دانشنامه امام علي عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آيا عبدالرحمن بن ملجم توئي؟

در روايت است عبدالرحمن بن ملجم- ملعون- نزد حضرت امير عليه السّلام آمد و گفت: مركب سواري بمن بده، حضرت نگاهي به او نمود و فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادي توئي؟ گفت: آري، حضرت دوباره فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادي توئي؟ گفت: آري حضرت براي بار سوم فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادي توئي؟ عرض كرد: آري، حضرت به شخصي بنام غزوان فرمود: او را بر اسب سرخ سوار كن، اسبي سرخ آورد و ابن ملجم سوار شد و افسار آن را گرفته پشت كرد و رفت. در اين هنگام حضرت فرمود:

اريد حبائه و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد

و چون آن جنايت را مرتكب شد و حضرت را ضربت زد، ابن ملجم را نزد حضرت آوردند،حضرت به او فرمود: بخدا سوگند آن همه احسان هائي كه به تو انجام مي دادم با توجه به اين بود كه مي دانستم تو قاتل من هستي ولي اين گونه با تو برخورد كردم تا خداوند بر عليه تو باشد. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 16.

آزادي در كار

مردم شهري خدمت امام علي عليه السلام آمدند و مدّعي شدند:

در آن شهرستان، نهري است كه با مرور زمان پر شده و آثارش از ميان رفته و حفر مجدّد آن براي مسلمانان ضروري است.

آنگاه از آن حضرت خواستند كه به حاكم شهر بنويسد تا براي حفر نهر، مردم را به بيگاري (كار اجباري) بگيرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حفر نهر را پذيرفت ولي بيگاري را قبول نكرد و به عامل خود «قرظة بن كعب» [1] چنين نوشت:

«امّا بعد، عدّه اي از اشخاص كه از منطقه حكم فرمائي تو هستند نزد من آمده و گفتند:

در آنجا نهري

است كه پُرشده و كندنش براي مسلمانان بسيار سودمند است.

اگر آنرا حفر كنند و از آنجا استفاده نمايند سود كلاني خواهند برد و در اين صورت به پرداخت ماليات توانا مي شوند.

پس آنها را بخوان و تحقيق نما، اگر موضوع چنان است كه گفته اند به هركس كه مايل است نهر را حفر كند، به او اجازه تعمير و حفر آن را بده و اين را در نظر دار كه نهر از آنِ كسي است كه به ميل خود در آن كاركند، نه كسي كه مجبور شده باشد، و من مايل هستم كه آباد كننده قوي و آزاد باشد نه ضعيف و مجبور. والسّلام. [2] .

در اين دستورالعمل بهره كشي از مردم، و بكارگيري اجباري و وادار كردن ممنوع اعلام شد.

امام علي عليه السلام رهنمود داد كه نهر آن سامان را كساني كه قدرتمندند و توانِ كاري لازم را دارند، تعمير و لايروبي كنند و از ره آورد كار خود نيز بهره مند باشند.

از اين دستورالعمل حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام انواع پيمانكاري را مي شود قانوني و مجاز شمرد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] قرظه از ياران پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم است. اسدالغابة ج 4 ص 202 است.

[2] علي عليه السلام و فرزندانش ص 170.

آداب لباس پوشيدن

الف - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رهنمود داد كه زير جامه را در حال ايستاده نپوشيد كه در حال ايستاده پوشيدن، غم و اندوه مي آورد. [1] .

ب - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كه رسول خدا به من سفارش نمود،

هرگاه خواستي پيراهن نو بپوشي اين دعا را بخوان:

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي كَساني مِنَ اللَّباسِ ما اَتَجَمَّلُ بِهِ فِي النَّاسِ،

اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا ثِيابَ بَرَكَةٍ

أسْعي فيها لِمَرْضاتِكَ وَاعْمُرُ فيها مَساجِدَكَ

(سپاس خداوندي را كه مرا پوشاند از لباسهائي كه با زيبائي آن، در جامعه مردم زندگي مي كنم،

خدايا اين لباس را لباس مبارك گردان كه در آن، رضايت تو را فراهم كنم،

و مساجد تو را آباد سازم.)

و آنگاه فرمود:

هر كس اين دعا را به هنگام پوشيدن لباس نو بخواند، آمرزيده خواهد شد. [2] .

ج - امام علي عليه السلام فرمود:

چون لباس را از تن در مي آوري بگو:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم،

تا ديگر موجودات ناديدني، مانند جن، از آن لباس استفاده نكنند. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حديث 20 از باب سوّم، حلية المتّقين.

[2] حلية المتّقين باب نهم.

[3] حلية المتّقين باب نهم.

آگاهي نسبت به تحركات دشمن

يكي از وظايف مهمّ نيروهاي اطّلاعاتي كشور آگاهي از تحرّكات دشمن داخلي و خارجي است، تا اطّلاعات ضروري را در اختيار رهبري گذاشته و رهبر بتواند آگاهي ضروري را براي بيداري مردم در اختيارشان قرار دهد.

همواره بيدار باشند و دشمن را غافل مپندارند، مانند:

ألا وَ إنَّ الشَّيطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ خَيلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ إنَّ مَعِي لَبَصِيرَتي:

مَا لَبَّسْتُ عَلَي نَفْسِي، وَلا لُبِّسَ عَلَي. وَايمُ اللّهِ لافْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ! لا يصْدِروُنَ عَنْهُ، وَلا يعُودُونَ إلَيهِ. [1] .

(آگاه باشيد! شيطان حزب خويش را گرد آورده، و سواره و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است امّا من آگاهي و بينش و بصيرت خود راهمچنان همراه دارم، من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته ام و بر من مشتبه نيز نشده است.

به خدا سوگند! گردابي براي آنها فراهم سازم كه جز من كسي نتواند آن را چاره كند (و در آن سرانجام غرق شوند) و هرگز از

آن بيرون نيايند و (آن عده) كه از آن بيرون نتوانند آمد.)

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 10 نهج البلاغه معجم المفهرس.

آگاهي دادن از اهداف شيطاني دشمن

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از ورود به صحراي صفّين و اطّلاع يافتن از محاصره آب فرات، خطاب به سربازان خط شكن خود فرمود:

قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأَقرُّوا عَلَي مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ؛ أَوْ رَوُّوا السُّيوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاِء؛

فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ.

أَلَا وَإِنَّ مُعَاوِيةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيةِ. [1] .

(شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.

اكنون بر سر دو راهي قرار داريد، يا به ذّلت و خواري بر جاي خودبنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد.

پس بدانيد كه مرگ در زندگي توأم با شكست و زندگي جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.

آگاه باشيد! معاويه گروهي از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مي پوشاند.

تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.)

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس.

آگاهي از تحركات دشمن

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به تحرّكات سياسي نظامي ناكثين، مردم را همواره هشدار مي داد كه:

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ.

وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَي مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُمْ نَصِفاً.

وَإِنَّهُمْ لَيطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ: فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوّهُ دُونِي، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ

وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَي أَنْفُسِهِمْ، يرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيحْيونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ. يا خَيبَةَ الدَّاعِي! مَنْ دَعَا! وَإِلَامَ أُجِيبَ! وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ. [1] .

«آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده، و

سپاه خودرا از هر سو فراهم آورده است، تا بار ديگر ستم را به جاي خود نشاند،و باطل به جايگاه خويش پايدار شود.

سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهي از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّي را مي طلبند كه خود ترك كردند،و انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريختند.

اگر شريك آنها بودم، پس آنها نيز در اين خونريزي سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است، مي خواهند از پستان مادري شير بدوشند كه خشكيده، بدعتي را زنده مي كنند كه مدّت هاست مرده، وَه چه دعوت كننده اي؟! [2] .

و چه اجابت كنندگاني؟! همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 22 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] دعوت كنند، طلحه و زبير و عائشه مي باشند.

آگاهي از سياستهاي شيطاني معاويه

امام علي عليه السلام از سياست هاي شيطاني معاويه آگاهي داشت و بوسيله نيروهاي اطّلاعاتي خود هموراه تحرّكات معاويه را زير نظر داشت كه به لشگريان خود فرمود:

وَ عَلَيكُمْ بِهذَا السَّوادِ الأعْظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإنَّ الشَّيطَانَ كَامِنٌ في كِسْرِهِ، وَقَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يداً، وَ أَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلاً.

فَصَمْداً! حَتَّي ينْجَلِي لَكُمْ عَمُودُ الْحَقِّ «وَ أنْتُمُ الأَعْلُوْنَ، وَاللّهُ مَعَكُمْ، وَلَنْ يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ». [1] .

«به آن گروه كثير و سراپرده پر زرق و برق (معاويه) به سختي حمله بريد، و در دل آن به نبرد بپردازيد كه شيطان در كنار آن پنهان شده، دستي براي حمله به پيش دارد، و پائي براي فرار به عقب نهاده.

مقاومت كنيد تا عمود حق بر شما آشكار گردد شما برتريد! خدا با شما

است و از زحمات شما نمي كاهد»

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 4:66 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آگاهي از حالات رواني ناكثين

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به حالات رواني سران ناكثين فرمود:

وَقَدْ أرْعَدُوا وَ أَبْرَقوا، وَ مَعَ هذَينِ الاَمْرَينِ الْفَشَل؛ وَلَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّي نُوقِع، وَ لا نُسِيلُ حَتَّي نُمْطِرَ. [1] .

(طلحه و زبير و پيروان آنها در آغاز رعد و برقي نشان دادند، امّا پايانش چيزي جز سستي و ناتواني نبود، ولي روش ما به عكس آنها بود، ما تاكاري انجام ندهيم رعد و برقي نداريم، و تا نباريم سيلابهاي خروشان به راه نمي اندازيم، برنامه ما عمل است نه سخن!)

كه روانشناسي ناكثين را به خوبي بيان فرمود.

و شعارگرائي آنان را توضيح داد.

و نسبت به شخص زبير، كه يكي از سران ناكثين بود و فكر مي كرد مي شود بيعت با امام علي عليه السلام را شكست، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام افشاگرانه فرمود:

يزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايعَ بِيدِهِ، وَلَمْ يبَايعْ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ أقَرَّ بِالْبَيعَةِ، وَ ادَّعَي الْوَلِيجَةَ. فَلْيأْتِ عَلَيهَا بِأَمْرٍ يعْرَفُ، وَ إلاّ فَلْيدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ. [2] .

(زبير خيال مي كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل!، پس او اقراربه بيعت مي كند، ولي مدعي است كه با قلب نبوده است، بنابراين بر اولازم است، بر اين ادعا دليل روشني بياورد وگرنه بايد به بيعت خود باز گردد و به آن وفادار باشد)

و در معرّفي توطئه هاي شيطاني معاويه فرمود:

اَلا و اِنّ مُعاوِيةَ قَادَ لُمَة مِنَ الْغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ حَتَّي جَعَلوا نُحُورَهم اَغْراضَ المنية [3] .

(آگاه باشيد معاويه گروهي از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال هاي اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند

گردنهاي خويش را زير شمشير قرار دهند)

و در يك سخنراني افشاگرانه، سياست دروغين معاويه را شناساند و با سياست توحيدي مقايسه و ارزيابي فرمود:

وَاللّهِ ما مُعاوِية بِأدْهي مِنّي، وَلكِنَّهُ يغْدِرُ وَ يفْجر، وَ لَولا كِراهِية الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أدْهَي النّاس [4] .

(سوگند به خدا معاويه از من زيرك تر و سياستمدارتر نيست، امّا اونيرنگ مي زند و گناه و جنايت مرتكب مي شود، اگر نبود زشتي نيرنگ، من سياستمدارترين انسان ها بودم.)

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 9 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 8 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[4] خطبه 200 نهج البلاغه معجم المفهرس.

آموزش نظامي به لشكريان

هرگاه به دشمن رسيديد، يا او به شما رسيد، لشكرگاه خويش را بر فراز بلنديها، يا دامنه كوهها، يا بين رودخانه ها قرار دهيد، تا پناهگاه شما و مانع هجوم دشمن باشند، جنگ را از يك سو يا دو سو آغاز كنيد، و در بالا قلّه ها، و فراز تپّه ها، ديده بانهائي بگماريد.

مبادا دشمن از جائي كه مي ترسيد يا از سوئي كه بيم نداريد، ناگهان بر شما يورش آورد و بدانيد كه پيشاهنگان سپاه ديدبان لشگريانند و ديدبانان طلايه داران سپاهند.

از پراكندگي بپرهيزيد، هرجا فرود مي آئيد، با هم فرود بيائيد، و هرگاه كوچ مي كنيد همه با هم كوچ كنيد، و چون تاريكي شب شما را پوشاند، نيزه داران را پيرامون لشكر بگماريد

و نخوابيد مگر اندك، چونان آب در دهان چرخاندن و بيرون ريختن. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب صفّين ص 123، نصر بن مزاحم - و - تحف العقول ص 191، ابن شعبه، - و - اخبار الطوال ص 166، دينوري.

آخرت گرايي

در فرهنگ اسلامي يكي از عوامل مهمّ بازدارنده انسان از انواع زشتي ها، ظلم و ستم ها، فرارها و زدگي ها، آخرت گرائي است، زيرا:

انسان مي خواهد هميشه باشد،

جاودانه گردد،

عمر او، لذّت او، زندگي او نابود نشود،

كه غريزه «مطلق خواهي» در ذات انسان است، و اين ايده آل در دنياي فناپذير تحقّق نمي پذيرد، پس بايد به ديار ديگري سفر كرد كه تنها پاسخ مثبت اين غريزه، بهشت جاويدان است.

آخرت گرائي، بهشت گرائي و زندگي جاودانه پس از مرگ مي تواند به غريزه مطلق خواهي انسان پاسخ مثبت دهد كه:

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فراوان به اين نكته اشاره داشت و فرمود:

اِنَّما خُلِقْتَ لِلاخِرَةِ لالِلدُّنْيا [1] .

(همانا تو براي زندگي جاويدان آخرت

آفريده شدي، نه دنياي زودگذر.)

و نسبت به شهداي اسلام فرمود:

وَبَاعُوا قَلِيلاً مِنَ الدٌّنْيا لاَيبْقَي، بَكَثِيرٍ، مِنَ الْآخِرَةِ لاَ يفْنَي، مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَهُمْ بِصِفِّينَ أَلاَّ يكُونُوا اَلْيوْمَ أَحْياءً؟ يسِيغُونَ اَلْغُصَصَ وَيشْرَبُونَ الرَّنْقَ!

قَدْ - وَاللَّهِ - لَقُوا اللَّهَ فَوَقَّاهُمْ أُجُورَهُمْ، وَأَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهمْ.

(بندگان نيكوكار و برگزيده خدا آماده رحيل گرديده اند؛ و كمي ازدنياي فاني را با آخرت كه در آن فنا نيست معاوضه كردند، راستي برادران ما كه خونشان در صفّين ريخت.

اگر امروز زنده نيستند چه زيان ديده اند، خوشا به حالشان كه نيستند تا از اين لقمه هاي گلوگير بخورند! و از اين آبهايي ناگوار بنوشند!

به خدا سوگند آنها خدا را ملاقات كردند و پاداششان را داد و آنها را بعد از «خوف» در سراي «امن» خويش جايگزين ساخت.) [2] .

و بارها رهنمود مي داد كه:

فَكوُنُوا مِنْ اَبْناءِ اَلآخِرَةِ وَلاتَكُونُوا مِنْ اَبْناءِ الدٌّنْيا

(از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا) [3] .

سياست آموزشي امام علي عليه السلام بر همين اصل معنوي تكيه دارد كه روحِ «آخرت گرائي» را تقويت كند و از انواع دنياپرستي ها، شهوت زدگي ها و هواپرستي ها، جامعه را برهاند كه يكي از آثار ارزشمند آن، شجاعت در ميدان جنگ و مقابله با فرار و خواري است.

---------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 74:31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 28:182 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] خطبه 3:42 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آثار بهداشتي ختنه كردن فرزندان

يكي از آداب ارزشمند بهداشتي، سنّتِ«ختنه كردن» است، كه انسان را از بيماري هاي گوناگون واگيردار، حفظ مي كند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِخْتَتَنُوا اَوْلادَكُمْ يَوْمَ السَّابِعِ وَ لايَمْنَعَكُمُ حَرٌّ وَ لابَرْدٌ، فَاِنَّهُ طُهْرٌ لِلْجَسَدِ

(فرزندان خود را هفت

روز پس از تولّد ختنه كنيد و سرما و گرما شما را از اين عمل بازندارد،

زيرا ختنه كردن، عامل پاكيزگي بدن است.) [1] .

در رهنمود حضرت چند اصل بهداشتي وجود دارد كه بايد به آن توجّه شود:

1- شتاب در ختنه كردن كودك (از روز هفتم تولّد)

2- بي توجّهي نسبت به سرما و گرما در ختنه كردن

كودك

3- پاكيزگي بدن

هم بايد كودك را ختنه كرد و هم بايد عجله نمود و در روز هفتم اين سنّت را انجام داد.

هم اكنون آنان كه ختنه نمي كنند و يا اين سنّت را به تأخير مي اندازند، دچار بيماري هاي فراواني مي گردند كه برخي از آنها غير قابل علاج است.

------------------

پي نوشت ها:

[1] تحفُّ العقول ص 119.

آداب غذا خوردن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هم خود نكات بهداشتي غذا خوردن را رعايت مي فرمود و هم به فرزندان خود مي آموخت كه چگونه زندگي كنند،

و چگونه با روش هاي بهداشتي از انواع بيماريها مصون بمانند.

روزي به فرزند خود، امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:

«اَلا اُعَلِّمُكَ أرْبَعَ خِصالِ تَسْتَغْني بِها عَنِ الطِّبِّ؟

قالَ: بَلي

قالَ: لا تَجْلِسْ عَلَي الطِّعامِ اِلاَّ و أَنْتَ تَشْتَهيهِ

وَ جَوِّدَ الْمَضْغَ

وَ اِذا نِمْتَ فَاَعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَي الخَلاءِ...» [1] .

(فرزندم! آيا به تو چهار چيز ياد ندهم كه با عمل به آنها از دارو و درمان بي نياز شوي؟

امام حسن عليه السلام پاسخ داد: بله!

علي عليه السلام فرمود:

هيچگاه بر سر سفره غذا منشين مگر آنكه گرسنه باشي.

و از سر سفره غذا بلند مشو، مگر آنكه هنوز به غذا ميل داشته باشي،

و غذا را خوب بجو و هرگاه خواستي بخوابي پيش از آن به دستشوئي برو.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مجموعة ورّام ص 73.

آداب آب نوشيدن

حضرت امام رضا عليه السلام از پدر و اجدادش چنين روايت مي فرمايد:

اِنَّ الْحُسَيْن بنَ عَلِي عليه السلام قالَ:

كانَ اَميرالمُؤمنين عليه السلام يَأمُرْنا اِذاتَخَلَّلْنا أنْ لا نَشْرِبَ الْماءَ حَتّي نَتَمَضْمَضَ ثَلاثاً.»

(امام حسين عليه السلام فرمود:

پدرم اميرمؤمنان به ما دستور مي داد كه:

هرگاه مسواك كرديم آب ننوشيم،

مگر آنكه اوّل سه بار مضمضه كنيم.«آب را در دهان بچرخانيم و دور بريزيم.») [1] .

زيرا ابتداء بايد دهان و دندان پاك گردند و سپس از دهان و دندانِ پاك آب نوشيد.

--------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق ص 153.

آب باران

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

از آب باران بخوريد، كه بدن را پاك مي كند و انواع بيماري ها و دردها را از بدن مي زدايد.

(در روايات ما آب نيسان از ماه دوّم بهار، مشهور است كه براي انواع بيماري ها مفيد است.) [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب يازدهم.

آب درماني

آب و درمان تَب

آب و پاكي ها

1- از امام رضا عليه السلام از پدرانش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه:

في قولِ اللَّهِ عزَّوَجلَّ:

«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ» [1] .

قَالَ: اَلرُّطَبُ وَ الْمَاءُ الْبَارِدُ. [2] .

«در تفسير سخن خداي عزيز و بزرگ كه فرمود:

روزي كه از نعمت ها پرسش مي شود، توضيح داد: خرما و آبِ سرد از جمله آن نعمت هاست.»

2- از امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

اِكْسِرُوا حَرَّ الْحُمّي بِالْبَنَفْسَجِ وَ الْمَاءِ الْبَارِدِ فَإنَّ حَرَّهَا مِنْ فَيْحِ جَهَنَّمْ. [3] .

«حرارت تَب را با گُل بنفشه و آبِ سرد فرونشانيد، كه حرارت تب از حرارت جهنّم است.»

3- امام علي عليه السلام فرمود:

اِشْرِبُوا مَاءَ السَّمَاءِ فَإنَّهُ يُطَهِّرُ الْبَدَنَ، وَ يَدْفَعُ الْأسْقَامَ،

قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالي:«وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يَذْهَبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلي قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأقْدامَ». [4] [5] .

«آبِ آسمان را بنوشيد كه بدن را پاك و بيماريها را مي زدايد، خداوند مبارك و بزرگ فرمود:

آبِ آسمان بر شما فرو مي بارد تا شما را پاك كند، و ناپاكي هاي شيطان را از شما بزدايد، و دل هاي شما را به هم نزديك و شما را ثابت قدم فرمايد.»

4- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

صُبُّوا عَلَي الَْمحْمُومِ الْمَاءَ الْبَارِدِ، فَإنَّهُ يُطْفِي ءُ حَرَّها. [6] .

«بر

انسان تَب دار آبِ سَرد بپاشيد كه حرارات تَب را تعديل مي كند.»

5- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اَلْماءُ سَيِّدُ الشَّرَابِ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. [7] .

«آب بزرگ ترين نوشيدني در دنيا و آخرت است.»

------------

پي نوشت ها:

[1] سورة التكاثر: الآية 8.

[2] بحارالأنوار ج63 ص453-452 ح23.

[3] بحار ج63 ص453 ح26.

[4] سورة الأنفال: الآية 11.

[5] بحار ج63 ص453 ح27.

[6] بحار ج63 ص450 ح16.

[7] بحار ج63 ص454 ح31.

آزاد گذاشتن آب براي دو لشگر

كامل بهائي ص251، و ناسخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج3.

پيش از آغاز جنگ صفّين لشگريان معاويه زودتر وارد صحراي صفّين شدند، و رودخانه بزرگ فرات را محاصره كردند تا امام علي عليه السلام را در محاصره اقتصادي قرار دهند،

برخي از سياستمداران، معاويه را از محاصره آب نهي كردند و گفتند:

«علي كسي نيست كه تشنه بماند.»

امّا معاويه در غرور خود باقي بود.

وقتي سپاه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام وارد صحراي صفّين شد، آن حضرت خط شكناني را به فرماندهي امام مجتبي عليه السلام آماده ساخت

و اين سخنراني را ايراد فرمود:

قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأَقرُّوا عَلَي مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ؛ أَوْ رَوُّوا السُّيوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاِء.

فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ. أَلَا وَإِنَّ مُعَاوِيةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيةِ. [1] .

شاميان با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.

اكنون بر سر دو راهي قرار داريد، يا به ذّلت و خواري بر جاي خود بنشينيد، و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد، پس بدانيد كه مرگ در زندگي توام با شكست، و زندگي جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.

آگاه

باشيد! معاويه گروهي از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مي پوشاند، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.» [2] .

سربازان امام علي عليه السلام در همان حملات آغازين آب را آزاد كردند،

وقتي فرات از محاصره لشگريان معاويه خارج شد، برخي پيشنهاد دادند كه آب را برروي معاويه همانند آنان ببنديم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاسخ داد:

نه، ما براي آب نمي جنگيم، آب را آزاد بگذاريد، تا هر دو سپاه از آن استفاده كنند، كه تنها تيزي شمشيرهاي شما، براي آنان كافي است.

با اين حركت پيامبر گونه امام علي عليه السلام، بسياري هدايت شدند، و از لشگرگاه معاويه فرار كرده به اردوگاه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پيوستند. [3] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- كتاب صفين ص 201 و 208: نصربن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- شرح نهج البلاغه ج3 ص325: ابن ابي الحديد (متوفاي 656 ه)

3- منهاج البراعة ج 1 ص 264: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- مروج الذهب ج 2 ص 377: مسعودي (متوفاي 346 ه)

5- بحارالانوار ج32 ص442 ح394-387: مجلسي (متوفاي 1110ه).

[2] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] كتاب صفّين، ابن مزاحم، و شرح ابن ابي الحديد ج1 ص329.

آزادي مردم در بيعت با امام علي

الف- پس از آنكه مهاجران و انصار و عموم مجاهدان در يك اجتماع با شكوه، و حضور عمومي با حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت كردند.

كه در نهج البلاغه، شور و عشق و هيجان مردم مدينه را امام علي عليه السلام اينگونه بيان مي فرمايد:

وَبَسَطْتُمْ يدِي فَكَفَفْتُهَا، وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَي تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَي حِياضِهَا يوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَسَقَطَ

الرِّدَاءُ، وَوُطِئَ الضَّعِيفُ، وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيعَتِهِمْ إِياي أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَهَدَجَ إِلَيهَا الْكَبِيرُ، وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَحَسَرَتْ إِلَيهَا الْكِعَابُ. [1] .

دست مرا براي بيعت مي گشوديد و من مي بستم، شما آن را به سوي خود مي كشيديد و من آن را مي گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مي آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براي بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بي نقاب به صحنه آمدند.

پس از بيعت عمومي مردم، امام علي عليه السلام به عبداللَّه بن عمر فرمود:

برخيز و بيعت كن.

گفت: بيعت نمي كنم تا همه بيعت كنند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

پس عهد كن كه مخالفت نكني.

پاسخ داد: هيچ عهدي نمي كنم.

برخي برآشفتند كه او را آزار دهند،

امام علي عليه السلام فرمود:

او را آزاد بگذاريد، در كودكي بد اخلاق بود، حال كه بزرگ شد بد اخلاق تر شده است. [2] .

ب- حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از بيعت عمومي مردم، خطاب به سعد بن ابي وقاص فرمود:

بيعت كن.

سعد گفت: مرا به حال خود واگذار تا همه افراد جامعه بيعت كنند، قول مي دهم كه كاري در مخالفت تو انجام ندهم.

امام علي عليه السلام فرمود:

او را به حال خود واگذاريد.

آنگاه محمد بن مسلمه را آوردند، امام خطاب به او فرمود: بيعت كن.

گفت: رسول خدا به من فرمود:

وقتي مردم اختلاف كردند، شمشير خود را بر سنگ اُحد زده بشكنم و از مردم كناره گيرم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه

السلام فرمود:

چنان كن كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود.

آنگاه اسامة بن زيد را آوردند كه بيعت نكرده بود و گفت:

من از تو اطاعت مي كنم.

وقتي همه افراد مردم بيعت كردند، من هم بيعت مي كنم،

امام علي عليه السلام او را نيز آزاد گذاشت.

آنگاه ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نام گروهي را بردند كه بيعت نكرده بودند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين آنان هنوز بيعت نكرده اند.

امام علي عليه السلام پاسخ داد كه:

«مرا با كساني كه به من گرايش ندارند حاجتي نيست.» [3] .

در صورتي كه براي بيعتِ خليفه اوّل چه خون ها ريختند، و چه قتل عام ها صورت دادند و مخالفان را چگونه تصفيه كردند.

اينكه ادّعا مي كردند تا همه افراد جامعه بيعت كنند، اين ادّعا، دروغين و غير ممكن است.

در تمام جوامعه بشري هيچگاه همه افراد يك جامعه بر انتخاب موضوعي كاملاً وحدت ندارند و امام علي عليه السلام نيز اين حقيقت را آشكارا در خطبه 173 بيان فرمود:

أَمِينُ وَحْيهِ، وَخَاتَمُ رُسُلِهِ، وَبَشِيرُ رَحْمَتِهِ، وَنَذِيرُ نِقْمَتِهِ.

أَيهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيهِ، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِيهِ.

فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ، فَإِنْ أَبَي قُوتِلَ.

وَلَعَمْرِي، لَئِنْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّي يحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ، فَمَا إِلَي ذلِكَ سَبِيلٌ، وَلكِنْ أَهْلُهَا يحْكُمُونَ عَلَي مَنْ غَابَ عَنْهَا، ثُمَّ لَيسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يرْجِعَ، وَلَا لِلْغَائِبِ أَنْ يخْتَارَ.

أَلَا وَإِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَينِ: رَجُلاً ادَّعَي مَا لَيسَ لَهُ، وَآخَرَ مَنَعَ الَّذِي عَلَيهِ.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله امين وحي پروردگار، و خاتم پيامبران، و بشارت دهنده رحمت، و بيم دهنده كيفر الهي است.

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 229 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدراك اين خطبه به شرح زير است:

1-

استيعاب ج2 ص78 ش777 وص318 ش1289: ابن عبدالبر مالكي (متوفاي 338 ه)

2- اسد الغابة ج 2 ص 61 (ترجمه طلحه): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

3- كتاب الجمل ص267 خطبه علي عليه السلام بذي قار: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب الجمل (طبق نقل شيخ مفيد): واقدي (متوفاي 207 ه)

5- كتاب النهاية ج3 ص318: ج 1 ص 171: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

6- الامامة والسياسة ج 1 ص 154: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

7- كشف المحجة: سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

8- تاريخ طبري ج 6 ص 3143: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

9- كتاب ارشاد ص134 ج1 ص238 و245 و255: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

10- عقد الفريد ج 2 ص 135: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

11- مروج الذهب ج 2 ص 358: مسعودي (متوفاي 346 ه)

12- الاصابة ج 2 ص 213 و ج 1 ص 177: عسقلاني شافعي (متوفاي 852 ه)

13- بحارالانوار ج8 ص416وج32 ص52 وص116: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

14- كتاب أمالي ج 1 ص 172: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

15- كتاب مناقب ص 117: خوارزمي حنفي (متوفاي 568 ه)

16- كتاب وافي (كتاب الجهاد): علامه فيض كاشاني

17- فروع كافي ج 5 ص 53: كليني (متوفاي 328 ه)

18- كتاب الجمل ص 129: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

19- ربيع الابرار باب 17: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

20- احتجاج ج 1 ص 161: 437: طبرسي (متوفاي 588 ه)

21- رسائل (طبق نقل ابن طاووس): كليني (متوفاي 328 ه)

22- كتاب أمالي: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

23- معدن الجواهر: كراجكي (متوفاي 449 ه).

[2] همين عبداللّه بن عمر كه با علي عليه السلام بيعت نكرد، پس از حاكميت حجّاج به كوفه رفت،

و گفت: از پيامبر شنيدم كه هركس بميرد و امام خود را نشناسد، مسلمان نمرده است. حجّاج گفت: اي احمق!پس چرا با علي بيعت نكردي؟ تو را چوبه دار به اينجا آورده است.سفينةالبحار ج2 ص136.

[3] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص16 - 15.

آزادي مخالفان

1- خوارج در نماز جماعت به امام علي عليه السلام اقتدا نمي كردند، پس از نماز جماعت در گوشه اي از مسجد گِرد آمده، به يكي از رهبران گمراه خود اقتدا مي كردند.

روزي نماز جماعت به امامت امام علي عليه السلام برپا شده، ناگاه يكي از خوارج به نام ابن الكوّاء فريادش بلند شد و آيه اي را به عنوان كنايه زدن به علي عليه السلام بلند خواند:

وَ لَقَد اوُحِي اِلَيكَ وَ اِلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِن اَشْرَكْتَ لَيحْبِطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرينَ. [1] .

اين آيه خطاب به پيامبر است كه:

(به تو و همچنين پيامبران قبل از تو وحي شد كه اگر مشرك شوي، اعمالت از بين مي رود و از زيانكاران خواهي بود.)

ابن الكوّاء با خواندن اين آيه خواست، به علي عليه السلام گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مي دانيم،

اوّل مسلمان هستي،

پيغمبر تو را به برادري انتخاب كرد،

در ليلة المبيت فداكاري درخشاني كردي و در بستر پيغمبر خفتي،

خودت را طعمه شمشيرها قرار دادي، بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست.

امّا خدا به پيغمبرش هم فرموده:

اگر مشرك بشوي اعمالت به هدر مي رود و چون تو اكنون كافر شدي اعمال گذشته را به هدر دادي.

علي عليه السلام در مقابل چه كرد؟!

تا صداي او به قرآن بلند شد، سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند.

همين

كه به آخر رساند، علي عليه السلام نماز را ادامه داد.

باز ابن الكوّاء آيه را تكرار كرد و بلافاصله علي عليه السلام سكوت نمود.

علي عليه السلام سكوت مي كرد چون دستور قرآن است كه:

إذا قُرِي ءَ الْقُرآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ اَنْصِتُوا [2] .

«هنگامي كه قرآن خوانده مي شود، گوش فرا دهيد و خاموش شويد.»

و به همين دليل است كه وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام جماعت مشغول قرائت است، مأمومين بايد ساكت باشند و گوش فرا دهند.

بعد از چند مرتبه اي كه آيه را تكرار كرد و مي خواست وضع نماز را به هم زند، علي عليه السلام به قنوت نماز رسيد و در جواب او اين آيه را خواند:

فَاصْبِر اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يوقِنُونَ [3] .

(صبر كن وعده خدا حقّ است و فرا خواهد رسيد. اين مردم بي ايمان و يقين، تو را تكان ندهند و تو را نمي توانند سبك بشمارند).

امام علي عليه السلام ديگر اعتنائي نكرد و به نماز خود ادامه داد. [4] .

2- روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با جمعي از ياران مشغول بحث و گفتگو بودند، ناگاه زن زيبا روئي از مقابلشان رد شد كه چشم برخي آن زن را دنبال مي كرد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نصيحت مردم رهنمودهاي ارزشمندي ارائه فرمود.

شخصي از خوارج حضور داشت كه از جواب آن حضرت شگفت ماند و به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اهانت كرد.

فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيقْتُلُوهُ

(مردم بر سر او ريختند كه او را بكشند).

در حالي كه امام علي عليه السلام برخاست و فرمود:

رُوَيداً اِنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ اَو عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ

(او را رها كنيد، فحش در برابر فحش

است يا عفو كردن از گناه). [5] .

پي نوشت ها:

[1] سوره زمر، آيه 65.

[2] سوره اعراف آيه 204.

[3] سوره روم،آيه 60.

[4] شرح ابن ابي الحديد ج 2، ص 311.

[5] حكمت 420 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين حكمت به شرح زير است:

1- كتاب خصال ص627: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

2- تحف العقول ص125: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

3- منهاج البراعة ج 3 ص 423: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- غرر الحكم ج 4 ص 585 و ج 2 ص 604: آمدي (متوفاي 588 ه)

5- بحار الانوار ج101 ص39 ح42 ب91 ب26: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- بحارالانوار ج33 ص434 ح643: مجلسي (متوفاي 1110ه)

7- نثرالدّر ج1 ص326: وزير ابي سعد آبي (متوفاي 421ه).

آزاد گذاشتن مردم در پل سازي

در سرراه صفّين، سپاه امام علي عليه السلام به شهر «رُقّه» در كنار فرات رسيد كه صنعت پُل سازي مي دانستند و عبور سپاه از فُرات را مي توانستند فراهم كنند،

امّا چون از هواخواهان خليفه سوم بودند، از همكاري سر با امام علي عليه السلام باز مي زدند، و قايق هاي خود را هم از آب بيرون كشيدند تا سپاه آن حضرت از آن استفاده نكند.

امام علي عليه السلام هم متعرّض آنان نشد و سپاه را از راه طولاني ديگري به حركت درآورد تا به محلّه «مَنْبِجْ» رسيده از پل آن عبور فرمايند.

امّا مالك اشتر، از سپاه فاصله گرفت و خود را به مردم رُقّه رساند و گفت:

به خدا سوگند اگر پل نسازيد و عبور سپاه را فراهم نكنيد، همه شما را از دم تيغ مي گذرانم.

مردان رقّه گرد هم آمدند و مشورت كردند و در برابر قاطعيت

مالك اشتر تصميم گرفتند كه پل را بسازند.

پس از اتمام پل ارتباطي، مالك اشتر به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خبر داد كه از پل «رُقّه» مي توان عبور كرد.

با اينكه كشور در شرائط جنگي بود، و هر كس مخالفت مي كرد، دشمن بحساب مي آمد، امّا امام علي عليه السلام تا آنجا مردم را آزاد گذاشته بود كه از همكاري در پُل سازي سَر باز زدند و متعرّض آنها نگرديد. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج4 ص565، -و كامل ابن أثير ج3 ص582، -و شرح ابن ابي الحديد ج1 ص291.

آزادي مردم مدينه در بيعت

پس از قتل خليفه سوم، طلحه گفت:

اي ابوالحسن، تو بدين كار سزاوارتري و خلافت امّت، حق تو است به حكم سوابق زيبا و فضائل بسياري كه تو داري و شرافت خويشاوندي كه با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم داري.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

به آن مي انديشم كه اگر اين كار را قبول كنم و حكومتم آغاز شود، از جانب تو مخالفت ظاهر مي شود.

طلحه گفت:هرگز! اي ابوالحسن.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا بر عهدي كه كردي و خداي را بر خويش گواه گرفتي، ثابت مي ماني؟

طلحه گفت:

عهدي كه با خدا كردم، هرگز از آن عدول نخواهم كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

برخيز و با ما بيا تا به نزد زبير برويم.

طلحه گفت: فرمانبردارم.

با هم نزد زبير آمدند.

اميرالمؤمنين عليه السلام همان كلمات كه با طلحه گفته بود با زبير گفت.

زبير نيز جواب بر اين منوال داد كه طلحه داده بود و با اميرالمؤمنين عهد و پيمان بست كه هرگز برخلاف آن عمل نكند.

آنگاه طلحه و زبير بر اين موضوع با اميرالمؤمنين عهد كردند و مهاجر و انصار و تمامي مردم

مدينه در كار خلافت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام رضايت دادند.

سپس به مسجد مدينه آمدند،

پس جماعتي از مهاجر و انصار، مثل: ابوالهيثم بن التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، أبو أيوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، و سايرين با اشتياق گفتند:

اي مردمان، مي دانيد كه عثمان با شما چگونه زندگاني مي كرد و اكنون آن گذشت. فضيلت و كرامت و قربت و قرابت علي بن ابيطالب عليه السلام از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق كه ذات شريف او حاوي آن است، از شرح و بيان مستغني است و اگر به صلاح كار خلافت كسي را فاضل تر، و پرهيزگارتر و خداترس تر از علي عليه السلام مي دانستيم، شما را به او راهنمائي مي كرديم و ليكن امروز در همه روي زمين اين خصال خير را هيچ كس جامع تر از او نمي بينم. حال چه مي گوئيد؟و چه مي انديشيد؟

تمام مردم مدينه گفتند:

ما به خلافت علي عليه السلام راضي هستيم و او را مطيع و فرمان برداريم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

مردم! آيا بدون اجبارو اكراه با خشنودي كامل اين سخنان را مطرح مي كنيد؟

همه گفتند: حقّ تو را بر خويشتن به امر خداي تعالي واجب مي دانيم.

علي عليه السلام فرمود:

امروز باز گرديد و در اين كار انديشه كنيد و فردا باز آييد تا بر آن جمله كه رأي شما قرار گرفته باشد تحقّق پذيرد.

فرداي آن روز دوباره مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پُر از جمعيت شد، و همه از هرگوشه و كنار فرياد مي زدند كه:

ما تنها با علي عليه السلام بيعت مي كنيم،

طلحه از يك سو، و زبير از سوي ديگر بپاخاستند، سخنراني

كردند و مردم را براي بيعت با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شوراندند، و در پيشاپيش مردم به سوي امام علي عليه السلام هجوم مي آوردند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام تا سه روز براي اتمام حجّت صبر كرد و آنگاه پاسخ مثبت به مردم مدينه داد كه شور و نشاط همه شهر را فرا گرفت و مردم آزادانه با عشق و شور بيعت كردند. [1] .

--------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه المعجم المفهرس، خطبه 2: 229.

آگاهي سياسي در نبرد صفين

الف- بعد از «ليلة الهرير» آن شبي كه جنگ عمومي تا صبح تداوم يافت و لشگريان شام تار و مار شدند و بسياري در فُرات غرق گرديدند، با حيله و تزوير عمرو عاص، سپاه شام دست از جنگ كشيدند و قرآن ها را بالاي نيزه زدند كه بسياري از لشگريان امام علي عليه السلام فريب خوردند و باور كردند كه:

معاويه و شاميان صُلح طلب هستند.

معاويه و شاميان پشيمان شدند و راه هدايت را مي پيمايند.

كه اينگونه شك و ترديدها در لشگر حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام تزلزل ايجاد كرد.

امام علي عليه السلام با هشياري كامل فرمود:

فريب نخوريد، شاميان صلح طلب نيستند، مي خواهند در اين چند قدمي پيروزي، جانِ سالم بِدَر ببرند، و خود را نجات دهند و حالت نه جنگ و نه صلح را تداوم دهند.

و رهنمود داد كه:

عِبادَ اللَّهِ وَ امْضُوا عَلَي حَقِّكُمْ وَ صِدْقِكُم، اِنَّهُم لَيسُوا بِاَصْحابِ دِينٍ وِ لا قُرآنٍ

(اي بندگان خدا، در تداوم حق و راستي خود بكوشيد كه شاميان نه اهل دين و نه اهل قرآن مي باشند). [1] .

ب- پس از قرار دادن قرآنها بالاي نيزه ها و ايجاد تزلزل در لشگريان كوفه، عدّه اي

از منافقان چند چهره گرد و غبار فتنه را پراكندند و دست به يك كودتاي نظامي در درون ارتش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام زدند.

به امام علي عليه السلام فشار مي آوردند كه جنگ بايد تعطيل شود و به حَكَميت بايد رو بياوريم

و مُصِرّانه از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي خواستند مالك را از خطّ مقدّم نبرد فراخواند،

در حالي كه لشگر مالك پيشروي كرده و به نزديكي خيمه فرماندهي معاويه رسيده بود و نزديك بود كه كار جنگ با نابودي معاويه يكسره شود.

امّا اشعث بن قيس ها و ديگر منافقان نفوذي دست از فشار سياسي برنداشتند و تهديد كردند يا مالك را برگردان و يا با تو مي جنگيم.

امام علي عليه السلام با هشياري كامل به مالك پيام داد كه:

اَقْبِلْ اِلَي فَاِنَّ الْفِتْنَةَ قَدْ وَقَعَتْ

(مالك باز گرد كه فتنه در لشگريان تحقّق يافت). [2] .

زيرا كودتاي نظامي در درون ارتش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خطراتي مهمّ پديد مي آورد، گرچه متاركه جنگ در آن شرائط حسّاس بسيار غمبار بود و پيروزي سپاه امام علي عليه السلام تنها به چند ضربه شمشير بستگي داشت، امّا براي مقابله با فتنه ها چاره اي جُز متاركه جنگ نبود.

ج - پس از تحميل حَكَميت، و سرپيچي از فرمان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، آنگاه كه ابوموسي أشعري فريب خورد، و عمرو عاص نيرنگهاي خود را تحقّق بخشيد و با دوروئي و تزوير همه چيز را به بازي گرفت.

گروهي حزب خوارج را تشكيل دادند و برضِدِّ حكومت امام علي عليه السلام شورش كردند كه چرا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حكميت را پذيرفت؟

و گروهي ديگر پشيمان شدند كه چرا بر

امام علي عليه السلام فشار ايجاد كرده و در آستانه پيروزي، تلخي شكست را چشيدند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در چند سخنراني حساب شده ماجراي حكميت را افشا كرد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن أثير جلد 3 ص 316.

[2] كامل ابن أثير جلد 3 ص 317.

آثار ارزشمند اجتماعي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حكمت 252 آثار ارزشمند اجتماعي «نظارت مردمي» و «امر به معروف» را مطرح مي فرمايد كه يكي از آثار اجتماعي آن به راه آوردن توده هاي مردم است، كه فرمود:

وَالْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ، وَالْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ، وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ،

(و «جهاد» را براي عزّت اسلام، و «امر به معروف» را براي اصلاح توده هاي ناآگاه، و «نهي از منكر» را براي بازداشتن بيخردان از زشتي ها.) [1] .

زيرا:

برخي توجّه ندارند.

و برخي ديگر دچار غفلت و فراموشي مي شوند.

و بعضي از آگاهي لازم برخوردار نيستند، كه دچار زشتي ها مي گردند.

امّا وقتي پاكان و صالحان تذكّر مي دهند،

امر به خوبي ها مي كنند و از زشتي ها باز مي دارند،

عموم مردم از باسواد و بي سواد، آگاه و غير آگاه، همه بهره مند مي شوند،

به ياد ارزش ها مي افتند و بدكاران و فاسدان سرافكنده شده ناچار از زشتي ها دست بر مي دارند.

از اين رو اميرالمؤمنين عليه السلام ابتداء انواع روش هاي بازدارندگي از مفاسد اجتماعي را مطرح، و سپس به ارزش بسيار والاي امر به معروف اشاره مي فرمايد:

فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيدِهِ وَلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ، فَذلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيرِ؛

وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَالتَّارِكُ بِيدِهِ، فَذلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَينِ مِنْ خِصَالِ الْخَيرِ وَمُضَيعٌ خَصْلَةً؛

وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ، وَالتَّارِكُ بِيدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِكَ الَّذِي ضَيعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَينِ مِنَ الثَّلَاثِ، وَتَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ،

وَمِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَيدِهِ، فَذلِكَ مَيتُ الْأَحْياءِ.

وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِي

سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي.

وَإِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلَا ينْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.

مراحل امر به معروف و نهي از منكر

«گروهي، مُنكر را با دست و زبان و قلب انكار مي كنند، پس آنان تمامي خصلت هاي نيكو را در خود گرد آورده اند.

گروهي ديگر، مُنكر را با زبان و قلب انكار كرده، امّا دست به كاري نمي بَرند، پس چنين كسي دو خصلت از خصلتهاي نيكو را گرفته و ديگري را تباه كرده است.

و بعضي مُنكر را تنها با قلب انكار كرده، و با دست و زبان خويش اقدامي ندارند، پس دو خصلت را كه شريف تر است تباه ساخته و يك خصلت را به دست آورده اند.

و بعضي ديگر مُنكر را با زبان و قلب و دست رها ساخته اند كه چنين كسي از آنان، مرده اي ميان زندگان است.

و تمام كارهاي نيكو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهي از منكر، چونان قطره اي بر درياي موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهي از منكر، نه اجلي را نزديك مي كنند، و نه از مقدار روزي مي كاهند، و از همه اينها برتر، سخن حق در پيش روي حاكمي ستمكار است.» [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 252 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- نهاية الارب ج 8 ص 182: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

2- مطالب السؤول ج 1 ص 176: ابن طلحه شافعي (متوفاي 652 ه)

3- غرر الحكم ص 77 و 230 / ج1

ص274 و 275: آمدي (متوفاي 588 ه)

4- كشف الغمة ج 2 ص 43-108: اربلي (متوفاي 693 ه)

5- كتاب سقيفه (به نقل اربلي): جوهري (متوفاي 262 ه)

6- علل الشرائع (باب اصول اسلام) ص248: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- دلائل الامامة ص32 ط جديد ص113: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

8- كتاب احتجاج ص133 ص258 ط جديد: طبرسي (متوفاي 588 ه).

[2] حكمت 374 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي 386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

6- كتاب زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 568 ه).

آداب و رسوم ارزشمند اجتماعي

عمل به برخي از آداب و رسوم ارزشمند اجتماعي مايه برقراري نظم و قانون در جوامع بشري است.

وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هذِهِ الْأُمَّةِ، وَاجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ، وَصَلَحَتْ عَلَيهَا الرَّعِيةُ

(اي مالك! آداب و رسوم پسنديده اي را كه پيشوايان اين امّت به آن عمل كرده اند و ملّت اسلام با آن انس و الفت گرفته است و امور مردم به وسيله آنها اصلاح مي گردد، به نابودي نكشان.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 39/53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

آزمايش جبرئيل و علم امام علي

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاي منبر فرمود:

سلُوني قَبلَ ان تفقِدوُني [1] .

«ازمن بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد»

پير مردي بلند شد و گفت:

يا علي من چه كسي هستم؟

امام نگاهي به آسمان و زمين كرد، و نگاهي به جوانب و اطراف نمود و سپس فرمود:

تو جبرئيلي.

و جبرئيل غائب شد.

(فنظر الي السماء ثم نظر الي الارض ثم نظر الي المشرق و المغرب و قال انت جبرئيل)

اين خبر به گونه ديگري نيز نقل شده است؛

علاّمة بن حسنويه الحنفي الموصلي مي گويد:

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر منبر كوفه فرمود:

اَيُّها النّاسُ اَسْألُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني، اَسالُوني عَنْ طُرُقِ السَّماواتَ فَأَنَا اَعْرَفُ بِها مِنْ طُرُقِ الْأرْضِ.

فَقامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ وَسَطِ القَوْمِ،

فَقَالَ لَهُ: اَيْنَ جِبْرَئيلُ هذِهِ السَّاعَةُ؟

فَنَظَرَ اِلي الْمَشْرَقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ، فَقالَ عليه السلام اَنْتَ جِبْرَئيلٌ، فَغابَ الشّيخُ.

«اي مردم پيش از آنكه مرا نيابيد از من سئوال كنيد از راه هاي آسمان ها، زيرا كه من به راه هاي زمين آشناترم.

در اين حال از ميان جمعيّت مردي برخاست و گفت اي علي، در اين ساعت جبرئيل كجاست؟

امام به سوي آسمان و زمين و به

جانب مشرق و مغرب نظر انداخت و چون او را نديد به جانب او متوجّه شد و فرمود: اي شيخ جبرئيل توئي!!

راوي گويد:

در اين حال آن مرد از ميان مردم به صورت طائري به پرواز در آمد.

مردم فرياد كشيدند و گفتند: ما به يقين شهادت مي دهيم بر اينكه تو خليفه پيامبر خدا هستي. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 5:189 و خطبه 2:93 نهج البلاغه معجم المفهرس - و - بحرالمناقب مخطوط ص 10 - و - احقاق الحق ج7 ص 621 - و - كتاب فضائل، شاذان بن جبرئيل ص 98.

[2] بحر المناقب مخطوط ص 10 به نقل احقاق الحقّ ج 7 ص 621، و انوار العلويّه ص 56، و شاذان بن جبرئيل در فضائل خود ص 98 از ابن عبّاس حديث، (و تصريح نموده بر اينكه اين خطابه بر منبر بصره واقع شده است).

آگاهي امام علي به كتب آسماني

الف- امام علي عليه السلام فرمود:

اَنَا الَّذي عِنْدي اَلْفُ كِتابٍ مِنْ كُتُبِ الْأنبِياء، اَنَا الْمُتَكَلِّمُ بِكُلِّ لُغَةٍ فِي الدُّنْيا.

«من آن كسي هستم كه هزار كتاب از كتاب هاي پيامبران در پيش من است، و با هر لغتي كه در دنيا است با آن سخن مي گويم». [1] .

ب- اصبغ بن نباته مي گويد: [2] .

امام علي عليه السلام روزي در ايّام خلافت خود به سوي مسجد رفت، در حالي كه رداي پيغمبر را پوشيده و عمّامه آن جناب را بر سر گذارده بود، بر روي منبر قرار گرفت و حمد و ثناي الهي را بجا آورد و مردم را پند داد، سپس با كمال وقار و آرامش به منبر تكيه داده و انگشتان را از هم باز نموده بر بالاي

شكم خود قرار داد و فرمود:

سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدوُني، سَلُوني فَاِنَّ عِنْدي عِلْمُ الْأوَّلينَ وَ الْاخِرينَ اَما وَ اللَّهِ لَوْ ثُنِيِّ لِيَ الْوَسادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ اَهْلِ الْتَوْرايَةِ بِتَوْراتِهِمْ وَ بَيْنَ اَهْلِ الْاِنجيلِ بِاِنْجيلِهِمْ

وَ بَيْنَ اَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ

وَ بَيْنَ اَهْلِ الْفُرقانِ (الْقُرآنُ) بِفرْقانِهِمْ

حَتّي يَنْهي كُلُّ كَتابٍ مِنْ هذِهِ الْكُتُبُ

وَ يَقُولُ [3] يا رَبِّ اِنَّ عَلِيّاً قَضي بِقَضائِكَ وَ اللَّهِ اِنّي لَأعْلَمُ بِالْقُرْآنِ وَ تَأويلِهِ مَنْ كُلِّ مُدَّعِ عِلْمِهِ

وَ لَوْلا آيَةٌ في كِتابِ اللَّهِ تَعالي لَاخْبَرْتُكُمْ بِما يَكُونُ اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ.

ثُمَّ قالَ: سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني فَوَالَّذي خَلَقَ الْحَبِّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ سَاَلُْتمُوني عَنْ آيَةٍ لَأخْبَرْتُكُمْ بِوَقْتِ نُزُولِها وَ فيمَ نَزَلَتْ

وَ اَنْبَأتُكُمْ بِناسِخِها مِنْ مَنْسُوخِها وَ خاصِّها مِنْ عامِّها وَ مُحْكَمِها مِنْ مُتَشابِها وَ مَكّيها مِنْ مَدَنيها وَ اللَّهِ ما مِنْ فِئَةٍ تَضِلُّ اَوْ تَهْدي اِلاَّ اَعْرَفُ قائِدِها وَ سائِقِها وَ ناعِقِها اِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ. [4] .

«اي مردم هرچه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه دانش گذشتگان و آيندگان در نزد من است.

سوگند به خدا اگر امكان داوري برايم حاصل شود، هر آينه حكم مي كنم ميان اهل تورات با تورات آنها،

و ميان اهل انجيل با انجيلشان

و ميان اهل زبور با زبورشان،

و ميان اهل قرآن با قرآن آنها،

و حقايق هر يك از اين كتب را براستي آشكار مي سازم،

به گونه اي كه اگر خداوند آن كتابها را گويا كند و به نطق آورد، اظهار مي دارند كه:

خدايا علي به حكم واقعي داوري نمود.

به خدا سوگند، از تمام مردمي كه ادّعاي علم و دانش در مورد قرآن مي كنند من به حقايق و تأويلات آن

از همه آنها واقف تر و داناترم،

اگر آيه اي نبود باز هم من، از تمام پيش آمدهائي كه تا روز قيامت مي شوند شما را با خبر مي ساختم.

پس از اين فرمود:

بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد.

سوگند به آن خدائي كه دانه را مي شكافد و مردم را به هستي مي آورد، اگر يكايك آيات را از من بپرسيد به شما خواهم گفت كه:

چه وقت و براي چه كسي نازل شده و نيز از ناسخ و منسوخ، خاصّ و عامّ و محكم و متشابه، مَكّي و مَدَني آنها خبر مي دادم.

به خدا سوگند كه فرقه هايي نيست كه تا روز قيامت گمراه شوند، يا هدايت يابند، مگر آنكه من مي دانم كه رهبر و پيش آهنگان و سوق دهنده و ندا كننده آنها كه خواهد بود.»

ج- يكي از دانشمندان مسيحي بر آن حضرت وارد شد

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«مَرحبا بر بحيراء اصغر»

و پرسيد:

آيا كتاب شمعون صفا نزد شما موجود است؟

عرض كرد: بلي

و رو به امام علي عليه السلام كرد و گفت:

يا اميرالمؤمنين چگونه دانستي؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يقيناً علم همه چيز و علم تفسير معاني در نزد ماست.

سپس بخشي از آن كتاب را خواند.

آن دانشمند چون اين را مشاهده كرد به شرف اسلام مشرّف شد و در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد. [5] .

د- از امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

آنگاه كه آيه

«وَكُلُّ شييْ ءٍ اَحْصَيْناهُ في اِمامٍ مُبينٍ» [6] .

«ما علم هر چيزي را در امامي آشكار قرار داده ايم.»

نازل گرديد، دو نفر از اهل مجلس برخاستند، گفتند:

يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آيا منظور از امام

مبين تورات است؟

فرمود: نه،

گفتند: يا رسول اللَّه انجيل است؟

فرمود: نه،

در آن حال اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

مقصود از امام مبين، اين علي عليه السلام است كه:

اَحْصي اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالي فيهِ عِلْمَ كُلِّ شَيْي ءٍ.

«خداوند متعال دانش هر چيز را در او جمع نمود، و نگاهداشت.» [7] .

ه- امام علي عليه السلام خود فرمود:

اَنَا الَّذي اَعْلَمُ تَأْويلَ الْقُرآنِ وَ الْكُتُبِ السّالِفَةِ اَنَا الْمَرْسُوخُ في الْعِلْمِ.

«من به تأويل قرآن و به كتابهاي ديگر پيشينيان از همه داناترم و از راسخان علم مي باشم.» [8] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب مرتضوي باب 3 ص 137.

[2] اين روايت از طريق عامّه از ابي البختري نيز خلاصه وار نقل شده است.

[3] اي فيقول كلّ واحدٍ منهم.

[4] ارشاد شيخ مفيد ج 1 ص 33 چاپ جديد، و ينابيع المودّه باب 14 ص 64، و امالي صدوق مجلس 55 ص 200، و روضة الواعظين ج 1 ص 143، و مجمع البحرين ص 16، و فرائد السمطين ج 1 ص 341، و انوار نعمانيّه ص 12، و كشف الغُمّه ج 1 ص 116، و احقاق الحقّ ج 7 ص 4615، و بصائر الدّرجات ص 152، و مناقب خوارزمي ص 55.

[5] مناقب شهر آشوب ج 2 ص 255.

[6] سوره يس آيه 12.

[7] خصال صدوق ص 102.

[8] مناقب مرتضوي ص 143.

آمادگي رواني «شناخت حالات روح»

از نظر روانشناسي، روح آدمي حالات گوناگوني دارد.

گاهي حالت پذيرش و شادابي

و گاهي حالت افسردگي.

اگر انسان، ويژگي هاي رواني خود و ديگران را بشناسد و متناسب با حالت پذيرش و شادابي روان آدمي، دست به كاري بزند حتماً موفق خواهد شد كه

امام علي عليه السلام اين نكته رواني را در چهارده قرن قبل تذكّر داد:

انَّ لِلقُلوُبِ شَهْوَةً وَاقبالاً و اِدْباراً فأتُوها مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِها وَ اِقْبالُها فَاِنَّ الْقَلْب اَذا اَكْرَهَ عَمْي

«همانا روح آدمي حالت شادابي وپذيرش، وافسردگي وامتناعي دارد، پس در حالت شادابي وپذيرش اقدام به كارهاي مورد علاقه كنيد، زيرا اگر قلب به كاري مجبور گردد، دچار كوري ونا آگاهي مي گردد» [1] .

از كلام وحي گونه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي توان، «روانشناسي عبادت» را نيز مطرح كرد، كه عبادت و دعا بايد متناسب با روان و شادابي روح انسان صورت پذيرد، تا همواره با نشاط و حالت پذيرش عبادت كنيم كه لذّت ببريم.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 193 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آموختن نجوم

سيد رضي قدس سره در نهج البلاغه [1] آورده است كه:

هنگامي كه حضرت امير عليه السلام عازم بر جنگ با خوارج بود، مردي از ياران آن حضرت خدمتش عرضه داشت: اوضاع نجوم و ستارگان دلالت بر نحوست و بدي دارد و بر تو مي ترسم اگر امروز حركت كني به مقصودت نرسي و بر دشمنت پيروز نگردي.

اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود:

آيا گمان داري كه تو ساعتهاي نيك و بد را دانا هستي، و در نتيجه مردم را به خوبي ها و بدي ها رهنمون مي شوي؟

كسي كه تو را در اين پندار تصديق كند قرآن را تكذيب نموده و از استعانت به خداي متعال در راه رسيدن به محبوب و دفع مكروه بي نياز مي شود

و شايسته است كه عمل كنندگان به قول تو، تو را حمد و ستايش كنند نه پروردگارشان را؛ زيرا اين تو هستي كه آنان را به خوشيها و خوبي ها

رسانده اي و از صدمه ها و زيان ها ايمن گردانده اي.

و آنگاه به مردم رو كرده و فرمود:

برحذر باشيد از آموختن علم نجوم! مگر به منظور استفاده در راه هاي زمين يا دريا؛ زيرا يادگرفتن آن در غير اين صورت به كهانت دعوت مي كند، و منجم مانند كاهن است، و كاهن مانند ساحر و ساحر مانند كافر، و كافر در آتش است.

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 76 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آوايي برتر از نداي عدالت نيست

والاتر از عدالت و حق و آزادي چيزي نيست، و مقدسات، گرانبهاترين ميراث است.

اعتلاي ارزشها آرمان ارجمندي است، و هر گاه اين كار به علت جلوگيري منحرفان به سادگي ممكن نباشد بايد به پيكار برخاست تا اين ارزشهاي زندگيساز تحقق يابند.

معاويه به مولا علي (ع) نامه اي نوشت و از او خواست كه به خاطر پيشگيري از بروز جنگ داخلي برخي از ارزشها را ناديده بگيرد. امام به او چنين پاسخ داد:

و اما قولك «ان الحربقد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقيت» الا و من اكله الحق فالي الجنه، و من اكله الباطل فالي النار.

«... و اما اين گفته ي تو كه: جنگ عرب را بفرسوده و جز نيم جاني از او باقي نگذاشته است، بدان كه هر كس در راه حق بفرسايد، رو به بهشت دارد، و آن كه در راه باطل جان ببازد رو به دوزخ.» [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 17.

آزادي و شادي مردم در انتخاب رهبري

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آزادي مردم در انتخابات رهبري خويش را در خطبه 229 اينگونه زيبا مطرح مي فرمايد:

وَبَسَطْتُمْ يدِي فَكَفَفْتُهَا، وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَي تَدَاكَّ الْإِبِلِ الْهِيمِ عَلَي حِياضِهَا يوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّي انْقَطَعَتِ النَّعْلُ، وَسَقَطَ الرِّدَاءُ، وَوُطِئَ الضَّعِيفُ، وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيعَتِهِمْ إِياي أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَهَدَجَ إِلَيهَا الْكَبِيرُ، وَتَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، وَحَسَرَتْ إِلَيهَا الْكِعَابُ.

(وصف روز بيعت مردم با امام علي عليه السلام)

ويژگي هاي بيعت مردم با امام علي عليه السلام

«دست مرا براي بيعت مي گشوديد و من مي بستم، شما آن را به سوي خود مي كشيديد و من آن را مي گرفتم، سپس چونان شتران تشنه كه به طرف آبشخور هجوم مي آورند بر من هجوم آورديد، تا آن كه بند

كفشم پاره شد، و عبا از دوشم افتاد، و افراد ناتوان پايمال گرديدند، آنچنان مردم در بيعت با من خشنود بودند كه خردسالان شادمان، و پيران براي بيعت كردن لرزان به راه افتادند، بيماران بر دوش خويشان سوار، و دختران جوان بي نقاب به صحنه آمدند.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 229 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- استيعاب ج2 ص78 ش777 وص318 ش1289: ابن عبدالبر مالكي (متوفاي 338 ه)

2- اسد الغابة ج 2 ص 61 (ترجمه طلحه): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

3- كتاب الجمل ص267 خطبه علي عليه السلام بذي قار: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب النهاية ج3 ص318: ج 1 ص 171: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

5- الامامة والسياسة ج 1 ص 154: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

6- كشف المحجة: سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- تاريخ طبري ج 6 ص 3143: طبري شافعي (متوفاي 310 ه).

آفات عدم رعايت حقوق متقابل

امام هشدارگونه به ره آورد شوم و «آفات» عدم رعايت حقوق متقابل دقيق مي شود و خطرات آن را مورد ارزيابي قرار مي دهد كه:

وَإِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيةُ والِيها، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ، وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ، وَكَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ، وَتُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَي، وَعُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ، وَكَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلَا يسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَلَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ! فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ، وَتَعِزُّ الْأَشْرَارُ، وَتَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ، وَحُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيهِ.

فَلَيسَ أَحَدٌ - وَإِنِ اشْتَدَّ عَلَي رِضي اللَّهِ حِرْصُهُ، وَطَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ - بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ.

(امّا اگر مردم بر حكومت چيره شوند،

يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مي رود، نشانه هاي ستم آشكار، و نيرنگ بازي در دين فراوان مي گردد، و راه گسترده سنّت پيامبرصلي الله عليه وآله متروك، هواپرستي فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاي دل فراوان گردد، مردم از اينكه حقّ بزرگي فراموش مي شود، يا باطل خطرناكي در جامعه رواج مي يابد، احساس نگراني نمي كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مي شوند، و كيفر الهي بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود

پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد، و نيكو همكاري نماييد.

درست است كه هيچ كس نمي تواند حق اطاعت خداوندي را چنانكه بايد بگذارد، هرچند در به دست آوردن رضاي خدا حريص باشد، و در كار بندگي تلاش فراوان نمايد.) [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

آداب سلام كردن

برخي در روابط اجتماعي، ادب و احترام را رعايت نمي كنند، كه هم اكنون در بسياري از كشورهاي غربي و شرقي مردم در روابط اجتماعي خود بدون «سلام كردن» از كنار هم ردّ مي شوند.

در مقابل، بعضي ديگر در سلام كردن دچار افراط شده و به مرز چاپلوسي نزديك مي گردند.

امام علي عليه السلام به اين نكته توجّه دارد كه اعتدال حتّي در سلام كردن نيز بايد حفظ گردد كه فرمود:

سلام داراي چهار صيغه است:

سَلامٌ عَلَيك

سَلامٌ عَلَيكُم

السَلامٌ عَلَيك

السَلامٌ عَلَيكُم

اگر سلام كننده عبارت «وَ رَحْمَةُ اللَّه» را بر سلامش افزود، تو نيز متقابلاً بيفزاي، و اگر كلمه «وَ بَرَكاتُهُ» را نيز اضافه كني، در زمره كساني خواهي شد كه تحيت ديگران را به نحو احسن پاسخ مي دهند.

خداوند متعال مي فرمايد:

«وَ إِذا حُييتُمْ فَحَيوا بِأَحْسَنِ مِنْها اَو رُدُّها اِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي ءٍ

حَسِيباً» [1] .

«چون مورد تحيت و اكرام قرار گرفتيد، شما نيز متقابلاً آن را به وجه نيكوتر و يا دست كم به همان گونه پاسخ گوئيد، كه خداوند بدون ترديد همه چيز را به حساب مي آورد».

اگر سلام كننده، عبارت؛

«وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»

را بر سلام خويش افزود بهتر آن است كه به همان نحو پاسخ گفته و چيزي بر آن اضافه نكنند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر جماعتي مي گذشت و بر آنها سلام كرد، آنان در پاسخ خويش عبارت «وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ» را افزودند.

حضرت فرمود:

از حدّ سلام ملائكه به پدر ما ابراهيم عليه السلام تجاوز نكنيد.

و نيز فرمود:

صيغه سلام را 10 حَسَنه و ثواب است و افزودن كلمه «وَ رَحْمَةُ اللَّهِ» را 20 حَسَنه و كلمه «وَ بَرَكاتُهُ» را 30 حَسَنه است. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نساء آيه 86.

[2] حلية المتّقين باب يازدهم فصل دوّم.

آزادي در بيعت

آزمايش كر بودن

مردي استخواني را به گوش ديگري زد، مضروب ادّعا كرد كه در اثر آن ضربه شنوايي او از بين رفته است.

حضرت امير عليه السلام فرمود:

تا يك سال از او مراقبت نموده و او را غافلگير كنند، پس اگر شنوايي او بر آنان ثابت گرديد و يا دو مرد عادل بر آن گواهي دادند ديه اي طلب ندارد وگرنه او را بر عدم شنوايي سوگند داده ديه گوشش را به او بپردازند.

كساني گفتند:

يا اميرالمؤمنين! اگر پس از گذشت يك سال شنوايي او ثابت گرديد، حكمش چيست؟

حضرت علي عليه السلام فرمود:

اثري ندارد چه بسا خداوند شنواييش را بعد از يك سال مجدداً به او مرحمت نموده باشد. [1] .

در ادامه اين خبر حضرت رضا

عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين نقل فرمود كه:

اگر مورد ادّعا، از دست دادن تمام شنوايي باشد... صبر مي كنند تا به خواب سنگيني فرو رفته بر او فرياد مي كشند. [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص322، حديث 3.

[2] فروع كافي، ج7، ص324، حديث 9.

آزمايش كردن بويايي و گويايي

از اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به مردي كه ديگري بر سرش ضربه اي وارد كرد و مضروب ادّعا مي كرد بويايي و گويايي خود را از دست داده پرسش نمودند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر راست مي گويد سه ديه طلب دارد.

پرسيدند: چگونه معلوم مي شود؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بوياييش بدين وسيله آزمايش مي شود كه پارچه نيم سوزي زيربيني او بگيرند، اگر در جاي خود ايستاده و حركت نكرد راست گفته، و اگر بدون اختيار چشمان را بر هم زد دروغ گفته است.

و امّا نسبت به قدرت تكلّم، سوزني در زبان او فرو مي بريد، پس اگر خون سرخ بيرون آمد دروغ گفته، و اگر خون سياه خارج شد راست گفته است. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص323، حديث 7.

آيات نازله درباره امام علي

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون (سوره مائده آيه 55)

بنا بنقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادي (بيش از سيصد آيه) در باره ولايت علي عليه السلام و فضائل و مناقب آنحضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين كتاب خارج است لذا ما در اينجا فقط بنقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنت اشاره مينمائيم كه جاي چون و چرا براي آنان باقي نماند.

1 _ آيه تبليغ _ ابو اسحق ثعلبي در تفسير خود و طبري در كتاب الولاية و ابن صباغ مالكي و همچنين ديگران نوشته اند كه آيه تبليغ يعني آيه 67 سوره مائده يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك... در باره علي عليه السلام نازل شد و رسول خدا صلي

الله عليه و آله دست علي را گرفت و فرمود: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم و ال من والاه.... [1] .

چون در باره نزول اين آيه و جريان غدير خم در فصل ششم بخش يكم توضيحات كافي داده شده لذا در اينجا از تكرار آن صرفنظر ميشود.

2 _ آيه ولايت _ عموم مفسرين و محدثين مانند فخر رازي و نيشابوري و زمخشري و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده اند كه روزي سائلي در مسجد از مردم سؤال نمود و كسي چيزي باو نداد، علي عليه السلام كه مشغول نماز و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره بسائل نمود و سائل متوجه شد وآمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون [2] نازل گشت يعني ولي و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنيني هستند كه نماز را بر پا ميدارند و در حال ركوع زكوة ميدهند. (اگر چه مؤمنين را بصيغه جمع آورده كه در حال ركوع صدقه ميدهند ولي در خارج مصداق واقعي آن منحصر بفرد بوده و علي عليه السلام ميباشد، بعضي هم گفته اند چون ائمه ديگر نيز داراي مقام ولايت بوده و اولاد معصومين علي عليه السلام ميباشند لذا بصيغه جمع قيد شده است. ).

در آنحال رسول اكرم صلي الله عليه و آله از سائل پرسيد آيا كسي بتو چيزي داد؟ سائل ضمن اشاره بعلي عليه السلام عرض كرد اين انگشتر را او بمن داد [3] .

علماي اهل

سنت با اينكه بنزول اين آيه در باره ولايت علي عليه السلام اقرار دارند اما بعضي از آنها مانند ابن حجر و غيره در اينجا طفره رفته و ميگويند كلمه ولي بمعني دوست و ناصر است نه بمعني اولي بتصرف در صورتيكه از ظاهر كلام كاملا معلوم است كه ولي بمعني زعيم و صاحب اختيار است زيرا آيه شريفه با انما كه افاده حصر ميكند شروع شده است يعني صاحب اختيار و اولي بتصرف شما فقط خدا و رسول او و كسي است كه در حال ركوع صدقه داده است اگر ولي بمعني دوست باشد انحصار آن بخدا و رسول او و شخص راكعي كه صدقه داده است بي معني و دور از منطق خواهد بود چون در اينصورت مؤمنين جز خدا و رسول و علي عليه السلام دوست ديگري نخواهند داشت در حاليكه مؤمنين همه دوست و ناصر يكديگرند و دوستي چيزي نيست كه خداوند آنرا در انحصار خود و اوليائش قرار دهد، در اين مورد حسان بن ثابت حضرت امير عليه السلام را مدح كرده و چنين گويد:

فانت الذي اعطيت اذ كنت راكعا

فدتك نفوس القوم يا خير راكع

فانزل فيك الله خير ولاية

و بينها في محكمات الشرايع [4] .

يعني تو آن كسي هستي موقعيكه در ركوع بودي بخشش نمودي پس جانهاي مردم فداي تو باد اي بهترين ركوع كننده. خداوند هم در شأن تو بهترين ولايت را نازل كرد و آنرا در قرآن كريم ضمن شرايع محكم دين بيان فرمود و معلوم و واضح است كه مقصود از بهترين ولايت همان زعامت و رهبري است نه ياري و دوستي

و معاني ديگر.

3 _ آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول. و اولي الامر منكم [5] .

(اي مؤمنين خدا و رسول او صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد). شيخ سليمان بلخي و ديگران نوشته اند كه اين آيه در باره امير المؤمنين نازل شده و منظور از اولي الامر ائمه عليهم السلام از اهل بيت اند. [6] .

اهل سنت هر رئيس و زعيمي را كه نسبت بمسلمين رياست داشته باشد اولو _ الامر گويند و اطاعت او را بموجب اين آيه واجب ميدانند ولي اين قول بهيچوجه صحيح نميباشد زيرا در اينصورت بايد اطاعت معاويه و يزيد و عبد الملك و متوكل عباسي و امثال آنها كه ستمگر و فاسق بودند بر مردم واجب باشد در صورتيكه آيات ديگري هست كه خداوند از اطاعت چنين اشخاصي نهي فرموده است چنانكه فرمايد: و لا تطيعوا امر المسرفين، الذين يفسدون في الارض و لا يصلحون [7] .

(امر اسراف كنندگان را كه در روي زمين فساد نموده و اصلاح نميكنند اطاعت نكنيد) بنا بر اين اطاعت آن اولوا الامري واجب است كه پاك و معصوم بوده و دستورات وي همان اوامر و نواهي خدا و پيغمبر باشد و چنين كساني جز علي (ع) و يازده فرزندش كه جانشينان پيغمبر اكرم اند كس ديگري نميباشد چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: انا و علي و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون [8] .

يعني من و علي و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين پاك و معصوم هستيم.

4 _ آيه مباهله _ گروهي از

نصاراي نجران در مدينه خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمده و در باره موضوعات متفرقه و خلقت حضرت عيسي عليه السلام از آنجناب مطالبي پرسيدند و چون در مباحثه راه مغالطه مي پيمودند آيه مباهله نازل شد كه:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين [9] .

يعني اي پيغمبر هر كس با تو در امر عيسي پس از آنكه ترا در باره او علم و اطلاعي حاصل شد مجادله كند بگو بيائيد تا ما و شما پسران و زنان و نزديكان خود را كه بمنزله خود ما هستند بخوانيم و سپس بدرگاه خدا ناله و نفرين كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

بدينطريق رسول اكرم صلي الله عليه و آله آنها را بمباهله دعوت فرمود و فرادي آنروز نصارا با علماي خود بيرون آمده و اسقف نصارا بدانها گفت اگر محمد صلي الله عليه و آله با نزديكان و اقوامش بيايد مباهله نكنيد (زيرا اگر او بر حق نباشد نزديكانش را در معرض نفرين و بلا نميآورد) و اگر با اصحاب و مسلمين بيايد مباهله كنيد در آنحال پيغمبر اكرم با علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام حاضر شد اسقف پرسيد اينها كيستند؟ گفتند آن جوان پسر عم و داماد اوست و آن زن يگانه دختر مورد علاقه اوست و آندو كودك هم نواده هاي او هستند. اسقف گفت بخدا سوگند من چهره هائي مي بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهها را از جا ميكند خوبست از مباهله

خود داري كنيد و با او مصالحه نمائيد لذا گفتند يا ابا القاسم ما مباهله نميكنيم و حاضر بمصالحه هستيم حضرت نيز پذيرفت.

ابن ابي الحديد و ابن مغازلي و ديگران نوشته اند كه منظور از ابنائنا حسنين و مقصود از نسائنا فاطمه و منظور از انفسنا علي عليه السلام ميباشد [10] .

بنا بر اين در اين آيه خداوند حضرت امير را از شدت اتحاد نفساني با پيغمبر (البته بطور مجاز) نفس پيغمبر خوانده است.

5 _ آيه تطهير _ در تفسير طبري و فخر رازي و همچنين در كتب ديگر اهل سنت نقل شده است كه آيه تطهير: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [11] در خانه ام سلمه بر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده و آنحضرت فاطمه و حسنين و علي عليهم السلام را جمع كرد سپس گفت: اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا (خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدي را از اينها دور گردان و بتطهير خاصي پاكشان فرما) ام سلمه گفت يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟ حضرت فرمود تو جاي خود داري و زن خوبي هستي (اما مقام اهل بيت مرا نداري. ) [12] .

برخي از علماي اهل سنت مانند زمخشري و غيره گفته اند كه اين آيه در مورد زنان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده است زيرا صدر و ذيل آيه در باره آنها است!

پاسخ اينست كه اگر اين آيه در باره زوجات پيغمبر صلي الله عليه و آله بود ضمير مخاطب بصيغه جمع مؤنث ميآمد و آيه چنين

ميشد ليذهب عنكن الرجس و يطهركن تطهيرا زيرا بكار بردن صيغه مذكر در جمع مؤنث بر خلاف قواعد زبان عرب و بكلي غلط است و علت اينكه با وجود حضرت زهرا عليها السلام در آن انجمن ضمير مخاطب را جمع مذكر آورده است از جهت تغليب است همچنانكه در آيه 73 سوره هود نيز با اينكه مخاطب زن است (ساره) ولي چون ابراهيم در رأس آن خاندان قرار گرفته از نظر تغليب ضمير جمع مذكر آمده است _ قالوا اتعجبين من امر الله رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت... و گذشته از اين همه جا منظور از اهل بيت، علي و فاطمه و حسنين عليهم السلام اند نه كسان ديگر زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله فقط بآنها اهل بيت خطاب ميكرد چنانكه در كتب معتبره از انس بن مالك نقل شده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله براي نماز صبح كه ميرفت مدت ششماه از در خانه فاطمه عليها السلام عبور ميكرد و آنها را صدا ميزد و ميفرمود الصلوة يا اهل البيت و آنگاه اين آيه را تلاوت ميفرمود انما يريد الله... [13] .

همچنين پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود كه اين آيه در باره پنج نفر نازل شده است در باره من و علي و حسن و حسين و فاطمه [14] .

در كتاب قاموس الصحيفه از صاحب رياض السالكين نقل شده است كه جمهور علماء عامه گفته اند زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله جزو اهل بيت او ميباشند و من بحديثي برخوردم كه سيوطي در كتاب (الجامع الصغير) از ابن عساكر از واثله نقل كرده

كه مضمونش صراحت دارد بر عقيده مذهب اماميه كه زنهاي آنحضرت در شمار اهل بيتش نيستند و آن گفتار او است كه (بدخترش) فرمود نخستين كسي كه از اهل بيت من بمن ملحق ميشود توئي اي فاطمه و اول كسي كه از زنانم بمن ملحق ميشود زينب است [15] .

6 _ بنقل علماء و مورخين فريقين چون آيات سوره برائت در مورد عهد شكني و مذمت مشركين نازل گرديد رسول اكرم صلي الله عليه و آله آيات اوائل سوره مزبور را بابو بكر داد كه بمكه برده و در موسم حج بمشركين ابلاغ نمايد، پس از آنكه ابو بكر براه افتاد و قدري راه رفت جبرئيل نازل شد و ضمن ابلاغ سلام خداوند به پيغمبر صلي الله عليه و آله عرض كرد خداوند فرمايد: لا يؤديها عنك الا انت او رجل منك. يعني كسي از جانب تو اداء رسالت ننمايد مگر خودت يا مردي كه از خودت باشد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فورا علي عليه السلام را طلبيد و فرمود شتر مرا سوار شو و دنبال ابو بكر برو هر كجا باو رسيدي آيات را از او بگير و بمكه ببر و بمشركين قرائت كن، حضرت امير فورا حركت كرد و در راه بابوبكر رسيد و آيات را از او گرفته و بمكه برد و ابو بكر خدمت پيغمبر مراجعت نمود و در حاليكه از اين امر محزون و متأسف بود عرض كرد يا رسول الله مگر در باره من چيزي نازل شده حضرت فرمود خداي تعالي دستور داد كه آيات را كسي ببرد كه از خود من باشد و من هم

علي را براي انجام اين مأموريت اعزام نمودم [16] .

در اينجا سه مطلب مورد توجه و بررسي است:

اول اينكه علي عليه السلام از خود پيغمبر صلي الله عليه و آله است و ابو بكر چنين خصوصيتي را ندارد.

دوم اينكه خداي تعالي ابو بكر را براي ابلاغ چند آيه در يك شهر شايسته نديد و به پيغمبرش دستور داد كه براي اينكار علي عليه السلام را بفرستد در اينصورت چگونه حزب سقيفه چنين كسي را براي جانشيني پيغمبر انتخاب كردند كه با تمام احكام قرآن در تمام شهرهاي اسلامي خلافت نمايد؟

سوم اينكه اعزام ابو بكر در وهله اول و عزل او در وهله ثاني و نصب علي (ع) بجاي وي براي اثبات و نشاندادن فضيلت و شايستگي علي عليه السلام بود زيرا اگر از اول آنحضرت بچنين مأموريتي منصوب ميشد بنظر همه عادي ميآمد و چندان اهميتي نداشت ولي وقتي ابو بكر براه افتاد و سپس علي عليه السلام بدان سمت گمارده شد اين امر دليل بر فضيلت و شايستگي علي عليه السلام براي جانشيني پيغمبر و انجام وظائف او ميباشد.

7 _ آيه مودت _ قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي [17] .

(اي پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم) بگو من از شما اجر و مزدي نميخواهم مگر دوستي نزديكانم را.

زمخشري در تفسير كشاف و گنجي شافعي در كفاية الطالب و ديگران نوشته اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر صلي الله عليه و آله گفتند يا رسول الله: و من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟ قال علي و فاطمة و ابناهما [18] .

يعني نزديكان شما كه دوستي آنها بر ما واجب است چه كساني اند؟ فرمود علي و فاطمه و دو پسرشان.

8 _ آيه قل كفي بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب [19] .

كافران رسالت پيغمبر اكرم را انكار كرده و گفتند تو پيغمبر نيستي اين آيه در پاسخ آنان بحضرتش نازل شد كه بگو (من براي رسالت خود دو شاهد دارم يكي) خدا است كه براي شهادت ميان من و شما كافي است و ديگري كسي است كه علم كتاب در نزد اوست. ثعلبي در تفسير آيه مزبور مينويسد آنكه علم كتاب در نزد اوست علي بن ابيطالب است [20] .

همچنين ابو سعيد خدري گويد از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدم آنكس كه علم كتاب در نزد اوست كيست؟ فرمود آنكس برادرم علي بن ابيطالب است [21] .

شيخ سليمان بلخي از ابن عباس نقل ميكند كه گفت آنكه علم كتاب در نزداوست علي عليه السلام است زيرا او بتفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ آن عالم بود [22] .

9 _ آيه افمن كان علي بينة من ربه و يتلوه شاهد منه... [23] .

آيا كسيكه (رسول خدا صلي الله عليه و آله براي صحت گفتار خود) حجتي (قرآن) از طرف پروردگار خود داشته و پشت سر او شاهد و گواهي از خود او باشد....

در اين آيه نيز مفسرين و مورخين عامه و خاصه نوشته اند كه منظور از شاهد و گواهي از خود پيغمبر علي عليه السلام است [24] .

ابراهيم بن محمد حمويني در كتاب فرائد السمطين از ابن عباس نقل ميكند كه

اين آيه در شأن علي عليه السلام است و احدي با او در آن شريك نيست و خوارزمي هم در مناقب خود مينويسد كه عمرو عاص در نامه اي كه بمعاويه نوشته بود اشاره بآياتي در شأن علي عليه السلام كرده بود كه از جمله آنها آيه مزبور بوده است [25] .

10 _ آيه الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون [26] .

كسانيكه اموالشان را در شب و روز و نهاني و آشكارا انفاق ميكنند براي آنان در نزد پروردگارشان پاداشي است و آنان خوف و اندوهي ندارند.

خوارزمي و ثعلبي و مالكي و ابو نعيم و ديگران از ابن عباس نقل كرده اند كه علي عليه السلام چهار درهم داشت يكي را شب (در راه خدا) صدقه داد و يكي را روز و يكي را پنهاني و يكي را آشكارا آنگاه اين آيه در باره او نازل گرديد [27] .

11 _ آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله [28] و از مردم كسي هست كه جان خود را ميفروشد (بذل ميكند) در راه بدست آوردن رضاي خدا.

ثعلبي در تفسير خود از ابن عباس روايت ميكند كه در شب هجرت پيغمبر صلي الله عليه و آله علي عليه السلام در فراش وي خوابيد و اين آيه در شأن آنحضرت نازل گرديد [29] .

12 _ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية [30] .

كسانيكه ايمان آورده و اعمال نيكو انجام دادند آنان بهترين مردمند.

مقاتل بن سليمان از ضحاك از ابن

عباس نقل كرده است كه اين آيه در شأن علي عليه السلام و اهل بيت او نازل شده است [31] .

13 _ وقفوهم انهم مسئولون [32] آنها را نگهداريد كه مورد سؤال خواهند بود.

ابو سعيد خدري از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه آنچه مورد سؤال خواهد بود ولايت علي بن ابيطالب است [33] .

14 _ آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا [34] كساني كه ايمان آورده و عمل هاي نيك انجام دادند بزودي خداوند دوستي آنها را در دلهاي مردم قرار ميدهد.

گنجي شافعي از قول خوارزمي مينويسد كه علي عليه السلام فرمود مردي مرا ملاقات كرد و گفت يا ابا الحسن بدانكه بخدا من ترا در راه خدا دوست دارم علي عليه السلام فرمود من برسول خدا صلي الله عليه و آله مراجعه كرده و سخن آنمرد را باو خبر دادم. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود شايد در باره او احسان و نيكي نموده اي، گفتم بخدا من در باره او احساني نكرده ام، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود خدا را سپاس كه دلهاي مؤمنين را بدوستي تو واد داشته است آنگاه آيه بالا نازل شد [35] .

15 _ آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا [36] و همگي بريسمان خدا چنگ زنيد.

صاحب كتاب مناقب الفاخرة از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه ما در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم عربي آمد و عرض كرد يا رسول الله شنيدم كه ميفرمودي اعتصموا بحبل الله حبل خدا كدام است كه باو تمسك جوئيم؟ رسول

خدا صلي الله عليه و آله دست خود را بر دست علي عليه السلام زد و فرمود باين شخص تمسك جوئيد كه اين حبل المتين است [37] .

16 _ آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد [38] هر آينه تو بيم دهنده اي و براي هر قومي هدايت كننده اي است. از طريق اهل سنت هفت حديث نقل شده است كه مقصود از منذر پيغمبر صلي الله عليه و آله و از هادي علي عليه السلام ميباشد از جمله مالكي در فصول المهمه مينويسد كه چون آيه مزبور نازل شد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: انا المنذر و علي الهادي و بك يا علي يهتدي المهتدون.

يعني من انذار كننده ام و علي هدايت كننده و بوسيله تو يا علي هدايت يافتگان هدايت مي يابند [39] .

17 _ آيه و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام [40] زمانيكه ابراهيم (بدرگاه خداي تعالي دعا كرد) و گفت پروردگارا اين شهر را (مكه) محل امن قرار بده و من و فرزندانم را از بت پرستي دور گردان.

ابن مغازلي شافعي بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود دعاي ابراهيم كه عرض كرد پروردگارا من و فرزندانم را از بت پرستي دور گردان بمن و علي منتهي شد كه هيچيك از ما هرگز به بت سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبي و علي را وصي قرار داد [41] .

18 _ آيه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك

ظهير [42] .

البته خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين ياري كننده او (پيغمبر صلي الله عليه و آله) هستند و فرشتگان پس از نصرت خدا پشتيبان اويند. مفسرين و علماي بزرگ اهل سنت نوشته اند كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود در آيه مزبور منظور از صالح المؤمنين علي بن ابيطالب است [43] .

19 _ آيه لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون [44] . يعني دوزخيان با بهشتيان برابر نيستند اصحاب بهشت آنانند كه رستگار هستند.

موفق بن احمد بسند خود از جابر روايت كرده است كه گفت ما در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم كه علي عليه السلام داخل شد رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود قسم بآنكه جان من در دست اوست كه اين مرد و شيعه اش در روز قيامت رستگارانند [45] .

20 _ آيه و تعيها اذن واعية [46] و نگهدارد، آن پند را گوش نگاهدارنده.

طبري و سيوطي در تفسير خودشان نوشته اند كه وقتي آيه مزبور نازل شد پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله عرض كرد خدايا آنگوش را گوش علي قرار بده و علي عليه السلام فرمود از آنگاه چيزي نشنيدم كه فراموش كرده باشم [47] .

21 _ آيه افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون [48] آيا كسي كه مؤمن است مانند كسي است كه فاسق است (اين دو) در نزد خدا يكسان نيستند.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن كثير در تفسير خود و خطيب بغدادي در تاريخ بغداد و ديگران نوشته اند كه وليد بن عقبه

در مقام مفاخره بعلي عليه السلام گفت من از تو زبانم گوياتر و نيزه ام تيزتر و در جنگ شجاع ترم! علي عليه السلام فرمود ساكت شو اي فاسق. آنگاه خدا بتصديق كلام آنحضرت آيه مزبور را نازل فرمود [49] .

22 _ القيا في جهنم كل كفار عنيد [50] . بيفكنيد در دوزخ هر نا سپاس ستيزه جو را.

حاكم حسكاني در شواهد التنزيل بسند خود از ابو سعيد خدري نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداي تعالي بمن و علي ميفرمايد هر كس دشمن شما است او را در آتش بيفكنيد و هر كه دوست شما است او را داخل بهشت گردانيد و اينست فرموده خداي تعالي القيا في جهنم كل كفار عنيد [51] .

23 _ آيه و اركعوا مع الراكعين [52] و ركوع كنيد با ركوع كنندگان. موفق بن احمد و ابو نعيم اصفهاني باسناد خود از ابن عباس نقل كرده اند كه اين آيه در خصوص پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نازل شده و آنها اول كسي بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند [53] .

24 _ آيه ثم لتسألن يومئذ عن النعيم [54] آنگاه در آنروز از نعمتها پرسيده شوند.

ابو نعيم و حاكم حسكاني بسند خود از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود مقصود از نعيم در اين آيه ولايت امير المؤمنين و ما است كه از آن پرسيده خواهد شد [55] .

25 _ آيه سأل سائل بعذاب واقع [56] خواست سؤال كننده اي عذابي را كه واقع شد.

ثعلبي و ابن صباغ و

ديگران نوشته اند كه چون در روز 18 ذيحجه رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را بجانشيني خود منصوب نموده و فرمود من كنت مولاه فهذا علي مولاه. حارث بن نعمان پس از شنيدن اين خبر خدمت آنحضرت آمد و گفت ما را بشهادت يگانگي خدا و نبوت خود از جانب خدا امر كردي قبول نموديم و سپس به نماز و زكوة و حج و جهاد و روزه دستور دادي پذيرفتيم باينها قناعت نكردي در آخر كار اين جوان را كه پسر عموي تست بولايت نصب كردي آيا اين كار از جانب تست يا بدستور خدا است؟ رسول اكرم فرمود قسم بخدائي كه جز او خدائي نيست كه اين امر بدستور خدا است حارث بن نعمان در حاليكه بسوي ناقه خود ميرفت گفت خدايا اگر اين مطلب صحيح است بر ما از آسمان سنگ بفرست يا بعذابي دردناك معذب گردان هنوز بناقه اش نرسيده بود كه سنگي از آسمان بر سرش افتاد و فورا هلاكش نمود آنگاه اين آيه نازل شد كه سأل سائل بعذاب واقع [57] .

آياتي كه در باره ولايت و فضائل علي عليه السلام نازل شده خيلي بيش از اينها است و ما براي نمونه فقط به 25 آيه از آنها اشاره نموديم و بطوريكه مفسرين و محدثين نوشته اند متجاوز از سيصد آيه در باره امامت و مناقب آنحضرت در قرآن وجود دارد چنانكه گنجي شافعي و ثعلبي بسند خود از ابن عباس نقل كرده اند كه نزلت في علي بن ابي طالب اكثر من ثلاثمائة آية [58] .

اكنون بايد از آقايان (اهل سنت) پرسيد با وجود اينهمه آيات كه

دلالت بر ولايت و برتري علي عليه السلام دارد و خود شما در صورت مراجعه بكتب معتبره _ تان صحت اين مطلب را خواهيد پذيرفت چگونه ابو بكر را بجاي علي عليه السلام خليفه ميدانيد آيا سخن و عقيده شما در اينمورد موضوع كوسه و ريش پهن نيست؟

در خاتمه اين فصل از تذكر اين مطلب ناگزير است كه ممكن است بنظر بعضي چنين برسد كه خداوند چرا صريحا نام علي عليه السلام را در قرآن نياورده كه او جانشين پيغمبر است تا مسلمين دچار اختلافات نشوند؟

پاسخ اين اشكال يا اعتراض اينست كه اولا موضوع ولايت علي عليه السلام مورد آزمايش است و بايستي مردم بوسيله آن آزمايش شوند چنانكه از جمله آياتي كه مؤيد اين مطلب است آيه شريفه الم أحسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون [59] ؟ (آيا مردم چنين پندارند كه با گفتن اينكه ايمان آورديم رها كرده شوند و آنان آزمايش نخواهند شد؟ ) كه بنا بنقل علماء و مفسرين عامه و خاصه ولايت علي عليه السلام است كه مورد آزمايش مسلمين قرار گرفته است [60] .

ثانيا بفرض اينكه نام علي عليه السلام نيز در قرآن ذكر ميشد باز مردم از روي حب جاه و طمع دنيوي با آن مخالفت ميكردند همچنانكه با برخي از آيات قرآن مخالفت نمودند كه در فصول آتي بدين مطلب اشاره خواهد شد.

ثالثا قرآن كريم شامل احكام كلي است و جزئيات آن بوسيله پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله توضيح داده شده است و اصل ولايت و امامت هم چنانكه در اين فصل گذشت در چندين آيه با

قرائن روشن گفته شده و نبي اكرم نيز طبق بياناتي مضمون و مفاد آنها را كه بر علي عليه السلام تطبيق ميكرد بمردم ابلاغ نموده است و اين مطلب را علماء و مفسرين اهل سنت نيز قبول دارند ولي عملا با آن مخالفت ميكنند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] شواهد التنزيل جلد 1 ص 189 _ فصول المهمه ص 27.

[2] سوره مائده آيه 55.

[3] كفاية الطالب ص 250 _ مناقب خوارزمي ص 178 _ تفسير طبري جلد 6 ص 165 _ تفسير رازي جلد 3 ص 431 و كتب ديگر.

[4] كشف الغمه ص 88.

[5] سوره نساء آيه 59.

[6] ينابيع المودة ص 114 _ شواهد التنزيل جلد 1 ص 149 _ غاية المرام باب 58.

[7] سوره شعراء آيه 151 _ 152.

[8] ينابيع المودة ص 445.

[9] سوره آل عمران آيه 61.

[10] مناقب ابن مغازلي ص 263 _ كفاية الخصام ص 309 _ فصول المهمه ص 8.

[11] سوره احزاب آيه 33 _ اراده خدا است كه از شما اهل بيت پليدي را دور كند و شما را بتطهير خاصي پاك گرداند.

[12] كفاية الطالب ص 372 _ تفسير فخر رازي جلد 6 ص 783.

[13] شواهد التنزيل جلد 2 ص 11.

[14] تفسير ابن جرير طبري جلد 22 ص 5.

[15] قاموس الصحيفه ص 25 _ اين كتاب اخيرا بوسيله جناب حجة الاسلام حاجي سيد ابو الفضل حسيني بسبك جالب و زيبا در شرح لغات صحيفه سجاديه تأليف شده و تعليقات او اضافاتي نيز از نظر نقل حديث و مطالب سودمند با استفاده از منابع ارزنده در آن منظور

گرديده است مطالعه اين كتاب نفيس براي محققين و اهل علم توصيه ميشود.

[16] ذخائر العقبي ص 69 _ كفاية الطالب ص 242 _ ينابيع الموده ص 88 _ ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 17.

[17] سوره شوري آيه 23.

[18] كفاية الطالب ص 91 _ تفسير كشاف جلد 2 ص 339 _ ذخائر العقبي ص 25.

[19] سوره رعد آيه 13.

[20] غاية المرام باب 126.

[21] شواهد التنزيل جلد 1 ص 307.

[22] ينابيع المودة ص 104.

[23] سوره هود آيه 17.

[24] تفسير ابو الفتوح رازي _ ينابيع المودة ص 99.

[25] غاية المرام باب 128.

[26] سوره بقره آيه 274.

[27] مناقب ابن مغازلي ص 280 _ ذخائر العقبي ص 88.

[28] سوره بقره آيه 207.

[29] ينابيع المودة ص 92 _ كفاية الطالب ص 239.

[30] سوره بينة آيه 8.

[31] غاية المرام باب 94 حديث 9.

[32] سوره و الصافات آيه 24.

[33] شواهد التنزيل جلد 1 ص 107 _ صواعق المحرقه ص 89.

[34] سوره مريم آيه 96.

[35] كفاية الطالب ص 249 _ مناقب خوارزمي ص 188 _ الغدير جلد 2 ص 56.

[36] سوره آل عمران آيه 103.

[37] كفاية الخصام ص 343.

[38] سوره رعد آيه 7.

[39] فصول المهمه ص 122.

[40] سوره ابراهيم آيه 35.

[41] مناقب ابن مغازلي ص 276.

[42] سوره تحريم آيه 4.

[43] شواهد التنزيل جلد 2 ص 255 _ صواعق محرقه ص 144.

[44] سوره حشر آيه 20.

[45] كفاية الخصام ص 422.

[46] سوره الحاقة آيه 12.

[47] مناقب ابن مغازلي ص 265.

[48] سوره

سجده آيه 18.

[49] غاية المرام باب 152 _ مناقب ابن مغازلي ص 324.

[50] سوره ق آيه 24.

[51] شواهد التنزيل جلد 2 ص 190.

[52] سوره بقره آيه 43.

[53] غاية المرام باب 176.

[54] سوره تكاثر آيه 8.

[55] غاية المرام باب 48 _ شواهد التنزيل جلد 2 ص 368.

[56] سوره معارج آيه 1.

[57] فصول المهمه ص 26 _ كفاية الخصام ص 488.

[58] كفاية الطالب ص 231 _ صواعق محرقه ص 76 _ ينابيع المودة ص 126.

[59] سوره عنكبوت آيه 1.

[60] شواهد التنزيل جلد 1 ص 438 _ غاية المرام باب. 125.

آگاهي و مظلوميت امام

به خدا سوگند! از آگاهي لازمي برخوردارم و هرگز غافلگير نمي شوم، [1] كه دشمنان ناگهان مرا محاصره كنند و با نيرنگ دستگيرم نمايند، من همواره با ياري انسان حق طلب، بر سر آن مي كوبم كه از حق روي گردان است، و با ياري فرمانبر مطيع، نافرمان اهل ترديد را درهم مي كوبم، تا آن روز كه دوران زندگاني من بسر آيد.

پس، سوگند بخدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم، و از هنگام وفات پيامبر صلي الله عليه وآله تا امروز حق مرا از من باز داشتند و به ديگري اختصاص دادند. [2] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] ضَبُعْ، يعني «كَفتار» كه در اغفال شدن ضرب االمثل بود، با سر و صداهايي كه شكارچيان بوجود مي آوردند و سر در لانه فرو برده، از خطرات پيرامون خود غافل مي شد و شكار مي گرديد و آنگاه ضرب المثل براي انسان بي اطلاع گرديد.

[2] خطبه 6 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آموزش هاي حساب شده براي جهاد و شهادت

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي آمادگي فكري و روحي مردم و سربازان، همواره ارزش هاي والاي جهاد را به خوبي تفسير و بيان مي كرد، مانند: خطبه 27 نهج البلاغه كه فرمود:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيائِهِ، وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوي، وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ، وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ.

فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ، وَشَمِلَهُ الْبَلَاءُ، وَدُيثَ بِالصِّغَارِ وَالْقَمَاءَةِ، وَضُرِبَ عَلَي قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ، وَأُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْييعِ الْجِهَادِ، وَسِيمَ الْخَسْفَ، وَمُنِعَ النَّصَفَ. [1] .

«پس از ياد و نام خداوند، همانا جهاد دَري است از درهاي بهشت، خداوند آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است جهاد لباس تقوا، زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است.

مردمي كه

از جهاد روي برگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنهامي پوشانند و بلا به آنان هجوم مي آورد، حقير و ذليل مي شوند، عقل و فهم شان تباه مي گردد، و به خاطر تضييع جهاد حق آنها پايمال مي شود، و نشانه هاي ذلت در آنها آشكار مي گردد، و از عدالت محروم مي شوند».

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آگاهي دادن مردم (نسبت به اخبار جاري كشور)

در حكومت هاي الهي و مردمي، پشتوانه اصلي حكومت، نيروهاي مردمي هستند،

اگر دقيقاً نسبت به تحرّكات دشمن، و اخبار سياسي، نظامي كشور، توجيه گردند، و آگاهي لازم را داشته باشند،

بجا و به موقع بسيج شده، رهبر و نظام اسلامي را كمك مي كنند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به تحرّكات نظامي دشمن در مرزهاي داخلي خطاب به كوفيان فرمود:

أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الَْيمَنَ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتَِماعِهمْ عَلَي بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَبِمَعْصِيتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَي صَاحِبِهِمْ وَخِيانَتِكُمْ، وَبِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَفَسادِكُمْ. [1] .

(به من خبر رسيده كه بُسربن ارطاة بر يمَن تسلّط يافت، سوگند به خدا مي دانستم كه مردم شام به زودي بر شما غلبه خواهند كرد.

زيرا آنها در ياري كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امام خود را در حق نافرماني كرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.

آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد، آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي.)

و نسبت به ادّعاهاي سران ناكثين به مردم آگاهي لازم داد كه:

اتَّخَذُوا الشَّيطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاَكاً، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً، فَبَاضَ وَفَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ، وَدَبَّ وَدَرَجَ فِي

حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِأَعْينِهِمْ، وَنَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَزَينَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيطَانُ فِي سُلْطَانِهِ، وَنَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَي لِسانِهِ! [2] .

(منحرفان شيطان را، معيار كار خود گرفتند، و شيطان نيز آنها را دام خود قرار داد، و در دلهاي آنان تخم گذارد، و جوجه هاي خود را در دامانشان پرورش داد، پس با چشم هاي آنان مي نگريست، و با زبان هاي آنان، سخن مي گفت، پس با ياري آنها بر مركب گمراهي سوار شد، و كردارهاي زشت را در نظرشان زيبا جلوه داد، مانند رفتار كسي كه نشان مي داد در حكومت شيطان شريك است، و با زبان شيطان، باطل مي گويد.)

---------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 25 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 7 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آگاهي از علل مقاومت دشمن

در تداوم عمليات شكننده سپاه امام علي عليه السلام بر ضد شورشيان جمل، امام متوجّه شد كه يكي از علل مقاومت مردم بصره، حضور عائشه، سوار بر شتر است كه تا شتر كشته نشود و هودج عائشه سقوط نكند، مردم بصره با انگيزه هاي گوناگوني مقاومت مي كنند از اين رو فرمان داد كه:

اِعْقِرُوا الْجَمَلَ فَاِنَّهُ اِنْ عُقِرَ تَفَرَّقُوا

«شتر را پِي كنيد، زيرا اگر شتر كشته شود مردم بصره متفرّق مي گردند»

كه امام مجتبي عليه السلام در طي دو حمله بي نظير شتر را پِي كرده، هودج سقوط كرد و مردم بصره گريختند. [1] .

امام در مسجد جامع بصره پس از فتح و پيروزي خطاب به مردم بصره فرمود:

كُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرأَةِ وَ أَتْباعَ الْبَهِيمَةِ، رَغا فَأَجَبْتُم، وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُم

«شما لشگريان يك زن، و پيروان يك حيوان بوديد كه تا صدا مي كرد مقاومت كرديد و تا كشته شد فرار كرديد.» [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج3، ص251.

[2] خطبه 13 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آزادي اسيران در جنگ

آزادي اسيران كه در قانون بين الملل نيز آمده است،

يكي از رفتارهاي ارزشمند انساني است، كه سران قدرتمند و حاكمان مستبدّ كمتر به آن توجّه دارند.

امام علي عليه السلام در نبرد صفّين دست به ابتكاراتي زد كه دوست و دشمن را شيفته خود كرد.

يكي از آنها آزاد كردن تعدادي از اسيران شامي بود كه معاويه نيز ناچار شد، تعدادي از اسراي كوفيان را باز گرداند. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج3، ص312.

آگاهي سياسي امام و آمادگي براي نبرد با معاويه

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ نهروان فراغت يافت، فرمود:

اَيهَا النّاسُ فَإنِّي فَقَأتُ عَينَ الْفِتْنَةِ وَلَمْ يكُنْ لِيجْتَرِي عَلَيها اَحَدٌ غَيري بَعْدَ اَنْ ماجَ غَيهَبُها وَ اشْتَدَّ كَلَبُها.

«اي مردم من چشم فتنه و فساد را كور كردم و غير از من كسي بر دفع آن فتنه و فساد بعد از اينكه ظلمت و تاريكي آن بالا گرفته و رو به افزايش نهاده وشرّ و سختي آن همه جا را فرا گرفته و هاري آن فزوني يافته بود، جرأت نداشت.» [1] .

امام علي عليه السلام مي خواهد بفرمايد:

اگر من با نهضت «خارجي گري» در دنياي اسلام مبارزه نمي كردم، ديگر كسي پيدا نمي شد كه جرأت كند با اين چنين جمعيتي كه پيشانيشان از كثرت عبادت پينه بسته بود بجنگد. [2] .

بنا به نقل ناسخ، غائله خوارج در روز نهم صفر سال چهل هجري مصادف با نوروز ايرانيان پايان يافت. [3] .

امام عليه السلام براي اينكه مردم را به سوي دشمن اصلي متوجّه سازد، با جمله كوتاهي فرمود:

اِنَّ اللَّهَ قَدْ احْسَنَ بِكُمْ وَ اَعَزَّ نَصْرَكُمْ فَتَوَجَّهوا مِنْ فُورِكُمْ هذا اِلي عَدُوُّكُم.

«همانا خداوند بر شما احسان كرد و پيروزي عزّت بخش را

نصيبتان قرار داد اكنون با اين آمادگي به سوي دشمن اصلي خود (يعني معاويه و يارانش) حركت نمائيد.»

جمعي همراه اشعث بن قيس در پاسخ گفتند:

(يا اميرالمؤمنين تيرهاي ما تمام و شمشيرهاي ما كند و سرنيزه هايمان فرسوده گرديده، بهتر است كه ما را به كوفه برگرداني تا تجهيزات جنگي خود را اصلاح نموده، تجديد قوائي بكنيم، شايد در اين مدّت هم بر عدّه ما بيفزائي تا با نيروئي بهتر و تازه نفستر به سوي دشمن بشتابيم.)

امام عليه السلام آنها را به اردوگاه نخيله سوق داد و به آنها سفارش كرد؛

تا زماني كه به سوي دشمن رهسپار مي شوند در اردوگاه خود بمانند و خود را براي جهاد مهيا سازند و كمتر با زن و بچّه خود مراوده و ملاقات داشته باشند.

سپاهيان امام چند روزي را در آنجا ماندند ولي بعداً يكي پس از ديگري جسته و گريخته به شهر مي رفتند تا اينكه جز فرماندهان سپاه كسي با علي عليه السلام باقي نماند، حضرت با مشاهده اين وضع، ناگزير وارد شهر كوفه گرديدند. [4] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 2:93 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] جاذبه و دافعه علي عليه السلام، ص156.

[3] كتاب خوارج، ص558 - و مسعودي در مروج الذهب، ج2، ص104 - و ابن اثير در كامل - و محدث قمي در تتمة المنتهي، واقعه نهروان را در سال سي و هشت هجري نقل نموده است.

[4] تاريخ طبري، ج6، ص3385 - و الامامة والسياسه، ج1، ص129 - و كامل ابن اثير، ج3 ص349 - و الامام علي عليه السلام، ج6، ص152 - و مروج الذهب، ج2، ص407.

آمدن هيئت مذاكره به اردوي امام

روزي ابودرداء و ابوامامه باهلي به معاويه گفتند:

چرا

با علي به ستيز برخواستي؟

به خدا سوگند اسلام او از تو بهتر و او به خلافت سزاوارتر و به پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم نزديك تر است.

معاويه گفت:

به خونخواهي عثمان با او مي جنگم و در حقيقت او كشندگان عثمان را پناه داده است.

به او بگوئيد: اگر قاتلان عثمان را به ما تحويل دهد من نخستين كسي هستم از اهالي شام كه با او بيعت خواهم كرد.

اين دو نفر به اميد سازش به حضور علي عليه السلام شتافتند و تقاضاي معاويه را به آن حضرت رساندند.

امام عليه السلام آن دو نفر را به طرف صفوف لشگريان خود متوجّه ساخت و فرمود:

كشندگان عثمان همان ها هستند كه مي بينيد.

ناگاه بيش از بيست هزار نفر سلحشور آهن پوشي كه فقط چشمانشان ديده مي شد (همچو صداي رعد) خطاب به آن دو نفر فرياد زدند همه ما كشندگان خليفه سوم هستيم.

آن دو نفر به لشگرگاه معاويه بازگشتند.

ابن قتيبه دينوري مي نويسد:

ابوهريره و ابوالدرداء كه در جريان صفين در حمص [1] بودند، پيش معاويه آمدند و او را نصيحت نمودند كه چرا با علي عليه السلام به نزاع برخاستي، او به اين امر (خلافت) به تو سزاوارتر است و از خدمات و سوابق درخشان آن حضرت با او سخن گفتند،

تا معاويه گفت:

به اين جهت با او مي جنگم كه كشندگان عثمان را به ما تسليم نمايد.

سپس هر دوي آنها از طرف معاويه به حضور علي عليه السلام آمدند و گفتند معاويه مي گويد قاتلان خليفه سوم را به وي تحويل دهيد اگر بعد از اين كار باز او با شما بجنگد در اين صورت ما با تو همراه خواهيم بود.

امام عليه السلام

فرمود: آيا شما كشندگان عثمان را مي شناسيد؟

گفتند: آري

امام علي عليه السلام فرمود: برويد آنها را دستگير كنيد.

آنها آمدند پيش محمد بن ابي بكر و عمّار ياسر و مالك اشتر و گفتند كه شما سه نفر از كشندگان خليفه سوم هستيد و ما مأموريم كه شما را دستگير كنيم.

وقتي مردم از جريان آگاه شدند متجاوز از ده هزار نفر آماده شدند و گفتند:

قاتلان خليفه سوّم ما هستيم.

آن دو نفر چون با آن جمعيت انبوه مواجه شدند، گفتند:

ما مسئله را مشكل و غير قابل علاج يافتيم، پس به سوي معاويه برگشتند و دوباره عازم «حمص» شدند. [2] .

معاويه مي دانست كه كشندگان خليفه سوم يكي دو نفر و آنهم شناخته شده نبودند، كه امام عليه السلام هم آنها را دست بسته به معاويه تحويل دهد.

معاويه مي دانست كه اين كار غيرممكن است، امّا به عنوان بهانه اي آنرا دستاويز خود قرار داده بود.

كه اينگونه نيرنگبازي ها تنها در مردم ناآگاه شام تأثير مي گذاشت.

------------------

پي نوشت ها:

[1] حمص بكسر حاء و سكون ميم و صاد مهمله شهر بزرگي است ميان شام و حلب. معجم البلدان، ج2، ص334.

[2] الامامة و السياسة، ج1، ص96.

آزاد گذاشتن خوارج و رعايت حقوق آنها

امام عليه السلام به فرقه خوارج آزادي كامل داده بود و با نرمش، به ايشان فرمود:

شما سه حق به گردن ما داريد كه آنرا رعايت خواهيم كرد:

1- شما مي توانيد نماز خود را در مسجد ما آزادانه به جا آوريد.

2- ما حقوق شما را از بيت المال و غنيمتي كه در كسب آن با ما شركت داشته ايد قطع نمي كنيم.

3- مادامي كه به جنگ ما با قيام نكرده ايد با شما نمي جنگيم. [1] .

امام عليه السلام از آغاز مخالفت آنان تا

زماني كه به حركت مسلّحانه دست نزده بودند چنين رفتاري با ايشان داشت و به جرئت مي توان گفت كه اعطاء آزادي تا اين حد به مخالفان حكومت، در جهان بي سابقه است، و همين سبب شد كه خوارج از اين آزادي سوء استفاده كرده و دشمني خود را از حدّ گذراندند،

گاهي به ساحت مقدّس امام عليه السلام جسارت مي كردند و ناسزا مي گفتند كه امام با بزرگواري به آنها پاسخ مي داد.

تا آنجا كه خوارج تصميم گرفتند براي جنگ با امام عليه السلام آماده شوند،

آنها عبداللَّه بن وهب راسبي كه مردي به ظاهر زاهد و متعبّد بود را بر خود گماشتند.

و او مرد بسيار متعصّبي بود، آنها معتقد بودند كه پس از شكست دادن علي عليه السلام كار خلافت را به شورا مي گذاريم و بيعت براي كسي جائز نيست،

بيعت مخصوص ذات ذوالجلال است، و شعار ما «امر به معروف و نهي از منكر» است. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج6، ص3363 - و الامام علي عليه السلام، ج5، ص267.

[2] تاريخ سياسي اسلام، ص322.

آغاز شورشگري خوارج و آمادگي رزمي امام

خوارج پس از تهديد كردن امام عليه السلام «حروراء» را به قصد نهروان [1] ترك گفتند،

در طول راه عبورشان بر نخلستاني افتاد در آنجا عبداللَّه بن خبّاب را ديدند كه قرآن را حمايل كرده و بر الاغ خود سوار شده و همسرش نيز همراه او بود،

او از جانب علي عليه السلام حاكم و عامل نهروان بود.

نخست از نام او سؤال كردند گفت:

عبداللَّه فرزند خبّاب از اصحاب پيامبر خدا هستم.

گفتند: آيا از ما ترسيدي؟

عبداللَّه گفت: آري.

گفتند:

از ما نترس، از پدرت كه يار پيامبر بود حديثي براي

ما بگو كه آنرا از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيده باشد، شايد به حال ما فايده اي بخشد.

عبداللَّه گفت:

پدرم از پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم روايت مي كرد كه آن حضرت فرمود:

بعد از من فتنه اي پديد آيد كه دل مرد در آن مانند بدنش مي ميرد، شب مؤمن است.

امّا بامداد كافر مي شود، و يا صبح مؤمن است، امّا شامگاه كافر مي شود.

گفتند: ما هم همين را مي خواستيم.

سپس پرسيدند:

درباره ابوبكر و عمر چه مي گوئي؟

عبداللَّه آنها را به خير و نيكي ياد كرد.

سپس درباره خليفه سوم و از ابتداء و انتهاي خلافتش سؤال كردند.

عبداللَّه او را نيز تأييد كرد.

در پايان به او گفتند:

درباره علي و مسئله حكميت چه عقيده اي داري و بعد از حكميت نظرت چيست؟

عبداللَّه گفت:

او از شما دانا و ديندارتر است و داراي بينش عميق تري مي باشد و رأي او صواب و نظر او نافذ است.

سران خوارج گفتند:

تو مردان را با نام و نشان ستايش مي كني نه با افعال و اعمال آنها،

به خدا سوگند ترا به نحوي مي كشيم، كه تا كنون كسي به مانند آن كشته نشده باشد.

عبداللَّه را گرفته و كتفش را بستند و همراه زن حامله او كه وضع حملش نزديك بود به نخلستاني كشيدند كه ميوه آن رسيده و متعلق به مردي نصراني بود.

خرمائي در نخلستان به زمين افتاده بود، يكي از خوارج آنرا برداشت و به دهن گذاشت،

يكي از همراهان گفت:

آيا خرماي حرام مي خوري؟ تو كه بهاي آنرا نپرداخته اي، او ناگزير دانه خرما را از دهان بيرون انداخت.

در آن ميان خوكي را مشاهده كردند كه متعلّق به اهل ذمّه بود، كه يكي از خوارج او

را با شمشير كشت، همراهش به وي اعتراض كرد و گفت:

اين عمل تباهكاري در روي زمين است، به ناچار بهاي آنرا به صاحبش پرداختند.

عبداللَّه با مشاهده اين احوال خرسند شد كه از آنها آسيبي به وي نخواهد رسيد، ناگاه بر خلاف انتظار او را به كنار فرات كشيدند تا شهيدش نمايند.

چون ابن خبّاب اين وضع را مشاهده كرد به آنها گفت:

در كار خود صادق باشيد، من مسلمانم و كار خلافي هم نكرده ام، در ضمن شما به من امان داديد (و گفتيد از ما مترس) آنها گوش ندادند و او را بر زمين كشيده مانند گوسفند ذبح كردند و خون او به آب نهر ريخته شد،

سپس به سوي همسرش هجوم آوردند، آن زن مصيبت زده مي گفت:

من زني تنها هستم، آيا شما از خدا نمي ترسيد؟

به او هم رحم نكردند، شكمش را پاره كرده و جنين را بيرون كشيده و كشتند.

آنها همچنين سه زن مسلمان ديگر را كه از قبيله طي بودند نيز به قتل رساندند كه يكي از آن زنان امّ سنان بود و از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به حساب مي آمد.

مرد نصراني كه در آنجا بود، با ديدن اين منظره رقّت بار، با شگفتي به سران خوارج گفت:

من از كارهاي شما در شگفتم زيرا عبداللَّه بن خبّاب را مي كشيد، امّا يك دانه خرما را بي اجازه صاحبش نمي خوريد. [2] .

خوارج در سر راه خود هر جا مسلماني مي يافتند از دم تيغ مي گذرانيدند و اموال آنان را به يغما مي بردند، آنها بدين نحو در نهروان گرد آمدند.

امام عليه السلام وقتي اين اخبار را شنيد، براي تحقيق بيشتر، حارث بن مرّره را

نزد خوارج فرستاد، تا در اين رابطه تحقيقات دقيقي انجام دهد و نتيجه را كتباً به اطّلاع آن حضرت برساند.

چون فرستاده امام عليه السلام به گروه خوارج نزديك شد، تا در مورد اين كشتار و غارتگري ها سؤال نمايد، بر سر او ريختند و بي رحمانه شهيدش كردند.

امام علي عليه السلام از «پادگان نُخيله» قصد عزيمت به شام را داشت، كه اينگونه خبرهاي ناگوار يكي پس از ديگري او را نگران كرد.

و فتنه خوارج در شوراي نظامي امام عليه السلام مطرح گرديد و از طرف فرماندهان سپاه پيشنهاد شد كه:

يا اميرالمؤمنين اين گروه خطرناك را با چه اطميناني پشت سر بگذاريم و به سوي شام حركت كنيم، آنها پس از ما ممكن است بر خانواده ها و اموال و شهرها مسلّط شوند، اگر صلاح است، نخست ما به سوي آنها رفته و كار خوارج را يكسره كنيم و آنگاه با خاطري آسوده به سوي دشمن اصلي، (معاويه) حركت كنيم.

امام علي عليه السلام نيز همين را صلاح مي دانست، و بدين ترتيب فرمان داد كه به جاي شام به سوي نهروان حركت نمايند.

در آن وقت منجّمي آمد و عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين من از طريق علم نجوم دريافته ام كه اگر در اين ساعت حركت شما آغاز شود نمي توانيد به دشمن غلبه يابيد بلكه به آسيب سخت دچار مي شويد. بهتر است كه حركت شما به ساعت ديگر موكول گردد.

امام عليه السلام به حرف وي گوش نداد و در آن ساعتي كه منجّم منع كرده بود حركت فرمود و پس از پيروزي بر دشمن، خدا را ستايش كرد و فرمود:

اگر ما به دستور آن منجّم عمل كرده و در وقتي كه او

معين كرده بود، لشگر مي كشيديم، مردم نادان مي گفتند، اين پيروزي نتيجه پيشگوئي منجّم و تعيين وقت حركت او بود. [3] .

سپس به منجّم و مردم چنين رهنمود داد:

أَتَزْعَمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَي السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ؟ وَتُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ؟ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ، وَاسْتَغْني عَنِ الْإِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيلِ الَْمحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَكْرُوهِ.

وَتَبْتَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ أَنْ يولِيكَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ، لِأَنَّكَ - بِزَعْمِكَ - أَنْتَ هَدَيتَهُ إِلَي السَّاعَةِ الَّتِي نَالَ فِيهَا النَّفْعَ، وَأَمِنَ الضُّرَّ!!

أَيهَا النَّاسُ، إِياكُمْ وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلَّا مَا يهْتَدَي بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَي الْكَهَانَةِ، وَالْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ، وَالْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ كَالْكافِرِ! وَالْكافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَي اسْمِ اللَّهِ.

(به هنگام حركت براي نبرد با خوارج، شخصي با پيشگويي از راه شناخت ستارگان گفت: اگر در اين ساعت حركت كنيد، پيروز نمي شويد و من از راه علم ستاره شناسي اين محاسبه را كردم،:)

امام فرمود :

اي مردم، از فرا گرفتن علم ستاره شناسي براي پيشگويي هاي دروغين، بپرهيزيد، جز آن مقدار از علم نجوم كه در دريانوردي و صحرانوردي به آن نياز داريد، چه اينكه ستاره شناسي شما را به غيب گويي و غيب گويي به جادوگري مي كشاند، و ستاره شناس چون غيب گو، و غيب گو چون جاودگر و جادوگر چون كافر و كافر [4] در آتش جهنّم است. با نام خدا حركت كنيد.» [5] .

امام عليه السلام با سپاه خود كه بالغ بر شصت و هشت هزار و دويست نفر بود [6] بسوي نهروان حركت كرد و در نهروان با خوارج روبرو شدند.

آنها چون امام عليه السلام را ديدند به آواز بلند گفتند:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

امام عليه السلام بردباري نمود و نخست پيغام فرستاد كه:

«كشندگان برادران ما را به ما تحويل دهيد تا ما به قصاص، آنها را بكشيم، آنگاه من شما را به حالِ خود مي گذارم و براي جنگ بسوي اهل شام حركت مي نمايم، شايد خداوند قلب هاي شما را به پاكي تغيير دهد و شما را از اين گمراهي برگرداند.»

در پاسخ، پيام فرستادند كه:

ما گشندگان ياران تو هستيم و در قتل آنها شركت كرده ايم، زيرا كه خون آنها و شما را مباح مي دانيم. [7] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهروان، گويا نام كوره هاي آب ميان بغداد و واسط و داراي آبادي بوده كه از بين رفته و اثار عمارتها نمايان است. (معجم البلدان).

[2] كامل ابن اثير ج3، ص342 - و تاريخ طبري، ج6، ص3374 - و ناسخ ج اميرالمؤمنين عليه السلام، ص541 - و تحفة الاحباب، ص181 - و الامامة والسياسة، ج1، ص126 - و سفينه بحار، ج1، ص383.

[3] نورالابصار، شبلنجي، ص112 - و تاريخ طبري، ج6، ص3376 - و كامل ابن اثير، ج3، ص343 - و الامامة والسياسة، ج1، ص127 - و ناسخ كتاب خوارج، ص542.

[4] منجّم، از طريق ستاره شناي ك پيشگويي مي كند و كاهِن (غيب گو) با كمك گرفع از شيطان و جن خق مي دهد، مي گويند شخص مورد نظر عفيف بن قيس برادر اشعث بن قيس بود.

[5] خطبه 79 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- كتاب صفين: ابراهيم بن ديزيل المحدث (متوفاي 281ه)

2- كتاب أمالي ص338 مجلس64 حديث16: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

3- عيون الجواهر (بنقل از فرج المهموم): شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- فرج المهموم ص 57 و 59:

سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

5- أنساب الاشراف ج2 ص368 ح437: بلاذري (متوفاي 279 ه)

6- تذكرة الخواص ص145: ابن جوزي حنفي (متوفاي 567 ه)

7- كتاب احتجاج ج1 ص560 ط جديد: طبرسي (متوفاي 588 ه)

8- زهر الاداب: ابواسحاق قيرواني(حدود 425 ه)

9- كنزالفوائد ص 165: كراجكي (متوفاي 449 ه)

10- بحارالانوار ج 55 ص 258 ح50: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

11- انوار النعمانيه ج1 ص195: جزائري (متوفاي 1112ه)

12- بحارالانوار ج33 ص362 ح596: جزائري (متوفاي 1112ه)

13- ربيع الابرار ج1 ص108 ح93 ب2: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

[6] تاريخ طبري، ج6، ص3371 - و كامل ابن اثير، ج3، ص340 (سه هزار و دويست نفر از آن سپاه از اهل بصره بودند.).

[7] تاريخ طبري، ج6، ص3376-3375 - و الامامة والسياسة، ج1، ص127 - و مروج الذهب، ج2، ص405 - و تتمة المنتهي، ج1، ص30 - و الامام علي، ج6، ص109 - و كامل ابن اثير، ج3، ص343.

آموزش هاي ضروري براي دفاع

طبيعي است كه دفاع از منافع ملّي و آئين الهي بدون آموزشهاي حساب شده و ياد گيري فنون نظامي و جنگ انفرادي امكان پذير نيست كه امام علي عليه السلام در يك سخنراني حساب شده، جهت آموزش نظامي فرمود:

مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ: اسْتَشْعِرُوا الْخَشْيةَ، وَتَجَلْبَبُوا السَّكِينَةَ، وَعَضُّوا عَلَي النَّوَاجِذِ، فَإِنَّهُ أَنْبَي لِلسُّيوفِ عَنِ الْهَامِ

وَأَكْمِلُوا اللَّأْمَةَ، وَقَلْقِلُوا السُّيوفَ فِي أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا

وَالْحَظُوا الْخَزْرَ، وَاطْعُنُوا الشَّزْرَ، وَنَافِحُوا بِالظُّبَا، وَصِلُوا السُّيوفَ بِالْخُطَا،

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ بِعَينِ اللَّهِ، وَمَعَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ.

فَعَاوِدُوا الْكَرَّ، وَاسْتَحْيوا مِنَ الْفَرِّ، فَإِنَّهُ عَارٌ فِي الْأَعْقَابِ، وَنَارٌ يوْمَ الْحِسَابِ.

وَطِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ نَفْساً، وَامْشُوا إِلَي الْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً،

وَعَلَيكُمْ بِهذَا السَّوَادِ الْأَعْظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإِنَّ الشَّيطَانَ كَامِنٌ في كِسْرِهِ، وَقَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يداً، وَأَخَّرَ

لِلنُّكُوصِ رِجْلاً.

فَصَمْداً صَمْداً! حَتَّي ينْجَلِي لَكُمْ عَمُودُ الْحَقِّ «وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، وَاللَّهُ مَعَكُمْ، وَلَنْ يتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ». [1] .

(اي گروه مسلمانان، لباس زيرين را ترس خدا، و لباس رويين را آرامش و خونسردي قرار دهيد، دندان ها را بر هم بفشاريد تا مقاومت شما برابر ضربات شمشير دشمن بيشتر گردد، زرِه نبرد را كامل كنيد، پيش از آن كه شمشير را از غلاف بيرون كشيد چند بار تكان دهيد، با گوشه چشم به دشمن بنگريد و ضربت را از چپ و راست فرود آوريد، و با تيزي شمشير بزنيد، و با گام برداشتن به پيش، شمشير را به دشمن برسانيد، و بدانيد كه در پيش روي خدا و پسر عموي پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم قرار داريد.

پي در پي حمله كنيد و از فرار شرم داريد، زيرا فرار در جنگ، لكّه ننگي براي نسلهاي آينده و مايه آتش روز قيامت است، از شهادت خرسند باشيد و به آساني از آن استقبال كنيد.

به آن گروه فراوان اطراف خيمه پر زرق و برق و طناب در هم افكنده (فرماندهي معاويه) به سختي حمله كنيد، و به قلب آنها هجوم بريد كه شيطان در كنار آن پنهان شده، دستي براي حمله در پيش، و پايي براي فرار آماده دارد.مقاومت كنيد تا ستون حق بر شما آشكار گردد «شما برتريد، خدا با شماست، و از پاداش اعمالتان نمي كاهد.».)

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 66 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

آيات در شأن علي(ع)

از جمله آياتي كه در شان علي(ع)وارد شده صراط مستقيم (اهدنا الصراط المستقيم) است. (سوره حمد)

عده اي از مفسرين عامه تصريح كرده اند كه صراط مستقيم در قرآن مجيد، صراط علي(ع) بن ابيطالب (ع) است.

در

آيه اهدنا الصراط المستقيم در سوره حمد فراء كه يكي از قراء قرآن و مفسر بزرگ عامه است مي نويسد يعني صراط علي(ع) بن ابيطالب (ع) و ذريه اش.

در آيه شريفه سوره حجر آيه 41-39 قال هذا صراط مستقيم گفت اين راه علي(ع) مستقيم است.

پس از آنكه شيطان به آدم سجده نكرد و رانده درگاه الهي شد گفت خدايا چون بشر باعث رانده شدنم شده همه آنها را جز بندگان خالصت گمراه خواهم نمود.

خداوند در پاسخش مي فرمايد اين راه علي(ع)مستقيم است. قرائتي رسيده كه صراط علي(ع)يعني بر من خوانده مي شود اين راه بر من مستقيم است. چون دستور ائمه (علي(ع)هم السلام) است كه بقرائتهاي متداول خوانده شود لذا اين قرائت هم درست است و براي اطلاعتان عرض كردم.

راهي كه شيطان از آن بدور است و گمراه كردن در آن نيست راه علي(ع) بن ابيطالب است.

بر قامت الف چو كمي پيچ و خم كنند

از آن الف حروف دگر مرتَسَم كنند

يعني حروف، ساخته از يك الف بُود

گر نقطه ها به پيچ و خمش، بيش و كم كنند

امّا الف نگر، كه نمودار نقطه هاست

آن نقطه ها كه همچو خطي پيش هم كنند

پس نقطه است هر چه نويسند با حروف

جز نقطه نيست، هر رقمي با قلم كنند

در زير باء بسمله داريم نقطه اي

كآن را توان، برابر قرآن، رقم كنند

يعني حسان تمامي قرآن بود علي(ع)

هرگز نمي توان كه جداشان ز هم كنند

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

آخرين روزها

آقا علي(ع)در آخرين روز از زندگيش وصيت هاي متعدّد دارد چه نسبت به اولادهايش و چه نسبت به اصحابش، تنها به بعضي از وصايايش به اصحابش اشاره مي نمايم مطابق

آنچه در كتاب شريف اصول كافي رسيده است.

پس از آنكه بواسطه ضربت ابن ملجم حضرت در بستر افتاد و خبر سو قصد به جان حضرت به اطراف منتشر گرديد دسته دسته از اهالي كوفه و حومه به ديدار علي(ع)مي آمدند. نخست اميداوار بودند آن حضرت سالم مي ماند امّا با اظهارات طبيب مسلم شد كه ديگر كار علي(ع)تمام است.لذا آن حضرت مي خواست برايشان وصيتي بفرمايد موعظه و اندرزي كند. حضرت نيز با آن حال نزار كه در شُرُف شهادت بود مع الوصف از موعظه خودداري نفرمود و جملات جالبي دارد از آن جمله مي فرمايد: همه از مرگ فرار مي كنند ولي عاقبت به آن مي رسند. هر كس سعي مي كند نميرد ولي فايده ندارد و عاقبت اين زندگي مرگ است، مي بينيد تا يك بيماري پيش مي آيد، چطور دنبال طبيب و دارو مي رويم امّا آخر در همين جنگ و گريز گرگ اجل گلويمان را مي فشارد.

كوفه اي محرم اسرار علي(ع)

شاهد خطبه و گفتار علي(ع)

كوفه تو چهره حيدر ديدي

تو مناجات علي(ع) بخشيدي

كوفه اي بارگه خاطره ها

در كجا بود علي(ع) وقت دعا

آنكه مي برد بدوشش شبها

به يتيمان پدر مرده غذا

هيچ پرسيدي از آن دل بيدار

كه به ويرانه ترا هست چكار

گر تو از بودن نامش خجلي

فاش گويم كه علي(ع) بود علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

آيا قلب برادرت با ما بود؟

اولين جنگي كه در دوران زمامداري اميرالمؤمنين علي عليه السلام اتفاق افتاد، جنگ جمل بود.

لشكر علي عليه السلام در اين نبرد پيروز شد و جنگ خاتمه يافت. يكي از اصحاب حضرت كه در جنگ شركت داشت، گفت:

دوست داشتم برادرم در اينجا بود و مي ديد چگونه خداوند شما را بر دشمن پيروز نمود.

او نيز خوشحال مي شد و به اجر و پاداش نايل مي گشت.

امام عليه السلام فرمود:

آيا قلب و فكر برادرت با ما بود؟

گفت: آري!

امام عليه السلام فرمود: بنابراين او نيز در اين جنگ همراه ما بوده است.آنگاه افزود: نه تنها ايشان بلكه آنها كه در صلب پدران و در رحم مادرانشان هستند، اگر در اين نبرد با ما هم فكر و هم عقيده باشند، همگي با ما هستند كه به زودي پا به جهان گذاشته و ايمان و دين به وسيله آنان نيرو مي گيرد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 32 ص245 و ج 100 ص_96 داستانهاي بحارالانوار، ج 4 ص40.

آزار قريش

وقتي كه محمد مردم را به ايمان به خدا و يكتاپرستي دعوت نمود ما اهل بيت نخستين كساني بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه آورده بود تصديق كرديم. و سالها بر همان منوال گذشت در حالي كه در هيچ يك از محله ها و آباديهاي عرب جز ما، كسي خدا را پرستش نمي نمود.

قوم ما (قريش) خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بر كنند (به همين منظور) نقشه ها براي ما كشيدند و كاري ناروا با ما كردند. و ما را از خوراكي و نوشيدن جرعه اي زلال بازداشتند و بيم و ترس را به ما ارزاني داشتند و بر ما ديده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن به كوهي سخت و ناهموار ناگزير ساختند. و آتش جنگ را بر ضد ما بر افروختند و ميان خود پيماني نوشتند كه با ما نخورند و نياشامند و همسري و خريد و فروش نكنند و دست بر دستمان نسايند و امانمان ندهند مگر آنكه پيامبر

را به ايشان بسپاريم تا او را بكشند و مثله كنند (تا عبرت ديگران باشد).

ما از ايشان جز در موسم حجي تا موسمي ديگر امان نداشتيم (و امان فقط منحصر به ايام حج بود). پس خداوند ما را بر حمايت از او و دفاع از حريم و نگهداشت حرمت او و نگهباني از او با شمشيرهاي خود در تمام ساعات هولناك شبانه روز، مصمم داشت.

مؤمن ما از اين پايمردي امير ثواب داشت و كافرمان [1] نيز به سبب خويشي و ريشه دودماني خود از او حمايت مي كرد.

اما ديگر قريشيان كه اسلام آورده بودند چنان بيم و هراسي كه ما داشتيم، نداشتند. زيرا يا به سبب هم پيماني، ريختم خونشان (بر كفار) ممنوع بود و يا عشيره و قومشان از آنان دفاع مي كردند.

به هيچ كس چنان گزندي كه از سوي قوممان متوجه ما بود نرسيد؛ چه، آنان از كشته شدن نجات يافته و در امان بودند....

قال علي (ع):... ان محمدا لما دعا الي الايمان بالله و التوحيد له كنا اهل البيت اول من امن به و صدقه فيما جاء به فلبثنا احوالا كامله مجرمه تامه و ما يعبدالله في ربع ساكن من العرب غيرنا.

فاراد فومنا قتل نبينا و اجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل.

و منعونا الميره و امسكوا عنا العذب و احلسونا الخوف و جعلوا علينا الارصاد و العيون و اضطرونا الي جبل و عر و اوقدوا لنا نار الحربت و كتيوا علينا بينهم كتابا لايواكلوننا و لايشاربوننا و لايناكحوننا و لا يبايعوننا و لانامن فيهم حتي ندفع اليهم محمدا فيقتلوه و يمثلوا به فلم نكن نامن فيهم الا من موسي الي

موسم فعزم الله لنا علي منعه و الذب عن حوزته.... [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] جريان شعب ابوطالب يك حركت ايذايي و تحريمي از ناحيه قريش و همپيمانان ايشان عليه بني هاشم بود. بايد توجه داشت كه محصوران در شعب الزاما گرويدگان پيامبر نبودند بلكه عموم قبيله بني هاشم چه آنها كه ايمان آورده بودند و چه كساني كه هنوز كافر بودند مشمول اين تحريم مي شدند. بنابراين، فرمايش حضرت كه مي فرمايد: كافران نيز از او حمايت مي نمود معناي صحيحي پيدا مي كند.

[2] بحار، ج 33، ص 11، بخشي از نامه حضرت به معاويه؛ پيكار صفين، ص 128 با تغيير و تصرف در ترجمه.

آخرين هشدار

پيامبر خدا به منظور اتمام حجت بيشتر و بستن زبان عذر و بهانه مكيان، خواست براي آخرين بار آنها را به پرستش خداي عزوجل دعوت كند چنانكه در روز نخست كرده بود. اين بود كه پيش از فتح مكه (و ورود پيروزمندانه اسلام به اين شهر) نامه اي به آنها نوشت.

در نامه، آنان را از مخالفت خويش برحذر داشته و از عذاب الهي ترسانيده بود و به آنها وعده عفو و گذشت داده و از آنها خواسته بود كه به آمرزش د خداوند اميدوار باشند و در پايان نامه آياتي چند از سوره برائت را كه درباره مشركان فرود آمده بود، بر آن افزود.

ابتدا پيكي براي بردن نامه معين نفرمود بلكه انجام دادن آن را به همه ياران پيشنهاد كرد. اما اين درخواست بي پاسخ ماند و همگي سر سنگين شدند.پيامبر خدا(ص) كه چنين ديد، مردي را فرا خواند و نامه را به وسيله او فرستاد.جبرئيل، امين وحي الهي سر رسيد و گفت:

محمد! اين نامه

بايد به وسيله شخص تو يا كسي از خاندان تو بر مردم مكه خوانده شود. [1] .

رسول خدا(ص ) مرا از اين وحي آگاه فرمود و انجام دادن اين مأموريت را بر دوش من نهاد.

من به مكه رسيدم (اما چه مكه اي؟!) شما مردم مكه را نيك مي شناسيد (و از خشم و كينه آنان نسبت به من آگاهيد) كسي از آنان نبود جز اينكه اگر مي توانست مرا قطعه قطعه كند و هر پاره از آن را بر بالاي كوهي بگذارد، چنين مي كرد و از آن دريغ نداشت. هر چند اين كار به قيمت از دست دادن جان او و تباه گشتن خاندان او و از بين رفتن اموالش تمام شود.

من پيام رسول خدا(ص) را براي مردمي اين چنين خواندم. آنان بسختي بر آشفتند و زن و مردشان با تهديد و وعده هاي سخت به من پاسخ گفتند و خشم و كينه خود را ابراز داشتند.

قال علي (ع): فان رسول الله (ص) لما توجه لفتح مكه احب ان يعذر اليهم و يدعوهم الي الله عزوج اخرا كما دعاهم اولا فكتب كتابا يحذرهم فيه و ينذرهم عذاب الله و يعدهم الصفح و يمنيهم مغفره ربهم و نسخ لهم في اخره سوره براءه لتقرا عليهم ثم عرض علي جميع اصحابه المضي به اليهم فكلهم يري البثاقل فيهم فلما راي ذلك ندب منهم رجلا فوجهه به فاتاه جبرئيل فقال:

يا محمد! لا يودي عنك الا انت او رجل منك.

فانباني رسول الله (ص) بذلك و وجهني بكتابه و رسالته الي مكه.

فاتيت مكه و اهلها من قد عرفتم ليس منهم احد الا و لو قدر ان يضع علي كل جبل مني اربا لفعل و

لو ان يبذل في ذلك نفسه و اهله و ولده و ماله. فبلغتهم رساله النبي و قرات عليهم كتابه فكلهم يلقاني بالتهدد و الوعيد و يبدي لي البغضا و يظهر الشحنا من رجالهم و نسائهم.... [2] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] رخداد مهم و جالب در اين واقعه، كه منابع شيعه و سني بر آن اتفاق دارند، مضمون اين جمله است كه رسول خدا فرمود: اين سوره (برائت) را بايد من و يا مردي كه از من اس بر مردم بخواند.حال تلاش برخي نويسندگان كه كوشيده اند وظيفه اصلي ابوبكر را در اين سفر عنوان امير الحاجي قلمداد كنند، بي حاصل است؛ چرا كه پيام اصلي حديث و افتخار ماندگار آن در اتحاد و يگانگي ميان رسول و ماءمور ابلاغ است، افتخاري كه نصيب علي شد.

[2] خصال، ص 419، اختصاص، ص 168، بحار، ج 35، ص 286 و ج 38، ص 171.

آخرين توصيه

پس از نزول آيه ولايت [1] كساني به آن حضرت گفتند: اي رسول خدا(ص) آيا افراد خاصي مورد نظر آيه هستند، يا اينكه عموم مومنان مقصود است؟

خداي عزوجل به پيامبرش فرمان داد تا مصاديق اولوالامر را به مردم بشناساند و همان گونه كه نماز و زكات و حج را براي ايشان تفسير كرده است، ولايت را نيز تفسير كند. (به همين منظور) در جريان غدير خم مرا به ولايت و خلافت مردم برگمارد. نخست فرمود: من پيشتر از جانبت خداوند متعال به بيان حقيقتي مأمور شده بودم كه بيان آن براي من دشوار بود از آنجا كه مي ترسيدم با تكذيب مردم مواجه گردم از تبليغ آن خاموش ماندم و دم فرو بستم تا اينكه

به من گفتند: چنانچه رسالت و پيام الهي را به مردم نرسانم به خشم و عذاب الهي گرفتار خواهم شد.

آنگاه امر فرمود تا مردم همه جمع شدند و سپس فرمود: اي مردم آيا مي دانيد كه خداي عزوجل مولاي من است و من مولاي مومنانم و بر ايشان از خودشان سزاوارترم؟. گفتند: آري اي فرستاده خدا!

پس (رو به جانب من كرد و) فرمود: علي! بايست. من هم ايستادم. آنگاه گفت: هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست، خدايا! كسي را كه دوستدار علي باشد دوست بدار و آن كه با او دشمني كند دشمن بدار.

در اين هنگام سلمان برخاست و گفت: اي رسول خدا(ص) مقصود از ولايت، چگونه ولايتي است؟

حضرت فرمود: ولايتي همچون ولاي من، كه از خودشان بيشتر حق تصرف در امورشان دارم.

همين جا بود كه پيك وحي اين آيه را فرود آورد:

امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمت خود را تمام كردم و بهترين آيين كه دين اسلام است برايتان برگزيدم.

آنگاه پيامبر خدا(ص) فرمود: الله اكبر كه پايان نبوت من و كمال دين خدا به ولايت علي ختم شد.

قال علي (ع): حيث نزلت (يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اول الامرت منكم...) قال الناس: يا رسول الله (ص) اخاصه في بعض المومنين ام عامه لجميعهم؟

فامر الله عزوجل نبيه ان يعلمهم واله امرهم. و ان يفسر لهم من الولايه ما فسر لهم من صلاتهم و زكاتهم و حجتهم. و ينصبني للناس بغذير خم ثم خطب و قال:ايها الناس! ان الله ارسلني برساله ضاق بها صدري و ظننت ان الناس مكذبي فاوعدني لابلغها او ليعذبني.

ثم امر

فنودي بالصلاه جامعه ثم خطب فقال: ايها الناس اتعلمون ان الله عزوجل مولاي و انا مولي المومنين و انا اولي بهم من انفسهم؟ قالوا: بلي يا رسول الله (ص). قال: قم يا علي! فقمت. فقال: من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه.

فقام سلمان فقال: يا رسول الله (ص) لا كماذا؟

فقال: و لا كولايتي من كنت اولي به من نفسه.

و انزل الله تعالي ذكره: (اليوم اكملت لكم دينكم...) فكبر رسول الله (ص) و قال: الله اكبر تمام نبوتي و تمام دين الله ولايه علي بعدي.... [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نسا(4) آيه 59: اي اهل ايمان فرمان خدا و رسول و فرمانرويان (از طرف خدا و رسول) را گردن نهيد.

[2] بحار، ج 33، ص 147؛ الغدير، ج 1، ص 205.

آيه تطهير

آن روز كه اين آيه نازل شد:

خدا مي خواهد فقط آلودگي را از شما خاندان (پيامبر) بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند. [1] .

رسول خدا(ص) من و فاطمه و حسن و حسين را در ميان عبايي جمع كرده بود و آنها را گرد خو نشانده بود. در آن جمع جز اين پنج تن، احدي حضور نداشت. رسول گرامي همانجا دست به نيايش برداشت و گفت:

پروردگارا! عزيزان من و خويشان و نزديكان منند، پس آنان را زا هر رجس و پليدي دور گردان و آنان را در نهايت پاكي و طهارت قرار ده.

ام سلمه (همسر رسول خدا(ص) كه حاضر بود و مي شنيد، نزدي آمد) از حضرت پرسيد: آيا من هم جزو اين جمع هستم؟

حضرت فرمود: تو بر خير و نيكي هستي، اما آيه شريفه مشمول تو نيست،

بلكه فقط من و برادرم علي و فاطمه و حسن و حسين، مصداق آيه هستيم و جز ما نه فرزند ديگر كه از نسل حسين زاده شوند در شمار اهل البيت خواهند بود.

قال علي (ع):... اتعلمون ان الله تبارك و تعالي انزل في كتابه (انما يديد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطيهرا) فجمعني رسول الله (ص) و فاطمه و الحسن و الحسين في كسا و قال: اللهم هولاء احبتي و عترتي و حامتي و اهل بيتي فاذهب عنهم الجس و طهرهم تطهيرا فقالت ام سلمه: و انا؟ فقال: انك الي خير و انما انزلت في و في اخي علي و ابنتي فاطمه و ابني الحسن و الحسين صلوا الله عليهم خاصه ليس معنا غيرنا و في تسعه من ولد الحسين من بعدي.... [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احزاب(33:33).

[2] بحار، ج 33، ص 149.

آخرين كلمات

1- (بيماري رسول خدا(ص) شدت مي گرفت و خطر لحظه به لحظه زندگي او را تهديد مي كرد).

چيزي نگذشت كه فرياد فاطمه بلند شد و مرا به داخل فرا خواند. (سراسيمه ) وارد شدم، ديدم رسول خدا(ص) در حال احتضار است و لحظات پاياني عمر خود را سپري مي كند. با مشاهده آن صحنه به سختي گريستم و خود داري از گريه به هيچ وجه ممكن نبود.

پيامبر خدا(ص) فرمود: علي! گريه براي چيست؟ اينك زمان گريستن نيست، كه لحظه فراق و جدايي بين ما فرا رسيده است.

برادر! تو را به خدا مي سپارم. پروردگارم ما به سراي جاويد فرا خوانده و جوار لطف و رحمت خويش را برايم برگزيده است. (من از اين بابت اندوهي به دل ندارم بلكه) گريه

و اندوه بي پايان من بر تو و فاطمه است. و (گويا مي بينم) پس از من او را به هلاكت رسانند و مردم در ظلم و تعدي بر شما همدل و هماهنگ گردند!

شما را به خدا سپردم و از او خواستم كه شما را در حفظ و پناه خود بپذيرد كه او نيز پذيرفت و شما همچنان وديعه من، نزد پروردگار خواهيد بود.

2- پيامبر خدا در لحظات پاياني عمر، دو گفتار با علي داشته است: يكي كوتاه و آشكار و ديگري طولاني و به راز. حضرت در زير از هر دو، چنين ياد مي كند:

پيامبر خدا(ص )... مرا به نزد خويش فرا خواند، چون نزديك او شدم فرمود:علي!تو در حيات و ممات، وصي و خليفه من در ميان خانواده و پيروانم هستي، دوست تو، دوست من است، و دوست من ولي خداست.

دشمن تو دشمن من است، و دشمن من دشمن خداست.

علي! آنكه امامت و جانشيني تو را انكار كند مانند كسي است كه رسالت مرا انكار كرده باشد؛ چه اينكه تو از مني و من از توام.

سپس مرا نزديكتر خواند و پنهاني و راز سخن گفت. از گفتار او هزار باب علم بر رويم گشوده گشت و از هر باب آن هزار باب ديگر باز شد اين نهان گويي چندان به طول انجاميد كه سر و روي من و رسول خدا(ص) به عرق نشست. به طوري كه عرق از روي من بر او و از چهره مبارك او بر من مي چكيد.

3- پيامبر خدا(ص) در حالي كه بر سينه من تكيه داده بود و دهان در گوش د من داشت؛ متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش

شد كه سعي داشتند با استراق سمع، از سخنان آهسته و پنهاني او سر در بياورند. رسول خدا(ص) (همانجا برآشفت و)گفت: پروردگارا! شنوايي را از ايشان باز گير.

سپس فرمود: علي! اين آيه را ديده اي:

كساني كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته انجام مي دهند؛ بهترين خلق خدا هستند. [1] .

آيا مي داني كه آنان چه كساني هستند؟

گفتم: خدا و رسولش بهتر مي دانند.

فرمود: آنان شيعيان و ياوران تو هستند. وعده ديدار من و آنان، كنار حوض كوثر، هنگامي كه امت ها به زانو در آيند و همه در محضر پروردگار خويش حاضر شوند و به آنچه از آن گريزي نيست خوانده شوند.

آن روز از تو و شيعيانت نام مي برند و همه با چهره هايي برافروخته و روشنايي كه از پيشاني و سجده گاه آنان مي درخشد در حال نشاط و سيرابي نزد من آيند....

4- پيامبر خدا(ص) در حال احتضار بود و ملافه اي نازك چهره مباركش را پوشانده بود. كسان و نزديكانش گرد او جمع بودند. و ما همگي با چشماني اشكبار نگران زندگاني او بوديم و بعضي هم كار را تمام شده مي پنداشتند و كلمه استرجاع بر زبان داشتند....

(لحظات فراق نزديك مي نمود)، حضرت (در بستر افتاده بود و بي توجه به اطرافيان) همچنان ساكت و خموش بود. در اين بين ناگهان به سخن آمد و فرمود:چهره هايي رو سفيد خواهند بود و چهره هايي رو سياه؛ گروهي اهل سعادتند و دسته اي نيز اهل شقاوت، آنان كه سعادتمندند، پنج تن آل عبا كه من برترين ايشانم- و اين مايه فخر و مباهات نيست (بلكه فضل خداست)- آنان عترت من و جانشينان من هستند، كه به لحاظ معرفت و عبوديت ذات احديت بر همه پيشي

جسته اند. سپس كساني اهل سعادتند كه از ايشان پيروي كنند و بر كيش و آيين من دستورهاي الهي را به كار بندند (تاآنكه فرمود):

دشمن علي و آل او در آتش است، و دوستدار علي و آل او در بهشت.

با پايان گرفتن اين كلمات، حضرتش ساكت شد (و خورشيد وجودش از آسمان دنيا غروب كرد).

1- قال علي (ع):... فما لبثت ان نادتني فاطمه (ع) فرخلت علي النبي (ص) و هو يجود بنفسه فبكيت و لم املك نفسي حين رايته بتلك الحال يجود بنفسه. فقال لي: مايبكيك ياعلي! ليس هذا اوان البكاء فقد حان الفراق بيني و بينك فاستودعك الله يا اخي فقد اختار لي ربي ما عنده و انما بكائي و غمّي و حزني عليك و علي هذه ان تضيع بعدي فقد اجمع القوم علي ظلمكم و قد استودعكم الله و قبلكم مني وديعه.... [2] .

2- عن علي (ع): لما حضرت رسول الله الوفاه، دعاني، فلما دخلت عليه، قال لي:يا علي انت وصيي و خليفتي علي اهلي و امتي في حياتي و بعد موتي، وليك وليي و وليي ولي الله و عدوك عدوي و عدوي عدوالله، يا علي! المنكر لا مامتك بعدي كالمنكر لرسالتي في حياتي لانك مني و انا منك. ثم ادناني فاسر الي الف باب من العلم كل باب يفتح الف باب. [3] .

فحدثني بالف حديث يفتح كل حديث الف حديث حتي عرقت و عرق رسول الله (ص) فسال علي عرقه و سال عليه عرقي. [4] .

3- قال علي (ع):... عهد الي رسول الله (ص) يوم توفي و قد اسندته الي صدري و راسه و عند اذني و قد اصغت المراتان لتسمعا الكلام فقال

رسول الله: اللهم سد مسامعهما ثم قال ياعلي! ارايت قول الله تعالي: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه) اتدري من هم؟ قلت: الله و رسوله اعلم قال فانهم شعتك و انصارك، و موعدي و موعدهم الحوض يوم القيامه اذا جيئت الامم علي ركبها و بدالله في عرض خلقه و دعا الناس الي ما لابد لهم قيد عوك و شيعتك فتجيئوني غرا محجلين شباعا مرويين.... [5] .

4- قال اميرالمومنين: بينما نحن عند النبي هو يجود بنفسه و هو سجي بثوب ملاه خفيفه علي وجهه، فمكث ما شا الله ان نيكث و نحن حوله بين باك و مسترجع، اذ تكلم و قال: ابيضت وجوه و اسودت وجوه و سعد اقوام و شقي آخرون:اصحاب الكسا الخمسه انا سيدهم- و لافخر عترتي اهل بيتي السابقون المقربون يسعد من اتبعهم و شايعهم علي ديني و دين آبائي... مبغض علي و آل علي في النار و محب علي و آل علي في الجنه، ثم سكت. [6] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره بينه (7:98).

[2] بحار، ج 22، ص 490.

[3] بحار، ج 22، ص 463؛ خصال،ص 796.

[4] بحار، ج 22، ص 461؛ خصال، ص 173.

[5] كتاب سليم بن قيس، ص 212.

[6] بحار7 ج 22، ص 494.

آن روزها و اين روزها

در واقعه صلح حديبيه كه مشركان، از ورود رسول گرامي و همراهانش د به شهر مكه جلوگيري كردند و آنها را از (زيارت خانه خدا و) مسجد الحرام بازداشتند پيمان صلحي بين پيامبر خدا(ص) و مشركان قريش منعقد گشت.

آن روز، من كاتب آن معاهده بودم؛ در آنجا نوشتم:

... بار خدايا به نام تو آغاز مي كنيم. اين، پيمان نامه اي

است كه بين محمد فرستاده خدا و قريش بسته شده است.

نماينده قريش سهيل بن عمرو يه مخالفت برخاست و گفت:

اگر ما باور داشتيم كه محمد فرستاده خداست، با شما نزاعي نداشتيم و از او اطاعت مي كرديم. رسول الله را از كنار نام او محو كن و بنويس: محمد بن عبدالله.

گفتم: علي رغم ميل تو، به خدا سوگند كه محمد رسول و فرستاده خداست.

پيامبر خدا (ص) فرمود:

علي! همان طور كه او مي گويد بنويس. براي تو نيز چنين روزي خواهد آمد.

(بنا بر نقلي [1] ديگر علي عرض كرد):

اي فرستاده خدا! دستهاي من قدرت ندارند كه لفض نبوت و رسالت را از نام شما محو نمايند.

حضرت فرمودند:

پس دست مرا بر آن بگذار تا خود آن را محو نمايم. و من دست پيامبر را روي جمله رسول الله (ص) گذاشتم و حضرت آن را محو كردند.

(پس از گذشت چند سال، تاريخ تكرار شد) روزي كه قرار صلح را ميان خود و سپاه شام مي نوشتم، چنين نوشتم:

به نام خداوند بخشنده مهربان، اين قراردادي است ميان علي بن ابي طالب امير مومنان و معاويه بن ابي سفيان...

عمروعاص و معاويه به مخالفت برخاستند و گفتند:

اگر ما تو را امير مومنان مي دانستيم كه در سبز نبوديم، نام خود و پدرت كافي است، جمله امير المومنين را حذف كن.

آن روز به ياد سخن پيامبر افتادم و گفتار او را حق يافتم.

جالب است كه امروز معاويه به جايت مشركان قريش مي نشيند و علي به جاي پيغمبر و عمروعاص به جاي سهيل بن عمرو و جمله اميرالمومنين به جاي رسول الله.

عن علي قال: لما كان بوم اقضيه حين رد المشركون النبي و من معه و دافعوه

عن المسجد ان يدخلوه، هادنهم رسول الله (ص) فكتبوا بينهم كتابا... فكنت انا الذي كتب، فكتبت باسمك اللهم، هذا كتاب بين محمد رسول الله (ص) و بين قريش فقال سهيل بن عمرو: لو اقررنا انك رسول الله (ص) لم ننازعك احد. فقلت: بل هو رسول الله (ص) و انفك راغم. فقال لي رسول الله (ص) اكتب له ما اراد، ستعطي يا علي! بعدي مثلها.

فقال علي: يا رسول الله (ص) ان يدي لاتنطق بمحو اسمك من النبوه فاخذه رسول الله فمحاه. ثم قال اكتب هذا ما قاضي عليه محمد بن عبدالله.

فلما كتب الصلح بيني و بين اهل الشام، كتبت بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب بين علي امير المومنين و بين معاويه بن ابي سفيان. فقال معاويه و عمرو بن العاص: لو علمنا انك اميرالمومنين لم ننازعك. فقلت اكتبوا ما رايتم. فعلمت ان قول رسول الله (ص) حق قد جا. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 20، ص 333.

[2] بحار، ج 20، ص 356.

آزمون

نبي اكرم سپاهي را بسيج كرد و به ناحيه اي گسيل داشت، و شخصي را به فرماندهي آن برگزيد. به لشكريان نيز توصيه كرد تا سخن فرمانده خود را بشنوند و فرمانش را اطاعت كنند.

(با فاصله گرفتن سپاه از شهر) فرمانده خواست تا ميزان اطاعت و حرف شنوي سپاهيانش را بيازمايد. از اين رو آتش گران برافروخت و دستور داد تا همراهانش همگي داخل آتش شوند!

شنيدن اين دستور شگفت، لشكريان را با دو فكر مخالف مواجه ساخت و آنها را به دو دسته تقسيم كرد.

عده اي گفتند: فرمان امير بايد اجرا شود و مابه حكم وظيفه در آتش داخل مي شويم.

دسته اي هم معتقد

بودند كه اين دستور اطاعت ندارد و مي گفتند: ما (به بركت اسلام و ايمان به خدا و رسول او) از آتش گريخته ايم، حال چگونه با اختيار خود در آن فرو شويم!

حكايت آنها به اطلاع رسول خدا(ص) رسيد. حضرت فرمود: اگر آنها در آتش داخل شده بودند، هرگز از آن رهايي نمي يافتند (و به آتش جهنم گرفتار مي شدند).

سپس فرمود: هيچ طاعتي در معصيت خدا نيست. اگر كسي به گناهي فرمان داد، نبايد از او پذيرفت. تنها اطاعت فرماني لازم است كه همسو با اطاعت الهي و در جهت صلاح و نيكي صادر شده باشد.

قال علي (ع): بعث النبي جيشا و امر عليهم رجلا و امرهم ان يستمعوا له و يطيعوا، فاجج نارا و امرهم ان يقتحموا فيها! فابي قوم ان يدخلوها و قالوا:انا فررنا من النار. و اراد قوم ان يدخلوها.

فبلغ ذلك النبي فقال: لو دخلوها لم يزالو فيها؛ و قال:

لا طاعه في معصيه الله انما الطاعه في المعروف. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مجموعه ورام، ص 51.

آخرين تلاش

(پيكار صفين لحظه هاي پايان خود را سپري مي كرد) و معاويه با مرگ فاصله چنداني نداشت و براي او چاره اي جز فرار باقي نمانده بود از اين رو بر اسب خود جهيد و پرچم خود را سرنگون كرد و در كار خود درمانده بود كه چه تدبيري انديشد؟!

از فرزند عاص ياري خواست و از راءي او جويا شد. عمرو عاص نظر داد كه قرآنها را بيرون آورند و بر فراز پرچمها نصب كنند و مردم را به فرماني كه كتاب خدا بر آن گوياست، فراخوانند و اضافه كرد: اي فرزند ابوطالب و پيروانش از آن جا كه افرادي

پايبند و شايستگاني پر مهرند، و در ابتدا نيز تو را به كتاب خدا فراخوانده و بر حكم آن دعوت نموده اند، اكنون هم از اين پيشنهاد خشنود گشته و آن را خواهند پذيرفت!.

براي معاويه كه راهي جز فرار و يا كشته شدن باقي نمانده بود، اجراي اين ترفند فرصتي بود كه امكان زنده ماندن او را فراهم مي ساخت.

قرآن ها بر فراز نيزه ها بالا رفت و معاويه به خيال خود مردم را به تسليم فرمان خدا و پيروي از كتاب خدا دعوت نمود!

شماري از نيكان يارانم شربت شهادت نوشيدند و عده بيشماري هم (از ديدن مصاحف و شنيدن ياوه هاي معاويه) فريب خوردند و بر حكم قرآن دل بستند! پنداشتند كه فرزند هند جگرخوار به آنچه گفته است وفا مي كند.

به آنها گفتم: اين مكر و نيرنگ است كه معاويه با دستياري رفيقش بر پا ساخته،و او بزودي بر آنچه گفته است پشت خواهد كرد.

اما آنها كه حرفهاي معاويه را گوش داده و ياوه هاي او را باور كرده بودند، همگي به نداي او پاسخ گفتند و سخن مرا هيچ انگاشتند و از فرمانم سرتافتند (و در برابرم ايستادند و گستاخانه گفتند): تو را چه پسند باشد و چه نباشد، خواسته باشي يا نخواسته باشي، ما به جنگ ادامه نخواهيم داد و پيشنهاد معاويه را مي پذيريم!.

(پستي و رسوايي را) تا جايي رساندند كه (شنيدم) برخي از آنان در ميان خود گفتند:

چنانچه علي با ما همكاري نكند و همچنان بر ادامه جنگ پا فشاري نمايد، او را همانند عثمان مي كشيم و يا خود و خاندانش را تسليم معاويه مي كنيم!.

خدا مي داند، نهايت سعي و تلاش خود را به كار بردم و هر

راهي كه به خاطرم مي رسيد پيمودم تا مگر بگذارند به راءي خود عمل كنم، ولي نگذاشتند. از آنان فرصت خواستم تا به مقدر دوشيدن يك شتر و يا دويدن يك اسب به من مهلت دهند ولي نپذيرفتند؛ جز اين شيخ (مالك اشتر) و تني چند از خانواده ام.

به خدا سوگند، آن روز چيزي كه مرا از اجراي برنامه روشن خود باز دارد، وجود نداشت، جز اينكه ديدم هم اينك است كه اين دو نفر (حسن و حسين) كشته شوند. اگر اين دو تن كشته مي شدند ادامه نسل پيامبر خدا(ص) و تداوم سلاله آن حضرت در ميان امتش، قطع مي گشت (در نتيجه امامت بر حق و وراثت معارف دين و قرآن از بين مي رفت).

و باز ترسيدم كه عبدالله بن جعفر و محمد بن حنيفه كشته شوند. زيرا مي دانستم كه اين دو، فقط به خاطر من در اين جنگ شركت كرده اند. و گرنه خود را به خطر نمي انداختند. به اين جهت به خواسته مردم تن دادم و خدا نيز چنين خواسته بود.همين كه شمشيرهاي خود را از آنان باز گرفتيم و (شعله جنگ خاموش شد) آنها به دلخواه خود در كارها داوري كردند و آنچه خود پسنديدند اختيار كردند، قرآنها را پشت سر انداختند و از دعوتي كه به حكم قرآن مي نمودند دست شستند.

من هرگز كسي را در دين خدا حكم قرار نمي دادم، چون بدو هيچ ترديدي (آن روز) انتخاب حكم خطاي محض بد (چرا كه پيروزي در چند قدمي ما قرار داشت) ولي خواسته مردم غير از اين بود؛ آنها جز بر حكميت و پايان بخشيدن به جنگ به چيزي راضي نمي شدند.

(من كه در چنگال جهل

و ناداني يارانم گرفتار شده بودم) خواستم تا دست كم كسي از خويشان خود و يا فردي كه عقل و هوش او را آزموده بودم و به تعهد و خيرخواهي و دلسوزي او اطمينان داشتم، به عنوان حكم و داور معرفي نمايم. اما هر كه را پيشنهاد كردم، معاويه نپذيرفت و هر مطلب حقي را كه عنوان مي كردم، او روي گرداند و ما را به بيراهه مي كشاند. (بدبختانه) اينها همه بدان سبب بود كه معاويه از حمايت و پشتيباني افراد من سود مي جست!!

براي من راهي جز تسليم و پذيرش باقي نمانده بود؛ به خدا شكايت بردم و از آنها بيزاري جستم و انتخاب را به خودشان واگذاشتم. [1] آنها مردي را برگزيدند و عمرو عاص او را چنان به بازي گرفت و فريب داد كه (كوس د رسواييش همه جا به صدا درآمد) و اخبار آن شرق و غرب عالم را بپر ساخت. (جالب اينكه) فريب خورده (ابو موسي) از حكميت خود اظهار پشيماني مي نمود!

قال علي (ع): ... فلم يجد (معاويه) من الموت منجي الا الهرب، فركب فرسه و قلب رايته لايدري كيف يحتال؟ فاستعان براي ابن العاص فاشار اليه: ابن ابي طالب و جزبه اهل بصائر و رحمه و تقيا [2] و قد دعوك الي كتاب الله اولا و هم محيبوك اليه اخرا، فاطاعه فيما اشار به عليه اذ راي انه لامنجي له من القتل او الهرب غيره، فرفع المصاحف يدعو الي بزعمه.

فمالت الي المصاحف قلوب من اصحابي بعد فنا خيارهم و جهدهم في جهاد اعدا الله و اعدائهم علي بصائرهم عظنوا ان ابن اكله الاكباد له الوفا بما دعا اليه فاصغوا الي دعوته

و اقبلوا باجمعهم في اجابته، فاعلتهم ان ذلك منه مكر و من ابن العاص معه و انهما الي انكث اقرب منهما الي الوفا، فلم يقبلوا قولي و ل يطيعوا امري و ابوا الا اجابته، كرهت ام هويت، شئت او ابيت، حتي اخذ بعضهم يقول لبعض: ان لم يفعل فالحقوه بابن عفان و ادفعوه الي ابن هند برمته!

فجهدت علم الله جهدي و لم ادع غايه في نفسي الا بلغتها في ان يخلوني و رايي، فلم يفعلوا، و راودتهم علي الصبر علي مقدار فواق الناقه او ركضه الفرس فلم يجيبوا ما خلا هذا الشيخ و اما بيده الي الاشتر و عصبه من اهل بيتي، فو الله ما منعني ان امضي علي بصيرتي الا مخافه ان يقتل هذان و اما بيده الي الحسن و الحسين فينقطع نسل رسول الله (ص) و ذرته من امته و مخافه ان يقتل هذا و هذا و اوما بيده الي عبدالله بن جعفر و محمد بن الحنيفه فاني اعلم لولا مكاني لم يقفا ذلك الوقف فلذلك صبرت علي ما اراد القوم مع ما سبق فيه من علم الله عزوجل.

فلما ان رفعنا عن القوم سيوفنا، تحكموا في الامور و تخيروا الاحكام و الارا و تركوا المصاحف و ما دعو اليه من حكم القرآن، و ما كنت احكم في دين الله احدا اذ كان التحكيم في ذلك الخطا الذي لاشك فيه و لاامترا، فلما الوا الا ذلك اردت ان احكم رجلا من اهل بيتي او رجلا ممن ارضي رايه و عقله و اثق بنصحته و مودته و دينه و اقبلت لااسمي احدا امتنع منه ابن هندو لاادعوه الي شي من الحق الا ادبر عنه و

اقبل ابن هند يسومنا عسفا و ما ذلك الا باتباع اصحابي له علي ذاك فلما ابوا الا غلبتي علي التحكيم تبرات الي الله عزوجل منهم و فوضت ذلك اليهم فقلدوه امرا فخدعه ابن العاص د خديعه ظهرت في شرق الارض و غربها و اظهر المخدوع عليها ندما! [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن ابي الحديد به روايت نصر بن مزاحم گفته است: هنگامي كه حكمين به شور نشستند و سرنوشت امت اسلامي به راءي و صلاح انديشي آن دو واگذار شد، علي در كوفه به سر مي برد. و در آن جابه انبظار راءي نهائي داوران نشسته بود. پس از اينكه گزارش رسوايي ابوموسي و نيرنگ و فريب عمرو عاص به اطلاع آن حضرت رسيد، بسيار اندوهگين گشت و آثار حزن و تاءثر بر رخسار مباركش ظاهر گشت.... (شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 295).

[2] در خصال چنين است، اما در بحار بقيا و در اختصاص معني آمده است.

[3] اختصاص، ص 179؛ خصال، ص 434؛ بحار، ج 38، ص 181.

آمادگي

فرشته مرگ بر داود نبي عليه السلام وارد شد. داود عليه السلام پرسيد: كه هستي؟ پاسخ داد: من كسي هستم كه از پادشاهان هراسي به دل ندارم و قصرهاي سر به فلك كشيده ي آنان جلوگيرش نخواهد بود و رشوه هم نمي پذيرد.

داود عليه السلام گفت: پس تو بايد ملك الموت باشي كه براي گرفتن جانم آمده اي؟ اما من هنوز آماده نيستم.

ملك الموت گفت: فلان كس كه همسايه ات بود و فلاني كه از بستگانت بود كجا هستند؟!

داود عليه السلام گفت: (مدتي است كه) مرده اند.

ملك الموت گفت: آيا مرگ آنها براي توجه و آمادگي تو كافي نبود؟ (وقتي

كه انسان مرگ ديگران را با چشم خود ببيند بايد بداند كه روز مرگ او هم در پيش است).

قال علي عليه السلام:... ان ملك الموت دخل علي داود النبي فقال: من أنت. قال: من لا يهاب الملوك و لا تمنع منه القصور و لا يقبل الرشي. قال: فاذن أنت ملك الموت، جئت و لم أستعد بعد؟

فقال: فأين فلان جارك؟ أين فلان نسيبك؟

قال: ماتوا، قال: ألم يكن لك في هؤلاء عبرة لتستعد؟! [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 346.

آنگاه كه چند عين بر يك عين ظلم كنند

حذيفة بن يمان به اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان گفت: به خدا قسم من كلام تو را و معناي آنرا تا ديشب نفهميدم، آن سخني كه در حره (اطراف مدينه) به من گفتي و آن اين بود كه فرمودي: چگونه اي، اي حذيفه زماني كه چند عين بر يك ظلم كنند؟!

در آن موقع پيامبر صلي الله عليه وآله ميان ما بود و ما حقيقت آن را نمي فهميديم تا ديشب كه فهميدم (عين اول) ابوبكر بود كه نامش عتيق بود و سپس عمر را و ايندو بر تو مقدم شدند و اول اسم آنها عين بود.

حضرت فرمود: اي حذيفه فراموش كردي عبدالرحمن ابن عوف را كه متمايل به عثمان شد (آنگاه كه در شوراي شش نفره پس از مرگ عمر، عبدالرحمن به حضرت علي عليه السلام گفت: يا علي با تو بيعت مي كنم به شرط آنكه به سنت خدا و پيامبر و ابوبكر و عمر رفتار كني، حضرت فرمود: بلكه به سنت خدا و پيامبر و اجتهاد خودم رفتار مي كنم! سه بار عبدالرحمن پيشنهاد خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را داد، آنگاه به

عثمان آن پيشنهاد را كرد، عثمان قبول كرد و او خليفه شد، گرچه به همين تعهد خود نيز عمل نكرد و بعدا عبدالرحمن به عثمان اعتراض كرد و گفت: اي عثمان از بيعت با تو به خدا پناه مي برم، و عثمان دستور داد او را از مجلس بيرون كردند و تا آخر عمر، عبدالرحمن با عثمان سخن نگفت).

سپس حضرت علي عليه السلام فرمود: زود است كه به ايشان ملحق شوند عمرو بن عاص و معاويه فرزند جگرخواره پس ايشانند (عتيق و عمر و عثمان و عمرو بن عاص و معاويه و عبدالرحمن) عينهائي كه براي ستم بر من اجتماع كرده اند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص 312.

آگاهي به پرچمدار دشمن در نهروان

در كتابهاي شيعه و اهل سنت آمده است كه چون حضرت امير عليه السلام از نبرد با اهل نهروان فراغت يافت به اصحاب خود فرمود:

در ميان كشته ها جستجو كنيد مردي را كه يك دستش قطع شده و بر طرف ديگر بدنش كه سالم است برآمدگي مي باشد همانند پستان زنان، اگر كشيده شود امتداد مي يابد و چون رها شود جمع مي شود، بر روي آنها موي هاي قرمز و سفيد است و اين مرد، پرچمدار آنهاست، و در قيامت نيز آنها را به جهنم خواهد كشاند و بد جايگاهيست جهنم.

اصحاب حضرت به دنبال اين سخنان به جستجو پرداختند، اما هر چه تلاش كردند كسي را با اين اوصاف نيافتند، به نزد حضرت آمده و گفتند: ما چنين شخصي را نيافتيم، حضرت فرمود: سوگند به آنكه دانه را شكافت و مخلوقات را آفريد و اين كعبه را نصف نمود، نه من دروغ گفته ام و نه آنكه به من خبر

داده دروغ گفته، و من از طرف خدايم بر يقين هستم. آنگاه در حاليكه عرق از پيشاني مباركش مي چكيد برخاست و به طرف گودالي كه نزديك به سي نفر از كشته ها در آن افتاده بودند آمد، دستور داد تا يك يك آن ها را بلند كردند، در زير همه آنها همان شخصي بود كه حضرت معرفي نموده بود.

حضرت پاي خود را بر آن عضو او كه شبيه پستان بود نهاد و بر زمين فشار داد، آنگاه دست و آن عضو را كشيد بطوريكه به اندازه هم شد.

آنگاه به مردي كه در مورد حضرتش ترديد كرده بود و گويا همان جندب بوده است فرمود: اين نيز علامتي است. [1] .

در روايت است كه حضرت علي عليه السلام قبل از جنگ با خوارج فرمود: امروز چهار هزار از خوارج كشته مي شوند كه يكي از آنها ذوالثديه است، وقتي جنگ پايان يافت و خوارج سركوب شدند حضرت به دنبال ذوالثدية مي گشت، تلاشهاي اوليه حضرت (و اصحاب ايشان) به نتيجه نرسيد، حضرت به يكنفر فرمود تا چهار هزار ني تهيه كند سپس فرمود: بر سر هر جنازه اي از كشته هاي دشمن يكي قرار دهد.

آن مرد گويد: من در مقابل حضرت بودم و حضرت سواره (بر استر پيامبر صلي الله عليه و آله) پشت من حركت مي كرد و ديگران دنبال حضرت مي آمدند، بر سر هر جنازه اي يك ني قرار دادم تا اينكه يك ني باقي ماند يعني از چهار هزار نفر يكي كم بود، به صورت حضرت نگاه كردم ديدم صورت مباركش در هم كشيده و رنگش تغيير يافته است و مي فرمايد:

بخدا قسم كه من دروغ نگفتم و به من خبر دروغ

داده نشده است، كه ناگاه مكاني (مردابي) كه آب از آن چكه مي كرد رسيديم حضرت فرمود: اينجا را وارسي كن، آنجا را مي گشتم كه ناگاه جسد كشته اي را ديدم، دستم به پاي او خورد گفتم: اين پاي انساني است.

حضرت به عجله از استر پياده شد و پاي ديگر او را گرفت و آن را از زير آب بيرون كشيده روي خاك آورديم، معلوم شد كه همان ذوالثديه است كه دست ناقص دارد.

حضرت علي عليه السلام با صداي بلند تكبير گفت، مردم نيز همگي تكبير گفتند. [2] .

در برخي روايات آمده است حضرت مكرر مي فرمود: صدق اللّه و بلّغ رسوله، درست فرمود خداوند و پيامبرش ابلاغ نمود، حضرت با يارانش بعد از عصر تا غروب يا نزديك غروب اين سخن را تكرار كردند. [3] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام.

[2] بحارالانوار، ج 41، ص340 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 276.

[3] بحارالانوار، ج 41، ص340 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 276.

آگاهي به عاقبت خوارج

بعد از شكست خوارج در نهروان وقتي به حضرت خبر دادند كه تمامي آنها كشته شده اند فرمود: به خدا قسم كه چنين نيست، ايشان نطفه هائي هستند در پشت مردها و زنها، هر زمان از آنها شاخي پديد آيد شكسته شود تا اينكه در آخر به دزدها و راهزنان تبديل شوند. [1] .

(نه نفر از آنها گريختند و هر كدام مذهبي اختيار كرده و در راهها به دزدي و راهزني مي پرداختند.)

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه.

آنها به زودي برمي گردند

احمد بن حنبل از شخصي بنام ابوالوضي غياثا نقل مي كند كه گفت: ما با گروهي با اميرالمؤمنين به طرف كوفه مي رفتيم كه بعد از دو يا سه شب طي مسافت به حروراء رسيديم، در اين منطقه جمع بسياري از ما جدا شدند و بيرون رفتند. وقتي اين خبر را به حضرت علي عليه السلام داديم فرمود:

كار اين گروه شما را نترساند و واهمه نكنيد كه به زودي برمي گردند و همينطور نيز شد [1] (و آنها برگشتند).

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص 310.

آنها از شما به اين مقدار راضي نمي شوند

شيخ مفيد رضوان الله عليه روايت كند كه حضرت امير عليه السلام فرمود: اي مردم من شما را به حق دعوت كردم ولي به من پشت نموديد و شما را با تازيانه تأديب نمودم (ولي نپذيرفتيد و آنقدر سرسختي كرديد) تا مرا عاجز نموديد.

بدانيد كه به زودي بعد از من فرمانرواياني بر شما حكمراني خواهند كرد كه از شما به اين مقدار راضي نشويد تا اينكه شما را با تازيانه و آهن شكنجه كنند. همانا كسي كه در اين جهان مردم را اذيت كند خداوند در آخرت او را عذاب كند و علامت اين مطلب اين است كه امير يمن (به نام) يوسف بن عمر بر شما مسلط شده و بر شما ستم مي كند... [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد.

آگاهي از دوست و دشمن خود

اميرالمؤمنين عليه السّلام در ميان اصحاب خود نشسته بود كه مردي از شيعيان حضرت وارد شد و گفت: يا اميرالمؤمنين خدا آگاه است كه من شما را دوست دارم در نهان همان گونه كه آشكارا دوست دارم. حضرت فرمود: راست گفتي، براي فقر پوششي بردار كه فقر به طرف شيعيان ما سريعتر مي آيد از فرود آمدن سيل به دامنه كوه. آن مرد با شنيدن اين كلمات، از شوق گريه كرد و رفت. يكي از خوارج كه در مجلس حضور داشت به رفيق خود گفت: به خدا قسم تاكنون مانند اين نديده ام، مردي نزد او آمد و اظهار محبت كرد و او هم تصديق كرد- از قلب او آگاه بود- رفيقش گفت: مسأله اي نيست به هركه بگويند تو را دوست دارم او مي گويد راست مي گوئي. سپس افزود: عقيده ات در مورد من چيست، آيا گمان مي كني من از

دوستان او باشم؟ رفيقش گفت: نه او گفت: الان نزد علي مي روم و مانند آنچه آنمرد گفت مي گويم و خواهي ديد كه جواب مرا هم مثل آن مرد مي دهد، اينرا گفت و برخاست و مقابل حضرت آمد و همان كلام را گفت: (من تو را در نهان دوست دارم همچنان كه در آشكارا) حضرت امير عليه السّلام با شنيدن اين سخن نگاه عميقي به او نمود و فرمود: به خدا قسم دروغ گفتي، نه تو مرا دوست داري و نه من تو را دوست دارم. آن مرد منافق براي فريفتن حضرت امير عليه السّلام گريست و گفت: يا اميرالمؤمنين آيا از من اين چنين استقبال مي كنيد در حالي كه خداوند خلاف اينرا مي داند، دستت را بگشا (تا به نشان محبت) با تو بيعت كنم! حضرت فرمود: به چه شرط؟ گفت: به آنچه زريق و حبتر (اولي و دومي) انجام دادند حضرت فرمود: دست بردار لعنت خدا بر آن دو، به خدا كه تو را مي بينم كه در مسير گمراهي كشته شده اي و چهار پايان عراق صورت تو را له كنند به گونه اي كه قوم تو را تو را نشناسند.

چند زماني نگذشت كه اين مرد همراه خوارج نهروان شورش كرد و كشته شد. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] الاختصاص، ص 305.

آگاهي از درون جابر و معجزه حضرت

جابر گويد: فرزندي داشتم كه به سختي بيمار بود، از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خواستم براي او دعا نمايد، حضرت فرمود: برو از علي بخواه (دعا كند) زيرا من از اويم و او از من است، با شنيدن اين سخن ترديدي در دلم افتاد، به دنبال حضرت علي عليه السّلام رفتم، گفتند: او در

جيانة است، وقتي نزد او رفتم حضرت مشغول نماز بود، بعد از تمام شدن نماز سلام كردند و سخن حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم را بيان كردند حضرت فرمود: باشد و از جا برخاست و به طرف درخت خرمايي كه آنجا بود رفته، خطاب به درخت كرده فرمود: اي درخت من كيستم؟ ناگاه شنيدند از آن درخت صدائي را كه مي گفت: شما اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين هستيد، شمائيد نشان بزرگ (خدا) و شمائيد حجت بزرگ (خدا) و ساكت شد! آنگاه حضرت به من توجه نموده فرمود:

اي جابر الان شك تو (در مورد مقام من) از بين رفت و قلب تو صفا گرفت، آنچه را ديدي پنهان دار مگر از اهلش. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ص 100.

آگاهي از تصميم خلاف مردي

روزي اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: اگر مردي مورد اعتماد مي يافتم، توسط او مالي را به شيعيان مدائن مي فرستادم. يكي از حاضرين با خود گفت: من داوطلب مي شوم وقتي حضرت بر من اعتماد كرد راه كرخه را پيش مي گيرم و به مدائن نمي روم، سپس نزد حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين من اين اموال را به مدائن مي برم، حضرت با شنيدن اين سخن متوجه من شده فرمود: دور شو مي خواهي راه كرخه را در پيش گيري؟ [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات، بحارالانوار، ج 41، ص 287.

آگاهي به سخن عمر هنگام مرگ

اميرالمؤمنين عليه السّلام پس از اينكه چرا عمر مرا در شوري قرار داد؟ اگر براي كاري غير از خلافت بود پس عثمان خليفه نيست و اگر براي خلافت بود، پس مرا لايق خلافت مي دانست، با اين حال چگونه روايت كردند كه پيامبر صلي الله عليه و آله اهل بيت خود را از خلافت خارج نموده و آنها را از آن بي بهره كرده است؟ آنگاه به عبداللّه پسر عمر فرمود: تو را به خدا قسم مي دهم بگو پدرت زماني كه مي خواست از دنيا برود چه گفت: عبداللّه گفت: چون مرا قسم دادي مي گويم، پدرم گفت: اگر مردم از اصلع قريش (اصلع كسي است كه جلو سر او مو ندارد و از صفات حميده مردان و منظور اميرالمؤمنين است) پيروي كنند، آنها را به راه روشن هدايت مي كند و كتاب خدا و سنت پيامبر را پياده خواهد كرد.

حضرت فرمود: اي پسر عمر تو چه گفتي؟ او گويد من به پدرم گفتم: اي پدر چه مانعي دارد كه او را جانشين خود كني؟ و سپس عبدالله ساكت شد و ادامه نداد.

حضرت فرمود:

عمر چه جوابي داد؟ عبدالله گفت: جوابي داد كه من پنهان مي كنم!حضرت علي عليه السّلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله يك بار در حيات خود مرا از اين جريان آگاه كرد و يك بار ديگر نيز در خواب همان شبي كه پدرت از دنيا رفت به من خبر داد، و هر كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را در خواب بيند او را ديده است (زيرا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هر كه مرا ببيند مرا ديده است و شيطان به شكل من در نمي آيد). عبدالله گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله به شما چه خبري داده است؟ حضرت فرمود: تو را به خدا قسم مي دهم اي پسر عمر اگر به تو بگويم تصديق مي كني؟ در اين هنگام پسر عمر ساكت شد، حضرت فرمود عمر زماني كه از او پرسيدي چه چيزي مانع توست از خلافت علي؟ او گفت: مانع من آن نوشته اي است كه در كعبه نوشتيم و بر آن تعهد كرديم!! سپس حضرت امير عليه السّلام به پسر عمر كه ساكت شده بود فرمود: تو را به حق پيامبرت چرا جواب نمي دهي؟ سليم بن قيس گويد: ديدم گريه راه گلوي عبدالله را گرفته و اشك از چشمانش سرازير بود [1] و منظور از صحيفه همان عهدنامه اي بود كه عده اي از منافقين در خانه خدا با هم بستند و تعهد كردند كه حتما به مضمون آن عمل كنند و مضمون آن اين بود كه اگر محمد كشته شود يا بميرد، خلافت را غصب كنند و همديگر را كمك دهند تا مبادا به علي عليه السّلام برسد.

----------------

پي نوشت

ها:

[1] الاحتجاج، ج 1، ص 219.

آگاهي از سرگذشت خوله حنفية

وقتي ابوبكر بر مسند خلافت تكيه زد، خالد بن وليد را مأمور جمع آوري زكاة قبيله بني حنفية كرد، وقتي خالد براي گرفتن زكاة رفت آنها گفتند: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هر سال مردي را براي جمع آوري زكات نزد ما مي فرستاد، او زكاة را از اغنيا مي گرفت و ميان فقراي ما تقسيم مي كرد تو نيز چنين كن. خالد (كه دنبال بهانه مي گشت) به مدينه برگشت و به ابوبكر گفت: اينها زكات نمي دهند! ابوبكر لشكري را همراه خالد روانه كرد وقتي به آنها رسيد، آنها تكبير گفتند و به استقبال آمدند، خالد با حيله و به تهمت به آنها حمله كرد و به طمع رسيدن به همسر زيباي رئيس قبيله شوهر او را كشت و همسر او را گرفته و بلافاصله مورد تجاوز قرار داد زنانشان را اسير و به مدينه برگشت. مالك رئيس مقتول آن قبيله در جاهليت رفيق عمر بود، عمر به ابوبكر گفت: خالد را اول حد زنا بزن به خاطر تجاوز او با همسر مالك و سپس او را براي تقاص مالك بكش. ابوبكر گفت: خالد ياور ماست و غفلت كرده!! [1] (و دو صد افسوس كه احكام الهي و خون و نواميس مردم اين گونه مورد بازيچه قرار گيرد).

آنگاه اسيران را وارد مسجد كردند يكي از آنان بانوئي بود به نام خؤلة،خود را به قبر پيامبر رساند و به آن پناه برد و گريست و گفت: اي رسول خدا از اعمال اين قوم به تو شكايت مي كنم، ما را بدون گناه اسير كردند با آنكه ما مسلمانيم! آنگاه متوجه

مردم شد و گفت: اي مردم چرا ما را اسير كرديد؟ با آنكه ما شهادت مي دهيم به لا اله الا اللّه و پيامبري رسول اللّه صلي الله عليه و آله. ابوبكر گفت: شما زكاة نداديد

خوله گفت: مسأله آنگونه نيست كه گمان كرده اي و سپس حقيقت را بيان داشت، آنگاه افزود، بر فرض اينكه مردان ما زكاة ندادند، چرا زنهاي مسلمان اسير شدند؟ (در جريان جنگ جمل ديديم كه حضرت امير عليه السّلام زنهاي مسلمان را به خاطر شورش همسرانشان اسير نكرد زيرا فرمود در منطقه اسلام اينها مسلمانند و ياللأسف كه در اين واقعه زنهاي مسلمان را چون كنيزان در معرض فروش گذاردند و ساقهاي زنان آزاد را عقب زدند تا آنها را معامله كنند، با اينكه عمر اقرار كرد كه آنها مسلمان بودند و خالد قاتل و زناكار است و ابوبكر نيز اعتراف كرد منتهي براي خالد عذر آورد و حتي حاضر نشد خالد را از فرماندهي عزل كند!)

باري زنان مسلمان ميان مردم تقسيم شدند، طلحة و خالد بن عنان هر كدام لباسي بر خوله به نشان انتخاب او افكندند.

خوله گفت: نه هرگز، اين امكان نپذيرد، هيچكس مرا در اختيار نگيرد مگر اينكه مرا به سخني كه هنگام تولد گفته ام خبر دهد.

ابوبكر گفت: او ترسيده و چنين حادثه اي را قبلا نديده، ابوبكر سخناني گفت كه بي حاصل بود.

خوله گفت: به خدا قسم من راست مي گويم (در هنگام تولد سخني گفته ام)

در اين ميان ناگاه حضرت علي عليه السّلام وارد شد، ايستاد و به مردم و آن زن نگاهي نمود و فرمود: صبر كنيد تا من از حال اين زن بپرسم آنگاه فرمود:

اي خؤلة گوش كن: وقتي

مادرت به تو باردار شد و هنگام زايمان كار بر او سخت شد صدا زد: خدايا مرا از اين مولود به سلامت دار، آن دعا مستجاب شد و او نجات يافت و چون تو را زائيد تو صدا زدي: لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه صلي الله عليه و آله به زودي مرا شخصيت بزرگي در اختيار خواهد گرفت كه براي او از من فرزندي خواهد بود! مادرت اين سخن را در پاره اي از مس نوشته و در همانجا كه به دنيا آمدي پنهان كرد، هنگام مرگ به تو در آن مورد وصيت كرد و (جايگاه آن را نشان داد) و تو هنگام اسيري همتي نداشتي جز آنكه آن لوح را برگيري، آن را گرفتي و به بازوي راستت بستي، بده آن لوح را كه منم صاحب آن لوح، منم اميرمؤمنان! و منم پدر آن جوان خوش يمن، كه نامش محمد است. خوله با شنيدن سخنان حضرت رو به قبله كرد و گفت: خدايا توئي عطا كننده منان، به من توفيق شكر اين نعمت را بده كه به من دادي و به هيچكس ندادي مگر آنكه كامل گرداندي. خدايا تو را به صاحب اين خاك و آنكه به حوادث خبر مي دهد سوگند مي دهم كه فضل خود را بر من كامل گرداني آنگاه آن نوشته را بيرون آورد،ابوبكر لوح را گرفت و عثمان كه بهتر مي خواند آنرا خواند، معلوم شد از آنچه حضرت علي عليه السّلام گفته بود كلمه اي كم يا زياد نبود (در روايتي آمده است همگي گفتند: خدا و رسول او راست گفتند آنگاه كه پيامبر فرمود: منم شهر علم و علي درب آن شهر

است).

ابوبكر گفت: اي اباالحسن او را بردار، حضرت او را به خانه اسماء فرستاد و چون برادرش آمد (با حضور برادر خوله) او را عقد نمود (نه به عنوان كنيز) و او به محمد حنفية بادار شد و محمد را به دنيا آورد. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] جريان حمله خالد به قبيله مالك و جنايات خالد و اعتراض عمر، در كتابهاي تاريخي و تحقيقي از شيعه و اهل سنت آمده است. از جمله مرحوم سيد شرف الدين در كتاب النص و الاجتهاد آن را مورد بررسي قرار داده است.

[2] بحار، ج 41 ص2302 مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 278.

اصطلاح تصاد

آگاهي حضرت امير به سارق و سرقت او

مردي در زمان حضرت امير عليه السّلام هزار دينار از بيت المال سرقت كرد، هيچكس نيز از آن مطلع نبود، حضرت امير عليه السّلام سلمان را فرستاد تا نزد آن مرد رود و بگويد: مال را برگردان خداوند مي فرمايد: هر كه خيانت كند با آنچه خيانت كرده محشور شود. سلمان نزد دزد آمد و پيغام حضرت را داد.

دزد بي شرم كه سّرش فاش شده بود گفت: جادوي فرزندان عبدالمطلب چه بسيار است؟! كسي از اين مسئله آگاه نبود سپس افزود: عجيب تر از آن اينكه روزي علي را ديدم كه كمان پيامبر صلي الله عليه و آله را در دست داشت، من او را مسخره كردم، ناگاه كمان را به طرف من انداخت و فرمود: بگير دشمن خدا را، ناگاه آن كمان به صورت اژدهائي شد و به من حمله ور گرديد، او را قسم دادم تا اينكه آن را گرفت و به شكل اول برگردانيد. [1] .

مؤلف گويد: ما در اول كتاب احاديثي را ذكر

نموديم كه دلالت بر قدرت اهل البيت عليه السّلام بر كارهائي بس عظيم تر از اينها مي كرد و آنچه خداوند به ديگر انبياء داده است از جمله حضرت موسي كه عصا در دست او اژدها مي شد به ايشان عطا فرموده است.

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار.

آگاهي به بيت المال و نفرات

عمار و ابن عباس گويند: حضرت امير عليه السّلام روي منبر فرمود:

ميان صفها بگرديد و ندا كنيد كه آيا كسي هست كه از قسمت من ناراضي باشد؟مردم از هر طرف صدا برآوردند: خدايا ما راضي هستيم و تسليم شديم و از پيامبر و پسر عموي او اطاعت مي كنيم. حضرت فرمود: اي عمار برخيز و به بيت المال برو و به هر نفر سه دينار عطا كن، براي من نيز سه دينار بياور.

عمار با گروهي به طرف بيت المال رفتند، وقتي اموال بيت المال را شمردند سيصد هزار دينار بود و تعداد مردم يكصد هزار نفر! عمار گفت: به خدا قسم كه حق از جانب پروردگارتان آمد، به خدا قسم او (قبلا) نه از مقدار پول اطلاع داشت و نه از تعداد مردم، و به اين علامت بر شما واجب شد اطاعت او و در همين جريان بود كه طلحة و زبير و عقيل از گرفتن سهم خود (به عنوان اعتراض) امتناع كردند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص305 از مناقب آل ابي طالب.

آگاهي حضرت امير به مالك اسب

جويرة بن عبدي با مردي بر سر مادياني منازعه داشتند و هر يك خود را مالك آن مي پنداشت (وقتي داوري را نزد حضرت علي عليه السّلام آورند) حضرت فرمود: هيچكدام از شما شاهد داريد؟ گفتند: خير، حضرت به جويرة فرمود: اسب را به آن مرد بده، عرض كرد: بدون هيچ شاهدي اسب را بدهم؟ حضرت فرمود: به خدا قسم كه من از تو نسبت به خودت آگاه ترم آيا فراموش كردي عمل خودت را در جاهليت و او را به ماجرايش خبر داد. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 41، ص

288 از بصائر الدرجات.

آگاهي حضرت امير از مكان اسب ثابت

ثابت بن افلج گويد: در دل شبي اسب خود را گم كردم (وقتي نااميد شدم) خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام آمدم، چون به در خانه حضرت رسيدم، قنبر غلام حضرت بيرون آمد و به من گفت: اي پسر افلج برو اسب خود را از عوف بن طلحه سعدي تحويل بگير! [1] .

-------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص 304.

آگاهي به فرستاده معاويه و هدف او

در رحبه كوفه مردي نزد حضرت امير عليه السّلام آمد و خود را از اهل شهر و بلاد حضرت معرفي كرد، حضرت فرمود: تو نه از بلاد من هستي و نه از رعيت من، ولي ابن اصفر مسائلي را از معاويه پرسيده و او از جواب عاجز مانده و تو را فرستاده تا آن را از من بپرسي! آن مرد كلام حضرت را تصديق كرد و گفت: راست مي گوئي يا اميرالمؤمنين، معاويه مرا در پنهاني فرستاده و شما بر آن آگاه شديد با آنكه جز خداوند كسي از آن آگاه نبود. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

آگاهي به حال شيعيان خود

يكي از شيعيان كه نامش رميله بود بيمار شد، به گونه اي كه نتوانست به مسجد آيد، چند روز بعد كه حالش بهتر شد به نماز آمد، حضرت امير عليه السّلام به او فرمود: اي رميله بيمار شدي، سپس اندكي در خود سبكي احساس كردي و به نماز آمدي؟ رميله گفت: آري اي سرور من، شما چطور آگاه شديد؟ حضرت فرمود: اي رميله هيچ مرد و زن مؤمني نيست كه مريض شود مگر اينكه ما نيز ناراحت و غمگين مي شويم، او دعا نمي كند مگر اينكه ما براي او آمين مي گوئيم، او خاموش نمي شود مگر اينكه ما براي او دعا مي كنيم، هيچ مرد و زن مؤمني در شرق و غرب عالم نيست مگر اينكه ما با او هستيم .

آگاهي به اولين بيعت كننده با ابوبكر

وقتي بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مردم با ابوبكر بيعت كردند، سلمان گويد: نزد حضرت علي عليه السّلام رفتم، او مشغول غسل دادن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بود، عرض كردم: هم اكنون ابوبكر بالاي منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله جاي گرفته و به خدا سوگند كه راضي نيست مردم با يك دست با او بيعت كنند بلكه با هر دو دست با او بيعت مي كنند. [1]

علي عليه السّلام فرمود: اي سلمان آيا فهميدي اولين كسي كه بالاي منبر با ابوبكر بيعت كرد كه بود؟

عرض كردم: نمي دانم، همينقدر ديدم كه در سقيفه بني ساعده وقتي انصار در انتخاب خليفه منازعة مي كردند نخستين كسي كه با او بيعت كرد مغيرة سپس بشير بن سعد و ابوعبيده جراح و بعد از آن دو عمر و سپس سالم مولي ابوحذيفه و معاذبن جبل. حضرت فرمود: اينها

را از تو نپرسيدم آيا مي داني وقتي ابوبكر بالاي منبر رفت نخستين كسي كه با او بيعت كرد كه بود؟ عرض كردم: نه ولي پير مردي سالخورده را ديدم كه بر عصاي خود تكيه زده بود و ميان دو چشمش اثر سجده زيادي بود و او نخستين كسي بود كه از پله منبر بالا رفت و در حالي كه گريه مي كرد گفت: شكر خداي را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا تو را در اين جايگاه ديدم، دست بگشا، ابوبكر دستش را باز كرد، پيرمرد بيعت كرد و سپس از منبر پائين آمده و از مسجد خارج شد.

علي عليه السّلام فرمود: دانستي او كه بود؟ گفتم: نه، ولي از سخنان او ناراحت شدم زيرا مثل آن بود كه از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله خوشحالي مي كرد.

حضرت فرمود: او ابليس لعنه اللّه بود، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به من خبر داد كه شيطان و سران اصحاب او در غدير خم كه پيامبر صلي الله عليه و آله مرا براي مردم (به امامت) نصب كرد، حضور داشتند، آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: من از شما به خودتان سزاوارترم و به آنها دستور داد تا حاضرين به غائبين برسانند.

در آن هنگام پيروان و ايادي شيطان به ابليس گفتند: اين امت مورد رحمت و محفوظ است، نه تو و نه ما بر آنها راه نفوذ نداريم، اينها امام و رهبر خود را پس از پيامبرشان شناختند.

در اين موقع شيطان افسرده و ناراحت دور شد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به من خبر داد كه چون حضرتش رحلت كند مردم

در سقيفه بني ساعدة با آنكه تو نسبت به حق خودت مخاصمه كرده و استدلال مي كني با ابوبكر بيعت مي كنند، سپس به مسجد مي آيند و اولين كسي كه بر روي منبر من به شكل پيرمردي با حالت شاد با او بيعت مي كند ابليس است و چنين و چنان مي گويد، آنگاه در حاليكه به شدت خوشحالي مي كند و با بيني خود سوت مي كشد و جست و خيز مي كند و به ديگر شياطين گويد:

شما خيال كرديد كه مرا بر ايشان راهي نيست، اكنون ديديد من با آنها چه كردم تا سرانجام دستور خداوند و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را رها كردند. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ص 122.

[2] روضه كافي و الاحتجاج، ج 1 ص105 و كتاب سليم بن قيس، ص 78.

آگاهي در مورد خواسته يهود

عبداللّه بن خالد گويد: روزي با اميرالمؤمنين عليه السّلام بودم كه حضرت از كوفه خارج شده به زمين رسيديم كه آن را نخله (يا بجله) مي گفتند در دو فرسخي كوفه. در اين موقع پنجاه نفر مرد يهودي نزد حضرت آمدند و گفتند: توئي علي بن ابيطالب پيشواي امت مسلمان؟ حضرت فرمود: آري منم آن مرد.

گفتند: در كتابهاي ما نوشته شده است كه (در اين حوالي) سنگي است كه نام شش نفر از انبياء بر آن نقش بسته، ما هر چه مي گرديم آن را نمي يابيم اگر شما امام هستيد آن سنگ را براي ما آشكار سازيد.

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: دنبال من بيائيد گروه يهود دنبال حضرت حركت كردند، در ميان صحرا تپه اي بزرگ نمايان شد، حضرت به باد فرمود: اين رملها را به حق اسم اعظم خداوند از روي اين

سنگ دور كن! اندك زماني نگذشت (كه با فشار باد متراكم) رملها كنار رفت و سنگي ظاهر شد.

حضرت امير فرمود: اين است آن سنگي كه منظور شماست، آنها نگاه كردند ولي نامهائي كه مي خواستند نديدند گفتند: سنگي كه ما مي خواهيم نام شش نفر از انبياء بر آن نقش است، ما بر اين سنگ چيزي نمي بينيم. حضرت فرمود: آنچه شما به دنبال آن هستيد در آن طرف سنگ است كه روي زمين است، سنگ را برگردانيد و نوشته ها را بخوانيد.

آن گروه هر چه تلاش كردند نتوانستند سنگ را برگردانند، اميرالمؤمنين عليه السّلام وقتي ديد اينها با اين جمعيت و تلاش زياد نمي توانند سنگ را حركت دهند خودش اقدام نمود و با دست تواناي خويش آن سنگ را برگرداند.

يهود نگاه كردند و ديدند نام شش پيامبر بزرگ الهي بر آن نقش است به اين ترتيب: آدم، ابراهيم، نوح، موسي، عيسي و محمد صلي الله عليه و آله. يهود با ديدن اين ادله آشكار و تسلط حضرت بر باد و دانش فراوان حضرت، يك جا صدا برآوردند به لااله الااللّه و محمد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و اينكه شما اميرمؤمنان و سرور اوصياء و حجت خداوند در زمين هستيد، هر كه شما را شناخت رستگار شده و نجات يافته و هر كه با شما مخالفت كرد گمراه شد، مناقب شما بيشتر است از اينكه به اندازه و شماره درآيد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 41 ص 257.

آگاهي از حالات يك زن و حل مشكل او

اميرالمؤمنين عليه السّلام روزي به وشاء (يكي از ياران خود) فرمود: نزديك بيا،وشّاء گويد: نزديك شدم، فرمود: برو به محله خودتان بر در مسجد مردي را مي بيني كه با

زني نزاع مي كند، آنها را نزد من بياور، و شاء گويد: به آنجا رفتم همانطور كه حضرت فرموده بود زني با مردي نزاع مي كرد به آنها گفتم: اميرالمؤمنين عليه السّلام شما را مي خواند، با هم نزد حضرت آمديم. حضرت فرمود:اي جوان چرا با اين زن نزاع مي كني؟ گفت: يا اميرالمؤمنين من اين زن را تزويج كرده ام، مهريه او را داده ام و زفاف نموده ام، هرگاه كه به او نزديك مي شوم او خون مي بيند و من از اين مسأله متحير گشته ام. حضرت فرمود: اين زن بر تو حرام است و تو شوهر او نيستي! مردم با شنيدن اين سخن مضطرب شدند و اختلاف كردند (كه چرا زني كه عقد كرده همسر او نيست) حضرت به آن فرمود: هيچ مرا مي شناسي؟ گفت: چيزهايي شنيده ام ولي تا به حال شما را نديده ام (حضرت اين سئوال را نمود تا معلوم شود با يكديگر تباني نكرده اند) حضرت فرمود: توئي فلانة دختر فلان مرد از آل فلان، عرض كرد: آري به خدا قسم، حضرت فرمود: آيا با مردي پسر فلاني مخفيانه پنهان از خانواده ات عقد موقت نبستي؟ آيا از آن مرد باردار نشدي به نوزاد پسر سالمي و چون از قوم خود ترسيدي آن طفل را شبانه برداشته در مكان خلوتي بر زمين گذاردي و آن طرف مقابل او ايستادي در اين وقت (مهر مادري تو نگذاشت) غمگين شدي و برگشتي و طفل را برداشتي و (دوباره زمين گذاردي) در اين موقع بچه گريه كرد و تو از رسوائي ترسيدي، سگهائي نيز آمدند و بر تو پارس كردند، تو از ترس گريختي، يكي از سگها نزديك فرزند تو شد و او را بو

مي كرد خواست تا او را به خاطر بوي ناپسندش مجروح كند. تو براي اينكه به آن طفل آسيبي نرسد، سنگي برداشته به طرف سگ انداختي اما آن سنگ به فرزند تو خورد و زخمي شد، آن طفل از صدمه سنگ ناله اي زد و تو براي اينكه رسوا نشوي به او پشت كرده رفتي، اما دلت پرشور بود، دستهاي خود را بلند كردي به طرف آسمان و گفتي: خدايا اي حفظ كننده امانتها او را حفظ كن. زن كه تعجب كرده بود گفت: بله به خدا قسم تمام اين سخنان صحيح است و من در سخن شما متحيرم (چگونه به اسرار من آگاهي و يا اينكه منظور شما از اين سخنان چيست؟) آنگاه حضرت فرمود: آن مرد كجاست؟ مرد حاضر شد، فرمود: پيشاني (جلوي سر) خود را نمايان كن، آن مرد چنين كرد، حضرت به آن زن فرمود: توجه كن، اين همان زخم است كه در سر فرزند تو بود و اين مرد پسر توست و خداوند متعال مانع شد از نزديك شدن تو با او به واسطه آن نشانه اي (خوني) كه ديدي، و خداوند فرزند تو را محافظت كرد همان گونه كه درخواست كردي، شكر خدا را بر اين نعمت به جاي آور. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 1 ص 376 با كمي اختلاف و بحارالانوار.

آگاهي از تروريستهاي معاويه

اصبغ بن نباته از ياران باوفاي حضرت علي عليه السّلام است او گويد:

نماز صبح را با علي عليه السّلام به جا آورديم، ناگاه مردي با لباس سفر پيدا شد، خدمت حضرت رسيد، حضرت فرمود: از كجا مي آئي؟ از شام، فرمود: براي چه؟ گفت: كاري دارم، حضرت فرمود:

تو به من خبر مي دهي يا من جريان تو را بگويم؟!عرض كرد شما بگوئيد، حضرت فرمود:

در فلان روز از فلان ماه و سال، معاويه اعلان كرد هر كه علي را بكشد ده هزار دينار به او (جايزه) مي دهم، فلان مرد برخاست و قبول كرد، اما وقتي به خانه رفت و آماده حركت شد با خود گفت: پسر عموي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و پدر دو فرزند او را بكشم؟ پشيمان شد و منصرف گرديد.

روز دوم دوبار منادي ندا كرد هر كه علي را بكشد بيست هزار دينار براي او خواهد بود اين بار نيز شخصي برخاست و گفت: من مي روم، ليكن پس از آنكه فكر كرد پشيمان شد و استعفا داد.

روز سوم منادي از طرف معاويه اعلان كرد هر كه علي را بكشد سي هزار دينار به او داده مي شود! و تو قبول كردي و براي كشتن من آمدي و تو مردي از (طايفه) حمير هستي، آن مرد گفت: راست گفتي، حضرت فرمود: اكنون نظرت چيست؟ آيا به مأموريت خود عمل مي كني يا نه؟ عرضكرد: نه من منصرف شده ام و برمي گردم. حضرت به قنبر فرمود: توشه راه و آذوقه سفر را براي او فراهم كن. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 41.

آگاهي به فرستاده عايشه و جريان او

روزي عايشه به اصحاب خود گفت: مردي را نزد من بياوريد كه با اين مرد (علي عليه السّلام بسيار دشمن باشد) تا او را در نزد علي بفرستم، مردي را معرفي كردند، وقتي آن مرد مقابل عايشه ايستاد به او گفت: دشمني تو با علي چقدر است؟ آنمرد گفت: بسيار، تا آنجا كه از خدا مي خواهم او

و اصحاب او در محلي جمع باشند و من شمشيرم را از خون آنها رنگين كنم. عايشه گفت: تو شايسته اين مأموريت هستي، نامه اي به تو مي دهم، آن را براي علي ببر، او را در هر حالي كه يافتي نامه را به او بده و اگر برايت طعام يا نوشيدني آوردند مبادا به آن نزديك شوي كه در آن جادو مي باشد.

فرستاده عايشه گويد: حضرت را ملاقات كردم در حالي كه سواره بود نامه را دادم، حضرت مهر آن را شكافت و نامه را خواند و فرمود: چون به منزل رسيديم، تو هم مقداري از طعام و نوشيدني خوردي (خستگي سفر از تو رفع شد) جواب نامه را مي دهم. آن مرد كه به او گفته بودند چيزي نزد حضرت نخورد، گفت: به خدا قسم كه نمي شود (همين الان پاسخ مرا بدهيد) در اين هنگاه حضرت امير عليه السّلام نگاهي به پشت سر نمود و ديد اصحابش اطراف او هستند فرمود:

از تو چيزي مي پرسم آيا جواب مي دهي؟ گفت: آري، حضرت فرمود: تو را به خدا قسم آيا عايشه نگفت مردي را بياوريد كه با اين مرد بسيار دشمن باشد، تو را آوردند، به تو گفت دشمني تو چقدر است؟ تو گفتي: بسيار تا آنجا كه از خدا مي خواهم او و اصحاب او در محلي اجتماع كرده من شمشيرم را از خون آنها رنگين كنم؟ آن مرد گفت: خدا شاهد است كه درست گفتي، حضرت فرمود: تو را به خدا قسم آيا عايشه به تو نگفت نامه مرا ببر و به او بده در هر حال كه باشد... جواب داد: خداي را شاهد مي گيرم كه درست است، سپس

حضرت فرمود: تو را به خدا آيا عايشه به تو نگفت اگر براي تو غذا يا آشاميدني آوردند نزديك مشو كه در آن جادوست؟ جواب داد: آري خداي را شاهد مي گيرم كه صحيح است، من وقتي نزد شما آمد، شما مبغوضترين خلق نزد من بودي و الان هيچكس نزد من محبوب تر از شما نيست! اكنون هر چه خواهي بفرما، حضرت فرمود:

نامه مرا به عايشه برسان و بگو خدا و رسول او را اطاعت نكردي زيرا خداوند به تو فرمان داد كه در خانه بماني، ولي تو به كار لشكركشي (و امور نظامي) وارد شدي، و به آنها (طلحه و زبير و اصحاب اين دو) بگو به خدا و رسول او انصاف نداديد كه زنان خود را در خانه نهاديد و همسر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به ميان معابر كشانديد.

آن مرد گويد: نزد عايشه رفتم، نامه اش را نزدش انداختم، پيام حضرت را رساندم و برگشتم. عايشه گفت: هيچكس نزد علي نرفت مگر اينكه او را گمراه كرد.

و اين مرد با حضرت بود تا در جنگ صفين شهيد شد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير نور الثقلين، ج 4 ص270.

آگاهي به كار زشت هشت منافق

اصبغ بن نباته گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام به ما مأوريت داد از كوفه به مدائن رويم، روز يكشنبه اي بود كه از كوفه بيرون آمديم، (يكي از منافقين به نام) عمرو بن حريث با هفت نفر تمرد كردند، و به ناحيه اي از حيره كه خورنق نام داشت براي تفريح رفتند و گفتند: روز چهارشنبه به (مدائن) خواهيم آمد.

آنها در بين راه سوسماري را صيد كردند و عمرو بن حريث از روي استهزاء دست

سوسمار را بالا گرفت و گفت: اين اميرالمؤمنين است با او بيعت كنيد، آن هفت نفر با او بيعت كردند، خود عمرو نيز هشتمي بود.

در روايتي آمده است آنها گفتند: علي مي پندارد كه علم غيب مي داند، اكنون ما او را بركنار و با اين سوسمار بيعت كرديم. شب چهارشنبه راه افتادند و روز جمعه وارد مسجد مدائن شدند، همزمان با ورود اينها حضرت علي عليه السلام مشغول سخنراني بود كه نگاهش به اينها افتاد فرمود: اي مردم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بر من هزار حديث بيان نمود كه از هر حديثي هزار در گشوده مي شود و براي هر دري هزار كليد است. خداوند مي فرمايد: «يوم ندعو كل اناس بامامهم»، [1] روزي كه هر انساني را با رهبرش صدا بزنيم، من به خداوند سوگند مي خورم كه روز قيامت هشت نفر مبعوث مي شوند كه امام و پيشواي ايشان سوسمار است و اگر بخواهم مي توانم نام آنها را افشا كنم! راوي گويد: عمرو بن حريث را ديدم كه مثل شاخه قطع شده از شدت خجالت و شرمندگي، بي حال و پژمرده شده بود. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاسراء:71.

[2] الاختصاص، ص277 ينابيع المودّة، ص 71.

آگاهي به علت ويراني مسجدي در عدن

در دوران خلافت ابوبكر در ساحل عدن گروهي مي خواستند مسجدي بنا كنند، هر بار كه ساختمان را بالا مي بردند فرو مي ريخت و ويران مي شد.

جريان را با ابوبكر در ميان گذارده راه حلي خواستند، او دستور داد دوباره بنا كنيد، دوباره با استحكام آن را بنا كردند اما باز سقوط كرد و ويران شد،وقتي مشكل را به ابوبكر گزارش دادند به منبر رفت و به مردم گفت: اگر در ميان شما

كسي در اين مورد چيزي مي داند بگويد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: طرف راست و چپ قبله را حفر كنيد، دو قبر آشكار مي شود كه بر آن سنگي است كه روي آن نوشته من رضوي و خواهرم حياد، دختران تبع هستيم، براي خداوند شريك قبول نكرديم، آنها را غسل داده نماز گذاريد و دفن كنيد، آنگاه مسجد را بنا كنيد كه خراب نخواهد شد، چون چنين كردند ساختمان ايستاد و خراب نشد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 297.

آگاهي به حيله معاويه

روزي معاويه به كساني كه نزد او بودند گفت: چگونه مي شود فهميد كه مرگ من زودتر است يا مرگ (حضرت) علي، حاضرين گفتند: راهي نيست، معاويه گفت: من اين مطلب را از علي بدست مي آورم زيرا او سخن باطلي نمي گويد!

سپس سه نفر از افراد مورد اعتماد را خواسته به آنها گفت: هر سه با هم به طرف كوفه حركت كنيد، ولي با هم داخل نشويد، هر كدام به تنهائي ولي به ترتيب وارد شويد و خبر مرگ مرا منتشر كنيد، مواظب باشيد سخن شما در مورد چگونگي مرگ و سبب آن و روز مرگ و وقت آن، و مكان قبر و آنكه بر من نماز گذارده و ديگر امور هماهنگ باشد و به هيچ وجه اختلاف نداشته باشيد، اول يكي داخل شود و خبر فوت مرا بدهد، سپس د دومي و بعدا سومي، آنگاه ببينيد علي چه مي گويد؟!

اين سه نفر براي انجام اين مأموريت به كوفه آمدند، اولي داخل شهر شد، با حالتي غمگين و افسرده، مردم پرسيدند: از كجا مي آئي؟ گفت: از شام، گفتند: چه خبر؟ گفت: معاويه مرده است. مردم با شنيدن اين

خبر (خوشحال شدند) نزد حضرت امير عليه السلام آمده گفتند: مردي از شام آمده و مي گويد معاويه مرده است، حضرت اعتنا نكرد.

فرداي آن روز مرد ديگري با همان حالت آمد، مردم از او پرسيدند چه خبر؟ گفت: معاويه مرد و همانند رفيق خود واقعه را تعريف كرد، اينبار نيز مردم نزد حضرت آمدند و گفتند: اينك سوار ديگري آمده و خبر مرگ معاويه را آورده است و تمام واقعه را مانند اولي نقل مي كند، حضرت باز جوابي نداد.

روز سوم سوار ديگري آمد و خبر مرگ معاويه را داد وقتي مردم از او راجع به چگونگي مرگ او و جزئيات امر سئوال كردند همانند آن دو نفر توضيح داد.

مردم باز به نزد حضرت آمدند و گفتند: يا اميرالمؤمنين اين خبري كه اينها مي دهند صحيح است زيرا اين سومين سوار است كه همانند دو سوار قبلي خبر مي دهد، (باز حضرت اعتنا نكرد) و چون با حضرت زياد گفتگو كردند فرمود: (نه) معاويه هرگز نمي ميرد تا اينكه محاسن من به خون سرم رنگين شود و اين خبرها حيله اي است كه پسر خورنده جگرها با آن بازي مي كند. اين جملات حضرت به معاويه رسيد [1] (و فهميد كه حضرت زودتر از او از دنيا خواهد رفت).

------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 1.

آگاهي از چشمه آب و جريان راهب

لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام در راه صفين دچار عطش شد، ذخيره آب آنها پايان يافته بود و هر چه در چپ و راست مسير خود تلاش كردند از آب اثري نيافتند.

حضرت امير عليه السلام لشكر رااندكي از جاده منحرف كرد اندكي راه پيمود تا آنكه ديري [1] در وسط بيابان نمايان شد، حضرت به طرف دير آمد

و به اصحاب فرمود: ساكنين آن را صدا بزنيد، مردم صدا كردند، راهبي سر خود را از دير بيرون آورد، حضرت به او فرمود: آيا نزديك شما آبي هست كه اين جمعيت را چاره سازد؟

راهب گفت: اصلا، ميان من و آب بيش از دو فرسخ فاصله است، من نيز اگر ذخيره يكماه را برايم نياورند از تشنگي هلاك مي شوم. حضرت به اصحاب فرمود: آيا سخن اين راهب را شنيديد؟ گفتند: آري آيا اكنون كه نيروئي داريم دستور مي دهي كه به آنجا (دو فرسخي) رويم شايد به آب دست يابيم؟ حضرت فرمود: نه شما نيازي به اين كار نداريد! سپس حضرت گردن استر خود را به طرف قبله منحرف كرد و به مكاني نزديك دير اشاره نمودند و فرمود: اينجا را حفر كنيد، عده اي با كلنگ زمين را كندند تا اينكه سنگي بزرگ و درخشان (سفيد) ظاهر شد (به گونه اي كه قابل حفر نبود) به حضرت عرض كردند: يا علي كلنگ در اين سنگ اثر نمي كند.

حضرت فرمود: آب در زير اين سنگ است، اگر سنگ را از جاي خود حركت دهيد به آب خواهيد رسيد، تلاش كنيد تا سنگ را از جا بركنيد.

سپاهيان با يكديگر هماهنگ شدند و تلاش كردند اما سنگي بود سخت، و آنها نتوانستند سنگ را حركت دهند.

در اين هنگام وقتي حضرت ديد آن جمعيت با تمام تلاششان در كندن آن سنگ ناتوان هستند پاي از ركاب درآورد و از مركب فرود آمده، آستين بالا زد، پنجه در زير آن سنگ انداخت، آن را حركتي داد، سپس آن را از جاي كند و به فاصله اي دور پرتاب نمود! ناگاه آبي زلال نمايان

شد، سپاهيان هجوم آوردند و از آن نوشيدند، آبي بود بسيار خنك و زلال كه خوشگوارتر از آن در آن سفر ننوشيده بودند.

حضرت فرمود: ذخيره سازيد و سيراب شويد، اصحاب چنين كردند، آنگاه حضرت آن سنگ را دوباره به جاي خويش نهاد و دستور داد علامت آن را با خاك بپوشانند.

مرد راهب از بالاي دير تمامي اين امور را زير نظر داشت، وقتي كار به پايان رسيد صدا زد: اي مردم مرا پائين آوريد، پائين آوريد (گويا راه خروج او نردباني بوده است كه از بيرون، ديگران بايد نصب مي كردند يا پيرمردي ضعيف بوده كه نياز به كمك داشته است) هر طور شده او را پائين آوردند، آمد و در مقابل حضرت امير عليه السلام ايستاد و گفت: اي مرد تو پيامبر مرسل هستي، حضرت فرمود: نه، گفت: فرشته مقرب هستي؟ فرمود: نه، گفت: دستت را باز كن تا بر دست تو مسلمان شوم، حضرت دست مبارك را گشود و فرمود: شهادتين بگو، راهب گفت: اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و أشهد ان محمدا عبده و رسوله، و شهادت مي دهم كه شما وصي پيامبر خدا و تنها كسي هستي كه لياقت خلافت را داري، آنگاه حضرت شرايط اسلام را به او ياد داد، سپس فرمود:

چطور شد كه بعد از اينهمه مدت طولاني كه مسلمان نبودي، الآن مسلمان شدي؟ عرض كرد: مي گويم يا اميرالمؤمنين، اين دير در اينجا براي (شناسائي) كسي كه اين سنگ را مي جويد و آب را از زير آن خارج مي كند ساخته شده است. دانشمندان بسياري قبل از من در اينجا سكونت داشته اند ولي اين توفيق نصيب

آنها نشد و خداوند روزي من كرد.

ما در كتابهاي خود و آثار دانشمندانمان يافته ايم كه در اين مكان چشمه اي است كه بر روي آن سنگي است و مكان آن را كسي جز پيامبر يا وصي پيامبر نمي داند.

ولي خدا به ناچار مردم را به سوي حق مي خواند و علامت آن اين است كه او جايگاه اين سنگ را مي داند و بر كندن آن قدرت دارد. و من چون ديدم آنچه انجام دادي، بر من ثابت شد آنچه منتظر بودم و به آرزوي خود رسيدم، و امروز به دست شما مسلمان شدم و به حق شما ايمان آورده غلام تو هستم. اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي اين سخنان را از راهب شنيد آنقدر گريه كرد كه محاسن شريفش تر شد و گفت: سپاس خداوندي را كه مرا فراموش نكرده، سپاس خداوندي را كه ياد من در كتابهاي او بوده است. آنگاه مردم را دعوت كرده فرمود: آنچه برادر مسلمانتان مي گويد بشنويد، مردم شنيدند و خداي را بسيار سپاس گفتند و شكرشان بر نعمت خدا و شناخت اميرالمؤمنين عليه السلام افزون گرديد.

راهب با حضرت همراه شد و در جنگ صفين با اهل شام شركت كرد و به درجه شهيدان نائل آمد حضرت امير عليه السلام خودش نماز و دفن او را بر عهده گرفت و بسيار بر او استغفار نمود و هر گاه ياد او مي شد مي فرمود: «ذاك مولاي؛ او دوست من بود.» در برخي روايات آمده است: حضرت امير عليه السلام بعد از شهادت اين راهب در ميان شهداء دنبال او مي گشت، و خود حضرت بر او نماز گزارد و با دست خود او را دفن كرد و فرمود: به خدا سوگند گويا

او را مي بينم كه در منزلش با همسر خويش كه خداوند او را به آن گرامي داشته به سر مي برد. [2] .

شيخ مفيد (ره) مي فرمايد: اين جريان را مورخين ذكر كرده و در ميان شيعه و اهل سنت مشهور است به گونه اي كه شعراء آنرا به شعر درآورده و گويندگان بليغ آنرا در سخنراني ذكر كرده اند. [3] .

------------

پي نوشت ها:

[1] جائي كه راهبان مسيحي در خارج از شهر براي عبادت و تنهائي در آن ساكن مي شدند.

[2] بحار، ج 41 ص 265.

[3] الارشاد، ص 323.

آگاهي از اسرار زن جسور

حارث عور كه از دوستان باوفاي حضرت امير عليه السلام است گويد: روزي با اميرالمؤمنين در جايگاه قضاوت نشسته بودم كه زني آمد و بر عليه شوهرش شكايت كرد، زن شكايت خود را گفت، شوهرش نيز ادعاي خود را بيان كرد، و چون حق با مرد بود، حضرت حق را به شوهر داد و به ضرر زن حكم كرد.

زن از قضاوت حضرت بسيار خشمگين شد و صدا زد: يا اميرالمؤمنين به خدا قسم كه بر ستم قضاوت كردي، خداوند به تو اين گونه دستور نداده بود!

حضرت فرمود: اي سلفع و مهيع و قردع، من آنچه حق مي دانستم در مورد تو قضاوت كردم، زن با شنيدن اين سخن ترسيد و فرار كرد و جوابي نداد.

عمرو بن حريث (مرد منافق و مخالف حضرت علي عليه السلام) دنبال زن رفت و به او گفت: امروز از تو امر عجيبي ديدم، اميرالمؤمنين سخني به تو گفت و تو بدون هيچ حرفي برخاستي و رفتي، به من بگو به تو چه گفت كه نتوانستي جواب دهي؟ زن گفت: اي بنده خدا حضرت مسأله اي را بازگو

كرد كه جز من و خداوند متعال كسي آگاه نبود، و من از ترس اينكه مبادا بيش از اين بگويد (و رسوا كند) برخاستم، زيرا تحمل يكي بهتر از تحمل سختيهاي پشت سر هم است. عمرو گفت: خدايت ببخشايد، او به تو چه گفت؟ زن گفت: اي بنده خدا او به من چيزي را گفت كه زشت دارم و ثانيا زشت است مردان از عيوب زنان آگاه شوند.

عمرو بن حريث گفت: اي زن نه تو مرا مي شناسي و نه من تو را، شايد نه من تو را و نه تو مرا ديگر ببينيم. عمرو گويد: وقتي ديد من بسيار اصرار مي كنم گفت: اينكه حضرت فرمود: اي سلفع، به خدا قسم مجراي حيض من غير عادي است اما اينكه فرمود: اي مهيع، به خدا قسم به جاي مردان (شوهر) با زنان هستم. اما اينكه فرمود: اي قردع، من آن زن خرابكار هستم كه خانه همسرم و دارائي او را ويران و نابود كردم. عمرو گفت: واي بر تو، او اين مطالب را از كجا مي داند؟ آيا ساحر است يا كاهن [1] يا مخدوم [2] كه به مسائل تو خبر مي دهد، اين دانش گسترده اي است. زن گفت: بد حرفي زدي، او نه جادوگر است و نه كاهن و نه مخدوم، او از خاندان نبوت و وصي پيامبر خدا و وارث (علوم) اوست. آنچه از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم گرفته است به مردم مي گويد و او بعد از پيامبر ما حجت خداست بر مردم.

عمرو بن حريث بعد از گفتگو نزد حضرت برگشت، حضرت به او فرمود: اي عمرو چرا و به چه حقي آن

سخنان را در حق من روا داشتي (ساحر و كاهن و مخدوم) آگاه باش به خدا قسم كه سخن آن زن درباره من از تو بهتر بود، و من و تو هر دو مقابل خداوند خواهيم ايستاد بنگر چه گريزي از خداوند داري؟ عمرو گفت: يا اميرالمؤمنين من از خداوند استغفار مي كنم و از شما معذرت مي خواهم، مرا ببخش. خدايت ببخشايد.

حضرت فرمود: نه به خدا قسم من هرگز اين گناه را بر تو نمي بخشم، تا من و تو در مقابل آن (خدائي) كه ظلم نمي كند بايستيم. [3] .

اينكه حضرت امير عليه السلام عمروبن حريث را نبخشود با آنكه حضرتش درياي رحمت الهي است به جهت نفاق و كينه اي بود كه در دل عمرو بود و توبه نكرده بلكه تظاهر مي نمود.

و اين عمرو بن حريث همان است كه وقتي عبيداللّه از او خواست تا ميثم را معرفي كند گفت: ميثم تمار دروغگو و طرفدار آن مرد دروغگو علي بن ابيطالب است، ميثم گفت: اي امير او دروغ مي گويد: بلكه منم راستگو طرفدار آن مرد راستگو علي بن ابيطالب كه به حق اميرمؤمنان است، و در ترجمه او وي را به عنوان كافر بي دين و دشمن خدا و فرماندار بني اميه معرفي كرده اند. [4] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] كاهن كسي است كه مي گفتند از حركت ستاره ها پيشگوئي مي كند.

[2] مخدوم به كسي مي گفتند كه اجنه خدمتگزار او باشند.

[3] الاختصاص، شواهد التنظيم بالاختصاد و الاختلاف.

[4] الكهف: 103.

آگاهي از عاقبت ابن كوا

مردي به نام ابن كوّا از اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد اين آيه مباركه «قل هل أنبؤ كم بالأخسرين اعمالا» [1] سئوال نمود، حضرت فرمود: اينها اهل كتاب هستند زماني

بر حق بوده سپس در دين خود بدعت گذاردند و گمان مي كنند كه كار نيكي انجام داده اند.

سپس حضرت از منبر فرود آمده و دست خود را بر كتف ابن كوا زده فرمود: اي ابن كوّا اهل نهروان نيز از ايشان دور نيستند! او گفت: اي اميرالمؤمنين من غير از شما را نمي خواهم و از ديگري (مخالفين) سئوال نمي كنم (شما را امام مي دانم) اصحاب گويند: در جنگ نهروان، ابن كوّا جزء خوارج (سپاه دشمن) ديدند كه بر عليه حضرت مي جنگيد، يكي به او گفت: مادرت به عزايت نشيند، تو آن زمان از اميرالمؤمنين سئوال مي كردي و امروز با او جنگ مي كني؟ در اين ميان مردي بر او حمله كرد و با ضربه نيزه او را به جهنم واصل كرد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

[2] مناقب آل ابي طالب، ج 2 ص 301.

آگاهي از مرگ سلمان و طي الارض حضرت

جابر انصاري گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام با ما نماز صبح را در مدينه خواند، پس از آن روي مبارك را به طرف ما كرده فرمود: خداوند اجر شما را در مرگ برادرتان سلمان عظيم گرداند، آنگاه حضرت عمامه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را بر سر گذارد و بر استري به نام عضبا سوار شد و به قنبر فرمود:

اي قنبر ده قدم به شمار، قنبر گويد: ده قدم شمردم خود را بر در خانه سلمان در مدائن ديدم. زادان (گويا همشهري سلمان بوده است) گويد: وقتي زمان وفات سلمان نزديك شد به او گفتم: چه كسي تو را غسل مي دهد؟ گفت: آنكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را غسل داد (يعني حضرت علي عليه السلام) گفتم: تو در مدائني و علي در مدينه

گفت: اي زادان وقتي چانه مرا بستي، صداي در را مي شنوي. زادان گويد: چون چانه او را بستم ناگاه صداي درب را شنيدم، بلافاصله در را باز كردم ديدم اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است فرمود: اي زادان سلمان فوت كرد؟

عرض كردم: آري حضرت داخل شد و پارچه را از صورت سلمان برگرفت در اين حال سلمان تبسمي كرد! حضرت فرمود:

خوشا به حال تو اي بنده خدا، وقتي نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رفتي مصيباتي را كه بر برادرت وارد شده بگو، سپس حضرت مشغول كارهاي او شد (غسل و كفن و نماز) وقتي حضرت بر سلمان نماز مي خواند تكبيري با عظمت از حضرت شنيدم و با حضرت دو مرد را ديدم يكي جعفر (طيار برادر گرام حضرت امير عليه السلام) و ديگري خضر پيامبر عليه السلام بود و همراه هر كدام از جعفر و خضر هفتاد صف از ملائكه در نماز بر سلمان حاضر شدند در هر صفي يك ميليون فرشته بود. [1] .

يك حكايت جالب و مرتبط :

يكي از علماء اهل سنت كه معروف به ابن جوزي است روزي سخني فراتر از دهان خود بر زبان آورد و خواست همچون اميرالمؤمنين عليه السلام ادعايي كرده باشد. او بر فراز منبر صدا زد: «سلوني قبل ان تفقدوني؛ از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد!.»

در اين ميان بانويي آگاه و زيرك از او پرسيد: آيا درست است كه حضرت علي عليه السلام براي غسل و كفن و دفن سلمان يك شب (از مدينه به مدائن) رفت و آن مراسم را انجام داد و برگشت؟ ابن جوزي گفت: اينگونه روايت شده است. آن زن ادامه داد: آيا درست

است كه جنازه عثمان سه روز در مزبله افتاده بود و حضرت علي عليه السلام (در مدينه) حاضر بود (و اقدامي نكرد؟) ابن جوزي گفت: آري، آن زن گفت: پس يكي از آن دو اشتباه بود!

ابن جوزي كه از جواب اين زن عاجز شده بود گفت: اي زن اگر تو بي اجازه شوهرت از خانه بيرون آمدي، لعنت خدا بر تو و اگر با اجازه او بوده، لعنت خدا بر او. در اين هنگام كه آن زن، ابن جوزي را درمانده ديد تير خلاص را به او زد و گفت: عايشه كه به جنگ با علي عليه السلام (از خانه) خروج كرد آيا با اجازه (شوهرش) پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بود؟

ابن جوزي چنان درمانده شده بود كه ساكت گرديد و جوابي نداد. [2] .

و اين نيز تحقق ديگر از پيشگوئيهاي اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه فرمود: هر كه بعد از من چنين ادعايي كند خداوند او را رسوا مي نمايد.

سلمان دريائي بي كران و مردي از اهل البيت

او از آن سه نفري است كه روايات مي گويد تنها آنها بعد از پيامبر برجا ماندند و ديگران منحرف شدند. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: خداوند به من دستور داده كه چهار نفر را دوست داشته باشم سپس د آنها را حضرت علي و مقداد و ابوذر و سلمان فارسي معرفي كرد.

امام صادق عليه السلام در مورد سلمان فرمود: سلمان علم اول و آخر را پيدا كرد و او دريائي بيكران است و او از ما اهل بيت است. در حديث ديگري حضرت صادق عليه السلام فرمود: سلمان اسم اعظم را مي دانست. او آنقدر در دانش و اسرار الهي عميق بود كه روايات

مي گويد: اگر ابوذر آنچه در دل سلمان بود مي دانست او را مي كشت. حسن بن منصور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: آيا سلمان محدث بود؟ (از غيب با او صحبت مي شد) حضرت فرمود: آري، گفتم: چه كسي با او سخن مي گفت؟ فرمود: فرشته اي بزرگوار، عرض كردم: وقتي سلمان چنين باشد صاحب او (حضرت امير عليه السلام) چه خواهد بود؟ حضرت فرمود:به كار خودت مشغول باش. و جمله «سلمان منا اهل البيت؛ سلمان از ما خانواده است»، در روايات بسياري آمده است، حضرت باقر عليه السلام فرمود: نگوئيد سلمان فارسي بگوئيد سلمان محمدي او مردي از ما خاندان است. [3] .

تاسف سلمان در هنگام مرگ

هنگامي كه سلمان از دنيا مي رفت سعد بن ابي وقاص به عيادت او آمد، به او گفت: چگونه اي؟ حالت چطور است؟ سلمان گريست، سعيد گفت: چرا گريه مي كني، پيامبر تا دم مرگ از تو راضي بود، تو از كساني هستي كه نزد حوض (كوثر) پيش حضرت مي روي (نه از آنها كه پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: عده اي از اصحاب مرا از حوض درو مي كنند چون بعد از حضرت مرتكب خيانتهايي شده اند).

سلمان گفت: به خدا سوگند كه من به خاطر مرگ بي تابي نمي كنم و نه به خاطر غصه دنيا، گريه من از آن است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود و در روايتي گفت: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله با ما شرط كرد توشه شما از دنيا بايد به اندازه بار مسافر باشد و من مي ترسم كه از اين مقدار بيشتر داشته باشم. سعد گويد: من به اطراف او در اتاق نگاه كردم ديدم يك پارچ يا آفتابه و يك لگن

براي شستن لباس و يك كاسه يا ظرف پختن غذا بيشتر نبود.

عالم نصراني با هدايت حضرت علي مسلمان شد

علامه مجلسي رضوان الله عليه از زيد و صعصعة و اصبغ بن نباته و ديگران روايت كرده است كه به اسقف (عالم بزرگ نصاري) در سرزمين ديلم فارس خبر دادند كه مردي هست كه ناقوس را تفسير مي كند (منظورشان حضرت علي عليه السلام بود). [4]

اسقف گفت: مرا نزد او ببريد كه او را انزع بطين مردي تنومند كه موي جلوي سر او ريخته است خواهم يافت. وقتي او را نزد حضرت آوردند يكصد و بيست سال از عمرش مي گذشت، گفت: من صفت اين مرد را در انجيل ديده ام، شهادت مي دهم كه او وصي پسر عموي خود است حضرت به او فرمود: براي ايمان آوردن آمده اي آيا مي خواهي رغبت تو را زياد كنم؟ عرض كرد: آري، فرمود: لباس خود را درآور تا آن علامتي را كه ميان دو كتف توست به اصحاب نشان دهم. اسقف با شنيدن اين سخن صدا زد: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد عبده و رسوله، آنگاه ناله اي كرد و جان داد!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در اسلام اندكي زيست اما در جوار خداوند بسيار متنعم شد. [5] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 29 ص 647.

[2] بحار، ج 29 ص 647.

[3] روايت مذكور همگي از ج 8 معجم الرجال در ترجمه سلمان فارسي ذكر گرديده است.

[4] لئالي الاخبار، ج 1 ص 87.

[5] بحار، ج 41 ص 312.

آگاهي از حقانيت ادعاي زن

عمار ياسر گويد: نزد مولاي خودم اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه سر و صداي عظيمي (مسجد) جامع كوفه را

فرا گرفت. حضرت به من فرمود: اي عمار ذوالفقار آن كوتاه كننده عمرها را بياور!

عمار گويد: آوردم، حضرت فرمود: اي عمار برو بيرون و آن مرد را از ستم به زن بازدار، اگر بس كرد وگرنه با ذوالفقار جلو او را مي گيرم. عمار گويد: بيرون آمدم، مرد و زني را ديدم كه با هم نزاع مي كردند، مرد افسار شتر را گرفته، هر كدام مي گويد اين شتر، مال من است. به آن مرد گفتم: اميرالمؤمنين تو را از ستم به اين زن نهي مي كند.

مرد (گستاخ) گفت: علي به كار خود مشغول باشد و برود دستش را از خونهاي مسلمانان كه در بصره كشته است بشويد! او مي خواهد شتر مرا بگيرد و به اين زن دروغگو بدهد!

عمار گويد: برگشتم تا به مولاي خودم خبر دهم، ناگاه ديدم حضرت خارج شد و آثار خشم در صورتش نمايان بود، به آن مرد فرمود: واي بر تو، شتر اين زن را رها كن، مرد گفت: شتر مال من است. حضرت فرمود: اي ملعون دروغ مي گوئي، مرد گفت: چه كسي به نفع زن شهادت مي دهد؟ فرمود: شاهدي كه هيچيك از اهل كوفه آن را تكذيب نمي كند! مرد گفت: اگر شاهدي راستگو شهادت دهد شتر را به زن مي دهم،حضرت فرمود: اي شتر بگو مالك تو كيست؟ ناگاه شتر با زباني گويا گفت: يا اميرالمؤمنين سلام بر تو، نوزده سال است كه اين زن مالك من است! حضرت به زن فرمود: شترت را بگير. الحديث [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج40 ص 267.

آگاهي فوق العاده و داوري عجيب

جواني نزد عمر آمد و ادعا كرد كه پدرش در شهر كوفه از دنيا رفته است و او

آن موقع طفلي شير خوار در مدينه بوده است و اكنون ارث پدر را مطالبه مي كرد، عمر فريادي بر سر او كشيد و او را دور كرد. [1] جوان به دادخواهي برخواست و از حضرت علي عليه السلام دادرسي نمود، حضرت فرمود: او را به مسجد جامع بياوريد تا جريان را روشن كنم، جوان را آوردند و حضرت جريان را از او پرسيد و او داستان را گفت. حضرت فرمود: من اكنون قضاوتي مي كنم در ميان شما كه خداوند بر فراز هفت آسمان داوري نموده و هيچ كس اين گونه داوري نكند مگر آنكه خداوند او را براي دانش خويش پسنديده باشد.

آنگاه فرمان داد تا ابزاري همانند بيل آورده سپس فرمود: برويم نزد قبر پدر اين بچه، همگي حركت كردند، حضرت فرمود: قبر را حفر كنيد و يكي از استخوانهاي سينه او را درآوريد، آن استخوان را به دست جوان داد و فرمود: آن را بو كن، همين كه جوان آن را بوئيد، خون از بيني او روان شد، حضرت فرمود: اين جوان فرزند اوست! عمر گفت: به خاطر جريان خون، مال را به او تحويل مي دهي؟ حضرت فرمود او از تو و همه مردم به مال سزاوارتر است. سپس به حاضرين فرمود: شما نيز اين استخوان را بو كنيد، همگي بو كردند، از بيني هيچكدام خوني نيامد، آنگاه حضرت به جوان فرمود:

تا دوباره استخوان را بو كند، همين كه بو كرد دوباره خون بسياري از او جاري شد، حضرت فرمود: اين مرد پدر اوست و مال را به او تحويل داد سپس فرمود: به خدا سوگند من دروغ نگفتم و به من نيز دروغ

نگفته اند. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] چرا حناب خليفه به جاي دادرسي با مردم اينگونه رفتار مي كرده است؟.

[2] بحار، ج40 ص224 از مناقب آل ابي طالب.

آگاهي از اهداف فرستاده طلحه و زبير

امام صادق عليه السلام فرمود: طلحة و زبير مردي از طايفه عبدالقيس به نام خداش را نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرستادند و به او سفارش كردند ما تو را نزد مردي مي فرستيم كه او و خاندانش را از دير زمان به جادوگري و كهانت مي شناسيم. در ميان اطرافيان ما تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادي كه از او نپذيري و با او مخاصمه كني تا حقيقت بر تو معلوم گردد و بدان كه ادعاي او از همه مردم بيشتر است، مبادا ادعاي او به تو شكستي وارد كند. و از جمله راههائي كه او مردم را با آن گول مي زند، غذا و نوشيدني و عسل و روغن و اينكه با كسي خلوت كند مي باشد، مبادا نزد او غذائي بخوري و چيزي بياشامي، به عسل و روغن او دست مزن و با او در خلوت منشين، از همه اينها بر حذر باش و به ياري خداوند حركت كن وقتي چشمت به او افتاد، آيه سخرة را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه بر، وقتي پيش او نشستي تمام نگاهت را به او متوجه مكن و با او انس مگير. آنگاه به او بگو: همانا دو برادر ديني و دو پسر عموي نسبي تو، تو را سوگند مي دهند كه رشته فاميلي را قطع نكن و مي گويند: مگر تو نمي داني كه ما از روزي كه خداوند محمد صلي الله عليه وآله را قبض روح كرد،

به خاطر تو مردم را رها كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم، اكنون كه تو به كمترين مقامي رسيدي احترام ما را تباه كردي و اميد ما را بريدي، و اينك با وجود دوري ما از تو و وسعت شهرهاي حكومت تو، پي به توان ما در برابر خود بردي (كه چگونه بر عليه تو لشگركشي كرده برخي شهرها را متصرف شديم).

كسي كه تو را از ما و پيوند ما منصرف مي كند سودش براي تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به ما سست تر است (ما از افرادي مانند عمار و ابن عباس و مالك اشتر براي تو سودمندتريم) صبح براي آنكه چشم دارد آشكار است (حق روشن است).

به ما خبر رسيده كه تو هتك حرمت ما را كرده بر ما نفرين نموده اي، چه باعث اين كار شده است؟ ما تو را شجاع ترين پهلوان عرب مي دانستيم (نفرين كار مردم ترسو است نه شجاع) تو مدام ما را نفرين مي كني آيا مي پنداري كه اين كار تو ما را شكست مي دهد؟

فرستاده آنها پس از گرفتن پيام نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و آنچه به او دستور داده بودند به كار بست، وقتي حضرت علي عليه السلام او را ديد كه با خود سخني را زمزمه مي كند آيه سخره را مي خواند حضرت خنديد و فرمود: اي برادر عبد قيس بيا اينجا و به مكاني نزديك خود اشاره فرمود:

خداش گفت: جا وسيع است (همين جا خوب است) مي خواهم پيغامي را به شما برسانم. حضرت فرمود: اول چيزي بخور و بياشام، لباس (سفر) را درآور و روغني (بر موهايت) بمال، بعدا پيام خود را برسان، آنگاه به قنبر

فرمود: اي قنبر برخيز و او را پذيرائي كن. خداش گفت: من به آنچه گفتي نياز ندارم!حضرت فرمود: مي خواهم با تو تنها باشم؟ خداش گفت: هر رازي نزد من آشكار است! (سخن محرمانه ندارم) حضرت فرمود: تو را به آن خدائيكه از تو به خودت نزديك تر است و ميان تو و دل تو مانع مي شود و خيانت چشمها و راز سينه ها را مي داند: آيا زبير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (خوردن و آشاميدن و...) به تو سفارش نكرده؟ گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (يعني بعد از آن سوگندهاي شديد) حق را كتمان مي كردي ديگر چشم بر هم نمي زدي (سريعا هلاك مي شدي). تو را به خدا سوگند آيا او به تو چيزي ياد نداد كه وقتي نزد من آمدي آن را بخواني؟ خداش گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: آيه سخره بود؟ گفت: آري، فرمود: بخوان آن را، او خواند و حضرت آيه را تكرار مي كرد و هر جا غلط مي خواند اصلاح مي فرمود تا آنكه هفتاد بار آن را خواند!

آن مرد گفت: چرا اميرالمؤمنين عليه السلام دستور مي دهد كه اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: آيا احساس مي كني كه دلت آرام شد؟ گفت: سوگند به آنكه جانم در دست اوست آري. حضرت فرمود: آن دو نفر به تو چه گفتند: (پيامشان را بگو) خداش پيام را بيان كرد، حضرت فرمود: به آن دو بگو: سخن خود شما براي استدلال عليه شما كافيست ولي خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمي كند. شما گمان مي كنيد كه برادر ديني و پسر عموي نسبي من هستيد، نسب را

منكر نيستم (در جد اعلا شريك هستيم) گر چه هر فاميلي گسسته است جز آنكه خداوند با اسلام پيوند زده است. اما اينكه گفتيد: برادر ديني من هستيد، اگر راست مي گوئيد شما با كارهائي كه نسبت به برادر ديني خود كرديد با كتاب خدا مخالفت نموده و نافرماني او را كرده ايد (شورش بر حاكم عدل گناه است) و اگر راستگو نيستيد (در ادعاي برادري با من) با اين ادعا افترا بسته و دروغ گفته ايد (در هر دو صورت گنه كار هستيد) و اما مخالف شما با مردم بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله پس اين كار اگر به خاطر حق بود، آن كار حق را با اين مخالفتي كه با من كرديد شكستيد و از بين برديد.

و اگر از روي (اهداف) باطل با مردم (حكومت ناحق) مخالفت مي كرديد گناه آن باطل با گناه تازه اي كه كرده ايد گريبانگير شماست (مرتكب دو گناه هستيد) اينها گذشته از اينكه مخالفت شما با مردم (حكومت ناحق) جز براي طمع دنيا نبوده است، آنچه گفتم سخن خود شما بود كه گفتيد اميد ما را قطع كردي و ما را نااميد كردي (يعني اين سخن شما نشان مي دهد شما طمع دنيوي داشتيد) و خدا را شكر كه بر من عيب ديني نگرفتيد. مانع من از پيوند با شما همان است كه شما را از حق برگردانيد و وادار كرد تا (بيعت) حق را از گردن خود دور كنيد همچنان كه چهار پاي سركش افسار خود را پاره مي كند، و خداست پروردگار من كه با او چيزي شريك نسازم، پس سخن از سود كمتر و دفاع سست تر نكنيد كه شايسته نام شرك خواهيد

بود.

اما اينكه گفتيد: من شجاع ترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرين من گريزانيد، بدانيد كه هر مقامي مناسب كاري است (گاهي وقت دعاست و گاهي هنگام جنگ) آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاي اسبها پريشان شود و ششهاي شما در درون شما (از ترس) باد كند، آنجاست كه خداوند مرا با دلي قوي كارگزاري كند.

و اما اينكه از نفرين من ناراحتيد، شما نبايد از نفرين مردي كه به پندار شما جادوگر و از طايفه جادوگران است بي تابي كنيد!

آنگاه حضرت بر آن دو نفرين نموده گفت :خدايا زبير را به بدترين وضع بكش و خونش را در گمراهي بريز و طلحة را ذليل كن و بدتر از آن را در آخرت براي آن دو ذخيره ساز، آن دو به من ستم كردند و تهمت زدند (و نسبت جادوگري و كشتن عثمان را به من دادند) و گواهي خود را پنهان كردند و نسبت به من از تو و پيامبر صلي الله عليه وآله نافرماني كردند، سپس به خداش فرمود: بگو آمين، خداش گفت: آمين! در اين موقع خداش (به خود آمد) و با خود گفت: به خدا مردي را كه اشتباهش از تو روشن تر باشد نديدم، مردي كه پيامي را مي رساند كه پاره اي از آن پاره ديگر را ابطال مي كند و خداوند جاي صحيحي در آن نگذارده، من نزد خداوند از آن دو بيزاري مي جويم. حضرت علي عليه السلام فرمود: برو نزد طلحة و زبير و كلام را به آنها برسان، خداش گفت: نه به خدا سوگند، من نمي روم مگر اينكه دعا كني خداوند مرا هر چه زودتر به سوي

شما برگرداند و مرا به رضاي خود در مورد شما موفق گرداند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دعا كرد، آن مرد رفت و ديري نگذشت كه برگشت و در جنگ جمل در ركاب حضرت كشته شد، خدايش رحمت كند. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 2 ص 145.

آخرالزمان دوران امتحانهاي شديد است

اصبغ بن نباته گويد: حضرت امير عليه السّلام فرمود:

در ميان مردم مانند زنبور عسل باشيد در ميان پرندگان، هر پرنده اي زنبور عسل را ضعيف و ناچيز مي شمارد و اگر پرندگان بدانند آن بركتي كه در باطن اوست آن را ناچيز نشمارند.

با زبانها و بدنهاي خود با مردم آميزش كنيد (در ميان مخالفين خود با اخلاق خوب معاشرت كنيد ولي) با دلها و اعمال خود از مردم كناره گيري نمائيد.

سوگند به آنكه جانم در دست اوست آنچه را دوست مي داريد (گشايش كار و دولت حق را) نخواهيد ديد تا اينكه (از شدت اختلاف) به صورت يكديگر آب دهان اندازيد و يكديگر را دروغگو بناميد! تا آنكه باقي نماند از شما شيعيان مگر (اندكي چون) سرمه اي كه در چشم كشيده شده و نمكي كه در طعام ريخته شد.

من براي شما مثلي مي زنم و آن مثل مردي است كه مقداري گندم دارد و آن را از گرد و غبار و دانه تلخ و سياه و خاك پاك گرداند و در انباري ذخيره نمايد و پس از مدتي ببيند مقداري از آن گندمها آفت زده و كرم گذاشته، گندمهاي آفت زده را پاك نموده و دوباره (باقيمانده را) در انبار ذخيره كند، اين كار را بارها ادامه دهد تا آنكه در انبار نماند مگر دانه هائي كه بسيار سخت و محكم باشد

(و آفت در آن تأثير نكند) همچون دانه هاي گندمي كه در خرمن كاه بعد از كوبيدن بماند (كه بسيار سخت است).

شما هم همين طور جدا مي شويد افراد ضعيف الايمان از افراد قوي مشخص گردد تا آنكه باقي نماند (در ايمان و اعتقاد و دين و عمل به آن) مگر گروهي كه فتنه به آنها ضرري نخواهد رسانيد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة للنعماني.

آتش در حجاز و آب در نجف

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «اذا وقعت النار في حجازكم و جري الماء بنجفكم فتوقعوا ظهوره؛ زماني كه آتش در حجاز شما افتاد و آب به نجف شما جاري شد (نجف را آب گرفت يا آب به آنها رسيد) پس منتظر ظهور او (حضرت مهدي عليه السّلام) باشيد.» [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] نواهب الدهور.

ا

احترام به پيامبر

در روز فتح مكّه در سال هشتم هجرت، وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي خواست كعبه را بازسازي كند، به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

وارد خانه خدا شده بُتها را سرنگون كرده و آنها را در هم بشكن.

امام علي عليه السلام خواست بالا رود، چون درب ورودي بالا قرار داشت، بدون وسيله و نردبان ممكن نبود، ناگهان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

قدم بر دوش من بگذار.

امام علي عليه السلام قدم بر دوش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم گذاشت و بتها را شكست و سرنگون كرد،

آنگاه به هنگام فرود آمدن، با زحمت از بالا به پائين پريد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

من آماده ايستاده بودم، چرا به هنگام فرود آمدن، قدم بر دوش من نگذاشتي؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

هنگام بالا رفتن چون امر كردي اطاعت كردم، ولي نفرمودي كه به هنگام فرود آمدن نيز قدم بر دوش مبارك بگذارم. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] سيماي جوان ص134، دواني.

احترام به بزرگان در نامگذاري فرزند

احترام به بزرگان، پدران و مادران در امور اجتماعي و خانوادگي يكي از ارزش هاي جاودانه است،كه انسان از مشورت هاي حكيمانه آنان بهره مند گردد، و آنها را برخود مقدّم بدارد، به خصوص در «نامگذاري فرزند»، تا نام نيكوئي انتخاب گردد.

امروزه بسياري از زنان و مردان جوان بدون مشورت با بزرگان خانواده با شتابزدگي و ايده آل گرائي، نام هائي را انتخاب مي كنند كه هم باعث شرمندگي كودك و هم باعث بي اعتناعي خانواده است،

و گاهي با انتخاب أسامي تقليدي از غرب و شرق و برخلاف شئون ملّي و اسلامي زير سئوال مي روند.

وقتي امام حسن مجتبي عليه السلام متولّد شد، و قنداقه نوراني

او را به دست امام علي عليه السلام دادند،

حضرت زهرا عليها السلام خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اي اميرالمؤمنين عليه السلام، نامي نيكو براي فرزندم انتخاب كن.

حضرت پاسخ داد:

من از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيشي نمي گيرم، تا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چه تصميمي بگيرد؟

پس كودك را در جامه زردي پيچاند و خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رفت.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پارچه زرد را دور افكند و كودك را در پارچه سفيدي قرار داد و پرسيد:

نامي براي كودك انتخاب كرديد؟

امام علي عليه السلام فرمود:

يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم! هرگز از شما سبقت نخواهم گرفت.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم با مشورت حضرت جبرئيل اوّلين فرزند امام علي عليه السلام را «حَسَنْ» ناميد،

كه در تورات و كتب آسماني به زبان عبري «شُبَّر» است. [1] .

حال چه مي شود كه زنان و مردان جوان ما براي نامگذاري فرزند دچار شتابزدگي نشده، و از رأي و فكر و مشورت بزرگان خانواده استفاده كنند، و اين ادب را از امام علي عليه السلام خود ياد گيرند؟

----------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ طوسي ص367، و جلاء العيون مجلسي.

استفاده از زيبائي هاي طبيعت

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي به سوي صفّين حركت مي فرمود به سرزمين «بليخ» رسيد كه، جاي خوش آب و هوائي بود،

و رودخانه بزرگ و پُر آبي داشت،

مناظر زيباي آن سرزمين، امام علي عليه السلام را به خود مشغول كرد.

آن حضرت دستور داد تا سپاهيان در آنجا مدّتي بمانند و از آب و هواي دلنشين آن سامان بهره مند گردند،

و استراحت كنند.

با اين

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حال پيشروي به سوي سرزمين صفّين بود، و جنگ بسيار سرنوشت سازي در پيش روي داشت، و لشگرِ چند ده هزار نفري را رهبري مي كرد،

امّا از تفريحات سالم سربازان و بهره برداري از طبيعت غفلت نفرمود. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ص512.

انگشتر و زينت مردم

الف - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام انگشتر عقيق بر انگشتان مبارك داشت و مي فرمود:

هركس انگشتر عقيق بر دست كند، ثواب نماز او چهل درجه از آنانكه عقيق بر دست ندارند برتر است. [1] .

ب - امام علي عليه السلام در رهنمودي فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من فرمود:

يا علي، انگشتر طلا در دست مكن و جامه حرير مپوش كه ره آورد آن، آتش جهنّم است.

ج - از سلمان فارسي نقل شد:

حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يا علي، انگشتر در دست راست بكن تا از مقرّبان باشي.

عرض كرد كه:

يا رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم كدامند مقرّبان.

حضرت فرمود:

جبرئيل و ميكائيل

دوباره پرسيد:

چه (نوع) انگشتر به دست كنم؟

فرمود:

عقيق سرخ، بدرستي كه آن اقرار كرده است براي خدا به يگانگي،

و براي من به پيغمبري،

و براي تو يا علي، به آن كه وصيّ مني،

و براي فرزندان تو به امامت،

و براي دوستان تو به بهشت،

و براي شيعيان فرزندان تو به جنّت الفردوس.

د - حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

حضرت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نهي فرمود از انگشتر دست كردن در انگشت وسط و انگشت شهادت.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب سوّم.

استفاده از لباس هاي نو

گرچه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ساده پوشي ضرب المثل بود،

امّا هرگز لباس هاي امام علي عليه السلام كثيف و چركي و پاره نبود.

لباس هاي گران قيمت نمي خريد، امّا با لباس تميز و پاكيزه و نو، نماز مي خواند.

أشعث بن عبد مي گويد:

در يكي از روزهاي جمعه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدم كه در آب فرات غسل جمعه كرد و سپس پيراهن نو و ارزان قيمتي خريد و با

آن نماز جمعه خواند.

(پيراهن را به 3 درهم خريد.) [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه خوئي ج2 ص408.

امام علي و نماز شب

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نمازهاي روزانه را در وقت خود مي خواند.

و براي نوافل و مستحبّات اهميّت فراوان قائل بود،

و نماز شب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز ترك نمي شد،

زيرا كه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيد:

صَلوة اللَّيْلِ نُورٌ

(نماز شب نور است)

ابن الكَوّاء نقل مي كند:

حتّي در «ليلة الهرير» كه كوفيان و شاميان از آغاز شب تا صبح مي جنگيدند،

در آن شب نيز نمازِ شبِ امام علي عليه السلام ترك نگرديد. [1] .

نوف بكّالي، نسبت به حالات شبانه و نماز شب آن حضرت نقل مي كند:

يَا نَوْفُ، طُوبَي لِلزَّاهِدِينَ فِي الدُّنْيَا، الرَّاغِبِينَ فِي الْآخِرَةِ، أُولئِكَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِيباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَ قَرَضُوا الدُّنْيَا قَرْضاً عَلَي مِنْهَاجِ الْمَسِيحِ.

يَا نَوْفُ، إِنَّ دَاوُودَ عليه السلام قَامَ فِي مِثْلِ هذِهِ السَّاعَةِ مِنَ اللَّيْلِ فَقَالَ: إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لَا يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلَّا اسْتُجِيبَ لَهُ، إِلَّا أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً، أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ (وهي الطنبور) أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ.

(در يكي از شب ها حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدم كه براي عبادت از بستر بر خواست، و نگاهي به ستارگان افكند، و به من فرمود: خوابي! يا بيدار؟ گفتم بيدارم، امام علي عليه السلام فرمود:)

(اي نوف! خوشا به حال آنان كه از دنياي حرام چشم پوشيدند، و دل به آخرت بستند،

آنان مردمي هستند كه زمين را تخت، خاك را بستر، آب را عطر، و قرآن را پوشش زيرين، و دعا را لباس رويين خود قرار دادند، سپس دنيا را همانند

عيسي مسيح عليه السلام وا نهادند.

اي نوف! همانا داوود پيامبر (كه درود خدا بر او باد) در چنين ساعتي از شب برمي خواست، و مي گفت:

«اين ساعتي است كه دعاي هر بنده اي به اجابت مي رسد، جز باجگيران، جاسوسان، شبگردان و نيروهاي انتظامي حكومت ستمگر، يا نوازنده طنبور و طبل».) [2] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در وصفِ شبِ پرهيزكاران، و نمازِ شب آنان فرمود:

أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً. يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَيَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ.

فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةً فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً، وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً، وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ.

وَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَشَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ، فَهُمْ حَانُونَ عَلَي أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَأَكُفِّهِمْ وَرُكَبِهِمْ، وَأَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، يَطْلُبُونَ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ.

«پرهيزكاران در شب برپا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشه مي خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروي درد خود را مي يابند، وقتي به آيه اي برسند كه تشويقي در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روي آورند، و با جان پرشوق در آن خيره شوند، و گمان مي برند كه نعمت هاي بهشت در برابر ديدگانشان قرار دارد،

و هرگاه به آيه اي مي رسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن مي سپارند، و گويا صداي برهم خوردن شعله هاي آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشاني و دست و پا بر خاك ماليده، و از خدا آزادي خود از آتش جهنّم را مي طلبند.» [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 320.

[2]

حكمت 104 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب خصال ج1 ص337 ح40 باب الستّه: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

2- اكمال الدين: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

3- مروج الذهب ج4 ص106: مسعودي (متوفاي 346 ه)

4- حلية الاولياء ج 6 ص 53: ابونعيم اصفهاني(متوفاي 402 ه)

5- تاريخ بغداد ج 7 ص162 ح3608: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

6- دستور معالم الحكم ص 35 و92: قاضي قضاعي(متوفاي 454 ه)

7- غرر الحكم ص 209 : ج 4 ص 268: آمدي (متوفاي 588 ه).

[3] خطبه 8 : 193 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است.

اشك هاي فراوان

آنان كه با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زندگي مي كردند و فراوان با او بودند،

و در سَفَر و حَضَر حالات گوناگون حضرت را مشاهده مي كردند نقل كردند كه:

«امام علي عليه السلام فراوان در فكر فرو مي رفت و بسيار اشك مي ريخت.» [1] .

زيرا خود در وصف مردان خدا فرمود:

فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ: مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ الْإِقْتِصَادُ، وَمَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ.

غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، وَوَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ.

وَلَوْلَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ، شَوْقاً إِلَي الثَّوَابِ، وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ، فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ.

قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَأَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَحَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ، وَأَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ. صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً.

تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ.

أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيَا فَلَمْ يُرِيدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا

أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.

«امّا پرهيزكاران! در دنيا داراي فضيلت هاي برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روي، و راه رفتنشان با تواضع و فروتني است، چشمان خود را بر آن چه خدا حرام كرده مي پوشانند، و گوش هاي خود را وقف دانش سودمند كرده اند، و در روزگار سختي و گشايش حالشان يكسان است.

و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرمود، روح آنان حتي به اندازه برهم زدن چشم، در بدنها قرار نمي گرفت، از شوق ديدار بهشت، و از ترس عذاب جهنّم خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده و در نعمت هاي آن بسر مي برند، و جهنّم را چنان باور دارند كه گويي آن را ديده و در عذابش گرفتارند.

دل هاي پرهيزكاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در أمان، تن هايشان فربه نبوده، و درخواست هايشان اندك، و عفيف و پاكدامنند. در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند، تجارتي پر سود كه پروردگارشان فراهم فرمود، دنيا مي خواست آنها را بفريبد امّا عزم دنيا نكردند، مي خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند.» [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 339.

[2] خطبه 2 : 193 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب سليم بن قيس ص849 حديث43: از اصحاب امام سجاد عليه السلام(متوفاي 90 ه)

2- كتاب أمالي ص457 مجلس84 ح2: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

3- كتاب النهاية ج 1 ص 132: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

4- كتاب ارشاد ص 139 : ج1 ص301: شيخ مفيد متوفاي 413

ه)

5- عيون الاخبار ج 2 ص 60: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

6- عقد الفريد ج 2 ص 162: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

7- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج 2 ص 187: يعقوبي (متوفاي 292 ه)

8- روضه كافي ج 8 ص 67: كليني (متوفاي 328 ه).

اذان گفتن امام

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مرتّب اذان مي گفت.

در كوفه بالاي بام مسجد مي رفت و اذان مي گفت.

حتّي در شب ضربت خوردن (شب نوزدهم ماه مبارك رمضان) نيز اذان گفتن را ترك نفرمود.

امام علي عليه السلام پس از خواندن نماز شب، به بالاي بام مسجد كوفه مي رفت و انگشتان مبارك بر گوش مي نهاد و با صداي بلند، به گونه اي اذان مي گفت كه، صداي اذان آن حضرت به گوش تمام مردم كوفه مي رسيد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ ج 4 ص 279.

اولين نمازگذار

تمام دانشمندان اهل سنّت و محقّقان شيعه، به اين حقيقت اعتراف دارند كه از مردان، اوّل كسي كه ايمان آورد، علي عليه السلام بود،

و سنّ او به هنگام ايمان آوردن به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم 7 سال بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خود مي فرمايد:

وَلَقَدْ صَلَّيْتُ مع رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنينٍ وَ اَنَا اَوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَهُ

«و من در حالي كه هفت ساله بودم قبل از همه مردم با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نماز خواندم.» [1] .

اين حديث به گونه ديگري نيز نقل شد:

كه امام علي عليه السلام فرمود:

عَبَدْتُ اللَّهَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم سَبْعَ سِنيِنَ قَبْلَ اَنْ يَعْبُدَهُ اَحَد مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ [2] .

(خدا را همراه با پيامبر عبادت كردم در حاليكه هفت ساله بودم پيش از آنكه كسي از اين امّت خدا را بپرستد)

----------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج 3 ص 222، و سنن نسائي «اوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَ رَسُول اللَّه عليّ بن ابيطالِبْ».

[2] الغدير ج 3 ص 221.

اهميت دادن به نماز اول وقت

اهميت دادن به نماز اول وقت

هرگاه وقت نماز پنجگانه مي رسيد،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حالت اضطراب و ناراحتي داشت، به گونه اي كه رخسار حضرت سرخ مي گرديد.

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي پرسيدند:

شما را چه مي شود، كه اينقدر ناراحت و نگرانيد؟

مي فرمود:

(وقت امانتي كه خداوند آن را بر آسمان وزمين عرضه كرد و آنها نپذيرفتند، رسيد.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار نعمانيّه ص 238، -و بحاالانوار ج41 ص24 - 17.

اعتراف حيوانات

در دوران زعامت مولاي متّقيان علي عليه السلام گروهي از يهوديان لجوج و كينه توز به حضور آن حضرت رسيده و به بحث و مناظره پرداختند.

و امام علي عليه السلام در تمام زمينه ها آنان را مجاب و محكوم كرد،

لكن با تمام عناد و پُرروئي زير بار احتجاجات و دلائل محكم آن حضرت نمي رفتند!

حضرت فرمود:

«اي قوم يهود دست از لجاجت برداريد و دلائل و معجزات روشن و مستدلّ ما را بپذيريد.»

چون آنان زير بار نرفتند، حضرت خطاب به شتران و مركب هاي آنان فرمود:

«اي شترها! در مورد نبوّت پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم و وصايت من شهادت دهيد!»

ناگهان ديدند كه شتران يهود به سخن آمده و گفتند:

صَدَقْتَ صَدَقْتَ يا وَصِي محَمَّدٍ وَ كَذِبَ هؤلاءِ الْيهُودُ

«اي وصي پيامبر تو راست مي گوئي و اين يهوديان لجوج دروغ مي گويند.»

سپس علي عليه السلام خطاب كرد به لباس هاي آنان كه پوشيده بودند و فرمود:

«شما نيز شهادت دهيد تا اينان معجزات ما را ببينند.»

لباس هاي آنان به سخن آمده و چنين شهادت دادند:

صَدَقْتَ يا علي عليه السلام! نَشْهَدُ اَنَّ محمّداً صلي الله عليه وآله وسلم رسولُ اللَّهِ حَقّاً وَ اَنَّكَ يا عَلَي وَصِيهُ حَقّاً

«حق با تو است

يا علي عليه السلام! و تو راست مي گوئي و ما شهادت ميدهيم كه محمّد صلي الله عليه وآله وسلم پيامبر خدا و تو وصي بر حقّ او هستي.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز ص 43، و اثبات الهداة ج 2 ص 410 حديث 27.

اعتراف اژدها

الف - جابر از حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت مي فرمود:

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه سرگرم سخنراني بود، كه ناگاه ملاحظه كرد، اژدهاي بزرگي از دَرِ فيل وارد شد!

مردم از ديدن آن به وحشت افتاده، و مي خواستند آن را بكشند،

ولي مولاي متّقيان از بالاي منبر دستور داد:

با او كاري نداشته باشيد و راه را باز كنيد تا او پيش من بيايد.

مردم مشاهده كردند كه اژدها مستقيم به حضور علي عليه السلام رفته و بر او سلام كرد. [1] .

حضرت به او اشاره كرد كه آرام باشد تا سخنراني خود را به پايان رساند.

چون علي عليه السلام از صحبت خود فارغ شد، از اژدها پرسيد:

تو كيستي و چه كار داري؟

او گفت:

من «عمرو» خليفه شما در ميان جنّ ها هستم، و چون پدرم چندي پيش از دنيا رفت، به من وصيت كرد كه به حضور شما مشرّف شده و كسب تكليف كنم، و اينك در حضور شما هستم و هر دستور و سفارشي داريد، بيان فرمائيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

فَقالَ لَهُ اَميرالمُؤمِنين عليه السلام: اَوْصيكَ بِتَقْوي اللَّهِ وَ اَنْ تَنْصَرِفَ فَتَقُومَ مَقامَ اَبيكَ فِي الجِنِّ، فَاِنَّكَ خَليفَتي عَلَيهِمْ

امام علي عليه السلام به عمرو بن عثمان كه به صورت اژدها بود، فرمود:

«سفارش مي كنم كه پيوسته پرهيزگار بوده و در جاي پدرت در ميان جن ها

به نمايندگي از سوي من انجام وظيفه كني».

چون امام باقر عليه السلام اين حديث و داستان را نقل فرمود، جابر جعفي مي گويد:

من از آن حضرت پرسيدم:

فدايت شوم! آيا عمرو در زمان شما نيز به حضور شما مي رسد؟ و آيا آمدن او و كسب تكليف براي او واجب است؟

آن حضرت در جواب من فرمود: بلي. [2] .

ب - و در نقل ديگري آمده است كه اژدهاي بسيار بزرگي از دَرِ فيل [3] وارد مسجد كوفه شد كه مردم به وحشت افتاده و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

نگران نباشيد، او پيك جنّ ها است.

مردم همچنان به اژدها خيره شده بودند. ناگاه ديدند دهان خود را به نزديك گوشهاي علي عليه السلام برده و با وي تكلّم كرد! و سپس از بالاي منبر پائين آمده و به راه خود رفت.

مردم از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند:

او كه بود و چه حرفي داشت؟

امام علي عليه السلام فرمود:

(او رسول جنّ ها بود و از اختلاف و كشتار دو قبيله «بني عامر و بني عنزه» خبر مي داد، و مرا براي آشتي آنان دعوت مي كرد، من هم قول دادم كه امشب به ميان آنها رفته، و آنان را آشتي دهم.)

حاضرين در مسجد در خواست كردند:

يا اميرالمؤمنين! ما را نيز با خود ببريد.

حضرت درخواست آنها را پذيرفت و شبِ همان روز، بعد از خواندن نماز عشاء، به ميان جنّ ها رفتند.

همراهان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را مشاهده مي كردند و سخنان وي را مي شنيدند، لكن مفهوم آن را درك نمي كردند.

امام علي عليه السلام پس از سخنراني به زبان جنّ ها، آنان را آرام ساخت و صلح و آشتي را در ميان آنان جايگزين نمود. [4] .

اگر سير

كوتاهي در اين مجموعه پانزده جلدي داشته باشيم، ده ها نمونه از كرامات و معجزات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد كه تنها بجهت پرهيز از تكرار، از آوردن دوباره آن نمونه ها خودداري گرديد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] در زيارت هفتم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه سيد بن طاووس آن را در مصباح الزّائر نقل كرده آمده است:

اَلسَّلامُ عَلَي مُخَاطَبِ الثّعبان عَلي مِنبَر الْكُوفَةِ بِلِسَانِ الْفُصَحَآءِ

(سلام بر امامي كه اژدها با زبان فصيح عربي در حالي كه بر منبر مسجد كوفه نشسته بود با او سخن گفت).

[2] اصول كافي ج 1 ص 396 حديث 6 (طبق نقل بزرگان، جنّ و طايفه اجنّه، عُمر طولاني «دو هزار يا سه هزار سال» دارند).

[3] نام يكي از دَرهاي ورودي مسجد كوفه است.

[4] خرائج راوندي ج 1 ص 189.

اطلاع از ارتباط معاويه با زياد

امام علي عليه السلام براي نظارت دقيق بر جريان امور كشور اسلامي و روش برخورد كارگزاران با مردم، از نيروهاي اطّلاعاتي، بيشترين استفاده را مي كرد.

در بازار نيروهاي اطّلاعاتي داشت.

نيروهاي اطّلاعاتي بر امور قضات نظارت داشتند.

از نامه هاي سرّي دشمن به كارگزاران حكومتي با خبر بود، [1] .

نيروهاي اطّلاعاتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حتّي در خاك دشمن حضور داشته، اخبار لازم را به مركز حكومت مي رساندند. [2] .

و از رفت و آمد و ميهماني هاي فرمانداران به خانه هاي سرمايه داران با خبر بود كه با عثمان بن حنيف برخورد شديد كرد، كه چرا سر سفره سرمايه داران بصره حاضر مي شود. [3] .

امام علي عليه السلام پس از آگاهي از نامه معاويه به زياد به او نوشت كه:

وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيةَ كَتَبَ إِلَيكَ يسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يسْتَفِلُّ غَرْبَكَ

فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّما هُوَ الشَّيطانُ، يأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يمينِهِ وَ عَنْ شِمالِهِ [4] .

«من اطّلاع يافتم كه معاويه نامه اي برايت نوشته، تا عقلت را بدزدد وعزم و تصميمت را در هم بشكند، از او برحذر باش كه شيطان است. از هر طرف به سراغ انسان مي آيد.»

پس از نام خدا و درود. همانا دهقانان مركز فرمانداريت، از خشونت وقساوت و تحقير كردن مردم و سنگدلي تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند،و نه سزاوار قساوت و سنگدلي و بدرفتاري هستند زيرا كه با ما هم پيمانند.

پس در رفتار با آنان، نرمي و درشتي را بهم آميز، رفتاري توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روي را در نزديك كردن يا دور نمودن، رعايت كن.) [5] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 40 و 43 و 44 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] نامه 33 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[3] نامه 45 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[4] نامه 40 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[5] انساب الاشراف ص 161: بلاذري - و - تاريخ ابن واضح ج 2 ص 192 - و - نامه 19 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

اطلاع از خيانت يكي از فرمانداران فارس

خيانت يكي از فرمانداران فارس به نام مصقلة بن هبيره از چشم اطّلاعات حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مخفي نماند و بلافاصله به اطّلاع امام علي عليه السلام رسيد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه اي خطاب به او نوشت:

بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلهَكَ، وَعَصَيتَ إِمَامَكَ: أَنَّكَ تَقْسِمُ فَي ءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَخُيولُهُمْ، وَأُرِيقَتْ عَلَيهِ دِمَاؤُهُمْ، فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ.

فَوَالَّذِي فَلَقَ

الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَئِنْ كَانَ ذلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَي هَوَاناً، وَلَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً، فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ، وَلَا تُصْلِحْ دُنْياكَ بِمَحْقِ دِينِكَ، فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً.

أَلَّا وَإِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَقِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هذَا الْفَي ءِ سَوَاءٌ: يرِدُونَ عِنْدِي عَلَيهِ، وَيصْدُرُونَ عَنْهُ.

(گزارشي از تو به من دادند كه اگر چنان كرده باشي، خداي خود را به خشم آوردي، و امام خويش را نافرماني كردي، خبر رسيد كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسبهاشان گرد آورده، و با ريخته شدن خونهايشان به دست آمده، به اَعرابي كه خويشاوندان تواند، و تو را برگزيدند، مي بخشي.

به خدايي كه دانه را شكافت، و پديده ها را آفريد، اگر اين گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده، و منزلت تو سبك گرديده است، پس حق پروردگارت را سبك مشمار، و دنياي خود را با نابودي دين آباد نكن، كه زيانكارترين انساني، آگاه باش، حق مسلماناني كه نزد من يا پيش تو هستند در تقسيم بيت المال مساوي است، همه بايد به نزد من آيند و سهم خود را از من گيرند.) [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 43 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

اطلاع از گرايش فرماندار بصره به سرمايه داران

پس از آن كه عثمان بن حنيف فرماندار امام علي عليه السلام در بصره از ارزشها فاصله گرفت و به سرمايه داران و سفره هاي رنگين آنان روي آورد، و از فقراء و مستمندان دور ماند، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه اي خطاب به او نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، يابْنَ حُنَيفٍ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَي مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ، وَتُنْقَلُ إِلَيكَ الْجِفَانُ.

وَمَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَي طَعَامِ

قَوْمٍ، عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ، وَغَنِيهُمْ مَدْعُوٌّ. فَانْظُرْ إِلَي مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَمَا أَيقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَإِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً، يقْتَدِي بِهِ وَيسْتَضِي ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ.

أَلَا وَإِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَي مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيهِ، وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيهِ. أَلَا وَإِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَي ذلِكَ، وَلكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَادٍ.

فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْياكُمْ تِبْراً، وَلَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً، وَلَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً، وَلَا حُزْتُ مِنْ أَرْضِهَا شِبْراً، وَلَا أَخَذْتُ مِنْهُ، وَلَهِي فِي عَينِي أَوْهَي وَأَهْوَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ [1] .

پس از ياد خدا و درود! اي پسر حُنيف، به من گزارش دادند كه مردي از سرمايه داران بصره، تو را به مهماني خويش فراخواند و تو به سرعت به سوي آن شتافتي، خوردنيهاي رنگارنگ براي تو آوردند، و كاسه هاي پر از غذا پي در پي جلوي تو مي نهادند، گمان نمي كردم مهماني مردمي را به پذيري كه نيازمندانشان باستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايي؟

و بر سر كدام سفره مي خوري؟

پس آن غذايي كه حلال و حرام بودنش را نمي داني دور بيافكن، و آنچه را به پاكيزگي و حلال بودنش يقين داري مصرف كن.

آگاه باش هر پيروي را امامي است كه از او پيروي مي كند، و از نور دانشش روشني مي گيرد، آگاه باش! امام شما از دنياي خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايي چنين كاري را نداريد امّا با پرهيزكاري و تلاش فراوان و پاكدامني و راستي، مرا ياري دهيد.

پس سوگند به خدا، من از دنياي شما طلا و نقره اي نياندوخته، و از

غنيمتهاي آن چيزي ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه اي نيافزودم، و از زمين دنيا حتي يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياي شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 45 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] امالي صدوق مجلس 90 - و - شرح ابن ابي الحديد ج 16 ص 207.

اطلاع از رفتار منافقانه ابوموسي اشعري

امام علي عليه السلام به وسيله نيروهاي اطّلاعاتي و چشم هاي بازي كه در كوفه داشت، از تمام تحوّلات سياسي و امور جاري كوفه با خبر بود و از مخالفت ها و حركت هاي منافقانه «ابوموسي اشعري» آگاهي داشت كه در آستانه جنگ جمل براي خاتمه دادن به حركات موذيانه فرماندار كوفه خطاب به او چنين نوشت:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيسٍ. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَعَلَيكَ، فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيكَ فَارْفَعْ ذَيلَكَ، وَاشْدُدْ مِئْزَرَكَ، وَاخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَانْدُبْ مَنْ مَعَكَ.

فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ، وَإِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ! وَايمُ اللَّهِ لَتُؤْتَينَّ مِنْ حَيثُ أَنْتَ، وَلَا تُتْرَكَ حَتَّي يخْلَطَ زُبْدُكَ بُخَاثِرِكَ، وَذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ، وَحَتَّي تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِكَ، وَتَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ، وَمَا هِي بِالْهُوَينَي الَّتِي تَرْجُو، وَلكِنَّهَا الدَّاهِيةُ الْكُبْرَي، يرْكَبُ جَمَلُهَا، وَيذَلَّلُ صَعْبُهَا، وَيسَهَّلُ جَبَلُهَا. فَاعْقِلْ عَقْلَكَ، وَامْلِكْ أَمْرَكَ، وَخُذْ نَصِيبَكَ وَحَظَّكَ.

فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَي غَيرِ رَحْبٍ وَلَا فِي نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِي لَتُكْفَينَّ وَأَنْتَ نَائِمٌ، حَتَّي لَا يقَالَ: أَينَ فُلَانٌ؟

وَاللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ، وَمَا أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَالسَّلَامُ. [1] .

از بنده خدا علي اميرمؤمنان به عبداللّه بن قيس (ابوموسي اشعري)

پس از ستايش پروردگار و درود! سخني از تو بمن رسيد كه هم به سود،و هم به

زيان تو است، چون فرستاده من پيش تو آيد، دامن همّت كمرزن، كمرت را براي جنگ محكم ببند، و از سوراخ خود بيرون آي، ومردم را براي جنگ بسيج كن، اگر حق را در من ديدي بپذير، و اگر دودل ماندي كناره گير.

به خدا سوگند هرجا كه باشي تو را بياورند و به حال خويش رها نكنند، تا گوشت و استخوان و تر و خشكت درهم ريزد، ودر كنار زدنت از حكومت شتاب كنند، چنانكه از پيش روي خود همانگونه بترسي كه از پشت سرت هراسناكي حوادث جاري كشور آنچنان آسان نيست كه تو فكر مي كني، بلكه حادثه بسيار بزرگي است كه بايد بر مركبش سوار شد، و سختي هاي آن را هموار كرد، و پيمودن راه هاي سخت و كوهستاني آن را آسان نمود.

پس فكرت را بكارگير، و مالك كار خويش باش، و سهم و بهره ات رابردار، اگر همراهي با ما را خوش نداري كناره گير، بي آنكه مورد ستايش قرار گيري يا رستگار شوي، كه سزاوار است تو در خواب باشي و ديگران مسئوليت هاي تو را برآورند، و از تو نپرسند

كه كجا هستي؟ وبكجا رفته اي؟

به خدا سوگند! اين راه حق است و به دست مرد حق انجام مي گيرد، و باكي ندارم كه خدانشناسان چه مي كنند؟ با درود.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 63 نهج البلاغه معجم المفهرس.

اطلاعات و ضرورت بازرسي كل كشور

امام علي عليه السلام كشور پهناور خود را با گماردن انسان هاي صالح، و استفاده از نيروهاي اطّلاعاتي، و اصل بازرسي از امور، به خوبي اداره مي كرد، كه توجّه به يكي از آنها جالب است:

در نامه اي به كعب بن مالك نوشت:

«جانشيني براي خود بگذار، و خودت با گروهي از افراد مورد اعتماد، تامنطقه

سواد عراق، در ميان فرات و عذيب پيشروي كن، و در آنجا از كارمندان و كارگزاران من از مردم سئوال كن و روش و كاركرد آنها را برّرسي نما، سپس به منطقه «بهقباذها» برو، و از حال و وضع مردم آنجا تحقيق كن، و مشكلات آن سامان را برطرف ساز و بدان كه همه كارهاي تو و فرزندان آدم دقيقاً محاسبه خواهد شد.» [1] .

روشن است كه اداره كشوري با داشتن بيش از هزار فرمانده و فرماندار و كارگزاران متفاوت كه گستردگي خاك آن امروز بيش از 40 كشور اسلامي را در بردارد بدون اطّلاعات قوي و سيستم اطّلاعاتي لازم و سيستم بازرسي كلّ كشور ممكن نيست.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي ج2 ص205 - و - نهج السعادة ج 5 ص25.

افشاي توطئه معاويه نسبت به زياد

اطّلاع يافتم كه معاويه براي تو نامه اي نوشته تا عقل تو را بلغزاند، و اراده تو را سُست كند، از او بترس كه شيطان است، و از پيش رو، و پشت سر، و از راست و چپ به سوي انسان مي آيد تا در حال فراموشي، او را تسليم خود سازد، و شعور و دركش را بربايد.

آري ابوسفيان در زمان عمر بن خطّاب ادّعايي بدون انديشه و با وسوسه شيطان كرد كه نه نَسَبي را درست مي كند، و نه كسي با آن سزاوار ارث است.

ادّعا كننده چونان مشتري بيگانه است كه در جمع شتران يك گله وارد شده تا از آبشخور آب آنان بنوشد كه او را از خود ندانند و از جمع خود دور كنند.

يا چونان ظرفي كه بر پالان مركبي آويزان و پيوسته از اين سو بدان سو لرزان باشد. [1] .

و در

يك سخنراني حساب شده به تقويت ايمان و هدفداري جهاد اسلامي مي پردازد و مجاهدان صدر اسلام را به عنوان الگوهاي شايسته مي ستايد زيرا پيوندهاي خويشاوندي براي آنها مانعي ايجاد نمي كرد كه فرمود:

وَلَقَدْ كُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله وسلم نَقْتُلُ آباءَنَا وَ اَبْناءَنَا وَ اِخْوانَنَا وَ اَعْمَامَنا، مايزِيدُنا ذلِكَ الاّ ايماناً وَ تَسْليماً وَ مُضِياً عَلَي اللّقَمِ، وَصَبْراً عَلي مَضَضِ الاَلَمِ، وَجِدّاً في جِهادِ الْعَدُوّ. [2] .

(در ركاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم جنگ مي كرديم، با پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خويش نبرد مي كرديم، و اين پيكار بر ايمان و تسليم ما مي افزود، و به پيمودن راه دشوار و صبر در برابر تلخي هاي دردها، و تلاش در تداوم جهاد با دشمن، ما را تقويت مي كرد)

پس عامل خويشاوندي در برابر عامل ايمان، و هدفداري در جهاد ناچيز است، ايمان به خدا و آرمان اسلامي مي تواند بر همه عامل ها غلبه كند.

اردوي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام لحظات حسّاسي را مي گذراند، در جنگ صفّين حوادث تلخ و شيريني به چشم مي خورد.

گاهي پدر در لشگر امام علي عليه السلام و پسر در اردوي معاويه بود،

برادري در لشگر حق و برادر ديگر در سپاه باطل بود،

خويشاوندان يك قبيله، يك فاميل رو در روي هم قرار گرفته بودند كه تنها راه مقابله با علاقه هاي خويشاوندي تقويت روح ايمان و هدفداري در جهاد است.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي،

وقتي زياد نامه را خواند گفت به پروردگار كعبه سوگند كه امام علي عليه السلام به آن چه در دل من مي گذشت گواهي داد تا آن كه معاويه او را به همكاري دعوت

كرد. «واغل» حيواني است كه براي نوشيدن آب هجوم مي آورد امّا از شمار گله نيست و همواره ديگر شتران او را به عقب مي رانند، و «نوط مذبذب» ظرفي است كه به مركب مي آويزند، كه هميشه به اين سو و آن سو مي جهد، و در حال حركت لرزان است.

[2] خطبه 56 معجم المفهرس محمد دشتي.

اطلاعات برون مرزي

نه تنها در داخل كشور به اطلاعات و نيروهاي مؤمن اطّلاعاتي نياز داريم بلكه در برون مرزي نيز يك ضرورت غير قابل انكار است.

زيرا ما به ميزان شناختي كه از دشمن داريم و از كاستي ها و نقاط قوّت دشمن با اطلاع هستيم مي توانيم با دشمن مقابله صحيح داشته باشيم.

هم اكنون نيز كسب اطلاعات و اخبار از تحركات دشمن حرف اول را در جنگها و مبارزات مداوم مي زند كه در اين راه از هرگونه امكاناتي استفاده مي كنند، و از تمام ابزارها و شيوه هاي موجود بهره مي گيرند.

امام علي عليه السلام نيروهاي اطلاعاتي كار آمدي در آن سوي مرزها داشت كه در خاك دشمن تحرّكات او را زير نظر داشتند و اطلاعات لازم را به امام گزارش مي دادند.

مانند: نامه 33 نهج البلاغه كه نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَينِي - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَي يعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَي الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْي الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيةِ الْخَالِقِ، وَيحْتَلِبُونَ الدُّنْيا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ؛ وَلَنْ يفُوزَ بِالْخَيرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يجْزَي جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.

فَأَقِمْ عَلَي مَا فِي يدَيكَ قِيامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ. وَإِياكَ وَمَا يعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ.

(نامه به

فرماندار مكة قثم بن عبّاس، پسر عموي پيامبر صلي الله عليه وآله) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] قُثم فرزند عبّاس بن عبدالمطلب و پسر عموي پيامبرصلي الله عليه وآله و بسيار شبيه به پيامبر بود، و آخرين كسي بود كه با پيامبر به هنگام دفن او وداع كرد و تا هنگام شهادت امام عليه السلام فرماندار مكّه بود، در حكومت معاويه به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسيد.

اقسام خوابيدن

امام علي عليه السلام در مسجد جامع كوفه حضور داشتند كه مردي از اهل شام سئوالاتي را مطرح كرد،

و از آن جمله پرسيد:

خواب چند قسم است؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد كه:

خواب بر چهار قسم است:

اوّل - خوابيدن به روش پيامبران كه بر پشت مي خوابند و منتظر وحي مي باشند.

دوم - خوابيدن مؤمن كه رو به قبله و بر روي پهلوي راست مي خوابد.

سوم - خواب پادشاهان و شاهزادگان كه از فراواني غذائي كه خوردند بر پهلوي چپ مي خوابند.

چهارم - خواب شيطان و دوستان شيطان، و هر ديوانه درد مندي كه به روي مي خوابند و شكم خود را به زمين مي چسبانند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خصال شيخ صدوق ج 1 ص 263.

استعمال عطريات و بوهاي خوش

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به عطريّات و بوي خوش علاقه داشته و مي فرمود:

كرامت را ردّ نمي كند مگر احمق.

پرسيدند: كرامت چيست؟

پاسخ داد:

عطري كه به انسان مي بخشند، و بالشي كه براي تكيه دادن او مي آورند و امثال آن. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب ششم، باب هشتم فصل سوّم ص 118.

احتياط در مصرف دارو

امروزه كه انواع داروها ارزان و سريع در اختيار مردم قرار دارد، قدرت تحمّل انسان ها كم شده و فوراً در اوّلين لحظه بيماري، به دارو و درمان، پناه مي برند.

و برخي، منزل آنان، يا كيف آنان، يك«داروخانه سيّار» است.

در حالي كه نظريّه درستِ اطبّاء حاذق اين است كه:

درد را مقداري تحمّل كنيد تا بدن خود بر بيماري غلبه كند و سرانجام به درمان و دارو روي بياوريد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين حقيقت درماني اشاره فرمود:

تا وقتي كه درد يا بيماري بر بدن غلبه نكرد، خود را مداوا نكرده و از دارو استفاده نكنيد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب نهم، فصل دوازدهم.

استفاده از انواع غذاها و داروهاي گياهي

امام علي عليه السلام در بهداشت غذا به نقش تعيين كننده سبزي ها و داروهاي گياهي توجّه داشت،

و در مجموعه غذائي خود از آنها استفاده مي فرمود، مانند:

از خرما فراوان استفاده مي كرد و اغلب نان و خرما تناول مي فرمود.

از انگور در فصل آن استفاده مي فرمود.

از انواع ميوه جات بهره مي گرفت.

سبزيجات فراوان را به هنگام صرف غذا مورد توجّه داشت.

از گياهان داروئي، مانند: كاسني و هندباد، استفاده مي كرد و به آن سفارش مي فرمود.

از انار در غذاهاي خود استفاده مي كرد و به خوردن انار با پيه آن رهنمود مي داد.

از غذاهاي طبيعي و مقوّي مثل: قارچ و خرما غفلت نمي كرد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج25 ص 27 - 178.

انگور

نان و انگور، غذاي امام

انگور، خورشت غذاها

1- معروف بن خربوذ مي گويد:

عَمَّنْ رَأي أَميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يَأْكُلُ الْخُبْزَ بِالْعِنَبِ. [1] .

«همواره اميرالمؤمنين عليه السلام را مشاهده مي كرد كه آن حضرت نان و انگور تناول مي فرمود.»

2- از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

اَلْعِنَبُ أُدْمٌ وَ فَاكِهَةٌ وَ طَعَامٌ وَ حَلْوَاءٌ [2] .

«انگور خورشت است، و ميوه است و طعام است و شيريني و حلوا»

----------------

پي نوشت ها:

[1] المحاسن ص548 ح869. مكارم ص377 ح1.

[2] المحاسن ص547 ح848. والكافي ج2 ص351 ح4. و مكارم الأخلاق ص377 ح2.

اَنار

انار و سلامت معده

انار و زود به حرف آمدن كودكان

انار ترش و شيرين و دبّاغي معده

انار و درمان بيماري هاي دهان و دندان

انار و شادابي روان

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كُلُوا الرُّمَّانَ بِشَحْمِهِ، فَإنَّهُ دِباغٌ لِلْمِعْدَةِ [1] .

«انار را با پيِ آن بخوريد كه معده را دبّاغي مي كند. (تميز مي كند.)»

2- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه:

أطْعِمُوا صِبْيَانَكُمْ اَلرُّمَّانَ فَإنَّهُ أسْرَعُ لِألْسِنَتِهِمْ [2] .

«كودكان خود را انار بخورانيد كه زودتر به زبان مي آيند.»

3- امام جعفر صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كُلُوا الرُّمَّانَ الْمُزَّ بِشَحْمِهِ فَإنَّهُ يَدْبَغُ الْمِعْدَةَ [3] .

«انار ترش و شيرين را با پيِ آن بخوريد كه معده را پاك مي كند.»

4- بعضي اين روايت را به صعصعة بن صوحان (از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام) نسبت دادند كه گفت:

شبي پس از شام بر امام علي عليه السلام وارد شدم،

امام علي عليه السلام خطاب به من فرمود:

يَا صَعْصَعَةَ أُدْنٌ فَكُلْ، قُلْتُ: قَدْ تَعَشَّيْتُ، وَ بَيْنَ يَدَيْهِ نِصْفُ رُمَّانَةٍ، فَكَسَرَ لي وَ نَاوِلْني بَعْضَهُ، وَ قَالَ: كُلْهُ مَعَ قِشْرِهِ

يُريدُ مَعَ شَحْمِهِ فَإنَّهْ يَذْهَبُ بِالْحَفَرِ، [4] وَ بِالْبَخَرِ، [5] وَ يَطيبُ النَّفْسَ [6] .

«جلو بيا و از انارهاي موجود تناول كن،

گفتم: شام خورده ام،

حضرت اناري را در دست داشت، كه آن را به چند قِسم كرده، و قِسمتي از آن را به من داد، و فرمود:

انار را با پيِ آن بخور كه بيماري لثه ها و دندان را مي زدايد، و التهاب هاي دهان را درمان مي كند و جان را شاداب مي سازد.» [7] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ح63 ص154 ح1.

[2] بحار ج63 ص155 ح5.

[3] بحارالأنوار ج63 ص160 ح30.

[4] الحفر: بالتحريك سلاق في أصول الأسنان أو صفرة تعلوها ويسكن.

[5] البحر: بالتحريك النتن في الفم و غيره.

[6] تطيب النفس: كناية عن إذهاب الحزن والهم.

[7] بحارالأنوار ج 66 ص161 ح32.

انجير

انجير و درمان قولنج

انجير و درمان عروق

زمان استفاده از انجير

1- امام باقر عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

عَلَيْكُمْ بِأَكْلِ التِّينَ، فَإنَّهُ نَافِعٌ لِلْقُولَنْجِ. [1] .

«بر شما باد انجير خوردن، زيرا بيماري قولنج را درمان مي كند.»

2- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

أكْلُ التّينِ يَلينُ السَّدَدَ، وَ هُوَ نَافِعٌ لِرِيَاحِ الْقُولَنْجِ، فَأكْثِرُوا مِنْهُ بِالنَّهَارِ، وَ كُلُوُهُ بِاللَّيْلِ وَ لاتُكْثِرُوا مِنْه. [2] .

«خوردن انجير رگ هاي بسته را باز مي كند و براي باد قولنج مفيد است، در روز زياد و در شب انجير كمتري بخوريد.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] طب الأئمة ص137. و مستدرك الوسائل ج16 ص403 ح2.

[2] طب الأئمة ص137 و مستدرك الوسائل ج16 ص403 ح3.

ادويه، فلفل

أدويه و درمان تَب

امام رضا عليه السلام از پدران خود از حسين بن علي عليه السلام نقل كرد كه امام حسين عليه السلام فرمود:

دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم عَلي عَلِيِّ بْنِ أبي طالِبٍ عليه السلام وَ هُوَ مَحْمُومٌ فَأَمَرَهُ بِأَكْلِ الْغَبيراءِ. [1] .

«روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بر پدرم علي بن ابيطالب عليه السلام وارد شد، در حالي كه پدر تب داشت،

دستور داد تا پدرم ادويه و فلفل تناول كند.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفة الرضا عليه السلام ص74 ح175. و مستدرك الوسائل ج16 ص408 ح1 باب 76.

اسپند

اسپند و شادي

اسپند و درمان بيماري ها

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

في أصْلِ الْحَرْمَلِ نَشْرَةٌ، وَ في فَرْعِهَا شِفَاءٌ مِنْ اِثْنَيْنَ وَ سَبْعينِ داءً. [1] .

«ريشه اسپند شادي آور و برگ ها و ساقه هاي آن درمان هفتاد و دو بيماري است.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] دعائم الإسلام ج2 ص150 ح535 والجعفريات ص244. والمستدرك ج16 ص460 ح8-7.

اصول گرائي امام علي (ع)

پس از جنگ جمل، و پشيمان شدن عايشه، امام علي عليه السلام در منزل عبداللَّه بن خزاعي به ديدن عايشه رفت، و حقائقي را مطرح فرمود، عايشه شرمنده شده به اشتباه خود اعتراف كرد و پيشنهاد كمك داد و گفت:

اِنِّي اُحِبُّ أنْ اُقيمَ مَعَكَ فَأَسيرَ إلي قِتالِ عَدوِّكَ عَنْدَ سَيرِكَ

(دوست دارم همراه تو باشم و در جنگ با دشمنان، تو را ياري كنم.)

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نپذيرفت و پاسخ داد:

اِرْجِعي اِلي الْبَيتِ الَّذي تَرَكَكِ فيهِ رَسُولُ اللَّه

(عايشه، بخانه اي برگرد كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تو را در آنجا ترك كرد.) [1] .

در صورتي كه همه سياستمداران تلاش مي كردند تا از حمايت عايشه برخوردار باشند.

و طلحه و زبير فراوان در اين راه سوء استفاده كردند

و معاويه و عمروعاص مي گفتند:

(اي كاش عايشه در جنگ جمل كشته مي شد تا بهانه اي برضدّ علي به دست مي آورديم). [2] .

و اگر عايشه در جنگ هاي بعدي همراه امام علي عليه السلام مي رفت و حكومت آن حضرت را تأييد مي كرد، از ديدگاه برخي از هواداران، آثار سياسي چشم گيري داشت، امّا اصول گرائي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مانع اينگونه حركت هاي سياسي شد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذّهب ج2 ص371.

[2] كامل ابن اثير ج3 ص256.

احترام به آراء عمومي

پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه غاصبانه مسير خلافت را تغيير دادند به آراء عمومي مردم توجُّهي نكردند، بدون شورا و انتخابات و رفراندوم آزاد، خليفه اوّل را با چند رأي، و خليفه دوّم را تنها با وصيتِ خليفه اوّل، و خليفه سوم را با رأي سه نفر كه تنها رأي عبدالرّحمن بن عوف نقش تعيين كننده داشت،

به قدرت رساندند، كه نوعي حكومت فرمايشي و اريستوكراسي (اشرافي) بود، و هرگونه اعتراض و مخالفتي را سركوب كردند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به بيعت، به آراء عمومي توجّه داشت.

وقتي بعد از قتل خليفه سوم هجوم آوردند كه با امام علي عليه السلام بيعت كنند فرمود، بيعت بايد در مسجد و در ميان عموم مردم باشد.

و در برابر اصرار فراوان مهاجر و انصار فرمود:

مهلت بدهيد تا مردم اجتماع كنند و با يكديگر مشورت نمايند، و آزادانه در اجتماع مسلمين بيعت كنند. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت عمومي مردم و شركت آزاد در انتخاب رهبري را اينگونه بيان فرمود:

وَ بَسَطْتُم يدي فَكَفَفْتُها، وَ مَدَدْتُمُوها فَقَبَضْتُها ثُمَّ تَداكَكْتُمْ عَلَي تَداكّ الْاِبِلِ الْهيمِ عَلَي حِياضِها يوْمَ وِرْدِها حَتَّي، انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَ سَقَطَ الرِّداءُ وَوُطِي ءَ الضَّعيفُ وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيعَتِهِمْ اِياي أَنْ اِبْقَهَجَ بِها الصَّغيرُوَ هَدَجَ اِلَيهَا الْكَبيرُ وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَليلُ وَ حَسَرَتْ اِلَيهَا الْكِعابُ [2] .

(شما (براي بيعت) دستم را گشوديد و من بستم، شما آن را به سوي خود كشيديد و من آن را برگرفتم! پس از آن همچون شتران تشنه كه روز وعده آب به آبخور گاه حمله كنند و به يكديگر پهلو زنند، به گِردم ريختيد! آنچنان كه بند كفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعيفان پايمال گرديدند! سرور و خوشحالي مردم آن روز به خاطربيعت با من، چنان شدّت داشت كه كودكان به وَجد آمده، و پيران خانه نشين با پاي لرزان خود براي ديدار منظره اين بيعت به راه افتاده بودند، بيماران براي مشاهده بر دوش افراد سوار شده و دوشيزگان نورسيده (بر اثر عجله

و شتاب) بدون نقاب در مجمع حاضر شده بودند!!).

--------------

پي نوشت ها:

[1] مباني حكومت اسلامي ص 219، آية اللَّه سبحاني.

[2] خطبه 1: 229 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

افشاي ماهيت حسن بصري

حسن بصري از عالم نماياني بود كه فكر مي كرد از ديگران بهتر مي فهمد

و در ماجراي جنگ جمل نيز مردم را دچار تزلزل مي كرد،

امّا نمي دانست و درك نمي كرد كه جاهل است.

پس از جنگ جمل و آزاد شدن شهر بصره، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در مسجد جامع شهر، سخنراني مي كرد و حسن بصري در ميان جمعيت نشسته به ظاهر سخنان امام علي عليه السلام را مي نوشت و با تظاهر و ريا، خودي نشان مي داد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام براي افشاي ماهيت نفوذي او كه در گمراهي مردم نقش داشت، فرمود:

هر قومي همانند قوم موسي «سامري» دارد (آن كس كه گوساله درست كرد و يهوديان را در چند روز غيبتِ پيامبرِ خدا، گوساله پرست كرد.)

و حسن بصري، سامري اين امّت اسلامي است، با اين تفاوت كه سامري زمان موسي عليه السلام مي گفت:

لامَساسَ (با من تماس نگيريد.)

و سامري زمان ما مي گويد:

لاقِتالَ (جنگ نكنيد) [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] نورالثّقلين ج3 ص329.

افشاي ماهيت عمروعاص

امام علي عليه السلام نسبت به انحرافات فكري و ماهيت فاسد عمروعاص فرمود:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِي دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً. أَمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكِذْبُ - إِنَّهُ لَيقُولُ فَيكْذِبُ، وَيعِدُ فَيخْلِفُ، وَيسْأَلُ فَيبْخَلُ، وَيسْأَلُ فَيلْحِفُ، وَيخُونُ الْعَهْدَ، وَيقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَي زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ اِنِّي لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يبَايعْ مُعَاوِيةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يؤْتِيهُ أَتِيةً، وَيرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْكِ الدِّينِ

رَضِيخَةً. [1] .

(شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! [2] ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخي و خوشگذراني بوده، و عمر بيهوده مي گذرانم!! حرفي از روي باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مي گويد، پس دروغ مي بندد، وعده مي دهد و خلاف آن مرتكب مي شود، درخواست مي كند و اصرار مي ورزد، اما اگر چيزي از او بخواهند، بخل مي ورزد، به پيمان خيانت مي كند، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهي بي مانند است تا آنجا كه دست ها به سوي قبضه شمشيرها نرود.

امّا در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد. [3] .

آگاه باشيد! به خدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخي و كارهاي بيهوده باز مي دارد، ولي عمروعاص را فراموشي آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اي تسليم او كند.)

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 84 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] نابغه: زن معروفه، آلوده دامن، كه اسم مادر عمر و عاص بود، زن اسيري بود كه عبداللّه بن جدعان او را خريد چون فاسد و بي پروا بود او را رها كرد، وقتي عمر و عاص متولّد شد، ابولهب، امية بن خلف، هشام بن مغيره، ابوسفيان، عاص بن وائل، هر كدام ادّعا داشتند كه عمرو، فرزند اوست: ربيع الابرار، زمخشري.

[3] عمرو عاص در اين فكر بود كه در ميدان صفين روزي خودي نشان دهد، تا آن كه سوار

نقاب داري از سپاه امام علي عليه السلام به ميدان آمد، عمرو فكر كرد حريف اوست، با سرعت در مقابل سرباز نقاب دار ايستاد و گرد و خاك كرد، وقتي حمله آغاز شد دانست كه آن نقاب دار، علي عليه السلام است، درمانده شد چه كند؟ مقاومت كند كشته مي شود، فرار كند آبرويش مي رود، هنوز انتخاب نكرده بود كه حمله سريع و ناگهاني حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به او مهلت نداد،

از روي اسب سرنگون شد، مرگ را با چشم خود ديد، ناگاه زشت ترين حيله را به كار گرفت، كه عورت خود را آشكار كرد، و امام علي عليه السلام او را در پستي و رسواييش واگذارد، عمرو عاص با سرعت فرار كرد و خود را نجات داد، و در ميان دو لشگر آن روز، و در تاريخ بشريت آبروي خود را بُرد.

افشاي ماهيت معاويه

امام علي عليه السلام نسبت به معاويه طي نامه اي افشاگرانه نوشت:

وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَكَذلِكَ نَحْنُ، وَلكِنْ لَيسَ أُمَيةُ كَهَاشِمِ، وَلَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَلَا أَبُو سُفْيانَ كَأَبِي طَالِبٍ، وَلَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ، وَلَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ، وَلَا الُْمحِقُّ كَالْمُبْطِلِ، وَلَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ. إِمَّا رَغْبَةً وَإِمَّا رَهْبَةً، عَلَي حِينَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ، وَذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ، فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّيطَانِ فِيكَ نَصِيباً، وَلَا عَلَي نَفْسِكَ سَبِيلاً، وَالسَّلَامُ. [1] .

(و اينكه ادّعا كردي ما همه فرزندان «عبدمناف» هستيم، آري چنين است، امّا جدّ شما «اميه» چونان جدّ ما «هاشم» و «حرب» همانند «عبدالمطلّب» و «ابوسفيان» مانند «ابوطالب» نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمي باشد، و آن كه بر حق است را با آن كه بر

باطل است نمي توان مقايسه كرد، و مؤمن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروي كنند.

از همه كه بگذريم، فضيلت نبوّت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل، و خوار شده گان را بزرگ كرديم، و آنگاه كه خداوند امّت عرب را فوج فوج به دين اسلام در آورد، و اين امّت در برابر دين يا از روي اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابوسفيان، يا براي دنيا و يا از روي ترس در دين اسلام وارد شديد، و اين هنگامي بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشي گرفتند، و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس اي معاويه شيطان را از خويش بهرمند، و او را بر جان خويش راه مده. با درود.)

--------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 3: 17 نهج البلاغه معجم المفهرس.

افشاي ماهيت مغيره

امام علي عليه السلام در يك گفتگوي حضوري پرده از نفاق و دوروئي مغيره برداشت و فرمود:

يابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتِي لَا أَصْلَ لَهَا وَلَا فَرْعَ، أَنْتَ تَكْفِينِي؟ فَوَاللَّهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلَا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ. اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاكَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَكَ، فَلَا أَبْقَي اللَّهُ عَلَيكَ إِنْ أَبْقَيتَ! [1] .

(اي فرزند لعنت شده دم بريده، [2] و درخت بي ريشه و شاخ و برگ، تو مرا كفايت مي كني؟

به خدا سوگند! كسي را كه تو ياور او باشي، خداي نيرومندش نگرداند، و آن كس را كه تو او را دستگيري كني، پا برجا نمي ماند، از نزد ما بيرون شو، خدا خير را از تو دور سازد، پس هر چه خواهي تلاش كن

خداوند تو را باقي نگذارد، اگر از آن چه مي تواني انجام ندهي.)

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 135 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] أخنس پدر مغيره از مشركين بود كه در روز فتح مكّه بظاهر مسلمان شد، برادر او «ابوالحكم» در جنگ اُحُد به دست حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كشته شد، كه همواره كينه امام علي عليه السلام را در دل داشت، حال در حكومت عثمان نفوذ كرده و به پول و مقام رسيده و تا آنجا دل گرم شد كه در برابر حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام ايستاد و جسارت كرد.

افشاي ماهيت اشعث بن قيس

امام علي عليه السلام در اجتماع عمومي مردم كوفه پس از اعتراض اشعث بن قيس افشاگرانه پرده از سوابق ننگين او برداشت و حركت هاي منافقانه و موذيانه او را براي عموم مردم توضيح داد كه:

مَا يدْرِيكَ مَا عَلَي مِمَّا لِي، عَلَيكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَلَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ! حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ! مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ! وَاللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَالْإِسْلامُ أُخْري! فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَلَا حَسَبُكَ! وَإِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَي قَوْمِهِ السَّيفَ، وَسَاقَ إِلَيهِمُ الْحَتْفَ، لَحَرِي أَنْ يمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ، وَلَا يأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ! [1] .

(چه كسي تو را آگاهاند كه چه چيزي به سود، يا زيان من است؟ لعنت خدا و لعنتِ لعنت كنندگان، بر تو باد اي متكبّرِ متكبّر زاده، [2] منافِقِ پسرِ كافر، سوگند به خدا، تو يك بار در زمان كُفر و بار ديگر در حكومت اسلام، اسير شدي، و مال و خويشاوندي تو، هر دو بار نتوانست به فريادت برسد، آن كس كه خويشان خود را به دم شمشير سپارد، و مرگ و نابودي را به سوي آنها كشاند، سزاوار

است كه بستگان او بر وِي خشم گيرند و بيگانگان به او اطمينان نداشته باشند)

------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 19 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] حائِك: يعني پارچه باف، چون دور از مردم درانزواي كامل به پارچه بافي مشغول بودند تبديل به انسان هاي متكبّر و مغرور مي شدند كه پيام ضرب المثل در ترجمه آمد.

اول شاهد وحي

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پيش از آنكه به رسالت مبعوث شود، سالي يك ماه در غار حراء به عبادت مي پرداخت و در اين مدّت اگر تهيدستي نزد وي مي رفت، به او طعام مي داد و وقتي كه ماه به پايان مي رسيد و مي خواست به خانه برگردد، ابتداء به مسجد الحرام مي رفت و هفت بار خانه خدا را طواف مي كرد و سپس به منزل خود باز مي گشت. [1] .

وقتي كه فرشته وحي براي نخستين بار در غار حراء بر حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، علي عليه السلام در كنار آن حضرت بود و آن روز از همان ماهي بود كه حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم براي عبادت به غار حراء مي رفت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در «خطبه قاصعه» در اين باره مي فرمايد:

وَ لَقَدْ كْانَ يجْاوِرُ في كُلِّ سِنَةٍ بِحِراء، فأراهُ. لايراهُ غيري... وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطن حينَ نُزُولِ الْوَحْي عَلَيهِ، فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللَّه ما هذِهِ الرَّنَّة؟

فَقالَ: هذا الشَّيطانُ قَدْ أيسَ مِنْ عِبادَتِهِ، اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمزعْ وَتَري ما أري، اِلاَّ أنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي وَ لكَنَّكَ لَوَزيرٌ وَ اِنَّكَ لَعَلي خَيرٍ.

«پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هر سال در غار حراء به عبادت مي پرداخت و

جز من كسي او را نمي ديد...، هنگامي كه وحي بر آن حضرت نازل شد، صداي ناله شيطان را شنيدم. به رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم عرض كردم: اين ناله چيست؟ فرمود:

اين ناله شيطان است و علّت ناله اش اين است كه او از اينكه در روي زمين اطاعت شود، نااميد گشته است. آنچه را من مي شنوم تو نيز مي شنوي و آنچه را كه مي بينم تو نيز مي بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير (من) و بر خير و نيكي هستي.» [2] .

اين گفتار گرچه مي تواند مربوط به عبادت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در حراء در دوران پس از رسالت باشد، ولي قرائن گذشته و اينكه عبادت پيامبر در حراء غالباً قبل از رسالت بوده است، نشان مي دهد كه اين گفتار مربوط به دوران قبل از رسالت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است كه سبب شد در همان دوران كودكي با قلب حسّاس، و ديده نافذ و گوش شنوا، چيزهايي را ببيند و اصواتي را بشنود كه براي مردم عادّي ممكن نبود.

ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي نويسد:

«در كتب صحاح روايت شده است كه وقتي جبرئيل براي نخستين بار بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نازل گرديد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت، علي عليه السلام در كنار پيامبر اسلام بود». [3] .

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

علي عليه السلام پيش از رسالت پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم همراه آن حضرت نور نبوّت را مي ديد و صداي فرشته را مي شنيد.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

اگر من خاتم پيامبران نبودم، تو شايستگي مقام نبوّت را داشتي ولي تو وصي و وارث من، سرور اوصياء و پيشواي پرهيزگاران مي باشي.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سيره ابن هشام ج 1 ص 252.

[2] خطبه 121: 192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه ج 13 ص 208.

اعتراف دانشمندان

ابي بكر هذلي [1] و داود بن هند شعبي [2] از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم روايت كرده اند كه درباره امام علي عليه السلام فرمود:

هذا اَوَّلُ مَنْ آمَنَ بي وَ صَدَّقَني وَ صَلّي مَعِي. [3] .

«علي نخستين كسي است كه بر من ايمان آورد و رسالتم را تصديق نمود و با من نماز خواند.»

انس بن مالك و ديگران گفته اند:

بُعِثَ النَّبِي صلي الله عليه وآله وسلم يوْمَ الْإثنينِ وَ اَسْلَمَ عَلِي يوْمَ الثَّلاثِ

«پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم روز دوشنبه به رسالت مبعوث گرديد، و علي عليه السلام فرداي آن، سه شنبه ايمان آورد.»

از زيدبن ارقم و از ديگران روايت شده كه گفته اند:

اوّل كسي كه اسلام آورد علي بن ابيطالب عليه السلام بود. [4] .

ابن ابي الحديد معتزلي مي گويد:

شيوخ متكلّمين ما، اتّفاق دارند بر اينكه علي بن ابيطالب عليه السلام اوّلين كسي است از مردان كه به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گرويده و اسلام خود را اظهار داشته است. [5] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] هُذَلي، خويلدبن خالد هُذَلي از شعراء مشهور عرب است (توضيح الاسماء).

[2] شَعْبي عامر بن شهر احيل كوفي از علماء عامّه است (لغتنامه دهخدا).

[3] الغدير ج 3 ص 221، و شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 233.

[4] كامل ابن اثير ج

2 ص 58، و ذخائر العقبي ص 58، و مناقب خوارزمي ص 34، و شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 21، و فصول المهمّه ص 32.

[5] شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 122.

اظهارات امام علي در نهج البلاغه

اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

اَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ اَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ اَنَا الصِّدّيقُ الْاَكْبَرُ لا يقُولُها بَعْدي اِلاّ كاذِبٌ مُفْتَر وَ لَقَدْ صَلَّيتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم قَبْلَ النّاسِ بِسَبْعِ سِنينَ وَ اَنَا اَوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَهُ. [1] .

«من بنده خدا و برادر رسول اللَّه و صدّيق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگو و افتراساز نمي گويد، من هفت يال پيش از مردم با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم نماز گزارده ام.»

و در جاي ديگر مي فرمايد:

اَللّهُمَّ اِنّي اَوَّلَ مَنْ اَنابَ وَ سَمِعَ وَ اَجابَ، لَمْ يسْبِقْني اِلاَّ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم بِالصَّلاةِ. [2] .

«خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو رو آورده، پيام تو را شنيده و به دعوت پيامبر تو پاسخ گفته ام و پيش از من جز پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم كسي نماز نگزارد.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير ج 2 ص 57، و شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص 200، و الغدير ج 13 ص 22، و خصايص احمد بن شعيب نسائي ص 3، و مسند امام حنبل ص 111، و ينابيع المودّه باب 12 ص 13.

[2] شرح نهج البلاغه فيض خطبه 4: 131 نهج البلاغه معجم المفهرس.

اعتراف ابن اسحاق

اخطب خوارزمي، ابن هشام و ابن جرير طبري از ابن اسحاق روايت كرده اند:

كه روز بعثت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، علي عليه السلام با اينكه ده ساله بود، پيش از هر كسي به او ايمان آورد و با او نماز گزارد و آنچه را كه از جانب خداوند آورده بود، آنرا تصديق نمود

و از نعمتهائي كه خداوند

متعال به علي عليه السلام عطا فرموده بود، يكي اين بود كه پيش از اسلام نيز در دامن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تربيت مي شد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] سيره ابن هشام ج 1 ص 26، و مناقب خوارزمي ص 30، و تاريخ طبري، و احقاق الحقّ ج 4 ص 150 تا 170، و الغدير ج 3 ص 222 تا 240.

اعتراف عفيف كندي

عُفيف كندي مي گويد:

در يكي از روزها براي خريد لباس و عطر، وارد مكّه شدم و در مسجد الحرام در كنار عبّاس بن عبدالمطلّب (يكي از بازرگانان مكّه بود) نشستم به تماشاي مكّه مشغول بوديم، اندكي نگذشت، موقعي كه خورشيد به اوج بلندي رسيد، ناگهان ديدم مردي آمد و نگاهي به آسمان نمود رو به كعبه ايستاد.

چيزي نگذشت كه نوجواني به وي ملحق گرديد و در سمت راست او قرار گرفت.

سپس زني وارد مسجد شد و در پشت سر آن دو نفر ايستاد و هر سه نفر به عبادت خداوند مشغول شدند.

آن مرد ركوع مي كرد، آنها نيز با او ركوع مي كردند، بدين ترتيب به نماز خود ادامه مي دادند.

من به عبّاس گفتم امر عظيمي مي بينم!

عبّاس گفت:

آري امريست عظيم، هيچ مي داني كه اين جوان كيست؟

گفتم: نه!

عبّاس گفت:

اين برادرزاده من و آن جوان (نو رَس) نيز برادر زاده ديگر من علي بن ابيطالب است

و آن زن خديجه، همسر محمّد است

و محمّد مدّعي است كه آئين وحي از طرف خداوند براي او نازل شده است و اكنون زير آسمان كسي از اين دين جز سه نفر پيروي نمي كند.

(در آخر روايت احمد بن حنبل آمده است كه) عبّاس فرمود:

برادر زاده ام مي گويد:

روزي فرا خواهد رسيد كه خزانه هاي كسري و گنجينه هاي قيصر را فتح و تسخير مي نمايد.

عفيف بعدها كه ايمان آورد، مدام تأسّف مي خورد و مي گفت:

اي كاش همان روز اسلام را قبول مي كردم و با علي عليه السلام سوّمين نفر مسلمان، من مي شدم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ كامل ابن اثير ج 2 ص 57، و ذخائر العقبي ص 59، و مسند احمد ج 1 ص 173، و شرح ابن ابي الحديد ج 4 ص 120، و مناقب شهر آشوب ج 2 ص 18، و روضه الواعظين ج 1 ص 105، و خصايص نسائي ص 3.

اول تصديق كننده به رسالت پيامبر

در سيره ابن هشام آمده است پيش از سه سال از بعثت نگذشته بود، كه خداوند پيامبر خود را مخاطب ساخت و فرمود:

اَنْذِر عَشيرَتَكَ الأقربينَ [1] .

«خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهي بترسان»

با نزول اين آيه دوره دعوت سرّي پيامبر پايان يافت و وقت آن رسيد كه خويشاوندان خود را به اسلام دعوت كند.

عموم مفسّرين و تاريخ نويسان، قريب به اتّفاق چنين مي نويسند:

آنگاه كه آيه فوق نازل گرديد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مأمور شد كه خويشاوندان را به آئين آسماني خود بخواند.

بدين جهت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام دستور داد از گوشت و شير، غذائي ترتيب دهد و چهل نفر [2] (و يا چهل و پنج نفر) از سران بزرگ بني هاشم را براي ضيافت دعوت كند.

مراسم دعوت بعمل آمد، مهمانان همگي در وقت معين به حضور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمدند، پس از صَرف غذا «ابو لهب» با سخنان سبك و بي

معني خود مجلس را از آمادگي و تعقيب هدف بهم ريخت و مجلس بدون اخذ نتيجه به پايان رسيد.

مدعوّين پس از صرف غذا و نوشيدن شير جلسه را ترك گفتند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تصميم گرفت كه فرداي آن روز ضيافت ديگري ترتيب دهد و بار ديگر همه آنان را دعوت نمايد.

باز علي عليه السلام بدستور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دوباره براي صرف نهار و استماع سخنان آن حضرت از آنها دعوت بعمل آورد.

مدعوّين همگي باز در موعد مقرّر حضور بهم رساندند.

بعد از صرف غذا، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم چنين فرمود:

«براستي هيچگاه راهنماي واقعي يك جمعيت، به آنان دروغ نمي گويد، به خدائيكه جز او خدائي نيست من فرستاده او به سوي شما و عموم جهانيان هستم، هان آگاه باشيد، همانگونه كه مي خوابيد، همانطور هم مي ميريد، همانطور كه بيدار مي شويد (روز رستاخيز) زنده خواهيد شد، نيكوكاران به پاداش اعمال و بدكاران به كيفر كردار خود مي رسند و بهشت جاودان براي نيكوكاران و دوزخ پايدار براي بدكاران آماده است.

در ميان عرب از كسي سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من آنرا براي شما آورده ام، براي قوم خود بياورد، البتّه آنچه خير دنيا وآخرت در آن بوده آنرا من براي شما فراهم آورده ام، و خدايم به من دستور داده است كه تا شما را به سوي وحدانيت او و به رسالت خويش دعوت كنم».

در پي آن فرمود:

وَ اِنَّ اللَّهَ لَمْ يبْعَثْ نَبِياً اِلاّ جَعَلَ لَهُ مِنْ اَهْلِهِ اَخاً وَ وَزيراً وَ وارِثاًوَ وَصِياً وَ خَليفَةً في اَهْلِهِ فَاَيكُمْ يقُومُ فَيبايعْني عَلَي اَنَّهُ اَخي وَ وارِثي وَ وَزيري وَ وصِي وَ

يكُونُ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مَنْ مُوسي اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِي بَعْدي. [3] .

«همانا خداوند پيامبري را مبعوث نكرده، مگر اينكه از نزديكان وِي براي او برادر، وراث، جانشين و خليفه قرار داده است، پس كدام يك از شما (اول) آماده است با اين تعهّد با من بيعت كند كه او وارث، وزير و وصي من باشد و او نسبت به من همچون هارون به موسي باشد، با اين تفاوت كه بعد از من پيامبري نخواهد آمد.»

اين جمله را سه بار تكرار فرمود.

در روايت ديگر فرمود:

فَاَيكُم يوازِرُني عَلي هذا الأمْرِ وَ اَنْ يكُونَ اَخي وَ وَصِيي وَ خَليفَتي فيكُمْ. [4] .

«پس كدام شما در اين امر مرا ياري مي كند تا او در ميان شما برادر و وصي و خليفه من باشد.»

حضرت اين جمله را فرمود و اندكي مكث كرد تا ببيند كداميك از آنان به نداي او پاسخ مثبت مي دهد؟

در اين حال سكوت آميخته با بهت و تحير بر مجلس حكومت داشت. همگي سر بجيب تفكّر فرو برده بودند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

آنروز سنّ من از همه آنها كمتر بود.

ناگهان علي عليه السلام را كه سنّ او از پانزده سال تجاوز نمي كرد مشاهده كردند كه برخاست و سكوت را شكست و رو به پيامبر كرد و فرمود:

«اي پيامبر خدا؛ من تو را در اين راه ياري مي كنم،

سپس دست خود را به سوي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دراز كرد تا دست او را به عنوان پيمان وفاداري بفشارد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد تا بنشيند.

بار ديگر پيامبر خدا گفتار خويش را تكرار نمود، باز علي عليه

السلام برخاست و آمادگي خود را اعلام داشت،

اين بار نيز به او امر كرد كه بنشيند.

بار سوّم نيز جز علي عليه السلام كسي برنخاست، تنها او بود كه در ميان آن جماعت به پا خاست و پشتيباني خود را از هدف مقدّس آن حضرت علناً اعلام نمود وگفت:

يا رسول اللّه من در اين راه يار و ياور تو ميباشم.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم دست مبارك خود را بر دست علي عليه السلام زد، (يا به نقل ابن اثير و ديگران علي عليه السلام مي فرمايد: پيامبر گردن مرا گرفت) و فرمود:

اِنَّ هذا اَخي وَ وَصِي وَ خَليفَتي عَلَيكُمْ فَاسْمَعُوا و اَطيعُوهُ.

«همانا اين علي برادر، وصي و جانشين من در ميان شما است سخن او را بشنويد و به فرمانش گردن نهيد.»

خويشاوندان پيامبر موضوع را ساده گرفتند و برخي خنديده و مسخره كردند و به ابوطالب گفتند:

پس از اين بايد از پسرت بشنوي و از او اطاعت كني.

--------------

پي نوشت ها:

[1] سوره شعراء آيه 214.

[2] مجمع البيان ج 7 ص 260، و كامل ابن اثير ج 2 ص 61، و تفسير كشّاف ج 3 ص 341، و تفسير كبير امام فخر رازي ج 24 ص 173، و تاريخ دمشق ج 1ص 87، و دُرُّ المنثور ج 5 ص 97، و كفايه الطالب ص 205.

[3] مجمع البيان ج 7 ص 206، و تفسير الميزان ج 15 ص 335، و تاريخ دمشق ابن عساكر ج 19 ص 68، و المناقب في ذرّيةِ اطائِب.

[4] حيوة محمّد دكتر هيكل ص 104، كامل ابن اثير ج 2 ص 63، و كفاية المطالب ص 250،

و تاريخ دمشق ج 1 ص 89، و شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 211.

اخلاص در ولايت

شخصي از اهل مدينه خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت:

يا علي! من تو را دوست دارم و خليفه سوم را نيز دوست دارم، آيا از نظر عقيده درسلامت هستم؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

تو مردي أعوري (كسي كه چشم او كج باشد) يا بينائي را انتخاب كن و يا كوري را!

يعني دوست و دشمن را كه نمي شود در يك دل جاي داد، بايد عقيده را سالم ساخت، و حق را يافت و در كنار حق، باطل را كنار زد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعة ص 202.

ارزش نيت سالم

پس از پيروزي امام علي عليه السلام در جنگ جمل، يكي از ياران امام گفت:

چه خوب بود برادرم مي بود وپيروزي شما رامي ديد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا قلب وفكر برادرت بامابوده است؟

گفت: آري.

امام علي عليه السلام فرمود:

فَقَالَ لَهُ عليه السلام: أَهَوَي أَخِيكَ مَعَنَا؟

فَقَالَ: نَعَمْ.

قَالَ: فَقَدْ شَهِدَنَا، وَلَقَدْ شَهِدَنَا! فِي عَسْكَرِنَا هذَا أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَأَرْحَامِ النِّسَاءِ، سَيرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ، وَيقْوَي بِهِمُ الْإِيمَانُ.

(حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا فكر و دل برادرت با ما بود؟

گفت: آري.

امام علي عليه السلام فرمود: پس او هم در اين جنگ با ما بود، بلكه با ما در اين نبرد شريكند آنهايي كه حضور ندارند، در صُلب پدران و رَحِم مادران مي باشند، ولي با ما هم عقيده و آرمانند، به زودي متوّلد مي شوند، و دين و ايمان به وسيله آنان تقويت مي گردد.) [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 12 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

افتخار پرچم داري

حديث الراية: در يكي از روزهاي جنگ خيبر فرماندهي عمليات با خليفه اوّل بود كه متأسّفانه فرار كرد و به وقت برگشتن، او نفرات خود را متّهم به ترس و فرار مي كرد، و نفراتش او را.

روز دوّم، فرماندهي با خليفه دوّم بود، او نيز مانند خليفه اوّل فرار كرد [1] .

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه از اين پيشامد بسيار ناراحت شده بود، فرمود:

قالَ: لَاءُعطِينَّ الرَّايةَ غَداً رَجُلاً يحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و يحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرّارٌ غَيرُ فَرّارٍ، لا يرْجِعُ حَتّي يفْتَحُ اللَّهُ عَلَي يدَيهِ

«فردا پرچم را به دست مردي خواهم داد كه خدا و رسولش او رادوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد،

هجوم كننده است، فرار كننده نيست از حمله بر نمي گردد تا خدا به دست او قلعه را فتح كند.» [2] .

فرداي آن روز كه همه انتظار به دست آوردن اين مقام را داشتند، آن حضرت، علي بن ابيطالب عليه السلام را خواست و پرچم را به او داد و خداي بزرگ با دست او پيروزي را به مسلمانان عطا فرمود.

-------------

پي نوشت ها:

[1] جريان فرار خليفه اوّل و خليفه دوّم بسيار مشهور است كه ابن ابي الحديد آنرا به شعر درآورده است.در گذشته ذكر شد).

[2] ارشاد مفيد ص 57، و اعلام الوري ص 62 و 63 به نقل بحار ج 21 ص 21،. صحيح بخاري ج 5 ص 171 (باب غزوة خيبر)، و صحيح مسلم ج 2 ص 360 (بابٌ من فضائل علي بن ابيطالب عليه السلام.

افتخار جانشيني پيامبر

حديث المنزلة: در سال نهم هجرت، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به تبوك لشكر كشيد، چون اين مانور نظامي طول مي كشيد و آن حضرت تا مرزهاي شام از مركز حكومت دور مي شد.

لازم بود مردي توانا در مدينه جانشين آن حضرت شود تا مركز حكومت كاملاً در امان باشد، بدين جهت صلاح ديد كه علي بن ابيطالب عليه السلام را در مدينه جانشين خود قرار دهد.

پس از حركت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم منافقين در شهر شايع كردند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نسبت به علي بن ابيطالب عليه السلام قهر كرده و بي مِهر شده است،

به دليل آنكه او را با خود نمي بَرَد.

اين سخن بر آن حضرت سخت گران آمد، لذا در راه تبوك خودش رابه پيامبر صلي الله عليه وآله

وسلم رسانيد و عرض كرد:

يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم مردم چنين شايع كرده اند!

حضرت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي، اِلاَّ اَنَّهُ لا نَبِي بَعْدي [1] .

«تو نسبت به من مانند هارون هستي نسبت به موسي، جز آنكه بعد از من پيامبري نيست.»

يعني: ماندن تو در مدينه براي آنست كه:

موسي عليه السلام وقتي به ميقات پروردگار مي رفت، برادرش هارون را در جاي خود گذاشت:

وَقالَ مُوسي لِاَخيهِ هارُونَ اخْلُفْني في قَومي وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِع سَبيلَ المُفْسِدينَ [2] .

(و موسي به برادرش هارون گفت: در امّت من جانشين من باش، و به اصلاح و پاكسازي همّت كن و از راه انحرافي فاسدان اطاعت نكن.)

-------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار ص 74 از جابر بن عبداللَّه و سعد بن ابي وقّاص نقل كرد، و مناقب آل ابي طالب ج 3 ص 16، و صحيح بخاري ج 5 ص 24 «باب مناقب علي عليه السلام»، و صحيح مسلم ج 2 ص 360 «باب فضائل علي عليه السلام»، و الغدير ج 3 ص 199.

[2] سوره اعراف، آيه 142.

افتخار بازگذاشتن درب خانه علي به مسجد

حديث سَدُّ الْأبْواب

وقتي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مسجد مدينه را ساخت، خانه هائي در كنار آن بنا نهاد كه زنان خويش را در آن مسكن داد، براي علي بن ابيطالب عليه السلام نيز منزلي در كنار منزل خود ساخت.

ياران آن حضرت نيز هر يك حُجره اي در اطراف مسجد ساخته و ساكن شدند كه درهاي همه آن منازل به مسجد باز مي شد و آنها به خانه هاي خويش از درون مسجد رفت و آمد

مي كردند.

تا آنكه وحي الهي نازل شد كه بجز دَرِ منزل رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و دَرِ منزل علي بن ابيطالب بايد همه درها بسته شود.

به دنبال اين فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

سَدُّوا هذِهِ الْاَبْوابَ اِلاَّ بابَ عَلِي

«همه اين درها را ببنديد، مگر دَرِ خانه علي بن ابيطالب را».

مردم در اين باره به گفتگو برخاستند.

حضرت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در ميان مردم بپاخاست، و بعد از حمد و ثناي خداوند فرمود:

من از طرف خدا به گرفتن و بستن درها بجز دَرِ خانه علي بن ابيطالب مأمور شده ام و شما پشت سَر من گفتگو كرده ايد، من از پيش خود نه دَربي را بسته ام و نه باز كرده ام، ليكن به چنين كاري مأمور شدم و اطاعت كردم. [1] .

عَن ابنِ عبّاس قالَ: لَمّا سَدَّ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم الاَبوابَ الشّارعَةِ اِلَي الْمَسجِدِ اِلاَّ بابَ عَلِي عليه السلام ضَجَّ اَصْحابُهُ مِن ذلِكَ فَقالُوا يا رَسُولَ اللَّه لِمَ سَدَدْتَ اَبْوابَنا وَ تَرَكْتَ بَابَ هذَا الغُلامِ!

فَقالَ صلي الله عليه وآله وسلم: اِنَّ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالي اَمَرَني بِسَدِّ اَبوابِكُمْ وَتَرْكِ بَابَ عَلِي...

از ابن عباس نقل شد كه پس از بيانات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم همه درها گرفته و بسته شد، بجز دَري كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد داشت.

در زمان بني اميه كه مسجد النّبي را وسعت دادند همه آن حجره ها جزو مسجد گرديد.

---------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشّرايع باب 154 ص 201، و بحارالانوار ج 39 ص 35 -19، بطور مشروح آورده است، و مسند احمد ج 2 ص 26، و

مستدرك حاكم ج 3 ص 125.

افتخار در علوم نبوي بودن

حديث مدينة العلم: شهر علم و دَرِ علم

حديث «مدينة العلم» يكي ديگر از مناقب مخصوص امام علي عليه السلام و از احاديث «متواتر» است كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در حقّ آن حضرت فرمود:

اَنَا مَدينَةُ العِلْمِ وَ عَلِي بابُها، فَمَنْ اَرادَ العِلْمَ، فَلْيأتِ البَاب

«من شهر علم هستم و دروازه آن شهر علي بن ابيطالب است، هركه علم بخواهد به دروازه شهر بيايد». [1] .

منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از اين حديث آن است كه:

من علم خود را به علي بن ابيطالب عليه السلام منتقل كرده ام،

و علوم من در وجود وِي متمركز است،

و من در او خلاصه مي شوم،

اگر براي دانستن علوم به امام علي عليه السلام مراجعه كنيد، مانند آنست كه به من مراجعه كرده ايد.

خواه در زندگي من و يا بعد از مرگم باشد،

مخصوصاً اين روايت بيشتر به دوران رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مربوط مي شود كه علي بن ابيطالب عليه السلام را به صورت يك پناهگاه علمي براي امّت اسلامي معرّفي فرمود.

در بسياري از روايات آمده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بارها با علي خلوت مي كرد.

از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پرسيدند:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چه چيز به شما بخشيده است؟

فرمود:

عَلَّمَني اَلْفَ بابٍ مِنَ الْعِلْمِ، فَتَحَ لي مِنْ كُلِّ بابٍ اَلْفَ بابٍ [2] .

«هزار نوع علم به من آموخت كه از هر نوع آن هزار علم ديگر بر من مكشوف گرديد».

--------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد ص 15، و بحارالانوار ج 40 ص 200

بطور مشروح آورده، و مستدرك حاكم ج 3 ص126، از ابن عبّاس و جابر بن عبداللَّه، و تذكرة سبط ابن جوزي ص 51.

[2] ارشاد مفيد ص 15، و بحار الانوار ج 40 ص 218 - 213.

افتخار عقد برادري با پيامبر

حديث مؤاخاة: از فضيلت هاي منحصر به فرد اميرالمؤمنين عليه السلام حديث «مؤاخاة» عقد برادري ميان او و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است كه در ميان همه مهاجرين و انصار تنها علي بن ابيطالب عليه السلام شايستگي آنرا داشت كه با رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم عقد برادري ببندد.

علاّمه مجلسي در بحارالانوار مي نويسد:

در اين سال «اوّل هجرت» آن حضرت ميان مهاجرين و انصار عقد برادري برقرار كرد كه اين برادري آنها را بر سه چيز وادار مي ساخت:

1 - مقاومت براي حق

2 - فداكاري و كمك به يكديگر

3 - ارث بردن از يكديگر

آنها نود نفر، چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار بودند و اين پيش از جنگ بدر بود و چون واقعه «بدر» پيش آمد خداوند آيه:

وَاُولُوا الاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ [1] .

(و خويشاوندان سببي بعضي از آنها بر بعضي ديگر برتري دارند در كتاب خدا)

را نازل فرمود كه جريان ارث بردن نسخ گرديد. [2] .

به هر حال رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در اين اقدام، يكايك اصحاب و ياران را با هم برادر كرد، كه دست در دست هم گذاشتند و عقد برادري خواندند،

امّا علي بن ابيطالب عليه السلام را با كسي برادر نكرد.

آن حضرت از اين كار بسيار غمگين شد و گفت:

يا رسول اللَّه صلي

الله عليه وآله وسلم پدر و مادرم فداي تو باد، مرابا كسي برادر نكردي؟

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا علي تو را براي خود نگاه داشتم، تو برادر مَني و من برادر تو هستم.

«اَنْتَ اَخي وَ اَنَا اَخُوكَ يا عَلِي» [3] .

امام رضا عليه السلام از امام علي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

اَنَا عَبْدُاللَّهِ وَ اَخُو رَسُولِهِ لا يقُولُها بَعْدي اِلاَّ كَذّابٌ [4] .

«من بنده خدا و برادر رسول خدا صلي الله عليه وآله هستم و هيچ كس بعد از من اين ادّعا را نمي كند، جز دروغگو».

---------------

پي نوشت ها:

[1] انفال آيه 75، و احزاب آيه 6.

[2] بحارالانوار ج 19 ص 130.

[3] بحارالانوار ج 38 ص 347 - 330، و صحيح ترمذي ج 5 ص 636 «باب مناقب علي بن ابيطالب عليه السلام»، و اُسدُ الغابِة ج 4 ص 16، و الغدير ج 3 ص 174.

[4] بحارالانوار ج 38 ص 334.

افتخار تقسيم بهشت و جهنم

حديث قسيم الجنة و النار: از ويژگي هاي ممتاز اميرالمؤمنين عليه السلام حديث «قسيم الجنّة و النّار» است كه با عبارات مختلف از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است.

يكي از آنها با اين عبارت آمده است:

قالَ: يا عَلِي اَنْتَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ اَنْتَ يعْسُوبُ الدّينِ

«يا علي، تو قسمت كننده بهشت و جهنّم و تو پيشواي دين هستي».

در اكثر روايات معني اين حديث آنست كه:

خداوند چنين مأموريتي را در روز قيامت به آن حضرت خواهد داد كه در روز قيامت به اذن پروردگار، به اهل بهشت اجازه رفتن به بهشت، و به اهل آتش فرمان

رفتن به آتش رابدهد.

و در تفسير اين آيه نيز آمده است كه:

وَ اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَينَهُمْ اَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظّالِمينَ [1] .

اين مؤذّن و اعلام كننده «علي بن ابيطالب عليه السلام» خواهد بود.

مفضّل بن عمر از امام صادق عليه السلام معني اين حديث را پرسيد؟

امام صادق عليه السلام فرمود:

چون حُبّ علي عليه السلام ايمان، و بغض او كفر است و بهشت براي اهل ايمان و آتش براي اهل كفر مي باشد، آن حضرت به اين علّت؛

قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار

(تقسيم كننده بهشت و جهنّم) است. [2] .

ولي در روايت «ابوالصلت هروي» از امام رضا عليه السلام آمده است كه آن حضرت نظير همين جواب را به مأمون عبّاسي داد.

و سپس به «ابوالصلت» فرمود:

مطابق فهم او جواب دادم ولي از پدرم شنيدم كه از پدرانش از علي عليهم السلام نقل مي كرد كه آن حضرت فرمود:

قالَ لي رُسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم يا عَلِي، اَنْتَ قَسيمُ النّارِ يوْمَ القِيامَةِ تَقُولُ لِلنَّارِ: هذا لي وَ هذا لَكِ [3] .

«پيامبر به من فرمود يا علي تو تقسيم كننده بهشت و جهنّم هستي. روز قيامت به آتش جهنّم مي گوئي: اين شخص از آن تو و آن شخص از آنِ تو».

-------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف آيه 44.

[2] علل الشّرايع باب 130 ص 162، و الغدير ج 3 ص 299.

[3] عيون اخبار الرّضا به نقل بحار ج 39 ص 194، و نيز حديث قسيم الجنّة و النّار در بحارالانوار ج 39 ص 210 -193، و شرح ابن ابي الحديد ج 9 ص 165 ذيل خطبه 154، و صواعق محرقه ابن حجر ص 124 ذيل

حديث 40.

افتخار معيار حق بودن

حديث عَلِي مَعَ الحَقِّ: از جمله فضيلت ها كه شيعه و سنّي آن را قبول دارند آنست كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم عَلِي مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِي وَ لَنْ يفْتَرِقا حَتّي يرِدا عَلَي الْحَوْضَ يوْمَ الْقِيامَةِ [1] .

«علي با حقّ است و حقّ با علي است، از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر پيش من آيند».

و در نقل ديگر فرمود:

عَلِي مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلَي وَ الْحَقُّ يدُورُ حَيثُما دارَ عَلِي [2] .

(علي با حقّ است، و حق با علي است، هرجا كه علي برود حقّ هم با او مي رود «يعني علي عليه السلام محور حق است»).

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 38 ص 40 - 27 بطور مشروح از شيعه و اهل سنّت نقل كرده است، و ابن ابي الحديد در شرح خود ج 9 ص 88 ذيل خطبه 144 گويد: «ثَبَتَ عِندي أنَّ النَّبِي صلي الله عليه وآله وسلم قالَ اِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ اِنَّ الحَقَّ يدُورُ مَعَهُ حَيثُما دارَ»، و الغدير ج 3 ص 176.

[2] بحارالانوار ج 38 ص 40 -27 بطور مشروح از شيعه و اهل سنّت نقل كرده است، و ابن ابي الحديد در شرح خود ج 9 ص 88 ذيل خطبه 144 گويد: «ثَبَتَ عِندي أنَّ النَّبِي صلي الله عليه وآله وسلم قالَ اِنَّهُ مَعَ الْحَقِّ وَ اِنَّ الحَقَّ يدُورُ مَعَهُ حَيثُما دارَ»، و الغدير ج 3 ص 176.

افتخار با قرآن بودن

حديث علي مَعَ القُرآنِ: حديث «عَلِي مَعَ الْقُرآنِ» از مختصّات اميرالمؤمنين عليه السلام است كه درباره هيچ يك

از صحابه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل نشده كه گوشه اي از شخصيت بزرگ آن حضرت را نشان مي دهد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

عَلِي مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِي، لَنْ يفْتَرِقا حَتّي يرِدا عَلَي الحَوْضَ [1] .

«علي با قرآن است و قرآن با علي است و از يكديگر جدا نمي شوند تا در بهشت در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

يعني علي عليه السلام قرآن مجسّم است و گفتار و رفتارش گوياي آيات قرآن است.

پي نوشت ها:

[1] مستدرك حاكم ج 3 ص 134 «باب مناقب علي عليه السلام»، و صواعق محرقة ابن حجر ص 122 «باب فضائل علي عليه السلام»، و مختصر كنز العمّال و مسند احمد (در حاشيه) ج 5 ص 30، و ينابيع المودّة باب 20 ص 90.

افتخار معيار مؤمن و منافق بودن

حديث لايحِبُّهُ اِلاَّ مُؤمِنٌ: خلاصه اين حديث شريف آنست كه علي بن ابيطالب عليه السلام معيار ايمان و كفر است،

فقط مؤمنان مي توانند آن حضرت را دوست بدارند.

از طرف ديگر فقط منافقان آن جناب را دشمن مي دارند.

اين حديث شريف كه كتابهاي شيعه و اهل سنّت را پُر كرده و از حدِّ تواتر گذشته است از مناقب منحصر به فرد اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد كه با تعبيرهاي مختلف از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه فرمود:

قالَ رسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: يا عَلِي لا يحِبُّكَ اِلاَّ مُؤمِنٌ وَ لا يبْغِضُكَ اِلاَّ مُنافِقٌ [1] .

«اي علي، تو را دوست ندارد جز مؤمن، و تو را دشمن ندارد جز منافق»

حارث همداني گويد:

روزي علي عليه السلام را ديدم كه بالاي منبر

رفت، پس از حمد و ثناي خداوند فرمود:

قَضاءٌ قَضاهُ اللَّهُ تَعالي عَلَي لِسانَ النَّبِي صلي الله عليه وآله وسلم، اِنَّهُ قالَ: لا يحِبُّني اِلاّ مُؤمِنٌّ وَ لا يبغِضُني اِلاَّ مُنافِقٌ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَري [2] .

«خواسته خدا بود كه بر زبان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم جاري شد كه فرمود: مرا دوست نمي دارد مگر مؤمن و مرا دشمن نمي دارد مگر منافق، و دروغ گفت آنكس كه ادّعاي باطل كرد».

-------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد ص 18، و بحارالانوار ج 39 ص 310 - 346، و صحيح مسلم ج 1 ص48 «باب الدّليل علي حسَب الانصار»، و صواعق محرقه ابن حجر ص 120، حديث «هشتم از فضائل آن حضرت»، و شرح ابن ابي الحديد ج 18 ص 173 ذيل حكمت 42 و گويد: «هذا الخبر مروي فِي الصّحاحِ».

[2] ارشاد مفيد ص 18، و بحارالانوار ج 39 ص 310 -346، و صحيح مسلم ج 1 ص48 «باب الدّليل علي حبّ الانصار»، و صواعق محرقه ابن حجر ص 120 حديث «هشتم از فضايل آن حضرت»، و شرح ابن ابي الحديد ج 18 ص 173 ذيل حكمت 42 و گويد: «هذا الخبر مروي في الصّحاح» و نهج البلاغه معجم المفهرس حكمت 45.

افتخار وصي و جانشين پيامبر بودن

حديث علي وصيي و خليفتي: ابن اثير در تاريخ كامل نقل مي كند:

چون آيه (وَاَنْذِر عَشيرَتَكَ الْاَقْرَبينَ) [1] نازل شد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم طعامي آماده كرد و فرزندان عبدالمطلّب را كه حدود چهل نفر بودند به طعام دعوت كرد.

پس از خوردن طعام، پيش از آنكه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شروع به صحبت كند، ابولهب با سر و

صدا مجلس را به هم زد و حاضران متفرّق شدند.

بار ديگر آن حضرت طعامي آماده ساخت و آنها را دعوت كرد و زبان به سخن گشود و فرمود:

فرزندان عبدالمطلّب! واللَّه نمي دانم كسي به قوم خويش چيز بهتري بياورد كه من براي شما آورده ام، من براي شما خبر دنيا و آخرت را آورده ام و خدايم امر كرده شما را به سوي آن بخوانم. كداميك از شما در اين دعوت به من كمك مي كند؟ تا برادر و وصي و خليفه من در ميان شما باشد.؟!

فَاَيكُم يوازِرُني عَلَي هذَا الْاَمْرِ عَلَي اَنْ يكُونَ اَخي وَ وَصَيي وَ خَليفَتي فيكُمْ

همه ساكت شدند.

علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمايد:

من كه از همه جوانتر بودم گفتم:

يا نبي اللَّه! من در اين دعوت يار شما هستم،

آن حضرت دست به گردن من نهاد و فرمود:

اِنِّ هذا اَخي وَ وَصِيي وَ خَليفَتي فيكُم، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوا

«همانا اين علي، برادر و وصي و جانشين من در ميان شماست، از او بشنويد و از او اطاعت كنيد».

مدعوّين به حالت خنده و مسخره پراكنده شدند.

و به ابي طالب مي گفتند:

تو را امر كرد كه از فرزندت علي فرمان شنوي و اطاعت كني.

اين حديث شريف از روايات مسلّم فريقين و از دلائل امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است و نشان مي دهد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از اوّل بعثت، امامت را از نبوّت جدا نمي دانست. [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] شعراء آيه 224.

[2] تاريخ كامل ج 2 ص 42 (فصل انذار عشيرة)، و سيره حلبيه ج 1 ص 461 باب (استخفائه في دار الارقم)، و مسند احمد ج 1

ص 111 و 159، و مختصر كنزالعمّال هامش مسند احمد ج 5 ص 41 و 43، و شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص244 شرح خطبه 238 قاصعه و المراجعات ص 110، و تفسير برهان ذيل آيه شريفه، و بحارالانوار ج 38 ص 26 - 1.

افتخار، بزرگ امت اسلام بودن

افتخار رهبري مؤمنان

علي يعسُوبُ الدّين: لفظ «يعسوب» به معني رئيس بزرگ و سرپرست بزرگ اسلام است [1] .

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درباره امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

يا عَلِي اِنِّكَ سَيدُ المُسْلِمين وَ يعْسُوبُ الْمُؤمَنينَ وَ اِمامُ المُتَّقينَ وَقائِدُ الْغُرِّ الُْمحَجَّلينَ [2] .

«اي علي؛ تو بزرگ و رهبر مؤمنان و امام پرهيزگاران، و رهبر زنان با ايماني».

ابن ابي الحديد در شرح كلام اميرالمؤمنين كه فرمود:

اَنَا يعْسُوبُ الْمُؤمنينَ وَ المالُ يعْسُوبُ الفُجّارِ

مي نويسد:

اين كلمه را رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درباره حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

يك بار به لفظ:

اَنْتَ يعْسُوبُ الدّين

و بار ديگر به لفظ:

اَنْتَ يعْسُوبُ الْمُؤمِنينَ

كه هر دو به يك معني برمي گردد، يعني او را رئيس مؤمنين و سيد آنها قرار داده است. [3] .

و در مقدّمه شرح خويش گفته است:

در اخبار اهل حديث، كلامي درباره علي عليه السلام از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده كه معناي آن «اميرالمؤمنين» است، زيرا فرمود:

اَنْتَ يعْسُوبُ الدّينِ وَ الْمالُ يعْسُوبُ الظَّلَمَةِ

«اي علي تو رهبر دين، و مال، رهبر گمراهان است»

و در روايت ديگري آمده است:

هذا يعْسُوبُ الدّينِ

«اين علي رهبر دين است»

اين دو روايت را احمد بن حنبل در مسند خود و ابونعيم در حلية الاولياء نقل كرده است، [4] ناگفته نماند؛ اين منقبت

از مناقب منحصر به فرد امام علي عليه السلام و از دلائل خلافت اوست.

----------------

پي نوشت ها:

[1] در لغت آمده: «اليعسوب؛ الرئيس الكبير، يقال هو يعسوب قومِهِ» در اصل نر و امير زنبور عسل را گويند، كه اهل لغت گفته اند: «اليعسوب؛ ذَكَرُ النَّحلِ و اميرُها».

[2] بحارالانوار ج 38 ص 166 -126 حدود ده روايت از شيعه و اهل سنّت در اين رابطه نقل شده است.

[3] شرح ابن ابي الحديد ج 19 ص 224 ذيل حكمت 322.

[4] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 12 مقدّمه، كنز الاعمال هامش مسند احمد.

افتخار رهبري پرهيزگاران

حديث عَلِي وَلِي كُلِّ مُؤمِنٍ بعْدي: اين فضيلت منحصر به فرد حضرت مولي الموحّدين عليه السلام و از دلائل امامت و خلافت آن حضرت است.

ابن عبّاس نقل كرد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به امام علي عليه السلام فرمود:

اَنْتَ وَلِي كُلِّ مُؤمِنٍ بَعْدي وَ مُؤمِنَةٍ

«اي علي؛ تو رهبر هر زن و مرد مؤمن، پس از من مي باشي». [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ذهبي نيز در تلخيص مستدرك ج 3 ص 134 آنرا نقل نموده است، احمد بن حنبل در مسند خود ج 1 ص 331، و ترمذي در صحيح خود ج 5 ص 632 باب «مناقب علي بن ابيطالب عليه السلام» آنرا نقل مي كند، و در كنز العمال هامش مسند احمد منقول است، و مشروح مطلب در الغدير ج 3 ص 217 - 215، و مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 52 - 46 و مستدرك حاكم ج 3 ص 134.

افتخار اميرمؤمنان داشتن

حديث علي اميرُالْمُؤمنينَ: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علي بن ابيطالب عليه السلام لقب مبارك «اميرالمؤمنين» داد كه حاكي از امامت و خلافت آن حضرت و از القاب منحصر به فرد آن جناب مي باشد.

الف - انس بن مالك نقل كرد كه:

من خادم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بودم، شبي كه بنا بود آن حضرت در منزل امّ حبيبه باشد، آبي براي وضويش آوردم، فرمود:

يا أنَس، يدخُلُ عَلَيكَ السَّاعَةَمِن هذَا البابِ اميرُ الْمُؤمِنينَ وَ خَيرُ الوَصيينِ، اَقْدمُ النّاسِ سِلْماً وَ اَكْثِرُهِم عِلْماً وَ اَرْجَحُهُم حِلْماً [1] .

«اي انس! الآن از اين در اميرالمؤمنين و خير الوصيين، اوّل كسي كه اسلام

آورد، كسي كه از همه علم او بيشتر است، كسي كه از همه مردم حلم و بردباري او بيشتر است وارد مي شود».

اَنَس مي گويد:

گفتم: خدايا آيا اين شخص از قوم من مي باشد؟

كمي نگذشت كه ديدم علي بن ابيطالب عليه السلام داخل شد، در حاليكه رسول خدا وضو مي گرفت، مقداري از آب وضو را به صورت آن حضرت پاشيد.

ب - شيخ مفيد در روايت ديگري به سند خوداز ابن عبّاس نقل مي كند كه:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امّ سلمه فرمود:

اِسْمَعي وَ اشْهَدي هذا عَلِي اميرُالْمُؤمِنينَ وَ سَيدُ الوَصِيينَ

«اي ابن عبّاس بشنو سخن مرا و شهادت ده كه اين شخص علي؛ اميرمؤمنان و بزرگ امامان است».

ج - و در روايت سوّم به سند خود از معاوية بن ثعلبه نقل مي كند كه:

به اباذر گفته شد، وصيت كن.

گفت: وصيت كرده ام.

گفتند: به كدام كس؟

گفت: به اميرالمؤمنين.

گفتند: به خليفه سوم؟

گفت: نه، به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب كه او قوام زمين و ربّاني اين امّت است.

د - خبر بريدة بن خضيب اَسلمي كه ميان علماء مشهور است با سندهائي كه شرح آنها طولاني مي شود، او مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به جمعي و به من امر فرمود «ما هفت نفر بوديم از جمله ابوبكر، خليفه دوّم، طلحه و زبير» كه:

سَلِّمُوا عَلي عَلِي بِاَمْرِة الْمُؤمَنينَ

«به علي عليه السلام با كلمه اميرالمؤمنين، سلام كنيد».

ما به آن حضرت به لفظ يا اميرالمؤمنين، سلام كرديم، با آنكه رسول اللَّه زنده و در كنار ما بود. [2] .

ه - عياشي در تفسير خويش نقل مي كند:

مردي به محضر امام صادق عليه السلام داخل

شد و گفت:

السَّلامُ عَلَيكَ يا اميرالمؤمنين

امام صادق عليه السلام بپا خاست و فرمود:

اين اسم جز به اميرالمؤمنين علي عليه السلام صلاحيت ندارد، خدا او را به اين اسم، ناميده است.

گفتم: امام قائم شما با كدام نام خوانده مي شود؟

فرمود: به او گويند:

السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقِيةَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ [3] .

و امام باقر عليه السلام به فضل بن يسار فرمود:

يا فُضَيلُ لَمْ يسَمَّ بِها وَ اللَّهِ بَعْدَ عَلِي اَميرِالمُؤمَنينَ اِلاَّ مُفتَرٍ كِذّابٌ اِلي يومَ النّاسِ هذا [4] .

«اي فضيل، به خدا قسم جز علي بن ابيطالب به اين اسم «اميرالمؤمنين» خوانده نشده، مگر افتراگرِ دروغگو».

پي نوشت ها:

[1] ارشاد ص 20، شيخ مفيد به نقل از انس بن مالك.

[2] ارشاد شيخ مفيد ص 20، و مجلسي 2 در بحارالانوار ج 37 ص 340 -290، پنجاه صفحه به اين مطلب اختصاص داده است، و علاّمه اميني در الغدير ج 8 ص87، آنرا از حليةالاولياة ابي نعيم ج 1 ص 63 يا سه طريق از انس و ابن عبّاس و نيز در ج6 الغدير ص 80 از حليةُ الاولياء و مناقب خوارزمي، و فرائد السمطين و غير آن نقل كرده است.

[3] تفسير عياشي ج 1 ص 276، ذيل آيه 117 سوره نساء.

[4] بحارالانوار ج 37 ص 318.

امتياز خواهي يك زن عرب

دو زن نزد امام علي عليه السلام آمدند و ادّعاي فقر و تهيدستي كردند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بر ما واجب است به شما كمك كنيم.

آنگاه دستور خريد پيراهن و طعام براي آنان داد.

يكي از زن ها اعتراض كرد و گفت:

من عرب هستم و ديگري غير عرب،

چگونه است كه با ما

يكسان برخورد مي شود؟

امام علي عليه السلام فرمود:

من قرآن را خوانده و در آن خوب نگريستم، امّا براي فرزندان اسماعيل برتري بر فرزندان اسحاق، حتّي به اندازه بال پشّه اي نديدم. [1] .

يعني آنقدر روحِ «نژاد پرستي» رواج يافت كه زن فقير عرب در گرفتن كمك هاي مردمي داراي روح نژادگرائي بود.

---------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 183،و ابراهيم بن محمّد ثقفي كوفي الغارات ج 1 ص 70.

اصلاح مديريت اداري

مشكل ديگري كه علي عليه السلام در آغاز خلافت خويش در پيش رو داشت، مشكل فساد اداري بود،

كارگزاران با رفتارهاي غير اسلامي خود سهم بسزائي در شورش مردم بر ضدّ خليفه سوم را داشتند.

خليفه سوم كساني را كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم طرد و حتّي تبعيد كرده بود، در دستگاه خود دخالت داد.

او عموي خود، حكم بن اميه را كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم او را تبعيد كرده بود و رانده رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ناميده مي شد، به مدينه بازگرداند. [1] .

و عبداللَّه بن سعد بن ابي سرح، كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم خونش را مباح كرده بود، والي مصر گردانيد. [2] .

و عبداللَّه بن عامر را والي بصره كرد [3] .

و برادر خوانده خود (وليد) را كه در شرابخواري و فساد شهرت داشت فرماندار كوفه كرد،

كه همه آنان در نواحي حكومتي خود حوادثي برپا كردند و مردم را در عمل، بر ضدّ خليفه سوم شوراندند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اي در وصف اين گروه چنين فرمود:

وَلَكِنَّنِي آسَي أَنْ يلِي أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَفُجَّارُهَا، فَيتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلاً، وَعِبَادَهُ خَوَلاً، وَالصَّالِحِينَ حَرْباً، وَالْفَاسِقِينَ

حِزْباً، فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ، وَجُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يسْلِمْ حَتَّي رُضِخَتْ لَهُ عَلَي الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ.

فَلَوْ لَا ذلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَتَأْنِيبَكُمْ، وَجَمْعَكُمْ وَتَحْرِيضَكُمْ، وَلَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيتُمْ وَوَنَيتُمْ.

أَلَا تَرَوْنَ إِلَي أَطْرَافِكُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ، وَإِلَي أَمْصَارِكُمْ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَإِلَي مَمَالِكِكُمْ تُزْوَي، وَإِلَي بِلَادِكُمْ تُغْزَي!

(لكن از اين اندوهناكم كه بيخردان، و تبهكاران اين امّت حكومت را به دست آورند، آنگاه مال خدا را دست به دست بگردانند، و بندگان او را به بردگي كشند، با نيكوكاران در جنگ، و با فاسقان همراه باشند، زيرا از آنان كسي در ميان شماست كه شراب نوشيد و حد بر او جاري شد، و كسي كه اسلام را نپذيرفت امّا بناحق بخشش هايي به او عطا گرديد

اگر اينگونه حوادث نبود شما را برنمي انگيختم، و سرزنشتان نمي كردم، و شما را به گردآوري تشويق نمي نمودم، و آنگاه كه سرباز مي زديد رهاتان مي كردم.

آيا نمي بينيد كه مرزهاي شما را تصرّف كردند؟ و شهرها را گشودند؟ و دستاوردهاي شما را غارت كردند؟ و در ميان شهرهاي شما آتش جنگ را برافروختند؟.) [4] .

از اين رو امام علي عليه السلام نمي توانست واليان فاسدي را ابقاء كند كه ناگزير از عزل آنان بود،

اين كار به نوبه خود مشكلات فراواني براي آن حضرت به بار آورد و آنان را كه تمايلي به خليفه سوم داشتند در مقابل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد. [5] .

بناچار براي اصلاح مديريت اداري، به اصلاحات زير رو آورد:

1- عزل تمام استانداران و فرمانداران حكومت هاي گذشته

2- تعيين كارگزاران مؤمن و متهّد

3- عزل معاويه

4- عزل قضات بجز برخي از آنان كه عزل و جابجائي آنان از

نظر اجتماعي امكان نداشت.

(شريح قاضي و ابوموسي اشعري را بناچار پذيرفت تا ادامه كار دهند.)

5- مصادره اموال مسئولين گذشته كه اموال عمومي را غارت كردند.

6- اجراي حدود الهي بر فاسدان

---------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3 ص 29.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3 ص 29.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 3 ص 29.

[4] نامه 9/62 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- الامامة والسياسة ج1 ص154 و155: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

2- الغارات ج 1 ص 302: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

3- المسترشد ص401 و409: طبري شافعي متوفاي 310 ه)

4- كشف المحجة ص249-241-236: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

5- رسائل: كليني (متوفاي 328 ه) «طبق نقل سيد ابن طاووس»

6- عقد الفريد ج 2 ص 135: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

7- مروج الذهب ج 2 ص 35: مسعودي (متوفاي 346 ه)

8- تاريخ طبري ج4 ص48 سنه38: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

9- كتاب النهاية(باب الباء): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه).

[5] الكامل في التّاريخ ج 3 ص 92.

اعتراض بر بي عدالتي ها

اعتراض بر عدالتي ها يكي از روش هاي صحيح تحقّق «امر به معروف» و «نهي از منكر» است.

اگر همه مردم بر كاستي ها، زشتي ها، بي عدالتي ها، اعتراض كنند و آنها را تذكّر دهند و تا اصلاح نشود، سكوت نكنند، رهبران و كارگزاران حكومتي ناچار مي شوند راه صلاح و سازندگي را بروند.

يكي از مبارزات منفي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران 25 ساله انزوا، اعتراض بر بي عدالتي هاي حاكمان بود كه:

هم مردم را بيدار و روح شجاعت را در مردم تقويت كرد،

و هم حاكمان

مغرور را وادار به عقب نشيني و نرمش ساخت.

در حكومت خليفه اوّل بارها و بارها از كشتار و غصب اموال و جعل و تحريف دستگاه حكومت انتقاد كرد، و مردم را به نظارت و دخالت فراخواند.

تا آنكه زير شمشير برهنه قرار گرفت، امّا دست از تبليغ و ارشاد برنداشت.

و در خطبه 3 كاستي ها و ستمكاري خلافت او را اينگونه توضيح داد:

أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإنَّهُ لِيعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا. ينْحَدِرُ عَنِّي السَّيلُ، وَلا يرْقَي إلَي الطَّيرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَطَوَيتُ عَنْهَا كَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَينَ أَنْ أَصُولَ بِيدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيةٍ عَمْياءَ، يهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، وَيشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يلْقَي رَبَّهُ!

فَرَأَيتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي، فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَينِ قَذًي، وَفِي الْحَلْقِ شَجاً، أَرَي تُرَاثِي نَهْباً، حَتَّي مَضَي الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلَي بِهَا إلَي فُلانٍ بَعْدَهُ.

ابوبكر و التلاعب بالخلافة

ثم تمثل بقول الأعشي:

شَتَّانَ مَا يوْمِي عَلَي كُورِهَا

وَيوْمُ حَيانَ أَخِي جَابِرِ

فَيا عَجَباً!! بَينَا هُوَ يسْتَقِيلُهَا فِي حَياتِهِ إذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيهَا! -

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالي كه مي دانست، جايگاه من در حكومت اسلامي، چون مِحوَر سنگ هاي آسياب است «كه بدون آن آسياب حركت نمي كند» او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بُلَنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رِداي خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيري كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود بپا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان

زا و تاريكي كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟

كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد.

پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خِرَدمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود، و با ديدگان خود مي نگريستم كه ميراث مرا به غارت مي برند!

تااينكه خليفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد.» [1] .

و در زمان خليفه دوم بارها از خلافكاري ها و خشونت هاي او اعتراض كرد و در برابر خودسري ها ايستاد.

و در خطبه 3 حكومت خشن و توأم با اشتباهات خليفه دوّم اينگونه افشاء كردند:

فَصَيرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يغْلُظُ كَلْمُهَا، وَيخْشُنُ مَسُّهَا، وَيكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا، وَالْاِعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.

فَمُنِي النَّاسُ - لَعَمْرُ اللَّهِ - بِخَبْطٍ وَشِمَاسٍ، وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ؛ فَصَبَرْتُ عَلَي طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ؛ حَتَّي إذَا مَضَي لِسَبِيلِهِ.

جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ،

فَيا لَلَّهِ وَلِلشُّورَي!

مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيبُ فِي مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إلَي هذِهِ النَّظَائِرِ! لكنِّي اَسْفَفْتُ إِذْ اَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَمَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.

«سرانجام اوّلي حكومت را به راهي در آورد، و به دست كسي «عمر» سپرد، كه مجموعه اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود، زمامدار مانند كسي كه بر شتري سركش سوار است، اگر عَنان محكم كشد، پرده هاي بيني حيوان پاره مي شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مي كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهّمي گرفتار آمده بودند،

و دچار دوروييها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولاني محنت زا، و عذاب آور، چاره اي جز شكيبايي نداشتم، تا آن كه روزگار عُمَر هم سپري شد. [2] .

سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مي باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم.

يكي از آنها با كينه اي كه از من داشت روي برتافت، [3] و ديگري دامادش [4] را بر حقيقت برتري داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان». [5] [6] .

و حكومت سراسر تبعيض و ستم خليفه سوم را نيز به خوبي براي مردم افشاء كرد و فرمود:

إِلَي أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيهِ، بَينَ نَثِيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إلَي أَنِ انْتَكَثَ عَلَيهِ فَتْلُهُ، وَأَجْهَزَ عَلَيهِ عَمَلُهُ، وَكَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!

«تا آن كه سوّمي به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخوري باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويي سرگردان بود،

و خويشاوندان پدري او از بني اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اي كه بجان گياه بهاري بيافتد،

عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگي او نابودش ساخت.» [7] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 1/3 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب الجمل ص 126 و

171: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

2- الفهرست ص 92: نجاشي (متوفاي 450 ه)

3- الفهرست ص 224: ابن نديم (متوفاي 438 ه)

4- الانصاف في الامامة: ابي جعفر ابن قبه رازي (متوفاي 319 ه)

5- معاني الاخبار ص360 و361 و362: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

6- علل الشرايع ص181 ح12 ب122: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- عقد الفريد ج 4: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

8- منهاج البراعة ج1 ص118: قطب راوندي (متوفاي 573 ه).

[2] خليفه اوّل در جمادي الاخر سال 13 هجري و خليفه دوم در ذي الحجّه سال 23 هجري از دنيا رفت.

[3] سعد بن ابي وقاص كه يكي از شوراي شش نفره بود.

[4] عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر خليفه سوم، كه حق وتو در شورا داشت. زيرا خليفه دوم دستور داد اگر اختلاف در شورا پديد آمد، ملاك، رأي داماد خليفه سوم است.

[5] طلحه و زبير، كه از رذالت و پستي، بر امام شورادند و جنگ جمل را به وجود آوردند.

[6] خطبه 6/3 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

[7] خطبه 10/3 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

اعتراض به تحريف در احكام حج

اعتراض به نماز خليفه سوم در مني

خليفه سوم نماز خود در مني را چهار ركعت خواند كه بر خلاف سيره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و خلفاي پيشين بود و مورد اعتراض شديد امام علي عليه السلام قرار گرفت.

پاسخ خليفه سوم در برابر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه سنّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را مطرح مي كرد اين بود كه گفت:

رَأي رَأَيتُهُ

«اين عقيده اي است كه من دارم.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج 4 ص 267.

اخلاق الهي

امام علي عليه السلام در خطبه 156 «امر به معروف» و «نهي از منكر» را دو صفت از صفات الهي معرفي كرده مي فرمايد:

وَإِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَإِنَّهُمَا لَا يقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلَا ينْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ.

(همانا «امر به معروف» و «نهي ازمنكر» دو صفت از اوصاف پروردگارند كه نه اجل را نزديك مي كنند و نه روزي را كاهش مي دهند.) [1] .

يعني اگر بندگان خدا و انسان هاي وارسته مي خواهند به «اخلاق الهي» روي آورند و با «اخلاق الهي» دمساز بوده و الهي گردند بايد نظارت مردمي را از ياد نبرند.

هرجا ارزش ها و خوبي ها را مشاهده كردند تشويق كرده ياري دهند،

و هرجا بدي و زشتي ديدند با آن درگير شده، آن را ريشه كن سازند.

------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 7/156 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي

386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني متوفاي 402ه)

6- كتاب زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 993 ه)

9- دستور معالم الحكم: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه).

ارتش اسلامي و نيروهاي نظامي كشور

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِيةِ، وَزَينُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ، وَلَيسَ تَقُومُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِهِمْ.

(ارتش اسلام به اذن پروردگار حافظ و پناهگاه مردم و زينت زمامداران و عزّت و شوكت دين و راه هاي برقراري امنيت جامعه اند كه حيات و بقاء مردم يك كشور به آنها بستگي كامل دارد.) [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 44/53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

اجراي امر به معروف و نهي از منكر

الف - امر به معروف بالاتر از تمام خوبي هاست، كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي

(تمام اعمال نيك، حتّي جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهي از منكر، همانند قطره اي است در برابر دريا.) [1] .

ب - نظارت مردمي نوعي جهاد است، كه فرمود:

وَالْجِهَادُ مِنْهَا عَلَي أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَي الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ

(جهاد در راه خدا چهار قسم است كه دو قسم آن بر امر به معروف و نهي از منكر تكيه دارد.) [2] .

ج - نظارت مردمي، كاري پيغمبرگونه است.

يكي از وظايف دائمي پيامبران الهي و رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم، نظارت بر امور مردم و اجراي قانون و نظم اجتماعي است، كه فرمود:

فَبَالَغَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فِي النَّصِيحَةِ، وَمَضَي عَلَي الطَّرِيقَةِ، وَدَعَا إِلي الْحِكْمَةِ، وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ.

(پيامبر گرامي اسلام - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - در نصيحت و اندرز به مردم كوشش فراوان كرد و همگان را به راه راست رهنمون گرديد و به سوي حكمت و دانش و پندهاي حكيمانه و ارزشمند دعوت فرمود.) [3] .

د

- امر به معروف و نهي از منكر دو صفت الهي هستند، كه فرمود:

وَإِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَإِنَّهُمَا لَا يقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلَا ينْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ.

(همانا امر به معروف و نهي از منكر دو صفت از صفات خداوند هستند كه نه اجل و مرگ را نزديك مي كنند و نه از روزي كسي مي كاهند.) [4] .

شناخت ره آورد امر به معروف و نهي از منكر

ره آورد نظارت ملّي در فرازهاي گوناگوني از نهج البلاغه مورد ارزشيابي و شناسايي قرار گرفته است و همواره حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به آن اشاره فرمود و تذكّر داد كه بدون اين اصل، اوامر و مقرّرات الهي اجرا نخواهد گرديد و زشتي ها و پليدي ها ريشه كن نخواهد شد.

امام علي عليه السلام در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام مجتبي عليه السلام تأكيد مي فرمايد.

وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْكِرِ الْمُنْكَرَ بِيدِكَ وَلِسَانِكَ، وَبَاينْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ،

(فرزندم! همواره به معروف و خوبي ها امر و سفارش كن تا خود نيز اهل آن باشي، و با دست و زبانت، مُنكرات و زشتي ها را انكارنما و از كسي كه عمل زشت انجام مي دهد، به سختي دوري گزين.) [5] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 4/374 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي 386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

6- كتاب

زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 568 ه).

[2] حكمت 7/31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- عيون الاخبار ج 2 ص 329: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

2- البيان والتبيين ج2 ص148: ابو عثمان جاحظ (متوفاي 255 ه)

3- كتاب محاسن و اضداد ص 132: ابو عثمان جاحظ (متوفاي 255 ه)

4- مروج الذهب ج2 ص419: مسعودي (متوفاي 346 ه)

5- محاسن و مساوي ص 358: بيهقي شافعي (متوفاي 569 ه)

6- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج2 ص208: يعقوبي (متوفاي 292 ه)

7- كتاب ارشاد ص157 ج1 ص294 و 295: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

8- تذكرة الخواص ص141: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

9- كتاب أمالي ج2 ص594 م26 ح5/1231: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه).

[3] خطبه 2/95 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- بحارالانوار ج 18 ص 219 ح51 ب1: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

2- شرح نهج البلاغه ج 7 ص 66: ابن ابي الحديد (متوفاي 656 ه)

3- منهاج البراعة ص 421 ج 1: راوندي (متوفاي 573 ه)

4- عيون الاخبار ج2 ص301: ابن قتيبه حنفي (متوفاي 276ه)

5- حلية الاولياء ج1 ص76: ابو نعيم اصفهاني (متوفاي 402ه)

6- البيان و التبيين ج 1 ص 170: جاحظ (متوفاي 255 ه)

7- عيون الاخبار ج 2 ص 236: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

8- اخبار الطوال ص 211: دينوري حنفي (متوفاي 290 ه)

9- الغارات ج 2 ص474 و 475 و 476: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه).

[4] خطبه 7/156 نهج البلاغه

معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي 386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402ه)

6- كتاب زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 993 ه).

[5] نامه 15/31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريدج3ص90 و91 و143 وج3 جديد114: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج3 ص556: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97/52 و99/68 و76: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- كتاب وصايا: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- كتاب كشف المحجة (فصل 154(ص220: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

8- فروع كافي ج 5 ص338 و510 ح3: كليني (متوفاي 328 ه).

اقيانوس بيكران علم

امواج اقيانوس بيكران علم و دانش در سينه مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام گره خورده و در جوش و خروش بود، امّا محيط نامساعد اجازه نمي داد تا آن همه از علوم فراوان و امواج متلاطم دانش را بيرون بريزد، كه فرمود:

اِنَّ في صَدْري هذا لَعِلْماً جَمّاً عَلَّمَنيهِ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَوْ اَجِدُ لَهُ حَفَظَةً

يَرْعَوْنَهُ حَقَّ رِعايَتِهِ عَنّي كَما يَسْمَعُونَهُ مِنّي اِذاً لَأوْدَعْتُهُمْ بَعْضَهُ فَعُلِمَ بِهِ

كَثيراً مِنَ الْعِلْمِ. [1] .

«همانا در سينه من دانش فراواني است كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم آنرا به من آموخته، اگر روزي براي آن حافظي پيدا كنم كه حقّ آن را رعايت نمايد و آنگونه كه از من شنيده به همان نحو آن را نقل كند، آنگاه بعضي از آن علوم را به آنها به عنوان امانت مي سپردم كه بواسطه آن چيزهاي فراواني از علم دانسته مي شد.»

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ج 40 ص 129، -و زمخشري در الفائق ج 3 ص 188، -و سيّد عبدالوهّاب مصري در لطائف المنن ج 1 ص 89، و محمّد بن مكرم المصري در لسان العرب، و احقاق الحقّ ج 7 ص 602.

استغفار

حضرت امير عليه السلام براي طلب باران به منبر رفت و جز استغفار چيزي از آن حضرت شنيده نشد،

بعضي سبب آن را پرسيدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

مگر اين كلام از خدا نشنيده ايد كه فرمود:

«فَقُلْتُ اَسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ اِنَّهُ كانَ غَفَّاراً، يرسِلُ السَّماءَ عَلَيكُمْ مِدْرارا، وَ يمْدِدْكُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٌ وَ يجْعَلْ لَكُمْ اَنْهارا» [1] .

«پس به ايشان گفتم طلب آمرزش كنيد از پروردگارتان كه او بسيار آمرزنده است، مي فرستد بر شما (باران) پي در پي و ياري مي دهد شما را به مالها و پسران و قرار مي دهد براي شما بوستانها و جويهاي آب».

آنگاه فرمود:

كدام دعاست كه از استغفار برتر و بركتش بيشتر باشد.

---------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نوح، آيه 19 - 12.

امان از عذاب خدا

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

روي زمين دو امان از عذاب خدا وجود داشت، يكي از آن دو از ميان شما رفت، پس كوشش كنيد در نگهداري و مواظبت از ديگري.

اماني كه از دستتان رفت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود، اماني كه باقي است استغفار و طلب آمرزش است؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيعَذِّبَهُمْ وَ اَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يسْتَغْفِرُونَ» [1] .

«خداوند عذاب نمي كند ايشان را با آن كه تو (اي محمد) در ميان آنان باشي و خداوند عذاب نمي كند ايشان را با آن كه ايشان (از گناهان) آمرزش جويند» [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره انفال، آيه 33.

[2] نهج البلاغه، حكمت 88 معجم المفهرس محمد دشتي.

ارتباط روح و جسم

امروزه با تكامل و گسترش روان شناسي باليني «درماني» يكي از حقائقي كه كشف شد، «ارتباط روح و جسم» و تأثير بيماري هاي روح درجسم، و بيماري هاي جسم در روح است.

انسان غصّه مي خورد كه يك امر رواني است،

امّا زخم معده و اثني عشر پديد مي آيد كه يك امر جسماني است.

ورزش يك امر جسمي و مادّي است، امّا روح را تقويت مي كند.

امام علي عليه السلام اين حقيقت را چهارده قرن قبل بيان فرمود كه:

صِحّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلّةِ الْحَسَدِ [1] .

«سلامت جسم از اندك بودن حسد است.»

و در غريب كلام شماره 3 فرمود:

اِنَّ لِلْخُصُومَةِ قُحْماً

«خصومت و دشمني مهلكه هائي دارد»

--------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 256 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ارزش و جايگاه تجربه

امررزه مِتُد تحقيق وشيوه هاي استنباط واجتهاد وكشف حقائق در محافل دانشگاهي، روش پراگماتيسمي است «اصالت تجربه و آزمايش».

طرفداران اين روش مي گويند:

تنها راه كشف حقيقت ها، تجربه و آزمايش است، واگر چيزي با تجربه مادّي كشف نشود، وجود ندارد.

در حالي كه بسياري از واقعيت ها را نمي شود با تجربه مادّي كشف نمود، پس اصالت تجربه، و پراگماتيسم بگونه مطلق درست نيست، بلكه تنها به عنوان يكي از روش هاي تحقيق پذيرفته شده است كه امام علي عليه السلام فرمود:

لَيسَتِ الرَّوِيةُ كَالْمُعَاينَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ؛ فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيونُ أَهْلَهَا، وَلَا يغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.

(انديشيدن همانند ديدن نيست، زيرا گاهي چشم ها دروغ مي نماياند، امّا آن كس كه از عقل نصيحت خواهد به او خيانت نمي كند.) [1] .

پس بايد از روش هاي مختلف استفاده كرد:

اوّل - مشاهده و تجربه

دوّم - تفكّر و انديشه

يك تجربه عملي

در آن روزگاران كه روش تجربي در بسياري از محافل مطرح نبود، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گاهي كه ضرورت

داشت با روش تجربي مشكلات را پاسخ مي داد.

چون هنوز روح جاهليت در مردم زنده بود، و دختر داشتن را خوش نداشتند، دو زن كه در همسايگي يكديگر بوده، و شگفت آن كه در يك شب زائيدند، با پول دادن به قابله پسر و دختر را جابجا كردند.

امّا زني كه پسر زائيده بود، توجّه داشت و راضي نشد.

هر كدام ادّعا مي كردند پسر از آن اوست، و دختر بيچاره بي طرفدار ماند.

براي حلّ اختلاف شكايت به امام بردند،

امام علي عليه السلام ادّعاي هردو را شنيد و قضاوت كرد كه حل آن در قرآن است:

لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَيين

«پسر دو برابر دختر ارث مي برد»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد:

شير هردو زن را در ظرفي به يك اندازه بدوشند، زني كه شير او سنگين تر است، پسر از آن اوست. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 281 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] شرح من لايحضره الفقيه ج 6 ص 6، و وسائل الشيعه ج 18 ص 210.

ابتداي تاريخ

خليفه دوم درباره نوشتن تاريخ با مردم مشورت كرد اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

مبدأ تاريخ را روز هجرت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قرار دهيد و مانند زمان آن حضرت تاريخ بزنيد؛ زيرا پيامبر در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديد.

خليفه دستور نوشتن تاريخ را داد و مردم تاريخ را از روز ورود پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مشخص مي كردند و به همين نحو ادامه پيدا كرد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج1، ص338.

اثبات اهميت نماز در جنگ

امام علي عليه السلام را در عمليات گسترده و لحظات حسّاس نبرد صفّين مشاهده كردند كه در حالات حسّاس نبرد در ضمن پيشروي و خطّ شكني و فرماندهي، هر چندگاه چشم به آسمان دارد.

علّت آن را پرسيدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

نگاه به خورشيد دارم كه در وقت اختصاصي نماز، نماز بخوانيم.

ياران حضرت گفتند:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام در چنين شرائط بُحراني شما به نماز اوّل وقت اهتمام مي ورزيد؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

عَلَي ما نُقاتِلَهُم؟ اِنَّما نُقاتِلَهُمْ عَلَي الصَّلوةِ

«براي چه با آنان مي جنگيم؟ همانا ما با شاميان براي اقامه نماز جهاد مي كنيم». [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 321.

احساس مسئوليت

برترين مردم در نزد خدا چه كسي است؟

از نظر اسلام برترين مردم كسي است كه در برابر نبرد حق و باطل احساس مسئوليت كند، انسان با فضيلت كسي است كه جانب حق را بگيرد، هر چند كه حق به زيان او باشد و باطل به نفع او. و آماده ي جنگ با كساني باشد كه از طاعت خداوند خارج شده اند و از پيامدهاي ناگوار رزم خود انديشه به دل راه ندهد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

ان افضل الناس عند الله من كان العمل بالحق احب اليه و ان نقصه و كرثه من البال و ان جر اليه فائده و زاده، فاين يتاه بكم، و من اين اتيتم؟! استعدوا للمسير الي قوم حياري عن الحق لا يبصرونه،...

«برترين مردم نزد خداي كسي است كه عمل كردن به حق را از باطل بيشتر دوست بدارد، اگر چه حق پويي او را زيانمند باشد و باطل جويي به او سود برساند.

اما سرگرداني شما از

كجاست؟

و بااين ميزان شما در كدامين موضع جبهه ايد؟

اي مردم! آماده ي پيكار با كساني باشيد كه حق را گم كرده اند و آن را در نمي يابند،با كساني بستيزيد كه به ستمگري وادار شده اند و از آن راه باز نمي گردند، از كتاب خدا روي برتافته اند و بر گمراهي خود پافشاري مي كنند... (اگر براي جنگ با اين دشمنان برنخيزيد) دستاويزي استوار نيستيد كه بتوان بدان چنگ انداخت و عزت و بزرگي را چندان ياور نيستيد كه بتوان بدان پناه جست... شما براي آتش جنگ چه خس و خاشاك زود سوزي هستيد!

واي بر شما!

هم روزي كه شما را ندا در دادم و هم آن روز كه درباره ي دشمنان با شما راز گفتم از شما رنج و سختي ديدم. نه آن روز كه شما را به نبرد فراخواندم آزاده و راست كردار بوديد، نه هنگام راز گفتن برادراني رازدار.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 125.

افتخار خدمت در زير پرچم

مردمي كه گروه گروه در مهماني ها و نمايشها شركت مي كنند اما از خدمت زير پرچم كه رمز سربلندي امت است فرار مي كنند، در حقيقت جمعيتي هستند كه نمي توانند حق را- حتي به اندازه اي كه پايمال مي كنند- احقاق نمايند... چنان كساني مانند كفتارهايي هستند كه هنگام احساس خطر به لانه ي خود مي خزند.

افتخار و سربلندي در گرد آمدن در زير پرچمهاست نه گريختن به آسايشگاهها.

مولا علي (ع) در سرزنش افراد آسايش طلب چنين مي فرمايد:

كم اداريكم؟ كماتداري البكار العمده، و الثياب المتداعيه، كلما حيصت من جانب تهتكت من اخر، كلما اطل عليكم منسر من مناسر اهل الشام اغلق كل رجل منكم بابه، و انجحر انجحار الضبه في جحرها، و الضبع

في و جارها! الذليل و الله من نصر تموه، و من رمي بكم فقدرمي بافوق ناصل. انكم و الله لكثير في الباحات، قليل تحت الرايات، و اني لعالم بما يصلحكم و بقيم اودكم، و لكني و الله لا اري اصلاحكم بافساد نفسي اضرع الله خدودكم، و اتعس جدودكم، لا تعرفون الحق كمعرفتكم الباطل، و لا تبطلون الباطل كابطالكم الحق.

«تا چند، با شما مدارا كنم؟ آن سان كه با اشتران نوپاي كوهان كوفته مدارا مي كنند يا با جامه هاي ژنده اي كه هر بار يك طرف آن بدوزند، از طرف ديگر مي شكافد.

هر گاه دار و دسته اي از اهالي شام به سوي شما مي تازند، مردان شما درهاي خانه ها را به روي خود مي بندند و چون سوسماري كه به سوراخش مي خزد يا كفتاري كه به لانه مي گريزد، خود را پنهان مي كنند.

به خدا سوگند، خوار است كسي كه شما ياورش باشيد و آنكه به ياري شما تيراندازي كند، تيرهايش همه شكسته و بي اثر است. سوگند به خدا كه شما در آسايشگاهها بسياريد و در ميدانهاي جنگ اندك، من مي دانم چگونه شما را اصلاح كنم و كجي شما را راست گردانم، اما شايسته نيست كه براي به راه آوردن شما خويشتن را تباه سازم. (زيرا بايد با شما همراهي كنم و مسئوليت هاي ديني خود را كنار بگذارم، كه البته، براي شما آسايش و آرامش در بر دارد، اما مرا در پيشگاه پروردگار شرمسار مي سازد). خدا رويتان را سياه كند و در زندگي كامتان را بر نياورد. چه شما آن سان كه باطل را مي شناسيد، با حق آشنا نيستيد، و آنگونه كه حق را پايمال مي كنيد، با باطل سر دشمني

نداريد.» [1] و اين همه، نتيجه ي طبيعي پرهيز از فداكاري در راه آرمان و گريز از ميدانهاي كارزار به پناهگاههاي امن است.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 68.

ارزش پايداري در برابر تهبكاران

پيكار با كسي كه به هواي سلطه جوئي و لذتراني و شهوت پرستي سر جنگ دارد، ضروري است، هر چند كه به مرگ و شهادت بينجامد. پايداري در برابر نيروهاي شر و بدي، به خودي خود اقدام ارزنده اي است... صرف نظر از آنكه اين نيروها پيروزمند يا شكست خورده باشند.

امام علي (ع) در پاسخ به نامه ي برادرش عقيل چنين مي نويسد:

و اما ما سالت عنه من رايي في القتلا، فان رايي قتال المحلين حتي القي الله ، لا يزيدني كثره الناس حولي عزه، و لا تفرقهم عني وحشه، و لا تحسبن ابن ابيك- و لو اسلمه الناس- متضرعا متخشعا، و لامقرا للضيم واهنا، و لا سلس الزمام للقائد،...

«اما در باب اين كه نظر مرا درباره جنگ پرسيده اي. من تا دم ديدار با خداوند، با كساني كه جنگ را روا مي دانند خواهم رزميد. نه فزوني لشكريانم بر اجرم مي افزايد، و نه از پراكندگيشان بيمي به دلم راه مي يابد.

هرگز مپندار كه پسر پدرت- هر چند مردمان رهايش كنند- به زبوني و خواري تن در دهد يا در برابر سستي و بيداد سرفرود آرد، يا زمام اراده ي خود به ديگري بسپارد و يا پشت خود را چاپلوسانه براي بار ديگران خم كند. بلكه چنانم كه آن شعار بني سليم گويد:

اگر بپرسي كه چونم، بگويم:

به دشواري روزگار، شكيب مي ورزم.

من آن نيم كه آژنگ برجبينم بنشيند.

تا دشمنم ناسزا گويد و دوست برنجد.» [1] .

----------------

پي

نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 36.

ابتكار عمل در جنگ

در جهاد بايد ابتكار عمل را به دست گرفت.

بسياري از ملتها در ميدان جهاد پيروز مي شوند، اما نه بدان خاطر كه نيرومندترند يا سپاهشان بيشتر و تجهيزاتشان بهتر است، بل بدان جهت كه در حمله به دشمن پيشدستي مي كنند.

حمله در عوض دفاع، براي كسب پيروزي ضرورت دارد.

جنگ پيكار است و كسي كه پيش از دشمن اسلحه ي خود را شليك مي كند، به رقيب خود فرصت اقدام نمي دهد، و بر او پيروز مي شود.

اين درسي است از امام علي (ع)، آن حضرت بارها به ياران خود سفارش مي نمود.

بادروا جهاد عدوكم...

«به جهاد با دشمن خويش بشتابيد»... [1] البته اين بدين معني نيست كه تجاوز، از جانب ما صورت بگيرد، بلكه بدين مفهوم است كه هرگاه دشمن تجاوز را آغاز كرد، ابتكار عمل را از او سلب كنيم.

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 1.

از جنگ مگريز

تو خود ديگران را به مبارزه مطلب، اما اگر ديگران از تو دعوت كردند، از آن رو مگردان.

اين آموزش امام علي (ع) است:

لا تدعون الي مبارزه، و ان دعيت اليها فاجب، فان الداعي باغ و الباغي مصروع.

«كسي را به مبارزه مطلب، اما اگر تو را به هماوردي خواندند، بپذير، چه پيكار جو طغيانگر است و طغيانگر نا كام.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 225.

انديشه رزمنده، فراتر از شهوات

امام علي (ع) به سپاهي كه عازم نبرد بود مي فرمود:

اعزبوا عن النساء ما استطعتم.

«تا آنجا كه در توان داريد، به زن نينديشيد.» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] غرايب كلام امام، شماره ي 7.

امام علي و شناساندن ناكثين «اصحاب جمل»

و آنگاه كه طلحه و زبير با همراهي عائشه سپاهي گرد آوردند و شورش بصره را مي خواستند دامن زنند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخنراني افشاگرانه، تهديد آنان را با تهديد جدّي نظامي پاسخ داد و فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ. وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَي مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُمْ نَصِفاً. وَإِنَّهُمْ لَيطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ: فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ، وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَي أَنْفُسِهِمْ، يرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيحْيونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ. يا خَيبَةَ الدَّاعِي! مَنْ دَعَا! وَإِلَامَ أُجِيبَ! وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ. فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيتُهُمْ حَدَّ السَّيفِ وَكَفَي بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ، وَنَاصِراً لِلْحَقِّ! وَمِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَي أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ! وَأَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ كُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنِّي لَعَلَي يقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَغَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي. [1] .

ترجمه: «آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده، و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار ديگر ستم را به جاي خود نشاند، و باطل به جايگاه خويش پايدار شود. سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهي از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّي را مي طلبند كه خود ترك كردند، و

انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريختند، اگر شريك آنها بودم، پس آنها نيز در اين خونريزي سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است، مي خواهند از پستان مادري شير بدوشند كه خشكيده، بدعتي را زنده مي كنند كه مدّت هاست مرده، وَه چه دعوت كننده اي!؟ [2] و چه اجابت كنندگاني؟) همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم. اما اگر از آن سرباز زدند با شمشير تيز پاسخ آنها را خواهم داد، كه براي درمان باطل و ياري دادن حق كافي است. شگفتا! ازمن خواستند به ميدان نبرد آيم و برابر نيزه هاي آنان قرار گيرم و ضربت هاي شمشير آنها را تحمّل كنم، گريه گنندگان بر آنها بگريند، تاكنون كسي مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسانده است، من به پروردگار خويش يقين داشته و در دين خود شك و ترديدي ندارم.)

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 22 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] دعوت كنندگان، طلحه و زبير و عائشه مي باشند.

انتخاب فرمانداران

براي اطّلاع بيشتر در اين فصل به جلد چهارم همين مجموعه (امام علي و امور نظامي)

فصل اوّل، انتخاب مديران لايق براي جامعه مراجعه شود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به «مديريت سياسي» جامعه اسلامي احساس مسئوليت شديد مي كرد، و بلافاصله پس از بيعت مردم به فكر انتخاب مديران لايق، و عزل فرمانداران و كارگران نالايق افتاد

و در اين راه هيچگونه سياسي كاري، يا مسامحه نشان نمي داد.

در آغاز محرم 36 هجري انتصابات مهمّي به شرح زير انجام داد:

1- عثمان بن حنيف براي فرمانداري بصره

2- عمارة بن شهاب براي فرمانداري

كوفه

3- عبدالله بن عباس براي فرمانداري يمن

4- قيس بن سعد براي فرمانداري مصر

5- سهل بن حنيف براي فرمانداري شام

تمام فرمانداران برسر پُست خود حاضر و به اداره امور پرداختند، جز فرماندار شام، زيرا وقتي وارد شام شد به او گفتند:

اگر طرفدار خليفه سوم هستي و براي خونخواهي او آمدي، وارد شو و الاّ برگرد.

سهل نيز به خدمت امام علي عليه السلام بازگشت. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج3، ص450.

الگوهاي رفتاري و عنصر زمان و مكان

رفتارهاي امام علي عليه السلام برخي اختصاصي و بعضي عمومي است، كه بايد در ارزيابي الگوهاي رفتاري دقّت شود.

گاهي عملي يا رفتاري را امام علي عليه السلام در شرائط زماني و مكاني خاصّي انجام داده است كه متناسب با همان دوران و شرائط خاصّ قابل ارزيابي است، و الزامي ندارد كه ديگران همواره آن را الگو قرار داده و به آن عمل كنند، كه در اخلاق فردي امام علي عليه السلام نمونه هاي روشني را جمع آوري كرده ايم، و ديگر امامان معصوم عليه السلام نيز توضيح داده اند كه:

شكل و جنس لباس امام علي عليه السلام تنها در روزگار خودش قابل پياده شدن بود، امّا هم اكنون اگر آن لباس ها را بپوشيم، مورد اعتراض مردم قرار خواهيم گرفت.

يعني عُنصر زمان و مكان، در كيفيت ها تأثير بسزائي دارد.

پس اگر الگوهاي رفتاري، درست تبيين نگردد، ضمانت اجرائي ندارد و از نظر كاربُردي قابل الگوگيري يا الگوپذيري نيست، مانند:

- غذاهاي ساده اي كه امام علي عليه السلام ميل مي فرمود، در صورتي كه فرزندان و همسران او از غذاهاي بهتري استفاده مي كردند.

- لباس هاي پشمي و ساده اي كه امام علي عليه السلام مي پوشيد، امّا ضرورتي نداشت كه ديگر امامان معصوم عليهم السلام

بپوشند.

- در برخي از مواقع، امام علي عليه السلام با پاي برهنه راه مي رفت، كه در زمان هاي ديگر قابل پياده شدن نبود.

امام علي عليه السلام خود نيز تذكّر داد كه:

لَنْ تَقْدِروُنَ عَلي ذلِك وَلكِن اَعينوُني بِوَرَعٍ وَاجْتَهاد

(شما نمي توانيد همانند من زندگي كنيد، لكن در پرهيزكاري و تلاش براي خوبي ها مرا ياري دهيد [1] .

وقتي عاصم بن زياد، لباس پشمي پوشيد و به كوه ها مي رفت و دست از زندگي شُست و تنها عبادت مي كرد، امام علي عليه السلام او را مورد نكوهش قرار داد، كه چرا اينگونه زندگي مي كني؟

عاصم بن زياد در جواب گفت:

قَالَ: يا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَجُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ!

(عاصم گفت، اي اميرمؤمنان، پس چرا تو با اين لباس خشن، و آن غذاي ناگوار بسر مي بري؟)

امام علي عليه السلام فرمود:

قَالَ: وَيحَكَ، إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَي فَرَضَ عَلَي أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ يقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ، كَيلَا يتَبَيغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ! [2] .

واي بر تو، من همانند تو نيستم، خداوند بر پيشوايان حق واجب كرده كه خود را با مردم ناتوان همسو كنند، تا فقر و نداري، تنگدست را به هيجان نياورد، و به طغيان نكشاند.

--------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 5: 45 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 3: 209 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

اداي حق همسفر مسيحي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از سفرها به سوي شهر كوفه مي رفت كه در راه با مردي مسيحي همسفر شد و مقداري از راه راباهم رفتند

از مقصد يكديگر پرسيدند.

امام علي عليه السلام فرمود:

به كوفه مي روم

و مسيحي گفت:

به شهري غير كوفه مي روم

راه مشترك را با دوستي و شادابي طي كرده تا سر دو راهي رسيدند.

مرد

مسيحي باشگفتي ديد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بدنبال او مي آيد پرسيد:

مگر بكوفه نمي روي؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

چرا، مي روم.

مسيحي گفت:

پس چرا بدنبال من رواني؟ راه كوفه آن طرف است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

مي دانم، امّا پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ما فرمود: با شخصي كه همسفر شديد به هنگام جدائي رفيق خود را مقداري بدرقه كنيد.

مرد مسيحي بامشاهده اين اخلاق كريمانه وشنيدن دستورالعمل اخلاقي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نسبت به همسفر خود در فكر فرو رفت و گفت:

من هم به دين شما، و پيامبر شما ايمان مي آورم، واز هم جدا شدند.

امّا شگفتي مرد مسيحي آنگاه به اوج خود رسيد كه وقتي وارد كوفه شد تازه همسفر خود راشناخت كه آن بزرگ بزرگان، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است،

جذب محفل امام شده و از ياران امام علي عليه السلام قرار گرفت. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج2، ص670 (باب حسن الصحابة وحق الصاحب في السفر) - و بحارالانوار، ج41، ص513.

اخلاق رهبري (روش برخورد با مردم)

وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيةِ، وَالَْمحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَا تَكُونَنَّ عَلَيهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ، يفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَيؤْتَي عَلَي أَيدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَالْخَطَأِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَصَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ وَتَرْضَي أَنْ يعْطِيكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ.

فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ، وَوَآلِي الْأَمْرِ عَلَيكَ فَوْقَكَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاكَ! وَقَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاكَ بِهِمْ.

«مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرارده، و با همه دوست و مهربان باش.

مبادا هرگز، چونان حيوان شكاري باشي كه خوردن آنان را غنيمت داني، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اي برادر ديني تو، و دسته ديگر همانند تو

در آفرينش مي باشند، اگر گناهي از آنان سر مي زند، يا علّت هايي بر آنان عارض مي شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهي مرتكب مي گردند، آنان را ببخشاي و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست داري خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرمانداري مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است.» [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه 27 به محمّد بن ابي بكر، شيوه هاي مردم داري و رعايت حقوق اجتماعي انسان ها را اينگونه تذكّر مي دهد؛

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 8: 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 350: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- نهاية الارب ج 6 ص 19: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

4- فهرست نجاشي ص 7: نجاشي (متوفاي 450 ه)

5- فهرست ص37: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

6- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

7- بحارالانوار ج17 ص68 و ج72 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

اخلاق اجتماعي

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ، وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ، وَآسِ بَينَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ، حَتَّي لَا يطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيفِكَ لَهُمْ، وَلَا ييأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيهِمْ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَالْكَبِيرَةِ، وَالظَّاهِرَةِ وَالْمَسْتُورَةِ، فَإِنْ يعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ، وَإِنْ يعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ.

«با مردم فروتن باش، نرمخو و مهربان باش، گشاده رو و خندان

باش، در نگاه هايت، و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوي رفتار كن، تا بزرگان در ستمكاري تو طمع نكنند، و ناتوانها در عدالت تو مأيوس نگردند،

زيرا خداوند از شما بندگان درباره اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان پرسش مي كند، اگر كيفر دهد شما استحقاق بيش از آن را داريد، و اگر ببخشد از بزرگواري اوست.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب الغارات ج1 و230 و223 و235 و 249: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- تحف العقول ص 176 و 177: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

3- كتاب مجالس ص260 م31 ح3: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب أمالي ص25-24 م اول ح31: 31: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

5- بشارة المصطفي ص44: طبري شافعي (متوفاي 553 ه)

6- مجموعه ورام ص19 و497: شيخ ورام (متوفاي 605 ه)

7- تاريخ طبري ج3 ص556 سنه36: طبري شافعي (متوفاي 310 ه).

امور مالي

يكي ديگر از «حقوق متقابل» حقوق نظاميان و سربازان بر جامعه و دولت اسلامي است،

اگر حقوق نظاميان بدرستي تحقّق پذيرد، و كاستي هاي زندگي فردي و اجتماعي آنان برطرف گردد،

بهتر مي توانند در دفاع از كشور اسلامي بكوشند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِيةِ، وَزَينُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ، وَلَيسَ تَقُومُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِهِمْ. ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا يخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يقْوَوْنَ بِهِ عَلَي جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَيعْتَمِدُونَ عَلَيهِ فِيما يصْلِحُهُمْ، وَيكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.

«پس سپاهيان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعيت، و زينت و وقار زمامداران، شكوه دين، و راه هاي تحقّق

امنيت كشورند، امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد، و پايداري سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيت انجام نمي شود كه با آن براي جهاد با دشمن تقويت گردند، و براي اصلاح امور خويش به آن تكيه كنند، و نيازمندي هاي خود را برطرف سازند.» [1] .

و نسبت به امور مادّي در زندگي اجتماعي نظاميان به فرماندهي كلّ قواي ارتش خود، «مالك اشتر» دستور مي دهد كه:

وَلْيكُنْ آثَرُ رُؤُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَيهِمْ مِنْ جِدَتِهِ، بِمَا يسَعُهُمْ وَيسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ، حَتَّي يكُونَ هَمَّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ.

فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيهِمْ يعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيكَ.

«برگزيده ترين فرماندهان سپاه تو، كسي باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند، و از امكانات مالي خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه اي كه خانواده هايشان در پُشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن، سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.

همانا مهرباني تو نسبت به سربازان، دلهايشان را به تو مي كشاند.» [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 44: 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 350: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- نهاية الارب ج 6 ص 19: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

4- فهرست نجاشي ص 7: نجاشي (متوفاي 450 ه)

5- فهرست ص37: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

6- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

7- بحارالانوار ج17 ص68 و ج72 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[2] نامه 56: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

ابزار و وسايل ساده زندگي

فرهنگ ساده

زيستي اگر در جوامع بشري بگونه شايسته اي تحقّق يابد مي توان با بسياري ازمشكلات اقتصادي مقابله كرد و در روزگاران سخت آينده كه انفجار جمعيت همراه با كمبود موادغذائي ومحدود بودن امكانات زيستي دامنگير انسان هاست چاره اي جز رواج فرهنگ ساده زيستي وجود ندارد.

امام علي عليه السلام الگوي كامل فرهنگ ساده زيستي بود.

دركمك به همسر، گندم را با آسياب سنگي آرد مي كرد و در كار خانه حضور جدّي داشت.

از لباس هاي معمولي كه عموم مردم مي پوشيدند استفاده مي كرد،

روزي به بازار رفت و به لباس فروشان ندا داد كه چه كسي پيراهن 3 درهمي دارد؟

مردي گفت: در مغازه من موجود است، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را خريد و پوشيد.

خانه اي چون خانه ديگران داشت،

و اسبي يا الاغي كه همگان در اختيار داشتند بكار مي گرفت و روزي شمشير خود را فروخت تا مشكل اقتصادي خانواده را حل كند.

هارون بن عنتره مي گويد: در شهر خورنق [1] هوا سرد بود، علي عليه السلام راديدم كه قطيفه اي برخود پيچيده و از سرما رنج مي برد، گفتم از بيت المال سهمي بردار.

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

چيزي از مال شما برنمي دارم و اين قطيفه را كه مي بيني برخود پوشانده ام آن را از مدينه همراه آورده ام. [2] .

نان خشكيده مي خورد كه دخترش امّ كلثوم وقتي نان جوين خشك را بر سفره پدر ديد اشكش جاري شد.

در اوائل زندگي، شب ها با همسرش برروي پوستيني مي خوابيد كه در روز بر روي آن شتر را علوفه مي داد. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] پايتخت پادشاهان حيره.

[2] علي و حقوق بشر ج 1ص 82 - و - كامل ابن اثير ج 2 ص 44 -

و - تذكرة الخواص ص 108 - و - كشف الغمّه ج 1 ص 203.

[3] سنن اين ماجه ج 2 ص 3 - و - تذكرة الخواص ابن جوزي ص 316 و 16 - و - كشف الغمّه ج 2 ص 78 - و - ينابيع الموّدة ص 197 - و - نهج الحياة فرهنگ سخنان حضرت فاطمه عليها السلام ص 297 حرف م (مشكلات زندگي).

اعتراف عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز گفته است:

علي بن ابيطالب عليه السلام گذشتگان را بي آبرو و بي موقعيت كرد و باعث زحمت آيندگان گرديد.

يعني امام علي عليه السلام چنان در عبوديت و عدالت و زهد و تقوي بالاتر از همه قرار داشت كه خلفاي گذشته را در نزد مردم بي موقعيت نمود كه مردم مي گفتند:

عدالت و تقوي يعني اين.

و خلفاي آينده نيز هرچه خواستند نتوانستند راه او را بروند و به زحمت افتاده و در نزد مردم ارزشي پيدا نكردند.

استفاده از غذاي ساده با وجود غذاهاي رنگين

امام علي عليه السلام تهيدست نبود، از دسترنج خود توليد فراواني داشت وقتي فقراء و يتيمان را دعوت مي كرد، بر سر سفره انواع غذاهاي رنگارنگ مي گذاشت، و همگان را دعوت به تناول غذاها مي كرد، امّا خود بر سر همان سفره، نان خشك مي خورد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج40 ص327.

اعتراض به خانه گران قيمت يك فرماندار

امام علي عليه السلام تا شنيد كه شريح قاضي (يكي از كارگزاران امام) خانه گران قيمتي خريد با او برخورد كرد و نامه تندي به او نوشت و او را از زندگي اشرافي پرهيز داد.

بَلَغَنِي أَنَّكَ ابْتَعْتَ دَاراً بِثََمانِينَ دِينَاراً، وَكَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً، وَأَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً.

فقال له شريح: قد كان ذلك يا أمير المؤمنين، قال: فنظر إليه نظر المغضب ثم قال له:

يا شُرَيحُ، أَمَا إِنَّهُ سَيأْتِيكَ مَنْ لَا ينْظُرُ فِي كِتَابِكَ، وَلَا يسْأَلُكَ عَنْ بَينَتِكَ، حَتَّي يخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً، وَيسْلِمَكَ إِلَي قَبْرِكَ خَالِصاً.

فَانْظُرْ يا شُرَيحُ لَا تَكُونُ ابْتَعْتَ هذِهِ الدَّارَ مِنْ غَيرِ مَالِكَ، أَوْ نَقَدْتَ الَّثمَنَ مِنْ غَيرِ حَلَالِكَ! فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْيا وَدَارَ الْآخِرَةِ! أَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اشْتَرَيتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً عَلَي هذِهِ النُّسْخَةِ، فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءِ هذِهِ الدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ.

و النسخة هذه: «هذَا مَا اشْتَرَي عَبْدٌ ذَلِيلٌ، مِنْ مَيتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ، اشْتَرَي مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ، مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ، وَخِطَّةِ الْهَالِكِينَ. وَتَجْمَعُ هذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ:

الْحَدُّ الْأَوَّلُ - ينْتَهِي إِلَي دَوَاعِي الْآفَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّانِي - ينْتَهِي إِلَي دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّالِثُ - ينْتَهِي إِلَي الْهَوَي الْمُرْدِي، وَالْحَدُّ الرَّابِعُ - ينْتَهِي إِلَي الشَّيطَانِ الْمُغْوِي، وَفِيهِ يشْرَعُ بَابُ هذِهِ الدَّارِ.

اشْتَرَي هذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ، مِنْ هذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ، هذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ

الْقَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ.

فَمَا أَدْرَكَ هذَا الْمُشْتَرِي فِيما اشْتَرَي مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ، فَعَلَي مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوكِ، وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ، وَمُزِيلِ مُلْكِ الْفَرَاعِنَةِ، مِثْلِ كِسْرَي وَقَيصَرَ، وَتُبَّعٍ وَحِمْيرَ.

وَمَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَي الْمَالِ فَأَكْثَرَ، وَمَنْ بَنَي وَشَيدَ، وَزَخْرَفَ وَنَجَّدَ، وَادَّخَرَ وَاعْتَقَدَ، وَنَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ، إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَي مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَالْحِسَابِ، وَمَوْضِعِ الثَّوَابِ وَالْعِقَابِ، إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ «وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ».

شَهِدَ عَلَي ذلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَي، وَسَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْيا. [1] .

به من خبر دادند كه خانه اي به هشتاد دينار خريده اي، و سندي براي آن نوشته اي، و گواهاني آن را امضا كرده اند.

(شريح گفت: آري اي اميرمؤمنان، [2] امام عليه السلام نگاه خشم آلودي به او كرد و فرمود)

اي شريح! به زودي كسي به سراغت مي آيد كه به نوشته ات نگاه نمي كند، و از گواهانت نمي پرسد، تا تو را از آن خانه بيرون كرده و تنها به قبر بسپارد.

اي شريح! انديشه كن كه آن خانه را با مال ديگران يا با پول حرام نخريده باشي، كه آنگاه خانه دنيا و آخرت را از دست داده اي.

اما اگر هنگام خريد خانه، نزد من آمده بودي، براي تو سندي مي نوشتم كه ديگر براي خريد آن به درهمي يا بيشتر، رغبت نمي كردي و آن سند را چنين مي نوشتم:

اين خانه اي است كه بنده اي خوار شده، و مرده اي آماده كوچ كردن، آن را خريده، خانه اي از سراي غرور، كه در محلّه نابودشوندگان، و كوچه هلاك شدگان قرار دارد، اين خانه به چهار جهت منتهي مي گردد.

يك سوي آن به آفت ها و بلاها، سوي دوّم آن به مصيبت ها، و سوي سوم به هوا و هوس هاي سست كننده، و سوي چهارم آن به

شيطان گمراه كننده ختم مي شود، و درِ خانه به روي شيطان گشوده است.

اين خانه را فريب خورده آزمند، از كسي كه خود به زودي از جهان رخت برمي بندد، به مبلغي كه او را از عزّت و قناعت خارج و به خواري و دنياپرستي كشانده، خريداري نموده است.

هرگونه نقصي در اين معامله باشد، بر عهده پروردگاري است كه اجساد پادشاهان را پوسانده، و جان جبّاران را گرفته، و سلطنت فرعون ها چون «كسري» و «قيصر» و «تُبّع» و «حمير» را نابود كرده است.

و آنان كه مال فراوان گرد آوردند، و بر آن افزودند، و آنان كه قصرها ساختند، و محكم كاري كردند، طلا كاري نمودند، و زينت دادند، فراوان اندوختند، و نگهداري كردند، و به گمان خود براي فرزندان خود گذاشتند، امّا همگي آنان به پاي حساب رسي الهي، و جايگاه پاداش و كيفر رانده مي شوند، آنگاه كه فرمان داوري و قضاوت نهايي صادر شود، «پس تبهكاران زيان خواهند ديد» [3] .

به اين واقعيت ها عقل گواهي مي دهد هرگاه كه از اسارت هواي نفس نجات يافته، و از دنياپرستي به سلامت بگذرد. [4] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك نامه 3 به شرح زير است:

51203- كتاب أمالي ص256 مجلس51 حديث10: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

51204- تذكرة الخواص ص138: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

51205- دستور معالم الحكم ص 135: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه)

51206- كتاب اربعين ص98 ح14: شيخ بهائي (متوفاي 1030 ه)

51207- بحار الانوار ج 17 ص 77: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

51208- منهاج البراعة ج 3 ص 8: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

51209- بحار الانوار ج74 ص277 ح1 ب12: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

51210- بحارالانوار ج 41 ص 155

ح48 ب107: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

51211- شرح نهج البلاغه ج3 ص19: مجلسي (متوفاي 1110ه)

51212- بحارالانوار ج33 ص485 ح690: مجلسي (متوفاي 1110ه)

51213- حلية الاولياء ج8 ص101 و102: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402ه).

[2] شريح بن حارث را عمر منصب قضاوت داد و حدود 60 سال در مقام خود باقي ماند امّا سه سال در دوران عبداللّه بن زبير از قضاوت كناره گرفت و در زمان حجّاج استعفا داد، در دوران حكومت امام عليه السلام خلافي مرتكب شد كه او را به روستايي در اطراف مدينه تبعيد كرد و دوباره به كوفه بازگرداند.

[3] سوره مؤمنون آيه 78.

[4] نامه 3 نهج البلاغه معجم المفهرس.

اعتراض به خانه مجلل يكي از دوستان

امام علي عليه السلام يكي از ياران خود «علاء بن زياد» را كه خانه مجلّلي در بصره داشت، نصيحت كرد و فرمود:

تو در قيامت به چنين خانه اي نيازمندتري.

مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسِعَةِ هذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيا، وَأَنْتَ إِلَيهَا فِي الْآخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ؟

وَبَلَي إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ: تَقْرِي فِيهَا الضَّيفَ، وَتَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ، وَتُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ. [1] .

با اين خانه وسيع در دنيا چه مي كني؟ در حالي كه در آخرت به آن نيازمندتري.

آري اگر بخواهي مي تواني با همين خانه به آخرت برسي! در اين خانه وسيع مهمانان را پذيرايي كني، به خويشاوندان با نيكوكاري بپيوندي، و حقوقي كه بر گردن تو است به صاحبان حق برساني، پس آنگاه تو با همين خانه وسيع به آخرت نيز مي تواني پرداخت. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك خطبه 209 به شرح زير است:

1- قوت القلوب ج 1 ص 531: ابو طالب مكي (متوفاي 382 ه)

2- عقد الفريد ج2 ص188

و189 وج1 ص329: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

3- اصول كافي ج 1 ص 410 و 411 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

4- ربيع الابرار ج 4 (باب اللهو و اللذات»: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

5- كتاب اختصاص ص 152: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

6- تلبيس ابليس ص248: ابن جوزي حنفي (متوفاي 597ه)

7- تذكرة الخواص ص106: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

8- بحار الانوار ج 63 ص 320 ب3: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

9- بحار الانوارج 40 ص 336 ح17: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

10- بحارالانوار ج73 ص155 ح36 ب26: مجلسي (متوفاي 1110ه)

11- بحارالانوار ج67 ص118 ح8 ب51: مجلسي (متوفاي 1110ه)

12- تفسير نورالثقلين ج2 ص24 و25: حويزي (متوفاي 1112ه)

13- تفسير نور الثقلين ج5 ص189: عبد علي حويزي (متوفاي 1112ه)

14- بحارالانوار ج41 ص123 ح32: مجلسي (متوفاي 1110ه)

15- مستدرك الوسائل ج3 ص237: محدّث نوري (متوفاي 1320ه).

[2] خطبه 209 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ب

برخورد همانند و عكس العمل

براي تربيت افراد، هميشه نصيحت و اندرز كار ساز نيست، گاهي بايد شخص بي تربيت يا زورگو را در شرائطي قرار داد كه واقعيّت ها را درك كرده، تلخي زشتي ها را لمس كند.

مرد قد بلند شوخي در مدينه بود.

روزي وارد مسجد شد، و امام علي عليه السلام را ديد كه مشغول نماز است،

چون اندام امام متوسّط و معتدل بود، نعلين امام علي عليه السلام را گرفت و بر بالاي طاق ستون مسجد گذاشت، كه امام علي عليه السلام نتواند بردارد، تا مجبور شود از او خواهشي نمايد، و از اين عمل خود خشنود بود و مي خنديد.

پس از نماز، امام علي عليه السلام پاسخ مناسب به او داد، صبر كرد، وقتي كه آن شخص

براي تشهّد بر زمين نشست، دامن پيراهن او را جمع كرد و ستون مسجد را با قدرت شگفت انگيز خود مقداري بلند كرده و بر روي پيراهن مرد شوخ طبع گذاشت، كه نه او قدرت بلند كردن ستون را داشت و نه ديگران.

وقتي نماز آن مرد تمام شد، ديد كه كاري از او ساخته نيست ناچار به التماس افتاد،

و اضطراب پيدا كرده بود كه لباس هاي قيمتي او نابود مي شود،

حال امام و ديگران به او نگاه مي كردند و مي خنديدند.

وقتي فراوان التماس كرد،

امام علي عليه السلام فرمود:

به شرطي پيراهن تو را آزاد مي كنم كه قول بدهي ديگر نسبت به مردم از اينگونه شوخي ها نكني!!

آن مرد سوگند ياد كرد كه ديگر اينگونه رفتارهاي زشت را تكرار نكند.

و امام علي عليه السلام دامن پيراهن او را آزاد كرد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] لطائف الطوائف ص 27، و كشف الغمّه.

برطرف كردن نياز مادي و روحي يتيمان

امام علي عليه السلام تنها به نيازهاي جسمي يتيمان، توجه نداشت، بلكه به نيازهاي رواني و روحي آنها نيز رسيدگي مي كرد،

خرما و برنج و روغن به خانه يتيمان مي برد،

و غذاهاي خوب، درست مي كرد و آنها را از گرسنگي نجات مي داد.

امّا در بعُد تربيتي، سعي مي كرد تا با دست خود لقمه در دهانشان بگذارد،

و آنها را بخنداند،

و مي فرمود:

اگر به شما گفتند پدر شما كيست؟

بگوئيد ما يتيم نشده ايم پدرمان علي عليه السلام است.

روزي در يكي از منازل يتيمان، امام علي عليه السلام پس از غذا دادن به چند بچّه يتيم، با روش هاي گوناگون سعي داشت آنها را بخنداند، و روي دست و زانو راه مي رفت و با صداي تقليدي از گوسفند، بچه ها را مي خنداند.

قنبر

به امام علي عليه السلام اعتراض كرد،

امام علي عليه السلام در پاسخ فرمود:

وقتي داخل خانه شدم، يتيمان گريه مي كردند، و حال دوست دارم وقتي كه از منزل خارج مي شوم آنها خندان باشند. [1] .

و اين شيوه رفتاري اثر بسيار مهمّي در روحيّات بچّه هاي پدر از دست داده داشت كه احساس كمبود نكنند.

---------------

پي نوشت ها:

[1] درر المطالب، - و - شجره طوبي.

بخشش امام و اعتراض ديگران

پس از جمع آوري محصولات باغات، امام علي عليه السلام نهصد كيلو خرما (پنج وَسَق) براي يكي از افراد آبرومند مدينه كه از بيان كردن نيازش خجالت مي كشيد، فرستاد تا تأمين گردد.

شخصي كه در حضور حضرت بود گفت:

يا اميرالمؤمنين! آن شخص از شما درخواستي نداشته است و تازه اگر براي او 180 كيلو خرما (يك وَسَق) مي فرستادي كافي بود.

امام علي عليه السلام در پاسخ فرمود:

خدا مثل تو را در مسلمين زياد نكند، من مي بخشم و تو بُخل مي ورزي؟!!

اگر او از من درخواست مي كرد وچيزي به او مي دادم اجر چنداني نداشت،

بايد نيازمند راقبل از آنكه آبروي خود را درمعرض درخواست گذارد كمك كرد. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ص 167، و اسلام ومستمندان ص 251.

برطرف كردن نياز يتيمان

امام علي عليه السلام تنها به نيازهاي جسمي يتيمان بي پدر توجه نداشت بلكه به نيازهاي رواني و روحي آنها نيز رسيدگي مي كرد،

خرما و برنج و روغن به خانه يتيمان مي برد،

و براي آنان غذاهاي خوب درست مي كرد و آنها را از گرسنگي نجات مي داد.

و از نظر تربيتي سعي مي كرد بادست خود لقمه در دهانشان بگذارد،

و آنها را بخنداند،

و خطاب به آنان مي فرمود:

اگر به شما گفتند پدر شما كيست؟

بگوئيد:

ما يتيم نشده ايم، پدرمان علي عليه السلام است.

روزي در منزل يكي از يتيمان، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از غذا دادن به چند بچّه يتيم، با روش هاي گوناگون سعي داشت آنها را بخنداند، و روي دست و زانو راه مي رفت و با صداي تقليدي از گوسفند بچّه ها را مي خنداند،

قنبر به امام علي عليه السلام اعتراض كرد.

پاسخ فرمود:

وقتي داخل خانه شدم، يتيمان گريه مي كردند، وحال دوست

دارم وقتي كه از منزل خارج مي شوم آنها خندان باشند. [1] .

اين شيوه رفتاري، اثر بسيار مهمّي در روحيّات بچه هاي پدر از دست داده دارد كه احساس كمبود نكنند.

-------------

پي نوشت ها:

[1] دررالمطالب - و - شجره طوبي.

بخشنامه براي نماز اول وقت

امام علي عليه السلام پس از آنكه محمد بن ابي بكر را براي فرمانداري مصر انتخاب كرد، دستور العملي نسبت به نماز اوّل وقت به او نوشت:

صَلّ الصّلاةَ لِوقْتِها المُؤَقّت لها، ولاتُعجِّل وقتها لِفَراغ، ولاتُؤخِّرها لاشْتِغالٍ وَ اعْلمْ أنّ كُلّ شي ءٍ مِنْ عملك تَبَعٌ لِصلاتِكَ

(نماز را در وقت اختصاصي خودش بخوان «اوّل وقت»، و چون بيكار شدي در انجام نماز شتاب نكن، يا چون به كاري مشغول هستي آن را تأخير ميانداز، و بدان كه:

تمام اعمال تو، درگرو قبولي نماز تو مي باشد) [1] .

و نامه 52 نهج البلاغه را براي همه استانداران و فرمانداران جهت تعيين «اوقات نماز» به صورت بخشنامه مي فرستد؛

(إلي أمراء البلاد في معني الصلاة)

اوقات الصلوات اليوميّة

أَمَّا بَعْدُ، فَصَلُّوا بِالنَّاسِ الظُّهْرَ حَتَّي تَفِي ءَ الشَّمْسُ مِنْ مَرْبِضِ الْعَنْزِ، وَصَلُّوا بِهِمُ الْعَصْرَ وَالشَّمْسُ بَيْضَاءُ حَيَّةٌ فِي عُضْوٍ مِنَ النَّهَارِ حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ.

وَصَلُّوا بِهِمُ الْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ الصَّائِمُ، وَيَدْفَعُ الْحَاجُّ إِلَي مِنًي.

وَصَلُّوا بِهِمُ الْعِشَاءَ حِينَ يَتَوَارَي الشَّفَقُ إِلَي ثُلُثِ اللَّيْلِ، وَصَلُّوا بِهِمُ الْغَدَاةَ وَالرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ، وَصَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ، وَلَا تَكُونُوا فَتَّانِينَ.

(نامه به فرمانداران شهرها درباره وقت نماز)

وقت هاي نماز پنچگانه

«پس از ياد خدا و درود! نماز ظهر را با مردم وقتي بخوانيد كه آفتاب به طرف مغرب رفته، سايه آن به اندازه ديوار خوابگاه بُز گردد، و نماز عصر را با مردم هنگامي بخوانيد كه خورشيد سفيد و جلوه دارد، در پاره اي از روز كه

تا غروب مي شود دو فرسخ راه پيمود.

و نماز مغرب را با مردم زماني بخوانيد كه روزه دار افطار، و حاجي از عرفات به سوي مِني كوچ مي كند.

و نماز عشاء را با مردم وقتي بخوانيد كه شَفَق پنهان مي گردد تا يك سوّم از شب بگذرد، و نماز صبح را با مردم هنگامي بخوانيد كه شخص چهره همراه خويش را بشناسد، و در نماز جماعت در حد ناتوان آنان نماز بگذاريد، و فتنه گر مباشيد.» [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 15 : 27 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] نامه 52 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب اعجاز و ايجاز ص32-33: ابو منصور ثعالبي (متوفاي 429 ه)

2- بحار الانوار ج33 ص472 ح685: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

3- منهاج البراعة ج 3 ص 159: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- بحارالانوار ج79 ص365: مجلسي (متوفاي 1110ه).

بازگشت خورشيد براي نماز عصر امام علي

آنچه كه شاگردان و اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كردند،

و خود شاهد بودند،

همه اين حقيقت را باور داشتند و مي ديدند كه:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به نماز اوّل وقت اهميت فراوان مي دهد،

حتّي امام علي عليه السلام در گرما گرم جنگ صفّين، نگاه خود را به خورشيد مي دوخت كه نماز ظهر را در اوّل وقت بخواند،

و كسي ياد ندارد و نقل نكرده است كه يكي از نمازهاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در وقت مخصوص خودش اجرا نشده باشد.

و خود، اين دستورالعمل عبادي را به فرمانداران و كارگزاران حكومتي خود نوشت كه:

نمازهاي پنجگانه را در وقت اختصاصي خود بخوانيد؛

صَلِّ الصَّلوةِ لِوَقْتِها الْمُوَقَّتِ لَها

(نماز را در وقت مخصوص خودش بخوانيد). [1] .

امّا در يكي از جنگ ها چون

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مأموريت مهمّي را به امام علي عليه السلام واگذار كرد، و مي بايست در همان لحظه حسّاس انجام گيرد،

پس از انجام مأموريت، وقتي خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رسيد متوجّه شد كه نماز عصر در حال قضا شدن است،

با نگراني رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را متوجّه ساخت و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دعاكرد كه خورشيد در لحظه غروب بازگشت تا علي عليه السلام نماز عصر خود را خواند و پس از نماز عصرِ آن حضرت ناپديد شد. [2] .

روزي امام علي عليه السلام براي محاكمه خليفه اوّل و بيدار كردن وجدان هاي خفته، خطاب به او فرمود:

تو رابه خدا سوگند مي دهم كه آيا خورشيد براي تو بازگشت يا براي من؟

اگر براي خواندن نماز من بازگشت، پس چرا فضائل و كرامات مرا ناديده مي انگاريد؟ و همه چيز را فراموش كرديد؟ [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 15 : 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] اثبات الهداة ج 4 ص 446.

[3] اثبات الهداة ج 4 ص 481.

برخورد با شريح قاضي

وقتي به امام علي عليه السلام اطّلاع دادند كه شريح قاضي، خانه مجلّلي خريداري كرد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فوراً او را احضار كرد و در خريداري خانه اي گران قيمت او را مورد نكوهش قرار داد، و فرمود:

اگر از مال خود خريدي، اسراف كردي و اگر از بيت المال مسلمين تهيه كردي خيانت است. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] نامه 3 نهج البلاغه معجم المفهرس.

برخورد با يك زن جاسوس

زني به نام «ساره» دو سال پس از جنگ «بدر» به مدينه آمد.

وقتي رسول خدا از وِي پرسيد:

آيا اسلام آورده اي؟

گفت: نه.

فرمود: براي چه اينجا آمده اي؟

گفت:

قريش اصل و نسب من مي باشند، گروهي از آنان كشته و گروهي به مدينه مهاجرت نموده اند، و پس از جنگ «بدر» كارِ من رونق خود را از دست داد؛ و من از روي احتياج به اينجا آمده ام.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فوراً دستور داد:

پوشاك و خوراك لازم در اختيار او بگذارند.

با اينكه او مشمول محبّت هاي پيامبر اسلام بود، ولي با گرفتن مبلغ ده دينار از «حاطب بن ابي بلتعه» جاسوسي بر ضدّ اسلام را به عهده گرفت، و حاضر شد نامه وي را كه حاكي از آمادگي مسلمانان براي فتح مكّه بود به قريش برساند. [1] .

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سه تن از سربازان رشيد خود «علي عليه السلام، زبير و مقداد» را خواست و به آنها مأموريت داد كه راه مكّه را در پيش گرفته و اين زن را هر كجا ديدند، دستگير كرده و نامه را از وِي بگيرند.

آنان در نقطه اي به نام «روضة خاخ» [2] زن را دستگير كرده و بارهاي او را دقيقاً وارسي كردند، ولي چيزي

از او نيافتند.

از طرفي زن جاسوس، بردن نامه از طرف «حاطب» را شديداً تكذيب مي كرد.

علي عليه السلام فرمود:

به خدا قسم، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هرگز خلاف نمي گويد.

بايد نامه را بدهي، و الاّ به هر قيمتي باشد نامه را از تو مي گيريم.

در اين لحظه «ساره» احساس كرد، امام علي عليه السلام تا فرمان پيامبر را انجام ندهد، دست بر نمي دارد.

خطاب به فرستادگان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گفت كه:

مقداري فاصله بگيريد.

سپس نامه كوچكي را از لابلاي تاب هاي گيسوي بلند خود بيرون آورد و به حضرت علي عليه السلام داد و توطئه جاسوسي طرفداران قريش ناكام ماند.

پيامبر از اينكه يك مسلمان سابقه داري كه حتي در لحظات سختِ اسلام، به ياري اسلام شتافته، دست به چنين كار ناشايسته اي زده است، سخت ناراحت شد.

فوراً «حاطب» را احضار كرد و درباره دادن چنين گزارشي از او توضيح خواست.

وي به خدا و رسول وي سوگند ياد نمود و گفت:

كوچكترين تزلزلي به ايمان من راه نيافته است.

ولي پيامبر مي داند كه من در مدينه با حالت تجرّد بسر مي برم و فرزندان و خويشاوندان من در مكّه تحت فشار شكنجه قريش مي باشند؛ منظور من از دادن گزارش اين بود كه تا حدّي از فشار و شكنجه نسبت به آنها بكاهند.

از پوزش «حاطب» چنين استفاده مي شود كه سران قريش براي كسب اطّلاع از اسرار مسلمانان، بستگان مسلمانان را در مكّه تحت فشار مي گذاردند، و رفع مزاحمت را منوط به اين مي كردند كه اسرار مورد نظر آنها را به وسيله مسلمانان مدينه دريافت نموده، در اختيار آنها بگذارند.

با اينكه پوزش او موجّه نبود، ولي پيامبر روي مصالحي (از جمله سوابق او

در اسلام)، عُذر او را پذيرفت و او را آزاد ساخت.

حتّي خليفه دوّم از پيامبر درخواست نمود كه گَردن او را بزند.

امّا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

او در نبرد بدر شركت داشت و روزي مورد لطف الهي بود، از اين جهت من او را آزاد مي سازم.

خداوند بزرگ براي اينكه اين جريان بار ديگر تكرار نگردد، آياتي چند در اين باره نازل فرمود:

از آن جمله اين آيه است:

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنْ الْحَقِّ يخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِياكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَنْ يفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ

اي كساني كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مي كنيد، در حالي كه آنها به آنچه از حق براي شما آمده كافر شده اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندي كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مي رانند؛ اگر شما براي جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستي با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستي برقرار مي كنيد در حالي كه من به آنچه پنهان يا آشكار مي سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كاري كند، از راه راست گمراه شده است! [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] متن نامه چنين بود:

مِنْ حَاطِبِ بْنِ اَبي بلتعة الي اَهْلِ مَكّه: اِنَّ رَسُول اللَّه يريدُكُم فَخُذُوا حذْرَكُمْ: نامه اي از حاطب فرزند «ابوبلتعه» به

سوي مردم مكّه: پيامبر خدا آماده حمله است سلاح خود را برگيريد و آماده دفاع باشيد.

[2] و به نقل «ابن هشام» در نقطه اي به نام «خليقه».

[3] سوره ممتحنه آيه 1.

برخورد با جاسوس

يكي از فرمانداران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به نام «مصقلة بن هبيره» به سوي شام گريخت، و از نزديكان و مقرّبان معاويه شد.

آنگاه تلاش كرد تا برادرش «نعيم بن هبيرة» را كه در كوفه بود تشويق به فرار كند.

مردي به نام «جلوان انصاري» را كه از نصاراي «قبيله تغلب» بود، انتخاب و به داخل مرزهاي عراق و كوفه نفوذ داد، تا به بهانه نامه رساني، از اوضاع داخلي كوفه اطّلاعات به دست آورد.

اين جاسوس توسّط نيروهاي امام علي عليه السلام دستگير شد و اعتراف كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دستور داد او را مجازات كنند، [1] كه پس از آن دچار بيماري شد و درگذشت.

برادر مصقله نامه اندوهناكي به او در شام نوشت و ماجرا را باز گو كرد. [2] .

بايد توجه داشت كه مجازات جاسوس در شرائط جنگي انجام شد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] در برخي از منابغ آمده است كه امام دستور به قطع دست جاسوس داد.

[2] الفتنة الكبري، ترجمه ص127 ج2.

بهداشت رواني

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

چند چيز است كه باعث پريشاني مي شود و چند چيز است كه باعث توانگري مي گردد.

امّا آنها كه موجب فقر و پريشاني مي شود:

1- تار عنكبوت را در خانه گذاشتن

2- در حمّام بول كردن

3- در حال جنابت چيزي خوردن

4- با چوب گز خلال كردن

5- ايستاده شانه كردن

6- خاكروبه را در خانه گذاشتن

7- قَسَمِ دروغ خوردن

8- زنا كردن

9- اظهار حرص كردن

10- خوابيدن در ميان نماز مغرب و عشاء

11- خوابيدن بعد از صبح و پيش از طلوع آفتاب

12- دروغ بسيار گفتن

13- غنا و خوانندگي را شنيدن

14-

مردي را كه در شب سئوال (در خواست) كند چيزي ندادن

15- خرج را زياده از اندازه كردن

16- با خويشاوندان بدي كردن

و امّا آنها كه موجب توانگري و زيادتي مال مي شود:

1- نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با يكديگر بجا آوردن

2- بعد از نماز صبح و بعد از نماز عصر تعقيب خواندن

3- با خويشان نيكي و احسان كردن

4- داخل خانه را جاروب كردن

5- مال خود را با برادران مؤمن قسمت كردن

6- بامداد به طلب روزي رفتن

7- استغفار بسيار كردن

8- خيانت در مال مردم نكردن

9- سخن حقّ و راست گفتن

10- آنچه مؤذّن در اذان گويد از پي او گفتن

11- در بيت الخلاء سخن نگفتن

12- حِرص در طلب دنيا نداشتن

13- سپاسگذاري كردن از كسي كه حقّي (نعمتي) بر او داشته باشد.

14- از قَسَمِ دروغ اجتناب كردن

15- پيش از طعام دست شستن

16- خوردن ريزه هاي غذا كه در سفره مي ريزد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب 14، فصل دهم.

بهداشت

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سفارش مي كرد كه آب نوشيدني را بجوشانيد و بياشاميد.

امّا چون مردم جاهل بودند، مي گفتند:

چه تأثيري دارد؟.

امام علي عليه السلام مي فرمود:

مگر غذا را در ديگ نمي جوشانيد؟ آب را هم بجوشانيد. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اعتدال در تغذيه سفارش مي فرمود و خود در حالت عادّي در شبانه روز يك وعده غذاي كافي ميل مي كرد.

و به آب براي رفع گرسنگي سفارش مي فرمود،

و نوشتند گاهي كه در صفّين تا چند روز غذاي كافي نرسيده بود، با نوشيدن آب گرسنگي را تحمّل مي كردند.

حمّام سازي نيز در عربستان معمول نبود، كه

امام علي عليه السلام اوّلين حمّام را در مدينه ساخت و به ديگران ياد داد تا«بهداشت عمومي» را رعايت كنند. [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] خداوند علم و شمشير ص107، رودلف ژايگر آلماني.

[2] خداوند علم و شمشير ص107، رودلف ژايگر آلماني.

بهداشت فردي

1- امام علي عليه السلام ايستاده آب مي نوشيد.

2- و با آب پاك و پاكيزه وضوء مي گرفت، بگونه اي كه باقيمانده آب وضوء را مي نوشيد.

روزي در مقابل فرزندش وضوء گرفت و باقيمانده آب وضوء را سركشيد و فرمود:

اِنّي رَأيْتُ جَدَّكَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم صَنَعَ كَذا!!

(فرزندم! من جدّ شما رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم كه باقيمانده آب وضوء خود را مي نوشيد.) [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 349.

بهداشت غذا

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

دستوارتي است كه اگر در غذا خوردن رعايت شود منافع بهداشتي فراواني دارد،

روزي را زياد مي كند،

چشم را جَلا مي دهد،

و انواع دردها را از بدن مي زدايد؛ مانند:

1- شستن دست ها قبل از غذا خوردن

2- شستن دست ها پس از غذا

و در روايت ديگري فرمود:

وضو گرفتن قبل از غذا روزي را زياد مي كند. [1] .

---------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب چهارم.

بهداشت دست ها و غذا

يكي ديگر از راه هاي تأمين بهداشت فردي در غذا، شستشوي دست ها قبل از غذاست.

چه آن غذاهائي كه انسان با دست، آنها را مي خورد و چه غذاهائي كه با قاشق يا ديگر ابزار تغذيه، تناول مي نمايد،

زيرا به هر حال اگر دست كثيف باشد غذا يا ابزار غذا را آلوده مي كند.

بهترين روش بهداشت غذا، شستشوي دست ها قبل از غذا خوردن است، كه انسان با دست هاي تميز برسر سفره غذا بنشيند.

امروزه در كشورهاي پيشرفته دست ها را مي شويند، امّا اميرالمؤمنين عليه السلام قبل از غذا وضو مي گرفتند،

و در وضو بهداشت دست ها تا آرنج، و صورت و جلوي سر و تميزي پاها مطرح است.

يعني فراسوي بهداشت عمومي جهان، دستور مي فرمود،

قبل از غذا، وضو بگيريد،

تا با وضو گرفتن، دست و صورت و سر و پاها تميز گردد و آنگاه با نظافت كامل به خوردن غذا مشغول گرديد،

و فرمود:

مَنْ سَرَّ أَنْ يُكْثَرَ خَيْرَ بَيْتِهِ فَلْيَتَوَضَّأ عِنْدَ حُضُورِ طَعامِهِ

(كسي كه دوست دارد نعمت ها و خوبي ها در خانه اش فراوان گردد به هنگام غذا خوردن وضو بگيرد.) [1] .

و در رهنمود ديگري فرمود:

غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ وَ بَعْدَهُ زِيادَةً فِي الرِّزْقِ

(شستن دست قبل و بعد از غذا خوردن، باعث فراواني روزي است.) [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] خصال شيخ صدوق ج1 ص69 ترجمه كمره اي.

[2] وسائل الشيعه ج25 ص28.

بهداشت صورت

بسياري فكر مي كنند كه بهداشت صورت همان شستشو با آب و صابون است.

و از ديگر روش هاي«بهداشت صورت» غافل مي باشند.

امروزه دانشمندان با تجربه هاي گوناگون دريافتند كه:

بين پيازك هاي موي صورت و عَصَب دندان ها ارتباط وجود دارد،

و رويش مو، در صورت مرد، عامل سلامت پوست صورت و چهره است،

و فوائد فراواني دارد كه بايد در كتابهاي بهداشتي مفصّل به آن پرداخت.

از اين رو در امّت اسلامي ريش داشتن سنّت است،

و از تراشيدن موهاي صورت نهي شده است،

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر معصومين، در ده ها روايت تأكيد كردند كه موهاي صورت را نتراشيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز به اين سنّت ارزشمند اسلامي عمل كرد،

و بدان سفارش نمود كه:

ريش نشانه امّت اسلامي است،

و تراشيدن ريش، روش ديگر ملل و اقوام مي باشد،

و سفارش فرمود كه:

براي دهان و دندان و جلوگيري از انواع آلودگي ها، شارب (سِبيل) را كوتاه كنيد،

زيرا از يك طرف به سوراخ هاي بيني و از طرف ديگر اگر بلند باشد به فضاي دهان متّصل است و مي تواند انواع ميكروب ها و ويروس ها را به دهان، انتقال دهد،

پس بايد آن را كوتاه كرد،

كه فرمود:

اَقْوامٌ حَلَقُوا اللَّحْيَ وَ فَتَلُوا الشَّوارِبَ فَمَسَخُوا [1] .

(در گذشته امّت هائي بودند كه موهاي صورت را مي تراشيدند،

و شارب ها را بلند مي كردند،

كه به همين علّت مسخ شدند و نابود گرديدند.) [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فَتَلَ، فَتَلُوا، يعني: پيچاندن، تاواندن.

[2] وسائل الشيعه ج24 ص131 حديث 30157.

بهداشت دندان

يكي از راه هاي سالم نگهداشتن، پاك كردن و مسواك كردن و خلال كردن است كه با خلال كردن موادّ غذائي از اطراف دندان ها پاك مي شود، و ايجاد بوئي زننده نمي كند، حضرت اميرالمؤمنين عليه

السلام مرتّب دندان ها را خلال مي كرد، به خلال كردن دندان ها و نوع چوب خلال سفارش مي فرمود. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج24 ص425.

بهداشت عمومي

رعايت شادابي ديگران

امام علي عليه السلام نسبت به بهداشت در روابط اجتماعي، فرمود:

مَنْ اَكَلَ شَيْئاً مِنَ الْمُؤذِياتِ ريحُها فَلا يُقَرِّبَنَّ الْمَسْجِدَ

(كسي كه غذائي با بوهاي تند و زننده بخورد، نبايد به مسجد و محلّ اجتماعات مردم نزديك شود.) [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج3 ص502.

بهداشت تن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به بهداشت تن و شستشوي دست و بدن توجّه داشت،

غسل هاي جمعه را فراموش نمي كرد، (كه در غسل جمعه همه بدن شسته مي شود)،

و به ديگران سفارش مي فرمود.

غسل را در آب رودخانه فرات انجام مي داد.

و براي اينكه فرهنگ«غسل جمعه» مطرح شود، اگر كسي را مي خواست توبيخ كند، مي فرمود:

وَ اللَّهِ لَأَنْتَ أعْجَزُ مِنَ التَّارِكِ الْغُسْلِ يَوْمَ الْجُمْعَةِ [1] .

(قسم به خدا تو از ترك كننده غسل جمعه عاجزتَري.)

و نسبت به تراشيدن موي زير بغل فرمود:

نُطَفُ الْاَبْطِ يُنْفِي رَائِحَةَ الْمَكْرُوهَةَ وَ طَهُورٌ وَ سُنَّةٌ مِمَّا اَمَرَ بِهِ الطّيب

(زايل كردن موي زير بغل بوي بد آن را از بين مي برد و پاك كننده است و سنّت، كه سفارش به پاكيزگي آن شده است.) [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه خ ج3 ص318.

[2] وسائل الشيعه ج 1 ص 83.

بهداشت محيط زيست

وقتي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شهركوفه مسكن گزيد، دستورات مهمّي از نظر بهداشت«محيط زيست» به مردم كوفه داد،

و دستور صادر كرد كه:

1- هر پنجره و روزنه اي از خانه ها كه به كوچه هاي شهر، باز مي شود، مسدود گردد.

2- ناودان هاي آب را كه آب باران را به كوچه مي ريزند، بردارند، و به طرف حياط منزلِ خود برگردانند، تا عابران دچار زحمت نشوند.

3- و درهاي ورودي توالت ها اگر از طرف كوچه ها باز مي شود، مسدود گردد.

تا هم مردم شهر در رفت و آمدها آزار نبينند و هم نواميس خودشان حفظ شوند.

پس از صدور دستورالعمل زيست محيطي و بهداشتي مردم اطاعت كردند و فوراً طبق دلخواه امام علي عليه السلام به شهر كوفه سر و سامان دادند.

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با جمعي از ياران

به محلّه«بني ثقيف» رسيد.

جواني كه حضرت را نمي شناخت، به استهزا سخن نادرستي گفت.

امام علي عليه السلام به طرف او نظر دوخت، ناگاه پير مرد قبيله خدمت حضرت رسيد و عذر خواهي كرد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ فرمود:

به شرطي شما را مي بخشم كه:

1- ناودان هاي بام را از كوچه بطرف حياط خانه خود برگردانيد.

2- پنجره ها و روزنه ها را كه به طرف كوچه باز مي شود، ببنديد.

3- درهاي توالت خانه ها كه از كوچه باز مي شود مسدود كنيد.

4- در سر ميدان ها و خيابان ها، جوانان، اجتماع نكنند.

5- مردم محلّه شما رهگذران را مورد استهزاء قرار ندهند.

بزرگان بني ثقيف گفتند:

اي اميرمؤمنان! با جان و دل اطاعت مي كنيم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج السرور ج1 ص206.

بهداشت خانه

خانه، يكي از مصاديق مهمّ محيط زيست مي باشد،

كه اگر پاك و سالم باشد در سلامت جسم و جان اهل خانه تأثير دارد،

و اگر از نظر بهداشتي مناسب نباشد يا كثيف باشد، در بيماري و آلودگي افراد دخالت دارد.

پس محيط خانه را همواره بايد تميز و پاك نگهداشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خاكروبه خانه را كه جمع كرديد، شب در خانه نگذاريد، بلكه آن را بيرون ببريد، كه شيطان در آن مسكن مي گزيند.

و در رهنمود ديگري فرمود:

خانه را از تارهاي عنكبوت پاك كنيد كه باعث فقر و پريشاني است. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كثيف بودن خانه و بيرون نبردن خاكروبه و آشغال ها را موجب مسكن گزيدن شيطان (ميكروب ها) و كثيف بودن خانه، و وجود تارهاي عنكبوت را عامل فقر و پريشاني معرّفي مي فرمايد،

يعني بهداشت خانه در جسم و روان آدمي أثر دارد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب 12 فصل يازدهم.

بادرنگ، بالنگ، ترنج

سيره خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

ضرورت مصرف بادرنگ قبل و بعد از غذا

امام صادق عليه السلام از پدران خود، از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد، كه فرمود:

كُلُوا الْأَتْرَجَ قَبْلَ الطَّعَامِ وَ بَعْدَهُ، فَإنَّ آلَ مُحَمَّدِ عليهم السلام يَفْعَلُونَ ذلِكَ. [1] .

«بادرنگ را پيش از غذا و بعد از غذا بخوريد كه خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چنين مي كردند.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] غرر الحكم ج2 ص574 ح26. و مستدرك الوسائل ج16 ص408 ح6، و رواه الآمدي في الغرر.

بنفشه، گل گاوزبان

گُلِ بنفشه و درمان تب

ارزش گُلِ بنفشه

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

أَكْسِرُوا حَرَّ الْحُمَّي بِالْبَنَفْسَجِ وَ الْماءِ الْبارِدِ فَإنَّ حَرَّها مِنْ فيحِ جَهَنَّمَ. [1] .

«حرارت تَب را با گُلِ بنفشه و آبِ سرد برطرف كنيد، زيرا حرارت تب از گرماي جهنّم است.»

2- در نقل ديگري فرمود:

اِسْتَعْطُوا بِالْبَنَفْسَجِ فَإنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم قالَ: لَوْ عَلِمَ النَّاسُ مَا في الْبَنَفْسَجِ لَحَسُوهُ حَسْواً. [2] .

«گُلِ بنفشه را براي يكديگر ببريد، زيرا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اگر مردم مي دانستند در گُلِ بنفشه چه فوائدي وجود دارد، آن را چون خورشت همراه غذا همواره مي خوردند.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج59 ص221 ح2.

[2] بحارالأنوار ج59 ص221 ح3.

برخورد مسالمت آميز با دشمن

امام علي عليه السلام در اصول گرائي نسبت به دشمن، و تحمّل مخالف ضرب المثل است.

روزي يكي از خوارج (قبل از نهروان) وارد مسجد شد.

در مقابل حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام ايستاد و گفت:

«از تو اطاعت نمي كنم، و در نماز به تو اقتداء نمي كنم، و تو را دشمن مي دارم.»

امام علي عليه السلام حرف هاي او را گوش داد و پاسخ داد:

«با اين روش برخلاف دين عمل مي كني، و بخود ضرر مي زني.»

آن مرد با تندي از مسجد خارج شد.

ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام گفتند:

«او مي رود و فتنه ها بپا مي كند، تا دست به حركتي نزده او را دستگير كنيم.»

امام علي عليه السلام فرمود:

«تا عمل خلافي از او صادر نگردد، نمي توانيم آزادي او را محدود سازيم.» [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج7 ص38.

برخورد مسالمت آميز با طلحه و زبير

طلحه و زبير با اينكه در صف اوّل بيعت كنندگان با حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودند، و با آن حضرت بيعت كردند، امّا وقتي ديدند كه پُست ها تقسيم شد، و آنها به مقاصد شخصي خود نرسيدند، دست به توطئه زدند.

روزي كه شنيدند عايشه در مكّه مردم را برضدّ امام علي عليه السلام تحريك مي كند، خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيدند و با نفاق و دوروئي گفتند:

اجازه بدهيد تا براي سفر عمره به مكّه برويم.

و سوگندهاي فراوان خوردند كه در بيعت با امام علي عليه السلام وفا دارند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به آنها اجازه داد و رفتند.

ابن عبّاس فوراً بر امام علي عليه السلام وارد شد و گفت:

«اين دو تن قصد توطئه دارند، چرا به آنها اجازه خارج شدن از مدينه را دادي؟ چرا آنها را زنداني نكردي؟»

حضرت اميرالمؤمنين

علي عليه السلام فرمود:

«ابن عبّاس، من برأساس عدالت حكومت مي كنم، چگونه افرادي را كه هنوز عمل خلافي را مرتكب نشده اند، زنداني يا مورد آزار قرار دهم، من با اينكه از اهداف شوم آنها كاملاً آگاهي داشتم، و مي دانستم سفر عمره بهانه است، به آنها اجازه دادم كه بروند.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج البراعة ج16 ص363.

برخورد متناسب با شئون اسيران

فاتحان و لشگركشان دنيا آنگاه كه سرزميني را فتح مي كردند، يا لشگري را شكست مي دادند، به ارزشهاي اخلاقي توجّهي نداشتند،

عزيزان را ذليل و بزرگان قوم را به خاك ذلّت مي نشاندند.

امّا اميرالمؤمنين عليه السلام در برخورد با اسيران، رفتاري متناسب با آداب و رسوم و شئون ارزشي آنان مي نمود،

و اجازه نمي داد با شاهزادگان و فرزندان بزرگان اقوام به گونه اي تحقيرآميز برخورد كنند، مانند:

الف- وقتي فرزندان و دختران و زنان پادشاهان ايران را پس از فتح ايران به مدينه نزد خليفه دوّم بردند و آنها تصميم داشتند كه اسيران را چون ديگر اسراء بفروشند

يا به سربازان اهداء كنند،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دخالت كرد و فرمود چنين رفتاري با فرزندان بزرگان يك قوم ناپسند است،

آنها را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد بگذاريد.

ب- چون خليد (يكي از فرماندهان امام علي عليه السلام) به استان خراسان رفت، و در نيشابور، شاهزادگان فراري ايران با ايشان نبرد كردند و شكست خوردند، خليد دختران و شاهزادگان ايران را به كوفه خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرستاد.

امام علي عليه السلام آنان را در ازدواج و انتخاب همسر آزاد گذاشت، و به سرپرست ايراني اسيران «نرسي» دستور خوشرفتاري و مهرباني داد، تا متناسب شئون آنان به آنها لباس و غذا و

مسكن دهند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص221.

برخورد قاطع با خليفه دوم

پس از كودتاي سقيفه و آرام كردن مردم، و تحقّق حكومت خليفه اوّل، زمينه رياست خليفه دوّم نيز فراهم شد، كه انواع خشونت ها را هرچه مي خواست انجام مي داد.

و به اعتراف نويسندگان اهل سنّت حدود 94 حلال را حرام اعلام كرده بود، و مردم در سكوت و سازش، اعتراضي نمي كردند.

در آغاز حكومت روزي براي آنكه مطمئن شود اعتراض كننده اي وجود ندارد، در بالاي منبر گفت:

«لَوْ صَرَفْنا عَمَّا نَعْرِفُونَ اِلَي ما تُنْكَرُون ما كُنْتُمْ صانِعينْ؟»

(اگر شما را به خلاف احكام الهي سوق دهم چه مي كنيد، معروف را منكر معرّفي كنم چه خواهيد كرد؟)

تا سه بار ادّعا و سئوال خود را تكرار كرد، امّا متأسّفانه كسي پاسخ نداد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه اين وضع اسفبار را شاهد بود، برخاست و فرمود:

تو را به توبه كردن وادار مي كنيم.

خليفه دوّم گفت: اگر توبه نكنم.

امام علي عليه السلام فرمود:

«اِذَنْ لَنَضْرِبُ فِيهِ عَيناكَ»

(در آن هنگام بين دو چشم تو را با شمشير مي زنم.)

اين جواب قاطع و شجاعانه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خليفه دوّم را به عقب نشيني وادار كرد و گفت:

شكر خدا در امّت اسلام هستند كساني كه اگر بخواهيم كجروي داشته باشيم، ما را به راه راست مي كشانند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب خوارزمي ص52، و حكومت در اسلام ص 324.

برخورد با كجروي هاي خليفه سوم

امام علي عليه السلام گرچه در دوران 25 ساله سكوت، براي حفظ دين و امّت اسلامي، دست به شمشير نبرد، امّا هرجا كه لازم بود، و مي توانست، در برابر كجروي هاي خلفاء مي ايستاد و افشاء مي كرد.

وقتي خليفه سوم اباذر را به «ربذه» تبعيد كرد، و اعلام نمود كه هيچ كس حق ندارد اباذر را بَدرقه كند.

حضرت

اميرالمؤمنين عليه السلام اعتنائي نكرد و با فرزندانش دلجوئي لازم را از اباذر انجام داد، و تذكّرات لازم را به اباذر فرمود:

عثمان از اين حركت سياسي، معنوي امام ناراحت شد.

و خطاب به امام علي عليه السلام گفت:

چرا فرمان مرا ناديده گرفتي؟ و اباذر را بدرقه كردي؟

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اَوَ كُلَّما اَمَرْتَ بِاَمْرِ مَعْصِيةٍ اَطَعْناكَ فيه؟

(مگر ما بايد از هر دستور خلاف شرعي كه صادر كردي، اطاعت كنيم؟)

خليفه سوم گفت:

چرا به مروان ناسزا گفته اي، بايد تو را قصاص كند.

امام علي عليه السلام فرمود:

به خدا سوگند، اگر مروان كوچكترين بي أدبي روا دارد، من به تو هم ناسزا مي گويم.

خليفه سوم با خشم گفت: مگر تو از مروان برتري؟

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاسخ فرمود:

سوگند به خدا نه تنها از او، بلكه از تو هم برترم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج8 ص300، من لايحضره الفقيه ج2 ص256.

بي فايده بودن قرآن بي ولايت

كميل بن زياد شبي با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كوچه هاي كوفه قدم مي زد، كه صداي قرآن دلنشيني كميل را شگفت زده ساخت،

صدائي را شنيد كه بگونه محزوني قرآن مي خواند:

اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيل [1] .

«آيا آنها با ارزش مي باشند يا آنكه شب را به عبادت مي گذراند؟»

امام علي عليه السلام كه متوجّه شگفت زدگي كميل شد فرمود:

آيا صداي قرآن اين مرد تو را به تعجّب واداشته؟ در حالي كه اين مرد بزودي وارد جهنّم مي شود.

كميل بيشتر تعجّب كرد و نمي دانست آن شخص كيست؟

او يكي از منحرفان خوارج بود كه عقيده سالمي نداشت، و امام زمان خود را بدرستي نمي شناخت و طعمه سياستمداران نهروان شد.

پس از جنگ نهروان در حالي

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره به جنازه اي مي كرد به كميل فرمود:

اين جنازه همان شخصي است كه آن شب آيه، اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيل را مي خواند. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره زمر آيه 9.

[2] سفينةالبحار ج2 ص497.

برخورد قاطع با كجروي ها

پس از كودتاي سقيفه و آرام كردن مردم، و تحقّق حكومت خليفه اوّل، زمينه رياست خليفه دوّم نيز فراهم شد كه با انواع خشونت ها هر چه مي خواست انجام مي داد، و به اعتراف نويسندگان اهل سنت حدود 94 حلال را حرام كرده بود، و مردم در سكوت و سازش، اعتراض نمي كردند.

در آغاز خلافت براي آنكه مطمئن شود ديگر اعتراض كننده اي وجود ندارد، در بالاي منبر گفت:

لَوْ صَرَفْنا عَمَّا تَعْرِفُونَ اِلي ما تُنْكَرُونْ، ما كُنْتُمْ صانِعين؟

«اگر از احكام الهي كه مي شناسيد دست برداريم و مسائلي را مطرح كنيم كه در اسلام نباشد، چه خواهيد كرد؟»

خليفه دوم تا سه بار سئوال خود را تكرار كرد، امّا متأسّفانه كسي پاسخ نداد.

امام علي عليه السلام كه آن وضع اسف بار را شاهد بود برخاست و فرمود:

تو را به توبه كردن وادار مي كنيم.

خليفه گفت: اگر توبه نكنم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِذَنْ لَنَضْرِبُ فِيهِ عَيناكَ

«درآن هنگام بين دو چشم تو را با شمشير مي زنيم»

اين جواب قاطع و شجاعانه امام علي عليه السلام، خليفه را به عقب نشيني وادار كرد و گفت:

شكر خدا را در امّت اسلام هستند كساني كه اگر بخواهيم كجروي داشته باشيم ما رابه راه راست مي كشانند. [1] .

اين الگوي رفتاري در پاسخ دادن به خليفه دوّم، يكي از مصاديق روشن نظارت مردمي است.

اگر مردم مسائل جاري كشور اسلامي را به درستي بشناسند و ريشه ها و

علل و عوامل كاستي ها و انحرافات را بدانند و با عوامل آن برخوردِ بجا و شايسته اي داشته باشند، جامعه راهِ سلامت را مي پيمايد و انواع انحرافات در آن راه پيدا نمي كند.

بنابراين مردم بايد به دولت مردان تذكّر دهند،

آنها را نصيحت كنند،

و در امور جاري كشور اسلامي دخالت كرده، نظارت دقيق داشته باشند،

كه اگر نظارت مردمي تحقّق يابد، بسياري از بزهكاري ها مطرح نمي شود.

چون امّت اسلامي پس از رسول خدا عليه السلام امر به معروف و نهي از منكر را از ياد بردند، و نظارت دقيق نكردند و بي تفاوت شدند، حاكمان ستمكار بر آنها مسلّط شده و ارزش هاي اسلامي را به دست فراموشي سپردند، كه حضرت اباعبداللَّه عليه السلام نيز در همين رابطه فرمود:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيهِ راجِعُونَ وَ عَلي الْاِسْلامِ اَلسَّلامُ إذْ قَدْ بُلِيتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يزيدَ.

ثم أقبل الحسين عليه السلام علي مروان و قال:

وَيحَكَ! أَتَأْمُرُني بِبَيعَةِ يزيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَولِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ!

لا أَلُومُكَ عَلي قَوْلِكَ لِأَنَّكَ الْلَعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ أَنْتَ في صُلْبِ أَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله لايمْكِنُ لَهُ وَلا مِنْهُ إِلاَّ أَنْ يدْعُوَ اِلي بَيعَةِ يزيدَ.

ثم قال عليه السلام:

إِلَيكَ عَنّي يا عَدُوَّ اللَّهِ؟ فَإِنَّا أَهْلُ بَيتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَالْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يقُولُ:

الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان، و علي الطلقاء أبناء الطّلقاء، فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه.

فَوَاللَّهِ لَقَدْ رَآهُ أَهْلُ المَدينَةِ عَلي مِنْبَرِ جَدّي فَلَمْ يفْعَلُوا ما أُمِرُوا بِهِ، فَابْتَلاهُمُ اللَّهُ بِاِبْنِهِ يزيدَ! زادَهُ

اللَّهُ في النَّارِ عَذاباً. [2] .

(ما همه از خدائيم و به سوي او بازمي گرديم، و بايد بر اسلام سلام فرستاد كه دارد از بين ما مي رود، زيرا امّت اسلامي دچار حاكمي چون يزيد شد، واي بر تو اي مروان! تو مرا دستور مي دهي كه با يزيد بيعت كنم؟ در حاليكه او مردي فاسق است.

«به تحقيق سخن ناروائي گفتي اي كسي كه لغزش هاي تو فراوان و بزرگ است»

تو را بر اين سخن زشت سرزنش نمي كنم زيرا تو لعنت شده اي هستي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تو را در حالي لعنت كرد كه بر پُشت پدرت «حَكَم» بن عاص بودي.

و همانا كسي را كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم لعنت كند، چاره اي جز اين ندارد كه مردم را به بيعت يزيد بخواند.

از من دور شو اي دشمن خدا!

ما اهل بيت رسول خدائيم، و حق در ميان ماست، و زبان ما به حق سخن مي گويد و بتحقيق خودم از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مي فرمود:

«خلافت اسلامي بر فرزندان ابوسفيان حرام است، و بر آزادشدگان و فرزندان آزاد شدگان حرام است، پس هرگاه معاويه را بر روي منبر من ديديد شكم او را پاره كنيد».

پس سوگند به خدا! مردم مدينه معاويه را بر منبر جدّ من رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ديدند و دستور پيامبر را اجرا نكردند كه خداوند آنها را به پسرش يزيد دچار كرد، خدا عذاب او را در آتش زياد كند). [3] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب خوارزمي ص 52،و حكومت در اسلام ص 324.

[2] اسناد اين كلام نوراني به اين شرح است:

1- فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص17

2-

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص184

3- لهوف ابن طاووس ص20

4- مثير الاحزان ص10.

[3] فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، نوشته: محمد دشتي، حديث 251.

برخورد با غارتگران بيت المال

در روزهاي آغازين حكومت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هشدارگونه اعلام كرد كه با تمام غارتگري ها نسبت به بيت المال برخورد قاطع مي شود و اموال عمومي مردم به بيت المال بازگردانده خواهد شد.

كه فرمود:

وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ، وَمُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ؛ لَرَدَدْتُهُ؛ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً. وَمَنْ ضَاقَ عَلَيهِ الْعَدْلُ، فَالْجَوْرُ عَلَيهِ أَضْيقُ!

(به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلي آن باز مي گردانم، گرچه با آن ازدواج كرده، يا كنيزاني خريده باشند،

زيرا در عدالت گشايش براي عموم است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحّمل ستم براي او سخت تر است.) [1] .

اَرَيتُمْ لَوْ... مَحَوْتُ دَواوِينَ الْعَطايا وَ اَعْطَيتُ كَمَا كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم يعْطي بِالسِّوِيةِ وَ لَمْ اَجْعَلْها دَوْلَةٌ بَينَ الْأغْنِياءِ.

«مي دانستيد اگر... دفاتر و ديوانهاي عطايا را نابود مي كردم و چنانچه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم به مساوات، بيت المال را قسمت مي كرد،

من نيز عمل مي كردم و عطايا را در گردش در دست اغنياء نمي گذاشتم چه مي شد؟»

اشاره امام علي عليه السلام به محو ديوان عطايائي است كه توسّط خليفه دوّم وضع شد و با در نظر گرفتن ملاكهايي چون:

بَدري و غير بَدري بودن،

سبقت در اسلام،

و مهاجر يا انصار بودن،

عطاياي متفاوتي داده مي شد. [2] .

مردمي كه سال ها به اين شيوه خو كرده بودند، همين كه در دوّمين روز خلافت علي عليه السلام تقسيم مساوي بيت المال را ديدند، ناراحت شده به آن حضرت

اعتراض كردند.

امام علي عليه السلام به ايشان تذكّر داد كه:

«اي كساني كه مزارع وسيع و مركب هاي راهوار و لباسهاي لطيف را سال ها براي خود برگزيديد، فردا كه من اينها را از شما منع كردم، فريادتان بالا نرود، كه علي بن ابيطالب به ما ظلم كرد و حقّمان را از ما منع كرد.

من بر هر مسلماني حكم اسلام را جاري مي كنم، كسي را بر ديگري فضل و برتري نيست مگر به تقوي، كه جزاي متّقين نيز نزد خداست و خداوند دنيا را جزاي ايشان قرار نداده است.» [3] .

امّا مردم مدينه، و به خصوص اشراف و بزرگان، تحمّل اين شيوه را نداشتند چرا كه پايين آمدن شأن اجتماعي شان به اين ترتيب كه در عطايا با بنده اي سياه، در يك سطح قرار گيرند بر ايشان غير قابل تحمّل بود،

تا جائي كه در همان اوّلين روز تقسيم بيت المال طلحه و زبير [4] و برخي از سران و بزرگان مدينه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دلخور شدند. [5] .

سهل بن حنيف خطاب به امام علي عليه السلام گفت:

اين مرد را كه مي بينيد تا ديروز غلام من بوده كه امروز آزادش كرده ام، با ما چه مي كني؟

حضرت پاسخ داد:

همان را كه به تو مي دهم به او هم مي دهم.

و دستور داد به همه حاضرين، انسان هاي مشهور و غيرمشهور طلحه و زبير و ديگر بزرگان مدينه هر يك سه دينار بدهند. [6] .

طلحه و زبير چون به منافع خود نرسيدند، و فرمانداري كوفه و بصره به آنها داده نشد. [7] .

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كناره گرفتند و بسياري از بزرگان نيز سر به مخالفت برداشتند،

برخي از دوستان امام علي عليه السلام

به آن حضرت پيشنهاد عطاياي بيشتر را دادند تا مردم جذب شوند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه اي خواند و فرمود:

أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيهِ! وَاللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ، وَمَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً!

لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيتُ بَينَهُمْ، فَكَيفَ وَإِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ! أَلَا وَإِنَّ إِعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَإِسْرَافٌ، وَهُوَ يرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيا وَيضَعُهُ فِي الْآخِرَةِ، وَيكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَيهِينُهُ عِنْدَ اللَّهِ.

وَلَمْ يضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيرِ حَقِّهِ وَلَا عِنْدَ غَيرِ أَهْلِهِ إِلَّا حَرَمَهُ اللَّهُ شُكْرَهُمْ، وَكَانَ لِغَيرِهِ وُدُّهُمْ. فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يوْماً فَاحْتَاجَ إِلَي مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَأَلْأَمُ خَدِينٍ!

(آيا به من دستور مي دهيد براي پيروزي خود، از جور و ستم درباره امّت اسلامي كه بر آنها ولايت دارم، استفاده كنم؟

به خدا سوگند! تا عمر دارم، و شب و روز برقرار است، و ستارگان از پي هم طلوع و غروب مي كنند، هرگز چنين كاري نخواهم كرد!

اگر اين اموال از خودم بود بگونه اي مساوي در ميان مردم تقسيم مي كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست،

آگاه باشيد! بخشيدن مال به آنها كه استحقاق ندارند، زياده روي و اسراف است، ممكن است در دنيا ارزش دهنده آن را بالا بَرَد، امّا در آخرت پَست خواهد كرد،

در ميان مردم ممكن است گراميش بدارند، امّا در پيشگاه خدا خوار و ذليل است.

هيچ كس مالش را در راهي كه خدا اجازه نفرمود مصرف نكرد و به غير اهل آن نپرداخت جز آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم فرمود، و دوستي آنها را متوّجه ديگري ساخت،

پس اگر روزي بلغزد و محتاج كمك آنان گردد،

بدترين رفيق و سرزنش كننده ترين دوست خواهند بود.) [8] .

امّا بسياري از مردم كه عبداللَّه بن عبّاس سال ها بعد، طِي نامه اي به امام حسن عليه السلام نوشت، [9] تحمّل اين مساوات را نداشتند و قلباً و عملاً جذب دستگاه معاويه شده و علي عليه السلام را تنها گذاشتند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 15 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب الاوائل ص146 ح129: ابوهلال عسكري (متوفاي 395 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 396: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- اثبات الوصية ص 126: مسعودي (متوفاي 346 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 163: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

5- جمهرةالانساب (از ابن عباس نقل كرد): كلبي (متوفاي 204 ه)

6- بحارالانوار ج97 ص59 ح7 ب9: مجلسي (متوفاي 1110ه).

[2] كامل ابن أثير ج 2 ص 455.

[3] روضه كافي ج 8 ص 360 حديث 551 و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 7 ص 37.

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 7 ص 38.

[5] مي گويند: وقتي از عبدالرّحمن بن سلمي سئوال شد كه تو را به خدا چرا از علي عليه السلام روي گرداندي، تو را به خدا بگو آيا از موقعي كه علي در تقسيم اموال در كوفه سهمي به تو نداد تو از او جدا نشدي؟ او گفت: حال كه قسم دادي، آري. بهج الصّباغه شرح نهج البلاغه (تهران صدر بي تا ج2 ص 197 علاّمه شوشتري.

[6] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 7 ص 38.

[7] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 7 ص 40.

[8] خطبه 126 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به

شرح زير است:

1- كتاب صفين ص 235: نصربن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- تاريخ طبري ج 6 ص 9: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

3- فروع كافي ج 5 ص 39: كليني (متوفاي 328 ه)

4- كتاب الفتوح ج 3 ص 73: ابن اعثم كوفي (متوفاي 314 ه)

5- الغارات ج1 ص74 و76 و77:ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

6- تحف العقول ص158: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

7- كتاب أمالي ج 1 ص194 م7 ح33/331: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه).

[9] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16 ص 23.

برخورد با نژادگرايي

برخورد با نژادگرايي

برتري امر بمعروف از جهاد در راه خدا

در جهاد اسلامي انواع مبارزهاها مطرح است،

دست و سر دادن مطرح است،

تحمّل انواع مشكلات و مصيبت ها و غم از دست دادن عزيزان وجود دارد،

و جهاد دَري از دَرهاي بهشت است،

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 27 فرمود:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيائِهِ.

وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوي، وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ، وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ.

فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ، وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ، وَدُيثَ بِالصِّغَارِ وَالْقَمَاءَةِ، وَضُرِبَ عَلَي قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ، وَأُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْييعِ الْجِهَادِ، وَسِيمَ الْخَسْفَ، وَمُنِعَ النَّصَفَ.

ارزش جهاد در راه خدا

«پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا، دَري از درهاي بهشت است، كه خدا آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است.

جهاد، لباس تقوا، و زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است،

كسي كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذّلت و خواري بر او مي پوشاند، و دچار بلا و مصيبت مي شود، و كوچك و ذليل مي گردد، دل او در پرده گمراهي مانده، و حق از او روي مي گرداند، به جهت ترك جهاد، به خواري محكوم و از عدالت محروم است.» [1] .

و انواع پاداش و هداياي بهشتي در جهاد اسلامي مطرح شده است،

امّا در مقايسه با پاداش «نظارت مردمي» و «امر به معروف» ناچيز است،

كه امام علي عليه السلام در حكمت 374 فرمود:

وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّي.

«و تمام كارهاي نيكو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهي از منكر، چونان قطره اي بر درياي موّاج و پهناور است.» [2] .

زيرا در جهاد

اسلامي، معيارها و ملاك ها، و تلاش ها و مبارزات مداوم «امر به معروف» وجود ندارد.

در جنگ و جهاد، تلاش و مبارزه تنها، در مدّت زمان خاصّي و در ميدان هاي نبرد به گونه اي محدود وجود دارد،

و بر زنان نيز جهاد واجب نيست.

امّا امر به معروف و «نظارت مردمي» زمان و مكان نمي شناسد،

مرد و زن مطرح نيست،

همه بايد در اين مبارزه بي امان شركت كنند،

و در همه عمر هرجا كه لازم باشد بايد تذكّر دهند،

دخالت كنند،

و ياور حق و دشمن باطل باشند،

و پاداش و ارزش آن نيز بي همانند است.

از اين رو برخي از مردان شيردلي كه در تمام ميدان هاي نبرد حضور داشتند و خط شكن ميدان ها بودند،

امّا در كوچه و خيابان، در زندگي اجتماعي، در روياروئي با شهروندان، جرئت امر به معروف ندارند و از مبارزه مداوم خسته شده بي تفاوت مي گردند.

----------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن هشام (متوفاي 211ه)

2- حيلة الأبرار ج2 ص390: بحراني (متوفاي 1107ه)

3- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571 ه)

4- تاريخ دمشق، ترجمه امام حسين عليه السلام 146: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571ه)

5- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

6- تذكرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

7- بحارالانوار ج34 ص19 و 159: مجلسي (متوفاي 1110ه)

8- احتجاج ج1 ص174 قديم و ج1 ص412: علامه طبرسي (متوفاي 588 ه).

[2] حكمت 374 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

بررسي علل و عوامل شكست ها

يكي از راه ها و شيوه هاي رواج فرهنگ «نظارت مردمي» بررسي علل و عوامل سقوط و شكست و

انحطاط جامعه است.

اگر مردم به ره آورد شوم ترك «امر به معروف» توجّه كنند و بدانند كه بي تفاوتي ها و ترك نظارت صحيح جامعه را به سقوط مي كشاند و ارزش ها را به مسخ و دگرگوني سوق مي دهد.

دست از بي تفاوتي برداشته و در امور كشور خود در سرنوشت جامعه خود دخالت مي كنند،

كه امام علي عليه السلام در خطبه 27 فرمود:

أَلَا وَإِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَي قِتَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لَيلاً وَنَهَاراً، وَسِرَّاً وَإِعْلَاناً، وَقُلْتُ لَكُمْ: اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يغْزُوكُمْ، فَوَاللَّهِ مَا غُزِي قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا.

فَتَوَاكَلْتُمْ وَتَخَاذَلْتُمْ حَتَّي شُنَّتْ عَلَيكُمُ الْغَارَاتُ، وَمُلِكَتْ عَلَيكُمُ الْأَوْطَانُ.

وَهذَا أَخُو غَامِدٍ وَقَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ الْأَنْبَارَ، وَقَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِي، وَأَزَالَ خَيلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا.

وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يدْخُلُ عَلَي الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَالْأُخْرَي الْمُعَاهَدَةِ، فَينْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلْبَهَا وَقَلَائِدَهَا وَرُعُثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالْاِسْتِرْجَاعِ وَالْاِسْتِرْحَامِ.

ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ، وَلَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ؛ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً.

«آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان، دعوت كردم و گفتم پيش از آن كه، آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد،

به خدا سوگند! هر ملّتي كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد،

امّا شما سُستي بخرج داديد، و خواري و ذّلت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پي در پي به شما حمله كرد و سرزمين هاي شما را تصّرف نمود،

و اينك، فرمانده معاويه، (مرد غامدي) با لشگرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان

بكري» را كشته و سربازان شما را از مواضع مرزي بيرون رانده است.

به من خبر رسيد كه مردي از لشگر شام به خانه زن مسلمان و زني غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بود وارد شد، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاي آنها را بغارت برد، در حالي كه هيچ وسيله اي براي دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشتند.

لشگريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينكه حتّي يك نفر آنان، زخمي بردارد، و يا قطره خوني از او ريخته شود، اگر براي اين حادثه تلخ، مسلماني از روي تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.» [1] .

و ادامه داد كه:

فَيا عَجَباً! عَجَباً - وَاللَّهِ - يمِيتُ الْقَلْبَ وَيجْلِبُ الْهَمَّ مِن اجْتَِماعِ هؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَي بَاطِلِهِمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَن حَقِّكُمْ!

فَقُبْحاً لَكُمْ وَتَرَحاً، حِينَ صِرْتُمْ غَرَضاً يرْمي!

يغَارُ عَلَيكُمْ وَلَا تُغِيرُونَ؟ وَتُغْزَوْنَ وَلَا تَغْزُونَ؟ وَيعْصَي اللَّهُ وَتَرْضَوْنَ؟

فَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيرِ إِلَيهِمْ فِي أَيامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ: هذِهِ حَمَارَّةُ الْقَيظِ، أَمْهِلْنَا يسَبَّخُ عَنَّا الْحَرُّ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِالسَّيرِ إِلَيهِمْ فِي الشِّتَاءِ قُلْتُمْ: هذِهِ صَبَارَّةُ الْقُرِّ، أمْهِلْنا ينْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ؛ كُلُّ هذَا فِرَارَاً مِنَ الحَرِّ والْقُرِّ؛؛ فَإِذَا كُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَالْقُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنْتُمْ وَاللَّهِ مِنَ السَّيفِ أَفَرُّ!

يا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ، وَعُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَلَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً - وَاللَّهِ - جَرَّتْ نَدَماً، وَأَعَقَبَتْ سَدَماً.

قَاتَلَكُمُ اللَّهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيظَاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً، وَأَفْسَدْتُمْ عَلَي رَأْيي بِالْعِصْيانِ وَالْخِذْلَانِ؛ حَتَّي لَقَدْ قَالَتْ قُرَيشٌ:

إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ.

لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَهَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي! لَقَدْ نَهَضْتُ

فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ، وَهاأَنَذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَي السِّتِّينَ!

وَلكِنْ لَا رَأْي لِمَنْ لَا يطَاعُ!

«شگفتا، شگفتا!! به خدا سوگند، اين واقعيت قلب انسان را مي ميراند و دچار غم و اندوه مي كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد.

زشت باد روي شما و از اندوه رهايي نيابيد كه آماج تير بلا شديد.

به شما حمله مي كنند، شما حمله نمي كنيد؟

با شما مي جنگند، شما نمي جنگيد؟ اينگونه معصيت خدا مي شود و شما رضايت مي دهيد؟

وقتي در تابستان فرمان حركت به سوي دشمن مي دهم، مي گوييد هوا گرم است مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مي دهم، مي گوييد هوا خيلي سرد است بگذار سرما برود.

همه اين بهانه ها براي فرار از سرما و گرما بود؟ وقتي شما از گرما و سرما فرار مي كنيد، به خدا سوگند كه از شمشير بيشتر گريزانيد

اي مرد نمايان نامرد! اي كودك صفتان بي خرد، كه عقل هاي شما به عروسان حجله آراي، شباهت دارد، چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمي ديدم و هرگز نمي شناختم، شناسايي شما سوگند به خدا كه جز پشيماني حاصلي نداشت، و اندوهي غم بار سرانجام آن شد.

خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون، و سينه ام از خشم شما مالامال است، كاسه هاي غم و اندوه را، جُرعه جُرعه به من نوشانديد، و با نافرماني و ذّلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه كرديد، تا آنجا كه قريش در حق من گفت:

«بي ترديد پسر ابيطالب مردي دلير است ولي دانش نظامي ندارد»

خدا پدرانشان را مزد دهد، آيا يكي از آنها تجربه هاي جنگي سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيكار توانست از

من پيشي گيرد؟ هنوز بيست ساله نشده، كه در ميدان نبرد حاضر بودم، هم اكنون كه از شصت سال گذشته ام.

امّا دريغ، آن كس كه فرمانش را اجراء نكنند، رأيي نخواهد داشت. [2] .

و در خطبه 25 با تأسّف فراوان خطاب به كوفيان، علل شكست كوفيان و عوامل پيروزي شاميان را به گونه اي روشن بيان فرمود:

أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الَْيمَنَ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ سَيدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتَِماعِهمْ عَلَي بَاطِلِهمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَبِمَعْصِيتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَي صَاحِبِهِمْ وَخِيانَتِكُمْ، وَبِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَفَسادِكُمْ. فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَي قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يذْهَبَ بِعَلَاقَتِهِ.

اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَمَلُّونِي، وَسَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونِي، فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيراً مِنْهُمْ، وَأَبْدِلْهُمْ بِي شَرَّاً مِنِّي.

اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يمَاثَ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.

أَمَا وَاللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ.

هُنَالِكَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاكَ مِنْهُمْ

فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيةِ الحَميمِ

«به من خبر رسيده كه (بُسر بن ارطاة) بر يمَن تسلّط يافت، سوگند به خدا مي دانستم كه مردم شام به زودي بر شما غلبه خواهند كرد.

زيرا آنها در ياري كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد، شما امام خود را در حق نافرماني كرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.

آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خيانتكاريد، آنها در شهرهاي خود به اصلاح و آباداني مشغولند و شما به فساد و خرابي (آنقدر فرومايه ايد) اگر من كاسه چوبي آب را به يكي از شماها امانت دهم مي ترسم كه بند آن را بدزديد.

خدايا، من اين مردم را با پند و تذكّرهاي مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند،

آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شكسته ام، به جاي آنان افرادي بهتر به من مرحمت فرما، و به جاي من بدتر از من بر آنها مسلّط كن.

خدايا، دلهاي آنان را، آنچنان كه نمك در آب حل مي شود، آب كن.

به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاي شما كوفيان، هزار سوار از بني فَراس بن غَنَمَ مي داشتم كه:

«اگر آنان را مي خواندي، سواراني از ايشان نزد تو مي آمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستاني» [3] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در تداوم تحليل و بررسي عوامل شكست كوفيان و وادار كردن مردم به «نظارت عمومي» و دخالت مسئولانه در امور اجتماعي و احساس تعهّد و مسئوليت، در خطبه 106 فرمود:

وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَغْضَبُونَ! وَأَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَأْنَفُونَ! وَكَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيكُمْ تَرِدُ، وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَإِلَيكُمْ تَرْجِعُ.

فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَأَلْقَيتُمْ إِلَيهِمْ أَزِمَّتَكُمْ، وَأَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيدِيهِمْ، يعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَيسِيرُونَ فِي الشَّهَواتِ، وَ ايمُ اللَّهِ، لَوْ فَرَّقُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَبٍ، لَجَمَعَكُمُ اللَّهُ لِشَرِّ يوْمٍ لَهُمْ!

علل سقوط و سير ارتجاعي امّت

«با آن همه بزرگواري و كرامت، هم اكنون مي نگريد كه قوانين و پيمانهاي الهي شكسته شده اما خشم نمي گيريد، در حالي كه اگر پيمان پدرانتان نقض مي شد ناراحت مي شديد،

شما مردمي بوديد كه دستورات الهي ابتدا به دست شما مي رسيد و از شما به ديگران ابلاغ مي شد و آثار آن باز به شما برمي گشت.

امّا امروز جايگاه خود را به ستمگران واگذارديد، و زمام امور خود را به دست بيگانگان سپرديد، و امور الهي را به آنان تسليم كرديد! آنهايي كه به شبهات عمل مي كنند، و در شهوات غوطه ورند

(بني اميه).

به خدا سوگند! اگر دشمنان شما را در زير ستارگان آسمان بپراكنند، باز خداوند شما را براي انتقام گرفتن از ستمگران گرد مي آورد.» [4] .

اينگونه هشدارها و بررسي ها وجدان هاي خفته را بيدار مي سازد تا به چاره جوئي بيانديشند و از بي تفاوتي ها دست برداشته در سرنوشت خود و كشور خود دخالت كنند.

اگر كوفيان اصل نظارت مردمي را فراموش نمي كردند ارزش ها را پاسداري كرده و از فساد و زشتي ها پرهيز مي دادند، بي تفاوت نمي شدند و در سُستي و رفاه زدگي همه عزّت و شرافت خود را از ياد نمي بردند.

------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 4/27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن هشام (متوفاي 211ه)

2- حيلة الأبرار ج2 ص390: بحراني (متوفاي 1107ه)

3- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571 ه)

4- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

5- تذكرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

6- احتجاج ج1 ص174 قديم و ج1 ص412: علامه طبرسي (متوفاي 588 ه).

[2] خطبه 8/27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

[3] خطبه 2/25 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن همّام (متوفاي 211ه)

2- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571 ه)

3- تاريخ دمشق، ترجمه امام حسين عليه السلام 146: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571ه)

4- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

5- تذكرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

6- احتجاج ج1 ص174 قديم و ج1 ص412: علامه طبرسي (متوفاي 588 ه)

7- وقعة الصّفين ص314 و 315:

منقري (متوفاي 212ه)

8- البداية و النّهايه ح340/7 سنه 40: ابن كثير شافعي (متوفاي 774ه).

[4] خطبه 11/106 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- احياء العلوم: غزالي (متوفاي 505 ه)

2- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني متوفاي 380 ه)

3- اصول كافي ج2 ص49 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

4- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

5- قوت القلوب ج 1 ص 382 و 407: ابوطالب مكي (متوفاي 382 ه)

6- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

7- خصال ج 1 ص 108: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- دستور معالم الحكم ص 121: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه).

برنامه ريزي در جنگ

انسان در زندگي از مراحل گوناگوي گذر مي كند، و براي نيل به پيشرفت بايد اين مراحل را يكي پس از ديگري پشت سر بگذارد.

پرش يا جهش ناسنجيده، بي گمان به شكست و سقوط مي انجامد. اين حقيقتي است كه بر تمام جوانب زندگي حاكم است و انسان بايد در هر گام خود آن را به خاطر داشته باشد و موقعيت هر گامي را در مراحل پيشرفت بشناسد.

در شرايط جنگ رعايت اين مراحل اهميتي به مراتب بيشتر از شرايط صلح دارد:

براي مثال: دفاع از مواضع خودي پيش از استقرار كامل از حمله به دشمن بسيار مهم تر است.

كسي كه مواضع نظامي خود را به خاطر تصرف مواضع دشمن در معرض سقوط قرار مي دهد، زندگي خود و پيروزيهايش را دستخوش خطر مي سازد.

مولا علي (ع) در نامه اي به «كميل بن زياد» كارگزار خود بر «هيت» چنين مي نگارد:

اما بعد، فان تضييع المرء ماولي، و

تكلفه ما كفي، لعجز حاضر، و راي متبر، و ان تعاطيك الغاره علي اهل قرقيسيا، و تعطيلك مسالحك التي وليناك، ليس بها من يمنعها و لا يرد الجيش عنها، لراي شعاع، فقد صرت جسر المن اراد الغاره من اعدائك علي اوليائك غير شديد المنكب، و لا مهيب الجانب، و لا ساد ثغره، و لا كاسر لعدو شوكه، ولا مغن عن اهل مصره و لا مجز عن اميره، و السلام.

«اما بعد...

همانا اگر كسي كاري را كه به او واگذاشته اي به سامان نرساند و به امور ديگران بپردازد، نشانه ناتواني و درهم انديشي اوست (كه او را به نيستي مي كشاند).

يورش تو به قلمرو «قرقيسيا» و بي دفاع گذاشتن مرزها در برابر تعرض دشمن به قلمرو امارت تو، نمودار ذهني آشفته و پريشان است.

تو از خود پلي ساختي كه دشمنانت با عبور از آن بر يارانت چنگ اندازند. نه زور بازو داير و نه هيبت ديدار، نه راه بر دشمن مي بندي و نه شوكت او مي شكني، نه مايه ي آرامش رعيت خويشتني، و نه امر فرمانده ي خويش پيش مي بري. » [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 61.

بزرگداشت رزمندگان پس از پيروزي

پس از جنگ جمل و پيروزي مومنان بر دشمن، امام علي (ع) به قصد قدرداني از تلاش رزمندگانش به پا خاست، محبت خود را به آنان باز نمود، تشكر عميق خود را ابراز داشت و بر ارزش فداكاري لشكريانش تاكيد كرد:

انتم الانصار عي الحق، و الاخوان في الدين، و الجنن يوم الباس، و البطانه دون الناس، بكم اضرب المدبر، و ارجو طاعه المقبل، فاعينوني بمناصحه خليفه من الغش، سليمه من الريب، فو الله اني لاويل

الناس بالناس.

«شما ياوران راه حق، برادران در دين، سپرهاي روز سختي و رازداران من در ميان مردميد. به همدستي شما كساني را كه از دين روي مي گردانند ادب مي كنم، و به هدايت روي آورندگان اميد مي بندم. پس مرا با اندرزهاي خالصانه و بي ريا، ياري كنيد، به خدا سوگند كه من از هر كس ديگر به مردم خيرخواه ترم.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 117.

برخورد با فرماندار آذربايجان

معقل بن قيس يكي از فرمانداران نظامي اسلام بود كه تعدادي از شورشيان را تعقيب كرد واز آذربايجان (اردشير خرّه) گذشت، و با آنها جنگيد، تعدادي كشته و تعدادي را اسير گرفت.

در آن روزها فرماندار اميرالمؤمنين عليه السلام در آذربايجان (مصقلة بن هبيره) بود، چون در ميان اسيران تعدادي از اهل قبيله او بودند، وساطت كرد، و گفت غرامت اسيران را مي دهم تا آزاد شوند.

معقل بن قيس پذيرفت و اسيران آزاد شدند.

امّا مصقله 500 هزار درهم غرامت را نپرداخت.

امام علي عليه السلام طي نامه اي از او خواستند تا غرامت را بپردازد، كه مبلغ 200 هزار درهم راپرداخت واز پرداخت بقيه سر باز زد.

چون با برخورد شديد امام روبرو شد به شام گريخت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«رفتار او رفتار بزرگواران بود كه اسيران را آزاد كرد، اما فرار او فرار بردگان بود، اگر به مركز حكومت مي آمد، وعدم توانائي خود راتوضيح مي داد از او مي پذيرفتم.» [1] .

(فَعَلَ فِعلَ السَّادَةِ وَ فَرَّ فِرارَ الْعَبيدِ)

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

بكارگيري صحيح مديران

عمرو بن ابي سلمه در بخش مديريت سياسي، استاندار امام علي عليه السلام در بحرين و قسمتي از فارس بود، چون امام در آستانه حركت به سوي جنگ صفّين بود، با ويژگيهاي رزمي كه در عمروبن ابي سلمه، سراغ داشت، او را فراخواند، و در بخش مديريت نظامي بكار گرفت و به جاي او (نعمان بن عجلان) را فرستاد. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 42، نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلف.

بيعت گليب

پس از شورش طلحه وزبير كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي سركوبي اصحاب جمل تشريف مي بردند، ودر منطقه ذي قار اردو زدند،

كليب مي گويد: خدمت امام رسيدم، امام علي عليه السلام را عاقل ترين، و هوشيارترين انسان ها يافتم، از من سئوالاتي راجع به بزرگان قبائل كرد ومن پاسخ دادم. فرمود:

نامه اي براي رئيس قبيله «بني راسب» و «بني قدامة» مي نويسم آيا براي آنان مي بري؟

گفتم: آري

سپس كساني كه همراه بودند با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند، وهمه اطرافيان و ياران امام كه از كثرت سجده پينه بر پيشاني داشتند به من مي گفتند:

بيعت كن.

امام علي عليه السلام فرمود: رهايش كنيد تا خود تصميم بگيرد.

سپس بگونه اي حساب شده با من صحبت كرد كه هدايت شدم و بيعت كردم. [1] .

اين واقعه در خطبه 170 به شرخ زير آمده است:

أَرَأَيتَ لَوْ أَنَّ الَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ الْغَيثِ، فَرَجَعْتَ إِلَيهِمْ وَأَخْبَرْتَهُمْ عَنِ الْكَلَاءِ وَالْمَاءِ، فَخَالَفُوا إِلَي الْمَعَاطِشِ وَالَْمجَادِبِ، مَا كُنْتَ صَانِعاً؟ قَالَ: كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَمُخَالِفَهُمْ إِلَي الْكَلَاءِ وَالْمَاءِ. فَقَالَ - عَلَيهِ السَّلَامُ -: فَامْدُدْ إِذاً يدَكَ. فَقَالَ الرَّجُلُ: فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيامِ الْحُجَّةِ عَلَي، فَبَايعْتُهُ عَلَيهِ السَّلَامُ. وَالرَّجُلُ يعْرَفُ بِكُلَيبٍ الجَرْمِي.

اگر آنها تو را مي فرستادند كه محل ريزش باران را

بيابي، سپس به سوي آنان باز مي گشتي واز گياه و سبزه و آب خبر مي دادي، اگر مخالفت مي كردند و به سرزمينهاي خشك و بي آب روي مي آوردند تو چه مي كردي؟ (گفت: آنها را رها مي كردم و به سوي آب و گياه مي رفتم، امام فرمود)

پس دستت را براي بيعت كردن بگشاي.

(مرد گفت: سوگند بخدا به هنگام روشن شدن حق توانايي مخالفت نداشتم و با امام عليه السلام بيعت كردم) [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب جمل شيخ مفيد، ص156 - و تاريخ طبري، ج5، ص192.

[2] اسناد و مدارك خطبه 170 به شرح زير است:

1- عقدالفريد ج4 ص138 خطب اميرالمؤمنين:ابن عبدربه مالكي(متوفاي328ه)

2- النهاية ج 2 ص 128(مادّه دكك): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

3- كتاب الجمل: ابي مخنف (متوفاي 157 ه).

بردباري در مبارزه با تحريفات

پس از 25 سال حكومت آنان كه به حاكميت ارزش ها و احكام اسلامي توجّهي نداشتند، و بدعت ها، و جعل احكام فراواني را مطرح كردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و به دستور العمل هائي عادت داده بودند كه از احكام اسلام بيگانه بود، حال كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به حكومت رسيد، با هزاران مشكل سياسي، اجتماعي، فرهنگي روبرو بود، و نمي توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.

تا فرمود:

«نماز مستحبّي را به جماعت نخوانيد.»

فرياد عموم بلند شد كه:

وا عُمَرا، وا عُمَرا

اينجاست كه، مشكل فرهنگي و بينشي را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمي شود به زودي حَل كرد.

امام علي عليه السلام در يك سخنراني عمومي بردباري خود را در مبارزه با انحرافات و بدعت ها اينگونه بيان فرمود:

اگر حكم الهي را اظهار كنم، و تحريف ها را كنار زنم، از گِرد من پراكنده

مي شوند.

سوگند به خدا! به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّي به جماعت بدعت است.

امّا بعضي از لشگريان كه در پيرامون من مي جنگيدند، فرياد زدند:

(اي اهل اسلام، سنّت خليفه دوّم را تغيير دادند، و علي ما را از نماز خواندن مستحبّي به جماعت باز مي دارد.)

ترسيدم در گوشه اي از لشگريانم شورشي برپا شود. [1] .

و در يك سخنراني افشاگرانه فرمود:

أرَايتُمْ لَوْ اُمِرْتُ بِمَقامِ اِبْراهيمْ فَرَدَدْتُهُ اِلي الْمَوْضِعِ الَّذي وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُ اللَّهْ صلي الله عليه وآله وسلم

وَ رَدَدْتُ فَدَكَ اِلي وَرَثَةِ فاطِمَة

وَ رَدَدْتُ صاعَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كَما كانَ... وَرَدَدْتُ دارُ جَعْفَرٍ اِلي وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتْها مِنَ الْمَسْجَدِ، وَرَدَدْتُ قَضايا مِنَ الْجَوْرِ قَضي بِها وَ نَزَعَتْ نِساءً تَحْتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَ رَدَدْتُهُنَّ اِلي اَزْواجِهِنَّ...

وَ مَحَوْتُ دَوَّاوينَ الْعَطايا وَ اعْطَيتُ كَما كانَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم يعْطي بِالسَّوِيةِ وَ لَمْ اَجْعَلُها دَوْلَةً بَينَ الْأغْنِياءِ...

وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اِلي ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدْتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبْوابِ وَ فَتَحْتُ ما سَدَّ مِنْهُ

وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَي الْخِفَّينِ

وَ حَدَدْتُ عَلَي النَّبيذِ

وَ اَمَرْتُ بِالْأحَلالِ الْمُتْعِتينِ

وَ اَمَرْتُ بِالتَّكْبيرِ عَلَي الْجَنائِزِ خَمْسَ تَكْبيراتٍ

وَ الْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الْرَحْمنِ الْرَحيم...

وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَي حُكْمِ الْقُرْآنَ وَ عَلَي الطَّلاقِ عَلَي السُّنَّةِ

وَ اَخَذْتُ الصَّدَقاتَ عَلَي اِصْنافِها وَ حُدُودِها...

اِذاً لِتَفَرَّقُوا عَنّي وَ اللَّهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النَّاسَ اَنْ لا يجْتَمِعُوا في شَهْرُ رَمَضانِ اِلاَّ في فَريضَةٍ وَ اعْلَمَتْهُمْ اِنَّ اجْتِماعِهِمْ في النَّوافِلِ بِدْعَةَ فَتَنادي بَعْضُ اهْلِ عَسْكَري مِمَّنْ يقاتِلُ مَعي:

يا اَهْلَ الْاِسْلامِ غُيرَتْ

سُنَّةُ عُمَرٍ ينْهانا عَنِ الصَّلوةِ في شَهْرُ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَدْ خِفْتُ اَنْ يثُورُوا في ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَري...

(اگر مقام ابراهيم را كه خليفه دوّم تغيير داد به همان مكاني مي گذاشتم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم قرار داده بود؛

و فدك را به صاحب اصليش مي دادم؛

و پيمانه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم باز مي گرداندم؛

و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس مي گرفتم؛

و احكام و قضاوت هاي ضالمانه را طرد مي كردم؛

و زنان مسلمان را كه بدون حقّي گرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمي گرداندم؛

و دفتر حقوق را به روش حقوق پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم تغيير مي دادم؛

و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مي كردم؛

و مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آنگونه كه لازم بود درست مي كردم؛

و درهائي كه بيجا باز كردند مي بستم؛

و مسح برروي كفش را منع مي كردم؛

و برخوردن آبجو حدّ شراب مي زدم؛

و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مي كردم؛

و دستور مي دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند؛

و بسم اللَّه را در نماز بلند بگويند؛

و مردم را به حكم قرآن باز مي گرداندم؛

و طلاق را مطابق اسلام جاري مي كردم؛

و صدقات را از اقشار مردم مي گرفتم؛

هر آينه از اطراف من پراكنده مي شدند، من تا دستور دادم كه نماز مستحبّي را به جماعت نخوانند كه بدعت است، جمعي از لشگريان من فرياد زدند:

كه اي اهل اسلام، سنّت خليفه دوّم را تغيير دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگي نمايند.)

----------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي ص58 و 63 - و - تاريخ الخلفاء

سيوطي 136.

بانوان و فرهنگ پرهيز

در فرهنگ اجتماعي و اخلاق همسرداري امام علي عليه السلام اصولي مطرح است، مانند:

1- تقسيم كار بين زن و مرد

2- انتخاب مرد نسبت به كارهاي بيرون منزل

3- به كوچه و خيابان نرفتن زن ها مگر در ضرورت

4- مسئوليت پذيري مردها نسبت به خريد و فروش خارج از منزل.

بنابراين جامعه اسلامي با فرهنگ پرهيز، و عدم اختلاط زن و مرد در بازار و خيابان بايد اداره شود، كه عامل سلامت نسل جوان و محيط اجتماعي است.

روزي به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اطّلاع دادند كه زنان كوفه در مراكز تجاري و بازار رفت و آمد دارند، و شخصاً به خريد و فروش مي پردازند، امام علي عليه السلام در يك سخنراني خطاب به مردم كوفه فرمود:

أَما تَسْتَحْيونَ وَلاتُغارُونَ وَنِسائُكُم يخْرُجْنَ إِلي الأَْسْواقِ وَيزاحِمْنَ الْعُلُوجَ

«آيا حياء نداريد؟ و غيرت نمي ورزيد كه زن هاي شما به بازارها مي روند و با جوانان قوي و خوش هيكل روبرو مي شوند؟» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] محجّةالبيضاء ج 3 ص 104.

برخورد با دختر خود

وقتي يكي از دختران امام علي عليه السلام، گلوبند بيت المال را آنهم با اجازه كليددار آن، تنها براي روز عيد فطر، به عاريت گرفت،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر سر كليددار بيت المال فرياد كشيد، و گلوبند را به بيت المال بازگرداند و خطاب به دخترش فرمود:

اگر اجازه نمي گرفتي، دست تو اوّلين دستي بود كه در بني هاشم قطع مي گرديد. [1] .

فَاتَّقِ اللَّهَ وَارْدُدْ إِلَي هؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَي اللَّهِ فِيكَ، وَلَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّارَ!

وَوَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَينَ فَعَلَا مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ، مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ، وَلَا ظَفِرَا

مِنِّي بِإِرَادَةٍ، حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا، وَأُزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا، وَأُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلَالٌ لِي، أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي؛ فَضَحِّ رُوَيداً، فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَي، وَدُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَي، وَعُرِضَتْ عَلَيكَ أَعْمَالُكَ بِالَْمحَلِّ الَّذِي ينَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ، وَيتَمَنَّي الْمُضَيعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ، «وَلاتَ حينَ مَناصٍ»

ترجمه: برخورد قاطع با خيانتكار

پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنين نكني و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم نمود، كه نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشيري تو را مي زنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد.

سوگند به خدا! اگر حسن و حسين چنان مي كردند كه تو انجام دادي، از من روي خوش نمي ديدند و به آرزو نمي رسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلي را كه به ستم پديد آمده نابود سازم، به پروردگار جهانيان سوگند، آن چه كه تو از اموال مسلمانان به ناحق بردي، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث بازماندگانم قرار دهم، پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگي رسيده اي، و در زير خاك ها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مي زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوي بازگشت دارد امّا راه فرار و چاره مسدود است.) [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج10، ص151 - و وسائل الشّيعه، ج18، ص521.

[2] نامه 41 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

برخورد با اسيران شامي

در جنگ جمل هرگاه دشمني از شاميها به دست امام علي عليه السلام

اسير مي شد، اگر كسي از ياران آن حضرت را نكشته بود او را آزاد مي كرد وگرنه او را مي كشت،

و اگر پس از آزادي دوباره به جنگ مي آمد و اسير مي شد، او را به قتل مي رساند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] صفين، نصر، ص519.

بحثي در امامت

لزوم وجود امام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله بمنظور جانشيني آنحضرت براي رهبري ملت اسلام بطوريكه اطاعت او بر تمام امت لازم و واجب باشد مورد تأييد فريقين خاصه و عامه است زيرا هيچ سازمان و اجتماعي بدون رياست و رهبري نميتواند ببقاء خود ادامه دهد ولي بحث در اينست كه چه كسي بايد جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله شود و چه شرايط و خصوصياتي را داشته باشد و چه كسي او را بدين مقام منصوب سازد؟ اهل سنت هر حكومتي را كه بوسيله يك فرد مسلمان مستقر گردد خلافت اسلامي دانسته و جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله را هم منتخب از طرف مردم ميدانند در نتيجه بعصمت خليفه قائل نبوده و خلافت اسلامي را در رديف حكومتهاي بشري بشمار ميآوردند و فقط بطرز رفتار خلفاء و چگونگي اعمال آنها نظر دارند كه با مردم بعدل و داد رفتار نمايند!

اما بعقيده شيعه امامت منصب الهي بوده و تالي نبوت است و همچنانكه پيغمبر صلي الله عليه و آله از جانب خدا مبعوث شده است امام نيز بايد از ناحيه خدا تعيين گردد و علاوه بر داشتن افضليت نسبت بقاطبه مردم در كليه سجاياي اخلاقي و فضائل نفساني، عصمت او هم در درجه اول شرايط لازمه است و اين مقام فوق تشخيص مردم

است بنا بر اين اجماع و انتخاب مسلمين شرط امامت نيست و قبول و يا تسليم مسلمين نيز دليل امامت نميباشد اگر چه امام براي حفظ اساس دين بظاهر مجبوربتقيه و بيعت باشد.

البته لفظ امام را بمعني لغوي آن بهر پيشوائي ميتوان گفت مانند امام جماعت (در نماز) حتي به پيشوايان كفر نيز اطلاق ميشود چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد: فقاتلوا ائمة الكفر انهم لا ايمان لهم [1] .

ولي امامت در اصطلاح علم كلام و بمعني مخصوص آن كه جانشيني پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است عبارت از رياست عمومي الهيه است بر همه مردم در امور دنيا و دين كه بر تمام افراد امت متابعت از صاحب چنين مقامي لازم و واجب است، بعبارت ديگر امام و جانشين پيغمبر بايد رياست و رهبري جامعه اسلامي را در سه جهت (از لحاظ حكومت _ بيان معارف و احكام ديني _ رهبري و ارشاد حيات معنوي) بعهده بگيرد و پر واضح است كه چنين كسي بايد از جانب خداوند تعيين و منصوب گردد و مؤيد بالهامات رباني باشد زيرا همچنانكه براي بوجود آمدن ديني پيغمبري از طرف خداوند تعالي مبعوث ميشود براي حفظ و بقاي آن دين نيز تعيين و نصب امام از جانب خدا لازم و ضروري ميباشد.

از جمله استدلالات شيعه بر صحت عقيده خود دليلي است معروف بدليل لطف كه چون نظام اجتماع بدون وجود قانون الهي مختل، و ميان افراد آن جامعه هرج و مرج پيدا ميشود لذا براي تعيين روابط افراد با يكديگر و همچنين براي تعيين وظايف و تكاليف ديني و اخلاقي آنها كه نتيجه اش

رسيدن بسعادت جاوداني است خداوند از راه لطف پيغمبري را بسوي آنان مبعوث ميكند تا افراد جامعه را در مسير تكامل مادي و معنوي هدايت نمايد چنانكه در قرآن كريم فرمايد: لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين [2] .

يعني خداوند بر مؤمنين (از راه لطف) احسان و اكرام نمود كه در ميان آنهاپيغمبري را بر انگيخت كه بر آنان آيات او را ميخواند و آنها را (از شرك و پليدي و رذائل اخلاقي) تزكيه نموده و كتاب و حكمت يادشان ميدهد و اگر چه قبلا در گمراهي آشكاري بودند.

دليل لطف را اهل سنت نيز در باره پيغمبر قبول دارند اما در مورد امام آنرا نمي پذيرند در صورتيكه لطف خدا كامل است و هرگز ناقص و نا تمام نمي ماند بنا بر اين امام نيز بايد پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله از جانب خدا منصوب شود و پيغمبر در حال حيات او را بمردم معرفي كند چنانكه نزول آيه تبليغ در غدير خم روشنگر اين مطلب بوده و در فصول گذشته بدان اشاره گرديده است، خواجه نصير الدين طوسي در كتاب تجريد الاعتقاد گويد: الامام لطف فيجب نصبه علي الله تعالي تحصيلا للغرض [3] .

علاوه بر دليل لطف آياتي در قرآن كريم وجود دارند كه ثابت ميكنند امامت و خلافت الهيه موهبت و منصب خدائي است و امام نيز بوسيله خداوند منصوب ميگردد از جمله آنها آيه هاي زير است:

اذ قال ربك للملائكة اني جاعل في الارض

خليفة [4] ... هنگاميكه پروردگار تو بفرشتگان گفت من در روي زمين خليفه اي قرار ميدهم...

و اذا بتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين [5] .

چون ابراهيم را پروردگارش بسخناني آزمايش نمود (مانند افكندن او در آتش بدستور نمرود و هجرت از وطن و مأمور شدن بذبح اسمعيل و امثالهم) و ابراهيم آماده انجام و اتمام آنها گرديد خداوند باو فرمود كه من ترا (علاوه بر مقام نبوت) براي مردم امام قرار ميدهم عرض كرد اين امامت را ببعضي از اولاد من هم قرار بده خداوند فرمود عهد من (امامت) بستمكاران نميرسد. در اين دو آيه خداوند تصريح ميكند كه نصب امام و خليفه بدست خدا است و اين امامت هم بر اشخاص ظالم و ستمگر نميرسد و عدم ظلم امام عصمت او را ميرساند و اگر بعقيده اهل تسنن قرار باشد امام از طريق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آيات فوق چيست؟

صاحب تفسير الميزان در ذيل تفسير آيه مزبور چنين مينويسد:

آنچه از آيات مختلفه قرآن در اين زمينه استفاده ميشود اينست كه هر كجا نامي از امامت برده شده هدايت هم بعنوان تفسير بدنبال آن ذكر گرديده است مثلا در داستان ابراهيم فرمايد:

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين، و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا [6] .

و ما بابراهيم اسحق را و يعقوب را (كه فرزند اسحق بود) بخشيديم و همه آنها را از نيكان و شايستگان قرار داديم و آنان را اماماني قرار داديم كه بامر ما مردم را هدايت نمايند.

و

در جاي ديگر فرمايد: و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون [7] .

و از آنها (بني اسرائيل) اماماني قرار داديم كه بفرمان ما هدايت ميكردند چون (بسختي هاي ناشي از نا فرماني قوم) صبر كردند و بايات (معجزات) ما يقين داشتند.

بطوريكه ملاحظه ميشود در اين موارد (هدايت) بعنوان توضيح بعد از امامت ذكر شده و سپس آنرا مقيد بامر كرده و فرموده است يهدون بامرنا يعني پيشوايان كه بامر ما هدايت ميكنند و از اينجا معلوم ميشود كه مقام امامت مقام هدايت مخصوصي است كه عبارت از هدايت بامر خدا بوده و يكنوع ولايت بر اعمال مردم است از نظر باطن كه توأم با هدايت ميباشد و منظور از هدايت در اينجا ايصال بمطلوب يعني رسانيدن بمقصد است نه تنها راهنمائي و ارائه طريق كه كار پيغمبران و رسولان بلكه عموم مؤمناني است كه از راه موعظه و نصيحت مردم را بسوي خدا دعوت ميكنند [8] .

بموضوع ديگري كه بايد توجه نمود اينست كه خداوند دليل اعطاء مقام امامت را چنين بيان كرده است (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون _ چون صبر كردند و بآيات ما يقين داشتند) بنا بر اين، علت اعطاء آن صبر در راه خدا آنهم صبر مطلق كه شامل تمام امتحانات و دارا بودن مقام يقين (پيش از صبر) است چنانكه در باره ابراهيم فرمايد:

و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين [9] .

يعني و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان ميدهيم تا از اهل يقين گردد. پس امام بايد داراي مقام يقين بوده و عالم

ملكوت بر او مكشوف باشد.

همچنين كسي ميتواند مقام با عظمت امامت را دارا شود كه ذاتا سعادتمند بوده باشد زيرا اگر ذاتا سعادتمند نباشد و در بعضي اوقات ظلم و شقاوت از او سر بزند در اينصورت صلاحيت احراز چنين مقامي را نداشته و خود محتاج بهدايت ديگري خواهد بود و اين معني با مقام هدايت سازشي ندارد [10] .

ممكن است كسي بگويد حضرت امير عليه السلام كه فقط مقام امامت را داشت چگونه از پيغمبران پيشين مانند ابراهيم كه هم پيغمبر بوده و هم مقام امامت را داشته است افضل و برتر است؟ پاسخ اينست كه مقام امامت داراي مراتب مختلفي است (همچنانكه پيغمبران در نبوت همه يكسان نبوده اند) و آنحضرت مرحله كاملتر امامت را دارا بود [11] و چنانكه اشاره شد امام بايد داراي مقام يقين باشد و خداوند ميفرمايد ملكوت آسمانها و زمين را بابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين گردد اما يقيني كه حضرت امير عليه السلام داشت فوق يقين ابراهيم بود در نتيجه مرتبه امامتش هم قوي تر از مرتبه امامت او خواهد بود زيرا ابراهيم با آنهمه يقيني كه داشت بخداوند عرض كرد: رب ارني كيف تحي الموتي [12] ؟ (خدايا بمن نشان بده كه چگونه مردگان را زنده ميكني؟ ) ولي حضرت امير عليه السلام فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا [13] ! يعني اگر تمام حجابات از ميان برداشته شود من ذره اي به يقينم نميافزايم!

با توجه بمطالب معروضه ثابت ميشود كه مقام امامت منشأ الهي دارد و مردم بهيچ عنواني صلاحيت انتخاب كسي را بچنين سمتي ندارند زيرا مردم هر اندازه هم بصير

و موشكاف باشند باز انتخاب كسي بمنصب امامت از حدود درك و تشخيص آنان خارج است چنانكه حضرت موسي كه پيغمبر بزرگ و اولو العزمي بود از ميان تمام قوم خود فقط هفتاد نفر واجد شرايط و صلاحيت دار را انتخاب كرده و به طور برد ولي آنان كه زبده و منتخب بني اسرائيل بودند حدود فهم و دركشان تا بدانجا بود كه به آنحضرت گفتند. ارنا الله جهرة (خدا را آشكارا بما نشان بده) پس جائي كه انتخاب موسي اينگونه باشد انتخاب ديگران معلوم است كه بچه نحوي خواهد بود.

و باز بر همگان واضح و معلوم است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله ترجمان علوم الهي و گنجينه اسرار حق بوده و در باره اش خداوند در قرآن فرمايد. علمه شديد القوي [14] بنا بر اين جانشين وي نيز تا مظهر و وارث چنين صفاتي نباشد نميتوانددر مسند او نشسته و امت وي را رهبري نمايد بعبارت ديگر امام نيز مانند پيغمبر داراي روح قدسي است و تشابه و سنخيتي ميان آنان وجود دارد كه ميتواند جانشين آنحضرت گردد و اين شرايط و خصوصيات براي اشخاص ديگر امكان پذير نباشد براي توضيح مطلب بيك مثال عاميانه اشاره ميشود.

فرض كنيد پزشكي كه متخصص بيماريهاي قلبي است اگر براي مدتي بمسافرت رود و بخواهد در غيابش مطب او براي رجوع بيماران قلبي دائر باشد بايد پزشك ديگري را كه در همان رشته تخصص دارد بجاي خود گذارد نه اشخاص معمولي را حتي پزشك غير متخصص مثلا دندان پزشكي را هم نميتواند جانشين خود قرار دهد، يا چنانچه آهنگري بخواهد موقتا ديگري را در

جايش گذارد بايد كسي را پيدا كند كه مانند خودش صاحب آن حرفه باشد و الا نمي تواند مثلا قصابي را در جاي خود بنشاند و اين مطلب از بديهيات بوده و بر همه واضح و آشكار است بدينجهت حضرت امير عليه السلام فرمايد: نحن شجرة النبوة و محط الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم [15] يعني ما (ائمه اثني عشر) از شجره نبوتيم و از خانداني هستيم كه رسالت و پيغام الهي در آنجا نازل شده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده است ما معدن هاي علم و چشمه هاي حكمتها ميباشيم.

و در خطبه ديگر فرمايد: الا ان مثل ال محمد صلي الله عليه و آله كمثل نجوم السماء، اذا خوي نجم طلع نجم [16] .

بدانيد كه مثل آل محمد صلي الله عليه و آله مانند مثل ستارگان آسمان است، زمانيكه ستاره اي ناپديد شد ستاره ديگري طلوع ميكند (با فوت يا شهادت هر امام امامي ديگر بجاي او مي نشيند. )

همچنين در خطبه ديگر فرمايد: اين الذين زعموا انهم الراسخون في العلم دوننا؟ كذبا و بغيا علينا، ان رفعنا الله و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم، بنا يستعطي الهدي و يستجلي العمي، ان الائمة من قريش غرسوافي هذا البطن من هاشم، لا تصلح علي سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم [17] .

كجا هستند كساني كه بجز ما اهل بيت گمان ميكنند آنها در علم راسخ و استوارند: (ادعاي آنها) دروغ و ستم بر ما است زيرا خداوند ما را برتري داده و آنها را فرو گذاشته و (مقام امامت را) بما عطاء فرموده

و آنانرا بي بهره ساخته است و ما را (در آنمقام) داخل نموده و آنها را خارج كرده است، بوسيله ما هدايت و راهنمائي طلب ميگردد و (پرده ناداني و گمراهي و) كوري برداشته شود، زيرا پيشوايان دين از قريش و از نسل هاشم بوجود آمده اند (امامت و خلافت) بر غير ايشان سزاوار نيست و خلفاي غير ايشان براي جانشيني (پيغمبر صلي الله عليه و آله) صلاحيت ندارند.

حضرت سجاد عليه السلام نيز در دعائي كه پس از ختم قرآن ميخواند به پيشگاه خداوند چنين عرضه ميدارد:

اللهم انك انزلته علي نبيك محمد صلي الله عليه و آله مجملا و الهمته علم عجائبه مكملا، و ورثتنا علمه مفسرا، و فضلنا علي من جهل علمه و قويتنا عليه لترفعنا فوق من لم يطق حمله.

اللهم فكما جعلت قلوبنا له حملة و عرفتنا برحمتك شرفه و فضله فصل علي محمد الخطيب به و علي آله الخزان له [18] .

بار خدايا تو آنرا (قرآن را) بر پيغمبرت محمد صلي الله عليه و آله بطور مجمل فرو فرستادي و علم عجائب آنرا تماما باو الهام فرمودي، و تفسير آنرا بما بميراث دادي و ما را بر كسي كه علم قرآن ندارد برتري بخشيدي و نيروي ما را از او فزون كردي و رتبه مانرا والاتر از او گردانيدي كه تاب تحمل اين علم را نداشت.

بار الها همچنانكه دلهاي ما را براي نگاهداري قرآن شايسته ديدي و از نظررحمت شرف و فضل آنرا بما شناساندي بر محمد صلي الله عليه و آله كه بدان گويا بود و بر اولاد او كه گنجوران علم اويند درود بفرست.

از مضمون اين

بيانات چنين نتيجه بدست ميآيد كه براي قرآن كريم مبين و مفسري لازم است كه از جانب خدا ملهم و مؤيد باشد و هر كسي شايستگي احراز چنين مقامي را ندارد و از اينجا بطلان سخن عمر كه در هنگام رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله گفت حسبنا كتاب الله معلوم ميشود زيرا تنها وجود كتاب خدا بدون مفسر و مبين آن نتيجه مطلوبه را بدست نمي دهد فرضا كتابي اگر در علم طب نوشته شده و در اختيار مردم قرار بگيرد آنكتاب بيماران را از مراجعه بطبيب بي نياز نميكند بلكه طبيب حاذقي بايد وجود داشته باشد تا بتواند از آن كتاب استفاده نمايد و يا آنرا بديگران تدريس كند بهمين جهت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز در حديث ثقلين كه در نزد عامه و خاصه مسلم و قطعي است قرآن را همدوش عترت خود بمردم توصيه كرده و فرمود آندو هرگز از هم جدا نشوند تا كنار حوض بر من وارد شوند، و لن يفترقا حتي يردا علي الحوض [19] و عملا نيز ثابت شد كه عمر در زمان خلافتش حل مسائل مبهم و مشكلات قضائي را نتوانست از كتاب خدا بدست آورد و ناچار بعلي عليه السلام پناه برده و گفت لو لا علي لهلك عمر. و آنحضرت چون ملهم بافاضات رباني و خود قرآن ناطق بود فورا رفع مشكل نموده و عمر را از بن بست رهائي مي بخشيد.

تفسير آيات متشابه و تفصيل مجملات و توضيح احكام مبهم و حل معضلات علمي و مشكلات قضائي خواه ناخواه چنين شرايطي را براي امام ايجاب ميكند زيرا فتواي امام

مانند فتاوي فقهاء روي استنباط نيست بلكه متكي بعلم امامت است كه لدني و الهامي است و هميشه ديده شده است كه هر گونه سؤال مشكل و بغرنجي كه از ائمه اطهار عليهم السلام نموده اند آنان بدون اينكه خود را ملزم باستنباط آن حكم از ساير احكام مشابه آن بدانند فورا بدون تأمل و درنگ جواب داده اند همچنين هر كجا ابهامي در آيات قرآن بوده امام آنرا تفسير نموده و مقصود خداي تعالي را از نزول آن آيه بيان فرموده است بدون اينكه مقيد بتطبيق آن با قواعد ادبي و يا هر گونه موازين علمي ديگري باشد بهمين دليل مقام امامت از نظر شيعه تالي مقام نبوت است و بحكم _ اهل البيت ادري بما في البيت (اهل خانه بهتر ميدانند كه در خانه چه هست) ائمه اطهار نيز با علم لدني و الهامي خود مقصود خدا و پيغمبر را دريافته اند.

براي تكميل مطالب معروضه در اين فصل بخلاصه حديثي كه كليني و شيخ صدوق عليهما الرحمة بوسيله عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السلام در مورد امامت نقل كرده اند ذيلا اشاره ميشود.

عبد العزيز بن مسلم گويد موقعيكه حضرت رضا عليه السلام تازه بمرو آمده بود من خدمت آنحضرت رسيده و موضوع امامت را كه مورد اختلاف بسياري از مردم بوده و در پيرامون آن گفتگو ميكردند بخدمتش عرض كردم.

حضرت تبسم كرد و فرمود اي عبد العزيز مردم نفهميده اند و از آراء خود گول خورده اند زيرا خداوند عز و جل پيغمبرش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را هم كه بيان هر چيزي از حلال و

حرام و حدود و احكام و كليه نيازمنديهاي بشر در آنست نازل فرمود و امر امامت را هم از كمال دين قرار داد و پيغمبر صلي الله عليه و آله هم رحلت نفرمود تا براي امتش معالم دينشان را بيان فرموده و راهشان را كه راه حق است روشن گردانيد و علي عليه السلام را بسمت پيشوا و امام منصوب فرمود و چيزي از احتياجات امت را فرو گذار نكرد در اين صورت كسي كه معتقد باشد خداوند عز و جل دينش را كامل نكرده است كتاب خدا را رد نموده و آنكه كتاب خدا را رد كند بدان كافر گشته است.

آيا مردم قدر و منزلت امام را در ميان امت ميشناسند تا تعيين و انتخاب امام باختيار آنان گذاشته شود؟ مقام امامت بسي قدرش بزرگتر و شأنش عظيم تر و مكانش عاليتر و عمقش فروتر از آنست كه مردم با عقول (ناقص) خود بدان برسند يا با آراء خود آنرا درك كنند و يا بميل و اختيار خود امامي را انتخاب كنند زيرا منصب امامت مقام شامخي است كه خداوند عز و جل آنرا پس از نبوت و خلت در مرحله سيم بحضرت ابراهيم اختصاص داده و فضيلتي است كه او را بدان مشرف نموده و نامش را بلند گردانيده است آنجا كه فرمايد: اني جاعلك للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين [20] پس اين آيه تصدي مقام امامت را براي ستمكاران تا روز قيامت باطل نموده و آنرا در ميان برگزيدگان و پاكان نهاده است.

سپس خداوند ابراهيم را گرامي داشت و امامت را در اولاد پاك و برگزيده

او قرار داد و فرمود:

و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين [21] .

يعني اسحاق و سپس يعقوب را باو بخشيديم و همه را صالح و شايسته نموديم و آنها را اماماني قرار داديم كه بامر ما رهبري كنند و انجام كارهاي نيك و همچنين اقامه نماز و دادن زكوة را بدانها وحي كرديم و آنها از پرستش كنندگان ما بودند. بنا بر اين امامت هميشه در فرزندان (پاك و برگزيده) او بود و در طول قرن ها از همديگر ارث مي بردند تا اينكه خداي تعالي آنرا به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله ارث داد و فرمود:

ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله ولي المؤمنين [22] .

سزاوارترين و نزديكترين مردم بابراهيم كساني هستند كه پيروي او را نموده و اين پيغمبر و ايمان آورندگانند و خداوند ولي مؤمنان است.

پس امامت مخصوص رسول اكرم صلي الله عليه و آله بوده و آنحضرت بدستور خداي تعالي و برسم آنچه خداوند واجب نموده بود آنرا بعهده علي عليه السلام گذاشت و سپس در ميان فرزندان برگزيده او كه خداوند بآنان علم و ايمان داده است جاري گشت چنانكه خداوند فرمايد: و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم في كتاب الله الي يوم البعث [23] .

كه مراد از اهل علم و ايمان در اين آيه شريفه ائمه هدي ميباشند بنا بر اين امامت تا روز قيامت مخصوص اولاد علي عليه السلام

است زيرا پس از محمد صلي الله عليه و آله پيغمبري نيست پس اين نادانان از كجا براي خود امام اختيار ميكنند؟

امامت در حقيقت مقام انبياء و ميراث اوصياء است زيرا امامت خلافت خدا و رسول صلي الله عليه و آله و مقام امير المؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهم السلام است.

امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و موجب صلاح دنيا و عزت مؤمنين است.

امامت ريشه نمو كننده اسلام و شاخه بلند آنست.

كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و زياد شدن غنائم و صدقات و اجراي حدود و احكام و صيانت حدود و ثغور ممالك اسلامي با وجود امام است.

امام حلال خدا را حلال و حرامش را حرام داند، در اجراي حدود الهي قيام كند و از حريم دين دفاع نمايد و مردم را با حكمت و پند و موعظه نيكو و برهان قاطع براه پروردگار دعوت ميكند.

امام مانند خورشيد طالع و درخشاني است كه نورش گيتي را فرا گيرد و در افقي است كه دستها و ديدگان بدان نرسد. امام چون ماه چهارده شبه نوراني و مانند چراغ فروزان و مشعشع است و ستاره هدايتي است كه در تاريكيهاي شب و عبور از شهرها و بيابانها و در امواج درياها موجب راهنمائي مردم است.

امام مانند آب شيرين و گوارا براي تشنگان (معارف الهيه) و دلالت كننده بر طريق راستي و نجات دهنده از هلاكت است.

امام امين خدا است در ميان خلقش، و حجت اوست بر بندگانش، و جانشين اوست در شهرهايش و بسوي خدا دعوت كننده و از حقوق او

دفاع كننده است.

امام از گناهان پاك و از عيوب منزه و بر كنار است و بعلم و دانش مخصوص، و حلم را شعار خود ساخته است.

امام موجب نظام دين و باعث عزت مسلمين و خشم براي منافقين و سبب هلاك كافرين است.

امام يگانه روزگار خويش است كسي با او همطراز نشود و هيچ دانشمندي با او برابري نكند و او را مانند و نظيري (غير از امام ديگر) نباشد تمام فضيلت مخصوص اوست بدون اينكه محتاج بطلب و اكتساب از غير بوده باشد بلكه اين مواهب از جانب خداي بخشنده باو عطاء شده و اختصاص يافته است.

پس كيست كه بتواند بمقام معرفت امام برسد و يا امكان اختيار و انتخاب امام را داشته باشد؟

هيهات، هيهات، در اين كار خردها گمراه گشته و بردبارها بيراهه رفته و عقل ها سرگردان مانده و ديدگان بيفروغ گشته و بزرگان كوچك شده و حكماء متحير و سخنوران در محصور و خردمندان در ناداني و شعراء و ادبا عاجز بوده و سخندانان در مانده اند كه بتوانند شأني از شئون و اوصاف امام و يا فضيلتي از فضائل او را توصيف كنند و همگي بعجز و قصور خود معترف گشته اند در اينصورت چگونه ميشود كه تمام فضائل امام بتوصيف در آيد يا مطلبي از كار امام فهميده شود و يا كسي پيدا گردد كه جايگزين او گشته و اظهار بي نيازي كند؟

نه، چگونه و از كجا چنين چيزي ممكن است در حاليكه امام مانند ستاره اي است كه افق حقيقتش از دسترس مردم و توصيف وصف كنندگان بسي بلندتر است پس اختيار مردم كجا و امام كجا

و عقول مردم كجا و او كجا و مانند او كجا پيدا ميشود؟

آيا گمان ميكنند كه امام را در غير خاندان رسالت ميتوان پيدا نمود؟ بخدا كه خودشان را گول زده اند و امر باطل و بيهوده اي را آرزو كرده اند و به نردبان لغزنده اي (يا گردنه بلند و لغزنده اي كه قدم ها در آن ميلغزند و بپايين سقوط ميكنند) بالا رفتند و خواستند با عقول حيرت زده و ناقص و با آراء گمراه كننده خود نصب امام كنند! خدا آنان را بكشد بكجا منحرف شدند كار مشكلي را اراده كردند و دروغي (از خود) ساختند و بگمراهي دو رو شديدي دچار شدند و در حيرت و سرگرداني افتادند كه با چشم بينا امام را رها كردند و شيطان كردارهاي آنها را در نظرشان جلوه داد و از راه بدر برد در حاليكه اهل بصيرت هم بودند (چنانكه خداوند فرمايد):

و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين [24] .

از اختيار خدا و اختيار پيغمبر و خاندانش رو گردان شده و بانتخاب خود گرائيدند در صورتيكه قرآن كريم آشكارا بآنان ميفرمايد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة [25] .

و پروردگارت هر چه بخواهد ميآفريند و اختيار ميكند و اختيار در دست آنها نيست.

و باز فرمايد: و ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضي الله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم [26] .

و براي هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنه اي زمانيكه خدا و پيغمبرش چيزي را براي آنان فرمان دادند حق اختيار امري نيست. و همچنين فرموده است:

ما لكم كيف تحكمون، ام لكم كتاب

فيه تدرسون، ان لكم فيه لما تخيرون، ام لكم ايمان علينا بالغة الي يوم القيامة ان لكم لما تحكمون، سلهم ايهم بذلك زعيم، ام لهم شركاء فليأتوا بشركائهم ان كانوا صادقين [27] .

شما را چه شده است چگونه حكم ميكنيد؟ يا كتابي داريد كه در آن درس ميخوانيد تا آنچه خواهيد براي شما در آن كتاب باشد؟ يا شما را تا روز قيامت باما پيمان محكمي است كه هر چه خواستيد حكم كنيد؟ (اي پيغمبر ما) از آنان بپرس كه كدامشان بدان حكم ضامنند؟ آيا براي آنان در اينكار شريكاني هست؟ پس اگر راست ميگويند شريكانشان را بياورند.

و باز خداي عز و جل فرمود: أفلا يتدبرون القران ام علي قلوب اقفالها؟ ام طبع الله علي قلوبهم فهم لا يفقهون [28] ؟

آيا در قرآن تدبر و انديشه نميكنند يا مگر بر دلها قفل زده شده است؟ يا خداوند بر دلهاي آنها مهر زده و آنان قوم بيدانشند؟ و يا:

قالوا سمعنا و هم لا يسمعون، ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون، و لو علم الله فيهم خيرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون [29] .

گفتند شنيديم و در حاليكه نمي شنيدند، حقيقة بدترين جانداران در نزد خدا مردم كر و لالند كه انديشه و تعقل نميكنند و اگر خداوند در وجود آنان خيري ميديد بآنها شنوائي ميداد و اگر هم شنوائي ميداد حتما رو گردان شده و اعراض مينمودند و يا: قالوا سمعنا و عصينا [30] گفتند شنيديم و نافرماني كرديم.

(بنا بر اين مقام امامت اختياري و انتخابي نيست) بلكه آن فضل خداوند است كه بهر

كس خواهد ميدهد و خداوند صاحب فضل بزرگي ست _ بل هو فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم.

پس چگونه جائز باشد كه آنان امام را انتخاب كنند در حاليكه امام عالمي است كه ساحتش از لوث ناداني مبرا بوده و مانند شباني است كه از رمه روگردان نشود و معدن قدس و طهارت و طاعت و زهد و دانش و عبادت است. دعوت پيغمبر مخصوص اوست و از نسل پاك زهراي بتول است، دودمانش جاي طعن و غمز نيست و هيچ صاحب نسبي (در علو حسب و نسب) بدو نميرسد.

از قبيله قريش و خاندان هاشم و عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله بوده و مورد رضاي خداوند عز و جل است، شرافت اشراف از اوست و از اولاد عبد مناف است علمش نمو كننده و حلمش كامل و در امامت قوي و در امور سياست آگاه است، اطاعتش واجب و بامر خداي عز و جل قائم است بندگان خدا را خير خواه و دين خدا را حافظ و نگهبان است.

خداوند پيغمبران و امامان را توفيق داده و از گنجينه علم و حكمت خود آنچه را كه بديگران نداده بدانها بخشيده است در نتيجه علم آنان فوق دانش اهل زمانشان بوده است چنانكه خداوند تعالي فرمايد:

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون [31] ؟

آيا كسي را كه بسوي حق هدايت ميكند شايسته است كه مردم پيروي كنند يا كسي را كه هدايت پيدا نميكند مگر اينكه خود هدايت شود پس شما را چه شده است چگونه حكم

ميكنيد؟

و باز فرموده است: و من يؤت الحكمة فقد اوتي خيرا كثيرا [32] .

بهر كسي كه حكمت داده شده خير زيادي داده شده است و باز در باره طالوت فرمايد:

ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم و الله يؤتي ملكه من يشاء و الله واسع عليم [33] .

خداوند او را (طالوت را) بر شما برگزيد و بعلم و قدرت جسماني او افزود و خداوند ملكش را بهر كه خواهد ميدهد و خداوند وسعت بخش و دانا است. و به پيغمبر خود صلي الله عليه و آله فرمود: و انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما [34] .

و خداوند بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را كه نميدانستي تعليم داد و فضل و كرم خداوند بر تو بزرگ است. و در باره امامان از اهل بيت پيغمبر و عترت و ذريه او فرمود:

ام يحسدون الناس علي ما اتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و اتيناهم ملكا عظيما، فمنهم من امن به و منهم من صد عنه و كفي بجهنم سعيرا [35] .

يا بمردم نسبت بدانچه خداوند از فضل و كرم خود بدانها داده است رشگ مي برند، پس يقينا ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بدانها ملك بزرگي بخشيديم پس كساني از آنها بدان گرويدند و كساني هم از آن روي گردانيدند و جهنم براي آنان بس افروخته آتشي است.

و بنده اي را كه خداوند براي اصلاح امور بندگانش اختيار كند حتما براي انجام

آنكار سينه اش را منشرح سازد و چشمه هاي حكمت در قلبش جاري كند و باو دانشي الهام نمايد كه پس از آن در پاسخ هيچ سؤالي عاجز نماند و از راه صواب منحرف نشود، در نتيجه او معصوم و مؤيد (از جانب خدا) است و توفيق يافته و استوار گشته و از هر لغزش و خطائي در امان است، خداوند او را بدين صفات اختصاص داده تا براي بندگانش حجت و بر خلقش شاهد باشد و اين فضل و كرم خداوند است كه بهر كه خواهد ميدهد و خداوند داراي فضل و كرم بزرگي است. آيا مردم براي اختيار چنين امامي توانائي دارند؟ و يا كسي را كه انتخاب كرده اند اينگونه امتيازاتي داشته است كه او را پيشواي خود سازند؟

بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سرگذاشتند مثل اينكه نميدانند، در صورتيكه هدايت و شفاء در كتاب خدا است، اينها كتاب خدا را كنار نهادند و از هوي و هوس خود پيروي كردند و خداوند هم آنها را مذمت نموده و دشمن داشت و تباهشان نمود چنانكه فرمايد:

و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله ان الله لا يهدي القوم الظالمين [36] .

چه كسي گمراه تر و ستمكارتر از كسي است كه هوي و هوس خود را بدون هدايت خدا پيروي كند يقينا خداوند گروه ستمكاران را هدايت نميكند.

و باز فرمود: فتعسا لهم و اضل اعمالهم [37] پس بر آنها تباهي باد و (خدا) اعمالشان را نابود ساخت.

و باز فرمود: كبر مقتا عند الله و عند الذين امنوا كذلك يطبع الله علي

كل قلب متكبر جبار [38] .

دشمني بزرگي است در نزد خدا و مؤمنان، خداوند اين چنين بر دل هر گردنكش و متكبري مهر ميزند و صلي الله علي النبي محمد و اله و سلم تسليما كثيرا [39] .

چنانكه از اين روايت نيز استفاده ميشود امامت يك مقام روحاني و معنوي است كه منشأ الهي دارد و امام علاوه بر اداره امور مسلمين از نظر حكومت اسلامي و بيان معارف الهيه در حيات صوري و مادي، در مرحله حيات معنوي نيز عهده دار رهبري و هدايت است و حقائق اعمال با رهبري او سير ميكند بدينجهت از نظر شيعه معرفت و شناسائي امام شرط اصلي ايمان و متمم دين بوده و بدون معرفت امام دين و ايمان را چندان ارزشي نخواهد بود و در اينمورد حديثي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است كه آنحضرت فرمود: من مات و لم يعرف امامه (امام زمانه) مات ميتة الجاهلية [40] (هر كس بميرد و امامش را نشناسد بمردن دوران جاهليت مرده است).

مطلب ديگري كه در پايان اين فصل ذكر آن لازم بنظر ميرسد اينست كه بعضي از مغرضين و بي خبران و همچنين پاره از مستشرقين بي اطلاع چنان گمان كرده اند كه تشيع يك اقليتي است كه پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله بوجود آمده و از اسلام اصلي كه تسنن است منشعب شده است و حتي گروهي پا فراتر نهاده و گفته اند كه شيعه در زمان صفويه بوجود آمده است!!

ولي اين قبيل اشخاص اگر كمي به تتبع و تحقيق پردازند خواهند دانست كه قضيه كاملا بر عكس

بوده و اسلام اصلي و حقيقي همان تشيع ميباشد و اين تسنن است كه پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله حزب سقيفه آنرا بوجود آورده است زيرا خود رسول اكرم در زمان حياتش بارها علي عليه السلام و شيعيانش را ستوده است و كتب معتبر اهل سنت نيز شاهد اين مطلب است و بطرق مختلفه نوشته اند كه هنگام نزول آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية [41] .

(كسانيكه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دهند آنها بهترين مردمند) پيغمبر صلي الله عليه و آله بحضرت امير فرمود: يا علي هم انت و شيعتك [42] (آنها تو و شيعيان تو هستند).

همچنين در جاي ديگر فرمود: علي و شيعته هم الفائزون يوم القيامة [43] (علي و شيعيانش در روز قيامت رستگارانند). و چنانكه در فصول پيشين گذشت موقعيكه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در يوم الانذار اقوام و خويشان خود را براي پذيرش اسلام دعوت ميكرد فقط علي عليه السلام دعوت او را پذيرفت و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز در همان مجلس آنحضرت را بسمت خلافت و وراثت و وصايت خود بديگران معرفي نموده و خلافت او را با نبوت خود توأما اعلام فرمود و در اواخر عمر نيز برابر آيه تبليغ در غدير خم بطور رسمي و علني همگان را از موضوع ولايت و خلافت آنجناب آگاه گردانيد.

و اما مغرضين و ناداناني كه پيدايش شيعه را بزمان صفويه نسبت ميدهند بايد بدانند كه از صدر اسلام تا كنون كتابهاي زيادي در اينمورد تأليف شده و در هيچ موضوعي مانند امامت

بحث و تحقيق بعمل نيامده است و چون ذكر تمام آنها باعث اطناب كلام است فقط براي اطلاع بذكر اسامي چند جلد از كتب مزبور اكتفاء ميشود:

الامامة. تأليف خليل بن احمد بصري متوفي قرن دوم هجري.

الامامة. تأليف احمد بن الحسيني كه از اصحاب حضرت صادق بوده است.

الامامة. تأليف عبد الله بن جعفر الحميري متوفي قرن سوم هجري.

الامامة. تأليف فضل بن شاذان متوفي قرن سوم هجري.

الامامة. محمد بن ابي عمير از اصحاب حضرت رضا بوده است.

الامامة. تأليف محمد بن عيسي از اصحاب امام جواد بوده است.

الامامة. تأليف يحيي بن محمد متوفي قرن پنجم هجري.

كتابهائي هم كه در عهد صفويه نوشته شده خارج از حدود تبليغات آنان بوده است مانند كتاب احقاق الحق قاضي نور الله كه معاصر شيخ بهائي و در اكبر آباد هند زندگي ميكرده است و كتاب عبقات الانوار تأليف مير حامد حسيني هندي است كه اين اشخاص در هندوستان يعني خارج از قلمرو سياست و حكومت صفويه بوده اند البته صفويه نيز در ترويج و تبليغ و بزرگداشت تشيع اقداماتي نموده اند اما نه اينكه آنرا بوجود آورده باشند.

با اينكه در اين كتاب هر يك از دلائلي كه تا كنون در باره ولايت و امامت علي عليه السلام نگارش يافته به تنهائي براي اثبات مطلب كافي ميباشد ولي چون دلائل زيادي نيز در اينمورد باستناد آيات و اخباري كه از طريق عامه و خاصه نقل شده در دست است لذا در فصول آتي به ترتيب بپاره اي از آنها اشاره نموده و در صورت لزوم بحث مختصري نيز در پيرامون آنها بعمل خواهد آمد.

و در اينجا ممكن

است بنظر بعضي چنين برسد كه اگر امامت منصب الهي است پس چرا خود حضرت امير در نامه اي بمعاويه مينويسد كه: انه بايعني القوم الذين بايعوا ابا بكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه [44] .

يعني كساني كه با ابو بكر و عمر و عثمان (در امر خلافت) بيعت كرده بودند بهمان روش با من نيز بيعت كرده و مرا بسمت خلافت انتخاب كردند و در واقع آنحضرت ملاك خلافت خود را انتخاب مردم دانسته است؟

پاسخ اينست كه علي عليه السلام همچنانكه سابقا اشاره شد از جانب خدا و بنص پيغمبر بخلافت الهيه منصوب شده بود و لكن مردم (جز عده معدود) از قبول آن امتناع داشتند و پس از قتل عثمان چون ظاهرا مردم آماده قبول خلافت آنحضرت شده و شتابان بسوي او رفتند او نيز پس از 25 سال ركود و وقفه بيعت آنها را پذيرفت و اما نامه وي بمعاويه باصطلاح اهل منطق از طريق جدل بوده است يعني بمعاويه ميگويد تو كه خلافت مرا بنص پيغمبر قبول نداري و خلافت ابو بكر را كه مردم انتخاب كرده اند قبول داري اگر در نظر تو ملاك خلافت انتخاب مردم است پس همان مردم مرا هم بخلافت انتخاب كرده اند كه اگر از اين راه هم باشد بايد تو بپذيري و با من بيعت كني و امام عليه السلام با اين نامه خواسته است راه هر گونه عذر و بهانه را بمعاويه بسته باشد نه اينكه خلافت خود را صرفا مستند بانتخاب مردم بداند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره توبه آيه 12 _ بكشيد پيشوايان كفر را كه براي آنها سوگندهائي

نيست كه رعايت شود.

[2] سوره آل عمران آيه. 164.

[3] شرح تجريد الاعتقاد المقصد الخامس في الامامة.

[4] سوره بقره آيه 30.

[5] سوره بقره آيه 124.

[6] سوره انبياء آيه 72 و 73.

[7] سوره سجده آيه. 24.

[8] در اينجا كلمه هدايت دو نوع قيد شده كه يكي ايصال بمطلوب و ديگري راهنمائي و ارائه طريق ميباشد براي توضيح مطلب گوئيم كه اگر كسي در كوچه و خياباني آدرس محلي را از ديگري بپرسد و آن شخص فقط راههائي را كه بمحل مزبور ميرسد بشخص اولي بگويد آنرا راهنمائي و ارائه طريق گويند و اما چنانچه خود بهمراه شخص اولي براه افتد و او را بمحل مزبور برساند آنرا ايصال بمطلوب گويند هدايت پيغمبران از نوع اول (ارائه طريق) و هدايت امام از نوع دوم (ايصال بمطلوب) و اين هدايت بطور اجبار نيست بلكه با حفظ اصل اختيار و داشتن شايستگي نفوس است همچنانكه آفتاب و باران در زمينهاي قابل و شايسته موجب روئيدن گياه ميباشند.

[9] سوره انعام آيه 75.

[10] اقتباس از تفسير الميزان ترجمه جلد 2 ص 93 الي. 96.

[11] تفسير نمونه جلد 1 ص 314.

[12] سوره بقره آيه 260.

[13] غرر الحكم.

[14] سوره نجم آيه. 5.

[15] نهج البلاغه خطبه 108.

[16] نهج البلاغه خطبه. 99.

[17] نهج البلاغه خطبه 144.

[18] صحيفه سجاديه دعاي. 42.

[19] ذخائر العقبي ص 16 _ در فصول بعد تمام حديث شرح و توضيح داده خواهد شد.

[20] سوره بقره آيه 124 _ بترجمه آيه در چند صفحه پيش اشاره شده است.

[21] سوره انبياء آيه 72 و 73.

[22] سوره آل عمران آيه. 68.

[23] سوره روم آيه. 56.

[24] سوره عنكبوت آيه 38.

[25] سوره قصص آيه 68.

[26] سوره احزاب آيه 36.

[27] سوره قلم آيات 36 _. 41.

[28] سوره محمد آيه 24.

[29] سوره انفال آيات 21 _ 23.

[30] سوره بقره آيه. 93.

[31] سوره يونس آيه 35.

[32] سوره بقره آيه 259.

[33] سوره بقره آيه. 247.

[34] سوره نساء آيه 113.

[35] سوره نساء آيه 53 _. 54.

[36] سوره قصص آيه 50.

[37] سوره محمد آيه 8.

[38] سوره مؤمن آيه 35.

[39] اصول كافي كتاب الحجة باب نادر جامع في فضل الامام و صفاته _ امالي صدوق مجلس 97 _ عيون اخبار الرضا باب. 20.

[40] كفاية الخصام باب 403 حديث 6 _ ينابيع المودة ص 483.

[41] سوره بينه آيه 98.

[42] شواهد التنزيل جلد 2 ص 361 _ غاية المرام باب 94.

[43] فضائل الخمسه نقل از كنوز الحقائق ص 92.

[44] نهج البلاغه نامه ششم.

بسيج عمومي مردم

براي آمادگي و حفظ روحيه رزمي در مردم بايد بسيج عمومي اعلام كرد، و با طرح ارزش جهاد و دفاع، همه را براي دفاع از مملكت و ايمان و عقيده سازماندهي نمود كه امام علي عليه السلام به مردم مصر مي نويسد:

انْفِرُوا - رَحِمَكُمُ اللَّهُ - إِلَي قِتَالِ عَدُوِّكُمْ، وَلَا تَثَّاقَلُوا إِلَي الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ، وَتَبُوؤوا بِالذُّلِّ، وَيكُونَ نَصِيبُكُمُ الْأَخَسَّ، وَإِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ، وَمَنْ نَامَ لَمْ ينَمْ عَنْهُ، وَالسَّلَامُ.

(براي جهاد با دشمنان كوچ كنيد، خدا شما را رحمت كند، در خانه هاي خود نمانيد، كه به ستم گرفتار، و به خواري دچار خواهيد شد، و بهره

زندگي شما از همه پست تر خواهد بود، و همانا برادر جنگ، بيداري و هوشياري است هرآن كس كه به خواب رود، دشمن او نخواهد خوابيد. با درود.) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 13:62 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

برخورد قاطعانه با دشمن

آنگاه كه دشمن وقت گذراني مي كند، و دنبال فرصت هاي مناسب است، و با انواع حيله ها، حالت نه جنگ و نه صلح را ادامه مي دهد،

بايد با برخورد قاطع و حساب شده، او را به مرز واقعيت ها كشاند، و ريشه هاي فتنه را از جاي كند.

پس از بيعت عمومي مردم با امام علي عليه السلام، امام فوراً معاويه را عزل فرمود و دستور داد كه به مركز باز گردد،

امّا او وقت گذراني مي كرد، نه پاسخ مخالف مي داد و نه اطاعت امر امام علي عليه السلام مي كرد، كه امام جرير بن عبداللَّه را به سوي او فرستاد و فرمان داد:

فَاحمِل معاوية علي الفصلِ، وَخُذهُ بالامر الجزم ثُمّ خيرهُ بَينَ حربٍ مُجْلَيةٍ اوْ سِلْمٍ مُخْزيةٍ

(معاويه را با قاطعيتِ تمام فرمان ده، و اجازه وقت گذراني به او نده، تا جنگ آشكار، يا صلح ذّلت بار را بپذيرد.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 8 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

به دست آوردن موقعيت برتر

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه اي در برخورد حساب شده با دشمن، براي انتخاب مواضع برتر، و داشتن امتيازات فيزيكي در ميدان نبرد دستور صادر مي كند:

فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوِّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ، فَلْيكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ الْأَشْرَافِ، أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ، كَيمَا يكَونَ لَكُمْ رِدْءًا، وَدُونَكُمْ مَرَدًّا. وَلْتَكُنْ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِ اجْعَلُوا لَكَمْ رُقَبَإَ فِي صَياصِي الْجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الْهِضَابِ، لِئِلاَّ يأْتِيكُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَكَانِ مَخَافَةٍ أَؤْ أَمْنٍ.

وَاعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيونُهُمْ، وَعُيونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلاَئِعُهُمْ.

وَإِياكُمْ وَالتَفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَاَنْزِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَاَرْتَحِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا غَشِيكُمُ اللَّيلُ فَاَجْعَلُوا الرَّمَاحَ كِفَّةً، وَلاَ تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً. [1] .

(هرگاه به دشمن رسيديد و يا

او به سراغ شما آمد، لشكرگاه خويش رادر پيش تپه ها و يا دامنه كوهها، و يا در كنار نهرها قرار دهيد كه اين وسيله حفاظت وايمني شما است، و از پيش رو بهتر مي توانيد به دفاع پردازيد.

هميشه با دشمن از يك سو و يا دو سو (نه بيشتر) بجنگيد

مراقباتي در قلّه كوهها و روي تپهّ ها و بلنديها قرار دهيد! مبادا دشمن ازجائيكه محل خطر و يا مورد اطمينان است ناگهان به شما حمله كند.

آگاه باشيد! مقدّمه لشكر چشم هاي لشكرند، و چشم هاي مقدّمه، طلايه هادارن و پيشاهنگ ها هستند.

از تفرقه و پراكندگي سخت برحذر باشيد.

هر كجا فرود آمديد همه با هم فرود آئيد، و هرگاه كوچ كرديد همه كوچ كنيد و آنگاه كه شب پرده سياهش را بر شما افكند، نيزه داران بانيزه ها دائره اي اطراف لشكر به وجود آورند، و خود در ميان آنها استراحت كنيد خوابتان باليد بسيار سبك و كوتاه باشد، همچون شخصي كه آب را جرعه جرعه مي نوشد، يا مضمضمه مي كند!)

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 11 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

برخورد با فراريان

در جنگ اُحُد پس از بُحراني شدن پيكار، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از يك طرف با مشركين مي جنگيد و از طرف ديگر فراريان را تعقيب مي كرد و به سَرشان فرياد مي زد كه به كجا مي رويد؟

خليفه دوم مي گويد:

در حال فرار بوديم كه علي به ما حمله كرد، در حالي كه چشمان او خونين و از شمشير او مرگ مي باريد.

با مهرباني به او گفتم:

اين رسم عرب است گاهي عقب مي نشيند و گاهي حمله مي كند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 6 ص 495.

بت شكني در كودكي

علي عليه السلام در حالي كه طفل بود و بازي مي كرد، هرگاه به بت هاي قريش مي رسيد آنها را بر زمين مي كوبيد و مي شكست،

روزي حضرت ابوطالب با نگراني به حضرت فاطمه بنت اسد، مادر امام علي عليه السلام گفت:

علي بُت ها را مي شكند، مي ترسم بزرگان قريش او را شناسائي كنند و از بين ببرند.

اينجا بود كه مادر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خاطره اي از ايام بارداري خود نقل كرد و فرمود:

من در ايامي كه به علي عليه السلام حامله بودم و براي طواف خانه مشغول مي شدم.

هرگاه بطرف بت هاي قريش مي رفتم، جنين در شكمم بي تابي مي كرد و با پا، سخت بر من مي كوبيد و مانع مي شد كه به بت ها نزديك شوم. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج - و - خلاصة الأخبار ص275.

بت شكني در طائف

طائف سرزمين حاصل خيزي است كه در دوازده فرسخي جنوب شرقي مكّه قرار گرفته است،

فراريان دشمن در جنگ حُنين براي رهايي از ضربات خُرد كننده سپاه اسلام، به سوي طائف گريختند.

و داخل قلعه مستحكم طائف شده، آن را سنگر خود قرار دادند و در كمين مسلمين قرار گرفتند.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به سوي طائف حركت كرد و چند روز (همراه سپاه اسلام) قلعه هاي طائف را در محاصره خود در آوردند.

در اين ايام، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام را با جمعي از سواران، به سوي بخشي از طائف فرستاد و دستور داد كه:

به هَر بُت كه دست يافتند، آن را بشكنند.

اميرمؤمنان علي عليه السلام همراه جمعي روانه آن بخش از طائف شدند، در مسير به جمعيت زيادي از سواران قبيله «خثعم» برخورد كردند.

مردي از آنها به

نام «شهاب» در تاريكي آخر شب، از لشگر دشمن بيرون آمد و به ميدان تاخت و مبارز طلبيد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به سوي او رفت، در حالي كه چنين رَجَز مي خواند:

اِنَّ عَلي كُلِّ رَئيسٍ حَقّاً

اَنْ يرْوِي الصَّعْدَةَ اَوْ تَدَقَّا

«به راستي كه برعهده هر رئيسي، حقّي است، كه نيزه اش را از خون دشمن سيراب كند، يا نيزه هاي دشمن كوبيده گردد.»

سپس به شهاب حمله كرد و با يك ضربت او را كُشت،

پس از آن، با گروه همراه حركت كرده و بُت ها را شكستند،

سپس به خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بازگشتند، كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آن وقت سرگرم محاصره طائف بود.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم وقتي علي عليه السلام را ديد تكبير فتح گفت و دست علي را گرفت و به كناري كشيد و مدّتي طولاني با همديگر خصوصي صحبت كردند.

روايت شده خليفه دوّم وقتي كه اين منظره را ديد، به حضور پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمد و گفت:

«آيا تنها با علي راز مي گوئي و از ديگران چشم مي پوشي؟»

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا عُمَر ما اَنَا اِنْتَجَيتُهُ وَ لكِنَّ اللَّهَ اِنْتَجاهُ

(اي عُمر، من با او آهسته صحبت نمي گويم، بلكه خداوند با او آهسته سخن مي گويد.)

يعني رازگوئي من با امام علي عليه السلام به فرمان خداست.

سپس نافع بن غيلان (يكي از دلاوران دشمن) همراه گروهي از قبيله ثقيف از قلعه طائف بيرون آمدند،

اميرالمؤمنين عليه السلام در دامنه «وج» (روستائي نزديك طائف) با آنها برخورد كرد، نافع را كشت و با كشته شدن او، مشركين همراه او گريختند كه با اين پيش آمد ترس

و وحشت سختي بر دل دشمنان افكنده شد، به طوري كه جمعي از مشركين از قلعه طائف بيرون آمده و به حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رسيدند و قبول اسلام كردند، و به دنبال آن قلعه طائف به دست مسلمين فتح گرديد و طائف بيش

از ده روز در محاصره پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و همراهان بود.

چنان كه ملاحظه مي كنيد در اين جنگ نيز، خداوند علي عليه السلام را به ويژگي هائي اختصاص داد كه هيچ كس داراي آن نبود و پيروزي به دست آن حضرت انجام گرفت، و در جريان رازگوئي، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رازگوئي با علي عليه السلام را به خدا نسبت داد و اين خود بيانگر اوج عظمت مقام او در پيشگاه ذات اقدس حقّ است. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نگاهي به زندگاني دوازده امام عليهم السلام، نوشته: علاّمه حلّي، ترجمه: محمّدي اشتهاردي.

به ياري طلبيدن مهاجر و انصار

امام علي عليه السلام براي اينكه در برابر توطئه ها و سران كودتائي سقيفه ساكت نباشد،

و وظيفه الهي خود را به انجام رساند،

براي بيداري مردم و اتمام حجّت، دست حسن و حسين عليهما السلام را مي گرفت و همراه با فاطمه زهرا عليه السلام به دَرِ خانه مهاجر و انصاري كه در غدير خُم حضور داشتند و بيعت كرده بودند، مي رفت و آنان را براي ياري كردن و همراهي فرا مي خواند.

برخي پاسخي نمي دادند،

و بعضي عذر مي آوردند كه كار از كار گذشته است. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام هم آنان را مي شناخت،

امّا در يك آزمايش الهي، آنها را و ادّعاهايشان را به ارزيابي مي گذارد، تا نگويند از ما درخواستي نشده

است.

-----------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ص 153.

بيعت نكردن علي با كودتاگرانِ سقيفه

گرچه در كُتب تاريخي اهل سنّت كه اكثر نويسندگان آن مغرض و قلم به مزد درباريان بني اميه و بني العباس بودند، چيزهائي نسبت به بيعت امام علي عليه السلام نوشتند و ادّعا كردند كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با سران كودتاگر سقيفه بيعت كرد، در صورتي كه واقعيت ندارد.

برأساس مدارك و شواهد موجود، امام علي عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و اين حقيقت را خليفه اوّل و ديگر سران كودتا مي دانستند.

اگر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سرانجام بيعت مي كرد كه لازم نبود آن همه مقاومت كند، فرزندش به شهادت برسد، و از دختر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سينه و پهلو بشكنند.

امام علي عليه السلام هرگز بيعت نكرد، و تمام مورّخين شيعه و سنّي نوشتند كه تا فاطمه عليها السلام زنده بود ديگر مردان بني هاشم هم بيعت نكردند. [1] .

و حضرت علي عليه السلام چند بار با خليفه اوّل با استدلال هاي روشن بگونه اي صحبت كرد كه محكوم شد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خليفه اوّل فرمود:

چرا مشورت نكردي، و حق ما اهل بيت عليه السلام را ناديده گرفتي؟

تنها جوابي كه داد اين بود كه:

ترسيدم فتنه اي پيدا شود. [2] .

----------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب ج 1 ص 301 - و - عبدالله بن سبا ج 1 ص 125.

[2] مروج الذهب ج 1 ص 301.

بعد از ايمان بخدا

عبداللّه بن عباس مي گويد: شبي در عالم خواب حضرت سلمان (ع) را ديدم مشاهده كردم كه تاجي از ياقوت برسر دارد و لباسهاي عالي بهشتي بر تن پوشيده گفتم: اي مرد تو غلام آزاد شده رسول اللّه (ص) نيستي؟

گفت: بلي هستم. گفتم: اي سلمان اين مقامي را كه

من مشاهده مي كنم حكايت از مقام عالي تو مي كند كه خداوند متعال به تو عنايت كرده.

فرمود: آري. گفتم: تو در بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا (ص) چه چيزي را بهتر از همه چيز ديدي؟

فرمود: لَيسَ في الْجَنَّةِ بَعْدَ الاْيمانِ بِاللّهِ وَرَسُولِه شيئٌ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ حُبّ علي(ع) بنِ ابيطالبٍ (ع) در بهشت چيزي بهتر از دوستي و محبت علي(ع)نيست بعد از ايمان بخدا و رسولش.

يعني بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزي بهتر از ولايت و محبت به علي(ع) نيست. تنها چيزي كه انسان را وارد بهشت مي كند محبت علي(ع) و اولاد علي(ع) (علي(ع)هاالسلام) است.

بهشت را بهشته ام بهشت من علي(ع) بود

علي(ع)ست آنكه از رخش بهشت منجلي بود

بغير ديده داشتن نشان اخولي بود

كسي است عاشق ولي كه ناظر ولي بود

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بدهكاري سادات

ابراهيم بن مهران يكي از راويان احاديث شيعه و مردي مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگي منزلم در كوفه مردي بنام ابوجعفر زندگي مي كرد او مردي خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيدي محتاج بپول مي شد و نزد او مي رفت فورا به او كمك مي كرد.

اگر سيدي مي توانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مي زد و اگر سيدي قادر به باز پرداخت بدهي اش نبود، ابوجعفر به غلامش دستور مي داد در دفتر بنويس اين مبلغي است كه حضرت علي(ع)آن را قرض گرفته است.

مدتي گذشت و ابوجعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مي نشست و دفترش

را پيش رويش مي گذاشت و به دفتر نگاه مي كرد و اگر اسم بدهكاري را مي يافت، كسي را به دنبال او مي فرستاد. كه اگر زنده است بيايد و بدهي اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روي اسمش را خط مي كشيد.

روزي همانطوري كه در خانه اش نشسته بود و به دفترش نگاه مي كرد، يكي از دشمنان شيعه از كنارش گذشت، آن سني چون از ماجراي ابوجعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره مي كرد با طعنه گفت: بدهكار بزرگت علي(ع) بن ابيطالب (ع) بدهيت را داد يا نه؟

ابوجعفر از حرفهاي آن مرد سني غمگين و ناراحت شد بهمين دليل برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (علي(ع)هم السلام) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان علي(ع) اميرالمؤمنين كجاست؟

حضرت علي(ع)تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشي داريد بفرمائيد: پيامبر اكرم (ص) به حضرت فرمود چرا حق ابوجعفر را نمي پردازي؟ آقا اميرالمؤمنين (ع) فرمود: پولش را آماده كرده ام و همين اَلان به او پس مي دهم. در همين حال آقا علي(ع)كيسه اي از پشم سفيد را آورد و به ابوجعفر عنايت فرمود.

پيامبر به ابوجعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسي به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست. زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهي شد.

ابوجعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه اي از پشم سفيد را در دستش ديد. همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت: چراغ را روشن

كن، وقتي كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفي طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايي را كه به سادات داده بود به حساب آقا علي(ع)نوشته بود، جمع بست، ديد همان مقدار پولي است كه به سيدها و اولاد علي(ع)داده دقيقا همان است.

دم ميزنم ز شاه ولايت به هر نفس

تأثير اين نفس چو مسيحا گرفته ام

مجنون مرتضايم و محبوب من علي(ع)است

من عاشقم كه خانه به صحرا گرفته ام

امروز من ز دست علي(ع)شاه اولياء

سر خط براي راحت فردا گرفته ام

دلداده علي(ع)م و دلدار من علي(ع)است

من دل ز دست مردم دنيا گرفته ام

من مرغ نغمه خوان گلستان حيدرم

گر آشيان به شاخه طوبي گرفته ام

با حبّ تو چه بيم ز محشر بود مرا

در سايه ولاي تو جا گرفته ام

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بني اميه

بني اميه بقدري نسبت به علي(ع)دشمني و كينه داشتند كه در بالاي منبرها، به ساحت مقدّس حضرتش جسارت كرده و او را سب و لعن مي كردند و اين بدعت از ناحيه معاويه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموي) ادامه داشت (يعني حدود بيش از شصت سال)

تا آنجا كه مي نويسند؛ در زمان خلافت عبدالملك (پنجمين خليفه اموي) روزي يكي از علماء در مسجد دمشق، موعظه مي كرد، ناگهان در وسط گفتارش مقداري از فضائل حضرت علي(ع)را به زبان آورد.

عبدالملك گفت: عجبا هنوز مردم علي(ع) (ع ) را فراموش نكرده اند. دستور داد زبان آن عالم رباني را بريدند. شاعر در اين مورد چه زيبا گفته:

اَعلي(ع) الْمَنابِر تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ

وَ لِبسَيعِهِ نُصِبَتْ لَكُرْ اَعْوادُها

بر فراز

منبرها آشكارا به علي(ع)ناسزا مي گويند، با اينكه چوبهاي اين منبرها، با شمشير و مجاهدات علي(ع)نصب گرديد و درست شد.

علي(ع) باب الله عرفان علي(ع) سر الله سبحان

بنور دانش و عرفان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر درويش و مسكينم و گر ديندار وبيدينم

چه با كفر و چه با ايمان علي(ع) جويم علي(ع) گويم

اگر تسبيح مي گويم و گر زنار مي جويم

بهر اسم و بهر عنوان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز سوره سوره قرآن ز ياسين و ز الرحمن

بهر آيه ز هر تبيان علي(ع) جويم علي(ع) گويم

اگر از وصل خوشحالم و گر از هجر مينالم

چه با وصل و چه با هجران علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بمحشر چون بر آدم سر بنزد خالق اكبر

بگاه پرسش و ميزان علي(ع) جويم علي(ع) گويم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بهترين انسان

در حالات ابي بكر علماي عامه نيز نوشته اند:

ابي بكر روي منبر مي گفت من شيطاني دارم كه گاهي مرا كج مي كند و از من خطا سر مي زند هرگاه من منحرف شدم مرا راست كنيد. وقتي هم كه عاجز مي شد مي گفت مرا رها كنيد من بهترين شما نيستم در حالي كه آقا علي(ع)در ميانتان است.

مهر علي(ع) و آل بر هر دل كه اندر است

سرمايه نجات وي از هول محشر است

ايمان بدون ريب، تولاّي حيدر است

آن را كه دوستي علي(ع) نيست كافر است

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بخشش علي(ع)

در يكي از غزواتي كه آقا علي(ع)شركت داشتند. روزي در ميدان جنگ شخصي از دشمنان اسلام به طرف حضرت دست دراز كرد و اظهار نمود تقاضا دارم شمشير خود را به من عطا فرمائيد.

حضرت فورا شمشير را به دست او دادن آن شخص گفت در ميدان جنگ كسي شمشير را بدست غير نمي دهد.

حضرت علي(ع)فرمودند: (اِنَّكَ مَدَدَّتَ يدُالْمَسْئَلَة اِلَي وَ لَيسَ مِنَ الْكَرَمِ اَنْ يرُدُّ السّائِل) بدرستيكه تو دست حاجت به طرف من دراز كردي و شخص كريم نمي تواند سائل را از خود محروم سازد. آن مرد كافر چون اين حسن برخورد را از آنجناب ملاحظه نمود اسلام اختيار كرد.

نجات اگر طلبي از شدائد دوران

ببر پناه به شير خدا شه مردان

علي(ع) عالي اعلا وصي پيغمبر

وي ايزد يكتا خديو كون و مكان

شه سر بر سلوني كه انبيا هستند

به مكتبش پي تعلي(ع)م طفل ابجد خوان

خديو دين كه به عرش آستان او جبرئيل

به افتخار غلامست و حاجب و دربان

علي(ع)ست مظهر ذات خداي حي قدير

علي(ع)ست مظهر آيات محكم قرآن

علي(ع) يداللّه و عين اللّه و

لسان اللّه

علي(ع)ست جلوه مرآت خالق سبحان

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بخشش در ركوع

به اتفاق شيعه و سني اين آيه در شأن آقا اميرالمؤمنين (ع) وارد شده است (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون). هرآينه تنها ولي و سرپرست شما خداوند است و فرستاده اش كساني كه ايمان آوردند همان كساني كه نماز برپاداشته و در حال ركوع زكوة مي دهند. (سوره مائده آيه 55) ثعالبي كه يكي از بزرگان علماي سنت است در تفسير اين آيه از ابوذر (رحمة الله علي(ع)ه) نقل مي كند:

روزي در مسجد رسول خدا (ص) نمازم را مي خواندم سائلي مبادرت به سؤال نمود كسي چيزي بوي نداد. آن مرد سر بسوي آسمان بلند كرد و گفت:

بار خدايا گواه باش كه من در مسجد رسول تو سؤال كردم و كسي چيزي به من نداد. علي(ع)در ركوع بود اشاره فرمود به انگشت كوچك دست راست خود كه در آن انگشتري بود سائل نزديك شده انگشتري از انگشت آنجناب بيرون كرده برداشت و رفت.

منبع جودي كه حاجتمند هنگام نماز

از كف ذي جود فياض وي انگشتري گرفت

پيغمبر اكرم (ص) در نماز اين حالت را مشاهده فرمود چون از نماز فارغ شد سر بسوي آسمان بلند و عرض كرد: بار خدايا برادرم موسي از تو درخواست نمود كه (پروردگار من، سينه ام را گشاد گردان تا در آن بگنجد آنچه وحي مي كني و آسان گردان بر من كارم را كه تبليغ رسالت كنم و گره زبانم را بگشاي تا مردم به خوبي سخنانم را بفهمند و قرار بده وزيري براي من خاندانم هارون

برادرم را و به وسيله او پشتم را قوي گردان و در امر رسلات با من شريك گردان).

آيات الهي بوي رسيد كه اي موسي آنچه خواستي به تو داديم. بار خدايا من نبي توام محمّدم و صفي و حبيب توام پس سينه مرا به وحي گشاده گردان و كار مرا بر من آسان ساز و قرار ده برايم ياري دهنده اي از اهل بيت من علي(ع) را كه پشت من به او محكم گردد.

ابوذر گفت: هنوز سخن پيغمبر اكرم (ص) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل از جانب رب جليل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمّد بخوان انما وليكم الله تا آخر آيه.

يعني جز اين نيست كه ولي شما خداي تعالي و رسول اوست و آنانكه ايمان آورده اند و بپاي مي دارند نماز را و زكوة مي دهند درحاليكه در ركوعند.

به تصديق مفسران و بزرگان علماي شيعه و سني اين آيه شريفه در شأن علي(ع)نازل شده و اين مخصوص آن سرور است كه در عبادت بدني و مالي را در يك لحظه انجام داد و ديگري را اين شرف و بزرگي دست نداد و اين آيه مباركه تصريحي است كه از جانب حضرت رب الارباب كه علي(ع)مولي و ولي اين امت است.

ياعلي(ع) يا احمد است و يا محمد يا علي(ع) است

با دو نام و در دو پيكر هست روح طاق او

از كمال حسن او، مبهوت هر بيننده اي

جان مشتاقان به لب، از منطق نطّاق او

دست خاتم بخش او، بوسد سليمان از ادب

چون يدالله است و دست قدرت خلاق او

بهره مند از سفره احسان او هر سائلي

گشت نازل هَل اَتي در شان يك اتفاق

او

علم سلمان و اباذر يا كه مقداد و كميل

درسي از اُمُّ الكتابش، نوري از اشراق او

گفت احمد يا علي(ع) ماهر دو باب امتيم

كي خدا مي بخشد آن كس را، كه باشد عاق او

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بر سر جنازه خود

در جلد نهم بحارالانوار روايت نموده كه علي(ع)سفارش فرموده بود:

جلو جنازه را رها كنند و حسن و حسين (علي(ع)هماالسلام) دو قسمت عقب تابوت را بردارند. و هر جا جنازه پائين آمد آنرا دفن نمايند. جلو جنازه را جبرئيل و ميكائيل مي بردند. محمد حنفيه گويد:

در اثناء راه نبود درختي مگر اينكه به جنازه علي(ع)تعظيم مي كرد در اثناء راه ناگهان نقاب روئي مشك بوي پيدا شد نخست به امام حسن (ع) سلام كرد و فرمود توئي حسن، توئي پسر بزرگ علي(ع)گفت آري آنگاه رو به امام حسين (ع) كرد و فرمود توئي حسين، توئي پسر صاحب جنازه و پدر امامان گفت بلي.

آنگاه فرمود جنازه را به من بدهيد و برگرديد گفتند پدرمان بما سفارش فرموده كه جنازه را جز جبرئيل و خضر تسليم هيچكس نكنيم.

ناگهان نقاب را از چهره عقب زد ديدند علي(ع)است، آري آقائي كه بر سر بالين هر محتضري حاضر مي شود بر سر جنازه خودش نيز حاضر است. اي شيعيان علي(ع)اگر سلطان ظاهر بخواهد بديدارتان بيايد، با لباس و بدن كثيف و سر و وضع نامرتب، خودتان خجالت مي كشيد.

سلطان عالم وجود علي(ع) بن ابيطالب (ع) بديدارتان مي آيد او نظرش بدن شما است، مبادا كثافات علائق مادي آنرا فرا گرفته باشد و از علي(ع)شرمنده شويد، بايد لقاء علي(ع)را اهميت دهيد، همت را بلند داريد و در صدد اصلاح خود برآئيد تا نزد

علي(ع)خجل نشويد، قبل از مرگ آماده حضور علي(ع)شويد كاري كنيد كه هيچ علاقه اي جز علاقه خدائي در دلهايتان نباشد.

زلال كوثر رحمت به جام كعبه علي(ع) است

حسام عدل خدا در نيام كعبه علي(ع) است

تبلور صمديت به بام كعبه علي(ع) است

معلّم بشريت امام كعبه علي(ع) است

شكوه و رونق دين و اسلام با علي(ع) است

پس از خداي عالم به عالم خدا علي(ع) است

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

با توبه مي ميرد

به آقا امام صادق (ع) خبر دادند كه سيد حميري مداح علي(ع)از دنيا رفت. آقا امام صادق (ع) بر او ترحم فرمود و برايش طلب مغفرت فرمود.

يك نفر در مجلس گفت اي پسر پيغمبر (ص) اين شخص شراب مي خورد شما چگونه برايش طلب مغفرت و ترحم مي فرمائيد.

حضرت فرمود: شنيدم از پدرم باقر العلوم (ع) كه فرمود: دوست ما اهل بيت پيش از مرگ با توبه از دنيا خواهد رفت يعني اگر راستي محبت در دل باشد خواهي نخواهي با پشيماني از گناه خواهد مرد همان استغفارش و توبه اش كارش را درست مي كند به بركت دوستيش به علي(ع)قلبش بخدا و رسول و امام مربوط است اگر عمل ناروائي هم از او سر زده موفق توبه مي گردد و پاك مي شود. اگر علاقه هاي به دنيا بگذارد.

ياد تو مرا روح روان است علي(ع) جان

نام تو مرا ورد زبان است علي(ع) جان

عشق تو مرا حصن اَمان است علي(ع) جان

روي تو مرا قبله جان است علي(ع) جان

بحر احدّيت دردانه است علي(ع) جان

شمع صمديت پروانه است علي(ع) جان

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

برابر يكسال عبادت

در كشف الغمه از طريق عامه و خاصه از رسول خدا (ص) روايت است كه مي فرمايد:يكروز دوستي علي(ع)برابر با يكسال عبادت است حب علي(ع) يوما خير من عبادة سنه اگر روزي را به دوستي و محبت و عشق و علاقه و شيفتگي علي(ع)بگذراند حقيقتا از يكسال عبادت برتر و بالاتر و بهتر و با فضيلت تر است. اكثر انسانها غافلند.

اگر غافل نباشند دوستيشان طلوع كند بياد علي(ع)باشند و فضائل آنحضرت را ياد نمايند البته كه معادل يكسال عبادت است. اينك هم دقايقي

چند بذكر فضائل علي(ع)مشغول باشيم. زبان گوينده و گوش شنونده، به فضائل علي(ع)سرگرم باشد. مرويست زباني كه فضائل علي(ع)را نقل كند كفاره گناهانيست كه با زبانش كرده و گوشي كه فضائل علي(ع)را بشنود كفاره گناهاني است كه با گوشش كرده و چشمي كه فضائل علي(ع)را مطالعه كند كفاره گناهانيست كه با چشمش كرده است.

شور او در هر سر است و هر دلي پا بست اوست

هستي او از خدا هر چه هست از هست اوست

دامن او را بگير و هر چه ميخواهي بخواه

كاو بود دست خدا و كارها در دست اوست

بي گمان سِر جواز سجده بر آدم علي(ع) است

كعبه توحيد عصمت، خانه دربست اوست

لا فتي الا علي(ع)، لا سيف الا ذوالفقار

آيتي از قدرت بي حد و ضرب شصت اوست

نسخه ثاني ندارد، ذات احمد جز علي(ع)

هر كجا باشد محمد (ص) مرتضي پيوست اوست

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

بيست سؤال قيصر روم

ابن مسيب نقل كرد كه، عمر بن خطاب مي گفت: «پناه مي برم به خدا از مشكلاتي كه ابوالحسن، براي حل آنها نباشد». اين سخن خليفه جهاتي داشت؛ از جمله آنها، اين بود كه روزي پادشاه روم به عمر نامه نوشت و از مسائلي پرسش نمود؛ عمر آن سؤالات را بر اصحاب عرضه داشت، اما كسي نتوانست جواب بدهد، پس به اميرالمؤمنين عرضه داشت و حضرت فورا جواب سؤالات را دادند.

نامه پادشاه روم به عمر اين چنين بود: «اين نامه اي است از پادشاه بني الاصفر به عمر، خليفه مسلمانان، پس از ستايش پروردگار پرسش مي كنم از شما مسائلي را كه پاسخ آن را مرقوم نماييد:

1- چه چيز است كه خدا آن را نيافريده است؟

2- خدا

نمي داند،

3- نزد خدا نيست،

4- همه اش دهان است،

5- همه اش پاست،

6- همه اش چشم است،

7- همه اش بال است،

8- كدام مردي است كه فاميل ندارد،

9- چهار جنبده كه در شكم مادر نبودند كدام است،

10- چه چيزي است كه نفس مي كشد، روح ندارد،

11- ناقوس چه مي گويد،

12- آن رونده كدام است كه يك بار راه رفت،

13- كدام درخت است كه سواره، صد سال در سايه اش راه مي رود و به پايانش نمي رسد و مانندش در دنيا چيست،

14- كدام مكان است كه خورشيد جز يك بار در آن نتابيد،

15- كدام درخت است كه بي آب روييد،

16- اهل بهشت مي خورند و مي آشامند و چيزي دفع نمي كنند؛ مانندش در دنيا چيست،

17- در سفره هاي بهشت كاسه هايي كه در هر يك از آنها غذاهاي گوناگون است و آميخته نمي شوند؛ مانندش در دنيا چيست؟

18- از سيبي در بهشت، دختركي بيرون مي آيد در حالي كه از آن سيب، چيزي كاسته نمي شود،

19- كنيزكي در دنيا مال دو مرد است و در آخرت، مال يكي از آنان؛ آن چگونه است؟

20- كليدهاي بهشت چيست؟

اميرالمؤمنين عليه السلام نامه پادشاه روم را خواندند و در پشت نامه، جواب را اين طور مرقوم كردند:

بسم الله الرحمن الرحيم

پس از سپاس و ستايش پروردگار؛ اي پادشاه روم! بر مطال شما واقف شدم و من به ياري خدا و قدرتش و بركت خدا و پيامبران، خصوصا محمد صلي الله عليه و آله و سلم آخرين فرستاده خدا، پاسخ تو را مي دهم:

1- آن چيزي كه خدا نيافريده قرآن است، زيرا آن كلام وصف خداست و همچنين كتابهايي كه از جانب خدا نازل شده است، حق- سبحانه- قديم است و صفاتش هم قديم است.

2- آن چيزي كه خدا نمي داند آن

است كه شما نصرانيان مي گوييد: خدا را زن و فرزند و شريك است؛ خدا فرزندي نگرفته و با او خدايي نيست، نه والد است و نه مولود.

3- آن چيزي كه نزد خدا نيست ظلم است، پروردگار به بندگان، ستمكار نيست.

4- چيزي كه همه اش دهان است، آتش است؛ در هر چيزي افتد، مي خورد.

5- چيزي كه همه اش پاست، آب است.

6- چيزي كه همه اش چشم است، خورشيد است.

7- چيزي كه همه اش بال است، باد است.

8- آن كس كه فاميل ندارد، آدم است.

9- آن چهار جنبنده كه در شكم مادر نبودند عصاي موسي، قوچ ابراهيم، آدم و حوا مي باشند.

10- آنكه بي روح است و نفس مي كشد، صبح است، خداي تعالي فرمود: «والصبح اذا تنفس»: [1] «سوگند به صبح آنگاه كه نفس مي كشد».

11- ناقوس مي گويد: «تق، تق؛ حق، حق، آهسته، آهسته؛ عدالت، عدالت؛ راستي، راستي؛ دنيا ما را فريب داد و در هوس انداخت؛ دنيا دوره به دوره سپري مي شود؛نمي گذرد روزي مگر كه سست مي كند از ما پايه اي، مردگان ما را خبر دادند كه از اين سرا كوچ مي نماييم، پس چرا ما اينجا را براي خود وطن گرفته ايم؟»

12- آن رونده كه يك بار راه رفت كوه سيناست، ميان آن كوه و زمين مقدس (مسجد اقصي) چند روزي راه بود، بني اسرائيل كه به فرمان موسي عليه السلام آهنگ آن سرزمين داشتند نافرماني كردند، خدا از آن كوه پاره اي بركند و دو بال از نور برايش قرار داد و بر بني اسرائيل كه در بيابان راهپيمايي مي كردند سايبان شد و برابر سر آنان سير مي نمود، چنانكه خدا در قرآن فرموده است: «و چون كوه را از جا بركنديم و مانند سايبان بر سرشان قرار

داديم و آنان گمان كردند بر سرشان مي افتد.» [2] .

و موسي بني اسرائيل را گفت: چرا نافرماني مي كنيد، دست از نافرماني برداريد وگرنه كوه را بر سرتان مي افكنم، چون توبه كردند كوه به جايش برگشت.

13- درختي كه سواره، صد سال در سايه اش راه مي رود و به پايانش نمي رسد، درخت طوبي است و آن سدرة المنتهي است كه در آسمان هفتم است، به سوي آن درخت، اعمال بني آدم بالا مي رود و آن از درختهاي بهشت است، هيچ كاخي و خانه اي در بهشت نيست مگر شاخه اي از شاخه هايش در آن آويخته و مانندش در دنيا خورشيد است، خودش يكي ست و پرتوش در همه جاست.

14- مكاني كه خورشيد جز يك بار در آن نتابيد، زمين دريايي است كه بني اسرائيل از آن عبور كردند و فرعونيان در آن غرق شدند، در آن هنگام كه خدا براي موسي عليه السلام آن دريا را شكافت و آب، مانند كوهها روي هم ايستاد و زمين دريا به تابيدن خورشيد، خشك شد سپس آب دريا به جايش برگشت.

15- درختي كه بي آب روييد، درخت يونس پيغمبر است و آن معجزه اي بود كه خداي تعالي فرمود: «و أنبتنا عليه شجرة من يقطين»: «بر سرش درختي از كدو رويانيديم.» [3] .

16- غذا خوردن اهل بهشت كه مي خورند و چيزي دفع نمي كنند، مانندش در دنيا، بچه است در شكم مادر، از نافش مي خورد و دفع نمي كند.

17- غذاهاي گوناگون بهشتي كه در يك كاسه است و آميخته نمي شود، مانندش در دنيا تخم مرغ است كه سفيده و زرده آن آميخته نمي شوند.

18- دختركي كه از سيب بهشتي بيرون مي آيد مانندش در دنيا، كرمكي است كه از سيب بيرون مي آيد و

سيب تغييري نمي كند.

19- كنيزكي كه در دنيا مال دو مرد و در آخرت مال يكي است، مانند درخت خرمايي است كه در دنيا به شركت مال مؤمني مانند من و كافري مانند توست و آن در آخرت براي من است نه براي تو؛ زيرا در آخرت، آن درخت در بهشت است و تو داخل بهشت نمي شوي.

20- كليدهاي بهشت، «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» است.

ابن مسيب گفت: چون قيصر روم، جواب سؤالات را خواند گفت: اين سخن بروون نيامده جز از خاندان نبوت، سپس پرسيد: پاسخ اين سؤالات را چه كسي داده است؟ گفتند: از پس عموي محمد صلي الله عليه و آله و سلم است.

قيصر روم براي اميرالمؤمنين نامه اي نوشت: «سلام عليك؛ پس از سپاس پروردگار،بر پاسخهاي شما واقف شدم و دانستم كه شما از خاندان نبوت هستيد و به شجاعت و علم، متصف مي باشيد، من خواهانم كه دينتان را براي من شرح دهيد و حقيقت روحي را كه خدا در كتابتان گفته است براي من بيان نماييد «يسألونك عن الروح قل الروح من أمر ربي»؛ «از روح پرسش مي كنند بگو روح از امر پروردگار من است». [4] .

اميرالمؤمنين عليه السلام در جواب قيصر، نوشت: «پس از سپاس و ستايش پروردگار، روح نقطه اي است با لطافت و پرتويي است با شرافت كه از ساختهاي آفريننده اش و قدرت پديد آورنده اش مي باشد، از گنجينه هاي مملكتش او را بيرون آورده و در نهاد بندگانش نهاده، پس روح تو پيوندي است با او، و نزد تو امانتي است از او، هرگاه گرفتي آنچه نزد او داري، مي گيرد آنچه نزد تو دارد)) [5] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تكوير آيه 18.

[2] اعراف171.

[3] الصافات: 146.

[4] الاسراء آيه 85.

[5] تذكرة الخواص، ص-144 بوستان معرفت، ص-133 مناقب مرتضوي، ص-246 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص40.

بي ارزشي حكومت از نظر علي

علي عليه السلام با سپاهيان اسلام براي سركوبي پيمان شكنان به سوي بصره حركت مي كردند. در نزديكي بصره به محل ذي قار رسيدند. در آنجا براي رفع خستگي و آماده سازي سپاه توقف نمودند.

عبدالله بن عباس مي گويد:

من در آنجا به حضور اميرالمؤمنين علي رسيدم، ديدم (رئيس مسلمانان، فرمانده كل قوا) خود كفش خويش را وصله مي زند.

حضرت روي به من كرد و فرمود:

ابن عباس! اين كفش چه قدر مي ارزد؟ قيمت آن چقدر است؟

گفتم: ارزشي ندارد.

فرمود: سوگند به خدا! همين كفش بي ارزش از رياست و حكومت بر شما براي من محبوبتر است. مگر اين كه بتوانم با اين حكومت و رياست حق را زنده كنم و باطل را براندازم. [1] .

آري! ارزش يك حكومت، بسته به آن است كه در سايه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشي دارد؟

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 32 ص_76 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص50.

بردباري و گذشت امام علي

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ضمن حديثي طولاني فرمود: اگر بردباري به صورت مردي مجسم مي شد به سيماي علي در مي آمد. [1] .

جابر گويد: امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام شنيد مردي به قنبر دشنام مي دهد و قنبر قصد پاسخگويي دارد، حضرت او را صدا زد: اي قنبر، آرام باش، به دشنام گوي خود اعتنا مكن تا خداي رحمان را خشنود و شيطان را خشمگين سازي و دشمنت را به كيفر رساني. سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و جاندار را آفريد مؤمن پروردگار خود را به چيزي چون بردباري خشنود نسازد، و شيطان را به چيزي چون سكوت به خشم نياورد، و هيچ عقوبتي براي احمق مانند

سكوت و بي اعتنايي به او نيست. [2] .

ابن ابي الحديد گويد: آن حضرت بردبارترين مردم نسبت به گنهكار و با گذشت ترين آنها از بدكار بود، صحت اين گفتار در جنگ جمل به چشم مي خورد كه بر مروان بن حكم- كه سر سخت ترين دشمن آن حضرت بود- دست يافت و از گناه او چشم پوشيد. و عبدالله بن زبير حضرتش را در برابر مردم دشنام مي گفت و در جنگ جمل در سخنراني خود گفت:

«اين مرد لئيم پست علي بن ابي طالب به سوي شما آمده» و علي عليه السلام مي فرمود:

«زبير هميشه از ما خاندان بود تا پسرش عبدالله بزرگ شد»، با اين همه در همان جنگ بر او دست يافت و او را اسير كرد اما از او درگذشت و فرمود:

«از اينجا برو تا تو را نبينم» و بيش از اين نگفت. و نيز پس از جنگ جمل در مكه بر سعيد بن عاص كه از دشمنان او بود دست يافت و چيزي به او نگفت...[3] .

قنبر گويد: با امير مؤمنان عليه السلام بر عثمان وارد شدم، عثمان دوست داشت با امام خلوت كند، امام بهمن اشاره كرد كه دور شوم. من اندكي دور شدم، عثمان شروع كرد با تندي با امام سخن گفتن، و امام همن طور سر به زير داشت. عثمان گفت: چرا حرف نمي زني؟ فرمود: پاسخي جز آنكه ناخوشايند توست ندارم و سخني كه پسند تو باشد در نظرم نيست. سپس از نزد عثمان بيرون آمد و اين شعر را زمزمه مي كرد: اگر پاسخ او را دهم پاسخهاي حاضر و كوبنده ام دل او را به درد آورد، ولي صبر مي كنم و خون و دل مي خورم كه اگر

اقدامي عليه او كنم نيش سختي از من خواهد خورد. [4] .

امام علي عليه السلام يكي از غلامان خود را چند بار صدا زد و او پاسخ نگفت،امام بيرون آمد ديد غلام در خانه ايستاده است، فرمود: چرا پاسخ نمي دهي؟ گفت:حال نداشتم و مي دانستم كه شما هم ناراحت نمي شويد و آسيبي به من نمي رسانيد؛ فرمود: سپاس خدا را كه مرا از كساني قرار داد كه خلقش از او ايمنند؛ اي غلام برو كه در راه خدا آزادي. [5] .

امير مؤمنان عليه السلام از بازار خرما فروشان مي گذشت دختري را ديد كه مي گريد، پرسيد: دخترك! چرا مي گريي؟ گفت: اربابم درهمي به من داد و فرستاد خرما بخرم و من از اين مرد خرما خريدم ولي چون آن را بردم آنها نپسنديدند،اينك پس آورده ام ولي اين فروشنده قبول نمي كند. امام به فروشنده فرمود: اي بنده خدا، اين خدمتكار است و از خود اختيار ندارد، پولش را پس بده و خرما را بگير. فروشنده كه امام را نمي شناخت برخاست و تخت سينه حضرت كوفت، مردم گفتند: اين آقا امير مؤمنان است! نفس آن مرد تنگ شده، رنگ از چهره اش پريد و خرما را گرفت و پول را پس داد. آن گاه گفت: اي امير مومنان، از من راضي باش،فرمود: اگر خود را اصلاح كني- يا اگر حق مردم را بدهي- چه بسيار از تو راضي خواهم بود. [6] .

زن زيبايي از جايي مي گذشت و گروهي چشم چران به او نظر دوختند، امير مؤمنان عليه السلام فرمود: چشمان اين نرينه ها هوسران و آزمند بود و همين سبب چشم چراني آنها شد، پس هرگاه يكي از شما زني را ديد كه او را

خوش آمد با همسر خود آميزش كند كه زنان همه يكي هستند. يكي از خوارج گفت: خدا بكشد اين كافر را، چه داناست! ياران از جاي جستند كه او را بكشند، فرمود: آرام باشيد كه پاسخ دشنام، دشنام است يا گذشت از آن گناه. [7] .

ابوهريره فرداي روزي كه از آن حضرت به بدي ياد كرده و سخناان ناروايي به گوش او رسانده بود خدمت حضرتش رسيد و حوائجي خواست و امام همهه را برآورد. ياران امام بر اين كار اعتراض كردند، فرمود: من شرم دارم كه جهل او بر علم من و گناهش بر عفو من و درخواستش بر بخشش من چيره آيد. [8] .

ابن اثير گويد: عايشه پس از شكست در جنگ جمل به علي عليه السلام گفت:

«چيره شدي گذشت كن» يعني آسان گير و بزرگوارانه چشم بپوش، و امام گذشت نمود و اين جمله ضرب المثل است. [9] و [10] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] فرائد السمطين68:2.

[2] امالي مفيد، مجلسي 14 ص118.

[3] شرح نهج البلاغه 22:1.

[4] بحارالانوار49:41.

[5] همان:48.

[6] بحارالانوار48:41.

[7] همان.49: و در «نهج البلاغه» چنين است: «چشمان اين نرينه ها به بالا دوخته بود و همين سبب هيجان و چشم چراني آنها شد...».

[8] بحارالانوار49:41.

[9] النهاية 342:2.

[10] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 780-777.

بناي مسجدي بر روي دو قبر

امام جعفر صادق صلوات الله عليه حكايت فرمايد:

در زمان حكومت ابوبكر، عدّه اي در ساحل درياي عدن تصميم گرفتند تا مسجدي بسازند؛ و چون مشغول شدند، هرچه ديوار آن را مي چيدند، فرو مي ريخت و تخريب مي گشت.

نزد ابوبكر آمدند و علّت آن را جويا شدند؛ و چون جواب آن را نمي دانست

در جمع مردم سخنراني كرد و از آنها تقاضاي كمك نمود.

اميرالمؤمنين امام علي بن ابي طالب عليه السلام كه در آن جمع حضور داشت، فرمود: سمت راست و سمت چپ مسجد را حفر كنيد، دو قبر آشكار خواهد شد كه بر روي آن ها نوشته شده است: من رضوي و خواهرم حبا هستيم، كه با ايمان به خدا مرده ايم.

سپس افزود: آن دو جنازه برهنه و عريان هستند، آن ها را از قبر خارج كنيد، غسل دهيد و كفن كنيد و بر آن ها نماز بخوانيد و دفنشان كنيد، آن گاه مسجد را شروع نمائيد كه پس از آن خراب نخواهد شد.

امام صادق عليه السلام فرمود: به پيشنهاد و دستور حضرت امير صلوات اللّه عليه عمل كردند و سپس ديوارهاي مسجد را بالا بردند و هيچ آسيبي به آن وارد نشد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] سلوني قبل أن تفقدوني: ج 2، ص 203.

بهترين خواسته و بهترين پند

نوف بكائي كه يكي از اصحاب و علاقه مندان حضرت اميرالمؤمنين علي صلوات اللّه عليه است، حكايت كند:

در آن هنگامي كه حضرت علي عليه السلام در حوالي كوفه در محلّي به نام رَحبه اقامت داشت، به ديدارش رفتم و پس از احوالپرسي؛ به ايشان گفتم: مرا پندي ده.

مولاي متّقيان، علي عليه السلام فرمود: اي نوف! به هم نوعان و دوستان خود محبّت و مهر ورزي كن، تا آنان نيز به تو مهر ورزند.

به حضرتش گفتم:اي سرورم! بر نصايح خود بيفزاي.

فرمود: به همگان نيكي و احسان كن، تا احسان ببيني.

گفتم: باز هم پندي ديگر بيفزاي تا بيشتر بهرمند گردم؟

حضرت فرمود: از مذمّت و بدگوئي نسبت به ديگران دوري كن وگرنه طُعمه

سگ هاي دوزخ خواهي گشت.

سپس اظهار داشت: اي نوف! هر كه دشمن من و دشمن امام بعد از من باشد، اگر بگويد: حلال زاده ام دروغ گفته است.

نيز هركه زنا و فحشاء را دوست دارد و بگويد: حلال زاده ام، باز دروغ گفته است.

همچنين كسي كه نسبت به گناه بي باك و بي اهمّيت باشد، اگر ادّعاي ايمان و خداشناسي كند، بدان كه او هم دروغ گفته است.

اي نوف! رفت و آمد و ديدار با خويشان خود را قطع مكن تا خداوند بر عمرت بيفزايد.

خوش اخلاق و نيك خوي باش، تا خداوند محاسبه ات را ساده و سبك گرداند.

اي نوف! چنانچه بخواهي كه در روز قيامت همراه و هم نشين من باشي، هيچ گاه يار و پشتيبان ستمگران مباش.

و بدان كه هر كه ما را در گفتار و عمل دوست بدارد، روز قيامت با ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام محشور خواهد شد، چه اين كه در روز قيامت، خداوند هر كسي را با دوست مورد علاقه اش محشور مي نمايد.

اي نوف! مبادا خود را براي مردم بيارائي؛ و با معصيت و گناه، با خداوند مبارزه كني، چون روز قيامت شرمسار و رسوا خواهي شد.

سپس در پايان فرمود: اي نوف! به آنچه برايت گفتم اهميت ده و عمل نما، كه سبب سعادت و خير تو در دنيا و آخرت خواهد بود. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الكني و الا لقاب: ج 2، ص 89.

برخورد امام با شير

حارث همدان، كه يكي ازاصحاب با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، گويد:

روزي به همراه آن حضرت در بيرون يكي از محلّه هاي شهر كوفه قدم مي زديم

كه ناگهان شيري درّنده از دور نمايان شد و جلو آمد، پس ما راه را براي حركت آن شير باز كرديم.

وقتي آن شير نزديك ما رسيد، خود را در مقابل حضرت امير عليه السلام خاضعانه روي زمين انداخت، در اين هنگام حضرت علي عليه السلام خطاب به شير كرد و فرمود: برگرد، حقّ ورود به شهر كوفه را نداري، همچنين پيام مرا به ديگر حيوانات درّنده نيز مي رساني كه آنان هم حقّ ورود به اين شهر را ندارند؛ و چنانچه بر خلاف دستور من عمل نمائيد، خودم در بين شما حكم خواهم كرد.

حارث همداني گويد: تا زماني كه امام علي بن ابي طالب عليه السلام زنده بود، هيچ درّنده اي نزديك شهر كوفه نمي آمد.

موقعي كه حضرت به شهادت رسيد، زياد بن أبيه، استاندار كوفه شد؛ و در آن موقع درّندگان از هر سو وارد كوفه و باغستان هاي آن شهر مي شدند و ضمن اين كه خسارت وارد مي كردند، به مردم هم، نيز حمله مي كردند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] شجره طوبي: ص 33، مجلس 12، هداية الكبري: ص 152، ص 2.

بر دوش پيامبر

يك شب كه پيامبر خدا در منزل همسرش خديجه به سر مي برد، مرا نزد خويش فرا خواند. من (بدون فوت وقت) در محضر شريف او حاضر شدم. (وضع حضرت نشان مي داد كه در اين دل شب آهنگ رفتن به جايي دارد. اما چيزي نگفت و مقصد خود را معين نكرد، بلكه همين قدر) فرمود:

علي! (آماده شو و) از پي من حركت كن.

سپس خود جلو افتاد و من به دنبال او به راه افتادم. كوچه هاي مكه را يكي

پس از ديگري پشت سر گذاشتيم تا به خانه خدا، كعبه رسيديم... در آن وقت شب كه مردم همگي خفته بودند، رسول خدا(ص) (به آهستگي) صدايم زد و فرمود:

علي! بر دوش من بالا برو. [1] سپس خود خم شد و من بر كتف مبارك او بالا رفتم (و بر بام كعبه قرار گرفتم) و خر چه بت در آنجا بود به زير افكندم. آنگه از كعبه خارج شديم و راهي منزل خديجه رضي الله عنها گشتيم. (در بازگشت) رسول خدا(ص) به من فرمود:

نخستين كسي كه بتها را درهم شكست جّد تو ابراهيم بود و آخرين كسي كه بتها را شكست تو بودي.

بامداد روز بعد، هنگامي كه اهل مكه به سراغ بتهاي خود رفتند، ديدند كه بتهايشان برخي شكسته و پاره اي وارونه بر زمين افتاده و... گفتند: اين اعمال از كسي جز محمد و پسر عمويش علي سر نمي زند (حتماً كار آنهاست). از آن پس ديگر بتي بر بام كعبه نرفت.

عن علي قال: دعاني رسول الله (ص) و هو بمنزل خديجه ذات ليله صرت اليه قال:اتبعني يا علي!

فما زال سمشي و انا خلفه و نحن دروب مكه حتي اتينا الكعبه و قد انام الله كل عين.

فقال لي رسول الله (ص): يا علي!

قلت: لبيك يا رسول الله (ص). قال: اصعد علي كتفي يا علي!...

ثم انحني النبي فصدت علي كتفه فالقيت الاصنام علي رووسها و خرجنا من الكعبه شرفها الله تعالي حتي اتينا منزل خديجه، فقال لي:

ان اول من كسر الاصنام جدك ابراهيم ثم انت يا علي! اخر من كسر الاصنام.فلما اصبحوا اهل مكه وجدوا الاصنام منكوسه مكبوبه علي رووسها فقالوا: ما فعل هذا الا محمد و

ابن عمه ثم لم يقم بعدها في الكعبه صنم. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] محمد بن حرب والي مدينه از شجعت و توانايي علي آگاه بود. او شنيده بو كه علي در جنگ خيبر يك تنه در قلعه اي را كه چهل تن قادر به جابجايي آن نبودند از جا كنده و به كناري انداخته است. اما اكنون مي شنود كه اين قهرمان بزرگ از تحمل سنگيني رسول خدا(ص) بر دوش د خود عاجز است و پيامبر مي نشيند و علي بالا مي رود!

براي دريافت پاسخ شبهه اي كه در ذهن خلجان كرد، به خدمت امام صادق شرفياب شد اما پاره اي از اسرار و رموز آن را بيان كرد تا آنجا كه فرمود: اگر قضيه به عكس مي شد و به فرض علي طاقت مي آورد و سنگيني پيامبر را بر دوش خود تحمل مي كرد، اين جهت افتخاري براي علي محسوب نمي شد، چرا كه پيامبر بر پشت اسب و شتر هم سوار شده بود.... (غايه المرام، ج 1، ص 26).

[2] كشف الغمه، ج 1، ص 79؛ بحار، ج 38، ص 84؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 155.علامه مجلسي ره نظير همين روايت را در بحار، (ج 59، ص 138) آورده و در پايان آن افزده است: اين شكستن بتها به وسيله اميرالمومنان قبل از هجرت (و فتح مكه) بوده است. و گرنه كسر الاصنام كه در روز فتح مكه از آن حضرت به وقوع پيوست، روز قوت و شوكنت اسلام و روز خواري و شكست مشركان بوده است. بنابر اين، ترس و نگراني در بين نبوده تا اقدامي مخفيانه و حركتي شبانه را طلب كند.

بر قله حراء

در كنار پيامبر خدا(ص

) بر فراز كوه حراء ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد (و تكان سختي خورد).

حضرت به كوه اشاره اي كرد و فرمودند:

آرام بگير، كه بر بالاي تو جز پيامبر صديقي كه شاهد (و گواه رسالت) اوست، كس ديگري نيست.

كوه فوراً ساكن شد و در جا قرار گرفت و ميزان اطاعت و حرف شنوي خود را از رسول خدا(ص) آشكار ساخت.

قال علي (ع):... اذ كنا معه علي جبل حرا اذ تحرك الجبل فقال له: قر فليس عليك الا نبي و صديق شهيد، فقر الجبل مجيبا لامره و منتهيا الي طاعته. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 10، ص 40.

بيماري امام حسن

(فرزندم) حسن بشدت بيمار شد. مادرش او را در آغوش گرفت و نزد پدر برد و وي رادر برابر ديدگان پدر بر زمين نهاد و با حال زار و پريشان به او پناه برد و گفت: اي پدر! فرزندم حسن بيمار گشته، از خدا بهواه تا سلامتي از دست رفته را به او بازگرداند!

رسول خدا(ص) نزديكتر آمد و بر بالين فرزند نشست. و فرمود:

دخترم! همان خدايي كه وي را چون تحفه اي به تو بخشيده است بر درمان او نيز تواناست. در اين بين جبرئيل فرود آمد و گفت:

اي محمد! خداوند متعال هر سوره از قرآن را كه بر تو نازل كرده حرف فا را در آن به كار برده است. و فا از آفت است غير از سوره حمد كه فا ندارد. (بنابراين براي شفاي بيمار خود) ظرف آبي برگير، و سوره حمد را چهل مرتبه بر آن بخوان سپس قدري از آن آب را بر كودك بپاش (به خواست خدا) شفاخواهد يافت.

پيامبر خدا(ص) چنين

كرد و همانجا كودك، چونان كسي كه از بند رهيده باشد، بهبودي يافت (چندانكه گويي بيمار نبوده است).

قال علي (ع): اعتل الحسن فاشتد وجعه فاحتملته فاطمه فاتت به النبي مستفيثه مستجيره و قالت له: يا رسول الله (ص)! ادع الله لابنك ان يشفيه. و وضعته بين يديه فقام حتي جلس عند راسه ثم قال: يا فاطمه! يا بنيه! ان الله هو الذي وهبه لك و هو

قادر علي ان يشفيه. فهبط عليه جبرئيل فقال: يا محمد! ان الله جل و عز لم نيزل عليك سوره من القران الا و فيها فا كل فا من آفه ما خلا الحمد فانه ليس فيها فا فادع قدحا من ما فاقرا فيه الحمد اربعين مره ثم صبه عليه فان الله يشفيه. ففعل ذلك فكانما انشط من عقال. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 62، ص 104.

برترين موجود

روزي پيامبر خدا(ص) فرمود:

خداوند متعال، هيچ آفريده اي را برتر گراميتر از من نيافريده است.

پرسيدم: اي فرستاده خدا! شما افضليد يا جبرئيل؟

فرمود: علي! پروردگار متعال، پيامبران خود را حتي بر نزديكترين فرشتگانش برتري داده است. و از ميان آنان، مرا از همه افضل شمرده است. آنگاه فرمود:

پس از من مقام تو و امامان معصوم از همگان برتر خواهد بود. فرشتگان، خدمتگذاران ما و كارپردازان (شيعيان و) علاقه مندان ما هستند. فرشتگاني كه حاملان عرش (قدت و عظمت) الهي اند پيوسته بر حمد و ستايش پروردگار مشغولند و بهر دوستداران ما استغفار مي كنند.

علي! اگر آفرينش ما نبود، نه آدم و نه حوا، نه بهشت و نه دوزخ، نه آسمان و نه زمين... (هيچكدام) لباس هستي نپوشيده بودند و در صفحه وجود ظاهر نمي گشتند، پس چگونه

ما از فرشتگان افضل نباشيم ؛ در حالي كه از نظر معرفت حق و پرستش او، بر همه آنها سبقت و پيشي داشته ايم؟!

قال امير المومنين: قال رسول الله (ص) ما خلق الله عزوجل خلقا افضل مني و لا اكرم عيه مني... فقلت: يا رسول الله (ص)! فانت افضل او جبرئيل؟

فقال: يا علي! ان تبارك و تعالي فضل انبياه المرسلين علي مالئكته المقربين و فضلني علي جميع اللنبيين و المرسلين و الفضل بعدي لك يا علي! و للائمه من بعدك و ان الملائكه اخدامنا و خدام محبينا، يا علي! الذين يحملون الفرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين آمنوا بولايتنا، يا علي! لو لا نحن، ما خلق الله آدم و لا حوا و لا الجنه و لا النار و لا السما و لا الارض فكيف لانكون افضل من الملائكه و قد سبقنا هم الي معرفه ربنا و تسبيحه و تهليله و تقديسه...؟ [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج 5، ص 91؛ بحار، ج 18، ص 345 و ج 26، ص 335 و ج 60، ص 303.

بر بالين پيامبر

رسول خدا(ص) در بستر بيماري خفته بود. من به قصد عيادت او رفته بودم. در آنجا مردي حضور داشت كه در حسن و جمال بي نظير بود. او در حالي كه سر مبارك پيامبر را در دامن داشت، و بر بالين او نشسته بود، و پيامبر نيز در خواب بود.

من داخل شدم (اما جلوتر نرفتم، صداي آن مرد) مرا به پيش خواند و گفت:نزديك عموزاده خود شو كه تو از من بر او سزاوارتري!.

جلو رفتم و نزديك ايشان شدم. (با آمدن من) آن مرد

برخاست جاي خود را به من داد و رفت. من نشستم و سر مبارك حضرت را چنانكه او در دامن گرفته بود در بغل گرفتم. ساعتي گذشت. پيامبر خدا(ص) بيدار شد، و از من پرسيد: مردي كه سر بر دامن او داشتم كجا رفت؟.

گفتم: وقتي كه من داخل شدم او مرا نزد شما خواند و گفت: نزديك عموزاده خود شو كه تو از من بر او سزاوارتري، سپس برخاست و رفت و من جاي او نشستم.فرمود: او را شناختي؟

گفتم: نه، پدر و مادرم فداي شما.

فرمود: او جبرئيل بود. من سر بر دامن او نهاده بودم و به سخنانش گوش د مي دادم تا اينكه دردم سبك گشت و خواب بر چشمانم غلبه كرد.

عن علي بن ابي طالب قال: دخلت علي نبي الله و هو مريض فاذا راسه في حجر رجل احسن ما رايت من الخلق و النبي نائم فلما دخلت عليه قال الرجل: ادن لي ابن عمك فانت احق به مني فدنوت منهما فقام الرجل و جلست مكانه و وضعت راس النبي في حجري كما كان في حجر الرجل فكمكثت ساعخ ثم ان النبي استيقظ فقال: اين الرجل الذي كان راسي في حجره؟

فقلت: لما دخلت عليك دعاني اليك ثم قال ادن الي ابن عمك فانت احق به مني ثم قام فجلست مكانه.

فقال النبي: فهل تدري من الرجل؟ قلت: لا بابي و امي فقال النبي: ذاك جبرئيل كان يحدثني حتي خف عني و جعي و نمت و راسي في حجره. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، ص 40؛ كشف الغمه 7 ج 1، ص 294؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص

270؛ بحار، ج 22، ص 506 به نقل از امالي شيخ مفيد.

بهتر از خدمتگزار

فاطمه محبوبترين كس نزد پدر بود. او در خانه من آنقدر با مشك آب كشيد كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشت. آنقدر دستاس كرد كه دست او پينه بست. به قدري خانه ار جارو كرد كه لباسهايش رنگ خاك گرفت و چندان هيزم زير ديگ روشن كرد كه جامه اش سياه شد. او از اين جهت در زحمت و مشقت بسيار بود.

روزي به او گفتم: اي كاش از پدرت خادمي درخواست مي نمودي تا اندكي در برداشتن بار سنگين زندگي تو را ياري دهد؟! [1] .

فاطمه نزد پدر رفت ديد جماعتي گرد او به صحبت نشسته اند. شرم مانع شد كه از وي چيزي بخواهد (بدون اظهار حاجت) به خانه بازگشت.

پيغمبر دانست كه دخترش به منظور كاري نزد او آمده بود. بامداد ديگر به خانه ما آمد. آواز سلام او را شنيديم اما از آنجا كه بستر خواب هنوز پهن بود، از شرم خاموش مانديم و پاسخ نگفتيم. بار دو سلام كرد. و ما همچنان خاموش بوديم. باز سوم كه صداي او به سلام برخاست، ترسيديم اگر پاسخ نگوييم باز گردد چون عادت او چنين بو كه سه بار سلام مي گفت و اگر رخصت ورود نمي يافت باز مي گشت من سلام او را پاسخ گفتم و از او خواستم كه به خانه در آيد. چيزي نگذشت كه حضرت بالاي سر ما نشست و آنگاه گفت: فاطمه! ديروز از من چه مي خواستي؟

من ترسيدم اگر پاسخ او را نگويم برخيزد و بازگردد... گفتم: اي فرستاده خدا... من به شما خواهم گفت. (داستان ديروز فاطمه

چنين بود كه او از كار دشوار خانه رنج مي برد). مشكل آب و دستاس نان و رفت و روي خانه و... او را از پاي درآورده، من به او گفتم تا نزد شما آيد و (در صورت امكان) خدمتكاري از شما بخواهد، شايد اندكي از بار سنگين او كاسته گردد.

پيامبر خدا(ص) فرمود: آيا به شما چيزي نياموزم كه از خدمتگزار بهتر باشد؟ سپس فرمود: هنگامي كه در بستر خواب رفتيد، سي و سه بار خدا را تسبيح و سي و سه بار حمد و سي و چهار بار تكبير بگوييد....

قال علي (ع): انها (فاطمه) كانت عندي و كانت من احب اهله اليه و انها استقت بالقربه حتي اثر في صدرها و طحنت بالرحي حتي مجلت يداها و كسحت البيت حتي اغبرت ثيابها و اوقدت النار تحت القدر حتي تدخنت ثيابها فاصابها من ذلك ضرر شديد فقلت لها: لو اتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك ضرما انت فيه من هذا العمل؟!

فاتت النبي فوجدت عنده حداثا فاستحيت فانصرفت فعلم النبي انها جاءت لحاجه فغدا علينا رسول الله و نحن في لفاعنا فقال:السلام عليكم فسكتنا و استحيينا لمكاننا ثم قال:السلام عليكم فسكتنا ثم قال:السلام عليكم فخشينا ان لم نرد عليه ان ينصرف و قد كان يفعل ذلك يسلم ثلاثا فان اذن له و الا انصرف فقلت: و عليك السلام يا رسول الله! ادخل فدخل و جلس عند رؤوسنا فقال:يا فاطمه ما كانت حاجتك امس عند محمد فخشيت ان لم نحبه ان يقوم فاخرجت راسي فقلت: امال والله اخبرك يا رسول الله انها استقت بالقربه حتي اثرت في صدرها و جرت بالرحي حتي مجلت يداها و كسحت البيت حتي اغبرت ثيابها

و اوفدت تحت القدر حتي تدخنت ثيابها. فقلت لها: لو اتيت اباك فسالتيه خادما يكفيك ضرما انت فيه من هذا العمل، فقال: افلا اعلمكا ما هو خير لكما من الخادم؟ اذا اخذتما منامكما فسبحا ثلاثا و ثالثينو احمد ثالثا و كبرا اربعا و ثلاثين.... [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بنا به نقل مسند فاطمه عليهاالسلام (ص 65) اين در خواست در شرايطي بوده كه فاطمه عليهاالسلام باردار است.

[2] علل الشرايع، ج 2، ص 65؛ مكارم الاخلاق، ص 296؛ بحار، ج 85، ص 329 و ج 76، ص 193 و ج 43، ص 82.

با راستگويان

وقتي اين آيه شريفه نازل شد:

اي گروه مومنان، تقوا پيشه كنيد و پيوسته با راستگويان باشيد [1] .

سلمان گفت: اي فرستاده خدا! مقصود از راستگويان چه كساني هستند، آيا اين دستور مربوط به همه مومنان است يا شامل برخي از ايشان است؟

رسول خدا(ص) فرمود: اما مقصود از مومنان در آيه شريفه، عموم مردم است. همه آنان مأمورند كه با صادقان و راستگويان همراه باشند.

و اما خود صادقان و راستگويان عده خاصي هستند كه سمت پيشوايي و راهنماي دارند و مردم ملزم به پيروي و پيوستن به آنها هستند. نخستين فرد اين گروه علي بن ابي طالب و سپس جانشينان او (ائمه اطهار) تا روز واپسين خواهند بود.

قال علي (ع):... ان الله جل اسمه انزل (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين) فقال سلمان: يا رسول الله (ص)! اعمع ام خاصه؟

فقال: اما المأمورون فعغمع لان جماعه المومنين امروا بذلك و اما الصادقون فخاصه، علي بن ابي طالب و اوصيائي من بعده الي يوم القيامه.... [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره

توبه (119:9).

[2] بحار، ج 33، ص 149.

بهترين نيكيها

بين من و عباس و عمر بحث و گفتگويي مطرح بود. موضوع مورد بحث يافتن پاسخ صحيح براي اين پرسش بود كه بهترين نيكيها كدام است؟

من مي گفتم: بهترين خوبيها آن است كه در پرده و نهان از همه انجام گيرد.عباس مي گفت: بهترين خوبيها آن است كه كار خوب در چشم صاحبش كوچك بيايد و از آفت عجب محفوظ بماند.

عمر عقيده داشت: بهترين صفت در ميان خوبيها آن است با سرعت و شتاب صورت بگيرد.

در اين بين رسول خدا(ص) بر ما وارد شد و فرمود: در چه بابي گفتگو مي كنيد؟موضوع مورد بحث، و پاسخهاي داده شده را به اطلاع آن حضرت رسانيدم.

حضرت فرمود: در ميان خوبيها، آنكه از همه بهتر است آن است كه هر سه صفت را دارا باشد يعني هم پنهاني و دور از انظار، و هم كوچك در ديد عامل و برهنه از عجب و هم با سرعت و شتاب تحقق پذيرد.

قال علي (ع): كنت انا و العباس و عمر نتذاكر المعرف فقلت انا: خير المعروف ستره و قال العباس: خيره تصغيره و قال عمر خيره تعجيله.

فخرج علينا رسول الله (ص) فقال: فيم انتم؟ فذكرنا له. فقال: خيره ان يكون هذا كله فيه. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 270.

بانگ شبانه

اصحاب شورا ترسيدند كه اگر من بر آنان ولايت يابم گلويشان را بفشارم و آنان نتوانند دم برآورند و از خلافت، بهره اي نبرند (و براي هميشه از واهب آن محروم مانند). به اين جهت، همه عليه من به پا خاستند و هماهنگ شدند تا ولايت را از من به نفع عثمان برگردانند به اميد آنكه به خلافت دست يابند

و آن را ميان خود، دست به دست بگردانند.

شبي كه با عثمان بيعت كردند، بانگ برخاست و صداي آن در شهر مدينه پيچيد و به گوشها رسيد و معلوم نشد كه آن صدا از كه بود؟ به گمان من آن بانگ از جنيان بود. او مي گفت:

اي جارچي مرگ، اسلام را مرگ فرا گرفته، برخيز و خبر مرگ اسلام را اعلام كن همانا معروف مرد و منكر آشكار شد.

بلند آوازه مباد قريش، نفرين بر ايشان باد، چه كسي را پيش انداختند و چه كسي را وانهادند؟!

(هان اي مردم) علي در امر ولايت از او سزاوارتر است، پس ولايت را در دست او گذاريد و مقام والاي او را ارج نهيد و انكار مكنيد.

اين ندا مايه پند و عبرت بود و اگر همه مردم از آن آگاهي نداشتند، آن را ذكر نمي كردم

.... (به هر تقدير) مردم از من خواستند كه با عثمان بيعت كنم و من هم از روي اكراه چنين كردم و صبر و بردباري پيشه ساختم و اين دعا را به اهل قنوت تعليم دادم كه در نمازها بگويند:

بار خدايا! دله در مهر تو خالصند، و چشمها به سوي تو نگران و زبانها به نام تو گوياست و داوري كارها به پيشگاه تو عرضه گردد، پس ميان ما و قوم ما حقيقت را آشكار كن.

بار خدايا! ما از عيبت پيامبرمان و بسياري دشمنانمان و اندك بودن كسانمان و خوار بودنمان در چشم مردمان و سختي روزگار و هجوم فتنه ها، به درگاه تو شكايت آورده ايم. پس اي خدايا! با آشكار كردن عدل و داد خود و چيرگي حق و حقيقت آن طور كه خود صلاح

مي داني گشايشي نصيب ما بفرما.

قال علي (ع):... فحشي القوم ان انا وليت عليهم ان اخد بانفاسهم و اعترض في حلوقهم و لايكون لهم في الامر نصيب. فاجمعوا علي اجماع رجل واحد منهم حتي صرفوا الولايه عني الي عثمان رجا ان ينالوها و يتداولوها فيما بينهم فبيناهم كذلك اذ نادي مناد لايدري من هو و اظنه جنيا فاسمع اهل المدينه ليله بايعوا عثمان فقال:

يا علي ناعي الاسلام قم فانعه

قد مات عرف و بدا منكر

ما لقريش لا علا كعبها

من قدموا اليوم و من اخروا

ان عليا هو اولي به

منه فولوه و لاتنكروا

فكان لهم في ذلك عبره و لولا ان العامه قد علمت بذلك لم اذكره.

فدعوني الي بيعه عثمان فبايعت مستكرها و صبرت محتسبا و عملت اهل القنوت ان يقولوا: اللهم لك اخلصت القلوب و اليك شخصت الابصار و انت دعيت بالالسن و اليك تحوكم في الاعمال، فافتح بيننا و بين قومنا بالحق.

انا نشكوا اليك غيبه نبينا و كثره عدونا و قله عددنا و هواننا علي الناس و شده الزمان علينا و وقوع الفتن بنا.

اللهم ففرج ذلك بعدل تظهره و سلطان حق تعرفه [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] در مصدر چنين است اما ظاهرا صحيح آن تعزه باشد. كشف المحجّه، ص 179.

بدعتها

پيش از من، متصديان امور به كارهايي دست يازيدند كه با دستورات صريح رسول خدا(ص) مخالف بود. آنها از روي عمد و توجه، مرتكب تحريف و شكستن سنتهاي نبوي و تعيير احكام الهي گشتند. من اگر مي خواستم مردم را بر ترك آن احكام وادار سازم و احكام غيير يافته را به حالت نخستين آنها يعني هنانطور كه زمان رسول خدا(ص) معمول بود بازگردانم

، لشكريانم از گردم پراكنده مي شدند و يكه و تنها باقي مي ماندم و يا حداكثر اندكي از شيعيانم با من همراهي مي نمودند؛ شيعياني كه برتري مرا از كتاب خدا و سنت نبوي شناخته بودند.... [1] .

(حتي بك بار) به مردم گفتم: در ماه رمضان، جز براي اداي فريضه واجب، در مسجد اجتماع نكنند به آنها گفتم: خواندن نمازهاي مستحبي با جماعت بدعت است. [2] در اين بين بعضي از سربازانم برآشفته و گفتند: اي اهل اسلام سنت عمر تغيير يافت، علي ما را از نماز جماعت در ماه رمضان باز مي دارد؟!. (حماقت را تا جايي رساندند) كه من ترسيدم در ميان بخشي از سربازانم شورش بر پا شود.

از اختلاف و پيروي كوركورانه ايشان از بيشوايان گمراهي چه مصيبتها كه نكشيدم؟!

قال علي (ع):... قد عملت الولاه قبلي اعمالا خالفوا فيها رسول الله (ص) متعمدين لخلافه ناقضين لعهده مغيرين لسنته و لو حملت الناس د علي تركها و حولتها الي مواضعها و الي ما كانت في عهد رسول الله (ص) لتفرق عني جندي حتي ابقي وحدي او قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي و فرض امامتي من كتاب الله عزوجل و سنه رسول الله (ص)....

و الله لقد الناس ان لايجتمعوا في شهر رمضان الا في فريضه و اعلمتهم ان اجتماعهم في النوافل بدعه فتنادي بعض اهل عسكري ممن يقاتل معي: يا اهل الاسلام غيرت سنه عمر ينهانا عن الصلاه في شهر رمضان تطوعا. و لقد خفت ان يثوروا في ناحيه جانب عسكري.

ما لقيت من هذه الامه من الفرقه و طاعه ائمه الضلاله و الدعاه الي النار...! [3] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] در اينجا حضرت حدود 25 مورد از

موارد تغيير و تحريف احكام را به عنوان نمونه ياد مي كنند و چون ذكر تك تك اين موارد از آنجا كه با اشاره و در كمال اختصار بيان شده است به شرح و بسط محتاج است و پرداهتن به آن هم از حوصله اين نوشتار خارج است، از اين روي از درج آن صرف نظر شد.

[2] اهل سنت نمازي دادند كه به تراويح موسوم است، و آن خواندن نمازهاي مستحبي با جماعت در ماه رمضان است. به اعتقاد شيعه، نماز جماعت جز در نمازمهاي يوميه و جمعه و عيدين بدعت است. حضرت در اين بخش از فرمايش خود به اين قسمت از بدعت خلفا نظر دارند.

[3] كافي، ج 8، ص 59 و 62.

به ياد دوست

در گذشته برادري ايماني و خدايي داشتم [1] آنچه او را در چشم من بزرگ مي نمود اين بود كه دنيا در چشم او كوچك بود. از سلطه ي شكم خود بيرون بود چيزي را كه نمي يافت آرزو نمي كرد و چون به آن دست مي يافت از حد نمي گذراند.

بيشتر اوقات خود را به سكوت مي گذراند و اگر سخن مي گفت، گزيده مي گفت، و تشنگان معرفت را از دانش سرشار خود سيراب مي كرد. در چشم ظاهربينان ضعيف و مستضعف مي نمود و در ميدان كار و كارزار چون شيري خشمگين و ماري پر زهر بود.

وقتي كه در نزاعي درگير مي شد بيهوده برهان اقامه نمي كرد بلكه صبر مي كرد تا در محضر يك داور سخن بگويد (چون در نزاع بين دو نفر اگر داوري در ميان نباشد و هر كدام بخواهند براي ديگري مدعاي خود را اثبات كنند، نيروها را به هدر داده اند و از

گفتار خود نتيجه اي نخواهند برد).

تا براي كاري محمل و عذري مي يافت، كسي را سرزنش نمي كرد. از بيماري و ابتلاي خود وقتي خبر مي داد كه بهبودي و شفا يافته بود. آنچه را كه بناي انجام دادن آن را نداشت بر زبان نمي راند. اگر ديگران در كلام بر او چيره مي شدند، در سكوت بر او پيروز نمي شدند. به شنيدن حريصتر بود تا به گفتن. هر گاه بر سر دو راهي قرار مي گرفت مي سنجيد تا ببيند كداميك از اين دو راه به هوي و هوس نزديكتر است تا با آن مخالفت كند.

پس بر شما باد كه خود را با اين صفات زيبا بياراييد و در راه تحصيل آن به رقابت پردازيد و اگر بر دستيابي و فراگيري همه ي آنها توانايي نداريد، بدانيد كه بهره بردراي اندك، از رها كردن مطلق بهتر است.

قال أميرالمؤمنين عليه السلام: كان لي فيما مضي أخ في الله و كان يعظمه في عيني صغر الدنيا في عينه و كان خارجا من سلطان بطنه فلا يشتهي ما لا يجد و لا يكثر اذا وجد و كان أكثر دهره صامتا. فان قال بذ القائلين و نقع غليل السائلين و كان ضعيفا مستضعفا فاذا جاء الجد فهو ليث غاب وصل واد لا يدلي بحجة حتي أتي قاضيا و كان لا يلوم أحدا علي ما يجد العذر في مثله حتي يسمع اعتذاره و كان لا يشكو وجعا الا عند برئه و كان يفعل ما يقول و لا يقول ما لا يفعل و كان ان غلب علي الكلام لم يغلب علي السكوت و كان علي أن يسمع أحرص منه علي أن يتكلم و كان اذا بدهه أمران نظر

أيهما أقرب الي الهوي فخالفه. فعليكم بهذه الخلائق فالزموها و تنافسوا فيها فان لم تستطيعوها فاعلموا أن أخذ القليل خير من ترك الكثير. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] گفته اند، مقصود حضرت ابوذر بوده و بعضي عمار و بعضي هم بزرگان ديگري را نام برده اند.

[2] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 281.

بشارت به تولد زين العابدين

وقتي سپاه ايران در نبرد با مسلمانان شكست خورد، در ميان كساني كه به اسارت درآمدند دختر يزدجرد پادشاه ايران بود.

وقتي او را در ميان اسيران به مدينه نزد عمر آوردند، دختران مدينه براي تماشاي او بيرون آمدند، زيرا صورتي بسيار زيبا و نوراني داشت، كه مسجد را روشن نمود، وقتي عمر به او نگاه كرد، آن دختر صورت خود را پوشاند و به زبان فارسي آن زمان گفت: اف بيروج بادا هرمز (گويا منظور او اين بود كه سياه باد روي هرمز كه با پاره كردن نامه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله وسلم سبب شد تا او به اسارت درآيد)

عمر كه متوجه منظور او نشده بود فكر كرد به او بدگوئي مي كند، گفت: اين زن به من ناسزا مي گويد و تصميم گرفت او را تنبيه كند.

حضرت امير عليه السّلام به او فرمود: تو نمي تواني با او چنين كني، او را مخير گردان تا در ميان مسلمانان هر كه را خواهد انتخاب كند و آن را از سهم او قرار بده. وقتي او را مخير كردند، در ميان جمعيت دست خود را بر سيد الشهداء عليه السّلام گذارد، حضرت امير عليه السّلام از او پرسيد نامت چيست گفت: جهان شاه حضرت فرمود: بلكه شهر بانويه هستي. در اين لحظه بود كه كه

حضرت امير عليه السّلام بشارتي بزرگ به امام حسين عليه السّلام داده و فرمود: اي اباعبداللّه از اين بانو براي تو پسري متولد خواهد شد كه بهترين اهل زمين باشد. و پس از چندي حضرت زين العابدين علي بن الحسين عليه السّلام متولد شد كه حضرتش را ابن الخيرتين: فرزند دو بزرگ (بزرگ عرب و بزرگ عجم) مي گفتند. حضرت باقر عليه السّلام فرمود: پس منتخب خدا از عرب هاشم است و از عجم، ايران. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 2، ص369 در مورد تاريخ اسارت و نحوه ازدواج شهربانو يا شاه زنان با سيد الشهداء عليه السّلام قول ديگري نيز هست.

بشارت حضرت به ابوالدنيا

مردي بود بنام ابوالدنيا داراي عمري بسيار طولاني، كه در ايام ابوبكر متولد شده و در سال317 هجري وفات كرده است. او علت طول عمر خود را چنين ذكر مي كند، گويد:

روزي با پدرم به ملاقات اميرالمؤمنين عليه السلام مي رفتيم، وقتي به محلي نزديك كوفه رسيديم، تشنگي بر ما غلبه كرد، به پدرم گفتم اينجا بنشين من در بيابان بگردم شايد آبي پيدا كنم، وقتي به دنبال آب مي گشتم به گودال آبي رسيدم، خود را در آن شستشو دادم و از آن نوشيدم تا سيرآب شدم، سپس نزد پدرم آمدم و گفتم: برخيز كه خداوند ما را از گرفتاري نجات داد، چشمه آبي در نزديكي ماست، با پدرم حركت كرديم اما هر چه جستجو كرديم اثري از آب نبود! پدرم از شدت تشنگي جان داد، او را دفن كرده به نزد اميرالمؤمنين عليه السلام كه قصد صفين را داشت آمدم، حضرت را بوسيدم (حضرت به اين مقدار خضوع اعتراض كرد) تا آنكه گويد: از داستان من سؤال نمود،

جريان را گفتم، فرمود: آن آبي كه از آن نوشيدي چشمه اي بود كه هيچكس از آن ننوشيده مگر اينكه عمر طولاني نموده است. بشارت باد تو را كه عمري طولاني خواهي نمود و مرا معمر ناميد.

خطيب گويد: ابوالدنيا در سال سيصد هجري وارد بغداد شد، همراه او پيرمرداني از شهر بودند، مردم از پيرمردها از حالات ابوالدنيا مي پرسيدند.

خطيب گويد: به من خبر دادند كه ابوالدنيا در سال317 هجري وفات يافته، شيخ ما در امالي نيز وفات او را همينگونه ذكر نموده است. [1] و شايد اين شخص همان علي بن عثمان الاشجع باشد كه معروف به ابوالدنياست. و شيخ كراجكي در كنزالفوائد از او حديثي را با يك واسطه از حضرت امير عليه السلام نقل كرده است و در حاشيه بحار از سيد نعمت الله جزائري با يك واسطه از استادي به نام شيخ محمد چرفوشي نقل مي كند كه او را در شام ديده است و او خود را معمر ابوالدنياي مغربي از صحابه حضرت امير عليه السلام ناميد و گويد: او وقتي صفات و علائمي را از حضرت نقل كرد يقين كردم تمام سخنان او صحيح است و او به من از جانب حضرت علي و تمام امامان عليه السلام اجازه روايت داد. [2] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، بنابراين، عمرابوالدنيا حدودا سيصد و پنج سال بوده است!.

[2] بحار، ج 57 ص224.

برخي از حالات مردم آخرالزمان

حضرت امير عليه السّلام در مورد آخرالزمان فرمود:

زماني بر مردم بيايد بسيار گزنده (مردم در سختي قرار خواهند گرفت) در آن زمان توانگران با (چنگ و) دندان دارائي خود را مي گزند (در راه خدا انفاق نمي كنند) در حالي كه به اين كار امر

نشده اند، خداوند سبحان مي فرمايد: و لا تنسوا الفضل بينكم [1] در ميان خودتان فضل و احسان را فراموش نكنيد (يعني به يكديگر خير برسانيد).

در آن زمان اشرار و تبهكاران گردنكشي كنند و نيكان ذليل و خوار شوند، با درماندگان خريد و فروش كنند (يعني اجناس افرادي را كه از روي ناچاري كالاي خود را به قيمتي بسيار ارزان مي فروشند مي خرند) با اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله از خريد و فروش با درماندگان نهي فرموده است [2] (زيرا بايد به درماندگان كمك كرد و يا در معامله چنان از آنها جنس خريد كه با ديگران معامله مي شود).

-------------

پي نوشت ها:

[1] البقرة: 237.

[2] نهج البلاغة.

بازشو، تنگ شو، فراخ شو

هارون بن عنتره از پدرش روايت كرده و گفت: بارها اميرالمؤمنين عليه السّلام را ديدم كه انگشتان خود را مشبك مي ساخت (انگشتان يك دست را در دست ديگر فرو برده و دوبار به سر انگشتان برمي گرداند) و مي فرمود:

بازشو، تنگ شو، فراخ شو، سپس فرمود: شتاب كنندگان (در امر ظهور) هلاك شدند و آنان كه نزديك مي شمارند نجات يافتند. و سنگ ريزه بر سر ميخ آنها به جاي مانده (كنايه از قدرت و تسلط كامل كه برطرف كردن آن نشايد.)

سوگند مي خورم به خداوند از روي راستي كه همانا پس ازاندوه و غم، فتح و گشايش شگفت آوري است. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] الروضة من الكافي.

برخي از صفات ناهنجار مردم آخرالزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه اي پس از حمد و ثناي الهي سه بار فرمود: «سلوني ايها الناس قبل ان تفقدوني؛ بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد.»

صعصعة بن صوحان (از ياران حضرت) برخاست و گفت: اي اميرالمؤمنين دجال چه وقت خروج مي كند؟ حضرت فرمود: خداوند كلام تو را شنيد و فهميد آنچه اراده كرده اي، به خدا قسم مسئول (يعني حضرت علي عليه السّلام) در اين مسأله از سؤال كننده عالمتر نيست (زمان ظهور حضرت مهدي يا قيامت از نادر اسراري است كه در اختيار كسي نيست) ولي براي آن علاماتي و شكلهايي است كه يكي پس از ديگري مو به مو اجرا خواهد شد، اگر مي خواهي به تو خبر دهم؟ صعصعة گفت: آري اميرالمؤمنين، حضرت فرمود:

حفظ كن (آنچه مي گويم) علامت خروج دجال اين است: زماني كه مردم نماز را از بين ببرند و امانت را ضايع گردانند، دروغ را حلال شمرند و ربا بخورند و رشوه بگيرند، ساختمانهاي

محكم بسازند! دين را به دنيا بفروشند، نادانان را رئيس گردانند و با زنها مشورت نمايند، از فاميل و بستگان خود بريده به دنبال هوي و هوس مي روند، خونريزي را آسان شمرند، حلم و بردباري را علامت ناتواني دانند، ظلم و ستم افتخار شود، اميران فاجر باشند و وزيران ظالم و رؤسا خيانتكار، قاريان قرآن فاسق گردند، شهادتهاي دروغ ظاهر گردد و فجور و تهمت و گناه و سركشي آشكار شود. قرآنها زينت شود و مساجد طلا كاري گردد و منبرها (يا مناره ها) طولاني و بلند گردد، آنگاه كه اشرار احترام شوند و صفها شلوغ شود و خواسته هاي افراد، گوناگون شود و اختلاف پديد آيد، عهدها شكسته گردد و موعود نزديك شود.

زنها با شوهرهايشان در تجارت و كسب براي حرص دنيا شريك شوند، صداهاي فاسقان بلند شود و شونده پيدا كنند، رئيس گروه پست ترين آنها باشد، از فاجر به خاطر ترس از شر او اجتناب كنند، دروغگو را تصديق كرده خائن را امين شمرند.

ساز و آواز وسائل آوازه خواني را بكار برند، آخر اين امت اول آن را لعنت كند، زنها سوار بر زينها شوند و زنان به مردان و مردان به زنان شبيه گردند. شاهد بدون اينكه از او بخواهند شهادت دهد، آن ديگري براي تلافي و خالي كردن عقده خود به ناحق شهادت دهد، براي چيزي غير از دين يادگيري كنند، كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، پوستهاي ميش را بر دلهاي گرگ بپوشانند (گرگهائي هستند به لباس ميش، به ظاهر خيرخواه و مظلوم و در باطن دشمن خونخوار هستند).

قلبهاي آنها از مردار گنديده تر و از (گياه تلخ) صبر تلختر است.

الحديث [1]

.

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار از كمال الدين.

بيان صفت حضرت مهدي

بزرگان اصحاب عرض كردند يا اميرالمؤمنين اين مهدي را براي ما توصيف كن كه دلهاي ما به ياد او مشتاق است، پس حضرت شروع نمود به توصيف حضرت مهدي عليه السّلام و فرمود:

اوست آن ماهروي پيشاني سفيد و صاحب علامت و خال، عالمي كه (از بشر) تعليم نديده است او به آنچه مي شود قبل از شدن خبر مي دهد. اي گروه مردم به درستي كه حدود دين در ميان ما برپا شد و عهد آن از ما گرفته شد. آگاه باشيد همانا مهدي طلب قصاص مي كند از كسي كه حق ما را نشناسد و اوست فرزند حسين بن علي (يعني فرزند امام حسن عسكري عليه السّلام) از فرزندان فاطمه از ذريه حسين فرزندم، پس مائيم ريشه علم و عمل، دوستان ما همان نيكوكارانند و ولايت ما فصل خطاب است، آگاه باشيد همانا مهدي بهترين مردم است در صورت و سيرت، سپس اصحاب او كه بر عده اهل بدر وعده اصحاب طالوت كه سيصد و سيزده نفرند و تمام آنها شيرهائي هستند كه از بيشه خود بيرون آمده اند، همانند پاره آهن كه اگر قصد نابودي كوههاي پابرجا بكنند آن را از ميان بردارند، نزد او جمع مي شوند كه پس ايشانند آنان كه خدا را بر حقيقت موحدند، ايشان را شبانگاه ناله هائي است چون ناله مادران جوانمرده، از خوف خداي تعالي، بيدارهاي شبانه و روزه داران در روزند تو گوئي كه آنان را يك پدر تربيت كرده است (كه قلبهايشان بر محبت و نصيحت جمع است)، آگاه باشيد كه من آنها را به اسمهايشان و شهرهايشان مي شناسم- آنگاه حضرت به

درخواست گروهي از اصحاب نام هر يك از سيصد و سيزده نفر را با شهرهايشان بيان نمود كه براي اختصار از ذكر آن خودداري مي شود، و طبق اين خطبه از طالقان24 نفر ياور مهدي عليه السّلام مي باشند كه در ميان شهرها رتبه اول را دارد، سپس صفات و روش حضرت مهدي عليه السّلام را حضرت شرح مبسوطي فرمود و وقايع همزمان با ظهور حضرت و كيفيت خروجش را شرح نمود:

تا آنكه راوي گويد: پس از نقل وقايع، اميرالمؤمنين عليه السّلام گريه شديدي نمود تا محاسن مباركش از اشك چشمش تر شد، آنگاه از منبر فرود آمد در حالي كه نزديك بود مردم از وحشت آنچه شنيده بودند هلاك شوند و متفرق شدند به طرف خانه ها و شهرهاي خود در حالي كه از كثرت فهم و جوشش علم حضرت متعجب بودند، و اختلاف كردند در معني كلام حضرت، اختلافي عظيم. مؤلف گويد: اين خطبه را از كتاب نوائب الدهور في علائم الظهور نقل نموده ايم و مؤلف محترم آن كتاب در مقدمه اين خطبه مدارك آن را يادآور شده است و فرموده كه سيد مبشر اين خطبه را در علائم الظهور و صاحب ينابيع در ينابيع و برسي در مشارق و حاج ملا عبدالصمد در بحر المعارف و صاحب عجائب الاخبار كه الفاظ از روي كتاب اخير مي باشد نقل كرده اند.

به خدا سوگند من كشته خواهم شد

مردي از خوارج بنام جعد بن بعجه به اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت: يا علي از خدا بترس كه خواهي مرد!

حضرت فرمود: (نه من به مرگ عادي نخواهم مرد) بلكه بخدا سوگند من كشته (شهيد)خواهم شد در اثر ضربه اي كه بر اين مكان زده مي شود و اين مكان رنگين مي گردد

و حضرت دست خود را بر سر و محاسن خويش گذارده فرمود: قراري است منعقد شده و هر كه افترا بندد زيانكار است. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد: ص 311.

بر سه دسته تكليفي نيست

زن ديوانه آبستني را كه زنا داده بود نزد عمر آوردند، عمر دستور داد او را سنگسار كنند، اميرالمومنين عليه السلام به عمر فرمود: آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله نشنيدي كه فرمود: بر سه دسته تكليفي نيست

1- ديوانه تا عاقل شود... [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، خوارزمي، الفصل التاسع في علمه (ع)، حديث 1.

بازي دو كودك

در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام دو كودك سرگرم بازي بودند يكي از آنان چوبدستي تيز خود را پرتاب نموده دندان همبازي خود را شكست. ماجرا نزد حضرت امير عليه السلام مطرح گرديد. كودك زننده گواه آورد كه به هنگام پرتاب اعلام خطر كرده است. امام عليه السلام قصاص را از او برداشت و فرمود: كسي كه در موقع ورود خطر اعلام كند معذور است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الديات، باب من لاديه له، حديث 7. من لايحضر، باب من لاديه له، حديث 6.

بريدن دست سارق

حضرت امير عليه السلام فرمود: اگر دزدي را در ميان خانه دستگير كنند در حالي كه اموالي هم جمع كرده دستش قطع نمي شود. و هنگامي دستش را مي برند كه اموال را از خانه بيرون برده باشد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 224. حديث 11.

بر چهار دسته قطعي نيست

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: چهار دسته از سارقين دستشان قطع نمي شود:

1- رباينده.

2- دزدي بطور خيانت.

3- سرقت از غنائم جنگي.

4- سرقت اجير و مزدور (نسبت به اموالي كه در اختيار اوست). [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 226. حديث 6.

بچه زنده در شكم مادر مرده

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: هرگاه زني بميرد و بچه زنده اي در شكم داشته باشد يا شكمش را شكافته و فرزند را بيرون بياورند. [1] .

و نيز فرمود: اگر بچه اي در شكم مادر بميرد و جان مادر در خطر باشد در صورتي كه زنان متخصص وجود نداشته باشند جايز است كه مرد با دست بچه را پاره پاره كند و او را بيرون بياورد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 3، ص 206، حديث 2.

[2] فروع كافي، ج 3، ص 206، حديث 2.

بين پدر و فرزند ربا نيست

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: بين پدر و فرزند ربا نيست، و نه بين مولا و بنده. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 147، حديث 1.

پ

پياده به سفر حج رفتن

سفر حج يكي از بزرگترين سفرهاي معنوي است،

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بارها به سفر حج تشريف بردند، امّا در بين راه، نعلين يا كفش خود را در مي آورد و با پاي برهنه سفر مي كرد كه بيشتر خدا را خشنود سازد و اجر فراوان به دست آورد. [1] .

امام علي عليه السلام در وصف حجّاج بيت اللَّه فرمود:

وَفَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ، الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ، يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ، وَيَأْلَهُونَ إلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ، وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلَامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ، وَإذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ، وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إلَيْهِ دَعْوَتَهُ، وَصَدَّقُوا كَلِمَتَهُ، وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ، وَتَشَبَّهُوا بِمَلَائِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ.

يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ في مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ، وَيَتَبادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ.

جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي لِلإِسْلَامِ عَلَماً، وَلِلْعَائِذِينَ حَرَماً، فَرَضَ حَقَّهُ، وَأَوْجَبَ حَجَّهُ، وَكَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ:

«وَلِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً، وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمين».

فلسفه و ره آورد حج

«خدا حجِّ خانه محترم خود را بر شما واجب كرد، همان خانه اي كه آن را قبله گاه انسان ها قرار داده كه چونان تشنگان به سوي آن روي مي آورند، و همانند كبوتران به آن پناه مي برند.

خداي سبحان، كعبه را مظهر تواضع بندگان برابر عظمت خويش، و نشانه اعتراف آنان به بزرگي و قدرت خود قرار داد، و در ميان انسان ها، شنوندگاني را برگزيد، كه دعوت او را براي حج، اجابت كنند، و سخن او را تصديق نمايند، و پاي بر جايگاه پيامبران الهي نهند، همانند فرشتگاني كه بر گِرد عرش الهي طواف

مي كنند، و سودهاي فراوان، در اين عبادتگاه و محل تجارت زائران، به دست آورند، و به سوي وعده گاه آمرزش الهي بشتابند.

خداي سبحان، كعبه را براي اسلام، نشانه گويا، و براي پناهندگان خانه امن و اَمان قرار داد، اَداي حق آن را واجب كرد، و حج بيت اللّه را واجب شمرد، و بر همه شما انسان ها مقررّ داشت، كه به زيارت آن برويد، و فرمود:

(آن كس كه توان رفتن به خانه خدا را دارد، حج بر او واجب است و آن كس كه انكار كند، خداوند از همه جهانيان بي نياز است). [2] [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 346.

[2] آل عمران آيه 97.

[3] خطبه 5 : 1 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- عيون المواعظ والحكم ص350 ح5951: واسطي (متوفاي 600ه)

2- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مجلسي (متوفاي 1110ه)

3- ربيع الابرار ج1 ص97 وص312 وج2 ص297: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 22: قطب راوندي (متوفاي 573 ه)

5- تحف العقول ص67: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- اصول كافي ج 1 ص 138 : 140: كليني رازي (متوفاي 328 ه)

7- احتجاج ج 1 ص 473 و 475 و 209: طبرسي (متوفاي 588 ه).

پيمودن راه هاي طولاني «طي الارض»

«طيُّ الارض» و پيمودن راه هاي طولاني در چند لحظه، كه فردي با جسم 60 يا 70 كيلوئي مسافت هاي طولاني را در چند لحظه درنوردد، و از جائي به جاي ديگر با سرعت فوق العادّه اي برود و برگردد، مبحثي فوق درك علم و فراسوي علم و عقل است،

و جزو معجزه و مسائل مربوط به آن

است كه دانشمندان علم هنوز به مرزهاي ناشناخته آن نرسيدند،

در زندگي فردي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام يكي از واقعيّت هايي كه به چشم مي خورد «طَيُّ الارض» است، كه امام علي عليه السلام براي برگذاري مراسم پس از فوت سلمان فارسي، از «طيّ الارض» استفاده فرمود.

قنبر مي گويد:

در مدينه با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان گويا آن حضرت جواب كسي را مي دهد، بلند شد و فرمود:

سلمان فارسي در شهر مدائن كه در حال احتضار است مي آيي تا برويم؟

گفتم:

ما هم اكنون در شهر مدينه قرار داريم، و سلمان فارسي در شهر مدائن يكي از شهرهاي غربي ايران است، چگونه مي توانيم در كنار او باشيم؟

حضرت فرمود:

به اين چيزها فكر نكن، هر جا كه من قدم مي گذارم قَدَم بگذار.

قنبر مي گويد:

پس از برداشتن چند قدم خود را در شهر مدائن كنار بستر سلمان ديدم. [1] .

رهبران معصوم عليهم السلام همه از قدرت معجزه و «طيُّ الارض» برخوردار بودند.

از امام موسي بن جعفر عليه السلام نيز نقل شد كه:

هرگاه مي خواست از زندان بغداد به مدينه مي رفت.

از امام سجّاد عليه السلام نقل شد كه يكي از ياران زنداني خود را به زيارت مدينه و مكّه و زن و فرزندانش بُرد.

و امام تقي عليه السلام براي شركت در مراسم تدفين امام رضا عليه السلام از همين معجزه استفاده كرد،

و فاصله مدينه تا خراسان را در چند لحظه پيمود.

نه تنها رهبران معصوم عليهم السلام بلكه بسياري از دانشمندان و علماي اهل كرامت نيز از اين قدرت اعجازگونه برخوردار بوده و هستند. [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة ج 5 ص 60، حرّ عاملي.

[2] نشان از بي

نشان ها، ص60 الي 97.

پرهيز از آب خوردن در ظروف شكسته

علي عليه السلام در آن روزگاري كه هنوز ميكروب وانواع ويروس هاي زيان آور كشف نشده بود، و آلودگي ها معمولاً از طريق غذا و ظروف شكسته، به مردم منتقل مي گرديد، يك دستور العمل بهداشتي دارد كه:

لاَ تَشْرِبوا الْماءَ مِن ثُلْمَةِ الاِْناءِ، وَ لا مِنْ عُرْوَتِهِ، فَاِنَّ الشَّيْطانَ يَقْعُدُ عَلَي العُروَةِ والثُّلْمَة

(از جاي شكستگي ظروف، واز طرف دسته ظروف، آب نياشاميد، كه شيطان در آنجاها مي نشيند.)

در اين رهنمود بهداشتي امام علي عليه السلام موجودات موذي را با نام شيطانِ زيان رساننده، مطرح فرمود. [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 3 ص 310.

پاكيزه نگهداشتن خانه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به پاكيزگي خانه فرمود:

نَظِّفُوا بُيُوتَكُمْ مِنْ خُولِ الْعَنْكَبُوتِ، فَاِنَّ تَرْكَهُ في الْبَيْتِ يُورِثُ الْفَقْرَ

(خانه را از تارهاي عنكبوت پاك كنيد، كه رها كردن تارهاي عنكبوت در خانه، عامل فقر است.) [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 1 ص 320.

پرهيز از اسراف و دور ريزي غذا

بسياري در خوردن غذا اسراف مي كنند،

و بسياري ديگر در آوردن و بردن و چيدن غذا اسراف مي كنند، غذاها را مي ريزند و لگدمال مي كنند،

و غذاهاي مانده در ظرف ها را دور مي ريزند،

كه عامل عدم خشنودي خداست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سفارش مي فرمايد كه:

سعي كنيد غذا ريخته نشود،

و اگر غذا بر روي سفره ريخت، آن را جمع كنيد و بخوريد، كه آن شفاي هر دردي است به امر الهي، براي كسي كه تَه مانده سفره را جمع كند و با خوردن آن از خدا شفا بطلبد. [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب ششم.

پرهيز از سگ

نگاهداري برخي از حيوانات در منزل اشكالي ندارد.

و برخي از حيوانات را بايد با احتياط هاي لازم در محدوده زندگي راه داد.

در تجربيّات علمي اين حقيقت ثابت شد كه بيماري هاي زيادي از حيوانات به انسان سرايت مي كند.

و بعضي از حيوانات را نبايد در محدوده زندگي خانوادگي وارد كرد، كه هم اكنون با روش هاي تجربي ثابت شده است كه 94 نوع بيماري واگير از سگ به انسان منتقل مي گردد.

در صورتي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در 13 قرن قبل فرمود:

«خيري در سگ ها نيست، مگر سگ شكاري يا سگ گلّه»

و تازه در نگهداري آنها نيز بايد احتياطهاي لازم را داشت.

و فرمود:

سگ سياه يكرنگ، اگر شكاري را بگيرد، از آن استفاده نكنيد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم امر به كشتن اينگونه از سگهاي ولگرد فرمود.

و فرمود:

سگي را كه يهودي يا نصراني يا زردشتي تعليم داد، استفاده نكنيد و از شكار آنها استفاده غذائي نداشته باشيد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب 12 فصل يازدهم.

پرخوري

پُرخوري و بيماري ها

پُرخوري و خواب هاي وحشتناك

پُرخوري و سُستي تن

پُرخوري آفت زيركي

پُرخوري آفتِ عبادت

1- در كتاب غرر از امام علي عليه السلام نقل شده كه فرمود:

إيَّاكَ وَ الْبِطْنَةِ، فَمَنْ لَزِمَهَا كَثُرَتْ أسْقَامُهُ، وَ فَسَدَتْ أحْلامُهُ.

«از پُرخوري بپرهيزيد كه بيماري ها را زياد مي كند و عامل خواب هاي وحشتناك است.»

2- در جاي ديگري فرمود:

إيَّاكُمْ وَ الْبِطْنَةِ، فَإنَّهَا مِقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ مِكْسَلَةٌ عَنِ الصَّلاةِ مَفْسَدَةٌ لِلْجَسَدِ.

«از پُرخوري بپرهيزيد كه قلب را دگرگون كرده، عامل سُستي در نماز است و تن آدمي را فاسد مي كند.»

3- و فرمود:

اَلْبِطْنَةُ تَمْنَعُ الْفِطْنَةِ.

«پُرخوري مانع زيركي است.»

4- و نيز فرمود:

الشَّبَعُ يُفْسِدُ الْوَرَعَ.

«پُرخوري روح پرهيزكاري را

از بين مي برد.»

5- و نيز فرمود:

إذا مُلِي ءَ الْبَطْنُ مِنَ الْمُبَاحِ عَمِيَ الْقَلْبُ عَنِ الصَّلاحِ.

«وقتي شكم از غذاهاي مباح پُر شد، قلب از تشخيص مصلحت كور خواهد شد.»

6- و نيز فرمود:

بِئْسَ قَرينُ الْوَرَعِ اَلشَّبَعِ.

«شكم پُر دوست بَدي براي پرهيزكاري است.»

7- و نيز فرمود:

إدْمَانُ الشَّبَعِ يُورِثُ أنْوَاعَ الْوَجَعِ.

«تداوم پُرخوري عامل انواع گرسنگي هاست.»

8- و نيز فرمود:

لاتَجْتَمِعِ الشَّبَعُ وَ الْقِيَامُ بِالْمُفْتَرَضِ.

«شكم پُر و انجام واجبات در يك جا جمع نمي شوند.»

9- و نيز فرمود:

نِعْمَ عَوْنُ الْمَعَاصي اَلشَّبَعُ.

«پُرخوري بهترين عاملِ گناهان است.»

10- و نيز فرمود:

إيَّاكَ وَ إدْمَانُ الشَّبَعِ، فَإنَّهُ يَهيجُ الْأسْقَامَ، وَ يُثيرُ الْعِلَلَ. [1] .

«از پُرخوري بپرهيز كه بيماري ها را پديد مي آورد و علل و عوامل امراض را تقويت مي كند.»

11- اصبغ بن نباته مي گويد:

اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام فرمود:

ألا أُعَلِّمُكَ أَرْبَعَ خِصَالٍ، تَسْتَغْني عَنِ الطِّبِّ؟

قَالَ: بَلي،

قَالَ: لاَتَجْلِسْ عَلَي الطَّعَامِ إلاَّ وَ أنْتَ جَائِعٌ، وَلاَتَقُمْ عَنِ الطَّعَامِ إلاَّ وَ أنْتَ تَشْتَهيهِ، وُجُودَ الْمَضْغَ، وَإذا نُمْتَ فَاَعْرِضْ نَفْسَكَ عَلَي الْخَلاءِ، فَإذا اسْتَعْمَلْتَ هَذا اِسْتَغْنَيْتَ عَنِ الطِّبِّ. [2] .

«آيا چهار خصلت نيكو به تو بياموزم كه از مراجعه به طبيب بي نياز شوي؟، پاسخ داد: آري، امام فرمود: تا گرسنه نشدي بر سر سفره غذا ننشين و تا هنوز سير نشدي دست از غذا بكش و جويدن غذا را با دندان نيكو انجام دِه، و پس از خواب به دستشوئي رفته خود را پاك نما، پس هرگاه چنين كني از طبّ بي نياز خواهي بود.»

----------------

پي نوشت ها:

[1] هداية العلم في تنظيم غرر الحكم ص294-293 تحت عنوان «الشبع والبطنة».

[2] الخصال ص67:228. ووسائل الشيعة ج24 ص245 ح8.

پرهيز غذايي

ارزش پرهيز غذائي

پرهيز غذائي عامل درمان ها

پرهيز غذائي و سلامتي

1-

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِثْنَانَ عَليلانِ أَبَداً: صَحيحٌ مُحْتَمٍّ وَ عَليلٌ مُخْتَلَطٌ. [1] .

«دو كس همواره بيمارند، سالمي كه بر خود سخت گيرد، و مريضي كه پرهيز نكند.»

2- و فرمود:

اَلْمِعْدَةُ بَيْتُ الْأدْوَاءِ، وَ الْحَمِيَّةُ رَأْسُ الدَّواءِ، لاصِحَّةَ مَعَ النَّهَمِ. [2] .

«معده انسان خانه درمان هاست و پرهيز در رأس درمان است، و سلامتي با شكم پرستي امكان ندارد.»

3- و نيز در غررالحكم از آن حضرت نقل شد كه فرمود:

مَنْ لَمْ يَصْبِرْ عَلَي مَضَضِ الْحَمِيَّةِ طالَ سُقْمُهُ. [3] .

«كسي كه بر سختي پرهيز غذائي صبر نكند، بيماري او طولاني است.»

4- و نيز فرمود:

لاتَنالُ الصِّحَّةَ إلاَّ بِالْحَمِيَّةِ. [4] .

«به سلامت نخواهيد رسيد جز با پرهيز غذائي.»

5- و آمدي در غررالحكم از آن حضرت نقل كرد كه فرمود:

صَلاحُ الْبَدَنِ الْحَمِيَّةُ. [5] .

«سلامت بدن در پرهيز غذائي است.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار ج2 ص458.

[2] مستدرك الوسائل ج16 ص452 ح10.

[3] مستدرك الوسائل ج16 ص453 ح13 عن الغرر.

[4] مستدرك الوسائل ج16 ص453 ح13 عن الغرر.

[5] هداية العنم في تنظيم غرر الحكم ص169 تحت عنوان «الحمية».

پرهيز از امتياز خواهي

خليفه سوم در بالا گرفتن اعتراض هاي عمومي فكر مي كرد كه علي عليه السلام نقش تعيين كننده دارد، از اين رو يك روز به هنگام ظهر، در حاليكه ظرفهاي پُر از طلا و نقره در اطراف تخت او چيده شده بود، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را احضار كرد و گفت:

«هر چه مي خواهي از طلا و نقره ها بردار و خود را سير كن كه مرا با مخالفت هاي خود به آتش كشيدي.»

امام علي عليه السلام در جواب او فرمود:

(اگر اين اموال از طريق ارث، بخشش، كسب و تجارت، بتو رسيده

است اختيار دارم، مي توانم از آنها بردارم يا خودداري كنم، و چنانچه از بيت المال باشد، نه تو حقّ داري به كسي ببخشي، و نه من حق دارم از آنها بردارم.)

آنگاه به خانه بازگشت. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج9 ص16.

پرهيز از حيله و نيرنگ

(اي مردم! وفا و راستي. همزاد يكديگرند، كه سپري محكمتر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم، آنكس كه از بازگشت خود به قيامت آگاه باشد خيانت و نيرنگ ندارد.

امّا امروز در محيط و زمانه اي زندگي مي كنيم كه بيشتر مردم حيله و نيرنگ را، زيركي مي پندارند. و افراد جاهل آنان را اهل تدبير مي خوانند.

چگونه فكر مي كنند؟ خدا بكشد آنها را!

چه بسا شخصي تمام پيش آمدهاي آينده را مي داند، و راه هاي مكر و حيله را مي شناسد ولي امر و نهي پروردگار مانع اوست و با اينكه قدرت به انجام آن را دارد آن را به روشني رها مي سازد، امّا آنكس كه از گناه و مخالفت با دين پروا ندارد از فرصت ها براي نيرنگ بازي استفاده مي كند.)

جملات فوق نشان مي دهد كه سياست دان به معناي رايج آن مرادف با مفهومي غير الهي است و سياست، غير سياست توحيدي بوده است، امّا درد دين، و پايبندي امام علي عليه السلام به اصول شريعت، مانع از هرگونه اقدامات دلخواه است، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين مطلب را در فرازهاي ديگر نهج البلاغه روشنتر بيان مي دارد مانند:

وَاللَّهِ مَا مُعَاوِيةُ بِأَدْهَي مِنِّي، وَلكِنَّهُ يغْدِرُ وَيفْجُرُ. وَلَوْلَا كَرَاهِيةُ الْغَدْرِلَكُنْتُ مِنْ أَدْهَي النَّاسِ، وَلكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَكُلُّ فُجَرَةٌ كُفَرَةٌ. «وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يعْرَفُ بِهِ يوْمَ الْقَيامَةِ».

وَاللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِاثَْكِيدَةِ، وَلَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ.

(سوگند به خدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست،

امّا معاويه حيله گر و جنايتكار است، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم، ولي هر نيرنگي گناه، و هر گناهي نوعي كفر و انكار است، روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود، به خدا سوگند من با فريبكاري غافلگير نمي شوم، و با سخت گيري ناتوان نخواهم شد.) [1] .

ابن ابي الحديد در ادامه خطبه فوق مي گويد:

بعضي خيال كرده اند معاويه از علي عليه السلام سياستمدار تر بود ولي اين درست نيست، زيرا سياستمداراني همچون معاويه هرگز به هدف خود نخواهند رسيد مگر اينكه طبق نظريه خود به مقدّماتي كه لازم مي بينند عمل كنند، خواه موافق دين و شريعت باشد يا نباشد.امّا سياست امام علي عليه السلام مقيد به حقّ و عدالت و دين شريعت بود و در تمام موارد هرجا كه با آئين موافق نبود اقدام نمي كرد ولي معاويه مقيد به اين اصل نبود... [2] .

علي عليه السلام در جنگ هايش جز به آنچه با كتاب و سنّت موافق بود، اقدام نمي كرد، حال آنكه معاويه علاوه بر آن، خلاف كتاب و سنّت را نيز عمل مي كرد و تمامي انواع و اقسام حيله ها اعمّ از حلال و حرامش را به كار مي بست و در جنگ چنان عمل مي كرد كه شاه هند در مقابل كسري و شاهان چين در مقابل زمامداران ترك عمل مي كردند.

ولي علي عليه السلام به سربازانش دستور مي داد: شما شروع به جنگ نكنيد، مجروحان را به قتل نرسانيد، در بسته اي را باز نكنيد؛ اين مسيرشان بود...

حال آنكه سايرين از استعمال هيچ حربه اي براي پيروزي در جنگ

فروگذار نمي كردند...

و حتّي مسموم كردن دشمن، پراكندن شايعات كذب در ميان مردم،

آشفته كردن افكار مردم و ترساندن بعضي ديگر نيز دست مي زدند.

و البتّه كه گريزگاه هاي كذب بيش از صدق است و اسباب حرام بيش از حلال است، پس آنكه به راه هاي حلال اكتفاء كند باب بسياري «تدابير» را بر خود مي بندد... و علي عليه السلام اين چنين بود و لذا بود كه عوام النّاس با ديدن كثرت مكايد و حيله هاي معاويه دچار اين توهّم شدند كه معاويه از علي عليه السلام سياستمدار تر است... ولي حقيقت اين است كه امام طريق پيشرفت را خوب مي دانست و اين طرفداران وي بودند كه در اثر سرپيچي از فرمان آن حضرت در دام نيرنگ معاويه مي افتادند. [3] .

آنجا كه كوته بيني، و عدم بصيرت مردم، دست حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از اجراي تدابير و پيش بيني هاي سياستمدارانه اي كه با اصول بنيادين تفكّر ديني ايشان نيز منافاتي نداشت «مثل رأي امام علي عليه السلام در جريان قرآن بر سر نيزه زدن» مي بست، آيا مي توان گفت، ديگران سياستمدارتر بودند؟

يكي از سياستمداران معاصر غربي در اين زمينه مي نويسد:

هر شخصي كار آمد در زمان مخصوصي و براي زمان مخصوصي زائيده شده. بنابر اين، ميدان عملياتي كه در اختيار اوست محدود مي باشد،وضعيت زمان او با وضعيت زمان اجداد يا نوادگان او يكسان نبوده، از اينرو وظيفه و هدف او هم با آنها يكي نخواهد بود.

علاوه بر اين، وسعت دائره عمليات هر سياستمدار بسته به فراخور شخصيت وي و خصلت هاي ملت و وضعيت محيط و استعداد رجالي است كه با آنها بايستي كار كند). [4] .

و خود امام علي عليه السلام همين وضعيت را به زبان شعر اين چنين بيان مي دارد:

رَأَيتُ الْعَقْلِ

عَقْلينِ مَتْبوُعٌ وَ مَسْمُوعٌ

وَ لَنْ ينْفَعَ مَسْمُوعٌ اِذا لَمْ يكُ مَتْبُوعٌ [5] .

(عقل را دو نوع يافتم، عقلي كه تبعيت مي شود و آنكه فقط پيامش شنيده مي شود و البتّه كه اين نوع اگر تبعيت نشود بي فايده خواهد ماند.)

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 200 نهج البلاغه، معجم المفهرس.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 10 ص 213.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 10 ص 228 9.

[4] فلسفه سياست ص 46.

[5] رضا داوري، مقاله « عقل سياسي، مجلّه مشكوة شماره 11 پائيز 1361 ص 63.

پيشتاز در هجرت

شيخ طوسي مي نگارد:

هنگامي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم وارد مدينه شد نامه اي به وسيله ابو واقدليثي، به حضور علي عليه السلام ارسال داشت كه خلاصه نامه چنين بود:

يا علي فوراً به ما ملحق شو و توقف ننما. [1] .

وقتي نامه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به دست امام علي عليه السلام رسيد، فوراً به آن گروه از مؤمنان كه آماده مهاجرت بودند پيغام داد تا مخفيانه از مكّه (به سوي مدينه) حركت كنند و در چند كيلومتري شهر به نام «ذي طوي» توقف نمايند تا قافله امام به آنان برسد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بار سفر بست و زنان را به كمك «ايمن» فرزند «اُمّ ايمن» سوار بر كجاوه كرد

و به ابوواقد آوردنده نامه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

شتران را آهسته حركت ده زيرا زنان توانائي تندروي ندارند. [2] و منظور از زنان فقط فواطم بود يعني (فاطمه عليها السلام دختر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، فاطمه بنت اسد مادر علي عليه السلام، فاطمه بنت زبير

بن عبدالمطلّب) [3] .

قافله امام علي عليه السلام مكّه را به جانب مدينه ترك گفت. نزديك بود كه كاروان به سرزمين ضَجْنان [4] كه هشت [5] سوار نقاب دار از دور نمايان شدند و به سرعت اسبهاي خود را به سوي كاروان مي راندند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بخاطر جلوگيري از هر نوع پيشامد بد و ناگواري براي زنان، به «ابو واقد» و «ايمن» دستور داد كه فوراً شتران را بخوابانند و پاهاي آنها را ببندند،

سپس زنان را پياده كرد كه سواران با شمشيرهاي برهنه سر رسيدند و در حالي كه خشم گلوي آنان را مي فشرد، شروع به بدگوئي كردند،

و گفتند تصوّر مي كني با اين زنان مي تواني از دست ما فرار كني؟!

حتماً بايد از اين راه باز گردي.

امام علي عليه السلام فرمود:

اگر باز نگردم چه مي شود؟

سواران گفتند:

يا با زور تو را بر مي گردانيم و يا با سر تو باز مي گرديم!!

پس از گفتن اين جمله، بطرف شتران رو آوردند تا آنها را رم دهند.

در اين حال حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با شمشير خود مانع از پيشروي آنان گرديد.

يكي از آنها با شمشير خود به جانب امام علي عليه السلام حمله برد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير او را از خود باز گرداند و سپس در حالي كه كانوني از خشم و غضب بود با شمشير خود به سوي آنان حمله برد و شمشير خود را متوجّه يكي از آنان بنام «جناح» (غلام حارث بن اميه) ساخت.

شمشير نزديك بود كه بر شانه او فرود آيد، ناگهان اسب او عقب پريد كه ضربت امام بر پشت سر اسب او فرود آمد.

«به روايتي علي عليه السلام آنچنان

ضربتي بر دوش او فرود آورد كه كتف وي به دو قسمت تقسيم شد.» [6] .

سپس افزود:

من عازم مدينه هستم و هدفي جز اين ندارم كه به حضور رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم برسم، حال هر كسي مي خواهد كه گوشت او را قطعه قطعه كنم و خون او را بريزم بدنبال من بيايد و يا به من نزديك شود،

اين جمله را گفت و سپس به ايمن و ابوواقد فرمود:

برخيزيد و پاي شتران را باز كنيد و راه خود را پيش گيريد.

مهاجمين از جرأت و شجاعت آن حضرت متوحّش شدند و احساس كردند كه علي عليه السلام تا پاي جان حاضر است با آنان بجنگد، لذا از تصميم خود منصرف شده و راه مكّه را در پيش گرفتند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با كمال خونسردي، به راه خود ادامه داد تا به ضجنان رسيد و يك شب و يك روز در آنجا به استراحت پرداخت تا افراد ديگري كه تصميم به مهاجرت داشتند به وي بپيوندند.

ابن صباغ مالكي گويد:

جمعي از ضعفاي مؤمنين كه امّ ايمن نيز از آنها بود، با كاروان همراه شدند. [7] .

پس از ادامه حركت، امام علي عليه السلام تمام اين مسافت را با پاي پياده طي كرد و در تمام منازل، ياد خدا از زبان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دور نمي شد و در طي اين مسافرت نماز را با همسفران خود بجا مي آورد.

برخي از مفسّرين نوشتند:

آيه زير درباره اين افراد نازل گرديده است:

اَلَّذينَ يذْكُرُنَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْاَرضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً. [8] .

«آنها كساني

هستند كه خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مي كنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي انديشند و مي گويند بار الها اينها را بيهوده نيافريده اي.»

از طرفي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در قُبا [9] در انتظار علي عليه السلام بود، ابوبكر اصرار مي كرد كه داخل شهر مدينه شوند ولي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

لا اُريمُ مِنْ هذا الْمَكانِ حَتَّي يوافي اَخي عَلِي عليه السلام

«از اين مكان حركت نخواهيم كرد تا برادرم علي به ما برسد.» [10] .

امام علي عليه السلام با كاروان كوچك در محلّه «قُبا» هنگامي بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وارد شد كه قدمهاي مبارك وي ورم كرده بود.

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علي را با آن وضع مشاهده كرد او را در آغوش كشيد و اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و آب دهان مبارك خود را بر قدمهاي مجروح علي عليه السلام ماليد كه از كرامت آن حضرت، شفا يافت و تا آخر عمر از پاي خود ناراحتي نديد. [11] .

به هر حال وقتي كاروان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به قبا رسيد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم با همراهي او از قبا به سوي مدينه حركت كرد. [12] .

اعتقاد كامل و ايمان والا، امام علي عليه السلام را به هجرت و مهاجرت توفيق داد تا هم خود و خانواده پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر مهاجران را به سلامت از محدوده نفوذ مشركين مكّه خارج سازد و به رسول خدا صلي الله عليه وآله

وسلم به پيوندد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 57 نهج البلاغه نسبت به سبقت خويش در هجرت اشاره مي كند و مي فرمايد:

أَمَّا إِنَّهُ سَيظْهَرُ عَلَيكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ، يأْكُلُ مَا يجِدُ، وَيطْلُبُ مَا لَا يجِدُ، فَاقْتُلُوهُ، وَلَنْ تَقْتُلُوهُ! أَلَا وَإِنَّهُ سَيأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَالْبَرَاءَةِ مِنِّي؛ فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي، فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ، وَلَكُم نَجَاةٌ؛ وَأَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّأُوا مِنِّي؛ فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَي الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ إِلَي الْإِيمَانِ وَالْهِجْرَةِ.

آگاه باشيد، پس از من مردي با گلوي گشاده و شكمي بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد، كه هر چه بيابد مي خورد، و تلاش مي كند آنچه ندارد به دست آورد، او را بكشيد! ولي هرگز نمي توانيد او را بكشيد آگاه باشيد بزودي معاويه شما را به بيزاري و بدگوئي من وادار مي كند، [13] بدگوئي را به هنگام اجبار دشمن اجازه مي دهم كه مايه بلندي درجات من و نجات شماست، اما هرگز در دل از من بيزاري نجوئيد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بوده ام.

------------

پي نوشت ها:

[1] مكتب اسلام شماره 9 ص 20 سال 15.

[2] مكتب اسلام شماره 9 ص 20 سال 15.

[3] سفينه ج 2 ص 298، فصول المهمّه ص 47.

[4] ضَجْنان، كوه كوچكي است در حوالي مكّه كه از آنجا تا مكّه 25 ميل راه است (معجم البلدان ج 3 ص 465.

[5] عبقرية الامام ص 25 تأليف دكتر مهدي محبوبه، و مناقب شهر آشوب ج 2 ص 60، و زندگاني اميرالمؤمنين تأليف محمّد جواد نجفي ص 214.

[6] عبقرية الامام ص 251، و زندگاني اميرالمؤمنين ص 406.

[7] فصول المهمّه ص 52.

[8]

سوره آل عمران آيه 189.

[9] حموي گويد «قُبا» نام چاهي است و در آن محلّ روستائي وجود دارد كه بنام همين چاه معروف شده، مسافت آن تا مدينه دو ميل است. معجم البلدان.

[10] اعلام الوري ص 66.

[11] كامل ابن اثير ج 2 ص 106، و علي من المهدي الي اللّحد ص 83.

[12] فصول المهمّه ص 52.

[13] پس از آنكه معاويه بر عراق تسلّط يافت، به تمام شهرهاي اسلامي آن روز دستورالعملي را فرستاد كه در خطبه ها و نماز به امام علي عليه السلام ناسزا بگويند و بتدريج براي بني اميه عادت شد تا آنكه عمر بن عبدالعزيز در دوران خلافت خود اين عادت ناپسند را ريشه كن نمود.

پاسخ به سئوالات اعتقادي دانشمندان يهود و نصاري

گروهي از احبار و دانشمندان يهود، وارد مدينه شدند و نزد خليفه اوّل آمده و گفتند:

در تورات چنين مي خوانيم كه:

جانشينان پيامبران، دانشمند ترينِ امّت هستند.

اكنون كه تو جانشين پيامبر هستي بايد به سئوالات ما پاسخ بدهي.

از تو مي پرسيم كه:

خدا در كجاست؟ در آسمانها يا در زمين؟

خليفه اوّل گفت:

او در آسمان و در عرش است.

يهودي گفت:

در اين صورت زمين از وجود خدا خالي است بنابه قول تو خدا در جائي هست و در جائي نيست.

خليفه اوّل گفت:

از نزد من دور شويد و از اينگونه پرسش ها دست برداريد.

يهوديان از سخن خليفه در شگفت مانده و از نزد وِي خارج شده، در حالي كه اسلام را به مسخره گرفته بودند.

در اين لحظه حسّاس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با منطق استوار خود چنين پاسخ داد:

اِنَّ اللَّهَ اَينَ الأَينَ، فَلا اَينَ لَهُ وَ جَلَّ اَنْ يحْوِيهِ مَكانٌ وَ هُوَ

في كُلِّ مَكانٍ بَغَيرِ مُماسَّةٍ وَ لا مُجورَةٍ، يحيطُ عِلْمُهُ بِما فيها وَ لا يخْلُو شَيي ءٌ مِنْ تَدبيرِهِ.

«همانا مكان ها را خداوند آفريد، او بالاتر از آن است كه مكان ها بتوانند او را فرا گيرند، او در همه جا هست، ولي هرگز با موجودي تماس و مجاورت ندارد. او بر همه چيز احاطه علمي دارد و چيزي از قلمرو تدبير او بيرون نمي باشد.»

و در تداوم مذاكرات علمي، دانشمندان يهودي در شگفت مانده و بي اختيار به حقّانيت گفتار حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و شايستگي او براي مقام خلافت اعتراف كردند.

امام علي عليه السلام افزود:

«اكنون اگر از كتابهاي شما دليلي بياورم كه گفتار مرا تصديق كند، آيا به اسلام ايمان خواهيد آورد؟»

گفتند: آري

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

«شما در يكي از كتابهاي خود نديده ايد كه روزي حضرت موسي نشسته بود، فرشته اي از جانب مشرق آمد و حضرت موسي پرسيد: از كجا آمدي؟»

فرشته گفت: از پيش خدا.

در آن لحظه فرشته ديگري پيدا شد و گفت: من از آسمان هفتم از پيش خدا مي آيم.

و پس از آن فرشته ديگري ظاهر شد و گفت: از زمين هفتم از نزد خدا مي آيم.

حضرت موسي عليه السلام با شگفتي گفت:

آري، هيچ مكاني از خدا خالي نمي باشد و به همه جا يكسان و به هيچ مكاني نزديك تر از مكان ديگر نيست.

يهوديان كه اين بيانات را شنيدند، گفتند:

«گواهي مي دهيم كه سخن حقّ همان بود كه تو فرمودي و شما شايسته تر از كساني هستيد كه به جايگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دست يافته اند.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد ج 1 ص 189.

پاسخ به سئوالي پيرامون اصحاب كهف

«تفاوت ميان

سال شمسي و قمري»

جماعتي از دانشمندان بلند پايه يهود وارد مدينه شدند و گفتند:

قرآن شما درباره اصحاب كهف مي گويد:

وَلَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِأَةَ وَ ازْدادوُا تِسْعاً [1] .

«اصحاب كهف سيصد و نُه سال در غار خوابيدند.»

در صورتي كه در تورات باقي ماندن آنها در غار، سيصد سال قيد شده است و اين دو كتاب در بيان آن با هم تفاوت دارند.

در برابر اين اشكال يهوديان، نه تنها خليفه اوّل، بلكه همه اصحاب از پاسخ گوئي عاجز ماندند.

ناچار اين مشكل را نيز از علي عليه السلام پرسيدند.

امام علي عليه السلام فرمود:

خلاف و تضادّ در ميان اين دو كتاب وجود ندارد، زيرا از نظر تاريخ آنچه نزد يهود معتبر است سال شمسي، و در نزد عرب سال قمري است و تورات به زبان يهود نازل شده و قرآن به زبان عربي است.

و سيصد سال شمسي مساوي است با سيصد و نُه سالِ قمري، زيرا:

سال شمسي سيصد و شصت و پنج روز و سال قمري سيصد و پنجاه و چهار روز است و هر سال يازده روز و شش ساعت با هم اختلاف دارند، در نتيجه 33 سال شمسي تقريباً سي و چهار سال قمري مي شود و سيصد سال شمسي، سيصد و نُه سال قمري است. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] سوره كهف آيه 25.

[2] علي كيست؟ ص 104.

پاسخ قاطع به يهودي

پس از پيدايش فتنه ها وحوادث نا گوار سقيفه،يكي از يهوديان اعتراض گونه به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

هنوز پيامبر شما دفن نشده دچار اختلاف شديد!!

امام علي عليه السلام بلافاصله، اعتراض او رابگونه اي پاسخ داد، كه نتوانست سر بلند كند، فرمود:

و قال له بعض اليهود:

ما دفنتم نبيكم حتي اختلفتم فيه!

فقَالَ عليه السلام له:

إِنَّمَا اخْتَلَفْنَا عَنْهُ لَا فِيهِ، وَلكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ الْبَحْرِ حَتَّي قُلْتُمْ لِنَبِيكُمْ:

«اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ فَقَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ». [1] .

(شخصي يهودي به امام گفت: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده، درباره اش اختلاف كرديد، امام فرمود:

ما درباره آن چه كه از او رسيده اختلاف كرديم، نه در خود او، امّا شما يهوديان، هنوز پاي شما پس از نجات از درياي نيل خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد:

«براي ما خدايي بساز، چنانكه بت پرستان خدايي دارند»

و پيامبر شما گفت: «شما مردمي نادانيد»). [2] .

يعني نوع پاسخ از نظر روش مناظره با نوع تهاجم در سئوال هماهنگ است كه يهودي را ساكت كرد تااز اختلافات سوء استفاده نكند. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 317 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] سوره اعراف آيه 138.

[3] حكمت 317 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

پاسخ به سئوال عقيدتي در ميدان جنگ

فرماندهان نظامي يا فرماندهان كل، در طول جنگ هاي گذشته، در ميدان جنگ و در آستانه نبرد، حال و هواي نظامي داشته و به حمله و گريز و نبرد و پيروزي فكر مي كردند،

و نمي توانستند جلسات عقيدتي و علمي در ميدان جنگ داشته باشند و به اينگونه از مسائل مسائل فرهنگي در آن لحظات حسّاس مرگ و زندگي نمي پرداختند.

در صورتي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در صلح و جنگ،

در ميدان نبرد يا مسجد كوفه،

همه جا به سئوالات عقيدتي مردم و سربازان جواب مي داد،

در ميدان جنگ چونان استاد فارغ البالِ سَرِ كلاس كه به سئوالات علمي شاگردان جواب مي گويد، برخورد مي كرد.

سربازي در

ميدان جنگ از طرفداري حقّ پرسيد!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با تواضع و فروتني جواب داد،

ديگري از نماز پرسيد.

و پاسخ شنيد.

در جنگ جَمَل سربازي به امام علي عليه السلام نزديك شد و گفت:

آيا شما مي گوئيد خدا يكي است؟

فرماندهان امام رو به سربازان كردند، و گفتند:

مگر نمي بيني كه در ميدان جنگ قرار داريم؟

اين چه حرفي است كه مي زني؟

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

او را به حال خود بگذاريد.

دَعَوْهُ فَاِنَّ الَّذي يريدُهُ الْاَعْرابي هُوَ الَّذي نُريدُهُ مِنَ الْقَوْمِ

«او را رها كنيد، آنچه را او مي پرسد همان چيزي است كه ما از مردم مي خواهيم.»

يعني بايد توحيد الهي مورد بحث قرار گيرد و مردم موحّد باشند تا فتنه انگيزي نكنند.

آنگاه سرباز را طلبيد و فرمود:

سئوال خو را تكرار كن.

و پاسخ هاي دقيق عقيدتي را مطرح و سرباز را قانع كرد. [1] .

چون امام علي عليه السلام در راه خدا و اعتلاي كلمه توحيد مي جنگد، اگر سربازي نسبت به خدا دچار اوهام باشد، جنگ او، جهاد در راه خدا نيست.

-------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه خصال شيخ صدوق ج1 ص62.

پاسخ به سئوالات عقيدتي جاثليق و جمعي از مسيحيان

پس از رحلت پيامبر اسلام عدّه اي از مسيحي ها به سرپرستي «جاثليق» به مدينه آمده، و از ابوبكر به عنوان جانشين و خليفه پيامبر، سؤالاتي را مطرح ساختند، و چون خليفه اوّل نتوانست به آن سؤال ها جواب درستي بدهد، خليفه دوم متوسّل به زور و تهديد گرديده و خطاب به جاثليق گفت:

خاموش باش و اِلاّ خون تو را مباح اعلام مي كنم!!

جاثليق چون اين تهديد را شنيد گفت:

اَهذا عَدْلٌ عَلي مَنْ جاءَ مُسْتَرْشِدَاً طالِباً؟!

«آيا از عدالت است؟ كسي را كه براي هدايت

يابي به پيش شما آمده است اينگونه تهديد و مرعوب سازي؟»

سپس خطاب به مسلمانان گفت:

(مرا به كسي كه جواب سؤالاتم را بتواند بگويد راهنمائي كنيد.)

مردم حاضر وي را به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام معرّفي نمودند.

جاثليق همان پرسش ها را در حضور علي عليه السلام مطرح و جواب همه آنها را دريافت كرد از جمله آنها اينكه گفت:

به من خبر ده؛ آيا شما در پيش خدا مؤمن هستيد، يا در نزد خودت؟

امام علي عليه السلام فرمود:

من در پيشگاه حداوند مؤمن هستم همانطوري كه در اعتقاد خود نيز مؤمنم.

جاثليق پرسيد:

مقام شما در بهشت برين چگونه خواهد بود؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

من در كنار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در بهشت برين و فردوس اعلا خواهم بود.

جاثليق پرسيد:

به رسالت پيامبرتان و صداقت او چگونه ايمان آوردي؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

از ديدن معجزات و آيات روشن به او ايمان آورده ام.

جاثليق پرسيد:

از خدايت به من خبر ده كه او در كجاست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد:

خداوند در جايگاه خاصّي قرار نمي گيرد و او از مكان منزّه است،

خداي من جسم نيست تا در مكاني قرار گيرد، و از حالي به حال ديگر تحوّل پيدا نمي كند.

جاثليق پرسيد:

آيا خداي تو به وسيله حواس قابل درك است؟

و اگر با حواس ظاهري قابل درك نيست، پس چگونه مي توان به او معرفت حاصل كرد؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

خداوند هرگز با مقدار و با كيفيتي تعريف نمي شود، و او با مردم قابل قياس نيست، بلكه از راه عقل، و آثار قدرتش كه در اين جهان مشهود است مي توان او را شناخت.

جاثليق پرسيد:

آيا پيامبر شما عيسي عليه السلام را مخلوق معرّفي كرده است؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

عيسي داراي تصوير و تغيير بوده و هست، و از حالي به حال ديگر تغيير پيدا مي كرد و او يكي از بندگان خداست و مخلوق بودن او به اثبات رسيده است.

مولاي متّقيان سپس به سئوالات ديگر آنان جواب كافي داد، و آنگاه از تمام قضاياي آنها و اخبار دروني شان به آنان خبر داد!!

و فرمود:

اي نصراني! تو در عالم خواب مقام و عظمت مرا ديده اي و مأمور شده اي از مخالفت با من اجتناب نموده و مطيع من باشي، در حالي كه در دلت به اين امر راضي نبوده اي!!

جاثليق چون اين اخبار غيبي را شنيد به خدا و پيامبرش ايمان آورده و گفت:

شهادت مي دهم كه تو اميرالمؤمنين و وصي بر حقّ رسول خدائي، و با او تمام همراهان مسيحي اش مسلمان شدند.

خليفه دوم گفت:

سپاس خدا را كه تو را هدايت كرد، ولي اين را بدان كه علوم پيامبر در اهل بيت او مستقرّ است، ولي خلافت با تعيين مردم با آن كسي است كه تو با او در آغاز صحبت كرده اي!!

جاثليق گفت:

مي دانم چه مي گوئي، ولي تو بدان كه من بر يقين خود استوار هستم. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 257، و اثبات الهداة ج 2 ص 432.

پاسخ به شبهات حكميت

شخصي از ياران امام علي عليه السلام پرسيد:

يا اميرالمؤمنين، در آغاز ما را از حكميت نهي كردي، سپس آن را پذيرفتي، نمي دانيم كدامين نظر شما را درست بدانيم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ او فرمود:

هذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ!

أَمَا وَاللَّهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَي الْمَكْرُوهِ الَّذِي يجْعَلُ اللَّهُ فِيهِ خَيراً، فَإِنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيتُكُمْ وَإِنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَإِنْ أَبَيتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ، لَكَانَتِ الْوُثْقَي، وَلكِنْ بِمَنْ وَإِلَي مَنْ؟ أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِي بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي، كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ، وَهُوَ يعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!

علل شكست كوفيان و پذيرش «حكميت»

(اين سزاي كسي است كه بيعت با امام خود را ترك گويد، و پيمان بشكند.

به خدا سوگند: هنگامي كه شما را به جنگ با معاويه فرا خواندم، خوشايندتان نبود، ولي خداوند خير شما را در آن قرار داده بود، اگر مقاومت مي كرديد، شما را راهنمائي مي كردم و اگر به انحراف مي رفتيد شما را به راه راست برمي گرداندم، اگر سرباز مي زديد، دوباره شما را براي مبارزه آماده مي كردم، در آن صورت وضعيتّي مطمئن داشتيم. امّا دريغ، با كدام نيرو بجنگم؟ و به چه كسي اطمينان كنم؟ شگفتا، مي خواهم به وسيله شما بيماريها را درمان كنم ولي شما درد بي درمان من شده ايد، كسي را مي مانم كه خار در پايش رفته و با خار ديگري مي خواهد آن را بيرون كشد، در حالي كه مي داند خار در تن او بيشتر مي شكند و بر جاي مي ماند.) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب عقد الفريد ج 2 ص 165: ابن عبد ربّه، و ارشاد مفيد ص 139، و اختصاص شيخ مفيد ص 153، و احتجاج طبرسي ج 1 ص 273.

پاسخ به شبهات ناكثين

امام علي عليه السلام در يك سخنراني، نسبت به ادّعاهاي سران جنگ جمل توضيح داد. [1] .

تعريف الناكثين

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ.

وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَي مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا

بَينِي وَبَينَهُمْ نَصِفاً.

وَإِنَّهُمْ لَيطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ:

فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوّهُ دُونِي، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ، وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَي أَنْفُسِهِمْ، يرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيحْيونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ.

يا خَيبَةَ الدَّاعِي! مَنْ دَعَا! وَإِلَامَ أُجِيبَ!

وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ.

فَإِنْ أَبَوْا أَعْطَيتُهُمْ حَدَّ السَّيفِ وَكَفَي بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ، وَنَاصِراً لِلْحَقِّ! وَمِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَي أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ!

وَأَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ كُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنِّي لَعَلَي يقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَغَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي.

شناساندن ناكثين «اصحاب جمل»

(آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده، و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار ديگر ستم را به جاي خود نشاند، و باطل به جايگاه خويش پايدار شود.

سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهي از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّي را مي طلبند كه خود ترك كردند، و انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريختند، اگر شريك آنها بودم، پس آنها نيز در اين خونريزي سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است، مي خواهند از پستان مادري شير بدوشند كه خشكيده، بدعتي را زنده مي كنند كه مدّت هاست مرده، وَه چه دعوت كننده اي!؟ [2] .

و چه اجابت كنندگاني؟! همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم.

امّا اگر از آن سرباز زدند با شمشير تيز پاسخ آنها را خواهم داد، كه براي درمان باطل و ياري دادن حق، كافي

است.

شگفتا:

از من خواستند به ميدان نبرد آيم و برابر نيزه هاي آنان قرار گيرم و ضربت هاي شمشير آنها را تحمّل كنم، گريه گنندگان بر آنها بگريند، تاكنون كسي مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسنده است، من به پروردگار خويش يقين داشته و در دين خود شك و ترديدي ندارم.)

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 22 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] دعوت كنند، طلحه و زبير و عائشه مي باشند.

پيشنهاد امام علي به انقلابيون

خليفه سوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به حضور طلبيد به او پيشنهاد كرد كه از جانب وِي به محاصره كنندگان بگويد كه:

خليفه سوم به خواسته هاي ايشان جواب مثبت خواهد داد، ولي لازم است براي اين كار سه روز به خليفه مهلت بدهند، زيرا خليفه سوم سوگند ياد كرد كه خواسته هايشان را بجا آورد.

اميرالمؤمنين عليه السلام پيام خليفه سوم را به شورشيان رسانيد و فرمود كه:

خليفه سوگند اكيد مي خورد كه در عرض سه روز تمام خواسته هاي شما را بجا آورد.

انقلابيون فرمايش آن حضرت را قبول كردند و خوشحال شدند و تعهّد نامه اي هم ميان انقلابيون و خليفه در اين رابطه به امضاء رسيد.

امّا مروان بن حكم، خليفه سوم را از اين اقدام منع كرد و نگذاشت به وعده هاي خود عمل كند و به خليفه چنين گفت:

وَاللَّهِ لِإِقامَةُ عَلي خَطيئَةٍ يسْتَغْفَرَ مِنْها اَجْمَلُ مِنْ تَوْبَةٍ يخَوَّفُ عَلَيها [1] .

«به خدا سوگند، باقي بودن و استقامت ورزيدن بر گناهي كه از آن استغفار مي كني بهتر و زيباتر از توبه است كه از ترس آن را بجا مي آوري.»

بالاخره مهلت تعيين شده پايان يافت،

نه اصلاحي صورت گرفت،

و نه فرمانداري بر كنار شد،

و نه حقّ پايمال

شده اي به صاحب آن حق بازگشت.

انقلابيون كه در اين سه روز دست از محاصره برداشته و در كنار مدينه به انتظار نشسته بودند، مشاهده كردند كه خليفه به هيچ يك از وعده هايش عمل نكرد، لذا با جدّيت تمام و بادادن شعارهاي تند وارد شهر شدند و كاخ خلافت را به محاصره خود در آوردند. [2] .

اين بار مدّت محاصره به طول انجاميد و هر روز كه مي گذشت حلقه محاصره تنگ تر مي شد و كار به جائي رسيد كه نگذاشتند آب و غذا به خانه خليفه سوم برسد.

خليفه سوم جريان را به اميرالمؤمنين عليه السلام اطّلاع داد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ناراحت شده، به فكر رسانيدن آب به خليفه افتاد.

پس از مدّتي انقلابيون ديدند كه علي عليه السلام به همراه سه نفر با مشك آب به طرف خانه خليفه سوم مي آيد،

محاصره كنندگان تصميم داشتند كه نگذارند مشك هاي آب به خليفه سوم برسد، ولي از علي عليه السلام شرم نمودند و جرأت نكردند كه جلوي او را بگيرند.

آنها اميدوار بودند كه ابتداء طلحه پيش برود و مانع شود و سپس آنها جرأت يابند و مانع آن شوند.

طلحه به جانب علي عليه السلام حركت كرد، ولي نمي توانست حرف بزند،

مردم به اميد اينكه طلحه فرمان جلوگيري از حاملان آب را خواهد داد، و آنها جلوي حاملان آب را سدّ خواهند كرد.

در اين حال علي عليه السلام طلحه را مورد عتاب قرار داد و فرمود:

مردم بگذاريد آب ها به خليفه برسد.

مردم ناچار تسليم شدند و با اكراه راه مشك داران را باز كردند و مشك هاي آب به خانه خليفه وارد گرديد.

طلحه از اين منظره عصباني شد، ولي خشم خود را فرو خورد.

[3] .

پس از آن انقلابيون محاصره را تنگ تر از پيش ساخته و نگذاشتند كه كسي آب و نان به داخل خانه برساند و براي كشتن خليفه سوم آماده شدند.

امام علي عليه السلام چون مردم را در كشتن خليفه سوم مصمّم ديد، دستور داد كه فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام با عدّه اي از خدمت گذاران اسلحه بردارند و در كنار درب خانه خليفه در مقابل شورشيان آماده دفاع شوند و نگذارند كه كسي از مهاجمين به داخل خانه راه يابد.

ايشان با چند نفر ديگر درب خانه خليفه را در اختيار خود گرفتند و همانگونه كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داده بود، نگذاشتند از مهاجمين به آنها نزديك شوند.

طلحه و زبير هم كه چنين ديدند براي حفظ ظاهر فرزندان خود را به ياري آنها فرستادند. [4] .

عبدالفتّاح عبدالمقصود مي نويسد كه:

پيرمرد (خليفه سوم) در تيره ترين لحظات بيچارگي هم حاضر نبود شك را از قلبش ريشه كن كند و هميشه نسبت به علي عليه السلام شك در دل داشت و خود كوچكترين قدرتي براي زدودن آن نداشت،

به همين ترتيب ذهن ناتوان و زبونش او را به تضادّهاي مداوم مي كشانيد، همينكه كارها عليه او دست به دست هم مي دادند واز مردم نسبت به جان خويش مي ترسيد، به دنبال علي عليه السلام مي فرستاد و او را به خود نزديك مي كرد.

وقتي مي ديد مردم تا حدّي نرم گرديده و خاموش شده اند، اين را بر اثر سلطه و نفوذ حريف مي دانست و در نتيجه از او مي ترسيد و او را تبعيد مي كرد.

امام علي عليه السلام پيوسته در معرض اين تقرّب و تبعيد قرار گرفته بود.

در قبال اين وضع خليفه پير، هيچ تفسيري بهتر

از اين ندارد كه بگوئيم:

اين يك حالت نفساني و ذاتي بود كه پيرمرد تسلّطي بر آن نداشت.

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با آن كرامت نفس و سعه صدري كه داشت، نه دلتنگ مي شد و نه از خليفه سوم كينه اي به دل مي گرفت، هرچند خليفه سوم در باطن از علي عليه السلام دل خوشي نداشت، و ابن عبّاس را به سراغ امام علي عليه السلام فرستاد و اظهار داشت كه:

يا اباالحسن، خليفه سوم مي خواهد كه مدينه را به سوي ينْبُع (باغ هايي در اطراف مدينه) ترك كني.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تبسّمي كرد و آماده شد كه از مدينه بيرون رود و فقط فرمود:

يا بْنَ عَبَّاسٍ، مَا يرِيدُ عُثَْمانُ إِلَّا أَنْ يجْعَلَنِي جَمَلاً نَاضِحاً بِالْغَرْبِ: أَقْبِلْ وَأَدْبِرْ! بَعَثَ إِلَي أَنْ أَخْرُجَ، ثُمَّ بَعَثَ إِلَي أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ الْآنَ يبْعَثُ إِلَي أَنْ أَخْرُجَ!

وَاللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّي خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً.

(اي پسر عبّاس! عثمان جز اين نمي خواهد كه مرا سرگردان نگهدارد، گاهي بروم، و زماني برگردم، [5] يك بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم، دوباره خبر داد كه باز گردم، هم اكنون تو را فرستاده كه از شهر خارج شوم.

به خدا سوگند! آنقدر ازاو دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم.) [6] .

طبري نيز در تاريخ خود جمله اي قريب به همين مضمون را از امام علي عليه السلام در جواب (سعد بن ابي وقّاص) نقل كرد:

وَاللَّهِ ما زِلْتُ اَذُبُّ عَنْهُ حَتّي اِنّي لَأَسْتَحْيي. [7] .

«به خدا سوگند پيوسته از عثمان دفاع كرده ام كه من از مردم خجالت مي كشم.»

در اينجا ابن ابي الحديد مي گويد:

به خدا سوگند علي بن ابيطالب عليه السلام در ياري عثمان آنچنان تلاش مي كرد كه اگر

برادرش جعفر به جاي عثمان در محاصره قرار گرفته بود، در ياري او بيشتر از اين تلاش نمي كرد. [8] .

و ادامه مي دهد كه:

عَلِي اَبَرُّ النّاسِ مِنْ دَمِهِ وَ قَدْ صَرَّحَ بِذالِكَ في كَثيرٍ مِنْ كَلامِهِ مِثْلُ قَوْلِهِ عَلَيهِ السَّلامُ

وَ اللَّهِ ما قَتَلْتُ عُثْمانَ وَ لا مالأَْتُ عَلَي قَتْلِهِ وَ صَدَقَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ. [9] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به خون خليفه سوم از همه پاكتر بود، كه در اكثر سخنراني هاي خود به اين حقيقت اشاره فرمود:

مانند سخن آن حضرت المؤمنين عليه السلام كه:

(سوگند به خدا من در كشتن عثمان دخالت نداشتم، و به قتل او نيز علاقه اي نشان ندادم.)

و امام علي عليه السلام راست گفت كه درود خدا بر او باد.

امام علي عليه السلام براي ريشه كن شدن فتنه ها، هم مجاهديني كه در مسجد گِرد آمده بودند را نصيحت مي كرد و از هرگونه اقدام نابجا پرهيز مي داد و هم خليفه سوم را پند مي داد كه از خدا بترسد و به خواسته هاس مردم مسلمان احترام بگذارد تا آتش فتنه ها بالا نگيرد.

اينگونه از دخالت ها و نظارت ها و پند دادن ها و هشدارها از مصاديق روشن «امر به معروف» و «نهي از منكر» است.

اگر همه مردم مدينه، و سران و دست اندركاران امور جاري آن روزگاران چونان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عمل مي كردند، حوادث و فتنه هاي ناگواري پديد نمي آمد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير ج 3 ص 165.

[2] كامل ابن اثير ج 3 ص 171، و الامام علي ج 2 ص 168، و شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 152، زندگاني اميرالمؤمنين ص 198 - 197.

[3] الامام علي ج 2 ص 277، و نور الابصار

ص 83.

[4] نورالابصار ص 83.

[5] يجعلني جَمَلاً ناضحاً (مرا چون شتر آبكش قرارداد) ضرب المثل است و پيامش همان است كه در ترجمه آمد.

[6] خطبه 240 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه اسناد آن به اين شرح است:

1- عقد الفريد ج 4 ص 309: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

2- كتاب كامل ج 1 ص 11: مبرد (متوفاي 258 ه)

3- الامامة والسياسة ج 1 ص 34: ابن قتيبة(متوفاي 276 ه)

4- غرر الحكم ص 318: آمدي (متوفاي 588 ه).

[7] تاريخ طبري ج 6 ص 2998.

[8] شرح ابن ابي الحديد بنا به نقل كتاب ابوطالب مؤمن قريش ص 38.

[9] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 200.

پاسخ دادن به هرگونه سوال

يكي ديگر از روش هاي شناسائي درك جوانب علوم عَلَوي، توجّه به كلمات وحي گونه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است، كه امام به هر سئوالي پاسخ داد و جز او كسي چنين ادّعائي نكرد، و هر كس چنين گفت رسوا شد.

الف- خود آن حضرت فرموده است كه:

سَلوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني وَلايقُولُها بَعْدي اِلاَّ مُدَّعِ كَذّابٌ اَوْ مَجْنُونٌ [1] .

«بپرسيد از من قبل از اينكه مرا از دست بدهيد، كسي پس از من سَلوني نمي گويد جز ادّعا كننده دروغ پرداز يا ديوانه»

ب- ابن ابي الحديد مي گويد:

امّت اسلامي اجماع نموده اند بر اينكه اَحَدي از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و علماء و دانشمندان عالم، به جز علي عليه السلام «سلوني» نگفته است.

و اين از ويژگي هاي آن حضرت است كه از آينده خبر مي داد. [2] .

ج- و نيز اخطب خوارزمي از سعيد بن مسيب روايت

كرده است كه گفت:

از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله

وسلم به جز علي عليه السلام كسي نتوانست بگويد: «سَلُوني»

و كساني كه اين ادّعا را كرده اند، بلافاصله ذليل و خوار گرديده و خود را رسوا ساخته اند.

از جمله آنها «قتاده ابن دعامه» مي باشد. [3] .

دميري، حكايت كرده است كه چون «قُتاده» وارد كوفه شد مردم به اطرافش گرد آمدند، او مغرور شد و گفت:

«هرچه مي خواهيد از من بپرسيد.»

در آن اجتماع «ابوحنيفه» نيز حاضر بود گفت از او بپرسيد:

مورچه اي كه در مكالمه سليمان عليه السلام در قرآن مجيد آمده است نَر بود يا مادّه؟

از او پرسيدند، او در پاسخ ماند! (و خجل گشت).

ابوحنيفه گفت:

مادّه بوده، بدليل كلام الهي «قالت نملة» چون؛ فعل مؤنّث آمده است. [4] [5] .

د- امام علي عليه السلام فرمود:

اَيها النّاسُ، سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني: فَلَاَنَّ بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الْاَرْضِ

«از من بپرسيد پيش از انكه مرا نيابيد، كه من به راههاي آسمان داناتر از راههاي زمين هستم.» [6] .

ه- در روايت ديگري فرمود:

فَاسْئَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني، فَوَاللَّهِ الَّذي نَفْسي بِيدِهِ لا تَسْئَلُونَني مِنْ شي ءٍ فيما بَينَكُمْ وَ بَينَ السّاعَةِ وَ لا عَنْ فِئَةٍ تَهْدي مَائَةً وَ تَضِلُّ مائَةً اِلاّ اَنْبَأتُكُمْ بِناعِقِها وَ قاعِدِها وَ سائِقِها الخ. [7] .

مام علي عليه السلام بر منبر مشغول سخنراني بود، فرمود:

«هرچه مي خواهيد پيش از آنكه من نباشم بپرسيد، به خدا سوگند از اين زمان تا قيامت چيزي را از من سئوال نمي كنيد، مگر شما را از آن خبر مي دهم و نيز از آينده گروهي كه صد نفر را هدايت، و صد نفرديگر را گمراه مي كنند، فرياد كننده و جلودار و راننده آنها، و اينكه ازكجا كوچ مي كنند؛ و در كجا رحل اقامت

مي افكنند، همه را به شماخبر مي دهم.»

و- و در روايتي ديگر فرمود:

سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني عَنْ عِلْمٍ لا يعْرِفُهُ جِبرئيلٌ وَ لا ميكائيلٌ،

(فَقالَ رَجُلٌ: يا اَميرُالْمُؤمِنينَ، ما هذَا الْعِلْمُ الَّذي لا يعْلَمُهُ جِبْرَئيلُ وَ لا ميكائيلُ،)

قالَ اِنَّ اللَّهَ تَعالي عَلَّمَ نَبِيهُ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله وسلم لَيلَةَ الْمِعْراجِ عُلُوماً شَتّي فَمِنْها عِلْمٌ اَمَرَهُ اللَّهُ بِكِتْمانِهِ وَ عِلْمٌ اَمَرَهُ اللَّهُ بِتَبْليغِهِ وَ عِلْمٌ خَيرَهُ اللَّهُ تَعالي فيهِ.

«پيش از آنكه مرا نيابيد سئوال كنيد از من از علمي كه جبرئيل و ميكائيل هم آنرا نمي دانستند.

(مردي برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين عليه السلام آن علم كدام است كه فرشتگان درگاه ربوبي از آن بي خبرند؟)

امام علي عليه السلام فرمود: چون ايزد منّان در شب معراج بسياري از علوم و اسرار گوناگون را به پيامبر خود تعليم داد،

آنگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را به كتمان بخشي از آنها و به تبليغ بخش ديگري از آن، فرمان داد و آن حضرت را در اظهار بخش سوّم آن، مخير ساخت. [8] .

ز- و نيز فرمود:

سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني، فَاِنّي مَيتٌ قَريبٌ اَوْ مَقْتُولٌ بَلْ قَتْلاً ما ينْتَظِرُ اَشْقاها اَنْ يخْضِبَ هذِهِ بِدَمٍ وَ ضَرَبَ بِيدِهِ اِلي لِحْيتِهِ.

«بپرسيد از من پيش از آنكه من نباشم، زيرا نزديك است كه من بميرم و يا كشته شوم، چنان كشته شدني كه شقي ترين امّت در انتظار آن است و اين از خونم خضاب خواهد شد و به محاسن خود با دست اشاره كرد».

ح- باز فرمود:

سَلُوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُوني، فَاِنّي بِطُرُقِ السَّماواتِ اَخْبَرُ مِنْكُم بِطُرُقِ الْأرْضِ. [9] .

«بپرسيد از من پيش از آن كه مرا نيابيد، زيرا من راه هاي زمين را بهتر مي شناسم.»

مردي به نام

«تميم ابن اسامه» برخاست و گفت:

براي من از تعداد موي سرم خبر بده كه چه مقدار است؟

امام علي عليه السلام فرمود:

به خدا سوگند من تعداد آنها را مي دانم و اگر بخواهم از تعداد آنها خبر دهم، خبر مي دهم ولي اثبات آن بر تو مشكل است. امّا از حركات و كردارت خبر مي دهم، به من گفته شده كه روي هر موي سر تو فرشته اي است كه تو را لعنت مي كند و به تعداد موهاي سرت شيطاني هست كه تو را فريب مي دهد؛ تحريكت مي كند،

نشانه اش اينكه تو در خانه خود بچّه اي فرومايه [10] را تربيت مي كني، كه عاقبت در قتل فرزند پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم حسين عليه السلام شركت جويد و مردم را براي كشتن آن حضرت تحريص خواهد نمود.

«پس امام علي عليه السلام آنچه را كه فرموده بود بوقوع پيوست، چون در آن روز (حصين) در خانه او كودكي شيرخوار بود، وقتي بزرگ شد، در واقعه كربلا رئيس شُرطه هاي عبيداللَّه بن زياد بود.» [11] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] دُرر السّمطين ص 96 به نقل احقاق الحقّ ج 7 ص 611، و سفينة ج 1 ص 586 (لا يقُولُها بَعْدي اِلاّ جاهِلٌ مُدَعِ اَوْ كَذّابٌ مُفْتَرٍ).

[2] شرح ابن ابي الحديد ج 13 ص 106 و ج 7 ص 46، و طبري در ذخائر العقبي از سعيد بن مسيب نقل كرده كه گفت (لم يكن احدا من اصحاب الرّسول صلي الله عليه وآله وسلم يقول سلوني الاّ علياً) ص 82.

[3] قَتادة بن دِعامه از علماء عامّه است. علاّمه مجلسي گويد: قتادة از مشاهير محدّثان و مفسّران عامّه مي باشد كه از انس

بن مالك و ابي الطفيل و سعيد بن مسيب و حسن بصري روايت نقل كرده است.

[4] حيوة الحيوان ج 2 ص 368.

[5] جواب ابوحنيفه از نظر قواعد ادبي كافي به نظر نمي رسد، زيرا نمل بمعني مورچه و اسم جنس است مانند انسان، كه هم بر نر دلالت دارد و هم بر مادّه و وقتي «ة» كه هم علامت تأنيث و هم علامت وحده، به آن اضافه شود، دو معني مي دهد.

اوّل به اعتبار اينكه «ة» علامت مؤنّث باشد، مورچه مادّه معنا خواهد داد.

دوّم به اعتبار اينكه «ة» معناي وحده خواهد داد. به هر حال وجود «ة» در نملة، آنرا به صورت (مؤنّث لفظي) در مي آورد و آن هرگز بر تأنيث حقيقي نمله دلالت ندارد.

ابن حاجب در بعضي از تصنيفات خود گفته:

مؤنّث بودن حيوانات مانند شاة «گوسفند» و نملة «مورچه» و حمامة «كبوتر» تأنيث شان لفظي است، ابوحنيفه از اين جهت كه نمله را به خيال خود در آيه مزبور مادّه گمان كرده، اشتباه نموده، زيرا ممكن است نملة در آيه مزبور نر بوده باشد.

و تاء تأنيث در فعل قالت بخاطر مؤنّث لفظي بودن نملة باشد. از اين روست كه گفته شده سكوت قتاده بهتر از جواب آنچناني ابوحنيفه بوده است. (سفينه ج 2 ص 612).

[6] شرح نهج البلاغه فيض ج2 ص752 خطبه23، و شرح ابن ابي الحديد ج13 خطبه 235 ص101، و خطبه5:189 و خطبه 2:92 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[7] شرح حديدي ج 7 ص 44 خطبه 92 ص 264.

[8] نزهة المجالس تأليف علاّمه الصفوري البغدادي ج 2 ص 144 ط قاهره نقل از احقاق الحقّ ج 6 ص 616.

[9] بحار ج

40 ص 153.

[10] عبارت عربي آن سخلا است، برّه نر و بزغاله را گويند و منتهي الارب.

[11] احقاق الحقّ ج 7 ص 619.

پرداخت حقوق به قاريان قرآن

در حكومت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با محاسبه دقيق به آنانكه قرآن خواندن را ياد مي گرفتند و قاري قرآن بودند، حقوق پرداخت مي كردند كه سالي دويست دينار مي شد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] خصال شيخ صدوق ج 2 ص 602.

پاداش بيماري

اميرالمؤمنين عليه السلام به يكي از يارانش كه به مرضي مبتلا شده بود فرمود:

خداوند بيماريت را سبب ريختن گناهانت قرار دهد؛ زيرا مرض، اجر و پاداشي ندارد ولي گناهان را مانند برگ درختان مي ريزد، و تنها اجر و مزد در برابر گفتار زباني و كردار بدني است.

و خداوند هر كه را بخواهد، از بندگان پاك سرشت نيكو كردارش، به بهشت مي برد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 42 معجم المفهرس محمد دشتي.

پرهيز از برخي اقسام علوم

در روزگاران گذشته يكي از اقسام علم نجوم وستاره شناسي بود كه در غيب گوئي كاربُرد داشت.

كه زندگي و مرگ و تولّدِ اشخاص و حوادث و تحوّلات اجتماعي و به قدرت رسيدن و شكست قدرت ها و حكومت ها را تا حدودي بازگو مي كردند.

البته بسياري هم دكّان باز كرده از اين راه روزي مي خوردند كه غالباً پيشگوئي هاي آنان دروغ بود.

عبداللَّه بن عوف نقل كرد:

امام علي عليه السلام عازم جنگ نهروان بود كه منجّمي آمد و فرمود:

اگر در اين ساعت حركت كنيد شكست مي خوريد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

تو از حوادث غيب چه مي داني؟ تو چه مي داني در شكم اين حيوان چيست؟ نر يا ماده؟

هر كس تو را تصديق كند قرآن را انكار كرده است.

سپس امام علي عليه السلام به اصحابش فرمود:

با نام خدا حركت كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و لشگريانش به نبرد خوارج رفتند و با پيروزي بازگشتند.

آنگاه امام علي عليه السلام مردم را نصيحت فرمود:

أَتَزْعَمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَي السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ؟ وَتُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ؟ فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ، وَاسْتَغْني عَنِ الْإِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيلِ الَْمحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَكْرُوهِ.

وَتَبْتَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ

بِأَمْرِكَ أَنْ يولِيكَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ، لِأَنَّكَ - بِزَعْمِكَ - أَنْتَ هَدَيتَهُ إِلَي السَّاعَةِ الَّتِي نَالَ فِيهَا النَّفْعَ، وَأَمِنَ الضُّرَّ!!

أَيهَا النَّاسُ، إِياكُمْ وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ، إِلَّا مَا يهْتَدَي بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ، فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَي الْكَهَانَةِ، وَالْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ، وَالْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ كَالْكافِرِ! وَالْكافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَي اسْمِ اللَّهِ.

(به هنگام حركت براي نبرد با خوارج، شخصي با پيشگويي از راه شناخت ستارگان گفت: اگر در اين ساعت حركت كنيد، پيروز نمي شويد و من از راه علم ستاره شناسي اين محاسبه را كردم.

امام علي عليه السلام فرمود:)

«گمان مي كني تو از آن ساعتي آگاهي كه اگر كسي حركت كند زيان نخواهد ديد؟ و مي ترساني از ساعتي كه اگر كسي حركت كند ضرري دامنگير او خواهد شد؟ كسي كه گفتار تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده است، و از ياري طلبيدن خدا در رسيدن به هدفهاي دوست داشتني، و محفوظ ماندن از ناگواريها، بي نياز شده است.

گويا مي خواهي به جاي خداوند، تو را ستايش كنند! چون به گمان خود مردم را به ساعتي آشنا كردي كه منافعشان را به دست مي آورند و از ضرر و زيان در امان مي مانند.

اي مردم، از فرا گرفتن علم ستاره شناسي براي پيشگويي هاي دروغين، بپرهيزيد، جز آن مقدار از علم نجوم كه در دريانوردي و صحرانوردي به آن نياز داريد، چه اينكه ستاره شناسي شما را به غيب گويي و غيب گويي به جادوگري مي كشاند، و ستاره شناس چون غيب گو، و غيب گو چون جاودگر و جادوگر چون كافر و كافر [1] در آتش جهنم است. با نام خدا حركت كنيد.» [2] .

إياكُمْ وَ تَعْلُّمِ النُّجُومِ إلاّ ما يهْتَديفي بَرٍّ أوْ بَحْر [3] .

«از علم نجوم بپرهيزيد مگر آن مقدار

كه در صحرا نوردي و دريانوردي لازم است»

-------------

پي نوشت ها:

[1] منجّم، از طريق ستاره شناسي پيشگويي مي كند و كاهِن (غيب گو) با كمك گرفتن از شيطان و جن خبر مي دهد، مي گويند شخص مورد نظر عفيف بن قيس برادر اشعث بن قيس بود.

[2] خطبه 79 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] امالي صدوق ص 338، وخطبه 79 نهج البلاغه معجم المفهرس.

پاداش جهاد

بايد با كساني كه رفتاري مخالف آئين الهي در پيش گرفته اند، مبارزه كرد.

بنابراين مبارزه با دشمنان حق بر كسي كه حق را شناخته، واجب است و اين كار همه روزه و در هر مكان در حكم فريضه اي عيني است.

انسان وظيفه دارد كه از روي حق عمل كند و در عين حال به دفاع از حق نيز برخيزد. كافي نيست كه ستمگر نباشيد، بلكه لازم است از ستمديدگان نيز دفاع كنيد.

امام علي (ع)، در نامه اي به كارگزار خود در قلمرو همدان و اصفهان چنين مي گويد:

... و اما بعد... فان جهاد من صدف عن الحق رغبه عنه وهب في نعاس العمي و الضلال اختيارا، فريضه علي العارفين، و انا قد هممنا بالمسير الي هولاء القوم الذين عملوا في عباده الله بغير ما انزل الله...

و اما بعد...

جهاد با كسي كه از راه حق دور شده و به اختيار خود به سراشيب نابينائي و گمراهي فروافتاده، بر رهروان حق واجب است. ما كمر همت بسته ايم تا با مردمي كه آئين خداوند را ناديده گرفته اند، اموالي را (كه همگان در آن شريكند) غصب نموده اند، حدود شرعي را كنار گذاشته اند، حق را پايمال كرده اند، در زمين فساد پراكنده اند و با قاسطين پيوند دوستي بسته اند نبرد كنيم، (كوردلي آنان

تا به جائي است) كه هر گاه خداوند بهترين فردشان را به ولايت بر آنان بگمارد، كينه ي وي را به دل مي گيرند، و اگر ستمكاره اي بر آنان فرمانروايي كند، به او مهر مي ورزند. در بيدادگري اصرار دارند و در تفرقه افكني همكاري مي كنند. بارها در برابر حق ايستاده اند، و در گناهكاري و ستمگري همدستي نموده اند. چون اين نامه به تو رسد مقام خود را به مورد اعتمادترين يارانت بسپار و به سوي ما رهسپار شو تا در كنار ما با چنين دشمني روبرو شوي، و بدين سان فريضه ي امر به معروف و نهي از منكر را به جاي آوري، با حق همراه گردي، و از باطل دور شوي. زيرا ما و تو هيچ يك از پاداش جهاد بي نياز نيستيم، و خداوند يگانه برآورنده ي نيازما و پناه ماست.» [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 132.

پايبندي به عدالت

نمي توان به اين بهانه كه عدالت بر بعضي ها گران مي آيد، جانب آن را رها نمود.

امام علي (ع) در اين باره مي فرمايد:

فان في العدل سعه، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.

«در عدل، گشادگي است. پس آن كس كه عدل بر او تنگ گيرد، ستم بر او تنگ تر خواهد گرفت.» [1] .

روشن است كساني كه از عدل فرمانروايان به تنگ مي آيند، از ستمگري بيش از آن به ستوه خواهند آمد.

اجراي عدالت بي ترديد برخي كسان را به صف دشمنان و ناراضيان در مي آورد، اما بايد توجه داشت كه ترك عدالت و اجراي برنامه هاي ظالمانه عده ي به مراتب بيشتري را ناراضي و دشمن خواهد ساخت.

-------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 15.

پيش روي و عقب نشيني

جنگ مجموعه اي از حمله، بازگشت، عقب نشيني و حمله ي مجدد است. سپاه بايد داراي انعطاف كافي باشد تا بداند كي حمله كند و كي به خاطر حملات آينده عقب بنشيند.

سرباز به همان اندازه كه بايد براي يورش آماده باشد، بايد در صورت لزوم خود را براي عقب نشيني آماده كند تا در موقعيت مناسب اقدام به پاتك نمايد.

حملات پياپي كه «اقدام بعدي» در آنها به دقت محاسبه نشده باشد، به درماندگي و سردرگمي مي انجامد، زيرا چه بسا لشكر در مي ماند كه به چه اقدامي بايد دست بزند؟

مولا علي (ع) مي فرمايد:

لا تشتدن فره بعدها كره، و لا جوله بعدها حمله، و اعطوا السيوف حقوقها و وطنوا للجنوب مصارعها، و اذمروا انفسكم علي الطعن الدعسي و الضرب الظلحفي، و اميتوا الاصوات فانه اطرد للفضل،...

«در كارزار گريزي را كه بازگشت و شكستي را كه حمله اي در پي دارد ناگوار مشماريد. حق شمشير

را چنانكه بايد به جا آوريد. بر دشمن چنان بتازيد كه تار و مار شود. خويشتن را برانگيزيد و دشمن را چنان ضربه بزنيد كه به خاك افتد و چنانش بكوبيد كه جنبيدن نتواند و خموشي بگيريد كه سكوت بهترين پادزهر ترس است. سوگند به آن كه دانه را بشكافت و روان را آفريد، اين گروه، اسلام نياوردند، بلكه نقاب اسلام به خود بستند و كفر خويش پنهان داشتند. پس چون همدلاني يافتند كفر خود را آشكار ساختند.» [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 16.

پرچم، نشان مقدس

پرچم، نمودار موجوديت اسلام است، و سهل انگاري در حفظ حرمت آن به مثابه خوار شمردن موجوديت و جان و هستي مومنان است.

امام علي (ع) در خطبه ي زير، فرمانهاي نظامي خود را با فلسفه ي شهادت در آميخته چنين مي گويد:

فقدموا الدارع، و اخروا الحاسر، و عضوا علي الاضراس، فانه انبي للسيوف عن الهام، و التووا في اطراف الرماح، فانه امور للاسنه،...، و رايتكم فلا تميلوها، و لا تخلوها، و لا تجعلوها الا بايدي شجعانكم،...

«زره داران را جلو اندازيد و بي زرهان را در پشت سپاه قرار دهيد. و دندانها را بر هم بفشاريد كه سرهايتان را از تيغ دشمنان دور مي دارد. [1] با حركت نيزه نرم بلغزيد تا سنانش بر پيكر دشمنان نيكوتر بنشيند و به هنگام يورش ديدگان را بربنديد كه سكوت عزمتان را استوارتر و دلهايتان را آرامتر مي كند. و خموشانه برزميد كه سكوت، مانع ترس است.

و پرچم خود را خم نكنيد و پيرامونش را خالي مگذاريد و آن را تنها به دست دلاوران خويش و رادمرداني بسپاريد كه در راه حفظ شرف و عرض

شما از بذل جان دريغ ندارند. آنان كه در برابر سختيها شكيبا و پايدارند كساني هستند كه پرچمهاي خويش را در ميان مي گيرند و آن را از چهار سو پاس مي دارند. نه از آن عقب مي افتند تا به دست دشمن بيفتد و نه چندان پيشي مي گيرند كه تنها بماند.

بجاست كه هر يك از شما با يك تن از دشمنان درآويزد و برادر همرزم خود را ياري دهد. روا نيست كه كسي از شما از نبرد با هماورد خويش خودداري كند، چه (اگر دو تن از افراد دشمن با دو تن از نفرات شما درگير شدند، بايد هر يك از آنان با حريفي بجنگد) حريف او به ياري حريف برادرش مي رود، و دو دشمن بر برادر او غلبه مي كنند.

به خدا سوگند كه هر گاه از شمشير امروز بگريزيد، از شمشير آخرت در امان نخواهيد بود. شما را از رزميدن چه باك؟ شما اشراف عرب و بزرگان قوميد.

فرار خشم خدا را بر مي انگيزد و مايه ي خواري حتمي و ننگ ابدي است، و به عمر گريزنده افزوده نمي شود و حايلي بين او و مرگ به وجود نمي آيد.

آنكه به سوي خدا مي رود، چون تشنه اي است كه به آب گوارا مي رسد. بهشت در حصار انبوه نيزه هاست.

امروز، در اين هنگامه ي جنگ است كه عيار آدميان عيان مي گردد. به خدا سوگند بيش از آنكه دشمنان به ديار خود مشتقاند من به مصافشان اشتياق دارم.

بار خدايا، اگر حق را گردن نمي نهند، جماعتشان را پراكنده فرماي، به درد تفرقه دچارشان كن و به خطاهايشان هلاك ساز.

ايشان از گمراهي دست نمي كشند مگر آنكه ضربه هاي پياپي بدنها را از

روانهاي پليدشان تهي سازد، و فرقهايشان را تيغ بشكافد، و استخوانهايشان درهم شكند و دست و پايشان قلم شود. تباهي آنان زايل نمي گردد مگر آنكه سپاهيان در پي طلايه داران بر آنان بتازند، و لشكريان پر ساز و برگ، به دنبال پيشقراولان تار و مارشان كنند، و گردانهاي ارتشي پياپي بر شهرهايشان يورش برند و زمين ها و گذرها و چراگاههايشان را از زير سمكوب اسبها بگذرانند.» [2] .

در خطبه اي كه از نظر گذشت نقشه ي كاملي براي تصرف مواضع يا قلمرو دشمن ارائه شده است.

تصرف بايد طي مراحلي چند سريع و پيوسته انجام گيرد.

اولا- حمله ي مداوم و دقيق به مواضع مورد نظر تا دشمن دچار وحشت شود.

ثانيا- لشكريان بايد به جنگ افزارهاي گوناگون مسلح باشند. امام تاكيد مي كند كه در هنگام پيشروي هر گرداني نقشي دارد.

ثالثا- هر لشكري در پيشروي بايد توسط لشكر نيرومندتري پشتيباني شود، بنابراين صحيح نيست كه لشكر قوي تر پيشروي كند و سپاه ضعيفتري براي پشتيباني آن بر جا بماند، زيرا شكست آن لشكر به نابودي كل ارتش مي انجامد. از اينجاست كه امام مي فرمايد: «لشكريان پر ساز و برگ به دنبال پيشقراولان تار و مارشان كنند و گردانهاي ارتشي پياپي بر شهرهاشان يورش برند.»

رابعا- بايد تمام راههاي ارتباطي دشمن را تصرف نمود تا دشمن به محاصره ي كامل درآيد و هيچ گريزگاهي نداشته باشد، چنانكه بر گذرگاههاي آذوقه رساني دشمن نيز بايد مسلط شد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كسي كه در عمليات جنگي دندانهاي خود را بر هم مي فشارد مي تواند بر اعصاب خود مستولي شود و بدين ترتيب بر تمام اعضاء و به ويژه سر خويش تسلط يابد و آن را

از گزند دشمن در امان بدارد.

[2] نهج البلاغه خطبه ي 124.

پايداري جوهر ايمان

نسبت پايداري و مقاومت به ايمان، چون سر به تن است. ايماني كه با پايداري و استواري همراه نسيت، ايماني سست و سترون است كه از آن نفوذ و تحركي نمي توان انتظار داشت.

امام علي (ع) مي فرمايد:

عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالراس من الجسد و لا خير في جسد لا راس معه، و لا في ايمان لا صبر معه.

«بر شما باد كه صبر پيش گيريد كه صبر براي ايمان چون سر براي تن است. همانگونه كه در بدن بي سر خيري نيست، در ايمان بدون پايداري هم فايده اي نيست!» [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 79.

پاسخ با شمشير برتر است

پليدي و زشتي را مي توان با قلب ناپسند شمرد (و اين سست ترين ايمان است). مي توان با قلب و زبان نفي نمود (كه خوب است) و مي توان با قلب و زبان و شمشير با او در افتاد (و اين برتري نوع زشت شمردن پليدي است) كه راه هدايت و آگاهي است!

امام علي (ع) مي فرمايد:

ايها المومنون... انه من راي منكم عدوانا يعمل به...

«اي مومنان!

هر كس گروهي را ديد كه ستم پيشه كرده اند و بر پليدي و تباهي گرد آمده اند، هر گاه در دل آن را نفي نمود به سلامت است و از گناه رهائي جست. و آن كس كه به زبانش انكار كرد شايسته ي پاداش است و بر آن ديگري برتري دارد، و آن كس كه با شمشير با آن درافتاد، تا كلام خداوند اعتلاء يابد و سخن ستمگران پستي گيرد، به شاهراه هدايت راه مي يابد و به طريق حق گام مي گذارد و نور يقين به دلش مي تابد.»

و مي فرمايد:

«گروهي از

مردم زشتكاري و تباهي را با دست و زبان و دل انكار مي كنند، اين عمل خصال پسنديده ي آنان را به كمال مي رساند.

دسته اي ديگر پليدي را تنها به زبان و دل منكرند. اينان به دو خصلت از خصال نيكو راه يافته اما خصلتي را واگذاشته اند. و جماعتي پليدي را تنها در دل خوار مي شمارند و از انكار دست و زباني ابا دارند. اينان از دو خصلت شريف تر دست شسته و به سومي بسنده كرده اند.

و كساني هستند كه پليدي را نه در دل، و نه به دست و زبان انكار مي كنند، اينان به معني مرده اند و به صورت زنده.

همه ي اعمال نيك و جهاد در راه حق در برابر امر به معروف و نهي از منكر چون نم دهان است در برابر درياي توفنده! (زيرا جهاد در برابر دشمن است، در حاليكه امر به معروف و نهي از منكر، كاري است كه امتي را براي جهاد آماده كند و اين البته مهمتر است.)

و امر به معروف و نهي از منكر اجل را دور مي رانند و روزي را مي افزايند.

و ستوده تر از همه ي آنها حاكم بيدادگر را به عدالت فراخواندن است.» [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 366.

پايداري، شيوه آزادگي

در برابر دشواريها مي توان چون آزادگان مقاومت كرد، و يا مانند ابلهان خود را تسلي داد.

امام علي (ع) مي گويد:

من صبر صبر الاحرار، و الاسلا، سلوا الاغمار.

«هر كه پايداري مي كند بايد همچون آزادگان باشد وگرنه مانند نا آزمودگان بايد فراموش كند» [1] .

---------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 405.

پرهيز از ستمكاري به حيوانات

امام علي عليه السلام هم چنانكه به حقوق انسان ها احترام مي گذاشت و از ظلم و تجاوز پرهيز داشت، نسبت به حيوانات نيز با همان عواطف والاي انساني برخورد مي كرد كه فرمود:

وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَي أَنْ أَعْصِي اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِي وَلِنَعِيمٍ يفْنَي، وَلَذَّةٍ لَا تَبْقَي! نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَقُبْحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَسْتَعِينُ.

(به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جواي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد،

و همانا اين دنياي آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است.

علي را با نعمت هاي فناپذير، و لذّتهاي ناپايدار چه كار؟!!

به خدا پناه مي بريم از خفتن عقل، و زشتي لغزشها، و از او ياري مي جوييم.) [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 224 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

پرداخت ديه به دشمن شكست خورده

در جنگ جمل، وقتي مردم بصره، شكست خوردند و پا به فرار گذاشتند، سربازان اسلام آنها را تعقيب مي كردند،

در اين جنگ وگريز، زني حامله از اهالي بصره، وحشت زده مي دويد، كه به سختي بر زمين خورد واو وبچه سقط شده اش مردند.

اين منظره رقّت بار را وقتي به امام علي عليه السلام اطّلاع دادند، بسيار ناراحت شد، دستور داد كه شوهر آن خانم را بياورند.

وقتي مرد حاضر شد، امام عليه السلام از شاهدان واقعه پرسيد:

كداميك زودتر جان سپردند، مادر يا فرزند؟

جواب دادند: فرزند زودتر مرد.

امام اين دستور را صادر فرمود:

دو ثلث ديه فرزند، ونصف ديه زن را به شوهر بدهند ويك ثلث ديه

فرزند و نصف ديه زن را به خويشاوندان او بپردازند. [1] .

با اينكه مردم بصره شورش كردند،

و 500 تن از ياران امام را قبل از آغاز جنگ كشتند،

و با امام علي عليه السلام جنگيدند،

و هم اكنون شكست خوردند،

در صورتي كه براي ملّت شكست خورده در تمام جنگها حق وحقوق و اختياري قائل نيستند

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه الگوي كامل بشريت است، حقوق دشمن خود را نيز مي پردازد، واز حادثه ياد شده، اندوهناك مي شود.

-------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب ج8، و فروع كافي، ص354.

پاسخ عاصم بن زياد

وقتي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به عاصم بن زياد كه ترك لذّت هاي حلال كرده بود اعتراض كرد و رهنمود داد كه نبايد از حلال الهي و از زندگي لازم و مناسب پرهيز داشت،عاصم بن زياد به صورت اعتراض گفت:

يا اميرالمؤمنين! شما هم كه از لباس هاي بسيار ساده و غذاهاي ساده استفاده مي كنيد و بسياري از لذّت هاي حلال را ترك كرده ايد!!

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در پاسخ او فرمود:

قالَ وَيحَكَ لَسْتُ كَأنْتَ اِنَّ اللَّهَ فَرَضَ عَلَي أئِمَّةِ الْعَدْلِ اَنْ يقَدِّرُوا اَنْفُسَهُم بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيلايتَبَيغَ بِالْفَقيرِ فَقْرُهُ [1] .

(واي بر تو، من همانند تو نيستم چون رهبر جامعه اسلامي مي باشم همانا خداوند بر امامان عادل واجب كرده است كه چونان ضعيف ترين انسانها زندگي كنند تا تهيدستي بر محرومان و فقرا فشار نياورد).

يعني سادگي در غذا و پوشاك نسبت به مسئوليت هاي اجتماعي افراد متفاوت است.

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 209 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

پرهيز از غذاهاي چرب و شيرين

1- اگر چه امام علي عليه السلام از غذاهاي حلال استفاده مي فرمود، امّا اغلب غذاهاي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سركه و روغن، و خرما بود. [1] .

2- همه سيره نويسان نقل كرده اند كه:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در سادگي غذا چونان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم عمل مي كرد و سفره او از سفره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رنگين تر نشد.

وَ كانَ اميرالمؤمنين عليه السلام أشبهُ النّاس طُعمةً بِرَسُولِ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كانَ يأكُلَ الخُبْزَ وَ الخِلَّ و الزّيتَ

(حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شبيه ترين مردم در غذا به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود كه أغلب، نان و سركه و

روغن تناول مي فرمود). [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 329.

[2] حلية الابرار ج 1 ص 348.

پرهيز از برخي غذاها

روزي براي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام معجوني از آب و عسل آوردند، كه به صورت شربت مي نوشيدند.

امام علي عليه السلام آن را گرفت و فرمود:

(پاك و پاكيزه است و حرام نيست، امّا من از آن نمي خورم، و نفس خود را به چيزي كه نبايد عادت بدهم آشنا نمي سازم). [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج40 ص327.

پرهيز از زر اندوزي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در زهد و پارسائي، پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ضرب المثل بود كه عمر بن عبدالعزيز نيز اعتراف كرد و گفت:

ما عَلِمْنا اَنَّ اَحَداً كَانَ أزْهَدُ في الْأُمَّةِ بَعْدَ النَّبِي صلي الله عليه وآله وسلم مِنْ عَلِي بنِ ابيطالِبْ

(ما شخصي را در امّت اسلامي بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نمي شناسيم كه از علي عليه السلام پارساتر باشد.) [1] .

امام علي عليه السلام در حالي كه كار مي كرد، و سرمايه خوبي بدست مي آورد، و زن و بچّه خود را بخوبي تأمين مي فرمود، امّا از بيت المال مسلمين استفاده نمي كرد، و از اموال عمومي براي خود اندوخته اي نداشت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام روزي بر بالاي منبر خطاب به مردم فرمود:

مَنْ يشْتَري سَيفي هذا؟

(چه كسي اين شمشير مرا مي خَرَد؟)

مردم در حالي كه دچار شگفتي بودند به امام علي عليه السلام نگاه مي كردند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام توضيح داد كه:

وَ لَوْ اَنَّ لي قُؤتُ لَيلَةٍ ما بِعْتُهُ!!

(اگر غذاي يك شب را مي داشتم اين شمشير را نمي فروختم). [2] .

از اين رو صاحب نظران و ياران امام علي عليه السلام نوشتند:

وَ عَلِي عليه السلام قُتلَ في سَبيلِ اللَّهِ وَ ما تَرَكَ اِلاَّ سَبْعَمِأَةَ دِرهَمٍ،

فَضْلاً عَنْ عَطائِهِ اَعَدَّها لِخادِمِ.

(علي عليه السلام در حالي به شهادت رسيد كه جز هفتصد درهم كه آن را براي بخشيدن به يكي از خادمها كنار گذاشته بود، باقي نگذاشت.) [3] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار بَحراني ج 1 ص 356.

[2] حلية الابرار بَحراني ج 1 ص 355.

[3] حلية الابرار ج 1 ص 333.

پرچمداري بي همانند

در تمام جنگ ها پرچم نشانه استقلال و پيشروي و صلابت لشگر بود و اگر سقوط مي كرد نشان شكست و نابودي به حساب مي آمد.

از اين رو پرچم را هميشه به دست افرادي دلير و توانا مي سپردند، استقامت و پايداري پرچمدار و اهتزاز پرچم در رزمگاه، موجب دلگرمي جنگجويان بود، و بر عكس، كشته شدن پرچمدار و سرنگوني پرچم مايه تزلزل روحي آنان مي گرديد، به همين جهت پيش از آغاز جنگ به منظور جلوگيري از شكست روحي سربازان، چند نفر از شجاعترين رزمندگان به عنوان پرچمدار تعيين مي گرديد.

در جنگ اُحُد نيز قريش به همين ترتيب عمل كردند، و پرچمداراني از قبيله «بني عبدالدّار» كه به شجاعت معروف بودند، انتخاب كردند ولي پس از آغاز جنگ پرچمداران آنان يكي پس از ديگري به دست تواناي علي عليه السلام كشته شدند و سرنگوني پي در پي پرچم باعث ضعف و تزلزل روحي سپاه قريش گرديد و افرادشان پا به فرار گذاشتند.

از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

پرچمداران سپاه شرك در جنگ اُحُد نُه نفر بودند كه همه آنها به دست علي عليه السلام به هلاكت رسيدند. [1] .

ابن اثير نيز مي نويسد:

كسي كه پرچمداران قريش را شكست داد، علي عليه السلام بود. [2] .

به نقل مرحوم شيخ صدوق، علي عليه

السلام در استدلال هاي خود در شوراي شش نفره كه پس از مرگ خليفه دوّم، جهت تعيين خليفه تشكيل گرديد، روي اين موضوع تكيه نموده و فرمود:

«شما را به خدا سوگند مي دهم آيا در ميان شما كسي جز من هست كه نُه نفر از پرچمداران بني عبدالدّار را (در جنگ احد) كشته باشد؟»

پاسخ دادند: نه.

سپس حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

«پس از كشته شدن اين نُه نفر بود كه غلام آنان بنام صوأب كه هيكلي بس درشت داشت، به ميدان آمد و در حالي كه دهانش كف كرده بود و چشمانش سرخ گشته بود،

مي گفت: به انتقام اربابانم جز محمّد را نمي كشم.

شما با ديدن او جا خورده، خود را كنار كشيديد ولي من به جنگ او رفتم و ضربت متقابل بين من و او ردّ و بدل شد و من آنچنان ضربتي به او وارد كردم كه از كمر دو نيم شد.

اعضاء شوراء همگي سخنان علي عليه السلام را تصديق كردند. [3] .

------------

پي نوشت ها:

[1] اختصاص شيخ مفيد ص 47.

[2] ابن اثير، الكامل في التّاريخ ج 2 ص 154.

[3] كتاب خصال شيخ صدوق ص 560.

پرهيز از اخلاق پادشاهان

امام علي عليه السلام به تنهائي در بازار قدم مي زد، و مردم را ارشاد مي فرمود.

هرگاه عدّه اي در اطراف آن حضرت يا پشت سر او راه مي رفتند يا جمع مي شدند، مي ايستاد و مي فرمود:

كاري داريد؟

مي گفتند:

دوست داريم با شما باشيم و با شما راه برويم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمود:

اِنْصَرِفُوا وَ ارْجِعُوا

«برويد و به راه خود بازگرديد»

زيرا اينگونه رفتارها

مَفْسَدَةً لِلْقُلُوبْ

«قلب ها را فاسد مي كند» [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] كوكب درّي ج 2 ص 131.

پرچمدار رحمت

ابن اسحاق نقل مي كند كه:

در روز فتح مكّه سعد بن عباده چنين رَجَز مي خواند:

اَلْيوْم يومُ الْمَلْحَمَةَ، اَلْيومْ تَسْتَحِلُّ الْحُرْمَةَ

«امروز روز كشتار و جنگ و انتقام است، امروز روز شكسته شدن حرمت هاست».

كسي نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رفت و شعارهاي تند سعد را به اطّلاع رساند و گفت:

«مي ترسيم امروز سعد، يورشي بر قريش داشته باشد.»

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، علي بن ابيطالب عليه السلام را مأمور كرد تا پرچم را از او بگيرد و به امام علي عليه السلام فرمود: تو پرچم را وارد شهر كن و بگو:

اَلْيومُ يومُ الْمَرْحَمَة

«امروز روز رحمت و مهرباني است»

بدين ترتيب آن پيشواي رحمت و لطف، جلوي هرگونه خشونت و تندي را گرفت، مگر در مورد كساني كه جاي لطف و رحمت بر خود باقي نگذاشته بودند كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با بزرگواري تمام فرمود:

الاسْلامُ يجِبُّ ما كانَ قَبْلَهُ

«اسلام گناهان گذشته را مي پوشاند»

پس از آنكه مكّه فتح شد، همه چشم ها به او دوخته شده بود تا با آنها چه مي كند و جواب آن همه نامردمي را چه مي دهد؟

آن مظهر رحمانيت و رحمت حقّ فرمود:

يا مَعشَرَ قُرَيش، ما تَرَونَ أنّي

فاعِلٌ فِيكُم؟

«اي جمعيت قريش! تصوّر مي كنيد من با شما چه رفتاري انجام مي دهم؟»

پاسخ دادند:

خَيراً، أخٍ كَريمٍ وَ ابن أخٍ كَريم

(نيكي «كه ما جز نيكي تصوّر ديگري درباره ات نداريم» تو برادر كريم «بزرگوار» و برادرزاده بزرگوار ما هستي»

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

أذْهَبوُا فَأَنْتُم الطُّلَقاء

«برويد كه همه تان آزاديد»

رسالت او چنين اقتضا مي كرد كه فرمود:

إِنَّ اللَّهَ أرْسَلَني مُبَلِّغاً وَ لَمْ يرْسِلُني مُتِعَنّتاً

«به درستي كه خداوند مرا براي تبليغ فرستاده است و نه براي عيبجويي و سرزنش «مردمان».

بيعت نكردن با خليفه اول

چون خليفه اوّل و هوادارانش از بيعت اكثر مردم به واسطه صحنه سازي هائي كه به وجود آورده بودند، فارغ شدند، به اين فكر افتادند كه از علي عليه السلام نيز بيعت بگيرند.

زيرا تأثير سياسي بيعت آن حضرت از بيعت همه مردم بيشتر بود،

از اين رو خليفه دوّم به خليفه اوّل گفت:

چرا از علي بيعت نمي گيري؟ بايد او بيعت كند و تا او بيعت نكند حكومت ما استوار نمي گردد.

خليفه اوّل غلام خود قُنْفُذ را فرستاد.

وقتي به حضور امام علي عليه السلام رسيد، گفت:

تو را خليفه پيامبر دعوت مي كند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

چه زود بر پيامبر دروغ مي بنديد، در حالي كه ابابكر و يارانش بهتر مي دانند كه خداوند متعال و پيامبر او غير از من كسي را خليفه مسلمين قرار نداده اند.

غلام پاسخ امام علي عليه السلام را به خليفه اوّل رساند.

ابن قتيبه مي گويد: خليفه اوّل ناراحت شد.

بار ديگر خليفه دوّم گفت: نبايد بيش از اين به علي مهلت داد تا از بيعت تو تخلّف كند.

خليفه اوّل دوباره به قُنفُذ مأموريت داد و گفت:

به سوي علي باز گرد و بگو: خليفه خدا تو را به

بيعت دعوت مي كند.

غلام به آنچه مأمور بود عمل كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام اين بار تعجّب كرد و با صداي بلند فرمود:

سبحان اللَّه، آنچه را كه ابابكر ادّعا مي كند براي او سزاوار نيست.

غلام بازگشت و فرمايش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را رسانيد، كه نگراني خليفه اوّل بيشتر شد. [1] .

سليم بن قيس مي نويسد:

امام علي عليه السلام اضافه كرد و فرمود:

از پيمانتان (در روز غدير) زمان زيادي نگذشته است كه آنرا فراموش كرديد، ابابكر خوب مي داند كه لقب «اميرالمؤمنين» جز براي من، بر ديگري سزاوار نيست.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در جمعي كه هفت نفر بودند و ابابكر هم جزو آنها بود، امر فرمود كه:

بيايند و بالقب اميرالمؤمنين، بر من سلام كنند.

در آن هنگام خليفه اوّل و رفيقش از پيامبر سئوال كردند:

آيا اين دستور از جانب خدا و پيامبر است؟

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در پاسخ فرمود:

بلي، اين دستور از جانب خدا و پيامبر او مي باشد كه علي، اميرالمؤمنين و رئيس مسلمين و صاحب پرچم سفيدِ نشان دار است. [2] .

پاسخ ندادن به تهاجم نظامي دشمن

ابن قتيبه دينوري «از مورّخين نامي اهل سنّت» و همچنين ديگران نوشتند:

خليفه اوّل، خليفه دوّم را به سراغ علي عليه السلام و هوادارانش فرستاد، خليفه دوّم به دَرِ خانه علي عليه السلام آمد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ياران او را براي بيعت طلبيد و ايشان ازبيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيدند و بيرون نيامدند.

در اين حال، خليفه دوّم هيزم خواست و سوگند ياد كرد و گفت:

يا بايد بيرون بياييد، يا خانه را بر سَرِ ساكنانش به آتش مي كشم.

مردم گفتند:

اي خليفه دوّم،

فاطمه عليها السلام نيز در اين خانه است.

در اين ميان كه فاطمه زهرا عليها السلام صداي مهاجمين را شنيد، با صداي بلند خطاب به پيامبر گفت:

يا أبَتا يا رَسُولَ اللَّهِ، ماذا لَقَينا بَعْدَكَ مِنْ اِبنِ الْخَطّابِ وَ ابْنِ اَبي قُحافَةِ

(اي پدر! اي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم، ببين بعد از تو از سوي عُمَر و ابابكر بر ما چه مي رسد.)

برخي از شنيدن صداي فاطمه عليها السلام صحنه را ترك كردند، ولي خليفه دوّم با برخي افراد ديگر، ماندند تا بلكه علي عليه السلام را با اجبار از خانه بيرون آورند. [3] .

سليم بن قيس [4] چنين نقل مي كند:

خليفه دوّم با عدّه اي كه در اطرافش باقي مانده بودند، دستور داد تا هيزم آورده در اطراف خانه علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام و فرزندانش قرار دادند.

آنگاه با صداي بلند (بطوري كه علي عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام بشنوند)، فرياد زد:

قَسَم به خدا! يا علي بايد از منزل خارج شود و با خليفه بيعت كند و يا شما را با آتش مي سوزانيم.

حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

اي خليفه دوّم ما را با تو كاري نيست.

خليفه دوّم گفت:

دَر را باز كن و اِلاّ خانه را با خودتان آتش مي زنم.

حضرت فاطمه عليها السلام دوباره فرمود:

آيا از خدا نمي ترسي كه به خانه من داخل مي شوي؟

كلام مستدل و سوزناك دختر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در خليفه دوّم تأثيري نكرد و از كار خود منصرف نشد.

آتش خواست و درب خانه را به آتش كشيد و با فشار به خانه وارد شد.

فاطمه عليها السلام پيش آمد و ندا داد:

يا أبَتا يا رَسُولَ

اللَّهِ

(اي پدر! اي رسول خدا بنگر كه چه بدرفتاري از ابابكر به ما مي رسد.)

خليفه دوّم شمشير كشيد و بر پهلوي فاطمه عليها السلام زد.

باز حضرت فاطمه عليها السلام ناله (وا أبَتا) كشيد.

در روايت ديگر:

قُنفُذ فاطمه عليها السلام را در پشت لنگه دَر قرار داده و دَرب را فشار داد تا استخوان پهلوي آن بانو شكست و طفلي كه در رَحِم داشت سِقط شد. [5] .

چون مسئله به اين مرحله كشيد، ناگهان امام علي عليه السلام مانند شيرِ غضبناك از خانه بيرون پَريد، گريبان فرزند خطّاب را گرفت و محكم كشيد و او را نقش بر زمين ساخت «بر روي سينه او نشست» و با پنجه خود بيني و گلوي خليفه دوّم را كوبيد و محكم فشار داد.

ناگاه وصيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را بخاطر آورد و خطاب به خليفه دوّم فرمود:

(قَسَم به خدائي كه محمّد صلي الله عليه وآله وسلم را به رسالت برانگيخته، اي پسر ضهّاك، اگر نبود كتابي كه از جانب خداست و نيز نبود عهدي كه با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم بسته ام، آنگاه مي ديدي كه تو نمي تواني به خانه من داخل شوي.)

سپس او را رها ساخت.

خليفه دوّم فهميد كه خطر گذشته است و علي عليه السلام دست به شمشير نخواهد بُرد ولي با اين حال از صلابت فرزند ابوطالب دلهره داشت، لذا بيرون خانه دويد و از مردم كمك خواست تا دوباره به خانه وَحي هجوم آورند.

بنابر آنچه بيان شد، كسي در صحّت اين موضوع ترديدي نخواهد داشت كه در ميان مهاجمين نامِ:

خالد بن وليد،

عبدالرّحمن بن عوف،

خليفه دوّم،

زيد بن سالم،

قُنْفُذْ غُلام خليفه

اوّل،

اسيد بن خضير و سلمة بن اسلم، به چشم مي خورد. [6] .

پرهيز از اقدام مسلحانه

بهلول بهجت افندي مي نويسد:

چون علي عليه السلام از بيعت با خليفه اوّل امتناع ورزيد، عُمر با جمعيتي آن حضرت را دعوت به بيعت كرد.

زبير كه طرفدار علي عليه السلام بود به خليفه دوّم و اتباع او حمله كرد.

خليفه دوّم دستور داد او را توقيف كنند، سلمة بن اسلم به زبير هجوم آورده، تيغ او را از دست او گرفت.

«به نقلي ديگر، آنگاه شمشير را به سنگ زد.» [7] .

آنگاه به زور به خانه وَحي يورش بردند، پس از كشمكش زياد بالاخره اطراف اميرالمؤمنين عليه السلام را گرفته، او را كشان كشان پيش خليفه اوّل بردند.

و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست به اسلحه نبرد و از هر گونه اقدام مسلّحانه پرهيز داشت.

عدي بن حاتم گفت:

به خدا سوگند در عمرم هرگز دلم به حال كسي نسوخته است، آنطور كه به حال علي بن ابيطالب عليه السلام در روزي كه او را پيش خليفه اوّل مي بردند سوخت. [8] .

پاسداري از حريم عترت

امام علي عليه السلام در سخنان افشاگرانه اش به علل سكوت اشاره مي فرمايد:

علي عليه السلام سكوت را بر قيام، و چشم پوشي و از حقّ گذشتگي را بر جنگ داخلي ترجيح داد.

چنانكه در نهج البلاغه با سينه اي سرشار از همّ و با قلبي آكنده از غم، درد دل خود را در اين رابطه چنين اظهار مي دارد.

فَنَظَرْتُ فَاِذاً لَيسَ لي مُعينٌ اِلاَّ اَهْلُ بَيتي فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيتُ عَلَي الْقَذي وَ شَرِبْتُ عِلِي الشَّجي وَ صَبَرْتُ عَلَي اَخْذِ الْكَظْمِ وَ عَلَي اَمَّرَ مِنْ طَعْمِ الْعَلْقَمِ. [9] .

(در اين

راه فكر كردم، ديدم در اين مقطع زماني، غير اهل بيت خود ياوري ندارم، ايشان هم نمي توانستند با آن همه مخالفين جنگ كنند، من به كشته شدن آنها راضي نشدم و در اين ماجرا صبر كردم و چشمي را كه خار و خاشاك در آن رفته بود، بر هَم نهادم و با اينكه استخوان گلويم را گرفته بود، آشاميدم و بر چيزهاي تلخ تر از علقم شكيبائي نمودم.)

سكوت براي حفظ اساس اسلام

ابن ابي الحديد مي نويسد:

در دوران خانه نشيني علي عليه السلام، روزي فاطمه عليها السلام او را به قيام و نهضت براي اخذ حقّ خويش تشويق كرد و در همين حال صداي مؤذّن را شنيدند كه مي گفت:

اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رو به فاطمه عليها السلام كرد و فرمود:

آيا دوست داري اين ندا در سطح زمين خاموش شود؟

حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: نَه هرگز.

امام علي عليه السلام فرمود:

من همان را به تو مي گويم. (يعني: اگر مي خواهي آئين اسلام و نام مبارك پدرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم تا قيامت زنده و پابرجا بماند، مرا بحال خود و شمشيرم را در غلاف بگذار.) [10] .

سكوت براي حفظ نظام جامعه اسلامي

امام علي عليه السلام در نامه اي كه به مردم مصر نوشته است، به اين مطلب اشاره مي كند و مي فرمايد:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً صلي الله عليه وآله نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ.

فَلَمَّا مَضَي عليه السلام تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ يلْقَي فِي رُوعِي، وَلَا يخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلي الله عليه وآله عَنْ أَهْلِ بَيتِهِ، وَلَا

أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيالُ النَّاسِ عَلَي فُلَانٍ يبَايعُونَهُ.

فَأَمْسَكْتُ يدِي حَتَّي رَأَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، يدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَي أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِي مَتَاعُ أَيامٍ قَلَائِلَ، يزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛

فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.

«پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد صلي الله عليه وآله را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه وآله به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در كار حكومت با يكديگر درگير شدند،

در فكرم مي گذشت، و در نه خاطرم مي آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزي كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.

آنجا كه ديدم گروهي از اسلام بازگشته، مي خواهند دين محمد صلي الله عليه وآله را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم، رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاي چند روزه دنياست، به زودي ايام آن مي گذرد چنانكه سراب ناپديد شود، يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد.

پس در ميان آن آشوب و

غوغا بپا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد.» [11] .

سكوت براي حفظ وحدت

امام علي عليه السلام در يكي از سخنراني ها به برخي از علل و عوامل سكوت خود اشاره مي فرمايد:

فَإنْ أَقُلْ يقُولُوا: حَرَصَ عَلَي الْمُلْكِ، وَإِنْ أَسْكُتْ يقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ! هَيهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيا وَالَّتِي! وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْي أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَي مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيةِ فِي الطَّوِي الْبَعِيدَةِ!

در شرائطي قرار دارم كه اگر سخن بگويم، مي گويند بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مي گويند: از مرگ ترسيد!!

هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟!

سوگند به خدا، اُنس و علاقه فرزند ابيطالب به مرگ در راه خدا، از علاقه طفل به پستان مادر بيشتر است، اينكه سكوت برگزيدم، از علوم و حوادث پنهاني، آگاهي دارم كه اگر باز گويم مضطرب مي گرديد، چون لرزيدن ريسمان در چاه هاي عميق!!. [12] .

مطالبه فدك از خليفه اول

حضرت فاطمه عليها السلام و عبّاس بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نزد خليفه اوّل آمدند و ميراث خود را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم باقي مانده بود، درخواست كردند.

خليفه اوّل گفت:

من از رسول اللَّه شنيدم كه فرمود: «ما چيزي را به ارث نمي گذاريم و آنچه از ما بماند، صدقه است.»

هنگامي كه حضرت زهرا عليها السلام اين سخن را شنيد با حالتي خشمگين آن جلسه را ترك كرد و تا آخر عُمْر با خليفه اوّل يك كلمه هم سخن نگفت. [13] .

امام علي عليه السلام اين تصرّف

عدواني و داستان غَم انگيز را صريحاً در ضِمن نامه اي به خليفه سوم بن حنيف نوشت، و بيان كرد:

بَلي كانَتْ في أيدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٌ آخَرينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ. [14] .

(آري از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فَدَك در دست ما بود، پس نَفسهاي آن قوم بر آن طَمَع و حِرص ورزيد و نفوس عدّه اي هم از آن صَرْفِ نَظَر كرده، اعراض نمودند، و خداوند بهترين داور است.)

ياري طلبيدن از مهاجر و انصار براي گرفن فدك

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همراه با حَسَن و حسين عليهما السلام و فاطمه زهرا عليها السلام شبها به سوي خانه هاي مهاجرين و انصار مي رفت و آنها را به ياري مي طلبيد، تا از حقّ حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و حقّ فاطمه عليها السلام نسبت به فَدَك دفاع كنند.

بَرخي عذر بَدتَر از گناه مي آوردند.

و برخي ديگر مي گفتند:

دير شده و ديگر نمي توان اقدام مؤثّري داشت.

و بعضي ديگر گفتند:

اگر شما در سقيفه مي بوديد، يك نفر هم در امامت و رهبري شما مخالفت نمي كرد. [15] .

پاسخ به مشكلات سياسي كشور

در بسياري از موارد، كه خلفاء از پاسخ دادن به سئوالات علمي مراجعه كنندگان درمانده مي شدند، و يا از تعيين حكم قضائي در أمري عاجز مي ماندند، به علي عليه السلام متوسّل مي شدند كه به وسيله آن حضرت جواب همه مسائل مشكل داده مي شد.

بارها خليفه اوّل و خليفه دوّم به اين حقيقت اعتراف كردند، كه سخن معروف خليفه دوّم اين بود:

لَوْلا عَلِي لَهَلَكَ عُمَرَ [16] .

(اگر علي نبود عُمَر هلاك مي شد.)

مشورت با امام علي براي نبرد با روميان

خليفه اوّل در مورد نبرد با روميان با گروهي از صحابه به مشورت نشست، هركدام نظري دادند كه او را قانع نساخت، سرانجام با علي عليه السلام به مشورت پرداخت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را بر اين كار ترغيب نمود و اضافه كرد:

اِنْ فَعَلْتَ ظَفَرْتَ

(اگر نبرد كُني پيروز مي شوي.)

خليفه اوّل از تشويق امام علي عليه السلام خوشحال شد و گفت:

يا علي فال نيك زدي و به خير بشارت دادي. [17] .

پس از نبرد همگان ديدند آنگونه كه امام علي عليه السلام وعده پيروزي به مسلمين داده بود، به پيروزي چشمگيري دست يافتند.

مشورت با امام علي در امور جاري كشور ايران

در زمان خليفه دوّم، علي عليه السلام وارد هَمَدانْ [18] شد، مجوسان [19] به وِي شكايت كردند كه حاكم شَهر، با زردشتيان ايران بَدرفتاري مي كند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از تحقيق به مدينه نوشت كه بايد حاكم عزل شود و فَرد ديگري به جاي او اعزام گردد.

خليفه دوّم حاكم را عزل و ديگري را به جاي او فرستاد،

وقتي ايرانيان از اين لطف آگاه شدند و ديدند كه امام علي عليه السلام به زبان آنان با ايشان صحبت مي كند به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در ايران بماند و حكومت ايران را اداره نمايد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نپذيرفت و در پاسخ ايرانيان فرمود:

«من به مقامات دنيوي توجّه ندارم و كارهائي كه تا امروز انجام داده ام و بعد از اين نيز انجام خواهم داد، براي خدمت به اسلام است و من بدون اينكه زمامدار شما باشم، تا آنجا كه از دستم برمي آيد و مقرّرات دين ما اجازه مي دهد به شما

محبّت خواهم كرد.» [20] .

مشورت براي فتح ايران

در سال چهاردهم هجري در سرزمين قادسيه نبرد سختي ميان سپاه اسلام و نظاميان ايراني درگرفت كه سرانجام، فتح و پيروزي براي مسلمانان شد و رُستم فَرُّخزاد، فرمانده كلّ قواي ايران با گروهي به قتل رسيد و سراسر عراق زير پوشش نفوذ سياسي و نظامي اسلام درآمد.

و مدائن كه مقرّ حكومت سلاطين ساساني بود در تصرّف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشيني كردند.

مشاورين و سران نظامي ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروي كرده و سراسر كشور را به تصرّف خود درآورند، براي مقابله با چنين حمله خطرناك، يزدگِرد، پادشاه ايران سپاهي متشكّل از يكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهي، فيروزان ترتيب داد تا جلوي هر نوع حمله ناگهاني را بگيرد و در صورت مساعد بودن وضع، خود حمله را آغاز كند.

سعد وقّاص فرمانده قواي اسلام «به نقلي ديگر عمّار ياسر» [21] حكومت كوفه را در اختيار داشت، نامه اي به خليفه دوّم نوشت و او را از اوضاع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده اند، پيش از آنكه دشمن جنگ را آغاز كند، براي ترساندن دشمن، خود را براي حمله به دشمن مجهّز كرده و نبرد را شروع نمايند. [22] .

خليفه دوّم به مَحضِ اينكه از جريان آگاه شد، به مسجد رفت، سران صحابه را جمع كرد و براي رفتن خود به اين كارزار مشورت نمود و افزود از مدينه خارج شده، در منطقه اي ميان بصره و كوفه فرود آمده و از آن منطقه شخصاً رهبري لشگر اسلام را به عهده گيرم،

در اين رابطه

هر كس رأي و انديشه خود را اظهار مي داشت.

طلحة بن عبداللَّه كه از خطباي قريش بود، برخاست و چرب زباني كرد و كار خليفه را صواب قلمداد نمود و او را از رأي ديگران مستغني دانست و چاپلوسي را از حد گذرانيد.

پس از او خليفه سوم بن عفّان نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق نمود، بلكه پيشنهاد كرد كه به سپاه اسلام و يمَن أمر فرمائيد، همگي هردو محل را به سوي تو ترك گويند، تو هم با مسلمانان مكّه، مدينه، مصر، كوفه و بصره به سوي نبرد با كافران حركت كن.

در اين موقع علي عليه السلام برخاست و از هر دو نظريه انتقاد كرد و فرمود:

«هرگاه شَهر يمَنْ و منطقه شام را از سپاه و مردان رزمجو خالي سازي و به سركوبي ايران فراخواني، به احتمال زياد ارتش بي باكِ روم، شام را اشغال كنند و اگر حجاز را تَرك گوئي، اعراب اطراف اين منطقه از اين فرصت استفاده كرده و فتنه اي برپا مي كنند كه ضرر و خسارت آن به مراتب بيش از ضرر و فتنه ايست كه به استقبال آن مي رويد.»

و افزود:

«فرمانروائي كشور مانند رشته تسبيح است كه آنها را به هم پيوسته، اگر رشته از هم گسيخته شود، مُهره ها از هم مي پاشند.

اگر نگراني تو بخاطر كمي سپاه اسلام است، يقين بدان مسلمانان به وسيله عقيده پاك و ايماني كه دارند، بسيارند، تو مانند ميله وسط آسيا باش و گردونه نبرد و آسياي رزم را توسّط ارتش به حركت درآور.

شركت تو در جبهه مايه جرأت دشمن مي گردد، زيرا آنان با خود مي انديشند كه تو پيشواي عرب هستي و مسلمانان بجز تو

پيشواي ديگري ندارند، اگر او را از ميان برداريم، مشكلات ما بر طرف مي شود، اين انديشه، حرص و علاقه ايشان را بر جنگ و پيروزي دو چندان مي سازد.» [23] .

خليفه دوّم پس از شنيدن سخنان مستدلّ امام علي عليه السلام نه تنها از رفتن خود منصرف شد، بلكه از دعوت لشكر يمن و شام نيز خودداري ورزيد و گفت:

رأي، رأي علي عليه السلام است و من دوست دارم كه از رأي او پيروي كنم. [24] .

سخن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اينگونه آغاز شد:

إِنَّ هذَا الْأَمْرَ لَمْ يكُنْ نَصْرُهُ وَلَا خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَلَا بِقِلَّةٍ.

وَهُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ، حَتَّي بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيثُ طَلَعَ؛ وَنَحْنُ عَلَي مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ، وَاللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَنَاصِرٌ جُنْدَهُ.

وَمَكَانُ الْقَيمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يجْمَعُهُ وَيضُمُّهُ:

فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَذَهَبَ، ثُمَّ لَمْ يجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً.

وَالْعَرَبُ الْيوْمَ، وَإِنْ كَانُوا قَلِيلاً، فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ، عَزِيزُونَ بِالْإِجْتَِماعِ! فَكُنْ قُطْباً، وَاسْتَدِرِ الرَّحَا بِالْعَرَبِ، وَأَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَأَقْطَارِهَا، حَتَّي يكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيكَ مِمَّا بَينَ يدَيكَ.

إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ ينْظُرُوا إِلَيكَ غَداً يقُولُوا:

هذَا أَصْلُ الْعَرَبِ، فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ، فَيكُونَ ذلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيكَ، وَطَمَعِهِمْ فِيكَ.

فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَي قِتَالِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ، وَهُوَ أَقْدَرُ عَلَي تَغْييرِ مِا يكْرَهُ.

وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيما مَضَي بِالْكَثْرَةِ، وَإِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بالنَّصْرِ وَالْمَعُونَةِ!

علل پيروزي اسلام و مسلمين

(پيروزي و شكست اسلام، به فراواني و كمي طرفداران

آن نبود، [25] اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست كه آن را آماده و ياري فرمود، و رسيد تا آنجا كه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پرودگار خود اميداوريم كه او به وعده خود وفا مي كند، و سپاه خود را ياري خواهد كرد.

جايگاه رهبر چونان ريسماني محكم است كه مُهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مي دهد، اگر اين رشته از هم بُگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويي خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آوري نخواهند شد.

عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هماهنگي عزيز و قدرتمندند، چونان محور آسياب، جامعه را به گردش درآور، و با كمك مردم جنگ را اداره كن، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوي، مخالفان عرب از هر سو تو را رها كرده و پيمان مي شكنند، چنانكه حفط مرزهاي داخل كه پشت سر مي گذاري مهم تر از آن باشد كه در پيش روي خواهي داشت.

واقع بيني در مشاوره نظامي

همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مي گرديد، و همين سبب فشار و تهاجمات پياپي آنان مي شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد، اينكه گفتي آنان براه افتادند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودي خدا از تو بيشتر و خدا در دگرگون ساختن آن چه كه دوست ندارند تواناتر است.

امّا آن چه از فراواني دشمن گفتي، ما در جنگ هاي گذشته با فراواني سرباز نمي جنگيديم، بلكه با ياري و كمك خدا مبارزه مي كرديم.) [26]

.

و در سخنراني ديگري امام علي عليه السلام فرمود:

وَقَدْ تَوَكَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هذَا الدِّينِ بِإِعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لَا ينْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لَا يمْتَنِعُونَ، حَي لَا يمُوتُ. إِنَّكَ مَتَي تَسِرْ إِلَي هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ، لَا تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَي بِلَادِهِمْ.

لَيسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يرْجِعُونَ إِلَيهِ. فَابْعَثْ إِلَيهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلَاءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإِنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ، وَإِنْ تَكُنِ الْأُخْرَي، كُنْتَ رِدْأً لِلنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.

مشاوره نظامي

(خداوند به پيروان اين دين وعده داد كه اسلام را سربلند و نقاط ضعف مسلمين را جبران كند، خدايي كه مسلمانان را به هنگام كمي نفرات ياري كرد، و آنگاه كه نمي توانستند از خود دفاع كنند، از آنها دفاع كرد، اكنون زنده است و هرگز نمي ميرد.

هر گاه خود به جنگ دشمن روي و با آنان روبرو گردي و آسيبي بيني، مسلمانان تا دورترين شهرهاي خود، ديگر پناهگاهي ندارند و پس از تو كسي نيست تا بدان رو آورند.

مرد دليري را به سوي آنان روانه كن، و جنگ آزمودگان و خيرخواهان را همراه او كوچ ده، اگر خدا پيروزي داد چنان است كه تو دوست داري، و اگر كار ديگري مطرح شد، تو پناه مردمان و مرجع مسلمانان خواهي بود.) [27] .

مشورت براي فتح بيت المقدس

مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند به سوي بيت المقدّس پيشروي نمايند.

فرمانده اسلام ابوعبيده جرّاح و معاذ بن جبل بودند.

معاذ به ابوعبيده گفت:

نامه اي به خليفه بنويس و درباره پيشروي به سوي بيت المقدّس مشورت نما.

وِي نامه اي به خليفه نوشت و نامه را به وسيله

افسري به حضور خليفه رسانيد.

خليفه نامه را براي مسلمانان خواند و از آنان رأي خواست.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خليفه را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه اسلام بنويسد:

به سوي بيت المقدّس پيشروي نمائيد و پس از فتح بيت المقدّس از پيشروي باز نَايستيد و به سرزمين قيصر گام نهيد و مطمئن باشيد كه پيروزي از آنِ ماست، زيرا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از چنين پيروزي خبر داده است.

خليفه فوراً قلم و كاغذ خواست و نامه اي به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروي به سوي بيت المقدّس تشويق كرد و افزود:

پسر عموي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به ما بشارت داد كه بيت المقدّس به وسيله تو فتح خواهد شد. [28] .

حل مشكلات قضائي خليفه اول نسبت به حد شرابخوار

در زمان خلافت خليفه اوّل مردي شراب خورده بود، او را پيش خليفه اوّل آوردند، خليفه دستور داد بر او حدّ جاري سازند.

او گفت:

راست است كه من شراب خورده ام، ليكن از حرمت آن بي خبر بودم وگرنه مرتكب آن نمي شدم، زيرا زندگاني من در ميان مردمي بوده كه ايشان خوردنِ آن را مباح مي دانستند و من تا به امروز از حرام بودن آن آگاه نبودم.

خليفه اوّل در ترديد افتاد و متحير شده در حكم آن فروماند.

از حاضران يكي گفت:

در اين حكم از اميرالمؤمنين علي عليه السلام بايد استمداد كرد.

پس موضوع را با علي عليه السلام در ميان گذاشتند.

حضرت فرمود:

او را به وسيله دو مرد موثّق در ميان مهاجر و انصار بگردانند و از آنها با سوگند سئوال كنند كه آيا تا بحال آيه تحريم شراب را

بر او تلاوت كرده و از حرمت شراب خبر داده اند؟

اگر گواهي دادند كه آيه تحريم شراب يا حكم پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم را بر او خوانده اند، حدّ خدا را بر او جاري سازيد وگرنه او را بحال خود واگذاريد.

خليفه اوّل به همان نحو عمل كرد و كسي شهادت نداد، بدين جهت از جرم او چشم پوشي شد و گفتند:

توبه كن كه بار ديگر مرتكب چنين كاري نشوي. [29] .

حل مشكلات قضائي خليفه اول نسبت به زني باردار

از خليفه اوّل سئوال كردند:

مردي، صبح با زني ازدواج كرد كه در شبانگاه همان روز وضع حمل كرده بود و شوهرش در همان لحظه فوت نمود، پس از مرگ آن مرد، زن و فرزند (نوزاد) دارائي او را به عنوان ارثيه تصاحب كردند، چگونه اين موضوع امكان پذير است؟

خليفه اوّل از جواب دادن عاجز ماند و ماجرا را خدمت امام علي عليه السلام بازگو كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آن مرد كنيزي داشته كه او را باردار كرده بود، چون موقع حملش نزديك شد، او را آزاد كرده و آنگاه با او ازدواج نمود و شبانگاه زن وضع حمل كرد، چون شوهرش مُرد ميراث او را تصاحب كردند. [30] .

در تاريخ ثبت شده كه خليفه بارها به عجز خود اعتراف نموده و شايد يكي از علل آن اين باشد كه خود را در مقابل مسائل پيچيده و معضلات علمي عاجز و ناتوان مي ديد، كه بي اختيار مي گفت:

اَقيلُوني اَقيلُوني وَ لَسْتُ بِخَيرِكُمْ وَ عَلِي فيكُمْ [31] .

«مرا رها كنيد، مرا رها كنيد، چون من بهترين شما نيستم در حالي كه علي در بين شماست.»

-------------------

پي

نوشت ها:

[1] الامامة و السّياسة ج 1 ص 19 - 20.

[2] اسرار آل محمّد ص 32.

[3] الامامة و السّياسة ج 1 ص 19.

[4] سليم بن قيس كوفي كه از تابعين بشمار مي رود، عصر اميرالمؤمنين عليه السلام و حسنين عليهما السلام و امام سجاد عليه السلام را درك كرده و در دوران حكومت حجّاج بن يوسف در حدودِ سالِ نَوَدِ هجري قمري درگذشت. كتاب او بنام اصل سليم يكي از اصول معتبر شيعه بشمار مي رود. امام صادق عليه السلام فرمود: هركس از دوستان و پيروان ما كتاب سليم بن قيس هلالي را نداشته باشد، چيزي از مسائل امامت نزد او نيست و از وسيله هاي ما هيچ آگاهي ندارد. آن كتاب الفباي شيعه و سرّي از اسرار آل محمّد صلي الله عليه وآله وسلم است، كه اخيراً با نام اسرار آل محمّد صلي الله عليه وآله وسلم منتشر شده است.

[5] اسرار آل محمّد ص 34 - 35.

[6] اسرار آل محمّد ص 34 - 35.

[7] تاريخ آل محمّد ص 140 مي نويسد: اميرالمؤمنين عليه السلام به مقابله و درگيري راضي نبود وگرنه به آساني نمي توانستند از پنجه زبير، قهرمانِ بني هاشم شمشير بگيرند و كارهاي ناجوانمردانه ديگري انجام دهند.

[8] اسرار آل محمّد ص 34.

[9] شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 20، و شرح نهج البلاغه عبده ج 1 ص 62 - و - نهج البلاغه معجم المفهرس خطبه 3 : 26.

[10] شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص 20.

[11] نامه 62 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

[12] خطبه 5 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

[13] صحيح بخاري ج 8 ص 185.

[14]

شرح حديدي ص 6 نامه 45 - و - شرح فيض ج 2 ص 958.

[15] اختصاص ص 178 - و - بحارالانوار ج 8 ص 103.

[16] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 141.

[17] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 133.

[18] نام هَمَدان در آن روز همكاتانا بود.

[19] آتش پرستان.

[20] خداوند علم و شمشير ص 123 -124 نقل از علي عليه السلام پيشواي مسلمين.

[21] شرح نهج البلاغه فيض ج 1 ص 43.

[22] پژوهش عميق ص 411.

[23] نهج البلاغه خطبه 146 و 134 مربوط به مشورت خليفه دوّم با امام است.

[24] شرح نهج البلاغه فيض، ذيل كلام 146 - و - تاريخ كامل ج 2 ص 450 - و - ارشاد شيخ مفيد ج 1 ص 197.

[25] در جنگ قادسيه، تعداد لشگريان يزدگرد، 120 هزار نفر و تعداد مسلمانان سي و چند هزار نفر بود كه با ياري خدا پيروز شدند.

[26] خطبه 146 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

[27] خطبه 134 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

[28] ثمرة الاوراق ج 2 ص 15 به نقل از پژوهش عميق ص 414.

[29] ارشاد شيخ مفيد باب 1 فصل 58 ص 190 - و - مناقب ابن شهرآشوب ج 2 ص 356.

[30] مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 356.

[31] شرح نهج البلاغه فيض ج 1 ص 39.

پرهيز در روابط زن و مرد

خطبه 80 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

از ديدگاه امام علي عليه السلام يكي از راه هاي سلامت جامعه، رعايت فرهنگ پرهيز و حرمت نهادن به جايگاه ارزشي زن و مرد است، كه در يك سخنراني فرمود:

فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَكُونُوا مِنْ خِيارِهِنَّ

عَلَي حَذَرٍ، وَلَاتُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لَا يطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.

(پس، از زنان بد، بپرهيزيد و مراقب نيكانشان باشيد، در خواسته هاي نيكو، همواره فرمانبردارشان نباشيد تا درانجام منكرات طمع ورزند.) [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 80 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

پاسخ مناسب به دشمن

در آغاز نبرد از لشگرگاه معاويه، دلاور جسوري به نام «ابن صباح حميري» به ميدان آمد و مبارز طلبيد،

يكي از دلاوران سپاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ او رفت كشته شد، دومي و سومي هم كشته شدند، و جنگاور شامي زياد مغرور شد و مي رفت تا تزلزل در سپاه امام علي عليه السلام ايجاد كند.

اينجا امام علي عليه السلام شخصاً به ميدان رفت، و دريك چشم برهم زدن ابن صباح را كشت،

فوراً دلاور ديگري از سپاه شام به ميدان آمد كه كشته شد،

و سومي هم كشته شد،

آنگاه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در ميان دو لشگر باصداي بلند فرمود:

اگر شما در قتل و خونريزي پيشدستي نمي كرديد، ما به روي شما شمشير نمي كشيديم. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مرد نامتناهي ص 24.

پرهيز از آغازگري در جنگ

بدين جهت آنحضرت فرماندهان را به حضور پذيرفت و گروهي از واحدهاي نظامي خود را در اختيار هر يك از آنها قرار داد، و وظيفه هر گروه را معين كرد و فرمود،

تا دشمن حمله نكرده دست به حمله نزيند.

معاويه نيز سپاه خود را براي جنگ آماده ساخت و فرماندهان و پرچمداران را تعيين نمود.

بعضي از مردان شام بر مرگ عهد بستند و سوگند ياد كردند و پاي خود را با پارچه عمّامه خود بستند كه نگريزند و در هر موقعيتي پايداري كنند.

آنها پنج صف از پابستگان و سوگند خوردگان تشكيل دادند و در نخستين روز ماه صفر، در ميدان مبارزه حاضر شده و جنگ را مجدّداً آغاز كردند. [1] .

آرايش نظامي سپاه و پاسخ دادن به حملات دشمن

نصربن مزاحم نقل مي كند كه:

روز چهارشنبه اوّل ماه صفر، جنگ ميان

طرفين آغاز گرديد.

در آن روز فرماندهي پياده نظام به عهده مالك اشتر بود و فرماندهي سواران را حبيب بن مسلمه اداره مي كرد كه جنگ تا شب ادامه داشت. [2] .

بدين ترتيب جنگ هفته ها به طول انجاميد.

گاهي دلاوري به ميدان مي آمد كه دلاوري از سپاه امام پاسخ او را مي داد،

و زماني، گروهي 10 يا 20 نفره از سپاه شام به ميدان مي آمد كه 20 نفر از ارتش اسلام به مقابله آنان مي شتافتند،

و در فرصت هايي گردان به گردان، لشگر به لشگر با يكديگر مقابله مي كردند كه تا پايان جنگ اين گونه شيوه هاي دفاعي و تهاجمي ادامه يافت.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل بن اثير، ج3، ص294.

[2] كتاب صفّين، نصربن مزاحم، ص214.

پرهيز از آزار دادن غير نظاميان در مانورها

مانورهاي نظامي در ارتش هاي روزگاران گذشته با امروز فرق هاي فراواني دارد.

همانگونه كه اسلحه هاي نظامي، و ابزار و آلات جنگ تغيير كرده است.

در روزگاران امام علي عليه السلام كه ابزار و ماشين آلات سنگين و ترابري امروزي وجود نداشت مي بايست صد هزار نيروي رزمي:

از راه هاي باريك دشت و بيابان يا وسط مزارع مردم عبور كنند.

از كوره راههاي درون روستاها و شهرها بگذرند.

از كنار چاه هاي آب محدود و انگشت شمار رد شوند و سيراب گردند.

از امكانات دامي و غذائي محدود ساكنين مسير مانورها استفاده كنند.

در كنار رودخانه ها كه مصرف عمومي داشت اطراق نمايند.

اگر احتياطهاي لازم رعايت نمي شد،

و اخلاق اسلامي وجود نمي داشت

چه بسا ضرر و زيان هاي فراواني به مردم روستاها و شهرها وارد مي شد، و چاههاي آب و رودخانه ها و مزارع و باغات ميوه با خطر جدّي روبرو مي گشت

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دقيقاً به اين مسائل توجّه دارد و دستورات لازم را

ارائه مي فرمايد و اين نامه را به فرمانداران خود مي نويسد:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلَادِ.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ سَيرْتُ جُنُوداً هِي مَارَّةٌ بِكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَقَدْ أَوْصَيتُهُمْ بِمَا يجِبُ لِلَّهِ عَلَيهِمْ مِنْ كَفِّ الْأَذَي، وَصَرْفِ الشَّذَي، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَيكُمْ وَإِلَي ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيشِ، إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لَا يجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَي شِبَعِهِ. فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَكُفُّوا أَيدِي سُفَهَائِكُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ، وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيما اسْتَثْنَينَاهُ مِنْهُمْ.

وَأَنَا بَينَ أَظْهُرِ الْجَيشِ، فَارْفَعُوا إِلَي مَظَالِمَكُمْ، وَمَا عَرَاكُمْ مِمَّا يغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَمَا لَا تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللَّهِ وَبِي، فَأَنَا أُغَيرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

(از بنده خدا! علي اميرمؤمنان به گردآوران ماليات و فرمانداران شهرهايي كه لشگريان از سرزمين آنان مي گذرند.

پس از ياد خدا و درود! همانا من سپاهياني

فرستادم كه به خواست خدا بر شما خواهند گذشت، و آن چه خدا بر آنان واجب كرده به ايشان سفارش كردم، و بر آزار نرساندن به ديگران، و پرهيز از هرگونه شرارتي تأكيد كرده ام، و من نزد شما و پيماني كه با شما دارم از آزار رساندن سپاهيان به مردم بيزارم، مگر آن كه گرسنگي سربازي را ناچار گرداند، و براي رفع گرسنگي چاره اي جز آن نداشته باشد، پس كسي را كه دست به ستمكاري زند كيفر كنيد، و دست افراد سبك مغز خود را از زيان رساندن به لشكريان، و زحمت دادن آنها جز در آن چه استثناء كردم باز داريد.

من پشت سر سپاه در حركتم، شكايت هاي خود را به من رسانيد، و در اموري كه لشگريان بر شما چيره شده اند كه

قدرت دفع آن را جز با كمك خدا و من نداريد، به من مراجعه كنيد، كه با كمك خداوند آن را برطرف خواهم كرد. انشاءاللَّه.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 60 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

پذيرش مأموريت دفاع در شرائط سخت

سه نفر از مشركين به بُت بزرگ «لات» سوگند خوردند كه پيامبر را بكشند، و در جائي كمين كرده منتظر فرصت بودند،

علي عليه السلام مريض بود ونتوانست براي نماز صبح به مسجد بيايد،

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پس از نماز فرمود:

(چه كسي مي رود تا اين سه نفر مشرك را ادب كند؟ گرچه دروغ مي گويند و قاتل من نيستند.)

هيچكس از حاضران در مسجد پاسخ مثبت نداد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

گويا علي عليه السلام در ميان شما نيست.

قتاده پاسخ داد:

علي مريض است، اجازه مي دهيد او را با خبر سازم؟.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اجازه داد.

اصحاب به آن حضرت اطّلاع دادند و علي عليه السلام فوراً خود را آماده كرد، و مأموريت را پذيرفت، گويا اصلاً درد و ناراحتي نداشت.

پس از پيمودن راهِ دشوار خود را به آن سه نفر رساند.

آنان تا علي عليه السلام را شناختند، گفتند:

فرقي نمي كند، به جاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پسر عمو و دامادش را مي كشيم.

علي عليه السلام فرمود كه:

يكي از آنان كه دلاور بي نظيري بود به من حمله كرد و چند ضربه بين ما رد و بدل شد.

ناگاه بادِ سُرخي وزيد و صداي پيامبر را شنيدم كه فرمود:

«يا علي بند زره او را باز كردم بر شانه اش ضربتي فرود آور»

ضربتي زدم ولي كارگر نيافتاد.

سپس صداي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را

شنيدم كه فرمود:

«زِرِه را از روي رانش كنار زدم، حمله كن.»

فوراً ضربتي زدم كه كارش را ساخت، و سرش را جدا كردم، دو نفر ديگر تسليم شدند و گفتند:

ما را نزد پيامبر ببر تا با رحمت خود با ما رفتار كند.

زيرا اين دلاوري را كه بخاك افكندي در نزد ما قدرت جنگ آوري هزار نفر مرد جنگي را داشت، ديگر ما را با تو نزاعي نيست.

پس از آن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

«صداي اوّل از جبرئيل بود، و صداي دوّم از ميكائيل.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق.

پول سفر رسيد

جناب حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد انصاري دارابي كه از بزرگانند نقل فرمود:

پيش از سفر كربلا در عالم رؤيا آقا مولي الكونين حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)را در خواب زيارت نموده و حضرت مي فرمايند آشيخ بزيارت ما نمي آيي؟

عرض كردم وسائل سفر ندارم. حضرت فرمود: بر عهده من بزيارت ما بيا.

طولي نكشيد كه مخارج سفر بمقدارش رسيد به نجف آمدم و حضرت را زيارت نمودم و تا وقتي كه توقف نمودم و بعد مراجعت كردم هم رسيد. در ضمن پسرم نيز مصروع بود و بقصد استشفاء همراهم آورده بودم و در نجف اشرف كنار قبر آقا علي(ع)برده بودم، شفا يافت و برگشتم.

مدح علي(ع) و آل بود كار و عادتم

يا رب فزون نما، تو بدل اين ارادتم

جز مدح او ثناي كسي را نمي كنم

راه علي(ع)ست راه نجات و سعادتم

من پيروي ز ميثم تمار مي كنم

مولا اگر قبول كند اين شهادتم

من در جهان به عشق علي(ع) آمدم بلي

ورنه مرا چه سود بود از ولادتم

بي حب مرتضي نبود طاعتم قبول

بي مهر او خدا نپذيرد عبادتم

يا مرتضي

علي(ع) ز هنر ورمپوش چشم

در حال احتضار بيا بر عيادتم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پسر هارون

هارون الرشيد پسري داشت به نام قاسم كه برعكس پدرش انسان با تقوا و با ورع و زاهد و عاشق اهلبيت عصمت و طهارت (علي(ع)هم السلام) و ولايت علي(ع)در دلش زياد بود. و كاري هم به كارهاي پدرش نداشت بلكه گاهي اوقات به كارهاي پدرش و كسانيكه در اطراف پدرش بودند اعتراض مي كرد.

روزي هارون با وزراء نشسته بود، قاسم مؤتمن آمد و از كنارشان گذشت، جعفر برمكي بي اختيار خنده بلندي نمود. هارون سبب خنده را پرسيد.

جعفر گفت: براي اين خنديدم كه اين پسر آبروي تو را در برابر شاهان برده بعلت اينكه با اين لباسهاي مندرس و نشستن با طبقات فقير در شأن پسر سلطان نيست.

هارون گفت او را به مجلس آوريد. آوردند گفت: پسرم تو را چه شده كه با اين وضع رقت بار حركت مي كني و مرا نزد سلاطين بي آبرو كردي؟

قاسم بدون تأمل گفت: پدر من چه كنم بجرم اينكه پسر خليفه هستم نزد اهل اللّه آبرو ندارم.

خليفه لبخندي زد و گفت فهميدم تو چرا اين رقم زندگي مي كني براي اينكه تا بحال ترا منصبي نداديم، دنباله اين كلمات فرمان حكومت مصر را بنامش نوشت.

قاسم گفت: بايد براي رضاي خدا مرا رها كني مرا با حكومت چه كار من مايلم تا عمر داشته باشم دقيقه اي از ذكر خدا غافل نشوم.

وزراء گفتند حكومت با عبادت منافات ندارد هم حكومت كن و يك گوشه از قصر بعبادت مشغول شو. سپس همه تبريك مقام به او گفتند و بنا شد فردا صبح بيايد و فرمان

از پدر گرفته بطرف مصر برود.

شب پا به فرار گذاشت و ناپديد شد. مأمورين خليفه هر چه بجستجوي او رفتند ولي آثاري بدست نياورند مگر يك اثر پايش روي زمين ديده شد كه تا لب آب آمده بود و معلوم نيست به آسمان رفته يا به زمين فرو رفته يا خود را بدريا انداخته.

هارون بتمام حكام ولايات نامه اي نوشت كه پسرم قاسم را هر كجا يافتيد محترمانه بطرف من روانه كنيد. از آن طرف در شهر بصره عبداللّه بصري ديوار خانه اش خراب شد به دنبال عمله اي مي گشت تا رسيد كنار مسجدي جواني را ديد كه نشسته و قرآن مي خواند. گفت پسر حاضري خانه من كار كني و مزد بگيري.

جوان گفت آري خدا بنده اش را آفريده كه هم كار كند هم استراحت نمايد و هم عبادت كند. قبول كرد با يك درهم كه فراد صبح بخانه عبداللّه كار كند. شروع بكار كرده. عبداللّه مي گويد شب شد ديدم اين جوان بقدر سه نفر كار كرده خواستم بيشتر به او مزد بدهم، قبول نكرد و يك درهم گرفت و رفت.

فردا صبح بسراغش رفتم اثري از او نديدم از حالش. جستجو كردم گفتند اين جوان هفته اي يكروز كار مي كند و بقيه ايام هفته به عبادت مشغول است. صبر كردم هفته ديگر رفتم او را بخانه آوردم كار كرد و مزدش را گرفت و رفت، هفته ديگر رفتم او را بخانه خود براي كار بياورم گفتند مريض است و در فلان خرابه بستري مي باشد داخل خرابه شدم او را ديدم كه در حال احتضار است كنار بالين او نشستم چشم باز كرد خود را به او معرفي كردم. گفت عبداللّه

چون مي دانم مي خواهم بميرم خود را بتو معرفي مي كنم بدان من قاسم مؤتمن پسر هارون الرشيدم پشت پا بخانه پدر زده بفكر عبادت خدا به اين شهر آمدم. آخرين ساعت عمر من است وصيتهاي مرا گوش بده، قرآن مرا بكسي بده كه برايم قرآن بخواند لباسهاي مرا به آنكس بده كه قبري برايم تهيه كند و در اين حال انگشتري را از دست بيرون آورده و گفت اين انگشتري است كه پدرم هارون بدستم كرده، برو بغداد روزهاي دوشنبه پدرم سواره از بازار عبور مي كند براي آن كسانيكه حاجتي دارند يا به آنها ظلمي رسيده است شخصا رسيدگي مي كند.

نزد پدرم برو و اين انگشتر را به او بده و بگو پسرت قاسم در آخرين وصيت خود گفت: بابا معلوم است تو قدرت جواب در روز حساب و قيامت را داري اين انگشتر هم مال خودت باشد.

عبداللّه مي گويد: هنوز وصيت او تمام نشده بود همينطور كه مشغول حرف زدن بود حركت كرد و صدا زد آقا خوش آمديد آقائي فرموديد.

عبداللّه مي گويد: متحير ماندم كسي را نمي ديدم اين جوان با چه كسي صحبت مي كند جوان صدا زد عبداللّه برو كنار و مؤدب بايست آقايم علي(ع) بن ابيطالب (ع) است ببالينم تشريف آورده اند.

گر طبيبانه بيائي بسر بالينم

بدو عالم ندهم لذّت بيماري را

آقا رسول اكرم (ص) فرمود: هيچ كس از شيعيان آقا علي(ع)از دنيا نمي رود مگر آنكه از حوض كوثر بكامش مي چشانند. و سقايش آقا علي(ع) است و هر كس كه از دنيا برود آقا علي(ع) به ديدن و ملاقات او مي آيد.

علي(ع) اي ركن ايمانم، علي(ع) شمس درخشانم

علي(ع) جسم و علي(ع) جانم، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) مولا

علي(ع) رهبر، علي(ع) صاحب علي(ع) سرور

علي(ع) جنت علي(ع) كوثر، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) حلال مشكلها، علي(ع) روشنگر دلها

علي(ع) شمس قبائل ها، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) دريا، علي(ع) ساحل، علي(ع) اعظم علي(ع) كامل

علي(ع) حلال هر مشكل، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) زاهد علي(ع) عابد،علي(ع) مرشد علي(ع) راشد

علي(ع) احمد علي(ع) حامد، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) با انبياء همدم، شفابخش دل عالم

علي(ع) كعبه علي(ع) زمزم، علي(ع) جانم علي(ع) جانم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پياده تا قبر علي(ع)

روزي سلطاني با وزراء و لشكريانش در راه به كوفه رسيدند. بعد از استراحت خواستند حركت كنند.

سلطان گفت: به احترام اميرالمؤمنين علي(ع)وزراء و تمامي لشگر با پاي پياده تا نجف بروند وزير او كه از جمعيت عامه و اهل سنت بود، گفت قربان صلاح مقام شما نيست براي كسيكه زماني سلطان بوده حالا هم سلطاني با لشگرش پياده بطرف قبر او بروند.

سلطان گفت: ما تفال به قرآن مي زنيم تا قرآن چه قضاوت نمايد قرآن را باز كردند اوّل صفحه اين آيه آمد.

(فاخلع نعلي(ع)ك انك بالوادي المقدس طوي). خداوند متعال به حضرت موسي (ع) امر فرمود: نعلي(ع)ن خود را از پايت در آور زيرا اين طور سينا زمين مقدّسي است.

سلطان بلافاصله امر كرد علاوه بر پياده رفتن بايد با پاي برهنه تا نجف همه بروند و خود سلطان هم پياده شد و با پاي برهنه با لشكريان به نجف وارد شدند.

وزير از اين همه عظمت بيچاره شد. نزد سلطان آمده و گفت قربان بزرگي شما افتخار من است اينطور احساس مي كنم اين عمل شما باعث شوريدن مردم است بر شما، براي جبران اين عمل چاره اي بفرمائيد

و آن اينست كه دستور بدهيد قبر شيخ طوسي را خراب نموده بدن او را بسوزانند. (شيخ طوسي باني حوزه علميه مي باشد هفتصد سال است نجف اشرف حوزه علميه شده اولش بر اثر زحمات شيخ بوده است).

شاه عرض كرد: اي وزير، من سلطان زنده ها هستم سلطنت بر اموات ندارم اگر شيخ خوب بوده و يا بد جزاي او با خداي اوست.

وزير گفت صلاح در سوزانيدن بدن شيخ است. سلطان مدتي فكر نموده ديد وجود اين وزير باعث زحمت است دستور داد هيزم بسيار بيرون شهر نجف تهيه و آتش روشن كردند. امر نمود وزير را در ميان آتش انداختند. هر كه با آل علي(ع) درافتاد ورافتاد.

اين عاقبت كسي است كه عداوت و دشمني با آقا علي(ع)داشته باشد.

اي همت تو ستون قرآن

اي عزّت مؤمنون قرآن

اي مدح تو را سخُونَ في العلم

اي گفته تو، متون قرآن

روشنگر آسمان كعبه

نور افكن رهنمون قرآن

از آيت خلعت تو پيداست

هم ظاهر و، هم درون قرآن

گويد خبرت، زبس عظيم است

عمّ يتسائلون قرآن

ناميد خدا تو را يدُاللّه

اي قدرت كاف و نون قرآن

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پند و عبرت

آقا اميرالمؤمنين علي(ع)فرمود:

چند روزي با شما رفيق بودم، اينك روحم به عالم اعلي(ع) مي رود و بدنم بدون جان مي ماند. بايد اين بدن بدون روح براي شما موعظه باشد، من كه مُردم بايد مُردنم براي شما پند و عبرت باشد.

يعني شما هم همينطور خواهيد شد و چنين روزي در پيش خواهيد داشت اين بدن چه بود و حال چه هست و فردا چه خواهد شد؟!

سپس وداع كرد و فرمود با شما خداحافظي مي كنم و داع كسي

كه منتظر ملاقات است. يعني بهمين زودي يكديگر را خواهيم ديد، سر از قبر كه در آورديم يوم التلاق است روز بر خورد و ديدار است شما علي(ع) را مي بينيد و علي(ع) شما را، بلكه از ساعت مرگ و در عالم برزخ كه روح به بدن لطيف مثالي تعلق گرفته است.

(و سترون ايامي غدا و يكشف سريرتي لكم) فرداست كه روزگار تابناك علي(ع)را خواهيد ديد و مقام جالب و باطني او را خواهيد يافت.

بهمين زوديست كه حقيقت و مقام علي(ع)را دريابيد در اينجا نگاه ظاهر مي كرديد صورت و جسم را مي ديديد اما درآخرت باطن و حقيقتش را مشاهده مي كنيد پس از آنكه جاي علي(ع)در اين دنيا خالي شد.

بعضي از شارحين جمله را اينطور معني كرده اند كه بزودي علي(ع)را خواهيد ديد، يعني ساعت مرگ، و شاهد اين معني روايات وارده است كه علي(ع)بر بالين هر محتضري حاضر مي شود و هر كس چه مؤمن و چه كافر هنگام مرگ علي(ع)را مي بيند.

مثل صدها و هزارها آينه كه در برابر آفتاب قرار بگيرد در يك وقت نور آفتاب همه را فرا مي گيرد هزاران نفر كه در يك لحظه بميرند علي(ع)بر بالين همه حاضر است و همه او را مي بينند.

اي كه گفتي فمن يمت يرني

جان فداي كلام دلجويت

كاش روزي هزار مرتبه من

مُردمي تا بديدمي رويت

نور علي(ع)در همه جا نور افشاني مي كند و چشم دلهاي اهل ايمان را روشن مي گرداند همانطور كه چشم دل كفار و منافقين را كورتر مي سازد. (سوره اسرا آيه 82)

مظهر كبريا توئي، حجّت حق نما توئي

مقصد هل اتي توئي، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

باعث خلقِ عالمي، رُكن و مقام و زمزمي

به سِرِّ حق تو محرمي

علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

تو صادري تو مصدري تو هادي و تو رهبري

بشهر علم دين دري علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

تو دستِ، دست ايزدي، حسن تو حسن سرمدي

تو ياور محمدي علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

صبح ز شمس روي تو، ليل ز نقش موي تو

چشم همه بسوي تو علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

تو حيدري تو صفدري تو گوهري تو جوهري

تو اولي تو آخري، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پير نابينا

هنگاميكه امام حسن و امام حسين (علي(ع)هماالسلام) از دفن پدر برگشتند. بخرابه اي رسيدند. صداي ناله اي بلند بود. وارد خرابه شدند پيرمردي نابينا است آقا حسن (ع) از او احوال پرسي نمود.

گفت مدتي اينجا هستم يك نفر هر روز مي آمد احوالم را مي پرسيد و به من احسان مي كرد ولي نامش را به من نگفت، امروز سه روز است كه نيامده است.

حضرت مجتبي (ع) نشانه اش را پرسيد. گفت وقتي ذكر مي خواند، در و ديوار، سنگها و كلوخها با او ذكر مي خواندند.

آقا امام حسن (ع) گريست و فرمود او پدر ما علي(ع)بود كه اينك از دفنش باز مي گرديم.

اشك چشم مستمندي خنده طفلي يتيم

آن گل ايجاد را خندان گريان مي كند

قامت او را كه هرگز هم نشد جز پيش حق

آه سرد پير زالي سخت لرزان مي كند

هر نگاهش جَنّت است و هر كلامش كوثر است

هر سر گيسوي او تفسير قرآن مي كند

خوردن نانِ جوين و حكمراني مشكل است

قدرت زهد علي(ع) اين مشكل آسان مي كند

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پيامبر اسلام و ايمان علي(ع)

توماس كارلايل مي گويد:

پيامبر اسلام سالياني دراز رسالت خود را به عالميان ابلاغ مي نمودند و اشراف قريش و حتي اقوام و اقارب او با او مخالفت مي كردند تا اينكه روزي مي گفت: آيا كسي به ياري من و اعلاء كلمه حق قيام خواهد كرد؟

تنها كسي كه دعوت او را اجابت نمودند نوجواني 16 ساله بنام علي(ع) بود كه تمام بزرگان مكه و اكابر قريش و اقوام و اقارب او، صاحب دعوت و ناصر، او را مضحكه نمودند و لكن اشتباه نمودند و ندانستند كه اينكار بيهوده و بازي نيست.

نمي توانيم از ستايش و مدح علي(ع) خودداري كنيم

زيرا جواني بود شريف القدر و بزرگ منش، سرچشمه رحمت و لطف و رأفت آميخته بود و عدل و داد تنها شعار اخلاقي اين قهرمان مذهبي بشمار مي رفت بهترين شاهد اين مدعا عبارتي است كه پيش از رحلت خود با فرزندان خود در باب قصاص قاتل گفت و فرمود: اگر من زنده ماندم عفو يا قصاص ضارب با خود من و اگر در گذشتم اين فسخ عزيمت كرد. كار با شماست.

ولي اگر خواستيد او را قصاص كنيد در برابر ضربتي كه به من وارد آورده است فقط يك ضربت به او بزنيد و اگر از او درگذريد و خطاي او را ببخشيد به پرهيزگاري و جوانمردي نزديكتر خواهد بود.

سر افتاده هواي تو علي(ع)

جان عالم بفداي تو علي(ع)

آيد از عرش برين جبرائيل

كه زند بوسه بپاي تو علي(ع)

هستي ما بود از هستي تو

اين بود راز بقاي تو علي(ع)

بسكه اوصاف تو پر قدر و بهاست

گفته وصف تو خداي تو علي(ع)

هيچكس غير خداوند و رسول

نبرد پي به بهاي تو علي(ع)

سايه افكند به اقليم وجود

جلوه فرهماي تو علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پناهگاه

فؤاد جرداق مسيحي مي گويد:

هر گاه دشواريهاي زندگي به من رو مي آورد و از رنج روزگار آزرده مي شوم به آستان علي(ع)از اندوه خود پناه مي برم زيرا او پناهگاه هر ماتمي است، او بر ستمكاران همچون رعد و برشكست خوردگان ياوري دلسوز و مشفق است.

ز شهر كوفه بگوشم رسد نواي علي(ع)

غريو غربت و آواي گريه هاي علي(ع)

سكوت مطلق و شبهاي كوفه ميدانند

كه چاه بود و غم و اشك و هايهاي علي(ع)

برو به كوفه و ده گوش دل به

ظلمت شب

ز چاهها بشنو، بانگ ربّناي علي(ع)

زخطبه هاي علي(ع)، دل به لرزه مي افتد

بليغ تر ز علي(ع) كيست، جز خداي علي(ع)

ولي اعظم حق را ستمگران كشتند

مگر چه بود بجز عدل، مدّعاي علي(ع)

به تيغ غيرت او زنده شد شريعت حق

كه شرط دين محمد، بود ولاي علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

پنج نان و سومين نفر

در روايات متعدّدي وارد شده است:

روزي دو نفر مسافر جهت خوردن غذا و استراحت در محلّي فرود آمدند، يكي از آن دو نفر سه قرص نان و ديگري پنج قرص نان همراه خود داشت.

در اين بين شخص ثالثي نيز از راه رسيد؛ و پس از سلام و احوالپرسي، كنار آن ها نشست و هر سه نفر مشغول خوردن غذا شدند و آن هشت نان را، بطور مساوي خوردند تا سير گشتند.

شخص ثالث موقع خداحافظي مقدار هشت درهم در مقابل آنچه خورده بود، به آن ها داد و رفت.

و بين آن دو نفر صاحب نان ها نزاع در گرفت؛ و صاحب پنج قرص نان گفت: از اين مقدار پول، پنج درهم آن براي من است و سه درهم باقي مانده براي تو مي باشد كه سه نان داشته اي، ولي او نپذيرفت؛ و چون به توافق نرسيدند، جهت حلّ اختلاف محضر مبارك امام علي عليه السلام شرفياب شدند.

وقتي موضوع را مطرح كردند، حضرت به صاحب سه نان فرمود: اي مرد! رفيق تو انصاف را رعايت كرده است و بهتر است كه به همان مقدار راضي باشي.

او در پاسخ گفت: قبول ندارم مگر آن كه پول ها به عدالت در بين ما تقسيم شود.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار نمود: من اگر

بخواهم پول ها را به عدالت تقسيم كنم به ضرر تو مي باشد، چون حقيقت عدالت، آن است كه يك درهم حقّ و سهم تو خواهد بود؛ و هفت درهم ديگر سهم صاحب پنج نان مي باشد.

آن شخص اعتراض كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين! او حاضر بود كه سه درهم به من بدهد، ولي من نپذيرفتم، اكنون شما مي فرمائيد كه تنها يك درهم سهم من مي باشد؟!

سپس افزود: يا اميرالمؤمنين! تقاضا دارم برايم توضيح دهيد.

امام عليه السلام فرمود: شما روي هم، هشت عدد نان داشته ايد، كه سه نفر با هم خورده ايد؛ و مجموع سهام، 24 سهم مي شود كه 15 سهم حقّ صاحب پنج نان است؛ و 9 سهم حقّ تو خواهد شد.

و صاحب پنج نان 13 از پانزدهم سهم خود را خورده است، بنابر اين هفت سهم يعني 7 درهم طلب دارد؛ و تو هم 13 يعني 8 سهم از 9 سهم خود را خورده اي و يك درهم طلب داري.

او هم راضي شد و قبول كرد، كه يك درهم حقّ اوست. [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشّيعة: ج 1، ص 343.

پنج درس آموزنده و ارزنده

1- مرحوم كفعمي روايت كرده است:

روزي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله به حضرت علي عليه السلام فرمود: ديشب چه عملي انجام داده اي؟

آن حضرت اظهار داشت: پيش از آن كه بخوابم، هزار ركعت نماز به جا آوردم، حضرت رسول فرمود: چگونه؟!

پاسخ داد: از شما شنيدم كه فرمودي: هركس هنگام خوابيدن سه مرتبه بگويد: «يفْعَلُ اللّهُ ما يشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ يحْكُمُ ما يريدُ بِعِزَّتِهِ»،

او همانند كسي باشد كه هزار ركعت نماز خوانده است.

حضرت رسول فرمود: راست

گفتي، چنين است. [1] .

2- يكي از شاعران زمان اميرالمؤمنين علي عليه السلام به نام نجاشي در ماه مبارك رمضان، آشكارا شراب خمر آشاميد؛ پس او را نزد امام علي عليه السلام آوردند.

حضرت دستور داد تا او را صد ضربه شلاّق زدند و سپس او را به حكم آن بزرگوار زنداني نمودند؛ و چون فرداي آن روز شد، وي را از زندان بيرون آوردند و هشتاد شلاّق ديگر بر او زدند.

نجاشي اعتراض كرد: چرا زندان و هشتاد شلاق اضافي زديد؟

حضرت فرمود: چون حرمت ماه رمضان را شكستي و علني با حرام روزه خواري كردي. [2] .

3- امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:

روزي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام به غلام خود، قنبر دستور داد تا بر شخصي كه محكوم به حدّ شلاّق بود، هشتاد ضربه شلاّق بزند.

و چون قنبر ناراحت و عصّباني بود؛ سه شلاّق، بيشتر از هشتاد ضربه بر او وارد ساخت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شلاّق را از دست قنبر گرفت و سه ضربه شلاّق بر او زد. [3] .

4- عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:

شخصي به محضر امام علي صلوات اللّه عليه وارد شد و پيرامون انواع مخلوقات از آن حضرت سؤال كرد؟

امام عليه السلام در پاسخ چنين فرمود: خداوند يك هزار و دويست نوع مخلوق در عمق درياها و اقيانوس ها؛ و به همان مقدار نيز انواع مختلفي از مخلوقات بر روي زمين آفريده است.

سپس افزود: و تمامي انسان ها جز طائفه يأجوج و مأجوج همه از نسل حضرت آدم عليه السلام هستند، كه البتّه به هفتاد شكل و رنگ آفريده شده اند. [4] .

5- روزي حضرت اميرالمؤمنين امام

علي صلوات اللّه عليه از جلوي مغازه قصّابي كه داراي گوشت هاي خوبي بود عبور نمود، همين كه چشم قصّاب به آن حضرت افتاد، عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين! گوشت خوب و مناسبي دارم، مقداري از آن را براي منزل خريداري نمائيد.

امام علي عليه السلام فرمود: پول همراه خود ندارم، قصّاب گفت: مشكلي نيست، من بابت پول آن صبر مي كنم؛ و هر موقع توانستي پولش را بياور.

حضرت فرمود: خير، من نسبت به خريد گوشت صبر مي نمايم؛ و نسيه نمي خرم، و بدون آن كه گوشت خريداري نمايد به حركت خود ادامه داد و رفت. [5] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 5، ص 49، ح 21.

[2] تهذيب الا حكام: ج 10، ص 94، ح 19.

[3] تهذيب الا حكام: ج 10، ص 27، ح 11.

[4] كافي: ج 8، ص 185، ح 274.

[5] ارشاد القلوب ديلمي: ص 119.

پذيرايي

رسول خدا(ص)، در طول زندگاني خود، بارها با اغذيه بهشتي پذيراي شد.يك بار كه آن حضرت از فشار گرسنگي برخود مي پيچيد، جبرئيل ظرفي (پر) از طعام آورد. ظرف و محتويات آن در دست مبارك رسول خدا(ص) به تهليل (ذكر لا اله الا الله) پرداختند و سپس به تسبيح و تكبير و ستايش ذات احديت مشغول شدند.

پيامبر خدا(ص) آن جام را به دست يكي از اهل بيت خود داد، كه ظرف مجدداً به خواندن همان اذكار پرداخت. دگر باره خواست آن ظرف را به بعضي از اصحاب خود دهد كه جبرئيل (مانع شد و) آن را پس گرفت، و به حضرتش گفت:

از اين طعام كه مخصوص شما فرستاده شده است ميل كنيد، اين

تحفه و هديه بهشت است و تناول آن جز براي نبي و يا وصي او بر ديگري روا نيست.

آنگاه رسول خدا(ص) از آن طعام خوردند و ما هم با وي همراهي كرديم من، هم اينك شيريني آن را در كام خود احساس مي كنم.

قال علي (ع):... فان محمدا اطعم في الدنيا في حياته، بينما يتضور جوعا فاتاه جبرئيل بجام من الجنه فيه تحفه فهل الجام و هللت التحفه في يده و سبحا و كبرا و حمدا فناولها اهل بيته، ففعل الجام مثل ذلك فهم ان يناولها بعض اصحابه فتناولها جبرئيل فقال له: كلها فانها تحفه من الجنه اتحفك الله بها و انها لاتصلح الا لنبي او وصي نبي.

فاكل و اكلنا معه و اني لاجد حلاوتها ساعتي هذه. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 211؛ بحار، ج 17، ص 286.

پوشش كامل

روزي با رسول خدا(ص) در قبرستان بقيع بودم. آن روز هوا سخت ابري و باراني بود. در همين حال زني كه بر درازگوشي سوار بود از برابر ديدگان ما عبور كرد.

ناگهان دست آن حيوان در گودي فرو غلتيد و در نتيجه آن، زن (بيچاره) سقوط كرد و نقش بر زمين شد.

پيامبر خدا(ص) از ديدن اين صحنه روي گرداند (و چهره مبارك ايشان درهم كشيد).

كساني به آن حضرت گفتند: اي فرستاده خدا! آن زن پوشيده است و بر تن جامه اي دارد كه تمام بدن او را پوشانده است.

حضرت در حق او دعا كرد و گفت: پروردگارا! زناني را كه خود را پوشيده نگه مي دارند، مشمول رحمت و غفران خود بگردان، سپس فرمود:

اي مردم! براي پوشش از جامه هايي استفاده كنيد كه اندامتان را كاملاً پوشيده نگه دارد

(شلوار) و همسرانتان را به هنگام خروج از منزل با پوشيدن آن (از چشمان آلوده و حريص) در حفظ و امان نگه داريد.

عن اميرالمومنين قال: كنت قاعدا في البقيع مع رسول الله (ص) في بوم دجن و مطر اذا مرت امراه علي حمار، فوقع يد الحمار في وهده فسقطت المراه فاعرض النبي فقالوا: يا رسول الله (ص)! آنهامتسروله.

قال: اللهم اغفر للمتسرولات ثلاثا ايها الناس! اتخذوا السراويلات فانها من استر ثيابكم و حصنوا بها نساكم اذا خرجن. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مجموعه ورام، ص 78؛مستدرك الوسائل، ج 3، ص 244.

پاداش بزرگ

پيامبر خدا در باب جهاد و پاداش مجاهدان سخن مي گفت. در اين بين زني (به پا خاست و) پرسيد:

آيا براي زنان از اين فضيلتها بهره اي هست؟!

رسول خدا(ص) فرمود: آري، از هنگامي كه زنان باردار مي شوند تا لحظه اي كه كودكان خود را از شير باز مي گيرند، همانند مجاهدان در راه خدا پاداش د مي برند.

و اگر در اين فاصله اجل آنان فرا رسد و مرگ ايشان را دريابد، اجر و منزلت شهيد را دريافت خواهند كرد.

عن علي قال: ذكر رسول الله (ص) الجهاد. فقالت امراه لرسول الله يا رسول الله (ص)! فما للنسا من هذا شي؟

فقال: بلي للمراه ما بين حملها الي وضعها الي فطامها من الاجر كالمرابط في سبيل الله فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزله الشهيد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 561.

پرچم هدايت

رسول خدا(ص) به من فرمود:

نخستين كسي كه به بهشت راه يابد تو هستي.

گفتم: حتي پيش از شما؟

فرمود: آري. چرا كه تو پرچمدار من در آخرت خستي، چنانكه در دنيا بوده اي. و حامل پرچم مقدم و پيش از همه است.

آنگاه فرمود: علي! گويي هم اينك مي بينم كه تو در بهشت هستي و در حالي كه پرچم مرا (لواء الحمد) بح كف داري، (همه انسانها) از آدم ابوالبشر گرفته تا تمامي كساني كه پس از وي آمده اند و از اين پس بيايند، در پناه آن جمع باشند.

عن علي بن ابي طالب قال: قال لي رسول الله (ص): انت اول من يدخل الجنه، فقلت: يا رسول الله (ص) ادخلها قبلك؟

قال نعم لانك صاحب لوائي في الاخره كما انك صاحب لوائي في الدنيا و صاحب

اللوا هو المتقدم. ثم قال: يا علي كاني بك و قد دخلت الجنه و بيدك لوائي و هو لواء الحمد تحته آدم فمن دونه. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 8، ص 6 و ج 39، ص 217 به نقل از علل الشرائع.

پيامبر آشنا

... (در ايامي كه به فرمان رسول خدا(ص) در يمن به سر مي بردم)، يك روز كه براي مردم سخن مي گفتم، مردي از دانشمندان يهود از ميان جمعيت برخاست و در حالي كه كتابي به دست داشت و در آن مي نگريست به من گفت:

(اگر ممكن است) تصويري از شمايل محمد را براي ما وصف كن (درخواستاو را پذيرفتم و) گفتم:

پيامبر خدا نه چندان بلند قد است و نه بسيار كوتاه، موي سرش نه خيلي پيچيده است و نه باز و افتاده، سري بزرگ و متناسب دارد. رنگ چهره اش د سفيد است و اندكي به سرخي مي زند. استخوان بندي درشت دارد. كف دست و قدم پاهايش بزرگ و ضخيم است. از ميان سينه تا ناف خطي باريك از مو دارد. داراي محاسني پرپشت و ابرواني پيوسته و پيشاني بلند، چهار شانه (و قوي هيكل) مي نمايد. وقتي راه مي رود انگار از بلندي به سرازيري روانه باشد. هرگز مانند او، كسي را نديده ام و پس از اين هم نخواهم ديد.

سپس ساكت شدم و چيزي نگفتم، دانشمند يهودي گفت: ادامه بده.

گفتم: آنچه فعلاً به خاطر داشتم بيان كردم. اما او خود ادامه داد و افزود:و در چشمانش سرخي ديده مي شود. دهاني خوش بو دارد و محاسني نيكو. وقتي با او سخن بگويند با دقت مي شنود و هنگامي كه بخواهد به طرف جلو يا عقب

سر نگاه كند با تمام بدن برمي گردد....

گفتم: به خدا سوگند اينها كه بر شمردي همه از صفات اوست. سپس گفت: يك ويژگي از او ناگفته ماند. پرسيدم كدام است؟ گفت: در پشتش حالت خميدگي مشاهده مي شود.

گفتم: اين را كه بيان كردم، همان حالتي است كه هنگام راه رفتن از آن جناب ظاهر مي گردد. (و اين نحوه راه رفتن قهراً مختصري حالت خميدگي در ذهن بيننده ايجاد مي كند).

مرد دانشمند گفت: من وصف را در كتابهاي پدرانم براي او يافته ام، در آنجا پس از ذكر اين اوصاف آمده است: (پيامبر آخر الزمان) در مكه متولد مي شود و از آنجا به شهري كه از جهت حرمت و عظمت همچون مكه است مهاجرت مي كند. مدينه از آن روي حرمت پيدا مي كند كه پذيراي پيامبر(ص) گشته است. كساني كه از مهاجران دلجويي مي كنند و به آنان پناه مي دهند، از فرزندان عمرو بن عامر هستند. حرفه آنها (نخل داري و) كشاورزي است... در مجاورت آنها قومي از يهود زندگي مي كنند.

گفتم: آري همين طور است، او فرستاده خدا و پيامبر مسلمين است....

سرانجام مرد يهودي مسلمان شد و به وحدانيت خدا و رسالت نبي مكرم گواهي داد و گفت: شهادت مي دهم كه او بر همگان پيامبر است و من با ايمان به او زنده ام و با اعتقاد به او مي ميرم و با يقين بر نبوت او ان شاءالله زنده خواهم شد.

عن علي (ع) قال: بعثني رسول الله (ص) الي فاني لاخطب يوما علي الناس و حبر من احبار اليهود واقف في يده سفر ينظر فيه، فنادي الي فقال: صف لنا ابا القاسم.

(فقلت): (ان) رسول الله (ص) ليس بالقصير (المردد) و

لا باطيل البائن، و ليس بالجعد القطط و لا بالسبط، هو رجل الشعر اسوده، ضخم الراس، مشرب لونه حمره، عظيم الكراديس، بشثن الكفين و القدمين طويل المسربه... اهداب الاشفار مقرومن الحاجين، صلت الجبين بعيد ما بين المنكبين اذا مشي يتكفا كانما ينزل من صبب لم ار قبله مثله و لم اربعده مثله

.... ثم سكت فقال لي الحبر: و ماذا (بعد)؟... (قلت): هذا ما يحضرني قال الحبر: في عينيه حمره، حسن الحيه حسن الفم، تام الاذنين، يقبل جميعا و يدبر جميعا. فقال علي: هذه و الله صفته! و (فيه) شي اخر. فقال علي: و ما هو؟ قال الحبر: و فيه جنا (قال علي): هو الذي قلت لك كانما ينزل من صبب. قال الحبر: فاني اجد هذه يحرمه هو و يكون له حرمه كحرمه الحرم الذي حرم الله، و نجد انصاره الذين هاجر اليهم قوما من ولد عمرو بن عامر، اهل نخل و اهل الارض. قبلهم يهود، قال هو هو؟ هو رسول الله (ص).

فقال الحبر فاني اشهد انه نبي الله و انه رسول الله (ص) الي الناس كافه، فعلي ذلك احيا و عليه اموت و عليه ابعث ان شا الله. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السعاده، ج 1، ص 31 و 32. تا علي در يمن بود، اين مرد دانشمند همه روزه به منظور كسبت علم به محضر شريف آن حضرت حاضر مي شد و از او كسب فيض مي كرد و با بازگشت علي به مدينه، او همچنان در يمن باقي ماند و با ايمان ثابت در زمان خلافت ابوبكر جهان فاني را وداع گفت.

پايان شوم

عده اي از متفذان مكه، پيامبر خدا(ص) را استهزا مي كردند و او را در

انظار ديگران سبك جلوه مي دادند. استهزا بر آن حضرت بسيار تلخ و ناگوار بود، بويژه از آن جهت ه به دعوتش زيان مي رسانيد و دلها را نسبت به اسلام سرد مي كرد. اما آن حضرت استقامت مي ورزيد و به دعوت خويش ادامه مي داد. آنچه در زير مي آيد بيان سرانجم شوم آنان و هلاكت عبرت انگيز اين انسانهاي فرومايه است كه از زبان اميرمومنان مي شنويم:

مسخره چي ها، وقتي كه از كار خود نتيجه اي نگرفتند، بر آن شدند تا نزد پيامبر خدا(ص) بروند و با تهديد به قتل، او را از ادامه كارش باز دارند. از اين رو نزد او رفتند و گفتند:

اي محمد! ما تا ظهر امروز تو را مهلت مي دهيم، چنانچه از ادعاي خود بازگشتي، و از ادامه كار دست برداشتي در امان هستي، در غير اين صورت تو را خواهيم كشت.

پيامبر خدا(ص) به منزل رفت و در به روي خود ببست و با باري از غم و اندوه در انديشه فرو رفت (كه سرانجام كار او و اين مردم به كجا خواهد كشيد؟) در اين بين فرشته وحي به همراه اين آيه فرود آمد:

با صداي بلند آنچه را كه مأمور گشته اي، به مردم برسان و از گروه مشركان روي بگردان. [1] .

پيغمبر از جبرئيل پرسيد: من با استهزا كنندگان و تهديدهاي ايشان چه كنم؟!جبرئيل گفت: ما خود آنها را به كيفر رسانديم!

پيغمبر: اما آنها هم اينك اينجا بودند....

جبرئيل: ديگر نيستند و طومار عمرشان براي هميشه درهم پيچيده، تو با آزادي كامل به دعوت خويش ادامه بده.

عمده فروميگن پنج تن بودند كه همه در يك روز و هر كدام به شيوه اي خاص، به هلاكت رسيدند:

وليد بن مغيره

هنگام عبور از جايي با تير تراشيده اي برخورد كرد، تير رگ دستش را دريد و خون جاري شد. هر چه كردند، خون بند نيامد تا هلاك گرديد.عاص بن وائل از پي حاجتي به مكاني رفت. در بين راه سنگي از زير پايش لغزيد و از بلندي (كوهي) به زير سقوط كرد و تكه تكه شد.

اسود بن يغوث به استقبال پسرش كه از سفري مي آمد، رفت (در بازگشت) زير درختي سايه گرفته بود كه، جبرئيل سرش را به درخت كوبيد، سرش تركيد و بمرد.اسود از غلامش كمك مي خواست و به او مي گفت: اي غلام! اين مرد را از من دور كن! اما او مي گفت: من جز تو كسي را اينجا نمي بينم اين تو هستي كه سرت را به درخت مي كوبي!

ابن طلاطله از خانه خارج شد و دچار باد سام شد، در اثر وزش باد چونان جبشيان تغيير شكل داد، چون به خانه بازگشت، كسانش وي را نشناختند. هر چه گفت من فلاني هستم، باور نكردند و بر او خشم گرفتند و وي را كشتند.

اسود بن حارث به نفرين پيامبر دچار گشت و بينايي خود را از كف بداد. رسول خدا(ص) بر او نفرين كرده بو تا چشمانش كور شود و به داغ فرزند مبتلا گردد،همان روز كه از خانه خارج شد، نفرين پيامبر در حق او گيرا شد و همچنان با كوري و خواري بزيست تا به داغ فرزند نيز گرفتار شد.

از ابتلاي اسود چنين نيز روايت شده: ماهي شوري خورد و تشنه گرديد. آب خواست، به او خوراندند اما عطشش فرو ننشست، دگر باره آب خواست به وي نوشاندند و سيراب نشد و چندان آب

خورد تا شكمش بتركيد و بمرد.

آخرين كلامي كه در لحظه مرگ از همه اين افراد شنيده شد، اين بود كه مي گفتند: خداي محمد مرا كشت.

قال علي:... ذلك انهم كانوا بين يدي رسول الله (ص) فقالوا له: يا محمد! نتظر بك الي الظهر فان رجعت عن قولك و الا قتلناك فدخل النبي في منزله فاغلق عليه بابه مغتما لقولهم جبرئيل عن الله ساعته فقال له: يا محمد! السلام يقرا عليك السلام و هو يقول: اصرع بما تومر و اعرض عن المشركين...قال: يا جبرئيل كيف اصنع بالمستهزئين و ما اوعدوني؟

قال له: انا كفنناك المستهزئين.

قال: يا جبرئيل كانوا الساعه بين يدي.

قال: قد كفيتهم....

.... فقتل الله خمستهم كل واحد منهم بغير قتله صاحبه في يوم واحد. فاما الوليد بن المغيره، فمر بنبل لرجل من خزاعه قد راشه و وشعه في الطريق فاصابه شظيه منه فانقطع اكحله حتي ادماه فمات و هو يقول: قتلني رب محمد.

و اما العاص بن وائل فانه خرج في حاجه له الي موضع فتدهده تحته حجر فسقط فتقطع قطعه قطعه فمات و هو يقول: قتلني رب محمد.

و اما الاسود بن عبد يغوث فانه خرج يستقبل البنه زمعه فاستظل بشجره فاتاه جبرئيل فاخذ راسه فنطح به الشجره فقال لغلامه: امنع عني هذا، فقال: ما اري احدا يصنع بك شيئا الا نفسك. فقتله و هو يقول: قتلني رب محمد.

و اما الاسود بن المطلب ؛ فان النبي دعا عليه ان يعمي الله بصره و ان يثكله ولده، فلما كان ذلك اليوم خرج حتي صار الي موضع فاتاه جبرئيل بورقه خبضرا فضرب بها وجهه فعمي بقي حتي اثكله الله عزوجل ولده.

و اما الحارث بن الطالاطله فانه خرج من بيته في السموم

فتحول جبشيا فرجع الي اهله فقال: انا الحارث، فغضبوا عليه فقتلوه و هو يقول: قتلني رب محمد.و روي ان الاسود بن الحارث اكل حوتا مالحا فاتاه العطش فلم يزل يشرب الما حتي انشق بطنه فمات و هو يقول: قتلني رب محمد. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجر(94:15).

[2] احتجاج، ص 216؛ بحار، ج 10، ص 36 و ج 17، ص 282 و ج 18، ص 56.

پرسش و پاسخ

به همراه جمعي از ياران، نزد رسول خدا(ص) نشسته بوديم. در اين بين حضرت پرسشي را طرح كرد و پرسيد:

آيا مي دانيد، بهترين چيز براي زنان كدام است؟

از ميان جمعيت حاضر، پاسخي كه آن حضرت را قانع سازد، شنيده نشد. عاقبت با عجز و ناتواني همه از گرد او پراكنده گشتيم. هر كس به سويي رفت و من نيز به خانه فاطمه آمدم، و فاطمه را از پرسشي كه رسول گرامي عنوان كرده بود آگاه كردم. به او گفتم هر چند ياران آن حضرت كوشيدند و پاسخهايي دادند، اما هيچ يك از آنها نتوانست پاسخي را كه مورد نظر حضرتش بود بر زبان آرد.فاطمه گفت: پاسخ سوال را من مي دانم. آن گاه گفت:

بهترين چيز براي زنان آن است كه مردان آنان را نبينند و آن ها نيز مردان را نبينند.من نزد رسول خدا(ص) باز گشتم و گفتم: اي فرستاده خدا! پرسشي كه مطرح كرديد پاسخش اين است. (همان پاسخي كه فاطمه داده بود عرض د كردم).پيغمبر از اين پاسخ خوشش آمد و گفت: اين پاسخ را از كه شنيده اي، تو كه هم اينك اينجا بودي و پاسخ آن را ندادي؟!

گفتم: از فاطمه. پيغمبر فرمود: همانا فاطمه پاره تن من است.

عن

علي قال: كنا جلوسا عند رسول الله (ص) فقال: اخبروني اي شي خير للنسا؟ فعيينا بذلك كلنا حتي تفرقنا.

فرجعت الي فاطمه فاخبرتها الذي قال لنا رسول الله (ص) و ليس احد منا علمه و لا عرفه.

فقالت: و لكنين اعرفه: خير للنسا ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال.فرجعت الي رسول الله (ص) فقلت: يا رسول الله (ص)! سابتنا اي شي خير للنسا؟ و خير لهن ان لا يرين الرجال و لا يراهن الرجال.

قال: من اخبرك فلم تعلمه و انت عندي. قلت: فاطمه، فاعجب ذلك رسول الله (ص) و قال: ان فاطمه بضعه مني. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 94؛ وسائل الشيعه، ج 20، ص 67.

پيشواي قريش

(در گيرودار واقعه سقيفه سخني از انصار شنيده شد كه) گفتند:

اينك كه ولايت را به علي تسليم نمي كنيد، پس دوست ما (سعد بن عباده انصاري)براي تصدي خلافت سزاوارتر است!.

به خدا سوگند، نمي دانم به چه كسي شكايت برم؟ زيرا انصار يا در حق خود ظلم كردند و يا در حق من ستم روا داشتند. آري در حق من ستم كردند و من مظلوم واقع شدم.

در پاسخ انصار، يك نفر از قريش گفت: (مقام خلافت به انصار نمي رسد)؛ چه اينكه پيامبر خدا(ص) فرموده است: ائمه و پيشوايان از قريش د خواهند بود.بدين گونه و با طرح اين سخن، انصار را از تصاحب قدرت بركنار داشتند و حق مرا نيز ضايع كردند.

سپس يك دسته نزد من آمدند و اعلام پشتيباني نمودند كه از جمله آنان: پسران سعيد، مقداد بن اسود، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، سلمان فارسي، زبير بن عوام، براء بن عازب بودند.

به آنان گفتم: رسول

خدا(ص) به من سفارشي فرموده است (صبر و خويشتن داري در اين مرحله) كه از فرمان او سرپيچي نخواهم كرد. به خدا سوگند هر بلايي بر سرم فرود آيد، دست از اطاعت و خضوع در برابر فرمان خدا و وصيت پيامبر او بر نخواهم داشت، و چنانچه ريسمان بر گردنم اندازند و به هر سو كشند، باز در راه انجام دادن وظيفه ايستادگي و مقاومت خواهم كرد.

قال علي (ع): قالوا اما اذا لم تسلموها لعلي فصاحبنا احق لها من غيره. فوالله ماادري الي من اشكو؟ اما ان تكون الانصار ظلمت حقها و اما ان يكونوا ظلموني حقي، بلي حقي الماخوذ و انا المظلوم.

فقال قائل قريش: ان نبي الله قال: الائمه من قريش. فدفعوا الانصار عن دعوتها و منعوني حقي منها.

فاتاني رهط يعرضون علي النصر، منهم، ابنا سعيد و المقداد بن الاسود و ابوذر الغفاري و عمار بن ياسر و سلمان الفارسي و الزبير بن العوام و البرا بن عازب.

فقلت لهم: ان عندي من نبي الله الي وصيه لست اخالفه عما امرني به فوالله الو خرموني بانفي لا قررت لله تعالي سمعا و طاعه. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] كشف المحجه، ص 181 به نقل از رسائل كليني.

پيشنهاد

اعضاي شورا نزد من آمدند و از كاري كه كرده بودند عذر خواستند و براي (جبران آن) از من خواستند تا با حمايت آنان، عثمان را از اريكه قدرت به زير آورم و با قيام عليه او حق خود را باز ستانم. آنان با اظهار ندامت از گذشته تاءكيد كردند كه براي باز پس گرفتن حق من در زير فرمان و پرچم من، جانفشاني خواهند كرد و تا

پايان وفادار خواهند ماند.

اما به خدا سوگند، آنچه كه ديروز مرا از شورش عليه حكومت (آن دو) باز داشت، امروز نيز مرا از شورش عليه عثمان باز مي دارد.

ديدم اگر همين تعداد كم از يارانم كه باقي مانده اند را نگه دارم بهتر است و براي من مايه تسلي و آرامش است. هر چند بخوبي مي دانستم كه اگر آنها را به مرگ فرا خوانم از پذيرش آن سر بر نمي تابند.

همه اصحاب پيامبر از حاضر و غايب مي دانند كه مرگ نزد من مانند شربت گوارايي است كه در روز بسيار گرم در كام تشنه اي فرو ريزند.

من همانم كه همراه با عمويم حمزه و برادرم جعفر و پسر عمويم عبيده با خدا و رسولش بر سر كاري عهد بستيم كه همگي بر انجام دادن آن وفادار باشيم اما همراهان من پيش افتادند و مرا پس نهادند و اين آيه شريفه در حق ما نازل شد:

مرداني كه براستي با خدا عهد بستند، بعضي از آنان درگذشتند و بعضي در انتظارند ولي هيچ تغيير و تبديلي در خود راه ندادند. [1] .

آنان كه درگذشتند، حمزه و جعفر و عبيده بودند و به خدا سوگند كه من همان منتظرم.

قال علي (ع):... و لقد اتاني الباقون من الستته من يومهم كل راجع عما كان ركب مني يسالني خلع ابن عفان و الوثوب عليه و اخذ حقي و يعطيني صفقته و بيعته علي الموت تحت رايتي او يرد الله عزوجل علي حقي فوالله يا اخا اليهود ما منعني الا الذي منعني من اختيها قبلها و رايت الابقا علي من بقي من الطائفه ابهج لي و انس لقلبي من فنائها و علمت اني ان

حملتها علي دعوه الموت ركبته.

فاما نفسي فقد علم من حضر ممن تري و من عاب من اصحاب محمد ان الموت عندي بمنزله الشربه البارده في اليوم اشديد احر من ذي العطش د الصدي. و لقد كنت عهدت الله عزوجل و رسوله انا و عمي حمزه و اخي جعفر و ابن عمي عبيده، علي امر و فينا به لله عزوجل و لرسوله، فتقدمني اصحبي و تخلفت بعدهم لما اراد الله عزوجل فانزل الله فينا (من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينظر و ما بدلوا تبديلا) و من قضي نحبه حمزه و جعفر و عبيده و انا و الله المنتظر.... [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احزاب (23:33).

[2] اختصاص، ص 174؛ خصال، ص 428.

پيمان شكنان

آنان كه با من پيمان بسته بودند و در شمار ياران من محسوب مي شدند، چون ديدند كه مقاصد شخصي و خواهشهاي ناروايشان را بر نمي آورم؛ توطئه آغاز كردند و با آلت دست قرار دادن آن زن (عايشه) بر من شوريدند. [1] .

با اينكه بنا به توصيه پيامبر خدا(ص)، امور آن زن به من واگذار شده بود و من وصي بر او بودم!

(آتش افروزان جنگ جمل) عايشه را بر شتري سوار كردند و بر جهازش د بستند و وي را در بيابانهاي خشك و سوزان گرداندند و سگهاي حواب (نام آبي است در راه مكه به بصره) بر او پارس كردند. هر لحظه كه بر او سپري مي گشت و هر گامي كه بر مي داشت آثار ندامت و پشيماني بر وي آشكار مي شد.

آنها سپاهياني بودند كه پس از نخستين بيعت كه در زمان حيات رسول

خدا(ص) با من بسته بودند، بيعتي مجدد بر ذمّه داشتند (و هر كدام آنان دو نوبت با من پيمان وفاداري بسته بود)!

شورشيان بر شهري وارد شدند (بصره) كه ساكنان آن را افرادي ناتوان با ريشهايي بلند و عقلهايي سست و افكاري فاسد تشكيل مي داد. حرفه آنها بيابان گردي و صيادي و دريانوردي بود.

عايشه اين مردم جاهل و بي خرد را فريب داد و آنها را ديوانه وار با شمشيرهاي آخته رو در روي ما قرار داد.

قال علي (ع):... فان المبايعين لي لما لم يطيمعوا في تلك مني و ثبوا بالمراه علي و انا ولي امرها و الوصي عليها فحملوها علي الجمل و شدوها علي الرحال و اقبلوا بها تخبط الفيافي و تقطع البراري و تنبح عليها كلاب الحواب و تظهر لهم علامات الندم في كل ساعه و عند كل حال في عصبه قد يايعوني ثانيه بعد بيعتهم الاولي في حياه النبي حتي اتت اهل بلده قصيره ايديهم طويله لحاهم قليله عقوله عازبه آراوهم و هم جيران بدو و وراد بحر فاخرجتهم يخبطون بسيوفهم من غير علم و يرمون بسهامهم بغير فهم.... [2] .

----------

پي نوشت ها:

[1] ابن ابي الحديد مي نويسد: طلحه و زبير از آن حضر خواستند تا امارت و استانداري دو شهر بزرگ بصره و كوفه را به آن دو واگذار كند. (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 232).

سيد بن طاوس به نقل از كليني نوشته: طلحه اميد داشت به حكومت يمن برسد و زبير به حكومت عراق. (كشف المحجّه، ص 181).

حضرت فرمود: آن دو حاضر نشدند حكومت مرا حتي براي يك سال تحمل كنند كه يك سال زياد است بلكه يك ماه هم به من

مهلت ندادند. (شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 308).

[2] اختصاص، ص 170.

پيشنهاد

در اين ميان، مرد يك چشم ثقفي (مغيره بن شعبه) نزد من آمد و پيشنهاد كرد كه:

(براي خاموشي آتشي كه معاويه برافروخته، بهتر آن است كه) وي را در محدوده شهرها و آباديهايي كه تحت نفوذ دارد، ابقا كنم (تا غايله فرو نشيند و امنيت بازگردد)!

اگر مي توانستم در پيشگاه خداوند عذري بياورم و خود را از تبعات ظلم و فساد حكومتش تبرئه كنم، البته اين پيشنهاد (مغيره) را رد نكردم و آن را به شور گذاشتم.

با افرادي كه خيرخواه و دلسوز مردم و نسبت به خدا و رسولش متعهد بودند، مشورت كردم و از آنها خواستم تا در اين باره اظهار نظر كنند. (كه خوشبختانه)آنها نيز با من هم راءي بودند و نظرشان درباره پسر هند جگرخوار،با من يكي بود.

آنها مرا بر حذر مي داشتند كه مبادا دست معاويه را در سرنوشت مردم باز بگذارم و خداوند ببيند كه من از گمراه كنندگان كمك گرفته ام و آنها را وسيله پيشرفت كار قرار داده ام؟!

كساني را نزد معاويه فرستادم (شايد از شرارت دست شويد) يك بار بجلي (جرير) را و بار ديگر اشعري را، اما هر دو، دل به دنيا بستند و تابع هواي نفس شدند (و به او گرويدند) و وي را از خود شادمان ساختند.

هنگامي كه ديدم معاويه حرمتهاي الهي را پاس نمي دارد و از هتك آنها پروايي ندارد و بيش از دامنه شرارتهاي خود افزوده است، به منظور جنگ و نبرد و كوتاه كردن دست او از اريكه قدرت با ياران رسول خدا (ص) مشورت كردم؛ ياراني كه صحنه جنگ بدر را

آزموده بودند و كساني كه در بيعت رضوان شركت جسته بودند (و مدال خشنودي خدا را بر سينه داشتند) و نيز با ديگر افراد شايسته، به گفتگو پرداختم كه اتفاقاً همگي با من هم راءي بودند و بر جنگيدن با او توصيه و تاءكيد مي كردند.

من با يارانم آماده نبرد شديم. (اما پيشدستي نكردم). از همه جا براي او نامه نوشتم و با ارسال نامه و با فرستادن نماينده از جانب خود، خواستم كه دست از آشوب بردارد و همچون ساير مردم با من بيعت كند.

اما او در پاسخ، نامه هاي تحكم آميز نوشت و درباره من آرزوهايي كرده بود و شروطي را پيشنهاد داده بود كه نه خداوند و نه پيامبرش و نه هيچ يك از مسلمانان نمي پذيرفتند و از آن خشنود نمي شدند.

در يكي از نامه ها پيشنهاد كرده بود كه جمعي از نيكوترين اصحاب پبيغمبر را كه عمار بن ياسر جزو آنان بود به دست او بسپارم!

كجا مثل عمار پيدا مي شود؟! به خدا سوگند اگر پنج نفر گرد پيغمبر بوديم عمار ششمين بود و اگر چهار نفر بوديم، عمار پنجمين بود.

معاويه در نامه اش از من خواسته بود كه چنين افرادي را (دست بسته) تحويل او دهم تا وي با كشتن و به دار آويختن آنها، به خونخواهي ادعايي عثمان پردازد.در صورتي كه به خدا سوگند، او خود با دستياري تني چند از خاندانش خانداني كه نفرين بر آنان در دفتر وحي ثبت است مردم را بر عثمان شوراندند (و سبب قتل او شدند).

و هنگامي كه من شرايط او را نپذيرفتم، بر من يورش آورد و در دل، به اين سركشي و ستمگري نيز مي باليد.

شماري از مردم

حيوان صفت را كه نه داراي فهم و قدت تشخيص بودند و نه ديده حق بين داشتند نزد خود گرد آورد و امور را بر آنان مشتبه ساخت تا از او پيروي كردند. از مال دنيا چندان به آنان بخشيد تا به سوي او گرويدند.

(ما در برابر آنها ايستادگي كرديم و) با آنها به مبارزه پرداختيم و به حكميت و فرمان خداوند تن داديم.

اما معاويه در مقابل، پاسخي جز سركشي و ستمگري نداشت و ما (ناگزير) با او جنگيديم. خداوند نيز مانند هميشه كه ما را بر پيروزي بر دشمنان، عادت داده بود، پيروزي را نصيب ما فرمود.

و پرچم رسول خدا كه همواره در گذشته وسيله نابودي حزب شيطان بود، آن روز نيز در دست ما بود. و معاويه پرچمهاي پدرش را كه من پيوسته در ركاب رسول خدا(ص) با آنها جنگيده بودم، در دست داشت.

قال علي (ع):... فاتاني اعور ثقيف فاشار علي ان اوليه البلاد التي هو بها لادرايه بما اوليه منها.

و في الذي اشار به الراي في امر الدنيا او وجدت عندالله عزوجل في توليته لي مخرجا و اصبت لنفسي في ذلك عذرا.

فاعلمت الراي في ذلك و شاورت من اثق بنصيحته الله عزوجل و لرسوله و لي و للمومنين. فكان رايه في ابن اكله الاكباد، كرايي: ينهاني عن توليته و حذرني ان ادخل في امر المسلمين يده و لم يكن الله ليراني اتخذ المضلين عضدا.

فوجهت اليه اخا بجهله مره و اخا الاشعريين مره كلاهما ركن الي الدنيا و تابع هواه فيما ارضاه فلما رايته لم يزد فيما انتهك من محارم الله الا تماديا؛ شاورت من معي من اصحاب محمد البدريين و الذين ارتضي

الله عزوجل امرهم و رضي عنهم بعد بيعتهم و غيرهم من صلحا المسلمين و التابعين، فكل يوافق رايه رايي في غزوع و محاربته و منعه مما نالت يده. و اني نهضت اليه باصحابي انفذ اليه من كل موضع كتبي و اوجه اليه رسلي ادعوه الي الرجوع عما هو فيه و الدخول فيما فيه الناس معي.فكتب يتحكم علي و يتمني علي الاماني و يشترط علي شروطا لايرضاها الله عزوجل و رسوله و لا المسلون و يشترط في بعضها ان ارفع اليه اقواما من اصحاب محمد ابرارا فيهم عمار بن ياسر و اين مثل عمار؟ و الله لقد رايتنا مع النبي ما يعدمنا خمسه ال مان سادسهم لا اربعه الا كان خامسهم اشترط دفعهم اليه ليقتلهم و يصلبهم و انتحل دم عثمان.

و لعمر الله ما الب علي عثمان و لا جمع الناس علي قتله الا هو و اشباهه من اهل بيته اغصان الشجره الملعونه في القران فلما لم اجب الي ما اشترط من ذلك، كر مستعليا في نفسه بطغيانه و بغيه بحمير لاعقول لهم و لابصائر، فموه لهم امرا فاتبعوه، و اعطاهم من الدنيا ما امالهم به اليه.

فناجرناهم و حاكمناهم الي الله عزوجل بعد الاغذار و الانذار فلما لم يزده ذلك الا تماديا و بغيا لقيناه بعاده الله التي عودناه من النصر علي اعدائه و عدونا، و رايه رسول الله بايدينا لم يزل الله تبارك و تعالي يفل حزب الشيطان بها حتي افضي الموت اليه... و هو معلم رايات ابيه التي لم ازل اقاتلها مع رسول الله في كل الموطن. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 433؛ اختصاص، ص 177.

پيشگويي پيامبر

1. سپس در پايان كار جنازه

«ذو الثديه» [1] را، از ميان كشته گان بيرون كشيدم و ديدم (همان طور كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده بود) همچون زنان پستاني برآمده داشت.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به من وصيت كرده بود كه در روزهاي پاياني عمر بايد با گروهي از يارانم به نبرد پردازم؛ با كساني كه روزها را به روزه شام كنند و شبها را به پرستش خدا و تلاوت كتاب او به صبح آرند. (فرموده بود): «آنان مسلماناني هستند- كه در اثر مخالفت و شورش بر من- چونان تيري كه از كمان رها گردد، از حوزه ي دين بيرون جهند. در ميان آنان مردي است كه همچون زنان پستاني برآمده دارد. و خداوند بزرگ با شكست و نابودي آنها، فرجام كار مرا با سلامت و سعادت به پايان خواهد برد». اين پيشگويي رسول خدا صلي الله عليه و آله آن روز تحقق يافت.

2. چشم اين فتنه را من درآوردم؛ غير از من احدي جرأت چنين كاري نداشت. پس از آنكه موج درياي تاريكي و شبهه ناكي آن بالا گرفته و هاري و گزندگي آن فزوني يافته بود.

1. قال علي عليه السلام:... ثم كتبت الي الفرقة الثالثة و وجهت رسلي تتري و كانوا من أجلة اصحابي و أهل التعبد منهم و الزهد في الدنيا فأبت الا اتباع أختيها و الاحتذاء علي مثالهما. و أسرعت في قتل من خالفها من المسلمين و تتابعت الي الاخبار بفعلهم. فخرجت حتي قطعت اليهم دجلة أوجه السفراء و النصحاء و أطلب العتبي بجهدي بهذا مرة و بهذا مرة- و أومأ عليه السلام بيده الي الاشتر و الاحنف بن قيس- فلما أبوا الا

تلك ركبتها منهم فقتلهم الله يا اخا اليهود عن اخرهم و هم اربعة آلاف أو يزيدون حتي لم يفلت منهم مخبر فاستخرجت ذا الثدية من قتلاهم بحضرة من تراي، له ثدي كثدي المرأة.

... فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان عهد الي أن اقاتل في آخر الزمان من أيامي قوما من أصحابي يصومون النهار و يقومون الليل و يتلون الكتاب، يمرقون بخلافهم علي و محاربتهم اياي من الدين مروق السهم من الرمية، فيهم ذو الثدية يختم لي بقتلهم بالسعادة. [2] .

2.... فأنا فقأت عين الفتنة و لم يكن ليجتري ء عليها احد غيري بعد أن ماج غيهبها و اشتد كلبها.... [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] اين مرد يك دست كه «حرقوص بن زهير تميمي» نام داشت، از آنجا كه از دست چپ محروم بود و در عوض زايده ي گوشتي بر كتف خود داشت و آن زايده شباهت زيادي به پستان زنان داشت به او «ذو الثديه» مي گفتند.

به نوشته ي ابن اثير، اين زايده حالت فنر داشت و چون آن را مي كشيدند به موازات دست راست امتداد مي يافت و چون رها مي كردند جمع مي شد و همچون كيسه ي گوشتي به شانه اش مي نشست. (كامل ابن اثير، جنگ خوارج).

[2] خصال، ص 437؛ اختصاص، ص 179؛ بحار، ج 33، ص 382 و ج 38، ص 182.

[3] تحليل فرازها و بيان تعبير زيبا و پر معناي آن حضرت، كه در وصف خوارج و فتنه شوم آنها، ايراد فرمودند، از موضوع اين نوشتار خارج است. به علاقه مندان توصيه مي شود، در اين خصوص به كتاب جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام نوشته ي استاد مطهري مراجعه كنند. اما گفتني است كه در صفحه 160 از

كتاب ياد شده اوصافي كه در بيان اميرمؤمنان عليه السلام ضمن خطبه ي 242 آمده است كه فرمودند: «جفاة، طغام، عبيد اقزام جمعوا، من كل اوب و...» بر خوارج نهروان تطبيق شده. ولي به نظر مي رسد كه اين تطبيق صحيح نباشد. بلكه نظر حضرت توصيف اهل شام و سپاه معاويه است نه سپاه شورشگر خوارج كه شاخه اي بريده شده از سپاه خود او بودند. ابن ميثم هم در شرح خود خطبه ي ياد شده را بر «قاسطين» و گروه معاويه تطبيق كرده است، نه خوارج.

پيشنهاد شگفت

موسي به همراه برادرش هارون عليه السلام به كاخ فرعون وارد شدند در حالي كه پيراهن پشمينه بر تن داشتند و عصايي چوبين در دست. با فرعون شرط كردند كه اگر دين موسي عليه السلام را بپذيرد و به آيين او بگرود، پادشاهي و بقاي عزت وي را تأمين كنند.

فرعون (از پيشنهاد آنان شگفت زده شده و) به پيروان خود گفت: آيا شما از اينان دچار شگفتي نمي شويد كه ايمان آوردن مرا به دين خود، شرط باقي ماندن عزت و سلطنت من قرار مي دهند؟! در حالي كه هر دو در حالتي از فقر و خواري هستند كه خود مشاهده مي كنيد! (اگر اين دو نفر راست مي گويند كه از جانب خدا آمده اند) پس چرا دستبندهايي از طلا به دستشان آويخته نشده است؟!

اين سخن را به جهت بزرگ دانستن طلا و گرد آوردن آن و پست و حقير شمردن پشم و پوشيدن آن گفت.

قال علي عليه السلام:... لقد دخل موسي بن عمران و معه أخوه هارون عليهماالسلام علي فرعون و عليهما مدارع الصوف و بأيديهما العصي فشرطا له ان أسلم بقاء ملكه و دوام عزه، فقال:

ألا تعجبون من هذين يشرطان لي دوام العز و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذل، فهلا ألقي عليهما أساور من ذهب؟ اعظاما للذهب و جمعه و احتقارا للصوف و لبسه. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، ص 790.

پيشگوئي پيامبر و اميرالمؤمنين در مورد زبير

عثمان از حديثي كه حضرت علي عليه السلام روايت نمود ناراحت شد و به حضرت گفت: مرا با تو چه كار؟ چرا مرا به حال خودم باقي نمي گذاري نه در زمان پيامبر و نه بعد از او!

زبير پيشدستي كرد و گفت: خدا بيني تو را به خاك مالد همينطور است (كه علي عليه السلام مي گويد).

عثمان گفت: بخدا سوگند از پيامبر شنيدم مي فرمود: زبير در حاليكه از دين بيرون است كشته مي شود! سلمان گويد: حضرت علي عليه السلام بطور خصوصي به من فرمود: عثمان راست مي گفت، زيرا بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت خواهد كرد، و سپس بيعت شكني مي كند و در حاليكه از اسلام خارج است كشته مي شود.

پيشگوئي در مورد طلحه و زبير و جنگ جمل

با كشته شدن عثمان به دست مسلمانان، مردم يكسره به طرف خانه اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم بردند و از حضرت با اصرار فراوان خواستند تا خلافت اسلامي را بپذيرد و حضرت با اينكه زمينه را مساعد نمي دانست و به مردم تذكر داد كه روش من در حكومت، غير از روش گذشتگان است، در پي اصرار مردم و بزرگان صحابه، آنرا پذيرفت و مردم با او بيعت كردند.

در ميان انبوه جمعيت و بزرگان صحابه، زبير بن عوام و طلحة ديده مي شدند كه با حضرتش بيعت كردند. اين دو كه در زمان عثمان و ريخت و پاشهاي نابجاي او به مال و ثروت فراوان رسيده بودند، مي پنداشتند كه حضرت علي عليه السلام نيز مانند عثمان به آنها از دنيا بهره خواهد داد، اما حوادثي رخ داد كه آنها را به كلي مأيوس نمود.

روزي هنگام تقسيم بيت المال وقتي حضرت ميان اين دو نفر و ديگران فرقي نگذارد و با آنها به

عدالت برخورد نمود، آنها ناراحت شدند و سهم خود را نگرفتند.

در يكي از روزها كه حضرت با كارگر خود در محلي بنام بئرالملك زير آفتاب مشغول زراعت بود، طلحة و زبير به نزد حضرت آمده از ايشان خواستند به زير سايه آيد تا با وي سخن گويند، حضرت پذيرفت و همگي به زير سايه اي گرد آمدند.

آن دو نفر گفتند: ما از نزديكان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هستيم و در راه اسلام داراي سوابق نيكو بوده و جهاد كرده ايم ولي شما حق ما را با ديگران يكسان قرار داده اي با اينكه عمر و عثمان چنين نبودند.

حضرت فرمود: به نظر شما ابوبكر برتر است يا عمر؟ گفتند: ابوبكر، فرمود: قسمت ابوبكر همين گونه بود، اگر قبول نداريد، ابوبكر و ديگران را دعوت كنيد و در كتاب خدا نظر كنيد و هر حقي داريد برداريد.

گفتند: به خاطر آن تقدم ما در اسلام، ما را بر ديگران برتري ده.

فرمود: شما دو نفر زودتر مسلمان شده ايد يا من؟

گفتند: به خاطر نزديكي و فاميلي ما با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله ما را فضيلت بده.

فرمود: شما به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله نزديك تر هستيد يا من؟ گفتند: به خاطر جهاد و نبردهاي ما در اسلام باشد.

فرمود: آيا جهاد شما براي اسلام برتر و بيشتر است از من؟ گفتند: نه

سپس فرمود: به خدا قسم من و اين كارگرم در اين مال مثل هم هستيم. آن دو كه از حضرت علي عليه السلام و دسترسي به هوسهاي خود و رسيدن به مال و مقام مأيوس شدند، نقشه اي خائنانه كشيدند و به فكر شكستن بيعت و شورش افتادند.

طلحة و

زبير بعد از آنكه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كردند مثل ساير مردم، حتي آنها را اولين نفرات بيعت كننده با حضرت شمرده اند، وقتي از قرائن حال پي بردند كه حضرت علي عليه السلام به خواسته هاي نامشروع آنان تن نخواهد داد، براي بار آخر به نزد آن حضرت آمدند، طلحة تقاضاي حكومت عراق را كرد و زبير در خواست حكومت شام را، ولي حضرت نپذيرفت، آن دو خشمگين شدند و دو سه روز بعد دوباره نزد حضرت آمدند و اجازه ورود خواستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در طبقه بالاي منزل خود بود آن دو نيز به بالا رفتند و گفتند: اي اميرالمؤمنين شما زمانه را مي شناسي و اينكه ما چقدر تحت فشار هستيم، ما آمده ايم تا به ما چيزي دهي كه حال خود را بهبود بخشيم و بدهيهاي خود را پرداخت كنيم!

حضرت فرمود: مي دانيد كه من در منطقه ينبع [1] مالي از خودم دارم، اگر مي خواهيد بنويسم هر چه ممكن است از آن به شما داده شود! گفتند: ما به مال شما نيازي نداريم، حضرت فرمود: از من چه كاري ساخته است؟ گفتند: به مقدار كافي از بيت المال به ما بده! فرمود:

«سبحان الله!» من چه اختياري در بيت المال دارم، اين اموال، مال مسلمانان است و من نگهبان و امين آنها هستم! اگر مي خواهيد، خواسته خود را روي منبر با مردم مطرح كنيد اگر اجازه دادند من انجام دهم، ولي من چطور (بي اجازه) چنين كنم در حاليكه اين اموال براي همه مسلمانان اعم از شاهد و غايب مي باشد...

گفتند: ما شما را وادار نمي كنيم، اگر هم وادار كنيم، مسلمانان نمي پذيرند.

حضرت فرمود: من چه كنم! گفتند: نظر شما را شنيديم،

و سپس از طبقه بالا پائين آمدند، خدمتكار حضرت علي عليه السلام شنيد كه آن دو مي گفتند: به خدا بيعت ما با علي از دل نبوده است بلكه ما فقط با زبان (در ظاهر) بيعت كرديم!

حضرت امير عليه السلام اين آيه را تلاوت نمود: «ان الذين يبا يعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث علي نفسه و من اوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما». [2] .

دو روز بعد وقتي خبر نارضايتي عايشه از حضرت امير عليه السلام و بهانه كردن خون عثمان را براي شورش بر حضرت علي عليه السلام، به گوش طلحة و زبير رسيد و اينكه عايشه مردم را براي خونخواهي عثمان تحريك مي كند و عده اي از عمال عثمان نيز اموال مسلمانان را برداشتند و براي موفقيت اين شورش با خود به مكه آورده اند، آنان دو موقعيت را مغتنم شمردند و تصميم گرفتند به ناراضيان ملحق شوند و براي توجيه سفر ناگهاني خود به نزد حضرت امير عليه السلام در خلوت آمدند گفتند: يا اميرالمؤمنين مدتي است كه توفيق انجام عمره [3] را پيدا نكرده ايم، اجازه بده براي انجام عمره به مكه رويم. حضرت فرمود: به خدا سوگند تصميم عمره نداريد، بلكه تصميم حيله و مكر داريد و مي خواهيد به بصره (پايگاه اصلي ايشان كه بعدا در آن مستقر شدند) برويد.

آن دو گفتند: خدايا آمرزش تو را خواستاريم، ما هدفي جز عمره نداريم، حضرت فرمود: به خداوند عظيم سوگند ياد كنيد كه در كار مسلمانان فساد نكنيد و بيعتي را كه با من كرده ايد نشكنيد و دنبال فتنه و آشوب نباشيد، آن دو در زبان پذيرفتند و سوگندهاي شديد و غليظ ياد

كردند، و چون بيرون رفتند به ابن عباس برخورد كردند، از آنها پرسيد: آيا حضرت به شما اجازه داد؟ گفتند: آري، و چون به نزد حضرت آمد حضرت به او فرمود: اي پسر عباس، خبر داري؟ گفت: طلحة و زبير را ديدم، حضرت فرمود: از من اجازه خواستند به عمره روند، من بعد از گرفتن سوگندهاي محكم بر اينكه مكر و حيله نكنند و پيمان شكني ننمايند و فسادي بر پا نكنند، به آنها اجازه دادم، بخدا سوگند اي پسر عباس من مي دانم كه اينها جز آشوب گري تصميمي ندارند، گويا (مي بينم) آن دو را كه به مكه رفته اند تا براي جنگ با من تلاش كنند همانا آن خائن فاجر يعلي بن منبه (استاندار عثمان در يمن) اموال عراق و فارس را برده است تا در آن جهت خرج كند، و بزودي اين دو مرد در كار (حكومت من) فساد مي كنند و خون پيروان و ياوران مرا مي ريزند.

ابن عباس گفت: اي اميرالمؤمنين اگر شما اين را مي داني، چرا به آنها اجازه مي دهي؟ چرا آنها را حبس نكردي و به زنجير نكشيدي تا شرّ آنها از مسلمانان كوتاه شود؟

حضرت فرمود: اي پسر عباس، مي گوئي من به ستم پيشدستي كنم، و بدي را قبل از نيكي مرتكب شوم، و با گمان و تهمت كسي را مجازات نمايم و يا مردم را به كاري قبل از آنكه مرتكب شوند مؤاخذه كنم، نه بخدا سوگند، اگر چنين كنم نسبت به پيماني كه خداوند در مورد عدالت از من گرفته است، عدالت نكرده ام. اي پسر عباس! من در حالي به آنها اجازه دادم كه مي دانم چه انجام خواهند داد ولي من به خداوند

تكيه مي كنم بر عليه آن دو، بخدا سوگند كه آن دو را خواهم كشت و گمانشان را ناكام مي كنم و هرگز به آرزوي خويش نخواهند رسيد، و خداوند آنها را بخاطر ظلمي كه بر من مي دارند و پيمان شكني كرده و بر من شورش مي كنند مجازات خواهد كرد. [4] .

روايتي ديگر در بيعت شكني طلحه و زبير

زبير و طلحه نزد علي عليه السلام آمدند و از حضرت براي تشرف به عمره اجازه خواستند، فرمود: شما هدفتان عمره نيست، آن دو به خداوند سوگند خوردند كه هدفي جز عمره ندارند ولي حضرت سخن خود را تكرار كرده فرمود:

شما دو نفر منظورتان عمره نيست شما مي خواهيد آشوب كنيد و بيعت شكني نمائيد آن دو قسم خوردند كه ما قصد مخالفت و بيعت شكني نداريم، فقط مي خواهيم عمره انجام دهيم، حضرت فرمود: پس دوباره با من بيعت كنيد، [5] آن دو به شديدترين صورت با دادن تعهد و سوگندهايي دوباره بيعت كردند، و حضرت به آنها اجازه داد (تا به عمره روند) همين كه از نزد حضرت خارج شدند به حاضرين فرمود: بخدا سوگند اين دو را نمي بينيد جز در آشوبي كه در آن به قتل مي رسند،حاضرين گفتند: يا اميرالمؤمنين، اگر چنين است بفرما تا آنها را برگردانند، فرمود: تا خداوند كاري را كه بايد بشود، تحقق بخشد. [6] .

طلحه و زبير بعد از آن همه تعهد و پيمانها و سوگندها از مدينه به طرف مكه رفتند و همانطور كه حضرت فرموده بود به آشوبگري و بيعت شكني پرداختند و به هر كس كه برخورد مي كردند مي گفتند: براي علي در گردن ما بيعتي نيست، ما به اجبار

بيعت كرده ايم!!

وقتي سخن اينان به حضرت رسيد فرمود: خداوند آنها را دور كند و آواره گرداند،سوگند به خداوند كه اين دو نفر خويشتن را به بدترين صورت به قتل مي رسانند...بخدا سوگند كه هدفشان عمره نيست، آن دو نزد من آمدند به صورت دو تبهكار و از نزد من رفتند با دو صورت حيله گر و پيمان شكن، به خدا سوگند پس از امروز با من ملاقات نخواهند كرد مگر در يك لشكري غرق در سلاح كه خود را در آن به كشتن خواهند داد، پس مرگ بر آنها باد. [7] .

يكي از علل و اسباب انحراف مردم و بزرگان آن زمان از اميرالمؤمنين عليه السلام عدالت بي نظير آن حضرت بود، در روز دوم بيعت خود در مدينه در يك سخنراني كه در مدينه كرد فرمود:

آگاه باشيد هر زميني كه عثمان به كسي واگذار كرده و هر مالي كه از مال خدا به كسي (بي جهت) بخشيده است به بيت المال (خزانه دولت اسلامي) برمي گردد، همانا حق گذشته را هيچ چيز باطل نمي كند (گذشت زمان، سبب نمي شود كه گذشته ها را ناديده بگيرم) من اگر ببينم كه با آن (حقوق مردم) ازدواج كرده اند و به كابين زنها رفته و ميان شهرها پراكنده شده باشد، آن را به جاي خود برمي گردانم، همانا در عدالت گشايش است و هر كه حق بر او تنگ باشد، ستم برايش تنگتر است [8] كلبي گويد: سپس حضرت دستور داد تا تمامي اموالي كه عثمان داده بود هر كجا كه يافت شود به بيت المال (يا صاحبان آن) برگردانده شود.

به همين جهت بود كه عمروبن عاص در نامه اي به معاويه نوشت: هر كار كه مي خواهي بكن،

چون پسر ابيطالب تو را از هر چه داشتي پوست كند همچنانكه پوست (چوب را براي درست كردن) عصا برمي گيرند.

علي بن محمد بن ابويوسف مدائني از فضيل بن جعد نقل كرده است كه مي گفت: عمده ترين علت كناره گيري عرب از اميرالمؤمنين مسأله مال بود، زيرا او نه اشراف را بر ديگران ترجيح مي داد و نه عرب را بر عجم، او با رؤسا و سران قبايل زدوبند نمي كرد همچنانكه پادشاهان مي كنند و هيچ كس را (با دادن باج) به طرف خود نمي كشاند، ولي معاويه بر خلاف اين بود، لذا مردم علي را رها كرده به معاويه پيوستند. [9] .

در زمان خلفاي پيشين بسياري از اشراف از جمله طلحة و زبير داراي ثروتهاي حيرت انگيزي شده بودند.

زبير بن عوام داراي يازده خانه در مدينه و دو خانه در بصره و يكي در كوفه و يكي در مصر بود، او چهار زن داشت كه وقتي ارث او را تقسيم ميكردند بعد از كم كردن ثلث او به هر زني يك ميليون و دويست هزار (درهم يا دينار) رسيد.

در صحيح بخاري آمده است كه بنابر آنچه گذشت دارائي او50200000 خواهد بود ولي ديگران گفته اند: بخاري در محاسبه اشتباه كرده است و مجموع دارائي او59800000 مي باشد. [10] .

از مسعودي در مروج الذهب نقل شده است كه زبير هزار اسب در اصطبل داشت، مالك هزار بنده و هزار كنيز و املاك بود. [11] .

طلحة بن عبيدالله همدم زبير نيز ثروتي سنگين اندوخته بود، در حالات او آورده اند كه درآمد او از غلات عراق، روزي هزار دينار بود. (هر دينار يك مثقال طلا مي باشد).

اما درآمد او در حجاز را بيش از اين برآورد كرده اند،

ابن جوزي گويد: طلحة سيصد بار شتر از طلا داشت. عمرو بن عاص گويد: ارث به جا مانده از طلحة صد بهار است كه هر بهار سه قنطار بود! همو گفته است كه شنيدم كه بهار به پوست گاو گويند، يعني يكصد پوست گاو پر از طلا، ابن عبدريه اين خبر را سيصد بهار از طلا و نقره ذكر كرده است. غير از ايندو نفر افراد بسياري نيز از اين گنجينه ها در اختيار داشتند، مثلا عبدالرحمن بن عوف داراي ده هزار گوسفند و هزار شتر و يكصد اسب بود.

او وقتي يكي از چهار همسر خود را هنگام مريضي (آخر عمر) طلاق داد سهم ارثيه او را به يكصد هزار دينار مصالحه كردند. گويند بنابر قانون ارث مي بايد دارائي او بيش از سي ميليون دينار باشد، شمشهاي طلاي او را با تبر تقسيم مي كردند به گونه اي كه دست كارگرها متورم شد.

و اكنون شما مي توانيد به خوبي حدس بزنيد كه اينها با اين اشرافيت هرگز به عدالت حضرت امير عليه السلام و تساوي حقوق زبير و غلام او راضي نخواهد شد.

شبي طلحه و زبير براي گفتگو با حضرت علي عليه السلام به خدمت حضرت آمدند، حضرت زير نور چراغي مشغول محاسبه امور بود، حضرت فرمود تا چراغ بيت المال را خاموش كرده چراغ ديگر بياورند. زبير سبب را پرسيد، حضرت فرمود: آن چراغ از اموال بيت المال بود و من مشغول حسابرسي بيت المال بودم، چون شما آمديد و به كار ديگر مشغول شدم نخواستم كه چراغ بيت المال را در كار ديگر مصرف كنم!

ايندو وقتي برخاستند زبير به طلحة گفت: اين عدالتي است كه هيچكس تحمل آن را ندارد.

در همين ايام بود كه حضرت بيت المال را قسمت نمود و به زبير و غلام او به يك اندازه سهم داد! زبير گفت: يا اميرالمؤمنين اين غلام من است (چگونه با من يكسان شده است؟) حضرت فرمود: عدالت همين است، و سهم هاشمي و زنگي در بيت المال يكسان است.

مؤلف گويد: عجب فكر خامي در سر امثال زبير بود كه حضرت علي عليه السلام را با مثل عثمان اشتباه نموده اند! اميرالمؤمنين عليه السلام همان عدالت گستري است كه مي فرمود: بخدا سوگند اگر تمام شب را بر روي خارهاي (نوك تيز) بوته خار سعدان به سر برم و در ميان زنجيرها كشيده شوم، نزد من محبوبتر از اين است كه با غصب دنياي مردم و ظلم به آنها بر خدا و رسول او صلي الله عليه وآله وسلم وارد شوم. چگونه ظلم كنم براي نفسي كه اركان آن پر شتاب به سوي نابودي مي رود و در ميان خاك، مدتهاي طولاني خواهد آرميد. به خدا قسم عقيل (برادر نابينا و بزرگ حضرت علي عليه السلام) را ديدم كه آنقدر فقر بر او فشار آورده بود كه از من تقاضاي ده سير گندم بيت المال (بيش از حق خود را) داشت، اطفال او را ديدم با موهاي پريشان، صورتهاي غبار آلوده كه گويا با نيل [12] سياه شده بود. براي اين منظور بسيار نزد من آمد و سفارش د كرد، به سخنانش گوش دادم، او گمان كرد من دين خود را خواهم فروخت و راه خود را كنار زده به دنبال او خواهم رفت. آهني را گداختم و آنرا نزديك بدن او بردم (فقط نزديك، بدون برخورد با او)

تا عبرت بگيرد كه ناگاه ناله اي از درد كشيد كه نزديك بود آتش گيرد، به او گفتم: مادران بر تو بگريند اي عقيل! تو از آتشي كه انساني براي بازيچه خود آنرا گداخته ناله مي كني ولي مرا به طرف آتشي كه خداوند جبار براي خشم خود برافروخته مي كشي؟ تو از آن آتشي مي نالي، من از شعله جهنم ننالم؟! [13] .

و اما پيشگويي حضرت...

طلحه و زبير به مكه رفتند، در آنجا با همسر پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم يعني عايشه همدست شدند، عايشه كه از دير باز كينه اميرالمؤمنين عليه السلام را در دل داشت و با وجود اينكه خود يكي از مخالفين سر سخت عثمان بود، و فرياد او هنوز در گوش مردم طنين انداز بود كه مي گفت: اين پيرمرد خرفت (يعني عثمان) را بكشيد [14] و در حاليكه لباس پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در دست داشت گفت: اين لباس پيامبر است هنوز از بين نرفته ولي عثمان دين پيامبر را تحريف كرده است. او با اين وجود، با طلحه و زبير براي خونخواهي عثمان متحد شد و مردم را بر عليه حضرت علي عليه السلام تحريك كرد، و نخستين جنگ خانمان سوز ميان مسلمانان و برادركشي و شورش بر عليه حاكم اسلامي را تدارك ديد. وقتي خبر حركت طلحه و زبير و عايشه و سپاهيان آنها به طرف بصره به گوش حضرت علي عليه السلام رسيد بر منبر رفت و فرمود:

اي مردم، عايشه به طرف بصره حركت نمود، طلحه و زبير با او هستند، هر كدام از اين دو نفر خود را شايسته خلافت مي داند (رقيب يكديگرند) سپس در ادامه سخن فرمود:

به خدا قسم اگر آن دو به آرزوي خود پيروز شوند كه هرگز نمي شوند قطعا ميان آن دو اختلاف افتاده به گونه اي كه يكي از آنها گردن ديگري را خواهد زد. به خدا سوگند آن سوار بر شتر قرمز (عايشه) از هيچ گردنه اي نمي گذرد و گرهي باز نكند مگر اينكه در معصيت الهي و خشم او قرار دارد، تا آنكه سرانجام خودش را و هر كه با اوست به هلاكت كشاند. بله به خدا قسم، يك سوم آنها فرار خواهند كرد و يك سوم باقيمانده توبه مي كنند، همانا عايشه همان زني است كه سگهاي ناحيه حوأب [15] بر او پارس خواهند كرد. و همانا اين دو به اشتباه خود آگاه هستند و چه بسيار عالمي كه كشته ناداني خويش است در حاليكه دانش او همراه اوست و برايش سودي ندهد، خدا ما را كافيست و او بهترين وكيل است. هم اكنون فتنه اي از جانب گروه شورشي برپا شده است كجايند اهل ايمان و آنها كه براي حق تلاش مي كنند؟

مرا با قريش چه كار؟ به خدا سوگند (قبلا) ايشان را در حاليكه كافر بوده اند كشته ام و هم اكنون نيز ايشان را مي كشم در حاليكه فريب خورده اند، (يافتنه جو هستند) (اما نسبت به عايشه و همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم) ما در مورد او كاري نكنيم جز اينكه او را نزد خود آوريم. بخدا سوگند باطل را چنان خواهيم شكافت تا حق از درون آن نمايان شود.

سپس فرمود: به نوحه گر قريش بگو (از هم اكنون) بر عزاي قريش ناله كند (يعني كار آنها تمام است) و از منبر فرود آمد. [16] .

مؤلف گويد:

اميرالمؤمنين عليه السلام در اين گفتار اشاره فرمود به مغلوب شدن سپاه بصره در جنگ جمل و تعداد كشته هاي آنها و همچنين به پارس كردن سگهاي حوأب بر عايشه. حوأب نام منطقه اي بود كه عايشه در راه بصره به آن رسيد، با ورود او، سگهاي بسياري بر او پارس كردند! يكي از ياران او گفت: آب حوأب چقدر سگ دارد؟ عايشه با شنيدن اين سخن تكان خورد و پرسيد: نام اين مكان چيست؟ گفتند: حوأب. ناگهان فرياد زد: مرا برگردانيد به سوي حرم پيامبر صلي الله عليه و آله (يعني مدينه) پرسيدند براي چه؟ گفت: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: گويا مي بينم يكي از همسرانم را كه ميان گروهي طغيانگر قرار داشته و سگهاي حوأب بر او پارس مي كنند اكنون معلوم شد كه آن زن من هستم، سپس ناله كرد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» آنگاه، شتر خويش را خواباند و يك شبانه روز در آنجا ماند و ادامه نداد، هر چه خواستند او را حركت دهند راضي نشد، تا اينكه طلحه و زبير پنجاه نفر عرب باديه نشين را با دادن هديه هائي قانع كردند تا اينكه شهادت دادند اينجا آب حوأب نيست. [17] .

عبدالله بن زبير نيز دست به حيله اي ديگر زد و در ميان سپاه شايع كرد هم اكنون علي بن ابيطالب مي رسد و عايشه از ترس، حركت كرد. [18] .

مؤلف گويد: طلحة و زبير گرچه از جنگ جان سالم به در نبردند، اما علائم و قرائن اختلاف از همان آغاز در ميان آنها ظاهر شده بود، و به همين جهت هيچكدام از آن دو به امامت ديگري

راضي نبود و مي خواست خودش امام جماعت شود،و سرانجام عايشه به پسر زبير دستور داد تا او امام جماعت شود و با سپاهيان نماز بخواند.

عبدالله بن زبير نيز داعيه خلافت در سر داشت، او مدعي بود كه عثمان در آخرين روزهاي زندگي خودش، او را جانشين خود كرده است.

به همين جهت بود كه حضرت امير عليه السلام هنگامي كه با طلحة و زبير قبل از جنگ سخن مي گفت، فرمود: بگو بدانم چرا پسر زبير امام جماعت شماست؟ آيا يكي از شما دو نفر (طلحة و زبير) ديگري را قبول ندارد؟! [19] .

عبدالله بن عباس گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هزار دريچه از علم به من ياد داد كه از هر دري هزار مسأله برايم گشوده شد.

ابن عباس افزود: در زمانيكه ما با آن حضرت در منطقه ذي قار (در راه جنگ با اهل بصره) بوديم، و علي عليه السلام پسرش حضرت حسن عليه السلام را به كوفه براي گردآوري سپاه فرستاده بود، به من فرمود: اي پسر عباس، عرض كردم: بله اي اميرالمؤمنين عليه السلام، فرمود: سپاهي متشكل از ده هزار نفر سواره و پياده بدون كم و زياد همين امروز با فرزندم حسن عليه السلام خواهد آمد!

ابن عباس گويد: وقتي حضرت حسن عليه السلام با لشكريان وارد شد، من تمام تلاشم در اين بود كه از تعداد لشكريان تحقيق كنم، از نويسنده تعداد لشكريان پرسيدم: تعداد نفرات لشكر چند نفر است؟ جواب داد: سواره و پياده مجموعا ده هزار نفر نه يكي كم و نه يكي زياد! با شنيدن اين خبر فهميدم كه اين علم، يكي از آن درهايي است كه رسول خدا صلي الله عليه

و آله به حضرتش تعليم داده بود. [20] .

منهال بن عمرو گويد: مردي از بني تميم مي گفت: ما با علي بن ابيطالب در ذي قار بوديم و مي پنداشتيم دشمنان همين امروز ما را عقب خواهند راند. در اين هنگام شنيدم كه حضرت فرمود: به خدا سوگند ما بر اين گروه پيروز خواهيم شد و قطعا اين دو مرد يعني طلحه و زبير را خواهيم كشت، و لشكر آن دو را مباح مي كنيم. مرد تميمي گويد: نزد عبدالله بن عباس آمدم و به او گفتم: نمي بيني پسر عمويت (حضرت علي عليه السلام) چه مي گويد؟ ابن عباس گفت: عجله نكن تا ببينيم چه خواهد شد؟ وقتي كار سپاه بصره چنان شد كه ديدم (يعني پيشگوئيهاي حضرت به وقوع پيوست) به ابن عباس گفتم: پسر عمويت راست گفت، ابن عباس گفت: واي بر تو ما اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در ميان خود بازگو مي كنيم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هشتاد پيمان (اخبار سرّي) به علي داده است كه به هيچكس جز او نداده است، شايد اين از همانها باشد. [21] .

زماني كه حضرت امير عليه السلام در ذي قار [22] براي بيعت از مردم نشسته بود فرمود: از كوفه هزار نفر نه كمتر و نه بيشتر خواهند آمد كه با من بر مرگ بيعت مي كنند. عبدالله بن عباس گويد: از سخن حضرت دلم گرفت: ترسيدم مبادا تعداد آنها كم و زياد گردد و كار حضرت تباه شود، وقتي لشكر كوفه وارد شد، آنها را دقيقا شمارش كردم تا اينكه رسيد به نهصد و نود و نه نفر و ديگر كسي را نيافتم! با خود گفتم: «انا

لله و انا اليه راجعون»، چرا حضرت چنين سخني گفت؟ در همين افكار بودم كه ناگاه مردي را ديدم پشمينه پوش كه شمشير و كوزه اي با خود داشت، وقتي نزديك حضرت رسيد گفت: دست خود را بگشاي تا با شما بيعت كنم، حضرت فرمود: بر چه با من بيعت مي كني؟ گفت: بر اينكه از تو اطاعت كنم و فرمانبردار تو باشم و در مقابل شما آنقدر جنگ كنم تا آنكه خداوند پيروزي را نصيب شما گرداند.

حضرت فرمود: نام تو چيست؟ گفت: اويس قرني. فرمود: الله اكبر، آري حبيب من رسول خدا صلي الله عليه و آله به من خبر داد كه من مردي از امت او را كه نامش اويس قرني است و از حزب خداست ملاقات مي كنم و او مرگش به شهادت خواهد بود، و در اثر شفاعت او انبوهي از مردم همانند قبيله ربيعه و مضرّ (كه دو طايفه پرجمعيت عرب بودند) به بهشت خواهند رفت. [23] .

تذكرات حضرت امير به زبير

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام با سپاه بصره روبرو شد، زبير را صدا زد و فرمود: اي اباعبدالله نزد من آي، زبير و طلحه نزد حضرت آمدند.

حضرت فرمود: بخدا سوگند شما دو نفر و انديشمندان از آل محمد صلي الله عليه و آله و همچنين عايشه دختر ابوبكر مي دانند كه اصحاب جمل همگي بر زبان محمد صلي الله عليه و آله ملعون هستند و زيانكار است آنكه افترا بندد! طلحة و زبير گفتند: ما چگونه ملعون هستيم در حاليكه ما اصحاب بدر و اهل بهشت هستيم؟ حضرت فرمود: اگر شما را اهل بهشت مي دانستم هرگز جنگ با شما را حلال نمي شمردم. زبير گفت:

آيا حديث سعيد بن عمرو بن نفيل را نشنيده اي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت مي كرد كه حضرت فرمود: ده نفر از قريش در بهشت هستند.

حضرت علي عليه السلام فرمود: شنيدم اين حديث را او در زمان خلافت عثمان به عثمان مي گفت، زبير گفت: فكر مي كني كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله تهمت زده است؟ حضرت فرمود: من به تو خبري ندهم مگر اينكه آن ده نفر را نام ببري، زبير گفت: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحة، زبير، عبدالله بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيدة بن الجراح و سعيد بن عمرو بن نفيل!! حضرت علي عليه السلام فرمود: اينها كه نه نفر شد، دهمي كيست؟ زبير گفت: توئي. حضرت فرمود: اعتراف كردي كه من از اهل بهشتم و اما آنچه براي خود و يارانت مدعي شدي، من آنها را قبول ندارم و انكار مي كنم. زبير گفت: فكر مي كني كه او بر پيامبر صلي الله عليه و آله دروغ بسته است؟ حضرت فرمود: فكر نمي كنم دروغ گفته است بلكه بخدا سوگند يقين دارم (كه دروغ گفته است) آنگاه حضرت فرمود: بخدا سوگند كه بعضي از آنهايي كه نام بردي در صندوقي درون چاهي كه در دره اي در پايين ترين مكان جهنم است قرار دارد، هر گاه خداوند بخواهد جهنم را شعله ور كند آن سنگ را برمي دارد!

من اين حديث را از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم وگرنه (اگر من دروغ بگويم) خداوند تو را بر من پيروز كند و خون مرا به دست تو بريزد وگرنه (اگر من راست مي گويم) خداوند مرا بر تو و يارانت پيروز گرداند و

خون شما را به دست من بريزد و در رساندن جانهاي شما به آتش شتاب كند.

گويند زبير با شنيدن اين كلمات برگشت نزد ياران خود در حاليكه مي گريست. [24] .

تذكرات حضرت امير به طلحه

سپس حضرت رو به طلحة كرد و فرمود: اي طلحة، زنان شما همراهتان هستند! گفت: نه، فرمود: شما سراغ زني (يعني عايشه همسر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) رفتيد كه در كتاب خدا جاي او نشستن در خانه اش است [25] و او را در معرض ديد مردم قرار داده ايد و همسران خود را در خيمه ها و حجله ها حفظ كرده ايد؟ شما با پيامبر صلي الله عليه و آله به انصاف رفتار نكرده ايد كه زنان خود در خانه ها نشانده ايد و همسر پيامبر صلي الله عليه و آله را بيرون آورده ايد، با آنكه خداوند دستور داده كه همسران آن حضرت جز از پشت پرده سخن نگويند. [26] .

سپس فرمود: به من خبر بده چرا عبدالله بن زبير امام جماعت شماست؟ آيا يكي از شما به ديگري راضي نمي شود، چرا عربهاي بياباني را به جنگ من دعوت كرده ايد؟

طلحة گفت: اي مرد، ما در شورا (ي شش نفره كه به دستور عمر براي تعيين خليفه از ميان خود بر پا شده بود) شش نفر بوديم كه يك نفرمان (عبدالرحمن) مرد و ديگري (عثمان) كشته شد و امروز ما چهار نفريم كه همگي نسبت به تو بي رغبتيم. حضرت فرمود: در اين مطلب چيزي بر عليه من نيست (زيرا) هنگامي كه ما در شورا بوديم كار به دست غير ما بود (ما مجبور بوديم يك نفر را انتخاب كنيم) و اكنون در دست من است (حاكم

مشخص شده است) آيا اگر من مي خواستم بعد از بيعت عثمان (دوباره) امر خلافت را بصورت شوري درآورم (همچنانكه شما مي گوئيد) آيا چنين حقي داشتم؟ طلحة گفت: نه، حضرت فرمود: چرا؟ گفت: چون تو با اختيار بيعت كردي. حضرت فرمود: چطور با اختيار بيعت كردم در حالي كه انصار با شمشيرهاي برهنه (طبق دستور عمر) مي گفتند: اگر شما مشورت را تمام كرديد و با يكي از خودتان بيعت كرديد وگرنه گردن همه شما را خواهيم زد!

آيا هنگامي كه شما با من بيعت كرديد كسي چيزي از اين گونه سخنان را به تو و اصحابت گفت؟ دليل من بر مجبور بودن در بيعت، واضح تر است از دليل تو، تو و رفيقت به اختيار خود و بدون اجبار با من بيعت كرديد و شما اولين كساني بوديد كه اينكار را انجام داديد و كسي به شما نگفت: بايد بيعت كنيد وگرنه شما را مي كشم. طلحة برگشت و جنگ درگرفت، طلحة كشته شد و زبير فرار كرد. [27] (گر چه در ميان راه كشته شد)

در آغاز نبرد جمل، حضرت امير عليه السلام سه روز به آنها مهلت داد تا از طغيان خويش برگردند، سپس در روز پنجشنبه دهم جمادي الاولي، با سپاه خود بر آنها وارد شد، ميمنه لشكر را به مالك اشتر و ميسره را به عمار ياسر و پرچم را به فرزندش محمد حنفيه داد و در ميان مردم صدا زد: عجله نكنيد تا اين گروه را ديگر عذري نباشد، آنگاه عبدالله بن عباس را خواست و قرآن را به او داد و فرمود: با اين قرآن نزد طلحة و زبير و عايشه برو و آنها

را به قرآن دعوت كن، و به طلحة و زبير بگو: مگر شما دو نفر با اختيار با من بيعت نكرديد؟ چرا بيعت شكني كرديد؟ اين كتاب خداست ميان من و شما.

ابن عباس رفت و با زبير و طلحة مباحثه و استدلال نمود كه خلاصه جواب آنها چنين بود: زبير گفت: ما به زور بيعت كرديم! طلحة گفت: من براي خونخواهي عثمان قيام كرده ام، عايشه كه شترش را با زره پوشش د داده بودند گفت: نزد صاحبت برگرد و بگو: ميان ما و تو فقط شمشير حاكم است، اطرافيان او نيز صدا زدند: اي پسر عباس زود برگرد تا خونت ريخته نشده است! عبدالله بن عباس گويد: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدم و جريان را گزارش كردم و گفتم: منتظر چه هستيد؟ بخدا كه اينان جز شمشير چيزي بما نخواهند داد، بر آنها حمله كن قبل از آنكه بر شما يورش برند.

حضرت امير عليه السلام فرمود: از خدا بر عليه آنها كمك مي گيريم، ابن عباس گويد: هنوز از جاي خود حركت نكرده بودم كه تيرهاي آنها همانند ملخ هاي پراكنده نمايان شد، عرض كردم: نظر شما چيست يا اميرالمؤمنين؟ فرمان بده دفاع كنيم، حضرت فرمود: صبر كنيد تا بار دوم براي آنها عذري بياورم (فرصتي به آنها بدهم).

سپس فرمود: كيست كه اين قرآن را بگيرد و آنها را به قرآن دعوت كند در حاليكه (بر اثر انجام اين رسالت) كشته خواهد شد، و من ضامنم بر خداوند بهشت را براي او!

هيچكس برنخاست جز جواني كم سن و سال بنام مسلم، از قبيله عبدالقيس كه قباي سفيدي بر دوش داشت! برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من قرآن را بر

آنها عرضه مي كنم و جانم را به حساب خدا مي گذارم! حضرت به او توجهي نكرد، گويا بر او دلسوزي نمود و براي بار دوم ندا در داد: كيست كه اين قرآن را بگيرد و بر اين گروه عرضه كند و بداند كه كشته خواهد شد و بهشت براي اوست! آن نوجوان دوباره برخاست و گفت: من مي برم و عرضه مي كنم. اميرالمؤمنين عليه السلام براي بار سوم ندا نمود ولي جز آن جوان كسي برنخاست! حضرت امير عليه السلام قرآن را به او داد و فرمود: برو بطرف آنان و قرآن را بر آنها عرضه كن و آنها را به حكم قرآن دعوت نما. آن جوان (برومند و سعادتمند) آمد تا در مقابل صفهاي لشكر قرار گرفت، قرآن را گشود و گفت: اين كتاب خداست، اميرالمؤمنين شما را به آنچه در اين كتاب است دعوت مي كند.

در اين هنگام عايشه: صدا زد با نيزه بر او حمله كنيد، خدا او را زشت گرداند، لشكريان از هر طرف او را مورد هدف نيزه قرار دادند.

مادر آن جوان در آنجا حاضر بود، با ديدن اين صحنه دلخراش فريادي زد و به طرف جوانش رفت، خود را بر او انداخت و او را از معركه بيرون كشيد، در اين لحظه گروهي از لشكريان حضرت امير عليه السلام به كمكش آمدند و او را آورده و مقابل حضرت علي عليه السلام بر زمين نهادند، مادرش گريست و با اشعاري بر او مرثيه مي خواند. [28] .

و به دنبال اين حادثه بود كه چون حجت بر آنها تمام شد، حضرت فرمان جنگ را صادر نمود.

مؤلف گويد: حضرت در اين حديث شريف نه تنها به نيت شوم آن

دو خبر داد، بلكه سرانجام شوم آنها را نيز اطلاع داد كه هر دو در اثر اين آشوب و فتنه گري به قتل خواهند رسيد و چنين شد كه حضرت خبر داده بود.

در جريان جنگ جمل هنگامي كه دو سپاه در مقابل هم صف كشيده آماده نبرد مي شدند، حضرت علي عليه السلام زبير را براي گفتگو دعوت كرد، حضرت چندين بار زبير را صدا زد تا اينكه زبير به نزد حضرت آمد در حاليكه سر تا پا مسلح بود، اما اميرالمؤمنين بدون سلاح و زره بود، حضرت به زبير فرمود: تو كه اسلحه را آماده كرده اي بسيار خوب، آيا براي خودت نزد خداوند عذري (در اين جنگ افروزي) مهيا كرده اي؟ زبير گفت: ما همگي نزد خداوند خواهيم رفت. حضرت اين آيه را در جواب او تلاوت نمود: «يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين؛ [29] در آن هنگام خداوند به درستي و كامل كيفر آنها را مي دهد و خواهند فهميد كه خداوند همان حق آشكار است.»

زبير و حضرت علي عليه السلام به يكديگر نزديك شدند به طوري كه گردن اسبهايشان به هم مي رسيد، حضرت به زبير فرمود: تو را خواستم تا حديثي را از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به تو يادآوري كنم، آيا به ياد مي آوري روزي را كه تو مرا در آغوش گرفته بودي و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نگاه مي كرد و به تو فرمود: اي زبير آيا او را دوست داري؟ تو گفتي چرا او را دوست نداشته باشم؟ با اينكه او برادر (ديني) من و پسر دائي من است! حضرت فرمود: بدان كه

تو با او خواهي جنگيد و در آن جنگ تو ستم پيشه هستي. زبير با شنيدن اين حديث گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» حديثي را به من يادآوري كردي كه روزگار از يادم برده بود، و سپس با حالت ندامت و مبهوت به نزد سپاه خود برگشت، حضرت علي عليه السلام نيز با خوشحالي به طرف لشكر خويش آمد، پسر زبير كه نامش عبدالله بود و در حقيقت از مهره هاي اصلي اين آشوب به حساب مي آمد وقتي ندامت و سستي پدر را ديد گفت: اي پدر! رخسارت هنگام برگشت، به گونه ديگري است غير از آنكه از نزد ما رفتي. زبير گفت: علي حديثي را به من يادآوري كرد كه روزگار آن را از يادم برده بود، من هرگز با علي نمي جنگم و همين امروز بر مي گردم و شما را رها مي كنم! پسرش گفت: به نظر من تو از شمشيرهاي اولاد عبدالمطلب ترسيده اي، (حق داري) آن شمشيرها بسيار تيز و در كف جوانان و شمشيرزنان دلاوري است! زبير كه از اين تحقير به شدت رنجيده شده بود گفت: واي بر تو، مرا به جنگ با علي تحريك مي كني، من سوگند خورده ام كه با او جنگ نكنم. عبدالله گفت: (سوگند را بشكن و) كفاره مخالفت با سوگند را بده تا ترس تو زبانزد زنان قريش نگردد، تو كه ترسو نبودي! با كمال تعجب ترفند و حيله عبدالله مؤثر افتاد و ناگهان زبير گفت: غلامم كه نامش مكحول است آزاد باد به جهت كفاره مخالفت با سوگند- آنگاه سر نيزه خود را از نيزه جدا كرد و با نيزه بدون سر بر لشكر علي عليه السلام يورش

برد (تا شجاعت خود را اثبات كند و از اين تهمت خود را تبرئه كند).

حضرت علي عليه السلام كه يورش زبير را ديد فرمود: براي او راه باز كنيد (مزاحمش نشويد) او بيرون خواهد رفت. زبير پس از جولان دادن نزد سپاه خود برگشت و اين كار را سه بار تكرار كرد و پس از آن به پسرش گفت: واي بر تو آيا ترسي در كار بود؟ پسرش گفت: نه.

بالاخره زبير از جنگ كناره گرفت و در ميان راه به وادي سباع رسيد، در آنجا مردي بنام احنف بن قيس با گروهي كه از شركت در جنگ امتناع كرده بودند حضور داشتند، وقتي احنف از حضور زبير مطلع شد با صداي بلند گفت: من با زبير چه بايد بكنم، دو لشكر مسلمين را به جان هم انداخته و چون شمشيرها به كار افتاده خود كناره گيري كرده و آنها را رها نموده است، بدانيد كه او سزاوار مرگ است. مردي به نام عمرو بن جرموز كه در تاريخ به آدمكشي (ترور) معروف است با شنيدن اين سخنان (به طمع جايزه) به تعقيب زبير پرداخت، زبير با ديدن او ايستاد و از او پرسيد: چه مي خواهي؟ گفت: آمده ام راجع به كار مردم (در مورد جنگ) از تو بپرسم، زبير گفت: آنها را در حاليكه سرگرم جنگ بودند و با شمشير بر يكديگر مي زدند، رها كردم. عمرو بن جرموز با زبير به راه افتاد و هر يك از ديگري واهمه داشت و مراقب بود، تا اينكه وقت نماز شد، زبير به ابن جرموز گفت: اي مرد، ما مي خواهيم نماز بخوانيم، او گفت: من نيز مي خواهم چنين كنم، زبير گفت:

بيا به يكديگر امان دهيم (هيچ يك با ديگري كاري نداشته باشيم) پاسخ داد: باشد.

زبير نشست و مشغول وضو شد و سپس به نماز ايستاد، كه ناگاه ابن جرموز در نماز بر او حمله كرد و او را كشت، سر او را از بدن جدا كرد و به همراه انگشتر و شمشير او، به طرف احنف آمد، مقداري خاك نيز بر روي بدن زبير ريخت،وقتي خبر را به احنف داد او گفت: به خدا نمي دانم كاري درست بوده يا خطا، برو به نزد علي عليه السلام و جريان را به او بگو، قاتل زبير به نزد حضرت آمد و به دربان گفت: به حضرت بگو كه عمرو بن جرموز اجازه ورود مي خواهد و همراه اوست سر و شمشير زبير!

در برخي روايات آمده است كه شمشير زبير را آورد، حضرت به او فرمود: تو او را كشتي؟ آري؟ فرمود: بخدا كه پسر حنيفه (يعني زبير) ترسو و پست نبود ولي اجل است و مرگ ناگوار!

سپس فرمود: شمشير زبير را به من بده، شمشير را در دست گرفت، آن را حركتي داد و فرمود: اين شمشيري است كه مدتها با آن غم و غصه از رخسار رسول الله صلي الله عليه و آله زدوده بود.

ابن جرموز گفت: اي اميرالمؤمنين عليه السلام جايزه من چه شد؟ حضرت فرمود: من از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: قاتل زبير را به آتش جهنم بشارت ده، ابن جرموز محروم از جايزه برگشت و سرانجام در جريان خوارج نهروان با نهروانيان بر عليه حضرت علي عليه السلام به جنگ پرداخت و كشته شد.[30] .

شيخ مفيد رحمة الله عليه نيز جريان كشته شدن زبير را

بطور مشروح ذكر كرده است و اضافه نموده است كه حضرت علي عليه السلام وقتي شمشير زبير را در دست گرفت و حركت داد فرمود: اين شمشيري است كه زبير چه بسيار با آن همراه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جنگيد ولي اجل است و مرگ ناهنجار، [31] سپس به صورت زبير خيره شد و فرمود: تو را با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مصاحبتي بود و با آن حضرت نسبت فاميلي نيز داشتي ولي شيطان به بيني تو وارد شد و تو را به اين جايگاه انداخت. [32] .

طلحه نيز طبق پيشگوئي حضرت امير در آتشي كه خود برافروخته بود كشته شد، و تعجب آنجاست كه قاتل او شخص نابكاري است بنام مروان بن حكم، زيرا طلحة گرچه خون عثمان و مظلوميت او را بهانه شورش بر حضرت علي كرده بود ولي حقيقت اين بود كه خود او يكي از عوامل موثر در كشته شدن عثمان بود! طلحة در هنگام محاصره عثمان و ممنوعيت او از آب، فرمانده نگهباناني بود كه خانه عثمان را محاصره كرده و از آب او را منع مي كردند، حتي حضرت امير نيز كه مي خواست براي عثمان آب ببرد منع كرد، و او اولين كسي است كه به خانه عثمان تيراندازي كرد، [33] مروان بن حكم كه خود شاهد اين ماجرا بود، در گرماگرم جنگ جمل، وقتي آثار شكست در سپاه بصره نمايان شد، اقدام به ترور طلحة كرد، مروان گويد: وقتي ديدم مردم در جنگ جمل مغلوب شدند با خود گفتم: انتقام خون خود (عثمان) را خواهم گرفت، سپس تيري بطرف طلحه انداختم كه به رگ

پاي او برخورد كرد، خون فوران كرد، تير دوم را هم بطرفش انداختم، او را آوردند و زير درختي گذاردند آنقدر از او خون آمد تا مرد.

شخصي به نام عمير گويد: به طلحة گفتم: چرا به اين جا آمدي؟ (آتش جنگ را برافروختي) مگر تو در مدينه از روي ميل و اختيار و بدون اجبار با علي بيعت نكردي؟ جواب داد: مرا رها كن به خدا سوگند من در حالي بيعت كردم كه شمشير بر روي گردن من بود!)

مؤلف گويد: و اين سخن از طلحة نيز كلامي عجيب و دروغي آشكار بود، چرا كه او و زبير از اولين افرادي بودند كه با حضرت امير عليه السلام بيعت كردند و حتي طبق پاره اي روايات او قبل از زبير و قبل از تمامي مسلمانان با حضرت بيعت كرد.

زيد بن اسلم گويد: (پس از كشته شدن عثمان) طلحة و زبير به نزد حضرت علي عليه السلام كه در يكي از باغستانهاي مدينه رفته بود، آمدند و گفتند: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنيم، مردم هيچكس جز شما را قبول ندارند.

حضرت فرمود: من نيازي به اين (حكومت) ندارم من اگر براي شما وزير باشم، براي شما بهتر از آن است كه امير باشم... گفتند: مردم ديگران را بر تو ترجيح نمي دهند و به ديگري رأي نمي دهند، دستت را باز كن تا ما اولين نفري باشيم كه با تو بيعت مي كنيم. حضرت فرمود: بيعت با من مخفيانه نخواهد بود، صبر كنيد تا به مسجد روم (و در حضور مردم باشد). گفتند: ما اينجا با تو بيعت مي كنيم، در مسجد نيز دوباره (علني) بيعت خواهيم كرد، و سپس به

عنوان اولين نفرات با حضرت بيعت كردند و چون حضرت به مسجد و بر منبر رفت، همراه مردم نيز بيعت كردند.

طلحة اولين نفري بود كه بر منبر بالا رفت، او كه يك دستش آسيب ديده بود، بر بالاي منبر به اميرالمؤمنين عليه السلام دست داد و بيعت كرد.

مردي از قبيله بني اسد كه فال بد مي زد وقتي اين صحنه را ديد گفت: «انا لله و انا اليه راجعون»، اولين دستي كه بيعت كرد، دست شل بود، معلوم نيست اين بيعت به انجام رسد. [34] .

عبدالملك بن مروان مي گفت: اگر نه اين بود كه پدرم طلحة را كشت، زخم دلم تا امروز باقي مي ماند، از پدرم (مروان) شنيدم كه مي گفت: در جنگ جمل نگاهم به طلحة افتاد كه كلاه خود و زرهي دربرداشت به طوريكه جز چشمهاي او معلوم نبود،با خود گفتم: چه راهي براي نفوذ در اوست، كه چشمم به شكافي در زره او افتاد، با تير او را هدف قرار دادم به رگ پاي او خورد، و آن را قطع كرد، غلامش او را برداشت و از صحنه بيرون برد، اندكي بعد مرد، در روايتي آمده است: وقتي طلحة مجروح شد، بر استري سوار شد و به غلام خود گفت: برايم جائي (امن) پيدا كن، غلام گفت: من جائي براي بردن شما سراغ ندارم! طلحة گفت: روزي ضايع كننده تر براي خون بزرگي چون من، همچو امروز نديده ام. به هر حال خون ريزي آنقدر زياد بود كه وقتي آن را مي بستند، زانويش ورم مي كرد، فرياد زد: رها كنيد، اين تيري است كه خداوند فرستاده! خونريزي آنقدر ادامه يافت تا جان داد و در كنار فرات به خاك

سپرده شد. [35] .

در روايتي آمده است: بعد از شكست اهل بصره، اميرالمؤمنين عليه السلام بر استر رسول خدا صلي الله عليه و آله بنام شهباء سوار شد و در ميان كشته ها مي گشت، از كنار لعب بن سور قاضي بصرة كه كشته شده بود گذشت، حضرت فرمود: او را بنشانيد، نشاندند فرمود: واي به مادرت اي كعب، تو را دانشي بود اي كاش برايت سود مي داد! ولي شيطان گمراهت كرد و به لغزشت انداخت و تو را سريع به جهنم رساند، رهايش كنيد، سپس از كنار طلحة بن عبيدالله كه كشته شده بود گذشت و فرمود: او را بنشانيد، ابومخنف گويد: حضرت به او فرمود: واي بر مادرت اي طلحة، تو را اقداماتي (مثبت در پيشبرد اسلام) بود، اي كاش برايت سودمند بود ولي شيطان گمراهت كرد و به لغزش انداخت و تو را سريعا به جهنم رساند. [36] .

روايت است كه چون اميرالمؤمنين عليه السلام از كنار طلحة در ميان كشته ها عبور كرد، فرمود: او را بنشانيد، او را نشاندند، به او فرمود: تو داراي سابقه اي با پيامبر بودي (يعني در اول اسلام خدماتي داشتي) ولي شيطان وارد بيني تو شد (به فكر رياست و بلند پروازي افتادي) و تو را به آتش وارد كرد.

در روايت ديگري به او فرمود: اين همان است كه با من بيعت شكني كرد و در ميان امت، فتنه گري كرد و براي قتل من و خانواده ام نيرو بسيج كرد، بنشانيد طلحة را، سپس فرمود: اي طلحة بن عبيدالله، من آنچه خداوند به من وعده داده حق يافتم، آيا تو هم آنچه را خدايت به تو وعده داده بود حق يافتي؟ آنگاه

فرمود: طلحة را بخوابانيد، يكي از همراهان حضرت گفت: اي اميرالمؤمنين آيا با طلحة بعد از كشته شدن سخن مي گوئي؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند او سخن مرا شنيد همچنانكه اهل چاه بدر (كه پيامبر اجساد مشركين را در آن انداخت و با آنان سخن گفت) كلام پيامبر صلي الله عليه و آله را در جنگ بدر شنيدند.

سپس از كنار كعب بن سور قاضي بصره گذر كرد كه در ميان كشته ها بود و او را نشاند و فرمود: اين مرد همان است كه بر ما شورش كرد در حاليكه قرآني به گردن آويخته بود، مي پنداشت كه به ياري مادرش (عايشه) آمده است، مردم را به آن جريان دعوت مي كرد و خودش نمي دانست در چه (منجلابي) است، به كتاب خدا تفأل زد «و خاب كل جبار عنيد» «او از خداوند خواست مرا بكشد، خداوند خودش را كشت». [37] .

تقسيم عجيب و محاسبه دقيق بيت المال بصره

ابوالأسود دئلي گويد: وقتي حضرت علي عليه السلام بر اهل جمل پيروز شد، وارد بيت المال بصره شد همراه با عده اي از مهاجرين و انصار كه من هم با آنها بودم. وقتي زيادي اموال را ديد فرمود: (اي پولها) ديگري را فريب دهيد، اين سخن را چند بار تكرار كرد، سپس به آن پولها نگاه كرده در آنها دقيق شد و فرمود: اينها را ميان ياران من تقسيم كنيد و به هر كدام پانصد درهم بدهيد.

ابوالاسود گويد: سوگند به آنكه محمد صلي الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، نه يك درهم كم آمد و نه زياد، گويا او مقدار اموال را دقيق مي دانست، در بيت المال شش هزار

درهم بود و تعداد افراد دوازده هزار نفر. [38] .

شخصي بنام حبة العرني گويد:

پيشگوئي در مورد موقعيت لشكر خوارج

مردي بنام جندب گويد: در جريان نهروان، ترديدي در دلم (نسبت به حقانيت حضرت علي عليه السلام) پيدا شد، زيرا اهل نهروان را ديدم كه برنسها (لباسهاي بلند مثل باراني) پوشيد و پرچمهاي آنها قرآن است، از جنگ كناره گيري كردم و آنقدر ناراحت شدم كه نزديك بود به آنها بپيوندم. در همين حالت تفكر و تردد بودم كه ناگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نزديك من آمد. در اين ميان سواري به عجله به نزد حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين چه نشسته اي؟ خوارج از نهر عبور كردند. فرمود: تو ديدي كه آنها عبور كردند؟ عرض كرد: آري. به خدا قسم اينها عبور نكرده اند و هرگز عبور نمي كنند. [1] .

جندب گويد: در دلم گفتم: الله اكبر، شهادت هر كسي بر عليه خودش كافيست، اگر اينها عبور كرده باشند، دروغ بودن كلام حضرت و باطل بودن او روشن مي گردد، كه در اين صورت بر عليه او خواهم جنگيد، نبردي سخت با تمام قوا، و اگر عبور نكرده باشند، صدق و حقانيت او بر من روشن مي گردد و با دشمنان او خواهم جنگيد، نبردي كه خداوند بداند براي او غضب كرده ام. طولي نكشيد كه سوار ديگري به عجله آمد و در حاليكه با تازيانه اش اشاره مي كرد گفت: يا اميرالمؤمنين من نزد شما نيامدم مگر اينكه تمامي آن گروه از پل عبور كردند، و اين پيشاني اسبهاي ايشان است كه جلو مي آيد.

حضرت علي عليه السلام فرمود: خداوند و پيامبر او راست گفتند و تو دروغ مي گوئي، آنها عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد.

سپس حضرت آماده باش

داد در ميان لشكر، سپاه به سوي خوارج حركت كرد، من نيز در حاليكه دست بر قبضه شمشير داشتم از شدت خشم با خود گفتم: اگر يك نفر سواره از خوارج را ببينم كه عبور كرده باشد، با شمشير بر سر علي عليه السلام خواهم كوبيد! همينكه نزديك آمديم، ديدم حتي يك نفر از آنها از پل عبور نكرده اند و همه آنها آن طرف نهر هستند.

حضرت علي عليه السلام (كه با علوم الهي به درون من آگاه شده بود) به طرف من متوجه شد و در حاليكه دست مباركش را بر سينه من نهاده بود فرمود:

اي جندب آيا شك كردي؟ چگونه ديدي كلام مرا، عرض كردم: اي اميرالمؤمنين به خدا پناه مي برم از شك و ترديد، به خدا پناه مي برم از خشم پيامبر او و خشم اميرالمؤمنين، حضرت فرمود: اي جندب دانش من نيست مگر به علم خدا و علم رسول او، جندب نيز بعد از اين با كمال جديت در اين جنگ، جهاد كرد. [2] .

اين جريان را طبراني در كتاب اوسط از جندب بن زهير كه از فرمانده هان لشكر حضرت علي عليه السلام در جنگ نهروان بود چنين آورده است:

جندب گويد: وقتي خوارج از سپاه علي عليه السلام كنار گرفتند و بر آن حضرت شورش كردند، همراه امام عليه السلام به جنگ ايشان رفتيم، وقتي به لشكرگاه آنها رسيديم طنين قرائت قرآن آنها را مانند صداي زنبوران شنيديم، وقتي به آنها نزديك شديم، افرادي وارسته در ميان آنها ديديم، من از تماشاي آنان ناراحت شدم، از آنها كناره گرفتم و پياده شده در حاليكه افسار اسبم را گرفته و تكيه بر نيزه ام داده بودم گفتم:

پروردگارا اگر جنگ با

اينان خدمتي به دين تواست مرا به آن هدايت نما و چنانچه گناه است مرا از آن بر حذر بدار.

در همان حال اميرالمؤمنين عليه السلام سر رسيد، همينكه به من نزديك شد فرمود: اي جندب از خشم الهي پرهيز كن، سپس حضرت پياده شد و به نماز ايستاد، در اين هنگام مردي آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين با خوارج كار داريد؟ فرمود: چطور؟ گفت: آنها از نهر گذشتند. حضرت فرمود: نه از نهر نگذشته اند، آن مرد گفت: سبحان الله! به دنبال آن مرد ديگري آمد و گفت: خوارج از نهر عبور كردند، حضرت فرمود: نه، از نهر نگذشته اند. مرد گفت: سبحان الله! نفر سومي آمد و گفت: آنها از نهر عبور كرده اند. فرمود: آنها از نهر نگذشتند و نمي گذرند و چنانچه خدا و پيامبر فرموده اند در آن سوي نهر كشته خواهند شد.

سپس حضرت سوار شد و به من فرمود: اي جندب من مردي را به سوي آنها مي فرستم كه ايشان را به كتاب خدا و سنت پيامبرشان دعوت كند ولي آنها به او اعتنا نمي نمايند و او را تيرباران مي كنند.

اي جندب ده نفر از ما كشته نمي شوند و از آنها ده نفر جان سالم به سلامت نمي برند سپس فرمود: چه كسي اين قرآن را مي گيرد و ميرود كه اين عده را به كتاب خدا و سنت پيامبر دعوت كند و در اين راه كشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت نمايد؟ جواني از قبيله بني عامر داوطلب شد، قرآن را گرفت و به طرف آنها رفت، همينكه به آنها نزديك شد، باراني از تير بر او باريد و شهيد شد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمان

حمله را صادر كرد، جندب گويد: من با اين دستهاي خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آنها را كشتم، و همانطور كه حضرت فرموده بود، ده نفر از ما كشته نشدند و از آنها نيز بيش از ده نفر نجات نيافتند. [3] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] مسعودي در مروج الذهب، ج 2، ص405 گويد: اين نهر در طبرستان بين حلوان و بغداد است و بر آن پلي است بنام پل طبرستان، و حضرت فرمود: محل نابودي آنها اين طرف در وادي رميله است.

[2] خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام.

[3] النص و الاجتهاد.

پيشگويي فرجام جنگ نهروان

چهار هزار نفر از خوارج با شخصي بنام عبدالله بن وهب بيعت كردند، به مدائن آمده و عبدالله بن حباب فرماندار حضرت بر مدائن را سر بريدند، شكم زن باردار او را دريدند، زنهاي ديگري را نيز كشتند، حضرت علي عليه السلام در سال38 هجري با چهل و هشت هزار نفر عازم جنگ با معاويه بود كه بنابر اصرار اصحاب، به دفع خوارج نهروان پرداخت.

ابتدا نماينده اي بنام حارث بن مره فرستاد و آنها را به بازگشت دعوت كرد، او را كشتند و پيغام دادند به حضرت كه اگر از آن داوري (حكمين) توبه كني و اقرار كني كه كافر شده بودي! با تو بيعت مي كنيم و گرنه ما را رها كن براي خود رهبري انتخاب كنيم ما از تو بيزاريم!

حضرت به آنها پيغام داد: قاتلان برادران مرا تحويل دهيد من شما را تا بعد از جنگ با اهل مغرب (شام) رها مي كنم، شايد خدا دلهاي شما را (به حق) برگرداند.

آن كوردلان گفتند: همه ما قاتلان ياران توئيم و همه ما خون آنها

را حلال مي شماريم.

دو گروه در رميله، آن طرف نهر طبرستان طبق پيشگوئي حضرت، در مقابل هم صف كشيدند، حضرت هر قدر آنها را به توبه دعوت كرد نپذيرفتند و اصحاب حضرت را تيرباران كردند، ياران حضرت گفتند: ما را تيرباران كردند حضرت فرمود: دست نگه داريد، چندين بار آنها را به رها كردن (جنگ) دعوت كرد، تا اينكه يكي از سربازان حضرت شهيد شد و پيكر غرق در خون او را نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: الله اكبر، الان جنگ با ايشان بر من حلال شد، حمله كنيد [1] و تمامي آنها به جز ده نفر يا نه نفر طبق پيشگوئي حضرت نابود شدند.

آنگاه حضرت سوار بر مركب شد و در ميان كشته ها مي گشت و فرمود: آنكه شما را فريب داد، شما را به هلاكت انداخت، گفتند، چه كسي اينها را فريب داد؟ فرمود: شيطان و جانهاي خبيث.

ياران حضرت گفتند: خداوند ريشه آنها را تا ابد قطع كرد، حضرت فرمود: سوگند به آنكه جانم به دست اوست چنين نيست، اينها در صلب مردان و رحم زنها هستند و پي در پي شورش مي كنند، تا اينكه شورشگري از آنها با مردي بنام اشمط ميان دجله و فرات خروج مي كند و مردي از ما اهل بيت به سركوبي آنها اقدام مي كند و بعد از آن تا قيامت ديگر شورشي نخواهد بود. [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب، ج3 ص 404.

[2] مروج الذهب، ج 2، ص 407.

پيشگوئيهاي در مورد معاويه و اعمال او

حضرت امير عليه السلام در يكي از سخنرانيهاي خود كه به پيشگوئي آينده پرداخت فرمود:

آگاه باشيد: بعد از من، مردي گشاده گلو و شكم برآمده (معاويه بن

ابي سفيان ) بر شما مسلط مي شود، هر چه مي بايد مي خورد و دنبال چيزي است كه بدست نياورد پس او را بكشيد، گرچه هرگز نتوانيد.

آگاه باشيد به زودي آن مرد شما را بر دشنام دادن و بيزاري از من دستور مي دهد، پس اگر شما را به ناسزا گفتن بر من امر كرد و اجبار نمود، مرا دشنام دهيد، كه براي من سبب رشد و براي شما موجب نجات است، زيرا كه من به فطرت اسلام متولد شده ام و در ايمان و هجرت سبقت گرفته ام. [1] .

در اين خطبه حضرت به اموري تذكر داد از جمله اينكه معاويه اكول و شكم باره است، و اين حالتي بود كه در تاريخ براي او ثبت كرده اند.

گويند: آنقدر مي خورد كه خسته مي شد ولي سير نمي شد و مي گفت: خسته شدم ولي سير نشدم! سفره را جمع كنيد. او آنقدر شكم داشت كه وقتي مي نشست، شكم او روي رانهايش مي افتاد! اين بيماري او به واسطه نفرين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود، زيرا روزي حضرت، شخصي را به دنبال معاويه فرستاد، او نيامد و گفت: مشغول غذا هستم، بار دوم نيز به فرستاده حضرت همين را گفت و مشغول غذا شد، حضرت او را نفرين كرده فرمود: «اللهم لا تشبع بطنه؛ خدايا شكم او را سير مگردان.» [2] .

شاعر عرب در حق او گفته است: و صاحب لي بطنه كالها ويه كان في احشائه معاوية

يعني: مرا رفيقي است كه شكم او مثل جهنم است، تو گوئي در درون او معاويه است. [3] .

ابن عباس مي گويد: من با بچه ها مشغول بازي بودم كه ناگاه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آمد،

من پشت در پنهان شدم، حضرت دست بر پشت من زد و فرمود: معاويه را بگو نزد من آيد، من رفتم و برگشتم و گفتم: مشغول غذا خوردن است حضرت فرمود: خدا شكم او را سير نكند. [4] .

امام مجتبي عليه السلام در مجلسي فرمود: شما را به خدا و حرمت اسلام سوگند مي دهم آيا شما مي دانيد كه معاويه نامه نويس جدّ من بود، روزي حضرت دنبال او فرستاد، فرستاده حضرت برگشت و گفت: مشغول خوردن است، و اين كار سه بار تكرار شد و هر بار فرستاده حضرت را رد مي كرد و او مي گفت: معاويه مشغول خوردن است، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: خدا شكم او را سير نكند!

آنگاه امام مجتبي عليه السلام به معاويه فرمود: آيا اين حالت را در شكم خودت نمي يابي؟! [5] در ترجمه نسائي [6] كه از دانشمندان معتبر اهل سنت و صاحب سنن نسائي است نوشته اند: او در شام مدتي حديث گفت و همواره از فضائل اميرالمؤمنين متذكر شده، به او گفتند: (اينجا شام پايگاه بني اميه است) از فضائل معاويه بگو، او گفت: من براي معاويه فضيلتي نمي شناسم جز اينكه پيامبر به او فرمود: خدا شكم تو را سير نكند، گويند اهل شام از اين كلام برآشفتند و او را زير دست و پا له كردند به طوري كه بيرون شهر جان داد. [7] .

اشاره دوم حضرت در اين كلام نوراني، اين است كه حضرت خبر داد كه ايشان قبل از معاويه از دنيا خواهد رفت و اينكه معاويه بعد از ايشان، زمام امور را بدست گرفته، بر امور مسلط مي شود.

و اين پيشگوئي را حضرت در برخي از

موارد ديگر به صورت كنايه بيان كرده بود از جمله در محفلي فرمود: اي مردم، ماه رمضان كه برترين ماه هاست آمد، آسياي حكومت در اين ماه به حركت آيد، آگاه باشيد همانا شما امسال در يك صف حج مي كنيد، و علامت آن اين است كه من ميان شما نيستم. اصحاب حضرت با شنيدن اين سخن مي فهميدند كه حضرت خبر موت خود را مي دهد. [8] .

اشاره سوم حضرت امير عليه السلام در اين كلام نوراني به اين بود كه معاويه به دنبال چيزي است كه نمي يابد.

به احتمال زياد منظور حضرت از اين جمله، نيت شوم و خطرناك معاويه كه همان نابودي اسلام است مي باشد، شاهد اين امر، بدعتهاي فراوان معاويه در دين خدا، اهانت او به پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و خاندان حضرت و صحابه بزرگوار آن حضرت و از همه اينها بدتر جرياني است كه زبير بن بكار در كتاب موفقيات كه از اصول معتبرة اهل سنت است آنرا ذكر كرده: مردي بنام مطرف بن مغير گويد: پدرم با معاويه رفت و آمد داشت و از او و عقل او تعريف مي كرد، تا اينكه شبي از نزد معاويه آمد، ديدم بسيار غمگين است و از شدت اندوه غذا نخورد، ساعتي منتظر شدم تا فهميدم ناراحتي او از ما و كار ما نيست، پرسيدم: چرا امشب شما را غمگين مي بينم؟ گفت: پسرم من امشب از نزد خبيث ترين مردم آمدم! گفتم: جريان چيست؟ گفت: با معاويه تنها بودم،به او گفتم: شما به آرزوي خود رسيده ايد، اي كاش بساط عدالت پهن مي كردي و به مردم نيكي مي نمودي، زيرا سن تو زياد شده (و مرگت نزديك است) و اي كاش

به حال برادران خود از بني هاشم نظر مي كردي و صله رحم مي نمودي، به خدا سوگند نزد آنها چيزي كه از آن بيم داشته باشي نيست. معاويه گفت: هيهات هيهات، هرگز هرگز، ابوبكر حكمراني كرد و عدالت نمود!

و چنين و چنان كرد، بخدا سوگند نتيجه اي نداد جز اينكه پس از مرگ او، نامش نيز مرد، فقط مي گويند: ابوبكر.

به دنبال او عمر حكومت كرد و تلاش نمود و ده سال دامن گستراند، به خدا سوگند كه سودي نداد بيش از اينكه پس از مرگ او نامش نيز از بين رفت، فقط مي گويند: عمر، پس از آن، عثمان به قدرت رسيد، هموكه هيچكس در نسب مانند او نبود!!

(خداوند بكشد دروغ و بي حيائي را) و كرد آنچه كرد و با او شد آنچه شد تا اينكه هلاك گرديد و نامش نيز از بين رفت و كارهائي كه با او كردند نيز از بين رفت. اما اين هاشمي (منظورش پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بود) هر روز (در اذان) پنج با نام او را صدا مي زنند و مي گويند: اشهد ان محمدا رسول الله (صلي الله عليه و آله) با اين حال چه كاري دوام خواهد يافت اي بي مادر؟! (يعني تا وقتي نام پيامبر باقيست فعاليت امثال معاويه و نام او و ديگران اثري ندارد و دوام نيابد) آنگاه گفت: دفنا دفنا يعني چاره اي نيست جز اينكه نام پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله هم دفن شود، و نابود گردد (مثل ديگران).

در زمان مأمون وقتي اين جريان را به او گفتند: فرمان داد تا بر منابر معاويه را لعن كنند ولي وقتي با اعتراض مواجه شد، مصلحت

را در ترك آن ديدند. [9] .

اشاره چهارم حضرت در اين خطبه شريفه به اين بود كه معاويه مستحق مرگ است ولي كشته نمي شود، و اين خود پيشگوئي حضرت بود بر اينكه معاويه كشته نمي شود (و با مرگ طبيعي از بين مي رود) و همين طور نيز شد، به گونه اي كه حتي در شب نوزدهم رمضان وقتي حضرت امير عليه السلام ضربت خورد، بنا بود معاويه هم در همان وقت ترور شود، اما شمشير به ران پاي معاويه اصابت كرد و جان سالم به در برد.

و اما اينكه حضرت، معاويه را مستحق قتل معرفي كرد، گذشته از مسائلي كه خون او را هدر مي كند، فرمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود كه فرمود: وقتي معاويه را بر روي منبر من ديديد او را بكشيد، ابوسعيد خدري راوي حديث گويد: ولي ما اين كار را نكرديم و لذا رستگار نشديم. [10] مردي از انصار در زمان عمر تصميم داشت معاويه را بكشد، به او گفتند: شمشير نكش تا عمر را در جريان بگذاريم (ظاهرا اين واقعه هنگام امارت معاويه در شام از طرف عمر بوده است) مرد انصاري گفت: من از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: هرگاه معاويه را بر روي منبر ديديد خطبه مي خواند او را بكشيد.

مردم گفتند: ما هم اين حديث را شنيده ايم ولي تا به عمر گزارش نكنيم اقدامي نمي كنيم، اين مسأله را به عمر نوشتند، اما عمر تا هنگام مرگ پاسخي نداد. [11] .

مؤلف گويد: حديث مذكور در كتب اهل سنت با سندهاي متعدد ذكر شده است.

اشاره پنجم حضرت در اين كلام نوراني، به مسأله سبّ و بدعت

شنيع معاويه بود كه بعد از حضرت علي عليه السلام آن را مرسوم كرد و حضرت امير عليه السلام به آن خبر داده است. معاويه طبق دستور العملي از تمامي مسلمانان در سرزمين پهناور اسلامي خواست كه حضرت علي عليه السلام را ناسزا گويند و از او بيزاري جويند.

اين كار را در مراكز مقدس مثل منابر و نماز جمعه ها و جماعتها حتي مكه و مدينه منوره انجام دادند، اين كار از زمان معاويه تا زمان عمربن عبدالعزيز (حدود پنجاه سال) ادامه داشت. گروهي از بني اميه به معاويه گفتند: شما به آرزوي خودت (به دست گرفتن حكومت) رسيدي، اي كاش از لعن اين مرد دست برمي داشتي؟ معاويه گفت: نه به خدا سوگند، رها نمي كنم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ شوند، و بزرگترها با اين روش پير شوند، به گونه اي كه كسي از او فضيلتي نقل نكند. [12] .

از حموي در معجم البلدان نقل شده كه گويد: علي بن ابي طالب را بر منبرهاي شرق و غرب عالم اسلام لعن كردند مگر در شهر سيستان كه به جز يك مرتبه، ديگر تكرار نكردند و با بني اميه شرط كردند كه بر منبر ايشان هيچكس لعن نگردد.

آنگاه حموي گويد: چه شرفي برتر از اينكه ايشان از لعن برادر رسول خدا صلي الله عليه و آله امتناع كردند، در حالي كه حضرتش را در حرمين شريفين مكه و مدينه بر فراز منبر لعن مي كردند.

سيوطي از علماء اهل سنت گويد: در زمان بني اميه لعنهم الله علي بن ابي طالب را بر فراز بيش از هفتاد هزار منبر به خاطر سنت معاويه لعن مي كردند. [13] .

اين عمل زشت معاويه سبب شد كه

تا مدتها حريم اهل بيت عليه السلام در ميان مردم شكسته شود، مردم عادي بي پروا نسبت به خاندان پيامبر ناسزا مي گفتند و جسارت مي كردند، و بسياري از آنها اين كار را به قصد قربت انجام مي دادند و مي گفتند: نماز جز با لعن ابوتراب صحيح نيست. خالد بن عبدالله القسري لعنه الله زماني كه امير عراق از طرف هشام بود بر سر منبر مي گفت: خدايا لعنت كن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم را، كه داماد رسول الله صلي الله عليه و آله كه دختر او نزد وي و پدر حسن و حسين است، سپس با طعنه مي گفت: آيا با كنايه سخن گفتم؟ [14] باري آنقدر اين روش ننگين ادامه يافت به گونه اي كه معيار حق و باطل در نزد بني اميه شد، و هر كه از آن امتناع مي كرد نابود مي شد هر كه به آن پايبند بود عزيز مي گشت. حجاج بن يوسف آن سفاك كم نظير روزي به يكي از درباريان نزديك خود كه در همه جنگها با او همراهي كرده بود و نامش عبدالله بن هاني و از قبيله گمنام اَوْد بود گفت: من هنوز خدمات تو را تلافي نكرده ام، سپس به دنبال دو نفر از رؤساي قبائل عرب، يعني اسماء بن خارجه رئيس بني فزارة و سعيدبن قيس رئيس يماية، فرستاد و از آنها خواست تا دختر خود را به عبدالله بن هاني تزويج كنند، آنها ابا كردند اما وقتي با تهديد حجاج روبرو شدند به اجبار تسليم شدند.

حجاج پس از آن به عبدالله گفت: من دختران رئيس قبيله فزاره و يماية را به تزويج تو درآوردم، ايندو كجا و قبيله تو اَوْد كجا؟

عبدالله كه

از تحقير قبيله خود ناراحت شده بود گفت: اي امير اين را نفرما، ما داراي فضائلي هستيم كه هيچيك از عرب ندارد! حجاج گفت: چيست؟ عبدالله گفت: به اميرالمؤمنين عبدالملك (حاكم اموي) در هيچ مجتمعي از ما ناسزا گفته نشده است. حجاج گفت: به خدا كه اين فضيلتي است! عبدالله گفت: در جنگ صفين هفتاد نفر از ما با اميرالمؤمنين معاويه بودند ولي با ابوتراب جز يك نفر نبود. حجاج گفت: بخدا كه فضيلتي است! عبدالله گفت: برخي از زنهاي ما نذر كرده بودند كه اگر حسين بن علي كشته شود هر كدام ده شتر قرباني كند، و اين كار را كردند! حجاج گفت: به خدا كه اين فضيلتي است. عبدالله گفت: هيچكدام از ما نيست كه به او پيشنهاد لعن و ناسزاگوئي ابي تراب را بدهند مگر اينكه انجام مي دهد و حسن و حسين و مادر آن دو و فاطمه را هم اضافه مي كند! حجاج گفت: به خدا كه فضيلتي است، عبدالله گفت: هيچكدام از قبايل عرب مثل ما زيبا و بانمك نيست، در اين هنگام حجاج (از حماقت او) خنديد زيرا عبدالله بسيار سبزه و مبتلا به بيماري جذام، بدقيافه و با چشمهاي كج و به شدت لوچ بود و گفت: اين امتياز را ديگر رها كن. [15] سنت بدگوئي و ناسزاگوئي و تبليغات سوء بر عليه حضرت امير عليه السلام در تمامي دوران بني اميه همچنان به شدت تعقيب مي شد، برخي از صحابه مانند سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا آيه ليلة المبيت را كه از فضائل آشكار حضرت امير عليه السلام است در شأن ابن ملجم تفسير كرد و اين گونه

دين به دنيا مي فروختند.

آنقدر اين امر شايع شد كه وقتي عمربن عبدالعزيز خواست اين سنت زشت را منسوخ كند مردم يكي از شهرهاي ايران براي او نوشتند و هداياي بسيار نيز فرستادند كه به ما اجازه بده تا شش ماه ديگر علي را لعن كنيم. در شهر حران اين عمل زشت آنچنان عادي شده بود كه مي گفتند: نماز درست نيست مگر با لعن ابي تراب. تا اينكه بالاخرة عمر بن عبدالعزيز حدودا در سال99 هجري اقدام به ممنوعيت آن كرد.

اشاره ششم حضرت در اين جملات كوتاه و پرمغز، به عدم تأثير تبليغات سوء در نابودي نام آن بزرگوار است، فرمود: اگر شما را به ناسزاگوئي من وادار كردند مرا ناسزا گوئيد كه اين كار براي من (نه تنها منقصت نيست بلكه سبب)زيادي شرف و بلنداي مقام من و (منتشر شدن ياد من) خواهد شد.

آري اين جمله حضرت پيشگوئي بزرگ، و معجزه عظيم الهي است كه خداوند متعال در مورد آن حضرت ارائه داده است و چه بسيار است اين معجزه ها.

همان خداوندي كه سقوط در چاه را كه برادران يوسف مي خواستند سبب فراموشي يوسف از ذهن پدر قرار دهند، همان چاه را نردبان ترقي و حكومت و عزت يوسف قرار داد و با افتخار در قرآن فرمود: «و الله غالب علي امره؛ [16] خدا هميشه پيروز است.» آري حضرت حق، اين معجزه را بطور واضح تر در مورد ولي خود علي بن ابيطالب انجام داد، تلاش همه جانبه دشمنان از نظر سياسي و نظامي و فرهنگي و تبليغاتي را نردبان عظمت حضرت و اسباب نشر فضائل او در شرق و غرب عالم قرار داد.

و امروز از معاويه

و بني اميه با آن همه عزت و عظمت جز به خواري و لعنت ياد نمي شود، اما حضرت علي و خاندان او، بر دلها حكومت مي كنند.

و شاهد آشكار آن، بارگاه با شكوه دختر سيدالشهداء، حضرت رقيه است كه در شام در مركز حكومت اموي درس عبرت تاريخ است و در كنار كاخهاي اموي، قبر معاويه است كه به زباله دان تبديل گشته است. زماني بر اين امت گذشت كه نام علي بردن جرم بود و امروز افتخار اسلام و انسانيت است. زماني راه علي متروك بود و گمراهي تلقي مي شد و امروز راه هدايت است و شاهراه حقيقت و افتخار و سعادت. زماني شيعيان و پيروان و دوستداران او در بدترين شرائط در زندانها قتل عام مي شدند و امروز سربلند و با عزت بنام علي و پيروي از او بر دلها حكومت مي كنند.

آن روز اگر مسلمان نماها قدرشان را ندانستند، امروز حتي مسيحيان و حتي بي دينان به عظمتش اعتراف مي كنند و در مورد شخصيت او مقاله و كتاب مي نويسند و سخنراني مي كنند.

«يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون.» [17] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 56.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد،ج 3، ص 56.

[3] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 55.

[4] اسدالغابة به نقل تتمة المنتهي.

[5] حموي در ثمرات الاوراق به نقل تتمة المنتهي.

[6] احمد بن شعيب بن علي متوفي383 هجري.

[7] كشف حقيقت، ص263 و تتمة المنتهي بطور خلاصه.

[8] الارشاد اعلام الوري.

[9] مروج الذهب ج 454:3، شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 129.

[10] تاريخ طبري، ج 357:11، شرح ابن ابي الحديد، ج 348:1، (الغدير، ج10، ص142 تا

147).

[11] تاريخ طبري، ج 357:11، شرح ابن ابي الحديد، ج 348:1، (الغدير، ج 10، ص142 تا 147).

[12] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 57.

[13] الغدير، ج 2، ص 102.

[14] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص574.

[15] شرح ابن ابي الحديد، ج 4، ص 61.

[17] يوسف: 21.

[18] صف: 8.

پيش بيني درباره عمر سعد

اي عمر سعد چگونه اي وقتي ميان بهشت و جهنم قرار گيري؟

اميرالمؤمنين عليه السلام روزي به عمربن سعد فرمود: چگونه اي آن زمان كه در موقعيتي قرار بگيري كه ميان بهشت و جهنم مخير شوي و تو جهنم را انتخاب كني؟ عمر سعد گفت: به خدا پناه مي برم از اين مطلب (يعني هرگز چنين نمي كنم)، حضرت فرمود: ولي بدون شك اين كار خواهد شد. [1] .

ترديد عمر سعد و مشورت او

و حوادث همانگونه شد كه حضرت فرموده بود: عبيدالله بن زياد وقتي فرماندار كوفه شد و درصدد دفع قيام سيدالشهداء و تهيه لشكر افتاد به عمر بن سعد پيشنهاد كرد تا فرماندهي سپاه كوفه را عهده دار شود او قبلا عمر بن سعد را مأمور فرمانداري ري كرده و حكم او را هم به او داده بود عمر بن سعد وقتي پيشنهاد عبيدالله بن زياد را شنيد آن را نپذيرفت و درخواست كرد او را معاف دارد.

عبيدالله كه نقطه ضعف عمر سعد را كه همان رياست طلبي بود به خوبي تشخيص داده بود به او گفت: باشد ولي آن حكم ما را به ما برگردان، عمر سعد با شنيدن اين سخن به ترديد افتاد و گفت: امروز را به من مهلت بده تا فكر كنم، با هر كه مشورت كرد او را برحذر داشتند، خواهرزاده اش به او گفت:

تو را به خدا سوگند مي دهم كه به طرف حسين نروي، گناه مي كني و پيوند فاميلي را خواهي بريد، بخدا سوگند اگر همه دنيا و حكومت آن، براي تو باشد و از آن بگذري براي تو بهتر است از اينكه خدا را با خون حسين عليه السلام ملاقات كني.

عمر سعد گفت: باشد، ولي آن شب را فكر مي كرد و مردّد بود، و شنيده شد كه در ضمن اشعاري با خود زمزمه مي كرد كه:

أترك ملك الري و الري منية ام ارجع مذموما بقتل حسين وفي قتله النار اللتي ليس دونها حجاب و ملك الري قره عين

«آيا حكومت ري را رها كنم، با اينكه ري آرزوي من است؟! يا اينكه با كشتن حسين مذمت را قبول كنم؟ مي دانم كه در كشتن حسين آتش است كه جدايي از آن نيست، ولي حكومت ري روشني چشم من است.»

فردا كه نزد عبيدالله آمد و بهانه آورد كه شما مرا به حكومت ري منصوب كرده اي و در ميان مردم پخش شده است، اگر صلاح مي داني من به همانجا بروم و شما از بزرگان كوفه كساني را كه از من كارآزموده ترند به سوي حسين بفرستي و نام عده اي را نيز برد.

عبيدالله گفت: من با تو در مورد كسي كه مي خواهم بفرستم مشورت نكردم، تو خودت اگر با لشكريان ما مي روي و گرنه آن حكم (فرمانداري ري را) بما برگردان. عمر سعد كه چنين ديد آن را پذيرفت. [2] .

و اين چنين بود كه پيشگوئي اميرالمؤمنين در حق اين ملعون به حقيقت پيوست و از مسائل عبرت انگيز تاريخ آنكه او حتي به حكومت ري نيز نرسيد و زيانكار دو جهان

شد و اين حقيقت را سيدالشهداء عليه السلام در كربلا به عمر سعد نيز خبر داد.

حضرت حسين عليه السلام به عمر سعد پيغام داد كه مي خواهم با تو صحبت كنم، امشب ميان دو لشكر نزد من آي. عمر سعد با بيست نفر، امام حسين عليه السلام نيز با بيست نفر آمدند، وقتي نزديك شدند، حضرت به ياران خود فرمود كناري روند، فقط برادر گراميش حضرت عباس و پسر بزرگوار او علي اكبر عليه السلام با حضرت ماندند، عمر سعد نيز چنين كرد و فرزندش حفص و غلام او باقي ماندند.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: واي بر تو اي پسر سعد، از خدائي كه بازگشت تو به سوي اوست نمي ترسي، آيا با من جنگ مي كني در حالي كه منم پسر آنكه تو مي داني (يعني من فرزند رسول خدايم) رها كن اين گروه را و با من باش، اين كار، تو را به خداوند نزديك تر مي كند.

عمر سعد گفت: مي ترسم خانه مرا ويران كنند!

حضرت فرمود: من برايت خواهم ساخت. عمر سعد گفت: مي ترسم مزرعه مرا مصادره كنند.

حضرت فرمود: من از اموال خودم در حجاز بهتر از آن را به تو مي دهم. عمر سعد گفت: خانواده ام چه؟ بر آنها نگرانم، (حضرت فرمود: من سلامتي آنها را تضمين مي كنم، عمر سعد ساكت شد و جواني نداد) حضرت از او روي گردانده و در همان حال او را نفرين كرده فرمود: چيست تو را؟ خداوند تو را در بسترت ذبح كند در اين دنيا، در روز قيامت تو را نيامرزد، به خدا كه اميدوارم از گندم عراق (بعد از من) نخوري جز اندكي! عمر سعد در حالي كه سخن حضرت را مسخره مي كرد گفت:

اگر گندم نشد به جو كفايت است. [3] و سرانجام نيز بدون اينكه به ري برسد با خفت و خواري به دست مختار كشته شد.

و در روايت ديگري سيدالشهداء عليه السلام به او فرمود: آيا مرا مي كشي به اين خيال كه آن حرامزاده پسر حرامزاده تو را حاكم شهرهاي ري و گرگان كند [4] بخدا سوگند مزه گواراي آن را هرگز نخواهي چشيد، اين قراري است بسته شده، هر چه مي خواهي انجام ده، تو بعد از من نه شادي دنيا خواهي ديد و نه آخرت، گويا سر تو را مي بينم كه بر روي ني در كوفه نصيب شده، كودكان آن را هدف قرار داده سنگباران مي كنند. [5] .

در تاريخ آمده است كه مردم سالها قبل از جريان كربلا عمر سعد را بعنوان قاتل الحسين مي شناختند، [6] و چون از جريان كربلا بازگشت و مورد توبيخ عام و خاص قرار گرفت در مشاجره اي كه با عبيدالله رخ داد گفت: «بخدا سوگند هيچ انساني از سفري برنگشته آن گونه كه من برگشتم، عبيدالله را اطاعت كردم و خدا را معصيت نمودم و پيوند فاميلي را بريدم. [7] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

[2] نفس المهموم، ص 127.

[3] الفتوح 102:5، مقتل الحسين للخوارزمي 245:1، البداية و النهاية 189:8، بحارالانوار388:44 اعيان الشيعة 599:1 (موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام: 387).

[4] منطقه شمال ايران تا وسعت بسياري زير نظر يك حاكم اداره مي شده است.

[5] سفينة البحار، ج 2، ص 270.

[6] سفينة البحار، ج 2، ص 270.

[7] سفينة البحار، ج 2، ص 270.

پيشگوئي در مورد شهادت رشيد هجري

رشيد هجري [1] از ياران باوفا و صميمي حضرت علي عليه السلام بود به گونه اي

كه حضرت او را لايق تعليم علوم غيب دانسته، از بلاها و مرگها آگاه بود و او را رشيد البلايا مي ناميدند، به بعضي خبر مي داد كه چگونه مي ميرد و يا چگونه كشته مي شود، و همانطور كه خبر داده بود واقع مي شد.

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام با اصحاب خود به باغي رفت، زير درخت خرمائي نشست و فرمود تا خرمائي چيدند و آوردند. رشيد گفت: يا اميرالمؤمنين چه خرماي خوبي است؟ حضرت فرمود: اي رشيد، بدان كه تو را بر شاخه همين درخت به دار مي زنند!

رشيد گويد: از اين به بعد صبح و شام كنار اين درخت مي آمدم و آن را آبياري مي كردم تا اينكه اميرالمؤمنين از دنيا رفت. روزي آمدم ديدم كه شاخه هاي آن درخت را بريده اند، با خود گفتم: اجلم نزديك است يك روز كه آمدم رئيس مأمورين محله به من گفت: بيا نزد امير، وقتي وارد قصر شدم ديدم كه آن چوب به كناري افتاده است، روز ديگري ديدم نصف آن را براي چرخ آب چاه استفاده كرده اند. با خود گفتم: دوست من به من دروغ نگفت: تا اينكه مأمور حاكم به سراغم آمد و مرا احضار كرد وقتي وارد قصر شدم آن چوب را ديدم با پا به آن زدم و گفتم: من براي تو بزرگ شدم و تو براي من رشد كردي وقتي او را بر عبيدالله بن زياد وارد كردند گفت: از دروغ رفيق خودت بگو! گفتم: به خدا كه كه نه من دروغگو هستم و نه او، به من خبر داده است كه تو دست و پا و زبانم را قطع خواهي كرد!

عبيدالله گفت: به خدا كه سخن او را دروغ

مي گردانم، سپس فرمان داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند (اما زبانش را قطع نكنند تا به گمان خودش سخن حضرت علي عليه السلام را باطل نمايد) وقتي رشيد را به نزد خاندانش بردند در همان حال از سخنان شگفت و عظيم به مردم خبر مي داد، صدا زد: اي مردم از من سؤال كنيد، اين گروه نزد من ديني دارند كه هنوز پرداخت نشده است در اين حال به ابن زياد خبر دادند كه: مي داني چه كردي؟ دست و پاي رشيد را بريدي و زبانش را آزاد گذاردي و او هم اكنون سخنان عظيم با مردم در ميان مي گذارد، عبيدالله دستور داد تا زبان او را نيز به همراه دست و پايش قطع كنند. [2] .

شخصي به نام زياد بن نصر گويد: من نزد زياد بودم كه رشيد هجري را آوردند زياد به او گفت: همراهت (يعني علي عليه السلام) در مورد كار ما با تو چه گفته است؟ (معلوم مي شود كه خبرهاي غيبي حضرت چنان مشهور بوده است كه دشمنان ايشان نيز از آن مطلع گشته بودند)

رشيد گفت: حضرت به من خبر داده است كه شما دست و پاي مرا بريده و سپس مرا به دار آويزان مي كنيد، زياد گفت: به خدا سوگند كه سخن علي عليه السلام را دروغ مي گردانم، رهايش كنيد.

همين كه رشيد خواست برخيزد و بيرون رود، زياد گفت: به خدا كه شكنجه اي سخت تر از همان كه صاحب او خبر داده سراغ ندارم، او را ببريد و دست و پاي او را بريده و سپس دارش زنيد.

رشيد گفت: هرگز، شما نزد من چيزي داريد كه اميرالمؤمنين عليه السلام به من خبر داده است! زياد

كه متوجه شده بود گفت: زبانش را قطع كنيد، رشيد گفت: به خدا كه الان تصديق خبر اميرالمؤمنين عليه السلام محقق شد.

شيخ مفيد (ره) بعد از نقل اين خبر گويد: اين روايت را نيز موافق و مخالف از افراد مورد اعتماد خود از كساني كه نام برديم ذكر كرده اند و اين خبر در نزد علماء شيعه و اهل سنت مشهور است. [3] .

شخصي بنام ابوحسان عجلي گويد: از دختر راشد (رشيد)، هجري راجع به جريان پدرش پرسيدم گفت: از پدرم شنيدم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اي راشد چگونه است صبر تو آنگاه كه حرامزاده بني اميه تو را بخواند و دستها و پاها و زبان تو را قطع كند؟

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين آيا سرانجام آن بهشت است؟ فرمود: آري اي راشد، تو در دنيا و آخرت با من هستي. دختر رشيد گويد: به خدا قسم كه پس از مدتي عبيدالله بن زياد ناپاك، رشيد را خواست و به او دستور داد تا از اميرالمؤمنين بيزاري جويد و به او گفت: صاحب تو در مورد مرگ تو چه خبري داده است؟ رشيد گفت: دوست من صلوات الله عليه به من خبر داده كه تو مرا به بيزاري از او دعوت مي كني و من قبول نمي كنم و تو دستها و پاها و زبان مرا قطع مي كني. ابن زياد گفت: بخدا قسم كه حتما سخن او را دروغ مي گردانم، سپس فرمان داد تا دستها و پاهاي او را قطع كنند ولي زبانش را آزاد گذارند.

دختر رشيد گويد: پدرم را با دست و پاي بريده آوردند، به او گفتم: اي پدرم فدايت شوم آيا از اين مصيبت احساس درد

مي كني؟ گفت: نه به خدا قسم مگر به مقدار فشاري كه هنگام ازدحام به انسان مي رسد وقتي همسايگان نزد او آمدند به آنها گفت: صفحه و دواتي بياوريد تا آنچه مولاي من اميرالمؤمنين عليه السلام به من خبر داده براي شما بگويم و سپس شروع كرد به گفتن اخبار مهم از كلام حضرت امير عليه السلام. وقتي جريان را به ابن زياد بازگو كردند كسي را فرستاد تا زبان او را نيز قطع كرد و او در همان شب به رحمت ايزدي پيوست. اميرالمؤمنين او را راشد نام نهاده بود و به او علم اجلها و بلاها را تعليم كرده بود، گاهي با شخصي برخورد مي كرد و مي گفت: اي فلاني تو با فلان مرگ خواهي مرد و همانگونه مي شد كه خبر مي داد. [4] .

در زماني كه رشيد هجري فراري بود و مأموران زياد در پي او بودند، روزي نزد مردي بنام ابواراكه وارد شد، ابواراكه با عده اي از يارانش د نزديك در (شايد در راهرو) نشسته بود كه رشيد وارد شد، از ديدن رشيد بسيار هراسناك شد به دنبال او آمد و به او گفت: واي بر تو مرا كشتي و فرزندان مرا يتيم كردي و نابودي نمودي! رشيد گفت: چرا؟ گفت: تو تحت تعقيب هستي و اكنون به خانه من آمدي و دوستان من تو را ديده اند (و گزارش خواهند نمود).

رشيد گفت: هيچكدام از آنها مرا نديده اند! ابواراكه گفت: تو مرا نيز به مسخره گرفته اي، آنگاه رشيد را در بند كشيد و محكم بست تا نگريزد! و در اتاقي محبوس كرد و در را بست. سپس به نزد يارانش بازگشت و براي اينكه بفهمد آيا كسي رشيد

را ديده است يا نه به آنها گفت: به نظرم رسيد پيرمردي هم اكنون وارد منزل من شده است، آنها گفتند:

ما هيچكس را نديديم، او چند بار سخن خود را تكرار كرد، اما همگي انكار كردند.

ابواراكه مي ترسيد تا مبادا ديگران رشيد را ديده باشند و به زياد گزارش كرده باشند به اين منظور راهي مجلس زياد شد تا ببيند جريان چيست و اگر آنها بو برده اند خودش اعتراف كند و رشيد را تحويل دهد.

به مجلس زياد آمد و نزد او نشست، در اين ميان ناگاه رشيد را ديد كه بر استر او سوار شده به مجلس زياد مي آيد، رنگ صورتش پريد و خشكش زد و يقين كرد كه نابود شده است. رشيد از استر پياده شد و نزد زياد آمد و سلام كرد، زياد از جا برخاست و او را در آغوش كشيد و بوسيد. سپس شروع كرد از او راجع به سفر او و بستگان او پرسيدن، بعد از لحظاتي رشيد رفت. ابواراكه به زياد گفت: خداوند برايت خير خواهد اي امير، اين پيرمرد كه بود؟

زياد گفت: او يكي از برادران ما از اهل شام بود كه به زيارت ما آمده بود.

ابواراكه به منزل خود آمد، مشاهده كرد رشيد در اتاق به همان حال (در بند) بود، به رشيد گفت: حالا كه نزد تو اين دانش است كه مي بينم هر كار كه خواهي بكن و هرگاه كه خواستي نزد ما آي. [5] .

موسي بن جعفر و علم امام

اسحاق بن عمار گويد: از عبد صالح (موسي بن جعفر عليه السلام) شنيدم كه به مردي خبر مرگ او را مي داد! با خود گفتم: گويا او

مي داند زمان مرگ هر يك از شيعيان خود را؟! در اين لحظه حضرت با قيافه اي خشمگين متوجه من شد و فرمود:

اي اسحاق! رشيد هجري به علم مرگها و بلاها آگاه بود (با اينكه امام نبود) و امام سزاوارتر است به دانستن آن، سپس فرمود:

اي اسحاق هر چه خواهي انجام ده (آماده سفر آخرت باش ) كه عمر تو پايان يافته و تو تا دو سال ديگر (قبل از دو سال) خواهي مرد، برادران تو و خانواده ات اندكي پس از تو با هم اختلاف پيدا كرده و به يكديگر خيانت مي كنند به گونه اي كه دشمنشان آنها را شماتت مي كند، آيا همين در دلت گذشت؟ (كه من از زمان مرگ شيعيان خبر دارم).

اسحاق گويد: من از آنچه در دلم خطور كرد استغفار مي كنم. راوي گويد: از اين محفل اندكي گذشت و اسحاق فوت كرد و خانواده اش نيز نيازمند اموال مردم شدند و مفلس (ورشكسته و فقير) شدند. [6] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] هجر شهري است در نواحي بحرين (نفس المهموم).

[2] نفس المهموم، ص 83.

[3] الارشاد، ص 316.

[4] بحارالانوار، ج 42، ص 136 و الاختصاص ص 72.

[5] نفس المهموم، ص 81، و الاختصاص للشيخ المفيد، ص 73.

[6] اصول كافي، ج 2، ص 399.

پيشگوئي دقيق در مورد ميثم تمار

يكي از ياران باوفا و صميمي كه از خواص و برگزيدگان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام مي باشد و حضرت به مقدار قابليت و استعدادش به او از علوم خويش افاضه نمود، ميثم تمار است، او مردي بود زاهد كه از شدت عبادت و زهد به شدت لاغر گشته بود.

اميرالمؤمنين علوم فراواني به او داده بود كه از جمله آنها اسرار غيبي

است. ميثم در ابتدا برده زني از قبيله بني اسد بود، اميرالمؤمنين عليه السّلام او را آزاد نمود و به او فرمود:

نامت چيست؟ گفت: سالم، حضرت فرمود: پيامبر خدا صلي اللّه عليه و آله وسلم به من خبر داد كه نام تو- كه پدر و مادرت تو را به آن نامگذاري كرده اند- ميثم است. ميثم گفت: خدا و رسول او راست گفتند، شما هم يا اميرالمؤمنين راست گفتي، به خدا كه اسم من همين است. حضرت فرمود: نام سالم را رها كن و به همان نامي كه پيامبر خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم تو را نامگذاري كرده اند برگرد، به اين جهت نامش ميثم و كنيه اش ابوسالم شد.

روزي حضرت به او فرمود: تو بعد از من گرفتار مي شوي و به دار آويخته شده و با حربه اي مورد ضرب قرار خواهي گرفت، روز سوم از بيني و دهان تو خون جاري مي شود و ريش تو با آن رنگين خواهد شد، پس در انتظار آن خضاب باش، تو دهمين نفري هستي كه بر در خانه عمروبن حريث اعدام مي شوي، چوبه دار تو از همه آنها كوتاهتر و به زمين نزديكتر است. سپس فرمود: بيا تا آن درخت خرمائي كه تو را بر شاخه آن به دار مي آويزند به تو نشان دهم، سپس حضرت آن را به ميثم نشان داد.

از اين به بعد ميثم مكرر نزد آن درخت مي آمد و نماز مي خواند و در حالي كه به آن درخت اشاره مي كرد مي گفت: چه مبارك درختي هستي! من براي تو آفريده شده ام و تو براي من آبياري شده اي، همواره چنين مي كرد تا اينكه درخت را قطع

كردند و او از مكان دار خود در كوفه آگاه شد.

در اين ميان كه ميثم به كنار آن درخت مي آمد با عمروبن حريث كه همسايه آن درخت بود ملاقات كرد و به او گفت: من همسايه تو خواهم شد، خوب همسايه داري كن! عمروبن حريث كه منظور ميثم را متوجه نشده بود گفت: آيا مي خواهي خانه ابن مسعود يا ابن حكيم را بخري؟

در همان سالي كه ميثم به شهادت رسيد به نزد ام سلمة همسر گرامي پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم رسيد و ام سلمة پرسيد: كيستي؟ گفت: منم ميثم، ام سلمة گفت: به خدا سوگند چه بسيار از پيامبر صلي اللّه عليه و آله وسلم شنيدم كه تو را ياد مي كرد و سفارش تو را در دل شب به علي عليه السّلام مي كرد.

ميثم سراغ امام حسين عليه السّلام را گرفت، ام سلمة گفت: در بستان خود به سر مي برد. ميثم گفت: به حضرت بگوئيد دوست داشتم براي عرض سلام خدمتشان برسم، ما به خواست خداوند متعال همديگر را نزد خداوند- به زودي- ملاقات خواهيم كرد (زيرا اندكي قبل از شهادت سيدالشهداء در ايام شهادت مسلم بن عقيل، ميثم به شهادت رسيد).

ام سلمه عطري طلبيد و محاسن او را خوشبو كرد و گفت: اين محاسن به زودي با خون رنگين خواهد شد.

ميثم به كوفه آمد، عبيدالله بن زياد- كه لعنت خدا بر او باد- او را دستگير نمود، وقتي ميثم را نزد او آوردند به عبيدالله گفتند: اين مرد از همه افراد موقعيتش نزد علي عليه السّلام بيشتر بود عبيدالله با تعجب گفت: واي بر شما اين مرد عجمي اين همه موقعيت داشت؟! گفتند:

آري، عبيدالله به ميثم گفت: مي داني خدايت كجاست؟ ميثم با كمال جسارت گفت: او در كمين هر ستمكاري است و تو يكي از آن ستمكاران هستي! عبيدالله گفت: با اين عجمي بودن به آنچه خواسته اي رسيده اي، بگو ببينم صاحب تو يعني علي عليه السّلام- در مورد رفتار من با تو چه خبري به تو داده؟ ميثم گفت: به من خبر داده است كه تو مرا بعد از نه نفر كه من دهمين آنها هستم به دار مي آويزي، چوبه دار من از همه كوتاهتر و به زمين نزديكتر است! عبيدالله گفت: حتما گفته او را مخالف مي گردانم. ميثم گفت: تو چگونه با او مخالفت مي كني، بخدا كه او به من خبري نداده جز از جانب پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم و او از جبرئيل از خداوند متعال، با اين حال تو با اين گروه چگونه مخالفت مي كني؟ من خود آگاهم از جايگاهي كه بر آن به دار آويخته مي شوم، ميدانم، در كجاي كوفه است؟ و من اولين مخلوق خدايم كه در اسلام به دهان او، لجام زده مي شود.

عبيدالله بن زياد ميثم را به زندان افكند، همراه ميثم، مختار بن ابي عبيدة را (كه انتقام خون شهداء كربلا را بعدا از قاتلين آنها گرفت) نيز به زندان افكند.

ميثم به مختار گفت: تو از زندان آزاد خواهي شد و براي خونخواهي (امام) حسين عليه السّلام قيام مي كني و اين مرد- عبيدالله- كه ما را مي كشد خواهي كشت! عبيدالله تصميم گرفت مختار را بكشد، همينكه خواست اين تصميم را اجرا كند، نامه اي از يزيد به او رسيد كه در آن دستور آزادي مختار نوشته شده بود، عبيدالله او

را آزاد كرد، ولي دستور داد ميثم را به دار آويزان كنند. وقتي ميثم را مي بردند مردي به او گفت: اي ميثم تو از اين بي نياز بودي (خود را به هلاكت انداختي) ميثم تبسمي كرد و در حالي كه به آن درخت اشاره مي كرد گفت: من براي اين آفريده شدم و اين نيز براي من رشد كرده است. وقتي ميثم را بر چوبه دار آويزان كردند (همان جائي كه حضرت علي عليه السّلام خبر داده بود، البته دارآويز در سابق به صورت صليب بوده است نه حلق آويز، يعني او را به چوبه دار بالا برده مي بستند، بدون اينكه طناب دار را بر حلق او ببندند، و پس از مدتي با نيزه يا تير او را مي كشتند) مردم اطراف چوبه دار جمع شدند، وقتي عمروبن حريث منظره را در كنار خانه خود ديد گفت: به خدا كه ميثم به من مي گفت كه همسايه تو مي شوم، سپس به كنيز خود دستور داد زير آن چوبه را تميز كرده و آب بپاشند و خوشبو كند.

ميثم بالاي دار شروع كرد از فضائل بني هاشم بيان كردن به گونه اي كه به ابن زياد خبر دادند كه اين بنده شما را رسوا كرد، آن ملعون دستور داد تا لجام بر دهان او زنند و اولين مخلوق خدا بود كه در اسلام به او لجام زده شد.

سه روز گذشت و روز سوم با حربه اي او را هدف قرار دادند، تكبير گفت و در آخر آن روز از بيني و دهانش خون آمد (و به شهادت رسيد) و شهادت او ده روز قبل از آمدن سيدالشهداء عليه السّلام به عراق بود. [1] .

روايت ديگر در

پيشگوئي حضرت امير

در روايت ديگري ميثم گويد: اميرالمؤمنين عليه السّلام مرا خوانده فرمود:اي ميثم چگونه اي وقتي حرامزاده بني اميه عبيدالله بن زياد تو را به بيزاري از من دعوت كند؟ عرض كردم: اي اميرالمؤمنين به خدا سوگند من از شما بيزاري نمي جويم. حضرت فرمود: به خدا سوگند كه تو را مي كشد و به دار مي كشد، عرض كردم: صبر مي كنم و اين در راه خدا اندك است. حضرت فرمود: اي ميثم در اين هنگام تو با من هستي در درجه من الخ. [2] در روايت ديگري آمده است: اميرالمؤمنين عليه السّلام از (مسجد) جامع كوفه بيرون مي آمد و نزد ميثم تمار مي نشست و با او سخن مي گفت، گويند: روزي به ميثم فرمود: اي ميثم به تو بشارت دهم؟ گفت: به چه چيز اي امير مؤمنان؟ فرمود: به اينكه تو در حالي كه به دار آويخته شده اي خواهي مرد، ميثم گفت: اي مولاي من در آن حال من بر روش اسلام هستم؟ حضرت فرمود: آري. [3] .

مذاكره عجيب ميثم و حبيب و رشيد

روزي ميثم سوار بر اسب مي رفت كه حبيب بن مظاهر اسدي (شهيد فداكار كربلا) كه در ميان بني اسد بود به استقبال ميثم آمد، هر دو سوار به هم نزديك شدند به گونه اي كه گردن اسبهاي آنها نزديك هم بود و با هم سخن مي گفتند.

حبيب به ميثم گفت: گويا پيرمردي را مي بينم فربه (يعني ميثم را) كه موي جلوي سر او ريخته، در كنار دارالرزق خيار (يا خربزه يا كدو) مي فروشد، و او در راه محبت خاندان پيامبرش بر دار شود و شكم او بر روي چوبه دار پاره گردد!

ميثم گفت: و من مردي

سرخ روي را مي بينم با دو دسته موي بافته كه براي ياري فرزند دختر پيامبرش خارج مي شود و كشته مي گردد و سر او را در شهر كوفه مي گردانند.

اهل مجلس كه ايندو پيشگوئي را از ايندو نفر شنيدند گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده ايم! در اين ميان رشيد هجري آمد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت، مردم گفتند: آن دو رفتند ولي ما از آنها شنيديم كه چنين و چنان مي گفتند.

رشيد گفت: رحمت خدا بر ميثم، فراموش كرد بگويد: جايز كسي كه سر حبيب را مي گرداند صد درهم زياد مي كنند، آنگاه رشيد رفت. مردمي كه اين را شنيدند گفتند: به خدا كه اين از آنها دروغگوتر است، ولي روزگار گذشت تا اينكه ديديم ميثم را كه كنار خانه عمروبن حريث بر دار زدند و سر حبيب بن مظاهر را كه با امام حسين كشته شده بود به كوفه آوردند و هر چه خبر داده بودند واقع شد. [4] .

پيشگوئي ميثم در مورد مرگ معاويه

ابوخالد تمار گويد: روز جمعه اي بود كه با ميثم تمار بر روي رودخانه فرات بوديم ناگهان بادي وزيد، ميثم بيرون آمد و بعد از نگاه به باد گفت:كشتي را محكم داريد كه اين بادي تند است، همين ساعت معاويه مرد.

يك هفته گذشت، در جمعه آينده پيكي از شام آمد وقتي از او جوياي حال شدم گفت: اوضاع مردم خوب است ولي معاويه مرد و مردم با يزيد بيعت كرده اند، پرسيدم: در چه روزي مرد؟ گفت: روز جمعه. [5] .

روايتي از ميثم در مورد غربت حضرت علي

ميثم تمار گويد: شبي از شبها مولاي من اميرالمؤمنين عليه السّلام با من به بيرون

از كوفه آمد و در مسجدي كه آنجا بود چهار ركعت نماز گزارد بعد از سلام نماز و گفتن تسبيح عرضه داشت:

خدايا چگونه تو را بخوانم با آنكه نافرماني ترا كرده ام، و چگونه تو را نخوانم بعد از آنكه تو را شناخته و محبت تو در دلم جاي گرفته است، دستي را بطرف تو دراز كردم كه از گناه پر است و چشمي كه اميدوار (به بخشش و كرم) توست- سپس دعائي طولاني كرد و صدا را آهسته نمود و سر بر خاك نهاده سجده كرد و يكصد مرتبه گفت: العفو العفو، آنگاه برخاست و بيرون رفت، من به دنبال حضرت به صحرا رفتم، حضرت خطي برايم كشيد و فرمود:مبادا از اين خط بگذري! آنگاه خودش تنها رفت، شب تاريكي بود با خودم گفتم: تو مولاي خود را رها كردي با آنكه او دشمنان بسيار دارد، در پيشگاه الهي و نزد پيامبر او چه عذري خواهي داشت، بخدا كه دنبالش خواهم رفت و مراقب او خواهم بود گرچه از فرمان او سرپيچي كنم. به همين جهت دنبال حضرت حركت كردم، مقداري كه آمدم ديدم حضرت سر را تا نصف بدن درون چاهي فرو برده و با چاه سخن مي گويد و چاه نيز با حضرت سخن مي گويد، كه ناگاه حضرت متوجه من شده فرمود: كيستي؟ گفتم: ميثم. فرمود: آيا نگفتم از آن خط عبور نكني؟ عرض كردم: اي مولاي من از دشمنان بر شما ترسيدم دلم آرام نگرفت فرمود: آيا از حرفهاي من چيزي شنيدي؟ عرض كردم: نه فرمود: اي ميثم: در سينه عقده هائي است كه وقتي سينه ام از آن تنگ مي شود با دست

زمين را گود مي كنم و اسرار خود را براي آن بازگو مي كنم، از اين عقده هاي من است كه زمين مي رويد و آن گياه اثر بذر من است. [6] و امام باقر عليه السّلام به ابوخالد كابلي فرمود: علي بن ابي طالب عليه السّلام نزد شما بود در عراق و با اصحاب خود با دشمن مي جنگيد ولي در ميان (آن جمعيت انبوه) پنجاه نفر كه او را درست بشناسند و به رهبري او حقيقتا آگاه باشند نبود. [7] .

------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد: ص 313.

[2] نفس المهموم، ص 78.

[3] نفس المهموم، ص 78.

[4] نفس المهموم، ص 78.

[5] نفس المهموم، ص 78.

[6] نفس المهموم، ص 79.

[7] بحار، ج 42، ص 152.

پيشگوئي شهادت حجر بن عدي

حجر بن عدي بعد از ضربت خوردن اميرالمؤمنين عليه السّلام توسط ابن ملجم- كه لعنت خدا بر او باد- به عيادت حضرت آمد و با گفتن اشعار فصيح و زيبائي حضرت را تمجيد و تاءسف خود را ابراز نمود كه اول آن اشعار اين بود: فيا اسفي علي المولي التقي ابوالاطهار حيدرة الزكي

«اي افسوس بر مولاي با تقوا، پدر پاكان، حيدر پاك.» وقتي نگاه اميرالمؤمنين عليه السّلام به او افتاد و اشعار او را شنيد به او فرمود: چگونه اي وقتي تو را براي بيزاري از من دعوت كنند، چه خواهي گفت؟ حجر گفت: اي امير مؤمنان بخدا سوگند اگر مرا با شمشير قطعه قطعه كنند و براي سوزاندنم آتش برافروزند و مرا در آن اندازند، اينها را بر بيزاري جستن تو ترجيح خواهم داد!

حضرت فرمود: به هر خبري موفق باشي اي حجر، خدا به تو از جانب خاندان پيامبرت خير دهد [1] و در يك پيشگوئي

ديگر اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: اي اهل عراق به زودي از شما هفت نفر در سرزمين عذراء كشته مي شوند، مثل آنها همانند اصحاب اخدود است (كه داستان آنها در قرآن آمده است و به جرم قبول مذهب حق در گودالهاي آتش سوزانده شدند).

و سرانجام حجر و و اصحاب او به دست عمال معاويه در عذراء به شهادت رسيدند. [2] .

داستان شهادت حجر و ياران او

حجر بن عدي، از بزرگان و خواص اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام است كه به زهد و كثرت عبادت و نماز معروف بود، گويند در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند.

او در كودكي پيامبراكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم را درك كرده بود و با اين حال از بزرگان صحابه شد، او كه از ناسزاگوئي حاكم كوفه به نام مغيرة بن شعبه كه به حضرت علي عليه السّلام و شيعيان او ناسزاگوئي مي كرد، به شدت به تنگ آمده بود، شروع نمود به اعتراض كردن، تا اينكه مغيره مرد و پس از او جنايتكار خونريز و حرامزاده اي بنام زياد والي كوفه شد، شيعيان اطراف حجر را گرفتند و كم كم جمعيتشان زياد شد تا اينكه در يك اعتراض علني نماينده حاكم را بر روي منبر سنگباران كردند، حاكم به تعقيب حجر پرداخت، تا اينكه دوازده نفر را با او دستگير كردند، و قرار شد آنها را به نزد معاويه در شام بفرستند تا او قضاوت كند و همراه آنها نامه اي نوشت و در آن حجر و اصحاب او را به جنگجوئي و آشوبگري و تهيه لشكر و تفرقه افكني و لعنت بر خليفه و بركناري معاويه و كفر، متهم نمود و دستور داد تا

بزرگان شهر بر آن گواهي دهند و حتي نام برخي را به دروغ پاي نامه نوشت. اين عده را كه تعداد آنها به چهارده نفر رسيده بود به طرف شام حركت دادند تا اينكه به منطقه اي بنام مرج عذراء در چند مايلي دمشق رسيدند، در اينجا معاويه نمايندگان كوفه را كه پيام رسان زياد بودند به حضور پذيرفت، معاويه دو نفر را كه يكي از آنها يك چشم بود به نزد حجر در يك تفأل گفت: نصف ما كشته مي شود و نصف ديگر نجات مي يابد.

شش نفر از آن گروه با شفاعت بزرگان شام نجات يافتند آنگاه به افراد باقيمانده گفتند: ما دستور داريم بيزاري از علي و لعن بر او را بر شما عرضه كنيم، اگر انجام داديد شما را رها خواهيم كرد وگرنه خواهيم كشت، معاويه خون شما را به خاطر گواهي همشهريان شما حلال مي داند ولي شما را با اين شرط عفو مي كند، از علي بيزاري بجوئيد تا آزاد شويد.

آنها يكصدا گفتند: ما چنين نخواهيم كرد، آن شب را به آنها مهلت دادند، كفنهاي آنها را آماده كردند آنها تمامي شب را به نماز پرداختند.

صبحگاه ياران معاويه گفتند: اي گروه ما ديشب ديديم شما نماز طولاني و زيبا دعا مي كرديد، به ما بگوئيد نظر شما در مورد عثمان چيست؟ جواب دادند: او اولين كسي است كه در حكومت ستم كرد و به غير حق عمل كرد.

اهل شام گفتند: معاويه شما را بهتر مي شناخت سپس دوباره پيشنهاد كردند كه از علي عليه السّلام بيزاري بجويند، آنها گفتند: هرگز، بلكه ما ولايت او را مي پذيريم. آنگاه هر كدام از آن جماعت يكنفر از اصحاب حجر را

گرفته مي برد تا بكشد، حجر گفت: بگذاريد دو ركعت نماز بخوانم، كه من هرگز وضوء بدون نماز نگرفته ام. پس از نماز گفت: بخدا كه نمازي كوتاهتر از اين نخوانده بودم و اگر نه اين بود كه اينان برداشت كنند كه از روي بي تابي است دوست داشتم زياد نماز بخوانم، يكي از آنها با شمشير برهنه بطرف حجر آمد، حجر لرزيد، آن مرد گفت: تو كه پنداشتي از مرگ واهمه نداري (چرا ترسيدي؟)، اكنون اگر بيزاري بجوئي تو را رها مي كنيم! حجر گفت: چرا هراسناك نشوم وقتي قبري آماده و كفني باز و شمشيري برهنه مي بينم، ولي بخدا سوگند اگر هراس كردم، اما چيزي كه خداي را به خشم آورد نخواهم گفت، سپس او را شهيد كردند. رضوان خدا بر او باد.

سپس شروع كردند ياران حجر را يكي يكي كشتند تا شش نفر، دو نفر باقي مانده پيشنهاد كردند ما را نزد معاويه بفرستيد، وقتي نزد معاويه آمدند يكي از آنان به نام كريم بن عنيف گفت: خدا را خدا را اي معاويه تو از اين دنياي فاني مي روي و به جهان باقي خواهي شتافت و در آنجا از اين تصميم كه در مورد ريختن خون ما گرفته اي بازخواست خواهي شد.

معاويه گفت: در مورد علي چه نظري داري؟ او گفت من با تو هم عقيده ام و از دين علي بيزارم، معاويه با شفاعت شمر او را بخشيد مشروط بر اينكه يك ماه زنداني شود و تا معاويه حكومت مي كند به كوفه وارد نشود.

سپس به نفر دوم گفت: در مورد علي چه مي گوئي؟ او گفت: من شهادت مي دهم كه علي از كساني است كه ياد خدا را

زياد مي نمود و امر به معروف و نهي از منكر مي كرد و خطاي مردم را عفو مي نمود، معاويه گفت: نظر تو در مورد عثمان چيست؟ گفت: او اولين كسي است كه درهاي ستم را گشود و درهاي حق را به لرزه انداخت. معاويه گفت: خودت را كشتي، آن مرد گفت: بلكه تو را كشتم، آنگاه معاويه كه از جملات او به شدت ناراحت بود در نامه اي به زياد يعني حاكم كوفه نوشت: اين مرد بدترين آن گروهي است كه براي ما فرستادي، او را به گونه اي شكنجه كن كه شايسته آن است و به بدترين صورت بكش، و چون نامه به زياد رسيد دستور داد تا او را زنده به گور كردند.

و به اين ترتيب همچنان كه حضرت امير عليه السّلام خبر داده بود هفت نفر از آنان كشته شدند. شهادت حجر و ياران او در دل مسلمانان بسيار گران آمد

امام حسين عليه السّلام در نامه اي به معاويه در ضمن جملاتي چنين فرمود: مگر تو قاتل حجر بن عدي و نمازگزاراني كه از ظلم برآشفته و بدعت را سنگين مي دانستند نيستي؟ همانها كه در راه خدا از سرزنش كننده هراس نداشتند و تو آنها را به ظلم كشتي با آنكه به آنها پيمانهاي سخت داده و قسمهاي محكم خورده بودي. و موضوع شهادت حجر و ياران او يكي از مواردي بود كه مسلمانان بر معاويه به سختي اعتراض مي كردند، گويند معاويه در هنگام مرگ مي گفت: روزگار بدي براي من از حجر در پيش است. [3] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نفس المهموم، ص 93.

[2] بحار، ج 41 ص 316.

[3] نفس المهموم، ص 84.

پيشگوئي در مورد قنبر و قتل او

روزي حجاج

بن يوسف ثقفي به اطرافيان خود گفت: مي خواهم مردي از اصحاب ابوتراب را (كنيه اي كه دشمنان حضرت بعنوان تحقير از حضرت علي عليه السّلام ياد مي كردند) به قتل برسانم و با خون او نزد خداوند تقرب جويم! به او گفتند (اكنون) هيچكس را مثل قنبر غلام علي به او نزديكتر نمي شناسيم، حجاج مأموري را فرستاد تا قنبر را دستگير كرده آوردند.

حجاج گفت: توئي قنبر؟ جواب داد: آري، گفت: ابوهمدان؟ گفت: آري، حجاج گفت: علي بن ابي طالب مولاي توست؟ قنبر گفت: مولاي من خداست و علي صاحب نعمت من است، حجاج گفت: آيا از دين علي بيزاري مي جوئي؟ گفت: اگر از دين او بيزار شوم، مرا به چه ديني برتر از او راهنمائي مي كني؟ (حجاج كه از اين پاسخ كوبنده درمانده شد، سخن را عوض كرده) گفت: تو را مي كشم، خودت بگو دوست داري چگونه كشته مي شوي؟ قنبر گفت: من اختيار را به تو دادم، حجاج پرسيد: براي چه؟

قنبر گفت: زيرا هرگونه كه مرا بكشي همان طور تو را (در آخرت) خواهم كشت و همانا اميرالمؤمنين به من خبر داده است كه مرگ من از روي قتل و به ظلم و ناحق خواهد بود، حجاج دستور داد تا سر او را بريدند. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 1، ص 383.

پيشگوئي در مورد شهر كوفه و حاكمان آن

در نهج البلاغه است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه اي فرمود: اي كوفه گويا تو را مي بينم كه (بر اثر آمد و شد لشكرها و پيشامدهاي سخت) كشيده مي شوي همانند چرم در بازار عكاظ (زيرا چرم در وقت دباغي بسيار بر او كش و مالش داده مي شود و عكاظ نام بازاري معروف بوده است در

حجاز ميان نخله و طائف) و از پيشامد حادثه پايمال گشته و جنبش ها (انواع مصائب) بر تو وارد شود، و من مي دانم هيچ ستمگري بر تو اراده ظلم نكند مگر اينكه خداوند او را به بلائي مبتلا كند يا كسي را بر او مسلط گرداند كه او را بكشد (يعني ستمگران كوفه يا مبتلا مي شوند و يا كشته مي گردند) و اين خبر از جمله پيشگوئيهاي آن حضرت است همچنان كه در وقايع كوفه و شرح حال ستمگران آن ذكر شده است. محمد بن حسين كيدري در شرح نهج البلاغه گويد: از آن جباراني كه خداوند آنها را به خود مشغول نمود زياد (بن ابيه) است، او مردم را در مسجد جمع كرد تا علي عليه السّلام را لعنت كنند، كه ناگاه دربان او بيرون آمد و گفت: مردم متفرق شويد كه امير گرفتار است و همين الان فلج شده است. فرزند او عبيدالله بن زياد نيز به مرض جذام مبتلا گريد، حجاج بن يوسف (كه راجع به حالات و جنايات او بعدا سخن خواهيم گفت) در شكمش جانور افتاد تا مرد، عمروبن هبيرة و فرزند او يوسف هر دو به بيماري صرع (غش) مبتلا شدند، خالد قسري آنقدر در زندان ماند تا از گرسنگي مرد.

اما آن گروهي از ستمگران كه خداوند توسط كساني آنها را نابود كرد و كشته شدند مثل عبيدالله بن زياد و مصعب بن زبير و ابوالسرايا و ديگران بودند كه همگي كشته شدند و همچنين يزيد بن مهلب كه به بدترين وضع كشته شد.

پيشگوئي در مورد قاتل جويره

جويرة بن مسهر به دارالاماره كوفه آمد و صدا زد: كجاست اميرالمؤمنين عليه السّلام؟ گفتند: حضرت استراحت نموده است،

صدا زد: اي خوابيده بيدار شو، سوگند به آنكه جانم به دست (قدرت) اوست، ضربتي بر سر تو وارد شود كه محاسن تو از آن رنگين گردد همانگونه كه خودت مرا خبر داده اي. حضرت امير عليه السّلام كه سخنان او را شنيد فرمود: جلو بيا تا با تو سخني گويم، سوگند به آنكه جانم به دست (قدرت) اوست، حتما تو را با زور و اكراه به نزد آن خونريز طغيانگر ناپاك مي برند و دست و پاي تو را در زير شاخه (درختي كه نزديك خانه) كافري است قطع كرده سپس بردار كشند!

روزگار گذشت تا آنكه پس از آن حضرت، زياد بن ابيه حاكم معاويه دست و پاي جويرة را بريد و او را بر شاخه اي كنار خانه ابن معكبر به دار كشيد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد.

پيشگوئي در مورد قاتل كميل بن زياد

وقتي حجاج بن يوسف آن جنايتكار تاريخ حاكم عراق شد، (در پي دستگيري و كشتار شيعيان برآمد) و به تعقيب كميل بن زياد يار باوفاي حضرت امير عليه السّلام پرداخت، كميل مخفي شد، حجاج حقوق و مزاياي قوم او را قطع كرد.

سرانجام كميل نتوانست ناراحتي و سختي قوم خود را تحمل كند با خود گفت: من ديگر پير شده ام و عمرم به پايان رسيده، سزاوار نيست قوم خود را محروم كنم، و به اين ترتيب خود را تسليم حجاج كرد و نزد او رفت. حجاج كه ديد كميل با پاي خود آمده است گفت: دوست داشتم تو را دستگير مي كردم (حالا با پاي خود آمده اي) كميل گفت: دندانهاي نيش خود را (همچون درندگان هنگام دريدن طعمه) بر من فرو مكن و مرا نترسان، به خدا كه از عمر من

جز اندكي (همانند اوائل غبار) نمانده است، هرگونه كه خواهي حكم كن كه خدا را وعده گاهي است و بعد از قتل حسابي در كار است (و بايد پاسخگوئي باشي) و بدان كه اميرالمؤمنين به من خبر داده است كه قاتل من تو هستي! حجاج گفت: پس حجت بر تو تمام است (يعني براي صدق كلام علي هم شده بايد تو را بكشم) كميل گفت: بله اگر تو قاضي باشي و قضاوت كني، حجاج گفت: آري تو جزء قاتلين عثمان هستي، آنگاه دستور داد گردن او را قطع كردند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد.

پيش بيني عاقبت معاويه

او نمي ميرد تا فرمانرواي امت شود

اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين در ميان لشكر خود متوجه غوغائي شد، مردم به جنب وجوش آمده بودند، حضرت از علت آن سؤال نمود، گفتند: معاويه كشته شده است. حضرت فرمود: نه، قسم به آنكه جانم به دست (قدرت) اوست او نمي ميرد تا اينكه امير اين امت شود و همه با او بيعت كنند.

عرض كردند: (اكنون كه مي دانيد او پيروز خواهد شد) چرا با او مي جنگيد؟ فرمود:تا عذري باشد ميان من خداوند (يعني انجام وظيفه و اتمام حجت بر مردم و روشن شدن حق را باطل و طرفداران آن دو).

در روايت ديگري سواري از شام خبر مرگ معاويه را آورد، او را نه نزد حضرت آوردند، حضرت فرمود: آيا خودت شاهد مرگ معاويه بودي؟ با كمال تعجب گفت: آري خاك هم بر او ريختيم! حضرت فرمود:

دروغ مي گويد، گفتند: از كجا فهميديد كه دروغ مي گويد؟ فرمود: او نمي ميرد تا اينكه چنين و چنان كند و مقداري از كارهاي معاويه را حضرت بيان كرد،

گفتند: پس چرا با او مي جنگيد؟ فرمود: براي (اتمام) حجّت. [1] .

معاويه نمي ميرد تا آنكه صليب برگردن آويزد

علامه مجلسي قدس سرّه روايت كند كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: پسر هند (يعني معاويه) نمي ميرد تا اينكه صليب برگردن خود آويزان كند و همچنان شد كه حضرت فرموده بود.

علامه مجلسي ره سپس از مناقب نقل مي فرمايد كه: اين روايت را احنف بن قيس و ابن شهاب زهري و اعثم كوفي و ابوحيان و ابوالثلاج نيز نقل كرده اند. [2] صاحب حديقة الشيعة از كتاب مصابيح نقل كرده است كه پيامبر اكرم عليهم السلام فرمود: «يموت معاوية علي غير ملتي؛ معاويه مي ميرد بر ديني غير از دين من.»

احنف بن قيس گويد: من وقتي از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: معاويه بر دين اسلام نخواهد مرد، در دلم اين امر مي خليد كه اين مسأله چگونه خواهد بود؟ تا آنكه به حسب اتفاق به شام رفتم، شنيدم كه معاويه رنجور است، رفتم به عيادت او، ديدم روي به ديوار خوابيده است، به سينه او دست زدم، دستم به بتي خورد كه در گردن آويخته بود.

معاويه متوجه من شد وقتي مرا گريان ديد گفت: (چرا گريه مي كني) من امروز حالم بهتر است، گفتم: گريه من به اين جهت است كه از علي بن ابي طالب شنيدم مي فرمود: معاويه در حالي مي ميرد كه بت در گردن اوست. معاويه گفت: دكتر به من دستور داده و به من گفته است اين بت نيست، در گردن خود بياويز كه برايت سودمند است، احنف گويد: از نزد معاويه بيرون آمدم هنوز به خانه نرسيده بودم كه آوازه مرگ معاويه از هر طرف بلند شد قاضي القضا اهل سنت نيز

گفته است: معاويه در حالي مرد كه از بت توقع شفاعت داشت و ديگري از آنها بنام مأموني در كتاب خود، حديث آويزان كردن بت را در هنگام مرگ توسط معاويه، مورد اتفاق دانسته است. [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 259.

[2] بحارالانوار، ج 41 ص305 به نقل از مناقب آل ابي طالب عليه السلام.

[3] حديث الشسيعة ص 341.

پس از من به ذلت همگاني مي رسيد

مردم كوفه و عراق بعد از جريان صفين و حكمين، نسبت به جنگ به خاطر خسارات و تلفات سنگيني كه به آنها وارد آمده بود از جنگ رويگردان شدند و سستي و زبوني و دنياطلبي را پيش گرفتند و هر چه حضرت امير عليه السّلام آنها را به جنگ با معاويه و سركوب او تشويق مي نمودند تأثيري نداشت مگر براي اندكي، به همين جهت است كه حضرتش از مردم كوفه به سختي گلايه نمود و آنها را از عاقبت اين سستي بر حذر داشت. در يكي از سخنان خويش فرمود: با كدام رهبر بعد از من خواهيد جنگيد، از كدام خانه بعد از خانه خود دفاع مي كنيد؟ بدانيد كه شما (با اين سستي) بعد از من به ذلت همگاني مبتلا شده و با شمشير برنده و روش زشت مواجه مي شويد، به گونه اي كه ستمگران اين اعمال را بعنوان يك سنت (طولاني) اجرا خواهند نمود. [1] و تاريخ نشان داد كه شيعيان عراق بعد از حضرت دچار چه سختيها و شكنجه هاي دردناك گرديدند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 317.

پيشگويي درباره معاويه و حجاج و عمر

محدث قمي روايت كند كه اميرالمؤمنين عليهم السلام به اهل كوفه فرمود:

سوگند به آنكه دانه را شكافت و جاندران را آفريد، در پشت سر شما مردي است يك چشم و پشت كننده (كنايه از اينكه دنيا را مي بيند و به آخرت پشت كرده است)او جهنمي است دنيوي، هيچكس را باقي نگذارد و رها نكند (شايد منظور حضرت همان معاويه باشد) و بعد از او كسي مي آيد درنده، جمع مي كند و منع مي كند، آنگاه گروهي از بني اميه بر شما حكومت كنند كه آخرين

آنها بهتر از اول آنها نيست (اميد بهبودي و خيري نيست) مگر يك مرد از ايشان (عمربن عبدالعزيز) اينها بلائي است آسماني كه خداوند بر اين امت مقرر كرده و حتما واقع مي شود.

نيكان شما را بكشد و اشخاص با رأفت را تبعيد كند، گنجهاي شما را خارج نمايد حتي اندوخته هاي شما را از ميان حجله ها (يعني زيور آلات زنان) عذابي است كه به واسطه آنچه از امور خود ضايع كرديد و صلاح دين و دنياي خود را از بين برديد (مبتلا مي شويد) اي اهل كوفه به شما خبر مي دهم به آنچه مي شود قبل از آنكه واقع شود تا از آن حذر كنيد، و آنانكه پند مي گيرند بترسند.

مي بينم شما را كه مي گوئيد: علي دروغ مي گويد همان طور كه قريش به پيامبر خود و سرور خويش، پيامبر رحمت محمدبن عبدالله حبيب خداوند صلي الله عليه و آله و سلم گفت، واي بر شما من بر چه كسي دروغ بندم، بر خدا؟ من كه اولين عبادت كننده و موحد او (در ميان مسلمانان) هستم! يا بر پيامبر خدا؟ من كه اولين كسي هستم كه به او ايمان آوردم و او را تصديق و ياري نمودم. نه به خدا قسم، اين سخن خدعه اي است از شما كه نيازي به آن نداريد، سوگند به شكافنده دانه و خالق انسان كه خبر (آنچه را گفتم) پس از مدتي خواهيد فهميد. [1] .

مؤلف گويد:در اين خطبه شريفه گويا حضرت امير عليه السلام به سه نفر اشاره خاص داشته است معاويه و حجاج و عمربن عبدالعزيز، در مورد معاويه و جنايات او نياز به توضيح نيست و كم و بيش در اين كتاب از

آن سخن رفته است، در مورد حجاج بعدا مقداري سخن خواهيم گفت، اما عمربن عبدالعزيز، حضرت در كلام خود به او اشاره فرمود و او را بني اميه ستمگر استثناء نمود و فرمود: مگر يك مرد.

مختصري از تاريخ عمربن عبدالعزيز

عمربن عبدالعزيز بن مروان، نوه مروان ملعون است كه در سال99 هجري بعد از سليمان بن عبدالملك به وصيت او، خليفه شد، از طرف پدر به بني اميه و از مادر به عمربن خطاب مي رسد، او وقتي در خلافت مستقر شد عاملان بني اميه را عزل كرد و مردمان صالح را به جاي ايشان نصب كرد، فدك را (كه توسط ابوبكر و حاكمان بعد از او غضب شده و ادامه داشت) به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بازگردانيد (و با اين كار عملا صحت ادعاي صديقه اطهر و بطلان دعواي ابوبكر را اعلام نمود) با اولاد اميرالمؤمنين مهرباني مي كرد، و همواو بود كه سب اميرالمؤمنين عليه السلام را منع كرد و با آنكه در زمان خلفاي قبل از او به شدت رواج داشت از ميان برداشت. [2] .

گويند در زماني كه او در مسجد با مردم سخن مي گفت: يكي از كفار اهل ذمه علنا دختر او را خواستگاري كرد، عمربن عبدالعزيز گفت: در شرع اسلام تزويج با كافر جايز نيست؟ جوان كافر گفت:پس چرا پيامبر به كافر دختر داد؟ عمربن عبدالعزيز گفت: كجا پيامبر به كافر دختر داده است؟ جوان گفت: مگر پيامبر دختر خود فاطمه را به علي بن ابيطالب نداده است، مگر علي داماد پيامبر نيست؟ عمربن عبدالعزيز گفت: علي كه كافر نبود، (بلكه اولين مسلمان و جهادگر در

راه اسلام بود) جوان گفت: پس چرا او را بر روي منابر لعن مي كنيد؟!

عمربن عبدالعزيز از جمعيت حاضر خواست پاسخ او را بدهند و چون جواب قانع كننده اي نداشتند دستور داد تا اين روش زشت ممنوع شود و به جاي آن آيه ربنا اغفرلنا و لوالدينا و آيه ان اللّه يأمر بالعدل و الاحسان خوابنده شود.

باري او و اعمال و روش او با ديگران تفاوتي بسيار داشت و بعضي به همين جهت در مذمت او توقف كرده اند، گرچه به هر حال بخاطر غصب خلافت مذموم است. بني عباس وقتي گور بني اميه را مي شكافتند، متعرض او نشدند، عده اي از شيعيان به مرثيه او نيز پرداخته اند، برخي او را مرحوم اهل زمين و ملعون اهل آسمان شمرده اند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] تتمّة المنتهي.

[2] تتمّة المنتهي.

پيشگوئي كشته شدن اعشي بدست حجاج

شخصي به نام اسماعيل بن رجا گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام مشغول سخنراني بود و از حوادث آينده سخن مي گفت و پيشگوئي مي كرد كه ناگاه جواني به نام اعشي برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چقدر سخن شما به خرافات شبيه است؟ حضرت فرمود: اي پسر اگر تو در اين سخن به خطا رفته باشي خداوند به وسيله جوان ثقيف به تو ضربه زند، آنگاه حضرت ساكت شد. گروهي از مردم كه پاي منبر بودند پرسيدند: يا اميرالمؤمنين جوان ثقيف كيست؟ فرمود: جواني كه بر اين شهر (كوفه) مسلّط شود، هيچ حرمتي براي خداوند باقي نگذارد مگر آنكه آن را نابود كند، و گردن اين جوان را با شمشير خواهد زد!

پرسيدند: او چند سال حكومت مي كند؟ فرمود: بيست سال اگر برسد! گفتند مي ميرد يا كشته مي شود، فرمود: در بستر به واسطه مرضي كه

در شكم اوست از زيادي آنچه از درونش خارج مي شود خواهد مرد.

رواي گويد: به خدا قسم با دو چشم خود ديدم اعشي را در ميان اسيراني كه از سپاه عبدالرحمن بن محمد گرفته بودند، در مقابل حجاج ايستاده بود، حجاج او را سرزنش كرد و به او گفت: آن شعري كه در آن عبدالرحمن را به جنگ تشويق مي كردي بخوان، سپس در همان مجلس د فرمان داد تا گردن او را قطع كردند. [1] .

در مورد حجاج و جنايات وي و تحقق پيشگوئيهاي ديگر حضرت بعدا سخن خواهيم گفت.

--------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 2 ص 289.

پيشگوئي شهادت عمروبن الحمق خزاعي

عمروبن الحمق الخزاعي يكي از ياران باوفاي اميرالمؤمنين عليه السلام است، روزي حضرت به او فرمود: اي عمرو كجا اقامت كرده اي گفت: در ميان قوم خودم ساكن هستم حضرت فرمود: در ميان ايشان اقامت مكن، عمروگفت: نزد بني كنانة كه همسايه ما هستند بروم؟ فرمود: نه آنجا هم نرو، عرض كرد: قبيله ثقيف چه؟ فرمود: با معرّه و مجرّة چه خواهي كرد؟ عمرو گفت: اين دو چيست؟ فرمود: دو شعله آتش كه از پشت كوفه خارج شده يكي از آنها بر تميم وبكربن وائل افتد و كمتر كسي است كه از آن نجات يابد و ديگري از جهت ديگر شهر كوفه داخل شده، خانه يا يكي دو اتاق را مي سوزاند (ضررش اندك است).

عمرو گفت: پس به كجا اقامت كنم؟ فرمود: در قبيله بني عمروبن عامر ازدي. راوي گويد: عده اي كه اين سخنان را شنيدند مي گفتند: او كاهني است كه سخن كاهنان را بيان مي كند (كاهن كسي بوده است كه از راه شياطين و اجنّه و يا

ستارگان پيشگوئي مي كرده است).

حضرت فرمود: اي عمرو تو بعد از من كشته مي شوي و سر تو را از شهري به شهر ديگر مي گردانند و اين اولين سر است در اسلام كه از شهري به شهر ديگر مي گردانند، واي بر قاتل تو، تو آگاه باش كه نزد هيچ قومي نروي مگر اينكه تو را تسليم (دشمن) كنند فقط مردان قبيله بني عمرو ازدي هستند كه هرگز تو را تسليم نكرده و رها نمي كنند.

راوي گويد: بخدا قسم روزگار گذشت و عمرو بن الحمق از ترس آن پادشاه ستمگر يعني معاوية بن ابي سفيان آواره شد و در ميان قبايل متردد بود، در اواخر به نزد قوم خود بني خزاعه آمد و آنجا اقامت كرد (با اينكه حضرت او را از اين كار بر حذر داشته بود) و آنها نيز او را تسليم دشمن كردند، عمرو كشته شد، سر او را جدا كردند و از عراق به سوي معاويه در شام منتقل نمودند و اين اولين سري بود در اسلام كه از شهري به شهر منتقل مي گشت. [1] .

اي كاش در ميان طرفداران من صد نفر مثل تو بودند

عمروبن الحمق الخزاعي كه از شيعيان مخلص حضرت امير عليه السلام بود روزي نزد حضرت آمده عرض كرد: به خدا قسم نزد تو نيامدم به خاطر مال دنيا و نه به خاطر جاه طلبي و حكومت خواهي كه آوازه خود را بلند گردانم، بلكه چون شما پسر عموي رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و صاحب ولايت بر مردم و همسر فاطمه سرور زنان عالم و پدر اولاد پيامبر و داراي برترين سهم نسبت به تمامي مهاجرين و انصار در اسلام مي باشي.

به خدا قسم اگر مرا تكليف كني كه كوههاي پابرجا و محكم را حركت دهم و درياهاي خروشان را از آب خالي كنم و تا دم مرگ به اين كار مشغول باشم و در دستم شمشير باشد كه از تو دفاع كنم و دشمنان تو را دفع كرده و دوستانت را تقويت كنم تا خداوند امر تو را بالا برد، (با اين همه) گمان نمي كنم تمامي حقوق تو را كه بر من واجب شده است ادا كرده باشيم. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا قلب او را به نور يقين روشن گردان و او را به راه مستقيم هدايت نما، اي كاش در ميان طرفداران من صد نفر مثل تو بودند؟! [2] .

رشادت و شهامت همسر شهيد

وقتي معاويه به سلطنت رسيد، نامه اي به عمروبن الحمق نوشت و گفت: اما بعد: خداوند شعله آتش را خاموش كرد و فتنه را از بين برد... در بيعت با من شتاب كن تا گناهان گذشته تو پاك شود، شايد من از كسي كه قبل از من بود (يعني از حضرت علي عليه السّلام) كمتر نباشم به شرط آنكه من بمانم و تو نيز نيكو شوي، نزد ما بيا كه در امان هستي و در پناه خدا و رسول او نيز محفوظ خواهي بود و خداوند بهترين گواه است. ولي با وجود اين همه پيمانها به فرمان معاويه عمرو را كشتند و قبل از اينكه سر او را به شام براي معاويه بفرستند، فرستاده معاويه سر او را به دامن همسر عمرو نهاد، زن كه سر شوهر خود را ديد گفت: مدتي او را از من پنهان داشتيد و اكنون او را

كشته بمن مي دهيد... و در ادامه گفت: اي نماينده معاويه پيغام مرا به معاويه برسان: خداوند انتقام خون او را بگيرد و در نابودي قاتل او از عذاب خود بر او تعجيل كند، كار زشتي كرد و مردي نيكوكار را كشت، اين پيغام را به معاويه برسان. وقتي سخنان همسر عمرو را به معاويه گفتند، او را خواست و گفت: تو گفتي آنچه گفتي؟ جواب داد: آري و بر سخن خود پابرجايم و معذرت نيز نمي خواهم، معاويه گفت: از كشور من خارج شو، زن گفت: به خدا كه سرزمين تو براي من وطن نيست. نويسنده معاويه بنام عبدالله بن ابي سرح گفت: اي فرمانروا اين زن منافق است او را به شوهرش ملحق كن. آن بانوي دلاور نگاه تندي به عبدالله كرد و در ضمن جملاتي تند به او گفت: آيا آفريدگار و صاحب نعمت خود را فراموش كرده اي؟ بي دين منافق كسي است كه به غير حق سخن گويد و بندگان خدا را همچون خدايان قرار دهد (يعني معاويه را مثل خداي خود داند) كه در كتاب خدا كفر او نازل شده است. در اين لحظه معاويه به دربان خود اشاره كرد تا او را بيرون كند، همسر عمرو با كمال رشادت گفت: شگفتا از پسر هند! با انگشت به (اخراج) من اشاره مي كند و قدرت او مانع من است ولي آگاه باش: به خدا سوگند با شمشير بران سخن، حتما (عظمت) او را مي شكافم و يا من دختر شريد نيستم [3] (يعني دختر پدرم نباشم اگر بر عليه او سخنراني نكنم و قيام ننمايم).

پيامبر اكرم نمونه هاي بهشتيان و جهنميان را نشان مي دهد

عمروبن

الحمق خزاعي از اصحاب پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم و ياران باوفاي اميرالمؤمنين عليه السّلام مي باشد، بعد از صلح حديبيه نزد پيامبر آمد و مسلمان شد، گويند روزي ظرف آبي به پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم داد حضرت در حق او دعا كرده گفت: «اللهم متعه بشبابه؛ خدايا او را از جواني بهره مند كن»، گويند در هشتاد سالگي يك موي سفيد در محاسن او نبود.

همراه با علي عليه السّلام بود و در جنگهاي جمل و صفين و نهروان جزء ياران حضرت بود، در قيام حجر بر عليه معاويه شركت داشت. گويند او نزد اميرالمؤمنين همان منزلتي را داشت كه سلمان نزد پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم داشت. [4] .

روزي پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم به او فرمود: اي عمرو آيا مي خواهي يك نمونه از مردان بهشتي كه طعام مي خورد و مي آشامد و در بازار راه مي رود و نمونه اي از مردان جهنمي را نيز كه همينگونه است به تو نشان دهم؟ عمرو گويد: پدر و مادرم فدايت باد، آري، بمن نشان بده. در همين هنگام اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب آمد، سلام كرد و نشست، حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله وسلم فرمود: اي عمرو اين مرد و گروه او نشان بهشت هستند.

به دنبال ايشان، معاويه آمد و سلام كرد و نشست، حضرت فرمود: اي عمرو اين مرد و قوم او نشان جهنم هستند. [5] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن الحديد، ج 2 ص289 و بحار، ج 41 ص 342.

[2] الاختصاص، ص 11.

[3] الاختصاص، ص 11.

[4] نفس المهموم، ص 89.

[5] الاختصاص، ص

11.

پيشگوئي عمر طولاني مرد و ايجاد شهر بغداد

مردي بنام حسن بن ذكردان كه داراي عمري طولاني بود و 325 سال از عمرش مي گذشت، گويد: من اميرالمؤمنين را در شهر خودم در خواب ديدم و سپس به طرف مدينه (به شوق ديدار حضرت) حركت كردم و در آنجا به دست حضرت مسلمان شدم و مرا حسن ناميد، احاديثي از آن حضرت شنيدم از جمله روزي به حضرت گفتم: يا اميرالمؤمنين برايم دعا كن حضرت فرمود: اي فارسي عمر تو طولاني خواهد شد، و حركت خواهي كرد به طرف شهري كه مردي از پسران عمويم عباس (منصور عباسي) بنا مي كند و در آن زمان بغداد ناميده مي شود ولي به آن شهر نمي رسي و قبل از رسيدن به آن شهر در زميني به نام مدائن وفات خواهي كرد!

و همانگونه شد كه حضرت خبر داده بود زيرا حسن بن ذكردان همان شب كه داخل مدائن شد فوت نمود [1] و در يك پيشگوئي ديگر حضرت امير عليه السّلام از بغداد به عنوان زوراء نام برده فرمود: شهري ايجاد مي شود كه نامش زوراء خواهد بود ميان دو رود دجله و فرات، ساختمانهاي آن از گچ و آجر برافراشته و با طلا و نقره زينت شود. [2] .

تاريخچه مختصر ايجاد شهر بغداد

شهر بغداد در سال135 هجري به دستور منصور دوانيقي خليفه عباسي ساخته شد زيرا منصور نمي خواست در كوفه اقامت كند و از اهالي آنجا ناراضي بود زيرا سپاهيان را منحرف مي كردند، گويند در آن زمان كه به دنبال سرزميني براي بناي شهري جديد مي گشت، يكي از لشكريان او در مدائن مريض شد و آنجا ماند، دكتري كه او را معالجه مي كرد از او در مورد

حركت منصور پرسيد، آن سرباز گفت: منصور به دنبال جايگاهي براي ساختن شهري جديد است. دكتر گفت: ما در كتاب خود مي يابيم كه مردي بنام مقلاص شهري ميان دجله و فرات بنا مي كند بنام زوراء... وقتي آن سرباز اين خبر را به منصور داد او گفت: به خدا سوگند كه نام من در بچگي مقلاص بود بعدا به فراموشي سپرده شد، آنگاه بعد از مشورت در مورد شرائط آب و هوائي و اقتصادي و نظامي و امور ديگر شهر را بنا كرد. [3] .

حضرت امير عليه السّلام در يك پيشگوئي كه از خلفاي بني عباس نام برد و ما آن را بعدا ذكر مي كنيم از منصور به مقلاص تعبير نموده است. [4] .

امام صادق عليه السّلام فرمود: اميرالمؤمنين به زمين بغداد عبور كرد فرمود: نام اين زمين چيست؟ گفتند: بغداد، فرمود: اينجا شهري بنا مي شود آنگاه صفات آن را بيان نمود، گويند: تازيانه حضرت (در اينجا) از دست مباركش افتاد، حضرت از نام اين سرزمين پرسيد گفتند: نامش د بغداد است. فرمود: اينجا بنا مي شود و به مسجد تازيانه نامگذاري مي شود. [5] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 307.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص273 و تتمه المنتهي، ص 115.

[3] الكامل في التاريخ، ج 5 ص557.

[4] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2 ص 273.

[5] بحار، ج 41 ص 308.

پيشگوئي بيعت شكني مروان و حكومت اولاد او

بعد از جنگ جمل و شكست لشكر شورشيان، عبدالله بن عباس نزد حضرت امير عليه السّلام آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين حاجتي دارم. حضرت فرمود: چه خوب آگاهم به حاجت تو، آمده اي تا براي (مروان) بن حكم امان بگيري؟! ابن عباس گفت: آري مي خواهم به

او امان دهيد، حضرت فرمود: به او امان دادم، ولي او را بر ترك مركب خودت سوار كن و نزد من آور.

راوي گويد: ابن عباس او را آورد، قيافه مروان همچون بوزينه اي بود.

حضرت فرمود: آيا بيعت مي كني؟ عرض كرد: آري و در دل است آنچه هست (يعني دلم با شما نيست) حضرت فرمود: خداوند به آنچه در دلهاست داناتر است. حضرت در ابتدا دست خود را جلو برد تا مروان با حضرت بيعت كند، ولي ناگهان دست خويش را عقب كشيد و فرمود: مرا نيازي به بيعت او نيست، اين دست، دست يهودي است (اهل پيمان نيست) اگر بيست بار با من بيعت كند با تبرش آن را مي شكند، آنگاه به مروان فرمود: اي پسر حكم در هيجان اين جنگ بر سر تو ترسيدم كه از بدنت جدا شود، نه به خدا قسم چنين نشود تا اينكه از نسل تو خارج شود فلان و فلان كه اين امت را آزار دهند و به شدت خوار كنند و جام صبر را به آنها بنوشانند.

و خواهيم ديد كه اولاد مروان به حكومت رسيدند و چه بلاها بر امت وارد كردند و مردم جز سوختن و ساختن چاره اي نداشتند، همچنانكه پيشگوئي حضرت در بيعت شكني مروان به وقوع پيوست و او بعد از جنگ جمل و اظهار بيعت با حضرت، به معاويه پيوست.

پيشگوئي حضرت در مورد مروان و اولاد او و جنايات آنها

در يك پيشگوئي ديگر، اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد مروان و اولاد او فرمود: آگاه باشيد كه او (مروان) را حكومتي است (بسيار كوتاه) همانند ليسيدن سگ بيني خود را و اوست پدر چهار فرمانروا و

زود باشد كه مردم از مروان و فرزندان او روز سرخي را ببيند.

حضرت امير عليه السّلام در اين كلام كوتاه خبر داد به اينكه مروان سرانجام به حكومت مي رسد ولي بسيار كوتاه، اما مروان داراي شخصيتي بسيار پست و حقير بود، و از دشمنترين افراد نسبت به اميرالمؤمنين عليه السّلام بود، او مشهور به وزغ بن وزغ، چلپاسه پسر چلپاسة و طريد بن طريد، يعني رانده شده و تبعيدي پسر تبعيدي، زيرا پيامبر هر دو را از مدينه تبعيد كرد، و در عين خباثت و شرارت و نفاق، مردي است بسيار هتاك و بد دهن كه نسبت به امام مجتبي عليه السّلام و همچنين سب اميرالمؤمنين بي ادبيهاي فراوان دارد و ما برخي از حالات او را در كتاب اسرار عاشورا نگاشته ايم. باري وقتي پسر يزيد در شام از دنيا رفت، مروان در شام بود، و با توطئه و همدستي عمروبن سعيد بن عاص مشروط بر آنكه بعد از مروان، حكومت به او رسد، مروان را براي خلافت ياري داد، مروان گفت: بعد از خالد بن يزيد بن معاويه، تو خليفه باش، و او پذيرفت و عمروبن سعيد نيز كار خلافت او را هموار ساخت.

مروان توسط همسرش كشته شد

و بالجمله مروان به مدت نه ماه و اندكي خلافت نمود و حضرت امير عليه السّلام اين مدت اندك را اينگونه بيان نمود: او را حكومتي است همانند ليسيدن سگ بيني خود را! و سرانجام به دست همسر خود فاخته مادر خالد بن يزيد كشته شد، زيرا مروان پيمان اوليه خود را مبني بر اينكه خالد بن يزيد بعد از او خليفه باشد نقض كرده و ولايتعدي را در فرزند

خود عبدالعزيز پذيرفته بود، فاخته همسر مروان كه خلافت فرزندش را بر باد ديد، سمي را در شير ريخت و به مروان داد، مروان با خوردن شير، زبانش از كار افتاد و به حالت احتضار درآمد، فرزندان او اطراف او جمع شدند، مروان با انگشت به همسر خود اشاره مي كرد يعني او مرا كشت ولي آن زن براي اينكه رسوا نشود مي گفت: پدرم فداي تو باد! چقدر مرا دوست مي داري كه وقت مردن هم به ياد من هستي و سفارش مرا به اولاد خود مي كني! [1] .

خلافت چهار برادر از پسران مروان

قسمت دوم پيشگوئي حضرت در آن سخن، مربوط به اولاد مروان است، حضرت خبر داد كه چهار نفر از آنان به حكومت رسند، و هيمنگونه نيز شد زيرا چهار نفر از اولاد عبدالملك پسر مروان، به ترتيب به خلافت رسيدند به نامهاي وليد و سليمان و يزيد و هشام كه روزگار امت در زمان ايشان سپاه و حالشان تباه شد و گويند: اتفاق نيفتاده است كه چهار برادر خلافت كرده باشند به جز ايشان، و همين مطلب را تأييد مي كند خوابي كه مروان ديد و آن اين بود كه در محراب پيامبر صلي اللّه عليه و آله وسلم چهار مرتبه بول مي كرد!! ابن سيرين كه در تعبير خواب شهرت دارد تعبير كرد كه چهار نفر از اولاد تو خليفه مي شوند و در محراب پيامبر صلي اللّه عليه و آله وسلم مي ايستند.

برخي نيز احتمال داده اند منظور حضرت از اولاد مروان، چهار پسر او باشند، عبدالملك كه خليفه شد، و عبدالعزيز كه والي مصر شد و بشر كه والي عراق گرديد و محمد كه والي جزيره

بود. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تتمة المنتهي، ص53 تا 55.

[2] تتمة المنتهي، ص 54.

پيشگوئي حكومت عبدالملك بن مروان

اميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبه اي كه از آينده خبر مي داد و در نهج البلاغة آمده است فرمود:

گويا مي بينيم او را (عبدالملك) كه در شام بانگ مي زند (لشكر فراهم مي كند) و با پرچمهايش در اطراف كوفه مي گردد (عراق را به تصرف آورد) و به آن ديار هجوم آورد همانند هجوم شتر سركش بدخو، زمين را از سرها فرش نمايد (بسيار كشتار كند) و دهانش (چون درندگان) گشاده و گامش در زمين سنگين است (سپاهيان فراوان دارد) جولان او دور و دراز و حمله اش سخت خواهد بود.

به خدا قسم شما را در اطراف زمين پراكنده مي كند تا اينكه نماند از شما مگر اندكي همچو سرمه در چشم، همواره در اين حال (سخت) خواهيد بود تا اينكه عقلهاي پنهان عرب به نزد آنها برگردد (سر عقل آيند) پس روشهاي پاينده و نشانه هاي آشكار و پيمان نزديك را كه اتمام نبوت بر آن است، پاي بند شويد و بدانيد كه شيطان راههاي خود را براي شما هموار مي كند تا به دنبال او گام برداريد. [1] .

شارح نهج البلاغة گويد: اين سخنان حضرت در مورد عبدالملك بن مروان و حكومت او در شام و تسلط او بر عراق و كشتاري كه در ايام عبدالرحمن و كشتن مصعب در ميان عرب واقع شد مي باشد. [2] .

زندگي عبرت آموز عبدالملك مروان

عبدالملك بن مروان در اول ماه رمضان سال65 هجري پس از مرگ پدرش بر تخت سلطنت نشست، او قبل از آنكه به حكومت برسد همواره در مسجد بود و قرآن مي خواند به گونه اي كه او را حمامة

المسجد يعني كبوتر مسجد مي ناميدند، وقتي خبر خلافت به او رسيد مشغول قرائت قرآن بود، قرآن را بست و گفت: «سلام عليك هذا فراق بيني و بينك؛ خداحافظ، اين زمان جدائي من و توست.» و آنگاه همچنان كه حضرت علي عليه السّلام خبر داده بود جنايات گسترده اي را مرتكب شد، از تاريخ سيوطي نقل شده كه مردي يهودي كه به كتابهاي آسماني آگاهي داشت و نامش يوسف بود مسلمان شد، روزي از در خانه مروان عبور كرده گفت: واي بر امت محمد صلي اللّه عليه و آله وسلم از اهل اين خانه، و همين يوسف، دوست عبدالملك بود روزي دست بر شانه عبدالملك زد و گفت: از خدا بترس در مورد امت پيامبر صلي اللّه عليه و آله وسلم وقتي خليفه شدي، عبدالملك گفت: اين چه حرفي است كه مي زني، من از كجا و خلافت كجا؟ اما يوسف دوباره گفت: در مورد ايشان از خدا بترس. به هر حال در سال72 هجري سپاه عبدالملك، لشكر مصعب را شكست داد و كوفه را تسخير نمود و از عجايب روزگار آنكه در قصر كوفه وقتي سر مصعب مقابل عبدالملك بود و شادماني مي كرد، ناگاه يكي از حاضرين بدنش لرزيد و گفت: امير به سلامت باشد، من از اين قصر داستان عجيبي دارم، به خاطرم هست در اين مجلس بودم كه سر مبارك امام حسين عليه السّلام را براي عبيدالله بن زياد آوردند و نزد او نهادند، پس از چندي كه مختار كوفه را تسخير كرد با او در همين مجلس بودم كه سر ابن زياد را نزد او ديدم، پس مختار با مصعب صاحب همين سر بودم كه سر مختار

را مقابل او نهادند و اينك با امير در اين مجلس مي باشم و سر مصعب را مي بينم و من امير را در پناه خدا مي آورم از شر اين مجلس! عبدالملك از شنيدن اين قضيه لرزيد و فرمان داد تا قصر را خراب كردند. [3] .

يك سره مردي ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملك از روي پند

روي همين مسند و اين تكيه گاه

زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر اين زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سري چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد كه ز چندي سر آن خيره سر

بُد بَرِ مختار به روي سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد

دست كش او سر مختار بود

اين سر مصعب به تقاضاي كار

تا چه كند با تو دگر روزگار؟

باري عبدالملك حجاج آن جنايتكار تاريخ را بر عراق گمارد و خود به شام رفت. و حجاج جنايتهايي در عراق انجام داد كه روي تاريخ را سياه كرد و تعداد كشته هاي او را به جز آنها كه در جنگها كشته است120000 نفر ذكر كرده اند و ما بعدا در مورد اعمال او مختصري توضيح خواهيم داد.

كار به جائي رسيد كه خود عبدالملك مي گفت: من (قبل از خلافت) از كشتن مورچه امتناع مي كردم و اكنون حجاج براي من مي نويسد كه تعداد عظيمي از مردم را كشته است، و در من هيچ اثري نمي گذارد.

روزي مردي به نام زهري به او گفت: شنيده ام شراب مي خوري؟ عبدالملك گفت: آري به خدا كه خون نيز مي آشامم! [4] .

مسعودي مورخ مشهور گويد: عبدالملك نسبت به خونريزي بي پروا بود، فرمانداران او هم مثل او بودند مثل حجاج در

عراق و مهلب در خراسان و هشام بن اسماعيل در مدينه و ديگران و حجاج از همه ستمگرتر و خونريزتر بود. [5] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة فيض خطبه 137.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 9 ص 47.

[3] تتمة المنتهي، ص 64.

[4] تتمة المنتهي، ص57 به بعد.

[5] مروج الذهب، ج 3 ص91.

پيشگوئيهاي حكومت بني اميه و جنايات آنها

در نهج البلاغة است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود:

سوگند به خدا بني اميه پيوسته بر مردم ستم كنند تا اينكه هيچ حرامي نماند مگر آنكه آن را حلال كنند و هيچ عهد و پيماني باقي نگذارند مگر آنكه به ستم آن را مي شكنند، به گونه اي كه هيچ خانه اي گِلي و نه خيمه اي پشمين (شهر و بيابانها) نماند مگر آنكه ظلم و ستم آنها در آن وارد شده و فساد و تبهكاري آنها آن را فرو گرفته و بدي رفتارشان اهل آن را پراكنده سازد و مردم در آن زمان دو دسته اند: دسته اي بر دين خود مي گريند و ديگري بر دنيايش، تا آنكه كمك برخي از شما براي ديگري مانند خدمت غلام است به خواجه خود كه در حضور او (از ترس) فرمان برد و در غيبت او از او بدگوئي كند، و (علت اين مشكلات همان آزمايش خداوند است كه معلوم شود) بزرگترين شما هنگام روياروئي با آشوب و فساد كسي است كه حسن ظن او به خداوند بيشتر باشد.

پس اگر خداوند شما را به سلامت گذراند سپاس گذاريد و اگر گرفتار شديد صابر و شكيبا باشيد، زيرا رستگاري براي اهل تقوي و پرهيزكاران است. [1] .

مختصري از تاريخ حكومت بني اميه و جنايات آنها

حكومت بني اميه از خلافت عثمان

در سال24 هجري شروع و در سال132 هجري با كشته شدن مروان بن محمد پايان يافت، بني اميه در قرآن به عنوان شجره ملعونة (درخت ملعون) نام برده شده است. و پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم در خواب ديد كه بني اميه مانند بوزينة بر منبر او جست و خيز مي كنند و از اين امر غمگين گرديد.

و در حديث است كه پيامبراكرم صلي اللّه عليه و آله وسلم فرمود: وقتي پسران عاص (فرزند اميه) به چهل نفر رسند مال خدا را ميان خود مي گردانند و بندگان خدا را برده خود كنند.

از عثمان و فسادها و ترويج خاندان بني اميه و حيف و ميل بيت المال و تحريفهاي زمان او كه بگذريم، معاويه است كه فساد و بدعت و قتل و جنايت او در كتابهاي تاريخ ذكر شده است و ما قبلا اندكي از آن را نقل نموديم. ديگري يزيد پسر معاويه است كه سه سال و نه ماه حكومت كرد، كه در سال اول سيدالشهداء را با جماعتي از خاندان پيامبر و اميرالمؤمنين و ياران او با وضعي فجيع شهيد نمود و نواميس پيامبر صلي اللّه عليه و آله وسلم را به اسارت گرفت و در شهرها به نمايش گذارد.

و در سال سوم واقعه حره را به پا نمود و در يك يورش به مدينه منوره، قتل عامي عجيب نمودند و ده هزار نفر را كشتند و سپس به نواميس مردم پرداختند و اموال و زنان مردم مدينه را تا سه روز بر سپاهيان مباح كردند، و كردند از جنايت آنچه كردند و قلم از نگارش آن شرم دارد و به گونه اي

كه هزاران زن از زنا باردار شدند و برخي ده هزار نفر گفته اند و ايشان را اولاد الحرة مي ناميدند، حتي حريم مسجد نبوي از جسارت مصون نماند، مردم متحصن در مسجد را چنان قتل عام كردند كه روضه مسجد پر از خون شد و تا قبر رسول صلي اللّه عليه و آله وسلم خون رسيد، اسبهاي ايشان حرم را آلوده كردند.

و بعد از اين جريان در اواخر سلطنت يزيد، براي دفع شورش عبدالله بن زبير، خانه خدا را به آتش كشيدند و ديوارهاي آن فرو ريخت. و يكي از احكام اموي عبدالملك بن مروان است كه مقداري در مورد او سخن گفته ايم و بعدا در مورد فرماندار جنايت پيشه او حجاج بيشتر سخن خواهم گفت. و ديگر از حكام اموي وليد بن يزيد بن عبدالملك است آن مرد بي دين و فاسق و فاجر كه حتي به ظواهر اسلام نيز ملتزم نبود، و همواره به شراب خوارگي و انواع بازيها و فسقها مشغول بود، گاهي كه خيلي سرحال بود، خود را در حوضي از شراب كه آماده كرده بود مي انداخت و آنقدر مي خورد كه كم شدن آن معلوم مي شد.

گويند: شبي مست كرد و سوگند ياد كرد كه كنيز مست خود را كه جنب نيز بود براي نماز جماعت به مسجد فرستد، لباس خود را بر او پوشاند و او را به مسجد فرستاد تا با مردم نماز گزارد.

و او همان گستاخي است كه تصميم گرفت بر بام كعبه مراسم عياشي به پاكند، روزي به قرآن تفأل زد آيه مباركه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد [2] آمد. ناراحت شد و قرآن را به گوشه اي

نهاد و آن را آنقدر تيرباران كرد تا پاره پاره شد و اشعاري سرود كه مضمون آن اين بود: آيا مرا به عنوان ستمگر معاند تهديد مي كني؟ آري من آن ستمگر كينه توزم، وقتي روز قيامت نزد خدايت رفتي بگو: خدايا وليد مرا پاره پاره كرد.

حكايات معاشقه او با زنان بدكاره در تاريخ مستور است. [3] .

آري اينانند همان شجره ملعونه كه اميرالمؤمنين عليه السّلام از آنها در اين خطبه سخن گفته و جنايات آنها را اجمالا بيان نموده است. در نهج البلاغة است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود: (بني اميه آنقدر بر امور مسلط شوند) تا اينكه گمان كننده گمان مي كند دنيا به تسخير بني اميه درآمده، سود خود را به آنها مي دهد و بر آب صاف و پاكيزه خود فرودشان مي آورد (دنيا كاملا به كام آنهاست) و تازيانه و شمشير آنها (ظلم و ستمشان) از اين امت برداشته نمي شود.

با اين كه اين گمان باطل است، و دولت بني اميه و بهره وري آنها در زندگاني دنيا مانند اندك آبي است كه هنوز درست نچشيده تمامي آن را بيرون مي اندازند.

و در خطبه ديگر فرمود

بني اميه را مهلتي و ميدان فرصتي است (اسب سلطنت را) در آن جولان مي دهند و چون در خلاف ميان آنها اختلاف و زد و خورد افتاد، كفتارها آنها را فريب داده و بر آنها تسلط يابند.

مسعودي مدت حكومت بني اميه را هزار ماه، معادل هشتاد و سه سال و چهار ماه تمام مي داند همچنان كه در روايتي آمده است چون پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله در خواب ديد بني اميه چون بوزينه گان بر منبرش جست و خيز مي كنند،

ناراحت شد، خداوند سوره مباركه قدر را فرستاد كه در آن فرمود: «ليلة القدر خير من الف شهر؛ شب قدر از هزار ماه برتر است.» [14] .

شارح نهج البلاغة گويد: اين كه حضرت، ابومسلم را به كفتار تشبيه كرد، خبر صريحي است از غيب، زيرا انقراض بني اميه به دست ابومسلم و او در اول كار خود عاجزترين و فقيرترين مردم بوده است. [5] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه.

[2] ابراهيم: 15.

[3] تتمة المنتهي.

[4] تتمة المنتهي.

[5] شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد.

پيشگوئي قيام صاحب زنج در بصره

اميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبه اي كه از آينده خبر مي داد فرمود: اي احنف (نام كسي است) گويا او را مي بينم (فرمانده لشگر زنگيان را) كه با لشكري خروج مي كنند كه گرد و غبار و هياهو و صداي لجام و آزار اسبها ندارند، با قدمهاي خود زمين را مي كوبند (فساد مي كنند) و قدمهايشان مانند قدمهاي شتر مرغ است (پهن و كوتاه و با فاصله ميان انگشتان).

واي بر كوچه هاي آباد و خانه هاي آراسته شما كه داراي بالها (كنگره هائي) ست همچون بالهاي كركس و داراي خرطومهائي است (ناودانهاي سنگين) همچون خرطوم پيلان. كسي بر كشته هاي آن لشكر گريه نكند (زيرا خانواده آنها در شهرهاي ديگرند و آنها بردگان بودند) و از غائب آنها جستجو نمي شود (كسي از اقوام و بستگان ندارند كه نگران آنها باشد) من دنيا را بررسي كردم و سنجيده واندازه گرفتم و به حقيقت آنها بينا مي باشم. [1] در سال255 هجري در زمان المهتدي باللّه خليفه عباسي مردي كه به صاحب زنج معروف شد. [2] در حوالي بصره قيام كرد، او مردي سنگدل و بدكردار بود و در يك واقعه بصره سيصد هزار نفر

از مردم را قتل عام كرد، سپاهيان او را زنگيان تشكيل مي دادند.

در اول قيام در لشكر او به جز سه شمشير نبود، در محله كرخ اسبي براي او هديه آوردند كه آن را زين و لجام نبود و از هيچ طرف نمي شد آن را مهار كرد،با ريسماني از ليف براي اسب او لجام درست كردند، به همين سبب حضرت فرمود: لشكر او صدا ندارد (آلات و اسباب جنگي كه موجب غوغا مي شود در لشكر او نبود)

در روز جمعه هفدهم سال257 داخل بصره شد و مردم را قتل عام كرد، مسجد جامع و خانه هاي مردم را آتش زد، روز جمعه و شب و روز شنبه پيوسته به كشتار ادامه داد و خانه ها را به آتش كشيد تا آنكه جويهاي خون روان و كوي و بازار خونين گشته و گلستان به گورستان مبدل شد، هر خانه اي كه در رهگذر انسان و يا چهارپايان بود با همه اسباب و اثاث و آنچه در آن بود سوخت. در تاريخ آمده است: آتش از دامنه اين كوه تا آن كوه شعله ور شد، و قتل و غارت و آتش تمامي شهر را فرا گرفت. بعد از اين قتل عام (و ايجاد وحشت) به مردم امان دادند و گفتند: هر كه به خانه ابراهيم بن محمد رود در امان است، وقتي مردم اجتماع كردند، بهانه پيش كشيدند و شمشير در ميان ايشان نهادند، صداي مردم به شهادت جاري و خونشان در زمين ساري بود، هر پولداري كه در شهر بود اول مال او را گرفته و اگر امتناع مي كرد با شكنجه مي گرفتند، سپس او را مي كشتند، فقرا را بدون درنگ قتل

عام مي كردند، [3] خلاصه هر كس را ديدند كشتند.

قحطي در ميان شهر ظاهر شد، مردم بصره به ناچار به خوردن حيوانات پرداختند،و براي حفظ جان خود به چاه ها پناه بردند، شب هنگام بيرون مي آمدند و دنبال غذا مي گشتند، و چون آذوقه اي نماند به خوردن گوشت سگ و موش و گربه پرداختند و همين كه هوا روشن مي شد به چاه ها مي رفتند و مخفي مي شدند، آنقدر به اين كار ادامه دادند كه از حيوانات نيز چيزي نماند، و در اثر قحطي و ترس جان هر كسي كه تواني داشت، رفيق خود را كشت و خورد.

چنان كار بر مردم سخت شد كه زني را ديدند سري بر دست گرفته مي گريد، از سبب آن پرسيدند گفت: مردم اطراف خواهرم جمع شده بودند منتظر بودند بميرد تا گوشت او را بخورند!

هنوز خواهرم نمرده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قسمت نمودند و از گوشت او فقط همين سر را به من دادند و به من ظلم كردند!

به اين جهت بود كه حضرت امير عليه السّلام در پيشگوئي خود مردم بصره را به مرگ سرخ (كشتار) و گرسنگي خبر داده فرمود:

واي بر تو اي بصره از لشكري كه عذاب خداوند است. بانگ و غبار ندارد و زود باشد كه اهل تو به مرگ سرخ و گرسنگي و قحطي مبتلا گردند.

اين از معجزات بزرگ اميرالمؤمنين عليه السّلام است. [4] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة فيض خطبه 128.

[2] نام و نسب خود را علي بن احمد بن عيسي بن زيد، معرفي مي كرد، گر چه از نظر تاريخي مورد ترديد است خودش مدعي بود اصالة اهل طالقاني است

آنگاه به عراق منتقل شده اند. (الكامل ج_7 ص205).

[3] الكامل في التاريخ، ج 7 ص245.

[4] منتهي الآمال.

پيشگوئيهاي درباره حجاج و ستمهاي او

اميرالمؤمنين عليه السّلام در خطبه اي فرمود:

اگر آنچه من مي دانم و از آنچه بر شما آشكار نيست بدانيد (بلاها و سختيها) همانا (از خانه ها) به سوي خاكها (بيابانها) مي رويد و بر اعمال خود (نافرماني از رهبران حق و رفاه طلبي) گريه مي كنيد و چون زنهاي فرزند مرده بر سينه و صورت مي زنيد، (آنقدر به وحشت مي افتيد كه) اموال خود را (از ترس جان) بي نگهبان رها مي نمائيد و هر مردي از شما چنان گرفتار است كه به ديگري توجه نكند.

اما شما پند واندرزي كه به شما داده اند فراموش كرده ايد و از آنچه شما را بر حذر داشته اند (عواقب مخالفت امام عليه السّلام) ايمن گشته ايد، پس رأي وانديشه شما سردرگم و كارتان پراكنده و درهم گرديده. دوست دارم خداوند ميان من و شما جدايي افكند و مرا به كسي كه سزاوارتر است از شما به من (يعني پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم و ياران باوفاي حضرت ملحق گرداند.)

به خدا قسم آنها مرداني بودند داراي رأي وانديشه هاي پسنديده، صاحبان حلم و بردباري بسيار، و سخنان حق و راست كه ظلم و ستم (بركسي) روا نمي داشتند، به راه راست سبقت گرفتند و رفتند پس به آخرت جاويد و عيش نيكو دست يافتند.

آگاه باشيد:

به خدا سوگند پسري از قبيله بني ثقيف (حجاج بن يوسف ثقفي) بر شما مسلط خواهد شد، از روي تكبر جامه بر زمين مي كشد، به حق پشت كرده، ستم فراوان نمايد، سبزه شما را (اموالتان را) مي خورد و پيه شما را آب مي كند (با ظلم

فراوان توان شما را رنجور كند).

سپس حضرت با جمله اي كه بعدا منظور حضرت معلوم گرديد فرمود: بياور اي اباوذحة آنچه داري! [1] .

بعضي از شارحان نهج البلاغة گويند: وذحة در لغت به معني پشكلي است كه در زير دنبه گوسفند از بول و سرگين بسته مي شود و امام عليه السّلام به واسطه رنجش از اصحاب خود اين جمله را فرمود و پيدايش حجاج را خواسته و به اين بيان شگفت انگيز از غيب اشاره نموده، ولي مردم مراد حضرت را از وذحة ندانستند تا زماني كه حكايت حجاج با خنفساء كه حيواني است كوچكتر از سوسك رخ داد و حجاج خنفساء را به لفظ وذحة تعبير كرد و اين تعبير حجاج بر سر زبانها افتاد و مقصود حضرت از آن كلمه مشخص گشت. ابن ميثم بحراني در شرح نهج البلاغه گويد: روزي حجاج بر سجاده خود نماز مي گذرد، سوسكي بطرف او آمد، حجاج گفت: اين را از من دور كنيد كه وذحة (پشكل) شيطان است. [2] .

روزي اشعث بن قيس (آن منافق بدكردار) از قنبر خواست تا براي او اجازه ورود بر حضرت علي عليه السّلام را بگيرد، ولي قنبر او را رد كرد و مانع ورود او شد، او قنبر را زد و بيني وي را خوني نمود، علي عليه السّلام بيرون آمده فرموده: اي اشعث تو را با من چكار؟ آگاه باش به خدا قسم اگر با غلام ثقيف اين چنين بازي كني و حضرت جمله اي در تحقير او گفت كه كنايه بود از اينكه به سختي تو را عقوبت كند اشعث گفت: جوان ثقيف كيست؟ فرمود: جواني است كه بر مردم حكومت كند و هيچ خانه اي از عرب نماند

مگر اينكه بر آنها ذلت وارد كند.

اشعث پرسيد: چند سال حكومت مي كند؟ حضرت فرمود: بيست سال اگر برسد، و در روايت ديگري حضرت به اهل بصره فرمود:

اگر من اداي امانت نمودم براي شما و بر غيب شما را نصيحت كردم، و شما مرا متهم نموديد، خداوند جوان ثقفي را بر شما مسلط گرداند، پرسيدند: اين جوان كيست؟ فرمود:

مردي كه هيچ حرمتي باقي نگذارد مگر اينكه آن را هتك كند. [3] .

حضرت امير عليه السّلام در اين كلمات نوراني به دو مطلب مهم اشاره نمود

1- ظلم و ستم فوق العاده حجاج

2- مدت حكومت او.

حجاج بن يوسف و جنايات او

اما حجاج بن يوسف بن عقيل ثقفي مردي بود بي باك و فتاك، مي گويند هنگام تولد سوراخ دبر نداشت. بعدا مكان دبر او را سوراخ كردند، و همچنين پستان (مادر يا دايه را) قبول نمي كرد با راهنمائي شيطاني با تفصيلي كه در كتب تاريخ آمده است تا سه روز مقداري خون به دهانش گذارند و او مي ليسيد و روز چهارم پستان قبول كرد، به اين سبب خونخوار شد و از خون ريزي نمي توانست خود را نگه دارد، او مي گفت: بيشترين لذت من در ريختن خون است، تعداد كشته هاي او به غير از آنچه در جنگهاي كشته است به صد و بيست هزار نفر مي رسد، وقتي حجاج مرد در زندان او پنجاه هزار مرد و سي زن بود كه شانزده هزار از آنها برهنه و عريان بودند و مرد و زن را با هم زنداني مي كرد و زندان او سقف نداشت، سي و سه هزار زنداني او بي گناه بودند.

از شعبي نقل كرده اند كه گفته است: اگر

هر امتي خبيث و فاسق خود را بيرون آورند و ما حجاج را عرضه كنيم، قطعا ما بر تمامي آنها پيروز مي شويم. او بسياري از شيعيان حضرت را با تهمت كفر و زندقه مي زدند برايش بهتر بود از اينكه او را شيعه علي بدانند.

ابن جوزي گويد: زندان حجاج سقف نداشت، وقتي زندانيان از گرماي آفتاب به كنار ديوار مي آمدند تا از سايه آن در مقابل گرماي خورشيد استفاده كنند نگهبانان آنها را سنگباران مي كردند. به زندانيان نان جو مخلوط با نمك و خاكستر مي داد، دراندك مدتي زنداني پوستش سياه مي شد به گونه اي كه شكل سياه پوستان مي گشت. روزي جواني را حبس كردند، بعد از چند روز مادرش به ديدن او آمد وقتي او را ديد نشناخت و گفت: اين شخص پسر من نيست اين يكي از سياه پوستان است! آن جوان گفت: نه اي مادر، (من پسر تو هستم) شما نامت فلانة دختر فلانه هستي، پدرم فلاني است، وقتي مادر او را شناخت فريادي زد و جان داد. [4] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة فيض الاسلام.

[2] نهج البلاغه فيض الاسلام.

[3] بحار، ج 41 ص 317.

[4] سفينة البحار، ج 1 تتمة المنتهي.

ت

توجه به مسائل رواني كودكان يتيم

بسياري، نيازها و نيازمندي هاي يتيمان را از ديدگاه امور مادّي مي نگرند،

كه بايد داراي مسكن وهمسر و لباس و تغذيه مناسب شوند،

امّا امام علي عليه السلام به همان اندازه اي كه به احتياجات مادّي و جسمي يتيمان فكر مي كرد، به رفع نيازها و كمبودهاي رواني آنها نيز مي انديشيد،

كه دچار عقده هاي رواني، يا كمبودهاي عاطفي نگردند.

در رابطه با يتيمان، تنها غذا براي آنها نمي برد، بلكه با دست خود غذا در دهانشان مي گذارد تا شيريني گرفتنِ

غذا از دست پدر را بچشند.

يتيمان را دور خود جمع مي كرد،

و با انواع بازي ها، و صداي تقليدي گوسفند آنها را مي خنداند.

وقتي يتيمان را به منزل مي آورد، و مي خواست به آنها عسل بخوراند، انگشتان خود را مي شست، و با انگشتان خود عسل در دهان يتيمان مي گذارد كه دو نوع شيريني را بچشند:

شيريني عسل

و شيريني از دست پدر گرفتن

گرچه افراد ناآگاه به امام علي عليه السلام اعتراض مي كردند، كه اين كارها در شأن شما نيست.

امّا امام علي عليه السلام به نكات ظريفي توجه داشت كه امروز در علم روانشناسي، و روانشناسي كودك، و روانشناسي تربيتي، بسيار مورد توجّه است.

روانشناسان مي گويند:

علل بزهكاري فرزنداني كه پدر يا مادر را از دست دادند كمبود «عاطفه» است.

امام علي عليه السلام آنقدر به يتيمان توجّه داشت، و با آنها مهرباني مي كرد كه ديگران مي گفتند:

لوددْتُ اِنّي كُنْتُ يتيماً

(اي كاش منهم يك يتيم بودم) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 49.

تماشاي آب گودالها پس از باران

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود كه:

شبي در مدينه باران فراواني باريد و بيابان ها و گودال ها پُر از آب شد.

صبح آن روز رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من فرمود:

بيا تا به صحراي «عقيق» برويم و طراوت و صفاي آب هاي جمع شده در گودال ها و درّه ها را تماشا كنيم.

همراه پيامبر به تماشاي بيابان رفتيم و منظره هاي زيباي طبيعت را تماشا مي كرديم،

گفتم:

اي رسول خدا! اگر ديشب اطّلاع مي داديد غذائي آماده مي كردم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

آنكس كه ما را تا اينجا آورد، نمي گذارد گرسنه بمانيم، ناگاه ابري آمد و خود را پائين كشيد و سفره غذائي در پيش روي پيامبر انداخت.

در آن سفره، انارهاي زيبائي

بود كه به آن طراوت و زيبائي هيچ چشمي نديده بود.

از آن انارها خورديم و مقداري براي فاطمه و فرزندان خود برداشتيم. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب الفاخرة - و - ثاقب المناقب.

توجه به مستحبات

نماز، صحبت كردن با خداست،

و كسي كه عاشق خداست و دوست دارد با خدا صحبت كند نماز مي خواند و وقت و لحظات عمرش را بي حساب نمي گذراند.

امام صادق عليه السلام نقل كرد كه:

امام علي عليه السلام در امّت اسلام تنها فردي بود كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند و از نماز سيري نداشت.

عَنْ ابي عبداللَّه عليه السلام قال: فَاِنَّ عَلِيّاً كانَ يُصَلّي في الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةَ ألْفَ رَكْعَةٍ

«از ابي عبداللَّه عليه السلام نقل شده كه فرمود:

علي عليه السلام نماز مي خواند در شبانه روز 1000 ركعت نماز» [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 317.

تشويق به اذان رايگان

شخصي خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد كه اذان مي گفت،

و به مردم قرآن مي آموخت،

و از اين راه حقوق دريافت مي كرد و زندگي خود را اداره مي نمود.

به امام علي عليه السلام گفت:

سوگند به خدا! اي اميرالمومنين، من تو را براي خدا دوست دارم.

حضرت در پاسخ او فرمود:

امّا من تو را در راه خدا دوست نمي دارم.

آن شخص شگفت زده پرسيد:

چرا؟ مگر من چه عمل ناروائي را مرتكب شدم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

براي اينكه اذان گفتن را راه كسب خود قرار دادي.

و براي آموزش دادن قرآن از مردم حقوق دريافت مي كني.

در حالي كه از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود:

«هركس در تعليم قرآن از مردم اُجرتي بگيرد، بهره او همان است و در قيامت اجري نخواهد داشت.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج17 ص157،و من لايحضرالفقيه ج3 ص 461 : 109.

توجه به ره آورد شوم فرار

اگر ملّتي در برابر دشمن گريخت،

ديگر آزادي و استقلال ندارد،

سلامت و اصالت نخواهد داشت و سرنوشت او در دست دشمن است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِنَّ فِي الفَرار مَوْجِدَةَ اللّهِ وَ الذُّلَّ اللازِمَ وَالْعار الْباقِي

(در فرار كردن خشم و غضب خدا، ذلّت هميشگي، و ننگ دائمي است.) [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به كيفر فرار فرمود:

فرار از جنگ و خالي كردن ميدان، گناه نابخشودني است و عذاب الهي در پي دارد؛

وَ ايم اللّه لَئِنْ فَرَرْتُم مِنْ سَيفِ الْعاجِلَةِ لا تَسْلَمُوا مِنْ سَيفِ الآخِرَة

(از شمشيرهاي دنيا فرار كنيد نمي توانيد از شمشيرهاي آخرت بگريزيد) [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 6:124 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] خطبه 6:124 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

توجه به حتمي بودن مرگ

اگر انسان به مرگ و مردن توجّه داشته باشد، كه سرانجام بايد از اين دنيا برويم، پس چرا با ذلّت و خواري زندگي كنيم؟

و چرا با ذلّت بميريم؟

ياد مرگ مي تواند از نظر رواني، و فكري عامل بازدارنده خوبي براي فرار كردن باشد كه فرمود:

وَاَنْتُم طُرَدَاءُ اْلَموْتِ،، اِنْ اَقَمْتُم لَهُ اَخَذَكُمْ، وَاِنْ فَرَرْتُم مِنْهُ أَدْرَكَكُم

(شما اسيران مرگ مي باشيد، اگر بايستيد شما را دستگير مي كند و اگر فرار كنيد به شما خواهد رسيد.) [1] .

در سخنراني ديگري فرمود:

هَلْ مِنْ مَناصٍ اَوْ خَلاصٍ؟ اَوْ مَعاذٍ اَوْ مَلاذٍ اَو فَرار؟ [2] .

(آيا راه نجات و گريزي هست؟ آيا پناهگاهي يا راه فراري يا بازگشتي وجود دارد؟)

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 8:27 نهج البلاغه معجم الفهرس.

[2] خطبه 58:83 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

توجه به اجل طبيعي

هر انساني دو اجل دارد، اجل طبيعي و اجل اختياري، مي شود با احسان و صله رحم، محدوده زندگي را بيشتر كرد و به عمر طولاني دست يافت، امّا با فرار كردن نمي شود عُمر را زياد و از مرگ گريخت كه فرمود:

وَاِنَّ اْلفارَّ لَغيرُ مَزيدٍ في عُمرِهِ

(فرار كننده نمي تواند به عمرش بيافزايد) [1] .

اگر انسان خود مرگ را انتخاب نكند

و تصميم به خودكشي نگيرد

و عوامل ازدياد عمر مطرح نشوند. (مانند: احسان و نيكوكاري، صله رحم و نيكي به پدر و مادر)

و موانع طول عمر پديد نيايد. (مانند: ظلم، خونريزي، زنا، قطع رحم، عاقِ والدين) هر انساني أجل و مرگ طبيعي دارد، كه تا آن لحظه خاصّ در أمان است.

پس نبايد از تهديدهاي دشمن، يا فراواني لشگريان خصم ترسيد، يا از نبرد با دشمنان هراس به دل راه داد كه اگر وقت و زمان مشخّص اجل فرارسد،

خواهيم مُرد و الاّ در برابر انواع حوادث به سلامت خواهيم گذشت.

اين باور ارزشمند مي تواند عامل بازدارنده مناسبي از فرار در جنگ باشد، كه امام علي عليه السلام فرمود:

وَكفَي بِاْلأَجَلِ حَارِسَاً

(أجل قطعي براي حفاظت انسان كافي است) [2] .

و براي توضيح اين اصل فرمود:

اَما انِّهُ قَدْيرْمي الرَّامي وَ تُخْطِئُ السِّهامُ

(آگاه باشيد گاهي تيرانداز تيرش به خطا مي رود) [3] .

وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به ترور تهديد كردند فرمود:

وَاِنَّ عَلَي مِنَ اللّهِ جُنَّةً حَصِينةً، فَاِذا جَاءَ يوُمِي اِنْفَرَجَتْ عَنّي وَأَسْلَمَتْنِي فَحِينَئِذٍ لايطِيشُ السَّهْمُ وَلايبْرَأُ اْكَلْمُ

(پروردگارم براي من سپر محكمي قرار داده كه مرا از حوادث حفظمي كند، هنگامي كه روز مرگ من فرارسد، نه تير خطا مي كند و نه زخم بهبودي مي يابد) [4] .

ما كه از غيب خبر نداريم،

و وقت اجل طبيعي را نمي شناسيم،

و نمي دانيم كه چه اعمالي جهت ازدياد عمر، انجام داده ايم؟

پس چرا از مرگ بترسيم؟

و در عمليات هاي گوناگون شركت نكنيم؟

يا تن به ذلّت و خواري بسپاريم؟

روزي آمديم و روزي خواهيم رفت.

چه بسا رزمندگان خطّ مقدّم كه سالم بازگشتند و ديگران كه به جنگ نرفتند در بستر آسايش مردند!!

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 7:124 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] حكمت 306 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] خطبه 1:141 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[4] خطبه 62 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

تعريف از حمام و پاكيزگي

نسبت به حمّام، امام علي عليه السلام فرمود:

نِعْمَ الْبَيْتِ الْحَمَّام، يُذْكِرُ النَّارَ، وَ يُذْهِبُ بِالدَّرَنْ

(چه خوب خانه اي است حمّام، كه گرماي آن انسان را به ياد جهنّم مي اندازد، و آلودگي را از بدن پاك مي كند.) [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 1 ص 361.

توجه به ارزش تخصص هاي علمي

در فرهنگ اجتماعي انسان هاي معاصر با تقويت روح ناسيوناليستي، و رواج گرايش هاي حزبي، گروهي، سازماني، هر فردي سعي دارد تا نيازهاي خود را در جمع گروه و حزب و هم كيش خود مطرح سازد،

و از تخصّص هاي متخصّصين هم عقيده خود بهره مند گردد،

كه با انواع تعصّبات قومي و نژادي و گرايش هاي سازماني در هم آميخته است.

در صورتي كه در ديدگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام علم و تخصّص هاي علمي ارزشمند است،

هركس و از هر جائي كه باشد بايد از او بهرمند شد،

كه فرمود:

وَقَالَ عليه السلام: خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّي كَانَتْ، فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّي تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَي صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.

(و درود خدا بر او فرمود: حكمت را هر كجا كه باشد، فراگير، گاهي حكمت در سينه منافق است و بي تابي كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مؤمن آرام گيرد.) [1] .

از اين رو رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله به اطبّاء يهودي، مسيحي، و ديگر اقوام و أديان اجازه مي داد كه در كشور اسلامي و شهر مدينه، مطب داشته باشند، و مردم را«ويزيت» كنند.

و در حكومت امام علي عليه السلام نيز طبيب يهودي حق داشتن مطب و درمان بيماريها را داشت.

در صورتي كه در ديگر حكومت ها و حاكميّت ها از اينگونه آزادي خبري نبود و نيست.

اجازه ويزيت كردن طبيب يهودي

پس از ضربت خوردن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پيشنهاد دادند كه طبيب بياورند.

در ميان اطباء معروف آن روز«اثيربن عمرو هاني سلوني»، از همه مشهورتر و صاحب كرسي، و مذهب او يهوديّت بود.

او را آوردند، و امام هم مخالفت نكرد.

يعني از علم و تخصّص بايد استفاده كرد، هر جا و توسط هر كسي كه باشد.

(آنگونه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به طبيب يهودي در مدينه اجازه باز كردن مطب داد.)

طبيب گفت:

گوسفند مادّه بياوريد.

آوردند، و به دستور طبيب آن گوسفند را ذبح كردند.

طبيب شُش گوسفند را گرفت، و گرم بر روي زخم گذاشت و با فشار در آن دميد تا آنكه شُش در زخم سر امام علي عليه السلام فرو رفت،

كمي صبر كرد و آن را بيرون آورد، ديد كه زهر به مغز سر رسيد، گفت:

كار از تدبير ما بيرون است. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 79 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] ناسخ التواريخ ج 4 ص 286.

تره

سياّري (از بزرگان) از اميرالمؤمنين عليه السلام اينگونه آورده اند كه:

كَانَ أميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يَأْكُلُ الْكُرَّاثَ بِالْمِلْحِ الْجَريشِ. [1] [2] .

«آن حضرت تَره را با نَمَكِ خُورد شده مي خوردند.»

----------------

پي نوشت ها:

[1] في القاموس: جرش الشي ء لم ينعم دقه فهو جريش.

[2] بحارالأنوار ج62 ص202 ح11.

تربچه

تُرُبچه و درمان بلغم

تُرُبچه و هضم غذا

امام رضا عليه السلام از پدران خود از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

«اَلْفُجَّلُ أصْلُهُ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ، وَ يَهْضِمُ الطَّعامَ، وَ وَرَقُهُ يَحْدِرُ الْبُولَ. [1] .

«تُرُبچه، بلغم را ريشه كَن مي كند، و غذا با آن زود هضم مي گردد و برگ تُرُبچه ادرار آور است.»

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص231-230 ح2. وأمالي الطوسي ج1 ص373. ومكارم الأخلاق ص394 ح3 باب الفجل.

تخم مرغ

تخم مرغ و زيادي فرزندان

اصبغ بن نباته از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

إنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأنْبِيَاءِ شَكا إلَي اللَّهِ تَعَالي قِلَّةُ النَّسْلِ في أمَّتِهِ، فَأَمَرَهُ أنْ يَأْمُرَهُمْ بِأَكْلِ الْبيضِ، فَفَعَلُوا، فَكَثُرَ النَّسْلُ فيهِمْ. [1] .

«پيامبري از پيامبران الهي از اندك بودن فرزند در امّت خود به خدا شكايت كرد،

خداوند دستور فرمود تا امّت او تخم مرغ بخورند،

چنين كردند و فرزندانشان زياد شد.»

------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص80 ح7.

تحمل اهانت هاي خوارج

در گذشته و حال مي نگريم كه حاكمان پيروز، و سلاطين و پادشاهان، و سران احزاب سياسي، چگونه با مخالفان خود برخورد مي كردند، و با تصفيه هاي خونين، و قتل و غارت، شكنجه و زندان، اجازه ابراز عقيده را به آنها نداده، و هر گونه حركتي را از آنان سَلب مي كرده، و مخالف را تحمّل نمي كردند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در روش برخورد با دشمن، و تحمّل مخالفان الگو و بي نظير بود.

روزي جمعي از خوارج وارد مسجد كوفه شدند تا با شعاري مداوم سخنراني امام علي عليه السلام را بر هم زنند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سرگرم سخنراني بود كه شخصي بلند شد و فرياد زد:

«لاحُكْمَ اِلاَّ لِلَّه»

و ديگري از سوئي ديگر داد زد:

«لاحُكْمَ اِلاَّ لِلَّه»

و سوّمي از گوشه ديگر مسجد همين شعار را داد.

سپس گروهي برخاستند، و اين شعار را دادند.

و امام علي عليه السلام با بزرگواري خاصّي سكوت نموده و مخالفت هاي آنان را تحمّل كرد.

آنگاه خطاب به مردم فرمود:

كَلِمَةُ حَقٍّ يرادُ بِها الْباطِلْ

(شعار حقّي است كه از آن باطل اراده مي كنند.)

سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود:

تا وقتي كه دست به شمشير نبرديد، و با ما

هستيد، از سه اصل اساسي برخورداريد:

1- لا نَمْنَعُكُمْ مَساجِدَ اللَّهِ أنْ تَذْكُرُوا فيها اِسْمَهُ

(از ورود شما به مسجد براي نماز جلوگيري نمي كنيم.)

2- لا نَمْنَعُكُمْ مِنَ الْفِي ءْ ما دامَتْ أيديكُمْ مَعَ أيدينا

(تا وقتي كه با ما هستيد از حقوق بيت المال، شما را محروم نمي كنيم.)

3- لا نُقاتِلُكُمْ حَتّي تَبْدَؤُنا

(با شما نمي جنگيم تا شما جنگ را آغاز كنيد.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج4 ص53.

تلاش در هدايت خليفه اول

گرچه پس از وفات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سران سقيفه قدرت را به دست گرفتند، و مخالفان را سركوب كردند، امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دست از هدايت آنان برنداشت، مانند:

الف- روزي با خليفه اوّل به روش صحيحي مناظره فرمود.

از او پرسيد:

ابابكر تو را به خدا قسم مي دهم كه درست بيانديشي.

آيا خورشيد براي تو هنگام غروب جهت خواندن نماز عصر بازگشت؟! يا براي من؟

خليفه اوّل گفت:

براي تو.

امام علي عليه السلام فرمود:

اگر تو و مردم گواهي مي دهيد كه براي من بازگشت، پس چرا حقائق را ناديده مي انگاريد؟ [1] .

ب- روزي ديگر دست خليفه اوّل را گرفت و به بهانه قَدم زدن، آرام آرام او را به طرف مسجد قبا بُرد،

و بسياري از واقعيت ها را بيان كرد، كه سرانجام خليفه اوّل به حقّانيت امام علي عليه السلام اعتراف كرد.

(امّا ديگر فايده اي نداشت و حاكمان كودتائي راهي جز تداوم سلطه گري هاي خود نمي ديدند). [2] .

ج- در يك مناظره ديگر، ادّعاها و شعارهاي خليفه اوّل و همدستان او را به ارزيابي گذاشت و فرمود: راستي ابابكر، حكومت تو چگونه پديد آمد و قانوني است؟

اگر مي گوئي به وسيله «شورا» حكومت بر مردم را در دست گرفته اي؟

مي پرسم:

كدام شورا؟ كه

اكثر مشاورين حاضر نبودند!

و اگر ادّعاي «خويشاوندي با پيامبر» را داري،

هستند كساني كه خويشاوندي نزديكتر و والاتري با رسول خدا دارند، پس چرا تو بايد از آنها پيشي بگيري؟ [3] .

وَ اِنْ كُنْتَ بِالشُّوري مَلَكْتَ اُمُورَهُمْ

فَكَيفَ بِهذا وَ الْمُشيرُونَ غُيبُ

وَ اِنْ بِالْقُرْبي حَجَجْتَ خَصيصَهُمْ

فَغَيرُكَ أوْلي بِالنَّبِي وَ أقْرَبُ [4] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة ج 4 ص 481.

[2] اثبات الهداة ج 4 ص 500 و 507، (در نقل ديگري دارد كه در مسجد قبا با قدرت اعجاز، رسول خدا را به او نماياند و از زبان پيامبر حقائق را شنيد.)

[3] نهج البلاغه المعجم المفهرس حكمت 190.

[4] حكمت 190 نهج البلاغه معجم المفهرس.

تلاش در هدايت زبير در ميدان جنگ

طلحه و زبير از سران جنگ جمل بودند، در صورتي كه سوابق درخشاني در جنگ هاي صدر اسلام داشتند و همواره از دوستان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار مي آمدند،

پس از آنكه خليفه سوم كشته شد، با اصرار فراوان طلحه و زبير، امام علي عليه السلام خلافت را پذيرفت.

امّا پس از استقرار حكومت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام، چون درخواست هاي سياسي، اقتصادي فراواني از امام علي عليه السلام داشتند كه به آنها پاسخ مناسبي داده نشد،

سرانجام تسليم هواي نفساني شده، جنگ جمل را تدارك ديدند.

در ميدان جنگ، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام زبير را صدا زد، جلو آمد و گفت: در أمانم؟

امام علي عليه السلام فرمود: آري.

و امام او را به ياد جنگ اُحد و روزگار جهاد و مبارزه در راه اسلام انداخت.

و فرمود:

زبير يادت هست در كنار هم بوديم، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از جلوي ما رد شد، سلام كرديم، و تو ابراز علاقه فراواني كردي،

و پيامبر فرمود:

(زبير روزي مي آيد كه تو با علي مي جنگي، و تو ستمكار خواهي بود.)

زبير كمي به فكر فرو رفت، سپس گفت:

آري فراموش كردم، و اگر اين حديث را به ياد مي آوردم، هرگز براي جنگ با تو اقدام نمي كردم،

حال از ميدان جنگ فاصله مي گيرم.

امام علي عليه السلام فرمود:

چه فايده اي دارد، تلاش كن تا اين مردم طرفدار شما دست از جنگ بردارند.

زبير گفت:

اين كار امكان ندارد، آنقدر به دروغ برضدّ شما سخن گفتم كه هم اكنون اگر آشكارا از شما حمايت كنم، مرا خواهند كُشت.

آنگاه زبير شرمنده نزد عايشه رفت و گفت:

با علي نمي جنگم.

عبداللَّه فرزند زبير او را به ترسو بودن متّهم كرد كه؛

مي خواهي از جنگ فرار كني.

زبير از اين اتّهام ناراحت شده، نيزه او را گرفت و به سپاه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حمله كرد تا شجاعت خود را نشان دهد.

امام علي عليه السلام به لشگريانش فرمود:

زبير با خدا عهد كرد كه با شما نجنگد، راه را براي او باز بگذاريد تا شجاعت خود را نشان دهد. [1] .

زبير پس از حمله برق آسا به سپاه امام علي عليه السلام به خيمه خود رفت و اسباب و وسائل خود را برداشته، راه مدينه را در پيش گرفت كه در بين راه كشته شد.

آيا اينگونه فتنه انگيزي و پخش شايعات و تحريك مردم و شُعله وَر كردن آتش جنگ و سپس پشيمان شدن و ادّعاي توبه داشتن، ارزش دارد؟

آيا دو دسته از مسلمانان را به جان هَم انداختن و سپس پاي خود را از ميان كشيدن، سودي خواهد داشت؟

بايد تلاش كرد تا دروغ يا شايعه اي رواج پيدا نكند، آتش فتنه اي شعله نگيرد و خون هاي بي گناهان

برزمين نريزد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي ج2 ص171، و بحارالانوار ج18، و كامل ابن أثير ج3.

ترتيب جلسه پرسش و پاسخ

پس از جنگ جمل امام علي عليه السلام بر منبر مسجد جامع بصره و بر منبر مسجد شهر كوفه، نشست و ضمن سخنراني افشاگرانه به مخالفان آزادي بيان داد تا اشكالات و اعتراضات را بيان دارند.

آنگاه با بزرگواري حرف هاي آنان را مي شنيد.

تندي و بدگوئي ها را تحمّل مي كرد، و سپس تك تك سئوالات يا تهمت ها و شايعات را پاسخ مي داد، كه نقش مؤثّري در هدايت دل ها داشت.

يكي از آنها ابوبردة بن عوف ازدي از دوستان خليفه سوم بود، كه در پاي منبر حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بلند شد و اشكالات و شايعات را مطرح كرد و پاسخ شنيد و سرانجام گفت:

(اي اميرالمؤمنين عليه السلام تاكنون دچار شكّ و ترديد بودم، امّا اكنون هدايت گرديدم.) [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص213.

ترك سياست هاي شيطاني

زاذان از امام علي عليه السلام نقل مي كند، كه:

از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مكر و فريب و خيانت در آتش جهنّم است، اگر چنين نبود همانا من از همه مردم عرب در سياست بازي قوي تر و سياست بازتر بودم.

وَاللَّهِ مَا مُعَاوِيةُ بِأَدْهَي مِنِّي، وَلكِنَّهُ يغْدِرُ وَيفْجُرُ. وَلَوْلَا كَرَاهِيةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَي النَّاسِ، وَلكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٍ، وَكُلُّ فُجَرَةٌ كُفَرَةٌ. «وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يعْرَفُ بِهِ يوْمَ الْقِيامَةِ».

وَاللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَكِيدَةِ، وَلَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] عقاب الاعمال ص320 - و - خطبه 200 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- اصول كافي ج 2 ص 338 ح8: كليني (متوفاي 328 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 306: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- كتاب

ارشادص 141: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب صفين ص 204: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

5- أنساب الاشراف ص 174 : 186: بلاذري (متوفاي 279 ه)

6- بحار الانوار ج40 ص193 وج41 ص129: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- بحار الانوار ج 72 ص 290 ح14: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

8- روضه كافي ج 8 ص 24 ح4: كليني (متوفاي 328 ه)

9- سنن ج4 ص122 ب28 ح1581: ترمذي (متوفاي 297ه)

10- كتاب الوافي ج5 ص923: فيض كاشاني (متوفاي 1091ه)

11- بحارالانوار ج33 ص197 و483 ب17: مجلسي (متوفاي 1110ه)

12- ينابيع المودّة ص177 ب51 وج1 ص454: قندوزي حنفي (متوفاي 1294ه).

تلاش در بيداري مردم

امام علي عليه السلام براي اينكه مردم را با آگاهي لازم بسيج نمايد،

هم نامه هاي بيدار كننده براي آنان مي فرستاد.

و هم شخصيت هاي خوش نام و معروف را به سوي آنان اعزام مي كرد،

تا با سخنراني هاي حساب شده، مردم را از فتنه هاي سياسي آگاه سازد.

كه نامه اوّل را براي آگاهي مردم كوفه بدينگونه نوشت:

فَاِنّي اُخْبِرُكُمْ عَنْ أمْرِ عُثْمانَ حَتَّي يكُونَ سَمْعُهُ كَعَيانِهِ

(همانا من شما را در اين نامه بگونه اي از ماجراي عثمان آگاه مي سازم كه شنيدن همانند ديدن باشد.) [1] .

و سپس مالك اشتر و عمّار ياسر، و فرزندش امام مجتبي عليه السلام را براي آگاهي و بسيج كوفيان اعزام فرمود.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 1 نهج البلاغه معجم المفهرس.

توجه به آگاهي سياسي مردم

مردي از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود.

او دو طرف را مي نگريست، از يك طرف حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را مي ديد و شخصيت هاي بزرگ اسلامي را كه در ركاب امام علي عليه السلام شمشير مي زدند.

و از طرفي همسر نبي اكرم صلي الله عليه وآله وسلم، عايشه را مي ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مي فرمايد:

وَ اَزْواجُهُ اُمُّهاتهُم [1] .

(همسران او مادران امّتند.)

و در ركاب عايشه، طلحه را مي ديد از پيشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي كه به اسلام خدمتهاي ارزنده اي كرده است.

و باز زبير را مي ديد، خوش سابقه تر از طلحه، آنكه حتّي در روز سقيفه از جمله متحصّنين در خانه علي عليه السلام بود.

اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود كه يعني چه!؟

آخر علي عليه السلام و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام

و فداكاران سخت ترين دژهاي اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته اند؟ كداميك به حقّ نزديكترند؟ در اين گيرو دار چه بايد كرد؟! سرانجام محضر اميرالمؤمنين عليه السلام شرفياب شد و گفت:

اَيمكِنُ اَنْ يجْتَمِعَ زُبيرٌ وَ طَلْحَةٌ و عائِشَةٌ عَلَي باطِلٍ؟

(آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل اجتماع كنند؟)

شخصيت هايي مانند آنان از بزرگان صحابه رسول اللَّه چگونه اشتباه مي كنند و راه باطل را مي پيمايند، آيا ممكن است؟

امام علي عليه السلام در جواب او سخني دارد كه دكتر طه حسين دانشمند و نويسنده مصر مي گويد:

«سخني محكمتر و بالاتر از اين يافت نمي شود. بعد از آنكه وحي خاموش شد و نداي آسماني منقطع شد، سخني به اين بزرگي شنيده نشده است.» [2] .

فرمود:

اِنَّكَ لَمَلْبُوسٌ عَلَيكَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا يعارَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِف اَهْلَهُ، وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ.

«حقيقت بر تو مشتبه شده. حق و باطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمي شود شناخت.

اين صحيح نيست كه تو اوّل شخصيت هائي را مقياس قرار دهي و بعد حق و باطل را با اين مقياس ها بسنجي، اشخاص نبايد مقياس حقّ و باطل قرار گيرند.

اين حقّ و باطل است كه بايد مقياس اشخاص و شخصيت آنان باشند.»

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احزاب آيه 6.

[2] علي و بنوه ص 40.

تبعيد عبدالله بن سبا

گروهي به رهبري عبداللَّه ابن سبا (كه يهودي و عامل تفرقه در ميان مسلمانان بود) با توجّه به اخبار غيبي اميرالمؤمنين عليه السلام، و معجزات و كرامات وقدرت بازوي آن رهبر نمونه، راه غلو وافراط را در پيش گرفتند، و گفتند:

علي خداست.

و عبّداللَّه سبا، در حضور حضرت

اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

تو او هستي، تو او هستي، تو او هستي.

امام علي عليه السلام هرچه با آنان بحث كرد و آنها را بر حَذَر داشت، از انحرافات خود دست نكشيدند بناچار دستور دستگيري آنها را صادر كرد. [1] .

در وسائل الشّيعه نقل شد:

امام علي عليه السلام عبداللَّه سبا را زنداني، و سه روز او را به توبه راهنمائي كرد، وقتي أثر نداشت، او را در آتش سوزاند. [2] .

در فرائد السمطين نقل شد كه با وساطت ابن عباس به ايران تبعيد شد. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 5 ص 4.

[2] وسائل الشيعه ج 18 ص 554 و553.

[3] فرائد السمطين ج 1 ص 174.

تفسير صحيح قضا و قدر و نفي جبر گرايي

قضا و قَدَر حق است، معني لغوي قضا «حُكم» و «قَدَر» به معني «اندازه» است.

اگر بگويند:

هر واقعه اي به قضاي الهي است،

يعني به حُكم خدا واقع شده،

و اگر بگويند:

به قَدَر الهي است،

يعني باندازه اي مشخّص است.

مثلاً در چه زمان و مكان باشد،

و كوچكي و بزرگي جثّه و اعضاء و جوارح هر يك داراي اندازه اي است، كه خدا معين فرموده است،

و اينكه برخي شُبهه مي كنند كه همه چيز مطابق سرنوشت، و دستوري است كه خداي تعالي از پيش، معين فرمود و بايد همان واقع شود و نتيجه مي گيرند كه:

بنابر اين مردم مجبورند،

حرف درستي نيست.

قضا و قَدَر، عامل مجبور شدن ما نيست،

زيرا خداوند مختار بودن ما را هم مقدّر فرموده است.

از اصبغ بن نباته روايت شد كه گفت:

اميرالمؤمنين عليه السلام از نزد ديواري كه كج شده و در حال سقوط بود به سوي ديواري ديگر رفت.

شخصي به امام

علي عليه السلام گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام از قضاي خدا مي گريزي؟

حضرت فرمود:

از «قضاي» خدا به سوي «قَدَر» خداي عَزَّوَجلَّ مي گريزم.

يعني از قضائي به قضاء ديگر، و از سرنوشتي به سرنوشت ديگر، فرار مي كنم كه هر دو، تقدير خداوند است و من در انتخاب هر دو آزاد و مختار هستم. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] توحيد صدوق (ره).

تبليغات در بازار

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خود در حالي كه تازيانه اي در دست داشت در بازار راه مي رفت و كم فروشان و خلافكاران اقتصادي را مجازات مي كرد، و بخشنامه اي براي استانداران خود فرستاد كه بازار را كنترل و محتكرين را مجازات كنند. [1] .

مرحوم كليني از امام باقر عليه السلام نقل مي كند، كه:

هر روز صبح حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از منزل بيرون آمده، در حالي كه شلاّقي در دست داشت در بازار كوفه قدم مي زد و مردم را نصيحت مي كرد،

و با صداي بلند رهنمودهائي مي داد،

مردم تا صداي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را مي شنيدند هر چه در دست داشتند بر زمين مي نهادند و گوش مي كردند.

سپس به جايگاه خود باز مي گشت تا به مشكلات مردم رسيدگي فرمايد. [2] .

امروز اگر از اين الگوي رفتاري در بازار شهرها، تيمچه ها، پاساژها، استفاده كنيم، همه جا دفتري براي تبليغات داشته باشيم، و با سيستم صوتي درست و مناسب در اوقات حساب شده، بازاريان را نسبت به كار و توليد و پرهيز از خلافكاري ها تشويق و هشدار بدهيم، اثر بسيار چشم گيري خواهد داشت.

-------------

پي نوشت ها:

[1] دعائم الاسلام ج 2ص 36.

[2] فروع كافي ج5ص151 - و - وسائل الشيعه ج12 ص283 - و - امالي صدوق مجلس 75.

تذكر و مجازات در بازار

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به مراكز تجاري و اقتصادي توجّه خاصّي داشت، در بازار كوفه راه مي رفت؛

بازاريان را نصيحت مي كرد، و اگر كسي خلافي مرتكب مي شد، با شلاّق او را مجازات مي فرمود.

در كتاب دعائم الاسلام نقل شد كه:

امام علي عليه السلام در حالي كه تازيانه اي در دست داشت در بازار شهر راه مي رفت، و كساني راكه كم فروشي و

تقلّب مي كردند، شخصاً تنبيه مي فرمود. [1] .

و براي استانداران خود نيز بخشنامه اي فرستاده بود كه بر بازار نظارت كنند و متخلّفان را مجازات نمايند.

اينگونه از روش ّهاي برخوردي، جايگاه بسيار روشن و والائي در جامعه دارد كه به جاي پرونده سازي ها و سرگردان شدن در مشكلات بروكراسي، با شيوه هاي صحيح و آسان، جرم و مجرم شناسائي و براساس احكام اسلام مجازات مي شدند.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] دعائم الاسلام ج 2 ص 36.

تاثير انتقادهاي امام علي در ديگر صحابه

وقتي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نظارت بر سلامت اسلام به خليفه سوم بارها و بارها اعتراض كرد، در ديگر اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز أثر گذاشت، كه آنها نيز برابر خلاف كاري هاي خليفه سوم اعتراض مي كردند.

ابن مسعود نيز يكي از مخالفان سرسخت خليفه سوم بود، وِي ابتداء از مريدان خليفه سوم و از كساني بود كه مي گفت:

حتّي اگر خليفه سوم نماز دو ركعتي در مني را چهار ركعت بخواند بايد از وِي اطاعت كرد، چرا كه:

الخلاف شرٌ «مخالفت شرّ است». [1] .

و در نقل ديگر گفت:

عثمان امام است، من با او مخالفت نمي كنم زيرا مخالفت شرّ است. [2] .

امّا بعدها به شدّت، بر ضدّ خليفه سوم فعّاليت مي كرد. [3] در صورتي كه برخي از صحابه با خليفه سوم متّفق بودند. [4] .

«گرچه بعدها دانشمندان اهل سنّت عقيده اين صحابه را در جواز مخالفت با حاكم به عنوان سيره سياسي شرعي نپذيرفتند.»

آنچه مسلّم است آنكه خليفه سوم بر اين باور بود كه مي بايست قدرت خلافت خود را در ابداع و ابتكار (همانند خليفه دوم) نشان دهد.

او خود مي گفت:

«اقدامات من را عمر نيز انجام مي داد، امّا چون او فرد قاطعي بود كسي

جرأت مخالفت نداشت.» [5] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الطبري ج 4 ص 268، و الغدير ج 8 ص 99 بنقل از سنن ابي داوود ج 1 ص 308، و الاثار قاضي ابو يوسف ص 30، و كتاب الامام شافعي ج 1 ص 159، ج 7 ص 175، و سنن الكبري بيهقي ج 3 ص 144.

[2] شرح نهج البلاغه ج 3 ص 42، ابن ابي الحديد.

[3] انساب الاشراف ج 4 ص 527 - 524، و تاريخ المدينة المنوّره ج 2 ص 1054 - 1049.

[4] تاريخ سياسي اسلام تا سال 40 هجري ص 356 - 349، بحث مخالفين خليفه سوم (بلاذري مي نويسد: درباره انتقادتي كه از خليفه سوم دفاع نكند، انساب الاشراف ج 4 ص 549 ش 1411.

[5] طبقات الكبري ج 8 ص 113، و البيان و التّبيين ج 1 ص 377، و نثر الدر ج 2 ص 12، ج 4 ص 34.

تقويت روحيه مسئوليت پذيري

در اين رابطه امام علي عليه السلام فرمود:

اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَبِلَادِهِ، فَإِنَّكُمْ مَسْؤُولُونَ حَتَّي عَنِ الْبِقَاعِ وَالْبَهَائِمِ. أَطِيعُوا اللَّهَ وَلَا تَعْصُوهُ، وَإِذَا رَأَيتُمُ الْخَيرَ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا رَأَيتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ.

(اي مردم، از خدا بترسيد و پرهيزكار باشيد، زيرا از همه شما در روز قيامت سؤال خواهد شد شما مسئول امور آفريده هاي خدا حتي از شهرها و حيوانات خواهيد بود. خدا را اطاعت كنيد و از فرمانش سرپيچي نكنيد.

هرگاه نيكي و خوبي ها را مشاهده كرديد، انتخاب نماييد و اگر شرّ و بدي يافتيد، از آن اعراض كنيد.) [1] .

روشن است كه تنها با مأموران نظامي و انتظامي يا ديگر دست اندركاران قانون و نظم اجتماعي نمي شود در برقراري

نظم و عدل اجتماعي موفّق بود.

نمي شود براي فرد فرد جامعه مأموران مخفي استخدام كرد.

امكان ندارد كه در همه جا نيروهاي نظامي بتوانند حضور فعّال داشته باشند

و در يك كلمه، انسان نمي تواند انسان را كنترل كند و به اجراي قانون در همه زمان ها و مكان ها مجبور سازد.

بايد روش قرآن كريم و نهج البلاغه و شيوه هاي پيامبران الهي را به كار بست و در هر دلي نيروي ايمان را تقويت كرد.

بايد عقيده به معاد و پرسش هاي قيامت را در دل هر انساني جايگزين كرد.

اگر انسان باور كند

«جهان را خالقي باشد خدا نام»

و بپذيرد در برابر قانون و نظم اجتماعي، روزي از او سؤال مي شود.

هم خود در اجراي قانون مي كوشد و هم در اجراي قانون، نظارت و دخالت مي كند و جامعه انسان ها با احساس تعهّد افراد جامعه و اصل نظارت مردمي، راه نظم و قانون و سلامت و ترقّي را خواهند پيمود.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 5/167 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- عقدالفريد ج 1 ص 44 و 98: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

2- عيون الاخبار ج 2 ص 123: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- أغاني ج 12 ص 6: ابوالفرج اصفهاني زيدي (متوفاي 356 ه)

4- كتاب أمالي ج 2 ص 91: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

5- جامع العلم ص 77: ابن عبدالبر مالكي (متوفاي 338 ه)

6- تحف العقول ص 138: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

7- كتاب أمالي ج 2 ص 238: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه).

تقويت اعتقاد به معاد و محاكمه عمومي

امام علي عليه السلام نسبت به اين شيوه كاربردي فرمود:

فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ

الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَالْكَبِيرَةِ، وَالظَّاهِرَةِ وَالْمَسْتُورَةِ، فَإِنْ يعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ، وَإِنْ يعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ.

(همانا خداوند بزرگ از شما بندگان درباره همه اعمال و رفتار كوچك و بزرگ و آشكار و پنهان سؤال خواهد كرد.

اگر عذاب كند شما را خود به خويشتن ظلم رواداشته ايد و اگر شما را عفو نمايد، خداوند كريم و بزرگور است.) [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 3/27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب الغارات ج1 و230 و223 و235 و 249: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- تحف العقول ص 176 و 177: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

3- كتاب مجالس ص260 م31 ح3: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب أمالي ص25-24 م اول ح31/31: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

5- بشارة المصطفي ص44: طبري شافعي (متوفاي 553 ه)

6- مجموعه ورام ص19 و497: شيخ ورام (متوفاي 605 ه)

7- تاريخ طبري ج3 ص556 سنه36: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

8- كتاب أمالي ص 152 و 153: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

9- بحار الانوار ج74 ص335: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

تقويت روح تعاون و همكاري

اگر در دل انسان هاي يك جامعه، روح تعاون و همكاري تقويت شود و مردم احساس كنند كه اعضاي يك پيكرند، به مرزِ «نظارت مردمي» نزديك شده، خود پاسداري از نظم و قانون را به عهده خواهند گرفت، كه گفت:

وَلكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَي عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَي إِقَامَةِ الْحَقِّ بَينَهُمْ.

(از حقوق واجب الهي بر بندگان اين است كه: به اندازه توانايي خود در خيرخواهي و نصيحت به ديگران بكوشند و براي برقراري حق و عدل همكاري و هماهنگي داشته باشند.) [1]

.

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 14/216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

تلاش در جمع آوري قرآن

آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ديده از جهان فرو بست.

گروهي براي به دست آوردن حكومت و قدرت تلاش كردند برخي به تقويت قوم و قبيله خود روي آوردند.

و افرادي براي رسيدن به مال و مقام در دولت آينده، دست و پا مي زدند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تمام امكانات و قدرتش را بكار گرفت تا قرآن را جمع آوري كرده و در يك جلد بنويسد، كه دستورالعمل زندگي انسانها حفظ شود، و پراكنده نماند.

برخي مي پرسيدند:

چرا علي عليه السلام از خانه بيرون نمي آيد؟

امام علي عليه السلام جواب مي داد:

سوگند خورده ام تا تمامي قرآن كريم را ننويسم از خانه بيرون نيايم، مگر براي نماز يا كارهاي خيلي ضروري.

از اين رو اوّل كسي كه تمام قرآن را نيكو نوشت و در يك جلد آن را جمع آوري كرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است،

چنانچه اوّل حافظ كلّ قرآن، علي عليه السلام است.

بعضي از رجال سياسي به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي گفتند:

چرا از خانه بيرون نمي آيي؟

مي فرمود:

سوگند ياد كرده ام تا قرآن را جمع آوري نكنم عبا بر دوش نگذارم (يعني از خانه بيرون نروم) زيرا مي ترسم دچار كمبود و نقصان شود يا چيزي بر آن بيافزايند و يا آيه اي پس و پيش گردد.

گرچه قرآن نوشته شده امام علي عليه السلام را سران سقيفه نپذيرفتند، امّا با جمع آوري و كتابت قرآن به دست حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همگان با خاطر آسوده دانستند كه وحي الهي با حفظ و كتابت مصون و محفوظ مانده است. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] شواهد التّنزيل. حاكم حسكائي حنفي، و كتاب

بصائر ص 28.

تعريف زهد

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

تمام زهد در دو جمله اي از قرآن مجيد قرار گرفته است:

«لكيلا تأسوا علي مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم» [1] .

(تا بر آنچه از شما فوت شده غمگين نشويد و بر آنچه به شما داده شده دلشاد نگرديد.)

و كسي كه بر گذشته تأسف نخورد و بر آينده شادمان نگردد هر دو طرف زهد را دارا گشته است. [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حديد، آيه 22.

[2] نهج البلاغه، حكمت 377 معجم المفهرس محمد دشتي.

تفسير خوف و رجاء

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بر بهترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

«فلا يأمن مكر اللَّه الاّ القوم الخاسرون» [1] .

(از مكر و كيفر خدا ايمن نمي باشند مگر مردم زيانكار)

و بر بدترين افراد اين امت از رحمت و لطف خدا نوميد مشو؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

«انّه لا ييأس من روح اللَّه الاّ القوم الكافرون» [2] .

(از رحمت خدا نوميد نمي باشند مگر كافران) [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف، آيه 99.

[2] سوره يوسف، آيه 87.

[3] نهج البلاغه، حكمت 377 معجم المفهرس محمد دشتي.

توجه به مسائل رواني كودكان يتيم

بسياري، نيازها ونيازمنديهاي يتيمان را از ديدگاه امور مادّي مي نگرند، كه بايد داراي مسكن و همسر و لباس و تغذيه مناسب شوند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به همان اندازه اي كه به احتياجات مادّي و جسمي يتيمان فكر مي كرد،

به رفع نيازها و كمبودهاي رواني آنها نيز مي انديشد.

تا دچار عقده هاي رواني، يا كمبودهاي عاطفي نگردند.

امام علي عليه السلام يتيمان را دور خود جمع مي كرد، و با انواع بازي ها، و صداي تقليدي از گوسفند آنها را مي خنداند،

روزي يتيمان رابه منزل آورد، و خواست به آنها عسل بخوراند، انگشتان خود را مي شست، و با انگشتان خود عسل دردهان يتيمان مي گذارد كه دو نوع شيريني را بچشند؛

شيريني عسل

و شيريني از دست پدر گرفتن [1] .

گرچه افراد ناآگاه به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراض مي كردند، كه اين كارها در شأن شما نيست.

امّا امام علي عليه السلام به نكات ظريفي توجه مي كرد كه امروز در

علم روانشناسي

روانشناسي كودك

و روانشناسي تربيتي

بسيار مورد توجّه است.

زيرا روانشناسان مي گويند:

علل بزهكاري فرزنداني كه پدر يامادر را از دست دادند كمبودهاي عاطفي است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنقدر به يتيمان

توجه داشت، و با آنها مهرباني مي كرد كه برخي از ياران امام مي گفتند:

لَوَددْتُ اِنّي كنْتُ يتيماً

«اي كاش منهم يك يتيم بودم» [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 29.

[2] بحارالانوار ج 41 ص 29.

تفاوت روانشناسي زن ومرد

امروزه با گسترش علم روانشناسي، و كشف جوانب گوناگون آن، رشته هاي روانشناسي بسيار گسترش پيدا كرده است،

روانشناسي انساني، نوجواني، كودك وحتي روانشناسي حيواني، يكي از واقعيت هائي مي باشد كه در علم روانشناسي مورد بررسي است،

كه يكي ديگر از جوانب گسترده آن تفاوت روانشناسي زنان و مردان است.

گرچه هر دو انسان بوده و داراي ارزش هاي اخلاقي مشترك مي باشند، امّا چون درنظام آفرينش هركدام وظائف متفاوتي به عهده دارند و در بيولوژي، فيزيولوژي، و ديگر خصوصيات جسمي داراي تفاوتهاي گوناگوني هستند.

و در مسائل رواني نيز تفاوت هاي فراواني خواهند داشت كه امام علي عليه السلام به برخي از تفاوت هاي رواني هردو اشاره مي كند:

خِيارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَي ءٍ يعْرِضُ لَهَا.

(برخي از نيكوترين خلق و خوي زنان، زشت ترين اخلاق مردان است، مانند، تكبّر و به خود باليدن، ترس، بخل، هرگاه زني متكبّر باشد، بيگانه را به حريم خود راه ندهد، و اگر بخيل باشد اموال خود و شوهرش را نگهبان است، و چون ترسان باشد از هر چيزي كه به آبروي او زيان رساند فاصله مي گيرد.) [1] .

روانشناسان عصرما امروزه با حقائق ياد شده آشنا شدند كه روانشناسي زنان را جداي از مردان به ارزيابي مي گذارند،

در حالي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در چهارده قرن قبل

به آن اشاره فرمود.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 234 نهج البلاغه معجم المفهرس مولّف.

توجه به مسائل رواني يتيمان

روزي مقداري عسل و انجير از هَمْدان و حُلْوان براي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند.

امام دستور داد يتيمان كوفه را گرد آوردند، ضمن نوازش و محبّت، با دست خود عسل و انجير را بدهان آنان مي گذاشت.

اصحاب گفتند:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام، خودشان مي خورند، چرا شما با دستان مبارك به آنان غذا مي دهيد؟

امام علي عليه السلام فرمود:

«امام پدر يتيمان است، اين عمل را انجام مي دهم تا يتيمان احساس بي پدري نكنند.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج41 ص123.

تلاش در كسب دانش

امام علي عليه السلام همواره از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علوم فراوان فرا مي گرفت و تلاش در كسب دانش و رازهاي علمي داشت،

بارها مي ديدند كه مدّت هاي طولاني با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به مذاكره علمي مي نشست، كه رسول خدا فرمود:

أنَا مَدينَةُ الْعِلْم وَ عَلِي بابَها

«من شهر علم و علي درب آن است» [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روزي در اواخر عمر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مدّتي طولاني با آن حضرت نشست.

از امام علي عليه السلام پرسيدند:

شما با رسول خدا برسر چه مباحثي گفتگو مي كرديد؟

پاسخ داد:

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هزار دَر از دانش را بر من گشود، كه از هركدام هزار دَرِ ديگر باز مي شود. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج40 ص203 و 121.

[2] بحارالانوار ج40 ص203 و 121.

تلاش در كسب دانش از پيامبر

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تلاش مداوم خود در كسب دانش از رسول خدا را اينگونه شرح مي دهد:

من در هر روز، يكبار و در هر شب، يك بار پيش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي رفتم و آن حضرت با من خلوت مي فرمود و شدّت علاقه و دلبستگي من با آن حضرت بگونه اي بود كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي دانستند با اَحَدي از مردم جز من به آن طريق رفتار نمي فرمود.

و چه بسا در بيشتر از موارد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به منزل من مي آمد و هر زمان كه من در يكي از اُطاق هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم وارد مي شدم، همسران خود را از منزل خارج مي كرد و مي فرمود:

منزل را خلوت كنيد.

به طوري

كه جز من كسي نزد آن حضرت باقي نمي ماند.

و هر وقت براي خلوت نمودن با من به منزل من تشريف مي آورد، احدي از اهل بيت مرا (فاطمه و نه احدي از اولادم را) خارج نمي فرمود

و من آنچه سئوال مي كردم، پاسخ مي فرمود،

و هر زمان ساكت مي شدم و سئوالاتم تمام مي شد، آن حضرت خود آغاز سخن مي فرمود.

در نتيجه آيه اي بر آن حضرت نازل نشد، مگر آنكه آن را براي من خواند و املاء فرمود و من به خطّ خود آن را نوشتم.

و تأويل آيات و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاصّ و عامّ آن آيات را به من تعليم فرمود.

و از خداوند مسئلت كرد كه نيروي حفظ و فهم آنرا به من عطا فرمايد.

از اين رو من هيچ آيه اي را فراموش نكردم و هيچ قسمتي از علم را كه براي من املاء فرمود از نظرم محو نشد و آنرا نوشتم.

و آنچه را كه خداوند به آن حضرت فرمود از حلال و حرام، امر و نهي با آنچه واقع شده و آنچه واقع مي شود.

و هر كتابي كه پيش از آن حضرت نازل شده.

و هر قسمتي از طاعت و معصيت را درك و حفظ آنها را فروگذار نكردم.

حتّي يك حرف از آنها را فراموش نكردم.

سپس دست مبارك را بر سينه من گذارد و از خداوند مسئلت كرد كه قلب مرا از علم و حكمت و نور پُر كند.

من به آن حضرت عرض كردم:

پدر و مادرم به فدايت، من از زماني كه دعا فرموديد چيزي را فراموش نكرده و آنچه را كه نوشته ام از من فوت نشده، آيا ترس يا انديشه فراموشي در باره ام داريد؟

آن

حضرت صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

خير، ترس و فراموشي و جهل درباره تو ندارم. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير، ترجمه ج1 ص5، و اربعين شيخ بهائي حديث 21.

تدوين و تأليف كتب علمي

درست است كه در روزهاي نخستين اسلام با تكيه به حافظه هاي قوي، قرآن و احاديث را حفظ مي كردند و سينه به سينه منتقل مي نمودند،

امّا براي حفظ سرمايه هاي علمي، فرهنگي امّت اسلامي بايد نهضت تدوين و تأليف را تحقّق مي بخشيد.

امام علي عليه السلام يكي از آغازگران نهضت تأليف و تدوين در امّت اسلامي بود و همگان را به نوشتن و تدوين كُتُب مفيد، سفارش مي فرمود.

اوّل كسي كه قرآن را جمع آوري و به سبك شايسته اي نوشت علي عليه السلام بود. [1] .

اوّل كسي كه كتابي در احكام دين نوشت تا پاسخگوي نيازهاي عقيدتي و فقهي جامعه باشد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

اوّل كسي كه علم نحو را مطرح و تكميل و آموزش داد امام علي عليه السلام بود.

كتاب فقهي اميرالمؤمنين عليه السلام طبق نقل امام صادق عليه السلام كتابي مفصّل و داراي صفحاتي بي شمار بود كه فرمود:

كاغذهاي آن 70 ذرع طول داشت «به ذراع رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم»

كه با خطّ امام نگاشته شد و تمام حلال و حرام در آن مشروحاً بيان گرديد.

و هر چيزي كه انسان ها و امّت اسلامي نياز داشتند و دارند جواب آن در اين كتاب آمده است. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ج2 ص208، و احتجاج طبرسي.

[2] شرح نهج البلاغه خوئي ج2 ص316، و احتجاج طبرسي - و - بحارالانوار ج 47 ص 280، ج 26 ص 22 و 23.

تاليف كتاب اطلاعات عمومي

صاحب نظران و اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و غزّالي و سليمان بلخي آورده اند كه: امام علي عليه السلام كتابي را با نامِ «جفر جامع» نوشته كه تمام اطّلاعات ضروري نسبت به آينده و گذشتگان را در

آن گِرد آورده بود كه چونان دائرةالمعارف بسيار غني در تمام علوم و فنون و نيازمنديهاي علمي، اطّلاعاتي كاربرد داشته و دارد،

و بسياري از اخبار غيبي مربوط به آينده و تحوّلات آينده در آن توضيح داده شد.

و كتاب ديگري را به نامِ «الجامعة» تأليف فرمود، كه همانند «جفر جامع» بي نياز كننده انسان از هرگونه اطّلاعاتي است،

كه درباره آن نوشتند:

اِنَّ الْجَفْرَ وَ الْجامِعَةَ كِتابانِ لِعَلِي عليه السلام قَدْ ذُكِرَ فيها عَلَي طَريقَةِ عِلْمِ الْحُرُوفِ، الْحَوادِثَ اِلي اِنْقِراضِ الْعالَمْ، وَ اَوْلادُهُ يحْكُمُونَ بِهِما

«همانا كتاب جفر و جامعه از علي عليه السلام است كه براساس حروف، آگاهي هاي لازم نسبت به حوادث روزگار تا قيامت در آن گرد آمده، و فرزندانش مي توانند از آن استفاده كنند.» [1] .

در آن روزگاراني كه محقّق و نويسنده اندك بود، و افراد با سوادي كه بتوانند بخوانند و بنويسند انگشت شمار بودند، عشق و علاقه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به نوشتن و تأليف كُتُب ارزشمند و جمع آوري قرآن كريم شگفتي آور است.

------------------

پي نوشت ها:

[1] مَن لا يحْضره الفقيه ج 4 ص419 حديث 5914 - و - بحارالانوار ج49 ص153 - و - اصول كافي ج1 ص57 - و - بحارالانوار ج26 ص39 و 36.

تعيين تاريخ هجري

در زمان حكومت خليفه دوّم روزي عهدنامه اي نوشتند و تاريخ آن را با ماه شعبان ثبت كردند.

خليفه دوّم گفت:

«كدام ماه شعبان؟ شعبان امسال يا سال آينده؟»

اصحاب و ياران و صاحبنظران اجتماع كردند تا مشكل تاريخ را حلّ كنند.

يكي گفت: برأساس تاريخ پارسي ها

ديگري گفت: همانند تاريخ روم و روميان

و بعضي گفتند: تاريخ اسكندر

جمعي ديگر گفتند: ميلاد حضرت مسيح7

و خليفه دوّم، هرمزان

ايراني را آورد تا تاريخي همانند تاريخ پارسيان مشخّص كند. [1] .

امّا اكثر مسلمانان نظريات يادشده را نپذيرفتند.

تا آنكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

مبدأ تاريخ امّت اسلامي بايد هجرت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم باشد، زيرا هجرت، آغاز پيروزي و ظهور اسلام بود،

از ولادت و بعثت هم مهمتر است.

همه پذيرفتند و صداي «اَحْسَنْت اَحْسَنْت» مردم بالا گرفت. [2] .

و اين حقيقت در سال 16 هجري تحقّق يافت.

نظرِ بر حقِّ امام علي عليه السلام بيانگر ارزش گرائي و مكتبي بودن امام در همه مسائل حتّي تاريخ است، كه همه جا بايد با اهداف بلند اسلامي حركت كرد و نظر داد.

--------------

پي نوشت ها:

[1] حبيب السّير ص167.

[2] كامل ابن أثير ج2 چاپ دوّم ص368.

تشويق و هديه دادن به شاعر

الف- در يكي از روزهاي صفّين، شاعري بنام أبواسماء العبدي، در ميان لشگريان اشعاري در مدح و ستايش امام علي عليه السلام خواند، و نيكو امام را ستود.

وقتي اشعار او به پايان رسيد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به او فرمود:

خدا تو را رحمت كند اي ابواسماء، و بشارت هاي نيكو به تو دهد، زيرا تو از برگزيدگان محبّت و وفاداري مي باشي.

سپس دستور فرمود تا:

يكي از خدمت كاران مخصوص، در خدمت شاعر متعهّد قرار گيرد و او را در كارهاي زندگي ياري رساند. [1] .

ب- شاعر ديگري به نام كعب بن زهير كه از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نيز بود، وقتي اشعاري در مدح و ستايش امام علي عليه السلام سرود و در ميان مردم خواند.

امام پول فراواني به او بخشيد، و لباس نيكو، و اسب سواري خوبي به او هديه كرد. [2] .

تشويق كردن شاعر متعهّد

و هنرمند، ارج نهادن به هنر و علم است كه ديگر امامان شيعه عليهم السلام نيز در تداوم مبارزات سياسي خود با سلاطين بني اميه و بني العبّاس، شاعران متعهّد و مبارز را مي ستودند و به آنها هداياي فراواني مي بخشيدند.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب صنعاني ج2 ص85.

[2] مناقب صنعاني ج2 ص85.

تصميمات شجاعانه

در روز جنگ فرمانروا يا زمامدار نبايد از تصميم گيري قاطعانه ناتوان باشد.

جنگ جنگ است و لهيب توفنده ي آن با تنبلي و ديرجنبي ناسازگار است و واماندگان را در زير گامهاي نيرومند خود لگد كوب مي كند.

در زمان خلافت امام علي (ع) حكومت كوفه در دست نالايق ابوموسي اشعري افتاده بود، و او ساده انديشانه اميدوار بود كه گذشت زمان خود مشكلات و بحرانها را حل كند...

از آنجا كه مشكلات بزرگ از او تدبير و تصميم گيري شجاعانه مي طلبيدند وي آنها را به چيزي نمي گرفت.

در جنگ جمل مولا به او فرمان داد كه مردم كوفه را براي نبرد مهيا سازد اما او كوتاهي نمود، و اين قصور خود را چنين توجيه مي كرد كه اين مسئله ي جزئي به زودي خاتمه مي يابد!

مولا سرانجام نامه ي سرزنش آميزي به او فرستاد كه در آن چنين گفته مي شد:

اما بعد، فقد بلغني عنك قول هولك و عليك، فاذا قدم عليك رسولي فارفع ذيلك، و اشدد منزرك، و اخرج من جحرك، و اندب من معك، فان حققت فانفذ، و ان تفشلت فابعد، و ايم الله لتونين حيث انت، و لا تترك حتي يخلط زبدك يخاثرك، و ذائبك بجامدك، و حتي تعجل عن قعدتك، و تحذر من امامك كحذرك من خلفك،...

«اما بعد...

از توبه من سخني رسانده اند كه

هم به سود توست و هم به زيان تو! پس هر گاه فرستاده ي من نزد تو رسيد كمر همت بر بند و پاي استوار كن و از پناهگاه خارج شو و همراهانت را (به نبرد) فراخوان. اگر بر آني كه جانب حق بگيري (و سلاح برداري) به سوي من آي، و اگر از اين كار بيم داري، سر خود گير...

به خدا سوگند كه (با چنين رفتاري) در همه حال چندان مورد خشم و پرخاش قرارگيري تا در كار خويش سرگردان شوي و روزگارت تباه گردد و از پيش و پس راه فرار بر تو بسته شود و يا راي (بر تخت امارت) نشستن در تو نماند. اين فتنه آن سان كه تو پنداشته اي سهل و ساده نيست بلكه واقعه ي بغرنجي است (كه به تدبير) اين شتر سركش رام گردد و دشواري آن بر طرف شود و اين راه سنگلاخ همواري پذيرد. پس اينك خرد را يار گير و بر زمام امور چيره شو و نصيب و بهره ي خود را (از جهاد مقدس) برگير. اگر نبرد با دشمن را خوش نمي داري، به سويي رو كه فراخنايي و راه نجاتي در آن نيست، كه سزاوار است ما اين هنگامه ي كارزار را به سر بريم و تو در خواب باشي و حتي نامي از تو برده نشود.

به خدا سوگند كه اين جنگ حق است و به كام حقدار خواهد بود، و تقلاي ملحدان بي حاصل است. و السلام.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 63.

تداركات به يغما رفته را باز پس گيريد

اگر دشمن بر ذخاير آب مسلط شد، يا راههاي آذوقه رساني را قطع نمود چه بايد كرد؟

از جنبه ي نظامي

پاسخ آن است كه: بايد هر چه زودتر ذخاير را باز پس گرفت، زيرا در اثر فشار گرسنگي و تشنگي ارتش به ناچار تسليم مي شود يا آنكه دچار تفرقه مي گردد.

هنگاميكه در جنگ صفين، معاويه كرانه ي رودخانه را تصرف نمود، امام علي (ع ) چنين فرمود:

قد استطعموكم القتال، فاقروا علي مذله، و تاخير محله، اوروا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت في حياتكم مقهورين، و الحياه في متكم قاهرين. الا و ان معاويه قاد لمه من الغواه، و عمس عليهم الخبر حتي جعلوا نحورهم اغراض المنيه.

«آنان گرسنه ي جنگند!

(و بر شماست كه انتخاب كنيد) يا به خواري درافتيد و به زبوني خويش اقرار كيند، و يا شمشيرها را با خون آبياري كنيد، تا خود سيراب شويد.

مرگ، در زندگاني ننگ آلود شما،

و زندگي، در مرگ افتخارآميز شماست.

آگاه باشيد كه معاويه گروهي گمراه را با خود به آوردگاه كشيده و واقعيت را بديشان چنان واژگون جلوه داده كه گلوگاه خود را آماج مرگ نموده اند.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 51.

تشكيلات ستاد جنگ

حضور رهبر در جبهه، انتحار است.

برخي از افراد به جنگيدن تمايل ندارند، و براي اين بي ميلي خود به شيوه هاي گوناگون بهانه تراشي مي كنند. يكي از اين بهانه ها اين است كه چرا خود فرمانده، وارد ميدان جنگ نمي شود.

آشكار است كه ورود فرمانده به ميدان جنگ كار نادرستي است، زيرا شجاعت، هميشه به معناي «خود كشي» با سربازان نيست، بلكه به مفهوم رهبري پيروزمندانه ي عمليات جنگ است.

مولا علي (ع) از يارانش خواست كه عازم ميدان نبرد شوند، اما آنها از او خواستند كه با آنها همراه گردد. امام چنين

پاسخ داد:

ما بالكم؟! لا سددتم لرشد، و لا هيدتم لقصد، افي مثل هذا ينبغي لي ان اخرج؟ انما يخرج في مثل هذا رجل ممن ارضاه من شجعانكم و ذوي باسكم، و لاينبغي لي انادع الجند و المصر و بيت المال و...

«شما را چه مي شود؟ نه در حق جوئي استوار هستيد و نه در ميانه روي روشن بين! آيا در چنين موقيعتي شايسته است كه من از شهر بيرون بروم؟

در چنين هنگامه اي بايد رادمردي از دليران و سلحشوران شما كه مورد رضايت من باشد بيرون رود. سزاوار نيست كه من لشكريان و ديار و بيت المال و كار خراج زمين و داوري ميان مسلمانان را واگذارم و رسيدگي به حقوق نيازمندان را رها كنم و با يكي از لشكريانم به كارزار بروم، و چون تيري بي پيكان در تركش تهي به لرزه در آيم. من چون محور سنگ آسيابم و آسيا به گرد من مي گردد و من در جاي خويش استوارم و اگر از جاي خود بجنبيم آسيا از دور خارج مي شود و هر سنگش به سوئي مي لغزد.

به خدا سوگند كه اين عين نابخردي است.

به خدا سوگند كه اگراميدم به آن نبود كه تقديرم ياري كند و در ديدار با دشمن به شهادت برسم، پاي در ركاب مي نهادم و از شما دور مي شدم و تا زماني كه باد شمال و جنوب وزان است، به شما روي نمي كردم.

در بسياري عدد شما خيري نيست، كه نزديكي دلهاتان اندك است، من شما را به راه روشن حق رهنمون شدم، راهي كه در آن بيم هلاك نيست، مگر گمراهان را. هر آنكه پايداري ورزد او سوي بهشت دارد و

آنكه در راه بلغزد به دوزخ.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 118.

ترس و بزدلي

هر عملي به شهامت نياز دارد، هر آنكه از شهامت بي بهره باشد در هر كاري ناكام و ناموفق است.

امام علي (ع) مي فرمايد:

«البخل عار، و الجبن منقصه، و العجز آفه، و الصبر شجاعه.

«بخل مايه ي ننگ است و بزدلي نشانه ي كمبود... درماندگي آفت است و پايداري شهامت.» [1] .

كساني كه از پيكار در كنار اهل حق خودداري مي ورزند، در واقع شخصيت خود را نفي مي كنند.

امام علي (ع) درباره ي كساني كه از همرزمي با او خودداري كردند چنين مي فرمايد:

خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل.

«حق را خوار نمودند و به باطل هم ياري نرساندند.» [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 3.

[2] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 12.

ترس: شكست، شرمساري: ناكامي

اگر از چيزي بترسي بر سرت خواهد آمد، زيرا دشواري پرهيز از چيزي از خود آن به مراتب سخت تر است. براي موفقيت در زندگي و رهايي از آفت ترس اين بهترين اندرز است.

امام علي (ع) مي فرمايد:

قرنت الهيبه بالخيبه، و الحياء بالحرمان، و الفرصه تمرمر السجاب فانتهزوا فرص الخير.

«هراس با ناكامي همراه است و آزرم با حرمان قرين. فرصت چون ابر بهاران گذراست، پس فرصت نيكوكاري را غنيمت شماريد.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 20.

تحمل سختي ها در راه هدف

هنگامي كه آرمان والايي داري براي تحقق آن از تحمل دشواريها رومتاب.

چنين باش... وگرنه شكست را بپذير!

امام علي (ع) مي فرمايد:

لنا حق فان اعطيناه، و الاركبنا اعجاز الابل، و ان طال السري.

«ما را حقي است... اگر به آن دست يافتيم كه خوش است و گرنه بر كمر شتر خواهيم نشست و راه ناهموار را خواهيم پيمود.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 21.

تصميم گيري، وانگهي اقدام

اگر تصميم گرفتي، درنگ مكن.

امام علي (ع) مي گويد:

لا تجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا: اذا علمتم فاعملوا، و اذا تيقنتم فاقدموا.

«علم خود را به ناداني و يقين خود را به شك بدل نكنيد. اگر علم يافتيد عمل كنيد، و اگر به يقين رسيديد، اقدام نمائيد.» [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 266.

تشويق استاندار موفق

حضرت اميرعليه السلام هنگامي كه (سعدبن مسعود) فرماندار مدائن بود، براي او نوشت:

امّا بَعْدُ: فَاِنَّكَ قَدْ أدَّيتَ خَراجَكَ وَ اَطَعْتَ رَبَّكَ وَ اَرْضَيتَ اِمامَكَ فِعْلَ الْمُبِرِّ التَّقِي النَّجيبِ، فَغَفَرَ اللَّه وَ تَقَبَّلَ سَعْيكَ وَ حسَّنَ مَآبَكَ. [1] .

«تو اي سعد! خراجت را پرداخت كرده اي، از پروردگارت اطاعت نموده اي و رهبر و امامت را خشنود كرده اي، مانند كار مرد ضابط و نيكوكار، پرهيزگار و نجيب.

پس خداوند گناهان تو را بيامرزد، كوشش تو را قبول كند و عاقبت تو را نيكو گرداند!»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اين نامه از «سعد» تجليل مي كند و مي فرمايد كه:

تو امام و رهبرت را خشنود كرده اي و خراجت را پرداخت نموده اي.

در حالي كه در نامه هاي مختلفي كه به استانداران و فرمانداران خود نوشت، هميشه آنها را به پرداخت خراج تشويق نموده و از كسر پرداخت آن برحذر داشته است.

اين نشانگر ايمان و اعتقاد (سعد) و درستكاري و امانت داري او است، كه حضرت اينگونه از او تمجيد و تجليل مي كند، و حسن عاقبت را براي او آرزو دارد، و كسي كه اميرالمؤمنين عليه السلام براي او دعا كند، مسلّماً عاقبت به خير خواهد شد و (سعد) در زمان امام حسن مجتبي عليه السلام آن را به اثبات رساند.

نامه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نشانگر نكته ديگري نيز مي باشد، و آن

اين كه بايد از افراد درستكار و مسئوليني كه عملكرد آنها صحيح است، تقدير و تشكّر كرد و با اين عمل، آنها را براي فعّاليتهاي مناسب تشويق و ترغيب نمود، تا اين كه به تعبير خود حضرت، افراد خاطي و نيكوكار مساوي نباشند و برتري نيكوكاران معين و مشخّص گردد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي، ج2، ص 201 - و انساب الاشراف، ج2، ص158.

تحمل مشكلات دفاع از مظلوم

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كوچه هاي كوفه قدم مي زد كنيزي را ديد كه گريه مي كند.

فرمود: چرا گريه مي كني؟

كنيز گفت:

ارباب من پولي داد تا گوشت خريداري كنم، حال كه گوشت را خريده به منزل بردم ارباب مي گويد:

گوشت مرغوب نيست پس بده،

و قصّاب نيز قبول نمي كند،

نه قصّاب مي پذيرد، ونه صاحب من، مرا به منزل راه مي دهد.

امام علي عليه السلام همراه آن زن به قصّابي آمد، واز قصّاب خواست كه گوشت را عوض كند، يا پول آن را بدهد.

قصّاب عصباني شد، و چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را نمي شناخت، مُشتي بر سينه امام كوبيد و گفت:

از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطي ندارد.

امام علي عليه السلام مُشت آن قصّاب را تحمّل كرد و بيرون آمد و كنيز را به خانه اربابش برد.

آنها حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را شناختند و احترام گذاشتند، و آن كنيز را با محبّت پذيرفتند.

امّا همسايگان قصّاب اطراف او جمع شده، گفتند:

مي داني مُشت برسينه چه كسي نواختي؟

آن شخص حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

مرد قصّاب امام علي عليه السلام را بسيار دوست مي داشت، امّا نمي شناخت، از جسارت و گناه خود در نزد امام فراوان عذر خواهي كرد.

و برخي نوشتند كه:

با ساطور قصّابي آن دست كه بر سينه امام كوبيد را قطع كرد، كه حضرت

اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن دلداري او را شفا داد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج41، ص48، حديث 1.

ترحم به گناهكاران

ارزش هاي والاي اخلاقي، انساني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا آنجا جلوه گر است كه نه تنها به دشمنان خود لطف و مدارا دارد، بلكه نسبت به گناهكاران امّت اسلامي نيز با واقع نگري برخورد مي كند و با دلسوزي و محبّت پدرانه به فكر مدارا و بازپروري فكري و رواني آنهاست

كه به پاكان و خوبان جامعه سفارش مي كند تا آنها را تربيت كنند،

به راه پاكي ها دعوت كنند،

از اينكه مشكلات و گناه، دامنگيرشان شد، آنها را از خود و جامعه خود نرانند

كه در خطبه 140 فرمود:

وَإِنَّمَا ينْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَالْمَصْنُوعِ إِلَيهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَالْمَعْصِيةِ، وَيكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيهِمْ، وَالْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ، فَكَيفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَعَيرَهُ بِبَلْوَاهُ! أَمَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ! وَكَيفَ يذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ! فَإِنْ لَمْ يكُنْ رَكِبَ ذلِكَ الذَّنْبَ بِعَينِهِ فَقَدْ عَصَي اللَّهَ فِيما سِوَاهُ، مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ.

وَايمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ، وَعَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ، لَجَرَاءَتُهُ عَلَي عَيبِ النَّاسِ أَكْبَرُ!

يا عَبْدَ اللَّهِ، لَا تَعْجَلْ فِي عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَلَا تَأْمَنْ عَلَي نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ، فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ. فَلْيكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِهِ، وَلْيكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَي مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِي بِهِ غَيرُهُ.

پرهيز دادن از غيبت و بدگويي

«به كساني كه گناه ندارند، و از سلامت دين برخوردارند، رواست كه به گناهكاران ترحّم كنند، و شكر اين نعمت گذارند، كه شكر گذاري آنان را از عيب جويي ديگران

بازدارد، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايي كه گرفتار است سرزنش مي كند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشي فرمود؟ چگونه ديگري را بر گناهي سرزنش مي كند كه همانند آن را مرتكب شده! يا گناه ديگري انجام داده كه از آن بزرگتر است؟

به خدا سوگند! اگر خدا را در گناهان بزرگ عصيان نكرده و تنها گناه كوچك انجام داد، اما جرأت او بر عيبجويي از مردم، خود گناه بزرگتري است.

اي بنده خدا، در گفتن عيب كسي شتاب مكن، شايد خدايش بخشيده باشد، و بر گناهان كوچك خود ايمن مباش، شايد براي آنها كيفر داده شوي، پس هر كدام از شما كه به عيب كسي آگاه است، به خاطر آن چه كه از عيب خود مي داند بايد از عيب جويي ديگران خودداري كند، و شكر گذاري از عيوبي كه پاك است او را مشغول دارد از اينكه ديگران را بيازارد.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 140 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- غررالحكم ص 135 و 359 : ج 3 ص 89: آمدي (متوفاي 588 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 58: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- شرح ابن ميثم ج 3 ص 175: بحراني (متوفاي 679 ه)

4- غررالحكم ج6 ص459وج5ص42و48: مرحوم آمدي (متوفاي 588 ه)

5- بحارالانوار ج72 ص260 ح63: مجلسي (متوفاي 1110ه)

6- غررالحكم ج 4 ص 475 و 486: آمدي (متوفاي 588 ه).

تداركات ساده ازدواج

همه قبول دارند كه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بزرگ زنان بهشتي و دختر

بزرگترين پيامبر آسماني است.

همه قبول دارند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام يكي از بزرگترين شخصيت هاي جهان اسلام است.

امّا ازدواج ساده آن بزرگواران جاي بسي شگفتي است.

كه چگونه ساده و دور از تشريفات انجام گرفت.

علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام دختر رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم در ماه صَفَر از سال دوّم هجري ازدواج كرد و از فاطمه عليها السلام در ذي الحجّه همان سال داراي فرزند شد.

نقل شده كه:

امام علي عليه السلام زِرِه خويش را مَهرِ فاطمه عليها السلام قرارداد، زيرا كه در آن موقع چيزي از سيم و زر نداشت.

و در نقل ديگري آمده است كه:

علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام بر مَهري به مقدار چهارصد و هشتاد دِرهم ازدواج نمود، و پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم به او امر كرد كه ثُلث آن مبلغ را به خريد عطريات اختصاص دهد.

و نقل شد كه:

علي عليه السلام زِرِه خود را به خاطر شيربَها تقديم نمود زيرا كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم او را به اين امر فرمان داده بود.

سِنِّ حضرت زهراء عليها السلام در روزِ ازدواجش پانزده سال و پنج ماه و نيم بود و علي عليه السلام در آن روز بيست و يك سال و پنج ماه داشت. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمّة جلد 1 ص 374 - و - جلاء العيون مجلس.

تنها مدافع خستگي ناپذير

چون در مرحله اوّل نبرد، سپاه قريش فرار كردند، و افراد تحت فرماندهي عبداللَّه بن جبير به منظور جمع آوري غنايم، جنگي منطقه استقرار خود را رها كردند، گرچه عبداللَّه فرمان صريح پيامبر صلي الله عليه وآله

وسلم را به يادشان آورد ولي آنان ترتيب اثر نداده و بيش از 40 نفرشان از تپّه سرازير شده به دنبال جمع آوري غنايم رفتند.

خالد بن وليد با گروهي سواره نظام كه در كمين آنان بود، به آنان حمله كرد و پس از كشتن آنان از پشت جبهه به مسلمانان يورش برد و اين همزمان شد با بلند شدن پرچم آنان توسّط يكي از زنان قريش به نام عمرة بن علقمه، كه جهت تشويق سربازان قريش به ميدان جنگ آمده بودند.

از اين لحظه، وضع جنگ به كلّي عوض شد؛

آرايش جنگي مسلمانان به هم خورد؛

صفوف آنان از هم پاشيد؛

ارتباط فرماندهي با افراد قطع گرديد و مسلمانان شكست خوردند و حدود هفتاد نفر از مجاهدين اسلام، از جمله حمزة بن عبدالمطلّب و مصعب بن عمير، «يكي از پرچمداران ارتش اسلام»، به شهادت رسيدند.

از طرف ديگر، چون شايعه كشته شدن پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در ميدان جنگ توسّط دشمن پخش گرديد، روحيه بسياري از مسلمانان متزلزل شد و در اثر فشار نظامي جديد سپاه شرك، اكثريت قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشيني كرده و پراكنده شدند، و در ميدان جنگ افرادي انگشت شمار در كنار پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ماندند و لحظات بحراني و سرنوشت ساز در تاريخ اسلام فرا رسيد.

اينجا بود كه نقش بزرگ علي عليه السلام به عنوان تنها مدافع خستگي ناپذير نمايان گرديد، زيرا علي عليه السلام با شجاعت و رشادتي بي نظير در كنار پيامبر شمشير مي زد و از وجود مقدّس پيشواي عظيم الشّأن اسلام در برابر يورشهاي مكرّر فوج هاي متعدّد مشركان حراست مي كرد.

ابن اثير در تاريخ خود مي نويسد:

پيامبر

اسلام صلي الله عليه وآله وسلم گروهي از مشركين را مشاهده كرد كه آماده حمله بودند، به علي عليه السلام دستور داد به آنان حمله كند، علي عليه السلام به فرمان پيامبر به آنان حمله كرد و با كشتن چندين تن موجبات فرار آنان را فراهم ساخت.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سپس گروه ديگري را مشاهده كرد و به علي عليه السلام دستور حمله داد و علي عليه السلام آنان را كشت و متفرّق ساخت.

در اين هنگام فرشته وحي به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اين نهايت فداكاري است كه علي عليه السلام از خود نشان مي دهد.

رسول خدا فرمود:

او از من، و من از او هستم،

در اين هنگام صدايي از آسمان شنيدند كه مي گفت:

لا فَتي اِلاَّ عَلِي، لا سَيفَ اِلاَّ ذُو الْفَقار

«جوانمرد شجاعي چون علي عليه السلام و شمشيري چون ذوالفقار وجود ندارد».

ابن ابي الحديد نيز مي نويسد:

هنگامي كه غالب ياران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پا به فرار نهادند، فشار دسته هاي مختلف دشمن به سوي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بالا گرفت.

دسته اي از قبيله بني كنانه، و گروهي از قبيله بني عبد مناة، كه در ميان آنان چهار جنگجوي نامور به چشم مي خورد، به سوي پيامبر يورش بردند.

پيامبر به علي عليه السلام فرمود:

حمله اينها را دفع كن.

علي عليه السلام كه پياده مي جنگيد، به آن گروه كه پنجاه نفر بودند، حمله كرده و آنان را متفرّق ساخت.

آنان چند بار مجدّداً گرد هم جمع شده و حمله كردند، باز هم علي عليه السلام حمله آنان را دفع كرد.

در اين حملات، چهار نفر قهرمان مزبور و

ده نفر ديگر كه نامشان در تاريخ مشخّص نشده است به دست علي عليه السلام كشته شدند.

جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم گفت:

راستي كه علي عليه السلام فداكاري مي كند، فرشتگان از فداكاري او به شگفت آمده اند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

چرا چنين نباشد، او از من و من از او هستم.

جبرئيل گفت: من هم از شما هستم.

آنگاه صدايي از آسمان شنيده شد كه مكرّر مي گفت:

لا سَيفَ اِلاَّ ذُوالفَقار وَلافَتي اِلاَّ عَلِي

ولي گوينده ديده نمي شد.

از پيامبر سؤال كردند كه: گوينده كيست؟

فرمود: جبرئيل است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ج 14 ص 251، و خوارزمي نيز در كتاب المناقب ص 223 روايت مي كند كه (علي عليه السلام در جريان شوراء به اين فداكاري كه نداي آسماني را در پي داشت، بر اعضاي شوراء احتجاج كرد).

تهيه پيراهن بهتر براي جوان

روزي امام علي عليه السلام با يكي از كارگران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پيراهن، يكي به دو درهم، و ديگري به سه درهم خريد.

پيراهن نو و بهتر را به قنبر داد كه بپوشد، و خود پيراهن ساده را پوشيد.

قنبر گفت:

مولاي من، بهتر است كه پيراهن بهتر را شما بپوشيد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

تو جواني و بايد لباس خوب بپوشي، و سنّ من بالاست بايد لباس ارزانتر داشته باشم.

من از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

از طعامي كه مي خوريد به غلامانتان بدهيد، و از لباس هائي كه مي پوشيد به آنها بپوشانيد.

من از خداي خود خجالت مي كشم كه پيراهن نو را خودم، و كهنه را به تو بپوشانم. [1] .

-----------------

پي نوشت

ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 366 - و - بحارالانوار ج 8 - و - الغارات ج 1.

تحمل خشونت ها براي حق

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در كوچه هاي كوفه قدم مي زد كنيزي را ديد كه گريه مي كند.

فرمود: چرا گريه مي كني؟

كنيز گفت: ارباب من پولي داد تا گوشتي بخرم.

حال أرباب مي گويد:

گوشت مرغوبي نيست آن را به قصّاب بازگردان.

و قصّاب نيز قبول نمي كند.

نه قصّاب مي پذيرد، و نه ارباب من مرا به منزل راه مي دهد.

امام علي عليه السلام همراه آن زن به قصّابي آمد، و از قصّاب خواست كه گوشت را عوض كند، يا پول آن را بدهد.

قصّاب عصباني شد، و چون حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را نمي شناخت، مُشتي بر سينه امام علي عليه السلام كوبيد و گفت:

از مغازه خارج شو، اين معامله به شما ربطي ندارد.

امام علي عليه السلام مُشت آن قصّاب را تحمّل كرد و بيرون آمد و كنيز را به خانه اربابش برد.

آنها حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شناختند، احترام گذاشتند، و آن كنيز را با محبّت پذيرفتند.

امّا همسايگان قصّاب، اطراف او جمع شده و گفتند:

مي داني مشت بر سينه چه كسي نواختي؟ آن شخص امير المؤمنين بود.

مرد قصّاب امام علي عليه السلام را بسيار دوست مي داشت، امّا نمي شناخت، از جسارت و گناه خود در نزد حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام عذر خواهي كرد.

و برخي نوشتند كه:

با ساطور قصّابي دست خود را قطع كرد. كه امام علي عليه السلام ضمن دلداري دادن، دست او را شفا داد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 48 حديث 1.

تحمل ناسازگاري هاي خوارج

در گذشته و حال مي نگريم كه حاكمان پيروز، و سلاطين و پادشاهان، و سران احزاب سياسي، چگونه با مخالفان خود برخورد كردند،

و با تصفيه هاي خونين، و قتل و غارت، شكنجه و زندان،

اجازه ابراز عقيده را به آنها نداده، و هرگونه حركتي را از آنان صلب مي كردند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در روش برخورد با دشمن و تحمّل مخالفان، الگو و بي نظير است.

روزي جمعي از خوارج وارد مسجد كوفه شدند تا با شعارهاي مداوم، سخنراني امام علي عليه السلام را بر هم زنند، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سرگرم سخنراني بود كه:

يكي بلند شد، فرياد زد:

«لا حُكْمِ إِلاَّ لِلَّه»

و ديگري از سوئي ديگر داد زد:

«لا حُكْمِ إِلاَّ لِلَّه»

و سوّمي از گوشه ديگر مسجد همين شعار را داد.

سپس گروهي برخاستند، و اين شعار را دادند.

امام علي عليه السلام با بزرگواري خاصّي مخالفت هاي آنان را تحمّل كرد.

آنگاه خطاب به مردم فرمود:

كَلِمَةُ حَقٍّ يرادُ بِها الْباطِلْ

«شعار حقّي است كه از آن باطل اراده مي كنند»

سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود:

تا وقتي كه دست به شمشير نبرديد، و با ما هستيد از سه اصل اساسي برخورداريد:

1- لا نَمْنَعَكُمْ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرُوا فيها إِسْمُهُ

«از ورود شما به مسجد براي نماز جلوگيري نمي كنيم»

2- لا نَمْنَعَكُمْ مِنَ الْفِي ءْ ما دامَتْ أَيدِيكُمْ مَعَ أَيدِينا

«تا وقتي كه با ما هستيد از حقوق بيت المال شما را محروم نمي كنيم»

3- لا نُقَاتِلُكُمْ حَتَّي تَبْدَؤُنا

«با شما نمي جنگيم تا شما جنگ را آعاز كنيد» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج 4 ص 53.

تقسيم كار با همسر

يكي از عوامل سعادت و شادابي خانواده، تقسيم كار، و تعيين حدود و وظائف زن و شوهر است،

حضرت علي عليه السلام با حضرت زهرا عليها السلام در فكر تقسيم كار بود كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چنين رهنمود داد:

«كارهاي داخل منزل با فاطمه عليه السلام و كارهاي بيرون

منزل بر عهده علي باشد».

حضرت فاطمه عليه السلام با خوشحالي فرمود:

فَلا يعْلَمُ ما داخَلَنِي مِنَ السُّرُورِ اِلاَّ اللَّه

(جز خدا كسي نمي داند كه از اين تقسيم كار تا چه اندازه خوشحال شدم.) [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] مستد رك الوسائل ج 13 ص 48 - و - بحارالانوار ج 43 ص 81 و 31 - و - وسائل الشيعه ج 14 ص 123 - و - قرب الاسناد ص 25 - و - لئالي الاخبار ج 1 ص 83.

تامين هزينه زندگي

يكي از وظائف مهمّ اجتماعي در اخلاق همسرداري، تأمين هزينه زندگي است، مرد بايد با كار و تلاش فراوان، نيازهاي اقتصادي خانواده را برطرف سازد تا سر بار جامعه نگردند و دست نياز به سوي ديگران دراز نكنند، امروزه يكي از عوامل فِساد و بزهكاري، تأمين نبودن زن و فرزندان در خانواده هاست.

امام علي عليه السلام با كار و تلاش، چاه كردن و آبياري كردن، و درختكاري و احداث باغ در منطقه «ينْبُع» در اطراف مدينه توانست، سرمايه هاي فراوان بدست آورد؛

هم هزار برده را آزاد كند؛

هم براي خاله ها و عمّه هاي خود خانه شخصي بَخَرَد؛

و هم زنان و فرزندان خود را آبرومندانه اداره كند كه وصيت نامه آن حضرت به صورت نامه 24 نهج البلاغه در تاريخ ثبت شده است، در آن دستو العمل اقتصادي براي اداره زنان و فرزندان خود تأكيد مي كند كه درختان و زمين ها را نفروشند، بلكه با درآمد سالانه آن نيازهاي اقتصادي خانواده آن حضرت را برطرف سازند.

امام علي عليه السلام به فرزندش نوشت كه:

هذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي مَالِهِ، ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ، لِيولِجَهُ بِهِ الْجَنَّةَ،

وَيعْطِيهُ بِهِ الْأَمَنَةَ.

منها: فَإِنَّهُ يقُومُ بِذلِكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِي يأْكُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، وَينْفِقُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ، فَإِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَحُسَينٌ حَي، قَامَ بِالْأَمْرِ بَعْدَهُ، وَأَصْدَرَهُ مَصْدَرَهُ.

وَإِنَّ لِابْنَي فَاطِمَةَ مِنْ صَدَقَةِ عَلِي مِثْلَ الَّذِي لِبَنِي عَلِي، وَإِنِّي إِنَّمَا جَعَلْتُ الْقِيامَ بِذلِكَ إِلَي ابْنَي فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ، وَقُرْبَةً إِلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وَتَكْرِيماً لِحُرْمَتِهِ، وَتَشْرِيفاً لِوُصْلَتِهِ.

وَيشْتَرِطُ عَلَي الَّذِي يجْعَلُهُ إِلَيهِ أَنْ يتْرُكَ الْمَالَ عَلَي أُصُولِهِ، وَينْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَيثُ أُمِرَ بِهِ وَهُدِي لَهُ، وَأَلَّا يبِيعَ مِنْ أَوْلَادِ نَخِيلَ هذِهِ الْقُرَي وَدِيةً حَتَّي تُشْكِلَ أَرْضُهَا غِرَاساً.

وَمَنْ كَانَ مِنْ إِمَائِي - اللَّاتِي أَطُوفُ عَلَيهِنَّ - لَهَا وَلَدٌ، أَوْ هِي حَامِلٌ، فَتُمْسَكُ عَلَي وَلَدِهَا وَهِي مِنْ حَظِّهِ، فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَهِي حَيةٌ فَهِي عَتِيقَةٌ، قَدْ أَفْرَجَ عَنْهَا الرِّقُّ، وَحَرَّرَهَا الْعِتْقُ.

قوله (ع) في هذه الوصية: «وألا يبيع من نخلها وَدِيةً»، الوَدِيةُ: الفَسِيلَةُ، وجمعها وَدِي.

و قوله (ع): «حتي تشكل أرضها غراساً» هو من أفصح الكلام، والمراد به أن الأرض يكثر فيها غراس النخل حتي يراها الناظر علي غير تلك الصفة التي عرفها بها فيشكل عليه أمرها ويحسبها غيرها.

اين دستوري است كه بنده خدا علي بن ابيطالب، اميرمؤمنان نسبت به اموال شخصي خود، براي خشنودي خدا، داده است، تا خداوند با آن به بهشتش در آورد، و آسوده اش گرداند.

(قسمتي از اين نامه است)

همانا سرپرستي اين اموال بر عهده فرزندم حسن بن علي است، آنگونه كه رواست از آن مصرف نمايد، و از آن انفاق كند، اگر براي حسن حادثه اي رخ داد و حسين زنده بود، سرپرستي آن را پس از برادرش به عهده گيرد، و كار او را تداوم بخشد.

پسران فاطمه از اين اموال به همان مقدار سهم

دارند كه ديگر پسران علي خواهند داشت، من سرپرستي اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم، تا خشنودي خدا، و نزديك شدن به رسول اللّه صلي الله عليه وآله و بزرگ داشت حرمت او، و احترام پيوند خويشاوندي پيامبر صلي الله عليه وآله را فراهم آورم.

و با كسي كه اين اموال در دست اوست شرط مي كنم كه اصل مال را حفظ نموده تنها از ميوه و درآمدش بخورند و انفاق كنند، و هرگز نهال هاي درخت خرما را نفروشند، تا همه اين سرزمين يك پارچه زير درختان خرما بگونه اي قرار گيرد كه راه يافتن در آن دشوار باشد.

و زنان غيرعقدي من كه با آنها بودم و صاحب فرزند يا حامله مي باشند، پس از تولّد فرزند، فرزند خود را گيرد كه بهره او باشد، و اگر فرزندش بميرد، مادر آزاد است، كنيز بودن از او برداشته، و آزادي خويش را باز يابد. [1] .

(«وَدّية» بمعني نهال خرما، و جمع آن «وَدِي» بر وزن «علي» مي باشد، و جمله امام نسبت به درختان «حتّي تشكل ارضها غراساً» از فصيح ترين سخن است يعني زمين پر درخت شود كه چيزي جز درختان به چشم نيايند.)

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 24 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

تازيانه زدن بر استاندار خليفه سوم

وليد بن عُقبه، با قبيله «بني المصطلق» در جاهليت بر سر ريخته شدن خون نزاع داشتند.

پس از اسلام در سال نهم او با همراهانش براي گرفتن زكات به سوي قبيله ياد شده رفتند:

وقتي استقبال مردم را ديد فكر كرد براي انتقام گرفتن مي آيند، ناچار فرار كرد و به دروغ نزد رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم اظهار داشت:

قبيله بني المصطلق مي خواستند مرا بكشند.

كه

ناگاه جبرئيل با آوردن آيه:

يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَينُوا [1] .

«اي كساني كه ايمان آورديد اگر فاسقي خبري براي شما آورد، پيرامون آن تحقيق كنيد.»

پدر وليد «عقبه» در مكّه همسايه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود كه پس از بعثت انواع آزارها را به آن حضرت روا مي داشت.

او بود كه با گستاخي تمام آب دهان به صورت پيامبر انداخت رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم از آينده شوم او خبر داد و از شدّت آزار و اذيت او مي فرمود:

(من در ميان دو همسايه شرور «ابولهب و عقبة بن ابي معيط» قرار گرفته ام.)

كه در جنگ بدر، عقبه اسير و كشته شد.

ولي پسر او «وليد» برادر مادري خليفه سوم بود كه به ظاهر مسلمان شد، امّا در دربار خليفه سوم نفوذ كرد و استاندار كوفه شد و در كوفه به عيش و نوش و ميگساري و غارت بيت المال پرداخت،

از عبداللَّه بن مسعود با اصرار فراوان مبلغ زيادي از بيت المال قرض كرد كه آن را نپرداخت، وقتي عبداللَّه به خليفه سوم شكايت كرد به او نوشت:

«تو خزانه دار ما هستي، كاري به وليد نداشته باش.»

اي مسلمانان، صد هزار درهم وليد از بيت المال مسلمين گرفت و تاراج كرد ولي خليفه مسلمين آن را بازخواست نكرد.

سرانجام خليفه سوم عبداللَّه را عزل و به مدينه بُرد تا وليد در كوفه آزاد باشد.

استاندار كوفه شراب مي خورد و با مستي وارد مسجد كوفه مي شد، و نماز صبح را چهار ركعت مي خواند،

در يكي از صبح ها كه مست و بيهوش در محراب افتاده بود، مالك اشتر و جُندب بن زهير و جمعي از بزرگان، انگشتر خليفه را

از دست او گرفتند و به مدينه رفتند و با شواهد و قرائن به خليفه سوم شكايت كردند،

خليفه سوم به جاي دادرسي، چند ضربه شلاّق بر بدن «جندب» نواخت.

وقتي اعتراضات بالا گرفت، خليفه سوم ناچار شد سعيد بن عاص را به استانداري كوفه نصب و وليد را عزل كند.

وليد به مدينه آمد، و شهادت شاهدان تكميل شد كه مي بايست حدّ شراب خواري 80 ضربه شلاّق) بر او جاري گردد،

امّا چون برادر مادري خليفه سوم بود، كسي به خود اين اجازه را نمي داد كه حَد شرعي را اجرا كند و خليفه سوم نيز مي گفت چه كسي بر بدن برادر من شلاّق مي زند؟

در اين هنگام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شلاّق را گرفت و برخاست و فرمود:

«بني اسرائيل چون اجراي حدود الهي را تعطيل كردند نابود شدند.»

و سپس ضربات پياپي شلاّق«80 ضربه» را بر بدن استاندار خليفه سوم در كوفه نواخت.

خليفه سوم ناراحت شده گفت:

اي علي تو حق نداري با وليد اينگونه رفتار كني.

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

«وليد شراب خورده و حكم خدا بايد در حقّ او اجرا شود.» [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجرات، آيه 6.

[2] حديقة الشيعه، ص288 - و حق اليقين، ص268 - و نقش عايشه در اسلام، ص165 - و مروج الذهب، ج2، ص334 - و منهاج البراعة، ج16، ص219 و در تاريخ ابن أثير - و يعقوبي - و صحيح مسلم - و عقدالفريد - و مسند احمد - و اسدالغابه نيز آمده است.

تنبيه قاضي با عزل چند روزه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زِرِه خود را كه در جنگ جَمَل گمشده بود، در دست يك يهودي ديد،

شكايت به محكمه خود برد.

يهودي گفت:

زِرِه در

دست من است شما بايد دليل بياوريد.

در آن مجلس چون «شريح قاضي» به اميرالمؤمنين عليه السلام احترام كرد، و با يهودي برخورد مناسبي نداشت.

آن حضرت ناراحت شد و عدالت رفتاري قاضي را به او تذكّر داد.

طبق درخواست قاضي بايد افرادي شهادت مي دادند كه امام مجتبي عليه السلام و قنبر شهادت دادند.

اشتباه ديگر قاضي اين بود كه:

وقتي امام حسن عليه السلام و قنبر شهادت دادند كه زِرِه مال امام علي عليه السلام است، شريح خطاب به امام گفت:

امّا شهادت حسن پذيرفته نيست، زيرا پسر شماست و بايد شاهد ديگري بياوري.

اين جسارت و ضعف ايمانِ شريح، قابل عفو نبود، زيرا امام حسن مجتبي عليه السلام كه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم او را سيد و بزرگ جوانان بهشتي نام نهاد و معصوم بود.

كه شريح نيز اين حديث را از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم شنيده بود، پس شهادت آن حضرت هرگز نمي بايست زير سئوال برود.

در آن محكمه، يهودي با مشاهده اخلاق و عدالت و رفتار انساني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مسلمان شد و زره را به اميرالمؤمنين عليه السلام بازگرداند، و در شگفت ماند كه:

رهبر يك امّت چونان افراد معمولي مملكت به دادگاه مي آيد و در كنار مدّعي مي نشيند كه مسلمان هم نيست، و قاضي دادگاه خود را توبيخ مي كند كه چرا به او احترام گذاشته است.

امّا شريح را به مدّت 20 روز از قضاوت عزل و به روستاي خودش فرستاد، و پس از آن مدّت، دوباره به او اجازه داد تا قضاوت را از سَر گيرد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج1، ص181 و182.

تدبير

مردي نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و

گفت:

مقداري خرما جلويم بود، ناگهان زنم پيشدستي كرده دانه اي از آنها برداشته در دهانش انداخت،

پس من سوگند ياد كردم كه خرما را چه بخورد و چه بيرون بيندازد، او را طلاق دهم، مرا درياب چه بايد بكنم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به وي فرمود:

نصفش را بخورد و نصفش را بيندازد، در اين صورت تو از سوگندت خلاصي يافته اي. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، مفيد، ص118.

تشخيص نقص در تنفس

مردي كه ضربه اي بر سينه اش وارد شده و مدّعي بود كه بر اثر آن ضربه، عيبي در تنفّس او پديد آمده است.

شكايت نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برده از آن حضرت داوري خواست.

امام علي عليه السلام در صدد آزماش او بر آمد و فرمود:

نفس زماني از سوراخ راست بيني و زماني از سوراخ چپ خارج مي شود و بامداد از موقع طلوع سپيده تا طلوع آفتاب غالباً از سوراخ راست بيني خارج مي گردد.

پس شماره نفس هاي مدّعي را در همان زمان تعيين نمود.

و روز ديگر مردي را در همان سنّ و سال و در همان زمان مورد آزمايش قرار داد و آنگاه به نسبتي كه نقص وارد شده بود از جاني اَرش جنايت گرفت. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج1، ص509.

تاثير آفتاب در بدن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به تأثير تابش خورشيد بر بدن انسان فرمود:

اگر در آفتاب مي نيشينيد به خورشيد پشت كنيد؛ زيرا كه آن بيماري پنهان را آشكار مي كند. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ج1، ص110.

تا چوبه دار

در روزگار حكومت امام علي عليه السلام در حالي كه مردم در مسجد جمع بودند ناگهان پاسبانان كوفه متهمي كه دستش آلوده به خون بود و خنجري خون آلود در دست داشت دست بسته وارد مسجد كردند و به دنبال آن جمعيتي انبوه با جنازه اي كه آغشته به خون بود و روي دوش مردم قرار داشت وارد شدند و هر لحظه بر جمعيت افزوده مي شد،

و همه تقاضاي قصاص داشتند.

متّهم بيچاره كه خود را دست بسته در چنگال عدالت مي ديد، چون برگ بيد مي لرزيد، وقتي مجلس آرامش يافت و اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام قضا قرار گرفت.

يكي از مأموران پليس چنين گزارش كرد:

ما اين مرد را در نزديكي اين جسد خون آلود در حالتي دستگير كرديم كه همين خنجر خون آلود را در دست داشت و اين پيكر بي جان هنوز در ميان خاك و خون دست و پا مي زد، و جز اين مجرم كسي در نزديكي آن صحنه نبود. از اين رو ما به خود ترديدي راه نداديم كه اين مجرمِ دست بسته قاتل است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به بازپرسي پرداخت و از متّهم پرسيد: آيا تو اين مرد را كشته اي؟

مرد گفت: آري.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر تو او را كشته باشي، بايد قصاص شوي؟

امّا اجراي حكم را به بعد از نماز عصر موكول كرد و فرمود: متهم را به زندان ببريد.

در اين ميان كه پاسبانان

متهم را به طرف زندان مي بردند، مردي از ميان جمعيت به طرف آنها شتافت و بانگ برآورد كه لحظه اي در بردن زنداني توقّف كنيد، آنگاه به محضر امام علي عليه السلام آمد و فرياد زد:

«يا اميرالمؤمنين عليه السلام من مرتكب جرم شدم، من قاتل هستم، اين مردِ قصاب بي گناه است، او مُجرم نيست او را آزاد كنيد.»

مردم كه از اين پيش آمد ناگهاني در شگفت ماندند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بار ديگر از آن مرد پرسيد.

مرد با كمال صراحت با لحني آرام مجدداً اقرار كرد و گفت: آري من او را كشتم.

حضرت متّهم اوّل را خواست و از سبب اعتراف كذب او سؤال كرد.

مرد گفت:

من مردي قصّابم، و در منزل خود گوسفندي را ذبح كردم و كارد آلوده به خون گوسفندم در دستم بود كه ناگهان آواز حزين و جانگاهي از خرابه شنيدم، و با همين كارد كه در دست داشتم با عجله وارد خرابه شدم، كه اين قاتل را ديدم و او تا صداي مرا شنيد، فرار كرد،

ناگاه من خود را در كنار اين كشته كه روي شانه مردم است يافتم تا اين منظره را ديدم سخت ترسيدم بيرون دويدم كه ناگهان در همين حال پاسبانان سر رسيده، مرا گرفتند و فرياد زدند و با هياهو مرا قاتل خواندند، و چون مرا به محضر شما آوردند قرائن و شواهد بر اثبات جرم من چنان مهيا بود كه فرصت انكار نداشتم، به ناچار اقرار كردم و كار خود را به خداي چاره ساز سپردم.

امام علي عليه السلام فرمود:

به عقيده شما در اين قضيه چه بايد كرد؟

همه گفتند:

مرد اوّلي كه قصاب است، بايد رها شود و

اين دومي را به كيفر برسانيد.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

اين حكم خلاف حق است.

آنگاه به حسن بن علي عليهما السلام نگاه كرد و فرمود:

رأي تو در اين قضيه چيست؟

امام حسن مجتبي عليهما السلام فرمود:

به عقيده من هر دو را بايد آزاد كرد،

زيرا متّهم اوّل كه هيچگونه گناهي ندارد، و آن مرد ديگر اگر چه انساني را كشته است، ولي با اعتراف صريح خود انسان ديگري را از مرگ نجات داده است و خداوند متعال مي فرمايد:

«وَمَنْ أحْياها فَكَأَنَّما أحيا الناسَ جَميعاً» [1] .

«كسي كه يك نفر را زنده كند (زندگي يك نفر را نجات دهد) گويا همه مردم را زنده كرده است.»

بنابر اين رأي من آن است كه هر دو آزاد گردند و خون بهاي مقتول را از بيت المال پرداخت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قضاوت فرزندش شادمان شد و بر ديدگان او را بوسه زد و خداي را در برابر اين نعمت سپاس گفت و حكم حسن بن علي عليهما السلام را اجرا كرد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مائده، آيه 32.

[2] عدالت و قضا در اسلام، ص263.

تداوم آموزش نظامي

آموزش نظامي در آن روزگاراني كه تكيه بر قدرت بازوان و نيروي جسماني داشتند، بسيار مهمّ بود،

و يادگيري جنگ گروهي و تن به تن، و رزم انفرادي، سرنوشت ساز بود،

بنابر اين تداوم آموزش هاي رزمي يك اصل غيرقابل انكار است كه امام علي عليه السلام در يك سخنراني مهمّ نظامي جهت آموزش تاكتيك هاي نظامي و رزمي، خطاب به سربازان خود فرمود:

فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ، وَأَخِّرُوا الْحَاسِرَ،

وَعَضُّوا عَلَي الْأَضْرَاسِ، فَإِنَّهُ أَنْبَي لِلسُّيوفِ عَنِ الْهَامِ؛

وَالْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ، فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ؛ وَغُضُّوا الْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ، وَأَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ؛

وَأَمِيتُوا

الْأَصْوَاتَ، فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ.

وَرَايتَكُمْ فَلَا تُمِيلُوهَا وَلَا تُخِلُّوهَا، وَلَا تَجْعَلُوهَا إِلَّا بِأَيدِي شُجْعَانِكُمْ، وَالْمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِنْكُمْ، فَإِنَّ الصَّابِرِينَ عَلَي نُزُولِ الْحَقَائِقِ هُمُ الَّذِينَ يحُفُّونَ بِرَاياتِهِمْ، وَيكْتَنِفُونَهَا: حَفَافَيهَا [1] .

«آنها را كه زره به تن دارند پيشاپيش قرار دهيد و آنها كه زره ندارند پشت سر آنها قرار گيرند.

دندانها را روي هم فشار دهيد كه اين كار تأثير ضربه ها را بر سر كمتر مي كند، و در برابر نيزه ها در پيچ و خم باشيد كه در رد كردن نيزه دشمن مؤثر است!

زياد به انبوه دشمن خيره نگاه نكنيد تا قلب شما قويتر و روح شماآرامتر باشد، سخن كمتر بگوئيد و صداها را خاموش كنيد كه سستي را بهتر دور مي سازد. از پرچم خود به خوبي نگهباني كنيد و آن را متمايل به اين طرف و آن طرف نسازيد، و آن را تنها نگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت نسپاريد، زيرا آنان كه در حوادث سخت و مشكل ايستادگي به خرج مي دهند همانها هستند كه از پرچمهايشان پاسداري مي كنند و آن را در دل جمعيت خويش نگاه مي دارند؛ و از هر سو و از پيش و پس مراقب آن هستند».

امام علي عليه السلام در تداوم آموزش نظامي نسبت به رزم انفرادي و جنگ تن به تن فرمود:

مَعَاشِرَ الْمُسْلِمِينَ: اسْتَشْعِرُوا الْخَشْيةَ، وَتَجَلْبَبُوا السَّكِينَةَ،

وَعَضُّوا عَلَي النَّوَاجِذِ، فَإِنَّهُ أَنْبَي لِلسُّيوفِ عَنِ الْهَامِ وَأَكْمِلُوا اللَّأْمَةَ،

وَقَلْقِلُوا السُّيوفَ فِي أَغْمَادِهَا قَبْلَ سَلِّهَا

وَالْحَظُوا الْخَزْرَ، وَاطْعُنُوا الشَّزْرَ،

وَنَافِحُوا بِالظُّبَا، وَصِلُوا السُّيوفَ بِالْخُطَا،

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ بِعَينِ اللَّهِ، وَمَعَ ابْنِ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ.

فَعَاوِدُوا الْكَرَّ، وَاسْتَحْيوا مِنَ الْفَرِّ، فَإِنَّهُ عَارٌ فِي الْأَعْقَابِ، وَنَارٌ يوْمَ الْحِسَابِ.

وَطِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ نَفْساً، وَامْشُوا إِلَي الْمَوْتِ مَشْياً سُجُحاً،

وَعَلَيكُمْ

بِهذَا السَّوَادِ الْأَعْظَمِ، وَالرِّوَاقِ المُطَنَّبِ، فَاضْرِبُوا ثَبَجَهُ، فَإِنَّ الشَّيطَانَ كَامِنٌ في كِسْرِهِ، وَقَدْ قَدَّمَ لِلْوَثْبَةِ يداً، وَأَخَّرَ لِلنُّكُوصِ رِجْلاً.

فَصَمْداً صَمْداً! حَتَّي ينْجَلِي لَكُمْ عَمُودُ الْحَقِّ «وَأنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ، وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يتِرَكُمْ أعْمالَكُمْ». [2] .

(اي گروه مسلمانان، لباس زيرين را ترس خدا، و لباس رويين را آرامش و خونسردي قرار دهيد،

دندانها را بر هم بفشاريد تا مقاومت شما برابر ضربات شمشير دشمن بيشتر گردد،

زرِه نبرد را كامل كنيد، پيش از آن كه شمشير را از غلاف بيرون كشيد و چند بار تكان دهيد،

با گوشه چشم به دشمن بنگريد و ضربت را از چپ و راست فرود آوريد، و با تيزي شمشير بزنيد، و با گام برداشتن به پيش، شمشير را به دشمن برسانيد،

و بدانيد كه در پيش روي خدا و پسر عموي پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم قرار داريد.

پي در پي حمله كنيد و از فرار شرم داريد، زيرا فرار در جنگ، لكّه ننگي براي نسلهاي آينده و مايه آتش روز قيامت است،

از شهادت خُرسند باشيد و به آساني از آن استقبال كنيد.

به آن گروه فراوان اطراف خيمه پر زرق و برق و طناب در هم افكنده (فرماندهي معاويه) به سختي حمله كنيد، و به قلب آنها هجوم بريد كه شيطان در كنار آن پنهان شده، دستي براي حمله در پيش، و پايي براي فرار آماده دارد.مقاومت كنيد تا ستون حق بر شما آشكار گردد. شما برتريد، خدا با شماست، و از پاداش اعمالتان نمي كاهد.) [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 124 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 66 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] سوره محمد صلي الله عليه

وآله وسلم، آيه 35.

تعيين فرمانده براي ارتش و نيروهاي نظامي ويژه

درست است كه در آن روزگاران با اعلام جهاد، مردان تمام قبائل موجود گِردا گِرد امام علي عليه السلام اجتماع مي كردند، و گردان هاي رزمي عمل كننده را به وجود مي آوردند و جنگ را اداره مي كردند.

امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از تشكيل ارتش و نيروهاي ويژه نظامي، غفلت نداشت.

نيروي ويژه اي به نام «شُرطة» را به وجود آورد كه آرم و لباس مخصوصي داشته در حفظ امنيت شهر دخالت مي كردند، و همواره آماده نبرد بودند. [1] .

و لشگرهاي مجهّزي، حدود 6 هزار نفر را با سازماندهي خاصّي، در لشگرگاهِ نزديك شهر «پادگان نظامي» گِرد آورده بود كه كليه نظم و مقرّرات نظامي را رعايت مي كردند.

مقدّمة الجيش آنها معلوم بود.

فرمانده جناح چپ (ميسره)

فرمانده جناح راستِ لشگر (ميمنه)

فرمانده قلب لشگر (ستاد فرماندهي)

همه تعيين شده و آماده نبرد بودند. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار جلد 42 ص151 و 150.

[2] بحارالانوار ج 42 ص 151 و 150.

تعيين مديران لايق براي اداره جامعه

با مطالعه نامه 53 اين حقيقت روشن مي گردد كه اگر كشور اسلامي در آستانه جنگ قرار گيرد يكي از كارهاي كليدي و ارزنده، تعيين مديران، فرمانداران، استانداران كاردان و لايق است كه براي اداره جنگ و امنيت پُشت جبهه اهميت بسزائي دارد.

امام علي عليه السلام در نامه اي به مالك اشتر جهت تعيين فرماندهان نظامي لايق مي نويسد:

فَوَلَّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِإِمَامِكَ، وَأَنْقَاهُمْ جَيباً، وَأَفْضَلَهُمْ

حِلْماً، مِمَّنْ يبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَيسْتَرِيحُ إِلَي الْعُذْرِ، وَيرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَينْبُو عَلَي الْأَقْوِياءِ، وَمِمَّنْ لَا يثِيرُهُ الْعُنْفُ، وَلَا يقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ.

(براي فرماندهي سپاه كسي را برگزين كه خيرخواهي او براي خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله و امام تو

بيشتر، و دامن او پاك تر، شكيبايي او برتر باشد، از كساني كه دير به خشم آيد، و عذر پذيرتر باشد، و بر ناتوان رحمت آورد، و با قدرتمندان، با قدرت برخورد نمايد، دُرشتي او را به تجاوز نكشاند، و ناتواني او را از حركت باز ندارد.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، معجم المفهرس نامه 50:53.

تلاش براي بدست آوردن موقعيت برتر

در آستانه جنگ صفّين لشگريان معاويه زودتر وارد صحراي صفّين شده و رودخانه «فرات» را در اختيار خود گرفتند و خواستند سپاه امام را در محاصره اقتصادي آب قرار دهند

و چون موقعيت برتر را بدست آوردند مغرور بودند،

امام گروهي را براي مذاكره فرستاد.

فرستادگان پيام امام عليه السلام را رساندند، و معاويه پس از مشاوره با افراد، نظر نهائي خود را چنين اظهار داشت.

همانگونه كه شما عثمان بن عفّان را از آب منع كرديد، ما نيز به شما اب نخواهيم داد، تا از تشنگي هلاك شويد. [1] .

فرستادگان به حضور امام عليه السلام بازگشتند و سخنان معاويه را به امام رساندند.

امام علي عليه السلام ديد كه معاويه از هرگونه مذاكره و حلّ مسئله آب اجتناب مي ورزد.

در يك سخنراني آتشين به فرماندهان لشگر خود چنين فرمود:

قَدْ اِسْتَطْعَمُوكُم الْقِتالَ فَاَقِرُّوا عَلي مَذَلَّةِ وَ تَاْخِيرِ مَلَحَّةِ اَوْ رَوُّوا الْسُيوفَ مِنَ الدِّماءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ وَ الْحَياةُ فِي مَوتِكُمْ قاهِرِينَ اَلا وَ اِنَّ مُعاوِيةَ قادلُمَّةً مِنَ الْغُواةِ وَ عَمَّسَ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ اَغْراضَ الْمَنِيةِ. [2] .

«لشگر معاويه (با تصرف شريعه فرات و منع شما از برداشتن آب) رسماً به شما اعلام جنگ داده است يا بر ذلّت و خواري اقرار كنيد و يا شمشيرهايتان را از

خون دشمن سيراب نموده و خود از آب سيراب شوديد.

مرگ با عزّت و شرف بهتر است از زندگاني با ذلّت و خواري. آگاه باشيد كه معاويه عده اي از گمراهان و فريب خوردگان را به كارزار آورده؛ كه آنها از روي ناداني سينه و گلوگاه خويش را آماج تيرهاي مرگبار قرار داده اند.»

-----------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ كتاب جمل، ص201 - و كامل بن اثير، ج3، ص284 - و وقعه صفين، ص161 - و مروج الذهب، ج2، ص375.

[2] شرح حديدي، ج3 ص244، كلام 50 - و شرح فيض، كلام 51، ص129 - و ناسخ تاب صفين، ص203.

تلاش در هدايت سران خوارج

با برّرسي دقيق تاريخ، اين حقيقت ثابت مي شود كه نطفه خوارج در صفين، زماني كه هنوز لشگريان از صحنه نبرد خارج نشده بودند، بسته شد

و ريشه هاي پيدايش خوارج را بايد از جنگ صفّين ريشه يابي كرد.

لحظه هائي كه امام عليه السلام را به داوري ابوموسي مجبور ساختند و امام به ناچار حكميت و صلح نامه را پذيرفت، سپس موضوع صلحنامه را به اطّلاع واحدهاي نظامي رساندند.

وقتي كه آنرا به طايفه بني تعيم خواندند، عروة بن اديه گفت:

آيا شما در كار خدا، مردان را حَكَم قرار مي دهيد و شعار داد:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

«هيچ حكمي جز حكم خدانيست» [1] .

عروة بن اديه نخستين فردي بود كه در آن روز به حَكَميت اعتراض كرد و شعار:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

را داد.

اين نخستين شعار خوارج بود كه از گلوي او بيرن آمد و اساس تفكّر خوارج را تشكيل داد.

كه در حقيقت آن شعار و آن اعتراض اوّلين خشت خوارج بود كه با دست آن مرد كج انديش گذاشته شد.

طبق نقل ابن

اثير، و طبري، دو نفر به نام هاي «زرعة بن برج طائي» و «حرقوص بن زهر سعدي» [2] به نمايندگي عدّه اي كه بعداً به «خوارج» شهرت يافتند به حضور امام عليه السلام رسيدند هر دو به آن حضرت گفتند:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

«هيچ حكمي جز حكم خدا نيست»

امام نيز فرمود:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

حرقوص اضافه كرد يا علي از گناه و خطايت توبه كن و از اين كار (حَكَميت) برگرد و با ما به جنگ دشمن بشتاب تا بجنگيم و به لقاي خدا برسيم!

امام عليه السلام فرمود:

«اتفاقاً تنها خواست ما همين بود و با اصرار شما را به ادامه جنگ سفارش مي كرديم و با تأكيد مي گفتيم كه به حيله فرزند نابغه توجه نكنيد متأسفانه شما در اين رابطه نه تنها از فرمان من تمرّد كرديد.

بلكه ما را به ترك مبارزه وادار ساختيد، حالا كه كار از كار گذشته و ما در اين باره ميان خود و آن قوم عهدنامه اي نوشته، و شروطي مقرّر كرده، و تعهّد نامه امضاء نموده ايم ديگر نمي توانيم پيمانها را ناديده بگيريم كه خداوند متعال هم مي فرمايد:

وَاُوفُو بِعَهْدِ اللَّهِ اِذ عاهَدْتُمْ [3] .

(وقتي پيماني بستيد به عهد خداوند وفا كنيد) پس با اين وصف ديگر نمي توان اقدام به جنگ كرد.»

حرقوص گفت:

اين جرم و گناه است و تو بايد از آن توبه كني.

امام عليه السلام فرمود:

اين جرم نيست، لكن عجز است كه در نتيجه رأي غلط شما سرزده است، و من قبلاً شما را از اين تصميم نادرست نهي كردم ولي شما گوش نداديد.

زرعه گفت:

اي علي اگر تو حكميت مردان را قبول كني من با تو جنگ خواهم كرد و از

جنگ خود مقصودي جز رضاي خدا نخواهم داشت.

امام عليه السلام فرمود:

بدا به حال تو چقدر سرسخت و بدبخت هستي، من ترا در جنگ با خودم كشته و گرد باد را بر لاشه بيجانت نشسته مي بينم!

زرعه گفت: من هم همين را آرزومندم.

آنگاه هر دو نماينده از حضور امام عليه السلام خارج شدند، در حالي كه مي گفتند:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ [4] .

در مناقب ابن شهر آشوب آمده است كه:

ملاقات اين دو نفر با اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از برگشتن از صفّين، در كوفه اتّفاق افتاد.

خوارج [5] معتقد بودند كه:

داوري حَكَمين بر خلاف اسلام است، زيرا قرآن مي فرمايد:

لا حُكْمَ اِلاّ لِلّهِ

در صورتي كه ابتدا اين كار را خود آنها قبول كرده و امام عليه السلام را نيز به اين كار وادار نمودند،

ولي بعداً خود اميرالمؤمنين عليه السلام را تخطئه كردند و گفتند اين كار كفر بوده است، ما توبه كرده ايم تو هم بايد توبه كني.

حضرت فرمود:

«منشأ اين كار خطاي شما بود نه من، به هر حال كفر هم نبود و من مرتكب خطائي نشده ام تا توبه كنم و همواره توبه خوب است و من از هر گناهي استغفار مي كنم.»

گفتند:

اين كافي نيست بلكه بايد اعتراف كني كه «حكميت» گناه بوده و از اين گناه توبه نمائي.

امام علي عليه السلام فرمود:

«مسئله حكميت را من كه به وجود نياورده ام تا توبه نمايم آنرا خودتان به وجود آورده ايد و نتيجه اش را نيز ديديد و از طرفي چيزي كه در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد كنيم.»

از آن پس خوارج دست به فعاليت سياسي زدند و در ابتداء يك فرقه ياغي و سركشي بودند كه به همين

جهت «خوارج» ناميده شدند. [6] .

چنانكه قبلاً گفتيم، هنگام برگشتن از صفّين مخالفان اميرالمؤمنين عليه السلام وارد كوفه نشدند، آنها در بيرون كوفه در محلي موسوم به «حروراء» [7] گرد آمدند كه آنها را «حروريه» [8] ناميدند.

در آنجا منادي آنها ندا كرد كه اداره جنگ و فرماندهي، بر عهده اشعث بن ربعي تميمي مي باشد و هم چنين عبداللَّه بن الكوّاء يشكري هم امام جماعت سپاهيان است.

----------------

پي نوشت ها:

[1] كامل بن اثير، ج3، ص321.

[2] حرقوص، به ضم حاء و سكون راء و ضم قاف، فرزند زهر، و او را «حرقوص» ذوالثديه مي گفتند. روزي در حضور پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از كثرت عبادت حرقوص سخن گفتند، حضرت فرمود: وي را نمي شناسم، در اين حال «حرقوص» در آمد، گفتند اين است، رسول خدا فرمود: در ميان دو چشم او نشاني مي بينم كه علامت شيطان است، چون نزديك آمد حضرت فرمود:

آيا در اينحال كه بر ما وارد مي شدي نفست به تو چنين وانمود نمي كرد كه در ميان اين قوم هرگز كسي به رتبه تو نمي رسد؟

حرقوص گفت: بلي.

سپس راهي مسجد شد و به نماز ايستاد.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: آيا مردي نيست كه او را به هلاكت برساند.

ابوبكر برخاست و به سراغ او رفت او را در حال ركوع ديد، به خود گفت: چگونه كسي را گردن بزنم كه ركوع مي كند و لا اله الاّ اللَّه مي گويد و برگشت، حضرت فرمود: بنشين تو با او مصاحب نيستي. آنگاه به علي عليه السلام فرمود: تو قاتل او هستي. علي عليه السلام در پي او رفت ولي او را نيافت، برگشت و به عرض

پيامبر ساند كه او را نيافتم، پيامبر خدا فرمود: اگر او كشته مي شد، فتنه پايان مي يافت.

به روايت ديگر فرمود: اين نخستين كسي است كه از امت من خروج مي كند اگر او را مي كشتيد دو نفر اختلاف نمي كرد. (مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص187(

نقل شده است كه بدين جهت او را ذوالثديه مي گفتند كه جاي يكدست او را پاره گوشتي بود مانند پستان زنان و داراي چند تار موي تراز مانند سبيل گربه، وقتي آنرا مي كشيدند به اندازه دست ديگرش و چون رها مي شد جمع و منقبض گرديده به شانه بر مي گشت و كوتاه مي شد. (كامل ابن اثير، ج3 - و ناسخ كتاب ج3 از كتاب دوم، ص558 - و مناقب مرتضوي، ص448.

[3] سوره نحل، آيه 93.

[4] كامل ابن اثير، ج3، ص334 - و تاريخ طبري، ج6، ص3360.

[5] خوارج، يعني «شورشيان» اين واژه از خروج به معناي سركشي و طغيان، گرفته شده است، كلمه خروج دو معناي نزديك به هم دارد، يكي در مقام پيكار و جنگ و ديگري تمرّد و عصيان كردن.

[6] جاذبه و دافعه علي عليه السلام، ص122.

[7] حروراء به فتح حاء و راء و سكون واو و راء دوم دهي است در پشت كوفه و يا محلي است در دو ميلي كوفه معجم البلدان.

[8] كشف الغمّه، ج1، ص264 - و علي و فرزندانش، ص107.

تشويق به خلق شعارهاي كوبنده

علي عليه السلام فرمود:

«اِنَّ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اَمَرَ بِالشّعار قَبْلَ الْحَرْبِ، وَ قالَ صلي الله عليه وآله وسلم وَ لْيكُنْ في شُعارِكُمْ اِسْمٌ مِنْ اَسْماءِ اللَّهِ تَعالي»

(همانا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: كه قبل

از آغاز جنگ شعارهائي پديد آوريم و سفارش فرمودكه در شعارها نامي از نام هاي خدا باشد). [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل ج 2 ص 265.

توجه به امدادهاي الهي

عبداللَّه عنوي مي گويد:

در جنگ جمل امام را ديدم كه جنگ را شروع نمي كند، و گويا انتظار چيزي را مي كشد،

فرماندهان خدمت امام آمدند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين! تعدادي از سربازان ما را با تير زدند، و شهيد شدند، چرا دستور جنگ نمي دهيد؟

امام علي عليه السلام فرمود:

(اي مردم من درانتظار نزول فرشتگان آسمان هستم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مرا بشارت داده است، تا فرشتگان نازل نشوند دستور جنگ نمي دهم.)

كمي گذشت و ما در انتظار بوديم كه ناگاه، نسيمي خوشبوتر از عطر عنبر وزيد، با اينكه بر تن زره و بر سر كلاه خود داشتيم، خنكي آن را احساس مي كرديم.

اينجا بود كه امام علي عليه السلام برخاست و زِرِه را پوشيد و آماده جنگ شد.

من جنگي را آنچنان به فتح و پيروزي نزديك نديده بودم. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] تحفة المجالس ص 148.

تشكر از نيروهاي عمل كننده

مردم كوفه بيشترين، نيروهاي رزمي امام علي عليه السلام را در جنگ جمل تشكيل مي دادند، و تأثير بسزائي در فتح بصره داشتند،

پس از جنگ جَمَل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با نوشتن نامه اي از نيروهاي رزمي كوفه كه در جنگ دخالت داشتند، تشكّر و قدرداني كرد و فرمود:

وَجَزَاكُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَيتِ نَبِيكُمْ أَحْسَنَ مَا يجْزِي الْعَامِلِينَ بِطَاعَتِهِ، وَالشَّاكِرِينَ لِنِعْمَتِهِ، فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَأَطَعْتُم، وَدُعِيتُمْ فَأَجَبْتُمْ.

(خداوند شما مردم كوفه را از سوي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله پاداش نيكو دهد، بهترين پاداشي كه به بندگان فرمانبردار، و سپاسگذاران نعمتش عطا مي فرمايد، زيرا شما دعوت ما را شنيديد و اطاعت كرديد، به جنگ فرا خوانده شديد و بسيج گرديديد.) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 2 نهج البلاغه

معجم المفهرس محمد دشتي.

تقويت روحيه سربازان براي دفاع

امام عليه السلام در جنگ جمل براي آنكه فرزندش، محمّد حنفيه در برابر تهاجمات دشمن به خوبي دفاع كند، و سرفراز از ميدان نبرد باز گردد، فرمود:

تزُولُ الْجِبَالُ وَلا تَزُلْ! عَضَّ عَلَي نَاجِذِكَ. أَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَكَ.

تد في الأرْضِ قَدَمَكَ. ارْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَركَ، واعلمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ سُبْحَانَهُ.

(اگر كوه ها متزلزل شوند تو تكان مخور! دندانهايت را بهم بفشار! جمجمه خويش را به خدا عاريت ده!

قدم هايت را بر زمين ميخكوب كن! هميشه نگاهت به پايان لشكر دشمن باشد كه تا آنجا پيشروي كني كاملاً «مراقب آنها باش» و از آنچه باعث ترس مي شود چشم بپوش؛ و بدان نصرت و پيروزي از جانب خداي سبحان است) [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 11 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

تشريح علل عزل فرمانده

وقتي كشور اسلامي در آستانه تحوّلات مهم سياسي، نظامي قرار دارد، و تهاجم دشمن قطعي است،

برخي از افراد در چنين شرائطي ناتوانند، و قادر به انجام مأموريت هاي مهم و حسّاس نخواهند بود، گرچه در دوران صلح مفيد بودند، و آدم هاي خوب و مذهبي و درستي باشند.

بايد مصالح عامّه مسلمين، و حفظ حدود و ثغور كشور اسلامي را در نظر داشت.

پس:

عزل و نصب هاي حساب شده يك ضرورت است.

امام علي عليه السلام كميل بن زياد نخعي را به فرماندهي يكي از شهرهاي مرزي عراق «هيت» مي فرستد،

او در عمل سُستي نشان مي دهد، كه امام او را عزل و ديگري را نصب مي فرمايد.

و علل عزل او را در نامه اي متذكّر مي شود كه:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْييعَ الْمَرْء مَا وُلِّي، وَتَكَلُّفَهُ مَا كُفِي، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَ َأْي مُتَبَّرٌ.

وَ إِنَّ تَعَاطِيكَ الْغَارَةَ عَلَي أَهْلِ

قِرْقِيسِيا، وَ تعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتي وَلَّينَاك لَيسَ بِهَا مَنْ يمْنعُهَا، وَلا يرُدُّ الْجَيشَ عَنْهَا لَرَأْي شَعَاعٌ.

فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلي أَوْلِيائِكَ، غَيرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ، وَلا مَهِيبِ الْجَانِبِ. [1] .

(امّا بعد! سستي انسان در انجام آنچه بر عهده او گذارده شده، و اصرار بر انجام آنچه در وظيفه او نيست، يك ناتواني روشن و نظريه باطل و هللاك كننده است؛

توبه اهل «قرقيسا» حمله كرده اي ولي مرزهائي را كه حفظش بر عهده تو گذارده ايم بي دفاع رها ساخته اي، اين كار، يك فكر نادرست و بيهوده است، تو در حقيقت پلي شده اي براي دشمناني كه مي خواهند بر دوستانت دست غارت بگشايند، نه بازوي توانائي داري، نه هيبت و ترسي در دل دشمن ايجاد مي كني! نه مرزي را حفظ مي كني و نه شوكت دشمني را در هم مي شكني؛

نه اهل شهر و ديارت را كفايت مي كني و از آنان به خوبي دفاع مي نمائي، و نه امير و پيشوايت را از دخالت در آنجا بي نياز مي سازي!)

در اين نامه، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام هم كميل بن زياد را عزل و هم علل بر كناري او را مشروحاً بيان داشته اند تا عدّه اي جو سازي نكنند، و در آستانه جنگ به شايعات دامن نزنند.

---------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 61 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

تنها مدافع و مبارز صحنه پيكار

وقتي مسلمانان در اُحُد از دستورات رسول خدا سرپيچي كرده، و تنگه مهمّ نظامي را رها كردند، و خالد بن وليد سپاه اسلام را از پشت سَر مورد حمله قرار داد، و حضرتِ حمزه با جمعي شهيد شدند، و شخصي كه شبيه پيامبر بود، كشته شد و همه جا اعلام كردند كه:

«پيامبر

خدا كشته شد.»

همه فرار كردند.

تنها علي عليه السلام بود كه با چند نفر مقاومت مي كردند.

زيد بن اسيد، به عبداللَّه بن مسعود گفت:

آيا اين خبر درست است كه در هنگام سخت اُحد همه فرار كردند؟

عبداللَّه بن مسعود گفت:

آري، علي عليه السلام و ابودجّانه و سهل بن حنيف باقي ماندند.

حدود يك ساعت بعد عاصم بن ثابت، و طلحة بن ثابت هم به آن سه نفر ملحق گرديدند.

و خليفه اوّل و خليفه دوم فرار كردند و بعد از سه روز خدمت پيامبر رسيدند. [1] .

در شرح همان لحظه حسّاس و چند ساعتِ سرنوشت ساز نوشتند كه:

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اشخاصي دنبال فراريان فرستاد كه چرا عهد شكستيد؟.

و علي عليه السلام راه را بر خليفه دوم بست و فرمود:

چرا فرار مي كني؟

گفت:

اين عادت عرب است، گاهي مي گريزد، و گاهي حمله مي كند،

و گريخت.

پيامبر زخمي شده در گوشه اي افتاده بود، علي عليه السلام از فرار عهد شكنان در حالت گريه، خود را به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رساند.

در آن حال گروه گروه، مشركان به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حمله مي كردند و علي عليه السلام آنها را تار و مار مي كرد،

تا مي خواست كمي استراحت كند، گروه ديگر يورش مي آوردند و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي فرمود:

(علي، شرّ اينها را از من باز دار)

و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با آنها مي جنگيد كه يا كشته مي شدند و يا فرار مي كردند.

در آن لحظه هاي حسّاس ناگاه شمشير امام علي عليه السلام شكست.

خدمت رسول خدا آمد، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ذوالفقار را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داد كه در تداوم حملات و جانفشاني امام

علي عليه السلام، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

«علي جان " صداي جبرئيل را مي شنوي كه بين زمين و آسمان مي گويد:

لافَتي اِلاَّ عَلِي لاَسَيفَ اِلاَّ ذُوالْفَقَار [2] .

(جوانمرد دلاوري جز علي عليه السلام و شمشيري چونان ذوالفقار وجود ندارد)

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي فرمايد:

اشك در چشمان من لغزيد و خدا را شكر كردم، و به دفاع ادامه دادم.

جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اِنّه منّي وَ اَنَا مِنْهُ

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز فرمود:

وَ اَنَا مِنْكُما

(من هم از شما هستم)

مشركين، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و امام علي عليه السلام را در محاصره داشتند، و هيچكس به كمك نيامد،

در آن حال چشم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به ابودجّانه افتاد كه در كنارِ امام علي عليه السلام مي جنگيد، خطاب به او فرمود:

«ابودجّانه من بيعت خود را از تو گرفتم، برو»

و او در حالي كه گريه مي كرد، گفت:

يا رسول اللَّه تو را رها كنم و به طرف زن و دنيا بروم؟ به خدا سوگند چنين نمي كنم.

آنقدر ادامه داد تا آنكه از فراواني زخم ها بر زمين افتاد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فوراً او را خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آورد و تنها به دفاع از جان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پرداخت تا آنكه 94 زخم كاري بر او زدند، با فراواني زخمها و رفتن خونِ زياد، 16 مرتبه به هنگام حمله كردن بر زمين افتاد كه فوراً بلند مي شد،

و چهار مرتبه جبرئيل به صورت مردي نيكو صورت امام علي عليه السلام را بر سر پانگهداشت.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نگاه به قدم هاي حضرت

اميرالمؤمنين علي عليه السلام كرد كه تعادل ندارد، دست به دعا بلند كرد و فرمود:

(پروردگارا مرا وعده دادي كه دين خود را قوي و پيروز گرداني، اگر بخواهي بر تو دشوار نيست)

نسيبه دختر كعب كه وضع را چنان ديد (قبلاً به سربازان آب مي داد) خود را در پيش روي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قرار داد و هر كس كه حمله مي كرد، او دفاع مي كرد كه 13 زخم برداشت.

يكي از زخم ها چنان كاري بود كه تا يكسال مشغول معالجه آن بود.

درآن حال يك نفر از مسلمانان در حال فرار بود، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

(حال كه فرار مي كني سپر خود را بيانداز)

سِپَر را انداخت و نسيبه سِپَر را گرفت و مردانه ايستاد،

ناگاه مُشركي آمد و ضربتي زد كه نسيبه آن را با سپر دفع كرد و شمشيري به اسبش زد كه از پاي در آمد.

پيامبر عبداللَّه فرزند نسيبه را صدا كرد كه به كمك مادر بيايد.

عبداللَّه فوراً جلو آمده آن مشرك را با كمك مادر كشتند.

مشرك ديگر آمد ضربتي بر عبداللَّه زد، كه نسيبه فوراً آن مشرك را با ضربتي از پاي در آورد.

در اين لحظه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چنان خنديد كه دندان هاي عقب او پيدا شد و خطاب به نسيبه فرمود:

قصاص كردي.

و آنگاه دعا كرد:

«اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُمْ رُفَقَائي فِي الْجَنَّةِ»

(خدايا آنها را دوستان من در بهشت قرار ده.)

و فرمود:

بارَكَ اللَّه عَلَيكُمْ مِنْ اَهْلِ بَيتي لِمَقامِكَ خَيرٌ مَنْ مَقام فلان و فلان

(براي مقام ارزشمندي كه داري بركات الهي از اهل بيت من بر تو باد كه بر فلاني و فلاني برتري) [3] .

امّا آن كس چون پروانه گِرد

شمعِ وجود پيامبر مي گَشت و دفاع مي كرد، امام علي عليه السلام بود.

دراين لحظه هاي حسّاس 5 نفر تصميم گرفتند تا پيامبر را به شهادت برسانند.

اسامي آنها به شرح زير است:

1- عبداللَّه بن شهاب كه پيشاني پيامبر را مجروح كرد.

2- عتيبه فرزند ابي وقاص، با سنگ دندان هاي رباعي پيامبر را شكست.

3- ابن قميئه ليثي كه زخمي بر صورت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وارد ساخت، و چنان ضربه شديد بود كه دنده هاي كلاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در صورت آن حضرت فرو رفت كه ابوعبيده جرّاح آنها را با زحمت و با دندان هاي خود در آورد كه چهار دندان او شكست.

4- عبداللَّه بن حميد كه در هنگام حمله به دست ابودجانه كشته شد.

5- اُبي بن خلف، كه به دست پيامبر كشته شد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تنها 26 سال داشت كه جانانه از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي كرد.

چون خبر كشته شدن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پخش شد،

و مهاجماني كه به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حمله كردند، به وسيله امام علي عليه السلام كشته شده و تار و مار گشتند، اكثر افراد قريش فكر كردند كار تمام شد.

زيرا مي گفتند:

مسلمانان گريختند

و پيامبر هم كشته شد،

آنگاه مشغول ارزيابي كشته ها بودند تا جنازه پيامبر را شناسائي كنند،

و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هم صلاح نديد كه اين شايعه تكذيب شود تا دشمن يورش مجدّد نياورد.

علي عليه السلام و ابودجانه و نسيبه، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را به طرف «شعب» [4] حركت دادند، در درختان خرما پنهان شده به سلامت به شهر آيند

و براي عمليات فردا آماده شوند.

نخستين كسي كه پيامبر را شناخت «كعب مالك» بود كه فرياد زد:

«هان مسلمانان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم زنده است».

كه بااشاره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ساكت شد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به دهانه درّه رسيد.

برخي از مسلمانان كه در آن اطراف بودند، با شرمندگي اطراف پيامبر را گرفتند و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با سپر آب مي آورد و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم خون هاي صورت خود را مي شُست و مي فرمود:

اِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلي مَنْ اَدْمي وَجْهُ نَبِيهِ

(خشم خدا شدت گرفت برملتي كه صورت پيامبر خود را خونين كردند.)

در اين لحظات حسّاس (حدود ظهر) ابوسفيان و عكرمه در حالي كه بت هاي بزرگ خود را در دست داشتند شعار مي دادند كه:

اَعْلُ هُبَلْ

(بزرگ است بت هبل)

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به مسلماناني كه اطراف او بودند دستور داد شعاربدهند:

اللَّهُ أعْلي وَ أجَلّ

(خدا بزرگتر و تواناتر است)

ابو سفيان شعار را عوض كرد كه:

نحن لنا العُزّي وَ لاعُزّي لَكُمْ

(ما بُت بزرگ عُزّي داريم و شما نداريد.)

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد، بگويند:

اللَّهُ مولانا وَ لا مُولا لَكُمْ

(خداوند مولاي ماست و شما مولائي نداريد.)

ابوسفيان داد زد كه:

امروز به عوض روز بدر.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به مسلمانان دستور داد بگويند كه:

(اين دو روز مساوي نيست كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنّم مي باشند.)

ابوسفيان كه از پاسخ هاي كوبنده مسلمانان در شگفت بود گفت:

(وعده ما و شما سال آينده)

و راه مكّه را در پيش گرفت. [5] .

و مسلمانان نماز جماعت را در حالي كه پيامبر صلي

الله عليه وآله وسلم از شدت زخم ها نشسته نماز مي خواند اقتدا كردند، و پس از نماز وارد ميدان اُحد شدند تا 70 كشته خود را دفن كنند و آفتاب درحال غروب كردن بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و همراهان به مدينه باز گشتند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] روضة الصفاء ج 2 ص 111.

[2] علل الشرايع شيخ صدوق.

[3] توضيح دادند كه: يعني: خليفه اوّل و دوّم.

[4] شِعب، درّه اي در كوه هاي اُحُد كه به صورت مخفيگاه بود.

[5] بحارالانوار ج 20 ص 44 - و - روضة الصفاء ج 2 ص 112 - و -سفينة البحار ج1 ص149.

تاثير انتقادهاي امام علي در ديگر صحابه

ابن مسعود نيز يكي از مخالفان سرسخت خليفه سوم بود، وِي زماني از كساني بود كه مي گفت:

حتّي اگر خليفه سوم نماز دو ركعتي در مني را چهار ركعت بخواند بايد از وِي اطاعت كرد، چرا كه:

الخلافُ شَرٌ

«مخالفت شرّ است». [1] .

و در نقل ديگر گفت:

خليفه سوم امام است، من با او مخالفت نمي كنم، زيرا مخالفت شرّ است. [2] .

امّا بعدها به شدّت، بر ضدّ خليفه سوم فعّاليت مي كرد. [3] .

و صحابه با خليفه سوم متّفق بودند. [4] .

«گرچه بعدها اهل سنّت عقيده اين صحابه را در جواز مخالفت با حاكم به عنوان سيره سياسي شرعي نپذيرفتند و اساساً چنين وانمود كردند كه مشتي اراذل و اوباش بر ضدّ خليفه سوم شورش كرده اند.»

آنچه مسلّم است آنكه خليفه سوم بر اين باور بود كه مي بايست قدرت خلافت خود را در ابداع و ابتكار (همانند خليفه دوم) نشان دهد.

او خود مي گفت:

«اقدامات من را خليفه دوم نيز انجام مي داد، امّا چون وِي فرد قاطعي بود

كسي جرأت مخالفت نداشت.» [5] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الطبري ج 4 ص 268 - و - الغدير ج 8 ص 99 به نقل از سنن ابي داوود ج1 ص308، و الاثار قاضي ابو يوسف ص 30 - و - كتاب الامام شافعي ج 1 ص159، ج 7 ص 175 - و - سنن الكبري بيهقي ج 3 ص 144.

[2] شرح نهج البلاغه ج 3 ص 42، ابن ابي الحديد.

[3] انساب الاشراف ج 4 ص 524 تا 527 - و - تاريخ المدينة المنوّره ج 2 ص 1049 تا 1054.

[4] تاريخ سياسي اسلام تا سال 40 هجري ص 349 تا 356، بحث مخالفين خليفه سوم (بلاذري مي نويسد: درباره انتقادي كه از خليفه سوم دفاع نكند، - و - انساب الاشراف ج 4 ص 549 ش 1411.

[5] طبقات الكبري ج 8 ص 113 - و - البيان و التّبيين ج 1 ص 377 - و - نثر الدر ج 2 ص 12، و ج 4 ص 34.

توسل به آقا علي(ع)

جناب حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام اعلي(ع) اللّه مقامه نقل فرمود: هنگاميكه مرحوم حاج قوام الملك شيرازي مشغول ساختمان حسينيه بود سنگهاي آن را بيك نفر سيد حجار كه در آن زمان استاد حجارهاي شيراز بود كنترات داده بود و آن سيد در اين معامله دچار زيان سختي شد بطوري كه مبلغ سيصد تومان مديون گرديد و البته اين مبلغ در آن زمان زياد بود.

خلاصه پريشان حال و بيچاره شد. شب جمعه نماز جعفر طيار را مي خواند و حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)را براي گشايش كارش بدرگاه الهي وسيله قرار مي دهد و همچنين شب جمعه

دوم تا شب جمعه سوم حضرت امير (ع) به او مي فرمايد فردا برو نزد حاج قوام كه به او حواله كرديم.

چون بيدار مي شود متحير مي شود چگونه به حاج قوام حرف بزنم در حاليكه نشانه اي ندارم شايد مرا تكذيب كند. بالاخره در حسينيه مي آيد و گوشه اي با هم و غم مي نشيند ناگهان مي بيند حاج قوام با فرّاشها و ملا زمانش آمدند در حاليكه آمدنش در چنان موقعي غير منتظره بود.

همينطور نزديك مي آيد تا برابر سيد حجاز مي رسد مي گويد مرا بتو كاري است بيا منزل. وقتيكه حاج قوام بمنزلش بر مي گردد سيد مي آيد و ملازمان با كمال احترام او را نزد حاج قوام حاضر مي كنند.

چون وارد مي شود و سلام مي كند، حاج قوام بدون پرسش از حالش بلافاصله كيسه اي كه در هر يك صد اشرفي يك توماني بود، تقديمش مي كند و مي گويد بدهي خودت را بپرداز و ديگر حرفي نمي زند.اين است آثار توسل به آقا علي(ع)و از اين داستان فهميده مي شود كه متمكنين سابق در كارهاي خير تا چه حد داراي صدق و اخلاص بودند تا اندازه اي كه مورد عنايت و التفات بزرگان دين قرار مي گرفتند و همراه خود مي بردند. در اين دوره ثروتمندان غالبا در فكر زياد كردن مال خود هستند و توفيق صرف كردن در امور خير با صدق و صفا و اخلاص نصيب آنها نمي شود.

اي آنكه پادشاه سرير ولايتي

معلول ذات و مقصد غائي علتي

اشياء ز جزء و كل همه معلول فيض تست

برتر ز ذات اقدس تو نيست خلقتي

ز امكان و از وجوب تو مبهوت مانده عقل

جز عشق در طريق تو نبود دلالتي

ادعوني استجب لكم ارفيست شأن تو

نادعلي(ع) چگونه رهاند ز شدتي

از

قدرت تو قلعه خيبر بهانه بود

خود قدرتي يگانه و قادر بقدرتي

اي ناخداي كشتي احسان و بحر جود

ما را به بخش اگر بغلط شد كنايتي

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تصميم نبش قبر

صاحب مناقب مرحوم ابن شهر آشوب رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه فرمود: داود بن علي(ع) از افراد صاحب نفوذي بود كه در سال صد و دوازده هجري تصميم گرفت قبر آقا علي(ع)را نبش كند بخاطر آن عداوت و دشمني كه با آقا اميرالمؤمنين (ع) داشت امّا نمي دانست كه قبر مطهر كجاست. خلاصه پس از تحقيق و تفحص قبر مطهر را پيدا كرد و موضع كندن قبر مطهر را بغلامش (جمل) نشان داد و به او دستور داد كه شبانه قبر مطهر حضرت را نبش كند و قصدش از اين كار اهانت به ساحت مقدّس آقا علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) بود.

هنگام شب غلام شروع به كندن قبر مطهر كرد كه ناگهان از محل قبر مبارك صدائي وحشتناك بلند شد كه بيهوش افتاد، داود غلامش را تا به منزل آورد از دنيا رفت. داود وقتي اين واقعه را ديد از ادامه نبش قبر و اراده ناپاكش صرف نظر كرد.

هر چه خواندم از علي(ع) سرمايه توحيد من شد

من بنور شاه مردان يافتم راه خدا را

مكتب پيغمبران را او معلم بود و منهم

در جمال پاك او ديدم جمال انبياء را

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تبرك به نام علي(ع)

صاحب كتاب منتخب التواريخ نقل كرده پادشاهان آل بويه و ديلم و عضد الدوله و ركن الدوله و آلب ارسلان و فرزندش ملكشاه شيعه و مروّج مذهب تشيع بودند و علاقه عجيبي نسبت به آقا اميرالمؤمنين علي(ع)داشتند و علتش هم اين بود كه در تمام جنگها پيروز مي شدند چون دستور داده بودند كه بر تمام دسته هاي شمشير سربازان خود و روي پرچمها نام گرانقدر وصي پيغمبر آقا علي(ع)راحك و نقش

كنند يعني با ياد و نام علي(ع)به نبرد مي رفت و غالب مي گرديد براي همين هم بود كه در هر جنگي حمله مي كردند هميشه پيروز بودند زيرا با نام آقا علي(ع)تبرك جسته و با نام آن حضرت شروع به جنگ مي كرد و بر دشمنان غالب مي گشتند و اين پادشاهان محبت و دوستيشان به نام مقدّس آقا علي(ع)زياد بود.

من بنده توام به خداي تو يا علي(ع)

دل بسته ام به مِهر و وفاي تو يا علي(ع)

جان مي دهم به شوق لقاي تو يا علي(ع)

امروز زنده ام به ولاي تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تقاضاي داوري

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه) بني اميه، در ميان امويان، آدم نيك سيرت و پاك روش بود، هنگاميكه بر مسند خلافت نشست (ميمون بن مهران) را فرماندار جزيره كرد و همين ميمون بن مهران شخصي بنام علاثه را بخشدار (قرقيسار) نمود.

علاثه براي ميمون بن مهران نوشت كه در اينجا دو مرد هستند با هم نزاع و كشمكش دارند. يكي مي گويد علي(ع)بهتر از معاويه است و ديگري مي گويد: معاويه بهتر از علي(ع)است.

ميمون بن مهران جريان را براي عمر بن عبدالعزيز نوشت و از او تقاضاي داوري كرد، وقتي كه نامه بدست عمر بن عبدالعزيز رسيد، در پاسخ نوشت:

از قول من براي علاثه (بخشدار قرقيسار) بنويس: آن مردي را كه مي گويد معاويه از علي(ع)بهتر است. به درگاه مسجد جامع ببرند و صد تازيانه به او بزنند و سپس او را از آنجا تبعيد كنند.

اين فرمان اجرا شد، به آن شخص احمق صد تازيانه زدند و سپس گريبانش را گرفتند و كشان كشان او را از دروازه اي كه (باب الدين)

نام داشت از آن محل بيرون كردند.

من بنده توام به خداي تو يا علي(ع)

دل بسته ام به مهر و وفاي تو يا علي(ع)

جان مي دهم به شوق لقاي تو يا علي(ع)

امروز زنده ام به ولاي تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تقسيم كننده بهشت و دوزخ

اخطب خوارزمي و ثعلبي ذكر كرده اند:

رسول خدا(ص) فرمود: فرداي قيامت منبر بزرگي كه داراي يكصد پله است براي من نصب مي كنند بر پله اول من قرار مي گيرم و بر پله دوم علي(ع)قرار مي گيرد.

در پله پائين تر دو نفر قرار مي گيرند اولي مي گويد: اي اهالي محشر منم رضوان خازن بهشت كه كليددار بهشت هستم. خداوند بمن امر فرموده است كه كليد بهشت را تقديم محمد (ص) كنم.

دوّمي گويد: منم مالك، سرپرست دوزخ بمن امر شده كليد دوزخ را تقديم محمد (ص) كنم.

آنگاه من كليدها را مي گيرم و همه را تقديم آقا علي(ع) بن ابيطالب (ع) مي نمايم اين است معني قول حق تعالي كه مي فرمايد (القيا في جهنم كل كفار عنيد) (سوره ق آيه 24) يعني القيا يا محمد و علي(ع) في جهنم... بيندازيد شما هر دو اي محمد و اي علي(ع) هر كافر سركشي را در دوزخ.

آري قسيم الجنة و النار است يعني قسمت كننده بهشت و دوزخ است اول صراط مي ايستد هر كس رد مي شود از صورتش پيداست دوست علي(ع)است يا دشمن.

اگر دوست است مي تواند رد شود اگر دشمن است مي فرمايد آتش او را بگيرد در تفسير آيه شريفه 24 سوره صافات (نگهداريد ايشانرا بازجويي و بازپرسي شوند) چنين رسيده كه از ولايت علي(ع) بن ابيطالب (ع) سؤال كرده مي شود. آيا ولايت علي(ع)را دارد كه وارد بهشت شود يا نه.

شاهي

كه هست خصم ستمگر علي(ع) علي(ع)

پشت و پناه مردم مضطر علي(ع) علي(ع)

دشمن كش است تيغ علي(ع) در نبرد كفر

نازم بذوالفقار دو پيكر علي(ع) علي(ع)

با آن همه دلاور دوران عصر خويش

جز او كه بود فاتح خيبر علي(ع) علي(ع)

قائل بقول لحن سلوني بروزگار

در هر كجا بمسند منبر علي(ع) علي(ع)

درياي رحمت است علي(ع) دست كردگار

سلطان جود اول آخر علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تقسيم كننده بهشت و دوزخ

قندوزي گفته است: و به شافعي هم نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده كه بر سر در حرم آقا علي(ع)نسبت شده:

علي(ع) حُبُّه جُنَّه

قَسيمُ النّارِ وَ الْجَنَّةِ

وَصِي الْمُصْطَفي حَقا

اِمامُ الاِْنْسُ وَ الْجَنَّةِ

علي(ع)است كه محبت او سپر از آتش است و علي(ع)است كه قسمت كننده آتش و بهشت است.علي(ع)است كه به حقانيت وصي مصطفي (ص) است و علي(ع)كه امام جن و انس است.

نقش بلوح دل بود مهر ارادت علي(ع)

سعادت بشر بود درس عدالت علي(ع)

بيت خداست شاهد زهد وعبادت علي(ع)

خانه كعبه شد بنا بهر ولادت علي(ع)

اطاعت خدا بود رمز شهادت علي(ع)

شفاعت بشر بود به حشر عادت علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

تجلي حقيقت

ميخائيل نعيمه مسيحي مي گويد:

البته قهرمانيهاي علي(ع)فقط منحصر به ميدان كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، شيوايي بيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنجديده ها و ستم كشيده ها در قبال جفاكاران و ستم پيشگان، فروتني در مقابل حق هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بوده و به هر اندازه كه از زمان آن بگذرد هميشه پناهگاه پرمايه اي است كه امروز و هر روز ديگري كه شوق ما براي پي ريزي اجتماع و زندگي سعادتمندانه و فاصله اي شديد مي شود بسوي آن رو مي كنيم.

در واقع بر مورخ و نويسنده اي به هر اندازه كه با هوش و با شخصيت نكته سنج نابغه هم باشد امكان ندارد كه حتي در هزار صفحه بتواند تصوير كاملي از علي(ع)نشان دهد و براي شما مجسم سازد و بتواند رويدادهاي مهمي را كه در دوران آن به وقوع

پيوسته به نحو شايسته اي روشن سازد پس آنچه را كه علي(ع)درباره آن فكر و دقت نموده و آنچه كه اين شخصيت بزرگ عربي بين خود و خداي خود گفته و عمل كرده است از اموري است كه هرگز هيچ گوشي آن را نشنيده و هيچ چشمي آن را نديده البته آن خيلي بيشتر از آن است كه با دستش نمودار و يا با قلم و زبانش آشكار كرده است.

بنابراين هر صورتي كه ما از او ترسيم و نقاشي كنيم مسلما تصوير ناقصي خواهد بود ولي چيزي كه ما از آن مي خواهيم و به آن اميدواريم جنبش و تكاني است كه به زندگاني ما مي دهد.

اي خدا را به حرم محرم اسرار علي(ع)

اي نبي را به جهان قافله سالار علي(ع)

جان احمد تو خريدي كه ترا گشت احد

بهر همياري زهراش خريدار علي(ع)

شهر علم است رسول و تو براين شهر دري

كه توئي محور بيداري افكار علي(ع)

تو هماني كه نبي گفت علي(ع) جان من است

چون توئي ما حصل رحمت دادار علي(ع)

حب تو هست كليد در جنات و نعيم

مي كند بُغض تو تفسير من النار علي(ع)

روز محشر به مشامش نرسد بوي بهشت

در جهان هر كه رساند به تو آزار علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

توصيف علي از زبان پيامبر

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، سواره بيرون آمد در حالي كه اميرالمؤمنين عليه السلام همراه او پياده مي رفت، فرمود: يا ابالحسن! يا سواره بيا يا برگرد؛ زيرا خداوند مرا امر كرده كه هرگاه سواره ام تو هم سوار شوي و پياده باشي، هرگاه پياده ام و بنشيني، چون نشسته ام، مگر در حدي از حدود الهي كه

به ناچار نشست و برخاست كني؛ خداوند به من كرامتي نداده، مگر آنكه مثل آن را به تو عطا فرموده است؛ مرا به نبوت اختصاص داده و تو را در آن ولي (سرپرست امت) قرار داده، تا حدودش را به پاداري و در سختي امورش قيام نمايي؛ قسم به خدايي كه محمد صلي الله عليه و آله وسلم را به حق به نبوت برانگيخته، هر كه تو را انكار كند به من ايمان نياورده، و هر كه به تو كفر بورزد ايمان به خدا نياورده است؛ فضل تو از فضل من و فضل من براي تو و آن فضل پروردگار است و اين است معني قول خداوند: (قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا هو خير مما يجمعون) [1] (اي پيامبر! به مردم بگو شما به فضل و رحمت خدا شادمان شويد كه آن از ثروتي كه اندوخته مي كنيد، بهتر است.)

(فضل خدا، نبوت رسول و رحمتش ولايت علي عليه السلام است؛ پس شيعه بايد به نبوت و ولايت، خوشحال باشد و اين براي آنان بهتر است از آنچه دشمنان از مال و فرزند و اهل در دنيا جمع مي نمايند؛ قسم به خدا، يا علي! تو خلق نشدي مگر براي پرستش پروردگارت؛ و به تو معالم دين شناخته مي شود و راه كهنه به تو اصلاح مي گردد. هر كس از تو گمراه شد، گمراه است و خداوند هدايت نمي كند كسي را كه ولايت تو ندارد و هدايت به تو نشده است، و اين است معني قول خداوند عزوجل:(و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي): [2] (من زياد آمرزنده ام كسي را كه بازگردد

و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به راه آيد)، يعني به ولايت تو آيد. خداوند مرا امر كرده است كه هر حقي كه بر من فرض كرده براي تو مقرر كنم؛ حق تو واجب است بر كسي كه ايمان آورد؛ اگر تو نبودي حزب الله شناخته نمي شد، به تو دشمن خدا شناخته مي شود، هر كه با ولايت تو خدا را ملاقات نكند چيزي ندارد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند اين آيه را بر من نازل كرد:(يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته): [3] (اي پيامبر)! آنچه به تو از خداوند، نازل شد برسان، «كه آن ولايت تو يا علي عليه السلام بوده است، اگر آن را نرساني رسالت او پروردگار را انجام نداده اي»؛ من پيامبر، اگر ولايت تو را نمي رساندم، همه اعمالم از بين مي رفت؛ هر كه خداوند را به غير ولايت تو ملاقات كند، عملش باطل است و اين وعده اي است كه برايم ثابت شده است؛ و نگويم چيزي را مگر آنكه پروردگار گويد، و آنچه گويم از خداست كه درباره تو نازل كرده است. [4] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] يونس، آيه _58.

[2] طه، آيه 82.

[3] مائده، آيه 67.

[4] امالي الصدوق، ص_399 داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص25 -23.

ترس از گناه

حضرت علي عليه السلام مردي را ديد كه آثار ترس و خوف در سيمايش آشكار است، از او پرسيد:

چرا چنين حالي به تو دست داده است؟

مرد جواب داد:

من از خداي مي ترسم؟

امام فرمود:

بنده خدا! (نمي خواهد از خدا بترسي) از گناهانت بترس و نيز به خاطر ظلمهائي

كه درباره بندگان خدا انجام داده اي، از عدالت خدا بترس و آنچه را كه به صلاح تو نهي كرده است در آن نافرماني نكن، آنگاه از خدا نترس؛ زيرا او به كسي ظلم نمي كند و هيچ گاه بدون گناه كسي را كيفر نمي دهد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 70 ص_392 داستانهاي بحارالأنوار، ج 2 ص50.

توكل يا بي عاري

روزي امام علي بن ابي طالب، اميرالمؤمنين صلوات اللّه عليه عبورش به گروهي از مسلمان ها افتاد كه در گوشه اي از مسجد را اشغال كرده بودند و به عبادت مشغول بودند.

حضرت علي عليه السلام نزديك ايشان رفت و فرمود: شما چه كساني هستيد؟ و چه مي كنيد؟

در پاسخ به حضرت، اظهار داشتند: ما بر خداوند توكّل كرده ايم و عبادت او مي كنم.

حضرت فرمود: خير، چنين نيست؛ بلكه شما بي عار و مُفت خور مي باشيد، چنانچه راست مي گوئيد و توكّل برخداوند متعال داريد، بگوئيد كه در چه مرحله اي از توكّل قرار داريد؟

گفتند: اگر چيزي به ما برسد، مي خوريم و قناعت مي كنيم و چنانچه چيزي به ما نرسد، صبر و تحمّل مي نمائيم.

سپس امام علي عليه السلام خطاب به ايشان كرد و با صراحت فرمود: سگ هاي محلّه ما نيز چنين روشي را دارند.

آنان با خون سردي گفتند: پس ما چه كنيم، شما بفرمائيد كه چه رفتاري داشته باشيم؟

حضرت فرمود: بايستي آنچه را كه ما يعني، پيامبر خدا و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام انجام مي دهيم؛ شما مسلمان ها نيز چنان كنيد.

گفتند: شما چه كارهائي را انجام مي دهيد، تا ما تبعيت نمائيم؟

امام عليه السلام فرمود: ضمن سعي و

تلاش و كار و عبادت، آنچه به ما برسد پس از مصرف، اضافه آن را بذل و بخشش مي كنيم.

و اگر چيزي درآمدي نيافتيم، خداوند منّان را؛ در هر حال شكر و سپاس مي گوئيم. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 11، ص 220، ج 20، به نقل از تفسير ابوالفتوح رازي.

تهيه گلابي و سيب از سنگ

بسياري از تاريخ نويسان آورده اند:

امام حسن عسگري عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش، از حضرت علي بن موسي الرضا عليهم السلام حكايت فرموده است:

روزي صعصعة بن صوحان عبدي يكي از ياران امام علي عليه السلام مريض و در بستر بيماري قرار گرفته بود، اميرالمؤمنين علي عليه السلام به همراه عدّه اي از دوستان و اصحاب خود جهت ديدار صعصعه رهسپار منزل او گشتند.

پس از آن كه وارد منزل شدند و نشستند، از مريض احوالپرسي و دلجوئي كردند، صعصعه بسيار خوشحال و شادمان شد.

امام علي عليه السلام به او فرمود: اي صعصه! مبادا از اين كه من و يارانم به ديدار تو آمده ايم، بر دوستانت فخر و مباهات كني.

بعد از آن، به يكي از همراهان خود دستور داد تا سنگي را كه در كنار اتاق بود، خدمت حضرت بياورد.

وقتي امام عليه السلام سنگ را به دست مبارك خود گرفت، آن را در دست خود چرخانيد؛ ناگهان تبديل به گلابي گشت، سپس آن را به يكي از افراد مجلس داد و فرمود: اين گلابي را به تعداد افراد، قطعه قطعه كن و به هر يك قطعه اي بده تا تناول نمايند.

و خود حضرت علي عليه السلام نيز قطعه اي از آن گلابي را برداشت و در دست مبارك خود

چرخانيد تا تبديل به سيب كاملي شد، آن گاه سيب را تحويل همان شخص قبلي داد و فرمود: آن را نيز به تعداد افراد تقسيم كن و سهم هر يك را تحويلش بده تا تناول كند و قطعه اي از آن سيب را نيز خود امام علي عليه السلام گرفت.

هر كدام سهميه سيب و گلابي خود را خوردند مگر حضرت كه آن قطعه سيب را در دست مبارك خود گرداند تا به صورت اوّليه همان سنگ در آمد و آن را سر جايش نهادند.

امام رضا عليه السلام افزود: هنگامي كه صعصعه آن دو قطعه گلابي و سيب را تناول كرد، مرض و ناراحتي او بر طرف گشت و كاملاً بهبودي برايش حاصل شد و بعد از آن از جاي خود برخاست و نشست و اظهار نمود:

اي اميرالمؤمنين! تو مرا شفا دادي و بر ايمان و اعتقاد من و دوستانم افزودي، پس درود و صلوات خداوند بر تو باد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: ص 51، نوادر المعجزات: ص 57، ح 22، مدينة المعاجز: ج 1، ص 432، ح 293.

تحويل وصاياي نبوت و امامت

چون آخرين روزهاي عمر پر بركت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام فرارسيد، وصايا و كُتُب امامت را تحويل فرزندش امام حسن مجتبي عليه السلام داد و او را به عنوان وصي و جانشين خود معرّفي نمود.

و ديگر فرزندش حسين عليه السلام با محمّد حنفيه و ساير فرزندان و دوستان و سران شيعه را بر اين وصيت شاهد گرفت.

و هنگامي كه آن حضرت خواست كُتُب و سِلاح و ديگر وصاياي امامت را به امام حسن مجتبي عليه السلام تحويل دهد، فرمود:

اي فرزندم!

رسول خدا مرا دستور داده است تا وصايا و آنچه را كه تحويل من داده بود، نزد تو قرار دهم.

و همچنين حضرت رسول صلوات اللّه عليه فرمود: به تو بگويم كه تو نيز در آخرين لحظات عمرت، بايد اين وصاياي امامت را، به برادرت حسين واگذار نمائي.

پس از آن امام علي صلوات اللّه عليه فرزندش حسين عليه السلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرموده است كه تو نيز بايستي در آخرين لحظات عمرت آن ها را به فرزندت امام سجّاد عليه السلام تحويل دهي.

و سپس دست علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام را كه كودكي خردسال بود گرفت؛ و فرمود: جدّت رسول اللّه امر فرموده است كه تو هم اين وصايا را به فرزندت، محمّد بن علي باقر العلوم بسپاري، و سلام رسول خدا و همچنين سلام مرا به او برسان.

و آن گاه پس از اين سخنان، دو مرتبه امام حسن مجتبي عليه السلام را مورد خطاب قرار داد؛ و فرمود: و تو اي حسن! ولي امر مسلمين بعد از من مي باشي، و نيز ولي خون من خواهي بود.

لذا اگر خواسته باشي، مي تواني قاتل مرا عفو نمائي و يا اين كه او را قصاص كني، ليكن اگر خوستي قصاص نمائي متوجّه باش كه تنها يك ضربت شمشير، به جاي آن يك ضربتي كه بر من وارد ساخت، بر او وارد كني.

و هنگامي كه او ابن ملجم را كشتي، جسدش را در كناسه كوفه كه يكي از وادي هاي دوزخ مي باشد زير خاك پنهانش كن. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج

1، ص 297، ح 1 و 5 و 7، بحارالانوار: ج 34، ص 322، به نقل از سليم بن قيس، با تفاوتي جزئي.

تصحيح دعا

در مقام دعا گفتم: خدايا مرا نيازمند هيچ يك از بندگانت نكن.

پيامبر خدا(ص) (شنيد و) گفت: يا علي! چنين مگوي، زيرا هيچ كس نيست كه نيازمند مردم نباشد. گفتم: پس چه بگويم؟!

فرمود: بگو: خدايا! مرا نيازمند مردم بد نكن.

پرسيدم: چه كساني از مردمان بد، به شمار مي آيند؟

فرمود: كساني كه چون به نعمتي دست يابند، آن را از ديگران دريغ دارند و چون خود به چيزي محتاج شوند و با آان برخلاف انتظارشان رفتار گردد، بر آشوبند و زبان به سرزنش گشايند.

قال علي (ع): قلت: الهم لاتحوجني الي احد من خلقك.

فقال رسول الله (ص): يا علي لاتقولن هكذا فبيس من احد الا و هو محتاج الي الناس....

فقلت: كيف يا رسول الله (ص)؟ قال: قل اللهم لاتحوجني الي شرار خلقك. قلت: يا رسول الله (ص)! و من شرار خلقه؟ قال: الذين اذا اعطوا منعوا و اذا منعوا عابوا. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 93، ص 325؛ مجموعه ورام، ص 39. در مجموعه ورام به جاي كلمه منعوا، منوا آمده است.

تاثير نماز

با رسول خدا(ص) به انتظار وقت نماز در مسجد (نشسته) بوديم. در اين بين مردي برخاست و گفت: اي رسول خدا(ص)! من گناهي كرده ام. (براي آمرزش آن چه بايد بكنم؟).

پيامبر خدا(ص) روي از او برگرداند (و چيزي نگفت و مشغول نماز شد) هنگامي كه نماز تمام شد همان مرد برخاست و سخن خود را تكرار كرد.

پيامبر خدا(ص) در پاسخ فرمود: آيا هم اينك با ما نماز نگزاردي، و براي آن بخوبي وضو نگرفتي؟

عرضب كرد: بلي چنين كردم.

فرمود: همين نماز، كفاره و سبب آمرزش گناه تو خواهد بود.

عن علي بن الي طالب: كنا مع رسول

الله (ص) في المسجد نتظر الصلاه، فقام رجل فقال: يا رسول الله (ص) اني اصبت ذنبا، فاعرض عنه فلما قضي النبي الصلاه قام الرجل فاعاد القول النبي: اليس قد صليت معنا هذه الصلاه و احسنت لها الطهور؟قال: بلي. قال: فانها كفاره ذنبك. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 82، ص 319.

تقسيم وقت

اوقات شريف رسول خدا(ص) در منزل به اختيار خودش بود (يعني از طرف خدا رخصت داشت تا آن را در امور شخصي صرف كند) اما آن حضرت، حتي اين بخش از فراغت را هم ميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشي را به عبادت و بخشي را به خانواده و زماني را هم به خود اختصاص د داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب رسيدگي كارهاي مردم از خواص و ديگران سپري مي گشت.

... اهل فضل را بر ديگران مقدم مي داشت و آنان را بيشتر مورد محبت و عنايت قرار مي داد و هر كس را به مقدار فضيلتي كه در دين كسب كرده بود ارج مي نهاد: بعضي را يك حاجت و بعضي را دو حاجت و بعضي را بيشتر از حاجات آنان برآورده مي ساخت و ايشان را به آنچه كه صلاحشان بود وامي داشت (و به ميزان تواناي و قابليت آنان مسئوليت مي داد).

درباره امت، از آنان پرسش مي نمود و مطالب لازم را گوشزد مي كرد و از حاضران مي خواست تا به غايبان برسانند.

مردم را تشويق مي كرد تا حاجت كساني را كه به او دسترسي ندارند، به وي برسانند و مي فرمود: هر كس حاجت اشخاص ناتوان را نزد سلطاني برد، خداوند قدمهاي او را در روز واپسين ثابت و استوار خواهد داشت.

در مجلس او غير از

مطالب ياد شده سخن ديگري به گوش نمي رسيد و به كسي هم اجازه نمي داد (كه حرف باطلي پيش كشد).

كساني كه به حضور آن حضرت شرفياب مي شدند، بي آنكه از محضر پر فيض او توشه اي برگيرند، متفرق نمي شدند (هر كس به فراخور حال، از وي بهره مي گرفت) و در مراجعت، خود را هدايت يافته و دانا مي يافت.

قال علي (ع):... كان دخوله لنفسه، ما ذونا له في ذلك، فاذا اوي الي منزله جزا دهوله ثلاثه اجزا: جز الله و جز الاهله و جز النفسه ثم جز اجزه بينه و بين الناس فيد ذلك بالخاصه علي العامه، و لا يدخر عنهم منه شيئا و كان من سيرته في جز الامه ايثار اهل الفضل باذنه و قسمه علي قدر فضلهم في الدين فمنهم ذو الحاجه و منهم ذو الحاجتين و منهم ذو الحوائج فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما اصلحهم و اصلح الامه من مسالته عنهم و اخبارهم بالذي ينبغي لهم، و يقول ليبلغ الشاهد منكم الغائب و اللغوني حاجه من لايقدر علي ابلاغ حاجته. فان من ابلغ سلطانا حاجه من لا يقدر علي ابلاغها ثبت الله قدميه يو القيامه. لا يذكر عنده الا ذلك و لايقبل من احد غيره، يدخلون زواراو لا يفترقون الا عن ذواق و يخرجون ادله فقهاء.... [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق، ص 10؛ بحار، ج 16، ص 151، سنن النبي، ص 14.

تسبيح فرشتگان

1- به خدا سوگند، نبي مكرم (ص) مرا در ميان امتش جانشين كرد و من پس از وي حجت خدا بر مردم هستم. همانا پذيرش ولايت و امامت من بر ساكنان آسمانها همان گونه لازم گشته كه بر اهل زمين واجب

شده است.

فرشتگان از فضايل من سخن مي گويند و ذكر مناقب من سخن مي گويند و ذكر مناقب من تسبيح ملائكه است.

اي مردم! از من پيروي كنيد كه شما را به راه حق مي خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشويد كه سرانجام آن گمراهي است.

2- منم وصي پيامبر شما، و خليفه و پيشواي مؤمنان... پيروانم را به بهشت رسانم و دشمنان را به دوزخ افكنم.

منم شمشير قهر خدا كه بر دشمنان خدا فرود آيد و سايه لطف و رحمت الهي كه بر دوستان خدا گسترده است.

من علي بن ابي طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا و شوي دخترش فاطمه و پدر حسن و حسين و جانشين او در تمام حالات هستم. و داراي همه مناقب و مكارم و رازدار پيغمبرم.

3- مريم مادر عيسي در بيت المقدس معتكف بود. وقتي كه درد مخاض و زايمان بر او عارض گشت به وي گفتند: بيرون شو! اينجا خانه عبادت است نه خانه ولادت.

اما مادرم فاطمه بنت اسد، همين كه خواست وضع حمل كند به كنار كعبه آمد و ديوار برايش شكافته شد و او را به درون خانه فرا خواندند. [1] .

مادرم به كعبه در آمد و مرا در ميان خانه خدا بزاد. اين افتخار و فضيلت ويژه اي است كه نه پيش از من درباره كسي شنيده شده و نه پس از من براي كسي اتفاق خواهد افتاد.

4- از همان كودكي پيامبر خدا مرا از پدرم برگرفت و من شريك آب و نان او شدم و پيوسته مونس و هم سخن وي بودم.

5- من در جواني، بزرگان عرب را به خاك مذلّت نشاندم و شاخهاي برآمده از

تيره ربيعه و مُضَر را شكستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خويشي و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص) مي دانيد. او مرا در كنار خود مي نشانيد و بر سينه خويش جاي مي داد و در بسترش مي خوابانيد به طوري كه تنم را به تن خويش مي چسباند و بوي خوش خود را به مشامم مي رساند. هرگز از من دروغي در گفتار و خطا و لغزشي در رفتار نديد.

6- نام من در انجيل به اليا و در تورات به بري و در زبور به اري آمده است... مادرم مرا حيدره (شير) ناميد و پدرم ظهير نام نهاد و عرب به علي صدايم زد.

7- ... نه چندان بلند آفريده شده ام و نه چندان كوتاه بلكه پروردگارم مرا قامتي به اعتدال بخشيد: اگر بر شخص كوتاه شمشير فرود آورم از فرق سر دو نيمه گردد و اگر به بلند قد تيغ زنم، او را از عرض دو نيمه كنم.

8- خداوند در وجود من قوه عقل و دركي نهاده است كه اگر آن را بر تمامي احمقان دنيا تقسيم كنند، همه آنان به عقل آيند و صاحبان انديشه و خرد گردند.

و چنان قدرتي به من عطا فرمود كه اگر آن را بر همه ناتوانها تقسيم كنند، در اثر آن همه قوي و نيرومند گردند.

و از شجاعت، چندان زهره اي در وجودم نهاده است كه اگر آن را بر همه ترسوهاي عالم توزيع كنند به دلاوراني بي باك بدل گردند.

9- به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاك نيفتادند (و دامن پاك خود را به زشتي شرك نيالودند)... آنان پيوسته بر كيش ابراهيم (ع) خدا را پرستش كردند.

10-

پدرم در عين فقر و ناداري، آقا بود. و تا آن روز شنيده نشد كه فقيري بدان پايه از آقايي رسيده باشد.

11- در روز واپسين، حقيقت نور و روشنايي پدرم جز انوار طيبه محمد و آل محمد(ص) همه خلايق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.

12- نخستين بار كه پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص) ديد، گفت پسرم! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه اينكه تو با پيوستن به او از انواع مهالك و سختيها در امان خواهي بود سپس گفت: راه مطمئن در همراهي محمد است.

13- من نخستين كس بودم كه به رسول خدا(ص) گرويد و هم آخرين كس د بودم كه از وي جدا گشت و او را به خاك سپرد.

14- هفت سال تمام، خداي را پرستش كردم پيش از آنكه كسي از اين امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را مي شنيدم و روشنايي حضور آنان را مي ديدم (و اين در حالي بود كه پيامبر خدا(ص) از دعوت علني به اسلام خاموش بود).

15- من پيوسته در پي او روان بودم چنانكه بچه در پي مادر.

هر روز براي من،از اخلاق خود نمونه اي آشكار مي ساخت و مرا به پيروي از آن وامي داشت.

در سال (چند روزي را) در غار حراء خلوت مي گزيد (و به عبادت مي پرداخت).من او را مي ديدم و جز من كسي او را نمي ديد. آن روز جز خانه اي كه رسول خدا(ص) و خديجه در آن بودن و من سومين آنان بودم در هيچ خانه ديگري اسلام راه نيافته بود.

(همان روزها) روشنايي وحي و رسالت را مي ديدم و عطر نبوت را در مشام خود حس مي كردم.

16- من از ميان مسلمين با

هيچ كس به طور خصوصي آميزش نداشتم. تنها كسي كه با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش مي يافتم و همواره خود را به او نزديك مي ساختم شخص رسول اكرم (ص) بود. او مرا از كودكي در دامن خود پروراند و در بزرگي منزل و ماءوا داد و هزينه زندگي مرا بر عهده گرفت. با وجود او، من از اينكه در پي يافتن كاري باشم و يا كسبي نمايم، بي نياز بودم و زندگي خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود.

17- در هر صبح و شام يك نشست خصوصي با او داشتم كه در اين نشست احدي جز من و او شركت نمي كرد. همه اصحاب آن حضرت اين را مي دانستند كه پيامبر خدا(ص) جز با من با هيچ كس ديگري چنين ديدارهايي نداشته است. در اين اوقات من با او بودم و هر جا كه مي رفت و از هر دري كه سخن مي گفت با او همراه و هماهنگ بودم. چه بسا اين ديدار در منزل من صورت مي گرفت و گاهي كه اين ملاقات در منزل او واقع مي شد، چنانچه كسي غير از ما حضور داشت، دستور مي داد تا خارج شود. اگر اين نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمي ديد و آنان را به خروج از خانه وادار نمي كرد.

(در اين كلاس خصوصي) از هر چه مي خواستم مي پرسيدم و آن بزرگوار با كمال گشاده رويي پاسخ مي داد و چون پرسشها پايان مي گرفت و من خاموش مي ماندم، خود سخن مي گفت.

هيچ آيه اي نازل نمي شد، مگر آنكه برايم مي خواند و مي فرمود كه آنها را با خط خود بنويسم

و موارد تاءويل و تفسير (ظاهر و باطن قرآن)، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام هر يك را برمي شمرد و تعليم مي نمود.

رسول خدا(ص) دست بر سينه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حكمت و بينش گردد.

به بركت دعاي آن حضرت، هرگز نشد آيه اي از قرآن را كه فرا گرفته بودم و دانشي كه آموخته بودم، فراموش كنم.

(يك بار) به او گفتم پدر و مادرم فدايت، از هنگامي كه برايم دعا كرده اي چيزي را فراموش نكرده ام با آنكه يادداشت نكردم آنچه آموخته ام به ياد دارم. يا رسول اللّه! آيا اين وضع براي هميشه ادامه خواهد داشت يا اينكه ممكن است در آينده دچار فراموشي گردم؟

فرمود: نه، هرگز براي تو جهل و فراموشي رخ نخواهد داد.

18- اگر در غياب من آيه اي نازل مي شد هنگامي كه به حضورش مي رسيدم مي فرمود: علي! در نبود تو اين آيات نازل شده است سپس آنها را بر من مي خواند (و چنانچه تاءويلي داشت) مرا از تاءويل آن آگاه مي ساخت.

19- روزي كه پيامبرمان به نبوت مبعوث شد، من كوچكترين عضو خانواده بودم كه به خدمت رسول خدا(ص) در آمدم و او را در خانه اش يار و مددكار شدم.

وقتي كه دعوت خود را آشكار ساخت، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع كرد و بزرگ و كوچك آنها را به توحيد و پرستش خداي يگانه فرا خواند. به آنها گفت كه از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است. اما خويشان آن حضرت سخنش را انكار كردند و دعوتش را هيچ انگاشتند و از وي دوري گزيدند و از جمع

خويش براندند.

ديگر مردم كه پذيرش نبوت آن حضرت برايشان سنگين و بزرگ آمده بود- آن رو كه قدرت فهم و رشد كافي نداشتند به مخالفت با وي و رويارويي با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش كوشيدند.

در اين ميان تنها كسي كه دعوتش را پذيرفت و با سرعت به ندايش پاسخ گفت و هرگز در حقانيت حضرتش به ترديد نيفتاد، من بودم. سه سال بر ما گذشت و احدي جز دختر خويلد، خديجه به ما نپيوست....

20- من پيوسته مظلوم بوده ام (از كودكي) تا به امروز چنين بوده است.

(فراموش نمي كنم) هنگامي را كه (برادرم) عقيل به چشم درد مبتلا شد. او به حكم ضرورت مي بايست دارو مصرف مي كرد. اما بهانه مي آورد و تسليم نمي شد و مي گفت: اگر بناست من دارو مصرف كنم، نخست بايد علي از آن دارو استفاده كند!و كسان من (براي خوشايند او) مرا مجبور مي كردند و آن دارو را در چشمان من كه هيچ دردي نداشت مي ريختند! [2] .

21- من پيشتر مي پنداشتم كه اين فرمانروايان و اولياي امور هستند كه بر مردم اجحاف مي كنند اما اكنون مي بينم كه اين مردم هستند كه بر امراي خود ستم مي كنند.

(يعني اگر در مورد ديگران چنين است كه معمولاً امرا و حكام آنها در حقشان ستم مي نمايند، در مورد من چنان شد كه مردم بر من ظلم كردند).

22- روزي كه دامادي بهترين مردمان و افتخار همسري برترين بانوان جهان نصيبم گشت از مال دنيا بهره اي نداشتم. آن روز از بستري كه بر آن بياسايم محروم بودم. اما اكنون فقط مقدار صدقاتي كه از ميان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامي بني هاشم

تقسيم كنم به همه خواهد رسيد.

23- به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندي كه از جهت چهره و اندام، چنين و چنان باشند، مسئلت نكرده ام، بلكه همواره خواسته ام آن بوده است كه به من فرزنداني عطا كند كه همه از نيكان و صالحان و خدا ترس د باشند، تا گاهي كه به آنان مي نگرم چشمانم روشنايي و فروغ گيرند.

24- تا رسول خدا(ص) زنده بود، حسن، مرا ابوالحسين صدا مي زد و حسين نيز ابوالحسن مي خواند. و هر دو جدّشان را پدر صدا مي زدند و پس د از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.

1- قال علي و اللّه خلفني رسول اللّه في امته فانا حجة اللّه عليهم بعد نبيه و ان ولايتي لتلزم اهل السما كما تلزم اهل الارض و ان الملائكه لتتذاكر فضلي و ذلك تسبيحها عنداللّه.

ايها الناس! اهدكم سوا السبيل و لاتاءخذوا يمينا و شمالا فتضلوا، انا وصي نبيكم و خليفته و امام المومنين و اميرهم و مولاهم و انا قائد شيعتي الي الجنة و سائق اعدائي الي النار انا سيف الله علي اعدائه و رحمته علي اوليائه. [3] .

2- انا علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب اخو النبي و زوج ابنته فاطمه و ابوالحسن و الحسين و وصيه في حالاته كلها و صاحب كل منقبه و عز و موضع سر النبي (ص). [4] .

3- ... عيسي كانت امه في بيت المقدس فلما جاء وقت ولادتها سمعت قائلا يقول:اخرجي، هذا بيت العباده لا بيت الولاده.

و انا امي فاطمه بنت اسد اما قرب وضع حمله كانت في الحرم فانشق حائط الكعبه و سمعت قائلا يقول: ادخلي، فدخلت في وسط البيت و انا ولدت فيه،

ليس لاحد هذه الفضيله، لا قبلي و لا بعدي. [5] .

4- ... ان رسول اللّه استوهبني عن ابي في صبائي و كنت اكيله و شريبه و مونسه و محدثه.... [6] .

5- انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر عد علمتن موضعي من رسول الله بالقرابه القربيه و النزله الخصيصه وضعني في حجره و انا وليد يضمني الي صدره يكنفني في فراشه و يمسني جسده و يشمني عرفه و كان يمضغ الشي ثم يلقمنيه و ما وجد لي كذبه في قول و لاحطله في فعل. [7] .

6- انا اسني في النجيل اليا و في التوراة بري و في الزبور اري... و عند امي حيدرة و عند ابي ظهير... و عند العرب علي. [8] .

7- ان الله تبارك و تعالي لم يخلقني طويلا و لم يخلقني قصيرا و لكن خلقني معتدلا اضرب القصير فاقده و اضرب الطويل فاقطعه. [9] .

8- ... بل الله قد اعطاني من العقل ما لو قسم علي جميع حمقا الدنيا و مجانينها لصاروا به عقلا و من القوه ما لو قسم علي جميع ضعفا الدنيا به اقويا و من الشجاعة ما لو قسم علي جنيع جبنا الدنيا لصاروا به شجعانا و من الحلم ما لو قسم علي جميع سفها الدنيا لصاروا به حلماء.... [10] .

9- و الله ما عبد ابي و لا جدي عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف، صنما قط... كانوا بصلون الي البيت علي دين ابراهيم متمسكين به. [11] .

10- ابي ساد فقيرا و ما ساد فقير قبله. [12] .

11- ان نور ابي يوم القيامه يطفي انوار الخلائق الا خمسة انوار.... [13] .

12-

قال لي ابي: يا بني الزم ابن عمك فانك تسلم به من كل باس عاجل و آجل، ثم قال لي: ان الوثيقة في لزوم محمد(ص). [14] .

13- اني اول الناس ايمانا و اسلاما... اني كنت آخر الناس عهدا برسول الله و دليته في حفرته. [15] .

14- ... لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه المه سبع سنين... كنت اسمع الصوت و ابصر الضو سنين سبعا. [16] .

15- و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه يرفع لي في كل يوم علما من اخلاقه و يامرني بالاقتدا به اقد كان يجاور في كل سنع بحرا فاراه و لايراه غيري و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام فير رسول الله و خديجه (رضي الله عنها) وانا ثالثهما ازي نور الوحي و الرساله و اشم ريح النبوه. [17] .

16- عن علي قال: فانه لم يكن لي خاصع دون المسلمين عامه احد انس به او اعتمد عليه او استنيم اليه و اتقرب به غير رسول الله هو رباني صغيرا و بواني كبيرا و كفاني العليه و جبرني من اليتم و اغناني عن الطلب و وقاني المكسب و عال لي النفس و الولد و الاهل.... [18] .

17- ... و قد كنت ادخل علي رسول الله كل يوم و كل ليله دخله فيخليني فيه ادور معه حيث دار و قد علم اصحاب رسول الله انه لي يصنع ذلك باحد من الناس غيري فربما كان في بيتي ياتيني رسول الله اكثر ذلك في بيتي و كنت اذا دخلت عليه بعض مازله اخلاني و اقام عني نسا فلا يبقي عنده غيري و اذا اتاني للخلوه معي في منزلي لم تقم

عني فاطمه و لا احد من بني و كنت اذا سالته اجابني و اذا سكت عنه و فنيت مسائلي ابتداني فما علي رسول الله آيه من القرآن الا اقرانيه و املاهالي فكتبتها بخطي و علمني تاءويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان يعطيني فهمها و حفظها فما نسيت آيه من كتاب الله و لا علما املاه علي ثم وضع يده علي صدري و دعا الله لي ان يملا قلبي علما و فهما و حكما و نورا. فقلت يا نبن الله! بابي انت و امي، دعوت الله لي بما دعوت لم انس شيا و لم يفتني شي لم لكتبه افتتخوف علي النسيان فيما بعد؟

فقال: لا لست اتخوف عليك النسيان و الجهل. [19] .

18- كان رسول الله يحفظ علي ما غبت عنه، فاذا قدمت عليه قال لي: يا علي! انزل الله بعدك كذا و كذا فيقرانيه و (ان) تاويله كذا و كذا فيعلمنيه. [20] .

19- فان الله تبارك و تعالي اوحي الي نبينا بالنبوه و حمله الرساله و انا احدث اهل بيتي سنا، اخدمه في بيته و اسمعي بين يديه في امره.

فدعا صغير بني عبدالمطلب و كبيرهم الي شهاده ان لا اله الا الله و انه رسول الله، فامتنعوا من ذلك و انكروه و جحدوه و نابذوه و اعتزلوه و اجتنبوه، و سائر الناس معصيه له و خلافا عليه و استقظاما لما اورد عليهم مما لم يحتمله قلوبهم و لم تركه عقولهم.

و اجبت رسول الله وحدي الي ما دعا اليه مسرعا مطيعا موقنا، لم تتخالجني في ذلك الا خاليج، فمكثنا بذلك ثلاث حجج، ليس علي

ظهر الارض خلق يصلي و يشهد لرسول الله بما اتاه الله غيري و غير ابنه خويلد رحمها الله. [21] .

20- ما زلت مظلوما منذ ولدتني امي حتي ان عقيلا يصيبه الرمد فيقول لاتذروني حتي تذروا عليا فيذروني و مابي رمد! [22] .

21- كنت احسب ان الامرا يظلمون الناس فاذا الناي يظلمون الامرا. [23] .

22- تزوجت فاطمه و ما كان لي فراش و صدقتي اليوم، لو قسمت علي بني هاشم لوسعتهم. [24] .

23- و الله ما سالت ربي ولدا نضير الوجه و لا سالته ولدا حسن القامه و لكن سالت ربي ولدا مطيعين لله خائفين و جلين منه حتي اذا نظرت اليه و هو مطيع لله قرت به عيني. [25] .

24- ما سماني الحسن و الحسين يا ابتي حتي توفي رسول الله كانا يقولان لرسول الله يا ابتي و كان احسن يقول يا اباالحسين و كان الحسين يقول لي يا اباالحسن. [26] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شنيده ايد كه به هنگام ولادت علي (ع) ديوار كعبه شكافته شد و راهي به اندازه عبور يك انسان بر سطح ديوار پديدار گشت. آن شكاف پس از ورود مادر برهم آمد و... اما آيا هيچ از خود پرسيده ايد كه مگر خانه كعبه در نداشت؟ و مگر ميزبان علي نمي توانست با گشودن در، مقدم مهمان خود را گرامي بدارد؟ و مگر...

پاسخ مثبت است. اما در آن صورت اهميت و عظمت قصه لوث مي گشت و محملي براي بهانه جويان و بدخواهان پيدا مي شد تا قضيه را عادي جلوه دهند و بگويند:شايد قفل در كعبه باز بوده و كليددار از بستن آن غفلت ورزيده و مادر علي (ع) هم با مختصر فشاري كه بر در

وارد آورده است، در باز شده و وي توانسته است به درون كعبه راه يابد....

اما خداي علي (ع) كه بر مظلوميتهاي او واقف است، خواست تا با شكافتن ديوار كعبه و پذيرايي سه روزه از مولود كعبه و غير عادي جلوه دادن ولادت او، زبان توجيه بهانه جويان براي هميشه بسته شود و صلاي مجد و عظمت علي از همان بدو تولد طنين انداز عالميان باشد.

[2] علامه مجلسي (ره) در ذيل حديث به غرابت آن اشاره كرده و فرموده است: با توجه به تفاوت سني زياد كه ميان علي (ع) و عقيل وجود داشته پذيرش حديث بدين گونه مشكل مي نمايد.(بحار،ج 22، ص 208).

[3] غاية المرام، ص 184.

[4] خصال، ص 721.

[5] علي من المهد الي اللحد، ص 320.

[6] خصال، ص 686.

[7] نهج البلاغه، بخشي از خطبه قاصعه.

[8] بحار، ج 35، ص 46.

[9] بحار، ج 35، ص 54.

[10] بحار،ج 19، ص 83.

[11] بحار،ج 15، ص 144.

[12] تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 368.

[13] بحار، ج 35، ص 69.

[14] بحار، ج 35، ص 120.

[15] خصال، ص 687.

[16] بحار، ج 38، ص 255.

[17] نهج البلاغه، بخشي از خطبه قاصعه.

[18] خصال، ص 421.

[19] كافي، ج 1، ص 64.

[20] نهج السعاده، ج 2، ص 676.

[21] الاختصاص، ص 165.

[22] وسائل الشيعه، ج 12، ص 124.

[23] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 104.

[24] بحار، ج 41، ص 43.

[25] بحار، ج 24، ص 133.

[26] مقتل الحسين، ص 107.

ث

ثابت انصاري (ابو فضاله)

وي از اصحاب بدر پيامبر صلي الله عليه و آله و از اصحاب اميرمؤمنان

عليه السلام است كه در صفّين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. [1] .

علاّمه «تستري» گفته است كه «رجال شيخ» اسم ابو فضالة انصاري را با ثابت بناني، درهم آميخته است و او شايد همان ثابت بن عبيد انصاري است كه به گفته ابن عبدالبر، از اصحاب بدر بود و در صفّين به شهادت رسيده است؛ بنابراين ثابت بناني تابعي است نه صحابي، و در سال 123 قمري از دنيا رفته است. [2] .

همو از فرزندش فضاله نقل مي كند: من با پدرم «ابو فضاله» در ينبع (بيرون مدينه) به عيادت علي بن ابي طالب عليه السلام رفتيم، حضرت در بستر بيماري بود كه پدرم عرض كرد: چرا در اين جا مانده ايد؟ اگر مرگ شما فرا رسد تنها اعراب جهينه شما را تشييع خواهند كرد، بهتر است به مدينه بياييد كه اگر اتفاقي براي شما پيش آمد، اصحاب بر شما نماز بخوانند و تشييع نمايند؛ اما حضرت علي عليه السلام فرمود: اي ابو فضاله! من از اين درد و بيماري نمي ميرم، «إنّ النبي صلي الله عليه و آله عهد إلي أني لا أموت حتي اُضرب ثم تخضب هذه من هذه يعني لحيته من دم هامته؛ زيرا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله با من عهده كرده كه من نمي ميرم تا ضربتي بخورم و اين جا (محاسن) از خون آن جا (فرق سرم) رنگين شود. [3] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 36، ش 3.

[2] قاموس الرجال، ج 2، ص 439؛ اسد الغابه، ج 5، ص 273.

[3] قاموس الرجال، ج 2، ص 439؛ اسد الغابه، ج 5، ص 273.

ثابت بن حجاج كلابي جزري

شيخ طوسي، او را از اصحاب

اميرمؤمنان امام علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او از زيد بن ثابت روايت نقلِ كرده است. [1] او را از افراد مورد وثوق و اتباع تابعين است. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 36، ش 2.

[2] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 548.

ثابت بن سعد (ابو عمرو حمصي)

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام ذكر مي كند. [1] .

كنيه اش «ابو عمرو حمصي» از شيوخ و بزرگان اهل شام بوده است. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 36، ش 1.

[2] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 548.

ثابت بن عبيد انصاري

وي از اصحاب بدر و از ياران باوفاي اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين به شهادت رسيد. [1] .

او آزاد شده زيد بن ثابت است و از اصحاب انصار و كوفي است و رواياتي از او نقل شده است. [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] الاصابه، ج 1، ص 392؛ اسد الغابه، ج 1، ص 227.

[2] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 552.

ثابت بن قيس بن خطيم

ثابت فرزند قيس بن خطيم، منسوب به «ظفر» بود كه شاخه اي از اوس است. به گفته ابن اثير وي جزو اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بود و در زمان خلافت معاويه درگذشت. پدرش قيس بن خطيم از شاعران عصر جاهليت بود كه به كفر باقي ماند. وي قبل از هجرت پيامبر به مدينه، از دنيا رفت.

ثابت از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام گرديد و در جنگ جمل، صفّين و نهروان حضرت عليه السلام را همراهي كرد و سه فرزندش عمرو، يزيد و محمد در واقعه حرّه كشته شدند، و فرزند ديگرش عدي بن ثابت از «راويان ثقه» به شمار مي رود. [1] .

هم چنين ثابت در اُحد و تمام غزوه هاي بعد از آن در ركاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بود و به نقلي در غزوه اُحد، دوازده زخم برداشت. ثابت در زمان خلافت اميرمؤمنان به ولايت مدائن منصوب شد و تا زمان حكومت معاويه زندگي كرد. [2] .

خطيب از عبداللَّه بن عماره نقل مي كند: ثابت بن قيس، مردي قوي و قاطع بود كه به حضرت علي عليه السلام علاقه مند و همواره نسبت به آن حضرت وفادار ماند و در خدمت آن حضرت فداكاري هايي بسياري كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام هم به او اعتماد

داشت و او را بر حكومت مدائن منصوب كرد. او تا زمان ورود «مغيرة بن شعبه» والي مدائن بود و بر آن جا حكومت مي كرد و معاويه همواره از موقعيتش بيمناك بود. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 1، ص 228.

[2] الاصابه، ج 1، ص 393؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 176.

[3] الاصابه، ج 1، ص 393؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 176.

ثابت بن قيس بن منقع نخعي

«ثابت بن قيس» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است كه در مدينه با آن حضرت بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و خلافت آن حضرت عليه السلام دفاع نمايد. [1] .

او از جمله كساني است كه در كوفه با مالك اشتر و ديگر بزرگان كوفه بر خلاف كاري هاي سعيد بن عاص حاكم كوفه اعتراض كرد و بر نابرابري هاي خليفه سوم، عثمان بن عفان اعتراض كرد و به شام مقر زمامداري معاويه تبعيد شد. [2] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] الجمل، ص 108.

[2] ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 323 و 326.

ثابت مولا ابوذر

ثابت مولا (غلام آزاد شده) ابوذر از ياران اميرمؤمنان عليه السلام بود. او مي گويد: من در جنگ جمل با علي عليه السلام بودم، هنگامي كه چشمم به عايشه افتاد، دچار ترديد و دودلي شدم؛ همان گونه كه گاهي مردم دودل مي شوند، اما بعد از زوال خورشيد، خداوند به لطف خود ترديد مرا زايل كرد و وارد نبرد شدم، پس از جنگ جمل در مدينه نزد امّ سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم و جريان را برايش بازگو كردم. ام سلمه گفت: «وقتي دل ها همه در جاي خود آرام گرفتند، تو چه كار كردي؟» گفتم: «دل من به حقّانيت آرام گرفت - بحمداللَّه - خداوند ترديدم را بعد از زوال خورشيد از بين برد و همراه اميرمؤمنان به شدت جنگيدم. آن گاه ام سلمه گفت: احسنت و آفرين بر تو، كار خوبي كردي من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «علي مع القرآن و القرآن معه، لايفترقان حتي يردا علي الحوض؛ علي با قرآن است و

قرآن با او، از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند». [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] امالي طوسي، ص 460 مجلس 34/ 1028 و ص 506 مجلس 15/ 1108.

ثعلبه بن يزيد حماني

ثعلبة بن يزيد معروف به حِمّاني، منسوب به حِمّان - قبيله اي از تميم - است كه فرمانده پليس اميرمؤمنان عليه السلام و از اصحاب آن حضرت بود. [1] .

وي از اميرالمؤمنين احاديثي را نقل كرده است. و حبيب بن ابي ثابت، سلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه از وي روايت كرده اند. [2] .

ثعلبه بن يزيد نقل مي كند: موقعي كه نيروهاي انقلابي كه خانه عثمان را محاصره كرده بودند و نمي گذاشتند به كاخ او آب برسد، من به احجار الزيت (محلي نزديك مدينه) رفتم، ديدم زبير آن جاست، به او گفتم: اي زبير، مردم بين آب و خانه عثمان حائل شده اند. زبير نگاهي به طرف آن جمع انداخت و در مذمت عثمان اين آيه را خواند: «و حيلَ بَينهم و بين ما يشتهون كما فُعل بأشياعهم مِن قبلُ إنّهم كانوا في شكٍّ مُريب» [3] كه اشاره به موافقت زبير به نابودي عثمان است. [4] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 567.

[2] تهذيب التهذيب، ج 1، ص 567؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 492.

[3] سباء 34، آيه 54 «سرانجام ميان آنها و آن چه مورد علاقه شان بود، به وسيله مرگ جدايي افكنده مي شود، همان گونه كه با گروه هاي مشابه آنها از قبل چنين عمل شد».

[4] الجمل، ص 146.

ثمامه بن مثني

«ثُمامه» از ياران با وفاي علي عليه السلام و از كساني است كه همراه آن حضرت در جنگ جمل جنگيد و به درجه رفيع شهادت نايل آمد. امير مؤمنان، در يكي از نامه هايش به والي خود در كوفه، [1] از شهادت ثمامه بن مثني و ديگر ياران خود نام مي برد و چنين مي نويسد:

«از بنده خدا علي اميرالمؤمنين، اما بعد، مادر نيمه جمادي الآخره (سال 36 قمري) در بصره با گروهي از بصريان روبرو شديم و جمعي از ما و جمع كثيري از آنها كشته شدند. بعضي از افراد ما كه به شهادت رسيدند، عبارتند: ثمامة بن مثني، هند بن عمرو، علباء بن هيثم، سيحان و برادرش زيد دو فرزند صوحان و محدوج». [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] در الجمل، ص 398، نامه اميرالمؤمنين عليه السلام به ام هاني خواهرش مي باشد و نام محدوج «بني مجدوع» آمده است.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 542؛ الجمل، ص 397.

ج

جيش بن ربيعه (ابو المعتمر كناني)

جيش بن ربيعه كناني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه به «ابوالمعتمر» كنيه داشت. وي در نهروان حضور داشت و با شجاعت و تهوري خاص به حرقوص بن زهير (از سرداران خوارج) حمله ور شد و او را از پاي درآورد، و به هلاكت رساند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 87.

جنگ بخاطر نماز

ابن عباس مي گويد:

در يكي از روزهاي جنگ صفّين، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را ديدم كه به آسمان نگاه مي كند.

پرسيدم:

يا اميرالمؤمنين به آسمان زياد نگاه دوخته ايد؟

امام علي عليه السلام فرمود:

نگاه مي كنم كه آيا ظهر شده ووقت نماز رسيده يا نه؟، كه نماز بخوانم.

گفتم: هم اكنون در جنگ قرار داريم.

حضرت فرمود:

ما با شاميان بر سر اقامه نماز مي جنگيم، چرا خود در اوّل وقت نماز نخوانيم؟ [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خصال ج 1 ص 311.

جايزه مالي به قاريان قرآن

براي رونق گرفتن «فرهنگ قرآن» يكي از روش هاي تبليغ و تشويق، احترام كردن به حافظان و قاريان است،

و روش ديگر اقتصادي و پرداخت جوايز نقدي است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هر دو روش را بكار مي گرفت.

هم به ارزش هاي معنوي قاريان قرآن احترام مي گذاشت،

و هم جوايز نقدي و حقوق ماهانه براي آنها تعيين مي فرمود.

از اين رو، امام علي عليه السلام دستور فرمود تا به هر قاري قرآن ماهانه دويست دينار پرداخت كنند. [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] خصال شيخ صدوق ج2 ص389، ترجمه كمره اي.

جستجوي شهادت

چه كسي جز امام علي عليه السلام در تمام نبردها و مبارزات دوران زندگي، چونان تشنه اي كه همواره به دنبال آب زلال باشد، در جستجوي شهادت است؟

و براي شهادت در راه خدا لحظه شماري مي كند؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخنراني فرمود:

وَاللَّهِ لَوْلَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ - وَلَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ - لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَشَمَالٌ؛ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ، حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ.

إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتَِماعِ قُلُوبِكُمْ.

لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَي الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِكٌ، مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَي الْجَنَّةِ، وَمَنْ زَلَّ فَإِلَي النَّارِ!

(به خدا سوگند! اگر اميدواري به شهادت در راه خدا را نداشتم، پاي در ركاب كرده از ميان شما مي رفتم، و شما را نمي طلبيدم چندان كه باد شمال و جنوب مي وزد زيرا شما بسيار طعنه زن، عيب جو، رويگردان از حق، و پر مكر و حيله ايد.

مادام كه افكار شما پراكنده است فراواني تعداد شما سودي ندارد، من شما را به راه روشني بردم كه جز هلاك خواهان، هلاك نگردند، آن كس كه استقامت كرد

به سوي بهشت شتافت و آن كس كه لغزيد در آتش سرنگون شد.) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 119 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب النهاية ج1 ص215(ماده الثقلة): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 15: راوندي (متوفاي 573 ه)

3- شرح نهج البلاغه ج 7 ص 285: ابن ابي الحديد (متوفاي 656 ه)

4- الغارات ج2 ص625 و626: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

5- انساب الاشراف ج 1 ص 423: بلاذري (متوفاي 279 ه)

6- بحارالانوار ج34 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- ارشاد ص 145: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه).

جمع آوري زباله ها

مي دانيم كه وجود«زباله ها» انواع ميكروب ها و بيماري ها را بدنبال دارد، بايد محيط خانه و زندگي را از زباله ها پاك نگهداشت،

و ظرف مخصوصي براي زباله ها تعيين كرد.

امام علي عليه السلام مي فرمايد:

ظرف زباله را در داخل اطاق نگذاريد، بلكه در حياط يا در كوچه بگذاريد تا ببرند و معدوم سازند.

قالَ عَليّ عليه السلام مِنْ رسُولِ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم: لاتَؤوُوا مِنْديلَ الْغَمْرِ فِي الْبَيْتِ فَاِنَّهُ مَرْبَضٌ لِلشَّيْطان

(دستمال آلوده را در اطاق و محلّ زندگي خود نگذاريد، زيرا آن جايگاه رشد شيطان و ميكروب هاي موذي است. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج6 ص299.

جوانمردي در برهنه نكردن جسد حريف

در روزگاران گذشته، اگر دلاوري بر حريف پيروز مي شد، اسلحه و زره و لباس او را تصاحب مي كرد كه اين يك قانون جنگي بود.

امّا پس از كشتن عمروبن عبدود، امام علي عليه السلام لباس او را از بدنش خارج نكرد.

وقتي خواهر عمرو بر سر جنازه اش آمد، گفت:

براي تو گريه نمي كنم، زيرا جوانمردي بي نظير بر تو غلبه كرده است، [1] اگر شخص ديگري تو را كُشته بود، تا زنده بودم براي تو گريه مي كردم.

لَوْ كانَ قاتُل عَمرو غَيرَ قاتِلِه

بَكَيتُهُ اَبَداً ما دُمْتُ فِي الْأَبَد

لكِنَّ قاتِلُهُ مَنْ لا نَظيرَ لَهُ

وَ كانِ يدْعي اَبوُه بَيضَةَ الْبَلَدَ

زِرِه عمرو سه هزار درهم ارزش داشت، براي همين جهت عُمر به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اعتراض كرد، كه چرا زره او را در نياوردي؟

امام علي عليه السلام فرمود:

شرم كردم بدن او را برهنه بگذارم. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب ج3 ص138.

[2] بحارالانوار ج41 ص 90 و 73.

جهاد با يقين

از ديدگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مبارزه و پيكاري ارزشمند است كه از يقين و ايمان يك رزمنده مسلمان برخيزد، كه جهت الگودهي در يك سخنراني فرمود:

وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم؛ نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَأَبْنَاءَنَا وَإِخْوَانَنَا وَأَعْمَامَنَا: مَا يزِيدُنَا ذلِكَ إِلَّا إِيمَاناً وَتَسْلِيماً، وَمُضِياً عَلَي اللَّقَمِ، وَصَبْراً عَلَي مَضَضِ الْأَلَمِ، وَجِدّاً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ. وَلَقَدْ كَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يتَصَاوَلَانِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَينِ، يتَخَالَسَانِ اَنْفُسَهُمَا أَيهُمَا يسْقِي صَاحِبَهُ كَأْسَ الْمَنُونِ، فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا، وَمَرَّةً لِعَدُوِّنَا مِنَّا. فَلَمَّا رَأَي اللَّهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْكَبْتَ، وَأَنْزَلَ عَلَينَا النَّصْرَ، حَتَّي اسْتَقَرَّ الْإِسْلَامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ، وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ. وَلَعَمْرِي لَوْ كُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيتُمْ، مَا قَامَ

لِلدِّينِ عَمُودٌ، وَلَا اخْضَرَّ لِلإِيمَانِ عُودٌ.

وَايمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً، وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً! [1] .

در ركاب پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود جنگ مي كرديم، كه اين مبارزه برايمان و تسليم ما مي افزود، و ما را در جادهّ وسيع حق و صبر و برد باري برابر ناگواري ها و جهاد و كوشش برابر دشمن، ثابت قدم مي ساخت.

گاهي يك نفر از ما و ديگري از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد مي كردند، و هر كدام مي خواست كار ديگري را بسازد و جام مرگ را بديگري بنوشاند، گاهي ما بر دشمن پيروز مي شديم و زماني دشمن بر ما غلبه مي كرد.

پس آنگاه كه خدا، راستي و اخلاص ما را ديد، خواري و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پيروزي را بما عنايت فرمود، تا آنجا كه اسلام استحكام يافته فراگير شد و در سرزمين هاي پهناوري نفوذ كرد.

به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم هرگز پايه اي براي دين استوار نمي ماند، و شاخه اي از درخت ايمان سبز نمي گرديد.

به خدا سوگند شما هم اكنون از سينه شتر خون مي دوشيد و سرانجامي جز پشيماني نداريد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 56 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

جامعه علوي

كتابي است كه بر پوست نوشته شده و طول آن هفتاد ذراع است.

مطالب آن را پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم فرموده و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را نگاشته و اين اولين كتابي است كه در عهد پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم جامع علوم تأليف گرديد.

اين جامعه به منزله نقشه ايست كه براي خلقت و هدايت و ارشاد

و تعليم و تربيت و علم به وقايع جهان بشريّت تنظيم شده است. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] كساني كه كتاب جامعه را ديده اند، مانند: سويد بن ايوب و ابي بصير كه در خدمت امام محمد باقر عليه السلام و امام جعفر صادق عليه السلام آن را مشاهده كرده است.

جمع آوري قرآن

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود كه:

«پس از من از خانه بيرون نرو تا قرآن را يكجا جمع آوري كني.»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هر آيه اي از قرآن كه نازل مي شد براي من مي خواند و آن را مي نوشتم و تأويل و تفسير عامّ و خاص و محكم و متشابه را به من مي آموخت. [1] .

پس از دفن رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم طبق سفارش آن بزرگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم امام علي عليه السلام قرآن را به همان ترتيبي كه نازل شد و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بر او املاء فرمود همراه با تفسير و شأن نزول آيات همه را يكجا نوشت كه همواره در اختيار امامان معصوم عليه السلام قرار داشت. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدّرجات ص198، و معالم المدرّستين ج2 ص304.

[2] القرآن الكريم و الروايات معالم المدرّستين، علاّمه عسگري.

جوشناسي

هنگامي كه حضرت امير عليه السلام خواست به جنگ صفين رود، اين دعا را كه مشتمل بر چگونگي آفرينش آسمان و زمين و حكمت آفرينش كوه هاست انشاء فرمود:

«اللهم رب السقف المرفوع، و الجو المكفوف، الّذي جعلته مغيضاً للّيل و النهار...».

«بارخدايا! اي پروردگار آسمان بلند! و جو محفوظ از انتشار، كه قرار داده اي آن (جو) را محل فرو رفتن شب و روز...» [1] .

شهرستاني در كتاب «الهيئة و الاسلام» [2] آورده است:

منظور از «جو مكفوف» اين است كه جوّ با آن كه به خودي خود اقتضاي پراكندگي و انتشار دارد از آثار قدرت خداي تواناست كه آن را در

جاي معيني نگهداري نموده است.

و نيز در شرح «الذي جعلته مغيضاً لليل والنهار» مي گويد:

كلمه «مغيض» به معناي جائي است كه آب را مي مكد و آن را به خود جذب مي نمايد، و گويا آن حضرت (به طور استعاره) شب و روز را به معناي نور و تاريكي قرار داده و چنين فرموده:

«خدايا! تو نور و ظلمت را در جو فرو برده اي و در اثر فرو رفتن نور در جو، شب به وجود آمده، و در اثر فرو رفتن تاريكي در جو روز پديد آمده است»

كه آن حضرت چنين فرض نموده كه هوا نور و ظلمت را مكيده و بلع مي نمايد و هم اكنون پس از گذشتن قرن هاي زياد دانشمندان علم هيئت به وسيله آلات مجهز «طيف نما» و يا «اسپكترسكوپ» ديده اند كه جو بر اثر اقتضاء و احتياجش مقداري از نور را مي مكد و بقيه اش را براي ما بر مي گرداند.

حركت زمين

و نيز حضرت علي عليه السلام در ضمن خطبه 202 نهج البلاغه در بيان حكمت آفرينش كوه ها مي فرمايد:

«..فَسَكَنَتْ عَلي حَرَكَتِها مِنْ اَن تَمِيدَ بِاَهْلِها، اَو تَسِيخَ بَحَمْلِها اَو تَزُولُ عَنْ مَواضِعِها...»

«ساكن شد زمين با حركاتي كه دارد از اين كه اهل خود را مضطرب كند، و يا آنان را فرو برد به واسطه نرمي زمين و سنگيني آن اشياء يا از جايگاه خود برطرف شود».

در كتاب «الهيئة و الاسلام» آمده:

«اين دو جمله از خطبه، دو دليل روشن هستند بر حركت انتقالي زمين در صورتي كه لفظ «عَلي» در فقره اول به معناي «مع» باشد [3] و معناي «اوتسيخ بحملها» اين است كه وجود كوههاي سنگين روي زمين سبب شده تا زمين

اهل خود را فرو نبرد.

و در تفسير «او تزول عن مواضعها» آورده:

ظاهر اين كلام اين است كه

زمين داراي حركاتي است در مدار خود، زيرا زمين بنابر آنچه كه متأخرين قائلند داراي مواضع بي شماري است كه همه در مدار معين در مقابل برج هاي دوازده گانه است پس بنابراين تفسير «علي حركتها» تمام مي شود با حركت انتقالي ساليانه و اين كه كوهها و ريشه هاي كوهها حافظ هئيت اجزاء زمين هستند و مانع مي شوند از تفرق و اضطراب زمين و برطرف شدنش از مواضع خاصه اي كه در فلك مخصوصش دارد.

دقت كنيد، كه آن حضرت براي زمين مواضعي معرفي نموده و پرواضح است كه بنابر هيئت قديم قائل به مركزّيت و سكون زمين بوده اند اين فرمايش حكمت آميز هرگز معناي صادقي نداشت؛ زيرا چيزي كه ساكن باشد تنها يك موضع دارد.

حركات زمين

و نيز در ضمن خطبه 90 نهج البلاغه مي فرمايد:

«..و عدَّلَ حرَكاتِها بِالرّاسِياتِ مِنْ جَلاميدِها»

«خداوند حركات زمين را به وسيله كوهها و اجسام سنگين تعديل نمود».

شهرستاني در شرح اين جمله آورده است كه:

«ظاهر اين كلام اين است كه كوه هاي سنگين و سنگ هاي سخت سبب شده كه زمين به واسطه حركات گوناگون مضطرب نشود، و نيز در اثر تعارض جاذبه ها و دافعه ها تعادل خود را از دست ندهد».

و سپس مي گويد:

دانشمندان قرن ما حركتهاي زيادي براي زمين قائل شده اند كه مشهورترين آنها پنج حركت است؛ و «فيلكس ورنه» فرانسوي، از دانشمندان زمين شناس يازده حركت براي زمين نقل كرده است، كه من هشت حركت را از آنها انتخاب كرده و مي نگارم:

1- حركت محوري شبانه روزي.

2- حركت ساليانه و انتقالي زمين به دور خورشيد.

3- حركت اقبالي.

4- حركت نقطه اوج

و حضيض كره زمين.

5- حركت تقديم اعتدال پاييزي و بهاري.

6- حركت ارتعاشي قمري.

7- حركت ارتعاشي شمسي.

8- حركت تبعي. [4] .

درباره ماه و خورشيد و فَلَك

اميرالمؤمنين عليه السلام در ضمن خطبه 91 نهج البلاغه معروف به «اشباح» در بيان حكمت آفرينش خورشيد و ماه مي فرمايد:

«... وَجَعَلَ شَمْسَها آيةً مَبْصِرَةً لِنَهارِها، وَقَمَرها آيةً مَمْحُوةً مِنْ لَيلِها».

(... و خورشيد آسمان را نشانه روشني بخش روز و ماه را نوري كمرنگ براي (زدودن شدت تيرگي) شب ها قرار داد.)

امام صادق عليه السلام به مفضّل مي فرمايد: [5] .

اي مفضّل! بينديش در طلوع و غروب آفتاب براي برپايي دولت روز و شب، كه اگر طلوع آفتاب نبود تمام كارهاي عالم باطل مي شد مردم نمي توانستند كار و كسب و فعّاليتي داشته ما يحتاج زندگاني خود را تأمين نمايند و جهان سراسر ظلماني مي شد.

و مردم به سبب عدم استفاده از زيبايي و صفاي نور، لذّتي از زندگاني نمي بردند و اين بر همه كس روشن است.

حال در منافع غروب خورشيد تأمل كن كه اگر آن نبود مردم آرامش و راحتي نداشتند، با شدّت احتياج بدنهاي آنان به استراحت، به منظور رفع خستگي بدن و تجديد قوا و برانگيخته شدن جهاز هاضمه براي هضم غذا و نفوذ غذا به سوي اعضاي بدن. گذشته از اين كه زمين بر اثر دوام تابش خورشيد داغ شده و موجودات روي آن نيز از حيوان و نبات از بين مي رفتند.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 166 معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] الهيئة و الاسلام، ص51.

[3] استعمال لفظ «علي» به معناي «مع» شايع است، مانند قول خداي تعالي: «الحمدللَّه الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل» كه به معناي «مع الكبر» مي باشد.

و نيز اين آيه شريفه: «ويطعمون الطعام علي حبه...» كه به معناي «مع حبه» مي باشد. (الهيئة والاسلام، ص80).

[4] الهيئة و الاسلام، ص83.

[5] بحارالانوار، ج3، ص113 -112.

جهاد براي همه

هر انساني در مبارزه نقشي دارد.

و انقلاب به هر گونه كوششي نيازمند است...

و انقلابي راستين كسي است كه هيچ چيز را بر اصول آزادي، عدالت و استقلال برتر نشمارد... و وظيفه ي خود را بر گردن ديگران نگذارد... و در جهاد سستي نكند...

امام علي (ع) در اندرزهاي خود چنين مي فرمايد:

المغرور من آثر الضلاله علي الهدي، فلا اعرفن احدا منكم تقاعس و قال: في غيري كفايه... فان الذود الي الذود ابل و من لايذد عن حوضه يتهدم،...

فريب خورده كسي است كه گمراهي را بر هدايت ترجيح دهد. هرگز نبايد ببينم كه كسي از شما از جهاد طفره رود و بهانه بياورد كه: اقدام ديگران كافي است... چه قطره قطره جمع گردد وانگهي دريا شود، و آن كه از حريم خود دفاع نكند بيگمان نابود خواهد شد.

بنابراين من شما را به سختكوشي و جهاد در راه خداوند فرمان

مي دهم... و زنهار كه از مسلمانان غيبت نكنيد (چرا كه در ميان مومنان شكاف مي اندازد).

(و پس از آن) از خداوند بزرگ انتظار پيروزي فوري داشته باشيد. ان شاء الله.» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 47.

جهاد: كمال اسلام

چه چيزي بندگان را به خداوند نزديك مي كند؟

چند چيز، كه به ترتيب اهميت از اين قرارند:

در درجه ي اول: ايمان راستين به خداوند و پيامبر او.

و در درجه ي دوم: جهاد.

و پس از آن اقرار به يگانگي خداوند با كلمه ي اخلاص «لااله الا الله» و در مراتب بعدي نماز، زكات و روزه قرار مي گيرند.

امام علي (ع) مي فرمايد:

ان افضل ما توسل به المتوسلون الي الله (سبحانه و تعالي) الايمان به و برسوله، و الجهاد

في سبيله فانه ذروه الاسلام، و كلمه الاخلاص فانها الفطره، و اقام الصلوه فانها المله...

«برترين وسيله اي كه پيروان حق براي نزديكي به خداوند يكتا بدان دست مي يازند: ايمان به خداوند و فرستاده ي اوست. و جهاد در راه او، كه اوج اسلام.»

و كلمه ي اخلاص، كه همانا فطرت بشر است (كه انسان بر آن زاده مي شود).

و بر پاي داشتن نماز، كه همانا ملت است (نشانه هاي پاي بندي به امت اسلامي).

و پرداختن زكات كه فريضه اي واجب است.

و روزه داري ماه رمضان، كه بازدارنده ي

و به جاي آوردن حج خانه ي خدا و مراسم عمره ي آن، كه فقر را از بين مي برد (زيرا روح و وجدان آدمي را مي پالايد و همه ي مردم را به هم پيوند مي دهد) و گناه را مي شويد. و صله ي رحم، كه بر دارائي مي افزايد (زيرا روح همكاري را در ميان افراد خانواده بارور مي سازد) و به انسان طول عمر مي بخشد.

و صدقه ي نهاني كه گناهان را مي پوشاند.

و صدقه ي آشكار، كه از مرگ ناگوار جلو مي گيرد.

و پرداختن به كارهاي نيك كه انسان را از فروافتادن به خواري و زبوني حفظ مي كند.

و پيوسته به ياد خدا باشيد، كه بهترين ياد است. و به آنچه پروردگار، پرهيزكاران را نويد داده است بگرائيد، كه وعده ي خداوند راست ترين است. و از رهنمودهاي پيامبرتان پيروي كنيد كه برترين رهنمود است، و سنت او را رهنماي خود قرار دهيد كه راهگشاترين سنت است.» [1] .

بدين ترتيب مي بينيم كه مقام جهاد پس از ايمان به خداوند و پيامبر، و پيش از نماز و روزه و زكات آمده است، و حتي قبل از كلمه ي «اخلاص» كه همانا نشانه ي اسلام

است.

چرا؟

زيرا جهاد- از نظر امام- اوج اسلام است و بدون آن آزادي از بند وحشت و طاغوت امكان پذير نيست و جامعه ي سالم و عدالت آميزي كه وظايف خود را به دور از فشارهاي گوناگون به نحو مناسب به جاي آورد، تحقق نمي يابد، و آشكار است كه فرايض ديني تنها زماني نتيجه ي كامل مي بخشد كه آدمي از بت هاي زميني رسته باشد.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 109.

جهاد.. جهاد... جهاد...

خداوند از ما شكرگزاري مي طلبد، و خلافت خود را بر زمين به ما مي سپارد. فرصت ما محدود است پس بايد به جهاد برخاست...

جهاد... جهاد. تا بدين وسيله شكرگزاري خداوند را به جاي آوريم و شايستگي خود را براي كسب خلافت او و نيل به بهشت او نشان دهيم.

امام علي (ع) مي گويد:

و الله مستاديكم شكره، و مورثكم امره، و ممهلكم في مضمار ممدود لتتنازعوا سبقه، فشدوا عقد المازر، و اطووا فضول الخواصر، لا نجتمع عزيمه و وليمه، ما انقض النوم لعزائم اليوم، و امخي الظلم لتذاكير الهمم.

«خداوند به پاس نعمتهايش از شما شكرگزاري مي خواهد و خلافت خود را به شما وامي گذارد. و درميدان زندگي به شما فرصت مي دهد تا با يكديگر رقابت كنيد (جايزه ي اين مسابقه، همانا بهشت است). پس كمر همت بربنديد، و جامه هاي دست و پا گير را از تن در كنيد (شما را از حركت باز ندارد) و بدانيد كه سخت كوشي با خوشگذراني سازگار نيست (با فروغلتيدن به لذت راني، نمي توان شهد پيروزي را چشيد) بسا كه خواب، عزم هاي روز را در هم شكسته و تيرگي هاي شب، كه همت هاي والا را سست كرده اند.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 211.

جهاد در راه استقرار حق و عدالت

پيكار، هدف نيست، بلكه وسيله اي است براي تحقق اهدافي چون برقرار كردن عدالت، و پايان بخشيدن به تمام انواع ستمهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و انساني.

براي نيل به اين اهداف، پيكار مشروع و عادلانه است، هر چند كه به طور كامل به نابودي ارتشي كه در برابر آن قرار گرفته، منجر شود.

ظلم به هر حال ظلم است، قطع نظر از نوع، وعده ي كساني كه از آن

پيروي مي كنند.

هر گاه ارتش بزرگي به عمد يك انسان بي گناه را به قتل برساند و بر اين امر ناروا اصرار بورزد، پيكار با آن تا نابودي كاملش مشروع است.

مولا علي (ع) مي فرمايد:

اللهم اني استعديك علي قرشي و من اعانهم، فاهم قطعوا رحمي، و صغروا عظيم منزلتي، و اجمعوا علي منازعتي امرا هولي، ثم قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه و في الحق ان تتركه.

فخر جوا يجرون حرمه رسول الله،- صلي الله عليه و آله- كما تجر الامه عند شرائها، متوجهين بها الي البصره، فحبسا نساء هما في بيوتها و ابرزا حبيس رسول الله «صلي الله عليه و آله» لهما و لغيرهما،...

«بار خدايا از تو براي مقابله با قبيله ي قريش و همدستانش ياري مي جويم، كه آنان پيوند خويشاوندي با مرا گسستند و مقام بلند مرا بي ارج پنداشتند و براي پايمال كردن حق من تباني نمودند. سپس گفتند:

روزي به حق، خلافت را پذيرفتي، و امروز حق آن است كه آن را واگذاري.

پس خروج كردند و ناموس رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به سان كنيزي كه از بازار مي خرند، به دنبال خود به بصره كشاندند، آن دو (طلحه و زبير) زنان خود را در خانه نشاندند و بانوي خانه ي رسول خدا را به خود و ديگران نشان دادند. در سپاهي كه يك تن از آنها هم نبود كه آزادانه و به دلخواه به من اظهار اطاعت ننموده و بيعت خود را تقديم نداشته باشد... باري، بر كارگزار من در بصره و خزانه داران بيت المال مسلمانان و مردمان ديگر فرود آمدند و برخي را با رنج و آزار و

گروهي را با نيرنگ و خيانت به قتل رساندند...

به خدا سوگند اگر از مسلمانان تنها يك تن بي گناه را به عمد مي كشتند، مجاز بودم كه همه آن سپاه را به قتل برسانم. چرا كه آنان در اين جنايت حضور داشتند بي آنكه با دست و زبان از آن جلوگيرند.

چه رسد به آنكه از مسلمانان گروهي را به تعداد خود به خاك افكنده باشند.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي شماره ي 171.

جنگ جنگ، تا پيروزي

ارتش بايد تا رسيدن به هدفهايش نبرد را ادامه دهد. جنگ را بايد تندرآسا شروع نمود و سنگرهاي دشمن را به طور مداوم درهم كوبيد و نابود كرد، پس از آن مي توان از موضع قدرت به پاي ميز مذاكرات صلح نشست. اما توقف در نيمه راه،به معني خودكشي سريع است، زيرا اين وقفه، دشمن را از ضعف نيروي ارتش آگاه مي كند و به او روحيه و فرصت تهاجم مي دهد.

امام علي (ع) در گفتار زير سپاهيان خود را كه به ناگاه از ادامه ي جنگ دست مي كشيدند به زن بارداري مانند مي كند كه پيش از باليدن نوزادش در رحم او را سقط مي كند. مولا مي فرمايد:

اما بعد يا اهل العراق فانا انتم كالمراه الحامل حملت! فلما اتمت املصت، و مات قيمها، و طال تايمها، و رزثها ابعدها. اما و الله ما اتيتكم اختيارا، ولكن جئت اليكم سوقا.

«اما بعد... اي مردم عراق؟ شما چون زن آبستني هستيد كه پس از تحمل درد بارداري، و پيش از زادن، نوزادش را سقط كند و شوهرش بميرد و بيوگي او به درازا كشد و به دورترين كسانش ارث برساند.

به خدا سوگند كه من نه

به دلخواه، كه به اصرار شما به سويتان كشانده شدم. (پس چرا با كسي كه خود به رهبري برگزيده ايد مخالفت مي كنيد؟) [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 70.

جهاد: از اركان ايمان

ايماني كه آدمي را به جهاد برنينگيزد، ايماني خشك و سترون است.

زيرا ايمان بنائي است كه بر چهار ستون استوار است، و اگر يكي از آنها سست شود، تمامي بنا ويران خواهد شد.

پايه هاي ايمان كدامند؟

اول- پايداري.

دوم- قناعت.

سوم- عدالت.

چهارم- جهاد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

«ايمان بر چهارپايه استوار است: پايداري، يقين، عدل و جهاد.

پايدار چهار شاخه دارد: آرزومندي، بيمناكي، پارسايي و چشم براهي.

هر كه آرزومند بهشت باشد از خواهشهاي نفساني چشم مي پوشد.

هر كه از دوزخ بيمناك باشد از محرمات مي پرهيزد.

هر كه در دنيا پارسايي پيشه كند، ناگواريها را آسان مي گيرد.

هر كه چشم براه مرگ باشد، به كارهاي خير شتاب مي ورزد.

و يقين چهار شاخه دارد: بينش غريزي، راهيابي به دقايق حكمت، و عبرت آموزي و راه و روش پيشينيان.

پس هر كه در نهادش بصيرت باشد بر حكمت بينا مي گردد.

و هر كه بر حكمت بيناست، عبرت مي آموزد.

و هر كه عبرت آموزد گويي با پيشينيان بوده است.

و عدل بر چهار رده است: فهم كاونده، دانش ژرف بين، داوري صائب و بردباري استوار.

پس هر كه فهم كاونده داشت به ژرفاي دانش راه برد.

و هر كه به ژرفاي دانش راه برد حكم نيكو صادر كند.

و هر كه بردبار بود در زندگي در نمي ماند و در ميان مردم سربلند زيد.

و جهاد چهار ركن دارد: امر به معروف، نهي از منكر، راستي گفتار و دشمني با

بدكاران.

آن كه امر به معروف كند از مومنان پشتيباني كرده است.

و هر كه از منكر نهي نمايد بيني منافقان را بر خاك ماليده است.

و هر آن كه در گفتار راستي ورزد وظيفه ي خويش ادا كرده است.

و هر كس كه با بدكاران دشمني كند و براي خدا خشمگين گردد، خداوند او را در پناه گيرد و در روز محشر خشنودش سازد.» [1] .

معيار شجاعت

ارزش انسان به اندازه ي حميت اوست.

امام علي (ع) مي فرمايد:

قدر الرجل علي قدر همته، و صدقه علي قدر مروءته، و شجاعته علي قدر انفته و عفته علي قدر غيرته.

«قدر مرد به اندازه ي همت اوست! و صداقت او به قدر جوانمردي او و شجاعت او به ميزان غرورش، و عفت او به مقدار غيرت او.» [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 30.

[2] همان، حكمت شماره ي 44.

جهاد، عزت اسلام

چرا جهاد؟

جواب: براي حفظ شرف، زيرا: «گوهر شرافت از گزند مصون نمي گردد، مگر هنگامي كه پيرامون آن را خون فراگيرد». و اسلام، شرافت و حق و عدالت و آزادي است. و جهاد براي عزت و سرفرازي اسلام است.

امام علي (ع) مي فرمايد:

فرض الله الجهاد عز للاسلام.

«خداوند جهاد را براي عزت اسلام قرار داد.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه،حكمت شماره ي 244.

جابجايي مديران

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همواره بركار مديران و كارگزاران نظارت مستقيم داشت.

بر هرمديري نيروهاي اطّلاعاتي مي گماشت، تا كارهاي آنان را زير نظر داشته، مسائل را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش دهند.

و كار و تلاش مديران را مرتب برّرسي مي كرد، و با واقع نگري، عزل و نصب هاي حساب شده اي داشت.

تا ديد محمدبن ابي بكر در فرمانداري مصر ناتوان است، مالك اشتر را به جاي او مأموريت داد.

و نامه اي براي دلجوئي محمد بن ابي بكر نوشت، و پُست ديگري براي او آماده كرد، تا هم مديران لايق بكار گماشته شوند، و هم مديران معزول از حكومت، ناخشنود نباشند، و كاري متناسب با ظرفيت ها و لياقت هاي خود داشته باشند. [1] .

امام به محمد بن حنفيه در نامه 34 نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَي عَمَلِكَ، وَإِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذلِكَ اسْتِبْطاءً لَكَ فِي الْجَهْدِ، وَلَا ازْدِياداً لَكَ فِي الْجِدِّ؛ وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ، لَوَلَّيتُكَ مَا هُوَ أَيسَرُ عَلَيكَ مَؤُونَةً، وَأَعْجَبُ إِلَيكَ وِلَايةً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً، وَعَلَي عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً، فَرَحِمَهُ اللَّهُ! فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيامَهُ، وَلَاقَي حِمَامَهُ، وَنَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ؛ أَوْلَاهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ، وَضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ. فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ، وَامْضِ عَلَي

بَصِيرَتِكَ، وَشَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ، وَادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ، وَأَكْثِرِ الْإِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ، وَيعِنْكَ عَلَي مَا ينْزِلُ بِكَ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

«پس از ياد خدا و درود، به من خبر داده اند كه از فرستادن اشتر به سوي محلّ فرمانداريت، ناراحت شده اي، اين كار را انجام ندادم كه تو در تلاش خود كُند شدي، يا انتظار كوشش بيشتري از تو دارم، اگر تو را از فرمانداري مصر عزل كردم، فرماندار جايي قرار دادم كه اداره آنجا بر تو آسان تر، و حكومت تو در آن سامان خوش تر است همانا مردي را فرماندار مصر قرار دادم، كه نسبت به ما خيرخواه، و به دشمنان ما سخت گير و درهم كوبنده بود، خدا او را رحمت كند، كه ايام زندگي خود را كامل، و مرگ خود را ملاقات كرد، در حالي كه ما از او خشنود بوديم و خداوند خشنودي خود را نصيب او گرداند، و پاداش او را چند برابر عطا كند. پس براي مقابله با دشمن سپاه را بيرون بياور، و با آگاهي لازم به سوي دشمن حركت كن، و با كسي كه با تو در جنگ است آماده پيكار باش. مردم را به راه پروردگارت بخوان، و از خدا فراوان ياري خواه كه تو را در مشكلات كفايت مي كند، و در سختي هايي كه بر تو فرود مي آيد ياريت مي دهد. ان شاءاللّه» [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 42 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] نامه 34 كه اسناد و مدارك آن به شرح زير مي باشد:

1- كتاب الفتوح (در حوادث سال 37ه): مدائني (متوفاي 225 ه)

2- كتاب الغارات ج1 ص299 و 269:ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

3- تاريخ

طبري ج4 ص72 (حوادث سنه38(:طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

4- أنساب الاشراف ج2 ص400: بلاذري (متوفاي 279 ه)

5- بحار الانوارج33 ص556 و593 ح739: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 78: ابن ابي الحديد معتزلي(متوفاي 656 ه).

جدا كردن شاهدان

شخصي باگروهي به مسافرت رفت، همراهان اموال فراوان او را گرفتند و به صورت دسته جمعي آن بيچاره را كشتند،

وقتي به كوفه باز گشتند، گفتند: آن مرد ناپديد شد.

شريح قاضي آنها را سوگند داد،

همه سوگند خوردند و آزاد شدند.

امّا خانواده تاجر مقتول راضي نشدند و به امام علي عليه السلام شكايت كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام به شريح قاضي فرمود:

چرا اينگونه قضاوت كردي؟

سپس فرمود:

من به روش داود پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حُكم مي كنم.

سپس آن گروه تاجر پيشه را در مسجد حاضر كرد، وهر كدام را در كنار ستوني باسر پوشيده نگهداشت كه ديگري را نتواند بنگرد،

سپس به افراد پيرامون خود فرمود:

هرگاه من تكبير گفتم، شماهم بگوئيد.

متّهم اوّل را آوردند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سئوالاتي از او كردند كه همه را به دروغ جواب داد، و تلاش كرد تا كتمان كند، امام و همراهان تكبير گفتند، سپس او را به ستون خود بازگرداندند،

دوّمي را كه آوردند، امام علي عليه السلام به گونه اي با او برخورد كرد كه باورش شد كه نفر اوّل همه چيز را افشاء كرده است.

ناگهان دومي واقعيت را گفت، و اعتراف كرد كه ما دسته جمعي پدر اين جوان را كشتيم و اموال او را تقسيم كرديم.

صداي تكبير حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و همراهان بار ديگر بلند شد.

سومي نيز همين اعتراف را كرد.

آنگاه امام علي عليه السلام اموال مقتول را باز پس

گرفت، و آنان رامجازات كرد. [1] .

يعني بايك صحنه سازي و نمايش هدفدار،

و جدائي انداختن بين شهود،

و استفاده از حالات رواني حساب شده،

راز قتل يك بي گناه آشكار گرديد،

و خيانتكاران مجازات شدند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] حيوة القلوب، ج1، ص334 - و ارشاد شيخ مفيد.

جوان آلوده اي عفو گرديد

جواني خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و به عمل زشت لواط اعتراف كرد.

امام علي عليه السلام اقرار او را ناديده گرفت و فرمود:

شايد ناراحت، يا عصباني شده اي.

تا سه بار جوان اعتراف كرد.

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به گونه اي او را روانه منزل ساخت.

تا آنكه جوان مصمّم به پاك شدن شد.

امام علي عليه السلام فرمود:

سه نوع مجازات وجود دارد:

1- گردن زدن با شمشير

2- پرت كردن از جاي بلند

3- سوخته شدن در آتش

كداميك را انتخاب مي كني؟

جوان گفت:

آتش را تا از آتش قيامت در أمان بمانم.

آنگاه هيزم آورده و آتش افروختند.

وقتي شعله ها بالا رفت و جوان آماده شد، تا با ديدگان گريان وارد آتش شود.

امام علي عليه السلام به گريه افتاد و اصحاب نيز گريه كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به آن جوان فرمود:

برخيز كه فرشتگان آسمان را به گريه انداختي. [1] .

امام هادي عليه السلام فرمود:

چون اين جوان خود اعتراف كرد، اجراي حد يا عفو در اختيار امام بود.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7ص201، - و عين الحياة، ص298، - و ثمرات الانوار، ص421 - و منهاج الدموع، ص175.

جدائي افكندن ميان متهمان در قضاوت

نمونه اي شگفت انگيز از ابتكار و خلاّقيت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در امور قضايي نسبت به مجرماني است كه در بيابان هاي دور دست، مرتكب جنايت و قتل شده و هيچ گونه دليل و شاهدي بر جُرم خود به جاي نگذاشته بودند.

حضرت علي عليه السلام آن جنايت را از پرده ابهام بيرون آورد و مجرمين را شناسايي و به كيفر رساند.

از امام باقر عليه السلام آمده است كه:

«ابوعامر خزرجي» (يكي از بازرگانان مدينه) آهنگ سفر شام داشت تا كالايي از مدينه به شام ببرد و كالايي در خور بازار

ميدنه از شام فراهم سازد تا از اين طريق، سودي ببرد،

در اين سفر با تني چند از بازرگانان مدينه همسفر شد.

مدّتي زياد به طول انجاميد تا يك روز خاندان ابوعامر و پسرش متوجّه شدند كه كاروان برگشته، امّا ابوعامر در ميان آنها نيست،

هرچه جستچو كردند اثري از وي نيافتند، فرزندش عامر با اضطراب و دلهره به خانه همسفران پدر رفت و از علت تأخير پدرش جويا شد، آنها با لحني حزين گفتند كه:

ابوعامر در بين راه درگذشت،

و چون كالاي او در بازار شام مرغوب نبود مالي هم از خود باقي نگذاشت.

عامر نسبت به همسفران پدر سوء ظن پيدا كرده به شريح قاضي شكايت كرد.

شريح قاضي، بازرگانان را به محكمه دعوت كرد، ولي آنها در كتمان حقيقت اصرار ورزيدند و چون عامر گواه و شاهدي بر مدعاي خود نداشت، شريح ايشان را به اداي قسم تكليف كرد،

آن افراد قَسَم دروغ ياد كردند و از چنگال قضاوت نجات يافتند.

عامر خدمت حضرت اميرالمؤمنين شكايت كرد.

اميرالمؤمنين همين كه وارد مسجد شد ديد جواني گريه مي كند، و جمعي هم او را ساكت مي كنند،

امام علي عليه السلام پرسيد:

«جوان چرا گريه مي كني؟»

عامر گفت:

يا اميرالمؤمنين! شريح درباره ام قضاوتي نابجا كرده است.

آنگاه داستان پدر و ياران همسفر را به تفصيل بازگو كرد،

و مبلغ و مقدار كالا و نقدينه پدر را تشريح كرد و با اشاره به جمعي كه در آنجا بودند گفت: اينها همسفران پدرم هستند.

اميرالمؤمنين عليه السلام جوان را با آن جمع، نزد شريح برد و به او فرمود:

اي شريح! چگونه ميان آنان داوري كردي؟

شريح گفت:

يا اميرالمؤمنين! اين جوان مي گويد:

پدرم وقتي با آنها

به سَفَر رفت مال زيادي همراه خود داشت نه خود بازگشت و نه اموالش را آورده اند.

آنها را سوگند دادم و بدين گونه پرونده مختومه اعلام شد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به شريح فرمود:

در چنين موارد مهمّي اينگونه حكم مي كني؟

شريح گفت: پس چگونه حكم كنم؟

حضرت فرمود:

قطعاً حكمي ميان آنان خواهم كرد كه غير از داوود پيغمبر هيچ كس چنين حكمي نكرده است.

در اين هنگام اميرالمؤمنين عليه السلام قنبر را فراخواند و فرمود:

مأموران را خبر كن تا براي هر كدام از متهمان يك مأمور شود.

سپس به صورت آنها نگاه كرد و فرمود:

چه مي گوييد؟ فكر مي كنيد من نمي دانم كه شما چه بر سر پدر اين جوان آورده ايد؟

خيال مي كنيد من به ماجرا آگاهي ندارم؟

آنگاه دستور داد؛ بين آنها جدايي بيندازند تا يكديگر را نبينند،

و هركدام را كنار ستوي از مسجد نگهدارند و در حالي كه صورت هايشان را با لباس خودشان پوشانده بودند، اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا كاتب مخصوص آن حضرت عبيداللَّه بن ابي رافع حاضر شود.

امام علي عليه السلام به او فرمود:

كاغذ و قلم حاضر كن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«هر وقت من تكبير گفتم شما هم تكبير بگوييد! بعد به مردم فرمود:

اِفْرِجُوا

از هم فاصله بگيريد.»)

آنگاه يكي از متهمان را احضار كرد و مقابل خود نشانيد و صورتش را باز كرد و به كاتب فرمود:

هرچه گفت و اقرار كرد ثبت كن.

آنگاه رو كرد به متهم اول و به او فرمود:

كي به شام مسافرت كرديد؟

از كدام خانه خارج شديد كه ابوعامر با شما بود؟

آن مرد جواب داد.

امام علي عليه السلام فرمود:

در كدام ماه، سفر را آغاز كرديد؟

متّهم گفت: ماه فلان،

حضرت فرمود: در كدام سال؟

گفت: سال فلان و فلان.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در كجاي سفر بوديد كه پدر اين جوان از دنيا رفت؟

گفت: فلان جا،

حضرت فرمود: در خانه چه كسي از دنيا رفت؟

گفت: خانه فلاني.

امام علي عليه السلام پرسيد:

مرض مرد چه بود و بيماري او چند روز طول كشيد،

و آن مرد جوابي داد.

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به پرسيدن ها ادامه داد؛

از ساعت مرگ آن مرد،

و كسي كه او را غسل داد و كجا غسل داد؟

و چه كسي او را كفن كرد؟

و با چه چيز كفن كرد؟

و چه كسي بر او نماز خواند؟

و كداميك در قبرش وارد شد؟

و او را در قبر گذشتند؟

و آن مرد هم پاسخ مي داد و عبيداللَّه بن ابي رافع مرتب مي نوشت.

وقتي همه سؤالاتي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در نظر داشت تمام شد، آن حضرت تكبير گفت و همه تماشاچيان نيز تكبير گفتند.

ساير متهمان كه مرتكب جنايت شده بودند و به طور انفرادي نگهداري مي شدند از شنيدن بانگ تكبير بر خود لرزيدند و گمان بردند كه همكارشان راز آنها را فاش و به ارتكاب قتل و غارت مال «ابوعامر» بر خود و دوستانش اقرار و اعتراف كرده است.

آنگاه حضرت دستور داد:

صورت اين متهم را بپوشانند و به زندان ببرند.

و مجرم دوم را احضار نمود و مقابل خود نشانيد و صورتش را باز كرد و با او به سختي و درشتي سخن گفت و فرمود:

خير اين طور نيست، تو گمان كردي نمي دانم شما چه جنايتي مرتكب شده ايد؟

آن مجرم روحيه خود را از دست داد و از روي ناچاري گفت:

يا اميرالمؤمنين! به خدا قسم من تنها نبودم بلكه

رفقايم هم بودند، حتي من از رفتار ياران خود تنفّر و كراهت داشتم و نمي خواستم او كشته شود و اموالش به غارت برود.

به اين نحو اقرار به گناه كرد پرده از راز آن جنايت وحشتناك برداشت.

سپس اميرالمؤمنين علي عليه السلام بقيه مجرمين را فراخواند و اعتراف رفيقشان را در ميان نهاد و ايشان چون حال را بر اين منوال ديدند ناگزير به جرم خود معترف شدند كه ابوعامر را كشته و اموالش را برده اند،

حضرت مجرم اوّلي را نيز احضار كرد و سخن يارانش را براي او نقل كرد، او هم به جرم خود اعتراف كرد و سرانجام همگي آنها به قتل، اقرار كردند و مجازات شدند. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب شيخ طوسي، ج6 ص316 - و من لا يحضره الفقيه، ج3 ص24، اين حديث در كافي ج7، ص317 از اصبغ بن نباته است و حديث را به طور اختصار در مطالب السؤول محمد بن طلحة شافعي، ص29، طبع تهران نقل كرده است. عبارات عدالت و قضاء در اسلام ص277 قضاوتهاي محيرالعقول ص121 با تفاوت عبارات مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص378، ج1 - و سرمايه سخن، ص448 باختصار - و كيفر كردار، ج2، ص256 باختصار - و ثمرات الانوار، ج1، ص111 نقل از ج3 - و وسائل الشيعه، ص441، ج14 - و منهاج البراعة، ج7، ص161، - و فروع كافي، ص371 - و حديقةالشيعه، ص471 باختصار - و ارشاد مفيد، ص103 - و وسائل الشيعه، ج18، صحيفه 204، حديث 1.

جلوگيري از دو دفعه قصاص

مردي، مرد ديگر را كشت،

برادر مقتول قاتل را نزد خليفه دوم برد،

خليفه دوم به وي دستور داد تا قاتلِ برادرِ

خود را بكشد،

برادر مقتول قاتل را به قدري زد كه يقين كرد او را كشته است.

اولياي قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقي در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدّتي سلامت خود را به دست آورد.

برادرِ مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت، تو قاتل برادر من هستي بايد تو را بكشم،

مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشته اي و حقّي بر من نداري.

مجدّداً نزاع را نزد خليفه دوم بردند،

خليفه دوم دستور داد قاتل را بكشند،

ولي نزاع ادامه يافت تا اين كه نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رفته و از او داوري خواستند.

امام علي عليه السلام به قاتل فرمود: شتاب مكن.

به خليفه دوم فرمود:

حكمي كه درباره آنان كرده اي صحيح نيست.

خليفه دوم گفت:

پس حكمشان چيست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

ابتدا قاتل شكنجه هايي را كه برادرِ مقتول بر او وارد ساخته، بر او قصاص كند، آنگاه برادرِ مقتول مي تواند او را بكشد.

برادر مقتول با خود فكري كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرف نظر كرد. [1] .

خليفه دوم دست به دعا برداشت و گفت:

«سپاس خداي را، يا اباالحسن! شما خاندان رحمت هستيد»

و آنگاه گفت:

«اگر علي نبود، عمر هلاك مي شد.»

------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص360 - و مناقب سروي، ج1، ص497 - و تهذيب، ج10، ص278 حديث 1 - و من لايحضر، ج4، ص128، حديث 14.

جستجوي جسد سران خوارج و افشاي نفاق آنان

چون جنگ پايان يافت، امام عليه السلام دستور داد در ميان كشتگان خوارج بگردند و ببينند كه آيا حرقوص (ذوالثّديه) كشته شده است يا نه؟

عدّه اي به جستجو رفته

و بازگشتند و اظهار داشتند كه چنين كسي را نيافتيم.

امام فرمود:

به خدا سوگند دروغ نمي گويم و به من دروغ نگفته اند، استر (الاغ) پيامبر خدا را برايم بياوريد.

امام سوار شد و با ياران خود به جستجوي آن پرداختند، تا كناره رودخانه رسيدند كه از آنجا تا ساحل پر از كشته بود،

امام عليه السلام از مركب فرود آمد و از ميان كشتگان انباشته شده، جسد حرقوص را پيدا كرد.

امام عليه السلام سجده شُكر به جا آورد و تكبير گفت و فرمود:

«تا كنون دروغ نگفته ام.»

و ياران امام نيز تكبير گفتند. [1] .

بعضي از مردم كه درباره جنگ با خوارج در شكّ و ترديد بودند با مشاهده پيكر ناپاك ذوالخويصره (ذوالثّديه) در ميان كشتگان خوارج به يقين رسيدند و دريافتند كه آنها همه گمراه مي باشند.

چون پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از ارتداد خوارج و ذوالثّديه قبلاً به مسلماانان خبر داده بود و فرموده بود كه ذوالثّديه را علي عليه السلام خواهد كشت، از اين رو به ياد آن روزي افتادند كه:

پيامبر خدا مشغول تقسيم اموالي از غنائم «حُنين» بود كه مردي از طايفه بني نميم به نام ذوالخويصره (ذوالثّديه) معترضانه به پيامبر خدا گفت:

عدالت را رعايت كن.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم خطاب به او فرمود:

وَيلَكَ وَمَنْ يعْدِلُ اِذا لَمْ اَعْدِلٌ

واي بر تو، اگر من عدالت نكنم چه كسي عدالت خواهد كرد؟

خليفه دوّم گفت:

يا رسول اللَّه به من اجازه بده تا گردنش را بزنم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

او را رها كن و به حال خود واگذار، زيرا او را ياراني است كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و

روزه آنها كم و ناچيز مي شماريد ولي با اينحال آنها از دين فرار مي كنند همان گونه كه تير از كمان فرار مي كند.

در اين هنگام آيه شريفه:

وَمِنْهُمْ مَنْ يلْمِزُكَ فِي الْصَّدَقاتِ فَاِنْ اُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ يعْطُوا مِنْها اِذا هُمْ يسْخَطُونَ

«در ميان آنها (منافقان) كساني هستند كه در (تقسيم) غنائم به تو ايراد مي كنند، اگر از صدق به آنها بدهند راضي مي شوند و اگر ندهند خشم مي گيرند. [2] .

نازل شد و به اينگونه افراد اندرز داد.

در تفسير مجمع البيان پس از نقل جريان ذوالثّديه اضافه مي كند كه: پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

ر وقت خروج كردند آنها را بكشيد. [3] .

در سفينه البحار، بعد از بيان اين مطلب، در خاتمه مي نويسد: پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

خداوند بعد از من به وسيله محبوبترين خلق خود، او را به هلاكت مي رساند. [4] .

گزارشات پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از فتنه اين مرد كافر و فتنه جو و پيروانش در ميان اصحاب و مسلمانان چنان مشهور بود كه وقتي خبر كشته شدن ذوالثّديه با دست اميرالمؤمنين عليه السلام به سعد وقاص رسيد از بيعت نكردن با حضرت علي عليه السلام پشيمان شد و دانست كه تخلّف او از بيعت، تخلّف از حق بوده است. [5] .

از عايشه روايت شد وقتي شنيد كه خوارج كشته شده اند پرسيد كشنده آنها كيست؟

و چون به او گفتند علي عليه السلام است در فكر فرو رفت و از علّت تفكّرش سؤال كردند و گفتند آيا روايتي از رسول خدا داري؟

گفت: آري از او شنيدم كه فرمود:

اينها (خوارج) بدترين مردم و از دين خارج شدگان

هستند، رحمت خدا بر علي باد كه او با حق همراه بود. [6] .

در اين رابطه دو روايت از عايشه به شرح زير نقل شده است؛

1- در مسند احمد بن حنبل از مسروق نقل شده كه عايشه به من متوجه شد و گفت تو از همه فرزندانم بر من محبوب تري آيا در نزد تو از مُخْدَج [7] (ذوالثّديه) خبري هست؟

گفتم بلي او را علي بن ابيطالب در بالاي نهر «تامرّا» [8] به هلاكت رسانيد.

عائشه به صدق گفتار من، از من شاهد طلبيد،

من عدّه اي را براي شهادت جمع كردم، و ايشان در حضور او با گواهي خود سخن مرا تأييد كردند.

راوي مي گويد:

عائشه را به صاحب قبر (پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم) سوگند دادم كه آيا درباره مُخْدَج از پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم سخني شنيده اي؟

عائشه گفت: آري شنيدم كه آن حضرت فرمود:

ايشان بدترين و شرورترين مردمند كه به دست تواناي بهترين خلق خدا كشته مي شود. [9] .

2- ابن ابي الحديد در شرح خود از كتاب صفّين مدائني از مسروق نقل مي كند كه:

عايشه به من چنين گفت:

اي مسروق من مي دانستم كه ذوالثّديه (مُخْدَج) را علي بن ابيطالب كشته بود، لعنت خداوند بر عمروعاص باد كه به من نوشت ذوالثّديه را در اسكندريه من به قتل رساندم!.

واقعيت ها را چرا نگويم؟ بايد بگويم من از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

ذوالثّديه را (مُخْدَج) بعد از من بهترين خلق خواهد كشت. [10] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب، ج2، ص106 - و انساب الاشراف، ص376 - 375 - و مناقب بن شهر آشوب، ج3، ص191، - و كامل ابن

اثير، ج3، ص348 - و تاريخ طبري، ج6، ص3384 - و مناقب مرتضوي، ص448، - و ناسخ، كتاب خوارج، ص558 - و تاريخ بغداد، ج2، ص452، به نقل احقاق الحق، ج8، ص496، - و مناقب خوارزمي، ص177 - و مسند احمد، ج1، ص88 به نقل ملحقات احقاق الحق، ج8، ص512 - و علي و فرزندانش، ص123 و خصائص، ص30.

[2] سوره اعراف، آيه 56.

[3] تفسير درالمنثور، ج3، ص250 - و تفسير كشاف، ج2، ص281 - و مجمع البيان، ج5، ص4 فصول المهمه، ص111 - و الامام علي، ج6، ص141 - و تفسير تنوير المقياس، ص202 از آن مرد به جاي ذوالخويصره ابوالأخوص نام برده شده كه البته اين كنيه ها و القاب، تماماً مربوط به حرقوص است.

[4] سفينه، ج1، ص383.

[5] زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص276.

[6] ارجح المطالب، ص559 - و مجمع الزاويه، ج6، ص239 بنا به نقل احقاق الحق، ج8، ص488.

[7] مخدج به ضم ميم و فتح دال بمعني ناقص است، اين همان ذوالثّديه است كه او را مخدج اليد مي گفتند چون يك دستش ناقص بود.

[8] تامرا به فتح ميم و تشديد راء نهر بزرگي بوده است.

[9] بحار، ج38، ص15.

[10] بحار، ج38، ص15.

جسارت و بي باكي در مأموريت ها

در سرزمين «حُدِيبِيه» [1] تشنگي بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم غلبه كرد، امّا انواع خطرات و تهاجمات، ياران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را تهديد مي كرد و كسي جرئت نداشت به تنهائي مأموريتي را بپذيرد.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

هركس در اين اطراف، چاه آبي بيابد و ما را از تشنگي نجات دهد، من بهشت را

براي او تضمين مي كنم.

گرچه چاه آبي در درّه اي درون درختان شناسائي شد، امّا كسي جرئت نزديك شدن به آنجا را نداشت.

بعضي ها رفتند و هراسان بازگشتند.

وقتي اتمام حجّت شد، امام علي عليه السلام به نداي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پاسخ مثبت داد و به طرف چاه آب حركت كرد، و با شجاعت و بي باكي ترس را ترساند و آب را به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و ياران رساند. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نامِ سرزميني كه در آن صُلح نامه بين پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و سران قريش امضاء شد.

[2] كوكب درّي ج2 ص126 (ماجراي مفصّلي نقل شده، به آنجا مراجعه فرمائيد).

جايزه مداح علي(ع)

عضد الدوله، مقتدرترين سلطان آل بويه بود. آل بويه خانداني ايراني و شيعه بودند و نزديك به يك قرن با اقتدار كامل حكمروايي كردند قرن چهارم هجري كه دوران حكمروايي آنان بود، از دوران خوش و آزادي شيعيان در عراق به شمار مي رود.

عضد الدوله گنجي پيدا كرده بود، به همين خاطر در سال سيصد هجري قمري (مسعود بن آل بويه) را به نجف اشرف فرستاد تا قبر مرقد شريف و مقدس آقا اميرالمؤمنين علي(ع)را تعمير و ترميم كند.

مسعود به نجف رفت و مشغول ساختن قبّه و بارگاه و تأسيسات گرديد، در آن زمان شاعري بنام (حسين بن حجّاج) زندگي مي كرد، وي از فصيحترين شاعران عرب و شيعه اي پاكباخته و شجاع بود، او بمناسبت ساخته شدن بارگاه شعري سرود و براي خواندن آن بنجف رفت.

در مجلسي كه مسعود و سيد مرتضي حضور داشت (سيد مرتضي علم الهدي از بزرگترين علماي شيعه است. وي شاگرد شيخ

مفيد و استاد شيخ طوسي است. پس از فوت شيخ مفيد نقابت و رهبري شيعيان به وي رسيد، وي برادر سيد رضي است كه نهج البلاغه را جمع آوري كرده است) حسين قصيده اش را خواند (اي صاحب قبّه سفيد در نجف) شعر او قصيده عجيبي بود، تمام فضائل آقا اميرالمؤمنين علي(ع)را در اين اشعار جمع كرده بود، هر بيت شعرش چشمان شيعيان را روشن و چشم دشمنان را كور مي ساخت.

بالاخره در ادامه شعر به جائي رسيد كه طعن بر خلفا و بر خلاف (تقيه) بود، بهمين دليل سيد مرتضي فريادي زد و گفت كافي است ديگر نخوان....

حسين با ناراحتي مجلس را ترك كرد زيرا به جاي اينكه به او آفرين گفته شود و جايزه دهند، برسرش فرياد كشيده و او را از خود رانده بودند، او محزون و غمگين به خانه رفت.

شب در عالم رؤيا آقا حضرت علي(ع)را ديد حضرت به او فرمود: اي پسر حجاج ناراحت نباش، من براي جبران خطا دستور دادم كه فردا سيد مرتضي نزد تو بيايد. وقتي كه او آمد سرجايت بنشين تا احترامت نگاه داشته شود.

سيد مرتضي عالمي بزرگوار و بلند مرتبه و رهبر شيعيان و مورد علاقه معصومين (علي(ع)هم السلام) بود، شب در خواب، جدش حضرت اميرالمؤمنين (ع) را ديد كه ناراحت و خشمناك است، عرضكرد: اي مولاي من، من فرزند و مخلص شما هستم چرا از دست من ناراحت هستيد؟

حضرت فرمود: چرا دل شاعر ما را شكستي؟ فردا مي روي و از او عذر خواهي مي كني. در ضمن سفارش او را به آل بويه مي نمائي تا جايزه فراواني به او بدهند.

شاعران اهلبيت (علي(ع)هم السلام ) هميشه جانشان را در كف دستشان

گرفته بودند و با هر بيت شعري كه مي گفتند تيري به قلب دشمنان مي افكندند و كينه و غضب دشمنان را به جان مي خريدند، هميشه جانشان در خطر بود بهمين خاطر هميشه مورد علاقه اهلبيت (علي(ع)هم السلام) بودند.

روز بعد، سيد مرتضي برخاست و به در خانه حسين رفت و در زد حسين از درون خانه فرياد زد، در باز است، اما آن آقائي كه شما را به اينجا فرستاده است به من هم امر كرده است كه از جايم برنخيزم.

سيد پاسخ داد شنيدم و اطاعت كردم. پس وارد خانه شد و معذرت خواست و حسين را نزد مسعود برد و معرفي اش كرد و فرمود: كه وي مورد نظر آقا اميرالمؤمنين علي(ع)است و مسعود نيز برايش جايزه مقرّري تعين كرد.

تا زنده ام بجهان، گويم ثناي علي(ع)

جانم فداي علي(ع)، جانم فداي علي(ع)

شور و نشاط درون، ز اندازه گشته برون

كافتد ز پرده برون امشب لقاي علي(ع)

گر در علي(ع) نگري، بيني به جلوه گري

در قالب بشري، ذات خداي علي(ع)

او برتر از بشر است، از طينتي دگر است

پوشيده از نظر است، قدر و بهاي علي(ع)

ايمان ثمر ندهد، طاعت اثر ننهد

جان از بلا نرهد، جز با ولاي علي(ع)

امن و امان همه است، روح و روان همه است

در گوش جان همه است، دانم نداي علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

جيفه ديني

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي شيخ محمد حسن مولوي قندهاري كه يكي از علماي زاهد و بزرگوار مشهد مقدّس مي باشد نقل مي فرمود: از آقاي سيد رضا موسوي قندهاري كه سيدي فاضل و متقي بود فرمود:

سلطان محمد دائي ايشان شغلش خياطي و تهيدست و

پريشان حال بود. روزي او را بشاش و خندان يافتم پرسيدم چطور است امروز شما را شاد مي بينم، فرمود آرام باش كه مي خواهم از شادي بميرم، ديشب از جهت برهنگي بچه هايم و نزديكي ايام عيد و پريشاني و فلاكت خودم گريه زيادي كردم و بمولا اميرالمؤمنين علي(ع)خطاب كردم آقا تو شاه مرداني سخي و دست و دل باز روزگاري، گرفتاري هاي مرا مي بيني، چون خوابيدم ديدم كه از دروازه عيدگاه قندهار بيرون رفتم باغي بزرگ ديدم كه قلعه اش از طلا و نقره بود دري داشت كه چندين نفر نزد آن ايستاده بودند.

نزديك آنها رفتم پرسيدم اين باغ كيست؟ گفتند از آن حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)است. التماس كردم كه بگذارند داخل شده و بحضور آن حضرت برسم. گفتند فعلاً حضرت رسول خدا(ص) تشريف دارند، بعد اجازه دادند. با خود گفتم اوّل خدمت حضرت پيامبر عزيز اسلام وارد گردم و از ايشان سفارشي بگيرم.

چون خدمت حضرت رسول اللّه (ص) رسيدم از پريشاني خود شكايت كردم. حضرت فرمود خدمت آقايت اباالحسن برو. عرضكردم حواله اي مرحمت فرمائيد. حضرت خطي بمن دادند دو نفر را هم همراهم فرستادند چون خدمت حضرت اباالحسن علي(ع)رسيدم. حضرت فرمود: سلطان محمد كجا بودي؟ گفتم از پريشاني روزگار بشما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا (ص) دارم.

حضرت حواله را گرفت و خواند و بمن نظر تندي فرمود و بازويم را بفشار گرفت و نزد ديوار باغ آورد و اشاره فرمود، به ديوار، ديوار شكافته شد دالاني تاريك و طولاني نمايان شد و مرا همراه خود برد من سخت ترسيده بودم. اشاره ديگري كرد، روشنائي ظاهر شد پس دري نمايان شد و بوي گندي بشدّت بمشامم رسيد حضرت

فرمود: داخل شو و هر چه مي خواهي بردار، داخل شدم ديدم خرابه اي است پر از لاشه مردار حضرت بتندي فرمود: زود بردار (لاشه خوارهاي زيادي آنجا بود) از ترس مولا دست دراز كردم پاي قورباغه مرده اي بدست آمد، برداشتم. فرمود: برداشتي؟ عرضكردم بلي.

حضرت فرمود: بيا، در برگشتن دالان روشن بود. در وسط دالان دو ديك پر آب روي اجاق خاموش مانده بود. حضرت علي(ع)فرمود: سلطان محمد چيزي كه بدست داري در آب بزن و بيرون آور چون آنرا در آب زدم ديدم طلا شده است. حضرت بمن نگاهي نمود و لكن خشمش كمتر بود.

حضرت فرمود سلطان محمد براي تو صلاح نيست محبت مرا مي خواهي يا اين طلا را؟ عرض كردم محبت شما را!

فرمود: پس آنرا در خرابه بيانداز. بمجرد انداختن از خواب بيدار شدم بوئي بمشامم رسيد تا صبح از خوشحالي گريه مي كردم و شكر خداي را نمودم كه محبت آقا علي(ع)را پذيرفتم. پس از اين واقعه اضطرار دنيوي سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گرديد.

مست تولاي توام يا علي(ع)

خاك كف پاي توام يا علي(ع)

اي لب لعل تو مسيحاي من

وي سخنت باعث احياي من

روشني ديده بيناي من

نيست كسي غير تو مولاي من

مست تولاي توام يا علي(ع)

خاك كف پاي توام يا علي(ع)

ديده به خورشيد رخت دوختم

با نگهي سوختن آموختم

سوختن آموختم و سوختم

سوختم و نور بر افروختم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

جنت مولي

مرحوم شيخ محمود تاج الواعظين لنگرودي جدّ مؤلّف كتاب دين ما علماي ما متولد كربلا و از طلاّب حوزه نجف اشرف و همدوره مرحوم آية اللّه شيخ محمد حسين غروي معروف به

آية اللّه كمپاني بود كه عمر شريفش را در مطالعه گفتار اهل بيت اطهار (علي(ع)هم السلام) صرف نموده و در منبر منابع حديث و تفسير آيات را آنچنان بيان مي كرد كه او را بحار متحرك لقب دادند.

نامبرده در لنگرود و اطراف آن شهر منبر مي رفت ولي مرحوم آية اللّه حاج شيخ مهدي لاكاني براساس شناختي كه از وي داشت خواست كه آقا ي تاج به رشت برود زيرا در محيط بزرگتر قدرداني مردم بيشتر خواهد بود.

معظّم له سالها در رشت منبر رفت و سرانجام روز اوّل ذي الحجة الحرام سال 1320 شمسي براساس سكته قلبي دارفاني را وداع گفت مرحوم حاج شيخ مهدي لاكاني مي فرمود: او را در خواب ديدم و گفتم: مرگ و قبر را چگونه يافتي؟

در جواب گفت: مولايم حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)را ديدم كه از من دعوت كرد تا در باغي مملوّ از گل قدم بزنيم، من با مولايم حركت كردم و همچنان در ناز و نعمتم كه بودم، هنيا لَهُ، عاشَ سعيدا و ماتَ سعيدا.

دل شد زنامت صيقلي، و از مهر چهرت منجلي

گويم به آواي جلي مولا علي(ع) مولا علي(ع)

والاتر از ولا علي(ع)، بالاترين بالا علي(ع)

مولا علي(ع) اولي علي(ع)، حلال مشكلها علي(ع)

گفتا سفير آخرين، ختم رسولان امين

بر خلق عالم اينچنين، حق را علي(ع) باشد ولي

از بعد احمد مصطفي، از جمله خاصّان خدا

از ما خَلَق از ما سِوي، هم اكملي هم اعقلي

جان تشنه احسان تو، ما بنده فرمان تو

دست من و دامان تو، اي حقتعالي را ولي

حلال مشكلها علي(ع)، حلال مشكلها علي(ع)

حلال مشكلها علي(ع)، حلال مشكلها علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

جرجي زيدان

جرجي

زيدان مسيحي مي گويد:

اگر بگويم مسيح از علي(ع) بالاتر است عقلم اجازه نمي دهد و اگر بگويم علي(ع) از مسيح بالاتر است دينم اجازه نمي دهد.

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

جواب سه سؤال از علي

ابن عباس مي گويد: «روزي در مجلس عمر بن خطاب نشسته بودم و كعب الاحبار نزد او بود و اميرالمؤمنين عليه السلام هم در مجلس تشريف داشتند، عمر روي به كعب الاحبار نمود گفت: اي كعب! آيا از تورات چيزي در خاطر داري؟ گفت: بيشتر آن را حفظ دارم. مردي در پهلوي عمر بود گفت: از كعب سؤال كن كه خداوند متعال، كجا بود قبل از اينكه عرش خود را خلق كند؟ و عرش خود را از چه چيز خلق كرده است؟ و آبي كه عرش بر آن آب بود، از چه چيز خلق شده بود؟

عمر اين سه سؤال را از كعب الاحبار نمود، او در جواب گفت: ما يافته ايم كه خداوند- تبارك و تعالي- قديم است و قبل از عرش خداي بر سر سنگ بيت المقدس در هوا بود، چون خواست عرش را خلق كند، خدا آب دهان خود را انداخت، درياها را خلق كرد، و از آن سنگي كه در زير او بود عرش را خلق كرد و پاره اي از آن سنگ براي بناء بيت المقدس باقي گذارد».

ابن عباس گفت: «چون كلام كعب الاحبار به اينجا رسيد، اميرالمؤمنين عليه السلام از جاي خود برخاست و به طرف منزل روانه گرديد.

عمر قسم داد اميرالمؤمنين عليه السلام را كه مراجعت كند و به جاي خود نشيند؛ چون نشست، عمر در خواست كرد از امام و گفت: آنچه مي داني بفرما، كه مفرج هموم و گرفتاريها هستي! حضرت

رو به جانب كعب كردند و فرمودند: آنچه را گفتي، غلط بود و يهوديان هم اشتباه كردند؛ خدا از آنچه شما به هم بافته ايد و كتابهاي آسماني را به دلخواه خود تحريف كرديد و بر خدا، زشت ترين دروغها را بسته ايد، منزه است؛اي كعب الااحبار! واي بر تو! سنگي را گمان كرده اي كه خداي بر او قرار گرفته بود! اين سخني است محال؛ سنگ نمي تواند احاطه بر جلال و عظمت او بنمايد؛ و هوايي كه ذكر كردي هرگز ممكن نيست كه محيط بر ذات احديت شده باشد. اگر سنگ و هوا با او بودند، پس بايستي آنها هم قديم باشند و ذات خداوند منزه است از اينكه به او اشاره بشود يا مكاني براي او فرض بشود، خدا را مكان نيست، او خالق همه مكانها و زمانهاست، خداي تعالي چنان نيست كه ملحدين و جاهلين گمان كرده اند، خداي متعال قبل از اينكه مكاني و زماني و هوايي در وجود باشد بوده است.

ذات باري تعالي، محيط بر همه اشياء است و كائنات را بدون فكر، حادث گردانيده است، اينكه مي گويم: خدا بود به جهت شناسانيدن بودن اوست، چون ذات خدا ما را بيان بخشيد كه او را به مردم بشناسانيم، چنانچه مي فرمايد: «خلق الانسان، علمه البيان»؛ [1] «خلق كرد انسان را و بدو بيان آموخت » و الا خداوند متعال از كون و مكان و زمان منزه و مبراست؛ خداوند مقتدر است بر هر چه اراده عليه او تعلق بگيرد آن را ايجاد مي فرمايد، خدا نوري را خلق نمود بدون ماده و مدت، و از آن نور، ايجاد ظلمت نمود بدو ماده و مدت از لا شي ء؛

يعني هيچ چيز. خدا قادر است كه ظلمت را از لا شيي ء ايجاد نمايد و بالاخره خداي تعالي ياقوتي از نور خلق كرد كه بزرگي آن مثل بزرگي و عظمت و غلظت آسمانها و زمينهاي هفتگانه بود، سپس نظر هيبت به آن ياقوت نمود،آبي لرزان گرديد و تا قيامت لرزان است، بعد عرش را از نور ياقوتي آفريد و بر آن آب قرار داد، و از براي عرش دوازده هزار لغت قرار داد كه به آن لغتها خداي را تسبيح مي نمايند كه هر لغتي به دوازده هزار لغت، تسبيح مي كنند كه هيچ يك از لغتها به ديگري شباهت ندارند و اين قول خداي تعالي است: «و كان عرشه علي الماء ليبلوكم» «عرش او بر آب بود تا بيازمايد شما را» [2] .

اي كعب! واي بر تو، اگر بنا بر قول تو كه دريا آب دهان خدا باشد، چگونه آن سنگ خدا را بر مي گيرد، و چگونه آن هوا محيط به خدا مي شود؟

عمر بن خطاب خنديد و از روي استهزاء به كعب الاحبار گفت: اي كعب! اين است علم و حقيقت كه ابوالحسن مي گويد، نه آن مزخرفاتي كه تو بر هم بافتي! زنده نمانم در زماني كه در آن وقت ابوالحسن را نبينم». [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره الرحمن، آيه3 و 4.

[2] هود آيه72.

[3] بحارالانوار،ج-8 قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام، ص-311 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص102.

جوان قانون شكن

روزي علي عليه السلام در شدت گرما بيرون از منزل بود سعد پسر قيس حضرت را ديد و پرسيد:

يا اميرالمؤمنين! در اين گرماي شديد چرا از خانه بيرون آمديد؟ فرمود:

براي اينكه ستمديده اي را ياري كنم،

يا سوخته دلي را پناه دهم. در اين ميان زني در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام عليه السلام ايستاد و گفت:

يا اميرالمؤمنين شوهرم به من ستم مي كند و قسم ياد كرده است مرا بزند. حضرت با شنيدن اين سخن سر فرو افكند و لحظه اي فكر كرد، سپس سر برداشت و فرمود:

نه به خدا قسم! بدون تأخير بايد حق مظلوم گرفته شود!

اين سخن را گفت و پرسيد:

منزلت كجاست؟

زن منزلش را نشان داد.حضرت همراه زن حركت كرد تا در خانه او رسيد.

علي عليه السلام در جلوي درب خانه ايستاد و با صداي بلند سلام كرد. جواني با پيراهن رنگين از خانه بيرون آمد حضرت به وي فرمود:

از خدا بترس! تو همسرت را ترسانيده اي و او را از منزلت بيرون كرده اي.

جوان در كمال خشم و بي ادبانه گفت:

كار همسر من به شما چه ارتباطي دارد: «والله لاحرقنها بالنار لكلامك؛ به خدا سوگند به خاطر اين سخن شما او را آتش خواهم زد!» علي عليه السلام از حرفهايي جوان بي ادب و قانون شكن سخت برآشفت! شمشير از غلاف كشيد و فرمود:من تو را امر به معروف و نهي از منكر مي كنم، فرمان الهي را ابلاغ مي كنم، حال تو به من تمرد كرده از فرمان الهي سرپيچي مي كني؟ توبه كن والا تو را مي كشم.در اين فاصله كه بين حضرت و آن جوان سخن رد و بدل مي شد، افرادي كه از آنجا عبور مي كردند محضر امام عليه السلام رسيدند و به عنوان اميرالمؤمنين عليه السلام سلام مي كردند و از ايشان خواستار عفو جوان بودند.

جوان كه حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسري مي كند، به

خود آمد و با كمال شرمندگي سر را به طرف دست علي عليه السلام فرود آورد و گفت:

يا اميرالمؤمنين از خطاي من درگذر، از فرمانت اطاعت مي كنم و حداكثر تواضع را درباره همسرم رعايت خواهم نمود. حضرت شمشير را در نيام فرو برد و از تقصيرات جوان گذشت و امر كرد داخل منزل خود شود و به زن توصيه كرد كه با همسرت طوري رفتار كن كه چنين رفتار خشني پيش نيايد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج40 ،ص_113 داستانهاي بحارالانوار ج1 ص43.

جمجمه انوشيروان سخن مي گويد

به امام علي عليه السلام خبر رسيد معاويه تصميم دارد با لشكر مجهز به سرزمين هاي اسلامي حمله كند.

علي عليه السلام براي سركوبي دشمنان از كوفه بيرون آمد و با سپاه مجهز به سوي صفين حركت كردند. در سر راه به شهر مدائن (پايتخت پادشاهان ساساني) رسيدند و وارد كاخ كسري شدند.

حضرت پس از اداي نماز با گروهي از يارانش مشغول گشتن ويرانه هاي كاخ انوشيروان شدند و به هر قسمت كاخ كه مي رسيدند كارهايي را كه در آنجا انجام شده بود به يارانش توضيح مي دادند به طوري كه باعث تعجب اصحاب مي شد و عاقبت يكي از آنان گفت:

يا اميرالمؤمنين! آنچنان وضع كاخ را توضيح مي دهيد گويا شما مدتها اينجا زندگي كرده ايد!

در آن لحظات كه ويرانه هاي كاخها و تالارها را تماشا مي كردند، ناگاه علي عليه السلام جمجمه اي پوسيده را در گوشه خرابه ديد، به يكي از يارانش فرمود:او را برداشته همراه من بيا!

سپس علي عليه السلام بر ايوان كاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتي آوردند و مقداري آب در طشت ريختند و به آورنده جمجمه فرمود: آن را در طشت بگذار. وي

هم جمجمه را در ميان طشت گذاشت.

آنگاه علي عليه السلام خطاب به جمجمه فرمود:

اي جمجمه! تو را قسم مي دهم! بگو من كيستم و تو كيستي؟

جمجمه با بيان رسا گفت:

تو اميرالمؤمنين، سرور جانشينان و رهبر پرهيزگاران هستي و من بنده اي از بندگان خدا هستم.

علي عليه السلام پرسيد:

حالت چگونه است؟

جواب داد:

يا اميرالمؤمنين! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زير دستان مهر و محبت داشتم،راضي نبودم كسي در حكومت من ستم ببيند، ولي در دين مجوسي (آتش پرستي) به سر مي بردم. هنگامي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به دنيا آمد كاخ من شكافي برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من خواستم اسلام را بپذيرم ولي زرق و برق سلطنت مرا از ايمان و اسلام بازداشت و اكنون پشيمانم.

اي كاش كه من هم ايمان مي آوردم و اينك از بهشت محروم هستم و در عين حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم در امانم.

واي به حالم! اگر ايمان مي آوردم من هم با تو بودم. اي اميرالمؤمنين و اي بزرگ خاندان پيامبر!

سخنان جمجمه پوسيده انوشيروان به قدري دل سوز بود كه همه حاضران تحت تأثير قرار گرفته با صداي بلند گريستند. [1] .

اميد است ما نيز پيش از فرا رسيدن مرگ در فكر نجات خويشتن باشيم.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 41 ص_24 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص56.

جاذبه علي دربار معاويه را تسخير كرد

روزي يكي از دوستان اميرالمؤمنين «ضرار بن ضمره» گذرش به دربار معاويه افتاد، معاويه از اوصاف و رفتار علي سؤال كرد: ضرار گفت: من علي را ديدم كه نور ايمان از جوانب او پدايدار مي گشت، و از زبانش علم و حكمت مي باريد! هر چه مي گفت، حقيقت بود... معاويه!

شبي او را ديدم در تاريكي مي نالد، اشك مي ريزد، در حالي كه محاسن صورتش را به دست گرفته بود مي گفت: دنيا! مرا فريب مده! مدت تو كم است، عيش و نوشت پست و بي ارزش است، در كمي تو حساب و در زيادي تو عذاب است!! من تو را سه طلاقه كرده ام، ديگر حق رجوع نداري، آه از طولاني بودن سفر و كمي توشه! معاويه! من در فراق او مي سوزم و مانند مادري هستم كه فرزندش را در آغوشش سر ببرند!!

معاويه چون اوصاف علي را شنيد شروع به گريه كرد و همه ياران و دار و دسته اش به گريه افتادند. [1] .

همين معاويه در روزهاي جنگ صفين به سر مي برد، و مشغول نبرد خونين با مولاي متقيان بود، ديگر رمقي در كالبد سپاه شام باقي نمانده بود، معاويه با عمروعاص به مشورت پرداخت؛ عمروعاص گفت:

«يا معاوية! لست مثله، هو يقاتلك علي امر و انت تقاتله علي غيره، انت تريد البقاء وهو يريد الفناء...»

اي معاويه! بدان كه تو همانند علي عليه السلام نيستي! او با تو براي پيشرفت دين اسلام مي جنگد، در حالي كه تو براي دين نمي جنگي، تو مي خواهي به لذائذ دنيا برسي، در صورتي كه علي شهادت طلب و عاشق لقاي الهي است. [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] «فلما سمع ذلك معاوية بكي و بكي الحاضرون.» بحارالانوار ج41 ص15 و 120 و ج33 ص 275 سفينة البحار ج2 ص657.

[2] شرح ابن ابي الحديد ج2 ص.210 نقل از آفتاب ولايت ص178.

جمال و شمايل امام علي

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه دوست دارد به هيبت اسرافيل، رتبه ميكائيل، جلالت جبرئيل، سازگاري آدم، خداترسي نوح، دوستي

ابراهيم، اندوه يعقوب، جمال يوسف، مناجات موسي، صبر ايوب، زهد يحيي، سنت يونس، پرهيز عيسي و حب و خوي محمد بنگرد، بايد به علي بنگرد، بايد به علي بنگرد كه نود خصلت از خصلتهاي انبيا در اوست و همه را خداوند در او جمع كرده و براي احدي غير او جمع نكرده است. [1] .

علامه شيخ عبدالرحمن صفوري شافعي گويد: آن حضرت ميان قامت بود، چشماني سياه و درشت و روي زيبايي چون ماه شب چهارده و شكمي بزرگ داشت كه بالاي آن گنجينه علم و زير آن جاي غذا بود، محاسن شريفش پرپشت، موي سرش كم پشت، گردنش چون تنگ سيم فام بود؛ خداوند از او و مادرش و برادرانش جعفر و عقيل و عموهايش حمزه و عباس خشنود باد. [2] .

ابن منظور گويد: در حديث ابن عباس رحمة الله آمده كه: علي، اميرمؤمنان، به ماه تابان و شير دمان و نهر خروشان و فصل نوبهار مي ماند؛ نور و پرتوش به ماه، شجاعت و دلاوريش به شير، جود و سخايش به نهر، و خرمي و حيائش به نوبهار مانند بود. [3] .

و نيز گويد: در حديث ابن عباس رحمة الله آمده: من زيباتر از شرصه علي عليه السلام نديدم. شرصه يا شرصه ريختن موي دو طرف پيشاني از جلو سر است.علامه محمد بن طلحه شافعي گويد: آن حضرت سبزه و گندمگون، درشت چشم و ميان قامت بود، شكمي بزرگ و محاسني بلند و پرپشت داشت، موي جلو سرش ريخته بود و موهاي سر و صورتش سپيد گشته بود، هيچ يك از عالمان او را به خضاب كردن توصيف ننموده جز سودة بن حنظله كه گفته است:

من علي را ديدم كه موي صورتش رنگين بود، و غير او چنين نقل نكرده است، شايد آن حضرت خضاب مي كرده، سپس آن را ترك كرده است.

خبرگزاران گفته، بينندگان ديده، در كتابهاي نويسندگان نوشته و بر زبان گويندگان جاري است كه از صفات ويژه آن حضرت كه به قامت او راست آمده «الانزع البطين» است تا آنجا كه به صورت نام خاص حضرتش درآمده است.

و از جمله چيزهايي كه در معناي اين دو صفت گوشها را مي نوازد و براي شنونده لذيذتر از غذاي مطبوع براي گرسنه به جان آمده و امنيت براي دل هراسان است آن كه: آن حضرت چون تحت تربيت مستقيم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داشت و از راه و روش او پيروي مي نمود و شبانه روز گوش به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود و جامه پيروي او را به تن داشت و همه كوشش و توجه خود را در پيروي آن حضرت به كار مي برد و خلاصه بنا به گفته «هر كسي را از رفيقش بشناس» آيينه تمام نماي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، خداوند او را جاني پاكيزه بخشيد كه از انوار منتشر در آفاق نبوت در او تابيد و با صفايي كه داشت صورت همه خويهاي پسنديده و كرامتهاي اخلاقي را در خود منعكس كرد، و با داشتن نوري چنين از نزديك شدن به كدورت كفر و ناخالصي و ستيز نفاق پاك ماند، و بدان پاكيزگي از ظلمات شرك و آلودگيهاي دروغ و افترا به كلي جدا افتاد، و از همين رو نخستين كس از مردان

بود كه بي ترديد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد، و عشق به شكستن بتها و مجسمه ها و پاك كردن مسجد الحرام از بتها و خدايان باطل و نمودهاي شك و گمراهي در او جان گرفت (و از همين رو او را «انزع» يعني بركنده از شرك خواندند)...

و به جهت همراهي مداوم با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خداوند پيوسته بر علم او مي افزود تا آنجا كه - به نقل ترمذي در كتاب صحيح خود- رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق او فرمود: من شهر علمم و علي دروازه آن است. و آن حضرت با علم سرشار خود قضاياي سخت و وقايع مشكل و احكام پيچيده را حل و فصل مي نمود.

در هر علمي اثري از او به چشم مي خورد و در هر حكمتي كه خداوند به او بخشيده بود به ديده همگان آمد او را بطين خواندند، زيرا بطين به كسي مي گويند كه شكمي بزرگ و پر داشته باشد، و چون درون آن حضرت سرشار از علم و حكمت بود و انواع و اقسام علم و حكمت حكم غذاي او را داشت به اين اعتبار او را بطين يعني سرشار از علم و حكمت خواندند، مانند كسي كه شكمش از غذاي جسماني پر است او را بطين گويند.

آري اين نام براي حضرتش بدين اعتبار است و اين همان معنايي است كه راويان رهبر و ره يافته به زبان قلم نويسندگان اهدا نموده اند...

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: ص. و نظير آن در «روض الفائق» علامه شيخ شعيب حريفيشي، ص.291 و در كتاب

«الامام علي في الاحاديث النبوية» تأليف علامه سيد محمد ابراهيم موحد، ص221 چنين است: «و به خوي و جسم و شرف و كمال منزلت محمد بنگرد...».

[2] نزهة المجالس و منتخب النفائس:454.

[3] لسان العرب.216:14 ماده «حيا».

جوانمردي امام علي

ابن ابي الحديد گويد: در جنگ صفين هنگامي كه سپاه معاويه شريعه فرات را محاصره كردند و راه آب را بر آن حضرت بستند و سران شام به معاويه گفتند: بگذار همه از تشنگي بميرند چنانكه عثمان را تشنه كشتند، علي عليه السلام و يارانش از آنان خواستند كه راه آب را باز كنند، سپاه معاويه گفتند: نه، به خدا سوگند تو را قطره اي نمي دهيم تا از تشنگي بميري چنانكه عثمان لب تشنه جان سپرد. حضرت چون ديد ناگزير همه از تشنگي خواهند مرد، با ياران خود بر سپاه معاويه حملاتي پي در پي انجام داد تا پس از كشتاري فراوان كه سرها و دستها از بدن جدا شدند، آنان را از جاي خود دور كرد و خودشان بر آب دست يافتند و ياران معاويه در زمين خشك و بي آبي قرار گرفتند، ياران و شيعيان عرض كردند: اي امير مؤمنان، آب را از آنان دريغ دار چنانكه آنان دريغ داشتند و قطره اي آب به آنان مده و با تيغ عطش آنان را از پاي درآر و همه را دستگير كن كه ديگر نيازي به جنگ نيست. فرمود: نه، به خدا سوگند من با آنان مقابله به مثل نمي كنم، قسمتي از آب را براي آنان آزاد كنيد. زيرا كه لبه تيز تيغ ما براي آنان كافي است. [1] .

شاعر گويد:

ملكنا فكان العفو منا سجية فلما ملكتم سال بالدم أبطح فحسبكم

هذا التفاوت بيننا فكل اناء بالذي فيه ينضح

«چون ما بر شما دست يافتيم عفو و گذشت را پيشه ساختيم و چون شما بر ما دست يافتيد سرزمين حجاز از خون جاري شد».

«همين تفاوت ميان ما بس كه از هر كوزه همان برون تراود كه در اوست».

علامه دياربكري گويد: راويت است هنگامي كه علي عليه السلام عمرو بن عبدود را كشت لباس او را در نياورد؛ خواهر عمرو بر سر جنازه برادر حاضر شد، چون لباس را به تن او ديد گفت: همرزم كريمي او را به قتل رسانده است؛ آن گاه از قاتل وي پرسيد، گفتند: علي بن ابي طالب بوده. وي اين دو بيت را سرود:

لو كان قاتل عمرو غير قاتله لكنت أبكي عليه آخر الابد لكن قاتله من لايعاب به من كان يدعي قديما بيضة البلد

«اگر قاتل عمرو غير از اين قاتل (يعني علي عليه السلام) بود تا پايان روزگار بر او مي گريستم».

«اما قاتل او مردي است كه عيبي بر برادرم در كشته شدن به دست او نيست، كه او از قديم بزرگترين مرد ديار عرب بوده است». [2] و [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه23:1.

[2] تاريخ الخميس488:1.

[3] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص776-775.

جهاز مختصر

من برخاستم و زره را فروختم و پول آن را به خدمت آوردم و در دامنش ريختم.

حضرت از من نپرسيد كه چند درهم است و من نيز چيزي نگفتم. سپس د بلال را صدا زد و مشتي از آن درهمها را به او داد و فرمود: با اين پول براي فاطمه عطريات تهيه كن.

بعد با هر دو دست خود مشتي را برگرفتو به ابوبكر داد و

فرمود: از لباس و اثاث منزل آنچه مورد نياز است خريداري كن. عمار ياسر و تني چند از اصحاب را هم همراه او روانه كرد. آنها وارد بازار شدند و هر يك چيزي زا مي پسنديد و ضروري مي دانست، به ابوبكر نشان مي داد و با موافقت او مي خريد. از چيزهايي كه آن روز خريدند:

پيراهني به بهاي هفت درهم و جارقدي به چهار درهم، قطيفه مشكي بافت خيبر، تخت خوابي بافته از برگ خرما. دو تشك كه از كتان مصري رويه شده بود كه يكي از ليف خرما و ديگري را از پشم گوسفند پر كرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از علف اذخر (گياه مخصوصي است در مكه) پر شده بود. و پرده اي پبشمين و يك قطعه حصير، بافت هجر (مركز بحرين آن زمان) و آسياب دستي و كاسه اي براي دوشيدن شير و مشمي براي آب و ابريقي قير اندود و سبويي بزرگ و سيز رنگ و تعدادي كوزه گلي.

اشياء خريداري شده را نزد رسول الله (ص) آوردند. حضرت همين طور كه جهاز دخترش را مي ديد و آن ها را بررسي و ورنداز مي نمود گفت: خدا به اهل بيت بركت دهد.

قال علي (ع):... قال رسول الله (ص) قم فبع الدرع، فقمت فبعته و اخذت الثمن و دخلت علي رسول الله (ص) فسكبت الدرهم في ححره فلم يسالني كم هي؟ و لا انا اخبرته ثم قبض قبضه و دعا بلالا فاعطاه فقال: ابتعغ لفاطمه طيبا، ثم قبض رسول الله (ص) من الدراهم بكلتا يديه فاعطاه ابابكر و قال: ابتع لفاطمه ما يصلحها من ثياب و اثاث البيت و اردفه بعمار بن ياسر و بعده من اصحابه.

فحضروا السوق فكانوا يعترضون الشي مما يصلح فلا يشترونه حتي يعرضوه علي ابي بكر فان استصلحه اشتروه.

فكان مما اشتروه: قميص بسبعه دراهم و خمار باربعه دراهم و قطيفه سودا خيبريه و سرير مزمل بشريط و فراشين من خيش مصر حشو احدهما ليف و حشو الاخر من صوف و اربع مرافق من ادم الطائف حشوها اذخر و ستر من صوف و حصير هجري و رحي لليد و مخضب من نحاس و سقا من ادم و قعب للبن و شن للما و مطهره مزفته و جره خضرا و كيزان خزف.

حتي اذا استكمل الشرا حمل ابوبكر بعض المتاع و حمل اصحاب رسول الله (ص) الذين كانوا معه الباقي فلما عرض المتاع علي رسول الله (ص) جعل يقلبه بيده و يقول: بارك الله الاهل البيت. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 94.

جشن عروسي

يك ماه گذشت و من هر صبح و شام به مسجد مي رفتم و با پيامبر خدا(ص) نماز مي گزاردم و به منزل باز مي گشتم. اما در اين مدت صحبتي از فاطمه به ميان نيامد. تا اينكه همسران رسول خدا(ص) به من گفتند: آيا نمي خواهي كه ما با رسول خدا(ص) سخن بگوييم و درباره انتقال زهرا به خانه شوهر، با حضرتش گفتگو كنيم؟

گفتم: آري چنين كنيد.

آنها نزد پيامبر خدا(ص) رفتند، و از آن ميان ام ايمن گفت: اي فرستاده خدا! اگر خديجه زنده بود چشمانش به جشن عروسي فاطمه روشن مي شد. چه خوب است شما فاطمه را به خانه شوهر بفرستيد تا هم ديده زهرا به جمال شويش روشن گردد و سر و ساماني بگيرد و هم ما از اين پيوند فرخنده شادمان گرديم؟ اتفاقا

علي هم چنين خواسته است.

پيغمبر فرمود: پس چرا علي چيزي نگفت؟ ما منتظر بوديم تا او خود همسرش را بخواهد.

من گفتم: اي رسول خدا(ص)! شرم مانع من بود.

پس رو به زنان خود كرد و فرمود: چه كساني اينجا حاضرند؟

ام سلمه گفت: من و زينب و فلاني و فلاني...

فرمود: پس هم اكنون حجره اي براي دختر و پسر عمويم آماده كنيد. ام سلمه پرسيد: كدام حجره؟ فرمود: حجره خودت مناسبتر است. به زنها هم فرمود كه برخيزند و مقدمات جشن عروسي را آماده كنند.

قال علي (ع):... فاقمت قعد ذلك شهرا اصلي مع رسول الله (ص) و ارجع الي منزلي و لا اذكر شيئا من امر فاطمه ثم قلن ازواج رسول الله (ص) الا نطلب لك من رسول الله (ص) دخول فاطمه عليك؟ فقلت افعلن، فدخلن عليه فقالت ام ايمن: يا رسول الله (ص)! لو ان خديجه باقيه لقرت عينها بزفاف فاطمه و ان عليا يريد اهله، فقر عين فاطمه ببعلها و اجمع شملها و قر عيوننا بذلك.

فقال: فما بال علي لايطلب مني زوجته؟ فقد كنا نتوقع ذلك منه...

فقلت: الحياه يمنعني يا رسول الله.

فالتفت الي النسا فقال: من ههنا؟ فقالت ام سلمه: انا ام سلمه و هذه زينب و هذه فلانه و فلانه، فقال رسول الله (ص) هيئوا لابنتي و ابن عمي في حجري بيتا.

فقالت ام سلمه: في الي حجره يا رسول الله (ص)؟ فقال رسول الله (ص): في حجرتك و امر نساه ان يزين و يصلحن من شانها.... [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 85.

جاي خالي پدر

وقتي ابوبكر بر فراز منبر رسول خدا(ص) نشسته بود، كودكي خردسال از زير منبر، به پرخاش او پرداخت و

گفت: از منبر پدرم فرود آي.

ابوبكر براي اينكه حفظ موقعيت كرده باشد و خود را در انظار نبازد،

سخن كودك را تصديق كرد و گفت: آري همين طور است اين تمنبر جد توست اما در باطن از حرف حسن رنجيد و در فرصتي كه به همراه رفيقش خدمت امير مومنان مي رسد، ضمن گلايه هايي چند، از اين سخن حسن ياد مي كند و آن را به رخ حضرت مي كشد. و رفيقش هم اضافه مي كند: اين تو هستي كه فرزندانت را تحريك مي كني و آنان راوا مي داري تا در انظار مردم ابوبكر را تحقير كنند!.

حضرت در پاسخ آنان فرمود:

... شما خود مي دايند و مردم نيز آگاهند كه فرزندم حسن چه بسا، هنگامي كه جدش در نماز بد، صفوف جماعت را مي شكافت و خود را به وي مي رسانيد و در همان حال كه پيامبر خدا(ص) در سجده بود بر پشت او سوار مي شد و رسول گرامي با نهادن يك دست بر پشت طفل و نهادن دستي ديگر بر زانوي خود، بر مي خاست، و با همين وضع نماز را به پايان مي برد.

و نيز مي دانيد و مردم مدينه فراموش نكرده اند، ساعاتي را كه پيامبر خدا(ص) بر فراز منبر سخن مي گفت، و حسن از در كه وارد مي شد به جانب پدر مي دويد و از پله هاي منبر بالا مي رفت و بر دوش جدشت مي نشست و بر گردن او سوار مي شد و پاها را بر سيه مبارك او آويزان مي كرد طوري كه درخشندگي خلخال پاي او از دور به چشم مي خورد و پيامبر همچنان سخن مي گفت و خطبه مي خواند.

(شما خود انصاف دهيد) كودكي كه تا اين پايه به جدش مهر و انس داشته طبيعي

است كه مشاهده جاي خالي پدر و نشستن ديگري بر جاي او، برايش دشورا و گران باشد. به خدا قسم من هرگز به او نياموخته ام كه چنين بگويد، و كار او به دستور من نبوده است....

قال علي (ع):... و اما احسنابني فقد تعلمان و يعلم اهل المدينه انه كان يتخطي الصفوف حتي ياتي النبي و هو ساجد فيركب ظهره فيقوم النبي و يده علي ظهر الحسن و الاخري علي ركبته حتي يتم الصلاه....

ثم قال: و تعلمان و يعلم اهل المدينه ان الحسن كان يسعي الي النبي و يركب علي رقبته و يدلي الحسن دجليه علي صدر النبي حتي يري بريق خلخاليه من اقصي المسجد و النبي يخطب و لايزال علي رقبته حتي يفرغ النبي من خطبته و الحسن علي رقبته، فلما راي الصبي علي منبر ابيه عيره شق عليه ذلك، و الله ما امرته بذلك و لافعله عن امري.... [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرائع، ج 1، ص 223؛ بحار، ج 43، ص 205.

جبرئيل در عيادت پيامبر

جبرئيل، فرشته وحي، در اوقات معيني بر رسول خدا(ص) فرود مي آمد و از وي ديدار مي نمود... در روزهاي بيماري، اين ديدار تا دو نوبت در شبانه روز هم مي رسيد.

در يكي از اين ديدارها بو كه من، حضور جبرئيل را در محضر شريف رسول خدا(ص)احساس نمودم.

پيامبر خدا(ص) به جز من از همه كساني كه آنجا بودند، خواست كه منزل را ترك گويند. و چون منزل از جمعيت خالي شد، گفتگوي او و جبرئيل به شرح زير آغاز شد:جبرئيل: اي محمد! خدايت سلام رسانده و از تو احوالپرسي و دلجويي كرده است- هر چند او خود بر احوال بندگان آگاهتر است!

پيغمبر(ص):

نشانه هاي مرگ را در خود مي بينم.

جبرئيل: مژده باد بر تو! (زود است كه) اراده خداوندي در حق تو به منتهاي كرامت و بزرگواري رسد و زمان وصل و لقاي او فراهم آيد.

پيغمبر(ص): (لحظاتي پيش) فرشته مرگ آمده بود و اجازه ورود خواست، به او خوش آمد گفتم و داخل شد. از او مهلتي خواستم تا آمدن تو كارش را به تاءخير اندازد.جبرئيل: اي محمد! پروردگارت به ديدار تو بسي مشتاق است تاكنون سابقه نداشته است كه فرشته مرگ از كسي رخصت گرفته باشد و پس از تو نيز از احدي اجازه نخواهد گرفت.

پيغمبر(ص): جبرئيل! تو نزد من بمان، و تا آمدن او (فرشته مرگ) مرا تنها مگذار.

قال علي (ع):... فان جبرئيل نيزل علي النبي في مرضه الذي قبض فيه في كل يوم و في كل ليله....

... انه نزل عليه في الوقت الذي كان ينزل فيه فعرفنا حسه فقال علي فيخرج من كان في البيت غيري. فقال له جبرئيل: يا محمد! ان ربك يقرئك السلام و يسالك و هو اعلم بك كيف تجدك؟ فقال له انبي اجدني ميتا، قال له جبرئيل: يا محمد! ابشر فان الله انما اراد ان يبلغك بما تجد ما اعدلك من الكرامه.قال له النبي: ان ملك الموت استاذن علي فاذنت له فدخل و اسبيظرته مجيئك.فقال له يا محمد! ان ربك اليك مشتاق. فما استاذن ملك الموت علي احد قبلك و لايستاذن علي احد بعدك. فقال النبي: لاتبرح يا جبرئيل حتي يعود.... [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 530 و 532؛ كشف الغمّه، ج 11، ص 18.

جنگ بدر

روز هفدهم، يا نوزدهم رمضان، سال دوم هجرت، غزوه بدر روي داد.

شمار سپاهيان اسلام،

بالغ بر سيصد و سيزده نفر بودند كه براي سواري فقط دو اسب و هفتاد شتر داشتند.

عده سپاهيان دشمن، نهصد و پنجاه مرد جنگي كه ششصد نفر آنان زره پوش بودند و صد است همراه داشتند. در اين جنگ نوع اشراف و مهتران قريش شركت داشتند رسول خدا(ص) به ياران خويش فرمود: هذه مكه قد القت اليكم افلاذ كبدها؛ اين مكه است كه جگر گوشه هاي خويش را جلوي شما افكنده است.

پس از نبرد تن به تن كه ميان شش نفر از پيشتازان قريش رخ داد، دو سپاه به جان هم افتادند و پس از جنگي سخت نتيجه به شكست دشمن و پيروزي سپاه اسلام انجاميد. در اين جنگ هفتاد نفر از مردان قريش به دست مسلمانان كشته شدند. بيش از نيمي از كشتگان بدر، يعني 36 نفر به دست تواناي علي به هلاكت رسيدند و در نيم ديگر كه به وسيله ساير مسلمين و امداد فرشتگان بوده است، آن حضرت سهيم بوده است.

پس از پايان جنگ به دستور رسول خدا(ص) كشتگان قريش را ميان چاه بدر افكندند. آنگاه رسول خدا بر سر چاه ايستاد و گفت، اي به چاه افتادگان! اي عتبه، اي شيبه، اي اميه، اي ابوجهل و همه را يك به يك نام برد شما بد خويشاني براي پيامبر خدا (ص) بوديد. مردم مرا راستگو دانستند و شما دروغگو، مردم مرا پناه دادند و شما مرا بيرون كرديد.مردم مرا ياري كردند و شما به جنگ با من برخاستيد. سپس گفت: آيا آنچه را پروردگار به شما وعده داده بود حق يافتند؟ من آنچه را پروردگارم وعده كرده بود حق يافتم.

بعضي از صحابه گفتند:

اي فرستاده خدا! آيا با لاشه هاي مردگان سخن مي گويي؟!فرمود: شما گفتار مرا از ايشان بهتر نمي شنويد. چيزي كه هست، آنها از پاسخ دادن عاجزند و گرنه آنچه را گفتم شنيدند و دانستند كه وعده پروردگارشان حق است.

گذشته از كشتگان، هفتاد نفر از مردان قريش نيز به دست مسلمانان اسير گشتند كه 68 نفر ايشان با پرداخت سربها آزاد شدند.... تفصيل اين قضايا را از كتاب تاريخ پيامبر اسلام (ص 235 294) پي مي گيريد.

1- شب پيش از جنگ بدر، جناب خضر را در خواب ديدم. از او خواستم دعايي به من بياموزد كه وسيله نصرت و پيروزي بر دشمنان و مشركان گردد.

پس گفت: بگو، يا هو، يا من لا هو الا هو.

همين كه صبح شد به محضر رسول خدا (ص) شرفياب شدم و خواب شب گذشته را برايش باز گفتم.

فرمود: علي! اسم اعظم را به تو آموخته اند.

اين دعا در روز بدر پيوسته ورد زبانم بود.

2- ما در حالي جنگ بدر را اداره كرديم كه غير از مقدار هيچ يك از ما صاحب اسب نبود. آن شب تمامي اصحاب و مسلمانان در خواب بودند، غير از رسول مكرم كه در زير درختي با تمام قامت ايستاده بو و تا صبح يا نماز خواند و يا دعا كرد.

3- در روز بدر، لختي با سپاه دشمن جنگيدم. سپس نزد رسول خدا(ص) باز گشتم تا ببينم او چه مي كند؟ پس ديدم آن حضرت سر بر خاك نهاده و در حال سجده مي گويد: يا حي يا قيوم....

دوباره به ميدان بازگشتم و لحظاتي را به نبرد پرداختم. سپس نزد رسول خدا (ص) آمدم، ديدم هنوز در سجده است و همان ذكر شريف

را بر لب دارد. اين وضع همچنان ادامه داشت، تا آنكه خداي متعال فتح و پيروزي را نصيب او گردانيد.

4- در جنگ بدر، من از تهور بي باكي قريش شگفت زده شدم. (و اين در حالي بود كه) وليد بن عتبه را كشته بودم و عمويم حمزه، عتبه را به هلاكت رسانده بود و من در كشتن شيبه (فرزند ديگر عتبه) سهيم بودم.

هنگامي كه حنظله بن ابي سفيان بر من حمله ور شد، به او مهلت ندادم و با يك و با يك ضربت كه بر سر او فرود آوردم، چشمانش از حدقه بيرون افتاد و نقش بر زمين شد و در دم جان سپرد.

5- در روز بدر پس از آنكه آفتاب بالا آمد و همه جا روشن شد، و نبرد بين ما و سپاه دشمن بالا گرفت و صف ما با صف دشمن در هم آميخت (طوري كه دوست و دشمن قابل شناسايي نبود) من به منظور تعقيب و دست يافتن بر مردي از سپاه خصم از معركه خارج شدم. در اين بين چشمانم به سعد بن خيثمه افتاد كه با تني از مشركان در جنگ و ستيز بود. نبرد بين آن دو در حالي صورت مي گرفت كه هر دو بر فراز تپه اي از ريگ و شن قرار داشتند. اما ديري نپاييد كه سعد، با زخم تيغ حريف از پاي درآمد و شهيد شد.

مشرك فاتح كه سر تا پا در حصاري از آهن و پوششي از زره و سوار بر اسب بود،همين كه مرا ديد، شناخت و از اسب به زير آمد و مرا به نام صدا زد و گفت:اي پسر ابوطالب! پيش

آي تا با هم به نبرد پردازيم.

من به جانب او رفتم و او نيز به پيش آمد.

من به سبب آنكه قامتم (نسبت به او) كوتاهتر بود و از طرف ديگر او در بلندي قرار داشت، خود را به عقب كشيدم تا از يك تساوي نسبي برخوردار باشيم.

آن بيچاره اين حركت مرا بر ترس و فرار حمل نموده بود. از اين رو گفت:

اي پسر ابوطالب! آيا فرار مي كني؟

گفتم: دور شده به زودي باز مي گردد (ترجمه مثلي است كه در حديث آمده).

وقتي كه من جاي پاي خود را محكم مي كردم و بر خود مسلط و آماده كارزار مي شدم،او ضربتي بر من حواله كرد كه با سپر آن را دفع كردم. شمشير او در سپر گير كرد و در حالي كه براي رهايي تلاش مي كرد، من ضربتي بر كتف او فرود آوردم كه از شدت و سنگيني آن به لرزه در آمد و زره اش از هم گسست.

من پنداشتم كه از سوزش زخم آن ضربت، كار او تمام شده است. ناگاه برق شمشيري از پشت سرم ظاهر شد. من به سرعت سر خود را پايين كشيدم و آن شمشير فرود آمد و چنان با سر آن مشرك اصابت كرد كه جمجمه او را همراه كلاه خودش به هوا پرتاب كرد و گفت:

بگير (اي مشرك) منم فرزند عبدالمطلب.

ديدم ضارب، عمويم حمزه و مقتول هم طعيمه بن عدي است.

1- عن اميرالمومنين قال: رايت الخضر في المنام قبل بدر بليله فقلت له: علمني شيئا انصر به علي الاعدا. فقال: قل يا هو يا من لا هو الا هو فلما اصبحت قصصتها علي رسول الله (ص) فقال لي: يا علي! علمت الاسم الاعظم.

و كان علي لساني يوم بدر. [1] .

2- عن علي بن ابي طالب: لقد حضرنا بدرا و ما فينا فارس غير المقداد بن الاسود و لقد دايتنا ليله بدر و ما فينا الا من نام، غير رسول الله (ص) فانه كان منتصبا في اصل شحره يصل فيها و يدعو حتي الصباح. [2] .

3- ... لما كان يوم بدر، قاتلت شيئا من قتال ثم جئت الي رسول الله (ص) انظر ما صنع؟ فادا هو ساجد يقول: يا حي يا قيوم. ثم رجعت فقاتلت ثم جئت فادا هو ساجد يقول ذلك، ففتح الله عليه. [3] .

4- ... لقد تعجبت يوم بدر جراه القوم و قد قتلت الوليد بن عتبه و قتل حمزه عتبه و شركته في قتل شيبه اذ اقبل الي حنظله بن ابي سفيان فلما دنا مني ضربته حربه بالسيف فسالت عيناه و لزم لارض قتيلا. [4] .

5- اني يومئذ بعد ما متع النهار و نحن و المشركون قد اختلطت صفوفنا و صفوفهم؛ خرجت في اثر رجل منهم فاذا رجل من المشركين علي كثيب رمل و سعد بن خيثمه و هما يقتلان حتي قتل المشرك سعدا و المشرك في الحديد و كان فارسا فاقتحم عن فرسه فعرفني و هو معلم فناداني: هلم يا بن ابي طالب الي البراز! فعطفت عليه فانحط الي مقبلا و كنت رجلا قصيرا فانحططت راجعا لكي ينزل الي كرهت ان يعلوني فقال: يا ابن ابي طالب! فررت؟ فقلت: قريب مفر ابن الشترا. فلما استقرت قدماي و ثبت اقبل فلما دنا مني ضربني فاتقيت بالدرقه فوقع سيفه فلحج فضربته علي عاتقه وهو دارع فارتعش و لقد قط سيفي درعه فظننت ان سيفي سيقتله

فاذا بريق سيف من ورائي فطاطات راسي و وقع السيف فاطن قحف راسه بالبيضه و هو يقول: خذها و انا ابن عبدالمطلب فالتفت فاذا هو حمزه عمي المقتول طعيمه بن عدي. [5] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 3، ص 282.222- ارشاد، ج 1، ص 73؛ بحار، ج 19، ص 279.

[2] العمده،ص 363.

[3] ارشاد، ج 1، ص 75؛ بحار، ج 19، ص 280.

[4] بحار، ج 19، ص 286.338- خصال، ص 417؛ بحار، ج 20، ص 243 و ج 38، ص 171؛ اختصاص، ص 160.

[5] بحار، ج 19، ص 338.

جنگ احد

روز هفتم شوال سال سوم هجري غزوه «احد» واقع شد. شمار سپاهيان اسلام در آغاز هزار نفر بود كه در ميدان جنگ به هفتصد نفر رسيد.

افراد دشمن سه هزار تن بود كه هفتصد نفر آنان از زره و تجهيزات لازم برخوردار بودند. شمار اسبها به دويست، و شتران به سه هزار بالغ مي شد.

هدف از اين جنگ، ايستادگي در برابر هجوم قريش بود كه به تلافي شكست بدر برپا كرده بودند، و نتيجه ي آن، پيروزي ظاهري دشمن و به جاي ماندن بيش از هفتاد شهيد از بزرگان مسلمين بود.

در آغاز، پيشرفت جنگ چنان بود كه پيروزي را براي مسلمين حتمي مي نمود؛ چه آنكه قريش با از دست دادن يازده تن از پرچمداران خود، آنهم در نخستين ساعات جنگ چنان به وحشت و اضطراب افتاده بودند كه همگي پا به فرار گذاشتند. و اگر دختر «علقمه» پرچم واژگون آنها را به دست نگرفته بود و مسلمانان تيرانداز نيز شكاف كوه را رها نمي كردند، پيروزي مسلمين قطعي بود. اما بدبختانه سپاه خصم

پس از فروپاشي، از نو سامان يافت و توصيه رسول گرامي صلي الله عليه و آله به تيراندازان كه به آنها فرموده بود:

«مبادا از جاي خود حركت كنيد. اگر ديديد كه ما نيز كشته مي شويم، شما به ياري ما نشتابيد و اگر پيروز هم شديم و به جمع غنايم پرداختيم، باز هم با ما شركت نكنيد... به فراموشي سپرده شد. در نتيجه سرنوشت جنگ به نفع كفار و مشركان رقم خورد.

در همين جنگ بود كه رسول گرامي را سنگباران كردند و دندان پيشين او را شكستند و چهره مباركش را مجروح ساختند كه خون بر گونه اش جاري شد. علي آب مي ريخت و فاطمه زخم پدر را شستشو مي داد. و چون خونريزي زيادتر مي شد فاطمه پاره حصيري را سوزاند و روي زخم گذاشت تا خون بند آمد. از حوادث دردناك اين غزوه، شهادت حمزه عموي پيامبر و كشته شدن حنظله غسيل الملائكه است.

در همين جنگ بود كه ابوسفيان فاتحانه و خرسند از نبرد، بانگ برداشت كه:جنگ و پيروزي به نوبت است. پيروزي امروز ما به تلافي شكست بدر است. رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: (اما تو اشتباه مي كني) ما و شما يكسان نيستيم؛ كشته هاي ما در بهشتند و كشته هاي شما در دوزخ. [1] .

1- ... مردم مكه نه تنها خود تا آخرين نفر بر ما هجوم آوردند، بلكه تمامي تيره هاي عرب چه هم پيمانان خود و چه كساني كه بر آنها نفوذ داشتند- را عليه ما بسيج كردند و سپاهي انبوه گرد آوردند. در اين لشكركشي بهانه قريش خونخواهي كشتگان بدر و جبران شكست گذشته بود.

پيامبر خدا(ص) كه توسط جبرئيل از نقشه شوم مشركان

آگاه گشته بود، با افراد خود در تنگه احد سنگر گرفت و همان جا را پايگاه و قرارگاه خود ساخت.مشركان پيش آمدند و يك باره بر ما تاختند. افرادي از مسلمين شهيد شدند و آنان كه باقي ماندند شكست خورده و پراكنده شدند. مهاجر و انصار همگي به سوي خانه هاي خود در مدينه گريختند و (به دروغ) قتل پيامبر خدا (ص) و يارانش را در شهر شهرت دادند و تنها با رسول خدا (ص) باقي ماندم.

لطف خدا شامل حال ما شد و پيشرفت مشركان متوقف شد. من آن روز كه پيشاپيش رسول خدا (ص) سپر بلا شده بودم و در دفاع از او پيكار مي نمودم، هفتاد و چند زخم و جراحت برداشتم. (در اين موقع حضرت آثار آن جراحات را بر جمع حاضر نشان داد). آن خدمتي از من سرزد كه ان شاءالله پاداش آن نزد پروردگارم محفوظ است.

2- در جنگ احد كه بر اثر سستي و آزمندي پاره اي از مسلمانان سرنوشت جنگ به نفع مشركان رقم خورد و فرصت طلايي از دست آنها ربوده شد و ميدان تاخت و تاز براي مشركان فراهم آمد شخصي كه اميه بن ابي خذيفه نام داشت، در حالي كه تا دندان مسلح بود و در پوششي از آهن مختفي بود و جز برق چشمانش جاي ديگري از بدنش آشكار نبود، به ميدان نبرد آمد.

او پيوسته رجز مي خواند و همآورد مي طلبيد و مي گفت:

امروز روز تلافي بدر است، (امروز روزي است كه شكست بدر جبران مي شود).

از ميان مسلمين كسي به مبارزه با وي به پا خاست. اما ديري نپاييد كه به زخم دشمن از پاي درآمد و شهيد شد.

من

آهنگ او كردم (و بر وي حمله بردم) و ضربتي بر سر او نواختم. اما از آنجا كه وي سر خود را با «كلاه خود» پوشيده بود و زير آن هم زره (مخصوص) به سر داشت، شمشير من اثر نكرد و چون او به علت بلندي قد بر من تسلط و برتري داشت، شمشيرش را به سوي من حواله كرد كه (خوشبختانه) در سپر نشست و در آن گير كرد. در اين حال كه زره او اندكي پس رفته بود (و زمينه مناسبي براي ضربه زدن فراهم شده بود) من از فرصت استفاده كردم و با يك ضربت هر دو پاي او را قطع كردم و او بر زمين افتاد.

اما آن گستاخ با همان حال، آنقدر تلاش كرد تا شمشيرش را از سپر رها ساخت و دوباره با من به زد و خورد پرداخت.

ديدم گودي زير بغل او آشكار است (و از پوشش زره بي بهره مانده است) با وارد ساختن يك ضربت در همان ناحيه او را از تلاش بيهوده آسوده ساختم.

3. شما را به خدا سوگند، آيا در ميان خود فردي جز من مي شناسيد كه آن نه مبارز تنومند، از تيره «بني عبدالدار» را- كه همگي از سران و پرچمداران قوم بودند- به خاك و خون كشيده باشد؟!

(آيا به ياد داريد) «صواب حبشي»، برده ي آن مقتولان را كه چگونه ديوانه وار و خشمگين به ميدان كارزار آمد و فرياد زد و گفت:

«من به انتقام سروران و دلاوراني كه از كف داده ام به قتل شخصي جز محمد خرسند نخواهم شد»؟!

چشمانش كاسه خون شده بود. دهانش كف آلود گشته بود. و شما (مردم)

وحشت زده از برابر او مي گريختيد. در اين حال من به مقابله و مبارزه با او به پا خاستم.

هنگامي كه صوأب به من نزديك مي شد گويي هيولايي جلو مي آمد! [2] .

نبرد بين ما آغاز شد. اما بيش از دو ضربت رد و بدل نشد. سرعت شمشير من چنان برق آسا بود كه در يك لحظه او را دو نيمه ساخت. تيغه ي شمشير بر تهيگاه و پهلوي وي اصابت كرد. قسمت پايين تنه او روي پاها بر زمين باقي ماند و بالا تنه او به جانبي افتاد و مسلمانان مي نگريستند و به او مي خنديدند!. [3] .

4. در بحبوحه ي جنگ «احد» شمشيرم دو نيمه شد. از ميدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده عرض كردم:

اي فرستاده ي خدا! انسان چاره اي ندارد جز اينكه با شمشير بجنگد و شمشير من شكست.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نگاهي به اطراف انداخت، چشمانش بر شاخه ي خشكيده ي نخلي افتاد كه در كناري افتاده بود. آن شاخه ي نخل را برگرفت و تكاني داد كه ناگهان به شمشير بدل شد و آن را به من داد؛ و اين همان شمشيري است كه ذوالفقار [4] نام گرفت. آن را بر كسي فرود نياوردم جز آنكه دو نيمه اش ساخت.

5. در هنگامه ي نبرد احد تيري به چشم «قتادة بن ربيع» اصابت كرد و آن را شكافت و تخم چشمش به گونه اش افتاد. با همان حال خود را به حضور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسانيد و تقاضاي شفا كرد....

رسول خدا صلي الله عليه و آله چشمش را گرفت و بر جاي خود نهاد و شفا يافت طوري

كه چشم مجروح، تيزبين تر از چشم ديگر گرديد.

6- در جنگ احد شانزده زخم عميق برداشتم كه از شدت جراحت چهار مورد آن نقش بر زمين شدم [5] هر بار مرد خوش صورتي كه گيسواني زيبا بر نرمه گوشهايش آويخته بود و بوي خوشي از او به مشام مي رسيد، بالاي سرم حاضر مي شد و بازوان مرا مي گرفت و از زمين بلند مي كرد و مي گفت:

برخيز و بر مشركان و دشمنان حمله بر؛ چه اينكه تو در طاعت خدا و رسول هستي و آن دو پيوسته از تو خشنودند.

هنگامي كه خدمت رسول خدا (ص) رسيدم، قصه آن مرد را باز گفتم. آن حضرت فرمود:علي! چشمانت روشن باد، او جبرئيل بوده است.

7- در روز احد كه مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراكنده گشتند و او را در ميان انبوه دشمن، يكه و تنها رها ساختند، آن روز من به قدري براي آن حضرت ناراحت و پريشان گشتم كه سابقه نداشت. حال من، حال كسي بو دكه بر نفس خود تسلط و اختياري نداشته باشد. پيش روي حضرت با دشمنان مهاجم مي جنگيدم و آنها را از اطراف وي پراكنده مي ساختم تا اينكه پس از گذشت لحظاتي به عقب باز گشتم تا از حال او خبر گيرم. اما هر چه جويا شدم خبري نيافتم (نگران شده) با خو گفتم، پيامبر خدا(ص) به كجا ممكن است رفته باشد؟! احتمال فرارا كه در حق وي منتفي است؛ معني ندارد كه رسول خدا (ص) از ميدان كارزار فرار كرده باشند. احتمال شهادت هم در بين نيست، چون اگر شهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مي شد. پس راهي جز اين باقي نمانده

كه او را به سوي آسمانها برده باشند (و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند) از شدت خشم و ناراحتي غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم: حال كه چنين است به تلافي فقدان او چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم.آنگاه خود را به درياي دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم. با فرار دشمن محوطه اي برابر ديد من باز شد؛ ناگهان ديدم رسول خدا(ص) با حال ضعف و بيهوشي نقش بر زمين افتاده است!

(معلوم شد كه او در تمام اين مدت زير دست و پاي دشمن بوده است) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم. نگاهي به من كرد و فرمود: علي! مردم چه كردند؟گفتم: به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خود گريختند.

در اين بين پيامبر خدا (ص) متوجه حمله گروهي از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش برند. فرمود: يا علي! آنان را از من دور كن.[6] .

من به جانب آنها حمله بردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك به سويي گريخت.سپس پيامبر خدا (ص) فرمود: علي! آيا صداي رضوان را كه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مي گويد مي شنوي؟! او هم اينك بانگ برداشته و مي گويد:

شمشيري جز شمشير علي نيست

و جوانمردي جز علي نيست

همان جا من خداي را سپاس گفتم و بر لطف و نعمتي كه به من عطا كرده است اشك شوق ريختم.

دوشنبه هفتم يا پانزدهم شوال، سال سوم هجرت، جنگ احد پايان پذيرفت و رسول خدا صلي الله عليه و آله

به مدينه بازگشت و شب يكشنبه را در مدينه بود و مسلمانان هم به معالجه و مداواي مجروحان خود پرداختند.

پيامبر چون نماز صبح روز يكشنبه را خواند؛ اطلاع يافت كه «لشكر ابوسفيان كه پس از پيروزي، روانه ي مكه شده بودند، هنگامي كه به سرزمين «روحاء» رسيدند، از كار خود پشيمان گشته و تصميم به مراجعت به مدينه و نابود كردن باقي مانده ي مسلمان گرفته اند». [7] .

8. اين خبر كه به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله رسيد فورا فرمان داد كه لشكر خسته و شكست خورده ي «احد»، خود را براي شركت در جنگ ديگري آماده كنند. اما به مردم اعلام كرد:

«فقط كساني حق شركت دارند كه ديروز در «احد» همراه بوده و از جنگ آسيب و جراحت برداشته اند». فراريها و منافقان كه قهرا سالم مانده بودند، حق همراهي نداشتند.

به اين ترتيب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و مجروحان ارتش اسلام حركت كردند و در محلي به نام «حمراء الاسد» (كه هشت ميل با مدينه فاصله داشت) رسيدند و اردو زدند.

انتشار اين خبر در ميان لشكر قريش موجي از رعب و وحشت ايجاد كرد، (خصوصا از اين مقاومت عجيب و شركت مجروحان در ميدان نبرد سخت به وحشت افتادند و شايد فكر مي كردند ارتش تازه نفسي از مدينه به آنها پيوسته است).

در اين بين لشكر قريش با مسافري كه عازم مدينه بود، مواجه مي گردند، اين مسافر «نعيم بن مسعود» از تيره اشجع بود. ابوسفيان به او گفت: حال كه تو آهنگ مدينه داري، راه خود را از جانب «حمراء الاسد» (يعني همان جايي كه ارتش اسلام اردو زده و

به تعقيب قريش پرداخته است) قرار ده و محمد صلي الله عليه و آله را بترسان و به او بگو «در راه كه مي آمدم، سپاه ابوسفيان را چنين و چنان ديدم، نيروهاي بسياري از تيره هاي مختلف عرب به آنها پيوسته اند و قدرتي فوق العاده تشكيل داده اند، خوب است كه بازگرديد و جان خود را به خطر نيندازيد، و تا مي تواني آنها را بترسان، اگر چنان كردي و آنها را از تعقيب ما بازداشتي، ده شتر جوان پاداش خواهي گرفت».

«نعيم به مسعود» پذيرفت و به حمراء الاسد آمد و آنچه مي خواست به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت، سپس ياران آن حضرت را مخاطب ساخت و گفت: «بامداد فردا با ارتشي روبرو خواهيد شد كه شما را ياراي برابري با آنها نيست پس حرف مرا بشنويد و به خيرخواهي من اعتماد كنيد و از راهي كه آمده ايد بازگرديد...».

همراهان حضرت پاسخ دادند: «خدا ما را كافي است و او بهترين حامي است» و تو نيز آگاه باش كه ما از آنها هيچ خوفي به دل نداريم.

اينجا بود كه اين آيه نازل گرديد: [8] .

«اينها كساني بودند كه جمعي از مردم (به حسب اين روايت نعيم بن مسعود) به آنها گفتند: «لشكر دشمن بسيج گشته و آماده حمله اند. از آنها بترسيد»، اما آنها نه تنها نترسيدند بلكه به عكس بر ايمانشان افزوده شد. و گفتند: خدا ما را كافي است و او بهترين حامي است...».

(پيامبر و همراهان، هر چه انتظار كشيدند، از حمله دشمن خبري نشد، شبها در پانصد محل آتش مي افروختند چنانكه شعله هاي آتش از مسافتهاي دور ديده مي شد و همهمه ي سپاهيان نيز از راه دور

شنيده مي شد. سرانجام رسول خدا صلي الله عليه و آله و همراهان پس از سه روز و يا به نقلي پنج روز توقف، به مدينه بازگشتند).

1. قال علي عليه السلام:... فان اهل مكة اقبلوا الينا علي بكرة ابيهم قد استحاشوا من يليهم من قبائل العرب و قريش طالبين بثار مشركي قريش في يوم بدر فهبط جبرئيل علي النبي فانباه بذلك فذهب النبي و عسكر باصحابه في سد احد و قبل المشركون الينا فحملوا علينا حمله رجل واحد. واستشهد من المسبين من استشهد و كان ممن بقي ما كان من الهزيمه و تقيت مع رسول الله (ص) و مضي المهاجرون و الانصار الي منازلهم من المدينه. كل يقول: قتل النبي و قتل اصحابه. ثم ضرب الله عزوجل وجوه المشركين و قد جرحت بين يدي رسول الله (ص) نيفا و سبعين جرحه. منها هذه و هذه ثم القي رداه و امريده علي جراحاته و كان مني في ذلك ما علي الله عزوجل ثوابه ان شاء الله. [9] .

2- ... لما كان يوم احد و جال الناس تلك الجوله اقبل اميه بن ابي حذيفه بن المغيره و هو دارع مقنع في الحديد ما يري منه الا عيناه و هو يقول: يوم بيوم بدر. فعرض له رجل من المسلمين فقتله اميه فصمدت به فضربته بالسيف علي هامته و عليه بيضه و تحت البيضه مغفر فنبا سيفي و كنت رجلا قصيرا فضربني بسيفه فاتقيت بالدرقه فلحج سيفه فضربته و كان درعه مشمره فقطعت رجليه فوقع و جعل يعالج سيفه حتي خلصه من الدقه و جعل يناوشني و هو بارك حتي نظرت الي فتق تحت ابطه فضربته فمات. [10] .

3- ...

نشدتكم بالله هل فيكم احد قتل من بني عبد الدار تسعه مبارزه كلهم ياخذ اللوا، ثم جا صواب الحبشي مولاهم و هو يقول: و الله لا اقتل بسادتي الا محمدا. قد ازبد شدقاه و احمرت عيناه فاتقيتموه وحدتم عنه و خرجت فلما اقبل كانه قبه مبينه فاختلف انا و هو ضربتين فقطعته بنصفين و بقيت رجلاه و عجزه و فخذاه قائمه علي الارض ينظر اليه المسلمون و يضحكون منه. [11] .

4- ... انقطع سيفي يوم احد، فرجعت الي رسول الله (ص) فقلت: ان المرا يقاتل بسيفه و قد انقطع سيفي، فنظر الي جريده نخل عتيفه يابسه مطروحه، فاخذها بيده ثم هزها فصارت سيفه ذاالفقار فناولنيه فما ضربت به احدا الا وقده بنصفين. [12] .

5- ... ان ابا قتاده بن ربعي كان رجلا صحيحا فلما ان كان يوم احد اصابته طعنه في عينه فبدرت حدقته فاخدهابيده ثم اتي بها الي النبي فقال يا رسول الله (ص) ان امراتي الان تبغضني فاخذها رسول الله (ص) من يده ثم وضعها مكانها فلم تك تعرف الا بفضل حسنها علي العين الاخري. [13] .

6- ... اصابني يوم احدست عشره ضربه سقطت الي الارض في اربع منهن فاتاني رجل حسن الوجه حسن اللمه طيب الريح فاخذ بضبعي فاقامني ثم قال: اقبل عليهم فانك في طاعه الله و طاعه رسول الله (ص) و هما عنك راضيان... فاتيت النبي فاخبرته فقال: يا علي اقر الله عينك ذاك جبرئيل. [14] .

7- ... لما انهزم الناس يوم احد عن رسول الله (ص) لحقني من الجزع عليه ما لم يلحقني قط و لم املك نفسي و كنت امامه اضرب بسيفي بين يديه فرجعت اطلبه فلم اره.

فقلت: ما كان رسول الله (ص) ليفر و ما رايته في القتلي؟ و اظنه رفع من بيننا الي السما، فكسرت جفن سيفي و قلت في نفسي: القاتلن به عنه حتي اقتل و حملت علي القوم فافرجوا عني و اذا انا برسول الله و ولا الدبر من العدو و اسلموك. فنظر النبي الي كتيبه قد اقبلت اليه فقال لي: رد عني يا علي! هذه الكتيبه؛ فحملت عليها اضربها بسيفي يمينا و شمالا حتي ولو الادبار.فقال النبي: اما تسمع يا علي مديحك في السما؟! ان ملكا يقال له رضوان ينادي:لا سيف الا ذوالفقار و لافتي الا علي... فبكيت سرورا و حمدت الله سبحانه و تعالي علي نعمته. [15] .

8.... أوحي الله تعالي الي رسول الله صلي الله عليه و آله أن اخرج في وقتك هذا لطلب قريش و لا تخرج معك من أصحابك الا من كانت به جراحة. فأعلمهم بذلك، فخرجوا معه علي ما كان بهم من الجراح حتي نزلوا منزلا يقال له «حمراء الاسد» و كانت قريش قد جذت السير فرقا. فلما بلغهم خروج رسول الله صلي الله عليه و آله في طلبهم خافوا فاستقبلهم رجل من «اشجع» يقال له «نعيم بن مسعود» يريد المدينة، فقال له ابوسفيان صخر بن حرب: يا نعيم هل لك أن أضمن لك عشر قلائص و تجعل طريقك علي «حمراء الاسد» فتخبر محمدا انه قد جاء مدد كثير من حلفائنا من العرب: كنانة و عشيرتهم و الاحابيش و تهول عليهم ما استطعت فلعلهم يرجعون عنا؟ فاجابه الي ذلك. و قصد «حمراء الاسد» فاخبر رسول الله صلي الله عليه و آله بذلك و قال: ان قريشا يصبحون بجمعهم الذي لا قوام لكم

به فاقبلوا نصيحتي و ارجعوا. فقال اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله: «حسبنا الله و نعم الوكيل» اعلم انا لا نبالي بهم. فانزل الله سبحانه علي رسوله: «الذين استجابوا لله و الرسول الي قوله: «و نعم الوكيل».... [16] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ پيامبر اسلام، ص 306.

[2] در روايت به «قبة مبنيه» يعني گنبد برافراشته تشبيه شده است.

[3] بخشي از سخنان آن حضرت است كه در روز شورا خطاب به نامزدهاي خلافت و ساير حضار ايراد فرمود.

[4] در خصوص شمشير حضرت روايات ديگري هم وارد شده است.

[5] رسول خدا(ص) به ام سليم و ام عطيه، دو بانويي كه در كار درمان مجروحان تلاش مي كردند، فرمود: زخمهاي علي را درمان كنيد. گفتند: ني شود، هر زخمي را كه مرهم مي گذاريم جاي ديگر از تن علي مي تركد.پيامبر خدا(ص) كه وضع را چنين ديد خودش دستي بر زخمهاي پيكر علي كشيد و در جا شفا يافت.(راه محمد، ج 1، ص 286).

[6] ابن ابي الحديد مي نويسد: دسته اي كه براي كشتن پيامبر خدا (ص) هجوم آودره بالغ بر پنجاه نفر بودند و علي در حالي كه پياده بود آنها را متفرق مي ساخت. اما آنها بزودي جمع مي شدند و از نو حمله مي كردند و هر بار علي آنها را پراكنده مي ساخت و اين كار بارها تكرار شد.

سپس جريان نزول جبرئيل يا رضوان را نقل مي كند و مي گويد: علاوه بر اين مطلب كه از نظر تاريخي مسلم است، من خود در برخي از نسخه هاي كتاب غزوات محمد بن اسحاق جريان فرود آمدن جبرئيل را ديده ام... حتي روزي از استاد خود، عبدلوهاب سكينه از صحت

آن پرسيدم. وي گفت اين خبر صحيح است.

به او گفتم: پس چرا مؤلفان صحاح ششگانه، از درج آن در كتابهايشان غفلت ورزيده اند؟

در پاسخ گفت: مگر همه روايات صحيح در صحاح ستّه گرد آمده است؟ خيلي از روايات صحيح داريم كه نويسندگان صحاح در جوامع خود نياورده اند. (شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 211).

[7] تاريخ پيامبر اسلام، ص 344.

[8] (الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل). سوره ي آل عمران (173:3).

[9] خصال، ص 416؛ اختصاص، ص 167: بحار، ج، 20، ص 69.

[10] شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 275.

[11] خصال، ص 668.

[12] بحار، ج 20، ص 78.

[13] احتجاج، ص 224.

[14] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 273؛ بحار، ج 20، ص 93.

[15] ارشاد، ج 1، ص 86؛ اعلام الوري، ج 1، ص 193؛ بحار، ج 20، ص 86.

[16] بحار، ج 20 ص 111.

جنگ خندق

جنگ خندق يا غزوه احزاب در شوال سال پنجم هجرت واقع شد. تعداد سپاهيان دشمن را تا بيست و چهار هزار نفر برشمرده اند، كه اين رقم از به هم پيوستن قبايل و تيره هاي مختلف عرب و يهوديان گرد آمده بود. همدستي قبايل و شركت گسترده ي آنها در اين نبرد، سبب شد كه جنگ خندق به جنگ احزاب هم شهرت يابد.

رسول خدا از اين لشكركشي باخبر شد و با اصحاب خود به مشورت پرداخت كه: آيا از مدينه بيرون روند و هر جا كه با دشمن برخورد كردند، همان جا با وي بجنگند، و يا اينكه در مدينه بمانند و پيرامون شهر

را خندق بكنند؟

پيشنهاد سلمان فارسي براي حفر خندق، به تصويب رسيد و رسول خدا صلي الله عليه و آله ارتش اسلام را كه سه هزار نفر مرد بودند در دامن كوه «سلع» قرار داد، چنانكه كوه در پشت سر آنان واقع شد. سپس كسي را در مدينه جانشين خود گذاشت و كار خندق را با شتاب آغاز كرد.

مسلمانان با كوشش فراوان دست به كار شدند و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شخصا كمك مي كرد و بيل و كلنگ مي زد و گاه توبره هاي خاك را بر دوش مي كشيد.

هر ناحيه اي از خندق به دسته اي از مسلمانان واگذار شده بود.

رسول گرامي در برنامه تقسيم كار، براي هر قبيله اي مساحتي معين فرمود و آنها موظف بودند مقداري را كه به ايشان واگذار شده است، بكنند. هر ده نفر مي بايست چهل ذراع حفر كنند.

سرانجام، كار حفر خندق با گذشت شش روز به پايان رسيد. البته بيشتر اطراف مدينه را بناهاي به هم پيوسته بود و راهي براي عبور و هجوم دشمن وجود نداشت و خندق فقط در همان قسمتي كنده مي شد كه امكان نفوذ و هجوم دشمن وجود داشت.

طول و عرض و عمق خندق بدرستي شخص نيست. اما بعضي از نويسندگان ارقامي تخمين زده اند؛ از جمله گفته اند:

طول خندق در حدود پنج و نيم كيلومتر و عرض آن ده متر و عمق آن پنج متر بوده است.

عبور از اين عرض و جهش با اين فاصله براي چابكترين اسبها هم غير ممكن مي نمايد، كاري كه عمرو بن عبدود كرد و توانست خود را به آن سوي خندق برساند،دست يافتن بر تنگنايي بود، كه از فاصله كمتري برخوردار بوده

است.از اين هشام نقل شده است كه:

مسلمانان روزه ابه كار حفر خندق سرگرم بودن و شبها به خانه هاي خود باز مي گشتند اما رسول خدا (ص) بر فراز يكي از تپه ها چادر زده بود و شبها را نيز در همانجا به سر مي برد.

با پايان يافتن حفر خندق، احزاب سر رسيدند. دريايي از دشمن دور تا دور مدينه را احاطه كرد. اينجا بود كه گرفتاري مسلمانان به نهايت رسيد و ترس و بيم شدت يافت و دل برخي پيروان نسبت به خدا و رسول او،

بد گمان شد و نفاق منافقان آشكار گشت:

كسي از آن ميان گفت:

محمد، ما را نويد مي داد كه گنجهاي خسرو و قيصر را به چنگ مي آوريم، اما امروز جراءت نمي كنيم كه براي قضاي حاجت بيرون رويم.

و كساني هم نزد او آمدند و گفتند: اي رسول خدا(ص)! خانه هاي ما در خطر دشمن است، رخصت دهيد تا به خانه هاي خود كه در بيرون مدينه است بازگرديم.محاصره دشمن، نزديك به يك ماه طول كشيد و در اين مدت جنگي رخ نداد جز آنكه از سوي دشمن گاه تيرهايي به جانب مسلمين پرتاب مي شد... تا آنكه عمر بن عبدود كه او را با هزار سوار برابر مي دانستند خود را به اين سوي خندق رسانيد و طي يك مبارزه تن به تن، به دست تواناي علي به هلاكت رسيدو با قتل او سرنوشت جنگ به نفع مسلمين تغيير كرد و مهاجمان با خواري و سرافكندگي بازگشتند. در اينجا بود كه رسول خدا(ص) فرمود: ضربه علي يوم الخندق افضل من عباده الثقلين؛ ضربت علي در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

و نيز فرمود: الان نغزوهم و

لايغزونا؛ اكنون ما به جنگ ايشان خواهيم رفت و ايشان به جنگ ما نخواهند آمد.

و نيز فرمود: برز الايمان كله الي الشرك كله؛ امروز تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ پيامبر اسلام، ص 378 به بعد؛ ارشاد، ج 1، ص 94- 109.

جوشش آب

در يكي از جنگها، رسول خدا(ص) با مشكل بي آبي مواجه شد. (حضرتش در حالي كه به سنگي اشاره مي كرد) به من فرمود: علي! برخيز و به جانب اين سنگ برو و بگو: من فرستاده رسول خدا(ص) هستم؛ از تو مي خواهم كه براي من از خود آب جاري سازي!

سوگند به خدايي كه وي را به پيامبري گرامي داشت، همين كه پيام آن حضرت را به آن سنگ رساندم ناگهان ديدم زايده هايي شبيه پستان گاو بر روي سنگ ظاهر شد و از همان زايده ها آب جريان يافت.

من بسرعت نزد رسول خدا(ص) آمدم و آنچه را واقع شده بود گزارش د كردم. حضرت فرمود: علي! برو از آن آب برگير. مردم هم آمدند و مشكها و ظرفهاي خود را پر كردند، پس از آنكه خود نوشيدند و وضو ساختند و چارپايانشان را سيراب ساختند و... اين فضيلتي بود كه خداوند عزوجل از ميان اصحاب، تنها مرا به آن مفتخر ساخت.

عن علي قال:... فان رسول الله (ص) كان في تعض الغزوات ففقد الما فقال لي: يا علي! قم الي هذه الصخره و قل: انا رسول رسول الله (ص)، انفجري لي ما والله الذي اكرمه بالنبوه لقد ابلغتها الرساله فاطلع منها مثل ثدي البقر فسال من كل ثدي منها ما فلما رايت ذلك اسرعت... فاخبرته فقال: انطلق

يا علي! فخذ من الما و جا القوم حتي ملووا قربهم و اداوتهم و سقوا دوابهم و شربوا و توضووا فخصني الله عزوجل بذلك. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 699.

جنگ جمل

افكار زنانه بر عايشه غلبه يافت و كينه ديرينه او را همچون كوره آهنگري بتافت؛ اگر از او مي خواستند تا آنچه را درباره من انجام دده است، با ديگري كند هرگز نمي پذيرفت و چنين نمي كرد....

آتش افروزان جنگ جمل به بهانه مكه از مدينه بيرون شدند. در حالي كه حرم و همسر رسول خدا(ص) را به اين سو و آن سو مي كشاندند؛ چنانكه كنيز را فروشندگان آن به اطراف مي كشانند.

او را با خود به بصره بردند، در حالي كه زنان خويش را در خانه هاي امن خود نشاندند. كسي را كه رسول خدا(ص) در خانه و پرده نگاه داشته بود و او را از چشم آن دو (طلحه و زبير) و چشمان ديگران باز داشته بود، به همگان نماياندند. آن هم به همراه لشكري كه يك تن از آنان نبود كه در طاعت من نباشد و دست مرا به ميل رغبت خود به بيعت نفشرده باشد.

آنها به فرمانگزار من در بصره و خزانه داران و مردمي جز آنان، يورش آوردند: بعضي را با زجر و سختي كشتند و بعضي را با مكر و نيرنگ از پا در آوردند.

به خدا سوگند، آنها، اگر از مسلمانان جز يك تن را به عمد بي آنكه جرمي مرتكب شده باشد- نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود؛ چه آنكه آنها همگي حاضر بودند و از هلاكت مسلماني بي گناه جلوگيري نكردند و با دست و زبان

به دفاع از وي برنخاستند.

(اين حال لشكري است كه تنها يك مسلمان توسط آنها كشته شده باشد) پس چگونه بر من روا نباشد كشتن لشكري كه به تعداد خود از جمع مسلمين كشته باشند؟!قال علي (ع): اما فانه فادركها راي النسا و ضغن غلا في صدرها كمر جل القين و لو دعيت لتنال من غيري ما اتت الي؛ لم تفعل. [1] .

... فخرجوا يجرون حرمه رسول الله (ص) كما تجر الامه عند شائها متوجهين بها الي البصره فحبسا نساهما في بيوتهما و ابرزا حبيس رسول الله (ص) لهما و لغير هما في جيش ما منهم رجل الا و قد اعطاني الطاعه و سمح لي بالبيعه طائعا غير مكره فقدموا علي عاملي بها و خزان بيت مال المسلمين و غيرهم من اهلها فقتلوا طائفه صبرا و طائفه غدرا.

فو الله لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله بلا جرم جره، لحل لي قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروه و لم يدفعوا عنه بلسان و لابيد، دع ما انهم قد فتلوا من المسلين مثل العده التي دخلوا بها عليهم.... [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه (صبحي صالح)،بخشي از خطبه 156.

[2] نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، خطبه 171.

جاي بهشت ها در روز قيامت

سه نفر از يهود به نامهاي كعب بن اشرف و مالك بن صيفي وحي بن اخطب نزد عمر آمده به او گفتند: در كتاب آسماني شما قرآن مجيد آمده: وجنة عرضها السموات والارض؛ [1] بهشتي كه وسعت و پهناوري آن به قدر آسمان ها و زمين هاست و در صورتي كه وسعت يك بهشت تمام آسمانها و زمينهاي هفتگانه را بگيرد پس بقيه بهشتها در روز قيامت كجا هستند؟

عمر

گفت: نمي دانم، در اين اثناء اميرالمومنين عليه السلام وارد گرديده به آنان فرمود: گفتگوي شما چيست؟ يهوديان سوال خود را مطرح كردند. حضرت امير عليه السلام به آنان فرمود: بگوييد وقتي كه شب مي شود روز به كجا مي رود؟

گفتند: خدا مي داند.

علي عليه السلام همين طور هم جاي بهشتها را خدا مي داند، و آنگاه آن حضرت عليه السلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمده و داستان را عرضه داشت و در همان حال آيه شريفه نازل گرديد:

فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون؛ [2] بپرسيد از دانشمندان اگر خودتان نمي دانيد. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] سوره آل عمران، آيه 133.

[2] سوره نحل، آيه 43. مناقب سروي قضاياه في حال حياه النبي صلي الله عليه و آله.

[3] توحيد، صدوق، باب 60، القضاء، حديث 3.

جو

هنگامي كه حضرت امير عليه السلام خواست به جنگ صفين رود، اين دعا را كه مشتمل بر چگونگي آفرينش آسمان و زمين و حكمت قرار دادن كوههاست انشاء فرمود: اللهم رب السقف المرفوع، والجو المكفوف، الذي جعلته مغيضا لليل والنهار....

بار خدايا! اي پروردگار آسمان بلند! و جو محفوظ از انتشار، كه قرار داده اي آن (جو) را محل فرو رفتن شب و روز... [1] شهرستاني در كتاب الهيئه والاسلام [2] آورده: منظور از جو مكفوف اين است كه جو با آن كه به خودي خود اقتضاي پراكندگي و انتشار دارد از آثار قدرت خداي تواناست كه آن را در جاي معيني نگهداري نموده است.

و نيز در شرح الذي جعلته مغيضا لليل و النهار مي گويد: كلمه مغيض به معناي جائي است كه آب را مي مكد و آن را به خود جذب مي نمايد، و گويا آن

حضرت (بطور استعاره) شب و روز را به معناي نور و تاريكي قرار داده و چنين فرموده: خدايا تو نور و ظلمت را در جو فرو برده اي و در اثر فرو رفتن نور در جو، شب به وجود آمده، و در اثر فرو رفتن تاريكي در جو روز پديد آمده است كه آن حضرت چنين فرض نموده كه هوا نور و ظلمت را مكيده و بلع مي نمايد و هم اكنون پس از گذشتن قرنهاي زيادي دانشمندان علم هيئت به وسيله آلات مجهز طيف نما و يا اسپكترسكوپ ديده اند كه جو بر اثر اقتضاء و احتياجش مقداري از نور را مي مكد و بقيه اش را براي ما بر مي گرداند. و حقا كه اين كشف علمي هزار در از علم و اسرار فيزيكي به روي آنها گشوده است. و ليكن باب مدينه العلم مقصودم علي عليه السلام است. بنابر روايات صحيحه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله هزار در از علم به او آموخته كه از هر دري هزار در گشوده مي شود، و بسا اين فرمايشات معجزه آسا از آثار و فروع اين درها بوده كه دانشمند محقق از آنها هزار در كشف مي كند، و به خدا سوگند كه كسي كه در سخنان نوراني آن حضرت عليه السلام دقت و تامل نمايد، در صورتي كه بر فنون فلسفه احاطه و تسلط داشته باشد چشمه هايي از حكمت و دانش به روي او مي جوشد، و به صدق گفتار آن كسي كه درباره آن حضرت عليه السلام گفته: كلام علي عليه السلام پائين تر از كلام خالق و برتر از كلام مخلوقين است پي مي برد.

-----------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 166.

[2] الهيئه والاسلام، ص

51.

جنگ و حماسه

هنگامي كه حضرت امير عليه السلام ياران خود را به نبرد با دشمن ترغيب مي نمود اين دستورات را به آنان گوشزد مي كرد:

زره داران را در پيش روي لشكر و جنگجويان بي سلاح را عقب لشكر قرار دهيد دندانهايتان را بر هم بفشاريد؛ زيرا كه آن سبب مي شود شمشيرها كمتر به سرتان كارگر شود؛ به هنگام پرتاب نيزه پيچ و خم بخوريد كه در اصابه نيزه به دشمن موثر است؛ نگاهتان را پايين بيندازيد كه دل را قوي و قلب را آرامتر مي كند؛ سر و صدا و هياهو نكنيد؛ زيرا متانت و وقار بيش از هر چيز ترس و هراس را برطرف مي سازد؛ پرچم خود را استوار نگهداشته و اطرافش را خالي نكنيد، و آن را به دست دليران سپاه و كساني كه خطرها را از شما دور مي كنند بسپاريد [1] آنان هستند كه اطراف پرچم را مي گيرند و از چهار جانب آن را نگهداري مي كنند، نه از آن عقب مي افتند كه تسليم دشمن شوند، و نه بر آن پيشي مي گيرند كه تنها بماند. [2] .

و نيز آن حضرت عليه السلام در بعض روزهاي صفين به ياران خود فرمود: ترس از خدا را شعار خود سازيد، و ثبات قدم و آرامش را پيشه كنيد دندانهايتان را بر هم بفشاريد كه شمشيرها را از سرتان دورتر مي كند، زره را با دقت در بركنيد، شمشيرها را در غلاف حركت دهيد، با گوشه چشم غضب آلود به دشمن نظر افكنيد، از هر طرف نيزه بپرانيد، با نوك شمشير زد و خورد كنيد اگر شمشيرتان نمي رسد با پيش رفتن آن را به دشمن برسانيد. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] يكي از

مصاديق اين فرمايش امام عليه السلام ربيعه بن مكدم از قبيله بن فراس است آورده اند كه: در سفري چند كجاوه از اهل و عائله اش همراهش بودند كه به تنهايي از آنها پاسداري مي نمود. در اين موقع دو اسب سوار از طايفه بني سليم متوجه او شده، يكي از آنان تيري به سوي او پرتاب نمود تير به قلب وي اصابت كرد. در اين هنگام ربيعه براي اين كه دشمن از اين حادثه آگاه نشود و به حريم او متعرض نگردد نيزه اش را در زمين فرو برد و در حالي كه بر زين نشسته بود به آن تكيه زد تا اين كه كجاوه ها به خانه هاي حي رسيدند، و بني سليم همچنان در پيشروي او ايستاده حركتي از خود نشان نمي دادند به تصور اين كه او زنده است، تا اينكه يكي از آنان متوجه شده به آنان گفت: به نظرم او مرده است؛ زيرا اصلا حركت نمي كند، پس تيري به جانب اسب او انداختند، و ناگهان اسب او از جا پريد و بدن بي جان ربيعه از بالاي زين بر زمين افتاد. (محمدتقي شوشتري).

[2] نهج البلاغه، خطبه 120.

[3] نهج البلاغه، خطبه 63.

جنايت سگ

علي عليه السلام جنايت روزانه سگ را موجب ضمان صاحب او مي دانست ولي گاز گرفتن او را در شب موجب ضمان نمي دانست. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب ج 10، ص 228، حديث 31.

جوان سفيه

جوان سفيه بايد نگهداري شود تا عاقل گردد. و نيز فرمود: شخص بدهكاري كه قرض خود را ادا نمي كند بايد حبس شود، و چنانچه افلاس او ثابت گردد او را آزاد مي كنند تا مالي به دست آورده و ديون خود را ادا نمايد. و كسي كه بدهيهاي خود را نمي دهد و طلبكارانش را سر مي دواند بايد زنداني شود، و آنگاه او را وادار مي كنند كه داراييش را به نسبت ديونش بين طلبكارانش تقسيم كند، و اگر امتناع ورزد امام اين كار را مي كند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب القضايا، باب 13، حديث 1.

جبران

گفتار خلافي از بشر بن عطارد به اميرالمومنين عليه السلام گزارش شد. امام شخصي را مامور دستگيري او نمود، مامور آن حضرت، بشر را در طايفه بني اسد يافت، در اين موقع نعيم بن دجاجه، بشر را فراري داد، اميرالمومنين عليه السلام دستور داد نعيم را دستگير كرده نزد آن حضرت ببرند، پس هنگامي كه نعيم را نزد امام آوردند به آن حضرت چنين گفت: همانا به خدا سوگند كه بودن با تو ذلت، و جدايي از تو موجب كفر است!

امام عليه السلام چون اين را شنيد به او فرمود: تو را بخشيدم؛ همانا خداي تعالي مي فرمايد: ادفع بالتي هي احسن السيئه؛ [1] بديها را به آنچه كه بهتر است دفع كن.

اما اين كه گفتي بودن با تو ذلت است گناهي است كه مرتكب شده اي، و اين كه گفتي جدايي از تو موجب كفر است حسنه اي است كه انجام داده اي و سبب جبران آن گناهت شد، پس او را آزاد نمود. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مومنون، آيه

95.

[2] فروع كافي، ج 7، ص 268، حديث 40.

جلوگيري از دو دفعه قصاص

مردي مرد ديگري را كشت ، برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد، عمر به وي دستور داد قاتل را بكشد، برادر مقتول قاتل را به قدري زد كه يقين كرد او را كشته است.

اولياي قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقي در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتي حالش خوب شد. برادر مقتول چون قاتل را ديد دوباره او را گرفت و گفت: تو قاتل برادر من هستي بايد تو را بكشم، مرد فرياد برآورد تو يك بار مرا كشته اي و حقي بر من نداري.

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولي نزاع ادامه يافت تا اين كه به نزد حضرت امير عليه السلام رفته و از او داوري خواستند. علي عليه السلام به قاتل فرمود: شتاب مكن، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وي فرمود: حكمي كه درباره آنان گفته اي صحيح نيست.

عمر گفت: پس حكمشان چيست؟

علي عليه السلام: ابتدا قاتل شكنجه هايي را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص مي گيرد و آنگاه برادر مقتول مي تواند او را بكشد.برادر مقتول با خود فكري كرد كه در اين صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرفنظر كرد. [1] .

و همين خبر را ابن شهر آشوب در مناقب با اندك اختلافي نقل كرده و در آخر آن مي گويد: عمر دست به دعا برداشت و گفت: سپاس خداي را، يا اباالحسن! شما خاندان رحمتيد، و آنگاه گفت: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي،

ج 7، ص 360 مناقب، سروي، ج 1، ص 497. تهذيب، ج 10، ص 278، حديث 1. من لا يحضر، ج 4، ص 128، حديث 14.

جنگ روميان

عمر درباره جنگ با روميان از حضرت اميرالمومنين عليه السلام نظريه خواست. آن حضرت به او فرمود: خداوند ضامن شده حوزه و حدود مسلمانان را نگهداري كند، و عيوب آنان را بپوشاند، و آن خدايي كه مسلمانان را زماني كه اندك بوده اند ياري نموده، زنده است، و هرگز نمي ميرد. تو اگر خودت به جانب دشمن حركت كني و در جنگ مغلوب گردي، براي شهرهاي دوردست مسلمانان پناهي نمي ماند (براي جلوگيري از فتنه و فساد). صلاح اين است كه مردي دلير و آزموده به طرف دشمن بفرستي و سپاهيانش را نيز از رزمندگان صبور و با استقامت و شكيبا و موعظه پذير انتخاب كني، پس اگر به ياري خداوند بر دشمن پيروز شدند و آرزوي تو برآورده شده و اگر شكست خوردند باز هم اهميتي ندارد؛ زيرا خودت به عنوان پناهگاه و پشتيبان مسلمانان زنده خواهي بود. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، در ضمن خطبه 130.

جرم عبيدالله پسر عمر

ابن ابي الحديد آورده: كنيز عبيدالله پسر عمر از عبيدالله به نزد عمر شكايت برد، و از عبيدالله با كنيه ابوعيسي ياد كرد، عمر از او پرسيد ابوعيسي كيست؟

كنيز: پسرت عبيدالله.عمر: واي بر تو! او را ابوعيسي مي خواني؟ و آنگاه عبيدالله را به نزد خود فراخوانده به او گفت: عجب كنيه خود را ابوعيسي گذاشته اي؟!

عبيدالله ترسيد وفزع بيتابي نمود و سپس عمر دست او را به دندان گاز گرفت و او را كتك زد و به وي گفت: واي بر تو! آيا عيسي را پدري هست؟ آيا كنيه هاي بيشمار عرب را نمي داني: ابوسلمه، ابوحنظله، ابوعرفطه، ابومره. و عادت عمر اين بود كه هرگاه بر يكي از افراد خانواده اش غضب مي كرد تا او

را به دندان گاز نمي گرفت خشمش فرو نمي نشست و دلش تشفي نمي يافت. [1] .

نكته:

كنيه ابومره كه عمر آن را نيز شمرده در شرع، مورد نهي قرار گرفته است چنانچه در كافي [2] در اين خصوص روايتي آمده است.

---------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3 ص 104.

[2] فروع كافي، ج 6، ص 21، ح 17.

جابر (ابو خالد)

جابر از تابعين و اهل كوفه است كه در جنگ نهروان اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام را همراهي كرد.

خطيب بغدادي، وي را از تابعين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از اهل كوفه ياد مي كند و مي نويسد: خالد فرزند جابر از پدرش نقل مي كند كه گفت: من در جنگ نهروان همراه امام عليه السلام بودم و همين كه امام عليه السلام چشمش به نهروانيان افتاد به اصحابش فرمود: از جنگ خودداري كنيد. ياران حضرت فرياد برآوردند كه ما بايد قصاص خون «عبداللَّه بن خبّاب» را - كه عامل حضرت در نهروان بود و به دست خوارج با همسر و فرزندِ در رحم همسرش كشته شده بود - بگيريم.

پس از جنگ حضرت علي عليه السلام فرمود: برگرديد مجدَّع (ذو الحويصره) را پيدا كنيد، دنبال جنازه او رفتند ولي وي را نيافتند، باز حضرت تأكيد كرد كه: برويد سراغ او كه به خدا سوگند نه من دروغ مي گويم و نه به من دروغ گفته شده است....

اصحاب جست و جو كردند و جسد او را از ميان كشته ها در وسط آب و گِل پيدا كردند كه يك دست او مانند پستان زن بود، هر وقت مي كشيدند، كشيده مي شد و هر وقت آن دست را رها مي كردند، جمع مي شد. حضرت چون جنازه

اين نهرواني را ديد فرياد زد:

اللَّه اكبر، و اللَّه لولا ان تبطروا لحدثتكم ما وعدكم اللَّه علي لسان نبيكم لمن قاتلهم؛

اللَّه اكبر، به خدا قسم اگر خيلي سرمست و مسرور نمي شديد، آنچه بر زبان پيامبرتان براي جنگ كنندگان با اينها جاري شده بود، براي شما حديث مي كردم. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 7، ص 236.

جابر بن عبدالله انصاري

جابر فرزند «عبداللَّه بن عمرو بن حرام انصاري» از طائفه خزرج و كنيه اش «ابو عبداللَّه» و به قولي «ابو عبدالرحمن» يا «ابو محمد» بوده و او يكي از بزرگان و اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و از ارادتمندان خاندان رسالت به شمار مي آيد.

مادرش نسيبه دختر ابوعبداللَّه (عبدالرحمان) عقبةبن عدي است. جابر در كودكي همراه پدرش در عقبه دوم در جمع هفتاد نفري خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله در مكه رسيدند و با حضرت بيعت كردند. [1] .

به نقل ذهبي، جابر 94 سال عمر كرد و در جنگ بدر هجده ساله بوده است. [2] .

جابر روي همان شخصيت اجتماعي و ايماني كه داشت، همواره مورد توجه بود و از كساني است كه روايات بسيار زيادي از او به يادگار مانده و در تمام جنگ هاي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز شركت داشته و در جنگ صفين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام با شاميان جنگيد، جابر از اصحابي است كه عمر طولاني كرد و سلام پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را به امام باقر عليه السلام كه در خردسالي بود، ابلاغ نمود و او اولين كسي بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام وارد كربلا شد و قبور شهداي

كربلا را به همراه عطيه زيارت نمود.

جابر سرانجام در سن 94 سالگي در سال 74 يا 77 هجري در حالي كه چشمانش را از دست داده بود در مدينه دار فاني را وداع گفت و حاكم مدينه «ابان بن عثمان» بر او نماز خواند. او آخرين صحابي از ميان اصحاب و شركت كنندگان در عقبه ثانيه بود كه از دنيا رفت. [3] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 1، ص 256؛ الاصابه، ج 1، ص 434؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

[2] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

[3] اسد الغابه، ج 1، ص 257؛ الاصابه، ج 1، ص 435؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 338.

جابر بن عمير انصاري

جابر بن عمير كه از اصحاب رسول اسلام صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد. [1] از ياران علي عليه السلام و از شاهدان صفّين نيز مي باشد.

نصر بن مزاحم از جابر بن عمير چنين نقل مي كند كه گفت: امير مؤمنان عليه السلام در «يوم الهرير» در هياهوي نبرد، رو به قبله كرد و دست هاي خود را بلند نمود و چنين ندا داد:

يا اللَّه، يارحمن [يارحيم] يا واحد [يا أحد] يا صمد يا اللَّه يا إله محمد، اللهم اليك نُقِلت الأقدام، و أفْضَت القلوب، و رُفِعت الأيدي... اللهم انّا نشكو اليك غيبة نبينا صلي الله عليه و آله، و كثرة عدوّنا، و تشتُّت أهوائِنا، «ربّنا افتح بينا و بينَ قومِنا بالحق و أنت خيرُ الفاتحين» سيروا علي بركة اللَّه؛

اي خداوند! اي مهربان [اي بخشاينده] اي يكتا [اي يگانه] اي بي نياز، اي خداي محمد، بارالها، گام ها به سوي تو برگردد و دل ها براي تو در سينه ها تپد

و دست ها به درگاه تو برآيد... بارالها ما از فقدان پيامبرمان و فزوني دشمنان و پراكندگي آرزوهايمان به تو شكايت مي كنيم. «پروردگارا، تو در نزاع بين ما و قوم ما به حق داوري كن و ما را فاتح گردان كه تو بهترين پيروزي دهنده اي.» بعد فرمود: به بركت و فضل خدا پيش رويد.... [2] .

از اين عبارتي كه ابن مزاحم در وقعة صفين از جابر بن عمير نقل كرده به خوبي معلوم مي شود اين صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام شركت داشته و از ياران حضرت بوده است.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 1، ص 259؛ رجال طوسي، ص 13، ش 10؛ تهذيب التهذيب، ج، ص 10.

[2] وقعة صفّين، ص 477.

جاريه بن زيد

ابن اثير و ابن حجر به نقل از ابن كلبي، جاريه را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار آورده اند و مي نويسند: وي در صفّين همراه اميرمؤمنان عليه السلام حضور داشت. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 1، ص 262؛ الاصابه، ج 1، ص 444.

جاريه بن قدامه سعدي

جاريه فرزند «قدامة بن مالك بن زهير تميمي سعدي» و كنيه اش «ابو ايوب» و به قولي «ابو قدامه» يا «ابو يزيد بصري» بود. [1] وي از ياران پاك طينت و شجاع پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و ياران وفادار امير مؤمنان علي عليه السلام بود كه در راه دين اسلام همواره ثابت قدم ماند.

شيخ طوسي و ديگران، وي را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام، و عموي «احنف بن قيس» و به قولي پسر عمويش مي دانند كه در شهر بصره ساكن بود. [2] و حديث معروفي نيز از او نقل شده است. [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: همان مدارك و نيز تهذيب التهذيب، ج 2، ص 20.

[2] رجال طوسي، ص 4، س 27 و ص 37، ش 13.

[3] رجال طوسي، ص 4، س 27 و ص 37، ش 13.

جاريه بن مثني

جاريه بن مثني از جمله ياران حضرت علي عليه السلام است كه در صفين حضور داشته است. نصر بن مزاحم نقل مي كند: موقعي كه بعضي سپاهيان معاويه در صفين مثل ذوالكلاع حميري دانست كه عمار ياسر در سپاه حضرت امير عليه السلام است، نسبت به حقانيت معاويه به ترديد افتاد و با ابونوح حميري كه از خويشاوندانش بود و در سپاهيان حضرت علي عليه السلام بود، به مشورت پرداخت كه به نزد عمرو عاص برود و او را متقاعد سازد كه با عمار ياسر ملاقات كند و در حقانيت حضرت علي عليه السلام به گفت و گو نشيند، عمرو عاص موافقت كرد كه ابو نوح حميري ترتيب اين ملاقات را بدهد لذا در حالي كه

شرحبيل فرزند ذو الكلاع، ابو نوح را مراقبت و همراهي مي كرد به خيمه هاي سپاه حضرت علي عليه السلام نزديك شد و به محضر عمار ياسر آمد كه با جمعي از يارانش نشسته بود. از جمله كساني كه در كنار عمار ياسر بودند: جارية بن مثني، هاشم مرقال، مالك اشتر، عبداللَّه بن حَجَل، خالد بن معمر و عبداللَّه بن عباس بودند. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفين، ص 330 و 337؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 8، ص 16 - 22.

جبر بن انس بن ابي زريق

ابن اثير، «جبر بن انس» را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از جنگ جويان بدر به شمار آورده و مي افزايد: او از قبيله بني زريق است كه به همراه حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين حضور داشته است، اما ابو نعيم و ابو موسي او را «جزء بن انس» ناميده اند. [1] .

ابن حجر وي را جبر بن انس مي داند و مي نويسد: جزء بن انس سلمي است و غير از جبر بن انس است و جبر از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و بدري است و در ركاب حضرت علي عليه السلام در صفين جنگيده است. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 1، ص 266.

[2] الاصابه، ج 1، ص 451.

جبله بن ثعلبه انصاري

ابن اثير «جبلة بن ثعلبه» را از حاضرين در جنگ بدر مي داند و از ابي رافع نقل مي كند: وي در جنگ صفّين نيز اميرالمؤمنين عليه السلام را ياري كرد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 1، ص 267؛ الاصابه، ج 1، ص 456.

جبله بن عطيه ذهلي (ابو عرفاء)

جبله فرزند عطيه ذهلي رقاشي كنيه اش ابو عرفه يا ابو عرفاء از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است [1] كه در جنگ صفين حضرت را ياري نمود و سرانجام پس از نبرد بسيار دلاورانه اي به فيض شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم در دلاوري ها و شهادت جبلة بن عطية از عمرو بن زبير چنين نقل مي كند كه گفت: خودم از «حضين بن منذر رقاشي» شنيدم كه مي گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام در آن روز (يكي از روزهاي سخت جنگ صفين پس از قتل ذوالكلاع از دلاوران سپاه معاويه) پرچم قبيله ربيعه را به من سپرد و فرمود: «باسم اللَّه سِرْ يا حضين، و اعلم أنّه لا تَخفِق علي رأسك رايةٌ مثلها أبداً، هذا رايةُ رسول اللَّه صلي الله عليه و آله؛ اي حضين در پناه نام خدا حركت كن و بدان كه هرگز پرچمي مانند اين پرچم بر فراز سرت به اهتزاز نيامده است؛ زيرا كه اين پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله است.» حضين مي گويد: ابو عرفاء جبلة بن عطيه ذهلي پيش من آمد و گفت: آيا موافقي پرچم خود را به من بدهي كه بر دوش گيرم و ثوابش براي من و شهرت و افتخار پرچم داري براي تو باشد؟ گفتم: اي عمو جان، مرا به شهرت بدون اجر و ثواب نيازي نيست. جبله گفت: در عين حال از اين كار هم بي نياز

نيستي، اينك لطف كن و پرچمت را ساعتي به من عاريه بده كه به زودي به تو بازمي گردد. در اين جا «حضين» مي گويد: من دانستم كه «جبله» براي شهادت در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام آماده شده است، و مي خواهد در راه خدا كشته شود. لذا به او گفتم: بسيار خوب اين پرچم را بگير، و هرگونه كه مي خواهي، عمل كن، جبله پرچم را به دست گرفت و به ياران خود چنين گفت: اي اهل اين پرچم! بدانيد كه كارهاي بهشت همگي ناگوار (و سنگين) و كارهاي جهنم همگي سبك (و پليد) است. كسي به بهشت راه نخواهد يافت مگر افراد صابر و شكيبا كه خود را در انجام فرايض و اوامر خداوند پايدار و كوشا هستند و هيچ يك از اوامر و فرايض خدا بر بندگان سخت تر از جهاد در راه او نيست و پاداش جهاد در راه خدا هم از همه عبادت ها برتر است. از اين رو، هنگامي كه ديديد من حمله كردم، شما نيز حمله كنيد، عجب از شما، آيا مگر شما مشتاق بهشت نيستيد؟ مگر دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد؟

پس از اين سخنان، ابو عرفا در حالي كه پرچم مرا در دست داشت به سپاه معاويه حمله كرد و يارانش نيز به دشمن حمله بردند و جنگ سختي به راه انداختند.

گروه ربيعه به همراه جبله به نبرد خويش ادامه دادند تا آن كه خوف و خشيتي در اردوگاه معاويه به وجود آوردند به طوري كه معاويه با عمرو عاص براي چاره جويي به گفت و گو پرداختند، اما سرانجام جبله در اين نبرد شربت شهادت نوشيد و به آرزوي خود رسيد و

روح مطهرش به ملكوت اعلي پيوست. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 12.

[2] ر. ك: وقعة صفّين، ص 304 و 305؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 239.

جبله بن عمرو ساعدي انصاري

ابن اثير و ديگران نوشته اند: «جبلة بن عمرو انصاري» برادر ابي مسعود عقبة بن عمرو انصاري، از اهالي مدينه و از فقيهان اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و از ياران امير مؤمنان عليه السلام است. او مردي شجاع و دلاور بود كه در جنگ صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و در سال 50 هجري با معاوية بن حديج در جنگ آفريقا شركت نمود و ساكن مصر گرديد. [1] .

جبله از نخستين كساني بود كه: به تخلفات عثمان بن عفان (خليفه سوم) اعتراض كرد و با سخناني تند و خشن، رفتار او را زير سؤال برد.

محمد تقي تستري از ثقفي نقل مي كند: روزي جبله به مسجد آمد و عثمان بالاي منبر صحبت مي كرد او را از منبر به صورت اعتراض پايين آورد. زيد بن ثابت و پسر عمويش «ابو اسيد ساعدي» از جبله خواستند دست از عثمان بردارد. جبله گفت: به خدا قسم دست بر نمي دارم؛ زيرا اگر از او اطاعت كنم، خدا را ملاقات خواهم كرد و خواهم گفت: «ربّنا إنّا أطعنا سادتَنا و كبرائنا فأضلُّونا السبيلا؛ پروردگارا ما بزرگان و شخصيت هايمان را اطاعت كرديم و آنها ما را به گمراهي راهنمايي كردند» لذا از عثمان دست بردار نيستم. [2] .

جبله، پس از قتل عثمان دل در گرو امير مؤمنان علي عليه السلام نهاد و جزو نخستين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله است

كه با حضرت بيعت كرد و از ياران باوفاي ايشان گرديد [3] و در جنگ صفين هم در ركاب حضرت جنگيد. [4] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 457؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 567.

[2] قاموس الرجال، ج 2، ص 568.

[3] رجال طوسي، ص 37، ش 9؛ الجمل، ص 106.

[4] اسد الغابه، ج 1، ص 269؛ الاصابه، ج 1، ص 457.

جبير بن حباب بن منذر انصاري

جبير فرزند حباب بن منذر، از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بود كه در جنگ صفين در ركاب اميرمؤمنان حضور داشت. هم چنين پدرش «حباب» نيز از اصحاب رسول گرامي اسلام بود. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 1، ص 270؛ الاصابه، ج 1، ص 460.

جرداء بنت سمير

جرداء دختر سمير، همسر «هرثمة بن سليم» از اهالي كوفه و جزو شيعيان اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود و در جنگ صفين آن حضرت را ياري نمود.

هرثمه مي گويد: من چون از صفين بازگشتم به همسرم «جرداء بنت سمير» كه از شيعيان علي بن ابي طالب بود، گفتم: آيا امام و مولايت ابوالحسن علي بن ابي طالب تو را به تعجب نمي آورد از اين كه تا وقتي وارد كربلا شديم مقداري از خاك آن را برداشت و بوييد و فرمود: «واي بر تو اي خاك! به زودي از ميان تو قومي محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند»؟ آيا علي علم به غيب دارد؟

جرداء كه زن با ايماني بود و به امامت علي بن ابي طالب عليه السلام اعتقاد راسخ داشت، به شوهر گفت: مرا واگذار اي مرد، همانا اميرالمؤمنين عليه السلام غير از حق چيزي نگفته است.

هرثمه مي گويد: ديري نگذشت كه واقعه عاشورا رخ داد. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين، ص 140.

جرير بن عبدالله بجلي

جرير بن عبداللَّه بن جابر بجلي [1] از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام است كه به «ابوعمرو» و نيز «ابوعبداللَّه» كنيه داشت. وي در ماه رمضان سال دهم هجري به حضور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شد و اسلام آورد و با حضرتش بيعت كرد. جرير مردي زيبا چهره و سفيدرو بود و پيامبر درباره او فرموده است: «كأنّ علي وجهه مَسحةَ ملك؛ گويي فرشته بر چهره اش دست كشيده است.»

وي كه از جانب عثمان بر همدان حاكم بود در ابتداي خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام اطاعت و فرمان برداري خود را اعلام كرد و در مقر فرمانداريش همدان

مردم را به اطاعت و بيعت از حضرت فرا خواند، و پس از جنگ جمل، حضرت او را عزل كرد و به كوفه فراخواند و نامه امام عليه السلام را براي معاويه به شام برد، اما عاقبت از حضرت و نيز از معاويه كناره گرفت و در جزيره و نواحي آن مقيم شد تا آن كه در شرات [2] به سال 54 هجري به روزگار حكومت ضحاك بن قيس بر كوفه درگذشت. [3] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بجلي منسوب به بجيله است، و بجيله نام قبيله اي است در يمن.

[2] شَرات نام كوهستاني در ناحيه عسفان و نام منطقه اي ميان دمشق و مدينه است.

[3] شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 118.

جرير بن كليب كندي

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

ابن حجر، وي را «جُري بن كليب نهدي» نام مي برد و مي نويسد: او از ثقات است و از علي بن ابي طالب عليه السلام و بشير بن خصاصيه نقل حديث كرده است. [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 16.

[2] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 44.

جريش سكوني

جريش، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه با حضرت در صفّين مجاهدت كرد. هم چنين وي شاعر بود و قصيده اي نيز در جنگ صفّين سرود. از اشعار او پيداست كه او مردي شجاع و دلاور بوده است، به چند بيت از اشعار او توجه كنيد.

معاوي ما أفلت إلّا بجرعةٍ

من الموتِ رُعْباً تحسبَ الشمسُ كَوكبا

نجوتَ و قد أدميت بالسَّوط بطنَه

أزوماً علي فأس اللجام مُشذَّبا

فلا تكفُرَنْهُ و أعلمَن أنّ مثلَها

إلي جنبها ما دارك الجري أوكبا

فان تفخروا يا بَني بُدَيل و هاشمِ

فنحنُ قَتلنا ذا الكلاع و حوشبا [1] .

- اي معاويه جز جرعه اي از شرنگ مرگ ننوشيده اي كه از ترس، خورشيد تابان را چون ستاره اي كوچك پنداري.

- از مرگ رستي و با تازيانه شكم (مركبت) را مجروح كردي و دهانه اسب بلند بالا را سخت كشيدي.

- آن را كتمان مكن و يقين بدان كه چنان واقعه اي هماره در ياد تو خواهد ماند.

- اگر شما افتخار مي كنيد كه دو فرزند بُديل را كشته ايد ما نيز در مقابل ذوالكلاع و حَوشب را كشته ايم.

- زير گرد و غبار با شمشيرهاي خود در برابرشان پايداري كرديم و هر چيز جز پايداري مذلت افزا بود.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 401.

جعاده بن سعد انصاري

طبق قولِ شيخ طوسي، «جعادة بن سعد» از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بود. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 7.

جعده بن هبيره مخزومي

شيخ طوسي، «جعدة بن هبيرة مخزومي» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي پسر خواهر اميرمؤمنان و مادرش «ام هاني بنت ابي طالب» است. [1] .

جعدة بن هبيره يكي از پنج قريشي است كه در خدمت حضرت امير عليه السلام بود، و وفاداري خود را تا پاي جان به ظهور رساند. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 14.

[2] رجال كشي، ص 63، ح 111.

جعيد همداني كوفي

شيخ طوسي، «جعيد همداني» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام با نام «جعده» و با نام «جعيد» او را نيز از اصحاب امام حسن، امام حسين عليهماالسلام به شمار آورده است. [1] .

و هم چنين او را با نام «جعيد همداني كوفي» از اصحاب امام سجاد عليه السلام به شمار آورده است. [2] .

برقي نيز وي را از اصحاب امير مؤمنان، امام حسن، امام حسين و امام سجاد عليهم السلام به شمار آورده است. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 5 و ص 67، ش 2 و ص 72، ش 7.

[2] همان، ص 86، ش 5.

[3] رجال برقي، ص 6 و معجم رجال الحديث، ج 4، ص 140.

جميل بن كعب ثعلبي

جميل بن كعب، از سادات ربيعه و از شيعيان و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ جمل و صفين در ركاب آن حضرت شركت داشت.

علامه محسن امين از مدايني نقل مي كند: هنگامي كه قواي معاويه، «جميل» را به اسارت گرفتند، او را نزد معاويه بردند. معاويه خطاب به وي گفت: خدا را شكر كه بالاخره به چنگ ما افتادي، آيا مگر تو نبودي كه در جنگ جمل، چنين گفتي و سرودي:

أصبحت الاُمة في أمرٍ عجب

و الملك مجموعٌ غداً لِمَن غلب

قد قلتُ قولاً صادقاً غير كذب

إنّ غداً تهلك أعلام العرب

- به راستي كه امت اسلام گرفتار امر عجبيبي شده است و سرانجام حكومت و خلافت از آن كسي خواهد شد كه در اين جنگ پيروز گردد.

- من اين سخنان را به گزاف نگفته ام و حتماً فردا جنگ، بزرگان عرب را در كام خود خواهد بلعيد. [1] .

وي در پاسخ معاويه گفت:

در اين مورد سخن مگو كه سخن گفتنت نيز مصيبت است. معاويه گفت: چرا مصيبت است؟ چه نعمتي بالاتر از اين كه خدا مرا بر مردي - علي عليه السلام - مسلط كرد كه فقط در ساعتي، جمع زيادي از بهترين ياران و اصحابم را به قتل رساند؟ پس از اين سخنان، معاويه دستور داد كه جميل را ببرند و گردنش را بزنند.

در اين لحظه جميل دست به دعا برداشت، معاويه با شنيدن دعاي وي گفت: خداوند تو را بكشد اي جميل، زيرا مرا نفرين كردي و در نفرينت زياده روي كردي و هم چنين مرا دعا نمودي و در دعايت نيز افراط كردي. سپس دستور داد كه او را آزاد كنند. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره معاويه از يادآوري اين شعر، احتمالاً اين بود كه جميل در «جنگ جمل» تصور مي كرد، هر كسي در اين جنگ پيروز شود، آينده براي او خواهد بود و حال آن كه درست برعكس شد؛ زيرا با اين كه علي عليه السلام در جمل و نهروان پيروز شد و در صفّين نيز در آستانه پيروزي بود، امابا تسلط يافتن معاويه بر «جميل بن كعب» سرانجام تصور جميل كاملاً غلط از آب درآمد.

[2] اعيان الشيعه، ج 4، ص 222.

جندب بن زهير ازدي (جندب الخير)

جندب بن زهير ازدي غامدي، معروف به جندب الخير [1] از بزرگان كوفه و از اصحاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است، و از آن حضرت و نيز از اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل حديث كرده است. [2] .

جندب، ايمان و وفاداري خود نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام را تا آن جا به منصه ظهور گذاشت كه در جنگ صفين در

ركاب آن حضرت جنگيد و در همان جنگ به درجه رفيع شهادت رسيد. [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] جندب الخير، به قولي همان كسي است كه در زمان حكومت «وليد بن عقبه» در كوفه مرد جادوگري را به قتل رساند و قول قوي تر آن است كه قاتل مرد جادوگر، «جندب بن كعب» بوده است. (اسد الغابه، ج 3، ص 303).

[2] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 325.

[3] اسد الغابه، ج 1، ص 303.

جندب بن عبدالله ازدي

جندب بن عبداللَّه ازدي يكي از ياران باوفاي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود. [1] او از جمله شيعياني است كه با امير مؤمنان عليه السلام بيعت كرد تا پاي جان از رهبري و امامت آن حضرت حمايت نمايد. [2] وي در هر سه جنگ زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام شركت نمود و در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد.

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 2.

[2] الجمل، ص 109.

جندب بن عفيف ازدي

هنگامي كه خبر غم انگيز حمله ناجوانمردانه «سفيان بن عوف غامدي» به شهر انبار و شهادت فرماندار آن ناحيه «حسان بن حسان بكري» و همراهانش به گوش امام عليه السلام رسيد، مردم كوفه را به جهاد و مقاتله با غارتگران دعوت نمود؛ اما مردم همه سكوت كردند و جوابي به امام عليه السلام ندادند. حضرت از مسجد بيرون آمد و مردم به همراهش بودند كه «جندب بن عفيف» دست برادرش را گرفت و آمد تا مقابل باب سُدّه بر زانوهاي خود نشست و گفت:

«اي اميرمؤمنان! امروز من و برادرم مصداق اين آيه شريفه هستيم: «قال رَبِّ إنّي لا أملِكُ الّا نفسِي و أخِي؛ [1] خداوندا! تو خود مي داني كه من براي ياري دينت كسي جز خود و برادرم را ندارم»؛ پس اي اميرمؤمنان ما را به هرچه مي خواهيد، فرمان دهيد كه به خدا قسم خود را به «سفيان» خواهيم رساند، اگرچه بين ما و او آتش ديرپا و زمين پر از خار و خاشاك باشد.»

اميرمؤمنان عليه السلام برايشان دعا كرد و سپس فرمود: «و اين تقعان مما اُريد؟ آخر از دست شما دو نفر چه كاري ساخته است؟». [2] .

البته بنا به قول ابراهيم ثقفي در «الغارات» كسي كه خود را

به امام عليه السلام عرضه كرد و اعلام وفاداري نمود، «حبيب بن عفيف» و برادرزاده اش «عبدالرحمن بن عبداللَّه بن عفيف» بوده است. [3] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مائده 5، آيه 25.

[2] ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 89؛ اعيان الشيعه، ج 4، ص 246؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 94.

[3] قاموس الرجال، ج 3، ص 94.

جندب بن كعب ازدي (اسدي)

جندب فرزند كعب ازدي و به قولي عبدي يا غامدي و به نقل ابوالفرج در «الاغاني»، «كعب اسدي» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران باوفاي اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الاصابه، ج 1، ص 511؛ الاغاني، ج 5، ص 156.

جويريه بن مسهر عبدي

وي از اصحاب امام علي عليه السلام و اعراب كوفه است [1] كه در برخي جنگ هاي حضرت حضور داشت. [2] .

جويريه بسيار مورد اطمينان و وثوق و علاقه مندي حضرت علي عليه السلام بود و از اصحاب سرّ آن حضرت به شمار مي آمد. روزي به او نگاه كرد و ندا كرد: «يا جويرية ألحق بي لا أباً لك، ألا تعلم أنّي أهواك و اُحبّك؟ اي جويريه! نزد من بيا، مگر نمي داني دلم هواي تو كرده و تو را دوست دارم.» بعد با نوك پا به جويريه زد و فرمود: «اموري را به تو مي گويم، تو آنها را حفظ كن.» و بدين ترتيب در اسرار امور با حضرت علي عليه السلام شريك شد و آگاه گرديد. [3] .

راوندي در «الخرائج و الجرائح» مي نويسد: روزي، اميرمؤمنان عليه السلام به جويريه فرمود: «لتعتلنّ إلي العَتل الزنيم و ليقطعنَّ يدك و رِجلك، ثم لَيصلُبَنَّك؛ اي جويريه! تو به دست مردي پست فطرت و فرومايه كشته خواهي شد، او ابتدا دست و پاي تو را قطع مي كند، سپس تو را به دار مي آويزد.» مدتي بعد كه زياد بن ابيه از طرف معاويه والي كوفه گرديد، وي را احضار كرد و دستور داد دست و پاي جويريه را قطع كردند و سپس او را به دار

كشيدند. [4] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 37، ش 4.

[2] رجال برقي، ص 5.

[3] قاموس الرجال، ج 2، ص 759.

[4] الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 202؛ قاموس الرجال، ج 2، ص 758.

چ

چگونگي تربيت كودك

بسياري از مردم فرزندان خود را بگونه اي تربيت مي كنند كه همانند آنها فكر كنند،زندگي كنند، و با آداب و رسوم خانواده و قبيله و فاميل هر چند بي ارزش آنها عادت كنند، و آنها را رعايت نمايند.

كه اگر جواني چنين نبود مي گويند:

تو فرزند ما نيستي!!

در صورتي كه امام علي عليه السلام در چگونگي تربيت فرزند بسيار واقع نگر بود و فرمود:

لا تُقْسِروا أَوْلادَكُمْ عَلي آدابِكُم، فَاِنَّهُم مَخْلوُقوُنَ لِزَمانٍ غَيْرِ زَمانِكُم

(فرزندان خود را بر آداب و رسوم خود مجبور نسازيد، زيرا آنان به روزگاري غير از روزگار شما تعلّق دارند) [1] .

چون انسان ها همواره در حال رشد و تكامل بوده، و نوع و سيستم زندگي، راههاي توليد و كشف واختراع و روابط اجتماعي در حال دگرگوني است.

ما بايد فرزندان خود را با واقعيّت ها آشنا كنيم،

تا در هر شرائطي، و در هر جامعه اي، حقيقت را درك كنند،

درست بيانديشند،

و واقع گرا باشند،

پس نبايد در قالب هاي ذهني از پيش تعيين شده قرار گيرند.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 20 ص 267.

چهار انگشتر

امام علي عليه السلام چهار انگشتر در دست شريف مي كرد:

1- انگشتري از ياقوت سرخ براي شرافت و بزرگواري

2- انگشتري از عقيق سرخ براي حرز و محفوظ ماندن

3- انگشتري از فيروزه، براي پيروزي و شادابي

4- انگشتري از آهن چيني براي قوّت بخشيدن به انگشت كه ديگران را از استفاده آن نهي مي فرمود. [1] .

مي بينيم با اينكه حضرت در لباس، ساده پوش است، امّا به انگشتر و انواع آن توجّه دارد.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق ص 86، و ناسخ التّواريخ ص712، و بحارالانوار ج9، و تذكرةالخواصّ ابن جوزي.

چطور شيعه شد

محدّت نوري اعلي(ع) اللّه مقامه نقل مي كند: در سال هزار و سيصد و هفده هجري قمري، يك خانواده سنّي در نجف اشرف به مذهب شيعه مشرف شدند. چون اين كار عجيب و استنثائي بود محدث نوري از رئيس خانواده خواست كه ماجرا را با قلم خودش بنويسد.

رئيس خانواده سيد عبدالحميد نام داشت. وي خطيب و قاري قرآن بود و در نجف اشرف كتابفروشي داشت. او ماجراي شيعه شدنش را چنين بيان كرد:روزي زن يكي از مُلايان به سردرد شديدي مبتلا گرديد، به طوري كه از خواب و خوراك افتاد و بعد از مدّتي بي خوابي، دو چشمش نيز كور شد. وقتي خانواده زن در درمان او درمانده و نااميد شدند به من مراجعه كرده و چاره اي خواستند من گفتم: بيماري او علاجي ندارد، مگر اينكه اميرالمؤمنين علي(ع)كه حلاّل مشكلات است كاري كند. شب وقتي حرم خلوت شد، او را به حرم ببريد و دست به دامن آقا علي(ع)شويد.

اتفاقا آن شب، درد زن كم شد و پس از چند شبانه روز بي خوابي به خواب عميقي فرو رفت. در عالم

خواب ديد كه مي خواهد وارد حرم آقا اميرالمؤمنين (ع) شود در اين حال فرد نوراني و روحاني به وي نزديك شد و فرمود: اي زن، راحت باش خوب مي شوي.

زن عرضكرد: آقا شما كي هستيد؟ او فرمود: من مهدي آل محمد (ص) هستم. زن از خواب بيدار شد، هنوز چشمانش نابينا بود ولي آرامشي عجيب يافته بود صبح چهارشنبه از خانواده اش خواست كه او را به وادي السلام به مقام حضرت مهدي عجل اللّه تعالي فرجه الشريف ببرند.

مادر، خواهر و بستگان وي او را به آنجا بردند. او در محراب نشست و شروع به گريه و زاري و استغاثه به حضرت بقية اللّه الاعظم عجل اللّه تعالي فرجه نمود به طوري كه بيهوش شد و از حال رفت.

در همان حال دو آقاي نوراني كه يكي از ايشان را قبلاً ديده بود، نزديكش آمد. يكي از آنان به او فرمود: راحت باش خداوند بتو شفا داد.

زن عرض كرد: آقا شما كي هستيد؟

آقا فرمود: من علي(ع) بن ابيطالب هستم و اين فرزندم مهدي است زن به هوش آمد متوجه شد كه بينا شده است و همه جا را مي بيند. از شادي فرياد كشيد مادر، شفا يافتم. او را شادي كنان به شهر آوردند پس از اين معجزه آن خانواده وعده ديگري از اهل تسنن به مذهب شيعه نائل گرديدند.

چون علي(ع) در مُلك هستي پادشاهي هست، نيست

در دو عالم غير از او مشگل گشائي هست، نيست

در رموز علم و حكمت جز شهنشاه نجف

عالمان را در شريعت مقتدائي هست، نيست

دوش ديدم رهروي مي گفت با وجد و نشاط

سالكان را غير حيدر رهنمائي هست، نيست

جز علي(ع) در گوشه ويرانه

در هنگام شب

بيكسان بينوا را هم نوائي هست، نيست

فاش مي گويم بعالم چون ولي ذوالكرم

زير اين نُه طاق گردون پارسائي هست، نيست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

چشم دشمنان كور

شيخ ابوتراب نهاوندي نقل كرده: خدمت شيخ طه عرب كه مرجع تقليد بود آمدند و گفتند: يك جواني از دنيا رفته، بيائيد به جنازه اش نماز بخوانيد، آقا به راه افتاد كه برجنازه او نماز بخواند، بعضي ها گفتند: اين جوان گنهكار است و همه از معصيتهاي او خبر دارند، آنقدر سعايت كردند كه آقا از خواندن نماز بر جنازه جوان معصيت پيشه پشيمان شد و شخص ديگري نماز خواند و دفنش كردند.

صبح فردا كه شاگردان براي درس آمدند، فرمود: جوان را كجا دفن كردند، گفتند در فلان قبرستان، فرمود: برويم من مي خواهم به قبرش نماز بخوانم، گفتند شما به خودش نماز نخوانديد حالا به قبرش مي خواهيد بخوانيد، گفت ديشب خوابش را ديدم چه جائي و چه مقامي داشت گفتم به من گفته بودند كه تو آدم بدي هستي چطور اينجا را به تو داده اند؟

گفت: وقت مرگ رختخوابم يك پارچه آتش شد، آب غسلم آتش بود، عذابم مي كردند. دو ملك مرا مي كشاندند و مي بردند به جائي كه عذاب كنند، در راه كه مي بردند سه نفر سوار مي رفتند يكي گفت: اينها را مي شناسي؟ گفتم: نه، گفت آنكه پيشاپيش همه مي رود آقا اميرالمؤمنين (ع) است آن دو نفر يكي آقا امام حسين (ع) و يكي حضرت ابوالفضل (ع) است من فرياد زدم يا علي(ع) يا اميرالمؤمنين جواب نداد، گفتم آقا نمي گويم از من شفاعت كن ولي يك سؤال از شما دارم، حضرت ايستاد عرض كردم

آقا اينجا كه مرا مي برند عذاب كنند، همه ناصبي و از دشمنان شما هستند، اگر يك ناصبي به من بگويد تو اينهمه يا علي(ع) يا علي(ع) گفتي از علي(ع) چه استفاده ديدي من چه بگويم شما يك جواب به ما بدهيد من به دشمنان شما بگويم.

حضرت علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) فرمود: راست مي گويد او را برگردانيد، برگرداندند و اين مقام را به من دادند و از گناهم گذشتند.

نه مراست قدرت آنكه دم زنم از جلال تو يا علي(ع)

نه مرا زبان كه بيان كنم صفت كمال تو يا علي(ع)

شده مات عقل موحدين همه در جمال تو يا علي(ع)

چو نيافت غير تو آگهي ز بيان حال تو يا علي(ع)

نبرد بوصف تو ره كسي مگر از مقال تو يا علي(ع)

توئي آنكه غير وجود خود بشهود و غيب نديده

همه ديده نه چنين بود شه من تو ديده ديده

فقرات نفس شكسته سُبحات وهم دريده

ز حدود فصل گذشته بصعود وصل رسيده

بكدام كَس مثلت زنم كه بود مثال تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

چهره علي(ع)

در جنگ صفين، معاويه علي(ع)ه الهاويه لشگري ويژه فراهم ساخت، دوازده هزار نفر تمام غرق آهن و فولاد بودند بقسمي كه جز چشمانشان چيزي پيدا نبود تا تير و شمشير و نيزه بآنها كارگر نشود.

تا اين لشگر پيدا شدند لشكريان علي(ع)ترسيدند و روحيه خودشانرا باختند. علي(ع)نخست براي لشگر خودش صحبت كرد و آنان را نصيحت فرمود سپس خودش يكه و تنها به آن لشگر كذائي حمله كرد و آنها را در هم پيچيده، گروهي كشته و زخمي و بقيه نيز فرار كردند بعضي از گريختگان بخيمه

معاويه رسيدند به آنها اعتراض كرد چه شده كه اينگونه افتضاح بار آورديد گفتند از هر طرف نگاه مي كرديم علي(ع)را مي ديديم كه به ما حمله ور مي شود گاهي با تير و گاهي با شمشير و نيزه.

آري با بدن مثالي بدنبال اين لشگر انبوه مي گذارد و آنها را تار و مار مي كند.

يا علي(ع) فتاح خيبر يا علي(ع)

صاحب تيغ دو پيكر يا علي(ع)

حجت و مولا و رهبر يا علي(ع)

يا علي(ع) و يا علي(ع) و يا علي(ع)

يا علي(ع) اي خانزاد كبريا

يا علي(ع) اي حجّت دين خدا

جوهر قرآن وصي انبياء

يا علي(ع) و يا علي(ع) و يا علي(ع)

وارث ختم رسولان مبين

مظهر اوصاف ربّ العالمين

نور ايزد روح ايمان اصل دين

يا علي(ع) و يا علي(ع) و يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

چرا دعاهاي ما مستجاب نمي شود

اميرالمؤمنين علي عليه السلام روز جمعه در كوفه سخنراني زيبايي كرد، در پايان سخنراني فرمود:

اي مردم! هفت مصيبت بزرگ است كه بايد از آنها به خدا پناه ببريم:

1- عالمي كه بلغزد.

2- عابدي كه از عبادت خسته گردد.

3- مؤمني كه فقير شود.

4- اميني كه خيانت كند.

5- توانگري كه به فقر در افتد.

6- عزيزي كه خوار گردد.

7- فقيري كه بيمار شود.

در اين وقت مردي بر خواست، عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين! خداوند در قرآن مي فرمايد: «ادعوني استجب لكم »:

مرا بخوانيد، دعا كنيد، تا دعايتان را مستجاب كنم.

اما دعاي ما مستجاب نمي شود؟حضرت فرمود: علتش آن است كه دلهاي شما در هشت مورد صاف نيست:

يك: اين كه خدا را شناختيد، ولي حقش را آن طور كه بر شما واجب بود به جا نياورديد، از اين رو آن شناخت به درد شما نخورد.

دو: به پيغمبر خدا

ايمان آورديد ولي با دستورات او مخالفت كرديد و شريعت او را از بين برديد! پس نتيجه ايمان شما چه شد؟

سه: قرآن را خوانديد ولي به آن عمل نكرديد و گفتيد:

قرآن را به گوش و دل مي پذيريم اما با آن به مخالفت برخواستيد.

چهار: گفتيد ما از آتش جهنم مي ترسيم در عين حال با گناهان و معاصي به سوي جهنم مي رويد.

پنج: گفتيد ما از آتش جهنم مي ترسيم در عين حال با گناهان و معاصي به سوي جهنم مي رويد.

شش: گفتيد به بهشت علاقه منديم اما در تمام حالات كارهائي انجام مي دهيد كه شما را از بهشت دور مي سازد. پس علاقه و شوق شما نسبت به بهشت كجاست؟

هفت: نعمت خدا را خورديد، ولي سپاسگزاري نكرديد.

هشت: خداوند شما را به دشمني با شيطان دستور داده و فرمود:

«ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا»: شيطان دشمن شماست، پس شما او را دشمن بداريد! به زبان با او دشمني كرديد ولي در عمل به دوستي با او برخاستيد.

نه: عيبهاي مردم را در برابر ديدگانتان قرار داديد و از عيوب خود بي خبر مانديد (ناديده گرفتيد) و در نتيجه كسي را سرزنش مي كنيد كه خود به سرزنش سزاوارتر از او هستيد.

با اين وضع چه دعايي از شما مستجاب مي شود؟ در صورتي كه شما درهاي دعا و راههاي آن را بسته ايد. پس از خدا بترسيد و عملهايتان را اصلاح كنيد و امر به معروف كنيد و نهي زا منكر نماييد تا خداوند دعاهايتان را مستجاب كند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 93 ص_277 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج 4 ص47.

چشمه جاري

رسول خدا(ص) نماز را به چشمه آب گرمي تشبيه مي كرد كه بر

در خانه انسان جاري باشد چشمه اي كه آدمي بتواند در هر شبانه روز پنچ نوبت در ان شستشو كند. (و مي فرمود:) آيا بر كسي كه در چنان آبي شستشو كند، چرك و آلودگي باقي خواهد ماند؟!

حرمت نماز را كساني پاس داشتند كه زيورهاي دنيا و فريبندگي اموال و نور چشمي فرزندان، آنان را از اهتمام به نماز و انجام دادن آن باز نداشت. خداي سبحان در مدح آنان فرموده است:

مرداني هستند كه پيشه تجارت و داد و ستد، آنان را از ياد خدا و اداي نماز غافل نخواهد ساخت. [1] .

پيامبر خدا(ص) با آنكه مژده بهشت دريافت كرده بود و به زندگاني جاويد بهشتي بشارت داده شده بود، با اين حال، چندان نماز مي گزارد كه خود را به رنج و زحمت مي افكند و اين بدان جهت بود كه خداي سبحان به او فرموده بود:به كسان خود دستور بده نماز بگزارند و خود نيز بر اداي آن صبر و شكيبايي پيشه كن. [2] .

قال علي (ع):... شبهها رسول الله (ص) بالحمه تكون علي باب الرجل فهو يغسل منها في اليوم و الليله خمس مرات فما عسي ان يبقي عليه من الدرن، و قد عرف حقها رجال من المومنين الذي لايشغلهم عنها زينه متاع و لا قره عين من ولد و لا مال. يقول الله سبحانه: (رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتا الزكوه) و كان رسول الله (ص) نصبا بالصلاه بعد التبشير له باجنه لقول الله سبحانه: (و امر اهلك بالصلوه و اصطبر عليها) فكان يامر بها اهله و يصبر عليها نفسه. [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نور(37:24).

[2]

سوره طه(132:20).

[3] نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، خطبه 190.

چون صبح كنم كشته خواهم شد

اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبي كه ضربت خورد تماما بيدار ماند و براي نماز شب به مسجد نرفت، ام كلثوم دختر آن حضرت عرض كرد: اي پدر چه باعث شده كه بيدار بمانيد؟ فرمود: چون صبح كنم كشته خواهم شد!

هنگام وقت نماز ابن النّباه حضرت را براي نماز فرا خواند، حضرت كمي از منزل بيرون رفته دوباره برگشت، ام كلثوم عرض كرد: به جعدة بگوئيد او با مردم نماز بخواند (و شما به مسجد نرويد) فرمود: بله به جعدة بگوئيد با مردم نماز بخواند.

ولي ناگهان فرمود: از مرگ نمي توان گريخت، و به طرف مسجد خارج شد، ابن ملجم را ديد كه تمام شب را بيدار مانده منتظر بود و چون شب خنك شده بود به خواب رفته بود، حضرت او را با پاي خود حركت داد و فرمود: نماز، برخاست و حضرت را ضربت زد. [1] .

حجربن عدي در مسجد بود كه زمزمه مشكوكي شنيد، اشعث بن قيس د ملعون (همدست ابن ملجم) به ابن ملجم مي گفت: براي هدف خودت عجله كن عجله كن، كه صبح تو را رسوا كرد.

حجر احساس خطر كرد به سرعت از مسجد خارج شد تا به حضرت امير عليه السّلام خبر دهد و ايشان را از هدف اين گروه آگاه كند، ولي حضرت از راه ديگري به مسجد رفت و ابن ملجم به هدف شوم خود رسيد، همين كه حجر وارد مسجد شد ديد مردم همگي مي گويند: اميرالمؤمنين كشته شد. [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 19.

[2] الارشاد، ص23.

چنين جنايتي در اين نواحي روي نداده

ابن ابي الجسري مردي را ديد كه با همسرش زنا مي كند او را به قتل رساند. وي را به محكمه قضات آن ديار گسيل داشته، آنان

پاسخش را ندانستند از اين رو معاويه، ماجرا را به ابوموسي اشعري نگاشت تا ابوموسي مسأله را از اميرالمومنين سوال كند، و چون پرسيد، حضرت عليه السلام به او فرمود: به خدا سوگند! چنين جنايتي در اين نواحي روي نداده، بگو ببينم اين قضيه از كجا به تو رسيده است؟

ابوموسي گفت: معاويه آن را برايم نوشته است.اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر قاتل چهار نفر گواه بياورد كه بر او گواهي دهند، چيزي بر او نيست، وگرنه بايد ديه مقتول را به اوليائش بپردازد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] من لايحضر، كتاب الديات، باب النوادر، حديث 9.

چشم مي بيند و دست مي گيرد

مردي پرنده اي را دنبال كرده تا اين كه بر درختي افتاد و مرد ديگري آن را بگرفت. اميرالمومنين عليه السلام درباره آنان فرمود: چشم مي بيند و دست مي گيرد. [1] و نيز فرمود: پرنده هرگاه قادر بر پرواز شود صيد است و براي هر كس كه او را بگيرد حلال مي باشد. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج 6، ص 223، حديث 6.

[2] فروع كافي، ج 6، ص 223، حديث 5.

چنين كسي از اولياء الله است

فرستاده پادشاه روم از ابوبكر پرسيد؛ چه كسي اميدي به بهشت ندارد و از آتش و خدا نمي ترسد، و ركوع و سجود بجا نمي آورد، و مردار و خون مي خورد و فتنه را دوست مي دارد، و با حق دشمن است و بر ناديده گواهي مي دهد؟ ابوبكر به او پاسخ نداد و عمر به او گفت: بر كفرت افزوده شد.

اميرالمومنين عليه السلام باخبر گرديد، پس فرمود: چنين كسي از اولياء الله است؛ زيرا تنها اميدش به خداست نه بهشت او، و از خدا مي ترسد نه از آتش او و از ظلم خدا نمي ترسد بلكه از عدالتش، و در نماز ميت ركوع و سجود بجا نمي آورد و ماهي و ملخ مي خورد با اينكه آنها مرده اند، كبد مي خورد و آن خون است. و بر بهشت و دوزخ گواهي مي دهد با اين كه آنها را نديده است. [1] .

نكته:

در سوالات طاووس يماني از امام محمد باقر عليه السلام آمده: چه وقت بود كه يك سوم مردم هلاك شدند؟

امام عليه السلام به او فرمود: اشتباه كردي خواستي بگويي يك چهارم مردم، و آن روزي بود كه قابيل هابيل را كشت.

پرسيد، كدام يك از هابيل و قابيل پدر آدميان است؟

فرمود: هيچ كدام،

بلكه پدر آنان شيث بن آدم است.پرسيد؛ كدام گواهي حق بود كه گويندگانش در آن دروغگو بودند؟

فرمود: گواهي منافقين كه به پيامبر صلي الله عليه و آله مي گفتند: نشهد انك لرسول الله؛ گواهي مي دهيم كه تو فرستاده خدا هستي.پرسيد: كدام فرستاده خدا بود كه نه از جن بود و نه از انس؟

فرمود: كلاغ كه خداوند فرموده:

فبعث الله غرابا يبحث في الارض؛ خداوند كلاغي را برانگيخت كه زمين را به چنگال خود گود نمايد.پرسيد؛ بر چه كسي دروغ بستند كه نه از پري بود و نه آدمي؟

فرمود: بر گرگ كه برادران يوسف بر او دروغ بستند.

پرسيد؛ چه چيز است كه اندك آن حلال و زياد آن حرام مي باشد؟

فرمود: نهر طالوت: ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس مني و من لم يطمعه فانه مني الا من اغترف غرفه بيده. [2] .

پرسيد: كدام روزه است كه از خوردن و آشاميدن منع نمي كند؟

فرمود: روزه مريم. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في عهد ابي بكر.

[2] طالوت به سپاه خود گفت : همانا خدا شما را به نهر آبي آزمايش كند هر آن كه از آن بسيار بياشامد از من نيست و هر كه هيچ نياشامد يا كفي بيش نگيرد از من و هم آيين من خواهد بود (سوره بقره، آيه 248).

[3] مناقب، سروي، ج 2، ص 288.

چاره انديشي

ابن قتيبه در عيون آورده: مردي در نماز جماعت عمر، محدث شد، همين كه عمر از نماز فارغ گرديد، آن شخص را قسم داد كه برخيزد و وضو بگيرد و نمازش را دوباره بخواند، ولي هيچ كس برنخاست. جرير بن عبدالله به عمر گفت: ما همگي

و خودت بر مي خيزيم و وضو مي گيريم و نمازمان را اعاده مي كنيم و در نتيجه نماز ما مستحب و آن كسي كه حدث از او سر زده واجب خواهد شد. عمر به جرير گفت: خدا رحمتت كند كه در جاهليت شريف بودي و پس از اسلام فقيه شدي. [1] .

نكته:

هم گفتار عمر و هم چاره انديشي جرير در ركاكت برابرند، و صحيح اين بود كه عمر چنانچه احتمال مي داد كه آن مرد حكم باطل بودن نمازش را نمي داند بطور عموم بگويد: كسي كه در مسجد مبطلي از او سرزده بايد پس از بازگشت به خانه وضو و نمازش را اعاده كند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون، ج 3، ص 335.

ح

حجامت كردن

عمل حجامت كردن در روزگاران گذشته براي بيرون ريختن خون هاي كثيف و رويش دوباره خون در بدن، صورت مي گرفت كه:

منافع فراواني داشت،

و درمان بسياري از دردها بود،

كه امروزه با اعطاء خون، همان هدف بهداشتي، تأمين مي گردد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حجامت كنيد كه حجامت كردن بدن را سالم و عقل را محكم مي گرداند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب نهم، فصل دوازدهم.

حنا

حنا و درمان جذام و بَرَص

حنا و بهداشت

امام رضا عليه السلام از پدران خود از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

اَلْحَنَّاءُ بَعْدَ النُّورَةِ أَمَانٌ مِنَ الْجُذامِ وَ الْبَرَصِ. [1] .

«حنا بر بدن ماليدن پس از استعمال نوره، انسان را از بيماري جذام و بَرَص، ايمن مي كند.»

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج73 ص89 ح6.

حليم با گوشت و گندم

حليم و توانائي

حليم و شادي دِل

امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالْهَريسَةِ، فَإنَّهَا تَنْشُطُ لِلْعِبَادَةِ أرْبَعينَ يَوْمَاً وَ هِيَ الْمَائِدَةُ الَّتي أُنْزِلَتْ عَلي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم. [1] .

«بر شما باد خوردن حليم با گوشت و گندم كه تا چهل روز براي عبادت به شما نشاط مي بخشد، حليم نعمتي است كه از طرف خدا براي پيامبرش آورده شد.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار ج8 ص678.

حجامت

نقش حجامت كردن در سلامت تن

نقش حجامت كردن در تقويت عقل

1- امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

إنَّ الْحِجَامَةَ تُصَحِّحُ الْبَدَنَ وَ تَشُدُّ الْعَقْلَ. [1] .

«حجامت كردن بدن را سالم و عقل را تقويت مي كند.»

2- امام رضا عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

يَوْمُ الثُّلاَثَاءِ يَوْمِ حَرْبٍ وَ دَمٍ. [2] .

«روز سه شنبه روز جنگ و حجامت است.»

3- شعيب نقل مي كند كه:

أنَّ أميرالمؤمنين عليه السلام كان يغتسل من الحجامة و الحمام، قال شعيب: فذكرته لأبي عبداللَّه الصادق عليه السلام فقال:

إنَّ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله وسلم كَانَ إذَا اِحْتَجَمَ هاجَ بِهِ الدْمُ وَ تَبيغُ فَاغْتَسِلَ بِالْمَاءِ الْبَارِدِ لِيَسْكُنَ عَنْهُ حَرارَةُ الدَّمِ.

وَ إنَّ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام كَانَ إذا دَخَلَ الْحَمَّامَ هاجَتْ بِهِ الْحَرَارَةُ صُبَّ عَلَيْهَا الْمَاءَ الْبارِدِ فَتَسْكُنَ عَنْهُ الْحَرَارَةُ. [3] .

«حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از حجامت بدن را در حمّام شستشو مي داد و امام صادق عليه السلام نقل كرد كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم وقتي حجامت مي كرد، خون همه بدن آن حضرت را مي گرفت، آنگاه با آبِ سَرد غسل مي كرد

تا حرارت خون تسكين يابد.

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس از حجامت كه وارد حمّام مي شد، آبِ سَرد بر بدن مي ريخت تا حرارت بدنِ آن حضرت تسكين يابد.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج59 ص114 ح18.

[2] بحارالأنوار ج59 ص115 ح22.

[3] بحارالأنوار ج59 ص122 ح48.

حمام رفتن

امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كَانَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يَقُولُ أَلا لايَسْتَلْقِيَنَّ أَحَدُكُمْ في الْحَمَّامِ، فَإنَّهُ يُذيبُ شَحْمَ الْكُلْيَتَيْنِ [1] .

«آگاه باشيد! كسي از شما در حمّام نخوابد كه پي كليّه ها را آب مي كند.»

------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي ج6 ص500 ح19. ووسائل ج2 ص54 باب 20 ح1.

حمله به خانه خواهر

پس از اعلام رسمي دين اسلام، تنها مدافع پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم حضرت علي عليه السلام بود،

هركس رسول خدا را آزار مي داد، علي عليه السلام آنها را ادب مي كرد.

روزي به امام علي عليه السلام خبر دادند كه تعدادي از دشمنان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در خانه خواهر آن حضرت «أُمّ هاني» پناهنده شدند.

امام علي عليه السلام زره جنگي پوشيد و كلاه خود بر سر گذاشت، بگونه اي كه كسي او را نمي شناخت به منزل خواهر رفت، و دَرِ خانه را كوبيد.

امّ هاني بيرون آمد ولي برادر را نمي شناخت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آنها را كه در خانه شما پناهنده شده اند، بيرون كن.

امّ هاني گفت:

من خواهر علي و دختر عموي پيامبرم، اينگونه با من برخورد نكن.

امام علي عليه السلام فرمود:

اينها درست، امّا بايد آنها را كه در منزل شما پناهنده شدند و از آشوب طلبان و دشمنان پيامبر خدا مي باشند، بيرون كني.

سپس كلاه خود را از سر برداشت.

اُمِّ هاني تازه فهميد كه او برادرش علي بن ابيطالب عليه السلام است، و آنگاه آزار دهندگان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را بيرون كرد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد ص72.

حكم قتل براي فاسدان و زنان آوازه خوان

برخي از گناهان با توبه جبران مي گردد؛

و برخي ديگر با پرداخت حقّ مردم بخشوده مي شود؛

امّا گناهاني وجود دارند كه جز با كشته شدن فاسدان جنايتكار جبران نخواهد شد، مانند كسي كه با زن شوهرداري زنا كند، يا انسان بي گناهي را به قتل برساند.

امام علي عليه السلام حكم قتل زن و مرد جنايتكاري را كه زنا كردند صادر فرمود، (رجم كردن).

و كسي را كه به رسول خدا صلي الله عليه

وآله وسلم اهانت كرد كشت.

و دو زن نوازنده و آوازه خواني كه در مكّه بودند و اسلام و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را با ألفاظ و عبارات زننده اي ناسزا مي گفتند را محكوم به قتل كرد،

يكي را كُشت و ديگري فرار كرد، تا آنكه خويشاوندان او از طرف رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم أمان نامه براي او گرفتند. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نگاهي به زندگاني دوازده امام علي عليه السلام ص111: علاّمه حلّي ترجمه محمّدي اشتهاردي.

حمايت از اعتراضات اباذر

ابوسعيد خِدري نقل مي كند كه روزي اباذر نزد خليفه سوم آمد و از او انتقاد و عيب جوئي كرد.

آنگاه علي عليه السلام در حالي كه تكيه به عصايي داده بود رسيد.

خليفه سوم پرسيد: با او چه كنم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آن را خداي بزرگ جواب داد كه «اگر دروغ مي گويد، دروغ او بر باد و اگر به راستي سخن مي گويد، بعضي از آنچه كه گفته بر شما اصابت خواهد كرد.» [1] .

خليفه سوم به علي عليه السلام گفت:

ساكت شو! خاك در دهان تو!

امام علي عليه السلام فرمود:

خاك در دهان خودت! از ما چيزي پرسيدي به تو پاسخ گفتيم. [2] .

به نقل مسعودي و يعقوبي، وقتي اباذر به تبعيدگاه مي رفت خليفه سوم دستور داد تا كسي او را مشايعت نكند.

امّا علي عليه السلام و دو فرزندش براي مشايعت او رفتند و به هنگام بدرقه خطاب به اباذر فرمود:

يا أَبَا ذَرٍّ، إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ.

إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَي دُنْياهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَي دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِي أَيدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيهِ، وَاهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيهِ؛ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَي مَا

مَنَعْتَهُمْ، وَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ!

وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً، وَالْأَكْثَرُ حُسَّداً.

وَلَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَي عَبْدٍ رَتْقاً، ثُمَّ اتَّقَي اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً!

لَا يؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ، وَلاَ يوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ، فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْياهُمْ لَأَحَبُّوكَ، وَلَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ.

«اي اباذر! همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به كسي داشته باش كه به خاطر او غضبناك شدي،

اين مردم براي دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي، پس دنيا را كه به خاطر آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار، و با دين خود كه براي آن ترسيدي از اين مردم بگريز، اين دنياپرستان چه محتاجند به آن كه تو آنان را ترساندي، و چه بي نيازي از آن چه آنان تو را منع كردند.

و به زودي خواهي يافت كه چه كسي فردا سود مي برد؟

و چه كسي بر او بيشتر حسد مي ورزند؟

اگر آسمان و زمين درهاي خود را بر روي بنده اي ببندند و او از خدا بترسد، خداوند راه نجاتي از ميان آن دو براي او خواهد گشود، آرامش خود را تنها در حق جستجو كن، و جز باطل چيزي تو را به وحشت نياندازد، اگر تو دنياي اين مردم را مي پذيرفتي، تو را دوست داشتند، و اگر سهمي از آن برمي گرفتي دست از تو بر مي داشتند.» [3] .

مروان خود را به حضرت رساند و از غضب خليفه سوم درباره مشايعت اباذر ياد كرد،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز اعتنائي به هشدار حكومتي نداشت و به بدي از خليفه سوم ياد نمود.

به هنگام شب، خليفه سوم درباره برخورد امام علي عليه السلام با مروان به وِي اعتراض

كرد و گفت:

مگر نشنيدي كه من دستور داده بودم كسي از اباذر مشايعت نكند؟

آن حضرت فرمود:

آيا هر آنچه را كه تو دستور مي دهي و ما حكم خدا و حقّ را در مخالفت با آن مي بينيم، بايد از فرمان تو پيروي كنيم؟

به خدا سوگند كه چنين نيست.

خليفه سوم از حضرت علي عليه السلام خشمگين شد و به او گفت كه مروان را بر وِي ترجيح مي دهد.

فرداي آن روز، خليفه سوم نزد مهاجرين و انصار از علي عليه السلام گله كرد و گفت:

علي از من عيبجوئي مي كند و كساني را نيز كه به اشكال تراشي از من مي پردازند حمايت مي كند.

(مقصود وِي عمّار و اباذر و ديگران بود)

بزرگان مهاجر و انصار ميان علي عليه السلام و خليفه سوم صلح دادند كه امام علي عليه السلام فرمود:

(فقط به خاطر خداسكوت مي كنم.) [4] .

پي نوشت ها:

[1] سوره غافر آيه 28.

[2] عبدالرّزّاق مصنّف ج 11 ص 349 - 339.

[3] خطبه 1/130 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- روضه كافي ج8 ص206 و207 ح251: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب سقيفه بنقل ابي الحديد ج 2 ص 375: جوهري (متوفاي 395 ه)

3- شرح نهج البلاغه ج 2 ص 375: ابن ابي الحديد (متوفاي 656 ه)

4- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج 2 ص 120: يعقوبي (متوفاي 284 ه)

5- تذكرة الخواص ص134:ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

6- منهاج البراعة ج 2 ص 47: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

7- كتاب محاسن ص353 ب12 ح45: علامه برقي (متوفاي 274 ه)

8- أنساب الاشراف ج 5 ص 54: بلاذري (متوفاي 279 ه)

9- كتاب الفتوح ج1 ص30: ابن اعثم كوفي (متوفاي 314 ه).

[4] كتاب السّنه ابن ابي عاصم ص 499 - 488.

حكومت و برقراري دولت در جوامع بشري

امام علي عليه السلام نسبت به ضرورت حكومت فرمود:

وَإِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَيسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ، وَيبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ، وَيجْمَعُ بِهِ الْفَي ءُ، وَيقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ

(همانا مردم به حكومت و رهبري نياز مُبرم دارند، خواه نيكوكار باشد يا بركار، تا مؤمنان در سايه حكومت و برقراري نظم اجتماعي به كار مفيد خويش سرگرم شوند و كافران نيز از زندگي بهرمند گردند. بايد حكومت وجود داشته باشد تا مردم زندگي عادي خود را تداوم بخشند. تا ماليات هاي كشور جمع آوري گردد و با دشمنان مهاجم پيكار شود و امنيت در جادّه هاي كشور حكم فرما باشد.) [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 2/40 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

حقوق و مقررات كامل الهي

امام علي عليه السلام در معرّفي حقوق قرمود:

وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ تِلكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَي الرَّعِيةِ، وَ حَقُّ الرَّعِيةِ عَلَي الْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ - سُبْحَانَهُ - لِكُلٍّ عَلَي كُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ، وَعِزّاً لِدِينِهِمْ.

(از ميان حقوق الهي، بزرگترين حقّي كه واجب شده است، حق حكومت و رهبر اسلامي بر مردم و حق مردم بر حكومت و رهبر است، اين فريضه ارزشمند را بر هركدام از زمامداران و رعايا قرار داده است، زيرا رعايت حقوق حكومت و مردم مايه الفت و پيوستگي آنان با يكديگر و عزّت و نيرومندي دينشان مي باشد.) [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 7/216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

حفظ كتب علمي

در زمان خليفه دوّم كه ايران و قسمتي از روم به دست مسلمانان فتح شد، كتابخانه هاي با ارزشي به دست مسلمانان افتاد.

فرماندهان از خليفه دوّم كسب تكليف كردند.

با آن همه از كتاب هاي فراوان چه كنند؟

خليفه دوّم با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفتگو كرد و گفت:

«لارَطْبٍ وَلا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبينٍ»

(همه چيز در قرآن وجود دارد)

پس ما نيازي به اين همه از كتاب ها نداريم و تازه كتاب ها به زبان هاي پارسي و رومي است كه قابل استفاده نمي باشند.

امّا امام علي عليه السلام از نابود كردن كتاب ها ممانعت كرد و دستور داد آنها را حفظ كنند، درست است كه همه چيز در قرآن وجود دارد، امّا حفظ كُتُب علمي نيز بسيار مهمّ است. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اعترافات رودلف ژايگر آلماني، كتاب خداوند علم و شمشير.

حالات رواني امام علي به هنگام نماز

درست است كه شيوه هاي گفتاري تأثير دارد، امّا از گفتار و سخن مهمّ، حالات رواني و شيوه هاي رفتاري انسان است كه مي تواند در دوستان و اصحاب و ديگران تأثير به سزائي داشته باشد.

امام زين العابدين عليه السلام فرمود:

هرگاه وقت نماز مي رسيد جدّم حضرت علي عليه السلام مضطرب مي شد و رنگ چهره مبارك امام دگرگون مي شد و به اطرافيان خود مي فرمود:

هنگام أمانتي رسيد كه خدا آن را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 320.

حكومت نظامي در دوران آشوب

هنگامي كه آشوب (كه نمودار عصيان نسبت به خداوند و ظلم به بندگان است)، كشور را فرامي گيرد، حكومت بايد به رهبري سپرده شود كه در عين حال فرماندهي نظامي باشد تا با قاطعيت، و شهامت و درايت خود به آن موقعيت آشوب و هرج و مرج پايان دهد و كشور بلازده را به سوي آرامش و سعادت رهنمون گردد.

در مصر مردم با چنين عصيان و آشوبي روبرو شدند، از اين رو قومي به خاطر بي حرمتي به احكام الهي بر آشفتند و از امام علي (ع) درخواست كردند كه در آن شرايط دشوار براي آنها فرماندهي بفرستد. امام مالك اشتر را به سوي آنان گسيل داشت و طي نامه اي به آنان چنين نوشت:

«از بنده ي خداوند علي اميرالمومنين به مردمي كه هنگامي برآشفتند كه ديدند در زمين خداوند نافرماني روي داده، و حق او پايمال شده و جور و بيداد بر بي گناه و گناهكار و بر مقيم و مسافر سايه افكنده است، نه معروفي هست تا آرامش بخشد و نه امر منكري كه متروك بماند.

اما بعد،

فقد بعثت اليكم عبدا من عباد الله، لا ينام ايام الخوف، و لا ينكل عن الاعداء ساعات الروع، اشد علي الفجار من حريق النار، و هو مالك بن الحارث اخومذحج، فاسمعو اله و اطيعوا امره فيما طابق الحق، فانه سيف من سيوف الله،...

اما بعد...

بنده اي از بندگان خداي را به سوي شما فرستادم كه در روزگاران خوف انگيز خواب به چشمش راه نمي يابد و در اوقات خطر از دشمنان نمي ترسد، بر بدكاران از آتش دوزخ گدازنده تر است، و اوست مالك پسر حارث از قوم مذحج. به اوامر او گوش بسپاريد و به فرمان او كه منطبق با حق باشد، گردن نهيد. او شمشيري از شمشيرهاي حق است كه تيزي اش كندي ناپذير و ضربه اش دشمن شكن است. پس اگر شما را به آوردگاه فرستاد رهسپار شويد، و اگر فرمان به اقامت داد، بپذيريد، چرا كه جز به فرمان من نه به پيكار دست مي زند و نه از آن باز مي ايستد، نه پيش مي رود و نه عقب مي نشيند. اينك با همه ي نيازي كه به او دارم او را نزد شما فرستادم كه خيرخواه شماست و دشمنانتان را حريفي ظفرمند است.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 38.

حقوق متقابل پدر و فرزند

يكي از جوانب حقوق متقابل، «حقوق متقابل پدر و فرزند» است،

اگر پدر نسبت به كودك و فرزند خويش حقوقي دارد، فرزند نيز حقوقي خواهد داشت

كه با رعايت آن، محيط خانواده، گرم مي شود

كه فرمود:

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَي الْوَالِدِ حَقّاً، وَإِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَي الْوَلَدِ حَقّاً.

فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَي الْوَلَدِ أَنْ يطِيعَهُ فِي كُلِّ شَي ءٍ، إِلَّا فِي مَعْصِيةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَي الْوَالِدِ أَنْ يحَسِّنَ اسْمَهُ، وَيحَسِّنَ أَدَبَهُ، وَيعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.

(همانا فرزند

را به پدر، و پدر را به فرزند حقّي است، پس حق پدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز جز نافرماني خدا، از پدر اطاعت كند، و حق فرزند بر پدر آن كه نام نيكو بر فرزند نهد، خوب تربيتش كند، و او را قرآن بياموزد.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 399 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه مدارك آن به شرح زير است:

1- محاضرات الادباء ج1 ص157: راغب اصفهاني (متوفاي 513 هجري)

2- تيسير المطالب ص 307: حسيني (متوفاي 424 هجري)

3- كتاب أمالي: سيد ابوطالب (متوفاي 424 هجري).

حقوق مردم بر حكومت

امام علي عليه السلام در نامه 50 توضيح داد كه:

فَإِنَّ حَقّاً عَلَي الْوَالِي أَلَّا يغَيرَهُ عَلَي رَعِيتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ، وَأَنْ يزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ؛ وَعَطْفاً عَلَي إِخْوَانِهِ.

أَلَا وَإِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ، وَلَا أَطْوِي دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ، وَلَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلَا أَقِفُ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَأَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً.

فَإِذَا فَعَلْتُ ذلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيكُمُ النِّعْمَةُ، وَلِي عَلَيكُمُ الطَّاعَةُ؛ وَأَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ، وَلَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ، وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَي الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَي ذلِكَ لَمْ يكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَي مِمَّنْ اعْوَجَّ مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلَا يجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً.

فَخُذُوا هذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ،

«همانا بر زمامدار واجب است كه اگر اموالي به دست آورد، يا نعمتي مخصوص او شد، دچار دگرگوني نشود، و با آن اموال و نعمتها، بيشتر به بندگان خدا نزديك، و به برادرانش مهرباني روا دارد.

آگاه باشيد!

حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگي هيچ رازي را از شما پنهان ندارم، و كاري را جز حكم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما كوتاهي نكرده، و در وقت تعيين شده آن بپردازم، و با همه شما بگونه اي مساوي رفتار كنم.

پس وقتي من مسؤوليت هاي ياد شده را انجام دهم، بر خداست كه نعمتهاي خود را بر شما ارزاني دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نبايد از فرمان من سرپيچي كنيد، و در انجام آن چه صلاح است سُستي ورزيد، و در سختيها براي رسيدن به حق تلاش كنيد، حال اگر شما پايداري نكنيد، خوارترين افراد نزد من انسان كج رفتار است، كه او را به سختي كيفر خواهم داد، و هيچ راه فراري نخواهد داشت، پس دستورالعملهاي ضروري را از فرماندهانتان دريافت داشته، و از فرماندهان خود در آن چه كه خدا امور شما را اصلاح مي كند، اطاعت كنيد.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 50 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه مدارك آن به شرح زير است:

1- كتاب صفّين ص 107: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 هجري)

2- كتاب أمالي ج 1 ص 221: شيخ طوسي (متوفاي 460 هجري)

3- بحار الانوار ج 8 ص 628 كمپاني: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

حقوق متقابل رهبري و مردم

پس خداي سبحان! برخي از حقوق خود را براي بعضي از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخي از حقوق برخي ديگر را واجب گرداند، و حقّي بر كسي واجب نمي شود مگر همانند آن را انجام دهد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] برخي از اسناد

و مدارك اين خطبه به اين شرح است:

1- روضه كافي ج 8 ص 352: مرحوم كليني (متوفاي 328 هجري)

3- دعائم الاسلام ج 2 ص 539: قاضي نعمان (متوفاي 363 هجري)

4- بحار الانوار ج 8 ص 707 و ج 27 ص 251: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري)

5- بحار الانوار ج 17 ص 93: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

حقوق انساني زندانيان

امام علي عليه السلام در دستور العمل به حاكم اهواز «رُفاعة» نسبت به حقوق انساني زندانيان متذكر شد كه:

- اگر براي زنداني، خوردني و نوشيدني يا لباسي آوردند، مانع نشو تا آنها را به زنداني برسانند.

- به هنگام نماز، دست و پاي زنداني را از زنجيرها آزاد كن.

- زندانيان را هر روز به صحن حياط بياور، تا تفريح و هواخوري داشته باشند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج3، ص207.

حق مهمان

حضرت امام عسگري عليه السلام مي فرمايد:

پدر و پسري در منزل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مهمان شدند،

امام آنها را احترام كرد و مقابل آنها نشست، و هنگام غذا سفره انداختند و با هم غذا خوردند.

پس از صرف غذا، امام علي عليه السلام از جا بلند شد چون ديد قنبر حوله و آفتابه اي آورده تا دست مهمان را بشويد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از دست قنبر گرفت كه خود دست مهمان را بشويد،

آن شخص خود رابه پاي حضرت افكند، و اصرار فراوان كرد كه نمي گذارم بر دست من آب بريزي.

امام علي عليه السلام او را سوگند داد و فرمود:

همانگونه كه اگر قنبر بر دست توآب مي ريخت آرام بودي، آرام باش.

وبر دست مهمان آب ريخت تا شسته شد.

سپس حوله و آفتابه را به دست پسرش محمدبن حنفيه داد و فرمود:

تو هم بر دست پسرش آب بريز تا دستش را بشويد.

امام عسگري عليه السلام فرمود:

هركس در اينگونه رفتارها از علي عليه السلام پيروي نمايد شيعه واقعي او مي باشد. [1] .

يعني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا آنجا حق مهمان را متناسب با سن و سال آنها رعايت مي كرد كه خود بر دست پدر، و فرزندش محمّد حنفيه بر دست پسر مهمان آب ريختند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج16،

ص148.

حمايت از حقوق كارگران و مردم

از منطقه فرمانداري «قرظة بن كعب» گروهي خدمت امام علي عليه السلام رسيدند و گفتند:

در سرزمين ما رودخانه بزرگي بود كه در طول زمان نابود شد، وهم اكنون پر از شن ولايه هاست، اگر بازسازي ولايروبي شود كشاورزي مارونق مي گيرد.

و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خواستند، دستور دهد كه فرماندار شهر، مردم آن سامان رابه كار اجباري وادار كند تاهمه مردم آن سرزمين، رودخانه را بحال اول برگردانند.

امام علي عليه السلام با پيشنهاد لايروبي رودخانه موافقت فرمود،

امّا بيگاري مردم را نپذيرفت

و طي نامه اي از فرماندارش خواست تا رودخانه را احياء كند، امّا:

- كسي رابه كار اجباري وادار نسازد.

- از مردم بيگاري نكشد، بلكه هركس علاقه دارد با اختيار خود كمك كند.

- هركس دوست دارد كار كند، و مزد مناسب بگيرد.

و البتّه پس از احياء رودخانه كساني در آن سهم بيشتري دارند كه در احياء آن كار وتلاش بيشتري كردند. [1] .

كه در اين دستورالعمل دو اصل أساسي نهفته است:

اوّل - حق آزادي كار

دوّم - اختصاص منافع به آنانكه كار كردند وتلاش نمودند

كه از نظر روانشناسي كار، با اين شيوه انساني مردم بيشتري رامي توان آگاهانه به كار گماشت.

--------------

پي نوشت ها:

[1] عدالت و قضاء در اسلام، ص77.

حق بازنشستگي براي پيرمرد نصراني

مردي نصراني كه جواني خود رابه كار و تلاش گذرانده بود، و كور و فقير شده باكمال درماندگي در كنار خيابان گدائي مي كرد، ومردم از روي ترحّم چيزي به او مي دادند.

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام از آنجا عبور مي كرد و او را ديد و از حال او پرسيد.

گفتند:

پيرمرد نصراني است كه از روي پيري و كوري، گدائي مي كند.

امام علي عليه السلام فرمود:

إِسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّي إِذا كَبُرَ و عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ؟

(در روزگار جواني و سلامت،

او را به كار گرفتيد، واكنون كه پير وكور شده او را ازحق خويش محروم ساخته بحال خود رها كرده ايد؟) [1] .

بر حكومت است كه تا اوزنده است مخارج زندگي او را تأمين كند.

سپس به مسئول بيت المال دستور داد:

أنْفِقُوا عَلَيهِ مِنْ بَيتِ الْمالِ

(از بيت المال مسلمين او را اداره كنيد) [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نقش ائمّه در احياء دين، ص169 (علاّمه عسگري) - و وسائل الشّيعة، ج11، ص49.

[2] در صورتي كه در سال 1648 قانوني از پارلمان انگلستان گذشت كه بر اساس آن، هر كسي كه عقيده اي مخالف با اصل «تثليث» ابراز كند، محكوم به اعدام مي گردد.

و نيز در سال 1688 همين پارلمان، مذهب رسمي كشور را «پروتستان» معرّفي كرد و مقرّر داشت كه هيچ مسيحي «كاتوليك» حق ندارد در قلمرو حكومت انگلستان به مراسم مذهبي خود عمل كند.

در فرانسه تا اواخر قرن هفدهم مسيحي، طبق مقرّرات خاصّي كه از طرف حكومت هاي كاتوليك وضع شده بود، «پروتستان ها» دچار مشكلاتي بودند، آنها حتّي براي دفن مردگان خود آزادي نداشتند و تنها در مواقع مخصوصي، چنين اجازه اي به آنها داده مي شدو هنگام تشييع جنازه شان تنها سي نفر اجازه اين كار را داشتند و در مواقع عروسي و غُسل تعميد، نمي بايست افراد از دوازده نفر، تجاوز كنند! حوادث و صحنه هاي رقّت باري كه در اين زمينه در كشورهاي مختلف مسيحي تا قرن هفدهم روي داد، سرانجام موجب گرديد كه در بيشتر عهدنامه هاي قرون 17 و 18 و 19 مانند عهدنامه معروف «وستفالي» و «وين» به مسأله آزادي مذهب توجّه شود. و در عهدنامه پاريس به سال 1856 مقرّر گرديد كه نه فقط از نظر مذهبي

بلكه از لحاظ نژادي نيز تبعيض الغاء گردد و در عهدنامه «برلن» به سال 1878 دولت هاي بزرگ آن زمان، دولت هاي متعصّب را مجبور به شناسائي آزادي مذهبي نمودند، ولي نسبت به مسائل نژادي و زباني و مليت، ابهام فراواني به جاي ماند. (حقوق بين الملل: دكتر صفدري ج 3 ص 234).

حقوق متقابل

يكي از مسائل مهم حقوقي، حقوق متقابل اجتماعي، سياسي است كه اگر بدرستي شناسائي گردد و در جامعه تحقّق پذيرد، آن جامعه به مدينه فاضله تبديل خواهد شد،

امام علي عليه السلام در يك سخنراني جالب و ارزشمند، ابتدا به حقوق متقابل مي پردازد.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيكُمْ حَقّاً بِوِلاَيةِ أَمْرِكُمْ، وَلَكُمْ عَلَي مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيكُمْ، فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْياءِ فِي التَّوَاصُفِ، وَأَضْيقُهَا فِي التَّنَاصُفِ،

لَا يجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَي عَلَيهِ، وَلَا يجْرِي عَلَيهِ إِلَّا جَرَي لَهُ.

وَلَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يجْرِي لَهُ وَلَا يجْرِي عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَي عِبَادِهِ، وَلِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَلكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَي الْعِبَادِ أَنْ يطِيعُوهُ، وَجَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلاً مِنْهُ، وَتَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ.

ثُمَّ جَعَلَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَي بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا، وَيوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً، وَلَا يسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ.

(پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان، براي من، بر شما به جهت سرپرستي حكومت، حقّي قرار داده، و براي شما همانند حق من، حقّي تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولي به هنگام عمل تنگنايي بي مانند دارد.

حق اگر به سود كسي اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزي

به كار رود، و چون به زيان كسي اجراء شود روزي به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسي اجراء شود و زياني نداشته باشد، اين مخصوص خداي سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهي بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتي كه فرمانش بر آنها جاري است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روي بخشندگي، و گشايشي كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

پس خداي سبحان! برخي از حقوق خود را براي بعضي از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخي از حقوق برخي ديگر را واجب گرداند، و حقّي بر كسي واجب نمي شود مگر همانند آن را انجام دهد.) [1] .

و آنگاه به جوانب گسترده آن دقيق مي شود، مانند:

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است:

1- دعائم الاسلام ج2 ص541 ح1926: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

2- بحارالانوار ج34 ص184 وج27 ص251: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

3- بحار الانوار ج74 ص354 ح32 ب14: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

4- بحار الانوارج41 ص152: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- ربيع الابرار ج5 ص191 ح186: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

حقوق پدر و فرزند

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در تداوم شناساندن حقوق اجتماعي به «حقوق پدر و فرزند» توجّه دارد،

و اينگونه جوانب ارزشمند آن را مورد بررسي قرار مي دهد كه:

إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَي الْوَالِدِ حَقّاً، وَإِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَي الْوَلَدِ حَقّاً. فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَي الْوَلَدِ أَنْ يطِيعَهُ فِي كُلِّ شَي ءٍ، إِلَّا فِي مَعْصِيةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ؛ وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَي الْوَالِدِ أَنْ يحَسِّنَ

اسْمَهُ، وَيحَسِّنَ أَدَبَهُ، وَيعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ.

(همانا فرزند را به پدر، و پدر را به فرزند حقّي است، پس حق پدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز جز نافرماني خدا، از پدر اطاعت كند، و حق فرزند بر پدر آن كه نام نيكو بر فرزند نهد، خوب تربيتش كند، و او را قرآن بياموزد.) [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 399 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

حقوق دوستان

يكي از جوانب حقوق متقابل، «حقوق دوستان» است، كه در آئين دوست يابي و دوستي بايد به حقوق يكديگر احترام بگذارند تا دوستي ها تداوم يابد و آفات دوستي ريشه كن شود.

امام علي عليه السلام در نامه 103: 31 خطاب به فرزندش امام مجتبي عليه السلام مي نويسد:

وَإِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيةً يرْجِعُ إِلَيهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذلِكَ يوْماً مَّا، وَمَنْ ظَنَّ بِكَ خَيراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ، وَلَا تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَي مَا بَينَكَ وَبَينَهُ، فَإِنَّهُ لَيسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.

وَلَا يكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَي الْخَلْقِ بِكَ، وَلَا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ، وَلَا يكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَي عَلَي قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَي صِلَتِهِ، وَلَا تَكُونَنَّ عَلَي الْإِسَاءَةِ أَقْوَي مِنْكَ عَلَي الْإِحْسَانِ.

وَلَا يكْبُرَنَّ عَلَيكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ، فَإِنِّهُ يسْعَي فِي مَضَرَّتِهِ وَنَفْعِكَ، وَلَيسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.

«و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستي كه با او داري ضايع نكن، زيرا آن كس كه حقّش را ضايع مي كني با تو برادر نخواهد بود، و افراد خانواده ات بدبخت ترين مردم نسبت به تو نباشند، و به كسي كه به تو علاقه اي ندارد دل مبند، مبادا برادرت براي قطع پيوند دوستي، دليلي محكم تر از برقراري پيوند با تو داشته باشد، و يا

در بدي كردن، بهانه اي قوي تر از نيكي كردن تو بياورد، ستمكاري كسي كه بر تو ستم مي كند در ديده ات بزرگ جلوه نكند، چه او به زيان خود، و سود تو كوشش دارد، و سزاي آن كس كه تو را شاد مي كند بدي كردن نيست.» [1] .

و آنگاه آئين دوستي را اينگونه مطرح فرمود:

يا بُنَي اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيما بَينَكَ وَبَينَ غَيرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَاكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَلَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يحْسَنَ إِلَيكَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيرِكَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ يقَالَ لَكَ.

وَاعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الْأَلْبَابِ. فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ، وَلَا تَكُنْ خَازِناً لِغَيرِكَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ.

معيارهاي روابط اجتماعي

«اي پسرم! نفس خود را ميزان ميان خود و ديگران قرار ده، پس آن چه را كه براي خود دوست داري براي ديگران نيز دوست بدار، و آن چه را كه براي خود نمي پسندي، براي ديگران مپسند، ستم روا مدار، آنگونه كه دوست نداري به تو ستم شود، نيكوكار باش، آنگونه كه دوست داري به تو نيكي كنند، و آن چه را كه براي ديگران زشت مي داري براي خود نيز زشت بشمار، و چيزي را براي مردم رضايت بده كه براي خود مي پسندي، آن چه نمي داني نگو، گرچه آن چه را مي داني اندك است، آن چه را دوست نداري به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو،

بدان كه خود بزرگ بيني و غرور، مخالف راستي، و

آفت عقل است، نهايت كوشش را در زندگي داشته باش، و در فكر ذخيره سازي براي ديگران مباش، آنگاه كه به راه راست هدايت شدي، در برابر پروردگارت از هر فروتني خاضع تر باش.» [2] .

يكي ديگر از حقوق متقابل بين دوستان، «واقع نگري» و «دورانديشي» است.

ممكن است عيب جويان بخواهند رشته هاي دوستي ما را قطع كنند

و يا در شعله هاي حسادت و جهالت، پيوند دوستي ما را با دوستان بسوزانند.

اگر به سخنان عيب جويان بي اعتنا باشيم، و هر سخني را كه مطرح مي كنند بدون مطالعه نپذيريم،

دوستي ها دچار تزلزل نخواهد شد، و دشمني ها جايگزين دوستي ها نخواهد گرديد.

حضرت اميرالمومنين عليه السلام نسبت به اين نكته نوراني در خطبه 141 فرمود:

أَيهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَسَدَادَ طَرِيقٍ، فَلَا يسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ الرِّجَالِ.

أَمَا إِنَّهُ قَدْ يرْمِي الرَّامِي، وَتُخْطِئُ السِّهَامُ، وَيحِيلُ الْكَلَامُ، وَبَاطِلُ ذلِكَ يبُورُ، وَاللَّهُ سَمِيعٌ وَشَهِيدٌ. أَمَا إِنَّهُ لَيسَ بَينَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ.

فسئل،عليه السلام، عن معني قوله هذا، فجمع أصابعه ووضعها بين أذنه وعينه ثم قال:

الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ، وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيتُ!

پرهيز از شنيدن غيبت

«اي مردم! آن كس كه از برادرش اطمينان و استقامت در دين، و درستي راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد.

آگاه باشيد! گاهي تيرانداز، تير افكند و تيرها به خطا مي رود، سخن نيز چنين است، درباره كسي چيزي مي گويند كه واقعيت ندارد و گفتار باطل تباه شدني است، و خدا شنوا و گواه است.

بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.

شناخت حق و باطل

(پرسيدند، معناي آن چيست؟ امام علي عليه السلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت و فرمود:)

باطل آن

است كه بگويي شنيدم، و حق آن است كه بگويي ديدم.» [3] .

آنگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به معرّفي الگوهاي صحيح رفتاري بين دوستان و دوستي ها مي پردازد و معيارهاي دوستي را اينگونه بيان مي دارد كه:

يا بُنَي اجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيما بَينَكَ وَبَينَ غَيرِكَ، فَأَحْبِبْ لِغَيرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ، وَاكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا، وَلَا تَظْلِمْ كَمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ، وَأَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يحْسَنَ إِلَيكَ، وَاسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيرِكَ، وَارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَإِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ، وَلَا تَقُلْ مَا لَا تُحِبُّ أَنْ يقَالَ لَكَ.

وَاعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ، وَآفَةُ الْأَلْبَابِ. فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ، وَلَا تَكُنْ خَازِناً لِغَيرِكَ، وَإِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ.

معيارهاي روابط اجتماعي

«اي پسرم! نفس خود را ميزان ميان خود و ديگران قرار ده، پس آن چه را كه براي خود دوست داري براي ديگران نيز دوست بدار، و آن چه را كه براي خود نمي پسندي، براي ديگران مپسند، ستم روا مدار، آنگونه كه دوست نداري به تو ستم شود، نيكوكار باش، آنگونه كه دوست داري به تو نيكي كنند، و آن چه را كه براي ديگران زشت مي داري براي خود نيز زشت بشمار، و چيزي را براي مردم رضايت بده كه براي خود مي پسندي، آن چه نمي داني نگو، گرچه آن چه را مي داني اندك است، آن چه را دوست نداري به تو نسبت دهند، درباره ديگران مگو، بدان كه خود بزرگ بيني و غرور، مخالف راستي، و آفت عقل است، نهايت كوشش را در زندگي داشته باش، و در فكر ذخيره سازي براي ديگران مباش، آنگاه كه

به راه راست هدايت شدي، در برابر پروردگارت از هر فروتني خاضع تر باش.» [4] .

و در ادامه معرّفي «ملاك ها» و «معيارهاي ارزشي» در دوستي ها مي فرمايد:

احْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَي الصِّلَةِ، وَعِنْدَ صُدُودِهِ عَلَي اللَّطَفِ وَالْمُقَارَبَةِ، وَعِنْدَ جُمُودِهِ عَلَي الْبَذْلِ، وَعِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَي الدُّنُوِّ، وَعِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَي اللِّينِ، وَعِنْدَ جُرْمِهِ عَلَي الْعُذْرِ، حَتَّي كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ، وَكَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيكَ.

وَإِياكَ أَنْ تَضَعَ ذلِكَ فِي غَيرِ مَوْضِعِهِ، أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيرِ أَهْلِهِ. لَا تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِي صَدِيقَكَ، وَامْحَضْ أَخَاكَ النَّصِيحَةَ، حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً، وَتَجَرَّعِ الْغَيظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَي مِنْهَا عَاقِبَةً، وَلَا أَلَذَّ مَغَبَّةً.

وَلِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ، فَإِنَّهُ يوشِكُ أَنْ يلِينَ لَكَ، وَخُذْ عَلَي عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَي الظَّفَرَينِ. وَإِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيةً يرْجِعُ إِلَيهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذلِكَ يوْماً مَّا، وَمَنْ ظَنَّ بِكَ خَيراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ، وَلَا تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اتِّكَالاً عَلَي مَا بَينَكَ وَبَينَهُ، فَإِنَّهُ لَيسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ.

وَلَا يكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَي الْخَلْقِ بِكَ، وَلَا تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ، وَلَا يكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَي عَلَي قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَي صِلَتِهِ، وَلَا تَكُونَنَّ عَلَي الْإِسَاءَةِ أَقْوَي مِنْكَ عَلَي الْإِحْسَانِ. وَلَا يكْبُرَنَّ عَلَيكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ، فَإِنِّهُ يسْعَي فِي مَضَرَّتِهِ وَنَفْعِكَ، وَلَيسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ.

حقوق دوستان

چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستي را بر قرار كن، اگر روي برگرداند تو مهرباني كن، و چون بُخل ورزد تو بخشنده باش، هنگامي كه دوري مي گزيند تو نزديك شو، و چون سخت مي گيرد تو آسان گير، و به هنگام گناهش عذر او بپذير، چنانكه گويا بنده او مي باشي، و او صاحب نعمت تو مي باشد. مبادا

دستورات ياد شده را با غير دوستانت انجام دهي، يا با انسان هايي كه سزاوار آن نيستند بجا آوري، دشمن دوست خود را دوست مگير تا با دوست دشمني نكني، در پند دادن دوست بكوش، خوب باشد يا بد، و خشم را فرو خور كه من جرعه اي شيرين تر از آن ننوشيدم، و پاياني گواراتر از آن نديدم

با آن كس كه با تو درشتي كرد، نرم باش كه اميد است به زودي در برابر تو نرم شود، با دشمن خود با بخشش رفتار كن، زيرا سرانجامِ شيرينِ دو پيروزي است (انتقام گرفتن يا بخشيدن) اگر خواستي از برادرت جدا شوي، جايي براي دوستي باقي گذار، تا اگر روزي خواست به سوي تو باز گردد بتواند، كسي به تو گمان نيك برد او را تصديق كن، و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستي كه با او داري ضايع نكن، زيرا آن كس كه حقّش را ضايع مي كني با تو برادر نخواهد بود، و افراد خانواده ات بدبخت ترين مردم نسبت به تو نباشند، و به كسي كه به تو علاقه اي ندارد دل مبند، مبادا برادرت براي قطع پيوند دوستي، دليلي محكم تر از برقراري پيوند با تو داشته باشد، و يا در بدي كردن، بهانه اي قوي تر از نيكي كردن تو بياورد، ستمكاري كسي كه بر تو ستم مي كند در ديده ات بزرگ جلوه نكند، چه او به زيان خود، و سود تو كوشش دارد، و سزاي آن كس كه تو را شاد مي كند بدي كردن نيست. [5] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 103: 31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني

(متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريد ج3 ص90 و91 و143: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج4 ص392 و386: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97: 52 و99: 68 و76: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- كتاب وصايا: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- كتاب كشف المحجة (فصل 154(ص220: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

8- فروع كافي ج 5 ص338 و510 ح3: كليني (متوفاي 328 ه).

[2] نامه 31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، (اسناد و مدارك گذشته).

[3] خطبه 141 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- دستور معالم الحكم ص 139: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه)

2- عين الادب والسياسة ص 215: ابن هذيل (متوفاي 389 ه)

3- كتاب خصال ج1 ص236 ح78 باب الاربعة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- عقدالفريد ج 6 ص 268: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

5- كتاب النهاية (در ماده صبع): اين أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

6- بحارالانوار ج72 ص196 و197: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- شرح نهج البلاغه ج9 ص72: ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 655ه)

8- غررالحكم ج 4 ص 475 و 486: آمدي (متوفاي 588 ه).

[4] نامه 31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريد ج3 ص90 و91 و143: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج4 ص392 و386: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97: 52 و99: 68 و76: ابن شعبه حراني (متوفاي

380 ه)

6- كتاب وصايا: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- كتاب كشف المحجة (فصل 154(ص220: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

8- فروع كافي ج 5 ص338 و510 ح3: كليني (متوفاي 328 ه).

[5] نامه 98: 31 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

حقوق پاكان

رهبر و دولت اسلامي و ديگر دست اندركاران امور سياسي، فرهنگي كشور بايد به اين مسئله مهمّ اجتماعي توجّه داشته باشند كه پاكان در جامعه اسلامي بايد جايگاه ارزشي خود را بيابند و مورد تشويق قرار گيرند كه بين پاكان و فاسدان تفاوت باشد.

نظام اسلامي بايد زمينه هاي رشد و گسترش ارزش ها را فراهم سازد و ارزش گراها را تأييد كند و عوامل رشد و كمال آنها را تقويت كند، تا پاكان و ارزش گراها تشويق شوند

و الگوهاي كامل انسانيت به همه ارزش گراها معرّفي شود و فاسدان و بدكاران سرافكنده شده، نتوانند در جامعه اسلامي نفوذ كنند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به حقّ پاكان به مالك اشتر دستور مي دهد كه:

وَلَا يكُونَنَّ الُْمحْسِنُ وَالْمُسِي ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِي ذلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِي الْإِحْسَانِ، وَتَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَي الْإِسَاءَةِ! وَأَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ.

وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَيسَ شَي ءٌ بِأَدْعَي إِلَي حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيهِمْ، وَتَخْفِيفِهِ الْمَؤُونَاتِ عَلَيهِمْ، وَتَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ إِياهُمْ عَلَي مَا لَيسَ لَهُ قِبَلَهُمْ. فَلْيكُنْ مِنْكَ فِي ذلِكَ أَمْرٌ يجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيتِكَ، فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً. وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ، وَإِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ.

«هرگز نيكوكار و بدكار در نظرت يكسان نباشند، زيرا نيكوكاران در نيكوكاري بي رغبت، و بدكاران در بدكاري تشويق مي گردند، پس هر كدام از

آنان را برأساس كردارشان پاداش ده.

بدان اي مالك! هيچ وسيله اي براي جلب اعتماد والي به رعيت بهتر از نيكوكاري به مردم، و تخفيف ماليات، و عدم اجبار مردم به كاري كه دوست ندارند، نمي باشد، پس در اين راه آنقدر بكوش تا به وفاداري رعيت، خوشبين شوي، كه اين خوش بيني بارسنگين رنج آور مشكلات را از تو بر مي دارد، پس به آنان كه بيشتر احسان كردي بيشتر خوش بين باش، و به آنان كه بدرفتاري نمودي بدگمان تر باش.» [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 34: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

حقوق كارمندان دولتي

يكي ديگر از حقوق اجتماعي، حقّ «كارمندان دولتي» است،

اگر حقوق مادّي و معنوي كارمندان دولت به خوبي استيفا شود، و كارمندان دولتي به خوبي اداره گردند،

دل گرم مي شوند،

اميدوار مي گردند،

به خوبي كار مي كنند، و امور سياسي، اجتماعي كشور را به گونه مطلوبي اداره كرده مشكلات جامعه اسلامي را از سَرِ راه ملّت برمي دارند

كه امام علي عليه السلام فرمود:

ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيانَةِ. وَتَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِي الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلَاقاً، وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً. ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًي لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ. ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيةِ. وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يدَهُ إِلَي خِيانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيونِكَ، اكْتَفَيتَ بِذلِكَ

شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ.

«سپس در امور كارمندانت بينديش، و پس از آزمايش به كارشان بگمار، و باميل شخصي، و بدون مشورت با ديگران آنان را به كارهاي مختلف وادار نكن، زيرا نوعي ستمگري و خيانت است. كارگزاران دولتي را از ميان مردمي با تجربه و با حيا، از خاندانهاي پاكيزه و با تقوي، كه در مسلماني سابقه درخشاني دارند انتخاب كن، زيرا اخلاق آنان گرامي تر، و آبرويشان محفوظتر، و طمع ورزيشان كمتر، و آينده نگري آنان بيشتر است. سپس روزي فراوان برآنان ارزاني دار، كه با گرفتن حقوق كافي در اصلاح خود بيشتر مي كوشند، و با بي نيازي، دست به اموال بيت المال نمي زنند، واتمام حجّتي است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند يا در امانت تو خيانت كنند سپس رفتار كارگزاران را بررسي كن، و جاسوساني راستگو، و وفا پيشه برآنان بگمار، كه مراقبت و بازرسي پنهاني تو از كار آنان، سبب امانت داري، و مهرباني با رعيت خواهد بود. و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن، و اگر يكي از آنان دست به خيانت زد، و گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تأييد كرد، به همين مقدار گواهي قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن، و آن چه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خواردار، و خيانتكار بشمار، و طوق بدنامي به گردنش بيافكن.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 7: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

حقوق تجار و صاحبان صنايع

يكي ديگر از طبقات اجتماعي، صنف «تجّار» و «صاحبان صنايع» مي باشند كه حقوقي بر

دولت و امّت اسلامي دارند و بايد حقوق ديگر اقشار اجتماعي را نيز بپردازند.

اگر حقوق تجّار و صاحبان صنايع رعايت گردد

و زمينه هاي رشد و رونق تجارت آنان به خوبي فراهم شود،

هم آنان به منافع دلخواه خود مي رسند و هم ديگر طبقات اجتماعي را بهره مند مي سازند

كه امام علي عليه السلام فرمود:

ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَذَوِي الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَيراً: الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ، وَالْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ، وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ، وَجُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَالْمَطَارِحِ، فِي بَرِّكَ وَبَحْرِكَ، وَسَهْلِكَ وَجَبَلِكَ، وَحَيثُ لَا يلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا، وَلَا يجْتَرِؤُونَ عَلَيهَا، فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ، وَصُلْحٌ لَا تُخْشَي غَائِلَتُهُ. وَتَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَفِي حَوَاشِي بِلَادِكَ.

وَاعْلَمْ - مَعَ ذلِكَ - أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً، وَشُحّاً قَبِيحاً، وَاحْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ، وَتَحَكُّماً فِي الْبِياعَاتِ، وَذلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ، وَعَيبٌ عَلَي الْوُلَاةِ.

فَامْنَعْ مِنَ الْإِحْتِكَارِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله مَنَعَ مِنْهُ. وَلْيكُنِ الْبَيعُ بَيعاً سَمْحاً: بِمَوَازِينِ عَدْلٍ، وَأَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَينِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ.

فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيكَ إِياهُ فَنَكِّلْ بِهِ، وَعَاقِبْهُ فِي غَيرِ إِسْرَافٍ.

سيماي بازرگانان و صاحبان صنايع

«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكاري سفارش كن، بازرگاناني كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مي باشند، و بازرگاناني كه با نيروي جسماني كار مي كنند، چرا كه آنان منابع اصلي منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگي و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگي از نقاط دور دست و دشوار مي باشند، از بيابانها و درياها، و دشتها و كوهستانها، جاهاي سختي كه مردم در آن اجتماع نمي كنند، يا براي رفتن به آنجاها شجاعت ندارند.

بازرگانان مردمي آرامند، و از ستيزه جويي آنان ترسي وجود

نخواهد داشت، مردمي آشتي طلبند كه فتنه انگيزي ندارند، در كار آنها بينديش چه در شهري باشند كه تو به سر مي بري، يا در شهرهاي ديگر، با توجه به آن چه كه تذكر دادم

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، هستند كساني كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويي به سود خود مي انديشند.

و كالا را به هر قيمتي كه مي خواهند مي فروشند، كه اين سودجويي و گران فروشي براي همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگي بر زمامدار است.

پس از احتكار كالا جلوگيري كن، كه رسول خداصلي الله عليه وآله از آن جلوگيري مي كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامي، به سادگي و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخهايي كه برفروشنده و خريدار زياني نرساند، كسي كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود امّا در كيفر او اسراف نكن.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 95: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

حقوق محرومان

يكي از جنبه هاي حقوق اجتماعي، «حقوق مستضعفان» و «محرومان» است كه بايد بيشتر مورد توجه دولت اسلامي و سرمايه داران و همه طبقات اجتماعي كشور اسلامي قرار گيرد

و محروميت زدائي جزو اهداف اصلي دولت و ملت باشد كه فرمود:

ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَي مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ، مِنَ الْمَسَاكِينِ وَالُْمحْتَاجِينَ وَأَهْلِ الْبُؤْسَي وَالزَّمْنَي، فَإِنَّ فِي هذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَمُعْتَرّاً، وَاحْفَظْ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ، وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيتِ مَالِكَ، وَقِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِي الْإِسْلَامِ فِي كُلِّ بَلَدٍ، فَإِنَّ لِلْأَقْصَي مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَي، وَكُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ.

فَلَا يشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ، فَإِنَّكَ

لَا تُعْذَرُ بِتَضْييعِكَ التَّافِهَ لِأَحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ.

فَلَا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ، وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ، وَتَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا يصِلُ إِلَيكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيونُ، وَتَحْقِرُهُ الرِّجَالُ.

فَفَرِّغْ لِأُلئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيةِ وَالتَّوَاضُعِ، فَلْيرْفَعْ إِلَيكَ أُمُورَهُمْ، ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَي اللَّهِ يوْمَ تَلْقَاهُ، فَإِنَّ هؤُلَاءِ مِنْ بَينِ الرَّعِيةِ أَحْوَجُ إِلَي الْإِنْصَافِ مِنْ غَيرِهِمْ، وَكُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَي اللَّهِ فِي تَأْدِيةِ حَقِّهِ إِلَيهِ.

وَتَعَهَّدْ أَهْلَ الْيتْمِ وَذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِيلَةَ لَهُ، وَلَا ينْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ، وَذلِكَ عَلَي الْوُلَاةِ ثَقِيلٌ، وَالْحَقٌّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ؛ وَقَدْ يخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَي أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ.

«سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره اي ندارند، از زمين گيران، نيازمندان، گرفتاران، دردمندان، همانا در اين طبقه محروم گروهي خويشتن داري نموده، و گروهي به گدايي دست نياز بر مي دارند، پس براي خدا پاسدار حقّي باش كه خداوند براي اين طبقه معّين فرموده است، بخشي از بيت المال، و بخشي از غلّه هاي زمينهاي غنيمتي اسلام را در هر شهري به طبقات پايين اختصاص ده، زيرا براي دورترين مسلمانان همانند نزديكترينشان سهمي مساوي وجود دارد و تو مسئوول رعايت آن مي باشي.

مبادا سرمستي حكومت تو را از رسيدگي به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاي فراوان و مهم عذري براي ترك مسؤوليت هاي كوچك تر نخواهد بود، همواره در فكر مشكلات آنان باش، و از آنان روي بر نگردان، به ويژه امور كساني را از آنان بيشتر رسيدگي كن كه از كوچكي به چشم نمي آيند و ديگران آنان را كوچك مي شمارند و كمتر به تو دسترسي دارند.

براي اين گروه از افراد مورد اطمينان خود كه خدا

ترس و فروتنند انتخاب كن، تا پيرامونشان تحقيق و مسائل آنان را به تو گزارش كنند.

سپس در رفع مشكلاتشان بگونه اي عمل كن كه در پيشگاه خدا عذري داشته باشي، زيرا اين گروه در ميان رعيت بيشتر از ديگران به عدالت نيازمندند، و حق آنان را بگونه اي بپرداز كه در نزد خدا معذور باشي، از يتيمان خردسال، و پيران سالخورده كه راه چاره اي ندارند.

و دست نياز بر نمي دارند، پيوسته دلجويي كن كه مسؤوليتي سنگين بر دوش زمامداران است.

اگر چه حق، تمامش سنگين است امّا خدا آن را بر مردمي آسان مي كند كه آخرت مي طلبند، نفس را به شكيبايي وا مي دارند، و به وعده هاي پروردگار اطمينان دارند.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 101: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

حقوق مراجعه كنندگان

بسياري از مردم داراي مشكلات فراواني هستند كه با مراجعه به دولت مردان و ادارات مربوط به آن گرفتاري هاي آنان برطرف خواهد شد.

مراكز اداري و دولتي پناهگاه امت اسلامي براي رفع نيازها و نيازمندي هاست كه به همين علّت، «حقوق مراجعه كنندگان» مطرح مي شود

كه امام فرمود:

وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ، وَتُقْعِدَ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَأَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَشُرَطِكَ، حَتَّي يكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيرَ مُتَتَعْتِعٍ، فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يقُولُ فِي غَيرِ مَوْطِنٍ:

«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا يؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِي غَيرَ مُتَتَعْتِعٍ».

ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِي، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَالْأَنْفَ يبْسُطِ اللَّهُ عَلَيكَ بِذلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَيوجِبُ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ.

وَأَعْطِ مَا أَعْطَيتَ هَنِيئاً، وَامْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ!

«پس بخشي از وقت خود را به كساني اختصاص ده كه به تو

نياز دارند، تا شخصاً به امور آنان رسيدگي نمايي، و در مجلس عمومي با آنان بنشين و در برابر خدايي كه تو را آفريده فروتن باش، و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوي آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، من از رسول خداصلي الله عليه وآله بارها شنيدم كه مي فرمود:

«ملّتي كه حق ناتوانان را از زورمندان، بي اضطراب و بهانه اي باز نستاند، رستگار نخواهد شد»

پس درشتي و سخنانان ناهموار آنان را بر خود هموار كن، و تنگ خويي و خود بزرگ بيني را از خود دور ساز تا خدا درهاي رحمت خود را به روي تو بگشايد، و تو را پاداش اطاعت ببخشايد، آن چه به مردم مي بخشي بر تو گوارا باشد، و اگر چيزي را از كسي باز مي داري با مهرباني و پوزش خواهي همراه باشد.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 109: 53 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي

حقوق زنان (دفاع از حقوق زن)

يكي از جنبه هاي حقوق متقابل اجتماعي، «حقوق زنان» و «بانوان» است كه با ظرافت خاصّي در نهج البلاغه مطرح شده است، مانند:

1 - فراهم آوردن زمينه هاي حفظ عفاف

2 - فراهم آوردن زمنينه هاي حفظ فرهنگ پرهيز و حجاب

3 - واگذاري كارهاي متناسب با روان بانوان

4 - پرهيز از واگذاري كارهاي سنگين به بانوان

5 - پرداخت مخارج خانواده

(كه نامه 24 نهج البلاغه را فقط براي باغات ينبُع مي نويسد كه با درآمد آن زنان و فرزندان امام اداره شوند.)

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

وَاكْفُفْ عَلَيهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِياهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَي عَلَيهِنَّ، وَلَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يعْرِفْنَ

غَيرَكَ فَافْعَلْ.

وَلَا تُمَلِّكَ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا، فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَيحَانَةٌ، وَلَيسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَلَا تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا، وَلَا تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيرِهَا.

وَإِياكَ وَالتَّغَايرَ فِي غَيرِ مَوْضِعِ غَيرَةٍ، فَإِنَّ ذلِكَ يدْعُو الصَّحِيحَةَ إِلَي السَّقَمِ، وَالْبَرِيئَةَ إِلَي الرَّيبِ.

وَاجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ، فَإِنَّهُ أَحْرَي أَلَّا يتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ.

وَأَكْرِمْ عَشِرَتَكَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، وَأَصْلُكَ الَّذِي إِلَيهِ تَصِيرُ، وَيدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ.

اسْتَوْدِعِ اللَّهَ دِينَكَ وَدُنْياكَ، وَاسْأَلْهُ خَيرَ الْقَضَاءِ لَكَ فِي الْعَاجِلَةِ وَالْآجِلَةِ، وَالدُّنْيا وَالْآخِرَةِ، وَالسَّلَامُ.

«در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زيرا كه سخت گيري در پوشش، عامل سلامت و استواري آنان است، بيرون رفتن زنان بدتر از آن نيست كه افراد غيرصالح را در ميانشان آوري، و اگر بتواني بگونه اي زندگي كني كه غير تو را نشناسند چنين كُن.

كاري كه برتر از توانايي زن است به او وامگذار، كه زن گل بهاري است، نه پهلواني سخت كوش، مبادا در گرامي داشتن زن زياده روي كني كه او را به طمع ورزي كشانده براي ديگران شفاعت نمايد.

بپرهيز از غيرت نشان دادن بيجا كه درستكار را به بيمار دلي، و پاكدامن را به بدگماني رساند.

كار هر كدام از خدمتكارانت را معين كن كه او را در برابر آن كار مسئول بداني، كه تقسيم درست كار سبب مي شود كارها را به يكديگر وا نگذارند، و در خدمت سُستي نكنند.

خويشاوندانت را گرامي دار، زيرا آنها پر و بال تو مي باشند، كه با آن پرواز مي كني، و ريشه تواند كه به آنها باز مي گردي، و دست نيرومند تواند كه با آن حمله مي كني.

دين و دنياي تو را به خدا مي سپارم، و بهترين خواسته الهي را

در آينده و هم اكنون، در دنيا و آخرت، براي تو مي خواهم، با درود.» [1] .

حفظ اموال شوهر

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حكمتي فرمود:

خِيارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَي ءٍ يعْرِضُ لَهَا.

تفاوت اخلاقي مردان و زنان

«برخي از نيكوترين خلق و خوي زنان، زشت ترين اخلاق مردان است، مانند، تكبّر و به خود باليدن، ترس، بخل، هرگاه زني متكبّر باشد، بيگانه را بحريم خود راه ندهد، و اگر بخيل باشد اموال خود و شوهرش را نگهبان است، و چون ترسان باشد از هر چيزي كه به آبروي او زيان رساند فاصله مي گيرد.» [2] .

اجازه گرفتن براي بيرون رفتن

كه حضرت فرمود:

وَلَا تُطِيعُوهُنَّ فِي الْمَعْرُوفِ حَتَّي لَا يطْمَعْنَ فِي الْمُنْكَرِ.

«در خواسته هاي نيكو، همواره فرمانبردارشان نباشيد تا درانجام منكرات طمع ورزند.» [3] .

چون مرد مدير خانه است بايد خود تصميم بگيرد، و در خواست ها و پيشنهادات زن و فرزند را مطالعه كند كه فرمود:

«هرچه زن مي خواهد مرد نبايد اطاعت كند»

بنابراين چون مرد مدير خانواده است زن بايد براي بيرون رفتن از خانه و ديگر كارهاي فردي اجتماعي با شوهر هماهنگي لازم را پديد آورد و از او اجازه بگيرد.

خوب شوهرداري كردن

كه امام علي عليه السلام فرمود:

الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِي، وَالْحَجُّ جِهَادُ كُلِّ ضَعِيفٍ. وَلِكُلِّ شَي ءٍ زَكَاةٌ، وَزَكَاةُ الْبَدَنِ الصِّيامُ، وَجِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّلِ.

فلسفه احكام الهي

«نماز موجب نزديكي هر پارسايي به خداست، و حج جهاد هر ناتوان است، هر چيزي زكاتي دارد، و زكات تن روزه است، و جهاد زن، نيكو شوهرداري است.» [4] .

----------------

پي

نوشت ها:

[1] نامه 31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريد ج3 ص90 و91 و143: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج4 ص392 و386: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97: 52 و99: 68 و 76: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- كتاب وصايا: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- كتاب كشف المحجة (فصل 154(ص220: سيد بن طاووس (متوفاي 664ه)

8- فروع كافي ج 5 ص338 و510 ح3: كليني (متوفاي 328 ه).

[2] حكمت 234 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- قوت القلوب ج2 ص425 فصل45: ابو طالب مكي (متوفاي 382 ه)

2- ربيع الابرار ج5 ص252 ح114: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

3- غرر الحكم ص172 : ج 3 ص 430: آمدي (متوفاي 588 ه)

4- روضة الواعظين ص 272: ابن فتّال نيشابوري متوفاي 508ه)

5- بحارالانوار ج100 ص238: مجلسي (متوفاي 1110ه).

[3] خطبه 80 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تذكرة الخواص ص79: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

2- قوت القلوب ج 1 ص 282: ابوطالب مكي (متوفاي 382 ه)

3- فروع كافي ج5 ص517 ح5 وج2 ص63: كليني (متوفاي 328 ه)

4- كتاب مسترشد ص418 ط جديد: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

5- شرح قطب رواندي ج 1 ص 310: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

6- كتاب امالي (مجلس 50(ص250 ح8: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- تاريخ طبري ج 6 ص 48: طبري شافعي (متوفاي 310 ه).

[4] حكمت

136 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص221 و110: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- كتاب خصال ج2 ص620: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

3- فروع كافي ج5 ص9 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

4- غرر الحكم ج 5 ص 19: آمدي (متوفاي 588 ه)

5- فروع كافي ج3 ص264 ح6: كليني (متوفاي 328 ه).

حقوق اجتماعي مردم

يكي از حقوق ارزشمند متقابل، «حقوق اجتماعي مردم» است كه رهبران و كارگزاران بايد نسبت به آن احساس مسئوليت كنند

و آن را محترم بشمارند

و همواره در خدمت مردم باشند

و به رفاه و سلامت و كمال فرد و جامعه بيانديشند.

امام علي عليه السلام در نامه 27 به استاندار مصر، «محمد بن ابي بكر» نوشت:

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ، وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ، وَآسِ بَينَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ، حَتَّي لَا يطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيفِكَ لَهُمْ، وَلَا ييأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيهِمْ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَي يسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَالْكَبِيرَةِ، وَالظَّاهِرَةِ وَالْمَسْتُورَةِ، فَإِنْ يعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ، وَإِنْ يعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ.

«با مردم فروتن باش، نرمخو و مهربان باش، گشاده رو و خندان باش، در نگاه هايت، و در نيم نگاه و خيره شدن به مردم به تساوي رفتار كن، تا بزرگان در ستمكاري تو طمع نكنند، و ناتوانها در عدالت تو مأيوس نگردند، زيرا خداوند از شما بندگان درباره اعمال كوچك و بزرگ، آشكار و پنهان پرسش مي كند، اگر كيفر دهد شما استحقاق بيش از آن را داريد، و اگر ببخشد از بزرگواري اوست.» [1] .

آنگاه به مسئوليت هاي ديگر رهبري مي پردازد و احساس تعهّد و هم دردي و هماهنگي رهبر با مردم را مطرح كرده مي فرمايد:

أَأَقْنَعُ

مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يقَالَ:

هذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟!

وَلَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيشِ!

فَمَا خُلِقْتُ لِيشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيبَاتِ، كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَكَ سُدًي، أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ!

«آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين عليه السلام خوانند؟ و در تلخي هاي روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختي هاي زندگي الگوي آنان نگردم؟

آفريده نشده ام كه غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواري كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پُركردن شكم بوده، و از آينده خود بي خبر است.

آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازي گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهي در دست گيرم؟ و يا در راه سرگرداني قدم بگذارم؟.» [2] .

امام در نامه 47 نهج البلاغه به حقوق برخي از اقشار جامعه اشاره مي فرمايد، مانند:

الف - حقوق خويشاوندان

ب - حقوق يتيمان

ج - حقوق همسايگان

كه فرمود:

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَي اللَّهِ، وَأَلَّا تَبْغِيا الدُّنْيا وَإِنْ بَغَتْكُمَا، وَلَا تَأْسَفَا عَلَي شَي ءٍ مِنْهَا زُوِي عَنْكُمَا، وَقُولَا بِالْحَقِّ، وَاعْمَلَا لِلْأَجْرِ، وَكُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً، وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.

أُوصِيكُمَا، وَجَمِيعَ وَلَدِي وَأَهْلِي وَمَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي، بِتَقْوَي اللَّهِ، وَنَظْمِ أَمْرِكُمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ بَينِكُمْ، فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَاصلي الله عليه وآله يقُولُ:

«صَلَاحُ ذَاتِ الْبَينِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَالصِّيامِ».

اللَّهَ اللَّهَ فِي الْأَيتَامِ، فَلَا تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ، وَلَا يضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ وَاللَّهَ اللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ، فَإِنَّهُمْ وَصِيةُ نَبِيكُمْ. مَا زَالَ يوصِي بِهِمْ حَتَّي ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيوَرِّثُهُمْ.

«شما را به ترس از خدا سفارش مي كنم، به دنيا پرستي روي نياوريد، گرچه به سراغ شما آيد، و بر آن چه از دنيا

از دست مي دهيد اندوهناك مباشيد، حق را بگوييد، و براي پاداش الهي عمل كنيد.

دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد.

شما را، و تمام فرزندان و خاندانم را، و كساني را كه اين وصيت به آنها مي رسد، به ترس از خدا، و نظم در امور زندگي، و ايجاد صلح و آشتي در ميانتان سفارش مي كنم، زيرا من از جدّ شما پيامبرصلي الله عليه وآله شنيدم كه مي گفت:

«اصلاح دادن بين مردم از نماز و روزه يكسال برتر است».

خدا را! خدا را! درباره يتيمان، نكند آنان گاهي سير و گاه گرسنه بمانند، و حقوقشان ضايع گردد

خدا را! خدا را! درباره همسايگان، حقوقشان را رعايت كنيد كه وصيت پيامبرصلي الله عليه وآله شماست، همواره به خوشرفتاري با همسايگان سفارش مي كرد تا آنجا كه گمان برديم براي آنان ارثي معّين خواهد كرد.» [3] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه 51 به:

الف - شيوه هاي مردم داري

ب - حقوق اجتماعي، سياسي

ج - وظائف رهبران و مديران نسبت به مردم

د - وظائف كارگزاران مالياتي

ه- مسئوليت اداري كارمندان

پرداخته و حقوق اجتماعي مردم را آشكارا و در جوانب گشترده بيان مي فرمايد و هشدار مي دهد كه تصدّي امور در جامعه اسلامي يك وظيفه الهي، و عبادت به شمار مي ايد كه فرمود:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي أَصْحَابِ الْخَرَاجِ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَنْ لَمْ يحْذَرْ مَا هُوَ صَائِرٌ إِلَيهِ لَمْ يقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا يحْرِزُهَا.

وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا كُلِّفْتُمْ بِهِ يسِيرٌ، وَأَنَّ ثَوَابَهُ كَثِيرٌ، وَلَوْ لَمْ يكُنْ فِيما نَهَي اللَّهُ عَنْهُ مِنَ الْبَغْي وَالْعُدْوَانِ عِقَابٌ يخَافُ لَكَانَ فِي ثَوَابِ اجْتِنَابِهِ مَا لَا عُذْرَ فِي تَرْكِ طَلَبِهِ.

فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ، وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ.

فَإِنَّكُمْ خُزَّانُ الرَّعِيةِ، وَوُكَلَاءُ الْأُمَّةِ، وَسُفَرَاءُ الْأَئِمَّةِ.

وَلَا

تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَلَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ، وَلَا تَبِيعُنَّ لِلنَّاسِ فِي الْخَرَاجِ كِسْوَةَ شِتَاءٍ وَلَا صَيفٍ، وَلَا دَابَّةً يعْتَمِلُونَ عَلَيهَا، وَ لا عَبْداً، و لا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَكانِ دِرْهَمٍ وَلَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ، مُصَلٍّ وَلَا مُعَاهَدٍ، إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً يعْدَي بِهِ عَلَي أَهْلِ الْإِسْلَامِ، فإِنَّهُ لا ينْبَغي لِلْمُسْلِمِ أنْ يدَعَ ذلِكَ في أَيدِي أَعْدَاءِ الإِسْلامِ فَيكُونَ شَوْكَةً عَلَيهِ.

وَلَا تَدَّخِرُوا أَنْفُسَكُمْ نَصِيحَةً، وَلَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِيرَةٍ، وَلَا الرَّعِيةَ مَعُونَةً، وَلَا دِينَ اللَّهِ قُوَّةً، وَأَبْلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ مَا اسْتَوْجَبَ عَلَيكُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَعِنْدَكُمْ أَنْ نَشْكُرَهُ بِجُهْدِنَا، وَأَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا، وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظِيمِ.

(نامه به كارگزاران بيت المال)

اخلاق اجتماعي كارگزاران اقتصادي

(از بنده خدا علي اميرمؤمنان به كارگزاران جمع آوري ماليات.

پس از ياد خدا و درود. همانا كسي از روزقيامت نترسد، زاد و توشه اي از پيش نخواهد فرستاد. بدانيد، مسؤوليت ي را كه به عهده گرفته ايد اندك امّا پاداش آن فراوان است، اگر براي آن چه كه خدا نهي كرد «مانند ستمكاري و دشمني» كيفري نبود، براي رسيدن به پاداش در ترك آن نيز عذري وجود نداشت، در روابط خود با مردم انصاف داشته باشيد، و در بر آوردن نيازهايشان شكيبا باشيد.

همانا شما خزانه داران مردم، و نمايندگان ملّت، و سفيران پيشوايان هستيد، هرگز كسي را از نيازمندي او باز نداريد، و از خواسته هاي مشروعش محروم نسازيد، و براي گرفتن ماليات از مردم، لباس هاي تابستاني يا زمستاني، و مركب سواري، و برده كاري او را نفروشيد، و براي گرفتن درهمي، كسي را با تازيانه نزنيد، و دست اندازي به مال كسي «نمازگزار باشد، يا غيرمسلماني كه در

پناه اسلام است» نكنيد، جز اسب يا اسلحه اي كه براي تجاوز به مسلمانها بكار گرفته مي شود، زيرا براي مسلمان جايز نيست آنها را در اختيار دشمنان اسلام بگذارد، تا نيرومندتر از سپاه اسلام گردند.

از پند دادن به نفس خويش هيچ گونه كوتاهي نداشته، و از خوشرفتاري با سپاهيان، و كمك به رعايا، و تقويت دين خدا، غفلت نكنيد، و آن چه در راه خدا بر شما واجب است انجام دهيد، همانا خداي سبحان از ما و شما خواسته است كه در شكرگذاري كوشا بوده، و با تمام قدرت او را ياري كنيم، «و نيرويي جز از جانب خدا نيست». [4] .

و در نامه 53 نسبت به «حقوق اجتماعي مردم» به مالك اشتر رهنمود مي دهد كه

بايد در خدمت مردم باشد، و مردم را دوست بدارد و نسبت به آنها كمال مهر و محبّت را داشته و در رفع مشكلات مردم بكوشد كه نوشت:

وَأَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيةِ، وَالَْمحَبَّةَ لَهُمْ، وَاللُّطْفَ بِهِمْ، وَلَا تَكُونَنَّ عَلَيهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ، أَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ، يفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ، وَتَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ، وَيؤْتَي عَلَي أَيدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَالْخَطَأِ، فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَصَفْحِكَ مِثْلَ الَّذِي تُحِبُّ وَتَرْضَي أَنْ يعْطِيكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ.

فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ، وَوَآلِي الْأَمْرِ عَلَيكَ فَوْقَكَ، وَاللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاكَ! وَقَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ، وَابْتَلَاكَ بِهِمْ.

«مهرباني با مردم را پوشش دل خويش قرارده، و با همه دوست و مهربان باش.

مبادا هرگز، چونان حيوان شكاري باشي كه خوردن آنان را غنيمت داني، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اي برادر ديني تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مي باشند، اگر گناهي از آنان سر

مي زند، يا علّت هايي بر آنان عارض مي شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهي مرتكب مي گردند، آنان را ببخشاي و بر آنان آسان گير، آنگونه كه دوست داري خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرمانداري مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است.» [5] .

و در ادامه رهنمودهاي اخلاقي خود در مبحث حقوق اجتماعي مردم مي فرمايد:

أَنْصِفِ اللَّهَ وَأَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَمِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ، وَمَنْ لَكَ فِيهِ هَوًي مِنْ رَعِيتِكَ، فَإِنَّكَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ! وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ، وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ، وَكَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّي ينْزِعَ أَوْ يتُوبَ.

وَلَيسَ شَي ءٌ أَدْعَي إِلَي تَغْييرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَي ظُلْمٍ، فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ، وَهُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ.

«با خدا و با مردم، و با خويشاوندان نزديك، و با افرادي از رعيت خود كه آنان را دوست داري، انصاف را رعايت كن، كه اگر چنين نكني ستم روا داشتي، و كسي كه به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاي بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد، كه با خدا سرجنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، يا توبه كند، و چيزي چون ستمكاري نعمت خدا را دگرگون نمي كند، و كيفر او را نزديك نمي سازد، كه خدا دعاي ستمديدگان را مي شنود و در كمين ستمكاران است.» [6] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي آنكه در مانورهاي نظامي به جان

و مال مردم ضرر و زياني وارد نشود به فرمانداران مناطق جنگي و مانور نظامي، نامه هايي مي نوشت كه از مال مردم مراقبت كنند

و اگر صدمه اي وارد شد آن را به امام گزارش دهند.

امام در نامه 60 نوشت:

(إلي العمال الذين يطأ الجيش عملهم)

التعويض عن الخسائر في المناورات العسكرّية

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَعُمَّالِ الْبِلَادِ.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ سَيرْتُ جُنُوداً هِي مَارَّةٌ بِكُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَقَدْ أَوْصَيتُهُمْ بِمَا يجِبُ لِلَّهِ عَلَيهِمْ مِنْ كَفِّ الْأَذَي، وَصَرْفِ الشَّذَي، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَيكُمْ وَإِلَي ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيشِ، إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ، لَا يجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَي شِبَعِهِ. فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ، وَكُفُّوا أَيدِي سُفَهَائِكُمْ عَنْ مُضَارَّتِهِمْ، وَالتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيما اسْتَثْنَينَاهُ مِنْهُمْ.

وَأَنَا بَينَ أَظْهُرِ الْجَيشِ، فَارْفَعُوا إِلَي مَظَالِمَكُمْ، وَمَا عَرَاكُمْ مِمَّا يغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَمَا لَا تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللَّهِ وَبِي، فَأَنَا أُغَيرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

(نامه به فرمانداراني كه لشكر از شهرهاي آنان عبور مي كند)

جبران خسارت ها در مانورهاي نظامي

«از بنده خدا! علي اميرمؤمنان به گردآوران ماليات و فرمانداران شهرهايي كه لشكريان از سرزمين آنان مي گذرند.

پس از ياد خدا و درود! همانا من سپاهياني فرستادم كه به خواست خدا بر شما خواهند گذشت، و آن چه خدا بر آنان واجب كرده به ايشان سفارش كردم، و بر آزار نرساندن به ديگران، و پرهيز از هرگونه شرارتي تأكيد كرده ام، و من نزد شما و پيماني كه با شما دارم از آزار رساندن سپاهيان به مردم بيزارم، مگر آن كه گرسنگي سربازي را ناچار گرداند، و براي رفع گرسنگي چاره اي جز آن نداشته باشد، پس كسي

را كه دست به ستمكاري زند كيفر كنيد، و دست افراد سبك مغز خود را از زيان رساندن به لشكريان، و زحمت دادن آنها جز در آن چه استثناء كردم باز داريد.

من پشت سر سپاه در حركتم، شكايت هاي خود را به من رسانيد، و در اموري كه لشكريان بر شما چيره شده اند كه قدرت دفع آن را جز با كمك خدا و من نداريد، به من مراجعه كنيد، كه با كمك خداوند آن را برطرف خواهم كرد. انشاءاللَّه.» [7] .

اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه 76 نهج البلاغه خطاب به «ابن عباس» فرماندار شهر بصره، اصول مردم داري و اخلاق صحيح اجتماعي را به او تذكّر مي دهد،

در صورتي كه مردم بصره بر ضد آن حضرت شورش كردند

و او را ناخواسته به يك جنگ تحميلي كشاندند.

امّا پس از شكست و فرار و آرامش دوباره در شهر، از نگاه امام علي عليه السلام با ديگر مردم شهرها تفاوتي ندارند

و همه از عدل و محبّت آن حضرت برخوردار مي گردند.

امام علي عليه السلام به ابن عبّاس رهنمود داد كه:

اخلاق القائد

سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَمَجْلِسِكَ وَحُكْمِكَ، وَإِياكَ وَالْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيرَةٌ مِنَ الشَّيطَانِ. وَاعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ، وَمَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ.

(نامه به عبداللَّه بن عباس، هنگامي كه او را به فرمانداري بصره نصب فرمود:)

اخلاق فرماندهي

«با مردم، به هنگام ديدار، و در مجالس رسمي، و در مقام داوري، گشاده رو باش، و از خشم بپرهيز، كه سبك مغزي، به تحريك شيطان است، و بدان! آن چه تو را به خدا نزديك مي سازد، از آتش جهنّم دور مي كند، و آن چه تو را از خدا دور مي سازد، به آتش جهنّم نزديك مي كند.»

[8] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب الغارات ج1 و230 و223 و235 و 249: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- تحف العقول ص 176 و 177: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

3- كتاب مجالس ص260 م31 ح3: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- كتاب أمالي ص25-24 م اول ح31: 31: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

5- بشارة المصطفي ص44: طبري شافعي (متوفاي 553 ه)

6- مجموعه ورام ص19 و497: شيخ ورام (متوفاي 605 ه)

7- تاريخ طبري ج3 ص556 سنه36: طبري شافعي (متوفاي 310 ه).

[2] نامه 45 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- الخرائج و جرائح ج2 ص542 ح2 فصل2: قطب الدين راوندي (متوفاي 573 ه)

2- كتاب مناقب ج 2 ص 101: ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه)

3- ربيع الابرار ج3 ص241 ح215 ب44: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- روضة الواعظين ص 127: ابن فتّال نيشابوري (متوفاي 508 ه)

5- استيعاب ج 2 ص 21: عبدالبر مالكي(متوفاي 338 ه)

6- أمالي (مجلس 91(ص500 ح4: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- كشف الغمة ج 1 ص 133: اربلي (متوفاي 687 ه)

8- ارشاد القلوب ص 214 و 215: ديلمي (متوفاي 771 ه).

[3] نامه 2: 47 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- مقاتل الطالبين ص52 ذح3: ابوالفرج اصفهاني زيدي (متوفاي 356 ه)

2- معمّرون و وصايا ص149 و150: ابوحاتم سجستاني (متوفاي 248 ه)

3- تاريخ ج4 ص110 و113: طبري شافعي (متوفاي 310ه)

4- كتاب أمالي ص 112: زجاجي (متوفاي 329 ه)

5- فروع كافي ج 7

ص 52-51: كليني (متوفاي 328 ه)

6- مروج الذهب ج 2 ص 413-425: مسعودي (متوفاي 346 ه)

7- تحف العقول ص198: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

8- من لايحضره الفقيه ج4 ص189 ح9433: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه).

[4] نامه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص 108 و 132: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه)

2- بحار الانوار ج33 ص471 ح684: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

3- فروع كافي ج1: 3 ص540 ح8: كليني (متوفاي 328 ه)

4- امالي سيد ابوطالب ص35 ح21 ب3 به نقل نهج السعادة

5- تاريخ دمشق ج3 ص248 ح1264: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571ه).

[5] نامه 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 350: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- نهاية الارب ج 6 ص 19: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

4- فهرست نجاشي ص 7: نجاشي (متوفاي 450 ه)

5- فهرست ص37: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

6- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

7- بحارالانوار ج17 ص68 و ج72 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[6] نامه 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (اسناد گذشته).

[7] نامه 60 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص 125: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- شرح ابن ميثم ج 5 ص 198: بحراني(متوفاي 679 ه)

3- بحار الانوار ج33 ص486 ح691: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[8] نامه 76 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد

آن به اين شرح است:

1- الامامة والسياسة ج 1 ص 85: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

2- كتاب جمل ص420: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

3- كتاب طراز ج 2 ص 293: سيد يماني

4- كتاب جمل: واقدي (متوفاي 207 ه)

5- بحارالانوار ج101 ص268: مجلسي (متوفاي 1110ه)

6- تاريخ طبري ج3 ص127: 126 سنه 38: طبري شافعي (متوفاي 310ه).

حقوق حاجيان

با توجّه به ارزش و اهميت سفر حج، و ضرورت اكرام و احترام حجّاج بيت اللَّه الحرام، امام علي عليه السلام حقوقي را براي حاجيان و مسافران خانه خدا، ضروري و لازم مي داند كه توجّه به آنها نيز آثار چشم گيري در رشد ارزش ها دارد كه در نامه 67 به فرماندار خود در مكّه نوشت:

(إلي قثم بن العباس، وهو عامله علي مكة)

خدمة الحجّاج في ايام الحج

أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَذَكِّرْهُمْ بِأَيامِ اللَّهِ، وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَينِ، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِي، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَذَاكِرِ الْعَالِمَ. وَلَا يكُنْ لَكَ إِلَي النَّاسِ سَفِيرٌ إِلَّا لِسَانُكَ، وَلَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُكَ.

وَلَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيما بَعْدُ عَلَي قَضَائِهَا.

وَانْظُرْ إِلَي مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَي مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيالِ، وَالَْمجَاعَةِ، مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَالْخَلَّاتِ، وَمَا فَضَلَ عَنْ ذلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَينَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا.

لوصية بقضاء حوائج الحجّاج

وَمُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً،

فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يقُولُ: «سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ»

فَالْعَاكِفُ: الْمُقِيمُ بِهِ، وَالْبَادِي: الَّذِي يحُجُّ إِلَيهِ مِنْ غَيرِ أَهْلِهِ. وَفَّقَنَا اللَّهُ وَإِياكُمْ لَِمحَابِّهِ، وَالسَّلَامُ.

(نامه به قُثم بن عباس، فرماندار شهر مكّه)

رسيدگي به امور حاجيان در مراسم حج

«پس از ياد خدا و درود! براي مردم حج را به پاي دار، و

روزهاي خدا را به يادشان آور، در بامداد و شامگاه در يك مجلس عمومي با مردم بنشين، آنان كه پرسش هاي ديني دارند با فتواها آشنايشان بگردان، و ناآگاه را آموزش ده، و با دانشمندان به گفتگو بپرداز، جز زبانت چيز ديگري پيام رسانت با مردم، و جز چهره ات درباني وجود نداشته باشد، و هيچ نيازمندي را از ديدار خود محروم مگردان، زيرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود، ديگر تو را نستايد گرچه در پايان حاجت او برآورده شود.

در مصرف بيت المالي كه در دست تو جمع شده است انديشه كن، و آن را به عيالمندان و گرسنگان پيرامونت ببخش، و به مستمندان و نيازمنداني كه سخت به كمك مالي تو احتياج دارند برسان، و مازاد را نزد ما بفرست، تا در ميان مردم نيازمندي كه در اين سامان هستند تقسيم گردد.

سفارش به رفع نيازهاي حجّاج

به مردم مكّه فرمان ده تا از هيچ زائري در ايام حج در مكّه اجرت مسكن نگيرند، كه خداي سبحان فرمود:

«عاكف و بادي در مكّه يكسانند» [1] .

عاكف، يعني اهل مكّه، و بادي، يعني زائراني كه از ديگر شهرها به حج مي آيند، خدا ما و شما را به آن چه دوست دارد توفيق عنايت فرمايد. با درود.» [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حج، آيه 25.

[2] نامه 67 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- فقه القرآن ج1 ص327: قطب راوندي (متوفاي 573 ه)

2- مستدرك الوسائل ج9 ص358 ح2: 11072: محدث نوري (متوفاي 1320ه)

3- قرب الاسناد ص 52 و 65: ابوالفرج قزويني

4- بحارالانوار ج101 ص268: مجلسي (متوفاي 1110ه)

5- تاريخ دمشق ج3

ص289: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571ه).

حقوق خويشاوندان

يكي ديگر از حقوق متقابل اجتماعي، «حقوق خويشاوندان» است كه در روايات فراواني با عنوان «صله رحم» مطرح است.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و ديگر رهبران معصوم عليهم السلام رهنمود داده اند كه رسيدگي به مشكلات خويشاوندان به خصوص فاميلان دور، عمر انسان را طولاني مي كند.

سبب ازدياد رزق و روزي مي شود.

و عامل تقويت پيوند دوستي ها و سلامت جامعه مي گردد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 23 فرمود كه:

أَيهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَا يسْتَغْنِي الرَّجُلُ - وَإِنْ كَانَ ذَا مَالٍ - عَنْ عِتْرَتِهِ، وَدِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَيدِيهِمْ وَأَلْسِنَتِهِمْ، وَهُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَيطَةً مِنْ وَرَائِهِ، وَأَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ، وَأَعْطَفُهُمْ عَلَيهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ. وَلِسَانُ الصِّدْقِ يجْعَلُهُ اللَّهُ لِلْمَرْءِ فِي النَّاسِ خَيرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ يرِثُهُ غَيرُهُ.

و منها: أَلَا لَا يعْدِلَنَّ أَحَدُكُمْ عَنِ الْقَرَابَةِ يرَي بِهَا الْخَصَاصَةَ أَنْ يسُدَّهَا بِالَّذِي لا يزِيدُهُ إِنْ أَمْسَكَهُ وَلَا ينْقُصُهُ إِنْ أَهْلَكَهُ؛ وَمَنْ يقْبِضْ يدَهُ عَنْ عَشِيرَتِهِ، فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ يدٌ وَاحِدَةٌ، وَتُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَيدٍ كَثِيرَةٌ؛ وَمَنْ تَلِنْ حَاشِيتُهُ يسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَوَدَّةَ.

ضرورت تعاون با خويشاوندان

«اي مردم، انسان هر مقدار كه ثروتمند باشد، باز از خويشاوندان خود بي نياز نيست كه از او با زبان و دست دفاع كنند، خويشاوندان انسان، بزرگ ترين گروهي هستند كه از او حمايت مي كنند، و اضطراب و ناراحتي او را مي زدايند، و در هنگام مصيبت ها نسبت به او، پرعاطفه ترين مردم مي باشند، نامِ نيكي كه خدا از شخصي در ميان مردم رواج دهد بهتر از ميراثي است كه ديگري بردارد.

آگاه باشيد، مبادا از بستگان تهيدست خود روبرگردانيد، و از آنان چيزي را دريغ داريد، كه نگاه داشتن مال دنيا زيادي نياورد و

از بين رفتنش كمبودي ايجاد نكند، آن كس كه دست دهنده خود را از بستگانش باز دارد، تنها يك دست را از آنها گرفته امّا دست هاي فراواني را از خويش دور كرده است، و كسي كه پر و بال محبّت را بگستراند، دوستي خويشاوندانش تداوم خواهد داشت.» [1] .

و در نامه 31 در رهنمودي ارزشمند به فرزند خود امام مجتبي عليه السلام تذكّر داد:

وَأَكْرِمْ عَشِرَتَكَ، فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ الَّذِي بِهِ تَطِيرُ، وَأَصْلُكَ الَّذِي إِلَيهِ تَصِيرُ، وَيدُكَ الَّتِي بِهَا تَصُولُ.

«خويشاوندانت را گرامي دار، زيرا آنها پر و بال تو مي باشند، كه با آن پرواز مي كني، و ريشه تواند كه به آنها باز مي گردي، و دست نيرومند تواند كه با آن حمله مي كني.» [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 23 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- اصول كافي ج2 ص294ح5و154 ح19: كليني (متوفاي 328 ه)

2- عقدالفريد ج2 ص183 فضل العشيره: ابن عبد ربه مالكي متوفاي 328 ه)

3- كتاب صفين ص10: نصربن مزاحم (متوفاي 202 ه)

4- تاريخ ج2 ص207: ابن واضح (متوفاي 292 ه)

5- ربيع الابرار ج3 ص146 وج5 ص89: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

6- كنزالعمال ج16 ص192 وص207 وص226: متقي هندي حنفي (متوفاي 975ه)

7- تاريخ دمشق ج3 ص271: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

8- غريب الحديث ج 2 ص 183: ابوعبيد ابن سلام (متوفاي 223 ه)

9- النهاية ج 3 ص 468: ابن اثير شافعي (متوفاي 606 ه).

[2] نامه 31 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريدج3ص90 و91 و143 وج3 جديد114: ابن

عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج4 ص392 و386: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97: 52 و99: 68 و76: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- كتاب وصايا: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

7- كتاب كشف المحجة (فصل 154(ص220: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

8- فروع كافي ج 5 ص338 و510 ح3: كليني (متوفاي 328 ه).

حقوق همسفران

وقتي چند نفر پذيرفتند كه در يك سفر طولاني با هم باشند، از نظر اسلام حقوق متقابلي بر عهده همه خواهد بود، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حقوق همسفران چند چيز است:

1- توشه خود را با ديگران مصرف كردن و با دوستان شريك شدن.

2- مخالفت نكردن با رفيقان (پرهيز از اختلاف و درگيري)

3- خدا را در همه جا، بلندي و پستي، هنگام حركت و فرود آمدن فراوان ياد كردن. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] حليةالمتّقين باب 14، فصل نهم و دهم.

حمايت از پيران از كار افتاده

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام ديد پيرمرد نابينائي گدائي مي كند.

فرمود: اين پيرمرد كيست؟

گفتند: يا اميرالمؤمنين اين مرد نصراني است، از كار افتاده گدائي مي كند.

فرمود:

اِسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتَّي اِذا كَبُرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوهُ، اَنْفِقُوا عَلَيهِ مِنْ بَيتِ الْمالِ

«تا قدرت كاركردن داشت از او كار كشيديد و چون پير شد و از كار ماند او را از خود رانديد، از بيت المال حقوق او را بپردازيد.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج 11 ص 49 ابواب الجهاد العدوّ باب 19.

حل مشكلات قضائي جامعه

خليفه دوم مي خواست زن ديوانه اي را كه شوهر نداشت و بچّه شش ماهه اي به دنيا آورده بود، سنگسار كند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً

(مدّت حمل و شيرخواري اش سي ماه تمام است.) [1] .

و ادامه داد كه:

«اِنَّ اللَّهَ رَفَعَ الْقَلَمَ عَنِ الَْمجْنُونِ»

(پروردگار خودداري از شهوت را از مجنون برداشته است).

خليفه دوم مي گفت:

«لَوْلا عَلِي لَهَلَكَ عُمَر»

(اگر علي نبود عُمر هلاك شده بود.)

سعد بن جُبَير از ابن عبّاس روايت كرده است كه گفت:

هرگاه خبري از علي عليه السلام به ما مي رسيد، آن را با چيزي برابر نمي كرديم.

و جوَيبِر از ضحّاك بن مزاحم و او از عبداللّه بن عبّاس روايت كرده است كه گفت:

«وَ اللَّهِ لَقَدْ أُعْطِي علي بن ابيطالِب تِسْعَةَ أعْشارِ الْعِلْمِ وَ أيمُ اللَّهِ لَقَدْ شارَكَهُمْ فِي الْعُشرِ العاشِرِ»

(سوگند به پروردگار نُه دَهُم علم به علي عليه السلام داده شده است و به بقيه انسان ها يك دهم، و علي عليه السلام در آن يك دهم نيز با آنها شريك است). [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احقاف، آيه 15.

[2] جوهره، ص72: محمد بن ابي بكر انصاري.

حيوان تخم گذار و بچه زا

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

هر حيواني كه گوش هايش پنهان باشد تخم گذار است، و هر حيواني كه گوش هايش ظاهر باشد بچه زاست. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] عيون ابن قتيبه، ج4، ص88.

حكم ازدواج مادرزن

منصور بن حازم مي گويد:

در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردي نزد آن حضرت عليه السلام آمده پرسيد:

مردي با زني ازدواج كرده و قبل از آن كه با او همبستر شود، زن مرده است، آيا مي تواند با مادرش ازدواج نمايد؟

امام علي عليه السلام فرمود:

شخصي از ما چنين كرده و مانعي در آن نيافته است؟

من عرضه داشتم:

فدايت شوم! تنها افتخار شيعه به حكمي از امام علي عليه السلام است.

در اين مسئله ابن مسعود اظهار نظر كرده و آن را اجازه داد است، پس نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده و حكم مسئله را از آن حضرت جويا شد.

امام علي عليه السلام به او فرمود:

اين حكم را از كجا گرفته اي؟

گفت از آيه قرآن:

وَ رَبائبُكُمُ اللاتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُم اللاتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ [1] .

«و حرام شد براي شما دختران زن كه در دامن شما تربيت شده اند اگر با زن مباشرت كرده باشيد.»

آنگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

حرمت ازدواج با دختران يك زن در آيه مقيد به دخول است، و ليكن آيه حرمت ازدواج با مادر زن:

«وَ اُمَّهَاتِ نِسَائِكُمْ»

«و حرام شد بر شما مادر زن»

مطلق است و مقيد به دخول به دختران آنان نمي باشد. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نساء، آيه 22.

[2] فروع كافي، كتاب النكاح، (باب الرجل يتزوج...) ج4.

مقصود امام علي عليه السلام در پاسخ اول از «يكي از بني هاشم» از طالبيين يا

عباسيين بوده نه يكي از آياء گرامش كه گفتار و كردار آنان گفتار و كردار اميرالمؤمنين عليه السلام است، و آن هم به علت تقيه بيان شده، و در آخر خبر هم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به طور صريح حق را آشكار نموده است.

حكم ديه علقه

شيخ مفيد در ارشاد مي فرمايد:

مردي زني را كتك زد، آن زن بر اثر آن بچه خود را كه عَلَقه بود سِقط كرد.

حُكم آن را از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدند.

آن حضرت فرمود:

ديه آن چهل دينار است.

و اين آيه را تلاوت فرمود:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طين ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً في قَرَارٍ مَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَأْنَاهُ خَلْقَاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقين [1] .

«به تحقيق كه ما خلق كرديم انسان را از صفوت صافي از كل پس قرار داديم او را نطفه در قرارگاهي استوار پس گردانيديم آنرا خون بسته شده،

پس پارچه گوشتي پس گردانيديم آن پارچه گوشت را استخوان پس آن پارچه استخوان را به گوشت پوشانيديم پس آفريديم او را آفريدن ديگر پس برتر آمد خداوند كه بهترين آفرينندگان است.»

سپس آن حضرت فرمود:

«ديه سِقط نطفه بيست دينار و عَلَقه چهل دينار و مضغه شصت دينار و در استخوان، پيش از اينكه خلقي كامل گردد هشتاد دينار است و جنين كه صورت گري شده باشد پيش از آنكه روح در او دميده شود و بعد از تمامي خلقت بدن صد دينار است

و هرگاه روح بر او دميده شد هزار دينار است.» [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مؤمنون آيه 12.

[2] ارشاد شيخ مفيد.

حكم سه نفر مجرم

سه نفر دست بسته كه توسّط قبيله «مزينه» گرفتار شده بودند به محضر دادگاه وارد كردند تا كيفر اعمال خويش را ببينند.

مردان قبيله «مزينه» در مقام طرح دعوا به جانب يكي از آن سه نفر كه دست بسته بودند اشاره كردند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين! مُورِّث ما

به نام «ابو يزيد» با اين مرد كه «قُصّي» نام دارد مشاجره اي داشتند،

و اين مرد مدعي است كه «ابويزيد» به او اهانت كرده است،

پس براي جبران اين هتك حرمت شبِ گذشته بين «عسفان» و «ابواء» آهنگ قتل او را كرد،

امّا ابويزيد از چنگال او فرار كرد و چيزي نمانده بود كه جان سالم بدر برد امّا قصّي مرد دومي را كه «ابوحنظله» نام دارد به ياري طلبيد تا راه فرار را بر او بست و او را دستگير كرد و تحويل قصّي داد و او با شمشير برهنه حمله كرد و كار ابويزيد را ساخت،

و نفر سوم نزديك صحنه جنايت ايستاده و شاهد وقوع قتل بود و قاتل را از ارتكاب جرم بازنداشت و تضرّع مقتول را ناديده انگاشت، او را هم دستگير كرديم.

پس از تحقيقات و ثبوت جرم متهمان، اميرمؤمنان عليه السلام با اولياء مقتول درباره صرف نظر از حقوق شخصي خود و قبول خون بها صحبت كرد.

ولي ورثه مقتول امتناع كردند و اصرار مي ورزيدند كه حكم خدا و قصاص بايد درباره اين سه نفر اجرا شود،

حضرت چون از گذشت اولياء مقتول نااميد شد و جرم هم ثابت شده بود حكم را چنين صادر فرمود:

الف- متّهم اوّل «قصّي» قاتل است بايد به وسيله شمشير قصاص شود.

ب- متّهم دوم «ابوحنظله» كه مقتول را دستگير كرده است به جرم شركت در قتل به حبس ابد محكوم است. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] عدالت و قضا در اسلام، ص243 - و مستدرك نوري، ج2، ص254 - و مستدرك الوسائل، ج3، ص254.

حكم جعل مهر

در زمان خلافت خليفه دوم مردي به نام «معن بن زائده» مُهري شبيه مُهر خليفه جعل

كرده و با آن اموالي از ماليات كوفه را تصرّف كرد.

پس از آن كه او را دستگير كردند.

روزي خليفه دوم بعد از نماز صبح خطاب به مردم گفت:

همگي بر جاي خود بنشينيد.

و آنگاه قضيه «معن» را نقل كرد و در كيفيت مجازات او با آنان به مشورت پرداخت، از آن ميان مردي گفت:

اي خليفه! دستش را قطع كن!

و ديگري گفت: او را دار بزن!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنجا نشسته و سخني نمي فرمود.

خليفه دوم به آن حضرت رو كرده و گفت:

يا اباالحسن! نظر شما چيست؟

آن حضرت عليه السلام فرمود:

اين مرد مرتكب دروغي شده كه بايد تأديب گردد.

پس خليفه دوم آن شخص را به شدّت زد و آنگاه وي را به زندان انداخت. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فتوح البلدان، بلاذري، ص647.

حبس با شكنجه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي مردي كه سوگند ياد مي كرد با زن خود همبستر نشود و او را هم طلاق ندهد، اتاقي از نِي ساخت و او را در آنجا زنداني كرد و تنها 14 خوراكش را به او داد، تا زنش را طلاق دهد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج6، ص132.

حفظ آمادگي و روحيه رزمي ملت

امام علي عليه السلام در تمام سخنراني ها و سفارش هاي مكرّر، امّت اسلامي را به آمادگي همه جانبه براي پاسخ دادن به انواع تهاجمات دشمن دعوت كرده و مي فرمود كه:

فخذُوا للْحَرْب أهبَتَها وَ اَعِدّوا لَها عُدَّتَها، فَقَدْ شَبّ لَظاها، وَ علا سَناها

«شما آماده پيكار باشيد، و ساز و برگ جنگ را فراهم كنيد كه آتش آن زبانه كشيده، و شعله هاي آن بالا گرفته است». [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 6:26 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

حملات غافلگيرانه

اين جمله هاي مهيج، خون ها را به جوش و غيرت ها را به خروش آورده، در نتيجه دوازده هزار نفر به فرماندهي امام حسن عليه السلام و مالك اشتر به قصد گرفتن رود فرات به حركت درآمدند، و مقابل صفوف لشگر معاويه براي نبرد آماده شدند.

نخست از لشگر معاويه مردي به نام «صالح فيروز» به ميدان كارزار اسب دوانيد و براي مبارزه همرزم خواست، در اين حال اشتر نخعي جلوي او را گرفت، و با هم در آويختند.

مالك اشتر لحظه اي امان نداد و نيزه خود را بر سينه حريف چنان فشرد كه نوك آن از پشت او بيرون آمد سپس مبارز ديگر طلبيد،

مالك بن ادهم كه به شهامت و شجاعت شهرت داشت بيدرنگ به مبارزه مالك اسب دوانيد و با اشتر در آويخت كه او را نيز به ديار عدم فرستاد.

سوّمي زياد بن عبداللَّه كناني بيرون آمد و به مالك حمله نمود، سردار رشيد اسلام او را نيز كُشت، بالاخره پهلوان چهارم و پنجم و ششم آمدند و از پا افتادند،

پهلوان هفتم معاويه، بنام محمد بن روضه نيز بدست مالك به هلاكت رسيد كه خواهر محمد نتوانست مصيبت فراق برادر را تحمّل

كند و از غصّه جان سپرد.

به هر حال حملات شديد مالك و يورش برق آساي سپاهيان امام موجب هلاكت شاميان گرديد و آنها تاب مقاومت را از دست دادند و فرار كردند.

ابوالأعور كه فرماندهي سپاه معاويه را به عهده داشت وقتي وضع را خطرناك ديد با باقي نفرات شكست خورده پا به فرار گذاشت و رودخانه فرات به تصرّف سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام در آمد و سُمّ اسبهاي مبارزان اسلام به اب فرات رسيد. [1] .

مالك خبر پيروزي را پيشگاه امام عليه السلام گزارش داد و درخواست نمود كه از نزديك مشاهده فرمائيد و ببينيد تا خداوند متعال چگونه شما را بر دشمنان پيروز ساخت.

در اين هنگام كه معاويه و سربازانش با يك دنيا ننگ شكست خورده بودند، عمروعاص با لبخندي زهر آگين و تمسخرآميز به معاويه گفت:

درباره آنان چه گمان مي كني اگر همانطور كه تو ديروز آب را از ايشان منع مي كردي، امروز علي مقابله به مثل كند چه مي كني؟

معاويه گفت:

رها كن آنچه را كه گذشت، حقيقت اين است كه آنچه ما درباره علي روا ديديم او درباره ما روا نخواهد ديد زيرا هدف او از آمدن به اينجا آب نيست. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعه صفين، ص95-94 - و تاريخ يعقوبي، ج2، ص188.

[2] الامامة و السياسة، ج1، ص95 - و وقعه صفين، ص95.

حملات كارساز امام

يكي از امتيازات مهم ارتش اسلام، وجود ملكوتي و با بركت امام علي عليه السلام بود كه:

تمام بن بست هاي ميدان جنگ را بر طرف مي كرد.

حملات سهمگين دشمن را در هم مي شكست.

نقشه هاي نظامي دشمن را با طرح هاي نظامي حساب شده نابود مي كرد.

و هرگاه دلاوري يا گروهي از

ارتش اسلام در محاصره قرار مي گرفت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را از محاصره بيرون مي كشيد.

و از همه مهمتر آنكه، هرگاه دلاوري بي نظير از سپاه شام به ميدان مي آمد و چند تن از دلاوران سپاه امام را به شهادت مي رساند و مبارز مي طلبيد و كسي جرئت مقابله را نداشت

كه از نظر رواني مي رفت تا به شكست روحيه نظامي بيانجامد، امام عليه السلام شخصاً به ميدان مي رفت و آنان را به هلاكت مي رساند، و روحيه سربازان خودي را تقويت مي فرمود، مانند:

1- روزي از سپاه معاويه پهلواني قوي هيگل كه او را (محراق بن عبداللَّه) مي ناميدند قدم به ميدان رزم گذاشت و از سپاه امام عليه السلام مبارز طلبيد، مردي بنام عبدالمراد از دلاوران اسلام به سوي او شتافت، پهلوان شامي او را شهيد ساخت، رزم آور ديگري از لشگر امام به جنگ او قدم پيش نهاد او نيز با دست پهلوان شامي به درجه شهادت نائل آمد.

ناگاه امام به صورت ناشناس از لشگر اسلام، به ميدان پهلوان شامي اسب تاخت و به او حمله نمود و او را با يك ضربت شمشير به جهنم روانه ساخت و از سپاه معاويه مبارز خواست.

سرباز ديگري از شاميان به مقابله آن حضرت شتافت، او را نيز به هلاكت رسانيد.

سوّمي آمد، او نيز در زير شمشير امام از مركب حيات پياده گرديد.

بدينگونه هفت نفر از دلاوران شام طعمه ذوالفقار گرديدند، و امام منتظر بود تا شكار ديگري قدم به عرصه نبرد بگذارد، ولي ديگر كسي جرئت نكرد قدم به صحنه كارزار بگذارد كه امام علي عليه السلام به جانب سپاه خود بازگشت در حالي كه كسي از سپاه

معاويه او را نمي شناخت. [1] .

2- روزي از روزهاي جنگ صفّين، كه هر دو قشون رو در روي هم ايستاده بودند ناگهان از پهلوانان سپاه معاويه سواره اي به نام «كريت بن صالح» خارج شد و همرزم خواست.

از لشگر اسلام اسب سواري به مبارزه او شتافت و پس از درگيري، بدست او به شهادت رسيد.

دومي آمد او نيز شربت شهادت نوشيد.

در اين حال امام علي عليه السلام شخصاً به مبارزه او شتافت، راه او را گرفت و فرمود:

اي شامي نام تو چيست؟

گفت: نام من كريب [2] بن صالح حميري است.

امام علي عليه السلام فرمود:

اي كريب از خدا بترس و ترا به كتاب خدا و سنت پيغمبرش محمد صلي الله عليه وآله وسلم دعوت مي كنم.

كريب گفت: تو كيستي؟

امام عليه السلام فرمود:

من علي بن ابيطالب هستم، اي كريب من تو را پهلوان رشيد و فارس ميدان مي بينم به جان خود رحم كن.

مرد شامي كه شمشير خود را آماده كرده بود گفت، يا علي نزديكم بيا.

امام عليه السلام به او نزديك شد و در حاليكه قبضه شمشير در پنجه توانايش محكم بود، حمله شروع گرديد و ادامه يافت. كه سرانجام با يك ضربت كاري به حيات ناپاكش خاتمه بخشيد.

خوارزمي مي نويسد:

امام علي عليه السلام چنان ضربه سهمگين بر سر كريب فرود آورد كه جسد ناپاكش دو شقّه به زمين افتاد. [3] .

از سپاه معاويه چندين نفر پشت سرهم آمدند تا بلكه كاري از پيش ببرند، ولي نتوانستند و همه به دست تواناي امام عليه السلام به خاك ذلّت افتادند.

3- امام عليه السلام پس از كشتن بسياري از شجاعان و دلاوران لشگر شام، معاويه را به مبارزه دعوت

كرد و گفت:

اي معاويه خودت به مبارزه من بيا و مردان عرب را نابود مساز.

معاويه گفت:

مرا به مبارزه با تو نيازي نيست، همانا براي تو بس است كه چهار نفر از قهرمانان عرب را به هلاكت انداختي. [4] .

ابن قتيبه دينوري در اين مورد مي نويسد:

چون امام علي عليه السلام مشاهده كرد كه در اين جنگ مردم زياد از بين مي روند، روزي از روزها، مقابل لشگر معاويه آمده، و او را با صداي بلند فراخواند،

در آن وقت معاويه بالاي تپّه اي قرار گرفته بود، و گفت:

يااباالحسين از من چه مي خواهي؟

امام عليه السلام فرمود:

چرا اين مردم كشته شوند و از بين بروند، در حالي كه اگر تو غالب شوي خلافت از آن تست و اگر من پيروز شوم از آن من، بنابراين مردم را كنار بگذار و شخصاً به مبارزه با من بيا تا با هم بجنگيم، تا هر كدام از ما پيروز شود حكومت و خلافت براي او باشد.

عمرو عاص به محض شنيدن پيشنهاد امام عليه السلام به معاويه، گفت:

علي بر در انصاف آمده بدون درنگ پيشنهاد او را بپذير.

معاويه خنديد و گفت:

اي پسر عاص حتماً چشم طمع به خلافت من دوخته اي؟

عمرو گفت: چه زيباست كه الان تو به مبارزه او بشتابي.

معاويه گفت:

تو همواره از طريف مزاح سخن مي گوئي. [5] .

تو چقدر احمق و سبُك مغز هستي، به خدا قسم تا كنون كسي پيدا نشده كه با فرزند ابيطالب به مبارزه بر خيزد و كشته نشود و زمين را با خون خود رنگين نسازد، عمروعاص، تو جز كشته شدن من منظور ديگري نداري.

سرانجام معاويه به حرف عمروعاص گوش نداد و زندگيش

را حفظ كرد.

عمرو عاص با تمسخر گفت:

اي معاويه آرام باش، از دشمنت مي ترسي و نصيحت كننده ات را از خود دور مي كني؟ [6] .

4- وقتي كه معاويه از آمدن به كارزار اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع ورزيد، از ميان سپاه معاويه پهلواني كه به شجاعت معروف بود، به نام «عروة بن داود دمشقي» به جاي معاويه براي مبارزه با آن حضرت مهيا شد، تا به اين وسيله بتواند از انفعال معاويه بكاهد.

اين پهلوان با غرور تمام فرياد كشيد يا ابالحسن اگر معاويه از مبارزه با تو اكراه داشت من به نبرد تو مي آيم، براي مبارزه پيش بيا.

حضرت آماده شد كه حركت نمايد، يكي از ياران امام پيش آمد تا او را از مبارزه منصرف نمايد، گفت يا مولا اين سگ را به حال خود واگذار او اهميتي ندارد.

امام نپذيرفت و تصميم گرفت تا به درخواست آن ماجراجو پاسخ مثبت دهد و فرمود به خدا قسم معاويه براي من از او منفورتر نيست.

سپس فرياد زد اي عروه برو و قبيله ات را خبر كن، سپس ضربت امام پائين آمد و عروه در همان ضربت به زمين غلطيد و فرياد اللَّه اكبر امام ميدان را به لرزه درآورد.

پسر عموي عروه از اين خون ريخته شده به هيجان آمد و براي گرفتن انتقام پيش رفت، امّا علي بن ابيطالب به او نيز مهلت نداد و با يك ضربت سهمناك پسر عمومي عروه را نيز كنار عروه نقش زمين ساخت. [7] .

5- روزي عمروعاص قدم به عرصه كارزار گذاشت ناگاه متوجّه شد كه در برابر امام علي عليه السلام قرار دارد.

مرگ را پيش چشم ديد، ناچار از طريق نيرنگ

وارد شد، و خود را به زمين انداخته عورتش را آشكارا نمود و با عجز و ناتواني گفت:

مُكْرَةٌ اَحُوكَ لابَطَلَ

«برادرت از روي اجبار به ميدان آمده است نه از راه مردي و دليري.»

علي عليه السلام از كثرت حياء صورت خود را برگردانيد.

عمروعاص از فرصت استفاده كرد و پيش معاويه فرار نمود، معاويه كه وي را با آن وضع خفّت بار مشاهده كرد خنديد و به او گفت:

اِحْمِدِاللَّهِ وَ عَوْرَتَكَ يا عَمْرُو.

«اي عمرو سپاسگذار خدا و عورتت باش.» [8] .

اين واقعه ننگين را امام علي عليه السلام در يك سخنراني افشاگرانه در خطبه 84 نهج البلاغه به تحليل و ارزيابي مي گذارد و مي فرمايد:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِي دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.

َمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ - إِنَّهُ لَيقُولُ فَيكْذِبُ، وَيعِدُ فَيخْلِفُ، وَيسْأَلُ فَيبْخَلُ، وَيسْأَلُ فَيلْحِفُ، وَيخُونُ الْعَهْدَ، وَيقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَي زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ اِنِّي لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يبَايعْ مُعَاوِيةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يؤْتِيهُ أَتِيةً، وَيرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً.

روانشناسي عمروعاص

شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! [9] ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخي و خوشگذراني بوده، و عمر بيهوده مي گذرانم!! حرفي از روي باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مي گويد، پس دروغ مي بندد، وعده مي دهد و خلاف آن مرتكب مي شود، درخواست مي كند و اصرار مي ورزد، اما اگر چيزي از او بخواهند، بخل مي ورزد،

به پيمان خيانت مي كند، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهي بي مانند است تا آنجا كه دست ها به سوي قبضه شمشيرها نرود. اما در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد. [10] .

آگاه باشيد! بخدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخي و كارهاي بيهوده باز مي دارد، ولي عمروعاص را فراموشي آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اي تسليم او كند. [11] .

6- بسربن ارطاة به شجاعت شهرت يافته بود، روزي به مبارزه امام علي عليه السلام شتاف امام نيزه اي بر او زد كه با پشت به زمين افتاد و پاهايش را بلند كرد در اينحال به نيرنگ عمروعاص متوصّل شد كه امام بزرگوار روي برتافت، مردم او را شناختند و فرياد زدند يا علي او بسربن ارطاة است، چرا او را نمي كشي؟

امام آن معدن حياء فرمود رهايش كنيد، بُسر بر مركب خود سوار شد و به سوي معاويه شتافت.

معاويه با ديدن آن منظره ننگ آور خنديد و گفت ترا حالتي رخ داد كه به عمروعاص نيز رخ داده بود. [12] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] فصول المهمه، ص88.

[2] خوارزمي نام او را كريب نموده كه سرپنجه قوي داشت اگر سكه اي را با انگشت ابهام خود ميماليد، نقش سكه محو مي شد. (مناقب خوارزمي، ص147) - و ابن شهر آشوب در ج3، ص174 نام او را كريب بن صباح ثبت كرده است.

[3] مناقب خوارزمي، ص148.

[4] فصول

المهمه، ص90.

[5] الامامة والسيسة، ج1، ص95 - و كامل بن اثير، ج3، ص312 - و ناسخ كتاب صفين، ص259.

[6] الامام علي عليه السلام، ج2، ص398.

[7] الامام علي عليه السلام، ج2، ص35.

[8] مروج الذهب، ج2، ص387 - و الامامة و السياسة، ج1، ص95 - و زندگاني اميرالمؤمنين، ص306 - و در سفينه نيز با اندك تفاوتي نقل شده، ج2، ص263.

[9] نابغه: زن معروفه، آلوده دامن، كه اي مادر عمر و عاص بود، زن اسفي بود كه عبداللّه بن جدعان او را خريد چون فاسد و ض پروا بود او را رها كرد، وقط عمر و عاص متولّد شد، ابواًب، امية بن خلف، هشام بن مغفه، ابوسفيان، عاص بن وائل، هر كدام ادّعا داشتند كه عمرو، فرزند اوست: ربيع الابرار، زتلاي.

[10] عمرو عاص در اين فكر بود كه در ميدان صفّين روزي خودي نشان دهد، تا آن كه سوارِ نقاب داري از سپاه امام علي عليه السلام به ميدان آمد، عمرو فكر كرد كه حريف او مي شود، با شجاعت در مقابل نقاب دار ايستاد و گَرد و خاك كرد، وقتي حمله آغاز شد دانست كه آن نقاب دار، علي عليه السلام است، درمانده شد چه كند؟ مقاومت كند كشته مي شود، فرار كند آبرويش مي رود، هنوز انتخاب نكرده بود كه حمله امام به او مهلت نداد از روي اسب سرنگون شد، مرگ را با چشم خود ديد، ناگاه زشت ترين حيله را بكار گرفت، كه عورت خود را آشكار كرد، و امام او را در پستي و رسوائيش واگذارد، عمرو عاص با كمال ذلّت فرار كرد، و در ميان دو لشگر آن روز، و در پيشگاه تاريخ تا

روز قيامت خود را آبرو برد.

[11] اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- عيون الاخبار ج 3 ص 10: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

2- عقدالفريد ج 2 ص 287: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

3- امتاع والمؤانسة ج3 ص183: ابوحيان توحيدي (متوفاي 380 ه)

4- محاسن و المساوي ص 54: بيهقي شافعي (متوفاي 569 ه)

5- أنساب الاشراف ج 2 ص 151 و 145 و127: بلاذري (متوفاي 279 ه)

6- كتاب أمالي ج1 ص131 م5 ح21:208: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

7- كتاب النهاية ج 4 ص 59 و 89: ابن اثير شافعي (متوفاي 606 ه)

8- بحارالانوار ج33 ص221 ح509 وص223: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

9- الغارات ج1 ص302 و317: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

10- جواهر المطالب ص 81: عبداللَّه السلمي

11- كتاب مجالس ص63 م7 ذح8 پاورقي: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

12- احتجاج ج1 ص433 ح96 ط جديد: طبرسي (متوفاي 588 ه).

[12] مناقب خوارزمي، ص158 - و مناقب مرتضوي، ص434 - و فصول المهمه، ص91.

حمايت از اعتراضات اباذر

ابوسعيد خدري نقل مي كند كه:

روزي اباذر نزد خليفه سوم آمد و از او انتقاد و عيب جوئي كرد.

آنگاه علي عليه السلام در حالي كه تكيه به عصايي داده بود رسيد.

خليفه سوم پرسيد:

با او چه كنم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«آن را خداي بزرگ جواب داد كه «اگر دروغ مي گويد، دروغ او برباد و اگر به راستي سخن مي گويد، بعضي از آنچه كه گفته بر شما اصابت خواهد كرد.» [1] .

خليفه سوم به امام علي عليه السلام گفت:

ساكت شو! خاك در دهان تو!

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

خاك در دهان خودت! از ما چيزي پرسيدي به تو

پاسخ گفتيم. [2] .

به گزارش مسعودي و يعقوبي، وقتي اباذر به تبعيدگاه مي رفت خليفه سوم دستور داد تا كسي او را مشايعت نكند.

امّا علي عليه السلام و دو فرزندش براي مشايعت او رفتند و زماني كه مروان از غضب خليفه درباره مشايعت او ياد كرد.

امام علي عليه السلام به بدي از خليفه سوم ياد نمود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به هنگام بدرقه اباذر در كمال بي اعتنائي به بخشنامه خليفه سوم فرمود:

يا أَبَاذَرٍّ، إِنَّكَ غَضِبْتَ للَّهِ، فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ.

إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَي دُنْياهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَي دِينِكَ، فَاتْرُكْ فِي أَيدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيهِ، وَاهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيهِ؛ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَي مَا مَنَعْتَهُمْ، وَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ!

وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً، وَالْأَكْثَرُ حُسَّداً.

وَلَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَي عَبْدٍ رَتْقاً، ثُمَّ اتَّقَي اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً! لَا يؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ، وَلاَ يوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ، فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْياهُمْ لَأَحَبُّوكَ، وَلَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ.

«اي اباذر! همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به كسي داشته باش كه بخاطر او غضبناك شدي.

اين مردم براي دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي، پس دنيا را كه به خاطر آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار، و با دين خود كه براي آن ترسيدي ازاين مردم بگريز، اين دنياپرستان چه محتاجند به آنكه تو آنان راترساندي، و چه بي نيازي از آنچه آنان تو را منع كردند و به زودي خواهي يافت كه چه كسي فردا سود مي برد؟

و چه كسي بر او بيشترحسد مي ورزند؟ اگر آسمان و زمين درهاي خود را بر روي بنده اي ببندند و او از خدا بترسد،

خداوند

راه نجاتي از ميان آن دو براي او خواهد گشود، آرامش خود را تنها در حق جستجو كن، و جز باطل چيزي تو را به وحشت نياندازد.

اباذر، اگر تو دنياي اين مردم را مي پذيرفتي، تو را دوست داشتند، و اگر سهمي از آن برمي گرفتي دست از تو بر مي داشتند.» [3] .

به هنگام شب، خليفه سوم درباره برخورد امام علي عليه السلام با مروان، به وِي اعتراض كرد و گفت:

مگر نشنيدي كه من دستور داده بودم كسي از اباذر مشايعت نكند؟

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا هر آنچه را كه تو دستور مي دهي و ما حكم خدا و حقّ را در مخالفت با آن مي بينيم، بايد از فرمان تو پيروي كنيم؟

به خدا سوگند كه چنين نيست.

خليفه سوم از حضرت علي عليه السلام خشمگين شد و به او گفت كه مروان را بر وِي ترجيح مي دهد.

فرداي آن روز، خليفه سوم نزد مهاجرين و انصار از امام علي عليه السلام گِله كرد.

و گفت:

علي از او عيب جوئي كرده و كساني را نيز كه به اشكال تراشي از من مي پردازند حمايت مي كند.

(مقصودِ وِي عمّار و اباذر و ديگران بود).

مردم مدينه براي صلح تلاش فراوان كردند.

علي عليه السلام فرمود:

فقط به خاطر خدا سكوت مي كنم. [4] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره غافر 40، آيه 28.

[2] عبدالرّزّاق مصنّف ج 11 ص 349 - 339.

[3] روضه كافي ص 206، و كتاب السّقيفه: جوهري.

[4] كتاب السّنه ابن ابي عاصم ص 499 - 488.

حبل الله المتين

مرحوم محدث نوري اعلي(ع) اللّه مقامه الشريف در كتاب دار السلام نقل فرمود، يكسري از مردم صالح نجف اشرف كه خواب ديدند كه يكي از

آن صالحان نقل كرد كه در خواب ديدم هر قبري كه در نجف اشرف است و اشخاص مؤمن در آن دفن هستند يكي يك ريسمان از هر قبري متصل به ضريح آقا علي(ع)و به بقعه شريف و مبارك حضرت حبل اللّه المتين اميرالمؤمنين (صلوات اللّه علي(ع)ه) است. پس در همان حال اين اشعار را انشاء كرد

اِذا مِتُ فَادفِنّي اِلي جنب حيدرٍ

ابي شبّرِ اكرم به و شبيرٍ

فَلَستُ اَخافُ النّار عِندَ جوارِهِ

ولا اَتَّقي مِنْ منكرٍ و نكيرٍ

فَعارٌ علي(ع) حامي الحِمي و هُوَفي الحِمي

اذا ضلّ في البيداء عقال بعيرٍ

وقتي كه مرُدم، مرا نزد قبر آقا علي(ع) (حيدر) دفن كنيد، چون پدر آقا امام حسن و امام حسين (علي(ع)هم السلام) است و تا وقتي كه در جوار قبر مطهر هستم از آتش دوزخ ترسي ندارم و از دو ملك نكير و منكر و هم قطارانش واهمه اي ندارم.

شد منوّر جهان ز روي علي(ع)

چشم عالم بود به سوي علي(ع)

سر نهادم به آستانه او

من گدايم گداي كوي علي(ع)

از جوارش اگر چه دورم من

روز و شب دارم آروزي علي(ع)

چون به محشر ز خاك سر گيرم

ميرود دل به جستجوي علي(ع)

تشنه وصل او به روز جزا

ميخورد آب از سبوي علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

حب علي(ع)

آقا رسول اكرم (ص) فرمود: اگر تمام مردم دوستدار علي(ع) بن ابيطالب (ع) مي شدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمي فرمود.روزي حضرت رسول اكرم (ص) با عده اي از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتي را به سمت قبرستان مي بردند. پيامبر(ص) به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك

حضرت آوردند. حضرت رسول خدا (ص) روپوش را از روي او گشود و فرمود: اي علي(ع) اين شخص (رباح) غلام سياه پوست (بني نجار) است.

حضرت علي(ع)با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود: آقا يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا مي ديد شاد مي شد و مي گفت من ترا دوست دارم.

وقتي كه حضرت رسول اكرم (ص) اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند.

سپس لباس خود را به عنوانِ كفن بر تن مرده نمود و براي تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد.

در بين راه صداي عجيبي از آسمان ها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداي نزول هفتاد هزار فرشته است كه براي تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند.

سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتي كار دفن غلام به پايان رسيد حضرت رسول خدا (ص) خطاب به حضرت علي(ع)فرمود يا علي(ع) نعمتهاي بهشتي كه بر اين غلام مي رسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست.

ياد، رخش بروضه رضوان نمي دهم

خاك رهش بملك سليمان نمي دهم

دُرّ ولايتي كه نهفتم از او بدل

تا بنده، گوهري است كه ارزان نمي دهم

در رعايت سراي جهان جان عاريت

جز در نثار حضرت جانان نمي دهم

يك جلوه از جمال عزيزش بهر دو كون

با صد هزار يوسف كنعان نمي دهم

دست طلب ز دامن او بر نمي كشم

دل را به غير عترت و قرآن نمي دهم

يك قطره اشك كه ريزم بياد او

آن قطره را بگوهر غلطان نمي دهم

آب ولايتي كه گلم زان سرشته شد

آن آب را بچشمه حيوان نمي دهم

مهر علي(ع)ست جان جهاني و جهان جان

بي مهر او بقابض جان، جان نمي دهم

امروز هركس

بكسي سر سپرده است

من سر بغير قبله ايمان نمي دهم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

حب علي(ع)

حضرت سيدنا الاعظم و استادنا الاكرم علاّمه بزرگوار حاج سيد حسين طباطبائي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه نقل فرمود: در كربلا واعظي بود به نام سيد جواد كه از اهل كربلاي معلي(ع) بود. و لذا او را سيد جواد كربلائي مي گفتند، او ساكن كربلا بود ولي در ايام محرّم و عزا به اطراف و نواحي و قصبات دور دست جهت تبليغ و ارشاد مي رفت، نماز جماعت مي خواند و مسئله مي گفت و سپس به كربلا مراجعت مي نمود.

يك مرتبه گذرش افتاد به قصبه اي كه همه آنها سنّي مذهب بودند و در آنجا با پيرمردي كه محاسن سفيد و نوراني داشت. برخورد نمود و چون ديد سنّي مذهب است از در مذاكره و صحبت وارد شد، ديد الا ن نمي تواند تشيع را به او بفهماند چون اين مرد ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادي كه غصب مقام خلافت را نموده اند سرشار است كه آمادگي ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه معكوس داشته باشد.

تا اينكه يك روز كه با آن پيرمرد صحبت مي كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست؟ (شيخ در نزد مردم عادي عرب بزرگ و رئيس قبيله را مي گويند) سيد جواد مي خواست با اين سؤال كم كم راه مذاكره را با او باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را شيعه نمايد.

پيرمرد در پاسخ گفت: شيخ ما يك مرد قدرتمندي است كه چندين خان ضيافت دارد. (خان ضيافت به معناي مهمانسري است كه در ميان اعراب مشهور است

كه با اين خانها، از هر كس كه وارد شود خواه آشنا و خواه غريب پذيرائي مي كنند). چقدر گوسفند دارد، چقدر عشيره و قبيله دارد.

سيد جواد گفت: به به از شيخ شما چقدر مرد متمكن و قدرتمندي است. بعد از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيد جواد و گفت شيخ شما كيست؟

گفت: شيخ ما يك آقائي است كه هر كس هر حاجتي داشته باشد برآورده مي كند. اگر در مشرق عالم باشي و او در مغرب عالم و يا در مغرب عالم باشي و او در مشرق عالم، اگر گرفتاري و پريشاني براي تو پيش آيد اسم او را ببري و او را صدا كني فورا به سراغ تو مي آيد و رفع مشكل از تو مي كند.

پيرمرد گفت: به به عجب شيخي است، شيخ خوبي است اگر اينطور باشد، اسمش چيست؟

سيد جواد گفت: اسمش شيخ علي(ع) است.

ديگر در اين باره سخني به ميان نيامد مجلس متفرق شد و از هم جدا شدند. و سيد جواد هم به كربلا آمد. امّا آن پيرمرد از شيخ علي(ع) خوشش آمده بود و بسيار در انديشه او بود. تا پس از مدت زماني كه سيد جواد به آن قريه آمد با عشق و علاقه فراواني كه مذاكره را به پايان برساند و شيخ را شيعه كند و با خود مي گفت: مادر آن روز سنگ زير بنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام مي كنيم، مادر آن روز نامي از شيخ علي(ع) برديم و امروز شيخ علي(ع) را معرفي مي كنيم و پير مرد روشن دل را به مقام مقدّس ولايت آقا اميرالمؤمنين علي(ع)رهبري مي نمائيم.

چون وارد قريه شد و از آن پيرمرد

پرسش كرد، گفتند: از دنيا رفته است خيلي متأثر شد با خود گفت: عجب پيرمردي، ما به او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آقا علي(ع) و آل علي(ع) (علي(ع)هم السلام) آشنا كنيم، حيف از دنيا رفت بدون ولايت، ما مي خواستيم كاري انجام دهيم و پيرمرد را دستگيري كنيم، چون معلوم بود كه اهل عناد و دشمني نيست القاآت و تبليغات سوء پيرمرد را از گرايش به ولايت محروم نموده است. بسيار فوت او در من اثر كرد و به شدّت متأثر شدم. بديدن فرزندانش رفتم و به آنها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا سر قبرش ببريد.

فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدايا من در اين پيرمرد اميد داشتم چرا او را از دنيا بردي؟ خيلي به آستانه تشيع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت. از سر تربت پيرمرد باز گشتم و با فرزندانش به منزل پيرمرد آمديم. من شب را همانجا استراحت كردم، چون خوابيدم در عالم رؤيا ديدم، دري است وارد شدم، ديدم دالان طويلي است و در يك طرف اين دالان نيمكتي است بلند، و در روي آن دو نفر نشسته اند و آن پيرمرد سنّي نيز در مقابل آنها است، پس از ورود سلام كردم و احوالپرسي نمودم، ديدم در انتهاي دالان دري است شيشه اي و از پشت آن باغي بزرگ ديده مي شد. من از پيرمرد پرسيدم: اينجا كجاست؟

گفت: اينجا عالم قبر و برزخ من است. و اين باغي كه در انتهاي دالان است متعلّق به من و قيامت من است. گفتم: چرا در آن باغ نرفتي؟ گفت: هنوز موقعش نرسيده است، اول

بايد اين دالان طي شود و سپس در آن باغ بروم.

گفتم: چرا طي نمي كني و نمي روي؟ گفت: اين دو نفر معلّم من هستند اين دو فرشته آسماني اند آمده اند مرا تعلي(ع)م ولايت كنند، وقتي ولايتم كامل شد مي روم، آقا سيد جواد! گفتي امّا نگفتي (يعني گفتي كه شيخ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب مي دهد و به فرياد مي رسد اسمش شيخ علي(ع) است امّا نگفتي اين شيخ علي(ع)، آقا علي(ع) بن ابيطالب (ع) است) به خدا قسم همين كه صدا زدم شيخ علي(ع) بفريادم رس، همين جا حاضر شد.

گفتم: داستان چيست؟ گفت: چون از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤال كردند.

مَنْ رَبُك وَ مَن نَبيك وَمَنْ اِمامُك؟

من دچار وحشت و اضطراب سختي شدم و هر چه مي خواستم پاسخ دهم به زبانم چيزي نمي آمد، با آنكه من اهل اسلام هستم، هر چه خواستم خداي خود را بگويم و پيغمبر را بگويم به زبانم جاري نمي شد.

نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطه غلبه و سيطره خود در آورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم، بيچاره به تمام معني، و ديدم هيچ راه گريز و فراري نيست، گرفتار شده ام، ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتي: ما يك شيخي داريم كه اگر كسي گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد يا در مغرب آن فورا حاضر مي شود و رفع گرفتاري از او مي كند. من هم صدا زدم: اي علي(ع) به فريادم رس.

فورا علي(ع) بن ابيطالب اميرالمؤمنين (ع) حاضر

شدند اينجا و به آن دو ملك نكير و منكر فرمودند: از اين مرد دست برداريد، او معاند نيست او از دشمنان ما نيست، اينطور تربيت شده، عقايدش كامل نيست چون سِعِه نداشته است. حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند اين دو نفري كه روي نيمكت نشسته اند دو فرشته اي هستند كه به امر آن حضرت آمده اند و مرا تعلي(ع)م عقايد مي كنند، وقتي عقايدم صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طي كنم و از آن وارد باغ گردم.

مرا در تن بود تا جان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

چه در پيدا چه در پنهان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بكامم تا زبان باشد تا در دهان باشد

بهر لفظ و بهر عنوان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

علي(ع) مولاي درويشان، صفا بخش دل ايشان

بهر دردي پي دَرمان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز قدسيات سبحاني هم از آيات قرآني

بهر تفسير و هر تبيان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

نخواهم جز علي(ع) ديني نه جز آئينش آئيني

بهر دم از سَر ايمان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز مهرش مست و حيرانم غم و شادي نميدانم

چه در باغ و چه در بستان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

حب علي(ع)

يا علي(ع) حبك ايمان و بغضك كفر (بحارالانوار) پيغمبر اكرم (ص) فرموده دوستي علي(ع)عين ايمان بخدا و رسول است در حديث سلسلة الذهب كه كلمه لا اله الا الله حصني. نظير آن رواية علي(ع) بن ابيطالب حصني نيز رسيده نه اينكه دو مطلب باشد. بلكه حقيقت ايمان توحيد در ولايت علي(ع)گنجانيده شده است نه

حب دنيا و نه حب شهوات بلكه حب خدا و آخرت و دوستان خدا.

حب حق و علي(ع)با حق است و حق با علي(ع)(علي(ع) مع الحق و الحق مع علي(ع)) نماينده خدا و رسول علي(ع) است. حب يعني علاقمندي به علي(ع) به مسجد و خدا و آخرت است ولايت علي(ع) يعني فرار از شيطان و تبعيت رحمن، اهل لا اله الا لله شدن از هواي نفس فرار كردن از گناه پرهيز كردن رفتن در حكومت و ولايت علي(ع) است.

لذا مستحب است در (عروة الوثقي) آمده بر كفن اين دو حديث را بنويسيد كلمه لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي و هم روايت ولاية علي(ع) بن ابيطالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي. هر دو روايت از حضرت رضا (ع) از آباء عظامش از جبرئيل از لوح از قلم از ذات مقدس ربوبي جل و علي(ع) است، اين دو روايت در حقيقت يكي است هر چه در ولايت است در توحيد است هر كس در ولايت علي(ع)است در حصن توحيد است.

شكوه عشق، ز ايثار لشكرش پيداست

گواه من ز شهيدان سنگرش پيداست

اسير عشق ز بند تعلق آزاد است

چه درگه است؟ كه حُريت از درش پيداست

كمال عشق خدا در علي(ع) تبلور يافت

صفات و ذات الهي ز مظهرش پيداست

سر نياز من و آستان عشق علي(ع)

كسي كه منزلش نزد داورش پيداست

علي(ع) است محور توحيد و مركز ايمان

كه نور وحدت از پاي تا سرش پيداست

علي(ع) تجلي ذات پيغمبر است و خدا

كز صفات خدا پيغمبرش پيداست

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

حكم حضرت درباره پدر جوان

روزي حضرت علي عليه السلام داخل

مسجد شد، جواني از روبروي آن حضرت مي آيد و مي گريد و جمعي بر دور او هستند و او را تسلي مي دهند؛ حضرت پرسيد: چرا گريه مي كني؟ عرض كرد: يا علي! شريح قاضي، حكمي بر من كرده كه نمي دانم درست است يانه؟ اين جماعت پدر مرا با خود به سفر بردند، اكنون برگشته اند پدرم با ايشان نيست، چون احوال پدر را از ايشان پرسيدم گفتند: پدرت مرد، گفتم: مال او چه شد؟ گفتند: مالي به جاي نگذاشت، پس ايشان را نزد شريح قاضي بردم و شريح آنها را سوگند داد و آنها قسم خوردند و رفتند و حال آنكه من مي دانم كه پدرم مال زيادي با خود به سفر برده بود.

پس حضرت، آن جماعت و جوان و خود جمعا نزد شريح آمدند؛ حضرت فرمود: اي شريح! چگونه ميان اين گروه، حكم كردي؟ شريح گفت: اين جوان ادعا كرد كه پدرم با اينان به سفر رفت و برنگشت، از آنها پرسيدم گفتند: مرد؛ پرسيدم مالش چه شد؟ گفتند: مالي نگذاشت؛ جوان را گفتم: گواه داري؟ گفت: نه، پس ايشان را قسم دادم.

حضرت فرمود: هيهات! در چنين واقعه، اينطور حكم مي كني؟! والله در اين واقعه حكمي بكنم كه كسي پيش از من نكرده باشد، مگر داود پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم؛ پس حضرت فرمود: اي قنبر! پهلوانان لشكر را بطلب؛ چون حاضر شدند، بر هر يك از آن گروه، يكي از آنها را موكل گردانيد، پس نظر به آن گروه كرد و فرمود: چه مي گوييد؟ گمان مي كنيد من نمي دانم كه شما با پدر اين جوان چه كرديد؟ اگر اين را ندانم، مرد ناداني خواهم بود.

پس فرموود: اينها را پراكنده كنيد و هر يك را در پشت ستوني از ستونهاي مسجد باز داريد و سرهاشان را به جامه هايشان بپوشانيد كه يكديگر را نبينند، سپس عبدالله بن ابي رافع، كاتب خود را طلبيد و فرمود: كاغذ و دواتي حاضر كن، مردم بر دور آن حضرت جمع شدند، حضرت فرمود: هرگاه من «الله اكبر» بگويم شما نيز همه «الله اكبر» بگوييد.

پس، حضرت يكي از ايشان را تنها طلبيد و نزد خود نشاند و صورتش را گشود و فرمود: اي عبدالله بن ابي رافع! آنچه مي گويد تو بنويس؛ سپس شروع به سؤال كردن نمود و فرمود: چه روزي از خانه هاي خود با پدر اين جوان بيرون رفتيد؟ گفت: در فلان روز، فرمود: در چه ماه بود؟ گفت: در فلان ماه؛ به كدام منزل كه رسيديد او مرد؟ گفت: در فلان منزل؛ فرمود: در خانه چه كسي مرد؟ گفت: در خانه فلان شخص؛ فرمود: چه مرض داشت؟ گفت: فلان مرض؛ فرمود: چند روز بيمار بود؟ و عدد روزهاي بيماريش را گفت.

پس، حضرت احوال آن مرده را به تمام سؤال كرد كه، چه روز مرد؟ كي او را غسل داد؟ و كي او را دفن كرد؟ و كفن او از چه پارچه اي بود؟ و كي بر او نماز كرد؟و كي او را به قبر برد، چون حضرت همه را از او سؤال نمود و او جواب گفت: «الله اكبر» فرمود: مردم هم صدا به تكبير، بلند كردند. پس رفقاي او يقين كردند كه اين شخص، اقرار به كشتن كرده است.

حضرت دستور دادند رويش را بستند، به جاي خود بردند. ديگري را طلبيد و نزد خود نشانيد و

رويش را گشود و فرمود: گمان مي كردي كه من نمي دانم كه شما چه كرده ايد؟ او گفت: يا اميرالمؤمنين عليه السلام! من يكي از آنها بودم، لكن راضي به كشتن او نبودم و اقرار نمود؛ پس هر يك را كه طلبيد اقرار كردند و آن كسي را، كه اول حضرت از او سؤال كرد، طلبيد و او هم اقرار كرد كه ما پدر اين جوان را كشتيم و مال او را برداشتيم. حضرت مال را از آنها گرفت، به جوان داد و بابت خون بهاء حكم جاري فرمود. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص135.

حسادت و بي تحملي زنان

دو نفر با هم دوست بودند، كه يكي از آن دو هنگام وفاتش به ديگري گفت: من از دنيا مي روم ولي دختر صغيري دارم كه فكرم را ناراحت ساخته است، او را به تو مي سپارم كه خوب از وي مراقبت نموده، و تربيت نمايي.

دختر در خانه دوست پدرش بزرگ شد، و به جمال و زيبائي رسيد... زن آن مرد از جمال و كمال دختر به وحشت افتاده، و لذا روزي كه شوهرش به مسافرت رفته بود، زنان همسايه ها را با خود هم آهنگ ساخت، و با انگشتش به كمك زنان همسايه، بكارت آن دختر بيچاره را كه در اختيار وي به امانت گذاشته بود، زايل كرد!! و چون شوهرش از سفر برگشت، با يك برنامه ريزي حساب شده دختر را به خلاف عفت متهم ساخته، و همان زنان را به عنوان شهود معرفي نمود!!

قضيه به خليفه زمان عمر بن خطاب كشيده شد، و او از داوري عاجز مانده و از علي عليه السلام كمك خواست، حضرت علي

عليه السلام نيز در مسند قضاوت نشسته، و از زن شاهد و بينه طلب كرد و زن نيز همان همسايه ها را به عنوان شاهد در تأييد اتهامش معرفي نمود.

علي عليه السلام در اين هنگام شمشيرش را از نيام كشيد و روبروي خود قرار داد، و سپس هر يك از زنان را جداگانه در اتاقي بازداشت نموده، و شروع به محاكمه فرموده، و ابتدا از زن همان مرد پرسيد حقيقت را بگويد، ولي وي از سخنان اولش عدول نكرد!! و به بازداشتگاه بازگشت.

سپس شاهد اول را آوردند، حضرت فرمود:

مرا مي شناسي؟ من علي بن ابي طالب هستم، و اين شمشير من است، زن آن مرد سخناني را گفت و رفت... تو اگر راست نگويي با اين شمشير خونت را جاري مي كنم!!

زن چون اوضاع را مساعد حال خود نديد، خطاب به عمر گفت: اي اميرالمؤمنين! به من امان مي دهي؟

علي عليه السلام فرمود: حرفت را بزن و راست بگو.

زن گفت: واقعيت امر اين است كه آن زن چون زيبايي و جمال دختر را ديد، ترسيد كه شوهرش سرانجام با وي ازدواج كند، و لذا به او شراب خورانيد، و به كمك ما،با انگشتش بكارت او را زايل كرد.

علي عليه السلام فرمود: الله اكبر من بعد از دانيال نبي، اولين كسي هستم كه ميان شهود فاصله انداخته و حقيقت را كشف كردم، آنگاه دستور داد: براي زن هشتاد تازيانه به عنوان حد قذف زدند، و براي آن جنايت نيز چهارصد درهم براي همگي آنان تعيين فرمودند و سپس دستور دادند مرد اين زن را طلاق داده، و با آن دختر ازدواج نمايد!

عمر گفت: يااباالحسن! جريان دانيال چيست؟

حضرت آن را مشروحا بيان داشت كه به اختصار

از نظرتان مي گذرد:

«دانيال» چون پدر و مادر خود را از دست داده بود، در آغوش پر مهر پير زني پناه گرفته بود، در زمان او پادشاهي بود كه دو نفر قاضي داشت و آن قاضي ها رفيقي داشتند كه خيلي امين و صالح بود، و آن مرد نيز زني داشت بسيار با جمال و متدين...

روزي پادشاه خطاب به آن قاضي ها گفت: مردي درستكار و امين مورد نياز است...آنان رفيق خود را معرفي كردند...مرد متدين هنگام مسافرت خطاب به قاضي ها گفت:در امور خانواده ام كوشا باشيد! و بدين طريق گرگها را به خانه اش مسلط ساخت.

قاضي ها پس از مسافرت رفيقشان، براي كمك و سركشي به خانواده او بر در منزلش مي آمدند... و از اين راه عاشق زن او شده و او را به عمل خلاف دعوت كردند!!چون زن خواسته آنان را بر نياورد، آنان به دروغ شهادت دادند كه فلان زن زنا كرده است. پادشاه چون به قاضي هايش اعتماد داشت، شهادت آنان را پذيرفته و شديدا متأثر گشت، ولي سفارش نمود كه اجراي حد پس از سه روز انجام گيرد، و از طرف پادشاه اعلان شد كه براي سنگسار فلان زن عابده در محل معين پس از سه روز آماده گردند!!

پادشاه با وزير در اين باره مشورت مي كرد، ولي چاره اي پيدا نشد!! سرانجام روز سوم وزير بيرون رفته و دانيال را با بچه هاي ديگر مشاهده نموده كه به بازي مشغول بودند، و در آن بازي دانيال به ساير بچه ها مي گفت: بيائيد من بعنوان پادشاه باشم، و تو فلان زن عابده، و آن دو نفر قاضي شاهد باشند، سپس شمشيرش را كه از ني درست كرده بود، مقابلش گذاشت، و

قاضي ها را از هم جدا كرد، و آنها را به محاكمه كشانيد، و چون آن دو به يك صورت شهادت ندادند، حكم اعدام آن دو قاضي را صادر كرد...

وزير با خوشحالي مراجعت نمود و جريان را به پادشاه رسانيد، و پادشاه طبق همان برنامه قاضي ها را احضار نموده و به طور جداگانه از آنان سؤالاتي نمود مثلا:

زن با چه كسي زنا كرد؟ و چه وقت زنا كرد؟ در چه روزي؟ در چه ساعتي؟ و در چه مكاني؟!

چون حقيقت روشن گشت، و اختلاف شهادت، فساد دروني آنان را فاش نمود، پا شده به مردم اعلان كرد: اي مردم چون اين دو قاضي باعث آبروريزي زن عابده شده، و به دروغ شهادت داده، و او را به زنا و عمل خلاف عفت متهم ساخته اند،براي تماشاي اعدام آنان حاضر شويد، و سپس آن دو را اعدام كرد. [1] .

در اينجا به اين احاديث و قضاياي تاريخي بسنده نموده، و از آوردن ساير احاديث و شواهد ديگر خودداري مي نماييم و نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام در دوران خانه نشيني اش پيوسته به داد خلفا رسيده و اشتباهات آنان را جبران مي كرد، و از حقوق مردم و ستمديدگان دفاع مي فرمود...

و از اين قضيه و حديث حضرت امام صادق عليه السلام نيز نتيجه گرفته و به مسئولين قضايي هشدار مي گردد كه از اعتماد صد در صد به مسئولين و دست اندكاران و قضات خويش اجتناب نموده، و بدانند كه آنان مصون از خطا نبوده،و در مواردي ممكن است گرفتار هواهاي خود گرديده و با آبروي مردم بازي كنند. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج7 ص425 ح 9 وسائل الشيعه ج18 ص203 ح1

بدون شرح قضيه دانيال.

[2] آفتاب ولايت، ص326-324.

حال دوزندگان در قيامت

بعضي از محدّثين و مورّخين آورده اند:

روزي اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب صلوات اللّه و سلامه عليه، در بازار شهر كوفه، عبورش به يك مغازه خياطي افتاد.

حضرت علي سلام اللّه عليه جلوي مغازه خياط آمد و ضمن فرمايشاتي، خياط را به سفارشاتي چند توصيه نمود:

سعي در دوختن لباس ها از نخ محكم و سالم استفاده كني، درز پارچه ها و لباس ها را دقيق و كامل بدوز؛ و كوك ها و بخيه ها نيز نزديك يكديگر و ريز باشد.

سپس حضرت در ادامه فرمايشات خود چنين اظهار داشت:

روزي در محضر رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله بودم، از آن حضرت شنيدم كه فرمود: دوزندگاني كه در كار خود دقّت كافي نداشته باشند؛ و به امانات و پارچه هاي مردم خيانت كنند، روز قيامت در حالي محشور مي شوند كه نوعي از همان پارچه هائي را كه دوخته و در آن خيانت كرده اند، خواهند پوشيد و مورد عذاب و عقاب الهي قرار مي گردند.

بعد از آن حضرت امير عليه السلام به خياط فرمود: سعي كن پارچه ها را كمتر تكّه تكّه كني، و حتّي الا مكان تمام آن پارچه مورد استفاده قرار گيرد، و چنانچه تكّه هائي از پارچه اضافه ماند و مورد استفاده قرار نگرفت، هر چند ناچيز و بي ارزش باشد دور ريخته نشود؛ بلكه به صاحبش تحويل داده شود. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تنبيه الخواطر ونزهة النّواظر: ج 1، ص 50.

حسن و حسين

1- از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي گفت: محبت اين دو پسر (حسن و حسين) چندان مرا شيفته كرده است كه محبت ديگران را فراموش د كرده ام.پروردگارم، مرا به

دوستي آنان و مهر هر كه به ايشان علاقه مند است فرمان داده است.

2- يك روز كه دست حسن و حسين را به كف گرفته بود و آنان را به مردم مي نماياند، فرمود:هر كس اين دو پسر و ماد رو پدرشان را دوست بدارد او پيرو من و پوينده راه من است و چنين كسي در بهشت برين همنشين من خواهد بود.

3- شباهت حسن به جدش رسول خدا(ص) از قسمت بالا تنه و سر و سينه است و شباهت حسين با رسول خدا(ص) از قسمنت پايين تنه و پاهاست.

4- روزي در برابر ديدگان جدشان با هم كشتي مي گرفتند (پيامبر داور آنان شده بود، اما نه يك داور بي طرف) مرتب حسن را تشويق مي كرد و او ار عليه حسين مي شوراند.

دخترش فاطمه بر جانبداري پدر خرده گرفت و گفت: پدر! آيا از بزرگتر حمايت مي كني و او را عليه كوچكتر مي شوراني؟

پيامبر خدا(ص) فرمود: (دخترم، نمي شنوي آواز جبرئيل را كه چگونه) حسين را تشويق مي كند؟ من نيز حسن را تشجيع مي كنم.

5- در بسترم خفته بودم و پيامبر خدا(ص) به منزل ما تشريف آورد. در اين بين حسن و حسين اظهار تشنگي كردند و از جدشان آب خواستند.

گوسفندي داشتيم كه از شير بهره چنداني نداشت. پيغمبر برخاست و از گوسفند شير دوشيد. به بركت آن حضرت گوسفند، شيرا شد و ظرف شير آماده گشت. ابتدا حسن پيش آم د و از آن نوشيد و سپس حسين نوشيد فاطمه به سخن آمد و گفت: اي پدر! گويا به حسن مهر بيشتري داريد؟ فرمود: اين طور نيست، بلكه فقط رعايت نوبت و حق تقدم حسن در ميان بود و گرنه،

من و تو و دو كودكت و آن كه در اينجا خفته است، در روز قيامت همه در يك رتبه و پايه هستيم.

6- بسيار مي شد كه حسن و حسين تا پاسي از شب را نزد جدشان مي ماندند.يك شب كه بچه ها به عادت هميشه نزد پيامبر خدا(ص) سرگرم بازي بودند متوجه مي شوند كه پاسي از شب گذشته است.

رسول خدا(ص) به آنان فرمود: (دير وقت است برخيزيد) و نزد مادرتان شويد. (هر چند فاصله ميان خانه پدر و دختر زياد نبود، اما تاريكي شب و خردسالي كودكان مي توانست نگران كننده باشد).

در اين بين برقي در آسمان ظاهر شد و بچه ها در پرتو تابش آن روانه منزل شدند.اين روشناتي تا رسيدن بچه ها به خانه، همچنان ادامه داشت.

رسول خدا(ص) به آن روشنايي چشم دوخته بود و مي فرمود:

سپاس خدايي را كه ما اهل بيت را گرامي داشت.

7- حسن و حسين نور ديدگان ين امت و فرزندان پيامبرند. آن دو براي رسول خدا(ص)همچون چشم براي سر بودند و من همچون دست باي بدن و فاطمه به منزله قلب براي پيكر.

داستان ما داستان كشتي نوح است؛ هر كس به كشتي نشست نجات يافت هر كس از آن بازماند، دچار طوفان و بلا گشت.

1- قال علي: سمعت رسول الله (ص) يقول: يا علي! لقد اذهلني هذان الغلامان يعني الحسن و الحسين ان احبت بعدهما حدا ان ربي امرني ان احبهما و احب من يحبهما.[1] .

2- اخذ بيد الحسن و الحسين يوما و قال: من احب تهذين و اباهما و امهما مات متبعا سنتي و كان معي في الجنه. [2] .

3- ان الحسن و الحسين كانا يلعبان عند النبي حتي مضي عامه الليل، ثم

قال لهما: انصرفا الي امكما، فبرقت برقه فما زالت تضي لهما حتي دخلا علي فاطمه و النبي ينظر الي البرقه و قال: الحمدالله الذي اكرمنا اهل البيت. [3] .

4- كان الحسن اشبه برسول الله ما بين الصدر الي الراس و الحسين اشبه فيما كان اسفل من ذلك. [4] .

5- دخل علي رسول الله (ص) و انا نائم علي المنامه، فاستسقي الحسن و الحسين فقام النبي الي شاه لنا بكي فدرت فجا الحسن فسقاه النبي فقالت فاطمه: يا رسول الله (ص)! كانه احبهما اليك. قال: لا ولكنه استسقي قبله. ثم قال: اني و اياك و انبيك و هذا الراقد فيم مكان واحد يوم القيامه. [5] .

6- بينما الحسن و الحسين يصطر عان عند النبي فقال النبي هي يا حسن! فقالت فاطمه: يا رسول الله (ص)! تعين الكبير علي الصغير؟ فقال رسول الله (ص) جبرئيل يقول: هي يا حسين و انا اقول هي يا حسن. [6] .

7- ان الحسن و الحسين سبطا هذه الامه و هما من محمد كمكان العينين من الراس و اما انا فكمكان اليد من البدن و ام افاطمه فكمكان القلب من الجسد، مثلنا مثل سفينه نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق. [7] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 269.

[2] العمده، ص 345.

[3] بحار، ج 43، ص 266 و 288.

[4] بحار، ج 43، ص 301.

[5] بحار، ج 37، ص 72.

[6] قرب الاسناد، ص 101؛ ج 43، ص 262.

[7] كتاب سليم بن قيس، ص 212.

حفظ اسلام

1- پس از وفات پيامبر بسياري از مردم به شك و ترديد افتادند و سران بعضي از قبايل به

تكاپو افتادند و با عدم لياقت و شايستگي، در امر خلافت طمع كرده و داعيه دهبري سردادند. هر قومي مي گفت: جانشين رسول خدا(ص) بايد از ميان ما تعيين شود و....

2- من وقتي ديدم گروهي از دين اسلام روي برتافتند و مردم را به محو آيين محمد و نابودي كيش ابراهيم فرا مي خوانند [1] ترسيدم كه اگر من اينك به اسلام و مسلمانان ياري نرسانم در بنيان دين رخنه و ويراني پديد آيد و اين بناي عظيم فرو ريزد. اين مصيبت نزد من بزرگتر از آن بود كه فوت زمامداري و ولايت امور شما كه تنها متاع اندك چند روزه دنيا است و سپس د مانند ابر از ميان مي رود و از هم فرو مي پاشد. پس در اين هنگام با مردم همراه شدم و با مسلمانان همگام گشتم تا باطل از ميان رفت و بلندي كلام خدا آشكار شد.

1- قال علي (ع):... فقد ارتاب كثير من الناس بعد وفاه النبي و طمع في الامر بعده من ليس له باهل. فقال كل قوم: منا امير.... [2] .

2- ... فلما رايت راجعه الناس قد رجعت من الاسلام تدعو الي محو دين محمد و مله ابراهيم حشيت ان لم انصر الاسلام و اهله اري فيه ثلما و هدما تكون المصيبه علي فيه اعظم من فوت ولايه اموركم التي انما هي متاع ايام قلائل ثم تزول و تتقشع كما يزول و يتقشع السحاب فنهضت مع القوم في تلك الاحداث حتي رهق الباطل و كانت كلمه الله هي العليا.... [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به جنگهاي اهل رِدّه است. سجاح با سي هزار نفر از بني تميم، (مسيلمه كذاب با هفتاد

هزار نفر از بني حنيف و اسود عنسي در يمن و طليحه بن خويلد در بني اسد، رهبران ارتجاع و ارتداد كه در صدد هجوم به مدينه بودند. (گفتار ماه، ج 2، ص 103).

[2] اختصاص، ص 172.

[3] كشف المحجّه، ص 176.

حضرت علي و منجم

سعيد بن جبير [1] كه از ياران با وفاي امام سجاد عليه السلام مي باشد نقل مي كند: يكي از دهقانهاي ايراني كه ستاره شناس بود، هنگامي كه حضرت براي جنگ (با خوارج نهروان) خارج مي شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحيت گفت: اي اميرالمؤمنين ستاره هاي نحس و شومي طلوع كرده است، و در مثل اين روز، شخص حكيم بايد خود را پنهان كند، و امروز براي شما، روز سختي است، دو ستاره به هم رسيده اند و از برج شما آتش شعله ور است، و جنگ براي شما موقعيت ندارد! حضرت امير عليه السلام فرمود: واي بر تو اي دهقاني كه از علائم خبر مي دهي و ما را از سرانجام كار مي ترساني، آيا مي داني جريان صاحب ميزان و صاحب سرطان است؟ آيا مي داني اسد چند مطلع دارد؟

مرد منجم گفت: بگذار نگاه كنم و سپس اصطرلابي را كه در آستين داشت درآورد و شروع كرد به بررسي و محاسبه.

حضرت علي عليه السلام لبخندي زد و فرمود: آيا ميداني شب گذشته چه حوادثي رخ داد؟ در چين خانه اي فرو ريخت، برج ماجين شكاف برداشت، حصار سرنديب سقوط كرد، فرمانده ارتش روم از ارمنيه شكست خورد (يا او را شكست داد) بزرگ يهود ناپديد شد، مورچه گان در سرزمين مورچه ها به هيجان آمدند، پادشاه افريقا نابود شد، آيا تو اين حوادث را مي داني؟

مرد منجم گفت: نه يا اميرالمؤمنين.

حضرت فرمود:... در

هر عالمي هفتاد هزار نفر ديشب به دنيا آمد و امشب همين تعداد خواهند مرد، و اين مرد و با دست خود به مردي بنام سعد بن مسعده حارثي لعنه الله كه جاسوس خوارج در لشكر حضرت امير عليه السلام بود اشاره نمود- جزء همين اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتي حضرت به او اشاره كرد، گمان كرد حضرت دستور دستگيري او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!

مرد منجم با ديدن اين صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقي هستيم و نه غربي، مائيم برپادارنده محور (دين و هستي) و نشانه هاي فلك.

و اينكه گفتي از برج من آتش شعله مي كشد بر تو لازم بود كه به نفع من حكم كني نه بر ضرر من، چرا كه نور آن (آتش) پيش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من، و اين مساله اي پيچيده است، اگر حسابگر هستي آنرا محاسبه كن. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سعيد بن جبير را از اصحاب امام سجاد عليه السلام شمرده اند، او بدست حجاج به خاطر پيروي از اهل بيت عليهماالسلام به شهادت رسيد.

به فقه و زهد و عبادت و تفسير شهرت داشت، او را ژرف انديش آگاه مي گفتند، گويند در دو ركعت نماز يك ختم قرآن مي كرد، زماني كه او را نزد حجاج بردند، به او گفت: تو شقي بن كسير هستي؟ سعيد گفت: مادرم بهتر مي دانست كه مرا سعيد بن جبير نام گذاشت! حجاج گفت: راجع به عمر و ابوبكر چه مي گويي؟! آنها در بهشتند يا جهنم؟ سعيد گفت: اگر وارد بهشت شده بودم

و ساكنين آنرا ديده بودم، مي دانستم چه كسي آنجاست و اگر وارد جهنم شده بودم و اهل آنرا مي ديدم، ساكنين آنرا مي شناختم، حجاج گفت: نظر تو راجع به خلفا چيست؟ سعيد گفت: من وكيل آنها نيستم. حجاج گفت: كداميك از آنها نزد تو پسنديده ترند؟ سعيد گفت: هر كدام كه خداوند بپسندد. حجاج گفت: كداميك نزد خداوند پسنديده تر است؟ سعيد گفت: اين را كسي مي داند كه اسرار و نجواي آنها را مي داند. حجاج گفت: نمي خواهي مرا تصديق كني؟ سعيد گفت: نمي خواهم ترا تكذيب كنم (معجم رجال الحديث، ج 8 ص 113) و سر انجام در سال95 هجري در سن49 سالگي به دست حجاج كشته شد.

[2] الاحتجاج، ج 1، ص 355، مدينه المعاجز، ص 118 از مناقب الفاخرة.

حوادث آينده و سختي هاي مردم

حضرت علي عليه السّلام در مورد حوادث آينده و سختيهاي مردم فرمود:

به عهده من است آنچه مي گويم و آن را ضمانت مي كنم، كسي كه پيشامدهاي روزگار كه همان سختيها و دگرگونيهاي دنياست در پيش دارد، با تقوي و پرهيزكاري از افتادن در شبهات محفوظ مي ماند.

آگاه باشيد كه محنت و بلا به شما بازمي گردد همانند محنت و بلاي روز كه خداوند، پيامبر شما را برانگيخت، قسم به آنكه پيامبر را به حق برانگيخت بعد از اين، گرفتار غم و غصه و وساوس شيطاني خواهيد شد، غربال مي شويد و از هم جدا مي گرديد و چون ديگ جوشان زير و رو شده تا آنكه پائين است بالا و آنكه بالاست پائين آيد. عقب افتاده هاي ديني كه كوتاهي كرده اند سبقت بگيرند و بر عكس پيشروان دين عقب افتند، به خدا قسم كلمه اي را پنهان نكردم و دروغ نگفتم، من به چنين

مقام و روزي خبر داده شدم. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة.

حج كنيد قبل از آنكه نتوانيد

حارث بن سويد گفت: شنيدم از اميرالمؤمنين عليه السّلام كه مي فرمود:

حج كنيد قبل از اينكه نتوانيد، گويا مي بينم مرد حبشي (اصمع) كه كلنگي به دست گيرد و سنگهاي اين خانه را يكي يكي از هم جدا كند اصمع كسي را گويند كه داراي گوش كوچك و به سر چسبيده باشد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 304.

حيله گري با اميرالمومنين

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت نمود، اميرالمومنين عليه السلام را در مكه وكيل و نايب خود گرداند، تا آن حضرت امانتها و سپرده هايي را كه مردم نزد پيامبر داشتند به صاحبانشان رد نموده، آنگاه به مدينه رود.

در آن روزهايي كه علي عليه السلام امانتها را به مردم تحويل مي داد، حنظله بن ابي سفيان، عمير بن وائل ثقفي را تطميع نمود تا نزد آن حضرت رفته و هشتاد مثقال طلا از او مطالبه كند، و به وي گفت: اگر علي از تو گواه بخواهد ما گروه قريش براي تو شهادت خواهيم داد، و صد مثقال طلا به عنوان پاداش به وي داد كه از جمله آنها گردن بندي بود كه به تنهايي سيزده مثقال طلا وزن داشت.

عمير نزد اميرالمومنين عليه السلام رفت و از آن حضرت مطالبه سپرده نمود. علي عليه السلام هر چند ودايع و امانات را ملاحظه كرد، سپرده اي به نام عمير نديد و دانست كه او دروغ مي گويد، پس او را موعظه نمود تا از ادعايش دست بردارد ولي اندرزها سودي نبخشيد و عمير همچنان برگفته خود ثابت بود و مي گفت: من بر ادعاي خود گواهاني از قريش دارم كه آنان برايم گواهي مي دهند؛ مانند ابوجهل، عكرمه، عقبه

بن ابي معيط، ابوسفيان و حنظله.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اين نيرنگي است كه به تدبير كننده اش بر مي گردد. و آنگاه دستور داد همه شهود حاضر شده در خانه كعبه بنشينند و به عمير رو كرده و فرمود: اكنون بگو بدانم امانت را چه وقت تسليم پيامبر صلي الله عليه و آله نمودي؟

عمير: نزديك ظهر بود كه سپرده را به او تحويل دادم و او آن را از دستم گرفته به غلام خود داد.

و آنگاه ابوجهل را طلبيده همان سوال را از او پرسيد، ولي ابوجهل گفت: مرا حاجتي به پاسخ گفتن نيست، و بدين وسيله خود را رها كرد.

پس از آن ابوسفيان را به نزد خود فراخواند و همان سوالها را از او پرسيد ابوسفيان گفت: نزديك غروب آفتاب بود كه عمير امانتش را تسليم پيامبر صلي الله عليه و آله نمود و آن حضرت مال از او گرفت و در آستين خود قرار داد.

نوبت به حنظله رسيد او گفت: بخاطر دارم كه آفتاب در وسط آسمان بود كه عمير وديعه را به پيامبر داد و آن حضرت امانت را در پيش رو گذاشت تا وقتي كه خواست برخيزد، آن را به همراه خود برد.

و سپس عقبه را احضار كرد و كيفيت را از او جويا شد، وي گفت: به هنگام عصر بود كه عمير امانتش را تحويل پيامبر صلي الله عليه و آله داد و آن حضرت امانت را فورا به منزل فرستاد و پس از او عكرمه را خواست و چگونگي را از او پرسش نمود، عكرمه گفت: اول روز بود كه عمير امانت را به پيامبر تحويل داده پيامبر آن را تحويل گرفت و

فورا به خانه فاطمه فرستاد.

و عمير آنجا نشسته بود و تمام جريانات و تناقض گوييهاي آنان را مي شنيد. آنگاه اميرالمومنين عليه السلام به عمير رو كرده فرمود: مي بينم رنگ صورتت زرد شده و حالت دگرگون گشته است!

عمير گفت: الان حقيقت حال را به شما خواهم گفت: زيرا شخص حيله گر، رستگار نخواهد شد. به خدا سوگند من هرگز امانتي را نزد محمد نداشته ام و تنها عامل محرك من حنظله و ابوسفيان بوده اند و اينكه دينارهايي كه مهر هند، زن ابوسفيان بر آنها نقشين است نزد من موجود مي باشند كه آنها را به عنوان پاداش به من داده اند. و آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بياوريد شمشيري را كه در گوشه خانه پنهان است، شمشير را آوردند.

علي عليه السلام شمشير را به دست گرفت و به حاضران نشان داد و فرمود: آيا اين شمشير را مي شناسيد؟ گفتند: آري، اين شمشير حنظله مي باشد، از آن ميان ابوسفيان گفت: اين شمشير از حنظله سرقت شده است.

اميرالمومنين به وي فرمود: اگر راست مي گويي پس غلام تو مهلع؛ سياه چكار كرد؟

ابوسفيان گفت: او فعلا براي انجام ماموريتي به طائف رفته است.

آن حضرت فرمود: اي كاش! مي آمد و تو يك بار ديگر او را مي ديدي و اگر راست مي گويي او را احضار كن بيايد.

ابوسفيان خاموش شده سخني نگفت سپس آن حضرت به ده نفر از غلامان اشراف قريش فرمود تا محل معيني را حفر كنند، چون حفر كردند ناگهان به جسد كشته مهلع برخوردند، آن حضرت فرمود: آن را بيرون بياوريد، جسد را بيرون آورده و به طرف خانه كعبه حمل كردند، مردم از مشاهده پيكر بيجان مهلع در شگفت شده سبب قتلش را از آن

حضرت پرسيدند.

امام عليه السلام فرمود: ابوسفيان و پسرش اين غلام را تطميع كرده وبه پاداش آزاديش او را وادار نمودند تا مرا به قتل برساند تا اين كه در راهي برايم كمين كرد و بناگاه به من حمله نمود و من هم مهلتش نداده گردنش را زدم و شمشيرش را گرفتم. و چون مكر و نيرنگ آنان در اين دفعه بجايي نرسيد خواستند بار ديگر حيله اي به كار برند ولي آن هم نقش بر آب گرديد! [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب سروي، قضاياه عليه السلام والنبي حي.

حد لواط

روزي اميرالمومنين عليه السلام در ميان گروهي از اصحاب خود نشسته و به گفتگو مشغول بود، در اين هنگام مردي نزد آن حضرت آمده گفت: يا اميرالمومنين! لواط كرده ام مرا پاك گردان.

آن حضرت عليه السلام به او فرمود: اي مرد! چنين سخني مگو شايد اختلال به تو دست داده باشد.

فردا صبح نيز نزد آن حضرت آمده و گفت: يا اميرالمومنين! لواط كرده ام مرا پاك كن.

باز امام عليه السلام به وي فرمود: اي مرد! به خانه ات برگرد، شايد حواس پرتي عارضت شده و تا سه بار بعد از دفعه اول نزد آن حضرت آمده و سخن خود را تكرار كرد، تا دفعه چهارم كه طبق قانون اسلام حد بر او ثابت شده بود، علي عليه السلام به وي فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله درباره مثل تو سه كيفر بيان فرموده و تو هر كدام را بخواهي اختيار كن. مرد گفت: آنها چيست؟

فرمود:

1- يك ضربه شمشير هر جا برسد.

2- بستن دست و پا و پرتاب از فراز كوه.

3- سوزاندن با آتش.

مرد گفت : يا اميرالمومنين! كداميك از اينها سخت تر است؟

فرمود:

سوزاندن با آتش.

مرد گفت: يا اميرالمومنين! من همين را اختيار مي كنم . آن حضرت به او فرمود: پس خودت را براي آتش آماده كن.مرد برخاست و دو ركعت نماز به جاي آورد و در تشهد نماز به درگاه خدا عرضه داشت: خداوندا! من از گناه خود به سوي تو بازگشت نموده و از كيفر اخروي آن ترسيده به نزد جانشين پيامبرت و پسر عمش آمدم و از او تقاضاي پاك كردن نمودم و او مرا بين سه عقوبت مخير ساخت، خدايا! من سخت ترينش را برگزيده از تو مي خواهم اين عقوبت را كفاره گناهانم قرار دهي و مرا به آتش دوزخ نسوزاني و آنگاه برخاسته با چشم گريان به طرف گودالي كه برايش حفر كرده بودند رهسپار گرديده و شعله هاي فروزان آتش را نظاره مي كرد. در اين هنگام اميرالمومنين عليه السلام به وي فرمود: اي مرد برخيز! كه فرشتگان آسمان و زمين را به گريه آوردي و خداوند توبه ات را قبول كرد، برخيز و پس از اين به چنين گناهي بازگشت مكن. [1] .

نكته:

در روايت هفتم از فصل هفتم خواهد آمده كه اگر مثبت حد، اقرار خود جاني باشد امام مي تواند آن را ببخشد، و اگر بينه باشد نمي تواند و البته اين هم اختصاص به امام معصوم عليه السلام دارد چنانچه امام باقر عليه السلام مي فرمايد: غير از امام كسي نمي تواند حدودي را كه براي خداست عفو نمايد.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، باب آخر من حد اللواط، حديث 1. تهذيب، باب الحدود في اللواط، حديث 7. و عجب اين كه عمر بر خلاف مقررات ديني مردم را به اقرار به حدود تهديد مي نموده، چنانچه روايت هفتم

از فصل هفتم گوياي اين مطلب است.

حكمهاي گوناگون

پنج نفر را در حال زنا گرفته نزد عمر آوردند، عمر دستور داد بر همه آنها حد جاري كنند، اتفاقا اميرالمومنين عليه السلام در آنجا حاضر و به قضيه ناظر بود، پس به عمر رو كرده، فرمود: اين حكم كه درباره آنان گفتي صحيح نبود.

عمر گفت: پس خودتان بر آنان اقامه حد كنيد.

امام عليه السلام يكي را پيش كشيده گردنش را زد و دومي را سنگسار نمود و به سومي صد تازيانه زد و به چهارمي پنجاه تازيانه، و پنجمي را فقط چند تازيانه. عمر در حيرت شده و مردم نيز در شگفت.

عمر گفت : يا اباالحسن! بر پنج نفر كه همگي مرتكب يك جرم شده بودند هيچ حد مختلف جاري كردي؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: اما نفر اول كه گردنش را زدم كافر ذمي بود كه از شرايط ذمه خارج شده و حكمش كشتن است؛ و نفر دوم كه او را سنگسار كردم خودش زن داشت و زنايش محصنه بود و حكمش سنگسار است؛ و نفر سوم كه به او صد تازيانه زدم زن نداشت و نفر چهارم كه به او نصف حد زدم غلام بود و حكمش نصف حد است؛ و نفر پنجم كه او را تعزير نمودم ديوانه بود و حدي نداشت وليكن لازم بود به چند تازيانه تنبيه شود. [1] .

بالمناسبه نقل مي شود كه: عبدالرحمن بن حسان بن ثابت و عبدالرحمن بن حكم بن ابي العاص يكديگر را به زنا متهم كردند، ماجرايشان به معاويه رسيد. معاويه به فرمانبردار خود، مروان دستور داد تا آنان را تنبيه كند. مروان، عبدالرحمن بن حسان را هشتاد تازيانه

زد، و عبدالرحمن بن حكم را بيست تازيانه، بعضي به عبدالرحمن گفتند: اين تبعيضي كه مروان بين تو و بردارش روا داشته فرصتي است كه مراتب را به معاويه گزارش كرده تا مروان را مجازات كند. عبدالرحمن بن حسان در پاسخ آنان گفت: به خدا سوگند چنين نخواهم كرد؛ زيرا مروان به من حد مردان آزاد زده و برادرش را نصف حد برده، و با اشاعه اين سخن، دل مروان را به درد آورد! [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 26. تهذيب، كتاب الحدود، حدود الزنا، حديث 188.

[2] كامل مبرد، ج 1، ص 154.

حيوان سركش

اميرالمومنين عليه السلام جنايتهاي حيوان سركش را در اولين دفعه موجب ضمان نمي دانست ولي در نوبتهاي بعد صاحبش را ضامن مي كرد.

نكته:

علت عدم ضمان در دفعه اول عدم علم صاحب اوست، ولي در دفعات بعد، چون صاحبش از حال حيوان باخبر بوده وظيفه داشته از او مراقبت كند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الديات، باب ضمان ما يصيب الدواب، حديث 13.

حكم عنين

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر مردي تنها يك بار با زنش مباشرت كند و سپس عنين شود، اختيار فسخ زن از بين مي رود. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي كتاب النجاح باب الرجل يدلس نفسه حديث 10.

حبس با شكنجه

حضرت امير عليه السلام براي مردي كه سوگند ياد مي كرد با زن خود همبستر نشود و او را هم طلاق نمي داد اتاقي از ني مي ساخت و او را در آنجا زنداني مي كرد. و تنها 1/ 4 خوراكش را به او مي داد تا زنش را طلاق دهد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 132.

حد زنا و تهمت

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر از زن زناكار بپرسند چه كسي با تو زنا كرده و او شخص معيني را نام ببرد مستحق دو حد مي شود؛ حد زنا و حد افتراء. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 209. حديث 20.

حريم

منصور بن حازم مي گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از سايباني كه با چوب يا ني درست شده و بين دو خانه قرار دارد مال كدام خانه است؟

امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمومنين فرموده آن سايبان ملك صاحب خانه اي است كه ريسمان به طرف خانه او مي باشد. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 295، حديث 3.

حيوان موطوئه

از اميرالمومنين عليه السلام از حكم حيواني كه با او آميزش شده پرسش نمودند آن حضرت عليه السلام فرمود: گوشت و شيرش هر دو حرام است

حركت زمين

آن حضرت عليه السلام در ضمن خطبه 202 نهج البلاغه در بيان حكمت آفرينش كوهها مي فرمايد:... فكسنت علي حركتها من ان تميد باهلها، او تسيخ بحملها او تزول عن مواضعها...؛ ساكن شد زمين با حركاتي كه دارد از اين كه اهل خود را مضطرب كند، و يا آنان را فرو شود.

در كتاب الهيئه والاسلام آمده: اين دو جمله از خطبه، دو دليل روشن هستند بر حركت انتقالي زمين، در صورتي كه لفظ علي در فقره اول به معناي مع باشد [1] و معناي او تسيخ بحملها اين است كه وجود كوههاي سنگين بر روي زمين سبب شده تا زمين اهل خود را فرو نبرد.

و در تفسير او تزول عن مواضعها آورده: ظاهر اين كلام اين است كه زمين داراي حركاتي است در مدار خود؛ زيرا زمين بنابر آنچه كه متاخرين قائلند داراي مواضع بي شماري است كه همه در مدار معين در مقابل بروج دوازده گانه است پس بنابراين، تفسير علي حركتها تمام مي شود با حركت انتقالي ساليانه و اين كه كوهها و ريشه هاي كوهها حافظ هيئت اجزاء زمين هستند و مانع مي شوند از تفرق و اضطراب زمين و برطرف شدنش از مواضع خاصه اي كه در فلك مخصوصش دارد. دقت كنيد، كه آن حضرت براي زمين مواضعي معرفي نموده و پر واضح است كه بنابر هيئت قديم قائل به مركزيت و سكون زمين بوده اند اين فرمايش حكمت آميز هرگز معناي صادقي نداشت؛ زيرا چيزي كه ساكن باشد تنها يك موضع دارد نه مواضعي.

-------------

پي نوشت ها:

[1] استعمال لفظ علي به معناي مع شايع است، مانند قول خداي تعالي: الحمدلله الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل كه به معناي مع الكبر مي باشد. و نيز اين آيه شريفه: ويطمعون الطعام علي حبه... كه به معناي مع حبه مي باشد (الهيئه والاسلام، ص 80).

حركات زمين

در ضمن خطبه 90 نهج البلاغه مي فرمايد:... و عدل حركاتها بالراسيات من جلاميدها؛ خداوند حركات زمين را به وسيله كوهها و اجسام سنگين تعديل نمود.

شهرستاني در شرح اين جمله آورده: ظاهر اين كلام اين است كه كوههاي سنگين و سنگهاي سخت سبب شده كه زمين به واسطه عروض حركات گوناگون مضطرب نشود، و نيز در اثر تعارض جاذبه ها و دافعه ها تعادل خود را از دست ندهد و سپس مي گويد: دانشمندان قرن ما حركتهاي زيادي براي زمين قائل شده اند كه مشهورترين آنها پنج حركت است؛ و فيلكس ورنه فرانسوي، از دانشمندان يازده حركت براي زمين نقل كرده است، و من هشت حركت را از آنها انتخاب كرده و مي نگارم:

1- حركت محوري شبانه روزي

2- حركت ساليانه و انتقالي زمين به دور خورشيد

3- حركت اقبالي.

4- حركت نقطه اوج و حضيض كره زمين.

5- حركت تقديم اعتدال پاييزي و بهاري.

6- حركت ارتعاشي قمري.

7- حركت ارتعاشي شمسي.

8- حركت تبعي. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] الهيئه والاسلام، ص 83.

حيوان تخم گذار و بچه زا

حضرت امير عليه السلام فرمود: هر حيواني كه گوشهايش پنهان باشد تخم گذار است، و هر حيواني كه گوشهايش ظاهر باشد بچه زاست. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] عيون، ابن قتيبه، ج 4، ص 88.

حيا و عفت زنان

سروي در مناقب آورده: چهل زن نزد عمر رفته از او از شهوت آدمي پرسش نمودند.

عمر گفت: مرد داراي يك جزء و زن داراي نه جزء است.

پرسيدند، پس چگونه است كه مردان از انواع زنان دائم و متعه و كنيز استفاده مي كنند ولي براي زنان جزء يك مرد جايز نيست؟!

عمر پاسخشان را ندانست، از اميرالمومنين عليه السلام سوال كرد اميرالمومنين به آنان دستور داد هر كدام ظرفي پر از آب بياورند، و آنگاه فرمود تا همه آبها را در ظرف بزرگي بريزند و سپس به هر يك فرمود: حالا هر كدامتان آبي را كه ريخته ايد بردارد.

گفتند: قابل تميز نيست.

امام عليه السلام نتيجه گرفت كه اگر آن قانون نبود فرق بين اولاد و نسب ممكن نبود و ميراث و نسب باطل مي گشت. [1] .

نكته:

خداوند اين موضوع را با زيادي صبر و حيا و عفت زنان جبران نموده چنانچه اين مطلب در روايتي كه اصبغ بن نباته از آن حضرت عليه السلام نقل كرده آمده است. [2] و نيز در خبر مسعده آمده كه خداوند به هر زني صبر و پايداري ده مرد را اعطا كرده است. [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 492.

[2] فروع كافي، ج 5، ص 338، حديث 1.

[3] فروع كافي، ج 5، ص 339، حديث 6.

حساب

از اميرالمومنين عليه السلام پرسيدند؛ چگونه خداوند با تمام خلق با آن همه زيادي كه دارند محاسبه مي كند؟ فرمود: همان گونه كه آنان را با آن همه كثرت روزي مي دهد.

و نيز پرسيدند؛ چگونه خداوند با آنان حساب مي كند و او را نمي بينند؟

فرمود: آن گونه كه آنان را روزي مي دهد و او را نمي بينند.

[1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 396.

حيوان حرام گوشت

بپرهيزيد از خوردن گوشت حيوان درنده اي كه دندان نيش دارد و پرنده اي كه داراي چنگال است. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، باب الاربع مائة، ص 615.

حيوان سركش

علي عليه السلام اولين حمله حيوان سركش را موجب ضمان نمي دانست، ولي در نوبتهاي بعد صاحبش را ضامن مي كرد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 353، حديث 13. تهذيب، ج 10، ص 227، حديث 25.

حريم ها

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: فاصله دو چاهي كه براي آب دادن شتر حفر مي شود چهل ذراع، و دو چاه آبياري كشتزار شصت ذراع و دو چشمه پانصد ذراع بايد باشد.

و كوچه اي كه مورد نزاع مي باشد، هفت ذراع آن به كوچه اختصاص دارد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] عجايب القضايا، قمي، ص 91، حديث 138.

حكم طلاقهاي سابق

عمر درباره زني كه شوهرش يك بار يا دو بار او را طلاق داده و آنگاه مرد ديگري با وي ازدواج نموده و او را طلاق داده و يا مرده، و پس از انقضاي عده اش شوهر اول او را به عقد در آورده، تعداد طلاقهاي سابقش را به حساب مي آورد (يعني اگر مثلا در سابق يك بار او را طلاق داده بود، حال مي توانست فقط دو بار او را طلاق دهد نه بيشتر و...).

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: سبحان الله! آيا ازدواج با شوهر ديگر (يعني محلل) سه دفعه طلاق (شوهر سابق) را از بين مي برد ولي يك دفعه را از بين نمي برد؟! [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج 8، ص 34، حديث 25.

حد شارب الخمر

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: كسي كه شراب نوشد مست مي شود و در آن حال هذيان مي گويد و به مردم تهمت مي زند، پس شارب الخمر را به اندازه تهمت زننده تازيانه بزنيد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 215.

حسرت ابوبكر

عبدالرحمن بن عوف مي گويد: در مرض وفات ابوبكر به عيادتش رفته بودم، از او مي شنيدم كه مي گفت: من تنها بر سه چيز تاسف مي خورم كه چرا آنها را انجام دادم و اي كاش از من سر نمي زد! و سه كار انجام نداده ام و آرزو داشتم آنها را انجام مي دادم، و آرزو داشتم سه مطلب از رسول خدا صلي الله عليه و آله مي پرسيدم.

امام سه عملي كه آرزو داشتم از من سر نمي زد؛ يكي اين كه متعرض خانه فاطمه نمي شدم و اگر چه مستلزم جنگ و قتالي بود... و ديگر اين كه فجاه را نمي سوزاندم بلكه يا با شمشير او را مي كشتم و يا آزادش مي كردم تا اينكه گويد و اما سه موضوعي كه دوست داشتم از رسول خدا مي پرسيدم؛ يكي اين كه خليفه پس از او چه كسي خواهد بود تا با او نزاع و تشاجر نكنيم، و ديگر اين كه ميراث عمه و دختر خواهر را از او سوال مي كردم.... [1] .

سند خبر:

و همين خبر را شيخ صدوق (ره) نيز در كتاب خصال از طريق عامه نقل كرده وليكن در آخر آن چنين آمده: دوست داشتم از رسول خدا از ميراث برادر و عمه پرسش مي نمودم. [2] .

و نيز روايت را ابن قتيبه در خلفا نقل كرده وليكن در آخر آن چنين آورده: دوست داشتم از رسول خدا صلي الله عليه و آله

از ميراث دختر برادر و عمه مي پرسيدم. [3] .

و همچنين فضل بن شاذان در ايضاح خبر مذكور را از طريق عامه روايت نموده و در ضمن آن آورده: دوست داشتم از لشكر اسامه تخلف نمي كردم، و دوست داشتم عيينه و طليحه را نمي كشتم. [4] .

بررسي خبر:

شيخ صدوق در خصال پس از نقل اين خبر مي گويد: و هنگامي كه انصار، محاجه صديقه طاهره را با آنان درباره خلافت شنيدند به آن مخدره گفتند: اگر ما پيش از آن كه با ابوبكر بيعت كنيم اين سخنان شما را شنيده بوديم هرگز از علي به ابوبكر عدول نمي كرديم، ولي فاطمه،- سلام الله عليها در پاسخ آنان فرمود: آيا روز غدير خم براي كسي عذري باقي گذاشت؟!.

ابن قتيبه در خلفا بعد از ذكر محاجه اميرالمومنين عليه السلام با انصار در باره خلافت آورده: بشير بن سعد انصاري نخستين كسي كه با ابوبكر بيعت نمود، حتي پيش از عمر، بخاطر حسادتي كه نسبت به پسر عمويش سعد بن عباده داشت از اين كه مبادا مردم با او بيعت كنند به آن حضرت گفت: اگر انصار سخنان شما را پيش از آن كه با ابوبكر بيعت كنند شنيده بودند هرگز درباره خلافت شما اختلاف نمي كردند. [5] .

و نيز آورده: علي، شبها فاطمه را بر استر سوار نموده به مجالس و مجامع انصار مي برد تا از آنان استنصار كند، و آنان در پاسخ فاطمه عليهاالسلام مي گفتند اي دختر رسول خدا! اگر همسر و پسر عم تو قبل از ابوبكر از ما بيعت خواسته بود ما با ديگري بيعت نمي نموديم و علي عليه السلام به آنان مي گفت: آيا صحيح بود كه من در آن موقع پيكر

پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله را در ميان خانه بگذارم و از خانه خارج شده بر سر خلافت آن بزرگوار با مردم به مشاجره و مخاصمه برخيزم؟! و فاطمه عليهاالسلام نيز به آنان گفت: اباالحسن كاري بر خلاف وظيفه اش انجام نداده و آنها مرتكب اعمالي شدند كه خدا با آنان حساب و هم مطالبه جواب خواهد نمود. [6] .

توضيح:

بر فرض اين كه حديث غدير خم ثابت و قطعي نباشد با اين كه كتابها در اين خصوص از طريق اهل سنت نوشته شده و با چشم پوشي از سخنان متواتر و مكرر رسول خدا درباره مسأله خلافت كه از نخستين روزهاي آغاز بعثت تا آخرين لحظات زندگي بر آن تاكيد مي نمود، بويژه نسبت به خويشان نزديكش كه به دستور خداوند آنان را به اين امر مهم دعوت و ارشاد مي كرده و با صرفنظر از رفتار و اعمال آن حضرت در اين باره، به گونه اي كه هر كس معتقد به نبوت آن حضرت بوده عادتا به جانشيني اميرالمومنين عليه السلام از براي آن بزرگوار نيز اذعان و اعتقاد پيدا مي كرده، و بر فرض نبودن آيات قرآني، و براهين عقلي، و فطرت بشري، كافي است در اثبات عدم صحت مسلك آنان، شك و ترديدي كه خليفه آنان در امر خلافت خود داشته است.

وانگهي، چگونه ابوبكر مي گويد: دوست داشتم از رسول خدا صلي الله عليه و آله از خليفه بعد از او پرسش مي نمودم تا در اين باره نزاعي پيش نيايد، با اين كه رسول خدا خواست كه در هنگام وفاتش اين كار را انجام دهد، و آن را كتبا به ثبت برساند تا بعد از او

در گمراهي نيفتند، ولي عمر نگذاشت و به حاضران گفت: پيامبر بر اثر شدت بيماري هذيان مي گويد. و عمر خود بعدا اعتراف نموده كه از اراده و تصميم پيغمبر باخبر بوده ولي از آن جهت كه آن اقدام با نيات او سازگار نبوده از آن جلوگيري كرده است.

چنانچه ابن ابي الحديد از ابن عباس نقل كرده كه مي گويد: من در سفري همراه عمر بودم، يك روز در حالي كه من و او تنها بوديم به من گفت: اي پسر عباس! شكايت پسر عمت علي را به تو مي كنم كه از او خواستم در اين سفر با من بيايد ولي نپذيرفت و مي بينم گرفته و افسرده است، به نظر تو علتش چيست؟

ابن عباس: خودت علتش را مي داني.

عمر: يقينا به خاطر از دست دادن خلافت است.

ابن عباس: من هم نظرم همين است؛ زيرا او عقيده دارد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را جانشين خود قرار داده است.عمر: ولي چه سود كه خدا اين را اراده نكرده است. تا اينكه گويد و مضمون خبر نيز با تعابير ديگري نقل شده است. [7] .

توضيح:

مقصود او از خبر ديگر، روايتي است كه عمر در آن اظهار داشته كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست در بيماري وفاتش، موضوع خلافت را بيان كند ولي من به خاطر خوف وقوع فتنه و اختلاف، از آن ممانعت به عمل آوردم، و رسول خدا نيز نيت و منظور مرا دريافته از بيان آن خودداري نمود؛ و البته آنچه كه خدا بخواهد واقع خواهد شد.

و اما راجع به اين كه عمر در خبر اول گفته: رسول خدا مي خواست خلافت را براي او علي (ع)

قرار دهد ولي خدا نخواست مغالطه اي بيش نيست؛ زيرا اراده پيامبر جز به فرمان خدا نبوده و خواست پيامبر خواست خداست، و اين درست نظير اين است كه گفته شود: پيامبران الهي اگر چه مردم را به ايمان آوردن به خدا دعوت كرده اند ولي خدا آن را نخواسته چرا كه مي بينيم آنان ايمان نياورده اند.

و اما گفتار او در خبر دوم كه گفته: رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست در مرض وفاتش او اميرالمومنين را به عنوان خليفه بعد از خود معرفي كند ولي من نگذاشتم واقع اين سخن نسبت بيهوده گويي به خداي متعال است، چنانچه درباره پيغمبر صلي الله عليه و آله به صراحت آن را گفته: زيرا خداوند درباره رسولش مي فرمايد: و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي. [8] .

و آنجا كه گفته: من نگذاشتم پيامبر تصميمش را عملي كند بخاطر ترس از وقوع فتنه... معنايش اين است كه او عمر نسبت به مصالح اسلام و مسلمين از خدا و رسولش آگاه تر است!

و اما داستان فجاه كه ابوبكر او را سوزانده بود و پيش از مرگ، آرزو مي كرد كه يا او را آزاد مي نمود و يا به نحو ديگري وي را به قتل مي رساند او، اياس بن عبد يا ليل سلمي بوده كه از ابوبكر اسلحه خواست تا با مرتدين از اسلام نبرد كند، و چون اسلحه گرفت با آن به جنگ مسلمانان رفت. پس ابوبكر طريقه بن حاجز را مامور دستگيري او نمود، تا اينكه طريقه وي را اسير و دستگير نموده به نزد ابوبكر آورد. ابوبكر دستور داد در بيرون شهر مدينه آتشي بزرگ افروخته اياس را

دست بسته در ميان آن انداختند. [9] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] السقيفه، جوهري، ص 40، عقد الفريد، ج 2، ص 208، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 130.

[2] خصال، باب الثلاثه، حديث 288.

[3] تاريخ الخلفا، ص 18.

[4] ايضاح، ص 161، چاپ دانشگاه تهران.

[5] تاريخ الخلفا، ص 11.

[6] تاريخ الخلفا، ص 12.

[7] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 114. در ذيل خطبه لله بلاد فلان.

[8] سوره نجم، آيه 3 و 4.

[9] كامل، ابن اثير، ج 2، ص 27.

حكم عمر درباره نژاد خروس

جاحظ در كتاب حيوان آورده: در زمان خلافت عمر، دو مرد به وسيله خروس، قمار بازي مي كردند، عمر اين را شنيد پس به قتل نژاد خروس فرمان داد. مردي از انصار به نزد عمر رفت و به او گفت: آيا به كشتن دسته اي مخلوقات خدا كه تسبيح گوي پروردگارشان هستند فرماني مي دهي؟!

عمر متوجه خطاي خود شده حكم خود را لغو كرد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] حيوان، ج 1، ص 295.

حكم عمر درباره اهل فاميه

قريه از قراء واسط.

در عيون ابن قتيبه آمده: در زمان خلافت مامون يك نفر از اهل دربار با مردي پيشه ور نزاعشان در گرفت، درباري، طرف خود را كتك زد، مضروب فرياد برآورد: واعمراه. ماجرا به مامون گزارش شد، مامون مضروب را احضار نموده از او پرسيد؛ اهل كجا هستي؟

گفت: اهل فاميه. مامون: عمر درباره اهل فاميه گفته ، هرگاه كسي محتاج شود و همسايه اي نبطي داشته باشد مي تواند همسايه اش را بفروشد و نياز خود را برطرف سازد، اينك اگر تو در آرزوي سيره و روش عمر هستي اين است حكم عمر درباره شما، و آنگاه دستور داد هزار درهم به او بدهند. [1] .

فضل بن شاذان در ايضاح از اسد بن قاضي نقل كرده كه عمر گفته: اگر كسي بدهكار باشد و نتواند قرضش را اداء نمايد و همسايه اي از اهل عراق داشته باشد، همسايه اش را بفروشد و قرضش را ادا كند. [2] .

نكته:

پيامبر بزرگ ما فرموده: المسلمون اخوه تتكافا دماوهم...؛ مسلمانان همه با هم برادر و برابرند، و عربي را بر عجمي برتري نيست.

------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون، ج 3، ص 330.

[2] ايضاح، ص 485.

حكم بدون دليل

در اغاني آمده: عمر مردي از قريش را به نام ابوسفيان مامور كرد تا در قراء و روستاها بگردد و كساني را كه هيچ قرآن نمي دانستند مجازات و تنبيه كند. فرستاده عمر ماموريت را آغاز نموده تا اين كه به محله بني نبهان رسيد، در آنجا به پسر عموي زيد الخيل كه اوس نام داشت برخورد نمود، اوس هيچ قرآن نمي دانست پس ابوسفيان چنان او را زد كه منجر به مرگ وي گرديد. دختر اوس براي پدر،

مراسم عزا به پا نمود. در اين هنگام حريث بن زيد الخيل وارد قبيله شد، دختر اوس ماجرا را براي او تعريف كرد، حريث خشمگين شده با نيزه به ابوسفيان حمله ور شد و او و چند تن از همراهانش را به قتل رساند و سپس به شام گريخت. و در اين باره گفت:

الا بكر الناعي باوس بن خالد

اخي الشتوه الغبراء في الزمن المحل

تا اينكه گفت:

اصبنا به من خيرة القوم سبعه

كراما ولم ناكل به حشف النخل [1] .

و مقصودش از مصراع اخير اين است كه براي او خونخواهي نموديم و يك دانه خرما بعنوان ديه او نگرفتيم.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اغاني، ج 16، ص 111.

حقش را به او بازگردان

ابن ابي الحديد از موفقيات زبير بن بكار از عبدالله بن عباس نقل كرده كه مي گويد: من به همراه عمر در كوچه اي از كوچه هاي مدينه قدم مي زديم، در اين موقع عمر به من رو كرده گفت: اي ابن عباس! مي دانم كه يار تو- اميرالمومنين- مظلوم واقع شده است. ابن عباس مي گويد: با خود گفتم بخدا سوگند نبايد بر من پيشي گيرد پس به او گفتم: حال كه چنين است حقش را به او بازگردان.

ابن عباس مي گويد: در اين وقت عمر دستش را از دستم ربود و به تنهايي پيش رفت و سپس ايستاد تا اين كه من به او ملحق شدم، پس به من گفت:

اي ابن عباس! به اعتقاد من تنها علتش د اين بود كه قومش او را كوچك شمرده اند.

ابن عباس مي گويد: با خود گفتم اين سخنش از اول بدتر بود به او گفتم ولي به خدا سوگند، نه خدا و نه رسولش، او را كوچك نشمرده اند، آن هنگام كه او را مامور

نمودند تا سوره برائت را از دست يار تو (ابوبكر) بگيرد. در اين موقع عمر از من رو برگردانده و با شتاب رفت و من نيز بازگشتم. [1] .

نكته:

ابن نديم در فهرست از هشام بن حكم نقل كرده كه مي گويد: در شگفتم از كساني كه آن را كه خدا بر خلافتش د تصريح نموده عزل كرده اند، و آن را كه خدا عزل نموده نصب كرده اند!

--------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 105.

حمايت عمر از مغيره

ابوالفرج در اغاني از ابوزيد عمر بن شبه نقل كرده كه مي گويد: عمر در صورت ظاهر به منظور تحقيق و بررسي ماجراي زنا مغيره بن شعبه تشكيل جلسه داد، مغيره و شهود بر زناي وي را به نزد خود فراخواند، در اين جلسه سه نفر از شهود به نامهاي ابوبكره، نافع، شبل بن معبد بطور صريح و كامل بر زناي مغيره گواهي دادند... در اين موقع زياد براي اداي شهادت از دور نمايان گرديد عمر چون نگاهش به او افتاد، گفت: كسي را مي بينم كه هرگز خداوند مسلمان مهاجري را بر زبان او خوار نخواهد كرد، پس زياد به اشاره عمر به گونه اي گواهي داد كه عمر آن را ناقص دانست، در اين هنگام عمر تكبير گفت و به مغيره گفت: برخيز! و بر آن سه شاهد حد افترا جاري كن. [1] .

نكته:

از جمله آداب و سنن شرع در باب قضا اين است كه قاضي بايد كسي را كه به زنا يا لواط خود اقرار نموده پيش از تمام شدن چهار بار اقرارش او را به رجوع از اقرارش تلقين و تشويق كند چنانچه در فصل چهارم از بخش نخست گذشت،

كه اميرالمومنين عليه السلام اين گونه عمل كرد، ولي در باره شاهد، چنين چيزي وجود ندارد كه قاضي او را از اداي شهادتش منع كند. آن چنان كه عمر درباره زياد عمل كرده است با اين كه در حقيقت گواهي زياد نيز مانند ساير شهود كامل و تمام بود، و تنها او بخاطر جانبداري از عمر از تصريح به لفظ خاص امتناع ورزيده بود.

مطلب ديگر، اين كه از كجا كه مغيره از مهاجرين بوده چنانچه در گفتار عمر آمده با اين كه بلاشك او از منافقين بوده است، و بر نفاق او خليفه سوم آنان (عثمان) گواهي داده، هنگامي كه به او اعتراض كردند كه چرا وليد بن عقبه را كه در حال مستي نماز صبح را چهار ركعت براي مردم خوانده، و همچنين ابي ابن سرح را كه آيه قرآن بر كفر او نازل شده و رسول خدا صلي الله عليه و آله خونش را مباح نموده بود، عاملان و كارگزاران خود قرار داده، عثمان در پاسخ اعتراض كنندگان به كار عمر استناد كرد كه او نيز مغيره بن شعبه را كه در فسق و فجور دست كمي از آنها نداشته عامل خود گردانده است.

و نيز عبدالرحمن بن عوف از جمله عشره مبشره، و يكي از شش نفر شوراي عمر، و حكم او در شورا، بر نفاق مغيره گواهي داده است. آن هنگام كه عبدالرحمن با عثمان بيعت نمود و او را به عنوان خليفه برگزيد مغيره به منظور خوشايند عثمان به عثمان گفت: بخدا سوگند اگر با ديگري بيعت كرده بودند، ما هرگز با او دست بيعت نمي داديم. در اين موقع عبدالرحمن به مغيره گفت: بخدا

سوگند دروغ مي گويي، اگر با ديگري هم بيعت كرده بودند تو نيز با او بيعت مي نمودي و همين سخن را هم بخاطر مصالح و منافع دنيوي خود به او مي گفتي، و تو آنگونه نيستي كه در ظاهر خودت را مي نماياني.

و مغيره همان كسي است كه معاويه را به استخلاف فرزند پليدش يزيد كه زمامداري او نابودي امت اسلام را در برداشت ترغيب و تشويق نمود، آن هنگام كه معاويه خواست مغيره را به علت پيريش از كار بركنار كند. و او كسي است كه معاويه را برخلاف مقررات شرع وادار به استلحاق زياد نمود او را فرزند ابوسفيان و برادر خود دانست [2] زيرا از زناي پدر معاويه (ابوسفيان) با مادر زياد متولد شده بود، به انگيزه سپاسگزاري از بر طرف نمودن حكم رجم كه زياد درباره او انجام داده بود. و جنايات و تبهكاريهاي مغيره از اشعث بن قيس كه ابوبكر به هنگام مرگ آرزو مي كرد: اي كاش! موقعي كه او را اسير به نزد او آورده بودند، وي را كشته بود و زنده اش نمي گذاشت فزون تر بوده؛ زيرا مغيره در تمام فتنه گريها و ستمكاريهاي زمان خود به نحوي دست داشته و به آنها كمك نموده است.

بنابراين، چگونه عمر او را از مهاجرين دانسته، آن هم از مهاجرين اوليه؛ زيرا قبلا گذشت كه عمر به ابن عباس گفته بود كه: مهاجرين اوليه نگذاشتند خلافت به يار شما (اميرالمومنين) برسد و مغيره از پرنقش ترين آنان در اين باره بوده؛ زيرا او نخستين كسي بوده كه آنان را به اين فكر انداخته است.

چنانچه ابن ابي الحديد از سقيفه جوهري از ابوزيد نقل كرده كه مي گويد: مغيره از كنار ابوبكر

و عمر مي گذشت در حالي كه آنان بر در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله نشسته بودند و آن وجود مبارك تازه از دنيا رحلت نموده بود، مغيره به آنان گفت: اينجا چه كار مي كنيد؟

گفتند: منتظر اين مرد (اميرالمومنين) هستيم تا از خانه بيرون آمده با او بيعت كنيم.

مغيره به آنان گفت: خلافت را در ميان قريش گسترش دهيد تا توسعه يابد. پس آنان برخاسته و به سقيفه بني ساعده رفتند.

و همواره آنان به منظور استحكام پايه هاي خلافتشان به فكر و تدبير او مغيره نيازمند بوده و برايشان رايزني مي نمود، از جمله موقعي كه مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حذيفه و جمعي ديگر از شيعيان اميرالمومنين عليه السلام تصميم گرفتند كه خلافت ابوبكر را نقض كنند، ابوبكر و عمر كسي را به نزد مغيره فرستاد و از او تعيين تكليف و چاره جويي نمودند، مغيره به آنان گفت: صلاح در اين است كه عباس را ببينيد و براي او و پسرانش بهره و نصيبي در خلافت قرار دهيد تا از ناحيه علي آسوده خاطر باشيد. [3] و چگونه عمر حكم رجم را از مغيره برطرف نسازد با اين كه او اولين كسي بوده كه عمر را به عنوان اميرالمومنين خوانده، در حالي كه ابوبكر جرات نمي كرد خود را به اين لقب ملقب گرداند.

و بهترين دليل بر اين كه عمر حد ثابت و مسلمي را از مغيره برداشته اين كه خود عمر بعدها به آن اقرار نموده، و همچنين اميرالمومنين و فرزندش امام حسن عليهماالسلام دو امام معصومي كه قرآن بر پاكي آنان گواهي داده، اين مطلب را درباره مغيره فرموده اند.

امام اعتراف

خود عمر؛ ابوالفرج در اغاني آورده: كه عمر پس از ماجراي زناي مغيره سالي به حج رفته بود، اتفاقا در موسم حج زني را كه مغيره با او زنا كرده بود ديد، و مغيره نيز آن روز در آنجا حضور داشت، در اين موقع عمر به مغيره گفت: واي بر تو! نسبت به من تجاهل مي كني؟ بخدا سوگند گمان ندارم كه ابوبكره در باره تو افترا بسته باشد، و من هيچ گاه تو را نمي بينم مگر اين كه مي ترسم از آسمان بر من سنگ ببارد. [4] و چنانچه عمر حد ثابتي را درباره مغيره تعطيل نكرده بود هرگز چنين ترسي را نداشت كه از آسمان بر او سنگ ببارد.

و اما فرمايش اميرالمومنين علي عليه السلام را در اين زمينه نيز اغاني آورده: كه علي عليه السلام مي فرمود: اگر بر مغيره دست يابم او را سنگسار خواهم كرد. [5] .

و نقل شده كه ابوبكره پس از آن كه حد افتراء بر او جاري شده بود، مي گفت: گواهي مي دهم كه مغيره چنين و چنان كرده است، پس عمر تصميم گرفت كه دوباره به او حد زند، اميرالمومنين به عمر فرمود: اگر ابوبكره را تازيانه بزني من هم يار تو (مغيره) را سنگسار خواهم نمود، و بدين وسيله او را از تصميمش منصرف كرد.

و اما فرمايش حضرت امام حسن عليه السلام در اين باره ابن ابي الحديد آورده: كه امام حسن در مجلس معاويه به مغيره فرمود: حقا كه حد خدا درباره تو قطعي و ثابت بوده و عمر حقي را از تو برطرف نموده كه خداوند از او سوال و بازخواست خواهد نمود. [6] .

و گناه ديگر عمر در اين قضيه اين

كه ابوبكره را از ساير شهود شديدتر تازيانه زده است، با اين كه در حد قذف دستور به تشديد نيامده است. چنانچه در اغاني آمده پس از آن كه عمر ابوبكره را تازيانه زد، او بسيار ضعيف و ناتوان شده بود كه مادرش گفت : گوسفندي را ذبح نموده و پوست آن را بر كمر خود ببندد.

راوي خبر، ابراهيم از پدرش نقل كرده كه مي گفت: اين بيماري و نقاهت ابوبكره علتي نداشت جز ضربات شديدي كه به او رسيده بود. [7] .

و نيز آورده: كه عمر پس از آن ماجرا ابوبكره را توبه داد، ابوبكره به عمر گفت: مرا توبه مي دهي تا در آينده گواهيم را بپذيري؟

عمر: آري.

ابوبكره، ولي من تا زنده هستم بين هيچ دو نفري گواهي نخواهم داد. و از آن پس هرگاه او را براي اداي شهادتي مي خواندند مي گفت: از ديگري بخواهيد، چرا كه زياد شهادت مرا فاسد وتباه نموده است. [8] .

و اينها همه دال بر اين است كه ابوبكره در شهادتش صادق بوده و زياد با القاء و تلقين عمر، قضيه را لوث كرده است، وگرنه ابوبكره با اين كه مرد بظاهر آراسته اي بوده بر آن گفتار خود ثابت نمي ماند زيرا خداي تعالي فرموده: فاذلم ياتوا بالشهداء فالئك عندالله هم الكاذبون؛ [9] پس اگر شاهد نياورند، آنان نزد خدا مردمي دروغگويند.

حال آن كه ابوبكره بنا به نقل ابوالفرج در اغاني تا آخر بر آن گفتار خود ثابت و پا برجا بوده است.

نكته:

چگونه عمر گاهي زن آبستني را با تهديد وادار به اقرار به زنا نموده و به سنگساريش فرمان مي دهد چنانچه در بخش اول گذشت و گاهي هم شاهدي را

از اداي شهادتش درباره مرد منافقي كه در زمان جاهليت و پس از اسلام معروف به فحشا بوده جلوگيري مي كند؟!

چنانچه مدائني روايت نموده كه مغيره زناكارترين مردم در جاهليت بوده، و پس از اسلامش نيز آن را داشته تا اين كه در ايام ولايتش بر بصره آشكارا و برملا گرديده است. [10] .

ابوالفرج در اغاني آورده: روزي مغيره زماني كه فرماندار كوفه بود در بيرون كوفه و نجف گردش مي كرد، پس به مردي ناشناس رسيد كه هيچ كدام ديگري را نمي شناخت... مغيره به مرد ناشناس گفت: درباره امير خود مغيره چه مي گويي؟

گفت: اعوي زناكار است. در اين هنگام هيثم بن اسود به آن مرد گفت: خدا دهانت را بشكند اين شخص، امير كوفه، مغيره است.

مرد پاسخ داد: اين كه گفتم سخني بود كه مردم درباره او مي گفتند!. [11] .

و نيز ابن ابي الحديد نقل كرده كه حسن بن علي عليه السلام در مجلس معاويه به مغيره گفت: تو كسي هستي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدي آيا جايز است مردي به زني كه قصد ازدواج با او را دارد نگاه كند، پس رسول خدا به تو فرمود: بله، جايز است اما در صورتي كه قصد زنا نداشته باشد، و اين تعريض به تو بود، زيرا رسول خدا مي دانست كه تو زناكاري. [12] .

و دليل ديگر بر اين كه، عمر در اين قضيه از مغيره حمايت نموده بخاطر تشكر از خدمات گذشته او و اميد به آينده اش، اين كه پس از وقوع اين ماجرا و انتشار آن در شهر بصره و نقل و گفتگوهاي مردم در آن باره، او را از امارت بصره معزول

نموده وليكن امير كوفه گردانيد، در واقع اين ترفيعي بود براي او؛ زيرا كوفه در آن زمان مهمتر از بصره بوده، بطوري كه اين برخورد عمر با او ضرب المثل شد. چنانچه ابن قتيبه در عيون آورده: محمد بن سيرين گفته: مردم به يكديگر مي گفتند: غضب الله عليك كما غضب اميرالمومنين علي المغيره، عزله عن البصره و استعمله علي الكوفه.

خدا تو را غضب كند آن گونه كه خليفه بر مغيره غضب نمود، او را از امارت بصره عزل، و بر كوفه گمارد.

و البته اين گونه جانبداري از مغيره اختصاص به عمر نداشته، ابوبكر نيز در اين جهت با او شريك بوده است چنانچه در ايضاح آمده: اسبي به رسم هديه براي ابوبكر آورده بودند، ابوبكر به حاضران گفت: كجاست اسب سوار ماهري كه اين اسب را به او ببخشم؟

جواني از انصار گفت: من.

ابوبكر به جوان اعتنايي ننموده او را توهين كرد.

جوان انصاري به ابوبكر گفت: بخدا سوگند اسب سواري من از تو و پدرت هم بهتر است. مغيره از اين سخن جوان برآشفت و با زانو به بيني او حمله ور شده بيني او را شكست. موقعي كه انصار از اين جريان باخبر شدند تصميم گرفتند از مغيره قصاص بگيرند ابوبكر وقتي ماجرا را شنيد براي مردم خطبه خواند و گفت: چه خيال كرده اند كساني كه مي پندارند من براي آنان از مغيره قصاص خواهم گرفت! بخدا سوگند اين كه آنان را از وطنشان بيرون كنم بر من آسانترست تا براي آنان از مغيره قصاص بگيرم.

و بلكه حمايت ابوبكر از مغيره بيش از عمر بوده؛ زيرا در همين قضيه عمر از ابوبكر خواست تا از مغيره قصاص بگيرد

ولي او نپذيرفت.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] اغاني، ج 14، ص 327.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 4، ص 68.

[3] سقيفه، جوهري، ص 47.

[4] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.

[5] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.

[6] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.

[7] مستدرك، حاكم نيشابوري، ج 3، ص 448.

[8] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 162.

[9] سوره نور، آيه 13.

[10] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 163.

[11] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 163. اغاني، ج 14، ص 322.

[12] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 104.

حارث بن بشر همداني

حارث بن بشر [1] يا بشير همداني، [2] از اصحاب دلاور حضرت علي عليه السلام بود [3] كه در جنگ صفّين حضور داشت. وي و برادرش «عمير بن بشر» جزو يازده فرمانده اي بود كه در ميمنه (طرف راست) سپاه اميرمؤمنان با هشتصد نيروي رزمنده جوان همداني به لشكر معاويه حمله كردند، و پس از پايداري و رشادت هاي فراوان در حالي كه پرچم نيروهاي بني همدان را حمل مي كردند، به شهادت رسيدند، و در اين حمله يكصد و هشتاد رزمنده همداني نيز به شهادت رسيدند. [4] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين.

[2] تاريخ طبري.

[3] رجال طوسي، ص 44، ش 25 در عنوان «سفيان بن يزيد» و با لفظ «حرث بن بشر».

[4] ر. ك: وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21.

حارث بن جلاح حكمي

وي منسوب به حكم - قبيله اي از قبايل يمن - و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است كه در صفّين به شهادت رسيده است.

نصر بن مزاحم مي نويسد: روزي از روزهاي جنگ صفين، مردي از خاندان ذويزن، قبيله حمير كه نامش «كُريب بن صبّاح حميري» و از شجاعان و دلاوران معروف سپاه شام بود، به ميدان آمد و هماورد طلبيد، نخست «مرتفع بن وضاح زبيدي» از سپاه امام عليه السلام به نبرد او رفت و به شهادت رسيد. كريب بانگ برآورد: چه كسي به ميدان من مي آيد؟ در اين موقع «حارث بن جُلاح» به نبرد او رفت ولي در اين جنگ تن به تن حارث نيز به شهادت رسيد...، آن گاه اميرالمؤمنين خود به جنگِ كريب رفت و ابتدا او را نصيحت كرد اما كريب پاسخ داد كه: ما از اين حرف ها زياد از

تو شنيده ايم و ما را به نصايح نيازي نيست، اگر مايلي بيا تا بجنگيم. حضرت وقتي دريافت او حاضر به تسليم و ترك مقاتله نيست و حجت را بر او تمام كرده و با گفتن «لا حول و لا قوة الا باللَّه» به سوي او شتافت و ديگر مهلتي به كريب نداد و در همان لحظه و حمله اول چنان ضربتي به او زد كه به هلاكت رسيد، و در همين نبرد، امير مؤمنان عليه السلام باز هماورد طلبيد. حارث بن وداعه حميري و سپس مطاع بن مطلب عنسي به نبرد امام عليه السلام آمد و حضرت نيز آن دو را مهلت نداد و به هلاكتشان رساند، اما پس از آن دو هر چه مبارز طلبيد كسي به نبرد امام عليه السلام نيامد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 315؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 5، ص 239.

حارث بن جمهان جعفي

حارث بن جمهان (جهمان) از اصحاب و ياران امام علي عليه السلام بود. [1] .

او قاصد اميرمؤمنان به جانب «زياد بن نضر» و «شريح بن هاني» [2] بود كه اين دو فرمانده و پيش قراول سپاه امام عليه السلام به جانب صفين بودند. حضرت در دستورالعملي به آن دو يادآور شده بود كه فرماندهي قواي تحت امر شما را به مالك اشتر واگذار كرده ام و از اين لحظه به بعد، امير شما، مالك اشتر است. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 39، ش 33 (در رجال طوسي «جهمان» ضبط شده است).

[2] زياد بن نضر و شريح بن هاني از ياران امير مؤمنان عليه السلام هستند كه در جنگ صفين فرماندهي پيش قراولان سپاه امام عليه السلام را عهده دار بودند.

در شرح حال اين دو در همين كتاب، تفصيل داستان خواهد آمد.

[3] وقعة صفّين، ص 154.

حارث بن حاطب انصاري

كنيه او ابو عبداللَّه، برادر ثعلبة بن حاطب و از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است. او مي خواست در جنگ بدر شركت كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او و ابولبابه را به علت كمي سن از بين راه بازگرداند. [1] .

وي در صفّين نيز حضور داشت و در ركاب اميرمؤمنان عليه السلام جنگيد. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568.

[2] ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 110.

حارث بن حسان ربعي بكري

حارث فرزند حسّان ربعي بكري ذهلي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از بزرگان و افراد صاحب نفوذ زمان خلافت عمر بن خطاب بود. [1] او از اصحاب علي عليه السلام است كه در جنگ جمل در ركاب آن حضرت مجاهدت كرد، و به شهادت رسيد. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 323؛ الاصابه، ج 1، ص 568؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 110.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 522؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 1، ص 335.

حارث بن حصيرة ازدي (ابو نعمان كوفي)

شيخ طوسي، او را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

اما از مدارك ديگر استفاده مي شود كه حارث با واسطه از اميرمؤمنان نقلِ حديث كرده و آن حضرت را نديده است، [2] چنانچه در وقعة صفين از حارث بن حصيرة از عبدالرحمان بن عبيد نقل مي كند كه عمار ياسر در صفين برخاست و از حضرت علي عليه السلام خواست كه حتي يك روز هم براي جنگ با معاويه درنگ ننمايد. [3] از اين حديث معلوم مي شود كه حارث بن حصيرة با واسطه از حضرت امير عليه السلام نقل حديث نموده است. و شايد دليل شيخ طوسي حديثي است از كليني از حرث بن حصيرة ازدي نقل كرده كه گفت: مردي گنجي در عهده خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام پيدا كرد و پدرم از او خريد. اين حديث دال بر اين نيست كه او حضرت علي عليه السلام را ملاقات كرده باشد. [4] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 39، ش 28.

[2] معجم رجال الحديث، ج 4، ص 192؛ قاموس الرجال، ج 3، ص 25.

[3] وقعة صفين، ص 93.

[4] قاموس الرجال، ج 3، ص 25؛ ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 2، ص 110.

حارث بن ربيع

حارث بن ربيع، از اصحاب علي عليه السلام بود كه به «ابو زياد» كنيه داشت. وي از قبيله «بني مازن نجار» است و مدتي نيز عامل حضرت در مدينه بود. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 39، ش 19.

خ

خوشروئي و تبسم

برخي براي خود بزرگ جلوه دادن، تُندخو و عبوس بوده و خشن با مردم برخورد مي كنند،

و گروهي بداخلاق و عصباني هستند.

بد زبان و تندخو و بدرفتارند،

متكبّر و داراي خشونت مي باشند،

اينها نمي توانند در دل هاي مردم نفوذ كنند، و دوستان و خويشاوندان را در روابط اجتماعي خشنود نگهدارند.

در اسلام خوشروئي و فروتني و تبسّم بر لب داشتن و شوخي هاي با نمك كردن، از ارزش هاي ارزنده اخلاقي است.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم متواضع، خوشرو و فروتن بود، به گونه اي كه همه را جذب مي كرد و در عمق جان دوستان نفوذ داشت،

درباره آن بزرگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نوشتند:

اِنَّهُ كانَ كَثيرُ التَّبَسُّم وَ كانَ اَفْكَهُ النَّاسُ

(همانا رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم زياد تبسّم بر لب داشت و از همه بيشتر مزاح و شوخي نمكين مي كرد.) [1] .

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خود فرمود:

اِنّي لَاَمْزَحُ وَ لا اَقُولُ اِلاَّ حَقّاً

(همانا من از همه بيشتر شوخي مي كنم، امّا جز حق چيزي نمي گويم.)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز شوخي نمكين داشت،

و همواره تبسّم بر لب داشته، خوشرو و متواضع بود،

در سلام سبقت مي گرفت.

تا آنجا كه متكبّران غرورزده به امام علي عليه السلام ايراد مي گرفتند،

كه چرا شوخي مي كند،

و با مردم فروتن است،

و تبسّم بر لب دارد،

و به همين جهت برخي از خود بزرگ بين ها، كه مردم را تحقير

مي كردند و مي گفتند:

علي براي خلافت، مناسب نيست.

روزي سلمان فارسي به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

هذا ما اَخَّرَكَ اِلَي الرّابِعَة

(اخلاق نيكو و شوخي هاي تو باعث شد كه بي خردان شما را در رتبه چهارم خلافت قرار دهند.)

و مي گفتند:

لَوْلا دُعابَتُهُ لَكانَ اَوْلَي النَّاسُ بِالْخِلافَة

(اگر شوخي هاي علي نبود، از همه سزاوارتر به خلافت بود.)

چون جاهلان غرورزده فكر مي كردند، يك مدير سياسي بايد متكبّر و خودخواه و خشن باشد تا مردم از او ترسيده، اطاعت كنند.

همين جَوْسازي ها را عمروعاص در شام برضدِّ امام علي عليه السلام داشت كه در خطبه 84 نهج البلاغه حضرت پاسخ او را مي دهد:

عَجَبا لَاِبْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لِاَهْلِ الشَّامِ اَنَّ فِيَّ دُعابَةً، وَ اَنّي اِمْرَؤٌ تِلْعابَةٌ اُعافِسُ وَ أُمارِسُ لَقَدْ قالَ باطِلاً وَ نَطَقَ اثِماً... أمَّا وَ اللَّهِ لََيمْنَعُني مِنَ اللَّعْبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ

(شگفتا، پسر آن زن نابغه، در ميان مردم شام رواج مي دهد كه من اهل شوخي بوده با سخنان خنده آور مردم را سرگرم كرده ام، حرفي به باطل گفته و سخني به گناه انتشار داده است.

سوگند به خدا همانا مرا ياد مرگ از شوخي كردن و سرگرمي هاي بيهوده باز مي دارد) [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] جامع السّعادات.

[2] خطبه 1:84 و 4 نهج البلاغه معجم الفمهرس محمد دشتي.

خانه وسيع خريدن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به مسكن كه يكي از نيازهاي طبيعي و ضروري انسان است، فكر وسيع و واقع بيني داشت.

روزي به منزل يكي از دوستان خود رفت، ديد كه منزل او بسيار كوچك و تنگ است،

امام علي عليه السلام به او فرمود:

خانه تو خيلي كوچك است.

سپس پولي در اختيارش گذاشت كه منزلِ مناسبِ شأنش خريداري كند و به آنجا أثاث كشي نمايد.

دوست حضرت اميرالمؤمنين

عليه السلام گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام اين خانه پدري من است كه آن را براي من ساخته و نمي توانم آن را بفروشم، يا از آن خارج گردم.

حضرت پاسخ داد:

اِنْ كانَ أبوكَ أحْمَقٌ يَنْبَغي أنْ تَكُونَ مِثْلُهُ؟

(اگر پدرت نادان بود، تو هم بايد نادان باشي؟.) [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بهج الصّباغه ج12 ص98.

خبر از چگونگي قبر و دفن خويش

مي دانيم كه قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف يك قبر معمولي نيست، بلكه امام علي عليه السلام در كنار حضرت آدم عليه السلام و نوح پيامبر عليه السلام آرميده است.

و در زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ابتداء به حضرت آدم عليه السلام و سپس حضرت نوح عليه السلام سلام عرض مي كنيم:

السَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلَي ضَجيعَيكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عليهما السلام [1] .

(سلام بر تو اي امير و رهبر مؤمنان و سلام بر آدم و نوح عليهما السلام كه در دو طرف قبر شريفت آرميده اند).

آنگاه كه امام علي عليه السلام در بستر شهادت بود، چگونگي دفن و مدفن خود را اينگونه توضيح داد.

خطاب به فرزندانش امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود:

وقتي مرا غسل داديد و كفن كرديد و در تابوت نهاديد، به قسمت جلوي تابوت كاري نداشته باشيد،

شما قسمت عقب تابوت را برداريد كه جلوي تابوت خود بلند شده، حركت مي كند،

هرجا كه سَرِ تابوت فرود آمد، توقّف كنيد كه آنجا قبري آماده براي من وجود دارد،

در كنار قبر حضرت آدم عليه السلام و نوح عليه السلام مرا به خاك بسپاريد.

امام حسن و امام حسين عليهما السلام پس از غسل وكفن، بدن خورشيد ولايت را در تابوت گذاشتند، ناگاه ديدند كه قسمت جلوي تابوت بلند شد،

فوراً عقب تابوت را به دوش گرفتند و رفتند تا در سرزمين نجف كه منطقه نيزاري بود، تابوت فرود آمد،

مقداري خاك ها را كه كنار زدند، قبري آماده ديدند و پدر را در آن قبر دفن كردند.

محلّ دفن حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر همه پنهان بود و كسي نمي دانست كه امام در كجا دفن شده است، جز اهل بيت عليهم السلام و جمعي از ياران نزديك كه به زيارت حضرت مي رفتند. [2] .

تا دوران خلافت هارون، قبر امام علي عليه السلام مخفي بود.

روزي «هارون» در اطراف كوفه به شكار رفت و واقعه شگفت آوري را مشاهده كرد.

ديد كه شير و پلنگ و آهو و گَوَزن و ديگر حيواناتِ ضِدُّ و نقيض به يك نيزاري پناه برده، در آنجا همه در كنار يكديگر مي آرمند،

در حالي كه خارج از آن منطقه أمن، يگديگر را مي خورند و مي درند،

و هر شكاري را كه تعقيب مي كنند، فوراً به همان نيزار پناه مي برد تا در امان باشد.

هارون شگفت زده شد،

و بزرگان و پيرمردان كوفه را پنهاني احضار كرد و علّت آن را پرسيد.

پاسخ دادند كه:

در اين منطقه «نجف» و در داخل نيزارها قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دارد،

و چون ما اجازه نداشتيم آن را افشاء كنيم، اكثر مردم از اين حقيقت با خبر نيستند.

از آن پس «قبر پنهان» حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آشكار شد،

و شيعيان توانستند ساختمان زيبا و گنبد و بارگاهي بر آن بنا كنند كه زيارتگاه عموم شيعيان گردد. [3] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج53 ص271 وج100 ص286 و376.

[2] اثبات الهداة ج 4 ص 582 و ج 5 ص 2.

[3] اثبات الهداة

ج 4 ص 583، حُرّ عاملي.

خوردن به

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خوردن بِه، دلِ ضعيف را قوي مي كند، و معده را پاك و دل را زيرك و ترس را از بين مي برد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هشتم.

خرما

درمان با خرما

فوائد خرماي سُرخ

خُرما و فرزندان نيكو

نان و خرما، غذاي امام

خرما و نابودي كرم هاي معده

1- امام صادق عليه السلام از پدران خود از حضرت علي عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

مَا تَأْكُلُ الْحَامِلُ مِنْ شَي ءٍْ وَلاتَتَداوي بِهِ أَفْضَلُ مِنَ الرُّطَبِ. [1] .

«غذائي انسان نمي خورد، و چيزي انسان را شفا نمي دهد كه بهتر از خرما باشد.»

2- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

خالِفُوا أَصْحَابَ الْمُسْكِرِ وَ كُلُوا الَّتمْرَ فَإِنَّ فيهِ شِفاءٌ مِنَ الأَْدْواءِ [2] .

«با شراب خواران مخالفت كنيد و به جاي شراب، خرما بخوريد كه خُرما درمان دردهاست.»

3- در روايتي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خَيْرُ تَمَراتِكُمْ الْبَرَنِّي، فَأَطْعِمُوا نِسَاءَكُمْ في نِفاسِهِنَّ تَخْرُجْ أَوْلادُكُمْ حُلَماءَ [3] .

«در ميان خرماها خرماي سرخ بهتر است، به زنان خود در ايّامِ پس از زايمان خرماي سُرخ بخورانيد تا فرزنداني حليم و بُردبار تحويل شما بدهند.»

4- معروف بن خربوذ مي گويد:

رَأي أميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يَأْكُلُ الْخُبْزَ بِالَّتمْرِ. [4] .

«بارها ديده بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام نان و خرما ميل مي فرمود.»

5- امام صادق عليه السلام فرمود:

كانَ أَميرُالْمُؤْمُنينَ عليه السلام يَأْخُذُ الَّتمْرَ فَيَضَعُها عَلَي اللُّقْمَةِ، وَ يَقُولَ: هذا أُدْمُ هذِهِ. [5] .

«همواره اميرالمؤمنين عليه السلام خرما را در لقمه اي نان مي گذاشت و مي فرمود:

اين (خرما) خورشتِ اين است. (يعني: نان را با خرما بايد خورد.)»

6- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

كُلُوا الَّتمْرَ فَإِنَّ فيهِ شِفاءٌ

مِنَ الْأَدْواءِ. [6] .

«خُرما بخوريد، زيرا در آن درمان دردهاست.»

7- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

مَنْ أَكَلَ سَبْعَ تَمْرَاتٍ عَجْوَةً عِنْدَ مَضْجَعِهِ، قُتِلَ الدُّودُ في بَطْنِهِ. [7] .

«كسي كه هفت دانه خُرما را به هم كوبيده و به هنگام خواب بخورد، كرم هاي داخل معده او كشته خواهند شد.»

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج 66 ص128 ح10.

[2] بحارالأنوار ج 66 ص133 ح31.

[3] بحار ج 66 ص134 ح38، البَرِّنيُ: تَمْرٌ مَعْرُوفٌ اَصْفَرٌ مُدَوَّرٌ و هو أجْوَدُ التَّمرِ وَ واحدته برنيه. (تاج العروس).

[4] بحارالأنوار ج 66 ص139 ح51.

[5] بحارالأنوار ج 66 ص139 ح52.

[6] بحارالأنوار ج 66 ص141 ح58.

[7] مستدرك الوسائل ج16 ص390 ح3 عن طب الأئمة.

خربزه و هندوانه

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اَلْبِطِّيخُ شَحْمَةُ الْأَرْضِ لاداءٌ وَ لاغائِلَةٌ فيهِ.

«خربزه (يا هندوانه) ميوه زمين است، نه در آن بيماري است و نه نگراني در آن وجود دارد.»

2- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

فيهِ عَشْرُ خِصالٍ: طَعَامٌ، وَ شَرَابٌ، وَ فَاكِهَةٌ، وَ رَيْحَانٌ، وَ أُدْمٌ، وَ حَلْوَاءٌ، وَ أشْنَانٌ، وَ خَطْمِيٌّ، وَ نُقْلٌ، وَ دَوَاءٌ. [1] .

«در خربزه (يا هندوانه) ده أثر نيكوست،

هم طعام است

و هم آبِ نوشيدني،

هم ميوه است

و هم گُل خوشبو،

هم خورشت است

و هم شيريني و حلوا،

هم نبات است

و هم گُلِ ختمي،

و نُقل و شيريني است

و دواي دردهاست.»

3- امام رضا عليه السلام از پدران خود نقل كرد كه فرمود:

كَانَ عَلِيُّ بْنُ أبي طَالِبٍ عليه السلام يَأْكُلُ الْبِطِّيخَ بِالسُّكَّرِ. [2] .

«امام علي عليه السلام همواره خربزه (و انواع طالبي) را با شِكَر مي خورد.»

4- و در حديث ديگري آمده است كه:

يَأْكُلُ الْبِطِّيخَ بِالرُّطَبِ.

[3] .

«امام علي عليه السلام خربزه را با خرماي تازه مي خوردند.»

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص194 ح8.

[2] بحارالأنوار ج63 ص197-196 ح16.

[3] مستدرك الوسائل ج16 ص408 باب77 ح1.

خلال كردن دندان

شيوه صحيح خلال كردن

خلال كردن و بهداشت دهان و دندان

خلال كردن و روزي

خلال كردن و درمان جذام

1- از امام علي عليه السلام نقل شد كه فرمود:

التَّخَلُّلُ بِالطَّرْفاءِ يُورِثُ الْفَقْرَ. [1] .

«خلال كردن با چوب درخت گز، عامل فقر و تهيدستي است.»

2- ثابت بن ابي صفيّه از ثور بن سعيد، از پدرش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

يَأْمُرُنا إذا تَخَلَّلْنَا أنْ لانَشْرَبَ الْمَاءَ حَتَّي نَمَضْمَضُ ثَلاثَاً. [2] .

«آن حضرت پس از خلال كردن دندان به ما دستور داد تا سه بار دهان و دندان را با آب مزمزه كرده، شستشو دهيم و سپس آب بنوشيم.»

3- از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

تَخَلَّلُوا عَلي أَثَرِ الطَّعامِ، فَإنَّهُ صِحَّةٌ لِلنَّابِ وَ النَّواجِذِ، وَ يَجْلِبُ عَلَي الْعَبْدِ الرِّزْقَ. [3] .

«پس از غذا خوردن خلال كنيد كه فضاي دهان (ناي) و دندان هاي جلو و عقب را سالم نگه مي دارد و عامل جلب روزي براي بندگان است.»

4- از امام علي عليه السلام نقل شده كه:

أنَّ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله وسلم، نَهي أنْ يَتَخَلَّلَ بِالْقَصْبِ وَ أنْ يَسْتاكَ بِهِ، وَ نَهي أنْ يَتَخَلَّلَ بِالرُّمَّانِ وَ الرَّيْحَانِ، فَإنَّ ذلِكَ يُحَرِّكُ عِرْقَ الْجُذامِ. [4] .

«رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نهي فرمود كه با شاخه درخت انار يا ريحان خلال كنند، زيرا بيماري جذام را تقويت مي كند.»

-------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص436 ح1.

[2]

بحارالأنوار ج63 ص438 ح5.

[3] مستدرك الوسائل ج16 ص317 ح1.

[4] مستدرك الوسائل ج16 ص319 ح1.

خطبه بي الف

حَمِدْتُ وَ عَظِمْتُ مَنْ عَظُمَتْ مِنَّتُهُ وَ سَبَقَتْ نَعْتُهُ وَسَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبُهُ وَ تَمَّتْ كَلِمَتُهُ وَ نَفِذَتْ مَشِيتُهُ وَ بَلَغَتْ قَضِيتُهُ.

حَمِدْتُهُ مُقرٌّ لربوبيته مِتَخضّع لعبوديته، متضلّ من خطيئته، معترف بتوحيده مؤَمّلٌ مِن رَبّه مَغفِرَةً تُنجيه يوم يشغل عن فصيلة و بنيه.

و نَستعينه و نَسترشده و نَستهديه و نُؤمن به و نَتوكَّل عليه و شهدتُ له تشهيدٌ مخلصٌ و موقنٌ و فردته تفريد مؤمن متيقّن و وحّدته توحيدُ عبدٍ مذعنٍ لَيس بِه شريكٌ في مُلكه و لم يكن له ولي في صُنعه.

جَلَّ عَن مُشِيرٍ و وزيرٍ في عونٍ و معينٍ و نظيرٍ.

عَلِمَ فَسَتَرَ وَ نَظَرَ فَخَبَر و مَلَكَ فقَدرُو عُصِي فَغَفَرَ، وَ حَكَمَ فَعَدَل

لَم يزل و لَن يزول، ليس مثله شي ء و هو قبل كلَّ شَي ءٍ و بَعْد كلَّ شَي ء. ربَّ متفرِّد بِعزّتِهِ متمكِّنٌ بِقُوَّتِهِ، مُتقدِّسٌ بِعُلُوِّهِ، مُتكبّر بسُموِّهِ ليس يحِيطُ بِهِ سَمْعٌ و ليس مُحِيطٌ به نَظَرٌ.

قَوِي منيعٌ بَصِيرٌ سَمِيعٌ عَلِيمٌ حَكِيمٌ رؤوفٌ رحيمٌ

عَجَزَ عن وَصفِهِ مَن يصِفَهُ وَ ضَلَّ عَن نَعْتِهِ مَنْ يعرِفه.

قَرُبَ فَبَعُدَ و بَعُدَ فَقَرُبَ يجِيبُ دَعْوَةَ مَنْ يدْعُوهُ و يروقه و يحبُّوه، ذولطفٍ خَفِي وَ بَطشٍ قوي وَ رَحَمةٍ مُوسعةٍ و عُقوبةٍ مُوجَعَةٍ.

رَحْمُهُ جنّةٌ عريضةٌ مونقةٌ و عُقُوبَتَهُ جَحِيمٌ ممدوةٌ مُوبِقَة.

وَ شَهِدَتْ ببعثة مُحَمَّدٍ عَبْدُهُ و رَسُولَهُ و صفيهُ و نبِيهُ وَ خَلِيلُهُ و حَبِيبُهُ. صلّي عَلَيهِ وَ بِهِ صَلوةٌ تُخطيه و تُرِيفَه و تَعلِيهِ و تفِرّبه و تُدنِيهِ، بَعْثُهُ فِي خَير عَصْرٍ وَ حِينَ فَترَةٍ وَ كَفَرةٍ.

رَحمةٌ لِعبيده، و مِنّةٌ لمزيده، ما خَتَم له نُبَوَّتُهُ و وَضَعَ بِهِ حُجَتُهُ فَوَعَشَ وَ نَصَحَ و

بَلَغَ وَكَدّه.

رؤوف بِكُلِّ مُؤمِنٍ، رحيمٌ، رضي، ولي، زكي، عَلَيهِ رَحْمَةٌ وَ تَسْلِيمٌ وَ بَرَكَةٌ وَ تَكْرِيمٌ، مِنْ رَبٍّ غَفُورٍ رَحِيم، قَرِيبٍ مُجيب.

وَصَيتُكُم جَميعَ مَنْ حَضِرَ بِوَصِية رَبِّكُم و ذكَرتُكُم سُنَّةَ نَبِيكُم.

فَعَلَيكُم بِرَهبَةٍ تسكُنُ قُلُوبُكُم، و حَسَنةٍ تذري دمُوعُكُم وَ تَقِيةٌ تُنْجِيكم قَبْلَ يوْمٍ يذْهِلُكُم وَ يبْلِيكُم.

ينْمُو وَ يفُوزُ فِيهِ مَنْ ثَقُلَتْ وَزْنَ حَسَنَتةٍ خَفَّت وَزْنُ سَيئَة.

وَ لتَكُنْ مَسْئَلَتُكُم وَ مُلقكُمْ مَسْئَلَةً ذُلٍّ و خُضُوعٍ وَ شُكْرٍ وَ خُشُوعٍ وَ تَوبَةٍ نُزُوعٍ وَ نَدَمٍ وَ رُجُوعٍ.

وَ لَيغْتَنِمْ كُلَّ مُغْتَنِمٍ مِنْكُمْ صِحَّتَهَ قَبْلَ سُقْمِهِ و شيبَتَهُ قبلَ هِرَمِهِ و كِبَرَهُ وَضِعَتَهُ و سِعَتَهُ و فِزْغَتُهُ قبلَ شُغلِهِ و َ غُنيتَهُ قَبْلَ فَقْرِهِ، وَ خَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِه، مِن قَبلِ يهْرُحُ وَ يكبُرُ، وَ يمْرُضُ وَ يسْهُمُ وَ عَلَيهِ طَبِيعَتُهُ و يعْرِضُ عَنْهُ خَيبَةٌ وَ يقْطَعُ عُمْرَهُ وَ يتَغَيرُ عَقْلَهُ، و يتَغَيرُ لَوْنَهُ، وَ يقِلُّ عَقْلَهُ.

قَبْلَ قَولِهِم هُوَ عُومُوك وَجِسْمَهُ مَنْهُوك.

قَبْلَ جِدَّهُ في نَزْعٍ شَديدٍ وَ حُضُورٍ كُلِّ قَريبٍ وَ بَعِيدٍ.

قَبْلَ شُخُوصٍ بَصَرِهِ وَ طُمُوعِ نَظَرِهِ وَ رَشْحِ جَبينِهِ، وَ خَطْفِ عُرنِينهِ وَ سُكوُنِ حُنيفَهُ وَ حَديثِ نَفْسَهُ وَ بَكي عُرُسَهُ وَ يتَمّ مِنهُ وَلَدَهُ و تَفْرِقَ عَنهُ عَدُوَّهُ وَ صَدِيقَهُ، وَ قَسَمَ جَمْعَهُ وَ ذَهَبَ بَصَرَهُ وَ سَمْعَهُ، وَ كَفَنَ وَ مَدَدَ، وَ وُجِّهَ وَ جَرَّدَ و غَرّي وَ غَسَلَ وَ كَشَفَ وَ سَجَي وَ بَسَطَ لَهُ وَ هِي وَ نَشَرَ عَلَيهِ وَ نَقَلَ مَنْ دُورِ مُزَخْرَفِهِ، وَ قُصُورِ مَشَيدِهِ، وَ جَحَرَ مُنَجَّدِهِ.

فَجَعَلَ في ضَرِيحِ مَلْحُودٍ، ضَيقٍ مَرْصُودٍ، بِلَبَنٍ مَنْظُودٍ مُسَقَّفٌ بِجِلْمُودِ وَ هَيلٌ عَلَيهِ عَفْرُهُ وَ حَشَّ عَلَيهِ مَدَرَهُ وَ تَحَقَّقُ حَذْرَهُ وَ نَسَي خَبَرَهُ وَ رَجَعَ عِنْدَ وَلِيهِ وَ صَفِيهِ، وَ نَدِيمِهِ وَ نَسِيبَةٍ وَ تَبَدَّلَ

بِهِ قَرِينُهُ وَ حَسِيبُهُ فَهُوَ حَشْوٌ قَبْرٍ، وَ دَهِينِ قَفْرٍ يسْعي في حَسَنَهُ دُودِ قَبْرِهِ وَ يسِيلُ صَدَيدِهِ عَلي صَدْرِهِ وَ نَحْرِهِ فَتُشِيرُ مِنْ قَبْرِهِ وَ ينْفَخُ في صُورِهِ وَ يدْعي بِحَشْرِهِ وَ نَشُورِهِ.

فَثَمَّ بُعْثِرَتْ قُبُورٌ وَ حُصِّلَتْ سَرِيرَةُ صُدُورٍ وَ جِيئي بِكُلِّ نَبِي وَ صَدِيقٍ وَ شَهِيدٍ وَ نَطِيقٍ وَ قَعَدَ لِلْفَضْلِ رَبٌّ قَدِيرٌ بِعَبْدِهِ بَصِيرٌ خَبِيرٌ.

فَلَكُم مِنْ ذَفْرَةٍ تُعْنِيهِ وَ حَسْرَةٍ تُقْصِيهِ في مَرْقَفِ سَهِيلٍ وَ مَشْهَدِ جَليلٍ بَينَ يدَي مُلكٍ عَظيمٍ بِكُلِّ صَغِيرَةٍ وَ كَبِيرَةٍ عَلِيمٌ.

حِينَئِذٍ يلْجُمُ عَرَقَهُ وَ يحْصُرَهُ قِلَقَهُ، غَيرَ مَرحُومَةٍ، وَ صَرَخَتْهُ غَيرَ مَسْمُوعَةٍ وَ حُجَّتَهُ غَيرَ مَيبُولَةٍ.

مُنْتَشِرٌ صَحِيفَتَهُ وَ تَبينَ جَرِيرَتَهُ حَيثُ نَظَرَ في سُوءِ عَمَلِهِ وَ شَدَّتَ عَينَهُ بِنَظْرِهِ وَ يدِهِ بِبَطْشِهِ وَ رِجْلِهِ بِخَطْوَتِهِ وَ فَرْجُهُ بِلَمْسِهِ وَجِلْدُهُ بِمَسِّهِ وَ تُهَدِّدَهُ مُنْكِرٌ وَ نَكِيرٌ. وَ كَشَفَ عَنْ حَيثُ يصِيرُ فَسَلسَلَ جِيدَهُ وَ غَلْغَلَ مُلْكَهُ يدَهُ وَسيقَ يسْحَبُ وَحَشْدَهُ فَوَرَدَجَهَنَّمُ بِكَرُبٍ وَ شِدَّةٍ وَظَلٍّ يعْذُبُ فِي صَحِيحٍ وَ يسَمّي شَرْبَةً مِنْ حَمِيمٍ - تَشْوِي وَجْهَهُ؛ تُسْلِحَ حَقْدَهُ وَ زَبْتَلَتْهُ بِمَنْمَعٍ مِنْ حَدِيدٍ - يعُودُ جِلْدَهُ بِعَنْضَجَةٍ كَجِلدِ جَدِيدٍ يسْتَغِيثُ فَتَعْرِضَ عَنْهُ خَزَنَةَ جَحِيمٍ وَ يسْتَصْرِخُ فَلَمْ يجِب نَدَمٍ حَيثُ لَمْ يمْنَعَهُ نَدْمُهُ - نَعُوذُ بِرَبٍ قَدِيرٍ مِنْ شَرِّ كُلِّ مُصِيرٍ وَ نَسْئَلُهُ عَفْوٌ مِنْ رَضِي عَنْهُ مَغْفِرَةٌ مِنْ قَبْلِ مِنْهُ فَهُوَ وَلِي مَسْئَلَتِي وَ مَنْجِحُ طَلَبَتِي فَمَنْ زُحْزِحَ عَنْ تَعْذِيبٍ رَبِّه.

فِي جَنَّةٍ يقِرُّ بِهِ وَ خَلَّدَ فِي قُصُورٍ شَيدَهُ وَ مُلْكِ جُودٍ عَينَ وَ خَعَّدَهُ، وَطَيفَ عَلَيهِ بِكُوسٍ وَسَكَنٍ حَظِيرَةٍ قُدسٍ فِي فِردُوسٍ وَ نَتْعَلَبُ فِي نَعمي وَ يسْقي مِنْ تَسنِيمٍ وَ شُرْبٍ مِنْ سَلسَبِيلٍ قَدْ مَزَجَ بِزَنْجَبِيلِ - خَتَمَ بِمِسْكٍ - مُسْتَدِيمِ لَلْمُلكِ مَسْتَشْعِرٌ لِلسُّرُورِ

وَ يشْرَبُ مِنْ خَمُودٍ - فِي رَوضٍ مُغْدِقٍ لَيسَ ينْزِفُ عَقْلَهُ هذِهِ مَنْزِلَةٌ مَنْ خَشِي رَبَّه وَ حَذِرَ نَفْسَهُ وَ تِلْكَ عُقُوبَةُ مَنْ عَصِي مُنْشِئَهُ وَ سَوَّلَتْ لَهُ نَفْسَهُ مَعْصِيتَهُ فَهُوَ قَولُ فَصْلٍ وَ حُكمُ عَنْهُ قَصَصٌ قَصَّ وَ وَعَظٌ نَصَّ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ نَزَلَ بِهِ رُوحٌ قُدسٌ مُنِيرٌ مُبِينٌ - من عند رب كريم - عَلي قَلبِ نَبِي مُهتدٍ رَشِيدٍ وَ سَيدٌ صَلَّتْ عَلَيهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُكَرَّمُونَ بِرَرَةٌ عَذْبٌ بِرَبٍّ عَلِيمٍ حَكِيمٍ قَدِيرٍ رَحِيمٍ مِن شَرِّ عَدُوٍّ لَعِينٍ رَجِيمٍ يتَضرَّعُ مُتَضَرِّعُكُمْ وَ يبْتَهِلُ مُبْتَهِلُكُم وَ نَسْتَغْفِرُ رَبَّ كُلَّ بِرَبٍّ لِي وَلَكُمْ. [1] .

سپس امام اين آيه را خواندند:

تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علواً في الارض و لافساداً و العاقبة للمتّقين.

خطبه «بدون الف» در مجامع علمي مسلمين حركت فكري ايجاد كرد و يك نهضت ادبي به وجود آورد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] قضاء اميرالمؤمنين عليه السلام، ص59 تا ص61؛ شرح نهج البلاغه، ص613.

خطبه بدون نقطه

از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه اي «بدون نقطه» را نقل كرد كه بيش از پيش توجّه بلغاي عرب و ادباي نامي اسلامي را به خود جلب كرد.

ابن شهر آشوب در مناقب و كليني و ابن بابويه باسناد خود از حضرت رضا عليه السلام روايت مي كنند كه اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اطراف امام علي عليه السلام را گرفته بودند و از هر دَري سخني مي راندند اميرالمؤمنين علي عليه السلام برپاخاست و به صورت ناگهاني خطبه بي نقطه زير را ايراد كرد.

از خطبه بي نقطه يكي كوتاه است مانند:

الحمدللَّه اهل الحمد و مأواه و له اؤكد الحمد و اوحده اسرح الحمد و اسراه و اطهر الحمد و اسماه و اكرم و

اولاه الخ [1] .

و ديگري طولاني است مانند:

خطبه بدون نقطه

اَلْحَمْدُللَّهِ الْمَلِكِ الَْمحْمُودِ الْمالِكِ الْوَدُودِ، مُصَوِّرُ كُلِّ مُولُودِ وَ مُسَهِّلُ الأَوطارِ عالِمِ الأَسْرارِ وَ مُدْرِكُها وَ مُدَمِّرُ الأَمْلاكَ وَ مُهْلِكُها وَ مُكَوِّرُ الدُّهُورِ وَ مُكَرِّرُها وَ مَوْرِدُ الأُمُورِ وَ مَصْدِرُها، عَمَّ سِماحَهُ وَ كَمُلَ سِنامَهُ وَ هَمُلَ وَ طاوَعَ السُّؤالِ وَ الأَمَلِ وَ أَوْسَعَ الرَّمْلِ وَ اَرْمَلَ،

اَحْمَدُهُ حَمْدُهُ حَمْدَاً مَمْدُوحَاً - مُداه، وَ اَوْحَدَهُ كَما وَحَّدَ الاَوَّلَ وَ هُوَ اللَّهُ لا اِلهَ لِلأُمَمَ سِواهُ وَ لا صارَعَ لِما عَدَلَ وَ سَوَّاهُ، اَرْسَلَ مُحَمَّداً عَلَماً لِلإِْسْلامِ وَ اِمامَاً لِلْحُكَّامِ مُسَدِدَاً لِلرُّعامِ وَ مُعَطِّلُ اَحْكامِ وَ ذُو سِواعٍ اَعْلَمَ وَ عَلِمَ وَ حَكَمَ وَاَحْكَمَ وَاَصْلُ الأُْصُولِ وَ مُهَّدَ وَ الَّدَالْوَعُودَ وَ اَوعَدَ، اَوْصَلَ اللَّهُ لَهُ الإِْكْرامَ وَ اَودَعَ دَوحَةَ السَّلامِ وَ رَحِمَ آلَهُ وَ اَهْلَهُ الْكِرامَ مالُِمحَمَّدٍ آلٌ وَ مَنَعَ دالٍ وَ طَلْعُ هَلالٍ وَ سَمْعُ اَهْلالٍ، اِعْلَمُوا دَعاكُم اِله اَصْلَحَ الأَْعْمالْ وَ اَسْلَكُوا مَسالِكَ الْحَلالِ وَ اَطِيعُوا الْحَرامَ وَ دَعُوهُ وَ اَسْمَعُوا اَمْرَاللَّهِ وَعَوهُ وَصَلُوا الأَْرْحامِ وَ دَعْواها وَ عاوَا الأَْهْرامِ وَاَرْدَعُوها وَ صاهَرُوا اَهْلَ الصَّلاحِ وَالْوَرَعِ وَ صارَمُوا رَهْطَ اللَّهْوِ وَالطَّمَعِ وَ مَصاهِرُكُمْ اَطْهَرُ الأَّْحْرارِ مَوْلِداً وَ اَسْراهُم سُودَدَاً وَ اَحْلاهُمْ مُورِدَاً وَ هاهُوا اُمُّكُم وَ هَلَّ حَرَمَكَ مُمْلِكَاً عُرُوسَكُمُ الْمُكَرَّمَهُ وَ ماهَرَلَها كَما مَهْرَ رَسُولُ اللَّهِ اُمَّ سَلَمَةٍ وَ هُوَ اَكْرَمُ صَهَرٍ اَوْدَعَ الأَْوْلادَ وَ مَلِكَ ما اَدادَ وَ ما سَها وَ لَاوْكَسَ مُلاحَمَهُ وَلاصَمَ اَسْئَلُ اللَّهَ لَكُمْ اَحْمادَ وِصالَهُ وَ دَوامَ اِسْعادَهُ وَالَهَمَ كَلا اِصلاحَ حالَهُ وَ الإِْعْدادَ لِمالَهُ وَ مَعادُوا لَهُ الْحَمْدَ السَّرْمَدَ وَ لِمَدَحَ لِرَسُولِهِ اَحْمَدَاً.

ترجمه: خطبه بي نقطه

«حمد و ستايش پروردگار پسنديده و داور محبوب مالك هر مولود و راهنماي هر

گم شده ستايش هموار كننده صحراها و آرام دهنده كوه ها و روان كننده آب و بارانها و آسان كننده، مشكلات و مرادها.

ستايش كسي را كه عالم اسرار غيب است كلي و مرور دهنده روزگار و دانش تجديد كننده امور به شب و روز و دارنده زمان و مصادر آن. كسي كه سفره عامش هميشه گسترده است و خوان نعمت و كمالش همواره پهن و آماده است

آن كسي كه به سائل و غير سائل ببخشد و مرادها بر آورد، آنكس كه صحراها را وسعت داد و سنگريزه ها را فرش زمين ساخت - ستايش پروردگاري را كه بي نظير و واحد است و پيغمبرش نيز فرمود خدائي نيست جز او و او پروردگاري است كه براي همه امّت ها و ملّت ها يكسان است. آن كه پيامبران را فرستاد تا آنكه سلسله نبوّت به محمد صلي الله عليه وآله وسلم رسيد او را شاخص اسلام قرار داد و پيشواي دين و ياور احكام تا در راه صلاح بشر بكوشد و استوار و پايدار بماند

آن پيغمبر بود كه مرا معرفي كرد و به علم و حكم و قضاوت او بود كه مي دانست و اعلام كرد و قضاوت نمود و محكم ساخت و اساس دين را پايدار نمود و تأكيد كرد در وفاي به عهد -

شما را وعده سروري داد و گرامي بدين داشت و اسلام را در ميان شما به امانت گذاشت -

درود و رحمت بر او و اهل بيت و عترت او باد تا ما دامي كه خورشيد نور دارد و ماه تابش مي كند، تا باد مي وزد و آب روان است.

رحمت به روح پاك محمّد صلي الله عليه

وآله وسلم و دودمانش

اي مردم خداوند شما را رعايت فرمود و اعمال صالح شما را قبول كرد و به شما وعده اجر فراوان داد، اينك به راه و روش حلال برويد و حرام را واگذاريد، امر خدا را بشنويد، و عمل كنيد، و صله رحم نمائيد، و بدانيد كه اعمال شما عكس العملي دارد. تقوي پيشه كنيد و از لهو ولعب و حرص و آز و طمع بهراسيد.

همه با هم به عمل صالح روي بياوريد و پاك سرشت و بي آزار باشيد.

شما با هم آنچنان باشيد كه گويا همه داماد يكديگريد و در خانه هم عروسي داريد و رشته الفت شما پيوسته است

شما دخترها را بكابين و مهر رسولخدا و ام سلمه مهر بنديد (500 درهم) كه بهترين اولاد را آوريد.

من از خداوند مسئلت مي كنم كه همه را كردار پسنديده دهد و اصلاح فرمايد و مال شما را زياد كند و اعمال شما را براي آخرت ذخيره فرمايد، ستايش مي كنم پروردگار مقتدر را و مدح بي حد بر رسول گرامي اسلام كه دين او جاودانه باد». [2] .

------------

پي نوشت ها:

[1] قضائ اميرالمؤمنين تأليف محمد تقي شوشتري، ص163.

[2] نقل از اصول الوصول في حصول الوصول نسخه خطي متعلق به آقاي سيد فخرالدين طباطبائي مؤلف: كتاب واژه نامه فارسي.

خلع سلاح دشمن

دشمن كسي است كه درحال حاضر با ما سر دشمني دارد، يا در آينده، منبع خطري خواهد بود...

دشمن را (چه از افراد ملت باشد، چه از مقامات دولتي و چه در صف دشمنان) بايد با زور و به قاعده به سر جاي خود نشاند و در سركوب او بايد تمام روشهاي مناسب را

به كار برد.

در هنگام درگيري پيكار با دشمن ضروري است...

اما قبل از درگيري لازم است كه او را از سلاحش محروم سازيم...

هرگاه دشمن از مال و جنگ افزار برخوردار باشد، ضرورت دارد پيش از آنكه آنها را عليه ما به كار اندازد، از چنگش بيرون بياوريم...

امام علي (ع) درباره ي اخذ ماليات به كارگزاران خويش چنين مي فرمايد:

و لا تمسن مال احد من الناس مصل و لا معاهد الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدي به علي اهل الاسلام، فانه لا يبنغي للمسلم ان يدع ذلك في ايدي اعداء الاسلام فيكون شوكه عليه، و لا تدخروا انفسكم نصيحه، و لا الجند حسن سيره،...

«و به مال هيچكس، چه از آنان كه نمازگزارند و چه آنان كه هم پيمانند، دست نيالائيد، مگر آنكه اسب ياس لاحي داشته باشند كه بدان به مسلمانان تعدي كند، چه مسلمان را نشايد كه وسيله ي برتري جوئي و قدرت طلبي را در دست دشمنان مسلمان باقي گذارد. از همفكري با يكديگر خودداري نكنيد (و در هر زمان به حال خود رسيدگي كنيد) و از خوشرفتاري با سپاهيان و ياري به مردم و قدرت بخشيدن به دين خدا بازنايستيد. و در راه پروردگار آنچه بر شما واجب گردانيده انجام دهيد كه خداي سبحان از ما و شما خواسته است كه با تلاش خود سپاس وي را بجاي آوريم (و در اجابت امر وي به اطاعت زباني، بسنده نكنيم) و دين حق را با آنچه در توان داريم ياري كنيم، و هيچ قدرتي نيست مگر از جانب خدا.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 51.

خويشتنداري پس از پيروزي

دشوارترين لحظه ي

حفظ تسلط بر ارتش، هنگامي است كه بر دشمن پيروز مي شود و مجالي براي فرونشاندن كينه اي پيدا مي كند كه قلبش را آكنده است.

اما آيا سرباز پيرزومند به انجام دادن هر كاري آزاد است؟

هرگز!

ارتش بايد به ارزشهاي انساني پاي بند باشد. دليري و قهرماني آن اندازه كه در بازداشتن نفس از تجاوز به ارزشهاي انساني و عقب راندن شهوتهاي نفساني است، در سركوب دشمن نيست.

امام علي (ع) به سربازانش چنين سفارش مي كند:

لا تفاتلوهم حتي يبدووكم، فانكم- بحمدالله- علي حجه، و ترككم اياهم حتي يبدوو كم حجه اخير لكم عليهم، فاذا كانت الهزيمه باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصيبوا معورا و...

«با آنان پيكار نكنيد تا اين كه جنگيدن آغاز كنند. چه خداوند را سپاس كه حق و حجت از آن شماست، و اگر از حمله بدانان باز ايستيد تا خود آغاز كنيد، اين نيز شما را حجتي ديگر است.

آنگاه كه به اذن خداوند بر دشمن شكست وارد ساختيد، فراريان را نكشيد و بر تسليم شدگان تيغ نكشيد، و زخميان را از پاي درنياوريد و به زنان آزار نرسانيد، حتي اگر به ناموس شما ناسزا گويند و به فرماندهانتان مشرك بودند نيز فرمان داشتيم از تعرض بديشان خودداري كنيم و درآن روزگار جاهلي، اگر مردي، زني را با سنگ يا چوبدستي مي كوفت، اين كار مايه سرافكندگي خود و فرزندانش بود.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 14.

خشم مقدس

امام علي (ع) مي فرمايد:

من احد سنان الغضب لله، قوي علي قتال اشداء الباطل.

«هر كس براي خدا خشمش برانگيخته شود، در نبرد با زورمندان باطل پرست نيرو مي گيرد.» [1]

.

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 115.

خودداري از جهاد

خودداري از جهاد با دوري جستن از مبارزه ي مسلحانه آغاز مي شود، سپس به مبارزه ي لفظي سرايت مي كند، و عقابت به مبارزه ي فكري محدود مي شود.

امام علي (ع) مي فرمايد:

«ان اول ما تغلبون عليه...»

«نخستين جهادي كه شما با آن شكست مي خوريد، جهاد با دستهاست، آنگاه جهاد با زبانها، و پس آنگاه جهاد با دلها، پس هر كه در دل معروفي را ستايش و منكري را نكوهش نكند، ضميرش وارون گردد و وجدانش زير و زبر شود.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 367.

خدمتكاران منزل امام

خدمتكاران منزل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، سعد و (نصر) بودند كه پس از امام علي عليه السلام با امام مجتبي عليه السلام و سپس با امام حسين عليه السلام بودند و در كربلا به شهادت رسيدند.

و ديگري «غزوان» و «ميمون» بودند كه برخي از كارها را بعهده داشتند

و از زنان خدمتكار حضرت «فضّه» بود كه در آغاز، در خدمت حضرت زهراعليها السلام بود و پس از شهادت آن حضرت به خدمت خود ادامه داد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام، ص406.

خانه ساده در كوفه

پس از جنگ جمل با مشورت هاي فراوان تصويب شد كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در شهر كوفه مستقر شود،

بزرگان كوفه قصر سفيدي در نظر گرفتند كه امام علي عليه السلام را در آنجا سكونت دهند تا به امور حكومتي بپردازد،

وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام متوجّه اين حركت كوفيان شد، فرمود:

«من حاضرنيستم تا ديوار خانه ام از ديوار منازل بيچارگان بالاتر و خانه ام از خانه مستمندان بهتر باشد» [1] .

بنابراين درخانه هاي معمولي كوفه سكونت گزيد وبه كشور پهناور اسلامي آن روز كه امروزه حدود پنجاه كشور اسلامي است فرمانروائي مي كرد.

---------------

پي نوشت ها:

[1] امام علي عليه السلام جرج جرداق ج 1ص 81.

خودكفايي در امور زندگي

بسياري سعي دارند تابه اين و آن امر و نهي كنند؛

فرمان بدهند؛

كارهاي خود را به ديگران بسپارند، ديگران را در استخدام خود درآورند، يا از روي جهالت و ناداني يا بر اساس غرور وخودبزرگ بيني يا از روي خودخواهي به تحقير ديگران، به امر و نهي اين و آن مي پردازند؛

و همواره يك موجود تنبل و مصرف كننده و بي تحرّك باقي مي مانند كه امام علي عليه السلام بااين روحيه نادرست مقابله مي فرمود و تلاش داشت تا كارهاي خود را شخصاً انجام دهد.

دركارخانه به همسرش كمك مي كرد؛

گندم آرد مي كرد؛

عدس پاك مي كرد؛

نعلين را با دست خود وصله مي زد؛ [1] .

براي خريد پيراهن، خود به بازار مي رفت؛

براي اداره زندگي كار مي كرد؛

آبياري نخلستان ديگران رابه عهده مي گرفت تا پولي به دست آورد؛

و مشكلات زندگي را با دست خود برطرف مي كرد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه خطبه 2:23 معجم المفهرس ، محمد دشتي.

خنداندن يتيمان

قنبر مي گويد:

روزي امام علي عليه السلام از حال زار يتيماني آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خرما و روغن فراهم كرده در حالي كه آن را خود به دوش كشيد، مرا اجازه حمل نداد، وقتي بخانه يتيمان رفتيم غذاهاي خوش طعمي درست كرد و به آنان خورانيد تا سير شدند.

سپس بر روي زانوها و دو دست راه مي رفت و بچّه ها را با تقليد از صداي بَع بَع گوسفند مي خنداند،

بچّه ها نيز چنان مي كردند و فراوان خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم

گفتم: مولاي من، امروز دو چيز براي من مشكل بود.

اوّل: آنكه غذاي آنها را خود بر دوش مبارك حمل كرديد.

دوم: آنكه با صداي تقليد از گوسفند بچّه ها را مي خندانديد.

امام علي عليه السلام فرمود:

اوّلي براي رسيدن به

پاداش،

و دوّمي براي آن بود كه وقتي وارد خانه يتيمان شدم آنها گريه مي كردند، خواستم وقتي خارج مي شوم، آنها هم سير باشند و هم بخندند. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شجره طوبي ص 407 - و - دُرَرُ المطالب.

خوراك و پوشاك علي

ألا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. (نهج البلاغه از نامه 45)

اگر علي عليه السلام را در خوراك و پوشاك با ديگران قياس كنند كسي را نميتوان يافت كه در اينمورد همانند او باشد، زيرا خوراك آنحضرت بسيار ساده و كم و بطور كلي نان جويني بود كه سبوس آنرا پاك نميكردند و در مدت خلافتش حتي مقدار سابق هم بحد اقل خود رسيد.

علي عليه السلام هرگز دو خورشت يكجا صرف نكرد چنانكه در شب شهادتش نيز بدخترش ام كلثوم كه براي او نان و شير و نمك فراهم كرده بود فرمود مگر نميداني پدرت تا كنون بيش از يك غذا نخورده است؟ شير را بردار و همين نان و نمك كافي است! حضرت باقر عليه السلام فرمود بخدا سوگند شيوه علي عليه السلام چنان بود كه مانند بندگان غذا ميخورد و بر زمين مي نشست، دو پيراهن سنبلاني ميخريد و غلامش را مخير مينمود كه بهترين آنها را بردارد و خود آنديگري را مي پوشيد و اگر آستين و يا دامنش بلندتر بود آنرا قطع ميكرد. در مدت پنج سال خلافتش آجري روي آجر نگذاشت و طلا و نقره اي نيندوخت بمردم نان گندم و گوشت ميخورانيد و خود بمنزلش ميرفت و نان جو با سركه ميخورد و هر گاه با دو كار خدا پسند روبرو ميشد سخت ترين

آنها را انتخاب ميكرد و هزار بنده از دسترنج خود آزاد كرد كه در آن دستش خاك آلود و صورتش عرق ريخته بود و كسي را تاب و توان كردار او نبود [1] ابن جوزي مينويسد روزي عبد الله بن رزين بخانه علي عليه السلام رفت و ديد آنحضرت كمي گوشت و آرد جو با آب مخلوط كرده و در كاسه اي ميجوشاند! عبد الله عرض كرد يا امير المؤمنين اين چه غذائي است كه شما ميخوريد؟ شما خليفه مسلمين هستيد و تمام بيت المال در دست شما است و شما مجازيد كه باندازه سد جوع از اغذيه قوي طعام بخوريد. علي عليه السلام فرمود براي والي مسلمين بيش از اين جائز نيست!

عبد الله بن ابي رافع گويد روز عيد بخدمت علي عليه السلام رفتم انباني كه مهر شده بود نزدش آوردند و در داخل آن نان جوين خشگ و كوبيده بديدم كه آنحضرت از آن تناول فرمود، عرض كردم يا امير المؤمنين اين انبان را براي چه مهر ميكنيد؟ فرمود: خفت هذين الولدين ان يلينا بسمن او زيت. يعني براي آن مهر ميكنم كه ميترسم اين دو فرزندم (حسنين عليهما السلام) آنرا با روغن و يا زيت نرمش كنند!

و هر وقت نان و خورشي خواستي بسركه و يا نمك اكتفاء كردي و اگر از اين برتر خواستي بسبزي و يا كمي شير شتر قناعت نمودي و گوشت بسيار كم ميخورد و ميفرمود: لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوان _ شكمهايتان را گورستان حيوانات قرار ميدهيد [2] .

در كتاب ذخيرة الملوك است كه علي عليه السلام در مسجد كوفه معتكف بود موقع افطار عربي

نزد آنحضرت آمد علي عليه السلام از انبان نان جو كوبيده شده در آورد و مقداري بعرب داد عرب آنرا نخورد و بگوشه عمامه اش بست و آمد بخانه حسنين عليهما السلام و با آنها غذا خورد و گفت در مسجد مرد غريبي ديدم كه جز اين نان كوبيده جو چيزي نداشت و دلم برايش سوخت كمي از اين غذا براي او ببرم كه بخورد! حسنين عليهما السلام گريه كردند و گفتند او پدر ما امير المؤمنين عليه السلام است كه با اين رياضت با نفسش مجاهدت ميكند [3] .

از سويد بن غفله نقل شده است كه گفت روزي خدمت علي عليه السلام مشرف شدم ديدم شير ترشيده اي كه بويش بمشام من ميخورد در ظرفي جلو آنحضرت نهاده شده و قرص نان خشگيده پر سبوسي هم در دست مباركش ميباشد و آن نان بقدري خشگ بود كه آنجناب آنرا با زانويش ميشكست و در آن شير ترشيده نرم ميكرد و ميخورد و بمن فرمود نزديك بيا و از اين غذاي ما بخور عرض كردم من روزه دار هستم فرمود از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه هر كس روزه دار باشد و ميل بطعامي كند و براي خدا نخورد خداوند از طعامهاي بهشتي باو بخوراند و از شرابهاي آن بنوشاند.

سويد گويد دلم بحال آنحضرت سوخت بفضه كه خادمه منزل بود گفتم از خدا نميترسي كه سبوس جو را نميگيري؟ گفت بخدا سوگند خودش دستور فرموده كه سبوسش را نگرفته نان بپزم! حضرت متوجه صحبت ما شد و فرمود بفضه چه گفتي؟ عرض كردم باو گفتم چرا سبوس غله را نميگيرد فرمود

پدر و مادرم فداي رسول خدا صلي الله عليه و آله باد كه سبوس طعامش را نميگرفت و از نان گندم سه روز سير نشد تا خداوند او را قبض روح فرمود [4] .

عدي بن حاتم نزد علي عليه السلام رفت و ديد آنحضرت مشغول غذا خوردن است، چون بغذاي او دقت نمود ديد يك كاسه آب و مقداري تكه هاي نان جوين و كمي نمك است!!

عرض كرد يا امير المؤمنين شما روزها اينهمه زحمت ميكشيد و شبها را در عبادت خدا بسر مي بريد و غذاي شما هم همين است علي عليه السلام فرمود نفس سركش را بايد برياضيت عادت داد تا طغيان نكند آنگاه فرمود:

علل النفس بالقنوع و الا

طلبت منك فوق ما يكفيها.

يعني نفس را بوسيله قناعت بيمار و ضعيف گردان و الا از تو بيش از استحقاقش طلب كند [5] .

يكي از رجال ثروتمند حلوائي پخته و مقداري از آنرا بعنوان تحفه نزد علي عليه السلام فرستاده بود آنحضرت روپوش ظرف حلوا را برداشت و ديد رنگ و بوي خوبي دارد فرمود از رنگ و بويت معلوم است كه طعم خوبي هم داري ولي هيهات كه من ذائقه خود را بطعم تو آشنا كنم شايد در قلمرو خلافت من كسي پيدا شود كه شب را گرسنه خوابيده باشد!

از احنف بن قيس روايت كرده اند كه ميگفت روزي نزد معاويه بودم چون موقع غذا شد براي معاويه سفره رنگيني چيدند كه در آن انواع غذاها وجود داشت و چون معاويه مرد اكولي بود در خوراك خود دقت بيشتري مينمود كه از نظر كم و كيف بطور مطلوب باشد.

احنف از

ديدن سفره عريض و طويل معاويه گريه كرد، معاويه علت گريه را پرسيد احنف گفت بحال علي عليه السلام گريه ميكنم زيرا روزي در خدمت او بودم موقع افطار كه شد مرا در منزل خود نگهداشت تا باتفاق حسنين عليهما السلام افطار كنيم، چون غذاي مخصوص آنحضرت را آوردند ديدم انباني است كه بمهر خود او ممهور شده است علي عليه السلام مهر از او برگرفت و تكه اي از آن نان خشگ را با سركه خورد و مجددا سر كيسه را مهر كرد و بفضه داد! گفتم مگر غير از شما كس ديگري هم ميتواند از اين نان بخورد كه انبان را مهر ميكنيد؟

علي عليه السلام فرمود مهر اين كيسه از نظر بخل و امساك نيست بلكه براي اينست كه در غياب من فرزندان من اين نان ها را بروغن يا بزيت آغشته ميكنند و من براي اينكه آنها باحترام اين مهر بآن دست نزنند سر انبان را مهر ميكنم! معاويه گفت راست ميگوئي اي احنف احدي نميتواند مثل علي عليه السلام باشد و باز كسي نميتواند منكر فضيلت او باشد. لباس آنحضرت هم متناسب با خوراك او بود شلوارش زبر و خشن و پيراهنش هم كرباس بود در حاليكه بغير از شام بتمام بلاد اسلامي فرمانروا بود.

اغلب روي خاك مي نشست و بهمين جهت ابو تراب ناميده شد فرش خانه اش هم حصير بود كفش خود را وصله ميزد و ساير كارهايش را هم خودش انجام ميداد. ميفرمود بخدا سوگند اين رداي من آنقدر وصله خورده است كه از وصال آن خجالت ميكشم! و الله لقد رقعت مدرعتي هذه حتي استحييت من راقعها [6] .

در نامه اي كه بعثمان بن حنيف والي بصره نوشته است فرمايد: من كه امام شما هستم بدو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفاء كرده ام در صورتيكه ميتوانم از جامه هاي حرير لباسي فاخر بپوشم و از عسل مصفي و مغز گندم غذاي لذيذ و مقوي تناول كنم ولي هيهات كه هوي و هوس نفس بر من غلبه نمايد! آيا بهمين قناعت كنم كه گويند من امام و خليفه هستم اما در اندوه و پريشاني فقراء شركت نكنم؟ أاقنع من نفسي بان يقال امير المؤمنين و لا أشاركهم في مكاره الدهر [7] ؟ علي عليه السلام مي فرمود من در خوراك و پوشاك طوري هستم كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند ميتواند در برابر فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتي امام خود را چنين ببيند از وضع و حال خود راضي ميشود.

و باز ميفرمود من ميدانم كه كسي مثل من نميتواند زندگي كند اما آيا بين امام و مأموم نبايد وجه تشابهي وجود داشته باشد؟ پس تا ميتوانيد از روش من پيروي كنيد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] امالي صدوق مجلس 47 حديث. 14

[2] ينابيع المودة باب 51 ص 150 _ بحار الانوار جلد 41 ص 148.

[3] ينابيع الموده باب 51 ص. 147.

[4] كشف الغمه ص 47 _ تاريخ طبري و كتب ديگر.

[5] بحار الانوار جلد 40 ص. 345.

[6] نهج البلاغه خطبه 159.

[7] نهج البلاغه نامه 45 بعثمان بن حنيف.

خوابيدن به جاي پيامبر

وقتي قبائل قريش تصميم به قتل پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم گرفتند، و جبرئيل آن حضرت را از اين تؤطئه آگاهي داد، چاره اي جز اين

وجود نداشت كه پيامبر هجرت كند،

امّا چه كسي بايد بر بستر پيامبر بخوابد و جاسوسان قريش را گمراه سازد؟

چه كسي بايد جان خود را سپر بلاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سازد و از زن و فرزندان او دفاع كند؟

چه كسي بايد در برابر چهل نفر از شجاعان قريش بايستد؟

شايد كشته شود؛

شايد در بستر پيامبر سر از تن او جدا كنند؛

شايد براي باز گرداندن خانواده پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با اوبجنگند واو را بكشند؛

كدام مردِ با شهامت و جسور و مؤمني وجود دارد كه اين همه بلا را بجان بخرد، و جان خود را به خدا بفروشد؟ [1] .

آن مرد بي همانند جز علي نيست، كه پذيرفت همه اين مسئوليت ها را بر دوش كشد.

پيامبر رادر آغوش گرفت و با پيامبر وداع كرد و در بستر او خوابيد كه قرآن مي فرمايد:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاةِ اللَّه [2] .

(برخي از انسان ها كساني مي باشند كه جان خود را براي خشنودي خدا معامله مي كنند.)

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خداوند بزرگ آگاهي نسبت به عواقب آن شب هولناك را در اختيار امام علي عليه السلام نگذاشته بود تا او را بيازمايد و الگوي ديگر مجاهدان گردد، همانگونه كه پيامبران خود را آزمود.

[2] سوره بقره، آيه 207.

خرجي ما را آقا رساند

عالم متقي مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهري نقل فرمود: هنگامي كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد علي(ع) از نجف اشرف به هندوستان مسافرت نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش، هفت سالگي بوديم. اتفاقا سفر پدرم طولاني شد، بطوريكه آن مبلغي را كه براي مخارج به مادرم سپرده بود تمام شد و

ما بيچاره شديم.

طرف عصر از گرسنگي گريه مي كرديم و به مادر خود چسبيديم، مادرم بمن و برادرم گفت وضو بگيريد و لباس پاك بپوشيد. ما همين كار را كرديم از خانه بيرون آمديم تا وارد صحن مقدس شديم، مادرم گفت من در ايوان مي نشينم شما بحرم حضرت علي(ع)برويد و به حضرت اميرالمؤمنين (ع) بگوئيد پدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از حضرت خرجي بگيريد و بياوريد تا براي شما تدارك كنم.

ما وارد حرم شديم سر بضريح گذاشته عرضكرديم، پدر ما نيست و ما گرسنه هستيم. دست خود را داخل ضريح نموده. گفتيم خرجي بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند.

مقداري گذشت اذان مغرب را گفتند و صداي قد قامت الصلوة را شنيدم من ببرادرم گفتم حضرت علي(ع)مي خواهند نماز بخوانند (بخيال بچگي گفتم حضرت نماز جماعت مي خوانند) پس گوشه اي از حرم نشستيم و منتظر تمام شدن نماز شديم. كمتر از ساعتي كه گذشت شخصي مقابل ما ايستاد و كيسه پولي بمن داد و فرمود: بمادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بيايد هرچه لازم داشتيد بفلان محل مراجعه كن.

بالجمله فرمود: مسافرت پدرم چند ماه طول كشيد و در اين مدت ببهترين وجهي مانند اعيان و اشراف زادگان نجف معيشت ما اداره مي شد تا پدرم از مسافرت برگشت.

شده ام گداي درت بجان چه در اين جهان و در آن جهان

بودش شرف بهمه شهان يقين گداي تو يا علي(ع)

يل صف شكن بگه غزا، يم بخشش و كرم و سخا

وصي نبي، ولي خدا كه بود سواي تو يا علي(ع)

تو باولياء همه سروري، تو بانبياء همه رهبري

ز سماء گرفته الي ثري، شده از نواي تو

يا علي(ع)

دم ذوالفقار تو شعله كش، دل خصم دون تو در طپش

تن دشمنان تو مرتعش، گه غزاي تو يا علي(ع)

شده تاج فرق تو اِنّما، بنموده مدح تو كبريا

مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياي تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

خطيب دمشقي

يكروز هارون الرشيد هفتاد نفر از علماي اهل سنت را فرا خواند، هنگامي كه آنها به مجلس آمدند هارون از شافعي پرسيد: چند حديث در فضائل حضرت علي(ع)از حفظ داري؟

شافعي گفت: تعداد زيادي حديث در فضيلت آقا علي(ع)به ياد دارم.

هارون گفت: چقدر است؟

شافعي گفت: مي ترسم بگويم.

هارون گفت: از كي مي ترسي؟

شافعي گفت: از تو مي ترسم.

هارون گفت: نترس در اماني، بگو.

شافعي گفت: حدود چهار صد تا پانصد حديث از حفظ هستم.

هارون از ديگري پرسيد، گفت بيشتر از هزار حديث در فضيلت علي(ع)از حفظ هستم.

هارون همين سؤال را از ابويوسف نمود. وي پاسخ داد پانزده هزار حديث مُسند و پانزده هزار حديث مرسل درباره آقا علي(ع)از حفظ دارم.

هارون از واقدي پرسيد، او گفت من هم به اندازه ابويوسف وصف آقا علي(ع)را در احايث ديده ام.

هارون گفت: آنچه كه گفتيد از شنيده هاي شماست، امّا من فضيلتي از آقا علي(ع)را به چشم خود ديده ام، همه مشتاق شنيدن شدند.

هارون گفت: روزي حاكم دمشق برايم نامه اي نوشت كه خطيبي در اينجا زندگي مي كند كه دشمن علي(ع)است و در خطابهايش مرتبا به آقا فحش مي دهد، هر چه او را تهديد كرده ام فايده اي نكرده است چاره چيست؟

من در پاسخ او نوشتم: او را به بغداد نزد من بفرست. وقتي خطيب به اينجا رسيد او را نصيحت كردم و گفتم: چرا با حضرت علي(ع)دشمني

داري؟ او گفت: براي اينكه او پدران و اجداد ما را كشته است. گفتم: آنها را به فرمان خدا و رسولش كشته است. گفت بهر حال من دشمن علي(ع)هستم.

من هم دستور دادم كه او را كتك زدند و به زندان بينداختند، همان شب در خواب ديدم كه حضرت خاتم الانبياء (ص) از آسمان فرود آمد در حالي كه پشت سر حضرت، آقا علي(ع) و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين (علي(ع)هم السلام) و جبرئيل (ع) نيز قرار داشتند همه بطرف قصر من آمدند. جامهايي از آب در دست جبرئيل بود.

حضرت پيغمبر (ص)، شيعيان را يكي يكي صدا زد و آنان را از آب بهشتي سيراب مي نمود، از پنج هزار نفري كه در اين اطراف زندگي مي كنند تنها چهل نفر را كه من آنها را مي شناختم و مي دانستم از دوستداران و محبين آقا علي(ع)هستند سيراب شدند.

در اين بين حضرت علي(ع)به پيامبر (ص) فرمود: از اين خطيب بپرسيد من با او چه كرده ام؟ خطيب را آوردند، پيغمبر به او فرمود: آيا حيا نمي كني؟ خداوندا او را مسخ كن. ناگهان خطيب به شكل سگ در آمد، من از وحشت بيدار شدم و خادم را صدا زده و گفتم: خطيب را بياوريد.

من قصد داشتم خطيب را موعظه كرده و خوابي را كه ديده بودم برايش تعريف كنم. خادم رفت و برگشت و گفت خطيب نيست امّا سگي در زندان است.

گفتم: سگ را بياور، وقتي سگ را آورد ديدم خداوند براي عبرت ديگران گوشهاي او را به شكل انسان باقي گذاشته و بدن او را بشكل سگ در آورده است و امروز شما را به اينجا دعوت كرده ام تا

به چشم خودتان برتري و فضيلت آقا علي(ع)را ببينيد به دستور هارون: خطيب را كه به شكل سگ در آمده بود، آوردند. در حاليكه بند به گردنش انداخته و او را مي كشيدند، خطيب بدبخت، سر به زير افكنده بود.

شافعي گفت: اين خطيب مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته و مسخ شده است. بنابراين بيشتر از سه روز زنده نمي ماند زودتر او را از اينجا دور كنيد كه بلاي او ما را نيز مبتلا مي كند.

خطيب را به زندان برگرداندند، طولي نكشيد كه صداي مهيبي برخاست و بر اثر صاعقه، ساختمان زندان برسر او خراب شد و جسد نحسش را سوزانيدند.

ز طريق بندگي علي(ع) نه اگر بشر بخدا رسد

بچه دل نهد بكه رو كند بچه سو رود بكجا رسد

ز خدا طلب دل مقبلي به علي(ع) ز جان متوسلي

كه اگر رسد بعلي(ع) دلي بعلي(ع) قسم بخدا رسد

ازلي ولايت او بود ابدي عنايت او بود

ز كفايت او بود ز خدا هر آنچه بما رسد

بعلي(ع) اگر بري التجا چه در اين سرا چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو بدوا رسد

علي(ع) اي تو ياور و يار ما اسفا بحال فگار ما

نه اگر به عقيده كار ما مدد از تو عقده گشا رسد

نه بهر كه هر كه فدا شود چو فدائي تو بجا شود

كه هرآنكه درتو فنا شود ز چنين فنا به بقا رسد

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

خشم شيطان در برابر سكوت

جابر بن عبداللّه انصاري آن مرد صحابي و يار با وفا حكايت كند:

روزي مولاي متّقيان اميرالمؤمنين، امام علي بن ابي طالب صلوات اللّه عليه از

محلّي عبور مي نمود، ناگهان متوجّه شد كه شخصي مشغول فحش دادن و ناسزاگوئي، به قنبر غلام آن حضرت است؛ و قنبر مي خواست تلافي كند و پاسخ آن مردبي ادب و تحريك شده شيطان و هواي نفس را بدهد.

ناگهان اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر قنبر بانگ زد كه: آي قنبر! آرام باش و سكوت خود را حفظ كن و دشمن خود را به حال خود رها ساز تا خوار و زبون گردد.

سپس افزود: ساكت باش و با سكوت خود، خداي مهربان را خوشنود گردان و شيطان را خشمناك ساز و دشمن خويش را به كيفر خود واگذارش نما.

امام علي عليه السلام پس از آن فرمود: اي قنبر! توجّه داشته باش كه هيچ مؤمني نتواند خداوند متعال را، جز با صبر و بردباري خشنود سازد.

و همچنين هيچ حركت و عملي همچون خاموشي و سكوت، شيطان را خشمگين و زبون نمي گرداند.

و بدان كه بهترين كيفر براي احمق، سكوت در مقابل ياوه ها و گفتار بي خردانه او است. [1] .

حقير گويد: تأييد و مصداق بارز آن، نيز كلام خداوند متعال است كه فرمود: (اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً) [2] ؛

وقتي با افراد نادان و بي خرد مواجه گشتيد، او را بدون پاسخ رها سازيد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الكني و الا لقاب: ج 2، ص 294.

[2] سوره فرقان: آيه 63.

خاموشي چراغ و شنيدن خواسته

حارث همداني يكي از اصحاب و دوستان حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است حكايت كند:

شبي به منزل اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام وارد شدم و ضمن صحبت هائي به آن حضرت عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! از شما خواسته اي دارم؟

حضرت فرمود:

اي حارث! آيا مرا سزاوار و شايسته شنيدن خواسته ات مي داني؟

گفتم: بلي، يا اميرالمؤمنين! شما از هر كسي والاتر و شايسته تر هستي.

حضرت فرمود: ان شاءاللّه كه خداوند به وسيله من جزاي خيري به تو دهد؛ و سپس از جاي خود برخاست و چراغ را خاموش نمود و اظهار داشت: علّت اين كه چراغ را خاموش كردم، چون دوست نداشتم ذلّت پيشنهاد و خواسته ات را در چهره ات بنگرم؛ و بتواني به آسودگي و بدون هيچ واهمه اي خواسته هايت را بيان كني.

بعد از آن، افزود: از حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: حوايج و خواسته هاي انسان به عنوان امانت خداوندي است، كه بايد در درون او مخفي بماند؛ و براي كسي غير از خداي سبحان بازگو نكند.

پس از آن فرمود: هركه حاجت و خواسته برادرش را بشنود بايستي او را كمك نمايد و خواسته اش را برآورده كند البته تا جائي كه مقدور باشد نبايد او را نااميد و مأيوس گرداند-. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي: ج 4، ص 24، ح 4.

خفه كردن هفتاد نفر هندي

عدّه اي از محدّثين و مورّخين از حضرت صادق آل محمّد؛ و نيز از باقر العلوم عليهما السلام نقل كرده اند:

پس از آن كه امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام از جنگ جمل با ناكثين و اهل بصره رهائي يافت و پيروزمندانه بازگشت، هفتاد نفر مرد از اهالي هندوستان به حضور آن حضرت آمدند و پس از آن كه اسلام را پذيرفتند و مسلمان شدند، حضرت با زبان هندي با آنان سخن مي گفت و پاسخ سئوالات آن ها را به زبان

خودشان مطرح مي فرمود.

و چون كراماتي از آن حضرت مشاهده كردند، مدّعي شدند كه علي بن ابي طالب عليه السلام خدا است.

امام علي عليه السلام اظهار نمود: اي جماعت! آنچه را كه شما درباره من گمان كرده ايد، درست نيست؛ بلكه من نيز همانند شما بنده اي از بندگان خداوند متعال مي باشم.

امّا آن ها فرمايشات حضرت را نپذيرفتند و بر گفته خويش اصرار ورزيدند كه تو همان خدا هستي، چون همه چيز را مي داني.

حضرت از اين حركت خشمگين شد و فرمود: واللّه! اگر از عقيده و حرف خود برنگرديد و توبه نكنيد، شما را خواهم كشت.

وليكن آن ها بر عقيده و حرف خود پافشاري كردند.

به ناچار حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا چند حلقه قنات حفر نموده و آن ها را از زير زمين به يكديگر متّصل نمايند؛ سپس تمامي آن هفتاد نفر را كه منكر آفريدگار جهان شده بودند داخل قنات ها انداختند؛ و سر قنات ها را نيز پوشانند.

پس از آن يكي از قنات ها را كه خالي بود، پر از هيزم نموده و آتش زدند، و چون دود آتش به تمامي قنات ها جريان پيدا كرد، تمامي آن هفتاد نفر خفه گشتند و به هلاكت رسيدند. [1] .

و در حكايتي ديگر چنين آمده است:

امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: عبداللّه بن سبا، يكي از كساني بود كه ادّعاي پيغمبري مي كرد و معتقد بود كه عليبن ابي طالب عليه السلام خداست؛ و من پيغمبر او مي باشم.

هنگامي كه امام علي عليه السلام از عقيده باطل عبداللّه بن سبا با خبر شد، او را احضار نمود و از او درباره

چنين اعتقادي سؤال نمود.

عبداللّه بن سبا در جواب حضرت، با صراحت كامل اظهار داشت: تو خدا هستي و من از طرف تو پيامبر هستم؛ و سپس افزود: مدّتي است كه اين موضوع به طور وحي و الهام، بر من ثابت شده است.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود: واي بر تو! مواظب گفتار خود باش، شيطان تو را به تسخير خود در آورده است، مادرت به عزايت بنشيند! آيا متّوجه موقعيت خود نيستي، بايد از افكار و گفتار كفرآميز خود توبه كني تا بخشيده گردي.

وليكن عبداللّه بن سبا در مقابل فرمايشات و پيشنهادات اميرالمؤمنين علي عليه السلام بي تفاوت بود و همچنان بر حرف و عقيده باطل خود پافشاري مي كرد.

لذا حضرت به ناچار دستور داد تا او را به مدّت سه روز باز داشت نمايند؛ و در طول اين مدّت مرتّب او را توبه مي دادند، امّا او زير بار نمي رفت و پيشنهاد حضرت را نمي پذيرفت.

بنابر اين روز سوّم به دستور آن حضرت او را از زندان بيرون آورده و اعدام كردند و سپس جسد او را در آتش سوزاندند. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشّي: ص 109، ح 174، وسائل الشّيعة: ج 28، ص 335، ح 2، كافي: ج 7، ص 257، ح 8 و 23.

[2] رجال كشّي: ص 106، ح 170، وسائل الشّيعة: ج 28، ص 336، ح 4.

خوراك مسموم

بسيار مي شد كه حضرت درختي را صدا مي زد و درخت به نداي او پاسخ مي داد و از وي اطاعت مي كرد.

بسياري از حيوانات با او سخن مي گفتند، حتي حيوانات درنده به نبوت او گواهي مي دادند و

بعضي از آنها حاضران را از سرپيچي دستورهاي او برحذر مي داشتند:

هنگامي كه شهر طائف در محاصره رسول خدا(ص) و نيروهاي اسلام قرار گرفت، يهوديان به بهانه پذيرايي از پيامبر خدا(ص) گوسفندي ذبح كردند و آن را پوست كندند و بخوبي برشته ساختند، و آنگاه به زهرش بيالودند و نزد حضرت فرستادند.

به قدرت خدا، گوسفند پخته شده به سخن در آمد و گفت: اي فرستاده خدا! از گوشت من نخور كه مرا آلوده و زهرآگين كرده اند.

اگر آن حيوان در حال حيات خود با حضرت سخن مي گفت، خود بزرگترين حجت و آشكارترين دليل عليه منكران نبوت او به شمار مي رفت، چه رسد كه حيواني پس از ذبح و طبخ به سخن در آيد و با حضرتش تكلم نمايد؟!

قال علي (ع): ان النبي نزل بالطائف و حاصر اهلها بعثوا اليه بشاه مسلوخه مطليه بسم فنطق الذراع منها فقالت: يا رسول الله (ص): لا تاكلني فاني مسمومه، فل كلمه البهيمه و هي حيه لكانت من اعظم حجج الله عزوجل علي المنكرين لنبوته، فكيف و قد كلمته من بعد ذبح و سلخ و شي؟! او لقد كان يدعو بالشجره فتجيبه و تكلمه البهيمه و تكلمه السباع و تشهد له بالنبوه و تحذرهم عصيانه.... [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 224؛ بحار، ج 17، ص 295 و ج 10، ص 47.

خواستگاري

آغاز

روزي خدمتكارم از من پرسيد: آيا از خواستگاري فاطمه خبر داري؟ گفتم: نه. [1] .

گفت: كساني وي را از پدرش خواسته اند. اما تعجب است كه پا پيش نمي گذاري و فاطمه را از رسول خدا(ص) نمي خواهي؟!

گفتم: من چيزي ندارم كه با آن تشكيل خانواده دهم.

گفت: اگر تو نزد

رسول خدا(ص) شوي (من مطمئنم كه) فاطمه را به تو تزويج خواهد كرد.

به خدا سوگند، آن كنيز، چندان در گوش من خواند تا جراءت اقدام را در من پديد آورد. و مرا وادار ساخت كه نزد رسول خدا(ص) بروم.

قال علي: خطبت فاطمه الي رسول الله (ص) فقالت لي مولاه: هل علمت ان فاطمه قد خطبت الي رسول الله (ص)؟

قلت: لا.

قالت: فقد خطبت، فما يمنعك ان تاتي رسول الله (ص) فيزوجك؟ فقلت و عندي شي اتزويج به؟ قالت: انك ان جئت الي رسول الله (ص) زوجك. فوالله ما زالت ترجيني.... [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] در باب تزويج آن حضرت روايات ديگري هم وارد شده است.

[2] كشف الغمه، ج 1، ص 375.

خديجه

يك روز كه پيامبر خدا(ص) در جمع همسران خويش حضور داشت، يادي از همسر باوفاي خويش، خديجه نمو و بر فراق او گريست. عايشه به او اعتراض كرد و گفت:بر پيرزن سرخ روي از تيره بني اسد مي گريي؟!

رسول خدا(ص) از سخن او بر آشفت و فرمود: چه كسي جاي خديجه را مي گيرد؟

روزي كه شما مرا دروغگو خوانديد او مرا راستگو دانست، و روزي كه شا به حال كفر به سر مي برديد، او به من گرويد و دين خدا را با ايمان و مال خو ياري داد و هنگامي كه شما عقيم و نازا بوديد او برايم فرزند آورد.

عايشه گفت: وقتي كه از ميزان علاقه و وفاي حضرت به خديجه آگاه گشتم همواره خود را با ذكر محاسن و ياد خوبيهاي خديجه به پيامبر نزديك مي كردم.

عن علي قال: ذكر النبي خديجه يوما و هو عند نسائه فبكي. فقالت عائشه: يبكيك علي عجوز حمرا من

عجائز بني اسد؟

فقال: صدقتني اذ كذبتم و آم نت بي اذ كفرتم و ولدت لي اذ عقمتم.قالت عائشه: فما زلت اتقرب الي رسول الله (ص) بذكرها. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 131؛ بحار، ج 16، ص 18.

خدا گواه است

فاطمه را در همان جآمه اي كه به تن داشت غسل دادم. به خدا قسم كه او پاك و پاكيزه و در نهايت طهارت بود. پس از انجام غسل، پيكر او را با باقي مانده حنوط پدرش (كه از بهشت آورده بودند) حنوط كردم و در كفن پيچيدم و پيش از آنكه بندهاي كفن را گره بزنم صدا زدم: اي ام كلثوم، زينب، سكينه، فضه، حسن، حسين همه بياييد و آخرين بار مادرتان را ببينيد؛ بياييد و از وي توشه برگيريد كه ديدار به قيامت است.

حسن و حسين جلو آمدند و خود را بر سينه مادرشان انداختند (آن دو مي گريستند و ناله مي كردند) و مي گفتند: واحسرتا از دوري جدمان محمد و واحسرتا از جدايي مادرمان فاطمه، اي مادر حسن، اي مادر حسين، سلام ما را به جدمان برسان و به او بگو كه پس از وي ما يتيم و بي سرپرست گشتيم.

خدا را گواه مي گيرم، ديدم فاطمه ناله اي كرد و دستهاي خود را گشود و بچه ها را در آغوش فشرد و آنان را لحظاتب همچنان بر سينه داشت در اين حال صدايي از آسمان به گوشم رسيد كه گفت: اي ابوالحسن! بچه ها را از آغوش مادرشان برگير، به خدا سوگند، اين كودكان فرشتگان آسمانها را به ريه نشاندند. خدا و رسول او در انتظار فاطمه اند.

بچه ها را از آغوش مارشان گرفتم و بندهاي

كفن را بستم....

قال علي: و الله اخذت في امرنا و غسلتها في فميصها و لم اكشفه عنها، فو الله لقد كانت منيونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط رسول الله (ص) و كفنتها و ادرجته في اكفانها، فلما همت ان اعقد الدا، ناديت: يا ام كلثوم يا زينب يا سكينه (كذا) يا فضه يا حسن يا حسين! هلموا تزودوا من امكم فهذا الفراق، و اللقا في الجنه.

فاقبل الحسن و الحسين و هما يناديان: واحسرتا لاتنطفي ابدا من فقد جدنا محمد المصطفي و امنا فاطمه الزهرا يا ام الحسن و يا ام الحسين ادا لقيت جدنا محمدا المصطفي فاقرئيه مناالسلام و قولي اه انا قد بقينا بعدك يتيمين في دار الدنيا.

فقال امير المومنين: اني اشهد اله آنهاقد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الي صدرها مليا و ادا بهاتف من السما ينادي: يا ابا الحسن ! ارفعهما عنها فلقد ابكيا و الله ملائكه السماوات، فقد اشتاق الحبيب الي المحبوب. قال فرفعتهما عن صدرها و جعلت اعقد الردا. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 179.

خضر نبي

لحظه اي كه براي غسل دادن رسول خدا(ص) آماده مي شدم، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن حضرت را بر سكّو نهادم، صدايي از گوشه اتاق به گوشم رسيد كه گفت: علي! محمد را غسل مده، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد.

از سخن او در دلم گماني پيدا شد (اما بزودي برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم: واي بر تو، تو كه هستي؟! پيامبر خدا(ص) ما را به غسل و شستشوي خود فرمان داده است و تو از آن نهي

مي كني؟!

در همين حال آواز ديگري با صدايي بلندتر شنيده شد كه گفت:

علي! او را بشوي و غسل ده، بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب رشك و حسدي كه بر محمد(ص) دارد، خوش ندارد كه وي با غسل و طهارت پاي بر بساط پروردگار خويش بگذارد.

گفتم: اي صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفي كردي، خدا به تو پاداش د نيك دهد، اما تو كيستي؟

گفت: من خضر نبي هستم كه براي تشييع جنازه پيغمبر خاتم (ص) آمده ام.

قال علي (ع): لما وضعته علي المغتسل اذا بهاتف من زاويه البيت: يا علي! لا تغسل محمدا فانه طاهر مطهر. فوقع قلبيمن ذلك شي و قلت: ويلك، من انت؟ فان النبي امرنا بهذا و هذه سنته، و اذا بهاتف آخر يهتف باعلي صوته: غسله يا علي! فان الهاتف الول كان الشيطان، حسد محمدا ان يدخل قبره مغسلا. قال علي (ع): جزاك الله خيرا قد اخبرتني ان ذلك ابليس فمن انت؟ قال: انا الخضر حضرت جنازه محمد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] فضائل الخمسه من الصحاح الستة، ج 3، ص 37.

خاك زير پا

روزي كه قلعه خيبر را فتح كردم و دروازه آن را گشودم، رسول خدا (ص) به من فرمود:

اگر خوف آن نبود كه گروهي از امت من، مطلبي را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح گفته اند، درباره تو نيز بگويند، در حق تو مخني مي گفتم كه از جايي عبور نمي كردي، مگر اينكه خاك زير پاي تو را براي تبرك ب مي گرفتند و از باقيمانده آب وضو و طهارت استشفا مي نمودند.

اما براي تو همين افتخار بس، كه تو از مني و من از توام تو ميراث بَر من

هستي و من نيز از تو، ارث مي برم. مقام و منزلت تو نزد من همچون هارون نسبت به موسي است، جز اينكه رشته نيوت پس از من بريده است. تو آن كسي هستي كه ديون مرا ادا خواهي كرد و بر سنت و شيوه من (با منافقان) به پيكارپردازي و در روز واپسين از همگان به من نزديكتر خواهي بود.

قال علي (ع): قال لي رسول الله (ص) يوم فتحت خيبر: لو لا ان تقول فيك طوائف من امتي ما قالت النصاري في عيسي بن مريم، لقلت اليوم فيك مقالا لاتمر علي ملا من المسلمين لا اخذوا من تراب رجليك و فضل طهورك يستشفون به و لكن حسبك ان تكون مني و انا منك ترثني و ارثك و انت مني بمنزله هارون و موسي الا انه لانبي بعدي.... [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 38، ص 247.

به روايت شيخ مفيد، گفتار فوق از پيامبر خدا(ص) در غزوه ذات الرمل (يا ذات السلاسل) كه نام ديگر اين غزوه است) شنيده شده است. (اعلام الوري، ج 1، ص 186).

خوارج نهروان

1. (نيرنگ حكميت و رسوايي ناشي از آن ثمره اي جز ندامت و سرخوردگي، به همراه نداشت) در نتيجه زبان مردم به سرزنش گشوده شد و هر كس ديگري را به باد ملامت گرفت، كه چرا كار را به حكمين واگذار نمودند؟!

اما ديگر دير شده بود و هيچ كاري از آنها ساخته نبود. (اي كاش داستان به همين جا خاتمه مي يافت و عفريت جهل و حماقت گريبانشان را رها مي ساخت و دستهاي پيمان شكن آنان را، همين جا كوتاه مي كرد و ديگر فرصت ارتكاب جناياتي بزرگتر به آنان نمي داد. جنايتي

كه نطفه آن با القاي اين شبهه در اذهانشان بارور گشت و با طرح اين سخن) در ميان خود گفتند:

«پيشواي ما (علي) نمي بايست از كار خطاي ما پيروي مي كرد، بلكه بر او لازم بود كه طبق نظر واقعي خود عمل كند (و حكميت را نپذيرد)، هر چند به قيمت كشته شدن او و كساني از ما، تمام مي شود. اما او چنين نكرد، بلكه تابع نظر ما شد- نظري كه خود از روز نخست آن را خطا مي پنداشت- پس هم اينك او كافر گشته و كشتن كافر و ريختن خون او بر ما رواست!».

با ظهور اين فكر آنها با سرعت هر چه تمامتر از ميان لشكر بيرون رفتند و با صداي بلند فرياد كشيدند كه: «داوري و حكميت، فقط مخصوص خداست».

سپس دسته دسته به هر سو پراكنده شدند. گروهي به نخيله و عده اي به حروراء و شماري نيز راه مشرق را پيش گرفتند، و از دجله گذشتند.

در بين راه با هر مسلماني كه برخورد مي كردند از فكر و نظرش مي پرسيدند؛ چنانچه عقيده اش را مطابق سليقه خود مي يافتند، رهايش مي ساختند وگرنه او را مي كشتند و خونش را مي ريختند.

من ابتدا نزد دو دسته اول (آنان كه در نخيله و حروراء گرد آمده بودند) رفتم و همه را به پيروي از حق و اطاعت خدا و بازگشت به سوي او فراخواندم. اما آنها نپذيرفتند و دلهاي بيمارشان به كمتر از جنگ راضي نشد. و دريافتم كه جز به تيغ شمشير آرام و قرار نمي گيرند، پس بناچار با آنها جنگيدم و هر دو گروه را كشتم، پس از آنكه آنها را به فرمان خدا و

صلح و آشتي دعوت نموده بودم.

... افسوس اگر آنها دست از حماقت مي كشيدند و خود را به كشتن نمي دادند، پشتيباني نيرومند و سدي سترگ براي پيشرفت اسلام به شمار مي آمدند! ولي خواست خدا جز اين بود.

2. سپس براي دسته سوم شورشيان نامه نوشتم و نمايندگان خود را پي در پي نزد آنها فرستادم؛ كساني كه از بهترين افرادم محسوب مي شدند و آنها را به زهد و تقوا و شايستگي مي شناختم.

اما گويا سرنوشت اين گروه نيز با سرنوشت همفكرانشان گره خورده بود. آنان نيز از همان راهي رفتند كه دوستانشان پيموده بودند.

(دامنه شرارتهاي آنها در هر جا گسترش يافت) بر هر مسلماني كه دست پيدا مي كردند، به جرم اينكه با عقيده ي آنها مخالف بود، به سرعت او را مي كشتند. گزارش كشتار آنها و اخبار فجايع آن ياغيان، پي در پي به من مي رسيد.

من ابتدا از دجله عبور كرده و نزد آنها رفتم، و پيش از هرگونه اقدامي، نمايندگان خود و افراد شايسته اي را (كه به نفوذ كلامشان اميد مي رفت) نزدشان فرستادم و تا آنجا كه در توان داشتم- براي هدايت آنها- تلاش كردم. به آنها گفتم چنانچه دست از شرارت بردارند عذرشان را مي پذيرم (و جان و مالشان را محترم مي شمارم) و اين پيغام را يك بار توسط «مالك اشتر» و بار ديگر به وسيله «احنف بن قيس» و عده اي ديگر به آنها رساندم، اما نپذيرفتند و همچنان بر ادامه پستي و شرارتهاي خود پافشاري كردند. اين شد كه با آنان نيز جنگيدم و تمامي آنان كه به چهار هزار نفر بلكه بيشتر بالغ مي شدند، كشته شدند. و حتي يك نفر

هم به عنوان خبرگزار- از ميان آن همه جمعيت- جان به سلامت نبرد.

1. قال علي عليه السلام:... اقبل بعض القوم علي بعض باللائمة فيما صاروا اليه من تحكيم الحكمين فلم يجدوا لانفسهم من ذلك مخرجا الا ان قالوا:

«كان ينبغي لاميرنا ان لا يتابع من اخطا و ان يمضي بحقيقة رأيه علي قتل نفسه و قتل من خالفه منا، فقد كفر بمتابعته ايانا و طاعته لنا في الخطا و احل لنا بذلك قتله و سفك دمه».

فتجمعوا علي ذلك و خرجوا راكبين رؤوسهم ينادون باعلي اصواتهم: «لا حكم الا لله» ثم تفرقوا: فرقة بالنخيلة و اخري بحروراء و اخري راكبة راسها تخبط الارض شرقا حتي عبرت دجلة فلم تمر بمسلم الا امتحنته فمن تابعها استحيته و من خالفها قتلته. فخرجت الي الاوليين واحدة بعد اخري، ادعوهم الي طاعة الله عز و جل و الرجوع اليه. فابيا الا السيف لا يقنعهما غير ذلك، فلما اعيت الحيلة فيهما حاكمتهما الي الله عز و جل، فقتل الله هذه و هذه. كانوا- يا اخا اليهود!- لو لا ما فعلوا لكانوا ركنا قويا و سدا منيعا، فابي الله الا ما صاروا اليه. [1] .

2. قال علي عليه السلام:... ثم كتبت الي الفرقة الثالثة و وجهت رسلي تتري و كانوا من اجلة اصحابي و اهل التعبد منهم و الزهد في الدنيا فابت الا اتباع اختيها و الاحتذاء علي مثالهما. و أسرعت في قتل من خالفها من المسلمين و تتابعت الي الاخبار بفعلهم. فخرجت حتي قطعت اليهم دجلة أوجه السفراء و النصحاء و أطلب العتبي بجهدي بهذا مرة و بهذا مرة- و أومأ عليه السلام بيده الي الاشتر و الاحنف بن قيس و- فلما أبوا

الا تلك ركبتها منهم فقتلهم الله يا اخا اليهود عن آخرهم و هم اربعة آلاف أو يزيدون حتي لم يفلت منهم مخبر....

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 38، ص 182؛ اختصاص، ص 179؛ خصال، ص 437.

ابن ابي الحديد مي نويسد: آنگاه كه علي عليه السلام سپاهيان خود را با نطق آتشين خود روحيه مي داد و آنان را براي نبرد با خوارج مهيا مي ساخت، فرمود:

«بر آنها يورش بريد (و بدانيد كه پيروزي با شماست) به خدا سوگند حتي از جمع شما ده نفر كشته نخواهد شد و از آنان نيز تعدادي كه به ده نفر نخواهد رسيد زنده نخواهد ماند».

پيشگويي حضرت در پايان كار به صدق نشست و از ياران او نه نفر شهيد شدند و از سپاه انبوه خصم تنها هشت نفر به سلامت گريختند. (شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 273).

خبر دادن به ملاقات جويريه با شير

از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: مردي بنام جويريه عازم سفر از كوفه بود، حضرت علي عليه السلام به او فرمود: بدان كه در ميان راه به شيري برخورد خواهي كرد، جويريه گفت: چاره چيست؟

فرمود: به او بگو اميرالمؤمنين عليه السلام به من از تو امان داده است! جويريه از كوفه بيرون آمد، در ميان راه همچنانچه حضرت گفته بود، متوجه شد شيري بطرف او مي آيد، جويريه صدا زد: اي شير همانا اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب به من از تو امان داده است. جويريه گويد: همينكه كلام حضرت را رساندم، آن حيوان برگشت در حاليكه سر را به زير انداخته و همهمه مي كرد، و با همين حال از نيزار پنهان شد (در روايتي آمده است كه پنج بار همهمه كرد). جويريه بعد از انجام كار خود

و بازگشت به كوفه، نزد حضرت علي عليه السلام رفت و جريان را بازگو كرد، حضرت فرمود: با آن شير چه گفتي و او با تو چه گفت؟ جويريه گفت: هر چه فرموده بوديد گفتم، و به بركت فرمايش شما از من منصرف شد، اما اينكه آن حيوان چه گفت- من نمي دانم خدا و رسول و وصي او بهتر مي دانند. حضرت فرمود: او در حاليكه همهمه مي كرد پشت نمود (و رفت) عرض كردم: آري. فرمود: آن حيوان به تو گفت: وصي محمد صلي الله عليه و آله و سلم را از من سلام برسان، سپس حضرت دست خود را به صورت عدد پنج نشان داد [1] (يعني پنج بار) مؤلف گويد: آنچه از آيات قرآن و احاديث بسيار زياد استفاده مي شود اين است كه حيوانات داراي مقداري از فهم و شعور ولو ضعيف و مناسب با خودشان مي باشند، و در همين راستا، به ذكر الهي مي پردازند و اوليا خدا مخصوصا ائمه اطهار عليه السلام را مي شناسند و احترام مي كنند و همچنانكه مشخص مي گردد كه حيوانات داراي زبان گويائي ميان خويش هستند كه با آن تكلم مي كنند هر چند در حوصله فهم ما نباشد. بحث بيشتر و ارائه قرآني و احاديث مربوط نياز به مجالي ديگر دارد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينه المعاجز، ص 44.

خالد نمرده است

سويد بن غفلة گويد: خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه مردي نزد حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين از وادي القري مي آيم و خبر موت خالد بن عرفطه را آورده ام. حضرت فرمود: البته كه او نمرده است! آن مرد كلام خود را تكرار كرد، حضرت فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست قدرت

اوست، خالد نمرده و نمي ميرد!! آن مرد براي بار سوم سخن خود را تكرار كرد! و اضافه نمود كه: «سبحان الله» من به شما از موت او خبر مي دهم ولي شما مي گوئيد نمرده است!

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قسم به آنكه جانم در دست قدرت اوست، خالد نمرده و نمي ميرد تا فرمانده سپاه ضلالت شود و پرچمدار او شخصي باشد بنام حبيب بن جماز!! راوي گويد: حبيب بن جماز وقتي اين سخن حضرت به گوشش رسيد به نزد حضرت آمد و گفت: به خدا قسم كه من شيعه شما هستم، ولي شما درباره من سخني فرموديد كه آن را در خود نمي يابم! حضرت فرمود: اگر حبيب بن جماز توئي، حتما و قطعا آن پرچم را به دوش خواهي گرفت! حبيب با شنيدن اين پاسخ پشت كرد و رفت و حضرت ادامه داد: اگر حبيب بن جماز توئي، البته البته آن پرچم را به دوش خواهي گرفت!

ابوحمزه گويد: به خدا سوگند حبيب بن جماز زنده ماند تا اينكه (در زمان سيدالشهداء عليه السلام) وقتي عمر بن سعد به جنگ با امام حسين عليه السلام فرستاده شد، خالد بن عرفطه از فرماندهان سپاه او بود و حبيب نيز پرچم او را بر دوش داشت!! [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] الاختصاص، بصائرالدرجات، الارشاد، اعلام الدري، بحارالانوار، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

خبر دادن به كشته شدن زرعه

يكي از خوارج مردي بنام زرعة بن برج، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

آگاه باش، بخدا سوگند اگر از آن داوري كه تعيين نمودي و در دين خدا مردم را داور كردي برنگردي و توبه نكني (با اينكه حضرت همواره دستور ادامه جنگ را مي داد و اين خوارج بودند كه حضرت را مجبور به

توقيف جنگ كردند) هر آينه تو را مي كشم و به اين كار رضاي خداوند را طلب مي كنم! حضرت فرموده زشتت باد، چقدر بدبختي، گويا تو را مي بينم كه كشته شده اي و باد بر پيكر تو مي وزد.

و همينطور شد كه حضرت فرموده بود [1] و آن ملعون به درك واصل شد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص339 به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

خبر دادن به شهادت مزرع بن عبدالله

مردي به نام ابوالعالية گويد: مزرع بن عبدالله از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل مي كرد كه فرمود: به خدا سوگند حتما لشكري روي آورد و چون به بيابان رسد زمين آنها را فرو برد، ابوالعالية گويد: به او گفتم: تو به من از غيب خبر مي دهي؟ مزرع گفت: آنچه مي گويم حفظ كن، بخدا سوگند اميرالمؤمنين عليه السّلام خبر داده واقع خواهد شد و (خبر ديگه اينكه) مردي دستگير مي شود و ميان دو غرفه از غرفه هاي اين مسجد به دار آويخته و كشته مي شود.

ابوالمعالي كه بسيار تعجب كرده بود گفت: تو از غيب خبر مي دهي؟ مزرع گفت: مرا مرد امين و راستگو علي بن ابي طالب خبر داده است. ابوالمعالية گويد: يك جمعه نگذشته بود كه مزرع را دستگير كردند و او را كشته و ميان غرفه مسجد به دار آويختند، او خبر سومي نيز به من داده بود كه آن را فراموش كردم. [1] .

------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد: 317.

خبر به قيام و پيروزي ابومسلم خراساني

در جنگ صفين، ناگاه لشكر شام، ميمنه لشكر عراق را فراري داد، مالك اشتر سردار لشكر حضرت امير عليه السّلام در تلاش براي جلوگيري از متلاشي شدن سپاه، سربازان را با فرياد به بازگشت و ادامه جنگ فرا مي خواند.

در اين ميان مالك اشتر شنيد كه حضرت مي فرمود: اي ابومسلم بگير ايشان را! حضرت سه بار اين جمله را تكرار نمود.

مالك كه به منظور حضرت پي نبرده بود خيال كرد منظور حضرت ابومسلم خولاني از سپاهيان شام است، به همين جهت به حضرت عرض د كرد: آيا ابومسلم با لشكر شام نيست؟ حضرت فرمود: منظورم ابومسلم خولاني كه در سپاه شام است نيست، بلكه مقصود من مردي است كه از

ناحيه مشرق ظهور كند و خداوند به وسيله او اهل شام را هلاك گرداند و حكومت را از ايشان بستاند. [1] و باز در طي نامه اي كه به معاويه فرستاده فرمود: از طرف خراسان پرچمهاي سياه ظاهر مي شود و حكومت بني اميه را برمي اندازد. [2] .

مختصري از جريان قيام ابومسلم خراساني

و حوادث همانگونه شد كه حضرت خبر داده بود، زيرا ابومسلم خراساني به طرفداري از ابراهيم بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس و امامت او پرداخت، در خراسان كار او بالا گرفت، و لباس سياه را شعار خود قرار داد و به سپاه خود دستور تا جامه سياه بپوشند و پرچم سياه بردارند و در رمضان سال129 هجري به عنوان سردار لشكر ابراهيم عباسي قيام كرد و سرانجام پس از پيروزيهاي مكرر و آزادسازي مناطق بسيار سرانجام لشكر بني اميه شكست خورده و آخرين آنها يعني مروان حمار كشته شد، گويند پس از كشته شدن، زبان او را قطع كردند و دور انداختند، گربه اي پيدا شد و زبان مروان را خورد و از عجائب روزگار آنكه قبل از اين به دستور مروان زبان يكي از خادمين خود را كه سخن چيني كرده بود بريدند و همين گربه زبان او را خورده بود!!

ابراهيم مذكور قبلا به دستور مروان دستگير شده بود و چندي در حران زنداني شد و چون از رهائي مأيوس گرديد، و در وصيت نامه اي خلافت را براي برادر خود عبدالله سفاح قرار داد و نزد شخصي امانت نهاد، و سرانجام به دستور مروان سر او را در كيسه اي از آهك كردند، مدتي دست و پا زد و جان داد، و

چون مروان به دست ابومسلم كشته شد برادر او عبدالله سفاح به خلافت رسيد، و به اين ترتيب در سال132 هجري حكومت بني اميه منقرض و حكومت بني عباس آغاز شد.

سرانجام فجيع و عبرت آميز ابومسلم خراساني

اما ابومسلم خراساني او مردي بسيار خونريز بود به گونه اي كه تعداد كشته شده هاي به دست او را در جريان قيام كه با شكنجه كشته بود تا صدها هزار نفر شمارش كرده اند.

ابومسلم با اينكه در زمان سفاح، اقدام به قتل ابوسلمة اولين وزير بني عباس كرده بود اما چون حقي عظيم بر دولت بني عباس داشت، سفاح با او كاري نداشت، بلكه او را احترام مي كرد، تا اينكه سرانجام در25 شعبان سال137 به دستور منصور عباسي كشته شد، زيرا ميان آنها كدورتي پديد آمد، گويند ابومسلم مدعي خلافت بود و بعد از مكاتبات بسياري كه ميان آن دو رد و بدل شد، سرانجام ابومسلم به ديدار منصور شتافت، منصور دست به حيله زد و دستور داد مردم به استقبال او روند، استقبال خوبي از او به عمل آمد، ابومسلم به نزد منصور آمد و دست او را بوسيد.

منصور به او اجازه داد مرخص شود و سه روز استراحت كند و نظافت نمايد، فردا مردي بنام عثمان بن نهيك و چهار نفر از نگهبانان را خواسته گفت: هرگاه من در كف دست خود را به هم زدم، خارج شويد و ابومسلم را بكشيد.

وقتي ابومسلم به نزد منصور شتافت، منصور شروع كرد راجع به برخي كارهاي گذشته وي اعتراض كردن و در هر مورد ابومسلم توضيح مي داد، وقتي سرزنش منصور طولاني شد، ابومسلم گفت: اينگونه نبايد با من صحبت شود

بعد از آنهمه سختيها و كارهائي كه من كردم و سوابقي كه (براي حكومت بني عباس) دارم. منصور در حالي كه خشمگين بود گفت: اي پسر زن خبيث، اگر به جاي تو كنيزي بود كافي بود،تو در سايه دولت ما فعاليت كردي، اگر كار دست تو بود، قدرت هيچ اقدامي نداشتي. ابومسلم به عنوان كرنش دست منصور را بوسيد و عذرخواهي كرد، منصور گفت: همانند امروز نديدم، به خدا كه اين كار تو فقط خشم مرا افزون كرد.

ابومسلم گفت: اين سخن را رها كن من جز از خدا نمي ترسم، منصور از اين سخن برآشفت و او را بدگوئي كرد و دست بر هم زد، نگهبانان بر او حمله كردند، ابومسلم گفت: اي امير مؤمنان مرا براي (دفاع در مقابل) دشمنت نگه دار، منصور گفت: خدا مرا در آن زمان نگه ندارد، آيا دشمني دشمن تر از تو براي من هست؟ آنگاه نگهبانان در حالي كه ابومسلم فرياد مي زد، العفو، او را كشتند. منصور گفت: آيا الآن كه شمشيرها تو را در برگرفته تقاضاي عفو داري؟ [3] .

گويند: ابومسلم مي گفت: سرگذشت من با عباسيان همانند مردي صالح است كه استخوان شيري ديد، دعا كرد تا خداوند او را زنده كند، چون شير زنده شد گفت:

تو بر من حق بزرگي داري ولي مصلحت آن است كه تو را بكشم زيرا تو مردي مستجاب الدعوة هستي، شايد دوباره دعا كني تا خداوند مرا بميراند يا شيري قوي تر بيافريند و سبب ضرر من شود.

اكنون كه عباسيان به سبب من قوي شدند، مصلحت ايشان در كشتن من است. گويند: ابومسلم در سرزمين عرفات دعا مي كرد و مي گفت: خدايا از گناهي توبه مي كنم

كه گمان ندارم مرا بيامرزي، به او گفتند: آيا بر خداوند سخت است آمرزش آن؟ گفت:من لباس ستمي را بافته ام كه تا دولت بني العباس برجاست ادامه دارد، چه بسيار فرياد مظلومي كه چون زير بار ستم قرار گيرد مرا لعنت خواهد كرد، آيا مردي كه اين همه دشمن دارد چگونه آمرزيده مي شود؟ [4] .

صاحب حديقة الشيعة گويد: ابومسلم از هنگام قيام تا زماني كه كشته شد ششصد هزار نفر را كشته بود به جز آنها كه در صحنه هاي جنگ كشته بود، در زمان سرداري او بسياري از شيعيان به قتل رسيدند، به دستور او نبيره جعفر طيار را كشتند، ابوسلمه خلال را به خاطر نامه اي كه به امام صادق عليهم السلام نوشته بود دستور داد تا كشتند.

سليمان كثير را به واسطه آنكه به اولاد اميرالمؤمين عليهم السلام تمايل داشت به دست خود به قتل رسانيد، نبيره امام سجاد را نيز كشت و اخبار در مذمت او بسيار است. سپس روايتي را از احمدبن محمدبن عيسي نقل مي كند كه گويد نزد حضرت رضا عليه السلام با عده اي از اصحاب حضرت نشسته بودم كه محمدبن ابي عمير وارد شد، سلام كرد و نشست سپس گفت: اي پسر پيامبر، خداوند مرا فداي تو گرداند نظر شما در مورد ابومسلم مروزي كه در زمان مروان قيام كرد چيست؟ حضرت فرمود: نام او در دفتري است كه نام دشمنان ما، بني اميه و ديگران در آن است. راوي پرسيد: گروهي از مخالفين مي گويند او از شيعيان شماست، حضرت فرمود: دروغ مي گويند و گناه مي كنند خداوند ايشان را لعنت كند، ابومسلم نسبت به ما و شيعيان ما به شدت عناد و دشمني داشت،

هر كه او را دوست دارد ما را دشمن داشته و هر كه از او قبول كند بر ما رد كرده است، هر كه او را مدح كند ما را بدگوئي كرده است، اي پسر ابي عمير هر كه مي خواهد از شيعيان ما باشد بايد از او بيزاري جويد و هر كه از او بيزاري نجويد از ما نيست و ما از او در دنيا و آخرت بيزاريم. [5] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 41 ص310.

[2] بحارالانوار.

[3] الكامل، ج 5 ص474.

[4] تتمة المنتهي، ص 111.

[5] حديقة الشيعة، ص 556.

خبر دادن كشته شدن فرزندش عبداللّه

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السّلام پسران خود را جمع نموده به آنها فرمود: خداوند دوست دارد كه در مورد من سنتي از يعقوب قرار دهد، يعقوب دوازده پسر خود را جمع كرده به آنها گفت: شما را نسبت به يوسف وصيت مي كنم كه از او اطاعت كنيد، و من شما را وصيت مي كنم كه از حسن و حسين اطاعت كنيد و از اين دو بشنويد. يكي از فرزندان حضرت كه عبدالله نام داشت (و همانند سايرين نبود و در رضايت حضرت كوشا نبود گويا به اعتراض) گفت: به محمد حنيفة وصيت نمي كنيد؟

حضرت فرمود: در حيات من بر من جرأت كردي؟ گويا تو را مي بينم كه در خيمه ات كشته شده اي و قاتل تو نيز مشخص نباشد.

روزگار گذشت تا آنكه در زمان مختار، عبدالله به نزد مختار رفت تا با او بيعت كند.

مختار گفت: من آنطور كه شما مي پنداري نيستم، او نسبت به مختار خشمگين شد و به طرف مصعب بن زبير در بصره رفت و طرفدار او شد و از او خواست

تا او را فرماندار كوفه قرار دهد، وقتي سپاه مصعب و مختار در ناحيه حروراء در مقابل هم قرار گرفتند او در قسمت پيشاهنگ لشكر قرار داشت. شب كه پايان يافت، هنگام صبح مردم عبداللّه را ديدند كه در خيمه سر بريده افتاده است و قاتلش نيز مشخص نبوده. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 295.

خبر دادن از حمله مغولان و تاتار

در نهج البلاغه است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود:

گويا مي بينيم آنها را كه گروهي هستند كه چهره هايشان مانند سپر (پهن و گرد) و چكش خورده است (پرگوشت و ضخيم و نشانه دار) لباسهاي ديبا و ابريشم مي پوشند و اسبهاي نيكو يدك مي كشند، هركجا (كه وارد شوند) خونريزي بسيار سخت واقع مي شود به گونه اي كه مجروحين بر روي كشته ها راه روند و گريخته كمتر از اسير باشد (اكثرا مخالفين آنها كشته يا اسير شوند و راه فراري ندارند.) [1] .

شارح نهج البلاغه ابن ابي الحديد گويد: اين خبر غيبي كه اميرالمؤمنين عليه السّلام داده است ما آن را با چشم خود ديديم و در زمان ما واقع شد، مردم از اول اسلام منتظر آن بودند تا آنكه قضا و قدر آن را به عصر ما كشاند.

ايشان مردماني بودند كه از دورترين نقاط مشرق خروج كردند، لشكر ايشان از آنجا تا شام و عراق پيشروي كرد و در ميان شهرها و سرزمينها (ئي كه اشغال مي كردند) كارهائي انجام دادند (و جناياتي مرتكب شدند) كه از اول خلقت آدم تا زمان ما در هيچ تاريخي سابقه ندارد. اگر بابك خرمي بيست سال حكومت ستمگرانه داشت، ليكن سختي آن فقط در يك منطقه و آن آذربايجان بود اما اين گروه تمامي مشرق را

تصرف كردند و جنايات آنها به شهرهاي ارمنستان و شام و عراق رسيد.

چه نسبتي است ميان بخت النصر كه يهود را كشت و بيت المقدس را خراب كرد و بني اسرائيل را در شام نابود نمود و ميان اين گروه كه مسلمانان و غير مسلمانان را كشتند.

ابن اثير مورخ معروف گويد: براي نگارش واقعه چنگيز چند سال از آن دست كشيدم و مردد بودم! چه كسي مي تواند نابودي اسلام و مسلمين را بنويسد و آن را ذكر كند، اي كاش مادر مرا نزائيده بود و اي كاش من قبل از اين مرده بودم و به دست فراموشي سپرده مي شدم. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 128.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

خبر دادن حضرت به شغل مخفي مغيرة

روزي مغيرة بن شعبة (كه از منافقين و دشمنان حضرت علي عليه السّلام است) نزد حضرت آمد، حضرت مشغول نماز بود، او سلام كرد ولي حضرت به او جوابي نداد! با تكبر گفت: يا اميرالمؤمنين سلام كردم ولي جواب مرا نداديد گويا مرا نشناختيد!

حضرت فرمود: به خدا قسم كه تو را مي شناسم، گويا بوي پشم را از تو استشمام مي كنم! مغيره با شنيدن اين سخن به شدت خشمگين شد و در حالي كه عبايش را روي زمين مي كشيد رفت، برخي از حاضرين گفتند: يا علي اين چه سخني بود؟ حضرت فرمود: من درباره او جز حق نگفتم، به خدا قسم گويا او و پدرش را مي بينم كه در يمن پشم ريسي مي كنند، مردم از اين كلام تعجب كردند، زيرا تا به حال هيچكس اين گونه نگفته بود [1] يعني كسي از شغل پائين او و خانواده اش در گذشته آگاهي نداشت.

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار،

ج 41 ص 329.

خبر داشتن از مكان اختفاي مروان و ابن زبير

وقتي حضرت امير عليه السّلام سپاه بصره را شكست داد، زبير و طلحة كشته و عايشه اسير و سپاهيان متواري شدند، (حضرت در شهر بصره مي گذشت كه) زني به نام صفية دختر حارث به حضرت گفت: اي كشنده دوستان و عزيزان و اي جدا كننده بستگان (منظورش خالي كردن عقده خود نسبت به حضرت علي عليه السّلام به خاطر كشته شدن بستگان خبيثش بود) حضرت فرمود: من تو را سرزنش نمي كنم بر دشمني خودت (نسبت به من) زيرا كه من جد تو را در بدر كشته ام و عموي تو را در جنگ احد و شوهر تو را امروز، و اگر من قاتل دوستان بودم معرفي مي كردم كساني را كه در اين خانه هستند.

وقتي خانه را بازرسي كردند ديدند (دو نفر از سران جنگ جمل) مروان و عبداللّه بن زبير در آنجا پنهان شده اند. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 2 ص 262.

خبرهاي غيبي در مورد حضرت مهدي

اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤمنين عليه السّلام آمدم ديدم آن حضرت متفكر است و زمين را خط مي كشد، عرض كردم: اي امير مؤمنان چرا شما را متفكر مي بينم و بر زمين خط مي كشي؟ مگر به آن (خلافت در روي زمين تمايل داري؟ حضرت فرمود: نه به خدا قسم تا به حال يك روز هم در زمين و دنيا رغبت نكرده ام ولكن فكر مي كردم درباره مولودي كه فرزند يازدهم نسل من است، او همان مهدي است كه زمين را از عدل و داد پر مي كند همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد.

براي او حيرتي و غيبتي است كه گروهي از آن گمراه و گروهي ديگر هدايت مي يابند... عرض كردم: يا

اميرالمؤمنين اين خبر واقع مي شود؟ فرمود: آري همان گونه كه خلقت او يقيني است. اي اصبغ تو كجا و اين امر؟ ايشانند نيكان امت با نيكان اين عترت، عرض كردم: بعد از آن چه مي شود؟ حضرت فرمود: سپس خداوند آنچه خواهد انجام دهد، همانا براي اوست بداها (تغييرات) و تصميمها و اهداف و نتايجي. [1] .

نهمين از فرزندان تو يا حسين همان قائم بالحق است

حضرت رضا عليه السّلام از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين عليه السّلام روايت كند كه فرمود: نهمين از فرزندان تو يا حسين همان قائم بالحق است، همان ظاهر كننده دين، و منتشر كننده عدل. امام حسين عليه السّلام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين اين خبر واقع خواهد شد؟ حضرت فرمود: آري قسم به آنكه محمد صلي الله عليه و آله را به پيامبري برگزيد و او را از جميع مخلوقات انتخاب كرد، اين خبر واقع خواهد شد، ليكن بعد از غيبت و حيرتي كه در آن ثابت قدم نمي مانند مگر اشخاص با اخلاص كه با روح اليقين مباشرت كرده اند.

آنها كه خدا از آنها پيمان ولايت ما را گرفته است و در دلهايشان نوشته و آنها را به واسطه روح خود تأييد نموده است. [2] .

مؤلف گويد: انبوه روايات اهل البيت عليه السّلام نشان دهنده اين نكته است كه در آخر الزمان هنگام ابتلا و سختي و امتحان مردم است و گروه بيشماري از مردم در اثر سستي ايمان و شدت بلا و مشكلات از اين امتحان ناكام خواهند شد، پس بايد بكوشيم تا با تمسك به اهل بيت عليه السّلام و صبر و استقامت، دين خود را از خطرات مصون بداريم.

او ناپيدائي است رانده شده

عده اي از

صحابه اميرالمؤمنين عليه السّلام گويند: اميرالمؤمنين هرگاه پسرش حسن عليه السّلام وارد مي شد مي فرمود: مرحبا به فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و هرگاه حسين عليه السّلام مي آمد مي فرمود: پدرم فداي تو باد اي پدر فرزند بهترين كنيزان. عرض كردند يا اميرالمؤمنين چرا به حسن اين گونه و به حسين آن گونه مي فرمائي؟ پسر بهترين كنيزان چيست؟ (كه امام حسين پدر اوست) حضرت فرمود: او ناپيدائي است رانده شده (نامش) محمد پسر حسن پسر علي پسر محمد پسر علي پسر موسي پسر جعفر پسر محمد پسر علي پسر حسين همين شخص و دست مبارك را بر سر امام حسين عليه السّلام نهاد. [3] .

غيبت حضرت مهدي طولاني خواهد بود

اصبغ بن نباته گويد: اميرالمؤمنين عليه السّلام از حضرت مهدي ياد نموده فرمود:آگاه باش كه (او) غيبتي خواهد داشت (طولاني) به گونه اي كه نادانان گويند:

خداوند را در آل محمد صلي الله عليه و آله برنامه اي نيست! [4] يعني آنقدر غيبت حضرت طولاني مي شود كه عده اي از معتقدين حضرت مأيوس شده و ظهور حضرت را منكر مي شوند زيرا مي بينند ظلم و ستم و كفر و نفاق عمومي شده و هر چه انتظار مي كشند حضرت ظهور نمي كند.

اين پسرم سيد و آقاست

اميرالمؤمنين عليه السّلام نگاهي به فرزندش حسين عليه السّلام نموده فرموده: همانا اين پسرم سيد و آقاست همچنان كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله او را سيد و آقا ناميده است (گويا اشاره است به حديث معروف: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة؛ يعني: حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتند.»

خداوند از صلب او مردي را به دنيا آورد همنام پيامبر شما در سيرت و صورت. (در برخي روايات

آمده است: در صورت مثل او اما در سيرت مثل او نيست، يعني گرچه احكام خدا را اجرا مي كند اما در اجراي آن روشهاي جديدي نيز دارد و چه بسا به دشمنان آن گونه كه مهلت داده مي شد مهلت ندهد. زيرا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله همين كه كسي شهادتين مي گفت و اظهار اسلام مي كرد مي پذيرفت و مأمور به باطن افراد نبود به همين جهت منافقين نيز در زمان حضرت زياد بودند و حضرت با آنها كاري نداشت، اما حضرت مهدي (عج) منافق را نيز مهلت نمي دهد).

ادامه حديث: هنگام غفلت مردم و مردن حق و غلبه ستم خروج مي كند... از خروج او اهل آسمان و ساكنين آن خوشحال مي شوند، زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد همچنان كه از ظلم و ستم پوشيده باشد. [5] .

خوشا به حال استقامت كنندگان در آخر الزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد سختيهاي دوران غيبت و فضيلت استقامت در دين در آن زمان فرمود:

براي قائم ما غيبتي است طولاني، گويا شيعيان را مي بينم كه در آن دوران چون چهارپايان به دنبال چراگاه مي روند اما نمي يابند (به دنبال پناهگاهي هستند اما پيدا نمي كنند) آگاه باشيد هر كه از شيعيان كه بر دين خود ثابت قدم باشد و طولاني شدن زمان غيبت، دل او را سخت نكند، او روز قيامت با من است در درجه من سپس فرمود: همانا قائم ما چون قيام كند درگردن او براي هيچكس بيعتي نيست به همين جهت تولدش مخفي و خودش پنهان مي گردد. [6] .

صاحب اين امر از فرزندان من است

حضرت علي عليه السّلام فرمود: صاحب اين امر (يعني حضرت مهدي عليه السّلام) از

فرزندان من است، اوست آنكه درباره او (بخاطر طولاني شدن زمان غيبت حضرت، ترديد كنند و) بگويند يا مرده يا كشته شده؟ نه در كدام مكان است؟ [7] .

من و اين دو پسرم حتما كشته خواهيم شد

امام صادق عليه السّلام از پدران بزرگوار خويش روايت كند كه در زمان حضرت امير عليه السّلام آب فرات (طغيان نموده) زياد شد، حضرت با دو فرزندش حسن و حسين عليه السّلام سوار بر مركب شده از كنار طايفه بني ثقيف عبور نمود، به مردم خبر رسيد كه حضرت علي براي فرو نشاندن آب فرات مي آيد، حضرت فرمود:

به خدا قسم من و اين دو پسرم حتما كشته خواهيم شد و خداوند مردي از اولاد مرا در آخر الزمان برانگيزد تا خونخواهي ما كند، آن مرد (حضرت مهدي (عج)) براي شناخت اهل باطل و گمراهي غايب مي شود (غيبتش چنان طولاني گردد كه) شخص نادان گويد: «ماللّه في آل محمد من حاجة! خدا را با آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم كاري نيست.» (يعني در اثر طولاني شدن زمان غيبت حضرت مهدي (عج)عده اي مأيوس مي گردند و مي گويند: اگر خداوند برنامه اي توسط حضرت داشت انجام مي داد.)

خليفه دوم از مهدي مي پرسد

امام باقر عليه السّلام فرمود: روزي عمر بن خطاب از حضرت امير عليه السّلام راجع به مهدي (عج) سؤال نمود و گفت: اي پسر ابي طالب بگو كه نام مهدي چيست؟حضرت فرمود: اسم او را نمي گويم همانا حبيب من و خليل من با من عهد نموده است كه خبر ندهم اسم او را (به نااهلان) تا اينكه خداوند او را مبعوث گرداند و اين از آن اموري است كه خداوند به رسول

خود در علم خويش وديعه گذارده است. [8]

مرحوم طبرسي ضمن بيان اين روايت با اندك تفاوتي ادامه مي دهد: عمر گفت: پس از اوصاف او بگو، حضرت فرمود: جواني است با قامت اندازه، زيبا صورت، با موئي نيكو (و بلند) كه بر روي دو شانه اش مي ريزد، نور صورت او سياهي موي محاسن و سر او را مي پوشاند، پدرم فداي فرزند بهترين كنيزان [9] (زيرا نرجس خاتون مادر گرامي حضرت مهدي (عج) كنيز بوده است).

او همنام پيامبر است جانم به فداي او باد

اميرالمؤمنين در يكي از اشعار منسوب به حضرت مي فرمايد:

بني اذا ما جاشت الترك

فانتظر ولاية مهدي يقوم فيعدل

وذل ملوك الارض مي آل هاشم

و بويع منهم من يلذّ و يهزل

صبي من الصبيان لا رأي عنده

و لا عند جد و لا هو يعق

فثم يقوم القائم الحق منكم

و بالحق يأتيكم و بالحق يعمل

سمّي نبي اللّه نفسي فدائه

فلا تخذلوه يا بني و عجلوا

«اي پسرك من زماني كه ترك به جنب و جوش آيد منتظر ولايت مهدي باش تا قيام كند و عدالت نمايد و پادشاهان از خاندان بني هاشم ذليل شده و مردم با كسي بيعت كنند كه در فكر شهوت است طفلي است از اصفال بي اراده و بدون قاطعيت، در آن هنگام آن قيام كننده به حق از شما قيام كند، و حق را بياورد و عمل كند، او همنام پيامبر خداست، جانم به فداي او، مبادا او را رها كنيد بلكه (در ياري او) شتاب نمائيد.» [10] .

آري زمين هيچگاه از حجت خالي نمي ماند

اميرالمؤمنين عليه السّلام در سخناني كه با كميل بن زياد فرمود و در ابتداي آن

از علم و علماء تجليل نمود، در ادامه فرمود:

بار الها، آري زمين هيچگاه از حجت خالي نمي ماند، يا ظاهر است و علني، يا مخفي است و پنهان، براي اينكه حجتهاي خدا و دلائل او باطل نگردد. (اما آنها) چند عدد و كجا هستند؟

به خدا سوگند آنهايند همان عده كم با عظمت بسيار، به واسطه ايشان خداوند دليل و بينات خود را حفظ مي كند تا به امانت گذارند آن را به امثال خود و بذر علوم را در دل افرادي همانند خود كشت نمايند، حقيقت دانش برايشان هجوم آورده، با روح اليقين همراهند، آنچه را افراد نازپرورده سخت شمارند اينان آسان شمرند، به آنچه نادانان از آن وحشت دارند مأنوس هستند. با دنيا همراهند با بدنهائي كه جانهاي آنها به جايگاه بالاتري وابسته است. اي كميل ايشان جانشينان خدايند در زمين او و دعوت كنندگان به دين او، آه آه چقدر به ديدار ايشان مشتاقم. [11] .

منتظر ما مثل شهيد به خون تپيده است

اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد سختي دوران آخر الزمان و پاداش كساني كه در آن دوران استقامت مي كنند فرمود: «المنتظر لأمرنا كالمتشحّط بدمه في سبيل اللّه؛ يعني: آنكه در انتظار امر ما (حكومت آل محمد صلي الله عليه و آله) باشد همانند آن رزمنده اي است كه در راه خدا در خون خود دست و پا مي زند.» [12] و مسلم است كه اين پاداش فوق العاده يعني اجر شهادت را به هر كسي كه مدّعي انتظار حضرت مهدي (عج) است نمي دهند، بلكه بايد در كوران مصائب و مشكلات ديني آبديده شود و همانند سربازان فداكار جان بر كف در راه دينداري و دفاع

از دين، استقامت و نبرد كند تا پاداش شهيد بر او تعلق بگيرد.

سخني چند با پيروان و منتظرين حقيقي حضرت مهدي

زمان غيبت حضرت مهدي (عج) دوران امتحان و سختي و مشكلات براي مؤمنين است، امتحاني سخت و جانفرسا كه اكثر منتظرين حضرت در آن مردود شده و دست از امام خويش برمي دارند، و چه بسا ممكن است در زبان مدّعي انتظار حضرت باشند ولي آنچه مهم است عمل و درون انسان است آيا ما به آن گونه هستيم كه هر لحظه صداي قيام حضرت بلند شد، به ياري او بشتابيم و هرگز از اعمال خود در مقابل حضرت شرمنده و نگران نباشيم. آيا هم اكنون قلب مقدس آن حجت يگانه خداوند از ما و كردار ما راضي است و به راستي ما منتظر او هستيم؟ آيا عدالت او را خواهيم پذيرفت، اگر بر جان ما و اولاد ما و زندگي و روش و اقتصاد ما خرده بگيرد و فشار آورد آيا تا چه مقدار او را خواهيم پذيرفت؟ بسياري از افراد ضعيف النفس در بحرانهاي انقلاب اسلامي و مشكلات و مصائب اجتماعي و اقتصادي آن، مأيوس و منحرف شدند و با اينكه هرگز حتي در ذهن خودشان نيز خطور نمي كرد كه روزي فرا رسد كه دفاع آنها از انقلاب اسلامي كم رنگ گردد.

و آيا اين يك نمونه واضح از انقلاب بزرگ جهاني حضرت حجت عليه السّلام نيست؟ آنها كه با هزاران گناه و فساد خود را منتظر آن حضرت مي دانند يا خود را فريب مي دهند و يا اينكه امام زمان عليه السّلام را نشناخته و عدالت او را متوجه نيستند.

آنها اگر حضرتش را عادل بدانند

مي دانند اگر حضرت ظهور نمايد با گنه كاران و منحرفين برخوردي قاطع خواهد داشت و هرگز با تسامح و تساهل با آنها برخورد نمي كند، آنها كه اكنون در مقابل اجراي احكام الهي جبهه مي گيرند و ناخشنود هستند، چگونه خود را منتظر حضرت مهدي مي دانند؟ حضرت بيايد چه كند؟ طبق خواسته هاي ما حكم كند هر چند خواسته ما موافق عدالت و اسلام نباشد؟ آري هرگاه بدانند كه حكومت حضرت مهدي همان حكومت اسلام ناب محمدي است هرگز در تشكيل آن عجله نمي كنند همچنان كه برخي از همين افراد اگر حقيقت اسلام و احكام آن را مي دانستند هرگز با انقلاب اسلامي همراه نمي شدند.

آيا نه اينست كه افراد مفسد و جاني و خطاكار از دادگاه عدالت و قاضي واهمه دارند؟ پس بهتر است اول خود را به گونه اي بسازيم كه مطمئن باشيم قيام و ظهور حضرت مهدي و حكومت عدل او بر ضرر ما و سبب توبيخ خود ما نخواهد شد، اگر چنين است خود را اصلاح كنيم و آنگاه منتظر حقيقي آن حضرت باشيم.

وظايف شيعيان نسبت به حضرت مهدي

1- از آنجا كه اعمال ما بر حضرت عرضه مي شود شايسته است كه با رعايت قوانين شرع و انجام دستورات الهي سبب خشنودي آن بزرگوار باشيم و سرآمد اين اعمال دفاع سرسختانه از اسلام و احكام متعالي آن و انقلاب شكوهمند اسلامي و رهبري آن كه نيابت حضرت حجت را بر عهده دارد مي باشد.

2- پيروي از راهنمائيهاي علماء اعلام و مراجع بزرگوار شيعه در ايام غيبت آن حضرت براي مصون ماندن از هر گونه انحراف از دين و مكتب اهل البيت عليه السّلام.

3- به ياد آن امام

حاضر و رهبر مظلوم باشيم و براي حضرتش از صميم دل دعا كنيم و بگوئيم: «اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.»

4- خواندن دعاي «اللهم بلغ مولاي صاحب الزمان» در هر صبح و زيارت آل يس حداقل در هر جمعه و همچنين دعاي عظيم الشأن ندبه.

5- توسّل به آن حجت خدا در مشكلات كه امروز پناه عالميان اوست، مخصوصا خواندن دو ركعت نماز مثل نماز مثل صبح با اين تفاوت كه آيه: «اياك نعبد و اياك نستعين» را در سوره حمد در هر دو ركعت يكصد بار تكرار كردن كه براي برآورده شدن حوائج تجربه شده است.

6- احترام به نام آن حضرت و برخاستن به هنگام شنيدن نام قائم و گذاردن دستها بر روي سر به احترام ايشان.

7- دعاي مكرر و جانسوز جهت ظهور حضرت و آماده شدن زمينه قيام آن حضرت كه طبق روايات فرموده اند براي ظهور دعا كنيد كه گشايش شما در آن است و اگر دعا نكنيد ممكن است تا آخرين درجه تأخير افتد.

و كساني كه مايلند آن يوسف فاطمه را زيارت كنند دعاي عهد را كه در كتاب ارزنده مفاتيح الجنان ذكر شده است چهل صبح بخوانند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: هر كه اين دعا را بخواند به ديدار حضرتش نائل شود و اگر از دنيا برود او را در دولت حضرت زنده مي گردانند.

همه هست آرزويم كه ببينم از تو روئي

چه زيان تو را كه من

هم برسم به آرزوئي

به كسي جمال خود را ننموده اي و بينم

همه جا به هر زباني بود از تو گفتگوئي

به ره تو بس كه نالم ز غم تو بس كه مويم

شده ام ز ناله نائي، شده ام ز مويه مويي

---------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 2 ص 136 كمال الدين، الغيبة، الاختصاص.

[2] كمال الدين صدوق قدس سره.

[3] بحار، ج 51 ص 110.

[4] كمال الدين صدوق قدس سره.

[5] بحار، ج 51 ص 120.

[6] كمال الدين صدوق قدس سره.

[7] الغيبة للنعماني، ص 79 بحار، ج 51 ص 114.

[8] كمال الدين صدوق قدس سره.

[9] اعلام الوري للطبرسي قدس سره.

[10] بحار، ج 51 ص 131.

[11] نهج البلاغة كمال الدين صدوق قدس سره.

[12] كمال الدين صدوق قدس سره، ص 645.

خالي نماندن زمين از حجت خدا

امام صادق عليه السّلام فرمود: يك خبر كه بفهمي بهتر از ده خبر است كه نقل كني، همانا براي هر حقي حقيقتي است و براي هر ثوابي نوري. به خدا قسم ما از شيعيان خود كسي را فقيه (دانشمند) نمي شماريم مگر اينكه از كيفيت سخن و بيان، منظور ما را متوجه شود (سخندان و كنايه فهم باشد).

همانا اميرالمؤمنين عليه السّلام بر منبر كوفه فرمود:

در پشت سر شما فتنه هاي تاريك و ظلمتي كور است كه از آن نجات پيدا نكند مگر گمنام. عرض شد يا اميرالمؤمنين گمنام چيست؟ فرمود: كسي كه مردم را بشناسد ولي آنها او را نشاسند، بدانيد كه زمين هيچگاه از حجت خداي عزوجل خالي نمي شود ولي خداوند گروهي از مردم را بخاطر ستمي كه بر خودشان كرده اند، آنها را به خودشان واگذار كرده كور گرداند، اگر زمين

ساعتي از حجت خدا خالي ماند، اهلش را فرو برد، حجت خدا مردم را مي شناسد ولي آنها او را نمي شناسند. همچنان كه يوسف مردم را مي شناخت ولي مردم او را نمي شناختند سپس حضرت آيه اي را تلاوت نمود كه مضمون آن اين است: اي حسرت بر بندگان كه هيچ فرستاده اي نيامد مگر اينكه او را مسخره نمودند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة للنعماني.

خوشا به حال مؤمنين آخرالزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: يا علي بدان كه عجيب ترين مردم در ايمان و بزرگترين آنها در يقين، گروهي هستند كه در آخرالزمان مي آيند، پيامبر صلي الله عليه و آله را نديده اند و حجت (خدا يعني امام) از ايشان پنهان است، آنها به واسطه سياهي بر روي سفيدي ايمان آورده اند [1] (يعني با مطالعه كتابها)

اللهم ارني الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة واكحل ناظري بنظرة مني اليه و عجل فرجه و سهل مخرجه و اوسع منهجه و اسلك بي محجته و انفذ امره و اشدد ازره و اعمر اللهم به بلادك واحي به عبادك. [2] .

اللّهم كن لوليك حجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.

----------------

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين.

[2] قسمتي از دعاي عهد.

خطاي بني اميه

امام صادق عليه السلام مي فرمود: علي عليه السلام اجازه نمي داد پرونده اي كه تحت رسيدگي يك قاضي بود به قاضي ديگر تسليم شود تا اين كه بني اميه بر سر كار آمده و با وجود بينه آن را اجازه دادند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب القضاء، باب الزيادات في القضايا والاحكام، چاپ جديد، ج 6، ص 300، حديث 48.

خطبه بي الف

گروهي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله دور هم نشسته و از هر دري سخن مي گفتند گفتگو از حروف الفباء به ميان آمد، همگي به اتفاق آراء بر آن شدند كه حرف الف بيش از ساير حروف در تركيب كلمات و جمله بنديها به كار مي رود، در اين هنگام اميرالمومنين عليه السلام بپاخاسته و خطبه اي طولاني بدون الف بالبداهه انشاء فرمود: حمدت و عظمت من عظمت منته، و سبغت نعمته، و سبقت رحمة غضبه، و تمت كلمته، و نفذت مشية، و بلغت قضيته، حمدته حمد مقر لربوبيته، متخضع لعبوديته، متنصل من خطيئه....

خطبه بدون نقطه

امام(ع) خطبه اي ديگر بدون نقطه بالبداهه انشاء كرد كه اول آن اين است:

الحمدالله اهل الحمد و ماواه، وله اوكد الحمد واحلاه، و اسرع الحمد و اسراه... [1] .

نكته:

انشاء چنين خطبه هايي بطور ارتجال و بدون سابقه با ويژگي هاي خاصي كه در الفاظ و مضامين آنها بكار رفته مي توان گفت كه در زمره معجزات آن امام همام عليه السلام بشمار مي آيد، و بعضي از ادبا اگر چه ابيات و يا فقراتي بدون الف و يا بدون نقطه آورده اند وليكن بايد توجه داشت كه آنان كساني هستند كه سالياني دراز از عمر خود را صرف تحصيل ادبيات و قسمتي از اوقات خود را صرف تركيب و تلفيق آن جملات نموده اند، و از محالات عادي است كه كسي بتواند بطور ارتجال و بالبداهه آنچنان خطبه هايي را با آن همه درخشندگي و خصوصياتي كه دارند انشاء نمايد.

و نيز خطبه ديگري از آن حضرت عليه السلام بدون نقطه نقل شده كه اول آن چنين است:

(الحمدلله الملك المحمود، المالك الودود، مصور كل مولود، و موئل كل مطرود...). [2] .

----------------------

پي

نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 271.

[2] شرح نهج البلاغه، ملا فتح الله كاشاني.

خواص نفوس

كميل بن زياد از اميرالمومنين عليه السلام از نفس پرسش نمودند؛ آن حضرت عليه السلام به او فرمود: كدام نفس؟

كميل گفت: مگر بيش از يك نفس هست؟

امام عليه السلام فرمود: بلكه چهار نفس است:

1- نفس نامي نباتي.

2- نفس حيواني.

3- نفس ناطقه قدسي.

4- نفس كلي الهي.

و هر كدام از اين نفوس، داراي پنج قوه و دو خاصه است.

1) نفس نامي نباتي

اما قواي پنجگانه نفس نامي نباتي عبارتند از:

1- ماسكه.

2- جاذبه.

3- هاضمه.

4- دافعه.

5- مربيه.

و دو خاصه آن عبارتند از: زيادت و نقصان و انبعاث آنها از كبد.

2) نفس حيواني

و اما قواي پنجگانه نفس حيواني:

1- شنوايي.

2- بينايي.

3- بويايي.

4- چشايي.

5- حس لامسه.

و دو خاصه آن؛ رضا و غضب و انبعاث آنها از قلب.

3) نفس ناطقه قدسي

و اما قواي پنجگانه نفس ناطقه:

1- فكر.

2- ذكر.

3- علم.

4- عمل.

5- انتباه.

و مركز انبعاثي در بدن نداشته و بسيار به نفس ملكوتي شبيه است. و دو خاصه آن؛ نزاهت و حكمت است.

4) نفس كلي الهي

و اما قواي پنجگانه نفس كلي الهي:

1- بقاي در فناء.

2- عز در ذل.

3- فقر در غني.

4- صبر در بلا.

5- خوشي در رنج و زحمت.

و دو خاصه آن؛ حلم و كرم و منشا و مبدأ آن از خداي تعالي است كه در قرآن كريم فرموده: و نفخنا فيه من روحنا؛ در آن از روح قدسي خويش بدميديم.

و بازگشت آن نيز به سوي اوست چنانچه فرموده: (يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية)؛ اي نفس قدسي مطمئن و دل آرام به ياد خدا امروز به حضور پروردگارت باز

آي كه تو خشنود به نعمتهاي ابدي او و او راضي از اعمال نيك توست. و عقل هم وسط و در ميان همه اين نفوس، تا كسي بدون فكر و انديشه، سخني بر زبان نيارد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] كشكول، شيخ بهائي، ج 1، ص 495. مجمع البحرين در ذيل نفس.

خط

حضرت امير عليه السلام به منشي خود عبدالله بن ابي رافع فرمود: در دواتت ليقه بگذار زبانه قلمت را طولاني گردان، بين سطرهايت فاصله بينداز، و حروفت را نزديك به هم بنويس، زيرا رعايت اين نكات بر زيبايي خط مي افزايد. [1] .

در مناقب آورده: هنگامي كه زيد كلمه تابوت را نزد علي عليه السلام قرائت كرد، آن حضرت به او فرمود: در نوشتن آن را تابوت بنويس، پس چنين كرد. [2] .

و نيز آن حضرت عليه السلام به كاتب خود فرمود: روي زمين بنشين، و قلم را با انگشتانت بگير و چشمانت را در صورتم قرار ده تا اين كه هيچ سخني نگويم جز اين كه آن را در قلبت بسپاري. [3] .

------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 315.

[2] مناقب، سروي، ج 1، ص 267.

[3] طبقات النحاة السيوطي.

خياطي

ابي النوار مي گويد: اميرالمومنين عليه السلام در كنار خياطي ايستاده به او فرمود: نخ خياطيت را سخت و محكم كن، و بخيه را ريز و ظريف و نزديك هم بدوز. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تذكرة، سبط بن جوزي، ص 116.

خطاي عمر

عمر خواست حلي و حلل خانه كعبه را تصرف كند. اميرالمومنين عليه السلام به وي فرمود: قرآن بر پيامبر نازل شده و اموالي را كه جنبه عمومي دارند چهار قسم قرار داده:

1- ارث.

2- في.

3- خمس.

4- صدقات و زكوات.

و مصرف هر كدام را نيز معين نموده است. و زيورهاي خانه كعبه هم آن روز وجود داشت و خداوند براي آنها حكمي نفرمود، نه اين كه آنها را نديده و يا فراموش كرده باشد. و اينك تو هم آنها را به حال خود بگذار.

عمر به فرموده اميرالمومنين عمل كرد و به آن حضرت گفت: اگر تو نبودي مفتضح، و رسوا مي شديم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 498.

خوف و رجاء

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بر بهترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

فلا يامن مكرالله الا القوم الخاسرون؛ [1] از مكر و كيفر خدا ايمن نمي باشند مگر مردم زيانكار و بر بدترين افراد اين امت از رحمت و لطف خدا نوميد مشو؛ زيرا خداوند مي فرمايد:

انه لايياس من روح الله الا القوم الكافرون؛ [2] .

از رحمت خدا نوميد نمي باشند مگر كافران. [3] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف، آيه 99.

[2] سوره يوسف، آيه 87.

[3] نهج البلاغه، حكمت، 377.

خبر دادن از كتب اديان ديگر

شيخ مفيد (ره) در ارشاد آورده: گروهي از علماي يهود نزد ابوبكر آمده تا اين كه آورده و آنگاه به محضر اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شدند، آن حضرت به آنان فرمود: آيا نه چنين است كه در بعضي از كتابهايتان آمده كه روزي موسي بن عمران نشسته بود، ناگهان فرشته اي از مشرق به نزد او آمد... تا آخر خبر به تفصيلي كه در خبر 12 از فصل 11 گذشت. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، مفيد، قضاياه عليه السلام في عهد ابي بكر، ص 108.

خليفه ام يا پادشاه؟!

ابن ابي الحديد مي نويسد: روزي عمر در حالي كه مردم در اطرافش حلقه زده بودند، گفت: به خدا سوگند نمي دانم خليفه ام يا پادشاه؟! پس اگر پادشاه باشم در خطر بزرگي افتاده ام. يكي از حاضران به وي گفت: همانا كه بين خليفه و پادشاه فرق هست، و كار تو به خواست خداوند نيكوست.

عمر: فرقشان چيست؟

مرد: خليفه نمي گيرد مگر به حق و صرف نمي كند مگر در حق تو و بحمدالله چنين هستي. و پادشاه مردم را به بيراهه مي برد و مال اين يكي را مي گيرد و به ديگري مي دهد. پس عمر ساكت شد و گفت: اميدوارم خليفه باشم. [1] .

نكته:

گو اينكه همين اظهار ترديد و تشكيك عمر در كار خود كه نمي دانسته خليفه است يا پادشاه كافي است در اثبات شق دوم، ولي به خدا سوگند او مي دانسته خليفه نيست و خودش هم به اين تصريح نموده و اهل كتاب نيز از پيش از اسلام به او خبر داده بودند.

اما اول:

خطيب در تاريخ بغداد از عتبه بن غزوان نقل كرده كه مي گويد: عمر در زمان خلافتش سخنراني كرد و گفت: ما هفت نفر بوديم

با رسول خدا صلي الله عليه و آله كه بر اثر خوردن برگ درختان، گوشه لبهايمان زخم شده بود تا اين كه من مقداري شير به دست آورده آن را بين خود و سعد تقسيم كردم، و امروز هر كدام ما فرمانروايي شهر و دياري هستيم، و هيچ نبوتي نبوده جز اين كه با گذشت زمان به پادشاهي و سلطنت مبدل شده است

و اما دوم:

ابواحمد عسكري نقل كرده كه: عمر با وليد بن مغيره به منظور تجارت براي وليد به شام مي رفتند و در آن موقع عمر هيجده ساله بود، و كارش براي وليد، شتر چراني و حمل بارها و نگهداري كالاهاي او بود، و چون به بلقا رسيدند، يكي از علماي روم با آنان برخورد نموده، عالم پيوسته به عمر نگاه مي كرد، نگاههايي طولاني، و آنگاه به عمر گفت: گمانم نام تو عامر يا عمران يا مانند اينها باشد، عمر پاسخ داد: اسم من عمر است.

عالم گفت: رانهايت را برهنه كن، و چون برهنه كرد بر يكي از آنها خال سياهي به قدر كف دستي بود، عالم از عمر خواست سرش را برهنه كند، پس اصلع بود، عالم از او خواست بر دستش تكيه كند، و او چپ دست بود سپس عالم به او گفت: تو پادشاه عرب خواهي شد.

عمر خنده اي مسخره آميز بر لبان گرفت.

عالم گفت: مي خندي؟ به حق مريم بتول تو پادشاه عرب و فارس و روم خواهي شد، عمر با بي اعتنايي عالم را ترك گفت و به كار خود مشغول گرديد، و بعدا كه شرح اين قصه را نقل مي كرد مي گفت كه: آن عالم رومي در آن سفر، پيوسته مرا

همراهي مي نمود تا زماني كه وليد كالاهاي خود را فروخت و.... [2] .

آري، تنها كسي كه متصف به صفات خلفاي بر حق الهي بوده (آنان كه نمي گيرند مگر به حق و صرف نمي كنند مگر در حق) اميرالمومنين علي عليه السلام است. چنانچه دوست و دشمن و خود عمر درباره او به اين مطلب اقرار نموده اند. چنانچه عمر در شوراء گفت: علي كسي است كه اگر شمشير بر گردنش باشد او را از انجام حق باز نمي دارد. و ابن ملجم قاتل آن حضرت نيز درباره او گفته كه: او همواره پايبند به حق و آمر به معروف و عدل بود، و ما تنها حكميت او را منكريم. و هرگز آن حضرت اهل سياست به معناي خدعه و نيرنگ نبود، و به همين جهت هم از حق خود صرفنظر كرد آنگاه كه عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت: در صورتي با شما بيعت مي كنم. و همچنين حاضر شد خلافتش متزلزل باشد پس از به خلافت رسيدنش ولي راضي نشد كه معاويه راحتي براي يك ساعت هم بر سر كارش نگهدارد. (هنگامي كه مغيره بن شعبه به عنوان خيرخواهي به آن حضرت گفت: صلاح كار شما در اين است كه معاويه را بر سر كارش باقي بگذاريد). [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 110.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 3، ص 143.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 77.

خطبه عمر در جابيه

خطيب در تاريخ بغداد آورده: عمر در جابيه براي مردم خطبه خواند، و در ضمن آن گفت: فان الله يضل من يشاء و يهدي من يشاء؛ [1] خدا هر كس را كه بخواهد گمراه

مي كند، و هر كس را كه بخواهد هدايت مي كند. در اين موقع كشيش مسيحي از حاضران پرسيد؛ امير شما چه مي گويد؟

گفتند: مي گويد: ان الله يضل من يشاء...؛ خدا هر كه را بخواهد گمراه مي كند.

كشيش گفت: ياوه مي گويد خدا عادل تر از آن است كه كسي را گمراه سازد، اين مطلب به عمر رسيد، پس او را به نزد خود طلبيده به وي گفت بلكه خدا تو را گمراه نموده، و اگر چنين نبود كه نسبت به دين اسلام تازه عهد هستي گردنت را مي زدم. [2] .

نكته:

اگر چه آن تعبير در قرآن آمده ولي از آيات متشابهه است كه به ظاهر آن نمي شود اخذ نمود و عقلا بايد آن را تاويل كرد، و خداوند در جملات بعد مقصود از آن را روشن ساخته كه مي فرمايد:

و ما يضل به الا الفاسقين الدين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه، و يقطعون ما امر الله به ان يوصل... [3] .

.... و گمراه نمي كند به آن مگر فاسقان را، كساني كه مي شكنند عهد خدا را پس از آن كه محكم بستند، و قطع مي كنند آنچه را كه خداوند به پيوند آن امر كرده است (صله رحم را قطع مي كنند)، و در زمين فساد مي كنند... يعني، هر كس كه به اراده و سوء اختيار خود مرتكب آن اعمال گردد، شايستگي هدايت الهي را نداشته ناچار خداوند او را به حال خود در گمراهيش رها مي كند، كه گويي او را گمراه نموده است... بعلاوه، آيا در اسلام ارشاد و راهنمايي كردن به تهديد به قتل و گردن زدن است، در صورتي كه نتوان پاسخ صحيح گفت؟!

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره فاطر، آيه 8.

[2] تاريخ بغداد، ج 11، ص 291.

[3] سوره بقره، آيه 26 و 27.

خدا در اين باره با كسي مشورت نكرد

ثعلبي در تفسير آيه شريفه والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار والذين اتبعوهم باحسان. [1] .

آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند، از مهاجر و انصار، آنان كه به طاعت خدا پيروي آنان كردند از ساير امت... آورده: روايت شده كه عمر بن خطاب آيه را به اين صورت قرائت كرد: والسابقون الاولون من المهاجرين، والانصار الذين اتبعوهم باحسان برفع راء الانصار و بدون واو با الذين.

ابي بن كعب به او گفت: والانصار والذين به كسر راء، و با واو صحيح است. پس عمر آن گونه قرائت خود را چندبار تكرار نمود تا اين كه ابي به او گفت: به خدا سوگند من آن را نزد رسول خدا والذين اتبعوهم با واو خوانده ام و تو آن موقع در بقيع نان مي فروختي.

عمر گفت: راست گفتي، شما حفظ كرديد و ما فراموش نموديم و شما خود را فارغ ساختيد و ما مشغول گشتيم، و شما حاضر شديد و ما غائب.

و آنگاه عمر به ابي گفت: آيا انصار هم در ميان آنان هستند؟

ابي: بله، و با خطاب و پسرانش در اين باره مشورت نشد. پس عمر گفت: من خيال مي كردم ما مهاجرين داراي چنان مقام و منزلتي هستيم كه هيچ كس به آن نمي رسد. [2] .

نكته:

ظاهرا مقصود عمر از اين جمله كه گفته: آيا انصار نيز در ميان آنان هستند اين است كه آيا لفظ انصار به جر خوانده مي شود تا عطف بر مهاجرين باشد، كه در نتيجه انصار نيز بمانند مهاجرين (از پيشي گيرندگان به ايمان صدر اسلام) باشند، يا اين

كه نه، بلكه مهاجرين تنها داراي آن امتيازند. پس ابي- كه خودش نيز از انصار بود- به او پاسخ داد كه: انصار هم از پيشي گيرندگان به ايمان صدر اسلام مي باشند، و آن زمان كه خداوند انصار را در زمره آنان قرار داد از پسر خطاب كه نسبت به انصار بي اعتنا بود نظرخواهي ننمود كه آيا انصار را جزء آنان بياورد يا نه.

و اما اينكه گفته: من گمان مي كردم كه ما مهاجرين داراي وجه و مقامي هستيم كه هيچ كس به آن نمي رسد به او گفته مي شود: علو مقام و رفعت شان سابقين اوليه از مهاجرين از حيث كبري معلوم و اما صغراي آن از كجا؟ زيرا در ادامه آيه شريفه آمده: رضي الله عنهم و رضوا عنه؛ [3] خدا از آنان خشنود است، و آنان از خدا خشنود، و كسي كه رسول خدا- صلي الله عليه و آله- به هنگام وفات او را از نزد خود بيرون كرده بخاطر منع او از وصيت نمودن رسول خدا و نسبت هجر به او و... چگونه خداوند از او راضي است؟.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره توبه، آيه 100.

[2] تفسير ثعلبي.

[3] سوره مائده، آيه 119.

خارجه بن مصعب

«خارجة بن مصعب» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 40، ش 6.

خالد بن ابي خالد

از عبيداللَّه بن ابي رافع نقل مي كند كه: خالد بن ابي خالد از اصحاب رسول اللَّه صلي الله عليه و آله است كه در ركاب علي عليه السلام نيز جنگيده است. [1] .

ابن حجر، او را «خالد بن طهمان سلولي» معرفي كرده و از ابو داود نقل مي كند كه به خير و خوبي نام او باقي مانده است. [2] .

همو، خالد را از انصار پيامبر شمرده و مي نويسد: او در جنگ صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيده است. [3] .

شيخ مفيد مي گويد: خالد با اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بيعت كرده كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد. [4] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 2، ص 78.

[2] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 517.

[3] الاصابه، ج 2، ص 232.

[4] الجمل، ص 106.

خالد بن ابي دجانه (انصاري)

خالد بن ابي دجانه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله كه در غزوه بدر شركت داشته و نيز صحابي اميرالمؤمنين عليه السلام است. [1] .

او از كساني است كه - بنا به قول عبيداللَّه بن ابي رافع كاتب علي عليه السلام - در جنگ هاي اميرمؤمنان شركت داشت. [2] او در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام جنگيد. [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 40، ش 5.

[2] اسدالغابه، ج 2، ص 79.

[3] الاصابه، ج 2، ص 232.

خالد بن حصين

شيخ طوسي، «خالد بن حصين» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام دانسته است. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 40، ش 7.

خالد بن سعيد بن عاص (ابو سعيد)

خالد فرزند سعيد بن عاص بن اميه از قبيله بني عبدالشمس و كنيه اش ابو سعيد، از اصحاب جليل القدر پيامبر صلي الله عليه و آله و از سابقين در اسلام است. او بعد از ابوبكر اسلام آورد كه سومين يا چهارمين و يا پنجمين مسلمان بوده است. [1] .

ابن اثير نقل مي كند كه خالد شبي در خواب ديد لب پرتگاه جهنم ايستاده، بزرگي جهنم آن قدر زياد بود كه خدا مي داند، و پدرش مي خواست او را در ميان آتش اندازد كه پيامبر صلي الله عليه و آله دست او را گرفت و نگذاشت در آتش قرار گيرد. پس از اين خواب خالد خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله رفت در حالي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در اجياد بود. عرض كرد: به چه چيز مرا مي خوانيد؟ حضرت فرمود: «تو را به سوي خدا مي خوانم، خدايي كه واحد است و شريك ندارد و محمّد، رسول اوست و خود را از آنچه عبادت مي كني از بت ها كه نمي شنوند و نمي بينند و نه سود دارند و نه زيان، دور كن.» خالد همين جا گفت: «أشهد ان لا اله الا اللَّه و أشهد أنك رسول اللَّه.» پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از اسلام خالد مسرور شد، اما پدرش ناراحت گرديد و نان او را قطع كرد. [2] .

او با جعفر بن ابي طالب به حبشه مهاجرت كرد و به مكه بازگشت و اولين كسي است كه دوباره به حبشه

هجرت كرده است. [3] .

وي در فتح مكه، غزوه هاي حنين، طائف و تبوك شركت داشت و رسول خدا صلي الله عليه و آله او را به ولايت «صدقات» يمن و به قولي صدقات مذحج و صنعاء برگزيد. او تا زمان رحلت پيامبر در اين مقام بود و پس از آن به مدينه آمد و ملازم و همراه اميرمؤمنان عليه السلام گرديد. وي تا زماني كه بني هاشم ناچار به بيعت شدند، با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت نكرد و به اميرالمؤمنين و ديگر بني هاشم گفت: من تابع شما هستم، و لذا پس از بيعت اهل بيت و بني هاشم، او همراه برادرش «ابان بن سعيد» با ابوبكر بيعت كرد.

برخي نقل كرده اند كه عدم بيعت او با ابوبكر تا دو يا سه ماه پس از بازگشت از يمن طول كشيد.

خالد پس از بيعت با ابوبكر به فرماندهي لشكري از سپاهيان اسلام برگزيده شد و در فتح «اجنادين» در شام شركت كرد و در «مرج الصفر» كشته شد، اما برخي گفته اند واقعه مرج الصفر سال چهارده هجري در اوايل خلافت عمر بن خطاب بوده و در آن زمان كشته شده است. [4] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اين اختلاف از آن جهت است كه اسلام ابوبكر چندمين نفر بوده است و به اجماع شيعه و جمهور اهل سنت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اولين مرد مسلمان است و اولين زن هم خديجه كبري عليها السلام است كه اسلام آورد. ابن اثير در اسد الغابه، ج 2، ص 82 از حمزة بن ربيعه نقل مي كند كه اسلام خالد همراه با اسلام ابوبكر بوده است و دختر خالد گفت: پدرم پنجمين نفر در اسلام است. از

او پرسيدم: چه كسي در اسلام بر او تقدم داشت؟ گفت: علي بن ابي طالب بعد ابوبكر، بعد زيد بن حارثه و چهارم سعد بن ابي وقاص.

[2] اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

[3] اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

[4] اسد الغابه، ج 2، ص 82؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 236.

خالد بن معمر بن سدوسي

خالد از سران ربيعه بصره و از اصحاب مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در دو جنگ جمل و صفين حضور داشته است. امير مؤمنان عليه السلام چون پرچم هاي قبايل را بست و فرماندهان را معين نمود، خالد بن معمر را بر قبيله ذهل بصره قرار داد.

خباب بن ارت تميمي

خبّاب فرزند «ارت بن جندلة» از قبيله تميم يا خزاعه بود كه به ابوعبداللَّه يا ابومحمد يا ابويحيي كنيه داشت. وي از سابقين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ششمين فردي بود كه به اسلام گرويد و در پيشبرد اسلام شكنجه هاي بسيار تحمل كرد و با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود و در جنگ بدر و اُحد و ساير غزوه هاي اسلام شركت نمود. [1] .

او از جمله شيعيان و خواص ياران اميرمؤمنان عليه السلام گرديد، اما به علت بيماري شديد نتوانست در جنگ هاي جمل و صفين در ركاب آن حضرت شركت نمايد و در سال 37 هجري، همان ايامي كه حضرت علي عليه السلام درگير جنگ صفين بود، در سن 73 سالگي بدرود حيات گفت و پيكر پاك اين صحابي راستين اسلام در بيرون كوفه به خاك سپرده شد. [2] طبق نقل ذهبي، امير مؤمنان علي عليه السلام بر او نماز خواند. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 2، ص 98؛ الاصابه، ج 2، ص 258؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 374 و 173 و 169؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 5 و 6.

[2] همان مدارك؛ سفينة البحار، ج 1، ص 374.

[3] تهذيب التهذيب، ج 2، ص 548؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 5 (اين قول - با آنچه

بعد خواهد آمد كه - «حضرت علي عليه السلام وقتي از صفين بازگشت به او خبر دادند كه خبّاب را در بيرون كوفه دفن كرده اند» سازگار نيست؛ زيرا حضرت قبل از دفن خبّاب نبوده كه بر او نماز بخواند، و اللَّه العالم.

خريت بن راشد ناجي

خرّيت بن راشد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمار مي آيد؛ زيرا او به همراه جمعي از طايفه بني سامة بن لؤي بين راه مكه و مدينه حضرت صلي الله عليه و آله را زيارت كرده است. [1] .

وي در سال 11 هجري به همراه گروهي از بني ناجيه و نيز سليمان بن صوحان عبدي با جمعي از عبدالقيس به ياري «حذيفة بن محصن غلفاني» كه از طرف ابوبكر براي سركوبي مرتدين مردم عمان رفته بود، شتافتند و مرتدين را درهم شكسته و مسلمانان را به پيروزي رساندند. [2] .

خريت پس از قتل عثمان به مخالفين حضرت امير عليه السلام پيوست و طلحه و زبير را در جنگ جمل ياري كرد و فرماندهي گروه مضر در اين جنگ با او بود، [3] ولي پس از جنگ جمل و پيروزي اميرالمؤمنين عليه السلام بر گروه ناكثين، توبه كرد و با سيصد نفر از بني ناجيه به كوفه آمد و به ياران علي عليه السلام پيوست و در ركاب آن حضرت جنگ صفين و به قولي در جنگ نهروان شركت كرد. [4] اما او پس از داستان غم بار حكميت پرچم مخالفت برداشت و با اميرالمؤمنين عليه السلام اعلان جنگ نمود و سرانجام به دست ياران حضرت عليه السلام در سواحل درياي فارس (اهواز) به هلاكت رسيد. [5] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 2، ص 110؛ الاصابه،

ج 2، ص 274.

[2] ر. ك: تاريخ طبري، ج 3، ص 318 - 316.

[3] همان، ج 4، ص 505؛ اسد الغابه، ج 2، ص 100؛ البته ابن اثير در تاريخ الكامل نوشته است كه: خريت بن راشد در جنگ جمل و صفين در ركاب حضرت جنگيده است. ولي به نظر مي رسد اين قول اشتباه باشد؛ زيرا طبق نقل اكثر مورخان وي در جنگ جمل با طلحه و زبير بوده است.

[4] آن طور كه از كتاب هاي تاريخ استفاده مي شود، حضور خريت بن راشد در ركاب حضرت علي عليه السلام در صفين قطعي است، اما در جنگ جمل كه در پاورقي قبلي اشاره شد در ركاب طلحه و زبير بوده و اما حضور وي در نهروان كه طبري در ج 5، ص 113 گفته، مشكل به نظر مي رسد؛ زيرا اولاً: بيشتر مورخان مثل ابن اثير در اسد الغابه و در الكامل و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه و ابن حجر در الاصابه، نامي از حضور وي در جنگ نهروان نياورد اند. ثانياً: مخالفت خرّيت پس از داستان حكميت بوده و ظاهراً اين قضيه قبل از شروع جنگ نهروان بوده است، پس وجهي ندارد كه او در جنگ نهروان حضرت را ياري كرده باشد.

[5] شرح تفصيلي خروج و شورش خرّيت بن راشد و همراهانش در اصطلاح مرتبط خواهد آمد.

خزيمه بن ثابت (ذوالشهادتين)

خزيمه فرزند «ثابت بن فاكّة بن ثعلبه» از خاندان بني خطمه از قبيله اوس انصاري است و لقبش «ذو الشهادتين» است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله اين لقب را به او داده و شهادت او را به جاي دو شاهد قبول كرد.

[1] او از اصحاب جليل القدر پيامبر اسلام و از گروه انصار و كنيه اش «ابو عماره» است. او در جنگ هاي بدر، احد و ساير غزوه ها در ركاب پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله شركت جست و در روز فتح مكه پرچم دار بني خطمه بود. او هم در جاهليت و هم در اسلام از اشراف و بزرگان طايفه اوس، و از مشاهير تهور، غيرت و شهامت در ميان اين قبيله قدرت مند محسوب مي شد. [2] .

خزيمه در ميان اصحاب رسول خداصلي الله عليه و آله از معدود كساني است، كه راه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را پس از رحلتش پوييد و از سيره و سنت، و راه و رسم نبوي عدول نكرد، و هرگز دچار تغيير و تبدل و لغزش و انحراف فكري نگرديد و بر ايمان و اعتقاد راسخ نسبت به ولايت امير مؤمنان عليه السلام باقي ماند، لذا در جنگ جمل و صفين شركت كرد و پس از شهادت عمار ياسر دست به شمشير برد و جنگ دلاورانه اي كرد تا به دست لشكريان معاويه در سال 37 هجري به شهادت رسيد. [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] براي تفصيل بيشتر ر. ك: بحارالانوار، ج 22، ص 141؛ اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 278.

[2] ر. ك: اسد الغابه، ج 2، ص 114؛ الاصابه، ج 2، ص 278؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 108؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 378؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 174.

[3] ر. ك: رجال كشي، ص 52؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 10، ص 109؛

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 557؛ سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 112؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 448؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 175 و 176.

خفاف بن عبدالله طائي

نصر بن مزاحم مي گويد: خفاف كه مردي خردمند بود به پيش نهاد عدي بن حاتم و فرمان امام علي عليه السلام عازم شام شد تا با معاويه ديدار و او و مردم شام را درهم شكند. او به شام نزد پسرعمويش حابس رفت، ضمن گفت و گو نسبت به ديدار معاويه اظهار تمايل كرد.

حابس فرداي آن روز خفاف را نزد معاويه برد و گفت: اين پسر عموي من است كه هر چند با علي به كوفه آمده ولي در مدينه همراه عثمان بوده است و مردي مورد اعتماد است.

معاويه به خفاف گفت: درباره عثمان برايم تعريف كن؟ خفاف آنچه از محاصره كاخ عثمان و شورش مردم بود، براي او تعريف كرد و در آخر گفت: علي عليه السلام از همه مردم در خون عثمان مبراتر است. معاويه پرسيد: سپس چه شد؟ گفت: پس از قتل عثمان مردم با علي عليه السلام بيعت كردند.

سپس خفاف داستان حركت سپاه امام عليه السلام به بصره را شرح داد و گفت: چون از فتنه ناكثين فارغ شد، وارد كوفه شد و مردم با شوق تمام از او استقبال نمودند و همينك قصدي جز حمله به شام را ندارد. معاويه از گفتار خفاف هراسان شد و هنگامي كه اشعاري در مذمت عثمان و منقبت امام علي عليه السلام سرود، معاويه خطاب به حابس گفت: مي پندارم اين شخص جاسوس علي است، او را از پيش خود دور كن كه مبادا مردم شام را تباه كند. [1] .

از سخنان

خفاف نزد معاويه به خوبي استفاده مي شود كه از شيفتگان و شيعيان امير مؤمنان عليه السلام بوده است.

------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعه صفين، ص 65؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 110.

خيد بن قره يربوعي

خليد بن قرّه از ياران و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه حضرت علي عليه السلام پس از بازگشت از جنگ جمل و استقرار در كوفه، او را به فرمانداري خراسان منصوب نمود.

هنگامي كه خليد به نزديكي نيشابور رسيد، به او خبر دادند كه مردم خراسان و اطراف مرتد شده و دست از اطاعت و فرمانبرداري برداشته اند و عمّال كسري از كابل هم بر آنان وارد شده اند. خليد با مردم نيشابور وارد جنگ شد و آنان را شكست سختي داد و مردم را در محاصره قرار داد و بلافاصله اين فتح و محاصره مردم نيشابور را براي حضرت علي عليه السلام گزارش كرد.

وي در اين پيروزي دختران كسري را به اسارت گرفت ولي آنان تقاضاي امان نامه كردند و خليد، آنان را نزد حضرت علي عليه السلام فرستاد. امام پيشنهاد داد كه آنان ازدواج كنند، ولي آنها گفتند: ما حاضريم با فرزندان شما ازدواج نماييم؛ زيرا ما كفوي به غير از فرزندان شما براي خود سراغ نداريم.

حضرت آنان را مورد عفو قرار داد و فرمود: هر كجا مي خواهيد برويد؟ شخصي در آن جا به نام نرسا بود، تقاضا كرد كه آنان را به او واگذار نمايد؛ زيرا با او قرابت و فاميلي داشتند. حضرت پذيرفت و آنان را به نرسا تحويل داد و او نيز به آنان بسيار مهر و محبت نمود و از آنها پذيرايي شاهانه نمود. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين، ص

12؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 558.

د

در خانه يتيمان

عبدالواحد بن زيد نقل مي كند كه:

به زيارت حج رفتم،

در وقت طواف دختر پنج ساله اي ديدم كه پرده كعبه را گرفته و به دختري مثل خود مي گفت:

سوگند به آنكه به وصايت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم انتخاب شد،

و ميان مردم احكام خدا را يكسان اجرا مي كرد،

حجّتش بر ولايت آشكار،

و همسر فاطمه مرضيّه عليها السلام بود،

مطلب چنين و چنان نبود.

از اينكه دختري با آن كمي سنّ، علي بن ابيطالب عليه السلام را با آن اوصاف تعريف مي كرد در شگفت شدم كه اين سخنان بر اين دهان بزرگ است!!

گفتم: دخترم آن كيست كه اين اوصاف را داراست؟

قالَتْ: ذلِكَ وَاللَّهِ عَلَمُ الاَعْلامِ وَ بابُ الْاَحْكامِ وَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ رَبَّانِيُّ هذِهِ الْاُمّة وَ رَأسُ الاءئِمَّةِ، اَخُو النَّبِيِّ وَ وَصِيُّهُ وَ خَليفَتُهُ في اُمَّتِهِ ذلِكَ اَميرُالْمُؤمِنينَ عَلِيٌّ بنُ ابي طالِبٍ.

گفت:

او به خدا بزرگِ بزرگان، و باب احكام دين و قسمت كننده بهشت و دوزخ، مرد الهي اين امّت،

اوّل امامان،

برادر و وصيّ و جانشين رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم در ميان امّت،

او مولاي من اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است.

باز با آنكه غرق تعجّب شده بودم، و به خود مي گفتم:

اين دختر با اين كمي سن اين معرفت را از كجا پيدا كرده است؟

اين مغز كوچك اين همه اوصاف عالي را چگونه ضبط كرده و اين دهان كوچك اين مطالب بزرگ را چطور اداء مي كند؟!

به او گفتم:

دخترم، علي عليه السلام از كجا داراي اين صفات شد كه مي گوئي؟

گفت:

پدرم (عمّار بن ياسر) مولا و دوست

او بود كه در صفّين شهيد شد،

روزي علي عليه السلام به خانه ما به ديدار مادرم آمد،

من و برادرم از آبله نابينا شده بوديم، چون ما دو يتيم را ديد، آه آتشيني كشيد و اين اشعار را خواند:

ما اِنْ تَأوَّهْتُ مِنْ شَيْي ءٍ رُزيتُ بِهِ

كَما تَأَوَّهْتُ لِلْاَطْفالِ فِي الصِّغَرِ

قَدْ ماتَ والِدَهُمْ مَنْ كانَ يَكْفُلُهُمْ

في النَّائِباتِ وَ في الْاَسْفارِ وَ الْحَضَرِ

«در هيچ مصيبتي كه پيش آمده آه و ناله نكرده ام، مانند آنكه براي اطفال خردسال كرده ام.

اطفالي كه پدرشان مرده، چه كسي كفيل و عهده دار آنها مي شود؟ در پيشامدهاي روزگار و در سفر و حضر».

آنگاه اميرالمؤمنين ما را پيش خود آورد، دست مبارك خويش را بر چشم من و برادرم ماليد سپس دعاهائي كرد،

وقتي دستش را پايين آورد كه چشمان نابيناي ما بينا شد.

اكنون من شتر را از يك فرسخي مي بينم كه همه اش از بركت او است،

صلوات خدا بر او باد.

من فوراً پارچه كمر خويش را باز كرده، دو دينار بقيّه مخارج خود را خواستم به آن دختر بچّه بدهم كه، از اين كار تبسّم كرد و گفت:

اين پول را قبول نمي كنم، گرچه اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفته ولي بهترين جانشين را در جاي خود گذاشته است،

ما امروز در كفالت حضرت حسن مجتبي عليه السلام هستيم، او ما را تأمين مي كند، نيازي نداريم،كه از ديگران كمك قبول كنيم.

سپس آن دختر به من گفت:

علي عليه السلام را دوست مي داري؟

گفتم: آري.

گفت:

بشارت بر تو باد،

تو به دستگيره محكمي دست زده اي كه قطع شدن ندارد.

آنگاه از من جدا شد و اين اشعار را زمزمه مي كرد:

ما بُثَّ عَلِيٍّ في ضَميرِ فَتيً

اِلاَّ

لَهُ شَهِدَتْ مِنْ رَبِّهِ النِّعَمُ

وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها

اِلاَّ لَهُ ثَبَتَتْ مِنْ بَعْدِها قَدَمُ

ما سَرَّني أنَّني مِنْ غَيْرِ شيعَتِهِ

وَ إنَّ لي ما حَواهُ الْعَرَبُ وَ الْعَجَمُ [1] .

«دوستي علي در قلب هيچ جوانمردي گسترش پيدا نكرده، مگر آنكه نعمت هاي خداوندي براي او نصيب شده است،

دوست علي عليه السلام، اگر روزگار قدمي از او بلرزاند، قدمي ديگر براي او ثابت مي ماند.

دوست ندارم كه من از پيروان علي نباشم در عوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.»

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار ج 41 ص 221 - 220 از بشارة المصطفي ص 86، و ابن شهر آشوب، مناقب ج 2 ص 334.

دعا و نيايش در ميدان جنگ

خداگرائي ونيايش در تمام حالات زندگي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حتّي در ميدان هاي نبرد جاي توجّه و الگوگيري دارد كه با نام و ياد خدا زندگي مي كرد، دوست مي شد يا خشم مي گرفت يا جهاد مي كرد.

امام علي عليه السلام همواره قبل از آغاز نبرد، دست به دعا و نيايش بر مي داشت و به ياران خويش و حتّي به دشمنان نيز دعا مي كرد و مي فرمود:

اَللّهُ اَكْبَرُ، اَللّهُ اَكْبَر، لااِله الاّ اللّه، وَ اللّهُ اكْبَر، يا اللّهُ، يا احدُ، ياصَمَدُ يارَبّ محمّدٍ، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، لاحول ولاقوة الاّ باللّه العَلِيّ العظيمِ، اِيّاكَ نَعْبُد و ايّاك نستعينُ، اللّهم كُفّ عنّا بأس الظّالِمينَ.

و يا در آغاز نبرد حروف رمز آغازين سوره مريم «كهيعص» را با صداي بلند مي خواند. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 206 نهج البلاغه در آغاز نبرد صفّين آنگاه كه شنيد ياران او مردم شام را ناسزا مي گويند، فرمود:

إِنِّي أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِينَ، وَلكِنَّكُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ

أَعْمَالَهُمْ، وَذَكَرْتُمْ حَالَهُمْ، كَانَ أَصْوَبَ فِي الْقَوْلِ، وَأَبْلَغَ فِي الْعُذْرِ، وَقُلْتُمْ مَكَانَ سَبِّكُمْ إِيَّاهُمْ:

اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ، وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَبَيْنِهِمْ، وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ، حَتَّي يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَيَرْعَوِيَ عَنِ الْغَيِّ وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ.

اخلاق در جنگ

«من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد، امّا اگر كردارشان را تعريف، و حالات آنان را بازگو مي كرديد به سخن راست نزديك تر، و عذرپذيرتر بوديد، خوب بود به جاي دشنام آنان مي گفتيد.

خدايا! خون ما و آنها را حفظ كن، بين ما و آنان اصلاح فرما، و آنان را از گمراهي به راه راست هدايت كن، تا آنان كه جاهلند، حق را بشناسند، و آنان كه با حق مي ستيزند پشيمان شده به حق بازگردند.» [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ ج 2 ص 178.

[2] خطبه 206 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- اخبار الطوال ص 155: دينوري حنفي (متوفاي 282 ه)

2- كتاب صفين ص102: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

3- تذكرة الخواص ص142: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

4- بحار الانوار ج 32 ص 561: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- الفتوح ج 2 ص 448: ابن اعثم كوفي (متوفاي 314 ه)

6- صحيفه علوية الأولي ص180: السماهيجي

7- غرر الحكم ج 2 ص 150: آمدي متوفاي 588 ه).

داشتن نمازخانه در منزل

انسان بايد در جائي نماز بخواند كه حال و هواي معنوي داشته و از زَرق و بَرق دنيائي به دور باشد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در خانه خود اطاقي را براي نماز خواندن اختصاص دهيد.

و حضرت در اطاقي كه در آن جز فرشي و قرآن و شمشيري وجود نداشت، نماز مي خواند.

و به

يكي از دوستان خود به نام «مَسْمَع» فرمود:

«دوست دارم در خانه خود اطاقي را نمازخانه قرار دهي و با لباس مخصوص در آن مكان كه اختصاص به نماز دارد، نماز بخواني، و از خدا بخواهي كه تو را از آتش جهنّم نجات دهد و وارد بهشت فرمايد.

از خدا بترس و دعاي نامشروع نداشته باش، و كسي را نفرين نكن.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب دوازدهم فصل پنجم.

درخواست شهادت

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همواره در دعاهاي خود، از پروردگار جهان شهادت درخواست مي فرمود و مي گفت:

أَللَّهُمَّ فَارْزُقْنا الشَّهادَةَ وَ اعْصِمْنا مِنَ الْفِتْنَةِ

«پروردگارا به ما شهادت در راه خودت را عطا فرما، و ما را از فتنه ها حفظ كن.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 4 : 171 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص232: نصربن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- كتاب دعا و ذكر: حسين بن سعيد (اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام)

3- مهج الدعوات ص102: سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

4- تاريخ طبري ج3 ص84: طبري شافعي (متوفاي 36 ه)

5- اصول كافي ج 1 ص 86 و 142: كليني (متوفاي 328 ه)

6- منهاج البراعة ج 2 ص 151: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

7- بحارالانوار ج91 ص241 وج32 ص462 و607: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

درمان چشم نابينا

شخصي از كوري، فراوان رنج مي كشيد، و بسيار مداوا كرد، امّا بي حاصل بود،

و يأس و نا اميدي چون خوره، جان او را به نابودي مي كشاند.

روزي به ياد معجزات و كرامات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام افتاد، تصميم گرفت خود را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسانده، بينائي خود را از امام علي عليه السلام بگيرد.

خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرّف شد و سفره دل باز كرد و فراوان التماس دعا نمود،

و بسيار در تفاضاي خود كوشيد تا آنجا كه محبّت اميرالمؤمنين عليه السلام جلوه كرد، بلند شد و دست مبارك را بر سر و روي آن فرد كشيد كه لحظه اي بعد چشمان آن كور بينا شد،

ياران آن حضرت از اين اعجاز آشكار شاد گشته و به يقين نائل آمدند. [1] .

--------------------

پي نوشت

ها:

[1] اثبات الهداة ج 5 ص 5.

درد دل در چاه گفتن

از نظر سلامت روان، و بهداشت رواني، و روانشناسي باليني، اگر درد دل ها، عقده ها، مظلوميّت ها در انسان انباشته گردد،

و در جائي گفته نشود،

يا ياران رازداري نباشند كه عقده زدائي شود،

تراكم عقده ها خطر آفرين است،

بايد عمل بيرون زدائي، وسبك شدن از عقده ها صورت گيرد،

كه با درد دل كردن براي دوستان همراز، يا خانواده، تا حدودي اصلِ«عقده زدائي» تحقّق مي يابد.

وگرنه انواع اختلالات رواني، اضطرابات روحي، سكته هاي قلبي، در انتظار انسان است.

در آن روزگاران تنهائي، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود و دنيا دنيا مظلوميّت ها،

محروميّت ها،

ناديده گرفتن حق،

زورگوئي ها،

تهمت ها،

حسادت ها

و كينه توزي هاي شرم آور،

چه مي توانست بكند؟

چه كسي را داشت كه راز دل بگشايد؟ درد دل كند؟ عقده زدائي نمايد و خود را سبك كند؟

از اين رو در اوقات خاصّي به بيابان مي رفت، و در ظلمت شب سر درچاهي فرو برده، اسرار نهان رامي گفت، و دَرِ رازها را مي گشود و درد دل ها مي كرد.

ابن ميثم از پدرش ميثم تمّار نقل مي كند كه:

شبي از شب ها، امام علي عليه السلام مرا همراه خود پذيرفت تا به مسجد جعفي رفتيم، چهار ركعت نماز خوانديم،

امام را ديدم كه سر به سجده گذاشت و صد بار العفو، العفو فرمود،

سپس بيرون آمده در تاريكي شب بطرف صحرا رفتيم،

در صحرا در نقطه اي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطّي كشيد و فرمود:

از اين خط جلوتر نيا.

و خود در ظلمت شب ناپديد شد،

مدّتي گذشت و من بر جانِ آن حضرت با وجود آن همه دشمن ترسيدم و نتوانستم صبر كنم،

اندكي بعد به جستجوي امام علي عليه السلام

پرداختم، حضرت را ديدم سر در چاهي فرو برده و زمزمه اي دارد وقتي نزديك شدم فرمود: كيستي؟

گفتم: ميثم هستم.

فرمود:

مگر تو را امر نكردم كه جلوتر نيائي؟

گفتم: چرا، امّا برجان شما و فراواني دشمن ترسيدم.

حضرت فرمود:

آيا از سخنان من در چاه چيزي شنيدي؟.

گفتم: نه.

سپس اين شعر را زير لب زمزه كرد:

وَفِي الصَّدْرِ لَباناتٍ

إِذا ضاقَ لَها صَدْرِي

نَكَتُّ الْأرْضَ بِالْكَفِّ

وَاُبْدِيتُ لَهَا سِرّي

فَمَهْمَا تُنْبِتُ الأَْرْضَ

فَذاكَ النَّبْتُ مِنْ بَذْري

(در سينه درد دل ها ونيازهائي است كه وقتي تنگي مي كند زمين را باكف دست مي شكافم و اسرارم را در آن مي گذارم،

پس هرگاه زمين چيزي روياند از آن بذري است كه من كاشته ام.) [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 4 ص 199.

دفن كردن در خاك

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ما را سفارش فرمود تا چهار چيز را در خاك پنهان كنيم:

مو، ناخن، دندان، و خون. [1] .

استفاده از خاك براي پاكسازي محيط زندگي يكي از شيوه هاي ارزشمندي است كه هم اكنون مرزهاي دانش بشري به آن رسيده است،

زيرا خاك از نظر فيزيكي و فعل و انفعالات شيميائي حالت،«فِرمانتاسيون» دارد.

يعني قانون«تبديل» كه هر چيز غير خود را به خاك تبديل مي كند،

و عامل پاكي و پاكيزگي محيط زيست از ناپاكي ها مي گردد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب پنجم، فصل دهم ص 111.

درد بواسير

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

براي درمان درد بواسير اين دعا نافع است: [1] .

يا جَوادُ يا ماجِدُ يا رَحيمُ يا قَريبُ يا مُجيبُ يا بارِئُ يا راحِمُ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ارْدُدْ عَلَيَّ نِعْمَتَكَ وَ اكْفِني اَمْرَ وَجَعي

(اي خداي بخشنده، يابنده، اي رحم كننده، اي نزديك، اي پاسخ دهنده، اي آفريننده، اي رحمت آورنده، بر محمّد و خاندانش درود بفرست، و نعمت خود را به من بازگردان و مرا از اين دردي كه دارم شفاده.)

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب نهم، فصل يازدهم و دوازدهم.

درمان گياهي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام معمولاً دردهاي خود را با گياهي بنام«پودينه كوهي» درمان مي فرمود.

و درباره پودينه كوهي مي فرمود:

معده را پاك مي كند، چونان قطيفه اي كه بدن را خشك مي كند. [1] .

شگفتي شيوه هاي درماني امام علي عليه السلام در آن است كه هم به تأثير فيزيكي داروها توجّه داشت،

و هم به تأثير رواني ايمان و دعا، اعتقاد داشت،

براي درمان تب هم، گل بنفشه و عنّاب را سفارش مي دهد و هم در كنار آن، ياد اهل بيت عليهم السلام و آيةالكرسي را مطرح مي فرمايد.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 349.

درمان با روغن زيتون

برخي در بهداشت فردي و عمومي احتياطهاي لازم را رعايت نمي كنند و بودجه ها را در قسمت درمان بيماري ها به مصرف مي رسانند.

در صورتي كه اگر براي بهداشت و پيشگيري تلاش كنند و مبالغي را مصرف نمايند، احتياج به درمان پيدا نخواهند كرد،

يكي از روش هاي تحقّق بهداشت و سلامت تن، تغذيه مناسب است.

امام علي عليه السلام نسبت به نقش غذا در سلامت تن و نقش روغن زيتون مي فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِالزِّيْت، فَاِنَّهُ يَكْشِفُ المِرَّةَ وَ يَذْهَبُ البَلْغَمَ وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ وَ يَذهَبُ بِالاعْياءِ و يُحَسِّنَ الْخُلْقَ و يَطيبُ النَّفَسَ وَ يَذْهَبُ بَالْهَمّ

(از روغن زيتون استفاده كنيد كه آن موجب باز شدن صفراء، از بين رفتن بلغم، محكم شدن عصب، رفع خستگي، نيكو شدن اخلاق، پاكيزگي و طهارت نفس و زايل شدن غم و ناراحتي مي گردد.) [1] .

آنچه از روايت هاي فوق و احاديث مشابه آن (كه بسيار مي باشد) به عنوان يك نتيجه قطعي مي توان ذكر كرد، اين است كه:

نوع تغذيه در تن و روان انسان تأثيراتي را برجاي مي گذارد.

در اين حقيقت نبايد ترديدي روا داشت، همچنانكه دستاوردهاي علمي

نيز مؤيّد آن مي باشد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، علاّمه محمودي.

داروي نظافت

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

اَلنُّورَةُ نَشْرَةٌ وَ طَهُورٌ لِلْجَسَدِ. [1] .

«نوره ماليدن نشاط آور و عامل پاكي بدن است.»

2- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يَنْبَغي لِلرَّجُلِ أنْ يَتَوقَّي يَوْمَ الْأرْبَعاءِ فَإنَّهُ نَحْسٌ مُسْتَمِرٌّ، وَ تَجُوزُ النُّورَةُ في سَائِرِ الْأيَّامِ. [2] .

«سزاوار است كه انسان در روز چهارشنبه خويشتن داري كند كه همواره روز نامباركي است،

امّا جايز است كه در ديگر روزها نوره مصرف كرده و خود را پاك سازد.»

3- امام علي عليه السلام فرمود:

أُحِبُّ لِلْمُؤْمِنِ أنْ يَطْلي في كُلِّ خَمْسَةِ عَشْرَ يَوْمَاً مِنَ النُّورَةِ. [3] .

«سزاوار است براي مؤمن كه در هر 15 روز، بدن خود را نوره بمالد.»

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج73 ص89 ح5.

[2] بحارالأنوار ج73 ص92.

[3] بحارالأنوار ج73 ص89 ضمن ح5.

دلايل پيشگامي علي در اسلام

دلائل و شواهد پيشگامي علي عليه السلام در متون اسلامي فراوان است:

1 - پيش از همه، خود پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به پيشقدم بودن علي عليه السلام تصريح كرده و در ميان جمعي از ياران خود فرمود:

«نخستين كسي كه در روز رستاخيز با من در كنار حوض كوثر ملاقات مي كند، پيشقدمترين شما در اسلام، علي بن ابي طالب است.» [1] .

2 - دانشمندان و محدّثان نقل مي كنند:

حضرت محمّد صلي الله عليه وآله وسلم روز دوشنبه به نبوّت مبعوث شد و علي عليه السلام فرداي آن روز «سه شنبه» با او نماز خواند. [2] .

3 - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه «قاصعه» مي فرمايد:

«آن روز اسلام جز به خانه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و خديجه عليها السلام راه نيافته بود و من سوّمين نفر

آنها بودم. نور وحي و رسالت را مي ديدم، و بوي نبوّت را مي شنيدم.» [3] .

4 - امام علي عليه السلام در جاي ديگر از سبقت خود در اسلام چنين ياد مي كند:

«خدايا من نخستين كسي هستم كه به سوي تو بازگشت، و پيام تو را شنيد و به دعوت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پاسخ گفت و پيش از من جز پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم كسي نماز نگزارد.» [4] .

5 - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:

«من بنده خدا و برادر پيامبر و صدّيق اكبرم، اين سخن را پس از من جز دروغگوي افتراء ساز نمي گويد، من هفت سال پيش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم.» [5] .

6 - اعتراف مأمون به ايمان علي عليه السلام مأمون دانشمندان عصر خود راكه از آن جمله اسحاق [6] در ميان آنها بود گرد آورد و زبان به سخن گشود و چنين گفت:

روزي كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مبعوث به رسالت گرديد بهترين عمل چه بود؟

اسحاق گفت:

ايمان به خدا و رسالت پيامبر او

مأمون پرسيد:

آيا سبقت به اسلام در اعداد بهترين عمل نبود؟

اسحاق گفت:

چرا، در قرآن مجيد مي خوانيم:

وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ، اوُلئكَ المُقَرَّبُونَ

«مقصود از سبقت در آيه همان پيش قدمي در پذيرش اسلام است.» [7] .

مأمون پرسيد:

آيا كسي بر علي در پذيرش اسلام سبقت جسته بود؟ يا اينكه علي عليه السلام نخستين فردي است كه به پيامبر ايمان آورده است؟

اسحاق گفت:

علي نخستين فردي است كه به پيامبر ايمان آورد، امّا روزي كه او ايمان آورد كودكي بيش نبود و نمي توان براي چنين اسلامي

ارزش قائل بود، امّا ابي بكر اگرچه بعدها ايمان اورد، ولي روزي كه به صف خداپرستان پيوست، يك فرد كاملي بود، كه ايمان و اعتقاد او در آن سنّ و سال ارزش ديگري داشت.

مأمون پرسيد:

بگو ببينم، علي عليه السلام روي چه اصلي ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد؟ كه آئين توحيد و روش اسلام را بپذيرد؟

هرگز نمي توان گفت اسلام علي عليه السلام از طريق الهام از جانب خدا بوده است، زيرا لازمه فرض اين است كه ايمان وي بر ايمان پيامبر، برتري داشته باشد، چون گرايش پيامبر به اسلام به وسيله جبرئيل و راهنمائي وي بوده است، نه اينكه از جانب خدا به وي الهام شده باشد.

در اينصورت كه ايمان علي در پرتو پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بوده، آيا پيامبر از پيش خود اين كار را انجام داده يا به دستور خدا به اسلام دعوت كرد، قطعاً بايد گفت دعوت علي عليه السلام به اسلام از جانب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، به فرمان خدا بوده است.

آيا خداي حكيم دستور مي دهد كه پيامبر كودك غير مستعدّي را كه ايمان و عدم ايمان او يكسان مي باشد، به آئين اسلام دعوت كند؟

در اين صورت بايد گفت، شعور و درك امام در دوران كودكي به اندازه اي بود كه خداوند به ايمان او عنايت داشته است، پس ايمان علي عليه السلام در كودكي ارزشمند است.

7 - اظهارات امام علي عليه السلام در نهج البلاغه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 37 نهج البلاغه به اين حقيقت روشن اشاره مي فرمايد كه:

خصائص الامام علي عليه

السلام

فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا، وَتَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا، وَنَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا، وَمَضَيتُ بِنُورِ اللَّهِ حِينَ وَقَفُوا.

وَكُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً، وَأَعْلَاهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا، وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا.

كَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّكُهُ الْقَوَاصِفُ، وَلَا تُزِيلُهُ الْعَوَاصِفُ.

لَمْ يكُنْ لِأَحَدٍ فِي مَهْمَزٌ وَلَا لِقَائِلٍ فِي مَغْمَزٌ. الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِي عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ.

علّة السكوت

رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ، وَسَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ. أَتَرَانِي أَكْذِبُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم؟

وَاللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلَا أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيهِ. فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي، فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيعَتِي، وَإِذَا الْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيرِي.

ويژگي ها و فضائل امام علي عليه السلام

آن گاه كه همه از ترس سست شده كنار كشيدند، من قيام كردم، و آنهنگام كه همه خود را پنهان كردند من آشكارا به ميدان آمدم، و آن زمان كه همه لب فرو بستند، من سخن گفتم و آن وقت كه همه باز ايستادند من با راهنمائي نور خدا به راه افتادم، در مقام حرف و شعار صدايم از همه آهسته تر بود اما در عمل برتر و پيشتاز بودم، زمام امور را به دست گرفتم، و جلوتر از همه پرواز كردم، و جائزه سبقت در فضيلت ها را بردم.

همانند كوهي كه تندبادها آن را به حركت در نمي آورد، و طوفان ها آن را از جاي بر نمي كند.

هيچكس نمي توانست عيبي در من بيابد، و هيچ سخن چيني جاي عيبجوئي در من نمي يافت.

خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومندها در نظر من پست و ناتوانند تا حق را از آنها باز ستانم.

علّت سكوت و كناره گيري از خلافت

در برابر خواسته هاي خدا

راضي، و تسليم فرمان او هستم، آيا مي پنداريد. من به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دروغي روا دارم؟ به خدا سوگند! من نخستين كسي هستم كه او را تصديق كردم، و هرگز اول كسي نخواهم بود كه او را تكذيب كنم.

در كار خود انديشيدم ديدم پيش از بيعت، پيمان اطاعت و پيروي از سفارش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را دارم، و از من براي ديگري پيمان گرفتند (كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود اگر در امر حكومت كار به جدال و خونريزي كشانده شود، سكوت كنم و سر فرود آورم.)

و در خطبه 71 نهج البلاغه به شايعه پراكني و دروغپردازي كوفيان اشاره مي فرمايد و به سبقت خويش در پذيرش اسلام و اعتراف به رسالت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي پردازد كه:

وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ:

عَلِي يكْذِبُ، قَاتَلَكُمُ اللَّهُ تَعَالَي! فَعَلي مَنْ أَكْذِبُ؟ أَعَلَي اللَّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَي نَبِيهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! كَلَّا وَاللَّهِ، لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا. وَيلُ امِّهِ كَيلاً بِغَيرِ ثَمَنٍ!

لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ. «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ».

«پس از ستايش پروردگار! اي مردم عراق! همانا شما به زن بارداري مي مانيد [8] كه در آخرين روزهاي بارداري جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زماني طولاني بي شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند.

آگاه باشيد من با اختيار خود به سوي شما نيامدم بلكه بطرف ديار شما كشانده شدم، به من خبر دادند كه مي گوئيد علي دروغ مي گويد!! خدا شما را بكشد، به چه كسي دروغ روا داشته ام؟

آيا به خدا دروغ

روا داشتم؟ در حاليكه من نخستين كسي هستم كه به خدا ايمان آوردم، [9] يا بر پيامبرش؟ من اول كسي بودم كه او را تصديق كردم! نه به خدا هرگز!! آنچه گفتم واقعيتي است كه شما از دانستن آن دوريد، و شايستگي درك آن را نداريد، مادرتان در سوگ شما واي، واي سر دهد.

پيمانه علم را بر شما رايگان بخشيدم، اگر ظرفيت داشته باشيد. و به زودي خبر آن را خواهيد فهميد.» [10] .

و در خطبه 131 نهج البلاغه با خداي خويش شكوه مي كند و نجوا گونه به سوابق درخشان خويش اشاره مي فرمايد كه:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلَا الِْتمَاسَ شَي ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، فَيأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ، وَسَمِعَ وَأَجَابَ، لَمْ يسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - بِالصَّلَاةِ.

وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ينْبَغِي أَنْ يكُونَ الْوَالِي عَلَي الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالْأَحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَلَا الْجَاهِلُ فَيضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلَا الْجَافِي فَيقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَلَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ، وَلَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيذْهَبَ بِالْحُقُوقِ، وَيقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَلَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيهْلِكَ الْأُمَّةَ.

«خدايا تو ميداني كه جنگ و درگيري ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت، و دنيا و ثروت نبود، بلكه مي خواستيم نشانه هاي حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم، و در سرزمين هاي تو اصلاح را ظاهر كنيم، تا بندگان ستمديده ات در أمن و أمان زندگي كنند، و قوانين و مقرراّت فراموش شده تو بار

ديگر اجراء گردد. خدايا من نخستين كسي هستم كه بتو روي آورده، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد، در نماز كسي از من جز رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيشي نگرفت،

و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبري يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد و نادان نيز لياقت رهبري ندارد تا با ناداني خود مسلمانان را به گمراهي كشاند، و ستمكار نيز نمي تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياي آنان را قطع كند، و نه كسي كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهي را بر گروهي مقدّم مي دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمي تواند امام باشد زيرا كه براي حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مي كند، و حق را به صاحبان آن نرساند، و آن كس كه سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را ضايع مي كند لياقت رهبري ندارد زيرا كه امّت اسلامي را به هلاكت مي كشاند.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اوَّلُكُم وروداً علي الحوض اوَّلُكُم اِسلاماً علي بن ابي طالب: الاستيعاب في معرفة الاصحاب ج 3 ص 28، و ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه ج 13 ص 119، الحاكم النيشابوري، المستدرك علي الصّحيحين ج 3 ص17.

[2] استنبي ء النّبي بوم الاثنين و صلي عَلِي يومَ الثُّلاثاً: الاستيعاب في معرفة الاصحاب ج 3 ص 32، و ابن اثير الكامل في التّاريخ ج 2 ص 57.

[3] وَ لَم يجمع بيت واحد

يومئذ في الاسلام غير رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم و خديجه عليها السلام و انا ثالثهما، أري نور الوحي و الرّسالة و اشمُّ ريحَ النّبُوَّة (نهج البلاغه خطبه 121 : 192 معجم المفهرس محمد دشتي).

[4] اللّهُمَّ اِنّي اوَّلُ مَنْ اَنابَ وَ سَمِعَ وَ اَجابَ لَم يسْبِقني الاّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بالصلوة (خطبه 131).

[5] انا عبداللَّه و اخو رسول اللَّه و انا الصدّيق الاكبر لا يقول ها بعدي اِلاّ كاذب مفتري، صلّيتُ مَعَ رَسولِ اللَّه قبل النّاس بسبع سنين:

طبري محمّد بن جرير، تاريخ الأُمم و الملوك ج 2 ص 312، و ابن اثير الكامل في التّاريخ ج 2 ص 57، و المستدرك علي الصّحيحين ج 3 ص 112.

[6] او اسحاق بن ابراهيم موصلي مكنّي به ابي محمّد از دانشمندان معروف عصر مأمون بود.(لغتنامه دهخدا).

[7] سوره واقعه آيه 10-11.

[8] ضرب المثل است: زيرا كوفيان پس از تحمّل فراوان سختي هاي جنگ در آخرين لحظه هاي پيروزي، فريب، قرآنهاي بالاي نيزه را خوردند.

[9] علاّمه اميني در ج 3 الغدير در صفحات 219 تا 247 با يكصد حديث از كتب اهل سنّت اين حقيقت را اثبات مي كند.

[10] سوره ص آيه 88.

دفاع از عمار ياسر

عمّار بن ياسر روزي براي رساندن اعتراضات مكتوب صحابه، به خانه خليفه سوم رفته بود.

خليفه سوم او را متّهم به دروغگوئي كرد و دستور داد تا او را آنقدر زدند كه دو دنده او شكست و بعدها نمي توانست ادرار خود را نگه دارد. [1] .

خليفه سوم بر آن بود تا پس از مرگ اباذر، عمّار را نيز تبعيد كند كه امام علي عليه السلام نگذاشت. [2] .

----------------

پي نوشت

ها:

[1] الفتوح ج 2 ص 155 - 153، تاريخ المدينة المنوّره ج 2 ص 1100 - 1099: انساب الاشراف ج 4 ص 541 - 537، يكي از چيزهايي كه اباذر در اعتراضاتش مطرح مي كرد كتك خوردن عمّار بن ياسر بود، كتاب الفتوح ج 2 ص 155.

دخالت و نظارت مردم

درست است كه حكومت و آداب و رسوم پسنديده و حقوق كامل الهي و ارتش اسلامي از عوامل اجراي قانون و نظم اجتماعي به شمار مي آيند،

امّا همه آنها به نوعي با عامل مردمي و اصل «دخالت و نظارت مردم» ارتباط دارند.

اگر مردم دخالت و نظارت لازم را نداشته باشند عوامل ياد شده نمي توانند در اجراي قانون و برقراري نظم موفّق شوند؛

بنابر اين بازسازي حكومت و اصلاح زمامداران با دخالت و حضور و مراقبت مردم تحقّق مي پذيرد، كه فرمود:

فَلَيسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلاَةِ، وَلَا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيةِ

(پس مردم بدون اصلاح زمامداران اصلاح نمي گردند و زمامداران نيز اصلاح نمي شوند جز با درستي و استقامت مردم يك جامعه.) [1] .

با يك برّرسي دقيق در افكار و آراء مكاتب و انديشمندان معاصر به اين نتيجه مي رسيم كه نهج البلاغه در مورد شيوه هاي اصلاح فرد و جامعه و حكومت دولت مردان، اختلاف اساسي با صاحب نظران سياسي دارد؛ زيرا در راه اجراي نظم و مقرّرات اجتماعي به هيچ كدام از عوامل موجود تكيه نمي كند.

گرچه معتقد است كه حكومت و قانون و آداب و رسوم و ارتش اسلامي ضرورت دارند؛ امّا تنها عاملي را كه به عنوان يك راه حلّ سياسي و عامل حياتي معرّفي مي كند:

«اصل دخالت» و «نظارت مردمي» يا «نظارت ملّي» است كه در فروع مباني اعتقادي

با نام «امر به معروف و نهي از منكر» مطرح شده است.

از ديدگاه نهج البلاغه اگر عامل مردمي يا نظارت عمومي در صحنه سياسي يك كشور حضور فعّال داشته باشد، نظم و قانون اجرا و عدالت اجتماعي در آن جامعه تحقّق مي يابد،

چون نظارت ملّي با حضور مردم ارتباط دارد و مردم در همه جا مي توانند عامل اجراي درست قوانين باشند.

دنياي امروز براي اجراي قوانين و مقرّرات اجتماعي از اصلِ «امر به معروف و نهي از منكر» غفلت نموده و با طرح راه حل هاي غير منطقي همواره با ناكامي و شكست مواجه گرديده است، مانند:

روي آوردن به سرنيزه و فشار

دل بستن به زندان و شكنجه

استفاده از جريمه هاي سنگين

استفاده از تنبيه بدني و پيشروي تا حدّ اعدام

امّا هرچه بيشتر تلاش كردند كمتر به نتيجه رسيدند.

ازآدم هاي ماشيني گرفته تا نصب چشم هاي الكترونيك در بانك ها،

از قفل هاي ضد گلوله و انواع ادوات پليسي و جاسوسي، استفاده كردند؛ امّا نتوانستند انسان را به رعايت نظم و قانون وادارند و سرگردان و حيران مي پرسند:

«راه هاي اجراي نظم و قانون كدام است؟»

و پاسخ نهج البلاغه رعايت «نظارت مردمي» و «امر به معروف و نهي از منكر» است.

اگر ملّتي خود پشتوانه اجراي مقرّرات اجتماعي شود،

همه امر به كارهاي نيك كنند و از منكرات بپرهيزند و ديگران را به آن تذكّر دهند، قانون اجرا مي گردد و نظم و عدالت اجتماعي نيز تحقّق مي پذيرد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 7/216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

دريا شناسي

(و شناخت انواع معادن و جواهراتي كه از آن به دست مي آيد.)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 13:1 فرمود:

ثُمَّ أَنْشَأَ - سُبْحَانَهُ - فَتْقَ الْأَجْواءِ، وَشَقَّ الْأَرْجَاءِ، وَسَكَائِكَ الْهَوَاءِ، فَأَجْرَي فِيهَا مَاءً

مُتَلاطِماً تَيارُهُ، مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ.

حَمَلَهُ عَلَي مَتْنِ الرِّيحِ الْعَاصِفَةِ، وَالزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ، فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ، وَسَلَّطَهَا عَلَي شَدِّهِ، وَقَرَنَهَا إلَي حَدِّهِ. الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِها فَتِيقٌ، وَالْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ.

ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا، وَأَدَامَ مُرَبَّهَا، وَأَعْصَفَ مَجْرَاهاَ، وَأَبْعَدَ مَنْشَاهَا، فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ الْمَاءِ الزَّخَّارِ، وَإِثَارَةِ مَوْجِ الْبِحَارِ، فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السَّقَاءِ، وَعَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ.

تَرُدُّ أَوَّلَهُ إلَي آخِرِهِ، وَسَاجِيهُ إلَي مَائِرِهِ، حَتَّي عَبَّ عُبَابُهُ، وَرَمَي بالزَّبَدِ رُكَامُهُ، فَرَفَعَهُ فِي هَواءٍ مُنْفَتِقٍ، وَجَوٍّ مُنْفَهِقٍ، فَسَوَّي مِنْهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ.

«و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد، و به نگهداري آب مسلّط ساخت، و حد و مرز آن را به خوبي تعيين فرمود. فضا در زير تند باد و آب بر بالاي آن در حركت بود، سپس خداي سبحان طوفاني [1] برانگيخت كه آب را متلاطم ساخت، و امواج آب را پي در پي درهم كوبيد، طوفان بشدّت وزيد، و از نقطه اي دور دوباره آغاز شد، سپس به طوفان امر كرد، تا امواج درياها را به هر سو روان كند و بر هم كوبد، و با همان شدّت كه در فضا وزيدن داشت، بر امواج آب ها حمله ور گردد، از اوّل آن برمي داشت و به آخرش مي ريخت، [2] و آب هاي ساكن را به امواج سركش برگرداند.

تا آنجا كه آبها روي هم قرار گرفتند، و چون قلّه هاي بلند كوه ها بالا آمدند، امواج تُند كَف هاي برآمده از آب ها را در هواي باز، و فضاي گسترده بالا برد، كه از آن هفت آسمان را پديد آورد.»

و آن حضرت در خطبه 65:91 فرمود:

كَبَسَ الْأَرْضَ عَلَي مَوْرِ أَمْوَاجٍ مُسْتَفْحِلَةٍ، وَلُجَجِ بِحَارٍ زَاخِرَةٍ، تَلْتَطِمُ أَوَاذِي أَمْوَاجِهَا، وَتَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِهَا، وَتَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِياجِهَا. فَخَضَعَ

جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتَلَاطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَسَكَنَ هَيجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا، وَذَلَّ مُسْتَخْذِياً، إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيهِ بِكَوَاهِلِهَا، فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً مَقْهُوراً، وَفِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً. [3] .

«زمين را بر موج هاي پرخروش، و درياهاي موّاج فرو نشاند، موج هايي كه بالاي آن به هم مي خورد ودر تلاطمي سخت هر يك، ديگري را واپس مي زد، چونان شتران نر مست، فريادكنان و كف بر لب، به هر سوي روان بود.

سپس قسمت هاي سركش آب از سنگيني زمين فرو نشست و هيجان آنها بر اثر تماس با سينه زمين آرام گرفت.

زيرا زمين با پشت بر آن مي غلطيد و آن همه سر و صداي امواج ساكن و آرام شده، چون اسب افسار شده رام گرديد.»

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ِعْتَقَمَ: باد تندي كه خشك و باران است.

[2] مَخْضَ السّقاء: زيرو رو كردن محتواي مَشك.

[3] اسناد و مدارك خطبه 91 به اين شرح است:

1- عقد الفريد ج4 ص207 وج2 ص406: ابن عبدربه (متوفاي 328 هجري)

2- كتاب توحيد ص48 ح13: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

3- ربيع الابرار ج 1 باب الملائكة ص310 ح11: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

4- النهاية ج 2 ص 116: ابن أثير (متوفاي 606 هجري)

5- فرج المهموم ص 56: سيدبن طاووس (متوفاي 664 هجري)

6- تيسير المطالب ص202 و203: يحيي بن الحسين (متوفاي 424 هجري).

دارويي از قرآن

مردي نزد حضرت علي عليه السلام آمد و از نوعي بيماري شكايت كرد.

آن حضرت به او فرمود:

يك درهم از مَهريه زنت بگير و با آن مقداري عسل خريداري نموده و آن را با آب باران بخور.

بيمار به دستور آن حضرت عمل كرده شفايافت.

كساني راز مطلب را از امام علي عليه السلام

پرسيدند و گفتند:

آيا در اين خصوص روايتي از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيده ايد؟

حضرت فرمود:

نه، وليكن آن را از آيات قرآن استنباط كردم كه مي فرمايد:

«فَاِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَي ءٍ فَكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً»

«و اگر آنان مقداري از مهر خود را به طيب خاطر به شما دادند بخوريد خوش و گوارايتان باد»

و نيز مي فرمايد:

«يخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوَانُهُ فيهِ شَفَاءٌ لِلنَّاسِ»

«از شكم هاي آنان نوشابه اي بيرون آيد كه رنگ هاي آن گوناگون است و درمان است براي مردم.»

و همچنين مي فرمايد:

«و نزلنا من السماء ماءاً مباركا»

«از آسمان ابي با بركت فرود آورديم.»

پس به حكم آيه هاي مذكور گوارايي و شفا و بركت در آن دستور جمع شده، اميدوار گرديدم كه با آن بهبودي حاصل شود. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير عياشي، ج1، ص219.

دين: ايمان و جهاد

شريعت آسماني چيست؟

در سخني كوتاه: ايمان به خدا به عنوان معبودي يگانه، ايمان به پيامبر به عنوان صاحب رسالت و آورنده ي راه و رسم زندگي، و جهاد در راه اين ايمان...

به عبارت ديگر، دين يعني: عقيده و جهاد در راه آن.

امام علي (ع) پيام خود را در اين سخن خلاصه كرده است:

«ندعوكم الي الله و رسوله، و الي جهاد عدوه، و الشده في امره، و ابتغاء رضوانه، و اداء فرائضه، و توفير الفي لاهله.»

«ما شما را دعوت مي كنيم كه: به خدا و فرستاده اش روي آوريد، با دشمن او جهاد كنيد، در پيشبرد امر او سختكوش باشيد، خوشنودي او را بجوييد، فرايض او را به جاي آوريد و بيت المال را به اهل آن بسپاريد.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 28.

در جنگ خطري نيست

آيا خطر در جنگ آزادي بخش است يا در گريختن از آن؟

تاريخ نشان مي دهد كه زبوني و تسليم خطرناك است نه جنگيدن...

هر ملتي كه از جنگيدن سر باز زده به خفت و خواري و شكست گرفتار شده است.

بر عكس، ملتهاي رزمنده سربلندي و افتخار را از آن خود كرده اند.

درست است كه درجنگ احتمال مرگ هست، اما درست تر اين است كه مرگ در هر حال حتمي است: پس اگر انسان در ميدان جنگ دنيا را وداع گويد زندگي بهتري در پيش دارد و هر گاه در بستر تسليم جان سپارد، سرافكندگي و نابودي را براي خود خريده است.

به طور كلي جنگ نه مرگ را بيشتر مي كند و نه رزق و روزي را كمتر، زيرا هر چند به كشته شدن عده اي مي انجامد اما از مرگ دستجعمي

بر اثر ظلم و تجاوز، جلوگيري مي كند.

اما تسليم و گريز به طور قطع رزق و روزي را كم مي كند گيريم كه اجل را نزديك نسازد.

امام علي (ع) طي نامه اي انگيزه ي خود را فراخواندن پيروان خويش به جنگ آشكار مي سازد و اعلام مي دارد كه او جنگ را نه به خاطر حفظ فرمانروايي يا جان خودش بلكه به خاطر هراس از پيروزي باطل و ياران آن ضروري مي داند. مولا مي فرمايد:

اني و الله لولقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لا استوحشت، و اني من ضلالهم الذي هم فيهو الهدي الذي انا عليه لعلي بصيره من نفسي و يقين من ربي، و اني الي لقاء الله لمشتاق، و لحسن ثوابه لمنتظر راج، و لكنني اسي ان يلي امر هذه الامه سفهاوها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا، و عباده خولا، و الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا،...

«به خدا سوگند كه اگر يك تنه با آنان روبرو گردم و آنان سراسر زمين را فراگرفته باشند، نه باكي به دل راه مي دهم و نه مي ترسم.

من از گمراهه اي كه ايشان دچار آنند و از راه راستي كه خود برگزيده ام آگاهي كامل دارم و خداوند به من يقين بخشيده است. من به لقاي پروردگار مشتاقم و به پاداش او اميدوار...

اما اندوه من از آن است كه نابخردان و هوسبازان زمام اين امت را به دست گيرند و مال خداي را دولت باد آورده ي خويش شمارند (و به ميل خود دست به دست بگردانند) و بندگان خدا را غلامان خود بپندارند، نيكوكاران را دشمن و تبهكاران را يار خود بگيرند. همانا كه برخي از آنان

(كه در برابر لشكريان اسلام صف آراسته اند) باده نوش بوده اند و بر آنان حد شرعي جاري شده است، و برخي ديگر (از سران ايشان) تنها در طمع مال و منال اسلام آورده اند.

اگر چنين نبود (و از حكومت چنين كساني بيم نداشتم) شما را بدين اندازه (بر عليه آنان) بر نمي انگيختم و (به خاطر كرنش در برابر آنان) نكوهش نمي كردم و (براي جنگيدن با آنان) گرد نمي آوردم، و چون مي ديدم كه از جهاد طفره مي رويد و سستي مي كنيد، رهاتان مي ساختم.

آيا به پيرامون خويش نمي نگريد كه (در اثر چيرگي دشمن) به تباهي رفته است؟

و سرزمين هايتان كه تسخير شده و به دست دشمن افتاده است؟ و دشمن در خاك شما تركتازي مي كند؟ بخشايش خداي بر شما باد! به پيكار با دشمن بشتابيد. زمينگير نشويد و گرنه بيداد را بر خود پذيرفته و خواري را به جان خريده ايد، و به زندگي مذلت بار تن در داده ايد، و بدانيد كه مردان پيكار (در برابر وسوسه خواب) بيدار مي مانند، و آن كس كه به خواب رود، دشمن را بر خود مسلط ساخته است... و السلام.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 62.

در راه خدمت به مردم

چرا بايد در ميان توده هاي مردم و در فعاليت آنان شركت نمود؟

آيا بريا آن است كه از آنان نفعي عايدمان گردد؟ يا به خاطر آن است كه به آنها خدمت كنيم و خشنودي پروردگار را جلب نمائيم؟

كسي كه در زندگي، بهشت را هدف خود قرار داده است، در پي آن نيست كه مردم به او سودي برسانند يا به او توجه كنند، زيرا او بهره ي خود را از خداوند مي ستاند و

به عنايت او خرسند است. وجود او در ميان مردم تنها به خاطر انجام دادن وظايف خود در برابر مردم است، پس هر گاه بعضي بر او جفا كنند و او را دشمن بگيرند، او تنها بايد دغدغه ي وظايف خود را در سر داشته باشد... و رنج و آزار مردم را در برابر پاداشي كه از اين رهگذر نصيب او مي شود، تحمل كند.

وقتي «شهادت» ارزنده ترين سودي است كه انسان در ميدان جنگ، و در مبارزه با دشمنان خدا مي تواند به دست آورد، پس بايد در رويارويي با تلخي هرگونه جور و آزاري بردبار باشد.

امام علي (ع)، هنگامي كه كارگزار او بر مصر «محمد بن ابوبكر» را به قتل رساندند و مصر را از حكومت او جدا نمودند، در نامه اي به «عبدالله بن عباس» چنين نوشت:

اما بعد، فان مصر قد افتتحت، و محمد ابن ابي بكر «رحمه الله» قد استشهد، فعند الله نحتسبه ولدا انا صحا، و عاملا كادحا، و سيفا قاطعا، و ركنا دافعا، و قد كنت حثثت الناس علي لحاقه، و امرتهم بغياثه قبل الوقعه، و دعوتهم سر او جهرا، و عودا و بدءا، فمنهم الاتي كارها، و منهم المعتل كاذبا، و منهم القاعد خاذلا. اسان الله ان يجعل لي منهم فرجا عاجلا، فهو الله لولا طمعي عند لقايي عدوي في الشهاده، و توطيني نفسي علي المنيه، لا حببت ان لا ابقي مع هولاء يوما واحدا، و لا التقي بهم ابدا.

«همانا كه مصر سقوط كرد و محمد بن ابوبكر- كه خدايش بيامرزاد- به شهادت رسيد. پاداش او را از خدا مي طلبيم كه فزرندي خيرانديش بود و كارگزاري سخت كوش و تيغي

برا، و تكيه گاهي استوار.

من مردم را به پيوستن به او فرامي خواندم و فرمان مي دادم كه پيش از واقعه، او را ياري دهند و آشكارا و نهان به ياري او دعوت مي كردم و باز به شگردي تازه فراخواني خود را از سر مي گرفتم. اما گروهي از آن مردم با ناخرسندي به ياري او مي رفتند و برخي به دروغ بهانه مي آوردند، و پاره اي سرافكنده به جاي خويش مي ماندند...

از پروردگار مسئلت دارم تا هر چه زودتر مرا از ايشان گشايشي دهد. به خدا سوگند كه اگر به هنگام روياروئي با دشمن شهادت را آرزو نمي كردم، و مرگ را با آغوش باز خواهان نبودم، دوست مي داشتم كه حتي يك روز هم با اين كسان باقي نمانم و هرگز با ايشان روبرو نشوم.» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 35.

دفاع از آزادي

آزادي مهم ترين و گرانبهاترين و خطيرترين صفت آدمي است، و اين همانا رمز وجودي انسان و برتري او بر مخلوقات است.

و هنگامي كه انسان به خاطر آزادي خود مي رزمد، در واقع از انسانيت، شرف و رمز وجود خود دفاع مي كند.

بنابراين، هر گاه زورمندان سوداي تسلط بر انسان و سلب آزادي او را به سر داشته باشند، بايد خود را براي پيكار آماده كند... و اين همان پيكار مقدسي است كه پيامبر خدا در آن شركت نمودند.

امام علي (ع) مي گويد:

خذوا للحرب اهبتها، و اعدوا التهيو لها، فانها قد وقدت نارها، و علا سناها، و تجرد لكم الظالمون كيما يطلفئوا نور الله، و يقهروا عباد الله، الا... انه ليس اولياء الشيطان- من اهل الطمع و الجفاء- باولي في الجد في غيهم و

ضلالهم و...

«براي جنگ آماده شويد و براي آن تدارك ببينيد، كه آتش آن شعله ور، و دندانهايش تيز شده است. و ستمگران در برابر شما لشكر آراسته اند تا نور خدا را خاموش كنند و بر بندگان خدا مسلط شوند. به راستي پيروان شيطان- آزمند و خيانتكاران- در پافشاري بر باطل و ضلالت، از ياران حق و پاكدامني و فروتني در وفاداريشان به حق و طاعت پروردگار و همدلي با امامشان، اوليتر نيستند.

به خدا سوگند، كه اگر يكه و تنها با آنها روبرو شوم، و آنها سراسر زمين را فراگرفته باشند، باكي به دل راه نمي دهم و از آنان مي ترسم. من بر ضلالت ايشان كه در آن غرقه اند و بر هدايت خويش بينا هستم و از پروردگار خويش يقين و اطمينان يافته ام. و من آرزومند ديدار پروردگار هستم و بي صبرانه پاداش نيكوي او را چشم مي دارم.

اما اندوه مرا فرامي گيرد و آشفتگي دلم را مي لرزاند، وقتي مي بينم بر اين امت، نابخردان و تبهكارانشان فرمان مي رانند. كساني كه مال خداوند را از آن خود مي سازند، بندگان خدا را به ذلت و خواري مي كشند، با نيكوكاران دشمني و با بيدادگران دوستي مي ورزند. به خدا قسم كه اگر جز اين بود شما را اين اندازه تهييج و بسيج نمي كردم و از شما كناره مي گرفتم، به خدا سوگند كه من بر حق هستم و دوستدار شهادت.

من به ياري خدا و همدستي شما پيش خواهم رفت، پس سبكبال پيش بتازيد و با مال و جان خويش در راه خداوند جهاد كنيد، كه خدا با بردباران است.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 124 -123.

دستورات نظامي

سرباز براي كه

مي جنگد؟

براي پروردگار.

بنابراين بايد هستي خود را در اختيار پروردگار بگذارد و بي هيچ واهمه اي پيشروي كند. سرباز در قبال تحقق يا عدم تحقق اهداف جنگ مسئوليتي بر عهده ندارد.

اما در گفتار زير توجه سربازان را به هفت اندرز جلب مي كند، كه گرچه به ظاهر امور جزئي هستند، اما در نيرو رزمي سربازان بسيار موثرند.

امام مي فرمايد:

نزول الجبال و لا تزل، و عض علي ناجذك، اعر الله جمجمتك، تد في الارض قدمك، ارم ببصرك اقصي القوم، و عض بصرك، و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه.

«1- اگر كوهها نيز پراكنده شوند، تو پابرجا باش. (مهم نيست كه ديگران پايداري كنند يا نه)

2- دندانها را بر هم بفشار (كه روحيه رزمي را دو چندان مي كند).

3- كاسه ي سر را به خداوند واگذار (خود را براي ايثار آماده كن).

4- پاي بر زمين استوار كن.

5- به آخرين صف دشمن چشم بدوز (تا بتواني دشمن را تا آخرين نفر نابود كني).

6- هيبت دشمن را از نظر دور كن.

7- و بدان كه پيروزي از جانب خداي سبحان است.» [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 111.

دفاع از همرزمان

دفاع از خود واجب است.

دفاع از همرزمان نيز واجب و ضروري است.

امام علي (ع) در آستانه ي كارزار به سربازان چنين اندرز مي دهد:

و اي امري منكم احسن من نفسه رباطه جاش عند اللقاء، و راي من احد من اخوانه فشلا، فليذب عن اخيه بفضل نجدته التي فضل بها عليه، كما يذب عن نفسه، فلوشاء الله لجعله مثله. ان الموت طالب حثيت،...

«هر كس از شما هنگام روياروئي با دشمن در خود قوت

قلبي بيابد، و از يكي از برادرانش ترس و سستي ببيند، سزاست كه با همان نيروي دليري كه خداوند به او عنايت كرده است، چنانكه از خويشتن دفاع مي كند، از برادر خود نيز دفاع كند. زيرا چنانچه خداوند مي خواست به او نيز دليري مي بخشيد.

مرگ جوينده ي پي گيري است، نه كسي را كه از ياري برادر باز مي ايستد رها مي كند، و نه گريزنده او را خسته مي سازد (هيچ كس با تنها گذاشتن همرزم خويش، مرگ خويش را به تاخير نمي اندازد زيرا اين خود مرگ است كه به تقدير الهي به سراغ انسان مي آيد).

شهادت گرامي ترين مرگ است.

قسم به آنكه جان فرزند ابوطالب در دست اوست، هزار ضربه شمشير بر من از مرگ در بستر و فرار از جهاد الهي گواراتر است.» [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 122.

دورانديشي در جنگ

هنگامي كه توده هاي مسلمان در كوفه با امام علي (ع) بيعت كردند و معاويه بر او شوريد، امام پيكي به نام «جرير» به شام فرستاد تا نامه اي به معاويه برساند كه در آن امام از او بيعت و كناره گيري از تخت حكومت را طلب مي نمود.

چون بازگشت جرير مدتي به تاخير افتاد و آثار تصميم معاويه بر ادامه ي سركشي آشكار شد، برخي از ياران امام پيشنهاد كردند كه بسيج عمومي را براي جنگ اعلام نمايد.

پاسخ امام اين بود كه فرستاده ما نزد آنهاست و تا زماني كه او در آنجا اقامت دارد تدارك جنگ از طريق اعلام بسيج عمومي مي تواند در برابر راه حل مسالمت آميز مشكل ايجاد كند، بنابراين حضرت از اين كار خودداري فرمود اما مردم را از آمادگي فردي براي نبرد

منع ننمود.

امام فرمود:

ان استعدادي لحرب اهل الشام و جرير عندهم اغلاق للشام، و صرف لاهله عن خير ان ارادوه، و لكن قد وقت لجرير وقتا لا يقيم بعده الا مخدوعا او عاصيا، و الراي عندي مع الاناه...

«آمادگي براي جنگ با مردم شام در حالي كه «جرير» نزد آنهاست، به مثابه بستن راه نجات به روي شام و بازداشتن مردم آن از رسيدن به خير (رستگاري و طاعت الهي) است، در صورتيكه خواهان آن باشند.

اما براي «جرير» مدتي معلوم كرده ام كه اگر آن مدت سر رسد در آنجا نخواهد ماند، مگر آنكه فريب خورده يا به نافرمانان پيوسته باشد.

من بر آنم كه بايد درنگ ورزيد تا سرشت كارها آشكار شود. پس شما نيز بردبار باشيد.»

اما در حاليكه امام آنان را به صبر و شكيبائي دعوت ميكند، باز به ايشان مي گويد:

«شما را از آمادگي و تدارك باز نمي دارم. من چند و چون اين كار را سنجيده ام و زير و بم آن را به دقت وارسي كرده ام، و براي خود جز جنگيدن يا پشت كردن به آئين محمد (ص) راهي نيافته ام.»

اما سبب آن بود كه عثمان حادثه هائي آفريد و مردم او را بر كنار نمودند، و معاويه از دستاويز قرار دادن خون او تنها در پي توجيه سركشي تمرد خويش بود.

از اين رو امام مي فرمايد:

«او در دوراني كه بر مردم ولايت داشت بدعتها آورد كه در ميان مردم بگومگوهاي بسياري برانگيخت. پس در آن باره حرفها زدند، سپس دشمني ورزيدند، و سرانجام كار را دگر ساختند.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 43.

درافتادن با حق، مرگبار است

با حق ستيزه نكن، كه مغلوب

خواهي شد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

من صارع الحق صرعه.

«هر كه با حق درافتد، ورافتد.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 400.

دفاع از شخصيت اجتماعي مردم

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آستانه جنگ صفّين، ارتش خود را به سوي مرزهاي شام حركت داد و به شهر مرزي «انبار» رسيد.

مردم وقتي اطّلاع از حضور امام عليه السلام يافتند براي استقبال به بيرون شهر آمده در صف هاي گوناگون اجتماع كردند

و آنگاه كه امام و ديگر فرماندهان نظامي را مي ديدند، جهت احترام (به رسم منطقه خودشان)، پيشاپيش آنحضرت مي دويدند و هلهله مي كردند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از آنها پرسيد:

وقال عليه السلام وقد لقيه عند مسيره إلي الشام دهاقين الأنبار، فترجلوا له و اشتدوا بين يديه، فقال:

مَا هذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟

فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا،

فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا ينْتَفِعُ بِهذَا أُمَرَاؤُكُمْ! وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَي أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْياكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ. وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ!

چرا چنين مي كنيد؟

گفتند: عادتي است كه پادشاهان خود را احترام مي كرديم.

امام فرمود:)

«به خدا سوگند! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن امان از آتش جهنّم باشد.» [1] .

يعني انسان ها در ديدگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داراي شخصيت والائي بوده، نبايد تحقير گردند، و در برابر امامِ خود با پاي پياده بدوند.

اينگونه آداب و رسوم به حكومت هاي سلطه گر باز مي گردد كه مردم را برده خود دانسته و آنها را تحقير مي كردند.

روزي ديگر آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام در

شهر كوفه سوار بر اسب به سوي منزل خويش در حركت بود و جمعي از بزرگان قبائل با آن حضرت ملاقات كردند.

امام علي عليه السلام متوجّه شد كه در پِي او آهسته آهسته مي آيند.

خطاب به رئيس قبيله شباميين فرمود:

ارْجَعْ، فَإِنَّ مَشْي مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

ضرورت تقويت روحيه مردم پس از جنگ

باز گرد، كه پياده رفتن رييس قبيله اي چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبوني مؤمن است.» [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 37 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص 144: نصربن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 275: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- بحار الانوار ج 32 ص 397: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[2] حكمت 322 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص 351 : 528: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

2- تفسير عياشي ج2 ص104: عياشي (متوفاي 300 ه)

3- كتاب أمالي ج2 ص602 م27 ح2: 1245: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

4- مجمع الزوائد ج 9 ص 299: طبراني

5- تاريخ كامل ج3 ص198 سنه37: ابن اثير شافعي (متوفاي 606 ه)

6- تاريخ طبري ج4 ص44 سنه37: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

7- تاريخ الكامل ج 3 ص 164: مبرد (متوفاي 258 ه).

دفاع از زن مظلوم

روزي امام علي عليه السلام در خياباهاي كوفه قدم مي زد كه زني با شتاب آمد و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را شناخت و با اضطراب گفت:

يا علي شوهرم به من ظلم كرده و سوگند خورده كه مرا كتك بزند.

امام علي عليه السلام اندكي درنگ كرد و فرمود:

به خدا

سوگند بايد حقّ مظلوم را گرفت.

نشاني منزل زن را گرفت و با شتاب راه را طي كرده جلوي درب ورودي خانه آن زن رسيد.

جواني با پيراهن رنگين بيرون آمد، كه شوهر همان زن بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به آن مرد فرمود:

از خدا بترس، چرا زن خود را ترسانده اي؟

جوان مغرور امام را نشناخت و گفت:

تو با زن من چكار داري؟ حال سوگند مي خورم كه او را بسوزانم.

امام علي عليه السلام فرمود:

تو را امر به معروف مي كنم، بايد توبه كني، و الاّ بشدّت تنبيه مي گردي.

در آن حال جمعي از مردم از راه رسيده، خدمت امام ايستادند، و احترام مي گذاشتند كه تازه جوان فهميد با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روبروست

عرض كرد:

مرا ببخش، به خدا سوگند مانند زمين آرام مي شوم تا زنم بر روي من قدم بگذارد.

امام علي عليه السلام با خشنودي در حالي كه اين آيه را مي خواند بازگشت. [1] .

لا خَير في كثيرٍ مِنْ نجواهُم الاّ مَن اَمَر بصَدَقةٍ اَوْ مَعْرُوفٍ اَو إِصْلاحٍ بَينَ النّاسِ [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، ج2، ص321.

[2] سوره نساء، آيه 114.

داستان احنف بن قيس

احنف بن قيس وقتي به دربار شام رفت وغذاهاي رنگارنگ او را ديد به گريه افتاد.

معاويه گفت: چرا گريه مي كني؟

پاسخ داد: يك شب هنگام افطار خدمت علي عليه السلام رفتم به من فرمود:

برخيز با حسن و حسين عليهما السلام همسفره باش، و خود به نماز ايستاد، وقتي نماز امام علي عليه السلام به پايان رسيد ظرف دربسته اي را جلوي امام علي عليه السلام گذاشتند، بگونه اي در پوش غذا بسته بود كه ديگري نتواند آنرا باز كند،

امام دَر پوش غذا را برداشت و آرد جو را در آورد و تناول

كرد.

به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردم: شما اهل سخاوت مي باشيد، پس چرا غذاي خود را پنهان مي كنيد؟

فرمود: اين كار از روي بخل ورزي نيست، مي خواهم فرزندانم از روي دلسوزي چيزي به آن «مانند روغني يا دوغي» نيافزايند.

عرض كردم: مگر حرام است؟

فرمود:

نه اما رهبرامّت اسلامي بايد در خوراك و لباس مانند فقيرترين افراد جامعه زندگي كند تا الگوي بينوايان باشد، و فقرا بتوانند مشكلات و تهيدستي را تحمّل كنند. [1] .

و در نقل ديگري آمده است:

احنف بن قيس مي گويد:

روزي به دربار معاويه رفتم، وقت نهار آن قدر طعام گرم، سرد، ترش و شيرين پيش من آوردند كه تعجّب كردم.

آنگاه طعام ديگري آوردند كه آنرا نشناختم.

پرسيدم: اين چه طعامي است؟

معاويه جواب داد:

اين طعام از روده هاي مرغابي تهيه شده، آنرا با مغز گوسفند آميخته و با روغن پسته سرخ كرده و شكر نِيشكر در آن ريخته اند.

احنف بن قيس مي گويد:

در اينجا بي اختيار گريه ام گرفت و گريستم.

معاويه با شگفتي پرسيد:

علّت گريه ات چيست؟

گفتم: به ياد علي بن ابيطالب عليه السلام افتادم، روزي در خانه او بودم، وقت طعام رسيد.

فرمود: ميهمان من باش.

آنگاه سفره اي مُهر و مُوم شده آوردند.

گفتم: در اين سفره چيست؟

فرمود: آرد جو «سويق شعير»

گفتم: آيا مي ترسيد از آن بردارند يا نمي خواهيد كسي از آن بخورد؟

فرمود: نه، هيچ كدام از اينها نيست، بلكه مي ترسم حسن و حسين عليهما السلام بر آن روغن حيواني يا روغن زيتون بريزند.

گفتم: يا اميرالمؤمنين مگر اين كار حرام است؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

لا وَ لكِنْ يجِبُ عَلي اَئِمَّةِ الْحَقِّ اَنْ يقَدِّرُوا اَنْفُسَهُمْ بِضَعْفَةِ النَّاسِ لِئَلاَّ يطْغِي الفَقيرَ فَقْرُهُ

(نه، بلكه بر امامان حق

لازم است در طعام مانند مردمان عاجز و ضعيف باشند تا فقر باعث طغيان فقرا نگردد).

هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگويند: بر ما چه باك، سفره اميرالمؤمنين نيز مانند ماست.

معاويه گفت: اي احنف مردي را ياد كردي كه فضيلت او قابل انكار نيست. [2] .

ابورافع مي گويد:

روز عيدي خدمت امام علي عليه السلام رسيدم، ديدم كه سفره اي گره خورده در پيش روي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است، وقتي آنرا باز كرد ديدم نان جوين است.

گفتم: چرا گره مي زني؟

فرمود: براي اينكه بچه ها دوغي يا روغني بر آن نيافزايند.

امام علي عليه السلام بيشتر از سبزيجات استفاده مي فرمود.

و اگر غذاي بهتري مي خواست شير شتر ميل مي كرد

گوشت بسيار كم مي خورد و مي فرمود:

شكم ها را مدفن حيوانات نكنيد با اين همه، از همه قدرتمندتر و قوي تر بود. [3] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع المودة ص 172 - و - تذكرة الخواص.

[2] اصل الشّيعه و اصُولُها ص 65 - و - نثر الدّرر، سعيد بن منصور بن الحسين الآبي.

[3] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 7.

داستان فالوده

عدي بن ثابت مي گويد:

در هواي گرم تابستان، به وسيله آب خنك و شكر، فالوده اي درست مي كنند كه براي رفع تشنگي خوب است.

روزي مقداري فالوده نيز براي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند،

امام علي عليه السلام از خوردن آن امتناع ورزيد و فرمود:

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فالوده نخورد من هم دوست ندارم از آن بخورم. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] الغارات ج 1 ص 88 - و - بحارالانوار ج 8.

داستان سويد بن غفله

سويد بن غفله گفت:

در كوفه به حضور علي عليه السلام رسيدم، در حالي كه قرص نان جويني با كاسه اي از شير جلوي ايشان بود.

آن قرص نان خشك را ريز كرد و در شير ريخت.

به كنيز آن حضرت كه نامش فضّه بود.

گفتم:

آيا در حقّ اين پيرمرد رحم نمي كنيد، چرا سبوس جو را نمي گيريد؟

آن كنيز گفت:

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با ما عهد كرده كه سبوس غذاي او را هرگز جدا نكنيم.

امام علي عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

اي پسر غفله! با او چه مي گوئي؟.

مطلب را با آن حضرت در ميان گذاشتم و اضافه كردم:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام، با خودتان مدارا كنيد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با من چنين فرمود:

واي بر تو اي سويد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و خاندان او از نان گندم سه روز پياپي سير نشدند تا به لقاءاللَّه پيوستند و هرگز خورشت براي آنها فراهم نشد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تذكرة الخواص ص120.

درهم شكننده قهرمان قريش

در جنگ احزاب تمام قبائل و گروه هاي مختلف دشمنان اسلام براي كوبيدن اسلامِ جوان متّحد شده بودند.

بعضي از مورّخان نفرات سپاه كفر را در اين جنگ بيش از ده هزار نفر نوشته اند، در حالي كه تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمي كرد.

سران قريش كه فرماندهي اين سپاه را به عهده داشتند، با توجّه به نفرات و تجهيزات جنگي فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طرّاحي كرده بودند كه به خيال خود با اين يورش، مسلمانان را به كلّي نابود سازند و براي هميشه از دست محمّد صلي الله عليه وآله وسلم و پيروان او آسوده شوند!

زماني

كه گزارش تحرّك قريش به اطّلاع پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم رسيد، حضرت، شوراي نظامي تشكيل داد.

در اين شوراء سلمان فارسي پيشنهاد كرد كه در قسمت هاي نفوذ پذير اطراف مدينه خندقي كنده شود كه مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد.

اين پيشنهاد را همه قبول كردند و تصويب شد و ظرف چند روز با همّت و تلاش مسلمانان خندق آماده گرديد.

خندقي كه پهناي آن به قدري بود كه سواران دشمن نمي توانستند از آن با پرش بگذرند و عمق آن نيز به اندازه اي بود كه اگر كسي وارد آن مي شد به آساني نمي توانست بيرون بيايد.

سپاه قدرتمند شرك با همكاري يهود از راه رسيد.

آنان تصوّر مي كردند كه مانند گذشته در بيابان هاي اطراف مدينه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولي اين بار اثري از آنان در بيرون شهر نديده و به پيشروي خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسيدند و مشاهده خندقي ژرف و عريض در نقاط نفوذ پذير مدينه، آنان را حيرت زده ساخت.

زيرا استفاده از خندق در جنگ هاي عرب بي سابقه بود، ناگزير از آن سوي خندق شهر را محاصره كردند.

محاصره مدينه مطابق بعضي از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد.

سربازان قريش هر وقت به فكر عبور از خندق مي افتادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق كه با فاصله هاي كوتاهي در سنگرهاي دفاعي موضع گرفته بودند، روبرو مي شدند و سپاه اسلام هر نوع انديشه تجاوز را با تيراندازي و پرتاب سنگ پاسخ مي گفت.

تيراندازي از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هيچ يك از طرفين بر ديگري پيروز نمي شد.

از طرف ديگر، محاصره مدينه توسّط چنين لشگري

انبوه، روحيه بسياري از مسلمانان را به شدّت تضعيف كرد، بويژه آنكه خبر پيمان شكني قبيله يهود بني قريظه نيز فاش شد و معلوم گرديد كه اين قبيله به بت پرستان قول داده اند كه به محض عبور آنان از خندق مسلمانان را از اين سوي خندق از پشت جبهه، مورد هجوم قرار دهند.

قرآن مجيد وضع دشوار و بحراني مسلمانان را در جريان اين محاصره در سوره احزاب به خوبي ترسيم كرده است:

(8) يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيهِمْ رِيحاً وَجُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً (9) إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَ (10) هُنَالِكَ ابْتُلِي الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً (11) وَإِذْ يقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12) وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يا أَهْلَ يثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ النَّبِي يقُولُونَ إِنَّ بُيوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِي بِعَوْرَةٍ إِنْ يرِيدُونَ إِلَّا فِرَاراً (13) وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيهِمْ مِنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يسِيراً (14)

8- به اين منظور كه خدا راستگويان را از صدقشان (در ايمان و عمل صالح) سؤال كند؛ و براي كافران عذابي دردناك آماده ساخته است.

9- اي كساني كه ايمان آورده ايد! نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد در آن هنگام كه لشكرهايي (عظيم) به سراغ شما آمدند؛ ولي ما باد و طوفان سختي بر آنان فرستاديم و لشكرياني كه آنها را نمي ديديد (و به اين وسيله آنها را درهم شكستيم)؛ و خداوند هميشه به آنچه انجام مي دهيد بينا بوده

است.

10- (به خاطر بياوريد) زماني را كه آنها از طرف بالا و پايين (شهر) بر شما وارد شدند (و مدينه را محاصره كردند) و زماني را كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده و جانها به لب رسيده بود، و گمانهاي گوناگون بدي به خدا مي برديد.

11- آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختي خوردند!

12- و (نيز) به خاطر آوريد زماني را كه منافقان و بيمار دلان مي گفتند: «خدا و پيامبرش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند!»

13- و (نيز) به خاطر آوريد زماني را كه گروهي از آنها گفتند: «اي اهل يثرب (اي مردم مدينه)! اينجا جاي توقف شما نيست؛ به خانه هاي خود بازگرديد!» و گروهي از آنان از پيامبر اجازه بازگشت مي خواستند و مي گفتند: «خانه هاي ما بي حفاظ است!»، در حالي كه بي حفاظ نبود؛ آنها فقط مي خواستند (از جنگ) فرار كنند.

14- آنها چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مي شدند و پيشنهاد بازگشت به سوي شرك به آنان مي كردند مي پذيرفتند، و جز مدّت كمي (براي انتخاب اين راه) درنگ نمي كردند! [1] .

با توجّه به همه مشكلات دفاعي، خندق همچنان مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه اين وضع براي آنان سخت و گران بود.

زيرا هوا رو به سردي مي رفت و آذوقه و علوفه اي كه تدارك ديده بودند تنها براي جنگ كوتاه مدّتي مانند جنگ «بَدر» و «اُحُد» بود،

با طول كشيدن محاصره، كمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مي آورد و مي رفت كه حماسه و شور جنگ از سرشان بيرون رود و سستي و خستگي در روحيه آنان تزلزل ايجاد كند.

از اين جهت سران سپاه چاره اي جز اين نديدند

كه رزمندگان دلاور و تواناي خود را از خندق عبور دهند و بگونه اي بن بست موجود جنگ را بشكنند.

بنابر اين، پنج نفر از قهرمانان لشگر احزاب، اسب هاي خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باريكي به جانب ديگر خندق پريدند و براي جنگ تن به تن هماورد خواستند. [2] .

يكي از اين جنگاوران، قهرمان نامدار عرب به نام (عمرو بن عبدَوُدّ) بود كه نيرومند ترين و دلاورترين مرد رزمنده عرب به شمار مي رفت.

او را با هزار مرد جنگي برابر مي دانستند،

و چون در سرزميني بنام يليل به تنهائي بر يك گروه دشمن پيروز شده بود، فارس يليل شهرت داشت.

عمرو در جنگ بدر شركت كرد و زخمي شد. به همين دليل از شركت در جنگ اُحُد باز مانده و اينك در جنگ خندق براي آنكه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود.

عمرو پس از پرش از خندق، فرياد زد:

(هَلْ مِنْ مُبارز)

و چون كسي از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت:

شما كه مي گوئيد كشتگان شما در بهشت و مقتولين ما در دوزخ قرار دارند، آيا يكي از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم و يا او مرا به دوزخ روانه كند؟!

سپس اشعاري حماسي خواند و ضمن آن گفت:

وَلَقَدْ بَحَحْتُ عَنِ النِّداءِ

بِجَمْعِكُمْ هَلْ مِنْ مُبارِزٍ

«بس كه فرياد كشيدم و در ميان جمعيت شما مبارز طلبيدم، صدايم گرفت!، آيا هماوردي نيست تا با من نبرد كند؟»

نعره هاي پي در پي عمرو، چنان رعب و وحشت در دل هاي مسلمانان افكنده بود

كه در جاي خود ميخكوب شده، قدرت حركت و عكس العمل از آنان سلب شده بود. [3] .

هربار كه فرياد عمرو براي مبارزه بلند مي شد، فقط علي عليه السلام برمي خاست و از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اجازه مي خواست كه به ميدان برود ولي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم موافقت نمي كرد.

اين كار سه بار تكرار شد.

آخرين بار علي عليه السلام باز اجازه مبارزه خواست،

پيامبر به علي عليه السلام فرمود: اين عمرو بن عبدَوَدّ است!

علي عليه السلام فرمود: من هم علي هستم! [4] .

علي عليه السلام كه به ميدان جنگ رهسپار شد، در آن حال پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

بَرَزَ الْاِيمَانَ كُلُّهُ اِلي شِرْكِ كُلِّهِ

«تمام ايمان در برابر تمام شرك قرار گرفته است.» [5] .

اين بيان به خوبي نشان مي دهد كه پيروزي يكي از دو نفر بر ديگري، پيروزي ايمان بر كفر يا پيروزي كفر بر ايمان بود، و به تعبير ديگر كارزاري بود سرنوشت ساز كه آينده ايمان و شرك را مشخّص مي كرد.

پيامبر شمشير خود را به علي عليه السلام داد، عمامه مخصوصي بر سر او بست و در حقّ او چنين دعا كرد:

خداوندا علي را از هر بدي حفظ بنما، پروردگارا در روز بدر، عبيدة بن الحارث و در جنگ احد شير خدا حمزه از من گرفته شد، پروردگارا علي را از گزند دشمن حفظ بنما.

سپس اين آيه را خواند:

رَبِّ لا تَذَرْني فَرْداً وَ أنْتَ خَيرُ الْوارِثينَ [6] .

«بار الها مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثي.» [7] .

علي عليه السلام براي جبران تأخير با سرعت هرچه زيادتر به راه افتاد و رجزي بر وزن

و قافيه رَجَز حريف سرود و فرمود:

لاتَعْجَلَنَّ فَقَدْ أتاكَ

مُجيبٌ صَوْتِكَ غَيرُ عاجِزٍ

«عجله نكن! پاسخگوي نيرومندي به ميدان تو آمد.»

سراسر بدن علي عليه السلام زير سلاح هاي آهن قرار گرفت و چشمان او از ميان كلاه خود مي درخشيد.

عمرو خواست حريف خود را بشناسد. به علي عليه السلام گفت:

تو كيستي؟

علي عليه السلام كه به صراحت لهجه معروف بود، فرمود:

علي فرزند ابوطالب.

عمرو گفت:

من خون تو را نمي ريزم، زيرا پدر تو از دوستان ديرينه من بود، من در فكر پسر عموي تو هستم كه تو را به چه اطمينان به ميدان من فرستاده است، من مي توانم تو را با نوك نيزه ام بردارم و ميان زمين و آسمان نگاهدارم، در حالي كه نه مرده باشي و نه زنده.

ابن ابي الحديد مي گويد:

استاد تاريخ من (ابوالخير) هر موقع اين بخش از تاريخ را شرح مي داد، چنين مي گفت:

عمرو در حقيقت از نبرد با علي عليه السلام مي ترسيد، زيرا او در جنگ بَدر و اُحُد حاضر بود و دلاوري هاي علي عليه السلام را ديده بود.

از اين نظر، مي خواست علي عليه السلام را از نبرد با خود منصرف سازد.

علي عليه السلام فرمود:

تو غُصّه مرگ مرا مخور، من در هر دو حالت (كشته شوم و يا بكشم) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است؛ ولي در همه احوال دوزخ انتظار تو را مي كشد.

عمرو لبخندي زد و گفت:

علي! اين تقسيم عادلانه نيست، بهشت و دوزخ هر دو مال تو باشد.

در اين هنگام علي عليه السلام او را به ياد پيماني انداخت كه روزي دست در پرده كعبه كرده و با خدا پيمان بسته بود كه:

هر قهرماني در ميدان نبرد سه

پيشنهاد كند، يكي از آنها را بپذيرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از اين رو پيشنهاد كرد كه نخست اسلام را بپذيرد.

عمرو گفت: علي! از اين بگذر كه ممكن نيست.

امام علي عليه السلام فرمود:

دست از نبرد بردار و محمّد را به حال خود واگذار، و از معركه جنگ بيرون رو.

عمرو گفت:

پذيرفتن اين مطلب براي من وسيله سرافكندي است، فردا شعراي عرب، زبان به هجو و بدگوئي من مي گشايند، و تصوّر مي كنند كه من از ترس به چنين كاري دست زدم.

امام علي عليه السلام فرمود:

اكنون حريف تو پياده است، تو نيز از اسب پياده شو تا با هم نبرد كنيم.

وِي گفت:

علي! اين يك پيشنهاد ناچيزي است كه هرگز تصوّر نمي كردم عربي از من چنين درخواستي بنمايد. [8] .

سپس نبرد ميان دو قهرمان به شدّت آغاز گرديد و گَرد و غُبار اطراف دو قهرمان را فرا گرفت و تماشا گران از وضع آنان بي خبر بودند.

تنها صداي ضربات شمشير بود كه با برخورد آلات دفاعي از سپر و زِرِه به گوش مي رسيد.

پس از زد و خوردهائي عمرو شمشير خود را متوجّه سَرِ علي عليه السلام كرد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام ضربت او را با سپر مخصوص دفع كرد، با اين حال شكافي در سَرِ وِي پديد آورد؛

امّا امام علي عليه السلام از فرصت استفاده كرد و ضربتي بُرّنده بر پاي حريف وارد ساخت كه هر دو يا يك پاي او را قطع كرد و عمرو قهرمان بزرگ قريش نقش بر زمين گشت.

صداي تكبير از ميان گرد و غبار كه نشانه پيروزي علي عليه السلام بود بلند شد.

منظره به خاك غلطيدن

عمرو آن چنان ترس و رعبي در دل قهرماناني كه در پشت سر عمرو ايستاده بودند افكند، كه بي اختيار عنان اسب ها را متوجّه خندق كرده و همگي به لشگرگاه خود بازگشتند.

جز نوفل كه اسب وي در وسط خندق سقوط كرد و سخت به زمين خورد و مأموران خندق او را سنگباران نمودند،

امّا وي با صداي بلند گفت:

اين طرز كشتن، دور از جوانمردي است، يك نفر فرود آيد با هم نبرد كنيم.

ناگاه علي عليه السلام با آنكه از زخم سَر درد مي كشيد، وارد خندق گرديد و او را كُشت.

وحشت و بُهت سراسر لشگر شرك را فرا گرفته و بيش از همه ابوسفيان مبهوت شده بود.

او تصوّر مي كرد كه مسلمانان بدن نوفل را براي گرفتن انتقام حمزه، «مُثْلِه» [9] خواهند كرد.

كسي را فرستاد كه جسد او را به ده هزار دينار بخرد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

نعش را بدهيد كه پول مرده در اسلام حرام است.

ظاهراً علي عليه السلام قهرماني را كشته بود، ولي در حقيقت افرادي را كه از شنيدن نعره هاي دلخراش عمرو رعشه بر اندام آنها افتاده بود، زنده كرد و يك ارتش ده هزار نفري را كه براي پايان دادن حكومت جوان اسلام كمر بسته بودند؛ مرعوب و وحشت زده ساخت.

اگر پيروزي از آنِ عمرو بود، معلوم مي شد كه ارزش اين فداكاري چقدر بوده است؟

وقتي علي عليه السلام خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رسيد، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ارزش ضربت علي عليه السلام را چنين برآورد كرد:

ضَرْبَةُ عَلِي يوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثّقلين

«ارزش اين فداكاري بالاتر از عبادت تمام

جنّ و انس است». [10] .

زيرا در سايه شكست بزرگترين قهرمان كفر، عموم مسلمانان عزيز مي شدند و ملّت شرك خوار و ذليل گرديد.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] احزاب آيه 14 - 8.

[2] تاريخ طبري ج 2 ص 239 - و - طبقات كبري ج 2 ص 68.

[3] واقدي رعب شديد مسلمانان را با اين جمله مجسّم مي كند: كَأنَّ فَوْقَ رُؤُسِهُمُ الطَّير: گويي بر سرشان پرنده نشسته بود. كتاب المغازي ج 2 ص 470 ط - أعلمي.

[4] ابن ابي الحديد شرح نهج البلاغه ج 13 ص 248.

[5] بحارالانوار ج 20 ص 215.

[6] سوره انبياء آيه 89.

[7] كنزالفوائد ص 137.

[8] بحارالانوار ج 20 ص 227.

[9] مُثله كردن، يعني: قطعه قطعه كردن بدن شخص.

[10] بحارالانوار ج 20 ص 216 - و - مستدرك حاكم ج 3 ص 32.

دستورالعمل برخورد با مردم

از نظر امام علي عليه السلام مردم بندگان خدا و محترمند، و كارگزاران حكومتي بايد در خدمت مردم باشند، از اين رو در تمام نامه ها كارگزاران دولتي را به تواضع و فروتني دعوت مي فرمود.

و به فرمانداران خود نوشت:

لا تَسْخَروا الْمُسْلِمِينَ وَ مَنْ سَأَلَكُمْ غَيرَ الْفَرِيضَةِ فَقَدِ اعْتَري فَلا تَعْطُوه

«مسلمانان را مسخره نكنيد و كسي كه بيش از حق خود از شما درخواست كرد، تجاوز كرده، به او چيزي ندهيد.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج السّعادة ج 4 ص 26 - و - معادن الحكمة ج 1 ص 304.

دستورالعمل روابط اجتماعي بانوان

نامه 116:31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

امام علي عليه السلام در يك دستورالعمل اخلاقي، اجتماعي، خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام نوشت:

وَاكْفُفْ عَلَيهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِياهُنَّ، فَإِنَّ شِدَّةَ الْحِجَابِ أَبْقَي عَلَيهِنَّ، وَلَيسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لَا يوثَقُ بِهِ عَلَيهِنَّ، وَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَلَّا يعْرِفْنَ غَيرَكَ فَافْعَلْ.

(در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زيرا كه سخت گيري در پوشش، عامل سلامت و استواري آنان است، بيرون رفتن زنان بدتر از آن نيست كه افراد غيرصالح را در ميانشان آوري، و اگر بتواني بگونه اي زندگي كني كه غير تو را نشناسند چنين كُن.) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 31 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

دعواي عبد و مولا

برده اي بر مولا شوريد و او را گرفت و ادعا مي كرد كه او مولا، و مولا برده اوست.

هرچه كردند تا با نصيحت و سوگند و تهديد دست از ادعا بردارد فايده اي نداشت

هردو ادعا داشتند مولا هستند و برده نمي باشند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بااستفاده از علم روانشناسي اين مشكل را حلّ كرد،

آنها را روبه ديوار نگهداشت كه سر بر ديوار گذارند،

و ناگهان (با يك صحنه سازي) به قنبر فرمود:

شمشير از نيام بركش.

قنبر گفت: آماده ام.

حضرت فرمود:

گردن غلام را بزن.

در اين هنگام آن كس كه غلام بود بي اختيار خود را كنار كشيد و دعوا برطرف شد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خصائص الائمة، شريف رضي، ص86 - و مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص380 - و وسائل الشيعه، ج3، ص442 - و ثمرات الانوار، ص108 - و فروع كافي.

دعاي پيامبر براي قضاوت امام علي

گاهي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم داوري مي كرد.

چون خبر آن به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي رسيد، مي فرمود:

خدا را شكر مي كنم كه حكمت را در خاندان ما اهل بيت عليهم السلام قرار داده است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام، تأليف علاّمه جبل عاملي، ص61 - و قضاياي علي عليه السلام، تأليف شيخ محمّد علي شوشتري، ص69.

دو نوزاد به هم چسبيده

جمعي از علماي عامّه و خاصه روايت كرده اند كه در زمان حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام زني در خانه شوهرش نوزادي عجيب به دنيا آورد كه از كمر به بالا داراي دو بدن و دو سر بود.

اين خلقت خارق العاده كار را براي مادر و پدر كودك مشكل كرده بود كه آيا اين كودك يك انسان است يا دو انسان؟ (زيرا حكم ارث و عبادات و معاملات در يكي بودن يا دو تا بودن تأثير دارد و آثار مهمي بر آن بار مي شود)، پدر و مادر آن كودك ناچار شدند كه علي بن ابي طالب عليه السلام بپرسند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آنگاه كه كودك در خواب است يكي از آن بدن و سر را بيدار كنيد، اگر هر دو با هم در يك لحظه بيدار شدند، آنها هر دو يك انسان هستند و اگر يكي بيدار شد و ديگري در خواب باقي ماند، آنها دو نفرند و دو ارث مي برند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد، ص201، فصل62، باب 2.

دو رفيق و هشت قرص نان

دو رفيق با يكديگر به سفر رفتند.

در يكي از منازل، هنگام ظهر، براي صرف غذا سفره اي گستردند،

يكي از آنان پنج قرص نان و ديگري سه قرص نان بر سفره نهادند.

در آن هنگام كه دو رفيق خواستند دست به طعام برند شخصي عبور مي كرد، بر آنها سلام كرد.

صاحبان نان پس از جواب سلام، تازه وارد را به سَرِ سفره دعوت كردند، و مهمان بدون تعارف دعوت آنان را پذيرفت و بر سر سفره نشست.

و هر سه نفر به طور مساوي از نان ها استفاده كردند وقتي غذا تمام شد، مردِ مهمان از جا برخاست

و مبلغ «هشت درهم» در كنار سفره نهاد و گفت:

اين مبلغ مختصر قيمت سهم من از آن سهام شما.

ميهمان رفت، امّا ميان ميزبانان بر سر تقسيم آن مبلغ اختلاف و نزاع در گرفت،

مردي كه صاحب سه قرص نان بود گفت:

نيمي از آن هشت درهم براي من و نيم ديگر براي تو باشد.

امّا آن مرد كه صاحب پنج قرص نان بود گفت:

عدالت چنين اقتضا مي كند كه هر درهم را بهاي يك قرص نان به حساب آوريم، در نتيجه پنج درهم براي من و سه درهم باقي را براي تو بگذاريم.

نزاع بالا گرفت و هيچ يك به نظر ديگري تسليم نشد، خصومت به دادگاه بردند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چون مورد اختلاف را خيلي جزيي و بي ارزش دانست آنها را به سازش و صلح توصيه كرد، و به صاحب سه گرده نان فرمود:

قَدْ عَرَضَ عَلَيكَ صاحِبُكَ ما عَرَضَ، وَ خُبُزُهُ اَكْثَر مِنْ خُبُزِكَ فَاَرضِ بِثَلاثَة

«رفيق تو شرط انصاف را درباره تو رعايت كرده و به نظر من بهتر آن است كه پيشنهاد او را بپذيري و به گرفتن سه درهم قانع شوي.»

مرد طمّاع از درِ لجاج و عناد در آمد و گفت:

نه، به خدا سوگند، من جز به امر حق تسليم نخواهم شد و فقط عدالت را مي پذيرم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چون سرسختي آن مرد را ديد كه حاضر نمي شود حق را بپذيرد، فرمود:

لَيسَ لَكَ في مُرِّ الْحَقِّ إِلاَّ دِرهَمٌ واحِدٌ وَ لَهُ سَبعة

«آگاه باش كه برأساس حق، نصيب تو بيش از يك درهم از مجموع هشت درهم نيست و هفت درهم ديگر حق آن ديگري است.»

مرد طمّاع كه به سه درهم راضي نبود وقتي كه ديد

حق براي او يك درهم است، سخت برآشفت و گفت:

سبحان اللَّه يا اميرالمؤمنين او سه درهم به من مي داد من ابا داشتم اكنون چگونه به يك درهم راضي شوم؟

حضرت فرمود:

آن پيشنهاد صلح بود، لكن تو قسم ياد كردي كه جز به حق تسليم نشوي و مقتضاي حق اين است كه تو بيش از يك درهم حق نداري.

مرد گفت:

اكنون كه مقتضاي مرّ حق اين است پس مرا از آن راز آگاه كن و گِرِه اين مشكل را بگشاي تا بپذيرم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا نه چنين است كه هشت قرص نان تو و رفيقت به 24 سهم تقسيم مي شود،

كه سه گرده نان تو به 9 سهم و پنج گرده نان رفيقت به 15 سهم تقسيم مي گردد:

15 و 9 مي شود 24

تو هشت ثلث آن را خورده اي و ميهمان و رفيق تو نيز هر يك هشت ثلث از آن را خورده اند و نتيجه چنان است كه از نُه ثلث تو يك ثلث، و از پانزده ثلث رفيقت هفت ثلث بهره ميهمان شده است، از اين رو هفت درهم در برابر هفت ثلث رفيق تو و يك درهم در برابر يك ثلث نصيب تو است.

مرد گفت: الآن راضي شدم. [1] .

اينگونه قضاوت كردن و به كاربردن علم رياضي در حلّ اختلافات از شگفتي هاي قضاوت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

---------------

پي نوشت ها:

[1] استيعاب در حاشيه اصابه، ج3، ص41 - و ذخائر العين، ص84 - و نزهة المجالس صفوري، ج2، ص211 - و تاريخ خلفا سيوطي، ص142 - و كنزالعمال هندي، ج5، ص835، حديث 14512 - و ثمرات الانوار، ص107 - و وسائل الشيعه، ج3، ص442 -

و لطائف الاخبار، ص76 - و ارشاد مفيد، ص105.

دو رويه مختلف

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ جمل بر دشمن پيروز گرديد به ياران خود فرمود:

«دشمني را كه از جنگ گريخته تعقيب نكنيد، مجروحان را نكشيد و كساني كه در خانه ها پناهنده شده اند در امان هستند»

ولي در جنگ صفّين، دشمنان را بدون استثناء مي كشت.

ابان بن تغلب به ابن شريك گفت:

چرا اميرالمؤمنين در دو جنگ جَمَل و صفّين، دو رويه مختلف به كار گرفت؟

ابن شريك گفت:

زيرا در جنگ جَمَل فرماندهان لشگر كه طلحه و زبير بودند، در همان ابتداي جنگ كشته شدند، ولي در جنگ صفّين، فرمانده لشگرِ معاويه، زنده بود و لشگريان را جمع نموده به جنگ وا مي داشت. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج11، ص55.

دست جيب بري كه قطع نشد

شخصي را خدمت امام علي عليه السلام آوردند كه جيب بري كرد. (طرّار بود.)

و منتظر مجازات او بودند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر از روي لباس ها (كت و شلوار يا پيراهني كه جيب آن پيدا است) دزديده باشد، دست او را قطع نمي كنم، (و تنها اداي دين و تعزير دارد)،

امّا اگر از لباس زير چيزي دزديده باشد، دست او را قطع مي كنم. [1] .

(چون لباس روي لباس ها و جيب هاي آن حالت حرز و حفظ و حراست شده ندارد و اگر كسي چيزي را خارج از حرز بدزدد، قطع دست نخواهد داشت، امّا جيب هاي لباس زيرين حالت حرز دارد.)

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج7، ص226 - و وسائل الشيعه، ج28، ص270.

در نفي امامت از غير علي

ليس من اذنب يوما بامام كيف من اشرك دهرا و كفر؟

(از قصيده ملا مهر علي خويي)

چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد موضوع امامت موهبت و منصب الهي است و اين مقام بظالمين نميرسد زيرا خداوند در برابر تقاضاي حضرت ابراهيم كه عرض كرد از ذريه من هم اماماني قرار بده فرمود: لا ينال عهدي الظالمين [1] يعني عهد من (امامت) بظالمين نميرسد و منظور از ظلم در اين آيه تنها ستم بديگري نيست بلكه ظلم در برابر عدل و بمعناي وسيع آن بكار رفته است همچنانكه در تعريف عدل ميگويند قرار دادن هر چيزي در جاي خود او ظلم نيز قرار دادن هر چيزي در جاي غير خود ميباشد و بالاترين درجه آن شرك بت پرستي بجاي توحيد و خدا پرستي است كه خداوند فرمايد: ان الشرك لظلم عظيم و همچنين فرمايد:

الكافرون هم الظالمون. و چون خلفاي ثلاثه

پيش از اسلام كافر و بت پرست بودند لذا جزو ظالمين محسوب شده و شايستگي امامت را نداشته اند بر خلاف علي عليه السلام كه ايمان او از فطرت بوده و لحظه اي بت را سجده نكرده بود چنانكه شيخ سليمان بلخي از ابن سعد روايت ميكند كه آنحضرت هرگز در كوچكي بتها را نپرستيد و بهمين جهت در باره او گويند كرم الله وجهه _ لم يعبد الاوثان قط في صغره و من ثمة يقال فيه كرم الله وجهه [2] .

همچنين ابن مغازلي شافعي بسند خود از عبد الله بن مسعود نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود دعاي ابراهيم كه بخداوند عرض كرد: و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام [3] (و من و فرزندانم را از بت پرستي دور گردان) شامل حال من و علي شد كه هيچيك از ما بت را سجده نكرديم در نتيجه خداوند مرا نبي و علي را وصي قرار داد [4] ممكن است اعتراض گردد و گفته شود كه خلفا پس از تشرف بدين اسلام از كفر و شرك خارج شده و موحد گشتند و در اينصورت جزو ظالمين نميباشند.

پاسخ اينست كه اولا صيغه لا ينال در آيه لا ينال عهدي الظالمين فعل مستقبل منفي است و شامل تمام اوقات و ازمنه آينده است و اگر استثنائي در كار باشد دخول آن در حكم مستثني منه واجب است چنانچه از كفر زمان پيش از اسلام خلفاء صرف نظر شود در اينصورت آيه مباركه بدين ترتيب گفته ميشد: لا ينال عهدي الظالمين الا بعد ترك الظلم. ولي چون استثنائي بر آن وارد

نشده است بنا بر اين كسي يك لحظه هم كافر و ظالم باشد عهد خدا (امامت) باو نميرسد همچنانكه شاعر گويد:

ليس من اذنب يوما بامام

كيف من اشرك دهرا و كفر

ثانيا خلفاء پس از تشرف باسلام هم مرتكب ظلم بمعني وسيع و عمومي آن شدند زيرا خداوند در سوره مائده فرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون. همچنين در آيه قبل از اين آيه مي فرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون. و باز در همان سوره ميفرمايد:

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون [5] .

اگر چه اين آيات در مورد يهود و نصارا نازل شده ولي چون تقييدي بكار نرفته لذا مطلقيت آنها براي هميشه محفوظ است و از مضمون آيات مزبور استنباط ميشود كه هر كس بر خلاف دستورات خدا حكم كند او ظالم و كافر و فاسق خواهدبود و در نتيجه با توجه بمفاد آيه لا ينال عهدي الظالمين شايستگي احراز مقام امامت يعني خلافت الهيه را نخواهد داشت زيرا فاقد عصمت خواهد بود بعضي از علماي عامه نيز مانند بيضاوي و زمخشري باين عقيده هستند كه امامت بمشرك و فاسق نميرسد.

خلفاي ثلاثه در زمان تصدي مقام خلافت علنا در مواردي بر خلاف آيات قرآن حكم كرده و عقيده و نظر خود را بر گفته خدا و پيغمبر مقدم داشتند و بعبارت ديگر اجتهاد در برابر نص نمودند كه آنرا بدعت گويند. در صحيح مسلم و صحيح بخاري كه از كتب معتبر اهل سنت است وارد شده است كه پس از رحلت پيغمبر اكرم صلي الله عليه

و آله و سلم دخترش فاطمه عليها السلام پيش ابو بكر رفت و مطالبه ارث پدرش را نمود [6] .

ابو بكر گفت پيغمبر فرموده است كه: نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركنا فهو صدقة يعني ما گروه پيغمبران ارث نميگذاريم و هر چه از ما باقي بماند صدقه است.

از تجزيه و تحليل مضمون اين حديث جعلي كه سخن ابو بكر بود مخالفت او با قرآن و همچنين عدم شايستگي وي براي جانشيني پيغمبر اكرم واضح و آشكار ميگردد زيرا:

اولا خداوند در قرآن كريم فرمايد: و ورث سليمان داود [7] (سليمان از پدرش داود ارث برد) و باز از قول زكريا فرمايد: فهب لي من لدنك وليا يرثني و يرث من ال يعقوب [8] (زكريا بخداوند عرض ميكند كه بمن فرزندي عطا كن كه از من و آل يعقوب ارث برد). اگر بقول ابو بكر پيغمبران ارث باقي نميگذارند جواب اين آيه ها چيست؟ اكنون ميگوئيم مطلب از سه حال خارج نيست يا بايد بگوئيم ابو بكر اين حديث را جعل نمود و عملا با قرآن مخالفت كرد در اينصورت باستناد مفاد آيات سوره مائده كه گذشت ظالم و كافر محسوب شده و حق امامت را ندارد. يا بايد بگوئيم ابو بكر حديث را جعل نكرد و در قول خود صادق بود در اينصورت (نعوذ بالله) بايد خود پيغمبر بر خلاف قرآني كه بر او وحي شده سخني فرموده باشد و اين هم كه محال است. شق ثالث اينست كه بگوئيم ابو بكر حديث را جعل نمود ولي نميدانست كه اين حديث با آيات قرآن منافات دارد (يعني عمدا مخالفت قرآن را ننمود) در

اينصورت نيز ابو بكر هم تهمت و دروغ به پيغمبر بسته كه حديث جعلي را باو نسبت داده است و هم عدم شايستگي خود را براي جانشيني آنحضرت ثابت كرده است زيرا كسيكه از قرآن اين قدر بي اطلاع باشد كه چنين آيه هائي را كه در مورد پيغمبران است نداند چگونه چنين كسي در مسند پيغمبر نشسته و در كليه احكام و مسائل شرعي حكومت ميكند؟

ثانيا وقتي حضرت زهرا عليها السلام با احتجاج كوبنده خود او را محكوم و مجاب كرد كه چرا به پدر من تهمت مي بندي ابو بكر از آن عليا مخدره براي اثبات دعوي خويش شاهد خواست اين امر نيز دليل ديگر بر مخالفت ابو بكر با قرآن است زيرا شاهد از كسي خواسته ميشود كه بصحت قول او اعتماد نشود در حاليكه فاطمه عليها السلام بحكم آيه تطهير معصومه بوده و رد دعوي او رد قول خدا و تكذيب و انكار آيه تطهير است.

ثالثا يكي از شهود فاطمه خود علي عليه السلام بود ولي شهادت آنحضرت بعلت اينكه شوهر فاطمه است مورد قبول ابو بكر واقع نشد در اينجا نيز ابو بكر علاوه بر اينكه رد آيه تطهير را نمود (چون علي عليه السلام نيز مشمول مفاد آيه مزبور ميباشد) با آيات ديگري نيز مانند آيه 43 سوره رعد و آيه 17 سوره هود مخالفت كرده است زيرا همچنانكه در فصل دوم اين بخش اشاره شد خداوند در آيات مزبور علي عليه السلام را شاهد رسالت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله معرفي نموده است كه ما هم در نقل روايات مربوط بآن آيات بمنابع اهل سنت استناد

كرده ايم حالا علت اين امر را كه ابو بكر بچه جرأتي شاهدي را كه از طرف خدا تعيين گرديده قبول نكرده است جز مخالفت با خدا و قرآن چيز ديگري نميتوان گفت!

يكي ديگر از مخالفت هاي ابو بكر با قرآن حذف المؤلفة قلوبهم در آيه _ ايست كه براي محل هاي مصرفي زكوة تعيين شده است خداوند در قرآن كريم فرمايد:

انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و في الرقاب و الغارمين و في سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله [9] .

يعني زكوة را بايد منحصرا براي فقرا و مساكين و جمع آوري كنندگان آن و براي كساني كه دلهايشان باسلام الفت گيرد (تا در نتيجه دلگرم شده و قبول اسلام نمايند) و براي آزاد كردن بندگان و براي قرض داران (كه از اداي آن عاجزند) و براي هر كاري در راه خدا و براي ابن السبيل مصرف نمود و اين فريضه اي است از جانب خدا.

در كتب عامه من جمله در كتاب الجوهرة النيرة كه در فقه حنفي تدوين شده نقل گرديده است كه ابو بكر برهنمائي عمر المؤلفة قلوبهم را كنار گذاشت و سنيان آنرا حكم اسقاط گويند يعني اگر كسي زكوة را بدين مصرف رساند ذمه اش بري نميشود!

خداوند عقد منقطع (صيغه) را طي آيه شريفه فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضة [10] .

جائز و حلال فرموده است ولي عمر در دوران خلافت خويش متعه زن و متعه حج را با اينكه خود بوقوع آنها در زمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله اعتراف مينمود تحريم كرد و مرتكب را هم بكيفر

و عقوبت تهديد نمود و اين مطلب در كتب عامه با مختصر اختلافي در كلمات و الفاظ وارد گشته است در صحيح مسلم از جابر بن عبد الله نقل شده است كه عمر بالاي منبر رفت و گفت: متعتان كانتا علي عهد رسول الله محللتان فانا انهي عنهما و اعاقب عليهما متعة الحج و متعة النساء. يعني دو متعه در زمان رسول خدا حلال بودند من از آندو ممانعت ميكنم و مرتكب آنرا بكيفر ميرسانم آندو، متعه حج و متعه زن است.

در سنن بيهقي از مسلم بن ابي نضره روايت شده است كه بجابر گفتم ابن زبير از متعه نهي ميكند و ابن عباس امر مينمايد جابر گفت ما با رسول خدا تمتع كرديم ابو بكر هم با ما بود عمر كه بخلافت رسيد گفت پيغمبر همين پيغمبر و قرآن همين قرآنست ولي دو متعه كه در زمان پيغمبر بود من از آنها نهي ميكنم و هر كه مرتكب آنها شود مورد كيفر قرار ميدهم يكي متعه زن است بر كسي كه نكاح منقطع كند دست نيابم جز اينكه سنگسارش ميكنم و ديگري متعه حج.

در صحيح ترمذي نقل شده كه كسي از پسر عمر متعه حج را پرسيد پاسخ داد حلال است، سائل گفت پدرت از آن نهي كرده! گفت بگو ببينم اگر پدرم از چيزي نهي كرد ولي رسول خدا آنرا انجام داد تو از كدام آندو پيروي ميكني؟ سائل گفت از رسول خدا صلي الله عليه و آله پسر عمر گفت پس رسول خدا صلي الله عليه و آله آنرا بجا آورده است [11] .

ما در اينجا از اهل سنت مي پرسيم

مگر احكام شريعت مقدسه اسلام تا ابد پايدار نيست؟ و مگر حلال و حرام پيغمبر تا روز قيامت حلال و حرام نيست؟ مگر واضع قوانين در اديان الهيه خود خداوند نيست؟

اهل تشيع كه امام را معصوم و نماينده الهي ميدانند چنين اختياري را براي او قائل نيستند كه احكام شرع را تغيير دهد و يا نسخ و جعل كند بلكه او را مبين و مفسر و مترجم احكام دين و آيات قرآن ميدانند اما اهل سنت كه بعصمت خليفه هم معتقد نبوده و آنرا من در آوري و باجماع مشتي عوام الناس ميدانند چگونه چنين اختياري را براي او جائز ميدانند كه هر چه خاطر مباركشان خواست در احكام شريعت دخل و تصرف كنند و حتي پارا فراتر گذاشته صراحة اقرار بمخالفت پيغمبر نمايند.؟

خداوند در قرآن كريم به پيغمبرش فرمايد: قل ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي ان اتبع الا ما يوحي الي اني اخاف ان عصيت ربي عذاب يوم عظيم [12] (اي پيغمبر بآنها بگو من مجاز نيستم كه از پيش خود قرآن را تبديل كنم من پيروي نميكنم مگر آنچه بمن وحي ميشود و من از عذاب روز بزرگ ميترسم كه پروردگارم را نافرماني كنم. ) پس جائيكه خود پيغمبر نتواند وحي الهي را تغيير و تبديل كند و در اينمورد از عذاب روز قيامت بترسد جناب خليفه چگونه بخود اين اجازه را داده است؟

از مخالفتهاي ديگر عمر با قرآن سه طلاقه كردن زن است در يك مجلس كه گفت مردم استعجال دارند و خوبست فاصله ميان آنها نباشد يعني اگر مردي بزنش بگويد: طلقتك ثلاثا كافي است كه

او را سه طلاق داده باشد در صورتيكه اگر مردي هم بدانگونه گفته باشد اين سخن يك طلاق بيشتر محسوب نميشود چنانكه در تفسير الدر _ المنثور است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله از مردي كه زنش را طلاق داده و محزون بود پرسيد او را چگونه طلاق دادي؟ عرض كرد او را در يك مجلس سه طلاق دادم فرمود اين يك طلاق است اگر ميخواهي باو رجوع كن. و آيه الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان [13] دلالت دارد كه اين طلاقها بايد متفرق و از هم فاصله داشته باشند.

عمر در آيه مربوط بوضوء نيز مخالفت كرده و دستور داده است كه بجاي مسح پا آنرا بشويند.

اما در باره مخالفتهاي عثمان با دستورات الهي و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله نيازي بتوضيح نيست و اين مرد كار را بجائي رسانيد كه خود مسلمين بخانه اش ريخته و مقتولش ساختند.

مخالفتهاي خلفاء با احكام قرآن در كتب عامه و خاصه بطور تفصيل نوشته شده و ما فقط بذكر اين چند فقره اكتفا كرديم و طالبين ميتوانند بكتاب نفيس النص و الاجتهاد تأليف علامه سيد شرف الدين مراجعه نمايند كه در آنكتاب تمام مخالفتهاي اهل بدعت تفصيلا قيد شده و تحت عنوان (اجتهاد در مقابل نص) بفارسي نيز ترجمه شده است.

بعضي از علماي تسنن را مانند ابن حجر عقيده بر اينست كه چون صحابه پيغمبر من جمله خلفاء مجتهد بوده اند لذا اين تغيير و تبديل بمقتضاي شرايط اجتماعي بعمل آمده و بفرض اينكه اجتهاد آنان بر خلاف دستورات شرع باشد چون خطايشان عمدي نبوده معذور ميباشند!!

پاسخ اينست

كه اولا هيچ دليلي در دست نيست كه همه صحابه مجتهد باشند و بفرض صحت مطلب آن صحابي مورد اكرام است كه تابع دستورات پيغمبر باشد و الا منافقين نيز كه در مذمتشان سوره اي نازل شده در ميان صحابه بوده اند. ثانيا از شرايط اجتهاد داشتن ملكه عدالت است و آن با ظلمي كه از ناحيه خلفاء سر زده است تناقض و منافات دارد. ثالثا اجتهاد در مواردي است كه نصي نباشد و يا نص اجمال و اطلاق داشته و بر اساس قواعد مسلمه احتياج باظهار نظر شود و اين اجتهاد هم در صورتي صحيح است كه بر وفق كتاب خدا و سنت پيغمبر بوده و در جهت مخالف نص صريح نباشد و منظور از نص در اصطلاح فقه گفتار صريح خدا (قرآن) و سنت سنيه و سخنان روشن پيغمبر است كه توسط راويان احاديث بدست مردم رسيده است بنا بر اين اجتهاد در مقابل نص مقدم داشتن نظر شخصي است بر فرمان خدا و دستور پيغمبر و اين همان بدعت است كه شرعا و عقلا بطلان آن روشن و چنين مجتهدي مشمول مفاد آيات 44 و 45 و 47 سوره مائده كه در اول اين فصل بدانها اشاره گرديد خواهد بود.

نتيجه اي كه از مباحث اين فصل بدست ميآيد اينست كه خلفاء چه در دوران جاهليت بعلت بت پرستي و چه پس از تشرف باسلام بعلت نا فرماني و مخالفت با دستورات خدا بمدلول آيه لا ينال عهدي الظالمين شايستگي مقام امامت را كه يك موهبت الهي و توأم با عصمت و طهارت است نداشته اند و خلافت آنان مانند حكومتهاي بشري صوري و ظاهري بوده

است و چنين خلافتي ربطي بامامت كه همان خلافت الهيه بوده و مخصوص ائمه اثني عشر عليهم السلام است ندارد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره بقره آيه. 124.

[2] ينابيع المودة ص. 280.

[3] سوره ابراهيم آيه. 35.

[4] مناقب ابن مغازلي ص. 276.

[5] سوره مائده آيه 45 و 44 و. 47.

[6] مقصود استرداد فدك بود كه ابوبكر آنرا متصرف شده بود و ما در فصل سوم بخش دوم (خلافت ابوبكر) در اينمورد توضيحات لازمه را داده ايم.

[7] سوره نمل آيه 16.

[8] سوره مريم آيه 6.

[9] سوره توبه آيه 60.

[10] سوره نساء آيه 24 _ پس از آنكه از آنها تمتع برديد مزد آنها (مهرشان) را بدهيد كه واجب است.

[11] تفسير الميزان جلد 2.

[12] سوره يونس آيه 15.

[13] سوره بقره آيه. 229.

دو دليل عقلي و اصولي

قل هذه سبيلي ادعو الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني.

(سوره يوسف آيه 108)

در اينجا بدون استناد بآيات و روايات وارده فقط به بحث عقلي و استدلالي پرداخته و نتيجه را بمعرض قضاوت بي طرفانه ميگذاريم؟

دليل يكم:

در اينكه خود پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله صاحب وحي و قرآن بوده و عالم برموز آفرينش و اولين شخصيت بشري از نظر كمال و اخلاق بود ميان تشيع و تسنن اختلافي نيست.

اكنون ميگوئيم جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله پس از آنحضرت هر كسي باشد لا اقل بايد آدم درستكاري باشد. براي اينكه بنفع حريف سخن گفته باشيم از كليه شرايط لازمه امامت صرف نظر كرده و فقط درستكاري را ملاك عمل قرار ميدهيم زيرا كسي كه درستكار

هم نباشد اصلا شايستگي دخالت در هيچ كار مردم را ندارد چه رسد باينكه در مسند پيغمبر بنشيند و البته اين سخن مورد قبول تمام مردم روي زمين خواهد بود بدليل اينكه اصل بر اينست كه همه مردم درستكار باشند حال اشخاص عادي فاقد صفت مزبور شدند چندان مهم نيست اما بر خليفه مسلمين يعني بر كسي كه ادعاي جانشيني پيغمبر را داشته و مسند آنحضرت را اشغال كرده است فرض و حتم است كه امين و درستكار باشد و اين امانت و درستكاري تنها در مورد خليفه بلا فصل نيست بلكه شرط دائمي و اصلي خلافت است كه تمام جانشينان پيغمبربايد صديق و امين باشند، از نشانه ها و علائم درستكاري اينست كه شخص امين بحق خود قانع بوده و بحقوق ديگران تجاوز نميكند. از طرفي اگر چيزي يا مقام و عنواني تماما و في نفسه مورد ادعا و تصاحب دو نفر قرار گيرد نظر بمحال بودن اجتماع ضدين نميتوان ادعاي هر دو نفر را صحيح دانست.

مثلا اگر دو نفر (در زمان واحد) هر يك جداگانه ادعاي مالكيت ششدانگ خانه اي را داشته باشند و يا ادعاي رياست يك كارخانه و يا مديريت شركتي را بكنند نميتوان سخن هر دو را صحيح دانست زيرا ششدانگ خانه يا مال اولي است و يا متعلق بدومي است و رئيس كارخانه و مدير شركت نيز يكي از آندو تن خواهد بود و هر دو نفر در ادعاي خود صادق نميباشند [1] .

اكنون پس از تمهيد اين مقدمات به بيان مطلب مي پردازيم.

اختلافي كه پس از رحلت رسول اكرم در ميان امت اسلام بوجود آمد (اگر چه اين

اختلاف در زمان حيات آنحضرت نيز بالقوه وجود داشته است) مسأله خلافت و جانشيني پيغمبر صلي الله عليه و آله بود بعقيده تشيع خليفه بلا فصل علي عليه السلام است و بعقيده تسنن ابو بكر اولين جانشين پيغمبر است يعني علي عليه السلام مدعي بود كه مقام امامت منصب الهي است و رسول اكرم صلي الله عليه و آله بامر الهي مرا بجانشيني خود تعيين و معرفي نموده است ابو بكر نيز بنا بعقيده خود و بحكم اجماع سقيفه اين مقام را حق خود ميدانست! و ما قبلا ضمن تمهيد مقدمات ثابت كرديم كه بنا بمحال بودن اجتماع ضدين نميشود ادعاي هر دو نفر صحيح باشد و ناچار يكي از آن دو در ادعاي خود كاذب بوده و در نتيجه خلافت بلا فصل حق او نخواهد بود و اين مسأله مانند يك مسأله رياضي حل شده است كه دو جواب مختلف پيدا كرده است يعني بعقيده تشيع خليفه بلا فصل علي عليه السلام بوده و ابو بكر در دعوي خود كاذب است و بعقيده تسنن ابو بكر بحكم اجماع خليفه اول ميباشد. آنانكه اندك اطلاعي از رياضيات مقدماتي دارند ميدانند كه در حل مسائل رياضي براي حصول اطمينان از صحت حل آن پس از بدست آوردن جواب مسأله آنرا با مفروضات مسأله تطبيق و عمل ميكنند اگر درست در آمد حل آن مسأله صحيح بوده و الا غلط ميباشد.

براي روشن شدن مطلب يك مسأله ساده اعمال اربعه را ذيلا حل نموده و سپس بتوضيح مي پردازيم.

مسأله:

بزازي 50 متر پارچه خريد از قرار متري 40 ريال، موقع فروش 20 متر آنرا متري 45 ريال

فروخت تعيين كنيد بقيه پارچه را متري چند بفروشد تا جمعا 340 ريال سود برد؟

حال فرض كنيد دو نفر محصل اين مسأله را حل كرده و جواب آنرا يكي 48 ريال و ديگري 60 ريال در آورده است و چنانكه گفته شده مسلما نميشود هر دو صحيح باشد و حتما يكي از اين دو جواب غلط است و براي تعيين صحت و سقم آنها بايد هر دو جواب را با مفروضات مسأله آزمايش كنيم تا هر كدام از آندو با مفروضات مزبور وفق داد صحيح بوده و الا آن جواب غلط خواهد بود.

اگر جواب اولي يعني 48 ريال را آزمايش كنيم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بزاز 50 متر پارچه خريده و هر متري 40 ريال پول داده پس جمع پرداختي بزاز دو هزار ريال (40 2000-50) ميباشد و چون قرار است 340 ريال هم سود برد پس بايد تمام پارچه را بمبلغ دو هزار و سيصد و چهل ريال (340 2340 2000) بفروشد.

از طرفي 20 متر از آن پارچه را متري 45 ريال فروخته است پس پولي كه از اين بابت گرفته نهصد ريال (45 900-20) ميباشد حال بقيه پول را كه يكهزار و چهار صد و چهل ريال است (900 1440 _ 2340) بايد از بقيه پارچه كه 30 متر (20 30 _ 50) است بدست آورد در اينصورت بايد متري 48 ريال بفروشد زيرا (30 48: 1440) پس اين جواب كاملا درست است. اما اگر جواب دومي مسأله يعني 60 ريال را حساب كنيم پول فروش بقيه پارچه يكهزار و هشتصد ريال (60 1800-30) ميشود كه با پول

فروش 20 متر اولي دو هزار و هفتصد ريال (900 2700 1800) ميشود و چون پرداختي بزاز را از آن كم كنيم سود بزاز بدست ميآيد كه هفتصد ريال (2000 700 _ 2700) ميشود و اين جواب دومي يعني 60 ريال غلط است زيرا فرض بر اين بود كه بزاز 340 ريال سود كند نه 700 ريال.

اكنون جواب تشيع و تسنن را در حل مسأله خلافت بلا فصل كه مانند مسأله رياضي حل شده است با مفروضات آن مسأله كه در مقدمه اين فصل گفته شد آزمايش ميكنيم تا ببينيم كداميك از اين دو جواب صحيح ميباشد.

اگر عقيده تشيع را بپذيريم با مفروضات مسأله وفق ميدهد زيرا بعقيده تشيع از دو نفر مدعي خلافت (علي و ابو بكر) علي عليه السلام راست ميگفت و خلافت حق او بود و ابو بكر اجحاف ميكرد و در نتيجه آدم درستكاري نبود كه جانشين پيغمبر باشد لذا تشيع علي عليه السلام را بخلافت بلا فصل پذيرفته و ابو بكر را در ادعاي خود كاذب و او را غاصب ميداند.

اما چنانچه عقيده تسنن را كه جواب دوم مسأله است بپذيريم با مفروضات آن وفق نميدهد زيرا بعقيده اهل سنت اگر ابو بكر در ادعاي خود راستگو و صديق بود در اينصورت بايد بگويند علي عليه السلام دروغ ميگفت و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند در نتيجه علي عليه السلام آدم درست كار و امين نبود كه جانشين پيغمبر باشد.

ما از اهل سنت مي پرسيم در صورتيكه علي عليه السلام درستكار و امين نبود و ميخواست بحق ابو بكر تجاوز كند چرا پس از خلفاي ثلاثه

بسراغ او رفتند و با هزار لابه و التماس او را خليفه كردند؟

مگر در مقدمه نگفتيم كه جانشين پيغمبر بايد درستكار باشد و چنين جانشيني بايد هميشه و در هر مقام درستكار باشد چه خليفه اول شود چه خليفه چهارم چه خليفه دهم. پس مي بينيم كه جواب اهل سنت با مفروضات مسأله جانشيني وفق نميدهد و از طرفي چون علي عليه السلام را بدرستكاري و در نتيجه بخلافت پذيرفته اند و در اينمورد با شيعه اشتراك نظر دارند لذا ابو بكر خواه نا خواه از امر خلافت مردود و بر كنار خواهد بود.

بعضي از اهل سنت براي رهائي از اين بن بست گفته اند كه خود علي عليه السلام بخلافت ابو بكر راضي شد و با او بيعت نمود!

ما در پاسخ آنان گوئيم كه اولا بطلان اين سخن بسيار واضح و آشكار است زيرا برابر اخبار وارده از اهل سنت علي عليه السلام را چند مرتبه اجبارا نزد ابو بكر بردند و حتي مدتي كه حضرت زهرا عليها السلام در قيد حيات بود آنجناب بيعت نكرد.

ثانيا بيعت باجبار دليل رضايت نميشود و از كلام آنحضرت معلوم ميشود كه اين بيعت باجبار بوده و چاره اي جز اين نداشته است چنانكه سابقا در خطبه شقشقيه بيان گرديد كه چگونه از خلفاي ثلاثه شكايت و تظلم نموده است و همچنين در خطبه هاي ديگر نيز نا رضايتي خود را از آنها اظهار داشته است كما اينكه در خطبه 215 فرمايد: اللهم اني استعديك علي قريش فانهم قد قطعوا رحمي و اكفؤا انائي و اجمعوا علي منازعتي حقا كنت اولي به من غيري. يعني خدايا از تو ياري

ميطلبم بر قريش كه رحم مرا قطع كردند و اساس خلافتم را بر هم زدند و براي منازعه با من اجماع نمودند و حقي را كه من از ديگران بآن سزاوارتر بودم بردند.

و باز در خطبه اي كه پس از بيعت با آنحضرت بالاي منبر ايراد كرده است فرمايد: لا يقاس بال محمد صلي الله عليه و آله من هذه الامة احد و لا يسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفي ء الغالي و بهم يلحق التالي، و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة، الآن اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منتقله. يعني كسي از اين امت بآل محمد عليهم السلام مقايسه نميشود و آنانكه پيوسته از نعمت (علم و هدايت) آنها بهره مند ميشوند با آنان برابري نميكنند، آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين مي باشند، افراط گران بايد بسوي آنها برگردند و عقب ماندگان و وا ماندگان بدانها ملحق شوند، خصايص امامت حق ايشان است و وصيت و وراثت پيغمبر در باره آنها است، الان (كه من بخلافت رسيده ام) حق بسوي اهلش برگشته و بمحل خود نقل گرديده است. (خطبه 2)

دليل دوم:

فرض كنيم بنا بعقيده اهل سنت امامت موهبت و منصب الهي نيست پيغمبر صلي الله عليه و آله هم براي ملت اسلام جانشيني معين نكرده بود لذا انتخاب خليفه باجماع مسلمين در سقيفه بني ساعده واگذار شده بود.

اولا چون انتخاب جانشين پيغمبر مربوط بكليه مسلمين بود بايستي تمام قبائل مسلمان عرب در آن شوري شركت ميكردند تا عقيده و نظريه اكثريت معلوم ميگرديد در صورتيكه

قبيله خزرج و بني هاشم و مسلمين ساير شهرهاي اسلامي مانند مكه و نجران و يمن و غيره از آن بي خبر بودند و گروهي از صحابه نيز با ابو بكر بيعت نكردند چنانكه يعقوبي در تاريخ خود مينويسد: قد تخلف عن بيعة ابي بكر قوم من المهاجرين و الانصار و مالوا مع علي بن ابيطالب [2] خود حضرت امير عليه السلام در اينمورد بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

فان كنت في الشورا ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيب

يعني اگر تو در شوراي سقيفه صاحب امور مردم شدي اين چه جور شورائي بود كه مشورت كنندگان غايب بودند.

جريان امور در سقيفه به بلوا و توطئه و تباني بيشتر شبيه بود تا بيك شوراي حقيقي زيرا ابو بكر و عمر و ابو عبيده قبلا نقشه آنرا طرح كرده بودند كه خلافت را از دست بني هاشم خارج سازند و به ترتيب آنرا تصاحب نمايند چنانكه عمر هنگاميكه شوراي شش نفري را تشكيل ميداد گفت اگر ابو عبيده زنده بود خلافت حق او بود و اين قول تنها از محققين شيعه نيست بلكه علماي معتزله مخصوصا ابن ابي الحديد بدين مطلب اشاره كرده حتي پرفسور لاميس مستشرق معروف نيز پس از تحقيقات زياد وجود چنين قرار داد محرمانه قبلي را تأييد كرده است بنا بر اين اسم اين اجماع را كه دستاويز اهل سنت است نميتوان شورا گذاشت كه عده معدودي در يك محل سر پوشيده جمع شوند و با جدال و هياهو يكي را بخلافت انتخاب كنند در صورتيكه اگر هم واقعا ميخواستند بوسيله آراء مردم كسي را انتخاب نمايند لازم بود همچنانكه

در عصر حاضر در كشورهاي جهان مرسوم است قبلا روز تشكيل شورا را باطلاع همگان ميرسانيدند اگر چه اصل موضوع يعني انتخاب امام از اختيار و صلاحيت شوراي حقيقي هم خارج است.

ثانيا فرض كنيم كه اين اجتماع، شوراي حقيقي بود و واقعا هم باري انتخاب خليفه تشكيل شده بود!

آيا كسي كه براي اين امر خطير و مهم انتخاب ميشود نبايستي نسبت بساير مسلمين از نظر صفات روحي و ملكات نفساني و سجاياي اخلاقي امتياز و فضيلتي داشته باشد؟

ما از اهل سنت مي پرسيم چه كسي افضل و بهتر امت بود؟

آيا در شجاعت و سخاوت و قضاوت و حكمت و علم و عدل و تقوي و ساير صفات عاليه مقدم بر علي عليه السلام كسي وجود داشت؟ مگر مورخين و محدثين عامه نقل نميكنند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: اعلمكم علي، افضلكم علي، اعدلكم علي، اقضاكم علي، اتقيكم علي و هكذا... پس با بودن تمام اين صفات در وجود علي عليه السلام چرا ديگري را انتخاب كردند؟ مگر خود ابو بكر بروايت غزالي و ابن ابي الحديد و ديگران بالاي منبر نگفت: اقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم. يعني مرا رها كنيد در حاليكه علي در ميان شما است من بهترين شما نيستم. [3]

بفرض اينكه براي جانشيني آنحضرت نصي هم وجود نداشت افضليت او بر تمام مسلمين كافي بود كه از طريق شورا هم كه باشد او را براي خلافت انتخاب كنند چنانكه ابن ابي الحديد گويد: انه (علي عليه السلام) كان اولي بالامر و احق لا علي وجه النص بل علي وجه الافضلية فانه افضل البشر بعد

رسول الله و احق بالخلافة من جميع المسلمين [4] .

يعني علي عليه السلام بامر خلافت سزاوارتر و احق بود نه از جهت نص بلكه از نظر افضليت زيرا او پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله افضل تمام بشر بوده و بمقام خلافت از تمام مسلمين احق بود.

حال در اين قضيه عقل سليم چه حكم ميكند؟ آيا كسي را بايد انتخاب كرد (ابو بكر) كه ميگويد اگر در گفتار و كردارم خطا كردم مرا رهنمائي كنيد يا علي عليه السلام را كه ميفرمايد من در ميان شما باحكام قرآن فتوا ميدهم و در ميان مسيحيان باحكام انجيل و در بين يهود باحكام توراة بطوريكه اگر خداوند اين كتابها را بنطق آورد حكم و فتواي مرا تصديق ميكنند [5] .

خليفه مسلمين بايد در درجه اول يك رهبر و فرمانده خوبي باشد و عجز و ترس و لرز در دل و قلب او وجود نداشته باشد در اينصورت آيا ابو بكر و عمر را بايد انتخاب كرد كه بقول ابن ابي الحديد و ساير علماي عامه در احد و خيبر و حنين و ساير جنگها فرار كردند يا علي عليه السلام را كه يكتنه در برابر سيل دشمن ايستادگي كرده و صدها قهرمان رزمنده را بخاك و خون كشيد و با شمشير آتشبار خود دين اسلام را بر پا نمود و مسلما اگر آنحضرت نبود اسلام با شكست قطعي مواجه ميشد چنانكه ابن ابي الحديد گويد:

الا انما الاسلام لو لا حسامه

كعفطة عنز او قلامة حافر [6] .

در غزوه خندق عمر اصرار داشت كه پيغمبر صلي الله عليه و آله

با مشركين مكه صلح كند و ميگفت عمرو بن عبدود فارس يليل است و با او نميتوان جنگيد و بجاي اينكه در صدد دفع دشمن باشد از ترس عمرو بمدح او مي پرداخت و روحيه مسلمين را ضعيف ميكرد امام علي عليه السلام نه تنها آن فارس يليل را بخاك هلاكت افكند بلكه خلوص نيتي از خود نشان داد كه پيغمبر فرمود پاداش ضربت علي در روز خندق از اجر عبادت ثقلين افضل است.

و عجب اينكه خود عمر به ترسوئي خود و شجاعت علي عليه السلام اقرار كرده و در حضور چند نفر به سعيد بن عاص كه پدرش در جنگ بدر بدست حضرت امير كشته شده بود اعتراف ميكند كه من در آنروز ميخواستم پدرت را بكشم ولي ديدم او چنان براي قتل و كشتار تلاش ميكند مثل اينكه گاوي با شاخش حمله مي نمايد و از شدت خشم دو طرف دهانش مانند قورباغه كف كرده بود چون او را بدينحال ديدم ترسيدم و از پيش او گريختم و او بمن گفت اي پسر خطاب كجا ميگريزي؟ در اينحال علي بر او حمله كرد و بخدا سوگند هنوز از جايم تكان نخورده بودم كه او را بقتل رسانيد [7] باز هم از اهل تسنن مي پرسيم كه آيا براي جانشيني پيغمبر كسيكه مثل عمر بيسواد است (و ميگويد همه شما از من داناتريد حتي زنهاي پرده نشين) بايد انتخاب شود يا، علي عليه السلام كه ميفرمايد: سلوني قبل ان تفقدوني _ ان ههنا لعلما جما. [8] در ساير صفات و شرايط لازمه نيز احدي را با آنحضرت ياراي مقايسه و برابري نيست و اين خود دليل بر

خلافت و ولايت اوست چنانكه خليل بن احمد بصري گويد: احتياج الكل اليه و استغنائه عن الكل دليل علي انه امام الكل. يعني نيازمندي همگان باو و بي نيازي او از همه، دليل بر اينست كه او امام و پيشواي همه مردم است.

اهل سنت در اينجا از پاسخ در مانده شده و هيچگونه راه فراري ندارند جز اينكه ميگويند علي عليه السلام جوان بود و چون عده زيادي را در غزوات كشته بود لذا افكار عمومي آنزمان مخالف با خلافت او بود اما ابو بكر مرد مسني بوده و مردم نيز از او راضي بودند. حقيقة چه سخن مضحكي است؟

اولا كثرت سن كه دليل امتياز نيست ثانيا اگر زيادي سن را ملاك خلافت بدانيم اشخاص ديگري هم بودند كه از ابو بكر مسن تر بودند حتي پدر ابو بكر ابو قحافه در قيد حيات بود و نوشته اند كه وقتي خلافت ابو بكر را بابي قحافه تبريك گفتند گفت چگونه پسر من از ميان همه صحابه پيغمبر خليفه شده است؟ گفتند براي اينكه سنش بيشتر از ديگران بود گفت با اين حساب من كه پدر او هستم بدينكار از او سزاوارترم!

بعضي از مورخين نوشته اند كه خود ابو بكر بپدرش كه در آنموقع در مكه بود نامه اي باين عنوان نوشت كه از ابي بكر خليفه رسول خدا بسوي پدرش ابي قحافه بدان كه مردم جمع شدند و مرا بعلت زيادي سن بخلافت برگزيدند!!

ابو قحافه در جواب نوشت پسرم تو در اين يك سطر نامه سه جا لغزش پيدا كرده اي اول اينكه نوشته اي خليفه رسول خدا در حاليكه رسول خدا ترا خليفه نكرده است. دوم

نوشته اي مردم مرا بخلافت برگزيدند و اين سخن با گفتار اولي تو تناقض دارد، سوم نوشته اي كه اين انتخاب بجهت زيادي سن من بوده است در اينصورت من بخلافت از تو سزاوارترم چون از نظر سن پدر تو هستم [9] .

ثالثا شخص جوان براي اين مورد توجه براي خلافت نيست كه در اثر كمي سن و عدم تجربه ترسو ميشود، خام و ناپخته است، حريص مال و نادان است، گرم و سرد روزگار را نچشيده و آن تجربه و دانائي پير را ندارد.

اما در صورتيكه خود اهل سنت اقرار ميكنند كه علي اعلم و اشجع و اسخي و اتقي است ديگر چه جاي نقص باقي ميماند؟ در اينصورت جواني نه تنها براي علي عليه السلام نقص نبود بلكه موجب اولويت خلافت وي هم ميباشد زيرا آنحضرت جوان بود انرژي و نيروي بيشتري داشت و ميتوانست فعاليت زيادتري بكند يعني اگر همان صفاتي را كه علي عليه السلام داشت بفرض محال ابو بكر هم دارا بود باز حق تقدم با علي عليه السلام بود زيرا فعاليت و مبارزه و پشتكار او بعلت جواني بيشتر بود و امت اسلامي را بهتر ميتوانست رهبري كند.

رابعا اين سخن كه افكار عمومي بعلت قتل و كشتار علي عليه السلام در جنگها موافق با خلافت او نبود حرفي است بسيار پوچ و بي منطق زيرا آنحضرت كسي را بخاطر اغراض شخصي نكشته بود بلكه قتل و كشتار او در غزوات صرفا در راه خدا و براي پيشرفت دين و اعلاي كلمه توحيد بود.

خامسا علت انتخاب ابو بكر را بخلافت در آن شوراي كذائي پس از گفتگو و بحث

و جدال قرابت و مصاحبت پيغمبر صلي الله عليه و آله دانستند و مهاجرين با اين استدلال انصار را پاسخ گفتند اگر ملاك خلافت قرابت پيغمبر بود باز جاي اين سؤال است كه چرا علي عليه السلام را انتخاب نكردند كه هم جزو صحابه بود هم قرابت سببي داشت و هم نسبي و هم بحكم آيه السابقون السابقون اولئك المقربون اول كسي است كه دعوت پيغمبر را پذيرفته و باسلام گرويده است چنانكه خود آنجناب فرمايد: سبحان الله اتكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالصحابة و القرابة. آنگاه بابو بكر خطاب كرده و فرمايد:

و ان كنت في القربي حججت خصيمهم

فغيرك اولي بالنبي و اقرب.

------------------

پي نوشت ها:

[1] ممكن است هر دو نفر در ادعاي خود دروغگو باشند يعني خانه بهيچيك تعلق نداشته و رئيس و مدير كارخانه و شركت هيچيك از آنها نباشد بلكه شخص ثالثي باشد اما صادق بودن هر دو محال است و اين همان ضدين است كه از نظر منطق اجتماعشان محال و ارتفاعشان امكان پذير ميباشد.

[2] گروهي از مهاجرين و انصار از بيعت ابوبكر تخلف كردند و بعلي عليه السلام رو آوردند، آنگاه از عده اي مانند سلمان و زبير و عمار و اباذر و مقداد و عباس بن عبد المطلب و ديگران نام مي برد.

[3]

امام من سلوني گفت امام تو اقيلوني دو لفظ است

اين و زين منطق توان بشناخت هر يك را.

[4] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جلد اول.

[5] ينابيع المودة ص 74.

[6] ترجمه اين بيت و ابيات ديگري از قصيده خامسه در صفحات قبلي نگاشته شده است.

[7] ارشاد مفيد

جلد 1 باب 2 فصل 20 حديث 4.

[8] علماء و مفسرين عامه مانند زمخشري و سيوطي و ديگران نوشته اند كه روزي عمر گفت هر كس مهر زنان را زيادتر از چهار صد درهم بكند آن زيادتي را ميگيرم و به بيت المال ميدهم زني از پشت پرده صدا زد اي عمر سخن تو خلاف قول خداست كه (در سوره نساء) فرمايد و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و اتيتم احديهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئا. عمر درمانده و مبهوت شد و گفت كلكم افقه من عمر حتي المخدرات في الحجال.

[9] پيغمبر شناخته شده جلد 1 ص 110 نقل بمعني.

دشمن شناسي

پس از تحرّكات سياسي احزاب منحرف، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام ماهيت دشمن را افشا مي كرد، و آنها را به مردم مي شناساند.

نسبت به ناكثين و اصحاب جمل، هشيارانه در يك سخنراني رسمي فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعُ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ [1] .

«آگاه باشيد، شيطان حزب و طرفداران خود را بسيج كرده و سپاه خودرا گرد آورده است تا بار ديگر ستم را به جاي خود برگرداند، و باطل را دوباره حاكم سازد»

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 22 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

در جنگ همه جا اسلحه كاربرد ندارد

گاهي دشمن با نيرنگ هاي گوناگون سعي در اغفال لشگريان مقابل دارد و اگر حيله ها و نقشه هاي شيطاني دشمن كارگر افتد، چه بسا سپاه مقابل را بدون تهاجم نظامي از پاي در آورده نابود كند بنابر اين:

شايعه پردازي ها و دروغ پردازي

شيوه هاي گوناگون اغفالگري

پخش اخبار دروغين و تحريف واقعيت ها

شعارهاي فريبنده

همواره مطرح بوده است، بايد طرفندهاي دشمن را شناخت و متناسب با نوع اغفال و تحريف از طرف دشمن، تصميمات صحيح گرفته شود.

در جنگ جَمَل عائشه اي كه بارها خليفه سوم را لعنت كرده بود و در مسجد مدينه گفت:

اي مردم اين يهودي را بكشيد.

حال شعار مظلوميت خليفه سوم سر مي دهد و مي گويد:

اَيها النَّاس اِلْعَنُوا قَتَلَةَ عُثْمان

«اي مردم كشندگان عثمان را لعنت كنيد»

با شعار مي خواست لشگريان خود و لشگريان امام را اغفال كند كه بلافاصله امام علي عليه السلام فرمان داد كه سپاه او نيز بگويند:

اَللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ عُثْمان

«خدايا كشندگان عثمان را لعنت كن»

تا شعارها و ادّعاهاي سران جَمَل اثري در دل سپاه خودي نگذارد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج3، ص245.

دشمن شناسي

يكي از كارهاي مهمّ تبليغاتي، رواني، در آستانه جنگ، شناسائي و شناساندن دقيق دشمن است تا مردم بدانند كه:

دشمن كيست؟

و چگونه فكر مي كند؟

و تا كجا فريب خورده است؟

و چگونه بايد با او برخورد كرد؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در آستانه سه جنگ مهم با ناكثين و قاسطين و مارقين، در سخنراني هاي متعدّد، ماهيت آنها را افشا كرد، و ماسك هاي دروغين را از چهره شان كنار زد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به سران ناكثين فرمود:

وَقَدْ أرْعَدُوا وَ أَبْرَقوا، وَ مَعَ هذَينِ الاَمْرَينِ الْفَشَل؛ وَلَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّي نُوقِع، وَ لا نُسِيلُ حَتَّي نُمْطِرَ.

(طلحه

و زبير و پيروان آنها در آغاز، رعد و برقي نشان دادند، امّا پايانش چيزي جز سستي و ناتواني نبود، ولي روش ما به عكس آنها بود، ما تاكاري انجام ندهيم رعد و برقي نداريم، و تا نباريم سيلاب هاي خروشان به راه نمي اندازيم، برنامه ما عمل است نه سخن!» [1] .

كه روانشناسي ناكثين را به خوبي بيان فرمود، و شعارگرائي آنان را توضيح داد.

و نسبت به شخص زبير، كه يكي از سران ناكثين بود و فكر مي كرد مي شود بيعت با امام علي عليه السلام را شكست افشاگرانه فرمود:

يزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايعَ بِيدِهِ، وَلَمْ يبَايعْ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ أقَرَّ بِالْبَيعَةِ، وَ ادَّعَي الْوَلِيجَةَ.فَلْيأْتِ عَلَيهَا بِأَمْرٍ يعْرَفُ، وَ إلاّ فَلْيدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ.

(زبير خيال مي كند كه بيعتش تنها با دست بوده نه با دل!، پس او اقرار به بيعت مي كند، ولي مدعي است كه با قلب نبوده است، بنابراين بر او لازم است، بر اين ادعا دليل روشني بياورد وگرنه بايد به بيعت خود باز گردد و به آن وفادار باشد) [2] .

و براي آگاهي مردم نسبت به ادّعاهاي پوچ ناكثين، در سخنراني هاي گوناگوني، افشاگرانه علل انحراف آنان را توضيح داد؛

و بهانه هاي دروغين طلحه و زبير را پاسخ فرمود؛

و سوابق تاريخي آنان؛

و شركتشان را در قتل خليفه سوم؛

و تلاش آنها را در روز بيعت؛

يك يك برشمرد،

زيرا ناكثين شهر بصره را در اختيار گرفته بودند و شورش كردند،

بايد امّت اسلامي با بصيرت و آگاهي به جنگ آنان برود كه آغاز نبرد در جبهه داخلي بود،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخنراني ابتداء مردم را نسبت به اخبار سياسي كشور توجيه كرد و سپس ادّعاهاي

باطل ناكثين را جواب داد.

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعُ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ.

وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَي مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُمْ نَصِفاً.

وَإِنَّهُمْ لَيطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ:

فَلَئِن كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُوني، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ.

وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَي أَنْفُسِهِمْ، يرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيحْيونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ.

يا خَيبَةَ الدَّاعِي! مَنْ دَعَا! وَإِلَامَ أُجِيبَ! وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهمْ.

(آگاه باشيد! شيطان حزب و طرفداران خويش را بسيج كرده، و سپاه خود را گرد آورده است تا بار ديگر ستم را به جايش برگرداند، و باطل را به جايگاه نخستينش باز فرستد.

به خدا سوگند! آنها هيچ منكري از من سراغ ندارند، انصاف را بين من و خود حاكم نساختند. آنها حقّي را مطالبه مي كنند كه خود آن را ترك گفته اند، انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريخته اند.

اگر در ريختن اين خون شريكشان بوده ام، پس آنها نيز سهيمند، و اگر تنها خودشان مرتكب شده اند كيفر مخصوص آنها است مهمترين دليل آنان به زيان خودشان تمام مي شود، از پستاني شير مي خواهند كه مدّتها است خشكيده، بدعتي را زنده مي كنند كه زمانها است از بين رفته.

چه دعوت كننده اي!؟ و چه اجابت كنندگاني؟! من به كتاب خدا و فرمانش درباره آنها راضيم). [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 9 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 8 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] خطبه 22 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

دفاع از پيامبر در دوران كودكي

علي عليه السلام در شهر مكّه ده سال داشت كه به لقب «قُضَمْ» معروف شد.

هِشام مي گويد:

از امام صادق عليه السلام پرسيدم

كه چرا اين لقب را به امام دادند؟

فرمود:

در آغاز بعثت مشركان مكّه به كودكان خود دستور مي دادند كه پيامبر را آزار دهند وبا سنگ و كُلوخ او را بزنند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم جريان را به علي عليه السلام اطّلاع داد.

علي عليه السلام عرض كرد:

يا رسول اللَّه هرگاه از خانه بيرون مي روي به من اطّلاع بده تا همراه شما باشم.

روز بعد پيامبر با علي عليه السلام بيرون آمدند،

و كودكان به عادت هر روزه شروع به سنگ پراني كردند،

علي عليه السلام آنها را مي گرفت و به صورت و بيني و گوش آنها مي زد.

كودكان مكّه گريه كنان نزد پدران خود فرار مي كردند و مي گفتند:

قُضَمْنا علي، قُضَمْنا علي

(علي ما را كوبيد، علي ما را كوبيد.)

از آن پس به «قُضَمْ»، يعني: «كوبنده» معروف شد. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به دوران كودكي خود مي فرمايد:

أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ، وَكَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ.

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ.

«من بودم كه در دوران نوجواني سر سركشان عرب را در دفاع از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به خاك ماليدم، و شاخ هاي بلند قدرتمندان دو قبيله معروف (ربيعه) و (مضر) را شكستم، و همانا شما قدر و منزلت من را در نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي دانيد.» [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 20 ص 67.

[2] خطبه 115 :192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

دفاع از جان پيامبر

در اُحُد، در يورش دو جانبه قريش پس از نافرماني كمانداران، و كشته شدن مسلمانان، وكشته شدن شخصي كه به پيامبر صلي الله

عليه وآله وسلم شباهت داشت، وفرار كردن ياران، علي عليه السلام مي فرمايد:

«از چپ و راست، مشركين قريش يورش مي آوردند، آنها را مي كشتم و به فرار وادارشان مي كردم، يك وقت متوجّه شدم كه رسول خدا در ميدان نيست، با خود فكركردم كه آيا خدا او را به آسمان برده است؟ پس تصميم گرفتم آنقدر جنگ كنم تا كشته شوم.

در گرما گرم جنگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم كه در ميان كشتگان بي رمق افتاده است، فوراً آن حضرت رابه كناري آوردم.

تا چشم پيامبر به من افتاد،

فرمود: از ياران چه خبر؟.

گفتم: جمعي كشته و بسياري فرار كردند.»

با هم صحبت مي كرديم كه ناگهان گروهي به رسول خدا حمله كردند،

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا علي شرّ اينها را از من دور كن.

به آنان حمله كردم، برخي را زخمي و برخي ديگر را كشتم كه فرار كردند.

چون خدمت پيامبر رسيدم فرمود:

آيا نمي شنوي ستايش فرشتگان را؟ فرشته اي ندا مي دهد و مي گويد:

لا فَتي اِلاّ عَلِي لا سَيف اِلاّ ذُوالْفَقار

(جوانمردي جز علي و شمشيري جز ذوالفقار نيست)

خوشحال شدم و گريستم و بر اين نعمت، خدا را شكر كردم.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمّه، و حديقة الشيعه ص 146.

دفاع با هشتاد زخمِ كاري

در جنگ اُحُد كه با گوش ندادن به دستورات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در حفظ تنگه حسّاس سپاه اسلام از دو سو دچار يورش و تهاجم گرديد.

و حضرت حمزه به شهادت رسيد.

تنها مدافع صف پيكار علي عليه السلام بود كه 80 زخم عميق از شمشير و نيزه و تير بر تن برداشت،

پس از جنگ در بستر بيماري بگونه اي افتاده بود كه جرّاح سرگردان

شد، تا زخمي را مي دوخت و مي خواست زخم كنار آن را بدوزد، زخم دوخته شد پاره مي شد.

امّا فردا كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اعلام ادامه نبرد با قريش را داد علي عليه السلام كه يكپارچه غرق در خون بود سوار بر اسب براي دفاع آماده شده و روانه غزوه «حمراء الاسد» گرديد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سيره ابن هشام.

دفاع از پيامبر در شرايط بحراني

پس از فتح مكّه، قبيله هوازن احساس خطر كردند؛

و با فرماندهي «مالك بن عوف» با تمام نيروهاي رزمي و زنان و فرزندان خود تا سه منزلي مكّه، محلّي به نام «اوطاس» آمده بودند كه درّه عميق و بزرگي بود.

تمام مردان هوازن در دو طرف درّه، پشت سنگ ها و شكاف كوه ها پنهان شدند تا سپاه اسلام را غافلگير كنند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم اعلام جهاد فرمود.

دوازده هزار نفر بافرماندهي علي عليه السلام و ده هزار نفر همراه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بودند،

كه بسياري از فراواني لشگر در شگفت ماندند و گفتند:

هرگز شكست نخواهيم خورد.

وقتي سپاه عظيم مسلمين در سرازيري عميق و گسترده درّه قرار گرفتند، مردان هوازن ناگهان از هرطرف حمله كردند، و چون مسلمانان غافلگير شده بودند، نظم سپاه به هم ريخت، و همه فرار كردند كه:

ده نفر با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ماندند.

حضرت فرياد زد:

اي انصار كجا فرار مي كنيد؟

نسيبه دختر كعب مازنيه بر صورت فراريان خاك مي پاشيد و مي گفت:

كجا فرار مي كنيد؟

خليفه دوم را در حالِ فرار ديد و گفت:

واي بر تو به كجا مي گريزي و پيامبر را تنها گذاشتي؟

خليفه دوم جواب داد:

هذا اَمْرُ اللّهِ

«اين فرار را خدا خواسته است.»

9 نفر از بني هاشم و يك نفر

ديگر فرزند امّ ايمن بود كه ايستادگي كردند تا شهيد شدند.

و علي عليه السلام روبروي پيامبر با دشمنان مي جنگيد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به عباس، عموي خود كه صداي رسائي داشت دستور داد كه فرياد بزند.

و او فرياد مي زد:

اي اصحابِ سوره بقره

اي اصحابِ بيعت شجره

بياد آوريد پيماني كه با پيامبر بسته ايد.

و جنگ آوران هوازن از هر طرف حمله مي كردند و كار بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سخت شد كه دست به دعا برداشت.

تا آنكه امداد الهي فرا رسيد، و با كمك فرشتگان قوم هوازن فرار كردند، و آرام آرام مسلمانان گرد آمدند كه اين آيه نازل شد:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ في مَواطِنٍ كَثيرَةٍ وَ يوْمَ حُنَينٍ [1] .

«و خدا شما را در موارد زيادي ياري كرد، و در روز حُنين»

در اين لحظه هاي حسّاس همه ديدند كه پايداري و مقاومت امام علي عليه السلام نقش تعيين كننده اي در حفظ جان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم داشت، و عامل گِرد آمدن دوباره سربازان اسلام شد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان ج 2 ص 114.

دفاع از ياران

اعتراض شديد اصحاب بزرگ و طرفداران امام علي عليه السلام باعث شد كه خليفه اوّل بالاي منبر خاموش شده و نتواند پاسخ بگويد و پس از مدّتي سكوت، گفت:

وَلَّيتُكُمْ بِخَيرِكُمْ وَ عَلِي فيكُمْ أقيلُوني

«من زمام رهبري شما را به دست گرفتم، ولي تا علي هست، من بهترين فرد شما نيستم، مرا رها كنيد و به خودم واگذاريد.»

خليفه دوم فرياد زد:

«اي فرومايه از منبر پائين بيا، وقتي كه تو نمي تواني به احتجاج و استدلال اصحاب پاسخ بدهي، چرا خود را در چنين مقامي قرار داده اي؟...»

خليفه اوّل از منبر

پائين آمد و به خانه خود رفت و سه روز از خانه بيرون نيامد.

در اين ميان با تلاش افراد، چهار هزار نفر شمشير به دست اجتماع كرده وارد خانه خليفه اوّل شدند و او را همراه خليفه دوم، به سوي مسجد آوردند.

خليفه دوم سوگند ياد كرد كه اگر هر كدام از اصحاب علي عليه السلام مثل چند روز گذشته سخن بگويد، سرش را از بدنش جدا مي سازم.

در چنين جوّ خطرناكي دو نفر از ياران علي عليه السلام، برخاستند و سخن گفتند.

نخست خالد بن سعيد برخاست و مقداري سخن گفت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

«بنشين، خداوند مقام تو را شناخت و از تو قدرداني كرد.»

سپس در اين هنگام سلمان برخاست و فرياد زد:

اَللّهُ اكْبَرْ، اَللَّهُ اكْبَرْ

با اين دو گوشم از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم و اگر دروغ بگويم هر دو گوشم كَر شود، كه فرمود:

«هنگامي فرا رسد كه در مسجد، برادر و پسر عمويم (علي عليه السلام) با چند نفر از اصحاب نشسته باشند، ناگاه جماعتي از سگهاي دوزخ به سوي او بيايند و او و اصحابش را بكشند.»

فَلَسْتُ اَشُكُّ اِلاّ وِ اِنَّكُمْ هُمْ

(شكّي ندارم كه شما قطعاً همان سگ هاي دوزخ هستيد.)

خليفه دوم تا اين سخن را شنيد، به سوي سلمان حمله كرد، ولي هنوز به سلمان نرسيده بود كه، امام علي عليه السلام گريبان خليفه دوم را گرفت و او را بر زمين كوبيد.

سپس به خليفه دوم فرمود:

«اي فرزند ضحّاك حبشيه! اگر مقدّرات و دستور الهي، و پيمان با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيشي نگرفته بود، امروز به تو نشان مي دادم كه كدام يك از ما ضعيف

تر هستيم، و ياران كمتر داريم.»

سپس حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اصحاب خود را ساكت كرد، و به آنها فرمود:

«متفرّق گرديد.»

و آنها رفتند. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي ج1 ص104.

دفاع از وصيت حضرت زهرا

پس از ماجراي دردناك كودتاي سران سقيفه و رُخ نشان دادن دردها و مصيبت ها، و انزواي مظلومانه امامت، يكي از روش هاي مبارزاتي حضرت زهراعليها السلام، مبارزه منفي بود كه وصيت فرمود:

«قبر آن بزرگ بانوي جهانيان مخفي باشد.»

كه از آن پس تا روز قيامت علامت سئوالي به درازاي تاريخ در برابر ستمگران قرار گرفت كه:

«چرا قبر فاطمه عليها السلام مخفي است ؟؟ ! !»

سران سقيفه پس از دفن مخفيانه حضرت زهراعليها السلام، و پنهان ماندن قبر، به عمق شكست خود پِي برده، تلاشِ همه جانبه اي را آغاز كردند تا قبر حضرت زهرا عليها السلام را كشف كنند.

امام علي عليه السلام مسائل امنيتي را دقيقاً رعايت كرده بود و در چند نقطه، قبر نمائي درست كرد كه يكي از آن مكان ها قبرستان بقيع بود.

فرداي آن روز تمام عوامل حكومت خليفه اوّل به سركردگي خليفه دوم، تلاش گسترده اي را آغاز كردند و خواستند قبرهاي تازه قبرستان بقيع را نبش قبر كنند، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام لباس مخصوص عمليات رزمي را پوشيد و دستمال مخصوص را برپيشاني مبارك بست و در بقيع نشست و فرمود:

(اگر سَرِ يك كُلَنگ بر زمين بقيع اصابت كند، فردي از شما را زنده نمي گذارم، اگر من در مسئله امامت صبر كردم براي حفظ اسلام بود، امّا مسئله قبر فاطمه عليها السلام، يك مسئله خصوصي و خانوادگي است كه ديگر صبر نخواهم كرد.) [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج30.

دفاع از حق در اجتماعي بزرگ

خليفه دوم در زمان خود نقشه خلافت را به گونه اي طرح كرد كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از مرگ او نيز به خلافت نرسد و مخالفان را با سرنيزه ساكت كرد.

و شورائي

را طرح كرد كه سرانجام آن شورا، خلافت خليفه سوم باشد، چون خليفه سوم جزو هم پيمان هاي خليفه دوم بود.

خليفه دوم وصيت كرد:

الف- شش نفر لياقت خلافت دارند، اگر يكي را برگزيدند او خليفه است.

ب- اگر به دو گروهِ 3 نفره تقسيم شدند، معيار، رأي عبدالرّحمن بن عوف، دامادِ خليفه سوم است، او با هركس بيعت كرد آن شخص خليفه مسلمين است.

ج- و اگر يك نفر مخالفت كرد، گردن او را بزنيد.

بنابر اين آينده شورا روشن است، زيرا در آن شورا يك نفر (زبير) با امام علي عليه السلام هماهنگ است.

و نظر عبدالرّحمن بن عوف هم با خليفه سوم است كه بقيه كارها يك صحنه سازي سياسي براي عوام فريبي مردم بود.

عبدالرّحمن بن عوف با خليفه سوم بيعت كرد و به مردم فرمان داد تا با خليفه سوم بيعت كنند و مردمِ ناآگاه نيز اطراف خليفه سوم را گرفتند.

در اين لحظات حسّاس چه بايد كرد؟

آيا بايد سكوت كرد و گذشت؟

يا بايد افشاگري نمود؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دوّمين نظر را برگزيد.

و مردم را مورد خطاب قرار داد و در يك سخنراني افشاگرانه، فضائل خود را به ياد مردم آورد،

و سفارشات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را مطرح كرد،

و از مردم بارها اعتراف و اقرار گرفت،

و همه اقرار كردند كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در جاهاي گوناگون، امامت امام علي عليه السلام را مطرح فرمود.

بگونه اي سخنراني حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كارگر افتاد كه سران كودتا به وحشت افتادند و خليفه سوم شتاب زده به عبدالرّحمن گفت:

آخرين وصيت خليفه دوم چه بود؟

پاسخ داد:

مخالف بايد كشته شود!!

و

امام علي عليه السلام با بيدار كردن وجدان هاي خفته مردم، راه منزل را در پيش گرفت. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج31 ص315 و 372.

دفاع از عمار ياسر

عمّار بن ياسر نيز براي رساندن اعتراضات مكتوب صحابه به خانه خليفه سوم رفته بود كه كتك مفصَّلي خورد.

خليفه سوم او را متّهم به دروغگوئي كرد و دستور داد تا او را آنقدر زدند كه دو دنده او شكست و بعدها نمي توانست بول خود را نگه دارد. [1] .

خليفه سوم بر آن بود تا پس از مرگ اباذر، عمّار را نيز تبعيد كند كه علي عليه السلام نگذاشت. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الفتوح ج 2 ص 155 -153 - و - تاريخ المدينة المنوّره ج 2 ص 1100 - 1099 - و - انساب الاشراف ج 4 ص 537 تا 541، يكي از چيزهايي كه اباذر در اعتراضاتش مطرح مي كرد همين كتك خوردن عمّار بن ياسر بود. - و - كتاب الفتوح ج 2 ص 155.

[2] الفتوح ج 2 ص 162.

دعاي هنگام وفات پيامبر

ابن عباس (ع) مي گويد: وقتي كه وفات حضرت رسول اكرم (ص) نزديك شد من در كنار بستر آن بزرگوار نشسته بودم كه حال احتضار به آن حضرت روي داد من متوجه لبهاي آن وجود مقدّس شدم ديدم بحركت در آمد گوشم را نزديك بردم تا بشنوم آن حضرت در حال نزع جان چه مي گويد: خوب كه گوش دادم شنيدم كه مي فرمايد: اَللّهُمَّ اِنّي اَتَقَرَبُ اِلَيكَ بِولايةِ علي(ع) بنِ ابيطالب خدايا من بطرف تو مي آيم و بتو نزديك مي شوم با محبت و دوستي علي(ع) بن ابيطالب (ع).

من در آن وقت به عظمت علي(ع)توجه پيدا كردم كه آن حضرت داراي چه مقام و عظمتي است كه پيغمبر اسلام (ص) از براي نزديكي خود بحضرت سبحان متوسل بعلي(ع)مي شود.

يا علي(ع) مهر تو در عالم ذر يافته ام

وه ازاين لعل كه بي خون جگر يافته ام

تا ترا ديده ز غير تو نظر پوشيدم

دولت عشق ازين حُسن نظر يافته ام

من بي مايه كجا دولتِ عشق تو كجا

آري آن طفل فقيرم كه گُهر يافته ام

اندرين دشت كه در هر قدمش بس دام است

با ولاي تو رهائي ز خطر يافته ام

هيچ عصيان به ولايت نرساند ضرري

در احاديث من اين طرفه خبر يافته ام

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

درس در حرم علي(ع)

شهيد آية اللّه سيد محمد باقر صدر رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه در رابطه با دوران طلبگي اش نقل كرده كه در ايام تحصيلم هر شب، يك ساعت به حرم اميرالمؤمنين علي(ع)مشرف مي شدم و در برابر حضرت مي نشستم و به درسها و مطالب علمي خود فكر مي كردم، معتقد بودم كه از جوّ حرم و روح پاك اميرالمؤمنين علي(ع)الهام مي گيرم پس از مدتي اين كار را ترك كردم و كسي غير از خدا از اين كار من اطلاعي نداشت. روزي يكي از بانوان اقوام من حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)را در خواب ديد كه فرمود به باقر بگو كه هر شب مي آمد نزد من درس مي خواند چرا اين كار را ترك كرده.

اي جَمال دلربايت قبله دلها علي(ع) جان

رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا علي(ع) جان

شام ميلاد تو باشد، هر كجا ياد تو باشد

كز رُخت شد جلوه گر دنيا و ما فيها علي(ع) جان

قبله گاه مسلمين را زادگاه خويش كردي

محترم از مولدت شد خانه يكتا علي(ع) جان

تا تو اندر كعبه زادي ديده حق بين گشا

راست شد پشت نبي، خم شد قدا علا علي(ع) جان

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دشمني با علي(ع)

يكي از شيعياني كه در شهر موصل (عراق) زندگي مي كرد نقل فرمود: يك روز تصميم گرفتم كه به مكّه معظمه بروم براي خداحافظي و حلال بودي به منزل همسايه ام كه از اعيان و اشراف موصل بود رفتم او يكي از دشمنان سرسخت آقا حضرت علي(ع)بود، اما چون همسايه ما بود و حق همسايگي بر ما داشت، به خانه اش رفتم و گفتم: من مي خواهم به مكه و مدينه بروم، اگر كاري داري بگو تا برايت

انجام دهم و يا چيزي مي خواهي كه از آنجا برايت بياورم؟

او رفت و قرآني را آورد و گفت: به اين قرآن قسم بخور كه به خواسته ام عمل مي كني؟! گفتم: قسم مي خورم كه اگر توانستم، عمل نمايم.

گفت: وقتي كه به مسجد النّبي، سر قبر پيامبر اكرم (ص) رفتي به حضرت بگو آيا براي فاطمه زهرا (علي(ع)هاالسلام) شوهر قحطي بود كه او را به علي(ع)دادي؟! مردي كه جلوي سرش مو نداشت... چرا چنين كردي؟! از او خداحافظي كردم به مكه و مدينه رفتم و بعد از مدتي اين پيغام را فراموش كردم. تا آنكه در آخرين روز اقامتم در مدينه به مسجد النبي (ص) رفتم ناگهان پيغام بيادم آمد و گفتم: يا رسول اللّه، شرمنده ام ولي همسايه ام مرا سوگند داده است كه چنين بگويم.

شب در عالم خواب، حضرت علي(ع)را در خواب ديدم. حضرت مرا با خود به موصل به خانه همسايه ام بُرد. همسايه ام در خواب بود.

حضرت لحاف را از رويش كنار زد و با كاردي كه در درستش بود گلوي همسايه را بريد، سپس كارد خونين را با لحاف پاك كرد. بطوريكه دو خط قرمز براي نشانه روي لحاف باقي ماند. پس از آن با دست مباركش سقف اتاق را بلند كرد و كارد خونين را در گوشه ديوار گذاشت. از خواب پريدم و ماجرا را براي همراهانم تعريف كردم و تاريخ ماجراي را ثبت نمودم، وقتي موصل برگشتم از احوال همسايه ام پرسيدم، گفتند: او در فلان شب به قتل رسيده است. و چون قاتلش معلوم نشده است تعدادي از همسايگان را براي تحقيق دستگير كرده اند.

به همسايه هايم گفتم بيائيد نزد حاكم برويم و ماجرا را نقل كرده واين

بيچاره ها را از زندان نجات دهيم.

نزد حاكم رفته و ماجرا را بيان كرديم. تمام دوستان هم نيز شهادت دادند و تاريخ خواب را بيان كردند و گفتند كه دو نشانه موجود است يكي دو خط خون روي لحاف و ديگري، چاقو كه در فلان قسمت سقف است.

حاكم خودش آمد و نشانه ها را ديد. سپس دستور داد كه همسايگان را آزاد كنند بر اثر اين معجزه عده زيادي از مردم موصل شيعه شدند و فاميل هاي مقتول نيز از مذهب خود دست برداشتند و جزو دوستداران و محبين آقا علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) شدند.

من حقير چسان دم زنم ز نام علي(ع)

كه هست عقل ملك مات در مقام علي(ع)

سزد كه فخر كند بر شهنشان جهان

كسيكه از دل و جان مي شود غلام علي(ع)

براي مقام وصف مقام و بزرگيش اين بس

كه پشت چرخ شود ختم باحترام علي(ع)

خوش آنكه راه علي(ع) پويد و خدا جويد

خوش آنكسي كه بود پيرو مرام علي(ع)

بزير گنبد گردون و چرخ مينائي

نزاد مادر گيتي پسر چو علي(ع)

هميشه نام علي(ع) هست افتخار بشر

كه راه و رسم حقيقت بود مرام علي(ع)

كلام نغز علي(ع) راز گوش جان بشنو

چرا كه هست كلام خدا كلام علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دعاي شيطان

مؤمني شيطان را در وسط دريا ديد كه سرش را رو به آسمان گرفته و مي گفت: خداوندا (به حقّ آقا اميرالمؤمنين علي(ع)) مرا عذاب مكن.

مرد مؤمن به شيطان گفت: آيا تو هم دست به دامان ولايت اميرالمؤمنين علي(ع)شده اي؟

شيطان گفت: شش هزار سال قبل از اينكه حضرت آدم خلق شود من در عالم اعلا و در ميان ملائكه بودم. اطلاعات زيادي

در رابطه با علي(ع)دارم كه شما نمي دانيد. و تا آنجا كه اطلاع دارم بعد از رسول خدا (ص) كسي مقربتر و عزيزتر و گرامي تر و آبرومندتر از علي(ع)نزد خداوند متعال نيست. و مي دانم كه هركس خداوند را به حق اميرالمؤمنين علي(ع)قسم بدهد، خداوند او را مي آمرزد از اين رو من هم خدا را به خورشيد ولايت قسم مي دهم.

مرد گفت: اي ابليس تو معلِّم فرشتگان بوده اي و علم زيادي داري مرا نصيحت كن.

شيطان گفت: يك جمله براي دنيا و يك جمله براي آخرتت مي گويم اگر مي خواهي كه زندگي به تو خوش بگذرد قناعت پيشه كن و اگر قانع باشي، حتي اگر غذايت نان خشك باشد به تو خوش مي گذرد و آرام و آسوده زندگي مي كني.

امّا اگر حرص بزني و ثروت جمع كني و به خواست خداوند راضي نباشي هيچوقت در دنيا خوشبخت نمي شوي.

اما يك پند نيز براي آخرتت بگويم براي ساعت مرگ، سرازيري قبر، سر از قبر در آوردن، ماندن در برزخ، صحراي محشر، صراط و ميزان همه جا محبت و ولايت آقا علي(ع)را ذخيره داشته باش اگر تكيه ات به پيشواي مؤمنان باشد امنيت خواهي داشت.

مرد مؤمن شيعه نزد امام جعفر صادق (ع) رفت و ماجرا را براي حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود چنگ زدن شيطان به ولايت و محبّت حضرت علي(ع)به زبان است و از صميم قلب نيست بنابراين ابليس بهره اي از اين سخنان نمي برد. اگر او واقعا و از صميم قلب به آقا اميرالمؤمنين علي(ع)پناه مي برد، از عذاب الهي نجات مي يافت.

سحري بخواب ديدم شه كشور صفا را

برخش نظاره كردم مه خوب دلربا را

به ادب زبان گشودم بسرودم اين نوا را

علي(ع) اي هُماي رحمت

تو چه آيتي خدا را

كه به ما سوي فكندي همه سايه هما را

صنمي كه تُرك چشمش ز كفم ربوده آئين

زده مُهر مهر خود را بقلوب اهل تمكين

بشتاب موسي دل تو بطور سينه منشين

دل اگر خدا شناسي همه در رُخ علي(ع) بين

ز علي(ع) شناختم من بخدا قسم خدا را

همه دم بر اين اميدم كه مرا ز در نراند

گرم از درش براند كس ديگرم نخواند

غم و درد عاشقان را بجز از علي(ع) كه داند

بخدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي(ع) گرفته باشد سرچشمه بقا را

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دعاي قهوه چي

در زمان مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا رضوان اللّه علي(ع)ه كه يكي از علماي بزرگ نجف اشرف بود، قحطي عجيبي شد. مردم محتاج باران شدند. بحضور شيخ آمده از او خواستند دعا كند. شيخ جعفر آمد ميان حرم و كنار ضريح مقدّس آقا اميرالمؤمنين علي(ع)شروع بدعا و تضرع و زاري نمود و عرض كرد اي مولاي من مردم محتاج باران هستند با اين همه نماز و دعا خداوند اثري بر دعاهاي مردم نمي گذارد از خداوند بخواه عنايتي بفرمايد.

در اثر دعا و زاري زياد كنار ضريح خوابش برد. آقا علي(ع)كنار بالينش تشريف آوردند و فرمودند: اي شيخ جعفر يك مرد قهوه چي در بين راه كوفه به اين نام است برو پهلوي او و بگو بيايد در مراسم دعا شركت كند تا خدا باران رحمتش را بر مردم نازل كند.

شيخ جعفر از خواب بيدار شد و آمد بين راه كوفه و نجف ديد يك دكان قهوه خانه در آنجاست و مرد قهوه چي را يافت

رفت داخل قهوه خانه نشست تا شب شد، مرد خواست درب قهوه خانه را ببندد كه شيخ فرمود امشب مي خواهم ميهمان تو باشم و مرد هم قبول نمود. شيخ شب را تا صبح بيدار بود كه ببيند اين مرد قهوه چي چه عملي را انجام مي دهد كه اينقدر مورد عنايت حضرت اميرالمؤمنين (ع) است.

شب صبح شد ديد اين مرد قهوه چي فقط نماز عادي خودش را مي خواند و دائم الذكر هم كه نيست و بقدر متعارف عبادت مي كند شيخ آمد نزد قهوه چي ايستاد و فرمود: اي مرد توجه كن كه مولا علي(ع)تو را وسيله استجابت دعا قرار داده است علت اين ارزش را بگو؟

عرض كرد: من شاگرد قهوه چي بودم مادرم مي گفت آرزو دارم تو را داماد كنم. پولي جمع كرده بمادرم دادم دختري را برايم خواستگاري نمود مقدمات عروسي من مهيا شد، شب زفاف ديدم عروس خيلي متوحش است به او گفتم چرا ناراحتي؟

گفت: داستانم را نقل مي كنم مي خواهي مرا بكشي، بكش و مي خواهي ببخشي ببخش من سرمايه بكارتم را از دست داده ام و حالا حامله هستم و هيچكس جز خدا نمي داند.

من گفتم خداوندا حالا بهترين وقت است كه من براي رضاي تو از اين موضوع صرف نظر كنم و پرده آبروي اين زن را نَدِرَم (يا سَتّار العيوب) اي كسي كه پرده روي عيوب و بديها مي پوشاني اي خدا، تو هم روي عيب ما را بپوشان و از سر تقصير ما در گذر، هيچ نگفتم مگر اينكه قول به همسرم دادم كه چنانچه تا بحال كسي ندانسته از حال ببعد هم كسي نخواهد دانست و فردا صبح هم اظهار رضايت كردم تا بحال هم با آن زن زندگي

مي كنم احدي جز خدا ماجرا را نمي داند.

شيخ جعفر مي گويد: اي مرد بحق خدا عملي بزرگ انجام دادي و تسليم خدا نمودي حالا بيا دعا كن كه آقا علي(ع)فرموده كه دعاي تو مستجاب است.

قهوه چي دست بطرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا مردم محتاج رحمت تواند آقا علي(ع)پيغام داده من دعا كنم از پيشگاه با عظمت تو براي خود و مردم طلب عفو مي كنم و در خواستم اينست كه باران رحمت خويش را نازل فرمايي.

هنوز دستهاي مرد قهوه چي بلند بود كه ابرها در آسمان ظاهر شد و باران شديدي باريد.

تا صورت پيوند جهان بود علي(ع) بود

تا نقش زمين بود و زمان بود علي(ع)

بود شاهي كه ولي بود و وصي بود

علي(ع) بود سلطان سخا و كرم وجود علي(ع) بود

آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن

كردش صفت عصمت و بستود علي(ع) بود

آن قلعه گشائي كه در قلعه خيبر

بركند بيك حمله و بگشود علي(ع) بود

آن گُرد سرافراز كه اندر ره اسلام

تا كار نشد راست نياسود علي(ع) بود

آن شير دلاور كه براي طمع نفس

برخوان جهان پنجه نيالود علي(ع) بود

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دختر شفا يافته

دانشمند محترم جناب آقاي محمد مهدي تاج لنگرودي واعظ در كتاب توسلات يا راه اميدواران نقل فرموده اند: مطلبي كه ذيلاً از نظر خوانندگان مي گذرد مربوط به شفاي دختر مريضي است كه بعد از ياءس از اطباء حاذق بغداد از عنايات مولاي متقيان علي(ع)بهره مند شده و اصل قضيه بانشاء يكي از تجار محترم طهران (حاج سيد احمد مصطفوي قمي) فرزند حاج سيد علي(ع) آقاي قمي كه خود شاهد قضيه بودند نگارش يافته كه ذيلاً

مي خوانيم.

اگر اشتباه نباشد ظاهرا در سال هزار و سيصد و سي و چهار شمسي كه در اعتاب مقدسه مشرف بودم موضوع شفاي دختر مريضي را متواترا شنيدم و براي تحقيق از چگونگي آن كوشش كردم و با پدر دختر ملاقات كردم و باتفاق پدر بمنزل ايشان رفتم و اظهارات پدر را مشروحا نوشتم و به امضاء پدر رساندم و آن اين است.

آقاي حاج جواد كه يكي از تجار متدين شيعه مذهب و در بغداد مغازه بزرگي دارد كه انواع رنگ معامله مي كند. محل مغازه در خيابان جنب بازار سوق الصفافير است خانه ايشان قبلاً در كاظمين بوده و در امور خيريه هم موفق بوده و فعلاً در كوچه مقابل مغازه، سكونت دارد.

حقير باتفاق يكي از آشنايان بمغازه وي رفتيم و از چگونگي شفاي دختر تحقيق نموديم كه ما را به منزل بردند و قضيه را اين چنين اظهار داشتند دختر من كه الساعه در همين منزل است در چهارده سالگي با پسر خواهرم كه در حجره ام كار مي كند تزويج كرد و قرار بود كه چند ماه بعد از عقد مراسم عروسي صورت گيرد. بهمين منظور هم مادر دختر مشغول تهيه جهيزيه شدند ولي بعد از مدّت كوتاهي دختر مريض شد و كم كم مرض طولاني شد و من از هيچگونه خرجي خودداري نكردم و اطباء حاذق و درجه اول را براي معالجه او آوردم ولي متاسفانه مؤثر واقع نشد و هر روز به ضعف و ناتواني وي اضافه مي شد تا چهار سال مرض او طول كشيد، او يك پوست و استخوان فقط بود. كمترين قدرت و حركتي نداشت حتي قدرت آنكه چشم باز كند و

كسي را ببيند نداشت ولي مادرش پلك هاي چشم او را بلند مي كرد تا بتواند ببيند.

خوراك دختر فقط يك زرده تخم مرغ بود كه مادر تدريجا در گلوي او ميريخت و گاهگاهي مادرش او را مثل طفل بغل مي كرد و نقل و انتقال مي داد و پيوسته از شدّت علاقه با حالت تاثرآميز غير قابل وصفي كنار دختر مي نشست و نيز براي آخرين دفعه طبيب مخصوص خانواده فيصل (خانواده سلطنتي) را با ويزيت زيادي آوردم ولي متاسفانه او با ديدن دختر بدون كمترين تامل و معاينه بيرون رفت و اصلاً نسخه اي هم ننوشت.

همه قطع اميد از حيات و زندگي او نمودند ولي با تمام اين احوال مادر دختر به هيچ وجه نمي تواند و حاضر نيست از دختر تازه عروس خود قطع اميد كند، روزهاي بيست و سه و بيست و چهار شعبان المعظم بود كه مادر دختر مصمم شد كه براي شفاء او را بحرم مطهر اميرالمؤمنين علي(ع)ببرند، اين تصميم و تقاضاي مادر اسباب تعجب من بود زيرا دختر را چگونه مي شود برد ولي در مقابل اراده و تصميم و تقاضاي مادر كه با يكدنيا عشق و علاقه و اميد مي خواهد اين عمل را انجام دهد تسليم شدم و يك اتومبيل سواري تهيه كردم بدر منزل آوردم مادر دختر و شوهر دختر او را در اتومبيل گذاشتند و از راه كربلا حركت كردند و شب در كربلا توقف نمودند.

روز بعد عازم نجف شدند، وقتي كه وارد شدند معلوم شد كه نصري سعيد نخست وزير عراق در حرم مشرف است و كسي حق تشرف ندارد لهذا مستقيما مسجد كوفه رفتند و شب را بنجف مراجعت كرده.

دختر را بغل كرده

و آوردند در حرم شاه ولايت كنار ضريح خواباندند، مادر هم با حال توسل پهلوي دختر نشسته بود و متصل عرض حاجت مي كرد.

ناگهان ديد كه دختر چشم را باز كرده مادري كه مي دانست دختر قدرت چشم باز كردن ندارد و بايد پلك چشم را با دست بالا ببرد ولي الان بدون كمك ديگري چشم باز كرده روح اميد بيشتري در وي ايجاد و با حضور قلب بيشتري توجه پيدا كرد و متوسل بود، تا اينكه تدريجا حركات بدن دختر زياد مي شود و در همان شب آنقدر مشمُول عنايت حق و توجه آقا حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)مي شود كه دختر با معاضدت كمك مادر اطراف ضريح مقدّس طواف مي كند.

مادر با يك دنيا مسرت مي خواست فرياد بكشد و مردم را از اين لطف و عنايت خبردار سازد ولي شدّت خود را كنترل مي كند كه اگر زوار متوجه شوند ممكن است هجوم زوار دختر را هلاك كند.

شب را در نجف توقف مي كند فردا صبح دختر با پاي خود بحرم مطهر مشرف مي شود و از حرم بيرون آمده مستقيما عازم بغداد مي شود.

(تا اينجا شرح مطلب بزبان پدر دختر بود،) آن روز كه در منزل حاج جواد بودم، سيزدهم ماه رمضان بود، دختر با كمال سلامت تمام روزه هاي ماه رمضان را گرفته و تا امروز يك ختم قرآن خوانده بود.

اميرالمؤمنين يا شاه مردان

دل ناشاد ما را شاد گردان

بگير از مرحمت دست محبان

علي(ع) جانم علي(ع) جانم علي(ع) جان

دلم را خانه عشق تو كردم

به هيچ افسون ز عشقت بر نگردم

تو آگاهي ز قلب پر ز دردم

علي(ع) جانم علي(ع) جانم علي(ع) جان

علي(ع) اي واقف از سوز و گدازم

توئي قبله توئي

روح نمازم

بسوي تو بود دست نيازم

علي(ع) جانم علي(ع) جانم علي(ع) جان

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دو چيز گرانبها

از جمله اخبار متواتر ميان شيعه و سنّي حديث ثقلين است كه رسول خدا (ص) در اواخر عمرش در جمع مهاجر و انصار فرمود:

من از ميان شما مي روم و دو چيز سنگين و گرانبها از خود در ميان شما باقي مي گذارم كتاب خدا (قرآن) و عترتم (علي(ع) و آل علي(ع)) اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا بر من بر سر حوض كوثر درآيند.

از آن حضرت پرسيدند عترت شما كيست.

حضرت اشاره به علي(ع)كرد و دست مبارك را بر حسن و حسين (علي(ع)هاالسلام) قرار داد و فرمود: ماداميكه بقرآن و عترت من متمسك شويد هرگز گمراه نمي شويد.

حضرت فرمود: در ليلة المعراج اوصياي مرا نشانم دادند نخستين صورت نوري برادرم علي(ع)بود سپس حسن و حسين (علي(ع)هاالسلام) و وصي دوازدهمين خودم را ديدم كه مانند ستاره درخشان مي درخشيد.

در سوره سباء آيه 47 فرموده آنچه از شما پاداش خواستم براي خودتان است وگرنه پاداش من بر عهده خداست. حضرت رسول (ص) فرمود:

اينكه عرض كردم بستگانم را دوست بداريد و به آنان محبت ورزيد براي خودتان خوبست اگر علي(ع)را دوست داشته باشي، در سرازيري قبر نورش به فريادت مي رسد. دوست هم نداشته باشي خودت را محروم از همه چيز كرده اي.

چه بيچاره هائيكه از صراط پايشان مي لغزد و نور علي(ع)بدادشان مي رسد. بواسطه دوستي اهل بيت جاذبه لطف ايشان او را نگه مي دارد.

شنيده اي كه پيغمبر بگاه رفتن داد فرمان

دو چيز هست گرانقدر، قدر آن را بدان

سپرده بر من و تو اين دو چيز سنگين را

يكي است عترت

او، ديگري بود قرآن

نخست عترت او فاطمه است و شوهر او

علي(ع) است حجة بر حق، خليفه الرحمان

سپس دو سبط گرامي او حسن و حسين

امام پور امام است، تا امام زمان

دو رهنماي بزرگي، خداي داده تو را

يكي است ناطق و از ديگري برو بر خوان

چو چارده گهرش را قبول بنمودي

بكوش از پي تجليل قاطع البرهان

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دوستي علي(ع)

رسول خدا (ص) فرمود:

اگر تمام خلق بر دوستي علي(ع)جمع مي شدند (و با دوستي علي(ع)از دنيا مي رفتند) خداوند دوزخ را نمي آفريد. آري جهنم براي دشمنان علي(ع)است.

مي پرسيد پس دوستان آقا علي(ع)كه با گناه از دنيا رفته اند چه مي شود؟

پاسخش آنستكه اولا دوستان آقا علي(ع)با توبه مي ميرند و خود حب علي(ع)موجب با توبه رفتن از اين عالم است و ثانيا اگر بر فرض آلوده از اينجا رفت در برزخ پاك مي شود.

روايت مشهور نبوي (ص) را شنيده ايد كه دوستي علي(ع)حسنه اي است كه با آن هيچ گناهي ضرر نمي زند و دشمني علي(ع)گناهي است كه هيچ حسنه اي با آن سودمند نمي باشد.

البته وجوه متعددي در معني آن حديث شريف است كه محقق قمي در جامع الشتات نقل كرده است هر كه خواست مراجعه كند.

دوستي علي(ع)نعمتي است كه در هر دلي باشد گناه با آن دوستي ضرر نمي زند و دشمني آقا علي(ع)بلا و مصيبتي است كه هر چه هم حسنه از صاحبش سر بزند بكارش نمي خورد.

دوستي علي(ع)موجب پاكي از گناهان مي شود، اگر گناهانش هم زياد باشد در برزخ مقداري از محبوب محجوب مي ماند. تا گناهانش چقدر باشد. اگر بر فرض به قيامت كشيد و به جهنم رفت، بالاخره دست علي(ع)او را مي گيرد و بيرونش مي آورد.

محقق قمي

مي فرمايد: خلود در جهنم يعني هميشه در آتش ماندن، براي غير دوستان علي(ع)است و شايد معني حديث هم همين باشد كه با دوستي علي(ع)هيچ گناهي او را هميشه در جهنم نگه نمي دارد، ضرري كه موجب خلود در آتش باشد ندارد هر چند بعد از سيصد هزار سال عذاب باشد.

مرا بدل بخدا جز ولاي حيدر نيست

كسي بغير علي(ع) وارث پيمبر نيست

سواي حُبّ محمد وراي مهر علي(ع)

مرا هوي و هوس هيچ در دل و سر نيست

ز مصطفي كه بود تاج تارك لولاك

چو بگذريم، كسي با علي(ع) برابر نيست

علي(ع) است سلسله جنبان عالم امكان

بجز علي(ع) به محمد (ص) كسي برادر نيست

علي(ع) است شاه ولايت، علي(ع) است شير خدا

گواه رفعت شانش از اين دو برتر نيست

زبان ناطقه لال است در مديح علي(ع)

هزار مرتبه گويم اگر مكرّر نيست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

درويش علي(ع)

مرحوم ملا محمّد جيلاني (رحمة الله علي(ع)ه) نقل نمود:

درويشي بود بنام علي(ع) كه مدت هفت سال در ايوان پشت سر نجف اشرف در زمستان و تابستان در يكي از هجره ها بسر مي برد. و گاهي بكربلاي معلي(ع) پياده مي رفت و زيارت كرده و قدري خاك مي آورد و مهر مي ساخت و بزوار كه بزيارت حضرت مي آمدند بآنها تواضع مي نمود و مُهر نماز تربت آقا سيد الشهدا مي داد و مردم نيز باو پول مي دادند. باين وسيله مبلغ هشت نه تومان جمع نموده و در جائي پنهان نمود.

اتفاقا درويشي ديگر با او رفيق شد و بر احوال او اطلاع يافت و در فرصت مناسب آن پولها را برداشته و در جاي ديگري پنهان نمود.

درويش علي(ع) چون بر سر دفينه خود

آمد، ديد پولهايش نيست شروع به ناراحتي و اضطراب و ناله كرد و هر چند با آن درويش مبالغه كرد اقرار نكرد آخر الامر تضرع بسيار نمود و گفت يا اميرالمؤمنين يا علي(ع) مدت هفت سال است كه در اين آستانه ساكنم و پناه به تو آورده ام و الحال مرا چنين محافظت نمودي. ظاهرا راضي نيستي كه من در اين مكان باشم.

آنگاه تدارك سفر خود را ديد و روانه ايران شد و آن رفيق درويش را هم همراه خود برد. دو فرسخ از نجف اشرف بيرون آمدند ناگهان شيري درنده پيدا شد و جلوي آنها ظاهر گرديد و غرشي نمود و حمله اي كرد و رفيق درويش را پاره پاره نمود در اين هنگام كيسه زر از بغلش افتاد.

شير سر كيسه را بدندان گرفته و آورد در كنار راه گذاشت و رفت درويش زر خود را برداشت و به نجف اشرف مراجعت نمود و در مكان خود ساكن گرديد و مدتي در قيد حيات بود و بعد از فوتش او را در آن مكان دفن نمود.

علي(ع)ست فلك نجات بشر بموج خطر

علي(ع) بروز جزا هم صراط و هم ميزان

علي(ع)ست واجد انسان كامل الاوصاف

زما سوا پي توصيفش الكن است زبان

علي(ع)ست نفس محمد نبي است جان علي(ع)

دو مظهراند بيك جلوه روشن از جانان

علي(ع) قيام و قعود و علي(ع)ست صوم صلوات

علي(ع)ست كعبه مقصود و قبله دل و جان

مرا چه حدثناي علي(ع) كه وصف وليست

زباء بسمله تاسين سراسر قرآن

علي(ع) كه ديده گردون نديده مظلومي

چوآن سپهر جلالت بهيچ دور و زمان

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

دانشمند

رودلف ژايگر آلماني مي گويد:در صدر

اسلام علي(ع) بن ابيطالب (ع) يكي از دانشمندان معدود اسلام بود و علي(ع)را در كشورهاي خارج بخصوص در ايران خوب مي شناختند در صورتيكه مردي جوان بشمار مي آمدو كمتر اتفاق مي افتاد كه يك دانشمند جوان بتواند در خارج از زادگاه خود معروفيت و احترام پيدا كند.

يكي از علل ارادت ايرانيان به علي(ع)معروفيت و احترامي است كه وي به عنوان يك دانشمند در ايران داشت.

به همين جهت قبل از سقوط مدائن دانشگاه جندي شاپور (واقع در خوزستان امروزي) از علي(ع)دعوت كرد كه براي تدريس به آنجا برود و علي(ع)هم مي خواست عازم ايران شود ولي جنگ عرب و ايران پيش آمد و علي(ع)فسخ عزيمت كرد.

اي كه هستي به همه خلق امير

نظر مرحمتي كن به فقير

اي كه در بارگه قدس نبي

هم مشيري و دبيري و وزير

مهر از شرم رخت گشته خجل

ماه پيش تو سر افكنده بزير

به چنان وصف تو گويم كه خدا

كرده وصف تو بقرآن تفسير

چه كسي غير تو اي آيت حق

بدهد آگهي از سرّ ضمير

چه كسي جز تو سه شب داده غذا

به يتيم و به فقير و به اسير

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

در وادي يابس چه گذشت؟

ابوبصير مي گويد:

از امام صادق عليه السلام در مورد سوره والعاديات پرسيدم، امام عليه السلام فرمود: اين سوره در ماجراي وادي يابس (بيابان خشك) نازل شده است. پرسيدم: قضيه وادي يابس از چه قرار بود.

امام صادق عليه السلام فرمود:

در بيابان يابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، باهم عهد و پيمان محكم بستند كه تا آخرين لحظه، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم و علي عليه السلام را بكشند.

جبرئيل جريان را

به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اطلاع داد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم نخست ابوبكر و سپس عمر را با سپاهي چهار هزار نفري به سوي ايشان فرستاد كه البته بي نتيجه بازگشتند.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مرحله آخر علي عليه السلام را چهار هزار نفر از مهاجر و انصار به سوي وادي يابس رهسپار نمود. حضرت علي عليه السلام با سپاه خود به طرف آن بيابان خشك حركت كردند.

به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهي علي عليه السلام روانه ميدان شده اند. دويست نفر از مردان مسلح دشمن به ميدان آمدند.

علي عليه السلام با جمعي از اصحاب به سوي آنان رفتند. هنگامي كه در مقابل ايشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسيده شد كه شما كيستيد و از كجا آمده ايد و چه تصميمي داريد؟ علي عليه السلام در پاسخ فرمود:

من علي بن ابي طالب پسر عموي رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم، شما را به شهادت يكتايي خدا و بندگي و رسالت محمد دعوت مي كنم. اگر ايمان بياوريد، در نفع و ضرر شريك مسلمانان هستيد.

ايشان گفتند:

سخن تو را شنيديم، آماده جنگ باش و بدان كه ما، تو و اصحاب تو را خواهيم كشت! وعده ما صبح فردا.

علي عليه السلام فرمود:

واي بر شما! مرا به بسياري جمعيت خود تهديد مي كنيد؟ بدانيد كه ما از خدا و فرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مي جوئيم: «ولا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم »

دشمن به پايگاههاي خود بازگشت و سنگر گرفت. علي عليه السلام نيز همراه اصحاب به پايگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام، علي عليه السلام

فرمان داد مسلمانان مركبهاي خود را آماده كنند و افسار و زين و جهاز شتران را مهيا نمايند و در حال آماده باش كامل براي حمله صبحگاهي باشند.

وقتي كه سپيده سحر نمايان گشت، علي عليه السلام با اصحاب نماز خواندند و به سوي دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگير شد كه تا هنگام درگيري نمي فهميد مسلمين از كجا بر آنان هجوم آورده اند. حمله چنان تند و سريع بود، كه قبل از رسيدن باقي سپاه اسلام، اغلب آنان به هلاكت رسيدند. در نتيجه، زنان و كودكانشان اسير شدند و اموالشان به دست مسلمين افتاد.

جبرئيل امين، پيروزي علي عليه السلام و سپاه اسلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم خبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثناي الهي، مسلمانان را از فتح مسلمين با خبر نموده و فرمودند كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند!

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و همه مسلمين از مدينه بيرون آمده و به استقبال علي عليه السلام شتافتند و در يك فرسخي مدينه، سپاه علي عليه السلام را خوش آمد گفتند. حضرت علي عليه السلام هنگامي كه پيامبر را ديدند از مركب پياده شده، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز از مركب پياده شدند و ميان دو چشم (پيشاني) علي عليه السلام را بوسيدند. مسلمانان نيز مانند پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، از علي عليه السلام قدرداني مي كردند و كثرت غنايم جنگي و اسيران و اموال دشمن كه به دست مسلمين افتاده بود را از نظر مي گذراندند.

در اين حال، جبرئيل امين نازل شد و به ميمنت اين پيروزي سوره

«عاديات» به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وحي شد:

«والعاديات ضبحا، فالموريات قدحا، فالمغيرات صبحا، فأثرن به نقعا فوسطن به جمعا...» [1] .

اشك شوق از چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سرازير گشت، و در اينجا بود كه آن سخن معروف را به علي عليه السلام فرمود:

«اگر نمي ترسيدم كه گروهي از امتم، مطلبي را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح عليه السلام گفته اند، درباه تو بگويند، در حق تو سخني مي گفتم كه از هر كجا عبور كني خاك زير پاي تو را براي تبرك برگيرند!» [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه آيات: سوگند به اسبان دونده كه نفس زنان (به سوي ميدان جهاد) پيش رفتند. و سوگند به آنها (كه بر اثر برخورد سمهايشان به سنگهاي بيابان) جرقه هاي آتش افروختند و با دميدن صبح بر دشمن يورش بردند. و گرد و غبار به هر سو پراكنده كردند، ناگهان در ميان دشمن ظاهر شدند و...

[2] بحار، ج21 ص_72 داستانهاي بحارالانوار، ج 1 ص39.

درمان گناه

كميل يكي از ياران مخلص اميرالمؤمنين است، مي گويد:

از اميرالمؤمنين (ع) پرسيدم، انسان گاهي گرفتار گناه مي شود و به دنبال آن از خدا آمرزش مي خواهد، حد آمرزش خواستن چيست؟

فرمود:

حد آن توبه كردن است.

كميل: همين مقدار؟

امام عليه السلام نه!

كميل: پس چگونه است؟

امام: هرگاه بنده گناه كرد، با حركت دادن بگويد استغفرالله.

كميل: منظور از حركت دادن چيست؟

امام: حركت دادن دو لب و زبان، به شرط اين كه دنبال آن حقيقت نيز باشد.

كميل: حقيقت چيست؟

امام: دل او پاك باشد و در باطن تصميم بگيرد و به گناهي كه از آن استغفار كرده باز نگردد.

كميل: اگر اين كارها را انجام دادم از استغفار كنندگان

هستم؟

امام: نه!

كميل چرا؟

امام: براي اين كه تو هنوز به اصل آن نرسيده اي.

كميل: پس اصل و ريشه استغفار چيست؟

امام: انجام دادن توبه از گناهي كه از آن استغفار كردي و ترك گناه. اين مرحله، اولين درجه عبادت كنندگان است.

به عبارت ديگر، استغفار اسمي است كه شش معني دارد؛

1- پشيماني از گذشته.

2- تصميم بر بازنگشتن بدان گناه به هيچ وجه. (تصميم بر اين كه گناهان گذشته را هيچ وقت تكرار نكني).

3- پرداخت حق همه انسانها كه به او بدهكاري.

4- اداي حق خداوند در تمام واجبات.

5- از بين بردن (آب كردن) هرگونه گوشتي كه از حرام بر بدنت روييده است، به طوري كه پوستت به استخوان بچسبد سپس گوشت تازه ميان آنها برويد.

6- به تنت بچشاني رنج طاعت را، چنانچه به او چشانيده اي لذت گناه را.

در اين صورت توبه حقيقي تحقق يافته و انسان از توبه كنندگان به شمار مي رود. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 6 ص_27 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص59.

در سرزمين وادي السلام

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام از كوفه حركت كرد و به سرزمين نجف آمد و از آن هم گذشت.

اسبغ بن نباته مي گويد: ما به حضرت رسيديم، ديديم روي زمين دراز كشيده است.قنبر گفت: يا اميرالمؤمنين! اجازه مي دهي عبايم را زير شما پهن كنم؟

حضرت فرمود: نه، اينجا محلي است كه خاكهاي مؤمنان در آن قرار دارد و پهن كردن عبا مزاحمتي براي آنهاست.

اسبغ مي گويد؛ عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! خاك مؤمنان را دانستم چيست، ولي مزاحمت آنها چگونه است؟

فرمود: اي اصبغ! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود، ارواح مؤمنان را مي بيني كه در اينجا حلقه حلقه دور هم نشسته اند و يكديگر را ملاقات مي كنند و باهم

مشغول صحبت هستند، اينجا جايگاه ارواح مؤمنان است و ارواح كافران در برهوت قرار گرفته اند! [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 6 ص_242 داستانهاي بحارالأنوار، ج 4 ص52.

دشمن علي كافر است

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه پس از من با علي درباره خلافت مقاومت و دشمني ورزد كافر است و با خدا و رسولش جنگيده است. و هر كه در حق علي شك كند كافر است. [1] .

و فرمود: علي بن ابي طالب باب آمرزش خداست، هر كه از آن وارد شود مؤمن است،و هر كه از آن بيرون رود كافر. [2] .

و به علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: من تو را نشانه اي ميان خود و امتم قرار داده ام، پس هر كه از تو پيروي نكند حقا كافر شده است. [3] .

به روايت جابر و ابن عباس فرمود: هر كه نگويد علي بهترين مردم است، حقا كافر شده است. [4] .

به روايت خذيفة بن يمان فرمود: علي بهترين بشر است؛ هر كه نپذيرد حقا كافر است. [5] .

عطيه كوفي گويد: بر جابربن عبدالله انصاري وارد شديم، از پيري ابروانش بر روي ديدگانش افتاده بود، گفتيم: براي ما از علي بگو، گفت: او از بهترين بشرهاست. [6] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي خذيفه، حجت خدا بر شما پس از من علي بن ابي طالب است، كفر به او كفر به خدا، شريك ساختن براي او شرك به خدا، شك در او شك در خدا، انحراف از او و طعن زدن به او انحراف از خدا و طعن در او، و انكار او انكار خداست. [7] .

و

فرمود: هر كه پس از من امامت علي را انكار كند چون كسي است كه نبوت مرا در حياتم انكار كرده است، و هر كه نبوت مرا انكار كند، ربوبيت پروردگار مرا انكار نموده است. [8] .

ام سلمه- رضي الله عنها- به حسن بصري فرمود: تو را حديثي گويم كه دو گوشم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده و گرنه كر شوند، و چشمانم ديده و گرنه كور شوند، و قلبم را فرا گرفته و گرنه خداوند بر آن مهر (نافهمي) زند، و زبانم را لال كند اگر از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشنيده باشم كه به علي بن ابي طالب عليه السلام مي فرمود: اي علي، هيچ بنده اي در قيامت خدا را با انكار ولايت تو ديدار نكند جز آنكه او را با پرستش بت و صنم ديدار كند. [9] .

امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ كس آنچه را كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليه السلام فرموده رد نمي كند مگر كافر. [10] .

و فرمود: امام نشانه اي است ميان خداي عزيز و جليل و بندگانش، هر كه (مقام)او را شناخت مؤمن است، و هر كه او را انكار نمود كافر است. [11] .

و فرمود: علي عليه السلام باب هدايت است، هر كه با او مخالفت ورزد كافر است، و هر كه او را انكار كند به آتش دوزخ درآيد. [12] .

و فرمود: از ماست امامي كه اطاعتش واجب است، هر كه او را انكار كند يهودي يا نصراني خواهد مرد. [13] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كه بميرد و امام

خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است. [14] .

و فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنان علي بن ابي طالب و آخر شان قائم است... اقرار كننده به آنان مؤمن، و انكار كننده آنان كافر است. [15] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن مغازلي:46.

[2] كنزالعمال.610:11 و در ينابيع المودة61:2 نيز آورده و در آن به جاي باب آمرزش، باب دين است.

[3] تاريخ دمشق489:2.

[4] تاريخ بغداد421:7 و192:3.

[5] تاريخ دمشق.445:2 و نيز در ص446 از شريك بن عبدالله، و در ص447 از محمد بن منكدر آورده است.

[6] همان:447.

[7] بحارالانوار97:38.

[8] همان:109.

[9] بحارالانوار101:38.

[10] وسائل الشيعه561:18 و559 و560 و562 و567.

[11] همان.

[12] همان.

[13] همان.

[14] همان.

[15] همان.

در انديشه سرانجام

سويد پسر غفله مي گويد:

پس از آنكه براي خلافت اميرالمؤمنين از مردم بيعت گرفته شد، روزي خدمت حضرت رسيدم، ديدم روي حصير كوچكي نشسته است و در آن خانه جز آن حصير چيز ديگري نيست.

عرض كردم:

يا اميرالمؤمنين! بيت المال در اختيار شماست، در اين خانه جز حصير چيز ديگري از لوازم نمي بينم.

فرمود:

پسر غفله! آدم عاقل در خانه اي كه بايد از آنجا نقل مكان كند، اسباب و وسايل جمع نمي كند، ما منزل امن و راحتي در پيش داريم كه بهترين اسباب خود را به آنجا مي فرستيم و به زودي به سوي آن منزل كوچ خواهيم كرد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 70 ص_321 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج 4 ص39.

درخشش نور در كعبه دل ها

اكثر مُورّخين و محدّثين شيعه و سنّي در روايات و كتاب هاي خود آورده اند:

چون مدّت حمل فاطمه بنت اسد به سر آمد و هنگام زايمان او فرا رسيد، كنار كعبه الهي آمد و دست نياز به درگاه باريتعالي بلند نمود و اظهار داشت: اي پروردگار! همانا من به تو ايمان آورده ام، و به تمامي آنچه بر پيامبرانت فرستاده اي، معتقد هستم؛ و نيز آنچه را كه جدّم ابراهيم خليل بيان فرموده، تصديق كرده ام.

پس اي خداوند مهربان! تو را به حقّ آن كسي كه اين كعبه را بنا نموده است، و به حقّ نوزادي كه در شكم دارم، درد زايمان را بر من سهل و آسان گردان.

يكي از راويان به نام يزيد بن قَعنب، در ادامه حكايت گويد:

من به همراه عبّاس عموي پيامبر خدا صلّي اللّه عليه و آله و جمعي ديگر در كناري نشسته بوديم و حركات و سَكَنات فاطمه

بنت اسد مادر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام را مشاهده مي كرديم و سخنانش را مي شنيديم.

هنگامي كه دعايش پايان يافت، ناگهان ديوار كعبه شكافته شد و فاطمه به درون آن وارد شد و از ديد نظاره گران ناپديد گشت و سپس ديوار كعبه همچون حالت اوّل، به هم پيوست.

بعد از آن به سمت كعبه رفتيم و هرچه تلاش كرديم تا شايد بتوانيم درب كعبه را بگشائيم و از وضعيت فاطمه با خبر شويم، ممكن نشد؛ و با كليد هم نتوانستيم قفل درب كعبه الهي را باز كنيم.

به همين جهت مطمئن شديم كه اين جريان از طرف خداوند متعال انجام گرفته است.

پس از گذشت چهار روز، دوباره مشاهده كرديم كه همان ديوار شكافته شد و فاطمه بنت اسد در حالي كه قنداقه علي بن ابي طالب صلوات اللّه عليه را روي دست هاي خود گرفته بود، از درون كعبه الهي خارج گرديد.

سپس راوي در ادامه گويد: پس از گذشت مدّتي، فاطمه بنت اسد اظهار نمود كه من بر تمامي زن هاي گذشته، برتري و فضيلت دارم؛ چون آسيه دختر مُزاحم خداوند را در خفاء و پنهان عبادت مي كرد، و مريم دختر عمران با دست خود، درخت خرما را تكان داد تا چند خرما برايش افتاد و او تناول نمود.

وليكن من به بركت فرزندم داخل كعبه الهي شدم و تا چند روز از ميوه ها و غذاهاي بهشتي تناول مي كردم؛ و چون خواستم از درون خانه خدا بيرون آيم، ندائي را شنيدم كه فرمود: اي فاطمه! نام نوزاد را علي قرار ده، چون او بر همه عرشيان و فرشيان برتري دارد.

خداي

أعلي گويد: من اسم اين نوزاد را از نام خود برگرفته ام، و او را بر تمامي علوم و اسرار خود آگاه كرده ام.

او بُت شكن بُت هاي اطراف كعبه است، او بر بام خانه من اذان گويد و انسان ها را به وحدانيت دعوت كند.

پس خوشا به حال آن كه دوستدار اين نوزاد و فرمان بر او باشد، و دوزخ جايگاه دشمنان، و مخالفان او خواهد بود.

همچنين آورده اند:

هنگام ولادت مولاي متّقيان علي عليه السلام، عمر پر بركت پيامبر خدا عليه السلام حدود سي سال بوده است؛ و آن حضرت دستور داد كه گهواره اين مولود عزيز را كنار رختخواب ايشان قرار دهند تا شخصا از وي نگه داري و مواظبت نمايد.

و حضرت رسول صلوات اللّه عليه اين نوزاد گرامي را روي سينه خود مي خوابانيد و برايش سخن هاي مناسب مطرح مي نمود. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشّرايع: ص 56، معاني الا خبار: ص 62، كشف اليقين: ص 31، أمالي صدوق: ص 80.

درخت پرنده

من با رسول خدا(ص) بودم هنگامي كه گروهي از سران قريش نزد وي آمدند و گفتند:

محمد! تو ادعاي بزرگي كرده اي كه نه پدرانت چنان ادعايي داشته اند و نه كسي از خاندانت (اينك) ما پيشنهادي داريم اگر آن را پذيرفتي مي دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايي و اگر از انجام دادن آن درماندي مي فهميم كه تو جادوگر و دروغگويي.

حضرت در پاسخ فرمودند: چه مي خواهيد؟

گفتند: از اين درخت بخواه كه با ريشه هاي خود از جا كنده شد و در مقابل تو بايستد.

همانا خدا بر هر كاري تواناست پس اگر خدا براي شما چنين كرد آيا حاضريد ايمان

بياوريد و بر وحدانيت حق شهادت دهيد؟

آري.

من آنچه را مي خواهيد به شما نشان خواهم داد، هر چند بخووبي مي دانم كه شما به خير و صلاح باز نمي گرديد و بلكه در ميان شما كساني را مي بينم كه در چاه افكنده شوند [1] و كساني كه گروه ها را به هم پيوندند و سپاه بر ضدّ من بسيج نمايند. آنگاه فرمود:

اي درخت، اگر تو به خداوند و روز جزا ايمان داري و مي داني كه من فرستاده خدايم پس (هم اينك) به فرمان خدا از جا درآي و با ريشه هاي خود، در برابر من بايست.

سوگند به خدايي كه پيامبرش را به حق مبعوث فرمود (ديدم كه) درخت با ريشه هايش از جا كنده شد و همچون پرنده اي بال و پر زنان در حالي كه صداي سختي از ا شنيده مي شد آمد تا مقابل رسول خدا(ص) ايستاد. شاخه بلندش را (همچون چتري) بر رسول خدا(ص) گسترد و پاره اي از شاخه هايش را هم بر دوش من نهاد و من در سمت راست آن حضرت (ايستاده) بودم.

مشركان پس از ديدن (اين معجزه ها) از روي برتري جويي و گردنكشي گفتند:بگو كه نيمي از آن به سمت تو آيد و نيمي بر جاي خود بماند.

حضرت به درخت چنين فرمان داد و نيمه درخت رو به سوي او نهاد با پيش آمدني شگفت تر و بانگي سهمگين تر چنانكه گويي مي خواست خود را به رسول خدا(ص) بپيچد.

سپس باز آنان از روي سركشي و ناسپاسي گفتند:

اين نيمه را بگو كه به سمت نيمه خود رود چنانكه پيشتر بود.

حضرت همان فرمود كه قوم خواستند. سپس درخت باز گرديد.

من گفتم:

اي فرستاده خدا! من نخستين كسي هستم كه به

تو ايمان مي آورد و نخستين فردي هستم كه اقرار و اعتراف مي كند به اينكه درخت آنچه فرمودي به فرمان خدا انجام داد تا پيامبري تو را تصديق و گواهي كند و گفته تو را بزرگ دارد.مشركان قريش (با كمال بي شرمي) گفتند:

نه بلكه او ساحري است دروغگو و تردستي است چابك. آنگاه (در حالي كه به من اشاره مي كردند) گفتند: آيا كسي جز اين، تو را تصديق خواهد كرد؟

قال علي (ع):... لقد كنت معه لما اتاه الملا من قريش فقالوا له: يا محمد انك قد ادعيت عظيما لم يدعه اباوك و لا احد من بيتك و نحن نسالك امرا ان اجبتنا اليه و اريتناه علمنا انك نبي و رسول و ان لم تفعل علمنا انك ساحر كذاب فقال لهم: و ما تسالون؟ قالوا: تدعولنا هذه الشجره حتي تنقلع بعروقها و تقف بين يديك فقال: ان الله علي كل شي قدير فان فعل الله ذلك لكم اتومنون و تشهدون بالحق؟ قالوا: نعم. قال: فاني ساريكم ما تطلبون و اني لاعلم انكم التفيئون الي خير و ان فيكم من يطرح في القليب و من يحزب الاحزاب.

ثم قال: يا ايتها الشجره ان كنت تومنين بالله و اليوم الاخر و تعلمين اني رسول الله (ص) فانقلعي بعروقك حتي تقفي بين يدي باذن الله، و الذي بعثه بالحق لانقلب بعروقها و جات و لها دوي شديد و قصف كقصف اجنحه الطير حتي وقفت بين يدي رسول الله (ص) مرفرفه و القت بغصنها الاعلي علي رسول الله (ص)و ببعض اغصانها علي منكبي و كنت هن يمينه فلما نظر القوم الي ذلك قالوا علوا و استكبارا فمرها فلياتك نصفها و يبقي نصفها،

فامرها فاقبل اليه نصفها كاعجب اقبال و اشده دويا فكادت تلتف برسول الله فقالوا كفرا و عتوا: فمر هذا النصف فليرجع الي نصفه كماكان، فامره فرجع، فقلت انا: لا اله الا الله اني اول مومن بك يا رسول الله (ص) و اول من اقربان الشجره فعلت ما فعلت بامر الله تعالي تصديقا بنبوتك و اجلالا لكلمتك فقال القوم كلهم: بل ساحر كذاب السحر خفيف فيه و هل يصرقك في امرك الا مثل هذا!؟ (يعنونني).... [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به كساني است كه در جنگ بدر شركت كردند و بر روي پيامبر خدا(ص) شمشير كشيدند و سپس به دستور حضرت اجساد آنان در چاههاي بدر افكنده شد.

[2] نهج البلاغه، بخشي از خطبه قاصعه؛ اعلام الوري، ص 22، بحار، ج 14، ص 467 و ج 17، ص 389.

دعاي مستجاب

هنگامي كه رسول خدا(ص) از مكه به مدينه مهاجرت كرد، ساكنان آن شهر از خشكسالي و بي آبي در رنج بودند.

روز جمعه اي بود كه مردم مدينه نزد پيامبر خدا(ص) گرد آمدند و گفتند:

اي فرستاده خدا! (مدتي است كه) باران بر كشتزارهاي ما نباريده و درختان ما در اثر خشكي و تشنگي به زردي نشسته اند و برگهاي آنها پي در پي فرو مي ريزند (و از نشاط و طراوت افتاده اند. چه خوب بود دعايي در حق ما مي كرديد.

رسول خدا(ص) دستهاي مبارك خود را به سوي آسمان گشود چندانكه سفيدي زير بغل او نمايان شد در آن هنگام آسمان صاف بود و هيچ ابري در آن ديده نمي شد اما هنوز دعاي آن حضرت به پايان نرسيده و از جاي خود حركت نكرده بود كه آثار اجابت دعا ظاهر

گشت (و ابرهاي پربار، بر فراز آسمان شهر پديدار گرديد) و چنان باران گرفت كه حتي جوانان تنومند و مغرور را هم، در بازگشت به سوي منازل خود به زحمت انداخت. بارش د باران، آن هم يك هفته متوالي سيلي مهيب به دنبال آورد (كه سبب ويراني و خسارت گشت).

روز جمعه بعد باز مردم مدينه نزد رسول خدا(ص) آمدند و گفتند:

اي فرستاده خدا! بسياري از خانه ها در محاصره سيل قرار گرفته، و ديوار بخشي از آنها فرو ريخته است. چهارپايان ما از حركت باز ايستاده اند (امكان رفت و آمد از ما سلب گشته است...).

رسول خدا تبسمي كرد و فرمود:

همين است توان و ظرفيت فرزند آدم، او چه زود رنجش پيدا مي كند!.

آنگاه دست به نيايش برداشت و گفت :

پروردگارا! باران پيرامون ما ببارد نه بر سر و كاشانه ما.

خدايا! قطرات بارانت را بر عمق ريشه گياهان و مراتع هدايت و جاري گردان.يك بار ديگر، مردم به بركت دعاي پيامبر شاهد كرامت و بزرگواري آن حضرت گشتند و همگان ديدند كه چگونه بارش به اطراف و نواحي شهر مدينه محصور گشت و حتي يك قطره هم از آن همه باران به داخل شهر راه نيافت.

قال علي (ع):... انه لماهاجر الي المدينه اتاه اهلها في يوم جمعه فقالوا له: يا رسول الله (ص) احتبس القطر و اصفر العود و تهافت الورق فرفع يده المباركه حتي رئي بياض ابطيه و ماتري في السما سحابه.

فما برح حتي سقاهم الله حتي ان الشاب المعجب بشبابه، لتهمه نفسه في الرجوع الي منزله، فما يقدر من شده السيل.

فدام اسبوعا فاتوه في الجمعه الثانيه فقالوا: يا رسول الله (ص)! لقد تهدمت الجدر و

اجتبس الركبت و السفر.

فضحك عليه الصلاه والسلام و قال: هذه سرعه ملاله ابن آدم.

ثم قال: اللهم حوالينا و لاعلينا، اللهم في اصول الشيح و مراتع البقع؟فرئي حوالي المدينه الوطر يقطر قطرا و ما يقع في المدينه قطره لكرامته علي الله عزوجل. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 10، ص 30؛ احتجاج، ص 212.

دعاي شگفت

هم اينك مطلبي مي گويم كه تا به حال به كسي نگفته ام:

يك بار از پيامبر خدا(ص) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.

فرمود: (بسيار خوب) چنين خواهم كرد.

سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاي او گوش مي كردم.

شنيدم كه گفت: پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت علي سوگند مي دهم كه علي را مشمول عفو و غفران خود سازي!

گفتم: اي فرستاده خدا! اين چه دعايي است؟

فرمود: مگر كسي هم گراميتر از تو در پيشگاه الهي هست تا او را شفيع درگاهش نمايم؟.

قال علي (ع): و لا قولن ما لم اقله لاحد قبل هذا اليوم:

سالته مره ان يدعو بالمغفره، فقال: افعل. ثم قام فصلي، فلما رفع يده بالدعا، استمعت اليه، فاذا هو قائل: اللهم بحق علي عندك اغفر لعلي!

فقلت: يا رسول الله (ص)! ما هذا الدعا؟ فقال: او احد اكرم منك عليه فاستشفع به اليه؟! [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 316؛ جنه الماوي، ص 299.

در يمن

رسول خدا(ص) مرا نزد خويش فرا خواند و از من خواست كه به منظور برقراري صلح و آشتي در ميان مردم يمن، به آن ناحيه سفر كنم.

به آن حضرت گفتم: اي فرستاده خدا! آنان جمعيت بسياري هستند (در ميان آنها)كساني هستند كه عمري از ايشان گذشته است، در حالي كه من جواني (كم سن و سال)هستم.

فرمود: علي! (از اين بابت نگران مباش) در آستانه يمن كه به گردنه افيق رسيدي، بايست و با صداي بلند بگو:

اي درخت، اي كلوخ، اي زمين! محمد فرستاده خدا بر شما درود فرستاده است.

(توصيه حضرت را به خاطر سپردم و) به مقصد

يمن به راه افتادم. همن كه بر فراز گردنه افيق رسيدم و بر يمني ها اشراف پيدا كردم، ناگهان ديدم كه آنها با نيزه هاي برافراشته و كمانهاي آماده و شمشيرهاي برهنه به طرف من يورش آوردند من (بنا به توصيه پيامبر خدا(ص )) همان جا به آواز بلند فرياد كشيدم:اي درخت، اي كلوخ، اي زمين! محمد فرستاده خدا بر شما درود فرستاده است.

در اين هنگام شنيدم كه، درخت و كلوخ و زمين همگي يك صدا به لرزه درآمدند و گفتند:

بر محمد فرستاده خدا، و بر تو درود.

شنيدن اين صداها لرره بر اندام يمني ها انداخت و زانوهايشان سست گرديد و سلاحها از دستهايشان بر زمين افتاد و همگي با سرعت به طرف من آمدند (آماده و گوش به فرمان)، من نيز در ميان ايشان صلح و آشتي برقرار ساخته و (به مدينه) باز گشتم.

عن علي بن ابي طالب قال: دعاني رسول الله (ص) فوجهني الي اليمن لاصلح بينهم.فقلت: يا رسول الله (ص)! انهم قوم كثير و لهم سن و انا شاب حدث.فقال: يا علي! اذا صرت باعلي عقبه افيق فناد باعلي صوتك، يا شجر! يا مدر! يا ثري! محمد رسول الله (ص) يقرئكم السلام... فذهب فلما صرت لاعلي العقبه اشرفت علي اهل اليمن فاذا هم باسر هم مقبلون نحوي مشرعون رماحهم مسورون اسنتهم متنكبون قسيهم، شاهرون سلاحهم. فناديت باعلي صوتي: يا شجر! يا مدر!يا ثري! محمد رسول الله (ص) يقرئكم السلام.

فلم يبق شجرة و لا مدرة و لا ثري الا ارتج بصوت واحد و علي محمد رسول الله و عليك السلام».

فاضطربت قوائم القوم و ارتعدت ركبهم و وقع السلاح من ايديهم و اقبلوا الي مسرعين فاصلحت بينهم و

انصرفت. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداه، ج 1، ص 282؛ بحار، ج 17، ص 371 به نقل از امال صدوق.

دست با بركت

رسول خدا(ص) از من خواست كه دست خود را بر پستان گوسفندي كه از شير خشك شده بود، بكشم (تا بدان وسيله شير در پستان حيوان توليد گردد).

به او گفتم: اي فرستاده خدا! شما چنين كنيد كه اين كار از شما سزاوارتر است.

فرمود: يا علي! كار تو كار من است.

پس من دست بر پستان آن حيوان كشيدم كه ناگاه شير در رگهاي پستان گوسفند جوشيدن گرفت (و آماده دوشيدن شد) قدري از شير آن دوشيدم و حضرت ميل فرمودند. در اين بين پيرزني سررسيد كه اظهار تشنگي مي كرد. از همان شير او را هم سيراب كردم.

آنگاه رسول خدا به من فرمود: من (در مقام دعا) از خداي عزوجل خواسته ام كه دست تو را مبارك گرداند و خدا نيز چنين كرده است.

قال علي (ع):... فان رسول الله (ص) امرني ان امسح يدي علي ضرع شاه قد يبس ضرعها، فقلت: يا رسول الله (ص)! بل امسح انت.

فقال: يا علي! فعلك فعلي.

فسمحت عليها يدي فدر علي من لبنها، فسقيت رسول الله (ص) شربه، ثم اتت عجوزه فشكت الظما فسقيتها. فقال رسول الله (ص): اني سالت الله عزوجل ان يبارك في يدك، ففعل. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 688.

در معاشرتها

1- همواره خوشرو و خوشخو و فروتن بود. خشن و تندخو و فحاش و عيبجو نبود. كسي را بيش از استحقاق مدح نمي كرد. از چيزي كه مطلوب و خوشايندش نبود چشم پوشي و تغافل مي كرد. طوري رفتار مي نمود كه مردم نه از او مأيوس مي شدند و نه نااميد.

خود را از سه خصلت باز داشته بود:

جدال ؛ پر حرفي ؛ گفتن مطالب بي فايده.

درباره مردم هم از سه

كار پرهيز مي كرد:

هرگز كسي را سرزنش نمي كرد و از او عيب نمي گرفت؛

در جستجوي لغزشها و عيبهاي مردم نبود؛

جز در جايي كه اميد ثواب داشت، سخن نمي گفت.

وقتي لب به سخن مي گشود چنان حاضران را شيفته و مجذوب خود مي ساخت كه همگي سرها را به زير مي انداختند (و بدون كوچكترين حركت) كه گويي پرنده اي بر سرهايشان نشسته باشد، به سخنانش گوش مي سپردند. تا او در سخن بود، از احدي دم بر نمي آمد.

اصحاب در حضور او به نوبت سخن مي گفتند و سعي در پيشي گرفتن از يكديگر نداشتند. اگر كسي صحبت مي كرد ديگران ساكت مي شدند تا سخنش پايان يابد. اگر اهل مجلس از چيزي به خنده مي افتادند، وي نيز مي خنديد و چنانچه از چيزي تعجب مي كردند او نيز اظهار تعجب مي نمود.

بر تندي و اسائه ادب شخص غريب، در پرسش و گفتار، شكيبا بود، تا آنجا كه بعضي از اصحاب، خود اين گونه افراد جسور را به حضورش د مي آوردند.

و مي فرمود: هرگاه حاجتمندي را ديديد، به ياري او بشتابيد.

هرگز كلام كسي را نمي بريد، مگر آنكه از حد مشروع تجاوز مي كرد. در آن صورت با نهي يا برخاستن از مجلس، گفتار او را قطع مي نمود.

2- وقتي كسي را صدا مي زد سه بار تكرار مي كرد و چون رخصت ورود مي گرفت سه مرتبه اجازه مي خواست و وقتي سخن مي گفت شمرده و روشن بيان مي كرد طوري كه هر شنونده آن را مي فهميد، هنگام تكلم، سفيدي دندانهايش برق مي زد كه گويي نور از دهانش مي جهد و دندانهاي پيشين او در نگاه اول از هم جدا مي نمود در حالي كه فاصله نداشت.

نگاهش كوتاه بود و به كسي خيره نمي شد. با هيچ كس سخني كه مورد

پسند او نبود نمي گفت.

3- به ديدار حاجيان كه از زيارت خانه خدا باز مي گشتند، مي رفت و براي آنان دعا مي كرد و مي فرمود:

خدا اعمال حج تو را قبول كند و گناهانت را بيامرزد و آنچه خرج كرده اي به تو باز گرداند.

4- هنگامي كه از بيماري عيادت مي نمود چنين مي گفت:

پروردگارا! مرض در دست تواست، آن را رفع كن و مبتلاي به آن را شفا ده كه شفا بخشي جز تو نيست.

5- وقتي به صاحبان عزا و مصيبت ديدگان مي رسيد، مي فرمود:

خداوند، اجرتان دهد و شما را رحمت كند.

و چون به كسي تبريك و تهنيت مي گفت، مي فرمود:

خدا آن را بر شما مبارك گرداند و نعمتش را بر شما مستدام بدارد.

6- (بر جنازه مومنان حاضر مي شد و بر آنان نماز مي گزارد) هنگام خواندن نماز اگر ميت مرد بود مقابل سينه او و اگر زن بود برابر سرش مي ايستاد.

7- پس از دفن، وقتي مي خواست خاك بر آن بريزد، سه مشت مي ريخت.

8- هنگام وارد شدن به مسجد مي گفت:

خدايا! درهاي رحمتت را به روي من بگشاي.

و چون مي خواست از مسجد خارج شود مي گفت:خدايا! درهاي روزيت را به رويم باز كن.

9- اگر چيزي را فراموش مي كرد پيشاني خود را ميان كف دستش مي نهاد و مي گفت:پروردگارا! ستايش مخصوص توست، اي به ياد آورنده هر چيز و فاعل (حقيقي) آن به يادم آور آنچه را كه فراموش كرده ام.

1- قال علي (ع): كان دائم البشر، سهل الخلق لين الجانب، ليس بفظ و لا صخاب و لافحاش و لا عياب و لا مداح، يتغافل عما لا يشتهي، فلا يويس د منه و لايخيب فيه مومليه، قد ترك نفسه من ثلاث: المراء و الاكنار و ما لايعنيه، و ترك

الناس من ثلاث: كان لايذم احدا و لايعيره و لايطلب عورته لاعثراته، و لايتكلم الا فيما يرجو ثوابه، اذا تكلم اطرق جلساوه كانما علي رووسهم الطير، و اذا سكت تكلموا و لايتنازعون عنده الحديث، من تكلم انصتوا له حتي يفرغ، حديثهم عنده حديث اولهم، يضحك مما يضحكون منه، و يتعجب مما يتعجون منه، و يصبر للغريب علي الجفوه في مسالته و منطقه، حتي ان كان اصحابه ليستجلبونهم و يقول: اذا رايتم طالب الحاجه يطلبها فارفدوه، و لا يقبل الثنا الا من مكافي، و لا يقطع علي احد كلامه حتي يجوز فيقطعه بنهي او قيام. [1] .

2- و كان اذا دعا دعا ثلالثا و اذا تكلم تكلم و ترا و اذا استاذن استاذن ثلاثا و كان كلامه فصلا يتبينه كل من سمعه و اذا تكلم رئي كالنور يخرج من بين ثناياه و اذا رايته قلت افلج الثنيتين و ليس بافلج و كان نظره اللحظ بعينه و كان لايكلم احدا بشي يكرهه. [2] .

3- ان رسول الله (ص) كان يقول للقادم من مكه: تقبل الله نسكك و غفر ذنبك اخلف عليك نفقتك. [3] .166. و كان اذا دخل علي مريض قال: اذهب الباس، رب الناس و اشف و انت الشافي،لا شافي الا انت. [4] .

5- كان رسول الله (ص) اذا عزي قال: آجركم الله و رحمكم و اذا هنا قال: بارك الله لكم و بارك بكم. [5] .

6- ان رسول الله (ص) كان اذا صلي علي الجنازه، ان كان رجلا قام عند صدره و ان كان امراه قام عند راسها. [6] .

7- ... و كان يحثو ثلاث حثيات من تراب علي القبر. [7] .

8- ان رسول الله

(ص) كان اذا دهل المسجد قال: اللهم افتتتح لي الواب رحمتك. فاذا خرج قال: اللهم افتح لي ابواب رزقك. [8] .

9- كان رسول الله (ص) اذا نسي الشي و ضع جبهته في راحته ثم يقول: اللهم لك الحمد يا مذكر الشي و فاعله، ذكرني ما نسيت. [9] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق، ص 11؛ بحار، ج 16، ص 152؛ سنن النبي، ص 14 17.

[2] سنن النبي، ص 46.

[3] مستدرك الوسائل، ج 8، ص 232 و ج 10، ص 4.

[4] سنن النبي، ص 207.

[5] مستدرك الوسائل، ج 2، ص 353.

[6] مستدرك الوسائل، ج 2 ص 281.

[7] مستدرك الوسائل،ج 2، ص 334.

[8] مستدرك الوسائل، ج 3، ص 389.

[9] مستدرك الوسائل، ج 6،ص 424.

دعا

من دست فاطمه را گرفتم و (به اتاق خود آوردم) و در گوشه اي به انتظار رسول خدا(ص) نشستيم. چشمان فاطمه از شرم بر زمين دوخته شده بود و من نيز از خجالت سر به زير داشتم. ديري نپاييد كه رسول خدا(ص) تشريف آوردند و فاطمه را در كنار خود نشانيد. سپس فرمود: فاطمه! ظرف آبي بياور. فاطمه برخاست و ظرفي آب آورد و به دست پدر داد. رسول كرامي قدري از آن آب در دهان كرد و پس مزه مزه كردن آب را درون ظرف ريخت. سپس از دخترش خواست تا نزديكتر رود. فاطمه چنين كرد و پيامبر اندكي از آب ميان سينه او پاشيد. سپس مقداري از همان آب بر پشت و شانه او پاشيد. آنگاه دست به نيايش گشود و گفت: پروردگارا! اين دختر من است، عزيزترين كس در ديده من، پروردگارا! و

اين هم برادر من و محبوبترين خلق تو نزد من است، خداوندا! او را ولي و فرمانبر خود گردان و اهل او را بروي مبارك گردان....

قال علي (ع):... فاخدت بيد فاطمه و انطلقت بها حتي جلست في جانب الصفه و جلست في جانبها و هي مطرقه الي الارض حيا مني و انا مطرق الي الارض حيا منها، ثم جا رسول الله (ص) فقال: من ههنا؟ فقلنا: ادخل يا رسول الله (ص) مرحبا بك زائرا و داخلا فدخل فاجلس فاطمه من جانبه ثم قال: يا فاطمه ايتيني بما فقامت الي قعب في البيت فملاته ما ثم اتته به فاخذ جرعه فتمضمض بها ثم مجها في القعب ثم صب منها علي راسها ثم قال اقبلي، فلما اقبلت نضح منه بين ثدييها، ثم قال: ادبي، فادبرت فنضح منه بين كتفيها ثم قال: اللهم هذه ابنتي و احب الخلق الي، اللهم و خذا اخي و احب الخلق الي، اللهم اجعله لك وليا و بك حفيا و بارك له في اهله.... [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 6.

در واپسين لحظات

به من فرمود: علي! به دخترم فاطمه، اموري را توصيه كرده ام و از او خواسته ام تا آنها را به تو گوشزد كند.(از او بپذير و) به آنچه مي گويد عمل كن، كه وي بسيار راستگو و پايدار است.

سپس دخترش را در آغوش گرفت و او را به سينه چسبانيد و در حالي كه او را مي بوسيد فرمود: پدرت به قربانت اي فاطمه!.

از شنيدن اين سخن صداي گريه و شيون فاطمه بلند شد. باز پيامبز وي را در آغوش گرفت و افزود: آري به خدا سوگند كه انتقامت گرفته

خواهد شد. بي شك خدا از خشم تو خشمگين خواهد شد سپس سه مرتبه فرمود: واي بر ستمكاران... آنگاه خود بشدت گريست.

به خدا قسم هنگامي كه رسول خدا به گريه افتاد، خود را در حالي يافتم كه گويا پاره اي از گوشت تنم جدا شده باشد! قطرات اشك از چشمان پيامبر چونان باران بر چهره و محاسنش جاري بود. و اين در حالي بود كه از فاطمه جدا نمي شد و پيوسته او را در آغوش خود مي فشرد. (لحظات بسيار تلخ و سختي بود) پيامبر در دامن من و سر بر سينه ام نهاده بود و حسن و حسين پاهاي جدشان را به بوسه گرفته بودند و با اشك چشم و سوز درون، صدا به گريه و شيون بلند كرده بودند و با صداي بلند مي گريستند.

فاطمه نيز چنان مي گريست كه من گمان كردم گويا آسمانها و زمين به گريه نشسته اند.

(ساكت كردن او كار آساني نبود) عاقبت پدر به تسليت وي پرداخت و گفت: دخترم خدا جانشين من بر شما است. اگر من از ميان شما مي روم خدا باقي است و او بهترين جانشين است. قسم به آنكه مرا به نبوت برانگيخت، اشك تو، عرش الهي و فرشتگان آن را به گريه انداخت و آسمانها و زمين ها و آنچه را كه درون آنهاست به ماتم نشاند....

... من اگر بگويم جبرئيل هم در آن ساعت حساس حضور داشت، گزاف نگفته ام؛ چه اينكه من صداي ناله و گريه اي مي شنيدم اما بدرستي صاحب آن را نمي شناختم.ولي در اين ترديد ندارم كه آن صداها و همهمه ها از فرشتگان بوده است. و با توجه به دوستي و صداقت ديرينه اي كه بين

او و جبرئيل بود، گمان ندارم كه مثل چنين شبي پيامبر را تنها گذاشته باشد.

قال علي (ع):... قال رسول الله (ص):... يا علي اني قد اوصيت فاطمه ابنتي باشيا و امرتها ان تلقيها اليك فانفدها فهي الصادقه الصدوقه.

ثم ضمها اليه قبل راسها و قال: فداك ابوك يا فاطمه، فعلا صوتها بالبكا ثم ضمها اليه و قال: اما و الله لينتقمن الله ربي و ليغضبن لغضبك. فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين، ثم بكي رسول الله (ص).

قال علي (ع ): فو الله لقد حسبت بضعه مني قد ذهبت لبكائه حتي هملت عيناه مثل المطر حتي بلت دموعه لحيته و ملاءه كانت عليه و هو يلتزم فاطمه لايفارقها و راسه علي صدري و انا مسنده و الحسن و الحسين يقبلان قدميه و يبكيان باعلي اصواتهما....

و لقد رايت بكا منها احسب ان السماوات و الارضين قد بكت لها. ثم قال لها يا بنيه! الله خليفتي عليكم و هو خير خلقه و الذي بعثني بالحق لقد بكي لبكائك عرش الله و ما حوله من الملائكه و السماوات و الارضون و ما فيهما....

و لو قلت ان جبرئيل في البيت لصرقت لاني كنت اسمع بكا و نغمه لا اعرفها و كنت اعلم اَنها اصوات الملائكه لا اشك فيها لان جبرئيل لم يكن في مثل تلك الليله يفارق النبي (ص). [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ج 22، ص 491.

در حضور فرشتگان

1- رسول گرامي (ص) را بتنهايي در همان جامه اي كه بر تن داشت، غسل و شستشو دادم. ابتدا خواستم پيراهن از بش بيرون كنم اما جبرئيل مانع شد و گفت: علي! برادرت را از جامه اش برهنه مكن كه خدا او را

برهنه نساخته است؛در كار غسل عموزاده ات من خود به تو كمك خواهم كرد.

شستشوي او را در فضاي عطرآگين و ملكوتي اغاز كردم فرشتگان نيك سرشت و مقرب الهي پيوسته بشارتم مي دادند و در كار غسل ياريم مي رساندند و لحظه به لحظه با من سخن مي گفتند.

پدر و مادرم فدايش باد، هر وقت مي خواستم پيكر پاك و مطهرش را جا به جا كنم خود به خود حركت مي كرد و مطابق نياز، چرخش داده مي شد. اين وضع تا پايان غسل و كفن او همچنان ادامه داشت.

2- هرگز بويي خوش تر از بوي او استشمام نكردم و هرگز چهره اي به نوانيت و برافروختگي چهره او نديدم. حالتي كه بر دهان مردگان عارض مي شود، در وي پديدار نگشت.

1- قال علي: غسلت رسول الله (ص) انا وحدي و هو في قميصه فذهبت انزع عنه القميص، فقال جبرئيل: يا علي! لاتجرد اخاك من قميصه فان الله لم يجرده، و تويد في الغسل فانا اشركك في لبن عمك بامر الله.

فغسلته بالروح و الريحان و الملائكه الكرام لابرار الاخيار تبشرني و تمسك و اكلم ساعه بعد ساعه و لالقلب منه عضوا بابي هو و امي الا انقلب لي قلبا،الي ان فرغت من غسله و كفنه. [1] .

2- ... ما شممت اطيب من ريحه و لا رايت اضوا من وجهه حينئذ و لم اره يعتاد فاه ما يعتاد الموتي. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج 2، ص 198.

[2] شرح نهح البلاغه، ج 13، ص 42.

در رثاي او

1- پدر و مادرم فدايت!

با وفات تو رشته وحي الهي و اخبار آسمانها كه هرگز با مرگ كسي بريده نمي شود قطع گرديد. مصيبت فقدان تو، يگانه مصيبتي

است كه ديگر مصيبت ها به آن تسلي پذيرند. و داغ مصيبت تو چنان گسترده است كه همه را به سوگ نشانيد و ديده ها را تر ساخت. اگر نبود كه ما را به شكيبايي در برابر ناگواريها فرا خواندي و از بي تابي نهي نمودي، آنچنان در فراق تو اشك مي ريختيم كه سرچشمه اشك را مي خشكانديم . ولي حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندوه در راه تو بسيار كم است و جز اين چاره اي نيست.

پدرم و مادرم فداي تو. ما را در سراي ديگر بياد آر و در خاطر خود نگاهدار.

2- (آري) شكيبايي نيكوست اما نه در برابر تو و بي تابي زشت است اما نه در فراق تو.

براستي كه مصيبت تو اندوه بزرگي است، آن سان كه مصيبت گذشتگان و آيندگان در برابر آن ناچيز است.

1- قال علي (ع): بابي انت و امي لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوه و الانبا و اخبار السما، خصصت حتي صرت مسليا عمن سواك و عممت حتي خار الناس فيك سوا، و لو لا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع لانفدنا عليك ماء الشوون و لكان الدا مما طلا و الكمد محالفا، و قلا لك و لكنه ما لا يملك رده و لايستطاع دفعه.بابي انت و امي اذكرنا عند ربك و اجعلنا من بالك. [1] .

2- عن علي (ع): ان الصبر الا عنك و ان الجزع لقبيح الا عليك و ان المصاب بك لجليل و انه قبلك و بعدك لجلل. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 226.

[2] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض

الاسلام، ص 1228.

در جهت هدف

ما در ميدانهاي نبرد كه همراه رسول خدا(ص) بوديم، بسا اتفاق مي افتاد كه پدران، پسران، برادران و عموهاي خود را مي كشتيم. و اين خويشاوندكشي، نه تنها بر ذايقه ما تلخ نمي آمد، بلكه بر ايمانمان هم افزود،چه اينكه در راه حق و راستي، پابرجا بوديم و در سختيها، شكيبا و در جهاد با دشمن كوشا.

گاه مردي از ما با مردي از سپاه خصم، گلاويز مي شدند. و چون دو گاو نر، بر هم مي جستند و هر يك مي خواست جام مرگ را به حريف خود بجشاند و از شربت آن سيرابش سازد. گاه فتح و غلبه از آن ما بود و گاهي هم دشمن به پيروزي مي رسيد.

خداوند هم، چون صداقت و راستي را در ما مشاهده كرد، دشمن ما را خوار و زبون ساخت و نصرت و پيروزي را بهره ما كرد تا جايي كه شعاع تابش اسلام فراگير شد و دامنه آن در شهر و ديار گسترش يافت.

به جان خودم سوگند، اگر رفتار ما نيز همانند شما بود، امروز پرچم اسلام برافراشته؛ و صلاي مجد و عظمت آن طنين انداز نبود....

قال علي (ع):... لقد كنا مع رسول الله (ص) نقتل آبانا و ابنانا و اخواننا و اعمامنا لايزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي امض الالم و جدا علي جهاد العدو و الاستقلال بمبارزه الاقران و لقد كان الرجل منا و آلاخرين عدونا بتصاولان تصاول الفحلين و نبخالسان انفسهما ايهما يسقي صاحبه كاس المنون فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا فلما رانا الله صدقا صبرا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر... و لعمري لو كنا ناتي مثل هذا

الذي اتيتم ما قام الدين و لاعز الاسلام.... [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 240.

دوستي خدا و رسول

1- (فتح يكي از قلعه هاي خيبر دشوار شد. رسول خدا (ص) به ترتيب ابوبكر و عمر را براي فتح آن فرستاد. اما فتح قلعه صورت نگرفت و هر بار پرچم اسلام شكست خورده بازگشت) [1] .... عمر شكست خود را به يارانش نسبت مي داد و آنها را ترسو مي خواند و ياران وي نيز او را ترسو مي خواندند.رسول خدا (ص) فرمود: فردا همين پرچم را به مردي خواهم سپرد كه خدا به دست وي فتح را به انجام رساند، او هرگز فرار نمي كند، مردي است كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست مي دارند.

بامداد روز بعد فرمود: علي را نزد من بخوانيد.

گفتند: او چندان به درد چشم مبتلا گشته است كه قادر نيست ديده بگشايد!فرمود:علي را نزد من آوريد. (به هر سختي بود مرا نزد وي بردند و من) در برابر او ايستادم. سپس حضرت با آب دهان خود درد چشمم را معالجه كرد و اينچنين برايم دعا كرد: پروردگارا! (سوزش و سختي) گرما و سرما را از او برطرف كن.

به بركت دعاي آن حضرت، تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من برطرف شده است.

پرچم را به دست گرفتم و بر قلعه مستحكم يهود يورش بردم و خداي متعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزي را با دست من نصيب مسلمين فرمود....

2- در جنگ خيبر 25 جراحت برداشتم. با همان وضع نزد پيامبر خدا(ص) آمدم. آن حضرت همين كه مرا به آن حال ديد، گريست. سپس

مقداري از اشك ديدگانش برگرفت و بر زخمهايم ماليد كه در جا آرام گرفت و از سوزش و درد راحت شدم.1- قال علي (ع) يوم الشوري: نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله حين رجع عمر يجبن اصحابه و يجبنونه قد رد رايه رسول الله (ص) منهزما فقال رسول الله.لا عطين الرايه غدا رجلا ليس بفرار، يحبه الله و رسوله و يحب الله و رسوله لايرجع حتي يفتح الله عليه.

فلما اصبح قال: ادعوا لي عليا فقالوا يا رسول الله (ص) هو رمد ما يطرف فقال:جيوني به فلما قمت بين يديه تفل في عيني و قال: اللهم اذهب عنه احر و البرد فاذهب الله عني الحر و البرد الي ساعتي هذه، فاخذت الرايه و هزم الله المشركين و اظفرني بهم.... [2] .

2- جرحت في خيبر خمسا و عشرين جراحه فجئت الي النبي فلما راي مابي بكي و اخذ من دموع عينيه، فجهلها علي الجراحات، فاسترحت من ساعتي. [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ پيامبر اسلام، ص 504 به نقل از ابن اسحاق و ابن اثير و ابن حزم.

[2] بحار، ج 21، ص 20؛ خصال، ص 659.

[3] اثبات الهداه، ج 1، ص 276، ح 133؛ احقاق الحق، ج 8، ص 33.

در آن وقت قريش آروزي مرا مي كند

اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اي كه به فتنه هاي بني اميه اشاره نمود، بعد از آنكه به ظلم و ستم آنها و مذلت مردم اشاره نمود در اواخر خطبه فرمود: در آن زمان قريش آرزو مي كند اي كاش مرا دوباره ببيند (هر چند) در مقابل دنيا و هر چه در آن است، هر چند به مقدار (ي اندك همچون) دوشيدن چند شتر باشد مي خواهد

تا قبول كنم از ايشان چيزي را كه امروز قسمتي از آن مطالعه مي كنم اما آن را به من نمي دهيد (يعني مي خواهند فرمانده آنها باشم) ابن ابي الحديد گويد: كلام حضرت به حقيقت پيوست: اهل تاريخ نقل كنند كه مروان بن محمد در يوم الزاب وقتي عبدالله بن علي (سفاح) را در لشكر خراسان در مقابل خود ديد گفت: دوست مي داشتم علي بن ابي طالب پرچمدار اين لشكر در مقابل اين جوان مي بود. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار از شرح ابن ابي الحديد.

در اين مكان در آينده نهري ايجاد مي شود

اميرالمؤمنين با عده اي از اصحاب به خارج از كوفه حركت مي كرد كه فرمود: آيا اگر به شما خبر دهم كه روزگاري نمي گذرد تا اينكه در اين مكان نهري ايجاد شده و در آن آب جاري مي شود آيا مرا تصديق مي كنيد؟ اصحاب گفتند: آيا چنين چيزي خواهد شد؟

حضرت فرمود: آري به خدا قسم گويا نهري را مي بينم در اين مكان كه در آن آب جاري است و كشتيها حركت مي كنند و مردم از آن استفاده مي برند، و همانگونه شد كه حضرت خبر داد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص 283.

داوري چون حضرت داوود

اميرالمؤمنين روزي به مسجد آمد، جواني را ديد كه مي گريد و مردم مشغول آرام كردن وي هستند، حضرت فرمود: براي چه مي گريي؟ گفت: يا اميرالمؤمنين شريح قاضي به ضرر من قضاوتي كرده كه نمي دانم چيست؟ سپس ادامه داد: اين چند نفر اشاره به عده اي كه آنجا بودند كرد- با پدرم به سفر رفتند، اينها آمدند ولي پدرم نيامد، پرسيدم پدرم چه شد؟ گفتند: او مرد، گفتم: مال او چه شد؟ گفتند:پدرت مالي باقي نگذارده است. من آنها را نزد شريح قاضي بردم، او آنها را قسم داد، ولي من مي دانم كه پدرم وقتي به سفر مي رفت اموال بسياري همراه داشت. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: برويد نزد شريح، همگي نزد شريح آمدند.

حضرت فرمود: اي شريح ميان اينها چگونه قضاوت كردي؟ شريح گفت: يا اميرالمؤمنين اين جوان ادعائي نسبت به اين افراد داشت كه مدعي است اينها با پدر او به سفر رفته اند ولي پدرش برنگشته است من از اينها سئوال كردم نگفتند: پدرش مرده است، از مال او پرسيدم، گفتند: مالي باقي نگذارد.

به

جوان گفتم: آيا بر ادعاي خودت شاهدي داري؟ گفت: نه، من نيز (طبق قانون قضاوت) اينها را قسم دادم، اينها نيز قسم خوردند.

اميرالمؤمنين (كه بر اسرار و غيبت آگاهي دارد) فرمود: هيهات (هرگز) اي شريح آيا اين گونه داوري مي كني؟ شريح گفت: پس چگونه؟ فرمود: به خدا سوگند در ميان اينان چنان داوري كنم كه هيچكس قبل از من جز داود پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نكرده باشد! سپس به قنبر فرمود: اي قنبر مأمورين شرطة الخميس [1] را صدا بزن، آمدند، حضرت به هر كدام از آن متهمين يك نفر مأمور گماشت، آنگاه به صورت آنها نگاه نموده فرمود: چه مي گوئيد؟ آيا مي پنداريد من نمي دانم با پدر جوان چه كرده ايد؟ اگر چنين باشد من نادان خواهم بود! سپس فرمود: صورت اينها را بپوشانيد و از هم جدا كنيد، هر كدام را با صورتهاي پوشيده همراه با مأموري كنار يكي از اسطوانه ها قرار دادند.

حضرت امير عليه السلام به نويسنده (منشي) خود به نام عبدالله بن ابي رافع فرمود: صحيفه و دواتي بياور (تا اقرار اين گروه را بنويسيد) اميرالمؤمنين در جايگاه داوري نشست و مردم اطراف حضرت نشستند، حضرت فرمود: وقتي من تكبير گفتم شما نيز تكبير بگوئيد.

آنگاه فرمود تا يكي از آنها را آوردند و مقابل حضرت نشاندند و صورتش را باز كردند، حضرت به نويسنده خود فرمود: اعترافات او را بنويس، آنگاه حضرت به آن مرد فرمود: آن هنگام كه با اين جوان حركت كرديد چه روزي بود؟ مرد گفت: در فلان روز، فرمود: در چه ماهي؟ گفت: فلان ماه، فرمود: چه سالي؟ گفت:فلان سال، فرمود: وقتي پدر اين جوان مرد شما در چه منطقه اي بوديد؟

گفت: در فلان منطقه، فرمود: در خانه چه كسي فوت كرد؟ گفت: منزل فلان بن فلان فرمود:بيماري او چه بود؟ گفت: فلان بيماري، فرمود: چند روز بيماري او طول كشيد؟: گفت: فلان مقدار، فرمود: در چه روزي مرد، چه كسي او را غسل داد و كفن كرد و چه كفني بر او پوشاندند؟ چه كسي بر او نماز خواند، چه كسي او را داخل قبر كرد؟

پس از پايان بازجوئي، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفت، تمامي مردم نيز تكبير گفتند. در اين هنگام ديگر دوستان او به ترديد افتادند و يقين كردند كه رفيق آنها اقرار كرده است، حضرت دستور داد تا اين مرد را به زندان برده و فرمود تا نفر بعدي را بياورند، او را مقابل خويش نشاند، صورتش را باز كرد سپس فرمود: هرگز، آيا شما مي پنداريد كه من از كار شما آگاه نيستم. آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين، من يكي از اينها هستم و با كشتن او موافق نبودم و حقيقت را گفت، آنگاه يكي يكي ديگران نيز آمدند و به قتل و ربودن مال مقتول اقرار كردند، آنگاه حضرت آن نفر اول را نيز دوباره احضار كرد او نيز اقرار كرد و حضرت آنها را مجبور به پرداخت مال و تن دادن به كيفر نمود.

در اين هنگام شريح گفت: يا اميرالمؤمنين قضاوت حضرت داود چگونه بود؟

حضرت فرمود: داود پيامبر از كنار نوجواناني كه بازي مي كردند عبور كرد، شنيد كه بچه ها يكي از رفيقهاي خود را به نام مات الدين (دين مرد) صدا مي زنند و جواني پاسخ مي دهد.

حضرت به آن جوان فرمود: اسم تو چيست؟ گفت: مات الدين، فرمود: چه كسي

اين اسم را براي تو گذارده؟ گفت: مادرم، حضرت داود نزد مادر جوان رفته فرمود: اي بانو نام اين پسرت چيست؟ گفت: مات الدين! فرمود: چه كسي اين نام را بر او نهاده است؟ گفت: پدرش، فرمود: جريانش چيست؟ زن گفت: پدرش با عده اي به سفر رفت، آن موقع من به اين نوجوان باردار بودم آن عده آمدند ولي شوهرم نيامد، سراغ شوهرم را گرفتم گفتند: او مرد، گفتم: اموال او چه شد؟ گفتند: چيزي باقي نگذارد؟ گفتم: آيا وصيتي كرد؟ گفتند: آري، وصيت كرد كه وقتي شما زايمان كردي نام فرزندش را خواه پسر باشد يا دختر مات الدين بگذاري! من نيز چنين كردم. حضرت داود فرمود: آن گروه را مي شناسي؟ گفت: آري، فرمود:زنده اند يا مرده؟ گفت: زنده اند، فرمود: بيا با هم نزد آنها برويم، آنگاه آنها را از منزلها بيرون آورد و همانند همين حكمي كه من كردم قضاوت كرد و به زن فرمود: نام پسرت را عاش الدين (دين زنده شد) بگذار الحديث. [2] .

پي نوشت ها:

[1] شرط الخميس، چهار يا پنج هزار نفر بودند كه با حضرت بيعت كرده بودند تا گوش به فرمان حضرت باشند و حضرت براي آنان پيروزي يا بهشت را ضمانت نمود.

[2] الفروع من الكافي ج 7، ص371.

اميرالمؤمنين روزي به مسجد آمد، جواني را ديد كه مي گريد و مردم مشغول آرام كردن وي هستند، حضرت فرمود: براي چه مي گريي؟ گفت: يا اميرالمؤمنين شريح قاضي به ضرر من قضاوتي كرده كه نمي دانم چيست؟ سپس ادامه داد: اين چند نفر اشاره به عده اي كه آنجا بودند كرد- با پدرم به سفر رفتند، اينها آمدند ولي پدرم نيامد،

پرسيدم پدرم چه شد؟ گفتند: او مرد، گفتم: مال او چه شد؟ گفتند:پدرت مالي باقي نگذارده است. من آنها را نزد شريح قاضي بردم، او آنها را قسم داد، ولي من مي دانم كه پدرم وقتي به سفر مي رفت اموال بسياري همراه داشت. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: برويد نزد شريح، همگي نزد شريح آمدند.

حضرت فرمود: اي شريح ميان اينها چگونه قضاوت كردي؟ شريح گفت: يا اميرالمؤمنين اين جوان ادعائي نسبت به اين افراد داشت كه مدعي است اينها با پدر او به سفر رفته اند ولي پدرش برنگشته است من از اينها سئوال كردم نگفتند: پدرش مرده است، از مال او پرسيدم، گفتند: مالي باقي نگذارد.

به جوان گفتم: آيا بر ادعاي خودت شاهدي داري؟ گفت: نه، من نيز (طبق قانون قضاوت) اينها را قسم دادم، اينها نيز قسم خوردند.

اميرالمؤمنين (كه بر اسرار و غيبت آگاهي دارد) فرمود: هيهات (هرگز) اي شريح آيا اين گونه داوري مي كني؟ شريح گفت: پس چگونه؟ فرمود: به خدا سوگند در ميان اينان چنان داوري كنم كه هيچكس قبل از من جز داود پيامبر صلي الله عليه وآله چنين نكرده باشد! سپس به قنبر فرمود: اي قنبر مأمورين شرطة الخميس [1] را صدا بزن، آمدند، حضرت به هر كدام از آن متهمين يك نفر مأمور گماشت، آنگاه به صورت آنها نگاه نموده فرمود: چه مي گوئيد؟ آيا مي پنداريد من نمي دانم با پدر جوان چه كرده ايد؟ اگر چنين باشد من نادان خواهم بود! سپس فرمود: صورت اينها را بپوشانيد و از هم جدا كنيد، هر كدام را با صورتهاي پوشيده همراه با مأموري كنار يكي از اسطوانه ها قرار دادند.

حضرت امير عليه السلام به نويسنده (منشي) خود به نام

عبدالله بن ابي رافع فرمود: صحيفه و دواتي بياور (تا اقرار اين گروه را بنويسيد) اميرالمؤمنين در جايگاه داوري نشست و مردم اطراف حضرت نشستند، حضرت فرمود: وقتي من تكبير گفتم شما نيز تكبير بگوئيد.

آنگاه فرمود تا يكي از آنها را آوردند و مقابل حضرت نشاندند و صورتش را باز كردند، حضرت به نويسنده خود فرمود: اعترافات او را بنويس، آنگاه حضرت به آن مرد فرمود: آن هنگام كه با اين جوان حركت كرديد چه روزي بود؟ مرد گفت: در فلان روز، فرمود: در چه ماهي؟ گفت: فلان ماه، فرمود: چه سالي؟ گفت:فلان سال، فرمود: وقتي پدر اين جوان مرد شما در چه منطقه اي بوديد؟ گفت: در فلان منطقه، فرمود: در خانه چه كسي فوت كرد؟ گفت: منزل فلان بن فلان فرمود:بيماري او چه بود؟ گفت: فلان بيماري، فرمود: چند روز بيماري او طول كشيد؟: گفت: فلان مقدار، فرمود: در چه روزي مرد، چه كسي او را غسل داد و كفن كرد و چه كفني بر او پوشاندند؟ چه كسي بر او نماز خواند، چه كسي او را داخل قبر كرد؟

پس از پايان بازجوئي، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تكبير گفت، تمامي مردم نيز تكبير گفتند. در اين هنگام ديگر دوستان او به ترديد افتادند و يقين كردند كه رفيق آنها اقرار كرده است، حضرت دستور داد تا اين مرد را به زندان برده و فرمود تا نفر بعدي را بياورند، او را مقابل خويش نشاند، صورتش را باز كرد سپس فرمود: هرگز، آيا شما مي پنداريد كه من از كار شما آگاه نيستم. آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين، من يكي از اينها هستم و با كشتن او موافق

نبودم و حقيقت را گفت، آنگاه يكي يكي ديگران نيز آمدند و به قتل و ربودن مال مقتول اقرار كردند، آنگاه حضرت آن نفر اول را نيز دوباره احضار كرد او نيز اقرار كرد و حضرت آنها را مجبور به پرداخت مال و تن دادن به كيفر نمود.

در اين هنگام شريح گفت: يا اميرالمؤمنين قضاوت حضرت داود چگونه بود؟

حضرت فرمود: داود پيامبر از كنار نوجواناني كه بازي مي كردند عبور كرد، شنيد كه بچه ها يكي از رفيقهاي خود را به نام مات الدين (دين مرد) صدا مي زنند و جواني پاسخ مي دهد.

حضرت به آن جوان فرمود: اسم تو چيست؟ گفت: مات الدين، فرمود: چه كسي اين اسم را براي تو گذارده؟ گفت: مادرم، حضرت داود نزد مادر جوان رفته فرمود: اي بانو نام اين پسرت چيست؟ گفت: مات الدين! فرمود: چه كسي اين نام را بر او نهاده است؟ گفت: پدرش، فرمود: جريانش چيست؟ زن گفت: پدرش با عده اي به سفر رفت، آن موقع من به اين نوجوان باردار بودم آن عده آمدند ولي شوهرم نيامد، سراغ شوهرم را گرفتم گفتند: او مرد، گفتم: اموال او چه شد؟ گفتند: چيزي باقي نگذارد؟ گفتم: آيا وصيتي كرد؟ گفتند: آري، وصيت كرد كه وقتي شما زايمان كردي نام فرزندش را خواه پسر باشد يا دختر مات الدين بگذاري! من نيز چنين كردم. حضرت داود فرمود: آن گروه را مي شناسي؟ گفت: آري، فرمود:زنده اند يا مرده؟ گفت: زنده اند، فرمود: بيا با هم نزد آنها برويم، آنگاه آنها را از منزلها بيرون آورد و همانند همين حكمي كه من كردم قضاوت كرد و به زن فرمود: نام پسرت را عاش الدين

(دين زنده شد) بگذار الحديث. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] شرط الخميس، چهار يا پنج هزار نفر بودند كه با حضرت بيعت كرده بودند تا گوش به فرمان حضرت باشند و حضرت براي آنان پيروزي يا بهشت را ضمانت نمود.

[2] الفروع من الكافي ج 7، ص371.

دلهاي خود را آماده كنيد

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:اين پرچم فتنه و فساد (در آخر الزمان) پرچم گمراهي است كه بر محور ضلالت برپا شده است و با شاخه هايش پراكنده گرديده (همه جا را فراگيرد) شما را به پيمانه خود وزن كند و با دست خود شما را مي كوبد، قائد و پرچمدار آن پرچم از ملت اسلام خارج و بر گمراهي ايستاده است. پس در آن روز از شما (مسلمانان) باقي نماند مگر ته مانده اي مانند آنچه كه در ته ديگ باقي است يا خرده اي چون دانه خردي كه در ته جوال مي ماند.

آن پرچم گمراهي شما را له مي كند مانند ماليدن چرم دباغي و مي كوبد مانند كوبيدن كشت درو شده، مؤمن خداپرست را از شما جدا مي كنند مانند پرنده اي كه دانه بزرگتر را از دانه كوچك بيرون مي كشد. (رهبران و بزرگان و افراد ديندار را از شما مي گيرند).

اين راهها شما را به كجا مي برد؟ تاريكيها شما را چگونه ويران و سرگردان مي كند؟ دروغها چطور شما را فريب مي دهد، از كجا شما را آورده و چگونه باز مي گردانند؟

پس براي هر مدتي سرانجامي است و براي هر غائبي بازگشتي. از عالم رباني خودتان بشنويد و دلهاي خود را آماده كنيد، چون شما را صدا زنند بيدار شويد.

رهبر و پيشواي هر گروهي بايد به گروه خود راست گويد و با خاطري جمع، ذهن زيرك خود را آماده

كند.

پس آن عالم رباني مسأله را بر شما شكافت همچون شكافتن دانه مهر و پوست كند آن را مانند كندن پوست درخت براي بيرون آوردن شيره درخت. آنگاه كه پرچم گمراهي بلند شود و باطل در جايگاههاي خود جاي گيرد، جهل و ناداني بر مركبهاي خود سوار شود، طغيان و فتنه بسيار شود، دعوت كننده به راه حق كم شود و روزگار همچون درنده گزنده و شتر نر (وحشي) حمله ور شود.

صداي باطل پس از (مدتي) خاموشي بلند شود و مردم در محور گناهان با يكديگر برادر شوند و بر اثر دين از هم دور شوند (هر كه ديندارتر باشد مطرود است) بر سر دروغ با يكديگر دوست گشته و بر سر راستي دشمن شوند، در آن روزگار فرزندان سبب خشم (و غصه والدين) و باران سبب گرما مي شود، مردمان پست فراوان و افراد نيك كمياب شوند.

اهل آن زمان چون گرگها هستند، و حاكمان آنها درنده، مردم ضعيف، طعمه ها و فقرا مردگان باشند، راستي از ميان رفته، دروغ شايع شود، دوستي در زبان (و ظاهر) باشد و دشمني در دل، فسق و فجور موجب نسبت باشد (فرزندان ناپاك زياد شوند) و عفت و پاكدامني موجب شگفتي، و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده شود [1] (به احكام مخالف دين، به نام دين عمل كنند).

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة.

در طالقان گنجهائي هستند نه از طلا و نقره

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: «و يحيا للطالقان فان للّه تعالي بها كنوزا ليست من ذهب و لا فضة، و لكن بها رجال مؤمنون عرفوا اللّه معرفته و هم انصار المهدي في آخر الزمان؛ خوشا به حال طالقان، همانا براي خداوند در اين شهر گنجهائي است كه از طلا

و نقره نيستند، بلكه آنجا مرداني هستند مؤمن كه خدا را آنطور كه بايد شناخته اند و ايشانند ياوران مهدي در آخر زمان.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 57 ص 229.

در شعله هاي آن فتنه مؤمن مي سوزد

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:

آگاه باشيد: پدر مادرم فداي كساني كه نامهاي آنها در آسمان مشهور و معروف و در زمين ناشناخته اند.

بدانيد و منتظر پيشامدهائي كه خواهد آمد باشيد، پيشامدهائي كه عبارت است از: پشت نمودن كارها و قطع شدن پيوندها و فرمانروا شدن افراد پست، اينها زماني است كه شمشير زدن (و تلاش و جهاد با دشمنان) براي مؤمن آسان تر است از پيدا كردن يك درهم حلال. اينها زماني مي شود كه گيرنده از بخشنده اجرش بيشتر باشد، زماني كه مست شويد نه از شراب بلكه از ناز و نعمت، قسم مي خوريد بدون اينكه ناچار باشيد، دروغ گوئيد بدون اينكه در تنگنا باشيد، زماني كه بلا شما را بگزد همچنان كه پالان شتر، كوهان آن را مي گزند، چقدر اين رنج و زحمت طولاني است و اميد (رهائي) دور است. اي مردم اين افسار حيواني كه بر پشت آن، بارها سنگين (از گناه يا هوي و هوس) حمل مي كند از دست بيندازيد، و از سلطان (عادل) خود فاصله نگيريد كه از اعمال زشت خود پشيمان گشته و خويشتن را بر كرده خود مذمت خواهيد كرد.

بي باكانه در فوران آتش فتنه اي كه به شما روي مي آورد فرو نرويد، از راههاي آن بپيچيد و ميان راه را براي آن باقي گذاريد.

به جان خودم سوگند كه در شعله هاي آن فتنه مؤمن مي سوزد و غير مسلمان سالم مي ماند.

همانا مثل من ميان شما چون چراغي است در تاريكي، هر كه

داخل گردد از نور آن استفاده كند. اي مردم بشنويد و حفظ كنيد و گوش دلتان را حاضر كنيد تا بفهميد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة.

دفع بلاها بواسطه اهل بييت

اميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن مباحثي طولاني كه با جاثليق (عالم يهودي)مطرح نموده فرمود:

بعد از من و اين قوم (بني اميه) و گذشت مدتي از روزگار، كساني بر مردم حكومت خواهند كرد كه دين خدا را تغيير داده و سخنان او را دگرگون كنند و دوستان خدا را بكشند، به واسطه ايشان بدعتها زياد شود و سنتهاي (اسلامي) از بين برود تا اينكه زمين از ظالم و ستم و بدعت پر شود.

پس از آن خداوند به واسطه ما اهل بيت (خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله) تمام بلاها را از آنها كه به دين خدا دعوت مي كنند برمي دارد پس از آنكه به بلاهاي سخت مبتلا شده باشند، تا اينكه سرانجام زمين را از عدل و داد پر كند همچنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد.

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: همانا اين امت به هفتاد و سه گروه متفرق شوند، سوگند به آنكه جانم به دست اوست تمامي آن گروهها همگي گمراهند مگر آنكه از من پيروي كند و از شيعيان من باشد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي مفيد قدس سرّه.

در ميان شما اندكي بيش نخواهم ماند

بانوئي به نام ام موسي كه يكي از دختران حضرت امير عليه السّلام را نگهداري مي كرد گويد: شنيدم حضرت به دخترش ام كلثوم مي فرمود: دختر فكر مي كنم من در ميان شما اندكي خواهم بود؟

ام كلثوم گفت: چطور بابا؟ حضرت فرمود: من پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مي كرد و مي فرمود:

يا علي بر عهده تو چيزي نيست، وظايف خود را انجام دادي، سه روز از اين جريان نگذشت كه حضرت مورد

ضربت قرار گرفت، ام كلثوم فرياد زد و ناله نمود، حضرت فرمود: دخترم چنين نكن همانا من پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم را مي بينم كه با دست به من اشاره نموده مي فرمايد: يا علي بشتاب و به جانب ما بيا، آنچه نزد ماست براي تو بهتر است. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 18.

دو مادر و يك فرزند

در زمان خلافت عمر دو زن بر سر كودكي نزاع مي كردند و هر كدام او را فرزند خود مي خواند، نزاع به نزد عمر بردند، عمر نتوانست مشكلشان را حل كند از اين رو دست به دامان اميرالمومنين عليه السلام گرديد.

اميرالمومنين عليه السلام ابتداء آن دو زن را فراخوانده آنان را موعظه و نصيحت فرمود وليكن سودي نبخشيد و ايشان همچنان به مشاجره خود ادامه مي دادند.

اميرالمومنين عليه السلام چون اين دستور داد اره اي بياورند، در اين موقع آن دو زن گفتند: يا اميرالمومنين! مي خواهي با اين اره چكار كني؟

امام عليه السلام فرمود: مي خواهم فرزند را دو نصف كنم براي هر كدامتان يك نصف! از شنيدن اين سخن يكي از آن دو ساكت ماند، ولي ديگر فرياد برآورد: خدا را خدا را! يا اباالحسن! اگر حكم كودك اين است كه بايد دو نيم شود من از حق خودم صرفنظر كردم و راضي نمي شوم عزيزم كشته شود.

آنگاه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: الله اكبر! اين كودك پسر توست و اگر پسر آن ديگري مي بود او نيز به حالش رحم مي كرد و بدين عمل راضي نمي شد، در اين موقع آن زن هم اقرار به حق نموده به كذب خود اعتراف كرد، و به واسطه قضاوت آن حضرت عليه السلام حزن و اندوه از عمر برطرف گرديده براي

آن حضرت دعاي خير نمود. [1] .

در اذكياء ابن جوزي آمده: مردي كنيزي خريداري نموده، پس از انجام معامله، مدعي كودني او گرديده خواست معامله را بهم زند، فروشنده انكار مي كرد، نزاع به نزد اياس بردند، اياس كنيزك را آزمايش نموده به وي گفت: كداميك از دو پايت درازترست؟ گفت: اين يكي، اياس پرسيد آيا شبي را كه از مادر متولد شدي به خاطر داري؟ گفت: آري، در اين موقع اياس به خريدار رو كرده، گفت: او را برگردان! او را برگردان!

و نيز آورده: مردي مالي را به نزد شخصي به وديعت نهاد. و پس از چندي مال خود را از طرف مطالبه نمود، طرف انكار نموده منكر وديعه گرديد، نزاع به نزد اياس بردند. مدعي به اياس گفت: من مالي را نزد اين شخص به امانت گذاشته ام، اياس پرسيد؛ در آن موقع چه كسي حاضر بود؟ گفت در فلان محل مال را به او تحويل دادم و كسي حاضر نبود، اياس پرسيد چه چيز آنجا بود گفت: درختي، اياس به او گفت: حال به نزد درخت برو و قدري به آن بنگر، شايد واقع قضيه معلوم گردد، شايد مالت را در زير آن درخت خاك كرده و فراموش نموده اي و با ديدن درخت يادت بيايد، مرد رفت، اياس به منكر گفت: بنشين تا طرف تو برگردد. اياس به كار قضاوت خود مشغول شده پس از زماني به آن مرد رو كرده، گفت: به نظر تو آن مرد به درخت رسيده؟ گفت: نه، در اين موقع اياس گفت: اي دشمن خدا! تو خيانتكاري، و مرد اعتراف نموده گفت: مرا ببخش! خدا تو را ببخشد، اياس دستور

داد او را بازداشت كنند تا اين كه آن شخص برگشت، اياس به او گفت: خصم تو اعتراف نمود مالت را از او بگير.... [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، مفيد، قضاياه عليه السلام في خلافه عمر.

[2] اذكياء الباب الثاني عشر، ص 66.

ديه فرزند به عهده توست

از زني بدكار نزد عمر گزارش دادند، عمر ابتداء او را تهديد نموده آنگاه احضارش كرد. زن سخت بهراسيد و از شدت فزع او را درد زاييدن عارض شده به خانه اي پناه برد و پسري از او متولد گرديد نوزاد پيوسته گريه مي كرد تا اين كه درگذشت، عمر از شنيدن اين خبر بسيار ناراحت گرديد، ترسي فوق العاده به او دست داد، گروهي از مجلسيان او را دلداري داده و گفتند: اي خليفه! چيزي بر تو نيست. عمر گفت: برويد و مسأله را از علي عليه السلام بپرسيد، و چون پرسيدند حضرت عليه السلام به آنان فرمود: اگر اجتهاد كرده اين حكم را به او گفته ايد به حق نرسيده ايد، و اگر بدون تأمل گفته ايد باز هم خطا كرده ايد. و آنگاه به عمر فرمود: ديه فرزندت بر عهده ات مي باشد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي كتاب الديات باب النوادر. تهذيب كتاب الديات، باب الزيادات حديث 6. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد.

در اجراي حد هيچ انتظاري نيست

سه نفر نزد حضرت امير عليه السلام بر زناي مردي گواهي دادند، آن حضرت به آنان فرمود: چهارمي شما كجاست؟ گفتند: الان مي آيد. آن حضرت عليه السلام دستور داد هر سه نفر را حد بزنند و فرمود: در اجراي حد، يك ساعت هم انتظاري نيست. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب الحدود، باب حدود الزنا، حديث 190.

ذ

ذكر هميشگي حضرت اميرالمؤمنين

يكي از ويژگي هاي امام علي عليه السلام آن بود كه همواره به ياد خدا بود،

و در هر حال ذكر مي گفت،

و ذكر هميشگي حضرت «اَلْحَمْدُ لِلَّه» بود،

كه مدام از زبان مباركش جاري مي شد.

وقتي لباس نو مي پوشيد،

آنگاه كه سوار اسب مي شد،

الحمدللّه مي گفت،

و مي فرمود:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي اَكْرَمَنا وَ حَمَلَنا فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقَنا مَنَ الطَّيِّباتِ وِفَضَّلَنا عَلي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضيلاً

(حمد خدارا كه ما را كرامت بخشيد و در صحرا و دريا وسيله سواري عطاكرد، و از روزيِ پاكيزه روزي داد و بر بسياري از آفريده ها ما را برتري بخشيد.) [1] .

و يا آيه 13 سوره زخرف را مي خواند كه:

«سُبْحانَ الَّذي سَخَّرَلَنا هذا وَ ماكُنَّا لَهُ مُقْرِنينَ وَ إِنَّا اِلي رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون» رَبِّ اِغْفِرْلي ذُنُوبي اِنَّهُ لايَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتْ

(پاك و برتر است خدائي كه اين سواري را تسليم من نمود كه هرگز بر آن قدرت نداشتيم، و بازگشت ما به سوي خداست.)

و بعد مي فرمود:

خدايا مرا ببخش كه همانا بخشاينده گناهان، كسي جز تو نيست.

و وقتي از خانه بيرون مي آمد، مي فرمود:

بسم اللَّه [2] .

و بر سفره به هنگام صرف غذا مي فرمود:

(بسم اللَّهِ الرَّحمن الرَّحيم) [3] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] صفّين ابن مزاحم ص 132 - و - جواهر المطالب ج 1 ص 269.

[2] صحيح ترمذي، وسنن نسائي، و الموافقات

حافظ، و كتاب صفّين ابن مزاحم ص132،. جواهر المطالب ج1 ص269.

[3] امالي شيخ صدوق ص246.

ذوي القربي

زمخشري در تفسير كشاف و فخررازي در تفسير كبير و در ساير كتابها چون تفسير روح البيان و تفسير ثعلبي و غيره نقل كرده اند كه از پيغمبر اكرم (ص) سؤال كردند ذوي القربي چه كساني هستند.

فرمود: علي(ع) و فاطمه و حسن و حسين (علي(ع)هم السلام)

فخر رازي مي نويسد مورد اتفاق همه اصحاب است كه پيغمبر ايشانرا ذوي القربي معرفي نموده يعني همان كساني كه دوستيشان مزد رسالت است. ايشانند اولياي خداوند و معدنهاي علم و محل هبوط ملائكه، خداوند آنانرا برگزيد و دوستيشان را واجب فرموده. در جلد نهم بحارالانوار باب في ان حب علي(ع) ايمان و بغضه كفر. روايات مفصلي در حدود پنجاه برگ ذكر كرده با اسنادي كه از طريق عامه رسيده از رسول خدا (ص) كه فرمود دوستي علي(ع)ايمان و دشمنيش كفر است. يا علي(ع) دوست نمي دارد ترا جز مؤمن و دشمن نمي دارد تو را جز كافر يا منافق اين قسم روايات را بيشتر از طريق عامه نقل نموده است.

بيشتر فرقه هاي اسلامي ذكر آل محمد (ص) را در صلوات تشهد، لازم مي دانند مخصوصا فتواي شافعي بر اينست كه اگر كسي عمدا صلوات بر آل را در تشهد نماز ترك كند نمازش باطل است.

مالكي ها قائل باستحباب شده اند. غرض آنستكه آل محمد با محمدند (ص) و ميان ايشان با پيغمبر جدائي نيست. حتي نهي شده كه در صلوات علي(ع) فاصله بيفتد اللهم صلي علي(ع) محمد و علي(ع) آل محمد بلكه بگويند اللهم صلي علي(ع) محمد و آل محمد. بلي منظور دوستي محمد و آل (ص) بود كه بايد در دل

جاي بگيرد آثار عظيم محبت اهلبيت (ع) عرض شد وقتي است كه دوستي در دل جايگزين شود جوري شود كه كم نشود و از بين نرود تا انشاءالله همراه خود بگور ببريم.

اگر در دل حب و ملك و زن و طلا و رياست، جاه و شهرت و ديگر محبتهاي جزئي باشد ديگر كجا جائي براي دوستي علي(ع)مي ماند اين دل خراب شده ديگر كجا جاي مهمان عزيز است.

داخل حصن علي(ع) هستند چون عشّاق او

لذّت جنّت برد از شوق او، مشتاق او

مهر او، مهر خدا و قهر او، قهر خداست

طعم نار دوزخ اند ضربت شلاّق او

ذات حق لولا علي(ع) در خلقت لولا كه گفت

يا كه نفس مصطفي شد، بهترين مصداق او

حامي دين محمّد هادي امّت علي(ع) است

تالي خلق عظيم احمدي اخلاق او

آسمان نفس طاها بسكه باشد بي كران

مي كند شمس نبوت، جلوه در آفاق او

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

ذكر راز خزينه دار معاويه

امام صادق عليه السلام فرمود: معاويه را خزانه داري بود به نام جبير خابور كه مادري پير در كوفه داشت، روزي به معاويه گفت: من مادري پير در كوفه دارم، مشتاق ديدار او هستم، اجازه بده بروم او را ببينم و حق مادري او را ادا كنم.

معاويه گفت: با كوفه چه كار داري؟ در آنجا مرد جادوگر كاهني [1] است به نام علي بن ابيطالب، من در امان نيستم كه تو را گمراه كند.

جبير گفت: مرا با علي چه كار؟ من به ديدن مادرم مي روم تا حق مادري او را ادا كنم. معاويه بار ديگر سخن خود را تكرار كرد ولي در اثر اصرار جبير اجازه داد و او به كوفه آمد

حضرت علي عليه السلام وقتي جبير را ديد به او فرمود: آگاه باش (اي جبير) كه تو گنجي از گنجهاي خداوند مي باشي و معاويه پنداشته است كه من جادوگر و كاهن هستم و اينرا با تو در ميان گذارده است.

عرض كرد: همينطور است به خدا قسم اين چنين پنداشته است. فرمود: با تو مالي است كه آنرا در عين التمر [2] پنهان كرده اي، عرض كرد: راست مي گوئي اي اميرالمؤمنين! آنگاه حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود تا او را به خانه برده به نيكويي پذيرايي نمايد. [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كاهن كسي است كه اخبار غيبي را از ستارگان يا اجنه نقل كند و پيشگوئي نمايد.

[2] نام مكاني است.

[3] بحارالانوار.

ر

رشد فكر ديني كودك

يكي از ابعاد تربيت، رشد «فكر ديني» كودك است كه همراه با رشد حِسّ كنجكاوي بايد خداشناسي و ديگر مباني اعتقادي را به كودكان آموخت.

امام علي عليه السلام كودكان خود را در سنين آغازين زندگي به خداشناسي و توحيد آشنا مي ساخت.

در اينجا توجّه به يك حادثه ظريف و اعتقادي لازم است.

«لَمَّا كانَ الْعَبَّاسُ وَ زَيْنَبُ - وَلَدَيْ عَلِيّ عليه السلام - صَغيرَيْن قالَ عَلَيّ عليه السلام لِلْعَبّاسِ،

قُلْ واحِدَ،

فَقالَ واحِد،

فَقالَ - قُلْ اِثْنانِ،

قالَ:- أسْتَحيِ أنْ اَقُولَ بِاللِّسانِ الَّذي قُلْتُ واحِدَ اِثْنانَ،

فَقَبَّلَ عَلِيٌّ عَيْنَيْهِ ثُمَّ اِلْتَفَتَ اِلي زَيْنَبَ وَ كانَتْ عَلَي يَسارِهِ وَ الْعَبّاسُ عَلَي يَمينِهِ،

فَقالَتْ: يا أبَتَاهُ أتُحِبُّنا؟

قالَ: نَعَمْ يا بُنَيَّ اَوْلادُنا اَكْبادُنا،

فَقالَتْ: يا أبَتاهُ حُبَّانِ لايَجْتَمِعانِ في قَلْبِ الْمُؤمِنْ، حُبُّ اللَّهِ وَ حُبُّ الْاءوْلادِ، وِ اِنْ كْانَ لابُدَّ لَنا فَالشَّفَقَةُ لَناوَ الْحُبُّ لِلَّهِ خالِصَاً،

فَازْدادَ عَلِيٌّ بَهِما حُبّاً.» [1] .

(زماني كه عبّاس و زينب، دو فرزند علي عليه السلام

در سنين كودكي بودند،

روزي علي عليه السلام به فرزند خود عبّاس فرمود:

فرزندم بگو: يك

عبّاس گفت: يك،

حضرت فرمود: بگو دو،

عبّاس گفت: خجالت مي كشم با زباني كه يك گفتم دو بگويم.

امام علي عليه السلام از عقل و هوش و درايت فرزند خود بسيار مسرور شده، چشمان فرزند خود را بوسيد.

آنگاه به زينب كبري عليها السلام كه در طرف چپ قرار گرفته بود نگاه كرد.

زينب پرسيد:

پدرجان آيا ما را دوست داري؟

امام علي عليه السلام فرمود:

آري دخترم، فرزندان ما جگر گوشه هايمان هستند.

زينب عليها السلام گفت:

پدرجان دو محبّت كه در قلب مؤمن جمع نمي گردد.

«حُبِّ خُدا»

و «حُبِّ اولاد»

و اگر از محبّت ما گريزي نيست، پس عطوفت و شفقّت از آنِ ما و محبّت خالصانه از آنِ خداست.

اين سبب شد كه مِهر و عاطفه علي عليه السلام به آن دو فزوني گيرد.

---------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل ج 15 ص 215.

روش بازداري كودك

براي امام علي عليه السلام چند مشگ عسل به عنوان بيت المال آوردند، و چند روزي گذشت،

وقتي حضرت خواست آن را تقسيم كند، متوجّه شد كه عسل يكي از مشك ها دست خورده است.

قنبر را فراخواند، و قاطعانه پرسيد:

چه كسي از اين مشك، عسل برداشت؟

قنبر گفت:

يكي از بچّه هاي شما.

امام علي عليه السلام در اينجا دو كار مهمّ انجام داد كه از نظر روانشناسي تربيتي، بسيار ارزشمند است:

اوّل اينكه آن كودك را نكوهش كرد.

دوّم آنكه تنها به سرزنش و نكوهش اكتفاء نكرد.

بلكه مقداري پول به قنبر داد و فرمود:

برو در بازار يك رطل از بهترين عسل خريداري كن و بياور تا بچّه ها بخورند.

چون سير باشند دست به مشك عسل بيت المال، نمي زنند.

يعني براي باز داري كودك، تنها

تنبيه وسركوفت كافي نيست،

بايد زمينه هاي مناسب براي باز داري را فراهم كرد،

وقتي در منزل عسل باشد، و كودك از آن بخورد، ديگر به مشگ عسل بيت المال دست نمي زند.

هم اكنون بسياري از پدران فقط بچه هارا سركوفت مي زنند، واز عملي باز مي دارند،

امّا راه حلِّ مناسبي ارائه نمي دهند،

يك روش جايگزين معرّفي نمي كنند، كه در سرگرداني كودكان بي تأثير نيست. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمّه ج 1 ص 234 - و - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 107.

روش خواستن، وبرطرف كردن نيازها

امام علي عليه السلام فرمود:

اگر احساس كنم كسي چيزي را از من مي خواهد قبل از آنكه نياز خود را مطرح كند به او مي بخشم، زيرا حقيقت بخشش و كَرَم، ناخواسته بخشيدن است،

و به نيازمندان دستور داد كه:

نيازهاي خود را بر روي كاغذي بنويسند، تا ذلّت و خواري سئوال كردن در چهره شان نمايان نشود.

وقتي حارث همداني در يكي از شب ها خدمت امام علي عليه السلام رسيد، و دست نياز به طرف امام علي عليه السلام دراز نمود، ودر خواست كمك كرد،

امام علي عليه السلام چراغ را خاموش كرد تا چهره او را ننگرد، و فرمود:

براي اين چراغ را خاموش كردم كه چهره ات دچار شرم و شكستگي نشود. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغارات، و بحارالانوار، و سفينة البحار.

رنگ كردن مو ها

يكي از مظاهر تجمّل و زيبائي، رنگ كردن مو است، با خضاب كردن بوسيله حناء يا گياهان، رنگ سفيدِ مو را تغيير مي دادند، كه از نظر تجمّل و زيبائي و حتّي سياسي، مهمّ بود.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد كه:

غَيِّرُوا الشِّيب

«پيري را تغيير دهيد»

كه هم از نظر سياسي و موضع گيري در برابر دشمن مهم مي نمود، و هم از نظر تجمّل و زيبائي مؤثر بود.

رنگ كردن مو در جلب رضايت همسران، نقش دارد.

همانگونه كه مرد از زن، انتظار تميزي و پاكيزگي دارد، زن هم از مرد انتظار زيبائي و تجمّل خواهد داشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام موها را رنگ مي كرد.

امّا چند هفته اي كه موهاي مبارك را رنگ نكرد، مورد اعتراض اصحاب قرار گرفت:

لَوْ غُيِّرَتْ شَيْبُكَ يَا اَميرُالْمُؤْمِنينْ عليه السلام

(بهتر بود كه موها را رنگ مي كردي)

حضرت پاسخ داد:

الْخِضابُ زينَةٌ وَ نَحْنُ

قَوْمٌ في مُصيبَةٍ

(خضاب و رنگ كردن مو زينت است، امّا ما در مصيبت پيامبريم.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 473 نهج البلاغه معجم المفهرس، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- مكارم الاخق ص 83: طبرسي (متوفاي 548 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 434: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- بحارالانوار ج41 ص165: مجلسي (متوفاي 1110ه)

4- فروع كافي ج6 ص482 ح12: كليني (متوفاي 328ه).

رنگ لباس ها

بهترين رنگ ها براي پيراهن، رنگ سفيد است،

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اكثر دوران زندگي خود لباس سفيد مي پوشيد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب چهارم.

روانشناسي و نماز

در «نيايش» و «دعا» چون ارتباط رواني انسان با مركز ومبدأ آفرينش است، بايد روح داراي «شادابي» و «پذيرش» باشد.

يعني اگر بين روان آدمي و نيايش، تناسب وجود داشته باشد، نيايش جايگاه شايسته خود را خواهد داشت.

آنگاه در جان آدمي أثر مي گذارد،

درمان مي بخشد،

روح را دگرگون مي سازد.

شگفت آور آنكه در چهارده قرن قبل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ارتباط عميق روانشناسي و نيايش توجّه داشته و به روانشناسي نيايش، اشاره فرمود كه:

إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَإِدْبَاراً؛ فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَي النَّوَافِلِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَي الْفَرَائِضِ.

(دل ها را روي آوردن و نشاط، و پُشت كردن و فراري است، پس آنگاه كه نشاط دارند آن را بر انجام مستحبّات وا داريد، و آنگاه كه پُشت كرده بي نشاط است، به انجام واجبات قناعت كنيد.) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 312 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه اسناد آن به اين شرح است:

1- عقد الفريد ج 6 ص 279: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328ه)

2- اصول كافي ج1 ص48 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- دستور معالم الحكم ص 23: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه)

4- ربيع الابرار ج1 ص23 ب1: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

5- نهاية الارب ج 8 ص 181: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

6- روضة الواعظين ص 414: ابن فتّال نيشابوري (متوفاي 508ه)

7- غرر الحكم ص 113 : ج 2 ص 544: آمدي (متوفاي 588 ه)

8- الحكمة الخالدة ص 112: ابن مسكويه (متوفاي 421 ه).

رواج فرهنگ شهادت طلبي

امام علي عليه السلام تلاش مي كرد تا فرهنگ شهادت طلبي رواج شايسته اي پيدا كند،

تا آزادي خواهان جهان از هرگونه مشكل و ترور و وحشتي نهراسند،

و تن به ذلّت نسپارند،

كه در

پايان نامه ها از شهادت طلبي مي نوشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پايان نامه به مالك اشتر نوشت:

وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعادَةِ وَالشَّهادَةِ

(و از خدا مي خواهم كه پايان عمر من و تو را با سعادت و شهادت پايان دهد.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 157 : 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

رعايت مسائل اطلاعاتي و پيروزي

امام علي عليه السلام لشگر را برداشته و راه عراق را در پيش گرفت و از راه سختي آنها را عبور داد و براي آنكه دشمن را غافلگير كند، شب ها راه مي پيمود و روزها پنهان مي شد تا وقتي كه خود را به دهانه آن درّه كه دشمن در آن منزل گرفته بود، رسانيد.

و چون بدانجا رسيد به همراهان خود دستور داد.

دهان اسبان را ببندند و آنها را در جايي متوقّف كرد و خود در سويي ديگر قرار گرفت.

عمروبن عاص كه چنان ديد، به خيال خود دانست كه با اين تدبير شكست حتمي است - در صدد كار شكني بر آمده - به خليفه اوّل گفت:

من در اين بيابان ها از علي آشناترم، در اينجا درّندگاني چون گرگ و كفتار وجود دارد كه خطرشان براي سربازان ما بدتر از دشمن است، به نزد علي برو و از او اجازه بگير تا به بالاي درّه برويم.

خليفه اوّل پيش حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمد و سخن عمرو عاص را به وي گفت.

ولي امام علي عليه السلام هيچ پاسخي نداد.

خليفه اوّل بازگشت و به آنها گفت:

علي به من پاسخي نداد.

عمرو عاص اين بار خليفه دوّم را فرستاد و به او گفت:

تو قدرت بيشتري در سخن داري.

ولي خليفه دوّم نيز وقتي سخن عمرو

بن عاص را براي علي عليه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه شد،

عمرو بن عاص كه وضعيت را اينگونه ديد به سربازان اظهار كرد:

ما نمي توانيم خود را به هلاكت اندازيم، بياييد تا به بالاي درّه برويم.

ولي با مخالفت شديد سربازان مواجه شده همگي گفتند:

ما دست از اطاعت و فرمانبرداري فرمانده خود بر نمي داريم.

بدين ترتيب در همان جايي كه علي عليه السلام دستور داده بود، ماندند و چون نزديكي هاي سپيده صبح شد، علي عليه السلام دستور حمله داد و لشگريان از هرسو به دشمن حمله كردند.

اعراب بني سليم تا خواستند به خود آيند و آماده جنگ شوند، شكست خورده و مسلمانان بر آنها پيروز شدند كه وحي الهي به صورت اين آيات:

«وَالْعادِياتِ ضبْحاً»

تا آخر سوره در شأن علي عليه السلام و لشگريان او نازل گرديد. [1] .

وقتي سپاه پيروز امام علي عليه السلام به مدينه بازگشتند، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با ديگر مسلمانان به استقبال علي عليه السلام آمدند، چون چشم علي عليه السلام به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد،

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

سوار شو كه خدا و رسول او از تو خشنودند.

علي عليه السلام از خوشحالي گريان شد، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

«اي علي، اگر نمي ترسيدم كه گروه هايي از امّت من درباره تو همان سخني را بگويند كه نصاري درباره حضرت عيسي بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخني مي گفتم كه بر هيچ دسته اي از مردم عبور نكني جز آنكه خاك زير پايت را (به منظور تبرّك) بردارند.»

-------------------

پي نوشت ها:

[1] در

نقل ديگري است كه چون علي عليه السلام بدانجا رسيد، هنگام سحر بود و صبر كرد تا صبح شد و نماز را با لشكريان خواند و سپس لشكر خود را در چند صف منظّم كرد و آنگاه به شمشير خود تكيه زد و رو به دشمن ايستاد و فرمود:

اي مردم من فرستاده پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم به سوي شما هستم تا به شما بگويم: شهادت به يگانگي خدا و رسالت محمّدصلي الله عليه وآله وسلم دهيد و گرنه با شمشير به سختي با شما جنگ خواهم كرد.

بني سليم به او گفتند: از راهي كه آمده اي باز گرد، همان گونه كه رفيقانت باز گشتند.

علي عليه السلام فرمود: من باز نمي گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشويد يا شما را با اين شمشير نزنم باز نخواهم گشت، من علي بن ابيطالب بن عبدالمطلّب هستم.

اعراب مزبور كه آن حضرت را شناختند، خود را باخته و پريشان حال گشتند، امّا با اين حال تصميم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفين شروع شد و پس از آنكه شش يا هفت تن از آنها كشته شد، منهدم گشتند و مسلمانان پيروز شدند و غنايمي از ايشان به دست آورده و به مدينه بازگشتند.

رواج فرهنگ شهادت طلبي

در فرهنگ اسلام و نهج البلاغه نه تنها توجّه به قيامت و ياد مرگ و انديشه مثبت نسبت به اجل طبيعي، و توجّه به فناپذيري دنيا، و روح آخرت گرائي، آموزش داده مي شود،

و با جاذبه هاي معنوي بهم مي آميزد،

بلكه والاتر از همه، روح شهادت طلبي، و جاذبه هاي ملكوتي آن وجود دارد.

گروهي از مؤمنان، طالب شهادت و عاشق به خون غلطيدن مي باشند.

و مي گويند:

روزي بايد رفت، و مرگ حق است.

و شهادت طلبان عاشق مي گويند:

بايد خود را فداي دين كرد،

و با شور شيدائي خاصّي مي گويند،

خدايا چه وقتي به شهادت مي رسيم؟

اگر در ملّتي يا ارتشي، فرهنگ «شهادت طلبي» زنده شود، و ترس از مرگ از ميان برود، هرگز سُستي و زبوني و فرار و گريز از مسئوليت ها، دامنگير آن ملّت نخواهد شد.

شهادت طلبان عاشق حق، ترس را ترسانده و مرگ را ميرانده اند،

با خداي خود بي صبرانه معامله كردند، و شتابان و خندان به سوي قربانگاه خود در حركتند كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

وَلَوْلاَ اْلآجَلُ الذي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُم في اَجَسادِهِمْ طَرْفَةُ عَينٍ سَوْقَاً اِلي الَّثوابِ وَخَوْفَاً مِنَ اْلعِقَابَ

(اگر نبود اجل طبيعي هر انساني كه خدا مقرّر فرمود، روح آنان يك چشم بهم زدن نيز در بدن هايشان قرار نمي گرفت، از شوق پاداش بهشت و از ترس عذاب جهنّم) [1] .

ارزش شهادت آنقدر والاست كه دعا مي كردند.

خدايا در بستر آسايش با مرگ طبيعي از دنيا نرويم، بلكه آينده ما سعادت و شهادت باشدو

امام علي عليه السلام در يك سخنراني ابتدا شهادت را معرفي مي كند كه:

إِنَّ اَكْرَمُ اْلمَوْتَ اَلْقَتْلَ

(همانا ارزشمندترين مرگ ها كشته شدن در راه خداست)

سپس نگراني خود را از مرگ طبيعي مطرح مي فرمايد كه:

والَّذي نَفْسُ اِبْنَ اَبيطالِبٍ بِيدِهِ، لاَلْفُ ضْرَبِةٍ بِالسَّيفِ أَهْوَنُ عَلَي مِنْ مِيتَةٍ عَلي اْلفِراشِ في غَيرِ طاعَةِ اللَّهِ

(سوگند به خدائي كه جان پسر ابيطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشير به من آسان تر از مرگ در بستر در نافرماني خداست.) [2] .

و آنگاه علل خط شكني ها، و حملات بي امان خود را توضيح مي دهد كه:

وَاللّهِ وَلَوْلا رَجائِي الَشَّهادَةَ عِنْدَ لِقَائي الَعُدُرَّ وَلَوْ قَدْحُمَّ لي لِقاوُهُ

لَقَرَّبْتُ رِكابِي

(سوگند به خدا اگر اميد به شهادت به هنگام برخورد با دشمن نبود كه چنين سعادتي نصيب من شود، به مركب خويش سوار مي شدم و از شما فاصله مي گرفتم.) [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 4:193 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 3:123 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[3] خطبه 5:119 نهج البلاغه معجم المفهرس.

روش شانه كردن موها

يكي از راه هاي آلوده شدن، و سرايت بيماري ها، موي سر است.

بايد موي سر را هر هفته يك بار اصلاح كرد و موها را دفن نمود، تا محيط زندگي سالم باشد.

از اين رو، شانه زدن موهاي سر نيز آدابي دارد،

اگر هرجا و در هر شرايطي موها را شانه بزنيم، احتمال پراكنده شدن موها وجود دارد، كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

به هنگام شانه كردن موها بنشينيد، اگر كسي ايستاده و در حال حركت شانه كند باعث فقر و پريشاني آن فرد مي شود. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب پنجم، فصل دوازدهم ص 112.

روغن بر بدن ماليدن

در نظافت و شستشوي بدن در گذشته، بدن را پس از تميز كردن روغن مالي مي كردند، تا فَربِه شود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

روغن ماليدن، پوست را نرم و عقل را زياد مي كند،

و مجاري آب و عرق را باز مي كند،

و خشونت پوست را برطرف مي سازد و چهره را شاداب مي سازد، و باعث فزوني روزي مي شود. [1] .

و در رهنمود ديگري فرمود:

مردها هر ماه يكبار بدن را روغن مالي كنند و زنان هرچه بيشتر، بهتر است.

و در روايت ديگري فرمود:

روغن زيتون بخوريد و بر بدن بماليد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اين عمل باعث مي شود تا شيطان چهل روز از شما دوري كند. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب ششم، فصل هفتم و نهم ص 118.

[2] حلية المتّقين باب ششم، فصل هفتم و هشتم ص 118.

روش استفاده از حمام

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

1- نيكو خانه اي است حمّام، جهنّم را به ياد مي آورد، و چرك را از بدن مي زدايد.

و آنگاه رهنمود داد كه:

2- در حمّام بر پشت نخوابيد كه پيه كليّه ها را آب مي كند،

و در حمّام آجر و سفال بر پاهاي خود نسائيد كه باعث پديد آمدن بيماري«خوره» است.

3- و فرمود:

در حمّام بول نكنيد كه باعث فقر و پريشاني است.

4- و فرمود:

سر را بشوئيد كه چرك را مي برد و بيماري چشم را مي زدايد،

شستن جامه اندوه را مي برد و پاكيزگي در نماز را تضمين مي كند.

5- و فرمود:

با آب خود را مرتّب بشوئيد و بدن را پاكيزه نگهداريد، كه بوي بدي در بدن شما نباشد،

زيرا خدا دشمن مي دارد انسان كثيف را كه بوي زشت بدن او مردم را ناراحت كند.

6-

و فرمود:

آب را بويِ خوشِ خود گردانيد. [1] .

يعني مرتّب بدن را شستشو دهيد، و در آب هاي جاري فراوان شنا كنيد.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هفتم، فصل چهارم ص 125.

روش درست خوابيدن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

1- با وضو بخوابيد كه فرشتگان با روح شما تماس بگيرند، امّا اگر وضو نداشته باشيد، با روح شما تماس نخواهند گرفت.

2- و فرمود:

قبل از خواب حتماً به دستشويي رفته و خود را سبك كنيد و بعد از آن بخوابيد.

زيرا گاهي مَثانه پُر است و شخص در خواب بوده و در زمان مناسب تخليه نمي كند كه دچار درد كلّيه و سنگ كلّيه مي گردد.

3- و فرمود:

روش هاي خوابيدن چهار قسم است:

1- خوابيدن پيامبران، كه بر پشت مي خوابيدند و منتظر وحي پروردگار بودند.

2- خوابيدن مؤمن:

كه بر دست راست و رو به قبله مي خوابد.

3- خوابيدن پادشاهان و فرزندانشان:

كه بردست چپ مي خوابند تا از غذاهائي كه مي خورند لذّت ببرند.

4 - خوابيدن شيطان و پيروان او:

كه بر رو مي خوابند.

و فرمود:

هرگز بر رو نخوابيد و اگر كسي را ديديد كه بر رو خوابيده است او را بيدار كنيد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هشتم، فصل چهارم.

روش استفاده از آفتاب

استفاده از نور آفتاب تأثير فراواني در سلامت انسان دارد، امّا بايد روش صحيح بهره وري از نور آفتاب را دانست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

براي استفاده از نور آفتاب، در نشستن پشت به آفتاب قرار گيريد، امّا اگر رو به آفتاب بنشينيد يا كار كنيد دردهاي پنهاني بدن را ظاهر مي كند. [1] .

امروزه نيز برخي از بيماري ها، به خصوص بيماري هاي پوستي را به«آفتاب زدگي» ارتباط مي دهند، پس هم بايد از نور آفتاب استفاده كرد و هم بايد احتياطهاي لازم را از ياد نبرد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هشتم، فصل يازدهم.

روانشناسي غذا

از گذشته هاي دور تا كنون باور نمي كردند كه غذا مسائل رواني هم داشته باشد،

فكر مي كردند غذا از نظر«ويتامين ها» و«پروتئين» مهمّ است،

تا آنكه با گسترش مرزهاي دانش بشري، هم اكنون از نظر تجربي اثبات كرده اند كه غذا دو چيز به انسان منتقل مي كند:

اوّل - انواع ويتامين ها

دوّم - صفات رواني و روحيّات

بنابر اين، گوشت و شير حيوانات همانگونه كه ويتامين ها را به انسان منتقل مي كنند، صفات و روحيّات آنان نيز منتقل مي شود، كه امامان بزرگوارِ ما عليهم السلام فرمودند:

گوشت و شير الاغ نخوريد.

و خوردن گوشت درندگان حرام است.

و رهنمود دادند كه:

فرزند فقط بايد از شير مادر تغذيه شود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

ما مِنْ لَبَنٍ يَرْضَعُ بِهِ الصَّبِيّ أعْظَمُ بَرَكَةً عَلَيْهِ مِنْ لَبَنِ اُمِّهِ

(هيچ شيري براي تغذيه كودك از شير مادرش با بركت و بهتر نيست.)

و هشدار دادند كه:

لا تَسْتَرْضِعُوا الْحُمَقاء فَاِنَّ اللَّبَنَ يَغْلِبُ الطَّباع

(كودكان شما از زنان احمق شير نخورند، زيرا شير صفات و روحيّات را تغيير مي دهد.) [1] .

و فرمود:

اُنْظُرُوا مَنْ تُرْضِعَ اَوْلادَكُمْ فَاِنَّ الْوَلَدَ يَشُبُّ

عَلَيْهِ

(بنگريد كه چه كسي كودكان شما را شير مي دهد، زيرا كودك با همان جوان مي شود و رشد مي كند.)

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج6 ص40 و 43 حديث9 و 1.

راه مقابله با فقر و پريشاني

امام علي عليه السلام براي مقابله با فقر و پريشاني و ديگر نگراني هاي موجود در روابط اجتماعي فرمود:

چون وارد خانه مي شويد بر اهل خانه سلام كنيد و اگر كسي در خانه نيست يا زن و فرزندي نداريد، بگوئيد:

السَّلامُ عَلَيْنا مِنْ رَبِّنا

و آنگاه كه داخل خانه شُديد سوره:

(قُل هُوَ اللَّه)

بخوانيد، كه فقر و پريشاني از شما دور مي گردد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب 12 فصل يازدهم.

روغن

روغن و درمان دردها

روغن و درمان دردها در تابستان

1- امام صادق عليه السلام از پدران خود، از امام علي عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

سَمَنُ الْبَقَرِ دَوَاءٌ. [1] .

«روغن گاو درمان دردهاست.»

2- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

السَّمَنُ دَوَاءٌ، وَ هُوَ في الصَّيْفِ خَيْرٌ مِنْهُ فِي الشِّتَاءِ، وَ مَا دَخَلَ جَوْفَاً مِثْلُهُ. [2] .

«روغن دوا است، روغن در تابستان بهتر أثر مي كند تا زمستان، و از آنچه انسان مي خورد بهتر است.»

------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص107 ح2.

[2] وسائل الشيعة ج25 ص107 ح3.

روغن زيتون

روغن زيتون و اعصاب

روغن زيتون و وسوسه هاي شيطاني

1- رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در وصيّتي به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

يَا عَلِيُّ! كُلِ الزِّيْتَ، وَادْهَنْ بِهِ، فَإنَّهُ مَنْ أكَلَ الزَّيْتَ، وَ ادَّهَنَ بِهِ لَمْ يُقَرُّ بِهِ الشَّيْطَانُ أرْبَعينَ يَوْمَاً. [1] .

«اي علي، روغن زيتون بخور، و با آن بدن را روغن مالي كن، زيرا هركس روغن زيتون بخورد و آن را بر بدن بمالد، شيطان تا چهل روز به او نزديك نخواهد شد.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص96-95 ح4.

راه تقويت حافظه

امام علي عليه السلام فرمود:

مَنْ أَخَذَ مِنَ الزَّعْفَرانِ الْخَالِصِ جُزْءً، وَ مِنَ السَّعْدِ جُزْءً، وَ يُضافُ إلَيْهِمَا عَسَلاً، وَ يَشْرَبَ مِنْهُ مِثْقَالَيْنِ في كُلِّ يَوْمٍ فَإنَّهُ يَتَخَوَّفُ عَلَيْهِ مِنْ شَدَّةِ الْحِفْظَ أنْ يَكُونَ سَاحِراً. [1] .

«كسي كه از زعفران خالص مقداري برداشته، با مقداري از سعد (نبات يا ريشه جوز) با عَسَل مخلوط كند، و هر روز دو مثقال از آن را بخورد، حافظه او چنان تقويت مي شود كه مي پندارند او ساحر است.»

------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج59 ص273-272 ح72.

روش درمان بيمار

1- امام علي عليه السلام فرمود:

اِمْشِ بِدائِكَ ما مَشي بِكَ. [1] .

«تا بيماري با تو كنار مي آيد با او بساز.»

2- امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

لايَتَداوي الْمُسْلِمُ حِتّي يَغْلِبَ مَرَضُهُ صِحَّتَهُ. [2] .

«براي مسلمان سزاوار نيست تا وقتي كه بيماري بر سلامت غلبه نكرده است، به درمان و مداوا روي بياورد.»

3- و نيز فرمود:

مَنْ كَتَمَ الْأطِبَّاءَ مَرَضَهُ خَانَ بَدَنَهُ. [3] .

«كسي كه بيماري خود را از طبيب پنهان كند به بدن خود خيانت كرده است.»

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة ج2 ص143.

[2] بحارالأنوار ج59 ص70 ح24.

[3] هداية العلم في تنظيم غرر الحكم ص564 باب (المرض).

روش درمان تب

آبِ سَرد و درمان تَب

گُلِ بنفشه و درمان تَب

1- امام صادق عليه السلام از پدرانش از اميرالؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

لَيْسَ مِنْ دَاءٍ إلاَّ وَ هُوَ مِنْ داخِلِ الْجَوْفِ إلاَّ الْجَراحَةُ وَ الْحُمَّي. فَإنَّهُمَا يَرِدانِ وُرُودَاً.

«بيماري يافت نمي شود، جز آنكه از درونِ بدن پديد مي آيد، جز زخم و تَب كه اين دو از راه هاي مختلف دامنگير انسان مي شود.»

2- و نيز فرمود:

أكْسِرُوا حَرَّ الْحُمَّي بِالْبَنَفْسَجِ وَ الْمَاءِ الْبارِدِ فَإنَّ حَرَّهَا مِنْ فَيْحِ جَهَنَّمَ. [1] .

«حرارت تَب را با گُل بنفشه و آبِ سَرد فرو نشانيد.»

3- و نيز فرمود:

صُبُّوا عَلَي الَْمحْمُومِ الْمَاءَ الْبَارِدِ فَي الصَّيْفِ، فَإنَّهُ يُسْكِنُ حَرَّهَا. [2] .

«در تابستان بر انسان تَب دار آبِ سَرد بپاشيد كه حرارت بدن را تسكين مي دهد.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج59 ص97 ح13.

[2] بحارالأنوار ج59 ص97 ح13.

روش برخورد با دشمن شكست خورده

تمام فاتحان و سرداران پيروز، پس از شكست دشمن، به ارزش هاي اخلاقي توجّهي نداشتند، هرچه خواستند كردند، زدند و كشتند و غارت كردند و قتل عام نمودند.

در ميان امّت اسلامي نيز قتل عام هاي معاويه، زياد بن أبيه، حجّاج بن يوسف ثقفي، و غارت و قتل عام يزيد در مدينه معروف است كه تا سه روز فرمانده يزيد (مسلم بن عُقبه) جان و مال و ناموس مردم مدينه را بر سربازان خود حلال كرده بود.

امّا علي عليه السلام در برخورد با دشمن، اصولگرا، خداگرا و پاي بند به سنّت اسلامي بود،

با عفو عمومي، مردم بصره را امان داد، فراريان را تعقيب نكرد و عفو نمود، جان و مال مردم بصره را حفظ كرد و به هيچ كس اجازه تعرُّض نداد.

در آن روزگاران، بسياري براي گرفتن غنائم جنگي به

كمك مي آمدند، كه اينگونه از شيوه هاي رفتاري حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را نمي توانستند تحمّل كنند و بي صبرانه اجازه غارت اموال و كنيزي گرفتن زنان را مي خواستند.

پس از پايان جنگ جَمَل و به هنگام تقسيم غنائم جنگي، عباد بن قيس با همان پيش داوري هاي موجود در جنگ هاي جاهلي بپاخاست و فرياد زد:

وَ اللَّهِ ما قَسَمْتَ بِالسَّوِيَّةِ

«اي اميرالمؤمنين عليه السلام تو به عدالت تقسيم نكردي.»

امام علي عليه السلام فرمود: چرا؟

گفت: مردم بصره برتو شوريدند، و جنگ كردند، هم اكنون شكست خوردند، بايد اجازه دهي كه اموالشان را بگيريم، و زنانشان را اسير كنيم، تا همه با دست پر به قبائل خود بازگرديم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

يا أخا بَكْرٍ أنْتَ اِمْرِؤٌ ضَعيفُ الرَّأيِ

(اي برادر بكري، تو مردي هستي كه در انديشه و درك مسائل ناتواني)

من هرگز كودكان را به گناه بزرگان عقوبت نخواهم كرد.

آنچه را كه مردم بصره به ميدان جنگ آوردند، من بين شما تقسيم كردم، امّا آنچه در خانه ها گذاشتند مال خودشان يا فرزندانشان مي باشد، هركس گناهي مرتكب شود كيفر مي بيند، امّا بي گناه چه جُرمي دارد؟

من چنان كردم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پس از فتح مكّه انجام داد،

من قدم برجاي قدم پيامبر گذاردم، اگر سخن مرا قبول نداريد جواب دهيد،

يكي از زناني كه در اين جنگ اسير شد، عايشه است، كداميك مي توانيد عايشه را به عنوان سهم خود برداريد؟

أيُّكُمْ يَأْخُذُ أُمَّ الْمُؤْمِنينَ في سَهْمِهِ؟

در اينجا مردم از هر طرف برخاستند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام ما جاهل و نادانيم، و تو به احكام خداوند آگاهي داري، آنگونه كه مي خواهي عمل كن. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1]

ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص191، و تاريخ طبري ج3 ص524، و وسائل الشّيعه ج11 ص25، و شرح ابن ابي الحديد ج1 ص250.

روش برخورد با ابن ملجم مرادي

پس از بيعت مردم با امام علي عليه السلام، اصبغ بن نباته مي گويد:

حاكم يمن گروهي را به سرپرستي ابن ملجم خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرستاد، تا از طرف مردم يمن بيعت كنند.

همه بيعت كردند،

وقتي نوبت به ابن ملجم رسيد، با بياناتي رسا و شيوا، امام علي عليه السلام را ستود، و با افتخار تمام با حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت كرد.

امام علي عليه السلام براي بار دوّم از ابن ملجم خواست كه بيعت كند، و او چنين كرد،

تا خواست از مقابل حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رد شود و سرجاي خود بنشيند براي بار سوّم امام علي عليه السلام او را صدا زد و فرمود:

بيعت كن و دچار حيله و نيرنگ مباش و بيعت خود را نشكن.

ابن ملجم گفت:

«سوگند به خدا اي اميرالمؤمنين عليه السلام نديدم كه با ديگري چنين رفتاري داشته باشي.»

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با اشاره به او فهماند كه تو بيعت مي شكني، و قاتل من خواهي بود،

روزها گذشت و ابن ملجم در مدينه مريض شد و چند هفته در منزل امام علي عليه السلام بستري و معالجه گرديد و تا حادثه حكميت از ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود، از آن پس منافق شد و در گروه خوارج قرار گرفت. [1] .

با اينكه امام علي عليه السلام قاتل خود را مي شناخت، امّا هيچ گونه برخوردي با او نمي كرد، زيرا كسي را به جرم ناكرده مجازات نخواهند كرد.

امّا وقتي او را مي ديد شعر معروف معديكرب را مي خواند كه:

أُريدُ

حَياتَهُ وَ يريدُ قَتْلي

غِديرُكَ مِنْ خَليلك مِنْ مُرادٍ

(من زندگي او را و او كشته شدن مرا مي خواهد، و اين نيرنگ بازِ دوست نما، از طايفه مراد است.) [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ صدوق ص13.

[2] شب هاي پيشاور ص782 - و - ديوان منسوب به اميرالمؤمنين عليه السلام ص170 - و - منتهي الآمال ص207.

راستگوئي و انزوا

خليفه دوّم براي خليفه پس از خودش نقشه اي داشت،

آنگونه كه شش نفر را براي خلافت معرّفي كرد و به سربازان دستور داد، در شوراي شش نفره بنشينند و يك نفر را انتخاب كنند، و اگر دو دسته شدند، نظر داماد خليفه سوم، «عبدالرّحمن بن عوف» ملاك انتخاب است.

طلحه، حق خود را به خليفه سوم، و زبير به علي عليه السلام، و سعد وقّاص به عبدالرّحمن داد.

حال عبدالرّحمن با هركدام بيعت كند، او خليفه مسلمين است،

با اعلام عمومي، همه مردم در مسجد مدينه گِرد آمدند و عبدالرّحمن شرائطي را طرح كرد.

دست در دست علي عليه السلام گذاشت و گفت:

با تو بيعت مي كنم كه طبق دستور خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و برنامه زندگي و حكومتي خليفه اوّل و خليفه دوّم، حكومت كني.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نپذيرفت، و فرمود:

برأساس قرآن و اسلام و سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و اجتهاد شخصي خويش حكومت مي كنم.

سپس عبدالرّحمن دست در دست خليفه سوم گذاشت و شرائط را تكرار كرد.

خليفه سوم پذيرفت و گفت:

آري، (گرچه به قولي كه داد، از همان آغاز خلافت عمل نكرد.)

تا سه بار اين حركت ادامه يافت.

بار سوّم عبدالرّحمن خطاب به علي عليه السلام گفت:

«اكنون كه دست من از دست

تو خارج شود، خلافت هم از چنگ تو بيرون مي آيد.»

امام علي عليه السلام فرمود:

«بيرون بيايد، من نمي توانم دروغ بگويم، يا وعده دروغ بدهم.»

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به دروغ يك كلمه «آري» نفرمود و سال هاي طولاني ديگر در انزوا نشست، يعني در سياست توحيدي، هدف هرچند مقدّس باشد، وسيله را توجيه نمي كند. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] عبقرية الامام ص156.

روش برخورد با زردشتيان (مجوس)

در دوران حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام يكي از روزها بر منبر سخنراني مي كرد و فرمود:

سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفقِدُونِي

اشعث بن قيس پرسيد:

با زردشتيان (مجوس) چگونه برخورد مي كنيد؟ در صورتي كه پيامبري ندارند؟

حضرت فرمود:

نه، بلكه خداوند پيامبري به سوي آنان فرستاد.

پس ما از آنها، چون طرفداران ديگر اديان آسماني «جزيه» مي گيريم. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بهج الصّباغه ج2 ص64 نقل از توحيد صدوق.

روش هاي تبليغي امام علي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بگونه هاي مختلفي تبليغ و امر به معروف مي فرمود.

گاهي بالاي منبر مي رفت و خطابه ايراد مي كرد،

و زماني بر روي تپّه اي مي ايستاد و مردم را نصيحت مي فرمود،

يا بر روي سنگ بزرگي مي ايستاد و سخنراني مي كرد.

و برخي از روزها سوار براسب درميان بازار مي رفت و تبليغ مي كرد.

و براي ميهمانانش مي ايستاد و صحبت مي كرد،

يا پس از اتمام غذا، تكيه بر بالش مي داد و صحبت مي فرمود،

كه ده ها سخنراني و خطبه از آن حضرت باقي مانده است،

گرچه سيد رضي قدس سره توانسته است 241 سخنراني آن حضرت را جمع آوري كند،

امّا مسعودي مورّخ معروف كه صد سال قبل از سيد رضي مي زيست، نوشته است:

«مردم زمان ما بيش از چهارصد و هشتاد و اندي از خطبه هاي امام را حفظ دارند و از آن استفاده مي كنند.» [1] .

و گاهي به امام حسن عليه السلام يا امام حسين عليه السلام دستور مي داد كه تبليغ كنند.

و يا دستور مي داد كه سخنان و اندرزهاي حضرت را بنويسند و در ميان مردم بخوانند. [2] .

انگيزه امام علي عليه السلام در اكثر سخنراني ها «امر به معروف» و «نهي از منكر» بود كه مردم را به سوي نظارت و وحدت و همدلي فرامي خواند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذّهب ج

2.

[2] جمهرة الخطب نوشته احمد زكي، و الغارات، و الامامة و السياسة ج 1 ص 154، ومسترشد ص 95.

راه هاي اصلاح و سلامت جامعه

از آنجا كه جامعه و زندگي اجتماعي يكي از عوامل مهمّ تربيتي محسوب مي شود و سلامت و اصالت و رشد و كمال انسان ها به سلامت و اصلاح جامعه نيز بستگي دارد،

بايد به جامعه روي آورد و راه هاي اصلاح و سلامت آن را شناخت،

و علل فسادزدگي و عقب ماندگي جوامع آلوده را شناسايي كرد،

و موانع رشد و ترقّي را از سر راه انسان ها برداشت.

از نظر نهج البلاغه سلامت و اصلاح جامعه را بايد در نظم و اجراي قانون و مقرّرات كامل الهي و رعايت قوانين فردي و اجتماعي جستجو كرد كه بي نظمي و هرج و مرج طلبي (آنارشيسم) و تجاوز به حقوق ديگران، فساد و تباهي و سقوط را در پي خواهد داشت.

امام علي عليه السلام در كلام ارزشمندي به ره آورد برقراري نظم اجتماعي و رعايت صحيح حقوق فرد و جامعه اشاره مي فرمايد:

فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيةُ إِلَي الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّي الْوَالِي إِلَيهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَينَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَي أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ

(پس هرگاه كه مردم حقوق حكومت را ادا كنند و حكومت نيز حقوق مردم را رعايت كند، حق و عدالت در ميان آنها قوي و نيرومند مي گردد و راه دين و دينداري استوار و جاودانه مي شود و علائم تحقّق عدالت اجتماعي رخ مي نمايد. امور زندگي فرد و جامعه در مجراي اصلي خود قرار مي گيرد و آنگاه جامعه و زمانه اصلاح مي شود.) [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با توجّه به ره آورد نظم اجتماعي، از بي نظمي ها هشدار مي دهد كه:

وَإِذَا غَلَبَتِ

الرَّعِيةُ والِيها، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ، وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ، وَكَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ

(امّا آن گاه كه رعيت بر حكومت خويش چيره گردد و يا حكومت و رهبر بر مردم ظلم روا دارد، نظم اجتماعي فرو مي پاشد و نشانه هاي جور و ستم آشكار مي گردد و اعمال ناروا در امور دين فراوان مي شود.) [2] .

چه نيكو سرودند كه:

خدا آن ملّتي را سروري داد

كه تقديرش به دست خويش بنوشت

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 8/216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- روضه كافي ج 8 ص 352 ح550: كليني (متوفاي 328 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 348: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- دعائم الاسلام ج2 ص541 ح1926: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

4- بحارالانوار ج34 ص184 وج27 ص251: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- ربيع الابرار ج5 ص191 ح186: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

[2] خطبه 9/216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

روانشناسي عمومي

امام علي عليه السلام در حكمت 197 نسبت به بيماري هاي رواني و راه هاي درمان آن فرمود:

إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِكْمَةِ. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك حكمت 197 به شرح زير است:

1- عقد الفريد ج 6 ص 279: ابن عبد ربه (متوفاي 328 هجري)

2- اصول كافي ج1 ص48 ح1: مرحوم كليني (متوفاي 328 هجري)

3- دستور معالم الحكم ص 23: قاضي قضاعي (متوفاي 454 هجري)

4- ربيع الابرار ج1 ص23 ب1: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

5- نهاية الارب ج 8 ص 181: نويري (متوفاي 732 هجري)

6- بحار الانوار ج67 ص61 ح41 ب44: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

روانكاوي، روانشناسي درماني

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حكمت 193 به شناخت روان و راه درمان و بكارگيري آن فرمود:

إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَا أُكْرِهَ عَمِي. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك حكمت 193 به شرح زير است:

1- صد كلمه برگزيده: ابو عثمان جاحظ (متوفاي 255 هجري)

2- كتاب الكامل ج 2 ص5: مبرد (متوفاي 258 هجري)

3- غرر الحكم ص 113 ج 2 ص 602: مرحوم آمدي (متوفاي 588 هجري)

4- بحار الانوار ج 67 ص 61: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري)

5- مناقب خوارزمي ص 376: موفّق بن احمد (متوفاي 568ه)

6- انساب الاشراف ج2 ص115 ح60: احمد بلاذري (متوفاي قرن3ه)

7- وسائل الشيعه ج4 ص69 ب16: مرحوم حر عاملي (متوفاي 1104ه).

رونق علم نحو براي حفظ قرآن

علم نحو براي حفظ لغت از آشفتگي و تحريف، و نيز در معناي كلام عربي، اهميتي بسيار دارد، تا آنجا كه گاهي با تبديل كسره به فتحه، معناي يك كلمه تغيير مي كند كه در بعضي موارد مستلزم كفر است. [1] .

قوائد زبان عرب تا عصر خلافت حضرت امير كشف و تنظيم نشده بود،

و نوشتن كلام عربي بدون اِعراب گذاري انجام مي گرفت.

قرآن و سائر نوشته ها و نامه ها بدون اِعراب بود.

و مردم قانون «اِعراب گذاري» را نمي دانستند،

امّا كارِ آموختن قواعد زبان عرب، براي ساكنين جزيرة العرب كه با غير عرب آميزش نداشتند، به طور طبيعي انجام مي گرفت، يعني يك طفل عرب با يادگيري سخن گفتن، آن قواعد ساده را به آساني مي آموخت، به خصوص آنكه فرهنگ عرب قبل از اسلام در جاهليت بسيار اندك و در حول يك زندگاني ساده دور مي زد كه عبارت بود از آب، نان، گوشت، شتر، صحرا،

شمشير، نَسَب، جنگ قبيله اي، و مانند آن.

پس از نزول قرآن كريم، فرهنگ عرب به فرهنگ اسلام تبديل و داراي ابعاد گوناگوني شد كه:

صفات پروردگار جهان

و شناخت انبياء

و احوال قيامت

و اخلاق و احكام اسلامي و ارزش هاي اخلاقي به ان اضافه گرديد،

ليكن پس از فتوحات مسلمانان و آميزش آنان با افراد غير عرب چونان ايرانيانِ ساكن شهر كوفه، كه ايشان را حمراء مي ناميدند.

و اهل سند و هند ساكن در بصره كه ايشان را «سبابجه» و «زطّ» مي ناميدند. [2] .

و اقباط در اسكندريه

و هجرت مسلمان هاي عرب به كشورهاي آفريقا و هند و سند و بلخ و بخارا، همه و همه عامل اين شد كه لغت عرب آشفتگي پيدا كرده بگونه اي كه كودكان عرب بواسطه معاشرت با همسالان غير عرب به جاي آنكه زبان فصيح عرب را از قوم و قبيله خود بياموزند، از كودكان غير عرب مي آموختند، علاوه بر آنكه گاهي مادران اين اطفال زناني بودند كه در فتوحات از اقوام قبط و فرس و روم اسير شده بودند و اين كودكان سخن را از مادر غير عرب، يا كلفت و نوكر غير عرب، در خانه مي آموختند.

در نتيجه چنان آشفتگي در زبان نسل جديد عرب پديد آمد كه نزديك بود به تدريج لغت عرب مانند زبان بعضي از ملل قديمه از بين برود،

تا آنجا كه جز معدودي از متخصّصين در هر عصر، نتوانند آن زبان را بدرستي پاس دارند و اين مشكل پديد آمد كه خواندن و فهميدن قرآن و سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم جز براي معدودي امكان نداشته باشد.

آغاز اين آشفتگي ها در زبان عربي در نيمه اوّل

قرن اوّل هجري بود.

ابوالاسود دوئلي كه يكي از اصحاب و شاگردان حضرت امير بود، داستان تأسيس علم نحو يا قانون اعراب گذاري در زبان عربي را چنين حكايت مي كند:

روزي بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم، ديدم آن حضرت در حال فكر و انديشه است، به من فرمود:

در شهر شما «كوفه» قرآن را غلط مي خوانند. [3] .

مي خواهم كاري كنم تا لغت عرب از اين آشفتگي بيرون آيد.

گفتم:

يا اميرالمؤمنين اگر اين كار را بكنيد لغت عرب را زنده كرده ايد.

بعد از چند روز خدمت آن حضرت رسيدم، نوشته اي به من داد كه در آن زيربناي علم نحو را نوشته بود و از تقسيم كلمه به اسم و فعل و حرف و تعريف آنها شروع مي شد.

سپس به من فرمود:

اَنِحْ نَحْوَه

به اين نحو پيش برو.» [4] .

ابوالاسود مي گويد:

آنرا گرفته و به منزل رفتم و يك دوره قواعد نحو را برطبق راهنمائي و طرح حضرت نگاشتم و بعد آنرا به حضرت نشان دادم و تا آنكه اشكالاتش را رفع كرد.

مثلاً در اسماء مشبّهة بالفعل فرمود:

چرا كانَ را ننوشتي.

گفتم: نمي دانستم از آنهاست،

فرمود: از جمله آنهاست.

اين قواعد نزد «ابوالاسود» بود و به سبب بخلي كه داشت، آنرا به كسي نشان نمي داد و از آنجا كه عالِم به ادبيات عرب بود واليان پس از حضرت امير عليه السلام او را احترام مي كردند.

از جمله اين واليان زيادبن ابيه بود كه از جانب معاويه ولايت عراق را در دست داشت.

زياد فرزندش ابن زياد را به شام نزد معاويه فرستاد.

ابن زياد در سخن گفتن به زبان عربي ناتوان بود و غلط تلفّظ مي كرد، چرا كه مادرش سميه از غير عرب بود و حتّي پدر زياد هم

غلط گفتن او را درك نكرده بود.

معاويه كه در مكّه بزرگ شده بود و از قبيله قريش كه فصيح ترين قبائل عرب بود، اشتباه را تشخيص داد، و به زياد نوشت كه به پسرت سخن گفتن به زبان عربي را تعليم بده، او غلط حرف مي زند. [5] .

زياد كسي را فرستاد و ابوالاسود را احضار كرد و از او خواست قواعد زبان عرب را كه حضرت امير عليه السلام به او آموخته بود، براي تعليم فرزندش در اختيار او بگذارد.

ابوالاسود نپذيرفت.

زياد حيله اي بكار برد، كسي را واداشت تا در مسير ابوالاسود قرآن را غلط بخواند،

او هم آيه سوّم سوره برائت را اينطور خواند

«إنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولِهِ»

(و رسولهُ را به كسر لام خواند)

صحيح آن رسوله به ضمّ لام است.

يعني خداوند و رسولش از مشركين بيزارند. [6] ابوالاسود پس از شنيدن اين غلط خواني و تحريف قرآن، حالش دگرگون شد و تصميم گرفت تا نحو را براي حفظ قرآن از تغيير و تبديل به مردم تعليم كند.

براي رسيدن به اين هدف دو اقدام كرد:

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نظير اين اثر در تغيير حركات يك كلمه در زبان فارسي نيز هست، مانند آنكه با تبديل ضمّه به فتحه در دو كلمه كُرد و تُرك معني عوض مي شود(كرد،ترك) البتّه اين تأثير در زبان عرب گسترده تر است.

[2] رجوع شود به تاج العروس ترجمه كلمه(سبج) و (زط).

[3] سبب آن همچنانكه گفتيم دور بودن شهر كوفه از مركز قبائل عرب، و اختلاط اهالي آن با ايرانيانِ تازه مسلمان بود كه به شهر كوفه مهاجرت كرده بودند و هر چند خليفه دوّم، ابن مسعود، صحابي پيامبر را براي تعليم

قرآن به كوفه فرستاد ولي چون آنها عرب اصيل نبودند، قرآن را غلط مي خواندند، علاوه براينكه نسل دوّم، تازه مسلمان هاي غير عرب، قرآن را از غير صحابي مي آموختند در نتيجه اشتباهات بيشتري داشتند.

[4] و بدين سبب علم اعراب گذاري را علم نحو مي نامند.

[5] وقتي اميرزاده اي كه پدرش در تعليم او كوشا بوده، زبان عربي را غلط تلفّظ كند، حال همسالان او در شهرهاي كوفه و بصره و نيز سخن گفتن نسل فاتحان عرب كه ساكن شهرهاي آفريقا و ايران بودند چگونه بوده است؟.

[6] در زبان عربي اين چنين با تغيير ضمّه و كسره و فتحه معنا تغيير مي كند.

رفتار شناسي

در قرن اخير كه روانشناسي به صورت كلاسيك در دانشگاه هاي دنيا به بحث وبررسي گذاشته شد، ومباحث مربوط به آن بيشتر و بهتر شناسائي گرديد.

جوانب ديگري از اين علم ارزشمند كشف ومورد ارزيابي قرار گرفت كه يكي از آنها «رفتار شناسي» است،

از علم رفتار شناسي كه واكنش طبيعي بدن نسبت به افكار و احساسات دروني است

از آن در رشته قضائي و كيفري

و جرم شناسي

استفاده هاي فراواني مي كنند، چون به اين حقيقت رسيده اند كه آنچه در جان و دل و فكر و قلب آدمي است بگونه اي خود را در دست وزبان ورفتار ظاهري نشان خواهد داد و نيكو گفت:

«از كوزه همان برون تراود كه در اوست»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در چهارده قرن قبل، اين حقيقت روشن «رفتار شناسي» را توضيح داده اند:

ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَيئَاً إِلاَّ ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ

«كسي چيزي را در درونش پنهان نمي كند مگر آنكه آن چيز خود را زبان و حالات چهره اش آشكار مي سازد»

[1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 26 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

روان شناسي باليني (درماني)

امام علي عليه السلام در چهارده قرن پيش، هم به بيماري رواني اشاره فرمود و هم راه درمان را معرّفي كرد كه:

اِنَّ هذِهِ الْقُُلوب تَمَلُّ كَما تَمَلُّ الاءَْبْدانُ فابْتَغوُا لها طَرائِفُ الحِكَم

«همانا اين قلب ها افسرده مي شوند چنان كه بدن ها خسته و افسرده مي شوند، پس براي درمان افسردگي روح ازسخنان حكمت آميز و زيبا استفاده كنيد» [1] .

كه امروزه با گوش دادن سخنان اخلاقي، عرفاني، پند واندرزهاي حكيمانه، تلقين با عبارات حساب شده،درمان افسردگي روح، تحقّق مي يابد كه فرمود:

انَّ كلامُ الحُكماء اذا كان صواباً كان دواءً [2] .

«همانا سخنان دانشمندان اگر درست باشد داروي شفا بخش است.»

--------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 91 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، - و - حكمت 197 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] حكمت 265 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

روانشناسي زن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به زن، اظهار نظر زيبائي دارد كه هيچكس در گذشته و آينده نتوانست و نمي تواند به زيبائي آن سخن براند،

امام علي عليه السلام با توجّه به ظرافت ها، و عواطف حسّاس روحي زن، و از اينكه از نظر اندام و جسم هم خداوند او را مظهر جمال و زيبائي فوق العاده اي قرار داد،

زن را به گُل تشبيه مي كند و مي فرمايد:

اِنَّ الْمَرأَةَ رَيحانَة وَ لَيسَتْ بِقَهْرَمانَة

«همانا زن گل است، و چونان قهرمانان خشن و سخت نيست» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه اواخرنامه 31، و وسائل الشيعه ج 14 ص 120، و روضة المتّقين ج 13 ص 75.

رواج علم حديث

كودتاگران سقيفه براي آنكه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در انزواي كامل قرار دهند، دستور دادند:

«كسي نقل حديث نكند.»

تا فضائل امام علي عليه السلام و عترت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به تدريج فراموش شود.

پس از جنگ جمل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به شهر كوفه آمد و 1500 نفر از صحابه را در كوفه منزل داد و آنان را به نقل و آموزش حديث تشويق كرد.

روزي در مسجد كوفه اصحاب رسول خدا را سوگند داد كه:

هركس در حجّةُ الوداع روز غدير خُم حضور داشت، و سخنان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را شنيد برخيزد و شهادت دهد.

تعداد زيادي از مردم برخاستند و شهادت دادند، و خطبه غدير را به ياد آوردند.

پس از آن روز، هزاران نفر از صحابي رسول خدا كه زنده بودند و روايات زيادي را از زبان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيده بودند، روايات و احاديث رسول خدا صلي الله

عليه وآله وسلم را در همه جا نقل مي كردند، كه روايات اسلامي رونق گرفت. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن كثير ج5 ص211، و مسند احمد ج1 ص118 و 119 و ج4 ص370.

رهنمودهايي در طب و بهداشت

گرچه در جلد چهاردهم (امام علي عليه السلام و بهداشت و درمان) اين بحث بگونه گسترده اي مورد ارزيابي و شناخت قرار گرفته است، امّا در اينجا به برخي از رهنمودها اشاره مي گردد.

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

به خوردن ماهي مداومت مكنيد؛ زيرا بدن را آب و لاغر مي كند. [1] .

2- خوردن گردو در گرماي شديد حرارت داخلي را تهييج، و در بدن ايجاد دمل مي نمايد، و خوردن آن در زمستان كليه ها را گرم و برودت را دفع مي كند. [2] .

3- هرگاه مسلمان ضعيف شود گوشت و شير بخورد. [3] .

4- با خوردن بنفشه حرارت تب را بشكنيد. [4] .

5- نخوردن شام موجب ضعف و خرابي بدن مي شود. [5] .

6- شير گاو دواست، و نيز فرمود: پيه هاي گاو دردآور و روغن و شيرش شفابخش است. [6] .

7- كسي كه در اول صبح 21 دانه كشمش بخورد مريض نمي شود. [7] .

8- سيب بخوريد كه معده را دبّاغي مي كند. [8] .

9- خوردن گلابي قلب ناتوان را قوي و معده را پاكيزه مي كند. [9] .

10- سعتر براي معده كرك مي شود مانند كركهاي حوله. [10] .

11- در گرما به بر پشت نخوابيد كه آن پيه كليه ها را آب مي كند، و پاهاي خود را به سفال نساييد كه رگ جذام را تحريك مي نمايد. [11] .

12- قبل از خوردن غذا نمك بخوريد، اگر مردم خواص نمك را مي دانستند آن را بر ترياق مجرب مقدّم مي داشتند. [12] .

13- طول دادن

به هنگام تخليه، بواسير مي آورد. [13] .

14- غدّه ها را از گوشت بيرون بياوريد كه خوردن آنها رگ جذام را تحريك مي كند. [14] .

15- در برابر خورشيد قرار نگيريد كه رنگ بدن را متغير، لباس را پوسيده و بيماري پنهان را اشكار مي سازد. [15] .

16- خوردن غذاهاي رنگارنگ و متنوّع شكم را بزرگ و اليه ها را سست مي كند. [16] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الطعمه، باب السمك، حديث5.

[2] فروع كافي، ج6، ص340، حديث1.

[3] فروع كافي، ج6، ص316، حديث2.

[4] فروع كافي، ج6، ص522، حديث 11.

[5] فروع كافي، ج6، ص317، حديث 8.

[6] فروع كافي، ج6، ص337، حديث 1.

[7] فروع كافي، ج6، ص351، حديث 1.

[8] فروع كافي، ج6، ص357، حديث 11.

[9] فروع كافي، ج6، ص357، حديث 1.

[10] فروع كافي، ج6، ص375، حديث 1.

[11] فروع كافي، كتاب الزي، باب الحمام، حديث 19.

[12] فروع كافي، ج6، ص326 حديث4.

[13] خصال باب الواحد، حديث 65.

[14] فروع كافي، ج6، ص254، حديث 5.

[15] خصال، باب الثلاثة، حديث 44.

[16] فروع كافي، ج6، ص317، حديث 8.

روش زيبا نويسي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به منشي خود عبيداللَّه بن ابي رافع فرمود:

در دواتت ليقه بگذار زبانه قلمت را طولاني گردان، بين سطرهايت فاصله بينداز، و حروفت را نزديك هم بنويس، زيرا رعايت اين نكات بر زيبايي خط مي افزايد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 315 معجم المفهرس محمد دشتي.

روش تمركز فكري خطاط

آن حضرت عليه السلام نسبت به روش تمركز فكر براي خط نويسي به كاتب خود فرمود:

روي زمين بنشين، و قلم را با انگشتانت بگير و چشمانت را در صورتم قرار ده تا هرچه مي گويم آن را در قلبت جاي دهي. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] طبقات النحاة السيوطي.

رهنمودهاي نظامي

اندرزهاي نظامي امام علي (ع) با وجود گذشت سالهاي طولاني ارزش نظامي خود را از دست نداده است.

مولا در پندنامه ي خود به دو تن از فرماندهان سپاه «زياد بن نصر» و «شريح بن هاني» كه آنان را به فرماندهي شش هزار سرباز گماشته بود، چنين مي گويد:

... و اعلما ان مقدمه القوم عيونهم، و عيون المقدمه طلائعهم، فايا كما ان تساما عن توجيه الطلائع، و لا تسيرا بالكتائب الا بتعبئه و حذر. فاذا نزلتم للتوقف في منطقه ما، يكن ذلك حصنا حصينا،...

«1- و بدانيد كه مقدمه ي سپاه چشم و گوش لشكر است و چشم و گوش مقدمه و پيشقراولان، گروه شناسايي است، و مبادا كه از گسيل گروه شناسايي غفلت كنيد.

2- لشكريان را بدون آمادگي و هشياري كامل پيش نبريد.

3- اگر در جايگاهي توقف كرديد، در پناهگاهي امن و بي خطر اردو بزنيد.

4- به هنگام شب نيزه ها را در پيرامون قرارگاه بچينيد، و در طول اقامت به غفلت و تن آسايي فرونرويد، ارتش خود را خود پاسداري كنيد.

5- هرگز نخوابيد، مگر سبك يا نوبت به نوبت.

6- هر روز مرا از حال خود با خبر كنيد، و من- به خواست خدا- شتابان در پيش شما روانم، و تا زماني كه به نزد شما نيامده ام پيكار نكنيد، مگر آنكه نبرد از سوي آنان درگيرد،

يا- به ياري خدا- فرمان مرا دريافت داريد.

7- در پيكارتان با هم دوست باشيد، و شتاب مورزيد، مگر آنكه پس از اتمام حجت با آنان فرصت مناسبي بدست آوريد.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 97.

روحيه ي سربازان

روحيه ي سربازان تاثير قاطعي بر نتيجه ي جنگ دارد. سربازي كه به حقانيت جنگيدن خود اطمينان دارد، مي تواند بي هيچ تزلزلي در برابر گرداني از نفرات دشمن پايداري كند.

كارشناسان نظامي 75 درصد از پيروزي را در گرو روحيه ي عالي ارتش مي دانند و تنها 25 درصد ديگر را به عواملي چون ساز و برگ و سازماندهي، آموزش نظامي و ارتباطات نسبت مي دهند.

اين نظر تنها در شرايط جنگي صائب نيست، بلكه درباره ي هر نوع مبارزه اي نيز صادق است.

بنابراين روحيه ي مجاهدان نقش تعيين كننده اي در پيشرفت و اثر بخشي فعاليت آنان دارد.

حال به اين پرسش مي رسيم كه چگونه مي توان روحيه ي افراد مبارز يا سربازان رزمنده را بالا برد؟

پاسخ آن است كه: با داشتن يك جهان بيني روشن اين امر امكان پذير است، بدين منظور نكات زيرا را بايد توضيح داد:

1- خداوند يكتا بر همه ي بندگان خويش مسلط است و تنها اوست كه عظمتش بيكران و سپاهيانش پيروز است و سربازي كه جهاد مي كند در پيكار خود تنها بايد به خداوند متكي باشد.

2- تاريخ نشان مي دهد كه با وجود انبوه بيشمار گمراهان، كساني كه به خداوند تكيه نموده و با دشمنان او رزميده اند، پيروز شده اند. براي مثال پيامبران بر دروغ زناني كه رسالت ايشان را انكار مي كردند، فائق آمدند.

3- از مرگ گريزي نيست، پس بهتر است انسان خود را براي آن آماده كند، به ويژه آنكه مرگ،

منبع هراسها و دلهره هائي است كه يگانه راه رهائي از آنها اطاعت از پروردگار است.

4- دنيا محل گذر است و براي كسي بر جا نمي ماند. عمري كه گذشت ديگر بازگشتي ندارد. دنيا چون روز يا ماهي است كه سپري شده و فراسوي آن جز دوزخ يا بهشت چيزي نيست.

وقتي اين حقايق را مي دانيم رواست كه هر آنچه خدا مي طلبد با خشنودي بدو سپاريم. امام علي (ع) مي فرمايد:

احمده شكرا لانعامه، و استعينه علي وظائف حقوقه، عزيز الجند، عظيم المجد، و اشهد ان محمدا عبده و رسوله، دعا الي طاعته، و قاهر اعداءه جهادا عن دينه، لا يثنيه عن ذلك اجتماع علي تكذيبه، و التماس لاطفاء نوره. فاعتصموا بتقوي الله...

«خداي را به پاس بخششهايش سپاس مي گويم، و از او براي اداي حقوقش ياري مي جويم كه عظمتش بيكران و سپاهيانش پيروز است.

و گواهي مي دهم كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست. مردم را به پرستش او فراخواند و در جهاد در راه دين او بر دشمنان وي چيرگي يافت. همدستي گمراهان در انكار وي و تلاششان در خاموش كردن پرتوش در او كارگر نبود. در راه خداوند پرهيزكاري پيشه كنيد كه اين ريسمان استوار است و پناهگاهي بلند و پايدار. مرگ را با سختي هايش پذيرا شويد، و پيش از آنكه فرارسد خود را مهياي آن سازيد، و قبل از سررسيدنش آماده باشيد. و رستاخيز همانا فرجام كار است، و اين اندرزي مي تواند بود براي عاقلان و عبرتي بهر جاهلان و پيش از فرارسيدن آن روز شما چه مي دانيد از تنگي گور، و شدت اندوه، و هراس برزخ، و لرزش هاي اضطراب، و درهم پيچي

اندامها، و آكندگي گوشها از خاك و صداهاي هولناك، و تاريكي مغاك و ترس عقاب، و فشار قبر، و سختي سنگ گور؟

الله، الله، اي بندگان خدا دنيا بر شما مي گذرد چنانكه بر پيشينيان گذشت، شما و قيامت به يكديگر همبسته ايد و گويي قيامت با نشانه هايش پيش آمده و با درفشهايش نزديك شده و شما را در مسير خود نگاهداشته است، و پنداري با دلهره هايش سر رسيده و سينه اش را گسترانيده، و دنيا از فرزندان خويش دست شسته و آنان را از آغوش خود برانده است. چون روزي است كه سپري شد يا ماهي كه سرآمد، تازگي آن رنگ كهنگي گرفت و فربهي آن رو به لاغري گذاشت. در جايگاهي تنگ، با كارهايي درهم و آشفته كه لهيبش سخت سوزان، نفيرش بلند، زبانه اش فروزان، ضجه اش خشم آگين، شعله اش سوزان، خموشي اش دور، هيمه اش آتشناك، وعده اش سهمگين، ژرفايش ناپيدا، كرانه هايش تاريك، ريگهايش گدازان و گذرانش رسوائي خيز است. اما «آنان كه به خاطر رضاي پروردگار پرهيزكاري پيشه كردند جملگي به بهشت روان مي شوند». از عذاب در امانند و از عتاب بر كنار. از آتش دوزخ دوري گرفته اند و سراي بهشت با وجود آنان آرامش يافته است و آنان نيز و از جايگاه آسوده خود خرسندند. اينان آن كسانند كه در دنيا كردارشان پسنديده و ديدگانشان گريان بود. شبهايشان در دنيا از فرط نيايش و آمرزش خواهي روز بود، و روزهايشان از پارسايي و وارستگي شب گرديده. پس خداوند پاداش آنان را ادا نمود و به بهشت بازگشت داد، چه سزاوار آن بودند كه با شادكامي پايدار در سرايي جاويدان بياسايند.

پس اي بندگان خدا (از راه حق بيرون

نرويد) كه با رعايت آن، پيروزمند شما ظفر مي يابد، و با پشت كردن به آن تباه كننده ي شما زيان مي برد. با اعمال خود بر اجل خويش پيشي بگيريد، چه شما گروگان توشه اي هستيد كه به آخرت مي فرستيد، و به آنچه به جاي آورده ايد پاداش مي گيرد، و بدانيد كه مرگ بر شما آنچنان فرود مي آيد كه نه به بازگشت دست رسي خواهيد داشت و نه از لغزش در امان خواهيد بود. پروردگار، ما و شما را به طاعت خود و طاعت فرستاده اش بر گمارد و به بركت رحمتش ما و شما را ببخشايد.

بر جاي و استوار و در برابر بلا شكيبا باشيد! دست و تيغ خود را در هواي زبانهاتان به كار نيندازيد و در كاري كه خدا شتاب روا نداشته، مشتابيد. بدانيد كه هر كس از شما با معرفت حق پروردگار خويش و پيامبر و اهل بيتش در بستر جان سپارد، شهيد مرده است و پاداش او بر عهده ي خداست و مستحق ثواب نيت نيكوكاري خويش است، و نيت او جاي شمشير زنيش را مي گيرد و هر چيزي را مدت و هنگام ويژه اي است.» [1] (پس كارها را در وقت مناسب آن انجام دهيد.)

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 232.

رزمندگان بازگشته از جبهه

شمشير چه مي ستاند؟

آنچه باقي مي گذارد، بي ترديد براي جبران آنچه برده، كافي است. امام علي (ع) مي گويد:

بقيه السيف ابقي عددا، و اكثر ولدا.

«جهادگراني كه به فيض شهادت نايل نيامده اند از شمار باقي تر و از فرزند بيشترند» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 81.

رهبري و جانشيني

در آستانه حركت براي جنگ تبوك، به رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم گزارش دادند كه:

احزاب سياسي و گروههاي منافق، قصد دارند در غيبت تو در شهر مدينه، دست به توطئه هائي بزنند و از فرصت به دست آمده سوء استفاده كنند.

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم براي جانشيني خود در مدينه، و هم براي ريشه كَن شدن توطئه ها، امام علي عليه السلام را انتخاب كرد تا در مدينه بماند.

و هرگونه توطئه اي را سركوب كند.

با توجّه به لياقت ها و مديريت عالي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم خطاب به آن حضرت فرمود:

أنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي، الّا اَنَّهُ لا نَبِي بَعْدي

(تو از براي من به منزله هارون براي موسي هستي، جز اينكه پس از من پيغمبري نيست).

آنچه از اين حديث به اثبات مي رسد تنها رهبري و جانشيني در روزهاي غيبت پيامبر از مدينه نيست بلكه ماجراي مانور نظامي به سوي تبوك باعث شد تا امامت و ولايت امام علي عليه السلام را به جهانيان ابلاغ فرمايد. [1] .

اين سخن پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم را براي علي عليه السلام (انتَ مِنّي بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ موسي) جماعتي از صحابه روايت كرده اند و در نزد ما از ثابت ترين و صحيح ترين احاديث است؛

الف- و سَعْد بن ابي وقّاص نيز روايت كرده است.

ب- ابن ابي خَيثَمَة

[2] و جابربن عبداللَّه و اسماء دختر عميس [3] و ابن عبّاس و ابوسعيد خِدري و اُمُّ سَلَمة هم روايت كرده اند.

ج- تِرمذي گفته است:

ما را حديث كرد قاسم بن دينار كوفي از ابونُعيم و او از عبدالسّلام بن حرب و او از يحيي بن سعد بن مُسيب و او از سعد بن ابي وقّاص كه پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم به امام علي عليه السلام فرمود:

اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي

و گفت: اين حديث، حديثي است حَسَن و صحيح.

و گفت:

ما را حديث كرد محمود بن غَيلان از ابواحمد زُبيري و او از شريك و شريك از عبداللَّه بن محمّد بن عقيل و او از جابربن عبداللّه كه پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم به امام علي عليه السلام فرمود:

انْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسي، الاّ اَنَّهُ لا نَبِي بَعْدي.

د- يحيي بن معين [4] حديث كرد كه به ما گفت: مروان بن معاويه فزاري و او از موساي جُهني و او از فاطمه عليها السلام كه فاطمه عليها السلام فرمود:

از اسماء دختر عُميس شنيدم كه مي گفت: از پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه به علي عليه السلام فرمود:

«انتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ موسي اءلّا اَنَّهُ لا نَبِي بَعْدي».

براي اطّلاع بيشتر از مديريت نظامي امام عليه السلام به كتاب امام علي عليه السلام و امور نظامي و دفاعي جلد چهارم اين مجموعه مراجعه شود.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] منظور از جانشيني علي عليه السلام تنها براي اهل و عيال پيغمبرعليه السلام نبود، بلكه چنانچه از خودِ حديث بر مي آيد، مراد امامت و ولايت علي عليه السلام پس از پيغمبرعليه السلام است.

[2] نام او احمد بن زهير بن حرب نسايي بغدادي و كنيه اش ابوبكر است. او

مورّخ و از حافظان حديث و از راويان ادب مي باشد. محلّ تولّد و وفاتش در بغداد بوده است.(279 - 185) (الاعلام -23 -1).

[3] اسماء دختر عميس همسر ابوبكر است، مادر او هند دختر عوف مي باشد. نخست جعفر بن ابي طالب بود و با او به سرزمين حبشه مهاجرت كرد. شوهرش جعفر ابن ابي طالب در روز موته كشته شد، سپس ابوبكر او را به ازدواج خود در آورد و چون ابوبكر در گذشت علي عليه السلام با او ازدواج نمود. او براي جعفر، عبداللَّه و محمّد و براي علي يحيي را بدنيا آورد. برخي از صحابه مانند خليفه دوم و ابوموسي اشعري و ابن عبّاس از او حديث روايت كرده اند. وي خواهر ميمونه همسر پيغمبر است. وي پيش از آنكه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در مكّه به خانه ارقم وارد شود اسلام آورد و با رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم بيعت نمود. او حدود سال 40 هجري در گذشت. (تهذيب الاسماء - 230 - 1).

[4] يحيي بن معين بن عون بن زياد مكنّي به ابوزكريا از موالي بني مره غطفان است. اصلش از انبار است. از ائمّه حديث در زمان خويش بود. او پيشوايي ربّاني و عالم و حافظ بود و از محدّثان ثقه و استوار بود. ابن حنبل درباره او مي گويد: هر حديثي را كه يحيي نشناسد، حديث نيست. در مدينه وفات يافت و بر همان سريري كه پيغمبر را غسل دادند غسل داده شد و در بقيع مدفون گرديد. شعرا او را به سال 233 هجري مرثيه گفته اند. به هنگام وفات هفتاد و هفت ساله بود.(تهذيب الاسماء ج1، ص159).

رعايت حقوق مجرم حد خورده

شخصي راپس از محاكمه و اثبات جرم به دست قنبر دادند تا حدّ شرعي را بر او جاري كند.

قنبر شلاّق را گرفت و سرگرم اجراي حد شرعي شد، پس از اتمام حد شرعي، عصباني شده كنترل خود را از دست داد و سه ضربه شلاق، اضافه بر حدّ شرعي بر بدن مجرم نواخت،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه نظارت داشت؛

فَأ عادهُ عَلَي قَنْبَر ثَلاثَةِ أَسْواط

شلاّق را گرفت و سه ضربه بر بدن قنبر زد تا قصاص شود

كه چرا اضافه بر حد شرعي، انساني راآزرده است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج7، ص206 - و وسائل الشّيعه، ج29، ص182.

رعايت حقوق اقليت هاي مذهبي (اهل ذمه)

معاويه افسري به نام «سفيان بن عوف غامدي» را دستور داد تا به مرزهاي كشور امام يورش آورد،

و با قتل و غارت ايجاد وحشت كند.

و مرد (غامدي) به شهر (انبار) حمله كرد وباغارت اموال رُعب و وحشت ايجاد كرد.

دراين ميان زنان و مردان غير مسلمان كه در حمايت حكومت اسلامي بودند نيز آسيب ديدند

اين خبر امام علي عليه السلام را بسيار نگران كرد، درحاليكه خشمناك بود و يك طرف عباي آنحضرت بر روي زمين كشيده مي شد.

به «نُخيله» كوفه رفت،

ابتداء اين خبر دردناك را بگوش همگان رساند كه:

وَهذَا أَخُو غَامِدٍ وَقَدْ وَرَدَتْ خَيلُهُ الْأَنْبَارَ، وَقَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَكْرِي، وَأَزَالَ خَيلَكُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا. وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يدْخُلُ عَلَي الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ، وَالْأُخْرَي الْمُعَاهَدَةِ، فَينْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقُلْبَهَا وَقَلَائِدَهَا وَرُعُثَهَا، مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالْاِسْتِرْجَاعِ وَالْاِسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ، وَلَا أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ؛ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هذَا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً. [1]

.

(و اينك، فرمانده معاويه، (مرد غامدي) با لشگرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بكري» را كشته و سربازان شما را از مواضع مرزي بيرون رانده است.

به من خبر رسيد كه مردي از لشگر شام به خانه زن مسلمان و زني غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بود وارد شد، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاي آنها را بغارت برد، در حالي كه هيچ وسيله اي براي دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشتند

لشگريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينكه حتّي يك نفر آنان، زخمي بردارد، و يا قطره خوني از او ريخته شود،

اگر براي اين حادثه تلخ، مسلماني از روي تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.)

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- المصنّف ج10 ص154: عبدالرّزاق بن هشام (متوفاي 211ه)

2- حيلة الأبرار ج2 ص390: بحراني (متوفاي 1107ه)

3- تاريخ دمشق ج3 ص322 و359 وج1 ص305: ابن عساكر شافعي (متوفاي 571 ه)

4- تاريخ بغداد ج12 ص305: خطيب بغدادي شافعي (متوفاي 463 ه)

5- تذكرة الخواص ص160: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

6- بحارالانوار ج34 ص19 و 159: مجلسي (متوفاي 1110ه).

رعايت احترام زنان دشمن

در روزكاران امام، بسياري از سربازان، و فرماندهان نظامي، زنان خود را در جنگها همراه مي بُردند، كه پس از شكست از اسيران جنگي بشمار مي آمدند،

امام علي عليه السلام نسبت به زنان دشمن شكست خورده، كمال احترام را مي گذاشت و حقوق آنها را رعايت مي كرد.

كه در آغاز جنگ صفّين به لشكريان خود فرمود:

وَلَا تَهِيجُوا النِّسَاءَ بِأَذًي، وَإِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ، وَسَبَبْنَ أُمَرَاءَكُمْ، فَإِنَّهُنَّ ضَعِيفَاتُ الْقُوَي

وَالْأَنْفُسِ وَالْعُقُولِ؛ إِنْ كُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفِّ عَنْهُنَّ وَإِنَّهُنَّ لَمُشْرِكَاتٌ؛ وَإِنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِي الْجَاهِلِيةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَيعَيرُ بِهَا وَعَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ.

(زنان را با آزار دادن تحريك نكنيد هرچند آبروي شما را بريزند، يا اميران شما را دشنام دهند، كه آنان در نيروي بدني و رواني و انديشه كم توانند،

در روزگاري كه زنان مشرك بودند مأمور بوديم دست از آزارشان برداريم، و در جاهليت اگر مردي با سنگ يا چوب دستي به زني حمله مي كرد، او و فرزندانش را سرزنش مي كردند.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 14 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي. كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است:

1- تاريخ ج3 ص82 ج6: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

2- كتاب صفين ص203: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

3- فروع كافي ج5 ص38و12 و33 و38 و41: كليني (متوفاي 328 ه)

4- مروج الذهب ج2 ص361 و362 و410: مسعودي (متوفاي346ه)

5- كتاب الفتوح ج 3 ص 44: ابن أعثم كوفي (متوفاي 314 ه).

رعايت حقوق دشمن در جنگ

امام علي عليه السلام در آغاز جنگ به سربازان خود رهنمود مي داد كه:

إِذا كانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اللَّه

آنگاه كه ما با ياري خدا پيروز شديم و دشمن شكست خورد.

لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّي يبْدَؤُوكُمْ، فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَي حُجَّةٍ، وَتَرْكُكُمْ إِياهُمْ حَتَّي يبْدَؤُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَي لَكُمْ عَلَيهِمْ. فَإِذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً، وَلَا تُصِيبُوا مُعْوِراً، وَلَا تُجْهِزُوا عَلَي جَرِيحٍ.

با دشمن جنگ را آغاز نكنيد تا آنها شروع كنند، زيرا سپاس خداوندي را كه حجّت با شماست، و آغازگر جنگ نبودن، تا آن كه دشمن بجنگ روي آورد، حجّت ديگر بر حقّانيت شما خواهد بود، اگر به اذن خدا شكست خوردند و گريختند، آن كس

را كه پُشت كرده مكشيد، و آن را كه دفاع نمي تواند آسيب نرسانيد، و مجروحان را نكشيد. [1] .

كه عناوين نامه 14 به شرح زير است:

آموزش اخلاقي در جنگ

1- آغازگر جنگ نبودن لا تقاتلوهم حتّي يبدؤوكم نامه 1: 14

2- پرهيز از كشتن فراريان فلاتقتلوا مدبرا نامه 2: 14

3- پرهيز از آزار ناتوان ها ولاتصيبوا معورا نامه 2: 14

4- پرهيز از كشتن مجروحان ولاتجهزوا علي جريح نامه 2: 14

5- پرهيز از آزار رساندن به زنان و لاتهيجو النسّاء بأذي نامه 2: 14

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 14 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

رعايت حقوق مردم

از نظر سياسي، اجتماعي، هم ملّت بر رهبري حقوقي دارد، و هم رهبر جامعه حقوقي بر عهده ملّت دارد كه فرمود:

وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ تِلكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَي الرَّعِيةِ، وَحَقُّ الرَّعِيةِ عَلَي الْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ - سُبْحَانَهُ - لِكُلٍّ عَلَي كُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ، وَعِزّاً لِدِينِهِمْ.

فَلَيسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلاَةِ، وَلَا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيةِ.

(و در ميان حقوق الهي بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبي كه خداي سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايداري پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمي شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمي شوند جز با درستكاري رعيت.) [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

رعايت حقوق فرهنگي، سياسي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 34 به ابعاد فرهنگي، سياسي و اجتماعي «حقوق متقابل رهبر و ملّت» اشاره مي فرمايد كه:

أَيهَا النَّاسُ، إِنَّ لِي عَلَيكُمْ حَقَّاً، وَلَكُمْ عَلَي حَقٌّ: فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَي فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ، وَتَوْفِيرُ فَيئِكُمْ عَلَيكُمْ، وَتَعْلِيمُكُمْ كَيلا تَجْهَلُوا، وَتَأْدِيبُكُمْ كَيما تَعْلَمُوا.

وَأَمَّا حَقِّي عَلَيكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيعَةِ، والنَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَالْمَغِيبِ، وَالْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ، وَالطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.

حقوق متقابل مردم و رهبري

«اي مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقّي واجب شده است، حق شما بر من، آن كه از خيرخواهي شما دريغ نورزم و بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا بي سواد و نادان نباشيد، و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگي را بدانيد.

و امّا حقّ من بر شما اين است

كه با من وفادار باشيد، و در آشكار و نهان خيرخواهي كنيد، هرگاه شما را فرا خواندم اجابت نماييد و فرمان دادم اطاعت كنيد.» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 9: 34 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- تاريخ طبري ج6 ص51 وج3 ص124: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

2- الامامة السياسة ج 1 ص 150: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- أنساب الاشراف ج2 ص380 وص379: بلاذري (متوفاي 279 ه)

4- أنساب الاشراف ج 1 ص 199: بلاذري (متوفاي 279 ه)

5- كتاب مجالس ص146 م18 ح6: شيخ مفيد استاد سيد رضي (متوفاي 413 ه)

6- كتاب تذكرة ص101: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

7- اختصاص ص 153: شيخ مفيد استاد سيد رضي (متوفاي 413 ه).

رهاورد حقوق متقابل

امام علي عليه السلام به ره آورد رعايت حقوق متقابل اشاره مي كند كه:

فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيةُ إِلَي الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّي الْوَالِي إِلَيهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَينَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَي أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَيئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.

(و آنگاه كه مردم حق رهبري را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و راههاي دين پديدار، و نشانه هاي عدالت برقرار، و سنّت پيامبرصلي الله عليه وآله پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مي شود.) [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

رعايت حقوق محرومان

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان انواع «حقوق متقابل اجتماعي» در نامه 53 به رعايت حقوق محرومان مي پردازد كه:

ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَي مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَالْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يحِقُّ رِفْدُهُمْ وَمَعُونَتُهُمْ.

وَفِي اللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ، وَلِكُلٍّ عَلَي الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يصْلِحُهُ، وَلَيسَ يخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ مِنْ ذلِكَ إِلَّا بِالْإِهْتَِمامِ وَالْإِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ، وَتَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَي لُزُومِ الْحَقِّ، وَالصَّبْرِ عَلَيهِ فِيما خَفَّ عَلَيهِ أَوْ ثَقُلَ.

«قشر ديگر، طبقه پايين از نيازمندان و مستمندانند كه بايد به آنها بخشش و ياري كرد.

براي تمام اقشار گوناگون ياد شده، در پيشگاه خدا گشايشي است، و همه آنان به مقداري كه امورشان اصلاح شود بر زمامدار حقّي مشخصّ دارند، و زمامدار از انجام آن چه خدا بر او واجب كرده است نمي تواند موّفق باشد جز آن كه تلاش فراوان نمايد، و از خدا ياري بطلبد، و خود را براي انجام حق آماده سازد، و در همه كارها، آسان باشد يا دشوار، شكيبايي ورزد.»

[1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

2- بحارالانوار ج17 ص68 و ج72 ص96: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

3- من لايحضره الفقيه ج4 ص409: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- كتاب خصال ج1 ص102 باب ثلاثه ح57: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- علل الشرائع ص 178: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

6- غرر الحكم ج 1 ص 185 و 199 و360: آمدي (متوفاي 588 ه).

رعايت عدالت و تساوي نسبت به مردم

امام علي عليه السلام در رهنمودي به فرماندار خود «اسود بن قطبه» در نامه 59 نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْوَالِي إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ، فَلْيكُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَكَ فِي الْحَقِّ سَوَاءً؛ فَإِنَّهُ لَيسَ فِي الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ، فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ، وَابْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيما افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيكَ، رَاجِياً ثَوَابَهُ، وَمُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ.

وَاعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيا دَارُ بَلِيةٍ لَمْ يفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيهِ حَسْرَةً يوْمَ الْقِيامَةِ، وَأَنَّهُ لَنْ يغْنِيكَ عَنِ الْحَقِّ شَي ءٌ أَبَداً.

وَمِنَ الْحَقِّ عَلَيكَ حِفْظُ نَفْسِكَ، وَالْإِحْتِسَابُ عَلَي الرَّعِيةِ بِجُهْدِكَ، فَإِنَّ الَّذِي يصِلُ إِلَيكَ مِنْ ذلِكَ أَفْضَلُ مِنَ الَّذِي يصِلُ بِكَ، وَالسَّلَامُ.

(نامه به أسود بن قطبه فرمانده لشكر حُلوان در جنوب شهر سرپُل ذهاب)

مسؤوليت هاي فرماندهي

«پس از ياد خدا و درود. اگر رأي و انديشه زمامدار دچاردگرگوني شود، او را از اجراي عدالت بسيار باز مي دارد، پس كار مردم در آن چه حق است نزد تو يكسان باشد. زيرا در ستمكاري بهايي براي عدالت يافت نمي شود، از آن چه كه همانند آن را بر ديگران نمي پسندي پرهيز كن، و نفس خود را در

آن چه خداوند بر تو واجب كرده است، وادار، در حالي كه اميدوار به پاداش الهي بوده و از كيفر او هراسناك باشي

و بدان كه دنيا سراي آزمايش است، و دنياپرست ساعتي در آن نمي آسايد جز آن كه در روز قيامت از آن افسوس مي خورد، و هرگز چيزي تو را از حق بي نياز نمي گرداند.

و از جمله حقّي كه بر توست آن كه، نفس خويش را نگهبان باشي، و به اندازه توان در امور رعيت تلاش كني، زيرا آن چه در اين راه نصيب تو مي شود، برتر از آن است كه از نيروي بدني خود از دست مي دهي. با درود.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 59 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب طراز ج 1 ص 170: سيد يماني

2- كتاب صفين ص 57: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

3- منهاج البراعة ج 3 ص 208: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- غرر الحكم ج 1 ص 265: آمدي (متوفاي 588 ه)

5- بحار الانوار ج33 ص511 ح708: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- اعلام الدين ص107 و108: ديلمي (متوفاي قرن8ه).

رعايت سادگي در غذا

امام علي عليه السلام در ساده زيستي ضرب المثل بود،

از غذاهاي ساده استفاده مي كرد، غذائي مي خورد كه عموم مردم مي خوردند.

سخت تلاش داشت تا با محرومان و فقراء هم نوا باشد، روزي براي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فالوده آوردند،

امام عليه السلام فالوده را ميل نفرمود و اظهار داشت:

«چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فالوده نخورد، من هم از او اطاعت مي كنم و نمي خورم.» [1] .

زيرا در هواي گرم مدينه يا در كوفه تهيه فالوده از برف

و شكر و ديگر ادويه هاي مورد لزوم، كار هر كسي نبود، و محرومان قدرت آن را نداشتند و چون فالوده غذاي گروه خاصّي از جامعه بود، رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هم از آن استفاده نمي كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام هم براي رعايت سادگي در غذا و هم به جهت پيروي از سنّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فالوده نخورد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغُمّه ص 37.

رسيدگي به محرومان

امام علي عليه السلام رسيدگي به محرومان را تنها با دستورالعمل و فرمان انجام نمي داد، بلكه شخصاً به رفع مشكلات مردم مي پرداخت.

نان و خرما را درون زنبيل مي گذاشت و با دوش مبارك حمل مي كرد و به فقراء مي رساند

اصحاب و ياران مي گفتند:

يا اَميرالْمُؤمِنينْ، نَحْنُ نَحْمِلَهُ

«يا اميرالمؤمنين عليه السلام ما اين بار را بر مي داريم.»

حضرت پاسخ مي داد كه:

رَبُّ الْعَيالِ اَحَقُّ بِحَمْلِهِ

«رهبر امّت سزاوارتر است كه بردارد» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] كوكب درّي ج 2 ص 132.

رسيدگي به كودكان بي سرپرست

نقل ابن شهر آشوب :

ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زيد نقل مي كند كه:

روزي در كنار كعبه به عبادت مشغول بودم، دختر كوچكي را ديدم كه خدا را به حقّ اميرالمؤمنين علي عليه السلام سوگند مي دهد، و نام و شخصيت امام علي عليه السلام را در قالب الفاظ و عباراتي زيبا بيان مي دارد.

شگفت زده شدم، پيش رفتم و پرسيدم:

اي دختر كوچك، آيا تو خودت علي عليه السلام را مي شناسي؟

پاسخ داد: آري

چگونه علي را نمي شناسم در حاليكه از آن روز كه پدرم در صفّين به شهادت رسيد و ما يتيم شديم، علي عليه السلام همواره از ما حال مي پرسيد و مشكلات ما را برطرف مي كرد.

روزي من به بيماري «آبله» دچار شدم، و بينائي خود را از دست دادم.

مادر و خانواده مان سخت ناراحت بودند، كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام علي عليه السلام برد و ماجرا را تعريف كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آهي كشيد و شعري خواند و دست مبارك را بر صورت من كشيد. فوراً چشمان من بينا شد و هم اكنون به خوبي اجسام را از فاصله هاي دور مي بينم،

آيا مي شود

علي عليه السلام را نشناخت؟!» [1] .

نقل عبدالواحد:

عبدالواحد بن زيد نقل مي كند كه:

به زيارت حج رفتم، در وقت طواف دختر پنج ساله اي ديدم كه پرده كعبه را گرفته، به دختري مثل خود مي گفت:

قسم به آنكه به وصايت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم انتخاب شد؛

ميان مردم احكام خدا را يكسان اجرا مي كرد؛

حجّتش بر ولايت آشكار و همسر فاطمه مرضيه عليها السلام بود؛

مطلب چنين و چنان نبود.

از اينكه دختري با آن كمي سنّ، علي بن ابيطالب عليه السلام را با آن اوصاف تعريف مي كرد در شگفت شدم كه اين سخنان بر اين دهان بزرگ است!!

گفتم: دخترم آن كيست كه اين اوصاف را داراست؟

قالَتْ ذلِكَ وَاللَّه عَلَمُ الأَْعْلامِ وَ بابُ الأَْحْكامِ وَ قَسيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار وَ رَبَّانِي هذِهِ الأُْمَّةْ وَ رَأسُ الأَْئِمَّةْ، أَخُو النَّبِي وَ وَصِيهُ وَ خَليفَتهُ ُفي أُمَّتِه ذلِكَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِين عَلِي بْنُ أَبِي طالِب

گفت: او واللَّه بزرگ بزرگان، و باب احكام، و قسمت كننده بهشت و دوزخ، تربيت كننده اين امّت، اوّل امامان، برادر و وصي و جانشين رسول اللَّه عليه السلام در ميان امّت، او مولاي من اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب است.

با آنكه غرق تعجّب شده بودم، با خود مي گفتم:

اين دختر با اين كمي سن اين معرفت از كجا پيدا كرده است؟

اين مغز كوچك اين همه اوصاف عالي را چگونه ضبط كرده و اين دهان كوچك اين مطالب بزرگ را چطور اداء مي كند؟!

گفتم:

دخترم علي عليه السلام از كجا داراي اين صفات شد كه مي گوئي؟

پاسخ داد:

پدرم (عمّار بن ياسر) مولا و دوست او بود كه در صفّين شهيد شد، روزي علي عليه السلام به خانه ما به ديدار مادرم آمد، من و برادرم

از آبله نابينا شده بوديم، چون ما دو يتيم را ديد، آه آتشيني كشيد و گفت:

ما اِنْ تأوَّهْتُ مِنْ شَيي ءٍ رُزِيتُ بِهِ

كَما تَأَوَّهْتُ لِلأَْطفالِ فِي الصَّغَرِ

قَدِمْتَ ولِدَهُم مَن كانَ يكْفُلُهُمْ

فِي النَّائِباتِ وَ في الأَْسْفارِ وَ الْحَضَرِ

«در هيچ مصيبتي كه پيش آمده آه و ناله نكرده ام، مانند آنكه براي اطفال خردسال كرده ام.

اطفالي كه پدرشان مرده، چه كسي كفيل و عهده دار آنها مي شود؟

در پيشامدهاي روزگار و در سَفَر و حَضَر»

آنگاه ما را پيش خود آورد، دست مبارك خويش را بر چشم من و برادرم ماليد.

سپس دعاهائي كرد، دستش را پايين آورد كه چشمان نابيناي ما بينا شد.

اكنون من شتر را از يك فرسخي مي بينم كه همه اش از بركت او است، (صلوات خدا بر او باد).

كمربند خويش را باز كرده كه دو دينار بقيه مخارج خود را به او بدهم از اين كار تبسّمي كرد و گفت:

اين پول را قبول نمي كنم، گرچه اميرالمؤمنين عليه السلام از دنيا رفته ولي بهترين جانشين را در جاي خود گذاشته است،

ما امروز در كفالت حضرت حسن مجتبي عليه السلام هستيم، او ما را تأمين مي كند، نيازي نداريم: كه از ديگران كمك قبول كنيم.

سپس آن دختر به من گفت:

علي عليه السلام را دوست مي داري؟

گفتم: آري

گفت: بشارت بر تو باد، تو بر دستگيره محكمي چنگ زده اي كه قطع شدن ندارد.

آنگاه از من جدا شد و اين اشعار را زمزمه مي كرد:

ما بُثَّ عَلِي فِي ضَمِير فَتي

اِلاَّ لَهُ شَهِدَتْ مَنْ رَبِّهِ النِّعَمُ

وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِها

اِلاَّ لَهُ ثَبَتَتْ مِنْ بَعْدِها قَدَمُ

ما سَرَّني اِنَّنِي مِنْ غَيرِ شِيعَتِهِ

وَ إِنْ لِي ما حَواهُ الْعَرَبُ وَ العَجَمُ [2] .

«دوستي علي در

قلب هيچ جوانمردي گسترش پيدا نكرده، مگر آنكه نعمت هاي خداوندي نصيب او شده است.

دوست علي عليه السلام، اگر روزگار قدمي از او بلرزاند، قدمي ديگر براي او ثابت مي ماند.

دوست ندارم كه من از پيروان علي نباشم در عوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.»

----------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

[2] بحار الانوار ج 41 ص 221 - 220، از بشارة المصطفي ص 86 - و - ابن شهر آشوب آنرا در مناقب تج 2 ص 334 باب اموره مع المرضي و الموتي بطور اختصار نقل كرده است.

رواج فرهنگ ازدواج موقت

يكي ديگر از راه هاي مبارزه با مفاسد اجتماعي و روابط نامشروع، مُتعه «ازدواج موقّت» است، زيرا بسياري از زنان نمي توانند ازدواج دائم داشته باشند، فرزندانشان بزرگ و داراي داماد يا عروس هستند، و مشكلات فراوان خانوادگي مانع ازدواج دائم آنها است.

و بسياري از مردان از نظر اجتماعي، شخصيتي، اقتصادي، سياسي نمي توانند زنان متعدّد دائم داشته باشند يا مسافرند، و اقامت آنها در برخي از شهرها كوتاه است، امّا نياز به همسر دارند تا دچار انواع محرّمات نشوند.

آيا اسلام فكري براي اخلاق جنسي زنان و مردان و جوانان جامعه نكرده است؟

يا عدّه اي به نام اسلام، بدعت هائي گذاشتند كه سلامت جامعه اسلامي را مورد تهديد قرار داده است؟

در اسلام، ازدواج موقّت، براي صاحبان عذرهاي گوناگون مطرح شده است، و در زمان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم با پياده شدن احكام دين، با انواع مفاسد اجتماعي مبارزه مي گرديد كه:

حلال الهي درست رواج پيدا كرد.

و ريشه هاي بسياري از مفاسد خشكيد.

امّا پس از سقيفه و بدعت هاي خليفه اوّل و خليفه دوّم،

و سياست تغيير احكام الهي، ازدواج موقّت نيز برداشته شد، و خليفه دوّم آن را حرام اعلام كرد و آشكارا گفت كه:

هركس مُتعه انجام دهد، گردنش را خواهم زد.

با تعطيل شدن حكم خدا، و بر زمين ماندن بسياري از مشكلات جنسي جوانان و زنان بي شوهر، دوباره روابط نامشروع رواج يافت كه متعه تا زمان حكومت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به صورت ضدّ ارزش در آمد، و آن را يك امر خلاف اسلام مي پنداشتند، كه امام علي عليه السلام با تأسّف فرمود:

لَو لا ما فَعَلَ عُمَرُ بنُ الخَطَّاب فِي الْمُتْعَةِ ما زَنَي إِلاَّ شَقِي

«اگر خليفه دوّم حكم خدا را نسبت به متعه تحريف نمي كرد، هيچكس جز افراد جنايتكار مرتكب روابط نامشروع نمي شدند.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضة المتقين ج 8 ص 266 - و - شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 20 ص 25 و ج 12 ص 253.

روش برخورد با نيازمند

حارث همداني حاجتي داشت، به منزل حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رفت، امام علي عليه السلام پس از سلام و احوال پرسي، فرمود:

آيا خواسته اي داري؟

حارث گفت: آري.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بلند شد و چراغ را خاموش كرد و فرمود:

اي حارث! چراغ را خاموش كردم كه در برابر خواسته ات دچار ذلّت و خواري نشوي.

حال هر چه مي خواهي بگو!

زيرا از پيامبر اكرم عليه السلام شنيدم:

اَلْحَوائِجُ أَمانَةٌ مِنَ اللَّهِ فِي صُدُورِ الْعِبادْ، فَمَنْ كَتَمَها لَهُ عِبادَةٌ وَ مَن أَفْشاها كانَ حَقَّاً عَلَي مَنْ سَمِعَها أَنْ يعْينَهُ

«خواسته هاي مردم در دل هاي بندگان أمانت است، هركس آن را پنهان دارد براي او عبادت نوشته مي شود، و كسي كه آن را آشكار كند، بايد شنوندگان او را ياري كنند».

[1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بهج الصّباغه ج 12 ص 212.

رعايت حق همسفر ذمي

ذمّي به يهوديان و مسيحياني مي گويند كه در پناه اسلام زندگي مي كنند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در راه كوفه با يك نفر ذمّي همسفر گرديد.

مرد ذمّي به آن حضرت گفت:

بنده خدا كجا مي روي؟

امام پاسخ داد:

مي خواهم به كوفه بروم.

بعد از مدّتي، مرد ذمّي به راه ديگري برگشت و خواست از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام جدا شود،

حضرت نيز مقداري به دنبال او راه رفت.

مرد ذمّي گفت:

بنده خدا مگر نگفتي كه به كوفه مي روي؟

امام علي عليه السلام فرمود: آري به كوفه مي روم.

ذمّي گفت: راهي كه مي روم راه كوفه نيست.

حضرت علي عليه السلام فرمود: مي دانم راه كوفه نيست.

گفت: پس چرا با من مي آيي؟

فرمود:

قال لَهُ اَميرُالْمُومِنِين عليه السلام هذا مِنْ تَمامِ الصُّحْبَةِ اَنْ يشَيعِ الرَّجُلُ صاحِبَهُ هَنيئَةً اِذا فارَقَهُ وَ كَذلِكَ اَمَرَنا نَبِينا صلي الله عليه وآله وسلم

«كمال رفاقت آن است كه شخص در وقت جدا شدن به احترام رفيق، مقداري او را مشايعت كند، پيامبر ما صلي الله عليه وآله وسلم به ما چنين ياد داده است»

مرد ذمّي گفت:

راستي آيا پيامبر شما چنين دستوري داده است؟

فرمود: آري

ذمّي گفت:

پس آنان كه به او ايمان آورده اند در اثر اين اخلاق پسنديده است، گواهي مي دهم كه من نيز بر دين تو هستم.

آنگاه با آن حضرت به كوفه آمد و چون امام را شناخت، اسلام آورد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي ج 2 ص 670 كتابُالعِشرة بابُ حُسنِ الصَّحابِة.

روش استفاده از حيوانات

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اسبِ سواري من هرگز سرنگون نشد، زيرا به هنگام سواري بر روي زراعت كسي نراندم و كشتزار كسي را پايمال نكردم. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] حليةالمتّقين باب 13 فصل پنجم.

روابط نيكو با خويشاوندان

امام علي عليه السلام داراي عواطف والاي انساني بود و در روابط اجتماعي، همه را بهره مند مي فرمود:

دعوت شام و نهار خويشاوندان را مي پذيرفت و روابط گرم و محبّت آميزي با آنان داشت.

خويشاوندان را به ميهماني دعوت مي كرد و از آنها گرم پذيرائي مي كرد.

به عيادت مريضان، خويشاوندان و ديگران مي رفت.

در تولّد فرزند براي تبريك گفتن به منازل دوستان و ياران مي رفت.

در ميهماني ها دست مهمان را مي شست.

در مرگ ياران و خويشاوندان به تسليت بازماندگان مي رفت و به مصيبت ديدگان تسليت مي گفت. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 354 و 291 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

روش تبريك گفتن براي تولد فرزند

روزي براي تبريك گفتن به يكي از ياران كه تازه صاحب فرزند شده بود، رفت و ديگران هم حضور داشتند.

يكي به پدر نوزاد گفت:

قدم اين نوزاد قهرمان و يكّه سوار مبارك باشد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اينگونه براي تولّد فرزند تبريك نگو، بلكه بگو:

شَكَرْتَ الْواهِبَ، وَ بُورِكَ لَكَ فِي الْمَوْهُوبِ وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ رُزِقْتَ بِرَّهُ

«خداي بخشنده را شكر كن، و اين فرزند بر تو مبارك باشد، اميدوارم بزرگ شود و از نيكوكاريهايش بهره گيري» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 354 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

روش برخورد با اسير

امام علي عليه السلام نسبت با اسيراني كه با امام علي عليه السلام جنگيدند

و در اسارت به سر مي بردند

و نسبت به ابن ملجم، كه حضرت را به شهادت رساند و پس از حمله به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اسير شد و در زندان به سر مي برد، فرمود:

اَلْبِسُوهُم مَمّا تَلْبَسُونَ وَ اَطْعِمُوا هُم مِمّا تَأكُلُونَ

«از لباس هايي كه خود مي پوشيد به آنها بپوشانيد و از غذاهايي كه خود مي خوريد به آنها بخورانيد.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] روضةالواعظين ص 131 مجلس 10 - و - مناقب آل ابي طالب 2 ص 97.

رعايت عدالت نسبت به طرفين ادعا

شيخ طوسي نقل مي كند كه:

مردي به عنوان مهمان بر امام علي عليه السلام وارد شد وچند روزي پذيرائي شد، ونگفت كه باشخصي دعوي كرده ودر فلان روز بايد محاكمه شوند

وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام آگاه شد چون بايد قضاوت مي كرد وعدالت رانسبت به طرفين دعوي رعايت مي فرمود به مهمان خود فرمود:

اَخَصْمٌ أَنْتَ؟

آيا براي محاكمه وخصومت آمدي؟

پاسخ داد: آري

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

تَحَوَّلْ عَنَّا، إِنَّ رَسُولَ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نَهي أنْ يضافَ خَصْمٌ إِلاَّ وَ مَعَهُ خَصْمُهُ

(اكنون از مهماني ما خارج شو كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از پذيرائي يكي از طرفين دعوي نهي فرموده است). [1] .

با اينكه امام علي عليه السلام در بزرگواري واكرام به مهمان شهرت داشت، امّا عدالت در قضاوت اصلي است كه بايد رعايت شود، و بر ديگر ارزش هاي رفتاري، برتري دارد.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج6، ص226، باب آداب الاحكام، حديث 544: شيخ طوسي.

رشوه خواري

اشعث بن قيس، پدر زن امام مجتبي عليه السلام و از ياران امام بود كه بعدها فريب معاويه را خورده و در تمام توطئه ها دخالت داشت،

دختر او «اسماء» امام مجتبي عليه السلام را به شهادت رساند،

و پسر او محمد اشعث در قتل مسلم و سپس در كربلا دخالت داشت.

در دوران زندگي امام علي عليه السلام، اشعث بامردي دعوا داشت و فردا مي بايست در محكمه علي عليه السلام حاضر شده محاكمه گردد.

شب، حلوائي آماده كرده براي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام برد تااز اين راه امتيازي براي محاكمه فردا به دست آورد.

امام علي عليه السلام در را گشود ونگاهي به حلوا كرد و فرمود:

وَأَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا، وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، كَأَنَّمَا

عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيةٍ أَوْ قَيئِهَا، فَقُلْتُ:

أَصِلَةٌ، أَمْ زَكَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَينَا أَهْلَ الْبَيتِ!

فَقَالَ: لَا ذَا وَلَا ذَاكَ، وَلكِنَّهَا هَدِيةٌ.

فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيتَنِي لَتَخْدَعَنِي؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَي أَنْ أَعْصِي اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا.

مَا لِعَلِي وَلِنَعِيمٍ يفْنَي، وَلَذَّةٍ لَا تَبْقَي! نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَقُبْحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَسْتَعِينُ.

(و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسي به ديدار ما آمد [1] و ظرفي سر پوشيده پر از حلوا داشت، معجوني در آن ظرف بود كه از آن تنفّر داشتم، گويا آن را با آب دهان مار سمّي، يا قي كرده آن مخلوط كردند، به او گفتم: هديه است؟ يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله حرام است.

گفت: نه، نه زكات است نه صدقه، بلكه هديه است.

گفتم: زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدي كه مرا بفريبي؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدي؟ يا هذيان مي گويي؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جواي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد، و همانا اين دنياي آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است علي را با نعمت هاي فناپذير، و لذّتهاي ناپايدار چه كار؟!! به خدا پناه مي بريم از خفتن عقل، و زشتي لغزشها، و از او ياري

مي جوييم.) [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نوشتند كه اشعث بن قيس بود.

[2] خطبه 224 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

راه حل مشكلات فرزند دو سر

در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام كودكي كه داراي دو سر و دو سينه بر يك كمر بود، به دنيا آمد.

خانواده آن كودك ميزان ارث او را از آن حضرت پرسيدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

هنگامي كه خواب است بر او فرياد زنند، اگر هر دو سَر با هم بيدار شدند يك نفر است و يك ارث مي بَرَد و اگر يكي بيدار و ديگري همچنان خواب ماند دو ارث مي برد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج 7 ص 159 حديث 1، در كافي از بزنطي از ابوجميله نقل كرده كه مي گويد:

در فارس زني شوهردار را ديدم داراي دو سر و دو سينه بر يك كمر، كه هر كدام نسبت به ديگري رَشك مي برد. و نيز از ديگري نقل كرده كه مي گويد: مردي به اين كيفيت ديدم كه هر دو به بافندگي مشغول بودند. (فروع كافي ج 7 ص 159 حديث 2 و 3.

رد گواهي يهود و پذيرش گواهي نصاري

هنگامي كه اميرالمؤمنين عليه السلام خطبه «شقشقيه» را مي خواند مردي نزد آن حضرت آمده و مسائلي سؤال كرد،

از جمله پرسيد؛

دو نفر يهودي بر اسلام يهودي ديگر گواهي داده اند، آيا گواهي آنان پذيرفته مي شود؟

آن حضرت عليه السلام فرمود:

نه؛ زيرا يهوديان كلام خدا را تغيير داده و گواهي دروغ مي دهند. [1] .

و نيز پرسيدند:

آيا گواهي دو نفر نصراني بر اسلام يك نفر مجوسي پذيرفته مي شود؟

آن حضرت فرمود:

آري؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد:

«وَلَتَجَدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلدَّينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا اِنَّا نَصاري»

«و مي يابي نزديكترين مردم را از نظر دوستي با اهل ايمان كساني كه گفته اند مائيم ترسايان، براي اين كه بعضي از آنان كشيشان و صومعه نشينانند و آنها

از عبادت خدا تكبر نمي كنند» [2] .

و كسي كه از عبادت خدا تكبّر نمي ورزد گواهي دروغ نخواهد داد. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، اين ميثم، ج1، ص2698.

[2] سوره مائده آيه 82.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج1، ص269.

راز جنازه اي در محراب

يك روز خليفه دوم براي نماز صبح وارد مسجد شد و چون گام در محراب نهاد شخصي را در برابر خود خفته يافت.

به غلام خود گفت تا او را براي شركت در نماز بيدار كند.

چون غلام نزديك شد او را در جامه زنانه مشاهده كرد و گمان كرد زني از زنان انصار است كه شب را به تهجّد گذرانده و سپس به خواب رفته است، امّا هرچه او را حركت داد از جاي برنخاست و چون پرده از روي او گرفت او را مردي جوان و خوش سيما يافت كه جامه زنانه بر تن و زخمي جانكاه بر گلو داشت كه هنوز خون از رگ هاي او روان بود.

خليفه دوّم چون از اين ماجرا با خبر شد دستور داد تا پيكر خون آلود را در يكي از گوشه هاي مسجد جاي دادند.

بعد از نماز هرچه پيرامون آن جنازه مانده در محراب فكر كردند به جائي نرسيدند، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كمك خواستند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد تا بدن مقتول را دفن كنند و منتظر بمانند تا آنكه كودكي را در همين محراب به زودي خواهي ديد كه با يافتن آن كودك به راز قتل و هويت قاتل آشنا مي شوي.

چون نُه ماه از آن ماجرا گذشت، يك روز به هنگام اداء نماز صبح، گريه كودكي از كنار محراب توجّه خليفه را جلب كرد.

به غلام

خود دستور داد:

تا كودك را بردارد و چون نماز صبح پايان يافت او را نزد اميرالمؤمنين عليه السلام برد.

امام علي عليه السلام فرمود:

تا طفل را به زني شيردِه از انصار سپردند و چون نُه ماه بر اين ماجرا گذشت و عيد فطر فرا رسيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به دايه فرمود:

كودك را درون مسجد ببر، هرگاه زني به درون مسجد مي آيد و كودك را مي بوسد و مي گويد: «اي ستم زده، اي فرزندِ مادرِ ستم زده، اي فرزند پدر ستمكار،

او را دستگير كن و به نزد من بياور.»

دايه فرمان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به كار بست و چون كودك را به نمازگاه برد زني جوان كه جمالي خيره كننده داشت او را آواز داد و گفت تو را به محمد بن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم قسم مي دهم كه لحظه اي صبر كن.

چون دايه توقّف كرد، آن زن فرا رسيد و كودك را گرفت و با شوق و شَعَف فراوان او را بوسيد و گفت:

«اي ستم زده، اي فرزند مادر ستم زده، اي فرزند پدر ستمكار، چقدر به كودك من كه مرگ او را از كنارم در ربود شباهت داري».

پس كودك را به دايه داد و خواست تا بازگردد.

دايه آستينش را گرفت و او خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بُرد.

آن زن داستان خود را اينگونه براي آن حضرت تعريف كرد؛

«من دوشيزه اي از انصارم،

پدرم عامر بن سعد خزرجي در ميدان جنگ در ركاب پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم كشته شد،

و مادرم در دوران خلافت خليفه اوّل بدرود زندگي گفت و مرا تنها به جاي گذاشت تا از شدت غربت و رنج تنهائي با زنان همسايه مأنوس شدم،

يك روز در آن ميان

كه با جماعتي از زنان مهاجرين و انصار بودم پيرزني كه تسبيح در دست و تكيه بر عصا داشت آمد و سلام كرد و نام يكايك از بانوان را پرسيد، تا اينكه نوبت به من رسيد.

گفت: نام تو چيست؟

گفتم: نام من جميله است.

گفت: دختر كيستي؟

گفتم: دختر عامر انصاريم.

گفت: پدر نداري؟

گفتم: نه

گفت: شوهر كرده اي؟

گفتم: نه.

در اين موقع نسبت به من اظهار رحم و محبّت كرد و بر حال زارم گريست و گفت:

آيا زني را مي خواهي كه با او مأنوس شوي و او تو را خدمت و كمك كند؟

گفتم: آري.

گفت: اينك من حاضرم تا براي تو مادري مهربان باشم.

من از شنيدن سخنان او خوشحال شدم و گفتم:

به خانه من بيا خانه خانه تو و فرمان از آن تو است،

پير زن به خانه آمد و آب طلبيد و وضوء گرفت،

در اين هنگام مقداري نان و خرما و شير پيش او حاضر كردم و او را به صرف طعام فراخواندم، چون آن غذاها را ديد، سخت گريه كرد،

از علّت گريه اش پرسيدم،

گفت:

دخترم، طعام من مقداري نان جو و اندكي نمك است.

آنگاه بار ديگر گريه آغاز كرد و گفت:

اكنون زمان صرف طعام من نيست، بگذار تا نماز عشاء را بگذارم، سپس به نماز برخاست.

چون نماز عشاء را خواند، مقداري نان جو و اندكي نمك حاضر كردم و چون طبق را در برابر او نهادم مقداري خاكستر طلبيد و با نمك بياميخت و سه لقمه از آن برگرفت و بار ديگر به نماز برخاست و تا طلوع فجر همچنان به نماز و دعا پرداخت.

چون سپيده دميد، نزد او رفتم و سرش را بوسه

زدم و گفتم:

از خدا مسئلت كن تا مرا بيامرزد، زيرا دعاي تو رد نخواهد شد.

گفت:

تو دوشيزه اي زيبائي و من چون از خانه بيرون شوم بر تنهائي تو بيم دارم، از اينرو تو به همدمي نيازمندي.

من دختري خردمند و دانا و عابد و پارسا دارم كه از تو بزرگ تر است، هرگاه بخواهي او را نزد تو مي آورم تا يار و غمگسار تو باشد؟

گفتم: اين كه سئوال ندارد، اختيارم دست شماست.

زن از خانه بيرون رفت و ساعتي بعد تنها بازگشت.

گفتم: چرا خواهر مرا به همراه نياوردي؟

گفت: دختر من با كسي دمساز نمي شود و آمد و رفت زنان مهاجرين و انصار به خانه تو او را از عبادت باز مي دارد.

گفتم: من عهد مي كنم كه تا او در خانه من باشد هيچكس را به خود راه ندهم.

پير زن بار ديگر از خانه بيرون رفت و چون ساعتي گذشت با زني كه روي خود را سخت پوشيده بود و جز چشمانش چيزي پيدا نبود، بازگشت، ليكن آن زن بر در حجره من ايستاد.

گفتم: چرا وارد نمي شوي؟

پير زن گفت: شدّت شادي ديدن تو گام هاي او را از حركت بازداشته است.

گفتم: هم اكنون من مي روم و قفل بر در خانه مي نهم تا بيگانه اي به درون نيايد.

آنگاه چون دَرِ خانه را بستم، دست به دامن زن جوان زدم و گفتم:

نقاب از رخ بردار.

امّا او جوابي نداد،

وقتي مقنعه را از سَرَش گرفتم، در برابر خود مردي جوان يافتم كه ريشي سياه و دست و پائي خضاب شده و لباسي زنانه بر تن داشت از تماشاي اين منظره سخت ترسيدم و بر سرش فرياد زدم؛ كه از خانه من بيرون برو.

آيا

از خشم خليفه دوم نمي ترسي.

آنگاه قدمي به عقب گذاردم تا از كنار او دور شوم، ليكن مرا مهلت نداد و آبروي مرا بُرد.

از شدّت مستي بيهوش بر زمين افتاد،

در اين حال كاردي كه در كمر بسته بود، درخشيد و من آنرا برگرفته و بي درنگ گلوگاهش را قطع كردم و گفتم:

«خدايا تو ميداني كه او به من ستم كرد و مرا رسوا ساخت و پرده عفّتم را دريد و من كار خود را به تو واگذار كردم،

اي كسي كه چون بنده اي كارش را به او باز گذارد، بي نيازش خواهي ساخت،

اي خداي پرده پوش و اي خالق رازدار.

و چون شب شد، پيكرش را برداشتم و در محراب مسجد افكندم.»

چون زن جوان داستان خود را تعريف كرد، خليفه دوم زبان به مدح و ثناي اميرالمؤمنين عليه السلام گشود و گفت:

من خود گواهم كه پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

«من شهر علم هستم و علي دروازه آن شهر است»

و نيز فرمود:

«برادر من علي به زبان حق سخن مي گويد»

سپس رو به اميرالمؤمنين عليه السلام كرد و گفت:

حكم اين قضيه چيست.

امام علي عليه السلام فرمود:

«امّا مقتول در اين قضيه خون بهائي ندارد، زيرا مرتكب گناهي بزرگ شده است،

و اين زن هم مستوجب كيفري نيست، زيرا در انجام اين عمل زشت مجبور بوده است.»

سپس رو به زن جوان كرد و فرمود:

«وظيفه تو است كه پير زن جنايتكار را به دادگاه عدالت حاضر كن تا به سزاي اعمال خود برسد.»

زن انجام آن وظيفه را برعهده گرفت.

چند روز بعد پيرزن دستگير شد و امام فرمان داد تا آن پيرزن حيله گر و نيرنگ باز را سنگسار كردند. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] عدالت و قضاء

در اسلام، ص296 - و در قضاوتهاي محير العقول، ص79 مي نويسد پسر آن زن بزرگ شد و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين شهيد شد. كيفر كردار، ج1، ص241.

رفع تهمت از دختري يتيم

امام صادق عليه السلام نقل فرمود كه:

در زمان خليفه دوم دختر يتيمي را تهمت زدند كه وي زنا كرده است.

جريان او چنين بود كه تاجري در مدينه براي كسب و كارش بيشتر به مسافرت مي رفت،و براي اينكه همسرش تنها نماند دختر يتيمي را به خانه اش آورده و در كنار همسرش قرار مي داد.

چون آن دختر بزرگ شده و به كمال و جمال رسيد، همسر آن تاجر از عاقبت كار ترسيد، و نگران شد كه شوهرش سرانجام با آن دختر ازدواج خواهد كرد.

براي جلوگيري از اين كار، روزي در غياب شوهرش به آن دختر شراب خورانيد،

و آنگاه كه مست شد و بكارت او را از بين بُرد، وقتي تاجر از سفر بازگشت به او گفت:

دختر زنا داده است!

سرانجام شكايت به خليفه دوم تسليم شد، و زنان همسايه نيز شهادت دادند كه با چشم خود ديده اند كه آن دختر بي چاره زنا داده است!

و او نيز از خودش دفاع كرد و گفت:

من با كسي خلاف نكرده ام.

سرانجام خليفه دوم از قضاوت عاجز ماند و براي حل اين موضوع به علي بن بيطالب مراجعه كرد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از آن زن پرسيد:

آيا شما بينه و حجّت داريد كه اين دختر زنا داده است؟

آن زن همسايه هاي خود را معرفي كرد و گفت:

اينها ديده اند كه اين دختر كار خلاف كرده است.

امام علي عليه السلام شمشيرش را از غلاف در آورد و بر روي زانواهايش قرار داد، و سپس

فرمود:

زنان همسايه را جداگانه در جاهائي نگهدارند.

و خطاب به زن فرمود:

حقيقت را بگو.

امّا زن بر دروغ خود اصرار مي ورزيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سپس يكي از زنان شهود را حاضر كرد و به او گفت:

مرا مي شناسي؟ من علي بن ابيطالب هستم و اين هم شمشير من است.

زن قبلي ماجرا را گفته است، و من به او امان داده ام، و تو اگر راست نگوئي، با شمشيرم تو را أدب خواهم كرد.

زن گفت:

يا اميرالمؤمنين! اين دختر زنا نكرده است، بلكه چون زنِ تاجر نگرانِ جمال و كمال آن دختر بود، و مي ترسيد كه شوهرش با وي ازدواج كند، از اين جهت او را مَست كرد و بكارت وي را پاره كرد.

حضرت تكبير گفته و فرمود:

من اوّلين كسي هستم كه در ميان شهود فاصله انداخته و ازاين راه حقيقت را فاش كردم و كسي جز «دانيال» پيامبر چنين كاري نكرده است.

آنگاه زنِ تاجر به سزاي عمل خود رسيد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج 7 ص 425.

روش صحيح كيفر دادن

امام علي عليه السلام در كيفر دادن افراد مجرم، شيوه هاي اخلاقي، رواني را بگونه اي بكار مي گرفت، كه مجرم پس از مجازات نيز از ارادتمندان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار مي گرفت زيرا:

- در مجازات شتاب نمي كرد

- در چند مرحله اعتراف مي گرفت

و زشتي گناه انجام شده را تذكّر مي داد.

- در مجازات عقده زدائي نداشت و تنها حدّ شرعي را رعايت مي كرد.

تا قنبر در شلاّق زدن مُجرمي 3 عدد اضافه زد، امام علي عليه السلام او را قصاص كرد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چونان پدري دلسوز با مجازات شده رفتار مي نمود،

و مانند طبيبي شفا دهنده بود،

كه پس

از اجراي حدّ يا قطع انگشتان دست دزد، از ستايش گران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي شدند.

به يك نمونه توجّه كنيد:

شخصي به نام «اَفْلح» در مشكلات سخت زندگي سرانجام به دزدي آلوده شد.

پس از دزدي ناراحت و پشيمان شد،

خدمت امام علي عليه السلام رفت و چند بار اعتراف كرد،

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حدّ شرعي را با قطع چهار انگشت او، جاري كرد.

يكي از فرصت طلبان به نام «ابن كوّا» كه از خوارج نهروان بود، تلاش كرد تا او را وسوسه كند و عليه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بشوراند، گفت:

آه چه كسي انگشتان تو را قطع كرد؟ چقدر بي رحم بود؟

ناگهان «افلح» در ميان مردم بازار بپاخاست و شروع به مدح و ستايش امام علي عليه السلام كرد و گفت:

(قَطَعَ يميني اِمامٌ حَنَفِي، بَدْرِي، اُحُدِي، مَكِي، مَدَنِي، اَبْطَحِي، هاشِمِي، قُرَشِي

قَطَعَ يميني اِمامُ التُّقي،وَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفي، شَقيقُ النَّبِي الُْمجْتَبي، لَيثُ الثُّري، غَيثُ الْوَري، حَتْفُ الْعِدي وَ مِصْباحُ الْهُدَي)

(دست مرا امامي قطع كرد كه يكتا پرست ومبارز بدر و اُحُد است ودر مكه ومدينه وسرزمين ابطح معروف است، از قبيله بني هاشم و قريش است.

دست مرا امام پرهيزكاران، پسر عموي پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم ميوه دل رسول خدا، شير بيشه شجاعت، عامل رحمت امّت، و كوبنده دشمن، و چراغ هدايت، قطع كرد.)

همه مردم با شگفتي او را تحسين كردند.

وقتي اين خبر به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد او را طلبيد و مورد محبّت قرار داد.

آنگاه خطاب به ابن كوّا فرمود:

اي فرزند كوّا، ما را دوستاني است كه اگر آنان را قطعه، قطعه كنيم، جز بر دوستي آنان نيفزايد، و ما را دشمناني است كه اگر

عسل در گلوي آنان بريزيم، جز بر دشمني و كينه توزي آنها نمي افزايد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج41، ص 204 - و ناسخ اميرالمؤمنين عليه السلام، ج4، ص173.

رعايت اصول انساني در اجراي حد شرعي

شخصي را خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند تا حدّ شرعي بر او جاري كند.

امام علي عليه السلام مشاهده فرمود كه بدن آن فرد جاني زخم است، پس از اجراي حدّ خودداري كرد و فرمود:

أخِّرُوهُ حَتّي تَبْرَأَ

(او را ببريد تا زخمهاي بدنش بهبود يابد.) [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] النّهاية، ج2، ص134 - و وسائل الشّيعه، ج28، ص30.

رد دلائل اهل سنت

أفمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون؟

(سوره يونس آيه 35)

دليل يكم _ چون ابو بكر نسبت برسول خدا فداكاري كرده و هنگام هجرت با او سفر كرده و مصاحب او و رفيق غار بود لذا از روي در قرآن نام برده شده و اين فضيلت دليل شايستگي او بر خلافت ميباشد.

رد دليل فوق _ اولا چنانكه در فصل يكم اين بخش بثبوت رسيد امامت و جانشيني رسول خدا منشأ الهي دارد و امام بايد از جانب خدا تعيين شده و بوسيله پيغمبر بمردم ابلاغ گردد همانطوريكه برابر آيه تبليغ در غدير خم تعيين و ابلاغ گرديده است.

ثانيا مسافرت ابو بكر با آنحضرت طبق قرار قبلي نبوده بلكه تصادفا در راه باو برخورد كرده بود و طبري در جزء سيم تاريخ خود مينويسد كه ابو بكر از عزيمت پيغمبر اطلاعي نداشت.

ثالثا نفس مصاحبت دليل فضيلت نميشود زيرا حضرت يوسف نيز در زندان عزيز مصر با دو نفر كافر كه بارباب انواع قائل بودند مصاحب بود كه در اينمورد خداوند از قول او فرمايد: يا صاحبي السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار؟ اي دو مصاحب و رفيق من آيا خدايان متفرق

(كه شما قائليد) بهترند يا خداي يكتاي قاهر؟ ) پس ممكن است دو نفر هم كه با هم تضاد عقيده دارند با هم يار و مصاحب شوند.

رابعا اين سخن كه از ابو بكر در قرآن ياد شده دليل بر مذمت و طعن او است نه دليل بر فضيلت او زيرا آيه شريفه چنين است: فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا. يعني خداوند پيغمبرش را موقعيكه كافران او را (از مكه) بيرون ميكردند ياري نمود و يكي از آندو تن (رسول خدا) كه در غار بودند برفيق و همسفر خود (بابو بكر كه از ترس مشركين مكه پريشان و مضطرب بود) گفت اندوهگين مباش كه خدا با ما است.

از بيان آيه معلوم ميشود كه ابو بكر از اين مصاحبت و مرافقت اتفاقي پشيمان بوده با اظهار عجز و بيم پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را ناراحت مينمود و آنحضرت او را دلداري ميداد. و اينجا سؤالي پيش ميآيد كه آيا حزن و اندوه ابو بكر براي خدا بوده و عمل نيكي محسوب ميشد يا بر عكس صرفا از ترس جان خود اندوهگين بود؟

اگر حزن او در راه خدا بود چرا پيغمبر او را از عمل نيك منصرف ميكرد و اگر از ترس جان خود بود در اينصورت اين آيه نه تنها بر فضيلت او دلالت ندارد بلكه بز دلي و ترسوئي او را ميرساند كه در نتيجه اين جبن و ضعف پيغمبر را نيز ناراحت ميكرده است و خداوند هم در آن غار مخوف پيغمبر را

مورد لطف و توجه قرار داده و هيچگونه ارزشي بمصاحبت ابو بكر قائل نشده است زيرا در دنباله آيه مزبور فرمايد: فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها. پس خداوند آرامش خاطر بر پيغمبرش نازل فرمود و او را با سپاههاي غيبي كه شما نديده ايد تأييد نمود. طرفداران ابو بكر ميگويند خداوند آرامش و سكون خاطر را بابو بكر فرستاد نه برسولش زيرا آنحضرت احتياجي بآرامش نداشت در پاسخ ميگوئيم دنباله آيه ميفرمايد و او را بلشگرهاي غيبي تأييد كرد و چون مؤيد بلشگرهاي غيبي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است بنا بر اين نزول سكينه هم در باره آنحضرت است چنانكه در اول آيه هم ميفرمايد فقد نصره الله يعني موقع خروج از مكه هم فقط پيغمبر مورد نصرت خدا بوده نه ابو بكر.

اما اينكه ميگويند پيغمبر احتياجي بآرامش نداشت خداوند در همان سوره صريحا نزول سكينه را در جنگ حنين به پيغمبر بيان فرموده است آنجا كه فرمايد: ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين آنگاه خداوند سكون و آرامش را بر رسول خود و مؤمنين نازل فرمود. ) پس همچنانكه در اين آيه علاوه بر رسول خدا بر مؤمنين هم سكينه نازل شده است در آنجا نيز اگر ابو بكر هم مشمول مفاد آن آيه بود از او هم نام برده ميشد و آيه چنين نازل ميگشت:

فانزل الله سكينته عليه و علي صاحبه و يا فانزل الله سكينته عليهما و ايدهما... ولي مي بينيم ضمير تثنيه در كار نيست در نتيجه نزول سكينه و آرامش، و تأييد بوسيله لشگرهاي غيبي فقط در باره رسول اكرم

است و ابو بكر هم با همان حالت ترس و لرز در غار باقي مانده است و ما از برادران سني مي پرسيم اين چه فضيلتي است كه شما براي ابو بكر تراشيده ايد و اگر هم فضيلت را ملاك خلافت ميدانيد باز هم در داستان هجرت قهرمان اين صحنه پر آشوب علي عليه السلام بوده است كه در همان شب مرگ حتمي را از جان و دل استقبال كرد و در فراش پيغمبر بيتوته نمود و بنا بگفته ابن ابي الحديد و ساير علماي بزرگ عامه آيه و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله در شأن او نازل گشت. فتدبروا يا اولي الابصار!

دليل دوم ميگويند چون پيغمبر در روزهاي آخر زندگاني خود كه بحالت بيماري در منزل عايشه بستري بود ابو بكر را براي نماز خواندن با مسلمين بمسجدفرستاد بنا بر اين در واقع با همين مأموريت پيشوائي او را بر مسلمين محرز و مسلم نمود!

رد دليل فوق _ اگر نماز خواندن كسي با مسلمين دليل خلافت او باشد بايد قبول كرد كه شايسته تر از ابو بكر هم وجود داشته و او عتاب بن اسيد بود كه هنگام فتح مكه براي خواندن نماز صبح و عشاء و مغرب پيشنماز مسلمين بود در حاليكه براي پيغمبر هم هيچگونه رادع و مانعي وجود نداشت پس كسيكه در مكه يعني در شريفترين مكانها با وجود خود پيغمبر صلي الله عليه و آله با مسلمين نماز بخواند شايسته تر از ابو بكر است كه هنگام ضرورت و بيماري رسول خدا بمنظور نماز خواندن بمسجد رفته باشد.

از طرفي ابو بكر را پيغمبر نفرستاده بود بلكه موقعي كه

بلال اذان گفت حال آنحضرت خوش نبود عايشه بمؤذن گفت كه بپدرم بگو برود با مردم نماز بخواند و چون حال رسول اكرم صلي الله عليه و آله بجا آمد پرسيد چه كسي براي نماز خواندن رفته است؟

عايشه گفت چون شما حال نداشتيد من بمؤذن گفتم كه ابو بكر با مردم نماز بخواند حضرت براي اينكه مبادا ابو بكر همين نماز خواندن را دستاويز خلافت خود كند با همان حالت بيماري در حاليكه بعلي عليه السلام و فضل بن عباس تكيه داده بود وارد مسجد شد و در اينموقع فقط تكبير اول نماز گفته شده بود كه رسول خدا وارد محراب گرديده و ابو بكر را پشت سر گذاشت و خود مشغول نماز خواندن شد و باين قسمت اخير كه پيغمبر از نماز خواندن ابو بكر با جماعت ممانعت فرمود خود اهل تسنن اعتراف دارند چنانكه ابن ابي الحديد در قصائد سبعه خود گويد:

و لا كان معزولا غداة برائة

و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا

يعني علي عليه السلام مثل ابو بكر نه از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد آنرا كرده بود بر كنار گرديد.

نتيجه اينكه ابو بكر را عايشه براي نماز خواندن بمسجد فرستاده بود نه پيغمبرزيرا اگر آنحضرت چنين مأموريتي بابو بكر ميداد دنبال او نميشتافت و با حال بيماري بمسجد نميرفت و او را از اينكار بر كنار نميكرد.

دليل سيم ميگويند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است.

اقتدوا باللذين من بعدي ابي بكر و عمر. يعني پس از من باين دو نفر (ابو بكر و

عمر) اقتداء كنيد!

رد دليل فوق _ اگر خبر بالا صحيح باشد پس تكليف اينهمه احاديث وارده در باره ولايت علي عليه السلام از خود اهل سنت چيست؟ مگر ميشود هم ابو بكر و هم علي عليه السلام پس از پيغمبر جانشين او شوند؟ و اگر حضرت رسول صلي الله عليه و آله آندو تن را مقتداي مردم قرار داده پس غوغاي سقيفه كه باسم شورا بوجود آمد چه صيغه اي بود و چرا گفتند پيغمبر براي خود جانشيني تعيين نكرده است و بايد انتخاب خليفه از طريق شوراي مسلمين انجام گيرد؟ از طرفي اهل سنت حديث ديگري نقل ميكنند كه كار را بغرنجتر ميكند و آن اينست كه علاوه بر ابو بكر و عمر تمام صحابه را مقتداي مردم قرار ميدهند و ميگويند پيغمبر فرموده است: ان اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم. يعني اصحاب من مانند ستارگان آسمان هستند كه بهر كدامشان اقتداء كنيد هدايت مي يابيد.

اگر اين حديث صحيح باشد ديگر چه لزومي دارد كه مردم بابو بكر بيعت كنند همه اصحاب قابل اقتداء بوده و همگي امام و جانشين پيغمبر ميباشند و در اينصورت اصلا مأمومي وجود نخواهد داشت و مسلم است كه چه هرج و مرجي بوجود خواهد آمد زيرا اصحاب از نظر مشي ديني با هم مخالف بودند سعد بن عباده با ابو بكر و عمر، طلحه و زبير با آنان، علي عليه السلام نيز در جبهه واحد بوده و با همه آنها مخالف بود و با اين ترتيب تكليف مسلمين سرگردان آنروز چه بوده است؟ فساد اين حديث جعلي بقدري آشكار است كه بعضي از علماي اهل سنت نيز آنرا

مجعول و ضعيف دانسته و دو تن از راويانش را مجهول الحال و كذاب گفته اند.

دلائل ديگري نيز از همين قماش در باره خلفاء گفته شده است كه ذكر آنهاباعث كسالت خوانندگان و موجب اطناب كلام خواهد بود.

مباحثه مأمون الرشيد با علماي كلام و فقهاي عامه در مورد خلافت و ولايت علي عليه السلام مشهور است و تقريبا بتمام دلائل سست و بي اساس اهل سنت پاسخ داده شده است از نظر مزيد اطلاع بخلاصه مباحثات مزبور ذيلا اشاره ميشود تا حقيقت امر كاملا روشن و آشكار گردد.

مباحثه مأمون با دانشمندان عامه:

اين مباحثه را شيخ صدوق در عيون اخبار الرضا و احمد بن عبد ربه كه از علماي اهل سنت است در كتاب عقد الفريد حكايت كرده است كه اسحاق بن حماد گفت يحيي بن اكثم ما را جمع نمود و گفت: مأمون دستور داده است كه جمعي از اهل كلام و حديث را نزد او ببرم و من در حدود چهل نفر از علماي هر دو صنف را جمع كردم و مأمون را نيز خبر دادم مأمون بر آنها وارد شد و گفت:

اي جماعت علماء من معتقدم كه علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله جانشين وي بوده است اگر سخن و عقيده مرا قبول داريد و آنرا صحيح ميدانيد شما نيز اعتراف كنيد و اگر بنظر شما اين سخن من اشكال و ايرادي دارد با دليل و برهان آنرا رد كنيد ضمنا حشمت و مقام من بهيچوجه مانع حق گوئي شما نشود فقط تقوي را پيشه كنيد و از عذاب خدا بترسيد و سخن

بحق گوئيد.

اكنون ميل شما است يا شما از من سؤال كنيد و يا اجازه بدهيد من از شما سؤال كنم. گفتند ما سؤال ميكنيم. مأمون گفت شما يك نفر را انتخاب كنيد كه با من سخن گويد و چنانچه در جائي بخطا رفت شما كمك كنيد و از او پشتيباني نمائيد پس يكي از آن گروه چهل نفري بسخن در آمد و گفت:

اعتقاد ما اينست كه پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله ابو بكر بهترين مردم است زيرا روايتي هست كه تمام صحابه آنرا نقل نموده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود پس از من باين دو نفر (ابو بكر و عمر) اقتداء كنيد بنا بر اين بايد آن دو نفر بهترين خلق باشند تا مردم بآنها اقتداء كنند!

مأمون گفت روايات و احاديث زياد است و همه آنها از سه صورت خارج نيست يا همه اخبار صحيح است، يا همه آنها جعلي و باطل است و يا بعضي صحيح و برخي باطل است.

اگر تمام اخبار و روايات صحيح باشد پس اين اختلافات از كجا ناشي شده است و چرا بعضي اخبار ناقض بعضي ديگرند و اگر تمام آنها باطل باشد لازم ميآيد بطلان دين و كهنه شدن شريعت مطهره، پس بعضي از روايات و اخبار صحيح و پاره اي هم باطل است و آنكه صحيح است بايد متكي بدليل و برهان باشد و الا باطل و جعلي خواهد بود.

حال در مقام تجسس دليل بر ميآئيم و چون بمضمون اين حديثي كه شما گفتيد نگاه ميكنيم مي بينيم صدور چنين خبري از شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله

كه اعقل عقلاء است شايسته نيست زيرا كه اقتداء كردن بدو نفر در يكوقت محال است و آن دو نفر يا من جميع الجهات متحد بودند و يا با هم اختلافاتي داشتند در صورت اول لازم ميآيد كه آندو تن از نظر شكل و جسم و شعور و فكر يكي باشند كه آنهم محال است و در صورت دوم اگر اقتداء بيكي شود بديگري نشده است و چگونه هر دو بر حق ميباشند در حاليكه از نظر عقيده با هم اختلاف داشتند عمر بابو بكر گفت خالد بن وليد را بجهت قتل مالك بن نويره عزل كن و گردنش بزن ابو بكر قبول نكرد عمر متعه زن و حج را تحريم نمود و ابو بكر نكرد ابو بكر بعد از خود خليفه معين كرد و عمر را بجا گذاشت ولي عمر خلافت را در شوراي شش نفري محصور نمود و هكذا... ديگري گفت از رسول خدا روايت شده است كه فرمودند: لو كنت متخذا خليلا لاتخذت ابا بكر خليلا. (اگر براي خود دوستي اختيار ميكردم يقينا ابو بكر را دوست خود قرار ميدادم. ).

مأمون گفت اين روايت نيز شايسته نيست كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله صادر شده باشد زيرا مشهور بين الفريقين است كه آنحضرت عقد اخوت و برادري در ميان صحابه انداخت و علي عليه السلام را با خود برادر نمود و فرمود من ترا براي خود برادر نمودم، حالا ببين كداميك از اين دو روايت حق و كداميك باطل است؟ ديگري از علماي حديث گفت كه علي عليه السلام بالاي منبر گفت بهترين امت بعد از پيغمبر ابو

بكر و عمر بودند؟

مأمون گفت محال است كه آنحضرت چنين سخني گفته باشد زيرا اگر اين دو نفر از همه بهتر بودند چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله عمرو عاص را امير آنها كرد و اسامة بن زيد را بر آندو فرمانده نمود و باز چرا علي عليه السلام پس از پيغمبر ميگفت من براي جانشيني پيغمبر بهتر و سزاوارترم و اگر بيم آن نبود كه عده كثيري از دين برگردند حق خود را از آنها ميگرفتم و در جاي ديگر فرمود من باين امر احقم زيرا كه خدا را بندگي و پرستش ميكردم در حاليكه اين دو نفر كافر و بت پرست بودند. ديگري گفت: خبري بما رسيده است كه پيغمبر فرمود ابو بكر و عمر دو آقاي پيران بهشت هستند!!

مأمون گفت اين حديث از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيست زيرا در بهشت پيري وجود ندارد و پيغمبر با شجعيه كه زن پيري بود فرمود عجوزه داخل بهشت نميشود بلكه پيران جوان ميشوند و اين آيات را تلاوت فرمود انا أنشاناهن انشاء، فجعلناهن ابكارا، عربا اترابا. بنا بر اين، حديث در شأن حسنين عليهما السلام است كه فريقين متفق بصحت آن هستند كه پيغمبر فرمود: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة.

ديگري گفت پيغمبر فرموده است: اگر من مبعوث نميشدم عمر به پيغمبري مبعوث ميشد!!

مأمون گفت اين خبر كاملا ساختگي است و محال است كه از پيغمبر باشد زيرا خداوند فرمايد: و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسي و عيسي بن مريم. يعني ما پيش از فرستادن

هر پيغمبري از او ميثاق نبوت را گرفته ايم. در اينصورت چگونه كسي كه از او ميثاق نبوت گرفته نشده به پيغمبري مبعوث ميشد؟ ديگري گفت رسول خدا فرموده است اگر عذاب خدا نازل شود جز عمر بن خطاب كسي نجات نيابد!

مأمون گفت اين خبر بر خلاف آيه قرآن است زيرا خداوند به پيغمبرش فرمايد:

ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم. يعني اي پيغمبر تا تو در ميان امت هستي خداوند آنها را عذاب نميكند و از مفاد آيه چنين نتيجه بدست ميآيد كه وجود شريف پيغمبر صلي الله عليه و آله مانع نزول عذاب است در اينصورت بفرض اينكه عذاب نازل شود فقط خود آنحضرت نجات يابد و ديگران (من جمله عمر) دچار عذاب شوند.

ديگري گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله شهادت دادند كه عمر جزو ده نفر صحابه ميباشد كه آنها اهل بهشت اند.

مأمون گفت اگر چنين باشد عمر چرا حذيفه را سوگند داد كه آيا من هم جزو منافقين هستم؟ اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله عمر را تزكيه كرده و به بهشت شهادت داده باشد معلوم ميشود كه عمر بقول پيغمبر اعتماد نداشته است و اين خود دليل بر كفر عمر ميباشد و كفر و بهشت با هم جمع نميشوند.

ديگري گفت پيغمبر فرمود كه من در يك كفه ترازو قرار گرفتم و تمام امت در كفه ديگرش من از همه آنها سنگين تر بودم سپس ابو بكر بجاي من نشست او نيز مثل من از آنها سنگين تر بود بعد از او عمر قرار گرفت او نيز بهمين افتخار نائل گرديد.

مأمون گفت يا از نظر

وزن بدن سنگين تر بودند اينكه مسلم دروغ است و بفرض محال صحيح هم باشد فضيلت نيست و يا از نظر اعمال نيك بر تمام امت برتري داشته اند اينهم بشهادت همگان از اولي دروغ تر ميباشد زيرا ميزان برتري در اسلام اعمال نيك و صالحه است و بشهادت تمام علماء و مورخين هيچكس در زهد و ورع و تقوي و عبادت و اخلاص مانند علي عليه السلام نبوده است بنا بر اين افضل امت علي عليه السلام خواهد بود نه ابو بكر و عمر.

دانشمندان عامه سر بزير افكنده و سخني نگفتند مأمون كه آنها را بدين حالت ديد گفت چرا ساكت شديد؟ گفتند تا آنجا كه توانائي داشتيم كوتاهي ننموديم.

مأمون اگر چه آنها را ساكت ديد ولي مطالبي را كه احتمال ميداد از نظر آنها رفته باشد پيش كشيد و با سؤال و جوابهاي كوتاه مقصود خود را ثابت نمود.

مأمون پرسيد پس از بعثت پيغمبر صلي الله عليه و آله نيكوترين اعمال چه بود؟ گفتند پيشدستي و سبقت در ايمان مأمون گفت آيا كسي زودتر از علي عليه السلام به پيغمبر ايمان آورده است؟

گفتند ابو بكر زيرا آنروزيكه علي عليه السلام زودتر از ابو بكر ايمان آورد هنوز كودك و نا بالغ بود ولي ابو بكر در سن رشد و چهل سالگي ايمان آورده است و روي اين حساب ابو بكر از نظر ايمان آوردن بر علي سبقت دارد!

مأمون گفت علي عليه السلام بنا بدعوت پيغمبر ايمان آورده است دعوت پيغمبر هم بنا بحكم قرآن ان هو الا وحي يوحي جز وحي الهي چيز ديگري نبوده است و بطور حتم تا خداوند علي

را در خور اين تكليف نميديد پيغمبر صلي الله عليه و آله را بدينكار مأمور نمي نمود و اسلام علي هم در طفوليت يا بالهام خدا بود و يا بدعاي پيغمبر، اگر اسلام او بالهام بود پس علي عليه السلام افضل از همه است كه از همان سن كودكي شايسته الهام خداوند بوده است و اگر اسلام وي بدعاي پيغمبر صلي الله عليه و آله بود باز پيغمبر بنا بمضمون آيه فوق هر چه گويد از جانب خدا گويد و علي عليه السلام برگزيده خدا و پيغمبر بوده است و رسول خدا اسلام علي را بجهت وثوق و اعتمادي كه باو داشت و ميدانست كه او مؤيد من عند الله است پذيرفته است.

باز مأمون پرسيد پس از ايمان افضل اعمال چيست؟ گفتند جهاد در راه خدا.

مأمون گفت آيا از تمام امت جهاد كسي بپايه جانفشاني و فداكاري علي عليه السلام در صحنه هاي كارزار رسيده است؟ آيا در جنگ بدر اغلب دشمنان را او از پاي در نياورد؟

يكي از حاضرين گفت در جنگ بدر اگر علي چنين بود در عوض ابو بكر هم پهلوي پيغمبر صلي الله عليه و آله نشسته و تدبير مينمود! مأمون پرسيد آيا ابو بكر بتنهائي تدبير مينمود يا بشركت پيغمبر و يا اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله بتدبيرات وي نيازمند بود؟ آنشخص گفت من پناه مي برم بخدا اگر يكي از اين سه حالت را بپذيرم!

مأمون گفت پس اين كناره گرفتن ابو بكر از جنگ و نشستن او در سايبان چه فضيلتي دارد؟ اگر تخلف از جنگ و گوشه نشستن موجب فضيلت و افتخار باشد پس خداوند

چرا در قرآن از جانبازان و مجاهدين في سبيل الله تمجيد كرده و فرموده است و فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما [1] .

بعد مأمون باسحاق رو نمود و گفت اي اسحاق سوره هل اتي را قرائت كن اسحاق سوره را خواند تا رسيد بآيه و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا [2] مأمون پرسيد اين آيات در تعريف كيست؟ اسحاق گفت در حق علي عليه السلام نازل شده است. مأمون گفت آيا علي عليه السلام موقعيكه بمسكين و يتيم و اسير اطعام مينمود بآنها گفته است كه انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا [3] ؟

اسحاق گفت چنين خبري بما نرسيده است مأمون گفت پس مي بينيد كه خداي تعالي به نيت و سريرت علي عليه السلام آگاه بوده و بجهت شناساندن آنحضرت بمردم از يك امر پنهاني و فضيلت باطني وي خبر ميدهد.

مأمون گفت اي اسحاق آيا خبر مرغ بريان كه براي پيغمبر صلي الله عليه و آله آورده بودند و آنحضرت بدرگاه خدا عرض كرد خدايا محبوبترين بندگان خود را پيش من بفرست تا در خوردن اين مرغ با من شركت كند و در اينوقت علي عليه السلام سر رسيد صحيح است؟ اسحق گفت بلي. مأمون گفت قضيه از چهار صورت خارج نيست:

1 _ دعاي پيغمبر صلي الله عليه و آله مستجاب شد و علي كه محبوب تر از همه بوده بلا فاصله خداوند او را حاضر گردانيد.

2 _ دعاي پيغمبر مردود شد و علي عليه السلام تصادفا آنجا آمد.

3 _ خدا با اينكه كساني را بهتر از علي داشت مع

الوصف علي عليه السلام را فرستاد.

4 _ خدا فاضل و مفضول نمي شناخت و همينطور بيحساب علي عليه السلام را فرستاد.

اي اسحاق اگر احتمال اول را بپذيري كه مقصود ما حاصل است و از سه احتمال ديگر هر كدام را جرأت داري و از كفر و گمراهي آن نميترسي انتخاب كن [4] .

اسحاق مدتي سر بزير افكند و سپس همان آيه ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا [5] را پيش كشيد و از اينكه خدا ابو بكر را رفيق و همصحبت پيغمبر خوانده است خواست فضيلتي براي ابو بكر بتراشد.

مأمون با چهره تعجب آميز گفت سبحان الله تا چه اندازه پايه دانش و اطلاع تو بلغت، سست و ضعيف است؟ مگر حتما صاحب بكسي گفته ميشود كه در رديف هم صحبت خود يا همعقيده با او يا از نظر شخصيت از سنخ او باشد؟ مگر قرآن از رفاقت يك نفر كافر با مؤمن خبر نميدهد آنجا كه فرمايد:

قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالذي خلقك من تراب [6] مصاحب او در حاليكه با او محاوره و جدال ميكرد گفت آيا كافر شدي بآنكسي كه ترا از خاك آفريد؟ )

سپس گفت: اما جمله ان الله معنا كه براي دلداري ابو بكر گفته شده است در اثر حزن و اندوه او بوده است اكنون بگو ببينم اين حزن و پريشاني ابو بكر عمل خوب و طاعت بود يا عمل بدو معصيت؟

اگر طاعت و خوب بود چرا پيغمبر صلي الله عليه و آله از آن ممانعت ميكرد و اگر معصيت و بد بود پس

چه فضيلتي در اين مصاحبت براي ابو بكر ميتوان قائل شد؟ گذشته از اين خداوند در غار آرامش خود را بر كه فرستاد؟ اسحاق گفت بر ابو بكر زيرا پيغمبر صلي الله عليه و آله از آن بي نياز بود.

مأمون گفت بگو ببينم آنجا كه خداوند فرمايد: و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين، ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين [7] .

(روز حنين وقتي كه از زيادي عده خودتان خوشتان آمد ولي آن زيادي هيچ سودي بشما نبخشيد و زمين با آن پهناوري بر شما تنگ شد و شما از پيش دشمن فرار كرديد و بعد از آن خدا آرامش خود را برسول خود و بر مؤمنين فرو فرستاد. ) اولا فراريها چه كساني بودند و باز ماندگان چه كساني، ثانيا سكون و آرامش بر چه اشخاصي نازل شد؟

مگر نه اينست كه ابو بكر و عمر جزو فراريها و علي و عباس و پنج نفر ديگر با پيغمبر صلي الله عليه و آله باز مانده بودند و علي عليه السلام به تنهائي شمشير ميزد و عباس هم مهار مركب رسول خدا را گرفته و آن پنج نفر نيز اطراف پيغمبر پروانه وار دور ميزدند؟ مگر نه اينست كه خداوند ميفرمايد آرامش خود را به پيغمبر و مؤمنين كه همين هفت نفر بودند فرو فرستادم پس چطور رسول خدا صلي الله عليه و آله در آنجا از سكون و آرامش الهي بي نياز نبود و چرا ابو بكر شايستگي اين آرامش را پيدا نكرد؟ اكنون بگو ببينم كسي

كه در چنان معركه اي بدون كمترين ترس و لرزي يكتنه با آن گروه انبوه بجنگد و لطف و آرامش الهي شامل حالش شود افضل است يا كسيكه در غار با وجود پيغمبر شايستگي بهره مند شدن از آرامشي كه بآنحضرت نازل شده است نداشته باشد؟

آيا كسي كه شب هجرت را در بستر پيغمبر خوابيد و با كمال ميل و اخلاص جان خود را براي سلامت و نجات آنحضرت بخطر انداخت افضل است يا كسي كه در غار با وجود اينكه رسول خدا در كنارش بود ميترسيد و اندوهگين بود؟

باز مأمون گفت اي اسحاق آيا حديث ولايت را (من كنت مولاه فعلي مولاه) قبول داري؟

اسحاق گفت بلي! مأمون پرسيد در اينصورت علي عليه السلام بر ابو بكر و عمر اولويت پيدا نميكند؟

اسحق گفت مردم ميگويند اين جمله بوسيله زيد بن حارثه گفته شده است!

مأمون پرسيد پيغمبر صلي الله عليه و آله كجا اين خبر را گفته است؟ اسحاق پاسخ داد در حجة الوداع.

مأمون پرسيد زيد كجا كشته شده است؟ اسحاق گفت سال هشتم هجري در جنگ موته.

مأمون پرسيد مگر جنگ موته پيش از حجة الوداع نبود؟ اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت پس چگونه ممكن است اين جمله بوسيله زيد بن حارثه گفته شود؟

سپس مأمون گفت اي اسحاق آيا حديث منزلت (انت مني بمنزلة هارون من موسي... ) را صحيح ميداني؟ اسحاق گفت بلي!

مأمون گفت آيا هارون برادر پدر و مادري موسي نبود؟ اسحاق گفت چرا!

مأمون گفت علي هم همينطور بود؟

اسحاق گفت نه زيرا پدر علي عليه السلام ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد بود يعني پدر

و مادرش غير از پدر و مادر پيغمبر بود.

مأمون گفت هارون پيغمبر هم بود آيا علي عليه السلام نيز پيغمبر بود؟ اسحاق گفت نه.

مأمون گفت در اينصورت علي از چه راهي مانند هارون بود آيا هارون خصوصيت ديگري هم داشته است؟

اسحاق گفت موسي هارون را در زمان حيات خود يعني همان وقتي كه بميقات ميرفت بر تمام پيروان خود جانشين نمود ولي پيغمبر در جنگ تبوك علي عليه السلام را فقط بر عده اي از ناتوانان و زنان و كودكان كه در مدينه مانده بودند جانشين خود نمود!

مأمون گفت آيا موسي هنگام رفتن بميقات گروهي را نيز همراه خود برد يا نه؟

اسحاق گفت بلي عده اي را برد.

مأمون گفت مگر موسي هارون را براي تمام پيروان خود حتي بآنها كه برده بود جانشين قرار نداده بود؟ اسحاق گفت چرا.

مأمون گفت همين مسأله در باره علي عليه السلام نيز صادق است او جانشين پيغمبر براي همه مسلمين بود چه نزد عده اي كه در مدينه بودند مانده باشد و چه دور از عده اي كه همراه رسول خدا بودند قرار گيرد.

اسحاق عاجز و درمانده شد و مأمون تا اينجا تمام فقها و علماي حديث را از هر دليلي تهيدست نمود و اشتباه آنانرا از مغز و ذهنشان بيرون آورد آنگاه با دانشمندان كلام وارد گفتگو شد و در اينجا نيز اختيار پرسش را بدست آنها داد يكي از آنها پرسيد: آيا امامت علي عليه السلام مانند ساير واجبات بما نرسيده است؟

مأمون گفت چرا آنشخص پرسيد پس چرا اختلاف فقط در امامت علي است و در ساير واجبات اختلافي مشاهده نميشود؟

مأمون گفت

براي اينكه هيچيك از واجبات مثل خلافت مورد توجه و رغبت نبوده و بود نبود ساير واجبات بسود و زيان كسي تمام نميشود اما خلافت رياست و فرمانروائي است و هر نفسي طالب آنست و بسيار فرق است بين نماز گزاردن و رئيس قومي بودن.

ديگري گفت از رسول اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اجماع مسلمين هر چه را نيك بدانند نزد خدا نيك است و هر چه را بد و زشت بدانند نزد خدا زشت است!

مأمون گفت مقصود پيغمبر در اين حديث بايد يكي از دو احتمال زير باشد.

منظور از اجماع يا اتفاق كل مسلمانان است كه البته چنين امري غير ممكن است زيرا هر كسي باختلاف ذات خود با ديگري يكنوع سليقه و فكري دارد و يا مراد عقيده گروهي از مسلمين است در اينصورت اختلاف ميان گروههاي مختلفه وجود خواهد داشت چنانكه شيعه علي عليه السلام را مولا و مقتدا ميداند و شما ديگران را [8] .

ديگري گفت اي خليفه آيا ميتوان معتقد بود باينكه اصحاب محمد صلي الله عليه و آله همگي خطا كرده باشند؟

مأمون گفت اينجا محل خطا نيست چون بعقيده شما آنها امامت را نه از جانب خدا ميدانستند و نه از جانب پيغمبر در اينصورت امامت نه واجب خواهد بود (زيرا حكم خدا نيست) و نه سنت (زيرا پيغمبر هم كه خليفه معين نكرده) پس چيزي كه نه واجب است و نه سنت آنرا جز بدعت نميتوان ناميد كه بدتر از خطا است زيرا در خطا جاي عفو است ولي در بدعت جاي عفو نيست.

يكي ديگر از اصحاب

كلام گفت اگر تو مدعي امامت علي هستي شاهد بياور چون مدعي بايد گواه و بينه داشته باشد.

مأمون گفت من مدعي نيستم بلكه مقر و معترف بامامت علي عليه السلام هستم مدعي كساني هستند كه خود را در نصب و عزل خليفه صاحب اختيار ميديده اند آنها بايد شاهد بياورند ولي چون بعقيده شما همه صاحب اختيار و در نتيجه همه مدعي بوده اند و از طرفي شاهد بايد غير از مدعي باشد از اينرو بايد از غير امت پيغمبر صلي الله عليه و آله شاهد بياورند و متأسفانه اين كار عملي نيست.

مباحثات ديگري نيز ميان مأمون و دانشمندان كلام واقع شده است كه مأمون همه را پاسخ داده و بالاخره همه علماي حديث و كلام را مجاب و محكوم ساخته است [9] .

دانشمند معتزلي ابي عثمان عمرو بن بحر الجاحظ كه از علماء و محققين اهل سنت است اگر چه در پاره موارد مانند ابن ابي الحديد طرفداري از شيخين نموده است ولي رساله جداگانه اي نوشته و دلائلي آورده است كه پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله جانشين او علي بن ابيطالب است نه ابو بكر، و علي بن عيسي اربلي آنرا در كتاب خود (كشف الغمه) آورده است و ما براي تكميل مباحث اين فصل ذيلا بطور اختصار آنرا مينگاريم

خلاصه سخنان جاحظ چنين است كه ميگويد دو فرقه اسلام (سني و شيعه) با هم اختلاف داشته يكي از آنها ميگويد چون پيغمبر صلي الله عليه و آله رحلت فرمود جانشيني براي خود تعيين نكرد و امت را اختيار داد كه هر كه را خواستند براي جانشيني انتخاب كنند

و مردم هم ابو بكر را انتخاب كردند و گروه ديگر معتقدند كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله علي را بجانشيني خود تعيين كرد و او را براي پس از خود پيشواي مسلمين قرار داد و هر يك از اين دو گروه ادعاي حقانيت خود را ميكنند و چون ما چنين ديديم هر دو فرقه را نگهداشتيم تا با آنها بحث كنيم و حق را از باطل باز يابيم و از همه آنها پرسيديم آيا مردم از داشتن يك والي براي اداره كردن امورشان و جمع آوري زكوة اموال و تقسيم آن ميان مستحقين و همچنين براي قضاوت ميان آنها و استرداد حق مظلوم از ظالم و اقامه حدود و بطور كلي براي حفظ دين ناچارند يا خير؟ همه گفتند بلي ناچارند.

باز از آنها پرسيديم كه آيا مردم مجازند كه بدون نظر و توجه بكتاب خدا و سنت پيغمبرشان كسي را براي خود والي كنند؟ گفتند خير مجاز نيستند.

آنگاه از همه آنها پرسيديم آن اسلامي كه خداي تعالي بقبول آن دستور داده است كدام است؟

گفتند اسلام اداي شهادتين است و اقرار بدانچه از جانب خدا به پيغمبر آمده و نماز و روزه و حج بشرط استطاعت و عمل بقرآن و حرام دانستن حرام آن و حلال دانستن حلال آن.

باز از آنها پرسيديم آيا خدا را بندگان نيكي در ميان مخلوقاتش هست كه آنها را برگزيند و اختيار كند؟

گفتند بلي. پرسيديم بچه دليل؟ گفتند خداوند در قرآن فرمايد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة من امرهم. سپس از آنها پرسيديم نيكان چه كساني اند؟ گفتند پرهيزكارانند.

گفتم بچه دليل؟ گفتند فرمايش خداوند است كه: ان اكرمكم عند الله اتقيكم.

گفتيم آيا خدا را ميرسد كه از ميان پرهيزكاران هم بهترين آنها را برگزيند؟ گفتند بلي مجاهدين را كه با مال و جانشان جهاد ميكنند بدليل قول خداوند تعالي كه فرمايد: فضل الله المجاهدين باموالهم و انفسهم علي القاعدين درجة.

سپس گفتيم آيا خدا را نيكاني از مجاهدين هم هست؟ همه گفتند بلي كساني از مجاهدين كه بجهاد سبقت گيرند از بقيه برترند بدليل آيه: لا يستوي منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل.

ما اين سخنان را از آنها قبول كرديم زيرا هر دو گروه در آنها وحدت نظر داشتند و تا اينجا دانستيم كه بهترين مردم سبقت كنندگان در جهادند.

باز از آنها پرسيديم كه آيا خدا را فرقه اي هم هست كه بهتر از آنها باشد؟

گفتند بلي آنهائي كه در جهاد رنج و تعب زياد تحمل كردند و طعن و ضرب و قتلشان در راه خدا بيشتر از ديگران بود بدليل آيه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره.

ما هم اين سخن را از آنها قبول كرديم و دانستيم و شناختيم كه بهترين نيكان كساني اند كه رنج و تعب آنها در جهاد فزونتر و جانفشانيشان در راه خدا بيشتر و از دشمنان زياد كشنده باشند. (اين مطلب كه معلوم شد) از آنها در باره اين دو مرد يعني علي بن ابي طالب و ابو بكر پرسيديم كه كداميك از آندو تن رنج و تعبش در جنگ بيشتر و بلاء و گرفتاريش در راه خدا فزون تر بود؟ هر دو فرقه اجماع كردند كه علي بن ابيطالب طعن و ضربش

بيشتر و جنگش شديدتر بود و او هميشه از دين خدا و از پيغمبر دفاع ميكرد بنا بر اين از آنچه گفتيم ثابت شد كه باجماع هر دو گروه و بدلالت كتاب و سنت علي عليه السلام افضل است.

باز از آنها سؤال كرديم كه از متقين كدام بهتراند؟ گفتند آنها كه از پروردگارشان ميترسند چنانكه خداوند فرمايد: اعدت للمتقين الذين يخشون ربهم سپس از آنها پرسيديم چه كساني از خدا ميترسند؟

گفتند علماء بدليل آيه: انما يخشي الله من عباده العلماء. باز از آنهاپرسيديم كه داناترين مردم كيانند؟ گفتند آنكه داناتر باشد بعدل، و هدايت كننده تر باشد بسوي حق و سزاوارتر باشد باينكه متبوع باشد نه تابع بدليل فرمايش خداي تعالي: يحكم به ذوا عدل منكم كه حكومت را بصاحبان عدل قرار داده است.

ما اين سخن را نيز از آنها قبول كرديم و سپس پرسيديم كه داناترين مردم بعدل كيست؟ گفتند آنكه بيشتر دلالت كند بعدل. پرسيديم چه كسي از مردم بعدل بيشتر دلالت ميكند گفتند آنكه بيشتر بحق هدايت ميكند و شايسته تر باشد كه متبوع گردد نه تابع بدليل قول خداي تعالي: افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي. (آيا آنكه بسوي حق هدايت ميكند براي متابعت سزاوارتر است يا آنكه خود راه را نميداند مگر اينكه هدايت شود).

بنا بر اين كتاب خدا و سنت پيغمبر و اجماع هر دو فرقه دلالت ميكنند بر اينكه افضل امت پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله علي بن ابيطالب است زيرا كه جهادش از همه بيشتر است در نتيجه از همه اتقي است و چون اتقي

است پس اخشي است و چون اخشي است لذا از همه اعلم است و چون اعلم است پس، از همه بيشتر بعدل دلالت ميكند و چون اعدل است پس بيشتر از همه، امت را بسوي حق دعوت مينمايد و در نتيجه سزاوارتر است كه متبوع و حاكم باشد نه تابع و محكوم. [10] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نساء آيه 95.

[2] سوره هل اتي آيه 8 و 9.

[3] سوره هل اتي آيه 8 و 9.

[4] حديث مرغ بريان در كتب عامه من جمله در مناقب ابن مغازلي ص 156 _ و ينابيع المودة ص 56 نقل شده است.

[5] سوره توبه آيه 40.

[6] سوره كهف آيه 37.

[7] سوره برائت آيه 25 و 26.

[8] باز هم حقانيت و استحقاق علي عليه السلام براي جانشيني پيغمبر صلي الله عليه و آله از سخن آنان اثبات ميشود زيرا تنها كسي كه تمام مسلمين (اعم از شيعه و سني) بر او اتفاق كرده اند علي عليه السلام است ولي ديگران فقط مورد قبول اهل سنت بوده و شيعيان آنها را قبول ندارند.

[9] عيون اخبار الرضا باب 44 _ عقد الفريد جلد 2 ص 125.

[10] كشف الغمه ص 12 _ 13.

رعايت سلسله مراتب فرماندهي

من «مالك اشتر پسر حارث» را بر شما و سپاهياني كه تحت امر شما هستند، فرماندهي دادم، گفته او را بشنويد،

و از فرمان او اطاعت كنيد، او را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك، نه سُستي به خرج داده و نه دچار لغزش مي شود، نه در آنجايي كه شتاب لازم است كُندي دارد، و نه

آنجا كه كندي پسنديده است شتاب مي گيرد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 13 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است:

1- تاريخ طبري ج3 ص565 سنه36: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

2- تاريخ طبري ج 6 ص 3361: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

3- كتاب صفين ص154: نصر بن مزاحم (متوفاي 212 ه)

4- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج 2 ص 170: يعقوبي (متوفاي 292 ه)

5- بحار الانوار ج32 ص414: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- كتاب احتجاج: طبرسي (متوفاي 588 ه)

7- كتاب أمالي ج 2 ص 78: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

8- بحار الانوار ج42 ص176 باب 124 ح35: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

9- بحارالانوار ج68 ص188: مجلسي (متوفاي 1110ه).

روش شكستن حلقه محاصره دشمن

در يكي از روزهاي نبرد درصفّين كه سواره نظام حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام باسواره نظام معاويه، درگيري سختي پيدا كردند، سپاه معاويه به دليل پيشروي سپاه امام علي عليه السلام در قلب لشگر شاميان، آنها را محاصره كرده، به تدريج حلقه محاصره تنگ ترمي شد و حدود هزار نفر از سواره نظام به گونه اي محاصره شدند كه ديده نمي شدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دست به تاكتيك نظامي جالبي زد، با صداي بلند فرمود:

أَلا رَجُلٌ يشْري نَفْسَهُ للَّهِِ وَ يبيعُ دُنْياهُ بِآخِرَتِهِ؟

(آيا مردي نيست كه جان خود را به خدا بفروشد، و آخرت را با دنيا بخرد؟)

عبداللَّه بن حارث جعفي، در حالي كه بر اسبي شبرنگ، سوار بود، و غرق در آهن بود كه تنها ديدگان، او را مي ديدند، نزد امام آمد و گفت:

من آمده ام هر فرماني بدهي اجراء كنم.

امام علي عليه السلام او را دعا كرد و تاكتيك نظامي خود را براي شكستن محاصره

بيان داشت كه:

تو بر سپاه شام حمله كن و خود رابه ياران ما برسان و به آنها بگو، شما از آن سو تكبير بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن سو حمله كنيد، و ما از اين سو، بگونه اي كه يكي از جوانب حلقه محاصره دشمن از دو سو تحت فشار قرار گيرد، تا دَرهم شكسته شود.

عبداللَّه بن حارث جُعفي حمله كرد و خود را به ياران رساند و نقشه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام عملي شد.

آنگاه امام علي عليه السلام با ياران خود با فريادهاي اللَّه اكبر حمله را آغاز كردند

و حلقه محاصره را شكستند

و لشگريان سواره نظام با پيروزي بازگشتند

و شاميان با دادن 700 كشته عقب نشيني كردند.

سپس امام علي عليه السلام در ميان اصحاب خود فرمود:

امروز چه كسي از همه غني تر است؟

گفتند: شما يااميرالمؤمنين!

حضرت فرمود:

نه، بلكه عبداللَّه بن حارث جُعفي از همه غني تر است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 5 ص 342 - و - وقعة صفّين ص 308.

روش مناظره با دشمن مسلمان

امام علي عليه السلام به ابن عباس فرمودند : به قرآن با خوارج به جَدل مپرداز، زيرا قرآن داراي ديدگاه كلّي بوده، و تفسيرهاي گوناگوني دارد، تو چيزي مي گويي، و آنها چيز ديگر، لكن با سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله با آنان به بحث و گفتگو بپرداز، كه در برابر آن راهي جز پذيرش ندارند. [1] .

ابن عباس بهترين جامه ها و زيباترين لباس هايش را پوشيد و با خوشبوترين عطرها خود را معطّر اخت و بر مركب عالي و اسب رهواري سوار شد و با وقار و عظمت به پيش

خوارج حركت نمود.

آن تنگ چشمان وقتي كه ابن عباس را با آن شكوه و جلال مشاهده كردند، زبان به اعتراض گشوده و گفتند:

تو خود را از همه بهتر مي داني و لباس جبّاران را پوشيده و بر مركب بزرگان سوار شده، به نزد ما آمده اي؟

ابن عباس گفت:

اين نخستين مخاصمتي است كه در ميان ما مي رود.

سپس به دنبال آن اين آيات مباركه را براي آنها خواند:

فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيهِمْ الضَّلَالَةُ إِنَّهُمْ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يحِبُّ الْمُسْرِفِينَ [2] .

(جمعي را هدايت كرده؛ و جمعي «كه شايستگي نداشته اند» گمراهي بر آنها مسلّم شده است.

آنها «كساني هستند كه» شياطين را به جاي خداوند، اولياي خود انتخاب كردند؛ و گمان مي كنند هدايت يافته اند!

اي فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد! و «از نعمت هاي الهي» بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمي دارد!)

خداوند متعال استفاده بندگان را از لباس ها و نعمت هاي رنگارنگ نهي نمي كند و در پي آن اين روايت را خواند:

اِلْبِسْ وَ تَجَمَّلْ فَاِنَّ اللَّهَ جَميلٌ يحُبُّ الْجَمالَ وَليكِن مِنْ حلالٍ [3] .

«لباس زيبا بپوش و پاكيزه باش چه اينكه خداوند جميل و زيبا است و حسن و زيبائي را دوست مي دارد ولي از راه حلال»

و من لباس هائي زيباتر از اين را ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آنرا پوشيده بود.

تازه سخن بر سر لاس و پوشش نيست، حالا بگوئيد چرا از فرمان اميرالمؤمنين عليه السلام سرپيچي كرده و با او به دشمني برخاستيد. [4]

.

عتاب بن اعور ثعلبي از جانب خوارج به عنوان نماينده و سخنگو، تعيين گرديد تا به سؤالات ابن عباس پاسخ گويد.

ابن عباس: آنكه اسلام را بنا نهاد كيست؟

سخنگو:خداي متعال و پيامبر او.

ابن عباس: آيا پيامبر خدا به امورات دين حاكم بود و به حدود اسلام مداخله مي كرد يا نه؟

سخنگو: آري حاكم بود و رسيدگي مي كرد.

ابن عباس: آيا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هم اكنون زنده است يا رحلت نموده است؟

سخنگو: رحلت نموده.

ابن عباس: پس آيا امور شرع و دستورات اسلام با رفتن پيامبر عزيز از بين رفته است يا بعد از او باقي مانده و هنوز از بين نرفته؟

سخنگو: بعد از او باقي مانده است.

ابن عباس: آيا بعد از پيغمبر آنچه را كه بنا كرده، كسي به تعمير و نگهداريش قيام كرده است.

سخنگو: آري ذرّيه و اصحاب آنحضرت.

ابن عباس: آيا آنها بنا و عمارت اسلام را آباد كردند و يا اينكه ويرانش ساختند.

سخنگو: آنرا آبادش ساختند.

ابن عباس: الان بناي اسلام معمور است و يا مخروب؟

سخنگو: خراب است.

ابن عباس: ذرّيه آن حضرت ويرانش كرده اند يا امّتش؟

سخنگو: امّتش.

ابن عباس: آيا تو از ذرّيه او هستي و يا از امّت او؟

سخنگو: از امّت او هستم.

ابن عباس: پس تو طبق اقرار خودت از امّت پيغمبر هستي و در نتيجه شمائيد كه بناي اسلام عزيز را خراب كرده ايد و با اين وصف چگونه به بهشت اميدوار هستيد؟ [5] .

با اينكه ابن عباس بدين ترتيب، حريف خود را در ميدان بحث و مناظره با منطق رساي خود در بن بست قرار داد و در ميان هر دو سپاه او را محكوم و مجاب ساخت.

امّا آنها از لجاجت خود دست

برنداشتند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 77 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] سوره اعراف، آيه 30 و 31.

[3] اين حديث را صاحب وسائل الشيعه از حضرت صادق عليه السلام در ج3، ص340 نقل نمده است.

[4] ناسخ كتاب خوارج، ص551.

[5] مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص188.

روش برخورد با فراريان جنگي

يكي از مشكلات فرماندهان نظامي در جنگ ها، سُستي و فرار بعضي از نيروهاي عمل كننده است كه:

هم، سنگر را به دشمن مي سپارند،

كه در تضعيف روحيه سربازان خودي نقش زيادي دارند،

و هم دشمن را اميدوار مي كنند تا پيشروي بيشتري داشته باشد.

از اين رو امام علي عليه السلام در موارد گوناگوني در

سخنراني ها «خطبه هاي نهج البلاغه» پديده فرار را برّرسي و تنفّر خود را اعلام مي فرمود، و فراريان را پناه نمي داد.

و كساني كه در حال فرار كشته مي شدند، آنان را شهيد جهاد اسلامي به حساب نمي آورد.

و خود بر پيكرشان نماز نمي خواند؛

زيرا از جهاد در راه خدا، يعني يك واجب مهمّ الهي دست كشيده و فرار كرد،

در جنگ جمل و صفّين و نهروان، به هنگام جمع آوري جنازه هاي شهيدان، جنازه هاي فراريان را كه كشته شده بودند، بازرسي مي كردند.

اگر همه زخم هاي آنان از پُشتِ بدن بود، بر آنها نماز ميت نمي خواند، و آنان را شهيد به حساب نمي آورد.

(قَضي اميرالمؤمنين عليه السلام في قتلي «صفّين و الجمل، وَ النّهروان» من اصحابه، ان ينظر في جراحاتهم، فمن كان جراحته من خَلفه لم يصَلِّ عليه، و قال فهو الفارّ من الزحف، و من كان جراحته من قُدّامه صلّي عليه و دفنه) [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 42 ص 12 حديث 10.

رسالت ولايت

از جمله آيات وارده در شاءن آقا علي(ع)اين است:

اي پيغمبر آنچه به تو فرستاده شده است از طرف پروردگارت برسان پس اگر نرساندي رسالتش را نرساندي و خداوند ترا از آسيب مردم نگه ميدارد. (سوره مائده، آيه 67)

يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. بسياري از مفسرين عامه

تصريح كرده اند كه اين آيه در غدير خم نازل گرديد و مضمونش اين است كه اي پيغمبر گرامي ولايت علي(ع)را به خلق برسان اگر نرساندي مثل اين است كه هيچ كاري نكرده اي و رسالت حق را نرساندي.

چقدر مسأله ولايت علي(ع)مهم است كه اينگونه در نرساندنش تهديد مي فرمايد.

زعرش آمد به فرش امين حق جبرئيل

نزد رسول انام خاتم پيغمبران

ياايها الرَّسول بلغ ما انزل

اليك از فرمان خالق كون و مكان

پس از آنكه رسول خدا(ص) در غدير خم علي(ع)را رسما بعنوان ولي مسلمين معرفي فرمود: حارث بن نعمان خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد:

گفتي ايمان بياوريد قبول كرديم، گفتي نماز بخوانيد پذيرفتيم، گفتي روزه بگيريد گرفتيم، جهاد كنيد كرديم، حج برويد رفتيم اين كار آخري چه بود علي(ع) را بر ما مسلط گردانيدي؟! آيا از طرف خودت بود يا از طرف خداوند؟

رسول خدا (ص) فرمود پناه بر خدا كه من از خودم اين كار را كرده باشم بلكه دستور الهي است.

اين بدبخت سر به آسمان بلند كرد و گفت خداوندا اگر اين مطلب حق و درست است و از جانب توست پس سنگي از آسمان بر ما فرو فرست يا عذاب دردناكي را براي ما بياور.

خدايا اگر اين جريان از طرف توست عذابي بفرست و مرا هلاك گردان كه من طاقت ديدن آن را ندارم. واي از حسد و كينه، چگونه دشمني علي(ع)در دلش جا كرده كه حاضر است از رنج ديدن خلافت علي(ع)بميرد.

دعاي مستجابي بود فورا سنگي از آسمان آمد و بر سرش خورد و از پائينش خارج شد و به جهنم واصل گرديد.

اين آيات شريف نازل گرديد كه درخواست عذاب كرد سائلي به

عذاب واقع شونده، براي كافران پيشگيري از آن نيست.... [1] .

به ساقي گو زجا خيز و به روي ما گشا در را

نما سرمست مستان مي ساقي كوثر را

بده خُم خُم تو از خمخانه بزم غدير خم

كه جان تازه بخشد عاشقان عشق حيدر را

پيمبر چون رسيد اندر غدير خم به امر حق

براي خواندن خطبه، به پا بنمود منبر را

پس آن گه خطبه اي غرّا بيان فرمود آن حضرت

رساندي بر خلايق سر به سر پيغام داور را

كمربند علي(ع) بگرفت و گفتا ياعلي(ع) آن دم

به كند از جا علي(ع) را آن كه كندي باب خيبر را

بگفتا اين علي(ع) باشد وصي و جانشين من

مبادا هيچ كس بيرون نهد از امر او، سر را

پس آنكه وال من والا بگفت و عاد من عاداه

نگه داريد پاس حرمت دين پيمبر را

عبادت بي ولاي او قبول حق نمي باشد

ببايد با ولاي او عبادت كرد داور را

---------------------------

پي نوشت :

[1] سوره انفال، آيه 32.

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

راه فضيلت و كمال

محمد عبده شيخ جامع الازهر مصر مي گويد:

من در مطالعه نهج البلاغه علي(ع)از فصلي به فصلي ديگر مي رسيدم و حس مي كردم كه پرده هاي سخن عوض مي شود و آموزشگاههاي پند و حكمت تغيير مي يابد.

گاهي خودم را در جهاني مي يافتم كه روح بلند معاني با زيور و عبارت تابناك آن را آباد ساخته است، اين معاني بلند پيرامون روان هاي پاك و دلهاي روشن مي گردد تا بدانها الهام رستگاري بخشد و به مقصد عالي كه دارند برساند.

و از لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند و گاه مي يافتم كه عقل نوراني كه هيچ شباهتي با اجسام

ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح يك انسان اتصال يافته او را از لابلاي پرده هاي طبيعت بيرون آورده و تا سراپرده ملكوت اعلي(ع) بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانيده است.

كعبه توئي حرم توئي سعي توئي صفا توئي

ركن توئي حجر توئي مروه توئي مني توئي

لطف توئي عطا توئي جود توئي سخا توئي

مهر توئي وفا توئي قدر توئي قضا توئي

شاه توئي گدا منم درد منم دوا توئي

بيكس و بينوا منم مونس و يار ما توئي

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

رسول خدا و تصوير مظلوميت علي

امير مؤمنان علي عليه السلام اگر چه در دوران رسول خدا مورد حسادت و كينه افرادي قرار مي گرفت، و حتي بعضي از همسران آن حضرت، از ورود علي عليه السلام و ديدارش با پيامبر رنج مي بردند! ولي نبي اعظم با تمام وجود طبق دستور الهي از شخصيت و عظمت مولاي متقيان دفاع كرده، و فضائل و مناقب او را به اطلاع مردم مي رسانيد.

علي عليه السلام در عصر رسول خدا مظلوم نبود، ولي مورد كينه و بغض منافقان قرار داشت، و پيامبر اسلام نيز مي دانست روزي اين كينه ها بروز خواهد كرد، و به مرحله عمل خواهد رسيد، و در نتيجه چه ظلمها و ستم به علي وارد خواهد شد، و لذا پيوسته در فكر و انديشه بود، و اشكهايش به صورت مباركش جاري مي گشت و در برخي مواقع آينده علي عليه السلام را به خودش تصوير مي فرمود، و اظهار مي داشت كه غاصبان ولايت و بدانديشان منافق چه خواند كرد، و چگونه به خانه او هجوم مي آورند!! و چه سان فرق مباركش را با شمشير مسموم مي شكافند، و

او چه وظيفه اي دارد، و چگونه بايد عكس العمل نشان دهد... ما در اين زمينه به دو مورد از سخنان رسول خدا اشاره مي نماييم:

الف: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به همراهي علي عليه السلام و غلامش انس بن مالك به گردش رفتند، و در باغهاي مدينه قدم مي زدند،

و به گلها و شكوفه ها و فضاي سبز طبيعت مي نگريستند، علي عليه السلام اظهار داشت: يا رسول الله! اين باغ- اشاره كرد به يكي از باغها- چقدر زيبا و با طراوت است!!

پيامبر خدا فرمودند: يا علي! باغ تو در بهشت خيلي زيباتر است، و اين باغ در نزد آن هيچ است.

انس بن مالك كه يكي از دشمنان و بدخواهان اميرالمؤمنين بود، مي گويد: به همين ترتيب قدم زنان و گردش كنان هفت باغ را تماشا كرديم، و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به هر باغي كه مي رسيد، همان جمله را اظهار مي داشت، و رسول خدا نيز جوابش همان بود كه در آغاز فرموده بود. سرانجام پيامبر عزيز اسلام در محل مناسبي توقف كرد، انس مي گويد: ما نيز در محضر او توقف نموديم، ناگاه آن حضرت دگرگون گرديد و چهره اش متغير شد، و به فكر اخبار و وقايع پس از خود افتاد: «فوضع رأسه علي رأس علي وبكي، فقال علي: ما يبكيك يا رسول الله؟! قال صلي الله عليه و آله وسلم: «صغائن في صدور قوم لا يبدونها لك حتي يفقدوني» پيامبر سرش را بر سر اميرالمؤمنين گذاشت و شروع به گريه نمود!! علي عليه السلام پرسيد اي پيامبر خدا چه عاملي باعث گريه شما گرديده است؟ حضرت فرمودند: تصور آن كينه ها و بغض ها و دشمني هايي كه در دل كينه توز

منافقين براي تو فراهم شده است، آنان آن دشمني ها را به مرحله عمل نمي آورند مگر اين كه من از دنيا بروم.

اين حديث مي رساند كه با بودن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام در برابر كينه هاي منافقان و ستم هاي ستمگران بيمه گرديده، ولي پس از وي آنچنان مورد يورش وحشيانه قرار خواهد گرفت، كه تصورش دل پيامبر را مي سوزاند و اشكهايش را جاري مي سازد. [1] .

ب: واقعه اي است كه در خطبه شعبانيه اتفاق افتاد، و آن در آخرين جمعه ماه شعبان بود، و رسول خدا در مورد عظمت و ارزش ماه مبارك رمضان و تكليف روزه داران سخن مي گفت.

علي عليه السلام از جايش برخاست و سؤال كرد: يا رسول الله! بهترين اعمال در اين ماه چيست؟!

پيامبر فرمود: اجتناب از كارهاي حرام، سپس شروع به گريه كرد! علي عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! چرا گريه مي كنيد؟

پيامبر خدا فرمود: «كاني بك وانت تصلي لربك وقد انبعث اشقي الأولين شقيق عاقر ناقة ثمود، فضربك ضربة علي قرنك فخضب منها لحيتك...» [2] گويا مي بينم تو را در حال نماز بدترين و شقي ترين اشخاص (ابن ملجم مرادي لعنة الله عليه) از پي كننده «شتر صالح» بر فرق مباركت شمشيري مي زند، و با خون آن محاسن سفيدت را رنگين مي سازد.

علي عليه السلام پرسيد يا رسول الله! آيا دينم سالم مي ماند، و ضرري از اين جهت از شمشير او نمي بينم؟

اين حديث اخلاص و عظمت علي، و شرارت و بد انديشي دشمنان آن حضرت را در بردارد [3] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج4 ص107 فرائد السمطين ج1 ص152 ح115.

[2] بحارالانوار ج96 ص358 از فرازهاي خطبه شعبانيه.

[3] نقل از

آفتاب ولايت، ص269-267.

رعايت آداب اسلامي در اوج قدرت

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام در دوران خلافتش در خارج كوفه با يك نفر ذمي (يهودي يا مسيحي) كه در پناه اسلام بود، همراه شدند.

مرد ذمي گفت:

بنده خدا كجا مي روي؟

امام فرمود: به كوفه.

هر دو به راه ادامه دادند تا سر دو راهي رسيدند. هنگامي كه ذمي جدا شد و راه خود را پيش گرفت برود، ديد كه رفيق مسلمانش از راه كوفه نرفت، همراه او مي آيد.

مرد ذمي گفت:

مگر شما نفرمودي به كوفه مي روم؟

فرمود: چرا.

شما از راه كوفه نرفتي: راه كوفه آن يكي است.

مي دانم ولي پايان خوش رفاقتي آن است كه مرد، رفيق راهش را در هنگام جدايي چند قدم بدرقه كند و دستور پيغمبر ما همين است، بدين جهت مي خواهم چند گام تو را بدرقه كنم، آنگاه به راه خود بر مي گردم.

ذمي گفت:

پيغمبر شما چنين دستور داده؟

امام فرمود: بلي.

اين كه آيين پيغمبر شما با سرعت در جهان پيشرفت كرد و چنين پيروان زياد پيدا نمود، حتما به خاطر همين اخلاق بزرگوارانه او بوده است.

مرد ذمي با اميرالمؤمنين به سوي كوفه برگشت. هنگامي كه شناخت همراه خليفه مسلمانان بوده است، مسلمان شد و اظهار داشت:

من شما را گواه مي گيرم كه پيرو دين و آيين شما مي باشم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 41 ص53 و ج74 ص_157 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص48.

روزي ارزشمند و شخصيتي عظيم

مرحوم محمّد بن يعقوب كليني، فرات بن ابراهيم كوفي و علاّمه اميني و ديگر بزرگان از شيعه و سنّي در كتاب هاي خود مطالب و رواياتي را به سندهاي مختلف، پيرامون عيد سعيد غدير خم آورده اند، از آن جمله:

حسن بن راشد و در روايتي ديگر فرات بن أحنف حكايت كند:

روزي محضر مبارك

امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه شرفياب شدم و عرضه داشتم: يا بن رسول اللّه! فدايت گردم! آيا براي مسلمان ها عيدي با فضيلت تر از عيد فطر، قربان، جمعه و روز عرفه وجود دارد؟

فرمود: بلي، روزي است كه از همه آن ها در نزد خداوند متعال شريف تر و عظيم تر و بافضيلت تر خواهد بود؛ و آن روزي است كه خداي متعال دين مبين اسلام را در روز آن كامل نمود و اين آيه قرآن را بر پيغمبر نازل نمود: (اَلْيوْم أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أتَمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الاْ سْلامَ ديناً) [1] .

يعني؛ امروز (با معرّفي علي بن أبي طالب عليه السلام به عنوان امام و خليفه رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله، دين خود را بر شما مسلمان ها كامل نمودم و براي شما دين اسلام را برگزيدم.

از آن حضرت سؤال كردم: آن روز، كدام روزي مي باشد كه مولاي متّقيان، علي عليه السلام به امامت و خلافت منصوب گرديد؟

در پاسخش چنين فرمود: هر يك از پيغمبران الهي براي خود وصي و جانشين تعيين كرده اند و آن روز معين را به عنوان عيد برگزيده اند.

و سپس افزود: آن روزي كه بر تمامي ايام شرافت و برتري دارد، روزي است كه رسول گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله از طرف خداوند متعال، حضرت علي عليه السلام را به عنوان امام و خليفه خود به مردم معرّفي نمود.

و در آن روز آيات الهي نازل شد و دين مبين اسلام تكميل گرديد و حجّت خداوند بر همگان ثابت گشت.

سؤال كردم: يا بن رسول اللّه! در آن روز چه اعمال

و عباداتي بهتر است، كه انجام دهيم؟

حضرت در پاسخ فرمود: خوشحال نمودن مؤمنين، فرستادن صلوات بر حضرت محمّد و اهل بيتش؛ و برائت و بيزاري جستن از دشمنان و ظالمين به آن ها.

و ديگر آن كه چون خداوند، اين روز يعني؛ هيجدهم ذي الحجّة را روز تثبيت ولايت بر مؤمنين قرار داد، بهتر است روزه بگيريد و روزه گرفتن در آن موجب كفّاره شصت سال گناه خواهد بود. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مائده: آيه 4.

[2] كافي: ج 4، ص 148، تفسير فرات: ص 12 و ديگر كتب با اختلاف در تعابير، همچنين بحارالانوار: ج 37، ص 108 تا ص 253.

روش رفتن به ميهماني

حضرت علي بن موسي الرّضا به فرموده پدران بزرگوار خويش صلوات اللّه عليهم، حكايت نمايد:

روزي از روزها يكي از دوستان اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام حضرت را جهت ميهماني به منزل خود دعوت كرد.

حضرت امير عليه السلام فرمود: من با سه شرط دعوت تو را مي پذيرم، ميزبان گفت: آن سه شرط چيست؟

امام علي عليه السلام اظهار نمود:

اوّل: آن كه چيزي از بيرون منزل تهيه نكني؛ و براي پذيرائي خود و خانواده خويش را به زحمت و مشقّت نيندازي؛ و به آنچه كه در منزل موجود است اكتفاء نمائي.

دوّم: آنچه در منزل ذخيره و آماده داري، تمام آن ها را مصرف نكني؛ بلكه با برنامه صحيح و در نظر گرفتن نفرات، مقدار لازم غذا تهيه گردد.

شرط سوّم: خانواده و اهل منزل در زحمت فوق العادّه اي قرار نگيرد؛ و مبادا كه احساس نارضايتي در ايشان پيش آيد.

ميزباني كه حضرت را دعوت كرده بود عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين! آنچه فرمودي، مورد پذيرش

و قبول است؛ و قول مي دهم غير از آنچه فرمودي برنامه اي نداشته باشيم.

و امام علي عليه السلام دعوت او را قبول نمود؛ و به همراه يكديگر راهي منزل شدند. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالا نوار: ج 27، ص 255، به نقل از عيون اخبار الرّضا عليه السلام.

راي نهايي

قريش پيوسته در صدد كشتن رسول خدا(ص) بود و براي رسيدن به اين هدف راههاي مختلف آن را به شور مي گذاشت و هر بار نقشه اي را تجربه مي كرد و تصميمي اتخاذ مي نمود.

تا آنكه در آخرين نشستي كه در دار الندوه [1] داشتند، ابليس د ملعون در قيافه مرد يك چشم از تيره ثقيف (مقصود مغيره بن شعبه است) در آن مجلس شركت جست با حضور او اطراف و جوانب قصه و احتمالات موجود، بدقت بررسي شد. سرانجام به اتفاق آرا بر آن شدند تا براي از ميان بر داشتن پيامبر خدا(ص) بايد از هر تيره قريش يك نفر به همكاري دعوت شود و سپس همگي با شمشيرهاي برهنه و هماهنگ بر او حمله برند و در جا خونش را بريزند و با اين كار (گذشته از اينكه از وجود او آسوده خواهند شد) موضوع خونخواهي او نيز بكلي پايمال خواهد شد، چرا كه اولياي دم قادر نخواهند بود كه با همه تيره هاي قريش درگير شوند. از سوي ديگر قريش بيز به خاطر حمايت از افرادش، از تسليم و تحويل خاطيان ممانعت خواهد كرد. در نتيجه درخواست قصاص و خونخواهي بستگان پيامبر بي پاسخ خواهد ماند.

فرشته وحي فرود آمد و پيامبر خدا(ص) را از تصميم قريش آگاه ساخت و حتي جزئيات اين نقشه را

كه در چه ساعتي و در كدام شب خواهد بود فاش د ساخت و از او خواست تا در آن شب، شهر مكه را به سمت غار ثورترك گويد....

قال علي (ع):... فان قريشا تزل تخيل [2] الارا و تعمل الحيل في قتل النبي حتي كان اخر ما اجتمعت في ذلك يوم الدار- دار الندوه- و ابليس د الملعون حاضر في صوره اعود ثقيف فلم تزل تضرب امرها ظهرا لبطن حتي اتمعت آراوها لي ان تنتدب من كل فخذ من قريش رجل ثم ياخذ كل رجل منهم سيفه ثم مياتي النبي و هو نائم علي فراشه فيضربوه جميعا باسيافهم ضربه رجل واحد فيقتلوه فاذا قتلوه منعت قريش رجالها و لم تسلمها فيمضي دمه هدرا فهبط جبرئيل علي النبي فانباه بذلك و اخبره بالليله التي يجتمعون فيها و الساعه التي ياتون فراشه فيها و امره بالخروج في الوقت الذي خرج فيه الي الغار. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مركز اجتماع سران قريش در دوره جاهليت.

[2] در مصادر اين گونه نقل شده، اما ظاهرا صحيح آن تجيل است.

[3] اختصاص، ص 165؛ خصال، ص 415؛ بحار، ج 19، ص 46.

رهايي آهو

رسول خدا(ص) از جايي مي گذشت. در بين راه گذارش بر ماده آهويي افتاد كه در خيمه و خرگاهي بسته شده بود.

آن حيوان به قدرت خدا زبان بگشود و با پيامبر گرامي سخن گفت ؛ به آن حضرت عرض كرد:

اي فرستاده خدا! من مادر دو آهو بچه ام كه اينك هر دو، گرسنه و تشنه اند و پستانهايم از شير آكنده، از شما تقاضا دارم (هر چند) ساعتي مرا رها سازيد تا پس از شير دادن آنها بازگردم

و دوباره در همينجا به بند نشينم.رسول خدا(ص) فرمود: چگونه اين كار ممكن است، در حالي كه تو صيد و شكار مردم و اسير و دربند هستي؟

آهو گفت: اگر رهايم كنيد (بزودي) باز آيم و شما خود مرا در بند كنيد.پيامبر خدا(ص) پس از آنكه از حيوان تعهد گرفت، رهايش ساخت.

چيزي نگذشت كه آهو بازگشت اما پستانش از شير تهي گشته بود. پيامبر اكرم حيوان را در همان مكان بست و سپس پرسيد: اين آهو شكار كيست؟

گفتند: صياد و مالك آن، شخصي از تيره عرب است.

رسول خدا(ص) (بي درنگ) رهسپار آن قبيله شد. از قضا فردي كه آن حيوان را به دام انداخته بود و مالك آن محسوب مي شد، در شمار منافقان بود كه البته بعدها با تنبهي كه براي او حاصل شد از نفاق دست كشيد و اسلامي نيكو يافت.

رسول خدا(ص) به منظور رهايي حيوان، قصد خريدن آهو را كرد و در اين خصوص با صياد سخن گفت، اما صياد گفت:

اي فرستاده خدا! پدر و مادرم فداي شما، اين حيوان را از همين جا رها ساختم.آنگاه پيامبر خدا(ص) (به جمع حاضر روي كردند و) فرمودند:

اگر چارپايان نيز به ميزان شما از مرگ (و سختيهاي پس از آن) خبر داشتند، هرگز از آنها، گوشت فربهي نمي خورديد.

عن علي قال: مر رسول الله (ص) بظبيه مربوطه نطنب فسطاط، فلما رات رسول الله (ص) اطلق الله عزوجل لها من لسانها فكلمته فقالت:

يا رسول الله (ص)! اني ام خشفين عطشانين و هدا ضرعي قد امتلا لبنا فخلني حتي انطلق فارضعها ثم اعود فتربطني كما كنت.

فقال: لها رسول الله (ص): كيف و انت ربيطه قوم و صيدهم؟

قالت: بلي يا رسول

الله (ص)! انا اجي فتر بطني انت بيدك كنا كنت.

فاخذ عليها موثقا من الله لتعودن و خلي سبيلها فلم تلبث الا يسيرا حتب رجعت قد فرغت ما في ضرعها. فربطها نبي الله كما كانت.

ثم سال: لمن هذا الصيد؟

قالوا: يا رسول الله (ص)! هذه لبني فلان، فاتاهم النبي و كن الذي اقتضها منهم منافقا فرجع عن نفاقه و حسن اسلامه فكلمه النبي ليشتريها منه، قال: بل اخلي سبيلها، فداك ابي و امي يا نبي الله.

فقال رسول الله (ص): لو ان البهائم يعلمون من الموت ما تعلمون انتم ما اكلتم منها سمينا. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداه، ج 1، ص 309؛ اعلام الوري، ص 26 (به اختصار)؛ بحار، ج 17، ص 398 و ج 64، ص 26.

رازداني رسول اكرم

رسول خدا(ص) از امري خبر مي داد كه از نظر مكاني با آنها فرسنگها فاصله داشت. حضرت در مدينه بود و از جنگ موته خبر مي داد جايي كه تا مدينه مسير يك ماه راه فاصله داشت!

نبرد موته را از همان جا براي ما وصف مي كرد و شمار كساني كه در آن پيكار به شهادت رسيدند را بر مي شمرد.

بسيار اتفاق مي افتاد كسي نزد او مي آمد و پرسشي داشت، حضرت مي فرمود: نخست تو از حاجت خود خبر مي دهي يا من بگويم كه به چه منظور آمده اي؟ آنگاه به خواهش مرد سائل پرده از حاجت پنهان او برمي داشت.

مكيان را از اسرازشان باخبر مس ساخت به طوري كه هيچ نكته تاريك و مبهمي باريشان باقي نمي ماند، از جمله، گفتگوي پنهاني صفوان بن اميه با عمر بن وهب بود؛ ميان آن دو حرفهايي در و بدل شد كه احدي از مضمون آن اگاه

نبود. قصه هنگامي فاش شد كه عمير از مكه به مدينه آمد، او چنين وانمومد كرد كه به انگيزه رهايي فرزندش (كه چندي پيش در جنگ بدر به دست مسلمانان اسير گشته بود) رهسپار مدينه شده است و براي آزادي وي تلاش مي كند.

رسول خدا(ص) به وي فرمود: دروغ مي گويي، ت براي اين كار نيامده اي (بلكه قصد شومي تو را به اينجا كشانده است) به ياد داري آنگاه كه با صفوان در كعبه خلوت كرده بوديد و به اتفاق هم در رثاي كشته شدگان بدر اشك حسرت مي ريختيد؟! تو آنجا گفتي:

به خدا سوگند با وضعي كه محمد براي ما پيش آورده و عزيزاني كه از ما در جنگ بدر گرفته است، مرگ براي ما از ادامه حيات بهتر است، آيا پس زا كشته شدن مهتران و بزرگان قوم كه در چاههاي بدر ريخته شدند زندگاني گوارا خواهد بود؟! اگر مشكل بدهكاري و هزينه خانواده ام، در ميان نبود من خود به حيات محمد خاتمه مي دادم و تو را از اين جهت آسوده مي ساختم.

رفيقت صفوان در پاسخ گفت: مشكل قرضهاي تو با من، دخترانت نيز با دختران من زير يك يقف خواهند بود، اي نيك و بد هر چه هست براي همه آنها خواهد بود، تو نيز پذيرفتي و به او گفتي: پس اين راز را پوشيده بدار و (هر جه زودتر) وسائل سفر را براي كشتن محمد فراهم ساز، آنگاه به قصد كشتن من به اينجا آمدي!

(كلام حضرت كه به اينجا رسيد، عمير شگفت زده گشت و چاره اي جز تصديق رسول گرامي نداشت از اين رو) به آن حضرت گفت: راست گفتي اي فرستاده خدا! همين طور

است من گواهي مي دهم كه خدايي جز معبود يكتا نيست و تو فرستاده او هستي.

و نظاير اين قضيه در زندگاني رسول خدا(ص) چندان فراوان است كه قابل شمارش نيست.

قال علي:... محمد انبا عن موته و هو عنها غائب و وصف حربهم و من استشهد منهم و بينه و بينهم مسيره شهر و كان ياتيه الرجل يريد ان يساله عن شي فبقول: تقول او اقول؟ فيقول: بل قل يا رسول الله (ص) فيقول: جئتني في كذا و كذا حتي يفرغ من حاجته.

و لقد كان يخبر اهل باسرارهم بمكه حتي لايترك من اسرارهم شيئا.

منها: ما كان بين صفوان بن اميه و بين عمير بن وهب اذا اتاه عمير فقال: جئت في فكاك ابني فقال له: كذبت بل قلت لصفوان و قد اجتعتم في الحطيم و ذكرتم قتلي بدر- و الله للموت خيرلنا من البقا مع ما صنع محمد بنا و هل حياه بعد اهل القليب؟ فقلت انت: لولا عيالي و دين علي لارحتك من محمد. فقال صفوان: علي ان اقضي دينك و ان اجعل بناتك مع بناتي يصيتهن ما يصيبهن من خير او شر فقلت انت فاكتمها علي و جهزني حتي اذهب فاقتله فجئت لتقتلني. فقال: صدقت يا رسول الله (ص)! فانا اشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله (ص). و اشباه هذا مما لا يحصي. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجا، ص 225؛ بحار، ج 10، ص 47، ج 17، ص 296.

رحمت الهي

پيامبر خدا(ص) در مسجد قبا نشسته بود و جمعي از اصحاب گرد او حلقه زده بودند. در اين حال من وارد مسجر شدم. تا نگاه رسول خدا(ص) به من افتاد، چهره

اش شكفته گشت و تبسم بر لبهايش نقش بست ؛ طوري كه برق سفيدي دندانهايش را ديدم. سپس فرمود:

علي نزد من بيا... علي نزديكتر بيا!

و پيوسته از من مي خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك شوم. من هم آنقدر پيش رفتم كه زانوهايم به زانوهاي مبارك او چسبيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:

اي گروه اصحاب! با آمدن برادرم علي بن ابي طالب، لطف و رحمت الهي شامل حال شما گشته است، علي از من است و من از علي ام جان او جان من و سرشت او از سرشت من است. او برادر من و وصي و جانشين من در حيات و ممات است هر كس از او اطاعت كند، از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهي و همدلي نمايد با من چنان كرده و هر كس با او به مخالفت پردازد با من مخالفت كرده است.قال علي (ع): دخلت علي رسول الله (ص) في مسجد قبا و معه نفر من اصحابه فلما بصر بي تهلل وجهه و تبسم حتي نظرت الي بياض اسنانه تبرق. ثم قال: الي يا علي الي يا علي، فما زال يدنيني حتي الصق فخذي بفخذه، ثم اقبل علي اصحابه فقال: معاشر اصحابي اقبلت اليكم الرحمه باقبال علي بن ابي طالب اخي اليكم، معاشر اصحابي! ان عليا مني و انا من علي روحه من روحي و طينته من طينتي و هو اخي و وصيي و خليفتي علي امتي في حياتي و بعد موتي، من اطاعه اطاعني و من وافقه وافقني و من خالفه خالفني. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] غايه المرام، ص 293 به نقل

از امال صدوق.

راندن سائل

فاطمه بيمار شد و رسول خدا(ص) به عيادت او آمد و بر بالين وي نشست. در همين حال كه با دخترش گفتگو مي كرد و از حال وي جويا مي شد، فاطمه گفت: دلم هواي خوراكي مطبوع و گوارا كرده است.

تاقچه اي در اتاق بود كه اشيايي در آن مي نهادند، رسول گرامي برخاست و به جانب آن تاقچه رفت سپس با ظرفي سرپوشيده بازگشت. محتواي ظرف مقداري مويز و كشك و كعك (ناني كه از آميختن روغن و شكر سازند) و چند خوشه انگور بود. حضرت آن ظرف خوراكي را در برابر دخترش گذارد و در حالي كه خود دستي بر آن نهاده بود نام خدا را بر زبان جاري ساخت و فرمود: به نام خدا برگيريد و بخوريد.

اهل بيت سرگرم خوردن آن خوراكيها شدند. در اين بين، سائلي بر در خانه ظاهر شد و با آواز بلند سلام كرد و گفت: اي اهل خانه! از آنچه خدا روزي شما كرده به ما نيز بخورانيد.

رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: دور شو اي پليد.

فاطمه از گفته پدر شگفت زده شد و گفت: اي فرستاده خدا! نديده بودم كه با مسكين چنين رفتار كنيد؟

فرمود: (دخترم) اين خوراك بهشتي است كه جبرئيل براي شما آورده و سائل هم شيطان مطرود است. او در خوراك شما طمع كرده و مي خواهد با شما در خوردن آن شركت جويد، در حالي كه بر او روا نيست.

قال اميرالمومنين: ان فاطمه بنت محمد وجدت عله، فجاها رسول الله (ص) عائدا فجلس عندها و سالها عن حالها، فقالت: اني اشتهي طعاما طيبا.

فقام النبي الي طاق في البيت فجا بطبق فيه ربيب و

كعك و اقط و قطف عنب فوضعه بين يدي فاطمه فوضع رسول الله (ص) يده في الطبق و سمي الله و قال: كلوا بسم الله، فاكلت فاطمه و رسول الله (ص) و علي و الحسن و الحسين فبينما هم ياكلون اذ وقف سائل علي الباب فقال:السلام عليكم، اطعمونا مما رزقكم الله.

فقال النبي اخسا!

فقالت فاطمه: يا رسول الله (ص)! ما هكذا تقول للمسكين؟!

فقال النبي انه الشيطان و ما كان ذلك ينبغي له. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 77.

رفتار دوگانه

(شماري از زنان كه بي صبرانه به انتظار ديدن رسول خدا(ص) لحظه شماري مي كردند) با اجازه آن حضرت وارد شدند. رسول گرامي از آن ميان دخترش فاطمه را صدا زد و او را نزد خويش فرا خواند. فاطمه با چشماني اشكبار، خود را بر پيكر پدر انداخت.

پيامبر خدا(ص) لحظاتي را با دخترش به آهستگي سخن گفت. لختي بعد فاطمه در حالي كه اشك از چشمانش مي باريد از سينه پدر سر بر گرفت و دوباره با اشاره پدر در آغوش وي افتاد و پيامبر(ص) اين بار هم كلماتي در گوش او زمزمه كرد.از شنيدن اين سخنان (چهره فاطمه شكفته گشت و) تبسم بر لبهاي او نقش بست.رفتار دوگانه، آن هم مقارن هم، حاضران را شگفت زده گرد. از سبب آن پرسيدند. (با توضيحي كه از او شنيدند معلوم شد كه) پيامبر خدا(ص) در نجواي نخستين از مرگ حتمي خود، خبر داده و فاطمه از شنيدن آن بي تاب و گريان گشته است. و در گفتگوي بعدي، پس از آنكه وي را به بردباري سفارش كرده است فرموده: فاطمه جان! بي تابي نكن. من از پروردگار خود

مسئلت كرده ام كه تو نخستين فرد از خانواده ام باشي كه به من مي پيوندي. فاطمه از شنيدن مژده ديدار پدر و پيوستن بزودي خود، شادمان گشته است.

قال علي (ع ):... ثم اذن للنسا فدخلن عليه فقال لابنته: ادني مني يا فاطمه! فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و عيناها تهملان دموعا فقال لها: ادني مني فدنت منه فاكبت عليه فناجاها فرفعت راسها و هي نضحك فتعجبنا لما راينا فسالناها فاخبرتنا انه نعي اليها نفسه فبكت، فقال: يا بنيه لاتجزعي فاني سالت ربي ان يجعلك اول اهل بيتي لحاقا بي، فاخبرني انه قد استجاب لي. فضحكت.... [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 533؛ كشف الغمه، ج 1، ص 18.

روزهاي سياه

خداوند سبحان، محمد را به نبوت برانگيخت در حالي كه شما در بدترين حال مي زيستيد: در ميان شما كساني بودن كه به سگان خود غذا مي خوراندند، اما فرزندان خود را مي كشتند! به غارت و چپاول ديگران مي رفتند و چوپان باز مي گشتند خيمه و قبيله خود را غارت شده مي يافتند.

خوراكتان گاهي علهز (معجوني آميخته از خون و كرك شتر) و گاهي هبيده (دانه هاي تلخ حنظل) و زماني هم مردار و لاشه حيوانات و خون آنها بود. از طعامهاي خشن و ناگوار و آبهاي آلوده و بويناك بهره مي جستيد و در كنار سنگهاي سخت و بتهاي گمراه كننده منزل مي گزيديد. و خون يكديگر را مي ريختيد و افرادتان را به اسارت مي برديد.

خداوند منّان قريش را با نزول سه آيه از قرآن كريم، تخصيص داد و عرب را به طور عموم به يك آيه. اما آياتي كه درباره قريش فرموده است، نخست آنكه فرمود:اي مؤمنان بياد آريد زماني

را كه شما اندك بوديد و در ميان انبوه دشمن مي زيستيد، آنها شما را در زمين (مكه) خوار و ضعيف مي شمردند. و شما از هجوم مشركان بر خود ترسان بوديد. تا آنكه خدا شما را در پناه خود آورد و بياري خود نيرومندي و نصرت عطا فرمود. و از بهترين غنائم و خواركي ها روزي شما قرار داد. باشد تا شكرگزار باشيد. [1] .

ديگر آنكه فرمود:

خدا به كساني از شما بندگان كه ايمان آورد و رفتار نيكو داشته باشد وعده فرموده كه (در ظهور امام زمان (ع)) در زمين خلافت دهد. چنانكه امم صالح پيامبران سلف، جانيشين پيشينيان خود شدند. و علاوه بر خلاف، آئين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط دهد و به همه مومنان، پس از خوف و ترس از دشمنان، ايمني كامل دهد تا مرا به يگانگي بي هيچ شايته شركت و ريا پرستش كنند، و بعد از آن هر كه كافر گشت به حقيقت همان فاسقان تبه كارند. [2] .

سوم گفتار قريش به رسول خدا(ص) است، آنگاه كه ايشان را به اسلام و هجرت فرا مي خواند، گفتند:

اگر ما با تو همراهي كنيم و اسلام را كه طريق هدايت است پيروي نماييم ما را از سرزمينمان بيرون خواهند كرد (در پاسخ آنها بگو) آيا ما حرم مكه را براي ايشان محل امن و آسايش قرار نداديم تا به اين مكان از هر سوي، انواع نعمت و ثمرات كه روزي آنها كرده ايم- بياورند؟ حقيقت اين است كه اكثر مردم نادانند.[3] .

اما آيه اي كه درباره عموم عرب است:

به ياد آريد كه اين نعمت بزرگ خدا را كه شما با هم دشمن

بوديد و خدا در دلهاي شما الفت و مهرباني انداخت و به لطف او همه برادر ديني يكديگر شديد در صورتي كه در پرتگاه آتش بوديد خدا شما را نجات داد.... [4] .

پس نعمت اسلام و پيامبر چه نعمت بزرگي است اگر دست از آن نشوييد و به سوي ديگري نرويد! و چه مصيبت عظيمي است اگر بدو نگرويد و از آن روي گردانيد؟!

پس از چندي، پيامبر خدا(ص) بعد از آنكه بار رسالت و مسؤوليت خويش را به انجام رسانيد، ديده از جهان برگرفت. مصيبت فقدان او براي همه مؤمنان جانگداز بود و براي نزديكان و دودمان وي بخصوص سخت اندهبار و عظيم بود. مصيبتي كه مؤمنان به مانند آن دچار نشده بودند و پس از آن نيز هرگز چنان روز سختي را مشاهده نخواهند كرد.

آن بزرگوار از اين جهان رخت بربست و كتاب خدا و اهل بيت خود را بر جاي گذاشت. آنها دو پيشوايند كه هيچگاه اختلاف ندارند و دو برادرند كه دست در دست هم دارند و با يكديگر دشمني ندارند و دو همراهند كه جدايي نمي پذيرند.قال علي (ع):... بعث محمدا و انتم معاشر العرب علي شر حال، يعذو احدكم كلبه و يقتل ولده و يغير علي غيره فيرجع و قد اغير عليه، تاكلون العلهز و الهبيده و الميته و الدم، منيخون علي احجار خشن و اوان مضله تاكلون الطعام الجشب و تشربون الما الاجن، تسافكون دماكم و يسبي بعضكم بعضا، و قد خص الله قريشا بثلاث ايات و عم العرب بايه. فاما الايات اللواتي في قريش فهو قوله تعالي: (و اذكروا اذا اتبم قليل مستضعفون في الارض تخافون ان تبخطفكم

الناس فاواكم و ايدكم بنصره و رزقكم من الطيبات اعلكم تشكرون).

و الثانيه (وعا الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بهد خوفهم امنا يعبدونني لايشركون بي شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون ) والثالثه قول قريش لنبي الله تعالي حين دعاهم الي الاسلام و الهجره فقالوا: (ان نتبع الهدي معك نتخلف من ازضنا). فقال الله تعالي: (او لم نمكن لهم حرما امنا يجبي اليه ثمرات كل شي رزقا من ادنا و لكن اكثرهم لايعلمون).

و اما الايه التي عم بها العرب فهو قوله تعالي: (و اذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدا فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم علي شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون).

فيا لها نعمه ما اعظمها ان لم تخرجوا منها الي غيرها و يا لها من مصيبه ما اعظمها ان لم تومنوا بها و ترغبوا عنا. فمضي نبي الله و قد بلغ ما ارسل به فيالها مصيبه خصت الاقربين و عمت المومنيت لم تصابوا بمثلها و لن تعاينوا بعدها مثلها.

فمضي لسبيله و ترك كتاب الله و اهل بيته امامين لايختلفان و اخوين لايتخاذلان و مجتمعين لايتفرقان.... [5] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره انفال (26:8).

[2] سوره نور (55:24).

[3] سوره قصص (57:28).

[4] سوره ي آل عمران.

[5] كشف المحجة، ص 174.

رئيس تيره خزرج

هنگامي كه سعد بن عباده ديد مردم با ابوبكر بيعت مي كنند، بانگ برداشت:اي مردم! من در صدد تحصيل زمامداري برنيامدم مگر وقتي كه ديدم شما آن را از علي دريغ كرده ايد.

اما اين (اعلان مي كنم) تا او بيعت نكند من با هيچ كس بيعت نخواهم كرد. و شايد اگر او هم بيعت كند، من چنين نكنم.

سپس بر مركب خود سوار شد و به سرزمين حوران رفت و بي آنكه بيعت كند همانجا در سرايي به سر برد و به گونه اي مرموز كشته شد. [1] .

فروة بن عمر انصاري كه رسول خدا(ص) را (در جنگها) با دو اسب ياري مي كرد و از درآمد انبوه باغهاي خود كه هزار (اصله درخت) بود، خرما مي خريد و به مسكينان تصديق مي كرد؛ برخاست و گفت: اي گروه قريش! آيا در ميان خود كسي را سراغ داريد كه همچون علي شايستگي و لياقت خلافت را داشته باشد؟

قيس، به سخن آمد و در پاسخ او گفت: نه، در ميان ما كسي نيست كه آنچه علي داراست، واجد باشد. دگر باره پرسيد: آيا ويژگيهايي در شخص علي مي بينيد كه در ديگري نباشد؟ گفت: آري. آنگاه فروة گفت: پس چه چيز شما را از ياري و انتخاب وي بازداشته است؟!

قيس پاسخ داد: اجتماع مردم بر پذيرش ابوبكر!

فروة گفت: به خدا سوگند كه مطابق خوي و شيوه خود عمل كرديد و سنت و سيره پيامبر خود را رها نموديد؛ اگر امر ولايت را در دودمان پيامبر خود قرار داده بوديد، از زمين و آسمان، نعمت و بركت شما را فرا مي گرفت.

قال علي (ع):... و لقد كان سعد (بن عبادة) لما راي الناس يبايعون ابابكر نادي:

ايها الناس اني و الله ما اردتها (الولايه) حتي رايتكم تصرفونها عن علي و لا ابايعكم حتي يبايع علي و لعلي لاافعل و ان بايع. ثم ركب دابته و اتي

(حوران) و اقام في خان حتي هلك و لم يبايع.

و قام فروة بن عمر الانصاري و كان يقود مع رسول الله (ص) فرسين و يصرع [2] الفا و يشتري تمرا فيتصدق به علي المساكين فنادي: يا معشر قريش! اخبروني هل فيكم رجل تحل له الخلافه و فيه ما في علي؟ فقال قيس بن مخرمه الزهري: ليس فينامن فيه ما في علي. فقال له: صدقت فهل في علي ما ليس في احد منكم؟ قال: نعم. قال: فما يصدكم عنه؟ قال: اجتماع الناس علي ابي بكر. قال: اما والله ائن اصبتم سنتكم لقد اخطاتم سنع نبيكم و لو جعلتموها في اهل بيت نبيكم لاكلتم من فوقكم ومن تحت ارجلكم.... [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن ابي الحديد مي نويسد: خالد بن وليد از سوي ابوبكر ماءموريت يافت كه سعد بن عباده را به قتل برساند. او د راين هنگام در شام به سر مي برد. خالد با دستياري شخصي ديگر در كمين او نشستند و در موقعيت مناسب به ضرب تير او را كشتند و جنازه اش را شبانه در چاه آبي افكندند و سپس از زبان پريان شعري سوردن و قتل را به آنها نسبت دادند:

نحن قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده

ورميناه بسهيمن فلم تخط فواده

سعد بن عباده رئيس تيره خزرج را ما كشتيم، و او را با پرتاب دو تير كه قلب او را نشانه كرد از پاي در آورديم.

ابن ابي الحديد پس از آنكه نقل فوق را در شمار مطاعن ابوبكر از قول شيعه آورده در مقام دفاع از اين طعن گفته اسد: من نيز قبول ندارم كه اجنه سعد را كشته باسند و شعر مزبور

سروده آنها باشد، شكي نيست كه سراينده شعر و قاتل سعد از نوع بشر بوده است. اما اينكه فرمان قتل را ابوبكر صادر كرده باشد، چنانكه شيعه مدعي است، نزد من ثابت نيست. هر چند بعيد هم نمي دانم كه خالد از پيش خود براي تقرب بيشتر نزد ابوبكر به چنين كار فجيعي دست زده باشد... چه اينكه ظهور اين قبيل كارها از خالد امري عادي مي نمايد. (شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 223).

[2] در مصدر چنين است، اما ظاهراً يصْرِمُ صحيح است.

[3] كشف المحجّه، ص 177.

رسوا كردن منافق چاپلوس

محمد حنفية فرزند حضرت علي عليه السلام گويد:

اميرالمؤمنين با سلمان فارسي و عمار و صهيب و مقداد و ابوذر از بيرون مدينه برمي گشتند كه به عبدالله بن ابي سلول (منافق) و ياران او رسيدند.

عبدالله به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: مرحبا به سرور بني هاشم و وصي پيامبر خدا و برادر و داماد او و پدر دو سبط، همو كه از مال و جان خود در راه او گذشت. حضرت فرمود: واي بر تو اي پسر ابي تو منافقي و من به نفاق تو گواهي مي دهم! عبدالله گفت: آيا اين گونه با من سخن مي گوئي؟ به خدا كه من ايمان دارم همانند تو و اصحابت. حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، تو نيستي مگر منافق و چون ماجرا را به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله خبر داد آيات اول سوره بقره كه در مورد منافقين است نازل شد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شواهد التنزيل.

رواياتي در مدح قم و اهل آن

روايات درباره اهل قم و شهر قم و اينكه امان ترين مكانهاست متعدد است. حضرت صادق عليه السّلام فرمود: چون بلاها و فتنه ها تمام شهرها را فرا گرفت بر شما باد كه به قم رويد يا به حوالي آن، زيرا بلا از آن دور است. [1] و فرمود: خداوند به وسيله كوفه بر ديگر شهرها و به وسيله مؤمنين كوفه بر ديگر اهالي شهرها احتجاج مي كند، و همچنين خداوند استدلال كند به شهر قم بر ديگر شهرها و به اهل آن بر تمامي اهل مشرق و مغرب از جن و انس، خداوند قم و اهل آن را مستضعف (يعني از كساني كه دسترسي به احكام خداوند ندارند) قرار نداده است بلكه آنها را

موفق كرده و كمك نموده است. سپس حضرت فرمود: دين و اهل آن در قم (از نظر حكومت و ديگران) ناچيز و حقيرند، اگر چنين نبود مردم پرشتاب به آنجا هجوم مي كردند و قم و اهل آن فاسد مي گشت و براي ديگر شهرها حجتي نمي ماند، و اگر حجتي نباشد آسمان و زمين پايدار نماند و يك چشم بر هم زدني مهلت داده نشوند.

همانا بلا از قم و اهل آن رانده مي شود، و زماني خواهد رسيد كه شهر قم و اهل آن حجت بر همه مردم باشند، و اين (واقعيت) در زمان غيبت قائم ما خواهد بود و اگر چنين نبود زمين اهل خود را فرو مي برد و همانا ملائكه بلاها را از قم و اهل آن دفع مي كنند و هيچ ستمگري قصد سوء به قم نمي كند مگر آنكه در هم كوبنده ستمگران او را در هم مي كوبد و گرفتار سختي يا مصيبت با دشمن مي گرداند، خداوند در دولت ستمگران قم را از ياد آنها مي برد همان گونه كه ياد خدا را فراموش كرده اند. [2] .

دانش از كوفه مخفي و در قم ظهور مي كند

حضرت صادق عليه السّلام در حديثي بعد از ذكر كوفه فرمود: زود باشد كه كوفه از مؤمنين خالي شود و علم از آن مخفي شود (و كوچ كند) همچنان كه مار در سوراخ خود مخفي شود، سپس در شهري كه به آن قم مي گويند ظاهر گردد و قم معدن علم و فضيلت شود به گونه اي كه هيچ مستضعفي در دين روي زمين نماند حتي بانوان پرده نشين، و اين مسأله نزديك ظهور قائم ما خواهد بود.

خداوند قم و اهل آن را در جايگاه حجت قرار

مي دهد (يعني علماء و فقهاء در قم جانشينان حضرت مهدي هستند) و اگر چنين نبود زمين اهل خود را فرو مي برد و در روي زمين حجتي نمي ماند، پس از قم است كه دانش به مشرق و مغرب سرازير مي شود و حجت خداوند بر مردم كامل مي گردد به گونه اي كه كسي نمي ماند بر روي زمين كه دين و علم به او نرسيده باشد.

سپس قائم عليه السّلام ظاهر مي شود و وسيله (اجراي) نقمت و خشم خدا بر بندگان مي شود زيرا خداوند از بندگان انتقام نمي گيرد مگر بعد از آنكه حجت را انكار كنند. [3] .

و فرمود: وقتي بلا و سختي به شما رسيد بر شما باد به قم كه پناهگاه فاطميون و جايگاه راحتي مؤمنين است. [4] .

الحديث

مردي از اهل قم مردم را به حق دعوت مي كند

و موسي بن جعفر عليه السّلام فرمود: مردي از اهل قم مردم را به حق دعوت مي كند، اطراف او گروهي چون پاره اي آهن جمع مي شوند كه بادهاي تند آنها را متزلزل نكند، از جنگ ملالي ندارند، (خسته نمي شوند) و ترسي در آنها نيست، بر خداوند توكل مي كنند و سرانجام (پيروزي) براي اهل تقواست. [5] و اين حديث اخير مناسبت زيادي با انقلاب شكوهمند اسلامي ما و رهبر عظيم الشأن آن حضرت امام خميني قدس سره الشريف و همچنين مردم بزرگوار و شهيدپرور و دلير و نستوه ايران دارد.

درود و رحمت خداوند بر اين امت نستوه و هوشيار و زنده و خداجوي و رهبر فرزانه آن و سلام و صلوات خداوند بر شهيدان و جانبازان و مفقودان و آزادگان و رزمندگان و خانواده هاي عزيز آنان. به هر حال قم و اهل آن كه

همان انديشمندان مكتب اهل البيت عليه السّلام هستند مورد نظر اهل البيت عليه السّلام بوده و آن را آشيانه آل محمد صلي الله عليه و آله وسلم مي ناميدند به اميد آنكه شكرگزار اين نعمت بزرگ الهي باشند و مراقب اينكه مبادا شرائطي پديد آيد كه از اين نعمت بزرگ محروم شوند چرا كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود: خاك قم مقدس است و اهل آن از ما (اهل بيت) هستند و ما از آنهائيم، هيچ جباري قصد سوئي بد به آنها نكند مگر اينكه خداوند در مجازات او عجله مي كند (و اينها) تا وقتي است كه به برادران خود خيانت نكنند (و در نسخه اي آمده است: تا وقتي كه حالات خود را تغيير ندهند) اگر چنين كنند خداوند ستمگران زشت را بر آنها مسلط خواهد كرد.

بدانيد كه اهل قم ياوران قائم و دعوت كنندگان (يا رعايت كنندگان) حق ما هستند، آنگاه حضرت سر خود را بطرف آسمان بلند نموده عرضه داشت: خدايا اهل قم را از هر فتنه محفوظ دار و از هر نابودي نجات بده. [6] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 57 ص 214.

[2] بحار، ج 57 ص 212.

[3] بحار، ج 57 ص 213.

[4] بحار، ج 57، ص 215.

[5] بحار، ج 57، ص 216، رحل من اهل قم يدعو الناس الي الحق يجتمع معه قوم كزير الحديد لا تزلهم الرياح العواصف و لا يملون من الحرب و لا يجبنون و علي الله يتوكلون و العاقبة للتقوي.

[6] بحار، ج 57 ص 218.

روح من روح تو را نمي شناسد

محمد بن ابي بكر (فرماندار مصر) گروهي از اهالي مصر از جمله عبدالرحمن بن ملجم را به عنوان ميهمانان مصر نزد

حضرت علي عليه السّلام فرستاد، ابن ملجم كه نوشته اي شامل اسامي ميهمانان در دست داشت به خدمت حضرت آمد و آن نامه را به حضرت داد، وقتي حضرت نام عبدالرحمن بن ملجم را ديد فرمود: عبدالرحمن توئي؟ خدا لعنت كند عبدالرحمن را! ابن ملجم گفت: بله يا اميرالمؤمنين، به خدا سوگند كه شما را دوست دارم! حضرت فرمود:

به خدا قسم مرا دوست نمي داري- و سه بار تكرار نمود- ابن ملجم گفت: يا اميرالمؤمنين من سه بار سوگند ياد مي كنم كه تو را دوست دارم و شما سه بار سوگند ياد مي كني كه من شما را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واي بر تو، خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها خلقت نمود و در فضا ساكن نمود، هر كدام آنجا يكديگر را شناختند در دنيا مأيوس شدند و هر كدام نشناختند در دنيا متفاوت شدند، همانا روح من روح تو را نمي شناسد.

وقتي ابن ملجم پشت كرد و رفت، حضرت فرمود: هر كه مي خواهد قاتل مرا ببيند به اين مرد نگاه كند! يكي گفت: چرا او را نمي كشيد؟ (آيا اجازه مي دهي او را بكشيم؟) حضرت فرمود: چه سخن حيرت انگيزي، مرا امر مي كنيد كه قاتل خود را بكشم، خدا او را لعنت كند. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 42.

ز

زنده كردن روح تعهد و وفاداري

اگر همه افراد يك جامعه داراي روح تعهّد و مسئوليت باشند، در برابر ناروايي ها و زشتي ها بي تفاوت نمي مانند و اصلِ «نظارت مردمي» را به كار مي گيرند.

امام علي عليه السلام در خطبه 5/167 تذكّر داده اند كه در تفكّر اسلامي و در محاكمه عمومي رستاخيز، نه تنها در برابر اعمال و رفتار خويش و در برابر ديگران مسؤوليم، بلكه

در مورد امور خانه ها، شهرها و حيوانات نيز محاكمه خواهيم شد و آنگاه فرمود:

«اگر همه عالم را به من بدهند كه در حقّ مورچه اي ستم كنم، هرگز نمي پذيرم.!»

وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَي أَنْ أَعْصِي اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ

(سوگند به خدا اگر همه عالم هفتگانه هستي را به من بدهند كه خدا را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني كنم، هرگز انجام نخواهم داد!) [1] .

سپس به احساس تكليف خود در برابر افراد جامعه اشاره مي كند و مي فرمايد:

وَلكِنْ هَيهَاتَ أَنْ يغْلِبَنِي هَوَاي، وَيقُودَنِي جَشَعِي إِلَي تَخَيرِ الْأَطْعِمَةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الَْيمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ

(امّا هيهات! از اينكه هوا و هوس بر من غلبه كند و حرص و طمع مرا وادارد تا از غذاهاي لذيذ استفاده كنم، در حالي كه ممكن است در حجاز يا يمامه كساني از به دست آوردن قرص ناني نا اميد باشند.) [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 11/224 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب أمالي ص496 و497 مجلس90 ح70: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

2- تذكرة الخواص ص143: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

3- ربيع الابرار ص230 وج3 ص319 ح61 ب48: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- كتاب مناقب ج 2 ص 109: ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه)

5- كتاب اربعين ص377 تا380: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- منهاج البراعة ج 2 ص 390: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

7- بحار الانوار ج 41 ص 162 و ج 93ص 76: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

8- غرر الحكم ج 6 ص 249: آمدي (متوفاي 588 ه).

[2] نامه

12/45 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- الخرائج و جرائح ج2 ص542 ح2 فصل2: قطب الدين راوندي (متوفاي 573 ه)

2- كتاب مناقب ج 2 ص 101: ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه)

3- ربيع الابرار ج3 ص241 ح215 ب44: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- روضة الواعظين ص 127: ابن فتّال نيشابوري متوفاي 508 ه)

5- استيعاب ج 2 ص 21: عبدالبر مالكي(متوفاي 338 ه)

6- أمالي (مجلس 91(ص500 ح4: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- كشف الغمة ج 1 ص 133: اربلي (متوفاي 687 ه)

8- ارشاد القلوب ص 214 و 215: ديلمي (متوفاي 771 ه).

زمانمند بودن كارهاي شخصي و مراجعات مردمي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نظم در امور را رعايت مي كرد.

و كارها و مسئوليت هاي خود را در زمانهاي تعيين شده انجام مي داد، كه رمز موفّقيت هر انساني است.

زراره از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه برنامه روزانه امام علي عليه السلام اينگونه بود:

1- پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب دعا و مستحبّات را ادامه مي داد.

2- پس از طلوع خورشيد درب خانه را براي فقراء و نيازمندان مي گشود.

3- قبل از ظهر ساعتي را به ياران و اصحاب فقه و احكام مي آموخت.

4- ساعتي را در شب شخصاً در خيابان هاي شهر قدم مي زد تا رفع ظلم فرمايد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بهج الصّباغة، ج4، ص132.

زخم هاي علي در پيكار

كسي كه خط شكن جبهه هاست، و خود را در تمام جنگها در قلب سپاه دشمن فرو مي بُرد، و از فراواني دشمن باكي نداشت، و سَرِ سركشان و شجاعان عرب را بر خاك ماليد، طبيعي است كه بايد زخم هاي فراواني برتن داشته باشد.

دو نكته نسبت به جراحات بدن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام وجود داشت:

الف- همه زخم ها در قسمت جلوي بدن او وجود داشت.

ب- زخم ها فراوان و عميق بود. «كه تا هزار زخم را توانستند بشمرند»

چون امام علي عليه السلام به دشمن پُشت نمي كرد، وهمواره در حالت پيشروي و خط شكني و دفاع بود.

نوشتند:

زِرِه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام تنها قسمت جلوي بدن را مي پوشاند، زيرا نيازي نداشت تا پُشت سر را حفظ كند.

وعميق بودن و فراواني زخمها در طول 94 جنگ و يورش و تهاجم بيگانگان در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و سه جنگ مهم در دوران 5 ساله حكومت، حقيقت ديگري از ايثارگري هاي امام علي

عليه السلام را به اثبات مي رساند.

وقتي در روز بيست ويكم ماه رمضان سال چهلم هجري بدن حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را غسل مي دادند و زخمهاي فراوان بدن آنحضرت را شمردند، ديدند كه آثار حدود هزار زخم بر پيكر آن حضرت باقيمانده است كه تنها هشتاد موردش مربوط به جنگ اُحُد بود آن هنگام كه همه فرار كرده و تنها امام علي عليه السلام و ابودجّانه باقي مانده واز پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي كردند. [1] .

و زخم هاي پيكر حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از جنگ اُحُد چنان عميق بود كه جرّاحان و پرستاران از دوختن زخم ها در مانده شدند، زخم اوّل را مي دوختند و به هنگام دوختن زخم دوّم، زخم دوخته پاره مي شد، كه حضرت زهرا عليه السلام با مشاهده آن فراوان گريست.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار ج 1 ص 149.

زني كه بچه اي شش ماهه به دنيا آورد

روايت كرده اند:

زني در شش ماهگي بچه اي زائيد، و چون به نظر آنها زدوتر از وقت معمولي بچّه به دنيا آورد، به او شكّ كردند كه قبل از ازدواج با آن مرد زنا داده باشد.

او را براي اجراي حدّ پيش خليفه دوم آوردند.

شوهرش گفت:

همسر من شش ماه پس از عروسي با من، بچّه آورده است.

زن نيز اين مطالب را پذيرفت.

خليفه دستور داد او را سنگسار كنند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه حضور داشت فرمود:

اگر اين زن با كتاب خدا با تو به خصومت برخيزد، تو را محكوم مي كند، زيرا خداوند مي فرمايد:

وَحَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً [1] .

«مدّتِ بودنِ طِفل در رَحِم و از شير بازگرفتن او سي ماه است».

و هم مي فرمايد:

وَالْوالِداتُ يرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَينِ كامِلَين لِمَنْ اَرادَ

اَنْ يتِمَّ الرّضاعَةَ [2] .

«مادران فرزندان خود را در صورتي كه بخواهند شير كامل دهند بايد مدّت دو سال خصانت كنند.»

و ادامه داد:

از انضمام اين دو آيه چنين استفاده مي شود،

چون مادر شير دادن فرزندان خود را در عرض دو سال تكميل مي كند، از آنجائي كه به حكم قرآن، مدّت شير دادن و در رحم ماندن كودك سي ماه است، پس مدّت حملش شش ماه خواهد بود.

خليفه دوم با شنيدن سخنان امام علي عليه السلام به اشتباه خود پِي برد و آن زن را از سنگسار شدن نجات داد و به داوري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گردن نهاد. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احقاف، آيه 14.

[2] سوره بقره، آيه 233.

[3] ارشاد شيخ مفيد، ج1، ص193 - و پژوهش عميق، ص420 - و امام علي، ج1، ص185.

زنداني كردن استاندار خائن

يزيد بن حجبه تيمي، استاندار امام علي عليه السلام در شهر ري بود كه با خيانت به اموال مردم، براي خودش اموال و غنائم فراواني ذخيره كرد

وقتي گزارش خيانت او به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، او را عزل و در شهر ري زنداني كرد.

زنداني شدن يك استاندار، تأثير زيادي در مردم داشت، و زندان بان او شخصي به نام «سعد» بود.

گرچه توانست زندانبان را اغفال كرده بطرف شام و معاويه فرار كند، و پس از فرار به سوي معاويه، اشعاري در مذمّت امام علي عليه السلام سرود، و مورد احترام معاويه قرار گرفت و معاويه جوايزي به او بخشيد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] امام علي(ع)، ج5، ص278.

زنداني كردن فرماندار

يكي ديگر از فرمانداران امام «منذر بن جارود» بود.

پس از آنكه در بيت المال سوء استفاده نمود، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نامه تندي به او نوشت و فرمود:

«إلي المنذر بن الجارود العبدي، وقد خان في بعض ما ولّاه من أعماله»

ذمّ الخيانة الاقتصادّية

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيهُ، وَتَسْلُكَ سَبِيلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِيما رُقِّي إِلَي عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِياداً، وَلَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً.

تَعْمُرُ دُنْياكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.

وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَشِسْعُ نَعْلِكَ خَيرٌ مِنْكَ، وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيسَ بِأَهْلٍ أَنْ يسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ ينْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يعْلَي لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ، أَوْ يؤْمَنَ عَلَي جِبَايةٍ.

فَأَقْبِلْ إِلَي حِينَ يصِلُ إِلَيكَ كِتَابِي هذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

و المنذر بن الجارود هذا هو الذي قال فيه أميرالمؤمنين عليه السلام: إنه لنظّارٌ في عِطفيه مختال في بُرْدَيه، نَفّالٌ في شِرَاكَيهِ.

(نامه به منذر بن

جارود عبدي، كه در فرمانداري خود خيانتي مرتكب شد)

سرزنش از خيانت اقتصادي

پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگي پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مي باشي، [1] و راه او را مي روي، ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستي چيزي فروگذار نكرده، و توشه اي براي آخرت خود باقي نگذاشته اي، دنياي خود را با تباه كردن آخرت آبادان مي كني، و براي پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدي، اگر آن چه به من گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه ات، و بند كفش تو از تو باارزش تر است، و كسي كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسداري از مرزهاي كشور را دارد، و نه مي تواند كاري را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتي دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. ان شاءالله.

(مُنذر كسي است كه اميرمؤمنان درباره او فرمود: آدم متكبّري است، به دو جانب خود مي نگرد، و در دو جامه كه بر تن دارد مي خرامد، و پيوسته بر بند كفش خود مي دمد كه گرد ننشيند). [2] .

و آنگاه او را براي مدّتي زنداني كرد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] جارود پدر منذر در سال نهم هجرت خدمت پيامبر آمد و مسلمان شد، وفردي صالح و شايسته بود كه در سال 21 در جنگ هاي فارس شهيد شد.

[2] نامه 71 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

زيارت امين الله

علامه مجلسي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه فرمود: زيارت معروف به امين اللّه بهترين زيارتهائيست كه متعلق به آقا مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي(ع)است هم از نظر متن و هم از نظر سند كه مي توان

در جميع روضات مقدسه و عتبات عاليات و حرمهاي مطهر ائمه و امام زاده ها (علي(ع)هم السلام) بايد خواند و بر اين زيارت مواظبت كرد و كيفيت آن در مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه آمده و چنانچه بسندهاي معتبره روايت شده از جابر از امام محمّد باقر(ع) كه فرمود هر وقت امام زين العابدين (ع) بزيارت قبر آقا اميرالمؤمنين (ع) تشريف مي آوردند. نزد قبر آنحضرت مي ايستاد و گريه و ناله مي كرد و مي فرمود: السلام علي(ع)ك يا امين اللّه في ارضه و حجته علي(ع) عباده السلام علي(ع)ك يا اميرالمؤمنين اشهد انك... الي آخر. آقا امام محمد باقر(ع) فرمود: هركس از شيعيان ما اين زيارت و اين دعا را در نزد قبر و (ضريح) آقا حضرت اميرالمؤمنين (ع) يا در كنار قبر يا ضريح هر كدام از امامان و امام زادگان (علي(ع)هم السلام) بخواند حقتعالي اين زيارت و دعاي او را در نامه اي از نور بالا مي برند و مُهر حضرت محمد (ص) را بر آن نامه مي زنند و اين نامه همينطور محفوظ مي ماند تا تسليم بمقام شامخ آقا حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالي فرجه نمايند پس صاحب نامه را ببشارت و تحيت و كرامت استقبال مي فرمايند:

خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا علي(ع)

چهره دلگشاي تو، قبله نماست يا علي(ع)

زمزمه ولايتت، سوره مؤمنون بُوَد

روز نخست بر لبت، ذكر خداست يا علي(ع)

بر دهن تو مصطفي، بوسه زد از تَبَسُّمَت

خنده تو، شكوفه، عشق و صفاست يا علي(ع)

رحمت حق، ولاي تو، ياور تو، خداي تو

هركه ز حقّ جُدا بُوَد، از تو جداست يا علي(ع)

ذكر خدا خداي تو، اشك تو، ناله هاي تو

سوز دل و، صفاي

تو، روح دعاست يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

زني در نكاح فرزندش

در زمان خلافت عمر، جواني به نزد او آمد و از مادرش شكايت كرد و ناله سر مي داد كه:

خدايا بين من و مادرم حكم كن.

عمر از او پرسيد:

مگر مادرت چه كرده است؟ چرا درباره او شكايت مي كني؟

جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شكم خود پرورده و دو سال تمام نيز شير داده.. اكنون كه بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخيص مي دهم، مرا طرد كرده و مي گويد تو فرزند من نيستي! حال آنكه او مادر من و من فرزند او هستم.

عمر دستور داد زن را بياورند. زن كه فهميد علت احضارش چيست، به همراه چهار برادرش و نيز چهل شاهد در محكمه حاضر شد.

عمر از جوان خواست تا ادعايش را مطرح نمايد.

جوان گفته هاي خود را تكرار كرد و قسم ياد كرد كه اين زن مادر من است.

عمر به زن گفت:

شما در جواب چه مي گوييد؟

زن پاسخ داد: خدا را شاهد مي گيرم و به پيغمبر سوگند ياد مي كنم كه اين پسر را نمي شناسم. او با چنين ادعايي مي خواهد مرا در بين قبيله و خويشاوندانم بي آبرو سازد. من زني از خاندان قريشم و تابحال شوهر نكرده ام و هنوز هم باكره ام.

در چنين حالتي چگونه ممكن او فرزند من باشد؟!

عمر پرسيد: آيا شاهد داري؟

زن پاسخ داد: اينها همه گواهان و شهود من هستند.

آن چهل نفر شهادت دادند كه پسر دروغ مي گويد و نيز گواهي دادند كه اين زن شوهر نكرده و هنوز هم باكره است.

عمر دستور داد كه پسر را زنداني كنند تا درباره شهود تحقيق شود. اگر گواهان راست گفته

باشند، پسر به عنوان مفتري مجازات گردد.

مأموران در حالي كه پسر را به سوي زندان مي بردند، با حضرت علي عليه السلام برخورد نمودند. پسر فرياد زد:

يا علي! به دادم برس، زيرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بيان كرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانيد. چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. براي چه او را آورديد؟

گفتند: علي عليه السلام دستور داد برگردانيد و ما از شما مكرر شنيده ايم كه با دستور علي بن ابي طالب عليه السلام مخالفت نكنيد.

در اين وقت حضرت علي عليه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار كنند. او را آوردند. آنگاه حضرت به پسر فرمود: ادعاي خود را بيان كن.

جوان دوباره تمام شرح حالش را بيان نمود.

علي عليه السلام رو به عمر كرد و گفت:

آيا مايلي من درباره اين دو نفر قضاوت كنم؟

عمر گفت: سبحان الله! چگونه مايل نباشم و حال آنكه از رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم شنيده ام كه فرمود:

علي بن ابي طالب عليه السلام از همه شما داناتر است.

حضرت به زن فرمود: درباره ادعاي خود شاهد داري؟

گفت: بلي! چهل شاهد دارم كه همگي حاضرند. در اين وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پيش گواهي دادند.علي عليه السلام فرمود: طبق رضاي خداوند حكم مي كنم. همان حكمي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من آموخته است.

سپس به زن فرمود: آيا در كارهاي خود سرپرست و صاحب اختيار داري؟

زن پاسخ داد: بلي!

اين چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختيار دارند. آنگاه حضرت به برادران زن فرمود:

آيا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختيار مي دهيد؟

گفتند: بلي!

شما درباره ما صاحب اختيار هستيد.

حضرت فرمود: به شهادت خداي بزرگ و به شهادت تمامي مردم كه در اين وقت در مجلس حاضرند اين زن را به عقد ازدواج اين پسر در آورده ام و به مهريه چهارصد درهم وجه نقد كه خود آن را مي پردازم. (البته عقد صورت ظاهري داشت).حضرت فرمود: به شهادت خداي بزرگ و به شهادت تمامي مردم كه در اين وقت در مجلس حاضرند اين زن را به عقد ازدواج اين پسر در آوردم و به مهريه چهارصد درهم وجه نقد كه خود آن را مي پردازم. (البته عقد صورت ظاهري داشت).

سپس به قنبر فرمود: سريعا چهارصد درهم حاضر كن.

قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ريخت.

فرمود: اين پولها را بگير و در دامان زنت بريز و دست او را بگير و ببر و ديگر نزد ما بر نگرد مگر آنكه آثار عروسي در تو باشد، يعني غسل كرده برگردي.

پسر از جاي خود حركت كرد و پولها را در دامن زن ريخت و گفت:

برخيز! برويم.

در اين هنگام زن فرياد زد «ألنار! ألنار!» (آتش! آتش!)

اي پسر عموي پيغمبر آيا مي خواهي مرا همسر پسرم قرار دهي؟!

به خدا قسم! اين جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصي شوهر دادند كه پدرش غلام آزاد شده اي بود. اين پسر را من از او آورده ام. وقتي بچه بزرگ شد به من گفتند:

فرزند بودن او را انكار كن و من هم طبق دستور برادرانم چنين عملي را انجام دادم ولي اكنون اعتراف مي كنم كه او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبريز است.

مادر دست پسر را گرفت و از محكمه بيرون رفتند.

عمر

گفت: «واعمراه، لولا علي لهلك عمر»- «اگر علي نبود من هلاك شده بودم.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 40 ص_306 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج2 ،ص51.

زبان معلم را از پشت گردن در آوردند

ابويوسف يعقوب بن اسحاق معروف به اين سكيت از علماي بزرگ ادبيات عرب است. متوكل خليفه عباسي در زمان وي مي زيست، او درخواست كرد، آن عالم بزرگ شيعي بر فرزندان خليفه به نام هاي معتز و مؤيد تدريس و تعليم نمايد.

ابن سكيت اين پيشنهاد و درخواست را پذيرفت،

و بر فرزندان خليفه تدريس كرد، و آنان را به رشد و كمال نسبي رساند، تا جايي كه خليفه به وجود فرزندانش افتخار مي كرد!

متوكل روزي معلم فرزندانش را احضار كرد، و از او قدرداني نموده، و مجلسي را به احترام وي ترتيب داد. او آنچنان به بچه هايش به ديده احترام و كمالمي نگريست كه از ابن سكيت سؤال كرد: راستي بگو ببينم فرزندان من در پيش تو محترمند يا فرزندان علي عليه السلام «حسن و حسين»؟!!

ابن سكيت گفت: چه مقايسه احمقانه اي متوكل! تو فرزندانت را با سروران اهل بهشت مقايسه مي كني؟ حسنين كجا و پسران تو كجا؟ بيا اقلا از غلام اميرالمؤمنين قنبر بپرس. سوگند به خدا قنبر غلام علي عليه السلام در پيش من از تو و فرزندانت به مراتب بهتر و والاتر است!!

سخن ابن سكيت قلب خليفه مغرور و متكبر را داغدار كرد، و او نتوانست اين حقيقت تلخ را بپذيرد و لذا عوض قدرداني از آن معلم آگاه دستور داد:

«سلو لسانه من قفاه ففعلموا فمات»

«زبان حقگوي معلم را از پشت گردنش در بياوريد!»

و مزدوران بي درنگ امر خليفه را اجرا كردند، و ابن سكيت به شهادت رسيد. [1] .

قابل ملاحظه است كه اين عالم آگاه

و متدين در راه محبت علي و اولاد پاك آن حضرت به شهادت رسيده، و جانش را در طبق اخلاص گذاشت، و به راهيان راهش نشان داد كه: گذاشتن از جان آسان تر است تا گذاشتن از علي عليه السلام و ولايت او! [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار ج1 ص636.

[2] نقل از آفتاب ولايت ص187.

زيارت قبر اميرالمؤمنين

حضرت صادق عليه السلام فرمود: «خداوند، مخلوقي خلق نكرده كه بيشتر از ملائكه باشد، و به درستي كه هر روزي هفتاد هزار ملك نازل مي شوند و به بيت المعمور مي آيند و طواف مي كنند، و چون از طواف فارغ شوند به طواف كعبه مي روند و چون از طواف كعبه، فارغ شوند به سوي قبر پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم مي روند و بر آن حضرت هم سلام مي كنند؛ پس از آن به سوي قبر اميرالمؤمنين عليه السلام مي روند و بر آن حضرت هم سلام مي كنند، بعد نزد قبر امام حسين عليه السلام هم مي روند و سلام مي كنند و به آسمان مي روند، هر روز تا قيامت، ملائكه نازل مي شوند».

سپس فرمود: «هر كه اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كند و عارف به حق آن حضرت باشد؛ يعني آن جناب را امام واجب الاطاعه و خليفه بلافصل داند و از روي تجبر و تكبر به زيارت نيامده باشد، حق تعالي از براي او اجر صد هزار شهيد را بنويسد و گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد، و در قيامت، او را از جمله ايمنان از سختيهاي آن روز مبعوث گرداند و بر او حساب را آسان گرداند؛ و چون از زيارت برگردد، ملائكه او را بدرقه نمايند تا

به خانه برگردد و اگر بيمار شود، به عيادت او بيايند و اگر بميرد، متابعت جنازه او را بكنند تا قبرش و از براي او طلب آمرزش نمايند.»

و امام صادق عليه السلام فرمود: «هر كه پياده به زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام برود، خداوند به هرگامي ثواب يك حج و يك عمره براي او بنويسد و اگر پياده برگردد به هرگامي ثواب دو حج و دو عمره از براي او بنويسد.»

و در جاي ديگر امام صادق عليه السلام فرمود: «اي پسر مارد! هر كه جدم، اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كند و به حق او آگاه باشد، خداوند از براي او به عدد هرگامي، حج مقبول و عمره پسنديده بنويسد؛ اي پسر مارد! و اللّه نمي خورد آتش جهنم قدمي را كه غبار آلود شود در زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، خواه پياده رود و خواه سواره؛ اي پسر مارد! اين حديث را با آب طلا بنويس.»

و حضرتش فرمود: «دردناكي پناه به قبر آن حضرت نمي برد مگر آنكه حق تعالي او را شفا كرامت فرمايد». [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فرحه الغري- مفاتيح الجنان ص336 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص213.

زنداني

اموات با او به سخن مي نشستند و به ساخت شريفش دست حاجت دراز مي كردند و از آنچه بيم داشتند، بدو پناه مي بردند:

يك روز، پس از آنكه با اصحاب خود نماز گزارد، فرمود:

آيا در اينجاكسي از تيره بني نجار هست؟ هم اينك شخصي از اين قبيله جلو در بهشت زنداني گشته است و به وي اجازه ورود نداده اند؛ زيرا به فلان شخص يهودي سه درهم بدهي دارد. با آنكه مديون، در راه خدا كشته شده بود.

قال علي (ع):...

و لقد كلمه الموتي من بعد موتهم و استغاثوه مما خافوا تبعته و لقد صلي باصحابه ذات فقال: ما هاهنا من بني النجار احد و صاحبهم محتبس علي باب الجنه بثلاثه دراهم لفلان اليهودي و كان شهيدا؟ [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 224.

زفاف

چون آفتاب غروب كرد، رسول خدا(ص) به ام سلمه فرمود كه فاطمه را نزد او بياورد. ام سلمه، فاطمه را در حالي كه پيراهنش بر زمين كشيده مي شد، آورد. (حجب و حياي او از پدر به حدي بو كه سراپا خيس گشته بود و) دانه هاي عرق از چهره او بر زمين مي چكيد. چون نزديك پدر رسيد پاي وي بلغزيد (و بر زمين افتاد). رسول خدا(ص) فرمود: دخترم: خداوند تو را در دنيا و آخرت از لغزش حفظ كند همين كه در برابر پدر ايستاد، حضرت پرده از رخسار منورش برگرفت و دست او را در دست شويش گذارد و گفت: خداوند پيوند تو را با دخت پيامبر مبارك گرداند.

علي! فاطمه نيكو همسري است،

فاطمه! علي هم نيكو شوهري است.

سپس فرمود: به اتاق خود رويد و منتظر من بمانيد.

قال علي (ع):... حتي اذا انصرفت الشمس للغروب قال رسول الله (ص): يا ام سلمه هلمي فاطمه فانطلقت فاتت بها و هي تسحب اذيالها و قد تثببت عرقا حيا من رسول الله (ص) فعثرت فقال رسول الله (ص): اقالك الله العثره في الدنيا و الاخره. فلما وقفت بين يديه كشف الردا عن وجهها حتي راها علي ثم اخذ يدها فوضعها في يد علي و قال: بارك الله لك في ابنه رسول الله (ص) يا علي! نعم الزوجه فاطمه، و يا فاطمه! نعم البعل علي،

انطلقا الي منزلكما و لاتحدثا امرا حتي اتيكما. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 96.

زهراي اطهر تصميم گرفت نفرين كند

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام را از منزل بيرون بردند، حضرت فاطمه عليهماالسلام در پشت سر او خارج شد و هيچكدام از بانوان هاشمي نيز نبود مگر اينكه با حضرت حركت كرد تا نزديك قبر (پيامبر صلي الله عليه وآله) رسيد.

سپس صدا زد: پسر عمويم را رها كنيد، سوگند به آنكه محمد پدر مرا به حق برانگيخت اگر او را رها نكنيد، موي خود را پريشان مي كنم و پيراهن پيامبر را بر روي سر مي گذارم و از خداوند متعال فريادرسي مي كنم، حضرت صالح نزد خداوند از پدرم گرامي تر نيست و نه ناقه او از من و نه بچه او از دو فرزندانم.

سلمان گويد: من نزديك فاطمه بودم، بخدا سوگند ديدم كه پايه هاي ديوارهاي مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله از بن كنده شد به گونه اي كه اگر مردي مي خواست عبور كند مي توانست.

من گفتم: اي سرور من خداوند تبارك و تعالي پدرت را پيامبر رحمت قرار داد، شما خشم و نقمت مباش، حضرت برگشت و ديوارها به جاي خود بازگشت به گونه اي كه گرد و خاك بر پا شد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج، ج 1، ص 108 تا 114.

زنان آخرالزمان فتنه انگيزند

يظهر في آخرالزمان و اقتراب الساعة و هو شرّ الازمنة نسوة كاشفات عاريات متبرّجات خارجات من الدين، داخلات في الفتن، مائلات الي الشهوات، مسرعات الي اللذات، مستحلات للمحرمات في جهنم خالدات.

در آخرالزمان و نزديك شدن زمان موعود (قيامت يا حضرت مهدي عليه السّلام) كه بدترين زمانهاست (چون جهان از ظلم و ستم پر شود) زناني ظاهر مي شوند بي حجاب و عريان بيرون آمده خودنمائي مي كنند، از دين خارج مي شوند

(به احكام دين توجهي ندارند) در فتنه ها (آشوبها يا محافل عيش و شهوت) داخل مي شوند و شهوتراني روي مي آورند و به لذات جوئيها شتابانند، حرامهاي الهي را حلال مي كنند و در جهنم هميشه خواهند ماند. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه.

زنها مسلط شوند و كودكان فرمانروائي كنند

حضرت امير عليه السّلام فرمود: زماني بر مردم خواهد آمد كه هيچكس گرامي و عزيز نيست مگر شخص حيله گر، و كسي مورد پسند و زيرك شمرده نمي شود مگر شخص تبهكار و فاسق، افراد با انصاف، ضعيف و خوار مي گردند، آنها صدقه را غرامت (و ضرر) پندارند (و از دادن آن امتناع مي كنند) رفت و آمد و رسيدگي به فاميل را منت (كشيدن يا گذاردن) مي دانند، عبادت را براي گردنكشي بر مردم انجام مي دهند (عبادت مي كنند تا نزد مردم خود را زيبا و پسنديده معرفي كرده افتخار كنند) در آن هنگام هوي و هوس بر آنها غلبه كرده (كارهاي آنها مطابق عقل و دين نيست بلكه بخاطر ارضاء هوسهاي نامعقول و بيهوده است) و راه حق بر آنها پوشيده مي گردد. [1] .

در برخي روايات آمده است: به حضرت گفته شد: اين امور چه وقتي خواهد بود؟ فرمود: آنگاه كه زنها و كنيزان مسلط شوند و كودكان را فرماندهي دهند. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] غررالحكم (الياءالمطلق).

[2] الروضة، ص 97.

زماني كه نام خدا را نتوان برد جز در پنهاني

عاصم بن ضمرة گويد: علي عليه السّلام فرمود:

همانا قطعا زمين از ظلم و ستم پر شود تا اينكه هيچ كس نتواند بگويد: الله،مگر در پنهاني سپس خداوند گروهي نيكوكار را بياورد تا زمين را از عدل و داد پر كند همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. [1] .

مؤلف گويد: شايد منظور حضرت همان حكومتهاي مادي گرا باشد كه دهها سال با خداوند و آنچه متعلق به دين بود مبارزه كرده مي كنند.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار از مالي شيخ قدس سره.

زني كه فرزند خويش را انكار مي كرد

او كه جواني نورس بود سراسيمه و شوريده حال در كوچه هاي مدينه گردش مي كرد، و پيوسته از سوز دل به درگاه خدا مي ناليد: اي عادل ترين عادلان!

ميان من و مادرم حكم كن.

عمر به وي رسيد و گفت: اي جوان! چرا به مادرت نفرين مي كني؟!

جوان: مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شير داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخيص دادم مرا از خود دور نمود و گفت: تو پسر من نيستي!

عمر رو به زن كرد و گفت: اين پسر چه مي گويد؟

زن: اي خليفه! سوگند به خدايي كه در پشت پرده نور نهان است و هيچ ديده اي او را نمي بيند، و سوگند به محمد صلي الله عليه و آله و خاندانش! من هرگز او را نشناخته و نمي دانم از كدام قبيله و طايفه است، قسم به خدا! او مي خواهد با اين ادعايش مرا در ميان عشيره و بستگانم خوار سازد. و من دوشيزه اي هستم از قريش و تاكنون شوهر ننموده ام.

عمر: بر اين مطلب كه مي گويي شاهد داري؟

زن: آري، و چهل

نفر از برادران عشيره اي خود را جهت شهادت حاضر ساخت.

گواهان نزد عمر شهادت دادند كه اين پسر دروغ گفته، مي خواهد با اين تهمتش زن را در بين طايفه و قبيله اش خوار و ننگين سازد.

عمر به ماموران گفت: جوان را بگيريد و به زندان ببريد تا از شهود تحقيق زيادتري بشود و چنانچه گواهيشان به صحت پيوست بر جوان حد افتراء [1] جاري كنم.

ماموران جوان را به طرف زندان مي بردند كه اتفاقا حضرت اميرالمومنين عليه السلام در بين راه با ايشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فرياد برآورد: اي پسر عم رسول خدا! از من ستمديده دادخواهي كن. و ماجراي خود را براي آن حضرت شرح داد.

اميرالمومنين عليه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانيد. جوان را برگرداندند، عمر از ديدن آنان برآشفت و گفت: من كه دستور داده بودم جوان را زنداني كنيد چرا او را بازگردانديد؟!

ماموران گفتند: اي خليفه! علي بن ابيطالب به ما چنين فرماني را داد، و ما از خودت شنيده ايم كه گفته اي: هرگز از دستورات علي عليه السلام سرپيچي مكنيد.

در اين هنگام علي عليه السلام وارد گرديد و فرمود: مادر جوان را حاضر كنيد، زن را آوردند و آنگاه به جوان رو كرده و فرمود: چه مي گويي؟

جوان داستان خود را به طرز سابق بيان داشت.

علي عليه السلام به عمر رو كرد و فرمود: آيا اذن مي دهي بين ايشان داوري كنم؟

عمر: سبحان الله! چگونه اذن ندهم با اين كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: علي بن ابيطالب از همه شما داناترست.اميرالمومنين عليه السلام به زن فرمود: آيا براي اثبات ادعاي خود گواه داري؟

زن: آري، و

شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهي دادند.

علي عليه السلام: اكنون چنان بين آنان داوري كنم كه آفريدگار جهان از آن خشنود گردد، قضاوتي كه حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله به من آموخته است، سپس به زن فرمود:

آيا ولي و سرپرستي داري؟

زن: آري، اين شهود همه برادران و اولياي من هستند.

اميرالمومنين عليه السلام به آنان رو كرد و فرمود: حكم من درباره شما و خواهرتان پذيرفته است؟

همگي گفتند: آري.

و آنگاه فرمود: گواه مي گيرم خدا را و تمام مسلماناني را كه در اين مجلس حضور دارند كه عقد بستم اين زن را براي اين جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم، اي قنبر! برخيز درهمها را بياور. قنبر درهمها را آورد، علي عليه السلام آنها را در دست جوان ريخت و به وي فرمود: اين درهمها را در دامن زنت بينداز و نزد من ميا مگر اين كه در تو اثر زفاف باشد (يعني غسل كرده باشي).

جوان برخاست و درهمها را در دامن زن ريخت و گريبانش را گرفت و گفت: برخيز!

در اين موقع زن فرياد برآورد: آتش! آتش! اي پسر عم رسول خدا! مي خواهي مرا به عقد فرزندم در آوري! به خدا سوگند او پسر من است! و آنگاه علت انكار خود را چنين شرح داد: برادرانم مرا به مردي فرومايه تزويج نمودند و اين پسر از او بهمرسيد، و چون بزرگ شد آنان مرا تهديد كردند كه فرزند را از خود دور سازم، به خدا سوگند او پسر من است. و دست فرزند را گرفت و روانه گرديد.

در اين هنگام عمر فرياد برآورد: اگر علي نبود عمر هلاك مي شد.

[2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] هشتاد تازيانه.

[2] فروع كافي، كتاب القضايا والاحكام، باب النوادر، حديث 6. تهذيب، باب الزيادات في القضايا والاحكام، حديث 56.

زني كه از عذاب آخرت مي ترسيد

زني آبستن نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: زنا كرده ام مرا پاك كن، خداوند تو را پاك كند؛ زيرا شكنجه و عذاب دنيا از عقوبت آخرت كه پاياني ندارد آسان ترست.

علي عليه السلام فرمود: تو را از چه پاك كنم؟

گفت: از زنا.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا شوهر داري؟

زن: آري.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا موقعي كه مرتكب اين عمل شدي شوهرت در سفر بود يا در حضر؟

زن: شوهرم در حضر بود.

علي عليه السلام فعلا برگرد و پس از آن كه فرزندت را زاييدي بيا تا تو را پاك گردانم. و چون زن مقداري از آن حضرت دور شد به طوري كه گفتار آن حضرت را نمي شنيد فرمود: خدايا! اين يك شهادت.

پس از چندي آن زن نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و گفت: فرزندم را زاييدم مرا پاك كن.

در اين هنگام امام عليه السلام كه گويي اصلا سابقه او را نداشته فرمود: تو را از چه پاك كنم ؟

زن: زنا داده ام مرا پاك كن.

اميرالمومنين عليه السلام: آيا در موقع ارتكاب اين عمل شوهر داشتي يا نه؟

زن: شوهر داشتم.

آيا در آن هنگام شوهرت در سفر بود يا در حضر؟

در حضر بود.

برو فرزندت را طبق دستور خداوند دو سال تمام شير بده. زن برگشت و چون مقداري از آن حضرت دور شد به قدري كه صدايش را نمي شنيد، فرمود: خداوندا! اين دو شهادت.

و پس از آن كه دو سال سپري شد زن باز آمده و گفت: يا اميرالمومنين: فرزندم را دو سال تمام شير دادم اكنون مرا پاك كن.

امام عليه السلام مانند شخص بي خبري

پرسشهاي سابق را از او جويا شد. و آنگاه به او فرمود: حالا برو و از فرزندت نگهداري كن تا موقعي كه بتواند خودش غذا بخورد و از بامي پرت نشود و در چاهي نيفتد. زن گريان از نزد آن حضرت عليه السلام بازگشت، و چون مقداري دور گرديد، به اندازه اي كه آواز آن حضرت عليه السلام را نمي شنيد فرمود: خداوندا! اين سه شهادت.

عمرو بن حريث مخزومي زن را در بين راه ديد و به او گفت: اي بنده خدا! چرا گريه مي كني؟ من تو را ديده ام نزد علي عليه السلام مي آيي و از او تقاضا مي كني تو را پاك گرداند.

زن گفت: آري، نزد اميرالمومنين عليه السلام آمدم و از او خواستم مرا پاك كند و آن حضرت فرمود: برو و فرزندت را نگهداري كن تا موقعي كه بتواند بخورد و بياشامد و... و مي ترسم در اين مدت بميرم و مرا پاك نگرداند.

عمرو به او گفت: نزد اميرالمومنين عليه السلام برگرد و من از فرزندت كفالت مي كنم.

زن نزد آن حضرت برگشت و تعهد عمرو را عرضه داشت اميرالمومنين عليه السلام مانند شخص بي سابقه اي به وي فرمود: چرا عمرو از فرزندت كفالت كند؟

گفت: يا اميرالمومنين! زنا كرده ام مرا پاك گردان.

آن حضرت فرمود: در آن هنگام شوهر داشتي يا نه؟

زن: آري شوهر داشتم.

آيا در آن وقت شوهرت در وطن بود يا در سفر؟

در وطن بود.

پس آن حضرت سر به سوي آسمان بلند كرده، به درگاه الهي عرضه داشت:

خداوندا! با چهار دفعه اقرار، حد بر او ثابت گرديد و تو به پيامبرت خبر داده اي كسي كه حدي از حدودم را تعطيل كند با من دشمني نموده است، پروردگارا! من هرگز حدودت را

تعطيل نمي كنم و در پي دشمني تو نيستم و احكام تو را ضايع نمي گردانم، بلكه فرمانبردار تو و پيرو سنت پيامبرت مي باشم.

در اين وقت، عمرو بن حريث نگاهش به صورت آن حضرت افتاد ديد رنگ رخسار مباركش از شدت غضب چنان قرمز شده كه گويي انار در صورتش پاشيده شده، پس به آن حضرت عرضه داشت: يا اميرالمومنين! من خيال مي كردم از اين عمل من خوشحال مي شويد ولي حال كه مي بينيم ناراحتيد هرگز فرزندش را بر نمي دارم.

امام (ع) فرمود: آيا پس از آن كه آن زن چهار دفعه بر خود اقرار نموده فرزندش را كفالت مي كني؟ و تو كوچك هستي.

پس آن حضرت به منبر رفت و به قنبر فرمود: ميان مردم بانگ برآور تا همه براي نماز جماعت حاضر شوند. قنبر دستور را اجرا كرد و مردم به طرف مسجد هجوم آوردند بطوريكه مسجد پر شد.در اين موقع امام عليه السلام بپاخاست و ثناي الهي بجاي آورد سپس فرمود: اي مردم! پيشواي شما مي خواهد براي اقامه حد بر اين زن به خارج كوفه رود و شما را به همراه خود ببرد و زماني كه بيرون مي آييد بايد سنگهاي خود را همراه داشته و يكديگر را نشناسيد تا به خانه هايتان برگرديد و سپس از منبر فرود آمد و بامدادان خود آن حضرت به اتفاق زن بيرون شدند و مردم نيز در حالي كه يكديگر را نمي شناختند و به صورتهاي خود نقاب بسته و سنگ در آستين داشتند از خانه ها بيرون شدند تا اينكه آن حضرت با زن و تمام مردم به پشت شهر كوفه رسيدند. آنگاه به حاضران خطاب كرده و فرمود: اي مردم! خداوند با

پيامبر، پيماني بسته و پيامبر نيز با من همان پيمان را بسته است كه هر كس مستحق حدي باشد نبايد به ديگري حد زند، اكنون هر كس از شما كه مستحق همين حد است حد نزند، پس تمام مردم برگشتند و تنها خود آن حضرت با حسن و حسين عليه السلام زن را سنگسار نمودند. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الحدود، باب آخر من صفه الرجم حديث 1. تهذيب، باب حدود الزنا، حديث 23. من لا يحضر، باب ما يجب به التعزير و... حديث 32.

زد و خورد در حال مستي

در زمان خلافت اميرالمومنين عليه السلام به آن حضرت گزارش رسيد كه چهار نفر در حال مستي يكديگر را با كارد مجروح نموده اند. امام عليه السلام دستور داد آنان را توقيف نموده تا پس از هشياري به وضعشان رسيدگي كند، دو نفر از آنان در بازداشتگاه جان سپردند. اولياي مقتولين نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و خواستار قصاص از زندگان شدند، آن حضرت عليه السلام به آنان فرمود: شما از كجا مي دانيد كه اين دو نفر زنده ايشان را كشته اند و شايد خودشان يكديگر را مجروح نموده و مرده اند؟

گفتند: نمي دانيم، پس شما خودتان با استفاده از دانش خدادادي تان بين آنان حكم كنيد.

امام عليه السلام فرمود: ديه آن دو مقتول به عهده هر چهار قبيله است و بعد از اخراج خونبهاي زخمهاي دو نفر زخمي، باقيمانده به اولياي آن دو مقتول رد مي گردد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ مفيد پس از نقل اين خبر مي گويد: اين حكمي كه آن حضرت عليه السلام درباره آنان فرموده تنها حكمي است كه براي رسيدن به واقع تصور مي شود؛ زيرا گواهي نيست تا بدان

وسيله قاتل از مقتول جدا شود. و نيز گواهي نيست تا ثابت كند قتل عمدي بوده، و اين حكم در مورد قتل خطا و اشتباه در قاتل است ؛ زيرا خونبهاي كشتگان را بر هر چهار قبيله قرار داده و ديه زخمهاي مجروحين را از آن كم كرده است، و مقصود آن حضرت از اينكه فرموده: ديه آن دو مقتول بر قبايل چهارگانه است اين است كه ديه هر دو تا با هم، وگرنه ديه هر كدام از آنها بر سه قبيله ديگر است غير از قبيله خودش .(مولف). ارشاد مفيد، قضاياه عليه السلام في خلافته، من لا يحضر، كتاب الديات، باب حكم الرجل يقتل الرجلين او... حديث 7. تهذيب، كتاب الديات باب الاشتراك في الجنايات، حديث 5.

زني حيله گر

زني شب هنگام، خويشتن را شبيه كنيز مردي ساخت، مرد به خيال اين كه كنيز اوست با وي همبستر شد، ماجرا نزد عمر طرح گرديد، عمر قضيه را بر حضرت اميرالمومنين عليه السلام عرضه داشت. آن حضرت فرمود: مرد را در پنهاني حد بزن و زن را آشكارا. [1] .

نكته:

اين خبر حمل شده به اين كه آن حضرت مي دانسته كه مرد از واقع قضيه آگاه بوده و بطور دروغ پنهان كرده است.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 13.

زناي نابالغ

پسري نابالغ با زني شوهردار زنا كرد، عمر دستور داد زن را سنگسار كنند. اميرالمومنين به وي فرمود: سنگساري بر او روا نيست تنها او را تازيانه مي زنند؛ زيرا زنا كننده نابالغ بوده است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياء (ع) في عهد الثاني.

زنداني كردن دزد

دزدي را نزد عمر آوردند، عمر يك دستش را قطع كرد، بار ديگر دزدي نموده او را نزد عمر آوردند، يك پايش را قطع كرد؛ بار سوم نيز عمر خواست دست ديگرش را قطع كند، اميرالمومنين عليه السلام به وي فرمود: چنين نكن؛ زيرا يك دست و يك پايش را بريده اي وليكن او را زنداني كن. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في عهد الثاني.

زنت را تنبيه كن

مردي نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: يا اميرالمومنين! زنم مقداري از شيرش را دوشيده و آن را به كنيزم خورانيده است. آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: زنت را تأديب كن و كنيزت را نگهداري نما. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب النكاح، باب نوادر الرضاء، حديث 6.

زندگي خوش

زندگي خوش

زني كه در شب ازدواج براي شوهر پسر زاييد

مردي از ابوبكر پرسيد؛ مردي با دوشيزه اي ازدواج نموده و همان شب زن پسر زاييده، و مرد شبانه وفات كرده و ميراثش را پسر و مادر پسر مالك شده اند، مي تواني بگويي واقع قضيه چه بوده است؟

ابوبكر پاسخش را ندانست. حضرت امير عليه السلام فرمود: اين زن پيش از آن كه با مرد ازدواج كند كنيز او بوده و از وي آبستن شده و مرد او را آزاد نموده و به عقد خود در آورده است، و زن همان شب فرزندش را زاييده و شوهرش مرده است، و ميراثش به پسر و مادر پسر منتقل گشته است. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] شايد واقع قضيه اين بوده آن مرد با كنيز باكره خود همبستر شده، ولي منجر به افتضاض نشده به علت پيري و يا علل ديگر و كنيز از او باردار شده و پس از مدتي مرد، كنيز را آزاد نموده با او ازدواج كرده است، و همان شب به هنگام زاييدن زن، مرد از دنيا رفته و ميراثش به پسر و مادر پسر اختصاص يافته است محمدتقي شوشتري مناقب، سروي، قضاياه (ع) في عهد ابي بكر.

زيبايي

با زناني ازدواج كنيد كه چشمي درشت، كف دستي بزرگ، رنگي گندمي و ميانه بلند داشته باشند و اگر رضايت نداشتيد مهر شما به عهده من. [1] .

و در اين باره نيز كلياتي از عترت طاهرين آن حضرت عليه السلام وارد شده:

1- حسين بن خالد مي گويد: از امام (ابوالحسن) پرسيدم روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله به ما رسيده كه هر كس شراب نوشد تا چهل روز نمازش قبول نمي شود.امام عليه السلام فرمود: صحيح است.

عرض كردم: به چه علت

چهل روز، نه كم و نه زياد؟

امام فرمود: خداوند آفرينش انسان را اندازه گيري نموده، چهل روز به حالت نطفه، و آنگاه نيز چهل روز، و پس از آن مضغه نيز چهل روز... پس كسي كه شراب نوشد تا چهل روز آن در مشامش او (نرمه سر استخوان كه مي توان آن را جويد) باقي مي ماند به مقدار انتقال حالتهاي جنيني او. و آنگاه فرمود: و اين چنين است تمام غذاها و نوشيدنيهايي كه تناول مي كند. [2] .

2- از امام كاظم عليه السلام از مشتبه بودن خون حيض و خون بكارت زن سوال شد. فرمود: مقداري پنبه در فرج فرو مي برد و پس از لحظه اي آهسته آن را بيرون مي آورد، اگر خون، تنها ظاهر پنبه را آلوده نموده باشد خون بكارت است و اگر در داخل آن نفوذ كرده و آن را خيس نموده باشد خون حيض است. [3] .

3- از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هرگاه نداني ماهي مذكي يا ميته است و ذكات او به اين است كه زنده از آب بيرون آورده شود. او را در آب بينداز، پس اگر روي آب بر پشت قرار گرفت ميته است و اگر بر رو مذكي است.

و نيز اگر قطعه گوشتي ديدي و ندانستي از حيوان مذكي است يا مردار مقداري از آن را روي آتش بگذار، اگر منقبض و جمع شد مذكي است و اگر فروهشت و سست شد ميته است. [4] .

4- و نيز فرموده اند: اگر نداني كه ماهي حلال گوشت است يا حرام گوشت ابتداي دمش را بشكاف، پس اگر داخل آن به رنگ سبز بود حرام گوشت است و اگر

به سرخي زد حلال گوشت است. [5] .

5- و نيز از امام كاظم عليه السلام نقل شده كه فرمود: هر گاه روزهاي قاعدگي زن از حد معمولش زيادتر شود، سرش را حنا ببندد كه به حال سابقش برمي گردد. [6] .

6- امام صادق عليه السلام فرمود: كودك در هفت سالگي دندانهايش مي ريزد و در نه سالگي وادار به نماز خواندن مي شود، و در ده سالگي رختخوابشان از هم جدا مي شود، و در چهارده سالگي محتلم مي گردد و تا بيست و دو سالگي قد مي كشد و در بيست و هشت سالگي عقل او به كمال مي رسد مگر تجارب او كه ادامه دارد. [7] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 335، حديث 2.

[2] تهذيب، ج 9، ص 108، حديث 203.

[3] فروع كافي، ج 3 ص 94 حديث 1.

[4] من لا يحضر، ابواب القضاياو الاحكام، باب الصيد و الذبائح، حديث 42.

[5] من لا يحضر، ابواب القضايا و الاحكام، باب الصيد و الذبائح، حديث 43.

[6] قرب الاسناد، ص 123.

[7] فروع كافي، كتاب العقيقه، باب النشو، حديث 11.

زهد

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: تمام زهد در دو جمله از قرآن مجيد قرار گرفته است: لكيلا تأسوا علي مافاتكم ولا تفرحوا بما آتاكم؛ [1] .

تا بر آنچه از شما فوت شده غمگين نشويد و به آنچه به شما داده شده دلشاد نگرديد.

و كسي كه بر گذشته تاسف نخورد و بر آينده شادمان نگردد هر دو طرف زهد را دارا گشته است. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حديد، آيه 22.

[2] نهج البلاغه حكمت، 377.

زن بدكار

ام قيان، زني پاكدامن بود، او در زمان خلافت امير مومنان علي عليه السلام زندگي مي كرد. روزي مردي از اصحاب حضرت علي به نزد ام قيان رفته وي را افسرده خاطر ديد، از او سبب پرسيد؛ وي گفت: كنيزي آزاد شده داشته ام از دنيا رفته او را دفن نموده ام و زمين دوبار او را بيرون انداخته است. پس نزد اميرالمومنين عليه السلام رفته و او را از ماجرا خبر دادم. آن حضرت فرمود: زمين يهودي و نصراني را در خود نگه مي دارد چگونه آن زن را نمي پذيرد. علتي جز اين ندارد كه بندگان خدا را به عقوبت خداوند يعني آتش عذاب نموده است. سپس فرمود: اما اگر مقداري از خاك قبر مسلماني در قبرش ريخته شود، آرام مي گيرد، و چون چنين كردند قرار گرفت. ام قيان مي گويد: من از حال زن پرسش نمودم معلوم شد كه او زني بدكاره بوده و فرزنداني كه از راه زنا زاييده در تنور آتش انداخته، سوزانده است. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 370،. من لا يحضر، كتاب الحدود، باب تحريم الدماء، حديث 23.

زيان زدن به خود

اميرالمومنين عليه السلام مردي را ديد كه به منظور زيان رساندن به دشمن خود در كاري مي كوشيد كه ابتدا زيانش به خودش مي رسيد. پس به او فرمود: تو مانند كسي هستي كه نيزه به پهلوي خود مي كند تا رديف خود را بكشد. [1] .

نكته:

عداوت و دشمني گاهي به حدي مي رسد كه مصداق فرمايش آن حضرت مي شود مانند عداوت عبدالله بن زبير با مالك اشتر كه در مبارزه جنگ جمل، آنگاه كه هر دو بر زمين افتاده و مالك بر روي سينه عبدالله نشست، عبدالله فرياد برآورد:

مرا و مالك را بكشيد!

مالك مي گويد: تنها سبب نجات من اين شد كه عبدالله مرا به مالك معرفي مي نمود و من نزد مردم به اشتر معروف بودم و اگر مرا به اشتر معرفي مي نمود حتما مرا مي كشتند، و سپس مي گويد: به خدا سوگند من از سادگي او بسي در شگفت بودم كه كشتن من با كشتن خودش چه سودي برايش داشت. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 296.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 88.

زني كه خواست با پسر خود ازدواج كند

اميرالمومنين عليه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردي را بر در مسجد مي بيني با هم نزاع مي كنند آنان را به نزد من بياور، وشاء مي گويد بر در مسجد رفتم ديدم زن و مردي با هم مخاصمه مي كنند، نزديك رفتم و به آنان گفتم اميرالمومنين شما را مي طلبد، پس همگي به نزد آن حضرت رفتيم.

علي عليه السلام به جوان فرمود: با اين زن چكار داري؟

جوان: يا اميرالمومنين! من اين زن را با پرداخت مهريه اي به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزديك شوم، خون ديد و من در كار خود حيران شدم. اميرالمومنين عليه السلام به جوان فرمود: اين زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهي شد.

مردم از شنيدن اين سخن در اضطراب و تعجب شدند.

علي عليه السلام به زن فرمود: مرا مي شناسي؟

زن: نامتان را شنيده، ولي تاكنون شما را نديده بودم.

علي عليه السلام تو فلان زن دختر فلان و از نوادگان فلان نيستي؟

زن: آري، بخدا سوگند.

حضرت امير: آيا به فلان مرد، فرزند فلان در پنهاني بطور عقد غير دائم، ازدواج نكردي و پس از چندي پسر زاييدي و چون از

عشيره و بستگانت بيم داشتي طفل را در آغوش كشيده و شبانه از منزل بيرون شدي و در محل خلوتي فرزند را بر زمين گذارده و در برابرش ايستاده و عشق و علاقه ات نسبت به او در هيجان بود، دوباره برگشتي و فرزند را بغل كردي و باز به زمين گذاردي و طفل، گريه مي كرد و تو ترس رسوايي داشتي، سگهاي ولگرد اطرافت را گرفته و تو با تشويش و ناراحتي مي رفتي و بر مي گشتي، تا اين كه سگي بالاي سر پسرت آمد و او را گاز گرفت و تو بخاطر شدت علاقه اي كه به فرزند داشتي سنگي به طرف سگ انداخته سر فرزندت را شكستي، كودك صيحه زد و تو مي ترسيدي صبح شود و رازت فاش گردد، پس برگشتي و اضطراب خاطر و تشويش فراوان داشتي، در اين هنگام دست به دعا برداشته و گفتي: بار خدايا! اي نگهدارنده وديعه ها.

زن گفت: بله، بخدا سوگند همين بود تمام سرگذشت من و من از گفتار شما بسي در شگفتم.

پس اميرالمومنين عليه السلام رو به جوان كرد و فرمود: پيشانيت را باز كن، و چون باز كرد آن حضرت جاي شكستگي پيشاني جوان را به زن نشان داد و به او فرمود: اين جوان پسر توست و خداوند با نشان دادن آن علامت به او نگذاشت به تو نزديك گردد؛ و همان گونه از خدا خواسته بودي فرزندت را حفظ كند، او را برايت نگهداشت، پس شكر و سپاس خداي را به جاي بياور. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 424.

زني كه عمر را راهنمايي كرد

ابن جوزي دراذكياء آورده: عمر بن خطاب در خطابه اي از مردم خواست مهريه

همسرانشان را از چهل اوقيه [1] زيادتر نكنند، اگر چه همسر آنان دختر ذي الغصه يعني يزيد بن حصين صحابي حارثي باشد، و هر كس از اين مقدار بيشتر قرار دهد، زيادي را در بيت المال خواهم ريخت.در اين هنگام زني بلند قامت از ميان صف زنان برخاست و به عمر گفت: تو چنين حقي نداري؟

عمر گفت: چرا؟

زن: زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: و آتيتم احداهن قنطارا فلا تاخذوا منه شيئا اتاخذونه بهتانا و اثما مبينا.... [2] و مال بسياري مهر او كرده باشيد البته نبايد چيزي از مهر او بازگيريد، آيا به وسيله تهمت زدن به زن، مهر او را مي گيريد و اين گناهي نيست آشكار.

عمر گفتار زن را تصديق كرد و گفت: زني حق گفت و مردي خطا كرد. [3] .

نكته:

در اينجا برادران اهل سنت ما، در مقام توجيه برآمده گفته اند: اين اعتراف عمر به حق گويي زني و لغزش خودش، دليلي است بر تواضع او، اما نگفته اند كه اصل ارتكاب خطا دليلي است بر چه چيز؟. (و هل يصلح العطار ما افسد الدهر).

و همچنان كه تعيين چهل اوقيه با آيه قرآن سازگار نيست، با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز توافقي ندارد؛ زيرا مقدار مهر سنت، دوازده اوقيه و نيم است نه چهل اوقيه.

و اين كه عمر گفته: اگر چه آن زن، دختر ذي الغصه باشد خصوصيتش اين است كه بنا به نقل مورخين، صد سال رئيس و بزرگ قبيله بني حارث بوده است.

به همين مناسبت نقل مي شود: هنگامي كه مصعب بن زبير، عايشه، دختر طلحه را به هزار هزار درهم نقره مهر كرد، برادر او كه خليفه بود

مقرري كافي به لشكريان خود نمي داد. ابن الزنيم ديلمي در اين باره چنين سرود:

بضع الفتاه بالف الف كامل

و تبيت سادات الجيوش جياعا [4] .

دختري به هزار هزار درهم مهر مي شود در حالي كه فرماندهان لشكرها گرسنه مي خوابند.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] هر اوقيه، هفت مثقال است.

[2] سوره نساء، آيه 20.

[3] اذكيا، ص 207.

[4] معارف، ابن قتيبه، ص 102.

زني كه از شوهرش شكايت داشت

ابن جوزي در اذكياء آورده: زني از شوهرش شكايت داشت، به نزد عمر رفته و اظهار داشت: شوهرم روزها را روزه مي گيرد و شبها را به عبادت خدا به صبح مي آورد. و با اين حال دوست ندارم از او شكايت كنم. عمر مقصود زن را نفهميد و در پاسخ او گفت با اين خصوصيات كه گفتي، شوهرت نيكو شوهري است. زن بناچار سخنان سابق خود را تكرار نمود و عمر نيز همان پاسخ قبلي را، تا چند بار اين گونه گفت و شنود بين آنان رد و بدل شد. اتفاقا كعب اسدي در آنجا حاضر و به قضيه ناظر بود، و منظور زن را دريافت، پس به عمر گفت: اين زن از شوهرش شكايت دارد كه او با آن برنامه هايش از او كناره گرفته است. عمر به كعب گفت: حال كه تو مقصود زن را درست يافتي پس بين او و شوهرش نيز داوري كن.

كعب پذيرفت و گفت: شوهرش را حاضر كن! او را آوردند، كعب به مرد گفت: اين زنت از تو شكايتي دارد.

مرد: چه شكايتي؟

زن: اي قاضي! او را راهنمايي كن... تا اين كه كعب به مرد گفت: خداوند به تو اجازه داده تا چهار زن بگيري، بنابر اين، سه شبانه روز براي

خودت باشد تا خدايت را عبادت كني و يك شبانه روز هم براي همسرت كه نزد او باشي.

عمر از اين استنباط و داوري كعب در شگفت شده به وي گفت: بخدا سوگند نمي دانم از كدام امر تو تعجب كنم، از اين كه به فطانت، مقصود زن را دريافتي و يا از حكمي كه بين ايشان نمودي، برو كه قضاوت بصره را به تو واگذار نمودم. [1] و همين روايت را ابن قتيبه نيز نقل كرده است.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اذكيا، ص 207.

زحر بن قيس جعفي

زَحر [1] فرزند «قيس بن مالك جعفي» از سواركارانِ نامي عصر خود در كوفه بوده است. شيخ طوسي او را از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است. [2] .

شيخ مفيد، زحر بن قيس را حامل نامه حضرت علي عليه السلام به مردم كوفه ذكر مي كند و مي نويسد: موقعي كه حضرت ناكثين را شكست داد، عبداللَّه بن عباس را به عنوان حاكم بصره منصوب نمود و خود عازم كوفه گرديد و قبل از عزيمت نامه اي براي مردم كوفه نوشت، و به وسيله زحر بن قيس نامه را فرستاد. [3] .

او به ديدار رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نايل شده است. و از سواره نظام و اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام و از ملازمان آن حضرت بوده و حضرت عليه السلام هم او را مورد عنايت قرار داده و هر گاه به او مي نگريست، مي فرمود: «مَن سرّه أن ينظر إلي شهيد الحي، فلينظر إلي هذا؛ هر كه دوست دارد شهيد زنده اي را ببيند به اين مرد (زحر بن قيس) نگاه كند.»

همو مي افزايد: امير مؤمنان عليه السلام روي كارداني و ايماني كه در زَحر

سراغ داشت، وي را به امارت و حكومت مدائن برگزيد. [4] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] در نام زحر بن قيس اختلاف است، در تاريخ بغداد و كتاب الجمل «زحر» و در رجال طوسي «زهر» ضبط شده و در بعضي نسخ الاصابه «زجر» و در وقعة صفين در سه مورد «زحر» و در موارد ديگري «زجر» آمده است، اما صيحح آن «زحر» است و «زجر» اشتباه مي باشد.

[2] رجال طوسي، ص 42، ش 14.

[3] الجمل، ص 398.

[4] الاصابه، ج 2، ص 631.

زرقاء بنت عدي بن غالب

زرقاء دختر «عدي بن غالب بن قيس همداني» [1] يكي از زنان سخنور كوفه بود، او از شيرزنان دلاور و بافضيلتي بود كه تا آخرين لحظه حيات خود، دست از دوستي و وفاداري اميرالمؤمنين عليه السلام برنداشت و در صفين با زباني فصيح و بياني گويا، سپاهيان امام عليه السلام را در جنگ عليه معاويه تحريص و ترغيب مي نمود.

اين زن آزاده و توانمند با وجود اين كه بعد از شهادت مقتدايش امير مؤمنان عليه السلام به دربار معاويه احضار شد، با اين وجود در برابر شوكت و هيبت ظاهري دربار معاويه و يارانش كه به خون او تشنه بودند دليرانه ايستادگي نمود و كمترين ترس به خود راه نداد و با صراحت لهجه و بياني بليغ جواب معاويه و اطرافيانش را داد، به طوري كه خود معاويه از جرأت و شهامت اين زن باايمان شگفت زده شد و مجذوب سخنان گرم و قاطعانه او گرديد و در نتيجه به جاي كينه توزي نسبت به او ابراز محبت و مساعدت نمود.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 106.

زفَر بن قيس

زُفَر فرزند قيس از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. به نقل طبري وي همان كسي است كه نامه بشارت آميز حضرت علي عليه السلام (كه خبر پيروزي بر اصحاب جمل بود) را به فرماندار كوفه تسليم كرد. اين موضوع در جمادي الآخر سال 36 هجري بوده است. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 542.

زياد بن ابيه (عبيد)

زياد ابتدا از كارگزاران و شيعيان حضرت علي عليه السلام بود، اما بعداً از مسير خود منحرف شد و به معاويه پيوست و از دشمنان سرسخت امام علي عليه السلام گرديد.

در اين نوشتار شرح حال زياد را در سه بخش آورده ايم، بخش اول خلاصه اي از آغاز زندگاني و سابقه او، بخش دوم همراهي او با اميرالمؤمنين عليه السلام و سومين بخش بريدن او از آن حضرت و ملحق شدن به معاويه و جنايات و ستم هاي او نسبت به ياران علي عليه السلام است. اينك به بخش اول از شرح حال او مي پردازيم:

سميه مادر زياد از زنان بدكاره و فاسد زمان جاهليت بود. شوهر رسمي او عبيد نام داشت و زياد وقتي به دنيا آمد، چون از نظر پدر نامشخص بود، لذا او را گاهي به زياد بن سميه مي ناميدند (يعني او را به مادرش نسبت مي دادند) و يا زياد بن عبيد ثقفي، و بعضي او را «زياد بن ابيه» مي ناميدند، و اول كسي كه او را به زياد بن ابيه خواند، عايشه بود. [1] و بعدها معاويه زياد را بر خلاف سنت پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرموده است: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» [2] به خود منتسب نمود و گفت: او برادر من است و پدرش پدر من ابو

سفيان است. از اين رو به وي «زياد بن ابوسفيان» هم مي گويند.

ابن ابي الحديد مي نويسد: وقتي معاويه او را به خود ملحق كرد، بيشتر مردم به او زياد بن ابي سفيان مي گفتند، چرا كه مردم همواره پيرو پادشاهان و زورمداران هستند؛ زيرا بيم و اميد و سود و زيان از آنان است و پيروي مردم از دين در قبال پيروي آنها از پادشاهان هم چون قطره اي در قبال اقيانوس است. [3] .

اينك به بخش دوم از زندگاني زياد مي پردازيم كه همراهي با اميرالمؤمنين عليه السلام و كارداني و خدمات او در اين روزگار است:

او به سن بلوغ كه رسيده بود، در عصر خلافت ابوبكر اسلام آورد [4] و سپس به واسطه زيركي و كارداني كه داشت در امور ديواني كارآمد بود و مورد توجه عمر بن خطاب قرار گرفت و لذا عمر او را براي اصلاح امور به يمن فرستاد.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، ج 1، عنوان «زيد»، ص 579.

[2] فرزند از صاحب فراش است و براي زناكار سنگ است.» يعني: كسي كه از طريق شرعي به دنيا آيد براي پدر و مادرش مي باشد و از هم ارث مي برند و اگر از طريق غيرشرعي به دنيا آيد، آن مولود نسبت به پدر ندارد و سنگ حق اوست نه فرزند و از هم ارث نمي برند.

[3] متن عربي آن در شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 180 او چنين است: «و لما استلحق قال له اكثر الناس: زياد بن ابي سفيان، لأن الناس مع الملوك الذين هم مظنّة الرهبّة و الرّغبة، و ليس اتباع الدين بالنسبة الي اتباع الملوك إلّا كالقطرة في البحر المحيط».

[4]

سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 18.

زياد بن خصفه تميمي

زياد فرزند خصفه تميمي از اشراف كوفه و از شيعيان خالص و مواليان راستين اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. وي در جنگ هاي صفين و نهروان در ركاب آن حضرت شمشير زد و در صفين مورد تقدير قرار گرفت. امام وي را براي دفع فتنه «خرّيت بن راشد ناجي خارجي» مأمور كرد و او نيز شورش معدودي از بازماندگان خوارج را سركوب و از حريم ولايت مولاي متقيان عليه السلام دفاع كرد.

زياد مردي بصير و آگاه به مسائل روز بود، امام در مواقع حساس با او مشورت مي كرد و نظرش را به كار مي بست، از جمله پيشنهادي كه او به امام داد اين بود كه «خالد بن معمر سدوسي» را قسم دهد تا مكري به كار نبرد و با معاويه سر و سرّي نداشته باشد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] جريان قسم دادن «خالد بن معمر» در شرح حال او گذشت.

زياد بن كعب بن مرحب

زياد فرزند كعب بن مرحب را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و كسي است كه نماينده و سفير سيدالشهدا امام حسين عليه السلام براي «اشعث بن قيس» در آذربايجان بود. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 42، ش 15.

زياد بن نضر حارثي

«زياد بن نضر» يكي از مخلص ترين ياران اميرمؤمنان علي عليه السلام و از افسران فداكار آن حضرت در صفين بود، او مردي شجاع و دلاور به شمار مي آمد كه براي احتجاج در كجروي هاي عثمان به مدينه آمد، و سپس با حضرت علي عليه السلام بيعت كرد و در زمره فرماندهان لشكر سپاه علي عليه السلام قرار گرفت و در معركه صفين، رشادت و شجاعت تحسين برانگيزي از خود نشان داد و در راه حقانيت ولايت علي عليه السلام سختي هاي زيادي تحمل نمود.

زيد بن صوحان عبدي

زيد فرزند «صوحان بن حجر» اهل كوفه و كنيه اش «ابو سلمان» و به نقلي «ابو عايشه» يا «ابو مسلم» يا «ابو عبداللَّه» مي باشد. [1] وي برادر بزرگ سيحان و صعصعه عبدي است.

در اين كه زيد به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيده است يا نه، اختلاف است؛ او شخصيتي فاضل، دين دار، نيكوكار و در ميان طايفه خود (قبيله عبدالقيس) به مقام رياست و آقايي رسيده بود. [2] زيد شخصيتي بسيار با درايت و خردمند بود كه معاويه را در گفتار خود تحت تأثير قرار داد. [3] .

جابر جعفي از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه امام عليه السلام در فضيلت «زيد بن صوحان» فرمود:

شهد مع علي بن ابي طالب عليه السلام من التابعين ثلاثة نفر بصفين شهد لهم رسول اللَّه صلي الله عليه و آله بالجنة و لم يرهم: اويس القرني، و زيد بن صوحان العبدي، و جندب الخير الازدي رحمة اللَّه عليهم؛

سه نفر از تابعين [4] در رِكاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آنان را بدون آن كه ديده باشد، اهل بهشت خوانده است: اويس قرني، جُندب الخير ازدي و

زيد بن صوحان عبدي كه رحمت خدا بر همه آنان باد. [5] .

در تاريخ دمشق از گروهي نقل شده كه: در جنگ جمل هفتاد نفر از اصحاب بدر و هفت صد نفر از آنان كه زير درخت با پيامبر صلي الله عليه و آله بيعت كردند با علي عليه السلام بودند و در ركابش جنگيدند. سه نفر از تابعين در ركاب امام علي عليه السلام بودند كه پيامبر صلي الله عليه و آله آنها را نديده بود و آنان را به بهشت بشارت داد، آن سه نفر عبارتند از: زيد بن صوحان عبدي، اويس قرن، جندب الخير كه زيد در جمل و اويس در صفين به شهادت رسيد. [6] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 2، ص 234؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 439.

[2] اسد الغابه، ج 2، ص 234؛ ر. ك: تاريخ بغداد، ج 8، ص 439.

[3] ملاقات زيد با معاويه در تبعيدگاه، در ادامه مي آيد.

[4] ر. ك: همين كتاب، ص 34.

[5] اختصاص مفيد، ص 81.

[6] اعيان الشيعه، ج 7، ص 103.

زيد بن ملفق

شيخ مفيد «زيد بن ملفق» را از جمله كساني مي داند كه با اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بيعت كرده كه تا پاي جان در جنگ ها از آن حضرت دفاع نمايد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] الجمل، ص 108.

زيد بن وهب جهني

كنيه اش ابوسليمان است كه در عصر جاهليت به دنيا آمد و در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله، اسلام آورد. و به مدينه هجرت كرد، اما موفق به زيارت آن حضرت نگرديد، از اين رو او از تابعين و در زمره اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است، و به همراه سپاهيان حضرت علي عليه السلام در صفين و نيز در سركوبي خوارج نهروان حضور داشته است. [1] .

به گفته برقي وي كتابي جمع آوري كرد كه شامل تمام خطبه هاي علي عليه السلام بود كه حضرت در عيدها و اجتماعات و... ايراد فرموده بود. [2] .

او در صفّين حضور داشت و روايت هايي درباره اوضاع صفّين نقل كرده است. [3] او به سال 96 هجري در حكومت حجاج درگذشت. [4] .

به نقلي وي در جنگ نهروان شركت داشت و روايت كرده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چه كسي از شما از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله شنيده كه فرمود: «يخرج قوم من اُمّتي يقرؤن القرآن، ليس قرآنكم الي قرآنهم بشي ء و لاصلاتكم إلي صلاتهم بشي ء؛ از امت من گروهي (بر اسلام) خروج مي كنند و قرآن مي خوانند كه قرآن آنان شبيه قرآن شما نيست و نماز مي خوانند امام نماز آنان شبيه نماز شما نيست.» [5] .

زيد مي گويد: هنگامي كه به «نهروان» رسيديم، اميرمؤمنان عليه السلام به خانه و پلي نگاه كرد و فرمود: «اين خانه «بوران» دخت كسري است و اين هم قنطره و

پل «ديزجان» است و پيامبر صلي الله عليه و آله برايم نقل كرده كه ما از اين مسير مي رويم و در اين خانه، منزل مي كنيم.» [6] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 2، ص 242؛ ر. ك: الاصابه، ج 2، ص 649؛ معرفة الصحابه، ج 2، ص 366؛ وقعة صفين، ص 232؛ رجال طوسي، ص 42، ش 6 و....

[2] رجال برقي، ص 6.

[3] ر. ك: وقعة صفين، ص 232 و 234 و 242 و....

[4] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 239؛ اسد الغابه، ج 2، ص 243.

[5] اسدالغابه، ج 2، ص 242.

[6] تاريخ بغداد، ج 8، ص 441.

زيد بن هاشم المري

نصر بن مزاحم، زيد بن هاشم را از جمله اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده كه نام او را در زمره مجروحين جنگ صفين برده است. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 558.

س

سجده براي موفقيت ها

يكي ديگر از حالات معنوي و عبادي ارزشمند اميرالمؤمنين عليه السلام آن بود كه:

پس از شنيدن يك خبر شادي آفرين،

يا به دست آوردن يك موفّقيّت سياسي، اجتماعي، به سجده مي رفت و خدا را سپاس مي گفت.

روزي در جمع ياران سجده شكري انجام داد.

پرسيدند:

چرا هم اكنون سجده شكر گذاردي؟

پاسخ فرمود:

براي اينكه با ياري خداوند يكي از دستورات رسول خدا را انجام دادم و يك موفّقيّت مطلوب به دست آوردم. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج35 ص29، و جلاءالعيون مجلسي.

سخنان لحظه شهادت

يكي از غربيان براي نشان دادن عظمت وهدفداري امام علي عليه السلام مقايسه اي را مطرح كرده و نوشته است كه:

«خليفه دوم، خليفه مسلمين بود، امّا وقتي ترور شد، در آخرين لحظات عُمرش داد زد:

قَتَلَني المجوسي

(اين گبر آتش پرست مرا كشت)

كه در كلمات آخرين او هم تأسف و اندوه وجود دارد، و هم دشنام دادن به ديگران.»

حضرت علي عليه السلام هم خليفه بود،

وقتي در محراب عبادت مورد سوء قصد قرار گرفت فرمود:

فُزتُ وَ رَبِّ الْكعبة

(به خداي كعبه رستگار شدم)

در اين كلمات ارزشمند هدفداري، خدا گرائي، شهادت طلبي وجود دارد، كه نشانه يقين به مرگ و قيامت است. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] سرمايه سخن ص426.

سرزنش از خيانت اقتصادي منذر

پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگي پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مي باشي، [1] و راه او را مي روي، ناگهان بمن خبر دادند، كه در هواپرستي چيزي فروگذار نكرده، و توشه اي براي آخرت خود باقي نگذاشته اي، دنياي خود را با تباه كردن آخرت آبادان مي كني، و براي پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدي، اگر آنچه بمن گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه ات، و بند كفش تو از تو باارزش تر است، و كسي كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسداري از مرزهاي كشور را دارد، و نه مي تواند كاري را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد. يا از خيانتي دور ماند، پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا.انشاءالله. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] جارود پدر منذر در سال نهم هجرت خدمت پيامبر آمد و مسلمان شد، وفردي صالح و شايسته بود كه

در سال 21 در جنگ هاي فارس شهيد شد..

[2] تاريخ ابن واضح ج 2 ص 192و - انساب الاشراف ص 13.

سفارش به پاكيزگي آب

(خبر از ميكروب اكسيژن خوار در آب)

امروزه پس از كشف ميكروب، و راه يابي انسان به دنياي ناديدني و حسّاس ميكروب ها، تك سلول ها، تازه دانستند كه:

«ميكروب هاي هوا خوار» در آب وجود دارند،

و عامل سلامت آب مي باشند،

و اسيد و مواد اسيدي، كشنده آنهاست،

امّا در 14 قرن قبل، امام علي عليه السلام فرمود:

لاَتَبُولُ فِي الْمَاءِ لِاَنّ لِلْماءِ اَهْلٌ لاَتُؤذُوهُ

(در آب ادرار نكنيد، زيرا آب موجودات زنده اي دارد كه نبايد به آنها آسيب رسانيد.) [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 1 ص 45.

ساختن با بيماري

برخي از بيماري ها را بدن با سيستم دفاعي منظّمي كه دارد شناسائي مي كند،

با آن مقابله مي نمايد،

و به تدريج آن را ريشه كن مي سازد.

يعني سيستم دفاعي بدن، خود يكي از روش هاي درمان است كه بايد به بدن فرصت دفاع و بازسازي داد، و فوراً به انواع داروها روي نياورد،

مانند برخي از انواع سرماخوردگي،

از اين رو افرادي كه در روستاها و در باغ ها، با طبيعت سر و كار دارند،

و بدنشان انواع ميكروب ها را ديده و مي شناسد، قدرت دفاعي بيشتري از ديگران دارند كه امام علي عليه السلام فرمود:

اِمْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَي بِك

(با بيماري خود مدارا كن تا مادامي كه با تو راه مي آيد.) [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- غرر الحكم ص 62 : ج 2 ص 185: آمدي (متوفاي 588 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 266: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- بحارالانوار ج59 ص68 وج78 ص204: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

سركه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

سركه نيكو نان خورشتي است، كه صفرا را فرو مي نشاند، و دل را زنده مي كند. [1] .

امّا از مصرف فراوان و مداوم آن بايد پرهيز كرد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هفتم.

سادگي در غذا

گرچه بايد انواع غذاهاي لازم را شناخت و تهيّه كرد و به مصرف رساند،

امّا انسان نبايد در غذا خوردن و مصرف انواع غذاها اسراف كند.

در دوران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ايرانيان و ديگر اقوام در لباس و غذا افراط مي كردند.

و به غذاهاي رنگارنگ گرايش داشتند، و در پرخوري و اسراف زبانزد بودند كه امام علي عليه السلام هشدار گونه فرمود:

امّت اسلامي مادام كه در غذا و لباس سادگي را رعايت مي كنند در خير و سعادت هستند و آنگاه كه چون ايرانيان و ديگر اقوام غير عرب در غذا و لباس افراط كنند، خوار و ذليل خواهند شد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب دوّم.

سيب

شستشوي معده

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

التُّفَّاحُ نَضُوحُ الْمِعْدَةِ [1] .

«سيب معده را شستشو مي دهد.»

2- در روايت ديگري امام جعفر صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل فرمود:

كُلُوا التُّفَّاحَ، فَإنَّهُ نَضُوحُ الْمِعْدَةِ [2] .

«سيب بخوريد كه همانا سيب معده را شستشو مي دهد.»

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج 66 ص168ح6.

[2] وسائل الشيعة ج25 ص160 ح3.

سير

روش استفاده از سير

سير درمان 70 بيماري

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

لايَصِحُّ أكْلُ الثُّوْمِ إلاَّ مَطْبُوخَاً [1] .

«خوردن سير روا نيست، جز آنكه پُخته باشد.»

2- فردوس از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

كُلُوا الثُّوْمَ وَ تَداوُوا بِهِ، فَإنَّ فيهِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعينَ داءً. [2] .

«سير بخوريد، و با آن دردهاي خود را درمان كنيد، زيرا سير درمان هفتاد بيماري است.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص251. ومستدرك الوسائل ج16 ص432 ح3.

[2] مكارم الأخلاق ص394 ح3. والفردوس بمأثور الخطاب ج3 ص245 ح4721.

سركه

سركه و درمان صفرا

سركه و شادي دِل

سركه و كشتن كِرم هاي معده

1- ابوبصير از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

نِعْمَ الإدَامُ اَلْخَلُّ يُكِسِّرُ الْمُرَّةَ، وَ يُحْيِي الْقَلْبَ. [1] .

«چه خورشت خوبي است سركه، صفرا را زايل مي كند و قلب را زنده مي سازد.»

2- داوود بن سلمان از امام رضا عليه السلام و آن حضرت از پدرانش از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كُلُوا خَلَّ الْخَمْرِ، فَإنَّهُ يَقْتُلُ الدّيدانَ فِي الْبَطْنِ. [2] .

«سركه بخوريد (سركه كهنه) كه كِرم هاي معده و روده را مي كُشَد.»

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص90-89 ح6.

[2] بحارالأنوار ج59 ص165 ح1.

سرما

نقش سرما در تَنِ آدمي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمود:

تَوَقَّوِا الْبَرْدَ في أوَّلِهِ وَ تَلَقَّوْهُ في آخِرِهِ، فَإنَّهُ يَفْعَلُ في الْأبْدانِ كِفِعْلِهِ في الْأشْجارِ، أوَّلُهُ يُحْرِقُ، وَ آخِرُهُ يُورِقْ. [1] .

«از سرما در آغاز آن بپرهيزيد و در آخر سرما به استقبال آن برويد، زيرا سرما با بدن ها همان كار را مي كند كه با درختان مي كند، آغازِ سرما مي سوزاند و آخَرِ سرما مي روياند.»

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الأنوار ج59 ص271 ح68 عن النهج.

سكوت براي حفظ اسلام

پس از رحلت رسول گرامي اسلام، و ماجراي سقيفه:

جمعي در فكر حكومت خود بودند.

فتنه ها از گوشه و كنار كشور اسلامي رخ نشان مي داد.

مسيلمه كذّاب، و طلحة بن خويلد، و سجاح، ادّعاي نبوّت كردند.

هر روز طرفدار و امكانات جمع مي كردند تا اسلام را نابود كنند.

كسري و قيصر ايران و روم هم آماده تهاجم بودند.

اگر در مركزيت اسلام تزلزل به وجود مي آمد، فتنه ها دين را مورد تهاجم جِدّي قرار مي داد،

لذا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإنَّهُ لِيعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا.

ينْحَدِرُ عَنِّي السَّيلُ، وَلا يرْقَي إلَي الطَّيرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَطَوَيتُ عَنْهَا كَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَينَ أَنْ أَصُولَ بِيدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيةٍ عَمْياءَ، يهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ، وَيشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يلْقَي رَبَّهُ!

فَرَأَيتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي، فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَينِ قَذًي، وَفِي الْحَلْقِ شَجاً، أَرَي تُرَاثِي نَهْباً، حَتَّي مَضَي الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلَي بِهَا إلَي فُلانٍ بَعْدَهُ.

آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالي كه مي دانست، جايگاه من در حكومت اسلامي، چون مِحوَر سنگ هاي آسياب است «كه بدون آن آسياب حركت نمي كند»

او مي دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بُلَنداي ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رِداي خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيري كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود بپا خيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكي كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد.

پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خِرَدمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود، و با ديدگان خود مي نگريستم كه ميراث مرا به غارت مي برند! [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 3 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، و الانصاف، نوشته ابن قبّة (كه قبل ار سيد رضي فوت كرده بود).

سياستمدار كيست؟

بسياري از مردم حيله و نيرنگ و دروغگوئي و دوروئي و انواع رذائل اخلاقي را، سياست و سياستمداري مي پندارند،

در حالي كه يك سياستمدار مسلمان نبايد آلوده به انحرافات اخلاقي باشد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در خطبه 41 از مسخ ارزشها، و انحراف ديدگاه هاي روزگار خود مي نالد كه:

اَصْبَحْنا في زَمانٍ قَدِ اتَّخَذَ اَكْثَرُ اَهْلِهِ الْغَدرَ كَيساً

(در روزگاري قرار گرفته ايم كه بيشتر مردم نيرنگبازي را سياست مي دانند.)

و در خطبه 200 مي فرمايد:

وَ لَوْلا كَراهِيةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أدْهَي النَّاس

(اگر زشتي نيرنگبازي نبود من از تمام انسانها سياستمدارتر بودم.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي ج2 ص336.

سخنراني افشاگرانه امام علي با ياران

فريب خورده:

و قد قام اليه رجل من أصحابه، فقال: نَهَيتَنا عن الحكومة ثم أمرتنا بها، فلم ندر أي الامرين ارشد؟ فصفق(ع) اءحدي يديه علي الاءُخري، ثُم قال:

هذا جَزاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ!

أمَا وَاللَّهِ لَوْ أنِّي حينَ أمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَي الْمَكْرُوهِ الَّذي يجْعَلُ اللَّهُ فيهِ خَيراً، فَإِنَ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيتُكُمْ وَ اِنْ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَإِنْ أبَيتُمْ تَدارَكْتُكُمْ، لَكانَتِ الْوُثْقي وَ لكِنْ بِمَنْ وَ اءلي مَنْ؟

أريدُ أنْ أدَاوِي بِكُمْ وَ أنْتُمْ دائي، كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ، وَ هُوَ يعْلَمُ أنّ ضَلْعَهَا مَعَهَا!

اَللَّهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أطْباءُ هذا الدَّاءِ الدَّوي، وَ كَلَّتِ النَّزْعَةُ بِأَشْطانِ الَّركِي!

«پس از ليلة الهرير يكي از ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بپاخاست وگفت: تو ما را از مسئله حكميت نهي كردي سپس به آن امر فرمودي ما نفهميديم كدام يك از اين دو دستور صحيح است؟

امام علي عليه السلام (از اين سخن ناراحت شد و) دست ها را بهم زد.

و سپس فرمود:

«اين جزاي كسي است كه بيعت را ترك كند! و پيمان بشكند!

به خدا سوگند هنگامي كه شما

را دستور به جهاد (با لشگر معاويه) دادم، شما را وادار به همكاري كردم كه خوشايندتان نبود.

ولي خداوند خيرتان را در آن قرار داده بود، اگر شما در برابر اين دستور تسليم شده بوديد، به هنگامي كه در مسير حق گام برمي داشتيد رهبرتان بودم، و اگر منحرف ميشديد شما را به راه باز مي گرداندم و اگر خودداري مي كرديد كساني را به جاي شما مي گماردم، و به هر حال براي من اطمينان بخش بود امّا (افسوس كه شما هرگز تسليم فرمان من نبوديد) من با كمك چه كسي بجنگم؟ و به كه اعتماد كنم؟

(عجبا!) من ميخواهم به وسيله شما «بيماريها» را مداوا كنم، امّا شما خود «درد» منيد!

من به كسي مي مانم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد، با اينكه مي داند خار همانند خار است.

بار خدايا! طبيبان اين درد جانكاه خسته شده اند، بازوي تواناي رادمردان در كشيدن آب همّت از چاه وجود اين مردم كه دائماً فروكش مي كند، ناتوان گرديده است.» [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 121 نهج البلاغه معجم المفهرس.

سخنراني امام علي براي هدايت خوارج

هنگامي كه خوارج در مخالفت خود در مسئله حكميت پافشاري داشتند حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به لشگرگاه آنان آمد و چنين فرمود:

أكُلُّكُم شَهِدَ مَعَنا صِفِّينَ؟

فَقالُوا: مِنَّا مَنْ شَهِدَ وَ مِنَّا مَنْ لَمْ يشْهَدْ، قالَ: فَامْتازُوا فِرْقَتَينَ، فَلْيكُنْ مَنْ شَهِدَ صَفّينَ فِرْقَةً، وَ مَنْ لَمْ يشْهَدْها فِرْقَةً، حَتّي اُكَلِّمَ كُلاًّ مِنْكُمْ بِكَلامٍ.

وَ نادَي النَّاسَ، فَمَن اَمْسِكوُا عَنِ الْكَلامِ، وَ اَنْصِتُوا لِقَوْلِي، وَ اَقْبِلُوا بِأَفْئِدَتِهِم اِلي، فَمَنْ نَشَدْناهُ شَهادَةً فَلْيقُلْ بِعِلْمِهِ فيها. ثُمَّ كَلَّمَهُمْ عَلَيهِ السَّلامُ بِكَلامٍ طَويلٍ، مِنْ جُمْلَتِهِ أنْ قالَ عليه السلام:

ألَمْ تَقُولُوا عِنْدَ رَفْعِهِمُ الْمَصَاحِفَ حيلَةً وَ غيلَةً،

وَ مَكْراً وَ خَديعَةً إخْوانُنَا وَ اَهْلُ دَعْوَتُنَا، اِسْتَقَالُونَا وَ اِسْتَراحُوا اِلي كِتابِ اللَّهِ سُبْحانَه، فَالرَّأْية الْقَبُولُ مِنْهُمْ وَ التَّنْفيسُ عَنْهُمْ؟ فَقُلْتَ لَهُم:

هذَا الْاَمْرُ ظاهِرُهُ ايمانٌ، وَ باطِنُهُ عُدْوانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ، وَ آخِرُهُ نِدامِةٌ فَاَقيمُوا عَلَي شَأْنِكُم، وَ الْزِمُوا طَريقَتَكُمْ، وَ عَضُّوا الْجَهادِ بِنَواجِذِكُم وَ لا تَلْتَفِتُوا اِلي ناعِقٍ نَعَقَ:

إنْ أُجيبَ أضَلَّ، وَ إنْ تُرِكَ ذَلَّ.

وَ قَدْ كانَتْ هذِهِ الْفَعْلةُ، وَ قَدْ رَاَيتُكُمْ أعْطَيتُمُوها. وَ اللَّهِ لَئنْ أبَيتُها ما وَجَبَتْ عَلَي فَريضَتِها، وَ لا حَمَّلَنِي اللَّهُ ذَنْبَها وَ وَاللَّهِ إنْ جِئْتُها إنّي لَلْمُحِقُّ الَّذي يتَّبَعُ؛ وَ إنَّ الْكِتابَ لَمَعي، ما فارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ: فَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم، وَ إنَّ الْقَتْلَ لَيدُورُ عَلَي الْآباءِ وَ الْاءبْناءِ وَ الْإخْوانِ وَ الْقَرَباتِ (الْقُرَباء)، فَما نَزْدادُوا عَلَي كُلِّ مُصيبَةٍ وَ شِدَّةٍ اِلاَّ ايماناً وَ مُضِياً عَلَي الْحَقِّ، وَ تَسْليماً لِلْاءمْرِ، وَ صَبْراً عَلَي مَضَضِ الْجِرَاحِ وَ لَكُنَّا اِنَّما اَصْبَحْنا نُقاتِلُ إخْوانُنَا في الْاِسْلامِ عَلَي ما دَخَلَ فيهِ مِنْ الَّزيغِ وَ الْإعْوِجاجِ، وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّأويلِ.

فَإذا طَمِعْنا في خَصْلَةٍ يلُمُّ اللَّهُ بِها شَعَثَنَا، وَ نَتَداني بِها اِلي الْبَقِيةِ فيما بَينَنا، رَغِبْنا فيها، أمْسَكْنا عَمَّا سِواها.

«آيا شما همه در صفّين همراه ما بوديد؟

گفتند: بعضي از ما آري و بعضي خير،

فرمود: پس به دو گروه تقسيم شويد، آنها كه در صفّين بودند يك طرف، و آنها كه نبودند در سوي ديگر، تا با هر كدام با سخني كه شايسته آنهاست گفتگو كنم.

آنگاه مردم را ندا داد و فرمود:

از سخن گفتن خودداري كنيد، به حرفهايم گوش فرا دهيد و با دلهايتان به سوي من آئيد و هر كس را

كه سوگند دادم درباره آنچه گواهش ميگيريم، با علم خود شهادت دهد.

سپس با آنان سخناني طولاني را بازگو كرد (كه قسمتي از آن اين است):

مگر آنوقت كه از روي حيله و مكر و خدعه و فريب قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند، نگفتيد:

برادران ما هستند و اهل آئين ما؟ از ما مي خواهند كه از آنان بگذريم و راضي به حكومت كتاب خدا شده اند، پس نظر ما اين است كه حرفشان را قبول كنيم و دست از آنان برداريم، امّا من به شما گفتم كه اين امر ظاهرش ايمان است و باطنش دشمني و عدوان، آغازش رحمت است و پايانش ندامت؛ بر همين حال باقي باشيد و از راهي كه پيش گرفته ايد منحرف نشويد، و در جهاد دندان ها را روي هم فشار دهيد؛ و به هر صدائي اعتنا نكنيد، چه اينكه اينها صداهائي است كه اگر پاسخش گوئيد، گمراه مي كند، و اگر رهايش سازيد خوار و ذليل مي گردد، متاسّفانه وضع چنان شد كه شما رأي حكميت را به آنها داديد.

به خدا سوگند اگر من از اين كار اِبا داشتم، مقرّرات آن بر من واجب نبود، و گناهي از اين رهگذر بر دوش من قرار نداشت و سوگند به خدا اگر آن را مي پذيرفتم باز هم حق با من بود، و مي بايست از من پيروي شود؟

چه اينكه كتاب خدا با من است (و كتاب خدا حقّ را به من مي دهد) من از آن هنگامي كه با آن آشنا شده ام از آن جدا نگشته ام، ما با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بوديم، و قتل و كشتار گرداگرد پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان

دور مي زد، از وارد شدن هر مصيبت و شدّتي چيزي جز بر ايمان و گام برداشتن در راه حق و تسليم فرمان خدا و شكيبائي و استقامت بر درد و سوزش جراحت ها نمي افزوديم، ولي هم اكنون با برادران اسلامي خويش بواسطه تمايلات نابجا و كجي ها و انحرافات و شبهات و تأويلات ناروا مي جنگيم، پس هرگاه احساس كنيم چيزي باعث جمع پراكنده ما است.

و به وسيله آن به هم نزديك مي شويم و باقيمانده پيوندها را محكم مي سازيم، ما به آن تمايل نشان مي دهيم، و آن را گرفته و غيرش را رها مي سازيم.) [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 122 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

سياستمداري امام علي

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با استفاده از وحي الهي، و رهنمودهاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و ذهن و انديشه بي نظير خود هم جامعه را و هم مردم را به خوبي مي شناخت،

با انواع روش ها و شيوه هاي سياستمداري آشنا بود، دشمنان را به خوبي مي شناخت و راه هاي مقابله با انواع توطئه ها را مي دانست،

امّا در بكارگيري آن احتياط مي كرد، و در اجراي روش هاي سياسي اصول گرا بود.

به مرزهاي تعيين شده ارزش هاي اخلاقي و شرع مقدّس، احترام مي گذاشت.

چون بسياري از سياستمداران آن روز با سياست توحيدي آشنا نبودند و در عمل به ارزشهاي دين بيگانه بودند،

به معاويه و روش هاي سياسي او چشم مي دوختند كه از انجام هر عملي باكي ندارد، مي گفتند:

معاويه زيرك است يا سياستمدارتر است.

در صورتي كه:

معاويه هرچه در امور سياسي مي دانست به كار مي گرفت و محدوديتي نداشت، در صورتي كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنچه را كه مي دانست در محدوده شرع مقدّس به كار مي گرفت

و خواسته هاي اطرافيان را در مرز دين پاسخ مي گفت.

با توجّه به برخي فرازهاي نهج البلاغه علي عليه السلام، اين مطلب ثابت مي شود، جامعه اي كه علي عليه السلام در آن مي زيست تصوّر صحيحي از سياست و سياستمدار نداشت كه آن حضرت را به بي سياستي متّهم مي كرد.

در اينجا برخي از سخنان مطرح مي شود كه در آن به اين توهّم مردم پاسخ داده شده و فرق سياست حقيقي و غير حقيقي، بيان شده است و بر ارتباط تنگاتنگ (سياست و دين) كه همان سياست الهي است، تأكيد مي شود كه فرمود: [1] .

أَيهَا النَّاسُ، إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ، وَلَا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقي مِنْهُ، وَمَا يغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كَيفَ االْمَرْجِعُ.

وَلَقَدْ أَصْبَحْنَا في زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيساً، وَنَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلي حُسْنِ الْحِيلَةِ.

مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللَّهُ!

قَدْ يرَي الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَدُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ وَنَهْيهِ، فَيدَعُهَا رَأْي عَينٍ بَعْدَ الْقَدْرَةِ عَلَيهَا، وَينْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَا حَرِيجةَ لَهُ فِي الدِّينِ.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 41 نهج البلاغه معجم المفهرس.

سبقت در پذيرش اسلام

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نخستين كسي مي باشد كه به پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم ايمان آورد.

همه مورّخان نوشتند:

او اسلام آورد در حالي كه سيزده ساله بود.

ابوزيد عمر بن شبَّة گفته است:

سُريجِ بن نعمان از فرات بن سائب و او از ابن عمر نقل كرده است:

علي بن ابيطالب عليه السلام اسلام آورد در حالي كه سيزده ساله بود و از دنيا رفت در حالي كه شصت و سه سال داشت.

و اين درست ترين قولي است كه در اين باره گفته شده است

در اينجا به برخي از اعترافات بزرگان اسلام توجّه كنيد:

1 - شُعْبَه

از سَلَمَة بن كُهَيل و او از حَبَّه عَرَني [1] روايت كرده است:

از علي عليه السلام شنيدم كه مي گفت:

من نخستين كس هستم كه با رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نمازگزارد.

2 - زيد بن ارقم [2] گفته است:

اوّلين كسي كه پس از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به پروردگار ايمان آورد، علي بن ابيطالب عليه السلام است.

3 - از قول انس بن مالك آمده است:

پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم روز دوشنبه به نبوّت برگزيده شد و علي عليه السلام روز سه شنبه نماز گزارد.

4 - سفيان بن ثوري از سَلَمَة بن كُهَيل و او از ابي صادق و او از حَنَشِ بن مُعْتَمِر [3] و او از عُلَيمِ بن كندي و او از سلمان بن فارسي روايت كرده كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

أَوَّلُكُم وُروُداً عَلَي الْحَوْضَ أَوَّلُكُمْ اِسْلاماً عَلَي بْنِ ابِيطالِب

«نخستين كسي كه از شما بر من در حوض كوثر وارد خواهدشد، اوَّلينِ شماست كه به اسلام گرويده است و او علي بن ابيطالب عليه السلام مي باشد.»

5 - عبدالعزيز بن محمّد دَراوِرْدي گفته است، عمر مولاي غُفْرَه به من گفت:

از محمّد بن كعْبِ بن قُرَظي [4] پرسيدند:

نخستين كسي كه به اسلام گرويد علي عليه السلام بود يا خليفه اوّل؟

گفت:

سُبحانَ اللّه، علي عليه السلام نخستينِ آن دو بود كه اسلام آورد.

و از مُعاذة [5] دختر عبداللّه عَدَويه روايت شده است كه گفت:

از علي بن ابيطالب عليه السلام بر منبر بصره شنيدم كه مي گفت:

من صدّيق اكبرم، ايمان آوردم پيش از آنكه ابوبكر ايمان آورد و در اسلام در آمدم پيش

از آنكه به اسلام بگرود.

6 - ابراهيم بن سعد زُهري از ابن اسحاق روايت كرده است كه او گفت:

مرا حديث كرد يحيي بن ابي الاشعَث از اسماعيل بن اياس بن عفيف كندي و او از پدرش و او هم از جدّش كه گفت:

من مردي تاجر پيشه بودم و براي حج روانه شدم، در آغاز بعثت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه هنوز پيرواني نداشت، پس به نزد عبّاس بن عبدالمطلّب آمدم تا از او برخي كالاي تجارتي را خريداري كنم، زيرا او نيز مردي بازرگان بود.

پس سوگند به پروردگار من نزد او بودم كه ناگهان مردي از چادري بيرون آمد.

پس به خورشيد نظر افكند و همين كه خورشيد را مايل به غروب ديد برخاست و نماز بجاي آورد.

آنگاه زني از همان چادري كه آن مرد بيرون آمد بيرون آمد و پشت آن مرد ايستاد و نمازگزارد.

سپس پسر بچّه اي كه نزديك به حدّ بلوغ بود از آن چادر بيرون آمد و پشت آن مرد بايستاد و نمازگزارد.

گفتم: اين كيست؟

عبّاس! گفت:

اين محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلّب پسر برادر من است.

گفتم: اين زن كيست؟

گفت: اين زن همسر او خديجه، دختر خُويلَد است.

گفتم: اين جوان كيست؟

گفت: او علي بن ابيطالب پسر عموي او است.

گفتم: اين چه كاري است كه او مي كند؟

گفت:

نماز مي خواند و گمان مي كند كه او پيغمبر است، و او را در اين كارش جز همسرش و پسر عمويش كه اين پسر بچّه باشد، كسي پيروي نكرده است.

و او گمان مي كند كه بزودي بر او دريچه گنجهاي خسرو و قيصر گشوده خواهد شد.

و عفيف مي گفت:

پس از آن

اسلام آورد و از ره آورد اسلام بهره مند گرديد و مي گفت:

اگر پروردگار آن روز مرا از نعمت اسلام بهره ور مي نمود، من با علي عليه السلام دوّمين كس بوديم كه به اسلام گرويدند.

7 - مجاهد بن ابوالحجّاج گفته است: [6] .

از نعمت هاي خداوند متعال بر علي بن ابيطالب عليه السلام و از نيكي هايي كه پروردگار متعال به او اراده نمود، آن است كه:

قريش گرفتار سال قحطي شديد شدند و ابوطالب عيالمند بود، پس رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به عبّاس عمويش كه از توانگرترين بني هاشم بود گفت:

«اي عبّاس، برادرت ابوطالب داراي عيال بسيار است و آنچه را كه به مردم از اين سال قحطي رسيده است مي بيني. پس ما را به سوي او روانه كن تا باري از عيال او سبك كنيم، فرزندي از فرزندان او را من برمي گيرم و فرزندي را تو برمي داري، و بدين ترتيب هزينه و مخارج زندگي آن دو را از او كفايت مي كنيم»

عبّاس گفت: بسيار خوب.

پس آن دو روانه شدند تا به نزد ابوطالب آمدند و به او گفتند:

ما مي خواهيم باري از اهل و عيال تو سبك كنيم، تا از مصيبتي كه مردم در آن هستند برطرف شود.

ابوطالب به آنها گفت:

عقيل را براي من بگذاريد، پس هر چه مي خواهيد بكنيد.

آنگاه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم علي را برگرفت و همراه خود به منزل برد و عبّاس هم جعفر را برداشت و همراه خود ساخت.

امام علي عليه السلام پيوسته با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود نا اينكه خداوند او را به پيامبري مبعوث نمود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از او پيروي

كرد و به او ايمان آورد و او را تصديق نمود.

جعفر نزد عبّاس بود تا اينكه اسلام آورد و با گرويدن به اسلام بي نياز شد.

8 - و نوشتند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آغاز اسلام هنگامي كه وقت نماز فرا مي رسيد، به سوي كوههاي مكّه بيرون مي رفت و امام علي عليه السلام هم با او پوشيده از چشم ابوطالب و همه عموها و ديگر اقوامش بيرون مي آمد.

پس با هم در آن كوهها نماز مي گزاردند و به هنگام غروب وارد مي شدند، برمي گشتند و در آنجا تا زماني كه خداوند تعالي مي خواست درنگ مي نمودند و باقي مي ماندند.

پس از چندي ابوطالب روزي آن دو را را با يكديگر يافت، در حالي كه هردو نماز مي خواندند.

پس به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم گفت:

اي پسر برادرم اين چه ديني است كه بدان اعتقاد داري؟ گفت:

اي عمو اين دين خداوند و ملائكه اوست و آيين فرستادگانش و پدر ما ابراهيم مي باشد.

پروردگار مرا براي اين دين و براي بندگان خود پيامبر قرار داد و تو اي عمو شايسته ترين كسي هستي كه نصيحت را برايش خالص نمودم و او را به هدايت دعوت كردم و تو شايسته ترين كسي هستي كه دعوت مرا اجابت كند و مرا در اين امر ياري نمايد.

ابوطالب به فرزندش علي عليه السلام مي گفت:

پسرم اين چه آييني است كه بر آن استواريد؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ مي داد:

اي پدر به پيامبر خدا ايمان آوردم و آنچه را كه آورده تصديق نمودم و با او به خاطر باري تعالي نماز گزاردم و از او پيروي كردم.

ابوطالب مي گفت:

امّا او (پيغمبر)

ترا جُز به خير دعوت نكرده است، پس همراه او باش.

9- سَلَمَةِ بن كُهَيل از حَبَّةِ بنِ جُوَين روايت كرده است كه: شنيدم از علي عليه السلام مي گفت:

«لَقَدْ عَبَدْتُ اللَّهَ قَبْلَ أَنْ يعْبُدَهُ أحَدٌ مِنْ هذِهِ الاءُْمَّةَ خَمْسَ سِنينَ».

«بي گمان پروردگار را پيش از اينكه احدي از اين امّت عبادت كند، پنج سال عبادت كردم.»

10 - امام علي عليه السلام در يك سخنراني طولاني فرمود: [7] .

وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ.

وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يضُمُنِي إِلَي صَدْرِهِ، وَيكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَيمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَيشِمُّنِي عَرْفَهُ.

وَكَانَ يمْضَغُ الشَّي ءَ ثُمَّ يلْقِمْنِيهِ، وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ.

«شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در خويشاوندي نزديك، در مقام و منزلت ويژه مي دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند، در حاليكه كودك بودم مرا در آغوش خود مي گرفت، و در استراحتگاه مخصوص خود مي خوابانيد، بدنش را به بدن من مي چسباند، و بوي پاكيزه خود را به من مي بوياند، و گاهي غذائي را لقمه لقمه در دهانم مي گذارد، هرگز دروغي در گفتار من، و اشتباهي در كردارم نيافت.» [8] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] حبّة بن جُوين بَجَلي عَرَني مُكَنّي به ابوقُدامَة است. از اهل كوفه و از اصحاب علي عليه السلام است و حديث غدير خُم را روايت كرده است و در آن روز مشرك بود. اُسدُ الغابَة - 363 - 1.

[2] زيد بن ارقم بن قيس بن نُعمان انصاري خَزرجي مكنّي به ابوسعيد است. از صحابه پيغمبر بود و با رسول اللَّه صلي الله عليه

وآله وسلم در هفده جنگ شركت داشت و خود را در روز اُحُد صغير ذكر كرده است. يتيم و در دامن تربيت عبداللَّه بن رواحه بود و با او در غزوه مؤته شركت نمود. هفتاد حديث روايت كرده است و در كوفه مقيم شد و در آنجا به سال 56 و به قولي 68 در گذشت. (تهذيب الاسماء - 99 - 1).

[3] حَنَشِ بن مُعْتَمَر در شمار صحابه ذكر شده است و حديثش از صحّت بهره مند مي باشد، اين را ابن اثير در اُسدُ الغابَة ذكر كرده است (اُسْدُ الغابَة - 55 - 2).

[4] او منسوب به بني قُريظه طايفه يهودي مشهور است. مكنّي به ابوحمزه و تابعي جليل القدر مي باشد. پدرش از اسيران قُريظه بود. محمّد در كوفه سُكني گزيد و آنگاه به مدينه برگشت. در زمان حيات رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم متولّد شد و از ابن عبّاس و زيدبن ارقم و معاويه حديث شنيد و از بسياري از صحابه حديث روايت كرد و ديگران هم از او روايت كردند: به سال 108 هجري و به قولي پس از آن سال درگذشت.(تهذيب الاسماء - 90 - 1).

[5] كنيه مُعاذة، اُمُّ صَهْباء است، او زني فاضل و از عالمان حديث و اهل بصره مي باشد. از علي عليه السلام و عائشه حديث روايت كرد و عاصم و جماعتي هم از او روايت نموده اند. به سال 83 هجري وفات يافت.

[6] مجاهد بن ابوحجّاج از موالي بني مخزوم و تابعي و از اهالي مكّه است، تفسير را از ابن عبّاس فرا گرفت و بسيار سفر نمود و در كوفه مستقر شد.

در حال سجده به سال 104 هجري در گذشت. ابو زكريا نووي در تهذيب الاسماء تنها كسي است كه پدرش را جُبَير با تصغير ذكر كرده است و اين وجه نه در نسخه خطّي كتاب و نه در ساير مراجع ذكر نشده است. (طبقات الفقهاء - 45).

[7] خطبه 115: 192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[8] خطبه 115: 192 نهج البلاغه المعجم المفهرس محمد دشتي.

سوزاندن قوم «زط» كه علي را خدا مي خواندند

گروهي حدود 70 نفر از قوم «زطّ» كه از هند به ايران آمده و سپس با امام آشنا شدند باتوجه به معجزات و كرامات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به خصوص با شنيدن اخبار غيبي نسبت به خوارج، خطاب به امام گفتند:

«تو خدا هستي.»

امام علي عليه السلام تلاش فراوان كرد تا از عقيده خود دست بردارند، امّا آنها در انحرافات عقيدتي خود اصرار ورزيدند.

هر روز جلوي مسجد كوفه جمع مي شدند و مي گفتند:

«علي خدا و روزي دهنده ماست.»

قنبر اجتماع آنها را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گزارش داد،

امام آنها رابه حضور طلبيد و فراوان نصيحت كرد، امّا آنها نپذيرفتند.

سرانجام آنها را در آتش سوزاند. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 18 ص 553 - و - ذخائر العقبي ص 93: محب الدين طبري.

سيلي بخاطر نگاه به ناموس

در ايام مراسم حجّ جواني وارد خانه خدا شد كه صورتش سرخ بود، وقتي علّت را از او پرسيدند.

گفت:

علي بر صورتم سيلي زده است.

خليفه دوم آن جوان را به حضور خود طلبيد و ماجرا را پرسيد.

جوان پاسخ داد: علي به صورتم سيلي زد.

منتظر ماندند تا آنكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد خانه خدا شد، خليفه پرسيد:

اي علي بن ابيطالب، آيا شما اين جوان را سيلي زديد، كه صورتش سرخ شد؟

حضرت فرمود: آري.

خليفه پرسيد: چرا؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

رَأَيتُهُ ينْظُرُ حُرُمَ الْمُسْلِمينَ

«او را ديدم كه به نواميس مسلمانان با چشم گناه آلود نگاه مي كرد.»

وقتي خليفه پاسخ حضرت را شنيد، به آن جوان گفت:

از پيش من دور شو.

فَقَدْ رَاكَ عَينُ اللَّهِ وَ ضَرَبَكَ يدُ اللَّهِ

«همانا چشم خدا تو را ديد و دست خدا تو را زد.» [1] .

اگر ناظرين خود

ساخته و پاكان دلسوز در همه جا حاضر باشند و زشتي ها و گناه را اينگونه شناسائي و پاسخ دهند، فساد و منكرات در جامعه اسلامي رشد نخواهد كرد و سلامت فرد و جامعه را تهديد نمي كند.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شهرستاني در ملل و نحل در باب غلوّ، و طبري در رياض النّضرة، و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه، و چرا شيعه شدم ص218.

ستارگان آسماني

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

لَهذَا النُّجُومُ الَّتي فِي السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنُ الَّتي فِي الْاَرْضِ مَرْبُوطَةً كُلُّ مَدينَةٍ اِلي عَمُودٍ مِنْ نُورٍ. [1] .

«اين ستاره هاي آسماني شهرهايي مانند شهرهاي روي زمين مي باشند، كه هر شهري با شهر ديگر به وسيله ستوني از نور ارتباط دارند.»

سلطان الواعظين خاطره اي در توضيح اين روايت دارد كه:

من روزي در بصره سوار كشتي شدم و در اطاقي كه داراي سه تخت خواب بود قرار گرفتم.

اتّفاقاً مرد شريف و دانشمندي به نام مسيو ژوئن (از مستشرقين فرانسوي) با ما هم كوپّه بود،

او با اينكه فرانسوي بود زبان عربي و فارسي را خوب مي دانست، بدين سبب با هم مأنوس شديم و در طول مسافرت با صحبت هاي متنوّع علمي، ديني، سرگرم بوديم.

البتّه من سعي جدّي داشتم كه آن مرد را به حقايق دين مبين اسلام و مذهب حَقّه جعفري متوجّه سازم كه بعد از مباحثه اي طولاني، به فرانسوي گفتم:

شما ها امروز به اين مباهات مي كنيد كه به وسيله تلسكوپهاي مجهّز و دوربين هاي قوي از كُرات جوّيه و موجودات هوائيه و چگونگي وضع كواكب و ستارگان، اطّلاعاتي به دست آوريد، ولي هزار و سيصد سال قبل پيشواي دوّم مسلمانان حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام بدون اسباب

نجومي و وجود تلسكوپ و دوربين هاي بزرگ، از كرات آسماني طبق هيئت جديد، خبر داد، آنگاه همين روايت امام علي عليه السلام را براي او خواندم.

مسيوژوئن، بعد از سكوت و تفكّر، اين خبر را يادداشت نمود و ضمناً خواهش كرد، نام كتاب هائي را كه اين حديث را ثبت كرده اند به او بگويم و من مدارك حديث را به او گفتم.

او آنها را ثبت كرد و اضافه نمود كه:

«در لندن و پاريس بزرگترين كتابخانه هاي دنيا وجود دارد كه حتّي نسحه هاي خطّي هر كتاب در آنجا موجود است، بعد از تحقيق اگر معلوم شد كه تاريخ تأليف اين كتاب ها كه شما آنها را ذكر نموديد، پيش از پيدايش تلسكوپ ها و دوربين هاي آسماني است به شما قول مي دهم و خداي عيسي و محمّد صلي الله عليه وآله وسلم ميان من و شما گواه باشد كه من مسلمان مي شوم،

زيرا كه گوينده اين سخن بدون اسباب و ادوات نجومي در هزار سال پيش در حقيقت چشم دنيايي نداشته و داراي چشم ملكوتي و صاحب قوّه الهيه بوده است.

پس در اين صورت دين اسلام با چنين پيشوائي قطعاً دين حقّ و آسماني مي باشد.» [2] .

مجلّه مكتب اسلام در شماره 2 سال 6 ص 15 از اطّلاعات نقل مي كند كه:

دانشمندان جهان طبق محاسبات بسيار دقيقي كه به عمل آورده اند به اين نتيجه رسيده اند كه در عالم هستي 600 مليون ستاره مسكوني وجود دارد.

كه نظر مبارك امام را تأييد مي كند.

----------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير برهان ج 4 ص 15، و مجمع البحرين تحت عنوان لغت كوكب، و سفينة البحار ج 2 ص 574، و تفسير الميزان ج 17 ص 131.

[2] شبهاي پيشاور ص 958.

ستاره شناسي

امام علي عليه السلام نسبت به ستارگان و نقش آنها در زيبائي آسمان ها فرمود:

وَنَظَمَ بِلَا تَعْلِيقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا، وَلَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَوَشَّجَ بَينَهَا وَبَينَ أَزْوَاجِهَا، وَذَلَّلَ لِلْهَابِطِينَ بِأَمْرِهِ، وَالصَّاعِدِينَ بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ، حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا، وَنَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِي دُخَانٌ، فَالْتَحَمَتْ عُرَي أَشْرَاجِهَا، وَفَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا، وَأَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَي نِقَابِهَا، وَأَمْسَكَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِي خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَيدِهِ، وَأَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ.

وَجَعَلَ شَمْسَهَا آيةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا، وَقَمَرَهَا آيةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَيلِهَا، وَأَجْرَاهُمَا فِي مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا، وَقَدَّرَ سَيرَهُمَا فِي مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا، لُِيمَيزَ بَينَ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ بِهِمَا، وَلِيعْلَمَ عَدَدُ السِّنِينَ وَالْحِسَابُ بِمَقَادِيرِهِمَا، ثُمَّ عَلَّقَ فِي جَوِّهَا فَلَكَهَا، وَنَاطَ بِهَا زِينَتَهَا، مِنْ خَفِياتِ دَرَارِيهَا وَمَصَابِيحِ كَوَاكِبِهَا، وَرَمي مُسْتَرِقِي السَّمْعِ بِثَوَاقِبِ شُهُبِهَا، وَأَجْرَاهَا عَلَي أَذْلاَلِ تَسْخِيرِهَا مِنْ ثَبَاتِ ثَابِتِهَا، وَمَسِيرِ سَائِرِهَا، وَهُبُوطِهَا وَصُعُودِهَا، وَنُحُوسِهَا وَسُعُودِهَا.

«فضاي باز و پستي و بلندي و فاصله هاي وسيع آسمانها رابدون اينكه به چيزي تكيه كند، نظام بخشيد، و شكافهاي آن را به هم آورد، و هر يك را با آن چه كه تناسب داشت و جفت بود پيوند داد، و دشواري فرود آمدن و برخاستن را آسان كرد، بر فرشتگاني كه فرمان او را به خلق رسانند يا اعمال بندگان را بالا برند. در حالي كه آسمان به صورت دود و بخار بود به آن فرمان داد، پس رابطه هاي آن را برقرار ساخت، سپس آنها را از هم جدا نمود و بين آنها فاصله انداخت، و بر هر راهي و شكافي از آسمان، نگهباني از شهابهاي روشن گماشت، و با دست قدرت آنها را از حركت ناموزون در فضا نگهداشت، و دستور فرمود

تا برابر فرمانش تسليم باشند. و آفتاب را نشانه روشني بخش روز، و ماه را، با نوري كمرنگ براي تاريكي شب ها قرار داد، و آن دو را در مسير حركت خويش به حركت درآورد، و حركت آن دو را دقيق اندازه گيري نمود تا در درجات تعيين شده حركت كنند كه بين شب و روز تفاوت باشد، و قابل تشخيص شود، و با رفت و آمد آن ها شماره سالها، و اندازه گيري زمان ممكن باشد، پس در فضاي هر آسمان فلك آن را آفريد، و زينتي از گوهرهاي تابنده و ستارگان درخشنده بياراست، و آنان را كه خواستند اسرار آسمانها را دزدانه در يابند، با شهاب هاي سوزان تيرباران كرد، و تمامي ستارگان از ثابت و استوار، و گردنده و بي قرار، فرود آينده و بالارونده، و نگران كننده و شادي آفرين را، تسليم اوامر خود فرمود.» [1] .

شناخت منظومه شمسي

شناخت و فراگيري علم نجوم در بهترين شكل ممكن

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 91 نهج البلاغه معجم المفهرس.

سخنراني و ارشاد در لحظه هاي معنوي

يكي از روش هاي اصلاح و بازسازي جامعه، و تغيير دل ها، وعظ و ارشاد و تبليغات حساب شده است،

سخنراني تأثير بسزائي در دل ها دارد، و اگر در شرائط مناسب و لحظه هائي صورت پذيرد كه دل ها آمادگي لازم را داشته باشند، به صورت اعجاز گونه اي أثر مي گذارد.

يكي از شيوه هاي ارزشمند و حساب شده حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در وعظ و خطابه اين بود كه در لحظه هاي معنوي خاصّي به تبليغات گفتاري روي مي آورد.

نقل كردند:

امام علي عليه السلام پس از نماز صبح، كه مردم در حالت معنوي و ذكر و ياد خدا بودند، مي ايستاد و سخنراني مي كرد، و خود با ياد

خدا و قيامت مي گريست و مردم را نيز مي گرياند.

(صَلّي اَميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام بِالنَّاسِ اَلصُّبْحَ، فَلَمَّا انْصَرَفَ وَ عَظَهُمْ فَبَكي وَ أبْكاهُمْ مِنْ خَوْفِ اللَّهِ) [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 341.

سرانجام ترك جهاد

برخي از مردم انتظار دارند كه با تلاشي اندك و فداكاري ناچيز به اهداف خود برسند. هر گاه از اين راه به اهداف خود دست نيابند، به ياس و دلسردي دچار مي شوند.

در زندگي، تمام شكست خوردگان از اين قماشند. كسي نيست كه در عالم خيالبافي براي خود آرزوهاي دور و دراز نپرورد. بسياري از افراد براي تحقق آرزوهاي خود حركت مي كنند، اما چون با دشواريها برخورد مي كنند يا مدت طولاني تر از حد توقعشان انتظار مي كشند، از تلاش دست بر مي دارند و نوميد مي شوند.

اين از جنبه ي فردي است.

اما از نظر جنبش هاي تاريخي- اجتماعي بايد دانست هر جنبشي كه موفق به ايجاد تحولي گرديده است با شكست هاي پياپي روبرو شده، و در راه وصول به هدف، كشته و زخمي داده است و بسياري از هوادارانش به زندان افتاده اند، اما سرانجام تحول دخلواه خود را تحقق بخشيده اند.

جنبش دگرگون ساز اسلامي نيز چنين فرايندي داشته است.

امام علي (ع)، از رنجهائي كه او و مسلمانان براي به انجام رساندن تحول اسلامي، و رهائي انسان از چنگال زورگويان متحمل شده اند، چنين ياد مي كند:

و لقد كنامع رسول الله (صلي الله عليه و اله) نقتل اباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا، ما يزيدنا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم، و صبرا علي مضض الالم، و جدا في جهاد العدو، و لقد كان الرجل منا و الاخر من

عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان انفسهما ايهما يسقي صاحبه كاس المنون، فمره لنا من عدونا...

«ما با رسول خدا (صلي الله عليه و اله) بوديم و پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود را مي كشتيم. اما اين كار ما را در ايمان و تسليم راسختر، و در پيمودن راه حق پايدارتر مي ساخت، در تحمل دردهاي جانگزا شكيباتر و در جهاد با دشمن كوشاتر مي نمود.

گاه يكي از مردان ما با مردي، از سپاه دشمن چون دو گاو نر درهم مي آويختند و قصد جان يكديگر مي كردند تا كدام يك شرنگ مرگ را در كام حريف بريزد. گاهي ما بر دشمن پيروز بوديم و گاه دشمن بر ما. خداوند چون راستي و وفاداري ما را ديد، بر دشمن ما خواري و ذلت نازل فرمود و بر ما نصرت و ياري فروفرستاد (تا توانستيم مرگ را مردانه بپذيريم) و اسلام به سان شتري كه پس از گشت و گذرهاي دردناك بر زمين آرام گيرد، استقرار يافت و جايگاه خود را پيدا كرد.

به هستي ام سوگند... اگر ما نيز چون شما (نا پي گير و سست عنصر) بوديم، براي خيمه ي دين هيچ ستوني بر پاي نمي شد و هيچ شاخه ي سبزي از درخت ايمان نمي رست.

به خدا سوگند كه (چنانچه از اين سست پاي دست برنداريد) دور نباشد كه از اين روش خون بدوشيد و جامه ي پشيماني بپوشيد. [1] .

اين فرجام طبيعي است: كساني كه در راه شرافت و پيروزي از دادن قرباني خودداري ورزند، قربانيهاي به مراتب بيشتري در راه ذلت و خواري خواهند داد.

كسي كه از برداشتن سلاح، تن مي زند، بايد خود را براي زندگي در سايه ي ترس

از سلاح آماده كند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 55.

سلاح : ياور حق

چه چيزي مردمان را از گرايش به باطل باز مي دارد؟

- هيچ چيز، مگر نيروي زور، شمشير يا تفنگ يا هر سلاح ديگري...

قدرت ياور حق است، و بنابراين پادزهر باطل نيز هست.

مولا علي (ع) در خطبه اي مي فرمايد: كه پس از آزمايش تمام روشهاي مسالمت آميز در برابر دشمن راهي جز توسل به زور (شمشير) نيافته است:

اني لراض بحجه الله عليهم و علمه فيهم، فان ابوا اعطيتهم حد السيف، و كفي به شافيا من لاباطل و ناصرا للحق. و من العجب بعثهم الي ان ابرز للطعان، و ان اصبر للجلاد! هبلتهم الهبول، لقد كنت و ما اهدد بالحرب، و لا ارهب بالضرب، و اني لعلي يقين من ربي، و غير شبهه من ديني.

«من درباره ي اين كسان به داوري خداوند و آگاهي او از احوال ايشان خشنودم. و اگر سرپيچي كنند آنان را از دم تيغ خواهم گذراند، كه اين بهترين درمان باطل و بهترين ياور حق است! شگفتا كه مرا از نيزه افكنان و جنگجويانشان بيم داده اند.

مادر به عزايشان بنشيند! هرگز از جنگ نهراسيده و از كارزار نترسيده ام! من از ايمان به پروردگار خويش نيرو گرفته ام و در دين خود هيچ ترديدي ندارم» [1] (بنابراين چرا بايد از جنگ بترسم؟)

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 22.

رزمندگان پيروزند

پيروزي از آن رزمندگان است...

اين حقيقتي است كه تاريخ آن را ثابت كرده است. هيچ ملتي نيست كه توانسته باشد بدون برداشتن سلاح، حقوق از دست رفته ي خود را بازيابد.

درست است كه سلاح، به آن سرعتي كه انسان مايل است

همواره او را به هدف نمي رساند، اما بايد دانست كه بدون سلاح، رسيدن به هيچ هدفي ممكن نيست. و از اين رو تنها راه و چاره آن است كه آدمي به سلاح دست يازد، و اگر در زماني كوتاه به مقصود خود نرسد سرانجام خواهد رسيد.

امام علي (ع) پس از آن كه آمادگي خود را براي نبرد با سركشان حق شكن اعلام مي دارد، اين حقيقت را آشكار مي سازد:

و لعمري ما علي من قتال من خالف الحق و خابط الغي من اذهان و لا ايهان، فاتقوا الله بعاد الله، و فروا الي الله، من الله، و امضو في الذي نهجه لكم، و قوموا بما عصبه بكم، فعلي ضامن لفلجكم اجلا ان لم تمنحوه عاجلا.

«به زندگي ام سوگند... من آن نيستم كه از نبرد با حق شكنان و فساد گستران سستي ورزم يا با ايشان از در سازش در آيم.

پس اي بندگان خدا، در پيشگاه حق پرهيزگار باشيد...

و از خشم پروردگار به دامن وي پناه بريد...

و در راهي گام برداريد كه او مي پسندد، و كاري بكنيد كه او شما را بدان مكلف كرده است، و بدانيد كه علي پيروزي شما را در آينده تضمين مي كند گيرم كه هم اكنون به آن نرسيد.» [1] .

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 24.

سقوط

چگونه ملتي به سراشيب سقوط مي افتد؟

نگاهي به تاريخ نشان مي دهد كه علت سقوط آن است كه فرمانروايان حقوق مردم را پايمال مي كنند و مردم به اين حق كشي تن مي دهند. ستمگران مردم را به پيروي از باطل وا مي دارند و مردم، خود آن را مي پذيرند...

چنين است نحوه ي سقوط اين

ملتها.

زمامداران مردم را به راه باطل مي كشند، و مردم بدان تن مي دهند و در نتيجه، ملت به سراشيب سقوط مي افتد.

امام علي (ع) در نامه اي به سران و زمامداران چنين مي گويد:

اما بعد، فانما اهلك من كان قبلكم انهم منعوا الناس الحق فاشتروه، و اخذوهم بالباطل فاقتدوه.

«اما بعد...

پيشينيان شما از آن رو هلاك شدند كه مردم را از حق بازداشتند و مردم به ناچار تن در دادند (و اين خواري را پذيرفتند) و توده ي مردم را به باطل واداشتند و مردم هم به باطل گرويدند» (و اين گرايش در نسلها همچنان پايدار ماند). [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 79.

سلاح برگيريد

در برابر دشمن بايد سلاح برداشت.

اما دشمن كيست؟

در حقيقت دشمن تنها كسي نيست كه خواهان قتل توست، بلكه كسي كه خواهان كشتن آئين توست نيز دشمن است، و چنانچه در برابر احكام الهي سر فرود نياورد، سلاح تنها درمان اوست.

امام علي (ع) در نامه اي كه به پسر عمويش عبيدالله، مي نويسد و اعتماد حضرتش را به او، و ناسازگاريهاي او را گوشزد مي كند، چنين مي فرمايد:

ايها المعدود كان عندنا من ذوي الالباب، كيف تسيغ شرابا و طعاما و انت تعلم انك تاكل حراما و تشرب حراما؟ و تبتاع الاهاء و تنكح النساء من مال اليتامي و المساكين و المومنين المجاهدين الذين افاء الله عليهم هذه الاموال، و احرزبهم هذه البلاد!! فاتق الله و اردد الي هولاء القوم اموالهم، فانك ان لم تفعل ثم امكنني الله منك لا عذر الي الله فيك، و لا ضربنك بسيفي الذي ما ضربت به احدا الادخل النار! و الله لو ان الحسن

و الحسين فعلا مثل الذي فعلت ما كانت لهما عندي هواده، و لا ظفر امتي باراده،حتي اخذ الحق منها، و ازيل الباطل عن مظلمتهما.

«... هان! اي كه روزگاري نزد ما از خردمندان به شمار ميآمدي! چگونه با اين آسوده دلي از مال حرام مي خوري و مي نوشي؟ چگونه از اموال يتميان و درويشان و مومنان و مجاهدان- كه خداوند بدانان بخشيده است و اين جهان را به دست آنان نگاهداشته- كنيزان مي خري و با زنان در مي آميزي؟

از خدا بترس و مال مردم باز پس ده، كه اگر چنين نكني و خداي مرا بر تو دست دهد ترا به كيفر برسانم و خداوند مرا معذور بدارد، و تو رابه شمشيرم گردن زنم كه هر كس ضربت آن چشيده بي گمان به دوزخ روان شده است.

و به خدا سوگند كه اگر حسن و حسين عمل تو را كرده بودند، تا حق مردم را از آنان باز نمي ستاندم و پيامدهاي حق كشي آنان نمي ستردم، نه در اراده ام سستي راه مي يافت و نه با آنان بر سر مهر مي آمدم.» [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 41.

سركوب تجزيه طلبان

چه بهتر كه سست عنصران و ياغيان در صحنه نباشند. بنابراين بايد به هر شكل ممكن در برابر انشعاب گران از جريانهاي سالم و عادلانه ايستادگي نمود.

هنگاميكه كارگزار امام علي (ع) در شهر بصره به او اطلاع داد كه گروهي ماجراجو عليه رهبري شورش كرده اند، امام به او چنين پاسخ داد.

فان عادوا الي ظل الطاعه فذاك الذي نحب، و ان توافت الامور بالقوم الي الشقاق و العصيان، فانهد بمن اطاعتك الي من عصاك، و استغن بمن انقاد معك عمن

تقاعس عنك، فان المتكاره مغيبه خير من مشهده و قعوده اغني من نهوضه.

«اگر (آن پيمان شكن) به سايه ي فرمانبري باز گردند، همان چيزي است كه ما مي خواهيم، و اگر بر نفاق افكني و شورش پافشاري مي كنند، به همدستي فرمانبرداران بر سركشان بتاز، و خود را به ياري حاميانت از سست عنصران بي نياز كن. آنانكه از پيكار گريزانند، غيبتشان بهتر از حضور است و بر جا ماندنشان بهتر از برخاستن.» [1] .

بنابراين در انتظار برخاستن نازك دلان و كاهلان نباشيد، كه آنها اگر حركت كنند عزم ديگران را نيز سست مي كنند. با آنان كه آماده نبردند همراه شو و به نيروي شمشير و خون و اراده از سست عنصران چشم پوش.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 4.

سفارش به استيفاي حق مردم

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كارگزاران حكومتي، فرمانداران و استانداران خود را همواره به حق گرائي و گزارش واقعيت ها سفارش مي كرد تا حقوق اجتماعي مردم استيفا شود و كاستي ها از جامعه اسلامي رخت بربندد، كه خطاب به جمع مسئولان نظام فرمود:

فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَلَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَلَا الِْتمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يعْرَضَ عَلَيهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيهِ. فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشْوِرَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ، وَلَا آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِي، إِلَّا أَنْ يكْفِي اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي، فَإِنَّمَا أَنَا وَأَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيرُهُ؛ يمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَأَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَي

مَا صَلَحْنَا عَلَيهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلَالَةِ بِالْهُدَي، وَأَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَي.

پس با من چنانكه با پادشاهان سركش سخن مي گويند، حرف نزنيد، و چنانكه از آدم هاي خشمگين كناره مي گيرند دوري نجوييد، و با ظاهر سازي با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقّي به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پي بزرگ نشان دادن خويشم. زيرا كسي كه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق، يا مشورت در عدالت خودداري نكنيد، زيرا خود را برتر از آن كه اشتباه كنم و از آن ايمن باشم نمي دانم، مگر آن كه خداوند مرا حفظ فرمايد، پس همانا من و شما بندگان و مملوك پروردگاريم كه جز او پروردگاري نيست، او مالك ما، و ما را بر نفس خود اختياري نيست، ما را در آن چه بوديم خارج و بدانچه صلاح ما بود درآورد، به جاي گمراهي هدايت، و به جاي كوري بينايي به ما عطا فرمود.» [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 22: 216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- روضه كافي ج 8 ص 352 ح550: كليني (متوفاي 328 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 348: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- دعائم الاسلام ج2 ص541 ح1926: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

4- بحارالانوار ج34 ص184 وج27 ص251: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- ربيع الابرار ج5 ص191 ح186: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

سادگي در لوازم خانه

عوام بن حوشب، از امام صادق عليه السلام نقل مي كند:

وقتي حضرت علي عليه السلام با ليلي دختر مسعود نهشليه ازدواج كرد،

و عروس با لوازم مخصوص خودش به خانه امام علي عليه السلام آمد، پرده اي بر در اطاق خود آويخت.

وقتي امام عليه السلام وارد خانه شد آن پرده را برداشت و فرمود:

آنچه تا كنون خانواده علي داشت و با آن زندگي مي كرد، كافي است. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد نقل از تجلّي فضيلت ص62.

ساده زيستي در كمال توانائي

اصبغ بن نباته مي گويد:

امام علي عليه السلام خطاب به مردم كوفه فرمود:

من در شهر شما با مختصر توشه و وسائل زندگي وارد شدم، اگر به هنگام خارج شدن از شهر شما بيش از آنچه كه با خود آورده ام ببرم خيانتكار خواهم بود. [1] .

در صورتي كه قدرت داشت تا انواع امكانات را براي خود فراهم آورد.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج40 ص327 و 325.

سه شرط پذيرش ميهماني

شخصي امام علي عليه السلام را به مهماني دعوت كرد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

سه شرط دارد اگر قبول مي كني مي پذيرم، آن شخص گفت شرائط كدامند؟

امام علي عليه السلام فرمود:

1- از بيرون چيزي تهيه ننمائي، هر چه هست بياوري.

2- آنچه در منزل داري از ما دريغ نكني.

3- به زن و بچّه هايت سخت نگيري.

آن شخص گفت:

هر سه شرط را قبول دارم.

و امام نيز مهماني او را پذيرفت. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] خصال ج 1 ص 188.

سيماي پرهيزكاران (خطبه همام)

193- ومن خطبة له عليه السلام

اخلاقي، اجتماعي

يصف فيها المتقين

روي أن صاحباً لأمير المؤمنين عليه السلام يقال له همام كان رجلاً عابداً، فقال له: يا أمير المؤمنين،

صف لي المتقين كأني أنظر اليهم. فتثاقل عليه السلام عن جوابه ثم قال: يا همام، اتق اللَّه و أحسن فَ: «انّ اللَّه مع الذين اتقوا و الذين هم مُحسِنون». فلم يقنع همام بهذا القول حتي عزم عليه، فحمد اللَّه وأثني عليه، وصلي علي النبي صلي الله عليه وآله وسلم ثم قال عليه السلام:

ترجمه: خطبه 193

(گفته شد يكي از ياران پرهيزكار امام (ع) به نام همّام [1] گفت:

اي اميرمؤمنان پرهيزكاران را براي من آنچنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مي نگرم. امام(ع) در پاسخ او درنگي كرد و فرمود «اي همّام! از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است» امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزيد، تا آن كه امام(ع) تصميم گرفت صفات پرهيزكاران را بيان فرمايد. پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد، و فرمود)

سيماء المتقين

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ - سُبْحانَهُ وَتَعَالَي - خَلَقَ الْخَلْقَ حِينَ خَلَقَهُمْ

غَنِياً عَنْ طَاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِيتِهِمْ، لِأَنَّهُ لَاتَضُرُّهُ مَعْصِيةُ مَنْ عَصَاهُ، وَلَاتَنْفَعُهُ طَاعَةُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَينَهُمْ مَعَايشَهُمْ، وَوَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْيا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ: مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَمَلْبَسُهُمُ الْإِقْتِصَادُ، وَمَشْيهُمُ التَّوَاضُعُ. غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ، وَوَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ. نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاءِ. وَلَوْلَا الْأَجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ عَلَيهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَينٍ، شَوْقاً إِلَي الثَّوَابِ، وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ. عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْينِهِمْ، فَهُمْ وَالْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَهُمْ وَالنَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ. قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، وَشُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِيفَةٌ، وَحَاجَاتُهُمْ خَفِيفَةٌ، وَأَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ. صَبَرُوا أَياماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً. تِجَارَةٌ مُرْبِحَةٌ يسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ. أَرَادَتْهُمُ الدُّنْيا فَلَمْ يرِيدُوهَا، وَأَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا.

ترجمه: سيماي پرهيزكاران

پس از ستايش پروردگار! همانا خداوند سبحان پديده ها را در حالي آفريد كه از اطاعتشان بي نياز، و از نافرماني آنان در امان بود، زيرا نه معصيت گناهكاران به خدا زياني مي رسانَد و نه اطاعت مؤمنان براي او سودي دارد، روزي بندگان را تقسيم، و هر كدام را در جايگاه خويش قرار داد.

امّا پرهيزكاران! در دنيا داراي فضيلت هاي برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روي، و راه رفتنشان با تواضع و فروتني است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام كرده مي پوشانند، و گوش هاي خود را وقف دانش سودمند كرده اند، و در روزگار سختي و گُشايش، حالشان يكسان است. و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتي به اندازه برهم زدن چشم، در بدن ها قرار نمي گرفت، از شوق ديدار بهشت، و از

ترس عذاب جهنّم.

خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده و در نعمت هاي آن به سر مي برند، و جهنّم را چنان باور دارند كه گويي آن را ديده و در عذابش گرفتارند.

دل هاي پرهيزكاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در أمان، تن هايشان لاغر، و درخواست هايشان اندك، و نفسشان عفيف و دامنشان پاك است.

در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند: تجارتي پر سود كه پروردگارشان فراهم فرموده، دنيا مي خواست آنها را بفريبد امّا عزم دنيا نكردند، مي خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند.

ليالي المتقين

أَمَّا اللَّيلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً. يحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ. فَإِذَا مَرُّوا بِآيةً فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيهَا طَمَعاً، وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيهَا شَوْقاً، وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْينِهِمْ. وَإِذَا مَرُّوا بِآيةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ، فَهُمْ حَانُونَ عَلَي أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَأَكُفِّهِمْ وَرُكَبِهِمْ، وَأَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، يطْلُبُونَ إِلَي اللَّهِ تَعَالي فِي فَكَاكِ رِقَابِهِمْ.

ترجمه: شب پرهيزكاران

پرهيزكاران در شب برپا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشه مي خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروي درد خود را مي يابند.

وقتي به آيه اي برسند كه تشويقي در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روي آورند، و با جان پرشوق در آن خيره شوند، و گمان مي برند كه نعمت هاي بهشت برابر ديدگانشان قرار دارد، و هرگاه به آيه اي مي رسند كه ترس از خدا در

آن باشد، گوش دل به آن مي سپارند، و گويا صداي برهم خوردن شعله هاي آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشاني و دست و پا بر خاك ماليده، و از خدا آزادي خود را از آتش جهنّم مي طلبند.

نهار المتقين

وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِياءُ. قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْي الْقِدَاحِ ينْظُرُ إِلَيهِمُ النَّاظِرُ فَيحْسَبُهُمْ مَرْضَي، وَمَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ؛ وَيقُولُ: لَقَدْ خُولِطُوا!

وَلَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ! لَا يرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ، وَلَا يسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ. فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ، وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُكِّي أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يقَالُ لَهُ، فَيقُولُ: أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيرِي، وَرَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي! اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يقُولُونَ، وَاجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لِي مَا لَا يعْلَمُونَ.

ترجمه: روز پرهيزكاران

پرهيزكاران در روز، دانشمنداني بُردبار، و نيكوكاراني باتقوا هستند كه ترس الهي آنان را چونان تير تراشيده لاغر كرده است، كسي كه به آنها مي نگرد مي پندارد كه بيمارند امّا آنان را بيماري نيست، و مي گويد، مردم در اشتباهند!

در صورتي كه آشفتگي ظاهرشان، نشان از امري بزرگ است. از اعمال اندك خود خشنود نيستند، و اعمال زياد خود را بسيار نمي شمارند. نفس خود را متّهم مي كنند، و از كردار خود ترسناكند. هرگاه يكي از آنان را بستايند، از آنچه در تعريف او گفته شد در هراس افتاده مي گويد: «من خود را از ديگران بهتر مي شناسم و خداي من، مرا بهتراز من مي شناسد، بار خدايا، مرا بر آنچه مي گويند محاكمه نفرما، و بهتر از آن قرارم ده كه مي گويند، و گناهاني كه نمي دانند بيامرز!»

علامات المتقين

فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَي لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ، وَحَزْماً فِي

لِينٍ، وَإِيمَاناً فِي يقِينٍ، وَحِرْصاً فِي عِلْمٍ، وَعِلْماً فِي حِلْمٍ، وَقَصْداً فِي غِنًي، وَخُشُوعاً فِي عِبَادَةٍ، وَتَجَمُّلاً فِي فَاقَةٍ، وَصَبْراً فِي شِدَّةٍ، وَطَلَباً فِي حَلَالٍ، وَنَشَاطاً فِي هُدًي، وَتَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ. يعْمَلُ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَي وَجَلٍ.

يمْسِي وَهَمُّهُ الشُّكْرُ، وَيصْبِحُ وَهَمُّهُ الذِّكْرُ. يبِيتُ حَذِراً وَيصْبِحُ فَرِحاً؛ حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَفَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ.

إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ فِيما تَكْرَهُ لَمْ يعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيما تُحِبُّ. قُرَّةُ عَينِهِ فِيما لَايزُولُ، وَزَهَادَتُهُ فِيما لَايبْقَي، يمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَالْقَوْلَ بِالْعَمَلِ. تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ، قَلِيلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَكْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِيزاً دِينُهُ، مَيتَةً شَهْوَتُهُ، مَكْظُوماً غَيظُهُ.

الْخَيرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. إِنْ كَانَ فِي الْغَافِلِينَ كُتِبَ فِي الذَّاكِرِينَ، وَإِنْ كَانَ فِي الذَّاكِرِينَ لَمْ يكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ. يعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَيصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْكَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِي الزَّلاَزِلِ وَقُورٌ، وَفِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ، وَفِي الرَّخَاءِ شَكُورٌ. لَايحِيفُ عَلَي مَنْ يبْغِضُ، وَلَا يأْثَمُ فِيمَنْ يحِبُّ. يعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يشْهَدَ عَلَيهِ، لَايضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لَاينْسَي مَا ذُكِّرَ، وَلَاينَابِزِ بِالْأَلْقَابِ، وَلَايضَارُّ بِالْجَارِ، وَلَايشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلَايدْخُلُ فِي الْبَاطِلِ، وَلَايخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ. إِنْ صَمَتَ لَمْ يغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِكَ لَمْ يعْلُ صَوْتُهُ،وَإِنْ بُغِي عَلَيهِ صَبَرَ حَتَّي يكُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي ينْتَقِمُ لَهُ. نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ، وَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ. لَيسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَ عَظَمَةٍ،وَلَادُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَخَدِيعَةٍ.

قال: فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها. فقال أميرالمؤمنين عليه السلام:

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيهِ. ثُمَّ

قَالَ: أَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا؟ فقال له قائل: فما بالك يا أمير المؤمنين؟ فقال عليه السلام: وَيحَكَ، إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لَا يعْدُوهُ، وَسَبَباً لَا يتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلاً، لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيطَانُ عَلَي لِسَانِكَ!

ترجمه: نشانه هاي پرهيزكاران

و از نشانه هاي يكي از پرهيزكاران اين است كه او را اينگونه مي بيني: در دينداري نيرومند، نرمخو و دورانديش است، داراي ايماني پر از يقين، حريص در كسب دانش، با داشتن علم بردبار، در توانگري ميانه رو، در عبادت فروتن، در تهيدستي آراسته، در سختي ها بردبار، در جستجوي كسب حلال، در راه هدايت شادمان و پرهيز كننده از طمع ورزي، مي باشد.

اعمال نيكو انجام مي دهد و ترسان است، روز را به شب مي رساند با سپاسگزاري، و شب را به روز مي آورد با ياد خدا، شب مي خوابد اما ترسان، و بر مي خيزد شادمان، ترس براي اينكه دچار غفلت نشود، و شادماني براي فضل و رحمتي كه به او رسيده است.

اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش مي كند. روشني چشم پرهيزكار در چيزي قرار دارد كه جاودانه است، و آن را ترك مي كند كه پايدار نيست، بردباري را با علم، و سخن را با عمل، در مي آميزد. پرهيزگار را مي بيني كه: آرزويش نزديك، لغزش هايش اندك، قلبش فروتن، نَفْسش قانع، خوراكش كم، كارش آسان، دينش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است.

مردم به خيرش اميدوار، و از آزارش در أمانند. اگر در جمع بيخبران باشد نامش در گروه يادآوران خدا ثبت مي گردد، و اگر در يادآوران باشد نامش در گروه بيخبران نوشته نمي شود. ستمكار خود را عفو مي كند، به آن كه

محرومش ساخته مي بخشد، به آن كس كه با او بريده مي پيوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم، بدي هاي او پنهان، و كار نيكش آشكار است. نيكي هاي او به همه رسيده، آزار او به كسي نمي رسد. در سختي ها آرام، و در ناگواري ها بردبار و در خوشي ها سپاسگزار است. به آن كه دشمن دارد ستم نكند، و نسبت به آن كه دوست دارد به گناه آلوده نشود. پيش از آن كه بر ضد او گواهي دهند به حق اعتراف مي كند، و آنچه را به او سپرده اند ضايع نمي سازد، و آنچه را به او تذكّر دادند فراموش نمي كند. مردم را با لقب هاي زشت نمي خواند، همسايگان را آزار نمي رساند، در مصيبت هاي ديگران شاد نمي شود و در كار ناروا دخالت نمي كند، و از محدوده حق خارج نمي شود. اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نمي كند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمي شود، و اگر به او ستمي روا دارند صبر مي كند تا خدا انتقام او را بگيرد. نَفس او از دستش در زحمت، ولي مردم در آسايشند. براي قيامت خود را به زحمت مي افكند، ولي مردم را به رفاه و آسايش مي رساند. دوري او از برخي مردم، از روي زهد و پارسايي، و نزديك شدنش با بعضي ديگر از روي مهرباني و نرمي است. دوري او از تكبّر و خودپسندي، و نزديكي او از روي حيله و نيرنگ نيست. (سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اي زد و جان داد. امام عليه السلام فرمود:) سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام مي ترسيدم. سپس گفت: آيا پندهاي رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين مي كند؟. شخصي

رسيد و گفت: چرا با تو چنين نكرد؟ امام عليه السلام پاسخ داد:

واي بر تو، هر أجلي وقت معيني دارد كه از آن پيش نيفتد و سبب مشخّصي دارد كه از آن تجاوز نكند. آرام باش و ديگر چنين سخناني مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است. [2] .

رسالت پاكان

خطبه 140 نهج البلاغه

التحذير من الغيبة و النّميمة

وَإِنَّمَا ينْبَغِي لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَالْمَصْنُوعِ إِلَيهِمْ فِي السَّلَامَةِ أَنْ يرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَالْمَعْصِيةِ، وَيكُونَ الشُّكْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَيهِمْ، وَالْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ، فَكَيفَ بِالْعَائِبِ الَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَعَيرَهُ بِبَلْوَاهُ! أَمَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَيهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِي عَابَهُ بِهِ! وَكَيفَ يذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ! فَإِنْ لَمْ يكُنْ رَكِبَ ذلِكَ الذَّنْبَ بِعَينِهِ فَقَدْ عَصَي اللَّهَ فِيما سِوَاهُ، مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ.

وَايمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ يكُنْ عَصَاهُ فِي الْكَبِيرِ، وَعَصَاهُ فِي الصَّغِيرِ، لَجَرَاءَتُهُ عَلَي عَيبِ النَّاسِ أَكْبَرُ!

يا عَبْدَ اللَّهِ، لَا تَعْجَلْ فِي عَيبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ، فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ، وَلَا تَأْمَنْ عَلَي نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيةٍ، فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيهِ. فَلْيكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيبَ غَيرِهِ لِمَا يعْلَمُ مِنْ عَيبِ نَفْسِهِ، وَلْيكُنِ الشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَي مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِي بِهِ غَيرُهُ.

ترجمه: پرهيز دادن از غيبت و بدگويي

به كساني كه گناه ندارند، و از سلامت دين برخوردارند، رواست كه به گناهكاران ترحّم كنند، و شكر اين نعمت گذارند، كه شكر گذاري آنان را از عيب جويي ديگران بازدارد، چرا و چگونه آن عيب جو، عيب برادر خويش گويد؟ و او را به بلايي كه گرفتار است سرزنش مي كند؟ آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه او را بخشيد و گناهان او را پرده پوشي فرمود؟ چگونه ديگري

را بر گناهي سرزنش مي كند كه همانند آن را مرتكب شده! يا گناه ديگري انجام داده كه از آن بزرگتر است؟ به خدا سوگند! اگر خدا را در گناهان بزرگ عصيان نكرده و تنها گناه كوچك انجام داد، اما جرأت او بر عيبجويي از مردم، خود گناه بزرگتري است.

اي بنده خدا، در گفتن عيب كسي شتاب مكن، شايد خدايش بخشيده باشد، و بر گناهان كوچك خود ايمن مباش، شايد براي آنها كيفر داده شوي، پس هر كدام از شما كه به عيب كسي آگاه است، به خاطر آن چه كه از عيب خود مي داند بايد از عيبجويي ديگران خودداري كند، و شكر گذاري از عيوبي كه پاك است او را مشغول دارد از اينكه ديگران را بيازارد.

التحذير من سماع الغيبة

خطبه 141 نهج البلاغه

أَيهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَسَدَادَ طَرِيقٍ، فَلَا يسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ الرِّجَالِ.

أَمَا إِنَّهُ قَدْ يرْمِي الرَّامِي، وَتُخْطِئُ السِّهَامُ، وَيحِيلُ الْكَلَامُ، وَبَاطِلُ ذلِكَ يبُورُ، وَاللَّهُ سَمِيعٌ وَشَهِيدٌ. أَمَا إِنَّهُ لَيسَ بَينَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ.

ترجمه: پرهيز از شنيدن غيبت

اي مردم! آن كس كه از برادرش اطمينان و استقامت در دين، و درستي راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد.

آگاه باشيد! گاهي تيرانداز، تير افكند و تيرها به خطا مي رود، سخن نيز چنين است، درباره كسي چيزي مي گويند كه واقعيت ندارد و گفتار باطل تباه شدني است، و خدا شنوا و گواه است.

بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.

معرفة الحق و الباطل

خطبه 141 نهج البلاغه

فسئل(ع)، عن معني قوله هذا، فجمع أصابعه ووضعها بين أذنه وعينه ثم قال:

الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ،

وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيتُ!

ترجمه: شناخت حق و باطل

(پرسيدند، معناي آن چيست؟ امام عليه السلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت و فرمود)

باطل آن است كه بگويي شنيدم، و حق آن است كه بگويي ديدم.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] همّام بن شريح از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود. (قاموس الرّجال).

[2] آن شخص با تفكّرات شيطاني مي خواست بگويد: آنچه را به همام گفتي واقعيت ندارد وگرنه در جان تو نيز تأثير مي كرد، كه امام(ع) فرمود اين سخن از شيطان است، زيرا هر كسي توان و قدرت تحمّل خاصّي دارد.

سوگند دادن ظالم

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر خواهيد شخص ستمگري را سوگند دهيد به او بگويد از حول و قوه خدا بيزاري جويد كه اگر سوگندش دروغ باشد زود به عقوبت خواهد رسيد، ولي اگر بگويد سوگند به خداي يگانه در عقوبتش تعجيل نخواهد شد، زيرا به يكانگي خداوند اعتراف كرده است. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه حكمت 253 معجم المفهرس محمد دشتي.

سوگند مشكل

مردي سوگند ياد كرده بود، اگر در روز ماه رمضان با همسرش آميزش نكند، او را سه طلاقه كند.

نزد اميرالمؤمنين آمدند.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

«او را به سفر ببر، و به سوگندت عمل كن.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اذكيا، ابن جوزي، ص25. الباب الثامن.

سه شريك و هفده شتر

نراقي در كتاب «مشكلات العلوم» نقل كرده است:

در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام سه نفر با هم شريك شدند و هفده شتر مشتركاً خريدند،

12 بهاي آن را يكي از شركاء پرداخت

و 13 آن را دومي

و 19 بهاي آن را سومي پرداخت كرد،

خواستند شتران را بين خود تقسيم كنند، نتوانستند.

نزد حضرت علي عليه السلام آمدند و گفتند:

يا اميرالمؤمنين شركت ما سه نفر به اين صورت است كه نصف شترها (12) از آن اولي است،

ثلث آن (13) از دومي،

و تُسع (19) آن از سومي است،

به گونه اي براي ما شتران تقسيم كنيد كه چيزي باقي نيايد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد يك شتر از بيت المال آوردند و بر هفده شتر اضافه كرد و هيچده شتر شد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نصفِ هيجده شتر را كه نُه شتر بود به اوّلي،

و ثلثِ هيجده شتر را كه شش شتر بود به دومي،

و تُسع هيجده شتر را كه دو شتر مي شود به سومي داد،

كه جمع آن مي شود هفده شتر:(9 و 6 و 2 مي شود 17)

سپس يك شتر خود را برداشت و به بيت المال برگرداند. [1] .

حاضران در شگفت ماندند و عظمت علمي امام علي عليه السلام را باور كردند.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تكامل در اسلام احمد امين، ج4، ص159 (عربي) - و ثمرات الانوار، ج1، ص102.

سخاوت و ايثار علي

اذا جادت الدنيا عليك فجد بها علي الناس طرا انها تتقلب فلا الجود يفنيها اذا هي اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هي تذهب (علي عليه السلام)

سخاوت از طبع كريم خيزد و محبت و جاذبه را ميان افراد اجتماع برقرار ميسازد، شخص سخي هر عيبي داشته باشد در

انظار عموم مورد محبت است.

علي عليه السلام در سخاوت مشهور و كعبه آمال مستمندان و بيچارگان بود هر كسي را فقر و نيازي ميرسيد دست حاجت پيش علي عليه السلام مي برد و آنحضرت با نجابت و اصالتي كه در فطرت او بود حاضر نميشد آبروي سائل ريخته شود.

حارث حمداني دست نياز پيش علي عليه السلام برد، حضرت فرمود آيا مرا شايسته پرسش دانسته اي؟

عرض كرد بلي يا امير المؤمنين، علي عليه السلام فورا چراغ را خاموش كرد و گفت اين عمل براي آن كردم كه ترا در اظهار مطلب خفت و شكستي نباشد.

روزي مستمندي بعلي عليه السلام وارد شد و وجهي تقاضا كرد، علي عليه السلام بعامل خود فرمود او را هزار دينار بدهد عامل پرسيد از طلا باشد يا نقره؟ فرمود براي من فرقي ندارد هر كدام كه بدرد حاجتمند بيشتر ميخورد از آن بده.

معاويه كه دشمن سرسخت آنحضرت بود روزي از يكي پرسيد: از كجا ميآئي؟

آن شخص از راه تملق گفت از پيش علي كه بخيل ترين مردم است! معاويه گفت واي بر تو از علي سخي تر كسي بدنيا نيامده است اگر او را انباري از كاه و انباري از طلا باشد طلا را زودتر از كاه ميبخشد.

يكي از مباشران علي عليه السلام عوائد ملك او را پيش وي آورده بود آنحضرت فورا در آمد خود را بفقراء تقسيم نمود عصر آنروز همان شخص علي عليه السلام را ديد كه شمشيرش را ميفروشد تا براي خانواده خود ناني تهيه كند.

علي عليه السلام هيچگاه سائل را رد نميكرد و ميفرمود: اگر من احساس كنم كه كسي از من

چيزي خواهد خواست پيش از اظهار او در اجابت دعوتش پيشدستي ميكنم زيرا حقيقت جود نا خواسته بخشيدن است.

علي عليه السلام ميفرمود حاجتمندان حاجت خود را روي كاغذ بنويسند تا خواري و انكسار سؤال در چهره آنها نمايان نشود. علي عليه السلام چهار درهم پول داشت يكي را در موقع شب انفاق نمود و يكي را در روز و يكدرهم آشكارا و يكدرهم در نهان آنگاه اين آيه نازل شد كه مفسرين شأن نزول آنرا در مورد انفاق آنحضرت نوشته اند:

الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون [1] .

كسانيكه اموال خود را در شب و روز، نهاني و آشكارا انفاق ميكنند براي آنها نزد پروردگارشان پاداشي است و ترس و اندوهي بر آنها نباشد [2] .

پس از قتل عثمان كه علي عليه السلام بمسند خلافت نشست عربي نزد آنحضرت آمد و عرض كرد من بسه نوع بيماري گرفتارم، بيماري نفس، بيماري جهل، بيماري فقر! علي عليه السلام فرمود مرض را بايد بطبيب رجوع كرد و جهل را بعالم و فقر را بغني.

آن مرد گفت شما هم طبيب هستيد و هم عالم و هم غني!

حضرت دستور داد از بيت المال سه هزار درهم باو عطاء كردند و فرمود هزار درهم براي معالجه بيماري و هزار درهم براي رفع پريشاني و هزار درهم براي معالجه ناداني [3] .

علماء و مفسرين عامه و خاصه نقل كرده اند علي عليه السلام در مسجد نماز ميخواند و در ركوع بود كه سائلي در حاليكه سؤال ميكرد از كنار او گذشت و آنحضرت

انگشتر خود را كه در دست داشت با اشاره باو بخشيد، سائل وقتي از او دور شد با رسول اكرم صلي الله عليه و آله برخورد نمود حضرت پرسيد چه كسي اين انگشتر را بتو داد؟ سائل اشاره بعلي عليه السلام نمود و گفت اين شخص كه در ركوع است آنگاه آيه: انما وليكم الله و رسوله... كه آيه ولايت بوده و ضمنا اشاره بخاتم بخشي آنحضرت است نازل شد [4] . (در بخش پنجم در ترجمه و تفسير آيه مزبور بحث خواهد شد)

علي عليه السلام تنها به بخشش مال اكتفاء نميكرد بلكه جان خود را نيز در راه حق ايثار نمود، در شب هجرت بخاطر پيغمبر صلي الله عليه و آله از جان خود دست شست و باستقبال مرگ رفت، معني پر مغز ايثار همين است كه جز علي عليه السلام كسي بدان پايه نرسيده است.

ايثار مقدم داشتن ديگران است بر نفس خود و كسي تا تسلط كامل بر نفس نداشته باشد نميتواند مال و جان خود را بديگري بدهد، اين صفت از سجاياي اخلاقي و صفات ملكوتي است كه در هر كسي پيدا نميشود، علي عليه السلام با زحمت و مشقت زياد ناني تهيه كرده و براي فرزندان خود مي برد در راه سائلي رسيد و اظهار نيازمندي كرد حضرت نان را باو داد و با دست خالي بخانه رفت، روزي با غلام خود قنبر ببازار رفت و دو پيراهن نو و كهنه خريد كهنه را خود پوشيد و نو را بقنبر داد.

محدثين و مورخين، همچنين مفسرين ذيل تفسير آيات سوره دهر (هل اتي) هر يك با مختصر تفاوتي در الفاظ

و عبارات در مورد ايثار علي عليه السلام بطورخلاصه چنين نوشته اند كه حسنين عليهما السلام مريض شدند پدر و مادر آنها و حتي خود حسنين نذر كردند كه پس از بهبودي سه روز بشكرانه آن روزه بگيرند فضه خادمه منزل نيز از آنها پيروي نمود.

چون خداوند لباس عافيت بآنها پوشانيد بنذر خود وفا كرده و مشغول روزه گرفتن شدند، علي عليه السلام سه صاع جو از شمعون يهودي كه همسايه شان بود قرض كرد و بمنزل آورد حضرت زهرا عليها السلام روز اول يكصاع از آنرا آرد نموده و (بتعداد افراد خانواده) پنج گرده نان پخت، شب اول موقع افطار سائلي پشت در صدا زد اي خانواده پيغمبر من مسكين و گرسنه ام از آنچه ميخوريد مرا اطعام كنيد كه خدا شما را از طعامهاي بهشتي بخوراند، خاندان پيغمبر هر پنج قرص را بمسكين داده و خود با آب افطار كردند.

روز دوم فاطمه عليها السلام ثلث ديگر جو را آرد كرد و پنج گرده نان پخت شامگاه موقع افطار يتيمي پشت در خانه حرفهاي مسكين شب پيشين را تكرار كرد باز هر پنج نفر قرصهاي نان را باو داده و خود با آب افطار كردند. روز سيم فاطمه عليها السلام بقيه جو را بصورت نان در آورد و موقع افطاري اسيري پشت در آمد و سخنان سائلين دو شب گذشته را بزبان آورد باز خاندان پيغمبر نانها را باو دادند و خودشان فقط آب چشيدند روز چهارم حسنين عليهما السلام چون جوجه ميلرزيدند وقتي پيغمبر صلي الله عليه و آله آنها را ديد فرمود پناه مي برم بخدا كه شما سه روز است در چنين حاليد

جبرئيل فورا نازل شد و 18 آيه از سوره هل اتي را (از آيه 5 تا آيه 22) در شأن آنها و توضيح مقامات عاليه شان در بهشت برين برسول اكرم صلي الله عليه و آله قرائت كرد كه يكي از آيات مزبور اشاره بانفاق و اطعام سه روزه آنها است آنجا كه خداوند تعالي فرمايد:

و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا [5] .

و در آخر آيات نازله هم از عمل بيريا و خالصانه آنها قدرداني كرده و فرمايد: ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا. يعني البته اين (مقامات و نعمتهاي بهشتي كه در آيه هاي پيش آنها را توضيح داده) پاداش عمل شما است و سعي شما مورد رضايت و قدرداني است [6] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سورة بقره آيه 274.

[2] كشف الغمه ص 93 _ ينابيع المودة ص 92 _ مناقب ابن مغازلي ص 280.

[3] جامع الاخبار ص 162.

[4] مناقب ابن مغازلي ص 313 _ كفاية الطالب ص 250 و كتب ديگر.

[5] سوره دهر آيه. 8.

[6] شواهد التنزيل جلد 2 ص 300 _ امالي صدوق مجلس 44 حديث 11 _ كشف الغمه ص 88 و كتب ديگر.

سخنان گهربار امام علي

الف) نهج البلاغه :

1 _ التوحيد ان لا تتوهمه و العدل ان لا تتهمه.

ترجمه:

توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياوري (خداوند منزه از تجسم در وهم و خيال است) و عدل آنست كه او را متهم نسازي) از اعمال ناشايست او را مبرا بداني).

2 _ ان لله تعالي في كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من

قصر عنه خاطر بزوال نعمته.

ترجمه:

البته براي خداي تعالي در هر نعمتي حقي است (كه بايد در برابر آن سپاسگزاري كرد) پس هر كه آن (شكر نعمت) را بجا آورد خداوند آن نعمت را بر او زياد گرداند و كسي كه در اينمورد كوتاهي نمايد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.

3 _ اذا قدرت علي عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.

ترجمه:

هر گاه بر دشمنت ظفر يافتي بشكرانه (نعمت) پيروزي از او در گذر.

4 _ من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب. ترجمه:

بيچاره و ستمديده اي را بفرياد رسيدن و از شخص اندوهگين غم و اندوه را زدودن از جمله كفارات گناهان بزرگ محسوب مي شود.

5 _ يابن ادم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره.

ترجمه:

اي فرزند آدم زماني كه ديدي پروردگار پاكت نعمتهاي خود را پشت سر هم بتو ميبخشد و تو (بجاي سپاسگزاري) او را معصيت و نافرماني ميكني پس از (عذاب و عقوبت) او بترس. (زيرا اين آمدن نعمت پشت سر هم موجب گناه بيشتر و در نتيجه باعث زيادي عذاب و شكنجه خواهد بود).

6 _ اذا كنت في ادبار و الموت في اقبال فما اسرع الملتقي.

ترجمه:

زمانيكه تو (در اثر گذشتن ايام عمر) پشت بدنيا كرده (و رو بطرف مرگ نهاده اي) و مرگ (هم بسوي) تو رو ميآورد پس چه زود (ميان تو و مرگ) ملاقات خواهد بود.

7 _ افضل الزهد اخفاء الزهد.

ترجمه:

برترين زهد پنهان داشتن آن (از انظار مردم) است.

8 _ اشرف الغني ترك المني.

ترجمه:

شريفترين توانگري و

بي نيازي رها كردن آرزوها است.

9 _ اياك و مصادقة الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك، و اياك و مصادقة البخيل فانه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، و اياك و مصادقة الفاجر فانه يبيعك بالتافه، و اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب. ترجمه:

از دوستي احمق بر حذر باش زيرا كه او ميخواهد بتو سودي رساند (ولي بعلت بيخردي) زيان ميرساند، و از دوستي بخيل دوري كن (كه اگر از او چيزي بخواهي) خود را از تو نيازمندتر نشان ميدهد، و از دوستي بدكار سخت بپرهيز كه ترا ببهاي ناچيزي ميفروشد، و از دوستي دروغگو دوري گزين كه او مانند سراب است (ترا ميفريبد) دور را بتو نزديك و نزديك را از تو دور گرداند.

10 _ لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

ترجمه:

زبان خردمند پشت قلب او است و قلب احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و انديشه كند آنگاه سخن گويد و احمق و نادان اول سخن گويد بعد بفكر و انديشه افتد).

11 _ سيئة تسوءك خير عند الله من حسنة تعجبك.

ترجمه:

گناه و عمل بدي (كه از تو سر زند و) ترا اندوهگين كند در نزد خدا بهتر از كردار نيكي است كه ترا بعجب و خودبيني وا دارد.

12 _ الظفر بالحزم، و الحزم باجالة الرأي، و الرأي بتحصين الاسرار.

ترجمه:

پيروزي يافتن (در كارها) باحتياط و دور انديشي است و حزم و احتياط بكار انداختن نيروي فكر و انديشه است و رأي و انديشه بمحكم نگاهداشتن اسرار است.

13 _ احذروا صولة الكريم اذا

جاع و اللئيم اذا شبع.

ترجمه:

بترسيد از صولت و سطوت كريم هنگاميكه گرسنه شود و از حمله و سلطه لئيم موقعيكه سير شود.

14 _ اولي الناس بالعفو اقدرهم علي العقوبة. ترجمه:

هر كه بكيفر رسانيدن (دشمن يا خطا كار) تواناتر باشد بعفو و بخشيدن او سزاوارتر است.

15 _ لا غني كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاورة.

ترجمه:

هيچ بي نيازي مانند عقل و هيچ فقري مانند جهل و هيچ ميراثي همچون ادب و هيچ پشتيباني مانند مشورت نيست.

16 _ اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام.

ترجمه:

مردم دنيا مانند كاروانياني هستند كه آنها را در حال خواب سير ميدهند (و موقعيكه مرگشان فرا رسيد و بزندگي آنها خاتمه داد از خواب بيدار مي شوند و اين بيداري بحال آنان سودي ندهد).

17 _ العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغني.

ترجمه:

پاكدامني زينت تهيدستي و سپاسگزاري زيور توانگري است.

18 _ اذا تم العقل نقص الكلام.

ترجمه:

هر گاه عقل (آدمي) كمال يابد سخنش نقصان پذيرد (پر حرفي دليل بيخردي است).

19 _ نفس المرء خطاه الي اجله.

ترجمه:

هر نفسي كه انسان ميكشد يكقدم بسوي مرگش بر ميدارد.

20 _ من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس، و من اصلح امر اخرته اصلح الله له امر دنياه، و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.

ترجمه:

هر كه آنچه را كه ميان او و خدا است (بوسيله تقوي) اصلاح كند خداوند آنچه را كه ميان او و مردم است بصلاح آورد، و

كسيكه كار آخرتش را اصلاح كند خداوند براي او كار دنيايش را درست كند، و هر كه را از خويشتن براي خود پند دهنده اي باشد از جانب خدا براي او محافظي خواهد بود.

21 _ مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم النافع في جوفها، يهوي اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل.

ترجمه:

داستان دنيا بداستان مار گزنده اي ماند كه دست سودن بدان نرم و در اندرونش زهر كشنده است، نادان فريب خورده بسوي آن رود ولي خردمند دانا از آن دوري گزيند.

22 _ شتان ما بين عملين: عمل تذهب لذته و تبقي تبعته و عمل تذهب مؤونته و يبقي اجره.

ترجمه:

چقدر اختلاف و دوري است بين دو كار: يكي عملي كه لذتش رفته و زيان و رنج آن باقي بماند (مانند لذايذ شهواني) و ديگري عملي كه (مانند اعمال عبادي) رنج آن رفته و مزد و پاداشش باقي ماند.

23 _ عظم الخالق عندك يصغر المخلوق في عينك.

ترجمه:

عظمت آفريدگار در نزد تو مخلوق را در چشم تو كوچك گرداند.

24 _ ان لله ملكا ينادي في كل يوم: لدوا للموت و اجمعوا للفناء وابنوا للخراب.

ترجمه:

خداوند را فرشته اي است كه هر روز فرياد ميزند (اي مردم) زاد و ولد كنيد براي مردن و جمع كنيد براي فاني شدن و بنا كنيد براي خراب شدن.

25 _ لا يكون الصديق صديقا حتي يحفظ اخاه في ثلاث: في نكبته و غيبته و وفاته.

ترجمه:

دوست اگر در سه مورد دوستش را حمايت نكند دوست نيست: در شدت و گرفتاري او، و در غيبت وي و پس از مرگش.

26 _ من اعطي اربعا لم يحرم اربعا: من اعطي الدعاء لم يحرم الاجابة، و من اعطي التوبة لم يحرم القبول، و من اعطي الاستغفار لم يحرم المغفرة، و من اعطي الشكر لم يحرم الزيادة.

ترجمه:

كسي را كه چهار چيز بخشيدند از چهار چيز محروم نماند: بكسي كه توفيق دعا داده شد از استجابت آن محروم نگرديد، و كسي را كه (راه) توبه نشان دادند از قبول شدن آن بي نصيب نماند، و آنرا كه استغفار دادند از آمرزش نا اميد نگشت، و كسي را كه سپاسگزاري (از نعمتها) بخشيدند از فزوني آن محروم نگرديد.

27 _ استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية.

ترجمه:

بوسيله صدقه دادن روزي را (از آسمان رحمت و كرم خدا) پايين آوريد و كسي كه بباز يافتن عوض يقين نمود در بخشيدن سخي مي شود.

28 _ ينزل الصبر علي قدر المصيبة، و من ضرب علي فخذه عند مصيبته حبط اجره. ترجمه:

صبر و شكيبائي باندازه مصيبت داده مي شود، و كسي كه هنگام گرفتاريش (كم طاقتي نموده و دست خود را) برانش زند اجرش ضايع گردد.

29 _ المرء مخبوء تحت لسانه.

ترجمه:

مرد در زير زبانش نهفته است (تا مرد سخن نگفته باشد _ عيب و هنرش نهفته باشد)

30 _ هلك امرؤ لم يعرف قدره.

ترجمه:

كسي كه قدر و قيمت خود را نشناخت تباه گشت.

31 _ لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.

ترجمه:

شخص صبور و شكيبا پيروزي را از دست ندهد اگر چه زمان (شكيبائي) بر او طولاني شود.

32 _ الراضي بفعل قوم كالداخل فيه معهم، و علي كل

داخل في باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به.

ترجمه:

آنكه بكار گروهي راضي شود مانند اينست كه با آنان در انجام آن كار شركت داشته است، و بهر كسي كه در كار باطلي داخل شود دو گناه است: يكي گناه انجام عمل و ديگري گناه رضايت بدان عمل.

33 _ ايها الناس، اتقوا الله الذي ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم، و بادروا الموت الذي ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم و ان نسيتموه ذكركم. ترجمه:

اي مردم بترسيد از خداوندي كه اگر (سخن) گوئيد بشنود و اگر در دل پنهان داشتيد بداند، و (با تهيه توشه براي آخرت) بر مرگ پيشدستي كنيد كه اگر از آن بگريزيد شما را دريابد و اگر بايستيد شما را ميگيرد و اگر فراموشش كنيد شما را ياد ميكند.

34 _ من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلومن من اساء به الظن.

ترجمه:

هر كه خود را در محل هاي مورد تهمت قرار دهد نبايد كسي را كه نسبت بوي بدگمان شده است سرزنش نمايد.

35 _ من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها.

ترجمه:

هر كه خود رأي باشد بهلاكت افتد و كسي كه با مردان مشورت كند در عقلهاي آنها شركت جويد.

36 _ ترك الذنب اهون من طلب التوبة.

ترجمه:

ترك گناه از طلب توبه آسانتر است.

37 _ كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به.

ترجمه:

هر ظرفي بوسيله آنچه در آن نهند تنگ گردد (حجمش كاهش يابد) مگر ظرف علم (عقل و ذهن) كه وسيع تر گردد.

38 _ من حاسب

نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن و من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم.

ترجمه:

هر كه (پيش از مرگ) از خود حساب كشيد سود برد و هر كه از آن غفلت نمود زيان كرد و كسيكه (از خدا) ترسيد (از عذاب آخرت) ايمن گشت و آنكه پند گرفت بينا گريد و هر كه بينا گرديد فهميد و آنكه فهميد (در امور دين) دانا شد.

39 _ في تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.

ترجمه:

در ديگر گونيهاي روزگار گوهر مردان دانسته شود.

40 _ بئس الزاد الي المعاد العدوان علي العباد.

ترجمه:

ستم كردن بر بندگان (خدا) بد توشه اي است براي روز رستاخيز.

41 _ من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.

ترجمه:

تغافل و چشم پوشي كريم از آنچه ميداند از شريفترين كارهاي اوست.

42 _ الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان.

ترجمه:

ايمان شناختن و معتقد بودن از روي قلب و اعتراف و اقرار بزبان و عمل نمودن با اعضاء و جوارح بدن است.

43 _ ان قوما عبدو الله رغبة فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.

ترجمه:

گروهي خدا را از روي ميل (بثواب و پاداش آخرت) بندگي كردند كه اين عبادت تاجران است و قومي خدا را از ترس (جهنم) بندگي نمودند اين هم عبادت غلامان است و گروه ديگر خدا را (سزاوار پرستش ديده و) براي سپاسگزاري بندگي اختيار كردند اين عبادت آزادگان است.

44 _ يوم المظلوم علي الظالم اشد من يوم الظالم علي

المظلوم. ترجمه:

روز (دادخواهي) ستمديده بر ستمگر سخت تر از روز ستمگر بر ستمكش است.

45 _ اتق الله بعض التقي و ان قل، و اجعل بينك و بين الله سترا و ان رق.

ترجمه:

از خداوند اگر چه بمقدار كم هم باشد بترس و ميان خود و خداوند پرده اي هر چند كه نازك هم باشد قرار ده.

46 _ ان لله تعالي في كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.

ترجمه:

خداي تعالي را در هر نعمتي حقي است (كه بايد شكر آن نعمت را بجا آورد) پس هر كه آنرا ادا كند خداوند آن نعمت را باو زياد گرداند و هر كه در اين باره كوتاهي ورزد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.

47 _ يابن ادم لا تحمل هم يومك الذي لم يأتك علي يومك الذي قد اتاك فانه ان يك من عمرك يات الله فيه برزقك.

ترجمه:

اي فرزند آدم امروز براي (رزق) فرداي نيامده اندوهگين مباش زيرا اگر آن روز از عمر تو باشد و تو زنده بماني خداوند در آنروز روزي ترا ميرساند.

48 _ من ظن بك خيرا فصدق ظنه.

ترجمه:

كسي كه در باره تو گمان نيك برد (انتظار احسان و انفاق ترا داشته باشد) پس گمان او را راست گردان (در باره اش نيكي كن)

49 _ عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود.

ترجمه:

خدا را از بهم خوردن تصميمات و اراده ها و بگشوده شدن گرهها (مشكلات) شناختم.

50 _ مرارة الدنيا حلاوة الاخرة و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة.

ترجمه:

تلخي دنيا (تحمل رنج و زحمت در برابر انجام

تكاليف عبادي) شيريني (سعادت و راحتي) آخرتست و شيريني دنيا (لذايذ نامشروع كه از هواي نفس سرچشمه ميگيرد موجب) تلخي (عذاب و عقوبت) آخرتست.

51 _ يابن ادم كن وصي نفسك و اعمل في مالك ما تؤثر ان يعمل فيه من بعدك.

ترجمه:

اي فرزند آدم تو خود وصي خود باش و آنچه را كه ميخواهي از مال و دارائي تو پس از مرگ در باره ات انجام دهند تو خود پيش از مرگ انجام بده.

52 _ اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة.

ترجمه:

آنگاه كه تنگدست و نيازمند شديد بوسيله صدقه دادن با خداوند تجارت كنيد (تا در كار روزي شما گشايشي حاصل شود).

53 _ من تذكر بعد السفر استعد.

ترجمه:

كسي كه دوري سفر (آخرت) را بياد آرد (تا اجل نرسيده است با توشه تقوي و اعمال صالحه) خود را آماده سازد.

54 _ لو لم يتوعد الله علي معصيته لكان يجب ان لا يعصي شكرا لنعمه.

ترجمه:

اگر خداوند (بوسيله پيغمبران مردم را) از معصيت و نافرماني خود نترسانيده بود (باز هم) براي سپاسگزاري از نعمتهاي او واجب بود كه او را نافرماني نكنند.

55 _ ما اكثر العبر و اقل الاعتبار. ترجمه:

عبرت ها و پندها چه بسيارند و عبرت گرفتن و پند پذيري چقدر كم است.

56 _ الناس ابناء الدنيا و لا يلام الرجل علي حب امه.

ترجمه:

مردم پسران دنيا هستند و شخص بر دوستي مادرش ملامت نشود. [ولي دوستي دنيا آنقدر نبايد باشد كه انسان را وادار بگناه كند]

57 _ ان المسكين رسول الله فمن منعه فقد منع الله و من اعطاه فقد اعطي الله.

ترجمه:

مسكين

و نيازمند (كه پيش كسي رود و چيزي خواهد) فرستاده خدا است پس هر كه او را رد كند و باز دارد خدا را رد كرده است و هر كه باو چيزي بخشد بخدا داده است.

58 _ لا يصدق ايمان عبد حتي يكون بما في يد الله سبحانه اوثق منه بما في يده.

ترجمه:

ايمان بنده اي درست نيست تا اعتمادش بدانچه در دست (قدرت) خداوند سبحان است بيشتر باشد از آنچه در دست خود اوست.

59 _ اتقوا معاصي الله في الخلوات فان الشاهد هو الحاكم.

ترجمه:

از انجام گناهان و نافرمانيهاي خدا در خلوت ها و پنهانيها بپرهيزيد زيرا كه شاهد و بيننده خود داور و حاكم است.

60 _ اقل ما يلزمكم لله سبحانه ان لا تستعينوا بنعمه علي معاصيه.

ترجمه:

كمترين چيزي كه شما براي خداوند سبحان الزام داريد اينست كه از نعمتهاي او براي انجام گناهان ياري نطلبيد.

61 _ الغني الاكبر اليأس عما في ايدي الناس.

ترجمه:

بي اعتنائي و اميد نداشتن بدانچه در دست مردم است بزرگترين توانگري است.

62 _ لو رأي العبد الاجل و مصيره لا بغض الامل و غروره.

ترجمه:

اگر بنده (با ديده دل) مرگ خود و جاي باز گشتش را ببيند يقينا آرزو و فريب آن را دشمن دارد.

63 _ لكل امري ء في ماله شريكان: الوارث، و الحوادث.

ترجمه:

براي دارائي و مال هر كسي دو شريك وجود دارد: يكي ارث برنده و ديگري حوادث روزگار.

64 _ اشد الذنوب ما استهان به صاحبه.

ترجمه:

سختترين گناهان (در نزد خدا) گناهي است كه مرتكب آن آنرا سبك و كوچك شمارد.

65 _ اكبر العيب

ان تعيب ما فيك مثله.

ترجمه:

بزرگترين عيب آنست كه (در باره ديگران) عيب بداني آنچه را كه مانند آن در وجود تو باشد.

66 _ البخل جامع لمساوي العيوب و هو زمام يقاد به الي كل سوء.

ترجمه:

بخل جمع كننده بديها و زشتي ها است و آن مهاري است كه (انسان بوسيله آن) بسوي هر بدي كشيده شود. _ ما خير بخير بعده النار، و ما شر بشر بعده الجنة و كل نعيم دون الجنة محقور و كل بلاء دون النار عافية.

ترجمه:

هر خير و خوشي كه بدنبال آن آتش باشد خير و خوشي نيست و آن شر و رنجي كه بعدش بهشت باشد شر و رنج نيست و هر نعمتي نسبت به بهشت بسيار حقير و كوچك است و هر بلاء و محنتي در برابر آتش دوزخ عافيت و آسايش است.

68 _ ما احسن تواضع الاغنياء للفقراء طلبا لما عند الله! و احسن منه تيه الفقراء علي الاغنياء اتكالا علي الله.

ترجمه:

چه نيكو است فروتني توانگران بدرويشان براي بدست آوردن پاداشي كه در نزد خدا (براي اين عمل) است! و از آن نيكوتر بي اعتنائي فقراء بر توانگران است بجهت اعتماد و توكلي كه بر خداوند دارند.

69 _ من اصلح سريرته اصلح الله علانيته، و من عمل لدينه كفاه الله امر دنياه.

ترجمه:

هر كس باطن خود را اصلاح كند خداوند ظاهر او را نيكو گرداند، و هر كه براي دين و آخرتش كار كند خداوند كارهاي دنياي او را كفايت ميكند.

70 _ كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيك من رشدك.

ترجمه:

(اين سود و فايده)

از عقل تو برايت كافي است كه راههاي گمراهي را از راه راست و هدايت برايت آشكار سازد.

71 _ الحلم غطاء ساتر و العقل حسام قاطع، فاستر خلل خلقك بحملك و قاتل هواك بعقلك. ترجمه:

بردباري پرده اي است پوشاننده و عقل شمشيري است برنده، پس عيوب اخلاقي خود را با (پرده) حلم بپوشان و هواي نفس را با (شمشير) عقلت بكش.

72 _ لا ينبغي للعبد ان يثق بخصلتين: العافية و الغني، بينا تراه معافي اذ سقم و بينا تراه غنيا اذ افتقر.

ترجمه:

براي بنده شايسته نيست كه بدو خصلت عافيت و توانگري اعتماد كند (زيرا) در اثنائي كه او را سلامت بيني ناگاه بيمار شود و در اثنائي كه توانگرش بيني ناگهان نيازمند گردد.

73 _ ان اعظم الحسرات يوم القيامة حسرة رجل كسب مالا في غير طاعة الله فورثه رجل فانفقه في طاعة الله سبحانه فدخل به الجنة و دخل الاول به النار.

ترجمه:

در روز قيامت بزرگترين حسرتها حسرت مردي است كه (در دنيا) مالي را از راه حرام بدست آورد و مرد ديگري آنرا بارث برده و در راه خدا انفاق نمايد (در نتيجه مرد دومي بوسيله اين عمل) داخل بهشت گردد و اولي داخل دوزخ شود.

74 _ اذكروا انقطاع اللذات و بقاء التبعات.

ترجمه:

(هنگام عيش و نوش و انجام منهيات) بياد تمام شدن لذتها و باقيماندن عقوبات آنها باشيد.

75 _ من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بكبارها.

ترجمه:

هر كه مصيبت هاي كوچك را بزرگ شمارد خداوند او را بمصيبت هاي بزرگ گرفتار كند.

76 _ من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته.

ترجمه:

هر كه عزت نفس

داشت شهوات و تمايلاتش نزد او پست و بيمقدار گردند.

77 _ منهومان لا يشبعان: طالب علم و طالب دنيا.

ترجمه:

دو حريصند كه سير نشوند: جوينده علم (كه هر چه ياد گيرد بيشتر شيفته علم گردد) و طالب دنيا (هر چه بدست آرد حريص تر شود).

78 _ لا يري الجاهل الا مفرطا او مفرطا.

ترجمه:

نادان ديده نميشود مگر در حال افراط يا تفريط (كارهايش از روي نظم و حساب نيست).

79 _ ما اخذ الله علي اهل الجهل ان يتعلموا حتي اخذ علي اهل العلم ان يعلموا.

ترجمه:

خداوند از نادانان براي ياد گرفتن پيمان نگرفت تا اينكه از دانشمندان براي ياد دادن پيمان گرفت.

80 _ ضع فخرك و احطط كبرك و اذكر قبرك.

ترجمه:

فخر و نازت را كنار گذار كبرت را بشكن و (تنگي و تاريكي) گورت را بياد آور.

ب) غرر الحكم

حكم كامثال النجوم تبلجت من ضوء ما ضمنت من الاسرار و تري من الكلم القصار جوامعا يغنيك عن سفر من الاسفار

1 _ الوله بالدنيا اعظم فتنة.

ترجمه:

بدنيا شيفته شدن بزرگترين گرفتاري است.

2 _ العلم كنز عظيم لا يفني.

ترجمه:

علم و دانش گنجينه بزرگي است كه فاني نشود.

3 _ الدين شجرة اصلها التسليم و الرضا.

ترجمه:

دين درختي را ماند كه ريشه اش تسليم و رضا (بر مقدرات الهي) است.

4 _ الجهاد عماد الدين و منهاج السعداء.

ترجمه:

جهاد (در راه خدا) ستون دين و روش نيكبختان است.

5 _ الرضاء بقضاء الله يهون عظيم الرزايا. ترجمه:

بقضاي الهي راضي بودن مصائب و گرفتاريهاي بزرگ را آسان گرداند.

6 _ الامل يقرب المنية

و يباعد الامنية.

ترجمه:

آرزوي (دراز) مرگ را نزديك گرداند و انسان را از مقصد خود دور سازد.

7 _ العاقل لا يتكلم الا لحاجته او لحجته و لا يشتغل الا بصلاح اخرته.

ترجمه:

خردمند جز براي حاجتش و يا براي حجت و دليل آوردن (بر مطلب حقش) سخن نگويد و جز باصلاح امور آخرتش اشتغال نجويد.

8 _ الخشية من عذاب الله شيمة المتقين.

ترجمه:

از عذاب خدا ترسيدن روش و خوي پرهيزكاران است.

9 _ المؤمن حذر من ذنوبه يخاف البلاء و يرجو رحمة ربه.

ترجمه:

مؤمن (هميشه) از گناهانش بيمناك است از بلا و گرفتاري خوفناك و برحمت پروردگارش اميدوار است.

10 _ البكاء من خيفة الله للبعد عن الله عبادة العارفين.

ترجمه:

گريه از ترس خدا براي دور ماندن از درگاه خدا عبادت عارفان است.

11 _ الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن بالله.

ترجمه:

ترس و حرص و بخل خويهاي زشتي هستند كه بدگماني بخدا آنها را يكجا گرد

آورد.

12 _ العاقل اذا سكت فكر و اذا نطق ذكر و اذا نظر اعتبر.

ترجمه:

خردمند چون خاموشي گزيند ميانديشد و چون سخن گويد ياد خدا كند و زمانيكه نگاه نمايد عبرت گيرد.

13 _ السعيد من خاف العقاب فامن و رجا الثواب فاحسن.

ترجمه:

نيكبخت كسي است كه از عقوبت (آخرت) بترسد در نتيجه ايمن گردد و بپاداش اميدوار باشد و كار نيك انجام دهد.

14 _ الزهد تقصير الامال و اخلاص الاعمال.

ترجمه:

زهد كوتاه كردن آرزوها و خالص نمودن اعمال (براي خدا) است.

15 _ العلم خير من المال، العلم يحرسك و انت

تحرس المال.

ترجمه:

علم و دانش بهتر از مال و دارائي است علم ترا نگهداري كند در حاليكه مال را تو بايد نگهداريش كني.

16 _ الصبر عن الشهوة عفة و عن الغضب نجدة و عن المعصية ورع.

ترجمه:

صبر كردن از شهوتهاي نفساني پاكدامني است و از اعمال خشم بزرگواري است و از معصيت و گناه پارسائي است.

17 _ المتقون اعمالهم زاكية و اعينهم باكية و قلوبهم و جلة.

ترجمه:

پرهيزكاران (كساني هستند كه) اعمالشان پاكيزه و چشمانشان گريان و دلهايشان (از خوف خدا) ترسان است.

18 _ الطمأنينة الي كل احد قبل الاختبار من قصور العقل.

ترجمه:

خاطر جمع شدن بهر كسي پيش از آزمايش از كم خردي است.

19 _ الصبر صبران، صبر في البلاء حسن جميل و احسن منه الصبر في المحارم.

ترجمه:

صبر دو گونه است يكي صبر در موقع بلا و گرفتاري كه (چنين صبري) نيكو و زيبا است و بهتر از آن صبر در (عدم ارتكاب) محرمات است.

20 _ البكاء من خشية الله ينير القلب و يعصم عن معاودة الذنب.

ترجمه:

از خوف خدا گريستن قلب را نوراني كرده و از بازگشت بارتكاب گناه باز دارد.

21 _ الكلام في وثاقك ما لم تتكلم به فاذا تكلمت به صرت في وثاقه.

ترجمه:

سخن در اختيار و بندتست ماداميكه آنرا تكلم نكرده اي پس چون آنرا تكلم نمودي تو در بند آن در آمدي.

22 _ التوبة ندم بالقلب و استغفار باللسان و ترك بالجوارح و اضمار ان لا يعود.

ترجمه:

توبه و بازگشت بخدا بدل پشيمان شدن و بزبان آمرزش خواستن و ترك (عمل بد) باعضاء و

جوارح، و نيت بعدم بازگشت (بسوي گناه) است.

23 _ الانس في ثلاثة: الزوجة الموافقة، و الولد البار، و الاخ الموافق.

ترجمه:

آرامش و انس در سه چيز است: زن سازگار، و فرزند نيك رفتار، و دوست موافق.

24 _ العدل انك اذا ظلمت انصفت و الفضل انك اذا قدرت عفوت.

ترجمه:

عدل آنست كه چون تو خود ستم كردي از خودت داد خواهي و فضل و برتري آنست كه چون قدرت يافتي عفو كني.

25 _ الخوف من الله في الدنيا يؤمن الخوف في الاخرة منه.

ترجمه:

در دنيا از خدا ترسيدن شخص را از ترس خدا در آخرت ايمن گرداند.

26 _ احسن الي من اساء اليك و اعف عمن جني عليك.

ترجمه:

بكسي كه بتو بدي كرده نيكي كن و از كسي كه بتو ستم كرده در گذر.

27 _ الزم الصدق و الامانة فانها سجية الاخيار.

ترجمه:

ملازم راستي و امانت باش كه آنها روش و خوي نيكان است.

28 _ اد الامانة الي من ائتمنك و لا تخن من خانك.

ترجمه:

امانت را بكسي كه بتو سپرده رد كن و بكسي كه بتو خيانت كند خيانت مكن.

29 _ اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لابيك و معلمك و لو كنت اميرا.

ترجمه:

مهمانت را گرامي دار اگر چه شخص حقيري باشد و براي احترام پدر و معلمت از جاي خود برخيز اگر چه امير باشي.

30 _ انظر الي الدنيا نظر الزاهد المفارق و لا تنظر اليها نظر العاشق الوامق. ترجمه:

بدنيا مانند نگاه شخص زاهد و كناره گير نگاه كن و مانند نگاه عاشق دلباخته

نگاهش مكن.

31 _ اجعل نفسك ميزانا بينك و بين غيرك و احب له ما تحب لنفسك و اكره ما تكره لها و احسن كما تحب ان يحسن اليك و لا تظلم كما تحب ان لا تظلم.

ترجمه:

خودت را ميان خود و ديگران ميزان سنجش قرار بده آنچه بر خود پسندي بديگري نيز بپسند و آنچه بر خود ناخوشايند داني بر او نيز ناخوشايند بدان و نيكي كن همچنانكه دوست داري با تو نيكي كنند و ستم مكن همچنانكه دوست داري بتو ستم نكنند.

32 _ اجعل من نفسك علي نفسك رقيبا و اجعل لاخرتك من دنياك نصيبا.

ترجمه:

از خودت بر خويشتن نگهبان و مراقبي قرار ده و از دنياي خود براي آخرتت بهره برداري كن.

33 _ اتعظوا بمن كان قبلكم قبل ان يتعظ بكم من بعدكم.

ترجمه:

از پيشينيان عبرت بگيريد قبل از آنكه آيندگان از شما عبرت گيرند. سعدي از اين كلام الهام گرفته و گويد:

نرود مرغ سوي دانه فراز

چون دگر مرغ بيند اندر بند

پند گير از مصائب ديگران

تا نگيرند ديگران ز تو پند.

34 _ اخرجوا الدنيا من قلوبكم قبل ان يخرج منها اجسادكم، ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم. ترجمه:

محبت دنيا را از دلتان خارج كنيد پيش از آنكه بدن هاي شما از دنيا بيرون شوند، شما در دنيا آزمايش ميشويد و براي غير دنيا (آخرت) آفريده شده ايد.

35 _ استديموا الذكر فانه ينير القلب و هو افضل العبادة.

ترجمه:

هميشه بياد خدا باشيد كه ذكر خدا دل را روشن نمايد و آن برترين عبادتها است.

36 _ اعملوا ليوم تدخر له الذخائر و تبلي

فيه السرائر.

ترجمه:

كار كنيد براي روزي كه ذخيره ها براي آنروز (قيامت) اندوخته شود و پنهانيها در آنروز آشكار گردد.

37 _ احذر كل عمل اذا سئل عنه صاحبه استحيي منه و انكره.

ترجمه:

بترس از هر كاري كه چون صاحب آنكار مورد سؤال از آن واقع شود شرمنده گردد و آنرا انكار نمايد.

38 _ احذر كل امر يفسد الاجلة و يصلح العاجلة.

ترجمه:

بترس از هر كاري كه آخرت را تباه كند و دنيا را آباد سازد.

39 _ احذر مصاحبة الفساق و الفجار و المجاهدين معاصي الله.

ترجمه:

از مصاحبت فاسقان و فاجران و كوشش كنندگان در راه نافرمانيهاي خداوند بر حذر باش.

40 _ احذر الدنيا فانها شبكة الشيطان و مفسدة الايمان. ترجمه:

از دنيا بترس كه آن دام شيطان و خراب كننده ايمان است،

41 _ اياك و فعل القبيح فانه يقبح ذكرك و يكثر وزرك.

ترجمه:

از كار زشت دوري گزين كه آن نامت را زشت سازد و گناهت را زياد گرداند.

42 _ اياك و النميمة فانها تزرع الضغينة و تبعد عن الله و عن الناس.

ترجمه:

از سخن چيني اجتناب كن كه آن كينه را (در دلها) ميكارد و شخص را از خدا و مردم دور گرداند.

43 _ اياك و الظلم فانه اكبر المعاصي و ان الظالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه.

ترجمه:

از ظلم و ستم دوري كن كه آن بزرگترين گناهان است و ستمگر در روز قيامت براي ستمكاريش معذب خواهد بود.

44 _ اياك و حب الدنيا فانها رأس كل خطيئة و معدن كل بلية.

ترجمه:

از دوستي دنيا بدور باش كه آن سر

آمد تمام خطاها و مجمع همه بلاها است.

45 _ الا و اني لم ار كالجنة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها.

ترجمه:

بدان كه من چيزي مثل بهشت نديدم كه خواهان آن بخوابد و نه مثل دوزخ كه گريزنده از آن خواب باشد.

46 _ الا ان اخوف ما اخاف عليكم اتباع الهوي و طول الامل.

ترجمه:

بدانيد كه ترسناكترين چيزي كه من بر شما از آن ميترسم (دو چيز است) پيروي هواي نفس و طول آرزو است.

47 _ الا و انكم في ايام امل من ورائه اجل فمن عمل في ايام امله قبل حضور اجله نفعه عمله و لم يضرره اجله.

ترجمه:

بدانيد كه شما در روزهاي اميد و آرزو بسر مي بريد كه بدنبال آن مرگ است پس هر كه در روزهاي اميد و آرزويش پيش از رسيدن اجلش اعمال (نيكي) انجام دهد عملش او را سود بخشد و اجلش باو زيان نرساند.

48 _ افضل الناس انفعهم للناس.

ترجمه:

برترين مردم سودمندترين آنها است بمردم.

49 _ افضل العبادة عفة البطن و الفرج.

ترجمه:

برترين عبادت پاك نگهداشتن شكم و فرج (از حرام) است.

50 _ اقوي الناس من قوي علي نفسه.

ترجمه:

قوي ترين مردم كسي است كه بر نفس خود چيره شود.

51 _ اكثر الناس املا اقلهم للموت ذكرا.

ترجمه:

آرزوي كساني از مردم بيشتر است كه كمتر در ياد مرگ باشند.

52 _ احمق الناس من ظن انه اعقل الناس.

ترجمه:

سفيه ترين مردم كسي است كه گمان كند كه خردمندترين مردم است.

53 _ افضل الحكمة معرفة الانسان نفسه و وقوفه عن قدره. ترجمه:

معرفت انسان نسبت

بخود و آگاه بودن وي از قدر و منزلت خويش برترين حكمت است.

54 _ اقوي الناس ايمانا اقواهم توكلا علي الله سبحانه.

ترجمه:

قوي ترين مردم از نظر ايمان كسي است كه توكلش بخداوند سبحان قوي تر باشد.

55 _ اشقي الناس من باع دينه بدنيا غيره.

ترجمه:

بدبخت ترين مردم كسي است كه دينش را بخاطر دنياي شخص ديگري بفروشد.

56 _ احق الناس بالرحمة عالم يجري عليه حكم جاهل و كريم يستولي عليه لئيم و بر يسلط عليه فاجر.

ترجمه:

سزاوارترين مردم بترحم عالمي است كه حكم ناداني بر او جاري باشد (محكوم حكم جاهل باشد) و شخص كريمي است كه آدم پستي بر او مستولي شود و نيكوكاري است كه بدكاري بر او مسلط گردد.

57 _ اغني الاغنياء من لم يكن للحرص اسيرا.

ترجمه:

غني ترين توانگران كسي است كه اسير حرص و آز نباشد.

58 _ اعقل الناس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا.

ترجمه:

خردمندترين مردم كسي است كه بعيب خود بينا و از عيب ديگران نابينا باشد.

59 _ اسعد الناس بالدنيا التارك لها و اسعدهم بالاخرة العامل لها.

ترجمه:

نيك بخت ترين مردم دنيا كسي است كه دنيا را رها كند و خوشبخت ترين آنهادر آخرت كسي است كه براي آخرت كار كند.

60 _ ان انفاسك اجزاء عمرك فلا تفنها الا في طاعة تزلفك.

ترجمه:

نفس هاي تو اجزاء عمرتست پس آنها را تمام مكن مگر در طاعتي كه ترا بخدا نزديك گرداند.

61 _ ان النفس لامارة بالسوء الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استأمن اليها اهلكته و من رضي عنها اوردته شر الموارد.

ترجمه:

يقينا نفس آدمي

بسيار ببدي و فحشاء فرمان ميدهد پس هر كه آنرا امين بداند نفس نسبت باو خيانت كند و هر كس از آن ايمني خواهد او را هلاكش كند و هر كه از آن خرسند و راضي شود نفس او را ببدترين جايگاه وارد سازد.

62 _ ان دعوة المظلوم مجابة عند الله سبحانه لانه يطلب حقه و الله تعالي اعدل من ان يمنع ذا حق حقه.

ترجمه:

البته دعاي ستمديده در نزد خداوند سبحان مستجاب است زيرا كه او حق خود را ميخواهد و خداي تعالي عادلتر از آنست كه صاحب حقي را از حقش باز دارد.

63 _ ان الله سبحانه يعطي الدنيا من يحب و من لا يحب و لا يعطي الدين الا من يحب.

ترجمه:

خداوند سبحان دنيا را بكسي كه دوست دارد و بآنكه دوست ندارد عطاء ميكند (اما) دين را نميدهد مگر بكسي كه دوستش دارد.

64 _ ان العاقل من نظر في يومه لغده و سعي في فكاك نفسه و عمل لمالا بد له و لا محيص عنه.

ترجمه:

عاقل كسي است كه در امروز فردايش را بنگرد و در آزاد كردن نفسش كوشش كند و كار كند براي روزي كه راه چاره و فراري از آنروز ندارد.

65 _ ان افضل الناس عند الله من احيا عقله و امات شهوته و اتعب نفسه لصلاح آخرته.

ترجمه:

برترين مردم در نزد خدا كسي است كه عقلش را (با علم و تقوي) زنده بدارد و شهواتش را بميراند و براي اصلاح امور آخرت خود نفسش را بزحمت افكند.

66 _ اذا اكرم الله عبدا شغله بمحبته.

ترجمه:

چون خداوند بنده اي

را گرامي دارد او را بمحبت و دوستي خويش سر گرم سازد.

67 _ اذا سألت فسأل تفقها و لا تسأل تعنتا فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم و ان العالم المتعنت شبيه بالجاهل.

ترجمه:

هر گاه (مطلبي) بپرسي براي دانستن بپرس نه براي خرده گيري زيرا كه نادان ياد گيرنده شبيه عالم است و عالم خرده گير شبيه نادان.

68 _ بادروا الموت و غمراته و مهدوا قبل حلوله و اعدوا له قبل نزوله.

ترجمه:

بر مرگ و سختي هاي آن پيشدستي كنيد و پيش از رسيدنش مهيا شويد و قبل از اينكه فرود آيد (با اعمال صالحه براي آخرت) آماده شويد. _ بئس الزاد الي المعاد العدوان علي العباد.

69 _ بئس الزاد الي المعاد العدوان علي العباد

ترجمه:

ستم كردن بر بندگان خدا بد توشه ايست براي روز رستاخيز.

70 _ تدبروا آيات القران و اعتبروا به فانه ابلغ العبر.

ترجمه:

آيات قرآن را تدبر كنيد و بآن پند گيريد زيرا كه آن رساترين پندها است.

71 _ تجنبوا البخل و النفاق فهما من اذم الاخلاق.

ترجمه:

از بخل و نفاق دوري گزينيد كه آندو از نكوهيده ترين خلقها ميباشند.

72 _ تعلم علم من يعلم و علم علمك من يجهل فاذا فعلت ذلك علمت ما جهلت و انتفعت بما علمت.

ترجمه:

علم دانشمند را فراگير و علم خود را بنادان بياموز پس چون چنين كردي بدانچه ناداني دانا شوي و بوسيله آنچه آموخته اي سود مي بري.

73 _ ثمرة التقوي سعادة الدنيا و الاخرة.

ترجمه:

نتيجه تقوي و پرهيزكاري خوشبختي دنيا و آخرت است.

74 _ ثلاثة هن زينة المؤمن تقوي الله و صدق الحديث و اداء

الامانة.

ترجمه:

سه چيزند كه آنها زينت مؤمن اند: از خدا ترسيدن و راستگوئي و اداي امانت.

75 _ جانبوا الكذب فانه مجانب الايمان.

ترجمه: از دروغ دوري گزينيد كه آن دور كننده ايمان است.

76 _ جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم فانك ان كنت جاهلا اعلموك و ان كنت عالما ازددت علما.

ترجمه:

با پارسايان و حكماء همنشيني كن و با آنها زياد به بحث و گفتگو بپرداز كه اگر تو نادان باشي يادت دهند و اگر دانشمند باشي علمت را زياد ميكني.

77 _ حسن توكل العبد علي الله سبحانه علي قدر يقينه به.

ترجمه:

حسن توكل بنده بر خداوند سبحان باندازه يقين او بخداوند است.

78 _ حسن الظن ان تخلص العمل و ترجو من الله ان يعفو عن الزلل.

ترجمه:

خوشگماني (بخدا) اينست كه عمل را خالص گرداني و بخدا اميدوار باشي كه از لغزشها در گذرد.

79 _ حسن الخلق يورث المحبة و يؤكد المودة.

ترجمه:

خوشخلقي توليد محبت مي كند و رشته دوستي و مودت را محكم نمايد.

80 _ حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمة و يوجب اليم العقاب.

ترجمه:

دوستي دنيا عقل را فاسد نموده و (گوش) قلب را از شنيدن حكمت كر ميكند و موجب عذاب دردناك گردد.

81 _ حلاوة الظفر تمحو مرارة الصبر. ترجمه:

شيريني پيروزي تلخي صبر را از بين مي برد.

82 _ حصلوا الاخرة بترك الدنيا و لا تحصلوا بترك الدين الدنيا.

ترجمه:

با ترك دنيا آخرت را بدست آوريد (اما) با ترك دين دنيا را تحصيل نكنيد.

83 _ حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و وازنواها

قبل ان توازنوا.

ترجمه:

از خودتان حساب بكشيد پيش از آنكه از شما حساب كشند و (اعمال خود را) بسنجيد پيش از آنكه شما را بسنجند.

84 _ خير الناس من اخرج الحرص من قلبه و عصي هواه في طاعة ربه.

ترجمه:

بهترين مردم كسي است كه حرص را از دلش خارج سازد و در راه طاعت پروردگارش با هواي نفس مخالفت كند.

85 _ خذ من قليل الدنيا ما يكفيك ودع من كثيرها ما يطغيك.

ترجمه:

از دنيا بمقدار كمي كه ترا كفايت ميكند بگير و از مقدار زياد آن كه ترا بسركشي و طغيان و ادارت ميكند صرفنظر كن.

86 _ خف ربك و ارج رحمته يؤمنك مما تخاف و ينيلك ما رجوت.

ترجمه:

از پروردگارت بترس و برحمتش اميدوار باش تا ترا از آنچه ميترسي امان دهد و بدانچه اميدواري برساند.

87 _ ذكر الله مسرة كل متق و لذة كل موقن.

ترجمه: ياد خدا موجب سرور هر پرهيزكار و لذت هر صاحب يقين است.

88 _ رحم الله امرء قصر الامل و بادر الاجل و اغتنم المهل و تزود من العمل.

ترجمه:

خدا رحمت كند مردي را كه آرزو را كوتاه كند و بمرگ پيشدستي نموده و مهلت ها را غنيمت شمارد و از اعمال (نيك و شايسته براي آخرتش) توشه بگيرد.

89 _ رأس الايمان حسن الخلق و التحلي بالصدق.

ترجمه:

سر آمد ايمان خوشخلقي و آراسته شدن براستي و درستي است.

90 _ ردع النفس عن الهوي هو الجهاد الاكبر.

ترجمه:

نفس را از هوي و هوس باز داشتن جهاد اكبر است.

91 _ زلة العالم كانكسار السفينة تغرق و

يغرق معها غيرها.

ترجمه:

لغزش دانشمند مانند شكستن كشتي است كه (در دريا) غرق ميشود و ديگران نيز با آن غرق شوند.

92 _ زاد المرء الي الاخرة الورع و التقي.

ترجمه:

توشه انسان در سفر بآخرت پارسائي و تقوي است.

93 _ سنة الاخيار لين الكلام و افشاء السلام.

ترجمه:

روش نيكان بنرمي سخن گفتن و آشكار كردن سلام است.

94 _ سرور المؤمن بطاعة ربه و حزنه علي ذنبه.

ترجمه:

شادي مؤمن بطاعت پروردگارش و اندوهش بر گناهش مي باشد.

95 _ سهر الليل في طاعة الله ربيع الاولياء و روضة السعداء.

ترجمه:

بيداري شب در طاعت خدا بهار دوستان (خدا) و بوستان پر گل نيك بختان است.

96 _ صن ايمانك من الشك فان الشك يفسد الايمان كما يفسد الملح العسل.

ترجمه:

ايمانت را از شك و شبهه محفوظ دار زيرا كه شك و ترديد ايمان را تباه ميسازد همچنان نمك عسل را فاسد ميكند.

97 _ صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار.

ترجمه:

آن خاموشي كه براي تو وقار كسب كند بهتر از سخني است كه ترا لباس ننگ بپوشاند.

98 _ طوبي لمن الزم نفسه مخافة ربه و اطاعه في السر و الجهر.

ترجمه:

خوشا بحال كسي كه از خوف پروردگارش ملازم نفس خود باشد و در پنهاني و آشكار خدا را اطاعت نمايد.

99 _ طوبي لمن اخلص لله عمله و علمه و حبه و بغضه و اخذه و تركه و كلامه و صمته.

ترجمه: خوشا بحال كسي كه (تمام كارش) عمل و علم و حب و بغض و گرفتن و واگذاردن و سخن گفتن و خاموشيش همه

را براي خداوند پاك و خالص گرداند.

100 _ طوبي لمن استشعر الوجل و كذب الامل و تجنب الزلل.

ترجمه:

خوشا بكسي كه ترس از خدا را شعار خود قرار دهد و آرزو را دروغ پندارد و از لغزشها دوري گزيند.

101 _ طاعة الهوي تفسد العقل.

ترجمه:

هوي پرستي عقل را تباه گرداند.

102 _ طول القنوت و السجود ينجي من عذاب النار.

ترجمه:

قنوت و سجود را در نماز طول دادن شخص را از عذاب آتش (دوزخ) نجات بخشد.

103 _ ظلم نفسه من رضي بدار الفناء عوضا عن دار البقاء.

ترجمه:

كسيكه بعوض خانه جاوداني آخرت بسراي فاني دنيا راضي و خرسند باشد بر خويشتن ستم كرده است.

104 _ عند حضور الشهوات و اللذات يتبين ورع الاتقياء.

ترجمه:

هنگام حاضر بودن شهوتها و لذتها پارسائي پرهيزكاران روشن ميشود.

105 _ عجبت لمن نسي الموت و هو يري من يموت.

ترجمه: در شگفتم از كسي كه مرگ را فراموش ميكند در حاليكه كساني را كه ميميرند مي بيند.

106 _ غري يا دنيا من جهل حيلك و خفي عليه حبائل كيدك.

ترجمه:

اي دنيا كسي را بفريب كه بحيله هاي تو نادان است و ريسمانهاي مكر تو از نظر او پوشيده است (و الا با تمام زرق و برقت علي را هرگز نميتواني فريب دهي).

107 _ قصر الامل فان العمر قصير و افعل الخير فان يسيره كثير.

ترجمه:

آرزو را كوتاه گردان كه عمر كوتاه است و نيكي كن كه اندكش هم بسيار است.

108 _ كم من لذة دنية منعت سني درجات.

ترجمه:

چه بسا خوشي پست و ناچيزي آدمي را از

درجات بالا باز دارد.

109 _ كيف يصلح غيره من لم يصلح نفسه.

ترجمه:

چگونه ديگري را اصلاح ميكند كسي كه خودش را اصلاح نكرده است.

110 _ كفي بالرجل غفلة ان يضيع عمره فيما لا ينجيه.

ترجمه:

در غفلت و بي خبري مرد همين بس كه عمرش را در چيزي ضايع كند كه او را رهائي نبخشد.

111 _ كن بالمعروف امرا و عن المنكر ناهيا و بالخير عاملا و للشر مانعا.

ترجمه:

(مردم را) بمعروف امر كن و از منكر باز دار و خود بخير و نيكي عمل كن وشر و بدي را مانع باش.

112 _ كما ان الشمس و الليل لا يجتمعان كذلك حب الله و حب الدنيا لا يجتمعان.

ترجمه:

همچنانكه آفتاب (روز روشن) و شب (تاريك) با هم جمع نميشوند محبت خدا و دوستي دنيا هم با يكديگر جمع نشوند.

113 _ للمؤمن ثلاث علامات الصدق و اليقين و قصر الامل.

ترجمه:

مؤمن سه علامت دارد راستگوئي و يقين و كوتاهي آرزو.

114 _ لن يحوز الجنة الا من جاهد نفسه.

ترجمه:

هرگز ببهشت نخواهد رسيد مگر كسي كه با نفس خود مجاهده كند.

115 _ لو ان السموات و الارض كانتا علي عبد رتقا ثم اتقي الله لجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب.

ترجمه:

اگر آسمانها و زمين بر بنده اي تنگ گيرند و او از خداوند تقوي داشته باشد خدا راه خروج از اين بن بست را براي او قرار دهد و از جائيكه بگمانش نرسد او را روزي رساند.

116 _ من توكل علي الله سبحانه كفي و استغني.

ترجمه:

هر كه بر خداوند

سبحان توكل كند خدا (امور او را) كفايت كند و بي نيازش گرداند.

117 _ من اكثر من ذكر الموت نجا من خداع الدنيا. ترجمه:

هر كس بيشتر بياد مرگ باشد از حيله ها و فريب هاي دنيا رهائي يابد.

118 _ ينبغي للعاقل ان يكثر من صحبة العلماء الابرار و يجتنب مقاربة الاشرار و الفجار.

ترجمه:

سزاوار است كه شخص خردمند با علماء نيكو كردار زياد همنشيني كند و از نزديكي بدان و بد كاران اجتناب نمايد.

119 _ لا يدرك احد ما يريد من الاخرة الا بترك ما يشتهي من الدنيا.

ترجمه:

هيچكس از آخرت آنچه را كه ميخواهد بدست نياورد مگر بترك آنچه از دنيا ميل و دلخواه اوست.

120 _ لا تفرح بالغني و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فان الذهب يجرب بالنار و المؤمن يجرب

بالبلاء.

ترجمه:

بتوانگري و آسايش شادماني مكن و بفقر و گرفتاري اندوهگين مباش زيرا كه طلا بوسيله آتش آزمايش شود و مؤمن بگرفتاري امتحان گردد.

سرزنش كوفيان و خوارج گمراه

همانا برترين مردم در پيشگاه خدا كسي است كه عمل به حق در نزد او دوست داشتني تر از باطل باشد، هر چند از قدر او بكاهد و به او زيان رساند، و باطل به او سود رساند و بر قدر او بيفزايد.

مردم! چرا حيران و سرگردانيد؟ و از كجا به اينجا آورده شديد؟ آماده شويد براي حركت به سوي شامياني كه از حق روي گرداندند و آن را نمي بينند، و به ستمگري روي آورده حاضر به پذيرفتن عدالت نيستند، از كتاب خدا فاصله گرفتند، و از راه راست منحرف گشتند.

افسوس اي كوفيان! شما وسيله اي نيستيد كه بشود به آن

اعتماد كرد، و نه ياوران عزيزي كه بتوان به دامن آنها چنگ زد، شما بدنيروهايي در افروختن آتش جنگ هستيد، نفرين بر شما. چقدر از دست شما ناراحتي كشيدم، يك روز آشكارا با آواز بلند شما را به جنگ مي خوانم و روز ديگر آهسته در گوش شما زمزمه دارم، نه آزاد مردان راستگويي به هنگام فراخواندن و نه برادران مطمئنّي هستيد كه راز دار باشيد.

سپس امام عليه السلام متوجه ابن الكوّاء شد و فرمود:

واي بر تو اي ابن الكوّاء! آيا من بيشتر مي فهمم يا پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم؟

ابن الكوّاء گفت: البته پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فهميده تر بود.

امام علي عليه السلام فرمود:

«مگر قول خداوند عزّوجل را نشنيده اي كه از زبان پيغمبرش در روز مباهله فرمود:

بيائيد فرزندان ما و شما و زنهاي ما و شما و نفوس ما و شما از خدا بخواهيم هر دسته از ما كه بر حق است دسته ديگر را نابود كند آيا خداوند در بر حق بودن پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم و در باطل بودن مسيحيان نجران شك و ترديد داشت؟»

ابن الكوّاء گفت:

اين آيه در مقام احتجاج با كفّار بود ولي تو در بر حق بودن خودت شك كردي و راضي به حكميت شدي، بنابراين ما بايد در حق بودن تو مشكوك تر باشيم.

امام علي عليه السلام فرمود:

«من در حقّانيت خود و ناحق بودن آنها ترديدي نداشتم نهايت امر اينكه براي آنها با انصاف پيش آمدم مانند پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه در مباهله با نصاراي نجران چنين كرد و به فرمان الهي فرمود:

فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَي الْكاذِبِينَ

در حالي كه پيغمبر

خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حقّانيت خود و كاذب و ناحق بودن آنها ترديد نداشت. [1] خداوند مي فرمايد:

قُلْ فَأْتُوا بِكِتاب مِنْ عِنْدِاللَّهِ هُوَ اَهْدي مِنْهُما اَتَّبِعُهُ اِنْ كُنْتُم صادِقينَ [2] .

(شما هم از طرف خداوند كتابي بياوريد كه براي هدايت بشر بهتر ازين باشد تا از آن پيروي كنيم، اگر از راست گويان هستيد.)

آيا خداوند نعوذباللَّه نمي دانست كه آنها باطل و كافرند و نمي توانند بياورند؟»

ابن الكوّاء گفت:

اين هم احتجاجي است كه خداوند با كفّار كرده است.

پس از گفتگوهاي زياد، ابن الكوّاء به امام عليه السلام گفت:

تو در تمام گفتارت راست مي گوئي ولي چون راضي به تحكيم شدي كافر گرديدي.

امام عليه السلام فرمود:

«واي بر تو، اوّلاً ابوموسي را من انتخاب نكردم شما بوديد كه او را انتخاب كرديد و من به حكميت رضايت نداشتم، شما آنرا بر من تحميل كرديد و معاويه، عمروعاص را حَكَم قرار داد.»

ابن الكوّاء گفت: ابوموسي كافر بود.

امام عليه السلام فرمود:

«چه وقت كافر بود، آيا وقتي كه او را فرستاديم و يا آنگاه كه آن رأي را داد؟»

ابن الكوّاء گفت: آنگاه كه رأي داد.

امام عليه السلام فرمود:

«پس به گفته تو وقتي كه مسلمان بود او را حَكَم قرار داديم و او بعداً كافر شده است، بنابراين اگر پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم يكي از مسلمانان را مي فرستاد كه جمعي از كفّار را به راه راست هدايت كند و آن شخص مردم را به گمراهي سوق مي داد، آيا پيغمبر در اين حال گناهي كرده بود؟»

ابن الكوّاء گفت:

نه پيامبر مسئوليتي در آن مورد نداشت.

امام عليه السلام فرمود:

«پس تقصير من چيست؟ اگر ابوموسي گمراه شده باشد آيا گمراهي ابوموسي

به شما اجازه مي دهد كه شمشيرهاي خود را روي شانه هاي خود بگذاريد و متعرض مردم شويد؟ و گردن آنها را بزنيد، اين جز خسران و تبهكاري نيست، به خدا اگر شما يك پرنده را در اين كار بدون جهت بكشيد نزد خداوند گناهي بزرگ محسوب مي شود تا چه رسد به انسانيكه ريختن خون او حرام است.»

وقتي سخن به اينجا رسيد و سران خوارج ديدند كه ابن الكوّاء مردي نيست تا بتواند در برابر منطق كوبنده امام مقاومت كند و مجادله نمايد، از هرسو سر در آوردند و فرياد زدند كه:

با آنها سخن مگوئيد و مباحثه نكنيد، بلكه براي ملاقات خداوند متعال آماده شويد.

و اينگونه به امام عليه السلام اعلان جنگ كردند. [3] .

مثل اينكه خوارج از بيانات روشن امام به ناحقي خود پي برده بودند، ولي جهل و ناداني و عناد كه از لوازم اخلاق مردمان پست و از خود راضي مي باشد، مانع درك حقايق و قبول حق توسط آنها گرديد.

ابن اثير در كامل مي نويسد:

در آن هنگام خوارج به سوي پُل حركت كردند.

برخي از ياران علي عليه السلام گفتند:

كه آنها از رود گذشتند.

علي عليه السلام فرمود:

هرگز از روز نخواهند گذشت.

براي اطّلاع دقيق ديده باني فرستادند، رفت و برگشت و گفت:

آنها از رود عبور كرده و در آن طرف رود خانه قرار گرفته اند.

مجدّداً گروهي را به عنوان مقدّمة الجيش فرستادند تا خبر صحيحي بياورند، طلايه داران لشگر، از بيم برخورد با آنها، نزديك نرفتند و بدين جهت اطّلاع دقيق بدست نياورده و برگشتند و از روي احتمال گفتند كه آنها از رود عبور كرده اند.

امام علي عليه السلام آن خبرها را تكذيب كرد و فرمود:

مَصَارِعُهُمْ

دُونَ النُّطْفَةِ، وَاللَّهِ لَا يفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ، وَلَا يهْلِكُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ.

«قتلگاه خوارج اين سوي نهر است، به خدا سوگند از آنها جز ده نفر باقي نمي ماند، و از شما نيز ده نفر كشته نخواهد شد.

(منظور امام از «نطفه» آب نهر است كه از فصيح ترين كنايه ها در رابطه با آب است.)

به هر حال سپاهيان امام عليه السلام به سوي آنها حركت كرده و نزديك ايشان رسيدند در اين هنگام صدق كلام امام به ايشان روشن شد و ديدند كه خوارج از پل رودخانه نگذشته اند و در اين سوي رودخانه اردو زده اند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج33، ص397.

[2] سوره قصص، آيه 49.

[3] شخصيت علي عليه السلام، ص122 - و كامل بان اثير، ج3، ص345 - و ناسخ كتاب خوارج، ص554.

سرزنش بزرگان كوفه

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام باآنكه كانون محبّت وايثار بود و كريمانه با دوست و دشمن برخورد مي فرمود،

امّا پس از پايان جنگ جمل، آنان را كه بدون عذر قابل توجّهي در جنگ شركت نداشتند، مورد نكوهش قرار داد.

پس از پايان جنگ جمل امام علي عليه السلام وارد كوفه شد و در منزل جعدة بن هبيرة، (پسرِ خواهر خود) استقرار يافت، كه بزرگان كوفه يك يك به ديدار امام مي رفتند.

سليمان بن صُرَد خزاعي چون در جنگ شركت نكرد، وقتي وارد شد، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام او را سرزنش كرد و فرمود:

«اي سليمان دچار شك و شبهه شدي، و از ياري ما سرباز زدي، چرا از ياري كردن اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خودداري نمودي؟»

سليمان عذرهاي فراوان آورد و با نگراني به مسجد جامع خدمت امام مجتبي عليه السلام رفت تا به گونه اي

امام علي عليه السلام را از خود خشنود گرداند.

روز ديگر سعيد بن قيس وارد مجلس امام شد، آن حضرت خطاب به او فرمود:

«جواب سلام تو را مي دهم، گرچه از آن گروهي هستي كه در جنگ شركت نداشتي تا عاقبت كار مرا بداني.»

سعيد با عذر خواهي هاي فراوان اظهار داشت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام من از دوستان شما و طرفداران شما هستم.

و روز ديگر جمعي از سران كوفه، «عبداللَّه بن معتم عبسي، و حنظلة بن ربيع تميمي، و محمّد بن مخنف» به همراه پدرش مخنف خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند كه امام همگان راسرزنش نمود و فرمود:

«ما بَطَأَ بِكُمْ عَنّي وَ أنْتُمْ أشْرافُ قَوْمِكُمْ؟»

«چه چيزي شما را از شركت در جنگ و ياري كردن من باز داشت؟ در حاليكه شما از بزرگان قوم خود مي باشيد؟» [1] .

پس از سرزنش امام علي عليه السلام، هر يك تلاش كردند تا بگونه اي امام را خشنود سازند.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج 1 ص 215.

سوگند دادن حاضران براي حق خويش

امام علي عليه السلام در مجامع مهاجر و انصار، در مسجد و در خانه هايشان، شركت مي كرد و خطاب به جمع حاضران مي فرمود:

شما را به رسول اللَّه سوگند مي دهم، آنها كه در روز غدير حاضر بوديد و بيعت كرديد، بپا خيزيد و شهادت دهيد.

جمعي بپا مي خاستند و شهادت مي دادند، و مي گفتند:

حقّ با شماست، امّا شما بزرگواريد، صرف نظر كنيد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج 3 باب (مناشدة).

سكه طلا

يكي از علماء بزرگوار نقل مي كرد كه متولّي نجف اشرف برايم مي فرمود: يكروز يك هندي آمد جلوي صحن مولي علي(ع)، دستش را دراز كرد و چيزي گفت. ديدم يك سكه طلايي در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش گفتم اين سكه را با پول من عوض مي كني. مرد هندي با تعجب گفت براي چه؟ گفتم براي تبرك، با تعجب گفت مگر شما از اين سكه ها نمي گيريد؟ من بيست سال است كه هر روز يك سكه مي گيرم.

علي(ع) اي جلوه ذات احدي

علي(ع) اي مظهر لطف صمدي

علي(ع) اي قبله عشاق جهان

علي(ع) اي آئينه لم يزلي

علي(ع) اي حافظ اسرار خدا

علي(ع) اي دُرّ يم لم يلدي

علي(ع) اي همسر زهراي بتول

علي(ع) اي گوهر بحر ازلي

علي(ع) اي باب امامان هدي

علي(ع) اي اصل نگين علوي

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سزاي اهانت

مَرّه قيس از اعيان و اشراف عرب و صاحب قبيله بزرگي بود. او يك صد هزار نفر لشكر مسلح داشت. مهمترين خصوصيت او دشمني با آقا اميرالمؤمنين علي(ع)بود. او وقتي با خبر شد كه مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر حضرت مي روند. و به بارگاه حضرتش احترام مي گذارند، خشمناك و عصباني شد و گفت مي روم و گنبد و بارگاهش را خراب كرده و قبر حضرتش را محو مي نمايم.

او با لشكريانش به طرف نجف رفت. كسي هم جرأت مقابله با او را نداشت، بنابراين او بدون هيچ مقاومتي وارد شهر شد و با چكمه داخل حرم مقدّس گرديد، وقتي به نزديك صندوق مطهر رسيد، ناگهان انگشت مبارك حضرت از شكاف صندوق بيرون آمد و با اشاره اي او را به دو نيم تقسيم نمود.

شعراي

عرب و عجم پس از اين واقعه اشعاري سرودند:

شاهي كه به ضربت دو انگشت

چون مره قيس كافري كشت

جسد مَره چون قطعه سنگي شده بود، بدون اينكه قطره اي خون بريزد. او را از حرم بيرون آورده و در كنار دروازه نجف انداختند. و تا مدتها جسد در آنجا بود، هر حيواني كه به جسد مي رسيد، روي آن بول و كثافت مي كرد. بالاخره بستگان او و يا دشمنان حضرت علي(ع)جسد را برداشته و او را دفن كردند.

دل اگر خدا پرستي در خانه علي(ع) زن

بجهان هر آنچه هستي در خانه علي(ع) زن

ز عدم رسي به هستي در خانه علي(ع) زن

بگذر ز خود پرستي در خانه علي(ع) زن

بنگر شه و گدا را چه غني چه بينوا را

همه يكدل و صدا را همه بر سر آن لوا را

ز علي(ع) بجو خدا را كه به اوست التجا را

علي(ع) كنز لافتي را دهد از كرم گدا را

بنگر خداپرستي در خانه علي(ع) زن

بود عين حق پرستي در خانه علي(ع) زن

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سزاي دروغ

مرحوم آية اللّه آشيخ علي(ع) اكبر نهاوندي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه در كتاب شريفش از مرحوم عالم جليل القدر سيد حسين بن سيد حسن طالقاني رضوان اللّه تعالي علي(ع)هم نقل فرمود: شخصي كه مذهب شيعه داشت و از اهل ايران بود به مكه رفته بود و از يك نفر سنّي كه صراف بود پولي طلب داشت.

مرد سنّي بعد از چند وقت انكار كرد كه تو هيچ مبلغي از من طلب نداري. شيعه ايراني گفت: قسم بخور كه من از تو پولي طلب ندارم.

مرد سنّي گفت: قسم

مي خورم به ابوبكر و عمر و عثمان كه از مشايخ ثلاثه هستند تو از من پولي طلب نداري. مرد شيعه گفت: نه قسم بخور به آقا علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) و اين طور بگو: به آقا علي(ع) ابن ابي طالب تو از من پولي طلب نداري.

مرد سنّي گفت به علي(ع) ابن ابي طالب تو از من پولي نمي خواهي تا اين را گفت در همان وقت زبان و دهن او بسته و گرفته شد.

شير خدا و لنگر عرش خدا علي(ع) است

مرآت حق و آينه حق نما، علي(ع) است

در روز حشر شافع امّت محمّد است

باب النجاة سلسله انبياء علي(ع) است

بعد از وجود اقدس خاتم، حبيب حق

بركل جنّ و انس و ملك رهنما، علي(ع) است

اول رَجُل كه دين محمد قبول كرد

و ان دومين زخمسه آل عبا علي(ع) است

نفس نبي و باب علوم محمد است

چارم نفر كه رفته بزير كساء علي(ع) است

گر افتخار ديگري از بهر او نبود

اين افتخار بس كه شه لافتي علي(ع) است

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سوگند كذب

سيد جليل عالم عامل سيد نصراللّه مدرس كربلائي نقل نمود: يك بنده خدائي چند گاو را نزديك اعرابي بطور امانت سپرد. پس از برگشت مطالبه حقش را نمود ولي آن اعرابي انكار وقايع نمود. آن بنده خدا وقتي انكار اعرابي را ديد خيلي ناراحت شد فكري نمود و به اعرابي گفت؛ پس بيا برويم نزد قبر آقا علي(ع)سوگند ياد كن كه من گاوها را نگرفته ام آن وقت من با تو كاري ندارم. هر دو نزد ضريح آقا اميرالمؤمنين (ع) آمدند وقتي كه بروضه مقدّس حضرت تشريف آوردند، آن اعرابي بدروغ سوگند

ياد نمود. كه اين شخص از من گاوي طلب ندارد.

تا اين جمله را گفت؛ تمام اعضاء بدن بي حس شده و نقش زمين گرديد، مردم ريختند كه او را حركت دهند و از زمين بردارند نتوانستند تا اينكه آن مرد اعرابي اقرار به حقيقت نمود و از حضرت و آن مرد معذرت خواست تا توانست از زمين جدا گردد.

اي اسم نيكويت دوا

اي ذكر دلجويت شفا

اي مظهر لطف خدا

جانم علي(ع) جانم علي(ع)

راز و نياز من توئي

سوز و گداز من توئي

آگه بر از من توئي

جانم علي(ع) جانم علي(ع)

از هجر تو دارم بسي

اي دوست دارم مطلبي

باز آمرا برسر شبي

جانم علي(ع) جانم علي(ع)

اي جان جانانم علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سيد حميري

در جلد دوّم الغدير صفحه دويست و هفتاد و چهار از عون نقل مي كند: كه سيد اسماعيل حميري در مرضي كه بهمان مرض فوت كرد. بعيادتش رفتم. عده اي از همسايه هاي عثماني مذهبش هم آمده بودند، سيد اسماعيل معروف به سيد حميري مردي خوش صورت و گشاده رو بود. وقتي كه من وارد شدم در حال احتضار بود. در اين موقع نقطه سياهي در پيشانيش ظاهر شد، كم كم زياد شد تا اينكه تمام صورتش را فرا گرفت.

شيعيان حاضر در مجلس از اين پيشامد محزون شدند و بر عكس ناصبي ها و سنّي ها خوشحال، و شروع بسرزنش كردند چيزي نگذشت كه از همان محل نقطه سياه يك روشني پديدار گرديد.

(بنقل ديگر در همان كتاب صفحه دويست و هفتاد و سه) سيد وقتي كه تمام صورتش سياه شد سه مرتبه گفت: اَهكَذا يفْعَلُ بِاَوْلِيائِكَ يا علي(ع) آيا با دوستان

و محبين خودت اينطور معامله مي شود يا علي(ع). در اين موقع نقطه سفيدي در صورتش پيدا شد. رفته رفته زياد شد تا تمام صورت سيد نوراني گشت و زبان او باز شد. شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همانحال گفت:

كَذَّبَ الزّاعمونُ اَنَّ علي(ع)ا

لَنْ ينْجي مُحِبَّهُ مِن هنات

دروغ گفتند آن كسانيكه خيال مي كنند علي(ع)دوستانش را از گرفتاريها نجات نمي دهد.

سوگند به خدا داخل بهشت شدم و خداوند تمام گناهم را بخشيد اينك اي دوستان و اي محبين آقا علي(ع)، شاد باشيد و آن آقا را تاهنگام مرگ دوست بداريد و پس از او فرزندانش را يكايك با صفاتيكه براي آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگوار نيز ولايت پيدا كنيد.

تا زدم باده ز پيمانه تو يا مولا

شده ام عاشق و ديوانه تو يا مولا

از همان روز كه تر شد لبم از باده عشق

ساكنم بر در ميخانه تو يا مولا

مست جام تو چنانم كه شب و روز كنم

سجده بر تربت خمخانه تو يا مولا

شده ام رند و خراباتي و پيمانه بدست

ز صفاي لب پيمانه تو يا مولا

هيچ سودا نكنم سلطنت عالم را

به گدائي در خانه تو يا مولا

شمع بزم همه رندان قلندر گردد

هركسي شد پَرِ پروانه تو يا مولا

تا نگردم ز تو يك لحظه جدا پيچيدم

زلف خود را بدم شانه تو يا مولا

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سراي سرقت

مرحوم عالم جليل القدر حضرت آية اللّه شيخ علي(ع) اكبر نهاوندي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه در كتاب شريف خزينة الجواهر صفحه ششصد و يك از يكي از ثقات ساكن نجف اشرف نقل فرموده اند

كه زني بزيارت آقا اميرالمؤمنين علي(ع)آمد كه جهت خرج و مخارج خود دوازده تومان آورده بود، اتفاقا بعد از چند روز رفيقش و همسفرش پولهايش را به سرقت برد.

آن زن بيچاره وقتي كه آمد جهت مخارج روزانه اش پول بردارد ديد پولي در كار نيست خيلي منقلب و مضطرب شده. خدايا در اين شهر غريب و بي كس چه كار كنم؟! خدايا من فردي آبرومندم، بفريادم برس، خلاصه راه چاره را در اين ديد كه خدمت فريادرس بيچارگان آقا علي(ع)برود و خواسته اش را با آقا اميرالمؤمنين (ع) در ميان گذارد.

زن درمانده آمد حرم آقا علي(ع)و كنار ضريح و عرض مي كند يا علي(ع) پولها را به هزار مشقّت و سختي بدست آوردم كه بزيارت شما بيايم و حال در اين شهر غريب و وامانده ام... و الان اين پول را از شما مي خواهم.

بعد از درد دل به خانه برگشت ديد همسفرش دست و پايش شل و فلج و دهانش كج گرديده. زن ناراحت شده و از همسفرش پرسيد چه شده چرا اينطوري شدي؟

گفت بيا پولت را بگير كه علي(ع)مرا زد. بيا و مرا ببخش، آن زن پولها را گرفت و آن زن سارقه را بخشيد و از آن پول استري خريد كه در صحن مقدّس آقا علي(ع)آب بكشد و قدري را خرج كرد.

زن سارقه توبه نمود و بوسيله توسل به حضرت علي(ع)شفا يافت.

دم همه دم علي(ع) علي(ع)، بحر كرم علي(ع) علي(ع)

صاحب دم علي(ع) علي(ع)، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

آئينه خدا نما، ياور كل انبياء

نفس نفيس مصطفي، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سگ دربار

نادر شاه در سفري كه به نجف اشرف

مشرف شد درب صحن مطهر آقا اميرالمؤمنين (ع) كه رسيد دستور داد زنجيري به گردنش بيندازند و او را داخل صحن كنند (زيرا مي گفت من سگ دربار علي(ع)هستم و مي خواهم مانند سگ وارد حرم مطهر علي(ع)بشوم).

زنجير را به گردن انداخت امّا كسي جرئت نكرد آنطوري كه خودش دستور داده بود او را ببرند.

ناگهان ديدند شخصي آمد و بدون تأمّل سر زنجير را گرفت و به همان حال داخل صحن مطهّر نمود.

پس از آن هر چه پي آن نفر گشتند او را نيافتند.

بعد تصميم گرفت گنبد مطهر را طلا كند از او خواستند كه چه نقشي روي گنبد نقش كنند.

نادرشاه گفت بنويسيد يدالله فوق ايديهم.

فرداي آن روز وزير گفت گمانم اين كلمه الهامي است از جانب خدا اگر قبول نداريد دو مرتبه از سلطان سؤال كنيد.

رفتند حضور نادر پرسيدند روي گنبد را چه امر فرموديد نقش كنيم؟

نادرشاه گفت: همانكه گفتم.

نقش ديوار حقيقت نام نيكوي علي(ع)ست

تا قيامت خانه حق روشن از روي علي(ع)ست

چون رخ نيكوي او را كعبه حق شد برون

كس نداند، چشم عالم خيره بر خوي علي(ع)ست

اين علي(ع) در هر كجا مشكل گشاي عالمي است

قلب عالم چاك چاك از تيغ ابروي علي(ع)ست

اي صبا بگذر ز كوي دوست چون عاشق نگر

در بيابان نجف كانجا سر كوي علي(ع)ست

در بهشت آرزويت كوثر لعلش بجو

نخل طوبايش برخ چون سرو دلجوي علي(ع)ست

هر كجا صحن و سرايش در نظر آمد ترا

هر گلي بر چشم دل ديدي گل و بوي علي(ع)ست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سر در علي(ع)

بر سر در حرم آقا علي(ع)نوشته شده

علي(ع) حُبُّهُ جُنَّه

قَسيمُ النّارِ وَ الجَنَّة

وَصِي الْمُصْطَفي حَقا

اِمامُ الاِْنْسُ وَ الْجِنَّة

دوستي آقا علي(ع)باعث نجات است تقسيم كننده آتش وبهشت است وصي و جانشين بلافصل خاتم الانبيا محمد مصطفي (ص) است اما م پيشواي تمام بشر و جن و همه است.

حضرت (ص) فرمود علي(ع) قسمت كننده بهشت و آتش است. چون روز قيامت صراط نصب گردد بر لب جهنم كسي از روي او نمي گذرد مگر آنكس كه با او نامه اي از ولايت علي(ع) بن ابي طالب (ع) باشد.

و از طريق عامه و شيعه از پيغمبر است كه فرمود: كسي از روي صراط نمي گذرد مگر جوازي از آقا علي(ع)داشته باشد.

علي(ع) پيروز ميدانها علي(ع) شبگرد ويرانها

علي(ع) مافوق انسانها علي(ع) مطلوب هر طالب

علي(ع) حُبُّهُ جُنَّه امامُ الاِْنْسِ والجِنَّة

قَسيمُ النّار و الجَنَّة نبي را اولين نايب

نگر بربت شكن حيدر، به روي دوش پيغمبر

بود يك روح و دو پيكر، عيان زين منظر جالب

اگر مظلوم شد قرآن، بُوَد مظلوم اوّل او

كه خود معناي قرآن است و قرآن را بُوَد كاتب

شگفت از قدرت صبرش كه پيش چشم عين اللّه

حريم عصمت اَللّه را، بسوزاند يكي غاصب

حسانا پرده از اين راز عالم سوز، بردارد

چو آيد حجّت آل محمّد، مهدي غايب

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

سنت پيغمبر

(و محمد افلا تضيعوا سنة) سفارش ديگرم اين است كه اي مسلمانان سنّت و روش نيك پيغمبر (ص) را ضايع نگذاريد، واجبات و مستحباتي كه معين فرمود بجا آوريد و محرمات و مكروهاتيكه بيان كرده ترك كنيد اين احكام تنظيم كننده و تأمين كننده سعادت و راحتي دنيا و آخرت شما است.

اگر مي خواهيد در همين دنيا خوش باشيد ديندار باشيد اگر كسي رعايت احكام خدا را

بكند راستي عيشش تاءمين مي شود مطلبي است كه با تجربه براي هر كسي ثابت مي گردد اي شيعيان علي(ع)نمازهاي پنجگانه را به وقت بخوانيد و رابطه خود را با خالق خود محكم كنيد فريب دنيا را نخوريد ريا نكنيد دروغ نگوئيد تهمت نزنيد غيبت نكنيد دست افتاده بگيريد.

آسمان بهر علي(ع) خون گريه كن

اي زمين با قلب سوزان گريه كن

هيچكس همچون علي(ع) مظلوم نيست

كس چو او از حق خود محروم نيست

آنكه نخل دين نموده بارور

كشته شد زهراي او در پشت در

آنكه شد از همّت او زنده دين

شد زجور دشمنان خانه نشين

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

ساده زيستي در اسلام

شريح قاضي [1] مي گويد:

خانه اي را به هشتاد دينار خريدم، به نام خود قباله كردم و گواهان بر آن گرفتم.

خبرش به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، مرا احضار كرد و فرمود:

اي شريح! شنيده ام خانه اي به هشتاد دينار خريده اي و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته اي؟!

گفتم: آري، درست است.

امام عليه السلام نگاه خشمگين به من كرد و فرمود:

شريح از خدا بترس به زودي كسي (عزرائيل) به سوي تو خواهد آمد كه نه به قباله ات نگاه مي كند و نه به امضاي آن گواهان اهميت مي دهد و تو را از آن خانه، حيران و سرگردان خارج مي كند و در گودال قبرت مي گذارد.

اي شريح! خوب تأمل كن! مبادا اين خانه را از مال ديگران خريده باشي و بهاي آن را از مال حرام پرداخته باشي كه در اين صورت، در دنيا و آخرت خويشتن را بدبخت ساخته اي.

سپس فرمود:

اي شريح! آگاه باش! اگر وقت خريد خانه نزد من آمده بودي براي تو قباله اي مي نوشتم كه به خريد اين

خانه حتي به يك درهم هم رغبت نمي كردي؛ من اين چنين قباله مي نوشتم:

اين خانه اي است كه بنده خوار و ذليل، از شخص مرده اي كه آماده كوچ به عالم آخرت است، خريداري كرده كه در سراي فريب (دنيا)، در محله فاني شوندگان و در كوچه هلاك شدگان قرار دارد، كه چهار حد است:

حد اول آن؛ به پيشامدهاي ناگوار (آفات و بلاها) منتهي مي شود.

و حد دوم؛ به مصيبتها (مرگ عزيزان و...) متصل است.

و حد سوم؛ به هوسهاي نفساني و آرزوهاي تباه كننده اتصال دارد.

و حد چهارمش؛ شيطان گمراه كننده است و درب اين خانه از حد چهارم باز مي گردد.اين خانه را شخص فريفته آرزوها از كسي كه پس از مدت كوتاهي مي ميرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناع و داخل شدن در پستي دنياپرستي خريده است... [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] شريح مردي بود كوسه كه مو در صورت نداشت؛ بسيار هوشيار و زيرك بود و شناخت عجيبي در امور قضايي و حل و فصل اختلاف مردم داشت. نخست عمر بن خطاب او را براي كوفه قاضي قرار داد و در آن ديار به قضاوت اشتغال داشت. اميرالمؤمنين خواست او را عزل نمايد، اهل كوفه اعتراض كردند و گفتند: نبايد شريح را عزل كني، زيرا او را عمر نصب كرده است و ما با اين شرط با تو بيعت كرديم كه آنچه ابوبكر و عمر انجام داده اند تغيير ندهيد!

هنگامي كه مختار ثقفي به حكومت رسيد، او را از كوفه به دهي كه همه ساكنين آن يهودي بودند تبعيد نمود و چون حجاج حاكم كوفه گشت او را به كوفه آورد با اين كه پير و سالخورده

بود، دستور داد به قضاوت مشغول گردد ولي شريح عذر خواست و عذرش پذيرفته شد.

داستاني از او نقل شده، مي گويند:

شريح مدتي در نجف اشرف ساكن بود وقتي كه به نماز و عبادت مي پرداخت، روباهي مي آمد و در اطراف او بازي مي كرد و فكر او را پرت مي نمود. (البته در محلي بيرون از شهر) اين قضيه مدتي تكرار شد تا اين كه شريح آدمكي درست كرد و در جايي گذاشت، پس از آن روباه مي آمد كنار آدمك (به خيال اين كه آدم واقعي است) بازي مي كرد. يك وقت شريح از پشت سر آن روباه آمد و او را گرفت. به اين جهت در ميان عرب ضرب المثل ماند كه مي گفتند: شريح ادهي من الثعلب (شريح از روباه زيركتر و حيله بازتر است) شريح هفتاد و پنج سال قاضي بود و دو سال آخر عمر بر كنار ماند و در سن صد و بيست سالگي از دنيا رفت.

[2] بحار: ج 33 ص458 و ج 41 ص155 و ج 77 ص279.

سياست علي با ساير سياستمداران فرق دارد

پس از به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين علي عليه السلام، آن حضرت به كليه فرمانداران و استانداران اطراف نامه هايي نوشت و همه را به بيعت خود فرا خواند.

از جمله اين اشخاص معاوية بن ابوسفيان بود، كه علي عليه السلام او را به مدينه احضار كرد.

چون نامه آن سرور به معاويه رسيد، و دانست كه در خلافت «علي» جايگاهي نخواهد داشت، لذا او نيز نامه اي با مطالب و محتواي دروغين به زبير بن العوام نوشت، و در آن، نام زبير را به عنوان اميرالمؤمنين درج كرد، و به طور غير واقع گزارش نمود كه: من از مردم شام براي

تو بيعت گرفته ام و همگي با رغبت خود اين امر را پذيرفته اند، و بدان كه پس از تو نيز با طلحة بن عبيدالله بيعت كرده اند شما سعي كنيد به عنوان خونخواهي عثمان با پسر ابوطالب به مخالفت برخاسته، و نگذاريد او بر شهرهاي كوفه و بصره مسلط گردد.نامه معاويه به زبير رسيد، او در پوست خود نمي گنجيد، و هرگز احتمال خلاف نمي داد، و خيلي خوشحال بود، و مضمون نامه را به طلحة اطلاع داد، و سپس به همراهي او پرچم مخالفت با علي را برافراشت و جنگ جمل را پيش آوردند.

طلحه و زبير با اينكه نخستين افرادي بودند كه با اميرالمؤمنين بيعت كرده بودند، و از دشمنان سرسخت عثمان به شمار مي آمدند و حتي نمي گذاشتند جنازه وي پس از كشته شدنش دفن شود، ولي مع الاسف با صدو هشتاد درجه چرخش به بهانه خونخواهي او دست به مخالفت علي زده ، و باعث كشته و شهيد گشتن هزاران نفر گرديدند!

علي عليه السلام چون آنان را در صحنه نبرد ديد، از طريق عبدالله بن عباس به زبير پيغام داد كه: پسر دايي ات (علي) مي گويد: چرا تا به حال ما را تأييد كرده اي و هميشه پشتيبان ما بودي، ولي اكنون دست به مخالفت ما مي زني؟ مگر چه پيش آمدي ناگوار تحقق يافته است؟

و سپس او را احضار فرمود و حديثي را از پيامبر خدا به او متذكر گرديد كه رسول خدا فرموده بود:يا زبير! تو روزي با علي به مقابله مي پردازي، ولي اين را بدان كه تو در اين ميدان ظالم و ستمگري!

زبير چون اين را بشنيد، دست از جنگ برداشت، و راه به بيرون از

جنگ و كشتار برگرفت... [1] .

در اين قضيه تاريخي سياست علي از ديگران مشخص گرديده، و در حالي كه ديگران دروغ مي گويند، تحريك نادرست و خطرناك مي كنند، براي رسيدن به منصب و مقام، كشته شدن ديگران در سياست آنان توجيه مي گردد... ولي سياست علي عليه السلام از راه عاطفه و محبت و ياد كردن از جنبه هاي مثبت در گذشته ، دشمن را به سر عقل مي آورد، و از ميدان جنگ به در مي كند...

خلاصه سياست علي در متن دين بود، و از قرآن و سنت اتخاذ مي گرديد، و هرگز از آنها تجاوز نمي كرد، و هر كجا تزاحمي پيش مي آمد، دينش را بر سياستهاي غلط و قلدري ترجيح مي داد، چنانچه خود مي فرمايند:

«اني لعالم بما يصلحكم ، و يقيم اودكم ، ولكني والله لااري اصلاحكم بافساد نفسي».

من مي دانم چگونه شما را اصلاح نمايم و كجي ها و مخالفتهاي همه تان را برطرف كنم، ولي سوگند به خدا هرگز در اين راه به خاطر اصلاح و آرام ساختن شما، من خويشتن را تباه نمي كنم! [2] .

و در تاريخ آمده است كه چون ابن ملجم مرادي لعنة الله عليه از يمن به كوفه آمد، و پيشگويي آن حضرت را شنيد، به خدمت آن بزرگوار آمد و گفت:

«يا اميرالمؤمنين اعيذك بالله ، هذه يميني و شمالي فاقطعهما او فاقتلني، فقال علي عليه السلام! فكيف اقتلك ولا ذنب لك الي، ولو اعلم انك قاتلي لم اقتلك» [3] .

يا اميرالمؤمنين! من به خدا پناه مي برم كه قاتل تو باشم، اينها دستهاي من است در اختيار شما، يا آنها را قطع كن، و يا مرا به هلاكت برسان!! علي فرمود:چگونه تو را بكشم كه مرتكب جنايتي نشده اي،

ولو من بدانم كه تو قاتل من، من تو را نمي كشم!!

آيا در دنياي گذشته و تاريخ معاصر سراغ داريد كه سياستمداري با داشتن امكاناتي، با دشمن توطئه گر و قاتلش چنين كند؟ آيا در نظام سياسي، عقل مي پذيرد كه كسي محور قدرت باشد، ولي با قاتلش چنين معامله اي داشته باشد؟ مگر هزينه هاي گزاف در دنياي كنوني براي سازمانهاي اطلاعاتي و جاسوسي مصرف نمي گردد؟! و دهها و صدها سؤال و جوابي كه سرانجام بايد گفت: علي با ديگر سياستمداران فرق دارد... [4] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تمام مطالب مذكور در منابع زير موجود است: خطبه هاي8 و31 ص60 و106 نهج البلاغه فيض الاسلام، شرح ابن ابي الحديد ج1 ص230 به بعد و ج2 ص158 و162 به بعد و ج10 ص 6 و ج11 ص16 بحارالأنوار ج32 ص5 به بعد و ص24.

[2] نهج البلاغه خ68 فيض الاسلام ص163 و164.

[3] محجة البيضاء ج4 ص197.

[4] نقل از آفتاب ولايت، ص129-127.

سوء قصد نافرجام به جان علي

علي عليه السلام پس از غصب خلافتش به طور معقول به مبارزه پرداخت، و در بحث ها و محاجه هايش در مجامع عمومي و خصوصي خليفه را محكوم كرد، و عكس العمل آن در ميان مردم مسلمان مشهود بود...

خليفه با توجه به اين كه ايمان قوي نداشت تا او را از تصميمات خلاف شرع و تضييع حقوق مردم جلوگيري نمايد، از اين جهت نسبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه داراي آن همه فضايل بي نظير بود، حساسيت نشان مي داد، و وجود وي را تحمل نمي كرد!!

وفات فاطمه عليهماالسلام و دفن آن حضرت كه بنا به وصيتش به طور مخفي انجام گرفت، و به خليفه و دار و دسته اش اطلاع داده نشد، و شبانه مراسم

دفن انجام گرديد، باعث اندوه فراوان مردم، و اعتراض آنان به دستگاه خلافت گرديد، و گفتند: شما كاري نموديد كه يگانه دختر پيامبر با دل پر و ناراحتي از شما، از دنيا برود. [1] .

اين جريان نيز بر شدت عداوت دستگاه خلافت افزود، و خليفه دوم براي جبران حيثيت به باد رفته خودشان تصميم گرفت نبش قبر نموده، و پيكر فاطمه را بيرون آورده، و مراسم نماز و غيره از طريق خليفه انجام گردد، ولي اميرالمؤمنين فرمود: به خدا سوگند در اين صورت زمين را با خون شما سيراب مي كنم... و آنان يقين كردند كه علي عليه السلام در اين موضوع تحمل نخواهد كرد... و لذا با بي آبرويي به عقب نشسته و توطئه خطرناكي را پي ريزي كردند...

ابوبكر و عمر در يك جلسه فوق محرمانه، خالد بن وليد را احضار نمودند و به او گفتند:

خالد! امنيت دستگاه خلافت ايجاب مي كند كه كار بسيار بزرگي را به تو واگذار كند، ولي دقت كن كه آن را با هوشياري كامل انجام دهي.

خالد بن وليد: شما هر چه فرمان دهيد، اطاعت مي كنم، اگر چه كشتن علي باشد!!عمر: نظر ما جز اين نيست!

خالد: چه موقع دوست داري اين فرمان شما اجرا گردد؟

ابوبكر: هنگام نماز صبح به نماز بيا، و در كنار او قرار گير و چون سلام نماز را گفتم، مأموريت خود را هر چه سريعتر انجام ده.

در اين هنگام اسماء بنت عميس كه همسر ابوبكر بود، و سخنان آنان را از پشت پرده گوش مي كرد به كنيزش گفت: برو به خانه علي عليه السلام و اين آيه را بخوان كه:

«ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج اني لك من الناصحين» يعني اين

جمعيت براي كشتن تو به مشورت نشسته اند فورا خارج شو كه من خيره خواه تو هستم. [2] .

چون كنيز پيغام را رساند، اميرالمؤمنين با اطمينان خاطر فرمود: كشنده ناكثين و مارقين و قاسطين چه كسي خواهد بود؟ [3] .

نماز صبح برگزار شد، و خليفه امامت آن را به عهده گرفت، و خالد بن وليد در حالي كه با شمشيرش در كنار علي عليه السلام قرار گرفته بود، منتظر پايان يافتن نماز و گفتن السلام عليكم ابوبكر گرديد...

از سوي ديگر، خليفه عاقبت كار و شورش مردم، و كشتن علي عليه السلام را در جولان ذهنش مي گذرانيد، و نتيجه كار را مي سنجيد، و مرتب تشهد نماز تكرار مي كرد، سرانجام گفت:

لا يفعلن خالد ما امرته يعني خالد آنچه را كه به وي دستور داده ام، انجام ندهد. و بعد از سلام نماز را گفته و به پايان رسانيد.

علي عليه السلام خطاب به خالد گفت: ابوبكر تو را به چه مأموريتي دستور داده بود؟

خالد: كشتن تو!!

علي عليه السلام: آيا اين مأموريت را انجام مي دادي؟

خالد: بلي، به خدا سوگند، اگر پيش از سلام دستورش را نقض نكرده بود، تو را مي كشتم!!

علي عليه السلام با دست مباركش گلوي خالد بن وليد را فشار داد، او لباسهايش را نجس كرد، و قوه ماسكه را از دست داد، در حالي كه «خالد» زير فشار علي عليه السلام دست و پا مي زد، مردم حاضر گريه مي كردند، و توطئه هاي دستگاه خلافت را محكوم مي نمودند...

ابوبكر مي گفت: عمر! اين رسوايي نتيجه فكر شوم تو است، و عمر مي گفت: به خدا قسم علي عليه السلام خالد را مي كشد... و مردم هر چه التماس كردند علي دست از خالد برنداشت...

ابوبكر و عمر به دنبال عباس بن عبدالمطلب

فرستادند، تا از طريق وي علي عليه السلام را از كشتن خالد منصرف سازند. عباس عموي پيامبر و علي عليه السلام آمد، و حضرت را به قبر پيامبر متوجه ساخته، و عرض كرد: تو را به صاحب اين قبر دست از خالد بردار. علي عليه السلام دست خود را برداشت، و خود را كنار كشيد.

بني هاشم و دوستان علي عليه السلام شمشيرها را كشيده، همراه با ضجه و ناله زنان و فرزندان به حمايت علي عليه السلام برخاسته، ولي حضرت همه را آرام ساخت...

اين قضيه كه به طور مفصل تر در كتابهاي شيعه آمده است، يكي از عيوبات بزرگ خلفاي اول و دوم است كه دهم صلاحيت آنان را نشان مي دهد، و ابن ابي الحديد آن را به عنوان يكي از «مطاعن» ابوبكر نقل مي نمايد. [4] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] والصحيح عندي انها ماتت علي ابي بكر و عمر، وانها اوصت الا يصليا عليها نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج6 ص50.

[2] سوره قصص آيه 20.

[3] اين كلمه ها اصطلاحي است كه به ترتيب در مورد سپاه مخالف جنگهاي «جمل» و «نهروان» و «صفين» بكار مي رود.

[4] الغدير، ج17 ص222 و223 طعن 12 احتجاج طبرسي ج1 ص117 و 118 اسرار آل محمد ص102 بحارالأنوار، ج28 ص305 و ج47 ص.365 نقل از آفتاب ولايت، ص232 -229.

سفره افطار

ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين عليه السلام مي گويد:

در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، يك كاسه شير و مقداري نمك در يك ظرف براي افطار خدمت پدرم آوردم. وقتي نمازش را به اتمام رساند، براي افطار آماده شد.

هنگامي كه نگاهش به غذا افتاد به فكر فرو رفت. آنگاه سرش را تكان داد و با صداي بلند گريست و فرمود:

عزيزم! براي افطار

پدرت دو نوع خورش (شير و نمك)، آن هم در يك ظرف آماده ساخته اي؟

تو با اين عمل مي خواهي فرداي قيامت براي حساب در محضر خداوند بيشتر بايستم؟من تصميم دارم هميشه دنباله رو برادر و پسر عمويم رسول خدا صلي الله عليه و آله باشم.

هرگز براي آن حضرت دو نوع خورش در يك ظرف آورده نشد تا آنكه چشم از جهان فرو بست.

دخترم عزيزم! هر كس در دنيا خوردنيها، نوشيدنيها و لباسهايش از راه حلال و پاك تهيه گردد، روز قيامت در دادگاه الهي بيشتر خواهد ايستاد و چنانچه از راه حرام باشد علاوه بر بيشتر ايستادن عذاب هم خواهد داشت زيرا كه در حلال اين دنيا حساب و در حرام آن عذاب است. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 42 ص_276 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج 2 ص45.

سخن پيامبر بعد از دفن، در مسجد قبا

روزي ابوبكر و اميرالمؤمنين، علي عليه السلام در محلّي يكديگر را ملاقات كردند.

ابوبكر گفت: حضرت رسول، پس از جريان غدير خم چيز خاصّي درباره شما نفرمود، امّا من بر فضل تو شهادت مي دهم؛ و در زمان آن حضرت نيز بر تو به عنوان اميرالمؤمنين سلام كرده ام.

و اعتراف مي كنم كه حضرت رسول درباره تو فرمود: تو وصي و وارث و خليفه او در خانواده اش مي باشي، ولي تصريح نفرمود كه تو خليفه بعد از او در امّتش باشي.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار داشت: اي ابوبكر! چنانچه رسول خدا صلوات اللّه عليه را به تو نشان دهم و ايشان تو را بر خلافت من در بين امّتش دستور دهد، آيا مي پذيري؟

ابوبكر گفت: بلي، اگر رسول خدا با صراحت بگويد، من كنار خواهم

رفت.

امام علي عليه السلام فرمود: پس چون نماز مغرب را خواندي، نزد من بيا تا آن حضرت را به تو نشان دهم.

همين كه ابوبكر آمد، با يكديگر به سمت مسجد قبا حركت كردند و وقتي وارد شدند؛ ديدند كه حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله رو به قبله نشسته است؛ و خطاب به ابوبكر كرد و فرمود:

اي ابوبكر! حقّ مولايت، علي را غصب كرده اي و جائي نشسته اي كه جايگاه انبياء و اوصياء آن ها است؛ و كسي غير از علي استحقاق آن مقام را ندارد چون كه او خليفه من در اُمّتم مي باشد و من تمام امور خود را به او واگذار كرده ام.

و تو مخالفت كرده اي و خود را در معرض سخط و غضب خداوند قرار داده اي، اين لباس خلافت را از تن خود بيرون بياور و تحويل علي ابن ابي طالب ده، كه تنها شايسته و حقّ او خواهد بود وگرنه وعده گاه تو آتش دوزخ مي باشد.

در اين هنگام ابوبكر با وحشت تمام از جاي برخاست و به همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از مسجد خارج گرديد و تصميم گرفت تا خلافت را به آن حضرت واگذار نمايد.

ولي در مسير راه، رفيق خود، عمر را ديد و جريان را برايش تعريف كرد، عمر گفت: تو خيلي سُست عقيده و بي اراده هستي، مگر نمي داني كه آن ها ساحر و جادوگر هستند، بايد ثابت قدم و پابرجا باشي، به همين جهت ابوبكر از تصميم خود منصرف شد؛ و با همان حالت از دنيا رفت [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] 21 الخرايج و الجرايح: ج 2، ص

806، ح 15 و 16، ارشاد القلوب: ص 264.

در اين باره روايات بسياري به همين مضمون از امام باقر و امام صادق عليهما السلام و نيز از طريق اهل سنّت وارد شده است كه همه آن را با اختلاف جزئي آورده اند.

سه كار مشكوك و مقبول

عبداللّه بن عبّاس حكايت كند:

در يكي از روزها مقدار سيصد دينار به عنوان هديه، خدمت حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله داده شد و حضرت تمامي آن ها را به علي بن ابي طالب عليه السلام عطا نمود.

سپس ابن عبّاس افزود: امام علي عليه السلام اظهار داشت: من آن سيصد دينار را گرفته و خوشحال شدم و با خود گفتم: امشب مقداري از آن ها را در راه خدا صدقه مي دهم تا خداوند قبول فرمايد؛ و چون نماز عشاء را پشت سر پيغمبر خدا به جماعت خواندم، يك صد دينار آن ها را به زني درمانده دادم.

چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علي بن ابي طالب صد دينار به فلان زن فاجره؛ داده است.

با شنيدن اين سخن بسيار غمگين و ناراحت شدم و با خود عهد كردم كه جبران نمايم، لذا هنگام شب بعد از نماز عشاء يك صد دينار ديگر از آن پول ها را به مرد رهگذري دادم.

چون صبح شد، مردم گفتند: ديشب علي بن ابي طالب صد دينار به مردي دزد كمك كرده است؛ و من خيلي ناراحت و افسرده خاطر گشتم و با خود گفتم: به خدا قسم! امشب صد دينار باقي مانده را به كسي صدقه مي دهم كه مقبول خداوند قرار گيرد.

اين بار نيز هنگام شب، پس از نماز عشاء به جماعت حضرت رسول

صلوات اللّه عليه از مسجد خارج گشتم و صد دينار باقي مانده را به مردي رهگذر دادم.

وقتي كه صبح شد مردم گفتند: ديشب علي بن ابي طالب، صد دينار به مرد ثروتمندي كمك كرده است.

بسيار غمگين شدم و نزد پيامبر خدا رفتم؛ و جريان را براي حضرتش بازگو كردم.

حضرت رسول فرمود: اين جبرئيل عليه السلام است؛ كه مي گويد: خداوند صدقات تو را پذيرفته است.

و مي گويد: آن صد ديناري را كه به آن زن فاجره دادي؛ چون به منزل خود آمد، توبه كرد و آن صد دينار را سرمايه زندگي قرار داد و هم اكنون دنبال مردي است كه با او ازدواج نمايد.

و آن صد ديناري را كه به آن مرد دزد دادي، او نيز وقتي به منزل آمد، از كارهاي زشت خود توبه كرد و آن پول ها را سرمايه اي براي كسب و تجارت خويش قرار داد.

و همچنين آن صد ديناري را كه به مرد ثروتمند دادي؛ چندين سال بود كه زكات و خمس اموال خود را نمي داد، پس وقتي به منزلش آمد، با خود گفت: واي بر تو! اين علي بن ابي طالب است، با اين كه مال و اموالي ندارد؛ اين چنين صدقه مي دهد و انفاق مي كند! ولي من بايد با اين همه ثروتي كه دارم از مستمندان دريغ مي دارم، من بايد همانند علي بن ابي طالب به ديگران كمك نمايم و زكات و خمس اموال خود را بپردازم.

سپس فرمود: بنابراين، كارهاي تو مقبول خداوند متعال قرار گرفته است و اين آيه شريفه:

(رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ عَنْ تَراضٍ...) [1] ، در شأن و منزلت

تو نازل گرديد. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نور: آيه 37.

[2] مستدرك الوسائل: ج 7، ص 267، ح 16.

سخن گفتن با خورشيد

در كتب مختلف، از راويان متعدّدي همانند سلمان فارسي، عمّار ياسر، ابوذر غفاري، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عبّاس و... آورده اند كه چون خداوند متعال، مكّه را توسّط پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و فداكاري امام علي بن ابي طالب عليه السلام فتح كرد.

پيش از آن كه حضرت رسول صلوات اللّه عليه عازم و آماده جنگ هَوازن گردد، در حضور جمعي خطاب به علي عليه السلام نمود و اظهار داشت: اي علي! برخيز و به همراه اصحاب در گوشه اي از قبرستان بقيع وارد شده و هنگامي كه خورشيد طلوع نمايد، با وي مكالمه كن و سخن بگو.

علي بن ابي طالب عليه السلام طبق دستور حضرت رسول صلوات اللّه عليه بلند شد و به همراه بعضي از اصحاب به قبرستان بقيع رفت و چون خورشيد طلوع كرد؛ آن را مخاطب قرار داد و گفت:

«السّلام عليك ايها العبد الدّائر في طاعة ربّه».

و خورشيد جواب سلام حضرت علي صلوات اللّه عليه را اين چنين پاسخ گفت:

«و عليك السّلام يا اخا رسول اللّه و وصيه و حجّة اللّه علي خلقه».

بعد از آن، مولاي متّقيان علي عليه السلام به شكرانه چنين كرامت و عظمتي كه خداوند متعال عطايش فرموده بود سر بر خاك نهاد و سجده شكر به جاي آورد.

سپس حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله او را گرفت و بلند نمود و فرمود: اي حبيب من! تو را بشارت باد بر اين كه خداوند به ميمنت وجود تو بر ملائكه؛ و بر اهل

آسمان مباهات مي كند.

و پس از آن افزود: شكر و سپاس مي گويم خدا را، كه مرا بر ساير پيامبران فضيلت و برتري بخشيد، همچنين مرا به وسيله علي بن ابي طالب كه سيد تمام اوصياء است تأييد و ياري نمود. [1] .

همچنين امام باقر عليه السلام به نقل از جابر بن عبداللّه انصاري فرمود: خورشيد هفت مرتبه با حضرت علي عليه السلام سخن گفت و تكلّم كرد. [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع المودّة: ص 166، فضائل شاذان بن جبرئيل: ص 69، س 9.

[2] نويسنده كتاب الصراط المستقيم: ج 1، ص 204، س 17 به طور مفصّل مراحل هفت گانه را بيان نموده است.

سفارش

1- در آستانه سفر يمن، پيامبر خدا سفارشهايي به من فرمود؛ از جمله آنها:مبادا با احدي پيكار نمايي مگر آنكه پيشتر او را به اسلام دعوت كرده باشي. به خدا سوگند، اگر توسط تو يك نفر هدايت يابد، (پاداش اين كار) براي تو بهتر است از آنچه خورشيد بر آن طلوع و غروب كند...

2- با او گفتم: مرا با اين سن كم، به قضاوت و داوري در ميان جمعيتي مي فرستي كه همه به سال از من بزرگترند در حالي كه با قضاوت نيز آشنايي ندارم.

پيامبر خدا(ص) دست بر سينه من نهاد و گفت: خداوندا زبانش را استوار بدار و دلش را هدايت كن و فرمود: هنگامي كه دو طرف دعوا به نزد تو آمدند ميان ايشان داوري نكن تا آنكه سخن هر دو را بشنوي، چون چنين كردي حكم دعوا بر تو آشكار شود.

به خدايي كه جانم به دست اوست، نشد كه در داوري ميان دو تن ترديد

كنم.

3- ... از او پرسيدم چگونه با مردم نماز بگزارم؟

فرمود: همچون ضعيفترين ايشان با آنها نماز بگزار و به مومنين دلرحيم باش.1. قال علي (ع): لما بعثني رسول الله (ص) الي اليمن قال: يا علي! التقاتل احدا حتي تدعوه الي الاسلام و ايم الله لان يهدي الله عل ييدك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت.... [1] .

2- قال:... بعثني النبي الي اليمن، فقلت يا رسول الله (ص)! تبعثني الي قوم اسن مني و انا حديث السن لا ابصر القضاء.

فوضع يده علي صدري فقال: اللهم ثبت لسانه و اهد قلبه و قال: يا علي! اذا جلس اليك الخصمان فلا بينهما حتي تسمع من الاخر فانك ادا فعلت ذلك تبين لك القضاء... و الله ما شككت في قضا بين اثنين. [2] .

3- ... فاني سالت رسول الله (ص) حين وجهني الي اليمن كيف اصلي بهم؟ فقال: صل بهم صلاه اضعفهم و كن بالمومنين رحيما. [3] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 5، ص 27.

[2] اعيان الشيعه، ج 1، ص 410.

[3] وسائل الشيعه، ج 8، ص 69. بين سالهاي هشتم و نهم هجري ماءموريت علي در يمن صرفاً جنبه تبليغي در سال دهم هجري داشته است و اين معني از قرائن موجود در كلام حضرت پيداست.

در سال دهم هجري باز ماءموريتي به يمن داشته، كه اين ماءموريت جنگي بوده است. علامه سيد محسن امين مي نويسد:

طبيعي است كه آن حضرت براي بيان احكام و تبليغ دين جديد بين سالهاي هشتم و نهم هجري به يمن رفتع باشد. هر چند تاريخ دقيق آن مشخص نيست.

سوگند بيهوده

برخي از ياران رسول خدا(ص) (به گمان اينكه لازمه پرواپيشگي

اين است كه خود را از مواهب الهي محروم سازند و آنچه زا خداي متعال روا داشته بر خود ممنوع كنند) بر آن شدند تا از همسران خود دوري گزينند و روزها را به روزه شام كنند و شبها را با عبادت خدا به صبح آرند.

پيامبر خدا(ص) توسط همسرش ام سلمه از تصميم آنان آگاه گشت. پس (بي درنگ) نزد آنان رفت و فرمود:

(شنيده ام) به زنانتان رغبت نشان نمي دهيد؟! اما من چنين نيستم، بلكه نزد زنان خود مي روم و در روز غذا مي خورم و هنگام شب به بستر خواب مي روم. اين روش من است، هر كس از راه و روش من سر باز زند از من نيست.

گفتار رسول خدا(ص) كه پايان گرفت، جبرئيل اين آيات را فرود آورد:

اي اهل ايمان! چيزهاي پاكيزه را كه خدا براي شما حلال نموده است بر خود حرام مكنيد و از ستم دور كنيد كه خدا ستمكاران ار دوست ندارد و از هر چيز حلال و پاكيزه اي كه خدا روزي شما كرده است بهره گيريد و از خدايي كه به او گرويده ايد پروا پيشه كنيد. [1] .

گفتند: اي فرستاده خدا! ما سوگند ياد كرده ايم كه با خداي خويش پيمان بسته ايم كه چنين كنيم.

آيه بعد در پاسخ آنان نازل شد:

خداوند، سوگندهاي بيهوده شما را مواخذه نخواهد كرد. و ليكن بر آن قسمي كه از روي عقيده قلبي ياد كنيد بازخواست خواهد نمود كه در اين صورت كفاره شكستن قسم، اطعام ده فقير از خوراكي متوسط كه براي خود تهيه مي بينيد، و يا پوشاندن آنهاست و يا آزادي برده اي در راه خدا. و كسي كه توناي انجام دادن

اين كارها را ندارد، بايد سه روز روزه بگيرد....

عن علي قال: ان جماعه من الصحابه كانوا حرموا علي انفسهم النسا و الافطار بالنهار و النوم بالليل، فاخبرت ام سلمه رسول الله (ص) فخرج الي اصحابه فقال:

اترغبون عن النسا؟ اني اتي النسا و اكل بالنهار و انام بالليل فمن رغب عن سنتي فليس مني.

و انزل الله (يا ايها الذين آمنوا لاتحرموا طيبات ما احل الله لكم...)فقالوا: يا رسول الله (ص) انا قد حلفنا علي ذلك، فانزل الله: (لايواخذكم الله باللغو في ايمانكم... ذلك كفاره ايمانكم اذا حلفتم و احفضوا ايمانكم [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مائده (5: 88-87).

[2] وسائل الشيعه، ج 20، ص 21.

سيماي محمد

1- رسول خدا(ص) در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مي نمود و در دلها با عزت و احترام جاي داشت. رخسار مباركش چون بدر تمام مي درخشيد. قيافه حضرتش زيبا و نوراني بود، رنگ چهره اش سقيد مايل به سرخي بود. اندام او نه لاغر و نه بسيار فربه بود. صورتش سفيد و نوراني و چشمانش سياه و درشت. ابرواني سياه و باريك و پيوسته داشت. سري بزرگ و متناسب و قامتي به اعتدال داشت. پيشاني بلند، بيني كشيده با مختصري برآمدگي در ميان آن، گونه ها برجسته، بندهاي دست پهن، مفاصل شانه ها بزرگ و درشت، كفهاي دست و پا ضخيم و محكم بود.

در سفيدي چشمانش كمي سرخي ديده مي شد. دو ذراع دستش كشيده و پستانش از مو برهنه بود. گودي كف پايش از متعارف بيشتر بود.

مژه ها بلند، محاسن پرپشت و انبوه، شاربها كوتاه بودند. دهانش كمي فراخ ولي متناسب و دندانهايش سفيد و با فاصله بود. موهاي صاف و اندامي موزون

داشت. خط باريكي از مو از سينه تا ناف او را پوشانده بود. شكم با سينه برابر، چهار شانه، و گردنش در زيبايي همچون نقره خام بود....

دستهايش مانند كف دست عطر فروشان معطر بود. كف دستش فراخ و استخوانهاي دست و پايش بلند بود.

(صورتش گرد بود و خالي زيبا بر لب زيرين او نقش بسته بود).

به گاه خوشحالي، چهره اش چون آيينه اي درخشنده با نقش و نگار مي نمود... در هنگام راه رفتن پيش روي خود را نگاه مي كرد و به آرامي و با وقار گام بر مي داشت و مانند كسي كه بر زمين سراشيب راه رود، پاها را بر مي داشت. وقتي تبسم مي كرد، دندانهايش چون تگرگ نمايان مي شد و بسان برق مي درخشيد.

اندامي زيبا و خويي بسيار پسنديده داشت. خوش مجلس بود، وقتي با مردم روبرو مي شد، پيشانيش چون چراغي روشن آنان را به خود جلب مي كرد. دانه هاي عرق بر چهره اش چون مرواريد غلطان بود. و بوي عرق آن حضرت خوشتر از مشك بود.

2- مهر نبوت ميان دو كتف او نمايان بود و بر آن دو سطر نوشته بود. سطر اول لا اله الا الله سطر دوم محمد رسول الله (ص).

3- چون در مجلسي مي نشست از اطراف او نوري مي تابيد كه همه آن را مي ديدند....

قال علي (ع) في وصف النبي: انه كان فخما، في العيون معظما و في القلوب مكرما يبلالو وجه تالا القمر ليله البد، ازهر، منور اللون مشربا بحمره لم تزر به مقله لم تعبه ثجله، اغر، ابلج، احور، ادعج، اكحل، ازج، عظيم الهامه، رشيق القامه، مقصدا واسع الجبين، اقني العرنين، اشكل العينين، مقرون الحاجبين، سهل الخدين صلتهما، طويل الزندين شبح الذارعين، عاري

مشاشه المنكبين، طيل ما بين المنكبين، شئن الكفين، ضخم القدمين، عاري الثديين، خمصان الاخمصين، مخطوط المتنين، اهدب الاشفار، كث اللحيه ذا و فره، وافر السبله، اخضر الشمط، ضليع الفم، اشم، اشنب، مفلج الاسنان، سبط الشعر، دقيق المسربه، معتدل الخلق، مفاض البطن، عريض د الصدر، كان عنقه جيد دميه في صفا الفضه....

... و كان كفه كف عطار مسها بطيب، رحب الراحه، سبط القصب، و كان اذا رضي و سرفكان وجهه المراه و كان فيه شي من صور، يخطو تكفوا و يمشي هوينا يبدا القوم اذا سارع الي خير و اذا مشي تقلع كانما ينحط في صبب، اذا تبسم يتبسم عن مثل المنحدر عن بطون الغمام، و اذا افترا افتر عن سنا البرق اذا تلالا، لطيف الخلق، عظيم الخلق، لين الجانب، اذا طلع بوجهه علي الناسن راوا جبينه كانه ضو السراچ المتوقد، كان عرقه في وجهه اللولو و ريح عرقه اطيب من ريح المسك الاذفر.... [1] .

2- كان بين كتفيه خاتم النبوه مكتوب علي الخاتم سطران ؛ اما اول سطر: لا اله الا الله و اما الثاني: فمحمد رسول الله. [2] .

3- ... ان نورا كان يضيي عن يمينه حيثما جلس و عن يساره اينما جلس و كان يراه الناس كلهم. [3] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سنن الانبي، ص 4 7؛ مناقب آل ابي طالب، ص 203.

[2] خصال، ص 724.

[3] احتجاج، ص 218.

سخيترين مردم

1- با سخاوت تر از همه بود. جراءت و راستگويي و وفاي او از همه بيشتر بود.اخلاقش نرمترين و رفتارش گراميترين بود.

كسي كه در اولين نگاه او را مي ديد مرعوب هيبتش مي گشت و چون با وي آميزش مي نمود شيفته اش مي شد....

2- هرگز

نشد با كسي مصافحه كند و زودتر از طرف مقابل دست از دست او برگيرد بلكه صبر مي كرد تا وي دست خود را رها سازد.

هرگز نشد با كسي در مورد كاري به گفتگو و تبادل نظر نشيند و پيش از طرف مقابل دست از سخن بردارد و او را تنها گذارد. بلكه با او گرم مي گرفت و هم صحبت مي شد. ديده نشد پيش روي كسي پاي خود را دراز كند. اگر ميان دو كار مخير مي شد، دشوارترين آن دو را بر مي گزيد. در صدد انتقام و تلافي از ستمي كه به او مي شد برنمي آمد مگر گاهي كه حرمتهاي الهي هتك مي گشت كه در اين صورت خشم او براي خدا برافروخته مي شد.

چيزي از آن حضرت درخواست نشد كه جواب، منفي بدهد.

هرگز خواهش سائلي را رد نكرد؛ چنانچه برايش مقدور بود حاجت او را بر مي آورد و گرنه با گفتار خوش او را خرسند مي ساخت.

نمازش در عين تمام و كمال از همه نمازها سبكتر، و خطبه اش از همه خطبه ها كوتاهتر و از بيهوده گويي بركنار بود.

با بوي خوشي كه از او به مشام مي رسيد حضورش احساس مي شد.

3- نگين انگشتر خود را به سمت باطن دست قرار مي داد و اكثر اوقات به آن نگاه مي كرد.

4- عصايي همراه خود داشت كه ته آن آهن به كار رفته بود، و بر آن تكيه مي كرد و روزهاي عيد و در سفرها و موقع نماز خواندن آن را جلوي خود مي نهاد.5. با زنان مصافحه نمي كرد و چون مي خواست از آنها بيعت بگيرد ظرف آبي برايش مي آوردند و دست مبارك ميان آب مي كرد. سپس مي فرمود زنها دستهاي خود را در همان

آب فرو برند. آنگاه مي فرمود: با شما بيعت كردم.

6- پيامبر خدا(ص) موي خود را شانه مي زد و اغلب با آب صاف مي كرد و مي فرمود:آب باي خوش بو كردن مومن كافي است.

7- لگر كسي نزد وي دروغي مي گفت، تبسم مي كرد و مي فرمود: حرفي است كه او مي گويد و قصد جدي ندارد.

8- اگر سائلي دست نياز به سوي او دراز مي كرد (براي حفظ آبروي او) مي گفت: مانعي ندارد، باكي نيست.

9- او طبيب سياري بود كه مرهمهاي شفابخش و لوازم مداوا را آماده مي كرد تا هر جا دلهاي بيمار و گوشهاي ناشنوا ببيند به معالجه آنها پردازد مردم مبتلا را از مرگ معنوي و سقوط روحاني خلاص نمايد.

10- (اما با همه اينها) از خوبيهاي وي قدرداني نشد. در صورتي كه نيكيهاي آن حضرت بر قرشي و عرب و عجم جاري بود. چه كسي است كه نيكيهايش بر مردم برتر از نيكيهاي رسول خدا(ص) به آنان باشد.

ما اهل بيت نيز از خوبيهايمان قدرداني نشد. همچنين از خوبيهاي مومنان نيك،قدرداني نمي شود.

11- همه مردم مأمور بودند كه بگويند: لا له الا الله (تا با اقرار بر كلمه توحيد به حريم اسلام راه يابند).

اما رسول خدا تنها به گفتن اين كلمه مأمور نبود. جلالت شأن و رفعت مقام او خطاب ديگري مي طلبيد، به او گفتند:

بدان كه خدايي جز خداي يكتا نيست بدين ترتيب او مأمور به دانستن شد نه به گفتن.

قال علي (ع): كان اجود الناس كفا واجرا الناس صدرا و اصدق الناس د لهجه و اوفاهم ذمه و الينهم عريكه و اكرمهم عشره، من راه بديهه هابه و من خالطه معرفه احبه.... [1] .

2- ما صافح رسول الله (ص) احدا قط

فنزع يده من يده حتي يكون هو الذي ينزع يده و ما فاوبضه احد قط في حاجه او حديث فانصرف حتي يكون الرجل ينصرف، و ما نازعه احد الحديث فيسكت حتي يكون هو الذي يسكت و ما رئي مقدما رجله بين يدي جليس له قط، و لا عرض له قط امران الا اخذ باشدهما و ما انتصر لنفسه ن مظلمه حتي ينتهك محارم الله فيكون حينئذ غضبه لله تبارك و تعالي... و ما سئل شيئا قط فقال: لا، و ما رد سائل حاجه قط لا بها او بميسور من القول، و كان اخف الناس صلاه في تمام، و كان اقصر الناس خطبه و اقلهم هذرا و كان يعرف بالريح الطيب اذا اقبل. [2] .

3- ان رسول الله (ص) كان يجعل فص خاتمه في بطن كفه و كان كثيرا ما ينظر اليه. [3] .

4- كانت له عنزه في اسفلها عكاز، يتوكا عليها، و يخرجها في العيدين يصلي اليها، و كان يجعلها في السفر قبله، يصلي اليها. [4] .

5- كان رسول الله (ص) لا يصافح النسا فكان اذا اراد ان يبايع النسا اتي بانا فيه ما، فغمس يده ثم يخرجها ثم يقول: اغمسن ايديكن فيه فقد بايعتكن. [5] .

6- كان رسول الله (ص) يرجل شعره و اكثر ما كان، يرجل شعره بالما و يقول: كقي بالما طيبا للمومن. [6] .

7- كان رسول الله (ص) اذا كذب عنده الرجل، تبسم و قال: انه ليقول قولا. [7] .

8- و كان اذا اتاه السائل، قال: لاعله، لا عله. [8] .

9- طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمي مواسمع يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوب عمي و آذان صم

و السنه بكم متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره. [9] .

10- كان رسول الله (ص) مكفرا لايشكر معروفه و لقد كان معروفه علي القرشي و العربي و العجمي و من كان اعظم معروفا من رسول الله (ص) علي هذا الخلق؟ و كذلك نحن اهل البيت مكفرون لايشكر معروفنا و خيار المومنين مكفرون لايشكر معروفهم. [10] .

11- كل الناس امروا بان يقولوا: لا اله الا الله الا رسول الله (ص) فانه رفع قدره عن ذلك و قيل له: فاعلم انه لا اله الا الله، فامر بالعلم لا بالقول. [11] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق، ص 14.

[2] مكارم الاخلاق، ص 20؛ بحار، ج 16، ص 237؛ سنن النبي، ص 45.

[3] سنن النبي، ص 82.

[4] مستدرك الوسائل، ج 3، ص 335 و ج 6، ص 127.

[5] سنن النبي، ص 87.

[6] سنن النبي، ص 91.

[7] سنن النبي، ص 78.

[8] سنن النبي، ص 84.

[9] شرح نهج البلاغه، خطبه 107.

[10] بحار، ج 6، ص 223 و ج 67، ص 260.

[11] شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 342.

سفارش

در اينجا حضرت از من خواست كه وي را با دخترش تنها بگذارم. من بيرون رفتم و آن دو با هم خلوت كردند.

رسول خدا(ص) ضمن احوال پرسي از دخترش نظرش را راجع به شوهرش جويا شد.

فاطمه در پاسخ گفت: البته كه او بهترين شوي است. اما زناني از قريش به ديدنم آمدند و حرفهايي زدند. به من گفتند:

چرا رسول خدا(ص) تو را به مردي كه از مال دنيا بي بهره است تزويج نمود؟!حضرت فرمود: دخترم! چنين نيست، نه پدرت و نه شوهرت هيچ يك

فقير نيستند، گنجينه هاي طلا و نقره زمين بر من عرضه شد و من نخواستم.

دخترم! اگر آنچه كه پدرت مي دانست تو نيز از آن آگاه بودي، دنيا و زينتهاي آن در چشمانت زشت مي نمود.

به خدا قسم در خير خواهي براي تو كوتاهي نكردم. تو را به همسري كسي دادم كه اسلامش از همه پيشتر و علمش از همه بيشتر و حلمش از همگان بزرگتر است.دخترم! خداي متعال از جميع اهل زمين، دو كس را برگزيده است كه يكي پدر تو و ديگري شوي تو است.

دخترم! شوهر تو نيكو شوهري است مبادا بر او عصيان كني.

سپس رسول خدا(ص) مرا صدا زد و به داخل فرا خواند. آنگاه فرمود:

علي! با همسرت مهربان باش، و بر او سخت نگير و با وي مدارا كن، چه اينكه فاطمه پاره تن من است. آنچه او را برنجاند، مرا نيز برنجاند، و هر چه او را شاد كند مرا نيز شادمان سازد. شما را به خدا مي سپارم و او را به پشتيباني شما مي خوانم.

به خدا قسم تا فاطمه زنده بود، هرگز او را به خشم نياوردم و هرگز چيزي كه بر خلاف ميل او بود مرتكب نشدم. فاطمه نيز چنين بود؛ هرگز مرا به خشم نياورد و از فرمانم رخ نتافت، چون به او مين نگريستم دلم آرام مي گرفت زنگار حزن و اندوه از سينه ام زدوده مي گشت....

قال علي (ع): و امرني بالخروج من البيت و خلا بابنته و قال: كيف انت يا بنيه؟ و كيف رايت زوجك؟ قالت له: يا ابه، خير زوج الا انه دخل علي نسا من قريش و قلن لي: زوجك رسول الله (ص) من فقير لامال له!

فقال لها:

يا بنيه! ما ابوك بفقير و لقد عرضت علي خزائن الارض من الذهب و الفضه فاخترت ما عند ربي عزوجل يا بنيه! لو تعلمين ما علم ابوك لسمجت الدنيا في عينيك و الله يا بنيه! ما الوتك نصحا ان زوجتك اقدمهم اسلاما و اكثرهم علما و اعظمهم حلما، يا بنيه! ان اللاه عزوجل اطلع الي الارض اطلاعه فاختار مناهلها رجلين فجعل احدهما اباك و الاخر بعلك، يا بنيه! نعم الزوج زوجك لاتعصي له امرا.

ثم صاح بي رسول الله (ص) يا علي! فقلت: لبيك يا رسول الله (ص)! قال: ادخل بيتك و الطف بزوجتك و ارفق بها فان فاطمه بضعه مني، يولمني ما يولمها و يسرني ما يسرها، استودعكما الله و استخلفه عليكما.

فو الله ما اغضبتها و لا اكرهتها علي امر حتي قبضها الله عزوجل و لا اعضبني و لا عصت لي امرا و لقد كنت انظر اليها فتنكشف عني الهموم و الاحزان.... [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 1، ص 372؛ بحار، ج 43، ص 133.

سنت ديرينه

هنگامي كه وصيتنامه رسول خدا(ص) را مطالعه كردم ديدم در بخشي از آن چنين نوشته شده است:

اي علي! جز تو كسي در كار غسل و كفن و دفن من شركت نجويد.

به آن حضرت گفتم:پدر و مادرم به فدايت، آيا انجام دادن آن به تنهايي برايم ممكن است؟!

فرمود: دستور جبرئيل است كه از جانب پروردگار آورده است.

پرسيدم: در صورت عجز آيا از كسي كمك بخواهم؟

فرمود: جبرئيل گفته است كه:

سنت ديرينه الهي چنان بوده است كه پيامبران را جز جانشينان آنان، غسل نمي داده اند. اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست علي انجام يابد....براي انجام دادن غسل

من، محتاج به ياري كسي نخواهي شد؛ چه اينكه تو را نيكو ياوران و نيكو برادراني است!

پرسيدم: پدر و مادرم به فدايت آنها چه كساني هستند؟

فرمود: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، ملك الموت و اسماعيل فرشته اي كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است.

در اين هنگام به سجده افتادم و خدا را سپاس گفتم كه ياوراني كه امين پروردگارند به كمك خواهد فرستاد.

قال علي (ع): لما قرات صحيفه وصيه رسول الله (ص) فاذا يا علي! غسلني و لايغسلني غيرك... فقلت لرسول الله (ص) بابي انت و امي انا اقوي علي غسلك وحدي؟قال: بذا امرني جبرئيل و بذلك امره الله تبارك و تعالي....

فقلت له: فان ام اقو علي غسلك وحدي فاستعين بغيري يكون معي؟

فقال جبرئيل: يا محمد! قل لعلي لن ربك يامرك ان تغسل ابن عمك فان هذا السنه، لايغسل الانبيا غير الاوصيا و انما يغسل كل نبي وصيه من بعده... و اعلم يا علي! ان لك علي غسلي اعوانا نعم الاعوان و الاخوان....

فقلت: يا رسول الله (ص)! من هم بابي انت و امي؟فقال: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و اسماعيل صاحب السما الدنيا، اعوان لك....

فخررت لله ساجدا و قلت: الحمدلله الذي جعل اي اخوانا و اعوانا هم امنا الله. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 546.

سپاه اسامه

پيامبر خدا در واپسين دقايق زندگي به فرماندهي اسامه بن زيد بسيج كرد. در آن لشكر از عرب زادگان و تيره اوس و خزرج و كساني كه بيم آن مي رفت كه حضورشان در مدينه موجب فتنه واخلال گردد و با شكستن پيماني كهاز من بر عهده داشتند و با ساز كردن نغمه هاي مخالف، سبب

دشواري در امر خلافت گردند، و نيز از كساني كهبهديده كينه و دشمني در من مي نگريستند و داغ كشته شدن پدر يا برادر يا بستگان خود را همچنان در دل داشتند؛ همه آنان را در جيش اسامه گرد آورد (و از آنان خواست تا مدينه را به مقصد شام و نبرد با روميان ترك كنند)؛ هر كه در مدينه بود همراه اين لشكر روانه كرد. حتي از مهاجران و انصار و ساير مسلمانان و منافقان و كساني كه به اسلام عقيده (درستي) نداشتند همه را در زير پرچم اسامه فرا خواند بجز شماري از پاكدلان كه همراه من در من در مدينه نگاه داشت، بقيه را به خروج از مدينه فرمان داد.

(با اين تدبير) شهر از اغيار خالي مي گشت و سخن ناهنجار از زباني شنيده نمي شد و مقدمات كار خلافت و زمامداري رعيت، بدون حضور كژانديشان و بدخواهان برگزار مي گشت و ديگر پس از فيصله دادن كارها، كسي به خود اجازه مخالفت نمي داد.

آخرين كلامي كه درباره كار امت از زبان مبارك پيامبر خدا(ص) شنيده شد اين بود كه مي گفت: هر چه زودتر لشكر اسامه را حركت دهيد. هيچ يك از افراد زير پرچم (در هر شرايط) حق بازگشت ندارد و دستور اكيد در اين باره صادر فرمود و تا آنجا كه ممكن بود در اجراي اين دستور تأكيد كرد.

(اما با اين همه) پس از وفات رسول خدا(ص) من ناگهان ديدم كه عده اي از افرادي كه مي بايست در اردوگاه اسامه و در ميان سپاه او باشند، از دستور فرماندهي سرپيچي كردند و مراكز نظامي خود را ترك نموده و فرمان پيامبر خدا(ص) را كه فرموده بود:

ملازم ركاب فرمانده خود باشند و با پرچم او به هر جا كه مي رود همراه باشند، زير پا گذاشته و فرمانده خود را در اردوگاه رها ساخته و سواره و تابان به مدينه اسب تاختند تا به مقصدي كه در دل داشتند نايل گردند و رشته پيماني كه خدا و رسولش بر عهده آنان نهاده بود از هم بگسلند و پيماني را كه براي من گرفته شده بود بشكنند و به زور هو و جنجال بر يك شخص اتفاق نمايند.

(آري) آنان چنين كردند بدون آنكه حتي با كسي از فرزندان عبدالمطلب مشورت كنند و از آنان نظرخواهي نمايند و يا لااقل از من، در اقاله و پس گرفتن بيعتي كه بر عهده داشتند، كلامي به ميان آورند.

آن روز من سرگرم تجهيز بدن مطهر رسول گرامي (ص) بودم و از آنچه پيرامونم مي گذشت غافل بود؛ چرا كه معتقد بودم از هر كاري مهمتر، تجهيز و برگزاري مراسم دفن و كفن رسول خدا(ص) است. آها از اين فرصت استفاده كردند و نقشه خود را عملي ساختند. اين رفتار آنان، آنهم در شرايطي كه من زير فشار مصيبتي آنچنان و ابتلاي ماتمي به آن عظمت قرار داشتم و كسي را از دست داده بودم كه بجز خدا هيچ تسلي بخشي براي آن متصور نيست، بسان نمكي بود كه بر زخم دلم پاشيده مي شد. ولي من دامن خبر و شكيبايي را رها نكردم و بر اين مصيبتي كه بسيار زود و در پي مصيبت فقدان رسول خدا(ص) پيش آمد، ايستادگي كردم.

قال علي (ع):... ثم امر رسول الله بتوجيه الجيش الذي وجهه مع اسامه بن زيد، عند الذي احدث الله

به من المرض الذي توفاه فيه، فلم يدع النبي احدا من افنا العرب و لا من الاوس و الخزرج وغير هم من سائر الناس ممن يخاف علي نقضه و منازعته و لا احدا ممن يراني بعين البفضا، ممن قد وترته تقتل ابيه او اخيه او حميمه الا وجهه في ذلك الجيش و لا من المهاجرين و الانصار و المسلين و غيرهم و المولقه قلوبهم و المنافقين لتصفو قلوب من يبقي معي بحضرته و لئلا يقول قائل شيئا مما الرهه و لايدفعني دافع عن الولايه و القيام بامر رعيته من بعده ثم كان آخر ما تكلم به في شي من امر امته؛ ان يمضي. جيش اسامه و لايتخلف عنه احد ممن انهض معه و تقدم في ذلك اشد التقدم و اوعز فيه ابلغ الايعاز و اكد فيه اكثر التاكيد.

فلم اشعر بعد ان قبض النبي الا برجال من بعث اسامه بن زيد و اهل عسكره قد تركوا مراكزهم و اخلوا مواضعهم و خالفوا امر رسول الله (ص) فيما انهضهم له و امرهم به و تقدم اليهم من ملازمه اميرهم و السير معه تحت لوائه حتي ينفذ لوجهه الذي انفذه اليه فخلفوا اميرهم مقيما في عسكره و اقبلوا يتبادرون علي الخيل ركضا الي حل عقده عقدها الله عزوجا و رسوله لي في اعناقهم فحلوها و عاهدوا الله و رسوله فنكثوه و عقدوا لانفسهم عقدا ضجت به اصواتهم و اختصت به آراوهم من غير مناظره لاحد منا بني عبدالمطلب او مشاركه في راي او استقاله اما في اعناقهم من بيعتي. فعلوا ذلك و انا برسول الله مشغول و بتجهيزه عن سائر الاشيا مصدود فانه كان اهمها و احق ما

بدي به منها.

فكان هذا يا اخا اليهود اقرح ما ورد علي قلبي مع الذي انا فيه من عظيم الرزيه و فاجع المصيبه و فقد من لاخلف منه الا الله تبارك و تعالي. فصبرت عليها اذ اتت بعد اختها علي تقاربها و سرعه اتصالها. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 423؛ اختصاص، ص 170؛ بحار، ج 28، ص 206.

سه روز ديگر دو نفر جنازه اي را مي آورند

اصبغ بن نباته از ياران باوفاي حضرت علي عليه السلام است، او مي گويد: اميرالمؤ منين در زمين نجف نشسته بود كه به اطرافيان خود فرمود:

چه كسي آنچه من مي بينم مي بيند؟ مردم گفتند، اي چشم بيناي خدا در ميان بندگان خدا چه مي بيني؟ فرمود:

شتري را مي بينم كه جنازه اي را مي آورد و دو مرد كه يكي از عقب و ديگري از جلو آن حيوان را حركت مي دهند و بعد از سه روز به نزد شما خواهند آمد!

بعد از سه روز همچنانكه حضرت خبر داده بود وارد شدند و پس از تحيت حضرت فرمود: شما كيستيد؟ از كجا مي آئيد و اين جنازه كيست؟ و براي چه آمده ايد؟

گفتند: ما اهل يمن هستيم، و اين جنازه پدر ماست، هنگام مرگ وصيت كرد كه پس از غسل و كفن و نماز، مرا بر شترم بگذاريد و در عراق در نيزار كوفه (نجف) به خاك بسپاريد.

حضرت فرمود: آيا از او پرسيديد چرا؟ گفتند: آري، جواب داد: چون در آن مكان مردي به خاك سپرده مي شود كه اگر روز قيامت براي تمام اهل محشر شفاعت كند پذيرفته خواهد شد!

در اين هنگام حضرت علي عليه السلام از جا برخواست و فرمود: راست گفت، به خدا قسم كه منم آن مرد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار،

ج 41، ص 357.

سفري كه بازگشت نداشت

اميرالمومنين عليه السلام وارد مسجد گرديد، ناگهان جواني گريه كنان در حالي كه گروهي او را تسلي مي دادند، جلوي آن حضرت آمد.

امام عليه السلام به جوان فرمود: چرا گريه مي كني؟

جوان: يا اميرالمومنين! سبب گريه ام حكمي است كه شريح قاضي درباره ام نموده، كه نمي دانم بر چه مبنايي استوار است؛ و داستان خود را چنين شرح داد: پدرم با اين جماعت به سفر رفته و اموال زيادي به همراه داشته و اينها از سفر بازگشته و پدرم با ايشان نيامده است، حال او را از آنان مي پرسم، مي گويند: مرده است. از اموال و دارايي او مي پرسم، مي گويند: مالي از خود برجاي نگذاشته است. ايشان را به نزد شريح برده ام و او با سوگندي آنان را آزاد كرده، با اين كه مي دانم پدرم اموال و كالاي زيادي به همراه داشته است.

اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: زود به نزد شريح برگرديد تا خودم در كار اين جوان تحقيق كنم، آنان برگشتند و آن حضرت نيز نزد شريح آمده به وي فرمود: چگونه بين ايشان حكم كرده اي؟

شريح: يا اميرالمومنين! اين جوان مدعي بود كه پدرش با اين گروه به سفر رفته و اموال زيادي با او بوده و پدرش با ايشان از سفر بازنگشته است. و چون از حالش جويا شده، به وي گفته اند: پدرش مرده است. و من به جوان گفتم: آيا بر ادعاي خود گواه داري؟ گفت نه، پس اين گروه منكر را قسم دادم و آزاد شدند.

اميرالمومنين عليه السلام به شريح فرمود: بسيار متاسفم كه در مثل چنين قضيه اي اين گونه حكم مي كني؟!

شريح: پس حكم آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اكنون

چنان بين آنان داوري كنم كه پيش از من جز داود پيغمبر كسي به آن حكم نكرده باشد.

اي قنبر! ماموران انتظامي را حاضر كن! قنبر آنان را آورد. آن حضرت هر ماموري را بر يك نفر از آنان موكل ساخت و آنگاه به صورتهايشان خيره شد و فرمود: چه مي گوييد آيا خيال مي كنيد كه من از جنايتي كه بر پدر اين جوان آگاه نيستم؟! و اگر اطلاع نداشته باشم نادانم. سپس به ماموران فرمود: صورتهايشان را بپوشانيد و آنان را از يكديگر جدا سازيد پس هر يك را در كنار ستوني از مسجد نشاندند در حالي كه سر و صورتشان با جامه هايشان پوشيده شده بود، آنگاه امام عليه السلام منشي خود، عبدالله بن ابي رافع را به حضور طلبيده به او فرمود: قلم و كاغذ بياور! و خود در مجلس قضاوت نشست و مردم نيز مقابلش نشستند. و آن حضرت عليه السلام به مردم فرمود: هر وقت من تكبير گفتن شما نيز تكبير بگوييد و سپس مردم را از مجلس قضاوت بيرون نمو و يكي از آن گروه را طلبيده مقابل خود نشانيد و صورتش را باز كرد و به عبدالله بن ابي رافع فرمود: اقرار اين مرد را بنويس و به باز پرسي او پرداخت و پرسيد: در چه روزي شما و پدر اين جوان از خانه هايتان خارج شديد؟

در فلان روز.

در چه ماهي؟

در فلان ماه.

در چه سالي؟

در فلان سال.

در كجا بوديد كه پدر اين جوان مرد؟

در فلان محل.

در خانه چه كسي؟

در خانه فلان.

به چه بيماري؟

با فلان بيماري.

مرضش چند روزي طول كشيد؟

فلان مدت.

در چه روزي مرد؛ چه كسي او را غسل داده كفن نمود و پارچه كفنش چه

بود و چه كسي بر او نماز گزارد و چه كسي با او وارد قبر گرديد؟

و چون بازجوئي كاملي از او به عمل آورد صدايش به تكبير بلند شد، و مردم همگي تكبير گفتند، سايرين كه صداي تكبيرها را شنيدند يقين كردند كه آن يكي سر خود و ديگران را فاش ساخته است، آن حضرت عليه السلام دستور داد مجددا سر و صورت او را پوشانده وي را به زندان ببرند.

سپس ديگري را به حضور طلبيده مقابل خود نشانيد و صورتش را باز كرده به وي فرمود: آيا تصور مي كني كه من از جنايت و خيانت شما اطلاعي ندارم؟

در اين هنگام كه مرد شك نداشت كه نفر اول نزد آن حضرت به ماجرا اعتراف كرده چاره اي جز اقرار به گناه خويش و تقرير داستان نديد و عرضه داشت: يا اميرالمومنين! من هم يك نفر از آن جماعت بوده و به كشتن پدر جوان، تمايلي نداشتم؛ و اين گونه به تقصير خود اعتراف نمود.

پس امام عليه السلام تمام شهود را پيش خوانده يكي پس از ديگري به كشتن پدر جوان و تصرف اموال او اقرار كردند، و آنگاه مرد اول هم كه اقرار نكرده بود اعتراف نمود، و آن حضرت عليه السلام آنان را عهده دار خونبها و اموال پدر جوان گردانيد. در اين موقع كه خواستند مال مقتول را بپردازند باز هم اختلافي شديد بين جوان و آنان در گرفت و هر كدام مبلغي را ادعا مي كرد، پس اميرالمومنين انگشتر خود و انگشترهاي آنان را گرفت و فرمود: آنها را مخلوط كنيد و هر كدامتان كه انگشتر مرا بيرون آورد در ادعايش راست گفته است؛ زيرا انگشتر من سهم

خداست و سهم خدا به واقع اصابت مي كند.

پس از فيصله و اتمام قضيه شريح گفت: يا اميرالمومنين! حكم داوود پيغمبر چه بوده است؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: داوود از كوچه اي مي گذشت، اتفاقا به چند كودك برخورد نمود كه سرگرم بازي بودند، و شنيد كودكي را به نام مات الدين؛ مرد دين صدا مي زنند، داوود كودكان را به نزد خود فراخواند و به آن پسر گفت: نام تو چيست؟

گفت: مات الدين.

داوود گفت: چه كسي اين نام را براي تو معين كرده؟

گفت: پدرم.

داوود پسر را به نزد مادرش برده پرسيد اي زن! اسم فرزندت چيست؟

گفت: مات الدين.

داوود: چه كسي اين نام را بر او نهاده است؟

زن: پدرش.

داوود: به چه مناسبت؟

زن: زماني كه اين فرزند را در شكم داشتم، پدرش با گروهي به سفر رفت، ولي با آنان بازنگشت، احوالش را از ايشان جويا شدم گفتند: مرده. گفتم: اموالش چطور شده؟ گفتند: چيزي از خود برجاي ننهاده! گفتم: پس هيچ وصيت و سفارشي براي ما به شما نكرد؟ گفتند: چرا تنها يك وصيت نمود، وي مي دانست كه تو بارداري، سفارش نمود به تو بگوييم فرزندت پسر باشد يا دختر، نامش را مات الدين بگذاري.

داوود گفت: آيا همسفرهاي شوهرت مرده اند يا زنده؟

گفت: زنده.

گفت: مرا به خانه هايشان راهنمايي كن.

زن، داوود را به خانه هاي آنان برد، داوود همه آنان را گردآورده به همان ترتيب از ايشان بازجويي نمود و چون جنايت ايشان برملا گرديد خونبها و مال مقتول را بر عهده آنان گذاشت و به زن گفت: حالا نام پسرت را عاش الدين؛ زنده است دين بگذار. [1] .

و همين خبر را كليني (ره) نيز به اسنادي ديگر از اصبغ بن نباته

نقل كرده كه مي گويد: اميرالمومنين عليه السلام در قضيه چنان قضاوت شگفت انگيزي نمود كه هرگز مانند آن را نشنيده ام و سپس همين داستان را نقل نموده تا آنجا كه مي گويد: امام عليه السلام با آن گروه به نزد شريح برگشتند و آن حضرت اين مثل معروف را براي شريح مي خواند:

اوردها سعد و سعد مشتمل

يا سعد ما تروي علي هذا الابل

مردي به نام سعد، شتران خود را براي آب دادن وارد رودخانه كرده در حالي كه خود را در ميان لباسش پيچانده بود؛ اي سعد! با اين وضع نخواهي توانست شترانت را آب دهي.كنايه از اين كه لازم بود شريح در اطراف قضيه، تحقيق زيادتري نموده و به قضاوتي ظاهري و پوشالي اكتفا نكند. [2] .

و مضمون اين خبر را عامه نيز نقل كرده اند، چنانچه صاحب مناقب [3] از زمخشري در مستقصي و ابن مهدي در نزهه از ابن سيرين آن را نقل كرده اند.

آري، از اخباري كه تا اينجا نقل گرديد معلوم شد كه آن حضرت عليه السلام هم مانند سليمان پيغمبر داوري نموده (كه در آخر داستان سوم از فصل اول ذكر شد) و هم مثل دانيال پيغمبر و در اين خبر نيز همچون داوود پيغمبر.

و به همين جهت بوده كه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله در اخبار زيادي آن حضرت عليه السلام را به پيامبران تشبيه كرده است، و چه زيبا سروده شاعر پارسي زبان:

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الديات، باب النوادر، حديث 8. تهذيب، باب الزيادات في القضاياء و الاحكام، حديث 82. من لا يحضر، ابواب القضايا و الاحكام، باب الحيل في الحكام، حديث 11.

[2]

كنايات جرجاني، ص 97.

[3] مناقب سروي، ج 1، ص 506، قضاياه عليه السلام في خلافته.

سوختن با آبگوشت

مردي با ريختن ديگي پر از آبگوشت داغ سر مردي را سوزاند به طوري كه موي سرش ريخت. نزاع به نزد اميرالمومنين عليه السلام بردند. آن حضرت عليه السلام مرد جاني را تا يك سال حبس كرد ولي موي سر مجني عليه نروئيد، پس فرمود: جاني ديه سرش را به او بپردازد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الديات، باب 41، ما يجب فيمن صب علي راسه، حديث 2.

سوال ابن كوا

ابن كوا از حضرت امير عليه السلام پرسيد؛ آيا خداوند پيش از حضرت موسي عليه السلام با كسي از مردم سخن گفته است؟علي عليه السلام به او فرمود: بله، خداوند با همه كس از خوب و بد سخن گفته و آنان نيز به او پاسخ داده اند، اين جواب بر ابن كوا گران آمده و معنايش را نفهميد. پس گفت: چطور خدا با همه سخن گفته و آنان نيز به او پاسخ گفته اند؟

امام عليه السلام به وي فرمود: آيا قرآن نخوانده اي كه خداوند به پيامبرش مي فرمايد: (واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم علي انفسهم الست بربكم قالوا بلي).

ياد كن اي پيامبر! زماني را كه بيرون آورد پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهاي ايشان يعني از صلابتشان نسل ايشان را و گواه گردانيد آنها را بر خودشان و به آنان گفت: آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آري، تو پروردگار ما هستي.

پس بنابراين خداوند با تمام بني آدم سخن گفته و ايشان نيز به او جواب داده اند. و در جاي ديگر دارد كه آنان در (عالم ذر) به خداي خود پاسخ مثبت گفته و خداوند به ايشان فرموده: منم خداي يگانه، و منم بخشنده و مهربان.

[1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خصائص، سيد رضي، ص 63.

سوره هود

از اميرالمومنين عليه السلام پرسيدند؛ آيا در قرآن مجيد سوره اي هست كه بيان كننده اسم خودش باشد؟ فرمود: آري، سوره هود كه خداوند در آن مي فرمايد: مامن دابه الا هو اخذ بناصيتها [1] زيرا وقتي كه لفظ هو ناصيه يعني حرف اول دابه را با خود بگيرد هود مي شود. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره هود، آيه 55.

[2] اين را از بعضي شنيدم (محمدتقي شوشتري).

ساعتي كه نه از شب است و نه از روز

از علي عليه السلام پرسيدند؛ كدام ساعت است كه نه از شب است و نه از روز؟

فرمود: ساعت قبل از طلوع آفتاب. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في خلافته.

سوالات كعب الاحبار

كعب الاحبار از حضرت امير عليه السلام پرسيد؛ كيست كه پدر نداشته؟

كيست كه اهل و عشيره نداشته؟

كيست كه قبله اي نداشته؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: كسي كه پدر نداشته عيسي عليه السلام است؛ كسي كه عشيره نداشته آدم است؛ كسي كه قبله اي ندارد، خانه كعبه است كه خودش قبله است.

اميرالمومنين عليه السلام به او فرمود: هنوز هم بپرس!

كعب الاحبار: آن سه موجود زنده كدامند كه در رحمي نبوده و از بدني بيرون نيامده اند؟

امام علي عليه السلام فرمود: عصاي موسي، ماده شتر ثمود، و قوچ ابراهيم.

علي عليه السلام هنوز هم بپرس!

كعب الاحبار: تنها يك سوال مانده كه اگر به آن پاسخ دهي تو خودت هستي.

اميرالمومنين عليه السلام: بپرس!

كعب الاحبار: كدام قبر بوده كه صاحبش را گردش داده است؟

علي عليه السلام آن ماهي بود كه به فرمان خداوند يونس را در شكم خود فرو برد و در درياها گردش مي داد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خصائص، سيد رضي، ص 90 (جوابات المسائل).

سوالات ابن كوا

ابن كوا عرض كرد: يا اميرالمومنين! مرا خبر ده از بيناي در شب و روز و بيناي در روز و بيناي در شب؟

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: از چيزي بپرس كه تو را به كار آيد. و رها كن آنچه را كه به دردت نمي خورد. و آنگاه به وي فرمود: بيناي در شب و روز كسي است كه به پيامبران گذشته ايمان داشته و پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله را درك نموده و به او نيز ايمان آورده است. و بيناي در روز، كسي است كه به پيامبران سابق ايمان نداشته، و پيامبر خاتم را ادراك كرده و به او ايمان آورده است؛ و بيناي در شب كسي است كه به

پيامبران سابق ايمان داشته و پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله را درك نموده و به او ايمان نياورده است. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ج 40 ص 283. مصداق فرمايش آن حضرت (ع) در نوع اول صرمه بن ابي انس است كه از قبيله بني النجار و از انصار بوده، او در زمان جاهليت از بت پرستي و شرك رو گردان شده و مي گفت فقط، پروردگار ابراهيم را مي پرستم. و هنگامي كه پيامبر گرامي (ص) مبعوث به رسالت گرديد صرمه اسلام آورد و از مسلمانان واقعي محسوب گرديد. و از قسم دوم بيشتر صحابه و مسلمانان صدر اسلام بوده اند. و از نوع سوم اميه بن صلت بوده كه در زمان جاهليت از بت پرستي كناره گرفته و نويد رسالت پيامبر اسلام را از كتابهاي آسماني خوانده و مردم را به آن خبر مي داد، و چون نبوت رسول اكرم صلي الله عليه و آله را شنيد از روي عداوت و حسادت منكر گرديد (محمدتقي شوشتري). معارف اين قتيبه، ص 36.

سوالات يهودي

مردي يهودي از حضرت امير عليه السلام پرسيد؛ مرا آگاه كن از چيزي كه براي خدا نيست و چيزي كه نزد خدا نيست، و چيزي كه خدا نمي داند.

آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: آنچه را كه خدا نمي داند گفتار شما يهود است كه مي گوييد عزير پسر خداست و خدا براي خود پسري سراغ ندارد.

و اما آنچه را كه براي خدا نيست شريك است و آنچه كه نزد خدا نيست ستم بر بندگان است.

يهودي گفت: گواهي مي دهم كه خدا يكتا و يگانه است، و محمد فرستاده اوست. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1]

توحيد، صدوق، باب القضاء، ص 271.

سوالات راس الجالوت

راس الجالوت از ابوبكر سوالاتي نمود، ابوبكر پاسخش را ندانست. او سوالاتش را از حضرت امير عليه السلام پرسش نموده گفت: اصل و اساس تمام موجودات چيست؟

فرمود: آب است؛ زيرا خداوند مي فرمايد: وجعلنا من الماء كل شي ء حي؛ و قرار داديم از آب هر موجود زنده را.كدام دو جماد بودند كه سخن گفتند؟

آسمان و زمين [1] آن دو چيز كدامند كه زياد مي شوند و كم نمي گردند و مردم آنها را نمي بينند؟

شب و روز.

كدام آب بود كه نه از زمين و نه از آسمان؟

آبي بود كه سليمان براي بلقيس، فرستاد، كه عرق اسباني بود كه در ميدان تاخته بودند.

چه چيز است كه با نداشتن روح تنفس مي كند؟

الصبح اذا تنفس؛ [2] سوگند به صبح! آنگه كه تنفس كند (طلوع نمايد).

چه چيز است كه زياد و كم مي شود؟

قرص ماه است.

چه چيز است كه نه زياد مي شود و نه كم؟

درياست.

چه چيز است كه كم مي شود ولي زياد نمي گردد؟

عمر است. [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] قالتا اتينا طائعين.

[2] سوره تكوير، آيه 17.

[3] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في عهد ابي بكر.

سوالات گروهي از يهود

گروهي از يهود نزد عمر آمده به او گفتند: تو والي و حاكم پس از پيامبرتان هستي و ما نزد تو آمده ايم تا مطالبي را از تو بپرسيم كه اگر صحيح به ما پاسخ گويي به تو ايمان آورده از تو پيروي خواهيم نمود.عمر گفت: بپرسيد!

گفتند: ما را آگاه كن از قفلهاي آسمانهاي هفتگانه و كليدهاي آنها. و از كسي كه قوم خود را انذار نموده و نه پري بود و نه آدمي، و از پنج چيزي كه در رحمي آفريده نشده اند، و از يك و دو

و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت و نه و ده و يازده و دوازده.

عمر ساعتي در فكر شد و آنگاه به آنان گفت: چيزي از عمر بن خطاب پرسيده ايد كه به آن آگاهي ندارد، ولي پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله شما را از اين مطالبي كه پرسيده ايد خبر خواهد داد. پس نماينده اي به نزد آن حضرت فرستاده او را به نزد خود فراخواند، و چون آمد عمر جريان را خدمتش عرضه داشت، اميرالمومنين عليه السلام به يهوديان رو كرده و فرمود: مسائلتان را بر من عرضه بداريد، آنان همان سوالات ياد شده را مطرح كردند.

امام فرمود: آيا غير از اينها هم سوالاتي داريد؟

گفتند: نه اي پدر شبير و شبر!اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: اما قفلهاي آسمانها شرك ورزيدن به خدا است و كليدهاي آنها گفتار لا اله الا الله است.

و اما آن كسي كه قوم خود را ترسانده و نه پري بوده و نه انسي، مورچه سليمان است.

و اما آن پنج موجود زنده اي كه در رحمي آفريده نشده اند آدم و حوا و عصاي موسي و ناقه صالح، و قوچ ابراهيم است.

و اما يك، خداي يگانه است كه او را شريكي نيست.

و اما دو؛ آدم و حواست.

و اما سه؛ جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل است.

و اما چهار؛ تورات و انجيل و زبور و قرآن است.

و اما پنج؛ نمازهاي پنجگانه واجب است.

و اما شش؛ قول خداي تعالي است: (و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما في سته ايام)؛ [1] بتحقيق آفريديم آسمانها و زمين را و آنچه كه در بين آنهاست در شش روز.

و اما هفت؛

قول خداي تعالي است: و بنينا فوقكم سبعا شدادا؛ [2] .

و بنا نهاديم بر بالاي شما هفت آسمان محكم.

و اما هشت؛ قول خداي عزوجل است: و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية؛ و عرش پروردگارت را آن روز هشت ملك برگيرند. [3] .

و اما نه؛ آياتي است كه بر موسي نازل شده.

و اما ده؛ قول خداي عزوجل است: (و واعدنا موسي ثلثين ليله و اتممناها بعشر)؛ [4] و با موسي سي شب وعده و قرار نهاديم، چون پايان يافت ده شب ديگر بر آن افزوديم.

و اما يازده؛ گفتار يوسف است به پدرش: اني رايت احد عشر كوكبا...؛ [5] من در عالم خواب يازده ستاره ديدم و....

و اما دوازده؛ قول خداي عزوجل است به موسي: (فاضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا)؛ [6] عصاي خود را بر سنگ زن، پس دوازده چشمه آب از آن سنگ بيرون آمد.

در اين موقع يهوديان گفتند: گواهي مي دهيم كه نيست خداي غير از خدا، اين كه محمد صلي الله عليه و آله فرستاده اوست و تو پسر عم رسول خدايي، و آنگاه به عمر گفتند: به خدا سوگند! او سزاوارتر است به اين مقام از تو. [7] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ق، آيه 37.

[2] سوره نبا، آيه 12.

[3] سوره الحاقة، آيه 17.

[4] سوره اعراف، آيه 141.

[5] سوره يوسف، آيه 3.

[6] سوره بقره آيه 59.

[7] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في عهد الثاني.

سوالات قيصر

از جمله پاسخهاي حضرت امير به سوالات قيصر كه كتبا از عمر پرسيده و او پاسخش را ندانسته و از آن حضرت (ع) كمك خواسته بود. اين چندتاست:

(چيزي كه

از هر طرف، دهان است آتش است؛ و چيزي كه همه اش پاست، آب است؛ و چيزي كه همه اش چشم است، آفتاب است؛ و چيزي كه همه اش بال است باد است؛ تا اينكه فرمود چيزي كه تنها يك بار از جاي خود كوچ نمود كوه طور است، هنگامي كه بني اسرائيل نافرماني پروردگار نمودند؛ و كوه طور بين بني اسرائيل و سرزمين مقدس واقع شده، پس خداوند قطعه اي از آن جدا نموده برايش دو بال از نور قرار داده بر بالاي سر آنان قرار گرفت، كه خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كانه ظلة و ظنوا انه واقع بهم). [1] .

و به ياد آرند يهودان آنگاه كه بر اسلافشان كوه طور! مانند قطعه ابر بر فراز آنها برانگيختيم كه پنداشتند فرو خواهد افتاد بر آنها.

و اما درختي كه صد سال راه سايه آن طول دارد، درخت طوبي است، و آن سدره المنتهي است در آسمان هفتم كه اعمال بني آدم به آن منتهي مي شود و از درختان بهشتي است، و هيچ قصر و خانه اي در بهشت نيست مگر اين كه شاخه اي از درخت طوبي در ميان آن آويزان است، و مانند آن در دنيا خورشيد است كه اصل آن يكي بوده و نور آن در همه جاست.

و اما درختي كه بدون آبياري روييده شده، درخت يونس است كه آن از معجزات اوست و خداوند مي فرمايد: وانبتنا عليه شجره من يقطين؛ [2] و رويانيديم بر بالاي يونس، درختي از كدو.

و اما خوراك بهشتيان، مانند آن در دنيا جنين است در شكم مادر كه از راه ناف، تغذيه نموده و چيزي از

او دفع نمي شود.

و اما اجتماع غذاهاي رنگارنگ در يك ظرف براي بهشتيان؛ مانند آن در دنيا مثل تخم است كه در آن دو رنگ مختلف سفيد و زرد وجود داشته و با هم مخلوط نمي شوند.

و اما دختر جواني كه از ميان سيب خارج مي شود، مثل آن در دنيا كرم است كه سالم از ميان سيب بيرون مي آيد. [3] .

به همين مناسبت نقل مي شود: تنوخي در كتاب نشوار المحاضره [4] در باب اصابتهاي منجمين؛ از پدرش نقل كرده كه مي گويد: روزي نزد موفق بودم كه او ابومعشر و منجم ديگري را كه نامش را گفته و من فراموش كرده ام به نزد خود فراخواند و سيبي در آستين گرفت و از آنان پرسيد چه چيز در آستين دارم؟

منجم ديگر پس از نگاه در اسطرلاب و گرفتن طالع و مقداري فكر، گفت: از ميوه هاست، و ابومعشر گفت: از جنس حيوان است. موفق به آن ديگري گفت: درست گفتي و به ابومعشر گفت: خطا كردي و سيب را از آستينش بيرون انداخت.

ابومعشر در شگفت شده مجددا ساعتي در اسطرلاب نظر افكنده و آنگاه سيب را برداشته آن را قاچ نمود ناگهان ديد درون آن كرم است پس گفت: منم ابومعشر.

موفق از اين صحت حدس آنان تعجب نموده براي هر دو دستور جايزه داد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف، آيه 170.

[2] سوره صافات آيه 146.

[3] تذكره سبط بن جوزي، ص 85.

[4] نشواره المحاضره، ج 2، ص 171 (چاپ بيروت).

ستمگران

روزي در زمان خلافت عثمان حذيفه به حضرت امير عليه السلام گفت: يا علي! پس از گذشت سالياني ديشب معنا و مفهوم گفتار شما را كه در حره

به من گفتيد: چگونه خواهي بود اي حذيفه! زماني كه چند عين بر يك عين ستم كنند در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله ميان ما نباشد فهميدم، كه ديدم عتيق (ابوبكر) و پس از او عمر كه اول نامشان عين است در تصدي خلافت بر شما پيشي گرفتند.

امام عليه السلام به وي فرمود: فراموش كردي عبدالرحمن بن عوف را كه سهمي بزرگ در خلافت عثمان داشت و در روايتي آمده كه فرمود: و بزودي عمر و بن عاص با معاويه فرزند زن جگرخوار بر آنان اضافه خواهد شد كه اينها عين هايي هستند كه در ظلم و ستم بر من دست به دست هم دادند. [1] .

آري، و از پاسخهاي آن حضرت عليه السلام در اين زمينه، علم مسائل لغزي و معمايي پديد آمده است.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 425، في اخباره (ع) بالغيب.

سرزمين بصره

سيد رضي (ره) در نهج البلاغه آورده: حضرت علي عليه السلام در مذمت اهل بصره به آنان فرمود: ارضكم قريبه من الماء بعيده من السماء؛ زمين شما به آب نزديك است و از آسمان دور [1] ابن ابي الحديد در بيان تفسير جمله اول گفته: زمين بصره به آب دريا بسيار نزديك مي باشد و به همين جهت در اثر طغيان آب فارس دوبار غرق شده، يك بار در زمان القادر بالله و دفعه ديگر در زمان القائم بامرالله.

چنانچه آن حضرت در ضمن اخبار غيبيه به آن خبر داده است كه مي فرمايد: شهر بصره غرق خواهد شد و مسجدش مانند سينه كشتي خواهد ماند، پس همان گونه شد كه امام فرموده بود.

و نيز آورده: معناي دوري بصره از آسمان اين است

كه به وسيله رصدها و آلات نجومي ديده شده كه دورترين نقاط معموره روي زمين از دائره نصف النهار ابله مي باشد، كه در نواحي بصره واقع است. و سپس مي گويد: بيان اين نكات دقيق از خصائص اميرالمومنين عليه السلام است؛ زيرا از موضوعاتي خبر داده كه عرب به آن آشنايي نداشته و جز دانشمندان محقق كسي به آن پي نمي برد، و اين از اسرار و غرايب بديعه آن حضرت عليه السلام مي باشد. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 13.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 89.

سوگند دادن لال

از اميرالمومنين عليه السلام از كيفيت سوگند دادن شخص گنگ پرسش نمودند؛ آن حضرت عليه السلام فرمود: سپاس خداي را كه مرا از دنيا نبرد تا اين كه تمام نيازهاي مردم را برايشان برطرف سازم. آنگاه فرمود: برايم قرآني بياوريد! چون آوردند به مرد گنگ رو كرده و فرمود: اين چيست؟

مرد گنگ سر به سوي آسمان بلند كرده و فهماند كه آن قرآن است.

سپس امام عليه السلام فرمود: ولي او را حاضر كنيد! برادرش را آوردند، امام آن مرد را در كنار برادر گنگ خود نشانيد و پس از آن فرمود: اي قنبر! برايم قلم و كاغذ بياور، قنبر قلم و كاغذ آورد. پس به برادر گنگ فرمود: به برادرت بگو كه قاضي بين تو خصمت علي عليه السلام است، مرد موضوع را به برادر خود فهماند، در اين موقع آن حضرت عليه السلام دعايي مشتمل بر برائت ذمه گنگ نوشت و آن را با آب شست و به وي فرمود: آب را بياشامد، ولي مرد گنگ از نوشيدن آب امتناع ورزيد، پس امام عليه السلام او را به پرداخت دين ملزم گرداند.

[1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج 6، ص 319، حديث 86.

سوگند دادن ظالم

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر بخواهيد شخص ستمگري را سوگند دهيد به او بگوييد از حول و قوه خدا بيزاري جويد كه اگر سوگندش دروغ باشد زود به عقوبت خواهد رسيد، ولي اگر بگويد سوگند به خداي يگانه در عقوبتش تعجيل نخواهد شد؛ زيرا به يگانگي خداوند اعتراف نموده است. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت 253.

سوگند مشكل

مردي را كه سوگند ياد كرده بود، كه اگر در روز ماه رمضان با همسرش آميزش نكند او سه طلاقه باشد، نزد اميرالمومنين آوردند، حضرت فرمود: او را به سفر ببرد و به سوگندش وفا كند. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] اذكيا، ابن جوزي، ص 25، الباب الثامن.

سفر حج

فرمود: هرگاه كسي از شما بخواهد حج برود خودش در تهيه مقدمات سفرش اقدام نمايد؛ زيرا خداوند مي فرمايد: ولو ارادوا الخروج لا عدواله عده؛ [1] اگر آنان اراده خروج داشتند براي آنان ساز و برگي آماده مي كردند. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره توبه آيه 45.

[2] تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 225.

سرزمين كربلا

ابوجحيفه، مي گويد: عروه بارقي نزد سعيد بن وهب آمد و از او جرياني را كه ديده بود سوال نمود و من گفتارشان را مي شنيدم، سعيد گفت: مخنف بن سليم مرا به نزد علي عليه السلام فرستاد و من در كربلا خدمت آن حضرت رسيدم پس ديدم با دست به زمين كربلا اشاره نموده و مي فرمايد: اينجاست، اينجاست.

مردي به آن حضرت گفت: يا اميرالمومنين اينجا چه مي شود؟

فرمود: اينجا بارهاي آل محمد صلي الله عليه و آله فرود مي آيد، پس واي به حال ايشان از شما! و واي به حال شما از ايشان! مردي پرسيد مقصودتان چيست يا اميرالمومنين؟!

فرمود: واي به حال ايشان از شما كه آنان را مي كشيد، و واي بر شما از ايشان كه خداوند شما را به سبب كشتن آنان به دوزخ مي برد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص 338.

سهم از شتر

سهم از شتر

سوال عمر از نسل بني آدم

و نيز در معارف آمده: عمر از كعب پرسيد؛ نسل آدم از قابيل بوده يا هابيل؟

كعب پاسخ داد: از هيچكدام. امام مقتول (هابيل) در خاك نهان شده و فرزندي از خود بر جاي نگذاشت، و اما قابيل نسل او هم در طوفان نوح همگي به هلاكت رسيدند، و مردم همه از فرزندان نوح و نوح از فرزندان شيث (و شيث پسر آدم). [1] است.

مؤ لّف:

آيا عمر آيه قرآن را نشنيده بود: وجعلنا ذريته هم الباقين؛ [2] و قرار داديم نژاد نوح را بازماندگان روي زمين.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] معارف، ص 12.

[2] سوره صافات، آيه 77.

سه خطاي عمر

ابن ابي الحديد آورده: عمر شبها پاسباني مي كرد، شبي به هنگام گشت، صداي مرد و زني از خانه اي به گوشش رسيد، شكي در دلش افتاد، از ديوار خانه بالا رفت و به درون خانه نگاه كرد، زن و مردي را ديد كه در كنار هم نشسته و كاسه شرابي در جلو آنهاست. عمر به مرد نهيب زد و گفت: اي دشمن خدا! آيا مي پنداري كه تو خدا را معصيت مي كني و او بر تو مي پوشد؟!

مرد گفت: اي خليفه! اگر من تنها يك گناه مرتكب شده ام تو مرتكب سه گناه شده اي:

اول اين كه خداوند مي فرمايد: ولا تجسسوا؛ [1] تجسس نكنيد، و تو تجسس كرده اي

دوم اين كه مي فرمايد: واتوا البيوت من ابوابها؛ [2] از درهاي خانه ها داخل شويد و تو از ديوار بالا آمده اي.

سوم اين كه مي فرمايد: فاذا دخلتم بيوتا فسلموا؛ [3] هر وقت داخل خانه اي شديد به اهل آن خانه سلام كنيد و تو سلام نكردي. [4] .

و در تفسير ثعلبي آمده: مردي كه عمر از ديوار خانه اش بالا رفته ابومحجن

ثقفي است كه در آن موقع به عمر اعتراض نموده به او گفته: اين كار تو نارواست و خداوند تو را از تجسس برحذر داشته است. عمر به همراهان خود گفت: اين مرد چه مي گويد؟ زيد بن ثابت و عبدالله بن ارقم به او گفتند، راست مي گويد اين عمل شما تجسس است. عمر چون اين را شنيد از خانه بيرون شد و او را به حال خود واگذاشت. [5] .

در شرح حال همين ابومحجن آورده اند كه او به علت شدت علاقه اي كه به نوشيدن شراب داشته سروده:

اذا مامت فادفني الي جنب كرمه

تروي عظامي بعد موتي عروقها

ولا تدفنني في الفلاه فانني

اخاف اذا مامت لا اذوقها [6] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره حجرات، آيه 12.

[2] سوره بقره، آيه 188.

[3] سوره نور، آيه 60.

[4] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 61.

[5] تفسير ثعلبي.

[6] آنگاه كه مردم مرا در كنار درخت انگوري به خاك بسپاريد، تا استخوانهايم از ريشه هاي آن سيراب گردد و مرا در فلاه دفن نكنيد، كه مي ترسم پس از مرگ از چشيدن آن بي بهره بمانم.

سائب بن بشر

سائب فرزند بشر بن عمرو بن حارث، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود.

ابن سعد به سند خود نقل مي كند: بشر بن عمرو و سه فرزندش: سائب و عبيد و عبدالرحمن در جمل در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشتند و سائب بعدها با مصعب بن زبير بود و كشته شد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 7، ص 182؛ طبقات الكبري، ج 6، ص 359.

سالم بن ابي جعد اشجعي

«سالم بن ابي جَعد» را از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام است. [1] او ثقه بود و رواياتي از علي بن ابي طالب عليه السلام، ابو هريره، ابن عباس و ديگران نقل كرده است. او عمر طولاني كرده و در 110 سالگي بين سال هاي نود تا صدم هجري از دنيا رفته است. [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 43، ش 9؛ رجال برقي، ص 5.

[2] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 244؛ ر. ك: اعيان الشيعه، ج 7، ص 174.

سعد بن حارث انصاري خزرجي

او از انصار خزرجي و از قبيله «بني نجار» است. وي و پدرش از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده اند و او در صفّين نيز حضور داشت و در ركاب علي عليه السلام به شهادت رسيد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 2، ص 272؛ الاصابه، ج 3، ص 50؛ المحبر، ص 290؛ الاصابه، ج 3، ص 50.

سعد بن حذيفه بن يمان

شيخ طوسي مي نويسد: «سعد بن حذيفه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 44، ش 27.

سعد بن حميد (ابو عمار)

سعد بن حميد كنيه اش ابو عمار، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و در همان نبرد چشمش صدمه ديد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 44، ش 29.

ش

شرايط تنبيه كودكان

تنبيه بدني كودكان را كسي مجاز نمي شمارد،

گرچه كودكان بزهكار را بايد تنبيه كرد و كودكاني كه با برخوردهايشان وضع مدرسه و كلاس را بهم مي ريزند و مانع رشد ديگران مي شوند را بايد تنبيه كرد.

كه امام علي عليه السلام نسبت به كودكان بدرفتار و بزهكار بيش از سه ضربت را اجازه نمي فرمود.

روزي جمعي از كودكان كه در مسابقه خط نويسي شركت كرده بودند و دفترچه هاي خود را خدمت امام علي عليه السلام آوردند تا قضاوت و تشويق گردند،

امام علي عليه السلام خطاب به كودكان فرمود:

اَبْلِغُوا مُعَلِّمُكُمْ اِنْ ضَرَبَكُمْ فَوْقَ ثَلاثِ ضَرَباتٍ في الْاَدَبِ اُقْتُصَّ مِنْهُ [1] .

(به معلّم خود اين پيام را برسانيد كه اگر بيش از سه ضربه بر شما بزند، قصاص خواهد شد.)

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج 18 ص 582.

شتاب در تربيت كودك

يكي ديگر از روش هاي تربيت، شتاب در بازسازي و آموزش و تربيت كودك است.

پدران و مادران و ديگر مربّيان تربيتي بايد در تربيت كودك شتاب كنند زيرا زمينه هاي يادگيري و بازپروري و تربيت در سنين كودكي بيشتر از ديگر مراحل عمر فراهم است كه فرمود:

أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي لَمَّا رَأَيْتَنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً، وَرَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً، بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ، وَأَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي، أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي، أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَي وَفِتَنِ الدُّنْيَا، فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ. وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ كَالْأَرْضِ الْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ ءٍ قَبِلَتْهُ.

فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَيَشْتَغِلَ لُبُّكَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَؤُنَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِيتَ مِنْ

عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاكَ مِنْ ذلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ، وَاسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.

(پسرم! هنگامي كه ديدم سالياني از من گذشت، و توانايي رو به كاستي رفت،

به نوشتن وصيّت براي تو شتاب كردم،

و ارزش هاي اخلاقي را براي تو بر شمردم، پيش از آن كه أجل فرا رسد، و رازهاي درونم را به تو منتقل نكرده باشم، و در نظرم كاهشي پديد آيد چنان كه در جسمم پديد آمد،

و پيش از آن كه خواهش ها و دگرگوني هاي دنيا به تو هجوم آورند، و پذيرش و اطاعت مشكل گردد،

زيرا قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذري است كه در آن پاشيده شود.

پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود،

و عقل تو به چيز ديگري مشغول گردد،

تا به استقبال كارهايي بروي كه صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را كشيده اند، و تو را از تلاش و يافتن بي نياز ساخته اند،

و آن چه از تجربيّات آنها نصيب ما شد، به تو هم رسيده، و برخي از تجربيّاتي كه بر ما پنهان مانده بود براي شما روشن گردد.) [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 31 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب رسائل: كليني (متوفاي 328 ه)

2- كتاب زواجر و مواعظ: حسن بن عبدالله بن سعيد(متوفاي قرن3 ه)

3- عقد الفريدج3ص90 و91 و143 وج3 جديد114: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- من لايحضره الفقيه ج4 ص392 و386: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- تحف العقول ص97: 52 و99: 68 و76: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه).

شلاق و ازدواج

در جامعه اسلامي اگر راه حل هاي كاربردي وجود

نداشته باشد، نمي توان فساد و فحشاء را ريشه كن كرد، برخي فقط به كيفر و مجازات تكيه مي كنند،

و برخي به بهانه حقوق بشر، فاسدان را در گناه كردن تقويت مي نمايند.

در فقه اسلامي ودر دستورات بازندارنده اسلام، اگر حد مي زنيم،

اگر شلاّق مي زنيم،

راه حلِّ كاربردي هم داريم،

در حكومت امام علي عليه السلام با شيوه هاي گوناگون، جامعه را، و افراد فاسد را، اصلاح مي كرد.

روزي جواني را دستگير و خدمت امام علي عليه السلام آوردند و گزارش دادند كه او با خود كاري كرد كه جُنُب شد،

و چون اين عمل جزو انحرافات جنسي بحساب مي آيد و حرام است،

امام علي عليه السلام با شلاق چند ضربه بر دست او زد كه قرمز شد، و چون آن شخص زن نداشت، دستور فرمود كه از بيت المال مخارج ازدواج او را بپردازند، تا با ازدواج كردن، به راه هاي انحرافي كشانده نشود. [1] .

اگر امام علي عليه السلام تنها به مجازات روي مي آورد، مفاسد اجتماعي ريشه كن نمي شد، بلكه در كنار مجازات و كيفر اسلامي و شلاّق زدن براي آن جوان زن گرفت تا ديگر انگيزه اي براي فساد نداشته باشد.

--------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي ج 7 ص 265، و وسائل الشيعه ج 8 ص 574.

شناگري و تيراندازي

جوان و نوجوان براي رشد و كمال روحي و جسمي هم به فعّاليّت هاي بدني نياز دارد،

و هم به طراوت و شادابي روح،

بايد تفريحات سالم را بگونه اي براي جوانان فراهم كرد كه هم وقت آنها را پُر كند، و بيكار و سرگردان نمانند، و هم در رشد جسمي و رواني آنان تأثير داشته باشد، كه امام علي عليه السلام به دو نوع از

سرگرمي هاي خوب اشاره مي فرمايد كه رهنمود داد:

عَلِّمُوا أوْلادَكُمْ السَّباحَة وَ الِّرمايَة

(بر كودكان و نوجوانان خود شناگري و تيراندازي بياموزيد.) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج6 ص47 حديث 4.

شوخي هاي متواضعانه

خنديدن و خنداندن درست و دور از رفتارها و الفاظ زشت مانعي ندارد.

فرق است بين دروغ گفتن، مسخره كردن، بازي كردن با آبروي مردم، و فروتن و متواضع بودن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مردي بذله گو نبود، امّا لبخند بر لبان مباركش بود، و در برخورد با كوچك و بزرگ شاد و داراي چهره اي شاداب و خندان بود.

الف - رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نيز در فرصت هاي مناسب اصحاب و ياران خود را مي خنداند و آنها را شاداب و سرحال نگه مي داشت.

به پيرزني فرمود:

چرا تلاش مي كني، پير زنها به بهشت نمي روند.

آن زن ناراحت شد و گفت:

يا رسول اللَّه من به بهشت نمي روم؟

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در حالي كه مي خنديد، فرمود:

همه جوان شده و وارد بهشت مي گردند.

ب - روزي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم با امام علي عليه السلام در مجلسي خرما تناول مي فرمود، و هسته هاي خرما را مقابل علي عليه السلام مي گذاشت، بگونه اي كه اگر كسي وارد مي شد فكر مي كرد همه خرماها را علي عليه السلام خورده و آن حضرت چيزي تناول نفرموده است.

آنگاه خطاب به علي عليه السلام فرمود:

شما زياد خرما خورده ايد؟.

حضرت جواب داد:

آنكس زيادتر خورده كه خرما را با هسته آن تناول كرد؟

كه لبخند بر لبان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نقش بست. [1] .

ج - امام علي عليه السلام همواره از شوخي هاي زشت و بي معنا پرهيز مي كرد و عمروعاص را در

پخش اينگونه شايعات مورد نكوهش قرار داد كه در خطبه 84 مرز ميان شوخي هاي ناروا و روا را روشن كرد كه فرمود:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِيَّ دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ:

أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.

أَمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ - إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكْذِبُ، وَيَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَيُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَيَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَيَخُونُ الْعَهْدَ، وَيَقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ اِنِّي لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَيَرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً.

«شگفتا از عمروعاص پسر نابغه! [2] ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخي و خوشگذراني بوده، و عمر بيهوده مي گذرانم!! حرفي از روي باطل گفت و گناه در ميان شاميان انتشار داد.

مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است، عمروعاص سخن مي گويد، پس دروغ مي بندد، وعده مي دهد و خلاف آن مرتكب مي شود، درخواست مي كند و اصرار مي ورزد،

امّا اگر چيزي از او بخواهند، بخل مي ورزد، به پيمان خيانت مي كند، و پيوند خويشاوندي را قطع مي نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهي بي مانند است تا آنجا كه دست ها به سوي قبضه شمشيرها نرود.

امّا در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد. [3] .

آگاه باشيد! بخدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخي و كارهاي بيهوده باز مي دارد، ولي عمروعاص را فراموشي آخرت از سخن حق بازداشته است، با معاويه بيعت نكرد

مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اي تسليم او كند.» [4] .

سپس در حكمت 450 ره آورد شوخي هاي ناروا را تذكّر مي دهد كه:

مَا مَزَحَ امْرُؤٌ مَزْحَةً إِلَّا مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً.

«هيچ كس شوخي بيجا نكند، جز آن كه مقداري از عقل خويش را از دست بدهد.» [5] .

د - روزي خليفه اوّل و دوّم در دو طرفِ امام علي عليه السلام راه مي رفتند، چون قدّ آن دو، كمي بلندتر از آن حضرت بود، خليفه دوّم جملاتي را به شوخي و طنز مطرح كرد و خطاب به حضرت فرمود:

اَنْتَ في بَيْنِنَا كَنُونِ «لَنَا»

«علي، تو در ميان ما، مثلِ حرفِ «نون» در «لَنَا» هستي.»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بلافاصله و بدون مهلت پاسخ داد كه:

اِنْ لَمْ اَكُنْ اَنَا اَنْتُمْ «لا»

«اگر من در ميان شما نباشم، شما مي شويد «لا».»

يعني اگر من نباشم، شما چيزي نيستيد، چون «لا» يعني «هيچ».

---------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه خوئي ج6 ص94.

[2] زنِ معروفه.

[3] عمرو عاص در اين فكر بود كه در ميدان صفّين روزي خودي نشان دهد، تا آن كه سوارِ نقاب داري از سپاه امام علي عليه السلام به ميدان آمد، عمرو فكر كرد كه حريف او مي شود، با شجاعت در مقابل نقاب دار ايستاد و گَرد و خاك كرد، وقتي حمله آغاز شد دانست كه آن نقاب دار، علي عليه السلام است، درمانده شد چه كند؟ مقاومت كند كشته مي شود، فرار كند آبرويش مي رود، هنوز انتخاب نكرده بود كه حمله امام به او مهلت نداد از روي اسب سرنگون شد، مرگ را با چشم خود ديد، ناگاه زشت ترين حيله را بكار گرفت، كه عورت خود را

آشكار كرد، و امام او را در پستي و رسوائيش واگذارد، عمرو عاص با كمال ذلّت فرار كرد، و در ميان دو لشگر آن روز، و در پيشگاه تاريخ تا روز قيامت خود را آبرو برد.

[4] خطبه 84 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[5] حكمت 450 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

شنا در رودخانه

يكي از لذّت هاي حلال، و تفريحات نشاط آور، شنا كردن است.

و در روايات اسلامي فراوان به يادگيري شنا و آموختن فنّ شناگري به فرزندان، سفارش شده است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به شناكردن علاقه داشت، با اينكه مي توانست روزهاي جمعه در منزل غسل جمعه كند، امّا به كنار رودخانه مي رفت و در رودخانه غسل جمعه و شنا مي كرد.

أشعث بن عبد مي گويد:

يك روز جمعه علي عليه السلام را ديدم كه در رودخانه فرات، شنا مي كرد و غسل جمعه انجام مي داد و در آن روز با پيراهني نو، نماز جمعه خواند. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج البرائه خوئي ج2 ص208.

شرائط پذيرش مهماني

شخصي امام علي عليه السلام را به مهماني دعوت كرد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

سه شرط دارد اگر قبول مي كني مي پذيرم، آن شخص گفت شرائط كدامند؟

امام علي عليه السلام فرمود:

1- از بيرون چيزي تهيّه ننمائي، هر چه هست بياوري.

2- آنچه در منزل داري از ما دريغ نكني.

3- به زن و بچّه هايت سخت نگيري.

آن شخص گفت:

هر سه شرط را قبول دارم.

و امام نيز مهماني او را پذيرفت. [1] .

قبول ميهماني

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دعوت خويشاوندان، فرزندان، و دختران خود را مي پذيرفت.

در شهر بصره دعوت ميهماني علاءبن زياد را پذيرفت.

و در شهر مدينه حتّي دعوت ميهاني دوستان غير عرب، از نژادهاي گوناگون، و ايرانيان را رد نمي كرد،

روزي پس از قبول مهماني يك مسلمان ايراني و صَرف حلواي نوع ايراني، علّت آن را پرسيد.

به امام علي عليه السلام گفته شد كه؛

به مناسبت عيد نوروز اين حلواي ايراني تهيّه شد.

امام علي عليه السلام به مزاح فرمود:

آيا نمي شود، هر روز، نوروز باشد؟ [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال

ج 1 ص 188.

[2] شرح ابن ابي الحديد ج 11 ص 274.

شناخت كوفيان

امام علي عليه السلام با آگاهي لازم و شناخت خُلق و خوي كوفيان در نكوهش لشگريان خود فرمود:

مُنِيتُ بِمَنْ لا يطيعُ اِذا اَمَرْتُ وَلا يجيبُ اِذا دَعَوْتُ

لا أباً لَكمْ مَا تَنْظِروُنَ بِنَصْرِكُمْ رَبَّكُمْ؟

أَمَا دِينٌ يجْمَعُكُمْ، وَلا حَمِيةَ تحمشُكُمْ! أَقُومُ فِيكُمْ مُسْتَصْرِخاً، وَ أنَادِيكُمْ مُتَغَوِّثاً، فَلا تسمعُون لِي قَوْلاً، وَلا تُطِيعُون لِي أَمْراً، حَتَّي تَكَشَّفَ الاُمُورُ عَنْ عَوَاقِبِ المساءَةِ، فَمَا يدْركُ بِكُمْ ثَارٌ، وَلا يبْلَغُ بِكُمْ مَرَامٌ

دَعَوْتُكُمْ إلي نَصْرِ اخوانِكُمْ فَجِرْجَرْتُمْ جَرْجَرَةَ الْجَمَلِ الأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلْتُمْ تَثَاقُلَ النّضو الأَدْبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إلَي مِنْكُمْ جُنَيدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ «كَأَنَّمَا يساقونَ إلي الْمَوْتِ وَ هُمْ ينْظُرُونَ». [1] .

(هرچه شما را دعوت مي كنم اجابت نمي كنيد، و هرگاه فرمان مي دهم اطاعت نمي كنيد.

اي بي اصلها! در ياري پروردگارتان منتظر چه هستيد؟

آيا دين نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتي كه شما را به خشم وادارد؟

در ميان شما به پا خاسته ام! هرچه فرياد مي كشم و از شما ياري مي طلبم سخن مرا نمي شنويد و از دستورم اطاعت نمي نمائيد تا چهره واقعي كارهاي بد آشكارا گردد نه با شما مي توان انتقام خوني گرفت؛ و نه باكمك شما به هدف مي توان رسيد.

شما را به ياري برادرانتان دعوت كردم، همانند شتري كه از درد بنالد آه و ناله سر داديد، اما آنها نيز افراد مضطرب و ناتواني بودند كه گويا آنها را به سوي مرگ مي برند، در حالي كه آن را با چشم خود مي نگرند!)

-------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 39 نهج البلاغه معجم المفهرس.

شناخت عمروعاص

امام علي عليه السلام در افشاي يكي از سران قاسطين «عمروعاص» در يك سخنراني فرمود:

وَلَمْ يبايعْ حَتّي شَرَطَ اَنْ يؤتِيهُ علي الْبَيعَةِ ثمناً [1] .

(بيعت نمي كند مگر آنكه در يك معامله سياسي،

در برابر بيعت سرمايه اي به دست آورد.)

يعني طرفداري عمروعاص از معاويه بر اساس عقيده و ايمان نيست بلكه پول پرستي و قدرت طلبي او را منحرف كرده است و درسخنراني ديگري بيشتر ماهيت او را شناساند.

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يزْعَمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِي دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.

أَمَا - وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ - إِنَّهُ لَيقُولُ فَيكْذِبُ، وَيعِدُ فَيخْلِفُ، وَيسْأَلُ فَيبْخَلُ، وَيسْأَلُ فَيلْحِفُ، وَيخُونُ الْعَهْدَ، وَيقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَي زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يبَايعْ مُعَاوِيةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يؤْتِيهُ أَتِيةً، وَيرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً. [2] .

(شگفتا! پسر آن زن بدنام در ميان مردم شام نشر مي دهد كه من اهل مزاح هستم مردي شوخ طبع، كه مردم را سرگرم شوخي مي كند.

حرفي به باطل گفته! و سخني به گناه انتشار داده است.

آگاه باشيد بدترين گفتار؛ دروغ است او سخن مي گويد و دروغ مي گويد، وعده مي دهد و تخلف مي نمايد، درخواست مي كند و اصرارمي ورزد، اگر از او چيزي درخواست شود بخل مي كند، به پيمان خيانت مي نمايد، و پيوند خويشاوندي را قطع مي كند، به هنگام نبردسر و صدا راه مي اندازد و تهيج و تحريص مي نمايد.

(امّا اين سر و صدا)

تا هنگامي است كه دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام براي رهائي جانش بهترين و بزرگترين نقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند وعورت خود را آشكار سازد «تا از كشتن او چشم پوشي شود»!

آگاه باشيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخي

و سرگرمي بازمي دارد، ولي او را فراموشي آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است اوحاضر نشد با معاويه بيعت كند جز اينكه از او مزدي به دست آورد، ودر برابر از دست دادن دينش بهائي گرفت).

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 26 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] خطبه 84 نهج البلاغه معجم المفهرس.

شناخت مارقين (خوارج)

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام ابتدا نسبت به اهداف خوارج به مردم آگاهي داد و علل انحراف آنها را بر شمرد،

سپس خوارج فريب خورده را نصيحت كرده از آينده دردناكشان ترساند.

در يك سخنراني به علل گمراهي آنان اشاره كرد و هشدارشان داد. [1] .

و در سخنراني ديگري مردم را آگاهي لازم داد كه:

جنگ من با خوارج را رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مطرح فرمود،

من جايگاه نبرد را، و تعداد كشتگان آنها را مي دانم، و اندازه فراريان آنها را اطّلاع مي دهم. [2] .

و در كلام ارزشمند ديگر از آينده خوارج و تداوم انحراف فكريشان صحبت كرد كه:

تفكّر انحرافي خوارج تداوم خواهد داشت و فرمود:

كَلاّ واللّه اِنَّهُم نُطَف في اَصْلاب الرِّجالِ وَ قَراراتِ النِّساء، كُلّما نَجم مِنْهُم قَرْن قُطِعَ حَتّي يكوُنُ الآخِرهُمُ لصُوصَاً سَلاّبين. [3] .

(نه سوگند به خدا هرگز خوارج نابود نشده اند، آنها نطفه هائي در پشت مردان و رحم زنان باقي مي مانند امّا هرگاه سر برآوردند سركوب مي شوند تا اينكه سرانجام به دزدي و راهزني روي مي آورند.)

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 58 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] خطبه 59 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[3] خطبه 60 نهج البلاغه معجم المفهرس.

شير

شير گاو و درمان بيماري ها

ارزش غذائي شير

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

أَلْبَانُ الْبَقَرِ دَواءٌ. [1] .

«شير گاو درمان بيماري است.»

2- آمدي در غررالحكم از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

اَللَّبَنُ أحَدُ اللَّحْمَيْنِ. [2] .

«شير چونان گوشت است.»

3- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

حَسَّوُ اللِّبَنِ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ إلاَّ الْمَوْتَ. [3] .

«شير خوردن مداوم درمان هر بيماري

است جز مرگ.»

4- غياث بن ابراهيم از جعفر و او از پدرانش نقل كرد كه:

أَنَّ عَلِيّاً عليه السلام كانَ يَسْتَحِبُّ أنْ يُفْطِرَ عَلَي اللَّبَنِ. [4] .

«گويا امام علي عليه السلام مستحب مي دانست كه به هنگام افطار شير تناول فرمايد.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل ج25 ص113 ح3.

[2] غررالحكم ج1 ص62 ح1649.

[3] بحارالأنوار ج63 ص95-94 ح1.

[4] بحارالأنوار ج63 ص101 ح20.

شيوه جذب نامه رسان معاويه

آنها كه در شهرهاي دور مي زيستند و امام علي عليه السلام را نديده بودند، و آنانكه فريب دشمن را خورده و اسير تبليغات مسموم و شايعات دروغين گرديدند،

نسبت به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام حالت گُريز داشتند.

امّا وقتي به امام علي عليه السلام نزديك مي شدند،

و اخلاق پيامبر گونه او را مشاهده مي كردند، در شگفت مانده، جذب خورشيد ولايت شده و براي همه عمر در صف عاشقان ولايت قرار مي گرفتند.

در تاريخ اسلام آمده است كه:

بسياري از اهل كتاب كه خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمدند و مسلمان شدند.

بسياري از مخالفان فريب خورده، در همان برخورد اوّل شيفته امام علي عليه السلام گرديدند.

بسياري از هيئت هاي اعزامي دشمن كه در صف ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام باقي ماندند.

يكي از آنان، نامه رسان معاويه، مردي از قبيله «بني عبس» است.

معاويه مي خواست ضمن رساندن نامه اي تهديد آميز، مردي خشن، و بد زبان و بي باك و شروري را به كوفه و درون ياران امام علي عليه السلام اعزام كند كه در حضور اصحاب به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اهانت كند،

تهمت بزند، فحّاشي نمايد و برگردد.

كه براي اين مانور تبليغي، سياسي، مرد عَبَسي را كه بدزبان و خشن و شرور و بي باك بود برگزيد،

نامه را به او داد و سفارشات لازم را كرد.

وقتي نامه رسانِ معاويه وارد كوفه شد و در جمع اصحاب علي عليه السلام قرار گرفت، نقش خود را آغاز كرد

و با درشتي و بدگوئي هرچه خواست گفت،

و شايعاتي از شام عنوان كرد،

و قتل خليفه سوم را به امام علي عليه السلام نسبت داد و گفت:

شاميان از تو انتقام مي گيرند.

اصحاب به خشم آمدند و خواستند او را ادب كنند، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با اشاره مانع شد.

صلة بن زفر عَبَسي از جاي برخاست و فرياد بر سر او كشيد، كه در برابر اميرالمؤمنين عليه السلام چه مي گوئي.

امام علي عليه السلام فرمود: دست نگهداريد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با او با نرمش و مهرباني برخورد كرد.

حرف هاي او را گوش داد و او را تا آخر تحمّل كرد.

شايعات و تهمت هاي شاميان را از زبان او شنيد و مستدل و گويا پاسخ داد و مانع از تعرّض ياران شد.

آزادي بيان او را تأمين كرد و تندي هاي او را با مهرباني پاسخ گفت.

سرانجام مرد عَبَسي در برابر اخلاق امام علي عليه السلام شرمنده شد،

مدّتي در فكر فرو رفت و شايعاتي كه پيرامون حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شنيده بود را بررّسي نمود و ديد كه واقعيت ندارد،

مجذوب شد و برخاست و گفت:

يا اميرالمؤمنين با شنيدن تهمت ها و شايعات فراوان عليه شما قلب من از دشمني و كينه تو مالامال بود، امّا امروز كه تو را ديدم، و اخلاق تو را مشاهده كردم، اكنون هيچ آفريده اي را مثل شما دوست نمي دارم،

من در جمع ياران تو مي مانم و هرگز به شام برنمي گردم، تا

روزي كه در ركاب تو شربت شهادت نوشم.

وقتي اين خبر به معاويه رسيد، اندوه عظيمي او را فراگرفت، زيرا مرد عبسي اسرار نظامي معاويه را مي دانست. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص249.

شكوه از مسخ انسان ها

امام علي عليه السلام در اوّلين سخنراني هايي كه پس از بيعت با ايشان به عنوان خليفه، ايراد فرمود، علّت عمده پذيرش حكومت و خلافت را ميراندن بدعت ها و زنده كردن سنّت ها و از ميان بردن مفاسد اجتماعي اعلام فرمود:

أَيتُهَا النُّفُوسُ الُْمخْتَلِفَةُ، وَالْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَالْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُكُمْ عَلَي الْحَقِّ وَأَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَي مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ! هَيهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ، أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ.

اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ، وَلَا الِْتمَاسَ شَي ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، فَيأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَتُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ، وَسَمِعَ وَأَجَابَ، لَمْ يسْبِقْنِي إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - بِالصَّلَاةِ.

وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ينْبَغِي أَنْ يكُونَ الْوَالِي عَلَي الْفُرُوجِ وَالدِّمَاءِ وَالْمَغَانِمِ وَالْأَحْكَامِ وَإِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ،

وَلَا الْجَاهِلُ فَيضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ،

وَلَا الْجَافِي فَيقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ،

وَلَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ،

وَلَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ فَيذْهَبَ بِالْحُقُوقِ،

وَيقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ،

وَلَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيهْلِكَ الْأُمَّةَ. [1] .

«اي مردم رنگارنگ، و دل هاي پريشان و پراكنده، كه بدن هايشان حاضر و عقل هايشان از آنها غايب و دور است،

من شما را به سوي حق مي كشانم، امّا چونان گوسفنداني كه از غرّش شير فرار كنند مي گريزيد،

هيهات كه با شما بتوانم تاريكي را

از چهره عدالت بزدايم، و كجي ها را كه در حق راه يافته راست نمايم.

خدايا تو ميداني كه جنگ و درگيري ما براي به دست آوردن قدرت و حكومت، و دنيا و ثروت نبود،

بلكه مي خواستيم نشانه هاي حق و دين تو را در جايگاه خويش بازگردانيم، و در سرزمين هاي تو اصلاح را ظاهر كنيم، تا بندگان ستمديده ات در أمن و أمان زندگي كنند، و قوانين و مقرراّت فراموش شده تو بار ديگر اجراء گردد.

خدايا من نخستين كسي هستم كه بتو روي آورده، و دعوت تو را شنيده و اجابت كرد،

در نماز كسي از من جز رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيشي نگرفت،

و همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمين، ولايت و رهبري يابد، و امامت مسلمين را عهده دار شود، تا در اموال آنها حريص گردد،

و نادان نيز لياقت رهبري ندارد تا با ناداني خود مسلمانان را به گمراهي كشاند،

و ستمكار نيز نمي تواند رهبر مردم باشد، كه با ستم حق مردم را غصب و عطاياي آنان را قطع كند،

و نه كسي كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهي را بر گروهي مقدّم مي دارد،

و رشوه خوار در قضاوت نمي تواند امام باشد زيرا كه براي حكم كردن با رشوه گرفتن حقوق مردم را پايمال مي كند، و حق را به صاحبان آن نرساند،

و آن كس كه سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را ضايع مي كند لياقت رهبري ندارد، زيرا كه امّت اسلامي را به هلاكت مي كشاند.»

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 131

نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تذكرة الخواص ص114 ب6: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

2- دعائم الاسلام ص 531 ج2 ح1886: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- كتاب النهاية ج 5 ص 270: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

4- كتاب مناقب: ابن جوزي حنفي (متوفاي 567 ه)

5- بحارالانوار ج34 ص110 و111 ح949: مجلسي (متوفاي 1110ه)

6- مروج الذهب ج3 ص224: مسعودي (متوفاي 346ه).

شكوه از دگرگوني ارزش ها

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روزي در ايام خلافت خود، در يك سخنراني از تغيير و تبديل يافتن سنّت هاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به وسيله حُكّام و خلفاي قبلي شكوه كرده و از انحراف فكري مردم شكايت كرد و فرمود:

فَعِنْدَ ذلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَرَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَعَظُمَتِ الطَّاغِيةُ، وَقَلَّتِ الدَّاعِيةُ، وَصَالَ الدَّهْرُ صِيالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ، وَتَوَاخَي النَّاسُ عَلَي الْفُجُورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَي الدِّينِ، وَتَحَابُّوا عَلَي الْكَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَي الصِّدْقِ.

فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيظاً وَالْمَطَرُ قَيظاً وَتفِيضُ اللِّئَامُ فَيضَاً وَتِغيضُ الْكِرَامُ غَيضاً، وَكَانَ أَهْلُ ذلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَسَلَاطِينُهُ سِبَاعاً، وَأَوْسَاطُهُ أُكَّالاً، وَفُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً؛ وَغَارَ الصِّدْقُ، وَفَاضَ الْكَذِبُ، وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاس بِالْقُلُوبِ، وَصَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً، وَالْعَفَافُ عَجَباً، وَلُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً. [1] .

«پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلّط يابند، باطل بر جاي خود استوار شود، و جهل و ناداني بر مركب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته، و دعوت كنندگان به حق اندك و بي مشتري خواهند شد.

روزگار چونان درنده خطرناك حمله ور شده، و باطل پس از مدّت ها سكوت، نعره مي كشد،

مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مي گذارند، و

در جدا شدن از دين متّحد مي گردند،

و در دروغ پردازي با هم دوست و در راستگويي دشمن يكديگرند،

و چون چنين روزگاري مي رسد، فرزند با پدر دشمني ورزد، و باران خنك كننده، گرمي و سوزش آورد،

پست فطرتان همه جا را پُر مي كنند،

نيكان و بزرگواران كمياب مي شوند،

مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهيدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان، خواهند بود،

راستي از ميانشان رخت بر مي بندد، و دروغ فراوان مي شود،

با زبان تظاهر به دوستي دارند، امّا در دل دشمن هستند،

به گناه افتخار مي كنند، و از پاكدامني به شگفت مي آيند، و اسلام را چون پوستيني واژگونه مي پوشند.»

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 13 / 108 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- غررالحكم ج4 ص211 و260و476: آمدي (متوفاي 588 ه)

2- اصول كافي ج 1 ص 135 و 138 و 141: كليني (متوفاي 328 ه)

3- فروع كافي ج 5 ص 373: كليني (متوفاي 328 ه)

4- بحارالانوار ج16 ص381 ح94: مجلسي (متوفاي 1110ه)

5- ربيع الابرار ج 1 ص445 ح2 ب15: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه)

6- توحيد ص31 ح1 ب2: شيخ صدوق (متوفاي 381ه).

شعر يا قرآن

سعد خفاف مي گويد:

دوستم «زاذان» را ديدم كه بسيار قرآن مي خواند، و آيات الهي را خوب و زيبا تلاوت مي كرد،

از او پرسيدم:

قرآن را چگونه و در نزد چه كسي ياد گرفته اي؟

پاسخ داد:

من شعر زياد مي خواندم، روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از كنار من گذشت و ديد كه اشعار زياد مي خوانم به من فرمود:

اي زاذان، چرا به جاي شعر، قرآن نمي خواني؟

گفتم:

قرآن را به قدر نماز مي دانم.

حضرت مرا نزد خود طلبيد، چيزي در گوش من زمزمه

كرد كه نفهميدم، از آن پس حافظ قرآن شدم، و همواره قرآن مي خوانم.

سعد خفاف مي گويد:

ماجراي او را براي امام صادق عليه السلام نقل كردم، فرمود راست مي گويد. [1] .

از اين رهنمود امام علي عليه السلام درس مي گيريم، افرادي كه داراي حافظه خوب وقوي هستند، براي حفظ قرآن تلاش كنند، كه داراي همه گونه معارف بلند و ارزشمند است.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات، و كتاب الخرايج، و خلاصة الاخبار ص 274.

شناخت قدرت تحمل زنان

در شناخت روحيات زن فراوان گفته و نوشته اند، امّا امام علي عليه السلام كه عالم به غيب است، و واقعيت ها را آنگونه كه هستند مي نماياند، نكات ارزشمندي نسبت به روانشناسي بانوان دارند كه قابل توجّه است مي فرمايد:

اَلْمَرْاَةُ تَكْتُمُ الْحُبَّ اَرْبَعينَ سَنَةً، وَلاتَكْتُمُ الْبُغْضَ سَاعَةً واحِدَةً

«زن چون كانون حياء است عشق ومحبّت را ممكن است چهل سال در دل پنهان نگهدارد، امّا ناراحتي و كينه را يكساعت هم تحمّل نمي كند «چون كانون عاطفه است» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 20 ص 291.

شناخت اجزاي حرام گوسفند

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به بازار قصاب ها تشريف برده و آنان را از فروختن هفت چيز از گوسفند نهي كرد:

1- خون

2- گوشه هاي دل

3- سپرز

4- رگ نخاع

5- غده ها

6- خُصيه ها

7- آلت نري

يكي از قصاب ها گفت:

يا اميرالمؤمنين، سپرز و كبد يكي هستند و فرقي بين آنها نيست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:

چنين نيست، اكنون دو ظرف آب برايم بياور.

دو ظرف آب، و كبد و سپرزي براي آن حضرت آوردند، آنگاه فرمود:

كبد و سپرز را از وسط بكشافيد.

سپس دستور داد:

آنها را در آب بخيسانند.

چون چنين كردند ديدند كه كبد، سفيد شده چيزي از آن كم نگرديد، ولي سپرز سفيد نشده و تمامش مبدّل به خون گرديده و به صورت پوست و مقداري رگ در آمد.

در اين هنگام آن حضرت عليه السلام به معترض رو كرده و فرمود:

اين را كه ديديد فرق آنها بود، كبد گوشت است و سپرز خون. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج6، ص253، حديث 2.

شعار و شعور

ملت هائي كه با تجاوزگران مي جنگند و آنها را در هم مي كوبند... جنبش هائي كه در راه بازگرفتن حقوق از دست رفته ي خود قرباني مي دهند و هدف مقدس خود را تحقق مي بخشند.

مرداني كه در كارزارها جانبازي مي كنند و پيروز مي شوند...

آيا آنها با ما تفاوتي دارند؟ يا اينكه با ما همانندند و تنها تفاوتشان با ما در اين است كه براي پيروز شدن عزمي استوار دارند و آماده اند كه در راه آن فداكاري كنند.

بديهي است كه ميان آدميان تفاوتي نيست، همگي بشر هستند، تفاوت تنها در «اراده»، «عزم» و «آمادگي براي تحمل سختي ها» است.

آنها كه در زندگي پيروز مي شوند، «متحد هستند» و «گفتارشان با

كردار همراه است».

در حاليكه ما از دل و انديشه پراكنده ايم هر چند بظاهر بدنهايمان متحد و يگانه به نظر مي رسد. چنانكه امام علي (ع) گفته است:

ايها الناس المجتمعه ابدانهم، المختلفه اهواوهم، كلامكم يوهي الصم الصلاب، و فعلكم يطمع فيكم الاعداء! تقولون في المجالس: كيت و كيت، فاذا جاء القتال قلتم: حيدي حياد، ما عزت دعوه من دعاكم، و لا استراح قلب من فاساكم،...

«اي مردم، شما آن كسانيد كه بدنهاشان با هم است و دلهاشان پراكنده! (هيچ انديشه و آرمان يگانه اي شما را به هم پيوند نمي دهد). گزافه گويي شما، خاره سنگ را درهم مي شكند (در سخنراني دشوارترين موانع را از پيش پا بر مي داريد) اما كردارتان، دشمنان را در شما به طمع مي اندازد. در انجمن هاي خود لاف زنان مي گوييد: چنين و چنان خواهيم كرد (انتقام مي گيريم... مي جنگيم... پيروز مي شويم) و به هنگام كارزار مي پرسيد: گريزگاه كجاست؟ (از برابر جنگجويان فرار مي كنيد).

دعوت كسي كه شما را فرامي خواند اجابت نمي شود و دل آنكه غمخوار شماست روي آرامش نمي بيند. پيوسته بهانه جوئي مي كنيد (با دستاويزهاي فريبنده از نبرد مي گريزيد) و مانند بدهكاري كه بدون سبب وام خويش را ادا نكند، مهلت بي جا مي طلبد.

فرومايه ي ذليل نمي تواند بيداد را دفع كند. و حق جز با كوشش به دست نمي آيد (و كوشش همانا فعاليت پي گير است نه گفتار ميان تهي). وقتي پاسدار خانه ي خود نباشيد، پس، از كدام خانه دفاع خواهيد كرد؟! و پس از من با كدامين پيشوا به نبرد خواهيد رفت؟

به خدا سوگند مغرور كسي است كه شما او را فريفته ايد، و خدا گواه است كه هر كه شما را به دست آورد تيري

بي نصيب (كه هرگز به آماج نخواهد نشست) به دست آورده است. و آن كسي كه به دستياري شما تيراندازي كند تيرهاي او همه بي شانه و پيكان است (و از تيرهاي معيوب و شكسته در كارزار چه كاري ساخته است؟)

به يگانگي خدا، از اين پس ديگر نه سخن شما را باور مي كنم، نه از شما چشم ياري دارم، و نه دشمن را به وجود شما بيم مي دهم!

آيا شما را چه شده است؟

داروي دردتان چيست؟ راه درمانتان كدام است؟

آن قوم نيز مرداني چون شمايند.

آيا سخن مي گوييد بي آن كه معناي آن را بدانيد؟

در بي خبري به سر مي بريد و پرهيزگاري را به كنار گذاشته ايد (و عواقب آن را نمي پاييد)؟

خواهان برتري هستيد بي آن كه شايستگي آن را داشته باشيد؟» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 29.

شرايط صلح

صلح با دشمن چه شرايطي دارد؟

در زمان صلح چه بايد كرد؟

آيا بايد به قرارداد صلح پاي بند بود؟

امام علي (ع) در عهدنامه ي خود به مالك اشتر چنين مي گويد:

و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك لله في رضي، فان في الصلح دعه لجنودك، و راحه من همومك، و امنا لبلادك، و لكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه، فان العدو ربما قارب ليتغفل، فخذ بالحزم، و اتهم في ذلك حسن الظن، و انعقدت بينك و بين عدو لك عقده او البسته منك ذمه فحط عهدك بالوفاء، و ارع ذمتك بالامانه، و اجعل نفسك جنه دون ما اعطيت،...

«... از آشتي با دشمن وقتي او ترا بدان مي خواند و خشنودي خداوند در آن است، رو مگردان كه آشتي مايه ي آسايش سپاهيان

تو، و آرام بخش اندوه تو و موجب امنيت شهرهاي توست.

اما بهوش باش و از دشمني كه با تو از در آشتي در آمده حذر كن، چه بسا كه دشمن نزديكي به تو را مايه ي فريب سازد و تو را غافلگير كند. پس احتياط و دورانديشي را از دست مده، و به دشمن گمان نيكو مبر.

و اگر با دشمن پيمان بستي، و به پيمان او را از زنهار دادي به آن وفا كن. بر سر پيمان بمان و تا پاي جان بر آن استوار باش. چه هيچ يك از فريضه هاي خداوند مانند وفاي به عهد نيست كه همه ي مردم با وجود انديشه هاي گوناگون و اختلاف عقيده شان در احترام به آن يكدل باشند. همانا كه مشركان نيز در ميان خود پيمان را گرامي دارند، چه، دريافته اند كه پيمان شكني جز تباهي حاصلي ندارد.

مبادا كه در پيمان استوار نباشي و عهدشكني. دشمن رابه آشتي خود مفريب كه تنها تيره دلان با خداوند از در ستيز در مي آيند. و خداوند عهد و پيمان را به رحمت خود وسيله ي امنيت بندگان خويش قرار داده تا در حريم آن بياسايند و در پناه او بيارامند. پس نبايد كه در عهد و پيمان تباهي و خيانت و تزوير راه يابد. پيماني مبند كه با ابهام و ناروشني همراه باشد. و چون پيماني استوار داشتي، آن را به نفع خود توجيه و تفسير مكن. اگر وفاداري به پيمان خداوند را در جائي دشوار يافتي، بر آن مشو كه به ناحق آن را فسخ كني، چرا كه بردباري در برابر دشواريها و اميدواري به رفع آنها بهتر از خيانتي است كه از

پيامدهاي آن بيمناك باشي. چه پروردگار وفاي به عهد را واجب گردانيده و در صورت خيانت تو را بازخواست كند و دنيا و آخرتت تباه شود.» [1] .

بنابراين صلح از ديدگاه امام به معني دست كشيدن از حقوق عادلانه نيست، بلكه دست كشيدن از جنگ يا آشتي كردن بر پايه ي عدل است.

از اين رو امام (ع)، رعايت سه شرط را براي صلح ضروري مي داند:

1- برقراري صلح نبايد به اعتماد كردن به دشمن يا دادن امتيازات نامشروع به او منجر شود:

در زمان صلح و آشتي معمولا دشمن نيروي نظامي خود را تقويت مي كند و مي كوشد با استفاده از غفلت طرف مقابل، به داخل مواضع او نفود كند به خرابكاري بپردازد، يا به حمله ي ناگهاني دست بزند. بنابراين بيداري و هشياري، ضرورت تام دارد.

2- شرايط و مقررات پيمان صلح بايد روشن باشد و دستخوش تفسير و تحريف نگردد.

3- تا زماني كه طرف ديگر به شرايط صلح وفادار است، بايد به قرارداد صلح احترام گذاشت. شريعت اسلام حكم مي كند كه تا زماني كه دشمن موافقتنامه صلح را زير پا ننهاده، آن را محترم شماريم.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 53.

شجاعت، برنامه ريزي و اقدام

انسان دلير كسي است كه در اقدام به هر كاري نخست جوانب آن را به دقت مي سنجد و پس از تصميم گيري هيچ مانعي او را از اجراي مقصود باز نمي دارد.

در تمام پهنه هاي زندگي و به ويژه در موقعيت هاي نظامي موفقيت با افراد مصمم و با اراده است.

اما افراد سست اراده همواره با شكست و هلاك روبرو هستند.

افراد سست عنصر و دل نازك كه از اقدمات جسورانه لرزه بر اندامشان

مي افتد، هيچ نقش سازنده اي در زندگي ندارند.

امام علي (ع) خطاب به ياران بي حميت و سست اراده ي خويش چنين مي گويد:

و كاني انظر اليكم تكشون كشيش الضباب، لا تاخذون حقا، و لا تمنعون ضيما، قد خليتم و الطريق، فالنجاه للمقتحم، و الهلكه للمتلوم.

«گوئي شما را كه مي نگرم، صدائي چون مالش پوست سوسمار گريزان مي شنوم (كه نمودار فرار ذلت بار است)، نه حقي را باز مي ستانيد و نه در برابر ستمي مي ايستيد.

راه آخرت در برابرتان گسترده است... رستگاري از آن كوشندگان است و هلاك نصيب واماندگان!» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 123.

شمشير سزاي شورشيان

كسي كه از دستور رهبري سر مي پيچد آشوبگر به شمار مي رود.

با شورشيان جز زبان زور، چه حربه اي را مي توان به كار برد؟

اين نظر امام علي (ع) است. او نخست رهبري حكيمانه اي را كه پيروي از آن واجب است تشريح مي كند و دو ويژگي اصلي آن را بر مي شمارد:

1- توانائي آن به رهبري صحيح و درك مقتضيان آن.

2- شناخت عميق احكام الهي.

امام كسي را كه بر اين حاكميت بشورد شورشگر مي شمارد و خواستار سركوب او مي گردد تا به راه آيد. امام علي (ع) مي فرمايد:

«اي مردم، آن كس به تصدي امر خلافت سزاوارتر است كه تواناتر باشد و داناتر به حكم خدا در اين امر. هر گاه شورشگري فتنه برانگيزد، به او هشدار دهد و اگر به راه نيامد سركوبش كند.

و به زندگي ام سوگند چنانچه پيمان امامت به شرط، حضور همه ي مردم منعقد گردد، اين مهم تحقق نخواهد پذيرفت لكن رسم آن است كه حاضران از سوي خود و غايبان حكم مي دهند، و پس از

آن كسي كه حاضر بوده حق بازگشت از بيعت را ندارد و آن كه غايب بوده نمي تواند براي خود انتخاب كند. بدانيد كه من با دو كس مي جنگم: يكي كسي كه دعوي چيزي دارد كه از آن او نيست. و ديگري آن كه از آنچه بر عهده اوست سرباز مي زند.

اي بندگان خدا، شما را به تقوي در پيشگاه خدا اندرز مي دهم، كه تقوي بندگان را بهترين اندرز و نيكوترين فرجام كارها در نزد خداوند است. باب جنگ ميان شما و اهل قبله گشوده شده است و تنها كسي، پرچم اين جنگ را به دوش تواند كشيد كه اهل بصيرت و بينش باشد، و از علم مواضع حق برخوردار. پس به هر فرماني كه دريافت مي داريد، عمل كنيد و از آنچه شما را باز مي دارند، دست بكشيد و تا كاري را به روشني نديده ايد در آن شتاب مورزيد، و چاره ي هر مشكلي كه از گشودن آن درمانيد به دست ماست.» [1] .

جمعيت شورشگر نيز همان حكم فرد را دارند، يعني مثلا هر گاه مردم شهري سر به شورش بردارند بايد به زور شمشير آنان را باز گرداند.

امام علي (ع) در نامه اي به اهل بصره مي نويسد:

و قد كان من انتشار حبلكم و شقاقكم ما لم تغبوا عنه، فعفوت عن مجرمكم و رفعت السيف عن مدبركم، و قبلت من مقبلكم فان خطت بكم...

«تلاش براي آشوبگري و توطئه چيني چيزي نيست كه از آن بي خبر باشيد. اينك از گنهكارتان در مي گذرم و از فتنه جويتان شمشير بر مي گردانم و هر كه به من روي مي آورد، مي پذيرم. اما اگر باز هم به توطئه هاي هلاكت بار و حماقتهاي

بيدادگرانه دست بزنيد و با من از در مخالفت برآئيد، من آماده ام كه اسب و ساز و برگ فراهم سازم و پاي در ركاب گذارم. اما اگر مرا به جنگيدن واداريد، چنان كارزاري بر پا كنم كه روز «جمل» در پيش آن جز دم گذرايي جلوه نكند. اما بدانيد كه برتري آن كس را كه راه اطاعت پيش گيرد و حق آن كس را كه نيكخواه مردم باشد قدر مي شناسم. نه بي گناهي را به جاي گنهكار مي گيرم، و نه عهدشكني را در كنار وفاداران قرار مي دهم.» [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 172.

[2] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 29.

شناخت دوست و دشمن

هم پيمانان دوست، دوستند.

و هم پيمانان دشمن، دشمنند.

امام علي (ع) مي فرمايد:

اصدقاوك ثلاثه، و اعداوك ثلاثه،...

«دوستانت و دشمنانت هر يك سه گونه اند: دوستانت

1- دوست تو،

2- دوست دوست تو،

3- و دشمن دشمن تو!

و دشمنانت:

1- دشمن تو،

2- و دشمن دوست تو،

3- و دوست دشمن تو!» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 287.

شجاعت و چالاكي در كودكي

علي عليه السلام را در كودكي با فقر مالي كه بر خانواده ابيطالب حاكم شد.

پيامبر او را به خانه خود برد و در دامن خود بزرگ كرد.

نوشته اند:

در كودكي با هريك از همسالان خود كه كشتي مي گرفت آنها را بر زمين مي كوبيد،

پياده چنان سريع مي دويد كه درحال دويدن به اسبان تندرو مي رسيد و بر آنها سوار مي شد. [1] .

و خود در نهج البلاغه فرمود:

أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ الْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَواجِمَ قُرُونِ رَبيعَةٍ وَ مُضَرَ

«من در كودكي، بزرگان و شجاعان عرب را بخاك افكندم و شاخه هاي بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را دَر هم شكستم.» [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار مادّة قوا.

[2] نهج البلاغه خطبه 115:192 معجم المفهرس ، محمد دشتي.

شجاعت بي همانند امام علي

شجاعت و قدرت بازو و قوام وقدرت روحي امام علي عليه السلام را با هيچ كس، و با هيچ قدرتي نمي توان مقايسه كرد.

- كسي كه در كودكي ونوجواني سر سركشان و دلاوران را به خاك ماليد.

- كسي كه سنگ بزرگي را كه همه سپاهيان از كندن آن عاجز بودند، از جاي كَند تا آب روان را همه بنوشند.

- كسي كه تمام زخم هاي دشمن را روبرو تحمّل كرده، و هرگز پُشت به دشمن نكرده است.

- كسي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود:

«اگر مردم شرق و غرب در برابر علي عليه السلام بايستند، بر همه آنها غلبه مي كند.» [1] .

و خود فرمود:

وَاللّهِ لَو تَظاهَرتِ الْعَرَب عَلي قِتالي لَمّا وَلَّيتُ عَنْها

(سوگند به خدا اگر تمام اعراب رو در روي من قرار گيرند، از مقابلشان فرار نمي كنم.) [2] .

و درب بزرگ ورودي خيبر كه ده ها

نفر آن را باز و بسته مي كردند با دست يداللّهي خود از جاي كند و برروي خندقي قرار داد كه سر بازان اسلام از آن عبوركنند وخود فرمود:

ما قَلَعْتُ بابَ خَيبَرَ وَ دَكْدَكْتُ حِصْنَ يهُودٍ بِقُوّةٍ جِسْمانِيةٍ بَلْ بِقُوّةٍ اءلهِية

(من در بزرگ خيبر و حصار يهود را با دست مادّي از جاي نكندم و درهم نكوبيدم، بلكه با قدرت الهي موفّق گرديدم.) [3] .

و باز نسبت به شجاعت و قوّت قلب خود فرمود:

اِنّي وَاللّهِ لَو لَقيتُهُمْ واحِداً وهم طِلاعُ الْاَرْضِ كُلِّها ما بالَيتُ وَ لا اِسْتَوْحَشْتُ

(سوگند به خدا همانا من اگر دشمنان را در حالي ملاقات كنم كه تمام روي زمين را پُركرده باشند باكي نداشته، وحشتي نخواهم كرد.) [4] .

آيا ويژگي هاي ياد شده را در انسان دلاور ديگري مي توان سراغ گرفت؟

آيا اگر همه جهان و همه قدرت ها هماهنگ شوند، مي توانند چنان مبارز بي همانندي را پديد آورند؟

در كدام عصر و زماني، دلاوري يافت مي شود كه شكست ناپذير باشد؟

و در هيچ شرائطي فرار نكند، و هرگز نترسد؟

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 33 ص 233 - و - صحيح مسلم ج 15 ص 178 - و - صحيح بخاري ج 5 ص 245 - و - كنز العمّال ج 13 ص 121 ش 36388.

[2] نهج البلاغه نامه 19:45 معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج20 ص316 و 626.

[4] نهج البلاغه نامه 7:62 معجم المفهرس ، محمد دشتي.

شجاعت و خط شكني

امام علي عليه السلام پس از اتمام حجّت با شورشيان بصره، وبردباري در آغاز نبرد، وقتي آنها جنگ را آغاز كردند، زره پوشيد وپيشاپيش سپاه، خود رابه قلب سپاه

دشمن زد، و حملات شديدي كرد كه دشمن چون روباه درمقابلش مي گريخت.

در حمله اوّل جناح راست لشگر دشمن را در هم ريخت،

و در حمله دوّم جناح چپ لشگر بصره را دچار پراكندگي كرد.

و چند بار شمشير حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خم شد كه به خيمه برگشت تا آن را اصلاح كند، اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام علي عليه السلام مي گفتند:

حملات را به ما واگذار.

ولي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاسخ نمي داد و دوباره حمله مي كرد، و صف ها را درهم مي شكست.

وقتي اصحاب اصرار كردند كه:

«إِنْ تُصَبْ يذْهَبُ الدِّين»

(اگر به شما آسيبي برسد دين در خطر است)

در پاسخ فرمود:

«وَاللّه ما اُريدُ بِما تَرَوْنَ اِلاَّ وَجْهَ اللَّهِ وَالدَّارَ الاخِرَة»

(به خدا سوگند آنچه مي بينيد بخاطر خدا وآخرت است) [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 1 خطبه 13.

شجاعت و جنگاوري

راويان حديث اتّفاق نظر دارند كه:

علي عليه السلام به سوي هر دو قبله نماز گزارد و مهاجرت نمود و در جنگ بدر و حديبيه و ديگر جنگ ها شركت داشت.

او در جنگ بدر و احد و خندق و خيبر از امتحان الهي به خوبي بيرون آمد و همه آنها را در بي نيازي از غير خدا بدست آورد و در منزلت كريم و والايي قرار گرفت.

پرچم سپاه اسلام در موارد بسياري همچون روز بدر در دست علي عليه السلام قرار داشت.

و چون مصعَب بن عمير [1] در روز اُحُد كه پرچم پيامبر را به دست خويش داشت كشته شد، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آن را به دست علي عليه السلام داد.

علي عليه السلام شاهد

جنگ بدر بود و در آن نقش تعيين كننده داشت، در حالي كه بيست و پنج ساله بود.

ابن سَرّاج در تاريخ خويش از قول ابن عبّاس گفته است: رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم پرچم را در روز «بدر» به دست علي عليه السلام سپرد، در حالي كه علي عليه السلام بيست ساله بود. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف مكنّي به ابوعبداللّه از فضلاء و از بهترين صحابه و از سبقت گيرندگان به اسلام است. اسلام آورد هنگامي كه رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم در دار الارقَم بود. اسلام خويش را از ترس پدر و مادرش پوشيده داشت و چون پدر و مادر از اين امر آگاه شدند او را زنداني نمودند تا اينكه او به حبشه مهاجرت كرد. پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم او را با دوازده تن، اهل عقبه دوّم فرستاد تا اهالي مدينه را فقاهت بياموزد و بر آنها قرآن تلاوت كند.

او نخستين كسي است كه به گردآوري جماعت در دين پرداخت. به دست او سعد بن معاذ اسلام آورد. جنگ بدر را ديده است و در اُحُد به شهادت رسيد در حالي كه 40 ساله بود، همسر او وحمنه دختر جحش بود. (تهذيب الاسماء - 97 - 1).

[2] ارشاد مفيد ص 47 - و - تاريخ ابن سَرّاج.

شلاق و ازدواج

روزي جواني را كه انحراف جنسي داشت، و خود را جُنُب مي كرد، [1] دستگير كرده خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند، امام علي عليه السلام دستور داد تا ابتداء بر دست هاي او شلاّق بزنند،و سپس امر فرمود

تا از بيت المال براي او ازدواج كنند،يعني تنها مجازات و شلاّق و كيفر دادن كافي نيست،براي مبارزه با مفاسد اجتماعي، بايد ريشه ها را خشكاند، تا وقتي جواني ازدواج نكند همواره در معرض وسوسه هاي شيطاني است، بايد در كنار مجازات از اقدامات أساسي براي نسل جوان غافل نمانيم.

كه يكي از راه هاي مبارزه با مفاسد اجتماعي، ازدواج است،بايد در ازدواج جوانان شتاب كرد، زيرا غريزه جنسي چون ديگر غرائز بشري است، چونان احساس گرسنگي و تشنگي است، اگر به آن پاسخ درست داده نشود، به راه هاي انحرافي كشانده خواهد شد.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بيماري آنانيسم، يعني شخصي با خود كاري بكند كه جُنُب شود.

شرايط همسفر

سفر كردن خوب است،امّا سفارش كردند كه به تنهائي سفر نكنيم،و در انتخاب همسفر نيز احتياط لازم را داشته باشيم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

با كسي كه ارزش و مقدار و فضيلت تو را نمي داند سفر مكن. زيرا كسي كه قدر تو را نشناسد با تو رفتار صحيحي نخواهد داشت و چه بسا به آبروي تو ضربه خواهد زد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] حليةالمتّقين باب 14، فصل نهم و دهم.

شرابخواري كه عفو شد

جواني در زمان خلافت خليفه اوّل شراب خورد،

خليفه اوّل او را محاكمه و به 80 ضربه شلاّق محكوم كرد.

قبل از اجراي حكم، شرابخوار گفت:

من اطّلاع نداشتم كه شراب در اسلام حرام است.

(چون تازه مسلمان شده بود.)

خليفه اوّل نتوانست مشكل قضائي نسبت به آن جوان را حلّ كند، كه به اميرالمؤمنين عليه السلام متوسّل شدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آن جوان اگر بي اطّلاع بود حدّي بر او جاري نمي گردد.

و آنگاه براي روشن شدن مطلب، دستور داد كه جوان را در ميان مهاجر و انصار ببرند و اعلام كنند:

آيا كسي آيات تحريم شراب را بر او خوانده است؟

اگر دو نفر گواهي دادند كه او را آگاه كردند، حدّ شرعي را بر او جاري كنيد و گرنه آزاد است.

و چون كسي شهادت نداد، آن جوان آزاد شد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نگاهي به زندگي دوازده امام عليهم السلام: علاّمه حلّي، ترجمه محمّدي اشتهاردي ص151.

شلاق زدن وليد

آنگاه كه ظلم و ستم خليفه سوم و بني اميه فراگير شد، وكارگزاران خليفه سوم هر چه مي خواستند انجام مي دادند

وليد فرماندار كوفه آشكارا شراب مي خورد، ودر حال مستي نماز صبح را چهار ركعت خواند، كه مالك اشتر، انگشتر از دست او در آورد وبه مدينه رساند، وبا شهودي كه به همراه داشت، اثبات كردند كه وليد شراب خورده است.

وليد با اصرار امام علي عليه السلام و ياران او به مدينه آورده شد، و در حضور خليفه سوم جنايات او ثابت شد.

امّا خليفه سوم به جاي مجازات وليد، با مالك و همراهان او درگير شد و گفت:

اگر هم جرم وليد اثبات شود چه كسي مي تواند برادرم را شلّاق بزند؟

در اينجا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

بلند شد و پيراهن وليد را كشيد و او را به رو افكند و 80 تازيانه بر بدن او نواخت.

خليفه سوم خطاب به امام گفت:

تو حق نداري كه با وليد چنين معامله اي بكني.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

وليد شراب خورده و مرتكب فسق شده است، او شايسته كيفري بيش از اينهاست. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابة، تاريخ يعقوبي، صحيح مسلم، عقدالفريد، مسند احمدبن حنبل، حديقة الشيعه ص 288 - و حق اليقين ص 268 - و مروج الذهب ج2، ص 334 - و منهاج البراعة، ج16، ص219.

شجاعت و هيبت علي

انا وضعت في الصغير بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون و ربيعة و مضر.

(نهج البلاغه خطبه قاصعه)

صفت شجاعت يكي از اركان اصلي فضائل نفساني است و عبارت است از عدم تزلزل نفس در امور خطيره و هولناك، و مظهر تام و مصداق حقيقي آن وجود علي عليه السلام بود.

اگر چه در فصول پيشين ضمن شرح خدمات نظامي آنجناب چه در غزوات رسول اكرم صلي الله عليه و آله و چه در جنگهاي دوران خلافتش (جنگهاي جمل و صفين و نهروان) شمه اي از هيبت و شجاعت او نگارش گرديد ليكن هر چه در اينمورد گفته و نوشته شود اندكي از بسيار و يكي از هزار بيشتر نخواهد بود.

بنا بنقل مورخين رنگ علي (ع) گندمگون، چشمان مباركش درشت و جذاب، ابروانش پيوسته و پر پشت، دندانهايش محكم و سفيد و چون مرواريد بود. دست و بازو و ساعد بي نهايت قوي و گوشت آن پيچيده و محكم و در تمام عرب بسطبري بازو و محكمي عضلات مشهور بود چنانكه گوئي گوشت و پوست و

استخوان آنرا كوبيده و آنگاه دست بازو و ساعد ساخته اند.

علي عليه السلام متوسط القامه بود و تمام گوشت بدن او ورزيده و محكم و چون آهن صلب بنظر ميآمد و بطور كلي آنحضرت در اعتدال مزاج و رشد جسماني و در نهايت نيرومندي بود. مورخين عموما معتقدند كه شجاعت و زورمندي علي عليه السلام در تمام عرب منحصر بفرد بود، پدرش ابو طالب او را با جوانان عرب بكشتي وا ميداشت و آنحضرت با اينكه از جهت سن خيلي كوچكتر از آنان بود ولي با سرعت عجيبي آنها را بر زمين ميزد. از زبير بن عوام نقل كرده اند كه قسم ياد كرد و گفت در هيچيك از جنگها از هيچ شجاعي نترسيدم مگر در مقابل علي عليه السلام كه از شدت وحشت خود را گم ميكردم. و اين تنها زبير نبود كه از مقابله با او وحشت مينمود بلكه تمام قهرمانان نيرومند و مردان رزم از تصور مقابله با او بوحشت افتاده و در برابرش عرض اندام نميكردند چه خوب گفته شاعر:

اغمد السيف متي قابله

كل من جرد سيفا و شهر [1] .

هيبت علي عليه السلام بحدي بود كه چون چشم مبارزي باو ميافتد رعب و وحشت سراسر وجودش را فرا ميگرفت و در اثر هيبت آنحضرت نيروي هر گونه مقاومت و تهاجم از وي سلب شده و با كمال درماندگي طعمه شمشير او ميگشت چنانكه خود آنجناب در پاسخ اين سؤال كه بچه چيزي بر مبارزان غلبه كردي فرمود كسي را ملاقات نكردم جز اينكه او مرا عليه جان خود كمك نمود (سيد رضي عليه الرحمة دنبال كلام امام فرمايد مقصود

حضرت تمكن هيبت او در دلها است) [2] رشادتها و جانفشانيهاي او در غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله همه را متحير و متعجب نمود و خوابيدن وي در شب هجرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در فراش آنحضرت از يك قلب قوي و روح بزرگ حكايت ميكند، ثبات و پايداري علي عليه السلام در صحنه هاي كارزار در برابر حملات عمومي دشمن براي مردم ديگر محال و غير ممكن است. معاويه براي اينكه لشگر آرائي خود را بگوش علي عليه السلام برساند در يكي از نامه هاي خود به آنحضرت نوشت كه سپاهي عظيم براي جنگ او آماده نموده است، طرماح بمعاويه گفت ترسانيدن تو علي را از زيادي و انبوهي سپاه مثل ترسانيدن مرغابي است بزيادي آب!

حضرت سجاد عليه السلام در مجلس يزيد ضمن ايراد خطبه اي كه خود را معرفي ميكرد بپاره اي از اوصاف و فضائل علي عليه السلام اشاره نمود و فرمود: من پسر كسي هستم كه از همه قوي تر و شجاع تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و چون شير دليري بود كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزه ها و نزديك شدن سواران آنها را مانند آسياب نرم ميكرد و مانند تند بادي كه در گياه خشگيده بوزد آنها را پراكنده ميساخت [3] .

اين توصيفي كه امام چهارم درباره شجاعت جد بزرگوارش نموده از نظر علاقه و رابطه خانوادگي نبوده است بلكه يك حقيقت غير قابل انكاري است كه يك امام از امام ديگر كه مقام و منزلت او بهتر از همه آشنائي داشت آنرا بيان نموده است.

شيخ مفيد شجاعت آنحضرت را نوعي اعجاز دانسته

و مينويسد: هيچ جنگجوي كار آزموده اي ديده نشده است كه هميشه در جنگ پيروز شود بلكه گاهي بر دشمنش غلبه كرده و گاهي نيز شكست خورده است و همچنين ضربت شمشير هيچ دلاوري هميشه چنان نبوده است كه دشمن در اثر زخم آن جان سپرد بلكه گاهي فوت كرده و گاهي هم بهبودي يافته است و چنين امري در طول تاريخ سابقه ندارد مگر امير المؤمنين عليه السلام كه با هر هماوردي بمبارزه برخاست بر او چيره گشت و بهر رزمجوئي ضربتي زد او را بهلاكت رسانيد و اين هم از موجباتي است كه او را از همگان ممتاز ميكند و خداوند جريان عادي امور را در هر جا و زمان بوسيله او بهم زده و وجود وي يكي از نشانه هاي روشن خداي تعالي ميباشد [4] .

قوت قلب علي عليه السلام كه از ايمان و يقين وي سر چشمه مي گرفت در هيچ بشري ديده نشده است، روزي در جنگ صفين بچهره خود نقاب زده و بصورت يك فرد ناشناس در جلو صفوف شاميان مبارز ميطلبيد پس از آنكه گروهي از مبارزان شام را بخاك هلاكت افكند معاويه بعمرو عاص گفت: اين شجاع قويدل كيست؟

عمرو گفت يا عبد الله ابن عباس است! و يا خود علي است معاويه گفت چگونه ميتوان تشخيص داد؟

عمرو گفت: ابن عباس مرد شجاعي است ولي در مقابل حمله عمومي سپاه باين انبوهي نميتواند مقاومت كند تمام سپاهيان را فرمان حمله بده. كه از جاي بجنبند و باين جنگجو حمله كنند اگر رو گردانيد ابن عباس است و اگر ثابت و پا بر جا ماند علي است زيرا علي از

تمام عرب اگر بمقابله اش برخيزند رو نميگرداند چه رسد بسپاه تو [5] .

معاويه براي آزمايش فرمان حمله عمومي داد و تمام سپاه او بحركت در آمد اما آن مبارز چون كوه آهنين در جاي خود ثابت و بر قرار بود آنگاه فهميدند كه علي عليه السلام است پيكار ميكند لذا فرمان عقب نشيني دادند.

وقتي صداي علي عليه السلام در ميدانهاي جنگ بلند ميشد دل و زهره قهرمانان آب ميگرديد و لرزه بر اركان وجود آنها ميافتاد. در جنگهاي جمل و صفين غالب اوقات يك تنه خود را بر سپاهيان مخالف ميزد و صفوف آنها را متلاشي كرده و پراكنده ميساخت.

بتصديق دوست و دشمن علي عليه السلام كرار غير فرار و اسد الله الغالب و غالب كل غالب بود، زره آنحضرت كه بمنزله لباس جنگ او بود مانند پيشبندي فقط با چند حلقه در شانه هاي او بهم وصل ميشد و بكلي فاقد قسمت پشت بود علت اين امر را از وي سؤال كردند فرمود: من هرگز پشت بدشمن نخواهم نمود در اينصورت احتياجي به پشت بند زره ندارم. سعدي گويد: مردي كه در مصاف زره پيش بسته بود

تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزادر يكي از جنگها فرماندهان علي عليه السلام از آنحضرت پرسيدند كه اگر جنگ مغلوبه شد و صفوف ما از هم پاشيده شد ما بعدا شما را كجا پيدا كنيم خوبست قبلا نقطه الحاقي تعيين شود تا همه بآن نقطه گرد آيند. علي عليه السلام فرمود شما مرا در هر كجا رها كنيد من در همانجا خواهم بود و از جاي خود تكان نخواهم خورد [6] .

يكي از

اصحاب علي عليه السلام خدمت آنحضرت عرض كرد كه براي ميدانهاي جنگ اسبي تندرو و چالاك ابتياع كنيد كه چنين اسبي صاحب خود را در مهلكه ها نجات ميدهد علي عليه السلام فرمود من هرگز از جلو دشمن فرار نخواهم كرد تا با اسب تند رو از ورطه خطر دور شوم و دشمن فراري را نيز تعقيب نخواهم نمود تا بخواهم زودتر باو برسم بنا بر اين مركب من هر چه باشد اهميتي ندارد [7] .

ابن ابي الحديد گويد: علي عليه السلام شجاعي بود كه نام گذشتگان را محو كرد و محلي براي آيندگان باقي نگذاشت، در قوت ساعد و نيروي بازو نظيري نداشت و يكضربت او براي قوي ترين شجاعان مرگ و هلاكت را پيش ميآورد چنانكه هيچ مبارزي از دست او جان سالم بدر نبرد و شمشيري نزد كه احتياج بدومي داشته باشد و هر رزمجوي دلاوري را كه ميكشت تكبير ميگفت و در ليلة الهرير شماره تكبيراتش به 523 رسيد و معلوم گرديد كه 523 نفر از ابطال نامي را در آنشب بديار عدم فرستاده است [8] در جنگ احد پس از آنكه مردان رزمي قبيله بني عبد الدار بدست آنحضرت كشته شدند غلامي از آن قبيله كه حبشي بود و صواب نام داشت در حاليكه بسيار خشمگين و دهانش كف زده بود سوگند ياد كرد كه بجاي كشته شدگان قبيله خود شخص محمد صلي الله عليه و آله را خواهم كشت! اين غلام ضمن اينكه شجاع بود جثه بزرگي هم داشت لذا مسلمين از او ترسيدند و جرأت مبارزه با او را نداشتند، علي عليه السلام چنان ضربتي بر او زد كه

او را از كمردو نيم نمود بطوريكه بالا تنه اش بزمين افتاد و نيم پائين در حال ايستاده ماند هر دو لشگر متعجب و مبهوت شده و مسلمين ميخنديدند [9] !

در تمام جنگها مجاهد في سبيل الله بود و اندوه و پريشاني مسلمين با وجود وي زائل ميگشت، وقتي دست بقبضه ذو الفقار ميبرد پيروزي مسلمين محرز و مسلم ميشد و هنگاميكه پيغمبر صلي الله عليه و آله را از طرف مشركين غم و اندوهي ميرسيد و سپاهيان مخالف براي قتل او تصميم ميگرفتند وجود علي عليه السلام باعث بر طرف شدن غم و اندوه پيغمبر ميگرديد و بهمين جهت او را الكاشف الكرب عن وجه رسول الله گفتند.

شجاعت و نيروي بازوي علي عليه السلام اظهر من الشمس بود و مخالفين و دشمنانش نيز او را بشجاعت ميستودند، مشهور است كه با دو انگشت سبابه و وسطي گردن خالد بن وليد را فشار داد بطوريكه خالد نعره زد و نزديك بهلاكت بود. در غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله بسيار اتفاق افتاده بود كه علي عليه السلام در مقابل دشمنان ايستادگي كرده بود و اگر آنحضرت نبود كار مسلمين يكسره ميشد.

در قاموس زندگاني علي عليه السلام كلمه ترس معني و مفهومي نداشت او نه از جنگ ميترسيد و نه از مرگ وحشت ميكرد در سراسر زندگاني خود با مرگ و خطر هماغوش بود و بارها ميفرمود: و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدي امه _ بخدا سوگند پسر ابيطالب بمرگ بيشتر از طفل شير خوار به پستان مادرش مأنوس و مشتاق است [10] .

در جنگ صفين بدون زره در

ميان دو لشگر ميگشت، امام حسن عليه السلام عرض كرد اين عمل در موقع جنگ بي احتياطي است فرمود: يا بني ان اباك لا يبالي وقع علي الموت او وقع الموت عليه [11] (پسر جانم پدرت باكي ندارد كه رو بمرگ رود يا مرگ بسوي او آيد. ) عده اي از ياران علي عليه السلام از اين دليري و بي باكي او احتياط ميكردند كه مبادا از طرف دشمن غافلگير شود لذا نزد آنحضرت آمدند و عرض كردند يا امير المؤمنين شما در مواقع جنگ هيچگونه احتياط نميكنيد و از هيچ پيشامدي هراس نداريد در پاسخ آنان اين رباعي را فرمود:

اي يومي من الموت افر

يوم ما قدر ام يوم قدر

يوم ما قدر لا اخشي الوغا

يوم قد قدر لا يغني الحذر

شاعر فارسي زبان مضمون رباعي فوق را بفارسي چنين سروده است:

از مرگ حذر كردن دو روز روا نيست

روزي كه قضا هست روزي كه قضا نيست

روزي كه قضا هست كوشش ندهد سود

روزي كه قضا نيست در آن مرگ روا نيست

هر شجاعي كه در جنگ بدست آنحضرت كشته ميشد موجب افتخار قبيله خود ميگشت و افراد قبيله از تقابل مقتول با آن شير بيشه شجاعت مباهات مينمودند چنانكه در غزوه خندق عمرو بن عبدود كه بدست وي كشته شد خواهرش گفت اگر جز علي كه حقا لياقت آنرا دارد كه قاتل برادرم باشد ديگري عمرو را كشته بود تمام عمر ميگريستم لكن علي را در شجاعت در تمام جهان نظيري نيست و كشته شدن بدست او عين افتخار و اعتبار است.

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه مينويسد روزي معاويه خفته بود

پس از بيدار شدن عبد الله بن زبير را (كه هر دو از شجاعان بودند) در پايين پايش ديد كه بر تخت او نشسته بود، عبد الله از روي شوخي بمعاويه گفت اگر ميخواستم ترا (در خواب كه بودي) غفلتا ميكشتم. معاويه گفت بعد از ما اظهار شجاعت كن! عبد الله گفت براي چه شجاعت مرا انكار ميكني با اينكه من در جنگ برابر علي بن ابيطالب بايستادم! معاويه گفت اگر چنين جرأت ميكردي يقينا علي تو و پدرت را با دست چپ ميكشت و دست راستش بيكار ميماند و دنبال ديگري ميگشت كه بقتل رساند [12] باري علي عليه السلام ضيغم الغزوات و اسد الله الغالب بود كه وقتي پا بميدان محاربه مي گذاشت نفس هاي دليران و شجاعان در سينه ها تنگ ميشد و بهر فرقه حمله ميكرد عفريت مرگ با صورت هولناكي بر آنگروه نمايان ميگشت. رباعي زير منسوب بآنحضرت است:

صيد الملوك ارانب و ثعالب

و اذا ركبت فصيدي الابطال

صيدي الفوارس في اللقاء و انني

عند الوغاء لغضنفر قتال [13] .

سفيان ثوري گويد كه علي عليه السلام در ميان مسلمين كوه آهنيني بود و براي كفار و منافقين حريفي نيرومند، خداوند عزت و احترام مسلمين و ذلت و خواري مشركين را بدست او قرار داده بود.

ثمره شجاعت و مجاهدت علي عليه السلام رواج دين حنيف اسلام و پيشرفت احكام الهي و محو كفر و بت پرستي گرديد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] تمام مردان شمشيركش هنگام برخورد با او شمشير خود را غلاف ميكردند.

[2] قيل له: باي شي ء غلبت الاقران؟ فقال عليه السلام: ما لقيت احدا الا اعانني علي نفسه. يؤمي بذلك

الي تمكن هيبته في القلوب.

نهج البلاغه _ كلمات قصار.

[3] بحار الانوار جلد 45 ص 138.

[4] ارشاد مفيد جلد 1 باب 3 فصل. 56.

[5] خود حضرت امير عليه السلام نيز در نامه اي كه بعثمان بن حنيف نوشته ميفرمايد: و الله لو تظاهرت العرب علي قتالي لما وليت عنها _ بخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتيباني يكديگر بجنگ من برخيزند من از آنها رو گردان نميشوم _ نهج البلاغه نامه 45.

[6] افكار امم.

[7] امالي صدوق مجلس 32 حديث 4.

[8] كشف الغمه ص 73.

[9] منتهي الامال جلد 1 ص 44 نقل بمعني.

[10] نهج البلاغه كلام. 5.

[11] بحار الانوار جلد 41 ص 2 نقل از مناقب آل ابيطالب.

[12] بحار الانوار جلد 41 ص 143.

[13] شكار پادشاهان خرگوشها و روباه ها است ولي هنگاميكه من سوار ميشوم شكار من شجاعان عرب است. شكار من در موقع جنگ سواران و دليران است و من هنگام جنگ شيري بسيار كشنده ام.

شناخت معاويه

امام علي عليه السلام در معرّفي معاويه فرمود:

اَلا و اِنّ مُعاوِيةَ قَادَ لُمَة مِنَ الْغُواةِ وَ عَمسَّ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ حَتَّي جَعَلوا نُحُورَهم اَغْراضَ المنية

(آگاه باشيد معاويه گروهي از تبهكاران متجاوز را بسيج كرد، و كانال هاي اطّلاعات و اخبار حق را بر آنان بَست تا آنجا كه حاضرند گردن هاي خويش را زير شمشير قرار دهند) [1] .

و در سخنراني ديگر سياست هاي شيطاني و دروغين معاويه را افشا كرد و فرمود:

وَاللَّهِ ما مُعاوِيةُ بِأدْهي مِنّي، وَلكِنَّهُ يغْدِرُ وَ يفْجر، وَ لَولا كِراهِية الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أدْهَي النّاس

(سوگند به خدا معاويه از من زيركتر و سياستمدارتر نيست، امّا اونيرنگ مي زند و گناه

و جنايت مرتكب مي شود، اگر نبود زشتي نيرنگ، من سياستمدارترين انسانها بودم) [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 200 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

شناخت عمروعاص

و در افشاي عمروعاص، (يكي ديگر از سران قاسطين) فرمود:

وَلَمْ يبايعْ حَتّي شَرَطَ اَنْ يؤتِيهُ علي الْبَيعَةِ ثمناً

(بيعت نمي كند مگر آنكه در يك معامله سياسي، در برابر بيعت سرمايه اي به دست آورد.) [1] .

يعني طرفداري او از معاويه بر اساس عقيده و ايمان نيست،

بلكه پول پرستي و قدرت طلبي او را منحرف كرده است،

و در يك سخنراني ديگر ماهيت او را شناساند:

عَجَباً لِابْنِ النَّابِغَةِ! يزْعَمُ لِأَهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِي دُعَابَةً، وَأَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ: أُعَافِسُ وَأُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلاً، وَنَطَقَ آثِماً.

أَمَا وَشَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ إِنَّهُ لَيقُولُ فَيكْذِبُ، وَيعِدُ فَيخْلِفُ، وَيسْأَلُ فَيبْخَلُ، وَيسْأَلُ فَيلْحِفُ، وَيخُونُ الْعَهْدَ، وَيقْطَعُ الْإِلَّ؛ فَإِذَا كَانَ عِنْدَ الْحَرْبِ فَأَي زَاجِرٍ وَآمِرٍ هُوَ!

مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا كَانَ ذلِكَ كَانَ أَكْبَرُ مَكِيدَتِهِ أَنْ يمْنَحَ الْقِرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللَّهِ لََيمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ، وَإِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيانُ الْآخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يبَايعْ مُعَاوِيةَ حَتَّي شَرَطَ أَنْ يؤْتِيهُ أَتِيةً، وَيرْضَخَ لَهُ عَلي تَرْكِ الدِّينِ رَضِيخَةً. [2] .

(شگفتا! از پسر آن زن بدنام، در ميان مردم شام پخش مي كند كه من اهل مزاح هستم، مردي شوخ طبع، كه مردم را سرگرم شوخي مي كند. حرفي به باطل گفته! و سخني به گناه انتشار داده است.

آگاه باشيد بدترين گفتار؛ دروغ است او سخن مي گويد و دروغ مي گويد، وعده مي دهد و تخلّف مي نمايد، درخواست مي كند و اصرار مي ورزد، اگر از او چيزي درخواست شود بخل مي كند، به پيمان خيانت مي نمايد، و پيوند خويشاوندي را

قطع مي كند، به هنگام نبرد سر و صدا راه مي اندازد و تهيج و تحريص مي نمايد (امّا اين سر و صدا) تا هنگامي است كه دست به شمشيرها نرفته، در اين هنگام براي رهائي جانش بهترين و بزرگترين نقشه اش آن است كه جامه اش را بالا زند و عورت خود را آشكار سازد «تا از كشتن او چشم پوشي شود»! آگاه باشيد به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از شوخي و سرگرمي باز مي دارد، ولي او را فراموشي آخرت از گفتن سخن حق بازداشته است او حاضر نشد با معاويه بيعت كند جز اينكه از او مزدي به دست آورد، و در برابر از دست دادن دينش بهائي گرفت).

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 26 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 84 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

شناساندن منافقان حافظ قرآن

اميرالمؤمنين صلي الله عليه وآله وسلم شبي از مسجد كوفه به سوي خانه خويش حركت مي كرد در حالي كه كميل بن زياد از دوستان خاصّ آن حضرت، او را همراهي مي كرد، در اثناء راه از كنار خانه مردي گذشتند كه صداي تلاوت قرآنش بلند بود كه آيه:

اَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيلِ [1] .

را با صداي حزين و آهنگ دلنشين مي خواند،

كُميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذّت برد و از حالت معنوي او در تعجّب فرو رفت بي آنكه چيزي بر زبان براند،

امام عليه السلام متوجّه شده، خطاب به كُميل فرمود:

«اي كميل صداي قرائت و ناله حزين اين مرد مايه اعجاب تو نشود، او از اهل دوزخ است و من به زودي خبر آنرا به تو خواهم داد.»

كميل بن زياد از دو جهت در شگفت ماند،

نخست از اين جهت كه امام عليه السلام همان لحظه از نيت باطني او اطلاع يافت

و ديگري آن بود كه آن حضرت از دوزخي بودنِ اين مرد ظاهر الصّلاح خبر داد.

مدّتي گذشت، در روز جنگ جَمَل اميرالمؤمنين عليه السلام در حالي كه شمشيري در دست داشت، با نوكِ شمشير به سري كه به زمين افتاده بود، اشاره كرد و فرمود:

اي كميل،

اَمَّنْ هُوَ قانِتُ آناءَ الْلَّيلِ

يعني اين همان شخصي است كه در آن شب قرآن تلاوت مي نمود و حال او تو را به تعجّب واداشته بود.

كميل به خاك افتاد و قدم هاي آن حضرت را بوسيده و استغفار كرد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره زمر، آيه 12.

[2] سفينه بحار، ج2، ص497 - و تفسير نمونه،ج19، ص398.

شيوه هاي رزمي، تبليغي در جنگ جمل

چون طلحه و زبير شنيدند كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام با لشگري آراسته به نزديكي بصره رسيده است، با لشگري آراسته از بصره بيرون آمدند و مِيمنه و مَيسره [1] و قلب و جناح سپاه را مرتّب گردانيدند.

طلحه به فرماندهي سواران پرداخت و عبد اللَّه بن زبير سرپرستي پيادگان را به عهده خويش گرفت.

سواران مِيمنه به مروان بن حكم سپردند و پيادگان ميمنه به عبدالرّحمان بن عتاب بن اسيد دادند.

سواران ميسره به هلال بن وكيع تسليم نمودند و بر پيادگان ميسره عبدالرّحمان بن حارث بن هاشم را نصب كردند.

در قلب سواران عبداللَّه بن عامربن كُرَيز ايستاد

و در قلب پيادگان حاتم بن بُكير الباهلي

جناح سواران را عمر بن طلحه قبول كرد و جناح پيادگان را مجاشع بن مسعود السلمي، به عهده خود گرفت.

بدين صورت در ميدان وارد شدند.

پاسخ به ادعاهاي سران جمل

پس از ياد

خدا و درود! شما مي دانيد گر چه پنهان مي داريد. كه من براي حكومت در پي مردم نرفته، آنان به سوي من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كساني بوديد كه مرا خواستيد و بيعت كرديد.

همانا بيعت عموم مردم با من نه از روي ترس قدرتي مسلّط بود، و نه براي به دست آوردن متاع دنيا، اگر شما دو نفر از روي ميل و انتخاب بيعت كرديد تا دير نشده باز گرديد، و در پيشگاه خدا توبه كنيد، و اگر دردل با اكراه بيعت كرديد خود دانيد، زيرا اين شما بوديد كه مرا در حكومت بر خويش راه داديد، اطاعت از من را ظاهر، و نافرماني را پنهان داشتيد.

به جان خودم سوگند! شما از ساير مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقيده و پنهان كاري نيستيد، اگر در آغاز بيعت كنار مي رفتيد آسان تر بود كه بيعت كنيد و سپس به بهانه سرباز زنيد.

شما پنداشته ايد كه من كشنده عثمان مي باشم، بياييد تا مردم مدينه بين من و شما داوري كنند، آنان كه نه به طرفداري من بر خواستند نه شما، سپس هر كدام به اندازه جرمي كه در آن حادثه داشته، مسؤوليت آن را پذيرا باشد.

اي دو پيرمرد، از آن چه در انديشه داريد باز گرديد، هم اكنون بزرگ ترين مسئله شما عار است، پيش از آن كه عار و آتش خشم پروردگار دامنگيرتان گردد. با درود [2] .

افشاء ادعاهاي دروغين طلحه

«تا بوده ام مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسانده اند، من به وعده پيروزي كه پروردگارم داده است استوارم

بخدا سوگند! طلحة بن

عبيدالله، براي خونخواهي عثمان شورش نكرد، جز اينكه مي ترسيد خون عثمان از او مطالبه شود، زيرا او خود متّهم به قتل عثمان است، كه در ميان مردم از او حريص تر بر قتل عثمان يافت نمي شد، [3] براي اينكه مردم را دچار شك و ترديد كند، دست به اينگونه ادّعاهاي دروغين زد

سوگند بخدا! لازم بود طلحه، نسبت به عثمان يكي از سه راه حل را انجام مي داد كه نداد.

اگر پسر عفّان ستمكار بود چنانكه طلحه مي انديشيد، سزاوار بود با قاتلان عثمان همكاري مي كرد، و از ياران عثمان دوري مي گزيد، و يا اگر عثمان مظلوم بود مي بايست از كشته شدن او جلوگيري مي كرد، و نسبت به كارهاي عثمان عذرهاي موجّه و عموم پسندي را طرح كند (تا خشم مردم فرو نشيند)

و اگر نسبت به امور عثمان شك و ترديد داشت خوب بود كه از مردم خشمگين كناره مي گرفت و به انزوا پناه برده و مردم را با عثمان وا مي گذاشت.

امّا او هيچكدام از سه راه حل را انجام نداد، و بكاري دست زد كه دليل روشني براي انجام آن نداشت، و عذرهايي آورد كه مردم پسند نيست.»

سپس دست به مناجات برداشت و فرمود:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَي قُرَيشٍ وَمَنْ أَعَانَهُمْ! فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَصَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِي، وَأَجْمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي. ثُمَّ قَالُوا: أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَفِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ.

«بار خدايا، از قريش و از تمامي آنها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مي كنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند، و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند، سپس گفتند: برخي

از حق را بايد گرفت و برخي را بايد رها كرد. [4] .

(يعني خلافت حقّي است كه بايد رهايش كني)

آرايش نظامي سپاه

پس، امام علي عليه السلام بعد از اداي اين خطبه به آرايش نظامي سپاه پرداخت.

فرماندهي جناح راست سواران را به عمّار بن ياسر سپرد.

و فرماندهي جناح راست پيادگان را به شريح بن هاني داد.

بر فرماندهي جناح چپ سواران، سعيد بن قيس الهمناني را نصب فرمود،

و فرماندهي جناح چپ پيادگان به رفاعة بن شداد البجلي داد.

محمد بن ابي بكر را در قلب لشگر سواران قرار داد.

و عدي بن حاتم طايي را در قلب پيادگان فرماندهي داد.

جناح سواران را به زياد بن كعب الأرحبي سپرد

و حجر بن عدي الكندي را بر پيادگان جناح فرماندهي داد.

عمرو بن حمق الخزاعي را بر سواران كمين، سروري داد.

و بر پيادگان كمين، مجندب بن زهير الأزدي را گماشت.

چون اميرالمؤمنين علي عليه السلام با اين روش لشگر خويش را منظّم كرد و سواران و پيادگان را با اين شيوه سازمان داد.

عايشه نيز بيرون آمد كه در هَودَجي نشسته بود. [5] .

نصيحت فرماندهان كل دشمن

چون لشگرها در برابر يكديگر ايستادند و مبارزان روي در روي هم قرار گرفتند، اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيرون آمد و در ميان هر دو صف ايستاد.

پيراهن حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم پوشيده و رداي آن حضرت بر دوش انداخته و دستمالي سياه بر سر بسته و بر استر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم [6] نشسته، به آواز بلند گفت:

كجاست زبير بن عوّام تا پيش من آيد؟

جمعي گفتند: يا اميرالمؤمنين، زبير سلاح پوشيده و تو هيچ حربه اي با خود نداري.

اميرالمؤمنين عليه

السلام فرمود: با كي نيست او را بخوانيد.

ازبير پيش آمد.

عايشه فرياد زد: بيچاره اسماء (زَنِ زبير) بيوه شد.

به او گفتند: دل فارغ دار كه علي كس را چنين نكشد، بي سلاح آمده و با او سخني دارد.

زبير نزد اميرالمؤمنين آمد.

امام علي عليه السلام به او فرمود:

يا اباعبداللَّه، اين چه كاري است كه مي كني؟

و جواب داد: طَلَب كردن خونِ عثمان.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

سبحان اللَّه! تو و ياران تو او را كشتيد. هنوز خون او از شمشير شما مي چكد مگر از خويشتن و ياران خويش قصاص مي خواهي؟

تو را سوگند مي دهم بدان خدايي كه جز او خدايي نيست و بدان خدايي كه قرآن بر محمّد صلي الله عليه وآله وسلم فرستاد كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم به تو فرمود كه علي عليه السلام را دوست مي داري؟ تو گفتي چرا دوست ندارم در حالي كه او پسرخاله من است.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: روزي باشد تو به جنگ او آيي و با او مخالفت كني،

يقين بدان كه تو آن روز ظالم باشي.

زبير گفت: آري چنين است.

امام عليه السلام فرمود:

بار ديگر تو را سوگند مي دهم، ياد داري روزي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از سراي عَمروبن عوف مي آمد و تو در خدمت او بودي و او دست تو را گرفته بود؟

من پيش شما باز آمدم حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم بر من سلام گفت و من در روي او خنديدم.

تو گفتي: اي پسر ابوطالب چرا نخست بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سلام نگفتي؟ هرگز دست از تكبّر برنخواهي داشت؟

آن حضرت فرمود:

آهسته باش اي زبير كه علي متكبّر نيست.

روزي باشد كه تو به جنگ آيي و تو آن روز ظالم باشي؟

زبير گفت:

آري چنين بوده است و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چنين فرموده،

امّا من اين سخن را فراموش كرده بودم، اكنون كه به ياد من آوردي، دانستم كه تو راست گفتي و اگر پيش از اين به يادم آورده بودي هرگز بر به جنگ تو نمي آمدم و اين ساعت كه به يادم آوردي به خدا باز مي گردم و هيچ حركتي نمي كنم كه بر خاطر تو از آن غباري نشيند.

اين را گفت و بازگشت و به نزد عايشه آمد كه او در هودَج بود.

عايشه گفت:

يا اباعبداللَّه، ميان تو و علي عليه السلام چه گذشت؟

زبير كلماتي كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به ياد او داده بود تقرير كرد و گفت:

به خداي ذوالجلال كه من در اسلام و جاهليت در هيچ نبردي نبوده ام و در هيچ جنگي نايستاده ام كه در آن پيروز نگردم.

امّا در برابر علي عليه السلام ايستادن خطاست.

عايشه گفت:

اي زبير، معلوم است كه از شمشير علي عليه السلام ترسيدي. اگر تو از شمشير او بترسي، عيبي و عاري نباشد كه پيش از تو مردان بسياري از آن ترسيده اند.

پسر او عبداللَّه او را گفت:

اي پدر صورت مرگ را در شمشير علي عليه السلام ديدي كه از او ترسيدي و پشت گرداندي؟

زبير گفت:

واللَّه اي پسرك من، تو همه وقت بر من شوم بوده اي.

عبداللَّه گفت:

من شوم نبوده ام، ولي تو مرا در ميان عرب رسوا كردي و خال عاري بر ما نهادي كه به

آب هفت دريا شسته نشود.

زبير چون اين سخن شنيد، در خشم شد و بانگ بر اسب زده به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام تاخت.

اميرالمؤمنين چون او را به آن حالت ديد، به لشگر خود آواز داد كه راه او باز گذاريد، زبير مي خواهد شجاعت خود را نشان دهد.

پس از حملات پِي در پِي به جايگاه خود بازگشت و آنگاه از لشگر جدا شد،

پنجاه سوار از عقب او بتاختند تا او را باز دارند.

امّا زبير عنان بگردانيد و بر ايشان حمله كرد و همه را از يكديگر جدا ساخت و به راه خود ادامه داد، تا به موضعي رسيد كه آن را «وادي السِّباع» مي گفتند، و بر قبيله اي از بني تميم فرود آمد،

يكي از آشنايان به او گفت: لشگر را چگونه ديدي؟

زبير گفت:

عزيمت جنگ داشتند و مي خواستند كه با يكديگر نبرد كنند كه من تحمّلِ آن را نداشته از آنها جدا شدم.

وقتي زبير غذا خورد، پس از خواندن نماز خوابيد.

عمرو بن جرموز شمشيري بر سر او فرود آورد و سر او را بريد و سلاح و انگشتر او را پيش اميرالمؤمنين علي عليه السلام آورد.

چون سر زبير و اسلحه و اسب او را پيش اميرالمؤمنين آورد، آن حضرت از كشتن او بسيار ناراحت شد و به عمرو اعتراض كرد كه:

چرا او را كشتي؟

عمرو گفت:

مي پنداشتم كه از كشتن او خوشحال مي گردي.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

من از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

«كشنده زبير را به آتش دوزخ بشارت دهيد.»

عمرو از اين حرف بسيار ناراحت گشت و برفت. اميرالمؤمنين علي عليه السلام شمشير زبير را گرفت و تكاني به آن داد

و گريست و فرمود:

اين شمشيري است كه بسيار رنج و اندوه از روح پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم باز داشته و در راه خدا جهاد كرده است.

آنگاه امام علي عليه السلام رو به لشگر كرد و فرمود:

اين جريان را فراموش كنيد، دل به جنگ دهيد و خدا را ياد كنيد، سخن نگوئيد و نعره نزنيد كه آن نشانِ ترس است.

عايشه نيز لشگر خود را تشويق كرد.

اهل بصره آماده جنگ شده بودند و پياپي بر لشگر اميرالمؤمنين علي عليه السلام تير مي انداختند و لشگريان علي عليه السلام را آزار مي دادند.

امام علي عليه السلام در آن حال خاموش بود.

ياران گفتند:

اي اميرالمؤمنين! ايشان از حدّ گذرانده و سربازان ما را زخمي و خسته كردند.

يا اميرالمؤمنين چرا اجازه جنگ نمي دهيد؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در اين فكر بودم كه خودم را از جنگ معذور دارم.

اكنون مي بينم كه نصيحت نمي پذيرند. جنگ را آغاز كردند و بسياري از لشگر ما را زخمي و مجروح كردند. ديگر عذري نمانده است.

پند و اندرز دادن سپاه دشمن با قرآن

پس، زِرِه خويش بپوشيد و شمشير حمايل كرد، عمامه بر سر بست و بر دُلدُل [7] نشست،

قرآن را بر روي دست گرفت و فرمود:

اي مردم، چه كسي از شما اين قرآن را از من مي گيرد و پيش اين قوم مي رود و آنان را به اوامر و نواهي كه در قرآن نوشته است مي خواند؟

غلامي از مجاشع، به نام «مسلم» جلو آمد و گفت:

اي اميرالمؤمنين من براي اين مأموريت آماده ام.

آن حضرت فرمود:

اي جوان اگر اين قرآن را پيش آنان ببري، تو را مي گشند، آيا به اين راضي هستي؟

گفت: آري راضي هستم.

امام

علي عليه السلام به خبر داد كه:

اوّل دست هاي تو كه با آن قرآن را گرفته اي، با شمشير قطع مي كنند، بعد از آن به تو زخم ديگري مي زنند و تو را مي كشند.

جوان گفت:

راضي هستم به آنچه فرمودي. چون رضاي خدا در آن است، من راضي هستم.

اميرالمؤمنين دو بار اين كلمات را به او گفت و حجّت بر او تمام كرد.

آن جوان جواب داد:

شهيد شدن در راه خداي تعالي و ثوابي كه وعده كرده اند از درگاه خدا يافتن در كنار اين رنج، پيش من آسان است.

اميرالمؤمنين او را دعاي خير كرد و آن جوان قرآن را از اميرالمؤمنين علي عليه السلام گرفت و پيش آن جماعت آورد و گفت:

اي مردمان، اميرالمؤمنين علي بن ابطالب عليه السلام كه پسرعمّ رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و وصي محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم است اين قرآن را به دست من داده كه من با شما به اين كلام خداصحبت كنم. شما با من مخالفت نكنيد، ار خدا بترسيد و خويشتن را به دست خود به هلاكت ميندازيد.

مردي از خدمتكاران عايشه بيرون آمد و شمشيري بر او زد كه هر دو دست او را بريد.

آن جوان قرآن را با بازو و سينه نگاه داشت. ديگري شمشير ديگري بر سينه او زد كه او را كشت.

پس اميرالمؤمنين شمشير بكشيد و بر آن قوم حمله كرد، ساعتي از دست راست مي تاخت و مي زد و مي كشت و ساعتي از دست چپ، تا شمشير او كج شد، فرود آمد، نشست و شمشير را با زانويش راست كرد.

يكي از ياران او گفت:

شمشير را به من بده تا

راست كنم.

امام علي عليه السلام جواب او را نداد و شمشير را با دست خود راست كرد و دوباره بر آنان حمله كرد.

هركس كه پيش او مي آمد مي زد و مي انداخت، تا اينكه دوباره شمشير او كج شد،

دوبار امام به صف خودي ها برگشت و شمشير خود را راست كرد و فرمود:

به خداوند سوگند كه در اين جنگ جز رضاي خداي تعالي را نمي خواهم.

پس به پسر خويش، محمد بن حنفيه نگريست و فرمود:

همانطور كه پدر تو جنگ مي كند، بجنگ.

در آن زمان جناح راست لشگر اهل بصره بر جناح چپ لشگر اهل كوفه حمله كردند و ايشان را عَقب راندند.

پس اهل كوفه ايستادند و ساعتي جنگ كردند.

مخنف بن سُلَيم الأزدي از ياران اميرالمؤمنين بر دشمن حمله كرد و چند نفر را زخمي كرد و كُشت.

در اين حال او را زخم سختي زدند و بازگشت.

برادر او صقعب بن سُلَيم حمله كرد و شهيد شد.

پس، زيد بن صَوحانِ العَبدي كه از جمله اشراف و بزرگان ياران امام علي عليه السلام بود و عَلَم سپاه در دست او بود، ساعتي جنگيد و شهيد شد.

آنگاه برادرِ ديگرِ صعصعة بن صوحان عَلَم را گرفت و حمله كرد، به او زخمي زدند، و بازگشت.

سپس أبوعُبيدة العبدي كه از خوبان اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود، عَلَم را گرفت، حمله كرد و شهيد شد.

سپس عبداللَّه بن رقيه عَلَم را گرفت، حمله كرد و او هم شهيد شد.

رشيد بن سمر عَلَم را گرفت و حمله كرد و شهيد شد.

كه در مدّت كوتاهي، هفت مرد معروف از ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام كشته شدند.

پس مردي از اصحاب جَمَل كه نام او عبداللَّه بن بِشر بود

به ميدان آمد و رَجَزي خواند و گفت:

كجاست ابوالحسن، آنكه فتنه آفرين است.

اميرالمؤمنين جلو آمد و فرمود:

اينك حاضرم، جلو بيا تا ببينم چه مي خواهي.

آن شخص شمشير كشيد و بر اميرالمؤمنين حمله كرد.

اميرالمؤمنين به او شمشيري زد كه دوش و گردن و سر او را جدا كرد.

پس بالاي سر او ايستاد و فرمود:

ابوالحسن را چگونه يافتي؟

پس قبيله «بني ضبّه» دورِ شتر عايشه را گرفتند، هر كسي سخني مي گفت و شعري مي خواند.

يكي از آنان مهار شتر را گرفته بود و به آن فخر مي كرد و شمشيري در دست داشت.

از سپاه امام، زيد بن لقيط الشيباني آمد، شمشيري زد و او را كُشت.

عاسم بن الزُلف از «بني ضبّه» آمد و مهار شتر را گرفت، و شعري خواند كه در دشمني با اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

يكي از ياران اميرالمؤمنين (منذر بن حفصة التَميمي) آمد، و به او حمله كرد و او را كُشت.

پس در ميدان جنگ جولان داد و فخر مي كرد كه يكي از اصحاب جَمَل به نام ركيع بن الموئل الضّبي آمد و به منذر حمله كرد.

با شمشير به هم حمله كردند، سرانجام منذر به او زخمي زد و او را كُشت.

سپس مالك اشتر نَخَعي به ميدان آمد و غرّيد، مانند شيري خشمناك، مبارز خواست.

عامر بن شدد الأزدي آمد و با نيزه ساعتي جنگ كردند.

سرانجام مالك اشتر او را با نيزه كُشت.

پس با صداي بلند گفت:

كيست كه رغبت مبارزه با من را داشته باشد و رو در روي من آيد؟

هيچ كس بيرون نيامد،

مالك اشتر ساعتي در ميدان جولان داد، فخرها كرد، و شعرها خواند.

سرانجام هيچ كس به جنگ او نيامد و بازگشت.

محمّد بن

ابي بكر و عمّار ياسر هر دو آمدند و در ميدان ايستادند.

مردي از اصحاب جَمَل صدا زد: شما كيستيد؟

گفتند:

از نامِ ما چرا مي پرسي، اگر دوست داري با ما مبارزه كني، بيا.

عمرو بن اشرف از فريب خوردگان جَمَل آمد، عمّار ياسر به او حمله كرد و او را كشت.

كعب بن سَؤر الأزدي قصد داشت كه به عمّار حمله كند، غلامي از أزد از او سبقت گرفت و به طرف عمّار آمد.

عمّار خواست كه به او حمله كند، أبوزينب الأزدي بر عمّار سبقت گرفت و به آن غلام حمله كرد و او را با شمشير كشت و خود را به امام رساند.

سپس عَمرو بن يثربي از اصحاب جَمَل آمد و در ميان دو صف چنانكه به شتر عايشه نزديك بود ايستاد و مبارز طلبيد.

هَيثم بن السدوسي از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام جلو آمد.

عمرو به او حمله كرد و او را كُشت و مبارز طلبيد.

عبداللَّه بن صوحان العبدي آمد و به او حمله كرد عمرو او را كشت و دوباره مبارز طلبيد.

چون شجاعت و دليري او را ديدند، ديگر هيچ كسي رغبت مبارزه با او را نداشت.

پس عمرو ساعتي در ميدان جنگ جولان داد و خود را ستود كه:

از او ترسي در دل ها افتاده.

سرانجام عمّار ياسر از صف، اسب خويش را بيرون دوانيد و پيش او آمد و گفت:

تا كِي از اين نوع لاف مي زني؟ اگر راست مي گويي، بمان تا زخم مردان را ببيني.

عمرو شمشير كشيد و بر عمّار حمله كرد.

عمار هم شمشير كشيد و به طرف او رفت.

ميانشان مبارزه طولاني شد تا آنكه عمّار او را با شمشير زد

و از اسب او را به زمين انداخت.

پس از اسب فرود آمد و پاي او را گرفت و كشيد تا او را در پيش روي اميرالمؤمنين علي عليه السلام بر زمين افكند.

علي عليه السلام فرمود: گَردن او را بزنيد.

عمرو گفت:

مرا نكش و بگذار همچنان كه آن جماعت را ياري مي كردم به جهت رضاي تو با آنان بجنگم.

اميرالمؤمنين فرمود:

اي دشمن خدا، چگونه مي توانم تو را باقي بگذارم در حالي كه تو دو مبارز از اصحاب من، كه در شجاعت و مردانگي و فرزانگي همتا نداشتند، كشته اي.

عمرو گفت:

اي اميرالمؤمنين، مي خواهم به تو رازي را بگويم. نزديكتر آي بيا تا به تو بگويم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

تو مرد متجاوزي هستي، و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به من فرموده است كه از مردم متجاوز دوري كنم.

عمرو گفت:

به خدا اگر جلو مي آمدي و گوش خود را نزديك دهان من مي آوردي، گوش يا بيني تو را مي كندم.

اميرالمؤمنين از دشمني او متعجّب شد و با دست خويش گَردن او را زد.

پس برادر عمرو، عبداللَّه بن يثربي بيرون آمد و مبارز طلبيد.

اميرالمؤمنين بگونه اي كه او را نشناسد، جلوي او رفت. عبداللَّه به حضرت حمله كرد.

اميرالمؤمنين شمشيري به او زد كه يك نيمي از سَر و صورت او را جدا كرد.

امام در حال بازگشت به صفِ سپاه خويش بود، كه صدائي شنيد،

ديد كه عبداللَّه بن خلف خزاعي صاحب خانه عايشه در بصره است.

امام علي عليه السلام صدا زد: اي عبداللَّه چه مي گويي؟

عبداللَّه گفت:

يا علي، آيا مي خواهي در ميدان جنگ بيائي و مبارزه كنيم؟

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اين آسان است، آيا از حمله هاي من خبر

داري؟

عبداللَّه گفت:

اي پسر ابوطالب دست از اين تكبّر و نخوت بردار. تا كي خويشتن را مي ستايي و مردان را به كس نمي داري؟ قدم جلوتر بگذار تا سزاي خويش را ببيني.

اميرالمؤمنين عليه السلام به سوي او تاخت.

عبداللَّه شمشير كشيد و به اميرالمؤمنين حمله كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام ضربت او را رد كرد و چنان شمشيري به او زد كه دست راست و كاسه سر او جدا كرد، آنگاه در كنار جنازه او ايستاد و اين شعر را خواند:

اياي تَدْعو في الوَعايا بن الأرب

وَفي يميني صارمٌ تُبدي الْلَّهب

يكي دوبار اين شعر را خواند و به صف خويش آمد و جنگ تن به تن ادامه يافت.

پس، بارزبن عوف الضبي به ميدان تاخت و مبارز خواست،

عبداللَّه بن نهشل به جنگ او رفت و هر دو با نيزه جنگ كردند، كه عبداللَّه او را با نيزه زد و كشت.

پس ثور بن عدي به ميدان آمد و مبارز خواست. محمد بن أبي بكر او را با شمشير زد و او را كشت.

عايشه به خشم آمد و گفت:

مُشتي سنگ ريزه به من بدهيد.

به او دادند، آنها را به روي ياران اميرالمومنين علي عليه السلام پاشيد و گفت:

شاهَتِ الوُجُوه

(زشت باد روي شما)

مردي از اصحاب علي عليه السلام گفت: يا عايشه:

ما رَمَيتِ إِذْ زَمَيتِ وَلكِنَّ الشَّيطانَ رَمي

«تو نبودي كه سنگريزه ها را پرتاب كردي، اين شيطان بود كه آنها را به سوي ما پاشيد.»

پس طلحة بن عبيداللَّه به آواز بلند گفت:

اي بندگان خداي صبر كنيد كه صبر و ظفر با يكديگر قرين باشند و ثواب صابران بسيار است؛

إِنَّما يوَفَّي الصابِرُونَ أَجرَهُمْ بِغَيرِ حِساب.

مروان بن حَكَم به غلام خويش

گفت:

اي غلام مي داني كه چه چيزي مرا به شگفتي واداشته؟

غلام گفت: نمي دانم.

مروان گفت:

از آن تعجب مي كنم كه هيچ كس بر كشتن عثمان بيشتر از طلحه سعي نمي كرد.

طلحه دشمنان خليفه سوّم را تحريك مي كرد و در ريختن خون او تلاش فراوان داشت.

امروز آمده تا تقاص خونِ خليفه سوم را بگيرد و مردم را در معرض هلاكت قرار دهد.

مي ترسم كه همه لشگر را به كشتن دهد، مي خواهم كه او را با تير بزنم و مسلمانان را از شرّ و فساد او خلاص كنم، اگر تو در پيش روي من بايستي و مرا بپوشاني، چنانكه مرا كسي نبيند و نداند كه اين تير را من زده ام، تو را از مال خود آزاد خواهم كرد.

غلام در پيش او ايستاد و مروان تيري كه پيكان آن را زهر داده بود در خانه كمان راست كرد و بر طلحه انداخت چنانچه پاي او را به ركاب دوخت. طلحه از آن زخم بيطاقت شده از اسب بيفتاد و بيهوش شد. چون به هوش آمد، به غلام خويش گفت:

مرا برگير و در سايه اي ببر.

غلام گفت:

اي خواجه، هيچ پناهي و سايه اي نمي بينم كه تو را آنجا برم.

طلحه گفت:

سبحان اللَّه! امروز خون هيچ يك از قريش را ضايع تر از خون خويش نمي بينم و نمي دانم كه اين تير از كجا به من رسيده است؟ آيا اين تير، تيرِ مرگ بوده است و مي دانم كه بي حكم و تقدير باري سبحانه چنين نخواهد شد؛

وَكانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدوراً

طلحه اين كلمات مي گفت و بر خود مي پيچيد تا جان داد.

او را در جائي دفن كردند كه آن را «سبَّخه» مي ناميدند.

عايشه از وفات

طلحه فراوان دلتنگ شد؛ زيرا كه طلحه پسر عموي او بود و اهل كوفه و بصره از كشته شدن طلحه و تأسّف خوردند.

چون شب در آمد، لشگرها بازگشتند

و روز ديگر هر دو لشگر صف ها آراستند.

عايشه در هَودَج نشسته و شتر او را پيش لشگر بازداشته و مرداني چند اطراف او ايستاده بودند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام لشگر را آماده كرد و مبارزان قدم در ميدان نبرد گذاشته، جنگ دوباره آغاز شد.

در آن روز از لشگر بصره افراد زيادي كشته شدند به طوري كه خاك ميدان سرخ گشت.

ياران علي عليه السلام يك به يك به ميدان مي رفتند و بر اصحاب جمل حمله مي كردند.

اوّل حجّاج بن عزية الأنصاري با اسب تاخت،

بعد از آن خزيمَة بنِ ثابت به ميدان رفت،

بعد شِرَيح بن هاني حارثي به ميدان رفت،

بعد از آن هاني بن عروة المذحجي بر عقب ايشان حمله كرد،

سپس زياد بن كعب الهمداني حمله كرد،

و عمار ياسر نيز اسب خويش را دواند و حمله كرد،

آنگاه اشتر نخعي حمله كرد،

سپس از آن سعيد بن قيس الهمداني

بعد از آن عدي بن حاتم الطّايي به دنبال آنان اسب تاخت،

سپس رفاعة بن شداد به ميدان رفت.

چنانكه ياران اميرالمؤمنين از دست راست و دست چپ و قلب و جناح لشگر همه حمله ها كردند و مبارزه را تداوم دادند كه هيچ وقت كسي مثل آن را در خاطر ندارد.

چنانچه در آن روز از اصحاب جمل بي نهايت كشته شدند

و هَودَجي كه عايشه در آن نشسته بود همانند خار پُشتي شد كه از تيرهاي فراوان بر آن زده بودند.

اصحاب جَمَل پِشكل هاي شتر عايشه را مي گرفتند و مي بوييدند و با

يكديگر مي گفتند:

سرگين شتر عايشه، خوشبويتر از مشك است.

و بدان فخر مي كردند.

و مهار شتر او را گرفته دلاوري ها نشان مي دادند و در پيش روي او كشته مي شدند.

در آن حالت مالك اشتر نخعي در حالِ مبارزه بود.

عبداللَّه بن زبير فرياد بر سر او زد و گفت:

اي دشمن خدا، زماني بايست و برجاي خود باش كه در همه عالم تو را مي طلبيدم تا دست مردان بيني.

اين را گفت و با نيزه به او حمله كرد.

عبداللَّه بن زبير حيله ها كرد تا خود را از دست او نجات داد. [8] .

چون ياران اميرالمؤمنين علي عليه السلام از هر سو حمله كردند و آثار پيروزي بر لشگر اميرالمؤمنين آشكار گشت و اهل بصره بيشتر به قتل مي رسيدند، سرانجام فرار را بر قرار ترجبح داده گريختند.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

شتر عائشه را پِي كنيد كه آن را شيطان نگاه داشته است.

اصحاب به طرف شتر دويدند،

عبدالرّحمان بن صرة التنوخي شمشيري بر پاي شتر زد كه هر دو پاي پيش او قطع شد و شتر بر زمين افتاد و سينه بر خاك نهاده، ناله اي سخت سرداد.

عمّار ياسر بند هودج شتر را با شمشير بريد، بطوري كه هودج افتاد،

آنگاه به نزد اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيدند.

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ميمنه يعني، دست راست لشگر و ميسره يعني دست چَپ لشگر.

[2] نامه 54 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است:

1- المقامات في مناقب امير المؤمنين عليه السلام: ابو جعفر اسكافي معتزلي (متوفاي 240 ه)

2- الامامة والسياسة ج 1 ص 70: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- تاريخ ص 173: ابن أعثم كوفي (متوفاي 314 ه)

4- تحف العقول ص94:

ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

5- روضه كافي ج 1 ص 19: كليني (متوفاي 328 ه)

6- مطالب السئوول ص 115: ابن طلحة شافعي (متوفاي 652 ه)

7- كتاب مناقب ص183: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 993 ه)

8- بحار الانوار ج 8 ص 417 و ج 32ص 135: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

9- كشف الغمةج1 ص324: اربلي (متوفاي 689 ه)

10- بحار الانوار ج32 ص135: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

11- احتجاج ج1 ص 161: طبرسي (متوفاي 588 ه)

12- مناقب ج3 ص152: ابن شهر آشوب (متوفاي 588ه)

13- تذكرة الخواص ص70: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654ه)

14- الفتوح ج2 ص468: ابن اعثم كوفي (متوفاي 314ه).

[3] طلحه تا سه روز نگذاشت جنازه عثمان را دفن كنند، افرادي را مأمور كرد تا با سنگ باران كردن خانواده عثمان مانع دفن او شوند، كه سرانجام با دخالت امام او را دفن كردند.

[4] خطبه 4 : 172 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- احتجاج ج1 ص268: طبرسي (متوفاي 588 ه)

2- الامامة والسياسة ج1 ص156: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- الغارات ج 1 ص 308: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

4- أمالي: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

5- بحارالانوار ج32ص92 وج38 ص318: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- بحارالانوار ج29 ص629 و44 وص646: مجلسي (متوفاي 1110ه)

7- تاريخ طبري ج3 ص16 سنه36: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

8- تفسير قمي ج2 ص184 و185: علي بن ابراهيم (من أعلام القرن 3ه)

9- رسائل العشر ص125: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

10- عقدالفريد ج 2 ص 227: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

11- غررالحكم ص 329: آمدي (متوفاي 588 ه)

12- كتاب النهاية (باب الباء): ابن أثير شافعي

(متوفاي 606 ه)

13- كتاب جمل ص123 و171: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

14- كتاب رسائل (طبق نقل سيد بن طاووس): كليني (متوفاي 328 ه).

[5] هُودَج نام شتري «عسگر» بود، شتري كه يعلي بن منيه او را به دويست دينار خريده بود و آن هُودج هُوَجي بزرگ بود كه از چوب ساخته و ميخ هاي آهني بر او زده و پوست شتري در او كشيده كه عَلَمِ اَهل بصره بر روي آن هودج نصب شده بود.

[6] آن استري خِنگ بود كه او را دُلدُل مي گفتند.

[7] الاغِ پيامبر كه دُلدُل نام داشت.

[8] مالك اشتر ان روز، روزه دار بود.

شعارهاي متناسب در جنگ احد

در پايان جنگ اُحُد «حدود ظهر» ابوسفيان و عكرمه در حالي كه بت هاي بزرگ خود را در دست داشتند شعار مي دادند كه:

اَعْلُ هُبَل

(بزرگ است بُت هُبل)

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به مسلماناني كه اطراف او بودند دستور داد شعار بدهند:

اللَّهُ أعلي و اَجَل

(خدا بزرگتر و تواناتر است)

ابوسفيان شعار را عوض كرد كه:

نَحْنُ لَنَا الْعُزّي وَ لاعُزّي لَكُمْ

(ما بُت بزرگ عُزّي داريم شما نداريد)

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد بگويند:

اَللّهُ مَولانا وَ لامَولي لَكُم

(خداوند مولاي ماست و شما مولائي نداريد)

ابوسفيان داد زد كه:

امروز به عوض روز بدر.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به مسلمانان دستور داد بگويند كه:

(اين دو روز مساوي نيست كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنم مي باشند).

ابوسفيان كه از پاسخ هاي كوبنده مسلمانان در شگفت بود، گفت:

وعده ما و شما سال آينده.

و راه مكّه را در پيش گرفت. [1] .

و مسلمانان نماز جماعت را در حالي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از شدّت

زخم ها نشسته نماز مي خواند اقتدا كردند، و پس از نماز وارد ميدان اُحُد شدند تا 70 كشته خود را دفن نمايند.

آفتاب در حال غروب كردن بود كه پيامبر و همراهان به مدينه باز گشتند.

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 20 ص 44 و 45.

شركت حضرت اميرالمؤمنين در خط مقدم

الف- امام علي عليه السلام پس از اتمام حجّت با شورشيان بصره، و بردباري در آغاز نبرد، وقتي جنگ را آنها آغاز كردند، زره پوشيد و پيشاپيش سپاه، خود رابه قلب سپاه دشمن زد، و حملات شديدي كرد كه دشمنان چون روباه از مقابلش مي گريختند.

چند بار شمشير حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خَم شد كه به خيمه برگشت تا شمشير را درست كند،

اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام علي عليه السلام مي گفتند:

حَمَلات را به ما واگذار.

ولي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ نمي داد و دوباره حمله مي كرد، و صف ها را درهم مي شكست.

وقتي اصحاب اصرار كردند كه:

«اِنْ تُصِبْ يذْهَبُ الدِّين»

(اگر به شما آسيبي برسد دين در خطر است)

در پاسخ فرمود:

وَ اللّه ما اُريدُ بِما تَرَوْنَ اِلاَّ وَجْهُ اللَّهِ وَ الدَّارُ الاخِرَة

(به خدا سوگند آنچه مي بينيد بخاطر خدا و آخرت است) [1] .

ب- شجاعت و جنگاوري

همه مورّخان اسلامي اتّفاق نظر دارند كه:

علي عليه السلام به سوي هر دو قبله نماز گزارد

و مهاجرت نمود

و در جنگ بدر و ديگر جنگ ها و صلح حديبيه شركت داشت.

او در جنگ بدر و احد و خندق و خيبر از امتحان الهي به خوبي بيرون آمد و در همه آنها بي نيازي از غير خدا به دست آورد و در منزلت و كرامت و والايي قرار گرفت.

پرچم رسول اللَّه صلي

الله عليه وآله وسلم در موارد بسياري به دست علي عليه السلام بود و در روز بدر هم در دست او قرار داشت.

و چون «مصعَب بن عمير» [2] در روز اُحُد كه پرچم

پيامبر را به دست خويش داشت كشته شد، رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم آن را به دست علي عليه السلام داد.

امام علي عليه السلام پيكارگر جنگ بدر بود و در آن شركت مؤثّر داشت، در حالي كه بيست و پنج ساله بود.

(اين قول را ابن اسحاق گفته است).

ابن سرّاج در تاريخ خويش از قول ابن عبّاس گفته است:

رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم پرچم را در روز «بدر» به دست علي عليه السلام سپرد در حالي كه علي عليه السلام بيست ساله بود.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 1 خطبه 13.

[2] مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف مكنّي به ابوعبداللّه از فضلاء و بهترينِ صحابه و از سبقت گيرندگان به اسلام است. اسلام آورد هنگامي كه رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم در دار الارقَم بود. اسلام خويش را از ترس پدر و مادرش پوشيده داشت و چون پدر و مادرش از اين امر آگاه شدند او را زنداني نمودند تا اينكه او به حبشه مهاجرت كرد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم او را با دوازده تن، اهل عقبه دوّم فرستاد تا اهالي مدينه را فقاهت بياموزد و بر آنها قرآن تلاوت كند. او نخستين كسي است كه به گردآوري جماعت در مدينه پرداخت و به دست او سعد بن معاذ اسلام آورد. جنگ بدر را ديد و در

جنگ اُحُد در حالي كه 40 ساله بود، به شهادت رسيد و همسر او وحمنة دختر جحش بود. (تهذيب الاسماء - 971).

شكستن خط دفاعي خيبر

وقتي يهوديان پيمان شكستند و خيبر محاصره شد، يهوديان فكر مي كردند كه درون قلعه هاي مستحكم خود در امانند،

زيرا چند حلقه ديوار تو در تو، و درب ورودي بزرگ، يهوديان را در خود گرفته بود، و شجاعان و دلاوران آنها بالاي ديوارها به كمين نشسته بودند، و هر چند وقت يكبار بزرگ قهرمان آنان (مرحب خيبري) دروازه را باز مي كرد و به مسلمانان يورش مي آورد.

روز اوّل خليفه اوّل و روز دوّم خليفه دوم و روز سوّم خالد به خطّ مقدّم رفتند، امّا فرار كردند، كه رسول خدا فرمود:

لَأعْطينَّ الرَّايةَ غَداً رَجُلاً يحِبُّ اللَّه وَ رَسُولَهُ وَ يحِبُّهُ اللَّه وَ رَسُولُهُ، يفْتَحُ اللّهُ عَلي يدَيهِ

(فردا پرچم اسلام را به دست كسي مي سپارم كه خداوند و پيامبر رادوست دارد و خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم او را دوست دارند و خدا با دست او مسلمانان را پيروز مي كند.)

چون علي عليه السلام دچار چشم درد بود و حضور نداشت، آن شب رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام را طلبيد و آب دهان بر چشم مباركش ماليد و فردا او را به جبهه فرستاد كه مرحب خيبري يهودي را كشت و دروازه خيبر را كند، كه چهل نفر آن را نمي توانستند بلند كنند، و پيروزمندانه بازگشت. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] تذكره ابن جوزي ص32.

شكننده بت بزرگ هبل

در روز فتح مكِّه، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد تا بت ها را بشكنند،

360 بت از قبائل قريش در آنجا بود كه شكسته شد، نوبت به بت بزرگ «هُبَل» رسيد، چون نگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بر آن افتاد فرمود:

علي

جان! يا تو پاي بر دوش من بگذار و هُبَل را بشكن، و يا من پاي بردوش تو بگذارم.

علي عليه السلام فرمود:

شما پاي بر دوش من بگذاريد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وقتي پاي بر دوش علي عليه السلام گذاشت ديد كه نمي تواند تحمّل كند تبسّمي كرد و فرمود:

«علي جان، بيا تو پاي بر دوش من بگذار.»

و علي عليه السلام پاي بر دوش رسول خدا گذاشت و بت بزرگ «هبل» را گرفت و محكم بر زمين كوبيد كه در هم شكسته شد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] حق اليقين ص 132 و اربعين خطيب بغدادي.

شجاعت بي همانند امام

همه دلاوران عرب، و شجاعان قبائل گوناگون اعتراف داشتند كه چونان علي عليه السلام در شجاعت و قدرت بازو، نه در گذشته و نه در آينده مي توان يافت.

علي عليه السلام در حمله و خط شكني و دلاوري زبانزد دوست و دشمن بود. كسي كه در تمام نبردها خط شكن بود و هرگز سُستي و ضعف نشان نداد.

حضرت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

عَلِي اَشْجَعُ النّاسِ قَلْبَاً

«علي از حيث قلب شجاعترين تمام مردان است.

و فرمود:

عَلِي اَشْجَعَ الْعَرَبِ [1] .

علي از تمام عرب شجاعتر است.»

علي عليه السلام در تمام جنگ ها «جز تبوك» شركت داشت.

و تمام موانع نظامي را در تمام جبهه ها از ميان برمي داشت.

و تمام دلاوراني كه به ميدان آمدند و هماورد طلبيدند را دَر هَم شكست و تمام تهاجمات فرد و دسته جمعي و عمومي را پاسخ داد.

در حملات پياپي كه لشگريان دشمن را چون طوماري گِرد ذوالفقارش مي پيچيد.

گاهي اوقات شمشير امام عليه السلام توان تحمّل آن همه فشار را نداشت و خَم مي شد كه دوباره آن

حضرت آن را راست مي كرد و مي فرمود:

لا تَلُومُوني وَ لُومُوا هذا

«مرا ملامت نكنيد، بلكه اين شمشير را مورد ملامت قرار دهيد.»

كه تاب و تحمّل شدّت ضربات را نمي آورد و كج مي شود. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] احقاق الحق، ج4ق ص331 -150 و ج5، ص60.

[2] سفينه بحار، ج1، ص691.

شفاي دست شير

سيد عبدالكريم بن طاوس نقل كرد از محمد بن علي(ع) شيباني كه گفت، من در كودكي با پدر و عمو حسينم بطور پنهاني در شب بزيارت قبر آقا اميرالمؤمنين علي(ع)رفتيم. (در آن روزها دور قبر حضرت سنگهاي سياه گذاشته بودند و بناي درستي نداشت). خودمان را بقبر شريف حضرت نزديك كرده و هر كدام مشغول بقرآن و نماز و زيارت شديم.

ناگهان ديدم شيري قوي هيكل و درنده و بزرگ بطرف ما مي آيد از ترس از دور قبر كم كم دور شديم ديدم كه اين شير درنده خود را بقبر آقا علي(ع)نزديك كرد و دست مجروح خود را بقبر ماليد.

يك نفرمان نزديك شير رفت ديد تعرضي از جانب آن حيوان نمي شود. آمد ما را خبردار كرد كه ترسي نداشته باشيد اين شير براي زيارت و شفاي پايش متوسل بقبر حضرت شده، ترس ما ريخت و ما هم نزديك شير رفتيم، ديدم آن حيوان زبان بسته نزديك قبر آقا علي(ع)هي دارد دست خود را به قبر شريف آقا مي مالد و ناله مي كند يكساعت بهمين منوال بود و شفا يافت، يك وقت ديدم شير برگشت و رفت.

اي قربان تو اي كسي كه پناه گاه همه هستي.

هر چه ره طي مي كنم ورد زبانم يا علي(ع)ست

بلبل آسا سوي گل آه وفغانم يا علي(ع)ست

اي پناه دل، شه مردان

علي(ع) مولاي دين

هركجا افتم ز پا تاب و توانم يا علي(ع)ست

پاي صبرم بشكند گر سنگ محنت در جهان

خم نگردد قامتم چون قوت جانم علي(ع)ست

هركجا دم مي زنم از عشق تو اي نازنين

شور و غوغاي تو و آه و فغانم يا علي(ع)ست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شيخ مفيد

محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، از علماي برجسته و فقهاء و متكلمين بزرگ و از زهّاد و وارستگان كم نظير شيعه مي باشد كه سني و شيعه او را به علم و كمال قبول داشتند، وي بسال سيصد وسي و شش هجري قمري يازدهم ذيقعده متولد و در سال چهارصد و سيزده درسن هفتاد و شش سالگي از دنيا رفت. جنازه او را هشتاد هزار نفر تشييع كردند و در حرم كاظمين به خاك سپردند، وي از نوابغ تاريخ است كه بيش از دويست كتاب تأليف نموده و اهل تسنن او را از بزرگترين علماي شيعه مي دانستند. از حكايات مربوط به اين نابغه بزرگ اين است كه:

روزي قاضي عبدالجبّار در بغداد در مجلس خود بود و بسياري از علماي بزرگ شيعه و سنّي در آن مجلس حضور داشتند، در اين هنگام شيخ مفيد وارد مجلس شد و در پائين مجلس نشست و پس از مدتي به قاضي رو كرد و گفت: من از تو در حضور علماء سؤالي دارم؟

قاضي گفت بپرس.

شيخ مفيد فرمود: شما در مورداين حديث چه مي گوئيد كه پيامبر (ص) در غدير فرمود: مَنْ كُنْتُ مولاه فعلي(ع) مولاه كسي كه من رهبر او هستم پس علي(ع)رهبر اوست. آيا اين حديث، مسلم و صحيح است كه پيامبر (ص)

در روز غدير فرموده است؟

قاضي گفت آري، حديث صحيح مي باشد.

شيخ مفيد فرمود: منظور از كلمه مولي چيست؟

قاضي گفت: مولي به معني اولي و بهتر است.

شيخ مفيد فرمود: پس اين اختلاف و خصومت بين شيعه و سنّي چيست؟ (با اينكه پيامبر(ص) علي(ع)را بهتر از ديگران معرفي نموده است).

قاضي گفت: اين حديث، روايت است، ولي خلافت ابوبكر دِرايت (و از روي اجتهاد و درك) مي باشد، و انسان عادل روايت را همتاي درايت قرار نمي دهد (يعني درايت مقدّم است) شيخ مفيد فرمود: شما درباره اين فرمايشات پيامبر (ص) چه مي گوئيد كه به علي(ع)فرمود: حَرْبُك حَرْبي وَسلمُكَ سِلْمي (جنگ تو جنگ من است، و صلح تو صلح من است).

قاضي گفت: اين گفتار براساس حديث صحيح است.

شيخ مفيد فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل (كه به جنگ علي(ع)آمدند مانند طلحه و زبير و...) چيست؟

قاضي گفت: اي برادر آنها توبه كردند.

شيخ مفيد فرمود: اي قاضي جنگ آنها دِرايت و (حتمي) بوده است ولي توبه كردن آنها روايت شده است و تو در مورد حديث غدير گفتي روايت معادل درايت نيست (و درايت مقدم مي باشد).

قاضي از پاسخ به شيخ مفيد عاجز و درمانده شد، سر در گريبان فرو برد و سپس گفت تو كيستي؟

شيخ مفيد جواب داد من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثي هستم. قاضي از مسند قضاوت برخاست و دست شيخ مفيد را گرفت و بر آن مسند نشانيد و گفت: اَنْتَ المفيدُ حقا براستي كه تو انسان مفيد (و سود بخشي) هستي.

چهره هاي علماي بزرگ مجلس درهم كشيده شد، وقتي قاضي ناراحتي آنها را دريافت به آنها رو كرد و گفت: اي علماء اين مرد (شيخ مفيد) مرا

مجاب كرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر كسي از شما قادر به جواب او هست، اعلام كند تا او را بر مسند بنشانم و شيخ مفيد به جاي خود بنشيند، هيچ كس جواب نداد و اين موضوع شايع گرديد و علت نام گذاري او به مفيد از همين جا سر چشمه گرفت.

يك روز شيخ مفيد ايستاده بود ديد گربه اي روي تشك الاغ سيد علم الهدي (كه يكي از شاگردان اين بزرگوار است) را نجس كرده، شيخ مفيد ايستاد تا سيد آمد سوار الاغ شود، فرمود: من چنين ديدم و تشك شما نجس است. سيد مرتضي فرمود براي من پاك است شيخ فرمود: خودم ديدم.

سيد فرمود: بسيار خوب، امّا بقول شما تنهائي براي من نجس نمي شود، نامه اي نوشته انداختند داخل ضريح حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)جواب در آن نامه آمد كه نوشته بود.

اَلْقُول قُول وَلَدي وَالشَّيخ مُعْتَمدي. يعني گفته پسرم از نظر قانون اسلام درست و صحيح است اما قول شيخ هم مورد اطمينان و تأييد من است.

سيد مرتضي (علم الهدي) بشيخ فرمود: بسيار خوب قول شما و قول آقا اميرالمؤمنين علي(ع)دو قول است حالا نجس مي شود.

علي(ع) اي شاهكار آفرينش

علي(ع) اي گوهر درياي بينش

علي(ع) اي شهسوار عشقبازان

علي(ع) اي سرفراز سرفرازان

علي(ع) اي دستگير مستمندان

علي(ع) اي غمگين دردمندان

علي(ع) اي مظهر لطف خدائي

تجلي گاه نور كبريائي

علي(ع) اي قبله گاه شاه و درويش

علي(ع) اي مرحم زخم دل ريش

علي(ع) اي عرش حق رازيب و زيور

علي(ع) اي آگه از هر جان مضطر

علي(ع) اي منبع جود و كرامت

علي(ع) اي شافع روز قيامت

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شيخ ابوعبدالله

در زمان شيخ مفيد،

كتابفروشي در بغداد زندگي مي كرد كه جعفر نام داشت. روزي از روزهايي كه جعفر كتابهايش را حراج كرده بود، شيخ مفيد، براي خريدن كتاب به نزد او رفت و از وي چند كتاب خريد.

وقتي شيخ مي خواست برگردد، جعفر به او گفت، اي شيخ بنشين تا چيزي برايت بگويم كه براي مذهب تو كه شيعه هستي، خوب است.

معجزه اي ديدم كه مي خواهم برايت تعريف كنم.

شيخ مفيد نشست و جعفر شروع به سخن كرد: من دوستي داشتم كه با او براي ياد گرفتن احاديث به نزد شيخي به نام ابوعبداللّه محدث مي رفتم. بعدها فهميديم كه او از دشمنان سرسخت حضرت علي(ع)است. گاهي او به اميرالمؤمنين جسارت مي كرد و ما او را سرزنش مي كرديم و نصيحت مي نموديم ولي او سرسختي مي كرد و مي گفت: من همين هستم و دست از عقيده ام بر نمي دارم.

روزي او بحضرت فاطمه زهرا (علي(ع)هاالسلام) جسارت كرد، ما تصميم گرفتيم كه ديگر نزد او نرويم. همان شب در خواب، خورشيد هدايت حضرت علي(ع)را ديدم. آن حضرت در كنار ابوعبداللّه ايستاده بود و با وي صبحت مي فرمود: امام به ابوعبداللّه فرمود: مگر من به تو چه بدي كرده ام؟

آيا نمي ترسي كه خداوند كورت كند؟

در همين هنگام، امام به چشم راست وي اشاره كرد و به خواست خدا چشم او كور شد.

صبح كه شد با خودم گفتم؛ بهتر است نزد رفيقم بروم و خوابم را براي او تعريف كنم و به همراه وي نزد شيخ برويم و او را نصيحت نمائيم.

از خانه كه بيرون آمدم. دوستم را ديدم كه به طرفم مي آيد. پرسيدم كجا مي روي؟

او همان خوابي را كه من ديده بودم برايم تعريف كرد، بنابراين به همراهي او به

منزل شيخ رفتيم تا وي را از عذاب الهي بترسانيم.

وقتي درب را به صدا در آورديم زني پشت در آمد وگفت: امروز كلاس درس تعطيل است.

گفتم: ما با شيخ كار خصوصي داريم و مي خواهيم او را ببينيم. زن گفت امروز شيخ بيمار است و كسي را نمي پذيرد. وقتي ما از بيماري شيخ پرسيديم، زن جواب داد، امروز صبح وقتي ابوعبداللّه از خواب بيدار شد، تا حالا دستش را روي چشمش گذاشته است و فرياد مي زند كه علي(ع)كورم كرد.

گفتم: ما براي همين موضوع به اينجا آمده ايم، در را باز كن با اصرار ما؛ زن درب را باز كرد و ما داخل شديم. شيخ با ديدن ما گفت: ديدي بالاخره علي(ع)مرا كور كرد؟

ما گفتيم: ديشب اين جريان را در خواب ديديم. بيا و از دشمني ات با داماد و جانشين بر حق رسول خدا دست بردار شايد شفاعت حضرت شامل حال تو شود و خداوند شفايت دهد.

ابوعبداللّه گفت: اگر علي(ع)چشم ديگر مرا نيز كور كند، دست از مخالفت با ايشان بر نمي دارم. ما با ناراحتي و افسردگي از خانه خارج شديم و همان شب دوباره در خواب ديديم كه آقا اميرالمؤمنين علي(ع)به چشم چپ ابوعبداللّه اشاره فرمود و چشم چپ وي نيز كور شد.

روز بعد، دوباره به ديدن شيخ رفتيم. هر دو چشمش كور شده بود، امّا او دست از لجاجت وجهالتش برنداشت تا اينكه با حال كُفر و الحاد و نفاق از دنيا رفت.

اين عذاب دنيوي مخالفت با ولايت آقا علي(ع)است واي از عذاب روز قيامت و خلود در آتش.

سرور دنيا و دين شاهنشه مردان علي(ع)ست

آفتاب برج ايمان كوكب رخشان علي(ع)ست

شهسوار دين نفر بر عرصه ميدان

رزم

سروران را سرور و مرد افكن ميدان علي(ع)ست

وارث تاج لعمرك ابن عم مصطفي (ص)

معدن جود و سخاوت ناطق قرآن علي(ع)ست

آنكه آدم را رهائي داد از درد فراق

كرده حوا را اسير فرقت دوران علي(ع)ست

آنكه از گرداب ساحل بُرده كشتي راز آب

نوح را داده نجات از ورطه طوفان علي(ع)ست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شيعه بودن

عمّار (دِهْني) كوفي از شاگردان بزرگوار امام صادق (ع) بود و در كوفه زندگي مي كرد، او فردي دانا و با تقوا و پرهيزگار و از علماي محدثين است. روزي به خاطر محاكمه اي كه پيش آمده بود وي به محضر ابوليلي قاضي كوفه رفت تا گواهي دهد.

هنگاميكه وي در محضر قاضي شهادت داد، قاضي گفت: گواهي تو قبول نيست زيرا تو رافضي و شيعه هستي (رافضي يعني ترك كننده و رها كننده مقصود ابوليلي اين بود چون عمّار پيروي از اهل سنّت را رها كرده است، گواهي اش مورد قبول نيست و شيعه يعني پيرو و در اسلام به پيروان آقا علي(ع)و امامان معصوم (علي(ع)هم السلام) اصطلاحا شيعه گفته مي شود). عمّار تا اين سخنان را شنيد، مانند ابر بهاري: شروع به گريه كرد. قاضي كه عمّار را مي شناخت و مي دانست كه او فردي دانا و با تقوا و پرهيزگار است، تحت تأثير قرار گرفته و گفت تو از علماء و حديث شناسان هستي و اگر از حرف من ناراحت شدي مي تواني اعلان كني كه رافضي و شيعه علي(ع)، نيستي، و از اين مرام بيزاري بجوي در اين صورت در صف برادران ما خواهي شد تا من گواهي تو را بپذيرم.

عمّار گفت: گريه ام به خاطر من و

توست. از اين جهت براي خودم گريه مي كنم كه تو مقام بزرگي را به من نسبت دادي كه من خود را شايسته و سزاوار آن نمي دانم تو مرا رافضي مي نامي امّا رافضي كسي است كه همه باطل ها را ترك كند و به سوي حقّ برود، در حالي كه من اينگونه نيستم. تو مرا شيعه علي(ع)مي خواني امّا من كجا و شيعه و پيرو علي(ع)بودن كجا؟

امّا گريه ام براي تو اين است كه چنين مقامهاي بزرگي را با سبكي و اهانت ذكر كردي.وقتي سخنان عمّار را به محضر حضرت امام صادق (ع) رساندند، امام فرمود: به خاطر ادب و تواضعي كه عمّار انجام داد، تمام گناهانش حتي اگر بزرگتر از آسمان و زمين بودند پاك شدند و خداوند اعمال و كارهاي خوبش را هزار برابر كرد.

بلندي از آن يافت كه او پست شد

در نيستي كوفت تا كه هست شد

آري ما كجا و شيعه علي(ع)بودن كجا؟ ما فقط شكل شيعيان علي(ع)هستيم و به همين هم دلخوشيم، آنها را دوست داريم و اميدواريم خداوند ما را با آنان محشور فرمايد.

دل اگر نيازمندي همه شب علي(ع) علي(ع) زن

ارني همچو موسي بمقام مقبلي زن

تو بطور سينه جانا جلاوات منجلي زن

برو اي گداي مسكين در خانه علي(ع) زن

كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را

شده مات عقل و فكرم كه ورا چه ميتوان گفت

كه خطيب عشق ناگه دُر معرفت چنين سُفت

چو ز بوستان وحدت گل اولين كه بشگفت

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه مُلك لافتي را

ز تجلي جمالش چو بتافت در دل من

شده رنج عشق آسان غم اوست مشگل من

بجهان

كسي نبيند چونگار عادل من

بجز از علي(ع) كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شفا در ماه رجب

عبداللّه ابن بطوطه يكي از علماء اهل سنّت در سفر نامه خود كه به رِحلَه ابن بطوطه معروف و مشهور است. در بيان ورود خود از مكه بنجف اشرف چنين مي نويسد.

اهل نجف اشرف رافضي (شيعه) هستند و از براي روضه مباركه علي(ع)كراماتي قائلند، از جمله اينكه در شب بيست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب در نجف به لَيلَة المَحياء معروف است. و از عراقين و خراسان و بلاد فارس و روم زمين، مريضهاي درمانده و بي معالجه و گَرها و مفلوجين را به اينجا مي آورند و قريب به سي يا چهل نفر در اينجا جمع مي شوند و بعد از عشاء اين مبتلايان را كنار ضريح مقدّس آورده و مردم هم جمع مي شوند به انتظار بهبودي و شفا شب را تا صبح بسر مي برند.

تماشاچيان بعضي ها نماز مي خوانند و بعضي ها تلاوت قرآن مي كنند و بعضي ها بتماشاي روضه مباركه صحن و حرم و بارگاه مشغول مي شوند. تا اينكه نصف يا دو ثلث از شب مي گذرد. بعد مشاهده مي شود كه اين زمين گيران كه حركت نمي كردند بر مي خيزند در حاليكه صحيح و سالم و تندرست مي باشند و علتي در آنها وجود ندارد و صداي لااله الا اللّه، محمد رسول اللّه علي(ع)، ولي اللّه و صلواتشان بلند مي شود و اين امري است كه مشهور و مستفيض و من آنشب را در آنجا درك نكردم ولي از مردم موثق كه اعتماد به آنان داشتم شنيدم و هم ديدم

در مدرسه اي كه مهمانخانه آن حضرت است. سه نفر زمين گير قادر بحركت نبودند.

يكي از آنها اهل روم و ديگري از اصفهان و سيمي از خراسان بودند، از آنها پرسيدم كه چگونه است كه شما خوب نشده ايد و اينجا مانده ايد گفتند ما شب بيست و هفتم نرسيديم و همينجا مانده ايم تا شب بيست هفتم سال آينده كه شفا بگيريم و روانه خانه و كاشانه خود گرديم.

امام شيعيان علي(ع)، پناه انس و جان علي(ع)

ضياء ديدگان علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

توئي كه در جهان دل، شدي ره نجات دل

ز لطف تو شدم خجل علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

كمال هر بشر، ز خوي تو دهد خبر

مرا به عشق خود نگر، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

بكنج غم نشسته ام، چو مرغ پر شكسته ام

چو دل بتوبه بسته ام علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منم كه در هواي تو، بميرم از براي تو

ز دل كشم نواي تو، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

مرا ز تن توان گذشت ز پيريم جوان گذشت

ز جان ره امان گذشت، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شعري از شافعي

شافعي شيخ سنت و پيشواي جماعت، مردي كه يك فرقه عظيم از فرقه هاي چهارگانه ملت اسلام را رهبري مي كند در فضيلت علي(ع)سخني مي گويد كه علماء ارجمند اماميه اين سخن را غلو و گزاف مي شمارند و روا نمي دارند.

آقا علي(ع)را تا اين پايه بستايد.

شافعي كه خود پيرو سنت است عاشقانه و حتي عابدانه از آقا علي(ع)ياد مي كند و مي گويد:

لَوْ اَنَّ الْمُرْتَضي اَبْدي مَحَلَّهُ

لَخَرَّ النّاسُ طُرّا سُجَّدا لَهُ

وَ ماتَ الشّافَعي وَ لَيسَ يدْري

علي(ع) رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ اللّهُ؟

آنچه شافعي گفت:

اگر علي(ع) مرتضي (ع)

خود را آنطور كه بود نشان مي داد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بر زمين مي گذاشتند، شافعي مي ميرد ولي نمي داند كه خداي او الله است يا علي(ع).

شافعي در دوستي اهل بيت تا به حدي رسيده بود كه به رفضش نسبت داده اند و او را محبوس نمودند و او در آن معني شعري گفته است و يك بيت اين است:

لَوْ كانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحمّد

فَلَيشْهد الثَّقلانِ اِنّي رافِضُ

اگر به محب آل محمد و علي(ع) رافضي مي گويند پس شاهد باشند قرآن و عترت كه من رافضي و شيعه هستم.

مگر كه ذات خداوند عين ذات علي(ع)ست

بگو صفات خدائي هر صفات علي(ع)ست

زعقل معرفتش خواستن ز بي عقليست

ز عشق پرسش او كن كه عقل مات علي(ع)ست

بحكم آنكه من الماء كل شيئي حي

حيوة هستي هر چيز از حيوة علي(ع)ست

خدا پرستي حق راست چهارده آيت

بجز نبي همه آيات بينات علي(ع)ست

كتاب محكم مُنْزَل كه خوانيش قرآن

حكم حق همه احكام محكمات علي(ع)ست

شنيده تو اگر معجزات خضر و خليل

حكايتي ز كرامات و معجزات علي(ع)ست

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شعر ابونواس

ابونواس شاعر معروف قرن دوم هجرت شاعر دربار هارون الرشيد (شاعر زن و شراب، شاعر و غوغاگري كه دنياي ادب را در عربستان بهم پيچيده بود. شاعري كه جز بخاطر شهوت و لذت و جز در بهاي سيم و زر سخن نمي گفت).

روزي در محفلي از آقا اميرالمؤمنين علي(ع)ياد كرد و آهي كشيد وگفت: يا علي(ع).

شخصيتهائي كه درآن مجلس (با حسن بن هاني يعني ابونواس) همنشين بودند، بياد آقا اميرالمؤمنين علي(ع)تكاني خوردند و هر كدام به اندازه ذوق و شوقي كه داشتند از ابوالائمه

حضرت علي(ع)تمجيد و تقديس كردند.

در اين هنگام گوينده اي به ابونواس گفت تو كه در انشاء اشعار، كار را به سحر و اعجاز كشانيده اي نمي خواهي از آقا علي(ع)ياد كني. نمي خواهي به ثناي علي(ع)لب بگشائي؟

راستي يا ابونواس در حق علي(ع) مديحه اي نخواهي ساخت؟

ابونواس اندكي فكر كرد و در آن هنگام اشعار ذيل را ارتجالا سرود:

قيلَ لِي قُلْ فِي علي(ع) مِدحَةً

مَدحُهُ يخْمُدُ نارا مُؤْصِدَةُ

قُلْتُ لا اَقْدَمُ فِي مَدحِ امْرءٍ

حارَ ذُوالْلُّبِّ اِلي اَنْ عَبَدَهُ

وَ النَّبِي الْمُصْطَفي قَالَ لَنا

لَيلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا صَعَدَهُ

وَضَعَ اللّهُ علي(ع) كِتْفي يدا

فَاَحَسَّ الْقَلْبَ مِنْ اَنْ بَرَدّهُ

وَ علي(ع) واصِعُ اَقْدامَهُ

فِي مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ يدَهُ!

آنچه ابونواس گفت:

گفته شد كه (علي(ع)) را به شعر ستايش كن، ستايش آقا (ع) لهيب قلب را فرو مي نشاند.

گفتم درباره اين مرد چه بگويم؟ كه: مردم خردمند را ابتدا به حيرت و بعد به عبادت خود وا داشت.

رسول اكرم (ص) به ما چنين فرموده، در شب معراج هنگامي كه به آسمان ها عروج كردم،.

پروردگار متعال بر شانه ام دستي گذاشت، كه قلب من از دست خدا آرامش خود را باز يافت،

و آقا علي(ع)در روز فتح مكه در خانه كعبه، بر همانجا پاگذاشت كه پروردگار من دست خود را نهاده بود.

بهر كجا رو كنم حكايت علي(ع) بود

بهر كه گفتگو كنم روايت علي(ع) بود

درك بشر بحيرت از درايت علي(ع) بود

مشعل راه زندگي هدايت علي(ع) بود

اصل رضايت خدا رضايت علي(ع) بود

كمال نعمت خدا ولايت علي(ع) بود

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شخصيت چند بعدي

گابريل دانگيري درباره شخصيت علي(ع)مي گويد:

شخصيت علي(ع)داراي دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه در هيچ يك از قهرمانان بزرگ نمي توان يافت نخست آنكه علي(ع)در عين حال

كه عنوان قهرماني و امام هر دو را دارا بود.

سردار جنگي شكست ناپذير و عالم الهي و فصيح ترين خطباي صدر اسلام بشمار مي رفت. آيا ممكن است (رولان) و (بايار) دو قهرمان مشهور تاريخ اروپا را تصور كرد كه متون مقدس را استادانه تفسير نموده و نكات مهم تورات و انجيل را شرح داده و از بالاي منبر نطق نموده و بغرنج ترين معضلات قانون مدني و قانون جزا راحل نمايند؟

آيا مي توان (سن تماس داكن) و (سن ژان كريز و ستوم) يا(سونه) روحاني بزرگ مذهب را در نظر مجسم كرد كه شمشير بدست به خيل دشمنان هجوم كرده و ديوارهاي محكم ترين دژها را فرو ريزند؟

خاصيت دوم علي(ع)اين است كه از نظر تمام مذاهب اسلام مورد ستايش و تكريم است و بي آنكه او خود خواسته باشد، تمام فرق و مذاهب اسلامي او را پيشواي خود مي شناسند، در صورتي كه پيشواياني از قبيل (نسطوريوس ) و (فوسيوس) و (لوتر) فقط مورد احترام كليساهاي خود هستند و از نظر كليساهاي ديگر طرد شده اند.

علي(ع)خطيبي زبردست و نويسنده اي توانا و قاضي عاليقدري مي باشد و در صف مؤسسين و واضعين مكتب ها مقام اول را دارد، و مكاتبي كه او تاسيس نموده از لحاظ صراحت و روشني و استحكام منطق و همچنين از لحاظ تمايل بارز آنها به ترقي و تجدد امتياز دارد.

علي(ع)بلند همتي و نجابت را براستي از حد گذرانده بود، بلاغت علي(ع)به پايه اي است كه گوئي سخن را مانند جواهر تراشي مي دهد.

اي به مقام و مرتبت حجت كبريا علي(ع)

اي به مصاف منقبت سوره هل اتي علي(ع)

داشت به بحر رحمتش خداي كعبه يك صدف

درون اين صدف تويي گوهر پر بها علي(ع)

چه

گويم وچه خوانمت كه از جلال و منزلت

نه خوانمت خدا تو را نه از خدا جدا علي(ع)

مكمل از ولايت تو گشت دين احمدي

اتم نعمت خدا تويي به ما سوا علي(ع)

به لوح عزّت قدر براي دوستان تو

نوشته كاتب قضا تُعِزُّ مَنْ تَشا علي(ع)

حدوث را قدم تويي كه حادث از تو شد قدم

كه تحت اختيار تو بقاست تا فنا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شخصيت جذاب

استاد فؤاد افرام بستاني مسيحي، استاد ادبيات عربي در بيروت در كتاب علي(ع) بن ابيطالب مي نويسد:

علي(ع) بن ابيطالب (ع) داراي شخصيت جذابي است كه مورخان و دانشمندان در پيرامون آن قلمفرسائي نموده اند. و عقول نقادان و اشخاص فكور در فهم اين شخصيت كوشش كرده اند و سالكان و زاهدان به هدايت او راه پيموده اند و بسياري از ادباء در زير پرچم آن حضرت قد افراشته اند. و اختلاف آراء و نظريات متباين در صدها سال براي افزوني ظهور مقام بلند و عقل نيرومند او بوجود آمده.

شگفتا عظمت اين مرد بزرگ تا چه حد است و علو مقام اين مجسمه ادب تا چه پايه است؟

علي(ع)داراي روح بزرگ و اخلاص شديد و ايمان قوي بود.

علي(ع)در هموار ساختن راه اسلام كه دين جديدي بود و خوشنود كردن پيغمبر(ص) پسر عمويش خود را مي گداخت. در آن موقع كه پيغمبر(ص) ناچار شد به مدينه فرار كند، علي(ع)بجاي آن حضرت قرار گرفت و به خود كوچكترين هراسي راه نداد.

علي(ع)نيمي از عمر خود را در مبارزه با بت پرستان و مشركان بسر برد و بقيه را در احتياجات و اعتراضات صرف كرد و با مردان و ياراني انيس و جليس شد كه

اغلب آنها معني اخلاص را نمي فهميدند.

علي(ع)در آن هنگام كه ديد نتيجه زحماتش مانند ذرات متلاشي شده دست به گريبان شد و در صلاحيت بشر براي اصلاح شك كرد و وقتي ديد حق را نفهميده. به رايگان از دست مي دهند حيات و زندگي را ملامت نمود.

حكمت نزد پسر ابوطالب پرمعني و زيبا است عقل بي درنگ و خالص و بي نشان او حكمت را گرفته و در بوته انديشه خود فرو گداخت سپس بصورتي چنان زيبا نشان داد كه هستي را به اهتزاز در آورد.

پس علي(ع)بيش از هر كس حكيم است، او در تمام مواعظ و خطبه هاي خود فيلسوفي بي مانند است.

دنياي بدون مهر علي(ع) محوري نداشت

بي حب او سفينه دين لنگري نداشت

از خلقت جهان هدف او بود ورنه حق

از بودن جهان هدف ديگري نداشت

پيغمبري كه بود بحق ياور خداي

غير از علي(ع) بحق خدا ياوري نداشت

ذات خدا به محكمه عدل داوري

عادلتر از علي(ع) بجهان داوري نداشت

گر او نبود تارك مردان روزگار

در قدر و جاه و مرتبه تاج سري نداشت

گر او نبود سفره بيچارگان دهر

دلسوز و يار و مونس و نان آوري نداشت

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

شير نوزاد پسر سنگين تر است

در حديثي از امام باقر عليه السلام مي خوانيم كه مي فرمايند: در زمان حضرت علي دو نفر زن همزمان بچه اي را به دنيا آوردند، جنس نوزادها، يكي پسر و ديگري دختر بود.

آن زني كه دختر زائيده بود، پسر زن ديگر را برداشت، و دختر نوزادش را به جاي وي گذاشت و در نتيجه ميان آن دو زن مرافعه اي پيش آمد و قرار شد علي عليه السلام داوري كند.

مولاي متقيان در مسند قضاوت در قرار گرفته

و زنان را به محاكمه كشانيد، ولي هيچكدام از آنان دست از پسر برنداشتند. و حضرت دستور داد: شير مادران آن دو بچه را وزن كردند، او را كه شيرش سنگين تر بود، پسر را به وي واگذار كرد! [1] .

نظير اين جريان در مورد دو نفر كنيز پيش آمد، كه در زمان عمر اتفاق افتاد، و او از قضاوت باز ماند، و سرانجام اميرالمؤمنين علي عليه السلام قضاوت آن دو را به عهده گرفت، و براي رفع مخاصمه دستور دادند: اره اي بياورند، زنان گفتند: اره را چه كار داريد؟ فرمودند: مي خواهم بچه را دو نيم كنم، و به هر كدام نصف او را بدهم!! آن زني كه در واقع مادر بچه بود گفت: بچه مال آن زن ديگري است، من از ادعايم صرفنظر كردم.

علي عليه السلام فرمودند: بچه مربوط به همين زن است كه دلش به حال او مي سوزد، و لذا بچه را به آن زن تحويل داد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح من لايحضره الفقيه ج6 ص 6 وسائل الشيعه ج18 ص210 ح6.

[2] وسال الشيعه ج18 ص212 ح.11 نقل از آفتاب ولايت ص151-150.

شراب در ماه رمضان

نجاشي شاعر، يكي از اطرافيان و ارادتمندان علي عليه السلام بود و با اشعارش سپاه علي عليه السلام را بر ضد معاويه تحريك مي كرد، بارها در سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام با دشمن جنگيد، ولي همين شخص يك بار پايش لغزيد و در ماه رمضان شراب خورد. وي را پيش اميرالمؤمنين آوردند و شرابخواريش را ثابت كردند.

حضرت علي خودش هشتاد تازيانه به او زد و يك شب نيز او را زنداني كرد. روز بعد دستور داد نجاشي را آوردند، حضرت بيست تازيانه ديگر بر

او زد. نجاشي عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! اين بيست تازيانه براي چيست؟

علي عليه السلام فرمود: اين بيست تازيانه به خاطر جسارت و جرأت تو به شرابخواري در ماه رمضان است. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 40 ص_279 داستانهاي بحارالانوار، ج 4 ص43.

شهادت و وصيت امام علي

علامه طبرسي گويد: علي عليه السلام شصت و سه سال زندگي كرد، ده سال پيش از بعثت، و در سن ده سالگي اسلام آورد. و پس از بعثت بيست و سه سال با رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم زندگاني كرد، سيزده سال در مكه پيش از هجرت در امتحان و گرفتاري به سر برد و سنگين ترين بارهاي رسالت آن حضرت را به دوش كشيد، و ده سال پس از هجرت در مدينه در دفاع از حضرتش با مشركان جنگيد و با جان خود او را از شر دشمنان دين نگاه داشت، تا آنكه خداي متعال پيامبر خود را به سوي بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسماني بالا برد، و علي عليه السلام در آن روز سي و سه ساله بود، و سي سال پس از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم ماند و ولي امر و وصي او بود، و بيست چهار سال و چند ماه حق او را از ولايت غصب كردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در اين دوران با تقيه و مدارا مي زيست، و پنج سال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در اين سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناكثين و قاسطين و مارقين (اصحاب جمل و صفين و نهروان)

بود، چنانكه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم سيزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پياده كردن احكام آن و ترسان و محبوس و فراري و مطرود بود و نمي توانست با كافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع كند، سپس هجرت كرد و ده سال پس از هجرت با مشركان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوي خود برد...

آن حضرت در شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجري با شمشير به قتل رسيد، عبدالرحمن بن ملجم مرادي شقي ترين امت آخر زمان- لعنة اللّه عليه- در مسجد كوفه او را ضربت زد، بدين قرار كه آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را براي نماز صبح بيدار مي كرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در كمين حضرتش بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او كه مطلب خود را پنهان مي داشت و از روي نيرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاي جست و ضربتي با شمشير زهرآلود بر فرق مباركش زد. آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بيستم و شب بيست و يكم را تا نزديك ثلث اول شب زنده بود، آن گاه به شهادت رسيد و در حالي كه محاسن شريفش به خون سرش رنگين بود مظلومانه به ديدار خداي خود شتافت.

سبب كشتن آن حضرت را داستاني دراز است كه اينجا گنجايش ذكر آن را ندارد. حسن و حسين عليهماالسلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفين او را عهده دار شدند و بدن شريفش را به سرزمين غري

در نجف كوفه انتقال دادند و شبانه پيش از سپيده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسين و محمد پسران آن حضرت عليهماالسلام و عبداللّه بن جعفر عليهماالسلام وارد قبر شدند و بنا به وصيت حضرتش اثر قبر پنهان گرديد. اين قبر پيوسته در دولت بني اميه پنهان بود و كسي بدان راه نمي برد تا آنكه امام صادق عليه السلام در دولت بني عباس آن را نشان داد. [1] و [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] تاج المواليد: 18.

[2] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 955-954.

شكافتن قبر و مفقود بودن مرده لوطي

ابوالفتوح رازي، قاضي نعمان و ابوالقاسم كوفي آورده اند:

در زمان حكومت عمر بن خطّاب، غلامي را نزد او آوردند كه مولاي خود را كشته بود، عمر بدون آن كه تحقيق و بررسي نمايد، حكم قتل او را صادر كرد.

اين خبر به اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد و شهود نيز شهادت دادند؛ كه اين غلام مولاي خود را كشته است.

حضرت خطاب به غلام كرد و اظهار نمود: تو چه مي گوئي؟

غلام در پاسخ گفت: بلي، من او را كشته ام.

حضرت فرمود: براي چه او را كشته اي؟

گفت: اربابم خواست به من تجاوز لواط كند ولي من نپذيرفتم، و چون خواست مرا مجبور كند، من او را از خود بر طرف ساختم، وليكن بار ديگر آمد و به زور با من چنان عمل زشتي را مرتكب شد و من هم از روي غيرت و انتقام او را كشتم.

حضرت اظهار داشت: بايد بر ادّعاي خود شاهد داشته باشي؟

غلام عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! در حالي كه من در آن شب تنها بودم، چگونه مي توانم شاهد داشته

باشم؛ و او درب ها را بسته بود و من اختياري از خود نداشتم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود: چرا بر او حمله كردي و او را كشتي؟ آيا او از اين عمل زشت پشيمان نشده بود؟ و آيا ندامت و توبه او را نشيندي؟

غلام گفت: خير، هيچ أثري از آثار ندامت در او نديدم.

حضرت با صداي بلند فرمود: اللّه اكبر! صداقت يا دروغ تو، هم اكنون روشن خواهد گشت.

بعد از آن دستور داد تا غلام را بازداشت نمايند و سپس به اولياي مقتول خطاب كرد و فرمود: سه روز كه از دفن مرده گذشت، جهت بيان و صدور حكم مراجعه كنيد.

چون روز سوّم فرا رسيد، امام علي عليه السلام به همراه عمر و اولياء مقتول كنار قبر رفتند و حضرت دستور داد تا قبر را بشكافند؛ سپس اظهار نمود: چنانچه جسد مرده موجود باشد، غلام دروغ گفته؛ و اگر مفقود باشد غلام، صادق و راستگو است.

پس وقتي كه قبر را شكافتند، جسد را در قبر نيافتند؛ و چون به حضرت علي عليه السلام گزارش دادند كه جسد در قبر نيست.

حضرت اظهار نمود: اللّه اكبر! به خدا قسم! نه دروغ گفته ام و نه تكذيب شده ام، از پيغمبر خدا صلّي اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود:

هر كه از امّت من باشد و عمل زشت قوم لوط را انجام دهد كه همانا به وسبله فريب شيطان انجام مي دادند و بدون توبه از دنيا برود و او را دفن كنند، بيش از سه روز در قبر نخواهد ماند؛ و او را با قوم لوط محشور مي گردانند؛ و به عذاب سخت و دردناك الهي

گرفتار خواهد گشت.

پس از آن، حضرت امير عليه السلام فرمود: غلام را آزاد كنيد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 14، ص 344 346، ح 8 و 9.

شخصيتي غريب در دنيا

محدّثين و مورّخين روايت كرده اند:

هرگاه دردها و غم هاي جامعه براي مولاي متّقيان، اميرالمؤمنين علي عليه السلام غير قابل تحمّل مي گشت؛ و مي خواست درد دل خود را بيان نمايد با خود زمزمه و درد دل مي نمود.

و آن حضرت معمولا به تنهائي از شهر كوفه خارج مي شد و حوالي بيابان غَري نجف اشرف گوشه اي را بر مي گزيد؛ و روي خاك ها مي نشست و دردهاي دروني خود را با آن فضاي ملكوتي بازگو مي نمود.

در يكي از روزهائي كه حضرت به همين منظور رفته بود، ناگهان شخصي را مشاهده كرد كه بر اشتري سوار و جنازه اي را جلوي خود قرار داده است و به سمت آن حضرت در حركت مي باشد.

همين كه آن شخص شتر سوار نزديك حضرت امير عليه السلام رسيد، سلام كرد و حضرت جواب سلام او را داد و سؤال نمود: از كجا آمده اي؟

پاسخ داد: از يمن آمده ام.

امام عليه السلام فرمود: اين جنازه اي كه همراه داري كيست؟ و براي چه آن را به اين ديار آورده اي؟

در پاسخ گفت: اين جنازه پدرم مي باشد، او را از ديار خود به اين جا آورده ام تا در اين مكان دفن نمايم، امام علي عليه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمين خودتان دفن نكرده اي؟

در پاسخ اظهار داشت: چون پدرم قبل از مرگ خود وصيت كرده است كه او را براي

دفن به اين جا بياوريم؛ همچنين پدرم گفته بود: در اين سرزمين مردي دفن خواهد شد كه در روز قيامت جمعيتي را به تعداد طايفه ربيعه و مُضر يعني؛ تعداد بي شماري را شفاعت نموده و از عذاب جهنّم نجات مي دهد؛ و ايشان را اهل بهشت مي گرداند و شفاعتش در پيشگاه خداوند پذيرفته است.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سؤال نمود: آيا آن مرد را مي شناسي؟

آن شخص گفت: نه، او را نمي شناسم.

فرمود: به خداوندي خدا! من همان شخص هستم.

و امام عليه السلام اين سخن را سه بار تكرار نمود و سپس جنازه را به كمك يكديگر در آن سرزمين دفن كردند. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد القلوب ديلمي: ص 440، بحارالا نوار: ج 82، ص 68، ح 5، مستدرك الوسائل: ج 2، ص 311، ح 2.

شجاعت و مردانگي يا دفاع از ولايت

روزي حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله، پس از اقامه نماز صبح خطاب به مأمومين خود كرد و فرمود: اي جماعت! سه نفر به لات و عزّي سوگند ياد كرده اند و هم قسم شده اند كه مرا به قتل رسانند، البتّه توان چنين كاري را ندارند؛ مي خواهم بدانم كه چه كسي مي تواند شرّ آن ها را دفع نمايد؟

سكوت، تمام فضاي مسجد را گرفته بود و هيچكس جواب حضرت را نداد؛ و چون آن بزرگوار سخن خود را تكرار نمود، علي بن ابي طالب عليه السلام از جاي برخواست و اظهار داشت:

يا رسول اللّه! من به تنهائي مي روم و پاسخ گوي آن ها خواهم بود، فقط اجازه فرما تا لباس رزم بپوشم و براي نبرد مجهّز گردم.

حضرت رسول فرمود: اين

لباس و زره و شمشير مرا بگير؛ و سپس علي عليه السلام را لباس رزم پوشاند و عمّامه اي بر سرش پيچيد و او را سوار اسب خود كرد و روانه ميدان نبردش نمود.

پس اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سمت آن سه نفر حركت كرد و تا مدّت سه روز مراجعت ننمود؛ و كسي از او خبري نداشت، تا آن كه حضرت فاطمه زهراء به همراه حسن و حسين عليهم السلام آمد و إظهار داشت: يا رسول اللّه! گمان مي كنم كه اين دو كودكم يتيم شوند، چون كه از شوهرم خبري نيست.

اشك، چشمان حضرت رسول را فرا گرفت و فرمود: هركس خبري از پسر عمويم، علي آورد؛ همانا او را به بهشت بشارت مي دهم.

پس همه افراد جهت كسب اطّلاع پراكنده شدند؛ و در بين آنان شخصي به نام عام بن قتاده، خبر سلامتي علي عليه السلام را براي رسول خدا آورد.

و سپس حضرت امير عليه السلام به همراه سرهاي بريده آن سه نفر و نيز دو اسير ديگر وارد شد.

پيامبر خدا اظهار داشت: اي ابوالحسن! آيا مي خواهي تو را به آنچه انجام داده اي و آنچه بر تو گذشته است، خبر دهم.

ناگهان عدّه اي از منافقين به طعنه گفتند: علي دنبال زايمان بوده است و هم اكنون پيغمبر خدا مي خواهد با او حديث گويد.

پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله، چون چنين سخن زشتي را از آن منافقين شنيد، خطاب به علي عليه السلام كرد و فرمود: يا اباالحسن! خودت كارهائي را كه انجام داده اي، گزارش ده تا آن كه گواه و حجّتي بر حاضرين باشد.

لذا امام علي عليه السلام

اظهار داشت: چون به بياباني كه محل تجمّع آن ها بود رسيدم، همگي آن ها را سوار شترهايشان ديدم؛ و وقتي مرا ديدند سؤال كردند: تو كيستي؟

گفتم: من علي بن ابي طالب، پسر عموي رسول خدا هستم.

آنان گفتند: ما كسي را به عنوان رسول خدا نمي شناسيم؛ و آن گاه مرا در محاصره خود قرار داده و جنگ را شروع كردند.

سپس علي عليه السلام اشاره به يكي از سرها نمود و فرمود: صاحب اين سر، بر من سخت بتازيد و جنگ سختي بين من و او رخ داد و در همين لحظه، باد سرخي به وزيدن گرفت و سپس باد سياهي وزيد؛ و در نهايت من او را به هلاكت رساندم.

و چون جنگ پايان يافت اين دو نفري كه به عنوان اسير آورده ام، گفتند: ما شنيده ايم كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله شخصي دلسوز و مهربان است، به ما آسيبي نرسان و ما را نزد او بِبَر تا هر تصميمي كه خواست درباره ما عملي كند.

در اين هنگام پيامبر خدا فرمود: يكي از آن دو اسير را نزد من بياور؛ و چون امام علي عليه السلام يكي از آن دو نفر را آورد، پيامبر خدا، به او پيشنهاد داد كه بگو: «لا اله الاّ اللّه»، و بر نبوّت و رسالت من از سوي خداوند شهادت بده تا تو را آزاد گردانم.

آن اسير گفت: بلند كردن كوه ابو قبيس نزد من آسان تر و محبوب تر از آن است تا اين كلمات را بر زبان جاري كنم.

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود: يا ابالحسن! او را از اين جا ببر و

سرش را از بدن جدا كن.

وقتي حضرت علي عليه السلام او را به هلاكت رساند و دوّمين اسير را آورد، به او پيشنهاد شهادتين داده شد؛ ولي او نپذيرفت و گفت: مرا به دوستم ملحق كنيد.

پس همين كه حضرت امير عليه السلام خواست او را گردن بزند، جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد! خدايت تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: او را نكشيد؛ چون كه او نسبت به خويشاوندان و اطرافيانش خوش اخلاق و سخاوتمند بوده است.

و چون اسير از چنين خبري آگاه شد، گفت: به خدا سوگند! من درهمي نداشتم مگر آن كه آن را بين فقراء انفاق كرده ام؛ و هيچ گاه با كسي به تندي و خشونت سخن نگفته ام؛ و اكنون نيز با مشاهده اين حقيقت، شهادت به يگانگي خداوند؛ و رسالت محمّد مي دهم.

و چون آن اسير اسلام آورد، آزاد شد و سپس پيغمبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله درباره اش فرمود: سخاوت و اخلاق خوب او موجب آزادي و سعادتش گرديد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال مرحوم صدوق: ج 1، ص 94، ح 41.

شب حادثه

رسول خدا(ص) مرا نزد خويش فرا خواند و فرمود:

مرداني از قريش در انديشه قتل من نقشه كشيده اند. تو امشب در بستر من بخواب تا من از مكه دور شوم كه اين دستور خداست.

گفتم: بسيار خوب اي فرستاده خدا! چنين خواهم كرد. سپس در بستر خوابيدم. پيامبر خدا(ص) در بگشود و از منزل خارج شد. مشركان در اطراف خانه او، در پي اجراي نقشه پليد خود به انتظار سپيده صبح كمين كرده بودند. رسول خدا(ص) با تلاوت اين آيت:

جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون) [1] .

از مقابل چشمان باز و خيره آنها به سلامت گذشت.

در بين راه با ابابكر كه به انگيزه خبرگيري از منزل خارج شده بود، برخورد مي كند چرا كه او از توطئه قريش آگاه گشته بود! رسول خدا(ص) وي را با خود همراه ساخت.پس از طلوع فجر، مشركان به درون خانه يورش آوردند. آنها ابتدا مرا با آن حضرت اشتباه گرفتند. اما پس از اينكه من از جاي برخاستم و در مقابلشان فرياد كشيدم، مرا شناختند و گفتند: علي!؟

گفتم: آري علي هستم.

پس محمد كجاست؟

از شهر شما خارج شده.

به كجا؟

خدا مي داند.

سپس آنها مرا رها كردند و در جستجوي رسول خدا(ص) خانه را ترك گفتند.

در بين راه به ابوكرز خزاعي كه در رديابي و شناساي جاي پاي اشخاص مهارتي بسزا داشت، برخورد مي كنند و از وي مي خواهند تا در يافتن رسول خدا(ص) آنها را ياري دهد.

ردياب، ابتدا جاي پاي آن حضرت را كه در خانه اش وجود داشت (به عنوان نمونه) شناسايي كرد و سپس گفت: اين جاي پاي محمد است به خدا سوگند اين قرين همان قدمي است كه در مقام ابراهيم هست. [2] او پس از شناسايي به تعقيب پرداخت و دنبال اثر پاي پيامبر را گرفت تا رسيد به همان مكاني كه ابوبكر با رسول خدا(ص) همراه شده بود. آنگاه گفت: شخصي از اينجا به محمد پيوسته و او را همراهي كرده است و اين جاي پا مي رساند كه آن كس بايد ابو قحافه يا فرزند او ابوبكر باشد!

خزاعي به نشاني آن آثار، راه غار را پيش گرفت و رفت تا به غار

رسيد كه ديگر اثري از جاي پا نبود.

خداوند كبكي را به در غار گماشته بود كه از تخم خود حضانت مي كرد و عنكبوتي را واداشته بود تا با تنيدن تارهاي خود، پوششي بر سطح ورودي غار ايجاد نمايد. (با ديدن اين صحنه) ردياب در حيرت شد و گفت:

محمد و همراهش، از اينجا به بعد حركتي نداشته اند. حال يا آن دو به آسمان پر گشوده اند و يا اينكه در دل زمين فرو شده اند! زيرا همان طور كه مي بينيد،اين در غار است كه تافته هاي عنكبوت را همچنان (دست نخورده) حفظ كرده است. اگر آنها به درون غار رفته بودند، تارهاي عنكبوت درهم ريخته بود.

افزون بر اين، كبكي كه در غار از تخم (و جوجه) خود حضانت مي كند، خود شاهد ديگري است كه آنها درون غار نرفته اند.

بدين ترتيب مشركان از وارد شدن به درون غار منصرف شدند و به منظور دست يافتن به رسول خدا(ص) در كوههاي اطراف پراكنده شدند.

قال علي: فدعاني رسول الله (ص) فقال: ان قريشا دبرت كيت و كيت في قتلي فنم علي فراشي حتي اخرج انا من مكه فقد امرني الله بذلك.

فقلت له: السمع و الطاعه.

فنمت علي فراشه، و فتح رسول الله (ص) الباب و خرج عليهم و هم جميعا جلوس ينظرون الفجر و هو يقول:

و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم اليبصرون).

و مضي و هم ال يرونه فراي ابابكر قد خرج في الليل يتجسس من خبره و قد كان وقف علي تدبير قريش من جهتهم فاخرجه معه الي الغار فلما طلع الفجر تواثبوا الي الدار و هم يظنون اني محمد! فوثبت في وجوههم و

صحت بهم فقالوا: علي؟ قلت: نعم،

قالوا: و اين محمد؟

قلت: خرج من بلدكم، قالوا: الي اين خرج؟ قلت: الله اعلم.

فتركوني و خرجوا. فاستقبلهم ابو كرز الخزاعي و كان عالما بقصص د الاثار فقالوا: يا ابا كرز اليم نحب ان تساعدنا في قصص اثر محمد، فقد خرج عن البلد.فوقف علي باب الدار فنظر الي اثر رجل محمد فقال: هذه اثر قدم محمد، و هي و الله اخت القدم التي في مقام، و مضي به علي اثره حتي اذا صار الي الموضع الذي لقيه ابوبكر. قال: هنا قد صار مع محمد آخر و هذه قدمه، اما ان تكون قدم اي قحافه او قدم ابنه، فمضي علي ذلك الي باب الغار، فانقطع عنه الاثر و قد بعث الله قبجه فباضت علي باب الدار، بهث الله العنكبوت فنسجت علي باب الغار، فقال: ما جاز محمد هذا الموضع، و لا من معه، اما ان يكونا صعدا الي السما او نزلا في الارض، فان باب هذا الغار كما ترون عليه نسج العنكبوت، و القبجه حاضه علي بيضها بباب الغار، فلم يدخلوا الغار و تفرقوا في الج بل يطلبونه. [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] از پيش و پس، (راه خدا را) بر آنها بستيم و بر چشمشان هم پرنده افكنديم كه هيچ (راه حق را) نبينند. سوره يس (9:(36.

[2] موضوع جاي پاي آن حضرت، گذشته از اينكه بسيار مستبعد مي نمايد، در روايات ديگر و منابع اوليه تاريخي نيامده است.

[3] بحار، ج 19، ص 74.

شفا

عرب مبتلا به جذامي را نزد پيامبر خدا(ص) آوردند كه از شدت بيماري، اعضاي بدن او تكه تكه شده بود. كسان او از آن حضرت خواستند تا

بيمارشان را درمان كند.

رسول خدا(ص) ظرف آبي طلبيد و با افكندن كمي از آب دهان خود، ظرف را به بيمار داد و گفت: با اين آب بدن خود را شستشو بده.

مرد مبتلا چنان كرد و شفا يافت و كاملاً سالم گشت به طوري كه هيچ عارضه اي بر بدن او باقي نماند.

يك بار هم عرب بايه نشيني را كه مرض برص گرفتار شده بود نزد او آوردند، كه باز رسول خدا(ص) با همان شيوه وي را نيز درمان كرد.

قال علي (ع):... و لقد اتاه رحل من جهينه اجذم يتقطع من الجذام.

فشكا اليه فاخذ قدحا من ما فتفل فيه ثم قال: امسح به جسدك. ففعل فبري حتي لم يوجد فيه شي

.... و لقد اتي اعرابي ابرص فتفل من فيه عليه فما قام من عنده الا صحيحا. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 224.

شفاعت كبري

فرشته اي بر رسول خدا(ص) فرود آمد كه پيش از آن روز به زمين نيامده بود. اين نخستين بار بود كه ميكائيل فرشته مقرب الهي با پيامي (بس بزرگ) براي شخص رسول اكرم به زمين مي آمد؛ پيام اين بود:

محمد! اگر بخواهي همچون پادشاهان غرق در نعمت زندگي كني، اينها كليدهاي گنجهاي زمين است كه (هم اينك) تسليم شماست. و كوهها در حالي كه به تلهايي از طلا و نقره تبديل گشته اند در اختيار تو خواهد بود. (اين را هم اضافه كنم كه) اين انتخاب ذره اي از بهره و اندوخته ات در سراي ديگر نخواها كاست.پيامبر خدا(ص) اشاره اي به جبرئيل كه دوست و همراز وي در ميان فرشتگان بود كردند، جبرئيل به آن حضرت فهماند كه در پاسخ ميكائيل بهتر آن است كه تواضع

و فروتني كند. آنگاه رسول خدا(ص) در پاسخ ميكائيل فرمود:

ترجيح مي دهم چونان بنده اي متواضع زندگي كنم و يك روز طعام خورم و دو روز گرسنگي كشم تا به برادران خود از انبياي گذشته ملحق گردم.

خداوند هم با اعطاي مقام شفاعت كبري و سقايت حوض كوثر از حضرتش د قدرداني كرد.

قال علي (ع):... انه هبط اليه ملك لم يهبط الي الارض قبله و هو ميكائيل، فقاله: يا محمد! عش ملكا منعما و هذه مفاتيح خزائن الارض د معك و تسير معك جبالها ذهبا و فضه لايقص لك فيما ادخر لك في الاخره شي فاوما الي جبرئيل و كان خليله من الملائكه فارشار اليه ان تواشع. فقال: بل اعيش نبيا عبدا آكل يوما و لا اكل يومين و الحق باخواني من الانبيا من قبلي فزاده الله تعالي الكوثر و اعطاه الشفاعه.... [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 220؛ بحار، ج 17، ص 277.

شاهدان وصيت

شبي از شبهاي بيماري آن حضرت كه من تكيه گاه او بودم (به طوري كه پشت او در آغوش من قرار داشت) و خانه هم به دستور پيامبر از همسرانش د خالي شده بود و فقط من و فاطمه حضور داشتيم؛ رسول خدا(ص) به وصيت پرداخت و مواردي را يك به يك برشمرد و بر انجام دادن آن تاءكيد و سفارش فرمود.رسول گرامي (ص) پس از اينكه وصاياي خود را به پايان برد، فرمود: علي! از جاي خو برخيز و برابر من بنشين.

من برخاسته در مقابل او نشستم. در اين حال جبرئيل حضرتش را در آغوش د گرفت و تكيه گاه آن جناب شد و ميكائيل هم در سمت راست آن حضرت

نشست.پيامبر به من فرمود: اي علي! دستهايت را روي هم بگذار. من نيز چنين كردم.آنگاه فرمود:من پيشتر از تو پيمان گرفته بودم اما اكنون مي خواهم همان پيمان را در حضور دو شاهد كه امين پروردگارند (جبرئيل و ميكائيل) تجديد كنم. اي علي! تو را به حقي كه اين دو فرشته بر تو دارند، سوگند مي دهم به وصاياي من عمل كني و در انجام دادن آن با شكيبايي و پروا پيشگي و هماهنگ با طريقت و برنامه من نه راه و روش ديگران كوشش نمايي. و آنچه خداوند بهره تو ساخته است با قوت و قدرت در حفظ و حراست آن بكوشي.

سپس دست خود را روي دست من كه همچنان بسته بود گذاشت كه احساس كردم گويا چيزي درون مشت بسته ام فرو برد و آنگاه فرمود:

علي! حكمت و دانش را در ميان دستان تو گذاشتن و تو را از آنچه كه در پيش داري و از آنچه كه بزودي با آن دست به گريبان خواهي شد آگاه كردم. تو نيز هنگام وفات، وقتي خواستي بر وصي پس از خود وصيت كني، چنانكه من كردم بي هيچ نامه و نوشته اي با همين شيوه رفتار كن.

قال علي (ع): كنت مسند النبي الي صدري ليله من الليالي في مرضه و قد فرغ من وصيته و عنده فاطمه ابنته و قد امر ازواجه و النسا ان يخرجن من عنده ففعلن. فقال: يا ابا الحسن: تحول من موضعك و كن امامي....

ففعلت و اسنده جبرئيل الي صدره و جلس ميكائيل علي يمينه فقال: يا علي! ضم كفيك بعضها الي بعض، ففعلت. فقال لي: قد عهدت اليك احدث العهد اك بمحضر اميني

رب العالمين جبرئيل و ميكائيل، يا علي! بحقهما عليك الا انفذت وصيتي علي ما فيها و علي قبولك اياها بالصبر و الورع علي منها جي و طريقي لاطريق فلان و فلان و خذ ما اتاك الله بقوه.

و ادخل يده فيما بين كفي، و كفاي مضمومتان فكانه افرغ بينهما شيئا فقال: يا علي! قد افرغت بين يديك لاحكمه و قضا ما يرد عليك و ما هو وارد لايعزب عنك من اشرك شي و اذا حضرتك الوفاه فاوص وصيك الي من بعدك علي ما اوصيك و اصنع هكذا بلا كتاب و لا صحيفه. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 479.

شتاب مردم

1- پس از رسول خدا مسلمانان در تصدي خلافت اختلاف كردند به خدا سوگند هرگز تصور نمي كردم و به خاطرم نمي گذشت كه مردم پس از رسول خدا(ص) جز من به كس ديگري روي آورند! (چيزي كه براي من شگفت آور بود) هجوم و شتاب مردم بود كه مي ديدم مانند سيل به طرف او (ابوبكر) سرازير شده بودند و براي اينكه با او بيعت كنند به سمت وي مي تاختند (و از يكديگر سبقت مي گرفتند)!.

2- ... هنگامي كه ديدم مردم براي بيعت با ابوبكر هجوم آوردند، من دست نگه داشتم، و معتقد بودم كه به مقام محمد از او و ديگران، برازنده ترم (مگر نبود كه) رسول خدا(ص) آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را در سپاه اسامة ين زيد قرار داده بود و از آنها خواسته بود تا همراه اسامه مدينه را ترك كنند؟آخرين كلماتي كه از زبان مباركش شنيده مي شد فرمان حركت و شتاب در تجهيز سپاه اسامه بود.

1- قال علي (ع):... فلما

مضي لسبيله تنازع المسلمون الامر بعده،فو الله ماكانيلقي في روعي و لايخطر علي بالي ان العرب تعدل هذا الامر بعد محمد عن اهل بيته و لا انهم منحوه عني من بعده. فما راعني الا انثيال الناس علي ابي بكر و اجفالهم اليه ليبايعوه. [1] .

2- ... فلما رايت الناس قد انثالوا علي ابي بكر للبيعه، امسكت يدي و ظييت اني اولي و احق بمقام رسول الله (ص) منه و من غيره و قد كان نبي الله امر اسامه بن زيد علي جيش و جعلهما في جيشه و ما زال النبي الي فاضت نفسه يقول: انفذوا جيش اسامه، لنفذوا جيش اسامه.... [2] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 95.

[2] كشف المحجه، ص 176.

شورش

در جريان فتنه و شورش مردم عليه ابن عفّان، من كاملاً خاموش بودم و از نفي و اثبات هيچ نگفتم و اين بدان جهت بود كه وي را آزموده بودم و مي دانستم كه در وي صفاتي ريشه دوانده و سر تا پاي وجودش را فراگرفته (و به گونه اي حاد و گزنده گشته است) كه حتي كساني كه دور از او به سر مي برند به تنگ خواهند آمد، چه رسد به نزديكان، اخلاق (و رفتار زشت) او سبب خلع و قتل او گرديد. و خدا مي داند كه من از اين قضايا بركنار بودم و از آن پيشامد ناخرسندم.

سرنوشت عثمان گويي از قرنها نخستين معلوم بوده است و علم آن نزد خدا در كتاب سرنوشت به ثبت رسيده بود و خدا نه گم مي كند و نه فراموش. [1] .

بدريان او را بي پناه رها كردند و مصريان او را كشتند.

به خدا

سوگند من نه امر كردم و نه از آن نهي نمودم؛ چه اينكه اگر امر كرده بودم همانا قاتل وي محسوب مي شدم و اگر از آن نهي كرده بودم ياري دهنده او به شمار مي آمدم. قصه عثمان طوري بود كه نه عيان و آشكار او نفعي مي داد و نه خبر آن شفا مي بخشيد جز اينكه آن كس كه او را ياري كرد و از وي حمايت، نمي تواند بگويد من بهتر از كساني هستم كه او ار تنها گذاشتند، و آن كس كه او را رها كرد نمي تواند بگويد آن كس كه به او ياري رساند بهتر از من است.

من كلام جامع را در خصوص كار او بگويم: او خودخواهي كرد و بد خودخواهي كرد و شما جزع كرديد كه آن نيز بد بود. بي تابي كرديد و بد بي تابي كرديد.خداوند ميان او و شما حكم كند.

به خدا سوگند در خون عثمان هيچ اتهامي دامنگير من نيست. من مسلماني از گروه مهاجر بودم كه در خانه خود نشسته بودم. شما پس از كشتن او نزد من آمديد تا با من بيعت كنيد، اما من نپذيرفتم و از قبول آن امتناع كردم و دست خود را پس كشيدم، شما آن را پيش كشيديد. من كه باز كردم شما بيشتر كشيديد. براي بيعت با من بر سر من ريختيد چونان شتران تشنه كه به آبشخور هجوم برند، تنه به همديگر مي زديد. ازدحام مردم چنان بود كه بيم آن مي رفت كه كشته شوم و ترس آن بود كه عده اي (در زير فشار جمعيت) تلف شوند. بند نعلينها از هجوم جمعيت پاره شد. شور و شادي مردم براي بيعت

به حدي بود كه خردسالان را بر دوش گرفته بودند تا امكان بيعت برايشان فراهم گردد. سالمندان با پاي لرزان به پيش مي آمدند و بيماران و ناتوانان نيز كشان كشان خود را به جلو مي كشيدند... آنگاه گفتند:

با ما بر طريقه ابوبكر و عمر بيعت كن و ما جز تو كسي را نداريم و به غير تو خرسند نيستيم. بيعت ما را بپذير تا پراكنده نگرديم و اختلاف نكنيم.

اما من بر اجراي كتاب خدا و سنت رسول گرامي با شما بيعت كردم و هر كس كه به دلخواه خود بيعت كرد از او پذيرفتم و هر كه از بيعت خودداري كرد او را رها ساختم.

قال علي (ع):... اما امر عثمان فكانه علم من القرون الاولي (علمها عند ربي في كتاب لايضل ربي و لاينسي) خذله اهل بدر و قتله اهل مصر و الله ما امرت و لانهيت و لو انني امرت كنت قاتلا و لو انني نهيت كنت ناصرا و كان الامر الينفع فيه العيان و لايشفي منه الخبر غير ان من نصره لايستطيع ان يقول: خذله من انا خير منه و لايستطيع من خذله ان يقول: نصره من هو خير مني.

وانا جامع امره: استاثر فاسا الاثره و جزعتم فاساتم الجزع و الله يحكم بيننا و بينه. و الله ما يلزمني في دم عثمان تهمه ما كنت الا رجلا من المسلمين المهاجرين في بيتي.

فلما قتلتوه (عثمان) اتيتموني تبايعوني فابيت عليكم و ابيتم علي فقبضت يدي فبسطتوها و بسطتها فمددتموها ثم تداككتم علي تداك الابل الهيم علي حياضها يوم ورودها حتي ظننت انكم قاتلي و ان بعضكم قاتل بعض د حتي انقطعت النعل و سقط الردا و

وطي الضعيف. و بلغ من سرور الناس د ببيعتهم اياي ان حمل اليها الصغير و هدج ايها الكبير و تحامل اليها العليل و حسرت لها الكعاب فقالوا: بايعنا علي ما بويع عليه ابوبكر و عمر فانا لانجد غيرك و لانرضي الا بك فبايعنا لانفترق و لانختلف.

فبايعتكم علي كتاب الله و سنه نبيه و دعوت الناس الي بيعتي فمن بايعني طائعا قبلت منه و من ابي تركته. [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره طه (52:20).

[2] كشف المحجّه، ص 180.

شتر آزاد

شتر صالح با همه شگفتي و اهميتي كه داشته و قرآن هم از او ياد كرده است با جناب صالح سخن نگفت و بر نبوت و رسالت او شهادت نداد.

اما، ما خود شاهد بوديم كه در يكي از جنگها، شتري نزد پيامبر خدا آمد و صدايي از خود در آورد، سپس به قدرت خداي بزرگ به سخن در آمد و گفت:

اي فرستاده خدا! فلاني (صاحب شتر) تا توانسته از من باركشيده است و اكنون كه به سن كهولت و ناتواني رسيده ام، مي خواهد مرا نحر كند، و من از او به شما پناه آورده ام.

رسول خدا فردي را نزد صاحب شتر فرستاد و از او خواست تا حيوان را به وي هبه كند. آن مرد پذيرفت و حضرت شتر رها كرد و آزادش گذارد.

قال علي (ع):... ان ناقه صالح لم تكلم صالحا و لم تناطقه و لم تشهد له بالنبوه و محمد بينما ننحن معه في بفض غزاوته اذا هو ببعير قددنا ثم رعا فانطقه الله عزوجل فقال يا رسول الله (ص) ان فلانا استعملني حتي كبرت و يريد نحري فاا استعيذ بك منه. فارسل رسول الله (ص)

الي صححبه فاستوهبته منه،فوهبه له و خلاه. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 219؛ بحار، ج 10، ص 31 و ج 17،ص 277.

شهادت حضرت رضا و دفن در خراسان

نعمان بن سعد گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

زود باشد كه مردي از اولاد من در زمين خراسان به زهر جفا كشته گردد، نام او نام من است و نام پدر او نام پسر عمران يعني موسي مي باشد.

آگاه باشيد: هر كه او را غربتش زيارت كند خداوند گناهان گذشته و آينده او را مي آمرزد اگرچه به تعداد ستارگان و قطرات باران و برگ درختان باشد. [1] .

و مي دانيم كه امام هشتم حضرت علي بن موسي عليه السلام به دست مأمون عباسي با زهر جفا به شهادت رسيد، مأمون چنان حيله گر و متظاهر بود كه برخي باور نمي كردند اين عمل ننگين توسط او صورت گرفته باشد ولي وقتي وجود حضرت رضا عليه السلام را براي خلافت خويش ناگوار ديد دستور داد تا زهري خطرناك را به نخ و سوزن درون مقداري انگور قرار داده و به حضرت خوراند.

فضيلت فوق العاده زيارت حضرت رضا

در روايت است كه مردي از نيكان خراسان خدمت حضرت رضا عليه السلام آمده عرض كرد: پيامبر اكرم عليه السلام را در خواب ديدم بمن فرمود: چگونه ايد وقتي كه پاره تن من در ميان شما دفن شود و امانت من دست شما سپرده شود و گوشت من در خاك شما پنهان گردد؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: آنكه در زمين شما مدفون مي شود من هستم، آن امانت و آن گوشت پيامبر كه در خاك شما پنهان گردد منم، هر كه مرا با معرفت زيارت كند و اطاعت مرا واجب بداند، من و پدران من

در روز قيامت شفيع او خواهيم بود و اهل نجات خواهد گشت هر چند گناهان او به اندازه گناهان جن و انس باشد الحديث. [2] و در روايت ديگري حضرت رضا عليه السلام فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت نيست مگر آنكه كشته و شهيد مي شود، گفتند: اي پسر پيامبر چه كسي تو را شهيد مي كند؟ فرمود: بدترين خلق خداوند در زمان من، مرا شهيد مي كند به واسطه زهر، و دور از يار و ديار در زمين غريب مرا مدفون خواهد ساخت، هر كه مرا در آن غربت زيارت كند خداوند پاداش صدهزار شهيد و صدهزار صديق و صدهزار حج كننده و عمره كننده و صدهزار جهاد كننده براي او بنويسد و در گروه ما باشد در قيامت، و رفيق ما باشد در درجات بلند بهشت. [3] و فرمود: زود باشد كه من با زهر جفا كشته شوم و در كنار هارون به خاك سپرده گردم، خداوند تربت مرا محل تردد شيعيان و دوستان من قرار خواهد داد، هر كه مرا در اين غربت زيارت كند، بر من واحب است كه در روز قيامت او را زيارت كنم، سوگند به خدائي كه محمد صلي اللّه عليه و آله را به پيامبري گرامي داشته و بر جميع خلائق برگزيده است هر كه از شما شيعيان بر قبر من دو ركعت نماز گذارد البته مستحق آمرزش خداوند عالميان شود در روز قيامت و به حق آن خداوندي كه بعد از پيامبر اكرم ما را به امامت گرامي داشته و به وصيت مخصوص گردانيده است، سوگند مي خورم كه زائرين قبر من نزد خداوند در روز قيامت از هر

گروهي گرامي ترند و هر مؤمني كه مرا زيارت كند و در اين راه قطره باراني به او رسد البته خداوند متعال بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند. [4] .

البته احاديث در فضيلت زيارت آن امام بزرگوار بسيار زياد است و اگر كسي از اين فرصت طلائي استفاده نكند بسيار جاي افسوس خواهد داشت، كدام سفر زيارتي است كه به عظمت زيارت حضرت رضا عليه السلام باشد؟

----------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة، ج10 ص435.

[2] منقول از كشف الغمة و جلاء العيون.

[3] منتهي الامال.

[4] وسائل الشيعه، ج 10 باب 82 ابواب المزار.

شيعيان در دست دشمن گرفتار خواهند بود

اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد گرفتاريهاي فوق العاده شيعيان در آخر الزمان مي فرمايد:

«لا تنفك هذه الشيعة حتي تكون بمنزلة المعز لا يدري الخابس علي ايها يضع يده فليس لهم شرف يشرفون و لا سناد يستندون اليه في امورهم؛ يعني: اين گروه شيعه چنان در سختي و فشار خواهند بود كه همانند (گله) بزي باشند كه در اختيار قصاب است، هر كدام را بخواهد به چنگ آورد (و گردن زند) اينان نه پناهگاهي دارند كه به آن پناه برند و نه پشتيباني كه در كارهايشان به او تكيه كنند.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار.

شكايت اميرالمؤمنين نزد پيامبر اكرم

ابوصالح حنفي گويد: از حضرت علي عليه السّلام شنيدم مي فرمود: پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم از مصائب و ناراحتيهائي كه از امت او ديده بودم شكايت كردم و گريستم، حضرت فرمود:

يا علي گريه مكن، به اين طرف نگاه كن، وقتي نگاه كردم دو مرد را ديدم كه به زنجير كشيده اند و با پاره سنگهاي بزرگ بر سر آنها مي كوبند.

ابوصالح گويد: فردا صبح مثل هميشه كه بيدار شدم در بازار قصابها ديدم مردم مي گويند: اميرالمؤمنين كشته شد، اميرالمؤمنين كشته شد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 18.

شماره طلاقهاي كنيزان

سروي در مناقب آورده: مردي نزد عمر آمده و از شماره طلاقهاي كنيزان پرسش نمود، عمر جوابش را نداد و به اميرالمومنين عليه السلام رو كرده و عرضه داشت: چند دفعه طلاق به اين مرد بگويم؟ آن حضرت با دو انگشت اشاره كرد؛ يعني دو دفعه.

عمر به آن مرد گفت: آيا اين مرد را مي شناسي؟ گفت: نه.

عمر گفت: اين مرد علي بن ابيطالب صاحب مجد و بزرگي است. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياه عليه السلام في عهد الثاني، ج 1، ص 500.

شرط مخالفت با سنت

زني با پرداخت مبلغي پول به عنوان مهر با مردي ازدواج نمود به شرط اين كه اجازه جماع و طلاق با او باشد. حضرت اميرالمومنين فرمود: اين زن با سنت خدا مخالفت كرده و متصدي حقي شده كه اهليت آن را ندارد، و آنگاه فرمود: سنت اين است كه شوهر نفقه زن را بدهد و اجازه جماع و طلاق هم با او باشد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب النكاح، باب المهور، حديث 60.

شرط صحت ايلاء

از اميرالمومنين عليه السلام از حكم مردي كه قبل از دخول با زن خود سوگند ياد مي كرد كه با او همبستر نشود، پرسش نمودند؛ فرمود: سوگند بر ترك جماع قبل از دخول، اثري ندارد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 136، حديث 4.

شرط باطل

مردي با غلام خود قرارداد كتابت بست و شرط نمود كه ميراث غلام براي او باشد. حضرت امير عليه السلام فرمود: اين شرط باطل است. و آنگاه به مولاي غلام فرمود:

شرط خدا پيش از شرط توست. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الميراث، باب ميراث المكاتب، حديث 2.

شرطي كه فروشنده نمود

مردي شتري خريداري كرد تا آن را نحر كند، فروشنده با خريدار شرط نمود كه سر و پوست شتر براي خودش باشد، مشتري از كشتن شتر پشيمان گرديد نزاعشان درگرفت، نزد اميرالمومنين عليه السلام رفته از آن حضرت داوري خواستند. علي عليه السلام به خريدار فرمود: فروشنده به مقدار سر و پوست با تو شريك است. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 304، حديث 1.

شوراي عمر

ابن ابي الحديد از عمرو بن ميمون نقل كرده كه مي گويد: من در مجلس عمر حاضر بوده و سخنان او را مي شنيدم، هنگامي كه شش نفر افراد شورا نزد او نشسته بودند و با آنان سخن مي گفت به جز علي بن ابيطالب و عثمان كسي با او حرف نمي زد، تا اين كه پس از زماني امر كرد همه آنان از مجلس خارج شده و آنگاه به حاضران رو كرد و گفت: هرگاه تمام آنان بر خلافت يك نفر اتفاق نمودند پس هر كس كه مخالفت كرد بايد گردنش زده شود، و سپس گفت: اگر آن احلج- علي بن ابيطالب- خليفه شود مردم را در راه حق رهنمون خواهد شد، در اين موقع يكي از حضار به عمر گفت: حال كه چنين است پس چرا عهد خود را به او نمي سپاري؟

عمر گفت: خوش ندارم بار خلافت را در حال حيات و پس از مرگ بر دوش كشم. [1] .

نكته:

عمر خود بخوبي مي دانست كه افراد شورا، جملگي بر خلافت عثمان اتفاق خواهند نمود، بخصوص كه عبدالرحمن بن عوف- داماد عثمان- را نيز حكم قرار داده بود، و بنابر اين پس آنجا كه گفته:... هر كس كه مخالفت كرد بايد كشته

شود جز به قتل اميرالمومنين- عليه السلام- فرمان نداده است، همان انسان كاملي كه به نص قرآن كريم، نفس رسول خدا بوده، و همان كسي است كه به اقرار خود عمر، اگر خليفه شود مردم را در طريق حق رهبري خواهد كرد و روشن است كه تنها هدف و آرمان انبياي الهي و جانشينان آنان هم جز اين چيز ديگر نبوده است.

بعلاوه، اگر عمر واقعا مايل نبود كه مسووليت خلافت را پس از مرگ نيز تحمل كند تنها راهش اين بود كه مردم را به خلافت برگزينند نه اين كه آن را به شورا بگذارد؛ چنان شورايي كه بني اميه را نيز بر سر كار آورد، آنان كه دشمنان خدا و رسول خدا و متجاهرين به كفر و الحاد بودند.

و اين كه عمر گفت: خوش ندارم بار خلافت را تحمل كنم در حال حيات و پس از مرگ دليلي است بر اين كه تصدي او براي خلافت ورزي بوده كه در حال حيات آن را بر دوش كشيده و پس از مرگ خواسته از آن شانه خالي كند.

ولي در حقيقت كراهت داشته از اين كه خلافت پس از مرگش نيز به اميرالمومنين عليه السلام برسد همانند ياورانش از قريش در روز سقيفه، همان كساني كه پس از قتل عثمان و بيعت نمودن مردم با آن حضرت نيز بر سر تافته گروهي پيمان شكستند، و گروهي ستمگري پيشه نمودند، و جمعي از راه منحرف گشته، و دسته اي هم عزلت گزيدند.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 124، ذيل خطبه لله بلاد فلان.

شبيب بن عامر (جد كرماني)

شبيب بن عامر «معروف به حد كرماني» [1] از ياران و اصحاب اميرالمؤمنين

عليه السلام و از افراد مورد وثوق آن حضرت بود، لذا به مالك اشتر دستور داد كه او را خزانه دار بيت المال قرار دهد و در فرمان خود شبيب را اهل ثقه و نصيحت و مورد اطمينان و اعتماد دانسته بود. [2] و او در سرزمين جزيره و نصيبين جانشين مالك اشتر بود.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مقصود از كرماني كه شبيب جد اوست، «جديع بن علي بن شبيب» است كه در سال 120 هجري والي خراسان شد و بعد بركنار گرديد، و نصر بن سيار در سال 126 او را زنداني كرد، اما كرماني در سنه 128 هجري پس از آزادي با نصر جنگيد و با ابو مسلم خراساني همكاري داشت. تا اين كه در سال 129 هجري در جنگ نصر مجروح شد و سپس كرماني را دستگير كردند و به دار آويختند. تاريخ طبري، ج 7، ص 154 و 285 و...).

[2] تنقيح المقال، ج 2، ص 80 و 81.

شتير بن شكل عبسي

شتير فرزند شكل عبسي و به قول ابن اثير، «قيسي كوفي» از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام است. [1] .

ابن حجر مي نويسد: شتير بن شكل عبسي از تابعين [2] مشهور است، ولي ابو موسي او را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله مي داند و مي گويد: او حضرت رسول صلي الله عليه و آله را درك كرده است. وي از ابن مسعود و حضرت علي عليه السلام و حذيفه و ديگران روايت هايي نقل كرده است و ابن حبان وفات او را در زمان خلافت ابن زبير دانسته است. [3] اما ابن اثير وفات او را در ايام حكومت «مصعب» سال 71 هجري دانسته است. [4] .

-----------------------

پي

نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 3؛ ر. ك: طبقات الكبري، ج 6، ص 45؛ رجال برقي، ص 5.

[2] ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

[3] الاصابه، ج 3، ص 375.

[4] كامل ابن اثير، ج 3، ص 62.

شداد بن ازمع همداني

شداد بن ازمع همداني را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

«شداد بن ازمع - بنا به قولي - رسول اللَّه صلي الله عليه و آله را درك كرده است، ولي به هرحال وي را تابعي و كوفي خوانده اند.» [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 2.

[2] اسدالغابه، ج 2، ص 387.

شراحيل بن مرة همداني

برخي او را شراحيل بن مرّة همداني يا كندي و برخي او را مرة بن شراحيل همداني نام برده اند. [1] وي يكي از ياران و كارگزاران اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آمده و اين كه او از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و آن حضرت را درك كرده يا نه اختلاف است.

ابن اثير و ابن حجر مي نويسند: شراحيل بن مُرّه رسول خدا صلي الله عليه و آله را درك كرده و از طريق حجر بن عدي نقل شده كه گفت: از شراحيل بن مُرّه شنيدم كه مي گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به علي عليه السلام مي فرمود: «أبشر يا علي، فإنّ حياتك و موتك معي؛

يا علي، تو را بشارت باد كه همانا حيات و مرگت با من خواهي بود.» [2] .

ابن حجر مي افزايد: شراحيل از ياران علي عليه السلام و كارگزار او در «نهرين» بوده است. [3] .

شيخ طوسي وي را به نام مره همداني از اصحاب حضرت علي به شمار آورده است. [4] به نقل حمد اللَّه مستوفي، شراحيل از ياران امام علي عليه السلام و عامل و كارگزار حضرت در قزوين بوده است. [5] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] در كتاب الاصابه، ج 3، ص 325 هم نام او را شراحيل

بن مرة همداني و يا كندي و به قولي مرة بن شراحيل ذكر كرده و در اسد الغابه، ج 2، ص 390 فقط شراحيل بن مره يا كندي آمده و در رجال طوسي، ص 59، ش 33 فقط مرة همداني ذكر شده است.

[2] اسد الغابه، ج 2، ص 390.

[3] الاصابه، ج 3، ص 325.

[4] رجال طوسي، ص 59، ش 33.

[5] تاريخ گزيده، ص 793، انتشارات اميركبير، تهران.

شرحبيل بن ابرد حضرمي

نصر بن مزاحم، شرحبيل بن ابرد حضرمي، را از ياوران علي عليه السلام به شمار آورده كه در جنگ صفّين حضور داشت و در ركاب آن حضرت جنگيد و مجروح شد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 556.

شرحبيل بن امرء القيس كندي

نصر بن مزاحم، شُرحبيل بن امري ء القيس از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او در جنگ صفين در ركاب امير مؤمنان عليه السلام جنگيد و زخمي شد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 558.

شرحبيل بن شريح همداني

او از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ صفين به همراه پنج برادرش به نام هاي كريب، مرثد، هبيرة، سمير (شتير) و يريم هر كدام پرچم قبيله همدان را به دست گرفته و پس از مجاهدت فراوان شهيد مي شدند و برادر ديگر عمل قبلي را تكرار مي كرد و سرانجام همگي به شهادت رسيدند. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21.

شرحبيل بن طارق بكري

نصر بن مزاحم از تميم بن حذيم ناجي نقل مي كند كه: «شرحبيل بن طارق بكري» از اصحاب علي عليه السلام بود كه در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و زخمي شد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 556.

شرحبيل بن منصور

نصر بن مزاحم مي نويسد: شرحبيل بن منصور حكمي، از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفّين در ركاب آن حضرت جنگيد و زخمي شد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 556.

شريح بن عطاء حنظلي

نصر بن مزاحم، «شريح بن عطا» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار مي آورد و مي نويسد: طبق نقلِ تميم بن حذيم او در صفّين جنگيد و مجروح شد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 557.

شريح بن قدامه سلمي

شيخ طوسي، «شريح بن قدامه» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 5.

شريح بن مالك خثعمي

شريح بن مالك از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود، وي در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود و با رشادت و مردانگي جنگيد.

نصر بن مزاحم در شرح حال او مي نويسد: «عبداللَّه بن حنش» فرمانده سپاه گروه خثعم شامي از طرف معاويه با ابي كعب فرمانده گروه خثعم عراقي از جانب علي عليه السلام جنگيد و در اين نبرد ابي كعب، فرمانده خثعمي از سپاه علي عليه السلام به شهادت رسيد و فرزندش «كعب بن ابي كعب» پرچم را به دست گرفت و جنگيد اما طولي نكشيد چشمش صدمه ديد و پس از او «شريح بن مالك» پرچم گروه خثعم از سپاه علي عليه السلام را برداشت و به نبرد شديدي با قواي شام پرداخت و مقاومت بسياري كرد تا حدود هشتاد نفر از اصحاب علي عليه السلام از اين قبيله و همين تعداد از قبيله خثعم شام مجروح شدند وبه زمين افتادند و يا كشته شدند و بعد شريح پرچم را مجدداً به كعب بن ابي كعب كه مجروح شده بود، تحويل داد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 257 و 258.

شريح بن نعمان همداني

شيخ طوسي «شريح بن نعمان همداني» را در زمره اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

او از علي عليه السلام نقل حديث نموده و مورد وثوق «ابن حبان» است. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 44، ش 1.

[2] تهذيب التهذيب، ج 3، ص 619.

شريح بن هاني حارثي (ابو المقدام كوفي)

شريح اهل كوفه و از تابعين [1] است كه دوره جاهليت و عصر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را درك كرده، اما موفق به ديدار آن حضرت صلي الله عليه و آله نشده.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 1، ص 34.

شريك بن اعور حارثي

شريك بن اعور از بزرگان قبيله سلمي نخعي و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [1] وي در اخلاص و ارادت به اميرمؤمنان بسيار معروف است. او براي حركت به سوي صفّين به فرماندهي اهل عاليه در نخيله خدمت حضرت علي عليه السلام رسيد و از آن جا در سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام براي جنگ با شاميان به صفين رفت. [2] و سرانجام در سال 60 هجري از دنيا رفت. [3] .

وي در سال 31 هجري از جانب «ابن عامر» كه فارس را فتح كرد، فرماندار اصطخر گرديد و مسجدي به نام «مسجد اصطخر» بنا كرد. [4] .

طبق نقل طبري هنگامي كه ابن حضرمي به قصد فتنه و آشوب از شام به بصره آمد، حضرت علي عليه السلام جارية بن قدامه سعدي را به جنگِ او فرستاد تا فتنه وي را دفع نمايد و شريك بن اعور را با او همراه كرد. [5] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 7.

[2] وقعة صفّين، ص 117.

[3] اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 301.

[5] ر. ك: همان، ج 5، ص 112؛ اعيان الشيعه، ج 7، ص 344.

شريك اعور سلمي نخعي

شريك بن اعور سلمي نخعي از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آمده است. [1] .

شايد وي همان «شريك بن حارث بن عبداللَّه» معروف به «شريك بن اعور» باشد كه احتمال دارد كلمه «ابن» از عبارت شيخ افتاده است، و اللَّه اعلم.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 7.

شعيب بن نعيم نخعي

شعيب از ياران علي عليه السلام بود كه قبيله وي (نخعي ها) در صفّين، نبرد قهرمانانه اي عليه قواي شام به راه انداختند. وي تحت فرماندهي «فروة بن نوفل اشجعي» كه پانصد نيرو داشت، جنگيد و در اين برهه از جنگ تعدادي به دست شاميان به شهادت رسيدند از جمله «شعيب بن نعيم»، «بكر بن هوذة»، «حنان بن هوذة»، «ربيعة بن مالك» و «اُبي ابن قيس» شهيد شدند و علقمة برادر «ابي بن قيس» پايش قطع شد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 286؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 32.

شقيق بن ثور سدوسي بكري

شقيق بن ثور سدوسي، از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود [1] كه در جنگ جمل [2] و صفين حضور داشت، و در ياري اميرالمؤمنين عليه السلام كوشيد.

او در يكي از روزهاي سخت جنگ صفين خطاب به قوم ربيعه چنين گفت:

اي قوم ربيعه! شما در ميان عرب هيچ عذر و بهانه اي نداريد، اگر به علي عليه السلام صدمه اي برسد و تنها يك نفر از شما زنده بماند باز هم بايد از جان او دفاع كنيد و عزت زندگي را به دست آوريد. [3] .

بعد از آن قوم ربيعه چنان جنگ شديدي به راه انداختند كه معاويه به شدت در مخمصه افتاد. [4] .

البته به نقلي وي در زمره سران قبايلي بود كه پس از قرآن سرنيزه كردن لشكر شام، موافق ترك مخاصمه و طالب حكميت و گفت و گو و مذاكره بودند. [5] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 8.

[2] ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 522 _ 501.

[3] ر. ك: وقعة صفين، ص 306.

[4] ر. ك: وقعة صفين، ص 306.

[5]

ر. ك: وقعة صفين، ص 485.

شقيق بن سلمه

شقيق بن سلمه كنيه اش «ابووداك» از اصحاب و محبان واقعي اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [1] .

ابن اثير مي نويسد: وي شقيق بن سلمة، كنيه اش ابو وائل اسدي است، كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را ديده، اما از آن حضرت حديثي نشنيده و از ياران عبداللَّه بن مسعود است. همو مي افزايد: شقيق در سال 99 هجري درگذشت، وي در كلبه اي از «ني» (كپر) زندگي مي كرد و مركبش را نيز در آن نگهداري مي كرد و هرگاه عازم جنگ مي شد، كلبه را آتش مي زد يا ويران مي كرد و پس از بازگشت، دوباره آن را از نو مي ساخت. وي در صفّين نيز در ركاب علي عليه السلام حاضر بود. [2] .

ابن حجر كنيه شقيق را «ابو وائل» ذكر كرده و مي نويسد: وي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را درك كرده، اما حضرت را نديده است و از بسياري از اصحاب پيامبر از جمله از ابوبكر، عمر، عثمان، علي عليه السلام، معاذ بن جبل، حذيفه، ابن مسعود و... روايت نقل نموده است. او به حضرت علي عليه السلام علاقه بسيار داشت، لذا وقتي به او گفته شد: آيا علي را بيشتر دوست مي داري يا عثمان را؟ در پاسخ گفت: علي نزد من محبوب تر از عثمان است. وفات شقيق را به نقل خليفه بن خياط، سال 82 هجري و به نقل واقدي در زمان عمر بن عبدالعزيز مي داند. [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 4.

[2] اسدالغابه، ج 3، ص 3.

[3] ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 3، ص 649.

ص

صبر و بردباري در امور سياسي

روزي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به طرف

مسجد قبا مي رفتند و باغات سرسبز و درختان انبوهي كه در آن قسمت از مدينه قرار داشت را تماشا مي كردند.

امام علي عليه السلام فرمود:

يا رسول اللَّه باغات زيبائي است.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: باغات تو در بهشت سرسبزتر است.

و آنگاه علي عليه السلام را در آغوش گرفت و گريست و فرمود:

«به ياد كينه توزي هاي مردم نسبت به تو افتادم، كه پس از من بر تو روا مي دارند.»

امام علي عليه السلام پرسيد: من چه بايد بكنم؟

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: بايد صبر كني و بردبار باشي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در برابر تمام مصيبت ها، اهانت ها، و مظلوميت ها صبر كرد، كه در خطبه 3 فرمود:

صَبَرْتُ وَ فِي الْعَينِ قَذي وَ فِي الْحَلْقِ شَجي

(صبر كردم در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم.) [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب ج1 ص322.

صحيفه علويه

يا «صحيفة الفرايض» يا «صحيفه كتاب الفرايض» يا «فرايض علي عليه السلام» نام كتابي است كه آن حضرت در اصول اخبار و واجبات احكام الهي نگاشته و اكثر اصحاب روايت و ثقات محدّثين آن را خدمت امام محمد باقر و امام جعفر صادق ديده اند. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] كليني و شيخ طوسي از اين صحيفه روايات مفصل نقل كرده اند - الشيعة والفنون الاسلامية.

صفات مردان ستمگر

مرداني كه ظلم و ستم مي كنند از نظر روانشناسي صفاتي دارند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آنها را به روشني مي شناساند.

كه فرمود:

سه خصلت عمومي دارند:

1- يظلِمُ مَنْ فَوْقُهُ بِالْمَعْصِيةِ

(با نافرماني نسبت به مافوقش ستم مي كنند.)

2- وَ مِنْ دوُنَهُ بِالْغَلَبَةِ

(به زير دستان بازور و فشار برخورد مي كند.)

3- وَ يظاهِرُ القَوْمَ الظَّلَمَةِ

(و پشتيبان ستمگران مي باشد.) [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 350 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

صرف و نحو

«ابوالأسود دُئلي» گويد:

روزي به محضر حضرت امير عليه السلام شرفياب شده آن حضرت را در حال تفكّر يافتم،

پس گفتم:

يا اميرالمؤمنين! درباره چه فكر مي كنيد؟

حضرت فرمود:

در لغت شما خطاها و اشتباهاتي ديده ام مي خواهم در اين باره اصول و قواعدي وضع كنم تا خطاها اصلاح شود.

گفتم: اگر چنين كنيد ما را زنده نموده و اين لغت در ميان ما خواهد ماند.

پس از چند روز نزد آن حضرت رفتم، كاغذي پيش روي من گذاشت كه در آن نوشته بود:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، تمام كلمات يا اسمند، يا فعل، يا حرف. اسم آن است كه مسمايش را روشن كند، و فعل آن است كه حركت و پديده مسمّي را، و حرف داراي معنايي است كه نه اسم است و نه فعل.

آنگاه به من فرمود:

در اين باره تتبّع كن و آنچه كه به نظرت آمد بر آنها بيفزا و بدان كه كلمات از نظر ديگر بر سه نوع هستند: ظاهر، ضمير، و چيزي كه نه ظاهر است و نه ضمير.

ابوالأسود مي گويد:

مطالبي جمع آوري نموده خدمت آن حضرت عرضه داشتم كه از جمله آنها حروف نصب بود. (مراد حروف مشبّهة بالفعل است.)

«انّ، أنَّ، لَيتَ، لَعَلَّ، كَاَنَّ» ولي

«لكنَّ» را ذكر نكرده بودم، پس به من فرمود:

چرا «لكنّ» را جزء آنها نياورده اي؟

گفتم: به نظرم آمد كه جزء آنها نيست.

فرمود: چرا از آنهاست، آن را هم بنويس.

«زجاج» از علماء نحو، اصول ياد شده را چنين مثال آورده:

اسم ظاهر، مانند: رجل، زيد، عمرو، و مانند اينها،

و ضمير مانند: اَنَا، اَنْتَ، و تائ در فَعَلْتَ، و ياء متكلّم مثل غلامي.

و كاف خطاب، مانند: ثَوْبُكَ، و مانند اينها،

و امّا آنچه كه نه ظاهر است و نه ضمير، مبهمات است مانند: هذا، هذه، هاتا، تا، (از اسماء اشاره)، و مَن و ما و الذي و اي (از اسماء موصول)، و كم و متي و اين (از اسماء استفهام)، و مانند اينها. [1] .

واه ابا

مردي از ابوبكر معناي آيه قرآن «وفاكِهَةً وَ اَبّا» را پرسش نمود.

خليفه اوّل معناي «ابّ» را ندانست و گفت:

كدام آسمان بر من سايه مي افكند و كدام زمين مرا بر مي دارد يا چه كنم اگر درباره كتاب خدا چيزي بگويم كه خود به آن باور نداشته باشم، معناي «فاكهه» را مي دانم، ولي «ابّ» را خدا بهتر مي داند.

اين حرف او به گوش مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، آن حضرت فرمود:

«سبحان اللَّه» آيا نمي داند لفظ «ابّ» به معناي «چراگاه» و زمين پرگياه مي باشد، و خداوند در اين آيه شريفه در مقام شمردن نعمت هايي است كه بر مردم و چهارپايانشان ارزاني داشته تا بدان وسيله تغذيه نموده مايه حيات و قوام بدنشان باشد. [2] .

معناي واه كلاله

از ابابكر معناي واژه كلاله را پرسيدند نتوانست جواب دهد كه امام علي عليه السلام فرمود:

آيا نمي داند «كلاله» به معناي برادران و خواهران پدري و

مادري است.

كه خداي تعالي فرموده:

يسْتَفتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يفتِيكُمْ فِي الكَلالَةِ اِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ اُخْتٌ فَلَها نِصفُ ما تَرَكَ. [3] .

«از تو اي رسول! درباره (برادران و خواهران) فتوا خواهند، بگو خداوند شما را درباره «كلاله» فتوا مي دهد اگر مردي از شما بميرد و از براي او فرزندي نباشد و خواهري داشته باشد از براي آن خواهر است نصف تركه ميت»

و مراد از خواهر در اين آيه خواهر پدري و مادري و يا پدري تنهاست؛ زيرا فقهاء اتفاق دارند كه در صورتي خواهر نصف تركه را ارث مي برد كه پدري و مادري و يا پدري تنها باشد.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يورَثُ كَلالَةً اَو امْرَأةٌ وَ لَهُ اَخٌ اَوْ اُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنهُما السُّدسُ [4] .

«و اگر مردي يا زني وارثي به جز برادر و يا خواهري نداشته باشد هر يك از آنان يك ششم سهم مي برند».

فقهاي اماميه اتّفاق دارند در اين كه تفصيل بين يك ششم در صورت تنهايي و يك سوم در صورت تعدّد اختصاص دارد به خواهر و برادر مادري. [5] .

بنابراين، لفظ «كلاله» در قرآن مجيد به طور صريح در برادر و خواهر پدر و مادري و پدري تنها و مادري تنها استعمال شده است.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم الادباء، ج14، ص48.

[2] ارشاد، مفيد، ص107.

[3] سوره نساء، آيه 175.

[4] سوره نسائ، آيه11.

[5] ارشاد، مفيد، ص107.

صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند

امام علي (ع) مي فرمايد:

لا يعدم الصبور الظفر، و ان طال به الزمان.

«انسان پايدار و صبور از فيروزي محروم نمي گردد، هر چند زمان انتظارش به درازا كشد.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه،حكمت شماره ي 145.

صدور حكم به نفع يهودي

در طول تاريخ كمتر حاكمي، پادشاهي، قدرتمندي پيدا شد كه به قوانين و مقررات كشور خود، و مقرّرات بين المللي و ديگر كشورهاي جهان احترام بگذارد،

و اصول گرا باشد،

و محاكم قضائي او، برضد او رأي صادر كنند

بلكه هر چه خواستند كردند،

و محاكم قضائي واجرائي را فداي منافع خود نمودند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تنها الگوي اصول گرائي است كه از نظر حقوقي به قوانين اسلام و ديگر مقرّرات اديان و ملل، احترام مي گذاشت، وعدالت در قضاوت راتحقق بخشيد.

امام علي عليه السلام زِرِه گُمشده خود را دردست يكي از يهوديان كوفه ديد و فرمود:

اين زره مال من است.

و يهودي انكار كرد و گفت:

زِرِه در دست من است، شما كه ادعا مي كنيد بايد دليل بياوريد.

چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دليل و بينه اي نداشت، تا زِرِه خود را تصاحب كند، شريح، قاضي محكمه، به نفع يهودي حكم صادر كرد.

وقتي يهودي، اصول گرائي امام علي عليه السلام را ديد، مسلمان شد و گفت:

اين زِرِه مال امام علي عليه السلام است كه از اسبي خاكستري رنگ پس از جنگ صفين افتاد و من برداشتم.

آنگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حال كه مسلمان شدي، زِرِه را نيز به شما بخشيدم. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص 105 - و بحارالانوار، ج41، ص56 - و كامل ابن اثير، ج3، ص401 - و الغارات، ج1، ص114 - و اخبارالقضاة، ج2، ص200 - و عبقرية الامام، ص49؛ عباس عقاد مصري -

و حلية الاولياء.

صبر و حلم علي

ان عضك الدهر فانتظر فرجا فانه نازل بمنتظره او مسك الضر و ابتليت به فاصبر فان الرخاء في اثره (علي عليه السلام)

صبر و حلم از صفات فاضله نفساني است و از نظر علم النفس معرف علو همت و بلندي نظر و غلبه بر اميال دروني است و تسكين دردها و آلام روحي بوسيله صبر و شكيبائي انجام ميگيرد.

صبر، تحمل شدايد و نا ملايمات است و يا شكيبائي در انجام واجبات و يا تحمل بر خورداري از ارتكاب معاصي و محرمات است و در هر حال اين صفت زينت آدمي است و هر كسي بايد خود را بزيور صبر آراسته نمايد.

علي عليه السلام از هر جهت صبور و شكيبا و حليم بود زيرا رفتار او خود مبين حالات او بود حتي در جنگها نيز صبر و بردباري ميكرد تا دشمن ابتداء بيشرمي و تجاوز را آشكار مينمود.

علي عليه السلام در حلم و بردباري بحد كمال بود و تا حريم دين و شرافت انساني را در معرض تهاجم و تجاوز نميديد صبر و حوصله بخرج ميداد ولي در مقابل دفاع از حقيقت از هيچ حادثه اي رو گردان نبود. معاويه را نيز بحلم ستوده اند اما حلم معاويه تصنعي و ساختگي بوده و از روي سياست و حيله گري و براي حفظ منافع مادي بود در حاليكه حلم علي عليه السلام فضيلت اخلاقي محسوب شده و براي احياء حق و پيشرفت دين و هدايت گمراهان بود.

در تمام غزوات پيغمبر صلي الله عليه و آله رنج و مشقت كارزار را تحمل نمود و از آن بزرگوار حمايت كرد و هر گونه سختي

و ناراحتي را درباره اشاعه و ترويج دين با كمال خوشروئي پذيرفت.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله از فتنه هائي كه پس از رحلتش در امر خلافت بوجود آمد او را آگاه كرده بصبر و تحمل توصيه فرمود، علي عليه السلام نيز مصلحة براي حفظ ظاهر اسلام مدت 25 سال در نهايت سختي صبر نمود چنانكه فرمايد: فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي. يعني من مانند كسي صبر كردم كه گوئي خاري در چشمش خليده و استخواني در گلويش گير كرده باشد.

علي عليه السلام براي استرداد حق خويش قدرت داشت ولي براي حفظ دين مأمور بصبر بود و اين بزرگترين مصيبت و مظلوميتي است كه هيچكس را جز خود او ياراي تحمل آن نيست! ميفرمايد (بارها تصميم گرفتم كه يكتنه با اين قوم ستمگر بجنگ برخيزم و حق خود باز ستانم ولي بخاطر وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و براي حفظ دين از حق خود صرف نظر كردم. ) چه صبري بالاتر از اين كه اراذلي چند مانند مغيرة بن شعبه و خالد بن وليد بخانه اش بريزند و بزور و اجبار او را براي بيعت با ابو بكر بمسجد برند در حاليكه اگر دست بقبضه شمشير ميبرد مخالفي را در جزيرة العرب باقي نميگذاشت! گويند وقتي حضرت امير عليه السلام را كشان كشان براي بيعت با ابو بكر بمسجد مي بردند يك مرد يهودي كه آن وضع و حال را ديد بي اختيار لب بتهليل و شهادت گشوده و مسلمان شد و چون علت آنرا پرسيدند گفت من اين شخص را ميشناسم و اين همان كسي است كه وقتي

در ميدانهاي جنگ ظاهر ميشد دل رزمجويان را ذوب كرده و لرزه بر اندامشان ميافكند و همان كسي است كه قلعه هاي مستحكم خيبر را گشود و در آهنين آنرا كه بوسيله چندين نفرباز و بسته ميشد با يك تكان از جايگاهش كند و بزمين انداخت اما حالا كه در برابر جنجال يكمشت آشوبگر سكوت كرده است بي حكمت نيست و سكوت او براي حفظ دين اوست و اگر اين دين حقيقت نداشت او در برابر اين اهانتها صبر و تحمل نميكرد اينست كه حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم.

باز چه مظلوميتي بزرگتر از اين كه از لشگريان بيوفاي خود بارها نقض عهد ميديد و آنها را نصيحت ميكرد اما بقول سعدي (دم گرمش در آهن سرد آنها مؤثر واقع نميشد) و چنانكه گفته شد آرزوي مرگ ميكرد تا از ديدار كوفيهاي سست عنصر و لا قيد رهائي يابد.

علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله دائما در شكنجه روحي بود و جز صبر و تحمل چاره اي نداشت بنقل ابن ابي الحديد آنحضرت صداي كسي را شنيد كه ناله ميكرد و ميگفت من مظلوم شده ام فرمود: هلم فلنصرخ معا فاني ما زلت مظلوما. يعني بيا با هم ناله كنيم كه من هميشه مظلوم بوده ام!

درباره مظلوميت و شكيبائي علي عليه السلام پس از رحلت پيغمبر صلي الله عليه و آله (در دوران خلفاء ثلاثه) ترجمه خطبه شقشقيه ذيلا نگاشته ميشود تا صبر و تحمل آنجناب از زبان خود وي شنيده شود:

بدانيد بخدا سوگند كه فلاني (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام

موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه ميدانست محل و موقعيت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آنرا بگردش در ميآورد. (من در فضائل و معنويات چون كوه بلند و مرتفعي هستم كه) سيلابهاي علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاي كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد.

با اينحال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نا مساعد) خالي كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براي گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اينكه بر تاريكي كوري (گمراهي مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آنوضع رنج مي برد تا پروردگارش را ملاقات مينمود شكيبائي كنم؟ پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است لذا از شدت اندوه مثل اينكه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخواني در گلويم گير كرده باشد در حاليكه ميراث خود را غارت زده ميديدم صبر كردم! تا اينكه اولي راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را بآغوش پسر خطاب انداخت! عجبا با همه اقراري كه در حيات خويش به بي لياقتي خود و شايستگي من ميكرد (و ميگفت: اقيلوني و لست بخيركم و علي فيكم. _ مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حاليكه علي در ميان شما است) بيش از چند روز از عمرش

باقي نمانده بود كه مسند خلافت را بديگري (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند، خلافت را در دست كسي قرار داد كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل ديني زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود.

او چون شتر سركش و چموشي بود كه مهار از پره بيني اش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بيني اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خود گذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد، سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند من هم (براي بار دوم) در طول اينمدت با سختي محنت و اندوه صبر كردم تا اينكه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعي كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكي از آنها هستم قرار داد.

خدايا كمكي فرماي و در اين شورا نظري كن، چگونه اين مردم مرا با اولي (ابو بكر) برابر دانسته و درباره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن باز هم (بمصلحت دين) صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (سابقا گفته شد كه اعضاء شورا شش نفر بودند) پس مردي (سعد وقاص) بسابقه حقد و كينه اي كه داشت از راه حق منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگري (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اينكه داماد عثمان بود از من اعراض كرده و متمايل باو

شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از پستي آنها) زشت است نامشان برده شود. بدين ترتيب سيمي (عثمان) در حاليكه (مانند چهار پايان از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بني اميه) نيز با او همدست شده و مانند شتري كه با حرص و ولع گياهان سبز بهاري را خورد، مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اينكه طنابي كه بافته بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد.

چيزي مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت مگر اينكه مردم مانند يال كفتار بسوي من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطوريكه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه ام پاره گرديد.

مردم چون گله گوسفندي كه در جاي خود گرد آيند (براي بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنان را پذيرفتم گروهي (مانند طلحه و زبير) بيعت خود را شكستند و گروه ديگري (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخي نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوي جور و باطل گرائيدند مثل اينكه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد: ما سراي آخرت را براي كساني قرار ميدهيم كه در روي زمين اراده سركشي و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است.

بلي بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و لكن دنيا در نظر آنان جلوه كرد و زينت هايش آنها را فريب داد.

بدانيد سوگند بدان خدائي كه دانه را (در زير زمين براي روئيدن)

بشكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت انبوه و قيام حجت بوسيله ياري كنندگان نبود و پيماني كه خداوند از علماء براي قرار نگرفتن آنان در برابر تسلط ستمگر و خواري ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها ميكردم و از آن صرف نظر مي نمودم و شما در مي يافتيد كه اين دنياي شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بي ارزشتر از آب بيني بز است [1] .

علي عليه السلام در اين خطبه در اثر هيجان ضمير و فرط اندوه شمه اي از صبرو تحمل خود را درباره مظلوميتش اظهار داشته و بر همه روشن نموده است كه تحمل چنين مظلوميتي چقدر سخت و طاقت فرسا است زيرا آنجناب كه مستجمع تمام صفات حميده و سجاياي عاليه اخلاقي بود در مقابل سعد وقاص و معاويه و امثال آنها قرار گرفته بود كه تقابل آنها از نظر منطق درست تقابل ضدين است چنانكه خود آنحضرت فرمايد روزگار مرا بپايه اي تنزل داد كه معاويه هم خود را همانند من ميداند! تحمل اينهمه نا ملائمات در راه دين بود و بهمين جهت وقتي ضربت خورد فرمود فزت و رب الكعبة.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه خطبه. 3.

صفات و خصال امام علي

امام باقر فرمود:

«قسم به خداوند، روش و شيوه حضرت علي عليه السلام چنين بود: همانند بنده ها غذا مي خورد و بر زمين مي نشست و اگر دو پيراهن سنبلاني مي خريد خدمتكارش را خبر مي كرد تا هر كدام را مي خواهد بهترينش را انتخاب كند و خود آن ديگر را مي پوشيد، هرگاه پيراهني آستينش بلندتر بود خود آن را قطع

مي كرد و اگر دامن لباس عربي اش از برآمدگي و قوزك پاشنه پا مي گذاشتآن را كوتاه مي كرد: پنج سال خليه بود (براي خود) نه آجري بر آجر و نه خشتي بر خشت نهاد، و نه مالك دهي، و نه طلا و نقره اي شد تا از خود به ارث گذاشته باشد. به مردم نان گندم و گوشت مي خورانيد ولي خودش به منزل مي رفت و از نان جو و سركه استفاده مي كرد؛ اگر دو كار خداپسند برايش پيش مي آمد، سخت ترين را انتخاب مي كرد و هزار بنده را از دسترنج دستي كه به خاك آلوده و با چهره اي عرق كرده، خريد و آزاد كرد.هيچ كس طاقت كار او را نداشت و در شب و روز هزار ركعت نماز مي خواند، و شبيه ترين مردم به آن حضرت، امام زين العابدين عليه السلام بود و بعد از او كسي را طاقت عمل او نبود «يكي از تابعين از انس بن مالك شنيد كه اين آيه:

«أمن هو قانت آناه الليل ساجدا و قائما يحذر الأخرة ويرجو رحمة ربه»» [1] .

آيا آن كس كه شب را به سحده و قيام و طاعت پردازد از عذاب آخرت ترسان است و به رحمت خدا اميدوار است «درباره حضرت علي عليه السلام» نازل شده است. آن مرد گويد: آمدم به نزد علي عليه السلام تا ببينم چگونه عبادت پروردگار را مي كند؛ خدا را شاهدمي گيرم كه وقت مغرب نزد او رفتم، ديدم با اصحابش نماز مي خواند، وقتي نماز تمام شد شروع به خواندن تعقيبات نمود تا اين كه براي نماز عشا برخاست؛ بعد حضرت به منزلش آمدو من هم با او به منزلش درآمدم و او در طول

شب تا طلوع فجر، مشغول نماز و تلاوت قرآن بود، پس وضو را تجديد كرد و به سوي مسجد رهسپار شد، با مردم نماز جماعت را برقرار كرد، بعد مشغول تعقيب شد تا آفتاب طلوع كرد؛ بعد از آن مردم به حضرتش رجوع كردند از جمله دو مرد براي محاكمه، نزدش نشستند و پس از آن دو مرد ديگر آمدند، تا وقت ظهر حضرت مشغول قضاوت و دادرسي بود؛ وضويي براي نماز ظهر گرفت و نماز را به جماعت برقرار كرد، بعد مشغول تعقيبات شد تا نماز عصر را با آنها خواند. بعد وقت مراجعات مردم مي رسيد، دو نفر دو نفر مي آمدند تا حضرت در موردشان فتوا دهد و قضاوت كند تا آفتاب غروب كرد. من گفتم: خدا را شاهد و گواه مي گيرم كه اين آيه درباره حضرتش نازل شده است». [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] زمر9.

[2] امالي الصدوق ص_232 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص182.

صفات نجات يافتگان فتنه هاي آخرالزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: زماني مي آيد كه كسي نجات نمي يابد مگر مؤمن خداپرست بي نام و نشان كه اگر (در مجالس) حاضر گردد او را نشناسند و اگر غائب شود كسي درصدد جستجويش برنيايد، اين اشخاص چراغهاي هدايت و نشانه هاي روشن براي ره پويان در شب تاريك هستنددر ميان مردم براي فتنه و سخن چيني رفت و آمد نمي كنند، عيب و بدي مردم را آشكار نمي كنند، نادان و بيهوده گو نيستند، خداوند درهاي رحمت خود را بر آنان مي گشايد و سختي عذاب خود را از آنان برمي دارد.

اي مردم زماني بر شما مي آيد كه اسلام وارونه شود مانند برگشتن ظرف كه آنچه در آن است بريزد، اي مردم

خداوند شما را امان داد از اينكه به شما ظلم كند ولي پناه نداد از اينكه امتحان كند (حتما امتحان مي شويد) و همانا (خداوندي كه) برترين و بزرگترين گوينده هاست فرموده است: «ان في ذلك لآيات و ان كنا لمبتلين» [1] همانا در آن حادثه (طوفان نوح) نشانه هائي است و ما امتحان مي كنيم. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] المؤمنون: 30.

[2] نهج البلاغة.

صفات و حالات زشت مردم آخرالزمان

اصبغ بن نباته گويد: اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود:

زماني بر مردم مي آيد كه عمل زشت برتري (كامل) پيدا كند و خودسازي نموده جلوه گري نمايد. پرده از روي محرمات برداشته شود، زنا آشكار مي گردد و مال يتيمان را حلال دانسته مي خورند، كم فروشي نمايند و شراب را به جاي آب انگور حلال دانند و رشوه را به عنوان هديه حلال شمرند. خيانت در امانت را جايز مي دانند، مردها شبيه به زنها و زنها شبيه به مردها شوند.

(در لباس يا همجنس گرائي، با اينكه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم لعنت نمود مرداني كه شبيه زنها و زناني كه شبيه مردها شوند).

به حدود و احكام نماز اعتنا نمي كنند، در آن زمان براي غير خدا (سياحت، تجارت، ريا، سياست و غيره) حج كنند.

در آن زمان گاهي ماه شب اول آنقدر بزرگ (ديده) شود كه به نظر دو شب آيد و گاهي در شب اول ديده نشود، پس چون ماه ديده نشود روز اول ماه رمضان را روزه نگيرند و روز عيدفطر را روزه بگيرند.

در آن زمان مراقب باشيد، مراقب باشيد، مبادا خداوند ناگهان انتقام گيرد، همانا در پس آن زمان مرگ سريع و عجيبي خواهد بود به گونه اي كه مرد، هنگام صبح سالم است و شب به

خاك سپرده مي شود، شب زنده است و صبح مرده. در آن زمان پيش از آنكه به بيماري مرگ مبتلا شوند واجب است وصيت خود را بكنند و نماز را در اول وقت به جا آورند مبادا تا آخر وقت اجل مهلت ندهد.

هر كدام از شما كه آن زمان را درك كند شب نخوابد مگر با طهارت (وضو) و اگر بتواند در تمام احوال با طهارت باشد انجام دهد زيرا نمي داند ملك الموت چه وقت به سراغ او مي آيد.

من شما را ترساندم اگر بترسيد و فهماندم اگر بفهميد و پند دادم اگر پند بگيريد، در نهان و آشكار از خدا بترسيد و (سعي كنيد) مسلمان بميرد چه هر كس غير از اسلام، ديني قبول كند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرت از زيانكاران است. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 96.

صرف و نحو

ابوالاسود دئلي گويد: روزي به محضر حضرت امير عليه السلام شرفياب شده آن حضرت را متفكر يافتم، پس گفتم يا اميرالمومنين! درباره چه فكر مي كنيد؟

حضرت فرمود: در لغت شما خطاها و اشتباهاتي ديده ام مي خواهم در اين باره اصول و قواعدي وضع كنم تا خطاها اصلاح شود. گفتم اگر چنين كنيد ما را زنده نموده و اين لغت در ميان ما خواهد ماند. پس از چند روز نزد آن حضرت رفتم كاغذي پيش روي من گذاشت كه در آن نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

تمام كلمات يا اسمند، يا فعل، يا حرف.

اسم آن است كه مسمايش را روشن كند، و فعل آن است كه حركت و پديده مسمي را، و حرف داراي معنايي است كه نه اسم است و نه فعل. آنگاه به من

فرمود: در اين باره تتبع كن و آنچه كه به نظرت آمد بر آنها بيفزا. و بدان كه كلمات از نظر ديگر بر سه نوعند: ظاهر، ضمير، و چيزي كه نه ظاهر است و نه ضمير.

ابوالاسود مي گويد: مطالبي جمع آوري نموده خدمت آن حضرت عليه السلام عرضه داشتم كه از جمله آنها حروف نصب بود (مراد حروف مشبهه بالفعل است). ان، ان، ليت، لعل، كان ولي لكن را ذكر نكرده بودم پس به من فرمود: چرا لكن را جزء آنها نياورده اي؟

گفتم: به نظرم آمد كه جزء آنها نيست؛ فرمود: چرا از آنهاست، آن را بنويس.

زجاج نحوي اصل ياد شده را چنين مثال آورده: ظاهر، مانند: رجل زيد، عمرو، و مانند اينها، و ضمير مانند: انا، انت، و تاء در فعلت، و ياء متكلم مثل غلامي. و كاف خطاب، مانند: ثوبك، و مانند اينها، و اما آنچه كه نه ظاهر است و نه ضمير، مبهمات است مانند: هذا، هذه، هاتا، تا، (از اسماء اشاره)، و من و ما و الذي و اي (از اسماء موصول)، و كم و متي و اين (از اسماء استفهام)، و مانند اينها. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم الادباء ج 14 ص 48.

صنعت

از اميرالمومنين عليه السلام از صنعت پرسيدند؛ فرمود: آن در رديف نبوت است، و مردم در ظاهر آن سخن مي گويند، و من به خدا سوگند از ظاهر و باطن آن آگاهم، به خدا سوگند آن چيزي جز آب خشكيده و هواي راكد و آتش گردش كننده و زمين و روان و جاري نيست. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] متن روايت چنين است: في المناقب سئل اميرالمومنين (ع) عن الصنعه

فقال: هي اخت النبوة، و عصمة المروة، و الناس يتكلمون فيها بالظاهر، و انا اعلم والله ظاهرها و باطنها، ما هي والله الا ماء جامد، و هواء راكد، وتار جائلة، و ارض سائلة.

شايد مقصود از فقره اول صنعت ذوب فلزات باشد كه مذاب آنها را به صورت قطعات مختلف در مي آورند، كه يكي از صنايع بسيار مهم عصر حاضر است.

و دوم نيز گازها و يا هواي راكدي باشد كه در بعض از صنايع به كار گرفته مي شود (مانند يخچال، كولر، چرخ اتومبيل...) و سوم نيز اشاره به جريان برق و چهارم نيز اشاره به نفت و فرآورده هاي مربوط به آن باشد. مناقب، سروي، ج 1، ص 274.

صيد

پرنده هرگاه قادر بر پرواز گردد صيد است و براي هر كس كه او را بگيرد حلال مي باشد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الصيد، باب صيد الطيور الاهلية، حديث 5.

صادق بن اشعث

شيخ طوسي، «صادق بن اشعث» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 5.

صبيره بن سفيان

به نقل شيخ طوسي «صبيرة بن سفيان» از اصحاب امام علي عليه السلام بوده است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 4.

صعصعه بن صوحان عبدي

صعصعه فرزند صوحان، چون دو برادراش زيد و سيحان از سادات و بزرگان قبيله عبدالقيس بود. او دوران كودكي را در عهد رسول خدا صلي الله عليه و آله سپري كرد و مسلمان شد، امّا توفيق ديدار روي مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله را نيافت. از بزرگان تابعين [1] به شمار مي آيد، وي از رؤساي قومش عبدالقيس و مردي فصيح، فاضل، دين دار و سخن وري توانا و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در جنگ هاي آن حضرت شركت نمود. [2] .

شعبي درباره فصاحت او مي گويد: من فن سخنوري را از او آموختم. [3] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: رجال طوسي، ج 1، ص 34.

[2] اسد الغابه، ج 3، ص 20؛ ر. ك: الغدير، ج 9، ص 43.

[3] الغدير، ج 9، ص 43.

صفوان بن حذيفه يماني

شيخ طوسي، صفوان بن حذيفه و برادرش سعيد (سعد) را از ياوران اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است، حذيفة بن يمان پدر صفوان كه از اصحاب بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود، به هنگام وفات كه بر مدائن حاكم بود (چهل روز بعد از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام) فرزندان و بعضي نزديكان خود را جمع كرد و به آنان وصايايي نمود [1] از جمله وصيت هاي او به نقل «بلال بن يحيي» اين بود: «اوصيكم بتقوي اللَّه و الطاعة لامير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام؛ بر شما باد به رعايت تقواي الهي و نيز اطاعت از امير مؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام». [2] .

طبق همين وصيت فرزندان حذيفه، صفوان و سعيد (سعد) هر دو از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بودند و در صفين در ركاب

آن حضرت جنگيدند و به شهادت رسيدند. [3] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] به شرح حال حذيفه مراجعه نماييد.

[2] مستدرك حاكم، ج 3، ص 428.

[3] اعيان الشيعه، ج 4، ص 605.

صلد بن زفر

شيخ طوسي نقل كرده كه «صلد» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بود. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 3.

صيفي بن ربعي

«صيفي» از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام است. [1] ابن اثير مي گويد: او در صفّين در ركاب اميرمؤمنان علي عليه السلام بوده است. اما نسبت به اين كه از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله باشد يا نه، مي نويسد: اطلاعِ كاملي در دست نيست. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 2؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 68.

[2] اسدالغابه، ج 3، ص 34.

صيفي بن فسيل شيباني

صيفي فرزند فسيل شيباني از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار مي آيد، جد او «عبدالملك هارون بن عنتره» و از خدمت گزاران ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [1] .

صيفي مردي شجاع و دلاوري از خود گذشته بود و در راه ولايت آن حضرت عليه السلام با حجر بن عدي و ديگر ياران حجر به دست دژخيمان معاويه به شهادت رسيد.

او در جنگ نهروان در حمايت از امام علي عليه السلام چنين گفته است: اي امير مؤمنان، ما از حزب و انصار تو هستيم، با دشمنانت مي جنگيم و هر كه به دامن ولايت و اطاعت تو باز گردد او را در آغوش مي گيريم، پس ما را براي مقابله با دشمنانت هر كه باشند و هر جا باشند گسيل دار و همانا به خواست و اراده خدا، در اراده شما از كمي جمعيت يا ضعف اراده يارانت، هرگز خللي وارد نخواهد شد. [2] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي، ص 5.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 80.

ض

ضرورت تفريحات و شادي ها

با اثبات اصالت روح و روان،

و حالات گوناگون آن،

و شناخت انواع بيماري هاي رواني،

و كشف شيوه هاي درمان،

همه متفّكران به اين نتيجه رسيده اند كه تفريحات سالم، و شادي ها براي تقويت روح آدمي يك ضرورت است.

خنديدن و خنداندن

شادي كردن و شادي آفريدن

دلشاد و مسرور بودن

بشّاش و خنده رو بودن

لبخند بر لب داشتن

همه اينها به عنوان يك «ضرورت» در زندگي انسان نقش تعيين كننده دارد.

در اينجا دو طرز تفكر مطرح است.

گروهي اعتقاد دارند كه شادي و شادماني مطلق است، با هر وسيله اي، با هر ابزار و شيوه اي، مي توان به شادي و شادماني دست يافت.

و هركاري مجاز است.

هر نوع ترانه و رقصي رواست.

هرگونه گفتن

و خنديدن درست است.

از اين رو به انواع مسكرات، انواع مواد اعتياد آور، انواع رقص و آوازها، انواع قصّه ها و قصّه پردازي ها روي مي آورند،

و به انواع آفات رواني دچار مي گردند، و به جاي رفع نيازهاي رواني، دچار انواع بيماري هاي رواني مي شوند،

و آنگاه در تداوم لذّت جوئي هاي بي حد و مرز به قتل و آدمي كشي، به فساد و فحشا، به ابتذال و مسخ ارزش ها و خودكشي و خودآزاري و ديگر آزاري مبتلا مي شوند،

كه بسياري از بزهكاري ها و جرائم به شادي هاي بي حدّ و مرز باز مي گردد،

مردم را مسخره مي كنند تا بخندند.

آبروي ديگران را مي برند تا شادي كنند.

ديگران را زجر و شكنجه مي دهند تا خود شاد باشند.

و گروهي ديگر شادي و تفريحات را قانونمند مي دانند، و در مرز حلال و «بايدها» تفسير مي كنند،

هرنوع شادي و تفريحي را مجاز نمي شمارند،

و در يك كلمه، «تفريحات سالم» را باور دارند.

تا مرز حرمت و آبروي ديگران محفوظ بماند.

تا شادي و خنده و تفريحات ما به ديگران صدمه اي، ضربه اي، وارد نسازد.

خنده و شادي و لذّت ها خوب است امّا نه با آزار و اذيّت ديگران.

شادماني خوب است نه با زير پا گذاشتن قوانين و مقرّرات اجتماعي و الهي،

چنانكه اگر آزادي قانونمند نباشد، هدفدار نباشد مي تواند جامعه را به هرج و مرج بكشاند،

شادي ها و تفريحات نيز اينگونه اند.

بايد ارزيابي كرد كه كدام نوع شادي ضرورت دارد؟

كدام تفريح سالم و كدام ناسالم است؟

كدام خنده روا و كدام نارواست؟

كدام لذّت صحيح و كدامين دروغين است؟

امام علي عليه السلام تلاش داشت تا يتيمان را بخنداند،

بسياري، نيازها و نيازمندي هاي يتيمان را از ديدگاه امور مادّي مي نگرند،

كه بايد داراي مسكن و همسر و لباس و تغذيه مناسب

شوند،

امّا امام علي عليه السلام به همان اندازه اي كه به احتياجات مادّي و جسمي يتيمان فكر مي كرد، به رفع نيازها و كمبودهاي رواني آنها نيز مي انديشيد،

كه دچار عقده هاي رواني، يا كمبودهاي عاطفي نگردند.

در رابطه با يتيمان، تنها غذا براي آنها نمي برد، بلكه با دست خود غذا در دهانشان مي گذارد تا شيريني گرفتنِ غذا از دست پدر را بچشند.

يتيمان را دور خود جمع مي كرد،

و با انواع بازي ها، و صداي تقليدي گوسفند آنها را مي خنداند.

وقتي يتيمان را به منزل مي آورد، و مي خواست به آنها عسل بخوراند، انگشتان خود را مي شست، و با انگشتان خود عسل در دهان يتيمان مي گذارد كه دو نوع شيريني را بچشند:

شيريني عسل

و شيريني از دست پدر گرفتن

گرچه افراد ناآگاه به امام علي عليه السلام اعتراض مي كردند، كه اين كارها در شأن شما نيست.

امّا امام علي عليه السلام به نكات ظريفي توجه داشت كه امروز در علم روانشناسي، و روانشناسي كودك، و روانشناسي تربيتي، بسيار مورد توجّه است.

روانشناسان مي گويند:

علل بزهكاري فرزنداني كه پدر يا مادر را از دست دادند كمبود «عاطفه» است.

امام علي عليه السلام آنقدر به يتيمان توجّه داشت، و با آنها مهرباني مي كرد كه ديگران مي گفتند:

لوددْتُ اِنّي كُنْتُ يتيماً

(اي كاش منهم يك يتيم بودم) [1] .

پس بايد شادي ها و تفريحات را چونان آزادي قانونمند كرد، و در مرزهاي احكام الهي قرار داد.

امام علي عليه السلام در حكمت 257 سفارش مي كند كه:

سعي كنيد تا دل ها را شادمان سازيد، شادي ها را به خانه ها ببريد كه فرمود:

يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَيُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ. فَوَالَّذِي وَسِعَ سَمْعُهُ الْأَصْوَاتَ، مَا مِنْ أَحَدٍ أَوْدَعَ قَلْباً سُرُوراً إِلَّا وَخَلَقَ اللَّهُ

لَهُ مِنْ ذلِكَ السُّرُورِ لُطْفاً.

فَإِذَا نَزَلَتْ بِهِ نَائِبَةٌ جَرَي إِلَيْهَا كَالْمَاءِ فِي انْحِدَارِهِ حَتَّي يَطْرُدَهَا عَنْهُ كَمَا تُطْرَدُ غَرِيبَةُ الْإِبِلِ.

«اي كميل! خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگواري، و شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند، سوگند به خدايي كه تمام صداها را مي شنود، هر كس دلي را شاد كند، خداوند از آن شادي لطفي براي او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالي بر او باريدن گرفته و تلخي مصيبت را بزدايد چنانكه شتر غريبه را از چراگاه دور سازند.» [2] .

آنگاه به اعتدال و ميانه روي در شادي ها اشاره كرده نسبت به خنده هاي

انسان پرهيزكار در خطبه 26:193 مي فرمايد:

وَاِنْ ضَحِكَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ

«اگر مي خندد، صداي او به خنده بلند نمي شود»

يعني خنده هايي با صداهاي بلند ناپسند است كه قهقهه، به عربده تبديل شود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خنده و شادي را در حيوانات نيز مطرح مي فرمايد كه، از نظر روانشناسي حيواني، مهمّ و يك ضرورت مي باشد.

در شرحِ حالِ طاووس در خطبه 15:165 شادي و سرور و خنده طاووس را مطرح مي فرمايد كه:

يَمْشِي مَشْيَ الْمَرِحِ الُْمخْتَالِ، وَيَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَجَنَاحَيْهِ، فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ، وَأَصَابِيغِ وِشَاحِهِ؛ فَإِذَا رَمَي بِبَصَرِهِ إِلَي قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اسْتِغَاثَتِهِ، وَيَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ، لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ الدِّيَكَةِ الْخِلَاسِيَّةِ. وَقَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ.

«طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه مي رود، دم و بال هاي زيبايش را برانداز مي كند، پس با توجّه به زيبايي جامه و رنگ هاي گوناگون پروبالش قهقهه سر مي دهد، امّا چون نگاهش به پاهاي او مي افتد، بانگي برآورد كه گويا گريان است، فرياد مي زند گويا كه دادخواه است، و

گواه صادق دردي است كه در درون دارد، زيرا پاهاي طاووس چونان ساق خروس دورگه (هندي و پارسي) باريك و زشت و در يك سو ساق پايش ناخني مخفي روييده است.» [3] .

بنابراين اصلِ «تفريحات سالم» و «شادماني» براي روح آدمي يك ضرورت است.

مهمّ آن است كه در فرهنگ كاربُردي امّت اسلامي درست تفسير شود،

و جايگاه ارزشي خود را بازيابد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 49.

[2] حكمت 257 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- غرر الحكم ص 314 : ج 3 ص 311: آمدي (متوفاي 588 ه)

2- كتاب مستطرف ج 1 ص 114: ابشيهي (متوفاي 580 ه)

3- ربيع الابرار ج3 ص194 ح140 ب43: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- منهاج البراعة ج 3 ص 347: ابن راوندي (متوفاي 573 ه).

[3] خطبه 15:165 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- ربيع الابرار ج 1: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

2- كتاب النهاية ج 1 ص 27 و ج 3 ص 304: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

3- كتاب النهاية ج2 ص140 و ج 4 ص 191: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

4- منهاج البراعة ج 2 ص 133: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

5- شرح نهج البلاغه ج 9 ص 266: ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 656 ه)

6- مجمع الامثال ج 2 ص 12: ميداني (متوفاي 518 ه).

ضرورت رعايت مسائل اطلاعاتي (در لشگرهاي پيش رونده)

امام علي عليه السلام در تمام نبردهائي كه فرماندهي سپاه را به عهده داشت يا لشگرهائي كه به عنوان پيش رونده به سوي مرزهاي كشور اسلامي مي فرستاد، در همه جا تمام مسائل اطّلاعاتي

امنيتي را دقيقاً رعايت مي كرد كه به همين علّت همواره پيروز و شكست ناپذير بود.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در دستورالعملي به فرمانده لشگر پيش رونده اش «زياد بن نضر حارثي» نوشت:

فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ، فَلْيكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ الْأَشْرَافِ، أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ، أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ، كَيما يكُونَ لَكُمْ رِدْءاً، وَدُونَكُمْ مَرَدًّاً. وَلْتَكُنْ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوْ اثْنَينِ

وَ اجْعَلُوا لَكُمْ رُقَبَاءَ فِي صَياصِي الْجِبَالِ، وَمَنَاكِبِ الْهِضَابِ، لِئَلَّا يأْتِيكُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَكَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيونُهُمْ، وَعُيونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ. وَ إِياكُمْ وَالتَّفَرُّقَ: فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِيعاً، وَإِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِيعاً وَ إِذَا غَشِيكُمُ اللَّيلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ كِفَّةً

وَلَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 11 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ضرورت نظارت بر كارگزاران دولت

طبيعي است كه كارگزاران مختلف دولتي را با انواع شغلهاي سياسي، اجتماعي در يك كشوري پهناور نمي شود بدون اطّلاعات قوي و بيدار اداره كرد.

اگر نظارت صحيح بر امور كارگزاران نباشد، انواع كم كاري، رشوه خواري، سوء استفاده هاي مالي دامنگير جامعه خواهد بود.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با توجّه به ضرورت نظارت نيروهاي اطّلاعاتي بر امور كارگزاران در نامه اي به مالك اشتر مي نويسد:

ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَأَثَرَةً، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيانَةِ.

وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ فِي الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ، فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلَاقاً، وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً.

ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيهِمُ الْأَرْزَاقَ، فَإِنَّ ذلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًي لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ

ثُمَّ تَفَقَّدْ

أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَي اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيةِ.

وَتَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يدَهُ إِلَي خِيانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيونِكَ، اكْتَفَيتَ بِذلِكَ شَاهِداً، فَبَسَطْتَ عَلَيهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهْمَةِ. [1] .

«سپس در امور كارمندانت بيانديش، و پس از آزمايش به كارشان بگمار، و باميل شخصي، و بدون مشورت با ديگران آنان را به كارهاي مختلف وادار نكن، زيرا نوعي ستمگري و خيانت است.

كارگزاران دولتي را از ميان مردمي با تجربه و حيا، از خاندانهاي پاكيزه و با تقوي، كه در مسلماني سابقه درخشاني دارند انتخاب كن.

زيرا اخلاق آنان گرامي تر، و آبرويشان محفوظ تر، و طمع ورزيشان كمتر، و آينده نگري اشان بيشتر است.

سپس روزي فراوان بر آنان ارزاني دار، كه با گرفتن حقوق كافي در اصلاح خود بيشتر مي كوشند، و با بي نيازي، دست به اموال بيت المال نمي زنند، واتمام حجّتي است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند يا در امانت تو خيانت كنند سپس رفتار كارگزاران را بررسي كن

و نيروهاي اطّلاعاتي راستگو، و وفا پيشه برآنان بگمار، كه مراقبت و بازرسي پنهاني تو از كار آنان، سبب امانت داري، و مهرباني با رعيت خواهد بود.

و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن،

و اگر يكي از آنان دست به خيانت زد، و گزارش نيروهاي اطّلاعاتي تو، هم آن خيانت را تأييد كرد، به همين مقدار گواهي قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن، و آنچه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او

را خواردار، و خيانتكار بشمار، و طوق بدنامي به گردنش بيافكن».

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ضرورت پاسخ دادن به ادعاهاي دشمن

طبيعي است كه دشمن براي فريب دادن افكار عمومي، در آستانه جنگ، يا در تداوم نبرد، و پس از جنگ، به انواع تهمت ها، و شايعات دامن مي زند، كه بايد دقيقاً ادّعاي دشمن را پاسخ داد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه هاي گوناگوني، سران جمل را هدايت و به ادّعاهاي آنان پاسخ فرمود. [1] .

و معاويه و ديگر سردمداران جنگ صفّين را نيز هدايت كرد و به انواع ادّعاها، و تهمت ها و شايعات آنها پاسخ مناسب داد، مانند: نامه 75 _ 73 _ 65 _ 64 _ 55 _ 49 _ 48 _ 39 _ 37 _ 32 _ 28 _ 17 _ 10 _ 9 _ 7 _ 6.

و در چند نامه ارزشمند، منحرفان خوارج «نهروان» را نيز هدايت و به شايعات و ادّعاهاي آنان جواب هاي دندان شكن دادند، مانند: نامه 77.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 54 نهج البلاغه معجم المفهرس.

ضرورت دافعه و بازدارندگي

پيكره جامعه انسان ها چونان جسم آدمي است اگر اصل دافعه نباشد و حالت بازدارندگي وجود نداشه باشد هر نوع آفت و بلايي دامنگير آن مي شود.

بسياري ناآگاهانه به زشتي ها روي مي آورند.

و برخي آگاهانه به رواج فساد مي پردازند.

اگر همه مردم نظارت كنند مي توانند بدان و فاسدان را بر سرجاي خويش بنشانند و از هرگونه زشتي و انحرافي جلوگيري به عمل آورند،

كه در فلسفه و چرائي «نظارت مردمي» امام علي عليه السلام فرمود:

وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعَاً لِلسُّفَهاء

«نهي از منكر از آن جهت ضروري است كه بي خردان را از بدي ها باز دارند.»

و آنگاه در يك رهنمود ارزشمند ديگري مردم را به «نظارت عمومي» و مراحل اجرائي امر به معروف و نهي از منكر سوق داده، مي فرمايد:

أَيهَا

الْمُؤْمِنُونَ، إِنَّهُ مَنْ رَأَي عُدْوَاناً يعْمَلُ بِهِ وَمُنْكَراً يدْعَي إِلَيهِ، فَأَنْكَرَهُ بِقَلْبِهِ فَقَدْ سَلِمَ وَبَرِئَ؛ وَمَنْ أَنْكَرَهُ بِلِسَانِهِ فَقَدْ أُجِرَ، وَهُوَ أَفْضَلُ مِنْ صَاحِبِهِ؛

وَمَنْ أَنْكَرَهُ بِالسَّيفِ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِي الْعُلْيا وَكَلِمَةُ الظَّالِمِينَ هِي السُّفْلَي، فَذلِكَ الَّذِي أَصَابَ سَبِيلَ الْهُدَي، وَقَامَ عَلَي الطَّرِيقِ، وَنَوَّرَ فِي قَلْبِهِ الْيقِينُ.

«اي مؤمنان! هركس تجاوزي را بنگرد، و شاهد دعوت به منكري باشد، و در دل آن را انكار كند خود را از آلودگي سالم داشته است،

و هركس با زبان آن را انكار كند پاداش داده خواهد شد، و از اوّلي برتر است،

و آن كس كه با شمشير به انكار برخيزد تا كلام خدا بلند و گفتار ستمگران پَست گردد، او راه رستگاري را يافت و نور يقين در دلش تابيد.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 373 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- تاريخ طبري ج5 ص163: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 411: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- مشكاة الانوار ص100 و48 فصل13: طبرسي (متوفاي 548 ه)

4- بحار الانوار ج 97 ص89 ح69 وص91 ح77: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- غرر الحكم ج 3 ص 183: آمدي (متوفاي 588 ه)

6- روضة الواعظين ص364: ابن فتّال نيشابوري (متوفاي 508ه).

ضرورت زندگي اجتماعي

همه محقّقان و پژوهشگران جهان اعتراف دارند كه زندگي بايد به گونه اي اجتماعي همراه با روح تعاون و همكاري اداره شود.

و در تعريف انسان نيز گفته اند:

«انسان موجودي اجتماعي است.»

جامعه شناسان با بررسي آثار تمدن انسان هاي گذشته اين حقيقت را به اثبات رسانده اند كه «زندگي اجتماعي» يك ضرورت غير قابل انكار است و علم روانشناسي نيز معتقد است:

«انسان

فطرتاً اجتماعي و داراي روح جمع گرايي است»

از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه نيز اجتماعي بودن انسان و ضرورت زندگي اجتماعي به اثبات رسيده و همگان را به تعاون و همكاري فرا مي خوانند؛

زيرا به تنهايي نمي توان راه رشد و تكامل را پيمود و به همه نيازمنديها پاسخ مثبت داد.

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به اين واقعيت سياسي، اجتماعي فرمود:

وَالْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمِ فَإِنَّ يدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ.

وَإِياكُمْ وَالْفُرْقَةَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ.

(همواره با جمعيت و اجتماع باشيد كه دست خدا همراه آن است، از جدايي و پراكندگي بپرهيزيد كه انسان تنها اسير شيطان است، همانگونه كه گوسفند دور از گله، طعمه گرگ) [1] .

كدام جامعه؟ و كدام زندگي اجتماعي؟

پس از طرح ضرورت زندگي اجتماعي، اوّلين سؤالي كه توجّه و انديشه هر پژوهنده اي را به خود جلب مي كند اين است كه:

در كدام جامعه بايد زيست؟

و كدامين زندگي اجتماعي را بايد انتخاب نمود؟

طبيعي است كه جوامع فاسد و آلوده مورد توجّه طرفداران رشد و كمال انسان ها نيست،

بايد به جوامع سالم و متكامل مترقّي روي آورد؟ يا جوامع آلوده را اصلاح كرد؟

همان گونه كه پيكر بيمار و فرسوده انسان در به دست آوردن سلامت كامل، دچار تزلزل است، پيكر جوامع آلوده نيز نمي تواند راه ترقّي را بپيمايد و انسان ها را به تكامل برساند.

از ديدگاه نهج البلاغه، هم ضرورت زندگي اجتماعي و هم روي آوردن به جوامع سالم و متكامل ارزشمند است و اصلاح جوامع فاسد نيز از اهداف ارزنده پيامبران الهي بشمار مي رود، كه فرمود:

الصِقْ بِذَوِي الْمُروُءَاتِ وَالْاءَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيوُ تاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ وَالسَّخَاءِ وَالسَّماحَُِ

فَاِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ

(روابط خود را با افراد خوب و سرشناس و اصيل، برخاسته از خاندان هاي صالح و خوش سابقه و مردم شجاع و سخاوتند و افراد بزرگوار برقرار ساز، چرا كه آنها كانون بخشش و كَرَم و مركز اصيل نيكوكاري مي باشند.) [2] .

آنگاه از جامعه آلوده و افراد فاسد و منحرف شكوه ها داشته و نشانه هاي آن را به اصحاب و يارانش مي شناساند.

وَاعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَاللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَاللَّازِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ.

أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَي الْعِصْيانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَي الْإِدْهَانِ

(خدا شما را رحمت كند بدانيد در زمان و جامعه اي قرار كرفته ايد كه گوينده حق اندك است و زبان از گفتار راست عاجز و گنگ و حق جويان خوار و ذليلند.

مردم همدم معصيت و گناه و همگام با سستي و تنبلي ها مي باشند.) [3] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 7/127 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تاريخ طبري ج3 ص121 سنه37: طبري شافعي متوفاي 310 ه)

2- النهاية «ماده بجر» و «ماده يد»: ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

3- كتاب الحيوان ج 2 ص 90: جاحظ (متوفاي 255 ه)

4- كتاب محاسن ص 41: بيهقي شافعي (متوفاي 569 ه)

5- كتاب أمالي: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

6- كشف الغمة ج 1 ص 42: اربلي (متوفاي 687 ه)

7- غررالحكم ص 329: آمدي (متوفاي 588 ه).

[2] نامه 52/53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 350: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- نهاية

الارب ج 6 ص 19: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

4- فهرست نجاشي ص 7: نجاشي (متوفاي 450 ه)

5- فهرست ص37: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

6- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

7- من لايحضره الفقيه ج4 ص409: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه).

[3] خطبه 2/233 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- روضه كافي ص 396: كليني (متوفاي 328 ه)

2- غرر الحكم ص 82/ ج 3 ص 69: آمدي (متوفاي 588 ه)

3- ربيع الابرارج1 ص80 ح227: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- محاضرات ج 1 ص 89: راغب اصفهاني (متوفاي 513 ه)

5- غرر و عرر ص 108: وطواط (متوفاي 553 ه)

6- منهاج البراعة ج 2 ص 407: راوندي (متوفاي 573 ه)

7- تنبيه الخواطر ص78: شيخ ورام (متوفاي 605 ه)

8- بحار الانوار ج 70 ص123: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

ضرورت سلامت فرزندان

سروي در مناقب آورده:

چهل زن نزد خليفه دوّم رفته از او از شهوت آدمي پرسش نمودند.

خليفه دوم گفت:

مرد داراي يك جزء و زن نُه جزء است.

پرسيدند:

پس چگونه است كه مردان از انواع زنان دائم و متعه و كنيز استفاده مي كنند ولي براي زنان جز يك مرد جايز نيست؟!

خليفه دوم پاسخ اين سئوال را ندانست، از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد.

اميرالمؤمنين به آنان دستور داد:

هر كدام ظرفي پر از آب بياورند.

و آنگاه فرمود: همه آبها را در ظرف بزرگي بريزند.

و سپس به هر يك فرمود:

حالا هر كدامتان آبي را كه ريخته ايد بردارد.

گفتند: قابل جداسازي نيست.

امام علي عليه السلام نتيجه گرفت كه اگر آن قانون نبود، فرق بين اولاد و نسب ممكن

نبود و ميراث و نسب باطل مي گشت. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج1، ص492.

ضرورت آمادگي رزمي

برخي از بزدلان با توسل به فلسفه بافيهاي پوچ و نظريات بي پايه و سترون از برداشتن سلاح خودداري مي كنند و از ميدان كارزار مي گريزند.

بعضي از آنها وقتي فعاليت دشمن را مي بينند، رخوت خود را اين چنين توجيه مي كنند كه: «باطل با از زبان افتادن نابود مي شود، بنابراين درباره ي او سكوت كنيد و نامي از او نبريد. خود محو و نابود خواهد شد!»

و گروهي از آنان پيروزيهاي دشمن را كه مي بينند، فرار خود را اين چنين توجيه مي كنند كه: «حق چيره مي گردد و باطل از بين مي رود» و «زمان، خود، كار دشمن را خواهد ساخت».

و برخي ديگر انتظار دارند كه خداوند به جاي آنها با دشمن روبرو شود، مثل آن بي خبراني كه به پيامبرشان گفتند: «تو با خداي خود به جنگ آنها برو، ما همين جا نشسته ايم! سوره ي مائده، آيه ي 24»

مردم كمابيش چنين گرايشهائي دارند.

اما موضوع از نظر امام (ع) چيز ديگري است.

هنگامي كه طلحه و زبير عليه امام به گردآوري نيرو دست زدند، امام با شدت و جديت بيشتري به تدارك نيرو پرداخت و فرمود:

و الله لا اكون كالضبع تنام علي طول اللدم، حتي يصل اليها طالبها و يختلها راصدها، و لكني اضرب بالمقبل الي الحق، المدبر عنه، و بالسامع المطيع، العاصي المريب ابدا حتي ياتي علي يومي، فوالله مازلت مدفوعا عن حقي، مستاترا علي، منذ قبض الله نبيه- صلي الله عليه و آله- حتي يوم الناس هذا.

«به خدا سوگند... من چون كفتار نيستم كه شكارچي براي اغفال او با نواخت

يكسان، چوب بر زمين كوبد، تا او به خواب رود، و صياد نيرنگباز به دامش اندازد.

بلكه من تا روزي كه جان در بدن دارم، به همدستي ياوران حق، بر حق ستيزان مي تازم و به ياري پيروان حق، سركشان بدآئين را درهم مي كوبم... و به خدا سوگند از آن زمان كه خداوند پيامبرش را به نزد خويش برد تا امروز پيوسته حق مرا پايمال كرده اند و ديگران را بر من برتري داده اند.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 6.

ضعف بينايي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به مردي كه ضربه اي بر چشمش خورده و بيناييش كم شده، ولي به ساختمان چشم او آسيبي نرسيده بود، چنين آزمايش كرد:

پارچه اي بر چشم سالمش بست و آنگاه مردي به دستور آن حضرت تخم مرغي در برابر چشم معيوبش گرفته و اندك اندك از او دور شد تا جايي كه مضروب ادّعا كرد كه آن را نمي بيند، سپس آن نقطه را نشانه كرد و چشم سالمش را نيز بدانگونه آزمايش نموده و آنگاه تفاوت دو مسافت را مشخص كرده، به همان نسبت به او ارش جنايت داد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص323، حديث 6.

ضعف بينايي هر دو چشم

مردي كه ضربه اي به سرش كوبيدند خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده و ادّعا كرد كه در اثر آن ضربه بيناييش ضعيف شده است.

آن حضرت وي را در محلّي نشانيد و با نشان دادن تخم مرغي، ديدِ چشمش را از چهار جانب آزمايش كرد و چون بينايي از چهار طرف مساوي بود به وي فرمود:

ادّعايت راست و پذيرفته است.

و آنگاه مردي را در همان سنّ و سال پيش خواند و در كنار او نشانيد و ابتداء ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش كرد و سپس تفاوت دو مسافت را تعيين نموده، به همان نسبت به مضروب ديه داد. (مثلاً اگر نصف بيناييش كم شده بود نصف ديه چشم و اگر ثلث ثلث و...) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] عجايب القضايا، قمي، ص93، حديث 148.

مورد اين خبر آزمايش هر دو چشم و مورد خبر او يك چشم بوده كه با مقايسه با چشم ديگر آزمايش و تعيين ارش جنايت شده

است.

ضرورت ارتش براي دفاع

امام علي عليه السلام با توجّه به نقش ارتش در دفاع همه جانبه از استقلال و منافع ملّي و حفظ دين و احكام الهي خطاب به مالك اشتر مي نويسد:

فَالْجُنُودُ، بِإِذْنِ اللَّهِ، حُصُونُ الرَّعِيةِ، وَزَينُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ، وَلَيسَ تَقُومُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِهِمْ.

ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا يخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يقْوَوْنَ بِهِ عَلَي جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَيعْتَمِدُونَ عَلَيهِ فِيما يصْلِحُهُمْ، وَيكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.

ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهذَينِ الصِّنْفَينِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَالْعُمَّالِ وَالْكُتَّابِ، لِمَا يحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَيجْمَعُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ، وَيجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ، وَيؤْتَمَنُونَ عَلَيهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَعَوامِّهَا.

وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِي الصِّنَاعَاتِ، فِيما يجْتَمِعُونَ عَلَيهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ، وَيقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ، وَيكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيدِيهِمْ مَا لَا يبْلُغُهُ رِفْقُ غَيرِهِمْ.

(پس سپاهيان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعيت، و زينت و وقار زمامداران، شكوه دين، و راه هاي تحقّق امنيت كشورند، امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد، و پايداري سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيت انجام نمي شود كه با آن براي جهاد با دشمن تقويت گردند، و براي اصلاح امور خويش به آن تكيه كنند، و نيازمندي هاي خود را برطرف سازند.

سپس سپاهيان و مردم، جز با گروه سوّم نمي توانند پايدار باشند، و آن قضات، و كارگزاران دولت، و نويسندگان حكومتند، كه قراردادها و معاملات را استوار مي كنند، و آنچه به سود مسلمانان است فراهم مي آورند، و در كارهاي عمومي و خصوصي مورد اعتمادند.

و گروه هاي ياد شده بدون بازرگانان، و صاحبان صنايع نمي توانند دوام بياورند، زيرا آنان وسائل زندگي را فراهم مي آورند، و در بازارها عرضه مي كنند، و بسياري از وسايل زندگي را با

دست مي سازند كه از توان ديگران خارج است.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 44:53 نهج البلاغه المعجم المفهرس.

ضرورت جهاد براي دفاع

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخنراني نسبت به ضرورت جهاد در دفاع از ارزش ها مي فرمايد:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ، فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيائِهِ.

وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوي، وَدِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ، وَجُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ. فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ، وَشَمِلَهُ الْبَلَاءُ، وَدُيثَ بِالصِّغَارِ وَالْقَمَاءَةِ، وَضُرِبَ عَلَي قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ، وَأُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْييعِ الْجِهَادِ، وَسِيمَ الْخَسْفَ، وَمُنِعَ النَّصَفَ.

(پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا، دَري از درهاي بهشت است، كه خدا آن را به روي دوستان مخصوص خود گشوده است.

جهاد، لباس تقوا، و زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است، كسي كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذّلت و خواري بر او مي پوشاند، و دچار بلا و مصيبت مي شود، و كوچك و ذليل مي گردد، دل او در پرده گمراهي مانده، و حق از او روي مي گرداند، به جهت ترك جهاد، به خواري محكوم و از عدالت محروم است.) [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 27 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ضرورت مانورهاي نظامي

براي حفظ آمادگي رزمي بايد بگونه اي حساب شده، دست به مانورهاي نظامي زد؛

در مانورهاي نظامي

و جنگ با دشمن فرضي

و پياده روي هاي طاقت فرساي نظامي

هم نيروهاي نظامي با انواع تمرينات براي دفاع و نبرد آماده مي شوند،

و هم روش كاربُرد اسلحه ها را فرا مي گيرند.

در مانورهاي حساب شده نظامي ميزان قوّت و ضعف افراد، درجات ايمان و شهامت و جسارت مبارزان، و نوع آمادگي و لياقت افراد، مشخّص مي گردد؛

و سستي و فراموشي از ميان مي رود؛

با برّرسي مباحث آموزش نظامي در نهج البلاغه با شگفتي فراوان مي نگريم كه:

هم آموزش نظامي مورد توجّه است؛

و هم مانورهاي حساب شده تحقّق مي پذيرد.

و

جالب آنكه تمام دستورالعمل هاي نظامي، و احتياطهاي رزمي، در مانورها، دقيقاً رعايت مي گردد و فرامين وحي گونه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در حركت سپاه، و تثبيت مواضع، و حفظ نيروهاي خودي، و ارزيابي دقيق دشمن بي مانند است.

امروزه در دانشكده هاي نظامي با تيزبيني هاي بايسته و تجربيات گوناگون، به اُفق بيكرانه نهج البلاغه دارند نزديك مي شوند.

امام علي عليه السلام ضمن فرمان حركت سپاه خود به فرماندهي معقل بن قيس، كه بايد تا مرزهاي شام پيش روي كنند، دستور مي دهد:

اتَّقِ اللَّهَ الَّذِي لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ، وَلاَ مُنْتَهَي لَكَ دُونَهُ.

وَلاَ تُقَاتِلَنَّ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَكَ. وَسِرِ الْبَرْدَينِ، وَغَوِّرْ بِالنَّاسِ، وَرَقِّهْ فِي السَّيرِ، وَلاَتَسِرْ أَوَّلَ اللَّيلِ، فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً، وَقَدَّرَهُ مُقَاماً لاَ ظَعْناً، فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ، وَرَوِّحْ ظَهْرَكَ.

فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ ينْبَطِحُ السَّحَرُ، أَوْ حِينَ ينْفَجِرُ الْفَجْرُ، فَسِرْ عَلَي بَرَكَةِ اللَّهِ.

فَإِذَا لَقِيتَ الْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً، وَلاَ تَدْنُ مِنَ الْقَوْمِ ذُنُو مَنْ يرِيدُ أَنْ ينْشِبَ الْحَرْبَ، وَلاَ تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يهَابُ الْبَأْسَ، حَتَّي يأْتِيكَ أَمْرَي، وَلاَ يحْمِلَنَّكُمْ شَنَآنُهُم عَلَي قِتَالِهِمْ، قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَالْإِعْذَارِ إِلَيهِمْ.

(از خدا بترس، همان خدائي كه به ناچار بايد ملاقاتش كني، وسرانجامي جز حضور در پيشگاهش نداري؛

جز با كسي كه با تو بجنگد پيكار مكن.

صبح و عصر حركت كن و هنگام گرمي روز به لشكر استراحت ده؛

در پيمودن راه آرامش به خرج ده.

در ابتداي شب كوچ مكن كه خداوند شب را وسيله آرامش قرار داده و آن را براي اقامت و توقف تعيين كرده، نه كوچ كردن و مسافرت.

بنابر اين شب هنگام بدنت را آرام كن و مركبها را نيز آسوده بگذار.

پس آنگاه كه توقف نمودي به هنگام سحر يا

وقتي كه سپيده دميد، باياري خدا حركت كن.

هرگاه دشمن را ملاقات كردي در ميان يارانت قرار گير.

نه آن قدر به دشمن نزديك شو كه خيال شود آتش جنگ را تو مي خواهي روشن كني و نه آنقدر دور بايست كه گمان برده شود از نبرد مي ترسي.

(چنين باش) تا فرمان من به تو برسد (امّا به هوش باش) پيش از آنكه آنها را به صلح و مسالمت و راه خدا دعوت كني و راه عذرشان را درپيشگاه خداوند ببندي؛ به خاطر عداوت خصوصي با آنها پيكار نكني». [1] .

در اين دستور العمل، براي يك مانور نظامي حساب شده، تقوا و خدا ترسي، خداگرائي و شهادت طلبي، همراه با تاكتيك هاي رزمي مطرح است،

و شيوه صحيح برخورد با دشمن، و روش درست حركت سپاه با احتياطهاي فوق العاده آموزش داده مي شود، كه؛

هم به سلامت و شادابي نيروهاي رزمي توجّه مي شود؛

و هم استراحت و تندرستي اسبان وارد شونده در پيكار فراموش نمي گردد.

نسبت به مانور نظامي توجّه به چند نكته ضروري است، مانند:

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 12 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ضرورت دفاع از اسلام

در دوران خلافت خلفاي سه گانه تحريفات فراواني در اسلام به وجود آمد كه افشا و ريشه كن كردن آنها يكي از وظائف حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در نامه اي به آن اشاره مي فرمايد:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ. فَلَمَّا مَضَي عَلَيهِ السَّلَامُ تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ.

فَوَ اللَّهِ مَا كَانَ يلْقَي فِي رُوعِي، وَلَا يخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلي الله عليه وآله وسلم عَنْ أَهْلِ بَيتِهِ،

وَلَا أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيالُ النَّاسِ عَلَي فُلَانٍ يبَايعُونَهُ، فَأَمْسَكْتُ يدِي حَتَّي رَأَيتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ، يدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَي فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَي أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِي مَتَاعُ أَيامٍ قَلَائِلَ، يزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛

فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّي زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.

«پس از ياد خدا و درود! خداوند سبحان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد،

آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در كار حكومت بايكديگر درگير شدند،

سوگند به خدا نه در فكرم مي گذشت، و در نه خاطرم مي آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از اهل بيت او بگرداند،

يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حكومت باز دارند، تنها چيزي كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود كه با او بيعت كردند.

من دست باز كشيدم، تا آنجا كه ديدم گروهي از اسلام بازگشته، مي خواهند دين محمد صلي الله عليه وآله وسلم را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم،

رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاي چند روزه دنياست، كه به زودي ايام آن مي گذرد چنان

كه سراب ناپديد شود،

يا چونان پاره هاي ابر كه زود پراكنده مي گردد، پس در ميان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آنكه باطل از ميان رفت، و دين استقرار يافته، آرام شد.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 62 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

ضمانت مجري حد

حضرت امير، عليه السلام، مي فرمود: اگر بر كسي حدي از حدود خدا را جاري كنيم و در اثر آن بميرد، ديه اش بر ما نيست. و اگر در حقوق مردم بزنيم و بميرد ديه اش به ذمه ماست. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 5.

ضمانت غلام و كودك عاريه

حضرت امير، عليه السلام، مي فرمود: اگر بر كسي حدي از حدود خدا را جاري كنيم و در اثر آن بميرد، ديه اش بر ما نيست. و اگر در حقوق مردم بزنيم و بميرد ديه اش به ذمه ماست. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 5.

ضعف بينايي

اميرالمومنين عليه السلام بينايي چشم مردي را كه ضربه اي به چشمش خورده و بيناييش كم شده ولي به ساختمان چشم آسيبي نرسيده بود چنين آزمايش نمود: پارچه اي بر چشم سالمش بست، و آنگاه مردي به دستور آن حضرت تخم مرغي در برابر چشم معيوبش گرفته و اندك اندك از او دور شده تا جايي كه مضروب ادعا كرد كه آن را نمي بيند، پس آن نقطه را نشانه كرد و چشم سالمش را نيز بدانگونه آزمايش نموده و آنگاه تفاوت دو مسافت را مشخص كرده، به همان نسبت به او ارش جنايت داد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 323، حديث 6. اين خبر به صورت ظاهر خالي از ابهام نيست و با ملاحظه خبر معاويه بن عمار از امام صادق (ع) كاملا روشن مي شود كه آن حضرت (ع) در مثل چنين قضيه اي فرمود: نخست يك چشمش را با پارچه اي مي بندند، و تخم مرغي را از چشم ديگرش به قدري دور مي كنند كه زيادتر از آن نبيند، پس آن موضع را مشخص نموده و از سه طرف ديگر نيز ديد همان چشم را نشانه كرده و سپس آنها را با هم مقايسه مي كنند، اگر بين آنها تفاوتي نبود ادعايش راست است. و بينايي چشم ديگرش را نيز به همان كيفيت آزمايش مي كنند و

آنگاه تفاوت بينايي دو چشم را تعيين نموده، به همان مقدار به او ارش جنايت مي دهند. (فروع كافي، ج 7، ص 323 حديث 8) (محمدتقي شوشتري).

ضعف بينايي هر دو چشم

مردي كه ضربه اي به سرش كوبيده شده بود نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و ادعا كرد كه در اثر آن ضربه بيناييش ضعيف شده است. آن حضرت وي را در محلي نشانيد و با نشان دادن تخم مرغي ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش نمود و چون بينايي از چهار طرف مساوي بود به وي فرمود: ادعايت راست و پذيرفته است. و آنگاه مردي را در همان سن و سال پيش خواند و در كنار او نشانيد و ابتداء ديد چشمش را از چهار جانب آزمايش كرد و سپس تفاوت دو مسافت را تعيين نموده، به همان نسبت به مضروب ديه داد (مثلا اگر نصف بيناييش كم شده بود نصف ديه چشم و اگر ثلث ثلث...). [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] عجائب القضايا، قمي، ص 93، حديث 148. مورد اين خبر آزمايش هر دو چشم، و مورد خبر اول يك چشم بوده كه با مقايسه با چشم ديگر آزمايش و تعيين ارش جنايت شده است.

ضرر بر كشتزار

اميرالمومنين عليه السلام جنايات و آسيبهاي حيوانات را كه در روز بر كشتزار ديگران وارد مي آوردند موجب ضمان نمي دانست، و مي فرمود: صاحب زراعت در روز خودش بايد از زراعتش پاسداري كند، ولي ضررهاي شبانه آنها را موجب ضمان صاحبان آنها مي دانست. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج 10، ص 310، حديث 11.

ضمانت اهل خانه

اگر با اجازه اهل خانه وارد خانه شدي و سگ خانه تو را گاز گرفت، آنان ضامن هستند، ولي اگر بدون اجازه وارد شدي ضامن نيستند. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7 ص 353، حديث 14. تهذيب ج 10، ص 228، حديث 30.

ضمانت راكب، و قائد حيوان

اميرالمومنين عليه السلام راكب حيوان را ضامن زيانهاي دست و پاي حيوان مي نمود. ولي قائد را تنها ضامن زيانهاي پاي حيوان مي دانست نه دست او. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 19،ص 186، حديث 12.

ضرار بن صامت

ضِرار بن صامت از اصحاب انصار رسول خدا صلي الله عليه و آله و از شيعيان و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [1] و پس از قتل عثمان با علي عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و امامت آن حضرت دفاع نمايد. [2] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 45، ش 1.

[2] الجمل، ص 106.

ضرار بن ضمره ضبابي

ضِرار فرزند ضمره يا «حمزه» [1] يكي از شيعيان راستين و از ارادتمندان مخلص اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي آمد.

او در ملاقاتي با معاويه با كمال جرأت و شهامت ارادت خود را نسبت به مولايش امير مؤمنان علي عليه السلام اظهار كرد و قدرت و شوكت دستگاه معاويه مانع اظهار اعتقاد او نگرديد. از جمله سخنان او در برابر معاويه اين است:

اي معاويه، به خدا سوگند علي بلند همت، سخت ژرف انديش و نيرومند بود، سخن حق مي گفت و به عدالت حكم مي راند، علم از سراسر وجودش مي جوشيد و حكمت و دانش از همه وجودش تراوش مي كرد. او از دنيا و زرق و برق آن بيم داشت و با شب و تنهايي انس مي ورزيد، اشكش روان بود و تفكر و انديشه اش بسيار و طولاني بود.

اي معاويه، علي عليه السلام لباس هاي كوتاه و غذاي خشك و خشن را خوش مي داشت و در ميان ما چون يكي از ما بود، هرگاه از او مي پرسيديم جواب مي داد، و چون فتوايي از او مي خواستيم آگاهمان مي كرد، به خدا قسم با همه نزديكي ما به او و محشور بودن او با ما، باز از هيبت آن بزرگوار ياراي سخن گفتن نداشتيم.

آري، علي عليه السلام دينداران را تعظيم مي كرد و فقرا و مساكين را به

خود نزديك مي نمود و هرگز قدرتمندان نمي توانستند از ناحيه او به خواسته هاي باطل شان برسند، و هيچ ضعيف و ناتواني از عدل او نوميد نمي شد.

ضرار در ادامه گفت: اي معاويه، گواهي مي دهم بعد از نيمه شبي از شب ها كه گيسوي شب فرو هشته و ستارگان در حال فرو شدن بودند، علي عليه السلام را در محراب عبادتش ديدم كه محاسن شريفش را به دست گرفته و مانند مارگزيده اي به خود مي پيچيد و چون افراد مصيبت زده گريه مي كرد و مي گفت:

اي دنيا، از من دور شو، آيا خود را به من عرضه مي داري يا به من دل بسته اي؟ هرگز، هرگز، برو ديگران را فريب ده كه من تو را سه طلاقه كردم و در آن حق رجوع براي من نيست، گول تو را نمي خورم كه عمرت كوتاه و ارزشت اندك است. آه از كمي توشه و دوري راه و طول سفر و مسير خوفناك و دهشت انگيز.

ضرار مي گويد: چون سخن من به اين جا رسيد، معاويه گريست و گفت: «رحم اللَّه ابا حسن، كان واللَّه كذلك؛ خدا ابوالحسن علي را رحمت كند، به خدا سوگند او چنين بود.»

سپس معاويه پرسيد: اي ضرار، حزن و اندوهت براي علي چه گونه است؟

ضرار گفت: «حزن من ذُبح ولدُها في حجرها؛ اندوه من مانند مادري است كه يگانه فرزندش را در دامنش سر بريده باشند. [2] _ [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 224.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 18، ص 225.

[3] داستان ملاقات ضرار با معاويه را سيد رضي رحمه الله در نهج البلاغه با كمي تفاوت نقل كرده؛ چون از نظر محتوا و لفظ

شباهت به نقل فوق دارد، از آوردن آن خودداري كرديم به نهج البلاغه، حكمت 75 مراجعه فرماييد.

ط

طرح و مدل لباس خوب

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درسر راه خود براي دفاع از تهاجم شورشيان، به بصره مي رفتند،

عدّه اي را مشاهده فرمود كه لباس هاي بسيار بلندي دارند، بگونه اي كه بر روي زمين كشيده مي شود.

امام علي عليه السلام به آنها اعتراض كرد كه چرا لباس هاي بلند را كوتاه نمي كنيد؟ [1] .

هم زود آلوده مي شود، و هم كِبر و غرور مي آورد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بهج الصّباغه ج12 ص109.

طرح شكوه ها

امام علي عليه السلام در نهج البلاغه قسمت حكمت ها رهنمود مي دهد كه مشكلات خود را در هرجا و پيش هر كس مطرح نكنيد، گرچه مي توانيد نزد مؤمن درد دل كنيد؛

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درد دل ها را با خداي خود مي گفت.

سر در چاه كرده، اسرار نهان را مطرح مي فرمود، وهر مشكل و دردي را با خداي خود در ميان مي گذاشت.

خداگرائي در همه حال، در غم و شادي، و در مشكلات و سختي ها، و در همه حالات زندگي، از ويژگي هاي امام علي عليه السلام بود،

كه در مشكلات مبارزه با سران بني اميّه و تحمّل سختي ها مي فرمود:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَي قُرَيْشٍ وَمَنْ أَعَانَهُمْ! فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَصَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِي، وَأَجْمَعُوا عَلَي مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي. ثُمَّ قَالُوا: أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَفِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ.

معاتبة علي الناكثين

فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا، مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَي الْبَصْرَةِ، فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا، وَأَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله لَهُمَا وَلِغَيْرِهِمَا.

فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَقَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ، وَسَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ، طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ، فَقَدِمُوا عَلَي عَامِلِي بِهَا وَخُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَغَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا، فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً، وَطَائِفَةً غَدْراً.

فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا

رَجُلاً وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ، بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ، لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ، إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا، وَلَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَلَا بِيَدٍ.

دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ!

«بار خدايا، از قريش و از تمامي آنها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مي كنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندي مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند، و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند، سپس گفتند:

برخي از حق را بايد گرفت و برخي را بايد رها كرد.

(يعني خلافت حقّي است كه بايد رها كني)

شكوه از ناكثين

طلحه و زبير و يارانشان بر من خروج كردند، و ناموس رسول خدا صلي الله عليه وآله را به همراه خود مي كشيدند چونان كنيزي را كه به بازار برده فروشان مي كشانند، به بصره روي آوردند، در حالي كه همسران خود را پشت پرده نگهداشتند. پرده نشين حَرَم پيامبر صلي الله عليه وآله را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند.

لشكري را گرد آوردند كه همه آنها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اكراه، و با رضايت كامل با من بيعت كرده بودند،

پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه داران بيت المال مسلمين، و به مردم بصره حمله كردند، گروهي از آنان را شكنجه و گروه ديگر را با حيله كشتند.

به خدا سوگند! اگر جز به يك نفر دست نمي يافتند و او را عمداً بدون گناه مي كشتند كشتار همه آنها براي من حلال بود، زيرا همگان حضور داشتند و انكار نكردند، و از مظلوم با دست و زبان دفاع ننمودند، چه رسد به

اينكه ناكثين به تعداد لشكريان خود از مردم بيدفاع بصره قتل عام كردند.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 4 : 172 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- الغارات ج 1 ص 308: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- الغارات ج2 ص570 و767: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

3- كتاب رسائل (طبق نقل سيدبن طاووس): كليني (متوفاي 328 ه)

4- كشف المحجةص248 فصل 155: سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

5- الامامة والسياسة ج1 ص156: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

6- كتاب مسترشد ص416 ص80: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

7- كتاب جمل ص123 و171: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

8- عقدالفريد ج 2 ص 227: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه).

طلايه داران رهائي

كساني كه از بند شهوتها آزاد شده اند...

و آنان كه در تحمل سختي ها ورزيده گشته اند...

و چون الفت مادر با فرزندانش به جهاد خو گرفته اند.

به خاطر ترس از خداوند، ديدگانشان گريان است، شكمشان- از روي زهد- به پشت چسبيده، و لبهايشان از ذكر پروردگار خشكيده است.

بر سيمايشان غبار خشوع نشسته، روحشان از جاه طلبي و فتنه انگيزي پاك است.

به دست چنين كساني آزادي زمين و رهائي انسانها امكان پذير است، و هم اينان مي توانند آرمان رهائي امت را تحقق بخشند.

در جستجوي اين گونه افراد و حسرت از دوري چنين كساني است كه امام علي (ع) مي فرمايد:

اين القوم الذين دعوا الي الاسلام فقبلوه، و قراوا القران فاحكموه، و هيجوا الي الجهاد فولهوا و له اللقاح الي اولادها، و سلبوا السيوف اغمادها، و اخذوا باطراف الارض زحفا زحفا و صفا صفا؟ بعض هلك و بعض نجا،...

«كجايند

قومي كه به اسلام خوانده شدند و آن را پذيرفتند؟

و قرآن را خواندند و آن را به كار بستند؟

به جهاد برانگيخته شدند و به سان ماده شتري كه بچه هايش را مي نوازد، بدان دل بستند. شمشيرها از نيام كشيدند و گروه گروه و صف در صف كناره هاي زمين را گشودند.

برخي از آنان به خاك افتادند و برخي رستند.

(زمين به همت چنين گرداني از بند مي رهد)

نه زنده ماندن يارانشان، بشارتي بود، و نه در مرگ آنان به سوگ مي نشستند (چه، زندگي را در مرگ يافته بودند). ديدگانشان از گريه رنگ باخته، شكمهاشان از روزه داري به پشت چسبيده، لبها از فرط ذكر حق خشكيده، رخسارشان از شب زنده داري به زردي گرائيده و بر سيمايشان غبار فروتني نشسته، آنان برادران من بودند كه رفتند.

پس حق داريم كه ديدارشان را آرزو كنيم و از دوريشان انگشت حسرت بگزيم.» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 120.

طرح ويژگي هاي مديران لايق

براي تشويق ديگر مديران سياسي به ادامه تلاش، و به حركت در آوردن مديران بي تفاوت، بايد ويژگي هاي مديران لايق را تبليغ كرد، و در جامعه، بگونه شايسته اي مطرح نمود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به ويژگي هاي اخلاقي، سياسي، مديريتي و نظامي مالك اشتر اينگونه نوشت كه:

وَقَدْ أَمَّرْتُ عَلَيكُمَا وَعَلَي مَنْ فِي حَيزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُ وَأَطِيعَا، وَاجْعَلَاهُ دِرْعاً وَمِجَنّاً، فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا يخَافُ وَهْنُهُ وَلَا سَقْطَتُهُ وَلَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيهِ أَحْزَمُ، وَلَا إِسْرَاعُهُ إِلَي مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.

«من (مالك اشتر پسر حارث) را بر شما و سپاهياني كه تحت امر شما هستند، فرماندهي دادم، گفته او را بشنويد، و از فرمان او اطاعت كنيد، او

را چونان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك، نه سُستي به خرج داده و نه دچار لغزش مي شود، نه در آنجايي كه شتاب لازم است كُندي دارد، و نه آنجا كه كندي پسنديده است شتاب مي گيرد.» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 13 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

طي الارض

فاضل محقق جناب آقاي ميرزا محمود مجتهد شيرازي از علماي نزيل سامره رحمة اللّه علي(ع)ه نقل فرمود: مرحوم سيد محمد علي(ع) رشتي كه غالب عمرش را در رياضات شرعي و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بوده (در اوقاتيكه در مدرسه حاج قوام نجف طلبه و مشغول تحصيل علم بودم) در بين طلاب مشهور بود فرمود: كه شخص پاره دوزي كه در باب طوسي است طي الارض دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام حضرت مهدي (عجل اللّه تعالي فرج الشريف) در وادي السلام مي خواند و نماز عشاء را در حرم حضرت سيد الشهدا (ع) بجا مي آورد. (در صورتيكه فاصله بين نجف و كربلا بيش از سيزده فرسنگ و تقريبا دو روز راه پياده رويست) من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين كنم پس به آن مرد صالح پاره دوز رفت و آمد بر قرار و با هم رفيق شديم چون رفاقتم با او محكم شد روز چهارشنبه بيكي از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم: امروز براي كربلا حركت كن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را مي بيني يا نه.

وقتي رفت غروب پنجشنبه با يك تاثري نزد رفيق پاره دوزم رفتم و اظهار نارحتي كردم. گفت ترا چه مي شود

گفتم مطلب مهمي است كه بايد الان بفلان طلبه رفيقم برسانم و متاسفانه كربلا رفته و به او دسترسي ندارم. گفت مطلب را بگو خدا قادر است كه همين امشب به او نامه را برساند پس نامه اي را كه نوشته بودم به او دادم ايشان نامه را گرفت و بسمت وادي السلام رفت و ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آن نامه را بمن داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشاء رفيق پاره دوز بحرم آمد و آن نامه را بمن داد. يقين كردم كه پاره دوز طي الارض دارد در مقام بر آمدم كه از او در خواست كنم كه بشود من هم طي الارض كنم.

او را بخانه ام دعوت كردم، چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت علي(ع)نمايان بود. پس از صرف شام مختصري، رو به ايشان كرده گفتم، غرض از دعوت اين است كه من يقين كردم شما طي الارض داريد و آن نامه اي كه بشما دادم براي يقين خودم بوده الحال از شما خواهش مي كنم مرا راهنمائي كنيد كه چه كنم تا من هم مثل شما طي الارض نصيبم شود.

تا اين حرف را شنيد، صيحه اي زد و مثل چوب خشك افتاد بطوري كه وحشت كردم و گفتم از دنيا رفت. پس از آنكه بحال خود آمد، فرمود: اي سيد هر چه هست بدست اين آقاست (و اشاره به گنبد مطهر آقا علي(ع)كرد) هر چه مي خواهي از او بخواه. اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد. و هر چه تحقيق كردم ديگر كسي او را نديد. آري اگر تمام

انسانها در خانه آقا علي(ع)را بزنند بي جواب نمي مانند.

دامنت را ز كف رها نكنم يا علي(ع)

عاشقم بر رخ نكوي تو يا علي(ع)

با ولايت چه غم كه روز جزا

زنده ام زنده ام ز بوي تو يا علي(ع)

از گناه بگذرد حق به آبروي او

من گدايم فقير كوي تو يا علي(ع)

چون به محشر ز خاك سر درآورم

ميروم به جستجوي تو يا علي(ع)

علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

طلاق

آقا امام باقر(ع) همسري اختيار مي كند و آن زن خيلي مورد علاقه ايشان واقع مي شود.

اما در يك جرياني متوجه مي شود كه اين زن سنّي (ناصبيه) است. يعني با آقا علي(ع)دشمني مي ورزد و بغض آن حضرت را در دل مي پروراند.

امام (ع) او را طلاق داد.

از امام پرسيدند تو كه او را دوست داشتي چرا طلاقش دادي؟

فرمود: نخواستم قطعه آتشي از آتشهاي جهنم در كنارم باشد.

علي(ع) اي فروغ هستي تو چه مظهري خدا را

كه زند شكوه ذاتت ره عقل پابجا را

تو امام اوليني تو اميد واپسيني

كه تو آيت مبيني جلوات كبريا را

من اگر خداپرستم به ره تو پاي بستم

به خدا كه از تو جستم ره طاعت خدا را

به مقام دلنوازي چو يد كرم فرازي

به جهان فسانه سازي همه بخشش و عطا را

همه مظهر عجايب همه منبع غرايب

همه دافع مصائب دل زار مبتدلا را

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

طيب ولادت

در كنار خانه كعبه نشسته بودم. ناگاه پيرمردي گوژپشت در برابر چشمانم ظاهر گشت. موهاي (سفيد و بلند) ابروان او كه بر ديدگانش آويخته بود، از عمر دراز او حكايت مي كرد. عصايي بر كف، و كلاه قرمزي بر سر و جامه اي پشمين بر تن داشت.

پيرمرد نزديك شد و در حضور پيامبر خدا(ص) كه بر ديوار كعبه تكيه زده بود (بر زمين) نشست. سپس گفت: اي فرستاده خدا! آيا مي شود در حق من دعا كني و از درگاه خدا، برايم طلب مغفرت نماي؟.

رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: پيرمرد! كوشش تو بي فايده است، و اعمال تو تباه گشته است و درخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهد شد.

پيرمرد كه از

خواهش خود طرفي نبست، با سر افكندگي از محضر آن حضرت خارج شد و از راهي كه آمده بود بازگشت.

در اين هنگام رسول خدا(ص) به من فرمود: علي! آيا او را شناختي؟

گفتم: نه.

فرمود: او همان ابليس ملعون است.

(با شنيدن اينت جمله از جاي جستم) و دوان دوان خود را به او رساندم. در بين راه با او گلاويز گشته و بر زمينش كوفتم و آنگاه بر سينه اش نشيتن و گلويش را در دستهايم گرفتم و به سختي فشردم تا (هر چه زودتر) هلاكش سازم.

در همين حال مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از او بردارم و وي را به حال خود گذارم و اضافه كرد كه:

(فاني من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم) [1] .

يعني مرا تا روز قيامت (يا تا روز ظهر حضرت حجت) مهلت حيات و زندگاني داده اند و من تا آن روز زنده خواهم ماند. (بنابراين، تلاش تو بر كشتن من بي فايده است). سپس گفت:

علي! به خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم، (و اين جمله را از من بشنو و به يادگار داشته باش): آن كس كه در مورد تو، به دشمني و خصومت برخيزد و از تو بر دل، حقد و كينه گيرد، بايد در مشروعيت ولادت خود ترديد كند و مرا در كار پدر خود شريك بشمارد...!

من از حرف او خنده ام گرفت و رهايش ساختم.

قال علي (ع): كنت جالسا عند الكعبه فاذا شيخ محدودب قدسقط حاجباه علي عينيه من شده الكبر و في يده عكازه و علي راسه برنس احمر و عليه مدرعه من الشعر، فدنا الي النبي و النبي

مسند ظهره علي الكعبه، فقال يا رسول الله (ص)! ادع لي بالمغفره فقال النبي خاب سعيك يا شيخ! وضل عملك. فما تولي الشيخ قال لي: يا ابا الحسن! اتعرفه؟ قلت لا، قال ذلك اللعين ابليس... فعدوت خلفه حتي لحقته و صرعته الي الارض و جلست علي صدره و ضعت يدي في حلقه لاخنقه، فقال لي: لاتفعل يا اباالحسن فاني من المنظرين الي يوم الوقت المعلوم و الله يا علي! اني لاحبك جدا و ما ابفضك احد الا شركت اباه في امه فصار ولد زنا فضحكت و خليت سبيله. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ص (80:38).

[2] بحار، ج 27، ص 148.

طلب آمرزش

مردي در كنارم به نماز ايستاده بود. شنيدم كه براي پدر و مدر خود كه در جاهليت از دست داده بود استغفار مي كند.

به او گفتم: آيا براي پدر و مادر خود كه در جاهليت به حال كفر مرده اند استغفار مي كني و براي آنان آمرزش مي طلبي؟!

گفت: چه مانعي دارد؟ مگر اين ابراهيم نيست كه براي پدر خود (آزر) آمرزش خواسته است؟!

ندانستم كه در پاسخ وي جه بگويم. قصه را براي رسول خدا(ص) بيان كردم كه اين آيه نازل گشت:

و استغفار و طلب آمرزش ابراهيم براي پدرش (يعني عمويش) جز يك وعده محض نبوده است و چون بر وي معلوم گشت كه او دشمن خداست، از وي تبري و دروي جست. [1] .

ابراهيم بعد از وفات پدر دريافت كه او دشمن خداست و لذا هيچ استغفاري براي وي نكرد.

عن علي قال: صلي رجل الي جنبي فاستغفر لابويه و كانا ماتا في الجاهليه فقلت:

تستغفر لابويك و قد في جاهليه؟ فقال: قد استغفر ابراهيم لابيه! فلم

ادر ما ارد عليه فذكرت ذلك للنبي فانزل الله:

(و ما كان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انهعدو لله تبرا منه)...لما مات تبين نه عدو لله فلم يستغفرله. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره توبه (114:9).

[2] بحار، ج 75، ص 90. مقصود از آب در آيه شريفه، آزر عموي ابراهيم است نه پدر او؛ چه اينكه در جاي خود ثابت است كه پدران و اجداد ائمه طاهرين و پيامبران همواره موحد بوده اند و دامان پاك آنها هرگز به قذارت شرك آلوده نگشته است.

علامه طباطبايي در جلد هفتم الميزان، آنجا كه به بحث از تفسير آيه شريفه پرداخته، فرموده است: كلمه اب همانطور كه بر پدر صلبي اطلاق مي شود و در مورد عمو و سرپرست هم به كار مي رود. سپس شواهدي از قرآن كريم در اثبات سخن خود مي آورد و آنگاه مي نويسد:

ابراهيم پس از تعمير خانه كعبه دعا مي كند و مطالبي را از خداي بزرگ درخواست مي نمايد تا آنكه مي گويد: (ربنا اغفرلي و لوالدي و للمومنين يوم الحساب) (آيات 31 و41 سوره ابراهيم) كه در اينجا مي بينيم بعد از آن بيزاري جستن و تبري از پدرش، باز هم براي پدر و مادر خود طلب مغفرت كرده، اما اين بار از آن دو با جمله والدي ياد كرده است.

از جمع بندي بين آيات معلوم مي شود كه والد در اين آيه با قرائني كه در كار است پدر صلبي و واقعي ابراهيم بوده و اين شخص غير از آزر است. لطف مطلب در تعبير به والد است كه معمولاً بر پدر صلبي اطلاق مي شود، برخلاف اب كه همانگونه كه گفته شد؛ گذشته از

پدر بر عمو و سرپرست و پدر مادر و شوهر مادر هم اطلاق مي شود.

طلحه و زبير

نخستين بيعت كنندگان طلحه و زبير بودند، آنها گفتند: با تو بيعت مي كنيم به شرط آنكه در كار خلافت و زعامت شريك تو باشيم. گفتم: نه (اين را نمي پذيرم) اما در قوت و نيروي كار با من شريك باشيد و در هنگام ضعف و ناتواني يار و مددكار. آنها پذيرفتند و بيعت كردند و اگر خودداري هم مي كردند وادارشان نمي ساختم، چنانچه هيچ كس را مجبور نكردم.

طلحه به حكومت يمن دل بسته بود و زبير به امارت عراق چشم داشت. آن دو هنگامي كه دانستند كه پست حكومت به آنها نخواهم داد، به بهانه عمره رخصت سفر خواستند كه در واقع آغاز خدعه و نيرنگشان بود. سپس به عايشه پيوستند و او را كه دل از دشمني من آكنده داشت به جنگ با من برانگيختند....

عايشه كسي بود كه در ميان مردم نفوذ كلمه داشت و بيش از هر كس ديگر حرف او خريدار داشت گرفتاري من اينت بود كه دچار چنين كسي شده بودم و نيز به زبير، دليرترين مردم و نيز طلحه دشمنترين مردم با من و به يعلي بن منبه كه با درهم و دينار فراوان خود به ياري آنان شتافت (و اموال خود را به پاي آنها ريخت).

به خدا سوگند اگر كارها سامان پذيرد (و فرصت پرداختن به امور فراهم شود) اموال او را (كه به ناحق گرد آورده است) به بيت المال بر مي گردانم.عبيدالله بن عامر آنها را به بصره فرا خواند و به آنان وعده كرد كه مردان جنگجو و اموال (بي حساب) در اختيارشان بگذارد.

نقش

عايشه ابتدا كم رنگ مي نمود و به نظر مي رسيد كه طلحه و زبير او را به ميدان قتال كشانده باشند، اما ناگهان وضع تغيير كرد و معلوم شد عايشه محور و فرمانده اصلي جنگ است و طلحه و زبير به فرمان او مي جنگند! (طلحه و زبير گناه بزرگي مرتكب شدند). چه گناهي بزرگتر از اينكه زنان خود را در خانه هاي امن خود نگاه داشتند و همسر رسول خدا(ص) را از خانه اش بيرون كشيدند و پرده حجاب او را كه خداي متعال بر او پوشانده بود دريدند؟!

آن دو به انصاف رفتار نكردند و بر خدا و رسولش ستم روا داشتند.

سه خصلت است كه بازگشت آن دامن گير خود مردم است:نخست آنكه خداي متعال فرمود: اي مردم! بدانيد كه سركشي و ظلم شما تنها به زيان خود شماست. [1] .

دوم: پيمان شكن تنها عليه خود پيمان مي شكند. [2] .

سوم: مكر و نيرنگ بدكار جز اهل آن را فرو نمي گيرد و به نيكان ضرر نمي رساند. [3] .

اينك اين طلحه و زبيراند كه در برابر من هم سركشي كردند و هم بيعت شكستند و هم به نيرنگ با من دست زدند و سرانجام كار آنها همان شد كه خداي متعال فرموده است.

قال علي (ع):... فكان اول من بايعني طلحه و الزبير فقالا نبايعك علي انا شركاوك في الامر، فقلت: لا ولكنكما شركائي في القوه و عوناي في الهجز فبايعاني علي هذا الامر و لو ابيالم اكرههما كما اكره غيرهما و كان طلحه يرجوا اليمن و الزبير يرجوا العراق فلما علما اني غير موليهما استاذناني للعمره يريدان الغدر فاتبعا عائشه و استخفاها مع كل شي في نفسها علي....

فمنيت باطوع

الناس في الناس: عائشه بنت ابي بكر و باشجع الناس الزبير و باخصم الناس طلحه و اعانهم علي يعلي بن منبه باصواع الدنانير و الله ائن استقام امري لاجعلن ما له فبئا للمسلمين

.... و قادهما عبيدالله بن عامر الي البصره و ضمن لهما اموال و الرجال فبينا هما يقودآنهااذا هي تقودهما! فاتخذاها فئه يقاتلان دونها، فاي خطيئه اعظم مما اتيا؟! اخراجهما زوجه رسول الله (ص) من بيتها فكشفا عنها حجابا ستره الله عليه وصانا حلائلهما في بيوتهما و لاانصفا الله و لا رسوله من انفسهما. ثلاث خصال مرجعها علي الناس. قال الله تعالي:... فقد بغيا علي و نكثا بيعتي و مكراني.... [4] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] (يا ايها الناس انما بغيكم علي انفسكم) سوره يونس (10:10).

[2] (فمن نكث فانما ينكث علي نفسه). سوره فتح (10:48).

[3] (و لا يحيق المكر السيي الا باهله). سوره فاطر(41:35).

[4] كشف المحجّه، ص 182.

طعمه شير

شيري را در گودالي دستگير كرده بودند، مردم براي تماشاي شير ازدحام نمودند، يك نفر در نزديكي گودال ايستاده بود، ناگهان قدمش لغزيد و دست به ديگري زد و دومي به سومي و سومي به چهارمي و همه در گودال افتاده طعمه شير شدند. اين ماجرا در يمن اتفاق افتاد، اميرالمومنين عليه السلام نيز آنجا تشريف داشت، خبر به آن حضرت رسيد، پس درباره آنان چنين قضاوت نمود، كه اولي طعمه شير بوده و به علاوه بايد يك سوم ديه به دومي بپردازد، و دومي نيز دو سوم ديه به سومي و سومي ديه كاملي به چهارمي بايد بپردازد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين قضاوت خبردار گرديده فرمود: اباالحسن به حكم خدا

داوري نموده است. [1] .

مؤلّف:

علت اين تفصيل اين است كه نفر اول خودش افتاده، به علاوه افراد ديگري را با خود انداخته، از اين جهت ديه اي طلب ندارد؛ زيرا مرگش مستند به خودش بوده است. و سبب مرگ نفر دوم ممكن است يكي از سه چيز باشد، كشيدن نفر اول و يا افتادن نفر سوم و يا چهارم بر روي او كه خودش عامل آن بوده است بنابراين، احتمال استناد قتلش به نفر اول 330 است و امام عليه السلام هم 330 ديه اش را به عهده نفر اول قرار داده است، و اما نفر سوم ممكن است علت مرگش كشيدن و افتادن نفر چهارم بر روي او باشد كه خودش عامل آن بوده و يا افتادن نفر اول و يا دوم بر روي او كه عاملش نفر دوم بوده است و امام عليه السلام نيز دو سوم ديه او را بر عهده نفر دوم گذاشته است. و اما نفر چهارم تمام علت مرگش مستند به نفر سوم بوده، بنابراين، تمام ديه اش بر عهده نفر سوم مي باشد چنانچه امام عليه السلام حكم نموده است.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد، قضاياه عليه السلام في حال حياه النبي صلي الله عليه و آله ص 105. فروع كافي، ج 7، ص 286. حديث 2. تهذيب كتاب الديات، باب الاشتراك في الجنايات، حديث 2.

طلاق قبل از مباشرت

مردي با زني ازدواج نمود و مهر زن را خدمتكاري قرار داد، و پس از مدتي خواست زن را طلاق گويد بدون اين كه با او همبستر شده باشد.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: آن زن نصف قيمت خدمتكار را به بهاي روزي كه به وي تسليم شده طلبكار است.

و

نيز درباره مردي كه كنيز خود را آزاد كرده و آزاديش را مهريه ازدواجش قرار داده و قبل از مباشرت مي خواست او را طلاق دهد، فرمود: آن كنيز نصفش آزاد است، و با دستمزد خود نصف ديگر قيمتش را به مرد مي پردازد و تمامش آزاد مي شود. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 108. حديث 13.

طب و بهداشت

1- حضرت امير عليه السلام فرمود: به خوردن ماهي مداومت مكنيد؛ زيرا بدن را آب و لاغر مي كند. [1] .

2- خوردن گردو در گرماي شديد حرارت داخلي را تهييج، و در بدن ايجاد دمل مي نمايد، و خوردن آن در زمستان كليه ها را گرم و برودت را دفع مي كند. [2] .

3- هر گاه مسلمان ضعيف شود گوشت و شير بخورد. [3] .

4- با خوردن بنفشه حرارت تب را بشكنيد. [4] .

5- نخوردن شام موجب ضعف و خرابي بدن مي شود. [5] .

6- شير گاو دواست، و نيز فرمود: پيه هاي گاو دردآور و روغن و شيرش شفابخش است. [6] .

7- كسي كه در اول صبح 21 دانه كشمش بخورد مريض نمي شود. [7] .

8- سيب بخوريد كه معده را دباغي مي كند. [8] .

9- خوردن گلابي قلب ناتوان را قوي و معده را پاكيزه مي كند. [9] .

10- سعتر براي معده كرك مي شود مانند كركهاي حوله. [10] .

11-در گرمابه بر پشت نخوابيد كه آن پيه كليه ها را آب مي كند، و پاهاي خود را با سفال نساييد كه رگ جذام را تحريك مي نمايد. [11] .

12- قبل از خوردن غذا نمك بخوريد، اگر مردم خواص نمك را مي دانستند آن را بر ترياق مجرب مقدم مي داشتند. [12] .

13- طول دادن نشستن به هنگام تخلي بواسير

مي آورد. [13] .

14- غده ها را از گوشت بيرون بياوريد كه خوردن آنها رگ جذام را تحريك مي كند. [14] .

15- در برابر خورشيد قرار نگيريد كه رنگ بدن را متغير، لباس را پوسيده و بيماري پنهان را آشكار مي سازد. [15] .

16- خوردن غذاهاي رنگارنگ و متنوع شكم را بزرگ و اليه ها را سست مي كند. [16] .

و نيز امام صادق عليه السلام به پيرمردي كه به علت افتادن دندانهاي پيشينش قادر بر اداي حروف بطور صحيح نبود فرمود: بر تو باد به خوردن تريد كه آن سازگار است و بپرهيز از خوردن چربي كه با پيري نمي سازد. [17] .

و روايت شده كه آن حضرت عليه السلام درباره اهميت علم طب فرموده: (العلم علمان علم الاديان و علم الابدان)؛ [18] .

دانش بر دو گونه است: دانش دين و دانش بدن.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الاطعمه، باب السمك، حديث 5.

[2] فروع كافي، ج 6، ص 340، حديث 1.

[3] فروع كافي، ج 6 ص 316 حديث 2.

[4] فروع كافي، ج 6، ص 522، حديث 11.

[5] فروع كافي، ج 6، ص 317 حديث 8.

[6] فروع كافي، ج 6، ص 337، حديث 1.

[7] فروع كافي، ج 6، ص 351، حديث 1.

[8] فروع كافي، ج 6،ص 357، حديث 11.

[9] فروع كافي، ج 6، ص 357، حديث 1.

[10] فروع كافي، ج 6، ص 375، حديث 1.

[11] فروع كافي، كتاب الزي، باب الحمام، حديث 19.

[12] فروع كافي، ج 6، ص 326، حديث 4.

[13] خصال باب الواحد، حديث 65.

[14] فروع كافي، ج 6، ص 254، حديث 5.

[15] خصال، باب الثلاثه، حديث 44.

[16] فروع كافي، ج 6، ص 317، حديث 8.

[17] فروع كافي، ج 6، ص 335، حديث 5.

[18] اين تعبير از رسول خدا (ص) نقل شده، و آنچه از اميرالمومنين (ع) در اين باره آمده چنين است: قال اميرالمومنين (ع) العلوم اربعة: الفقه للاديان، و الطب للابدان و النحو للسان و النجوم لمعرفة الازمان (بحار، ج 1، ص 218).

طارق بن شهاب احمسي

شيخ طوسي و برقي وي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و كنيه اش را «ابو حيه كوفي» دانسته است. [1] .

مورخان نوشته اند: طارق كنيه اش «ابو عبداللَّه» و از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بوده است و از آن حضرت و نيز خلفاي اربعه و ديگران حديث نقل كرده است و در جنگ هاي زمان ابوبكر و عمر شركت جسته است. و در بين سال 82 تا 84 هجري از دنيا رفته است. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 46، ش 1؛ رجال برقي، ص 6.

[2] ر. ك: اسد الغابه، ج 3، ص 48 سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 12؛ تهذيب التهذيب، ج 4، ص 94.

طرماح بن عدي

طرماح فرزند «عدي بن حاتم» همچون پدرش، از ياران با وفاي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود. طرماح جسمي نيرومند و قامتي بلند و آراسته داشت، او علاوه بر آراستگي ظاهري، ناطقي خوش بيان و سخن گويي توان مند بود، امّا مهم تر از همه صفات ظاهريش مي توان به صراحت لهجه او اشاره نمود.

طرماح از سفراي آن حضرت به سوي معاويه بود. [1] .

متأسفانه اكثر مورخان و سيره نويسان درباره طرماح چيزي ننوشته اند و بعضي از آنان تنها به يكي دو مورد درباره او اشاره كرده و ما نيز تنها به ذكر همين دو مورد مي پردازيم.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 46، ش 3.

طفيل بن حارث بن عبدالمطلب

شيخ طوسي وي را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از مجاهدين بدر و نيز از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

ابن سعد نقل مي كند كه: طفيل از مجاهدين صدر اسلام بود كه در غزوه بدر و احد و ديگر غزوه هاي صدر اسلام شركت كرد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله بين او و «منذر بن محمد بن عقبه» يا بين او و «سفيان بن نسر (قيس) بن حارث» عقد برادري بست. [2] .

شيخ مفيد نيز طفيل را از اصحاب بدر و از مهاجراني مي داند كه با اميرمؤمنان عليه السلام در اول خلافت حضرت بيعت كرده كه تا پاي جان از ولايت آن حضرت دفاع نمايد. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 46، ش 2.

[2] ر. ك: طبقات الكبري، ج 3، ص 52؛ الاصابه، ج 3، ص 515؛ اسد الغابه، ج 3، ص 52.

[3] الجمل، ص 103.

(جديد 16)

(جديد 17)

(جديد 18)

(جديد 19)

(جديد 20)

ظ

ظلم پايدار نيست

هنگاميكه دشمن با توسل به ظلم و تجاوزگير پيروز مي شود، مايوس مشو، چه تاريخ نشان داده است كه راه ستمگري به پرتگاه سقوط منتهي مي شود. اما اين كار به خودي خود صورت نمي گيرد، بلكه به تلاش هواداران عدالت بستگي دارد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

ما ظفر من ظفر الاثم به، و الغالب بالشر مغلوب.

«پيروز نمي شود كسي كه گناه بر او چيره شده است، و هر آن كه از راه شرارت غلبه كند به حقيقت مغلوب است.» [1] .

اما آن روز كه مظلوم بر ظالم پيروز مي شود چگونه است؟ امام علي (ع) مي فرمايد:

يوم العدل علي الظالم، اشد من يوم الجور علي المظلوم.

«روز عدالت بر

ستمگر سنگين تر است از روز جور بر ستمديده.» [2] .

اين پرسش مطرح مي شود: ستمگر كيست و چه ويژگيهايي دارد؟

پاسخ امام چنين است:

«ستمگر را سه نشانه است: به بالا دست خود نافرمان است، و به زير دست خود جور رسان، و با ستمكاران همدست است.» [3] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 319.

[2] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 334.

[3] همان، حكمت شماره ي 342.

ظهور بي ديني شصت و نه نفر با دو كرامت

حضرت ابوجعفر امام محمّد، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:

روزي امام علي بن ابي طالب عليه السلام در بين جمعي از اصحاب حضور داشت، يكي از افراد اظهار نمود: يا اميرالمؤمنين! اگر ممكن باشد كرامتي براي ما ظاهر گردان تا بيشتر نسبت به تو ايمان پيداكنيم؟

امام علي عليه السلام فرمود: چنانچه جرياني عجيب را ظاهر نمايم و شما شاهد آن باشيد كافر خواهيد شد؛ و از ايمان خود برمي گرديد و مرا متّهم به سحر و جادو مي كنيد.

گفتند: ما عقيده وايمان راسخ داريم كه همه چيز، از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ارث برده اي و هر كاري را كه بخواهي، مي تواني انجام دهي.

حضرت فرمود: احاديث و علوم سنگين و مشكلِ ما اهل بيت ولايت را، هر فردي نمي تواند تحمّل كند بلكه افرادي باور مي كنند كه از هر جهت روح ايمان آن ها قوي و مستحكم باشد.

سپس اظهار نمود: چنانچه مايل باشيد كه كرامتي را مشاهده كنيد، هر وقت نماز عشاء را خوانديم همراه من حركت نمائيد.

چون نماز عشاء را خواندند، حضرت امير عليه السلام به همراه هفتاد نفر كه هر يك فكر مي كرد نسبت به ديگري بهتر و برتر هست

حركت نمود تا به بيابان كوفه رسيدند.

در اين لحظه امام علي عليه السلام به آن ها فرمود: به آنچه مي خواهيد نمي رسيد مگر آن كه از شما عهد و ميثاق بگيرم كه هر آنچه مشاهده كنيد، شكّ و ترديدي در خود راه ندهيد و ايمانتان را از دست ندهيد و مرا متّهم به امور ناشايسته نگردانيد.

ضمنا، آنچه من انجام مي دهم و به شما ارائه مي نمايم، همه علوم غيبي است كه از رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به ارث گرفته ام و آن حضرت مرا تعليم فرموده است.

پس از آن كه حضرت از يكايك آن ها عهد و ميثاق گرفت، دستور داد تا روي خود را بر گردانند؛ و چون پشت خود را به حضرت كردند، حضرت دعائي را خواند.

هنگامي كه دعايش پايان يافت، فرمود: اكنون روي خود را برگردانيد و نگاه كنيد.

همين كه چرخيدند و روي خود را به حضرت علي عليه السلام برگردانيدند، چشمشان افتاد به باغ هاي سبز و خرّمي كه نهرهاي آب در آن ها جاري بود؛ و ساختمان هاي با شكوهي در درون آن ها جلب توجّهشان كرد.

پس چون به سمتي ديگر نگاه كردند، شعله هاي وحشتناك آتش را ديدند، با ديدن چنين صحنه اي كه بهشت و جهنّم در أذهان و أفكارشان ياد آور شد، همگي يك صدا گفتند: اين سحر و جادوي عظيمي است؛ و ايمان خود را از دست دادند و كافر شدند، مگر دو نفر كه همراه حضرت باقي ماندند و با يكديگر به شهر كوفه مراجعت نمودند.

در بين راه، حضرت به آن دو نفر فرمود: حجّت بر آن گروه به اتمام

رسيد و فرداي قيامت، آنان مؤاخذه و عقاب خواهند شد.

سپس در ادامه فرمايشاتش افزود: قسم به خداي سبحان! كه من ساحر نيستم، اين ها علوم الهي است كه از رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله آموخته ام.

و چون خواستند وارد مسجد كوفه شوند، حضرت دعائي را تلاوت نمود، وقتي داخل شدند، ديدند ريگ هاي حيات مسجد دُرّ و ياقوت گشته است.

آن گاه حضرت به آن ها فرمود: چه مي بينيد؟

گفتند: دُرّ و ياقوت!

فرمود: راست گفتيد، در همين لحظه يكي ديگر از آن دو نفر از ايمان خود دست برداشت و كافر شد و نفر آخر ثابت و استوار ماند.

امام علي عليه السلام به او فرمود: مواظب باش كه اگر چيزي از آن ها را برداري پشيمان مي گردي؛ و اگر هم بر نداري باز پشيمان مي شوي.

به هر حال او يكي از آن جواهرات را، به از چشم حضرت برداشت و در جيب خود نهاد، فرداي آن روز، نگاهي به آن كرد، ديد دُرّي گرانبها و ناياب است.

هنگامي كه خدمت امام علي عليه السلام آمد اظهار داشت: من يكي از آن درّها را برداشته ام، حضرت فرمود: چرا چنين كردي؟

گفت: خواستم بدانم كه آيا واقعا اين جواهرات حقيقت دارد يا باطل و واهي است.

حضرت فرمود: اگر آن را بر گرداني و سر جايش بگذاري خداوند رحمان عوض آن را در بهشت به تو عطا مي كند؛ و گرنه وارد آتش جهنّم خواهي شد.

امام باقر عليه السلام در ادامه فرمود: چون آن شخص، دُرّ را سر جايش نهاد؛ تبديل به ريگ شد.

و بعضي گفته اند: كه آن شخص ميثم تمّار بود؛ و برخي ديگر او

را عَمرو بن حمق خزاعي گفته اند. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] مختصر بصائر الدرجات: ص 118 و 119، هداية الكبري: ص 129، س 3.

ظبيان بن عماره تميمي

شيخ طوسي وي را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

ابن اثير مي گويد: بخاري او را از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله به شمارآورده است و مي گويد: وي از علي عليه السلام نيز حديث روايت كرده است [2] .

او در اولين برخورد مقدمه سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام با قواي شامي به سركردگي «ابي اعور سلمي» حضور داشت و «عبداللَّه بن منذر تنوخي» از سرداران سپاه شام رابه قتل رساند [3] هنگامي كه سپاهيان شام فرات را بر اهل عراق بستند، وي براي باز پس گيري اين نهر از خود رشادت و شجاعت قابل تحسيني نشان داد و اشعاري نيز در اين زمينه سرود. [4] .

طبري مي گويد: هنگامي كه معاويه «عبداللَّه حضرمي» را براي اشاعه فتنه روانه بصره كرده، امام علي عليه السلام گروهي را كه ظبيان جزو آنها بود براي مقابله فرستاد و آنها را به هلاكت رساندند. [5] .

ظبيان در واقعه قيام مختار از فرماندهان او بود و سر عمر سعد را براي محمد حنفيه ارسال كرد. [6] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 46، ش 2.

[2] اسدالغابه، ج 3، ص 70.

[3] وقعة صفين، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 567؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 327.

[4] وقعة صفين، ص 172؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 567؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 3، ص 327.

[5] تاريخ طبري، ج 5، ص 112.

[6] تاريخ طبري، ج 6، ص

62.

ع

عفو سارق و تربيت

شخصي كه خود اعتراف به دزدي كرده بود.

امام علي عليه السلام او را به خاطر حفظ سوره بقره عفو كرد و فرمود:

دست تو را در قبال سوره بقره به تو بخشيدم، كه در تربيت آن شخص، و تشويق براي حفظ قرآن، و توبه و بازنگري تأثير بسزائي داشت. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] استبصار ج 4 ص 252 شيخ طوسي - و - وسائل الشيعه ج 18 ص 488،- و - اصول كافي ج 7 ص 260.

علم سودمند

پس از جنگ جمل، و پيروزي امام علي عليه السلام و فرار باقيمانده شورشيان بصره، امام علي عليه السلام در ميان كشتگان حركت مي كرد، كه جنازه (كعب بن سور) قاضي بصره را ديد.

او مرد عالمي بود امّا فريب شورشيان راخورد و در جنگ بر ضدّ امام علي عليه السلام شركت كرد.

امام علي عليه السلام فرمود:

جنازه او را بنشانيد،

دو نفر جنازه او را نشاندند.

حضرت خطاب به جنازه قاضي بصره فرمود:

«علم داشتي اما نفعي به تو نبخشيد» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 1 شرح خطبه 13.

عبادت در كودكي

در آغاز بعثت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در آن روزهائي كه مسلماني وجود نداشت، همه مردم مي ديدند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، خديجه عليها السلام و كودكي به نامِ علي عليه السلام وارد خانه خدا مي شوند،

و نماز مي گزارند.

امام علي عليه السلام خود فرمود:

وَ لَقَدْ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم قبْلَ النَّاسِ بِسَبْعَ سِنينْ وَ أنَا أوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَهُ

(و همانا من با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيش از همه انسان ها نمازخواندم، در حالي كه 7 ساله بودم، من اوّل كسي هستم كه با پيامبر نماز گزاردم.) [1] .

و رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم هم فرمود:

يَا عَلي أنْتَ أوَّلُ هذِهِ الْاُمَّةِ اِيْمانَاً بِاللَّهِ و رَسُولِهِ

(اي علي، تو اوّل فرد از اين امّت اسلام هستي، كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردي.) [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج3 ص222.

[2] بحارالانوار ج19 ص67.

عبادت بي همانند

امام باقر عليه السلام مي فرمايد:

پدرم حضرت سجّاد عليه السلام شب و روز در نماز و عبادت و گريه و مناجات بود تا آنجا كه صورتش از شب زنده داري زرد، و چشم هايش از شدّت گريه سرخ شد،

و بر پيشاني حضرت از سجده هاي طولاني پينه بسته بود، و پاهاي پدرم را ديدم كه وَرَم كرده است،

نتوانستم تحمّل كنم، دلم سوخت و گريه كردم.

پدرم صداي گريه مرا شنيد و فرمود:

«پسرم يكي از جزوه هاي عبادت علي بن ابيطالب عليه السلام را بياور.»

وقتي آن كتاب را آوردم، مقداري از آن را خواند و فرمود:

مَنْ يَقْوَي عَلي عِبادَةِ عَلِيِّ بنِ ابيطالب عليه السلام

(چه كسي قدرت دارد كه مانند علي عليه

السلام عبادت كند؟) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار قديم ج 11 ص 23.

عدم رعايت مسائل اطلاعاتي و شكست

در سال هشتم هجري نبرد «ذات السّلاسل» اتّفاق افتاد كه يكي ديگر از ويژگي هاي رهبري امام علي عليه السلام در رعايت مسائل اطّلاعاتي در نبرد است.

ماجرا از اين جا آغاز شد كه:

طبق نقل شيخ مفيد، مرد عربي نزد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آمد و عرض كرد:

آمده ام تا تو را نصيحتي كنم.

حضرت پرسيد: نصيحت چيست؟

عرض كرد: گروهي از اعراب در وادي «رَمل» اجتماع كرده و مي خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند،

سپس خصوصيات آنها را براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بيان داشت.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد كه مردم را به مسجد دعوت كنند، پس از اجتماع مردم، آنگاه به منبر رفت و آنچه را مرد عرب گزارش داده بود به اطّلاع رساند و فرمود:

چه كسي از شما آمادگي دارد تا براي دفع شرّ اين گروه حركت كند؟

جماعتي از اهل صُفّه [1] برخاستند و گفتند:

ما به جنگ ايشان مي رويم، فرماندهي براي ما تعيين فرما تا تحت فرماندهي او حركت كنيم.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم از روي قرعه، هشتاد نفرشان را انتخاب كرد و سپس خليفه اوّل را به فرماندهي آنها برگزيد.

خليفه اوّل حركت كرد و نزديك اعراب مزبور كه در وسط درّه اي جاي داشتند و اطراف آنها را سنگ و درخت زيادي احاطه كرده بود، رسيد.

چون به قصد حمله به آنها از درّه سرازير شدند، اعراب مزبور از اطراف درّه به آنها حمله كردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده، خليفه اوّل را فراري دادند.

خليفه اوّل و

همراهانش به مدينه بازگشتند،

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم بار ديگر خليفه دوّم را بدان سو فرستاد.

اعراب شورشي اين مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها كمين كرده بودند و چون خليفه دوّم با لشگريان از درّه سرازير شدند، ناگهان از كمينگاه ها بيرون آمده او را نيز فراري دادند، با ورود خليفه دوّم و همراهان به مدينه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم سخت ناراحت شد.

عمر وعاص گفت:

اي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مرا به اين جنگ بفرست، زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است، شايد من بتوانم با خدعه و نيرنگ آنها را سركوب كنم.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم او را با جمعي فرستاد،

امّا عمروعاص نيز در برابر حمله آنها نتوانست مقاومت كند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار كرد.

علّت اساسي شكست آن سه نفر عدم رعايت مسائل اطّلاعاتي در نبرد بود، زيرا بگونه اي حركت مي كردند كه همه مي فهميدند و دشمن نيز با جاسوس هائي كه داشت از حركت سپاه اسلام با خبر گشته، در كمين گاه ها، استقرار يافته، ضربات كاري بر سپاه اسلام وارد مي كردند،

آن سه نفر از «اصل غافلگيري» و «حفظ مسائل اطّلاعاتي» غفلت داشتند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه اوضاع را چنان ديد، چند روزي صبر كرد، سپس علي عليه السلام را طلبيد و پرچم جنگ را براي او بست و در حقّ او دعا كرده او را به سوي دشمن فرستاد و خليفه اوّل و خليفه دوّم و عمروبن عاص را نيز همراه او روانه ساخت تا روش هاي رزمي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را از نزديك بنگرند.

--------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] اصحاب صفّه افرادي بودند كه از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند و چون خانه و مسكني نداشتند، رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم آنها را در مسجد جاي داده بود و از در آمد عمومي بيت المال جيره اي براي آنها مقرّر داشته كه روزانه به آنها داده مي شد و بر اساس برخي از روايات، شماره آنها به چهارصد نفر مي رسيد.

عامل فكري، تبليغي

اگر دشمن بر اساس شايعات، تبليغات مسموم، دروغ پردازي ها، غيرواقعي نشان دادن روش هاي حكومت حقّ، مردم را، مديران و سربازان را به فرار سوق مي دهد، بايد رهبري امّت و مسئولين تبليغاتي، با تبليغات حساب شده، تلاش تبليغاتي دشمن را خنثي كند.

به مصقله گفته بودند كه:

علي عليه السلام سختگير است، از حق نمي گذرد، تو را ادب مي كند، تا غرامت ها را نپردازي، مورد محبّت علي عليه السلام قرار نمي گيري،

و با انواع وسوسه ها كوشيدند، مصقله را به فرار تشويق نمايند كه فرار كرد.

امام علي عليه السلام براي خنثي كردن روش هاي انحرافي دشمن، در يك سخنراني رسمي، عمل جوانمردانه «مصقله» را ستود، كه ديگران بدانند زحمت و تلاش و اقدامات اساسي مديران جامعه اسلامي هرگز فراموش نمي شود.

كه امام فرمود:

«فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ»

سپس به زشتي فرار كردن از حقّ و مسئوليت هاي الهي پرداخت كه فرمود:

مثل برده ها گريخت؟

چرا بايد انسان آزاد چون بردگان بگريزد؟

و فرمود:

«هنوز ستايشگران برابر عمل جوانمردانه اش به مدّاحي او نپرداخته بودند كه آنها را ساكت كرد و هنوز ستايش ستايشگران به پايان نرسيده بود، كه آنها را به زحمت انداخت.»

يعني تازه مي خواستيم او را تشويق كنيم، ارتقاء درجه بدهيم كه با فرارش همه چيز را خراب كرد

و آنگاه روزنه هاي اميد را باز و پرنور

مي گشايد كه:

وَلَوْ أقامَ لاخَذْنا مَيسورَه

(اگر مردانه در پُست خود مي ايستاد از او به مقدار توانش مي پذيرفتيم.)

وانْتَظَرْنا بِمالِهِ وُفُورَهُ

(و تا هنگام قدرت و توانائي صبر مي كرديم.) [1] .

با اين سخنراني، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به ديگر مديران اميدواري داد كه اگر در محورهاي عملياتي و مديريت سياسي و نظامي اقدام درستي انجام دادند، منتظر پاداش باشند.

و اگر نتوانستند يا كوتاهي كرده مشكلي به وجود آمد، جوانمردانه مشكلات را با رهبري در ميان بگذارند، كه با موازين حق و رحمت اسلامي برخورد خواهد شد.

پس ديگر بهانه اي براي فرار باقي نمي ماند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

عامل خويشاوندي

اگر دشمن از طريق روابط خانوادگي و پيوندهاي خويشاوندي، مي خواهد سربازي را يا مديري را بفريبد، بايد با توضيحات و تبليغات حساب شده، راه اين توطئه را نيز بَست،

كه پيوندهاي فاميلي و خانوادگي خللي در ايمان و عقيده انسان ايجاد نكند.

وقتي معاويه به زياد بن أبيه نامه وسوسه آميزي مي نويسد تا با ادّعاي دروغين ابوسفيان، او را بفريبد، [1] .

زيرا در آستانه جنگ صفين معاويه مي خواهد به بهانه، برادري و فاميلي، زياد را به فرار تشويق كند،

و چون زياد هم از نظر رواني سرخورده بود كه چرا پدر قانوني ندارد، وسوسه هاي معاويه سرانجام در او كارگر شد و به شام گريخت كه امام علي عليه السلام در نامه اي جداگانه هشدارهاي لازم را به او داد.

پس عامل خويشاوندي يا ادّعاي دروغين خويشاوندي را بايد با توضيحات لازم، و هشدارهاي به مورد از مقدّمه فرار كنار زد،

يا با تقويت روح ايمان و هدفداري در جهاد با آن مقابله نمود.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با نوشتن نامه اي به

زياد، به دروغين بودن ادّعاي ابوسفيان مي پردازد كه:

وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيةَ كَتَبَ إِلَيكَ يسْتَزِلُّ لُبَّكَ، وَيسْتَفِلُّ غَرْبَكَ، فَاحْذَرْهُ، فَإِنَّمَا هُوَ الشَّيطَانُ:

يأْتِي الْمَرْءَ مِنْ بَينِ يدَيهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَعَنْ يمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ، لِيقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ، وَيسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.

وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ، وَنَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّيطَانِ:

لَايثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ، وَلَا يسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ، وَالْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ الْمُدَفَّعِ، وَالنَّوْطِ الْمُذَبْذَبِ.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] زيرا پس از تولّد زياد، چهره شناسان جاهلي نتوانستند ميان مدّعيان پدري زياد اصلاح كنند كه او را زياد بن ابيه «زياد پسر پدرش» ناميدند و او از اينكه پدر قانوني و رسمي نداشت رنج مي برد، تا آنكه در زمان خليفه دوّم، ابوسفيان پدر معاويه ادّعا كرد كه زياد فرزند اوست، زيرا با مادرش روابط زناشوئي داشته است.

عامل سياسي

برخي با فريب خوردن مي گريزند (عامل فرهنگي)،

و بعضي، عامل خويشاوندي آنها را مي لغزاند،

و گروهي مشكل سياسي دارند،

مي خواهند به قدرت و مال و امكانات دنيا برسند،

رفاه طلب و دين فروشند،

هر جا كه لقمه چربي باشد حاضر مي شوند،

در پيكار و مبارزه هدف و آرمان مقدّسي ندارند،

معامله گردند، تجارت كننده اند، با سران قدرت ها، با شاهان و سلاطين، وارد معامله مي شوند،

هركس آنها را تأمين كرد، به آن روي مي آورند، و ديگر وجدان و عاطفه و وطن دوستي و ايمان و تعهّد در آنان راه ندارد.

اين عدّه را بايد با تبليغات حساب شده افشا كرد، و زشتي فرار را تبليغ نمود، تا انسان آزاده اي به خودفروشي و بردگي روي نياورد.

كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به مصقله فرمود:

قَبَّح اللّه مَصْقَلَه فَرَّ فِرار الْعَبيد [1] .

«خدا زشت گرداند روي مصقله

را كه چون بردگان گريخت»

امام علي عليه السلام نسبت به فرار عمر و عاص فرمود:

وَلَمْ يبايعْ حَتّي شَرَطَ اَنْ يؤتِيهِ عَلَي الْبَيعَةِ ثَمناً، فَلا ظَفِتْ يدُ الْبايع [2] .

(عمروعاص با معاويه بيعت نكرد مگر آنكه شرط نمود تا عوض بيعت بهائي دريافت كند، هرگز دست بيعت كننده به پيروزي نرسد)

و آنگاه كه جمعي از مردم مدينه به شام گريختند، فرار آنها را به زشتي ياد كرد، كه فرار از حق به باطل، و از نور به تاريكي ها بود؛

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يتَسَلَّلُونَ إِلَي مُعَاوِيةَ، فَلَا تَأْسَفْ عَلَي مَا يفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ، وَيذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ، فَكَفَي لَهُمْ غَياً، وَلَكَ مِنْهُمْ شَافِياً، فِرَارُهُمْ مِنَ الْهُدَي وَالْحَقِّ، وَإِيضَاعُهُمْ إِلَي الْعَمَي وَالْجَهْلِ

وَ إِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيا مُقْبِلُونَ عَلَيهَا، وَمُهْطِعُونَ إِلَيهَا، وَقَدْ عَرَفُوا الْعَدْلَ وَرَأَوْهُ، وَسَمِعُوهُ وَوَعَوْهُ، وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدَنَا فِي الْحَقِّ أُسْوَةٌ، فَهَرَبُوا إِلَي الْأَثَرَةِ

فَبُعْداً لَهُمْ وَسُحْقاً!! إِنَّهُمْ - وَاللَّهِ - لَمْ ينْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ، وَلَمْ يلْحَقُوا بِعَدْلٍ، وَإِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هذَا الْأَمْرِ أَنْ يذَلِّلَ اللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ، وَيسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ، وَالسَّلَامُ. [3] .

(پس از حمد و ستايش خدا! به من خبر رسيده كه افرادي از قلمرو تومخفيانه به «معاويه» پيوسته اند بر اين تعداد كه از دست داده اي و ازكمك آنان بي بهره مانده اي افسوس مخور براي آنها همين گمراهي بس كه از هدايت حق به سوي كوردلي و جهل شتافته اند و اين براي تومايه آرامش خاطر است.

آنها دنياپرستاني هستند كه با سرعت بآن روي آورده اند در حالي كه عدالت را به خوبي شناخته و ديده و گزارش آنرا شنيده اند و بخاطرسپرده اند كه همه مردم در نزد ما و در آئين

حكومت ما حقوق برابردارند آنها از اين برابري به سوي خود خواهي و تبعيض و منفعت طلبي گريخته اند.

دور باشند از رحمت خدا!

به خدا سوگند! آنها از ستم نگريخته اند و بعدل روي نياورده اند.

و مااميدواريم كه در اين راه خداوند مشكلات را بر ما آسان سازد. و سختي ها را هموار! انشاءاللّه. والسلام)

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 5:26 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] نامه 70 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

عدس

نقش عدس در قلب

نقش عدس در اشك

امام صادق عليه السلام از پدرش و او از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

أكْلُ الْعَدَسِ يَرِقُّ الْقَلْبَ، وَ يَسْرَعُ الدَّمْعَةَ. [1] .

«خوردن عدس قلب را مهربان مي كند و اشك ها را فراوان جاري مي سازد.»

-----------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي ج6 ص343 ح1. و وسائل الشيعة ج25 ص127 باب 68 ح1.

عناب

1- امام علي عليه السلام فرمود:

اَلْعَنَّابُ يَذْهَبُ بِالْحُمّي. [1] .

«عنّاب تَب و حرارت بدن را مي زدايد.»

2- ابن ابي الخضيب گفت:

چشم من سفيد شد و جايي را نمي ديدم كه در خواب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت كردم.

گفتم:

اي آقايِ من، چشمم بيمار است، مشاهده مي كني؟

حضرت فرمود:

خُذِ الْعَنَّابَ، فَدَقْهُ فَاكْتَحِلْ بِهِ [2] .

«عنّاب را كوبيده و بر چشم خود بكش.»

من هم عنّاب را كوبيدم و چونان سُرمه بر چشم كشيدم، تاريكي از چشم من رخت بَر بست و بينائي خود را باز يافتم، و هم اكنون چشمان من سالم است.

----------------

پي نوشت ها:

[1] طب الأئمة ص50 و مكارم الأخلاق ص380 باب العناب ح1.

[2] مكارم الأخلاق ص381-390، باب العناب، ح2.

عسل

عسل درمان دردها

عسل و درمان بلغم

عسل و درمان درد شكم

عسل و شادي دل

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

لَعْقُ الْعَسَلِ لِلشِّفاءِ مِنْ كُلِّ داءٍ، قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:«يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألْوَانُهُ فيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ» [1] وَ هُوَ مَعَ قَراءَةِ الْقُرْآنِ، وَ مَضْغُ اللُّبَّانِ [2] يُذيبُ الْبَلْغَمَ. [3] .

«خوردن عسل درمان هر بيماري است كه خداي عزيز و بزرگ فرمود: (خارج مي شود از شكم زنبورها نوشيدني رنگارنگي كه در آن شفاي انسان هاست)

و عَسَل با قرائت قرآن و جويدن كُندُر بلغم را از بين مي برد.»

2- از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

اَلْعَسَلُ فيهِ شِفَاءٌ. [4] .

«در عسل شفاي دردهاست.»

3- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

لَمْ يَسْتَشْفِ مَريضٌ بِمِثْلِ شَرْبَةِ عَسَلٍ. [5] .

«بيماري به غير از عَسَل با چيز ديگر درمان نمي شود.»

4- از كتاب عياشي نقل شد كه:

إنَّ رَجُلاً قَالَ لَهُ: إنِّي مُوجِعٌ بَطْني،

فَقَالَ: أَلَكَ زَوْجَةٌ؟

قَالَ:

نَعَمْ،

قَالَ: اِسْتَوْهِبْ مِنْهَا شَيْئاً مِنْ مَالِهَا طيبَةً بِهِ نَفْسَهَا، ثُمَّ اشْتَرِ بِهِ عَسَلاً، ثُمَّ اسْكَبْ عَلَيْهِ مِنْ مَاءِ السَّمَاءِ، ثُمَّ اشْرَبْهُ، فَإنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ يَقُولُ في كِتَابِهِ:

«وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَكاً»، [6] .

وَ قَالَ:«يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ ألْوَانُهُ فيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ» [7] .

وَ قَالَ:«فَإنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْهُ نَفْساً فِكُلُوهُ هَنيئاً مَريئاً» [8] .

وَ إذا اجْتَمَعَتِ الْبَرَكَةُ وَ الشِّفَاءُ وَ الْهَنيءُ الْمَريءُ شَفَيْتَ إنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالي،

قَالَ: فَفَعَلَ فَشَفي. [9] .

«شخصي به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: داراي درد شكم مي باشم،

حضرت فرمود: زن داري؟

گفت: آري،

فرمود: از مالِ همسر خود با رضايت كامل مقداري بردار و با آن عَسَل خريداري كن و آن را با آب باران مخلوط كن و بنوش، زيرا از خدا در كتابش قرآن شنيدم كه فرمود:

(ما از آسمان آبِ مباركي نازل مي كنيم)

و فرمود: (خارج مي شود از شكم زنبوران، عَسَلي رنگارنگ كه در آن درمان درد انسان هاست،

و فرمود: (اگر چيزي بر شما عارض شد، پس بخوريد آن را كه بر شما مبارك و گوارا باشد)،

پس هرگاه بركت و درمان و مبارك و گوارا در يكجا گِرد آيد، شفا خواهي گرفت، اگر خداي بزرگ بخواهد.»

آن شخص گفت: طبق دستور امام عمل كردم و درمان شدم.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اَلْعَسَلُ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ وَلاَ دَاءَ فيهِ، يَقِلُّ الْبَلْغَمَ، وَ يَجْلُو الْقَلْبَ. [10] .

«عَسَل درمان هر دردي است و بيماري در آن نيست، بلغم را مي زدايد و قلب را با نشاط مي كند.»

6- قطب راوندي دركتاب لب اللّباب از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

مَنْ أصَابَتْهُ عِلَّةٌ فَيَسْأَلَ اِمْرَأَتِهِ ثَلاثَةُ دَراهِمَ مِنْ صِداقِهَا، وَ يَشْتَري بِهَا

عَسَلاً، ثُمَّ يَكْتُبُ سُورَةُ يس بِمَاءِ الْمَطَرِ وَ يَشْرَبُهُ، شَفَاهُ اللَّهُ، لِأنَّهُ اجْتَمَعَ لَهُ الْهَنِي ءُ وَ الْمَرِي ءَ وَ الشِّفَاءُ وَ الْمُبَارَكُ. [11] .

«كسي كه بيمار شد، سه درهم از مَهر همسرش گرفته با آن عَسَل خريداري كند، پس سوره يس را با آب باران نوشته با آن عَسَل بنوشد، خدا او را شفا خواهد داد، زيرا كه او چيز مبارك و گوارا و شفاء و بركت را جمع كرده است.»

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] سورة النحل: الآية 69.

[2] اللبان: راجع شرحها صفحة....

[3] الكافي ج6 ص332 ح2. وسائل ج25 ص99-98 ح5.

[4] المحاسن ص499 ح612. وسائل ج25 ص99 ح7.

[5] المحاسن ص499 ح616. وسائل ج25 ص100 ح10.

[6] سورة ق: الآية 9.

[7] سورة النحل: الآية 69.

[8] سورة النساء: الآية 4.

[9] مجمع البيان ج2 ص7. ووسائل الشيعة ج25 ص101-100 ح14.

[10] مكارم الأخلاق ص166. ومستدرك الوسائل ج16 ص267 ح7.

[11] مستدرك الوسائل ج16 ص368 ح13.

عفو اهانت كننده

پس از شكست مردم بصره، عايشه را در منزل بزرگِ قبيله، عبداللَّه بن خلف خزاعي، كه در جنگ جمل كشته شده بود جاي دادند.

عبداللَّه در زمان خليفه دوّم كاتب ديوان بصره بود،

زن او صفيه، دختر حارث بن طلحه بود.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از ورود به بصره دو ركعت نماز در مسجد جامع بصره خواند و سپس به سوي خانه عبداللَّه، جايگاه عايشه رفت.

وقتي امام علي عليه السلام وارد خانه مي شد، صفيه زن عبداللّه با گريه و زاري به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام اهانت ها كرد.

امّا امام علي عليه السلام چيزي نفرمود، و به اطاق عايشه رفته، اهانت هاي صفيه را به عايشه گوشزد فرمود،

و

آنگاه كه از خانه خارج مي شد، باز صفيه به حضرت اهانت كرد، بگونه اي كه ياران حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام تحمّل خود را از دست دادند، و آن زن را تهديد كردند، كه امام علي عليه السلام فرمود:

(هرگز تعرّض به زنان خيري براي ما نخواهد داشت.) [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] تارخ طبري ج3 ص543، و مستدرك الوسائل ج2 ص251.

عفو عايشه

روش برخورد امام علي عليه السلام با دشمن قبل از آغاز نبرد، پيامبرگونه بود، كه تلاش در هدايت آنها داشت،

و پس از آغاز تجاوز دشمن، قاطعانه ريشه هاي فساد را بَر مي كند،

و پس از اِتمام جنگ و تسليم دشمن باز هم پدرانه، و با بزرگواري و محبّت برخورد مي كرد.

در جنگ جمل عايشه آن همه از مردم را فريب داد كه هزاران خون بي گناهان ريخته شد، و فتنه ها پديد آمد، و شعارهاي دروغين فراواني را مطرح كرد، و مردم را برضدّ حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شوراند.

امّا آنگاه كه امام علي عليه السلام پيروز شد، او را عفو كرد،

و كريمانه از زشتي هاي او چشم پوشيد.

و دوازده هزار درهم به عايشه عطا فرمود تا به مدينه باز گردد،

و چهل زن از قبيله عبدالقيس را فرمان داد تا لباس رزم پوشيده، كلاه برسر گذارند و عايشه را به مدينه برسانند.

چون چهل تن از زنان عبدالقيس لباس رزم برتن و كلاه خُود برسر، و نقاب بر چهره داشتند، و عايشه از اين شيوه اطّلاع نداشت، در طول راه نگران بود و مي گفت:

«چون به مدينه رسم از علي شكايت خواهم كرد.»

پس از آنكه عايشه را به منزلش در مدينه رساندند، نقاب ها و كلاه خودها را از روي و سر

باز كردند،

وقتي عايشه فهميد همه آن محافظان زن بودند، بسيار شرمنده شد و از بزرگواري علي عليه السلام در شگفت ماند، گرچه كينه هاي دروني او درمان نيافت. [1] .

از اين الگوي رفتاري درس مي گيريم كه:

با دشمن شكست خورده بايد كريمانه رفتار كرد.

و متناسب با شئون و آداب دشمن بايد با او رفتار نمود.

و دل ها را بايد با محبّت آرام كرد نه با كينه توزي.

و هدف اساسي، هدايت دشمن است، نه خون ريزي.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التوارخ اميرالمؤمنين عليه السلام ج1 ص188 و 189، و مروج الذّهب ج2 ص379، و الجمل شيخ مفيد ص221، و تاريخ طبري ج3 ص547، و تذكرةالخواص ص81.

عفو و بخشش دشمن

روزي ابوهريره (آن منافق دنياپرست كه جعل حديث مي كرد تا رضايت خلفاء و معاويه را جلب كند)، خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد، و با الفاظي اهانت آميز به امام علي عليه السلام جسارت كرد،

امّا حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سكوت كرد و پاسخي نداد.

امّا روزِ ديگر دوباره خدمت امام علي عليه السلام رسيد و تقاضاي كمك كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيازهاي او را داد.

يكي از ياران امام علي عليه السلام اعتراض كرد، و گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام اين مرد منافق است و ديروز به شما اهانت كرد، چرا به او اموالي مي بخشي؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِنّي لَأَسَتَحْيي أنْ يغْلِبَ جَهْلُهُ عِلْمي، وَ ذَنْبُهُ عَفْوي، وَ مَسْألَتُهُ جُودي

(من از خدا شرم مي كنم كه ناداني او بر علم عفو من، و درخواست او بر كرم من غلبه كند.) [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] كوكب درّي ج1 ص139.

علل بردباري در مبارزه با انحرافات

پس از 25 سال حكومت آنان كه به حاكميت ارزش ها و احكام اسلامي توجّهي نداشتند،

بدعت ها شكل گرفت،

و احكام دروغين فراواني را مطرح كردند،

كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و به دستورالعمل هائي عادت داده بودند كه از احكام اسلام بيگانه بود.

آنگاه كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به حكومت رسيد با هزاران مشكل سياسي، اجتماعي، فرهنگي روبرو بود، و نمي توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.

تا فرمود:

نماز مستحبّي را به جماعت نخوانيد.

(كه خليفه دوّم دستور داده بود بخوانند)

فرياد عموم مردم بلند شد كه:

واعُمَراه، وا عُمَراه

(كجائي عُمر كه بنگري علي نمي گذارد نماز مستحبّي را به جماعت بخوانيم.)

اينجاست كه مشكل فرهنگي و بينشي را با

دستورالعمل ها و بخشنامه ها نمي شود به زودي عوض كرد.

امام علي عليه السلام در يك سخنراني عمومي بردباري خود را در مبازره با انحرافات و بدعت ها اينكونه بيان فرمود:

(اگر حكم الهي را اظهار كنم، و تحريفها را كنار زنم، از اطراف من پراكنده مي شوند.)

سوگند به خدا به مردم گفتم:

(كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّي به جماعت بدعت است.)

امّا بعضي از لشگريان كه در پيرامون من مي جنگيدند، فرياد زدند:

(اي اهل اسلام، سنّت عمر را تغيير دادند، و علي ما را از نماز خواندن مستحبّي به جماعت باز مي دارد.)

ترسيديم در گوشه اي از لشگريانم شورشي برپا شود. [1] .

أرَأَيتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقامِ اِبْراهيمْ فَرَدَدْتُهُ اِلي الْمَوْضِعِ الَّذي وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُ اللَّهْ صلي الله عليه وآله وسلم

وَ رَدَدْتُ فَدَكَ اِلي وَرَثَةِ فاطِمَة

وَ رَدَدْتُ صاعَ رَسُولِ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كَما كانَ... وَرَدَدْتُ دارَ جَعْفَرٍ اِلي وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُها مِنَ الْمَسْجَدِ، وَرَدَدْتُ قَضايا مِنَ الْجَوْرِ قَضي بِها وَ نَزَعَتُ نِساءً تَحْتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَ رَدَدْتُهُنَّ اِلي اَزْواجِهِنَّ...

وَ مَحَوْتُ دَواوينَ الْعَطايا وَ اعْطَيتُ كَما كانَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم يعْطي بِالسَّوِيةِ وَ لَمْ اَجْعَلْها دَوْلَةً بَينَ الْأغْنِياءِ...

وَ رَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اِلي ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدْتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبْوابِ وَ فَتَحْتُ ما سَدَّ مِنْهُ

وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَي الْخُفَّينِ

وَ حَدَدْتُ عَلَي النَّبيذِ

وَ اَمَرْتُ بِاحَلالِ الْمُتْعَتَينِ

وَ اَمَرْتُ بِالتَّكْبيرِ عَلَي الْجَنائِزِ خَمْسَ تَكْبيراتٍ

وَ الْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الْرَحْمنِ الْرَحيم...

وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَي حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ عَلَي الطَّلاقِ عَلَي السُّنَّةِ

وَ اَخَذْتُ الصَّدَقاتِ عَلَي أَصْنافِها وَ حُدُودِها...

اِذاً لَتَفَرَّقُوا

عَنّي وَ اللَّهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النَّاسَ اَنْ لا يجْتَمِعُوا في شَهْرِ رَمَضانَ اِلاَّ في فَريضَةٍ وَ اعْلَمَتْهُمْ اَنَّ اجْتِماعَهُمْ في النَّوافِلِ بِدْعَةٌ فَتَنادي بَعْضُ اهْلِ عَسْكَري مِمَّنْ يقاتِلُ مَعي:

يا اَهْلَ الْإسْلامِ غُيرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ ينْهانا عَنِ الصَّلوةِ في شَهْرِ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَدْ خِفْتُ اَنْ يثُورُوا في ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَري...

(اگر مقام ابراهيم را كه عُمر تغيير داد به همان مكاني مي گذاشتم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم قرار داده بود و فدك را به صاحب اصليش مي دادم

و پيمانه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را بمقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم باز مي گرداندم

و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس مي گرفتم

و احكام و قضاوتهاي ضالمانه را طرد مي كردم

و زنان مسلمان را كه بدون حقّي گرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمي گرداندم

و دفتر حقوق را به روش حقوق پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم تغيير مي دادم

و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مي كردم

و مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آنگونه كه لازم بود درست مي كردم

و درهائي كه بيجا باز كردند مي بستم

و مسح برروي كفش را منع مي كردم

و برخوردن آبجو حدّ شراب مي زدم

و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مي كردم

و دستور مي دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند

و بسم اللَّه را در نماز بلند بگويند

و مردم را به حكم قرآن باز مي گرداندم

و طلاق را مطابق اسلام جاري مي كردم

و صدقات را از اقشار مردم مي گرفتم،

به يقين از اطراف من پراكنده مي شدند، من تا دستور دادم كه نماز مستحبّي را

به جماعت نخوانند كه بدعت است، جمعي از لشگريان من فرياد زدند كه اي اهل اسلام، سنّت عمر را تغيير دادند، ترسيدم كه لشگريانم پراكنده شوند.)

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي ص58 و 63، و تاريخ الخلفاء سيوطي 136.

علل انتخاب شهر كوفه

پس از جنگ جَمَل و خطر آفريني هاي معاويه در شام، و دوري زياد شهر مدينه از مرزهاي عراق و شام، امام علي عليه السلام را بر آن داشت تا با ملاحظه اين مسائل و با آگاهي كاملي كه آن حضرت داشت، نماينده اي براي اداره شهر بصره بگمارد كه بتواند جلوي قضاياي احتمالي را بگيرد، به همين منظور بهترين و عالم ترين افراد خاندانش، عبداللَّه بن عبّاس را كه در آن روز از هر جهت مورد اعتماد بود به فرمانداري بصره تعيين فرمود. [1] .

و يكي از زيركترين أعراب «زياد بن أبيه» را نزد او به عنوان مشاور و كاتب معين كرد. [2] .

و خود آن حضرت نيز تصميم گرفت به جاي مدينه طيبه، كوفه را مركز خلافت اسلامي قرار دهد.

مدينه اي كه از مهاجرت پيامبر و يارانش با آغوش باز استقبال كرد.

مدينه اي كه براي اسلام و مسلمين مركزيت داشت و موجب پيشرفت آن گرديد.

مدينه اي كه براي حسن و حسين عليهما السلام بستر ولادت و مهد تربيت بود.

مدينه، آن شهر مقدّسي كه پيكر پاك پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و فاطمه زهرا عليها السلام را در برگرفته بود،

طبعاً ترك گفتنش براي اميرالمؤمنين عليه السلام دشوار بود، ولي در آن روز ناچار روي يك سلسله مصالح اسلامي، كوفه را براي خلافت اسلامي به جاي مدينه برگزيد.

بنابه نقل مسعودي و ديگران، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه

السلام در روز دوازدهم رجب سال سي و شش با سپاه ظفرمند خود وارد كوفه شد [3] و در محلّه «رحبه» [4] مسكن گرفت و مردم كوفه از كوچك و بزرگ از آن حضرت به گرمي استقبال كردند.

امام علي عليه السلام از آنجا به مسجد آمد و دو ركعت نماز تحيت بجا آورده آنگاه بر روي منبر قرار گرفت. [5] .

و بعد از ثناي خداوند بزرگ، خطاب به مردم چنين فرمود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي نَصَرَ وَلِيهُ وَ خَذَلَ عَدُوَّهُ وَ اَعَزَّ الصّادِقَ الُْمحِقَّ وَ اَذَلَّ الْكاذِبَ الْمُبْطِلَ عَلَيكُمْ.

يا اَهلَ هذَا المِصْرِ اُصيكُمْ بِتَقْوَي اللَّهِ وَ طاعَةِ مَنْ اَطاعَ اللَّهِ مِنْ اَهْلِبَيتِ نَبِيكُم،الَّذينَ هُمْ اَوْلَي بِطاعَتِكُمْ فيما اَطاعُوا اللَّهَ فيهِ مِنَ الْمُنْتَحِلينَ الْمُدَّعينَ الْقائِلينَ اِلَينا يتَفَضَّلُونَ بِفَضْلِنا وَ يجاهِدُونَنا اَمْرَنا وَ ينازَعُونَنا حَقَّنا وَيدافِعُونَنا عَنْهُ وَقَدْ ذاقُوا وَ بالَ ما اِجْتَرَمُوا فَسَوْفَ يلْقُونَ غَياً اَلا اِنَّهُ قَدْ قَعَدَ مِنْ نُصْرَتي مِنْكُمْ رِجالٌ وَ اَنَا عَلَيهِمْ عاتِبٌ زارٍ فَاهْجَرُوهُمْ وَ اسَمَعُهُمْ ما يكْرِهُونَ حَتّي يعْتَبُونا و نَري مِنهُمْ مانُحُبُّ.

«سپاس خدا را كه بر دوست و ولي خود نصرت بخشيد و دشمن را خوار و ناتوان ساخت و راستگوي حق را عزّت و شرافت داد و دروغ گوي تبه كار را ذليل نمود.

اي اهل شهر و ساكنان اين ديار، تقوي و ترس از خدا را بشمار سفارش مي كنم و نيز سفارش مي كنم پيروي كساني را كه از پيروان خدايند.

و از اهل بيت پيامبرتان كه ايشان براي فرمانبرداري سزاوارترند از كساني كه همواره مردم را به سوي خود مي خوانند و با ارزش هاي معنوي ما بر ديگران فخر فروشي مي كنند و امر ما را انكار مي نمايند و حقّ مارا پايمال مي سازند و از

استفاده آن جلوگيري مي نمايند، آري آب تلخ بدرفتاري خود را چشيدند و به زودي نيز به سرانجام بدبختي خود مي رسند، و تعدادي از مردان شما از ياري ما دست برداشتند و مرا از خود ناراحت نموده ند، اينك شما پيروان ما هم از ايشان دوري گزينيد و به درشتي با آنها سخن گوئيد تا از كردار خويش شرمنده شوند (بلكه) ما آنچه را كه از آنها انتظار داشتيم ببينيم.» [6] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذّهب ج 2 ص 372.

[2] انساب الاشراف ج 2 ص 271، و، الامام علي ج 4.

[3] مروج الذّهب ج 3 ص 372، و ناسخ كتاب صفّين ص 92، و وقعه صفّين ص 3.

[4] رِحْبَه (به فتح راء يا بضم آن و سكون حاء و فتح باء) يكي از محلّه هاي كوفه است.(معجم البلدان ج 2 ص 763).

[5] ناسخ كتاب صفّين ص 93.

[6] ارشاد شيخ مفيد ج 1 ص 249، و، ناسخ كتاب صفّين ص 93،و وقعه صفّين ص 4.

عامل رواني

اين مشكل سياسي، اجتماعي، علل گوناگوني مي تواند داشته باشد.

برخي فكر مي كنند اگر نظارت كنند؛

اگر امر به معروف و نهي از منكر كنند ممكن است جان خود را از دست بدهند،

و در تداوم مبارزه و تبليغات گفتاري، و بازداشتن فاسدان از زشتي ها كشته شوند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به اين عامل رواني در حكمت 374 اشاره كرده مي فرمايد:

وَإِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ لَا يقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلَا ينْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.

«و همانا امر به معروف و نهي از منكر، نه اجلي را نزديك مي كنند، و نه از مقدار روزي

مي كاهند، و از همه اينها برتر، سخن حق در پيش روي حاكمي ستمكار است.» [1] .

يعني وقتي مرگ و زمانبندي آن براي انسان مشخّص است،

و اجل زمان تعيين شده اي دارد،

پس امر به معروف يا نهي از منكر، مرگ زودرسي نخواهد داشت و نبايد از آن هراسناك بود.

بايد انجام وظيفه كرد،

بايد خوبي ها را ياور و زشتي ها را دشمن بود و از نزديك شدن اجل، يا مرگ زودرس نبايد ترسيد.

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 374 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

عامل اقتصادي

برخي با توجّه به عامل اقتصادي، بي تفاوت مي شوند و دست از «نظارت مردمي» و «امر به معروف» و «نهي از منكر» مي كشند،

فكر مي كنند اگر دخالت و نظارت داشته باشند،

اگر زشتي ها را تذكّر دهند،

صاحبان پول و قدرت، از آنها مي رنجند و رزق و روزي آنان در خطر جدّي قرار مي گيرد، و پُست هاي لازم به آنها داده نمي شود، و مراكز قدرت، آنها را طرد مي كنند كه با اطمينان فرمود:

وَ لا ينْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ

«و از روزي شما نمي كاهد.» [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 374 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

علم تفسير

يكي از علوم اسلامي، علم تفسير است، كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اين علم از همه استادتر بود و مسلمانان، اين علم را پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از آن حضرت گرفته اند.

هركس به كتب تفاسير مراجعه كند در مي يابد كه بيشترين نكات تفسيري قرآن، از آن حضرت و عبداللَّه بن عبّاس نقل شده است

و ابن عبّاس نيز شاگرد امام علي عليه السلام بوده است.

در اينجا توجّه به برخي از نمونه ها ضروري است، مانند:

1- روزي به عبداللَّه بن عبّاس گفتند:

دانش تو نسبت به علم پسر عمّت علي عليه السلام چگونه است؟

در پاسخ گفت:

چونان قطره باراني در برابر اقيانوس بي كران. [1] .

2- حسن بصري گفته است:

آگاهي علي عليه السلام بر اسرار قرآن چنان بود كه گوئي كليد گشايش رموز قرآن در كف او نهاده شده و آنچه در قرآن و آنچه متّكي براساس قرآن است به وِي عطا گرديده است. [2] .

3- ابن عبّاس مي گويد:

فَجَمَعَ اللَّهُ الْقُرْآنَ في قَلْبِ عَلِيٍّ وَ جَمَعَهُ عَلِيٌّ بَعْدَ مَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ

صلي الله عليه وآله وسلم بِسِتَّةِاَشْهُرٍ.

«خداوند متعال قرآن را در قلب مبارك علي عليه السلام جمع كرده و علي عليه السلام پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم، آنرا در ظرف شش ماه به صورت قرآن جمع آوري كرده است.» [3] .

4- از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود:

وَاللَّهِ ما نَزَلَتْ آيَةٌ اِلاَّ وَ قَدْ عَلِمْتُ فيمَ نَزَلَتْ وَ اَيْنَ نَزَلَتْ وَ عَلي مَنْ

نَزَلَتْ، اِنَّ رَبّي وَهَبَ لي قَلْباً عَقُولاً وَ لِساناً ناطِقَةً.

«به خدا سوگند آيه اي نازل نگشته است، مگر اينكه من مي دانم براي چه، در كجا و در حقّ چه كسي نازل شده است، همانا پروردگارم براي من دل عاقل و زبان ناطق عطا فرموده است.» [4] .

5- و نيز امام علي عليه السلام فرمود:

وَاللَّهِ ما مِنْ آيَةٍ نَزَلَتْ في بَرٍّ وَ بَحْرٍ اَوْ سَهْلٍ اَوْ جَبَلٍ اَوْ سَماءٍ اَوْ اَرْضٍ اَوْ لَيْلٍ اَوْنَهارٍ اِلاّ وَ اَنَا اَعْلَمِ فيمَنْ نَزَلَتْ وَ في اَيِّ شَيْئيٍ نَزَلَتْ.

«به خدا سوگند آيه اي نازل نشده در صحرا و يا دريا، در زمين هموار و يا در كوه، در زمين و يا در آسمان، در شب يا در روز، مگر اينكه من مي دانم در خصوص كدام شخص و براي چه چيز نازل شده است.» [5] .

6- و باز فرمود:

سَلُوني عَنْ كِتابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، ما مَنْ آيَةٍ وَ اَنَا اَعْلَمُ بِلَيْلٍ نَزَلَتْ اَمْ بِنَهارٍ، أفي سَهْلٍ نَزَلَتْ اَمْ في جَبَلٍ.

«مردم از من از قرآن خداي بزرگ بپرسيد، زيرا هيچ آيه اي از قرآن نيست مگر اينكه من از ديگران آگاهترم كه در شب نازل شده يا روز در زمين هموار يا در كوه ها.»

راوي گويد: ابن

الكوّاء در پشت سر من بود و گفت:

بگو مقصود از آيه:

و الذَّارياتِ ذَرْواً فَلْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارياتِ يُسْراً فَالْمُقَسَّماتِ اَمْراً [6] چيست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

واي بر تو، سئوال كن براي ياد گرفتن، نه براي خوار كردن و اذيّت رساندن. و امّا منظور از آيه «و الذّارياتِ ذَوْراً» بادها است، و منظور از «والحاملاتِ وَقْراً» ابرها است و معناي «والجاريات يسراً» كشتيهاست، و مقصود از «والمقسّمات امراً» فرشتگان است.

بدين ترتيب سئوالات بيشتري از امام علي عليه السلام پرسيد.

و پرسيد:

آيا بيت المعمور را ديده ايد؟ آن چيست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آن ضُراح [7] است كه در بالاي هفت آسمان و در زير عرش قرار گرفته و هر روز تعداد هفتاد هزار ملك در آن داخل مي شوند و تا قيامت بر نمي گردند.

پرسيد:

كيستند آنها كه خداوند در حقّ آنها مي فرمايد:

أَلَمْ تَرَ اِلَي الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفراً وَ اَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ البَوارِ [8] .

امام علي عليه السلام فرمود:

ايشان فاجران قريش بودند كه من آنها را در روز بدر به هلاكت رسانيدم.

پرسيد: منظور از آيه:

الَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الحَياةِ الدُّنيا وَ هُم يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً [9] چيست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

از آنهاست اهل حرورا «خوارج نهروان»

7- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بدان، همه اسرار الهي در كتابهاي آسماني است، و تمامي آنچه در كتب آسماني است در قرآن كريم موجود مي باشد.

و هر آنچه در قرآن است در سوره فاتحة الكتاب موجود مي باشد،

و هرآنچه در فاتحة الكتاب موجود است، در بسم اللَّه الرَّحمن الرَّحيم نهفته است.

و آنچه در باء بسم اللَّه است در نقطه زير باء جاي گرفته است،

و من همان نقطه زير باء هستم. [10] .

8- ابن عبّاس

گويد:

شبي علي عليه السلام دست مرا گرفت و با خود به قبرستان برده و فرمود:

اي فرزند عبّاس بخوان، پس من به خواندن بسم اللَّه شروع كردم.

آنگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تا طلوع صبح از اسرار بسم اللَّه صحبت نمود. [11] .

بعد اضافه كرد و فرمود:

اگر شب افزوده مي شد ما هم سخن را در تفسير باء بسم اللَّه مي افزوديم. [12] .

باز فرمود:

لَوْ شِئْتُ لَاُقَرْتُ لَكُم ثَمانِينَ بَعيراً مِنْ مَعْني الْباءِ.

«اگر مي خواستم هرآينه باز مي كردم براي شما از معناي باء بسم اللَّه كه آن نوشته ها بار هشتاد شتر باشد.» [13] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب مرتضوي ص 245، و احقاق الحق ج 7 ص 729، و كنزالعمّال ج 13 ص 602.

[2] علي و قرآن ص 84.

[3] بحار ج 40 ص 155 چاپ جديد، و سيره حلبيّه ج 3 ص 460 ط قاهره.

[4] فرائد السمطين ج 1 ص 301، و انساب الاشراف ص 99، و مناقب خوارزمي ص54، و طبقات الكبري ج 2 ص 338 ط مصر به نقل از احقاق الحقّ ج7 ص581.

[5] ذخائر العقبي ص 83، و احقاق الحقّ ج 7 ص 587.

[6] سوره ذاريات آيه 2.

[7] ضُراح بضمّ ضاد مانند غراب، نام بيت المعمور است، منتهي الارب.

[8] آيه 28 سوره ابراهيم.

[9] آيه 104 سوره كهف.

[10] ينابيع المودّه ج 2 ص 157.

[11] ينابيع المودّة ج 2 ص 156.

[12] شرح اعتقادات مجلسي ص 24 خطّي بقلم محمد دشتي.

[13] لطانف المنن ج 1 ص 17 ط مصر بنقل احقاق الحقّ ج 7 ص 595.

علم كلام يا خداشناسي

هر كس در روايات باقي مانده از امام علي عليه

السلام بحث كند يا نهج البلاغه به خصوص خطبه هاي 1 و 2 و 91 و 182 و 165 را مطالعه كند به اين حقيقت اعتراف مي كند كه چونان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كسي نتوانسته «خداشناسي» را در ابعاد گوناگون و با روش هاي مختلف به جهانيان عرضه كند [1] .

و در فِرَقِ اسلامي، سرآمد فرقه معتزله، كه ادّعا دارند، علم كلام را مردم از آنها آموخته اند «واصل بن عطا» است.

و او شاگرد عبداللَّه پسر محمّد حنفيّه و محمّد حنفيّه نيز شاگرد پدرش اميرالمؤمنين علي عليه السلام است.

همچنين فرقه اشعري و طرفداران تفكّر جبر منسوب به «ابوالحسن اشعري» است،

و ابوالحسن شاگرد «ابو علي جبائي» است،

و او نيز از شاگردان بزرگ معتزله «واصل بن عطا» است،

پس فرقه اشعري نيز هرچه دارند از علي بن ابيطالب عليه السلام مي باشند.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] مراجعه شود به فصل اعتقادي.

علم فقه

يكي ديگر از علوم اسلامي، علم فقه و احكام دين است، كه پايه و اساس آن از حضرت علي عليه السلام مي باشد،

هر فقيهي كه در اسلام پيدا شده ريزه خوار سفره امام علي عليه السلام بوده و همواره از فقه و دانش آن حضرت استفاده كرده است.

بسياري از بزرگان فرقه هاي اسلامي به نحوي شاگرد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده اند.

احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنبلي) شاگرد شافعي (پيشواي مذهب شافعي) بوده و او نيز با دو واسطه شاگرد ابوحنيفه است و خود ابوحنيفه نيز شاگرد جعفر بن محمّد باقر عليه السلام ششمين پيشواي شيعيان بوده و جعفر بن محمّد نيز شاگرد پدرش امام محمّد باقر و او با دو واسطه شاگرد جدّش علي عليه السلام بوده است، كه

اكثر روايات فقهي را از آن حضرت نقل كردند.

با اين توضيح، شاگردان ابوحنيفه مانند: «ابو يوسف» و «محمّد بن الحسن شيباني» و ديگران، فقه و احكام دين را از ابوحنيفه گرفته اند.

مالك بن انس (سر سلسله فرقه مالكي) نيز شاگرد «ربيعة الرّاي» و او هم شاگرد «عكرمه» و او نيز شاگرد «عبداللَّه بن عبّاس» است و عبداللَّه بن عبّاس هم از شاگردان ممتاز امام علي عليه السلام بوده است.

اين چهار تن (ابوحنيفه، شافعي، احمد بن حنبل، مالك بن انس) كه از آنها نام برديم و گفتيم كه فقه و دانش خود را از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ياد گرفته و شاگرد او بوده اند، فقهاي چهارگانه چهار مذهب اهل سنّت مي باشند.

و امّا فقه شيعه و بازگشت و ارتباط آن باشخص اميرالمؤمنين بسيار روشن است كه هزاران حديث فقهي از آن حضرت به يادگار مانده و راه گشاي فقهاي شيعه مي باشد.

و عبداللَّه بن عبّاس، فقه و احكام دين را از امام علي عليه السلام گرفته است.

براساس اعتراف همه دانشمندان، خليفه دوم نيز در بسياري از مسائل كه در حلّ آن عاجز مي ماند، به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مراجعه مي كرد.

و مكرّراً با صراحت مي گفت:

لَوْ لا عَلِيٌّ لَهَلَكَ الْعُمَرُ

«اگر علي نبود كه مسائل مشكله اسلام را حلّ كند عمر به هلاكت مي افتاد.»

و همچنين گفته است كه:

لا بَقيتُ لِمُعْضَلُةٍ لَيْسَ لَها اَبُوحَسَنِ

«خدا نكند من در مسئله مشكلي فرومانم و علي نباشد كه آنرا حلّ كند.»

و نيز روزي صحابه را مخاطب ساخت و گفت:

لا يَفْتِيَنَّ اَحَدُكُمْ فِي الْمَسْجِدِ وَ عَلِيٌّ حاضِرٌ.

«تا علي عليه السلام حضور دارد كسي از شما فتوي ندهد.»

و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به اصحاب

خود فرمود:

اَقْضاكُمْ عَلِيٌّ

«علي عليه السلام در قضاوت از همه شما آگاه تر است.» [1] .

و پايه قضاوت هاي يادشده همان فقه اسلامي است، از اين رو امام علي عليه السلام كه سرآمد فقهاي صحابه پيامبر است.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج 3 ص 96، و كامل بهائي ج 1 ص 68، و مناقب خوارزمي ص 49، و احقاق الحقّ ج 4 ص 320، و ارشاد مفيد ص 32.

عرفان

همه عرفاي جهان اسلامي، و فِرَق اسلامي اعتراف دارند كه از امام علي عليه السلام عرفان آموخته اند،

عرفاي بزرگي چون:

شبلي، [1] .

جنيد بن بغدادي، [2] .

سري سقطي، [3] .

و ابويزيد بن بسطامي

و معروف كرخي، [4] .

و غير آنها، به اين مطلب تصريح كرده اند.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شبلي بكسر شين زاهد و پرهيزگار معروف نامش دلف بن جعفر منسوب به قريه «شبله». دهخدا.

[2] جنيد مانند زبير ابوالقاسم سعيد بن عبيد. هديّة الاحباب.

[3] سري بفتح سين و كسر راء، فرزند مغلس بضمّ ميم و فتح غين و كسر لازم مشدّد سقطي بفتح سين و قاف - توضيح الاسماء.

[4] كرخي بفتح كاف و راء، نام محلّي است در نزديكي سامرّاء نام وي معروف فرزند فيروز و كنيه اوابو محفوظ از عرفاي مشهور است كه به كرخ منسوب است.

علم نحو و ادبيات عرب

يكي ديگر از علوم اسلامي، علم نحو و ادبيّات عرب است،

همه مي دانند كه مبتكر اين فنّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

و در حقيقت آن حضرت بود كه اصول و قواعد علم نحو را براي «ابوالاسود دوئلي» انشاء و املاء كرد و از جمله فرمود:

كلام بر سه قسم است؛ اسم و فعل و حرف.

و كلمه را به «معرفه» و «نكره» و انواع اعراب و حركات را به ضمّ و نصب و جرّ و جزم تقسيم كرد.

و اين كاري است شگفت آور، زيرا تقسيم بندي كلام و كلمه و حركات به صورت ياد شده و منحصر دانستن آنها در اين چند قسم، به طوري كه تا كنون كسي نتواند بر آن بيافزايد يا از آن بكاهد، امري مهمّ و از شگفتي هاي علم امام است. [1]

.

ابن خلّكان و ديگران مي نويسند:

اوّل كسي كه علم نحو را به ابوالاسود دوئلي القا كرد و فوائد آن را به او تعليم داد، علي بن ابيطالب عليه السلام بود.

سپس ابوالاسود «نَحي نَحْوَهُ» روش خود را به همان برگردانيد و براساس همان رهنمودها به تفريع فروعات آن پرداخت، بدين جهت اين علم، علم نحو ناميده شد. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 20 و 19 بنقل از مكتب اسلام شماره 10 سال 5.

[2] البداية و النّهاية ج 8 ص 312 بنقل احقاق الحقّ ج 8 ص 49.

علم بيولوژي

امام علي عليه السلام در خطبه 1 به ويژگي هاي تن آدمي اشاره مي فرمايد كه:

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا، وَعَذْبِهَا وَسَبَخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّي خَلَصَتْ، وَلَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّي لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذاتَ أَحْنَاءٍ وَوُصُولٍ، وَأَعْضَاءٍ وَفُصُولٍ، أَجْمَدَهَا حَتَّي اسْتَمْسَكَتْ، وَأَصْلَدَهَا حَتَّي صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَأَمَدٍ مَعْلُومٍ؛ ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إنْساناً ذَا أَذْهَانٍ يجِيلُهَا، وَفِكَرٍ يتَصَرَّفُ بِهَا.

وَجَوَارِحَ يخْتَدِمُهَا، وَأَدَوَاتٍ يقَلِّبُهَا، وَمَعْرِفَةٍ يفْرُقُ بِهَا بَينَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَالْأَذْوَاقِ وَالْمَشَامِّ، والْأَلْوَانِ وَالْأَجْنَاسِ، مَعْجُوناً بِطِينَةِ الْأَلْوَانِ الُْمخْتَلِفَةِ، وَالْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَالْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِيةِ، وَالْاَخْلاطِ الْمُتَبَاينَةِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ. [1] .

«سپس خداوند بزرگ، خاكي از قسمت هاي گوناگون زمين، از قسمت هاي سخت و نرم، شور و شيرين، گِرد آورد، آب بر آن افزود تا گِلِي خالص و آماده شد، و با افزودن رطوبت، چبسناك گرديد، كه از آن، اندامي شايسته، و عضوهايي جدا و به يكديگر پيوسته آفريد آن را خشكانيد تا محكم شد، خشكاندن را ادامه داد تا سخت شد، و تا زماني معين، و سرانجامي مشخّص، اندام انسان

كامل گرديد، آنگاه از روحي كه آفريد در آن دميد تا به صورت انساني زنده درآمد، داراي نيروي انديشه، كه وي را به تلاش اندازد، و داراي افكاري كه در ديگر موجودات، تصرّف نمايد.

به انسان اعضاء و جوارحي بخشيد، كه در خدمت او باشند، و ابزاري عطا فرمود، كه آنها را در زندگي بكار گيرد، قدرت تشخيص به او داد تا حق و باطل را بشناسد، و حواس چشايي، و بويايي، و وسيله تشخيص رنگ ها، و أجناس مختلف در اختيار او قرار داد.

انسان را مخلوطي از رنگ هاي گوناگون، و چيزهاي همانند و سازگار، و نيروهاي متضاد، و مزاج هاي گوناگون، گرمي، سردي، تري، و خشكي، قرار داد.»

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك خطبه 1 به شرح زير است:

1- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110ه)

2- ربيع الابرار ج1 ص97 ح66 و ص312 ح11 و ص326 ح47 و ج2 ص297 و ح285 و ط جديد: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

3- شرح نهج البلاغه ج 1 ص 22: قطب راوندي (متوفاي 573 هجري)

4- تحف العقول ص 67: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 هجري)

5- اصول كافي ج 1 ص 138 : 140: مرحوم كليني رازي (متوفاي 328 هجري).

علم فيزيولوژي و سميولوژي

شگفتي هاي تن آدمي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به شگفتي هاي اعضاء و اندام آدمي در حكمت 8 فرمود:

اعْجَبُوا لِهذَا الْإِنْسَانِ ينْظُرُ بِشَحْمٍ، وَيتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ، وَيسْمَعُ بِعَظْمٍ، وَيتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ! [1] .

(از ويژگي هاي انسان، در شگفتي مانيد، كه با پاره اي «پي» مي نگرد، و با «گوشت» سخن مي گويد، و با «استخوان» مي شنود، و از «شكافي» نَفس مي كشد!!)

و در حكمت 27 نسبت به شيوه درمان و مدارا

كردن با بيماري فرمود:

امْشِ بِدَائِكَ مَا مَشَي بِكَ.

«با درد خود بساز، چندان كه با تو سازگار است.» [2] .

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 8 نهج البلاغه معجم المفهرس (اسناد و مدارك حكمت 8 به شرح زير است:)

1- غرر الحكم ص 70 : ج 2 ص 266: مرحوم آمدي (متوفاي 588 هجري)

2- شرح قطب راوندي ج 3 ص 264: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

3- نسخه خطي نهج البلاغه ص 306: نوشته ابن مؤدب سال 499 هجري

4- نسخه خطي نهج البلاغه ص 313: نوشته سال 421 هجري

5- بحار الانوار ج58 ص307 ح15: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

[2] حكمت 27 نهج البلاغه معجم المفهرس،اسناد و مدارك آن به اين شرح است:)

1- غرر الحكم ص 62 : ج 2 ص 185: مرحوم آمدي (متوفاي 588 هجري)

2- نسخه خطي نهج البلاغه ص 314: نوشته سال 421 هجري

3- نسخه خطي نهج البلاغه ص 307: نوشته ابن مؤدب سال 499 هجري

4- منهاج البراعة ج 3 ص 266: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

5- بحار الانوار ج 81 ص 204: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

علم غذا شناسي

امام علي عليه السلام نسبت به غذاها و پرهيز از اسراف در انواع خوراكي ها، در نامه 45 فرمود:

وَإِنَّمَا هِي نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي لِتَأْتِي آمِنَةً يوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَي جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ. وَلَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيتُ الطَّرِيقَ، إِلَي مُصَفَّي هذَا الْعَسَلِ، وَلُبَابِ هذَا الْقَمْحِ، وَنَسَائِجِ هذَا الْقَزِّ.

وَلكِنْ هَيهَاتَ أَنْ يغْلِبَنِي هَوَاي، وَيقُودَنِي جَشَعِي إِلَي تَخَيرِ الْأَطْعِمَةِ - وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوِ الَْيمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ، وَلَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ - أَوْ أَبَيتَ مِبْطَاناً وَحَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَي وَأَكْبَادٌ حَرَّي، أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:

وَحَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَحَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَي

الْقِدِّ!

أَأَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يقَالَ: هذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ؟!

وَلَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ، أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيشِ! فَمَا خُلِقْتُ لِيشْغَلَنِي أَكْلُ الطَّيبَاتِ، كَالْبَهِيمَةِ الْمَرْبُوطَةِ، هَمُّهَا عَلَفُهَا، أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا، وَتَلْهُو عَمَّا يرَادُ بِهَا، أَوْ أُتْرَكَ سُدًي، أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً، أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ، أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ الْمَتَاهَةِ! وَكَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يقُولُ: «إِذَا كَانَ هذَا قُوتُ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْأَقْرَانِ، وَمُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ». أَلَا وَإِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيةَ أَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً، وَالنَّابِتَاتِ العِذْيةَ أَقْوَي وَقُوداً، وَأَبْطَأُ خُمُوداً. وَأَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ، وَالذِّرَاعِ مِنَ الْعَضُدِ. وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتَالِي لَمَا وَلَّيتُ عَنْهَا، وَلَوْ أَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيهَا.

وَسَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ مِنْ هذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ، حَتَّي تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَينِ حَبِّ الْحَصِيدِ. [1] .

«من نفس خود را با پرهيزكاري مي پرورانم، تا در روزقيامت كه هراسناكترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاههاي آن ثابت قدم باشد. من اگر مي خواستم، مي توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاي ابريشم، براي خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواي نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد كه طعام هاي لذيذ برگزينم، در حالي كه در «حجاز» يا «يمامه» كسي باشد كه به قرص ناني نرسد، و يا هرگز شكمي سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايي كه از گرسنگي به پُشت چسبيده، و جگرهاي سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت:

«اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابي».

«و در اطراف تو

شكمهايي گرسنه و به پشت چسبيده باشد».

آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين عليه السلام خوانند؟ و در تلخي هاي روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختي هاي زندگي الگوي آنان نگردم؟ آفريده نشده ام كه غذاهاي لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پرواري كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پركردن شكم بوده، و از آينده خود بي خبر است.

آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازي گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهي در دست گيرم؟ و يا در راه سرگرداني قدم بگذارم؟ گويا مي شنوم كه شخصي از شما مي گويد:

«اگر غذاي فرزند ابيطالب همين است، پس سُستي او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است».

آگاه باشيد! درختان بياباني، چوبشان سخت تر، امّا درختان كناره جويبار را پوست نازك تر است، درختان بياباني كه با باران سيراب مي شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است من و رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم چونان روشنايي يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته، به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روي برنتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مي شتابم، و تلاش مي كنم كه زمين را از اين شخص «معاويه» مسخ شده، و اين جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ وشن از ميان دانه ها جدا گردد.»

غذاي جسم و روح

امام علي عليه السلام در حكمت 390 نهج البلاغه فرمود:

لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَات: فَسَاعَةٌ ينَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَسَاعَةٌ يرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يخَلِّي بَينَ نَفْسِهِ وَبَينَ لَذَّتِهَا فِيما يحِلُّ وَيجْمُلُ.

وَلَيسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ يكُونَ

شَاخِصاً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ: مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ، أَوْ خُطْوَةٍ فِي مَعَادٍ، أَوْ لَذَّةٍ فِي غَيرِ مُحَرَّمٍ. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك نامه 45 به شرح زير است:

1- الخرائج و جرائح ج2 ص542 ح2 فصل2: قطب الدين راوندي (متوفاي 573 هجري)

2- كتاب مناقب ج 2 ص 101: ابن شهر آشوب (متوفاي 588 هجري)

3- ربيع الابرار ج3 ص241 ح215 ب44: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

4- روضة الواعظين ص 127: ابن فتال نيشابوري (متوفاي 508 هجري)

5- استيعاب ج 2 ص 21: عبدالبر (متوفاي 338 هجري)

6- أمالي (مجلس 91) ص500 ح4: شيخ صدوق (متوفاي 381 هجري)

7- بحار الانوار ج 9 ص 499 : ج 40 ص 318: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

[2] اسناد و مدارك حكمت 390 به شرح زير است:

1- كتاب أمالي ج1 ص146 م5 ح53:240: شيخ طوسي (متوفاي 460 هجري)

2- كتاب المحاسن ص345 ح4 ب1: علامه برقي (متوفاي 274 هجري)

3- كنز العمال ج 8 ص 236: متقي هندي

4- تحف العقول ص 203: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 هجري)

5- بحار الانوار ج69 ص124 وص53: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري)

6- مهج الدعوات ص113: علي بن موسي (متوفاي 664ه)

7- غرر الحكم ج5 ص46 و 90: مرحوم آمدي (متوفاي 588 هجري).

علم اخلاق، اخلاق فردي، اخلاق اجتماعي، اخلاق سياسي

امام علي عليه السلام در خطبه 193 فرمود:

فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَي لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ، وَحَزْماً فِي لِينٍ، وَإِيمَاناً فِي يقِينٍ، وَحِرْصاً فِي عِلْمٍ، وَعِلْماً فِي حِلْمٍ، وَقَصْداً فِي غِنًي، وَخُشُوعاً فِي عِبَادَةٍ، وَتَجَمُّلاً فِي فَاقَةٍ، وَصَبْراً فِي شِدَّةٍ، وَطَلَباً فِي حَلَالٍ، وَنَشَاطاً فِي هُدًي، وَتَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ.

يعْمَلُ الْأَعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَهُوَ عَلَي وَجَلٍ. يمْسِي وَهَمُّهُ الشُّكْرُ، وَيصْبِحُ وَهَمُّهُ الذِّكْرُ. يبِيتُ حَذِراً وَيصْبِحُ فَرِحاً؛ حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ

مِنَ الْغَفْلَةِ، وَفَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَالرَّحْمَةِ.

إِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ فِيما تَكْرَهُ لَمْ يعْطِهَا سُؤْلَهَا فِيما تُحِبُّ.

قُرَّةُ عَينِهِ فِيما لَا يزُولُ، وَزَهَادَتُهُ فِيما لَا يبْقَي، يمْزُجُ الْحِلْمَ بِالْعِلْمِ، وَالْقَوْلَ بِالْعَمَلِ.

تَرَاهُ قَرِيباً أَمَلُهُ، قَلِيلاً زَلَلُهُ، خَاشِعاً قَلْبُهُ، قَانِعَةً نَفْسُهُ، مَنْزُوراً أَكْلُهُ، سَهْلاً أَمْرُهُ، حَرِيزاً دِينُهُ، مَيتَةً شَهْوَتُهُ، مَكْظُوماً غَيظُهُ.

الْخَيرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ، وَالشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. إِنْ كَانَ فِي الْغَافِلِينَ كُتِبَ فِي الذَّاكِرِينَ، وَإِنْ كَانَ فِي الذَّاكِرِينَ لَمْ يكْتَبْ مِنَ الْغَافِلِينَ.

يعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَيعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَيصِلُ مَنْ قَطَعَهُ، بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْكَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ. فِي الزَّلاَزِلِ وَقُورٌ، وَفِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ، وَفِي الرَّخَاءِ شَكُورٌ.

لَا يحِيفُ عَلَي مَنْ يبْغِضُ، وَلَا يأْثَمُ فِيمَنْ يحِبُّ. يعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يشْهَدَ عَلَيهِ، لَا يضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَلَا ينْسَي مَا ذُكِّرَ، وَلَا ينَابِزِ بِالْأَلْقَابِ، وَلَا يضَارُّ بِالْجَارِ، وَلَا يشْمَتُ بِالْمَصَائِبِ، وَلَا يدْخُلُ فِي الْبَاطِلِ، وَلَا يخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ.

إِنْ صَمَتَ لَمْ يغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَإِنْ ضَحِكَ لَمْ يعْلُ صَوْتُهُ، وَإِنْ بُغِي عَلَيهِ صَبَرَ حَتَّي يكُونَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي ينْتَقِمُ لَهُ.

نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاءٍ، وَالنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ. أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِهِ، وَأَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَنَزَاهَةٌ، وَدُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَرَحْمَةٌ.

لَيسَ تَبَاعُدُهُ بِكِبْرٍ وَعَظَمَةٍ، وَلَا دُنُوُّهُ بِمَكْرٍ وَخَدِيعَةٍ.

قال: فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها. فقال أميرالمؤمنين عليه السلام:

أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا؟

فقال له قائل: فما بالك يا أمير المؤمنين؟

فقال عليه السلام:

وَيحَكَ، إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتاً لَا يعْدُوهُ، وَسَبَباً لَا يتَجَاوَزُهُ. فَمَهْلاً، لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيطَانُ عَلَي لِسَانِكَ!

«و از نشانه هاي يكي از پرهيزكاران اين است كه او

را اينگونه مي بيني، در دينداري نيرومند، نرمخو و دورانديش، داراي ايماني پر از يقين، حريص در كسب دانش، و با داشتن علم بردبار، و در توانگري ميانه رو، در عبادت فروتن، و آراسته در تهيدستي، در سختي ها بردبار، در جستجوي كسب حلال، در راه هدايت شادمان، پرهيز كننده از طمع ورزي، مي باشد.

اعمال نيكو انجام مي دهد و ترسان است، روز را به شب مي رساند با سپاسگذاري، و شب را به روز مي آورد با ياد خدا، شب مي خوابد امّا ترسان، و بر مي خيزد شادمان، ترس براي اينكه دچار غفلت نشود، و شادماني براي فضل و رحمتي كه به او رسيده است.

اگر نفس او در آن چه دشوار است فرمان نبرد، از آن چه دوست دارد محرومش مي كند، روشني چشم پرهيزكار در چيزي قرار دارد كه جاودانه است، و آن چه را ترك مي كند كه پايدار نيست، بردباري را با علم، و سخن را با عمل، در مي آميزد.

پرهيزگار را مي بيني كه: آرزويش نزديك، لغزش هايش اندك، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراكش كم، كارش آسان، دينش حفظ شده، شهوتش مرده، خشمش فرو خورده است.

مردم به خيرش اميدوار، و از آزارش در أمانند، اگر در بيخبران باشد نامش در گروه يادآوران خدا ثبت مي گردد، و اگر در يادآوران باشد نامش در گروه بيخبران نوشته نمي شود، ستمكار خود را عفو مي كند، به آن كه محرومش ساخته مي بخشد، آن كس كه با او بريده مي پيوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم، بدي هاي او پنهان، و كار نيكش آشكار است.

نيكي هاي او به همه رسيده، و آزار او بكسي نمي رسد. در سختي ها آرام، و در ناگواريها بردبار و در خوشي ها

سپاسگذار است، به آن كه دشمن دارد ستم نكند، و نسبت به آن كه دوست دارد به گناه آلوده نشود، پيش از آن كه بر ضد او گواهي دهند به حق اعتراف مي كند، و آن چه را به او سپرده اند ضايع نمي سازد، و آن چه را به او تذكّر دادند فراموش نمي كند.

مردم را با لقب هاي زشت نمي خواند، همسايگان را آزار نمي رساند، در مصيبت هاي ديگران شاد نمي شود، و در كار ناروا دخالت نمي كند، و از محدوده حق خارج نمي شود، اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نمي كند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نمي شود، و اگر به او ستمي روا دارند صبر مي كند تا خدا انتقام او را بگيرد. نفس او از دستش در زحمت، ولي مردم در آسايشند، براي قيامت خود را به زحمت مي افكند، ولي مردم را به رفاه و آسايش مي رساند، دوري او از برخي مردم، از روي زهد و پارسايي، و نزديك شدنش با بعضي ديگر از روي مهرباني و نرمي است، دوري او ازتكبّر و خودپسندي، و نزديكي او از روي حيله و نيرنگ نيست.

(سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام ناله اي زد و جان داد. امام علي عليه السلام فرمود:)

سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام مي ترسيدم.

سپس گفت: آيا پندهاي رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين مي كند؟

شخصي رسيد و گفت: چرا با تو چنين نكرد؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

واي بر تو، هر أجلي وقت معيني دارد كه از آن پيش نيافتد و سبب مشخّصي دارد كه از آن تجاوز نكند، آرام باش و ديگر چنين سخناني مگو، كه شيطان آن را

بر زبانت رانده است.»

و نسبت به تفاوت هاي موجود بين برخي از اخلاقيات زن و مرد فرمود:

خِيارُ خِصَالِ النِّسَاءِ شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ: الزَّهْوُ، وَالْجُبْنُ، وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا كَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَكِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا كَانَتْ بَخِيلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَي ءٍ يعْرِضُ لَهَا. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 234 نهج البلاغه معجم المفهرس.

علم وراثت (نقش روحيات مادر در روان كودك)

در جنگ بصره يك روز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم حمله را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد، و فرمود:

پيشروي كن تا قلب سپاه دشمن را درهم بريزي.

محمد حنفيه حمله كرد، امّا نتوانست پيشروي كند و برگشت.

امام علي عليه السلام به صورت نكوهش به او فرمود:

اَدْرَكَكَ عِرْقُ اُمِّك

«يكي از خصلت هاي مادرت را به ارث بردي»

چون پدر علي عليه السلام است چرا نبايد محمد بن حنفيه خط شكن باشد؟

و ادامه داد كه:

چه كنم؟ كه مادرت فاطمه زهرا عليها السلام نيست.

سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرچم را به دست امام مجتبي عليه السلام داد كه رفت و پيروزمندانه بازگشت. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] تتمة المنتهي ص 17، و شرح ابن ابي الحديد ج 1 ص 243.

علم شيمي و فيزيك

بايد اعتراف كرد كه رهبران معصوم شيعه عليهم السلام، زنده كننده علم و نابود كننده جهلند و آنچه بشر از علوم در اختيار دارد، از سرچشمه علوم ايشان جاري شده است.

و در علوم جديد نيز به اعتراف تمام دانشمندان اروپا، مسلمانان پيش قدم بودند.

زيرا علوم و آگاهي خود را از قرآن و عترت فرا گرفتند،

امام صادق عليه السلام 500 رساله در هزار ورق، درباره خواصّ شيميائي و طبيعي براي (جابر بن حيان) املاء كرد.

و شيميدانهاي جهان پيش از جابر نظير خالد «متوفي سال 85 هجري قمري» موازين اين علم را از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند. [1] .

جابربن حيان يكي از بزرگترين دانشمندان علم شيمي است،

در علوم ديگر نظير طبّ و فلسفه نيز نابغه بود، و 200 كتاب تأليف كرد كه 80 كتاب آن در شيمي بود.

وي درباره علم شيمي نظرات عجيبي دارد كه صحّت آنها

از طرف دانشمندان اروپا امضاء شده است.

امام صادق عليه السلام راه بكاربردن مركّب درخشنده را براي نگارش يادداشتهاي گرانبها به او ياد داد تا خواندن آنها در تاريكي ممكن باشد.

همچنين طريقه ساختن كاغذ نسوز را به او نشان داد.

و همچنين كيفيت تركيب اسيد سولفوريك و اسيد نيتريك را به او آموخت.

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب راه تكامل ج 3.

علوم جغرافيا

سيد رضي قدس سره در نهج البلاغه آورده:

حضرت علي عليه السلام در مذمّت اهل بصره به آنان فرمود:

اَرْضُكُمْ قَرِيبَةٌ مِنَ الماء بَعيدَةٌ مِنَ السَّماء

«زمين شما به آب نزديك است و از آسمان دور» [1] .

ابن ابي الحديد در بيان تفسير جمله اوّل گفته است كه:

زمين بصره به آب دريا بسيار نزديك مي باشد و به همين جهت در اثر طغيان آب فارس دوبار غرق شده، يك بار در زمان «القادر باللَّه» و دفعه ديگر در زمان «القائم بامر اللَّه».

چنانچه آن حضرت در ضمن اخبار غيبيه به آن خبر داده است كه مي فرمايد:

كُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْأَةِ، وَأَتْبَاعَ الْبَهِيمَةِ؛ رَغَا فَأَجَبْتُمْ، وَعُقِرَ فَهَرَبْتُمْ. أَخْلَاقُكُمْ دِقَاقٌ، وَعَهْدُكُمْ شِقَاقٌ، وَدِينُكُمْ نِفَاقٌ، وَمَاؤُكُمْ زُعَاقٌ، وَالْمُقِيمُ بَينَ أَظْهُرِكُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ، وَالشَّاخِصُ عَنْكُمْ مُتَدَارَكٌ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ. كَأَنِّي بِمَسْجِدِكُمْ كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَلَيهَا الْعَذَابَ مِنْ فَوْقِهَا وَمِنْ تَحْتِها، وَغَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِهَا.

و رواية: وَايمُ اللَّهِ لَتَغْرَقَنَّ بَلْدَتُكُمْ حَتَّي كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلي مَسْجِدِهَا كَجُؤْجُؤِ سَفِينَةٍ، أَوْ نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ.

و رواية: كَجُؤْجُؤِ طَيرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ.

و رواية أخري: بِلَادُكُمْ أَنْتَنُ بِلَادِ اللَّهِ تُرْبَةً: أَقْرَبُهَا مِنَ الْمَاءِ، وَأَبْعَدُهَا مِنَ السَّمَاءِ، وَبِهَا تِسْعَةُ أَعْشَارِ الشَّرِّ، الُْمحْتَبَسُ فِيهَا بِذَنْبِهِ، وَالْخَارِجُ بِعَفْوِ اللَّهِ. كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَي قَرْيتِكُمْ هذِهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْمَاءُ، حَتَّي مَايرَي مِنْهَا إِلَّا شُرَفُ الْمَسْجِدِ، كَأَنَّهُ جُؤْجُؤُ

طَيرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ!

«شما سپاه يك زن بوديد، و پيروان حيوان (شتر عايشه)، تا شتر صدا مي كرد مي جنگيديد، و تا دست و پاي آن قطع گرديد فرار كرديد، اخلاق شما پَست، و پيمان شما از هم گُسسته، دين شما دورويي، و آب آشاميدني شما شور و ناگوار است، كسي كه ميان شما زندگي كند به كيفر گناهش گرفتار مي شود، و آن كس كه از شما دوري گزيند مشمول آمرزش پروردگار مي گردد، گويا مسجد شما را مي بينم كه چون سينه كشتي غرق شده است، كه عذاب خدا از بالا و پايين او را احاطه مي كند، و سرنشينان آن همه غرق مي شوند.»

و در روايتي است:

«سوگند بخدا، سرزمين شما را آب غرق مي كند، گويا مسجد شما را مي نگرم كه چون سينه كشتي يا چونان شتر مرغي كه بر سينه خوابيده باشد بر روي آب مانده است.»

و در روايت ديگر:«مانند سينه مرغ روي آب دريا.»

و در ورايت ديگري آمده: «خاك شهر شما بد بُوترين خاكهااست، از همه جا به آب نزديكتر [2] و از آسمان دورتر، و نُه دَهم شرّ و فساد در شهر شما نهفته است، كسي كه در شهر شما باشد گرفتار گناه، و آن كه بيرون رود در پناه عفو خداست. گويي شهر شما را مي نگرم كه غرق شده، و آب آن را فرا گرفته، چيزي از آن ديده نمي شود، مگر جاهاي بلند مسجد، مانند سينه مرغ بر روي امواج آب دريا!»

پس همان گونه شد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده بود.

و نيز آورده است كه:

معناي «دوري بصره از آسمان» اين است كه به وسيله رصدها و آلات نجومي ديده شده كه دورترين نقاط معموره روي

زمين از دائره «نصف النهار» «اُبُلّه» مي باشد، كه در نواحي بصره واقع است.

و سپس مي گويد:

بيان اين نكات دقيق از خصائص اميرالمؤمنين عليه السلام است، زيرا از موضوعاتي خبر داده كه عرب به آن آشنايي نداشته و جز دانشمندان محقق كسي به آن آگاهي ندارد، و اين از اسرار و غرايب بديعه آن حضرت عليه السلام مي باشد. [3] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 13 معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] اشاره به علم اُكولوژي EGOLOGIE تأثير عوامل زيست محيطي در افكار و اخلاق انسان است كه عوامل جغرافيايي در مناطق گوناگون أثرات متفاوت در رفتار و افكار انسانها دارد.

[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص89.

علل پيروزي پيامبر اكرم

براي كسي كه بهتر از ديگران مي آموزد، تاريخ بهترين معلم است.

تاريخ ملتهاي پيروزمند و شكست خورده، چراغي فرا راه امت است، زيرا اين تاريخ عوامل پيروزي و شكست را به گونه اي، روشن و گويا اشكار مي سازد و ملتهاي خوشبخت آنهايي هستند كه از تجارب ديگران بهره مند شوند. تاريخ انقلاب پيامبر اسلام (ص) و پيروزي او نيز به همين ترتيب است.

عوامل پيروزي انقلاب آن حضرت عبارت بود از:

يك- ايدئولوژي صحيح.

دو- رهبري خردمندانه.

سه- صميميت رهبر.

چهار- آمادگي امت براي فداكاري.

بنابراين موفقيت پيامبر اين معادله بود:

ايدئولوژي به اضافه رهبري خردمندانه به اضافه فداكاري مسلمانان: پيروزي امت.

يكي از مفاهيم اين معادله آن است كه عوامل شكست نيز با نبودن اين مقدمات برابر است. با توجه به اين كه زمينه ي شكست در آغاز كار در نهاد هر يك از افراد به وجود مي آيد و از آن پس در بدنه ي امت انعكاس مي يابد. از اين رو

شناخت انگيزه هاي شكست فرد شايان توجه و از اين قرار است:

يك- تزلزل و ضعف شخصيت.

دو- زبوني در تصميم گيري و تحمل مسئوليت.

سه- خيانت افراد.

چهار- خمودگي.

امام علي (ع) در سخنراني پر مايه اي عوامل عام پيروزي پيامبر و عوامل خاص شكست فردي را بازگو مي فرمايد:

اما بعد فان الله سبحانه بعث محمدا (صلي الله عليه و آله) و ليس احد من العرب يقر اكتابا، و لا يدعي نبوه و لا وحيا، فقاتل بمن اطاعه من عصاه، يسوقهم الي منجاتهم، و يباد ربهم الساعه ان تنزل بهم، يحسر الحسير، و يقف الكسير، فيقم عليه حتي يلحقه عايته، الا هالكا لا خير فيه،...

«اما بعد...

همانا كه خداي تعالي محمد (ص) را زماني برانگيخت كه هيچكس در عرب نبود كه خواندن بداند يا دعوي پيغمبر و وحي داشته باشد (ايدئولوژي در ميان نبود). به همدستي پيروان خود با كساني كه از فرمانش سر پيچيدند جنگ نمود تا آنان را به سوي رستگاري رهنمون شد و بر سر اين كار پايداري نمود تا پيش از قيام قيامت (و فرارسيدن مرگ)، واماندگان و عقب افتادگان را هدايت فرمود، و چندان تاب آورد تا به مقصود رسيد (و مردم از او پيروي كردند) مگر هلاك شونده اي كه خيري در او نبود.

(بدين سان به كمك وحي آسماني، رهبري پيامبر و صداقت يارانش) راه رستگاري را بديشان بنمود و مقامشان را (كه در خور پايگاه انساني آنان بود) به ايشان نشان داد. پس آسيابشان به گردش در آمد (زندگي اقتصادي آنان رونق گرفت) و تيرشان استوار شد (قدرتشان فزوني يافت).

به خدا سوگند، كه من از پيشتازان (لشكر اسلام)

بودم تا آنكه (نيروهاي الحادي) تسليم گرديده و تحت فرمان در آمد.

اما من، نه ناتوان شدم و نه ترسيدم.

نه خيانت ورزيدم!

و نه سستي كردم!

به خدا سوگند كه باطل را بر خواهم شكافت، تا از نهانگاهش حق را بيرون كشم. » [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 103.

عفو دشمن پس از پيروزي

پس از پيروزي نيازي به كينه توزي نيست.

امام علي (ع) مي فرمايد:

اذا قدرت علي عدوك، فاجعل العفو عنه شكرا للقدره عليه.

«وقتي بر دشمن دست يافتي، به شكرانه ي پيرزوي بر او ببخشاي.» [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 10.

عدالت آذين مبارزه

مبارزه نبايد به ظلم و خشونت آلوده گردد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

استعمل العدل، و احذر العسف و الحيف، فان العسف يعود بالجلاء، و الحيف يدعو الي السيف.

«داد پيشه كن و از سختگيري و بيدادگري بپرهيز، كه سخت گيري مردم را به ترك ديار وا مي دارد و بيدادگري به شورش مردم مي انجامد.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 468.

عزل قاضي

اصل «كنترل و نظارت» در حكومت امام علي عليه السلام، در كشور پهناور آن روزگاران كه امروز به 50 كشور اسلامي تبديل شده است، آنقدر دقيق و صحيح اجراء مي شد كه در حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، قاضي يك روزه هم وجود داشت.

امام به ابوالاسود دوئلي سِمَتِ قضاوت داد، امّا در پايان همان روزِ نخست، او را از قضاوت عزل كرد.

شب هنگام وارد مسجد شد و خطاب به امام علي عليه السلام گفت:

(قاضي يك روزه هم داشتيم؟)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد:

«به من گزارش دادند تو در برخورد با مردم خشن و تُندخُو هستي.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] معالم القربة، ص203 - و احقاق الحق، ج8، ص548.

عزل و نصب بر اساس اولويت ها

براي اطّلاع بيشتر نسبت به عزل و نصب فرماندهان به جلد چهارم همين مجموعه (امام و

امور نظامي) مراجعه فرمائيد كه نمونه هاي فراواني در آنجا مورد ارزيابي قرار گرفته

است.

امام علي عليه السلام در آستانه جنگ صفّين بود كه يكي از افسران فداكار (عمرو بن ابي سلمه) (كه از مهاجرين و فرزند امّ سَلَمه بود) استاندار بحرين و فارس بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را از فرمانداري عزل و به جاي او نُعمان بن عجلان را منصوب كرد.

(چون در جنگ به وجود عمر بن ابي سلمه نياز داشت) به او نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ وَلَّيتُ نُعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ الزُّرَقِي عَلَي الْبَحْرَينِ، وَنَزَعْتُ يدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ، وَلَا تَثْرِيبٍ عَلَيكَ؛ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايةَ، وَأَدَّيتَ الْأَمَانَةَ، فَأَقْبِلْ غَيرَ ظَنِينٍ، وَلَا مَلُومٍ، وَلَا مُتَّهَمٍ، وَلَا مَأْثُومٍ.

فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَي ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ، وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَي جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

«پس از ياد خدا و درود! همانا من

(نعمان ابن عَجْلان زُرَقي) را به فرمانداري بحرين نصب كردم، و بي آن كه سرزنشي و نكوهشي براي تو وجود داشته باشد تو را از فرمانداري آن سامان گرفتم، كه تاكنون زمامداري را به نيكي انجام دادي، و امانت را پرداختي، پس به سوي ما حركت كن، كه تصميم دارم به سوي ستمگران شام حركت كنم، دوست دارم در اين جنگ با من باشي، زيرا تو از دلاوراني هستي كه در جنگ با دشمن، و برپاداشتن ستون دين از آنان ياري مي طلبم. انشاءاللَّه.» [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 42 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

عزل فرماندار نالايق

مشكل امام علي عليه السلام در كارهاي اجرائي كشور اين بود كه به ميزان نياز از نيروهاي انساني متعهّد و كارآمدي برخوردار نبود.

افرادي باتقوي، مؤمن، خوب و سالم در جمع ياران امام وجود داشتند، امّا مديران لايقي نبودند، آينده نگر و زرنگ و سياستمدار نبوده، در برابر دشمنان اسلام كوتاهي مي كردند.

و در مقابل، افراد زرنگ و سياستمداري وجود داشتند كه ايمان و پرهيزكاري آنان ضعيف بود،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به ناچار (زياد بن أبيه) را بر اهواز و بصره با نظارت ابن عبّاس، مأموريت داد،

و در دستورالعمل حكومتي نيز به او هشدار داد و نوشت:

وَإِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَي ءِ الْمُسْلِمِينَ شَيئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَيكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ، ثَقِيلَ الظَّهْرِ، ضَئِيلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلَامُ.

همانا من، براستي بخدا سوگند مي خورم، اگر به من گزارش كنند كه در بيت المال خيانت كردي، كم يا زياد، چنان بر تو سخت گيرم كه كم بهره شده، و در هزينه عيال، درماني، و خوار و سرگردان شوي. با درود. [1] .

امّا

باز هم نگرانِ كار او بود كه نامه 21 را پس از شروع ار به او نوشت:

فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً، وَاذْكُرْ فِي الْيوْمِ غَداً، وَأَمْسِكْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ، وَقَدِّمِ الْفَضْلَ لِيوْمِ حَاجَتِكَ. أَتَرْجُو أَنْ يعْطِيكَ اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِينَ وَأَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ الْمُتَكَبِّرِينَ! وَتَطْمَعُ - وَأَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي النَّعِيمِ، تَمْنَعُهُ الضَّعِيفَ وَالْأَرْمَلَةَ - أَنْ يوجِبَ لَكَ ثَوَابَ الْمُتَصَدِّقِينَ؟ وَإِنَّمَا الْمَرْءُ مَجْزِي بِمَا أَسْلَفَ وَقَادِمٌ عَلَي مَا قَدَّمَ، وَالسَّلَامُ.

«اي زياد، از اسراف بپرهيز، و ميانه روي را برگزين، از امروز به فكر فردا باش، و از اموال دنيا به اندازه كفاف خويش نگهدار، و زيادي را براي روز نيازمنديت در آخرت پيش فرست. آيا اميدداري خداوند پاداش فروتنان را به تو بدهد در حالي كه از متكبّران باشي؟ و آيا طمع داري ثواب انفاق كنندگان را دريابي در حالي كه در ناز و نعمت قرار داري؟ و تهيدستان و بيوه زنان را از آن نعمت ها محروم مي كني؟ همانا انسان به آن چه پيش فرستاده، و نزد خدا ذخيره ساخته، پاداش داده خواهد شد. با درود.» [2] .

سرانجام زياد پس از خيانت هاي مالي به سوي معاويه گريخت.

امام گرچه كميل بن زياد علاقه داشت كه دعاي كميل به نام او معروف شد، او فردي با ايمان و مُخلص، امّا در امور مديريت نظامي و سياسي ضعيف بود، و به جاي ايستادگي در برابر دشمن، سُستي بخرج مي داد.

كميل فرماندار امام علي عليه السلام در شهر مرزي «هيت» بود و نتوانست جلوي يورش ها و تجاوزات سربازان معاويه را بگيرد،

و بدون نقشه اي حساب شده براي جبران يورشهاي معاويه به يكي از شهرهاي مرزي شام «قرقيسا» حمله كرد كه بهانه ديگري به دست معاويه داد.

و

مورد نكوهش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار گرفت و عزل گرديد.

امام علي عليه السلام در نامه اي با نگراني تمام به او نوشت كه:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْييعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّي، وَتَكَلُّفَهُ مَا كُفِي، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَرَأْي مُتَبَّرٌ.

وَإِنَّ تَعَاطِيكَ الْغَارَةَ عَلَي أَهْلِ قِرْقِيسِيا، وَتَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّينَاكَ - لَيسَ بِهَا مَنْ يمْنَعُهَا، وَلَا يرُدُّ الْجَيشَ عَنْهَا - لَرَأْي شَعَاعٌ.

فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَي أَوْلِيائِكَ، غَيرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ، وَلَا مَهِيبِ الْجَانِبِ، وَلَا سَادٍّ ثُغْرَةً، وَلَا كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً، وَلَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَلَا مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ.

«پس از ياد خدا و درود! سُستي انسان در انجام كارهايي كه بر عهده اوست، و پافشاري در كاري كه از مسؤوليت او خارج است، نشانه ناتواني آشكار، و انديشه ويرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا»، در مقابل رها كردن پاسداري از مرزهايي كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسي در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اي باطل است.

تو در آنجا پُلي شده اي كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند، نه قدرتي داري كه با تو نبرد كنند، و نه هيبتي داري از تو بترسند و بگريزند، نه مرزي را مي تواني حفظ كني، و نه شوكت دشمن را مي تواني درهم بشكني، نه نيازهاي مردم ديارت را كفايت مي كني، و نه امام خود را راضي نگه مي داري.» [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 20 كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است:

1- أنساب الاشراف ج2 ص162 و163 ح182: بلاذري (متوفاي 279 ه)

2- تاريخ ابن واضح ج2 ص204: ابن واضح (متوفاي 292

ه)

3- كتاب محاسن و مساوي ج2 ص201: بيهقي شافعي (متوفاي 569 ه)

4- تاريخ طبري ج 4 ص 163: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

5- كتاب فهرست ص 131: ابن نديم (متوفاي 438 ه)

6- كتاب الجمل ص 210: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه).

[2] نامه 21 كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است:

1- أنساب الاشراف ج 2 ص 169 و 165: بلاذري (متوفاي 279 ه)

2- شرح نهج البلاغه ج15 ص139:ابن ابي الحديد معتزلي(متوفاي656ه)

3- منهاج البراعة ج 3 ص 38: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- غرر الحكم ج 4 ص 536 و 33 و 436: آمدي (متوفاي 588 ه)

5- غرر الحكم ج3 ص85 و ج 2 ص210: آمدي (متوفاي 588 ه)

6- بحار الانوار ج33 ص490 ح696: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[3] نامه 61 نهج البلاغه (كميل بن زياد تا سن 90 سالگي زنده بود كه به دست حجاج بن يوسف ثقفي به شهادت رسيد).

عزل فرمانداري كه خيانت مالي داشت

مُنذر بن جارود يكي از فرمانداران امام بود.

پدرش (جارود) مسيحي بود و در سال دهم هجري به مدينه آمد و مسلمان شد، و در بصره سكونت كرد و در جنگ با ايران به شهادت رسيد،

به سبب خوشنامي او، پسرش منذر را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام معرّفي كردند، كه يكي از كارگزاران حكومت گرديد،

پس از آنكه به عنوان يكي از فرمانداران امام به كار مشغول شد، دست به خيانت زده و به بيت المال مسلمين تجاوز كرد، كه بلافاصله امام علي عليه السلام او را عزل فرمود و به او نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ، وَظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيهُ، وَتَسْلُكَ سَبِيلَهُ، فَإِذَا أَنْتَ فِيما رُقِّي إِلَي عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِياداً، وَلَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ

عَتَاداً.

تَعْمُرُ دُنْياكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ، وَتَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ.

وَلَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً، لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَشِسْعُ نَعْلِكَ خَيرٌ مِنْكَ، وَمَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيسَ بِأَهْلٍ أَنْ يسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ، أَوْ ينْفَذَ بِهِ أَمْرٌ، أَوْ يعْلَي لَهُ قَدْرٌ، أَوْ يشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ، أَوْ يؤْمَنَ عَلَي جِبَايةٍ.

فَأَقْبِلْ إِلَي حِينَ يصِلُ إِلَيكَ كِتَابِي هذَا، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

«پس از ياد خدا و درود! همانا، شايستگي پدرت مرا نسبت به تو خوشبين، و گمان كردم همانند پدرت مي باشي، و راه او را مي روي، ناگهان به من خبر دادند، كه در هواپرستي چيزي فروگذار نكرده، و توشه اي براي آخرت خود باقي نگذاشته اي، دنياي خود را با تباه كردن آخرت آبادان مي كني، و براي پيوستن با خويشاوندانت از دين خدا بريدي، اگر آن چه به من گزارش رسيده، درست باشد، شتر خانه ات، و بند كفش تو از تو با ارزشتر است، و كسي كه همانند تو باشد، نه لياقت پاسداري از مرزهاي كشور را دارد، و نه مي تواند كاري را به انجام رساند، يا ارزش او بالا رود، يا شريك در امانت باشد يا از خيانتي دور ماند پس چون اين نامه به دست تو رسد، نزد من بيا. انشاءاللَّه.» [1] .

مُنذر كسي است كه اميرمؤمنان عليه السلام درباره او فرمود:

«آدم متكبّري است، كه به دو جانب خود مي نگرد، و در دو جامه كه بر تن دارد مي خرامد، و پيوسته بر بند كفش خود مي دمد كه گرد ننشيند.»

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 71 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

عزل معاويه

پس از بيعت عمومي مردم و تحقّق حكومت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بر جامعه اسلامي، بلافاصله تمام مديران و كارگزاران حكومتي دورانِ خليفه سوم

را عزل و به جاي آنان در محرّم 36 هجري فرمانداران و استانداران و فرماندهان نظامي لايقي منصوب فرمود.

از جمله نامه اي به معاويه نوشت كه پُست فرمانداري شام را به (سهل بن حُنيف) تحويل داده، به مدينه باز گردد.

بسياري از سياستمداران به امام علي عليه السلام گفتند:

«به معاويه مهلت بده، او كسي نيست كه دِل از حكومت و قدرت بر دارد.

چون از زمان عُمَر پايه هاي حكومت را استحكام بخشيد، و اموال فراواني گِرد آورد و با سردمداران توطئه گر قريش در ارتباط است.

صبر كن تا پايه هاي حكومت شما محكم گردد، آنگاه معاويه را عزل كن.»

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در برابر تمام اين نظريه هاي سياسي و پيشنهادهاي غير متعهّدانه تسليم نشد و كار تصفيه مديريت هاي سياسي كشور را حتّي يك لحظه از ياد نبرد و در همان آغاز حكومت به معاويه نوشت:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي مُعَاوِيةَ بْنِ أَبِي سُفْيانَ:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ، وَإِعْرَاضِي عَنْكُمْ، حَتَّي كَانَ مَا لَابُدَّ مِنْهُ وَلَا دَفْعَ لَهُ؛ وَالْحَدِيثُ طَوِيلٌ، وَالْكَلَامُ كَثِيرٌ، وَقَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ، وَأَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ. فَبَايعْ مَنْ قِبَلَكَ، وَأَقْبِلْ إِلَي فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ. وَالسَّلَامُ. [1] .

«از بنده خدا علي اميرمؤمنان، به معاوية بن ابي سفيان پس از ياد خدا و درود! مي داني كه من درباره شما معذور، و از آن چه در مدينه گذشت روي گرداندم، تا شد آن چه كه بايد مي شد، و بازداشتن آن ممكن نبود، داستان طولاني و سخن فراوان است و گذشته ها گذشت، و آينده روي كرده است، تو و همراهانت بيعت كنيد، و با گروهي از يارانت نزد من بيا، با درود.»

امّا معاويه وقت كشي

كرد و كار بيعت با امام علي عليه السلام و بازگشت به مركز خلافت را به امروز و فردا واگذاشت،

و آنگاه طي نامه اي از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خواست كه فرمانداري شام را به او واگذارد

امام در نامه اي پاسخ قاطع به او داد و نوشت:

وَأَمَّا طَلَبُكَ إِلَي الشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيكَ الْيوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ.

وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ الْعَرَبَ إِلَّا حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيتْ، أَلَا وَمَنْ أَكَلَهُ الْحَقُّ فَإِلَي الْجَنَّةِ، وَمَنْ أَكَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَي النَّارِ.

وَأَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِي الْحَرْبِ وَ الرِّجالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَي عَلَي الشَّكِّ مِنِّي عَلَي الْيقِينِ، وَلَيسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَي الدُّنْيا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَي الْآخِرَةِ. وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ، فَكَذلِكَ نَحْنُ، وَلكِنْ لَيسَ أُمَيةُ كَهَاشِمِ، وَلَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَلَا أَبُو سُفْيانَ كَأَبِي طَالِبٍ، وَلَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ، وَلَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ، وَلَا الُْمحِقُّ كَالْمُبْطِلِ، وَلَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ. وَلَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يتْبَعُ سَلَفاً هَوَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ. وَفِي أَيدِينَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ الَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِيزَ، وَنَعَشْنَا بِهَا الذَّلِيلَ. وَلَمَّا أَدْخَلَ اللَّهُ الْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً، وَأَسْلَمَتْ لَهُ هذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَكَرَهاً، كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ: إِمَّا رَغْبَةً وَإِمَّا رَهْبَةً، عَلَي حِينَ فَازَ أَهْلُ السَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ، وَذَهَبَ الْمُهَاجِرُونَ الْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ، فَلَا تَجْعَلَنَّ لِلشَّيطَانِ فِيكَ نَصِيباً، وَلَا عَلَي نَفْسِكَ سَبِيلاً، وَالسَّلَامُ. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 75 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] نامه 17 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

علل مشروعيت حكومت امام علي

«همانا كساني با من بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آن كه در بيعت حضور داشت نمي تواند خليفه اي ديگر برگزيند، و آن كه غايب است نمي تواند بيعت مردم را نپذيرد، و همانا شوراي

مسلمين از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودي خدا هم در آن است. حال اگر كسي كار آنان را نكوهش كند يا بدعتي پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانوني باز مي گردانند، اگر سرباز زد با او پيكار مي كنند، زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده، خدا هم او را در گمراهيش وا مي گذارد.

بجانم سوگند! اي معاويه اگر دور از هواي نفس، به ديده عقل بنگري، خواهي ديد كه من نسبت به خون عثمان پاك ترين افرادم، و مي داني كه من از آن دور بوده ام، جز اينكه از راه خيانت مرا متّهم كني، و حق آشكاري را بپوشاني. با درود.»

و آنگاه به فرمانده نظامي خود «جرير بن عبداللَّه» كه او را به شام فرستاده بود قاطعانه دستور داد.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيةَ عَلَي الْفَصْلِ، وَخُذْه بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَيرْهُ بَينَ حَرْبٍ مُجْلِيةٍ، أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيةٍ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيهِ، وَإِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيعَتَهُ، وَالسَّلَامُ.

«پس از نام خدا و درود! هنگامي كه نامه ام به دستت رسيد، معاويه را به يكسره كردن كار وادار، و با او برخوردي قاطع داشته باش، سپس او را آزاد بگذار در پذيرفتن جنگي كه مردم را از خانه بيرون مي ريزد، يا تسليم شدني خوار كننده، پس اگر جنگ را برگزيد، امان نامه او را بر زمين كوب، و اگر صلح خواست از او بيعت بگير، با درود.» [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي تصفيه و پاكسازي مديريت هاي كشور اسلامي تا آنجا پيش رفت كه يك جنگ تمام عيار را براي ريشه كن كردن فساد

اداري يك استاندار پذيرفت، امّا، معاويه را براي يك لحظه در پُست فرمانداري كشور اسلامي تحمّل نكرد.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 8 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

عدم بكارگيري عناصر فاسد در مديريت ها

پس از بيعت عمومي مردم با امام علي عليه السلام كه طلحه و زبير در آن اجتماع بي نظير، تلاش و كوششي داشتند و در پيشاپيش مردم، همگان را جهت بيعت با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تشويق، كردند، حال خدمت امام علي عليه السلام رسيده، يكي تقاضاي فرمانداري بصره، و ديگري تقاضاي فرمانداري كوفه را داشت.

امّا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در اوّل محرّم 36 هجري، (عثمان بن حنيف) را به فرمانداري بصره و (عمارةبن شهاب) را براي فرمانداري كوفه انتخاب و به محل خدمت خود اعزام كرد.

طلحه و زبير كه براي خود قَدر و منزلتي قائل بودند، و تقاضاهاي گوناگوني داشتند بر آشفتند و با انواع اشكال تراشي ها و اعتراض ها، حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را زير سئوال بردند كه امام علي عليه السلام طي نامه اي به آنها نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَُما، وَإِنْ كَتَمْتَُما، أَنِّي لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّي أَرَادُونِي، وَلَمْ أُبَايعْهُمْ حَتَّي بَايعُونِي. وَإِنَّكُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِي وَبَايعَنِي،

وَإِنَّ الْعَامَّةَ لَمْ تُبَايعْنِي لِسُلْطَانٍ غَالِبٍ، وَلَا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ، فَإِنْ كُنْتَُما بَايعْتَُمانِي طَائِعِينَ، فَارْجِعَا وَتُوبَا إِلَي اللَّهِ مِنْ قَرِيبٍ؛ وَإِنْ كُنْتَُما بَايعْتَُمانِي كَارِهِينِ، فَقَدْ جَعَلْتَُما لِي عَلَيكُمَا السَّبِيلَ بِإِظْهَارِكُمَا الطَّاعَةَ، وَإِسْرَارِكُمَا الْمَعْصِيةَ.

وَلَعَمْرِي مَا كُنْتَُما بِأَحَقِّ الْمُهَاجِرِينَ بِالتَّقِيةِ وَالْكِتَْمانِ، وَإِنَّ دَفْعَكُمَا هذَا الْأَمْرَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْخُلَا فِيهِ، كَانَ أَوْسَعَ عَلَيكُمَا مِنْ خُرُوجِكُمَا مِنْهُ، بَعْدَ إِقْرَارِكُمَا بِهِ.

وَقَدْ زَعَمْتَُما أَنِّي قَتَلْتُ عُثَْمانَ، فَبَينِي وَبَينَكُمَا مَنْ تَخَلَّفَ عَنِّي وَعَنْكُمَا مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ، ثُمَّ يلْزِمُ كُلُّ امْرِئٍ بِقَدْرِ مَا احْتَمَلَ.

فَارْجِعَا أَيهَا الشَّيخَانِ عَنْ رَأْيكُمَا، فَإِنَّ الْآنَ أَعْظَمَ أَمْرِكُمَا الْعَارُ، مِنْ قَبْلِ أَنْ

يتَجَمَّعَ الْعَارُ وَالنَّارُ، وَالسَّلَامُ. [1] .

«پس از ياد خدا و درود! شما مي دانيد گر چه پنهان مي داريد. كه من براي حكومت در پي مردم نرفته، آنان به سوي من آمدند، و من قول بيعت نداده تا آن كه آنان با من بيعت كردند، و شما دو نفر از كساني بوديد كه مرا خواستيد و بيعت كرديد. همانا بيعت عموم مردم با من نه از روي ترس قدرتي مسلّط بود، و نه براي به دست آوردن متاع دنيا، اگر شما دو نفر از روي ميل و انتخاب بيعت كرديد تا دير نشده باز گرديد، و در پيشگاه خدا توبه كنيد، و اگر دردل با اكراه بيعت كرديد خود دانيد، زيرا اين شما بوديد كه مرا در حكومت بر خويش راه داديد، اطاعت از من را ظاهر، و نافرماني را پنهان داشتيد. به جان خودم سوگند! شما از ساير مهاجران سزاوارتر به پنهان داشتن عقيده و پنهان كاري نيستيد، اگر در آغاز بيعت كنار مي رفتيد آسان تر بود كه بيعت كنيد و سپس به بهانه سرباز زنيد. شما پنداشته ايد كه من كشنده عثمان مي باشم، بياييد تا مردم مدينه بين من و شما داوري كنند، آنان كه نه به طرفداري من بر خواستند نه شما، سپس هر كدام به اندازه جرمي كه در آن حادثه داشته، مسؤوليت آن را پذيرا باشد. اي دو پيرمرد، از آن چه در انديشه داريد باز گرديد، هم اكنون بزرگ ترين مسئله شما عار است، پيش از آن كه عار و آتش خشم پروردگار دامنگيرتان گردد. با درود.»

از آن پس، آنها حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را با تهديد نظامي روبرو كرده و به جمع آوري

اسلحه و ديگر امكانات نظامي پرداختند،

امام علي عليه السلام با قاطعيت در برابر دلسوزيهاي سياست بازان ايستاد و اجازه نداد حتّي يك لحظه عناصر بي لياقت و فاسد در مديريت هاي سياسي كشور نفوذ كنند و در يك سخنراني خطاب به مردم، توطئه هاي آنان را افشا كرد.

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 54 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

عزل فرماندار براي چند كيلو گندم

زني به نام «سوده همداني» از شيعيان امام بود، درجنگ صفين براي تشجيع سربازان و فرزندان دلاورش، اشعار حماسي مي خواند،

كه سخت بر معاويه گران آمد و نام اورا ثبت كرد،

روزگار گذشت و امام علي عليه السلام به شهادت رسيد، وفرماندار معاويه بُسر بن ارطاة، برشهر همدان مسلّط گشت،

و هرچه مي خواست انجام مي داد،

و كسي جرئت اعتراض يا مخالفت را نداشت سرانجام سوده، سوار بر شتر به دربار معاويه در شام رفت، واز قتل وغارت وفساد فرماندار به معاويه شكايت كرد.

معاويه او راشناخت وسرزنش كرد، و گفت:

ياد داري كه در جنگ صفّين چه مي كردي؟

حال دستور مي دهم تو را سوار بر شتري برهنه تحويل فرماندارم بدهند تا هرگونه دوست دارد، با تو رفتار كند؟

سوده، در حالي كه اشك مي ريخت اين اشعار را خواند:

صلّي اِلاله علي جسم تضمّنه

قبر فاصبح فيه العدلُ مدفوناً

قد حالف الحق لايبغي به بدلاً

فصار بالحق والايمان مقروناً

«خدايا درود برپيكر پاكي فرست كه چون دفن شد عدالت هم دفن شد،

و خدا سوگند خورده كه همتائي براي او نياورد، و تنها او با حق و ايمان همراه بود»

معاويه با شگفتي پرسيد:

چه كسي را مي گوئي؟

و اين اشعار را پيرامون چه شخصي خواندي؟

سوده گفت:

علي عليه السلام را مي گويم كه چون رفت، عدالت هم رفت.

معاويه! فرماندار علي عليه السلام در همدان چند كيلو گندم از من اضافه

گرفت، به كوفه رفتم وقتي رسيدم كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي نماز مغرب بپاخاسته بود تا مرا ديد نشست و فرمود:

حاجتي داري؟

ماجرا را شرح دادم، و گفتم

چند كيلو گندم مهم نيست، مي ترسم فرماندار تو به سوي تجاوز و رشوه خواري پيش رفته آبروي حكومت اسلامي خدشه دار شود.

امام علي عليه السلام با شنيدن سخنان من گريست و گفت:

خدايا تو گواهي كه من آنها را براي ستم به مردم دعوت نكردم.

سپس قطعه پوستي گرفت و بر روي آن نوشت:

بِسْم اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، قَد جائَتْكُمْ بَينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوفُوا الْكَيلَ وَ الْمِيزانَ، وَلا تَبخَسُوا النَّاسَ أَشْيائَهُم، وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها، [1] ذالِكُم خَيرٌ لَكُمْ مَنْ يقْبِضُهُ. وَالسَّلام

دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمده است؛ بنابراين، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزي نكاهيد! و در روي زمين، بعد از آنكه (در پرتو ايمان و دعوت انبياء) اصلاح شده است، فساد نكنيد!

سپس دستور داد كه:

كارهاي فرمانداري خود را برّرسي و جمع آوري كن، تو را عزل كردم و به زودي فرماندار جديد خواهد آمد، و همه چيز را از تو تحويل خواهد گرفت.

نامه را به من داد، نه آن را بست، و نه لاك و مهر كرد، بلافاصله پس از بازگشت من به «شهر همدان» فرماندار عزل و ديگري به جاي او آمد.

معاويه آن روز شكايت من از چند كيلو گندم اضافي بود، امّا امروز به تو شكايت كردم كه فرماندار تو «بُسر بن ازطاة» شراب مي خورد،

تجاوز مي كند،

مال مردم را به يغما مي برد

خون بي گناهان را مي ريزد

و تو به جاي اجراي عدالت و عزل فرماندار فسادگر، مرا تهديد به مرگ

مي كني؟

و ادّعا داري كه خليفه مسلمين مي باشي؟

معاويه در حالي كه از عدالت حضرت علي عليه السلام و عشق و وفاداري پيروان او به شگفت آمده بود گفت:

هر چه سوده مي خواهد به او بدهيد، و او را با احترام به شهرش باز گردانيد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره اعراف، آيه 85.

[2] فصول المهمّة، ابن صباغ مالكي، ص 129 - و سفينة البحار، ج1، ص671 - و عقدالفريد، ج2، ص102 - و اعلام النساء ج 2 ص 207، و فصول المائة ج 5 ص 565.

عفو دشمن شكست خورده

پس از جنگ جمل و فرار مردم بصره، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عفو عمومي اعلام كرد

در صورتي كه در تمام جنگ ها، سرداران فاتح، جان و مال و ناموس شكست خوردگان را بر خود حلال مي دانستند،

و هر چه مي خواستند با مردم شكست خورده انجام مي دادند،

امّا امام علي عليه السلام مردم بصره را عفو كرد، و زشتي ها و خشونت هاي آنان را ناديده انگاشت. البتّه در نامه اي هشدار دهنده انان را از هرگونه قانون شكني دوباره پرهيز داد.

وَقَدْ كَانَ مِنِ انْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَشِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ، فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ، وَرَفَعْتُ السَّيفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ، وَقَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ.

فَإِنْ خَطَتْ بِكُمُ الْأُمُورُ الْمُرْدِيةُ، وَسَفَهُ الْآرَاءِ الْجَائِرَةِ، إِلَي مُنَابَذَتِي وَخِلَافِي، فَها أَنَذَا قَدْ قَرَّبْتُ جِيادِي، وَرَحَلْتُ رِكَابِي،

وَلَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِي إِلَي الْمَسِيرِ إِلَيكُمْ لَأُوقِعَنَّ بِكُمْ وَقْعَةً لَا يكُونُ يوْمُ الْجَمَلِ إِلَيهَا إِلَّا كَلَعْقَةِ لَاعِقٍ؛ مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي الطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ، وَلِذِي النَّصِيحَةِ حَقَّهُ، غَيرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَي بَرِي، وَلَا نَاكِثاً إِلَي وَفِي.

(شما از پيمان شكستن، و دشمني آشكارا با من آگاهيد، با اين همه جرم شما را عفو كردم، و شمشير از فراريان برداشتم، و استقبال كنندگان را

پذيرفتم، و از گناه شما چشم پوشيدم، اگر هم اكنون كارهاي ناروا، و انديشه هاي نابخردانه، شما را به مخالفت و دشمني با من بكشاند، سپاه من آماده، و پا در ركابند

و اگر مرا به حركت دوباره مجبور كنيد، حمله اي بر شما روا دارم كه جنگ جمل در برابر آن بسيار كوچك باشد، با اينكه به ارزشهاي فرمانبردارانتان آگاهم، و حق نصيحت كنندگان شما را مي شناسم، و هرگز براي شخص متّهمي، به انسان نيكوكاري تجاوز روا نمي دارم، و هرگز پيمان وفاداران را نخواهم شكست.) [1] .

پس از بازگشت آرامش به شهر بصره، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عبداللَّه بن عبّاس را فرماندار آن سامان قرار داد و خود به كوفه بازگشت.

امام علي عليه السلام به آن حضرت گزارش دادند كه ابن عبّاس با مردم شكست خورده بصره به خوبي رفتار نمي كند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فوراً نامه 18 نهج البلاغه را اينگونه به ابن عبّاس نوشت:

(إلي عبد اللَّه بن عباس وهو عامله علي البصرة)

الاخلاق الاجتماعية

وَاعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ، وَمَغْرِسُ الْفِتَنِ، فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيهِمْ، وَاحْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ.

وَقَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ، وَغِلْظَتُكَ عَلَيهِمْ، وَإِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلَّا طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ، وَإِنَّهُمْ لَمْ يسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيةٍ وَلَا إِسْلَامٍ، وَإِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً، وَقَرَابَةً خَاصَّةً، نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَي صِلَتِهَا، وَمَأْزُورُونَ عَلَي قَطِيعَتِهَا.

فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ، رَحِمَكَ اللَّهُ، فِيما جَرَي عَلَي لِسَانِكَ وَيدِكَ مِنْ خَيرٍ وَشَرٍّ! فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذلِكَ،

وَكُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ، وَلَا يفِيلَنَّ رَأَيي فِيكَ، وَالسَّلَامُ.

(نامه به فرماندار بصره عبداللّه بن عباس)

روش برخورد با مردم (اخلاق اجتماعي)

«بدان، كه بصره امروز جايگاه شيطان، و كشتزار فتنه هاست، با مردم آن به نيكي رفتار كن، و

گره وحشت را از دلهاي آنان بگشاي، بد رفتاري تو را با قبيله «بني تميم» و خشونت با آنها را به من گزارش دادند،

همانا «بني تميم» مرداني نيرومندند كه هرگاه دلاوري از آنها غروب كرد، سلحشور ديگري جاي آن درخشيد، و در نبرد، در جاهليت و اسلام، كسي از آنها پيشي نگرفت،

و همانا آنها با ما پيوند خويشاوندي، و قرابت و نزديكي دارند، كه صله رحم و پيوند با آنان پاداش، و گسستن پيوند با آنان كيفر الهي دارد، پس مدارا كن اي ابوالعباس! اميد است آن چه از دست و زبان تو از خوب يا بد، جاري مي شود، خدا تو را بيامرزد، چرا كه من و تو در اينگونه از رفتارها شريكيم.

سعي كن تا خوش بيني من نسبت به شما استوار باشد، و نظرم دگرگون نشود، با درود.» [2] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 29 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي كه اسناد و مدارك آن بشرح زير است:

1- كتاب الغارات ج 2 ص 373 و412: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 69: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- بحار الانوار ج33 ص496 ح701: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

4- انساب الاشراف ج2 ص430 و429: احمد بلاذري (من اعلام القرن 3ه)

5- ربيع الابرار ج3 ص385 ح108 ب51: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

[2] نامه 18 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صناعتين ص 277: ابو هلال عسكري(متوفاي 395 ه)

2- اعجاز القرآن ج 1 ص 103: باقلاني (متوفاي 403 ه)

3- كتاب طراز ج 1 ص 219 و 412: سيد يماني

4- أنساب الاشراف ج2 ص158 ح171:

بلاذري (متوفاي 279 ه)

5- كتاب صفين ص105: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه)

6- بحار الانوار ج33 ص492 ح699: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- نثرالدّر ج1 ص323: وزير ابي سعد آبي (متوفاي 421ه).

عفو عائشه

وقتي جنگ جمل با پيروزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پايان يافت،

عائشه دستگير و توسّط برادرش در بصره منزل عبداللَّه بن خزاعي، اسكان داده شد

بسياري از مردم و شخص عائشه نگران بودند كه امام علي عليه السلام با او چه خواهد كرد؟

امام دستور داد تا زناني لباس رزمي مردان به تن پوشيده و عائشه را با احترام به مدينه برسانند، و از پول بيت المال مقدار قابل توجّهي به عنوان هزينه سفر در اختيار او گذاشت. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مروّج الذهب، ج2، ص371

عبادت در كودكي

همه مردم مي ديدند كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم، خديجه عليها السلام و كودكي بنام علي عليه السلام وارد مسجدالحرام مي شوند و نماز مي گزارند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

وَ لَقَدْ صَلَّيتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم قبْلَ النَّاسِ بِسَبْعَ سِنينْ وَ أنَا أوَّلُ مَنْ صَلّي مَعَهُ

(و همانا من با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم پيش از همه انسانها نمازخواندم، در حالي كه من هفت ساله بودم، من اوّل كسي هستم كه باپيامبر نمازگزاردم.) [1] .

و رسول گرامي اسلام هم فرمود:

يا عَلي أنْتَ أوَّلُ هذِهِ الْاُمَّةِ اِيمانَاً بِاللَّهِ و رَسُولِهِ

(اي علي! تو اوّل فرد از اين امّت اسلامي هستي، كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردي.) [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج3 ص222.

[2] بحارالانوار ج19 ص67.

عدالت در رفتار اجتماعي

در روزگار خلافت خليفه دوّم، شخصي ادعائي نسبت به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام داشت و بناشد در حضور خليفه رسيدگي شود.

مدّعي حاضر شد

و خليفه خطاب به امام علي عليه السلام گفت:

اي اباالحسن در كنار مدّعي قرارگير تا حل دعوا كنم.

كه آثار ناراحتي را در سيماي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نگريست گفت:

اي علي! از اينكه تو را در كنار دشمن قرار دادم ناراحتي؟

امام علي عليه السلام فرمود:

نه بلكه از آن جهت كه در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعايت نكردي نگران شدم، زيرا او را با نام صدا كردي و مرا با كنيه و لقب «ابوالحسن» خواندي، [1] ممكن است طرف دعوا نگران شود.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح اين ابي الحديد ج 17 ص 65 - و - فرائد السمطين ج 1 ص 349.

عذر خواستن از پيادگان

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سواره به راهي مي رفت و جمعي از مردم كوفه براي پاس داشتن حرمت امام علي عليه السلام پياده بدنبالش روان بودند.

امام رو به آنان كرد و پرسيد:

آيا كاري داريد؟

پاسخ دادند: نه، دوست داريم بدنبال شما بيائيم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

برگرديد، زيرا همراهي پياده با سواره مايه ذلّت و خواري پيادگان و غرور و تباهي سواره خواهد شد. [1] .

امام علي عليه السلام به بزرگ قبيله شباميان فرمود:

ارْجَعْ، فَإِنَّ مَشْي مِثْلِكَ مَعَ مِثْلِي فِتْنَةٌ لِلْوَالِي، وَمَذَلَّةٌ لِلْمُؤْمِنِ.

(باز گرد، كه پياده رفتن رييس قبيله اي چون تو پشت سر من، موجب انحراف زمامدار و زبوني مؤمن است.) [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] علي و حقوق بشر ج 1 ص 77 جرج جرداق - و - نهج البلاغه حكمت 322 معجم المفهرس ، محمد دشتي.

[2] حكمت 322 نهج البلاغه مجم المفهرس ، محمد دشتي.

عدالت نسبت به كودك مرده دشمن

چون لشگر بصره پس از شكست در جنگ جَمَل فرار كردند و به شهر هجوم مي بردند، زني حامله از فريادها و هياهوي فراريان، به شدّت ترسيد و بچّه او سِقط شد.

پس از مدّتي كوتاه آن زن نيز فوت كرد.

وقتي خبر به امام علي عليه السلام رسيد، ناراحت شده، چنين قضاوت كرد؛

ديه آن كودك و ديه آن مادر را از بيت المال به خانواده اش بپردازيد. [1] .

با اينكه مردم بصره از شورشگراني بودند كه با امام علي عليه السلام جنگيدند، چنين قضاوت عادلانه اي عقل ها را به شگفتي وامي دارد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] خبر ياد شده در كتاب كافي و وافي و تهذيب و مَن لايحضره الفقيه آمده است.

عفو برده خطاكار

امام علي عليه السلام روزي يكي از بردگان را صدا زد، و او جواب نداد،چند بار نام او را بلند خواند و او شنيد و پاسخ نداد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خود به نزد او آمد و فرمود:

مگر صداي مرا نشنيدي؟

گفت:

چرا شنيدم، چون از عقوبت شما ايمن بودم، خواستم شما را به خشم آورم.

امام علي عليه السلام فرمود:

من هم به خشم مي آورم آن شيطاني را كه تو را اين چنين اغفال كرد.

سپس او را در راه خدا آزاد كرد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] مجالس الواعظين ج 1 ص 279 - و - عين الحياة و مجموعه ورّام

عيادت از مريض

امام علي عليه السلام تا شنيد كه صعصعة بن صوحان مريض است فوراً به عيادت او رفت و از او دلجوئي كرد، و از ساده زيستي صعصعة تعريف كرد و فرمود:

وَاللَّهِ ما عَلِمْتُكَ إِلا خَفيفَ الْمَؤُنَةِ حُسْنَ الْمَعُونَةَ

«سوگند به خدا از تو جز زندگي ساده و نيكو ياري دادن به مردم، سراغ ندارم»

صعصعه نيز از رحمت و محبّت امام علي عليه السلام قدرداني كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به هنگام خداحافظي توجّه او را به يك تذكّر اخلاقي جلب نموده فرمود:

«مبادا عيادت كردن من تو را مغرور سازد و بر قبيله خود فخر بفروشي!! كه خداوند انسان هاي مغرور و فخر فروش را دوست ندارد.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 193 - و - مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ج 2 ص 84.

علي همسر نمونه

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم، پس از عروسي حضرت زهرا عليه السلام به منزل دخترش رفت وپرسيد:

كَيفَ رَأَيتَ زَوْجك؟

(دخترم شوهرت را چگونه ديدي؟)

حضرت زهرا عليه السلام پاسخ داد:

«يا اَبَةِ خَيرُ زَوْجٍ»

(خوب شوهري است) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 43 ص 133 - و - شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص 257 - و - مناقب ابن شهرآشوب ج 3 ص 356 - و - كنز العمال ج 13 ص 108 - و - مختصر تاريخ دمشق ج 17 ص 136.

عدالت با همسران

درست است كه تعدّد زوجات يكي از راه هاي جدّي مقابله با مفاسد اجتماعي است، امّا شرائط و مقرّرات خاصّ خودش را دارد كه يكي از آنها عدالت رفتاري، ميان همسران است،

و قرآن كريم در اين مورد هشدار داده است كه اگر نمي تواني عدالت را رعايت كني بايد به تعدّد زوجات روي نياوري. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام چون همسران متعدّد داشت، عدالت را دقيقاً نسبت به همسران خويش رعايت مي كرد، هنگامي كه شبي نوبت يكي از همسران بود، حتّي وضوي خود را در خانه او مي گرفت.

يعني عدالت رفتاري را حتّي در وضو گرفتن نيز رعايت مي فرمود. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] وَاِنْ خِفْتُمْ اَنْ لاتَعْدِلُوا فواحدة. آيه 3 سوره نساء.

[2] وسائل الشيعه ج 15 ص 85 حديث 3.

عزل قاضي بد اخلاق

ابوالاسود دوئلي، مردي شاعر، سياستمدار و اديب بود كه علم نحو را با راهنمائي امام علي عليه السلام تدوين كرد، و قرآن را اِعراب گذاري و نقطه گذاري نمود، و دردوران حكومت خليفه دوم به بصره هجرت كرد. [1] .

او تنها قاضي حكومت علي عليه السلام بود كه درهمان روز اوّل قضاوت عزل شد،

چون فرمان عزل را دريافت كرد خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت:

به خدا قسم نه خيانت كرده ام ونه به خيانت متّهم شدم، چرا مراعزل كردي؟

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

درست مي گوئي و تو مردي امين و با ايماني،

امّا بازرسان من اطلاع داده اند كه چون طرفين دعوي به محكمه مي آيند، تو بلند تر از ايشان سخن مي گوئي، و دُرشتي در گفتار داري. [2] .

يعني تنها ايمان و سياست كافي نيست، بلكه قاضي بايد اخلاق

اجتماعي رادر برخورد بامردم رعايت كند.

و ديگر آنكه چقدر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به امور قضاوت حسّاس بود كه بازرسان آن حضرت دقيقاً همه جا حضور داشته و رفتار قضات را كنترل وگزارش مي دادند.

ممكن است فردي لياقت ديگر مديريت هاي كشور را داشته باشد اما براي قضاوت مناسب نباشد.

------------------

پي نوشت ها:

[1] و در عصر حكومت عمر بن عبدالعزيز درسن 85 سالگي در گذشت. (اعيان الشيعه ج 7 ص 403).

[2] معالم القربه، ص 203.

عفو دزدي كه قرآن مي دانست

روزي از روزهاي حكومت امام علي عليه السلام شخصي خدمت امام آمد و اعتراف به دزدي كرد،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حد دزد قطع دست است،

آيا چيزي از آيات قرآن راحفظ داري و قرائت مي كني؟

گفت: آري، سوره بقره راحفظ ومدام قرائت مي كنم

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

برو، دست تو رابه بركت سوره بقره به تو بخشيدم؛

(قَدْ وَهَبْتُ يدَكَ لِسُورَةِ البَقَرَة)

اشعث بن قيس كه مردي منافق وضعيف الايمان بود اعتراض كرد و گفت:

آيا حدود الهي راتعطيل مي كني؟

امام علي عليه السلام فرمود:

وَما يدرِيكَ ماهذَا؟ إِذَا قامَتِ الْبَينَة، فَلَيسَ لِلإِْمامِ أَنْ يعْفُوَ، وَ إِذا اَقَرَّ الرَّجُلَ عَلي نَفْسِهِ فَذالِكَ إِلَي الإِْمامِ اِنْ شاءَ عَفَي وَ إِنْ شاءَ قَطَعَ

«تو چه مي داني حكم اين مسئله را؟ هرگاه براي جرمي شاهد و دليل اقامه شد، امام بايد حد الهي را اجراء كند، امّا اگر مجرمي خود اعتراف كرد، كار او باامام است مي تواند عفوكند، و مي تواند حدّ الهي راجاري سازد.» [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] استبصار، ج4، ص252 - و وسائل الشيعه، ج18، ص488، - و اصول كافي ج7، ص260 - و تهذيب، ج10، ص127.

عفو زن زناكار

زني در زمان خليفه دوم اعتراف به زنا كرد و اصرار داشت تا حدّ زنا بر او جاري گردد و از عذاب الهي در أمان باشد.

خليفه دوم نيز براي مجازات زن فرمان داد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

از او بپرسيد چرا و در چه شرائطي مرتكب شد؟

زن گفت:

در بيابان تشنه در راه ماندم، از دور چادري ديدم، وارد شدم تقاضاي آب كردم و آن مرد نداد و قصد تجاوز داشت كه از خيمه بيرون آمدم، امّا بار ديگر تشنگي مرا بي تاب كرد كه چشمانم سياهي مي رفت، در اين

حالت به گناه تن دادم.

امام علي عليه السلام فرمود:

(اين همان مورد اضطرار است كه در قرآن كريم حدّ آن برداشته شد، او را رها كنيد.) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص369، - و ارشاد مفيد، ص99.

عفو و نرمش

مردي نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت:

يا اميرالمؤمنين من زنا كرده ام، پس مرا تطهير كن.

امام علي عليه السلام صورت از او گرداند، و آنگاه فرمود:

بنشين و چون آن مرد نشست فرمود:

آيا هرگاه يكي از شما مرتكب چنين گناهي شود، آيا نمي تواند آن گناه را پوشيده نگه دارد؟ همانطور كه خدا آن را براي او مخفي نگه داشته است؟

در اين موقع آن مرد از جاي برخاست و گفت:

يا اميرالمؤمنين من زنا كرده ام، مرا تطهير كن.

اما علي عليه السلام فرمود:

كدام علت تو را به اعتراف واداشته است؟

مرد گفت: براي پاك شدن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كدام پاكي بهتر از توبه است.

آنگاه رو به ياران كرد و با ايشان به گفتگو پرداخت تا بار ديگر آن مرد از جاي برخاست و حرف پيشين خود را تكرار كرد.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا چيزي از قرآن مي خواني؟

مرد گفت: آري.

آنگاه قسمتي از قرآن را درست خواند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا حقوقي را كه از جهت نماز و زكات از خدا بر ذمّه داري مي شناسي؟

مرد گفت: آري.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام درباره اين مسائل از او سئوالاتي كرد و آن مرد جواب صحيح داد.

سپس به او فرمود:

آيا بيماري؟ يا در سر و بدن خود دردي احساس مي كني؟

مرد گفت: نه.

امام علي عليه السلام فرمود:

اكنون برو تا درباره تو تحقيق كنم، هرگاه به سوي ما باز

نگردي، تو را طلب نخواهيم كرد. [1] .

در كتاب «داوري هاي حيرت انگيز علي عليه السلام» تأليف «امين عاملي»، ص155 از علي بن ابراهيم روايت كرده است كه آن مرد رفت و سه دفعه ديگر آمد و به گناه خود اقرار كرد، آنگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ناچار شد تا حدّ را بر او جاري كند.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«اي مردم هركس كه از او اين عمل پليد سرزند، بين خود و خداي خود توبه كند،

به خدا سوگند كه توبه در پنهاني افضل و برتر است از اينكه كسي خود را رسوا كند و پرده خويش را بِدَرَد.» [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] عبارات عدالت و قضاء در اسلام، ص192.

[2] نقل از وافي، ج2، جرء9، ص4 - و پند تاريخ، ج4، ص239، جزء 7و فروع كافي، ص188 به تفضيل.

علم و حكمت علي

ان ههنا لعلما جما (علي عليه السلام)

در مورد علم امام و پيغمبر عقايد مردم مختلف است گروهي معتقدند كه علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعيه دور ميزند و جز خدا كسي از امور غيبي آگاه نميباشد زيرا آياتي در قرآن وجود دارد كه مؤيد اين مطلب است من جمله خداوند فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)

[1] كليدهاي خزائن غيب نزد خدا است و جز او كسي بدانها آگاه نيست) و همچنين فرمايد: (و ما كان الله ليطلعكم علي الغيب) [2] و خداوند شما را بر غيب آگاه نسازد) در برابر اين گروه جمعي نيز آنها را بر همه امور اعم از تكويني و تشريعي آگاه دانند و عده اي هم كه مانند اهل سنت بعصمت

امام قائل نمي باشند امام را مانند ديگر پيشوايان دانسته و گويند ممكن است او چيزي را نداند در حاليكه اشخاص ديگر از آن آگاه باشند همچنانكه عمر در پاسخ زني كه او را مجاب كرده بود گفت. (كلكم افقه من عمر حتي المخدرات في الحجال) [3] همه شما از عمر دانشمندتريد حتي زنهاي پشت پرده).

بحث در اين موضوع از نظر فلسفي مربوط است بشناسائي ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمي و اينكه علم از چه مقوله اي ميباشد و خلاصه آنكه علم انكشاف واقع است و بدو قسم ذاتي و كسبي تقسيم ميشود [4] علم ذاتي مختص خداوند تعالي است و ما را بتصور حقيقت و كيفيت آن هيچگونه راهي نيست، و علم كسبي مربوط بافراد بشر است كه هر كسي ميتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از ديگري دانشي تحصيل نمايد. و شق سيم علم لدني و الهامي است كه مخصوص انبياء و اوصياء آنها ميباشد و اين قسم علم مانند علم افراد بشر كسبي و تحصيلي نيست و باز مانند علم خدا ذاتي هم نيست بلكه علمي است عرضي كه از جانب خدا بدون كسب و تحصيل به پيغمبران و اوصياء آنها افاضه ميشود و آنان با اذن و اراده خدا ميتوانند از حوادث گذشته و آينده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش ديگران پاسخ مقتضي گويند چنانكه خداوند درباره حضرت خضر فرمايد: (و علمناه من لدنا علما) [5] و ما او را از جانب خود علم لدني و غيبي تعليم داديم) و همچنين حضرت عيسي عليه السلام كه از جانب خدا علم لدني داشت بقوم خود گويد:

(و انبئكم بما

تأكلون و ما تدخرون في بيوتكم) [6] .

(شما را خبر ميدهم بدانچه ميخوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره ميكنيد. )

بنابر اين آياتي كه در قرآن علم غيب را از غير خدا نفي ميكند منظور علم ذاتي است كه مختص ذات احديت است و در جائيكه آنرا براي ديگران اثبات ميكند علم لدني است كه بوسيله وحي و الهام [7] از جانب پروردگار بدانها افاضه ميشود و آنان نيز با اراده خدا از امور غيبي آگاه ميگردند چنانكه فرمايد:

(عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول... [8] (خداوند داناي غيب است و ظاهر نسازد بر غيب خود احدي را مگر كسي را كه براي پيغمبري پسنديده باشد. )

با توجه بمفاد آيات گذشته، رسول اكرم صلي الله عليه و آله كه سر حلقه سلسله عالم امكان و بساحت قرب حق از همه نزديكتر است مسلما علم بيشتري از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صريح قرآن كريم كه فرمايد (علمه شديد القوي [9] آنحضرت برمز وجود و اسرار كائنات بيش از هر كسي آگاه بوده است و علم علي عليه السلام هم كه مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حكم آنجناب است زيرا علي عليه السلام دروازه شهرستان علم پيغمبر بود، و برابر نقل مورخين و اهل سير از عامه و خاصه نبي اكرم فرموده است:

انا مدينة العلم و علي بابها فمن اراد العلم فليأت الباب [10] .

همچنين نقل كرده اند كه فرمود:

انا دار الحكمة و علي بابها [11] .

خود حضرت امير عليه السلام فرمود:

لقد علمني رسول الله صلي الله عليه

و آله الف باب كل باب يفتح الف باب [12] .

يعني رسول خدا مرا هزار باب از علم ياد داد كه هر بابي هزار باب ديگر باز ميكند.

شيخ سليمان بلخي در كتاب ينابيع المودة مينويسد كه علي عليه السلام فرمود.

سلوني عن اسرار الغيوب فاني وارث علوم الانبياء و المرسلين [13] .

(درباره اسرار غيب ها از من بپرسيد كه من وارث علوم انبياء و مرسلين هستم) و باز نوشته اند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود علم و حكمت بده جزء تقسيم شده نه جزء آن بعلي اعطاء گرديده و يك جزء به بقيه مردم و علي در آن يك جزء هم اعلم مردم است [14] .

و از ابن عباس روايت شده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي بن ابي طالب اعلم امتي، و اقضاهم فيما اختلفوا فيه من بعدي [15] يعني علي بن ابيطالب دانشمندترين امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف كنند داناترين آنها در داوري كردن است.

ابن ابي الحديد كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح كرده است گويد كه كليه علوم اسلامي از علي عليه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانيهاي خود با بليغ ترين وجهي ايراد نموده است.

علي عليه السلام صريحا فرمود: سلوني قبل ان تفقدوني. بپرسيد از من پيش از آنكه از ميان شما بروم! و از اين جمله كوتاه ميزان علم آنجناب روشن ميشود زيرا موضوع علم را قيد نكرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلكه مردم را در سؤال از هر نوع

مشكلات علمي آزاد گذشته است و اين سخن دليل احاطه آنحضرت برموز آفرينش و اسرار خلقت است و چنين ادعائي بغير از وي از كسي ديده و شنيده نشده است چنانكه ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه گويد همه مردم اجماع كردند بر اينكه احدي از صحابه و علماء نگفته سلوني قبل ان تفقدوني مگر علي بن ابيطالب [16] .

علماء و مورخين (از عامه و خاصه) نوشته اند كه علي عليه السلام فرمود سلوني قبل ان تفقدوني _ از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد بخدا سوگند اگر بر مسند فتوي بنشينم در ميان اهل تورات باحكام تورات فتوي دهم در ميان اهل انجيل بانجيل و در ميان اهل زبور به زبور و در ميان اهل قرآن بقرآن بطوريكه اگرخداوند آن كتابها را بسخن در آورد گويند علي راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوي داد و باز فرمود بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد سوگند بآنكه دانه را (در زير خاك) بشكافت و انسان را آفريد اگر از يك يك آيه هاي قرآن از من بپرسيد شما را از زمان نزول آن و همچنين در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محكم و متشابهش و اينكه در مكه يا در مدينه نازل شده است خبر ميدهم [17] .

علي عليه السلام با آنهمه علم و دانش در ميان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تني چند از خواص اصحابش از علم او بهره مند نميشدند و مصداق سخن سعدي را داشت كه گويد:

عالم اندر ميانه جهال

مثلي گفته اند صديقان

شاهدي در ميان كوران است

مصحفي در سراي زنديقان

علي عليه السلام هميشه آرزومند بود كه صاحب كمالي پيدا كند تا از مشكلات علوم و اسرار آفرينش با او بازگو كند و اشاره بسينه خود كرده و ميفرمود: ان ههنا لعلما جما _ در سينه من درياي خروشان علم در تموج است ولي افسوس كه كسي استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانين كلي طبيعي و اصول مسلمه اي كه مورد تحقيق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه هاي علي عليه السلام كاملا هويدا است و خطبه هاي آنحضرت مشحون از حقائق فلسفي و معارف اسلامي است كه دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهين و غيره استفاده هاي شاياني از آنها نموده اند.

خلفاي ثلاثه كه مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال كرده بودند چنانكه سابقا اشاره شد در رفع مشكلات علمي و قضائي از آنجناب استمداد ميكردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فيلسوف يوناني و يهودي بخدمت وي مشرف شدند و پس از اندكي گفتگو از خدمتش مرخص گرديدند، فيلسوف يوناني گفت: فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر ميداند، حكيم يهودي گفت: بتمام جهات فلسفه احاطه دارد [18] .

شريفترين علوم علم مبدأ و معاد است كه در كلام علي عليه السلام به بهترين وجهي بيان شده است بطوريكه اسرار و رموز آنرا كسي جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضيح دهد.

حديث نفس و حديث حقيقت كه در برابر سؤال كميل بن زياد بيان فرموده مورد تفسير علماي حكمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها كتابها نوشته اند. هنوز براي عالم بشريت زود است كه بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانكه

بايد و شايد ادراك كنند. علي عليه السلام در حدود يازده هزار كلمات قصار (غرر و درر آمدي و متفرقات جوامع حديث) در فنون مختلفه عقلي و ديني و اجتماعي و اخلاقي بيان فرموده و اول كسي است كه در اسلام درباره فلسفه الهي غور كرده و بسبك استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفته است و مسائلي را كه تا آنروز در ميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده است و گروهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت نموده كه در ميان آنان جمعي از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجري وجود داشتند كه در ميان عرفاء اسلامي مصادر عرفان شناخته شده اند [19] .

علي عليه السلام در ادبيات عرب كمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربيه را او دستور تنظيم داد و علم نحو را بوجود آورد، در مسائل غامضه و مشكله جواب فوري ميداد و معاني بزرگ و عاليه حكمت را در قالب كلمات كوتاه بيان مينمود، هر گونه سؤالي را درباره علوم مختلفه اعم از رياضي و طبيعي و ديگر علوم بدون تأمل و انديشه پاسخ ميگفت و هرگز راه خطاء نمي پيمود، كسي از حضرتش كوچكترين مضرب مشترك اعداد را از يك تا ده سؤال كرد فورا فرمود: اضرب ايام اسبوعك في ايام سنتك.

يعني شماره روزهاي هفته (7) را در روزهاي سال (360) ضرب كن كه عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد كه از يك تا ده بدون كسر به آنها قابل تقسيم است.

سرعت ادراك و انتقال، و تيز هوشي

آنجناب بقدري بود كه همه را متحير و متعجب ميساخت چنانكه عمر گفت: يا علي تعجب من از اينكه تو بر تمام مسائل علمي و قضائي و فقهي احاطه داري نيست بلكه تعجب من از اينست كه تو هرگونه سؤال مشكلي را در هر موردي كه باشد بلافاصله و فوري و بدون انديشه و تأمل جواب ميدهي! حضرت فرمود اي عمر اين دست من چند انگشت دارد؟ عرض كرد پنج انگشت. فرمود پس چرا تو در پاسخ اين سؤال انديشه نكردي؟ عرض كرد اين واضح و معلوم است احتياجي بانديشه ندارد، علي عليه السلام فرمود كليه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

علي عليه السلام در اسرار هستي و نظام طبيعت حكيمانه نظر ميكرد و سخناني در توحيد و الهيات و كيفيت عالم نامرئي بيادگار گذاشته است كه در نهج البلاغه و ساير آثار او مندرج است.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره انعام آيه 59.

[2] سوره آل عمران آيه. 179.

[3] شبهاي پيشاور ص 852 نقل از تفاسير و كتب عامه.

[4] علم را بحضوري و حصولي نيز تقسم كرده اند ولي آنچه بمقصود ما نزديك است همان تقسيم علم بذاتي و كسبي است.

[5] سوره كهف آيه. 65.

[6] سوره آل عمران آيه. 49.

[7] كيفيت وحي و الهام از نظر فلاسفه و دانشمندان بجهات مختلفه تعبير شده است براي توضيح مطلب بكتاب (ماهيت و منشاء دين) مراجعه شود.

[8] سوره جن آيه. 26.

[9] سوره نجم آيه. 5.

[10] مناقب ابن مغازلي ص 80 _ كفاية الطالب باب 58 ص 221 _ فصول المهمه ابن صباغ ص 18.

[11] ذخائر العقبي ص 77 _ كشف الغمه ص 33.

[12] خصال صدوق جلد 2 ص 176.

[13] ينابيع المودة باب 14 ص 69.

[14] ينابيع المودة باب 14 ص 70 _ كشف الغمه ص 33.

[15] ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 1.

[16] كفاية الخصام ص 673 شرح نهج البلاغه جلد 2 ص 277.

[17] ينابيع المودة ص 74 _ ارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 1 حديث 4 _ امالي صدوق مجلس 55 حديث 1 _ مناقب خوارزمي.

[18] نقل از كتاب افكار امم _ بايد دانست كه ارسطو و امثال او را نميتوان با علي عليه السلام قابل قياس دانست زيرا بطوريكه گفته شد علم امام لدني و الهامي است ولي علم دانشمندان تحصيلي و اكتسابي است و گفته آن فيلسوف هم از اين نظر بوده كه او دانشمندتر از سقراط و ارسطو كسي را سراغ نداشت.

[19] شيعه در اسلام ص 20.

عدالت و حقيقت خواهي علي

فان في العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغه _ از كلام 15)

علي عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدري شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشي يكسان ميديد، آنحضرت از عمال خود باز جوئي ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود: بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند. حكومت علي عليه السلام بر پايه عدالت و تقوي و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امري

و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأي و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد. علي عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقراري عدالت اجتماعي بمعني واقعي و حقيقتي آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضي را حتي در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزي اضافه بر سهم مقرري خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراي قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد: و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهدا و اجر في الاغلال مصفدا احب الي من القي الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشي ء من الحطام...

بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روي خار سعدان (كه به تيزي مشهور است) به بيداري بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روي آن خارهابكشند در نزد من بسي خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضي از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزي غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسي كه با تندي و شتاب بسوي پوسيدگي برگشته و مدت طولاني در زير خاك خواهد ماند بكسي ستم نمايم؟

و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتي استماحني من بركم صاعا...

بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشاني ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاي ژوليده و كثيف

ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئي با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروي نموده و روش خود را رها كرده ام!

فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...

پس قطعه آهني را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد! از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اي عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهني كه انساني آنرا براي بازيچه و شوخي گداخته است ناله ميكني ولي مرا بسوي آتشي كه خداوند جبار آنرا براي خشم و غضبش افروخته است ميكشاني؟ آيا تو از اين درد كوچك مينالي و من از آتش جهنم ننالم؟

و شگفت تر از داستان عقيل آنست كه شخصي (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديه اي كه در ظرفي نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائي بود كه از آن اكراه داشتم گوئي بآب دهن مار و يا باقي آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟ و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!

پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمده اي كه مرافريب دهي؟ آيا بخبط دماغ دچار گشته اي يا

ديوانه شده اي يا هذيان ميگوئي (كه براي فريفتن علي آمده اي)؟

و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها علي ان اعصي الله في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته...

بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاي آنها است بمن بدهند كه خدا را درباره مورچه اي كه پوست جوي را از آن بگيرم نا فرماني كنم هرگز نميكنم و اين دنياي شما در نظر من پست تر از برگي است كه ملخي آنرا در دهان خود ميجود، علي را با نعمت زودگذر دنيا و لذتي كه پايدار نيست چكار است؟ ما لعلي و لنعيم يفني و لذة لا تبقي [1] عبد الله بن ابي رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يكي از دختران علي عليه السلام گردن بندي موقة براي چند ساعت جهت شركت در يك مهماني عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود، پس از خاتمه مهماني كه مهمانان بمنزل خود رفتند علي عليه السلام دختر خود را ديد كه گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست في الفور بانگ زد اين گردن بند را از كجا بدست آورده اي؟ دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابي رافع براي چند ساعت بعاريه گرفته ام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اي پسر ابي رافع در مال مسلمين خيانت ميكني؟ عرض كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت كنم!

فرمود چگونه گردن بندي را كه در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه داده اي؟

عرض كردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و

آنرا از من بامانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم، فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براي بار ديگر چنين كاري مرتكب شوي كه گرفتار عقوبت من خواهي شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود كه دستش را مي بريدم، دخترش وقتي اين سخن را شنيد عرض كرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه كسي براي استفاده از آن از من سزاوارتر است؟ حضرت فرمود اي دختر علي بن ابيطالب هواي نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاي مهاجرين در عيد چنين گردن بندي داشتند؟ آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد [2] طلحه و زبير در زمان خلافت علي عليه السلام با اينكه ثروتمند بودند چشمداشتي از آنحضرت داشتند. علي عليه السلام فرمود دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟

عرض كردند در زمان خلافت عمر مقرري ما بيشتر بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله مقرري شما چگونه بود؟

عرض كردند مانند ساير مردم علي عليه السلام فرمود اكنون هم مقرري شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلي الله عليه و آله پيروي كنم يا از روش عمر؟

چون جوابي نداشتند گفتند ما خدماتي كرده ايم و سوابقي داريم! علي عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازي ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم، بالاخره آنها مجاب

شده و نا اميد برگشتند.

علي عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميكرد و از ظلم و ستم بيزاري ميجست، او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميكرد انجام ميداد دستورات وي كه بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوي تمام نكات حقوقي و اخلاقي بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفاده هاي شاياني برده و در مورد حقيقتخواهي آنحضرت قضاوت نموده اند. جرجي زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد: ما كه علي بن ابيطالب و معاوية بن ابي سفيان را نديده ايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و بميزان ارزش وجود آنها پي ببريم؟

ما از روي سخنان و نامه ها و كلماتي كه از علي و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبي ميتوانيم درباره آنها قضاوت كنيم. معاويه در نامه هائي كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمي را خود بردارند و بقيه را براي او بفرستند ولي علي بن ابيطالب در تمام نامه هاي خود بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند، نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند، امر بمعروف و نهي از منكر كنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگي گذاشتن و گذشتن از اين دنيا است [3] .

هيچيك از علماي حقوق

روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات. اجتماع را با حكام دولتي مانند آنحضرت بيان ننموده اند، علي عليه السلام جز راستي و درستي و حق و عدالت هدفي نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر كنار بود. موقعيكه بخلافت رسيد و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عده اي از يارانش عرض كردند كه عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردي فتنه جو است و بآساني دست از امارت شام بر نميدارد، علي عليه السلام فرمود من براي يكساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حكمروا بينم.

گروهي كوته نظر را عقيده بر اينست كه علي عليه السلام بسياست آشنائي نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميكرد بعدا ميتوانست او را معزول كند و يا در شوراي 6 نفري عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حكميت پيش نميآيد و و... سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادي امر صحيح بنظر ميرسد ولي بايد دانست كه علي عليه السلام مردم كريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمي توانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والي نمايد زيرا حكومت او كه همان خلافت الهيه بود با حكومت ديگران فرق داشت، حكومت الهيه با توجه بمباني عاليه اخلاقي و فضائل نفساني مانند عدل و انصاف و تقوي و فضيلت و حكمت و امثال آنها پي ريزي شده و مصالح فردي و اجتماعي مسلمين را

در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشي ديده نميشود، علي عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روي زمين است و اعمالي كه انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهي باشد.

سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيله گر و نيرنگ باز و فريبكار است براي علي عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينكه او نميتوانست مانند ديگران زرنگي بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرمايد: و الله ما معاوية بادهي مني و لكنه يغدر و يفجر. بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و با هوش تر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور ميگردد. و باز فرمود: لو لا التقي لكنت ادهي العرب. يعني اگر تقوي نبود (بفرض محال من تقوي نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم. ولي تجلي حق سراپاي علي را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميكرد.

درباره عدالت علي عليه السلام نوشته اند كه سوده دختر عماره همداني پس از شهادت آنحضرت براي شكايت از حاكم معاويه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را كه در جنگ صفين مردم را بطرفداري علي عليه السلام عليه معاويه تحريك ميكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست كه اينجا آمده اي؟

سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهي بود و ما براي حفظ نظم بخاطر تو با او كاري نكرديم اكنون اگر بشكايت ما

برسي از تو متشكر ميشويم و الا ترا نا سپاسي كنيم معاويه گفت اي سوده مرا تهديد ميكني؟ سوده لختي سر بزير انداخت و آنگاه گفت:

صلي الاله علي روح تضمنها

قبر فاصبح فيها العدل مدفونا

يعني خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبري او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد. معاويه گفت مقصودت كيست؟

سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين علي عليه السلام است كه در زمان خلافتش مردي را براي اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براي شكايت پيش آنحضرت رفتم وقتي خدمتش رسيدم كه آنجناب براي نماز در مصلي ايستاده و ميخواست تكبير بگويد چون مرا ديد با كمال شفقت و مهرباني پرسيد آيا حاجتي داري؟ من جور و جفاي عامل او را بيان كردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان كرد و گفت اي خداوند قاهر و قادر تو ميداني كه من اين عامل را براي ظلم و ستم به بندگان تو نفرستاده ام و فورا پاره پوستي از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مباركات قرآن بدو نوشت كه بمحض رؤيت اين نامه، ديگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دريافت كرده اي داشته باش تا ديگري را بفرستم كه از تو تحويل گيرد، و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاكم ستمگر از تعدي و تجاوز بمال ديگران كوتاه گرديد.

معاويه چون اين سخن شنيد بكاتب خود دستور داد كه نامه اي به بسر بن ارطاة بنويسد كه آنچه از

اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد [4] .

باري علي عليه السلام در تمام نامه هائي كه بحكام و فرمانداران خود مينوشت همچنانكه جرجي زيدان نيز تصريح كرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوي و درستي را توصيه ميفرمود، اگر دوران حكومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاي داخلي وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعي مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش علي عليه السلام در حكومت، مصداق خارجي عدالت بود كه از تقوي و حقيقتخواهي او سرچشمه ميگرفت و براي روشن شدن مطلب بفرازهائي از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعي والي مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود: اي مالك ترا بكشوري فرستادم كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمكار در آنجا بوده اند و مردم در كارهاي تو بهمانگونه مينگرند كه تو در كارهاي حكمرانان قبيل مينگري و همان سخنان را درباره تو گويند كه تو در مورد پيشينيان گوئي و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيكان بر زبان مردم جاري ميكند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيره ها در نزد تو ذخيره عمل نيك باشد. (اي مالك) مهار هوي و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل ورز كه بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است، قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستي و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشي كه خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو

گروهند يا برادر ديني تواند و يا (اگر همكيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند [5] كه از آنها لغزشها و خطايائي سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصيان و نا فرماني ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست داري كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوي زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائي و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نيز از كسي كه ترا والي آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگي بكارهاي آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است.

(اي مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهي زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتي داري و نه از عفو و رحمتش بي نياز هستي، و هرگز از عفو و گذشتي كه درباره ديگران كرده اي پشيمان مباش و بكيفر و عقوبتي هم كه ديگران را نموده اي شادمان مشو و به تند خوئي و غضبي كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتي يابي شتاب مكن و نبايد بگوئي كه بمن امارت داده اند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديكي جستن بحوادث و تغيير نعمت ها است.

(اي مالك) زمانيكه اين حكومت و فرمانروائي براي تو بزرگي و عجب پديد آورد بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائي او نسبت بخودت بدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستي نظر كن و بينديش كه اين نگاه كردن و انديشيدن

كبر و سر كشي ترا از تندي باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوي تو باز ميگردد، و از اينكه خود را با خداوند در بزرگي و عظمت برابر گيري و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهي سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنكشي را خوار كند و هر متكبري را پست و كوچك نمايد.

(اي مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديكانت و هر كسي كه از زير دستانت دوست داري با انصاف رفتار كن كه اگر چنين نكني ستمكار باشي، و كسي كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با كسي كه مخاصمه و دشمني كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس با خدا در حال جنگ است تا موقعيكه دست از ستمكاري بكشد و بتوبه گرايد، و هيچ چيز مانند پايداري بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاي ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.

(اي مالك) بايد كه دورترين و دشمن ترين زير دستانت نزد تو آنكسي باشد كه بيش از همه در صدد عيبجوئي مردم ميباشد زيرا كه مردم را عيوب و نقاط ضعفي ميباشد كه براي پوشانيدن آنها والي و حاكم از ديگران شايسته تر است پس مبادا عيوب پنهاني مردم را كه از نظر تو پوشيده است جستجو و آشكار سازي چونكه تو فقط عيوبي را كه آشكار است بايد پاك كني و خداوند بدانچه

از نظر تو پنهان است حكم ميكند، بنا بر اين تا ميتواني زشتي مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را كه از عيوب تو دوست داري از مردم پوشيده باشد بپوشاند.

(اي مالك) گره هر گونه كينه اي را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاي و رشته هر نوع انتقام و دشمني را در باره ديگران از خود قطع كن و خود را از هر چيزي كه بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهي نمودن گفته هاي سخن چين عجله مكن زيرا كه سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند كند خيانتكار است، و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستي ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاي بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگري در نظر تو جلوه دهد زيرا كه بخل و جبن و حرص غرايز مختلفي هستند كه بد گماني بخداوند آنها را گرد آورد.

(اي مالك) تا ميتواني بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و بعلت كار نا صوابي كه نكرده اي شادمانت نگردانند زيرا اصرار و مبالغه در مدح، انسان را خود بين و خود پسند كرده و كبر و سر كشي پديد آورد. و نبايد كه نيكو كار و بدكار در نزد تو بيك درجه و پايه باشند زيرا اين

روش، نيكوكاران را به نيكو كاري دلسرد و بي ميل ميكند و بدكاران را به بدكاري عادت دهد، و هر يك از آنان را بدانچه براي خود ملزم نموده اند الزام كن (نيكوكاران را پاداش بده و بدكاران را بكيفر رسان) و بايد اقامه فرائضي كه انجام آنها براي خدا است در موقع مخصوصي باشد كه بوسيله آن دينت را خالص ميگرداني، پس در قسمتي از شب و روز خود تنت را براي عبادت خدا بكار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديكي جوئي كاملا وفا كرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين كار بدن ترا برنج و تعب افكند.

و موقعيكه با مردم بنماز جماعت برخيزي نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزي فرو مگذار تا موجب تباهي آن نشود يعني فقط باداي واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم كساني هستند كه عليل و بيمار بوده و يا كارهاي فوري دارند.

(اي مالك) از خود بيني و خود خواهي و از اعتماد بچيزي كه ترا بخود پسندي وادارت كند و از اينكه بخواهي ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئن ترين فرصت هاي شيطان است كه بوسيله آنها هر گونه نيكي نيكو كاران را باطل و تباه سازد، و بپرهيز از اينكه در برابر نيكي و احساني كه بمردم زير فرمانت نموده اي براي آنان منتي نهي و يا كاري را كه براي آنها انجام داده اي براي افتخار آنرابزرگ شماري

و زياده از حد جلوه دهي و يا وعده اي بآنان دهي و وفا نكني زيرا كه منت نهادن احسان را باطل ميكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مي برد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمني است چنانكه خداي تعالي فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينكه بگوئيد آنچه را كه نميكنيد).

و از تعجيل و شتابزدگي در انجام كارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت كوشيدن در هنگام دسترسي بدانها و يا از لجاجت و ستيزگي در كاري كه راه صحيح آنرا نداني و همچنين از سستي بهنگامي كه طريق وصول بدان روشن است بپرهيز، پس هر چيزي را بجاي خود بنه و هر كاري را بجاي خويش بگذار.

و بر تو واجب است كه آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احكامي كه بعدل و داد صادر كرده و يا روش نيكي كه بكار بسته اند و يا حديثي كه از پيغمبر صلي الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبي كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام داده اند بياد آري و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده كردي كه ما بدان رفتار كرديم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كني و در پيروي كردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش نمائي و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعيكه نفس تو بسوي هوي و هوس بشتابد عذر و بهانه اي نداشته باشي (گر چه) بجز خداي تعالي هرگز كسي از بدي نگه نميدارد و به نيكي توفيق نميدهد، و آنچه رسول

خدا صلي الله عليه و آله در وصاياي خود بمن تأكيد فرمود ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهرباني بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را كه بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

بطوريكه ملاحظه ميشود تمام دستورات علي عليه السلام از تقوي و عدالت و حقيقتخواهي، و عطوفت و مهرباني او نسبت بمردم حكايت ميكند و اين دستورات تنها براي مالك نبود بلكه براي كليه حكام خود فراميني مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه كلام. 215.

[2] بحار الانوار جلد 40 ص. 377.

[3] نهج البلاغه چيست ص. 3.

[4] كشف الغمه ص. 50.

[5] با اينكه در عصر حاضر سخن از رعايت حقوق بشر است هنوز ميان ملل مترقي دعواي نژاد پرستي و سياه و سفيد وجود دارد ولي علي عليه السلام در 14 قرن پيش چنين امتيازاتي را موهوم شمرده و ميفرمايد مردم از هر كيش و طبقه اي كه باشند در برابر عدالت اجتماعي برابرند گفتن چنين سخني در چنان زماني كه كسي از حقوق طبيعي انساني اطلاعي نداشت خود نوعي معجزه است.

عواطف علي

و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم. (سوره فتح آيه 29)

بقاي هر اجتماعي بمحبت و جاذبه افراد وابسته است، محبت و عاطفه در قلب پاك و نفس سليم پرورش يابد و كسي كه واجد چنين صفات عاليه باشد در فكر ديگران بوده و حتي آسايش آنها را براحتي خود ترجيح ميدهد. علي عليه السلام مظهر محبت و عاطفه بود او رنج ميكشيد و

كار ميكرد و سر انجام مزد كار خود را صرف بيچارگان و درماندگان مي نمود.

علي عليه السلام براي نيازمندان و ستمكشان پناهگاه بزرگي بود او پدر يتيمان و فرياد رس بيوه زنان و دستگير درماندگان و ياور ضعيفان بود، در زمان خلافت خود شبها از خانه بيرون ميآمد و در تاريكي شب خرما و نان براي مساكين و بيوه زنان مي برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول ميداد بدون اينكه كسي بشناسد كه اين مرد خير و نوع پرور كيست؟

علي عليه السلام هر كجا يتيمي ميديد مانند پدري مهربان دست نوازش بسر او ميكشيد و برايش خوراك و پوشاك ميداد. آنحضرت روزي در كوچه ميرفت زني را ديد كه مشك آب بر دوش گرفته و بخانه مي برد و از سنگيني مشك ناراحت بود، علي عليه السلام مشك را از زن گرفت و بمنزل وي رسانيد و از طرز معيشت زن جويا شد، آنزن بدون اينكه او را بشناسد گفت شوهرم از جانب علي بمأموريت جنگي رفت و بشهادت رسيد و من از روي ناچاري براي تهيه معاش خود و بچه هايم بخدمتگزاري مردم پرداختم. علي عليه السلام از شنيدن اين سخن خاطر مباركش ديگر گونه شد و شب را با ناراحتي بسر برد چون صبح شد زنبيلي از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان كسي هستم كه در آوردن مشك آب بتو كمك كردم زن آذوقه را گرفت و از او تشكر نمود و گفت خدا ميان من و علي حكم كند كه فرزندان من يتيم و بي غذا مانده اند علي عليه السلام

وارد خانه شد و فرمود من براي خدمت تو و كسب ثواب حاضر هستم من كودكان ترا نگه ميدارم و تو نان بپز آن زن مشغول پختن نان شد و علي عليه السلام هم كودكان يتيم را روي زانوي خود نشانيد و در حاليكه اشك از چشمان مباركش فرو ميغلطيد خرما بدهان آنها ميگذاشت و ميفرمود اي بچه هاي من، اگر علي نتوانسته است بكار شما برسد او را حلال كنيد كه وي تعمدي نداشته است، چون تنور روشن شد و حرارت آن بصورت مبارك آنجناب رسيد پيش خود گفت اي علي گرمي آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بيمناك باش اينست سزاي كسي كه از حال يتيمان و بيوه زنان بي خبر باشد!

در اينموقع زن همسايه وارد شد و حضرت را شناخت و بصاحب خانه گفت واي بر تو اين علي است كه تو او را بكار وا داشته اي! آنزن پيش علي عليه السلام شتافت و عرض كرد چقدر زن بيشرم باشم كه چنين گستاخي نموده و امير المؤمنين را بكار وا داشته ام از تقصير من در گذر. علي عليه السلام فرمود ترا در اينكار تقصيري نيست بلكه وظيفه من است كه بايد بكار يتيمان و بيوه زنان رسيدگي كنم [1] .

علي عليه السلام در حسن سلوك و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود كه حدي بر آن نميتوان تصور نمود او كريم و نجيب و اصيل و با عاطفه بود و بزرگواريش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نيز او را بدارا بودن چنين خصال كريمه ميستودند.

شهد الانام بفضله حتي العدي

و الفضل ما شهدت

به الاعداء [2] .

معاويه كه از دشمنان سر سخت او بود ميگفت اگر من شكست بخورم و علي بر من دست يابد باكي ندارم زيرا كافي است كه من از او تقاضاي عفو كنم و او مرد بزرگوار و كريمي است مرا مورد عفو خويش قرار دهد.

علي عليه السلام هميشه به سپاهيان خود ميفرمود كه دنبال دشمن فراري نرويد و مجروحين را مداوا نموده و با اسيران مدارا كنيد، در جنگ جمل كه پيروزي يافت عايشه را محترمانه بمدينه فرستاد و عبد الله بن زبير و مروان بن حكم را كه در بر پا كردن آن فتنه سهم قابل ملاحظه اي داشتند آزاد نمود.

علي عليه السلام همه را از عطوفت و محبت خود بهره مند ميكرد و بعفو و ترحم توصيه ميفرمود و حتي در باره قاتل خود فرمود با او مدارا كنيد و گرسنه و تشنه اش نگذاريد. باري چنين احساسات عاليه و عواطف بي نظير فقط در قلب پاك آنحضرت ميتواند جايگير شود و چنانكه اختصارا اشاره گرديد علي عليه السلام در تمام ملكات نفساني و سجاياي اخلاقي منحصر بفرد بوده است بدينجهت ابن ابي الحديد گويد: سبحان الله! يك فرد و اينهمه فضايل؟! توضيح و بيان شخصيت علي عليه السلام بر هيچكس مقدور نيست و مطالبي كه طي چند فصل گذشته در مورد صفات عاليه آن بزرگوار نگاشته شده در خور فهم و ادراك ما است و الا بايد گفت (عنقا شكار كس نشود دام باز چين). در پايان اين بخش به ابياتي از قصيده ملا مهر علي خويي كه در مدح علي عليه السلام سروده جهت تأييد و تتميم مطالب معروضه در

فصول پيشين ذيلا اشاره ميگردد:

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

علة الكون و لولاه لما

كان للعالم عين و اثر

و له ابدع ما تعقله

من عقول و نفوس و صور

فلك في فلك فيه نجوم

صدف في صدف فيه درر

ما رمي رمية الا و كفي

ما غزا غزوة الا و ظفر

اغمد السيف متي قابله

كل من جرد سيفا و شهر

اسد الله اذا صال و صاح

ابو الايتام اذا جاد و بر

حبه مبدء خلد و نعم

بغضه منشاء نار و سقر

هو في الكل امام الكل

من ابو بكر و من كان عمر؟

ليس من اذنب يوما بامام

كيف من اشرك دهرا و كفر؟

كل من مات و لم يعرفه

موته موت حمار و بقر

خصمه ابغضه الله و لو

حمد الله و اثني و شكر

خله بشره الله و لو

رب الخمر و غني و فجر!

من له صاحبة كالزهراء

او سيل كشبير و شبر

عنه ديوان علوم و حكم

فيه طومار عظات و عبر

بو تراب و كنوز العالم

عنده نحو سفال و مدر

و هو النور و اما الشركاء

كظلام و دخان و شرر

ايها الخصم تذكر سندا

متنه صح بنص و خبر

اذ اتي احمد في خم غدير

بعلي و علي الرحل نبر

قال من كنت انا مولاه

فعلي له مولا و مفر

قبل تعيين وصي و وزير

هل تري فات نبي و هجر؟

من اتي فيه نصوص بخصوص

هل باجماع عوام ينكر؟

آية الله و هل يجحد من

خصه الله بآي و سور؟

وده اوجب ما في القران

اوجب الله علينا

و امر.

مدعي حب علي و عداه

مثل من انكر حقا و اقر.

ترجمه و معني ابيات:

1 _ بدان كه علي بشر است، اما چگونه بشري است؟ بشري است كه آثار قدرت پروردگارش در وجود او آشكار و نمايان شده است.

2 _ آنحضرت علت غائي آفرينش است كه اگر او نبود براي عالم واقعيت و اثري نبود. (خداوند بخاطر او عالم را بوجود آورده است)

3 _ و آنچه را كه تو از عالم عقول و نفوس و صور (عوالم سه گانه خلقت كه در طول هم قرار گرفته و عبارتند از عالم عقل و مثال و ماده) تعقل و انديشه كني براي وجود او ابداع شده اند.

4 _ فلكي است در داخل فلكي و داراي ستارگان است و صدفي است در داخل صدفي و داراي گوهرهاي درخشاني است (آنحضرت محاط در اوصاف پيغمبر اكرم است و ائمه ديگر هم از وجود او پديد آمده اند).

5 _ تيري نينداخت جز اينكه آن تير براي هلاك دشمن كافي شد و بجنگي وارد نشد جز اينكه از آن پيروز در آمد.

6 _ تمام شمشير كشان موقع مقابله با او (براي اينكه عرض اندام نكنند از ترس وي) شمشير خود را غلاف ميكردند.

7 _ موقعيكه حمله ميكرد و صيحه ميزد شير خدا بود و در موقع بخشش و احسان پدر يتيمان بود.

8 _ محبت و دوستي آنحضرت سر چشمه بهشت و نعمتهاي بهشت است و دشمني او منشاء آتش دوزخ و جهنم است.

9 _ او در تمام عالم پيشواي همه پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله است ابو بكر

و عمر كيستند كه با او لاف برابري زنند؟

10 _ كسي كه يكروز هم مرتكب گناه شود شايسته امامت نيست پس چگونه شايسته آنمقام باشد كسي كه يك عمر در شرك و كفر بوده است (امام بايد معصوم و منتخب از جانب خدا باشد).

11 _ هر كسي كه مرد و او را نشناخت مرگ او مانند مرگ خر و گاو است (مانند زمان جاهليت مرده و اين سخن اشاره است بحديث من مات و لم يعرف امام زمانه.... ).

12 _ دشمن آنحضرت مبغوض خدا است اگر چه خدا را ستايش كند و ثنا گويد و سپاسگزار باشد.

13 _ دوست و محب او را از خداوند مژده بهشت داده اگر چه شرب خمر كرده و آواز خوانده و مرتكب فجور باشد. (البته اين مطلب احتياج بتوضيح دارد و چنين نيست كه هر كسي بهواي دوستي آنحضرت هر گونه فسق و فجوري را مرتكب شود و بعد هم در انتظار بهشت باشد، دوستي بايد دو جانبه باشد كسي كه علي عليه السلام را دوست دارد بايد ديد آيا آنجناب هم او را دوست دارد يا نه و مسلما علي عليه السلام كسي را كه بر خلاف احكام خدا رفتار كند دوست نخواهد داشت بنا بر اين محب حقيقي آنحضرت مرتكب فسق و فجور نشود و اگر هم در اثر ناداني چنين اعمالي را انجام دهد خداوند توفيق توبه باو ميدهد و در نتيجه از كرده خود نادم و تائب گردد و خداوند غفور و رحيم نيز او را مورد آمرزش قرار دهد. )

14 _ جز علي كيست كه زوجه اي چون زهرا عليها

السلام يا فرزنداني مانند حسين عليهما السلام داشته باشد؟

15 _ ديوان علوم و حكمتها از آنحضرت است و طومار موعظه ها و پندها در نزد اوست.

16 _ آنجناب خاك نشين بود و (اعتنائي بدنيا نداشت بطوريكه) گنجهاي عالم (شمش هاي طلا) در نزد او بمنزله سفال و كلوخ بود.

17 _ و او نور خالص است و اما شركاي خلافت او مانند ظلمت و دود و شرر ميباشند.

18 _ ايكه مخالف امامت او هستي بياد آر، سند آن روايتي را (در غدير خم) كه متن آن بنابروايات و اخبار شما هم صحيح است.

19 _ موقعيكه در غدير خم پيغمبر صلي الله عليه و آله علي را آورد بر جهاز شتران (عوض منبر) بالا رفت. _ و فرمود من بر هر كس از نفس او اولي بتصرف هستم اين علي بر او اولي بتصرف و پناهگاه است.

21 _ هيچ پيغمبري را ديده اي كه پيش از تعيين وصي و جانشين وفات يابد و يا هجرت كند؟

22 _ كسي كه در شأن او نص ها و روايات مخصوصي آمده باشد آيا ميتوان با اجماع مشتي عوام الناس منكر او شد؟

23 _ علي عليه السلام آيت عظماي خدا است آيا انكار كرده ميشود كسي كه خداوند براي او آيه ها و سوره هائي اختصاص داده است؟

24 _ دوستي آنحضرت واجب ترين امري است كه در قرآن آمده و خداوند او را بما واجب فرموده است.

25 _ كسيكه ادعاي دوستي آنحضرت و مخالفين او را دارد مانند كسي است كه حقي را انكار كند و هم بدان اقرار نمايد.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار جلد 41

ص 52.

[2] تمام مردم حتي دشمنان بفضل و برتري او گواهند و فضل (حقيقي) آنست كه دشمنان بدان گواهي دهند.

عفو و ايثار

پس از تصرّف فرات توسط لشگريان علي عليه السلام، فرماندهان و سپاهيان اسلام عهد بستند كه نگذارند لشگريان معاويه از آن آب قطره اي بردارند، زيرا آنها با دادن خون، آب را به تصرّف خود در آوردند.

در صورتيكه امام ناراحت شد و به سپاهيانش پيغام داد كه:

شما نياز خود را از آب تأمين كنيد و دشمن را نيز آزاد بگذاريد تا مانند شما از آب استفاده كند، زيرا خداوند شما را پيروز كرده و ظلم و تجاوز آنها را آشكار ساخته است. [1] .

دوست و دشمن و بسياري از همراهان معاويه با مشاهده بزرگواري و ايثار امام علي عليه السلام تكان خوردند و برخي از بزرگان سپاه معاويه به اردوگاه امام پيوستند، و آنانكه در جستجوي حق بودند آن را شناختند،

مشاوران كينه توز معاويه سرخورده شدند، و افرادي چون عمروعاص و ديگر بزرگان سپاه معاويه لب به اعتراض گشودند و حقّ و باطل در همان آغازين لحظه هاي روياروئي شناسانده شدند.

-----------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج6، ص3269 - و تجارب السلف، ص47 - و كامل بن اثير، ج3، ص285 - و الامام علي، ج4، ص304.

علل پذيرش حكميت در صفين

ما افراد را داور قرار نداديم، تنها قرآن را به حكميت «داوري» انتخاب كرديم.

(كه آنها بر سر نيزه كرده و داوري آن را مي خواستند)

اين قرآن، خطّي نوشته شده كه ميان دو جلد پنهان است، زبان ندارد تا سخن گويد، و نيازمند به كسي است كه آن را ترجمه كند، و همانا انسانها مي توانند از آن سخن گويند، و هنگامي كه شاميان ما را دعوت كردند تا قرآن را ميان خويش داور گردانيم، ما گروهي نبوديم كه به كتاب خداي سبحان

پُشت كنيم، در حالي كه خداي بزرگ فرمود:

«اگر در چيزي خصومت كرديد آن را به خدا و رسول بازگردانيد» [1] .

بازگرداندن آن به خدا اين است كه كتاب او را به داوري بپذيريم، و بازگرداندن به پيامبر صلي الله عليه وآله اين است كه سنّت او را انتخاب كنيم، پس اگر از روي راستي به كتاب خدا داوري شود، ما از ديگر مردمان به آن سزاوارتريم، و اگر در برابر سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله تسليم باشند ما بدان اولي و برتريم.

امّا سخن شما كه چرا ميان خود و آنان براي حكميت «داوري» مدّت تعيين كردي؟ من اين كار را كردم تا نادان خطاي خود را بشناسد، و دانا بر عقيده خود استوار بماند، و اينكه شايد در اين مدّت آشتي و صلح، خدا كار امّت را اصلاح كند و راه تحقيق و شناخت حق باز باشد، تا در جستجوي حق شتاب نورزند، و تسليم اوّلين فكر گمراه كننده نگردند.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نساء آيه 59.

عزل و دلجويي از فرماندهان معزول

توجّه به روش عزل و نصب فرماندهان، از ديدگاه امام علي عليه السلام بسيار ارزشمند است، زيرا آن اَبَرمَرد تاريخ دقيقاً به روانشناسي افراد، و روانشناسي اجتماعي در عزل و نصب ها توجّه داشت كه:

نصب افراد مسئله ساز نباشد.

و عزل فرمانده يا فرماندهان، باعث تحوّلات ناخواسته نگردد، و شخصيت يك فرمانده معزول حفظ شود.

و جامعه و افراد تحت امر بدانند كه:

«هر كسي را بهر كاري ساختند،

نه فرمانده منصوب بايد دچار غرور گردد، و نه فرمانده معزول بايد درهم شكسته شود، و به آبرو و حيثيت او لطمه وارد شود.»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در گذشته، عمر بن أبي

سلمه مخزومي را فرمانده نيروهاي بحرين قرار داد.

پس از مدّتي او را عزل و نُعمان بن عجلان زرقي را به جاي او فرستاد.

امّا توسّط نامه اي با دلجوئي حساب شده، وجود او را پر از مهر و محبّت فرمود، و از كار و گذشته اش تعريف كرد كه سرخورده نگردد.

در نامه عمر بن أبي سلمه نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي قَدْ وَلَّيتُ نُعْمَانَ بْنَ عَجْلَانَ الزُّرَقِي عَلَي الْبَحْرَينِ، وَنَزَعْتُ يدَكَ بِلَا ذَمٍّ لَكَ، وَلَا تَثْرِيبٍ عَلَيكَ؛

فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ الْوِلَايةَ، وَأَدَّيتَ الْأَمَانَةَ، فَأَقْبِلْ غَيرَ ظَنِينٍ، وَلَا مَلُومٍ، وَلَا مُتَّهَمٍ، وَلَا مَأْثُومٍ، فَلَقَدْ أَرَدْتُ الْمَسِيرَ إِلَي ظَلَمَةِ أَهْلِ الشَّامِ، وَأَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَي جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَإِقَامَةِ عَمُودِ الدِّينِ، إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

(امّا بعد! من «نعمان ابن عجلان زرقي» را فرماندار «بحرين» قرار دادم؛ و اختيار تو را از فرمانداري آنجا برگرفتم؛

بدون اينكه اين كار براي تو مذمّت و يا ملامت در برداشته باشد، چرا كه تو زمامداري را به نيكي انجام دادي و حق امانت را اداء نمودي، بنابراين به سوي ما حركت كن بي آنكه مورد سوء ظنّ يا ملامت؛

يا متّهم و يا گناهكار باشي! زيرا من تصميم گرفته ام به سوي ستمگران اهل شام حركت كنم، و دوست دارم تو با من باشي، چرا كه تو از كساني هستي كه من در جهاد با دشمن و برپا داشتن ستونهاي دين از آنها استعانت مي جويم انشاءاللَّه). [1] .

امام نسبت به كشور پهناور مصر صلاح ديدند كه محمد بن ابي بكر را عزل و مالك اشتر را به جاي او نصب فرمايند،

اين انتخاب در آن شرائط حسّاس بر محمد بن ابي بكر گران آمد، و ناراحت شد،

امام علي عليه السلام طي نامه اي از او دلجوئي كرد و نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَي عَمَلِكَ، وَإِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذلِكَ اسْتِنْبَاءً لَكَ فِي الْجَهْدِ، وَلَا ازْدِياداً لَكَ فِي الْجِدِّ؛ وَلَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ، لَوَلَّيتُكَ مَا هُوَ أَيسَرُ عَلَيكَ مَؤُونَةً، وَأَعْجَبُ إِلَيكَ وِلَايةً.

إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً، وَعَلَي عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً، فَرَحِمَهُ اللَّهُ! فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيامَهُ

(امّا بعد از ستايش خداوند! به من خبر رسيده كه از فرستادن «اشتر» به سوي فرمانداريت ناراحت شده اي، ولي اين كار را من نه به اين جهت انجام دادم كه تودر تلاش و كوششت كندي ورزيده اي، و يا براي اين باشد كه جدّيت بيشتري بخرج دهي، اگر آنچه در اختيارت قرار دارد از تو گرفتم تو راوالي جائي قرار دادم كه هزينه آن بر تو آسانتر و حكومت آن برايت؛ جالب تر است.

آن مردي كه من او را فرماندار «مصر» كرده بودم، مردي بود كه نسبت بما ناصح و خيرخواه، و نسبت به دشمنانمان سختگير و درهم كوبنده بود خداي او را رحمت كند كه ايام زندگي خود را كامل كرد، عمر را به پايان برد) [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 42 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] نامه 34 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

علي(ع) برتر از انبياء

حرّه دختر حليمه سعديه (مادر رضاعي رسول اللّه (ص) بود كه از شيعيان و دوستداران حضرت علي(ع) (ص) بود. كه زمان پيريش مصادف شد با حكومت استبداد تاريخ حجاج بن يوسف ثقفي كه يكي از سمتگران و خونخواران است و از طرف عبدالملك مروان سردار و حاكم عراق بود و او در زمان حكومتش بسياري از شيعيان را

به شهادت رساند و دهها هزار نفر مردم را هلاك كرد و شيعيان را با وضع بسيار فجيع و دردناكي بشهادت مي رساند.

روزي حجاج حرّه را احضار كرد. حرّه به مجلس حجاج رفت. حجاج به او گفت: شنيده ام كه تو عقيده داري علي(ع) بن ابيطالب (ع) از ابوبكر و عمر و عثمان برتر و بالاتر است؟

حرّه گفت: هر كه اين حرف را زده دروغ گفته است. زيرا من عقيده دارم آقا اميرالمؤمنين علي(ع)نه تنها براين سه نفر بلكه بر تمام پيغمبران بغير از رسول خدا (ص) برتر و بالاتر و بهتر و با فضيلت تر است.

حجاج با شنيدن اين اعتراف جسورانه فرياد زد: واي برتو آيا علي(ع)از پيامبران اولوا العزم برتر مي داني؟ حرّه فرمود: من او را برتر و بالاتر نمي دانم، بلكه خداوند او را بر تمام انبياء برتر مي داند و در اين مورد در قرآن نيز گواهي داده است.

حجاج گفت: اگر اين موضوع را از قرآن اثبات كردي نجات پيدا مي كني وگرنه دستور مي دهم كه در همين مجلس ترا هلاك كنند. حرّه فرمود قبول است و براين عقيده هم هستم و امّا چرا از حضرت آدم آقا علي(ع) (علي(ع)هماالسلام) بالاتر است. قرآن كريم مي فرمايد: چون آدم به درخت ممنوعه نزديك شد، خداوند عمل او را نپذيرفت.

امّا خداوند در قرآن خطاب به آقا علي(ع)مي فرمايد: عمل شما خانواده عصمت و طهارت مقبول درگاه حق است. [1] .

در جاي ديگر مي فرمايد: خداوند به آدم فرمود: به درخت نزديك نشويد. [2] .

ولي حضرت آدم ترك اولي كرد (ترك اولي گناه نيست بلكه انجام دادن عملي است كه بهتر از آن را مي توان انجام داد و ترك اولي براي مردم عادي

جايز است خداوند انتظار دارد كه انبياء و اولياء (علي(ع)هم السلام) هميشه كار بهتر انجام داده و ترك بهتر ننمايند). و به آن نزديك شد و از ميوه آن چيد، اما خداوند همه چيز دنيا را براي اميرالمؤمنين علي(ع)حلال كرد، اما حضرت به دنيا نزديك نشد.

اما راجع به حضرت نوح (ع)، خداوند در قرآن مي فرمايد: او داراي زني بدكار و كافر بود (تحريم 3) امّا حضرت علي(ع)همسري داشت كه خداوند رضايت خود را در رضايت او قرار داده بود.

اما حضرت ابراهيم (ع)، وي بخداوند عرضكرد: خداوندا بمن نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي كني، خداوند فرمود: مگر ايمان نياوردي؟ عرضكرد چرا ايمان آورده ام ولي مي خواهم قلبم مطمئن تر گردد و به يقينم افزوده شود. [3] .

امّا آقا علي(ع)فرمود: اگر پرده ها عقب رود تا من غيب را ببينم براي من هيچ فرقي نمي كند و به يقينم افزوده نمي گردد، [4] يعني بقدري به قيامت ايمان دارد كه گوئي هر لحظه قيامت را مي بيند.

امّا حضرت موسي (ع)، وقتي خداوند به او امر كرد كه براي دعوت فرعون برو، حضرت موسي (ع) عرضكرد: مي ترسم مرا بكشند، زيرا يك نفر از آنها را كشته ام [5] امّا شبي كه كفّار تصميم گرفتند حضرت رسول اللّه (ص) را بقتل برسانند و چهل شمشيرزن دور خانه پيامبر (ص) جمع شده بودند پيامبر فرمود يا علي(ع) آيا جاي من مي خوابي؟ آقا علي(ع)فرمود: آيا جان شما درامان خواهد بود؟ فرمود: بله آقا فرمود جان من بفداي شما و در بستر پيامبر خوابيد و نترسيد.

امّا درباره حضرت عيسي (ع): حضرت مريم (علي(ع)هاالسلام) در عبادتگاه زندگي مي كرد، وقتي وضع حملش نزديك شد، ندا رسيد كه اينجا خانه عبادتست نه

زايشگاه، در نتيجه حضرت مريم از مسجد اقصي، بيرون رفت و در بيابان كنار درختي وضع حمل كرد. اما وقتي كه مادر آقا علي(ع)ايشان را حامله بود، پرده كعبه را گرفت و خداوند را بحقّ مولودش قسم داده در نتيجه كعبه شكافته شد و او در داخل خانه خدا، حضرت علي(ع)را به دنيا آورد.

حجاج خونخوار و ستمگر بقدري از اين سخنان مبهوت شده بود كه علاوه بر آزادي او خلعت و پاداشي به او داد.

علي(ع) جانم، علي(ع) جانم

علي(ع) اي جان جانانم

ز لطف حضرت سبحان

ز شوق كعبه شد تابان

جمال حضرت جانان

سر آمد شام هجرانم

علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) اي جان و جانانم

شه والا تبار آمد

ولي كردگار آمد

ز كعبه آشكار آمد

علي(ع) ممدوح قرآنم

علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) اي جان و جانانم

همه عالم چراغان شد

توگوئي نور باران شد

تولد، شاه مردان شد

كه آمد مهر تابانم

علي(ع) جانم، علي(ع) جانم

علي(ع) اي جان و جانانم

خدا را خود، ولي آمد

كه دلها منجلي آمد

علي(ع) آمد علي(ع) آمد

علي(ع) مولاي مردانم

علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) اي جان و جانانم

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره دهر، آيه 22.

[2] سوره بقره، آيه 34.

[3] سوره بقره، آيه 260.

[4] غررالحكم، ج 2، فصل 75، حديث 1.

[5] قصص 33.

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

علم الهدي

درباره علت ملقب شدن، سيد مرتضي به علم الهدي مرحوم محدّث قمي (رضوان اللّه تعالي علي(ع)هما) در منتهي الا مال آورده است كه شيخ اجل شهيد در رساله چهل حديث و غيره بيان نموده اند: محمد بن حسين وزير قادر عباسي در سال چهار صد و بيست به سختي

بيمار شد و بيماري او بطول انجاميد تا آنكه بعد از توسلات شبي در خواب خدمت و محضر مقدس آقا اميرالمؤمنين علي(ع)مشرف مي شود و از بيماري خود به حضرت شكايت مي نمايد حضرت علي(ع)به او مي فرمايند: به علم الهدي بگو كه براي تو دعايي بخواند تا شفا يابي.

مي گويد: عرض كردم: اي مولاي من علم الهدي كيست؟ آقا علي(ع)فرمودند: علي(ع) ابن حسين موسوي (سيد مرتضي) است.

وزير نامه اي به سيد نوشت و در آن نامه تقاضاي دعا نموده بود و در ضمن سيد را به لقب علم الهدي مخاطب قرار داد. وقتي سيد نامه را خواند. خود را لايق آن لقب نمي دانست (شكست نفس بود) در جواب وزير نوشت (الله الله في امري فانّ قبولي لهذا اللّقب شناعة علي(ع)) فرمود قبول كردن اين لقب براي من عيب است و من سزاوار اين لقب نيستم.

وزير به عرض رسانيد واللّه من از خود نگفته ام بلكه، اميرالمؤمنين علي(ع)اين لقب را براي شما ذكر كرده است. بعد از آنكه وزير به دعاي سيد شفا يافت، صورت قضيه را به قادر عباسي عرض كرد و قبول نكردن سيد را هم ياد آور شد.

قادر به سيد عرضكرد: آنچه را كه جدّت ترا به آن ملقب ساخته است قبول كن و حكم كرد كه منشيان آن را در القاب سيد داخل سازند و از آن پس به لقب علم الهدي مشهور گرديد.

گر سرّ ذات خويش هويدا كند علي(ع)

اثبات ذات خالق يكتا كند علي(ع)

حق با علي(ع) است بلكه علي(ع) خويشتن حقست

از حق بغير حق چه تمنّي كند علي(ع)

از ذات او مشيت حق پرده در شود

از روي كار پرده اگر وا كند علي(ع)

در پرده حجاب

ز اسرار سرّ غيب

بهر رسول حلّ معمّا كند علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموي) در ميان خلفاي بني اميه نيك سرشت و عدالتخواه بود، او علاوه بر كارهاي مهمّي كه در دوران خلافتش انجام داد، دو كار مهم نيز با طرح و تاكتيك خاصي، انجام داد، يكي اينكه سب و لعن اميرالمؤمنين علي(ع)را ممنوع كرد. دوم اينكه فدك را به نواده هاي حضرت زهرا (علي(ع)هماالسلام) برگرداند.

در مورد اوّل ناگفته روشن است كه مردم حدود شصت سال به سب و لعن بر علي(ع)عادت كرده بودند، و معاويه و خلفاي بعد از او، هر چه توان داشتند، كينه خود را نسبت به علي(ع)آشكار ساختند.

پيران در حال كينه علي(ع)مردند و كودكان با اين برنامه، بزرگ مي شدند. در صورت ممنوع كردن اين بدعت كه بصورت سنّت در آمده بود نياز به طرحهاي ظريف و قوي داشت.

عمر بن عبدالعزيز با يك طرح مخفيانه به اين كار دست زد، او فكر كرد كه يگانه راه برداشتن سب و لعن آقا اميرالمؤمنين علي(ع)فتواي علماي بزرگ اسلام، به اين امر است.

مخفيانه يك نفر پزشك يهودي را ديد و به او گفت، علماء را دعوت به مجلس مي كنم تو هم در آن مجلس حاضر شو. و در حضور آنها از دختر من خواستگاري كن، من مي گويم از نظر اسلام جايز نيست كه دختر مسلمان با شخص كافر ازدواج كند، تو در پاسخ بگو پس چرا علي(ع)كه كافر بود، داماد پيغمبر(ص) شد.

من مي گويم علي(ع)كه كافر نبود، شما بگو اگر كافر نبود پس چرا او را سب و لعن مي كنيد، با اينكه سب و لعن

مسلمان جايز نيست آنگاه بقيه امور با من.

طبق طرح عمر بن عبدالعزيز مجلس ترتيب يافت و طبق دعوت قبلي بزرگان و اشراف بني اميه و علماي وابسته در آن مجلس، شركت كردند، در اين شرائط، پزشك يهودي دختر عمر بن عبدالعزيز را خواستگاري كرد.

عمر گفت: اين ازدواج از نظر اسلام، جايز نيست زيرا ما مسلمان هستيم و ازدواج دختر مسلمان با مرد يهودي جايز نيست.

يهودي گفت: پس چرا پيامبر اسلام (ص) دخترش را به ازدواج علي(ع)كه كافر بود، در آورد؟

عمر گفت: علي(ع)كه كافر نيست، بلكه از بزرگان اسلام است. يهودي گفت: اگر او كافر نبود، پس چرا او را لعن و سبّ مي كنيد؟!

در اينجا بود كه همه مجلسيان، سرها را بزير افكندند و شرمنده شدند. آنگاه عمر بن عبدالعزيز، سرنخ را بدست گرفت و به مجلسيان گفت: انصاف بدهيد آيا مي توان داماد پيامبر (ص) را با آن همه فضل و كمال دشنام داد؟

مجلسيان سر به زير افكندند، و سرانجام در همان مجلس طرح عمر بن عبدالعزيز جا افتاد و او فرمان داد كه ديگر براي هيچ كس سب و لعن بر علي(ع)روا نيست.

علي(ع) امام و علي(ع) ايمن و علي(ع) ايمان

علي(ع) امين و علي(ع) سرور و علي(ع) سردار

علي(ع) علي(ع)م و علي(ع) عالم علي(ع) اعلم

علي(ع) حكيم و علي(ع) حاكم و علي(ع) مختار

علي(ع) نصير و علي(ع) ناصر و علي(ع) منصور

علي(ع) مظفر و غالب علي(ع) سپهسالار

علي(ع) عزيز و علي(ع) عزت و علي(ع) افضل

علي(ع) لطيف و علي(ع) انور و علي(ع) انوار

علي(ع)ست فتح و فتوح و علي(ع)ست راحت روح

علي(ع) است بحر سخا و علي(ع) است كوه وقار

علي(ع) سليم و علي(ع) سالم و علي(ع) مسلم

علي(ع) قسيم

قصور و علي(ع) است قاسم نار

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

عبادت

روزي پيامبر عظيم الشأن (ص) در ميان مسجد نشسته و اصحاب اطراف آن حضرت جمع بودند. جواني به مسجد وارد شد رسول اكرم (ص) فرمود: اين جوان امروز عملي انجام داده كه خداوند در قيامت اجازه شفاعت شصت هزار نفر را به او عنايت مي فرمايد.

اصحاب نزد آن جوان رفتند و گفتند تو چه عملي امروز انجام داده اي كه پيامبر يكچنين لطفي را از خداوند متعال نسبت بتو مي فرمايد. بگو تا ما هم انجام دهيم.

جوان حضور رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد يا رسول اللّه من نمي دانم امروز چه عملي انجام دادم اين مردم با گفتار خويش مرا بحيرت انداختند.

حضرت فرمود اي جوان امروز صبح از خانه ات كه بيرون آمدي چه كردي؟

عرض كرد: امروز صبح زود از منزل بيرون آمدم چون بوقت كارم زود بود يادم آمد از آن روزي كه فرموديد (النظر الي وجه علي(ع) عباده) نگاه كردن بصورت آقا علي(ع)عبادت است. من هم در خانه علي(ع)رفتم حضرت را زيارت كرده و برگشتم. پيامبر اسلام (ص) فرمودند. بخدا قسم بعد دهر قدمي كه بقصد زيارت آقا علي(ع)برداشتي حق شفاعت شصت هزار نفر را در روز قيامت داري.

نور مهرت پرتوي از لطف ايزد يا علي(ع)

روح قرآن، باب علم، و جان احمد يا علي(ع)

دست در دست يدّاللّه در غدير خم نبي

با كلام ايزد از مدح تو دم زد يا علي(ع)

آفتاب طلعت مهدي كه تابد اين زمان

در حقيقت از گريبان تو سر زد يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

علي(ع) مهمان همه

روايت شريف را شنيده ايد كه چهل نفر بتدريج در مسجد وارد شدند و صحبت كردند هر كدام مي گفت ديشب علي(ع)در

خانه ما ميهمان بود.رسول خدا (ص) فرمود: ديشب علي(ع)ميهمان ما بود. جبرئيل نازل شد و عرض كرد، يا رسول اللّه ديشب علي(ع)ميهمان خدا بود.

اين ظهورات از بدن مثالي است يعني قوه علوي و روح كلي الهي در يك آن بقدرتي كه خدا باو داده است مي تواند در چهل مجلس حاضر شود با بدن مثالي و اين غير از بدن عالم ملك است هنگام مرگ هر محتضري نيز با بدن مثالي بر بالينش حاضر مي شود.

زينت مهر نبوت پاي تو

بر سر دست پيمبر جاي تو

عالم از نور رخ زيباي تو

ياعلي(ع) و ياعلي(ع) و ياعلي(ع)

سجده بر آدم ملايك گر نمود

در حقيقت سجده بر نور تو بود

بر تو اي نور خداوندي درود

يا علي(ع) و ياعلي(ع) و ياعلي(ع)

گر خدا خوانم ترا نبود روا

گر بشر گويم ترا نبود سزا

كيستي اي از خدا سِرِّ خدا

يا علي(ع) و يا علي(ع) و يا علي(ع)

بر سوي معراج شد ختمي مآب

اشتراني ديد با بار كتاب

جملگي بودند مدح بوتراب

يا علي(ع) و يا علي(ع) و يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

علي و تشكر از همسر

شكي نيست كه فاطمه زهرا عليهماالسلام در خانه اميرالمؤمنين فوق العاده صبر و شكيبايي داشت، و با فقر مالي و عدم رفاه زندگي مدارا كرد و در برابر فشارهاي سياسي كه به امير مؤمنان وارد مي شد، و روح زهرا عليهماالسلام را به شدت آزار مي داد تحمل كرد! و در اين ميادين آن چنان امتحان داد كه ملائكه را به تعجب واداشت، و تاريخ اسلام را از اين حوادث تلخ شرمنده ساخت!!

فاطمه در حالي كه همسر اميرالمؤمنين بود از دشمنش سيلي خورد!! و قباله فدكش پاره

گشت!! و خانه امنش كه ملائكه و عزرائيل بدون اجازه اش وارد نمي گشتند، مورد يورش وحشيانه قرار گرفت!! و (باب الله) منزل وي به آتش كشيده شد، و جنيني را كه پيامبر محسنش ناميده بود در اثر حمله ناجوانمردانه شهيد و سقط گرديد!

زهرا همه اين ناملايمات را در دوران شوهرداري تحمل كرد، و هرگز در مقابل علي عليه السلام لب به شكايت باز نكرد!! و همه را در (خزانه اسرار) نگه داشت، و روزي در پيشگاه الهي آنها را فاش خواهد كرد...زهرا براي «ولايت علي» دست و پا مي زد و تا چهل شب به همراه علي و دو فرزندش به در خانه هاي مهاجر و انصار مي رفت تا از آنان كمك گيرد و حق بر باد رفته ولايت را از غاصبين باز ستاند ولي نشد كه نشد! [1] زهرا همان همسر با وفايي است كه چون علي را به زور براي بيعت ستمگران به مسجد بردند، پيراهن رسول خدا را بر سر كرد، و دستهاي حسنين را به دست گرفت، و خطاب به خليفه ديكتاتور فرمود: مي خواهي علي را به شهادت رسانده مرا بيوه نموده و حسنينم را يتيم بنمايي؟! و آنگاه دست علي را گرفت، و از مهلكه شياطين نجات داد، [2] و خطاب به قبر رسول خدا گفت: «اي پدر، اي رسول خدا! بعد از تو چه مصيبت هايي را تحمل نموديم! و ابوبكر و عمر چه فشارها و ستم هايي را در حق ما روا داشتند! سوگند به خدا تا عمر دارم با آنان حرف نمي زنم! [3] و سپس به علي عليه السلام وصيت كرد كه آن دو بر پيكر پاك وي نماز نخوانند!» [4] زهرا با

لباس وصله دار در خانه علي عليه السلام زندگي كرد، و در آن خانه فرش زينت و لباس نديد، و مزه لذائذ مادي را نچشيد.

علي عليه السلام نيز متقابلا در برابر محبت هاي زهرا و تحملات و شكيبايي وي قدرداني مي كرد، و پيوسته وجود زهرا را يكي از افتخارات خويش مي دانست، و در محاجه و مناظره هايش با دشمنان، اين موضوع را مورد تأكيد قرار مي داد!

علي عليه السلام شخصا براي خود فاطمه زهرا بارها اين حقيقت را اظهار داشت، و از صبر و بردباري وي سپاسگزاري فرمود، و تا او زنده بود علي خود را نباخت،و صبر و مقاومتش را از دست نداد... ولي پس از شهادت فاطمه، گويا علي عليه السلام ناتوان شده بود، و صبر و قرار نداشت، و فراق فاطمه را پس از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دردناكترين دردها توصيف مي كرد،و از خدا براي خويشتن صبر و حوصله در خواست مي نمود و بدين وسيله هم نقش فاطمه را متذكر مي شد، و هم سپاس وي را اظهار مي داشت!! و هنگامي كه همسر با وفايش را در زير خاك ها مي گذاشت، خطاب به قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفت: «السلام عليك يا رسول الله، عني وعن ابنتك النازلة في جوارك، والسريعة اللحاق بك، قل يا رسول الله عن صفيتك صبري!! ورق عنها تجلدي... فلقد استرجعت الوديعة، واخذت الرهينة، اما حزني فسرمد، و اما ليلي فمسهد...)) [5] سلام و درود من بر تو اي رسول خدا! و از دختر عزيزت كه پس از رحلتت به سرعت به تو پيوست!

اي رسول خدا! در اثر مفارقت زهرا، توانم به ناتواني و صبرم به كم

صبري تبديل گشته!! اي نجات دهنده عالم هستي! امانت تو باز پس داده شد و گروت از من گرفته شد! اما بدان كه بعد از اين ديگر حزن و اندوه من هميشگي است، و شب ها از فراق فاطمه خواب به چشمم نخواهد رفت!

اين عبارات مي رساند كه فاطمه تا چه حد در زندگي و روحيه و مقاومت علي عليه السلام نقش اساسي داشته و اميرالمؤمنين تا چه ميزان به او علاقمند بوده، و چه سان محبتهاي او را فراموش ننموده است كه حتي پس از مرگ و شهادت وي نيز از آن حضرت تشكر مي نمايد!!

و همچنين در اين عبارات اشاره اي به قبر گم شده زهرا ديده مي شود، زيرا از واژه السلام و نازلة في جوارك (نازل شده در كنارت) استفاده مي گردد كه در كنار قبر رسول الله دفن شده است.و هنگام دفن زهرا يك مناجاتي هم با خدا كرد و گفت: «اللهم اني راض عن ابنة نبيك، اللهم آنهاقد اوحشت فانسها...» [6] خدايا! من از دختر پيامبر تو راضي هستم، بار الها! او از قبر مي ترسد، پس با او انس بگير و به وي آرامش ده.اين فراز نيز مي رساند كه علي عليه السلام از فاطمه تشكر كرده است، و رضايت خود را از او به پيشگاه الهي اعلام نموده، و اشعار مي دارد كه: حتي فاطمه زهرا با آن عظمتش به رضايت علي نيازمند است! تا وي اعلان رضايت نموده، و در وحشت قبر زهرا توصيه نمايد!!

چنانكه در صدر اين حديث مذكور از امام باقر عليه السلام آمده است: هيچ چيز به اندازه رضايت شوهر در سعادت ابدي زن مؤثر نيست. [7] .

پس نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام نه تنها در

دوران حيات فاطمه از وي تشكر مي كرد، بلكه بعد از اين دوران نيز او را فراموش نكرد، و بارها از وي به نيكي ياد مي فرمود...همانطوري كه رسول خدا هم از زحمات و محبت هاي (خديجه كبري) سپاسگزاري مي كرد... [8] .

تهيه انار براي حضرت فاطمه عليه السلام

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به خانه آمد، ديد كه حضرت فاطمه عليه السلام مريض و تب دار افتاده است، سر خانم را به دامن گرفت و به رخسار او مي نگريست و اشك از ديدگان مباركش جاري بود؛ چون زهرا كمي به حال آمد، امام فرمود: چه ميل داري، از من بطلب. عرض كرد: چيزي نمي خواهم، دوباره امام اصرار كرد؛ عرض كرد: چيزي نمي خواهم؛ پدرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: از شوهرت علي عليه السلام هرگز خواهش چيزي مكن كه مبادا خجالت بكشد؛ فرمود: به حق من، آنچه مي خواهي بگو. عرض كرد: حالا كه قسم دادي، اگر اناري باشد خوب است؛ امام از منزل بيرون آمد و جوياي انار شد، عرض كردند: فصل انار گذشته لكن براي شمعون يهودي از طائف مقداري انار آورده اند. امام خود را به در خانه شمعون رسانيد و در خانه اش را زد، شمعون بيرون آمد و تعجب كرد و عرض كرد: چه باعث شده كه در خانه ام تشريف آورديد؟ حضرت فرمود: شنيده ام از طائف اناري برايتان آورده اند چنانچه از آن باقي باشد يكي را به من بفروش كه براي بيمار عزيزي مي خواهم.

عرض كرد: فدايت شوم! آنچه بود فروختم، حضرت فرمود: در خانه جستجو كن، شايد باقي مانده باشد؛ عرض كرد: اطمينان دارم كه نيست؛ زوجه اش پشت در ايستاده بود، عرض كرد: اي شمعون! يك انار ذخيره در

خانه است، آنگاه انار را به نزد امام آورد، و حضرت چهار درهم، عوض آن به شمعون دادند.شمعون گفت: قيمتش نيم درهم است، فرمود: چون عيالت انار را ذهيره كرده بقيه از براي او باشد؛ انار را برداشت و به سوي خانه رهسپار شد، در اثناي راه، ناله غريبي شنيده، و به طرف آن صدا رفت تا داخل خرابه اي شد، ديد كوري مريض و غريب از شدت ضعف مي نالد، حضرت در بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و جوياي احوالش شد. عرض كرد: اي جوان صالح! از صالح! از اهل مدائن هستم و قرض فراواني دارم، آمدم به اين منطقه تا شايد اميرمؤمنان براي قرضم علاجي نمايد كه مريض شدم، امام فرمود: چه ميل داري؟ عرض كرد: اگر انار باشد مايلم، حضرت فرمود: يك انار در اين شهر بود كه براي بيماري تحصيل كرده ام لكن تو را محروم نمي كنم، پس انار را دو نيم كرد و نصفي را به دهان مريض داد و نصف ديگر را براي فاطمه عليهماالسلام برداشت؛ آنگاه فرمود: چه ميل داري؟ عرض كرد: اگر نصف ديگر را حسان نمايي ممنونم.

حضرت سر به زير انداخت و به نفس خود خطاب كرد: اي علي! اين مريض در خرابه غريب و تنهاست، سزاوار رعايت است، شايد خداوند به جهت فاطمه عليهماالسلام وسيله ديگري تهيه نمايد. پس نصف ديگر انار را به او داد تا تمام شد؛ مريض امام را دعا كرد و امام رهسپار خانه شد، اما در اين فكر كه جواب فاطمه عليهماالسلام را چه بگويد.

متحيرانه آمد تا به در خانه رسيد، از داخل شدن به خانه حيا مي كرد،

لذا سر از در خانه پيش برد كه ببيند فاطمه عليهماالسلام خواب است يا بيدار، ديد فاطمه عليهماالسلام تكيه كرده و عرق نموده ولي طبقي از انار فوق العاده نزدش است و تناول مي كند. خوشحال، داخل خانه شد و از واقعه جويا شد؛ فاطمه عليهماالسلام عرض كرد: يا ابن عم! چون تشريف برديد زماني نكشيد كه ناگاه در خانه را زدند؛ فضه رفت، ديد شخصي است كه به در خانه، طبقي انار آورده است، گفت: اين طبق انار را اميرالمؤمنين براي فاطمه عليهماالسلام فرستاده است. [9] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج6 ص13.

[2] كافي ج8 ص237 ح320 واضعة قميص رسول الله علي رأسها آخذة بيدي ابنيها....

[3] تاريخ طبري ج3 ص 210 الامامه والسياسة ج1 ص13.

[4] ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه ج6 ص 56-50.

[5] نهج البلاغه خ193 ص651.

[6] بحارالانوار ج103 ص 256.

[7] لا شفيع للمراة انجح عند ربها من رضا زوجها.

[8] نقل از آفتاب ولايت، ص396-393.

[9] مجالس المتقين شهيد ثالث، ص_243 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص 66.

عبادات و مناجات اميرالمؤمنين

عروة بن زبير مي گويد: «در مسجد رسول خدا نشسته بوديم و درباره اعمال اهل بدر و گذشته ها گفتگو مي كرديم، ابودرداء از حاضرين بود گفت: مردم!! مي خواهيد از كسي به شما خبر دهم كه از همگان، ثروتش كمتر و پارسائيش بيشتر، و در عبادت كوشاتر است؟ گفتند: آري. گفت: اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام».

عروه گويد: «به خدا سوگند به خاطر اين گفتار ابودرداء همه اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زيرا اينان از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنيدن فضايل حضرت را نداشتند. مردي از انصار، رو

به او كرد و گفت: سخني گفتي كه حاضران هيچ كدام با تو موافقت نكردند. ابودرداء گفت: مردم! چيزي را كه خودم ديدم براي شما تعريف كنم: شب هنگام در قسمتي از باغات، علي عليه السلام را مشاهده كردم كه از غلامان خود كناره گرفته، در لابه لاي درختان خرما پنهان شد، از من دور شد و من او را گم كردم. پيش خود گفتم حتما به منزلش رفته است، چيزي نگذشت كه صداي ناله اي حزن انگيز و نغمه اي دل خراش به گوشم رسيد كه صاحب ناله مي گفت: «پروردگارا! چه بسيار گناهي كه به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب كردن من، در صدد مقابله بر نيامدي، و چه بسيار جرمي كه با كرم خود از كشف نمودن آن خودداري فرمودي، خداوندا! اگر عمري طولاني در نافرمانيت گذرانده ام و نامه عمل و بار گناهم سنگين شده است، به غير آمرزشت آرزويي ندارم و به جز خشنوديت به چيزي اميد ندارم.»

از شنيدن ناله به جستجوي صاحب آن افتادم، ناگهان ديدم كه حضرت علي عليه السلام است، در گوشه اي بي حركت خود را پنهان ساختم. در آن نيمه شب، نماز بسياري خواند؛ آنگاه به دعا و گريه پرداخت و از حال خود به درگاه الهي،شكوه مي برد از جمله مناجاتهاي حضرت، با خداوند اين بود:

«خداوندا! آنگاه كه در عفو و بزرگواريت فكر مي كنم، گناهانم در نظرم ساده مي آيد، پس وقتي كه به ياد عقوبتهاي شديدت مي افتم بليه ام گران مي شد. اي واي اگر در نامه هاي عمل به گناهي برخورد كنم كه من آن را فراموش كرده ام ولي تو آن را به حساب آورده اي، آنگاه خواهي گفت: او را بگيريد، واي

بر اين گرفتاري كه بستگانش نمي توانند نجاتش دهند و قبيله اش به حالش سودي نخواهند داشت، آنگاه كه دستور فراخواندنش رسيد، همگان بر او رحمشان مي آيد. واي از آن آتش كه جگرها و كليه ها را كباب مي كند، واي از آن آتشي كه اعضاي بدن را از هم جدا مي كند، آه از آن بيهوشي كه در اثر شعله هاي سوزان دست مي دهد».

سپس حضرت آنقدر گريه كرد كه ديگر حس و حركت از او بريده شد. پيش خود گفتم:حتما در اثر شب زنده داري خوابش گرفته است و براي نماز صبح بيدارش مي كنم.جلو رفتم، ديدم مانند چوبي خشك روي زمين افتاده است، او را تكان دادم ديدم تكان نمي خورد، خواستم او را بنشانم نشد، گفتم: «انا لله و انا اليه راجعون» [1] حتما مرده است.به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را به اهلش برسانم. فاطمه زهرا عليهماالسلام فرمود: اي ابودرداء! چه خبر شده است؟ جريان را براي خانم، نقل كردم، حضرت زهرا عليهماالسلام فرمود: ابودرداء به خدا علي عليه السلام باز هم مانند هميشه از ترس خدا غش كرده است، سپس مقداري آب آوردند و به صورتش پاشيدند تا به هوش آمد.

همين كه به هوش آمد و مرا ديد كه گريه مي كنم، فرمود: ابودرداء! براي چه گريه مي كني؟ گفتم: از اين حالتي كه شما براي خودت پيش آورده اي. فرمود: «ابودرداء پس آنگاه كه مرا براي حساب فراخوانند و اهل گناه به عذاب الهي يقين كردند مرا ببيني، چگونه خواهي بود؟ آن وقت كه مأمورين درشت خو و ترش رو اطراف مرا بگيرند و در پيشگاه پادشاهي جبار بايستم، در حالي كه زندگان مرا تسليم كرده اند و مردم دنيا به حال

من ترحم كنند؛ آنجا در پيشگاه خداوندي كه هيچ سري از او پوشيده نيست، اگر مرا ببيني بيش از اين دلت به حال من خواهد سوخت.»

ابودرداء گفت: به خدا سوگند كه اين حالت را در هيچ كدام از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نديدم. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بقره 156.

[2] امالي الطوسي- علي از ولايت تا شهادت، ص_279 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص 12-9.

علي و بيت المال

زاذان نقل مي كند:

من با قنبر غلام امام علي عليه السلام محضر اميرالمؤمنين وارد شديم، قنبر گفت:

يا اميرالمؤمنين وارد شديم، قنبر گفت:

يا اميرالمؤمنين چيزي براي شما ذخيره كرده ام. حضرت فرمود:

آن چيست؟

عرض كرد: تعدادي ظرف طلا و نقره! چون ديدم تمام اموال غنائم را تقسيم كردي و از آنها براي خود برنداشتي، من اين ظرفها را براي شما ذخيره كردم.

حضرت علي عليه السلام شمشير خود را كشيد و به قنبر فرمود:

واي بر تو! دوست داري كه به خانه ام آتش بياوري! خانه ام را بسوزاني! سپس آن ظرفها را قطعه قطعه كرد و نمايندگان قبايل را طلبيد، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بين مردم تقسيم كنند: [1] .

-----------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص_135 داستانهاي بحارالانوار، ج 1 ص46.

علي و يتيمان

روزي حضرت علي عليه السلام مشاهده نمود زني مشك آبي به دوش گرفته و مي رود.مشك آب را از او گرفته و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمودم زن گفت:علي بن ابي طالب همسرم را به مأموريت فرستاد و او كشته شد و حال چند كودك يتيم برايم مانده و قدرت اداره زندگي آنان را ندارم. احتياج وادارم كرده كه براي مردم خدمتكاري كنم. علي عليه السلام برگشت و آن شب را ناراحتي گذراند. صبح زنبيل طعامي با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بين راه،كساني از علي عليه السلام درخواست مي كردند زنبيل را بدهيد ما حمل كنيم.حضرت مي فرمود:

روز قيامت اعمال مرا چه كسي به دوش مي گيرد؟

به خانه آن زن رسيد و در زد. زن پرسيد:

كيست؟

حضرت جواب دادند:

كسي كه ديروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براي كودكانت طعامي آورده،

در را باز كن!

خداوند از تو راضي شود و بين من و علي بن ابيطالب خودش حكم كند.

حضرت وارد شد، به زن فرمود:

نان مي پزي يا از كودكانت نگهداري مي كني؟

زن گفت:

من در پختن نان تواناترم، شما كودكان مرا نگهدار!

زن آرد را خمير نمود. علي عليه السلام گوشتي را كه همراه آورده بود كباب مي كرد و با خرما به دهان بچه ها مي گذاشت.

با مهر و محبت پدرانه اي لقمه بر دهان كودكان مي گذاشت و هر بار مي فرمود:فرزندم! علي را حلال كن! اگر در كار شما كوتاهي كرده است.

خمير كه حاضر شد، علي عليه السلام تنور را روشن كرد. در اين حال، صورت خويش را به آتش تنور نزديك مي كرد و مي فرمود:

اي علي! بچش طعم آتش را! اين جزاي آن كسي است كه از وضع يتيمها و بيوه زنان بي خبر باشد.

اتفاقا زني كه علي عليه السلام را مي شناخت به آن منزل وارد شد.

به محض اينكه حضرت را ديد، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:واي بر تو! اين پيشواي مسلمين و زمامدار كشور، علي بن ابي طالب عليه السلام است.

زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگي گفت:

يا اميرالمؤمنين! از شما خجالت مي كشم، مرا ببخش!

حضرت فرمود:

از اينكه در كار تو و كودكانت كوتاهي شده است، من از تو شرمنده ام! [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص_52 داستانهاي بحارالانوار، ج 1 ص47.

علي در اوج عطوفت و بزرگواري

اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از آن كه به دست ابن ملجم ضرب خورد، از شدت زخم بي حال شده بود.

وقتي كه به حال آمد، امام حسن در ظرفي، شير به حضرت داد. امام كمي از شير خورد بقيه را به حسن داد و فرمود:

اين شير

را به اسيرتان (ابن ملجم) بدهيد!

سپس فرمود:

فرزندم! به آن حقي كه در گردن تو دارم، بهترين خوردنيها و نوشيدني ها را به او بدهيد و تا هنگام مرگم با ايشان مدارا كنيد و از آنچه مي خوريد به او بخورانيد و از آنچه مي نوشيد به ايشان بنوشانيد تا نزد شما گرامي شود! [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 42 ص_289 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص47.

علي و رأس الجالوت

امام باقر عليه السلام فرمود: «وقتي كه حضرت علي عليه السلام از جنگ نهروان برگشت، در مسجد كوفه نشسته بود كه رئيس يهوديان يعني رأس الجالوت به حضور حضرت رسيد و عرضه داشت: مي خواهم چند سؤال از جنابتان بپرسم كه آن را نمي داند مگر نبي يا وصي نبي، اگر خواهي بپرسم وگرنه در گذرم؟

حضرت فرمود: اي برادر يهود! از هر چه خواهي بپرس؛ عرض كرد: ما در كتاب خود، تورات يافتيم كه وقتي پيامبري را حق تعالي بر مي انگيزد بدو امر مي كند كه كسي را از خاندان خودش انتخاب كند تا پس از او كارگزار امتش باشد، و دستور دهد تا امت از او متابعت كنند و به وسيله اش عمل نمايند.

خداوند، اوصياء پيغمبران را در حياتشان امتحان كرد و بعد از وفاتشان هم آن وصي را امتحان كند، به من بگو كه خداي تعالي چند بار اوصياء را در حيات پيامبران و چند بار بعد از وفاتشان امتحان نمايد، و وقتي امتحان اوصياء خوب از كار درآمد آخر كارشان چه شود؟

امام فرمود: به خدائي كه غير از او نيست، آن خدائي كه دريا را براي بني اسرائيل شكافت و تورات را بر موسي و انجيل را بر عيسي نازل فرمود، اگر جواب تو را

بدهم اقرار و اعتراف به وصايتم مي كني؟ گفت: آري.حضرت فرمود: به خدائي كه دريا را براي بني اسرائيل شكافت و تورات را بر موسي نازل كرد اگر جوابت را بدهم اسلام مي آوري؟ گفت: آري.

باز حضرت فرمود: خداوند- عزوجل- اوصياء را در حيات انبياء در هفت موضع امتحان مي كند تا اطاعت و خدمت او را بيازمايد و چون از طاعت و امتحان آنها راضي شد، به پيغمبرش امر مي كند او را در حياتش ولي و دوست بگيرد، و بعد از وفاتش او را وصي خود قرار بدهد و اطاعت از اوصياء را بر گردن امت آن پيامبر مي نهد.

خداوند اوصياء را بعد از وفات انبياء در هفت جا امتحان مي كند تا صبر آنان آزموده شود، پس وقتي امتحانشان رضايت بخش شد، عاقبت آنان باسعادت مي شود، و با خوشبختي كامل به پيغمبرش ملحق مي گردند.

رأس الجالوت كه رئيس يهوديان بود عرض كرد: درست فرمودي يا اميرالمؤمنين عليه السلام! پس مرا از امتحان شما در حيات پيامبر و بعد از وفاتش، و اين كه آخر كار تو به كجا مي كشد، آگاه كن! حضرت دست او را گرفت و فرمود: اي برادر يهودي! بلند شو برويم تا تو را آگاه نمايم.

جماعتي از ياران امام بلند شدند و عرض كردند: يا اميرالمؤمنين عليه السلام! ما را هم به اين مطالب آگاه فرما! امام فرمود: مي ترسم قلوب شما (از رنجها و گرفتاريم) تحمل مطالب را نداشته باشد؛ عرض كردند: براي چه يا اميرالمؤمنين عليه السلام؟ فرمود: براي اينكه كارهاي نادرست از بسياري از شما ديدم.

مالك اشتر بلند شد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين! ما را هم آگاه كن، قسم به خدا هر آينه مي دانيم كه روي كره

زمين به غير تو وصي نبي و رسولي نيست، و مي دانيم كه خداوند بعد از پيامبران پيامبري مبعوث نخواهد كرد و پيروي از تو به گردن ماست و اطاعت از تو پيوسته و متصل به پيروي از پيامبر اكرم مي باشد.حضرت تقاضاي مالك اشتر را پذيرفت و نشست و رو به يهودي كرد و فرمود: اي برادر يهودي! خدا مرا در زندگي پيامبران در هفت جا امتحان كرد و دريافت كه من به نعمتهاي او مطيع هستم، بدون اينكه از خود ستايش كنم، مي گويم.

رأس الجالوت گفت: در چه چيزهايي؟ اي اميرالمؤمنين عليه السلام!

امام فرمود: اما، مقام اول، آن بود كه خدا چون وحي به پيغمبران فرستاد و رسالت را بر دوش او قرار داد، من در خاندان پيامبر، در مردان از همه كم سن تر بودم، با اينكه در خانه او و خدمتش بودم و فرمانهايش را انجام مي دادم؛ پيامبر كوچك و بزرگ خاندان بني عبدالمطلب را خواند و آنان را به يگانگي خدا و رسالت خويش دعوت كرد، لكن آنها امتنا كردند و انكارش نمودند و از او دوري جستند و او را پشت سر انداختند و خود را از وجود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دور كردند و گناه گرفتند؛ مردمان ديگر هم از پيامبر دور شدند و با او مخالفت كردند.

چون پيشنهاد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر آنان سخت بود و قلوب آنان تحمل آنان را نداشتند و عقلشان هم نمي رسيد و اين كار را بر خود بزرگ و سنگين شمردند، تنها من با سرعت و مطيعانه و با يقين، دعوت پيامبر را پذيرفتم و شك و ترديد

در دلم نيامد؛ سه سال با پيامبر اين روش و عقيده را داشتم، در روي كره زمين غير از من و خديجه، دختر خويلد، كسي نبود كه با پيامبر نماز بخواند و بدو عقيده مند باشد، سپس امام رو به ياران خود كرد و فرمود: آيا چنين نبود؟ همگي عرض كردند: چرا، يا اميرالمؤمنين!

اما، مقام دوم؛ اي برادر يهودي! آنجا بود كه قريش براي كشتن و از بين بردن پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مشورت مي كردند و حيله به كار مي بردند تا اينكه آخرالامر در محل شور خود در يك روز با حضور شيطان ملعون به شكل مرد يك چشم كور از مردمان ثقيف، جمع شدند و رأي دادند كه از هر گروه و تيره از قريش مردي قوي را برگزينند، و با شمشيري جمع شوند و هنگامي كه پيامبر خوابيده است، همگي با يك ضربت بر پيامبر حمله ور شوند و او را به قتل برسانند؛ وقتي پيامبر به قتل رسيد ناچار هر قومي از قريش به حمايت از آن نماينده قيام و او را حفظ كند و تسليم به قصاص ننمايد و در نتيجه خون پيامبر به هدر مي رفت.

جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد و او را از اين تصميم قريش و از آن شب و ساعتي كه او را مي خواهند به قتل برسانند خبر داد، و امر كرد كه آن شب از منزل خارج شود و به غار حراء بيرون مكه پناه ببرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا از اين واقعه خبر داد و مرا امر كرد كه در رختخواب و

فراش او بخوابم و جانم را قربانش كنم، من شتابان قبول كردم و خوشحال بودم كه جان فداي پيامبر مي شود؛ پس پيامبر از خانه خارج شد و رفت و من در بسترش خوابيدم. پهلوانان قريش با اين فكر كه پيامبر خوابيده و مي توانند او را بكشند سر رسيدند، ديدند من هستم. بر آنها شمشير كشيدم و آنان را از خود، به طوري كه خدا و مردم مي دانند دور كردم.

سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: آيا چنين نيست؟ همه عرض كردند: چرا، يا اميرالمؤمنين عليه السلام!

اما، مقام سوم؛ اي برادر يهودي! تو پسر ربيعه و عتبه از قهرمانان قريش بودند، در روز جنگ بدر به ميدان آمدند و مبارزه طلبيدند، هيچ كس از قريش نتوانستند جواب بدهند، پيامبر، من و حمزه و عبيده را براي جنگ با آنها فرستاد، با اينكه از آن دو نفر كوچكتر بودم و در جنگ كم تجربه تر، خداوند به دست من وليد و شيبه را كشت، غير آن كه قهرماناني ديگر را در آن روز از بين بردم و اسير گرفتم، من از ديگران بيشتر كشتم و اسيران زيادي را دستگير نمودم، در آن روز پسر عمويم عبيده بن حرث- رحمة الله عليه- شهيد شد، سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: مگر اينطور نبود؟ همگي گفتند: چرا، يا اميرالمؤمنين عليه السلام!

اما، مقام چهارم؛ اي برادر يهودي! همه افراد مكه بر ما هجوم آوردند و هر كه از ايلهاي عرب و قريش را تحت فرمانشان بودند عليه ما شوراندند تا خون كشته شدگان جنگ بدر را بگيرند.

جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد و او را آگاه

نمود؛ پيامبرش با لشكرش به دره احد رفتند، مشركين جلو آمدند و با يك حمله بر ما يورش بردند و خيلي از مسلمانان را شهيد كردند و ديگران از باقي مانده لشكر فرار كردند؛ من تنها با رسول خدا مانديم در حالي كه مهاجر و انصار به طرف منازلشان به مدينه برگشتند و همه مي گفتند: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و اصحابش كشته شدند، ولي خداوند جلو مشركين را گرفت و من جلو روي رسول خدا بودم كه هفتاد و چند زخم بر تنم وارد شد كه جاي چند تاي آن نمايان مي باشد.

حضرت لباس خود را كنار زد و دست بر زخمهايش كرد و نشان داد و فرمود: آنكه در آن روزگار كردم ثوابش ان شاء الله بر خداوند- عزوجل- است؛ سپس رو به اصحاب كرد و فرمود: مگر اينطور نبوده است؟ گفتند: بلي يا اميرالمؤمنين عليه السلام!اما، مقام پنجم؛ اي برادر يهودي! به درستي كه قريش و عرب جمع شدند و عهد بستند كه از نبرد با ما دريغ نورزند، تا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و هر كه با اوست از گروه بني عبدالمطلب كشته شوند. پس با ساز و برگ جنگي به بيرون مدينه آمدند و بار انداختند و به خود اميد داشتند كه حتما پيروز مي شنوند! جبرئيل آمد و پيامبر را از اين كار مشركين خبر داد، و پيامبر براي خود و هر كس از مهاجر و انصار فرمان داد تا خندق حفر كنند.

قريش آمدند و بر دور خندق ماندند و ما را محاصره كردند، و خود را قوي و ما را ضعيف مي پنداشتند و با

سر و صداي هر چه تمام تر خود را در قوي بودن جلوه مي دادند.

پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم آنها را به دين خداوند عزوجل مي خواند و به خويشي و رحم سوگند مي داد، لكن قبول نمي كردند بلكه بر سركشي آنها افزوده مي شد؛ پهلوان عرب و قريش آن روز، عمرو بن عبدود بود كه مانند شتر مست نعره مي زد و مبارز مي خواست و رجز مي خواند، يك بار نيزه اش را و بار ديگر شمشيرش را به حركت در مي آورد و كسي جلويش نمي رفت و به وي طمع نداشت و به غيرت نمي آمد و از روي بصيرت اظهار قدرت نمي كرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرا از جايم بلند كرد و به دست خودش عمامه بر سرم بست و همين شمشير (ذوالفقار) را به من عطا كرد، من براي نبرد با عمرو، بيرون آمدم در حالي كه زنان مدينه برايم مي گريستند و از نبرد با عمرو، هراس داشتند؛ خداوند به دست من عمرو را كشت با اينكه عرب غير از او پهلواني نمي شناخت؛ در آن روز عمرو بن عبدود ضربتي بر سرم زد، بعد با دست خويش به فرق سر اشاره كردند. خداوند قريش و عرب را با اين ضربتم كه او را از بين بردم و به آن چيزي كه از من در دلهاي آنان از غلبه و آزردگي هاي پيش (كه اقوام آنها را كشتم) بود، گريزان نمود.

پس رو به اصحابش كرد و فرمود: اين طور نبود؟ همگي گفتند: چرا با اميرالمؤمنين!

اما، مقام ششم؛ اي برادر يهودي! ما با پيامبر به شهر ياران تو، خيبر بر مردان يهود و قهرمان قريش و ديگران تاختيم؛ لشكرهاي

سواره و پياده با تجهيزات جنگي همانند كوه جلو ما در آمدند، و دژهاي محكم داشتند، و داراي نيروي برتر بودند، جوري كه هر كدام از آنها به ميدان مي آمدند و مبارز طلب مي كردند و بر يكديگر پيش دستي مي نمودند، همراهان ما كسي به نبرد آنان نرفت جز آنكه به قتل مي رسيد.

كم كم نداي نبرد بلند شد و چشمها را خون گرفته بود و هر كسي به فكر خودش افتاده بود، و همه به يكديگر مي نگريستند و مي گفتند: اي علي عليه السلام! تو برخيز، پيامبر مرا از جايم بلند كرد و مقابل دژ آنها فرستاد. هر كسي از آنان درآمدند را كشتم، و هر پهلواني را نابود كردم و همانند شير بر آنان يورش بردم تا اينكه آنان در دژ متحصن شدند، و درب قلعه را به دست خويش كندم و تنها وارد شدم، در وقتي كه جز خدا هيچ كس ياورم نبود، هر كس از آنها ظاهر مي گشت مي كشتم و هر زني را مي ديدم اسير مي كردم تا اينكه قلعه خيبر را فتح كردم، و بعد رو به اصحابش كرد و فرمود: آيا چنين نيست؟ گفتند: آري يا اميرالمؤمنين عليه السلام!

اما، مقام هفتم؛ اي برادر يهودي؛ اي برادر يهودي! چون پيامبر متوجه فتح مكه شد، و خواست براي آنان عذري باقي نماند، نامه اي نوشت و آنان را همانند روز اول اسلام به خدا دعوت كرد و از عذاب حق آنها را ترسانيد و آنها را به آمرزش خداوند اميدوار كرد و آخر سوره مباركه «برائت» را براي آنان نوشت تا بر آنها خوانده شود، سپس به اصحابش پيشنهاد كرد كه اين نامه را كسي ببرد.همه امتناع كردند،

تا اينكه پيامبر يك نفر را خواند و نامه را به او داد و او را فرستاد، لكن جبرئيل آمد و گفت: اي پيامبر! اين نامه را يا خودت و يا يك نفر از خاندانت بايد برساند.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا خبر داد و نامه را به وسيله من فرستاد تا به اهل مكه برسانم. من به مكه آمدم، مردم مكه آدمهاي عجيبي بودند،كسي در آنها نبود جز آنكه اگر مي توانست، قطعه قطعه بدنم را بر سر كوه بگذارد از جان و مال و خاندانش در اين راه دريغ نمي ورزيد.

من نامه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را به آنها رساندم و بر آنان خواندم، همه با تهديد و وعيد به من جواب دادند و زن و مرد به من بدبين شدند و اظهار دشمني كردند، و من هم پايداري و مقاومت كردم؛ بعد رو به اصحابش كرد و فرمود: آيا اين طور نبود؟ گفتند يا اميرالمؤمنين عليه السلام!

فرمود: اي برادر يهود! اين مقامهايي بود كه پروردگار من با پيامبرش مرا در آنها امتحان كرد و مرا در همه جا فرمانبردار ديد، هيچ كس در اين مواضع همانند من نبود، اگر بخواهم خود را ستايش كنم جا دارد ليكن خداوند خودستايي را خوش ندارد.

گفتند: راست فرموديد: خداوند شما را به قرابت با پيامبر، برتري داده و به برادري سعادت فرموده است و نسبت شما را به او همانند هارون به موسي قرار داده است و در اين مقامات، سبقت را ربوديد، و كسي از مسلمانان به مانند شما نيست، هر كس تو را با پيامبر و پس از مرگ

او ديده، همين اعتقاد را دارد، حال بفرمائيد بعد از پيامبر خداوند شما را چگونه امتحان كرد. [1] .

حضرت، هفت مقام بعد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را شرح دادند كه ما به همين جا اكتفا مي كنيم و بقيه را در جاي ديگر همين مجلدات ذكر مي نماييم.[2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال، باب السبعه، ج45.

[2] نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص78.

علي دست مهمانش را مي شويد

روزي دو نفر مهمان كه با هم پدر و فرزند بودند، وارد خانه علي عليه السلام شدند، مولاي متقيان شخصا از آن پذيرايي كرد، و با هم غذا خوردند، سپس قنبر غلام اميرالمؤمنين عليه السلام آب و لگن آوردند، تا ميهمانان دستهاي خويش را بشويند.

علي آب و لگن را از قنبر گرفت، و خواست دستهاي مهمان بزرگسالش را خود شخصا بشويد!! او فوق العاده احساس شرمندگي نمود و گفت: يا اميرالمؤمنين! شما با اين همه عظمت و شخصيت مي خواهيد دست مرا بشوييد، خدا مرا مي بيند چگونه من اين اسائه ادب را انجام دهم؟ حضرت فرمودند:

آرام باش و دستهايت را بشوي، من هم با شما تفاوتي ندارم! و برادر شما هستم، بنابراين بايد تو را خدمت كنم! و در عوض در بهشت برين به پاداش آن نائل گردم.

علي مهمان را به حق ولايت خود سوگندش داد كه آرام باشد بطوري كه براي قنبر آرام مي شد، سپس علي آب ريخت و مهمان دستهايش را شست!! آنگاه آب و ابريق را به پسرش محمد حنفيه داد و فرمود: پسرم محمد! تو نيز آب بريز تا اين پسر عزيز مهمان، دستهايش را بشويد، اين را بدان كه اگر او بدون همراهي پدرش

به منزل ما مي آمد، من خود به دستهاي وي آب مي ريختم، ولي خداوند دوست ندارد در كنار پدر فرزندش نيز همانند او تكريم گردد.

محمد حنفيه به دستور پدر آب ريخت، و پسر مهمان دستهايش را شست... [1] .

آيا كسي جز خود اميرالمؤمنين را مي توانيد پيدا كنيد كه در آن مقام و جايگاه سياسي و مذهبي و مردمي باشد، و اين اندازه نسبت به مهمانش متواضع و مهربان باشد؟ و چنانكه كسي به اين نوع دستورات اسلام عمل كند آيا جاذبه آن قابل انكار است؟

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج41 ص55 و56 ح.5 نقل از آفتاب ولايت ص174-172.

عمر اعلميت علي را تأييد مي كند

در ميان خلفاي سه گانه راشدين، عمر بن خطاب منصف تر، و يا به عبارتي كم غش تر از ابوبكر و عثمان بود، و لذا با عبارات گوناگون، و در موارد مختلف، به اعلميت و ارجحيت اميرالمؤمنين عليه السلام اعتراف نموده، و از محضر آن حضرت كسب فيض نموده است.

ما در اين بخش از بحث خود، به چند نمونه از اعترافات خليفه ثاني اشاره مي كنيم:

«قال عمر بن خطاب:

«لو لا علي لهلك عمر» [1] و «لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن عليه السلام» [2] و «لا يفتين احد في المسجد و علي حاضر» [3] و «اقضا كم علي» [4] و «لا ابقاني الله بارض لست فيها يا اباالحسن!» [5] و «لا ابقاني الله بعدك يا علي» [6] و «أللهم لا تنزل بي شديدة الا و ابوالحسن الي جنبي» [7] .

در اين فرازها- به ترتيب شماره آنها- عمر مي گويد:

اگر علي نبود عمر هلاك مي گرديد!!

من در هيچ مشكلي نباشم مگر اين كه علي حضور داشته باشد.

هيچكس حق ندارد با حضور علي عليه السلام در مسجد فتوي

دهد.

در قضاوت علي از همه داناتر است.

يا علي! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.

خداوندا! براي من مشكلي نرسان، مگر اين كه علي در كنارم باشد.

اينها نمونه هاي بسيار معدودي از اعترافات عمر است به منزلت علمي و فضايل آن حضرت، كه به طور صريح برتري آن بزرگوار را بر ديگران نشان مي دهد. [8] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص18 ،مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[2] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[3] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[4] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[5] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[6] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و

60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[7] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمي ص48 و58 و 60 طبقات ابن سعد ص 860 تاريخ ابن عساكر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدير ج3 ص97 و98 از دهها مدرك ديگر اهل سنت.

[8] نقل از آفتاب ولايت ص215-214.

عبادت امام علي

ابن ابي الحديد گويد: او عابدترين مردم بود و بيش از همه نماز و روزه مي گزارد و مردم نماز شب و ملازمت و آداب وردخواني و خواندن نافله ها را از او آموختند. چه پنداري درباره مردي كه در كار مراقبت از ذكر و اوراد خود به جايي رسيد كه در آن شب بسيار سرد در جنگ صفين زيراندازي برايش گستردند و در حالي كه تيرها در برابرش به زمين مي نشست و از راست و چپ بر بيخ گوش او مي گذشت به نماز مشغول شد و هراسي به خود راه نمي داد و برنخاست تا از كار عبادت آسوده گشت؟! و چه پنداري درباره مردي كه پيشاني مباركش از سجده هاي دراز مانند زانوي شتر پينه بسته بود؟! و هرگاه در دعاها و مناجاتهاي او ژرف بنگري و بر مضامين آن مبني بر تعظيم و بزرگداشت خداي سبحان و خضوع در برابر هيبت او و خشوع در برابر عزت او و تواضع و فروتني و رام بودن در برابر خداوند آگاه شوي ميزان اخلاص حضرتش را خواهي شناخت و مي فهمي كه اين دعاها و رازها از كدامين دل برخاسته و بر كدامين زبان روان گشته است. به امام علي بن الحسين عليه السلام كه

نهايت عبادت را داشت گفتند: عبادت شما را با عبادت جدتان چه قياس است؟ فرمود: عبادت من در برابر عبادت جدم مانند عبادت جدم در برابر عبادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. [1] .

علامه مجلسي رحمة الله از حبه عرني روايت كرده كه مي گفت: در اين بين كه من و نوف در حياط قصر حكومتي خوابيده بوديم ناگاه متوجه شديم كه اميرمؤمنان عليه السلام در آخر شب بيرون آمده، مانند شيدازدگان دست بر ديوار نهاده و اين آيات را مي خواند:

«ان في خلق السموات والارض...،» [2] و مانند كسي كه عقل از سرش پريده راه مي رفت، و به من فرمود: اي حبه، خوابي يا بيدار؟ گفتم: بيدارم؛شما كه چنين كنيد پس ما بايد چه كنيم؟ حضرت ديده فرو بست و گريست، سپس فرمود: اي حبه! خدا را جايگاهي است و ما را نيز در پيشگاه خدا جايگاهي، چيزي از اعمال ما بر او پوشيده نيست. اي حبه! خداوند به من و تو از رگ گردن نزديكتر است. اي حبه! هيچ چيز، من و تو را از خدا پوشيده نمي دارد.

سپس فرمود: اي نوف، خوابي يا بيدار؟ گفت: نه اي امير مؤمنان، خواب نيستم، شما امشب مرا بسيار گرياندي! فرمود: اي نوف، اگر امشب از خوف خداي متعال بسي گريستي، فرداي قيامت در پيشگاه خداوند ديده ات روشن خواهد بود. اي نوف! قطره اشكي از چشم مردي از خوف خدا نريزد جز آنكه درياهايي از آتش دوزخ را خاموش مي سازد. اي نوف! هيچ مردي نزد خداوند بزرگتر نيست از مردي كه از بيم خدا بگريد و در راه خدا دوستي و دشمني كند. اي نوف!

هر كس در راه خدا دوستي كند و چيزي را بر دوستي او ترجيح ندهد، و هر كه در راه خدا دشمني كند و منفعتي از اين راه براي خود نجويد اينجاست كه اگر چنين باشيد حقايق ايمان را به كمال دريافته ايد.

آن گاه آن دو را پند و اندرز داد و در پايان فرمود: از خدا پروا داشته باشيد كه من شما را هشدار دادم. سپس به راه افتاد و در راه مي گفت:

«كاش مي دانستم كه آيا در هنگام غفلت من نگاه لطف از من بر مي داري يا به من مي نگري؟ كاش مي دانستم كه حال من در خوابهاي دراز و اندكي سپاس از نعمتهايت چگونه است»؟ به خدا سوگند در همين حال بود تا سپيده صبح دميد... [3] .

نوف در وصف حضرتش به معاويه گفت: در هيچ شبي بستري براي او نگستردند، و هرگز در كاسه بزرگ (يا در وقت نيمروز) غذا نخورد. [4] و [5] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه27:1.

[2] سوره آل عمران:190 به بعد.

[3] بحارالانوار22:41.

[4] همان:23.

[5] نقل از امام علي ابن ابي طالب عليه السلام، ص753-751.

علي از عدالت مي گويد

يكي از خصوصيات حضرت علي عليه السلام اين بود كه بيت المال را به طور مساوي ميان مردم تقسيم مي كرد و بين مسلمانان تبعيض قائل نمي شد؛ اين امر باعث شده بود، برخي از طرفداران تبعيض و انحصار طلبها به معاويه بپيوندند.

عده اي از دوستان علي عليه السلام به حضور حضرت رسيدند و گفتند:

چنانچه افراد سياس و انحصار طلبها را با پول راضي كني، براي پيشرفت امور شايسته تر است. امام علي عليه السلام از اين پيشنهاد خشمگين شد فرمود:

آيا نظرتان اين است به كساني كه تحت حكومت من هستند

ظلم كنم و حق آنان را به ديگران بدهم و با تضيع حقوق آنان ياراني دور خود جمع نمايم؟ به خدا سوگند! تا دنيا وجود دارد و آفتاب مي تابد و ستارگان در آسمان مي درخشند، اين كار را نخواهم كرد. اگر مال، از آن خودم بود آن را به طور مساوي تقسيم مي كردم، چه رسد به اينكه مال، مال خداست.

سپس فرمود:

اي مردم! كسي كه كار نيك را در جاي نادرست انجام داد، چند روزي نزد افراد نا اهل و تاريك دل مورد ستايش قرار مي گيرد و در دل ايشان محبت و دوستي مي آفريند؛ ولي اگر روز حادثه بدي براي وي پيش بيايد و به ياريشان نيازمند شود، آنان بدترين و سرزنش كننده ترين دوستان خواهند شد. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41 ص108 و_111 نقل از داستانهاي بحارالانوار ج1 ص37 و38.

عدالت امام علي

روش امام عليه السلام در عدالت مانند روش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود اگر نگوييم عين همان روش بود، زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: مشت من و مشت علي در عدالت برابر است، [1] و فرمود: او از همه شما به عهد خدا وفادارتر، به امر خدا عامل تر، در ميان رعيت عادل تر، در تقسيم مساوي قسمت كننده تر و نزد خدا با مزيت تر است. [2] .

و خود حضرتش فرمود: به خدا سوگند اگر بر خار مغيلان شب را تا به صبح بر خار سعدان [3] بيدار به سر برم، يا مرا در غل و زنجير به روي زمين كشند نزد من محبوبتر از آن است كه روز قيامت خدا و رسول را در حالي ديدار

كنم كه بر برخي از بندگان ستم نموده يا چيزي از كالاي بي ارزش دنيا براي خود غصب كرده باشم... به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با همه آنچه در زير افلاك آنهاست به من دهند تا با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني خدا كنم هرگز نخواهم كرد. [4] .

و فرمود: آن كس كه خود را پيشواي مردم قرار مي دهد بايد به آموزش خود پيش از آموزش ديگران بپردازد، و بايد تأديب عملي او پيش از تأديب زباني او باشد. و آموزگار و تأديب كننده خويش بيش از آموزگار و تأديب كننده ديگران شايسته تجليل است. [5] .

و فرمود: به خدا سوگند كه من شما را به هيچ طاعتي بر نمي انگيزم جز آنكه خود پيش از شما بدان عمل مي كنم، و شما را از گناهي باز نمي دارم جز آنكه خود پيش از شما از آن باز مي ايستم. [6] .

و در وصف مخالفان خود فرمود: رعد و برق و تهديدهاي فراوان كردند ولي در عمل سست بودند و دل و جرأت جنگ نداشتند، ولي ما پيش از ضربه زدن رعد و برق و تهديد نمي كنيم و پيش از باريدن سيل راه نمي اندازيم. [7] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن مغازلي:.129 و در حديث ديگري است: «دست من و دست علي بن ابي طالب در عدالت برابر است». مناقب ابن مغازلي: 130.

[2] فرائد السمطين 156:1.

[3] گياهي است كه شتر مي خورد و داراي خار و شبيه به نوك پستان است.

[4] نهج البلاغه، خطبه 224.

[5] همان، خطبه73.

[6] همان، خطبه 175.

[7] همان،خطبه 9.

علي مظهر عدالت

پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام سوده دختر عماره براي شكايت از فرماندار ظالمي

كه معاويه بر آنها گماشته بود، پيش معاويه رفت.

سوده در جنگ صفين همراه لشكر علي عليه السلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاويه مي شورانيد.

معاويه كه او را مي شناخت به حرفش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت:

فراموش كرده اي در جنگ صفين لشكر علي را عليه ما تهييج مي كردي؟ اكنون سخن تو چيست؟

سوده گفت:

خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد كرد، نسبت به حقوقي كه لازم است آنها را مراعات كني. پيوسته افرادي از جانب تو بر ما حكومت مي كنند، ستم روا مي دارند و با قهر و غضب به ما ظلم مي كنند و همانند خوشه گندم ما را درو كرده، اسفندگونه نابودمان مي كنند، ما را به ذلت و خواري كشانده و خونابه مرگ بر ما مي چشانند. اين بسر بن اطارة است كه از طرف تو بر ما ملاحظه نمي كرديم، مي توانستيم به خوبي جلويش را بگيريم و زير بار ظلمش نرويم. اينك اگر او را بركنار كني سپاسگزار خواهيم بود وگرنه، با تو دشمني خواهيم كرد.معاويه گفت:

مرا با قدرت قبيله ات تهديد مي كني؟ فرمان مي دهم تو را بر شتر چموش سوار كنند و پيش بسر بن ارطاة بازگردانند تا او هر چه تصميم گرفت درباره تو انجام دهد.سوده كمي سر به زير انداخت، آنگاه سر برداشت و اين دو سطر شعر را خواند:درود خداوند بر آن پيكر باد كه وقتي در دل خاك جاي گرفت عدالت نيز با او دفن شد.

آن پيكري كه با حق هم پيمان بود، جز با عدالت حكومت نمي كرد و با ايمان و حقيقت پيوند ناگسستني داشت. [1] .

معاويه پرسيد: منظورت كيست؟

سوده پاسخ داد: به خدا سوگند! منظورم اميرالمؤمنين علي

عليه السلام است. آنگاه خاطره اي از حكومت و عدالت علي عليه السلام را چنين نقل كرد:

در زمان حكومت علي عليه السلام يكي از مأموران براي جمع آوري صدقات آمده بود،به ما ستم مي كرد، شكايت او را پيش علي برديم؛ وقتي رسيديم كه براي نماز ايستاده بود. همين كه چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوشرويي و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود: كاري داشتي؟

عرض كردم: آري!

سپس ستم مأمور را شرح دادم. به محض اينكه سخنانم را شنيد شروع به گريه كرد،قطرات اشك از چشمان علي عليه السلام فرو ريخت و بر گونه هايش جاري شد و گفت:

«اللهم انت الشاهد علي و عليهم اني لم آمر هم بظلم خلقك و لا بترك حقك»:پروردگارا! تو گواهي من هيچگاه نگفته ام اين مأموران بر مردم ستم كنند و حق تو را رها نمايند.

فوري پاره پوستي برداشت نوشت: [2] .

براي شما دليل و برهاني آمد. شما بايد در معاملات ، پيمانه و ترازو را درست و كامل كنيد، از اموال مردم كم نكنيد، در روي زمين فساد ننماييد و پس از اصلاح آن...

همين كه نامه مرا خواندي اموالي كه دستور جمع آوري آن را داده ام هر چه تا كنون گرفته اي نگه دار تا كسي را كه مي فرستم از تو تحويل بگيرد. والسلام.نامه را به من داد به آن شخص رسانيدم و با همان دستور از سمت خود بركنار شد.معاويه گفت: خواسته اين زن هر چه هست بنويسيد و او را با رضايت به وطن خود بازگردانيد. [3] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] صلي اللّه له علي جسم تضمنها قبر فاصبح فيه العدل ندفونا قد حالف الحق لا يبغي

به بدلا فصار بالحق و الايمان مقرونا.

[2] بسم الله الرحمن الرحيم قد جاءتكم بينة من ربكم فأفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس اشياءهم و لا تفسدوا الارض بعد اصلاحها...

[3] بحار: ج 41 ص_119 نقل از داستانهاي بحارالأنوار، ج 4 ص35.

علت قتل و ترور حضرت

پس از جريان جنگ صفّين و تحميل ابو موسي أشعري براي حَكَميت؛ و بعد از به وقوع پيوستن جنگ نهروان با خوارج، سه نفر از بزرگان خوارج كه حضرت علي عليه السلام را تكفير كرده بودند تصميم گرفتند تا به عنوان خونخواهي، سه نفر از واليان و سران حكومتي را ترور نمايند.

يكي عبدالرّحمن بن ملجم مرادي بود كه ترور اميرالمؤمنين، امام علي عليه السلام را در كوفه؛ و ديگري بَرك بن عبدالله كه او ترور معاويه را در شام؛ و سوّمين نفر عمر بن بكر، ترور عمرو بن عاص را در مدينه به عهده گرفت.

و بعد از آن كه هر سه منافق هم قسم شدند كه يا كشته شوند يا هدف شوم خود را به اجراء درآورند، هر كدام به سوي هدف مورد نظر خود رهسپار شدند.

و عبدالرّحمن پس از آن وارد كوفه شد، روزي در يكي از كوچه هاي كوفه زني را به نام قُطّام كه پدرش در جنگ نهروان كشته شده بود ملاقات كرد.

و چون قطّام زني بسيار زيباروي و خوش اندام بود؛ و عبدالرّحمن نيز از قبل مذاكراتي با او براي خواستگاري كرده بود، پس شيفته جمال او گرديد و نسبت به آن اظهار عشق و علاقه نمود؛ و سپس پيشنهاد ازدواج به قطّام داد.

قطّام در پاسخ گفت: در صورتي با پيشنهاد تو موافقت مي كنم كه سه

هزار درهم و يك غلام مهريه ام قرار دهي، مشروط بر آن كه علي ابن ابي طالب را نيز به قتل برساني.

عبدالرّحمن براي امتحان قطّام گفت: دو شرط اوّل را مي پذيرم؛ ليكن مرا از قتل علي معاف دار.

قطّام گفت: خير، چون شرط سوّم از همه مهم تر است؛ و اگر مي خواهي به كام و عشق خود برسي، بايستي حتما انجام پذيرد.

عبدالرّحمن وقتي چنين شنيد، گفت: من به كوفه نيامده ام، مگر به همين منظور. [1] .

پس از آن، قطّام هر ساعت خود را به شكلي آرايش و زينت مي كرد و در مقابل عبدالرّحمن به طنّازي و عشوه گري مي پرداخت تا آن كه او را بيش از پيش دلباخته خود نمايد.

و چون آتش عشق و شهوت عبدالرّحمن شعله ور گشته و فزوني يافت؛ و نيز زمان موعود با هم پيمانانش فرا رسيد، آن ملعون شمشيري مسموم همراه خود برداشت؛ و سحرگاه به مسجد كوفه وارد گشت.

و هنگامي كه نماز صبح به امامت حضرت علي عليه السلام شروع شد، عبدالرحمن پشت سر امام ايستاد؛ و هنگامي كه سر از سجده برمي داشت ناگهان عبدالرّحمن فريادي كشيد و با شمشير بر فرق مقدّس آن امام مظلوم فرود آورد و گريخت.

در همين لحظه امام عليه السلام اظهار داشت: «فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ» يعني؛ قَسَم به پروردگار كعبه، رستگار و سعادتمند شدم. [2] .

بعد از آن، حضرت را با فرق شكافته و بدن خونين به منزل آوردند؛ و پزشكان بسياري جهت معالجه آن حضرت آمدند، يكي از آنان پزشكي بود به نام أثير بن عمرو سكوني، كه بر بالين حضرت وارد شد؛ و شروع به مداوا گرديد.

اطرافيان

و اعضاء خانواده حضرت، اطراف بستر آن بزرگوار حلقه زده بودند و با حالتي نگران چشم به پزشك دوخته كه آيا چه مي گويد؛ و نتيجه چه خواهد شد.

پس از آن كه پزشك نگاهي به جراحت آن حضرت كرد، گفت: گوسفندي را ذبح نمائيد و سفيدي جگر ريه آن را تا سرد نشده، سريع بياوريد.

وقتي آن را آوردند، پزشك رگ ميان سفيدي را بيرون آورد و ميان شكاف سر آن حضرت قرار داد؛ و لحظه اي درنگ نمود، در حالتي كه تمامي افراد در انتظار نتيجه، لحظه شماري مي كردند.

سپس شكاف سر را باز كرد و رگ را خارج نمود؛ با نگاهي به آن خطاب به حضرت كرد و عرضه داشت: اي اميرالمؤمنين! اگر وصيتي داري بفرما، چون متأسّفانه زخم شمشير و زهر آن به مغز سر اصابت و سرايت كرده؛ و راهي براي معالجه آن نيست. [3] .

لذا حضرت به فرزندش امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود: پسرم! اگر من خوب شدم، خودم آنچه را كه صلاح بدانم با عبدالرّحمن انجام مي دهم.

و چنانچه خوب نشدم و از دنيا رفتم، سعي كنيد به او سخت نگيريد و در قصاص تجاوز نكنيد، چون او يك ضربت شمشير زده است شما هم حقّ نداريد بيش از يك ضربت به او بزنيد. [4] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] داستان بسيار مفصّل است، مشروح آن را از كتب مربوطه بهره مند شويد.

[2] أعيان الشّيعة: ج 1، ص 531.

[3] حضرت چند نوع وصيت نمود كه هر يك در جهت هاي مختلف بسيار مهمّ مي باشد، علاقه مندان مي توانند به كُتب مربوطه مراجعه نمايند.

[4] أعيان الشّيعة: ج

1، ص 532.

عيادت

يك روز كه بيماري سختي بر من عارض گشته بود رسول خدا(ص) به ديدنم آمد.

من در بستر افتاده بودم، آن حضرت در كنارم نشست و جامه اي را كه به خودش تعلق داشت بر رويم كشيد، چون حال مرا چنان ديد كه از شدت بيماري رنجور گشته ام، برخاست و به مسجد رفت در آنجا لحظاتي را به دعا و نماز پرداخت و سپس نزد من بازگشت جامه ام را پس زد و فرمود:

علي! برخيز كه بهبودي خود را باز يافتي.

من از بستر برخاستم در حالي كه هيچ دردي احساس نمي كردم و گويا هيچ بيمار نبوده ام. آنگاه به من فرمود:

هيچگاه از پروردگار خود درخواستي نكردم مگر آنكه برآورده كرد، و همچنين هرگاه چيزي براي خود مسألت مي نمودم براي تو نيز طلب مي كردم.

عن علي قال: مرضت مرضا فعادني رسول الله (ص) فدخل علي و انا مضطجع فاتي الي جنبي، ثم سجاني بثوبه فلما راني قد ضعفت قام الي المسجد فصلي فلما قضي صلاته جا فرفع الثوب عني. ثم قال: قم يا علي فقد برئت.

فقمت كاني ما اشتكيت قبل ذلك. فقال: ما سالت ربي عزوجل شيئا الا اعطاني و ما سالت شيئا الا سالت لك. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب خوارزمي، ص 143؛ كشف الغمه، ج 1، ص 295؛ بحار، ج 38، ص 39؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 360.

عطر ويژه

ام سلمه نزد فاطمه رفت از وي پرسيد: آيا از عطريات و بوي خوش د چيزي اندوخته داري؟

فرمود: آري، سپس برخاست و رفت و با خود شيشه اي همراه آورد و قدري از محتواي آن را در كف دست ام سلمه ريخت. ام سلمه گفت: بوي خوشي

از آن استشمام كردم كه هرگز مانند آن نبوييده بودم. از فاطمه پرسيدم: اين بوي خوش را از كجا تهيه كردي؟

فرمود: هنگامي كه دحيه كلبي به ديدار پدرم مي آمد، پدرم مي فرمود: زير اندزي براي عموي خود بگسترم، دحيه بر آن مي نشست و چون برمي خاست از لباسهايش چيزي فرو مي ريخت و من به امر پدرم آنها را جمع كرده و درون اين شيشه نگهداري مي نمودم.

(بعدها) اين جهت را از رسول خدا پرسيدم، فرمود: او دحيه كلبي نبود، بلكه جبرئيل بو كه شبيه او به ديدارم مي آمد. و آنچه از بالهاي او فرو مي ريخت، عنبر بود.

قال علي (ع):... قالت ام سلمه: فسالت فاطمه، هل عندك طيب ادخر تيه لنفسك؟ قالت: نعم، فاتت بقاروره فسكبت منها في راحتي فشممت منها رائحه ما شمت مثلها قط، فقلت: ما هذا؟ فقالت: كان دحيه الكلبي يدخل علي رسول الله (ص) فيقول لي يا فاطمه؟

هات الوساده فاطر حيها لعمك فاطرح له الوساده فيجلس عليها، فاذات نهض سقط من بين ثيابه شي فيامرني بجعه، فسال علي رسول الله (ص) عن ذلك، فقال: هو عنبر يسقط من اجنحه جبرئيل. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 95.

عرب ناشناس

پس از گذشت سه روز از رحلت جانگداز رسول گرامي عرب ناشناسي بر ما وارد شد. او خود را بر قبر انداخت و در سوگ رسول خدا(ص) خاك بر سر مي كرد و خطاب به قبر آن حضرت مي گفت:

اي رسول خدا! آنچه تو گفتي همه را از خداي خود آموختي و ما نيز از تو؛ يكي از هزاران كه بر تو آموختند چنين بود:

آنان كه بر خود ستم كردند و خود را به گناه بيالودند،

چون نزد تو آيند و توبه كنند و پيغمبر هم براي پذيرش توبه آنان طلب مغفرت كند، البته كه خدا را بسيار بخشنده و مهربان خواهند يافت. [1] .

من اينك به نزد تو آمده و بر كرده هاي زشت خود اعتراف مي كنم، از تو مي خواهم برايم دعا كني.

ناگاه از قبر صدايي برخاست كه مي گفت: تو آمرزيده شدي.

قال علي (ع): قدم علينا اعرابي، بعد ما دفنا رسول الله (ص) بثلاثه ايام فرمي بنفسه علي قبر النبي و حثا من ترابه علي راسه و قال:

يا رسول الله! فسمعنا قولك و وعيت عن الله سبحانه فوعينا عنك و كان قيما انزل عليك:

(و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لو جدو الله توابا رحيما). قد ظلمت و جئتك تستغفر لي.

فنودي من القبر: قد غفر لك! [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نساء (64:4) .

[2] الغدير، ج 5، ص 189.

عقل

جبرئيل بر آدم فرود آمد و گفت: اي آدم! به من فرمان داده اند كه از تو بخواهم يكي از سه چيز را برگزيني. پس تو يكي را برگزين و دو ديگر را رها كن.

آدم گفت: اي جبرئيل! آن سه چيز كدامند؟

جبرئيل گفت:

عقل و دين و حيا.

آدم گفت: من عقل و خرد را برگزيدم.

آنگاه جبرئيل خطاب به حياء و دين گفت: دور شويد و آدم را به حال خود واگذاريد. آن دو گفتند: اي جبرئيل ما نمي توانيم از او دور شويم؛ چون به ما دستور داده شده كه هر جا عقل باشد ما نيز همراه او باشيم.

جبرئيل گفت: پس به آنچه دستور داريد رفتار كنيد. اين بگفت و به آسمان

پرواز كرد.

عن علي عليه السلام قال: هبط جبرئيل عليه السلام علي آدم عليه السلام فقال: يا آدم اني أمرت أن أخيرك واحدة من ثلاث فاخترها ودع اثنتين. فقال له آدم يا جبرئيل و ما الثلاث؟

فقال: العقل و الحياء و الدين.

فقال آدم: اني قد اخترت العقل. فقال جبرئيل للحياء و الدين انصرفا و دعاه فقال: يا جبرئيل! انا أمرنا أن نكون مع العقل حيث كان. قال: فشأنكما و عرج. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] محاسن برقي، ج 1، ص 191؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 204؛ امالي صدوق، ص 600.

عقيل

به خدا سوگند، برادرم عقيل را در حالي ديدم كه سخت فقير و پريشان حال گشته بود. او از من خواست تا يك من از گندم شما را به او دهم.

كودكانش را ديدم كه گيسواني ژوليده داشتند و از شدت فقر و گرسنگي رنگشان تيره گشته بود و گويي رخسارشان را با نيل سياه كرده باشند.

عقيل پي در پي مرا ديدار كرد و گفته ي خود را تكرار نمود. من به گفتارش گوش كردم و حرفهايش را نيك شنيدم. او مي پنداشت كه من هم اينك دين خود را به او مي فروشم و راه خود را به يكسو مي نهم و به دنبال او به راه مي افتم.

پس آهني براي او گداختم و آن را نزديك تنش بردم تا عبرت گيرد. چنان فرياد برآورد و از درد به شيون افتاد كه بيمار از سنگيني درد به ناله افتد. نزديك بود از داغ آن بگدازد (و قالب تهي كند). به او گفتم:اي عقيل! نوحه گران در سوگ تو بگريند، آيا از آهن پاره اي مي نالي كه انساني به بازيچه آن را

گرم ساخته؟ اما تو مرا به آتشي مي كشاني كه خداي جبارش به خشم گداخته است؟!

آيا تو از اين درد مختصر مي نالي و من از سوزش آتش پروردگار ننالم؟!

شگفت تر از قصه عقيل، حركت احمقانه كسي بود كه شب هنگام به ديدار ما آمد. با ارمغاني درون ظرف سرپوشيده و حلوايي آميخته (از قند و شكر) كه حتي ديدنش را خوش نداشتم. تو گويي آب دهان مار بر آن ريخته باشند!

پرسيدم: هديه است يا زكات يا براي رضاي خداست؟ كه گرفتن صدقه بر ما نارواست.

گفت: نه آن است و نه اين، بلكه ارمغان است!

گفتم: مادر در سوگت بگريد! آيا از راه دين خدا آمده اي مرا بفريبي؟! تو يا ديوانه اي يا جن زده اي و يا بيهوده سخن مي گويي!

به خدا سوگند، اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان است به من دهند تا خدا را نافرماني كنم و پوست جويي را از مورچه اي به ناروا ستانم، چنين نخواهم كرد.

قال علي عليه السلام:... و الله لقد رأيت عقيلا و قد أملق حتي استماحني من بركم صاعا و رأيت صبيانه شعث الشعور غبر الألوان من فقرهم كأنما سودت وجوههم بالعظلم و عاودني مؤكدا و كرر علي القول مرددا فأصغيت اليه سمعي فظن أني أبيعه ديني و أتبع قياده مفارقا طريقتي.

فأحميت له حديده ثم أدنيتها من جسمه ليعتبر بها فضج ضجيج ذي دنف من ألمها و كاد أن يحترق من ميسمها فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل! أتئن من حديدة أحماها انسانها للعبه و تجرني الي نار سجرها جبارها لغضبه؟! أتئن من الاذي و لا أئن من لظي؟!

و أعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفة في وعائها و

معجونة شنئتها كأنما عجنت بريق حية أو قيئها، فقلت: أصلة أم زكاة أم صدقة؟ فذلك محرم علينا أهل البيت فقال: لا ذا و لا ذاك و لكنها هدية، فقلت: هبلتك الهبول أعن دين الله أتيتني لتخدعني أ مختبط أنت أم ذو جنة أم تهجر و الله لو أعطيت الأقاليم السبعة بما تحت أفلاكها علي أن أعصي الله في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلته.... [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه ي شهيدي، خطبه 224.

عجم بر شما پيروز شده

دانشمند بزرگوار شيعه سيدبن طاووس روايت كند كه اميرالمؤمنين فرمود: پيامبر به من عهد نمود و خبر داد كه يا علي حتما با گروه طغيانگر (معاويه و اصحاب او) و گروه بيعت شكن (طلحه و زبير) و طايفه خارج از دين (خوارج) خواهي جنگيد.

آگاه باشيد: به خدا قسم اي گروه عرب دستهاي شما از عجمها پر خواهد شد (بر ساير ملل پيروز مي شويد) و از آنان برده ها و كنيز و... خواهيد گرفت، تا اينكه چون دستهاي شما از آن پر شد (و خوب مسلّط شديد) آنها بر شما چيره گشته همچو شيران و هيچ باقي نگذارند.

گردن شما را مي زنند و آنچه خدا بر شما ارزاني داشته از شما بگيرند و بخورند و زمينهاي شما را وارث شوند. ولي آنچه گفتم نخواهد شد مگر زماني كه برخي از برنامه هاي دين شما تغيير كند و زماني كه خود شما فساد بر پا كنيد و حق پيشوايان خود را كوچك شمرده و نسبت به دانشمندان خاندان پيامبرتان تحقير و سستي نمائيد.

پس بچشيد آنچه را خود كرده ايد و خداوند هرگز ذره اي به بندگان ستم نخواهد كرد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نوائب الدهور.

علي و حوادث آينده جهان

خطبه اي است كه به اميرالمؤمنين عليه السّلام منسوب مي باشد و در آن خطبه حضرت به حوادث آينده، اخبار فرموده است، و حقايق آينده را روشن نموده است البته خطبه بسيار طولاني است كه تا حد امكان جملاتي از آن را كه مقتضي درج در اين كتاب مي باشد ذكر مي نمائيم. عبداللّه بن مسعود گويد: چون خلافت بعد از آن سه خليفه، به اميرالمؤمنين عليه السّلام رسيد، حضرت به بصره (يا كوفه) آمده و بر منبر مسجد جامع آن

صعود كرده و خطبه اي ايراد نمود كه عقلها را متحير نموده و بدنها از آن به لرزه در آمد، چون اين خطبه را مردم از حضرت شنيدند بسيار گريستند و ناله ها و فرياد و ضجه از آنها برخاست. (ابن مسعود گويد) پيامبر اكرم اسرار نهاني كه ميان خود و خداوند عزوجل داشت به علي عليه السّلام تعليم مي داد و به همين سبب نوري كه در صورت پيامبر صلي الله عليه و آله بود، به صورت علي عليه السّلام منتقل شد. پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السّلام وصيت نمود تا اين خطبه كه نامش خطبه خطبه البيان است براي مردم بخواند كه در آن است علم آنچه هست و تا روز قيامت خواهد شد.

علي عليه السّلام بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و بعد از صبر بر ستمهاي امت چون هنگام اجراي وصيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله رسيد برخاست و آن را ايراد نموده فرمود:

اي مردم، من و حبيبم محمد صلي الله عليه و آله، همچو اين دو (و اشاره به انگشت سبابه و وسطي نمود) مي باشيم، اگر نبود آيه اي از كتاب خدا شما را خبر مي دادم به آنچه در آسمانها و زمين و آنچه در قعر اين (زمين) است! هيچ چيز از آن بر من پوشيده نيست، من اين علوم را وحي نمي دانم (پيامبر نيستم) بلكه اينها علومي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به من تعليم داده است، همانا آن حضرت هزار مسأله به من آموخت كه در هر مسئله اي هزار باب و از هر بابي هزار نوع گشوده مي شود. پس بپرسيد از من

قبل از اينكه مرا نيابيد، بپرسيد از من از آنچه زير عرش است تا شما را خبر دهم، اگر نبود خوف اينكه گوينده اي از شما بگويد علي بن ابيطالب جادوگر است همچنان كه درباره پسر عموي من گفته شد (يعني به پيامبر نسبت سحر دادند) هر آينه شما را خبر به تفكرات (و نيات) شما و آنچه در زمين مي باشد مي دادم. پس از آن حضرت گوشه اي از صفات خود را بيان نموده تا آنجا كه فرمود: «انا ابولمهدي القائم في آخرالزمان؛ يعني: منم پدر مهدي آن كس كه در آخرالزمان قيام كند.»

در اين هنگام مالك اشتر برخاست و عرضه داشت :يا اميرالمؤمنين اين قائم از فرزند شما چه وقت قيام مي كند؟

آن حضرت فرمود: زماني كه باطل پيشي گيرد و حقائق خوار شوند، بيني صاحب مال به خاك ماليده شود و بكوبد پاي خود را كوبنده و قناتها خشك گردد و قبيله ها طغيان كنند، سختيها بسيار شود و عمرها كوتاه گردد و اختلاف در ميان عربها افتد، و روان شود اشكها از چشمها و فريب خورد مرد سست عمل و شادمانان هلاك شوند، و شورش كنند شورشيان و عاجز شود رئيس و تاريك گردد نور آفتاب و كر شود گوشها، عفت و پاكدامنيها از بين برود، انصاف خوار شود و شيطان غالب گردد. زماني كه گناه بسيار گشته و زنان حكومت كنند و حادثه ها سخت شود، زمين را زلزله گرفته و احكام الهي معطل مانده، امانت سرنگون گردد و خيانت ظاهر شود و محافظه كار ترسانيده شده و خشم و كينه توزي شدت يابد، مرگ، مردم را ترسانيده و مدعيان به پا خاستند و اولياء نشستند، و

ثروتمندان پليد گرديدند.

گفت و گفت تا آنجا كه در آخر فرمود: در آن وقت منتظر خروج صاحب الزمان باشيد، در اين هنگام حضرت بر بالاترين پله منبر قرار گرفته و فرموده: آه آه از كنابه لبها و پژمرده شدن دهانها (آري مستمعين آن حضرت را تاب فهم آن مطلب نبود).

آنگاه حضرت نگاهي به چپ و راست نموده، بزرگان و اشراف قبائل را ديد كه در مقابل وي نشسته و آنچنان سكوت و جمود آنها را فراگرفته كه گوئي بر سرهاي آنها پرنده است (اين جمله اخير ضرب المثلي است براي اينكه شدت سكوت را بفهماند) پس آه سردي از دل كشيد و ناله اي اندوهگين نمود و لحظه اي (آن شير بيشه فصاحت) ساكت شد.

ناگاه يكي از بزرگان خوارج (خوارج گروهي هستند كه با علي عليه السّلام جنگيدند) به نام سويد بن نوفل برخاسته و از روي استهزاء و مسخره گفت: يا اميرالمؤمنين مي فهمي چه مي گوئي؟ آيا از روي علم سخن مي گوئي (يا لاف بيهوده مي زني)؟

راوي گويد: ناگاه حضرت توجهي به او كرده و نگاهي تند و خشم آلود به او نمود (كه از شدت ترس) سويد ناله اي عظيم سر داد.

در همان وقت مرد و او را در حالي كه قطعه قطعه بود از مسجد خارج كردند.

علي عليه السّلام فرود: «ابمثلي يستهزء المستهزئون ام علي يتعرض المتعرضون اويليق لمثلي ان يتكلم بمالا يعلم و يدعي ما ليس له، بحق هلك و الله المبطلون وايم الله لو شئت ما تركت عليها من كافر بالله و لا منافق برسوله و لا مكذب بوصيه و انما اشكوبثي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لاتعلمون؛ يعني: آيا مانند مرا

استهزا كنندگان استهزا مي كنند و بر همچو مني اعتراض كننده ها اعتراض مي كنند؟ آيا به مثل مني سزاوار است كه سخن گويد به آنچه نمي داند و ادعا كند آنچه را كه براي او نيست؟ حقا كه به خدا قسم هلاك شدند باطل كنندگان (حقائق)، به خدا قسم اگر بخواهم بر روي زمين يك كافر به خدا و منافق به پيامبر و منكر وصي او باقي نمي گذارم،به سوي خدا حزن واندوه خود را شكوه مي كنم و از جانب خدا آگاهم آنچه را كه شما نمي دانيد.»

در اين هنگام صعصة بن صوحان و ميثم و ابراهيم بن مالك اشتر و عمروبن صالح برخاسته، عرض كردند: يا اميرالمؤمنين تو را قسم مي دهيم به حق پسر عمويت رسول الله عليه السّلام، آنچه را كه براي ما در طول زمان واقع مي شود با كلامي واضح كه عاقل و جاهل بفهمند بيان فرمائي. حضرت پس از حمد و ثناي خدا و ياد پيامبراكرم صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: شما را خبر مي دهم به آنچه بعد از موت من و آنچه در آخر زمان تا خروج صاحب الزمان آن قائم به امر از فرزندان فرزند حسين واقع مي شود، از برادرم پيامبر خدا شنيدم كه مي فرمود: صد خصلت در اين امت جمع گردد كه بر غير آن جمع نشود، عرض كردند: كدام است آنها؟ فرمود: گروهي از (آن مردم سابق الذكر) صورتهايشان زيبا و سيرت هاي ايشان پست است، عرض كردند چه وقت واقع مي شود اينها؟ فرمود:

زماني كه مرگ در فقها واقع شود (دانشمندان بميرند) امت محمد صلي الله عليه و آله وسلم نماز را ضايع نمايند و پيرو شهوات گردند و امانتها

كم گردد و خيانتها بسيار شود و مسكرات را بنوشند، بدگوئي و ناسزاي به پدران و مادران را اشعار خود كنند (و ظاهر گردانند، پدر و مادر خود را به كم عقلي و كهنه پرستي و بي سوادي نسبت دهند) صداها در مساجد به واسطه خصومتها بلند شود، مساجد را مجالس طعام قرار دهند، گناهان را بسيار انجام دهند و از نيكي ها بكاهند، آسمان فشرده شود (بخيل گردد و ديگر نبارد) سال چون ماه و چون هفته و هفته چون روز و روز چون ساعت شود (كنايه از اينكه بركت از زمان آنها برداشته مي شود و سالهاي آنها در بي ثمري چون ساعتي مي گذرد و در آن براي آخرت خود هيچ كسب نمي كنند و از آن بهره نمي برند).

در فصل بارش باران، باران نبارد، فرزندان كينه پدر و مادر را در دل گيرند، مردم آن زمان را صورتهاي زيبا و سيرتهاي پست مي باشد، هر كس ايشان را ببيند او را به شگفت درآورند (از اعمال زشت خود) هر كس با آنها معامله كند به او ظلم كنند، صورتهاي آنها صورت انسانهاست ولي قلبهاي آنها دلهاي شياطين است، پس (سخنان و يا همنشيني و يا قلبهاي آنها) تلخ تر است از صبر (گياهي است زرد يا قرمز رنگ كه در بلاد گرم مي رويد و بسيار تلخ مي باشد و در طب براي اسهال به كار مي رود) ايشان از مردار گنديده تر و از سگ (قلبهايشان) نجس تر (و پليدتر است) از روباه مكارتر و از اشعب- شخصي پر طمع است كه ضرب المثل مي باشد- حريص و پرطمعتر مي باشند. از جرب چسبنده ترند (به دنيا) از كارهاي زشتي كه انجام مي دهند بواسطه نهي از منكر دست

نمي كشند.

(در آن زمان) اگر با آنها سخن گوئي و براي آنها خبري را نقل كني تو را تكذيب كنند، اگر آنها را امين شماري با تو خيانت كنند، اگر به آنها پشت كني تو را غيبت كنند، اگر ثروتي داشته باشي حسد ورزند، اگر از آنها بخيل باشي (و به آنها عطا نكني) دشمنت گردند. اگر آنها را موعظه كني ناسزايت گويند، به سخنان دروغ بسيار گوش مي دهند، محرمات الهي را بسيار مي خورند زنا را حلال مي دانند (اگر پسر و دختري ارتباط نامشروع داشته باشند عيب نمي دانند بلكه تمدن مي شمارند) شراب و سخنها (ي فتنه انگيز) و طرب و آوازه خواني و ساز و نوازها را جايز مي شمارند. فقير در ميان ايشان خوار و ذليل است و مؤمن ضعيف است و كوچك، عالم و دانشمند نزد آنها بي ارزش است. فاسق و گنه كار نزد آنها گرامي است، ستمكار بزرگ شمرده مي شود (و مظلوم) نزد آنها هلاك شونده است (منطق آنها اين است كه زندگي براي قوي است) نيرومند نزد آنها مالك دنياست (و حق حيات دارد)، امر به معروف نمي كنند و نهي از منكر نمي نمايند، ثروتمندي را دولت (و باعث عزت) مي دانند، امانت را غنيمت دانسته (تصرف مي كنند) پيش آنها زكوة غرامت است (دادن خمس و زكوة و حقوق واجبه را غرامت و ضرر مي پندارند و نمي دهند) مرد از زن خود اطاعت مي كند (و از خود اراده اي ندارد) ولي به فرمان پدر و مادرش گوش نمي دهد و به آنها ظلم مي كند، براي از بين بردن برادر خود مي كوشد، (در آن زمان) صداهاي اهل فجور بلند شود (كه مردم از هر طرف به سوي ضلالت مي خوانند) فساد

و تبهكاري و غناء و زنا را دوست مي دارند، با يكديگر معاملات حرام و ربوي انجام مي دهند، علماء مورد سرزنش قرار گيرند (زيرا آنها مردم را از اين اعمال نهي مي كنند و مردم به خاطر هوي به آنها بدگوئي مي كنند) در ميان ايشان خونريزي بسيار شده قاضي هاي آنها رشوه مي گيرند، زنها با زنها جفت شوند و خودشان را مي سازند و آرايش مي كنند آنچنان كه براي شوهر خود انجام مي دهند، و آشكار گردد دولت بچه ها در هرجا و جايز شمرده شود خوانندگي زنهاي خواننده، و رقاصه، و غناهاي حرام و آشاميدن مسكرات.

مردها به مردها اكتفا كنند (و لواط انجام دهند) و زنها به زنها اكتفا كنند (و شوهر نگيرند)، زنها بر زينها (ي اسب يا مطلق زين اسب و ماشين و غيره) سوار شوند، زن بر شوهر خود بر تمام امور غلبه داشته باشد، (در آن زمان) حج كنندگان بر سه دسته اند: ثروتمندان براي تفريح و خوشگذراني حج مي كنند، مردمان متوسط براي تجارت و فقيران براي پول در آوردن، احكام الهي باطل شود، اسلام باطل و ناچيز شمرده شود، دولت اشرار ظاهر گرديده، ظلم و ستم در تمام شهرها جائز (و رايج) شود.

پس در آن زمان تاجر در تجارتش دروغ گويد (مقصود از تاجر فقط اهل بازار و كسبه نمي باشند، ريخته گر در صياغت خود و هر صاحب شغلي در شغل خويش) پس كم شود كسبها و تنگ شود راه زندگي و معيشت (هر كس براي امرار معاش خود پريشان است) و مختلف شود مذهبها (هر كس به دنبال كسي رفته) بسيار گردد فساد و كم گردد راه هدايت، پس در اين هنگام دلها سياه شود

و بر ايشان سلطان ستمگر حكومت كند، سخنان ايشان (چون با عمل همراه نيست و از طرفي راجع به گناه و معصيت و نفاق است) از صبر (آن گياه تلخ) تلختر است قلبهاي آنها از مردار گنديده تر و بدبوتر مي باشد.

چون اين امور واقع شد (خداوند نعمتهاي خود را بردارد) دانشمندان از دنيا بروند و قلبها فاسد گرديده گناه زياد شود، قرآن به دور افكنده شده مساجد آنها خراب گردد (بواسطه نبودن نمازگزار) و آرزوها طولاني شود ولي عملها تقليل يابد، در شهرها حصارهائي ساخته مي شود كه مخصوص انجام دادن يا برداشتن چيزهاي عظيم است كه فرود آيد، در آن هنگام اگر يكي از آنها روز و شب نماز خواند ثوابي براي وي ننويسند و نمازش را قبول نكنند زيرا نيت او در هنگام نماز اين است كه چگونه به مردم ظلم كند و از چه راهي مسلمانها را فريب دهد.

(در آن زمان) به دنبال رياست براي فخرفروشي و ظلم و ستم بر يكديگر مي روند، اماكن آنها (منازل و دكانها و ساير ساختمانها) مسجدهاي آنها را تنگ مي كند (مسجدها را خراب كرده مغازه و خيابان و غيره مي نمايند) در حق ايشان كافر حكم كند، بعضي بر بعضي ستم مي كنند و دسته اي دسته اي را مي كشند از روي عداوت و دشمني، به آشاميدن شرابها مباهات مي كنند، در ميان مساجد سازها مي نوازند و كسي بر ايشان انكار نمي كند، در آن زمان زنازادگان و اشخاص پست بزرگانند، سرپرست آنها سفيهان ايشان هستند، مالك اموال شود آنكه مالك نيست و اهل آن نمي باشد، پست فطرتي هستند از فرزندان پست فطرتها، رؤسا رياست را به كسي دهند كه مستحق آن نيست

و تنگ شود خلق و خويها، و فاسد شود زراعتها و آشكار گردد بدعتها و ظاهر شود فتنه ها، كلام و سخن (متداول مردم آن زمان) فحش و ناسزا است، كار آنها وحشيگري است و افعالشان پليد است، ايشانند ستمكاران بي باكي كه در ستمگري فروگذار نكنند (تا آخرين درجه ستم كنند) بزرگان (ثروتمندان و اشراف) آنها بخيلها و گدايانند (زيرا با ربا و عنوانهاي ديگر از ديگران پول مي گيرند) فقهاي ايشان فتوي مي دهند آنطور كه بخواهند (نه آنطور كه خداوند فرموده است) قضاوت آنها حكم كنند به آنچه نمي دانند و اكثر آنها به دروغ شهادت مي دهند،هر كس نزد او درهم (پولي هست و ثروتي دارد) نزد آنها بلند است و هر كس كه او را فقير يابند نزد ايشان خوار است، فقير و محتاج نزد ايشان مطرود و مبغوض است. ولي ثروتمند (اگر چه بي دين باشد) محبوب و مخصوص است، آنكه شايسته و صالح است گلويش د گرفته و راهها بر او بسته است. هر سخن چين دروغگوئي را بزرگ مي شمارند، خداوند سرهاي آنها را به زير افكند (آنها را ذليل مي گرداند) و قلبهايشان را كور مي گرداند، غذاهاي آنها پرنده ها و تيهوهاست، پوشاكشان خز يماني و ابريشم است، ربا و شبهات را حلال مي دانند،شهادت را به يكديگر قرض مي دهند (يكي در حكمي به دروغ به نفع ديگري شهادت مي دهد تا او هم در حكم ديگري به نفع وي شهادت دهد).

در علماي خود ريا مي كنند، عمرهايشان كوتاه است، سخني از كسي مقبول نيست نزد آنها مگر از فرد سخن چين (دروغگو و جاسوس)، حلال را حرام مي گردانند.

كار آنها زشتيها است، باطل را در ميان خود تدريس مي كنند

و از كارهاي زشت باز نمي ايستند، نيكان آنها از اشرار خوفناك هستند، همديگر را در غير ذكر خداي تعالي پشتيباني مي كنند (در اعمال زشت به هم كمك مي دهند).

محارم را هتك كرده پاره مي نمايند، با هم مهربان نيستند و از همديگر روي گردانند، نيكوكار را رد مي كند و از گنه كار استقبال مي نمايند، هر كس به آنها بدي كند او را احترام مي كنند (از ترس، ولي به نيكان خود چون از آنها نمي ترسند، احترام نمي گذارند و ناصح را از خائن نمي شناسند، (هنرپيشگان فاسد و خائنين را احترام مي كنند) اولاد زنا زياد گردد.

(در آن زمان) پدران از اعمال زشت فرزندان خود شادمانند، پس آنها را نهي نمي كنند و از آن اعمال، باز نمي دارند، مرد از زن خود زشتي مي بيند ولي او را نهي نمي كند (بلكه) از آن پولي كه زن از سرمايه بي عفتي خود به دست آورده مي گيرد تا آنجا كه اگر زن او را تماما بي عفت سازند اهميت نمي دهد، اگر درباره آن زن كلام قبيح بشنود گوش نمي دهد (زيرا براي او قابل اهميت نيست) پس اوست همان بي غيرتي كه خدا براي او سخن نپذيرد (دعاي ديگران در حق وي مستجاب نشود) و نه كار درستي و نه عذري، خوردن آن پول بر او حرام است و نكاح او حرام و در شرع اسلام قتل او (آن زن) واجب و همچنين واجب است كه در ميان مردمان رسوا كنند او را، و در روز قيامت به جهنم واصل خواهد شد. در آن زمان پدر و مادرها را دشنام دهند، بزرگان ذليل شوند، فرومايگان بلند شوند، پريشاني و ديوانگي بسيار شود، (كارهاي مردم از روي عقل نيست، اگر

از آنها بپرسي كه چرا چنين مي كنيد جواب عقلائي ندارند)، چقدر نادر است برادري در راه خداوند تعالي و چقدر ناياب است درهم حلال، حال مردم به بدترين حالات برمي گردد، پس در آن وقت دوران مي كند دولتهاي شياطين و بر ناتوانان حمله مي كنند همانند حمله يوزپلنگ به شكار و طعمه خود، ثروتمند از ثروت خود بخل ورزد، فقير دين را به دنيا فروشد، پس اي واي بر فقير و آنچه بر او مي آيد از زيانكاري (در دو دنيا) و ذلت و خواري در آن زمان، زماني كه اهلش را بيچاره كند، زود است كه طلب كنند (فقراء) آنچه را كه براي آنها حلال نيست، پس چون چنين شد فتنه هائي بر آنها روي آورد كه تاب مقابله با آن نداشته باشند و همانا اول آن فتنه از شخص حجري (قصبه اي است از بحرين) و رقطي (به شخصي گويند مرض پيس دارد) شروع مي شود و آخر آن به سفياني و شامي ختم مي گردد.

عفو از حد

مردي نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و به دزدي خود اعتراف نمود. امام عليه السلام به وي فرمود: آيا چيزي از قرآن مي داني؟

گفت: آري، سوره بقره را مي دانم.

فرمود: دستت را در عوض آن سوره به تو بخشيدم.

اشعث گفت: آيا حدي از حدود خدا را تعطيل مي كني؟

علي عليه السلام به وي فرمود: تو از احكام خدا چه مي داني؟ و آنگاه فرمود: اگر مثبت حد، گواه و شاهد باشد امام نمي تواند از آن درگذرد، ولي اگر مثبت حد، اقرار خود جاني باشد امام اختيار دارد مي تواند او را عفو كند و يا به او حد بزند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الحدود، حد السرفه

حديث 9.

عثمان ندانست

مردي دو زن داشت؛ يكي از انصار و ديگري از بني هاشم، زن انصاريش را طلاق گفته و پس از چندي درگذشت. زن انصاري نزد عثمان گواه آورد كه هنگام مردن شوهر در عده طلاق بوده و از او ارث مي برد، عثمان حكمش را ندانست و آنان را به نزد اميرالمومنين عليه السلام برد، آن حضرت در پاسخ مسأله فرمود: اگر زن انصاري سوگند ياد مي كند كه در موقع وفات شوهر سه دفعه حيض از طلاقش نگذشته از او ارث مي برد و گرنه ارث نمي برد.

عثمان به زن هاشمي رو كرده و گفت: اين قضاوت كه شنيدي قضاوت پسر عمت علي بود آيا آن را قبول داري؟

گفت: آري، و اينك زن انصاري سوگند ياد كند و ارث ببرد. ولي زن انصاري از قسم خوردن امتناع ورزيد و از ميراث صرفنظر كرد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، قضاياه عليه السلام في عهد عثمان، ج 1، ص 501.

علي بر خلاف تو حكم كرده

ابن ابي ليلي در مسجد قضاوت مي كرد، از او پرسيدند؛ مردي اراضي خود را در مدتي غير معين به شخصي واگذار نموده و به همان حال مرده است.

ابن ابي ليلي گفت: چون مدتش را معين نكرده زمين و منافعش به همان شخص اختصاص دارد و به ورثه مالك منتقل نمي شود. اتفاقا محمد بن قيس در آنجا حضور داشت، پس به ابن ابي ليلي گفت: اما علي بن ابيطالب در همين مسجد برخلاف تو حكم كرده است.

ابن ابي ليلي گفت: از كجا مي داني؟

گفت: از امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: علي زمين هايي را كه بر غير ورثه حبس شده بود به ورثه رد مي كرد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الوصايا، باب ما يحور من

الوقف،... حديث 27.

عقوبت شديد، بنده را آزاد مي كند

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: غلامي كه مولايش او را عقوبت شديد مي دهد (مثل اين كه گوش يا بيني او را ببرد) آزاد مي شود، و مولايش سيطره اي بر او ندارد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب المواريث، باب ولاء السائبه، حديث 9.

غ

غنايم جنگي

هر آنچه مجاهدان با سلاح خويش به دست آورند، به تمام مردم تعلق دارد... بنابراين فرمانده، حق ندارد از اموال عمومي به دوستان و نزديكانش بذل و بخشش كند.

امام در نامه اي به يكي از كارگزاران خود به نام «مصقله بن هبيره» چنين مي نگارد:

بلغني عنك امر ان كنت فعلته فقد اسخطت الهك، و اغضبت امامك، انك تقسم في المسلمين الذي حارته رماحهم و خيولهم، و اربقت عليه دماوهم، فين اعتامك من اعراب قومك، فو الذي فلق الحبه و...

«درباره ي تو گزارشي به من رسيده است كه اگر درست باشد خداي را بر سر خشم آورده و از فرمان پيشواي خود سرپيچيده اي: تو اموال و غنايمي كه از آن همه ي مسلمانان است و آن را به زور نيزه ها و اسبان خود به دست آورده اند و بر سر آن جان نهاده اند، به سران عرب قوم خويش بخشيده اي.

سوگند به آن كه دانه را شكافت و جان را آفريد، چنانچه اين خبر راست باشد، نزد من خود را سبك مايه كرده و از ارزش خود كاسته اي. حق پروردگار را ضايع مكن و خوار مشمار، دنياي خويش با نابودي دين خود آبادان مساز و گرنه در شمار بازنده ترين كسان خواهي بود.

آگاه باش كه حق همه ي مسلماناني كه نزد تو و ما هستند در سهمي كه از بيت المال دارند يكسان است، همه ي اموال در نزد

من گرد مي آيد، و من ميان همگان تقسيم مي كنم.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 43.

غذا و پول

جناب حاج سيد محمد تقي حشمت الواعظين طباطبائي قمي در كتاب شريف خاندان ايرواني يا راهنمايان عِلمي اُمَم صفحه چهل و يك از قول نخبة الاطياب آقاي حاج محمد موسي ايرواني به نقل از برادر ارجمندش آقاي محمد جواد ايرواني كه بيست روز قبل از رحلت مرحوم والد آية اللّه ميرزا يوسف ايرواني) به ديدار ايشان رفتم و هنگامي كه بحث تحمّل انسان در مقابل گرسنگي مطرح شد اظهار داشتند كه پدرم آقا ميرزا علي(ع) ايرواني كه از زهّاد بزرگ حوزه علميه نجف بود و به اين صفت نيز اشتهار داشت) معتقد بود كه انسان بدون غذا خوردن مي توان چند روز زنده بماند و باكي نداشته باشد و داستاني را نقل كرد كه روزي در محضر پدر گرانقدرم مرحوم ميرزا علي(ع) ايرواني رحمة الله علي(ع)ه بودم كه ناگهان اشك چشمش چون دُرّ بر پهنه گونه اش جاري شد و چنين فرمود:

در مقطعي از ايام تحصيل خود، در حجره كازروني واقع در ضلع شرقي صحن مطهّر مولاي متقيان علي(ع)سه روز پي در پي بود كه گرسنه بودم امكانات محدود اجازه به من نمي داد تا موادّ غذائي لازم را تهيه نمايم.

اين محاصره تلخ مرا به ياد اين سخن مردم انداخت كه مي گويند اگر سه شبانه روز به آدمي غذا نرسد مي ميرد، به خود گفتم اين حرف بيجائي است و محتوي ندارد، زيرا نمونه آن منم كه پس از گذشت هفتاد و دو ساعت گرسنگي تنها ضعف وجود مرا گرفته است ولي هنوز سر پا هستم و نمرده ام.

از شدّت ضعف تصميم گرفتم

تا بخوابم و همينكه خواستم بخوابم با خود انديشيدم كه اگر رو به قبله بخوابم مشروع خواهد بود زيرا امكان دارد شدّت گرسنگي مرگ را بدنبال آورد. قبل از خفتن به حرم مولاي خود حضرت علي(ع) (علي(ع)هاالسلام) متوجّه شده و گفتم: آقا جان براي من مسئله مردن حلّ شده است، زيرا معتقدم اگر مرگ نبود، نمي توانستيم حيات جاودانه را بيابيم پس در حقيقت مرگ پلي است ميان حيات اين جهان و جهان معني.

بنابراين هيچگونه خوفي مرا تهديد نمي نمايد و نگراني ايجاد نمي كند، تنها خوف و نگراني من اين است كه مبلغ سيزده پول مديونم، مولا جان چنانچه اين مشكل مرا حل كني آغوشم براي پذيرش مرگ آماده است.

به محض آنكه حرف دلم را با آقا علي(ع)مطرح نموده و با كلمات ساده او را مخاطب قرار دادم بلافاصله خوابيدم و به خواب عميقي فرو رفتم كه ناگهان درب حجره گشوده شد و فريادي غرّا سكوت حجره را شكست كه از شدّت آن صدا از خواب بيدار شدم در حالي كه دلهره و اضطراب وجود مرا گرفته بود زائري ايراني را ديدم كه با آغوش گرم خود مرا مخاطب قرار داده و مي گويد:

بيا اين يك ديگ غذاي گرم و اين هم سيزده پول.

مرا در تن بود تا جان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بجنبد تا رگم در جان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز پيدا و زپنهانم همين يك حرف را دانم

كه در پيدا و در پنهان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر اهل خراباتم و گر شيخ مناجاتم

بهر آئين بهر دستان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

علي(ع) دين است و ايمانم علي(ع) درد است و درمانم

چه با درد و چه

با درمان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

علي(ع) حلال مشكلها علي(ع) آرامش دلها

كند تا مشكلم آسان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر در خانقه افتم و گر در ميكده خفتم

بهر معموره و ويران علي(ع) گويم علي(ع) جويم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

غررالحكم

علامه بحرالعلوم (سيد محمد مهدي طباطبائي) از مراجع بزرگ تقليد زمانش بود، و شاگردان برجسته اي از مكتب او برخاسته اند و يكي از كسانيست كه خدمت آقا ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف مشرف شده او عموي جد دوّم آية اللّه العظمي بروجردي است كه در نجف اشرف در سال هزار و دويست و دوازده هجري قمري دعوت حق را لبيك گفته و قبر شريفش در نجف اشرف است. از عجائب اينكه: يكي از شاگردان او محدّث و عالم بزرگ شيخ عبدالجواد عقيلي مي گويد:

در نجف اشرف روزي به زيارت مرقد شريف آقا اميرالمؤمنين علي(ع)رفتم پس از زيارت، عرض كردم: اي مولاي من، كتابي از شما مي خواهم كه محتوي نصايح و موعظه هاي خود شما باشد تا حقير از آن بهره مند گردم. سپس از حرم بيرون آمدم. ملا معصوم علي(ع) كتابفروش نزديك در صحن، مرا صدا زد و گفت، فلاني بيا اين كتاب را بخر كه كتاب خوبي است.

آن كتاب را به قيمت ارزان از او خريدم، پس از آنكه كتاب را مطالعه و بررسي كردم ديدم كتاب غررالحكم است دريافتم كه تقاضاي من از آن حضرت مورد قبول واقع شده است.

(اين مطلب به خط خود شيخ عبدالجواد عقيلي در پشت يك كتاب (غررالحكم) كه آن را وقف خاص اولاد كرده بسال هزار و دويست و هشت نوشته شده است).

كتاب غررالحكم

حاوي گفتار و سخنان و مواعظ آقا اميرالمؤمنين علي(ع)است كه تاءليف علاّمه آمِدي محمد بن عبدالواحد تميمي است كه در اوائل قرن ششم بسال پانصد و ده هجري قمري از دنيا رفته و اكنون اين كتاب در دو جلد با ترجمه به چاپ رسيده و شامل شش هزار حديث و جمله است.

اي چهره تو آينه كبريا، علي(ع)

خاك درِ تو تاج سرِ انبيا، علي(ع)

تابان ز آستان تو انوار ايزدي

بيرون ز آستين تو دست خدا، علي(ع)

مي ريزد از نگاه تو اكسير زندگي

ميجوشد از دهان تو آب بقا علي(ع)

شرك است اگر بجاي خدا خوانمت ولي

از تو جدا نبود و نباشد خدا علي(ع)

ديدم اگر ز خالق يكتا تو را جدا

پشتم شود زبار ملامت دو تا، علي(ع)

بي پرده تا جمال خدا گردد آشكار

خود يك نظر برون ز حجاب خود آ، علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

غرقاب بلا

مرحوم زاهد متقي عاشق اهلبيت عصمت و طهارت (علي(ع)هم السلام) ميرزا حسن صديقيان رحمة اللّه علي(ع)ه پدر بزرگ مولف كه براي والده نقل كرده بود كه يك شب گذرم به جنگل افتاد، هوا تاريك و جنگل وحشتناك، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود ولي چون ناچار بودم گذر كردم. كه ناگهان يك سگ بزرگ و قوي هيكل و حاري كه چشمانش قرمز و پر از خون بود و دندانهاي تيزي داشت به من حمله كرد.

رنگم مانند گچ سفيد شد و از ترس سرجايم خشك شده بودم و نمي دانستم چه كنم و نزديك به سكته بودم كه يك وقت متوجه شدم دستي از پشت به شانه هايم خورد و گوينده را نديدم و فرمود هفت مرتبه

اين شعر را بخوان تا نجات پيدا كني.

بغرقاب بلا افتاده ام يا مصطفي

دستي به بحر غم گرفتارم علي(ع) المرتضي

دستي ز اسرار شب معراج دانستم يداالهي

چرا دستم نگيري يا علي(ع) بهر خدا دستي

تا اين اشعار را خواندم مثل آب روي آتش بود، ديدم آن حيوان ساكت شد و من هم از نزدش گذشتم.

ز مهر او سرشت من جمال او بهشت من

هم اندر روضه رضوان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

علي(ع) باب اللّه عرفان علي(ع) سر اللّه سبحان

بنور دانش و عرفان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر درويش و مسكينم و گر ديندار و بيدنم

چه با كفر و چه با ايمان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر تسبيح مي گويم و گر زنار مي جويم

بهر اسم و بهر عنوان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز سوره سوره قرآن ز ياسين و ز الرحمان

بهر آيه ز هر تبيان علي(ع) گويم علي(ع) جويم

اگر از وصل خوشحالم و گر از هجر مينالم

چه با وصل وچه با هجران علي(ع) گويم علي(ع) جويم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

غرور

او مدتي در فرا گرفتن مطالب علمي زحمت كشيد و كم و بيش چيزهائي ياد گرفته بود ولي كم كم بخود مغرور شده و با خود فكر مي كرد تمام چيزها را ياد گرفته و ديگر ندانسته بر او نمانده است.

از اين روادعاي بزرگي كرد ولي خيلي زود رسوا شد و با اولين سؤالي كه از او شد و درمانده گشت متوجه ناداني و اشتباه خود شد.

اوّلين كسي كه ادعاي سلوني قبل ان تفقدوني را كرد آقا علي(ع)بود و تا بحال كسي نتوانسته اين ادعا را كند.

مقاتل بن سليمان خراساني كه يكي

از مفسرين اهل سنت است به دانشهاي خود مغرور شد و يك روز به تقليد از علي(ع)كه فرمود هر چه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما بروم. گفت سلوني عمادون العرش: يعني از مشكلات و مطالب خود آنچه پائين تر از عرش است از من سؤال كنيد تا پاسخ دهم.

يك نفر كه در مجلس او بود. بلافاصله سئوال كرد كه وقتي حضرت آدم كه حج بجاي آورد (براي تقصير كه بايد سرش تراشيده شود) كي سر آدم را تراشيد؟

مقاتل سرش را پائين انداخت. مدتي فكر كرد چون ديد جوابي ندارد و خيلي زود ناداني او معلوم گشت سرش را بلند كرد و گفت: اين سؤال از شما نيست اين مطلب را خدا به زبان شما آورد كه از من سؤال كنيد و من به ناتواني و ناداني خودم پي ببرم بخاطر آن غرور و عجب نا بجائي كه پيدا كردم.

آمده ام كه دين خود به شيعيان ادا كنم

بوصف حجّت خدا لب بلب آشنا كنم

مدح علي(ع) مرتضي خسرو انما كنم

ز گفتن صفات او خداي را رضا كنم

كور دو ديده عدو زِ نَعت مرتضي كنم

بنام نامي علي(ع) غنچه لب چو وا كنم

نثار طبع من كند هزار مرحبا علي(ع)

خيز ز جا و تيشه را بريشه اسف بزن

تيره دعاي خويش را درست بر هدف بزن

دم ز ولاي مرتضي قائمه نجف بزن

دست بدامن علي(ع)، امير لو كشف بزن

پاي بكوب برزمين خنده بصد شعف بزن

بنام نامي علي(ع) بگو علي(ع) و كف بزن

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

غم عيال و نجات از آتش

روزي اميرالمؤمنين علي عليه السلام از منزل خارج شد؛

و در بين راه به سلمان فارسي برخورد نمود، به او خطاب نمود و اظهار داشت: اي سلمان! در چه وضعيتي به سر مي بري؟

سلمان فارسي در جواب چنين پاسخ داد: در غم چهار موضوع به سر مي برم؛ حضرت فرمود: آن چهار موضوع اندوهناك چيست؟

سلمان گفت: اوّل: همسر و عائله ام، كه از من طعام و ديگر مايحتاج زندگي رامي خواهد.

دوّم: پروردگار متعال، كه بايد مطيع و فرمان بر او باشم.

سوّم: شيطان رجيم (رانده شده)، كه هر لحظه سعي دارد مرا از مسير حقّ، منحرف و دچار معصيت كند.

چهارم: عزرائيل و ملك الموت، كه در انتظار گرفتن جان من است.

امام علي عليه السلام فرمود: اي سلمان! تو را بشارت دهم به مقامات عالي و فضائل والائي كه در بهشت خواهي داشت؛ چه اين كه من نيز روزي به ملاقات حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله رفتم، آن حضرت به من فرمود: يا علي! در چه وضعيتي هستي؟

گفتم: در وضعيت سختي به سر مي برم؛ و براي همسر و دو فرزندم حسن و حسين عليهم السلام ناراحت هستم؛ چرا كه غير از آب آشاميدني چيز ديگري در منزل نداريم.

حضرت رسول اكرم صلّي اللّه عليه و آله فرمود: يا علي! غم و ناراحتي مرد در جهت رفع مشكلات خانواده، سبب نجات او از آتش دوزخ مي باشد.

و مطيع و فرمان بر خدا بودن، نيز وسيله رهائي انسان از آتش قهر و غضب الهي است.

همچنين صبر بر مشكلات زندگي، چون جهاد در راه خدا و بلكه افضل از شصت سال عبادت مستحبّي است.

و نيز هر لحظه به ياد مرگ بودن، كفّاره گناهان خواهد بود.

و در

ادامه فرمود: يا علي! رزق و روزي و نياز بندگان، را خداوند متعال برآورده مي نمايد، و غم و اندوه در اين جهت سود و زياني ندارد مگر ثواب و پاداش در پيشگاه خداوند مهربان.

و در پايان حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله افزود: بدان كه مهم ترين غم ها، غَمْ داشتن، براي عائله و خانواده است. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] جامع الاخبار: ص 91.

غذاي آماده

در حالي كه سه روز مي گذشت و ما غذايي براي خوردن نيافته بوديم. رسول خدا به منزل ما تشريف آورد و فرمود: علي! خوراكي نزد خود داريد؟

گفتم : به خدايي كه شما را گرامي داشته و به رسالت خويش برگزيده است، هم اكنون سه روز است كه خود و همسر و فرزندانم با گرسنگي سر كرده ايم.

پس رسول خدا(ص) از دخترش خواست تا به ميان اتاق برود، شايد چيزي براي خوردن بيابد.

فاطمه گفت: من هم اينك از اتاق بيرون آمدم (خوراكي در آنجا وجود نداشت). من گفتم: اگر رخصت دهيد من داخل اتاق شوم. فرمود: به اذن پروردگار داخل شو.

همين كه وارد اتاق شدم طبقي ديدم كه در آن خرماي تازه نهاده شده بود. و ظرفي از غذا (تريد) نيز در كنار آن قرار داشت. (من جلو رفتم و) آن غذا را برداشته و نزد رسول خدا(ص) آوردم. حضرت فرمود: آيا آورنده غذا را ديدي؟گفتم: بله.

فرمود: او را برايم وصف كن.

گفتم: (همين قدر ديدم كه) رنگهاي سرخ و سبز و زرد در برابر ديدگانم ظاهر گشت.

فرمود: اينها خطوط پر جبرئيل است كه با در و ياقوت و جواهر تزئين شده است.

سپس به خوردن آن غذا مشغول شديم

تا سير شديم و هيچ از غذا كاسته نشد. تنها اثر انگشتان ما بود كه بر روي غذا باقي مي ماند.

قال علي (ع):... فان رسول الله (ص) اتاني في منزلي و لم يكن طعمنا منذ ثالثه ايام فقال: يا علي! هل عندك من شي؟

فقلت: و الذي اكرمك بالكرامه و اصطفاك بالرساله ما طعمتت و زوجتي و ابناي منذ ثلاثه ايام. فقال النبي: يا فاطمه! ادخلي البيت و انظري هل تجدين شيئا؟ فقالت: خرجت الساعه فقلت: يا رسول الله (ص)! ادخله انا؟

فقال: ادخل باسم الله، فدخلت غاذا انا بطبق موضوع عليه رطب من تمر و جفنه من تريد. فحملتها الي رسول الله (ص) فقال: يا علي! رايت الرسول الذي حمل هذا الطعام؟

فقلت: نعم، فقال: صفه لي، فقلت: من بين احمر و اخضر اصفر.

فقال: تلك خطط جناح جبرئيل مكلله بالدر و الياقوت، فاكلنا من التريد حتي شبعنا فما رئي الا خدش ايدينا و اصابعنا.... [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 698.

غفلت

خنده پيامبر خدا(ص) خدا از حد تبسم تجاوز نمي كرد (و از قهقهه نهي مي نمود).

روزي با شماري از جوانان انصار كه گرد هم به گفتگو نشسته بودند (و با پيش كشيدن سخنان بيهوده) قاه قاه مي خنديدند، برخورد كرد (همانجا از آن همه غفلت برآشفت و) فرمود: ساكت باشيد چه خبر است؟

هر كس كه آرزوهاي طول و دراز، او را فريفته ساخته و دستش را از كارهاي خير كوتاه كرده است، بايد به گورستان رود و از گذرگاه مرگ و جهان آخرت، پند و عبرت بگيرد. هميشه به ياد مرگ باشيد. كه مرگ ويران كننده لذتهاست.قال علي:... كان ضحك النبي التبسم، فاجتاز ذات يوم بفتيه من الانصار و

اذا هم يتحدثون و يضحكون مل افواههم، فقال: مه يا هولاء من غره منكم امله و قصر به في الخير عمله فايطلع القبور و اليعتبر بانشور و اذكر الموت ؛ فانه هادم اللذات. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 12، ص 119.

غزوه حنين

1. در راه بازگشت از «غزوه» حنين با دره اي عظيم برخورد كرديم كه از سيلاب پر شده بود، عمق آب را سنجيديم. معلوم شد چهارده برابر قامت انسان است. (از مشاهده اين صحنه، اصحاب نگران شده) به آن حضرت گفتند:

«اي فرستاده ي خدا! دشمن در پشت سر ماست، و دره ي پر از آب پيش روي ما» همان طور كه اصحاب موسي عليه السلام آنگاه كه تحت تعقيب فرعونيان قرار گرفتند، گفتند: «اينك به دست سپاه فرعون هلاك خواهيم شد...». [1] .

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله پياده شد و به نيايش پرداخت و عرض كرد:

«بار خدايا! براي هر يك از پيامبرانت آيت و نشانه اي آشكار كردي، پس امروز جلوه اي از قدرت و توان خود را به من بنمايان».

سپس بر اسب سوار گرديد و بر آب روان شد و فرمود: به نام خدا سوار شويد و همگان پياده و سواره به دنبال من بياييد.

اصحاب چنان كردند و از آب گذشتند و پاي كسي و سم چارپايي تر نگرديد.

2. «عبد الله بن عبيد» در غزوه ي حنين زخم برداشت و يك دست او قطع شد.

پيامبر خدا دست بريده او را گرفت و سرجايش گذارد و بچسبانيد. دستش سلامت گرديد، طوري كه دست مقطوع از دست سالم، قابل تشخيص نبود.

3- و نيز در روز حنين، سنگي را در دست گرفت و آن سنگ در

دستان مبارك او به تسبيح و ستايش حق پرداخت.

پس، رسول خدا به آن فرمود كه شكافته شود. سنگ سه قطعه شد و از هر قطعه آواز تسبيح به گوشمان رسيد. شنيديم كه هر پاره سنگ ذكري مي گفت كه با ذكر ديگري تفاوت داشت.

4- غنايم و اموالي كه در جنگ حنين، به دست مسلمين افتاد؛ با نظارت و اشراف رسول خدا(ص) ميان مردم تقسيم شد. در اين ميان مردي با قد كشيده و پشت خميده،با پوستيني بر تن و آثار سجده در پيشاني، جلو آمد و سلام كرد، اما رعايت ادب ننمود و رسول خدا (ص) را در سلام خود مخصوص نگردانيد. سپس به حالت اعتراض به آن حضرت گفت: من شاهد غنايم بودم. حضرت فرمود: چطور بود؟

گفت: به عدل و انصاف رفتار نكردي!!

حضرت از سخن او برآشفت و فرمود:

واي بر تو، اگر رفتار عادلانه از من سر نزند پس از چه كسي انتظار آن مي رود؟!كساني از ميان مسلمين به پا خاستند تا پاسخ بيشرمي او را بدهند، اما رسول گرامي فرمود: رهايش كنيد، بزودي كساني گرد او جمع شوند كه همچون تيري كه از كمان پرتاب شود از دين بيرون خواهند شد. و خداوند پس از من آنها را به دست محبوبترين بندگانش به هلاكت خواهد رسانيد.

1- قال علي (ع):... خرجنا معه الي حنين فاذا نحن بواد يشخب. فقدرناه فاذا هو اربع عشره قامه. فقالوا: يا رسول الله (ص)! العدو من ورائنا و الوادي امامنا كما قال اصحاب موسي: (انا لمدركون) فنزل رسول الله (ص) ثم قال: اللهم انك جعلت لكل مرسل دلاله فارني قدرتك و ركب فعبرت الخيل لاتندي حوافرها و الابل لاتندي احفافها

فرجهنا فكان فتحنا فتحا. [2] .

2-... و لقد جرح عبدالله بن عبيد و بانت يده يوم حنين، فجا الي النبي فمسح عليه يده، فلم تكن تعرف من اليد الاخري. [3] .

3-... اخذ يوم حنين حجرا فسمعنا للحجر تسبيحا و تقديسا. ثم قال للحجر: انفلق. فانفلق ثلاث فلق نسمع لكل فلقه منها تسبيحا لايسمع للاخري. [4] .

4-... فقال: دعوه سيكون له اتباع يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرميه،يقتلهم الله علي يد احت الخلق اليه من بعدي. [5] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي شعراء (61:26).

[2] بحار، ج 10، ص 38 و ج 17، ص 285.

[3] احتجاج، ص 224.

[4] بحار، ج 17، ص 296و ج 10، ص 48.

[5] ارشاد، ج 1،ص 148.

غلام بيت المال

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: غلام من اگر از خودم بدزدد دستش را قطع نمي كنم و اگر از ديگري بدزدد دستش را مي برم. و غلام بيت المال اگر دزدي كند دستش را قطع نمي كنم؛ زيرا او مال تمام مسلمين است. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 237، حديث 20.

غلامي مرد آزادي را به خطا كشت

اميرالمومنين عليه السلام درباره غلامي كه مرد آزادي را بطور خطا كشته و پس از آن مولايش او را آزاد كرده بود، فرمود: آزاديش صحيح است، و مولايش ضامن ديه مقتول مي باشد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] مقنع، ص 44.

غريزه جنسي

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: خداوند شهوت را ده جزء آفريده، نه قسمت آن را در زنان قرار داده و يك قسمت را در مردان، و اگر خداوند حيا و عفت آنان را به اندازه شهوتشان قرار نداده بود در نتيجه هر زني نه مرد داشت متعلق به او. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 5، ص 338، حديث 1.

ف

فضيلت قرائت قرآن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«خانه اي كه در آن قرآن خوانده مي شود، و ياد خدا در آن وجود دارد، بركت آن خانه بسيار مي شود، و در آنجا فرشتگان حضور مي يابند، و شياطين دور مي شوند و براي اهل آسمان روشنائي بخش است، چونان كه ستارگان براي اهل زمين روشني دارند.

در خانه اي كه ياد خدا در آن نباشد و قرآن خوانده نشود، فرشتگان در آن راه ندارند و مركز اجتماع شياطين است.» [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 198 به ارزش ها و علوم گسترده موجود در قرآن اشاره فرمود كه:

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ، وَسِرَاجاً لَا يَخْبُو تَوَقُّدُهُ، وَبَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ، وَمِنْهَاجاً لَا يُضِلُّ نَهْجُهُ، وَشُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْؤُهُ، وَفُرْقَاناً لَا يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ، وَتِبْيَاناً لَا تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ، وَشِفَاءً لَا تُخْشَي أَسْقَامُهُ، وَعِزّاً لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ، وَحَقّاً لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ.

فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِيمَانِ وَبُحْبُوحَتُهُ، وَيَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَبُحُورُهُ، وَرِيَاضُ الْعَدْلِ وَغُدْرَانُهُ، وَأثَافِيُّ الْإِسْلَامِ وَبُنْيَانُهُ، وَأَوْدِيَةُ الْحَقِّ وَغِيطَانُهُ. وَبَحْرٌ لَا يَنْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ، وَعُيُونٌ لَا يُنْضِبُهَا الْمَاتِحُونَ، وَمَنَاهِلُ لَا يَغِيضُهَا الْوَارِدُونَ، وَمَنَازِلُ لَا يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ، وَأَعْلَامٌ لَا يَعْمَي عَنْهَا السَّائِرُونَ، وَآكَامٌ لَا يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ.

جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ، وَرَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءَ، وَمَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ، وَدَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ، وَنُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ، وَحَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ،

وَمَعْقِلاً مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ، وَعِزّاً لِمَنْ تَوَلَّاهُ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَهُدًي لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ، وَعُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ، وَفَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ، وَحَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ، وَمَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ، وَآيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَجُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ، وَعِلْماً لِمَنْ وَعَي، وَحَدِيثاً لِمَنْ رَوَي، وَحُكْماً لِمَنْ قَضَي.

ارزش ها و ويژگي هاي قرآن

«سپس قرآن را بر او نازل فرمود. نوري است كه خاموشي ندارد، چراغي است كه درخشندگي آن زوال نپذيرد، دريايي است كه ژرفاي آن درك نشود، راهي است كه رونده آن گمراه نگردد، شعله اي است كه نور آن تاريك نشود، جدا كننده حق و باطلي است كه درخشش برهانش خاموش نگردد، بنايي است كه ستونهاي آن خراب نشود، شفا دهنده اي است كه بيماريهاي وحشت انگيز را بزدايد، قدرتي است كه ياورانش شكست ندارند، و حقّي است كه ياري كنندگانش مغلوب نشوند.

قرآن، معدن ايمان و اصل آن است، چشمه هاي دانش و درياهاي علوم است، سرچشمه هاي عدالت، و نهرهاي جاري عدل است، پايه هاي اسلام و ستون هاي محكم آن است، نهرهاي جاري زلال حقيقت، و سرزمينهاي آن است، دريايي است كه تشنگان آن، آبش را تمام نتوانند كشيد، و چشمه هايي است كه آبش كمي ندارد، محل برداشت آبي است كه هرچه از آن برگيرند كاهش نمي يابد، منزلهايي است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد، و نشانه هايي است كه روندگان از آن غفلت نمي كنند، كوهسار زيبايي است كه از آن نمي گذرند.

خدا قرآن را فرو نشاننده عطش علمي دانشمندان، و باران بهاري براي قلب فقيهان، و راه گسترده و وسيع براي صالحان قرار داده است، قرآن دارويي است كه با آن بيماري وجود ندارد، نوري است كه با

آن تاريكي يافت نمي شود، ريسماني است كه رشته هاي آن محكم، پناهگاهي است كه قلّه آن بلند، و توان و قدرتي است براي آن كه قرآن را برگزيند، محل امني است براي هركس كه آنجا وارد شود، راهنمايي است براي آن كه از او پيروي كند، وسيله انجام وظيفه است براي آن كه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد، برهاني است بر آن كس كه با آن سخن بگويد، عامل پيروزي است براي آن كس كه با آن استدلال كند، نجات دهنده است براي آن كس كه حافظ آن باشد و به آن عمل كند، و راهبر آن كه آن را بكار گيرد، و نشانه هدايت است براي آن كس كه در او بنگرد، سپر نگهدارنده است براي آن كس كه با آن خود را بپوشناند، و دانش كسي است كه آن را به خاطر بسپارد، و حديث كسي است كه از آن روايت كند، و فرمان كسي است كه با آن قضاوت كند.» [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب دوازدهم، فصل پنجم.

[2] خطبه 25 : 198 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني(متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص49 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص171: ابو علي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج 1 ص 382: ابوطالب مكي (متوفاي 382 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابو نعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

6- كتاب خصال ج 1 ص 108: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

7- منهاج البراعة ج 2 ص 294: ابن راوندي

(متوفاي 571 ه)

8- كتاب صفين ص 223: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه).

فوايد انجير

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

انجير روده ها را پاك، و مواد مانده در روده را نرم مي كند. (هر چه در روده مانده باشد و مانع خروج مدفوع شود.)

و براي بادهاي قولنج مفيد است، در روز فراوان بخوريد، امّا در شب زياد نخوريد. [1] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هشتم.

فلَك شناسي، و شناخت كهكشان ها

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با توجّه به شگفتي هاي فضا و آسمان فرمود:

فَرَفَعَهُ فِي هَواءٍ مُنْفَتِقٍ، وَجَوٍّ مُنْفَهِقٍ، فَسَوَّي مِنْهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ. جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً، وَعُلْياهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً، وَسَمْكاً مَرْفُوعاً، بِغَيرِ عَمَدٍ يدْعَمُهَا، وَلَا دِسَارٍ ينْظِمُهَا. ثُمَّ زَينَهَا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ، وَضِياءِ الثَّوَاقِبِ، وَأَجْرَي فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً، وَقَمَراً مُنِيراً: فِي فَلَكٍ دَائِرٍ، وَسَقْفٍ سَائِرٍ، وَرَقِيمٍ مَائِرٍ. [1] .

«امواج تُند كَف هاي برآمده از آب ها را در هواي باز، و فضاي گسترده بالا برد، كه از آن هفت آسمان را پديد آورد.

آسمان پايين را چون موُج مهار شده، و آسمان هاي بالا را مانند سَقفي استوار و بلند قرار داد، بي آن كه نيازمند به ستوني باشد، يا ميخ هايي كه آنها را استوار كند، آنگاه فضاي آسمان پايين را به وسيله نور ستارگانِ درخشنده، زينت بخشيد، و در آن چراغي روشنايي بخش، و ماهي درخشان، به حركت در آورد، كه همواره در مدار فلكي گردنده و بر قرار، و سقفي متحرّك، و صفحه اي بي قرار، بگردش خود ادامه دهند.» [2] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك خطبه 1 به شرح زير است:

1- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110ه)

2- ربيع الابرار ج1 ص97 ح66 و ص312 ح11 و ص326 ح47 و ج2 ص297 و ح285 و ط جديد: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

3-

تحف العقول ص67: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 هجري)

4- اصول كافي ج 1 ص 138:140: مرحوم كليني رازي (متوفاي 328 هجري)

5- الاحتجاج ج 1 ص 473 و 475 و 209: مرحوم طبرسي (متوفي 588 هجري).

[2] خطبه 15:1 نهج البلاغه معجم المفهرس.

فضايل اهل بيت

مي دانيم كه اهل بيت (خاندان پيامبر)- عليهم السلام- در ناز و نعمت نمي زيستند بلكه پيوسته با شمشير و زهر و آوارگي و تهمت و زندان و تبعيد سر و كار داشتند.

اين همان «خير» ي بود كه از آن برخوردار بودند... و در دعا از خداوند مي خواهيم كه ما را نيز از اين نعمت بهره ور كند، و مي گوئيم: «پروردگارا، ما را از نيكوئي هائي كه به محمد (ص) و خاندانش ارزاني داشتي برخوردار ساز، و از بديهائي كه محمد (ص) و خاندانش ارزاني داشتي برخوردار ساز، و از بديهائي كه محمد (ص) و خاندانش را در امان داشتي، دور گردان...»

اما «شر» ي كه خداوند از آنان دور ساخته، همانا «شر» خمودگي و خواري و هوسراني و بي اعتنائي به مشكلات محرومان و ستمديدگان بود.

امتياز اساسي اهل بيت عبارت بود از: جهاد!

مولا علي (ع) در يكي از دعاهاي خويش مي گويد:

اللهم... صلواتك علي محمد عبدك و نبيك و خيرتك و صفيك، اي منيعه لم تهدمها دعوته، و اي فضيله لم تنلها عترته، جعلتهم خير ائمه للناس يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر، و يجاهدون في سبيلك،...

«خداوندا... بر محمد (ص)، بنده و پيامبر و دوست برگزيده ات درود فرست كه دعوت او بر هر دشواري فائق آمد و خاندان او به هر فضيلتي آراسته شد. آنان را بهترين پيشوايان مردم قرار دادي كه امر

به معروف و نهي از منكر را به جاي مي آورند، در راه تو جهاد مي كنند و دين تو را تبليغ مي كنند. در راه تو از جان خويشتن گذشته اند، مويشان ژوليده و چهره هايشان خاك آلود گرديده است. زمين از پاكي آنان به وجد آمده بر آن است كه آنان را در برگيرد و فضيلت آنان را بر همه ي ساكنانش بگستراند.

خداوندا! تو محمد (ص) و خاندان او (ع) را از همه فضايل برخوردار ساخته اي.» [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 34.

فرمانهائي در رزم انفرادي

فرمانهائي در رزم انفرادي

اين فرمانها را به خاطر بسپاريد:

خداوند را كه به خاطر او مي جنگيد از ياد نبريد...

آرامش خود را از دست ندهيد...

دندانهاي خود را بر هم بفشاريد، و با تمام وجود خود حمله كنيد...

براي حمله همه وقت آماده باشيد...

آرام حركت كنيد...

پيش از آنكه دشمن به خود آيد بر او ضربه وارد سازيد...

به دشمن با خشم بنگريد...

و او را با نوك سلاح بزنيد...

و ضربه هاي خود را هدر ندهيد...

و بدانيد با كه و براي چه مي جنگيد...

و از مرگ استقبال كنيد...

و هدفتان درهم كوبيدن ستاد فرماندهي دشمن باشد...

امام علي (ع) در جنگيدن با اسلحه سرد اين چنين ياران خود را اندرز مي دهد.

امام مي فرمايد:

- استشعروا الخشيه، و تجعليبوا السكينه، و عضوا علي النواجذ، فانه انبي للسيوف عن الهام، و اكملوا اللامه، و قلقلوا السيوف في اغمادها قبل سلها، و الحظوا الخزر، واطعنوا الشزر،...

«ترس از خداي را بر دل خود حاكم كنيد (و از دشمن هراس به دل راه مدهيد).

جامه ي آرامش و اطمينان به بر كنيد.

دندانهاي خود

را بر هم بفشاريد كه اين كار شمشير دشمن را از سر شما دور مي دارد.

جامه ي رزم را كامل بپوشيد.

و شمشير را پيش از بر كشيدن در نيام به جنبش در آوريد.

دشمن را با نگاه خشم آلود بنگريد.

از چپ و راست حمله كنيد.

و با تيزي شمشير ضربه بزنيد.

و فاصله ي دشمن را با تيغ خود پر كنيد.

و بدانيد كه در ديدرس پروردگار و در كنار پسر عم رسول خدا قرار داريد. بي امان و پياپي بر دشمن بتازيد و از فرار شرم كنيد كه فرار در پيشگاه آيندگان ننگ و عار و در روز شمار زبانه نار است. با خشنودي جانفشاني كنيد. و با روي گشاده به (سوي مرگ) برويد. بر شماست كه به اين لشكر انبوه و گسترده و اين خيمه و خرگاه (كه ستاد معاويه است) حمله ور شويد [1] و آن را درهم بكوبيد كه شيطان در گوشه و كنار آن كمين كرده است. و دست تعرضش گشاده و پاي گريزش آماده است. و عزمتان جزم باشد تا فروغ حق بر شما جلوه گر شود و شما امت برتريد، و خدا ياور شماست و كرده هاي شما را بي پاداش نمي گذارد.» [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] اين خطبه را در «شب هرير» پيش از آغاز جنگ صفين، (با معاويه)، ايراد فرموده است. ارتش معاويه كه بالغ بر صد هزار بود سراسر بيابان را پوشانده بود. لشكريان شام گرداگرد خيمه ي معاويه حلقه زده بودند.

[2] نهج البلاغه، خطبه ي 65.

فضائل عترت پيامبر

و اينكه ادّعا كردي ما همه فرزندان «عبدمناف» هستيم، آري چنين است، امّا جدّ شما «اميه» چونان جدّ ما «هاشم» و «حرب» همانند «عبدالمطلّب»

و «ابوسفيان» مانند «ابوطالب» نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسيران آزاد شده نيست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمي باشد، و آن كه بر حق است با آن كه بر باطل است را نمي توان مقايسه كرد، و مؤمن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان كه پدران گذشته خود را در ورود به آتش پيروي كنند.

از همه كه بگذريم، فضيلت نبوّت در اختيار ماست كه با آن عزيزان را ذليل، و خوار شده گان را بزرگ كرديم، و آنگاه كه خداوند امّت عرب را فوج فوج به دين اسلام در آورد، و اين امّت در برابر دين يا از روي اختيار يا اجبار تسليم شد، شما خاندان ابوسفيان، يا براي دنيا و يا از روي ترس در دين اسلام وارد شديد، و اين هنگامي بود كه نخستين اسلام آورندگان بر همه پيشي گرفتند، و مهاجران نخستين ارزش خود را باز يافتند، پس اي معاويه شيطان را از خويش بهرمند، و او را بر جان خويش راه مده. با درود.»

پس از اتمام حجّت هاي لازم، معاويه چاره اي جز بهانه جوئي و اشكال تراشي نداشت،

نامه اي به امام علي عليه السلام نوشت و در آن قانوني بودن حكومت امام را زير سئوال برد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه گويائي پاسخ او را داد و نوشت:

إِنَّهُ بَايعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثَْمانَ عَلَي مَا بَايعُوهُمْ عَلَيهِ، فَلَمْ يكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يخْتَارَ، وَلَا لِلغَائِبِ أَنْ يرُدَّ.

وَإِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضي، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَي مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَي قَاتَلُوهُ عَلَي اتِّبَاعِهِ غَيرَ سَبِيلِ

الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّي.

وَلَعَمْرِي، يا مُعَاوِيةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثَْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّي؛ فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلَامُ. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 6 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

فلسفه حقوق متقابل

در زندگي اجتماعي، حقوق و مقرّرات و شرائطي بر روابط انساني حاكم است كه بايد دقيقاً مورد شناسائي قرار گرفته و رعايت گردد.

يكي از حقوق اجتماعي «حقوق متقابل» است كه:

فرد بر فرد «در روابط فردي»

و فرد بر جمع «در روابط اجتماعي»

و جمع بر جمع «در روابط اجتماعي»

و جمع بر فرد «در روابط اجتماعي»

حق و حقوقي دارند، كه با رعايت حقوق متقابل، عدالت اجتماعي استقرار يافته و جامعه انساني مراحل كمال را خواهد پيمود،

و نظم اجتماعي بر روابط انسان ها حاكم شده و هرگونه بي نظمي و بي بندوباري رخت بر مي بندد.

ارزش هاي اخلاقي رشد كرده و روابط اجتماعي سازمان شايسته اي مي يابد

پس زندگي كردن در جامعه، و با مردم بودن، حقوق متقابل را به همراه خواهد داشت.

اگر ما از مردم انتظارات و توقّعاتي داريم

مردم نيز از ما انتظاراتي خواهند داشت،

اگر مردم در بسياري از زمينه ها، تخصّص ها، نيازمنديها به ما احتياج دارند،

ما نيز در بسياري از رشته ها، و نيازها به ديگران محتاجيم.

اگر همه اقشار جامعه نسبت به دولت، و دولت نسبت به مردم، حقوق متقابل را محترم بشمارند، و از حد و مرز عدالت تجاوز نكنند،

زمينه هاي رشد و كمال تحقّق خواهد يافت كه:

امام علي عليه السلام فرمود:

وَأَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ تِلكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَي الرَّعِيةِ، وَحَقُّ الرَّعِيةِ عَلَي الْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ - سُبْحَانَهُ - لِكُلٍّ عَلَي كُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ،

وَعِزّاً لِدِينِهِمْ.

فَلَيسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلاَةِ، وَلَا تَصْلُحُ الْوُلاَةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيةِ،

فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِيةُ إِلَي الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّي الْوَالِي إِلَيهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَينَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَي أَذْلاَلِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذلِكَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَيئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.

وَإِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيةُ والِيها، أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ، وَظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ، وَكَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ، وَتُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَي، وَعُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ، وَكَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلَا يسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ، وَلَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ! فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ، وَتَعِزُّ الْأَشْرَارُ، وَتَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. فَعَلَيكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ، وَحُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيهِ.

فَلَيسَ أَحَدٌ - وَإِنِ اشْتَدَّ عَلَي رِضي اللَّهِ حِرْصُهُ، وَطَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ - بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ.

وَلكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَي عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَي إِقَامَةِ الْحَقِّ بَينَهُمْ. وَلَيسَ امْرُؤٌ - وَإِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَتَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ - بِفَوْقِ أَنْ يعَانَ عَلَي مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ. وَلَا امْرُؤٌ - وَإِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَاقْتَحَمَتْهُ الْعُيونُ - بِدُونِ أَنْ يعِينَ عَلَي ذلِكَ أَوْ يعَانَ عَلَيهِ.

«و در ميان حقوق الهي بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبي كه خداي سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايداري پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمي شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمي شوند جز با درستكاري رعيت.

و آنگاه كه مردم حق رهبري را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و

راه هاي دين پديدار، و نشانه هاي عدالت برقرار، و سنّت پيامبرصلي الله عليه وآله پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مي شود.

امّا اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مي رود، نشانه هاي ستم آشكار، و نيرنگ بازي در دين فراوان مي گردد، و راه گسترده سنّت پيامبرصلي الله عليه وآله متروك، هواپرستي فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاي دل فراوان گردد، مردم از اينكه حقّ بزرگي فراموش مي شود، يا باطل خطرناكي در جامعه رواج مي يابد، احساس نگراني نمي كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مي شوند، و كيفر الهي بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود

پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد، و نيكو همكاري نماييد.

درست است كه هيچ كس نمي تواند حق اطاعت خداوندي را چنانكه بايد بگذارد، هرچند در به دست آوردن رضاي خدا حريص باشد، و در كار بندگي تلاش فراوان نمايد، لكن بايد بمقدار توان، حقوق الهي را رعايت كند كه يكي از واجبات الهي، يكديگر را به اندازه توان نصيحت كردن، و برپاداشتن حق، و ياري دادن به يكديگر است.

هيچ كس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دين بيشتر باشد، بي نياز نيست كه او را در انجام حق ياري رسانند، و هيچ كس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در ديده ها بي ارزش باشد، كوچك تر از آن نيست كه كسي را در انجام حق ياري كند يا ديگري به ياري او برخيزد.» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه مدارك آن

به شرح زير است:

1- روضه كافي ج 8 ص 352: مرحوم كليني (متوفاي 328 هجري)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 348: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

3- نسخه خطي نهج البلاغه ص 184: نوشته سال 421 هجري

4- دعائم الاسلام ج 2 ص 539: قاضي نعمان (متوفاي 363 هجري)

5- بحار الانوار ج 8 ص 707 و ج 27 ص251: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

فراهم كردن لوازم زندگي

امام علي عليه السلام در ساده زيستي يك الگوي كامل بود، كار مي كرد وزندگي را با كار روزانه اداره مي فرمود، مشك آب درماندگان راه را بر دوش مي كشيد.

درخت مي كاشت، با دلوِ آب، باغ ديگران را آبياري مي كرد و مُزد مي گرفت.

هيزم جمع مي كرد و در بازگشت به منزل پُشته هيزم را بر دوش مي كشيد، تا با آن تنور را براي پختن نان آماده كنند.

در كار خانه كمك مي كرد.

خانه را جاروب مي زد، هر كس به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نزديك مي گشت، مي فهميد كه دور از هرگونه خود بزرگ بيني، چون ديگر اقشار جامعه، بلكه همچون محرومين زندگي مي كند. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين (ع) - و - كامل مبرّد ص 153.

فروش وسايل زندگي

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام هرگاه احتياج پيدا مي كرد سعي داشت تا از بيت المال استفاده نكند و با فروش وسائل زندگي، مشكلات اقتصادي خانواده رابرطرف مي فرمود.

روزي شمشير خود رابه بازار آورد تابفروشد واز آن لباس تهيه كند، و فرمود:

چه كسي اين شمشير را از من مي خرد؟ به خدا سوگند با اين شمشير چقدر غبار اندوه از چهره رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم زدودم، و اگر احتياج به لباس نداشتم آن را نمي فروختم.

شخصي نزد امام علي عليه السلام آمد و گفت:

من اين لباس را نسيه به شما مي فروشم. [1] .

در حالي كه جهان اسلام و همه سرمايه هاي كشور اسلامي در اختيار آن حضرت بود.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] علي و حقوق بشر ج 1 ص 82 جرج جرداق - و - استيعاب درحاشيه اصابه ج 2 ص 50 - و - كشف الغمه ج 1 ص 222 - و -

تذكرة الخواص ص 109.

فردي كردن مجازات

ابن شهر آشوب در كتاب «مناقب» از «اصبغ بن نباته» روايت كرده كه:

پنج نفر را نزد خليفه دوم آوردند كه زنا كرده بودند خليفه دوم امر كرد كه:

بر آنها حدّ شرعي زنا را بزنند.

اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر بود و فرمود:

اي عمر، حكم خداوند درباره اينها يكسان نيست.

خليفه دوم گفت:

شما درباره اينها حكم كن و حدّ آنان را خود جاري ساز.

پس حضرت؛

يكي را پيش آورد و گردن زد،

و يكي را رَجم كرد،

و به يكي حدّ تمام زد، (صد تازيانه)

و به يكي نصف حدّ جاري كرد، (پنجاه تازيانه)

و يكي را تعزير و تأديب نمود.

خليفه دوم و مردم در شگفت ماندند.

خليفه دوم پرسيد:

يا اباالحسن پنج نفر يك جنايت را انجام دادند، چرا شما پنج حكم مخالف با يكديگر بر آنها اجرا كردي.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آري، امّا اوّلي مردي بود ذمّي و از ذمّه خود بيرون آمد (و به زن مسلماني تجاوز كرد) او را حدي جز شمشير نبود،

و دومي مردي زن دار بود كه زنا كرد، او را رجم كرديم،

سومي زن نداشت و زنا كرد، او را حدّ تمام زديم، (يكصد تازيانه است)

و امّا چهارمي برده بود و زنا كرد، او را نصف حدِّ تمام زديم،

و امّا پنجمي مردي ديوانه بود كه ناچار او را تعزير كرديم. (يعني چند تازيانه براي ادب زديم). [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص265 - و ثمرات الانوار، ج1، ص98 - و داوريهاي حيرت انگيز، ص45 - و قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام، ص64 - و مناقب ابن شهر آشوب، ج2، ص361 - و شبهاي پيشاور، ج2، ص696 - و كيفر

كردار، ص255.

فردي كردن مجازات (يك عمل و پنج حكم)

وقتي پنج نفر با زني رابطه نامشروع داشتند و آنها را نزد خليفه دوم آوردند، دستور داد كه:

بر همه حدّ زنا جاري شود،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را باز داشت و به شرح زير احكام الهي را اجراء كرد:

- اوّلي را گردن زد، چون كافر ذمّي بود كه با زن مسلمان زنا كرد.

- دوّمي را رجم و سنگسار كرد چون زن داشت و زنا كرد.

- سومي را صد ضربه شلاق زد چون زن نداشت و زنا كرد.

- چهارمي چون بنده بود 50 ضربه شلاق بر او نواخت.

- و پنجمي را 25 ضربه شلاق زد (تعزير كرد) چون اختلالات رواني داشت.

خليفه دوم با صداي بلند گفت:

زنده نباشم در ميان قومي كه علي در آن نباشد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب و مناقب ابن شهر آشوب و غاية المرام.

فصاحت و بلاغت علي

اما الفصاحة فهو (علي عليه السلام) امام الفصحاء و سيد البلغاء و عن كلامه قيل دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوقين.

(ابن ابي الحديد)

نطق آدمي از نظر علم منطق فصل مميز انسان از حيوانات ديگر است كه خداوند بحكمت بالغه خويش آنرا وسيله امتياز او قرار داده است چنانكه فرمايد: خلق الانسان علمه البيان [1] .

گوهر نفس كه حقيقت آدمي است با سخنوري تجلي كند و بقول سعدي:

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

و بهمين جهت خود امام فرمايد: المرء مخبوء تحت لسانه. يعني مرد در زير زبانش نهفته است، و هر قدر شيوائي و رسائي سخن بيشتر باشد تأثيرش در شنونده بطور مطلوب خواهد بود.

در دوران جاهليت مقارن ظهور اسلام در عربستان فصحائي مانند امرء

القيس و غيره كه اشعار سحر انگيز ميسرودند وجود داشتند ولي فصاحت كلام علي عليه السلام همه فصحاي عرب را بتحير و تعجب وا داشت و بالاتفاق در برابر كلام او درمانده شده و او را امير سخن ناميدند.

ابن ابي الحديد گويد او پيشواي فصحاء و استاد بلغاء است و در شأن كلامش گفته اند از سخن خدا فروتر و از سخن مردمان فراتر است و تمام فصحاء فن خطابه و سخنوري را از سخنان و خطب او آموخته اند و اضافه ميكند كه براي اثبات درجه اعلاي فصاحت و بلاغت او همين نهج البلاغه كه من بشرحش اقدام مينمايم كافي است كه هيچ يك از فصحاي صحابه يك عشر آن حتي نصف عشر آنرا نمي توانند تدوين كنند [2] .

باز در جاي ديگر درباره فصاحت و بلاغت كلام علي عليه السلام گويد:

عجبا كسي در مكه متولد شود و در همان شهر بزرگ گردد و بدون تماس و ملاقات با حكيم و دانشمند و اديبي بقدري در سخنوري مهارت داشته باشد كه گوئي عالم الفاظ تسخير شده اوست و هر چه را اراده كند بفصيح ترين وجهي بيان ميكند.

علامه فقيد سيد هبة الدين شهرستاني در كتاب (ما هو نهج البلاغة؟ ) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست؟ بفارسي ترجمه شده چنين مينويسد:

شخصي از يك دانشمند مسيحي بنام (امين نخله) خواست كه چند كلمه از سخنان علي عليه السلام را برگزيند تا وي در كتابي گرد آورده و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وي چنين نوشت:

از من خواسته اي كه صد كلمه از گفتار بليغ ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا

در كتابي منتشر سازي، من اكنون دسترس بكتابهائي كه چنين نظري را تأمين كند ندارم مگر كتابهائي چند كه از جمله نهج البلاغه است.

با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نميدانم چگونه از ميان صدها كلمات علي عليه السلام فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نميدانم چگونه كلمه اي را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست باين ميماند كه دانه ياقوتي را از كنار دانه ديگر بر دارم! سر انجام من اين كار را كردم و در حاليكه دستم ياقوت هاي درخشنده را پس و پيش ميكرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره ميگشت!

باور كردني نيست كه بگويم بواسطه تحير و سرگرداني با چه سختي كلمه اي را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين نو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائي از نور بلاغت و غنچه هائي از شكوفه فصاحت است! آري نعمتهائي كه خداوند متعال از راه سخنان علي عليه السلام بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزاني داشته خيلي بيش از اين صد كلمه است [3] .

همچنين شهرستاني در كتاب ديگر مينويسد: از سخنان مستر گرنيكوي انگليسي استاد ادبيات عرب در دانشكده عليگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائي كه در مجلس او حاضر بود و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست كه در پاسخ آنان گفت: قرآن را برادر كوچكي است كه نهج البلاغه نام دارد آيا براي كسي امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك را بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم) و

امكان آوردن نظير آن باشد [4] ؟

علي عليه السلام در گفتار خود پايبند قواعد فصاحت و بلاغت نبود بلكه سخن او خود بخود شيرين و گيرا است و قواعد فصاحت را بايد از سخنان وي استخراج نمود نه اينكه سخن او را با قواعد فصاحت سنجيد.

سخنان علي عليه السلام با شور و حرارت مخصوص، حقيقت و واقعيت را بيان ميكند اجزاء سخنان او همه متناسب و بهم پيوسته است و جمال صورت و كمال معني بهم مرتبطند، استدلالات آن محكم و منطقش با نفوذ و مؤثر است.

معاويه گفت راه فصاحت و بلاغت را در قريش كسي غير از علي نگشود و قانون سخن را غير از او كسي تعليم نكرد. ادباي نامي عرب اقرار كرده اند كه آيين دادرسي و فرمان نويسي از خطبه هاي او بدست آمده است.

لازمه بلاغت قوت فكر وجودت ذهن است كه مرد سخنور بتواند فورا دقايق معاني را در مخزن حافظه خود حاضر كند، اين قوت فكر و كثرت ذكاء در علي عليه السلام بحد اعلا وجود داشت و وقتي متوجه بغرنج ترين مطلبي ميشد تمام زواياي تاريك آنرا از فروغ انديشه خود روشن ميساخت.

كلام علي عليه السلام بطوري است كه ارتباط منطقي بين جمله هاي آن برقرار است هر مطلبي كه بخاطر آنحضرت خطور ميكرد فورا به بهترين وجهي در قالب كلمات شيوا بر زبانش جاري ميشد و روي كاغذ نقش مي بست بدون اينكه در گفتن و بوجود آوردن آن بخود زحمتي بدهد.

علي عليه السلام در تعبيه كلام و فن سخنوري كار را باعجاز رسانيد و همه را متعجب نمود، بنا بنقل ابن شهر آشوب عده اي از اصحاب

پيغمبر صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته و مشغول گفتگو در مورد مسائل علمي و ادبي بودند، در اين ضمن گفته شد كه حرف الف در اغلب كلمات داخل شده و كمتر كلامي گفته ميشود كه در آن حرف الف نباشد. علي عليه السلام كه در آنجا حاضر بود چون سخن آنها را شنيد بپا خاست و في البديهه خطبه غرائي خواند كه در حدود هفتصد كلمه بود بدون اينكه در كلمات آن حرف الفي وجود داشته باشد، همچنين خطبه ديگري دارد كه در كلمات آن حرف نقطه داري وجود ندارد و چنين شروع ميشود _ الحمد لله الملك المحمود المالك الودود و مصور كل مولود.... كه براي پرهيز از اطاله كلام از نوشتن خطبه هاي مزبور خود داري گرديد.

كسي از حضرتش پرسيد امر واجب چيست و واجب تر از آن كدام است، و امر عجيب چيست و عجيب تر كدام است، و چه چيزي سخت و مشكل و چه چيزي سخت تر است، و چه نزديك و چه نزديكتر است؟ علي عليه السلام فورا پاسخ او را منظوما چنين فرمود:

وجب علي الناس ان يتوبوا

لكن ترك الذنوب اوجب

و الدهر في صرفه عجيب

و غفلة الناس فيه اعجب

و الصبر في النائبات صعب

لكن فوت الثواب اصعب

و كل ما يرتجي قريب

و الموت من كل ذاك اقرب [5] .

البته واضح و روشن است كسي كه بداهة چنين پاسخي گويد و يا فوري و بيسابقه خطبه بي نقطه و يا خطبه هفتصد كلمه اي ايراد كند كه يك حرف الف در كلمات آن نباشد چه نفوذي در فصاحت و بلاغت و چه تسلطي بر

ادبيات عرب خواهد داشت و ما تيمنا و تبركا در خاتمه كتاب بشمه اي از سخنان گهربار آنحضرت ضمن ترجمه آنها اشاره خواهيم نمود.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره الرحمن آيه. 3.

[2] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد جلد 1 ص. 12.

[3] نهج البلاغه چيست ص 28.

[4] نهج البلاغه چيست ص. 6.

[5] بر مردم واجب است كه (از گناهان) توبه كنند، ولي ترك گناه از آن واجب تر است. روزگار در گردش خود عجيب است، و غفلت و بي خبري مردم در روزگار عجيب تر است. شكيبائي در برابر حوادث و ناملائمات مشكل است، ولي پاداش (صبر) را از دست دادن از آن مشكلتر است. و هر چه را كه بدان اميد ميرود نزديك است كه برسد، ولي مرگ از همه آنها نزديكتر است. (از ديوان منسوب بآنحضرت).

فراهم آوردن امكانات مقابله با دشمن

امام علي عليه السلام نسبت به آمادگي رزمي براي پاسخ دادن به تحرّكات دشمن فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ خَيلَهُ وَرَجِلَهُ، وَإنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي: مَا لَبَّسْتُ عَلَي نَفْسِي، وَلَا لُبِّسَ عَلَي. وَايمُ اللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ! لَا يصْدِرُونَ عَنْهُ، وَلَا يعُودُونَ إِلَيهِ.

(آگاه باشيد كه شيطان حزب خود را جمع كرده، و سواره و پياده هاي لشگر خود را فراخوانده است، امّا من آگاهي لازم به امور دارم، نه حق را پوشيده داشتم، و نه حق بر من پوشيده ماند، سوگند به خدا، گردابي، براي آنان به وجود آورم كه جز من كسي نتواند آن را چاره سازد، آنها كه در آن غرق شوند، هرگز نتوانند بيرون آيند، و آنها كه گريختند، خيال بازگشتن نكنند.) [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 10 نهج البلاغه معجم المفهرس.

فرمان جنگ

منادي خوارج فرياد كشيد،

آيا كسي از شما مشتاق رفتن به بهشت نيست؟

و در پي آن، همه خوارج يكجا فرياد بر آوردند:

پيش به سوي بهشت.

و بر سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام حمله ور شدند و مردي را از سپاه امام شهيد كردند.

امام عليه السلام با مشاهده آن يورش كوركورانه، فرمود:

اللَّه اكبر، الان ديگر قتال با آنها حلال است.

پس فرمان جنگ داد.

در آن هنگام بسياري از فريب خوردگان با ياري وجدان خودشان چشم باز كرده و به خطاي خود پِي بردند و فرياد زدند:

التّوبه، التّوبه يا اميرالمؤمنين

امام عليه السلام فوراً دستور داد، پرچم امان بوسيله ابوايوب انصاري در جاي مخصوصي نصب گردد تا پشيمان شده ها به لشگر امام بپيوندند كه دو هزار نفر مأمور محافظت از آن منطقه گرديدند.

و از جانب آنحضرت ندا دادند كه:

هركسي از خوارج توبه كند و در زير اين پرچم پناه آورد در امان است.

و هر كسي به شهر داخل شود و يا از اين جمع جدا شود و به جانب مداين و يا كوفه حركت كند در امان است.

ما پس از آنكه قاتلان برادران خود را كشتيم، نيازي به ريختن خون شما نداريم. [1] .

در اين حال «فروة بن نوفل اشجعي» صدا زد و گفت:

به خدا، سوگند من نمي دانم ما براي چه با امام علي عليه السلام در ستيزيم، من صلاح مي بينم كه از اين جنگ منصرف شوم تا زمانيكه بر حقيقت كار آگاه گردم و آنگاه يا به جنگ او برخيزم و يا در متابعت او كمر طاعت بندم.

در اينحال او را ديدند كه با پانصد سوار از كارزار كنار رفت.

و عدّه اي ديگر از صف هاي خوارج جدا شده به سوي كوفه

شتافتند

و طايفه اي به شهر مدائن داخل شدند.

و پشيمان شده ها دسته دسته متفرّق شدند تا از دوازده هزار نفر لشگر خوارج، چهار هزار نفر باقي ماند. [2] .

(به روايت طبري تعداد دوهزار و هشتصد نفر با عبداللَّه بن وقب باقي مانده بودند.)

بدين ترتيب بيش از هشت هزار نفر در حالي كه عَرَق شَرم از پيشاني آنها مي چكيد، به زير پرچم ولايت اسلام در آمدند.

امام علي عليه السلام به آنها دستور داد در كنار ميدان قرار گيرند و هيچكدام از آنها حق شركت در جنگ را ندارند.

بقيه افراد خوارج كه چهارهزار نفر يا كمتر بودند در شك و ترديد لغزيدند و تسليم جهل و عناد و لجاجت خود شدند و با «عبداللَّه بن وهب راسبي» و «حرقوص بن زهر» بر گمراهي خود اصرار ورزيدند، [3] كه جنگ آغاز شد.

پس از آغاز نبرد، «عبداللَّه بن وهب» از روي شقاوت و دشمني امام را به مبارزه فرا خواند. [4] .

در آن حال امام عليه السلام قدم به صحنه كارزار گذاشت و با ضربت ذوالفقار او را به جهنّم فرستاد.

و در تداوم نبرد در ظرف مدّتي كمتر از يك ساعت، تمامي خوارج به استثناي نُه نفر (كه فرار كرده بودند) به دست مبارزان اسلام به هلاكت رسيدند. [5] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج6 ص3380 - و الامامة والسياسة، ج1، ص128 - و نورالابصار، ص113 - و كامل ابن اثير، ج3، ص345.

[2] نورالابصار، ص115 - و شرح نهج البلاغه، ج1، ص111، كلام 36.

[3] تاريخ طبري، ج6، ص2380 و2381 - و مناقب مرتضوي، ص448 - و كامل ابن اثير، ج3، ص346 - و الامامة والسياسه، ص128 - و

الامام علي، ج6، ص127 - و سفينه، ج1، ص384.

[4] مناقب مرتضوي.

[5] از نُه نفري كه گريخته بودند، دو تن به طرف خراسان گريخته و در سجستان اقامت گزيدند، و دو تن به يمن پناه بردند، و دو نفر نيز به عمّان و مردي هم به بلاد جزيره، در كنار آب فرات محلي كه آنرا شَنّ «شن به فتح شين و نون مشدّد مكسر، كوه هائي است متّصل به هم ميان تهامه و يمن مي ناميدند.» پناه برد و دو نفر نيز به حرّان گريختند كه خوارج بعدي از نسل اين گريختگان بوجود آمدند. (ناسخ كتاب خوارج ص558 - و - نورالابصار ص 113).

فرمان مداواي مجروحين

پس از خاتمه نبرد نهروان، امام عليه السلام دستور داد مجروحين خوارج را از ميان كشته شدگان جدا كنند و به خانواده شان تحويل دهند، زيرا كشتن مجروح را سزاوار نمي دانست پس آنها را به وابستگانشان تحويل دادند.

امام نسبت به دسته ديگري از مجروحان از آنها تعهّد گرفت و فرمود:

آنها را با خود ببريد و طبابت نمائيد بعد از بهبودي در كوفه پيش من برگردانيد. [1] .

ياران اميرالمؤمنين عليه السلام از او پرسيدند:

آيا براستي خداوند نسل خوارج را تا آخر دهر قطع نمود؟

امام عليه السلام فرمود:

كَلاّ وَاللَّهِ اِنَّهُم نُطَفٌ في اَصلاب الْرجالِ وَ قَراراتِ النِّساءِ كُلَّما نَجَمَ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّي يكُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلاّبينَ [2] .

«سوگند به خدا چنين نيست، آنان نطفه هائي هستند در پشت مردان و رَحِمِ زنان، هر زمان از آنها شاخي بلند گردد شكسته خواهد شد تا اينكه سرانجام دزد و راهزن مي شوند.»

فيض الاسلام در شرح خود مي نويسد:

آن نه نفري كه از خوارج فرار كردند و به شهرها

پراكنده شدند، هر كدام مذهبي اختيار نموده و آنرا ترويج كردند، و سرانجام در راه ها به دزدي و راهزني مشغول شدند. [3] .

پس از فراغت از امور جنگ، امام عليه السلام دستور داد تا تمام غنائم جنگي را جمع آوري كردند.

كلّيه ادوات جنگي و مركبهاي دشمن را در ميان نظاميان اسلام تقسيم كردند.

ولي زنان و كنيزان و غلامان دستگير شده را با اموال ديگر خوارج به وارثان و صاحبان آنها رساندند. [4] .

آنگاه امام عليه السلام خطاب به كشته هاي خوارج فرمود:

بُؤْساً لَكُمْ، لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ.

فقيل له: مَنْ غَرَّهُمْ يا أَمِيرَ المؤْمنين؟

فقال: الشَّيطَانُ الْمُضِلُّ، وَالْأَنْفُسُ الْأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالْأَمَانِي، وَفَسَحَتْ لَهُمْ بِالْمَعَاصِي، وَوَعَدَتْهُمُ الْإِظْهَارَ، فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.

بدا به حال شما! آن كه شما را فريب داد به شما زيان رساند

(پرسيدند چه كسي آنان را فريفت؟ اي اميرالمؤمنين عليه السلام، فرمود:)

شيطان گمراه كننده، و نفسي كه به بدي فرمان مي دهد، آنان را با آرزوها مغرور ساخت، و راه گناه را بر ايشان آماده كرد، و به آنان وعده پيروزي داد، و سرانجام به آتش جهنّم گرفتارشان نمود.

سئوال كردند يا اميرالمؤمنين چه كسي آنها را فريب داده.

فرمود:

شيطان و نفس بدكردارشان كه آنها را با آرزوهاي باطل فريب داده و به ورطه هلاكت انداخت. [5] .

و آنگاه رهنمود داد و فرمود:

لا تَقْتُلُوا الْخَوارِجَ بَعْدي فَلَيسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَحْطَائَهُ كَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَاَدْرَكَهُ.

«بعد از من با خوارج جنگ نكنيد زيرا كسي كه در پي حق برود و اشتباه كند مانند كسي نيست كه باط را بخواهد و به آن برسد»

يعني خوارج طالب حق بودند ولي اشتباه كردند و روي زمين فساد به راه انداخته و مردان و زنان

بي گناه را كشتند.

اگر به چنين خيانت هائي دست نمي زدند شايد مستحق چنين هلاكتي نمي شدند برخلاف معاويه و پيروانش كه هدف عمده آنها باطل و گمراهي بود و كشتن آنها بر همه مسلمانان واجب بود. [6] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج6، ص3384 - و الامام علي، ج6، ص146.

[2] مروج الذهب، ج2، ص407.

[3] نهج البلاغه كلام59 - و ناسخ كتاب خوارج، ص558.

[4] تاريخ طبري، ج6، ص3384 - و مروج الذهب، ج2، ص407 - و كامل بن اثير، ج3، ص348 - و الامام علي، ج6، ص146.

[5] كامل بن اثير، ج3 ص348 - و تاريخ طبري، ج6 ص3384.

[6] شرح نهج البلاغه فيض، كلام 60.

فرستادن هيئت هايي براي مذاكره صلح

در تفكّر امام علي عليه السلام جنگ طلبي و خون ريزي راه نداشت، از اين رو تلاش مي كرد تا دشمن را هدايت كند، و جنگي رخ ندهد و خوني ريخته نشود.

بهمين جهت در سه جنگ تحميلي، امام عليه السلام هيئت هاي مذاكره به سوي طلحه و زبير و معاويه و سران خوارج فرستاد تا هدايت شوند.

امام هيئتي را به سرپرستي عدي بن حاتم به طرف معاويه فرستاد،

و هيئت اعزامي معاويه را پذيرفت.

و با آنان به مذاكره نشست، امّا چون ادّعاي آنان كناره گيري امام بود خواسته آنها را رد كرد. [1] .

پس از در اختيار گرفتن آب فرات، هيئت مذاكره معاويه را پذيرفت و فرمود آب آزاد است از آن استفاده كنيد. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج3، ص289 و291.

[2] كامل ابن اثير، ج3، ص284.

فرستادن پياپي هيئت هاي مذاكره

پس از پايان ماه محرّم، كه مي رفت تا جنگ آغاز گردد، امام هيئت ديگري براي مذاكره صلح به اردوگاه معاويه فرستاد، تا ضمن بحث و گفتگو با معاويه، با صداي بلند اهداف صلح طلبانه امام را به گوش همه لشگريان شام برسانند.

يكي از اعضاء هيئت اعزامي امام پس از مذاكره با معاويه با صداي بلند خطاب به شاميان فرياد زد:

«اي مردم شام آگاه باشيد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بار ديگر به شما مهلت داده اند تا بسوي حق برگرديد و بر اساس قرآن عمل كنيد تا خون بيگناهان ريخته نشود، امّا شما سرباز زديد و خداوند خيانتكاران را دوست نمي دارد» [1] .

مسعودي اضافه مي كند كه به نماينده امام پاسخ ندادند جز اينكه گفتند:

در ميان ما و شما شمشير بايد حكومت كند تا هر آنكه از ما عاجزتر است

نابود گردد.

اين بار ديگر امام عليه السلام و لشگريانش حجّت را بر معاويه تمام كردند و دانستند كه معاويه از تصميم خود بر نمي گردد.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج6، ص3282 - و كامل بن اثير، ج3، ص292 - و مسعودي در مروج الذهب، ج2، - و نصربن مزاحم، در وقعه صفين، ص202، - و سپهر در ناسخ كتاب صفين، ص231.

فرستادن فرزندان خويش به ميدان جنگ

سيره و روش رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اين بود كه در ميدان جنگ با ايثارگري، خويشاوندان و عزيزان خود را به خطّ مقدّم جنگ مي فرستاد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نيز فرزندان خود را به خطّ مقدّم پيكار مي فرستاد.

فرماندهي خط شكنها را در جنگ جمل به دست پسرش محمّد حنفيه داد و چون او نتوانست، امام حسن عليه السلام را فرماندهي داد.

در ميدان صفّين امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بارها در دل خطرها پيش مي رفتند و خطّ مهاجمان را مي شكستند، كه اين نوع ايثارگري ها در تقويت روحيه فرماندهان و سربازان نقش بسيار سازنده اي داشت.

روزي از سپاه معاويه شخصي به نام «زبرقان» به ميدان آمد و هماورد طلبيد،

امام علي عليه السلام امام حسين عليه السلام را به ميدان فرستاد، وقتي رو در روي هم ايستادند، آن شخص امام حسين عليه السلام را شناخت و شمشير را غلاف كرد و گفت:

از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه:

حُسِينُ مِنّي و أنَا مِنْ حُسَينْ

وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَين سَيدا شَبابَ أهْلِ الْجَنَّة

(حسين از من و من از حسين مي باشم،

و حسن و حسين دو بزرگ جوانان بهشت مي باشند.)

امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا از جدّم

نشنيده اي كه فرمود:

الْحَسَنُ وَ الْحُسَين خَيرُ النّاسِ وَ أبوهُما خَيرٌ مِنْهُما

(حسن و حسين عليهما السلام بهترين انسان ها هستند، و پدرشان علي عليه السلام، از آن دو بهتر است.)

زبرقان، با شنيدن اين حديث تكان خورد و به اردوگاه امام پيوست. [1] .

و بارها امام حسن و امام حسين عليهما السلام دست به حملات كوبنده مي زدند و در قلب سپاه شام فرو مي رفتند و خيمه فرماندهي معاويه را مورد تهديد قرار مي دادند كه تنها برق شمشيرشان را مي ديدند.

در اين حال امام علي عليه السلام خطاب به فرماندهان سپاه مي فرمود:

امْلِكُوا عَنِّي هذَا الْغُلَامَ لَا يهُدَّنِي، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهذَينِ - يعْنِي الْحَسَنَ وَالْحُسَينَ عَلَيهِمَا السَّلَامُ - عَلَي الْمَوْتِ لَئِلَّا ينْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله.

اين جوان را نگهداريد، تا پشت مرا نشكند، كه دريغم آيد مرگ، حسن و حسين عليهما السلام را دريابد، نكند با مرگ آنها نسل رسول خدا صلي الله عليه وآله از بين برود. [2] .

(جمله اين جوان را نگهداريد، در مرتبه والاي سخن و از فصاحت بالايي برخوردار است.)

-----------

پي نوشت ها:

[1] مجالس الواعظين ج1 ص142.

[2] خطبه 207 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- تاريخ طبري ج3 ص107 (در حوادث سنه 37(: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

2- منهاج البراعة ج 2 ص 321: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- تذكرة الخواص ص292: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

4- بحارالانوار ج32 ص562 ح467 ب12: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- ربيع الابرار ج4 ص268 ح64: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه)

6- الكامل ج2 ص198: ابن أثير شافعي (متوفاي 606ه).

فرياد رس

در كتاب مستدرك الوسائل مرحوم حاجي نور علي(ع)ه الرحمه

از يكي از مشايخ بزرگ نقل مي كرد كه ايشان فرمود: در قريه ما مسجدي بود كه متولي آن بنام محمد بن ابي اذينه بود اين جناب شيخ متولي مسجد و مدرس نيز بود و هر روز در وقت معين مسجد مي آمد و همآنجا نيز درس مي داد.

روزي شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد دنبالش فرستادند و احوالش را پرسيدند گفتند شيخ بستري شده است همه بر خواستيم به عيادتش رفتيم ديديم شيخ در رختخواب افتاده و قطيفه اي سرتاپايش را پوشانيده است و ناله مي كند و فرياد مي زند سوختم سوختم.

احوالش را پرسيديم؟ گفت: سرتاپايم مي سوزد مگر رانهايم. پرسيديم چطور شده سوخت؟

گفت: شب گذشته خوابيدم در عالم رؤيا ديدم قيامت برپا شده و جهنم را آورده اند. پل صراط را روي آن گذاشته تا مردم از روي آن بگذرند و من هم از كساني بودم كه مي بايستي رد مي شدم، اوّل حركتم خوب بود امّا هر چه بيشتر جلو مي رفتم سخت تر مي شد زيرپايم باريكتر مي شد و جهنم شعله ورتر مي شد. مثل قطعات كره موج مي زد

آتش سياه زير پايم موج مي زد يك پايم مي خواست بيفتد با پاي ديگر خودم را نگه داشتم بالاخره كار بجائي رسيد كه افتادم.

شراره آتش مرا رو به پائين كشانيد چيزي نمي ديدم حيرت و ترس و اضطراب مرا گرفته هر چه دست اينطرف و آنطرف مي زدم بجائي نمي رسيد فريادرسي نبود. ناگهان بدلم گذشت مگر نه علي(ع)فريادرس است علاقه به علي(ع)كار خودش را كرد و گفتم يا علي(ع) (يا علي(ع) ادركني) اي علي(ع) بفريادم برس.

تا اين جمله را بر دل و زبانم گذرانيدم نور علي(ع)را بالاي سر خود احساس كردم سرم را بالا كردم ديدم آقا اميرالمؤمنين علي(ع)روي

صراط ايستاده است و به من فرمود: دستت را به من بده دست دراز كردم آقا علي(ع)دست شريف و مبارك را جلو آورد آتش كنار رفت دست لطف و عنايت آقا علي(ع)آمد و مرا از جاذبه آتش گرفت و بالا آورد دست روي رانهايم كشيد. وحشت زده از خواب بيدار شدم تمام بدنم مي سوخت جز همان جائي را كه آقا علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) دست گذارده بود.

قطيفه را كنار زد فقط قسمتهائي از رانش سالم بود، بقيه بدنش همه تاول زده بود و سه ماه معالجه مي كرد تا خوب شد و هر وقت در مجلسي از او سؤال مي كردند و شرح ماجرا را مي گفت از هول تب مي كرد.

علي(ع) اي جان جانانم، علي(ع) اي دين ايمانم

علي(ع) روحم علي(ع) جانم علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) مولا علي(ع) رهبر علي(ع) سيد علي(ع) سرور

علي(ع) جنت علي(ع) كوثر علي(ع) جانم علي(ع) جانم

علي(ع) حلال مشكلها علي(ع) روشنگر دلها

علي(ع) شمس قبائلها علي(ع) جانم علي(ع) جانم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

فضيلت علي(ع)

روايت مشهوري كه مورد اتفاق شيعه و سنّي است همه شنيده ايد:

حضرت رسول اكرم (ص) فرمود:

من شهر علم هستم و علي(ع)درب آنست انا مدينة العلم و علي(ع) بابها. پس هر كس مي خواهد بشهر وارد شود پس بايد از درب آن وارد گردد. فمن اراد المدينة و الحكمه فليأتها من بابها. درباره آقا علي(ع)فرمود: اقضاكم علي(ع) آگاه ترين شما بعلم قضاوت علي(ع)است.

اخطب خوارزمي كه از بزرگترين محدثين عامه است مي نويسد:

خاتم الانبياء محمد (ص) فرمود:

اگر درياها مركب شوند و درختها قلم و آسمان و زمين لوح و جن و انس و ملك نويسنده شوند فضائل علي(ع)را نمي توانند احصاء و

شماره نمايند.

يا علي(ع) ياد تو كردن عبادتست و نظر به تو نيز عبادت، هر كس فضيلت ترا ثبت كند مادامي كه اين نقش برقرار است ملائكه برايش استغفار مي نمايند.

لذا علماء تبرك مي جستند و پشت كتابها فضيلتي از آقا علي(ع)را مي نوشتند. يا علي(ع) اگر تمام خلق بر دوستي تو جمع مي شدند و با دوستي تو از دنيا مي رفتند خداوند متعال دوزخ و جهنم را نمي آفريد.

نبي مدينه علم و علي(ع) بود در آن

دري بسوي محمد (ص) سواي اين در نيست

علي(ع) است مظهر انوار چند ايزد متعال

پس از نبي دل فردي چو او منور نيست

بود شجاعت مولا ز عدل و انصافش

مقام و مرتبه اش بهر فتح خيبر نيست

عدالت علي(ع) بالاترين عبادت اوست

كسي چو شير خدا مرد دادگستر نيست

علي(ع) است نافع مظلوم و دافع ظالم

در آن ديار كه باشد علي(ع)، ستمگر نيست

امير ساقي كوثر امير خير كثير

بدون اين دو مرا عشق حوض كوثر نيست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

فضيلتهاي علي(ع)

عمر بن خطاب در روز اول خلافتش به منبر رفت و گفت:

بخدا قسم دوازده فضيلت به علي(ع) بن ابيطالب (ع) داده شد كه يكي از آنها براي من نيست و نه از براي احدي از مردم. و آن دوازده تا اين است:

اولين فضيلت: بدنيا آمدن آن بزرگوار در كعبه.

دومين فضيلت: عقد حضرت فاطمه زهرا(علي(ع)هاالسلام) در آسمان براي علي(ع).

سومين فضيلت: زهرا(علي(ع)هاالسلام) همسر علي(ع)است و اين بهترين فضيلت هاست.

چهارمين فضيلت: آقا حسن و حسين (علي(ع)هماالسلام) فرزندان او هستند.

پنجمين فضيلت: فرمايشات پيغمبر(ص) در حضور من كسي كه من مولاي او هستم پس علي(ع) مولاي اوست خدايا دوست بدار كسي كه علي(ع) را دوست

بدارد و دشمن بدار كسي كه علي(ع) را دشمن بدارد.

ششمين فضيلت: روز عيد غدير خم كه حضرت رسول (ص) فرمود و من حاضر بودم يا علي(ع) منزلت تو به من مثل منزلت هارون به موسي علي(ع) نبينا و آله و علي(ع)ه السّلام است يعني تو برادر و وصي بلافصل من هستي.

هفتمين فضيلت: بسته شدن تمام درهاي خانه اصحاب كه به مسجد باز مي شد. مگر در خانه علي(ع)كه بسته نشد.

هشتمين فضيلت: قول پيغمبر اكرم (ص): كسي كه عبادت كند در مثل مكه و مدينه نهصدو پنجاه سال مثل نوح (ع) كه در ما بين قومش عبادت كرد و صبر كند بر گرماي مكه و گرسنگي مدينه و انفاق كند مالش را كه بقدر كوه احد باشد و جهاد كند مابين كوه صفا و مروه در راه خدا با اختيار خودش براي رضاي خدا و نيايد روز قيامت با ولاي تو يا علي(ع) پس عمل او و زهد و انفاق او قبول نمي شود.

نهمين فضيلت: فرود آمدن ستاره در خانه علي(ع).

دهمين فضيلت برگشتن خورشيد براي علي(ع)دو مرتبه.

يازدهمين فضيلت: حرف زدن علي(ع)با مردگان باذن خداي تعالي و صحبت كردن با شير و گرگ و آهو و اژدها و ماهي و ساير حيوانات.

دوازدهمين فضيلت: علي(ع) قادر است كه پنجاه هزار نفر مثل مرا با دست چپش به قتل برساند و آقا علي(ع)حضور داشتند سر مبارك بلند فرمود و فرمودند اعتراف كرد به حق قبل از آنكه شهادت بر او بدهند.

لا فتي الا علي(ع) لا سيف الا ذوالفقار

هست عنواني كه از حق خواجه قنبر گرفت

اي خوش آن نيك اختري كز روي ايمان و خلوص

در دو عالم دامن آن مظهر

داور گرفت

كي نشيند تا ابد گرد كدورت بر دلي

كز ولايش روشني چون خسرو خاور گرفت

مي شود سيراب از چشمه فيض خداي

هركسي جامي ز دست ساقي كوثر گرفت

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

فوق العاده عجيب

استاد و عالم عمر ابونصر در ستايش علي(ع)مي گويد:

اكنون در برابر ما شخصيت فوق العاده عجيبي جلوه گر است كه در هيچ مورد شبيه و نظيري ندارد، يعني شخصيت بي مانند علي(ع)كه در عالم و اخلاق و پرهيزگاري يكتاو در شجاعت و مروت و دينداري فرد و در مدافعه از حق و حقيقت بي اندازه غيور و در جانبداري از بيچارگان و درماندگان يگانه روزگار است.

پناه بي كسان بود در دو جهان پناه تو

عفو كند گناه ما خدا بيك نگاه تو

رهبر و راه حق رسد به قرب حق ز راه تو

منور است بيت حق ز نور روي ماه تو

گرفته رونقي دگر چو گشته زادگاه تو

خرمن خصم شد فنا ز يك شرار آه تو

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

فرزند سفيدپوست از والدين سياه پوست

حضرت امام صادق عليه السلام مي فرمايند: روزي مردي سياه پوست در حالي كه دست زن سياه پوستش را گرفته بود، او را به حضور خليفه ثاني آورده، و خطاب به خليفه گفت: من و اين همسرم هر دو سياه پوست هستيم، در حالي كه بچه اي از وي به دنيا آمده سفيد پوست است!! تكليف ما چيست؟

عمر نظري به اطرافيان افكنده، و از آنان كمك خواست كه چه كار كند؟ ياران عمر همگي فتوي دادند كه: پدر و مادر هر دو سياه پوست هستند، و فرزندشان سفيد پوست!! بنابراين زن را سنگسار كنيد!

خليفه چاره اي نداشت كه در اين معضله نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام كمك بگيرد، و لذا به دامن وي متوسل شد، در حالي كه نظر خليفه نيز اعدام و سنگسار كردن زن بود! علي عليه السلام از زن و مرد پرسيدند: قضيه شما چگونه است؟ آنان

موضوع را توضيح دادند.

علي خطاب به مرد فرمود: آيا نسبت به همسرت سوء ظن داري؟

مرد: نه اصلا سوءظني ندارم.

علي عليه السلام آيا در حال حيض با همسرت نزديكي كرده اي؟

مرد: در برخي شب ها زن به من مي گفت كه حائض است، ولي من خيال مي كردم او به جهت سردي هوا و زحمت غسل كردن بهانه مي آورد، و لذا با وي مقاربت نمودم.

علي عليه السلام خطاب به زن نيز فرمود: آيا شوهرت با تو در حال حيض نزديكي كرده است؟

زن: از شوهرم بپرسيد، من از او جلوگيري مي كردم، ولي قبول نكرد...علي عليه السلام: مسأله نيست، اين فرزند، فرزند خود شما است، شما در حال حيض نزديكي كرده، و در آن حال خون حيض بر نطفه غلبه كرده، و در نتيجه جنين سفيد گرديده است، شما نگران نباشيد، اين بچه در دوران بلوغ بتدريج رنگش تغيير مي كند، و مثل خود شما سياه پوست مي گردد!!!

قضيه در همين جا فيصله يافت، و مردم حاضر، منتظر بلوغ آن جوان بودند، و ناگاه جوان در آن دوران به همان صورتي كه مولاي متقيان پيشگويي كرده بودند به سياه پوستي تغيير رنگ داد! و بر عالم انسانيت ثابت كرد كه علي هر چه مي گويد صحيح مي گويد، و قضاوت و داوري او مطابق واقع است. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] كافي ج5 ص566 و567 ح_46 نقل از آفتاب ولايت ص147-146.

فراريان عدالت علي زبان به مدح وي گشودند

روزي نجاشي در ماه مبارك رمضان دست به شراب خواري زد، و علي عليه السلام حد شارب الخمر را بر وي جاري ساخت، چون او از يك خانواده شريف بود، همراه با عده اي از خويشاوندانش «كوفه» را به سوي «شام» ترك كردند و به دربار معاويه وارد شدند...

معاويه

از آنان خواست نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام بد بگويند، ولي طارق بن عبدالله نهدي از ميان آنان برخاست و گفت: اي معاويه! ما از كنار امام عادل و بحق فرار كرده ايم، دور او را افراد پرهيزكار و اصحاب رسول خدا فرا گرفته اند، آنان از ناكثين و قاسطين نيستند، اين كه ما فرار كرده ايم، تقصير علي نيست، بلكه گناه ما باعث فرار ما شده است!! [1] .

در اين قضيه آمده است كه علي از شنيدن آن سخنان خوشحال شد و فرمود اگر نهدي امروز كشته شود شهيد است!

آري سخنان ايشان آن هم در دربار معاويه تيري بود بر قلب چركين خليفه ستمگر شام، ولي فضائل و مناقب و عظمت علي عليه السلام آن چنان وسيع و گسترده است كه معاويه جز سكوت در برابر حق نتوانست اظهار مخالفتي بنمايد.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج4 ص88 تا 91 و با اشاره كمتر وسائل الشيعه ج18 ص474 ح1 فروع كافي ج7 ص216 ح 15 بحارالانوار ج41 ص9 ح2.

فرزند عمر و مدح علي

عبيدالله بن عمر يك سردار ايراني را كشته، و عثمان بن عفان از اجراي حد الهي در مورد او سر باز زده بود، از اين جهت وي در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام از عدالت وي ترسيد و به معاويه! پيوست!

معاويه از آمدن فرزند خليفه ثاني خيلي خوشحال گشت، و از او خواست در بالاي منبر مردم را بر ضد علي شورانيده و چنين قلمداد كند كه او عثمان را كشته است، و هر چه مي تواند از فحش و ناسزاگويي و... در مورد علي كوتاه نيايد.عبيدالله پس از سخنراني مفصل كوچكترين سخني در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام نگفت، چون معاويه

از وي پرسيد كه چرا به علي عليه السلام بد نگفتي؟ جواب داد: معاويه! چگونه علي را متهم به قتل عثمان كنم كه او كوچكترين دخالتي در اين امر نداشت؟ و چگونه بر وي بد بگويم كه او بدي نداشته، و دچار دروغ گردم؟ آنگاه اشعاري در مدح علي عليه السلام و بي تقصيري او، و خيانت و حقه بازي معاويه سرود. [1] .

و نظير اين جريان در مورد برادر اميرالمؤمنين «عقيل» پيش آمد: او چون از علي عليه السلام درخواست بذل و بخشش از بيت المال مسلمين نمود، حضرت با مفتول داغ او را جواب گفت و با اين عمل خود نشان داد كه خيانت به بيت المال نتيجه اش ندامت ابدي، و گرفتاري به آتش سوزان است.

عقيل چون از عطاهاي بي جاي علي مأيوس شد وارد شام گرديد، و معاويه از او به گرمي استقبال نمود، و در يك قلم صد هزار درهم به وي بخشيد! و از او خواست درباره اصحاب علي و معاويه تعريف كند، او در سخنراني خود گفت:

اي معاويه! هنگامي كه به حضور علي عليه السلام رسيدم، ديدم محضر او همانند محضر رسول خدا است، مردم به نماز و روزه و عبادت و خودسازي مشغولند، و او در جايگاه پيامبر قرار گرفته است...

اما اينك مي بينم كه منافقين دور تو را گرفته اند، همان افرادي كه با پيامبر جنگيدند، و بارها خواستند آن حضرت را ترور كنند. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ج3 ص61 و62 و100 و101.

[2] شرح نهج البلاغه فيض خ215 ص 713 بحار ج41 ص113 و 114 و ابن ابي الحديد ج2 ص124 و ج11 ص253.

فضائل علي از زبان مخالفان

ابن ابي الحديد در شرح سخن علي عليه السلام در

خطبه154 نهج البلاغه كه فرموده است:

«نحن الشعار والاصحاب، والخزنة والابواب، ولاتؤ تي البيوت الا من ابوابها، فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقا.»

«مائيم نزديكان و ياران (پيامبر)، و گنجينه داران و درهاي (علم و حكمت)، و به خانه ها جز از درهاي آن درنيايند، و هر كه از غير در، درآيد نام دزد بر او نهد».

گويد: بدان كه اگر امير مؤمنان عليه السلام به خود ببالد و نهايت كوشش خود را در شمارش مناقب و فضائل خويش به كاربرد با آن فصاحتي كه خداوند به او عطا فرموده و ويژه او ساخته است، و همه سخن سرايان عرب در اين كار به ياري او شتابند، به ده يك از آنچه پيامبر راستگو صلي الله عليه و آله و سلم درباره او فرموده است نمي رسند؛ و منظورم اخبار عام و شايعي كه اماميه بدان بر امامت وي احتجاج مي كنند مانند خبر غدير و منزله و داستان برات و خبر مناجات (صدقه دادن هنگام رازگويي با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و داستان خيبر و خبر يوم الدار در مكه در آغاز دعوت، و امثال آن نيست، بلكه اخبار خاصي است كه پيشوايان حديث درباره او روايت نموده اند و كمترين آنها درباره ديگران به حصول نپيوسته است و من بخش اندكي را از آنچه علماي حديث- آنهايي كه در مورد آن حضرت متهم نيستند و بيشترشان قائل به برتري ديگران بر اويند- روايت نموده اند مي آورم، زيرا روايت آنان در فضائل او بيش از روايت ديگران موجب آرامش نفس است. آن گاه گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«اي علي، خداوند تو را به زيوري آراسته كه

بندگان را به زيوري محبوب تر از آن در نظر خويش نياراسته است و آن زيور نيكان در نزد خداست و آن زهد در دنياست، تو را به گونه اي ساخته كه نه تو چيزي از دنيا مي اندوزي و نه دنيا تواند از بهره اي برد، و دوستي بينوايان را به تو بخشيد، آن گونه كه تو به پيروي آنان دلخوشي و آنان به امامت تو دلخوش».

به نمايندگان ثقيف كه در اسلام آوردن بهانه تراشي مي كردند فرمود:

«يا اسلام مي آوريد يا آنكه مردي را كه به منزله من است- به سوي شما گسيل مي دارم، و او گردن شما را بزند و فرزندانتان را اسير كند و اموالتان را بگيرد. عمر گفت: من آرزوي امارت نكردم مگر آن روز، و سينه ام را براي آن سپر كردم؛ بدان اميد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من اشاره كند. ولي آن حضرت برگشت و دست علي را گرفت و دوباره فرمود: آن مرد همين است».

«مسند احمد»

(خداوند درباره علي به من سفارشي كرد، گفتم: پروردگارا، روشن تر بفرما. فرمود: بشنو، علي پرچم هدايت و پيشواي دوستان من و نور فرمانبران من است، و او همان كلمه اي است كه همراه اهل تقوا ساخته ام)، [1] هر كه دوستش دارد مرا دوست داشته، و هر كه فرمانش بود مرا فرمان برده، پس او را بدين امر مژده بده. گفتم: پروردگارا، او را مژده دادم، وي گفت: من بنده خدا و در اختيار اويم، اگر عذابم كند به گناهانم عذاب نموده و هيچ ستمي روا نداشته، و اگر آنچه را وعده ام داد سرانجام بخشد، باز هم او به من سزاوارتر است. پس من (پيامبر)

در حق او دعا كرده، گفتم: خداوندا، دلش را جلابخش و ايمان را بهار آن قرار ده، خداوند فرمود: محققا چنين كردم، جز آنكه او را به پاره اي از بلاها اختصاص دادم كه هيچ يك از دوستانم را بدان اختصاص ندادم.گفتم: پروردگارا، او را برادر و همراه من است (او را معاف دار)! فرمود: در علم من گذشته كه او آزمايش خواهد شد و ديگران نيز بدو مورد آزمايش قرار خواهند گرفت.

(حلية الاولياء از ابي برزه اسلمي و به سند و لفظ ديگري از انس بن مالك چنين آورده:

«پروردگار عالميان درباره علي به من گوشزد نمود كه او پرچم هدايت، و منار ايمان، و امام دوستان من، و نور همه فرمانبران من است؛ آن گاه پيامبر فرمود:علي در فرداي قيامت امين و پرچمدار من است؛ كليد گنجينه هاي رحمت پروردگارم به دست علي است»).

هر كه مي خواهد به اراده (آهنين) نوح، دانش آدم، بردباري ابراهيم، هوشياري موسي و زهد عيسي بنگرد، پس به علي بن ابي طالب نگاه كند».

(مسند احمد و صحيح بيهقي)

«هر كه بدين دلشاد است كه چون من زيست كند، و چون من بميرد، و به شاخه اي از ياقوت- كه خداوند به دست (قدرت) خويش آفريد و به آن گفت:

«باش» و موجود شد- بياويزد، پس بايد كه به ولاي علي بن ابي طالب چنگ زند».

(حلية الاولياء ابونعيم)

«سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست، اگر گروهي چند از امت من درباره تو نمي گفتند آنچه را كه ترسايان درباره فرزند مريم گفتند، امروز در فصل تو سخني مي گفتم كه به هيچ گروهي از مسلمانان نگذري مگر آنكه خاك پايت را براي تبرك برگيرند.

(مسند احمد)

رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم در شب عرفه به سوي حاجيان بيرون شد و فرمود: همانا خداوند به شما عموما بر فرشتگان مباهات كرد و شما را دسته جمعي بخشيد، و به علي خصوصا بر آنان مباهات نمود و او را به خصوص آمرزيد. من بدون آنكه به جهت خويشي خود با علي ملاحظه او را كرده باشم به شما مي گويم:

«انسان خوشبخت و خوشبخت راستين كسي است كه علي را در زمان حيات و پس از مرگش دوست بدارد».

(احمد در كتاب فضائل علي عليه السلام و مسند)

«من نخستين كسي هستم كه در روز قيامت او را فرا خوانند، پس در سمت راست عرش زير سايه آن بايستم و حله اي بر من پوشند، سپس پيامبران ديگر را يكي پس از ديگري فرا خوانند، آنان نيز در سمت راست عرش بايستند و حله هايي بر آنان پوشند. آن گاه علي بن ابي طالب را به خاطر خويشي او با من و منزلتي كه با من دارد فرا خوانند و پرچم مرا كه لواي حمد است به دست او دهند و آدم و همه پيامبران پس از او زير آن پرچم قرار دارند.

سپس به علي عليه السلام فرمود: تو با آن پرچم حركت مي كني تا ميان من و ابراهيم خليل مي ايستي، آن گاه حله اي بر تو پوشند، و مناديي از عرش ندا كند: خوب بنده اي است پدرت ابراهيم، و خوب برادري است برادرت علي! تو را مژدگاني باد كه آن گاه كه مرا خوانند تو را نيز خوانند، و آن گاه كه مرا جامه پوشند تو را نيز پوشند، و آن گاه كه من زنده مي شوم تو نيز زنده مي گردي. [2] .

(فضائل علي

عليه السلام و مسند احمد)

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] در سوره فتح آيه26 آمده است:

...فانزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤ منين وألزمهم كلمة التقوي... «پس خداوند آرامش خود را بر پيامبر خود و بر مؤمنان فرود آورد و كلمه تقوا را همراه آنان ساخت...».

[2] امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص92-88.

فضائلي كه با قسم ياد شده است

انس بن مالك گويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نماز عصر را با ما خواند و در ركعت اول مقداري درنگ كرد تا آنجا كه پنداشتيم سهو يا غفلتي روي داده است، سپس سربرداشت و گفت: سمع الله لمن حمده، و بقيه نماز را كوتاه خواند، آن گاه با چهره چون ماه شب چهارده خود به ما رو كرد و فرمود: چرا برادر و پسر عمويم علي بن ابي طالب را نمي بينم؟ گفتيم: ما هم او را نديده ايم اي رسول خدا، حضرت با صداي بلند فرمود: اي علي، اي پسر عمو! علي عليه السلام از آخر صفها پاسخ داد: لبيك يا رسول الله، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: نزديك من بيا.

انس گويد: او پيوسته صفها را مي شكافت و از سر و دوش مهاجر و انصار خود را به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسانيد و مرتضي به مصطفي نزديك شد! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: چرا از صف اول بازماندي؟ علي عليه السلام گفت: شك داشتم كه وضو دارم يا نه، به منزل فاطمه عليهماالسلام رفتم و حسن و حسين را صدا زدم و كسي پاسخم نگفت؛ ناگاه كسي از پشت سر مرا صدا زد و گفت: اي ابوالحسن به پشت

بنگر. به پشت خود برگشتم، طشتي ديدم و در آن سطلي پر از آب و بر روي آن يك حوله. حوله را برداشتم و از آن آب وضو ساختم، آبي بود به نرمي كره و طعم عسل و بوي مشك، سپس روي برگرداندم و نفهميدم چه كسي سطل و حوله را گذاشت و چه كسي برداشت!

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لبخندي در چهرء علي زد و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: آيا تو را مژده ندهم؟ آن سطل از بهشت بود و آب از بهشت برين، و آن كه تو را براي نماز آماده ساخت جبرئيل عليه السلام بود، و آن كه حوله به دستت داد ميكائيل عليه السلام، سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اسرافيل چندان شانه مرا گرفت (و در ركوع نگاه داشت) تا تو به نماز رسيدي، و به من گفت: درنگ كن تا آن كس كه به منزله نفس تو و پسر عموي توست از راه فرا رسد! [1] .

سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست، اسرافيل پيوسته دست مرا بر روي زانوهايم (در ركوع) نگاه داشت تا تو (اي علي) به نماز من برسي و ثواب آن را دريابي. آيا مردم مرا درباره دوستي تو سرزنش مي كنند حال آنكه خدا و فرشتگان او را در بالاي آسمان تو را دوست مي دارند؟! [2] .

جابر رضي الله گويد: نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه علي بن ابي طالب عليه السلام از راه رسيد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: همانا برادرم علي به نزد

شما آمد. آن گاه رو به كعبه نمود و دست به آن نهاد و فرمود: سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اين و شيعيان او در قيامت رستگارند. سپس فرمود: او در ميان شما نخستين كسي است كه با من ايمان آورده، و از همه شما به عهد خدا وفادارتر، و به امر خدا عامل تر، و در ميان رعيت عادل تر، و در تقسيم منصف تر و نزد خداوند ارجمندتر است. در اين وقت اين آيه نازل شد:

«ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات أولئك هم خير البرية» [3] .

«آنان كه ايمان آورده و كار شايسته كردند بهترين آفريدگانند» و ياران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هر گاه علي عليه السلام از راه فرا مي رسيد مي گفتند: بهترين آفريدگان آمد. [4] .

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، اگر نه اين بود كه گروهي از ياران من درباره تو همان را مي گفتند كه ترسايان درباره مسيح عليه السلام گفتند، همانا سخني درباره تو مي گفتم كه بر هيچ گروهي عبور نكني جز آنكه خاك پا و آب وضويت را براي تبرك و شفا برگيرند، ولي همين تو را بس كه تو از مني و من از تو. [5] .

سوگند به آن كه جانم در دست اوست، همانا در ميان شما مردي است كه پس از من با مردم بر اساس تأويل قرآن مي جنگد- چنانكه من با مشركان بر اساس تنزيل آن جنگيدم- در حالي كه آن مردم گواهي به يكتايي خداوند مي دهند، و از همين رو كشتن آنان بر ديگران گران مي آيد و بر ولي خدا (علي) طعن مي زنند و بر او خرده مي گيرند. [6] .

سوگند به

آنكه جانم در دست اوست، مردم به بهشت در نمي آيند تا ايمان آورند، و ايمان نياورند تا شما (اهل بيت) را به خاطر خدا و رسولش دوست بدارند. [7] .

سوگند به آنكه جانم در دست اوست، هيچكس ما خاندان را دشمن نمي دارد مگر آنكه داخل دوزخ شود. [8] .

سوگند به آنكه مرا به پيامبري برانگيخت، آنگاه كه حلقه در بهشت را به دست گيرم نخست شما (اهل بيت) را داخل مي سازم. [9] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] كفاية الطالب:290.

[2] بحارالأنوار117:39.

[3] سوره بينه:7.

[4] مناقب خوارزمي:.62 بحارالانوار.81:40 مجمع الزوائد هيثمي131:9.

[5] مناقب خوارزمي:.96 بحارالانوار105:40.

[6] كنزالعمال613:5.

[7] الصواعق المحرقة:172.

[8] همان:.174 مستدرك حاكم150:3.

[9] الصواعق المحرقة:232.مستدرك حاكم150:3.

نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص101-99.

فروتني امام علي

امام صادق عليه السلام فرمود: امير مؤمنان عليه السلام هيزم جمع مي كرد و آب از چاه مي كشيد و جارو مي زد، و فاطمه عليهماالسلام آرد و خمير مي ساخت و نان مي پخت.

در كتاب «ابانه» ابن بطه و «فضائل» احمد آمده: آن حضرت در كوفه خرما خريد و آن را در كنار عباي خود گرفت و با خود برد، مردم دويدند كه او را بگيرند و گفتند: اي امير مؤمنان ما آن را مي بريم؛ فرمود: صاحب عيال، خود به حمل آن شايسته تر است.

ابوطالب مكي در «قوت القلوب» گويد: علي عليه السلام خرما و نمك را به دست خود حمل مي كرد و مي فرمود:

لا ينقص الكامل من كماله ما جر من نفع الي عياله

«از كمال آدمي نمي كاهد كه منافعي را براي عيالش حمل كند و با خود ببرد».

زيد بن علي گويد: آن حضرت در پنج مورد كفشهاي خود را به دست مي گرفت و پا برهنه راه مي رفت:

روز عيد فطر، روز عيد قربان، روز جمعه (هر سه روز هنگام حركت براي نماز)، براي عيادت بيماران و در تشييع جنازه، شركت كرده، مي فرمود:اينها جايگاهي الهي است و دوست دارم كه در آنها پابرهنه باشم.

زاذان گويد: آن حضرت به تنهايي در بازارها راه مي رفت و گمشده را راهنمايي و ضعيف را ياري مي كرد، و بر فروشنده و بقال گذر نموده قرآن را برايش مي گشود و اين آيه را مي خواند:

«تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا في الارض و لا فسادا والعاقبة للمتقين.» [1] .

«اين سراي آخرت را براي كساني قرار داده ايم كه در زمين قصد گردنكشي و تبهكاري ندارند، و عاقبت نيكو از آن پرهيزگاران است».

امام صادق عليه السلام فرمود: اميرمؤمنان عليه السلام سواره به سوي ياران خود بيرون شد و آنها پشت سر او به راه افتادند، حضرت رو به آنان نموده، فرمود: آيا كاري داري؟ گفتند: نه، اين اميرمؤمنان، ولي دوست داريم كه تو را همراهي كنيم. فرمود: بازگرديد، كه همراهي پياده با سواره، مايه فساد سواره و خواري پياده است. و بار ديگر پشت سر حضرتش به راه افتادند، فرمودند: بازگرديد، كه صداي پاي همراهان در پشت سر مردان، مايه فساد دل مردان احمق است.

هنگام ورود امام عليه السلام به شهر انبار دهقان هاي آنجا پياده در برابر او دويدند، امام فرمود: اين چه كاري است كه كرديد؟ گفتند: ما بدين وسيله اميران خود را تعظيم مي كنم. فرمود: به خدا سوگند كه اميران شما سودي از اين كار نمي برند و شما هم در دنيا خود را به رنج و زحمت مي افكنيد و در آخرت به شقاوت دچار مي سازيد، و چه رنج و زحمت زيانباري

است كه در پس آن كيفر و عذاب باشد! و چه راحتي سودمندي است كه امان از آتش را به همراه داشته باشد! [2] و [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره قصص:83.

[2] همه اخبار اين باب در بحارالانوار56:41 -53.

[3] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص716-713.

فتنه كور

روزي رسول خدا(ص) به من فرمود:

نبرد با اهل فتنه بر تو واجب شده است، چنانكه جهاد با مشركان بر من واجب گشته بود.

پرسيدم: اي فرستاده خدا! اين چه فتنه اي است كه جهاد در مورد آن بر من فرض گشته است؟

فرمود: بزودي گروهي ظاهر شوند كه شهادت بر وحدانيت حق و رسالت من دهند در حالي كه با سنت و سيرت من به مخالفت برخيزند.

گفتم: با اينكه، آنان چون من بر حقانيت اسلام شهادت دهند پس چرا با ايشان به پيكار پردازم؟

فرمود: بر بدعتهايي كه در دين نهند و سرپيچي از فرمان الهي كنند.

عرض كرد و: شما پيشتر به من وعده شهادت در راه خدا داده ايد، اي كاش د از خدا مي خواستيد تا زمان آن فرا رسد و در ركاب شما تحقق پذيرد.

فرمود: پس چه كسي با ناكثين و قاسطي و مارقين بجنگد؟ وفاي به آن وعده حتمي است و تو به فيض شهادت نايل خواهي شد. چگونه است صبر و طاقت تو آنگاه كه محاسنت به خون سرت رنگين گردد؟!

گفتم: اينكه بشارت است و جاي شكر و سپاس دارد، نه موقف صبر و بلا.

فرمود: آري، همين طور است پس پذيراي خصومتها باش كه تو همواره مورد دشمني و خصومت خواهي بود.

عرض كردم: كاش قدري از آن فتنه ها با بيان مي فرموديد. سپس حضرت چنين ادامه

داد:

پس از من، پيروانم در فتنه و گمراهي خواهند افتاد؛ آنان قرآن را به پندار خود تأويل كنند و به راءي خود معني و تفسير نمايند، شراب را به بهانه نبيذ، حلال شمرند و مال حرام (رشوه) به نام هديه، و ربا را به اسم داد و ستد بر خود مباح سازند. و كتاب خدا را از مواضع خود تحريف كنند... آن روز فتح و غلبه با گمراهان است.

در اين زمان تو همچنان ملازم خانه خود باش (و براي دفع اين گمراهيها اقدامي نكن) تا اينكه زمام خلافت و زعامت در كف تو نهاده شود. پس د آنگاه كه تو عهده دار ولايت و امارت مردم گشتي، كينه هايي كه در سينه ها به رسوب نشسته است دوباره به غليان افتند و انواع خدعه و نيرنگ عليه تو به كار گيرند، در اين هنگام، تو بر جهاد با اهل تأويل كمر خواهي بست چنانكه بر پيكار با اهل تنزيل (مشركان) كمر بسته بودي ؛ چه، حال كفر و عناد آن رز ايشان، كمتر از كفر و ضلالت نخستين آنها نيست.

پرسيدم: اگر مردم چنان شدند، درباره آنها چه رايي داشته باشم؟ آنان را مرتد يا مفتون بشمارم؟

فرمود: آنان را مفتون بدان نه مرتد....

عن علي قال: ان رسول الله (ص) قال: ان الله كتب عليك جهاد المفتونين كما كتب علي جهاد المشركين...

فقلت: يا رسول الله (ص) ما هذه الفتنه التي كتب علي فيها الجهاد؟

قال: قوم يشهدون ان لا اله الا الله و اني رسول الله و هم مخلفون للسنه فقلت: يا رسول الله (ص)! فعلام اقاتلهم و هم يشهدون كما اشهد؟

قال: علي الاحداث في الدين و مخالفه الامر.

فقلت: يا

رسول الله (ص)! انت كنت و عدتني الشهده فاسئل الله ان يعجلها لي بين يديك.

قال: فمن يقاتل الناكثين و القاسزين والمارقين؟ اما اني قد وعدتك الشهده و ستستشهد تضرب علي هذه فتخضب هذه فكيف صبرك اذا؟

فقلت: يا رسول الله (ص) ليس هذا بوطن صبر هذا موطن شكر.

قال: اجل اصبت فاعد للخصومه فانك تخاصم. فقلت: رسول الله (ص) لو بينت لي قليلا.

فقال: ان امتي ستفتن من بعدي فتتاول القرآن و تعمل بالراي و نستحل الخمر بالنبيذ و السحت بيتك حتي تقلدها فاذا قلدتها جاشت عليك الصدور و قلبت لك الامور فقاتل حينئذ علي تاويل القران كما قاتلت علي تنزيله فايست حالهم الثاينه بدو حالهم الاولي.

فقلت: يا رسول الله (ص) فباي المنازل انزل هولاء المفتونين! بمنزله فتنه ام بمنزله رده؟فقال: انزلهم تمنزله فتنه. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 206؛ بحار، ج 32، ص 308.

فرصت طلايي

شيوه پيامبر خدا(ص) چنين بود كه اگر از او درخواستي مي شد و حضرتش د با آن موافق بود، پاسخ مثبت مي داد. چنانچه از آن خرسند نبود به سكوت مي گذراند و پاسخ منفي نمي داد.

يك روز كه در خدمت وي بوديم، عربي صحرايي بر آن جناب وارد شد و تقاضايي كرد. حضرت ساكت شد و چيزي نگفت. مرد عرب درخواست خود را براي بار دوم تكرار كرد، باز حضرت خاموش ماند و پاسخي نداد. دفعه سوم مرد عرب تقاضا كرد و پيامبر سكوت كرد. (بر حاضران معلوم شد كه پيامبر خدا(ص) اجابت خواهش او را صلاح نمي دانند). اما ناگهان گويا نظر پيامبر تغيير كرد و با چهره باز و روي گشاده فرمود:

هر حاجتي داري، بخواه (كه برآورده است).

ما پيش خود

گفتيم، فرصت از اين بهتر نمي شود، اگر اين مرد عاقل و زيرك باشد، بايد از اين فرصت طلايي استفاده كند و از پيامبر خدا(ص) ضمانت بهشت و سكونت هميشگي آن را درخواست كند.

اما او چنين نكرد بلكه به همين قانع شد كه بگويد: يك شتر با جهاز كامل و اندكي توشه راه به من دهيد.

حضرت پذيرفت و اعرابي، حاجت روا بيرون شد، پس از رفتن او حضرت فرمود: چقدر فاصله است بين درخواست اين مرد و درخواستي كه آن پيرزن از حضرت موسي كرده بود؟ سپس به سخنان خود ادامه داد و گفت:

هنگامي كه حضرت موسي مأموريت يافت كه قوم بني اسرائيل را از دريا عبور دهد (و آنها را از ظلم و ستم فرعونيان برهاند و به سرزمين موعود برساند) حضرتش در پي اطاعت فرمان الهي، قوم بني اسرائيل را تا ساحل دريا به همراه خود برد، اما همين كه خواست آنها را از دريا عبور دهد متوجه شد كه اسبها از ورود به دريا خودداري مي كنند و به عقب باز مي گردند. موسي از ديدن اين صحنه شگفت زده شد و از پروردگار خود پرسيد: خدايا چه شده است كه اسبها تمكين نمي كنند؟!

از جانب پروردگار به او پاسخ داده شد كه: تو هم اينك در كنار قبر يوسف صديق هستي بايد جنازه يوسف را نيز با خود حمل كني.

اين فرمان در شرايطي صادر شد كه آثار قبر يوسف كاملاً محو گشته بود و هيچ نشانه اي كه بتوان با آن قبر يوسف را شناسايي كرد وجود نداشت.

در اينجا حضرت موسي با مشكل مواجه شد و از هر كه پرسيد اظهار بي اطلاعي كرد. تا اينكه

به و گفتند: پيرزني در اين حوالي سكونت دارد شايد او از محل دفن يوسف باخبر باشد فرمود او را حاضر كردند. حضرت موسي از پيرزن خواست تا قبر يوسف را به او نشان دهد. پيرزن پذيرفت اما آن را مشروط به شرطي كرد كه موسي وفاي با آن شرط را تضمين كند.

خواسته پيرزن اين بود كه: هم پايه موسي و در رتبه انبيا جايگاهي در بهشت داشته باشد موسي گفت: سكونت در بهشت تو را كافي است (اما درجه انبيا تقاضاي بزرگي است) پيرزن نپذيرفت و سوگند ياد كرد كه جز به آنچه خواسته است، خرسند نخواهد شد.

گفتگو ميان آنان بالا گرفت. تا اينكه وحي بر موسي نازل شد كه: پيشنهاد او را بپذيرد و به وي گفته شد كه پذيرش خواهش پيرزن از رتبه او نخواهد كاست.موسي پذيرفت و به او وعده و تضمين داد. پيرزن هم محل قبر يوسف را نشان داد.

عن امير المومنين قال: كان النبي اذا سئل شيئا فاذا اراذ ان يفعله قال: نعم و اذا اراد ان لا يفعل سكت و كان لايقول لشي لا.

فاتاه اعرابي فساله فسكت ثم ساله فسكت ثم ساله فسكت. فقال: كهيئه المسترسل: ما شئت يا اعرابي؟

فقلنا الان يسال الجنه فقال الاعرابي: اسالك ناقه و رحلها و زادا، قال: لك ذلك، ثم قال: كم بين مساله الاعرابي و عجوز بني اسرائيل؟ ثم قال:

ان موسي لما امر ان يقطع البحر فانتهي اليه و ضربت [1] وجوه الدواب رجعت فقال موسي: يا رب ما لي؟ قال: يا موسي انك عند قبر يوسف فاحمل عظامه و قد استوي القبر بالارض فسال موسي قومه: هل يدري احد منكم اين

هو؟ قالو عجوز لعلها تعلم، فقال لها: هل تعلمين؟ قالت: نعم، قال: عدلينا عليه، قالت: لا و الله حتي تعطيني ما اسالك! قال: ذلك لك، قالت: فاني اسالك ان اكون معك في الدرجه التي تكون في الجنه، قال: سلي الجنه، قالت: لا و الله الا ان اكون معك فحعل موسي يراود، فاوحي الله اليه ان اعطها ذلك فانها لا تنقصك. فاعطاها و دلته علي القبر. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] در بحار به همين صورت است اما ظاهراً ضرب صحيح است.80- بحار، ج 93، ص 327.

[2] بحار، ج 93، ص 327.

فاطمه

1- پيامبر خدا(ص) به من فرمود: قريش بر من خرده مي گيرند و راجع به ازدواج تو و فاطمه گلايه مي كنند و مي گويند: او را از ما دريغ داشتي و بر علي تزويج كردي.

به آنها گفتم: به خدا سوگند اين من نبودم كه او را از شما دريغ كرد و به علي تزويج نمود؛ بلكه ازدواج فاطمه تقدير تدبير خدا بود. جبرئيل فرود آمد و گفت: اي محمد! خداي متعال فرموده:

اگر علي را نيافريده بودم، روي زمين كفو و هم شان براي دخترت فاطمه يافت نمي شد. نه فقط امروز كه از زمان آدم تا انقراض عالم، فاطمه كفوي نداشته و نخواهد داشت.

2- بهترين حوريه بهشتي است كه در صورت انساني آفريده شده است.

3- فاطمه از پدر شنيده بود كه: درود و سلام بر فاطمه باعث بخشودگي گناهان و موجبت همنشيني با پيامبر در جاي بهشت است.

4- يك نبار كه پيامبر خدا(ص) به ديدار دخترش آمده بود گردنبندي در گردن او آويخته ديد. حضرت بي آنكه سخني بگويد از وي روي گرداند. فاطمه سبب رنجش

پدر را دريافت. بي درنگ گردن بند از گردن بگشود و به كناري انداخت.

پيغمبر به او فرمود: فاطمه! حقيقتا تو از من هستي سپس سائلي سر رسيد و آن گردن بند را به وي بخشيد. آنگاه فرمود: شديد باد خشم و غضب خدا و رسول بر آن كس كه خون مرا بريزد و مرا به آزردن عترت و خويشانم بيازارد.

5- مرد نابينايي از فاطمه رخصت حضور خواست. فاطمه در حجاب شد و خود را از وي پوشيد. پيغمبر به دخترش فرمود: با اينكه او تو را نمي بيند پوشش از وي چه ضرورتي داشت؟

گفت: اگر او مرا نمي بيند، من او را مي بينم. وي هر چند نابيناست اما شامه او بو را حس مي كند.

6- در جنگ خندق، همراه رسول خدا(ص) سرگرم حفر خندق بوديم كه فاطمه آمد و تكه ناني كه در دست داشت به نبي مكرم داد.

پيامبر خدا(ص) پرسيد: اين چيست دخترم؟

فاطمه پاسخ داد:

قرص ناني براي حسن و حسين تهيه كرده ام و بريده اي از آن را هم براي شما آورده ام.

رسول خدا فرمود: اين اولين غذايي است كه ظرف سه روز به دهان پدرت مي رسد.

1- عن علي (ع) قال: قال لي رسول الله يا علي! لقد عاتبني رجال من قريش في امر فاطمه و قالوا: خطبناها اليك فمنعتنا و زوجت عليا؟ فقلت لهم: و الله ما انا منعتكم زوجته بل الله منعكم و زوجه. فهبط علي جبرئيل فقال: يا محمد! ان الله جل جلاله يقول: لو لم اخلق عليا لما كان لفاطمه ابنتك كفو علي وجه الارض آدم فمن دونه. [1] .

2- قال رسول الله (ص): ان فاطمه خلقت حوريه في صوره انسيه.... [2] .

3- عن

فاطمه فالت: قال لي رسول الله (ص): يا فاطمه! من صلي عليك غفر الله له و الحقه بي حيث كنت من الجنه. [3] .

4- ان رسول الله (ص) دخل علي ابنته فاطمه و اذا في عنقها قلاده فاعرض د عنها فقطعتها و رمت بها فقال لها رسول الله (ص): انت من يا فاطمه! ثم جا سائل فناولته القلاده ثم قال رسول الله (ص): اشتد عضب الله و عضبي علي من اهرق دمي و آذاني في عترتي. [4] .

5- استاذن اعمي علي فاطمه فحجبته فقال رسول الله (ص) لها:لم حجبتيه و هو لايراك؟ فقالت: ان لم يكن يراني فاني اراه و هو يشم الريح.

فقال رسول الله (ص): اشهد انك بضعه مني. [5] .

6- كنا مع النبي في حفر الخندق اذ جاءته فاطمه بكسره من خيز. فدفعتها اليه، فقال: ما هذه يا فاطمه؟

قالت: من قرص اختبزته لابني جئتك منه بهذه الكسره.

فقال: يا بنيه، اما انها الاول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث. [6] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 92.

[2] بحار، ج 81، ص 112.

[3] بحار، ج 43، ص 55.

[4] امالي صدوق، ص 377؛ بحار، ج 43، ص 22.

[5] بحار، ج 43، ص 91 و ج 104، ص 38.

[6] فضائل الخمسه، ج 3، ص 131 يه نقل از ذخائر العقبي.

فداكاري

(مسلمانان پيوسته در مكه زير آزار و شكنجه بودند. آنان از ابتداي ترين چيزها، حتي امنيت محروم بودند. پس از گذشت ساليان و پايداري آنان) دستور مهاجرت از مكه به رسول خدا(ص) صادر گشت و مدتي بعد نيز مسلمانان از طرف خدا رخصت يافتند تا با مشركان به مقابله و

پيكار پردازند.

(روش پيامبر خدا(ص) در جنگها چنين بود كه) چون نبرد سخت مي شد و ميدان رزم،هماورد مي طلبيد، او اهل بيت و خويشان خود را جلو مي انداخت و آنها را در برابر دشمنت به صف مي كرد و ديگر ياران خود را در پناه آنان، در برابر سوزش پيكانها و تيزي شمشيرها محافظت و حمايت مي نمود.

عبيده در جنگ بدر و حمزه در جنگ احد و جعفر و زيد در جنگ موته كشته شدند. و كسي كه اگر مي خواستم، نامش را ذكر مي كردم، بارها آرزومند شهادت در راه خدا بود، همچون شهادتي كه ايشان در ركاب پيامبر خدا (ص) پذيرا گشتند و بدان نايل آمدند. اما مهلت آنان زودتر فرا رسيد و مرگ اين يكي (مقصود وجود مبارك خودشان است) به تاءخير افتاد. خدا ايشان را غريق لطف و احسان خويش كرد و به سبب اعمال شايسته، كه از پيش فرستادند؛ بر آنان منت نهاد.من هرگز نشنيدم و نديدم كه در ميان ياران پيامبر كسي باشد كه خدا را در فرمانبرداري از پيامبر نيك خواهتر، و پيامبرش را در فرمانبرداري از خدا گوش به فرمانتر و در محنت و سختي به هنگام شدت و خطر، بردبارتر از كساني باشد كه نامشان را برايت ذكر كردم....

قال علي (ع):... ثم امر الله تعالي رسوله بالهجره و اذن له بعد ذلك في قتال المشركين فكان اذا احمر الباس و دعيت نزال اقام اهل بيته فاستقدموا فوقي اصحابه بهم حد الاسنه و السيوف فقتل عبيده يوم بدر و حمزه يوم احد و جعفر و زيد يوم موته و اراد من لو شئت ذكرت اسمه مثل الذي ارادوا من الشهاده مع النبي غير

مره الا ان اجالهم عجلت و منيته اخرت. و الله ولي الاحسان اليهم و المنه عليهم بما قد اسلفوا من الصالحات فما سمعت باحد و لارايته هم انصح لله في طاعه رسوله و لالطوع لنبيه في طاعه ربه و لااصبر علي اللاوا و الضرا حين الباس و مواطن المكروه مع النبي من هولا النفر الذين سميت لك.... [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 23، ص 112. بخشي از نامه حضرت به معاويه است كه قسمتي از آن در نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 9 آمده است.

فاتح خيبر

1- برادر يهودا! [1] ما، در ركاب رسول خدا(ص) بر خيبر شهر همكيشان تو كه مرداني از يهود و دلاوراني از قريش و ديگران را در خود جاي داده بود، يورش آورديم. دشمن كه سواره و پياده با ساز و برگ كامل مجهز بود به سان كوه در برابر ما ايستادگي كرد.دشمن با افراد زيادي كه داشت در محكمترين جايگاه سنگر گرفته بود و هر يك از آن فرياد مي زد و از جمع ما مبارز مي طلبيد. هيچ يك از همراهان من به نبرد آنان نرفت جز اينكه از پاي درآمد.

تا اينكه شعله جنگ بالا گرفت، و چشمها كاسه خون شد. هر كس به فكر نجات خود بود. همراهان من (كه از همه جا ماءيوس شده بودند) به يكديگر نگاه كردند و سپس متوجه من شدند و همه يك صدا گفتند: ابا الحسن! برخيز.

پيامبر خدا(ص) مرا بر پا داشت و (فرمان حمله بر سنگرهاي سترگ دشمن را صادر فرمود). من يكه و تنها بر انبوه دشمن تاختم، با هر كس روبرو شدم او را كشتم،همچون شيري كه شكار خود را

بدرد قهرمان ايشان را از دم درو كردم.با فشار ضربات پي در پي، آنان را وادار ساختم تا درون شهر خود عقب نشيني كنند. آنگاه در قلعه آنان را با دست خود از جا كندم يك تنه داخل قلعه شدم. هر مردي كه خود را آشكار ساخت از پا در آوردم و هر زني كه به چنگم افتاد اسيرش كردم... تا آنكه به ياري خداوند متعال، پيروز گشتم و بتنهايي؛ بي آنكه همره و ياوري داشته باشم، غايله جنگ را خاتمه دادم.

2- به خدا سوگند، كندن در خيبر و پرتاب آن تا مسافت چهل ذراعي، به قدرت بشري و توان جسماني نبود. بلكه به تاءييد الهي و نيروي ملكوتي و جاني كه به نور پروردگارش روشن است، صورت گرفت.

1- قال علي (ع):... يا اخا اليهود فانا وردنا مع رسول الله (ص) مدينه اصحابك خيبر علي رجال من اليهود و فرسانها من قريش و غيرها فتلقونا بامثال الجبال من الخيل و الرجال و السلاح و هم في امنع دار و اكثر عدد، كل ينادي و يدعو و يبادر الي القتال فلم يبرز اليهم من اصحالي احد الا قتلوه حتي اذا احمرت الحدق و دعيت الي النزال و اهمت كل امري نفسه و التفت بعض اصحابي الي بعض و كل يقول: يا ابا الحسن! انهض. فانهضي رسول الله (ص) الي دارهم فلم يبرز الي منهم احد الا قتله و لايثبت لي فارس مدينتهم مسددا عليهم، فاقتلعت باب حصنخم بيدي حتي دخلت عليهم مدينتهم وحدي، اقتل من يظهر فيها من رجالها و اسبي من اجد من نسائها حتي افتتحتها وحدي و لم يكن لي فيها معاون لا الله

وحده. [2] .

2-... و الله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهري اربعين ذراعا بقوه جسديه و لاحركه عذائيه، لكني ايدت بقوه ملكوتيه و نفس بنور ربها مضيئه. [3] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] خطاب به دانشمندي يهودي است كه به خواهش او و با حضور جمع كثيري از مردم، به ايراد سخن پرداخت. ما مشروح سخنان آن حضرت را به مناسبت موضوع، در بخشهاي مختلف كتاب آورده ايم.

[2] خصال، ص 418؛ اختصاص، ص 168.

[3] امالي صدوق، ص 415.

فرمان پيامبر به قتل ذي الثديه

انس بن مالك گويد: مردي در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بود كه در عبادت ما را به شگفتي واداشته بود، ما نام او را نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله برديم، حضرت او را نشناخت، اوصافش را نقل كرديم باز هم او را نشناخت، در همان موقع كه درباره او سخن مي گفتيم او سر رسيد، گفتيم،يا رسول اللّه همين مرد است! پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

شما از مردي به من خبر مي دهيد كه نشانه اي از شيطان در صورت دارد! ذوالثديه (كه نامش حرقوص بود) نزديك پيامبر صلي الله عليه و آله آمد ولي سلام نكرد!

حضرت فرمود: تو را به خدا قسم آيا هم اكنون كه مقابل ما ايستادي در دل نگفتي كسي در ميان اين عده از من بهتر نيست؟ ذوالثديه گفت: بخدا قسم هيمنطور است. سپس وارد مسجد شد و به نماز ايستاد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: چه كسي اين مرد را مي كشد، ابوبكر گفت: من، آنگاه بطرف او رفت، وقتي ديد مشغول نماز است با خود گفت:سبحان اللّه، كسي را

بكشم كه نماز مي خواند؟! با اينكه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از كشتن نمازگزاران نهي كرده است؟ وقتي نزد پيامبر آمد حضرت فرمود: او را نكشتي؟ ابوبكر گفت: دوست ندارم او را كه مشغول نماز است بكشم، شما هم كه از قتل نمازگزاران منع كرده ايد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دوباره از خاضرين پرسيد: چه كسي اين مرد را به قتل مي رساند؟ عمر گفت: من اينكار را مي كنم، او نيز به سراغ ذوالثديه رفت، ديد سر به سجده نهاده است او هم با خود گفت: ابوبكر از من بهتر مي دانست و برگشت! پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: چه كردي؟ عمر گفت: ديدم صورت به خاك گذارده نخواستم او را بكشم، باز پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چه كسي اين مرد را مي كشد؟

حضرت علي عليه السلام گفت: من، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: آري تو او را مي كشي اگر او را ببيني! علي عليه السلام وقتي به سراغ او رفت او را نيافت و رفته بود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: اگر اين مرد كشته مي شد دو نفر از امت من با هم اختلاف نمي كردند. طبق بيان علامه فقيد شرف الدين كه رضوان خدا بر او باد، اين جريان بار ديگري نيز تكرار گرديد است. [1] .

از ابوسعيد خدري روايت است كه گفت: روزي وقتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مالي را ميان ما تقسيم كرد ذوالخويصرة (حرقوص بن زهير يا ذوالثدية) كه مردي از بني تميم بود آمد و گفت: يا رسول الله با عدالت تقسيم كن، حضرت فرمود: واي بر تو

من اگر عادل نباشم، پس عادل كيست؟ اگر من عادل باشم تو زيان كرده اي. عمر گفت اجازه بده گردنش را بزنم؟ حضرت فرمود: رهايش كن، او ياراني دارد كه شما نماز و روزه خود را در برابر نماز و روزه آنها ناچيز مي شماريد، قرآن مي خوانند ولي هنوز از گلوي آنها برنيامده مانند تيري كه از كمان بگذرد از دين خارج مي شوند، تير و شمشيرشان آلوده به خون كسي است كه يكي از بازوانش مانند پستان زن مي باشد.

اينان وقتي مسلمانان دچار تفرقه مي شوند سر به شورش برمي دارند.

ابوسعيد راوي خبر گويد: شاهد باش كه من اين را از پيامبر صلي الله عليه و آله شنيدم و گواهي مي دهم كه علي ابن ابيطالب با آنها مي جنگد و من نيز با او خواهم بود. سپس آن مرد را آوردند و من نگاه كردم ديدم همانطور است كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است. [2] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] النص و الاجتهاد به نقل از ابن حجر در صواعق. و اي كاش هنگامي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله دستور داد اين كار را مي كرد.

[2] النص و الاجتهاد از بخاري جزء دوم كتاب بدو الخلق، ص 184.

فردا آنچه نمي شناسيد مي آيد

اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد حوادث قبل از ظهور حضرت مهدي (عج) مي فرمايد: (مهدي عليه السّلام ظهور نكند و غيبت طولاني شود) تا اينكه جنگ و خونريزي به شدت به (آيندگان) شما روي آورد به گونه اي كه (چون حيوان درنده خشمگين) دندانهايش را آشكار گرداند (جنگهائي كه آماده نابود كردن همه است).

(آن شتر مست) داراي پستانهاي پر از شير است كه نوشيدن شير آن شيرين است (در اول براي

مدعيان فرمانروائي آسان و گواراست) و در آخر كار تلخ و بدمزه است. آگاه باشيد (آنچه مي گويم) فردا واقع مي شود، و فردا آنچه نمي شناسيد مي آيد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة.

فتنه هاي آخر الزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: (دنياپرستان) راههاي گمراهي از راست و چپ گرفتند و از راههاي مستقيم هدايت، چشم پوشيدند، پس (شنوندگان از اين سخن به شگفت آمده زمان پيدايش را سؤال كردند، فرمود):

شتاب نداشته باشيد، تبهكاريهائي كه واقع خواهد شد و انتظار پيدايش آنها مي رود و آنچه را كه فرود مي آيد دير مشماريد چه بسا شتاب كننده به چيزي چون آن را دريابد آرزو كند كه كاش به آن نرسيده بود (اگر فتنه هاي زمان بعد را مي ديديد آرزو مي كرديد كه كاش در دنيا نبوديد، چنان كه ستمديگان آن ايام خواهند كرد) و چه بسيار نزديك است در امروز آثار فردا، اي گروه مردم،اين وقت زمان آمدن هر موعودي است و گاه نزديك شدن ديدار فتنه هائي كه از آن آگاه نيستيد. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغة.

فرزند از توست

مردي نزد حضرت امير عليه السلام آمده گفت: يا اميرالمومنين! من هميشه به هنگام آميزش با همسرم عزل مي كرده ام و اكنون مي بينم او آبستن شده است.

آن حضرت عليه السلام به وي فرمود: تو را به خدا سوگند مي دهم آيا هيچ برايت اتفاق افتاده كه پس از آميزش اول بدون اين كه بول كني مجددا با او آميزش نموده باشي؟

گفت: آري، چنين شده است.

امام عليه السلام به او فرمود: فرزند از خودت مي باشد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] وجه اين كه فرزند به او ملحق مي شود اين است كه چون پس از آميزش اول، بول نكرده است بقايايي از نطفه در مجراي او باقيمانده، و در دفعه دوم، رحم، آنها را جذب نموده است.

و ظاهرا اين علتي كه امام عليه السلام به او فرموده تنها جنبه اقناعي داشته؛ زيرا اگر

بعد از آميزش اول هم بول كرده بود باز هم فرزند به او ملحق بود؛ زيرا گاه مي شود بدون اينكه مرد متوجه شود نطفه به رحم زن پيشي مي گيرد؛ چنانچه اخبار ديگري بر اين معني دلالت دارد.

فرق سگ و گوسفند

مردي اعرابي از اميرالمومنين عليه السلام پرسيد؛ سگي را ديدم با گوسفندي جستن كرد و از آنها حملي به هم رسيد، آيا اين حمل به كداميك ملحق است؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: او را در كيفيت خوراكش آزمايش كن، اگر گوشتخوار بود سگ است و اگر علف خوار بود گوسفند.

اعرابي: او را ديده ام گاهي گوشت خورده و گاهي علف.

علي عليه السلام او را در آب آشاميدن آزمايش كن، اگر با دهان آب مي خورد گوسفند است و اگر با زبان آب مي خورد سگ است.

اعرابي: هر دو جور آب مي خورد.

علي عليه السلام او را در راه رفتن آزمايش كن، اگر دنبال گله مي رود سگ است و اگر وسط يا جلو گله مي رود گوسفند است.اعرابي: گاهي چنين است و گاهي چنان.

علي عليه السلام او را در كيفيت نشستن ملاحظه كن، اگر بر شكم مي خوابد گوسفند است و اگر بر دم مي نشيند سگ است.

اعرابي: گاهي به اين ترتيب مي نشيند و زماني به آن ترتيب.

علي عليه السلام او را ذبح كن اگر در شكمش شكنبه ديدي گوسفند است و اگر روده وامعاء ديدي سگ است.

اعرابي از شنيدن اين نكات دقيق و متحير و مبهوت شد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كشكول، شيخ بهائي.

فسخ عقد

زني آزاد را ندانسته به غلامي تزويج نمودند، زن خيال مي كرد شوهرش نيز آزاد است، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زن اگر بخواهد مي تواند از شوهر جدا شود [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي كتاب نكاح باب الرجل يدلس نفسه حديث اول.

فروختن كنيزان (ام ولد)

عمر بن يزيد مي گويد: از امام صادق يا امام كاظم عليهماالسلام سوال شد؛ چرا علي عليه السلام كنيزان را مي فروخت؟

فرمود: آنان را به منظور اداي قيمتشان مي فروخت. من پرسيدم به چه ترتيب؟

فرمود: اگر مردي كنيزي بطور نسيه بخرد و قبل از آن كه قيمتش را به فروشنده بپردازد فرزندي از او بهم رسد، و نتواند قيمتش را اداء نمايد، فرزند را مي گيرد و كنيز را در وجه خودش مي فروشد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 193، حديث 5.

فرزندان نابالغ

اميرالمومنين عليه السلام درباره فرزندان نابالغي كه پدرشان كشته شده بود فرمود: صبر كنيد تا آنان بالغ شده اگر بخواهند قاتل پدر را مي كشند و يا با گرفتن مالي با او مصالحه مي كنند، و يا او را عفو مي نمايند. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب القضا، باب القضاء في اختلاف الاولياء، حديث 5.

فروختن صيد ماهي

حضرت امير عليه السلام از فروختن دام صياد به اين ترتيب كه خريدار به صياد بگويد: دامت را برايم بينداز هر چه صيد كرد براي من باشد به فلان مبلغ، جلوگيري كرد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] زيرا مورد معامله مجهول است. تهذيب، كتاب التجاره، باب الغرر، حديث 13.

فلسفه بعضي از افعال نماز

مردي از حضرت امير عليه السلام پرسيد؛ بالا بردن دستها به هنگام تكبيره الاحرام چه معنا دارد؟

علي عليه السلام فرمود: معنايش اين است كه خدا بزرگتر است، يكتا و يگانه است، مانندي ندارد، با حواس و ادراكات ظاهري لمس و ادراك نمي شود. پرسيد؛ كشيدن گردن در حال ركوع چه معنا دارد؟

فرمود: معنايش اين است كه به خدا ايمان آوردم اگر چه گردنم را بزند.

پرسيد؛ معناي سجده اول چيست؟

فرمود: معنايش اين است كه خدايا! تو ما را از زمين آفريده اي، و معناي برداشتن سر از سجده اين است كه خدايا! تو ما را از زمين بيرون آورده اي، و معناي سجده دوم اين است كه خدايا! تو ما را به زمين بر مي گرداني، و معناي برداشتن سر از سجده دوم اين است كه خدايا تو بار ديگر، ما را از زمين بيرون مي آري (در روز رستاخيز).

پرسيد؛ گذاشتن پاي راست بر روي پاي چپ در حال تشهد چيست؟

فرمود: معنايش اين است كه خدايا! باطل را بميران و حق را برپا و استوار نگهدار.

پرسيد؛ پس معناي گفتن امام

السلام عليكم چيست؟

فرمود: امام مترجمي است از طرف خداوند كه به اهل جماعت مي گويد: شما در روز قيامت از عذاب خداوند در امانيد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الصلوه، باب 17، وصف الصلوة.

فصيح ترين مردم

فصيح ترين مردم

فرق حق و باطل

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: فاصله بين حق و باطل چهار انگشت است. معناي آن را از آن حضرت پرسيدند، امام چهار انگشت دست خود را جمع نموده و ميان گوش و چشم خود قرار داد، و آنگاه فرمود: باطل اين است كه بگويي شنيدم، و حق اين است كه بگويي ديدم. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، در ضمن خطبه 137.

فاصله آسمان و زمين

فاصله آسمان و زمين را از آن حضرت عليه السلام پرسيدند؛ فرمود: به قدر مد بصر، و دعاي ستمديده. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] غارات، ثقفي، ص 111.

فريادرس آمد

در كامل جزري آمده: علي عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد زد و خورد مي كردند، آنان را از هم جدا نموده و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداي استغاثه اي شنيد. اميرالمومنين عليه السلام به جانب او شتافت و مي فرمود: فريادرس آمد. پس دو مرد را ديد كه يكي از آنان از ديگري شكايت داشته و گفت: يا اميرالمومنين! پيراهني به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط كرده ام كه درهمهاي سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهمهاي معيوب را به من داده است، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه دراهم سالم نمودم، پس سيلي به صورتم زد.

اميرالمومنين به زننده فرمود: چه مي گويي؟گفت: راست مي گويد.به او فرمود: به شرط خود وفا كن، و آنگاه به مضروب فرمود: قصاص بگير! مرد گفت: يا عفو كنم؟

امام عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست.

و سپس به همراهان خود فرمود: بگيريد او را. پس مردي او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود: اين سزاي هتك حرمت توست نسبت به آن مرد. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل، جزري.

فريبكاري

در تاريخ طبري آمده: مغيره بن شعبه ادعا مي كرد كه او تازه عهدترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله است و به مردم مي گفت: من انگشتر خود را در ميان قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله انداختم تا با اين بهانه داخل در قبر شده بدن رسول خدا صلي الله عليه و آله را مس نمايم تا من آخرين

كسي باشم كه از رسول خدا جدا گشته است. طبري از عبدالله بن حرث نقل كرده كه مي گويد: من در زمان خلافت عمر يا عثمان به همراه علي عليه السلام براي انجام عمره وارد مكه شديم و آن حضرت در منزل خواهر خود (ام هاني) اقامت گزيد و آنگاه كه از اعمال عمره فارغ گرديد به خانه بازگشت و غسل نمود در اين موقع گروهي از عراقي ها به نزد آن حضرت آمده عرضه داشتند: از شما سوالي داريم امام عليه السلام به آنان فرمود: گمانم مي خواهيد از مطلبي كه مغيره به شما گفته از اين كه او تازه عهدترين مردم به رسول خداست بپرسيد؟

گفتند: آري.

آن حضرت فرمود: دروغ گفته است، تازه عهدترين مردم نسبت به مردم رسول خدا قثم بن عباس مي باشد و او آخرين نفر ما بوده كه از ميان قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله خارج گشته است. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] طبري، ج 3، ص 205،. كامل، ابن اثير، ج 2، ص 16.

فدا از بيت المال

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: هرگاه مسلماني به دست كفار اسير شود و زخم كاري به دشمن نزده باشد از بيت المال فدا داده نمي شود، ولي بستگانش اگر بخواهند، او را از مال خودش فدا داده و آزادش مي كنند. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 11، ص 65، حديث 2.

فاصله حق و باطل

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: آگاه باشيد كه بين حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست، معناي آن را از آن حضرت پرسش نمودند؛ امام عليه السلام چهار انگشت دست مبارك را جمع نموده ميان گوش و چشم خود قرار داده و آنگاه فرمود: باطل آن است كه بگويي شنيدم، و حق اين كه بگويي ديدم. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 137.

فاكه بن سعد (سعيد)

«فاكه بن سعيد» را از اصحاب علي عليه السلام است كه در جنگ صفّين به شهادت رسيد. [1] .

ابن اثير مي نويسد: فاكه فرزند سعد بن جبير بن عنان انصاري اوسي خطمي است و كنيه اش ابوعقبه. [2] .

از ابن حيان نقل مي كند كه: فاكه بن سعد از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است. [3] .

به نظر مي رسد نام پدر فاكه، «سعد» بوده و اين كه در رجال طوسي او را «سعيد» گفته مورد ترديد است؛ زيرا در منابع سيره و تاريخ نام وي را «فاكه بن سعد» ثبت كرده اند.

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 54، ش 2.

[2] اسدالغابه، ج 4، ص 174.

[3] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 377.

فرات بن عمرو (ابو بشر)

«فرات بن عمرو» از اصحاب علي عليه السلام است كه كنيه وي، «ابو بشر» بود. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 54، ش 1.

فروه بن عمرو انصاري

فروة فرزند عمرو بن ردقة بن عبيد انصاري از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و بيعت كنندگان در عقبه بود كه در جنگ بدر نيز حضور داشت و رسول خدا صلي الله عليه و آله بين وي و «عبداللَّه بن مخرمه عامري» عقد اخوت و برادري جاري كرد. [1] .

وي هر ساله مقدار قابل توجهي از محصول خرماي خود - معادل هزار وسق - را صدقه مي داد. او از سادات و بزرگان قوم خود بود و از بيعت با ابوبكر خودداري كرد، و نيز از اصحاب علي عليه السلام نيز بود كه در جنگ جمل همراه آن حضرت مجاهدت نمود. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 4، ص 178.

[2] شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 29 - 27؛ ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 364.

فروه بن نوفل اشجعي

فروة بن نوفل اشجعي، ابتدا از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود اما بعد از مدتي از قيادت و فرماندهي سپاه تحت امرش كناره گيري كرد و همراه پانصد نفر ديگر از هم فكرانش در محلي به نام «دسكره» و «بندنيجين» - حوالي بغداد كنوني - اردو زد؛ اما هرگز عليه اميرالمؤمنين نيز جنگ نكرد. او در اين باره مي گفت: «به خدا سوگند، نمي دانم چرا و به چه دليلي بايد با علي عليه السلام وارد جنگ شوم، من فكر مي كنم بهترين راه و در واقع تنهاترين راه اين است كه فعلاً از اين امر صرف نظر كرده و خوب فكر كنيم و هرگاه به نتيجه رسيدم، يا اطاعت او را گردن نهم و يا عليه وي وارد جنگ شوم.» [1] .

به هرحال اين گروه در سال 41 هجري عليه معاويه طغيان كردند

و با وي جنگيدند. اما معاويه با تهديد و ارعاب مردم كوفه را بسيج كرد و آنان را سركوب نمود و سرانجام همه را به قتل رساند. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 5، ص 86؛ ر. ك: وقعة صفّين، ص 286.

[2] همان، ص 166.

فضل بن عباس بن عبدالمطلب

وي از هاشمياني است كه با علي عليه السلام بيعت كرد. [1] فضل از اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است كه در جنگ حنين بعد از آن كه همه فرار كردند، او با اميرالمؤمنين علي عليه السلام در كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستادگي كرد و از جان پيامبر صلي الله عليه و آله دفاع نمود. [2] .

او در فتح مكه و غزوه حنين و حجةالوداع با پيامبر صلي الله عليه و آله بود و در غسل دادن پيكر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله شركت داشت، او آب مي ريخت و علي عليه السلام بدن رسول خدا صلي الله عليه و آله را غسل مي داد. [3] در امر دفن پيكر مطهر حضرت صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين عليه السلام را ياري كرد. [4] .

فضل بن عباس در زمره شيعيان و ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بود و آن حضرت را در مراسم دفن حضرت فاطمه عليهاالسلام - كه مخفيانه انجام شد - مدد رساند. [5] .

فضل در سال 18 هجري در زمان خلافت عمر بن خطاب از دنيا رفته است. [6] اما از وقعة صفين استفاده مي شود كه او تا عصر خلافت حضرت علي عليه السلام در قيد حيات بوده است و در جنگ صفين شركت داشته و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام جنگيده

است. او اشعاري را عليه عمرو عاص و در جواب معاويه در اين جنگ سروده است. [7] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] الجمل، ص 107.

[2] ارشاد مفيد، ج 1، ص 141.

[3] اسدالغابه، ج 4، ص 183؛ الاصابه، ج 5، ص 375.

[4] مستدرك حاكم، ج 3، ص 308.

[5] طبقات الكبري، ج 8، ص 29.

[6] مستدرك حاكم، ج 3، ص 308؛ طبقات الكبري، ج 4، ص 55.

[7] وقعة صفّين، ص 413.

ق

قبول هديه حلوا و شوخي كردن

روزي يكي از دوستان امام حلوائي تهيّه كرد و از آن حضرت خواست تا تناول فرمايد.

امام علي عليه السلام فرمود:

مناسبت آن كدام است؟

جواب داد:

امروز نوروز است. (روز عيد است)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از آن حلوا ميل فرمود و خنديد و چنين شوخي كرد كه:

اگر مي تواني همه روز را نوروز قرار ده!! [1] .

اينكه در نهج البلاغه در خطبه 224 نقل فرمود كه شخصي براي امام علي عليه السلام حلوا آورد و حضرت نپذيرفت، و فرمود:

وَأَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا، وَمَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا، كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا،

فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَكَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ!

فَقَالَ: لَا ذَا وَلَا ذَاكَ، وَلكِنَّهَا هَدِيَّةٌ.

فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لَتَخْدَعَنِي؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ، أَمْ تَهْجُرُ؟

وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا، عَلَي أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا.

مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفْنَي، وَلَذَّةٍ لَا تَبْقَي! نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَقُبْحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَسْتَعِينُ.

«و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسي به ديدار ما آمد [2] و ظرفي سر

پوشيده پر از حلوا داشت، معجوني در آن ظرف بود كه از آن تنفّر داشتم، گويا آن را با آب دهان مار سمّي، يا قي كرده آن مخلوط كردند، به او گفتم: هديه است؟ يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله حرام است.

گفت نه، نه زكات است نه صدقه، بلكه هديه است.

گفتم: زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدي كه مرا بفريبي؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدي؟ يا هذيان مي گويي؟

بخدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جواي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد، و همانا اين دنياي آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است.

علي را با نعمت هاي فناپذير، و لذّت هاي ناپايدار چه كار؟!!

بخدا پناه مي بريم از خفتن عقل، و زشتي لغزش ها، و از او ياري مي جوييم.» [3] .

در آنجا «اشعث بن قيس» چون فردا در دادگاه براي مسئله اي مي بايست محاكمه شود، شب هنگام حلوا را به بهانه هديه بُرد تا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به خيال واهي خود جذب كند كه آن حضرت نپذيرفت و هديه او را ردّ كرد.

نه اينكه حضرت غذائي نمي خورد يا هديه و دعوت دوستان را ردّ مي كرد.

گرچه امام علي عليه السلام نسبت به قبول هدايا احتياط مي كرد و هداياي مردم مدائن را در سر راه صفّين نپذيرفت و فرمود:

هرچه به سپاهيان يا اسبان ما مي دهند، بايد قيمت عادلانه را بگيرند.

از حضرت پرسيدند:

برخي از مردم مدائن با بعضي از سربازان

خويشاوند مي باشند كه براي آنها هدايايي آورده اند.

امام علي عليه السلام فرمود:

مانعي ندارد.

اميرالمؤمنين عليه السلام به كارگزاران نظام هشدار مي دهد كه از راه پذيرش هدايا به رشوه خواري مبتلا نگردند و يكي از دغدغه هاي آن حضرت يكي دانستن هديه و رشوه بود، كه در خطبه 156 فرمود:

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ مِنْ بَعْدِي»

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَلَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَحِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي:

«أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ؟»

فَقَالَ لِي: «إِنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذَنْ؟»

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَيْسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَلكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَي وَالشُّكْرِ. وَقَالَ:

«يَا عَلِيُّ، إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ، وَيَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَي رَبِّهِمْ، وَيَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَيَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَيَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَالْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ، فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ، وَالرِّبَا بِالْبَيْعِ»

قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِكَ؟ أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ:

«بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ».

«اي علي! پس ازمن امّت اسلامي به فتنه و آزمون دچار مي گردند.

گفتم:

اي رسول خدا مگر جز اين است كه در روز «اُحُد» كه گروهي از مسلمانان به شهادت رسيدند، و شهادت نصيب من نشد و سخت بر من گران آمد، تو به من فرمودي، اي علي! مژده باد تو را كه شهادت در پي تو خواهد آمد.

پيامبر صلي الله عليه وآله به من فرمود:

(همانا اين بشارت تحقّق مي پذيرد، در آن هنگام صبر تو چگونه است؟)

گفتم:

اي رسول خدا صلي الله عليه وآله چنين موردي جاي صبر و شكيبايي نيست بلكه جاي مژده شنيدن و شكرگذاري است.

و پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

(اي علي! همانا اين مردم به زودي با اموالشان دچار فتنه و

آزمايش مي شوند، و در دينداري بر خدا منّت مي گذارند، با اين حال انتظار رحمت او را دارند، و از قدرت و خشم خدا، خود را ايمن مي پندارند، حرام خدا را با شبهات دروغين، و هوسهاي غفلت زا، حلال مي كنند، «شراب» را به بهانه اينكه «آب انگور» است و رشوه را كه «هديه» است و ربا را كه «نوعي معامله» است حلال مي شمارند).

گفتم:

اي رسول خدا، در آن زمان مردم را در چه پايه اي بدانم؟

آيا در پايه ارتداد؟

يا فتنه و آزمايش؟

پاسخ فرمود:

(در پايه اي از فتنه و آزمايش) [4] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج11 ص274.

[2] نوشتند كه اشعث بن قيس بود.

[3] خطبه 224 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب أمالي ص496 و497 مجلس90 ح70: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

2- تذكرة الخواص ص143: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

3- ربيع الابرار ص230 وج3 ص319 ح61 ب48: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- كتاب مناقب ج 2 ص 109: ابن شهر آشوب (متوفاي 588 ه)

5- كتاب اربعين ص377 تا380: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- منهاج البراعة ج 2 ص 390: ابن راوندي (متوفاي 573 ه).

[4] خطبه 14:156 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

قرآن گرايي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اوّل حافظ قرآن بود.

اوّلين كسي بود كه قرآن را حفظ كرد،

و آنچه پيامبر عليه السلام از جبرئيل گرفت، او نيز فرا گرفت.

امام علي عليه السلام در كنار رسول خدا صلي الله عليه وآله شاهد نزول وحي بود كه فرمود:

وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ صلي الله عليه وآله

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟

فَقَالَ:

«هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ

عِبَادَتِهِ. إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَي مَا أَرَي، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَي خَيْرٍ».

(من هنگامي كه وحي بر پيامبر صلي الله عليه وآله فرود مي آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اي رسول خدا، اين ناله كيست؟

گفت: شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديد و فرمود:

«علي! تو آن چه را من مي شنوم مي شنوي، و آن چه را كه من مي بينم، مي بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير مي روي».) [1] .

امامِ اوّل كسي بود كه قرآن را جمع آوري كرد و نوشت و آنگاه كه به حضرت زهرا عليها السلام برخي از مهاجرين و انصار گفتند:

چرا امام علي عليه السلام در خانه بود و به سقيفه نيامد تا به عنوان كانديد رهبري مطرح شود.

پاسخ داد:

ما صَنَعَ اَبُوالْحَسَنَ اِلاَّ ما كانَ يَنْبَغي لَهُ

(علي عليه السلام كاري انجام نداد جز آنكه سزاوار بود «مانند: مراسم كفن و دفن پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و جمع آوري قرآن») [2] .

اباذر غفاري نقل كرد:

پس از وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم امام علي عليه السلام تمام آيات قرآن را در يك جلد قرآن جمع آوري كرده و آن را به مهاجرين و انصار عرضه كرد،

و چون تمام رويدادهاي مربوط به نزول آيات را در پاورقي همان آيه نوشته بود، خليفه اوّل آن را نپذيرفت.

و گفت:

با اين قرآن و ثبت تمام وقايع آن، چيزي براي ديگران باقي نگذاشته اي. [3] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اوّل مفسّر قرآن پس از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود، كه ابن عباس مي گويد:

شبي تا صبح از علي عليه السلام از

سوره حمد مي پرسيديم.

حضرت تفسير مي فرمود.

امام علي عليه السلام همواره قرآن مي خواند،

و پاسخ مردم را در مشكلات و سئوالات اجتماعي، با آيات قرآن مي داد.

و در قضاوت هاي سياسي، مالي، نظامي، همه جا از آيات قرآن كمك مي گرفت. [4] .

و در افشاگري چهره منافقان و ناكثين و مارقين نيز از قرآن دليل و شاهد مي آورد، و همواره با قرآن محشور بود و خود در معرّفي جامعيّت قرآن فرمود:

كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ: مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَحَرَامَهُ، وَفَرَائِضَهُ وَفَضَائِلَهُ، وَنَاسِخَهُ وَمَنْسُوخَهُ، وَرُخَصَهُ وَعَزَائِمَهُ، وَخَاصَّهُ وَعَامَّهُ، وَعِبَرَهُ وَأَمْثَالَهُ، وَمُرْسَلَهُ وَمَحْدُودَهُ، وَمُحْكَمَهُ وَمُتَشَابِهَهُ، مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ، وَمُبَيِّناً غَوَامِضَهُ، بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ، وَمُوَسَّعٍ عَلَي الْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ.

وَبَيْنَ مُثْبَتٍ فِي الْكِتَابِ فَرْضُهُ، وَمَعْلُومٍ فِي السُّنَّةِ نَسْخُهُ، وَوَاجِبٍ فِي السُّنَّةِ أَخْذُهُ، وَمُرَخَّصٍ فِي الْكِتابِ تَرْكُهُ، وَبَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ، وَزَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ. وَمُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ، مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ، أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ، وَبَيْنَ مَقْبُولٍ في أَدْنَاهُ، مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ.

ويژگي هاي قرآن و احكام اسلام

«كتاب پروردگار ميان شماست، كه بيان كننده حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و مَنسوخ، مُباح و مَمنوع، خاصّ و عام، پندها و مَثَلها، مُطْلَق و مُقَيَّد، مُحكَمُ و مُتَشابِه مي باشد، عبارات مُجْمَل خود را تفسير، و نكات پيچيده خود را روشن مي كند، از واجباتي كه پيمان شناسايي آن را گرفت، و مستحبّاتي كه آگاهي از آنها لازم نيست.

قسمتي از احكام ديني در قرآن واجب شمرده شد كه ناسخ آن در سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله آمده، و بعضي از آن، در سنّتِ پيامبر صلي الله عليه وآله واجب شده كه در كتاب خدا ترك آن مجاز بوده است، بعضي از واجبات، وقتِ محدودي داشته، كه در آينده از بين رفته

است، محرّمات الهي از هم جدا مي باشند، برخي از آنها، گناهان بزرگ است كه وعده آتش دارد، و بعضي كوچك كه وعده بخشش داده است، و برخي از اعمال كه اندكش مقبول و در انجام بيشتر آن آزادند.» [5] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 121 : 192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب اليقين ص 196: سيد بن طاووس (متوفاي 664 ه)

2- فروع كافي ج4 ص198 الي201 ح2: كليني (متوفاي 328 ه)

3- من لايحضره الفقيه ج 1 ص 152: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- ربيع الابرار ص333 ج1 وج5 ص175: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

5- اعلام النبوة ص 97: ماوردي (متوفاي 450 ه)

6- بحارالانوار ج13 ص141وج60ص214و264: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

[2] بحارالانوار ج28 ص352، و غاية المرام ص569،. الامامة و السّياسة ابن قتيبة ص12.

[3] احتجاج طبرسي و شرح نهج البلاغه خوئي ج2 ص208.

[4] به كتاب امام علي عليه السلام و امور قضائي، فصل «استفاده از قرآن»، از اين مجموعه مراجعه شود.

[5] خطبه 46 : 1 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- عيون المواعظ والحكم ص350 ح5951: واسطي (متوفاي 600ه)

2- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مجلسي (متوفاي 1110ه)

3- ربيع الابرار ج1 ص97 وص312 وج2 ص297: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 22: قطب راوندي (متوفاي 573 ه)

5- تحف العقول ص67: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

6- اصول كافي ج 1 ص 138 : 140: كليني رازي (متوفاي 328 ه)

7- احتجاج ج 1 ص 473 و 475 و 209: طبرسي (متوفاي 588 ه).

قاضي يك روزه

امام علي

عليه السلام بر قضات كشور اسلامي مأموران مخفي مي گماشت كه كارهاي آنان را زير نظر داشته باشند.

لذا «ابو الأسود دوئلي» كه از دوستان امام علي عليه السلام بود، در همان روز اوّل قضاوت با گزارش مأموران مخفي، عزل شد، زيرا به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام گزارش دادند كه او با مردم تند خوئي مي كند.

غروب وارد مسجد شد و گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام قاضي يكروزه هم داشتيم؟

امام علي عليه السلام فرمود:

آري به من گزارش دادند كه تو در برخورد با مردم خشن هستي. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] معالم القربة ص 203 - و - احقاق الحق ج 8 ص 548.

قارچ

نقش قارچ در درمان چشم

امام علي عليه السلام و استفاده از قارچ در غذا

1- امام علي عليه السلام فرمود:

«اَلْكَمْأَةُ مِنَ الْمَنِّ، وَ ماؤُها شِفاءُ الْعَيْنِ». [1] .

«قارچ از نعمت هاي الهي است و آب آن شفاي چشم است.»

2- ابي بصير از فاطمه دختر علي، و او از أمامه دختر ابي العاص بن ربيع و مادرش زينب دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرد كه فرمود:

«أَتاني أميرُالْمُؤْمِنينْ عليه السلام في شَهْرِ رَمَضانَ، فَأُتِيَ بِعِشاءٍ وَ تَمْرٍ وَ كَمْأةٍ، فَأَكَلَ، وَ كانَ يُحِبُّ الْكَمْأَةَ». [2] .

«در ماه رمضان اميرالمؤمنين عليه السلام به هنگام شام، بر ما وارد شد، در حالي كه مقداري خرما و قارچ به همراه آورده بود، و از آن مي خورد و اميرالمؤمنين عليه السلام همواره قارچ را دوست مي داشت.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 159 ح 51، ومستدرك الوسائل ج16 ص424 ح3.

[2] دعائم الإسلام ج2 ص147 ح520. ومستدرك الوسائل ج16 ص424 ح3.

قرآن مجيد بر ترتيب نزول آيات

كامل ترين و صحيح ترين نسخه آن به خط كوفي حضور امام زمان است كه به وراثت به دست امام علي عليه السلام سپرده شده و غالب مورّخين از آن نام برده اند.

سليم بن قيس مي گويد:

امام علي عليه السلام فرمود:

هيچ آيه اي بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نازل نشده، مگر اينكه آن را براي من مي خواند و من با خطّ خود آن را مي نوشتم.

او از خدا مي خواست تا آن را به من بفهماند و در حافظه من قرار دهد.

و آنگاه كه آيات قرآن را حفظ كردم هيچيك از آنها را فراموش نكرده ام و نيز تأويل آيات را به من ياد مي داد، من هم آنرا حفظ مي كردم.

او براي

من مي خواند و من مي نوشتم آنچه را كه خداوند به وي تعليم نموده بود از حلال و حرام، اوامر و نواهي، اطاعت و معصيت، آنچه كه بوده و خواهد بود تا روز قيامت، به من آموخت و من آنرا حفظ كردم و حتّي يك حرف از آنرا فراموش نكرده ام، سپس پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم دست بر سينه ام گذاشت و به درگاه خداوند دعا كرد كه قلبم را از علم و فقه و فهم و حكمت و نور سرشار گرداند. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] اسرار آل محمّد چاپ جديد ص 63.

قدرت در خدمت عدالت

قدرت را بايد در خدمت بشريت به كار گرفت... يعني در راه عدالت و آزادي.

اما كساني كه قدرت را در جهت استعمار و به بند كشيدن ملتها به كار مي برند، ديري نمي گذرد كه خود مغلوب آن مي گردند...

قدرت هاي استعماري به تجربه دريافتند كه تمام اسلحه اي كه بر ضد اراده ي ملتهاي استعمارزده به كار انداختند، پس از چندي عليه منافع خودشان به كار افتاد...

زيرا چنانكه امام علي (ع) مي فرمايد:

من سل سيف البغي قتل به.

«هر آنكه شمشير بيداد و ستمگري بركشد، بدان كشته شود.» [1] .

در دنيا امر چنين است.

و اما در آخرت نيز به گفته ي امام:

«بئس الزاد الي المعاد، العدوان علي العباد.»

«بدترين توشه ي راه آخرت، دشمني با بندگان خداست.» [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 18.

[2] همان، ص 20.

قبول ميهماني

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دعوت خويشاوندان، فرزندان، و دختران خود را مي پذيرفت.

در شهر بصره دعوت ميهماني علاءبن زياد را پذيرفت.

و در شهر مدينه حتّي دعوت ميهاني دوستان غير عرب، از نژادهاي گوناگون، و ايرانيان را رد نمي كرد،

روزي پس از قبول مهماني يك مسلمان ايراني و صَرف حلواي نوع ايراني، علّت آن را پرسيد.

به امام علي عليه السلام گفته شد كه؛

به مناسبت عيد نوروز اين حلواي ايراني تهيه شد.

امام علي عليه السلام به مزاح فرمود:

آيا نمي شود، هر روز، نوروز باشد؟ [1] .

و در شب شهادت نيز ميهمان دخترش امّ كلثوم بود.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 11 ص 274.

قضاوت در نوجواني

امام علي عليه السلام با اينكه دوران جواني را مي گذراند، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم او را براي قضاوت و تبليغ به يمن اعزام فرمود.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

يا رسول اللَّه، مرا براي قضاوت مي فرستي، در حالي كه جوان هستم؟

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

نزديك بيا.

سپس دست بر سينه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گذاشت و اين دعا را خواند:

اَللَّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَ ثَبِّتْ لِسانَهُ

(خدايا قلب علي را هدايت كن، و زبان او را در حقگوئي استوار فرما.)

امام علي عليه السلام فرمود:

پس از دعاي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم هرگز در قضاوت ميان دو نفر دچار شكّ و ترديد نشدم. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ صدوق، ص93 - و شرح ابن ابي الحديد، ج1، ص18.

قضاوت در مجلس پيامبر

ابن صباغ مالكي در فصول المهمّه، و علاّمه شيخ محمّد الصّبان مصري در اسعاف الرّاغبين مي گويد:

پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم با جمعي از اصحاب خود نشسته بود.

دو نفر وارد شدند، يكي از آنها به حضور پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم چنين عرض كرد:

يا رسول اللَّه؛ من الاغي داشتم كه گاو اين مرد آن را كشت.

مردي از حاضرين جلسه فوراً نظر داد و گفت:

چار پايان را ضمانتي نمي باشد.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم رو به علي عليه السلام كرد، فرمود:

يا علي ميان آنها داوري كن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از آنها پرسيد:

آيا اين حيوان ها هر دو بسته بودند و يا باز؟

يا يكي باز و ديگري بسته؟

آن مرد گفت:

آري الاغ بسته بود، ولي گاو باز و صاحبش نيز با او بود.

امام علي عليه السلام فرمود:

صاحب گاو ضامن الاغ است.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قضاوت

آن حضرت را تائيد فرمود. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اسعاف الرّاغبين در حاشيه نور الابصار، ص171 - و فصول المهمه، ص43 - و ينابيع المودّة، ج1، ص66.

قضاوت در يك قتل دسته جمعي

احمد بن حنبل با دو سند از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود:

پيامبر خدا مرا به يمن فرستاد. در آنجا روزي بقبائلي چند مي گذشتم كه با هم ديگر نزاع داشتند.

وقتي از جريان پرسيدم معلوم شد كه چاهي جهت صيد شير، كنده بودند،كه شيري در آن چاه افتاده بود،

شخصي در حال سقوط كردن به درون چاه، دوّمي را گرفت و دوّمي با دست سوّمي و سوّمي هم به چهارمي چنگ زد و او را كشيد و همه به درون چاه سقوط كردند.

شير همه را به سختي مجروح كرد، تا اينكه يكي از آنها پيش قدم شد و شير را كشت.

مردم، مجروحين را از چاه بيرون كشيدند.

چهار نفر پس از مدّتي همگي جان سپردند و ميان چهار قبيله نزاع در گرفت كه خون بهاي هر كدام (اوّلي، دوّمي، سوّمي، چهارمي) با كيست؟

در اين لحظات حسّاس امام علي عليه السلام جلو رفت و فرمود:

با اينكه پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم در روي زمين است مي خواهيد با هم بجنگيد؟

من ميان شما داوري مي كنم.

اگر به قضاوت من رضايت داديد كه اختلافات برطرف مي شود، يا شما را نزد پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم برده تا آن حضرت در ميان شما داوري كند.

اهل يمن به قضاوت آن حضرت رضايت دادند و اميرالمؤمنين عليه السلام در مقام قضاوت فرمود:

اكنون برويد و از قبائلي كه اين چاه را كنده اند، ربع ديه، ثلث ديه و نصف ديه و تمام

ديه را جمع كنيد. [1] .

(يعني دو هزار و هشتاد و سه دينار طلا جمع آوري كنيد.)

پس از آماده شدن پول ها، فرمود:

250 دينار به ورثه اوّلي بدهيد، براي اينكه او باعث كشته شدن دوّمي شد، در نتيجه از خون بهاي خودش كم مي شود.

و ثلث ديه 333 دينار) را بايد به ورثه دوّمي بدهيد

و نصف ديه 500 دينار) را بايد به ورثه سوّمي

و يك ديه كامل 1000 دينار) را بايد به ورثه چهارمي بدهيد.

امّا مردم قبائل راضي نشدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان را با مأموراني خدمت رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرستاد، مردم يمن وقتي از راه رسيدند كه آن جناب كنار مقام ابراهيم در مسجد الحرام بود.

داستان خود را باز گفتند.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

ميان شما داوري مي كنم.

يكي از ايشان گفت:

علي بن ابيطالب عليه السلام در ميان ما قضاوت كرده است.

آنگاه داوري او را شرح دادند.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم همان را امضاء كرد و فرمود:

داوري علي صحيح بود. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند احمد حنبل، ج1، ص77.

[2] ذخائر العقبي، ص84 - و علي در كتب اهل سنّت، ص251.

قصاص چشم (كور كردن با آيينه)

غلامي از قبيله قيس با مولاي خود به نزد خليفه سوم رفتند.

غلام اظهار داشت كه مولايش با زدن ضربه شديدي چشم او را كور كرده، ولي ساختمان چشم سالم است، مولا به غلام مي گفت:

ديه چشمت را به تو مي دهم از قصاص صرف نظر كن.

غلام از گرفتن ديه خودداري كرده و تنها خواسته اش، قصاص بود.

خليفه سوم در حكم قضيه درماند.

آنان را نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بُرد و از آن حضرت تقاضاي داوري كرد.

مولا يك ديه كامل به غلام

تسليم نمود تا از قصاص درگذرد.

غلام نپذيرفت.

مولا حاضر شد دو ديه بپردازد، ولي باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضي نبود.

در اين موقع اميرالمؤمنين عليه السلام به منظور قصاص كردن مولا، آيينه اي طلبيد، آن را داغ كرد و آنگاه مقداري پنبه خواست و آن را خيس كرد و بر اطراف چشم او، روي پلك ها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وي فرمود:

در آيينه نگاه كن.

و چون قدري نگاه كرد كور شد، بدون آن كه آسيبي به ساختمان چشمش وارد شود. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص319 حديث 1.

قرآن و دوران شيرخوارگي

در زمان خلافت خليفه سوم، زني در دوران شش ماهگي فرزندي به دنيا آورد كه شوهر آن زن او را متهم كرد.

دعوا نزد خليفه سوم بردند و او نتوانست مشكل را حل كند،

و دستور رجم زن را صادر كرد،

مردم به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مراجعه كردند،

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در يك جاي قرآن آمده است كه:

يرضِعنَ أَولادَهُنَّ حَولَين كامِلَين... [1] .

«زنان فرزندان خود را دو سال كامل شير دهند»

و در جاي ديگر فرموده است:

وَ حَمْلُهُ و فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهراً [2] .

«دوران بارداري و باز گرفته شدن از شيرخوارگي 30 ماه است»

وقتي ايام شيرخوارگي بيست و چهارماه از آن كسر گردد، مدّت حمل شش ماه مي شود.

بنابر اين خانمي كه كودك شش ماهه آورده است، گناه نكرده و كودك از آن شوهرش مي باشد.

پس از قضاوت امام علي عليه السلام خليفه سوم اقرار كرد كه از اين حكم بي خبر بوده است، بلافاصله دستور داد زن را برگردانند و رجم نكنند. [3] .

امّا وقتي مأمورين براي

برگرداندن زن به محل اجراي حُكم رفتند كار از كار گذشته و زن رجم شده بود.

زن بي گناه قبل از شروع حكم به خواهرش گفته بود:

خواهرم! ناراحت مباش به خدا قسم! هيچ كس غير از شوهرم به من نزديك نشده است و كودك از آن شوهرم مي باشد.

وقتي كودك بزرگ شد و به مرحله جواني رسيد، پدر اعتراف كرد كه جوان از آن اوست زيرا شبيه پدر بود.

راوي مي گويد:

آن مرد را ديدم كه بدنش روي رختخواب قطعه قطعه شده بود و به مكافات عمل خود رسيد. [4] .

مرحوم علامه اميني مي فرمايد:

آيا اين براي مسلمانان عار نيست كه جاي پيغمبر را كسي بگيرد كه مسئله ساده قضائي را نداند؟

آيا اين عدالت است كسي بر جان و مال مردم مسلط شود كه اين مقدار آگاهي به مسائل ندارد. [5] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره احقاف، آيه 15.

[2] سوره بقره، آيه 233.

[3] نظير همين ماجرا در قضاوتهاي حضرت، در حكومت خليفه دوم نيز گذشت.

[4] الموطأ، ج2، ص176؛ البيهقي في السنن الكبري، ج7، ص442؛ الدرالمنثور، سيوطي، ج6، ص40.

[5] الغدير، ج6، ص94 - و سفينة البحار، ج2، ص435.

قضاوت در مورد حجرالأسود

جلال الدين سيوطي در باب «شهادت الامكنة» از ابوسعيد خدري روايت مي كند كه:

من با خليفه دوم به حج رفتم چون طواف كرد آمد حجرالاسود را استلام كند، گفت:

من مي دانم كه تو سنگي هستي نه مي تواني ضرر برساني و نه منفعتي داري و اگر رسولخدا را نمي ديدم كه تو را مي بوسيد و استلام مي كرد نه ترا مي بوسيدم و نه استلام مي كردم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ او فرمود:

اي عمر اين چنين قضاوت نكن، اين سنگ

هم نفع مي رساند و هم ضرر.

خليفه دوم گفت:

يا ابالحسن آيا دليلي بر اين هست.

حضرت فرمود:

اينك كتاب خداست كه مي فرمايد:

وَ اِذا أخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ وَ ذُرّياتِهِمْ وَ اشْهَدَهُمْ عَلي اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي

«چون خداوند تعالي آدم ابوالبشر را خلق كرد پشت او را مسح نمود و از ذريه بني آدم عهد و پيمان گرفت به ربوبيت خود و عبوديت آنها

و آن عهد و ميثاق را در كتابي نوشت و به اين سنگ خورانيد، سپس به آن سنگ فرمود شهادت بده در روز قيامت به ايمان و وفاء هركس كه در دنيا به زيارت تو آمده است و شهادت بده بر كفر و شرك هركس كه متمكن بوده است كه ترا زيارت كند و نكرده است.»

سپس فرمود:

من شنيدم از رسول خدا كه فرمود:

حجرالاسود در روز قيامت مي آيد و با زبان فصيح و بليغ، شهادت دهد براي هر كس كه او را بوسيد و مسح نموده است،

(اقراراً بوحدانية اللَّه و اعترافاً بما فرضه اللَّه)

و شهادت دهد بر ضرر كساني كه او را زيارت نكردند.

پس بدان اي عمر كه اين سنگ هم نفع مي رساند و هم ضرر.

پس خليفه دوم گفت:

اَعُوذُ بِاللَّهِ اِنْ اَعيشُ في قَوْمٍ لَسْت فيهِمْ يا اَبَاالْحَسَن. [1] .

«به خدا پناه مي برم از اينكه در ميان قومي زندگي كنم كه علي بن ابيطالب در آن نباشد.»

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] و نيز اين روايت را «محمد بن يوسف شافعي» در كتاب «سبيل الهدي» و الرشاد در باب ششم در فضل حجرالاسود آورده و «خجندي» در كتاب «فضائل مكه» و بيهقي در شعب اليمان و «حاكم نيشابوري» در «مستدرك» و

«غزالي در احياء العلوم و ابن ابي الحديد» در شرح «نهج البلاغه» بنابر نقل «سيد هاشم» از غاية المرام - و - علاّمه محمد قلي در كتاب تشييد المطاعن ص 556.

قضاوت در نزاع دسته جمعي

در عصر حكومت اميرمؤمنان علي عليه السلام چهار نفر شراب خوردند و در نتيجه مستي به روي يكديگر چاقو كشيدند و به هركدام جراحتي وارد شد.

عمل زشت آنان به محضر علي عليه السلام گزارش داده شد.

حضرت دستور داد:

همه آنها را حبس كردند تا پس از به هوش آمدن به اعمالشان رسيدگي شود.

اتفاقاً دو نفر از آنان در زندان مردند، كسان آنها به نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمده، عرضه داشتند كه خون بهاي كشتگان ما را از آن دو نفري كه زنده اند بگيريد، زيرا اين دو نفر اسباب قتل ايشان را فراهم آورده اند.

امام علي عليه السلام به آنها فرمود:

از كجا دانستيد، دو نفري كه زنده اند قاتل آن دو نفرند كه مرده اند.

ممكن است آن دو نفر كه مرده اند هركدام قاتل يكديگر بوده باشند.

در پاسخ عرض كردند:

ما از اين ماجرا بي خبريم آنگونه كه خدا به تو آموخته است درباره آنان داوري كن؟

حضرت فرمود:

ديه مقتولين به عهده هر چهار قبيله است كه بايد بپردازند، و ديه زخم آن دو نفر كه مجروح اند از ديه كشته ها برداشته مي شود. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد، ص209 از فصل 62، باب2 - و تهذيب شيخ طوسي، ج10، ص24 - و من لا يحضره الفقيه، ج4، ص118 - و - صاحب جواهر در ج3، ص92.

قضاوت نسبت به فرزندي سفيد پوست

مردي همسرش را نزد خليفه دوم برده و گفت:

خودم و اين زنم سياه هستيم، امّا او پسري سفيد زاييده است.

خليفه دوم به اطرافيان خود گفت:

نظر شما در اين قضيه چيست؟

همه گفتند:

زن بايد سنگسار شود؛ زيرا او و شوهرش سياهند و فرزندشان سفيد.

خليفه دوّم دستور داد:

زن را سنگسار كنند.

مأموران زن را براي

اجراي حكم مي بردند، در بين راه اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان برخورد نموده و به زن و شوهر او فرمود:

ماجراي شما چيست؟

آنان قصّه خود را بيان داشتند.

آن حضرت فرمود:

آيا زنت را متّهم مي سازي؟

گفت: نه.

فرمود: آيا در حال قاعدگي با او همبستر شده اي؟

گفت:

آري، يك شب ادّعا مي كرد كه قاعده است و من گمان مي كردم به جهت سرما عذر مي آورد پس با او همبستر شدم.

آن حضرت فرمود:

آيا شوهرت در آن حال با تو نزديكي كرده است؟

گفت: آري.

پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به آنان فرمود:

برگرديد كه اين فرزندِ پسر شماست و علت سفيد شدنش اين است كه خون حيض بر نطفه غلبه كرده است، آنگاه كه اين كودك بزرگ شود رنگ پوست او سياه مي گردد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب النكاح، باب انوادر، حديث 46.

قطع دست متولي بازار

ضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي كنترل بازار بصره، شخصي به نام «علي بن اصمع» را مأموريت داد كه بر بازار آن شهر نظارت كند، امّا پس از چندي دست به خيانت گشود وپس از اثبات، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام انگشتان دست او را قطع كرد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] السوق في ظل الدولة الاسلاميه، ص52: جعفر مرتضي.

قطع دست غلام سياه

«اصبغ بن نباته» نقل مي كند كه:

روزي در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه بين مردم حكومت مي كرد.

ناگهان جماعتي بر آن حضرت وارد شدند و غلام سياهي را دست بسته آوردند

گفتند:

يا اميرالمؤمنين اين غلام دزدي كرده است، مجازاتش كن.

حضرت فرمود:

اي غلام آيا تو دزدي كردي؟

عرض كرد: آري، يا اميرالمؤمنين.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

مادرت به عزاي تو بنشيند، اگر براي مرتبه دوم اقرار كني، دست تو را قطع مي كنم.

غلام گفت:

دزدي كردم.

حضرت علي عليه السلام فرمود:

حكم خدا را درباره او جاري كنيد.

و آنگاه انگشتان او را قطع كردند.

غلام انگشتان قطع شده خود را به دست چپ گرفت كه خون از او جاري بود.

ابن كوّاي يشكري او را ديد و گفت:

چه كسي دست تو را قطع كرد؟

غلام گفت:

(قَطَعَ يميني سَيدُ الْوَصِيينَ وَ قَائِدُ الْغُرّ الُْمحَجَّلين وَ اَوْلَي النَّاسِ بِا الْمُؤْمِنين، عَلِي بْنِ اِبي طالِب اِمَامُ الْمَهْدِي وَ زَوْجُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتَ مُحِمَّدِ الْمُصْطَفي اَبُوالْحَسَنِ الُْمجْتَبي وَ اَبُوالْحَسَنِ الْمُرْتَضي...)

«دست مرا رهبر مردان و زنان و سزاوارتر از مؤمنان به خودشان، علي بن ابيطالب پيشواي هدايت كننده و شوهر فاطمه زهراعليها السلام دختر محمد مصطفي صلي الله عليه وآله وسلم و پدر حسن و حسين قطع كرد.»

ابن كوّا گفت:

بسيار عجب است او دست ترا قطع كرده و تو او را ستايش مي گوئي؟

غلام

گفت:

دست مرا به حق قطع كرده چرا او را ثنا نگويم و حال آنكه محبت او در پوست و گوشت و خون من آميخته شده است.

به خدا قسم دست مرا قطع نكرد مگر بحق كه خداوند متعال آنرا بر من روا داشته است.

ابن كوّا بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و آنچه بين او و غلام گذشته بود را شرح داد.

حضرت فرمود:

ما را دوستاني است كه اگر آنها را با شمشير پاره پاره كنيم محبت ما در دل هاي آنها زيادتر مي شود،

و ما را دشمناني است كه هرچه بر آنها خدمت كنيم دشمني آنها زيادتر مي شود.

سپس به امام حسن عليه السلام فرمود:

برو، اين غلام سياه را بياور.

وقتي حاضر شد، حضرت فرمود:

اي غلام من دست تو را قطع كردم و تو مرا مدح و ثنا مي گويي.

غلام عرض كرد:

چرا شما را ثنا نكنم و حال آن كه پوست و گوشت و خون من به محبّت شما آميخته است و شما دست مرا به حق قطع نمودي و مرا از عذاب آخرت نجات دادي.

آن حضرت فرمود:

دست خود را نزديك من آر.

آن حضرت دست بريده را به جاي خود گذارد و رداي خود را به روي او كشيد، پس برخاست و دو ركعت نماز به جاي آورد و دعائي قرائت فرمود.

چون عبا را عقب زد، ديديم دست آن غلام مثل اوّل صحيح و سالم شده است.

غلام از جا برخاست و گفت:

(آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ بِمُحَمَّدٍ رَسُولُهُ وَ لِعَلِي اَلَّذي رَدَّ الْيدَ الْمَقْطُوعَةَ بَعْدَ تَخْلِيتِهَا مِنَ الزّنَدِ)

«ايمان آوردم به خداوند و به رسالت محمدصلي الله عليه وآله وسلم و ايمان آوردم به امامت علي عليه السلام كه

انگشتان قطع شده را به جاي خود بازگرداند.»

پس روي قدم هاي آن حضرت افتاد و گفت:

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمِّي

«پدر و مادرم فداي تو، يا علي» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانور مرحوم مجلسي.

قدرداني از آسيب ديدگان جنگ

وقتي سران جَمَل، بصره را محاصره كردند،

فرماندارِ امام عليه السلام، عثمان بن حُنيف را دستگير نموده، موهاي ريش و سر او را كندند و پس از زجر و كتك زدن هاي فراوان، او را به حالِ خود گذاشتند.

فرماندار امام به سوي مدينه حركت كرد كه در سرزمين «ربذه» به اردوگاه امام رسيد.

پس از سلام خطاب به امام گفت:

با ريش از خدمت شما به فرمانداري بصره رفتم، در حالي كه بدون ريش بازگشتم.

امام وقتي عثمان حنيف را با سر و صورت خونين مشاهده فرمود از او قدرداني كرده، و فرمود:

اَصَبْتَ أَجْراً وَ خَيرَاً

«تو به پاداش عمل خود و نيكي هاي آن رسيده اي» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج3، ص226.

قاطعيت در اجراي فرامين رهبري

وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تصميم به فتح مكّه گرفت، شخصي به نام «حاطب بن ابي بلتعه» ماجراي لشگر اسلام را به قريش مكّه نوشت، و زني از قبيله «فرينه» آن را در گيسوان خود پنهان كرد و راهي مكّه شد.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به وسيله وحي با خبر شد و مشخّصات آن زن را به امام علي عليه السلام داد.

امام در محلّي به نام «حليفه» آن زن جاسوس را پيدا كرد.

هر چه تلاش كردند، تهديد نمودند، زن اعتراف نكرد.

امام علي عليه السلام با تهديد جدّي و برخورد قاطع فرمود:

پيامبر خدا دروغ نمي گويد، اي زن، نامه را تحويل بده و الاّ خود تو را جستجو خواهم كرد.

در اينجا زن تسليم شد و نامه را از درون گيسوان خود درآورد و تحويل داد. [1] .

اگر در اين مأموريت، ايمان و برخورد قاطع وجود نمي داشت، تؤطئه يك جاسوس كشف نمي شد

و يا اگر به

سخنان و سوگندهاي آن زن جاسوس اعتماد مي كردند، موفّق نمي شدند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ يعقوبي ج2 ص23 - و - طبري ج2 ص113 - و - كشفُ الغُمّة ص 62

قبر آقا علي(ع)

شيخ مفيد رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه در كتاب ارشادش نقل كرده:

(حضرت علي(ع)را شب هنگام و مخفيانه به خاك سپردند، زيرا خوارج و دشمنان آن حضرت، اگر از محلّ دفنِ حضرت اطلاع پيدا مي كردند ممكن بود كارهاي ناشايستي انجام دهند.

نجف اشرف در ابتدا نيزار بود و بعد خشك گرديد. قبرستان كوفه نزديك نجف و قبر اميرالمؤمنين (سلام اللّه علي(ع)ه) بر فراز يك بلندي قرار داشت ائمه (علي(ع)هم السلام)، هر چند وقت يكبار مخفيانه به زيارت اميرمؤمنان علي(ع)مي رفتند.

تا اينكه امام باقر و امام صادق (علي(ع)هاالسلام) قبر آن حضرت را به بعضي از خواص اصحاب خود نشان دادند).

وقتي كه حكومت (بني عبّاس) به هارون الرشيد رسيد. روزي به كوفه آمده بود و گفت مايلم كه امروز به شكار بروم. سگ ها و بازهاي شكاري بحركت در آمدند و به طرف بيابان به راه افتادند.

پس از مدتي به گلّه اي آهو رسيدند. سگها بر روي زمين و بازها از هوا به آهوان حمله كردند. آهوها فرار كرده و برفراز تپّه اي رفتند. سگها در تعقيب آنها به تپّه رسيدند امّا در دامان تپه ها ماندند و بالا نرفتند بازها هم از حركت باز ايستاده و پس از مدّتي باز گشتند.

هارون از اين حادثه به شگفت آمد. مدّتي گذشت، آهوان احساس آرامش كردند و از تپه پائين آمدند. هارون دوباره دستور داد كه سگها و بازها را آزاد كنند با شروع حمله سگها، آهوان دوباره به تپّه پناهنده شدند و سگها

در دامان تپه ماندند.

هارون بيشتر متعجب شد. فهميد كه به مكان عجيبي آمده است دستور داد در آن اطراف بگردند و كسي را كه آن مكان را بشناسد پيدا كنند.

پيرمردي را در آن حدود ديدند او را به نزد هارون آوردند. هارون از او پرسيد اينجا چه خبر است؟

پيرمرد ابتدا مي ترسيد پاسخ بدهد. پس از اينكه مطمئن شد كه خطري در بين نيست گفت: روزي با پدرم به اينجا آمدم. پدرم مي گفت: حضرت امام صادق (ع) فرمود: قبر آقا علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) در اينجاست.

هارون دستور داد كه بقعه و زيارتگاهي در آنجا درست كنند (پس از او به مرور ايام ديگران در تعمير و تكريم آنجا كوشيدند. به ويژه در زمان حكومت آل بويه كه شيعه و ايراني بودند بناي با شكوهي در آنجا ساخته شد و نادرشاه آن را طلاكاري نمود).

علي(ع) ايمان، علي(ع) قرآن، علي(ع) در هر عمل ميزان

علي(ع) بر انس و جان شاهد، علي(ع) روز جزا حاسب

به خلوتگاه الاّ هو، صراط مستقيم است او

ولاي او بُوَد، شرط قبول توبه تائب

حريم كعبه همچون جسم بي جان بود پيش از اين

خدا از نفخه رحمت، دميدش روح در قالب

حريم كعبه پيش از اين، كه بي نام و نشان بودي

ز لوح يا علي(ع) امشب معين شد ورا صاحب

اميرالمؤمنين فاروق و صديق است القابش

نباشد سارق القاب او، جز كافري كاذب

علي(ع) پيروز ميدانها، علي(ع) شبگرد ويرانها

علي(ع) مافوق انسانها علي(ع) مطلوب هر طالب

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

قبول ولايت

روزي آقا علي(ع)درهمي به بلال عنايت فرمود و فرمودند خربزه اي براي من خريداري نما. بلال به امر حضرت خربزه اي خريداري كرد.

آن حضرت

خواست از آن خربزه ميل نمايد. ديد بسيار تلخ است حضرت از آن چيزي ميل نكردند و فرمودند:

از پيغمبر اكرم (ص) شنيدم كه فرمود: خداوند ولايت مرا بر جميع موجودات عالم عرضه داشته پس هر آب و ميوه اي كه قبول ولايت مرا نمود شيرين گشت. و هر ميوه و آبي كه قبول ولايت مرا ننمود تلخ گرديد و اين ميوه چون قبول ولايت مرا ننمود، پس من از او نخواهم خورد.

شور فراوانم علي(ع) فرياد و افغانم علي(ع)

در سلك حق جويان بود معناي عرفانم علي(ع)

مهر اميرالمؤمنين گرديده با قلبم عجين

مي باشد از روي يقين مفهوم ايمانم علي(ع)

در موقع رنج و محن آزار جان آلام تن

باشد بهر سروعلن دارو و درمانم علي(ع)

آندم كه گم كردم بره از فرط عصيان و گنه

باشد ز روي همچو مه شمع شبستانم علي(ع)

گلگشت و گلزارم علي(ع) محبوب و دلدارم علي(ع)

پندار و افكارم علي(ع) پيدا و پنهانم علي(ع)

در چرخ فرو اعتلا در آسمان كبريا

باشد ز چهر پر ضيامهر درخشانم علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

قهرمان شكست ناپذير

بارون كاراديفو مي گويد:

علي(ع)همچون قهرمان شكست ناپذير دوشادوش پيامبر پيكار و معجزاتي نشان داد و پيامبر به او مهر ورزيد و اطميناني عميق به وي داشت تا آنجا كه يك روز در حالي كه به وي اشاره مي كرد چنين گفت:هر كس را من سرور و آقايم تو نيز سرور و آقا هستي. علي(ع)قهرماني رزمنده و شهسواري پاك نهاد و پاكباز و امامي شهيد بود كه روحي بس عميق و آرام داشت كه در ژرفاي آن اسرار خدائي نهفته بود.

نميدانم چرا ايدل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بهر كاري بود مشكل

علي(ع) گويم علي(ع) جويم

من حيران و سرگردان بياد چهره معشوق

در اين منزل در آن منزل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بباغ زندگاني همچو بلبل در غزلخواني

بدين اشعار ناقابل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

ز بد خويان بپوشم چشم به مهر و بآن نظر بندم

زبس اين دل بود مايل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

دراين بحر سعادت غرق طوفان محبّت دل

چو من جويد ره ساحل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

بصحن خانه حق روز و شب اندر عباداتم

چه خوش هر جا چنان سائل علي(ع) گويم علي(ع) جويم

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

قضاوت علي

مردي عربي با داشتن يك ناقه (شتر ماده) به نزد رسول الله آمد و عرض كرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم! اين ناقه را مي خري؟ حضرت فرمود: به چند درهم مي فروشي اي اعرابي؟! عرض كرد: دويست درهم، پيامبر فرمود: ناقه تو قيمتش بيش از اين است و پيوسته قيمت شتر را زياد مي كرد تا به چهارصد درهم رساند و از اعرابي خريد و پولها را در دامن اعرابي ريخت.

مرد عرب مهار ناقه را بگرفت و گفت: ناقه از من است و در هم هم مال من است و اگر تو را بينه و شاهد هست، حاضر كن.

در اين وقت، ابوبكر پيدا شد، پيامبر فرمود: بيا تا اين پير مرد، يعني ابوبكر، بين من و تو حكم كند، و ماجرا را براي او نقل كرد. او گفت: قضيه معلوم است كه اعرابي شاهد مي طلبد و شما بايد شاهد بياوري.

در اين اثنا عمر نمودار شد و پيامبر فرمود:اي مرد عرب! حاضري اين مردي كه به طرف ما مي آيد بين ما حكم كند؟

عرض كرد: آري يا محمد صلي الله عليه و آله وسلم! چون عمر نزديك آمد، پيامبرفرمود: تو بين من و اين اعرابي قضاوت كن، گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم! سخن خود را بگو. فرمود: ناقه از من و دراهم از براي اعرابي است، عمر به اعرابي گفت تو ادعاي خود را بگو؟ اعرابي گفت: ناقه و دراهم هر دو از من است، اگر محمد ادعائي مي كند بايد شاهد اقامه كند؛ عمر گفت: قول اعرابي درست است و بر صحت كلامش قسم مي خورد.

پيامبر به اعرابي فرمود: من تو را محاكمه مي كنم نزد كسي كه به حكم پروردگار عزيز و جليل بين ما حكم كند، كه ناگاه علي عليه السلام بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد.

علي عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم! شما با اين مرد در چه واقعه اي صحبت داريد؟ حضرت فرمود:يا ابااللحسن! بين من و اين مرد عرب قضاوت كن، علي عليه السلام فرمود: اي اعرابي! به پيامبر چه ادعا داري؟ گفت: پول ناقه اي را كه به او فروخته ام از او مي خواهم.

علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد: شما چه مي گوييد؟ فرمود: من پول تمام ناقه را پرداخته ام، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اي اعرابي! آيا رسول خدا راست مي گويد؟ گفت: نه هيچ چيز به من نپرداخته است، حضرت شمشير از غلاف كشيد و به يك ضربت او را به هتل رسانيد.

پيامبر فرمود: چرا چنين كردي؟

عرض كرد: يا رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم! من شما را بر اوامر و نواهي خداوند متعال و بر بهشت و جهنم

و ثواب و عقاب و وحي خدا تصديق مي كنم، چگونه مي شود كه در بهاي شتر ماده اين اعرابي تو را تصديق نكنم؟ من اعرابي را از اين جهت كشتم كه شما را تكذيب كرد و گفت رسول خدا پول شتر را نداده است.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: راست گفتي و حكم به حق كردي ولي ديگر به مثل اين كار عود مكن؛ سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به ابوبكر و عمر نمود و فرمود: حكم خدا اين بود كه علي عليه السلام قضاوت كرد نه حكمي كه شماها كرديد. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وافي، ج 2 ص-165 من لا يحضره الفقيه- قضاوتهاي اميرالمؤمنين؛ داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص76.

قطيفه بر دوش

هارون پسر عنتره از پدرش نقل مي كنند:

در فصل سرما در محضر مولا علي عليه السلام وارد شدم. قطيفه اي كهنه بر دوش داشت و از شدت سرما مي لرزيد. گفتم: يا اميرالمؤمنين! خداوند براي شما و خانواده تان از بيت المال مانند ديگر مسلمانان سهمي قرار داده كه مي توانيد به راحتي زندگي كنيد. چرا اين اندازه به خود سخت مي گيريد و اكنون از سرما مي لرزيد؟

فرمود: به خدا سوگند! از بيت المال شما حبه اي بر نمي دارم و اين قطيفه اي كه مي بينيد همراه خود از مدينه آورده ام، غير از آن چيزي ندارم. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 40 ص_343 داستانهاي بحارالانوار، ج 2 ص56.

قدرت و نيروي امام علي

ابن ابي الحديد گويد: اما قوت و نيروي بدني امام عليه السلام به پايه اي است كه ضرب المثل شده است؛ ابن قتيبه گويد: «او با هيچ كس كشتي نگرفت مگر آنكه او را به خاك افكند». و اوست كه در قلعه خيبر را از جا كند در صورتي كه گروهي از مردم جمع شدند تا آن را بركنند نتوانستند. و اوست كه بت هبل را كه از سنگي بزرگ تراشيده بودند از بالاي كعبه كند و بر زمين افكند. و اوست كه در ايام خلافت خود صخره بزرگي را كه روي چشمه اي قرار داشت و سپاهيان حضرتش نتوانستند آن را بردارند از جاي بركند و آب از زير آن بيرون جست. [1] .

علامه مجلسي رحمة الله گويد: ابوطالب به عادت عرب فرزندان و برادرزادگان خود را جمع مي كرد و به كشتي گرفتن وا مي داشت، و علي عليه السلام با آنكه طفل بود آستين بالا مي زد و با برادران بزرگ و كوچك خود و عموزادگان بزرگ و كوچك خود كشتي مي گرفت

و آنان را به خاك مي افكند و پدرش مي گفت: علي ظهير و پيروز شد و او را «ظهير» ناميد. چون علي عليه السلام بزرگ شد با مرد قوي و نيرومند كشتي مي گرفت و او را زمين مي زد، و مرد تنومند و دراز قامت را با دست خود مي گرفت و به سوي خود مي كشيد و او را مي كشت، و بسا كمر او را مي گرفت و به هوا بلند مي كرد، و بسا در پي اسب نر در حال دويدن مي دويد و او را باز مي گردانيد. [2] .

امام صادق عليه السلام در حديثي فرمود: فاطمه بنت اسد- رضي الله عنها- مادر اميرمؤمنان عليه السلام گويد: او را بستم و در قنداق پيچيدم ولي آن را پاره كرد، سپس در دو قنداق و سه چهار و پنج و شش قنداق كه برخي از آنها از چرم و حرير بود پيچيدم باز هم همه را پاره كرد، و گفت: مادر، دست مرا نبند كه من محتاجم هنگام ذكر پروردگار خود انگشتانم را به راست و چپ حركت دهم و اظهار عجز و نياز به درگاه خدا كنم. [3] .

علي عليه السلام در گهواره بود و دستش بسته، ناگاه ماري را ديد كه به سوي او در حركت است، از جاي جنبيد و دست خود را از بند درآورد و گلوي مار را با پنجه خود فشرد به حدي كه پنجه اش در گلوي مار فرو رفت و همين طور او را فشرد و نگه داشت تا مرد. چون مادرش اين را بديد فرياد و استغاثه كرد، اهل خانه و همسايگان جمع شدند، آنگاه مادرش گفت: تو به سان حيدره (شير ژيان) هستي. [4] .

علامه در

علم لغت، ابن منظور، گويد: حيدره يعني شير از هري، از ابوالعباس احمد بن يحيي نقل كرده است كه راويان اختلاف ندارند در اينكه اين ابيات از علي بن ابي طالب عليه السلام است:

انا الذي سمتني امي حيدرة كليث غابات غليظ القصرة «اكيلكم بالسيف كيل السندرة» «من آنم كه مادرم حيدر ناميد، بسان شير قوي هيكل بيشه، كه با شمشير مانند پيمانه اي بزرگ شما را پيمانه مي كنم (و گروه گروه شما را از زمين بر مي چينم».

سندره به معناي جرأت آمده و رجل سندر يعني مرد با جرأت، و نيز به معناي پيمانه بزرگ است و حيدر يعني شير. ابن اعرابي گفته: حيدره در ميان شيران مانند شاه در ميان مردم است. ابوالعباس گفته: به خاطر درشتي گردن و نيروي دستهايش شاه شيران است. و از همين ماده است غلام حادر يعني جوان قوي هيكل زورمند، و ياء و هاء آن زايدند (و اصل آن «حدر» است). اين بري اين رجز را چنين آورده:

اكيلكم بالسيف كيل السندرة اضرب بالسيف رقاب الكفرة «... با شمشير گردن كافران را مي زنم.»

ابن بري اضافه مي كند كه منظور اين سخن آن است كه مادرم مرا اسد (شير) ناميد و چون به جهت حفظ قافيه نمي توانست اسد بگويد لفظ حيدره را به كار برده است،زيرا مادرش او را حيدره نناميد بلكه او را به نام پدر خودش «اسد» ناميد، زيرا او فاطمه بنت است، و ابوطالب در هنگام ولادت و نامگذاري آن حضرت نبود،چون آمد نام اسد را نپسنديد و او را علي ناميد. و چون علي اين رجز را در جنگ خيبر خواند خود را به همان نامي كه مادرش بر او نهاده بود ناميد.

جابر انصاري

گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روز خيبر پس از آنكه براي علي عليه السلام دعا كرد پرچم را به دست او داد، او با شتاب حركت كرد و يارانش هم مي گفتند: بشتاب؛ [5] .

او رفت تا به قلعه رسيد، در قلعه را از جا كند و به زمين افكند، آن گاه هفتاد نفر از ما جمع شديم و كوشيديم تا در را به جاي خود باز گردانيم. [6] .

وله يوم خيبر فتكات كبرت منظرا علي من راها يوم قال النبي اني لاعطي رايتي ليثها وحامي حماها فاستطالت أعناق كل فريق ليروا أي ماجد يعطاها فدعا أين وارث العلم و الحلم مجير الأيام من بأساها أين ذوالنجدة الذي لو دعته في الثريا مروعة لباها فأتاه الوصي أرمد عين فسقاهابريقه وشفاها ومضي يطلب الصفوف فولت عنه علما بأنه أمضاها ويري مرحبا بكف اقتدار أقوياء الأقدار من ضعفاها ودحي بابها بقوة بأس لو حمته الافلاك منه دحاها عائذ للمؤ ملين مجيب سامع ما تسر من نجواها انما المصطفي مدينه علم وهو الباب من أتاه أتاها وهما مقلتا العوالم يسراها علي و أحمد يمناها «او علي عليه السلام» در روز خيبر دلاوريها از خود نشان داد كه در نظر بينندگان بسيار بزرگ آمد».

«روزي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: من پرچم خود را به شير اين امت و پاسدار آن خواهم سپرد».

«گردن همه گروهها كشيده شد تا ببينند كه اين پرچم به كدام مرد بزرگواري سپرده مي شود».

«پيامبر صدا زد: كجاست وارث علم و حلم، و آن كه در جنگها به فرياد مي رسد))؟

«كجاست آن دلاوري كه اگر در ثريا شخص بيمناكي از او

كمك بخواهد به فرياد او مي رسد»؟

«در اين هنگام وصي آن حضرت در حالي كه درد چشم داشت پيش آمد و پيامبر آب دهان در جشم او انداخت و شفا يافت ».

«و او بر صفهاي دشمن تاخت و آنها گريختند، چرا كه مي دانستند او كاري ترين مرد جنگي است ».

«و با دست اقتدار خود به مرحب نشان داد كه بزرگترين قدرتمندان در برابر او ناتوانند».

«و با نيروي هر چه تمام تر در قلعه را از جا كند كه اگر افلاك آسماني در برابر او مقاومت مي كردند همه را با خاك يكسان مي نمود».

«او پناه دهنده آرزومندان و اجابت كننده آنهاست و رازهاي نهاني آنها را مي شنود».

«بي شك مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم شهر علم است و او در آن شهر است كه هر كه از آن در وارد شود به شهر رسد».

«و هر دو ديدگان همه عوالمند، علي عليه السلام دست چپ و احمد صلي الله عليه و آله و سلم دست راست آنهاست». [7] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه21:1.

[2] بحارالانوار275:41.

[3] همان.

[4] همان.

[5] در نسخه اي ديگر: «مي گفتند: ملايم تر برو».

[6] بحارالانوار279:41.

[7] منسوب به امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص734-729.

قضاوت يا علم آشكار

عبداللّه بن عبّاس حكايت نموده است:

روزي عمر بن خطّاب به امام علي بن ابي طالب عليه السلام گفت: يا ابا الحسن! تو در حكم و قضاوت بين افراد، بسيار عجول هستي و بدون آن كه قدري تأمّل كني، قضاوت مي نمائي؟!

امام علي عليه السلام به عنوان پاسخ، كف دست خود را جلوي عمر باز كرد و فرمود: انگشتان دست من چند عدد است؟

عمر پاسخ داد: پنج عدد مي باشد.

امام فرمود: چرا

در پاسخ عجله كردي و بدون آن كه بينديشي جواب مرا فوري دادي؟

عمر گفت: موضوعي نبود كه پنهان باشد بلكه آشكار و ساده بود؛ و نيازي به تأمّل نداشت.

امام علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: مسائل و قضايائي كه من پاسخ مي دهم و قضاوت مي كنم براي من آشكار و ساده است و نيازي به فكر و انديشه ندارد.

و چيزي از اسرار عالم بر من پنهان و مخفي نيست همان طوري كه تعداد انگشتان دست من بر تو ساده و آشكار بود. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب سلوني قبل أن تفقدوني: ج 2، ص 130.

قضاوت با اره

محدّثين و مورّخين حكايت كرده اند:

در زمان حكومت عمر بن خطّاب، دو نفر زن بر سر كودك شيرخواره اي نزاع واختلاف كردند؛ و هر يك مدّعي بود كه كودك فرزند او است، بدون آن كه دليلي بر ادّعاي خود داشته باشند.

عمر در قضاوت اين مسأله و بيان حكم فرو ماند، كه آيا كودك را به كدام يك از آن دو زن بدهد.

به همين جهت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام در خواست كرد تا چاره اي بينديشد و براي رفع مشكل اقدامي نمايد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام هر دو زن را دعوت به صبر و سكوت نمود؛ و با موعظه از ايشان خواست تا حقيقت امر را بازگو نمايند، ليكن آن ها قانع نشدند و هر كدام بر ادّعاي خود پافشاري نموده و متقاضي دريافت كودك بودند.

حضرت با توجّه به اهميت قصّه، دستور داد تا ارّه اي بياورند، زن ها تا چشمشان به ارّه افتاد اظهار داشتند: يا علي! مي خواهي چه كني؟

امام علي عليه السلام فرمود:

مي خواهم كودك را با ارّه از وسط جدا نمايم و سهم هر يك را بدهم.

هنگامي كه كودك را آوردند، يكي از آن دو زن ساكت و آرام ماند و ديگري گفت: خدايا! به تو پناه مي برم، يا علي! من از حقّ خود گذشتم و كودكم را به آن زن بخشيدم.

در همين لحظه، حضرت امير عليه السلام اظهارنمود: «اللّه اكبر!»؛ و خطاب به آن زن كرد و فرمود: اين كودك براي تو و فرزند تو است.

و سپس افزود: چنانچه اين بچّه مال آن ديگري مي بود، مي بايست دلش به حال كودك خود مي سوخت و اظهار ناراحتي مي كرد.

در اين هنگام زني كه آرام و ساكت بود، به دروغ و بي محتوائي ادّعاي خود اعتراف كرد؛ و گفت: كه من حقّي در اين كودك ندارم.

و در نهايت عمر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جهت حلّ اين مشكل مهمّ، تشكّر و قدرداني كرد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب سلوني: ج 2، ص 253، فضائل قمّي: ص 95، إرشاد مفيد:110، س 5.

قطع دست سارق و اتصال مجدد

يكي از اصحاب خاصّ امام علي صلوات اللّه و سلامه عليه به نام أصبغ بن نباته حكايت نمايد:

روزي در محضر امام عليه السلام نشسته بودم كه ناگهان غلام سياهي را آوردند؛ كه به سرقت متّهم بود.

هنگامي كه نزد حضرت قرار گرفت، از او سؤال شد: آيا اتّهام خود را قبول داري؟؛ و آيا سرقت كرده اي؟

غلام اظهار داشت: بلي اي سرورم! قبول دارم، حضرت فرمود: مواظب صحبت كرن خود باش و دقّت كن كه چه مي گوئي، آيا واقعا سرقت كرده اي؟

غلام عرضه داشت: آري، من دزد هستم و سرقت

كرده ام.

امام عليه السلام غلام را مخاطب قرار داد و فرمود: واي به حال تو، اگر يك بار ديگر اعتراف و اقرار كني؛ دستت قطع خواهد شد، باز دقّت كن و مواظب گفتارت باش، آيا اتّهام را قبول داري؟ و آيا سرقت كرده اي؟

در اين مرحله نيز بدون آن كه تهديد و زوري باشد، گفت: آري من سرقت كرده ام؛ و عذاب دنيا را بر عذاب آخرت مقدّم مي دارم.

در اين لحظه حضرت دستور داد كه حكم خداوند سبحان را جاري كنند؛ و دست او را قطع نمايند.

أصبغ گويد: چون طبق دستور حضرت، دست راست غلام را قطع كردند، دست قطع شده خود را در دست چپ گرفت و در حالي كه از دستش خون مي ريخت، بلند شد و رفت؛ در بين راه شخصي به نام ابن الكوّاء به او برخورد و گفت: چه كسي دستت را قطع كرده است؟

غلام در پاسخ چنين اظهار داشت: سيد الوصيين، اميرالمؤمنين، حجّت خداوند، شوهر فاطمه زهراء سلام اللّه عليها، پسر عمو و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه [1] دست مرا قطع نمود.

ابن الكوّاء گفت: اي غلام! دست تو را قطع كرده است و اين همه از او تعريف و تمجيد مي كني و ثناگوي او گشته اي؟!

غلام در حالتي كه خون از دستش مي ريخت گفت: چگونه از بيان فضايل مولايم لب ببندم و ثناگوي او نباشم؛ و حال آن كه گوشت و پوست و استخوان من با ولايت و محبّت او آميخته است؛ و دست مرا به حكم خدا و قرآن قطع كرده است.

وقتي اين جريان را براي اميرالمؤمنين علي عليه السلام مطرح كردند، به

فرزند خود حضرت مجتبي سلام اللّه عليه فرمود: بلند شو و برو آن غلام را پيدا كن و همراه خود بياور.

پس امام مجتبي عليه السلام طبق دستور پدر حركت نمود و غلام را پيدا كرده و نزد آن حضرت آورد؛ و حضرت به او فرمود: دست تو را قطع كرده ام و از من تعريف و تمجيد مي كني؟!

غلام عرضه داشت: بلي، چون گوشت، پوست و استخوانم به عشق ولايت و محبّت شما آميخته است؛ مي دانم كه دست مرا طبق فرمان خداوند متعال قطع كرده اي تا از عذاب و عقاب الهي در آخرت در امان باشم.

أصبغ افزود: حضرت با شنيدن سخنان غلام، به او فرمود: دستت را بياور؛ و چون دست قطع شده او را گرفت، آن را با پارچه اي پوشاند و دو ركعت نماز خواند؛ و سپس اظهار نمود: آمّين، بعد از آن، دست قطع شده را برگرفت و در محلّ اصلي آن قرار داد و فرمود: اي رگ ها! همانند قبل به يكديگر متّصل شويد و به هم بپيونديد.

پس از آن، دست غلام خوب شد؛ و ديگر اثري از قطع و جراحت در آن نبود؛ و غلام شكر و سپاس خداوند متعال را بجاي آورد و دست و پاي امام عليه السلام را مي بوسيد و مي گفت: پدر و مادرم فداي شما باد كه وارث علوم پيامبران الهي هستيد. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] فضايل ومناقب بسياري را براي حضرت برشمرده است كه جهت اختصار به همين مقدار اكتفا شد.

[2] فضائل ابن شاذان: ص 370، ح 213، خرائج راوندي: ج 2، ص 561، ح 19، بحار: ج 40،

ص 281 ح 44، اثبات اهداة: ج 2، ص 518، ح 454.

قضاوت در ضمانت الاغ يا گاو نر

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خود آورده است:

حضرت صادق آل محمّد به نقل از پدر بزرگوارش امام محمّد باقر صلوات اللّه عليهم حكايت كند:

در زمان حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله قضيه اي مهمّ اتّفاق افتاد؛ و آن اين بود كه گاو نري، يك الاغ را كشت؛ صاحبان آن دو حيوان جهت تعيين خسارت به حضور پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله آمدند در موقعي كه آن حضرت در جمع گروهي از اصحاب و انصار نشسته بود.

پس از عرض سلام، اجازه سخن خواستند و چون آن بزرگوار اجازه فرمود، شاكي و متشاكي، ادّعا و شكايت خود را مطرح كردند؛ و حضرت رسول پس از شنيدن سخنان آن دو نفر، خطاب به ابوبكر نمود و فرمود: بين ايشان قضاوت و تعيين خسارت كن.

ابوبكر عرض كرد: يا رسول اللّه! حيواني، حيوان ديگري را كشته است، خسارتي ندارد.

پس از آن قضاوت را به عمر پيشنهاد نمود و او نيز مانند ابوبكر پاسخ داد.

آن گاه خطاب به علي بن ابي طالب نمود و فرمود: يا علي! تو بين آن ها قضاوت نما.

لذا اميرالمؤمنين علي صلوات اللّه عليه اظهار داشت: مانعي ندارد و افزود: چنانچه گاو نر در طويله يا چراگاه الاغ وارد شده و آن را كشته است؛ پس صاحب گاو ضامن است و بايد خسارت الاغ را بپردازد.

ولي چنانچه الاغ در طويله يا چراگاه گاو، وارد گرديده است و توسّط گاو كشته شده، هيچ ضمانتي بر كسي نيست.

در اين هنگام، حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله دست هاي مبارك خود را به آسمان

بلند نمود و چنين اظهار داشت:

حمد و ستايش بي حدّ، خداوندي را كه بعد از من شخصي را جهت امامت و خلافت برگزيد، كه همانند پيغمبران عليهم السلام حكم و قضاوت مي نمايد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الا حكام: ج 10، ص 229، ح 34.

قهرمان نامي عرب

قريش و شماري از تيره هاي مهتلف عرب، همداستان شدند و با هم پيمان بستند كه از راه خود بازنگردند، تا آنكه رسول خدا (ص) و همراهان او را از فرزندان عبدالمطلب (به هر كه دست يافتند) هلاك سازند. به همين منظور با همه توان و توشه خود به راه افتادند و در نزديكي شهر مدينه اردو زدند. آنان از اين لشكركشي خشنود بودند و فتح و پيروزي را براي خو پيش بيني مي كردند و آن را قطعي مي دانستند.

فرشته وحي جبرئيل، رسول خدا را از توطئه و نيرنگ مشركان آگاه ساخت. پيامبر خدا (ص) برنامه حفر خندق و كندن گودالها را براي حفظ جان خود و ياران و عموم مهاجران و انصار به اجرا گذاشت. پس از اينكه كار خندق پايان گرفت، قريش و گروههاي مهاجم سر رسيدند و بر آن سوي خندق ما را در محاصره خود گرفتند. و از آنجا كه خود را در موفعيت برتر، و ما را در شرايط ضعف و ناتواني مي ديدند، تهديد مي كردند (و مانور مي دادند).

پيامبر خدا (ص) هم از اين سوي، آنها را به اطاعت فرمانبرداري خدا دعوت مي نمود و گاه آنها را به حرمت نسب و پيوند خويشاوندي سوگند مي داد (كه دست از شرارت باز دارند) اما در مقابل از قريش و همراهان، جز انكار و سركشي ديده نمي شد.

آن روز،

قهرمان نامي قريش و جهان عرب، عمرو بن عبدود بود كه شهره آفاق بود. او همچون شتري مست نعره مي كشيد و فرياد مي كرد و رجز مي خواند و از جمع مسلمين هماورد مي طلبيد، و گاه به نشانه فتح و غلبه، نيزه خود را حركت مي داد و شمشيرش را به چرخش در مي آورد.

هيچ كس توان رويارويي و پيكار با او را در خود نمي ديد و اميد چيره شدن و غلبه يافتن بر او را نداشت.

از سوي ديگر، عمرو هم نه فتوت و مردانگي در او بود تا به هيجانش د آورد و نه در دل ايمان و بصيرتي داشت تا از اقدام خود منصرفش گرداند.

پيامبر خدا (ص) مرا بر پا داشت و با دست مبارك، دستار بر سرم بست. و ذوالفقار را كه به آن حضرت تعلق داشت، به من عطا فرمود و مرا روانه پيكار با عمرو كرد.

زنان مدينه كه آوازه شجاعت و دلاوري حريف را شنيده بودند، از ترس د اينكه من مغلوب شوم؛ مي گريستند. اما خواست خدا چنين بو كه من بر او چيره شوم و او را از پاي درآورم. البته او هم ضربتي بر سر من فرود آورد (در اينجا حضرت آثار باقي مانده زخم آن ضربت را به حاضران نشان دادند).

مشركان به خاطر سابقه شجاعت و جنگ آوري كه از من به ياد داشتند و اكنون نيز با به هلاكت رسيدن عمرو بن عبدود كه عرب همتايي براي او نمي شناخت چاره اي نديدند جز آنكه شكست را بپذيرند و با خواري و سرافكندگي بازگردند.قال علي (ع):... فان قريشا و العرب تجمعت و عقدت بينها عقدا و ميثاقا لاترجع من وجهها حتي تقتل

رسول الله (ص) و تقتلنا معه معاشر بني عبدالمطلب، ثم اقبلت بحدها و حديده حتي اناخت علينا بالمدنيه واثقه بانفسها فيما توجهت له.

فهبط جبرئيل علي النبي فانباه بذلك. فخندق علي نفسه و من معه من المهاجرين و الانصار فقدمت قريش فاقامت علي الخندق محاصر لنا.تري في انفسها القوه و فينا الضعف، ترعد و تبرق و رسول الله (ص) يدعوها الي الله عزوجل و يناشدها بالقرابه و الرحم فتابي و لايزيدها ذلك لا عتوا.

و فارسها و فارس العرب يومئذ عمرو بن عبدود يهدر كالبعير المغتلم يدعو الي البراز و يرتجز و يخطر برمحه مره و بسيفه مره لايفدم عليه مقدم و لايطمع فيه طامع. لا حميه تهيجه و لا بصيره تشجعه.

فانهضني اليه رسول الله (ص) و عممني بيده و اعطاني سيفه هذا ضرب بيده الي ذي الفقار فخرجت اليه. و نسا اهل المدينه بواكي اشفاقا علي من ابن عبدود. فقتله الله عزوجل بيدي و العرب لاتعد لها فارسا غيره و ضربني هذه الضربه و او ما بيده الي هامته فهزم الله قريشا و العرب بذلك و بما كان مني فيهم من النكايه. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 417؛ بحار، ج 20، ص 243 و ج 38، ص 171؛ اختصاص، ص 160.

قاتل مرحب

مرحب (دلاور نامي يهود) به ميدان مبارزه آمد و شعر مي داد و اين رجز را مي خواند:

من آن كسي هستم كه مادرم او را مرحب ناميد؛

آماده كارزار و تكاوري آزموده كه گاه با نيزه مي جنگم و زماني با شمشير.

من به مصاف او رفتم.

مرحبت به منظور حفاظت هر چه بيشتر خود، قطعه سنگي تراشيده و آن را به سر نهاده بود و از آن به

جاي كلاه خود استفاده مي كرد چرا كه هيچ كلاه خودي نمي توانست سر بزرگ او را بپوشاند. من با ضربتي كه بر سر او فرود آوردم، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير بر فرق سرش اصابت كرد و او را به قتل رسانيد.

قال علي (ع): جا مرحب و هو يقول:

انا الذي سمتني امي مرحب [1] .

شاكي السلاح يطل مجرب

اطعن احيانا و حينا اضرب

فخرجت اليه فضربني و ضربته و علي راسه نقير من جبل لم يكن تصلح علي رسه بيضه من عظم راسه ففلقت النقير و وصل السيف الي راسه فقتله. [2] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] در خصال چنين نقل شده، اما صحيح آن قد علمت خيبر اني مرحب است، چنانكه در خصائص اميرالمومنين، (ص 55) نقل شده است.

[2] خصال، ص 670. در گذشته رجز خواني و معرفي جنگجو در آغاز نبردها، معمول بوده است و اين كار از آن جهت كه طرفين درگير در پوششي از زره و كلاه خود مختفي بودند، شيوه اي پسيديده و ضروري مي نموده است تا فرصت شناسايي تكاوران كه راهي جز معرفي شخصي آنان وجود نداشت، فراهم گردد و دو حريف با آگاهي و شناخت يكديگر به نبرد پردازند.

قاسطين

داستان حكمت و نبرد با معاويه، اين فرزند هند جگرخوار و (برده) آزاد شده! (از معدود مواردي بود كه خداوند بزرگ، ايمان و توانايي مرا بدان وسيله آزمود).

از روزي كه محمد به رسالت مبعوث گشت، معاويه به دشمني و خصومت با او و ساير مؤمنان پرداخت تا زماني كه به لصف خدا و به زور شمشير مسلمانان، دروازه هاي شهر مكه گشوده گشت. همانروز از معاويه و پدرش،

بيعت و پيمان وفاداري و فرمانبرداري براي من گرفته شد و در فرصتهاي ديگر نيز تا سه نوبت همان پيمان تاءكيد و تجديد شد.

پدرش (ابوسفيان) نخستين كسي بود كه در گذشته (پس از رحلت پيامبر خدا(ص)) بر من به عنوان اميرالمومنين سلام كرد. و همو بود كه بارها مرا تشويق و ترغيب مي كرد كه كه به پاخيزم و حق خود را از خلفاي پيشين بستانم. در هر فرصت كه ديداري دست مي داد، او تجديد بيعت و اظهار وفاداري مي نمود.

... معاويه كه به خلافت دل بسته بود و در سر انديشه آن را مي پروراند، همين كه دانست من به عنوان خليفه مسلمين شناخته شده ام و حق از دست رفته به جاي خويش بازگشته است از اينكه به آرزوي ديرينه اش (خلافت) دست يابد و بر دين خدا كه امانتي است نزد ما، حاكم گردد، ماءيوس گشت، روي به عمرو بن عاص آورد و به او پيوسته و تا توانست از او دلجويي كرد و از خود شادمانش ساخت و سرزمين پهناور مصر را طعمه او كرد در صورتي كه چنين حقي نداشت.

اگر درهمي بيش از سهم مسلمانان برداشت مي كرد حرام بود، و متصدي اموال نيز حق نداشت بيش از سهم مجاز، به او برساند.

معاويه به دستياري رفيق خود، شهرهاي اسلامي را يكي پس از ديگري دستخوش تعدي و تجاوز ساخت. براي آنان كه دست او را به بيعت فشرده بودند، اسباب آسايش و رفاه فراهم ساخت و كساني كه امتناع نمودند محروم ساخت و يا به تبعيد فرستاد.سپس در حالي كه پيمان خود را شكسته بود، دست تعدي به اطراف و نواحي قلمرو اسلامي از شرق و

غرب دراز كرد و اخبار شرارتهاي او پي در پي به من مي رسيد.قال علي (ع):... فتحكيمهم الحكمين و محاربه ابن اكله الاكباد و هو طليق ابن طليق معاندلله عزوجل و لرسوله و المومنين منذ بعث الله محمدا الي ان فتح الله عليه مكه عنوه فاخذت بيعته نو بيعنه ابيه لي معه في ذلك اليوم و في ثلاثه مواطن بعده و ابوه بالامس اول من سلم علي بامره الومنين و جعل يحثني علي النهوض في اخذ حقي من الماضين قبلي و يجدد لي بيعته كلما اتاني.

و اعجب العب انه لما راي ربي تبارك و تعالي قد رد الي حقي و اقره في معدنه و انقطع طمعه ان يصير في دين الله رابعاً [1] و في امانه حملناها حاكماً؛ كر علي العاصي بن العاص فاستماله فمال اليه! ثم اقبل به بعد ان اطمعه [2] مصر و حرام عليه ان ياخذ من الفي دون قسمه درهما و حرام علي الراعي ايصال درهم اليه فوق حقه فاقبل يخبط البالد بالظلم و يطاها بالغشم فمن بايعه ارضاه و من خالفه ناواه. ثم توجه الي ناكثا علينا مغيرا في البلاد شرقا و غربا و يمينا و شمالا و الانبا تاتيني و الاخبار ترد علي بذلك.... [3] .

------------

پي نوشت ها:

[1] در مصادر چنين است اما صحيح راعياً است.

[2] در مصادر چنين است اما صحيح اطعمه است.

[3] خصال، ص 432؛ اختصاص، ص 176.

قرآن و اسلام در آخرالزمان

اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد مساجد و مسلمانان آخرالزمان مي فرمايد:

يأتي علي الناس زمان لا يبقي من القرآن الارسمه و من الاسلام الا اسمه، مساجدهم يومئذ عامرة من البناء خالية من الهدي. زماني بر مردم مي آيد كه از قرآن

باقي نماند مگر خط و نشان آن (خوب مي نويسد و چاپ مي كنند اما از علم و عمل خبري نيست) و از اسلام نماند مگر اسمي (فقط نامشان مسلمان است وگرنه از نظر عقائد و اخلاق و اعمال بوئي از اسلام نبرده اند).

مسجدهاي آنها از نظر ساختمان آباد است (مساجد را مجلل و زيبا مي سازند) اما از هدايت (و بيان احكام دين) تهي و خراب است. ساكنين و سازنده هاي آن بدترين اهل زمين هستند، آنها سرمنشاء فتنه و پناهگاه گناه هستند.

آنكه از فتنه كناره گيري كند به فتنه برمي گردانند و هر كه عقب افتاده به طرف آن مي كشانند، خداوند سبحان مي فرمايد: به خودم سوگند كه چنان فتنه اي بر آنها بفرستم كه شخص بردبار در آن حيران ماند و قطعا انجام مي دهد. سپس فرمود: و ما از خداوند درخواست مي كنيم ما را از لغزش د غفلت برهاند. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه فيض الاسلام كلمات قصار 361.

قم شهر امن و شهر ياوران حضرت مهدي

ابوموسي اشعري از حضرت امير عليه السّلام پرسيد: هنگام فتنه و جنگها، سالمترين شهرها و بهترين مكانها كجاست؟ حضرت فرمود: سالمترين مكانها در آن زمان كوهستانهاست، پس هنگامي كه خراسان مضطرب شود و بين گرگان و طبرستان جنگ واقع گردد و سجستان خراب شود، سالمترين مكانها در اين زمان قم است، اين همان شهري است كه ياوران برترين مردم از نظر پدر و مادر و جد و جده و عمو و عمه (يعني ياوران حضرت مهدي عج) از آن خارج مي شوند.

و اين همان شهري است كه درخشان ناميده شده و در آنجاست جاي پاي جبرئيل و جائي كه آبي از آن مي جوشد كه هر كسي از آن نوشد از بيماري در

امان است [1] الحديث.

--------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 57.

قاتل تو بدبخت ترين امت است

راوي گويد: در يكي از بيماريها حضرت علي عليه السّلام را عيادت كردم و به ايشان گفتم: يا اميرالمؤمنين از اين بيماري بر شما نمي ترسم، فرمود: به خدا قسم من (نيز) بر جان خود نگران نيستم زيرا از صادق مصدق (پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم) شنيدم كه مي فرمود:

همانا ضربتي بر اين مكان- و اشاره به سر خود نمود- زده مي شود به گونه اي كه محاسن تو از خون سرت رنگين گردد، قاتل تو بدبخت ترين اين امت است همچنان كه پي كننده ناقه صالح بدبخت ترين قوم ثمود بود. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة.

قصاص يا غرامت

مردي چنان بر شكم مرد ديگر فشار داد كه آن شخص لباسش را آلوده نمود اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اين مرد در قصاص جنايتي كه مرتكب شده بايد بر شكمش فشار دهند تا او نيز لباسش آلوده شود و يا يك سوم ديه به آن مرد بپردازد. [1] .

----------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الديات باب النوادر حديث 21.

قرارداد مكاتبه

مردي چنان بر شكم مرد ديگر فشار داد كه آن شخص لباسش را آلوده نمود اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اين مرد در قصاص جنايتي كه مرتكب شده بايد بر شكمش فشار دهند تا او نيز لباسش آلوده شود و يا يك سوم ديه به آن مرد بپردازد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الديات باب النوادر حديث 21.

قصاص از اشتباه قنبر

حضرت اميرالمومنين عليه السلام به قنبر دستور داد مردي را حد بزند، قنبر اشتباها سه تازيانه زيادتر زد. علي عليه السلام سه تازيانه زيادي را از او قصاص گرفت. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 260، حديث 1.

قصاص

علي بن ابيطالب عليه السلام مي فرمود: پدر در قصاص كشتن فرزند كشته نمي شود ولي فرزند در قصاص كشتن پدر كشته مي شود. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] مقنع، ص 43، چاپ قديم.

قانون اسلام

اميرالمومنين عليه السلام درباره كيفيت تقسيم ميراث مرد مشركي كه پيش از تقسيم اموالش ورثه اش مسلمان شده بودند، فرمود: طبق قانون اسلام بايد مالش را بين ورثه تقسيم كنند. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب الميراث، باب ميراث اهل الملل، حديث 23.

قرباني پسر

مردي نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: نذر كرده ام كه اگر مرتكب فلان عمل بشوم پسرم را نزد مقام ابراهيم قرباني كنم، و حالا آن عمل را انجام داده ام تكليفم چيست؟حضرت امير عليه السلام فرمود: به جاي پسرت قوچ فربهي بكش و گوشتش را بر مستمندان تقسيم كن. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب النذور، ج 8، ص 317، حديث 58.

قصاص تنها با آهن

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود: قصاص تنها به وسيله آهن انجام مي شود [1] (مانند شمشير و كارد و نيزه...)

------------

پي نوشت ها:

[1] غريب الحديث، ابن قتيبه، ص 343.

قضا و قدر

حجاج بن يوسف براي چند تن از علماي زمان خود به نامهاي حسن بصري، عمر و بن عبيد، واصل بن عطا و عامر شعبي نامه نوشت تا آراء و نظريات خود را پيرامون قضا و قدر برايش بنويسند.

حسن بصري در پاسخش نوشت: بهترين سخني كه در اين باره به ما رسيده گفتار اميرالمومنين عليه السلام است كه فرمود: تنها چيزي كه تو را تباه مي سازد اسفل و اعلاي توست (كنايه از عورت و دهان) و خداوند از آن براي است.

عمر و بن عبيد در پاسخش نوشت: بهترين گفتاري كه درباره قضا و قدر شنيده ام سخن علي بن ابيطالب است كه فرموده: اگر انجام گناه و معصيت به اختيار خود انسان نباشد پس حكم به قصاص درباره شخص جاني بي مورد خواهد بود و او در حكم قصاص مظلوم مي باشد.

واصل بن عطا نوشت: زيباترين كلامي كه در اين باره شنيده ام، كلام اميرالمومنين عليه السلام است كه فرموده: آيا ممكن است خداوند تو را به راه راست هدايت نموده و باز خودش تو را در گمراهي قرار دهد بدون اختيار خودت.

شعبي نوشت: نيكوترين بياني كه درباره قضا و قدر شنيده ام بيان علي بن ابيطالب عليه السلام است كه فرموده: هر عملي كه از آن به سوي خدا توبه مي كني از خودت مي باشد، و هر عملي كه به شكرانه انجام آن خدا را سپاس مي گويي از سوي خداوند است.

و چون نامه هايشان به حجاج رسيد گفت: البته اين گفتار را از چشمه اي صاف و گوارا اخذ كرده اند.

[1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] طرائف، علي بن طاووس، ص 329.

قيافه شناسي

مالك بن دحيه مي گويد: روزي من و عده اي ديگر نزد اميرالمومنين عليه السلام بوديم، سخن از اختلاف اخلاق و رفتار و اندام مردم به ميان آمد، آن حضرت عليه السلام فرمود: اين اختلاف در اثر تفاوت طينت و خاك خلقت آنها مي باشد؛ زيرا آنان قطعه اي بوده اند از زمين شور و شيرين و خاك درشت و نرم پس ايشان به قدر نزديك بودن زمينهايشان با هم نزديك بوده و به قدر اختلاف و جدايي آن با همديگر تفاوت دارند؛ پس چه بسا افراد نيكو منظر، كم عقل؛ و بلند قد، كوتاه همت؛ و نيكو كردار، بدقيافه؛ و كوتاه قد، دور انديش؛ و سرگشته دل، پريشان عقل، و سخنور، قوي القلب است. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 229.

قراردادها

مردي گوسفندي را ذبح كرده با دوستان خود شرط بست كه اگر تمام گوسفند را بخورند مالي بدهكار نباشد ولي اگر چيزي از آن باقي گذاشتند بدهكاري تمام بهاي آن باشند.

اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود شرطبندي در مورد خوردن مطلقا باطل است چه كم و چه زياد، و از پرداخت غرامت جلوگيري نمود. [1] .

از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: كسي كه با زني ازدواج نمايد و براي پدر زن مالي قرار دهد، اصل عقد صحيح است و آنچه كه براي پدر قرار داده باطل مي باشد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 428، حديث 11. تهذيب، ج 6، ص 290، حديث 10.

[2] تهذيب ج 7، ص 361، حديث 28.

قبر هود و يهودا

در صفين نصر آمده: اصبغ بن نباته مي گويد در نخيله قبر بزرگي بود كه يهوديان، مردگان خود را در اطراف آن به خاك مي سپردند، علي عليه السلام پرسيد؛ مردم درباره اين قبر چه مي گويند؟

امام حسن گفت: مي گويند قبر هود پيامبر است، آنگاه كه قومش از اطاعت او سربرتافتند بدين سرزمين آمده و در اينجا وفات نموده است.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: دروغ مي گويند، حقا كه من نسبت به اين قبر از آنان آگاهترم، اين قبر يهودا پسر بزرگ يعقوب است، آنگاه فرمود: آيا در اين نواحي شخص مطلعي پيدا مي شود؟ گفتند: بله.

پيرمرد كهنسالي را به نزد آن حضرت آوردند. امام به او فرمودند: منزل تو كجاست؟

گفت: در ساحل دريا.

فرمود: فاصله اش با كوه سرخ چقدر است؟

گفت: به آن نزديك است.

فرمود: قوم تو درباره آن چه مي گويند؟

گفت: مي گويند قبر ساحري است.

فرمود: خلاف مي گويند، آن قبر هود است و اين قبر يهودا. آنگاه فرمود:

در روز قيامت هفتاد هزار نفر از پشت شهر كوفه با چهره هايي تابان همچون مهر و ماه محشور شده بدون حساب داخل در بهشت مي شوند. [1] .

مولف:

در اينجا مناسب است داستان دلالت آن بزرگوار را از قبر دانيال پيغمبر و دو دختر تبع كه براي عمر و ابوبكر بيان فرموده نقل كنيم (اگر چه از موضوع اين فصل خارجند).

در تاريخ اعثم كوفي [2] آمده: هنگامي كه ابوموسي اشعري شهر شوش را فتح نمود در آنجا اتاقي قفل شده ديد، دستور داد قفل را شكستند، پس در ميان اتاق سنگ بزرگي به شكل قبري ديد كه در ميان آن جسدي كه باطلا كفن شده بود مشاهده نمود، ابوموسي از بلندي قد آن جسد در شگفت شده از اهل آنجا از هويت آن پرسش نمود؛ گفتند: او مرد درستكاري بوده كه در عراق مي زيسته و عراقيها به وسيله او از خدا طلب باران مي نموده اند، از قضا در سالي ما دچار خشكي و بي باراني شديدي شده او را از عراقيها درخواست نموديم تا نزد ما بيايد و براي ما طلب باران كند. ولي آنان از فرستادن وي امتناع ورزيدند از ترس اين كه مبادا او را بازنگردانيم و لذا ما پنجاه نفر به عنوان گروگان نزد آنان فرستاديم تا او را بفرستند پس او را فرستادند و براي ما طلب باران نمود و خداوند به وسيله دعاي او براي ما گشايش نمود، و ما از پنجاه نفر خود صرفنظر كرده او را در همين جا نگهداشتيم تا اين كه نزد ما وفات نمود. ابوموسي جريان را به عمر نوشت، عمر چگونگي و صحت و سقم اين داستان

را از صحابه پرسش نمود، هيچ كس در اين رابطه اطلاعي نداشت بجز اميرالمومنين عليه السلام كه فرمود: اين دانيال است كه از پيامبران الهي بوده و در زمان پادشاهي بخت النصر و شاهاني ديگر مي زيسته، و شرح زندگاني او را تا زمان مرگش بيان داشت. و به عمر فرمود: به ابوموسي بنويس جسد را بيرون آورده و در جايي به دور از دسترس اهل شوش دفن نمايد. عمر جريان را به ابوموسي نوشت ابوموسي دستور داد رودخانه را (كه از كنار شهر مي گذشت) خشك نموده و قبري در وسط آن حفر و دانيال را در آن دفن كنند و آنگاه آن را با سنگهاي بزرگ، مستحكم نموده آب را بر روي آن جاري ساخت. و در مناقب از ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: در زمان خلافت ابوبكر قومي مي خواستند مسجدي در ساحل عدن بنا كنند، و آنگاه كه از ساختمان مسجد فارغ مي شدند بنا فرو ريخت، آنان به نزد ابوبكر آمده قصه خود را بيان داشته و از او چاره جويي نمودند. ابوبكر براي مردم خطبه خواند و آنان را سوگند داد كه اگر كسي در اين باره مطلبي مي داند بگويد. اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: در قسمت راست و چپ آن موضع از سمت قبله زمين را حفر نموده به دو قبر مي رسيد كه بر روي آنها نوشته است: من رضوي هستم و خواهرم حبي كه به خداي عزيز جبار شرك نورزيده ايم. و بدن آنان برهنه است، پس آنان را غسل داده كفن نموده بر آنان نماز گزارده به خاكشان بسپاريد و سپس مسجدتان را بنا كنيد كه بر جا خواهد

ماند. پس طبق فرموده آن حضرت عليه السلام عمل كرده آن را صادق يافتند.

-------------

پي نوشت ها:

[1] صفين، نصر، ص 126.

[2] تاريخ، اعثم كوفي، (ترجمه شده)، ص 87، (خلافت عمر).

قبيله باهله

در صفين نصر آمده: قبيله باهله از شركت نمودن در جنگ صفين به همراه اميرالمومنين عليه السلام اكراه داشتند. امام عليه السلام به آنان فرمود: خدا را شاهد مي گيرم كه هم شما با من دشمنيد هم من با شما، اينك هداياي خود را برداريد و به سوي ديلم خارج شويد. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] صفين، نصر بن مزاحم، ص 116.

قائد بن بكير عبسي

«قائد بن بكير عبسي» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين همراه آن حضرت مجاهدت كرد.

قائد در جنگ صفين پرچم غطفان عراق را به دوش كشيد و به جنگ مردي از طايفه كلاع در سپاه شام رفت؛ اما مرد شامي به قائد حمله كرد و او را به شهادت رساند. پس از قائد، پرچم غطفان را «عياش بن شريك» برداشت و آن مرد شامي از طايفه كلاع را به هلاكت رساند. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفين، ص 96 و 260.

قاسم بن مسلم

«قاسم بن مسلم» در جنگ جمل با اميرالمؤمنين عليه السلام بود و پرچم عبدالقيس كوفه را نيز در دست داشت، وي از جمله «زيد بن صوحان» و «سيحان بن صوحان» زير همان پرچم به شهادت رسيدند. [1] .

--------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 521.

قبيصه بن جابر

شيخ مفيد، «قبيصة بن جابر» را از جمله شيعياني مي داند كه با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا جان خود را فداي حضرت نمايد. [1] .

---------------

پي نوشت ها:

[1] الجمل، ص 109.

قبيصه بن جابر اسدي (ابو العلاء كوفي)

قبيصه بن جابر اسدي (ابو العلاء كوفي)

قبيصه بن شداد هلالي

«قبيصة بن شداد» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام است. [1] .

نصر بن مزاحم مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه هر كدام در صفين براي آمادگي جنگ و مقاتله، فرماندهاني براي نيروهاي خود تعيين كردند و حضرت علي عليه السلام، عمار ياسر را به فرماندهي كل سپاه و... و قبيصة بن شدّاد هلالي را فرمانده طايفه قيس بصره و... قرار داد. [2] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 10.

[2] ر. ك: وقعة صفّين، ص 205 - 206.

قَبيصه بن ضبيعه عبسي

قبيصه از ياران اميرمؤمنان عليه السلام در جنگ نهروان بود و با خوارج نهروان مقابله كرد. [1] وي در زمان معاويه همراه «حجر بن عدي» عليه «زياد بن ابيه» حاكم كوفه كه به مقام شامخ اميرالمؤمنين عليه السلام جسارت مي كرد، قيام كرد و سرانجام به شهادت رسيد.

طبري مي نويسد: پس از آن كه بين حجر و قبيصه و ساير يارانش با مأموران زياد در حمايت از اميرالمؤمنين به مقاتله پرداختند، زياد دستور داد حجر و يارانش از جمله قبيصه را دستگير كردند و همه آنها را به سوي شام نزد معاويه بردند، ميانه راه به «جبّانة عرزم» [2] - وطن قبيصه - رسيدند. قبيصه به مأموران اسارتش - وائل بن حجر و كثير بن شهاب - گفت: اجازه دهيد در اين محل، دخترانم را ببينم و به آنها وصيت كنم؛ زيرا آنان نظاره گر وي بودند. مأموران پذيرفتند و او نزد دخترانِ گريانش رفت. ابتدا آنان را آرام كرد و سپس به تقواي الهي و صبر سفارش نمود و گفت:

فانّي أرجو من ربّي في وجههي هذا إحدي الحُسنين: إمّا الشهادة و هي السعادة و إمّا الانصراف إليكنّ في عافية، و إنّ

الذي كان يرزقكنّ و يكفيني مؤنتكنّ هو اللَّه تعالي - و هو حي لا يموت - أرجو ألّا يضِيعَكنّ و أن يحفظني فيكنّ؛

از خداوند اميد يكي از دو نيكي را دارم: يا شهادت كه سعادت است و يا بازگشت با عافيت به جانب شما. بدانيد ضامن روزي شما خداي تبارك و تعالي است. او زنده است و نمي ميرد و اميد دارم بر شما سخت نگيرد و مرا در ميان شما حفظ كند.

وي بعد از اين وصيت و سخنان از دخترانش جدا شد و هنگام برخورد با افراد قبيله اش مورد لطف و دعاي آنان نيز قرار گرفت.

سرانجام حجر با ديگر يارانش در «مرج عذراء» زنداني شدند و بعد از چندي نماينده معاويه سراغ آنان آمد و گفت: اگر از علي با لعن و نفرين بيزاري و برائت بجوييد، شما را آزاد مي كنيم، ولي اگر خودداري كنيد همه شما را مي كشيم. هيچ كدام از آنان نپذيرفتند و گفتند: ما هرگز چنين كاري را نخواهيم كرد. پس از اين، زندانيان مرج عذرا و ياران علي عليه السلام حاضر به برائت از مولايشان اميرالمؤمنين عليه السلام نشدند، مأموران دستور دادند قبرهاي حجر و يارانش را آماده كردند و كفن هايشان را نيز آوردند.

شب قبل از شهادت، حجر و يارانش تا صبح به نماز و عبادت مشغول بودند و هنگام صبح مأموران به سراغشان آمدند و گفتند: ما ديشب شما را در حال عبادت و نماز ديديم و خوب دعا مي كرديد، حال بگوييد نظرتان راجع به عثمان چيست؟ پاسخ دادند: وي اول كسي بود كه حكم به جور و ستم كرد و كار ناحق انجام داد. مأموران گفتند: از علي برائت بجوييد. گفتند: ما

ولايت علي عليه السلام را قبول كرده ايم و برائت مي جوييم از كسي كه از علي برائت جويد. در اين هنگام هريك از مأموران يكي از ياران حجر را گرفتند تا به قتل برسانند، «قبيصه» در دست «ابي شريف بدي» افتاد، قبيصه به او گفت: بدترين مردم در ميان قوم من و تو در امان است، تو مرا نكش بگذار كسي ديگر مرا بكشد، لذا او از كشتن قبيصه پرهيز كرد و به سراغ «شريك بن شداد حضرمي» از ديگر ياران «حجر» رفت و او را كشت و «هدبة بن فياض قضاعي» - مأمور ديگر معاويه - نيز قبيصه را به شهادت رساند. [3] .

آري او و ديگر هم رزمان حجر، تنها به جرم دوستداري اميرالمؤمنين عليه السلام و مخالفت با زياد بن ابيه كه به ساحت مقدس آن حضرت جسارت مي كرد به زندان رفتندو به شهادت رسيدند. خداوند روح بلند و پرآوازه شان را با ارباب و مولايشان اميرالمؤمنين عليه السلام محشور گرداند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 86.

[2] الاغاني، ج 17، ص 145: «عزرم».

[3] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 275 _270 _266، تفصيل بيشتر اين داستان را در شرح حال «حجر بن عدي» آورده ايم.

قتره ساعدي

شيخ طوسي، «قتره» را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 6.

قثم بن عباس بن عبدالمطلب

«قثم» فرزند عباس بن عبدالمطلب پسر عمو و از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز پسر عمو و از اصحاب خاص علي عليه السلام است. [1] او برادر رضاعي امام حسن مجتبي بود و هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله هشت سال داشت. [2] .

روزي پيامبر صلي الله عليه و آله او را بر مركب خود سوار و در حق او دعا كرد. عبداللَّه بن جعفر نقل كرده است: من و عبيداللَّه و برادرش قثم فرزندان عباس، با يك ديگر بازي مي كرديم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حالي كه سوار بر مركب بود از كنار ما عبور كرد، همين كه چشمش به ما افتاد، فرمود: اين پسر، يعني قثم را بالا آوريد و به من بدهيد. پيامبر صلي الله عليه و آله او را گرفت و پشت سر خود سوار كرد و مرا در جلو خود سوار بر مركب نمود و در حق ما دعا نمود. [3] .

آخرين كسي كه با پيكر مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله وداع كرد

رسول خدا صلي الله عليه و آله در موقع احتضار طبق وصيتي حضرت علي عليه السلام را مأمور تجهيز پيكر خود نمود كه غسل دهد، كفن كند و نماز گزارد و به خاك سپارد. بر همين اساس حضرت علي عليه السلام، عباس عموي پيامبر، فضل و قثم (پسران عباس).، اسامة بن زيد و شقران غلام رسول خدا صلي الله عليه و آله را براي غسل

به ياري طلبيد. حضرت علي عليه السلام بدن را غسل مي داد و ديگران كمك مي كردند؛ اما كساني كه وارد قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله شدند، حضرت علي عليه السلام، فضل و قثم فرزندان عباس بودند و آخرين كسي كه از قبر بيرون آمد، قثم بود. [4] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 7.

[2] اسد الغابه، ج 4، ص 197.

[3] شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 140، با كمي تفاوت اسد الغابه، ج 4، ص 197.

[4] همان، ج 13، ص 37 و 40؛ ر ك: اسد الغابه، ج 4، ص 197.

قرطه بن كعب

«قرطه» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در جنگ صفّين حضور داشت و پرچم دار انصار در لشكر علي بن ابي طالب بود. [1] .

وي مردي فاضل و مدبّر بود كه به سال 23 هجري، ري را فتح كرد. [2] اميرمؤمنان هنگامي كه عازم جمل بود، او را براي حكومت كوفه برگزيد، ولي در جنگ صفّين وي را با خود برد و به جاي او «مسعود بدري» را به حكومت كوفه برگزيد.

بنا به قولي، وي در زمانِ خلافتِ اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه از دنيا رفت و حضرت علي عليه السلام بر او نماز خواند. و قولي بر آن است كه او در زمان حكومت معاويه در كوفه زمان امارت مغيره از دنيا رفته است. [3] .

-------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 4 و در نام ابو ابي الجوشاء، ص 65، ش 40.

[2] ر. ك: الاصابه، ج 5، ص 432.

[3] ر. ك: اسدالغابه، ج 4، ص 202؛ الاصابه، ج 5، ص 432.

قعقاع بن شور ذهلي

قعقاع بن شور در ابتدا از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود [1] كه حضرت او را به عنوان كارگزار خود در «كسكر و ميسان» [2] انتخاب كرد؛ اما وقتي فساد مالي شد، حضرت او را مورد سرزنش و ملامت قرار داد و او هم از ترس مجازات به جانب معاويه فرار كرد و به او ملحق شد و بعداً هم از مخالفين حضرت گرديد.

--------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 8.

[2] كسكر ناحيه گسترده اي است كه مركز آن واسط و در ميان بصره و كوفه قرار دارد. و ميسان شهري است بين بصره و واسط كه در زمان عمر

فتح شده است.

قعقاع بن عمرو تميمي

قعقاع بن عمرو از اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بود. وي ساكن كوفه و از شجاع ترين افراد زمان خود به شمار مي رفت. به گفته ابوبكر صداي قعقاع در ميدان جنگ بهتر از هزار مرد جنگي است.

وي در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان علي عليه السلام را همراهي كرد و حضرت، او را در جنگ جمل براي گفت و گو به جانب طلحه و زبير اعزام كرد. او به خوبي با آنان مذاكره كرد تا صلح و آرامش برقرار گردد و جنگي واقع نشود، اما سران ناكثين دست از جنگ برنداشتند، و بر طبل جنگ كوبيدند، و عاقبت خود در آن سوختند.

قعقاع پس از جنگ جمل در كوفه ساكن شد. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 4، ص 207.

قعقاع بن عمير تميمي

«قعقاع بن عمير» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است. [1] .

البته احتمال دارد «قعقاع بن عمير» يكي از دو قعقاع است كه در بالا آمده و ممكن است غير آن دو باشد.

--------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 11.

قنبر

قنبر غلامِ آزاد شده و خدمت گزار اميرمؤمنان عليه السلام بود كه ايمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام عليه السلام وي را از بزرگان و اصحاب آن حضرت گردانده است.

او در كنار تابعاني مثل اويس قرن، عمرو بن حمق، ميثم تمار، كميل، حبيب بن مظاهر، مالك اشتر و... از مقربان درگاه امير مؤمنان است. [1] .

ارادت و عشق و ايمان قنبر به اميرالمؤمنين كم شدني نبود، تا پايان عمر به اين دوستي دم زد و به گناه همين عشق به شهادت رسيد.

همين نزديكي باعث شد در موارد مختلف و گوناگون در كارهاي شخصي و حكومتي به امام عليه السلام ياري رساند كه اين از اعتماد و علاقه خاص آن حضرت به وي حكايت دارد؛ در دنباله همين بخش به نمونه هايي از اين محبت و علاقه متقابل اشاره خواهيم كرد:

1 - طبق فرمايش امام صادق عليه السلام هرگاه امير مؤمنان عليه السلام شبانه از منزل خارج مي شد، قنبر از ايشان مراقبت مي نمود بدون آن كه امام عليه السلام متوجه شود. [2] .

2 - روزي عده اي نزد امام عليه السلام آمدند و ادعا مي كردند كه تو (امام عليه السلام) خدايي. امام آنان را با پاسخ هاي مستدل از خطاهايشان برحذر داشت، اما اثري نمي كرد تا اين كه گودالي را پر از هيزم نمود و آتش زد و به آنان گفت: اگر از اين سخنان دست برنداريد، - چون باعث شيوع شرك و

ارتداد مي شد - شما را در آتش مي افكنم. آنان بر خطاي خود پافشاري كردند و حضرت آنان را در آتش انداخت و اين بيت را خواند:

إني إذا بصرتُ شيئاً منكراً

أوقدتُ ناري و دعوتُ قنبراً

- هر گاه امرِ ناروايي ببينم، آتش مي افروزم و قنبر را براي اجراي حكم خدا فرا مي خوانم. [3] .

3 - امير مؤمنان در جنگ جمل زره خود را گم كرد و بعد از مدتي آن را بر تن مردي يهودي ديد و به دادخواهي نزد شريح قاضي رفت. پس از اقامه دعوا مبني بر اين كه زره از آن من است و آن را نه فروخته ام و نه به كسي بخشيده ام، خواستار بازگرداندن آن شد، اما يهودي گفت: زره از آن من است.

قاضي از امام عليه السلام - با اين كه امير همه مؤمنان و مسلمانان بود - شاهد و بينه خواست.

امام به احترام نظر قاضي، قنبر و امام حسين عليه السلام را شاهد خود آورد، اما قاضي گفت: شهادت فرزند و غلام پذيرفته نيست.

امام فرمود: واي بر تو اي شريح از چند جهت خطا كردي: اول اين كه من پيشواي تو هستم و تو با اطاعت از من، متدين به دين خدا هستي و مي داني كه سخن باطل نمي گويم و ديگر اين كه فرزندم حسين به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله - طبق نقل عمر بن خطاب - به همراه امام حسن عليه السلام دو جوان و بزرگ اهل بهشت اند و غلام هم مردي عادل است و دروغ نمي گويد.

شريح كلام امام را تأييد كرد، ولي امام او را به خاطر قضاوت ناحق - بي اعتنايي به كلام پيامبر صلي الله عليه و

آله - به «بانقيا» تبعيد نمود، اما با اين همه رأي او را احترام نمود. بعد از مدتي مرد يهودي از عدالت امام شگفت زده شد و گفت كه اين زره را در جمل وقتي كه شتر امام عليه السلام افتاد، برداشتم. زره را به امام برگرداند و خودش مسلمان شد و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد. [4] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] اختصاص فيد، ص 7.

[2] ر. ك: توحيد صدوق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 5، ص 104.

[3] ر. ك: ذخائر العقبي، ص 93.

[4] الاغاني، ج 17، ص 219؛ با كمي تفاوت در مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 105؛ بحارالانوار، ج 41، ص 56.

قيس بن ابي احمد

رشيخ طوسي «قيس بن ابي احمد» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 16.

قيس بن سعد بن عباده انصاري

قيس فرزند «سعد بن عبادة بن دليم خزرجي»، كنيه اش ابوالفضل و به قولي ابو عبداللَّه يا ابو عبدالملك از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است. قيس از نظر جسمي مردي كشيده قامت و از همگان بلندتر و داراهاي موهاي بلند و صاف بود؛ اما محاسن در صورت نداشت و بعضي از انصار به مزاح به او مي گفتند: دوست داريم با ثروت و اموالمان براي قيس محاسن (ريش) خريداري كنيم. در همين حال مردي خوش سيما و زيبا منظر بود. وي از نظر خصايص معنوي و روحي، مردي زاهد و شب زنده دار و در عين حال دلير، شجاع، كارآمد و بخشنده بود. او در نطق و سخن وري، ناطقي توانمند و سخن گويي مقتدر و در عقل و خردورزي نمونه روزگار و در شعر و شاعري قريحه اي عالي داشت.

پدرش سعد، سالار و بزرگ خزرجيان بود و در بزرگواري او همين بس كه انصار پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله در اين فكر بودند كه او را به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله منصوب نمايند كه ديگران پيشي گرفتند و ابوبكر را به خلافت رساندند.

قيس بن عباد بكري

شيخ طوسي، «قيس بن عباد بكري» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده اند. [1] .

ابن حجر، «قيس بن عباد» را از جمله كساني مي داند كه از اميرالمؤمنين علي عليه السلام، ابي ذر، عمار و ديگران حديث نقل كرده و كنيه او را «ابو عبداللَّه بصري»

مي داند. همو مي افزايد: او از تابعين [2] مورد وثوق و داراي مناقب و زهد و عبادت و از بزرگان صالحان بوده است. [3] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 12؛ رجال كشي، ص 96، ح 151.

[2] ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

[3] ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 6، ص 535.

قيس بن عباد بن قيس

قيس فرزند عبادة بن قيس از اصحاب اميرمؤمنان امام علي عليه السلام بود. وي مورد مدح و ستايش است. [1] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 15.

قيس بن عبد ربه

به گفته شيخ طوسي «قيس بن عبدربه» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است. [1] .

-------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 5.

قيس بن عفريه (عقديه) جشمي

«قيس بن عفريه جشمي» [1] از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه نامش را «ملك» ذكر كرده اند. [2] وي از طايفه قيس كوفه بود و هنگامي كه ناكثين (اصحاب جمل) در بصره به هيچ راهي جز جنگ با اميرالمؤمنين حاضر نشدند، او خطاب به مردم بصره چنين گفت:

اي مردم! من قيس بن عقديه حُميسي [3] هستم، همانا اين گروهي كه به اين مكان آمده اند - طلحه، زبير و عايشه و همراهانشان - اگر از ترس به اين جا آمده اند كه دروغ مي گويند؛ زيرا از شهر امني [مكه] بيرون آمده اند كه در آن جا حتي حيوانات نيز در امانند و اگر به خون خواهي عثمان آمده اند، - باز هم دروغ مي گويند - زيرا ما كه از قاتلان عثمان نيستيم تا در اين جا آمده اند براي جنگ و خونريزي، بنابراين بياييد از من اطاعت كنيد و اينها را به همان جايي كه از آن آمده اند، بازگردانيد. [4] .

-------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در تاريخ طبري، «قيس بن عقديه حُميسي» ضبط شده است.

[2] رجال طوسي، ص 55، ش 9.

[3] طبق ضبط رجال طوسي: قيس بن عفريه جشمي.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 463.

قيس بن فهران (فهدان) كناني

در اسم پدر قيس، بين مورخان اختلاف است: ر.ك: رجال طوسي (قيس بن فهران) و

رجال كشي، (قيس بن مهران) و تاريخ طبري و وقعة صفّين (قيس بن فهدان).

قيس بن فهران از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار مي آيد [1] كه در جنگ صفّين مجاهدت كرده است.

نصر بن مزاحم نقل كرده: در يكي از روزهاي جنگ صفين، مردي از قبيله عكّ از سپاه معاويه خارج شد و مبارز طلبيد، در اين هنگام قيس بن فهدان

(فهران) به جنگِ وي رفت و طولي نكشيد كه مرد «عكّي» با نيزه او به قتل رسيد. پس از آن قيس اين گونه سرود:

لقد علمت عكُّ بصفّين أنّنا

إذا ما نُلاقي الخيلَ نطعُنَها شَزراً

و نَحمِلُ راياتِ القتالِ بِحقِّها

فَنُورِدُها بِيضاً و نُصدِرُها حُمْراً

- [گروه] عكّ در جنگ صفّين دريافتند كه ما هرگاه با انبوهي از سواران روبه رو شويم، با نيزه، آنان را خواهيم زد.

- و پرچم هاي جنگ را به شايستگي برگرفته ايم، آنها را سفيد [به ميدان] مي بريم و قرمز از (خون) دشمن باز مي آوريم. [2] .

ابومخنف نقل كرده كه قيس در معركه جنگ صفّين، به يارانش فرمان حمله مي داد و آنان را به جنگ تحريك و تحريض مي كرد و مي گفت: «چشم ها را ببنديد، كم حرف بزنيد و با هم قرين خود، رو به رو شويد و طوري بجنگيد تا كسي از عرب نتواند مقابل شما بيايد.» [3] .

او از كساني بود كه در ارادت و اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام پايدار باقي ماند و در قيام «حجر بن عدي» عليه كارگزاران معاويه كه به حضرت جسارت و توهين مي كردند، شركت كرد. وي هم چنين به مجالس قبيله كنده مي رفت و آنان را به دفاع از حجر فرا مي خواند و در تحريك آنان چنين سروده است:

يا قومَ حُجرٍ دافِعوا و صاوِلُوا

و عَن أخِيكم ساعةً فقاتِلوا

لا يلفَياً مِنكم لحُجرٍ خاذِلٌ

ألَيس فيكم رامحٌ و نابِل

و فارِسٌ مستلتمٌ و راجِلُ

و ضاربٌ بِالسيفِ لا يزايل

- اي قوم حجر دفاع كنيد و بخروشيد و در كنار برادرتان زماني را بجنگيد.

- كسي از شما را نبينم كه «حجر» را تنها بگذارد، آيا در ميان شما نيزه دار و تيرانداز نيست؟

- و

تك سواري زره پوش و پياده نظام و كسي كه پا برجا شمشير مي زند در ميان شما نيست؟ [4] .

--------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 14 و رجال كشي، ص 96.

[2] وقعة صفّين، ص 276؛ ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 30.

[3] وقعة صفين، ص 285.

[4] تاريخ طبري، ج 5، ص 260.

قيس بن قره بن حبيب

قيس بن قرّه از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود ولي او در آخر دست از دامن ولاي علي عليه السلام برداشت و به جانب معاويه فرار كرد. [1] .

-------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 13؛ رجال كشي، ص 96، ش 151.

قيس بن مكشوح (ابو شداد)

در اسم و نسب وي اختلاف است، او را قيس فرزند مكشوح و يا هبيرة فرزند عبد يغوث و يا قيس بن عبد يغوث بن مكشوح گفته اند، وي حليف (هم پيمان) بني مراد بود كه به ابوشداد كنيه داشت. او از اسب سواران قبيله «مذحج» بود كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله اسلام آورد و از ياران آن حضرت گرديد؛ اگر چه برخي گفته اند: او در عصر ابوبكر و يا عمر بن خطاب اسلام آورده ولي برخي مثل محمّد بن اسحاق مي نويسند: او در اواخر عمر مبارك پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، اسلام آورده و در كشتن «اسود عنسي» كه در يمن مدعي نبوت بود، كمك و مساعدت نمود. و همين قول مورد تأييد مورخان و سيره نويسان است.

قيس طبق اين نقل، مردي شجاع و سواري ماهر بود و پسر خواهر «عمرو بن معدي كرب» است. [1] .

قيس در جنگ قادسيه از پيش قراولان سپاه «سعد بن وقاص» بود و در فتح «نهاوند» حاضر بود. [2] هم چنين او از ياران باوفاي اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد. [3] .

ابو مخنف نقل مي كند: وي در صفّين پرچم «بجيله» را به دست گرفت و در حالي كه رجز مي خواند تا نزديكي خيمه معاويه پيش رفت. وي خود را به محافظ معاويه عبدالرحمن بن خالد بن وليد كه سپري

از طلا داشت، رساند. بين آنان جنگ سختي درگرفت، ناگهان محافظ رومي معاويه، پاي قيس را قطع كرد، اما وي تسليم نشد و با ضربه اي او را به هلاكت رسانيد. در اين لحظه اطرافيان معاويه به طور جمعي به وي حمله كردند و او را به شهادت رساندند. [4] .

------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاصابه، ج 5، ص 539؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

[2] همان، ص 502؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

[3] همان، ص 502؛ اسد الغابه، ج 4، ص 237.

[4] وقعة صفّين، ص 258؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 25.

قيس بن يزيد

شيخ طوسي نقل كرده كه «قيس ين يزيد» از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بود. [1] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 55، ش 3.

ك

كودكان و تمرين نماز

تربيت ديني كودكان يكي از مسائل مهمّ زندگي است، زيرا فطرت خداجوي كودكان همراه با حسّ كنجكاوي بتدريج رشد مي كند،

و بايد قانونمند شده و تربيت گردد.

امام علي عليه السلام نسبت به تربيت ديني كودكان فرمود:

مَرُّوا صِبْيانِكُمْ بِالصَّلاةِ اِذا بَلَغُوا سَبْعَ سَنين،

وَ اضْرِبُوهُمْ عَلَي تَرْكِها اِذا بَلَغُوا تِسْعَ سِنينَ،

وَ تَفَرَّقُوا في مَضاجِعِهُمْ اِذا بَلَغُوا عَشْرَ سِنينَ [1] .

«كودكان را در سنّ 7 سالگي به نماز تمرين دهيد تا عادت كنند.و اگر در سنّ 9 سالگي نماز را ترك كردند آنها را بزنيد.

و در سنّ 10 سالگي بستر خواب بچّه ها را جدا كنيد.»

در اين رهنمود نوراني، مسائل مهمّي مورد توجّه امام علي عليه السلام است، مانند:

1- تربيت ديني كودك از سنّ 7 سالگي

2- برخورد با كودك در سنّ 9 سالگي

3- احتياط در تربيت جنسي كودكان در سنّ 10 سالگي، كه در يك رختخواب نخوابند.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] منهاج السُّرور ج1 ص102.

كمك به يتيمان

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام ديد زني مشك آبي به دوش گرفته و به سختي آن را به سوي خانه مي برد.

آن حضرت مشك آب را از او گرفت و به محلّي كه زن مي خواست، بُرد،

آنگاه از حال زن پرسيد.

زن گفت:

علي بن ابيطالب عليه السلام شوهر مرا به بعضي از مرزهاي نظامي فرستاد كه در آنجا كشته شد و چند طفل يتيم براي من گذاشت و احتياج مرا وادار كرده است تا براي مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تأمين نمايم.

امام علي عليه السلام از آنجا بازگشت.

شب را با ناراحتي به روز آورد، سپس زنبيلي كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد.

بعضي از يارانش گفتند:

بگذاريد ما ببريم.

فرمود:

كيست كه

بار مرا در قيامت بردارد؟

چون به دَرِ خانه زن رسيد،

زن پرسيد:

كيستي؟

فرمود:

همان بنده خدا هستم كه ديروز مَشك آب را براي تو آوردم، در را باز كن، براي بچّه هايت طعام آورده ام.

زن گفت:

خدا از تو راضي باشد و ميان من و علي بن ابيطالب حكم كند،

سپس در را باز كرد.

امام علي عليه السلام داخل شد،

فرمود:

من كسب ثواب را دوست دارم، مي خواهي تو خمير كن و نان بپز و من بچّه ها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كني؟

زن گفت:

من به نان پختن آگاهترم،

و شروع به خمير گرفتن كرد.

امام علي عليه السلام گوشت را آماده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال مي گذاشت و به هر يك مي فرمود:

«علي را حلال كن، در حقّ شما كوتاهي شده است.»

چون خمير آماده شد، زن گفت:

بنده خدا تنور را آتش كن.

امام علي عليه السلام تنور را آتش كرد،

وقتي حرارت شعله به چهره آن حضرت رسيد، فرمود:

بچش حرارت آتش را، اين سزاي كسي است كه از زنان بيوه و اطفال يتيم بي خبر باشد.

در اين ميان زني از زنان همسايه داخل خانه شد،

او اميرالمؤمنين عليه السلام را مي شناخت، فوراً به زن صاحب خانه گفت:

واي بر تو اين كيست كه براي تو تنور را آتش مي كند؟

زن جواب داد:

مردي است كه به اطفال من رحم كرده است.

زن همسايه گفت:

واي بر تو اين بزرگ، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است.

آن زن چون امام علي عليه السلام را شناخت، پيش دويد و گفت:

واحَيائي مِنْكَ يا اَميرَالْمُؤمنين

«اي اميرمؤمنان از شرمندگي آتش گرفتم، مرا ببخشيد».

امام علي عليه السلام فرمود:

بَل واحَيائي مِنْكِ يا اَمَةَ اللَّهِ فيما

قَصُرْتُ في حَقِّكِ

«بلكه من از تو شرمنده ام، اي كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهي شده است.» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 52، و مناقب آل ابيطالب ج 2 ص 116.

كيفيت انگشتر

الف - حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

انگشترِ غير نقره در دست نكنيد،

به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

پاك (تميز) نيست دستي كه در آن انگشتر آهن باشد.

ب - امام رضا عليه السلام فرمود:

در وقت انگشتر بدست نمودن، بگو:

«اَللَّهُمَّ سَمِّني بِسيماءِ الْاِيمانِ وَ اخْتِمْ لي بِخَيْرٍ وَ اجْعَلْ عاقِبَتي اِلي خَيْرٍ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْاَكْرَمُ»

(پروردگارا مرا نيكو و زيبا گردان، به علامت و نشانه ايمان،

و خير برايم برگزين،

و عاقبتم را به سوي خير قرار ده،

به درستي كه تو قدرتمندي و گرامي تري).

ج - امام رضا عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه:

روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم براي نماز بيرون آمد، در حالي كه انگشتر عقيق يَمَني در دست داشت، انگشتري از «جزع يماني» به من داد و فرمود:

اي علي!! اين انگشتر را در دست راست خود بگذار و با آن نماز بخوان كه نماز با انگشتر «جزع يماني» هفتاد برابر ثواب دارد. [1] .

----------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب پنجم.

كيفيت لباس ها

الف - امام علي عليه السلام از لباس هاي بلند، و داراي آستين هاي بلند، پرهيز مي كردند،

اگر پيراهني را مي پوشيد كه آستين آن بلند بود، فوراً زيادي آن را قطع مي كرد. [1] .

ب - لباس بايد ساده باشد،

و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ساده مي پوشيد،

و فرمود:

امّت اسلامي همواره با خير و نعمت باشد، آنگاه كه ساده پوش باشند و چون ايرانيان و ديگر اقوام غير عرب به لباس هاي گران قيمت و زَر بفت، روي نياورند. [2] .

روزي لباس ساده و وصله داري بر اندام امام علي عليه السلام بود كه شخصي به آن حضرت اعتراض كرد.

حضرت در

پاسخ او فرمود:

يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَيْنَهُمَا؛ كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ!

«دل با آن فروتن، و نفس رام مي شود، و مؤمنان از آن سرمشق مي گيرند، دنياي حرام و آخرت، دو دشمن متفاوت، و دو راه جداي از يكديگرند، پس كسي كه دنيا پرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمني خواهد كرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوي آن دو، هرگاه به يكي نزديك شود از ديگري دور مي گردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند.» [3] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب پنجم.

[2] حلية المتّقين باب هشتم.

[3] حكمت 103 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 212: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- كتاب طبقات ج 3 ص 28: ابن سعد(متوفاي 230 ه)

3- حلية الاولياء ج 1 ص 83: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

4- مطالب السؤول ج 1 ص 15: ابن طلحه شافعي (متوفاي 652 ه)

5- سراج الملوك ص 244: طرطوشي (متوفاي 520 ه).

كشف توطئه بر ضد فرماندار مصر

معاويه تاخواست توطئه اي عليه (قيس بن سعد)، فرماندار مصر سامان دهد، و او را لكّه دار كند و متّهم به همكاري سازد كه سرانجام حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را دچار يك حركت انفعالي كرده تا قيس راعزل كند، وبا ظهور هرج و مرج در مصر، بتواند به مصر يورش برد.

نقشه

معاويه افشاء شد، زيرا اين توطئه را نيروهاي اطّلاعاتي امام علي عليه السلام از شام به امام گزارش دادند. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ ج 2 ص 228.

كشف توطئه در مراسم حج

در مراسم حج، معاويه نقشه اي طرح كرد كه برخي از نيروهاي وفادارش به بهانه مراسم حج به ميقات و عرفات و مني رفته، مردم را برضدّ حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بشورانند.

امّا قبل از حركت هيئت تبليغي معاويه، نيروهاي اطّلاعاتي برون مرزي امام علي عليه السلام به او گزارش دادند و امام علي عليه السلام به فرماندار مكّه «قثم بن عباس» نوشت:

أَمَا بَعْدُ، فَإِنَّ عَينِي - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَي يعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَي الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْي الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيةِ الْخَالِقِ، وَيحْتَلِبُونَ الدُّنْيا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ؛ وَلَنْ يفُوزَ بِالْخَيرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يجْزَي جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.

فَأَقِمْ عَلَي ما فِي يدَيكَ قِيامَ الْحازِمْ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحَ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ.

وَ إِياكَ وَمَا يعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ. [1] .

«پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطّلاعاتي من در شام بمن اطّلاع داده كه گروهي از مردم شام براي مراسم حج به مكّه مي آيند، مردمي كوردل، گوشهاشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مي جويند، و بنده را در نافرماني از خدا، فرمان مي برند

دين خود را به دنيا مي فروشند، و دنيا را به بهاي سراي جاودانه نيكان و پرهيزكاران مي خرند، در حاليكه در نيكي ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز

بدكار كيفر نشود.

پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده اي عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كاري انجام دهي كه به عذرخواهي روي آوري، نه به هنگام نعمت ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشي. با درود»

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 33 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

كوتاه كردن شارب

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اَخْذُ الشَّارِبِ مِنَ النِّظافَةِ، وَ هُوَ مِنَ السُّنَّةِ الطَّيِّبِ

(كوتاه كردن شارب از نظافت و نشانه راه و رسم پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم است.) [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول ص102.

كشمش

درمان بيماري ها با كشمش

كشمش و سلامت تن

كشمش و شادي روح

كشمش و درمان بلغم

كشمش و درمان اعصاب

كشمش سُرخ و سلامت

1- امام صادق عليه السلام از پدران خود از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

إحْدي وَ عِشْرُونَ زَبيبَةٌ حَمْرَاءٌ في كُلِّ يَوْمٍ عَلَي الرِّيقِ، تَدْفَعُ جَميعَ الْأمْراض ِإلاَّ مَرَضَ الْمَوْتِ. [1] .

«خوردن يازده دانه كشمش سُرخ در ناشتا (در حال خالي بودن معده) همه بيمارها را از بدن مي زدايد جز بيماري مرگ.»

2- از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

مَنْ اِصْطَبَحَ إِحْدي وَ عِشْرينَ زَبيبَةً حَمْراءَ لَمْ يَمْرَضْ إلاَّ مَرَضَ الْمُوْتِ إنْشاءَ اللَّه تَعالي. [2] .

«كسي كه در صبحگاه يازده دانه كشمش سُرخ بخورد به بيماري مبتلا نمي گردد، جز بيماري مرگ، اگر خدا بخواهد.»

3- مفضّل از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از پدران خود، و آنها از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه فرمود:

مَنْ أَكَلَ إحْدي وَ عِشْرينَ زَبيبَةٌ حَمْرَاءٌ مِنْ أوَّلِ النَّهارِ، دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ كُلَّ مَرَضٍ وَ سُقْمٍ. [3] .

«كسي كه 21 دانه كشمش سُرخ بخورد، خداوند هر نوع بيماري را از او دفع خواهد كرد.»

4- امام رضا عليه السلام از پدران خود از امام علي عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

اَلزَّبيبُ يَشُدُّ الْقَلْبَ، وَ يَذْهَبُ بِالْمَرَضِ، وَ يُطْفِي ءُ الْحَرَارَةَ، وَ يَطيبُ النَّفْسَ. [4] .

«كشمش جان را قوي و بيماري را از تن بيرون مي كند،

و گرماي بدن را فرو نشانده و روح را شاداب مي سازد.»

5- امام رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت از پيامبر چنين نقل فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالزَّبيبِ فَإنَّهُ يَكْشِفُ الْمُرَّةَ، وَ يَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ، وَ يَشُدُّ الْعَصَبَ، وَ يَذْهَبُ بِالْأعْياءِ، وَ يُحْسِنُ الْخُلْقَ، وَ يَطيبُ النَّفْسَ، وَ يَذْهَبُ بِالْغَمِّ. [5] .

«بر شما باد مصرف كشمش، كه كشمش تلخي ها را مي زدايد،

بلغم را از بدن بيرون مي راند،

اعصاب را قوي مي كند،

سُستي ها را از تن مي زدايد،

اخلاق را نيكو و روح را شاداب و غم و اندوه را برطرف مي سازد.»

6- امام رضا عليه السلام از پدران خود، از امام علي عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

مَنْ أكَلَ إحْدي وَ عِشْرينَ زَبيبَةً حَمْراءٌ عَلَي الرِّيقِ، لَمْ يَجِدْ في جَسَدِهِ شَيْئاً يُكْرِهُهُ. [6] .

«كسي كه 21 عدد كشمش سُرخ در صبحگاهان تناول كند، در جسم خود دردي كه او را نگران كند، نخواهد يافت.»

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج 66 ص152 ح6.

[2] بحارالأنوار ج66 ص152 ح7، الاصطباح أكل الصبوح، وهو الغذاء، وفي الصحاح الصبوح الشرب بالغداة.

در كتاب نهايه ابن اثير اصطباح يعني در صبحگاهان چيزي خوردن و در كتاب صحاح الّلغة صبوح، يعني نوشيدن در صبحگاهان.

[3] مكارم الأخلاق ص380 ح3. والكافي ج6 ص352 ح3. والخصال ص344 ح9.

[4] بحارالأنوار ج63 ص152 ح5.

[5] بحارالأنوار ج 66 ص151 ح1.

[6] بحارالأنوارج 66 ص151 ح3.

كاسني صحرايي

امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كُلُوا الْهِنْدِباءَ فَما مِنْ صِباحٍ إلاَّ وَ تَنْزِلُ عَلَيْهَا قَطْرَةٌ مِنَ الْجَنَّةِ، فَإذا أَكَلْتُمُوها فَلاتَنْفُضُوها. [1] .

«كاسني صحرائي بخوريد، هيچ صبحي نيست، جز

آنكه قطره اي از بهشت بر آن نازل مي شود، وقتي كاسني خورديد، باقيمانده آن را دور نريزيد.»

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي ج6 ص363 ح8. ووسائل ج25 ص184 ح2.

كدو

نقش كدو در تقويت عقل

نقش كدو در رشد مغز

نقش كدو در درمان قولنج

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«كُلُوا الدُّبَّاءَ فَإنَّهُ يَزيدُ في الدِّماغِ». [1] .

«كدو بخوريد، زيرا كه عقل را تقويت مي كند.»

2- حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم در وصيّت هاي خود به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«يَا عَلِيُّ عَلَيْكَ بِالدُّبَّاءِ فَكُلْهُ، فَإنَّهُ يَزيدُ في الْعَقْلِ وَ الدِّماغِ». [2] .

«اي علي، برتو باد خوردن كدو، زيرا عقل را تقويت و مغز را نيرو مي بخشد.»

3- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

كُلُوا الدُّبَّاءَ وَ نَحْنَ أَهْلُ الْبَيْتِ نُحِبُّهُ [3] .

«كدو بخوريد، كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دوستش داريم.»

4- امام صادق عليه السلام از علي عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

«كُلُوا الدُّبَّاءَ فَإنَّهُ يَزيدُ في الدِّماغِ»،

فقال الصادق عليه السلام:«نَعَمْ، وَ أنَا أَقُولُ: إنَّهُ جَيِّدٌ لِوَجَعِ الْقُولَنْجِ». [4] .

«كدو بخوريد، زيرا مغز را نيرو مي بخشد، امام صادق عليه السلام مي فرمايد: آري چنين است و من هم اضافه مي كنم و مي گويم: كدو براي درمان قولنج نيز مفيد است.»

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص225 ح1.

[2] الكافي ج6 ص371 ح7. والمحاسن ص521 ح732. وسائل الشيعة ج25 ص203 ح5. و بحارالأنوار ج63 ص227 ح10.

[3] بحارالأنوار ج63 ص228 ح15.

[4] بحارالأنوار ج63 ص228 ح15.

كاهو

كاهو و خواب

كاهو و هضم غذا

«كُلُوا الْخَسَّ فَإنَّهُ يُورِثُ النُّعَاسَ، وَ يَهْضِمُ الطَّعامَ». [1] .

«كاهو بخوريد كه خواب آور است و غذا را هضم مي كند.»

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص239 ح2. الفردوس بمأثور الخطاب ج3 ص244 ح4717. و مكارم الأخلاق ص396 ح2. باب الخس.

كندر

كُندُر و بهداشت دندان ها

كُندُر و بهداشت دهان

كُندُر و درمان بلغم

كُندُر و تقويت حافظه

كُندُر و درمان دردها

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

مَضْغُ اللُّبَّانِ يَشُّدُّ الْأضْراسَ، وَ يَنْقِي الْبَلْغَمَ، وَ يَذْهَبُ بِريحِ الْفَمِّ. [1] .

«جويدن كُنْدُر دندان ها را محكم و بلغم را مي زدايد، و بوي بَدِ دهان را مي بَرَد.»

2- در نقل ديگري حضرت فرمود:

مَضْغُ اللُّبَّانِ يُذيبُ الْبَلْغَمَ [2] .

«جويدن كُنْدُر بلغم را از بدن مي زدايد.»

3- در سفارشات رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام آمده است كه فرمود:

يا عَلِيُّ: ثَلاثٌ يَزِدْنَ في الْحِفْظِ وَ يَذْهَبْنَ السُّقْمَ:

اللُّبَّانَ وَ السَّوَاكَ وَ قَراءَةِ الْقُرْآنِ. [3] .

«اي علي، سه چيز است كه حافظه را تقويت و بيماري را درمان مي كند،

يكي كُنْدُر،

و ديگري مسواك زدن،

و سوّمي قرائت قرآن.»

---------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال ص153 ح5. وتحف العقول ص101. ومكارم الأخلاق ص423 ح3.

[2] بحارالأنوار ج63 ص443 ضمن ح2.

[3] بحارالأنوار ج63 ص443 ح3.

كشتن براي خدا

در جنگ احزاب «خندق» وقتي عمروبن عبدود به ميدان آمد، و هماوَرد طلبيد و فريادها زد.

كسي به جنگ او نرفت،

چون همه او را مي شناختند كه دلاوري بي نظير است.

سه بار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم از اصحاب خود ياري طلبيد، جز علي عليه السلام كسي جواب نداد، سرانجام حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به ميدان رفت.

ابتدا عَمرو ضربتي بر سَر مبارك امام علي عليه السلام زد،

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام جا خالي داد و سر را بست و حمله كرد، و پاي او را قطع كرد و بر روي سينه او نشست، تا سر او را از بدن جدا نمايد،

عمرو جسارت كرد و آب دهان به صورت

امام علي عليه السلام انداخت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از روي سينه عمرو برخاست مقداري قدم زد و بازگشت، تا سر عمرو را جدا كند.

عمرو پرسيد: چرا از روي سينه من بلند شدي؟

فرمود:

چون آب دهان به صورت من انداختي، عصباني شدم، اگر در آن حال تو را مي كشتم، براي خدا نبود، صبر كردم تا در حالت عادّي، فقط براي خدا سَرَت را جدا كنم. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج41 ص90 و 73.

كمال فروتني نسبت به پيامبر

شخصي يهودي خدمت امام علي عليه السلام رسيد وقتي اخلاق و نورانيت امام را ديد، و سئوالاتي را مطرح كرد و پاسخ روشن شنيد:

در حاليكه مجذوب شده بود، پرسيد

اَفَنَبِي أنْتَ؟

(آيا تو پيامبري؟)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ او فرمود:

وَيلَكَ اِنَّما أنَا عَبْدٌ مِنْ عَبيد مُحَمَّد صلي الله عليه وآله وسلم

«واي بر تو، همانا من بنده اي از بندگان محمّد صلي الله عليه وآله وسلم مي باشم.» [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي ج1 ص70 (معرّب).

كتاب جفر

از تأليفات حضرت علي عليه السلام و شامل همه علوم است و محقق در كتاب مواقف مي فرمايد:

جَفر و جامعه دو كتاب از آثار خطّي امام علي مي باشد كه تمام حوادث جهان تا انقراض عالم در آن موجود است. [1] .

-------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] محمد بن حسن صافر در بصائر الدرجات مي نويسد: جفر و سلاح و شمشير و زره رسولخدا ميراث امامت بوده كه فعلاً دست امام زمان است.

كتب آسماني پيامبران الهي

رخي مي پرسند كه:

منابع علوم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كدامند؟

علامه مجلسي در ضمن غرايب معجزات امام علي عليه السلام پاسخ مي دهد كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

وَ عِنْدي مِائَةَ كِتَابٍ وَ اَرْبَعَةَ وَ عِشْرُونَ كِتَاباً اَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالي عَلَي شَيْثِ بْنِ آدَمَ خَمْسينَ صَحيفَةَ. وَ عَلي اِدْريس النَّبِيّ عليه السلام ثَلثينَ صَحيفَةَ.

وَ عَلي نُوح عِشْرينَ صَحيفَةً.

وَ عَلي اِبْراهيم عليه السلام عِشْرينَ صَحيفَةَ.

وَ التَّوْرةِ وَ الْإنْجيلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْقُرْآن.

من 124 كتاب از كتب آسماني را ديده ام كه نزد من موجود است بدين ترتيب:

از آدم 50 كتاب

از ادريس 30 كتاب

از نوح 20 كتاب

از ابراهيم 20 كتاب

به اضافه توراة - انجيل - زبور - فرقان و قرآن.

كه مجموعاً 124 كتاب مي شود كه كليه فرامين آسماني و عهدهاي الهي براي بشر در اين كتب است كه روح كلّيه كتب قديم در قران است.

و قرآن در سينه علي است.

و علي قرآن ناطق است.

و بر همه كتُب آسماني آگاهي لازم داشته است. [1] .

او مفسّر و مبيّن و مدرّس علوم قرآني است. [2] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مراجعه شود به اقسام و جوانب علوم عَلَوي شماره 2 - آگاهي امام به كُتُب آسماني.

[2] بحارالانوار، ج9، ص695.

كوه شناسي و علل پيدايش كوه ها

امام علي عليه السلام در خطبه 171 به ويژگي آسمان ها و ستارگان و زمين و نقش كوه ها در اعتدال حركت زمين فرمود:

اللَّهُمَّ رَبَّ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ، وَالْجوِّ الْمَكْفُوفِ، الَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيلِ وَالنَّهَارِ، وَمَجْرًي لِلشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، وَمُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ السَّيارَةِ؛ وَجَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلَائِكَتِكَ، لَا يسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ.

وَرَبَّ هذِهِ الْأَرْضِ الَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ، وَمَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَالْأَنْعَامِ، وَمَا لَا يحْصَي مِمَّا يرَي وَمَا لَا يرَي؛ وَرَبَّ الْجِبَالِ الرَّوَاسِي الَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً، وَلِلْخَلْقِ

اعْتَِماداً. إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَي عَدُوِّنَا، فَجَنِّبْنَا الْبَغْي وَسَدِّدْنَا لِلْحَقِّ؛ وَإِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَينَا فَارْزُقْنَا الشَّهَادَةَ، وَاعْصِمْنَا مِنَ الْفِتْنَةِ. [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك خطبه 171 به شرخ زير است:

1- كتاب صفين ص 222:232 (من دعاء علي7(: نصربن مزاحم (متوفاي 202 هجري)

2- كتاب دعا و ذكر: حسين بن سعيد اهوازي (از اصحاب امام سجاد7(

3- مهج الدعوات ص102: سيدبن طاووس (متوفاي 664 هجري)

4- تاريخ طبري ج3 ص84 (در حوادث سال 37 هجري): طبري (متوفاي 36 هجري)

5- اصول كافي ج 1 ص 86 و 142: مرحوم كليني (متوفاي 328 هجري)

6- بحارالانوار ج91 ص241 ح9 ب40: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

كتاب امام علي

الف- امامان معصوم عليهم السلام و به خصوص امام حسن و امام حسين عليهما السلام وقتي پاسخ بسياري از سئوالات شرعي مردم را مي دادند و مردم مي پرسيدند كه:

اين پاسخ ها در كجاست؟

جواب مي دادند:

«وَ ذَلِكَ كانَ فِي كِتابِ عَلِي عليه السلام» [1] .

«اين پاسخ در كتاب علي عليه السلام موجود است»

ب- از كتاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و كتاب (الجامعه) پرسيدند.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كتابي است كه مفاهيم و مطالب آن را رسول گرامي اسلام به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ارائه فرمود و آن حضرت با خط خود نوشت در اين كتاب پاسخ تمام مسائل شرعي از حلال و حرام و نيازمندي هاي انسان وجود دارد حتّي حدّ شرعي خراشي كه به صورت كسي واقع شود در آن آمده است. [2] .

ج- امامان معصوم عليهم السلام بارها در اظهارات خود به اين حقيقت اشاره فرمودند كه يكي از منابع غني علوم و آگاهي ما كتاب امام علي عليه السلام و صحيفه آن حضرت كتاب (الجامعه) و (جفر اكبر) مي باشد.

هر مسئله اي كه

مردم مي پرسيدند، امام صادق عليه السلام يا امام باقر عليه السلام مي فرمودند:

حُكم اين مسئله در كتاب امام علي عليه السلام چنين آمده است.

يا در آغاز پاسخ دادن مي فرمودند:

«اِنَّ فِي كِتابِ عَلِي»

«در كتاب امام علي عليه السلام چنين آمده»

يا مي فرمودند:

«وَجَدنا فِي كِتابِ عَلِي»

«در كتاب امام علي عليه السلام چنين يافتيم.» [3] .

گاهي مردم مطلبي را ادّعا مي كردند كه امام صادق عليه السلام مي فرمود (لَيسَ هُوَ فِي كِتابِ عَلِي) اين مطلب در كتاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود ندارد. [4] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج1، ص329 حديث 963 و وسائل الشّيعه، ج2، ص697، حديث 1 و2.

[2] بحارالانوار، ج26، ص25، باب1 وص35 حديث 61وص33 حديث 51 وج47، ص272.

[3] بحارالانوار، ج64، ص222 وج76، ص4 وج85، ص27 وج62، ص290 وج88، ص328 وج2، ص21 و184 و227.

[4] بحارلانوار، ج47، ص278 ذيل حديث 18.

كاربرد هنر نمايش در فلسفه احكام

برخي از زنان مدينه خدمت امام علي عليه السلام رسيدند و گفتند:

چرا خداوند اجازه داد تا مردان، همسران متعدد بگيرند؟ و در حاليكه زن دارند با زنان ديگر ازدواج كنند؟ امّا زنان كه داراي همسر هستند، نمي توانند مرد يا مردان ديگري را انتخاب كنند؟

چرا خداوند بين زن و مرد تفاوت قائل شده است؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه كانون ادب و اخلاق بود، از نظر گفتاري وارد بحث و برّرسي نشد، بلكه با شيوه هاي نمايشي فلسفه احكام الهي را به زنان فهماند دستور داد:

تا هر يك از بانوان ظرفي پُر از آب آوردند.

فرمود: آب ها را در داخل ظرف بزرگي ريختند.

وقتي آب ها مخلوط شد فرمان داد تا:

هر زني آب ظرف خود را بردارد!!

زنان با شگفتي گفتند:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام اين كار محالي است،

پس از مخلوط شدن آبها نمي شود آن را باز شناخت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

به همين دليل نيز زن شوهردار نمي تواند مرد ديگري داشته باشد زيرا اصالت فرزند و اصالت خانواده در خطر است. [1] .

(در برخي از منابع آمده است كه امام دستور داد تا هر زني تخم مرغي آورده در يك ظرف بزرگي بشكنند و پس از مخلوط شدن زرده ها و سفيده ها فرمود: تا هر كدام تخم مرغ مخصوص خود را بردارد.)

ارزش اين شيوه رفتاري آن است كه امام علي عليه السلام روش هاي نمايشي (دراماتيك) و هنر تجسّمي را در فلسفه احكام و تبيين حلال و حرام بگونه اي بكار مي گيرد كه مباحث ارزشمند علمي فقهي را زنان آن روزگاران به سادگي درك كنند.

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 40 ص 266، نقل از روض الجنان ابوالفتوح رازي.

كيفر ضد انقلاب

سه گونه مخالفت بسيار خطرناك است و چه بسا مرتكب آن را با كيفر اعدام روبرو مي كند:

شورش...

فرار از جبهه...

خيانت...

در همه ي جنبش هاي انقلابي اين گونه مخالفت ها از جرمهاي بزرگ شمرده مي شود كه سزاي آن اعدام است.

امام علي (ع) درباره فراريان از ميدان كارزار مي گويد:

و ليعلم المنهزم انه مسخط ربه، و موبق نفسه، و ان في الفرار موجده الله عليه، و الذل اللازم، و العار الباقي، و اعتصار الفي من يده...

«و فراري بداند كه خشم پروردگار را بر مي انگيزد و خود را به تباهي مي كشد. فرار مايه ي قهر پروردگار، و ذلت حتمي و ننگ ابدي است. از حق و روزي انسان مي كاهد و زندگي را به كامش تلخ مي كند. عمر فراري كوتاه است و خداوند از او ناخشنود. مرگ آدمي

پيش از نزول اين بلاها رواست و از الفت بدين عقوبتها و تحمل اين مصيبت ها آسان تر است.» [1] .

و همچنين مي فرمايد:

اما بعد... فانه من ترك الجهاد في الله، و اذهن في امره، كان علي شفاهلكه، الا ان يتداركه الله، فاتقوا الله و قاتلوا من صاد الله و...

«اما بعد... آنكه از جهاد در راه خدا روي گرداند و در امر او سستي ورزد خود را بر پرتگاه هلاكت افكنده است، كه جز خداوند كسي ياراي نجات او را ندارد. بهر خدا پرهيزكاري پيشه كنيد، و با آنكه خدا را مي آزارد و بر آن است تا فروغ ايزدي را خاموش كند، پيكار نمائيد.

با نابكاران گمراه برزميد چه آنان نه قرآن خوانند و نه فقيهان دين، نه علماي تفسيرند و نه اهل چنين كارهاي بزرگي. و اگر بر شما حاكم شوند با شما چون قيصر و كسري رفتار خواهند كرد.» [2] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 60.

[2] تاريخ طبري: جلد ششم، ص 45.

كلوخ انداز را پاداش سنگ است

اگر دشمن بر تو حمله آورد، پايداري كن و به حمله ي متقابل دست بزن. زيرا دشمني كه به خود اجازه مي دهد به حق تو تجاوز كند، نه ارزش ها و قوانين، بلكه پاسخ دندان شكن او را بر سر عقل مي آورد.

امام علي (ع) مي فرمايد:

ردوا الحجر من حيث جاء، فان الشر لا يدفعه الا الشر.

«پاره ي سنگ را به مبداش بازگردانيد، كه شر را تنها شر دفع مي كند.» [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 306.

كمك مساوي به دو زن فقير

دو زن فقير كه يكي عرب وديگري از عجم بود خدمت امام علي عليه السلام آمدند و تقاضاي كمك كردند.

امام به هر كدام «بيست و پنج درهم» و ظرفي از غذا داد.

زن عرب خطاب به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گفت:

يا اميرالمؤمنين، من زني از زنان عرب و او از عجم مي باشد

چرا به هر دو نفر ما مساوي انفاق مي كني؟

امام علي عليه السلام فرمود:

به خدا قسم من هيچ فرقي براي فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق در انفاق اين مال نمي بينم. [1] .

و برخي نقل كردند كه:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشت خاكي بر داشت و به زن عرب فرمود:

بيا تا براي عرب بودن بيشتر برداري.

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغارات، ج1، ص69؛ ابي اسحاق همداني - و وسائل الشيعه، ج2، ص431 - و بحارالانوار، ج41، ص137 - و اصول كافي، ج1، ص406 - و كشف البيان، ص263.

كَننده درِ خيبر

پس از پيروزي در جنگ احزاب و اثبات خيانت و پيمان شكني يهوديان، مسلمانان به رهبري رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم براي جنگ با يهوديان خيبر آماده شدند و در همان حمله هاي آغازين، برخي از قلعه هاي يهوديان را فتح كردند،

در آن روز حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام دچار چشم درد شديد بود.

پس از فتح قلعه هاي كوچك يهوديان خيبر، سپاهيان اسلام به طرف دژهاي «وطيح» و «سلالم» يورش آوردند، ولي با مقاومت سرسختانه يهود، در بيرون قلعه روبرو شدند.

از اين رو، سربازان دلير اسلام با جانبازي و فداكاري و دادن تلفات سنگين (كه سيره نويس اسلام ابن هشام آنها را در ستون مخصوص گِرد آورده است) نتوانستند پيروز شوند و بيش از ده روز با جنگاوران يهود، دست

و پنجه نرم كرده، و هر روز بدون نتيجه به لشگرگاه باز مي گشتند.

در يكي از روزها، ابي بكر مأمور فتح قلعه ها گرديد و با پرچم سفيد تا كنار دژ آمد.

مسلمانان نيز به فرماندهي او حركت كردند، ولي پس از مدّتي بدون نتيجه بازگشتند و فرمانده و سپاه هركدام گناه را به گردن يكديگر انداخته و همديگر را به فرار متّهم نمودند.

روز ديگر فرماندهي لشكر به عهده عمر واگذار شد.

او نيز داستان دوست خود را تكرار نمود و بنا به نقل طبري [1] پس از بازگشت از صحنه نبرد، با توصيف دلاوري و شجاعت فوق العاده رئيسِ دژِ «مَرْحَبْ»، ياران پيامبر را مرعوب مي ساخت.

اين وضع پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و سرداران اسلام را سخت ناراحت كرده بود.

در اين لحظات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، افسران و دلاوران ارتش را گرد آورد، و جمله ارزنده زير را فرمود:

لَاُعْطِينَّ الرَّايةَ غَدَاً رَجُلاً يحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، يفْتَحُ اللَّهُ عَلَي يدَيهِ لَيسَ بِفَرّارٍ. [2] .

«اين پرچم را فردا به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مي دارند و خداوند اين دژ را به دست او مي گشايد. او مردي است كه هرگز پشت به دشمن نكرده و از صحنه نبرد فرار نمي كند.»

و به نقل طبري و حلبي چنين فرمود:

كَرّارٍ غَيرَ فَرّار

«به سوي دشمن حمله كرده، و هرگز فرار نمي كند.» [3] .

اين جمله كه حاكي از فضيلت و برتري معنوي و شهامت آن سرداري است كه مقدّر بود فتح و پيروزي به دست او صورت بگيرد؛ شادي زيادي توأم

با اضطراب و دلهره در ميان ارتش و سرداران سپاه برانگيخت.

هر فردي آرزو مي كرد [4] كه اين مدال بزرگ نظامي نصيب وِي گردد.

سياهي شب همه جا را فرا گرفت. سربازان اسلام به خوابگاه خود رفتند. همه مي خواستند هرچه زودتر بفهمند كه اين پرچم پرافتخار به دست چه كسي داده خواهد شد. [5] .

ناگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: علي كجا است؟!

در پاسخ او گفته شد: كه او دچار چشم درد است و در گوشه اي استراحت نموده است.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: او را بياوريد.

طبري مي گويد:

علي عليه السلام را بر شتر سوار نموده و در برابر خيمه پيامبر فرود آوردند.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دستي بر ديدگان او كشيد، و در حقّ او دعا كرد.

اين عمل و آن دعا، مانند دَمِ مسيحائي آنچنان اثر نيك در ديدگان او گذارد كه سردار نامِي اسلام تا پايان عمر به چشم درد مبتلا نگرديد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام دستور پيشروي داد.

و ياد آور شد كه قبل از جنگ نمايندگاني را به سوي سران دِژ اعزام دارد و آنها را به آئين اسلام دعوت نمايد.

اگر آن را نپذيرفتند، آنها را به وظايف خويش تحت لواي حكومت اسلام آشنا سازد كه بايد خلع سلاح شوند و با پرداخت جزيه در سايه حكومت اسلام آزادانه زندگي كنند. [6] .

و اگر به هيچ كدام گردن ننهادند، با آنان بجنگيد.

و حديث معروف را فرمود:

لَئِنْ يهْتَدي اللَّهُ بِكَ رَجُلاً واحِداً خَيرٌ مِنْ اَنْ يكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ

«هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند، بهتر از اين است

كه شتران سرخ موي مال تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كني.» [7] .

هنگامي كه اميرمؤمنان عليه السلام، از ناحيه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مأمور شد كه دژهاي «وطيح» و «سلالم» را بگشايد، [8] زِرِه محكمي بر تن كرد و شمشير مخصوص خود (ذوالفقار) را حمايل نمود و هَرْوَله كنان و با شهامت خاصّي كه شايسته قهرمانان ويژه ميدان هاي جنگي است به سوي دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به دست او داده بود، در نزديكي خيبر بر زمين نصب نمود.

در اين لحظه دَرِ خيبر باز گرديد و دلاوران يهود از آن بيرون ريختند.

نخست برادر مَرْحَب به نام «حارث» جلو آمد، هيبتِ نعره او آنچنان مهيب بود كه سربازاني كه پشت سر علي عليه السلام بودند، بي اختيار عقب رفتند، ولي علي عليه السلام مانند كوه پابرجا ماند، نبرد آغاز شد،

لحظه اي نگذشت كه جسم مجروح حارث به روي خاك افتاد و جان سپرد.

مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين و متأثّر ساخت.

او براي گرفتن انتقام برادر در حالي كه غرق سلاح بود، و زره يماني بر تن داشت و كلاهي كه از سنگ مخصوص تراشيده بود بر سر داشت، در حالي كه كلاه خود را روي آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب رجز زير را خواند:

قَدْ عَلِمَتْ خَيبَرُ إنّي مَرْحَبٌ

شاكي السَّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبٌ

«در و ديوار خيبر گواهي مي دهد كه من مرحبم، قهرماني كارآزموده و مجهّز به سلاح جنگي هستم».

اِنْ غَلَبَ الدَّهْرُ فَاِنّي اَغْلَبُ

وَ الْقَرْنَ عِنْدي بِالدِّماءِ مُخَضَّبُ

«اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرماناني كه در

صحنه هاي جنگ با من روبرو مي شوند، با خون رنگين مي گردند.»

علي عليه السلام نيز رجزي در برابر او سرود، و شخصيت نظامي و نيروي بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين فرمود:

اَنَا الَّذي سَمَّتْني اُمّي حَيدَرَة

ضَرْغامَ آجامٌ وَ لَيثٍ قَسْوَرَةٌ

«من همان كسي هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده؛ مرد دلاور و شير بيشه ها هستم.»

عَبْلَ الذَّراعَينِ غَليظُ الْقَصْرَه

كَلَيثِ غاباتِ كَرِيهُ الْمَنْظَرَةِ

«بازوان قوي و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد مانندِ شير بيشه ها صاحب منظَري مهيب هستم.»

رَجَزهاي دو قهرمان پايان يافت.

صداي ضربات شمشير و نيزه هاي دو قهرمان اسلام و يهود، وحشت عجيبي در دل ناظران پديد آورد.

ناگهان شمشير برّنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت.

اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخي از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده به پناهگاه خود پناهنده شدند.

و عدّه اي كه فرار نكردند، با علي تن به تن جنگيده و كشته شدند.

علي يهوديان فراري را تا درِ حصار تعقيب نمود.

در اين كشمكش، يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر علي عليه السلام زد و سپر از دست وي افتاد.

علي عليه السلام فوراً متوجّه دَرِ دژ گرديد و آن را از جاي خود كَند، و تا پايان كارزار به جاي سِپَر بكار برد.

پس از آنكه آن را به روي زمين افكند، هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعي كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند. [9] .

در

نتيجه قلعه اي كه مسلمانان ده روز پشت آن معطّل شده بودند، در مدّت كوتاهي گشوده شد.

يعقوبي، در تاريخ خود مي نويسد:

دَرِ حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناي آن دو ذرع بود. [10] .

شيخ مفيد در ارشاد به سند خاصّي از اميرمؤمنان، سرگذشت كندن درِ خيبر را چنين نقل مي كند:

من دَرِ خيبر را كنده به جاي سپر به كار بردم و پس از پايان نبرد آن را مانند پل به روي خندقي كه يهوديان كنده بودند قرار دادم. سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم.

مردي پرسيد:

آيا سنگيني آن را احساس نمودي؟

پاسخ داد:

به همان اندازه سنگيني كه از سپر خود احساس مي كردم. [11] .

نويسندگان تاريخ اسلام مطالب شگفت انگيزي درباره كندن درِ خيبر و خصوصيات آن و رشادت هاي علي عليه السلام كه در فتح اين دِژ انجام داده، نوشته اند.

اين حوادث، هرگز با قدرت هاي معمولي بشري وِفق ندارد.

اميرمؤمنان خود در اين باره توضيح داده و شكّ و ترديد را از بين برده است.

آن حضرت در پاسخ شخصي چنين فرمود:

ما قَلَعْتُها بِقُوَّةٍ بَشَرِيةٍ وَ لكِنْ قَلَعْتُها بِقُوَّةٍ اِلهِيةٍ وَ نَفْسٍ بِلِقاءِ رَبِّها مُطْمَئِنَّةٌ رَضِيةٌ. [12] .

«من هرگز آن در را با نيروي بشري از جاي نكندم، بلكه در پرتو نيروي خدا داد و با ايماني راسخ به روز قيامت اين كار را انجام دادم.»

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج 2 ص 300.

[2] مجمع البيان ج 9 ص 120 - و - سيره حلبي ج 2 ص 43 - و - سيره ابن هشام ج 3 ص 349 - و - بحارالانوار ج 21 ص 40.

[3] ابن ابي الحديد

از سرگذشت فرار اين دو سردار سخت متأثّر گشته و در قصيده معروف خود چنين مي گويد:

و ما انس لا انس اللَّذينَ تقدما

وفرهما و الفر، قد علما

(خوب اگر همه چيز را فراموش كنم كه هرگز سرگذشت اين دو سردار را فراموش نخواهم كرد، زيرا آنان شمشير به دست گرفته و به سوي دشمن رفتند و با اينكه مي دانستند فرار از جهاد حرام است، پشت به دشمن كرده، فرار نمودند.)

و للراية العظمي و قد ذهبابها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

(آنها پرچم بزرگ را به سوي دشمن بردند ولي در عالم معني پرده هائي ازذلّت و خواري آن را پوشانيده بود.)

يشلّهما من آل موسي شمردل

طويل نجاد السّيف، اجيد يعبوب

(يك جوان تندرو از فرزندان موسي آنان را طرد مي كرد، جوان بلند بالا كه بر اسب تندرو سوار بود).

[4] هنگامي كه علي عليه السلام در خيمه سخن فوق را از پيامبر شنيد، با دلي پر از شوق چنين گفت: اللّهُمَّ لا مُعْطي لِمَا مَنَعْتَ وَلاَمَانِعَ لِمَا اَعْطَيتَ «سيره حلبي ج 3 ص 41.

[5] عبارت تاريخ طبري در اين بحث چنين است؛ فتطاول ابوبكر و عمر.

[6] بحار ج 21 ص 28.

[7] صحيح مسلم ج 5 ص 195 - و - صحيح بخاري ج 5 ص 23 -22.

[8] دژهائي كه دو فرمانده قبلي موفّق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار خود ضربه جبران ناپذيري بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند.

[9] تاريخ طبري ج 2 ص 300 - و - سيره ابن هشام ج 3 ص 349.

[10] تاريخ يعقوبي ج 2 ص 46.

[11] ارشاد ص 59.

[12]

بحار الانوار ج 21 ص 40.

كمك به يتيمان و همسران شهدا

روزي اميرالمؤمنين ديد زني مشك آبي به دوش گرفته مي برد،

امام علي عليه السلام مشك آب را از او گرفت و به محلّي كه زن مي خواست آورد،

آنگاه از حال زن پرسيد.

زن گفت:

علي بن ابيطالب عليه السلام شوهر مرا به بعضي از مرزهاي نظامي فرستاد و در آنجا كشته شد، چند طفل يتيم براي من گذاشمت و احتياج مرا وادار كرده است تا براي مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تأمين نمايم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از آنجا بازگشت.

سپس زنبيلي كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد.

بعضي از يارانش گفتند:

بگذاريد ما ببريم.

فرمود: كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟

چون به در خانه زن رسيد، زن پرسيد:

كيست كه دَر مي زَنَد؟

فرمود: همان بنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براي تو آوردم، در را باز كن براي بچّه هايت طعام آورده ام.

زن گفت:

خدا از تو راضي باشد و ميان من و علي بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.

امام علي عليه السلام داخل شد، فرمود:

من كسب ثواب را دوست دارم، مي خواهي تو خمير كن و نان بپز و من بچّه ها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كني؟

زن گفت:

من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمير گرفتن كرد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام گوشت را آماده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مي گذاشت و به هر يك مي فرمود:

«علي را حلال كن، در حقّ تو كوتاهي شده است»

چون خمير آماده شد، زن گفت:

بنده خدا تنور را آتش كن.

امام علي عليه السلام تنور

را آتش كرد.

حرارت شعله به چهره آن حضرت مي رسيد و مي فرمود:

«بچش حرارت آتش را، اين سزاي كسي است كه از زنان بيوه و اطفال يتيم بي خبر باشد.»

در اين ميان زني از همسايه داخل خانه شد، كه اميرالمؤمنين عليه السلام را مي شناخت به زن صاحب خانه گفت:

واي بر تو اين كيست كه براي تو تنور را آتش مي كند؟

زن جواب داد:

مردي است كه به اطفال من رحم كرده است.

زن همسايه گفت:

واي بر تو اين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است.

آن زن چون حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را شناخت پيش دويد و گفت:

واحَيائِي مِنْكَ يا أَمِيرَالْمُؤْمنين

«اي اميرمؤمنان از شرمندگي آتش گرفتم، مرا ببخشيد»

امام علي عليه السلام فرمود:

بَل واحَيائِي مِنْكَ يا اَمَةَ اللَّه فيما قَصُرْتَ فِي حِقِّكَ

«بلكه من از تو شرمنده ام، اي كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهي شده است.» [1] .

------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار ج 41 ص 52 - و - مناقب آل ابيطالب ج 2 ص 116.

كمك به يهودي در راه مانده

مرد يهودي كه از شام با چند الاغ گندم به كوفه مي آمد، در نزديكي هاي شهر كوفه، الاغ هاي او با بار گم شده بودند و بي نوا با دوست قديمي خود، حارث اعور همداني، تماس گرفت و به امام علي عليه السلام متوسّل شد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام شخصاً الاغ هاي او را پيدا كرد و آن شب تا سحر از اموال او حفاظت نمود،

و تنها براي نماز صبح از يهودي جدا شد،

پس از نماز او را به بازار برد، اموال او را به فروش رساند، و نيازهاي او را برآورد،

وقتي مرد يهودي آن همه ايثار و بزرگواري را از امام علي عليه السلام ديد،

مسلمان شد و گفت:

أَشْهَدُ أَنَّكَ عالِمُ هذِهِ الأُْمَّةْ، وَ خَلِيفَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم عَلَي الْجِنِّ وَ الأِْنْس

«گواهي مي دهم كه تو دانشمند امّت اسلامي، و جانشين پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بر جنّ و آدميان مي باشي» [1] .

---------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابواب الجنان و مجالس الواعظين ج 1 ص 281.

كشف يك توطئه

قهرمان اين داستان صفيه هوزان است.

صفيه دوشيزه اي در كمالِ جمال و زيبائي بود.

و عاشق جواني از انصار شد كه آن جوان به او اعتنائي نداشت.

يك روز صفيه با گريبان چاك زده و گريان و فرياد كنان به مسجد آمد و ضمن اشاره به جانب جوان انصاري از او شكايت كرد و گفت:

«در آن ميان كه من از خانه عمويم به خانه خود باز مي گشتم اين جوان بر سَرِ راه من قرار گرفت و پيش از آنكه فرصت دفاع به من دهد، آبروي مرا بُرد.»

آنگاه صفيه دامن جامه را به دست گرفت و مادّه اي شبيه به «مَني» را كه به دامنش ريخته بود، نشان داد و گفت:

«و اينك اثر آن تجاوز و پرده دري است كه بر دامن جامه من آشكار است»

سپس صفيه تقاضاي حكم از خليفه دوّم كرد.

در اين هنگام خليفه دوم رو به او كرد و بر صحّت ادّعايش گواه خواست.

صفيه گفت:

بهترين گواه بر صحت اين ادّعا، دامن آلوده من است،

و هرگاه كسي در آن رهگذر مي بود كه ناظر اين ماجرا باشد پيش از آنكه بخواهم او را به عنوان شاهد جرم بگيرم، به عنوان فريادرس از او استفاده مي كردم.

چون سخن صفيه به اينجا رسيد، خليفه دوّم جوان انصاري را به محضر قضاء فرا خواند و شكايت

صفيه را بر او عرضه كرد، ولي جوان با لحني حاكي از عفّت و پاكي ادّعاي صفيه را انكار كرد.

خليفه دوّم تصميم گرفت تا جوان را در معرض كيفر قرار دهد، و جوان با سوگندهاي پياپي از خود دفاع مي كرد.

ناگاه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد و خليفه از آن حضرت ياري طلبيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمان داد تا:

جامه صفيه را دَرآوردند و آنگاه ظرف آبِ جوشي حاضر كردند و جامه را در آن فرو بردند، ديدند مايعي كه بر جامه بود به شكل ماده سفيد رنگي جمع شد.

آنگاه امام علي عليه السلام فرمود:

اگر اين مايع مَني بود بي گمان در آب جوش گداخته مي شد، امّا اين مادّه، سفيده تخم مرغ است كه در اثر حرارت تغيير شكل داد و جمع شد.

سپس قسمتي از آنرا بوئيد و بوي تخم مرغ از آن استشمام كرد.

و پرده از نيرنگ آن زن مكّار برداشته شد.

در اين هنگام جوان انصاري كه از بند اتّهام رها شد، در برابر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاد و گفت:

من بدي رفتار صفيه را به عفو اغماض پاداش مي دهم و از مطالبه حدّ قذف و كيفر افترائي كه به من وارد آورده صرف نظر مي كنم. [1] .

---------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عبارات عدالت و قشاء در اسلام، ص254؛ قضاوتهاي محير العقول، ص47 و 132؛ آملي در ارشاد مفيد، ص105 به اختصار قضاوتهاي اميرالمؤمنين عليه السلام؛ محلاتي، ص88، به اختصار.

كيفر بي تفاوت

از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است كه: در زمان خلافت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سه نفر را براي محاكمه و داوري به حضور آن حضرت آوردند، جريان آنها به شرح زير بود:

مردي، مرد ديگري را

تعقيب مي كرد، تا او را بكشد، و آن مرد از ترس جانش فرار مي كرد، سرانجام شخص ثالثي او را گرفت، و تحويل آن شخص قاتل داد، نفر چهارمي نيز اين صحنه را تماشا مي كرد، ولي هيچگونه كمكي در ظاهر به قاتل انجام نداد، سرانجام آن مرد، مرد فراري را به قتل رسانيد!!

علي عليه السلام در مورد كيفر آنان دستور دادند:

نفر اول را كه قاتل بوده، بايد به قتل رسانند، و نفر دوم را كه باعث قتل شده، و فراري را دستگير كرده و به تحويل قاتل داده است، بايد به حبس ابد محكوم كرد، تا تمام عمرش را در زندان سپري كند. و آن شخص ثالثي را كه تماشاگر بوده، و در برابر چشمان او، مرد بي گناهي را به قتل رسانيده اند، و وي هيچگونه دفاعي نكرده است، بايد چشمان او را از جايش بيرون آورده و نابينا كرد!!

و بدينسان كيفر بي تفاوتي را در برابر ستمگر و ستمديده مشخص ساخت. [1] .

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج7 ص288 ح 4 وسايل الشيعه ج19 ص35 ح.3 نقل از آفتاب ولايت ص150.

كفاره گناه

1- پيامبر خدا(ص) فرمود:

اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است:

نماز را در اول و آخر روز بپا داريد و نيز در ساعت تاريكي شب كه همانا خوبيها، بديها را از بين خواهند برد.... [1] .

پس از قرائت آيه فرمود:

علي! قسم به خدايي كه مرا به نبوت برانگيخت و بشارت دهنده و بيم دهنده مردم قرار داد، چون كسي از شما براي وضو و تحصيل طهارت به پا خيزد، گناهان او فرو ريزد و هنگامي كه مقابل قبله با توجه كامل به نماز

بايستد و (با رعايت آداب آن) نمازش را به پايان برد، هنوز از نماز فارغ نگشته است كه گناهانش آمرزيده گردد چندان كه گويي از مادر متولد شده است هيچ گناهي براي او باقي نخواهد ماند. و اگر باز گناهي از ا سر زند نماز بعدي كفاره آن خواهد شد....

2- يك روز هم كه دست مرا در دست خود داشت و فرمود:

هر كس كه برا اداي نمازهاي پنجگانه مداومت ورزد و عمر خود را با محبت تو به پايان برد، (با سربلندي و خوشحالي) نزد پروردگار خود رفته است و اگر كسي با بعض و دشمني تو دنيا را ترك گويد (هر چند نماز گزارده باشد) با او همانند مردگان عصر جاهليت رفتار خواهد شد....

1- قال علي (ع): سمعت رسول الله (ص) يقول: ارجي ايه في كتاب الله (و لقم الصلوه طرفي النهار و زلفا من الليل) و قرا الايه كلها و قال يا علي! و الذي بعثني بالحق بشيرا و نذيرا ان احدكم ليقوم الي وضوئه فتتساقو عن جوارحه الذنوب فاذا استقبل الله بوجهه و قبله لم ينفتل عن صلاته و عليه من ذنوبه شي كما ولدته امه فان اصاب شيئا بين الصلاتين كان له ذلك حتي عد الصلوت الخمس. [2] .

2- ... اخذ رسول الله (ص) بيدي و قال: من تابع هولاء الخمس ثم مات و هو يحبك فقد قضي نحبه و من مات و هو نحبه و من مات و هو يبغضك فقد مات ميته جاهليه يحاسب بما يعمل في الاسلام و من عاش بعدك و هو يحبك ختم الله له بالامن و الايمان حتي يرد علي الحوض. [3] .

--------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

سوره هود(113:11).

[2] امالي شيخ مفيد، ص 10؛ بحار، ج 2، ص 220؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 40.

[3] بحار، ج 39، ص 264.

كلام جبرئيل

رسول خدا(ص) فرمود: در شب معراج هنگامي كه مرا به آسمان مي بردند، به هر جا مي رسيدم دسته هايي از فرشتگان با اظهار شادي و شادماني به ديدارم مي آمدند. تا اينكه به جايي رسيدم كه جبرئيل به همراه جمعي از فرشتگان به استقبالم آمدند. آن روز جبرئيل سخني (كه شنيدني است) گفت:

اگر امت تو بر دوستي و مهر علي اجتماع مي كردند، خداوند متعال آتش جهنم را نمي آفريد....

عن علي: قال لي رسول الله (ص) يا علي! انه لما اسري بي الي السما تلقتني الملائكه بالبشارات في كل سما حتي لقيني جبرئيل في محفل من الملائكه فقال:لو اجتمعت امتك علي حب علي ما خلق الله عزوجل النار.... [1] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 40، ص 35.

كابين

هنگامي كه براي خواستگاري فاطمه رفتم، مجذوب حشمت و حرمت رسول خدا(ص) شدم و خاموش در برابر او نشستم؛ بخدا قسم، كلمه اي بر زبانم جاري نشد.

رسول خدا(ص) كه چينن ديد پرسيد: چه مي خواهي؟ آيا حاجتي داري؟

من همچنان خاموش ماندم و چيزي نگفتم. دوباره پرسيد، و من باز ساكت بودم. تا اينكه براي بار سوم گفت: شايد براي خواستگاري فاطمه آمده اي)؟

گفتم: آري، فرمود: آيا جيزي دراي كه آن را كابين زهرا سازي؟

گفتم: نه، يا رسول الله.

فرمود: زرهي را كه به تو داده بودم، چه كردي؟

گفتم: دارم، اما چندان ارزشي ندارد و بيش از چهار صد درهم بها ندارد.

فرمود: همان را كابين فاطمه قرار بده و بهايش را نزد من بفرست.

قال علي (ع):... حتي دخلت علي رسول الله (ص) و كانت له جلاله و هيبه فلما قعدت بين يديه افحمت فو الله ما استطعت ان اتكلم.

فقال: ما جاء بك؟ الك حاجه؟ فسكت.

فقال: لعلك

حئت تخطب فاطمه؟ فلت: نعم، قال: فهل عندك من شي تستحلها به؟

قلت: لا و الله يا رسول الله (ص)! فقال: ما فعلت الدرع التي سلحتكها؟ فقلت:عندي و الذي نفسي بيده انها لحطيميه، ما ثمنها الا اربعماثه درهم.

قال: قد زوجتكها، فابعث فانها كانت لصداق بنت رسول الله (ص). [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ذخائر العقبي، ص 27؛ كشف الغمه، ج 1، ص 358؛ بحار، ج 43، ص 136.

كينه قريش

هر كينه اي كه قيش از رسول خدا(ص) بر دل داشت (و جراءت اظهار و يا فرصت ابراز آن را نيافت) پس از رحلت آن حضرت، همه را بر من آشكار ساخت و تا توانست بر من ستم كرد....

قريش چه از جان من مي خواهد؟ اگر خوني از آنها ريخته ام به امر خدا و فرمان رسولش بوده است. آيا پاداش كسي كه در طاعت خدا و رسول او بوده است، بايد چنين داده شود؟!

... قريش، دنيا را به نام ما خورد و بر گرده ما سوار شد!

شگفتا از اسمي بدان پايه از حرمت و عظمت و مسمايي بدين حد از خواري و خفت!قال علي (ع):، ما لنا و لقريش! يخضمون الدنيا باسمنا و يطئون علي رقابنا فيالله و العجب من اسم جليل لمسمي ذليل! [1] .

كل حقد حقدته قريش علي رسول الله (ص) اظهرته في و ستظهره في ولدي من بعدي.مالي و لقريش؟! انما بامر الله و امر رسوله افهذا جزا من اطاع الله و رسوله ان كانوا مسلمين؟ [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 308.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 328.

كشتار در بصره

شورشيان به بصره در آمدند. بصريان در بيعت و طاعت من يكدل بودند. در آن شهر كه شيعيان من بودند ابتدا خزانه داران بيت المال را كشتند، و سپس مردم را عليه من و شكستن عهد و پيماني كه از من بر عهده داشتند فرا خواندند، هر كس مي پذيرفت در امان بود و هر كس مخالفت مي كرد كشته مي شد.حكيم بن جبله به همراهي هفتاد تن از اهل بصره و خداپرستان آن مرز و بوم به مقابله با آنان

پرداختند؛ كساني كه پيشاني و كف دست ايشان (از كثرت سجود) چون پاي شتر پينه بسته بود و به مثفّين ناميده مي شدند، آشوبگران، همه آنان را (بي رحمانه) كشتند.

يزيد بن حارث يشكري از بيعت با آنان امتناع كرد و به طلحه و زبير گفت:

از خدا بترسيد، پيشينيان شما نخست ما را به بهشت كشاندند، مبادا شما در پايان كار ما را به دوزخ بكشانيد. از ما نخواهيد كه مدعي را تصديق كنيم و عليه غايب حكم كنيم. دست راست من به بيعت با علي بن ابي طالب مشغول است و دست چپم آزاد است اگر مي خواهيد آن را برگيريد.

پس گلوي او را چندان فشردند تا از پاي درآمد خدايش بيامرزد.

عبدالله تميمي بر پا خاست و با آنها محاجه كرد و گفت: اي طلحه! آيا اين نامه را مي شناسي؟ گفت: آري نامه من است كه از مدينه براي تو نوشتم.

پرسيد: به ياد داري كه در آن چه نوشته اي؟ گفت: برايم بخوان!

نامه را خواند. در آن نامه به عثمان ناسزا گفته بو و از وي براي كشتن عثمان دعوت كرده بود!

(آنها در برابر تميمي پاسخي نداشتند جز آنكه) او را از شهر تبعيد كردند.عثمان بن حنيق انصاري عامل مرا به نيرنگ گرفتند و مثله كردند و موي سر و روي او را كندند. گروهي از شيعيان مرا با حيله كشتند و شماري را با قتل صبر (زجر) از پاي در آوردند و دسته اي هم شمشير كشيدند و در برابر آنان پايداري كردند و جنگيدند تا شرف ديدار خداي متعال را دريافتند و شهيد شدند....

قال علي (ع):... فنا جزهم حكيم بن جبله فقتلوه في سبعين دجلا من

عباد اهل البصره و مخبتيهم يسمون المثفنين. كان راح اكفهم ثفنات الابل.

و ابي ان بيايعهم يزيد بن الحارث اليشكري فقال: اتقيا الله ان اولكم قدنا الي الجنه فلايقودنا اخركم الي النار فلاتكلفونا ان نصدق المدعي و نقضي علي العائب، اما يميني فشغلها علي بن ابي طالب ببيعتي اياه و هذه شمالي فازغه فخداها ان شئتما. فخنق حتي مات رحمه الله.

و قام عبدالله بن حكيم التميمي فقال: يا طلحه! من يعرف هذا الكتاب؟ قال نعم هذا كتابي اليك. قال: هل تدري ما فيه؟ قال: اقراه علي. فاذا فيه عيب عثمان و دعاوه الي قتله!!. فسيروه من البصره.

و اخذوا عاملي عثمان بن حنيف الانصاري غدرا فمثلوا به كل المثله و نتفوا كل شعره في راسه و وجهه. و قتلوا شيعتي طائفه صبرا و طائفه غدرا و طائفه عضوا باسيافهم حتي لقوالله.... [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف المحجّه، ص 182.

كاتب عايشه

طلحه را مروان به ضرب تير كشت. و زبير، پس از آنكه سخن رسول خدا(ص) را كه به وي فرموده بود: اي زبير! همانا تو با علي پيكار خواهي كرد، حال آنكه تو ظالم به او هستي به يادش آوردم، از شيندن اين گفتار به خود آمد و از سپاه دشمن كناره گرفت.

و اما عايشه كه رسول گرامي، وي را از فرجام اين سفر ترسانده و از آن برحذر داشته بود، سخن آن حضرت را به او يادآور شدم. به اندازه اي پشيمان گشنت كه انگشتهاي دست خود را به دندان مي گزيد! (همانجا) كاتب خود عبيدالله نميري را به حضور طلبيد و گفت:

بنويس از عايشه دختر ابي بكر به علي بن ابي طالب.

كاتب گفت: قلم بر نگارش اين

جمله نمي گردد. عايشه پرسيد: چرا؟ پاسخ داد كه علي بن ابي طالب اول شخص جهان است. از اين رو بايد نامه به نام او آغاز شود. عايشه گفت: پس بنويس:

به علي بن ابي طالب از طرف عايشه دختر ابي بكر.

اما بعد: همانا من از خويشي و پيوند تو با رسول خدا غافل نيستم و از تقدم و پيشي تو در اسلام باخبر و به موقعيت خطير و خدمات و كارايي تو نزد رسول گرامي نيك آگاهم. چيزي كه مرا به اينجا كشاند همانا خيرخواهي و طلب اصلاح بين فرزندانم (مسلمين) است. پس اگر تو از اين دو مرد (طلحه و زبير) دست برداري، من با تو جنگي ندارم!.

اين كلمات، اندكي از بسياري بود كه برايم نوشته بود. اما من كلمه اي در پاسخ وي نگفتم و جواب او را تا هنگام قتال به تاءخير انداختم (تا آنجا پاسخي مناسب بيابد).

از آنجا كه خداوند خير و خوبي را براي من مقدر فرموده بود بر آنان پيروز شدم و آنگاه عبدالله بن عباس را به جاي خود در بصره گذاشتم و خود رهسپار كوفه شدم. در آن زمان غير از شام (كه تحت نفوذ و قلمرو معاويه بود) همه بلاد نظم يافته بود و كارها بر وفق مراد بود....

در اينجا حضرت نامه خود را با ذكر شرارتهاي معاويه و مخالفتهاي او ادامه مي دهد تا مي رسد به شرح نبرد صفين. آنگاه نامه خود را با داستان تاءسف بار خوارج نهروان پايان مي دهد. از آنجا كه ما بخشهايي از اين حوادث را در فصل بعدي از روزهاي نبرد آورده ايم ، ديگر بر پي گرفتن و نقل و ترجمه آن

بخش در اينجا ضرورتي نمي بينيم.

قال علي (ع):... فاما طلحه فرماه مروان بسهم فقتله و اما الزبير فذكرته فول رسول الله (ص): انك تقاتل عليا و انت ظالم له.

و اما عائشه فانها كان نهاها رسول الله (ص) عن مسيرها فعضت يديها نادمه علي ما كان منها....

و كانت عائشه قد شكت في مسيرها و تعاظمها القتال فدعت كاتبها عبيدالله بن كعت النميري فقالت: اكتب: من عائشه بنت ابي بكر الي علي بن ابي طالب فقال:هذا امر لايجري به القلم. قالت: و لم؟ قال: لان علي بي ابي طالب في الاسلام اول و له بذلك البد في الكتاب. فقالت: اكتب الي علي بن ابي طالب من عائشه بنت ابي بكر.

اما بعد: فاني لست اجهل قراتبك من رسول الله (ص) و لا قدمك في الاسلام و لا غناك من رسول الله (ص) و انما خرجت مصلحه بين بني لااريد حربك ان كففت عن هذين الرجلين، في كلام لها كثير فلم اجبها بحرف و اخرت جوابها لقتالها فاما قضي الله لي الحسني، سرت الي الكوفه و استخلفت عبدالله بن عباس علي البصره فقدمت الكوفه و قد اتسقت لي الوجوه كلها الا الشام.... [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب المحجّه، ص 183 و 184.

كتابي كه حوادث آينده در آن ثبت بود

سليم بن قيس گويد: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ابن عباس به شدت گريه كرد و سپس گفت: چه چيزها كه اين امت بعد از پيامبرش ديد!

خدايا من تو را شاهد مي گيرم كه من دوستدار علي بن ابي طالب و فرزندانش هستم و از دشمنان او و دشمنان فرزندانش بيزارم و در مقابل دين آنان تسليم هستم. ابن عباس گفت: روزي در ذي قار خدمت اميرالمومنين وارد شدم.

حضرت كتابي را برايم بيرون آورد و فرمود: اي ابن عباس، اين كتابي است كه پيامبر عليه السلام بر من املاء فرموده و دست خط خودم است. عرض كردم: يا اميرالمومنين، آن را برايم بخوان. حضرت آن را خواند و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پيامبر تا زمان شهادت امام حسين اتفاق افتاده و اينكه چگونه كشته مي شود و چه كسي او را مي كشد و چه كسي او را ياري مي كند و چه كساني همراه او شهيد مي شدند؟ سپس آن حضرت به شدت گريه كرد و مرا به گريه درآورد.

از جمله آنچه برايم خواند اين بود كه با خود آن حضرت چه مي كنند، و چگونه حضرت زهرا عليهاالسلام شهيد مي شود، و چگونه پسرش امام حسن عليه السلام به شهادت مي رسد و چگونه اين امت به او مكر و حيله مي كنند.

وقتي كيفيت قتل امام حسين عليه السلام را خواند بسيار گريست: و سپس آن كتاب را بست، و بقيه آنچه تا روز قيامت واقع مي شود باقي ماند.

در آن كتاب از جمله آنچه حضرت برايم خواند- جريان ابوبكر و عمر و عثمان و اينكه هر يك از آنان چقدر حكومت مي كنند و اينكه با علي عليه السلام چگونه بيعت مي شود، و واقعه جمل و شورش عايشه و طلحه و زبير، و واقعه صفين و كساني كه در آن كشته مي شوند، و واقعه نهروان و جريان حكمين، و حكومت معاويه و كساني از شيعه كه به دست معاويه كشته مي شوند، و برنامه اي كه مردم نسبت به امام حسين عليه السلام انجام مي دهند، و جريان يزيد تا آنجا كه منتهي به قتل امام حسين عليه السلام شد.

من همه اينها را از اميرالمؤمنين عليه السلام

شنيدم، و همانطور كه حضرت خوانده بود بدون كم و زياد واقع شد. من خط آن حضرت را مي شناختم و در آن كتاب ديدم كه تغيير نكرده و زرد نشده بود.

وقتي حضرت آن كتاب را بست عرض كردم: يا اميرالمؤمنين، اي كاش بقيه كتاب را هم برايم مي خواندي و فرمود: نه، ولي برايت نقل مي كنم. مانع من اين است كه آنچه ما از خاندان و فرزندان تو خواهيم ديد در آن آمده است و مسئله فجيعي است كه ما را مي كشند و با ما عداوت مي ورزند و حكومتي بد و قدرتي شوم دارند.

دوست ندارم آنها را بشنوي و غمناك شوي و تو را ناراحت كند، ولي براي تو نقل مي كنم. پيامبر صلي الله عليه و آله هنگام رحلتش دست مرا گرفت و برايم هزار باب از علم گشود كه از هر بابي هزار باب باز مي شد. در اين حال ابوبكر و عمر به من نگاه مي كردند و آن حضرت به اين مطلب اشاره مي فرمود.

وقتي بيرون آمدم آن دو به من گفتند: پيامبر به تو چه گفت؟ من هم سخن آن حضرت را براي آنان نقل كردم. آنان دست خود را تكان دادند و سخن مرا تكرار كردند. سپس پشت كردند در حالي كه سخن مرا تكرار مي كردند و با دوستان خود اشاره مي نمودند.

اي ابن عباس، (فرزندم) حسن از كوفه همراه فلان تعداد جمعيت به استثناي يك نفر نزد تو مي آيد.

اي ابن عباس وقتي حكومت بني اميه از بين برود اولين گروه از بني هاشم كه به حكومت مي رسند فرزندان تو هستند، و كارهايي مي كنند.ابن عباس گفت: بودن نسخه آن كتاب نزد من محبوب تر بود از آنچه آفتاب بر

آن تابيده. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب سليم، ص 623.

كسي كه اجلش را ميشناخت

شيخ مفيد رضوان الله عليه مي فرمايد: روايات به طور متواتر شده است كه حضرت به رحلت خود خبر داد و اينكه از دنيا با شهادت مي رود به وسيله ضربتي كه بر سر او فرود آمده و محاسن او با خون سرش رنگين مي شود.

از جمله فرمود: بخدا سوگند اين وضع (محاسن) با اين موضع (سر) رنگين مي شود و دست را بر سر و محاسن خود گذاشت. و همچنين فرمود: چرا نمي آيد شقي ترين اين امت كه محاسن را از بالاي آن به خون رنگين كند.

و يا مي فرمود: بخدا سوگند اين- اشاره به محاسن- از بالا رنگين مي شود، چه چيز مانع است شقي ترين امت را كه اين را از بالاي آن به خون رنگين كند. [1] .

ابن سيرين مي گفت: اگر كسي باشد كه اجل خود بشناسد او علي بن ابي طالب است. [2] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 310.

[2] مناقب آل ابي طالب ص 271.

كيفر لواط شده

مرد لواط شده اي را نزد عمر آوردند، عمر تصميم گرفت او را تازيانه زند و از گواهان پرسيد، آيا شما ديديد با او لواط شد؟ گفتند: آري. عمر در حكم آن درمانده گرديد، از اميرالمومنين عليه السلام پرسش نمود.

علي عليه السلام لواط كننده را خواست ولي او را نديد، آنگاه فرمود: بايد گردنش زده شود، گردنش را زدند.

عمر گفت: او را برداريد.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: يك عقوبت ديگر او مانده.

عمر گفت: آن چيست؟

امام عليه السلام فرمود: يك بسته هيزم بخواه و او را در وسط آن قرار ده به آتش بسوزان!

و در روايتي ديگر آن حضرت عليه السلام مي فرمود: اگر مجرمي استحقاق دوبار سنگساري را داشت هر آينه لواط كار دوبار سنگسار مي شد. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

فروع كافي، كتاب الحدود، باب حد اللواط، حديث 5. تهذيب، كتاب الحدود، حد اللواط حديث 2.

كيفر ميگساري در ماه رمضان

نجاشي شاعر، در روز ماه رمضان شراب نوشيده او را نزد اميرالمومنين عليه السلام آوردند، آن حضرت عليه السلام هشتاد تازيانه به او زد، شب او را بازداشت نموده بامدادان نيز او را طلبيده بيست تازيانه ديگر زد.

نجاشي گفت: يا اميرالمومنين! آن هشتاد تازيانه كه به من زدي كيفر شراب نوشيدنم بود، ولي سبب اين بيست تازيانه دوم را نفهميدم؟!

حضرت عليه السلام فرمود: بخاطر بي حرمتي و بي اعتنايي تو بود نسبت به ماه رمضان. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الحدود، باب ما يجب فيه الحدود في الشراب، حديث 15.

كشتن سريع

گروهي گاو سركش را با شمشير كشته و در همان حال نام خدا را بر زبان جاي كرده، نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و از حكم گوشت آن پرسش نمودآن حضرت عليه السلام فرمود: اين هم يك نوع كشتن سريع تند است و گوشتش حلال مي باشد. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي كتاب الذباح باب البعير و الثور يمتنعان، حديث دوم.

كيميا

از حضرت امير عليه السلام از وجود كيميا پرسيدند؛ آن حضرت فرمود: كيميا بوده و هست و خواهد بود.

پرسيدند؛ صنعت آن چگونه است؟

فرمود: از جيوه روان، و سرب و زاج و آهن زنگ زده و زنگار مس سبز... بعضي گفتند: فهم ما به اين نمي رسد. فرمود: بعض اجزايش را زمين و آب قرار دهيد...

عرضه داشتند: براي ما بيشتر توضيح دهيد. فرمود: همين مقدار بس است؛ زيرا حكماي پيشين بيش از اين نگفته اند تا مردم آن را بازيچه نگيرند. [1] .

كليني (ره) در كافي [2] از ابوحمزه ثمالي نقل كرده كه مي گويد: به همراه امام صادق عليه السلام از بازار مسگران مي گذشتيم. من خدمت آن حضرت عليه السلام عرضه داشتم فدايت شوم! اصل اين مس چيست؟ فرمود: نقره است كه زمين آن را تباه نموده به صورت مس در آمده است، و اگر كسي بتواند فساد آن را بگيرد از آن بهره مند مي گردد.

و از ابن خلكان نقل شده: جابربن حيان كتاب بزرگي در حدود هزار صفحه در صنعت كيميا نگاشته كه مشتمل بر پانصد رساله از امام صادق عليه السلام در اين زمينه مي باشد. و نيز جرجي زيدان مي گويد: كه جابر بن حيان از شاگردان امام صادق نخستين كسي بوده كه اساس شيمي جديد را بنا نهاده است.

-----------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 274. گرچه اعتبار اين روايت از حيث سند معلوم نيست، اما وجود كيميا را هم نمي توان وهمي و خيالي دانست، و ندانستن دليل بر نبودن نيست، و جابر بن حيان شاگرد امام صادق (ع) شيميدان معروف در كتابي به نام الرحمة كه در صنعت كيميا نگاشته فصلي در چگونگي تبديل فلزها به طلا آورده است. و همچنين محمد بن زكرياي رازي طبيب و كيمياگر معروف ايراني در اين باره مطالعات و تجربيات وسيعي داشته است (مترجم).

[2] فروع كافي، ج 5، ص 307، حديث 15.

كور كردن با آيينه

غلامي از قبيله قيس با مولاي خود به نزد عثمان رفتند، غلام اظهار داشت كه مولايش با زدن ضربه شديدي چشم او را كور كرده ولي ساختمان چشم سالم است، مولا به غلام مي گفت: ديه چشمت را به تو مي دهم از قصاص صرفنظر كن. غلام از گرفتن ديه ابا داشت و تنها خواسته اش قصاص بود.عثمان در حكم قضيه درمانده گرديد، از اين رو آنان را به نزد حضرت امير عليه السلام برد و از آن حضرت تقاضاي داوري كرد. مولا يك ديه كامل به غلام تسليم نمود تا از قصاص درگذرد. غلام نپذيرفت، مولا حاضر شد دو ديه بپردازد ولي باز هم غلام امتناع داشت و جز به قصاص راضي نبود. در اين موقع اميرالمومنين عليه السلام به منظور قصاص گرفتن از مولا، آيينه اي طلبيده آن را داغ نمود و آنگاه مقداري پنبه خواست و آن را خيس كرد و بر اطراف چشم او روي پلكها گذاشت و چشم را در مقابل آفتاب نگهداشت و به وي فرمود: در آيينه نگاه كن و چون قدري

نگاه كرد كور شد، بدون اين كه آسيبي به ساختمان چشمش وارد شود. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 319، حديث 1.

كودك يتيم

كودك يتيم را مانند فرزند خودت ادب كن و از هر خطايي كه به سبب آن فرزند خود را مي زني او را بزن. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 47، حديث 8.

كيفر غلات

هفتاد نفر از اهل زط (نژادي از اهل سودان و هند) پس از جنگ صفين نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و پس از سلام، سخناني به زبان خودشان به آن حضرت گفته و آن حضرت نيز به همان لغت به آنان پاسخ داد. و در ضمن گفتارشان به آن حضرت نسبت خدايي دادند.

اميرالمومنين عليه السلام به آنان فرمود: من خدا نيستم بلكه بنده اي از بندگان خدا هستم ولي آنان نپذيرفته، همچنان بر مطلب خويش اصرار مي ورزيدند، تا اين كه حضرت امير به آنان فرمود: اگر از اين عقيده تان دست بر نداريد و به درگاه خدا توبه نكنيد، شما را خواهم كشت، ولي آن همه موعظه و اندرز در آنان اثر ننموده و توبه نكردند.

پس آن حضرت دستور داد، گودالهايي حفر نموده و بين گودالها روزنه قرار دادند، و آنان را ميان گودالها انداخت، و سر آنها را پوشاند و ميان يكي از گودالها كه كسي در آن نبود آتشي افروخت و با دود همه را هلاك كرد. [1] .

-----------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 259، حديث 23.

كتك زدن به جاي تسليت گفتن

ابن ابي الحديد آورده: عمر شنيد در ميان خانه اي نوحه سرايي و مرثيه خواني هست، پس در حالي كه تازيانه در دست داشت وارد خانه گرديد، ديد زناني به سوك نشسته و در مصيبت فقدان تازه گذشته خود گريه و زاري مي كنند، عمر شروع به زدن آنان كرد تا اين كه به زن نوحه خوان رسيد پس چنان با تازيانه بر سر و صورتش نواخت كه خمارش (روسري اش) از سرش بيفتاد، آنگاه به غلام خود گفت: بزن اين نائحه را كه او احترامي ندارد و پس

از آن به زنان مصيبت زده گفت: اين زن به خاطر مصيبت شما نمي گريد، بلكه مي خواهد پولتان را بگيرد، او مرده ها و زنده هاي شما را آزار مي دهد او شما را از صبر و شكيبايي باز مي دارد، و خدا به آن دستور داده، او شما را به جزع و بي تابي وا مي دارد، و خدا از آن نهي نموده است.

مؤ لّف:

وارد شدن در خانه ديگران بدون اجازه بر خلاف حكم قرآن و همچنين ضرب و شتم انسانهايي بي گناه، و نظر كردن به زناني نامحرم، و ستم نمودن بر بانواني داغديده همه نزد خدا گناهاني بزرگ و نزد مردم، اعمالي بس زشتند، و كسب زن نوحه گر در صورتي كه به باطل نوحه نكند حلال و مباح مي باشد.

و اين كه عمر گفته: زن نائحه، مردگان شما را آزار مي دهد، افترايي است بر خدا؛ زيرا خداوند مي فرمايد: ولا تزر وازره وزر اخري، بلكه آن احترامي است براي بازماندگان، و تجليلي است از مردگان. و چگونه گريه كردن بر اموات مذموم باشد حال آن كه رسول خدا بنابر آنچه كه در روايات آمده آن هنگام كه صداي گريه اي از خانه عمويش حمزه كه در جنگ احد به شهادت رسيده بود نشنيد، فرمود: لكن حمزه لابوا كي له؛ اما حمزه گريه كننده ندارد. و به همين جهت زنان انصار نخست بر حضرت حمزه سوگواري و مرثيه خواني مي كردند و سپس بر شهيدان خود، و اين سنتي شد در مدينه.

و نيز رسول خدا صلي الله عليه و آله در مصيبت وفات فرزندش ابراهيم گريه كرد و فرمود: تدمع العين و لا نقول ما يسخط الرب؛ ديدگان اشك مي ريزند ولي سخني كه خشم خدا

را موجب گردد نمي گوييم.

و رسول خدا صلي الله عليه و آله پيش از آن نيز يك بار وي را از اين كار بازداشته بود ولي او اعتنايي نكرده و باز هم مرتكب شده بود. چنانچه در عقد الفريد آمده: رسول خدا صلي الله عليه و آله بر گروهي از زنان كه در مصيبت فقدان عزيزشان گريه مي كردند مي گذشت، در اين موقع زنان را از اين عمل منع نمود، رسول خدا به عمر فرمود: آنان را به حال خود بگذار، چرا كه مصيبت ديده اند، اشكشان جاري و داغشان تازه است. [1] .

شيخ كليني (ره) در كافي از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: مردي نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله آمده عرضه داشت: من تاكنون هيچگاه كودكي را به نوازش نبوسيده ام. و چون پشت كرد، رسول خدا فرمود: به اعتقاد من اين مرد اهل آتش است. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 5، البكاء علي الميت.

[2] فروع كافي، ج 6، ص 50، ح 7.

كثير بن نمير حضرمي

شيخ طوسي، كثير بن نمير را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 1.

كرب عكلي

«كرب» مردي از طايفه عُكل و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفّين به شهادت رسيد. وي در يكي از روزهاي بسيار سختي كه شعله هاي جنگ بالا گرفته بود در يك نبرد تن به تن با «عبيداللَّه» فرزند عمر جنگيد و سرانجام در ركاب مولايش اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت رسيد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 330.

كرب (كريب) بن يزيد

كرب (كريب) از رؤساي همدان و از اصحاب با وفاي اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود. وي جزو يازده فرماندهي است كه در صفين پرچم ميمنه سپاه علي عليه السلام را به دست گرفتند و يكي پس از ديگري به شهادت رسيدند [1] و كرب با دو برادرش «سفيان بن زيد» و «عبد بن زيد» نيز به شهادت رسيدند. [2] .

شيخ طوسي، وي و برادرش سفيان را از اصحاب امام مي داند. [3] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تفصيل آن در شرح حال «يريم بن شريح» آمده است.

[2] ر. ك: وقعة صفين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21 (در تاريخ طبري «كريب» ذكر شده است).

[3] رجال طوسي، ص 44، ش 25.

كردوس بن هاني بكري

كردوس بن هاني بكري از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از رؤساي طايفه ربيعه بود كه در صفّين حضور داشت.

نقل شده پس از جريان حيله معاويه و عمروعاص براي نجات از شكست قطعي و بر سرِ نيزه كردن قرآنها، عده اي از سپاهيان ظاهربين و جاهل حضرت خواستار صلح و ترك مخاصمه شدند. به همين علت حضرت ميان سپاه ايستاد، با آنان سخن گفت و با بياني رسا و دليل و برهان حيله معاويه را گوشزد كرد. پس از پايان سخنان امام، اولين كسي كه در تأييد فرمايش امام و ادامه جنگ سخن گفت، كردوس بن هاني بود كه گفت:

اي مردم! به خدا سوگند، ما از آن لحظه اي كه از معاويه بيزاري جستيم، هرگز او را به دوستي نگرفته ايم و از آن لحظه كه علي عليه السلام را به دوستي برگزيده ايم، هرگز از او دل زده نشده ايم. همانا كشته هاي ما از شهدا بوده و زنده هاي ما همه نيكوكارند.

و بي گمان علي عليه السلام از جانب پروردگارش حجت و بيان دارد و همواره جز به عدل و داد رفتار نكرده است و هر صاحب حقي منصف است، بنابراين هر كس تسليم علي عليه السلام شود، اهل نجات و هر كس با او به مخالفت برخيزد، هلاك خواهد شد. [1] .

هر چند اين سخنان اثري و قوم نادان و بي خرد بر مخالفت خود پافشاري كردند و حضرت را به پذيرش حكميت مجبور ساختند.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 484.

كردوس تغلبي

شيخ طوسي مي نويسد: «كردوس تغلبي» از اصحاب اميرمؤمنان حضرت علي عليه السلام بوده است. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 57، ش 7.

كريب بن شريح همداني

كريب از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام و از بزرگان قبيله «همدان» است كه در صفّين حضور داشت، او يكي از يازده نفري است كه يكي پس از ديگري پرچم دار قبيله همدان بودند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

كُريب نخستين كسي از قبيله همدان بود كه پرچم را برداشت و به دشمن حمله كرد و به شهادت رسيد. بعد پنج برادرش «شرحبيل، مَرثد، هبيره، يريم، سُمير» همه از فرزندان شريح هر كدام پس از ديگري پرچم را برداشتند و جنگيدند و به شهادت رسيدند، جزاهم اللَّه خير الجزاء. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: رجال طوسي، ص 45، ش 9؛ وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 20.

كعب بن ابي كعب خثعمي

كعب، از قبيله خثعم و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. وي در صفّين در ركاب آن حضرت عليه السلام جنگيد و پرچم دار قبيله «خثعم» بود. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 257.

كعب بن زيد

به گفته شيخ طوسي «كعب بن زيد» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بوده است. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 5.

كعب بن عبدالله

شيخ طوسي، كعب بن عبداللَّه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: وي در جمل، صفّين و نهروان در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 57، ش 8.

كعب بن عجره

شيخ طوسي، كعب بن عجره را از اصحاب رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 26، ش 2 و ص 56، ش 4.

كعب بن عمير

كعب بن عمير از اصحاب امير مؤمنان علي عليه السلام بوده است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 3.

كعب بن فقيم أزدي

كعب بن فقيم و برادرش عبداللَّه بن فقيم هر دو از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بودند كه به همراه سپاه معقل بن قيس به سركوبي خريت بن راشد كه از جانب معاويه براي خراب كاري و غارت گري آمده بودند، عزيمت كردند.

عبداللَّه مي گويد: من و برادرم كعب در سپاهي بوديم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به فرماندهي معقل بان قيس براي سركوبي «خريت بن راشد» اعزام كرده بود. حضرت علي عليه السلام به هنگام حركت خطاب به معقل فرمود: تا مي تواني تقواي الهي پيشه كن كه اين سفارش خداوند به مؤمنان است. در ادامه حضرت او را به رعايت عدل و عدم ستم كاري و انصاف با اهل ذمه سفارش كرد. بعد معقل با نيروهاي همراه به دنبال خريت تا اهواز جلو رفت و در آن جا معقل با ما سخن گفت و برادرم كعب بن فقيم برخاست و سخنان معقل را تأييد كرد و گفت: اميدوارم خداوند ما را ياري نمايد. سپس نيروهاي تحت فرمان معقل به راه ادامه دادند تا در كوههاي رامهرمز با نيروهاي خريت جنگيدند و آنها را متواري كردند و معقل نامه اي به حضرت علي عليه السلام نوشت و توسط كعب به كوفه فرستاد تا حضرت تكليف او را روشن نمايد كه آيا به تعقيب خريت و همراهانش ادامه دهد يا بازگردد؟ كعب نامه را خدمت حضرت برد و حضرت پس از مشاوره دستور ادامه تعقيب را براي معقل نوشت و به كعب داد و براي معقل برد. [1] .

از اين واقعه معلوم مي شود كعب

مورد وثوق و تأييد امام عليه السلام و يارانش بوده است.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 124 - 122.

كعب بن قعين يماني

مامقاني، «كعب بن قعين» را از مخلصين اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مي آورد و مي افزايد: او در تشيع، مردي بسيار با استقامت و خوش نام بود. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] تنقيح المقال، ج 2، ص 39.

كعبر اسدي

ابن شهر آشوب مي نويسد: او در صفّين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و به جنگ عوف مرادي رفت و او را از پاي درآورد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 173.

كلح ضبي

شيخ طوسي، «كلح ضبي» را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده و افزوده است كه وي از فرماندهان پياده نظام سپاه حضرت در جنگ صفين بود. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 57، ش 6.

كليب بن شهاب جرمي

كليب بن شهاب جرمي از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود. [1] كنيه او «ابو عاصم» است. وي و پدرش «شهاب» هر دو از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله بودند.

شهاب مي گويد: پسرك نوجواني بودم كه در تشييع جنازه اي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله حضور داشتند، بودم و خوب مي فهميدم و عقلم مي رسيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «ان اللَّه يجبّ من العامل اذا عمل شيئاً أن يحسن؛ خدا دوست دارد از كسي كه كاري را انجام مي دهد، آن كار را خوب انجام دهد.» [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 56، ش 2.

[2] اسدالغابه، ج 4، ص 253؛ به الاصابه، ج 5، ص 668 رجوع شود.

كميل بن زياد نخعي

كميل فرزند زياد اهل يمن و از قبيله نخع است. او از تابعين [1] اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از ياران مخلص و جزو اصحاب سرّ [2] اميرالمؤمنين عليه السلام و از ياران امام حسن مجتبي عليه السلام است. [3] .

كميل مردي شجاع، عابدي شب زنده دار و مردي دين دار بود و در زمان خلافت عثمان به جرم حق گويي و اعتراض به خلاف كاري هاي كارگزاران او به همراه زيد بن صوحان، صعصعة بن صوحان، مالك اشتر و... به حمص تبعيد گرديد. [4] او از جمله شيعياني است كه در روزهاي اول خلافت حضرت علي عليه السلام با او بيعت كرد كه تا پاي جان فداكاري نمايد [5] و در ركاب حضرتش در صفين جنگيد و از جانب آن حضرت به ولايت شهر «هيت» [6] منصوب شد، وي سرانجام به جرم اخلاص به مقام ولايت اميرمؤمنان عليه السلام به دست حجاج بن

يوسف ثقفي به شهادت رسيد.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: كميل از شخصيت هاي بزرگ، شريف و مورد وثوق در ميان قوم خود و مورد احترام و اطاعت بود و در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام حضور داشت و به دست حجاج بن يوسف ثقفي در سال 82 هجري در سن هفتاد سالگي كشته شد. [7] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: اسدالغابه، ج 1، ص 34.

[2] ر. ك: منهاج البراعه، ج 21، ص 219.

[3] رجال طوسي، ص 56، ش 6 و ص 69، ش 1؛ الاختصاص، ص 7؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 17، ص 149.

[4] شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 134. (تفصيل بيشتر و داستان تبعيدي ها را در شرح حال مالك اشتر ملاحظه نماييد).

[5] الاختصاص، ص 108.

[6] شهر هيت بالاي شهر انبار قرار داشته و داراي درخت هاي خرماي بسيار و سبز و خرم بوده كه در جهت غرب رود فرات واقع شده است.

[7] تهذيب التهذيب، ج 6، ص 589.

كيسان (مولي علي)

كيسان، غلام آزاد شده اميرالمؤمنين عليه السلام و از ياران باوفاي آن حضرت است كه در صفّين به شهادت رسيد.

«زيد بن وهب جهني» نقل مي كند (در يكي از روزهاي جنگ بسيار شديد صفين) اميرالمؤمنين عليه السلام با فرزندانش به جانب ميسره سپاه حركت كرد و من خود مي ديدم كه تيرها از كنار گردن و شانه هاي علي عليه السلام مي گذشت و فرزندانش مي كوشيدند تا جان پدر را حفظ نمايند. در اين موقع شخصي به نام احمر كه غلام آزاده شده بعضي از بني اميه است به او نزديك مي شود، حضرت خطاب به او فرمود: «و ربّ الكعبة قتلني اللَّه ان لم اقتلك او

تقتلني؛ به خداي كعبه سوگند، خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم يا تو مرا نكشي» اين را گفت و به سوي احمر جلو رفت، در اين موقع كيسان (غلام آزاد شده امام عليه السلام) زودتر از امام به طرف احمر رفت، هر دو شمشير كشيدند ولي كيسان به دست احمر به شهادت رسيد، حضرت در اين موقع به سرعت به احمر حمله كرد و گردن او را گرفت.

زيد بن وهب مي گويد: مي ديدم كه علي عليه السلام ايستاده بود و دو فرزندش قاتل كيسان را به هلاكت رساندند، و سپس به نزد پدر بازگشتند، در اين موقع حضرت حسن فرزند ديگر امام عليه السلام ايستاده بود و نظاره مي كرد، پدر به او فرمود: چرا تو مثل دو برادرت به دشمن حمله نكردي؟ عرض كرد: اي اميرالمؤمنين، زيرا دو برادرم حسين و محمّد كافي بودند و نيازي به من در اين كار نبود. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 19؛ وقعة صفين، ص 249.

(جديد 62)

گ

گريه شوق براي شهادت

در تمام ارتش هاي جهان سربازي وجود ندارد كه براي شركت در خط مقدّم بي تابي كند،

يا براي شهيد شدن اشك بريزد و لحظه شماري كند،

جز در ارتش اسلام كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي شهادت اشك شوق مي ريخت،

و چون در جنگ اُحُد به شهادت نرسيد ناراحت بود،

و از رسول خدا صلي الله عليه وآله علّت آن را پرسيد و خطاب به پيامبر فرمود:

فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوَلَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، وَحِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيَّ، فَقُلْتَ لِي:

«أَبْشِرْ، فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ؟»

فَقَالَ لِي: «إِنَّ ذلِكَ لَكَذلِكَ، فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذَنْ؟»

فَقُلْتُ: يَا

رَسُولَ اللَّهِ، لَيْسَ هذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ، وَلكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَي وَالشُّكْرِ.

«گفتم: اي رسول خدا مگر جز اين است كه در روز «اُحُد» كه گروهي از مسلمانان به شهادت رسيدند، و شهادت نصيب من نشد و سخت بر من گران آمد، تو به من فرمودي، اي علي! مژده باد تو را كه شهادت در پي تو خواهد آمد.

پيامبر صلي الله عليه وآله به من فرمود:

(همانا اين بشارت تحقّق مي پذيرد، در آن هنگام صبر تو چگونه است؟)

گفتم: اي رسول خدا چنين موردي جاي صبر و شكيبايي نيست بلكه جاي مژده شنيدن و شكرگذاري است.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 156 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1: كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي 386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402ه)

6- كتاب زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 993 ه).

گماردن نيروهاي اطلاعاتي بر بازار

امام علي عليه السلام براي كنترل بازار، مأموراني مي گماشت، تا امور اقتصادي كشور دچار اختلال نگردد، از اين رو تا «ابن هرمه» در بازار اهواز رشوه گرفت، محاكمه و عقوبت شد. [1] .

در سيستم حكومتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام «كنترل» و «نظارت» يكي از أساسي ترين محور مديريت سياسي به حساب مي آمد كه كار قضاوت و فرمانداران

و استانداران و ديگر كارگزاران حكومتي را به وسيله نيروهاي مؤمن ارزيابي مي فرمود، و سريع و به موقع عكس العمل نشان مي داد.

از نظر اقتصادي بازار شهرها را با حضور نيروهاي اطلاّعاتي زير نظر داشت

تا به مردم ستم روا ندارند، و با گران فروشي و احتكار أساس نظام را تضعيف نكنند.

ابن هرمه، از نيروهاي اطّلاعاتي امام علي عليه السلام در بازار اهواز بود كه اسير نفس شد و از بازاريان رشوه گرفت.

وقتي اين خبر به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد او را عزل كرده و به حاكم اهواز نوشت:

او را زنداني كند، موهاي سرش را بتراشد و روزهاي جمعه 35 تازيانه بر او بزند، و او را در شهر بگرداند.

هركس از او شكايتي دارد رسيدگي كرده و از اموال «ابن هرمه» بپردازد، و چون زندانيان رابه بيرون زندان براي گردش و هواخوري مي برند او را نبرند و جز به هنگام نماز زنجير از پاهاي او در نياورند، و دستور فرمود تا حقوق ابن هرمه را از ديوان دولتي قطع كند. [2] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل ج 3 ص 207.

[2] مستدرك الوسائل ج 3 ص 207.

گوشت ماهي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در خوردن ماهي افراط نكنيد و هميشه ماهي نخوريد، زيرا گوشت بدن را آب و بدن را سُست مي كند.

ماهي تازه، فراوان خوردن، پيه چشم را مي گدازد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هفتم.

گلابي

گُلابي و سلامت جسم

گُلابي و سلامت روان

گُلابي و شجاعت و قدرت

گُلابي و درمان درد شكم

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

أكْلُ السَّفَرْجَلِ قُوَّةٌ لِلْقَلْبِ الضَّعيفِ، وَ يَطيبُ الْمِعْدَةَ، وَ يُذَكِّي الْفُؤادَ، وَ يَشْجَعُ الْجَبانَ، وَ يُحْسِنُ الْوَلَدَ [1] .

«خوردن گُلابي قلبِ ناتوان را قوّت مي بخشد و معده را پاك مي كند، دل را پاك مي كند، انسان ترسو را شجاعت و عامل نيكوئي فرزند است.»

2- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

أكْلُ السَّفَرْجَلِ يَزيدُ في قُوَّةِ الرَّجُلِ وَ يَذْهَبُ بِضَعْفِهِ [2] .

«خوردن گُلابي به انسان نيرو بخشيده، ضعف و ناتواني را از او مي زدايد.»

3- در نقل ديگري از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است كه فرمود:

السَّفَرْجَلُ قُوَّةُ الْقَلْبِ، وَ حَياةُ الْفُؤادِ، وَ يَشْجَعُ الْجَبانَ [3] .

«گُلابي عامل قدرتمند شدن روان و زنده شدن دل ها و شجاعت انسان هاي ترسو است.»

4- امام محمّد باقر عليه السلام از پدران بزرگوار خود، از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كُلُوا الْكُمَّثْري فَإنَّهُ يَجْلُو الْقَلْبِ [4] .

«گُلابي (يا بِه) بخوريد كه جان را شاداب مي كند.»

5- امام علي عليه السلام فرمود:

اَلْكُمَّثْرِيُّ يَجْلُو الْقَلْبَ، وَ يُسْكِنْ أَوْجَاعَ الْجَوْفِ [5] .

«گُلابي (يا بِهْ) جان را شاداب و دردهاي شكم را درمان مي كند.»

-----------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج63 ص168 ح6.

[2] بحارالأنوار ج63 ص175 ح35.

[3] بحارالأنوار ج63 ص176 ضمن ح37.

[4] مستدرك الوسائل ج16 ص404 باب 72 ح1.

[5] بحارالأنوار ج63

ص168 ح6.

گردو

امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

أَكْلُ الْجَوْزِ في شِدَّةِ الْحَرِّ يُهَيِّجُ الْحَرَّ في الْجَوْفِ، وَ يُهَيِّجُ الْقُرُوحَ عَلَي الْجَسَدِ، وَ أكْلِهِ في الشِّتَاءِ يُسَخِّنُ الْكُلْيَتَيْنِ، وَ يَدْفَعُ الْبَرْدَ. [1] .

«خوردن گردو در شدّت گرماي تابستان، حرارت پوست بدن را بالا مي برد و انواع دُمَل هاي چركين بر روي پوست پديد مي آورد، امّا خوردن آن در فصل سَرد زمستان، كُليّه ها را گرم مي كند و سردي را از بدن مي زدايد.»

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي في ج6 ص340 ح1. والمحاسن ص497 ح603، و وسائل الشيعة ج25 ص122 باب65 ح1.

گلپر

نقش گُلپَر و پاكي معده

امام صادق عليه السلام فرمود:

كَانَ دَواءُ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام الْصِّعْتَرِ، وَ كَانَ يَقُولُ: إنَّهُ يَصيرُ في الْمِعْدَةِ خَمْلاً كَخَمْلِ الْقَطيفَةِ. [1] .

«همواره دواي اميرالمؤمنين عليه السلام گُلْپَر بود، و همواره مي فرمود:

گُلپَر معده را پاك مي كند، چونان كه حوله بدن را.»

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي ج6 ص375 ح1. والمحاسن ص594 ح114. و وسائل الشيعة ج25 ص217 ح1 باب 130.

گل خطمي

گُل خطمي و بهداشت سَر

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

غَسْلُ الرَّأْسِ بِالْخَطْمِيِّ يَذْهَبُ بِالدَّرَنِ وَ يُنْقِي الْأقْذارَ. [1] .

«شستن سَر با گُلِ خطمي، چرك ها را مي زدايد و ناپاكي ها را از بين مي برد.»

2- در كتاب طبّ امامان عليهم السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت به ياران خود سفارش فرمود:

غَسْلُ الرَّأْسِ بَالْخَطْمِيِّ يَذْهَبُ بِالدَّرَنِ وَ يُنَقِّي الدَّوابِّ. [2] .

«شستن سَر با گُلِ خطمي چرك ها را مي زدايد و موجودات موذي را در سَر نابود مي كند.»

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج73 ص87 ح8.

[2] بحارالأنوار ج73 ص88-87 ح8.

گوشت

گوشت و لاغري و ناتواني

گوشت و اخلاق

گوشت گاو و بيماري ها

گوشت مرغ و درمان ها

زيان اسراف در گوشت خواري

گوشت درّاج درمان عصبانيّت

1- امام صادق عليه السلام از پدران خود از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

كُلُوا اللَّحْمَ، فَإنَّ اللَّحْمَ مِنَ اللَّحْمِ، وَ اللَّحْمَ يُنْبِتُ اللَّحْمَ، وَ مَنْ لَمْ يَأْكُلْ اللَّحْمَ أَرْبَعينَ يَوْمَاً سَاءَ خُلْقُهُ، وَ إذا ساءَ خُلْقُ أَحَدِكُمْ مِن إنْسَانٍ أوْ دابَّةٍ فَأْذِنُوا في أُذُنِهِ الْأذانَ كُلَّهُ. [1] .

«گوشت بخوريد، كه گوشت از گوشت پديد مي آيد،

و گوشت، گوشت مي روياند،

و كسي كه 40 روز گوشت نخورد بَد اخلاق مي شود،

پس هرگاه يكي از شما بَد اخلاق شد يا حيواني از شما بَد اخلاق شد در گوش او اذان بگوئيد.»

2- امام علي عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرد كه فرمود:

سَيِّدُ طَعَامِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ اَللَّحْمُ. [2] .

«بزرگِ غذاهاي دنيا و آخرت گوشت است.»

3- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

لُحُومُ الْبَقَرِ داءٌ. [3] .

«گوشت گاو بيماري زاست.»

4- از علي بن أسباط

نقل شد كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرد كه:

در خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام صحبت از گوشت مرغ به ميان آمد،

آن حضرت فرمود:

أطْيَبُ اللَّحْمِ لَحْمُ فَرْخٍ غَذَّتْهُ فَتاةٌ مِنْ رَبيعَةِ بِفَضْلِ قُوَّتِها. [4] .

«پاكيزه ترين گوشت، گوشتِ جوجه است كه جواني او را يكماه بهاري غذا داده باشد.»

5- امام صادق عليه السلام نقل كرد كه:

كَانَ عَلِيّ عليه السلام يَكْرَهُ إدْمانَ اللَّحْمِ، وَ يَقُولُ: إنَّ لَهُ ضَراوَةٌ كَضَرَاوَةِ الْخَمْرِ. [5] .

«همواره امام علي عليه السلام از خوردن گوشت فراوان در تمام غذاها كراهت داشت،

و مي فرمود:

بطور مداوم گوشت نخوريد كه چونان شراب براي بدن زيان آور است.»

6- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

إذا ضَعُفَ الْمُسْلِمُ فَلْيَأْكُلِ اللَّحْمَ بِالْلَّبَنِ. [6] .

«هرگاه مسلماني از نظر جسمي ناتوان شد، پس گوشت را با شير بخورد.»

7- از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

إنَّ نَبِيّاً مِنَ الْأنْبِيَاءِ شَكا إلَي اللَّهِ الضَّعْفَ في أُمَّتِهِ، فَأَمَرَهُمْ أنْ يَأْكُلُوا اللَّحْمَ بِاللَّبَنِ، فَاسْتَبانَتِ الْقُوَّةُ في أنْفُسِهِمْ. [7] .

«يكي از پيامبران الهي از ناتواني جسمي امّت خود به خدا شكايت كرد،

خداوند آنان را دستور فرمود تا گوشت را با شير بخوريد، چنين كردند كه بدن هاي آنان نيرومند شد.»

8- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مي فرمود:

مَنْ سَرَّهُ أنْ يَقِلَّ غَيْظُهُ، فَلْيَأْكُلِ الدُّرَّاجَ. [8] .

«كسي كه دوست دارد كمتر به خشم آيد، از گوشت دُرّاج بخورد.»

9- از امام علي عليه السلام نقل شد كه فرمود:

ذُكِرَ عِنْدَ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله وسلم اَللَّحْمَ وَ الشَّحْمَ، فَقَالَ:

لَيْسَ مِنْهُمَا بَضْعَةٌ تَقَعُ فِي الْمِعْدَةِ إلاَّ أنْبَتَتْ مَكَانَهَا شِفاءٌ، وَ أخْرَجَتْ

مِنْ مَكَانِهَا دَاءٌ. [9] .

«در خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از گوشت و پِي صحبت شد كه آن حضرت فرمود:

پاره اي از گوشت يا پِي معده انسان قرار نمي گيرد، جز آنكه شفا مي دهد و دردي از بدن خارج مي گردد.»

10- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه آن حضرت در بازار كوفه، قسمت قصّابي ها مي رفت و مي فرمود:

يَا مَعْشَرَ اللَّحَّامينَ مَنْ نَفَخَ مِنْكُمْ في اللَّحْمِ فَلَيْسَ مِنَّا. [10] .

«اي گوشت فروش ها، كسي از شما اگر در گوشت بدمد از ما نيست. (بعضي در ران يا قسمت ديگر مي دميدند كه برجسته نشان داده شود.)»

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص42 ح8.

[2] وسائل الشيعة ج25 ص42 ح11.

[3] وسائل الشيعة ج25 ص46 ح5.

[4] وسائل الشيعة ج25 ص47 ح3.

[5] بحارالانوار ج63 ص70 - 69، ح57.

[6] وسائل الشيعة ج25 ص59-58 ح2.

[7] وسائل الشيعة ج25 ص60 ح7.

[8] مستدرك الوسائل ج16 ص348 ح1.

[9] بحارالأنوار ج63 ص59-58 ح8.

[10] سفينة البحار ج7 ص580.

گوش به فرمان خداوند

چه كسي مي تواند حدود الهي را بر پاي دارد و به احكام خداوند و فرمان او گردن نهد؟

امام علي (ع) چنين پاسخ مي دهد:

«انما يقيم امر الله سبحانه: من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المظامع.

«فرمان خداي سبحان را كسي به جاي آرد كه: در كار حق سستي نكند، ستمكاران را تملق نگويد و دستخوش حرص و آز نگردد.» [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 107.

گرفتن حق مردم از ستمكاران

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به يكي ديگر از حقوق اجتماعي، سياسي مردم بر رهبر جامعه در خطبه 37 نهج البلاغه اشاره فرمود

و آن گرفتن حق مردم از ستمكاران است كه فرمود:

الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِي عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ.

«خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را باز گردانم، و نيرومندها در نظر من پست و ناتوانند تا حق را از آنها باز ستانم.» [1] .

و آنگاه هشدار داد كه:

«لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا يؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِي غَيرَ مُتَتَعْتِعٍ».

ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَالْعِي، وَنَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَالْأَنْفَ يبْسُطِ اللَّهُ عَلَيكَ بِذلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَيوجِبُ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ. وَأَعْطِ مَا أَعْطَيتَ هَنِيئاً، وَامْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَإِعْذَارٍ!

(«ملّتي كه حق ناتوانان را از زورمندان، بي اضطراب و بهانه اي باز نستاند، رستگار نخواهد شد»

پس درشتي و سخنانان ناهموار آنان را بر خود هموار كن، و تنگ خويي و خود بزرگ بيني را از خود دور ساز تا خدا درهاي رحمت خود را به روي تو بگشايد، و تو را پاداش اطاعت ببخشايد، آن چه به مردم مي بخشي بر تو گوارا باشد، و اگر چيزي را از كسي باز مي داري با

مهرباني و پوزش خواهي همراه باشد.) [2] .

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 3: 37 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- كتاب أمالي ص200 مجلس 42 ح11: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

2- المحاسن والمساوي ج 1 ص 85: بيهقي شافعي (متوفاي 458 ه)

3- اعجازالقرآن ص 189: باقلاني (متوفاي 372 ه)

4- عقدالفريد ج 1 ص 207: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

5- منهاج البراعة ج 1 ص 244: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

6- بحارالانوار ج 39 ص 351 ح25 ب90: مجلسي (متوفاي 1110ه)

7- اصول كافي ج1 ص454 حديث 4: كليني (متوفاي 328ه).

[2] نامه 111: 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- تحف العقول ص 126: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- دعائم الاسلام ج 1 ص 350: قاضي نعمان (متوفاي 363 ه)

3- نهاية الارب ج 6 ص 19: نويري شافعي (متوفاي 732 ه)

4- فهرست نجاشي ص 7: نجاشي (متوفاي 450 ه)

5- فهرست ص37: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

6- تاريخ دمشق ج3 ص289 ح1311و1314: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

7- بحارالانوارج17ص68وج72ص96وج85ص92: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

8- من لايحضره الفقيه ج4 ص409: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه).

گلواژه

ابن ابي الحديد يكي از علماي بزرگ اهل تسنن است كه در سال 655 هجري قمري از دنيا رفت او در شأن آقا حضرت علي(ع)قصيده اي سروده كه به قصيده عينيه معروف مي باشد. يكي از اشعار آن قصيده اين است.

اَقولْ فيكَ سُمَيدِعٌ كَلاّ وَلا

حاشا لِمِثْلِكَ اَنْ يقالُ سَمَيدِعٌ

اي علي(ع) آيا درباره شما مي توان گلواژه بزرگوار به كار برد؟! هرگز، زيرا كه اين واژه را توان و قدرت

آن نيست كه بازگو كننده عظمت مقام تو باشد.

وقتي خبر شهادت علي(ع)به دشمن سرسخت آنحضرت، معاويه رسيد گفت:

قُلْلِلاَ رانِبِ تَرْعي اَينَما سَرِحَتْ

وَلِلْظَّباء بِلاخَوْفٍ وَلاوَجَلٍ

اينك به خرگوشها و آهوان بگو هر گونه كه مي خواهي بدون ترس و بيم بچرند. يعني: شير از دنيا رفته سربازان ترسوي من راحت باشند.

منبع جود و سخا ولي داور علي(ع)

مظهر لطف خدا، شافع محشر علي(ع)

جهان منور شده ز نور روي علي(ع)

ز پرتو نور او شمس و قمر منجلي

مقام خود از بر خالق يكتا گرفت

تهنيت از بهروي ز حي داور علي(ع)

نام شريفش علي(ع) ز نام پروردگار

علم و كمال و ادب همه براي علي(ع)

حامي و يار نبي ستوده كردگار

خديو ملك بقا صاحب منبر علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

گمركچي

يكي از شيعيان بقصد زيارت قبر آقا و مولا علي(ع)از ايران حركت كرد تا به گمرك رسيد. آن شخصي كه مسئول گمرك بود او را خيلي اذيت كرده و بشدت او را كتك زد، مرد شيعه كه بسختي مضروب و ناراحت شده بود گفت به نجف مي روم و از توبه آن حضرت شكايت مي كنم.

گمركچي گفت برو و هرچه مي خواهي بگو، من از كسي ترسي ندارم، مرد شيعه به نجف اشرف رفت و خودش را بقبر مطهر آقا اميرالمؤمنين علي(ع)رسانيد و پس از انجام مراسم زيارت با دلي شكسته و گريه كنان عرضكرد يا اميرالمؤمنين بايد انتقام مرا از اين گمرگچي بگيري.

مرد در طي روز چند بار ديگر بحرم مشرف شد و هر بار خواسته اش را تكرار كرد. آن شب در عالم خواب آقائي را ديد كه بر اسب سفيدي سوار شده بود و

صورتش مانند شب چهارده مي درخشد، حضرت مرد شيعه را به اسم صدا زد. مرد شيعه متوجه حضرت شده و پرسيد: شما كيستيد؟ حضرت فرمود: من علي(ع) بن ابيطالب هستم. آيا از گمركچي شكايت داري؟

مرد عرضكرد: بله؛ يا مولاي من، او به واسطه دوستي ما بشما مرا به سختي آزار داده و من از شما مي خواهم كه انتقام مرا از او بگيريد.

حضرت فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. مرد عرضكرد: از خطاي او نمي گذرم، حضرت سه بار فرمايش خود را تكرار كرد و از مرد خواست كه گمركچي را عفو كند، اما در هر بار، مرد با سماجت بسيار برخواسته اش اصرار ورزيد.

روز بعد، مرد خواب خود را براي زائران تعريف كرد همه گفتند: چون امام فرموده كه او را ببخشي، از فرمان امام سرپيچي نكن. بازهم مرد، حرفهاي ديگران را قبول نكرد و دوباره بحرم رفت و خواسته اش را تكرار كرد.آن شب هم مانند شب قبل امام (ع) در خواب او ظاهر شده و به وي فرمود كه از خطاي گمركچي بگذرد. يك بار ديگر مرد حرف امام را نپذيرفت شب سوم، امام به مرد فرمود: او را بمن ببخش زيرا كار خيري كرده است و من مي خواهم تلافي كنم.

مرد پرسيد: اي مولاي من اين گمركچي كيست و چه كار خيري كرده است؟ حضرت، اسم او و پدرش و جدش را فرمود و فرمود چند ماه پيش در فلان روز فلان ساعت او با لشكرش از سماوه به سمت بغداد مي رفت در بين راه چون چشمش به گنبد من افتاد، از اسب پياده شد و براي من تواضع و احترام كرد و در ميان

لشكرش پا برهنه حركت نمود تا اينكه گنبد من از نظرش ناپديد شد. از اين جهت او بر ما حقي دارد و تو بايد او را عفو كني و من ضامن مي شوم كه اين كار تو را در قيامت تلافي كنم.

مرد از خواب بيدار شد و سجده شكر به جاي آورد و سپس به شهر خود مراجعت نمود. در بين راه گمركچي به او رسيد و از او پرسيد آيا شكايت مرا به امام كردي؟ مرد پاسخ داد: آري، اما امام ترا بخاطر آن ادب تواضع و احترامي را كه به ايشان نموده بودي عفو كرد. سپس ماجرا را بطور دقيق براي او بازگو كرد. وقتي گمركچي فهميد كه خواب درست بود. و مطابق با واقعيت مي باشد بلند شد، دست و سر و پاي مرد شيعه را بوسيد و گفت بخدا قسم هر چه كه امام فرموده حق و راست است.

سپس گمركچي از عقيده باطل خود توبه كرد و به مذهب شيعه در آمد و به همين مناسبت تمام زائران را سه روز مهمان كرد، سپس همراه زائران به زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) رفت و در نجف هزار دينار بين فقراي شيعه تقسيم نمود. بدين ترتيب اين مرد بخاطر ادب و احترامي كه به قبر اميرالمؤمنين (ع) كرده بود، عاقبت بخير شده و به راه راست هدايت شد.

نبود به پيش تو منفعل، نشود بروز جزا خجل

نگرد هر آنكه بچشم دل، رخ حق نماي تو يا علي(ع)

ز جهان من و سر كوي تو، ز مهان من مه روي تو

مِي كشي ز سبوي تو من خاكپاي تو يا علي(ع)

چه شود روان ز تنم بدر كنم

ز دار فنا سفر كنم

همه عيبم و به كَسَمْ نظر نبود سواي تو يا علي(ع)

بِولايت گشته عجين گِلم، بكسي نه غير تو مايلم

نرود محبّتت از دلم بحقّ ولاي تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

گريه مفسر قرآن

اعمش مفسر بزرگ قرآن و محدث معروف قرن دوم هجري قمري در حالِ مرگ بود. قاضي القضاة كوفه و ابوحنيفه به عيادتش رفتند. ابوحنيفه احوال او را پرسيد، اعمش گفت: دستم از عمل خير كوتاه است.

يك مرتبه اعمش گريه اش گرفت ابوحنيفه گفت: گويا فهميده اي كه روز آخر عمرت است و گناهان زيادي كرده اي. امّا بزرگترين گناه تو اين است كه در شاءن حضرت علي(ع)و اهل بيت او حرف هاي زيادي زده اي و از آنان تعريف بسياري نموده اي.

حالا بيا و از حرفهايي كه در مورد آنها گفتي توبه كن تا خداوند ترا بيامرزد. اعمش گفت: مگر من درباره آن حضرت چه گفته ام؟

ابوحنيفه گفت: تو گفته اي حضرت علي(ع)بهشت و جهنم را بين مردم تقسيم مي كند اعمش از خانواده اش خواست كه او را بلند كنند. او را بلند كردند و نشست رو به ابوحنيفه كرد و گفت: اي يهودي! آيا به من ايراد مي گيري؟ قسم بخداي عالم، به چند واسطه از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: يا علي(ع)، تو كنار آتش جهنم مي نشيني و آتش در اختيار توست. مردم از كنار تو رد مي شوند، هر كه را كه تو دستور دهي آتش به او كاري ندارد وگرنه آتش جهنم او را خواهد گرفت و او را در دوزخ خواهد انداخت.

جبرئيل آمد بوحي عشق و بر خواند آفرينم

گفت بر گو مدح شاه دين

اميرالمؤمنينم

آفتاب از آسمان بر شد كه بوسد آستانم

ديد چون يكذره در دل مهر آن سلطان دينم

بنده عشقم كه بر شاهان عالم تاج بخشم

تا گداي درگه آن خسرو ملك يقينم

عاشق روي نگارم مست آن چشم خُبارم

و ز فراقش اشگبارم عاشقم زار و حزينم

چون ز عشق يار مستم سر خوش از جام اَلستم

ساقيا جامي دگر زان طرفه آب آتشينم

تا بمستي فاش سازم سِر هشياران عالم

عالمي شيرين دهان گردد ز كلك شكرينم

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

گوينده با عظمت

نرسيين مي گويد: اگر علي(ع) اين گوينده با عظمت، امروز در كوفه بر منبر قرار مي گرفت شما مسلمانان مي ديديد كه مسجد كوفه با همه وسعت خود از اجتماع مردم مغرب زمين براي استفاده از درياي خروشان علي(ع) موج مي زد.

واشنگتن ارونيك آمريكائي مي گويد: علي(ع) از برجسته ترين خانواده هاي نژاد عرب يعني قريش بود. او داراي سه خصلت بزرگ، شجاعت، فصاحت، و سخاوت بود، روح دلير و شجاع او بود كه او را شايسته عنوان (شير خدا) نمود، لقبي را كه پيغمبر به او عطا فرمود.

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

گردنبند گران قيمت

علي بن ابي رافع مي گويد:

من نگهبان خزينه بيت المال حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام بودم. درميان بيت المال گردن بند مرواريد گران قيمتي وجود داشت كه در جنگ بصره به غنيمت گرفته شده بود. دختر اميرالمؤمنين كسي را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام در بيت المال گردن بند مرواريدي هست. من ميل دارم آن را به عنوان امانت، چند روزي به من بدهي تا در روز عيد قربان خود را با آن آرايش دهم و پس از آن بازگردانم. من پيغام دادم به صورت مضمونه كه در صورت تلف به عهده گيرنده باشد) مي توانم به او بدهم. دختر آن حضرت نيز پذيرفت. من با اين شرط به مدت سه روز گردن بند را به آن بانوي گرامي دادم.

اتفاقا علي عليه السلام گردن بند را در گردن دخترش ديده و شناخته بود و از وي مي پرسيد: اين گردن بند از كجا به دست تو رسيده است؟

او اظهار مي كند: از علي بن ابي رافع، خزينه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عيد

قربان خود را زينت دهم و سپس بازگردانم.

علي بن ابي رافع مي گويد:

اميرالمؤمنين عليه السلام مرا نزد خود احضار كرد و من خدمت آن حضرت رفتم.

چون چشمش به من افتاد فرمود:

«أتخون المسلمين يا ابن ابي رافع؟»

«اي پسر ابي رافع! آيا به مسلمانان خيانت مي كني؟!»

گفتم: پناه مي برم به خدا از اينكه به مسلمانان خيانت كنم.

حضرت فرمود: پس چگونه گردن بندي را كه در بيت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادي؟

عرض كردم: اي اميرالمؤمنين! او دختر شماست و از من خواست كه گردنبند را به صورت عاريه كه بازگردانده شود به او دهم تا در عيد با آن خود را بيارايد. من نيز آن را به عنوان عاريه به مدت سه روز به ايشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتم كه صحيح و سالم به جاي اصلي خود بازگردانم. حضرت علي عليه السلام فرمود:

همين امروز بايد آن را پس گرفته و به جاي خود بگذاري و اگر بعد از اين چنين كاري از تو ديده شود كيفر سختي خواهي ديد.

سپس فرمود: اگر دختر من اين گردنبند را به عاريه مضمونه نمي گرفت، نخستين زن هاشميه اي بود كه دست او را به عنوان دزد مي بريدم. اين سخن به گوش دختر آن حضرت رسيد به نزد پدر آمده و گفت:

يا اميرالمؤمنين! من دختر شما و پاره تن شما هستم. چه كسي از من شايسته تر به استفاده از اين گردنبند بود؟

حضرت فرمود: دخترم! انسان نبايد به واسطه خواسته هاي نفس و خواهشهاي دل، پاي از دايره حق بيرون بگذارد. آيا همه زنان مهاجر كه با تو يكسانند، در اين عيد به مانند چنين گردن بند خود را زينت داده اند تا تو

هم خواسته باشي در رديف آنها قرار گرفته و از ايشان كمتر نباشي؟ [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 40 ص_337 داستانهاي بحارالأنوار، ج 2 ص47.

گردنبند دختر سلطان و اهميت محاسبه

علي بن ابي رافع غلام حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله حكايت كند:

روزي من و كاتب امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام مشغول محاسبه اموال بيت المال بوديم، در آن ميان گردنبند مرواريدي وجود داشت كه از غنائم جنگ بصره به دست آمده بود.

دختر حضرت امير عليه السلام پيامي را توسّط شخصي به اين مضمون فرستاد كه شنيده ام گردنبندي با اين خصوصيات، مربوط به بيت المال در اختيار شما است، دوست دارم آن را چند روزي به من عاريه دهيد تا در عيد قربان خود را به وسيله آن زينت بخشم.

امام علي عليه السلام به ابو رافع گويد: آن گردنبند را به عنوان عاريه ضمانتي برايش فرستادم كه سه روزه آن را برگرداند، او هم پذيرفت و تحويل گرفت.

چون اميرالمؤمنين عليه السلام چشمش بر آن گردنبند افتاد، آن را شناخت، و به دختر خود خطاب كرد و فرمود: آن را از كجا آورده اي؟

گفت: به عنوان عاريه مضمونه، سه روزه از حسابدار بيت المال پسر ابو رافع گرفته ام تا آن كه روز عيد قربان خود را به وسيله آن زينت نمايم و پس از آن سالم تحويل دهم.

در اين هنگام، حضرت امير عليه السلام شخصي را به دنبال حسابدار فرستاد، و چون پسر ابو رافع نزد حضرت وارد شد، به او فرمود: جرا به اموال مسلمين خيانت مي كني؟!

ابو رافع پاسخ داد: به خدا پناه مي برم از اين كه نسبت به كسي يا چيزي

قصد خيانتي داشته باشم.

حضرت اظهار نمود: پس چرا آن گردنبند مرواريد را بدون اجازه من و بدون رضايت مسلماناني كه در آن حقّ دارند و سهيم هستند، به دخترم داده اي؟!

پاسخ داد: دختر شما از من تقاضا كرد و من هم با ضمانت به مدّت سه روز، به عنوان عاريه به او دادم.

حضرت فرمود: همين الا ن آن را پس بگير و به بيت المال بازگردان، و مواظب باش كه ديگر چنين حركتي از تو سر نزند؛ وگرنه سخت محاكمه و مجازات خواهي شد.

سپس حضرت افزود: اگر دخترم گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود اوّلين زن هاشميه اي مي بود كه مورد مجازات قرار مي گرفت. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشّيعة: ج 28، ص 292، تهذيب الا حكام: ج 10، ص 151، ح 606.

گريه نابهنگام

با پيامبر خدا(ص) در يكي از كوچه هاي مدينه قدم مي زديم. در طول مسير به بستان سرسبزي برخورديم، به آن حضرت عرض كردم: عجب باغ زيبايي است؟! فرمود: آري، زيباست، ولي باغ تو در بهشت، زيباتر خواهد بود.

(از آنجا گذشتيم) به باغ ديگري رسيديم. باز گفتم: عجب باغ زيبايي است؟!فرمود: بله زيباست، اما باغ تو در بهشت زيباتر است.

به همين ترتيب با هفت باغ مواجه شديم و هر بار گفتگوي بالا بين من و رسول خدا(ص) تكرار مي شد، در پايان راه ناگهان رسول خدا(ص) دست در گردنم انداخت و در حالي كه مرا به سينه خود مي فشرد به گريه افتاد و فرمود:

پدرم به فداي آن شهيد تنها.

پرسيدم: اي فرستاده خدا! گريه براي چيست؟

فرمود: از حقد و كينه هاي مردم كه در سينه ها نهان كرده و آنها را پس

از من آشكار سازند: كينه هايي كه ريشه در بدر و احد دارد و ميراث از آن برده است آنها خونهاي ريخته شده در احد را از تو طلب مي كنند.

پرسيدم: آيا در آن روز دينم سلامت خواهد بود؟

فرمود: آري.

سپس فرمود: مژده باد بر تو: مرگ و حيات تو با من است (يعني در دنيا آخرت با من خواهي بود). تو برادر من و وصي و برگزيده من و نيز وزير و وارث من خواهي بود آنكه قرضهايم ادا كند و بر وعده هايم جامه عمل پوشاند، تو هستي.

علي! تو ذمه ام را بري سازي و امانتم را ردّ نمايي و بر سنت من، با ناكثين و قاسطين و مارقين پيكار نمايي.

نسبت تو با من، همچون هارون با موسي است.

تو مانند هارون در ميان امت من هستي: قومش او را ضعيف شمردند و در انديشه كشتنش برآمدند. بر ظلمي كه از قريش بيني، شكيبا باش و بر همدستي آنها عليه خود، صبور باش....

قال علي بن ابي طالب: كنت امشي مع رسول الله (ص) في بعض طرق المدينه فاتينا علي حديقه. فقلت: يا رسول الله (ص)! ما احسنها من حديقه! قال: ما احسنها و لك في الجنه احسن منها، ثم اتيناعلي حديقه اخري فقلت: يا رسول الله! ما احسنها من حديقه و قال: ما احسنها و لك في الجنه احسن منها حتي اتينا علي سبع حدائق اقول يا رسول الله (ص) ما احسنها و يقول: لك في الجنه احسن منها، فلما خلاله الطريق اعتنقني ثم اجهش باكيا و قال:

بابي الوحيد الشهيد.

فقلت يا رسول الله (ص) ما يبكيك؟

فقال: ضغائن في صدور اقوام لايبدونها لك الا من بعدي احقاد بدر و

ترات احد.

قلت: في سلامه من ديني؟

قال: في سلامه من دينك فابشر يا علي! فان حياتك و موتك معي و انت اخي و انت وصيي انت صفيي و وزيري و وارثي والودي عني و انت تقضي ديني و تنجز عادتي عني و انت تبري ذمتي تودي امانتي و تقاتل علي سنتي الناكثين من امتي و القاسطين و المارقين و انت مني بمنزله هارون من موسي و لك بهارون اسوه حسنه اذا استضعفه قومه و كادوا يقتلونه فاصبر لظلم قريش اياك و تظاهر هم عليك.... [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه 7 ج 1، ص 96 به نقل از مناقب خورزمي؛ فضائل الخمسه، ج 3 به نقل از تاريخ بغداد و كمز العمال (به اختصار)؛ بحار، ج 28، ص 54؛ كتاب سليم بن قيس، ص 65.

گستاخي

روزي از كنار ابن صهاك مي گذشتم، شنيدم كه گفت:

مثل محمد در ميان دودمانش، مثل نخلي است كه در زباله دانها به بار نشسته باشد!.

من نزد رسول خدا(ص) آمدم و سخن او را نقل كردم. پيامبر خدا(ص) از شنيدن اين سخن چنان برآشفت و خشمگين گشت كه بي درنگ برخاست و به مسجد رفت و بر فراز منبر نشست.

ياران آن حضرت كه پيامبر خدا(ص) را در چنان حال ديدند (ترسيدند و گمان كردند كه دشمن به مدينه يورش آورده است، اين بود كه به سرعت خود را آماده كردند و) با پوشيدن لباس رزم و حمايل شمشير به مسجد آمدند.

پيامبر خدا(ص) (بر فراز منبر مردم سرا پا گوش و نگران كه اينك رسول گرامي چه خواهد گفت و از چه حادثه مهمي خبر خواهد داد؟ چيزي نگذشت كه پيامبر خدا(ص) به

سخن آمد و) فرمود:

چگونه فكر مي كنند، آنان كه اهل بيت مرا سرزنش مي كنند، حال آنكه (بارها و بارها)، در مدح و مناقب آنها از من سخنها شنيده اند؟.

آنچه در وصف آنان گفته ام همه ويژگيهاي است كه خداوند بزرگ به آنان ارزاني داشته است: فضل و برتري علي نزد خدا، افتخار پيشي گرفتن او در اسلام، عزت و كرامت و جانفشانيهاي او در راه خدا، منزلت (بزرگ) او در نزد من كه همچون هارون نسبت به موسي است جز اينكه رشته نبوت پس د از من بريده است همه و همه از همين ويژگيهاست. سپس افزود:

سخن آن (گستاخ) كه گفته است:

مثل محمد در ميان دودمانش چون نخلي است كه در خاكروبه ها به بار نشسته! به من رسيده است: آگاه باشيد: آنگاه كه خداي سبحان آفرينش د مخلوقاتش را آغاز كرد، آنان را به دو تيره بزرگ تقسيم كرد. و نور مرا در ميان دسته اي كه از بهترين مردمان و برترين قبايل بودند قرار داد. سپس همين دسته را نيز به دودمان كوچكتري تقسيم كرد، و از آن ميان بهترين دودمان را برگزيد و آفرينش مرا در ميان آنان قرار داد و آنگاه اهل بيت و عترت من و دختر و پسران و برادرم علي را از ميان همين شاخه برگزيده آفريد....

قال علي :... اني مررت باصهاكي يوما فقال لي: ما مثل محمد في اهل بيته الا كمثل نخله نيتت في كناسه!

فاتيت رسول الله (ص) فذكرت له ذلك فغضب رسول الله (ص) غضبا شديدا و قام مغبضبا و صعد المنبر ففزعت الانصار و لبسوا السلاح لما راوا من غضبه ثم قال:

ما بال اقوام يعيرون اهل بيتي؟

قد سمعوني اقول في فضلهم ما قلت و خصصتهم بما خصهم الله به و فضل علي عند الله و كرامته و سبقه الي الاسلام و بلاءه و انه مني بمنزله هارون من موسي الا انه لانبي بعدي.

بلغني قول من زعم ان مثلي في اهل بيتي كمثل نخله نبتت في كناسه الا ان الله سبحانه و تعالي خلق خلقه و فرقهم فرقتين فجعلني في خيرها شعبا و خيرها قبيله ثم جعلها بيوتا فجعلني من خيرها بيتا حتي حصلت في اهل بيتي و عترتي و في بنتي و ابناي و اخي علي بن ابي طالب.... [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 36، ص 294.

گمراهي

(اما افسوس كه آنها) پس از رحلت رسول خدا به گذشته خود بازگشتند و با پيمودن راههاي گوناگون به گمراهي رسيدند. و به دوستان و همفكران فاسد خود اعتماد كردند واز غير خويشاوندان پيامبر متابعت نمودند و از وسيلتي كه به دوستي آن مأمور بودند (اهل البيت عليهم السلام) جدا گشتند. از ريسمان هدايت فاصله گرفتند و بناي استوار دين را از جايگاه اصلي خود انتقال دادند و آن را در جايي ديگر بنا نهادند جايي كه مركز هر گونه گناه و فساد بود و آغاز هر فتنه و فتنه جويي، و پناه و درگاه گمراهاني كه از اين سو بدان سو سرگردانند و در غفلت و مستي به سنت فرعونيان؛ يااز همه بريده و دل به دنيا بسته، و يا پيوند خود را با دين گسسته.

قال علي (ع):... حتي اذا قبض الله رسوله رجع قوم علي الاعقاب، و غالتهم السبل و اتكلوا علي الولائج و وصلو غير الرحم و هجروا السبب الذي امروا

بمودته و نقلبوا البناء عن رص اساسه فبنوه في غير موضعه معادن كل خطيئه و ابواب كل ضارب في غمره قد ماروا في الحيره و ذهلوا في السكره علي سنه من آل فرعون: من منقطع الي الدنيا راكن او مفارق للدين مباين. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه شهيدي، بخشي از خطبه 150.

گفتگوي حضرت امير با جاثليق يهودي

سلمان فارسي گويد: مردي به نام جاثليق بزرگ نصاري با عده اي از مسيحيان نزد ابوبكر آمدند و از او سئوالاتي كردند كه از جواب دادن عاجز ماند.

عمر گفت: اي مسيحي از اين كار دست بردار وگرنه خون تو را حلال مي كنيم!! جاثليق گفت: آيا اين عدالت است در مقابل كسي كه براي هدايت آمده؟ كسي را معرفي كنيد تا من سئوالات خود را از او بپرسم. در اين ميان حضرت علي عليه السّلام وارد شد، مرد نصراني گفت: آنچه از اين پيرمرد پرسيدم (و او از جواب عاجز ماند) از تو مي پرسم، آنگاه سئوالات خود را مطرح كرد و گفت: بگو بدانم آيا تو نزد خداوند نيز مؤمني يا فقط نزد خودت مؤمن هستي؟ حضرت فرمود: من نزد خداوند مؤمن هستم همچنان كه در عقيده خويش نيز چنين هستم. جاثليق گفت: از جايگاه خودت در بهشت به من خبر بده، فرمود: جايگاه من با پيامبر امي در فردوس اعلي است، در اين شك ندارم و نه در وعده خدايم به آن. جاثليق گفت: وعده اي كه گفتي از كجا شناختي؟ فرمود: از كتاب نازل شده و راستگوئي پيامبر مرسل، پرسيد: صدق پيامبرت را از كجا فهميدي؟ فرمود: از نشانه هاي واضح و معجزه هاي روشنگر، پرسيد: به من بگو خداوند در كجاست؟ فرمود: خداوند متعال

برتر از جا و مكان است، او در ازل بود و مكاني نبود، اكنون نيز چنين است و خداوند تغيير نكرده است، جاثليق سئوالات خود را ادامه داد و در پايان گفت: اي دانشمند، علت برتري تو بر ديگر مردمي كه از تو ناقصند چيست؟ حضرت فرمود: به جهت آنچه از دانش خودم به تو خبر دهم از آنچه بوده و خواهد بود! جاثليق گفت: مقداري از آن بازگو تا ادعاي خودت را برايم ثابت كني، حضرت فرمود: اي مرد مسيحي تو از منزل خود خارج شدي و تظاهر كردي كه دنبال حق و هدايت هستي اما در باطن سفر تو براي هدايت نبود، در خواب مقام مرا به تو نشان دادند و سخن مرا به تو گفتند و تو را از مخالفت با من برحذر داشتند و دستور داده شدي به پيروي من! جاثليق گفت: به خدا سوگند راست گفتي، من شهادت مي دهم كه لااله الااللّه و اينكه محمدا رسول اللّه صلي الله عليه و آله و اينكه تو (يا علي) وصي پيامبر و سزاوارترين مردم به جايگاه او هستي، آنگاه همراهان او نيز مسلمان شدند.

عمر (كه احساس كرده بود مجلس به ضرر او تمام شد) گفت: اي مرد خداي را شكر كه تو را هدايت كرد ولي بايد بداني كه علم نبوت در خاندان نبوت است، اما خلافت براي همان است كه اول بر او سخن گفتي زيرا امت به آن راضي شدند.

عالم مسيحي تازه مسلمان شده گفت: سخنت را فهميدم (منظورت را متوجه شدم) من بر اعتقاد خود يقين دارم. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 41، ص 308 از مناقب آل

ابي طالب.

گواهي مرد خصي

قدامه بن مظعون شراب نوشيده او را نزد عمر آوردند، دو نفر بر آن گواهي دادند؛ يكي عمر و تميمي كه خصي بود، و ديگري معلي بن جارود، يكي از آنان گواهي داد كه او را در حال نوشيدن شراب ديده، و ديگري كه او را در حال قي كردن شراب. عمر جمعي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله را طلبيده تا او را در حل اين مشكل ياري دهند، اميرالمومنين عليه السلام نيز با آنان تشريف آورد. عمر به آن حضرت رو كرده و گفت: يا اباالحسن! نظر شما در اين قضيه چيست؟ زيرا شما همان كسي هستيد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در حقتان فرموده: يا علي! قضاوت تو از تمام اين امت صحيح تر، و دانشت زيادتر مي باشد و اكنون اين دو شاهد در شهادتشان اختلاف است.

حضرت امير عليه السلام فرمود: در گواهيشان اختلافي نيست. و آن كسي كه برقي كردن شهادت داده بر آشاميدن گواهي داده است؛ زيرا قطعا شراب نوشيده كه آن را قي كرده است.

باز عمر گفت: آيا گواهي مرد خصي پذيرفته مي شود؟

امام عليه السلام فرمود: آري. نداشتن ريش مانند نداشتن بعض از اعضاي ديگرست و زياني به شهادت نمي رساند. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الشهادات، باب النوادر، حديث 2.

گواهي دزد توبه كار

مردي كه يك دست و يك پايش در اثر دزدي قطع شده بود و دانستند كه توبه كرده است، نزد اميرالمومنين عليه السلام بر انجام واقعه اي گواهي داد، آن حضرت گواهيش را پذيرفت. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، كتاب الشهادات، باب شهاده القاذفت حديث 7، ص 397.

گواهي يهود

هنگامي كه اميرالمومنين عليه السلام خطبه شقشقيه را مي خواند مردي نزد آن حضرت آمده و مسائلي سوال كرد، از جمله پرسيد؛ دو نفر يهودي بر اسلام يهودي ديگر گواهي داده اند، آيا گواهي آنان پذيرفته مي شود؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: نه؛ زيرا يهوديان كلام خدا را تغيير داده و گواهي دروغ مي دهند. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 269.

گواهي نصاري

و نيز پرسيد؛ آيا گواهي دو نفر نصراني بر اسلام يك نفر مجوسي پذيرفته مي شود؟

آن حضرت فرمود: آري؛ زيرا خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (ولتجدن اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انا نصاري) و مي يابي نزديكترين مردم را از نظر دوستي با اهل ايمان، كساني كه گفته اند مائيم ترسايان، براي اين كه بعضي از آنان كشيشان و صومعه نشينانند و آنها از عبادت خدا تكبر نمي كنند.

و كسي كه از عبادت خدا تكبر نمي ورزد گواهي دروغ نخواهد داد [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 269.

گرمابه

حضرت علي عليه السلام و عمر داخل در گرمابه شدند، عمر گفت: بدجائي است گرمابه! رنج و زحمتش زياد، و حيا، و عفتش كم مي باشد.

حضرت امير عليه السلام به او فرمود: بلكه آن خوب جايي است، چرك و آلودگي بدن را مي زدايد و آتش را به ياد مي آورد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 312، حديث 2.

گفتگوي عمر با عمار

عمار ياسر مي گويد: مردي نزد عمر آمد و از او پرسيد؛ جنب شده ام و آب براي غسل كردن نيافته ام تكليفم چيست؟

عمر گفت: نماز نخوان! عمار كه ناظر جريان بود، به عمر گفت: يادت هست من و تو در سريه اي جنب شده بوديم و براي غسل كردن، آب نيافتيم پس تو نماز نخواندي ولي من به منظور تيمم نمودن در ميان خاكها غلتيدم و نمازم را خواندم، و چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين عمل من باخبر گرديد به من فرمود: تو را كافي بود كه تنها دستهايت را به زمين بزني و آنها را بر صورت و پشت دستهايت بكشي؟

عمر از شنيدن سخنان عمار بر آشفته، او را تهديد نمود و گفت: اي عمار! از خدا بترس، عمار گفت: اگر مي خواهي اين مطالب را جايي نقل نكنم. پس عمر از او تشكر كرد. [1] .

نكته:

آيه صريح قرآن در اين باره مي فرمايد: و ان كنتم جنبا فاطهروا و ان كنتم مرضا و علي سفر او جاء احد منكم من الغائط اولا مستم النساء فلم تجدوا مائا فتيمموا صعيدا طيبا.... [2] اگر جنب هستيد غسل كنيد و اگر بيمار يا مسافر باشيد و يا يكي از شما را قضاي حاجتي دست داد

و يا با زنان مباشرت كرده ايد و آب نبايد در اين صورت به خاك پاكيزه و پاك تيمم كنيد.و غرض عمر از تهديد عمار اين بود كه او اين مطالب را جايي نقل نكند تا كسي مطلع نشود كه آگاهي او نسبت به احكام شرعي در قبل و بعد چگونه بوده است!

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيح مسلم، ج 1، ص 71 (چاپ مصر) صحيح بخاري، ج 1، ص 280.

[2] سوره مائده، آيه 6.

گفتگوي معاويه با ابن حصين

در عقد الفريد آمده: زياد بن ابيه ابن حصين را به منظور ابلاغ پيامي به نزد معاويه فرستاد، ابن حصين مدتي نزد معاويه اقامت گزيد. در آن ايام روزي معاويه وي را به نزد خود فراخوانده و در تنهايي به او گفت: شنيده ام كه تو مردي خردمند و زيرك هستي، مي خواهم از تو مطلبي بپرسم ببينم نظرت در آن باره چيست؟

ابن حصين: بپرس.

معاويه: به نظر تو علت اين همه اختلافات و پراكندگي مسلمين چيست؟

ابن حصين: قتل عثمان.

معاويه: درست نگفتي.

ابن حصين: جنگ جمل.

معاويه: خير.

ابن حصين: جنگ علي با تو.

معاويه: نه.

ابن حصين: مطلب ديگري به خاطرم نمي رسد.

معاويه: خودم به تو بگويم، تنها سبب تفرق و پراكندگي مسلمين شوراي شش نفره عمر شد، زيرا ابوبكر عمر را بالخصوص به عنوان خليفه بعد از خود معرفي نمود و هيچ مشكلي پيش نيامد، ولي عمر خلافت را در ميان شورا گذاشت، و اعضاي شورا هر كدام خود و قوم و قبيله اش خلافت را براي خود آرزو داشته، در انتظارش بودند و همين سبب شد كه بين آنان رقابت و كشمكش پديد آيد، و اگر عمر نيز همانند ابوبكر فرد خاصي را براي خلافت تعيين و نصب مي نمود هرگز آن همه تفرقه و

تشتت پيش نمي آمد. [1] .

نكته:

جا دارد به معاويه گفته شود آيا تو هم اين را مي گويي؟ با اين كه اين شوراي عمر بود كه شما بني اميه را به قدرت رساند زيرا براي عمر امكان نداشت كه يار شما (عثمان) را بالخصوص و با تصريح بنام، به عنوان خليفه مسلمين تعيين و به مردم معرفي كند؛ زيرا عثمان سابقه خوبي نداشت. جز اين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را چند مورد از كشتن بستگان مشترك خود- كه در ظاهر اظهار اسلام نموده ولي از بدترين دشمنان اسلام بودند- باز دارد.

از جمله در مدينه براي پسر عمويش معاويه بن مغيره كه پس از جنگ احد در مدينه به منظور جاسوسي مانده بود و رسول خدا صلي الله عليه و آله خونش را مباح كرده ولي عثمان او را در منزل خود پناه داده بود، تا اين كه اين خبر به سمع مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد، آن حضرت دستور جلب وي را صادر كرد، پس هنگامي كه او را مي بردند عثمان نيز به همراه وي نزد رسول خدا رفت، و آن حضرت را مجبور به عفو او نمود.و همچنين پس از فتح مكه براي عبدالله بن ابي سرح برادر رضاعي خود نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شفاعت كرد با اين كه آن حضرت دستور قتل او را داده بود ولو آن كه در زير پرده هاي خانه كعبه ديده شود. و چگونه عمر مي توانست با وجود اميرالمومنين عليه السلام همان كسي كه پس از رسول خدا اسلام مجسم و ريشه و اساس و شاخ و برگ آن بود، عثمان

را با آن سوابقش به عنوان خليفه مسلمين معرفي كند. و ما در اينجا تنها به نقل گوشه اي از تاريخ كه بيانگر نمونه اي از عملكرد اميرالمومنين و نيز عثمان مي باشد بسنده مي كنيم:

اما درباره عثمان؛ طبري در تاريخش آورده: مردم در روز جنگ احد از اطراف رسول خدا صلي الله عليه و آله پا به فرار گذاشته تا مقدار زيادي از ميدان نبرد دور شدند، و عثمان بن عفان نيز به همراه دو نفر از انصار گريخته تا به جعلب كوهي در نزديك اعوص رسيدند، و زماني در آنجا ايستاده و سپس به نزد پيغمبر صلي الله عليه و آله باز گشتند. [2] .

و اما اميرالمومنين؛ آنگاه كه در جنگ احد علمداران سپاه دشمن را به خاك و خون كشيد ناگهان رسول خدا گروهي از مشركين قريش را در رزمگاه مسلمين مشاهده نموده به علي عليه السلام فرمان حمله داد، حضرت به آنان هجوم برده آنها را متفرق ساخت و عمرو بن عبدالله جمحي را نيز به هلاكت رساند.

دگر بار پيامبر خدا صلي الله عليه و آله متوجه گروه ديگري از مشركين قريش شده، از علي عليه السلام خواست تا آنان را متفرق سازد، امام برق آسا به آنان حمله نموده شيرازه آنها را از هم پاشيد و شيبه بن مالك را نيز به قتل رساند. در اين موقع جبرئيل گفت: يا رسول الله! حقا كه اين مواسات است. پس رسول خدا فرمود: انه مني و انا منه؛ علي از من است و من از علي. و آنگاه جبرئيل گفت: و من از هر دوي شما. پس صدايي شنيده شد كه مي گفت: لا سيف الا ذوالفقار، و لا

فتي الا علي. [3] .

و اما علت اظهار مخالفت معاويه با شوراي عمر اين بوده كه، معاويه تصميم داشته براي پسرش يزيد از مردم بيعت بگيرد و سعد ابن ابي وقاص كه يكي از اعضاي شوراي عمر بوده، در آن موقع زنده بوده و با وجود او معاويه جرات اظهار چنين مطلبي را نداشته و به همين جهت سمي فرستاده او را به قتل رسانيده است. و نيز به همين علت امام حسن مجتبي عليه السلام را مسموم نموده؛ زيرا امام حسن در ضمن صلحنامه اش با او شرط كرده بود كه پس از خودش خلافت را به اهلش بسپارد.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] عقد الفريد، ج 2، ص 211، در شرح حال عمر.

[2] تاريخ طبري، ج 2، ص 203.

[3] تاريخ طبري، ج 2، ص 197.

ل

لباس حرير حرام است

اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرد كه به من فرمود:

يا علي لباس حرير مپوش كه آتش جهنّم را بدنبال دارد. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب دوّم.

لياقت هاي قضائي

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نسبت به ويژگي ها و لياقت هاي قضائي امام علي عليه السلام فرمود:

اَقْضَاكُمْ عَلِي

(بهترين شما در قضاوت علي عليه السلام است.) [1] .

و «علقمه از عبداللَّه» روايت كرده است كه ما اصحاب رسول خدا هرگاه با هم سخن مي گفتيم همه اعتراف مي كردند كه بهترين قاضي اهل مدينه، علي بن ابيطالب عليه السلام است.

و سعيد عبداللَّه روايت كرده است كه:

اَعْلَمُ اَهْلِ الْمَدينَةِ بِالْفَرائِض اِبْنُ اَبيطالِبْ

(داناترين اهل مدينه به واجبات الهي علي بن ابيطالب است.)

و «احمد بن زُهَير» از عُبيداللَّه بن عمر قواريري و او از مُؤَمِّلِ بن اسماعيل، و او از سُفيانِ بن ثوري و او از يحيي بن سعيد و او از سعيد بن مسيب نقل كرد كه او گفت:

«كانَ عُمَر يتَعَوَّذُ بِاللَّهِ مِنْ مُعْضَلَةٍ لَيسَ لَها اَبُوحَسَنٍ»

(عُمَر به خدا پناه مي بُرد از مشكلي كه ابوالحَسَن در آن نباشد.)

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] فرائد السمطين، ج1، ص97 - و الغدير، ج3، ص96 - و كامل بهائي، ج1، ص68 - و مناقب خوارزمي، ص49 - و ارشاد مفيد، ص32.

لطف علي(ع)

مرحوم آقاي شيخ محمد حسين قمشه كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضي كشميري بود نقل فرموده شبي بقصد خريد ترشي از خانه بيرون آمدم، دكان ترشي فروشي نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل ببازار بزرگ و بازار بزرگ متصل بدرب صحن مقدّس آقا اميرالمؤمنين علي(ع)و درب صحن محاذي ايوان طلا و درب رواق بوده است بطوريكه اگر تمام درها باز بود شخص از در دروازه، ضريح مطهر را مي ديد) شيخ مذبور هنگام عبور ميشنود عده اي پشت در دروازه در را مي كوبند

و مي گويند: (يا علي(ع) انت فك الباب) يا علي(ع) خودت در را باز كن.

مأمورين به آنها اعتنائي نمي كنند چون اول شب كه در را مي بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود. آقاي شيخ مي رود ترشي مي خرد و بر مي گردد چون بدروازه مي رسد اين دفعه عده زواري كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مي كنند. يا علي(ع) در را باز كن و پاها را سخت بر زمين مي كوبند. آقاي شيخ تكيه به ديوار مي كند كه از طرف راست چشمش سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را ببيند. كه ناگهان مي بيند از طرف قبر مبارك نوري باندازه نارنج آبي رنگ خارج شد و داراي دو حركت بود، يكي بدور خود و ديگري رو بصحن و بازار بزرگ و با كمال آرامي مي آيد. آقاي شيخ نيز كاملاً چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روي شيخ مي گذرد و به دروازه مي خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مي شود و بر زمين مي افتد. عربها با نهايت مسرت و بهجت بشهر وارد مي شوند.

امام شيعيان علي(ع)، پناه انس و جان علي(ع)

ضياء ديدگان علي(ع)، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

توئي كه در جهان دل، شدي ره نجات دل

زلطف توشدم خجل، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

علي(ع) كمال هر بشر، ز خوي تو دهد خبر

مرا به عشق خود نگر، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

بگنج غم نشسته ام، چو مرغ پرشكسته ام

چو دل بتو به بسته ام، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منم كه در هواي تو، بميرم از براي تو

ز دل كشم نواي تو، علي(ع) علي(ع) علي(ع) علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

لغت

مردي از ابوبكر معناي آيه قرآن وفا كهه وابا را پرسش نمود. ابوبكر معناي اب را ندانست و گفت: كدام آسمان بر من سايه مي افكند و كدام زمين مرا بر مي دارد و يا چه كنم اگر درباره كتاب خدا چيزي بگويم كه خود به آن باور نداشته باشم، معناي فاكهه را مي دانم، ولي اب را خدا بهتر مي داند. اين گفتار او به سمع مبارك اميرالمومنين عليه السلام رسيد آن حضرت فرمود: سبحان الله آيا نمي داند لفظ اب به معناي چراگاه و زمين پرگياه مي باشد، و خداوند در اين آيه شريفه در مقام شمردن نعمتهايي است كه بر مردم و چهارپايانشان ارزاني داشته تا بدان وسيله تغذي نموده مايه حيات و قوام بدنشان باشد [1] و نيز معناي كلاله را از ابوبكر پرسيدند؛ گفت: نظرم را در اين باره مي گويم اگر صحيح بود از خداست و اگر خطا بود از شيطان و خودم.

اين سخنش به اميرالمومنين عليه السلام رسيده فرمود: چقدر بي نياز است از به كار بردن نظريه احتماليش، آيا نمي داند كلاله به معناي برادران و خواهران پدر و مادري و پدري تنها و مادري تنها مي باشد؟ كه خداي تعالي فرموده:يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلاله ان امرو هلك ليس له ولد و له اخت فلها نصف ما ترك [2] از تو اي رسول! درباره برادران و خواهران فتوا خواهند، بگو خداوند شما را درباره كلاله فتوا مي دهد اگر مردي از شما بميرد و از براي او فرزندي نباشد و خواهري داشته باشد از براي آن خواهر است نصف تركه ميت.

و مراد از خواهر در اين آيه خواهر پدر و مادري و يا پدري تنهاست؛ زيرا فقهاء اتفاق

دارند كه در صورتي خواهر نصف تركه را ارث مي برد كه پدر و مادري و يا پدري تنها باشد.و در جاي ديگر مي فرمايد: و ان كان رجل يورث كلاله او امراه وله اخ او اخت فلكل واحد منهما السدس [3] و اگر مردي يا زني وارثي بجز برادر و يا خواهري نداشته باشد هر يك از آنان يك ششم سهم مي برند.و نيز فقهاي اماميه اتفاق دارند در اين كه تفصيل بين يك ششم در صورت تنهايي و يك سوم در صورت تعدد اختصاص دارد به خواهر و برادر مادري [4] بنابراين، لفظ كلاله در قرآن مجيد بطور صريح در برادر و خواهر پدر و مادري و پدري تنها و مادري و پدري تنها استعمال شده و به كار بردن راي در موردي است كه نص شرعي وجود نداشته باشد، و به همين جهت امام عليه السلام فرموده: چقدر از راي خود بي نياز است.

نكته:

همان گونه كه ابوبكر معناي اب و كلاله را نمي دانسته، همان گونه نيز معناي بضع به كسر با را نيز نمي دانسته چنانچه در تاريخ طبري آمده: ميان روميان و اهل فارس در ادني الارض (حوالي شام يا اطراف جزيره) در روز اذرعات جنگ در گرفت و در اين نبرد روميان شكست خوردند، اين خبر به رسول خدا صلي الله عليه و آله و اصحاب آن حضرت كه در مكه بودند رسيده بر آنان گران آمد؛ زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله را خوش نمي آمد كه مجوسيان كافر بر روميان كه اهل كتاب بودند پيروز گردند از سويي كفار مكه از آن جريان مسرور شده از روي شماتت به مسلمانان مي گفتند: برادران مجوس، بر

برادران اهل كتاب شما پيروز گشته اند و شما نيز اگر با ما بجنگيد بر شما غلبه خواهيم كرد. پس خداوند اين آيات را نازل كرد: الم غلبت الروم في ادني الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون في بضع سنين.روميان مغلوب (فارسيان) شدند در جنگي كه به نزديكترين زمين واقع شد (حوالي شام يا اطراف جزيره) و آنها پس از مغلوب شدن فعلي بزودي بر فارسيان باز غلبه خواهند كرد، در اند سالي....

در اين هنگام ابوبكر به جانب كفار بيرون شده به آنان گفت: از آن اتفاق دلشاد نباشيد كه خداوند به رسول ما خبر داده كه البته روم بر فارس پيروز خواهد شد.

ابي بن خلف از مشركين برخاست و به ابوبكر نسبت دروغ داد. ابوبكر به او گفت: تو از من دروغگوتري اي دشمن خدا! اكنون حاضرم با تو شرط بندي كنم، من ده شتر مي آورم و تو نيز ده شتر پس اگر در مدت سه سال روم بر فارس غلبه كرد ده شتر تو مال من باشد و اگر فارسيان بر روميان غلبه كردند ده شتر من مال تو باشد. (ابي بن خلف) قبول كرد. و آنگاه ابوبكر به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده قصه خود را بيان داشت، رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود: نمي بايست چنين مي گفتي؛ زيرا معناي بضع از سه سال است تا ده سال، حال برو مال را زياد كن و بر اجل بيفزا.

ابوبكر بيرون شده ابي را ملاقات نمود.

ابي گفت: انگار پشيمان شده اي؟

ابوبكر گفت: نه، فقط مال را مي افزايم و بر مدت اضافه مي كنم. مال را صد شتر قرار ده

تا مدت نه سال. ابي پذيرفت. [5] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، مفيد، ص 107.

[2] سوره نساء، آيه 175.

[3] سوره نساء، آيه 11.

[4] ارشاد، مفيد، ص 107.

[5] تاريخ طبري، ج 1، ص 594.

لذيذترين گوشت ها

در حضور عمر سخن از گوشت به ميان آمد. عمر گفت: پاكيزه ترين گوشتها گوشت مرغ است.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: مرغ بسان خوك پرندگان است، پاكيزه ترين گوشتها گوشت جوجه اي است كه به پرواز در آمده يا قريب به آن باشد. [1] .

--------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج 1، ص 377، حديث 24.

م

مبارزه با غرور زدگي

عيادت از بيمار و تذكر اخلاقي

صعصعة بن صوحان كه يكي از ياران امام علي عليه السلام بود مريض شد،

امام علي عليه السلام روزي به ديدار او رفت، و از او عيادت فرمود، و به هنگام خداحافظي براي آنكه او دچار غرور نشود هشدار داد كه:

«اي صعصعة! مبادا نسبت به برادران ديني خود فخر بفروشي كه علي عليه السلام به عيادت تو آمد،

به حال خود بنگر كه سخت بيماري، مبادا غفلت كني و آرزوها تو را بفريبد.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق ص 360.

مسابقات اسب سواري

بر أساس ضرورت هاي دفاعي، اسب سواري، يكي از ورزش هاي ارزشمند بوده و خواهد بود.

با اينكه بُرد و باخت در بسياري از كارها حرام است،

و حكم قمار بازي را دارد،

امّا در تيراندازي،

شنا

و اسب سواري

اشكالي ندارد،

تا چابك سواران رزمنده، همواره آماده دفاع باشند.

آنگاه كه امام علي عليه السلام در جنگ ذات السّلاسل، ناگهان سواره بر لشگر دشمن تاختن آغاز كرد كه سُم اسب هايشان بر سنگ هاي بيابان مي خورد و جرقّه هاي اميد مي جهيد،

قرآن به آن اسب ها، و برخورد سُم هايشان و جهيدن جرقّه هاي آتش زا در سوره «والعاديات» سوگند ياد مي كرد، كه فرمود:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحاً 1ا فَالْمُورِيَاتِ قَدْحاً 2افَالْمُغِيرَاتِ صُبْحاً 3ا فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً 4افَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً 5ا إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ6ا وَإِنَّهُ عَلَي ذَلِكَ لَشَهِيدٌ7ا وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ 8ا أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ 9ا وَحُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ 01ا إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ 11ا

به نام خداوند بخشنده مهربان

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالي كه نفس زنان به پيش مي رفتند،1ا و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهايشان

با سنگ هاي بيابان)،2ا و سوگند به هجوم آوران سپيده دم3ا كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، 4ا و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند،5ا كه انسان در برابر نعمت هاي پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است؛6ا و او خود (نيز) بر اين معني گواه است!7ا و او علاقه شديد به مال دارد!8ا آيا نمي داند در آن روز كه تمام كساني كه در قبرها هستند برانگيخته مي شوند،9ا و آنچه در درون سينه هاست آشكار مي گردد، 01ادر آن روز پروردگارشان از آنها كاملاً باخبر است!.11ا

مسابقات اسب سواري، هم مقدّمه دفاع است،

و هم از تفريحات سالم به حساب مي آيد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كودكي آنچنان چالاك و تند و سريع حركت مي كرد كه اسبان راهوار را در حال دويدن مي گرفت و بر پشت آنان سوار مي شد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، مادّه قوا.

محو جمال دلدار

به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در گرفتن وحي بدون واسطه حالتي دست مي داد كه از خود، و جهان پيرامون خود، به گونه اي بي توجّه بود كه ديگران فكر مي كردند، پيامبر بيهوش است،

در حالي كه مدهوش بود.

(مدهوش بودن يعني توجه كامل و شديد به چيزي داشتن، آنچنان كه به چيز ديگري نپردازد.)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز در سجده نماز شب، با توجّه به عظمت خدا، مدهوش مي شد كه ديگران فكر مي كردند، حضرت بيهوش شده است.

در جنگ صفّين كه پيكانِ تيري در پاي حضرت فرو رفته و مانده بود و جرّاح نمي توانست آن را بيرون بياورد، و شكافتن پوست و گوشت پا، نيز عميق بود تا پيكان تير بيرون آيد،

و اين گونه جرّاحي بسيار مشكل و داراي درد شديد

و غير قابل تحمّل بود.

امام مجتبي عليه السلام به طبيب جرّاح فرمود:

«صبر كن تاپدرم به نماز مشغول شود كه در عبادت نيمه شب و در راز و نياز عارفانه، حالتي به پدرم دست مي دهد كه به چيزي جز خدا توجّه ندارد و مدهوش بر زمين مي افتد تو سعي كن در آن حالت، پيكان تير شكسته را از پاي پدرم بيرون بكشي.»

طبيب صبر كرد تا نيمه شب فرا رسيد،

و آنگاه كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گرم عبادت شد، و مدهوش بر زمين افتاد،

طبيب با عمليّات جرّاحي لازم، تير را از پايِ حضرت بيرون كشيد،

وقتي امام علي عليه السلام به حال عادّي بازگشت پرسيد:

اين خون ها در اطراف سجّاده براي چيست؟

پاسخ دادند:

در حالِ نماز تير را از پاي شما بيرون كشيديم. [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] انوارالنعمانيّه ص 342.

مدهوش در عبادت

ابودرداء نقل مي كند:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در سحرگاهان در حالِ عبادت ديدم، به او نگاه مي كردم كه در سجده طولاني از خود بي خود شده، و خاموش بر زمين افتاده است،

بالاي سرش رفتم، او را حركت دادم، ديدم تكان نمي خورد.

فوراً به خانه فاطمه زهرا عليها السلام رفتم،

دَر زدم،

فرمود: كيستي؟

گفتم: ابودرداء خادم درگاه شما.

فرمود: چه شده است؟

گفتم:

اي بانوي اسلام، علي درحال عبادت وفات كرده است.

حضرت زهرا عليها السلام فرمود:

«او وفات نكرده است، بلكه از خوف خدا مدهوش است.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ طوسي مجلس 18.

معجزات و كرامات

معجزات و كرامات امام علي عليه السلام فراوان است و خود احتياج به كتابي مستقل دارد،

زيرا حضرت شاهد اَزَل و اَبَد است،

و نسبت به كرامت نفس خويش در يك سخنراني فرمود:

وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ صلي الله عليه وآله مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ، وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ، لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ.

وَلَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ، يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً، وَيَأْمُرُنِي بِالْإِقْتِدَاءِ بِهِ. وَلَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَلَا يَرَاهُ غَيْرِي. وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا. أَرَي نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ.

وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ صلي الله عليه وآله فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟

فَقَالَ:

«هذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ. إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَي مَا أَرَي، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ، وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَي خَيْرٍ».

(از همان لحظه اي كه پيامبر صلي الله عليه وآله را از شير گرفتند، خداوند بزرگ ترين فرشته خود

را مأمور تربيت پيامبر صلي الله عليه وآله كرد تا شب و روز، او را به راه هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند، و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است، [1] پيامبر صلي الله عليه وآله هر روز نشانه تازه اي از اخلاق نيكو را برايم آشكار مي فرمود، و به من فرمان مي داد كه به او اقتداء نمايم، پيامبر صلي الله عليه وآله چند ماه از سال را در غار حراء مي گذراند، تنها من او را مشاهده مي كردم، و كسي جز من او را نمي ديد، در آن روزها، در هيچ خانه مسلماني راه نيافت جز خانه رسول خدا صلي الله عليه وآله كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم، من نور وحي و رسالت را مي ديدم، و بوي نبوّت را مي بوييدم.

من هنگامي كه وحي بر پيامبر صلي الله عليه وآله فرود مي آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اي رسول خدا، اين ناله كيست؟

گفت: شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديد و فرمود:

«علي! تو آن چه را من مي شنوم، مي شنوي، و آن چه را كه من مي بينم، مي بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير مي روي».) [2] .

امامي كه نور وحي را مي نگرد،

و بوي رسالت را استشمام مي كند،

و ضجّه شيطان را مي شنود و سراسر آفرينش و همه پديده ها و موجودات تسليم اراده او هستند.

داراي معجزات و كرامات فراواني است كه بشر مادّي با قلمي شكسته و در تاريكي جهالت مانده نمي تواند جلوه هاي آن را در كتابي گرد آورد،

در اي قسمت تنها به برخي از نمونه ها بسنده

مي كنيم، مانند:

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] اِتّباعَ الفصيلَ اَثَرَامّه (شتر بچّه همواره با شتر است) وقتي مي خواستند بگويند كه آن دو نفر هميشه با هم بودند از اين ضرب المثل استفاده مي كردند.

[2] خطبه 192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي (مدارك گذشته).

مغز گردو

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در خوردن مغز گردو، در تابستان بايد احتياط شود، زيرا حرارت درون بدن را بر مي انگيزاند و دُمَل ها را در بدن مي روياند.

امّا در هواي سرد زمستان، كليه ها را گرم مي كند، و سرما را دفع مي نمايد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هفتم.

مواد روغني

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

روغن زيتون بخوريد و بر بدن بماليد كه از رسول خدا شنيدم، اين عمل چهل روز شيطان را از شما دور مي كند. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب ششم، فصل نهم.

مسواك كردن

امام علي عليه السلام نسبت به نظافت و بهداشت دهان و دندان فرمود:

السَّواكُ مُطَهَّرَةٌ لِلْفَمِ وَ مَرْضاةٌ لِلْرَّبِّ

(مسواك زدن دهان را پاكيزه و موجب خشنودي پروردگار است.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج 6 ص 495.

مسواك زدن

مسواك و بهداشت دهان و دندان

مسواك نور چشم

مسواك و تقويت حافظه

مسواك و هضم غذا

نقش مسواك در مبارزه با فقر

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

السَّواكُ مِنْ مَرْضاةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، وَ سُنَّةٌ لِلنَّبِيّ صلي الله عليه وآله وسلم، وَ مَطْيِبَةٌ لِلْفَمّ. [1] .

«مسواك زدن خشنودي خداي بزرگ را فراهم كردن است و عمل كردن به سنّت پيامبر است، كه دهان را خوشبو نگه مي دارد.»

2- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

السَّواكُ يَجْلُو الْبَصَرَ. [2] .

«مسواك زدن نور چشم را زياد مي كند.»

3- از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه فرمود:

ثَلاثٌ يَذْهَبْنَ بِالْبَلْغَمْ وَ يَزِدْنَ في الْحِفْظِ: السَّواكُ، وَ الصَّوْمُ، وَ قَراءَةِ الْقُرْآنِ. [3] .

«سه چيز است كه بلغم را دفع و حافظه را زياد مي كند:

مسواك زدن،

روزه گرفتن

و قرآن خواندن.»

4 - در روايتي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«أَنَّ السَّواكَ يُوجِبُ شِدَّةَ الْفَهْمِ، وَ يَمْرِي ءُ الطَّعَامَ، وَ يَذْهَبُ أوْجَاعَ الْأضْراسِ، وَ يَدْفَعُ عَنِ الْإنْسَانِ اَلْسُّقْمَ، وَ يَسْتَغْني عَنِ الْفَقْرِ...». [4] .

«همانا مسواك زدن قدرت فهم را زياد مي كند،

و غذا را هضم مي كند،

و بيماري هاي دندان را درمان مي كند،

و بيماري را از تَن انسان مي بَرَد،

و عامل نجات از فقر و تهيدستي است.»

5- در روايتي اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

السَّوَاكُ مُطَهَّرَةٌ لِلْفَمِّ مَرْضاةٌ لِلرَّبِّ. [5] .

«مسواك زدن دهان را پاك و خدا را خشنود مي سازد.»

6- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

إنَّ أفْواهَكُمْ طُرُقُ الْقُرْآنِ فَطَهِّرُوها

بِالسَّوَاكِ. [6] .

«همانا دهان هاي شما راه هاي قرآن است، آن را با مسواك زدن پاك كنيد.»

7- آورده اند كه:

كَانَ عَلِيّ عليه السلام يَسْتَاكَ في أَوَّلِ النَّهَارِ وَ في آخِرِهِ، في شَهْرِ رَمَضانَ. [7] .

«در صبحگاهان و در آخر روز به هنگام افطار در ماه رمضان مسواك مي زد.»

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار ج73 ص129 ح15. والخصال ج2 ص155.

[2] الكافي ج6 ص495 ح4. والمحاسن ص562 ح951. ووسائل الشيعة ج2 ص7 ح10.

[3] بحارالأنوار ج73 ص133 ح41 عن المحاسن.

[4] بحارالأنوار ج73 ص138.

[5] مستدرك الوسائل ج1 ص361 ح6. وجامع الأخبار ص68 فصل 27 و بحارالانوار ج73 ص138 ح49.

[6] الفقيه ج1 ص32 ح112. والمقنع ص8. ووسائل الشيعة ج2 ص23.

[7] قرب الإسناد ص43.

ماهي

گوشت ماهي و لاغري

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

لاتُدْمِنُوا أَكْلَ السَّمَكِ، فَإنَّهُ يُذيبُ الْجَسَدَ. [1] .

«بطور مداوم گوشت ماهي نخوريد، زيرا بدن را لاغر مي كند.»

2- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

السَّمَكُ الطَّرِيُّ يُذيبُ اللَّحْمَ. [2] .

«خوردن ماهي تازه گوشت بدن را آب مي كند.»

3- ابي بصير از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

أَكْلُ الْحيتانِ يُذيبُ الْجَسَدَ. [3] .

«خوردن گوشت ماهيان، گوشت بدن را آب مي كند.»

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعة ج25 ص77 ح1.

[2] وسائل الشيعة ج25 ص76 ح7.

[3] وسائل الشيعة ج25 ص77 ح2 باب38.

مناظره اعتقادي با خليفه اول پيرامون ولايت

امام صادق عليه السلام روايت فرمود:

آنگاه كه اميرالمؤمنين عليه السلام را از حقّ مسلّم خود محروم ساختند و امر خلافت بر ابابكر استقرار يافت.

ابابكر خواست در برابر آن حضرت بر اين عمل خلاف خود عذر بياورد، لذا در خلوت به حضور آن حضرت رسيد و شروع به عذر تراشي كرد و گفت:

(يا ابالحسن، به خدا سوگند، مرا در كار خلافت ميل و رغبتي نبود و نه آن اعتمادي را كه امّت به آن محتاجند در خود مي بينم، و نه نيروي مالي دارم و نه عشيره زيادي، و نه خود را به اين مقام از ديگران سزاوارتر مي دانم.)

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اگر مسئله چنين است، پس چه چيز تو را به اين كار وادار نموده است؟

خليفه اوّل گفت:

حديثي از پيامبر شنيده ام كه فرمود:

خداوند امّت مرا به گمراهي جمع نمي كند، چون اجماع مردم را ديدم از گفتار پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم پيروي كردم و هرگاه مردم را مخالف

اين امر مي دانستم، هرگز اين مقام را قبول نمي كردم.

امام علي عليه السلام فرمود:

از زبان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نقل كردي كه خداوند امّت مرا به گمراهي جمع نمي كند،

آيا من هم فردي از امّت بودم يا نه؟

آيا گروه ديگري كه از خلافت و بيعت امتناع داشتند، مانند: سلمان، عمّار، ابوذر، مقداد، سعد بن عباده و جمعي از انصار كه با او بودند، آيا از امّت بودند يا نه؟

خليفه اوّل گفت:

آري شما و همه ايشان از امّت بوديد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

پس در اين صورت حديث پيامبر عليه السلام را چگونه براي خلافت خود دليل و مدرك مي داني؟

در حالي كه ايشان با خلافت تو مخالف بودند،

و در ميان امّت براي آنها عيب و نقص نمي باشد و از ياران ممتاز پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هستند.

خليفه اوّل گفت:

من تا خاتمه كار خلافت از مخالفت ايشان بي اطّلاع بودم، وقتي هم كه با خبر شدم، ترسيدم، اگر خودم را كنار بِكِشَم مردم از دين برگردند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بگو كسي كه شايسته اين مقام است چه خصوصياتي را بايد داشته باشد؟

خليفه اوّل گفت:

خيرخواهي، وفا، عدم چاپلوسي، نيك سيرتي، آشكار ساختن عدالت، عالم بودن به كتاب و فصل الخطاب، داشتن زهد در دنيا و بي رغبتي نسبت به آن، اخذ نمودن حقّ مظلوم از ظالم و ستمگر و در اين امر دور و نزديك يكسان است. (بعد خليفه اوّل ساكت شد.)

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

سبقت در اسلام و قرابت با پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم چطور؟

خليفه اوّل گفت:

آري بايد سبقت در اسلام و قرابتش با پيامبر صلي

الله عليه وآله وسلم مسلّم باشد.

امام علي عليه السلام فرمود:

تو را به خدا سوگند مي دهم ابابكر! صفاتي را كه گفتي، آيا در وجود خود مي يابي، يا در وجود من؟

خليفه اوّل گفت:

در وجود تو يا ابالحسن.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

تو را به خدا، آيا دعوت رسول خدا را، نخست من اجابت كردم يا تو.

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا سوره برائت را من در مراسم حج به مشركين ابلاغ كردم يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

بلي تو قرائت كردي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا در موقع هجرت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم من جان شيرين خويش را سِپَر آن حضرت قرار دادم يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

الحَقّ كه تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا در روز غدير «بنا به فرموده پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم» من مولاي تو و همه مسلمانان شدم، يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

بله تو.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا در آيه زكات ولايتي كه با ولايت خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هم رديف آمده مربوط به تو است يا به من؟

خليفه اوّل گفت:

مربوط به تو است.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا حديث منزلت كه از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم وارد شده «اَنْتَ مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسي» [2] درباره من بوده يا درباره تو؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه درباره تو.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم براي مباهله مشركينِ نصارا با اهل و فرزندان من به سوي آنها خارج شد يا با تو و فرزندانت؟

خليفه اوّل گفت:

با تو و فرزندانت خارج شد.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيه تطهير [3] درباره من و اهل بيت من نازل شده يا درباره تو و اهل بيت تو؟

خليفه اوّل گفت:

يقيناً براي تو و اهل بيت تو نازل گرديد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا در زير عبا (كساء) من و همسرم فاطمه و فرزندانم به دعاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تأييد شديم، يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

تو و فرزندانت بوديد.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا من صاحب آيه «يوفُونَ بِالنَّذرِ وَ يخافُونَ يوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً» [4] هستم يا تو هستي؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه توئي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي آنكه آفتاب براي او برگشت تا او نماز خود را خواند سپس غروب نمود، يا من بودم؟

خليفه اوّل گفت:

تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي آنكه در روز اُحُد از جانب آسمان او را چنين ندا دادند:

«لا فَتي اِلاَّ عَلِي، لا سَيفَ اِلاَّ ذُوالفَقار» يا من بودم؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو بودي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي آنكه در روز خيبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پرچمش را به دست او داد، و خداوند با دست او قلعه خيبر را گشود يا من بودم؟

خليفه اوّل گفت:

تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي كه با كشتن «پهلوان نامي عرب» عَمر بن عَبْدَوُدْ، غُصّه و اندوه را از چهره پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و مسلمين زايل كرد يا من بودم؟

خليفه اوّل گفت:

كارِ تو بود.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم

تو را به سوي طايفه جِن مأموريت داد يا من را؟

خليفه اوّل گفت:

يا علي! تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا آن كَس كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم او را براي تزويج دخترش فاطمه عليها السلام برگزيد و فرمود: خدا او را در آسمان براي تو تزويج كرده است، من هستم يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو هستي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا حَسَن و حسين عليهما السلام دو نواده و ريحانه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آنگاه كه فرمود:

«آن دو سيد جوانان اهل بهشت هستند و پدرشان بهتر از آنهاست»، آن پدر منم يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو هستي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا برادر تو است آنكه به وسيله دو بال زينت يافت و در بهشت با فرشتگان پَر مي زنَد، يا برادر من است؟ [5] .

خليفه اوّل گفت:

برادر تو است.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا تو ضامن پرداخت قَرض پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم بودي «كه در ميان مردم ندا مي داد: آنكه از صاحبان وام، مدّت وامشان پايان يافته بيايد از من دريافت كند»، يا من بودم؟ [6] .

خليفه اوّل گفت:

تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا من هستم آنكه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مرا به جنگِ ناكثين، قاسطين و مارقين با تأويل قرآن خبر داد يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

آري تو هستي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم مي خواست آن مرغ بريان را كه احسان كرده بودند، ميل كند، عرض كرد:

«خدايا محبوبترين خَلق خود را براي خوردن

اين طعام پيش من بفرست»، همان لحظه من رسيدم و از آن غذا خوردم، يا تو؟ [7] .

خليفه اوّل گفت:

تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا منم كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علم قضا و فصل الخطاب دلالت نمود و فرمود: عَلِي اَقْضاكُمْ، يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

تو بودي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا منم كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به اصحاب خود دستور داد كه به عنوان اميرالمؤمنين به او سلام دهند يا تو؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو هستي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا منم آنكه به آخرين كلام پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شاهد بودم و متولّي غسل و دفن او شدم يا تو؟ [8] .

خليفه اوّل گفت:

آري توئي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا از نظر قرابت به پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم من سبقت دارم يا تو؟

خليفه اوّل گفت: تو.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا براي فرو ريختن بتهاي كعبه و شكستن آنها پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم مرا بر دوش خود گرفت يا تو را؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو را.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم درباره من فرمود كه در دنيا و آخرت صاحب لواي من هستي يا درباره تو؟

خليفه اوّل گفت:

در باره تو فرمود.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي آن كس كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در حقّ او به فاطمه عليها السلام فرمود: «تو با كسي ازدواج كردي كه از حيث ايمان و اسلام بر همه مقدّم است»، يا من

بودم؟

خليفه اوّل گفت:

آن شخص تو بودي.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

آيا تو بودي كه روز قليب «بدر» مَلَك هاي هفت آسمان به او سلام دادند، يا من بودم؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو بودي.

امام علي عليه السلام فرمود:

آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم دستور داد همه آنهائي كه درب خانه شان به مسجد باز مي شُد، بايد بسته شود، بجز دَرِ خانه علي.

و فرمود: «هر آنچه خداوند بر من حلال كرد، بر علي حلال است»، آيا تو آنكس بودي يا من؟

خليفه اوّل گفت:

البتّه تو بودي.

پياپي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از مناقب و فضائل خود، كه خداوند و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آنها را به آن حضرت داده بودند، بيان مي فرمود و خليفه اوّل نيز همه آنها را تصديق مي كرد.

آنگاه فرمود:

پس چه چيز تو را از خدا و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و دين خدا بازداشته و مقامي را كه اهليتِ آن را نداري تصاحب كردي؟

خليفه اوّل در حالي كه سخت ناراحت بود، گفت:

يا اباالحسن راست فرمودي، امروز را به من مهلت بده تا در اين باره بينديشم.

امام علي عليه السلام قبول نمود. او از نزد آن حضرت به خانه خود مراجعت كرد و با كسي حرف نزد و شب خوابيد و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در خواب ديد، چون به آن حضرت سلام كرد، آن بزرگوار روي مباركش را از او برگردانيد.

خليفه اوّل گفت:

يا رسول اللَّه، آيا دستوري فرموده اي كه من آن را بجا نياورده ام؟

حضرت فرمود:

با آن كس كه خداوند و پيامبرش او را دوست مي دارند دشمني كرده اي، حقّ

را به اهلش بازگردان.

خليفه اوّل گفت:

آن شخص كيست؟

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

او همان كسي است كه بر تو عتاب كرد و او علي بن ابيطالب عليه السلام است.

خليفه اوّل گفت:

يا رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم من حقّ را به او باز مي گردانم.

و ديگر آن حضرت را نديد.

سحرگاه خليفه اوّل خدمت علي عليه السلام آمد و گفت:

يا اباالحسن دستت را باز كن تا با تو بيعت كنم.

و آنچه را كه در خواب ديده بود براي آن حضرت نقل كرد.

علي عليه السلام دست خود را گشود و خليفه اوّل با آن حضرت دستِ بيعت داد.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

برگرد به سوي مسجد، آنچه را كه در خواب ديده اي و آنچه ميان من و تو اتّفاق افتاد، آن را به آگاهي مردم برسان.

خليفه اوّل در حالي كه تغيير يافته و خود را ملامت مي كرد، به سوي مسجد مي رفت كه در راه به خليفه دوّم برخورد، و ماجرا را براي او تعريف كرد.

خليفه دوّم گفت:

به خدا اي خليفه، گولِ سِحر بني هاشم را نخور و به آنها وثوق نداشته باش، اين نخستين سِحرِ آنها نيست و از اين كارها زياد مي كنند.

از اين حرف هاي اغوا كننده بسيار گفت، تا خليفه اوّل را از عزم خود منصرف ساخت و مجدّداً او را به امر خلافت برگرداند. [9] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در ذخائر العقبي از زيد بن ارقم روايت شد: اوّلين كسي كه اسلام آورد، علي بن ابيطالب عليه السلام بود. مرحوم علاّمه اميني قدس سره در جلد 3 الغدير ص 219 -236 در اين رابطه از ائمّه حديث و

حافظان رواياتي بالغ بر صَد حَديث روايت كرده است: نخستين كسي كه ايمان آورد علي عليه السلام بود.

[2] صواعق المحرقه ص 119 و ساير كتب اهل سنّت و شرح حديدي ج 6 ص 168.

[3] اِنَّما يريدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ و يطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً، در جلد اوّل مشروحاً بيان شده.

[4] آيه 8 سوره دَهر.

[5] منظورِ امام، برادرش جعفر طيار است.

[6] كتاب ينابيع المودّه ج 1 ص 91.

[7] رياض نضره ج 2 ص 320، و مستدرك ج 3 ص 131.

[8] قبلاً شرح آن گذشت.

[9] احتجاج طبرسي ج 1 ص 157 -184 - و - ناسخ التّواريخ ج خلفاء ص 77 (برخي از اين مناقب شمرده شده را ابن ابي الحديد در ج 6 ص 168 شرح خود در جلسه شوراي خليفه دوّم از امام علي عليه السلام نقل كرده است).

مجازات همفكري با بدكاران

لازم نيست انسان مرتكب جرمي يا جنايتي شود و مجازات گردد بلكه اگر از نظر عقيدتي وفكري در جُرمي باملّتي هماهنگ شود، و به فساد و گناهان آنها رضايت دهد، مسئول است.

بايد از گناهكاران فاصله گرفت، ودر اجتماع آنها شركت نكرد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به لشگريان بصره فرمود:

«فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يصيبُوا مِنَ الْمُسْلِمينِ اِلاّ رَجُلاً واحِداً مُعْتَمِدينَ لِقَتْلِهِ بِلا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لي قَتْلُ ذلِكَ الْجَيشِ كُلِّهُ»

«سوگند به خدا اگر لشگريان بصره يكي از مسلمانان را عمدا بكشند، قتل همه آنها برمن حلال است» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 8: 172 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

معيار حق بودن

بسياري در مسائل سياسي، خود محورند و به همين دليل شكست مي خورند،

و برخي در مسائل سياسي سرگردان و مضطربند كه طعمه حوادث گوناگون مي گردند.

امّا آنها كه در مباحث سياسي داراي معيارهاي كامل و الگوهاي والا مي باشند، به رشد و كمال معنوي رسيده و در تحوّلات سياسي راه انحرافي نمي پيمايند.

پس وجود معيارها، و الگوهاي كامل يك ضرورت است كه حضرت رسول اللَّه عليه السلام براي امّت اسلامي، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را معيار حقّ و الگوي كامل معرّفي فرمود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره معيار بودن خويش نسبت به مؤمن و منافق فرمود:

قالَ عليه السلام لَوْ ضَرَبْتُ خَيشُومَ الْمُؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلَي اَنْ يبْغِضُني ما اَبْغَضَني وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِها عَلَي المُنافِقِ عَلَي اَنْ يحِبَّني ما اَحَبَّني وَ ذلِكَ اَنَّهُ قُضِي فَانْقَضي عَلَي لِسانِ النَّبِي الْاُمِّي صلي الله عليه وآله وسلم اَنَّهُ قالَ: يا عَلِي لا يبْغِضُكَ مُؤمِنٌ وَ لا يحِبُّكَ مُنافِقٌ. [1] .

«اگر با اين شمشيرم از بيخ بيني مؤمن بزنم تا

مرا دشمن دارد، دشمن نخواهد داشت و اگر همه دنيا را اعمّ از بزرگ و كوچك آن در مقابل منافق بريزيم و در اختيار او قرار دهم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت، زيرا كه اين حقيقت در زبان و فرموده رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم حتمي شده كه فرمود:

يا علي هيچ مؤمني تو را دشمن نمي دارد و هيچ منافقي تو را دوست نخواهد داشت»

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 45 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

مبارزه با بدعت ها

مهمّ ترين چيزي كه علي عليه السلام را در كنار غصب خلافت، در ايام حكمراني سه خليفه، از همه بيشتر رنج مي داد، بدعت و نوآوري هاي دروغين در دين بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نگران بود كه سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به دنبال آن دين اسلام دست خوش تحريف و دگرگوني گردد. [1] .

آن حضرت قبل از رسيدن به خلافت بارها از بدعت ها شكوه مي كرد.

كه خطاب به خليفه سوم نسبت به زنده كردن سنّت ها و ميراندن بدعت ها فرمود:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَقَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَينَكَ وَبَينَهُمْ، وَوَاللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! مَا أَعْرِفُ شَيئاً تَجْهَلُهُ، وَلَا أَدُلُّكَ عَلَي أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ.

إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ. مَا سَبَقْنَاكَ إِلَي شَي ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَلَا خَلَوْنَا بِشَي ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ.

وَقَدْ رَأَيتَ كَمَا رَأَينَا، وَسَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَصَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - كَما صَحِبْنا وَمَا ابْنُ أبِي قُحَافَةَ ولاابْنُ اَلْخَطَّابِ بِاَوْلَي بِعَمَلِ الحَقِّ مِنْكَ وَاَنْتَ اَقْرَبُ اِلي اَبِي رُسُول اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا؛ وَقَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ ينَالَا.

فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ! فَإِنَّكَ - وَاللَّهِ - مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًي،

وَلَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ، وَإِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ، وَإِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ.

فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ، هُدِي وَهَدَي، فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَأَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً.

وَإِنَّ السُّنَنَ لَنَيرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ، وَإِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ، لَهَا أَعْلَامٌ.

وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً، وَأَحْيا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً. وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم يقُولُ:

«يؤْتَي يوْمَ الْقِيامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلَا عَاذِرٌ، فَيلْقَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ، فَيدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَي، ثُمَّ يرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا».

وَإِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَلَّا تَكُونَ إِمَامَ هذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإِنَّهُ كَانَ يقَالُ:

يقْتَلُ فِي هذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يفْتَحُ عَلَيهَا الْقَتْلَ وَالْقِتَالَ إِلَي يوْمِ الْقِيامَةِ، وَيلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيهَا، وَيبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا، فَلَا يبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ؛ يمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً، وَيمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً.

فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيقَةً يسُوقُكَ حَيثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ.

فَقَالَ لَهُ عُثَْمانُ: «كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يؤَجِّلُونِي، حَتَّي أَخْرُجَ إِلَيهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ»

فَقَالَ عليه السلام: مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ، وَمَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيهِ. [2] .

«همانا مردم پشت سر من هستند، مرا ميان تو و خودشان ميانجي قرار دادند، به خدا نمي دانم با تو چه بگويم؟ چيزي را نمي دانم كه تو نداني، تو را به چيزي راهنمايي نمي كنم كه نشناسي، تو مي داني آنچه ما مي دانيم،

ما به چيزي پيشي نگرفته ايم كه تو را آگاه سازيم، و چيزي را در پنهاني نيافته ايم كه آن را به تو ابلاغ كنيم،

ديدي چنان كه ما ديديم،

شنيدي چنان كه ما شنيديم،

با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بودي چنان كه ما بوديم،

پسر ابوقحافه (ابابكر) و پسر خطّاب، در عمل

حق، از تو بهتر نبودند، تو به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در خويشاوندي از آن دو نزديك تري، و داماد او شدي كه آنان نشدند،

پس خدا را! خدا را! پروا كن،

سوگند به خدا! تو كور نيستي تا بينايت كنند، نادان نيستي تا تو را تعليم دهند،

راه ها روشن است، و نشانه هاي دين برپاست،

پس بدان كه برترين بندگان خدا در پيشگاه او رهبر عادل است كه خود هدايت شده و ديگران را هدايت مي كند،

سنّت شناخته شده را برپامي دارد،

و بدعت ناشناخته را بميراند، سنّت ها روشن و نشانه هايش آشكار است، بدعت ها آشكار و نشانه هاي آن برپاست.

و بدترين مردم نزد خدا رهبر ستمگري كه خود گمراه و مايه گمراهي ديگران است،

كه سنّت پذيرفته را بميراند، و بدعت ترك شده را زنده گرداند.

من از پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه گفت:

«روز قيامت رهبر ستمگر را بياورند كه نه ياوري دارد و نه كسي از او پوزش خواهي مي كند،

پس او را در آتش جهنم افكنند، و در آن چنان مي چرخد كه سنگ آسياب، تا به قعر دوزخ رسيده به زنجير كشيده شود»،

من تو را به خدا سوگند مي دهم كه امام كشته شده اين امت مباشي،

چرا كه پيش از اين گفته مي شد «در ميان اين امّت، امامي به قتل خواهد رسيد كه درِ كشتار تا روز قيامت گشوده خواهد شد و كارهاي امت اسلامي با آن مشتبه شود، و فتنه و فساد در ميانشان گسترش يابد، تا آنجا كه حق را از باطل نمي شناسند، و به سختي در آن فتنه ها غوطه ور مي گردند».

براي «مروان» [3] چونان حيوان به غارت گرفته مباش كه تو را هر جا خواست

براند، آن هم پس از سالياني كه از عمر تو گذشته و تجربه اي كه به دست آوردي.

(عثمان گفت: «با مردم صحبت كن كه مرا مهلت دهند تا از عهده ستمي كه به آنان رفته برآيم»)

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آنچه در مدينه است به مهلت نياز ندارد، و آنچه مربوط به بيرون مدينه باشد تا رسيدن فرمانت مهلت دارند.»

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معالم المدرّستين علاّمه سيد مرتضي عسكري ج 2 ص 88 - 280.

[2] خطبه 164 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه اسناد آن به اين شرح است:

1- أنساب الاشراف ج 5 ص 60: بلاذري (متوفاي 279 ه)

2- تاريخ طبري ج2 ص645 (حوادث سنه 34(: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

3- عقدالفريد ج 2 ص 273: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- كتاب الجمل ص178: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

5- تجارب الامم ج 1 ص 478: ابن مسكويه (متوفاي 421 ه)

6- بحارالانوار ج 8 ص 374 كمپاني: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- ربيع الابرار ج5 ص173 ح74: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

[3] مروان يهودي زاده پسر حَكَم يهودي بود كه با سياست نفوذ و ضربه در دربار عثمان نفوذ كرد و داماد او شد و ريشه همه فتنه ها او بود كه سياست هاي يهوديان را با تظاهر به اسلام با نام خليفه انجام مي داد.

مصادره قطائع خليفه سوم

يكي از مشكلات حكومتي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بازگرداندن زمين هاي فراواني بود كه در حكومت خليفه سوم به سرمايه داران بني اميه تعلّق گرفت، كه مصادره اينگونه از زمين ها كار آساني نبود و مشكلات فراواني براي امام علي عليه السلام پديد آورد كه فرمود:

اَرَأَيتُمْ لَوْ... اَمْضَيتُ قَطائِعَ اَقْطَعَها رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم لِأقوامٍ

لَمْ تَمْضَ لَهُمْ وَ لَمْ تَنْفَد.

«مي دانستيد اگر... قطائع و عطايا را با ملاك و معياري كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم قرار داده است به مردم مي دادم چه مي شد...»

قطايع، زمين هايي هستند از اراضي بيت المال كه خراج بر آنها مقرّر است كه رهبر مسلمين به بعضي از مجاهدان مي بخشيد، يا خراج از آنها مي گرفت،

و يا به جاي خراج، مالياتي اندك بر آن مقرّر مي فرمود.

كه خليفه سوم بسياري از اينگونه زمين ها را به سران بني اميه بخشيده بود بدون آنكه در جنگي شركت كرده، و يا كار خاصّي براي حكومت انجام داده باشند. [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 1 ص 269.

معدن شناسي و شناخت انواع فلزات

امام علي عليه السلام به وجود معادن گوناگون در زمين و معدن فراوان در درياها كه همه آنها نعمت هاي فراگير پروردگارند اشاره مي كند و مي فرمايد:

الأَوَّلُ اَلَّذِي لَمْ يكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيكُونَ شَي ءٌ قَبْلَهُ، وَالْاخِرُ الّذي لَيسَ لَهُ بَعْدٌ فَيكُونَ شي ءٌ بَعْدَهُ وَالرَّادِعُ أَنَاسِي الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِكَهُ، مَا اخْتَلَفَ عَلَيهِ دَهْرٌ فَيخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ، وَلَا كَانَ فِي مَكَانٍ فَيجُوزَ عَلَيهِ الْإِنْتِقَالُ.

وَلَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَضَحِكَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ، مِنْ فِلِزِّ اللُّجَينِ وَالْعِقْيانِ، وَنُثَارَةِ الدُّرِّ وَحَصِيدِ الْمَرْجَانِ، مَا أَثَّرَ ذلِكَ فِي جُودِهِ، وَلَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَلَكَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْأَنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ، لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِي لَا يغِيضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِينَ، وَلَا يبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّينَ.

«خدا اوّلي است كه آغاز ندارد، تا پيش از او چيزي بوده باشد، و آخري است كه پايان ندارد تا چيزي پس از او وجود داشته باشد، مردمك چشمها را از مشاهده خود بازداشته است،

زمان بر او نمي گذرد تا دچار دگرگوني گردد،و در مكاني قرار ندارد تا پندار جابجايي نسبت به او روا باشد.

اگر آن چه از درون معادن كوهها بيرون مي آيد، و يا آن چه از لبان پر از خنده صدفهاي دريا خارج مي شود، از نقره هاي خالص، و طلاهاي ناب، دُرهاي غلطان، و مرجانهاي دست چپن، همه را ببخشد، در سخاوت او كمتر اثري نخواهد گذاشت، و گستردگي نعمت هايش را پايان نخواهد داد، در پيش او آنقدر از نعمت ها وجود دارد كه هر چه انسان ها درخواست كنند تمامي نپذيرد، چون او بخشنده اي است كه درخواست نيازمندان چشمه جود او را نمي خشكاند، و اصرار و درخواست هاي پياپي او را به بخل ورزيدن نمي كشاند.» [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 91 نهج البلاغه معجم المفهرس.

مباحثي پيرامون كيميا

از حضرت امير عليه السلام از وجود كيميا پرسيدند؛ آن حضرت فرمود:

كيميا بوده و هست و خواهد بود.

پرسيدند: صنعت آن چگونه است؟

حضرت فرمود:

از جيوه روان، و سرب و زاج و آهن زنگ زده و زنگار مس سبز...

بعضي گفتند: فهم ما به اين نمي رسد.

فرمود: بعض اجزايش را زمين و آب قرار دهيد...

عرضه داشتند: براي ما بيشتر توضيح دهيد.

فرمود:

همين مقدار بس است؛ زيرا حكماي پيشين بيش از اين نگفته اند تا مردم آن را بازيچه نگيرند. [1] .

از ابن خلكان نقل شده كه:

«جابر بن حيان كتاب بزرگي در حدود هزار صفحه در صنعت كيميا نگاشته كه مشتمل بر پانصد رساله از امام صادق عليه السلام در اين زمينه مي باشد».

و نيز جرجي زيدان مي گويد:

«جابربن حيان از شاگردان امام صادق عليه السلام نخستين كسي بوده كه اساس شيمي جديد را بنا نهاده

است.»

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب سروي، ج1، ص274.

مسؤوليت عالمان در برابر انقلاب

دانشمندان نيز بايد سلاح برگيرند...

و به ميدانهاي جنگ بپيوندند...

و جبهه هاي پيكار با ظلم را رهبري كنند...

شايسته نيست كه دانشمندان در اين زمينه خود را از ديگران برتر شمارند.

دفاع از ستمديدگاه و پيكار با بيدادگران «پيماني» است كه ميان دانشمندان و خداوند بسته شده است.

امام علي (ع) مي فرمايد:

اخذ الله علي العلماء ان لا يقاروا علي كظه ظالم و لا سغب مظلوم.

«خداوند با دانشمندان پيمان بسته است كه در برابر پر خوري ستمگران و گرسنگي ستمديدگان خاموش ننشينيد.» [1] .

بنابراين آنان نبايد تنها به «فتوي دادن» بسنده كنند، بلكه وظيفه دارند پيوسته با تمام امكانات خود و از هر راهي ستمگران را از بيدادگري، و مظلومان را از ستم پذيري بازدارند.

اين وظيفه ي آنهاست كه لااقل اجازه ندهند كه ستمگر با آرامش خاطر ظلم كند و ستمكشان در زير بار بيدادگري پايمال شوند.

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 3.

مستضعفين، آتش افروزان جنگهاي رهائي بخش

مجاهدان راه خدا از كدام طبقات اجتماعي بر مي خيزند؟ از بازرگانان؟ از ثروتمندان؟ از توانگران و مقامات ذي نفوذ؟ و يا از...

در جنگهاي معمولي كه ملت در برابر دشمن خارجي قرار گيرد، فرزندان اقشار بالاي جامعه در نبرد، گاهي فعالانه شركت مي كنند. زيرا در چنين جنگهائي سرنوشت آنان نيز رقم زده مي شود و منافعشان ايجاب مي كند كه از خود دفاع كنند يا بر دشمن هجوم برند.

اما در نبردهاي رهائي بخش... و در پيكارهائي كه ملت با زورگويان و جلادان مي رزمد، فرودستان و زحمتكشاني كه به فقيرترين اقشار تعلق دارند، وارد كارزار مي شوند و جنگ را پيش مي برند... زيرا اين افراد از وجدان زنده و بيداري برخوردارند و امتيازات

و رفاه مادي وجدان انساني آنان را هنوز تباه نكرده است.

امام علي (ع) با اشاره به نبردهائي كه در بصره و پيرامون آن ميان زورمندان و انقلابيون در گرفته است چنين مي فرمايد:

فتن كقطع الليل المظلم، لا تقوم لها قائمه، و لا ترد لها رايه، تائيكم مزمومه مرحوله: يحفزها فائدها، وي جهدها راكبها، اهلها قوم شديد كلبهم، قليل سلبهم، يجاهد هم في الله قوم اذله عند المتكبرين، في الارض مجهولون، و في السماء معروفون، فويل لك يا بصره عند ذلك من جيش من نقم الله لا رهج له و لا حس، و سيبتلي اهلك بالموت الاحمر، و الجوع الاغبر.

«فتنه هايي چونان پاره هاي شب تيره كه هيچ سواري در برابرشان تاب نمي آورد، و پرچمهايشان پيوسته افراشته است، به سوي شما روي مي آورند، به سان شتر مهار شده و باربر پشت، كه ساربانش به خشم پيش مي راند و سوارش آن را مي تازد. فتنه گران بسيار آزار مي رسانند و اندك غارت مي كنند (تنها هدفشان سيطره جوئي است). كساني به جهاد با آن گردنكشان بر مي خيزند كه خوارشان مي دارند، در زمين بي نام و نشانند و در آسمان پرآوازه (در اين جهان ظاهرا بي مقدارند اما در نزد خدا مقامي والا دارند).

واي بر تو اي بصره، آنگاه كه لشگري از عقاب الهي بر تو بتازد! بي هيچ غبار و غوغايي! پس آنگاه مردمانت به مرگ سرخ و خشكسالي دچار مي آيند.» [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 101.

ميميريم.. سازش نمي پذيريم

امام علي (ع) دوگانگي جنگ و تسليم را در قالب زيباترين جمله ها بازگو فرموده است. موضع گيري انسان به يكي از اين دو راه مي انجامد:

يا بهشت و يا ننگ و ذلت.

امام مي فرمايد:

اين المانع للذمار، و الغائر عند نزول الحقائق من اهل الحفاظ؟! العاروراء كم، و الجنه امامكم!

«كجايند پاسداران مرزهاي شرف و حاميان قلمرو غيرت در هنگامه ي دشواريها؟ عار و ننگ پس پشت شماست و بهشت پيش رويتان!» [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 170.

محورهاي استراتژيك

موقعيت نظامي براي كسب پيروزي بسيار مهم است، و در اين مورد بر دو نكته بايد تاكيد نمود:

اول: موقعيت از نظر استراتژيك رضايت بخش باشد.

دوم: براي كنترل دقيق دشمن از بهترين شرايط برخوردار باشد.

مناطق استراتژيك عبارتند از: قله ها و دامنه ي كوهستانها، كرانه ي رودها، ساحل درياها و غيره...

كوهها موقعيت استراتژيك مناسبي به شمار مي روند، زيرا ارتش مي تواند از خود دفاع كند و در عين حال بر عمليات دشمن نظارت داشته باشد.

امام علي (ع) مي گويد:

فاذا نزلتم بعدوا و نزل بكم فليكن معسكركم في قبل الاشراف، اوسفاح الجبال، او اثناء الانهار، كيما يكون لكم ردءا، و دونكم مردا، و لتكن مقاتلتكم من وجه واحد او اثنين، و اجعلوا لكم رقباء في صياصي الجبال، و مناكب الهضاب،...

«هر گاه به سوي دشمن رفتيد، يا او به سوي شما آمد، بايد كه پايگاه شما بر فراز پشته ها يا در دامنه كوهها يا كرانه ي رودخانه ها قرار گيرد تا آن موقعيت، پناه شما در برابر دشمن و نگهدارتان باشد.

نيروهاي خود را در بيش از يك يا دو جبهه پراكنده نكنيد.

در بلنديهاي كوهسار و بر فراز پشته ها، پست هاي ديده باني تشكيل دهيد تا دشمن از مواضع خطرناك يا ظاهرا امن بر شما حمله نكند.

و بدانيد كه مقدمه ي لشكر چشم و گوش لشكر است و چشم و گوش مقدمه، گروه شناسايي.

زنهار از پراكندگي! هر جا كه اردو مي زنيد، با هم باشيد و هر جا پيشروي مي كنيد، همگي پيش برويد.

به هنگام شب، نيزه ها را از خود دور نكنيد.

و در وقت خفتن، يا سبك بخوابيد، يا نوبت به نوبت.» [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 11.

منظره زيباي حمله

امام علي (ع) چه منظره اي را بيشتر دوست دارد؟

منظره ي درماندگان تسليم شده اي كه در برابر دشمن سرخم مي كنند و با ذلت و خواري، جور و آزار ستمگران را تحمل مي كنند؟ يا منظره ي دلاوران مهاجمي كه با هر سلاحي بر دشمن مي تازند و چنان كه گويي گياهان را درو مي كنند، دشمن را درهم مي كوبند.

به راستي، كدام منظره مورد پسند مولا علي (ع) است؟ تسليم و عقب نشيني، يا حمله و تسخير مواضع دشمن؟

امام علي (ع) هنگاميكه در يكي از جنگها تسليم سپاه و سپس هجوم آنان را مي بيند، به اين سوال چنين پاسخ مي دهد:

و قدر رايت جولتكم، و انحيازكم عن صفوفكم، تحوزكم الجفاه الطغام و اعراب اهل الشام و انتم لهاميم العرب و بافيخ الشرف، و الانف المقدم، و السنام الاعظم، و لقد شفي و حاوح صدري،...

«همانا كه جولان و گريز و پراكندگي شما را (آنگاه كه از مواضع خود عقب مي نشستيد) ديدم اعراب شام آن فرومايگان ستمگر شما را دنبال مي كردند، و حال آنكه شما نخبگان عرب، ارباب شرف، پيشروان و بلندپايگان قوم هستيد. قلب من از اين منظره به درد آمد، اما سوزش سينه ام آرام گرفت آنگاه كه پس از عقب نشيني ديدم كه بر آنان مي تازيد، چنانكه بر شما تاخته بودند، و از مواضعشان بيرون مي رانديد، چنانكه بيرونتان رانده بودند.

آنان را از دم تيغ مي گذرانديد و با نيزه درهم مي كوبيديد، بدان سان كه آرايش صفهايشان درهم مي ريزد و مانند شتران تشنه كام آواره اي كه از بركه ها رانده شوند به آبگير راه نيابند، به ستوهشان مي آوريد.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 106.

مقررات استانهاي درگير جنگ

شهرهائي كه ارتش، در راه خود به سوي ميدان نبرد از آنها عبور مي كند، به آموزشهاي ويژه اي نياز دارند.

مهم ترين اين آموزشها از اين قرارند:

اولا- آگاهي از ماجرا.

ثانيا- بايد به اهالي شهرها در خلال عبور ارتش همه جوانب هشياري و احتياط آموزش داده شود تا مبادا برخي از افراد نيروهاي مسلح اعمالي مرتكب شوند كه با رسالتي كه دارند و هدفي كه به خاطر آن مي جنگند مغاير باشد.

ثالثا- مردم شهرها به حيثيت ارتش احترام بگذارند چنانكه هيچ فرد ارتشي مورد بي حرمتي قرار نگيرد.

رابعا- لازم است كه فرمانداران و استانداران اخبار ارتش را به رهبري گزارش كنند. به ويژه اگر در امر تداركات ارتش عيب و نقصي باشد، يا از افراد ارتشي رفتار ناشايستي سر بزند، تا رهبري به اصلاح آن اقدام كند.

امام علي (ع) در نامه اي به استانداراني كه قلمروشان در مسير حركت ارتش قرار گرفته چنين مي فرمايد:

من عبدالله علي اميرالمومنين الي من مربه الجيش من جباه الخراج و عمال البلاد: اما بعد، فاني قد سيرت جنودا هي ماره بكم ان شاء الله، و قد اوصيتهم بما يجب لله عليهم من كف الاذي و صرف الشذي، و انا...

«از بنده ي خداوند علي ابن ابي طالب اميرالمومنين به خرج ستانان و فرمانداران شهرها كه سپاه اسلام از قلمروشان مي گذرد.

اما بعد...

سپاهياني روان كرده ام كه به

خواست خدا از سرزمين هائي كه زير فرمان شماست خواهند گذشت. و آنچه به فرمان الهي بر آنان واجب است مانند نيازردن مردم و خويشتنداري از شرارت به آنان سفارش كرده ام. اگر به شما و اهل ذمه ي ديار شما زياني برسانند من از آن بيزاري مي جويم، مگر آنكه سپاهيان به گرسنگي مرگبار دچار شده و براي سير كردن خود چاره اي نداشته باشند.

پس هر يك از سپاهيان از روي هوسراني و ستمگري از مردم چيزي ستاند، وي را كيفر دهيد. و دست بي خردان قوم خود را از آزار و گزند و تعرض به سربازان كوتاه كنيد.

من در پشت سپاه هستم. اگر ستمي بر شما رفت به من گزارش كنيد و اگر از كسي از سپاهيانم گزندي به شما رسيد مرا آگاه سازيد كه جز به پشتيباني خدا و همت من دفع او نمي توانيد و من به ياري پروردگار او را از كار بر كنار مي سازم انشاء الله.» [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 60.

مرد مي جنگد

مرد در برابر دشمن مهاجم آرام نمي نشيند، حال آن كه بر مرگ فرزند شكيبايي مي كند.

امام علي (ع) مي فرمايد:

«ينام الرجل علي الثكل و لا ينام علي الحرب»

«مرد بر مرگ فرزند شكيب مي ورزد، اما در برابر غارتگران آرام نمي نشيند.» [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 299.

مرگ برتر از ننگ

زندگي ننگ آلود از هر مرگي بدتر و از هر ارزشي تهي است.

امام علي (ع) مي فرمايد:

المنيه، و لا الدنيه! و التقلل، و لا التوسل

«خوشا مرگ و بدا زبوني!

خوشا قناعت و بدا در يوزگي» [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه ، حكمت شماره ي 390.

مديريت عالي نظامي

يكي از ويژگي هاي مهم مديريتي امام علي عليه السلام كه دوست و دشمن به آن اعتراف دارند «مديريت نظامي» است. [1] .

امام در تمام نبردها با طرح و برنامه عالي نظامي، بر دشمنان خود پيروز شد

و تنها دلاوري است كه در تاريخ بشريت، همواره پيروز و بي شكست مي باشد.

تمام خطوط دفاعي دشمنان را با نقشه هاي نظامي حساب شده اي در هم مي شكست و هر جا كه لشگريان اسلام، و فرماندهان نظامي در حلّ مشكلات نظامي به بن بست مي رسيدند، حَلاّل مشكل ها علي عليه السلام بود.

و در مشاوره هاي نظامي خلفاء حضور جدّي و تعيين كننده داشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در كودكي بر حريفان خود غلبه مي كرد كه فرمود:

أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ، وَكَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَمُضَرَ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ، وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ. وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ يضُمُّنِي إِلَي صَدْرِهِ، وَيكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ، وَيمِسُّنِي جَسَدَهُ، وَيشِمُّنِي عَرْفَهُ. وَكَانَ يمْضَغُ الشَّي ءَ ثُمَّ يلْقِمُنِيهِ، وَمَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ، وَلَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ. [2] .

«من در خردسالي، بزرگان عرب را بخاك افكندم، و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضر» را درهم شكستم، شما موقعيت مرا نسبت به رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در خويشاوندي نزديك، در مقام و منزلت ويژه مي دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند، در حالي كه كودك بودم

مرا در آغوش خود مي گرفت، و در استراحتگاه مخصوص خود مي خوابانيد، بدنش را به بدن من مي چسباند، و بوي پاكيزه خود را به من مي بوياند، و گاهي غذايي را لقمه لقمه در دهانم مي گذارد، هرگز دروغي در گفتار من، و اشتباهي در كردارم نيافت.»

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از هيچ تهديد نظامي نهراسيد و قاطعانه هر تهديدي را پاسخ داد، كه نسبت به تهديد سران جنگ جَمَل (ناكثين) فرمود:

وَمِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَي أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ! وَأَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ كُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنِّي لَعَلَي يقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَغَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي.

«شگفتا! ازمن خواستند به ميدان نبرد آيم و برابر نيزه هاي آنان قرار گيرم و ضربت هاي شمشير آنها را تحمّل كنم، گريه گنندگان بر آنها بگريند، تاكنون كسي مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسانده است، من به پروردگار خويش يقين داشته و در دين خود شك و ترديدي ندارم.» [3] .

در يك سخنراني ديگر فرمود:

قَدْ كُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلَا أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ؛ وَأَنَا عَلَي مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ النَّصْرِ.

«تا بوده ام مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسانده اند، من به وعده پيروزي كه پروردگارم داده است استوارم.» [4] .

و نسبت به شايعات مخالفان كه طرح هاي نظامي امام علي عليه السلام را زير سئوال بردند و افشاگرانه فرمود:

قَاتَلَكُمُ اللَّهُ! لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيحاً، وَشَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيظَاً، وَجَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً، وَأَفْسَدْتُمْ عَلَي رَأْيي بِالْعِصْيانِ وَالْخِذْلَانِ؛ حَتَّي لَقَدْ قَالَتْ قُرَيشٌ: إِنَّ ابْنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَلكِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَهَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَأَقْدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنِّي! لَقَدْ نَهَضْتُ فِيهَا وَمَا بَلَغْتُ الْعِشْرِينَ، وَهاأَنَذَا

قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَي السِّتِّينَ! وَلكِنْ لَا رَأْي لِمَنْ لَا يطَاعُ!

«خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون، و سينه ام از خشم شما مالامال است، كاسه هاي غم و اندوه را، جُرعه جُرعه به من نوشانديد، و با نافرماني و ذّلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه كرديد، تا آنجا كه قريش در حق من گفت:

«بي ترديد پسر ابيطالب مردي دلير است ولي دانش نظامي ندارد»

خدا پدرانشان را مزد دهد، آيا يكي از آنها تجربه هاي جنگي سخت و دشوار مرا دارد؟ يا در پيكار توانست از من پيشي گيرد؟ هنوز بيست ساله نشده، كه در ميدان نبرد حاضر بودم، هم اكنون كه از شصت سال گذشته ام.

امّا دريغ، آن كس كه فرمانش را اجراء نكنند، رأيي نخواهد داشت.» [5] .

و آنگاه كه معاويه، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به جنگ تهديد كرد، در پاسخ او نوشت:

وَقَدْ دَعَوْتَ إِلَي الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَاخْرُجْ إِلَي، وَأَعْفِ الْفَرِيقَينِ مِنَ الْقِتَالِ، لِتَعْلَمَ أَينَا الْمَرِينُ عَلَي قَلْبِهِ، وَالْمُغَطَّي عَلَي بَصَرِهِ!

فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَأَخِيكَ وَخَالِكَ شَدْخاً يوْمَ بَدْرٍ، وَذلِكَ السَّيفُ مَعِي، وَبِذلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَي عَدُوِّي، مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً، وَلَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِياً. وَإِنِّي لَعَلَي الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ، وَدَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ.

وَزَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثَْمانَ. وَلَقَدْ عَلِمْتَ حَيثُ وَقَعَ دَمُ عُثَْمانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً، فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ، وَكَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ، وَالْقَضَاءِ الْوَاقِعِ، وَمَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ، إِلَي كِتَابِ اللَّهِ، وَهِي كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ، أَوْ مُبَايعَةٌ حَائِدَةٌ.

(معاويه! مرا به جنگ خوانده اي، اگر راست مي گويي مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را

از كشتار بازدار، تا بداني پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده، و ديده چه كس پوشيده است؟ من ابوالحسن، كشنده جدّ و دايي و برادر تو در روز نبرد بدر، [6] مي باشم كه سر آنان را شكافتم، همان شمشير با من است، و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مي كنم، نه بدعتي در دين گذاشته، و نه پيامبر جديدي برگزيده ام، من بر همان راه راست الهي قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد.

خيال كردي به خونخواهي عثمان آمده اي؟ در حالي كه مي داني خون او به دست چه كساني ريخته شده، اگر راست مي گويي از آنها مطالبه كن، همانا من تو را در جنگ مي نگرم كه چونان شتران زير بار سنگين مانده، فرياد و ناله سر مي دهي، و مي بينم كه لشكريانت با بي صبري از ضربات پياپي شمشيرها، و بلاهاي سخت، و بر خاك افتادن مداوم تن ها، مرا به كتاب خدا مي خوانند در حالي كه لشكريان تو، كافرند و در انكار، از بيعت كنندگانند و پيمان شكن.) [7] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] براي اطّلاع بيشتر به جلد چهارم اين مجموعه، امام علي عليه السلام و امور نظامي مراجعه فرمائيد.

[2] خطبه 115: 192 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] خطبه 22 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[4] خطبه 174 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[5] خطبه 27 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[6] جدّ معاويه، عُتْبَةِ بن ربيعه، ودايي او، وليد بن عَتَبه، و برادر او، حنظلة بن ابي سفيان، در آغاز نبرد در بدر به ميدان آمدند، علي عليه السلام در برابر دايي معاويه، «وليد» قرار گرفت و كار او را ساخت سپس به

كمك «عبيده» رفت كه با عُتبه جدّ معاويه سخت درگير بود او را نيز از پاي درآورد و در ادامه نبرد برادر معاويه را كشت.

[7] نامه 10 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

مطرح كردن حق انتخاب مردم

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي پاسخ دندان شكن به معاويه و رفع شبهات فكري نسبت به امامت و رهبري، در نامه 6 نهج البلاغه به معاويه نوشت:

إِنَّهُ بَايعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثَْمانَ عَلَي مَا بَايعُوهُمْ عَلَيهِ، فَلَمْ يكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يخْتَارَ، وَلَا لِلغَائِبِ أَنْ يرُدَّ. وَإِنَّمَا الشُّورَي لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَي رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذلِكَ لِلَّهِ

رِضي، فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَي مَا خَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَي قَاتَلُوهُ عَلَي اتِّبَاعِهِ غَيرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَلَّاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّي.

وَلَعَمْرِي، يا مُعَاوِيةُ، لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثَْمانَ، وَلَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّي؛ فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ! وَالسَّلَامُ.

علل مشروعيت حكومت امام علي عليه السلام

«همانا كساني با من بيعت كرده اند كه با ابابكر و عمر و عثمان، با همان شرايط بيعت نمودند، پس آن كه در بيعت حضور داشت نمي تواند خليفه اي ديگر برگزيند،

و آن كه غايب است نمي تواند بيعت مردم را نپذيرد،

و همانا شوراي مسلمين از آنِ مهاجرين و انصار است، پس اگر بر امامت كسي گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودي خدا هم در آن است.

حال اگر كسي كار آنان را نكوهش كند يا بدعتي پديد آورد، او را به جايگاه بيعت قانوني باز مي گردانند،

اگر سرباز زد با او پيكار مي كنند، زيرا كه به راه مسلمانان در نيامده، خدا هم او را در گمراهيش وا مي گذارد.

بجانم سوگند!

اي معاويه

اگر دور از هواي نفس، به ديده عقل بنگري، خواهي ديد كه من نسبت به خون عثمان پاك ترين افرادم،

و مي داني كه من از آن دور بوده ام، جز اينكه از راه خيانت مرا متّهم كني، و حق آشكاري را بپوشاني. با درود.» [1] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 6 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به شرح زير است:

1- كتاب صفين ص29 و91: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه)

2- الامامة والسياسة ج 1 ص 93: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- عقد الفريد ج5 ص375 و79: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

4- تاريخ طبري ج 5 ص 235: طبري شافعي (متوفاي 310 ه)

5- اخبار الطوال ص 166: دينوري حنفي (متوفاي 290 ه)

6- عقد الفريد ج 2 ص 284: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

7- بحار الانوار ج33 ص76 ح400: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

مراسم ساده

وقتي علي عليه السلام ازحضرت زهراء عليها السلام خواستگاري كرد، و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم موافقت نمود،فرمود:

علي جان! از درهم ودينار چه داري؟

پاسخ داد: يك شتر و زره جنگي.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:حيوان سواري لازم است، زره را بفروش.

زره را به بازار برد و به 40 درهم فروخت و همه را تقديم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كرد.

خطبه عقد در حضور جمعي ازياران پيامبر خوانده شد، رسول خدا مقداري از قيمت زره را به سلمان داد تا لباس و برخي مايحتاج زندگي امام علي عليه السلام را تهيه كند و مقداري هم به مقداد داد و فرمود:

آن را به خواهر علي عليه السلام امّ هاني بده تا به عنوان

صدقه بر سر عروس بريزد كه با دادن يك غذاي ساده به جمعي از اصحاب، مراسم عروسي پايان گرفت. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل بهائي ج 1ص 161 - و - خصايص نسائي.

ماجراي پيراهن وصله دار

سفيان ثوري از عمروبن قيس روايت كرده كه گفت:

جامه وصله داري در تن علي عليه السلام ديدند و زبان به ملامت گشودند.

آن حضرت فرمود:

«با اين جامه دل خاشع مي گردد و براي مؤمن الگو مي شود.» [1] .

يخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ. إِنَّ الدُّنْيا وَالْآخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلَانِ مُخْتَلِفَانِ؛ فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا وَتَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَةَ وَعَادَاهَا، وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاشٍ بَينَهُمَا؛ كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ! [2] .

و درود خدا بر او فرمود: (پيراهن وصله داري بر اندام امام بود.

شخصي پرسيد: چرا پيراهن وصله دار مي پوشي؟)

دل با آن فروتن، و نفس رام مي شود، و مؤمنان از آن سرمشق مي گيرند، دنياي حرام و آخرت، دو دشمن متفاوت، و دو راه جداي از يكديگرند، پس كسي كه دنيا پرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت كينه ورزد و با آن دشمني خواهد كرد، و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند، و رونده به سوي آن دو، هرگاه به يكي نزديك شود از ديگري دور مي گردد، و آن دو همواره به يكديگر زيان رسانند. [3] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار ج 40 ص 323 - و - تذكرة الخواص ص120.

[2] اسناد و مدارك حكمت 103 به شرح زير است:

1- تحف العقول ص 212: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- كتاب طبقات ج 3 ص 28: ابن سعد(متوفاي 230

ه)

3- حلية الاولياء ج 1 ص 83: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

4- مطالب السؤول ج 1 ص 15: ابن طلحه شافعي (متوفاي 652 ه)

5- سراج الملوك ص 244: طرطوشي (متوفاي 520 ه)

6- روض الاخيار ص 72 و 180: محمد بن قاسم

7- تذكرة الخواص ص108: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

8- ذخائر العقبي ص102: طبري شافعي (متوفاي 460 ه)

9- كتاب أمالي ج1 ص153: سيد مرتضي متوفاي 436 ه)

10- بحار الانوار ج 41 ص161 باب107: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

11- غرر الحكم ج 2 ص 656: آمدي (متوفاي 588 ه)

12- خصائص الائمة ص96 و97: سيد رضي (متوفاي 406ه)

13- ارشاد القلوب ج1 ص199 باب26: ديلمي (متوفاي قرن8ه)

14- بحارالانوار ج70 ص129: مجلسي (متوفاي 1110ه)

15- مستدرك الوسائل ج3 ص273: محدث نوري (متوفاي 1320ه)

16- ربيع الابرار ج4 ص630 ح3: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه)

17- نثرالدّر ج1 ص286: وزير ابي سعد آبي (متوفاي 421ه).

[3] حكمت 103 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

مدهوش شدن در عبادت

ابودرداء «به نقل از عروة بن زبير» در مسجد مدينه خطاب به مردم گفت:

آيا مي دانيد پارساترين مردم كيست؟

گفتند: شما بگوئيد.

پاسخ داد:

اميرالمؤمنين علي عليه السلام.

و آنگاه خاطره اي نقل كرد كه:

ما و تعدادي از كارگران با علي عليه السلام در يكي از باغات مدينه كار مي كرديم، به هنگام عبادت، علي عليه السلام را ديدم كه از ما فاصله گرفت و در لابلاي درختان ناپديد شد،

با خود گفتم شايد به منزل رفته است،

چيزي نگذشت كه صداي حزن آور علي عليه السلام را در عبادت شنيدم كه با خدا راز و نياز مي كند.

آرام آرام خود را به علي عليه السلام رساندم، ديدم در گوشه اي بي حركت افتاده است.

با خود گفتم: شايد از

خستگي كار و شب زنده داري به خواب رفته است، كمي صبر كردم خواستم او را بيدار كنم، هرچه تكانش دادم بيدار نشد، خواستم او را بنشانم نتوانستم، با گريه گفتم:

اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ

فوراً به منزل فاطمه عليها السلام رفتم و گريان و شتابزده خبر را گفتم كه حضرت زهراء عليها السلام فرمود:

«ابودرداء به خدا علي عليه السلام مانند هميشه در عبادت از خوف خدا مدهوش شده است.»

آب بردم، به سر و صورت امام علي عليه السلام پاشيدم، به هوش آمد، وقتي مرا گريان ديد، فرمود:

«پس در قيامت كه مرا براي حساب فرا مي خوانند چگونه خواهي ديد.»

ابودرداء مي گويد:

به خدا سوگند كه اين حالت را در هيچ كدام از ياران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نديدم. [1] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق، و علي عليه السلام از ولايت تا شهادت ص 279 - و - مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 124 - و - بحارالانوار ج 84 ص 196.

مبارزه با بدعت ها

در دوران 25 ساله حكومت سران سقيفه، بدعت ها و دگرگوني هاي زيادي در احكام الهي پديد آورده بودند كه تربيت اجتماعي مردم، و بازگرداندن امت به ارزش هاي اصيل اسلامي، يكي از مشكلات اجرائي حكومت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود.

خليفه دوّم دستور داده بود، نماز مستحبي را مي شود به جماعت خواند.

وقتي امام علي عليه السلام دستور داد كه نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فريادها بلند شد كه:

علي عليه السلام مي خواهد بر خلاف دستورات خليفه دوّم رفتار كند!!.

روزي كه علي عليه السلام خواست منبر پيامبر را در جاي خود قرار دهد، (همان جائي كه

در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قرار داشت)،

مردم اعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند،

امّا روزي كه خليفه اوّل و خليفه دوّم مي خواستند منبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را از جاي خود بردارند كسي اعتراض نكرد.

اينها نشان دهنده مشكلات علي عليه السلام در سنّت گرائي و بازگشت به سنّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است، چون 25 سال مردم منحرف شدند، مسخ گرديدند، و احكام دين را تغيير دادند. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] ثمرات الانوار ج 2 ص 260.

مبارزه با خرافات در مسئله ازدواج

برخي فكر مي كنند:

اگر زني شوهر نكرد، وفادار و صادق است، يا مردي پس از مرگ همسرش اگر زن نگرفت مردي وفادار و ارزشمند است، بر همين أساس بسياري تن به ازدواج كه حكم الهي است نمي دهند، امّا به انواع آلودگي ها آلوده مي شوند.

حضرت علي عليه السلام از خود شروع كرد، و سنّت هاي جاهلي را زير پاگذاشت، هم پس از شهادت حضرت زهرا عليها السلام فوراً ازدواج كرد و هم به زن جوانش «أمامه»، در كنار بستر شهادت سفارش كرد كه پس از او ازدواج كند، و شوهر او را معين فرمود كه با «مغيرة بن نوفل» از نوادگان عبدالمطلّب ازدواج كند.

(امامه پس از عدِّه وفات به وصيت امام علي عليه السلام عمل نمود، و ازدواج كرد، و داراي فرزندي بنام يحيي شد). [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينةالبحار ج 1 ص 34 و 35 - و - كافي ج 5 ص 555 - و - روضة المتّقين ج 8 ص 123.

مشكل گم شدن

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

هرگاه در سفر گُم شديد، و راه به جائي نبرديد، با صداي بلند بگوئيد:

يا صالِحُ أَغِثْني

«اي نيكوكار، به دادم برس.»

كه افرادي از مسلمانان جن در همه جا هستند، به كمك شما آمده، شما را راهنمائي خواهندكرد. [1] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] حليةالمتّقين باب 14 فصل نهم و دهم.

مبارزه با خرافات در ازدواج

هر چه مردم از فرهنگ و اسلام ناب محمّدي صلي الله عليه وآله وسلم رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فاصله مي گيرند، خرافات و تعصّبات جاهلانه فراواني دامنگير جامعه مي شود، بخصوص نسبت به ازدواج، كه خرافات زيادي مطرح شده است.

از جمله:

پس از فوت يكي از اقوام تا يك سال يا چند ماه بايد در آن فاميل كسي ازدواج نكند، و جلسه عقد نگيرد، در صورتي كه در سنّت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم، و سيره عملي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اينگونه سنّت هاي غلط راه ندارد.

هنوز شانزده روز از وفات رقيه، يكي از دختران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نگذشته بود كه، امام علي عليه السلام با حضرت فاطمه عليها السلام ازدواج كرد. [1] .

نه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ايراد گرفت، نه مردم اعتراض كردند، و نه حضرت زهراء عليها السلام لب به اعتراض گشود.

ازدواج حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از جنگ بدر، در ماه رمضان و شب زفاف در ماه ذيحجّه از سال دوّم هجرت اتّفاق افتاد. [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ صدوق ص43 - و - جلاء العيون مجلسي.

[2] كشف الغُمّة ج1 ص374 - و - جلاء العيون مجلسي.

متوقف كردن حد زناكار

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در محاكمه ديگري زني را از حدّ خوردن نجات داد.

در زمان حكومت خليفه دوم، زن حامله اي را آوردند كه مرتكب زنا شده بود، پس از اعتراف زن، خليفه دوم قصد اجراي حدّ شرعي بر او را داشت كه امام علي عليه السلام مانع اجراي حدّ شرعي شد،

و به خليفه دوم فرمود:

اين زن فاسد است و گناه

كرده، امّا كودكي كه در رحم دارد بي گناه است.

گفت: چه بايد كرد؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

بايد مهلت دهيد تا فرزند متولّد شود و داراي سرپرستي گردد، آنگاه حدّ الهي را بر اين زن جاري كنيد. [1] .

خليفه دوم ناچار شد آشكارا اعتراف كند كه:

«عَجَزَتِ النِّساءُ اَنْ تَلِدْنَ مِثْلَ عَلِي بْنِ اَبِيطالِب».

«زن ها عاجزند از اينكه فرزندي مثل علي بن ابي طالب متولّد كنند.»

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نگاهي به زندگي دوازده امام عليهم السلام: علاّمه حلّي، ترجمه محمّدي اشتهاردي ص153 و154 - و كشف الغمّه، ج1، ص112.

محكوم كردن خليفه

شيخ مفيد در ارشاد و مجلسي در بحارالانوار نقل كردند كه خليفه دوم زني را احضار كرد.

چون مأموران خليفه دوم نزد آن زن آمدند، زن چنان ترسيد كه در بين راه بچه او سقط شد.

خبر به خليفه دوم دادند، اصحاب خود را جمع كرد و از آنها نظر خواست.

همه گفتند:

بر تو چيزي نيست تو ادب كننده اي و قصدي جز خير نداشتي.

اميرالمؤمنين عليه السلام در ميان آن جمع بود و چيزي نمي گفت،

خليفه دوّم متوجّه آن حضرت شده گفت:

يا اباالحسن شما چه مي گوئي؟.

حضرت فرمود:

جماعت گفتند و شما هم شنيدي.

خليفه دوم گفت:

حكم شما چيست؟

آن حضرت فرمود:

ديه بر عهده تو است، زيرا كه قتل كودك به صورت خطائي است و جُرم آن به تو باز مي گردد.

خليفه دوم گفت:

يا ابالحسن به خداوند سوگند كه تو مرا بين اين قوم نصيحت كردي، به خدا قَسَم از اينجا نرو تا اينكه ديه را به اين خانواده برساني. [1] .

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قضاوت هاي محيرالعقول يد محسن عاملي، ص35 - و قضاوت هاي اميرالمؤمنين عليه السلام، ص67.

مبارزه عقل و جنون

امام علي عليه السلام نسبت به عقل و جنون در دوران جواني اظهار داشت كه:

تا دوران هجده سالگي عقل و جنون در مبارزه هستند.

وقتي هجده سال تمام شد، هر كدام كه بيشتر باشد بر ديگري غالب مي آيد. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 1 ص 96 ابواب العقل و الجهل حديث 39.

معناي «حين» در قرآن

مردي براي حاجتي نذر كرد كه من يك حين روزه بگيرم،

و وقتي را معين نكرده بود، سپس دچار ترديد شد كه اين «حين» چند مدّت است؟

داوري به نزد امام علي عليه السلام بردند،

حضرت فرمود:

بايد شش ماه روزه بگيرد،

و آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:

تُؤْتي اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّهَا

«و اشجار از روزي كه شكوفه مي نمايد تا به ثمر برسد شش ماه طول مي كشد.» [1] .

كه در اين آيه «حين» براي مدّت 6 ماه به كار رفته است.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ابراهيم آيه 25.

مجازات نيروهاي اطلاعاتي متخلف

وقتي يكي از مأموران اطّلاعاتي اميرالمؤمنين علي عليه السلام به نام «ابن هرمه» خيانت كرد و رشوه گرفت.

امام علي عليه السلام براي مجازات او به حاكم اهواز «رُفاعه» نوشت:

(وقتي كه نامه ام به دستت رسيد و آنرا خواندي بلافاصله «ابن هرمه» را از مسئوليت بازار عزل كرده و به خاطر حقوق مردم او رازنداني كن و همه را باخبر كن تا اگر شكايتي دارند بگويند.

و اين مسأله را به همه كارمندان زير دستت گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار نسبت به «ابن هرمه» غفلت وكوتاهي نداشته باش كه هم نزد خدا هلاك خواهي شد و هم به بدترين وجه تو را از كار بركنار مي كنم.

به خدا پناهت مي دهم كه دراين كار كوتاهي نشود).

سپس حضرت دستور داد كه:

«روزهاي جمعه اورا از زندان خارج كن و سي تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان.

پس اگر كسي از او شكايتي با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده، آن وقت حق او را از مال ابن هرمه بپرداز، سپس دست بسته و با خواري به

زندان باز گردان.

و بر پايش زنجير بگذار و فقط موقع نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براي او خوردني و نوشيدني يا لباس آوردند مانع نشو و به كسي هم اجازه نده كه بر او وارد شود تا راه مخاصمه و طريق نجات رابه او بياموزد.

و اگر به تو گزارش رسيد كه كسي در زندان چيزي به او ياد داده كه مسلماني از آن ضرر مي بيند آن شخص را مجازات كرده به زندان بيافكن تا توبه كند و از كرده خود پشيمان شود.

اي رفاعه! همه زندانيان را براي تفريح به حياط زندان بياور غير از «ابن هرمه» مگر آن كه براي جانش بترسي كه دراين صورت اورا با زندانيان ديگر به صحن زندان بياور.

اگر قدرت بدني دارد هرسي روز، سي وپنج ضربه شلاق بر بدنش بزن و قضيه رابه من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق ابن هرمه را هم قطع كن».

مسائل مهمّي از نظر كيفري در دستورالعمل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد كه برخي از آنها را مي توان در موارد زير بيان داشت:

1- عزل و بركناري از مسئوليت، و نصب جانشين

2- زندان با اعمال شاقّه

3- جبران خسارتهاي مالي كه بر مردم رواداشته است

4- شلاق، هر ماه 35 ضربه

5- گرداندن در بازار، و بردن آبروي ابن هرمه

6- دست و پا در زنجير كردن

7- ممنوع الملاقات شدن

8- منع از تفريحات و هواخوري در داخل زندان

9- شدّت عمل در شلاق خوردن در صورت قدرت بدني «هفته اي 35 ضربه» [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج3، ص207.

مجازات نجاشي شاعر

بر نجاشي

شاعر، كه دوست حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در صفّين اشعار حماسي مي خواند، هشتاد ضربه حد شراب (چون در روز ماه رمضان شراب خورد)، و 20 ضربه شلاّق (براي شكستن حرمت ماه رمضان) زد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغارات، ج2، ص533 - و بحارالانوار، ج41، ص9.

مجازات خلافكار

امام در حالي كه شلاقي در دست داشت به بازار رفت و آمد مي كرد تا اگر تخلّفي انجام گيرد فوراً مجازات كند. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] دعائم الاسلام.

مجازات معركه گير

شخصي معركه گير و قصّه پرداز در مسجد كوفه گروهي را گرد آورده بود و فريب مي داد، كه امام علي عليه السلام او را احضار و چند ضربه شلاق بر او زده و از مسجد بيرون كرد. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج7، ص268 - و وسائل الشيعه، ج8، ص582.

مجازات عبدالله سبا

عبداللَّه سبا و 70 نفر از قوم «زطّ» كه در عقيده منحرف شدند و گفتند:

علي خداست

پس از نصيحت ها و توبه دادن، چون از انحراف دست بر نداشتند همه را گردن زد. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج18، ص553 - و ذخائر العقبي، طبري ص93.

مجازات مرد زناكار

در زمان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام مردي در كوفه به محضر امام علي عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد، يا اميرالمؤمنين! من زنا كرده ام، مرا تطهير كن.

حضرت به او فرمود:

از كدام طايفه و قبيله اي؟

عرض كرد: از طايفه مزينه هستم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا از قرآن چيزي خوانده اي؟

گفت: آري.

حضرت فرمود: پس بخوان.

مرد مقداري از آيات قرآن را خواند و خوب هم خواند، امام علي عليه السلام به او فرمود:

آيا ديوانه اي؟

گفت: خير، عاقلم.

حضرت فرمود:

برو تا درباره تو محرمانه سؤال كنم.

مرد رفت.

زماني نگذشت كه مجدداً برگشت و عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين! من زنا كرده ام، مرا پاك كن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اين مرتبه از راه ديگر او را سؤال پيچ كرد.

به او فرمود:

آيا همسر هم داري؟

گفت: آري.

حضرت فرمود:

همسرت با تو در محل زندگيت بسر مي برد؟

گفت: آري.

حضرت مجدداً فرمود:

برو تا درباره تو مخفيانه تحقيق كنم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فردي نزد قوم او فرستاد و از حال آن مرد خبر گرفت.

آنان گفتند:

يا اميرالمؤمنين! او مردي عاقل و داناست.

سپس آن مرد، براي سومين بار حرف خود را تكرار و گناه را بر زبان جاري كرد.

امام علي عليه السلام براي سومين نوبت به او فرمود:

برو تا درباره ات تحقيق كنم.

آن مرد رفت.

براي مرتبه چهارم آمد و اعتراف و اقرار به گناه كرد. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دستور داد كه قنبر او را حبس كند،

تا مجازات شود.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«ما أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ مِنْكُم أَنْ يأْتِي بَعضَ هذِهِ الفَواحِشَ فَيفْضَحُ نَفسَهُ عَلي رؤوسِ المَلأَ أفَلا تابَ فِي بَيتِهِ،

فَوَاللَّهِ لَتُوبَتُهُ فِيما بَينَهُ وَبَينَ اللَّهِ أفضَلُ مِن إِقامَتي عَليهِ الحَدَّ؛»

(چه قبيح و نازيباست كه كسي از شما از اين گناهان مرتكب شود، آنگاه خود را در برابر چشم همه مردم مفتضح و رسوا نمايد، مگر نمي شد در خانه اش توبه كند!

سوگند به خدا! هر آينه توبه او بين خود و خدايش بهتر است از اين كه من بر او اقامه حد نمايم.)

آنگاه مرد زناكار را براي اجراي حدّ الهي بيرون آورد و ميان مردم ندا داد:

اي گروه مردم! از خانه خارج شويد تا حد خدا بر اين مرد جاري شود،

امّا همه شما صورت هاي خود را بپوشانيد تا هيچ كس ديگري را نشناسد.

آن مرد را براي اقامه حدّ الهي به صحرا بردند،

مرد عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين! به من مهلت دهيد، دو ركعت نماز بخوانم.

وقتي نمازش را خواند، حضرت او را در چاله اي كه براي اين كار مهيا شده بود گذاشت، آنگاه رو به مردم كرد و فرمود:

«يا مَعاشِرَ المُسلِمينَ، إِنَّ هذا حَقٌّ مِنْ حُقوقِ اللَّهِ عَزَّوجل، فَمَنْ كانَ لِلَّهِ فِي عُنُقِهِ حقٌّ فَلِينصَرِف، وَلا يقيمُ حُدودَاللَّه مَن فِي عُنُقِهِ لِلَّهِ حَدٌّ»

(اي گروه مسلمانان! اين حق از حقوق خداست و هركس حقي از خدا به گردنش هست در اجراي حدّ شركت نكند، زيرا كسي كه حدّي از حقوق خدا به گردنش باشد، اقامه حدّ نبايد بكند.) [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] زناكار اگر چهار بار اقرار به زنا كند حد زنا بر او جاري مي شود كه اين مرد چون متأهل بوده و

چهار نوبت اعتراف به زنا كرد حد او رجم است. البته قاضي محكمه بايد براي حفظ عفت عمومي و جلوگيري از اشاعه فحشا در حدّ توان كاري كند كه جرم ثابت نشود و تا مي شود شبهات القا كند و انكار گناه را به متهم تلقين نمايد كه اين كار را اميرالمؤمنين عليه السلام در سه نوبت انجام داد.

[2] فروع كافي، ج7، ص188 و شبيه همين حديث را من لايحضره الفقيه در ج4، ص31 و وسائل الشيعه ج18، ص328 آورده است البته مخفي نماند كه مشهور بين فقهاست كه شخصي كه رجم مي شود قبلاً غسل مي كند، و اگر نكرده باشد بعداً غسل داده مي شود لذا معلوم مي شود اين مرد قبلاً غسل كرده بود است.

مجازات زن زناكار

در عصر حكومت امام علي عليه السلام زني كه حامله بود و نزديك زايمانش مرتكب عمل زنا شد، به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام آمد عرض كرد:

من زنا كرده ام، پس مرا پاكيزه كن كه عذاب دنيا آسانتر از عذاب هميشگي آخرت است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از چه تو را طاهر كنم؟

زن گفت: از زنايي كه كرده ام.

امام علي عليه السلام فرمود: آيا شوهر داري؟

عرض كرد: بله صاحب شوهر هستم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا آن زماني كه مرتكب زنا شدي شوهرت حاضر بود يا از تو دور بود؟

زن گفت: بله او در دسترس بود.

امام علي عليه السلام فرمود:

برو هر وقت بچّه ات را به دنيا آوردي، بيا تا تو را طاهر كنم.

وقتي زن مي رفت، حضرت خيلي آرام بدون آن كه كلام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را بشنود، فرمود:

«خدايا! اين يك شهادت و اقرار بود»

طولي نكشيد كه زن مجدّداً به محضر امام علي عليه

السلام آمد و عرض كرد:

بچه ام به دنيا آمد مرا پاك كن.

حضرت تجاهل كرد. (مثل اين كه هيچ نمي داند)

فرمود: از چه چيز تو را پاك كنم؟

گفت: من زنا كرده ام پاكم كن.

باز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سؤالات گذشته را تكرار كرد.

زن هم قبل، جواب داد.

امام علي عليه السلام فرمود:

«برو و بچه ات را تا دو سال شير بده همان گونه كه خدا دستور داده [1] تا تو را پاك كنم.»

وقتي زن مي رفت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به آرامي به طوري كه زن نفهمد فرمود:

«خدايا! اين شهادت و دوبار اعتراف»

راوي مي گويد، دوسال تمام شد، زن مجدّداً آمد و گفت:

من دو سال بچه ام را شير دادم، پس مراطاهر كن يا اميرالمؤمنين!

اين نوبت هم امام علي عليه السلام تجاهل كرد و زن مانند گذشته پاسخ داد.

اين بار حضرت به او فرمود:

اي زن! برو بچه ات را كفالت كن تا به حدي كه عقلِ خوردن و آشاميدن را پيدا كند و بتواند خود را حفظ كند.

از بلندي پرت نشود و در چاهي نيفتد، هر وقت فرزندت به اين حد رسيد بيا تا تو را طاهر كنم.

راوي مي گويد:

زن مي رفت و گريه مي كرد.

در همين حال حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آرام مي گفت:

«خدايا! اين سه بار شهادت و اقرار.»

بين راه «عمرو بن حريث مخزومي» از اصحاب امام علي عليه السلام ديد كه زني از كنار محكمه قضاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي رود و گريه مي كند.

جلو آمد و سؤال كرد:

اي زن! چرا گريه مي كني؟ من مكرّر ديدم كه خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رفتي و باز آمدي.

زن در پاسخ گفت:

آري! نزد اميرالمؤمنين رفتم تا مرا پاك كند، ولي به من فرمود:

برو بچه ات را بزرگ كن

وقتي عقل خوردن پيدا كرد بيا تا تو را پاك كنم،

اي عمرو! مي ترسم مرگ من فرا رسد و پاكم نكرده باشد.

عمرو بن حريث به خيال خود خواست به زن خدمتي كرده باشد گفت:

ناراحت نباش من بچه تو را بزرگ مي كنم، برگرد تا امام حكم خدا را درباره ات جاري سازد.

زن برگشت، و پيشنهاد نگهداري فرزندش، توسّط عمروبن حريث را به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد.

باز امام علي عليه السلام درباره زن تجاهل كرد و فرمود:

براي چه عمرو كفالت فرزندت را عهده دار شده است؟

زن گفت: زنا كرده ام مرا پاكيزه كن.

حضرت مجدّداً سؤالات را تكرار كرد كه:

آيا شوهر داشتي؟ آيا او در زمان گناه در دسترس تو بود؟

زن هم جواب گذشته را داد.

در اين جا چهار بار، در چهار مجلس، زن اعتراف به گناه زنا كرد.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام سر مبارك را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:

«اِنَّهُ قَدْ ثَبتَ لَكَ عَلَيها أَربَعَ شَهادات...»

(خدايا، براي تو چهار بار شهادت و اقرار او ثابت شد، با رخدايا تو خود به پيامبرت خبر دادي كه:

اي محمد! هركس حدّي از حدود مرا تعطيل كند با من جنگ و معانده كرده است و با اين ترك با من طلب ضدّيت نموده است،

اي خدا! من حدود تو را تعطيل نمي كنم و با تو طلب ضدّيت نخواهم كرد، احكام تو را ضايع نمي كنم، بلكه من مطيع تو هستم و سنّت پيامبرت را پيروي مي كنم.)

عمروبن حريث كه به نظر خود كار خوبي كرده بود مي گويد:

نگاه كردم در صورت حضرت علي عليه السلام مثل آن كه اناري به صورتش ريخته شده، فهميدم كه حضرت از كار من ناراحت است،

لذا پيشدستي كرده و گفتم:

يا اميرالمؤمنين! من خواستم كفالت فرزندش كنم، زيرا گمان مي كردم اين كارم را دوست داريد، اگر مي دانستم از اين كار ناراحت مي شويد، اين كار را نمي كردم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«أبَعْدَ أربَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ؟ لَتُكَفِّلَنَّهُ وَ أَنتَ صاغِرٌ»

(آيا بعد از چهار بار شهادت كه كار تمام شده، تو كفالت كردي در حالي كه سر بزير هستي؟)

سپس حضرت دستور داد تا حدّ شرعي اجرا شود. [2] .

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وَالْوالِداتُ يرضِعنَ اَولادَهُنَّ حَولَينِ كاملَينِ» سوره بقره آيه 233، مرحوم شهيد در لمعه دارد: اگر شيردهنده اي داشته باشد بنابر مشهور حد جاري مي شود اگر چه آن حد رجم باشد ولي اگر شيردهنده نباشد صبر مي كنند تا بچه از شير بي نياز شود بعد حد جاري مي شود.

[2] فروع كافي، ج7، ص185 - و كتاب تهذيب شيخ طوسي، ج10، ص9.

مجازات كفن دزد

كَفَن دزدي را نزد معاويه آوردند.

معاويه به ياران خود گفت:

به نظر شما كيفر اين مرد چيست؟

گفتند: او را عقوبت ده و آزادش كن.

از آن ميان مردي گفت:

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چنين حكم نكرده است.

معاويه پرسيد: پس چگونه حكم كرد؟

گفت:

آن حضرت فرمود، دست كفن دزد بايد قطع شود؛ زيرا او هم دزد است و هم نسبت به مردگان هتّاك. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص229، حديث5.

مهلت توبه دادن به گناهكار

شخصي در ميان اصحاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بپاخاست و گفت:

اي اميرالمؤمنين، مرتكب زنا شدم، مرا پاك كن.

امام علي عليه السلام از او روي برگرداند و فرمود: بنشين.

سپس روي به اصحاب كرد و فرمود:

چه مانعي دارد كه خطاكار بين خود و خداي خود پشيمان شود و توبه كند؟ و پرده پوشي كند، چنان كه خدا پرده پوشي فرمود.

آن شخص دوباره برخاست و گفت: مرا پاك كن.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

چرا اين درخواست را داري؟

آن مرد گفت: براي پاك شدن.

امام علي عليه السلام فرمود:

كدام پاك شدن از توبه بالاتر است؟

و سخنان خود با مردم را ادامه داد.

بار سوّم آن شخص بپاخاست و گفت:

مرا پاك كن!!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مقداري با او گفتگو فرمود و رهنمود داد كه در خلوت بيا تا از تو به صورت خصوصي سئوالاتي داشته باشم. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مَن لايحضره الفقيه، ج4، ص51:21 - و وسائل الشيعه، ج28، ص38.

معالجه و درمان حد خورده ها

وقتي جرم دزدي يا زناكاري يا شراب خواري ثابت مي شد، و حدّ شرعي بر او جاري مي گشت، اگر انگشتان دست قطع مي گشت، يا بدن زخم مي گرديد، امام علي عليه السلام دستور مي دادند كه او را درمان كنند.

در حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام چند نفر دزدي كردند،

پس از اثبات و اعتراف به جرم، امام علي عليه السلام دستور داد كه انگشتان دست آنها را قطع كردند، سپس امر فرمود تا آنها را درمان كنند،

و زخم آنها را جرّاح و طبيب مداوا كند،

و آنها را به عنوان مريض بستري كرده تحت نظر بگيرند،

و از غذاهاي مقوّي مانند روغن حيواني و عسل و كباب به آنها بخورانند، تا دست آنها خوب

شود و زخم التيام يابد،

سپس با سخنان حكيمانه آنها را نصيحت مي كرد و مي فرمود:

يا هؤُلاءِ اِنَّ أيدِيكُمْ سَبَقْتُكُمْ اِلَي النَّارِ فَاِنْ تُبْتُمْ وَ عَلِمَ اللَّهُ مِنْكُمْ صِدْقَ النِّيةِ تابَ عَلَيكُمْ وَ جَرَرْتُمْ أَيديكُمْ اِلَي الْجَنَّةِ، فَاِنْ لَمْ تَتُوبُوا عَمَّا اَنْتُمْ عَلَيهِ جَرَّتْكُمْ أَيدِيكُمْ اِلَي النَّارِ

(هان اي شما! همانا دست هاي شما پيش از شما وارد جهنّم شدند، اگر توبه كنيد و خداوند بنگرد كه با صداقت توبه كرديد، مي پذيرد و دست هاي شما را وارد بهشت مي كند، امّا اگر از كردار زشت خود پشيمان نشويد و توبه نكنيد شما و دست هاي بريده شما را وارد جهنّم خواهد كرد.) [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج7، ص266 - و وسائل الشيعه، ج28، ص301.

مسئوليت هاي رهبري

و براي من سزاوار نيست كه لشگر و شهر و بيت المال و جمع آوري خراج و قضاوت بين مسلمانان، و گرفتن حقوق در خواست كنندگان را رها سازم، آنگاه با دسته اي بيرون روم، و به دنبال دسته اي به راه افتم، و چونان تير نتراشيده در جعبه اي خالي به اين سو و آن سو سرگردان شوم

من چونان سنگ آسياب، بايد بر محور خود استوار بمانم، و همه امور كشور، پيرامون من و به وسيله من بگردش در آيد، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زيرين آن فرو ريزد

به حق خدا سوگند كه اين پيشنهاد بدي است.

به خدا سوگند! اگر اميدواري به شهادت در راه خدا را نداشتم، پاي در ركاب كرده از ميان شما مي رفتم، و شما را نمي طلبيدم چندان كه بادِ شمال و جنوب مي وزد

زيرا شما بسيار طعنه زن، عيب جو، رويگردان از حق،

و پر مكر و حيله ايد

مادام كه افكار شما پراكنده است فراواني تعداد شما سودي ندارد، من شما را به راه روشني بردم كه جز هلاك خواهان، هلاك نگردند، آن كس كه استقامت كرد به سوي بهشت شتافت و آن كس كه لغزيد در آتش سرنگون شد.» [1] .

سرانجام با روش هاي گوناگون هدايت، و تبليغ و هشدار، مغزهاي كوفيان از خواب غفلت بيدار شد، و دل ها هدايت گرديد، و مردم گروه گروه به فرياد دعوت حقّ امام پاسخ گفتند و براي نبرد آماده گشتند.

و همه در اردوگاه كوفه اجتماع كردند.

طبق نقل ناسخ حدود هشتاد هزار نفر و به روايتي صد هزار نفر در اردوگاه (نخيله) براي جنگ با معاويه آماده شدند.

از نوف بكّالي نقل شده كه:

امام عليه السلام، حضرت امام حسين عليه السلام را بر ده هزار نفر از لشگريان

و قيس بن سعد را بر ده هزار

و ابوايوب انصاري را بر ده هزار نفر ديگر، فرمانده تعيين فرمود و بدينگونه سرداران ديگري را به فرماندهي واحدهاي نظامي ديگر برگزيد.

تا در اسرع وقت به جنگ شاميان بشتابند و ريشه معاويه را از بيخ بركنند و زمين را از لوث وجود او و حاميانش پاك سازند،

امّا هزاران افسوس كه حادثه خونين ضربت خوردن امام مطرح و اجتماع لشگريان به جدائي و تفرقه انجاميد. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 119 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1- بحارالانوار ج34 ص123: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

2- احتجاج ج 1 ص 190: طبرسي (متوفاي 588 ه)

3- ارشاد القلوب ص 117: ديلمي (متوفاي 771 ه)

4- تحف العقول ص140 وصاياي علي عليه السلام: ابن شعبه حراني (متوفاي

332 ه)

5- دستور معالم الحكم ص59 و ص95: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه)

6- غررالحكم ج 1 ص 84: آمدي (متوفاي 588 ه)

7- عيون الحكم والمواعظ: ابن شاكر واسطي (متوفاي 600ه)

8- حلية الاولياء ج1 ص77 و 78: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

9- كتاب النهاية ج 2 ص 287: ابن اثير شافعي (متوفاي 606 ه)

10- تذكرة الخواص ص 124: ابن جوزي حنفي (متوفاي 654 ه)

11- الحكمة الخالدة ص 112: ابن مسكويه (متوفاي 421 ه)

12- عقد الفريد ج4 ص139 وج2 ص111: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

13- مجمع الامثال ج 2 ص 29: ميداني (متوفاي 518 ه)

14- كتاب المستقصي ج1 ص240 ح1022: زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه).

[2] 1- غررالحكم ج1 ص396 وج4 ص13 و487: آمدي (متوفاي 588 ه)

2- كتاب طراز ج 1 ص 217: سيد يماني

3- كتاب الغارات (بنقل ابي الحديد ج 1 ص 203(: ابن هلال ثقفي (متوفاي 202 ه)

4- اصول كافي ج 1 ص 207: كليني (متوفاي 328 ه)

5- تفسير عياشي (در تفسير آيه 106 نحل): عياشي (متوفاي 300 ه)

6- قرب الاسناد: حميري (متوفاي 290 ه)

7- أنساب الاشراف ج 2 ص 119: بلاذري (متوفاي 279 ه)

8- مستدرك ج 2 ص 385: حاكم نيشابوري شافعي (متوفاي 258 ه)

9- كتاب الفتن: نعيم بن حماد (متوفاي 228 ه)

10- كتاب أمالي ص 214: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

11- كتاب ارشاد ص 151: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

12- الملاحم والفتن ص 75: سيدبن طاووس (متوفاي 664 ه)

13- كتاب الرجال ص 103: علامه كشي (متوفاي 340 ه)

14- تاريخ دمشق ج 5 ص 47: ابن عساكر شافعي (متوفاي 573 ه)

15- كتاب أمالي ص 131: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

16- روضه كافي ج8

ص19 و31 و ج5 ص21: كليني (متوفاي 328 ه)

17- ربيع الابرار (باب سكوت): زمخشري معتزلي (متوفاي 538 ه)

18- سراج الملوك ص 484: طرطوشي (متوفاي 520 ه).

مديريت صحيح نظامي (در جنگ خيبر)

الف- راوي گفته است:

سلمه مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام را در حالي كه چشم درد داشت، خواند و آب دهان به چشمانش زد و فرمود:

اين پرچم را بگير و به ميدان جنگ برو تا پروردگار فتح و ظفر را به ما بدهد.

سوگند به پرورگار، امام علي عليه السلام نعره كشان و شتابان با پرچم اسلام روان شد و ما پشت سر او بوديم و او را دنبال مي كرديم تا اينكه او پرچم را در صخره هاي قلعه فرو بُرد.

پس يك فرد يهودي او را بالاي قلعه ديد و گفت:

تو كيستي؟

فرمود:

«من علي بن ابيطالب هستم.»

راوي گفته است:

يهودي در اين هنگام مي گويد:

شما بر ما و بر آنچه كه بر موسي نازل شده است برتري يافتيد.

پس علي عليه السلام برنگشت تا اينكه خداوند به دست او فتح و پيروزي داد.

ب- ابن اسحاق از ابي رافع، غلام رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرده است كه گفت:

در آن هنگام كه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم علي بن ابيطالب عليه السلام را با پرچم خويش به سوي خيبر روانه كرد ما با او بوديم.

هنگامي كه علي عليه السلام به قلعه نزديك شد، اهل قلعه بيرون آمدند،

علي عليه السلام با آنها به جنگ پرداخت.

مردي از يهود او را ضربه زد و سپرش را از دستش به زمين انداخت.

علي عليه السلام دري را كه بر قلعه بود، گرفت و آن را سپر خود

قرار داد و پيوسته دَر به دست او بود و او مي جنگيد تا اينكه پروردگار فتح را بر او عنايت فرمود.

آنگاه كه علي عليه السلام از جنگ فراغت يافت، دَرِ قلعه را به زمين انداخت.

من با هفت تن ديگر هرچه كوشيديم آن دَرِ بزرگ را تكان دهيم نتوانستم.

ج- ابن اسحاق از سَلَمَة بن عمرو بن اكوع روايت كرد كه:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم خليفه اوّل را با پرچمش به يكي از دژهاي خيبر فرستاد تا بجنگد.

خليفه اوّل فرار كرد و پيروزي به دست نياورد.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فردا خليفه دوّم را فرستاد، كه او هم سرانجام فرار كرد و پيروزي ميسّر نشد.

آنگاه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

لَاُعْطِينَّ الرَّايةَ غَداً رَجُلاً يحِبُّ اللَّهُ و رسُولَهُ، يفْتَحُ عَلَي يدَيهِ لَيسَ بِفَرّارٍ

(فردا پرچم را به دست مردي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد، كه خدا پيروزي را با دستان او به مسلمانان اهدا مي كند، و او هرگز اهل فرار نيست).

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به پيروزي خود در فتح خيبر فرمود:

و اللّهِ ما اقْتَلَعْتُ بابَ خَيبَرٍ بِقُوَّةٍ جَسَدانِيةٍ وَ لا بِحَرَكَةٍ غَذائيةٍ، لكِنّي أذيدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيةٍ.

وَ أنَا مِنْ أحْمَدَ، كَالصَّنوِ.

واللَّهِ لَوْ تَظاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَي قِتالي ما بالَيتُ، وَ لَوْ أمْكَنَتْني مِنْ رِقابِها ما بَغَيتُ:

«وَ سَيعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أي مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبُونَ».

«سوگند به پروردگار، دَرِ خيبر را به نيروي جسماني از جاي نكندم و به حركت غذايي هم از جاي نكندم.

بلكه به نيروي ملكوتي مؤيد شدم. و من از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مانند دو ريشه خُرما از يك ريشه ايم.

سوگند به

پروردگار اگر عرب يكديگر را براي نبرد با من ياري كنند، من هراسي به دل راه نمي دهم و اگر هم مرا به گردن هاي خود مسلّط كنند من ستم ننمايم و به زودي خواهند دانست آنان كه ستم كردند كه به كدام جاي بازگشت، باز مي گردند.» [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب اشارات و تنبيهات، نمط نُهُم - و - نامه 19:45 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

مردانگي و مروت در جنگ

لشگريان معاويه خود را زودتر به سرزمين پهناور صفّين رساندند، ورودخانه فرات رادراختيار گرفتند،

و لشگريان معاويه به فرماندهي «ابو الاعور» از فرات حفاظت مي كردند كه كسي آب برندارد، (يعني موقعيت بَرتَر را به دست آوردند).

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام صعصعة بن صوحان را به طرف معاويه فرستاد و پيام داد كه:

اين عمل زشتي است، آب بايد دراختيار هر دو لشگر باشد.

دو تن از فرماندهان معاويه به نام«وليد بن عقبه و عبداللَّه بن سعيد»، نظر دادند كه:

آب رابر روي لشگر علي مي بنديم تا از تشنگي بميرند.

امّا عمرو عاص گفت:

اين كار اشتباه است، علي كسي نيست كه تشنه بماند، او بود كه گفت اگر چهل تن داشتم در روز نخست حقّ خود را مي گرفتم.

امّا معاويه به فرمانده حافظان فرات «ابو الاعور» دستور داد از فرات محافظت كند.

امام علي عليه السلام خط شكن هاي سپاه را به فرماندهي امام مجتبي عليه السلام فرمان داد كه:

فُرات را بگيريد، و لشگر معاويه را كنار زنيد.

و فرمود:

قَدِ اسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتَالَ، فَأَقرُّوا عَلَي مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ؛ أَوْ رَوُّوا السُّيوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاِء.

فَالْمَوْتُ فِي حَياتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَالْحَياةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ. أَلَا وَإِنَّ مُعَاوِيةَ قَادَ لُمَةً مِنَ الْغُوَاةِ، وَ عَمَّسَ عَلَيهِمُ الْخَبَرَ، حَتَّي جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِيةِ.

(شاميان

با بستن آب شما را به پيكار دعوت كردند.

اكنون بر سر دو راهي قرار داريد، يا به ذّلت و خواري بر جاي خود بنشينيد، و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد، پس بدانيد كه مرگ در زندگي توأم با شكست، و زندگي جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.

آگاه باشيد! معاويه گروهي از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان مي پوشاند، تا كوركورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير كنند.) [1] .

در همان آغاز عمليات، رودخانه فُرات به تصرّف حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در آمد.

معاويه به عمروعاص گفت:

به نظر توعلي با ما چه مي كند؟

عمرو گفت:

علي عليه السلام مثل تو نيست او هدفي غير از آب دارد.

امام علي عليه السلام استفاده از آب را آزاد گذاشت تا هر دو لشگر بنوشند.

با اين موضع گيري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بسياري از دشمنان امام هدايت شدند و به لشگر آن حضرت مُلحق گرديدند. [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 51 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

مسؤوليت هاي رهبري و نظاميان

آگاه باشيد! حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگي هيچ رازي را از شما پنهان ندارم، و كاري را جز حكم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما كوتاهي نكرده، و در وقت تعيين شده آن بپردازم، و با همه شما بگونه اي مساوي رفتار كنم.

پس وقتي من مسؤوليت هاي ياد شده را انجام دهم، بر خداست كه نعمتهاي خود را بر شما ارزاني دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نبايد از فرمان من سرپيچي كنيد، و در انجام

آن چه صلاح است سُستي ورزيد، و در سختيها براي رسيدن به حق تلاش كنيد، حال اگر شما پايداري نكنيد، خوارترين افراد نزد من انسان كج رفتار است، كه او را به سختي كيفر خواهم داد، و هيچ راه فراري نخواهد داشت، پس دستورالعمل هاي ضروري را از فرماندهانتان دريافت داشته، و از فرماندهان خود در آن چه كه خدا امور شما را اصلاح مي كند، اطاعت كنيد، با درود [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 3 : 50 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است:

1- كتاب صفين ص 107: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه)

2- كتاب أمالي ج1 ص217 م8: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

3- كتاب أمالي: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- منهاج البراعة ج 3 ص 158: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

5- بحار الانوار ج 72 ص 354: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- بحارالانوار ج33 ص469 و75 و589: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- تحف العقول ص180: ابن شعبه حراني (متوفاي 380ه).

مبارزه در راه هجرت

پس از هجرت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام پس از ردّ امانت ها، خانواده رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را در يك كاروان كوچك كوچ داد تا به مدينه برسد.

جاسوسان قريش باخبر شده جمعي كه حدود هشت سوار نقاب دار بودند، به همراهي «جناح» غلام حرب بن اميه راه را بر امام بستند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فوراً شترها را خواباند، و زنان را فرود آورد، و آماده دفاع شد، به امام علي عليه السلام گفتند:

به مكّه باز گرد وگرنه تو را باز مي گردانيم يا سرت را براي قريش مكّه مي بريم.

حضرت علي عليه السلام

شمشير به دست گرفت و فرمود:

هركه مي خواهد بدنش قطعه قطعه گردد پيش بيايد.

«جناح» غلام حرب جلو آمد و شمشيري حواله كرد، كه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام خود را كنار كشيد، و با شمشير چنان بر كمر جناح زد كه از كَمَر دو نيم شد.

آنگاه به ديگر همراهان او حمله كرد كه با عذر

خواهي و ذلّت فرار كردند. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ طوسي ص 300 - و - فاطمه زهرا عليها السلام ص 115، ترجمه صادقي.

مطالبه فدك از خليفه اول

حضرت فاطمه عليها السلام و عبّاس عموي پيامبر نزد خليفه اوّل آمدند و ميراث خود را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم باقي مانده بود خواستند، ايشان در آن موقع زمينشان فدك و سهمشان را از خيبر مطالبه مي كردند.

خليفه اوّل گفت:

من از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود: ما چيزي را به ارث نمي گذاريم و آنچه از ما بماند صدقه است.

هنگامي كه حضرت فاطمه عليها السلام اين سخن را شنيد با

حالتي خشمگين آن مجلس را ترك كرد و تا آخر عُمْر با خليفه اوّل يك كلمه هم سخن نگفت. [1] .

و با حال يأس در خانه نشسته و بحال خود گريه مي كرد تا از دنيا رفت.

علي عليه السلام اين تصرّف عدواني و داستان غم انگيز را صريحاً در ضمن نامه اي كه به خليفه سوم بن حنيف نوشته، بيان مي كند:

بَلي كانَتْ فِي اَيدينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما اَظَلَّتْهُ السَّماءُ نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْها نُفُوسُ قَوْمٌ آخَرينَ وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ. [2] .

«آري از آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته فقط فدك در دست مابود، پس نفسهاي آن

قوم بر آن طمع و حِرص ورزيد و نُفُوس عدّه اي هم از آن صرف نظر كرده و اعراض نمودند، خداوند بهترين داور است.»

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيح بخاري ج 8 ص 185.

[2] شرح ابن ابي الحديد ص6 نامه45 و شرح فيض ج2 ص958.

مبارزه با بدعت هاي خلفاء

در دوران 25 ساله حكومت سران سقيفه، بدعت ها و تغييرات زيادي در احكام الهي پديد آمد كه تربيت اجتماعي مردم، و بازگرداندن امّت به ارزش هاي اصيل اسلامي يكي از مشكلات اجرائي حكومت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود.

خليفه دوم دستور داده بود:

نماز مستحبي را مي شود به جماعت خواند.

وقتي امام علي عليه السلام دستور داد كه نماز مستحبّي را به جماعت نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فريادها بلند شد كه:

علي عليه السلام مي خواهد برخلاف دستورات خليفه دوم رفتار نمايد.

و روزي كه علي عليه السلام خواست منبر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را در جاي اصلي خود قرار دهد، (همان جائي كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قرار داشت)، مردم اعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند،

امّا روزي كه خليفه اوّل و خليفه دوم مي خواستند منبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را از جاي خود بردارند كسي اعتراض نكرد.

اينها نشان دهنده مشكلات علي عليه السلام در سنّت گرائي و بازگشت به سنّت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم است،

چون 25 سال مردم منحرف شدند،

مسخ گرديدند،

و احكام دين را تغيير دادند. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] ثمرات الانوار ج 2 ص 260 - و - شبهاي پيشاور ص 557.

مقابله با تحريفات در زمان خليفه سوم

يكي ديگر از آثار نظارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در دوران 25 ساله انزوا و سكوت، نظارت بر احكام دين و مقابله با تحريف و بدعت گذاري در دين بود.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم حج تمتّع را تشريع و انجام دادند،

امّا خليفه دوم در دوران خلافت خود از آن نهي كرد

و گفت:

مُتْعَتان كانَتا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ اللَّه وَ اَنَا أنْهي عَنْهُمَا وَ اُعَاقِبُ عَلَيهَا، مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّسَاءِ [1] .

حج تمتّع و متعه در زمان رسول خدا بود و امروز من آن را نهي مي كنم و هر كس انجام دهد او را مجازات مي كنم.

و زمينه براي برخورد با خشونت خليفه دوم، وجود نداشت.

در زمان خليفه سوم وقتي اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم به او فشار آوردند گفت:

من نظر خود را مطرح كردم، هر كس خواست عمل كند يا حج تمتّع انجام دهد. [2] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با خليفه سوم برخورد شديد كرد و فرمود:

تو از حج تمتّع مردم را نهي مي كني؟

و در حالي كه خشمناك بود، براي حجّ تمتّع با ياران خود، «تلبيه» گفتند. [3] .

در روايت ديگري آمده است كه:

خليفه سوم اصحاب خود را از حج تمتّع نهي كرد، و امام علي عليه السلام و ياران او اعمال حج تمتّع را آغاز كردند، سپس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به خليفه سوم فرمود:

تو از حج تمتّع مردم را باز مي داري؟

خليفه سوم گفت: آري.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا شما و ما، همراه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حجّ تمتّع انجام نداده ايم؟ كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حج تمتّع انجام داد و تلبيه گفت؟

خليفه سوم پاسخ داد:

آري، ولي ما مي ترسيديم. [4] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بداية المجتهد ج 1 ص 346 - و - زادالمعاد ج 2 ص 205 - و - شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص 167 - و - مُغني ابن قدامه ج 7 ص 527 - و - محلّي ابن حزم ج

7 ص 107.

[2] مسند احمد ج 1 ص 92.

[3] موطأ مالك ص 336 - و - تاريخ ابن كثير ج 129 5.

[4] سنن نسائي ج 2 ص 15 - و - مسند احمد ج 1 ص 57 - و - تاريخ ابن كثير ج 5 ص 126 - و - صحيح مسلم 896 - و - مسند احمد ج 1 ص 97 و 136 - و - سنن بيهقي ج 5 ص 22 - و - صحيح بخاري ج 1 ص 190 - و - مسند طيالسي ج1 ص16.

مقدس اردبيلي

يكي از بزرگان، مرحوم عالم بزرگوار افتخار شيعه كسي كه بارها خدمت مقدّس حضرت حجة بن الحسن عسكري (ع) رسيده علامه ملا احمد مقدس اردبيلي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه را در خواب ديد از او پرسيد عالم آخرت را چگونه ديدي و خداوند با تو چه معامله اي كرد؟ اين عالم جليل القدر فرمود: بازار عمل كه كساد و بي رونق است نفع نداد ما را مگر صاحب اين قبر يعني حضرت اميرالمؤمنين (ع). يعني در عالم آخرت كسي ما را نجات نداد مگر آقا علي(ع).

كعبه دل را صفائي كشور جان را خدا علي(ع) جان

حق توئي بر حق توئي از رُخت پيدا علي(ع) جان

ساقي كوثر توئي تو، شافع محشر توئي تو

نفس پيغمبر توئي، اي برنفوس اولا علي(ع) جان

با ولايت زنده ام من، در لوايت بنده ام من

توشه ام نيست هم امروز و هم فردا علي(ع) جان

گر جدا سازند بند از بند من هرگز نگيرم

سر زپايت، دست از دامانت اي مولا علي(ع) جان

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مدح آقا

عالم زاهد و محب صادق مرحوم حاج شيخ محمد شفيع محسني جمي اعلي(ع) اللّه مقامه نقل فرمود: در كنكان يكنفر فقير در خانه مي آمد و مدح آقا اميرالمؤمنين علي(ع)را مي خواند و مردم به او احساني مي كردند. تصادفا گذرش به در خانه قاضي شهر كه ازسنّي هاي ناصبي بود مي افتد و مدح زيادي مي خواند، قاضي سخت ناراحت مي شود در را باز مي كند و مي گويد چقدر اسم علي(ع) را ميبري، چيزي بتو نمي دهم مگر اينكه مدح عمر را كني كه من بتو احسان كنم.

فقير مي گويد: اگر در راه عمر تو مي خواهي خيري بما برساني از زهر مار

بدتر است و من نمي خواهم و نمي گيرم، قاضي عصباني مي شود و فقير را بسختي ميزند. زن قاضي واسطه مي شود و بقاضي مي گويد دست از او بردار زيرا اگر كُشته شود ترا خواهند كشت بالاخره قاضي را داخل خانه مي آورد و از فقير كاملاً دلجوئي مي كند كه فسادي واقع نشود.

قاضي بغرفه و اطاقش مي رود پس از لحظه اي زن صداي ناله عجيبي از او مي شنود وقتي كه مي آيد مي بيند قاضي حالت فلج پيدا كرده و گنگ هم شده است بستگانش را خبر مي كنند از او مي پرسند چه شده؟ (آنچه كه از اشاره خودش فهميده شد اين بود كه تا بخواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگي سيلي بصورتم زد ومرا پرت نمود كه بر زمين افتادم.) بالجمله او را بمريضخانه بحرين مي بردند و قريب دو ماه تحت معالجه واقع مي شود و هيچ فائده اي نمي بخشد او را بكويت مي برند (نقل كننده داستان فرمود) تصادفا در همان كشتي كه من بودم او را آوردند و باتفاق هم وارد كويت شديم بمن ملتجي شد و التماس دعا مي كرد من به او فهماندم كه دست همان كسي كه سيلي اش خورده بايد شفا بيابي و اين حرف به آن بدبخت اثري نكرد و بالجمله چندي هم به بيمارستان كويت مراجعه كرد فايده نبخشيد و فرمود تا سال گذشته در بحرين او را ديدم بهمان حال فقر و فلاكت در دكاني زندگي مي كرد و گدائي مي نمود. اين است اثر جسارت به ساحت مقدّس آقا علي(ع).

اي بشر راه حقيقت را بجو

تا شوي در هر دو عالم رستگار

راه حق مهر علي(ع) و آل اوست

باش در اين راه محكم، پايدار

گويمت رمزي ز

اسرار غدير

تا نمائي حب حيدر اشعار

جبرئيل آمد به امر ذوالمنن

كي پيمبر كن ولي را آشكار

گر نياري امر ايزد را بجا

نيست تبليغ رسالت استوار

گر كه مي ترسي ز كين و كفر خلق

هان نگه دارد ترا پروردگار

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

ميوه ولايتي

اعمش كه يكي از مفسران و محدثين است روايت كرده است كه در مسافرت به عربي رسيدم كه چشمش كور شده بود. در اين حال، در بيابان نشسته بود و دستش را به طرف آسمان گرفته بود و دعا مي كرد: كه خداوندا بحق آن قبّه اي كه دامنه اش خيلي وسيع است و بحق بارگاهي كه ميوه هايش بسيار شيرين است چشم مرا به من بازگردان.

جلو رفتم و گفتم: اي اعرابي چه مي گويي؟ قبّه و بارگاه چيست؟ و ميوه كدام است؟ گفت: منظورم از قبّه حضرت محمد (ص) و بارگاه حضرت زهرا (علي(ع)هاالسلام) و ميوه ها حضرت امام حسن و امام حسين (علي(ع)هماالسلام) است.

گريه ام گرفت، دو درهم از مخارج مسافرتم را به او دادم و به راه افتادم. مدتي گذشت مسافرتم به پايان رسيد و از همان راه برگشتم. ديدم آن مرد بينايي اش را بدست آورده است. احوالش را پرسيدم. و از او خواستم كه چگونگي شفا يافتن خود را برايم تعريف كند.

گفت: آل محمد (ص) مرا شفا دادند. روزي در همين جا تنها نشسته بودم و ناله مي كردم كه ناگهان ندايي از غيب آمد اگر در دوستي علي(ع)صادق هستي چشمان خود را ببند و باز كن.

چشمانم را بستم و پس از لحظه اي باز كردم، ديدم جهان روشن است و همه جا را مي توانم ببينم. هر چه نگاه كردم گوينده صدا

را نديدم. گفتم: اي كسي كه به داد من رسيدي ترا به خدا قسمت مي دهم كه خودت را معرفي كن.

ندايي آمد كه من خضر نبي هستم. بدان كه دوستي علي(ع)در دنيا و آخرت انسان را نجات مي دهد.

بجلال و قدر خدا قسم نروم ز كوي تو يا علي(ع)

كه حيات هستي من بود باميد روي تو يا علي(ع)

چو روان من رود از بدن نرود به سير گل و چمن

كه فتاد طاير جان من بكمند موي تو يا علي(ع)

من اگر بروي تو مايلم شده نقد عشق تو حاصلم

بخدا كه زنده شود دلم شنود چه بوي تو يا علي(ع)

تو مه سپهر ولايتي مه آسمان ز تو آيتي

چه شود اگر كه اقامتي بكنم بكوي تو يا علي(ع)

علي(ع) اي حقيقت عارفان تو مشو زديده ما نهان

كه روان خسته عاشقان بگرفته خوي تو يا علي(ع)

همه شب بخلوت و در خفا بنشينم كنم التجا

كه عيان بديده شود خدا ز رُخ نكوي تو يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مسلمانان هندو

ثقه با فضيلت و مخلص اهل بيت عصمت و طهارت (علي(ع)هم السلام) جناب آقاي شيخ محمد حسن مولوي قندهاري از علماء مشهد است نقل مي كند: روزي فرمانرواي دولت حيدرآباد، دكن كه نظام لقبش بود، در عماري خود نشسته و عده اي هندوي بت پرست، آن عماري را بدوش حمل مي كردند (طبق مرسومات تشريفاتي سلطنتي آن زمان) پس در آن حالت چرت و بيخودي عارضش مي شود و حضرت اميرالمؤمنين (ع) را مي بيند.

آقا علي(ع)به او مي فرمايد: نظام حياء نمي كني بدوش سادات عماري خود را قرار دادي؟

چشم باز مي كند و منقلب مي گردد و مي گويد عماري را برزمين

گذارند، هندوان مي گويند آقا مگر از ما تقصيري سر زده؟

مي گويد: نه لكن بايد عده ديگري بيايند و عماري را بلند كنند پس جمعي ديگر مي آيند و عماري را بدوش مي كشند تا نظام بمقصد خود رفته و به منزل بر مي گردد، سپس آن افرادي كه در مرتبه اول عماري را بر دوش داشتند آنها را احضار كرده و در خلوت دست بگردن آنها انداخته و با ايشان معانقه نموده و رويشان را مي بوسد و مي گويد شما از كجائيد؟

جواب مي دهند: اهل فلان قريه، مي گويد: آيا از سابق اينجا بوديد؟ مي گويند: همينقدر مي دانيم كه اجداد ما از عربستان به اينجا آمده بودند و توطن نموده اند.

مي گويد: بايد تفحص كنيد، نوشته جاتيكه از اجدادتان داريد جمع كنيد و نزد من بياوريد. اطاعت نموده و هر چه داشتند آوردند سلطان در بين نوشته ها شجره نامه و نسب نامه اجدادشان را پيدا مي كند و مي بيند كه منسب آنها به حضرت علي(ع) بن موسي الرضا (ع) مي رسد و از سادات رضوي هستند.

نظام بگريه مي افتد و مي گويد شما چطور هندو شده ايد در حاليكه مسلمان زاده بلكه آقا زاده و سيد مسلمانانيد؛ همه آنها منقلب شده و مسلمان و شيعه اثني عشري مي شوند و نظام هم املاك زيادي به آنها عطا مي كند.

عشق علي(ع) و آل مرا در سر است و بس

چون عشق ديگران همه درد سر است و بس

ما دوستدار و عاشق خوبان عالميم

معشوق عده اي بجهان گر ز راست و بس

گر پشت پا زديم ز مستي به اين جهان

ما را مي معاشقه در ساغر است و بس

از دل مكن ولاي علي(ع) را برون ولي

حسن عمل شفيع تو در محشر است و بس

مداح

مرتضي مده نسبت به ايزدي

خاك در غلام علي(ع) قنبر است وبس

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مدح مقبول

حضرت آية اللّه مولوي قندهاري كه يكي از علماي برجسته مشهد هستند نقل فرمود:بنده ساكن مشهد مقدّس بودم و از فيوضات آقا حضرت امام رضا(ع) در جواني مرهون احسان امام رئوف و از قابليت خود زيادتر، منبرم جذّاب بود، ملازم مرحوم شيخ علي(ع) اكبر نهاوندي و سيد رضا قوچاني و شيخ رمضانعلي(ع) قوچاني و شيخ مرتضي بجنوردي و شيخ مرتضي آشتياني كه همگي از علماي عظام و برجسته مشهد بودند، بودم ايشان مرا به اطراف ايران مثل پاكستان و قندهار و غيره مي فرستادند.

يكشب كه وارد مشهد شدم آمدم مسجد گوهرشاد تازه اذان مغرب مي گفتند مرحوم آية اللّه آشيخ علي(ع) اكبر نهاوندي مشغول نماز گرديد و پس از اتمام نماز خدمتش رسيدم. با حضرتش معانقه نمودم و خدمتش نشستم در اين وقت مرحوم حاج قوام لاري ايستاد و بناي مقدمه روضه را نمود و ابتدايش اين دو شعر را خواند كه من قبل از آن اين اشعار را نشنيده بودم.

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

هو والواجب نور و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

حالم منقلب شد. آقاي شيخ علي(ع) اكبر نهاوندي داشت با من صحبت مي كرد كه يك گوشم به ايشان و گوش ديگرم به حاج قوام بود.

با حال منقلب بخانه آمدم تنها بودم در خودم طبع رسائي يافتم مداد را برداشتم آن اشعار را شير و شكري تضمين كردم.

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

عقل كُل بما داد خبر

انا كالشمس و علي(ع) كالقمر

هو والواجب نور

و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

عشق افكند بدلها اخگر

عشق نبود هويدا محشر

عشق چه بود اسداللّه حيدر

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

بشري بس گل آدم كه سرشت

گر حقي تخم عبادت كه بكشت

روئيت آئينه هرهشت بهشت

مويت آويزه هر ديرو كنشت

كيميا كن بنظر اين گل وخشت

تا شود خشت و گلم حور سرشت

من نيم ناصبي و غالي زشت

عشق سرمشق من اينگونه نوشت

كه بمحراب تو هر شام و سحر

سجده آريم بنزد داور

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

گفت غالي كه علي(ع) اللّه است

نيست اللّه صفات اللّه است

متشرع كه محب جاه است

او هم از بيخبري در چاه است

خوب از بيت حجره آگاه است

غافل از قبله شاهنشاه است

شهر احمد علي(ع)ش درگاه است

رو به آن قبله عرفان آور

درس اعمال ز قرآن آور

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

علي(ع) اي مخزن سر معبود

رونق افزاي گلستان وجود

كعبه از قوس نزولت مسعود

مسجد كوفه ترا قوس صعود

خالقت چون در هستي بگشود

عشق بازي بتو بودش مقصود

غرض از عشق و محبت اين بود

تا گشايد بجهان سفره جود

من چه گويم بمديح حيدر

عاجز از مدح علي(ع) جن و بشر

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

حسن روسيه نامه تباه

پناه آورده بقنبر اي شاه

اگرش بار دهد و اشوقاه

وربر اندز درش واويلاه

يا علي(ع) قنبرت انشاءاللّه

رد سائل نكند از درگاه

قنبرا كن بمن خسته نگاه

حسبي اللّه و ما شاءاللّه

مستم از باده حب حيدر

علي(ع)م جنت و قنبر كوثر

ها علي(ع) بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

چهار سال گذشت نمي دانستم اين

مدح قبول شده يا نه؟

روزي بعد از ناهار خوابيده بودم در عالم واقعه ديدم مشرف شدم كربلاي مُعلي(ع) وارد رواق مبارك شدم ديدم درهاي حرم بسته و زوار بين رواق مشغول خواندن زيارت وارث هستند.

حالم دگرگون شد كه چرا درها بسته است من حالا تازه رسيده ام. پرسيدم آيا درها باز مي شود؟ گفتند؛ بلي يكساعت ديگر باز مي شود و حالا مجتهدين و علماي اولين و آخرين در حرم حضرت سيد الشهداء (ع) هستند و مشغول مدح و تعزيه اند.

من در همان عالم خواب بسمت قتلگاه آمدم دلم آرام نمي گرفت. نزد آن شباكي (پنجره) كه بالاي سر مبارك قرار گرفته است نظر كردم از ميان شباك علماء را ديدم عده اي را شناختم، علامه مجلسي، ملامحسن فيض كاشاني، سيد اسماعيل صدر، ميرزا حسن شيرازي، شيخ جعفر شوشتري حضور داشتند حرم مملو از جمعيت بود همه بضريح و پشت بشباك بودند و سركرده همه، مرحوم حاج آقا حسين قمي بود. ايشان دستور مي داد فلان آقا برود بخواند. پس از خواندن ديگران احسنت احسنت مي گفتند و گريه مي كردند.

چند نفري را ديدم بالا رفتند و خواندند و پائين آمدند. در همان عالم رؤيا مانند بچه ها از گوشه شباك بخودم فشار آوردم و اينطرف و آنطرف كرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر ديدم ولي هيچ جا نبود مگر پهلوي خود آقاي قمي ناچار همانجا نشستم.

(بنده وقتي كه آقاي قمي در مشهد مقدّس بود بايشان ارادت داشتم و در آخر كار نيز وكيلشان بودم). همينكه مرا ديد فرمود مولوي حسن. عرضكردم بله قربان. فرمود برخيز و بخوان. من ميان دو راهي واقع شدم امر آقا را چه كنم و با حضور اين اعلام

كدام آيه را عنوان كنم كدام حديث را تطبيق كنم چگونه گريز روضه بزنم مثل اينكه ناگهان بدلم الهام غيبي شد خواندم، اشعار ها علي(ع) بشر كيف بشر تا آخر قصيده اي كه گذشت. وقتي كه از خواب بيدار شدم دلم مي طپيد عرق زيادي كرده بودم مثل اينكه مرده بودم شكر خداي را بجا آوردم كه بحمد اللّه مديحه ام مورد عنايت واقع شده است.

تو دست خداوند و خدا از تو جدا نيست

آنجا همه حق است كه پايت بميانست

قومي بتو عامي شد و قومي خدا خواند

از شأن تو آگاه نه اين است و نه آنست

از مدح تو درماند خرد زانكه مقامت

والاتر از انديشه و برتر ز گمانست

آنكو بشب از گريه نياسود شگفتا

در جنگ قوي چنگتر از شير ژيانست

روزي كه زوحشت همه جانها بلب آيد

نازم بولاي تو كه آن خط امانست

مهر تو و قهر تو ببازار حقيقت

آن مطلق سود آمد و اين عين زيانست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

ميرزاي قمي

شخصي خدمتگذاري مقبره مرحوم ميرزاي قمي (رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه) را اختيار نموده بود، و دائما مشغول قرائت قرآن بود، بدون اينكه حقوقي بگيرد يا بخواهد.علت را از او پرسيدند؟ گفت از مكه مراجعت مي نمودم، همياني داشتم كه تمام دارائي من در آن بود موقع سوار شدن به كشتي به دريا افتاد.

آمدم نجف اشرف وارد حرم شدم و با دلي شكسته به حضرت علي(ع) اميرالمؤمنين (ع) متوسل و درد دل كردم كه آقا اين همه راه را بعشق و علاقه شما آمدم و آدمي ندار نيستم بلكه آبرو دارم و حالا تمام دارائيم از بين رفته از حضرتت

استدعا دارم كه مال مرا به من برسانيد زيرا دستم خيلي تنگ شده....

همان شب به خواب رفتم در عالم رؤيا خدمت آقا مولي المؤحدين اميرالمؤمنين علي(ع)مشرف شدم، حضرت به من فرمود اگر مالت را مي خواهي برو از ميرزاي قمي بگير.

از خواب بيدار شده و خدمت و محضر ميرزاي قمي رسيدم مطلب را با ايشان در ميان گذاشتم. ميرزا فرمود: چند روز است كه انتظار تو را دارم هميان را به من داد و فرمود هميان خود را بگير ولي تا وقتي كه زنده هستم اين ماجرا را براي كسي تعريف نكن.

دَمبدم دَم از ولاي مرتضي بايد زدن

دست دل در دامن آل عبا بايد زدن

نقش حب خاندان بروح جان بايد نگاشت

مُهر مِهر حيدري بر دل چو ما بايد زدن

دم مزن با هر كه او بيگانه باشد از علي(ع)

گر نفس خواهي زدن با آشنا بايد زدن

رو بروي دوستان مرتضي بايد نهاد

مدعي را تيغ غيرت برقفا بايد زدن

لا فتي الا علي(ع) لا سيف الي ذوالفقار

اين نفس را از سر صدق و صفا بايد زدن

در دو عالم چارده معصوم را بايد گُزيد

پنج نوبت بر در دولتسرا بايد زدن

پيشوائي بايدت جستن از اولاد رسول

پس قدم مردانه در راه خدا بايد زدن

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مهر علي(ع)

در زمان سلطنت امير تيمور گوركان، جمعي از افراد ماوراء النهر كه از متعصّبان دشمن آقا علي(ع)بودند، مجلسي تشكيل داده و صورت مجلسي نوشتند كه در آن آمده بود:

دشمني و كينه نسبت به علي(ع)بر هر فرد مسلمان واجب است هر چند به مقدار جوي، كينه داشته باشد، زيرا او به قتل

عثمان فتواي داده است.

آن نوشته را نزد امير تيمور فرستادند، تا او نيز آن را تاييد كند و مانند خلفاي بني اميه، دستور دهد كه خطباء و سخنرانان، بالاي منبرها، نسبت به ساحت مقدّس آن حضرت به بدگوئي بپردازند.

امير تيمور گفت: چون من مريد پير مرشد، (شيخ زين الدّين نابتادي) هستم، اين نوشته را نزد او مي فرستم و او هر چه رأي داد همان را پيروي مي كنم.

آن نوشته را نزد او فرستاد او پس از خواندن آن، اين رباعي را در پشت آن نوشت.

گر آنكه بود فرق سماء منزل تو

واز كوثر اگر سرشته باشد گل تو

گر مهر علي(ع) نباشد اندر دل تو

مسكين تو و سعي هاي بي حاصل تو

و اي بر عثماني كه علي(ع)فتوي بر قتل او داده باشد. به هر حال آن شاه متنبّه شد، و آن متعصّبان را تنبيه سختي كرده و از مجلس خود بيرون نمود.

چو بدوست عهد بندد زميان پاكبازان

چو علي(ع) كه مي تواند كه بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه گويم شه ملك لا فتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

كه زكوي او غباري ز من آر، توتيا را

باميد آنكه شايد برسد بخاك پايت

چه پيامها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو توئي قضاي گردان، بدعا مستمندان

كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هر دم زنواي شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نورا

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مثل اهل بيت

از سنّت نيز روايتي درباره تبعيت از اهل بيت نقل كرده حديثي كه بين شيعه و سني مسلم است كه

رسول خدا (ص) فرمود:

مثل اهل بيت من مانند كشتي نوح است هر كس در آن سوار شد رستگار گرديد و هر كس از آن كناره گرفت غرق گرديد (يا هلاك شد) و از جمله آياتيكه در تبعيت از اهلبيت رسيده است: (بريسمان محكم الهي چنگ بزنيد و پراكنده نشويد (سوره آل عمران آيه 103) حبل الله يعني وسيله ايكه خدا در ميان مردمان قرار داده تا باو متمسك شوند و نجات يابند علي(ع)و يازده فرزندانش مي باشند. چنانكه در زيارتش مي خوانيد السلام علي(ع) حبل الله المتين سلام بر تو اي ريسمان محكم الهي.

ذكر خدا خداي تو، اشك تو، ناله هاي تو

سوز دل و صفاي تو، روح دعاست يا علي(ع)

قدرت انقياد ما، از بركات عشق تو

پرتوي از ولايتت، عبوديت ماست يا علي(ع)

گاه نبرد نام تو، رمز جهاد ما بود

در همه مشكلات ما عقده گشاست يا علي(ع)

بر در آستانه ات، دوخته شد نگاه ما

عيد ولادت تو شد، وقت عطاست يا علي(ع)

اشك حسان و خنده اش بسته به قهر و مهر تو

هجر تو و وصال تو، درد و دواست يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مش علي(ع) فروزان

استاد سليمان كتاني دانشمند و اديب مسيحي در كتاب (العلي(ع) نبراس و متراس) يا علي(ع)مشعلي(ع) و دژي مي گويد:

چه كم اند كساني كه از سرنوشت علي(ع) بن ابيطالب (ع) عبرت گرفته باشند....

زندگي از ايشان مايه بگيرد و برفراز نسل هاي بشر همچون مشعلي(ع) فروزان نهاده باشند تا با سوز و فروز پيوسته اي راه بشريت را روشن سازند.

و يا همه كمي، به ستونهائي مي مانند كه در ميانه پهنه هاي معبدي به پا ايستاده و سنگين هاي توانفرسا را بر دوش گرفته باشند

تا از فراز بلندي هايش به مناره ها نور افشانند.

بسان كوهسارند، كه وزش تند بادهاي باران ريز و غرش ابرها را به سينه مي گيرد، تا از چشمه ساران دامنه اش جويبارهايي با بركت و لطف و زيبائي بردشت ها روان گردند. در ميان همين گروه كم شمار چهره علي(ع) بن ابيطالب (ع) مي درخشد.

آن هم در هاله اي از تابش رسالت. در تاريك ترين شبي كه طولاني سياهي اعصار و قرون را با خود داشت، و آدمي را به زير خروارها ستم و انحراف به گور سرد خاموشي و فراموشي خوابانده بود....

مردي به وجود آمد با گنجينه هائي گرانبار از مواهب و استعداد و فضائل كه نمي شود كسي بدان دست يابد و هم طراز نوابغ و قهرمانان بزرگ نشود.

سخن را به علي(ع) بن ابيطالب (ع) كشاندم، آبي پاك كه عطش مرا فرو بنشاند و مايه تسلي خاطر من است.اي سرور من! آيا اين روا و سزاست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند.؟

با اين مناجات، مي خواهم رو به آستان علي(ع) بن ابيطالب (ع) آورم و سخن آغاز كنم، و مي دانم كه در آمدن به آستان وي كم تر از در آمدن به محراب نيست.

آن علي(ع)كه در مكه بزاد و شصت سال بزيست و سپس شهيد شد با گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگي كفن را به خود نديده است.

هر سخني درباره علي(ع) بن ابيطالب (ع) گفته شود، كه او را در مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازي و ترتيب الفاظ نخواهد بود. گام هرگز به محراب اين سرور بزرگوار نخواهم نهاد، مگر به حالي كه سر از تعظيم و ستايش بر درگهش فرو افكنده، و

مهر سكوت بر لب، و گوش پند نوش فرا داده باشم.

در دست او شمشيري درخشان و بران و روان بود با دو لبه: لبه اي بر سپرو ديگر لبه بر كاغذ.

و در دو جبهه مبارزه مي كرد: جبهه پيكار مسلحانه، و جبهه پيكار اعتقادي، به خاطر بر قراري نظم و حق و عدالت.

عفت و راستي در وي چنان محكم و پر صلابت است كه سپر و تيغ در دو دستش، پارسايي و بخشندگي دو بالند كه او را به سايه خويش گرفته اند: تقوي و ايمان دو احساس صميم و وفا دارند و دو چشمه پاك كه در سينه اش نفوذ كرده و از زبانش جوشيده است، چنان كه او را چون شمشيري در برانداختن بت هاي كعبه به كار مي آيند و در همان حال او را قبله اهل اسلام مي سازند.

حق و عدالت، دو صفت همراهند و دو گردن بند بي همتاو درخشان... در وجدانش احساسند و در بيانش برهان و در شمشيرش بران. عشق و اخلاص، دو رشته متيني بودند كه دل و زبانش را به هم مي پيوستند... و بشريت را با همه گروهها و نژادهايش در نظرش يگانه مي نمودند.

مواهب و فضائلي در شخصيت علي(ع) بن ابيطالب (ع) شكل گرفت و تبلور يافت كه انسان، ارزش خويش را از او مي گيرد و به او مديون است.

از علي(ع) بن ابيطالب (ع) پوزش مي خواهم اگر نتوانستم بخوبي از عهده برآيم كه او خوب ترين پوزش پذيران است و سرآمد بخشايشگران.

هزار بار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

بهر ديار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

اگر كه پيرم و عاشق بياد آن معشوق

بانتظار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

بياد صبح وصالش من حميده خصال

بشام تار

علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

من شكسته دل بينواي سرگردان

باختيار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

به بحر عشق فتادم مرام من اينست

بحال زار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

شوم بكوي خموشان بجان قرآنم

بهر مزار علي(ع) گويم و علي(ع) جويم

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

منحصر بفرد

دكتر شبلي شميل ماترياليست معروف ميگويد:

علي(ع) بزرگ بزرگان جهان و تنها نسخه منحصر بفردي است كه در گذشته و حال شرق و غرب جهان نمونه اي مانند او را نديده است.

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

مصائب و گناهان

عبدالله بن يحيي بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد، صندلي (كرسي) در برابر آن حضرت بود، حضرت امر فرمود كه بر آن كرسي بنشيند؛ عبدالله نشست، چيزي نگذشت كه چيزي بر سرش افتاد و سرش شكست و خون جاري گشت.

حضرت امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شستشو داد و فرمود: نزديك شو به من؛آنگاه دست بر شكاف سرش گذارد، در حالي كه عبدالله سخت بي تابي مي كرد، جراحت سر را به هم آورد و بهبود پذيرفت، گويا شكستگي پديد نگشته بود؛ پس از آن فرمود: «اي عبدالله! سپاس خدايي را كه قرار داد گرفتاريها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا، تا در فرمان بردن حق، سالم بمانند و سزاوار مزد و اجر شوند». عبدالله عرض كرد: «اي اميرالمؤمنين عليه السلام! مجازات گناهان ما فقط در دنياست؟» حضرت فرمود: «آري؛ مگر نشنيده اي گفته پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را كه فرمود: «الدنيا سجن المؤمن وجنة الكافر»: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است ».

خداوند پيروان ما را در دنيا از گناهانشان پاكيزه گرداند به وسيله مصائب و ناراحتيها و به عفو خود، چنانكه مي فرمايد: «ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفو عن كثير»: آنچه مصيبت مي بينيد از كردار خود شماست، و بسياري از آن بخشش مي كند. [1] .

آن گاه پيروان ما به قيامت وارد شوند و طاعتهاي آنان را زياد

كند و لكن دشمنان ما را خداوند در دنيا جزاء دهد به طاعاتشان گرچه وزني ندارد، زيرا طاعتشان اخلاص ندارد و چون وارد قيامت شوند، سنگيني گناهان و كينه هايشان به محمد و آل محمد و ياران واقعي آنان، بر شانه آنهاست و در آتش فرو روند)).

عبدالله عرض كرد: «اي اميرالمؤمنين عليه السلام استفاده كردم و به من آموختي، اگر به من مي فرموديد كه چه گناهي سبب محنت مجلس شد، بسيار نيكو بود كه ديگر مرتكب نشوم؟»

حضرت فرمود: «هنگام نشستن، بسم الله نگفتي، اين مصيبت كفاره گناهت گشت؛ مگر نمي داني كه پيامبر از جانب خداوند مرا حديث كرد كه خداوند فرمايد: هر كاري كه در آن بسم الله گفته نشود، آن كار ناتمام خواهد ماند.»

عبدالله عرض كرد: «پدر و مادرم فداي شما! ديگر بسم الله را ترك نمي كنم».حضرت فرمود: «پس تو سعادتمند خواهي گشت»! عبدالله عرض كرد: «تفسير بسم الله چيست؟» حضرت فرمود: «بنده چون بخواهد شروع در كاري كند مي گويد: بسم الله، يعني من به نام اين اسم، اين كار را انجام دهم، پس در هر كاري كه به بسم الله ابتداء كند آن عمل مبارك خواهد بود». [2] .

-----------------

پي نوشت ها:

[1] شوري30.

[2] فسيرالبرهان ج 1 ص_45 نمونه معارف اسلام، ج_2 داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص208.

ميانه روي در زندگي

علاء بن زياد يكي از ارادتمندان ثروتمند علي عليه السلام در بصره، بيمار بود اميرالمؤمنين به عيادت او رفت. زندگي وسيع و اتاقهاي مجلل و بزرگ توجه امام را به خود جلب كرد، معلوم بود علاء در زندگي زياده روي كرده است.

فرمود:

اي علاء! تو خانه اي به اين بزرگي را در دنيا براي چه مي خواهي در صورتي كه

تو در آخرت به چنين خانه اي محتاج تري (زيرا كه در اين خانه بيش از چند روز نمي ماني ولي در آن خانه هميشه خواهي بود.)

آري! اگر بخواهي در آخرت نيز چنين خانه وسيعي داشته باشي در اين خانه مهمان نوازي كن، صله رحم بجا آور و حقوق الهي و برادران ديني را بپرداز! اگر اين كارها را انجام دهي خداوند به شما در جهان ديگر مانند همين خانه را مي دهد. علاء: دستور شما را اطاعت خواهم كرد.

سپس عرض كرد:

يا اميرالمؤمنين! من از برادرم عاصم شكايت دارم!

حضرت فرمود:

براي چه؟ مگر چه كرده است؟

علاء در پاسخ گفت:

لباس خشن پوشيده، از دنيا كناره گيري نموده است، به طوري كه زندگي را بر خود و خانواده اش تلخ كرده.

فرمود:

او را نزد من بياوريد!

عاصم را آوردند.

اميرالمؤمنين چون او را ديد چهره در هم كشيد و فرمود:

اي دشمن جان خويشتن! شيطان عقلت را برده و تو را به اين راه كشانده است، از اهل و عيالت خجالت نمي كشي؟ چرا به فرزندت رحم نمي كني؟ گمان مي كني خدايي كه نعمت هاي پاكيزه را بر تو حلال كرده نمي خواهد از آنها استفاده كني؟ تو در پيشگاه خداوند كوچكتر از آني كه چنين انديشه اي را داشته باشي.

عاصم گفت :

يا اميرالمؤمنين! چرا شما به خوراك سخت و لباس خشن اكتفاء نموده اي؟ من از تو پيروي مي كنم.

فرمود:

واي بر تو! من مانند تو نيستم، من وظيفه ديگر دارم، زيرا من پيشواي مسلمانان هستم، من بايد خوراك و پوشاك خود را تا آن حد پايين بياورم كه فقيرترين مردم در دورترين نقاط حكومت اسلام تلخي زندگي را تحمل كند، با اين انديشه كه بگويد:

رهبر و پيشواي من هم مانند من مي خورد

و مانند من مي پوشد، اين وظيفه زمامداري من است تو هرگز چنين تكليفي نداري.

پس از سخنان حضرت، عاصم لباس معمولي پوشيد و به كار و زندگي پرداخت. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار 40: ص336 و ج 41 ص_121 داستانهاي بحارالأنوار، ج 3 ص53.

مناظره هشام بن حكم..

الف. روزي امام صادق عليه السلام از «هشام بن حكم» پرسيدند! بگو ببينم چگونه با «عمرو بن عبيد» به مناظره برخاستي؟ هشام عرض كرد: من در محضر شما شرم مي كنم، و زبانم نيز از عظمت امامم بند مي گردد!!

امام عليه السلام فرمودند: هرگاه به شما دستوري را صادر كرديم بي درنگ اطاعت فرمائيد، هشام معروض داشت: زماني شنيدم در «مسجد بصره» «عمرو بن عبيد» گروهي را به دور خود جمع كرده، و آنان را از ولايت منحرف مي سازد، لذا براي بحث با وي عازم «بصره» شدم، و براي اين كار نخست در جلسه درس او حاضر گرديده، و به سخنانش گوش دادم، همه به من تماشا مي كردند... سرانجام سكوت را شكسته، از وي پرسيدم: اي عالم! من مرد غريبي هستم، اجازه مي دهي سؤالاتي را از شما بنمايم؟

عمرو: بفرمائيد مانعي ندارد.

هشام: آيا شما چشم داريد؟

عمرو: پسرم! اين چه سئوالي است، چيزي را كه مي بيني چگونه از آن مي پرسي؟

هشام: سئوالات من از اين قبيل است.

عمرو: بپرس مانعي ندارد، اگر چه سئوالات شما احمقانه است!!

هشام: حالا به سئوالم جواب دهيد، آيا شما چشم داريد؟

عمرو: آري.

هشام: از چشم چه استفاده اي مي نمايي؟

عمرو: به وسيله آن اشخاص را مي بينم و چيزها و رنگ ها را از هم تميز مي دهم.هشام: آيا شما بيني داريد؟

عمرو: بلي دارم.

هشام: از آن چه بهره مي بريد؟

عمرو: بوها را مي بويم.

هشام: آيا شما دهان هم داريد؟

عمرو: بلي.

هشام: از دهانتان

چه استفاده مي كنيد؟

عمرو: براي چشيدن غذا به كار مي رود.

هشام: آيا شما گوش هم داريد؟

عمرو: بلي دارم.

هشام: از گوش چه استفاده مي كنيد؟

عمرو: از آن براي شنيدن صداها بهره مي گيرم.

هشام: علاوه بر اينها شما عقل هم داريد؟

عمرو: بلي.

هشام: قلب و عقل به چه كار آيد؟

عمرو: اگر اين حواس اشتباه كردند، از آن براي تشخيص خطاها استفاده مي نمايم.هشام: آيا اين حواس بي نياز از قلب نيستند؟

عمرو: نه.

هشام: چگونه، در حالي كه همه اعضايت سالم مي باشند؟

عمرو: اي پسرم!

گاهي اعضاي انسان مريض مي گردند، مثلا در چشيدن يا ديدن يا بوئيدن و يا شنيدن، بايد به قلب مراجعه كرد، و از حالت شك و دو دلي نجات پيدا نمود...هشام: پس خداوند براي جلوگيري از اشتباه اعضا قلب را مرحمت فرموده است؟

عمرو: بلي

هشام: اي ابا مروان! (كنيه عمرو) خداوند براي جلوگيري از خطاهاي حواس پنجگانه قلب را به عنوان رهبر و امام براي هر كسي مرحمت فرموده است، آيا براي كل جامعه بشري امام و رهبري براي جلوگيري از خطاها و اشتباهات و انحراف فكري عطا نكرده است؟!!

عمرو در حالي كه مبهوت بود و جوابي نداشت دم فرو بست!

هشام: چرا جواب نمي دهي؟

عمرو: تو هشام بن حكم هستي؟

هشام: نه!

عمرو: آيا از دوستان و همنشين هاي وي مي باشي؟

هشام: نه!

عمرو: اهل كجايي!

هشام: اهل كوفه.

عمرو: تو هماني، تو هشام بن حكمي.

هشام مي گويد: او مرا به حضورش فرا خواند، و در كنارش نشانيد و خيلي احترام كرد، ولي قدرت سخن نداشت و مات و مبهوت در فكر بود.

امام صادق عليه السلام چون اين سخنان را شنيد در حالي كه شاد و خندان بود پرسيد،هشام! چه كسي اين مناظره را به تو آموخته بود؟

هشام! چه كسي اين مناظره را به تو

آموخته بود؟

هشام: از هيچ كس، جز اين كه چيزهائي از شما آموخته ام، و از آنها استفاده نموده، و او را محكوم كردم.

امام صادق عليه السلام سوگند به خدا همين مناظره در «صحف» حضرت ابراهيم و حضرت موسي موجود است. [1] .

در اين حديث شريف كه به صورت مناظره و مباحثه آمده است، ضرورت «امام معصوم و بي لغزش» روشن است...

ب: قضيه دوم كه ما آن را به تخليص مي آوريم، مربوط به مرد شامي است كه براي بحث و مناظره وارد مدينه شد، و به خانه امام صادق عليه السلام آمده، و با جرأت تمام گفت: آمده ام با شما به بحث و مناظره بپردازم، و حضرت پس از مذاكراتي جوياي اطلاعات و تخصص هاي آن مرد شامي گرديد، و در هر رشته اي كه خود را متخصص معرفي مي كرد، يكي از شاگردان امام او را مجاب و محكوم مي نمود. سرانجام با جوان نورسي كه موهاي محاسنش تازه روئيده بود، وارد بحث شد، او همان «هشام بن حكم» بود، كه در مورد امامت به مناظره پرداختند:

مرد شامي: در مورد امامت اين مرد (امام صادق) سخن بگو.

هشام: آيا خدا به بندگانش بصيرتر است، يا مردم نسبت به خودشان

مرد شامي: خدا.

هشام: خداوند در رابطه با دين مردم نسبت به آنان چه كرده است؟

مرد شامي: آنان را مكلف ساخته، و در رابطه با تكليفشان راهنما انتخاب كرده است.

هشام: آن راهنما كيست؟

مرد شامي: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم

هشام: بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خدا راهنما و امامشان كيست؟

مرد شامي: كتاب و سنت.

هشام: آيا ما امروز براي رفع اختلاف خود مي توانيم از كتاب و سنت استفاده كنيم؟

مرد شامي:

بلي.

هشام: اگر چنين است، پس چرا ما با شما اختلاف داريم، تو از شام در اثر اختلاف بلند شده و به اينجا آمده اي. چرا اختلاف ما رفع نشده است؟

در حالي كه مرد شامي خاموش بود، امام صادق عليه السلام فرمودند: چرا سخن نمي گوئي؟

مرد شامي؛ چه بگويم؟ اگر بگويم اختلاف نداريم دروغ گفته ام، و اگر بگويم، هر دو گروه حق است، صحيح نيست، و اگر اختلاف را قبول كنم محكوم گشته ام. به دستور امام صادق عليه السلام همان سئوالات را مرد شامي از هشام پرسيد، و او يكايك همه آنها را جواب گفت، و در پايان فرمود: راهنما و امام امروز و عصر ما اين مرد بزرگوار است، و اشاره كرد به امام صادق عليه السلام.

مرد شامي براي اين ادعا دليل خواست، حضرت در جواب او فرمود:

هر چه مي خواهي بپرس، سپس به تمام سئوالات مرد شامي پاسخ گفت، و كيفيت حركت او را از شهر شام بيان داشت، و هر كاري را كه مابين شام و مدينه انجام داده بود، به وي بازگو كرد!! و تمام نهان ها را آشكار ساخت، و شوق ايمان و معرفت كامل را در دل مرد شامي به مكتب ولايت شعله ورتر نمود، لذا مرد شامي تمام اظهارات حضرت امام صادق عليه السلام را تأييد كرده و با گفتن شهادات:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله، و انك وصي الانبياء»،حقيقت ولايت را پذيرفت، و از بازگشت به وطن خود، خودداري كرد، و در صف شاگردان مكتب جعفري قرار گرفت. [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي ج 1 ص171-169.

[2] حق اليقين شبر، ج 1 ص 86 احتجاج طبرسي، ج 2 ص 122

بحار، ج 23 ص9 تا 13 ح 12 اصول كافي، ج 1 ص 171 ح 4 مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص243 و 244 كشف الغمه، ج 2 ص_173 نقل از آفتاب ولايت، ص49-45.

مبارزه علي با عمرو بن عبدود

جنگي خندق در سال پنجم هجري اتفاق افتاد. يكي از پيكارهاي مهم در اين جنگ، نبرد امام با عمرو بن عبدود بود؛ عمرو از شجاعان عرب بود، كسي بود كه عمر گفت: «من با او همسفر شام بودم و هزار نفر، دزد بر قافله ما تاختند، عمرو به تنهايي آنها را متفرق ساخت و دست و پاي شتري را به جاي سپري دست گرفت و آنها را تعقيب كرد»..

وقتي در جنگ خندق علي عليه السلام دروازه خندق را بر دشمن مسدود كرد تا وارد شهر مدينه نشوند، عمروبن عبدود وارد شد بر وسط ميدان و فرياد برآورد: كيست به جنگ من آيد؟ هيچ كس از ترس، جوابي نداد؛ عمرو گفت: مسلمين كجاست هستند كه به دستم كشته شوند تا به بهشت روند؛ چرا به سوي بهشت نمي شتابيد؟ چرا نزديك من نمي آييد؟ هيچ كس پاسخي نداد و سپس اين اشعار را خواند:

«از بس مبارز طلبيدم، سينه ام تنگ شد و صدايم بگرفت؛ من در جايي ايستاده ام كه هر دلير و حنگجويي بر جان خود مي لرزد و مي ترسد؛ راستي كه دليري و از جان گذشتگي از بهترين غريزه هاي جوانمردان است».

در اين وقت علي عليه السلام برخاست واز پيامبر اجازه خواست؛ پيامبر فرمود: بنشين؛ چند مرتبه ديگر عمرو مبارز طلبيد و حماسه خواند، فقط علي عليه السلام بلند مي شد و مي گفت: يا رسول الله! اگر او عمرو است،

من علي بن ابيطالبم!

تا اينكه پيامبر اجازه دادند و فرمودند: از

خداوند مسألت دارم كه تو را بر عمرو، نصرت دهد بعد سر را بلند كرد و عرض كرد: پروردگارا! برادر من و پسر عم مرا تنها مگذار! و با چشمي پر از عاطفه و اشك فرمود: برو كه خدا يار و مددكار توست.

اميرالمؤمنين عليه السلام به ميدان آمد و اين رجز را خواند:

«اي عمرو! در كار جنگ شتاب مكن، آن كس كه تو را جواب گويد، عاجز نيست، او داراي حسن نيت و بصيرت و راستي مي باشد و اين صفات، اساس هر رستگاريست.

نزد تو نيامدم جز بر آن اميد كه زن نوحه گر را بر جنازه تو بنشانم و اثر ضربت شمشيري كه پس از دوراني از طول زمان، نام آن بماند باقي گذارم)).

عمرو از روي تكبر، پاسخي نداد؛ امام فرمود: شنيدم تو پيمان بستي كه اگر مردي از قريش يكي از سه چيز را از تو بخواهد بپذيري؟ گفت: آري، فرمود: اول، من تو را دعوت به توحيد و اسلام و رسالت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي كنم؛ عمرو گفت: قبول نمي كنم؛ فرمود: دوم آنكه، از اين راهي كه آمدي برگرد و از جنگ با پيامبر درگذر؛ گفت: اگر اين كار را كنم زنان قريش مرا سرزنش كنند، زيرا من در جنگ بدر، زخمي برداشتم و نذر كردم تا محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نكشم روغن بر موي سرم نمالم؛ حضرت فرمود: سوم آنكه، تو را به مبارزه با خود مي خوانم؛ عمرو بخنديد و گفت: عرب اين خواهش را از من نمي كند؛ من دوست ندارم تو را بكشم زيرا با پدرت ابوطالب دوست بودم و در عموهاي تو

كساني هستند كه از تو زورمندتر هستند؛ تو جواني و ميل ندارم به دست من كشته شوي، تو هم كفو من نيستي.

فرمود: اما من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم! عمرو گفت: چه گفتي؟ فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم! عمرو گفت: چه گفتي؟

فرمود: ميل دارم با تو جنگ كنم و تو را بكشم و براي اين كار پياده شو با هم بجنگيم. عمرو در حالي كه غضبناك بود از اسب پياده شد، بر صورت اسب بكوفت و شمشيري به پاي اسب زد و اسب روي زمين بيفتاد، شمشير ديگري به طرف علي عليه السلام فرود آورد كه حضرت با سپر آن را رها كرد در حاليكه سپر دو نيم شد و فرقش را شكافت، حضرت خود را به گوشه ميدان رسانيد و با عمامه سر خود را بست و به ميدان آمد و فرمود:

اي عمرو! تو خجالت نكشيدي با اين شخصيت، براي خود همراه آوردي با اين كه من جوانم و تنها به جنگ تو آمدم.عمرو برگشت كه ببيند كيست، حضرت شمشيري بي درنگ بر پاي او فرود آورد و او را بر زمين انداخت. دو لشكر، منظره را مي ديدند، و غالب شدن علي عليه السلام بر عمرو موجب شد كه صداي تكبير و تهليل بلند شود؛مشركين رو به فرار گذاشتند و مسلمين با شادي، مشركين را تعقيب مي كردند تا جايي كه همه مشركين فرار كردند.

امام، بعد از چند لحظه آمد كه سر عمرو را جدا كند، عمرو گفت: مرا فريب دادي!فرمود: معني جنگ همين است عمرو (به قولي) آب دهان بر صورت امام انداخت و غضبناك شد. امام از

روي سينه عمرو برخاست و چند قدمي بزد و آنگاه بازگشت تا سر عمرو را از تن جدا كند.

عمرو گفت: چرا منصرف شدي و اكنون باز آمدي؟ فرمود: تو آب دهان به صورت من انداختي، در آن حال من خشمناك شدم، نخواستم با آن حال غضب، سر تو را جدا كنم، بلكه با حال انبساط، براي رضاي خدا سرت را از تنت جدا مي كنم. امام سر عمرو را جدا كرد و به نزد پيامبر آورد و از كلمات پيامبر در جنگ خندق اين است كه «ضرب زدن علي عليه السلام در جنگ خندق از عبادت جن و انس افضل است». [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام- بحارالأنوار- تاريخ طبري- ناسخ التواريخ- داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام،ص59.

مقايسه سياست علي با عمر

عمر هنگام وفاتش وصيت كرد كه: از ميان شش نفر صحابه بزرگ پيامبر، يكي را به عنوان خليفه برگزييند. و آن شش نفر را مأمور ساخت در مجلس خصوصي به بحث و تحليل نشسته، پس از گفتگوي لازم، از ميان خود يكي را انتخاب نمايند، و هر گاه كسي از آنان با انتخاب اكثريت شورا مخالفت نمايد، گردنش را بزنند!! افراد شوراي عمر عبارت بودند از: -1 «علي بن ابي طالب عليه السلام»، -2 «عثمان بن عفان» -3 «عبدالرحمن بن عوف» -4 «سعد بن ابي وقاص» -5 «طلحة بن عبيدالله» -6 «زبير بن العوام» در اين ميان «حق و تو» با «عبدالرحمن بن عوف» بود.

در مورد افراد شورا و واگذاري حق و تو به عبدالرحمن در ميان مردم بحث و گفتگو بود، از آن جمله عبدالله بن عباس كه مردي سياسي و با نفوذ و عالم بود،و به مولاي

متقيان ارادت خاصي داشت، عرض كرد: «ذهب الامر منا» يعني در اين شورا علي عليه السلام هرگز به خلافت نخواهد رسيد!! زيرا تركيب شورا از افراد مذكور طوري بود، كه بر ضد علي عليه السلام تشكيل شده بود، و خود اميرالمؤمنين علي عليه السلام در خطبه «شقشقيه» به آن اشاره مي كنند. [1] .

در اينجا اين سؤال پيش مي آيد كه: اگر علي مرد سياسي است چگونه در مجلس شوراي شش نفري شركت مي كند كه مي داند موفق نخواهد شد؟

جوابش از خود علي بن ابي طالب است، كه مي خواهد تفاوت سياست خود را با سياست عمر به مردم نشان دهد، و آيندگان در آن مورد داوري كنند، و يقين كنند كه ولايت و خلافت علي عليه السلام از جانب خدا بوده، اما خلفاي غاصب با انواع شيطنت ها و دسيسه بازي ها حق را از صاحب حق گرفتند!! زيرا آنان گفته بودند: پيامبر خدا فرموده است:

«ان النبوة والامامة لا يجتمعان في بيت!» [2] .

رسالت و امامت هرگز در يك خانواده جمع نمي گردد!!

و از طرفي عمر گفته بود: اهل شوري اهل بهشت هستند، و پيامبر هنگام وفاتش از آن راضي بود.

و از طرفي با يكايك آنان صحبت مي كند، و به طلحه مي گويد: پيامبر از تو ناراضي بود!! [3] .

و سپس به ابوطلحه انصاري مي گويد: هر كدام از اين اهل شورا كه با اكثريت مخالفت نمايد گردن او را بزن!

علي عليه السلام مي فرمايد: من در شورا شركت كردم كه ثابت كنم اينها دروغ مي گويند! اينها چنان منحرفند كه به پيامبر خدا به دروغ نسبت حديث مي دهند! تا خلافت مرا غصب كنند، بايد مردم بدانند كه چگونه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجتماع نبوت و امامت

را در يك خانواده ممنوع مي داند و از سوي ديگر همين راويان دروغگو مرا جزو همان شوراي شش نفري براي انتخاب خليفه قرار مي دهند. [4] .

عمر از يك سو اهل شورا را اهل بهشت دانسته، و مورد رضايت پيامبر معرفي مي كند، و از طرف ديگر دستور مي دهد: گردن مخالف را بزنيد!! او چگونه مي گويد پيامبر از شما راضي بود، و بعد مي گويد پيامبر از طلحه ناراضي بود؟![5] .

خوانندگان عزيز خود مي توانند در اين موارد داوري كنند، و ملاحظه فرمايند آيا خلفاي ديگر سياسي تر بودند يا علي بن ابي طالب؟ آيا آنان مي گفتند اگر علي نبود ما هلاك مي شديم يا مولاي متقيان؟! آيا آنان متناقض حرف مي زدند يا علي بن ابي طالب؟

و بالاخره اميرالمؤمنين علي عليه السلام در جواب شيطنت هاي معاويه كه او را مرد سياست و حيله گر ناميده اند، مي فرمايند:

«والله ما معاوية بادهي مني، ولكنه يغدر ويفجر ولو لا كراهية الغدر لكنت من ادهي الناس» [6] .

سوگند به خدا كه معاويه در ميدان سياست و تدبير بر من برتري ندارد، منتهي او مرد خيانت و دروغ است، و هرگز به عهد و پيمان خود وفا نمي كند، و اگر نبود اين كه حيله گري روا نيست، من از همه مردم روي زمين زيرك تر بودم.

از مجموع مطالب اين قسمت نتيجه مي گيرم كه علي عليه السلام در ميدان سياست نيز رقيب و نظيري نداشته و ندارد، و او بر خلفا و ديگران مقدم بوده است، با اين تفاوت، كه سياست علي محدود به قوانين اسلام و شرع بوده، و هرگز از آن تجاوز نمي كرد، ولي ديگران هيچ محدوديتي نداشته، و هر چه را مصلحت خود تشخيص مي دادند، بي درنگ آن را پياده مي كردند، خواه

مشروع بوده باشد يانه! [7] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه سوم نهج البلاغه.

[2] شرح ابن ابي الحديد ج1 ص189.

[3] كامل ابن اثير ج3 ص 66 كنزالعمال ج5 ص715 به بعد.

[4] انا اعلم ذلك (من اين را مي دانم كه از خلافت محروم مي شوم و ديگري انتخاب مي گردد) ولكني ادخل معهم في الشوري لان عمر قد اهلني الان للخلافة وكان قبل ذلك يقول: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: ان النبوة والامامة لا يجتمعان في بيت فانا ادخل في ذلك لاظهر للناس مناقضة فعله لروايته!!!.

[5] شرح خطبه شقشقيه در شروح نهج البلاغه از جمله ابن ابي الحديد ج1 ص185 به بعد و ج20 ص21.

[6] نهج البلاغه خطبه191 ص648 فيض الاسلام.

[7] نقل از آفتاب ولايت، ص133-131.

مشتي كه بر سينه علي زدند

روزي علي عليه السلام كنيزي را ديد كه محزون و گرايان است، و چون از علتش پرسيد، جواب داد: صاحبم مرا براي خريد گوشت مأمور ساخت، و چون گوشت را خريدم مورد پسند وي واقع نشد، لذا آن را برگرداندم، دوباره قصاب گوشت را عوض كرد و گفت: چنانچه بار ديگر بياوري عوض نمي كنم، ولي صاحبم اين گوشت را نيز نپسنديد، نمي دانم چه كار كنم؟

حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پيش صاحب ببرم، و از او تقاضا كنم كه آزارت ندهد، و يا از قصاب بخواهم گوشت را براي بار دوم عوض كند، كدام را انتخاب مي كني؟

به درخواست كنيز آن حضرت به مغازه قصابي وارد شد، و از قصاب خواست كه گوشت را عوض كند، و يا معامله را اقاله نمايد.

قصاب اميرالمؤمنين را نمي شناخت، و لذا مشتي بر سينه آن حضرت زد و گفت: برو بيرون به

شما مربوط نيست!!

علي عليه السلام با آن همه توان و شجاعت و قدرتي كه داشت، مشت قصاب را تحمل كرد و چيزي به او نگفت!! و كنيز را به خانه اش برگرداند، و به ارباب سفارش كرد كه وي را آزار ندهد.

چون صاحب كنيز، مولاي متقيان را شناخت، كنيز را به شكرانه تشريف آوردن آن حضرت آزاد ساخت.

ولي از سوي ديگر چون مردم، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابي ديده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين چه شد و كجا رفت؟

قصاب كه مردي غريب و از عاشقان مولا بود، و اساسا براي ديدار آن حضرت به كوفه آمده بود، ولي علي عليه السلام هنگام ورود وي به كوفه، در مسافرت به سر مي برد، جواب داد: من كجا و علي كجا؟ من كه مدتها است كه در انتظار علي هستم...

گفتند: همان عربي كه با كنيز گريان وارد مغازه ات شد علي عليه السلام بود!!قصاب كه ديد كه به چه بزرگواري جسارت كرده است، گرفتار غم و اندوه شديدي شد،و لذا دستش را با ساطور قصابي قطع كرده و بي هوش افتاد!!

علي عليه السلام چون از اين جريان آگاه گشت بر بالين قصاب آمده، و دست قطع شده را از زمين برداشت، و بلافاصله آن را در جاي خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتي را به وي برگرداند، در نتيجه دست قطع شده به بركت انفاس ملكوتي آن حضرت خوب شد...نظير اين جريان با كمي تفاوت در مورد «بقالي» پيش آمد، كه حضرت در شفاعتش از كنيزي مشت او را نيز تحمل كرد... [1] .

از اين قضايا نتيجه مي گيريم كه علي عليه السلام داراي جاذبه هاي عجيبي بود، و

دوست و دشمن، مسلمان و كافر را جذب مي كرد، تا جايي كه كساني در اين راه دست خود را قطع مي كردند، و از آئين خود منصرف گرديده، آئين بحق علي عليه السلام را مي پذيرفتند...

علي نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پيدا مي كرد، بلكه به هر موضوعي در وجود او بنگريم، وي همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت، ايثار، اخلاص، سوز و مسؤوليت، جوانمردي و همه سيماي واقعي قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت، و دوست و دشمن در برابر وي خاضع بودند... [2] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج41 ص48 ح1.

[2] نقل از آفتاب ولايت ص175.

مدح علي در حضور معاويه

معاويه از بزرگترين دشمنان اميرالمؤمنين علي عليه السلام است، و پيوسته در كنار پدرش «ابوسفيان» با نيروي اسلام جنگيده، و سرانجام در «فتح مكه» كه سال هشتم هجرت بود، به ناچار «اسلام» را پذيرفته، ولي در باطن كفر خود را حفظ كرده بود.

او و همفكرانش در پي فرصت مناسب بودند، كه اهداف كفرآميز خويش را پياده نمايند، وقتي از سوي عمر بن خطاب به فرمانداري شام منصوب گشت، بود تدريج باطن خود را ظاهر ساخت و مردم را با نيرنگ خاصي بر ضد اسلام واقعي به جنگ كشانيد. [1] .

معاويه چون از جنگ ها هدفي جز دنيا نداشت، با خود مي گفت:

«سرانجام كداميك از من و علي زودتر از دنيا خواهيم رفت؟» و مرتب با كابينه خود اين فكر را تكرار مي كردند، روزي او گفت: من مي توانم بدانم كه من زودتر مي ميرم يا علي بن ابيطاب! و تنها وسيله ام وجود خود علي عليه السلام است؛ زيرا وي تمام علوم دنيا

را مي داند، و از هر چه تا روز رستاخيز اتفاق مي افتد خبر مي دهد!!

بدين منظور از سه نفر را به «كوفه» فرستاد، و به آنان تعليم كرد در سه وقت متفاوت وارد آن شهر شوند، و به يك صورت و با سازماندهي مشابه دست به شايعه بزنند و بگويند: معاويه مرده است، سرانجام عليه السلام خبر مي دهد كه من و يا او كداميك زودتر مي ميريم!

مأموران معاويه به همان طريق وارد كوفه شدند، و اميرالمؤمنين علي عليه السلام اظهار داشت: اين شايعات بي اساس است، و از نقشه هاي خود معاويه است، او بر شما مسلط مي گردد... [2] .

علي عليه السلام شهادت رسيد، و معاويه به شام و عراق و حجاز مسلط گشت، و زمام امور مسلمانان را به دست گرفت، و سعي كرد فضائل علي عليه السلام را از تاريخ اسلام محو كند، ولي مقدر نشد، حتي آنان كه در زمان خود علي عليه السلام به دربار معاويه فرار مي كردند، و يا اضطرار امور باعث آمدن آنان مي گشت، معاويه از آنها مي خواست كه به علي عليه السلام بد بگويند، ولي نتيجه معكوس مي گرفت، زيرا خود معاويه و فراريان به دربارش همه و همه لب به مدح علي مي گشودند، كه نمونه هايي را ذيلا ملاحظه مي فرمايند:

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] «ما اسلموا و لكن استسلموا و اسروا الكفر فلما وجدوا اعوانا عليه اظهروه يعني آنان مسلمان نشدند، بلكه با اجبار و كراهت خود را به اسلام زندند، و بدين وسيله كفر باطني خود را پوشاندند، هنگامي كه نيرو پيدا كردند، كفر خود را آشكار ساختند. نهج البلاغه فيض نامه16 ص862 ،ابن ابي الحديد ج15 ص114 و174.

[2] محجة البيضاء ج4 ص 202 بحارالانوار ج33 ص279.

مهابت امام علي

عدي بن حاتم

در توصيف خود از آن حضرت در برابر معاويه اشاره به هيبت و مهابت ايشان نموده كه ما براي مزيد فايده همه خبر را مي آوريم:

محدث قمي رحمة الله گويد: روايت است كه عدي بن حاتم بر معاوية بن ابي سفيان وئوارد شد، معاويه گفت: اي عدي، طرفات كجا شدند؟

منظورش فرزندان او به نامهاي طريف، طارف و طرفه بود- عدي گفت: در جنگ صفين در ركاب علي بن ابي طالب عليه السلام كشته شدند. معاويه گفت: پسر ابوطالب با تو انصاف نداد كه پسران تو را به ميدان فرستاد و پسران خود را عقب نگاه داشت! عدي گفت: بلكه من با علي عليه السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده مانده ام. [1] .

معاويه گفت: علي را برايم توصيف كن. عدي گفت: اگر مرا معاف بداري بهتر است. گفت: معافت نمي دارم.

عدي گفت: به خدا سوگند او بسيار دورنگر و توانمند بود، به عدل سخن مي گفت و به قطع داوري مي نمود، حكمت از جوانبش و علم از نواحي وجودش مي جوشيد، از دنيا و زرق و برقش وحشت داشت و به شب و تنهايي آن انس داشت، او به خدا سوگند اشك فراوان و انديشه طولاني داشت، به گاه تنهايي از نفس خود حساب مي كشيد و برگذشته خود اندوه مي خورد و پشيماني مي برد، او را لباس كوتاه، زندگي و خوراك سخت خوشايند بود، [2] تا با ما بود چون يكي از ما بود، پرسش ما را پاسخ مي داد و ما را به خود نزديك مي ساخت، و با اينكه ما را به خود نزديك مي ساخت و خود به ما نزديك بود، ما از مهابتش با او سخن نمي توانستيم گفت، و از

عظمتش ديده به او نمي دوختيم، به هنگام لبخند دندانهاي چون رشته مرواريدش نمايان مي شد، دينداران را بزرگ مي شمرد و با تهيدستان دوستي مي ورزيد، قوي از او بيم ستم نداشت و ضعيف از عدالت او نوميد نبود.

سوگند مي خورم كه در شبي تار كه پرده سياه شب همه جا را پوشانده و ستارگان فرو رفته بودند، او را در محراب عبادت ديدم كه اشكش بر محاسنش مي غلتيد و مانند مار گزيده به خود مي پيچيد و چون آدمي دردمند و اندوهيگن مي گريست؛ گويي همي اينك آن صداي او را مي شنوم كه مي گفت: اي دنيا، آيا مزاحم من شده اي يا به من رو كرده اي؟ ديگري را بفريب، هنوز دوران تو فرا نرسيده است، من تو را سه طلاقه كرده ام كه ديگر بازگشتي به تو نخواهم داشت، عيش تو ناچيز و ارزش تو اندك است، آه از توشه كم و درازي سفر و كمي يار دلبند!

در اينجا اشك معاويه جاري شد و شروع كرد آن را با آستين خود پاك كردن، و گفت: خدا ابوالحسن را رحمت كند، او اين چنين بود؛ اكنون دوري او را چگونه تحمل مي كني؟ عدي گفت: مانند مادري كه فرزند او را در دامنش سر ببرند، كه هرگز اشكش خشك نمي شود و آب چشمش باز نمي ايستد. معاويه گفت: تا چه اندازه به ياد او هستي؟ عدي گفت: مگر روزگار مي گذارد كه او را فراموش كنم؟! [3] .

به آن حضرت گفتند: به چه وسيله بر هم رزمان خود غالب آمدي؟ فرمود: با هيچ مردي رو به رو نشدم جز آنكه خودش مرا به قتل خود ياري داد. [4] .

سيد رضي رحمة الله گويد: اين سخن اشاره

دارد به مهابت حضرتش كه در دلها جاي داشت. [5] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دور از حريم كوي تو شرمنده مانده ام شرمنده مانده ام كه چرا زنده مانده ام.

[2] عرب آن روز از روي تكبر لباسهاي بلند مي پوشيد و دامن كشان راه مي رفت و آن حضرت لباس كوتاه مي پوشيد و از زندگي پر ناز و نعمت به دور بود.

[3] سفينة البحار 170:2 ماده عدي.

[4] نهج البلاغه، حكمت318.

[5] نقل از امام علي ابن ابي طالب عليه السلام، ص728 -726.

مظلوميت امام علي

در خبري طولاني رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم به آن حضرت فرمود: بترس از كينه هايي كه از تو در سينه هاي كساني هست كه تنها پس از مرگ من آشكار مي كنند؛ آنان ملعون خدا و همه لعنت كنندگانند. آن گاه پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم گريست، گفته شد: اي رسول خدا، از چه مي گرييد؟ فرمود: جبرئيل عليه السلام به من خبر داد كه امت به او ستم مي كنند و او را از حقش باز مي دارند و با او مي جنگند و فرزندانش را به قتل مي رسانند. [1] .

پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود: پس از مرگ من كينه هايي كه در سينه هاي گروهي نهفته است آشكار مي شود و همه بر ضد تو دست به دست هم دهند و تو را از حق خود باز دارند. [2] .

جابر بن عبداللّه انصاري گويد: رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم در سكرات مرگ بود كه فاطمه عليهماالسلام بر آن حضرت وارد شد، خود را به روي حضرتش افكند و مي گريست، پيامبر چشم خود را گشود و

به هوش آمد و فرمود: دختركم، تو پس از من ستم خواهي ديد و تو پس از من به استضعاف كشيده خواهي شد؛ هر كه تو را بيازارد مرا آزرده، هر كه تو را به خشم آرد مرا به خشم آورده، هر كه تو را شادمان كند مرا شادمان نموده، هر كه به تو نيكي كند به من نيكي كرده، هر كه به تو جفا كند به من جفا كرده و هر كه به تو ستم كند به من ستم روا داشته است، زيرا تو از مني و من از تو، و تو پاره تن مني و همان روح من هستي كه ميان دو پهلوي من است. سپس فرمود: من به پيشگاه پروردگار از ستمكاران امت خود به تو، شكايت مي برم.

سپس حسن و حسين عليهماالسلام وارد شدند و خود را بر روي بدن مبارك رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم انداخته، مي گريستند و مي گفتند: فداي تو شويم اي رسول خدا؛ علي عليه السلام خواست آنها را دور سازد پيامبر صلي اللّه عليه و آله و سلم سر برداشت و فرمود: برادرم، رهاشان كن تا مرا ببويند و من هم آنان را ببويم، آنان از من توشه گيرند و من از آنان؛ زيرا آن دو پس از من به ظلم و ستم كشته خواهند شد و لعنت خدا بر قاتلان آنها. سپس فرمود: اي علي،تو پس از من مظلوم قرار خواهي گرفت و من در روز قيامت خصم كسي هستم كه تو خصم او باشي. [3] .

معاوية بن ثعلبه گويد: ابوذر رحمة اللّه در مسجد نشسته بود و علي عليه السلام در جلو او نماز

مي خواند، مردي بر او وارد شد و گفت اي اباذر، آيا مرا از محبوبترين مردم در نزد خود خبر نمي دهي؟

به خدا سوگند كه مي دانم كه محبوبترين مردم نزد تو محبوبترين آنها نزد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم است. ابوذر گفت: چرا، سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست محبوبترين مردم نزد من محبوبترين آنها نزد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم است و او همين شيخ مظلوم و ستمديده اي است كه حقش را غصب كرده اند. [4] .

امام مجتبي عليه السلام از پدرش علي عليه السلام روايت كرده كه فرمود: چون آيات اول سوره عنكبوت: الم. احسب الناس...

«آيا مردم پنداشته اند كه آنان را رها ساخته اند كه بگويند ايمان آورديم، و امتحان نشوند»؟ نازل شد من گفتم: اي رسول خدا، اين فتنه و آزمايش چيست؟ فرمود: اي علي، تو آزموده مي شوي و ديگران هم به تو مورد آزمايش قرار مي گيرند، و تو (در پيشگاه خدا) از گروهي دادخواهي خواهي نمود پس براي دادخواهي آماده باش. [5] .

حضرت رضا عليه السلام فرمود كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود: اي علي، تو حجت خدايي، تو باب خدايي، تو راه به سوي خدايي، تو آن خبر بزرگي، تو راه راستي، تو مثل اعلايي، تو امام مسلماناني، و امير مؤمناني و بهترين اوصيا و سرور صديقاني. اي علي، تو فاروق اعظم و صديق اكبري. اي علي، تو جانشين من بر امت مني، تو ادا كننده دين مني، تو انجام دهنده وعده هاي مني. اي علي، پس از من مظلومي، اي علي، تو پس از من تنها مي ماني. اي علي،

پس از من از تو دوري مي گزينند، من خدا و همه حاضران امتم را گواه مي گيرم كه حزب تو حزب من است و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانت حزب شيطان است. [6] و [7] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار45:28.

[2] همان:50.

[3] بحارالانوار76:28.

[4] بحارالانوار، ط كمپاني71:8.

[5] بحارالانوار، 69:28.

[6] عيون اخبار الرضا عليه السلام 6:2.

[7] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 884-881.

مظلوميت آن حضرت پس از وفات رسول خدا

ابن قتيبه دينوري گويد: علي- كرم اللّه وجهه- فاطمه دختر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم را شبها بر چهارپايي مي نشاند و در مجالس انصار مي برد و فاطمه از آنان ياري مي طلبيد و آنان مي گفتند: اي دختر رسول خدا، بيعت ما با اين مردم انجام گرفته است و اگر همسر و پسرعموي تو پيش از ابوبكر سبقت مي جست و از ما بيعت مي خواست ما از او رويگردان نبوديم؛ و علي عليه السلام مي فرمود: آيا مي بايست رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم را در خانه مي نهادم و دفن نكرده بيرون مي آمدم و با مردم بر سر قدرت او نزاع مي كردم؟ و فاطمه مي گفت: ابوالحسن كاري نكرده مگر همان را كه شايسته او بوده است و امت هم كاري كردند كه خداوند حسابگر و بازخواست كننده آنهاست. [1] .

و نيز پس از ذكر بيعت نكردن علي عليه السلام گويد: پس دومي نزد اولي آمده، گفت: آيا اين مرد را كه از بيعت با تو سر باز زده به بيعت وا نمي داري؟ وي به غلام خود قنفذ گفت: برو علي را نزد من فرا خوان، وي نزد علي رفت، علي به او فرمود: كارت چيست؟ گفت:

خليفه رسول خدا تو را فرا مي خواند. علي فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستيد! قنفذ بازگشت و پيام را رساند. وي مدتي گريست، اما دومي بار دوم گفت: به اين مردي كه از بيعت با تو سر باز زده مهلت نده و او را به بيعت وادار. اولي به قنفذ گفت: نزد او باز گرد و بگو: خليفه رسول خدا تو را براي بيعت فرا مي خواند.

قنفذ بازگشت و مأموريت خود را اجرا كرد، علي عليه السلام فرياد زد: سبحان الله! او مدعي مقامي شده كه حق او نيست. قنفذ بازگشت و پيام را رساند. باز اولي مدتي گريست، سپس دومي برخاست و به همراه گروهي به در خانه فاطمه رفتند،در زدند، چون فاطمه صداي آنان را شنيد با صداي بلند گفت: اي پدر، رسول خدا، ما چه رنجها كه پس از تو از دومي و اولي ديديم! [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] الامامة و السياسة 19:1.

[2] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 785 -884.

ماجراي مشك عسل

پس از شهادت علي عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد، معاويه از عقيل داستان آهن گداخته را پرسيد، عقيل از يادآوري برادري مانند علي عليه السلام قطره هاي اشك از ديده فرو ريخت، سپس گفت:

معاويه! نخست داستان ديگري از برادرم علي نقل مي كنم، آنگاه از آنچه پرسيدي سخن مي گويم.

روزي مهماني به امام حسين عليه السلام وارد شد، حضرت براي پذيرايي او يك درهم وام گرفت، چون خورشتي نداشت از خادمشان، قنبر، خواست يكي از مشكهاي عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت كرد، حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را

با نان و عسل پذيرايي نمود.

هنگامي كه علي عليه السلام خواست عسل را ميان مسلمانان تقسيم كند، ديد دهانه مشك باز شده است. فرمود:

قنبر! دهانه اين مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است.

قنبر عرض كرد:

بلي، درست است. سپس جريان حسين عليه السلام را بيان نمود.

امام سخت خشمگين شد، دستور داد حسين را آوردند، شلاق را بلند كرد او را بزند حسين عليه السلام عرض كرد:

به حق عمويم جعفر از من بگذر- هرگاه امام را به حق برادرش جعفر طيار قسم مي دادند غضبش فرو مي نشست- امام آرام گرفت و فرزندش حسين را بخشيد.

سپس فرمود:

چرا پيش از آن كه عسل ميان مسلمانان تقسيم گردد به آن دست زدي؟

عرض كرد:

پدر جان! ما در آن سهمي داريم، من به عنوان قرض برداشتم وقتي كه سهم ما را داديد قرضم را ادا مي كنم.

حضرت فرمود:

فرزندم! اگر چه تو هم سهمي در آن داري ولي نبايد قبل از آنكه حق مسلمانان داده شود از آن برداري.

آنگاه فرمود:

اگر نديده بودم پيغمبر خدا دندانهاي پيشين تو را مي بوسيد به خاطر پيش دستي از مسلمانان تو را كتك زده، شكنجه مي كردم.

پس از آن يك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترين عسل خريده به جاي آن بگذارد.

عقيل مي گويد:

گو اين كه دست علي را مي بينم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خريداري شده را در آن مي ريزد. سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گريه عرض كرد:

«اللهم اغفر لحسين فانه لم يعلم»:

بار خدايا! حسين را ببخش و از تقصيرات وي درگذر كه توجه نداشت. [1] .

معاويه گفت:

سخن از فضايل شخصي گفتي كه كسي توان انكار آن

را ندارد.

خداوند رحمت كند ابوالحسن را، حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آيندگان نيز ناتوانند مانند او عمل كنند.

اكنون داستان آهن گداخته را بگو! [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 42 ص117 اين قضيه پيش از مقام امامت امام حسين بوده و در، ج 41 ص112 به امام حسن نسبت داده شده است.

[2] بحار: ج 42 ص_117 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج 4 ص53.

ماليات از كشاورزان

مصعب بن يزيد انصاري گويد:

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مرا بر چهار شهر از شهرهاي مدائن، نيابت و وكالت داد تا به امور مربوط به جمع آوري عوارض و ماليات اموال اهالي آن چهار شهر بپردازم.

و حضرت كيفيت و كميت گرفتن ماليات را به شرح ذيل تنظيم نمود و سپس مرا به آن ديار فرستاد.

آن دستورالعمل به اين شرح مي باشد: در صورتي كه زمين كشاورزي از نهرهاي دجله، ملك، فرات و يا جوي، بهره برداري و آبياري شود:

مقدار مساحت هر جريب زميني كه كشت و برداشت آن خوب و مرغوب باشد، يك درهم و نيم ماليات خواهد بود.

چنانچه كشت و برداشت از زمين متوسّط باشد، از هر جريب آن، يك درهم ماليات بايد گرفته شود.

اگر كشت و برداشت از آن زمين كم و ناچيز بود، بايد دو سوّم درهم ماليات دريافت گردد.

مقدار مساحت هر جريب زميني كه باغستان مُوْ درخت انگور باشد، ده درهم ماليات بابت آن بايد پرداخت شود.

مقدار مساحت هر جريب زميني كه نخلستان درخت خرما باشد، نيز ده درهم ماليات آن خواهد بود.

اگر مقدار مساحت هر جريب زمين باغ از درختان مختلف باشد، نيز ده درهم ماليات بايد دريافت گردد.

تبصرة: هر نوع درختي كه

در كنار معابر و جادّه ها و نهرها وجود دارد به آن ها ماليات تعلّق نمي گيرد.

همچنين امام علي عليه السلام دستور فرمود: هر كشاورز و دهقاني كه مَركَب قاطر دارد و نيز انگشتر طلا به دست مي كند، از هر نفر بايستي چهل و هشت درهم ماليات و جريمه دريافت شود.

و نيز حضرت دستور فرمود: هر كاسب و تاجري كه در آن ديار مشغول كسب و كار مي باشد و داراي درآمدي است، بايد هر نفر بيست و چهار درهم به عنوان ماليات پرداخت نمايد.

و افراد ضعيف و كم درآمد، هر نفر دوازده درهم بايد سهم ماليات خود را بپردازند.

مصعب گويد: ماليات ساليانه، جمعا مبلغ هيجده ميليون درهم بود كه تحويل امام علي بن ابي طالب عليه السلام مي دادم. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الا حكام: ج 4، ص 116، ح 343، استبصار: ج 2، ص 53 ح، 178.

ماموريت شبانه

شبي از شبهاي بسيار تاريك، رسول خدا(ص) (كسي به دنبالم فرستاد و) مرا احضار كرد و سپس فرمود:

هم اينك شمشير خود را برگير و بر فراز كوه ابو قبيس برو و هر كه را بر قله آن يافتي هلاك گردان.

من به راه افتادم و (در آن دل شب) از كوه ابو قبيس بالا رفتم. ناگهان مردي سياه چهره و مخوف، با چشماني چونان كاسه آتش، در برابر ديدگانم ظاهر گشت. (ابتدا) از ديدن او وحشت كردم (اما همين كه) مرا به نام صدا زد (به خود آمدم) جلو رفتم و با يك ضربه شمشير او دو نيمه ساختم.

در اين هنگم صداي داد و فرياد بسياري به گوشم رسيد كه از ميان خانه هاي

مكه بر مي خاست! در بازگشت، هنگامي كه به محضر رسول خدا شرفياب شدم آن حضرت در منزل همسرش خديجه بود داستان مرد مقتول و فريادهاي همزمان مكيان را باز گفتم: پيامبر خدا(ص) فرمود: آيا دانستي چه كسي را كشتي؟

گفتم: خدا و رسول او آگاهترند.

فرمود: تو بت بزرگ لات و عزي را درهم شكستي، به خدا سوگند از اين پس، هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.

عن علي قال: دعاني رسول الله (ص) ذات ليله من الليالي و هي ليله مدلهمه سودا فقال لي: خذ سيفك و مر في جبل ابي فبيس فكل من رايته علي راسه فاضربه بهذا السيف.

فقصدت الجبل فلما علوته وجدت عليه رجلا اسودهائل المنظر كان عينيه جمرتان فهالني منظره فقال لي: يا علي: فدنوت اليه و ضربته بالسيف فقطعته نصفين فسمعت الضجيج من بيوت مكه باجمعها. ثم اتيت رسول الله (ص) و هو بمنزل خديجه رضي الله عنها فاخبر فقال: اتدري من قتلت يا علي؟!

قلت: الله و رسوله اعلم، فقال: قتلت اللات و العزي، و الله لا عادت عبدت بعدها ابدا. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 39، ص 186.

ميزبان فرشتگان

... وقتي، پيامبر خدا به من فرمود:

هم اينك شماري از فرشتگان به ديدارم آيند. تو در خانه بايست و از ورود افراد هر كه باشد جلوگيري كن.

چيزي نگذشت كه عمر آمد. من (به پاس وظيفه) او را به درون خانه راه ندادم. او بازگشت و دوباره آمد و تاسه دفعه وي را بازگرداندم. با او گفتم:

رسول خدا(ص) در پرده است و ميزبان شماري از فرشتگان كه تعداد آنها چنين و چنان است.

سپس (منع برداشته شد و) عمر اجازه ورود يافت. هنگامي

كه خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: اي رسول خدا(ص)! من چند نوبت آمده ام و علي هر بار مرا برگردانده و گفته است: رسول خدا ملاقات ندارد و خود پذيراي دسته هايي از فرشتگان است، كه تعداد آنها چنين و چنان است! اي رسول خدا(ص) (پرسش من اين است كه) علي از چه راهي به تعداد و شماره آنها آگاهي يافته، آيا ايشان را با چشم ديده است؟

حضرت (به من) فرمود: علي! او درست مي گويد، تو از كجا تعداد و شماره آنها را دانستي؟

گفتم: از سلام ها و تحيت هاي پي در پي آنه كه مي شنيدم، شماره آنها را دانستم. [1] .

فرمود: راست گفتي (آنها همين تعداد بوده اند).

سپس به من فرمود: تو يك شباهتي با برادرم عيسي داري... (و عمر مي شنيد و) وقتي كه خواست از منزل خارج شود، (ناباورانه با كنايه) گفت:

او را به فرزند مريم (عيسي) مثل مي زند! و (با او برابر مي كند)....

قال علي (ع): نشدتكم بالله هل فيكم احد قال له رسول الله (ص): احتفظ الباب فان زوارا من الملائكه يزورونني فلاتاذن لاحد.

فجا عمر فرددته ثلاث مرات و اخبرته ان رسول الله (ص) محتجبت و عنده زوار من الملائكه و عدتهم كذا و كذا، ثم اذنت له فدخل فقال: يا رسول الله (ص)! اني جئت غير مره كل ذلك يردني علي و يقول: ان رسول الله (ص) محتجب و عنده زورا من الملائكه و عدتهم كذا و كذا فكيف علم بالعده؟ اعاينهم؟! فقال له: يا علي!قد صدق، كيف علمت بعدتهم؟

فقلت: اختلفت علي التحيات فسمعت الاصوا فاحصيت العدد.

قال: صدق فان فيك شبها من اخي عيسي، فخرج عمر و هو يقول: ضربه لابن مريم مثلا...!

[2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] به روايت بحار (ج 39، ص 112)، كه از تفسير فرات نقل شده، شمار اين فرشتگان، 360 تن بوده است.

[2] خصال، ص 662؛ بحار، ج 35، ص 317.

مهمان علي

آن روز پيامبر خدا(ص) مهمان ما بود. غذايي كه در منزل داشتيم، مقداري شير و خرما و اندكي هم كره بود. آنها را ام ايمن به رسم هديه فرستاده بود.

ظرفي از آن غذا نزد حضرت آورديم. حضرت پس از صرف آن، برخاستند و در گوشه اي از اتاق به نماز ايستادند و چند ركعت نماز گزاردند. در آخرين سجده نماز حضرت صداي گريه به گوش رسيد، ديديم آن حضرت بشدت مي گريند!

در بين ما كسي (حاضر) نبود كه سبب گريستن را از وي بپرسد و اين به سبب بزرگداشت و احترام فراواني بود كه براي آن حضرت قائل بوديم.

(تا اينكه فرزندم) حسين برخاست و در دامان جدش نشست و گفت:

اي پدر! لحظه اي كه شما به منزل ما وارد شديد سرور و شادماني در خود احساس كرديم كه هيچ چيزي تا اين حد براي ما شادي آفرين نبوده است. سپس شاهد گريستن شما گشتيم. آنهم گريستني كه سخت ما را اندوهگين ساخت ممكن است بگوييد سبب گريه شما چه بود؟

رسول گرامي فرمود: فرزندم! هم اينك جبرئيل فرود آمد و خبر داد كه شماها كشته خواهيد شد و مرقدهايي پراكنده خواهيد داشت.

حسين (ع) پرسيد: با پراكندگي قبور، پاداش كساني كه به زيارت ما آيند چه خواهد بود؟

حضرت فرمود: پسرم! آنها كه به زيارت شما مي آيند گروههايي از پيروانم هستند كه با حضور خود بر مزار شما جوياي خير و بركت و رشد و هدايت مي باشند.

در

روز واپسين، آنگاه كه بار سنگين گناهان، آنان را در كام آتش فرو برد و صحنه هاي ترس و وحشت از هر طرف خودنمايي كند من به ياري و كمك آنان آيم و ايشان را از گرفتاري رهايي بخشم و سپس پروردگار متعال آنان را در بهشت جاويد خود مسكن دهد.

قال امير المومنين: و قد اهدت لنا ام ايمن لبنا و زبدا و تمرا فقدمناه فاكل منه ثم قام الي زاويه البيت فصلي ركعات فلما كان في آخر سجوده بكي شديدا فلم يساله احد منا اجلالا و اعظاما له فقعد الحسين في حجره و قال له:

يا ابه! لقد دخلت بيتنا، فما سررنا بشي كسرورنا بدخولك، ثم بكيت بكا غنما فما ابكاك؟

فقال يا بني اتاني جبرئيل لنفا فاخبرني انكم قتلي و ان مصارعكم شتي فقال: يا ابه! فما لمن يزور قبورنا علي تشتتها؟

فقال: يا بني اولئك طوائف من امتي يزورونكم فيلتمسون بذلك البركه و حقيق علي ان اتيهم يوم القيامه حتي اخلصهم من اهوال الساعه من ذنوبهم و يسكنهم الله الجنه. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 28، ص 80 به نقل از امالي شيخ طوسي و ج 44، ص 234 به نقل از كامل الزيارت و نيز ج 100، ص 118؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 331.

ماموريت خالد بن وليد

پس از فتح مكه، رسول اكرم دسته هاي جنگجويان را به اطراف مكه فرستاد كه مردم را به اسلام دعوت كنند، ولي به آنها فرمان نبرد نداده بود.

از جمله كساني كه فرستاده بود خالد بن وليد بود كه وي را براي تبليغ اسلام به ميان قبيله بين جذيمه روانه كرده بود، نه براي جنگ. [1] .

خالد به منظور انتقام

جويي و تسويه حساب شخصي از اين تيره عرب كه در جاهليت خوني از كسان او ريخته بودند، دست به كشتار عده اي زد و گروهي را اسير كرد و اموالشان را به يغما برد.

رسول خدا(ص) كه از رفتار زشت او باخبر شد، به مسجد رفت و بر فراز منبر سه مرتبه گفت:

پروردگارا! من از آنچه خالد بن وليد مرتكب شده است بيزارم و از كار او متنفرم.

سپس از من خواست (تا به منظور جبران زيانهايي كه به مردم آن ناحيه متحمل شده بودند و پرداخت خونبهاي كساني كه به ناحق كشته شده بودند) به ميان آن قبيله روم.

در آنجا من (پس از آنكه از همه آسيب ديدگان دلجويي كردم و با پرداخت غرامت، رضايت آنان را جلب نمودم در پايان) به ايشان گفتم: شما را به خدا سوگند، اگر در ميان شما كسي هست كه حقي از او ضايع شده باشد (هم اينك برخيزد و حق خود را بستاند).

كساني برخاستند و گفتند: حال كه چنين است و تو ما را به خدا سوگند دادي بايد بگوييم كه (تعدادي) زانو بند شتر و ظرف مخصوص سگ نيز از ما در اين حادثه مفقود گشته است.

من آنها را نيز حساب كردم و وجه آن را پرداختم سپس ديدم، هنوز مبالغي از پولي كه با خود آورده بودم همچنان باقي است. به مردم گفتم: اين پولها را نيز به شما مي بخشم تا برائت ذمه كامل از رسول خدا(ص) حاصل شده باشد. و اين وجه را در برابر تضييع مطلقه حقوق شما چه آنها كه مي دانيد و چه چيزهايي كه نمي دانيد قرار دادم. و نيز براي جبران ترس و

وحشتي كه بر زنان و كودكان شما عارض گشته است.

(پس از رتق و فتق امور و انجام دادن وظيفه) نزد رسول خدا(ص) بازگشتم و گزارش مأموريت و عملكرد خود را به سمع ايشان رساندم. حضرت فرمودند:

علي ! به خدا سوگند (خوشحالم كردي چندانكه) اگر به جاي اين كار، شتران سرخ مو برايم هديه مي آوردند اين قدر خوشحال نمي شدم.

قال علي (ع): ان رسول الله بعث خالد بن الوليد الي بني جذيمه، ففعل ما فعل، فصعد رسول الله (ص) المنبر فقال: اللهم اني ابرا اليك مما صنع خالد بن الوليد ثلاث مرات.ثم قال: اذهب يا علي!

فذهبت فوديتهم ثم ناشدتهم بالله هل بقي شي؟

فقالوا اذ نشدتنا بالله فميلغه كلابنا و عقال بعيرنا.

فاعطيتهم لهما و بقي معي ذهب كثير فاعطيتهم اياه و قلت: هذا لذمه رسول الله (ص) و لما تعلمون و لما لا تعلمون و لروعات النسا و الصبيان، ثم جئت الي رسول الله (ص) فاخبرته فقال: و الله لايسرني يا علي! ان لي بما صنعت حمر النعم. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل ابن اثير، ج 1، ص 303.

[2] خصال، ص 671؛ بحار، ج 21، ص 141.

محتضر و قبله

به رسول خدا(ص) خبر دادند كه مردي از فرزندان عبدالمطلب در حال احتضار است. حضرت بر بالين او حاضر شد، اما ديد كه او را به سمت غير قبله خوابانده اند همان جا فرمود تا او را به سوي قبله برگرداندند. آنگاه فرمود:

در چنين حالي است كه فرشتگان رحمت به سوي محتضر مي شتابند و مورد لطف و توجه خدا قرار مي گيرد. محتضري كه رو به قبله باشد تا هنگامي كه قبض روح گردد در سايه لطف و عنايت الهي

است.

قال علي (ع): دخل رسول الله (ص) علي رجل من ولد عبدالمطلب فاذا هو في السوق و قد وجه الي غير القبله، فقال: وجهوه الي القبله فانكم ادا فعلتم ذلك اقبلت عليه الملائكه و اقبل الله عليه بوجهه فلم يزل كذلك حتي يقبض. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرائع، ج 1، ص 346.

مرغ بريان

با رسول خدا(ص) در مسجد بودم. آن حضرت پس از اداي فريضه صبح برخاستند و از مسجد خارج شدند. من نيز از پي او بيرون آمدم.

برنامه هميشگي رسول خدا(ص) اين بود كه اگر آهنگ رفتن جايي را داشت، مرا مطلع مي ساخت. من هم وقتي كه احساس مي كردم، درنگ او برخلاف انتظار قدري به طول انجاميده است، به همان مكان مي رفتم تا از حال او خبر گيرم ؛ چه اينكه دلم تاب و تحمل دوري او را، هر چند براي ساعتي، نداشت.

با توجه به همين برنامه، آن روز صبح، پيامبر گرامي هنگام خروج از مسجد به من فرمود:

من به خانه عايشه مي روم اين را گفت و روانه گرديد. من نيز به منزل بازگشتم و لحظاتي را در منزل ماندم، ساعات خوشي را در جمع خانواده با حسن و حسين سپري كردم و در كنار همسر و فرزندان خود احساس شعف و شادماني داشتم... (اما ناگهان حالتي در خود احساس كردم، كه گويا كسي مرا به سوي خانه عايشه فرا مي خواند، اين بود كه بي اختيار) از جا برخاستم و راهي منزل عايشه شدم.

در زدم. صداي عايشه بود كه پرسيد: كيستي؟ گفتم: علي.

گفت: رسول خدا(ص) خفته است!

ناچار برگشتم. اما با خود گفتم: جايي كه عايشه در منزل باشد، چگونه پيامبر خدا فرصت خواب

و استراحت پيدا نموده است؟!

پاسخ او را باور نكردم. باز گشتم و دوباره در زدم، اين بار هم عايشه بود كه پرسيد: كيستي؟ گفتم: علي.

گفت: رسول خدا(ص) كاري دارند.

من در حالي كه از در زدن خود شرمگين شده بودم، برگشتم. (ولي مگر بازگشت ممكن بود؟) شوق ديدار رسول خدا(ص) حالتي در من پديد آورده بود كه جز با ديدار او آسوده نمي گشتم، اين بود كه با بسرعت بازگشتم و براي بار سوم در كوفتم. اما شديدتر از دفعات پيش باز عايشه پرسيد: كيستي؟ گفتم: علي.

(كه خوشبختانه) آواز رسول خدا(ص) به گوشم رسيد كه به عايشه فرمود: در را باز كن!

عايشه ناگزير در را بگشود و من داخل شدم. پيامبر خدا(ص) پس از آنكه مرا (كنار خود) نشاند، فرمود: اباالحسن! آيا نخست من قصه خود را باز گويم يا ابتدا تو از تأخير خود سخن گويي؟

گفتم: اي فرستاده خدا! شما بگوييد كه سخن شما خوش تر است. آنگاه فرمود:مدتي بود كه گرسنگي آزارم مي داد، و من آن را مخفي مي داشتم. تا اينكه به خانه عايشه آمدم، اينجا هم بااينكه توقفم به طول انجاميد چيزي براي خوردن پيدا نشد.

از اين رو دست به دعا گشودم و از ساحت كريمانه اش د مدد جستم كه ناگاه دوستم جبرئيل از آسمان فرود آمد و اين مرغ بريان را به همراه خود آورد و گفت: هم اينك خداي عزوجل بر من وحي فرمود؛ كه اين مرغ برشته را كه از بهترين و پاكيزه ترين غذاهاي بهشتي است برگيرم و براي شما بياورم.

و جبرئيل به آسمان صعود كرد. من نيز به پاس اجابت و عنايت پروردگار، به شكر و ستايش او

مشغول شدم، آنگاه گفتم:

پروردگارا! از تو مي خواهم كسي را در خوردن اين غذا همراهم سازي كه من و تو را دوست داشته باشد.

لحظاتي منتظر ماندم و كسي بر من وارد نشد.

دوباره دست به دعا برداشتم و عرض كردم:

خدايا! توفيق همراهي در صرف اين غذا را نصيب آن بنده اي بنما كه او افزون بر اينكه تو و مرا دوست بدارد، محبوب من و تو نيز باشد.

(چيزي نگذشت) كه صداي كوبه در بلند شد و فرياد تو به گوشم رسيد. به عايشه گفتم: در بگشا، كه تو وارد شد، (چشمانم به ديدنت روشن شد و) من پيوسته شاكر و سپاسگزار خواندم ؛ چه اينكه تو همان كسي هستي كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارندعلي! مشغول شو و از غذا بخور!پس زا صرف غذا، پيامبر خدا(ص) از علي خواست تا او نيز قصه خود را بازگويد.در اينجا علي آنچه در غياب آن حضرت رخ داده بود، از لحظه خروج از مسجد تا مزاحمتها و ممانعت هاي عايشه و بهانه تراشي هاي او، همه را به عرض آن حضرت رسانيد. آنگاه پيامبر خدا(ص) روي به عايشه كرد و فرمود:

عايشه! هر چه خدا بخواهد همان مي شود (اما بگو بدانم) چرا چنين كردي؟

عايشه گفت: اي رسول خدا (ص) من خواستم افتخار شركت در خوردن اين غذاي بهشتي نصيب پدرم شود.

حضرت فرمود: اين اولين بار نيست كه كينه توزي تو نسبت به علي آشكار مي شود،من از آنچه در دل نسبت به او داري، بخوبي آگاهم. عايشه! كار تو به آنجا خواهد كشيد كه به جنگ با علي برمي خيزي!

عايشه گفت: مگر زنان هم با

مردان به نبرد آيند؟

پيامبر فرمود: همان كه گفتم، تو بر جنگ و نبرد با علي كمر بندي و در اين كار كساني از نزديكان و ياران من (طلحه و زبير) تو را همراهي كنند و بر وي بشورند.

در اين جنگ رسوايي به بار خواهيد آورد كه زبانزد همگان گرديد، در اين مسير به جايي مي رسي كه سگهاي حواب بر تو پارس كنند، در آنجا تو پشيمان گردي و درخواست بازگشت كني اما پذيرفته نخواهد شد، چهل مرد (به دروغ) شهادت دهند كه آن مكان حواب نيست (و نام ديگري دارد) و تو به شهادت و گواهي آنها خرسند خواهي شد و همچنان به راه خود ادامه دهي تا به شهري برسي (بصره) كه مردم آن بر حمايت و ياري تو به پاخيزند. آن شهر از دورترين آباديها به آسمان و نزديكترين آنها به آب است.

اما از لين لشكر كشي سودي نخواهي برد و با شكست و ناكامي باز خواهي گشت، آن روز تنها كسي كه جانت را از معركه قتال رهايي بخشد و تو را همراه تني چند از معتمدان و نيكان اصحابش به مدينه باز گرداند، همين شخص خواهد بود (اشاره به علي).

خيرخواهي او به تو همواره بيش از خيرخواهي تو به اوست، علي، آن روز تو را از چيزي مي ترساند و از عاقبت شومي برحذر مي دارد كه اگر آن را اراده كند و بر زبان جاري سازد، فراق و جدايي ابدي بين من و تو حاصل گردد؛ چه اينكه اختيار طلاق و رهايي همسرانم پس از وفات من در دست علي است، و هر يك را كه او رها سازد و طلاق گويد،

رشته زوجيت بين وي و رسول خدا(ص) براي هميشه بريده گردد.از افتخار انتساب همسري پيامبر خدا(ص) محروم خواهد ساخت.پيشگوييهاي حضرت كه به اينجا رسد، عايشه گفت:

اي كاش مرده بودم و آن روز را نمي ديدم!

حضرت فرمود: هرگز هرگز، به خدا سوگند آنچه گفتم شدني است و گويا هم اينك آن را مي بينم. سپس حضرت به من فرمود:

علي! برخيز كه وقت نماز ظهر است، بايد بلال را هم براي اذان خبر كنم. آنگاه بلال اذان گفت و حضرت به نماز ايستاد و من هم نماز گزاردم. و ما همچنان در مسجد مانديم.

عن علي قال: كنت انا و رسول الله (ص) في المسجد بع ان صلي الفجر، ثم نهض و نهضت معه و كان اذا اراد ان يتجه الي موضع اعلمني بذلك فكان اذا ابطا في الوضع صرت اليه لاعرف خبره ؛ لانه لايتقار قلبي علي فراقه ساعه فقال لي: انا متجه الي بيت عائشه فمضي و مضيت الي بيت فاطمه فلم ازل مع الحسن و الحسين و هي و انا مسروران بهما ثم اني نهضت و صرت الي باب عائشه فطقت الباب فقالت لي عائشه: من هذا؟ فقلت لها: انا علي فقالت: ان النبي راقد فانصرفت ثم قلت: النبي راقد و عائشه في الدار؟ فرجعت و طرقت الباب فقالت لي عائشه من هذا؟ فقلت انا علي فقالت: ان النبي علي حاجه فانثيت مستحييا من دقي الباب و وجدت في صدري ما لا استطيع عليه صبرا فرجعت مسرعا فدققت الباب دقا عنيقا، فقالت لي عائشه: من هذا؟

فقلت: انا علي فسمعت رسول الله (ص) يقول لها: يا عائشه افتحي له الباب ففتحت فدخلت.

فقال لي: اقعد يا اباالحسن احدثك بما

انه فيه او تحدثني بابطائك عني؟

فقلت: يا رسول الله (ص)! حدثني فان حديثك احسن فقال: يا ابا الحسن كنت في امر كتمته من الم الجوع فلما دخلت بيت عائشه و اطلت القعود و ليس عندها شي تاتي به، مددت يدي و سالت الله القريب المجيب، فهبط علي حبيبي جبرئيل و معه هذا الطير و هو اطيب طعام ي الجنه فاتيك به يا محمد! فحمدت الله كثيرا و عرج جبرئيل، فرفعت يدي الي السما فقلت: اللهم يسر عبدا يحبك و يحبني ياكل معي هذا الطائر.

فمكثت مليا فلم ار احدا يطرف الباب، فرفعت يدي ثم قلت: اللهم يسر عبدا يحبك و يحبني و تحبه و احبه ياكل معي هذا الطائر، فسمعت طرقت للباب و ارتفاع صوتك فقلت لعائشه: ادخلني عليا، فدخلت فلم ازل حامد الله حتي بلغت الي اذ كنت تحب الله و تحبني و يحبك الله و احبك فكل يا علي!

فلما لكلت انا و النبي الطائر، قال لي: يا علي! حدثني، فقلت يا رسول الله (ص)....

فقال النبي (ص) (لعائشه): ابيت الا ان يكون الامر هكذا يا حميراء ما حملك علي هذا؟

فقالت: يا رسول الله (ص)! اشتهيت ان يكون ابي ياكل من الطير فقال لها: ما هو باول ضغن بينك و بين علي و قد وقفت علي ما في فلبك لعلي انك لتقاتلينه فقالت: يا رسول الله (ص) و تكون النسا يقاتلن الرجال؟ فقال لها: يا عائشه انك لتقاتلين عليا و يصحبك و يدعوك الي ها نفر من اصحابي فيحملونك عليه و ليكونن في قتالك له امر بنحدث به الاولون و الاخرون و علامه ذلك انك تركبين الشيطان ثم تبلين قبل ان تبلغي الي الموضع الذي يقصد بك

اليه، فتنبح عليك كلاب الحواب فتسالين الرجوع فيشهد عندك قسامه اربعين رجلا ما هي كلاب الحواب فتصيرين الي بلد اهله انصارك هو ابعد بلاد علي الارض الي السما و اقربها الي الما و لترجعين و انت صاغره غير بالغه الي ما تريدين و يكون هدا الذي يردك مع من يثق به من اصحابه، انه لك خير منك له و لينذرنك بما يكون الفراق بيني و بينك في الاخره، و كل من فرق الي بيني و بينه بعد وفاتي ففراقه جائز.

فقالت: يا رسول الله (ص)! لينتي مت قبل ان يكون ما تعدني!

فقال لها: هيهات هيهات و الذي نفسي بيده ليكونن ما قلت حتي كاني اراه.

ثم قال لي: قم يا علي! فقد وجبت صلاه الظهر حتي امر بلالا بالاذان فاذن بلال و اقم الصلوه و صلي و صليت معه و لم نزل في المسجد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 197؛ بحار، ج 38، ص 348؛ داستان مشوي (مرغ بريان) از مسلمات تاريخ و حديث است. اين داستان با روايات متفاوت، متجاوز از هيجده نقل، تنها در كتب معتبر اهل سنت آمده است.

ماموريت خاخ

از سوي پيامبر خدا(ص) مأمور شدم تا به همراه زبير و مقداد به جايي كه به بوستان خاخ موسوم بود، برويم ؛ آن حضرت به ما فرمود:

در آنجا با زني روبرو خواهيد شد كه حامل نامه اي از سوي حاطب بن ابي بلتعه براي مشركان مكه است. (مضمون نامه چنانكه از روايت ديگر بر مي آيد، گزارش جاسوسي بود. در آن نامه نقشه يورش مسلمين و عزم و آهنگ آنان براي فتح مكه فاش گشته بود و به مشركان اين فرصت را مي داد تا

در برابر هجوم مسلمين حالت آماده باش و دفاعي به خود بگيرند)!

ما به راه افتاديم و (همان طور كه رسول خدا(ص) فرموده بود) در خاخ با آن زن كه پيك حاطب بود مواجه شديم. ابتدا از او خواستيم كه نامه را تسليم كند اما او انكار كرد و از وجود نامه اظهار بي اطلاعي نمود.

بير و مقداد به تفتيش او (و لوازم همراه وي) پرداختند. اما چيزي نيافتند. و گفتند: گمان نمي كنيم كه همراه اين زن نامه اي باشد!

به آنها گفتم: (سخن به گراف مي گوييد) پيامبر خدا(ص) از وجود نامه به همراه اين زن خبر داده است و شما مي گوييد با او نامه اي نيست؟

(به آن زن گفتم): يا هم اينك نامه را به من مي دهي و يا اينكه تو را برهنه كرده و خود به تفتيش تو پردازم.

(او كه دانست سخن بجد مي شنود، ترسيد و) از ميان كمربند خود نامه را بيرون آورد و تحويل داد.

در بازگشت به مدينه، رسول خدا(ص) حاطب را احضار كرد و ضمن بازخواست از وي پرسيد: چرا چنين كردي؟ حاطب گفت:

خواستم بدان وسيله به مشركان مكه خدمتي كرده باشم و بر آنها منتي گذاشته باشم! و گرنه من با اسلام پشت نكرده و مرتد نشده ام.

حضرت حرف او را پذيرفت و از تقصيرش درگذشت. و به مردم نيز سفارش د كرد كه با او به خوبي رفتار كنند. [1] .

قال علي: بعثني رسول الله (ص) و الزبير و المقداد معي:

قال: انطلقوا حتي تبلغوا روضه خاخ فان فيها امراه معها صحيفه من حاطب بن ابي بلتعه الي المشركين.

فانطلقنا و ادركناها و قلنا: اين الكتاب؟ قالت: ما معي كتاب. ففشتها الزبير و المقداد و

قالا: ما نري معه كتابا، فقلت: خدث به رسول الله (ص) و تقولان ليس معها؟ لتخر جنه او لاجردنك. فاخرجته من حجزتها، فلما عادوا الي النبي قال: يا حاطب! ما حملك علي هذا. قال اردت ان يكون لي يد عند القوم. و ما ارتددت. فقال: صدق حاطب لا تقولوا به الا خيرا. [2] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] اين زن كه موسوم به ساره است از معدود كساني است كه رسول خدا(ص) در جريان فتح مكه مهدور الدم اعلام كرد.اما بنا به روايت ابن اسحاق، براي او از پيامبر امان گرفتند و زنده ماند تا اينكه بعدها زير دست و پاي اسبي كوبيده و كشته شد. (تاريخ پيامبر اسلام، ص 563.

[2] بحار، ج 18، ص 110.

مقام سلمان

روزي بر رسول خدا(ص) وارد شدم. ديدم (پيش از من) سلمان شرفياب است و در برابر آن حضرت نشسته است. در اين بين مرد عربي از در وارد شد (و يك سر به جانب سلمان رفت و با كمال گستاخي) او را از جايش كنار زد و خود بر جاي او نشست!

پيامبر خدا(ص) چنان برآشفت و خشمگين گشت كه چشمانش سرخ شد و عرق در پيشاني مباركش ظاهر گشت. پس به آن گستاخ فرمود: اي مرد صحرايي! آيا كسي را پس مي زني كه خدايش در آسمان او را دوست مي دارد و رسولش در زمين بدو مهر مي ورزد؟!

اي اعرابي! آيا بر كسي جسارت مي كني كه جبرئيل هميشه برايش حامل سلام بوده است؟ نشد كه جبرئيل نزد من آيد و بر سلمان درود نفرستد.

اي مرد! سلمان از من است، هر كه بر او ستم كند بر من ستم كرده و هر

كه او را بيازارد مرا آزرده است. كسي كه اتو را از خود براند، از من فاصله گرفته و هر كه به او نزديك شود به من نزديك گشته است.

اي اعرابي! نبايد با سلمان رفتاري خشونت آميز داشته باش، خداي متعال از من خواسته است تا علم منايا (اجلها) و بلايا (حوادث و پيشامدها) و انساب (نسبها) و فصل الخطاب (روشن بيني و حكمت) را به او بياموزم.

مرد عرب (كه از اين همه تجليل شگفت زده شده بود) گفت: اي فرستاده خدا، من گمان نمي كردم كه مقام و موقعيت سلمان به اينجا رسيده باشد! مگر نه اين است كه او مسلماني است كه پيشتر بر كيش مجوسان بوده است؟!

حضرت فرمود: من از جانب پروردگار براي تو سخن مي گويم و تو ياوه مي بافي؟ سلمان هرگز مجوسي نبوده. او در باطن موحد بوده و در ظاهر تظاهر به شرك مي كرده است....

قال علي (ع): لقد حضرت رسول الله (ص) و سلمان بين يديه، فدخل اعراب فنحاه عن مكانه و جلس فيه، فغضب رسول الله (ص) حتي در العرق بين عينيه و احمرتا عيناه ثم قال: يا اعرابي! اتنحي رجلا يحبه الله تبارك و تعالي في السما و يحبه رسوله في الارض؟

يا اعرابي ! اتنحي رجلا ما حضرني جبرئيل الا امرني عن ربي عزوجل ان اقرئه السلام. يا اعرابي! ان سلمان مني من جفاه فقد جفاني و من آذاه فقد آذاني و من باعده فقد باعدني و من قربه فقد قربني.

يا اعرابي! لا تغلظن في سلمان فان الله تبارك و تعالي قد امرني ان اطلعه علي علم المنايا و البلايا و الانساب و فصل الخطاب.

فقال الاعرابي: يا رسول الله

(ص)! ما ظننت ان يبلغ من فعل سلمان ما ذكرت! اليس كان مجوسيا ثم اسلم؟

فقال النبي يا اعرابي! اخاطبك عن ربي و تقاولني؟ ان سلمان ما كان مجوسيا و لكنه كان مظهرا للشرك مبطنا للايمان.... [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 347؛ اختصاص، ص 222.

محبوب خدا

يك روز كه به آب نياز داشتم، به قصد تطهير به منزل آمدم. هر چه صدا كردم:

حسن! حسين! فضه! هيچكس جوابم نداد. (دريافتم كسي در منزل نيست) ناگهان صدايي از پشت سر شنيدم كه مرا به نام مي خواند: اباالحسن! عمو زاده پيامبر!من سر برگرداندم اما چيزي نديدم. يك مرتبه متوجه شدم سطلي از طلا مملو از آب زلال به دست دارم كه حوله اي نيز بر آن آويخته شده است!

نخست حوله را برداشته بر دوش راستم گذاشتم و سپس دستي بر آن رساندم كه ناگهان آب در دستانم جاري شد و از آن وضوي كاملي ساختم. و همين كه نياز به آب برطرف گشت سطل نيز ناپديد گشت و من فهميدم چه كسي آن را پس گرفت!شگفتا كه آب در نرمي همانند كرده و در طعم و شيريني همچون عسل و در خوش بويي بسان مشك بود!

در اينجا رسول خدا(ص) تبسمي فرمود و آن حضرت را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش را بوسيد. آنگاه فرمود:

اباالحسن! مژده باد بر تو، آن سطل و آب و حوله كه ديدي همه از بهشت و فردوس برين بود... در شگفتم از مردمي كه مرا به خاطر محبت و علاقه اي كه به تو دارم سرزنش كنند در حالي كه خداي متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوست دارند.

قال علي

(ع): شككت انني علي غير طهر، فاتيت منزل فاطمه فناديت يا حسن! يا حسين! يا فضه! فلم يجبني احد، فاذا بهاتف يهتف من ورائي و هو ينادي يا اباالحسن! يا ابن عم النبي! التفت.

فالتفت غاذا انا يسطل من ذهب و فيه ما و عليه منديل فاخذت المنديل فوضعته علي منكبي الايمن و اومات الي الما فاذا الما يفيض علي كفي فتطهرت و اسبغت الطهر و لقد وجدته في لين الزبد و طعم الشهد و رائحه المسك ثم البفت و لا ادري من اخذه.

فتبسم النبي في وجهه و ضمه الي صدره قبل ما بين عينيه، ثم قال: يا اباالحسن! الا ابشرك! ان السطل من الجنه و الما و المنديل من الفردوس د الاعلي... افيلومني الناس علي حبك و الله تعالي و ملائكه يحبونك من فوق السماء!. [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 39، ص 16.

مرگ نجاشي

وقتي جبرئيل بر پيامبر خدا فرود آمد و خبر مرگ نجاشي (پادشاه حبشه) را به وي ابلاغ كرد، رسول خدا از شدت اندوه گريستو به اصحاب خود فرمود:برادر شما اصحمه (نجاشي) در گذشته است. سپس خود به جبانه (صحرا يا گورستان) تشريف برد و از همانجا بر او نماز گزارد، و هفت تكبير گفت. خداوند همه بلنديهاي زمين را در برابر ديدگان او پست و هموار ساخت تا جنازه نجاشي را كه در حبشه بود، به چشم ديد.

عن علي قال: ان رسول الله (ص) لما اتاه جبرئيل بنعي النجاشي، بكي بكا حزين عليه و قال: ان اخاكم اصحمه (و هو اسم النجاشي) مات ثم خرج الي الجبانه و صلي عليه و كبر سبعا فخفض الله له كل مرتفع حتي راي

جنازته و هو بالحبشه. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 405؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 275 به نقل از عيون الاخبار.

ميهماني

من به مسجد آمدم (تا كساني را براي شركت در وليمه فاطمه دعوت كنم) ديدم مسجد از جمعيت موج مي زند. خواستم از آن ميان عده اي را به ميهماني بخوانم و بقيه را واگذارم اما از اين كار شرم كردم و تبعيض را روا ندانستم به ناچار بر بالاي بلندي مسجد ايستادم و بانگ برداشتم كه: به ميهماني وليمه فاطمه حاضر شويد.

مردم دسته دسته به راه افتادند. من از كثرت مردم و اندك بودن غذا خجالت كشيدم و ترسيدم كه به كمبود غذا مواجه شوم. رسول خدا(ص) متوجه نگراني من شد و فرمود: علي! من دعا مي كنم تا غذا با بركت شود.

شمار ميهمانان بيش از چهار هزار نفر بود كه به بركت دعاي پيغمبر همه از خوراكي و نوشيدني سير شدند و در حالي كه دعا گوي ما بودند، خانه را ترك كردند، و با اين همه، چيزي از اصل غذا كاسته نشد. در پايان رسول گرامي كاسه هاي متعدد خواست و آنها را از خوراكي انباشت و به خانه هاي همسران خويش فرستاد. سپس فرمود تا كاسه ديگري آوردند، آن را هم پر از غذا كرد و گفت: اين ظرف هم از فاطمه و شويش باشد.

قال علي (ع):... فاتيت المسجد و هو مشحن بالصحابه فاحييت [1] ان اشخص قوما و ادع، ثم صعدت علي ربوه هناك و ناديت: اجيبوا الي وليمه فاطمه، فاقبل الناس ارسالا، فاستحييت من كثره الناس و قله الطعم، فعلم رسول الله (ص) ما تداخلني، فقال يا علي! اني سادعوا الله

بالبركه... فاكل القوم عن آخرهم طعامي و شربوا شرابي و دعوا لي بالبركه و صدروا و هم اكثر من اربعه الاف رجل و لم ينقص من الطعام شي، ثم دعا رسول الله (ص) باصحاف فملئت و وجه بها الي منازل ازواجه ثم اخذ صحفه و جعل فيها طعاما و قال: هذا لفاطمه و بعلها.[2] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] در مصدر چنين است ولي ظاهرا صحيح آن فاستحييت باشد.

[2] بحار، ج 43، ص 96.

مستحق نكوهش

عبدالرحمان بن عوف مرا گفت: اي پسر ابوطالب! تو به اين امر (خلافت) بسيار دلبسته اي؟ گفتم: دلبسته و شيفته نيستم بلكه ميراث رسول خدا(ص) و حق خود را خواسته ام. ولاي امت وي در رتبه بعد از او براي من است و شما حريصتر از من هستيد كه ميان من و حقم حايل گشته ايد و با زور و شمشير آن را از من گرفته ايد.

بار خدايا! من از قريش به درگاه تو شكايت مي كنم، آنها قطع رحم كردن و روزگارم را تباه ساختند و حق مرا انكار كردند، و مرا حقير شمردند و منزلت والاي مرا كوچك دانستند و در مخالفت با من اجماع و اتفاق كردند. حق مرا كه همچون لباس بر تن من بود به تاراج بردند و سپس گفتند: اگر خواهي با رنج و اندوه شكيبا باش و يا با حسرت و دريغ جان بسپار!

به خدا سوگند! آنها اگر مي توانستند، نسبت خويشاوندي مرا هم انكار مي كردند چنانكه پيوند سبب را قطع كردند اما راهي بر اين كار نيافتند.

حق من بر اين امت همانند مردي است كه از قومي بستانكار باشد (و او بايد تا رسيدن زمان طلب خود

صبر كند) پس اگر آن قوم به وظيفه عمل كرده و حق او را ادا كنند آن را با تشكر و سپاس مي پذيرد و اگر در تسليم حق او تا موعد تأخير انداختند، باز آن را مي گيرد بي آنكه سپاس گذارد. آري مرد اگر رسيدن حقش به تأخير افتد بر او عيبي نيست بلكه عيب بر كسي است كه حقي را به دست اورد كه از آن او نباشد. نكوهش آن كس شو كه آنچه حق او نيست بگيرد. رسول خدا(ص) ضمن وصاياي خود به من فرمود:

اي پسر ابوطالب! ولايت امت من با تو است. پس اگر بر زمامداري تو با عافيت و همدلي تن دادند و ولايت را به تو واگذاشتند، به تصدي و اداره آن قيام كن و اگر اختلاف كردند آنها را به حال خود واگذار، كه خداوند سبحان براي تو نيز راهي براي رهايي از مشكلات فراهم خواهد ساخت.

قال علي (ع):... قال عبدالرحمن بن عوف: يا بن ابي طالب انك علي هذا الامر لحريص؟!

فقلت: لست عليه حريصا انما اطلب ميراث رسول الله (ص) و ان و لا امته لي من بعده و انتم احرص عليه مني اذ تحولون بيني و بينه و تصرفون وجهي دونه بالسيف.

اللهم اني استعديك علي قريش فانهم قطعوا رحمي و اضاعوا ايامي و دفعوا حقي و صغروا قدري و عظيم منزلتي و اجمهوا علي منازعتي حقا كنت اولي به منهم فاستلبونيه ثم قالوا: اصبر مغموما اومت متاسفا وايم الله لو استطاعوا ان يدفعوا قرابتي كما قطعوا سببي فعلوا و لكنهم لايجدون الي ذلك سبيلا.

انما حقي علي هذه الامه كرجل له حق علي قوم الي اجل معلوم. فان

احسنوا و عجلوا له حقه قبله حامدا. و ان اخره الي اجله غير اخذه غير حامد و ليس يعاب المر بتاخير حقه انما يعاب من اخذ ما ليس له.

و قد كان رسول الله (ص) عهد الي عهدا فقال: يا بن ابي طالب! لك و لا امتي فان ولوك في عافيه و اجمعوا عليك بالرضا، فقم بامرهم و ان اختلفوا عليك فدعهم و ما هم فيه، فان الله سيجعل لك مخرجا. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف المحجّه، ص 184.

ن

نقش انگشتر امام علي

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

نقش نگين حضرت علي عليه السلام «اللّه الملك» بود.

علي بن مهزيار مي گويد:

بر امام هفتم عليه السلام وارد شدم،

انگشتري از فيروزه در دست آن حضرت بود، كه جمله؛

«اللّه الملك»

بر آن نوشته شده بود،

و من زياد به آن نگاه مي كردم،

امام عليه السلام فرمود:

چرا نگاه مي كني؟

اين سنگي از بهشت بود كه جبرئيل براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هديه آورد،

و رسول خدا آن را به حضرت علي عليه السلام بخشيد كه به ما رسيد،

آيا مي داني نام آن چيست؟

گفتم: به فارسي فيروزه است.

فرمود: نام عربي آن ظفر است. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الاخلاق ص 91 - 89.

نماز امانتي بزرگ

ابودرداء نقل مي كند:

كانَ أميرَالْمُؤمِنينْ عليه السلام اِذا حَضَرَ وَقْتَ الصَّلوةِ تَلَوَّنَ وَ تَزَلْزَلَ فقيل لهُ مالك؟

فيقول:

جاءَ وَقْتُ أمانَةً عَرَضَها اللَّهُ تَعالي عَلَي السَّمواتِ وَ الْأرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أنْ يَحْمِلْنَها وَ حَمَلَها الانْسانُ في صَنْعِفِه فَلا أدْري أُحْسِنُ اِذا ما حَمَلْتُ أم لا؟ [1] .

(آنگاه كه وقت نماز مي رسيد، اميرالمؤمنين رنگ چهره اش دگرگون شده و مضطرب مي شد، به حضرت مي گفتند: چه شده است شما را؟

پاسخ مي داد:

وقت انجام امانتي رسيده است كه خداي بزرگ آن را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد و آنها نتوانستند آن را بپذيرند، و انسان آن را پذيرفت در حالي كه از همه ناتوان تر بود، پس من نمي دانم آيا اين امانت سنگين را نيكو برداشتم يا نه؟

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار نعمانيّه ص238، -و بحارالانوار ج41 ص24 - 17.

نماز پس از پيروزي در جنگ

پس از پيروزي در جنگ جمل، وقتي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شهر بصره شد، به مسجد جامع شهر بصره تشريف برده و دو ركعت نماز در آنجا خواند، سپس به سراغ كارهاي مهمّ ديگر رفت. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج 3 ص 543.

نماز قبل از آغاز نبرد

امام علي عليه السلام قبل از آغاز نبرد با خوارج، از اردوگاه «حروراء» گذشت،

و در برابر خيمه «يزيد بن قيس» يكي از رهبران صاحب نفوذ خوارج قرار گرفت،

پياده شد و دو ركعت نماز در آن صحرا خواند و سپس به نصيحت آنان پرداخت. [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج 2 ص277.

نماز با اشاره در ميدان جنگ

فرهنگ ارزشمند «نماز» آنقدر والا و برتر است كه در هيچ شرائطي نمي توان از آن چشم پوشيد.

در شب آخر نبرد سرنوشت ساز صفّين به نام (ليلة الهرير) كه از آغاز شب تا نيمه روز فردا مبارزه ادامه داشت،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و اصحاب او در حالي كه جنگ مي كردند و غَرق در اسلحه بودند، نماز مغرب و عشاء و صبح را در حالت سواره و پياده خواندند،

و ركوع و سجود را به صورت اشاره انجام مي دادند. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج 4 ص 32.

نماز در ميدان جنگ

امام علي عليه السلام همواره به نماز اوّل وقت توجّه فراوان داشت و اين اصل ارزشمند را از ياد نمي برد.

در يكي از روزهاي نبرد صفين، در گرما گرم جنگ و كشتار، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به خورشيد نگريست و فرمود:

وقت نماز است.

آنگاه دست از جنگ كشيد، و در گوشه اي به نماز ايستاد،

در حالي كه انواع خطرات او را تهديد مي كرد، و تيرهاي فراواني به سوي او پَر مي كشيد،

امّا امام علي عليه السلام سرگرم نماز بود، گويا در خانه خود نماز مي خواند.

نماز اوّل كه تمام شد تيري به سوي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و سخت بر ران پايش فرو رفت، ياران حضرت با اضطراب پيرامون او را گرفتند، امّا امام علي عليه السلام با همان حالت نماز دوم را خواند. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار نعمانيه ص 342،و نفايس الاخبار ص 463.

نماز باران (استسقاء)

در يكي از سال ها كه خشكسالي آمده بود، و آسمان نباريد و همه از بي آبي به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شكايت كردند.

امام علي عليه السلام دستور داد كه:

همه مردم از شهر خارج شوند،

فرزندان را از مادران جدا كنند،

و در آفتاب سوزان با گريه و انابه و توبه، نماز باران بخوانند.

وقتي صف ها منظّم شد،

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه «نماز باران» ابتداء فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الْأَرْضَ الَّتِي تُقِلُّكُمْ، وَالسَّمَاءَ الَّتِي تُظِلُّكُمْ، مُطِيعَتَانِ لِرَبِّكُمْ، وَمَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَكُمْ بِبَرَكَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَكُمْ، وَلَا زُلْفَةً إِلَيْكُمْ، وَلَا لِخَيْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْكُمْ، وَلكِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِكُمْ فَأَطَاعَتَا، وَأُقِيمَتَا عَلَي حُدُودِ مَصَالِحِكُمْ فَقَامَتَا.

إِنَّ اللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّيِّئَةِ بِنَقْصِ الَّثمَرَاتِ، وَحَبْسِ الْبَرَكَاتِ، وَإِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَيْرَاتِ، لِيَتُوبَ تَائِبٌ، وَيُقْلِعَ مُقْلِعٌ، وَيَتَذَكَّرُ مُتَذَكِّرٌ، وَيَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ. وَقَدْ جَعَلَ

اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْإِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَرَحْمَةِ الْخَلْقِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ:

«اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّاراً. يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً. وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَيَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَاراً».

فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ، وَاسْتَقَالَ خَطِيئَتَهُ، وَبَادَرَ مَنِيَّتَهُ!

(آگاه باشيد، زميني كه شما را بر پشت خود مي برد، و آسماني كه بر شما سايه مي گستراند، فرمانبردار پرودگارند، و بركت آن دو به شما نه از روي دلسوزي يا براي نزديك شدن به شما، و نه به اميد خيري است كه از شما دارند، بلكه آن دو، مأمور رساندن منافع شما مي باشند، و اوامر خدا را اطاعت كردند، به آنها دستور داده شد كه براي مصالح شما قيام كنند و چنين كردند.

خداوند بندگان خود را كه گناهكارند، با كمبود ميوه ها، و جلوگيري از نزول بركات، و بستن دَر گنجهاي خيرات، آزمايش مي كند، براي آن كه توبه كننده اي بازگردد، و گناهكار، دل از معصيت بكند، و پند گيرنده، پند گيرد، و بازدارنده، راه نافرماني را بر بندگان خدا ببندد، و همانا خدا استغفار و آمرزش خواستن را وسيله دائمي فروريختن روزي، و موجب رحمت مخلوقات قرار داد و فرمود:

«از پرودگار خود آمرزش بخواهيد، كه آمرزنده است، بركات خود را از آسمان بر شما فرو مي بارد، و با بخشش اموال فراوان و فرزندان، شما را ياري مي دهد، و باغستانها و نهرهاي پرآب در اختيار شما مي گذارد» [1] .

پس رحمت خدا بر آن كس كه به استقبال توبه رود، و از گناهان خود پوزش طلبد، و پيش از آن كه مرگ او فرارسد، اصلاح مي گردد.) [2] .

و سپس با حالت معنوي خاصّي با خداي خود چنين گفت:

اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ الْأَسْتَارِ وَالْأَكْنَانِ،

وَبَعْدَ عَجِيجِ الْبَهَائِمِ وَالْوِلْدَانِ، رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ، وَرَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ، وَخَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَنِقْمَتِكَ.

اللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ وَلَا تَجْعَلْنَا مِنَ الْقَانِطِينَ، وَلَا تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ، «وَلَا تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا»؛ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.

اللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ نَشْكُو إِلَيْكَ مَا لَا يَخْفَي عَلَيْكَ، حِينَ أَلْجَأَتْنَا الْمَضَايِقُ الْوَعْرَةُ، وَأَجَاءَتْنَا الْمَقَاحِطُ الُْمجْدِبَةُ، وَأَعْيَتْنَا الْمَطَالِبُ الْمُتَعَسِّرَةُ، وَتَلَاحَمَتْ عَلَيْنَا الْفِتَنُ الْمُسْتَصْعِبَةُ.

اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَلَّا تَرُدَّنَا خَائِبِينَ، وَلَا تَقْلِبَنَا وَاجِمِينَ. وَلَا تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا، وَلَا تُقَايِسَنَا بِأَعْمَالِنَا.

اللَّهُمَّ انْشُرْ عَلَيْنَا غَيْثَكَ وَبَرَكَتَكَ، وَرِزْقَكَ وَرَحْمَتَكَ؛ وَاسْقِنَا سُقْيَا نَاقِعَةً مَرْوِيَةً مُعْشِبَةً، تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ، وَتُحْيِي بِهَا مَا قَدْ مَاتَ، نَافِعَةَ الْحَيَا، كَثِيرَةَ الُْمجْتَنَي، تُرْوِي بِهَا الْقِيعَانَ، وَتُسِيلُ الْبُطْنَانَ، وَتَسْتَوْرِقُ الْأَشْجَارَ، وَتُرْخِصُ الْأَسْعَارَ؛ «إِنَّكَ عَلَي مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ».

(بارخداوندا! ما از خانه ها، و زير چادرها پس از شنيدن ناله حيوانات تشنه، و گريه دلخراش كودكان گرسنه، به سوي تو بيرون آمديم، و رحمت تو را مشتاق، و فضل و نعمت تو را اميدواريم، و از عذاب و انتقام تو ترسناكيم.

بار خداوندا! بارانت را بر ما ببار، و ما را مأيوس برمگردان! و با خشكسالي و قحطي ما را نابود مفرما، و با اعمال زشتي كه بي خردان ما انجام داده اند ما را به عذاب خويش مبتلا مگردان، اي مهربانترين مهربان ها!

بار خداوندا! به سوي تو آمديم از چيزهايي شكايت كنيم كه بر تو پنهان نيست و اين هنگامي است كه سختي هاي طاقت فرسا ما را بيچاره كرده و خشكسالي و قحطي ما را به ستوه آورده، و پيش آمدهاي سخت ما را ناتوان ساخته، و فتنه هاي دشوار كارد به استخوان ما رسانده است.

بار خداوندا! از تو مي خواهيم ما را نوميد برمگرداني، و با اندوه و نگراني به خانه هايمان

باز نفرستي، و گناهانمان را به رخمان نكشي، و اعمال زشت ما را مقياس كيفر ما قرار ندهي.

خداوندا! باران رحمت خود را بر ما ببار، و بركت خويش را بر ما بگستران، و روزي و رحمتت را به ما برسان، و ما را از باراني سيراب فرما كه سودمند و سيراب كننده و روياننده گياهان باشد، كه آن چه را كه خشك شده دوباره بروياند، و آن چه مرده است زنده گرداند، باراني كه بسيار پرمنفعت، روياننده گياهان فراوان، كه تپه ها و كوهها را سيراب، و در درّه ها و رودخانه ها، چونان سيل جاري شود، درختان را پربرگ نمايد.

نِرخ گراني را پايين آورد، همانا تو بر هر چيز كه بخواهي توانايي.)

پس از نماز باران و دعاي امام علي عليه السلام ابرها آمدند و باريدند و مردم و حيوانات و زمين سيراب شدند.

نقل كردند؛

آن چنان باران باريد كه آب ها در جويبارها چونان سيلاب روان شد. [3] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره نوح آيه 10 و 11.

[2] خطبه 143 نهج البلاغه معجم المفهرس مولّف، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- اعلام النبوة: ديلمي (متوفاي 771 ه)

2- مستدرك الوسائل ج6 ص179وج6 ص189: محدّث نوري (متوفاي1320ه)

3- كتاب النهاية ج 1 ص 137 (ماده بطن): ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

4- منهاج البراعة ج 2 ص 63: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

5- شرح نهج البلاغه ج 9 ص 76: ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 656 ه)

6- شرح ابن ميثم ج 3 ص 182: بحراني (متوفاي 679 ه)

7- خصال ج 2 ص615 ح10 باب اربع مائه: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه).

[3] اعلام النّبوّه، ديلمي - و - كامل ابن اثير

ج 1 ص 137.

نظارت بر رفتار متولي بازار (ضد اطلاعات)

از گزارش هاي تاريخي و نيز اخبار و روايات، به دست مي آيد كه متولّي بازار فقط مسئول برقراري امنيت و آرامش نبود، بلكه اموال بازرگانان و پيشه وران بازار هم، تحت نظر او بوده است، از همين رو علي عليه السلام رفتار نيروهاي اطّلاعاتي بازار را هم به شدّت كنترل مي كرده است.

و اگر خطايي از آنان سر مي زد، به هيچ وجه، چشم پوشي نمي كرد.

چنان كه «علي بن اصمع» را بر منطقه اي به نام «بارجاه» گماشت و چون خيانت كرد، دستش را بريد.

اين مرد، آن قدر زيست تا زمان حجاج را درك كرد،

روزي به حجّاج گفت:

- خانواده ام به من بدي كرده اند.

حجّاج گفت: چگونه؟

علي ابن اصمع گفت: چون نام «علي» بر من نهاده اند!

حجّاج گفت: چه زيبا گفتي!

آنگاه امارت محلّي را به او واگذار كرد و گفت:

اگر مطّلع شوم كه خيانتي كرده اي، آن اندازه از دستت را كه علي بن ابيطالب باقي گذاشته، قطع مي كنم. [1] .

همچنين نحوه برخورد آن حضرت عليه السلام با «ابن هرمه» حكايت از بكارگيري نيروهاي اطّلاعاتي دارد كه نظارت دقيق آن بزرگوار بر امر تجارت و بازار را تحقّق مي بخشيد، كه توضيح آن چنين است:

ابن هرمه، متولّي و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتي شد، هنگامي كه خبر خيانت وي به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، فوراً نامه اي به اين مضمون براي «رفاعة بن شدّاد» حاكم اهواز نوشت:

«وقتي كه نامه ام به دستت رسيد، فوراً «ابن هرمه» را از مسئوليت بازار، عزل مي كني، به خاطر حقوق مردم، او را زنداني كن وهمه را از اين كار باخبر نما تا اگر شكايتي دارند بگويند.

اين حكم را به

همه كارمندان زير دستت، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.

در اين كار، نسبت به «ابن هرمه» نبايد غفلت و كوتاهي شود، والاّ نزد خدا هلاك خواهي شد ومن هم به بد ترين وجه تو را از كار بركنار مي كنم، و تو را به خدا پناه مي دهم از اين كه در اين كار، كوتاهي كني.

اي رفاعه! روزهاي جمعه، او را از زندان خارج كن وسي و پنج تازيانه بر او بزن و او را در بازار بگردان.

پس اگر كسي از او شكايتي با شاهد آورد، او و شاهدش را قَسَم بِده، آن وقت حق او را از مال «ابن هرمه» بپرداز.

سپس دست بسته و با خواري او را به زندان برگردان و بر پايش زنجير بزن، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش در آور و اگر براي او خوردني و نوشيدني و يا پوشيدني آوردند، مانع نشو و به كسي هم اجازه نده كه بر او داخل شود تا راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموز.

و اگر به تو گزارش رسيد كه كسي در زندان چيزي به او ياد داده كه مسلماني از آن ضرر مي بيند آن كس را بزن و زنداني كن تا توبه كند و از عمل خود پشيمان شود.

اي رفاعه! همه زندانيان را براي تفريح به حياط زندان بياور، غير از او «ابن هرمه»، مگر آن كه براي جانش، بيمناك باشي كه در اين صورت، او را با زندانيان ديگر به صحن زندان مي آوري.

اگر قدرت بدني دارد هر سي روز، سي و پنج شلاّق بر بدنش مي زني و قضيه را براي من بنويس و نام جانشين او را هم

گزارش كن و حقوق «ابن هرمه» را قطع كن.» [2] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] الاشتقاق، ص 272؛ وفيات الاعيان، ج 3 ص 175.

[2] مستدرك الوسائل، ج 3 ص 207 - و - دعائم الاسلام، ج 2 ص 532 و 533، - و - نهج السّعاده، ج 5 ص 35 و 38.

نكوهش يك كارگزار

پس از ياد خدا و درود! از تو خبري رسيده است كه اگر چنان كرده باشي، پروردگار خود را به خشم آورده، و امام خود را نافرماني كردي،و در امانت خود خيانت كردي.

بمن خبر رسيده كه كشت زمينها رابرداشته، و آنچه را كه مي توانستي گرفته، و آنچه در اختيار داشتي بخيانت خورده اي، پس هرچه زودتر حساب اموال را براي من بفرست و بدان كه حسابرسي خداوند از حسابرسي مردم سخت تر است. با درود. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] عُقد الفريد ج 4 ص 355.

نكوهش كوفيان

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام با اطّلاع دقيقي كه از روانشناسي حاكم بر كوفيان در اختيار داشت، خطاب به آنان فرمود:

أَيهَا النَّاسُ، الُْمجْتَمِعَةُ أَبْدانُهُمْ، الُْمخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤهُمْ، كَلامُكُم يوهِي الصُّمَّ الصِّلابِ، وَ فِعْلُكُمْ يطْمِعُ فِيكُمُ الأَعْدَاءِ!

تَقُولونَ في المجالِسِ: كَيتَ وَ كَيتَ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيدِي حَياد!

مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ، وَلا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَكُمْ، أعاليلُ بِأَضالِيلَ، وَسَأَلُْتمُوني التَّطْوِيلَ، دِفَاعَ ذِي الدَّينِ المطولِ.

لا يمْنَعُ الضَّيمَ الذَّلِيلُ! وَلا يدْرِكُ الْحَقُّ إلاّ بِالْجِدِّ! أَي دار بَعْدَ دَارِ كُمْ تَمْنَعُونَ، وَمَعَ أَي إمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ؟

الْمَغْرُورُ وَاللّهِ من غَرَرْتُمُوهُ، وَمَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ - واللّهِ - بِالسَّهْمِ الأَخْيبِ، و من رَمَي بِكُمْ فَقَدْ رَمَي بِأفْوَقَ نَاصِلٍ.

أَصْبَحْتُ وَاللّهِ لا أُصَدِّقُ قولكُمْ، وَ لا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ، وَ لا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ. مَا بَالُكُمْ؟ مَا دواؤكُمْ؟ مَا طِبُّكُمْ؟ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ. أَقَوْلاً بِغَيرِ عِلْمٍ! وَ غَفْلَةً من غَيرِ وَرَعٍ! وَ طَمَعاً في غَيرِ حَقٍّ!؟ [1] .

(اي مردمي كه بدن هاي تان جمع و افكار و خواسته هاي شما پراكنده است!

سخنان شما سنگهاي سخت را درهم مي شكند، ولي اعمال سست شما دشمنانتان را به طمع مي اندازد

در جلسات خصوصي

ادّعاها داريد، اما به هنگام جنگ مي گوئيد اي جنگ! از ما دور شو!

آنكس كه شما را بخواند فرياد او به جائي نمي رسد، و كسي كه شما را رها كند قلب او از آزار شما در أمان نخواهد بود.

به عذرهاي گمراه كننده اي متشبث مي شويد همچون بدهكاري كه (با عذرهاي نابجا) از اداء دين خود سرباز مي زند (بدانيد) افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمي توانند ظلم را از خود دوركنند، و حق جز با تلاش و كوشش به دست نمي آيد.

شما كه از خانه خود دفاع نمي كنيد چگونه مي توانيد از خانه ديگران دفاع كنيد؟ و با كدام پيشوا و امام پس از من، به مبارزه خواهيد رفت؟ به خدا سوگند فريب خورده واقعي آن كس است كه به گفتار شما مغرور شود! و اگر پيروزي به وسيله شما به دست آيد پيروزي بي اثري است همانندكسي كه در قرعه، برگ نابرنده اي نصيب او شود! و كسي كه بخواهدبه وسيله شما تيراندازي كند همچون كسي است كه با تيرهاي بي پيكان تيرانداخته است! سوگند به خدا! به آنجا رسيده ام كه گفتارتان را تصديق نمي كنم و به ياري شما اميد ندارم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمي كنم! چه دردي داريد؟ دواي شما چيست؟ طب شما كدام است؟ آنها هم مرداني همچون شما هستند! (چرا آنها اين همه پايدارند و شمااين قدر سست؟!) آيا سزاوار است بگوئيد و عمل نكنيد؟ وفراموشكاري، بدون ورع داشته باشيد (يعني رها كردن چيزي نه بخاطرزهد) و اميد در غير حق بورزيد؟)

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 29 نهج البلاغه معجم المفهرس.

نكوهش از فراريان

مسئله فرار دوستان ضعيف النّفس، در همه دوران هاي تاريخ وجود داشت.

اگر علل و عوامل آن تبيين نگردد و عوامل بازدارنده،

دقيقاً مورد ارزيابي قرار نگيرد، ممكن است فراگير شده يك نظام را از پاي درآورد،

بايد ديد چرا يك انسان از مسئوليت خود دست مي كشد؟

و به طرف دشمن فرار مي كند؟

چرا تمام روزنه هاي اميد به روي او بسته شده است؟

اگر ضعفي در رفتار حكومتي مديران وجود دارد، بايد برطرف شود،

و اگر به ضعف و سستي ايمان افراد ارتباط دارد بايد به تقويت روحيه و ايمان پرداخت كه موارد ياد شده مورد توجّه حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام قرار دارد.

يكي از فرماندهان امام علي عليه السلام شخصي به نام «مصقلة بن هبيره شيباني» بود كه پس از ارتكاب جرم، به شام گريخت.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام نسبت به عمل زشت او فرمود:

قَبَّحَ اللّهُ مَصْقَلَةَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَةِ، وَفَرَّ فِرارَ الْعَبِيد

(خدا زشت گرداند روي مصقله را كه كار بزرگان را انجام داد اما چون بردگان گريخت) [1] .

پس از ماجراي حكميت در صفّين، يكي از افرادي كه فريب خورد، «خريت بن راشد» از قبيله «بني ناجيه» بود كه به طرف مدائن و اهواز گريخت و شورش كرد و توسّط «معقل بن قيس» در كوه هاي رامهرمز ايران سركوب شد و به طرف دريا و شمال ايران گريخت.

سرانجام به دست «نعمان بن صهبان» كشته شد.

مسئوليت آزادي اسراي اين جنگ را فرماندار امام علي عليه السلام (مصقله) در نواحي آذربايجان بر عهده گرفت كه با 500 هزار درهم غرامت آزاد گردند.

پس از پرداخت 200 هزار درهم احساس كرد كه نمي تواند همه را بپردازد، از اينرو به طرف معاويه به شام گريخت [2] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 44 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[2] شرح ابن ابي الحديد ج 3 ص

127 تا 145.

نيروهاي ويژه «ضد اطلاعات»

گرچه اصطلاح فوق «ضد اطلاعات» در روزگاران ما مطرح شده است امّا اين حركت مهم و ارزشمند در دوران امام عليه السلام براي اصلاح و بازسازي نيروهاي اطّلاعاتي وجود داشت كه تا نيروي اطّلاعاتي امام در بازار اهواز به نام «ابن هرمه» رشوه گرفت، نيروهاي ديگري كه مراقب او بودند خيانت او را به امام گزارش كردند.

امام عليه السلام به حاكم اهواز نوشت كه او را مجازات و دستگير كند. [1] .

بنابراين براي كنترل و مراقبت و اصلاح نيروهاي اطّلاعاتي به نيروهاي ديگري به نام «ضد اطّلاعات» نيازمنديم كه اين ضرورت از ديدگاه امام عليه السلام پوشيده نماند.

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل، ج3، ص207.

نيروهاي اطلاعاتي برون مرزي

نامه 33 نهج البلاغه

التحذير من جواسيس معاوية في مراسم الحج

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَينِي - بِالْمَغْرِبِ - كَتَبَ إِلَي يعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَي الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْي الْقُلُوبِ، الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ، الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ، الّذِينَ يلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ، وَيطِيعُونَ الَْمخْلُوقَ فِي مَعْصِيةِ الْخَالِقِ، وَيحْتَلِبُونَ الدُّنْيا دَرَّهَا بِالدِّينِ، وَيشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ الْأَبْرَارِ الْمُتَّقِينَ؛ وَلَنْ يفُوزَ بِالْخَيرِ إِلَّا عَامِلُهُ، وَلَا يجْزَي جَزَاءَ الشَّرِّ إِلَّا فَاعِلُهُ.

فَأَقِمْ عَلَي مَا فِي يدَيكَ قِيامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ، وَالنَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ.

وَإِياكَ وَمَا يعْتَذَرُ مِنْهُ، وَلَا تَكُنْ عِنْدَ النَّعْمَاءِ بَطِراً، وَلَا عِنْدَ الْبَأْسَاءِ فَشِلاً، وَالسَّلَامُ.

ترجمه: نامه 33

(نامه به فرماندار مكة قثم بن عبّاس، پسر عموي پيامبر صلي الله عليه وآله) [1] .

هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج

پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطلاعاتي من در شام به من اطلاع داده كه گروهي از مردم شام براي مراسم حج به مكّه مي آيند، مردمي كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده هايشان

نابينا، كه حق را از راه باطل مي جويند، و بنده را در نافرماني از خدا، فرمان مي برند، دين خود را به دنيا مي فروشند، و دنيا را به بهاي سراي جاودانه نيكان و پرهيزكاران مي خرند، در حالي كه در نيكي ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بدي ها جز بدكار كيفر نشود.

پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده اي عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كاري انجام دهي كه به عذرخواهي روي آوري، نه به هنگام نعمت ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشي. با درود

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] قُثم فرزند عبّاس بن عبدالمطلب و پسر عموي پيامبرصلي الله عليه وآله و بسيار شبيه به پيامبر بود، و آخرين كسي بود كه با پيامبر به هنگام دفن او وداع كرد و تا هنگام شهادت امام عليه السلام فرماندار مكّه بود، در حكومت معاويه به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسيد.

نقش پاكيزگي لباس در سلامت روح

مي دانيم كه جسم در روح، و روح در جسم تأثير مي گذارد.

اندوه و غم امري رواني است، امّا زخم معده و روده بجا مي گذارد.

و ورزش امري جسماني است، امّا در روح و تمركز فكر و تقويت روان أثر دارد.

يكي ديگر از عوامل سلامت روح، پاكي و پاكيزگي لباس است، كه روح را شاداب مي كند و اندوه را از او مي زدايد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به اين مسأله فرمود:

اَلنَّظيفُ مِنَ الثِّيابِ يُذْهِبُ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ

(پاكيزگي در لباس، غم و اندوه را مي زدايد.) [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج 6 ص 444، و وسائل الشيعه ج 5 ص 14.

نقش گلابي در سلامت

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

گلابي بخوريد، كه دل را جلاء مي دهد و دردهاي دروني بدن را آرامش مي بخشد به امر الهي. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب هشتم.

نام خدا و درمان

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

من سلامت را ضمانت مي كنم، براي كسي كه قبل از غذا، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم بگويد، غذائي كه مي خورد، او را زيان نرساند.

ابن كُوّا گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام ديشب به هنگام غذا«بسم اللّه» گفتم و غذا مرا آزار رساند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد كه:

غذاهاي رنگارنگ خوردي و قبل از مصرف هر غذائي«بسم اللّه» نگفتي، كه تو را آزار رساند. [1] .

و در روايت ديگري فرمود:

اگر كسي اين دعا را قبل از غذا بخواند، من ضمانت مي كنم كه هيچ طعامي او را آزار ندهد و زيان نرساند، بگويد:

اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِاسْمِكَ خَيْرِ الأَْسْماءِ مِلأُْ الأَرْضَ وَ السَّماءِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الَّذي لا يَضُرُّ مَعَهُ داءٌ

(خدايا همانا من از نام تو كه بهترين نامهاست و آسمان ها و زمين را پُر كرده است، كه رحمن و رحيم است،

و چيزي با آن نام زيان نمي رساند، آغاز مي كنم.) [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب پنجم.

[2] حلية المتّقين باب پنجم.

نقش سبزيجات در غذا

امروزه با برّرسي ها و آزمايشات فراوان به تأثير چشمگير سبزيجات در غذاهاي روزانه انسان پِي بردند، و تاكيد مي كنند كه براي بسياري از بيماري ها، و سكته قلبي، سبزيجات مفيدند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در سر سفره خود همواره سبزيجات مفيد داشت و از آنها تناول مي فرمود.

امام صادق عليه السلام در يك ميهماني كه دو سفره انداختند بر سر سفره اي نشست كه سبزيجات بر روي آن چيده شده بود،

از حضرت علّت آن را پرسيدند،

خطاب به صاحب خانه فرمود:

اي حنّان! آيا نمي داني كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام سفره اي را دوست داشت كه بر آن سبزيجات باشد؟

و بر سفره اي حاضر نمي شد كه بر آن

سبزيجات نبود. [1] .

امام علي عليه السلام به سبزي خوردن توجّه زيادي داشت.

اِنَّ اميرالمُؤمِنين عليه السلام لَمْ يُؤْتِ بِطَبَقٍ اِلاّ و عَلَيْهِ بَقْلٌ

(همانا اميرالمؤمنين عليه السلام به سر سفره غذائي نمي نشست، مگر آنكه سبزي خوردن بر آن موجود بود.) [2] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه ج24 ص419 حديث 30946.

[2] حلية الابرار ج 1 ص 348.

نمك

َمَك و درمان دردها

نَمَك و درمان 70 بيماري

نَمَك و درمان جذام و بَرَص و جنون

نَمَك و درمان حَلق و حنجره

نَمَك و بهداشت دهان و دندان

نَمَك و درمان درد شكم

1- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

اِبْدَؤُا بِالْمِلْحِ في أوَّلِ طَعَامِكُمْ فَلَو يَعْلَمُ النَّاسُ مَا في الْمِلْحِ لَاخْتارُوهُ عَلَي التِّرياقِ الُْمجَرَّبِ. [1] .

«غذا را با نَمَك آغاز كنيد،

اگر مردم مي دانستند چه فوائدي در نَمَك است او را بر نوشدارو مقدّم مي داشتند.»

2- امام صادق عليه السلام از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه فرمود:

مَنْ بَدَأَ بِالْمِلْحِ أذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ سَبْعينَ دَاءً مَا يَعْلَمُ الْعِبادُ مَا هُوَ. [2] .

«كسي كه غذا خوردن را با نَمَك آغاز كند، خدا هفتاد نوع بيماري را از تن او خارج مي كند كه مردم نمي دانند.»

3- امام رضا عليه السلام از پدرانش نقل كرد كه فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

عَلَيْكَ بِالْمِلْحِ فَإنَّهُ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعينَ دَاءً أَدْناها الْجُذامُ وَ الْبَرَصُ وَ الْجُنُونُ. [3] .

«بر تو باد به استفاده از نَمَك، زيرا نَمَك درمان هفتاد بيماري است كه كوچكترينِ آنها جذام و بَرَص و جنون است.»

4- و در حديث ديگري رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به اميرالمؤمنين

عليه السلام سفارش كرد كه:

وَ وَجَعُ الْحَلْقِ وَ الْأضْراسِ وَ وَجَعُ الْبَطْنِ. [4] .

«از نَمَك استفاده كند، زيرا درد حنجره و دندان ها و درد شكم را درمان مي كند.»

5- امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم نقل كرد كه به امام علي عليه السلام فرمود:

يَا عَلِيٌّ اِفْتَتِحْ طَعَامِكَ بِالْمِلْحِ وَ اخْتِمْهُ بِالْمِلْحِ، فَإنَّ مَنِ افْتَتَحَ طَعَامَهُ بِالْمِلْحِ، وَ خَتَمَهُ بِالْمِلْحِ دَفَعَ اللَّهُ عَنْهُ سَبْعينَ نَوْعَاً مِنْ أنْوَاعِ الْبَلاءِ أيْسَرَها الْجُذامُ. [5] .

«اي علي، در هر غذا با نَمَك آغاز كن و با نَمَك دست از غذا بردار،

زيرا كسي كه در آغاز و پايان غذا از نَمَك استفاده كند، خدا هفتاد نوع از انواع بلاها را از او دور مي كند كه ساده ترينِ آنها بيماري جذام است.»

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ج63 ص396 ح6.

[2] بحار ج63 ص397 ح11.

[3] بحار ج63 ص397 ح14.

[4] بحار ج63 ص398 ح25.

[5] بحار ج63 ص398 ح20.

نانِ خيس خورده در آبگوشت

1- حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

الثَّريدُ طَعَامُ الْعَرَبِ. [1] .

«نان خيس خورده در آبگوشت طعام عرب است.»

2- امام علي عليه السلام فرمود:

وَ أوَّلُ مَنْ هَشَمَ الثَّريدُ مِنَ الْعَرَبِ جَميعَاً جَدُّنَا هَاشِمُ. [2] .

«اوّل كسي كه نان خيس خورده در آبگوشت را مصرف كرد جدّ ما هاشم بود.»

---------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل ج16 ص353 ح2.

[2] مستدرك الوسائل ج16 ص353 ح2.

نگراني از كشته شدن دشمن

يكي از شورشگران جمل، زبير بود كه در ميدان جنگ با راهنمائي امام علي عليه السلام كناره گرفت و راهي مدينه شد.

عمر بن جرموز، در بين راه او را در حال خواب مشاهده كرد، شمشيري برسر او زد كه بيدار نشد، و آنگاه سر او را از بدن جدا كرد و خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آورد.

وقتي نگاه امام علي عليه السلام به سر بريده زبير افتاد، ناراحت شد و خطاب به سَرِ بريده زبير فرمود:

چرا از فرمان امامِ خود سرپيچي كردي؟

سپس شمشير زبير را گرفت و تكاني داد و فرمود:

با اين شمشير چه اندوه هاي فراواني را از چهره پيامبر زدودي؟

عمر بن جُرموز گفت:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام جايزه مرا بده.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پاسخ داد:

از رسول خدا عليه السلام شنيدم كه فرمود:

كشنده زبير را به آتش دوزخ بشارت ده.

ابن جرموز ناراحت شده، از امام علي عليه السلام فاصله گرفت و در جنگ نهروان به دست حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كشته شد. [1] .

زيرا وقتي زبير به اشتباهات خود اعتراف كرد، و از ميدان جنگ فاصله گرفت، و به راه خود مي رفت، نبايد كشته مي شد.

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج4 ص489.

نفرين در نماز

درست است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و امام علي عليه السلام كانون مهر و محبّت الهي بودند، امّا اگر چونان جرّاح با تجربه غدّه اي چركين را ريشه كن نمي كردند، امنيت اجتماعي و سلامت جامعه مورد تهديد قرار مي گرفت، از اين رو با متجاوزين سخت و خشمناك و با بندگان خدا دوست و مهربان بودند.

نقل شده كه در دوران جنگ، و تجاوزات عوامل معاويه به مرزهاي

عراق، و حمله و غارت اموال حُجّاج بيت اللَّه، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در هر قنوت نماز، معاويه و عمروعاص و ابو اعور سلمي، و حبيب و عبدالرّحمن بن خالد و ضحّاك بن قيس، و وليد را لعنت مي كرد.

چنانكه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم پس از نماز كفّار و منافقين را نفرين مي كرد. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغدير ج19 ص244.

نفرين و عذاب

در آستانه جنگ جمل كه امام علي عليه السلام سعي داشت فريب خوردگان را هدايت كند.

از اصحاب و ياران پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم كه مردم آنها را مي شناختند، استفاده مي كرد تا دست از فتنه انگيزي بردارند.

روزي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در جمع كساني كه در غدير خُم حضور داشتند، فرمود:

آيا شما مردم در آن روز بوديد و شنيديد كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِي مَوْلاهُ؟

(هر كس من پيامبر و امام او هستم، علي هم امام او است؟)

دوازده نفر بلند شدند و شهادت دادند.

أنس بن مالك نيز در صحراي غدير بود، امّا سكوت كرد، و چون فردي سرشناس و معروف بود، امام علي عليه السلام او را براي هدايت ناكثين انتخاب كرد، به او فرمود:

أنَس! تو در آنروز بودي، امروز چرا گواهي نمي دهي؟

منافقانه پاسخ داد: امروز پير شدم و فراموش كردم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

خدايا اگر أنس بن مالك دروغ مي گويد، او را به بيماري «برص» مبتلا كن كه هرگز نتواند با عمّامه سفيدي آن را بپوشاند.

و امام علي عليه السلام در حكمت 311 فرمود:

إِنِّي أُنْسِيتُ ذلِكَ الْأَمْرَ، فَقَالَ عليه السلام:

إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللَّهُ بِهَا بَيضَاءَ لَامِعَةً لَا تُوَارِيهَا الْعِمَامَةُ. [1]

.

اگر دروغ مي گويي خداوند تو را به بيماري برَصَ (سفيدي روشن) دچار كند كه عمّامه آن را نپوشاند.»

طلحة بن عمير پس از نقل اين خبر گفت:

«به خدا سوگند زنده بودم و أنس بن مالك را ديدم كه پيشاني و صورت او به بيماري برص مبتلا شد و لكّه هاي زشت سفيد گونه چهره او را پُر كرد كه تا آخر عمرش نقاب مي زد و در اجتماعات حاضر مي گرديد.» [2] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك حكمت 311 به شرح زير است:

1- كتاب مسترشد ص674 ح346: طبري امامي (متوفاي 310 ه)

2- كتاب المعارف ص580: ابن قتيبة (متوفاي 276 ه)

3- كتاب خصال ج1 ص219 ح44 باب الاربعه: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- كتاب ارشاد ص165 ص185 قديم: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

5- حلية الاولياء ج5 ص26 ذيل روايت 293: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402 ه)

6- بحار الانوار ج32 ص96 ح66: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- أمالي ص106 ح1 م26: شيخ صدوق (متوفاي 381ه)

8- ربيع الابرار ج2 ص372 ح144 ب29: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

[2] ارشاد شيخ مفيد ص352 ج1.

نخستين جانفداي پيامبر

شيخ سليمان حنفي با اسناد خود، از امام چهارم نقل مي كند كه فرمود:

نخستين كسي كه جان خود را در راه رضاي الهي، جهت حراست جان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بنمايش گذاشت علي بن ابيطالب عليه السلام بود. [1] .

اين جان نثاري عظيم و فداكاري حيرت انگيز را شيعه و سنّي نقل كرده اند.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در سال دهم بعثت در مكّه بزرگترين حامي و مدافع خويش ابوطالب را از دست داد.

بيش از چند روز از مرگ عمويش نگذشته بود، كه همسر مهربان او خديجه

عليها السلام نيز كه در تمام مواقع از بذل جان و مال در پيشبرد هدف مقدّس پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دريغ نمي داشت، چشم از جهان پوشيد.

با درگذشت دو حامي بزرگ، درجه فشار خفقان بر آن بزرگوار و پيروانش در مكّه، روز به روز بيشتر مي گرديد تا آنجا كه در سال سيزدهم بعثت، سران قريش در يك شوراي عمومي تصميم جدّي گرفتند كه نداي توحيد را با زنداني كردن و كشتن و يا تبعيد نمودن پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خاموش سازند.

خداوند متعال تصميم آنها را به پيامبر خود چنين گزارش مي دهد:

اِذْ يمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيثْبِتُوكَ، اَوْ يقْتُلُوكَ، اَوْ يخْرِجُوكَ وَ يمْكُرُونَ وَ يمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ [2] .

«زماني كه مشركان (مكّه) نقشه مي كشيدند كه تو را به زندان بيافكنند و يا به قتل رسانند و يا از مكّه خارج كنند و چاره مي انديشند و خداوند هم چاره جوئي و تدبير مي كند و او بهترين چاره جويان و مدبّران است».

عاقبت سران قريش نظر دادند كه از هر قبيله، فردي انتخاب گردد و همه اين افراد نيمه شب به خانه محمّد صلي الله عليه وآله وسلم وارد شوند و او را با شمشير قطعه قطعه كنند تا بتوانند از اين راه جامعه بت پرستي را از تبليغات او آسوده نمايند و از طرفي خون او در ميان قبايل عرب پخش گردد و خاندان بني هاشم را ياراي مقابله با همه آنها نباشد.

فرشته وحي، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت و دستور داد الهي را ابلاغ كرد كه هرچه زودتر سرزمين مكّه

را به سوي يثرب ترك گويد.

و از طرفي در شب هجرت، بستر پيامبر نبايد خالي بماند

بايد كسي در خوابگاه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بخوابد و جان خود را فداي او و اسلام و خدا كرده و مشركان مسلّح را رهگيري كند.

آن فرد ايثارگر جز فرزند ابيطالب، اوّل كسي است كه اسلام آورد ديگري نخواهد بود.

و از آغاز بعثت پروانه بار بر محور شمع فروزان رسالت همواره مي چرخيد.

و روزي كه قريش در مكّه معظّمه پيامبر اسلام را در شعب ابيطالب در محاصره قرار داده بودند، ابوطالب بارها علي، فرزند عزيز خود را براي حفظ جان پاك پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم، در خوابگاه او مي خوابانيد. [3] .

سرانجام شب معهود فرا رسيد و افراد مسلّح قريش از تاريكي شب استفاده كرده، خانه وحي را به محاصره خود در آوردند.

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به علي عليه السلام دستور داد كه:

در بستر او بخوابد. [4] .

و پارچه سبز رنگ «بُرد حضرمي» را كه مخصوص پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بود، روي خويش بكشد. [5] .

اگر زنده بماند اموال مردم كه به صورت امانت در نزد آن حضرت باقي مانده بود بصاحبانش برگردانده، و سپس افراد خانواده را به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برساند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اين پيشنهاد خوشحال شد و با كمال شجاعت و شهامت از ان استقبال نمود و در آن شب سرنوشت ساز، بر بستر پيامبر عليه السلام عزيز خوابيد و جانبازي خود را در راه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و دين مبين اسلام، عملاً به جهانيان ثابت كرد و با اين فداكاري

بي نظير خود، ملكوتيان را به حيرت واداشت، تا آنكه اين آيه شريفه آسماني نازل گرديد.

وَ مَنَ النّاسِ مَنْ يشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءِ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بَالعِبادِ [6] .

«برخي از مردم جان خود را براي خشنودي خدا مي فروشند و خدا نسبت به بندگان خود مهربان است.»

ثعلبي از ابن عبّاس، و حاكم نيشابوري از ابي سعيد خدري و مالكي از احياء العلوم غزالي و ديگران نقل مي كنند كه:

در اين حال خداوند متعال به جبرئيل و ميكائيل وحي فرمود كه من شما را با همديگر برادر كردم و عمر يكي از شما را زيادتر از ديگري قرار دادم الان كدام يك از شما حاضر است، ايثار به نفس كند و زندگي ديگري را بر خود مقدّم دارد؟

در اين حال هيچكدام به اين معامله حاضر نشدند، پس به آنها وحي شد كه حالا علي عليه السلام در بستر پيامبر من، خوابيده و آماده شده است كه جان خود را فداي او بنمايد، اكنون براي حفظ و نگهداري او به زمين فرود آئيد.

سپس جبرئيل بالاي سر، و ميكائيل جانب پائين پاي اما علي عليه السلام قرار گرفتند.

جبرئيل مي گفت:

آفرين بر تو اي فرزند ابوطالب، خداوند با تو بر فرشتگان خود مباهات مي كند كه در اينجا آيه ياد شده نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخي «ليلة المبيت» ناميده شد. [7] .

سرانجام افراد مسلّح قريش با شمشيرهاي آخته بطور دسته جمعي به خانه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم هجوم آوردند.

ناگاه فرزند رشيد ابيطالب را با كمال شجاعت ديدند كه از بستر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم برخاست و براي دفاع آماده شد.

چون علي را در

جاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ديدند خشم و غضب سراپاي وجودشان را فرا گرفت، رو به علي كرده و گفتند:

محمّد كجاست؟

امام علي عليه السلام فرمود:

مگر او را به من سپرده بوديد كه از من مي خواهيد؟ و به روايتي فرمود من نمي دانم. [8] .

ابن اثير جزري گويد:

مهاجمين علي را تا به مسجدالحرام كشيده، پس از كمي بازداشت او را آزاد ساختند. [9] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع المودّه ج 1 باب 21 ص 79.

[2] آيه 30 سوره انفال.

[3] تفصيل آن گذشت.

[4] كشّاف ج 2 ص 315.

[5] فصول المهمّه ص 46، و سيره ابن هشام ج 2 ص 126.

[6] آيه 207 بقره.

[7] شواهد التّنزيل ج 1 ص 96، و فصول المهمه ص 48، و ينابيع المودّة ج 1 باب 21 ص 79، و اثبات الوصية ص 97، و مناقب مرتضوي ص 192، و احقاق الحقّ ج 3 ص 34، و مناقب شهر آشوب ج 2 ص 65، الغدير ج 2 ص 48، و مرحوم طبري در مجمع ج 2 ص 299، و امام فخر رازي در تفسير كبير ج 5 ص 204.

[8] تاريخ دمشق ابن عساكر ج 1 ص 138.

[9] كامل ابن اثير ج 2 ص 103.

نهي از شنيدن غيبت

شخصي وارد منزل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شد و در كنار امام مجتبي عليه السلام نشست و درد دل مي كرد، تا اينكه در لابلاي كلماتش از كسي سخن گفت.

اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به فرزندش فرمود:

«فرزندم گوش خود را از اينگونه عيب جوئي ها پاك نگهدار، زيرا غيبت كننده پليدترين چيزهائي كه دارد در ظرف گوش تو مي ريزد.»

يعني همچنان

كه بايد مواظب بود تا بدن و لباس انسان آلوده نشود، بايد مراقبت كرد تا ظرف گوش و دل انسان نيز پاك بماند، و به هر سخني نبايد گوش فرا داد. [1] .

عمل به سخن وحي گونه امام علي عليه السلام نظارت دقيق بر امور اجتماعي و خانواده را مي طلبد كه نگذاريم در مجلس ما، در منزل ما از كسي عيب جوئي كنند،

بايد عنان سخن را به دست گيريم و محور گفتگوهاي دوستانه را به سَمت و سوئي ببريم كه آلوده به غيبت نگرديم. [2] .

كه حضرت در خطبه 141 نهج البلاغه اينگونه رهنمود داد كه:

أَيهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَسَدَادَ طَرِيقٍ، فَلَا يسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ الرِّجَالِ.

أَمَا إِنَّهُ قَدْ يرْمِي الرَّامِي، وَتُخْطِئُ السِّهَامُ، وَيحِيلُ الْكَلَامُ، وَبَاطِلُ ذلِكَ يبُورُ، وَاللَّهُ سَمِيعٌ وَشَهِيدٌ. أَمَا إِنَّهُ لَيسَ بَينَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ إِلَّا أَرْبَعُ أَصَابِعَ.

فسئل عليه السلام، عن معني قوله هذا، فجمع أصابعه و وضعها بين أذنه و عينه ثم قال:

الْبَاطِلُ أَنْ تَقُولَ سَمِعْتُ، وَالْحَقُّ أَنْ تَقُولَ رَأَيتُ!

«اي مردم! آن كس كه از برادرش اطمينان و استقامت در دين، و درستي راه و رسم را سراغ دارد، بايد به گفته مردم درباره او گوش ندهد.

آگاه باشيد! گاهي تيرانداز، تير افكند و تيرها به خطا مي رود، سخن نيز چنين است، درباره كسي چيزي مي گويند كه واقعيت ندارد و گفتار باطل تباه شدني است، و خدا شنوا و گواه است.

بدانيد كه ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست.

(پرسيدند: معناي آن چيست؟ امام علي عليه السلام انگشتان خود را ميان چشم و گوش گذاشت و فرمود:)

باطل آن است كه بگويي شنيدم، و حق آن است كه بگويي ديدم.» [3] .

----------------------

پي

نوشت ها:

[1] اختصاص شيخ مفيد ص 225، و بحارالانوار ج 75 ص 259.

[2] ياران و شاگردان حضرت امام خميني قدس سره نقل مي كنند:

وقتي در اطاق پذيرائي امام خميني قدس سره، شاگردان او جمع مي شدند و صحبت مي كردند. امام قدس سره از اطاق شخصي خود بيروت آمده با صراحت تذكّر دادند كه: من راضي نيستم در منزل من از كسي غيبت كنيد.

[3] خطبه 141 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- دستور معالم الحكم ص 139: قاضي قضاعي (متوفاي 454 ه)

2- عين الادب والسياسة ص 215: ابن هذيل (متوفاي 389 ه)

3- كتاب خصال ج1 ص236 ح78 باب الاربعة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

4- عقدالفريد ج 6 ص 268: ابن عبد ربه مالكي (متوفاي 328 ه)

5- كتاب النهاية (در ماده صبع): اين أثير شافعي (متوفاي 606 ه)

6- بحارالانوار ج72 ص196 و197: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- شرح نهج البلاغه ج9 ص72: ابن ابي الحديد معتزلي (متوفاي 655ه)

8- غررالحكم ج 4 ص 475 و 486: آمدي (متوفاي 588 ه).

نوشتن و جمع آوري حديث

يكي از تلاش هاي علمي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نوشتن و جمع آوري احاديث و روايات ارزشمند بود.

امام علي عليه السلام آنچه از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي شنيد، مي نوشت و حفظ مي فرمود.

و به اصحاب و ياران خود نيز فراوان سفارش مي فرمود تا:

احاديث ارزشمند را بنويسند و نگهدارند.

در صورتي كه سران كودتاي سقيفه دستور داده بودند كسي جمع آوري حديث نكند و احاديث موجود را سوزانده بودند.

امام علي عليه السلام نه تنها از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم احاديث را مي نوشت و بايگاني مي فرمود، بلكه نقل شده:

حضرت زهرا عليها السلام

خبرهاي غيبي را كه نقل مي كرد، علي عليه السلام آنها را نيز مي نوشت و حفظ مي كرد، تا امامان بعد از او از دانش و علوم الهي حدّاكثر استفاده را ببرند. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة ج4 ص 441.

نمايش و آموزش

گروهي از مسيحيان به سرپرستي اُسقُف خود وارد مدينه شدند، و گفتند:

سئوالات مهمّي نسبت به خدا دارند،

خليفه اوّل آنها را خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرستاد.

بر امام وارد شدند و سئوالات خود رامطرح و پاسخ هاي لازم را دريافت داشتند،

يكي از آن سئوالات پيرامون خدا بود،

كه امام علي عليه السلام با استفاده از شيوه نمايش در آموزش، وبيان تجسّمي، مطلب مهمّ عقيدتي را به آنان فهماند كه يكي از طرح هاي زيباي آموزشي است.

آنها مي پرسيدند:

«اينكه به هر طرف رو كنيم روبروي خدا هستيم.» يعني چه؟

(اَينَما تَوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه)

مگر خدا كجاست، كه به هر طرف روي بياوريم روبروي او قرار داريم؟

سئوال يك سئوال عقيدتي، كلامي است كه با شناخت درست خدا مي توان آن را درك كرد.

امّا آنها تصوّري مادّي داشتند و فكر مي كردند چون هر چيزي پشت و رو دارد، چگونه ممكن است درباره خدا اين تصوّر وجود نداشته باشد؟

در اينجا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جاي هرگونه بحث و گفتگو، نمايشي را ترتيب داد.

آنها رابه حياط بردند، هيزم آورده آتش كردند، وقتي شعله ها بالا گرفت، فرمود:

در اطراف شعله حلقه بزنيد.

آنگاه سئوال فرمود:

كدام يك از شما روبروي آتش قرار داريد؟

همه گفتند: ما روبروي آتش هستيم.

امام علي عليه السلام فرمود:

چگونه ممكن است از هر طرف روبروي آتش باشيد؟

گفتند: آتش، شعله و نور است كه پشت و رو ندارد.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خدا

وجودي مادّي ندارد كه در جائي قرار بگيرد خدا هم پشت و رو ندارد،

هرجا باشيد و به هر طرف روي بياوريد در پيش روي خدائيد. [1] .

و فرمود:

انّ اللّهَ اَينَ الأَْينَ فَلا اَينَ لَهُ، جَلَّ اَنْ يحْويهِ مَكانٌ فَهُوَ فيكُلِّ مَكانٍ بِغَيرِ مُماسَةٍ، وَ لا مُجاوِرَةٍ يحيطُ عِلْماً بِما فيها وَ لايخْلُو شَيي ءٌ مِنْ تَدْبيرِهِ

«مكان ها را خدا آفريد و مشخص فرمود، پس او مكاني ندارد، خدا برتر از آن است كه مكاني او را فرا گيرد،

در همه جا هست، بي آنكه تماس مادّي با چيزي بگيرد و يا نزديكي با چيزي داشته باشد، او بر همه چيز احاطه علمي دارد، و چيزي از تدبير او بيرون نيست» [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب قضاء اميرالمؤمنين ص 96.

[2] ارشاد شيخ مفيد فصل 58 باب 29.

نعمت شهادت

هر آنكه براستي به خداوند ايمان آورده و هدفهاي زندگي را آشكار مي بيند، بي گمان مرگ در راه پروردگار را به جان مي خرد... در حالي كه آن كه ايمان به خداوند را تنها در حد گردش زبان درك نموده لاجرم از شهادت مي ترسد و بسان كرمي كه در مرداري مي لولد، به زندگي گذران مي چسبد.

مولا علي (ع) از گفتگوئي كه با پيامبر (ص) داشته چنين مي گويد:

فقلت: يا رسول الله اوليس قد قلت لي يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عني الشهاده، فشق ذلك علي فقلت لي «ابشر فان الشهاده من ورائك»؟ فقال لي «ان ذلك لكذالك فكيف صبرك اذا»؟ فقلت؟ يا رسول الله، ليس هذا من مواطن الصبر ولكن من مواطن البشري و الشكر.

«... آنگاه گفتم: اي فرستاده ي خدا، در روز جنگ «احد»

هنگامي كه برخي از مسلمانان به شهادت رسيدند، آيا به من نگفتي كه شهادت از من دوري گرفته است ؟ پس چون آن سخن بر من گران آمد، فرمودي: شاد باش، شهادت در قفاي توست.»

پس فرمود: همچنان است كه مي گويي. آنگاه شهادت را چگونه مي پذيري؟

گفتم: اي پيامبر خدا، اين مورد از موارد صبر و بردباري نيست، بلكه از قبيل بشارت و شكرگزاري است.» [1] .

بنابراين در برابر بلا و مصيبت است كه بايد صبر و شكيبائي به خرج داد، در حاليكه محل شهادت، كه چيزي جز نعمت و بركت نيست، مقام بشارت و شكرگزاري است.

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 155.

نامه اي شمشيرآسا

واكنش قاطعانه به رجزخوانيهاي دشمن بسيار ضروري است، زيرا در غير اين صورت دشمن امكان مي يابد با تهديدها و وعده هاي خود روحيه سربازان را تضعيف كند.

اما در برابر سخنان دشمن بايد ارج و مقام والاي كلام را بازشناخت.

از شجاعت بدور است كه به درشتگويي هاي دشمن پاسخي دندان شكن داده نشود.

امام علي (ع) در پاسخ نامه ي تهديد آميزي از معاويه، نامه ي كوبنده اي مي نگارد كه از آن بوي مرگ و خون به مشام مي رسد. مولا در اين نامه مي نويسد:

اما بعد، فانا كنا نحن و انتم علي ما ذكرت من الالفه و الجماعه، ففرق بيننا و بينكم امس انا امنا و كفرتم، و اليوم انا استقمنا وفتنتم، و ما اسلم مسلمكم الا كرها، و بعد ان كان انف الاسلام كله لرسول الله- صلي الله عليه و آله- حزبا.

و ذكرت اني قتلت طلحه و الزبير، و شردت بعائشه، و نزلت بين المصرين! و ذلك امر غبت عنه فلا عليك، و لا

العدر فيه اليك...

«اما بعد... چنانكه ياد كرده اي، ما و شما با همديگر الفت و پيوند داشتيم، اما ديروز ميان ما و شما جدايي افتاد: ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد! و امروز ما به پاسداري دين برخاستيم و شما به فتنه جويي، هيچ يك از شما در آن هنگام كه بزرگان عرب همه به ياري رسول خدا- صلي الله عليه و آله- برخاستند، جز به اكراه اسلام نياورديد.

گفته اي كه من طلحه و زبير را كشته ام و عايشه را رانده ام، و بين دو شهر- كوفه و بصره- فرود آمده ام. اين كاري است كه حقيقت آن بر تو پوشيده است و به تو ربطي ندارد كه در آن باب بپرسي.

نيز گفته اي كه به همراه مهاجرين و انصار به مقابله با من خواهي آمد. اما آن روز كه برادرت (در بدر) به اسارت در آمد تو از زمره ي مهاجران بيرون شدي. اگر به پيكار با من شتاب داري، بيارام كه اگر من به سوي تو آيم كاري به سزاست، چه خداوند مرا به انتقام گرفتن از تو برانگيخته است.

و اگر تو به ديدار من آيي گفتار آن شاعر بني اسد درست مي آيد كه گفت:

«آنان رودرروي تندبادهاي تابستاني پيش مي روند و سنگريزه ها و تخت سنگها بر آنان فرومي بارد.»

آري، من شمشيري دارم كه مزه ي آن را در يك جا به پدربزرگ و برادر و دايي تو چشانيده ام! به خدا سوگند كه تو را سياهدلي نابخرد مي دانم. بهتر آن است كه درباره ات چنين بگويند: بر نردباني بالا رفته اي كه تو را به شوربختي مي رساند، نه نيك بختي: زيرا در پي چيزي بر آمده اي كه حق تو

نيست، و گله اي را مي چراني كه از آن تو نيست، خواهان امري شده اي بي آنكه شايستگي و گوهر آن را داشته باشي. چه دور است كردار تو از گفتارت! و چه زود به عموها و دائيهاي خود مانند شده اي كه خيره سري و گمراهيشان به انكار محمد (ص) كشانيد و در آنجا كه ميداني به خاك هلاك افتادند. آنان، بي آنكه از آرماني دفاع كنند يا حرمتي را پاس بدارند، به ضربت شمشيرهائي از پا در آمدند كه از هيچ ميداني روي نگردانده و با هيچ دشمني سر سازش و مدارا ندارند.» [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 64.

نيايش.. به جاي دشنام و ناسزا

هنگامي كه برخي از ياران امام علي (ع) به دشنام پيروان معاويه آغاز كردند، حضرت به آنان چنين پيغام فرستاد:

اني اكره ان تكونوا سبابين شتامين، تشتمون و تبروون، ولكن لو وصفتم مسايو اعمالهم، فقلتم: من سيرتهم كذا و كذا، و من عملهم كذا و كذا كان اصوب في القول و ابلغ في العذر،...

«بر شما نمي پسندم كه دشنام ده و ناسزا گو باشيد، فحش بدهيد و نفرين كنيد. اما هرگاه از كارهاي زشت آنان ياد كنيد و بگوئيد:

رفتارشان چنين است و كردارشان چنان، درست تر و پذيرفتني تر است.

و شايسته تر آن است كه به جاي لعن گويي و بيزاري جويي از ايشان، بگوئيد: خداوندا خونهاي ما و آنان را از هدر رفتن حفظ كن، ميان ما و آنان آشتي برقرار كن، آنان را از ضلالت به هدايت رهنمون شو تا حق را از باطل بازشناسند، از گمراهي روي برگردانند و با رهروان آن دشمني بگيرند.» [1] .

و به سربازانش مي آموخت كه هر گاه ترس از

دشمن بر آنان غلبه كرد، بگويند:

«پروردگارا به تو پناه مي برم از آنكه در سلطنت تو حقم پايمال گردد.

به تو پناه مي برم از آنكه در هدايت تو گمراه شوم.

به تو پناه مي برم از آنكه در بي نيازي تو بي چيز باشم.

به تو پناه مي برم از آنكه در اقتدار تو تباه گردم.

به تو پناه مي برم از آنكه مغلوب شوم، و حال آنكه فرمان فرمان تو و فرجام كار به سوي تو است.» [2] و هنگاميكه كار بر سربازان امام دشوار مي شد، آنان را به خداوند پيوند مي داد تا مايوس نشوند، و مي گفت:

«خداوندا به تو پناه مي برم از آنكه به ناخرسندي تو خشنود باشم يا از خشنودي تو ناخرسند گردم، به قضاي تو پشت كنم، يا از قول تو دوري جويم، يا با دشمنان تو همدل گردم، يا با نظر كردگان تو دشمني ورزم.

خدايا براي كردار يا گفتاري كه مرا به قلمرو خرسندي تو نزديك و از ناخشنودي تو دور كند شكيبا ساز و نيروي تحمل عنايت فرما، اي رحيم ترين بخشندگان.

پروردگارا از تو زباني ثناگو، قلبي سپاسگزار، يقيني راستين، ايماني استوار و پيكري فروتن مسئلت دارم.

به دلم نوري بخش كه به تو عشق ورزم و از تو بهراسم.

خدايا اگر مرا غرقه ي رحمت خود كني، خوشگماني مرا افزوده اي، و اگر عذابم دهي عقاب ظلم و جور و درازدستي ام بر خويشتن است، چون تو دادستاني مرا عذري نيست و مكافاتي به حساب نه...

بار الها اگر اجلم در رسيد و روزگارم به سر آمد و ديدار توام مقدر شد، در بهشتم منزلي ببخش كه گذشتگان و آيندگان بر آن چنان غبطه خورند

كه هيچ حسرتي از آن بالاتر و هيچ عنايتي از آن افزون تر و هيچ مقامي والاتر از آن نباشد.

خداوندا مرا با عزت در جامه ي فروتني ايمان بپوشان، از آن پيش تر كه در آتش دوزخ به ذلت درافكني...

پروردگارا تو را به بهترين نيايش ها ثنا مي گويم كه بلاي تو گواراترين بلاست.

خداوندا مرا از ياري و تائيد و توفيق و رحمت خود برخوردار كن و به من شوق ديدار و لطف همياري خود عطا فرما تا شهد آن در قلبم جاي گيرد. و مرا به پيشبرد كارهايم رهنمون باش و تو بر پايگاه من و موضع يارانم ناظري و چيزي از تو پنهان نيست.

خدايا از تو همان نصرتي را مي طلبم كه به پيامبرت عنايت فرمودي. و بدان، ميان حق و باطل جدائي افكندي تا دين خود استوار نمودي و آئين خويش مسلط ساختي اي برترين كه در هر مقام جا داري.» [3] و بدين سان مولا علي (ع) در جهاد به كمك دعا و نيايش به لشكريان خويش روحيه ي شهادت مي دميد.

--------------

پي نوشت ها:

[1] تذكره الخواص، ص 163.

[2] الصحيفه الاولي العلويه، ص 154.

[3] نهج السعاده، كتاب دعا، ص 323.

نيايش و جنگ

نيايش به درگاه پرودگار، خواهش انسان از خداي بزرگ است... كه زمينه ي مناسبي براي اقدام و فعاليت انسان به وجود مي آورد.

ضرورت حياتي نيايش براي انسانها از آنجاست كه هدفها و راه رسيدن بدانها را معين مي كند و آنها را با الطاف، موازين و ارزشهاي الهي پيوند مي دهد. ضرورت دعا و نيايش در زمان جنگ و پيش از كارزار از ديگران مواقع نيازمندي، بيشتر است. زيرا اگر جنگ به پيروزي بينجامد، پيروزمندان را به سركشي

و زورگوئي وا مي دارد و هر گاه به شكست منجر شود به ياس و درماندگي دچارشان مي سازد.

و از همين جاست كه سربازان بايد بدانند كه خداوند بر همه برتري دارد و سرنوشت زندگي و زندگاني در دست اوست. رزمندگان بايد به عظمت خداوند باور داشته باشند تا در هنگام پيروزي سركش نشوند و در شكست به نوميدي دچار نگردند. اما با اين همه پس از تدارك تمام افزارهاي مادي ضروري، بايد به نيايش پرداخت.

امام علي (ع) پيش از آغاز حمله به دشمن چنين مي گويد:

«خداوندا! اي پروردگار سقف برافراشته، و جوبه هم پوسته كه آن را پنهانگاه شب و روز كردي، و گذرگاه خورشيد و ماه، و جاي رفت و آمد ستارگان سيار، و ساكانان آن را طايفه اي از فرشتگانت قرار دادي كه از پرستش تو خسته نمي گردند.

و اي آفريدگار اين زمين كه آن را قرارگاه آفريدگان ساختي و جولانگاه جانداران و چهارپايان، كه انواع مرئي و نامرئي آنها از شماره بيرون است.

و اي كردگار كوهساران بلند كه آنها را ميخهاي استوار زمين قرار دادي و پشتيبان خلق... اگر ما را بر دشمنان چيره ساختي ما را از ظلم و تعدي دور كن و به حق پاي بند ساز، و اگر آنان را بر ما غلبه دادي به ما شهادت عطا فرما و از فتنه در امان بدار.» [1] .

و در روز «جمل» مي فرمود:

«اي بهترين كسي كه دلها به وي پيوسته و زبانها نيايش او را گفته اند. اي كه بلايت خوش و عطايت بيشمار است. ميان ما و قوممان به حق داوري كن كه تو بهترين داوري.» [2] .

و هنگام

روياروئي با دشمن مي فرمود:

«خداوندا... تو مرا از گناه بر كنار مي داري و تو يار و مددكار مني.

خداوندا... به تو روي آورده ام، و به نيروي تو مي جنگم.» [3] .

و همچنين مي فرمود:

«پروردگارا... چشمها به تو دوخته شده و دستها به سوي تو باز شده و

قلب ها با عمل نيكو به تو پيوسته و نزديك شده اند.

خداوندا، ميان ما و قوم ما به حق راهگشايي فرما كه تو نيكوترين راهگشايي.» [4] .

و در جنگ همچنين مي فرمود:

«خداوندا... تو راهي از راههاي روشنت را آشكار ساختي، رضاي خود را در آن قرار دادي، و يارانت را بر آن فراخواندي، و آن را پر ثواب ترين راههايت گردانيد، و گرامي ترين ميعادگاه و دلپسندترين آئين هاي خود ساختي، سپس جان و مال مومنان را از ايشان باز طلبيدي و به آنان بهشت بخشيدي. همانان كه در راه تو پيكار مي كنند، و بر سر پيمان راستين تو، مي كشند و كشته مي شوند. مرا از كساني بساز كه عزت و جان گرفتند، سپس بنا به بيعتي كه با تو كرده بودند جان خويش در اختيارت گذاشتند، هيچ تقلب و پيمان شكني از ايشان سر نزد، و از راه خود بازنگشتند، و تنها سود ايشان آن بود كه به پيمان تو وفا كنند و محبت تو را جلب كنند و به تو نزديك شوند...

خداوندا بر محمد و خاندان او درود فرست و شهادت در راهت را فرجام كردار من قرار ده و آن را بهترين پايگاهي بساز كه مايه ي خشنودي تو گردد و از لغزشهايم برهاند. گزند دشمنان خيره سر را وسيله اي ساز تا در شمار بندگان درگاهت در آيم و پيوسته در

زير پرچم حق و درفش هدايت گام بردارم و پيروان آئين تو را ياري دهم، نه به لرزشي تن دهم و نه ترديدي به دلم راه يابد. پس از گناهان تباه كننده ي اعمال به تو پناه مي برم.

پروردگارا به تو پناه مي برم از جبن و بزدلي در مواضع هولناك و از سستي در مصاف گردان، و از گناهان بر باد دهنده ي اعمال، بدان سان كه از روي شك از كاري دست بشويم يا از روي ترديد به كاري دست زنم، پس تلاشم با زيان توام خواهد بود و كردارم با ناكامي قرين» [5] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 170.

[2] نهج السعاده في مستدرك نهج البلاغه، باب دعا، ص 294.

[3] ماخذ پيشين، ص 295.

[4] ماخذ پيشين، ص 296.

[5] ماخذ پيشين، ص 313.

نياز به خداوند

خداوند در جان و مال ما داراي حق طبيعي است، چنانكه امام علي (ع) مي فرمايد:

لا حاجه لله فيمن ليس لله في ماله و نفسه نصيب.

«كسي كه خداوند را در مال و جان خويش سهيم نداند، به رحمت او نياز ندارد.» [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 122.

نظارت مداوم بر امور مردم

اصبغ بن نباته نقل كرد:

«يك روز همراه امام علي عليه السلام بودم، از لحظه هاي آغازين صبح دربازار حاضر شد.

و به همه قسمت ها رسيدگي كرد،

سپس به جايگاه قضاوت رفت و به كار مردم پرداخت، و تا پاسي از شب با مردم حشر و نشر داشت، آنگاه با امام به خانه اش رفتيم.

من در حياط خوابيدم و امام وارد اطاق خود شد.

هنوز مقداري نخوابيده بودم كه صداي پاي امام را شنيدم، بيدار شدم و ديدم امام علي عليه السلام به ديوار تكيه داده مي خواهد وضوء بگيرد.».

گفتم:

«يا اميرالمؤمنين شما هنوز استراحت كامل نكرده ايد، روز راكه براي كمك به مردم گذرانديد، پس شب را استراحت فرمائيد.»

در پاسخ من فرمود:

اِنْ نُمْتُ النَّهارَ ضَيعْتُ رَعْيتي، وَ اِنْ نُمْتُ اللَّيلَ ضَيعْتَ نَفْسي

«اگر روز بخوابم حقّ رعيت ضايع مي شود و اگر همه شب رابخوابم خودم را ضايع كردم.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام، شيرازي.

نكوهش استاندار فارس به جهت بدرفتاري با زرتشتيان

استاندار امام علي عليه السلام در فارس ايران مردي به نام «عمر بن ابي سلمه ارحبي» بود، و چون در آنجا زرتشتيان زياد بودند، فرماندار نسبت به كسبه و تجّار و مالكين زرتشتي خوشرفتاري نمي كرد.

و با آنان درشت خو بود.

اين خبر به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد كه فوراً به او نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ شَكَوْا مِنْكَ غِلْظَةً وَقَسْوَةً، وَاحْتِقَاراً وَجَفْوَةً.

وَنَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ يدْنَوْا لِشِرْكِهِمْ، وَلَا أَنْ يقْصَوْا وَيجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ، فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ الشِّدَّةِ، وَدَاوِلْ لَهُمْ بَينَ الْقَسْوَةِ والرَّأْفَةِ، وَامْزُجْ لَهُمْ بَينَ التَّقْرِيبِ وَالْإِدْنَاءِ، وَالْإِبْعَادِ وَالْإِقْصَاءِ. إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

(پس از نام خدا و درود. همانا دهقانان مركز فرمانداريت، از خشونت و قساوت و تحقير كردن

مردم و سنگدلي تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم،

زيرا كه مشركند، و نه سزاوار قساوت و سنگدلي و بدرفتاري هستند،

زيرا كه با ما هم پيمانند، پس در رفتار با آنان، نرمي و درشتي را به هم آميز، رفتاري توأم با شدّت و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روي را در نزديك كردن يا دور نمودن، رعايت كن.) [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 19 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- أنساب الاشراف ج 2 ص 161: بلاذري (متوفاي 279 ه)

2- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج2 ص203: يعقوبي (متوفاي 292 ه)

3- بحارالانوار ج33 ص489: مجلسي (متوفاي 1110 ه).

نابود كننده سران شرك و كفر

در جنگ بدر پس از آنكه سپاه اسلام در برابر سپاه شرك و كفر قرار گرفت، و هر دو سپاه براي نبرد آماده شدند و جنگ تن به تن آغاز شد.

(چون در آن روزگاران قبل از حمله عمومي ابتداء دلاوران معروف با يكديگر مبارزه مي كردند.)

در جنگ بدر نيز ابتداء سه نفر از دلاوران نامي قريش، از صفوف قريش بيرون آمدند و مبارز طلبيدند.

اين سه نفر عبارت بودند از:

عُتبه

و برادر او شَيبَة

و فرزند عتبه، وليد [1] .

هر سه نفر در حالي كه غرق سلاح بودند، در وسط ميدان غُرِّش كنان اسب دوانيده هماورد طلبيدند.

سه جوان رشيد از جوانان انصار، به نام هاي:

عوف،

معوذ،

عبداللَّه رواحه،

براي نبرد آنان از اردوگاه مسلمانان به سوي ميدان آمدند.

وقتي عُتبه شناخت كه آنان از جوانان مدينه هستند، گفت:

ما با شما كاري نداريم.

سپس يك نفر از آنان داد زد:

محمّد از اقوام ما

كه هم شأن ما هستند، به سوي ما بفرست.

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رو كرد به، عبيده، حمزه و علي عليه السلام و فرمود: برخيزيد.

سه افسر دلاور سر و صورت خود را پوشانيده، روانه رزمگاه شدند.

هر سه نفر خود را معرّفي كردند.

عتبه هر سه نفر را براي مبارزه پذيرفت و گفت:

همشأن ما شما هستيد.

مورّخان اسلامي مي نويسند:

علي عليه السلام رزمنده مقابل خود را در همان لحظه نخست به خاك افكندند، سپس به كمك حمزه رفت.

هردو به كمك عبيده شتافتند و طرف نبرد او كه عُتبه جدّ مادري معاويه بود را كشتند. [2] .

كه اميرمؤمنان عليه السلام در نامه اي به معاويه مي نويسد:

وَعِنْدي السَّيفُ الَّذي اَعْضَضتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ وَ اَخيكَ في مَقامٍ واحدٍ

«شمشيري كه من آن را در يك روز بر جدّ تو (عتبه، پدر هِنده، مادر معاويه) و دائي تو (وليد فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است و هم اكنون نيز به آن نيرو و قدرت مجهّز هستم.» [3] .

از اين نامه به خوبي استفاده مي شود كه حضرت، در جنگ بدر در كشتن جدِّ كافرِ معاويه (عتبه) همكاري كرده است.

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] عتبة بن ربيعه پدَرِ مادَرِ معاويه، و وليد بن عتبه دائي او، و شيبه برادر عتبه بود.

[2] تاريخ طبري ج 2 ص 148 - و - سيره ابن هشام ج 1 ص 625.

[3] نهج البلاغه نامه 64.

نكوهش از آداب جاهلي ذلت بار

بسياري از پادشاهان و قدرتمندان در طول تاريخ مردم را وادار مي كردند كه در برابرشان به خاك بيافتند، كُرنش كنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذيري ها را برخود هموار كنند.

وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

براي رفتن به صفّين به شهر انبار رسيد ديد كه مردم شهر تا امام علي عليه السلام را ديدند از اسب ها پياده شده، و در پيش روي آن حضرت شروع به دويدن كردند.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام علّت را پرسيد.

گفتند:

يك رسم محلّي است كه پادشاهان خود را اينگونه احترام مي كرديم.

امام علي عليه السلام ناراحت شد و فرمود:

فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا ينْتَفِعُ بِهذَا أُمَرَاؤُكُمْ!

وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَي أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْياكُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ.

وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّارِ!

(به خدا سوگند! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن امان از آتش جهنّم باشد.) [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 37 نهج البلاغه معجم المفهرس ، محمد دشتي.

نقش روز جمعه در روابط اجتماعي

گرچه هر روز، روز خداست، امّا برخي از روزها بعلل فراواني به برخي از كارها اختصاص دارد كه جاي دقّت و ارزيابي است.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

در روز جمعه به خواستگاري برويد و عقد را در روز جمعه بخوانيد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية المتّقين باب يازدهم فصل دوّم.

نقص زبان

مردي ضربه اي بر زبان ديگري زد.

به طوري كه قدري از زبان شد و نتوانست بعضي از حروف را ادا كند.

نزاع نزد خليفه دوّم بردند.

خليفه دوّم حكمش را ندانست.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حروف الفباء بيست و هشت تاست [1] و بايد ديد كه مضروب چند حرف را اداء نمي كند، پس به همان نسبت از جاني ديه مي گيرد. [2] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] در الفباي عرب.

[2] وسائل الشيعه، ج19، ص275، حديث 6 (با اندك تفاوتي).

نقش پيري پدر در فرزند

زني را نزد خليفه دوّم آوردند، شوهر زن، مرد سالمندي بود كه پس از ازدواج با آن زن از دنيا رفته بود و زن باردار شده و پسر زاييده بود.

پسران پيرمرد (از زنِ ديگر پيرمرد) بر زن به زن تهمت زده، و بر آن گواهي دادند

(و به اين وسيله مي خواستند پسرِ آن زن را از ارث پدر محروم كنند).

خليفه دوم دستور داد:

زن را سنگسار كنند.

اتّفاقاً اميرالمؤمنين عليه السلام از كنار زن عبور مي كرد.

چون نگاه زن به آن حضرت افتاد، گفت:

اي پسر عم رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم كاغذي دارم.

چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آن را مطالعه كرد، به همراهان زن فرمود:

اين زن تاريخ ازدواج با شوهر و تاريخ همبستر شدن با او و كيفيت آن را در اين ورقه يادداشت كرده است، هرچه زدوتر او را رها كنيد.

در روز ديگر آن حضرت عليه السلام كودكان هم سنّ و سال آن كودك را جمع كرد و كودكان را با پسرِ آن زن به بازي مشغول ساخت.

و چون سرگرم بازي شدند به آنان فرمود: بنشينيد!.

همه نشستند.

سپس آنان را صدا زد كه برخيزند.

كودكان همه برخاستند،

در

اين هنگام كودك آن زن خواست برخيزد، نتوانست، به ناچار بر دو دست خود تكيه زد و برخاست.

اميرالمؤمنين عليه السلام از مشاهده اين حالت فرمود:

او فرزند همان پيرمرد است.

سپس او را پيش خود خوانده، و از ارث پدر سهم او را پرداخت.

آنگاه بر تمام برادرانش حدِّ افتراء جاري كرد!

خليفه دوم حيرت زده گفت:

يا علي چه كردي؟

حضرت فرمود:

از تكيه پسر بر دست ها، ضعف پيرمرد را دريافتم. [1] .

پس از قرن ها تلاش، امروزه، دانشمندان جهان با تجربيات گوناگون با اين حقيقت آشنا شدند و اعلام كردند كه مادرانو پدران در سنين بالا سعي كنند كه بچه دار نشوند.

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج7، ص426.

نقش چهل روز

حسين بن خالد مي گويد:

از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيدم روايتي از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به ما رسيده كه:

«هركس شراب نوشد تا چهل روز نمازش قبول نمي شود».

امام علي عليه السلام فرمود: صحيح است.

عرض كردم:

به چه علت چهل روز، نه كم و نه زياد؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خداوند آفرينش انسان را اندازه گيري كرده است، چهل روز به حالت نطفه، و آنگاه علقه نيز چهل روز، و پس از آن مُضغه نيز چهل روز... پس كسي كه شراب نوشد تا چهل روز آن در «مشاش» او (نرمه سر استخوان كه مي توان آن را جويد) باقي مي ماند به مقدار انتقال حالت هاي جنيني او.

و آنگاه فرمود:

و اين چنين است تمام غذاها و نوشيدنيهايي كه تناول مي كنيد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، ج9، ص108، حديث 203.

نجات يك دوشيزه

در زمان حكومت حضرت علي عليه السلام در يكي از روزها كه مردم در محكمه عدالت حضرتش اجتماع كرده بودند ناگهان ده نفر جوان مسلح، زن جواني را احاطه كرده بودند و به محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آوردند،

جوانان كه بر صورت نقابي داشتند، نقاب ها را برداشتند و شرط تحيت و احترام را به جا آوردند و جالب توجّه اين كه اين جوانان همه شبيه يكديگر و دختري كه همراهشان بود شباهت كامل به آنان داشت،

در اين ميان كه همه در شگفتي ماندند.

جواني كه از همه بزرگتر بود به سخن آمد و گفت:

يا اميرالمؤمنين! ما همگي فرزندان يك پدر و مادريم.

و به سوي دختر جوان اشاره كرد و گفت:

(واين زن) تنها خواهر ماست كه او را چون جان عزيز مي داشتيم و از بيم آن كه مبادا شوهرش دهيم

و قدرش را نشناسد او را به همسري نداديم، و اين راز را با او در ميان نهاديم كه ما همگي در راه تأمين رفاه تو كوشش خواهيم كرد و هرچه خدا به ما دهد در پاي تو مي ريزيم به شرط آن كه ازدواج نكني،

خواهر ما به خواش ما تن داد و شوهر نكرد، اما پس از مدّتي پيمان خود را از ياد برد و راه خيانت را پيشه كرد و امروز كه مي بينيد از راه نامشروع آبستن شده است و آبروي ما را در ميان قوم و قبيله مان برده است، كه چند تن از برادران قصد قتل او را داشتند تا لكه ننگي كه به دامنشان آمده با خون گلويش شستشو كنند، ولي من و چند تن از برادران ديگر آنها را از اجراي اين تصميم بازداشتيم و صلاح ديديم ماجراي خود را به محضر شما عرضه داريم و علاج اين مشكل را از رأي حكيم و فكر قويم شما بخواهيم.

امّا آن دختر كه به ظاهر حامله بود هر گناهي را انكار مي كرد و از اين اتّفاقي كه برايش پيش آمده بود، اظهار بي اطّلاعي مي كرد.

امام علي عليه السلام فرمان داد تا قابله محل را خبر كنند.

قابله آمد، حضرت به او فرمود تا زن جوان را به خلوت ببرد و مقداري لَجَن و خزه تازه در طشتي بزرگ بريزد وآن دختر را بر روي طشت بنشاند، و نتيجه آزمايش خود را به آن حضرت اطّلاع دهد.

قابله، فرمان اميرالمؤمنين عليه السلام را به كار بست و پس از انجام آن آزمايش، عرض كرد:

من اين كار را كردم، پس از چند لحظه خون و خونابه اي

در ميان طشت جاري شد و بعد از آن ديدم زالوي بزرگي از رَحِم دختر به درون طشت آمد و به دنبال آن نيز مقداري خون و خونابه فرو ريخت و برآمدگي شكم دختر به حال طبيعي برگشت.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

راز كار اين دوشيزه پاكدامن آن است كه نوبتي پس از دوران حيض براي غسل به چشمه اي رفته و براي شستشوي خود در ميان چشمه نشسته بود كه در آنجا زالويي در رَحِم او وارد شده و از خون درونش تعذيه مي كرد تا شكم او را به صورت زن حامله در آورده است، و اكنون كه بوي «لَجَن» و «خَزه» تازه به آن زالو رسيد از رَحِم سرازير شده و به درون طشت آمد، و بدانيد كه اين راز از اسرار و علومي است كه پيغمبر خداصلي الله عليه وآله وسلم به من آموخته است. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] عدالت و قضا در اسلام، ص263 - و حديقة الشيعه، ص396 - و خلاصة الاخبار، ص287.

نوآوري ها

جمعي از زنان مدينه از خليفه دوم پرسيدند:

چرا مردان مي توانند همسران متعدّدي داشته باشند، ولي زنان از اين كار منع شده اند؟

خليفه دوم در جواب مبهوت و عاجز گرديد،

و از امام علي عليه السلام كمك خواست.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به زن ها فرمان داد تا هر كدام يك جام آب بياورند.

چون آوردند فرمود:

همه را در يك ظرف بريزيد.

چون ريختند، فرمود:

اكنون هر كدام آب خود را برداريد.

گفتند: اين محال است.

حضرت فرمود:

به اين علّت زن ها يك شوهر بيشتر نبايد داشته باشند وگرنه ميراث و نسب باطل و خانواده نابود مي شود.

خليفه دوّم گفت:

(لا ابقاني اللَّه بعدك يا علي)

[1] .

«اي علي، خدا من را پس از تو زنده نگه ندارد.»

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير ابوالفتوح رازي.

نماز خواندن و دفن كردن حد خورده

اصول كافي، ج7، ص188 - و وسائل الشيعه، ج28، ص100.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام مسلماني را كه مرتكب قتل عمد شد قصاص كرد و سپس بر جنازه او نماز گذارد و در قبرستان مسلمانان او را دفن كرد،

يعني همه ارزش ها را حتّي نسبت به يك مجرم حد خورده رعايت مي كرد

ضرورت تحقيقات كامل براي اثبات جرم [1] .

اجراي حدّ بر يهود و نصاري اگر حرمت اسلامي را رعايت نمي كردند [2] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج7، ص188 - و وسائل الشيعه، ج28، ص100.

[2] اصول كافي، ج7، ص239 - و وسائل الشيعه، ج28، ص228 و 141.

نظر رجال عامه و ديگران در باره علي

لو ان المرتضي ابدي محله لخر الناس طرا سجدا له (شافعي)

در دو فصل گذشته آيات و احاديثي چند در مورد ولايت و فضيلت علي عليه السلام از كتب معتبره عامه نقل گرديد و هيچگونه استنادي بكتب و مدارك اماميه بعمل نيامد تا حقيقت امر بر همگان روشن شود و جاي مناقشه و مغالطه بر كسي باقي نماند در اين فصل نيز بعقيده و نظر شخصي بعضي از رجال و علماي اهل سنت در باره علي عليه السلام اشاره مينمائيم.

ابن ابي الحديد دانشمند بزرگ معتزلي در اوائل شرح نهج البلاغه چنين ميگويد:

چه گويم در باره مردي كه دشمنانش بفضل و برتري او اقرار كردند و نتوانستند فضائل او را كتمان كنند و كوشش كردند كه بهر حيله و تدبيري آن نور ايزدي را خاموش سازند لذا دست بتحريف حقائق زده و در صدد عيب جوئي در آمدند و در تمام منابر او را لعن كردند و مداحان آنحضرت را ارعاب نموده و بلكه محبوس و مقتول ساختند

و از نقل هر گونه حديث و روايتي كه متضمن فضيلت و بلند آوازي او بود مانع شدند! اما هر كاري كردند بر عظمت و علو مقام او افزوده گشت همچنانكه مشك را هر قدر پوشيده دارند عطرش آشكار گردد و آفتاب را با كف دست نتوان مستور نمود و روز روشن را اگر چشمي (در اثر نابينائي) نبيند چشمهاي ديگر آنرا ادراك نمايند. و چه گويم در حق مردي كه هر گونه فضيلتي بدو منسوب و او رئيس فضائل و چشمه جوشان آنها است و تمام مناقب را زينت و شرافت باو است و هر كس هر چه از علوم و دانشها اكتساب كرده باشد از خرمن علوم او خوشه چيني كرده است و معلوم است كه اشرف علوم و دانشها علم الهي است زيرا شرف علم بشرف معلوم است و اين علم الهي از كلمات حكيمانه آنحضرت اقتباس شده و نقل گرديده و ابتداء و انتهايش از او است.

گروه معتزله كه اهل توحيد و عدل و ارباب نظرند بزرگانشان مانند و اصل بن عطا شاگرد ابو هاشم است و ابو هاشم نيز شاگرد پدرش محمد حنفيه بوده و محمد نيز پسر علي عليه السلام است كه از درياي بيكران علوم آنجناب استفاده كرده است. و اما طائفه اشعريه اين گروه نيز در علوم خود منسوب به ابو الحسن اشعري بوده و او هم شاگرد ابو علي جبائي است كه خود يكي از مشايخ معتزله است و در هر حال هر دو فرقه از آنحضرت كسب دانش كرده اند و اماميه و زيديه هم كه انتسابشان به آنحضرت ظاهر و آشكار است.

و از جمله

علوم علم فقه است و هر فقيهي كه در اسلام است خوشه چين خرمن فقاهت او است، فقهاي حنفي مانند ابو يوسف و محمد و غير آنها از ابو حنيفه اخذ فقه كرده اند و اما شافعي كه فقيه بزرگي است فقه را از محمد بن حسن آموخته و فقه او نيز بابو حنيفه برگشت ميكند.

و اما احمد بن حنبل فقه را از شافعي آموخته و در اينصورت فقه او نيز بابو حنيفه بر ميگردد و ابو حنيفه خود از شاگردان حضرت صادق عليه السلام است و فقه آنجناب نيز بوسيله پدرانش بعلي عليه السلام منتهي ميشود.

و اما مالك بن انس از ربيعة الرأي و او نيز از عكرمه، عكرمه هم از عبد الله بن عباس اخذ فقه نموده است و ابن عباس خود در خدمت علي عليه السلام تلمذ نموده است (كه او را حبر امت گويند) و هنگاميكه باو گفتند علم تو نسبت بعلم پسر عمويت علي عليه السلام بچه ميزان است گفت كنسبة قطرة من المطر الي البحر المحيط. مانند قطره باراني نسبت بدرياي بي پايان [1] ! ابن ابي الحديد پس از مدح و توصيف فراوان علي عليه السلام از نظر فضائل نفساني چون شجاعت و سخاوت و عبادت و ديگر صفات عاليه انساني و سجاياي اخلاقي مينويسد چه بگويم در باره مردي كه بر تمام مردم بهدايت سبقت جست و بخدا ايمان آورده و او را پرستش نمود در حاليكه تمام مردم روي زمين سنگ را مي پرستيدند و منكر خالق بودند. هيچكس جز رسول اكرم صلي الله عليه و آله بر آنحضرت در توحيد سبقت نگرفت و اكثر اهل

حديث معتقدند كه او اول كسي است كه از پيغمبر تبعيت كرده و ايمان آورده است و جز عده قليلي در اين امر اختلاف نكرده اند و او خود فرمود انا الصديق الاكبر و انا الفاروق الاول اسلمت قبل اسلام الناس و صليت قبل صلواتهم. يعني من صديق اكبر و فاروق اولم كه پيش از اسلام مردم اسلام آوردم و پيش از نماز آنها نماز خواندم. [2] .

ابن ابي الحديد چند صفحه پس از نوشتن اين مطالب ميگويد: فلا ريب عندنا ان عليا عليه السلام كان وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و ان خالف في ذلك من هو منسوب عندنا الي العناد [3] يعني در نزد ما شكي نيست كه علي عليه السلام وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است اگر چه كسي كه در نزد ما از اهل عناد باشد با اين امر مخالف باشد. همچنين ابن ابي الحديد در مدح علي عليه السلام هفت قصيده طولاني و غرا سروده است كه به القصائد السبع العلويات معروف است در قصيده اولي كه مربوط بفتح خيبر است ضمن مذمت شيخين چنين گويد:

و ما انس لا انس اللذين تقدما

و فرهما و الفرقد علما حوب

و للراية العظمي و قد ذهبا بها

ملابس ذل فوقها و جلابيب

يشلهما من ال موسي شمر دل

طويل نجاد السيف اجيد يعبوب

يمج منونا سيفه و سنانه

و يلهب نارا غمده و الانابيب

عذرتكما ان الحمام لمبغض

و ان بقاء النفس للنفس محبوب

ليكره طعم الموت و الموت طالب

فكيف يلذ الموت و الموت مطلوب

دعا قصب العليا يملكها امروء

بغير افاعيل الدنائة

مقضوب

يري ان طول الحرب و البؤس راحة

و ان دوام السلم و الخفض تعذيب

فلله عينا من راه مبارزا

و للحرب كأس بالمنية مقطوب

جواد علا ظهر الجواد و اخشب

تزلزل منه في النزال الاخاشيب

و اصلت فيها مرحب القوم مقضبا

جرازا به حبل الاماني مقضوب

فاشربه كأس المنية احوس

من الدم طعيم و للدم. شريب [4] .

ترجمه ابيات:

_ و آنچه را كه فراموش كنم فرار كردن اين دو نفر را فراموش نميكنم با اينكه ميدانستند كه فرار از جنگ گناه است.

_ پرچم بزرگ و با افتخار پيغمبر را با خود بردند ولي (در اثر گريختن) لباس ذلت و خواري بدان پوشانيدند.

_ قهرمان قويدلي از آل موسي (مرحب) آندو را راند در حاليكه تيغ تيز و بلندي در دست داشت و بر اسبي چالاك سوار بود.

_ شمشير و نيزه او مرگ ميريخت و از غلاف تيغش آتش زبانه ميكشيد (آنها چون مرحب را چنين ديدند فرار كردند).

_ من عذر شما دو نفر را (كه از ترس مرحب فرار كرديد) مي پذيرم زيرا هر كسي مرگ را دشمن داشته و دوستدار زندگي است.

_ با اينكه هر وقت مرگ بسراغ شما ميآيد آنرا دوست نداريد آنوقت چگونه ممكن است خود بسراغ مرگ رويد و از آن لذت ببريد؟ _ شما (دو تن مرد اين ميدان نيستيد بهتر كه) آنرا ترك گوئيد و بگذاريد راد مردي (علي عليه السلام) آنرا مالك شود كه هرگز گرد ننگ و مذلت بر دامن مردانگيش ننشسته است.

_ او چنان كسي است كه طول جنگ و سختي را راحتي ميداند و دوام مسالمت و گوشه

نشيني را رنج و عذاب ميشمارد.

_ خوشا بحال چشمي كه او را در حال جنگ و مبارزه بيند با اينكه در جنگ كاسه مرگ لبريز است.

_ بخشنده قويدلي كه سوار بر اسب تيز دو بوده و بهنگام جنگ كوه ها (از ترس او) بلرزه در آيند.

_ و مرحب در آنجنگ شمشير برنده اي را كشيده بود كه ريسمان آرزوها بوسيله آن (در اثر كشته شدن آرزو كنندگان) قطع ميشد.

_ پس شجاع پر دلي (علي عليه السلام) كاسه مرگ را باو نوشانيد و او در جنگها (براي احياي حق) بسيار رزمنده و كشنده بود. همچنين در قصيده خامسه كه در وصف آنحضرت سروده چنين گويد:

هو النبأ المكنون و الجوهر الذي

تجسد من نور من القدس زاهر

و وارث علم المصطفي و شقيقه

اخا و نظيرا في العلي و الاواصر

الا انما الاسلام لو لا حسامه

كعفطة عنز او قلامة حافر

الا انما التوحيد لو لا علومه

كعرضة ضليل و نهبة كافر

هو الاية العظمي و مستنبط الهدي

و حيرة ارباب النهي و البصائر

تعاليت عن مدح فابلغ خاطب

بمدحك بين الناس اقصر قاصر

اذا طاف قوم في المشاعر و الصفا

فقبرك ركني طائفا و مشاعري

و ان ذخر الاقوام نسك عبادة

فحبك اوفي عدتي و ذخائري

و ان صام ناس في الهواجر حسبة

فمدحك اسني من صيام الهواجر

نصرتك في الدنيا بما استطيعه

فكن شافعي يوم المعاد و ناصري [5] .

ترجمه ابيات:

_ اوست خبر مكنون (كه جز خدا سر آنرا كس نداند) و چنان ذاتي كه از نور تابان عالم قدس در اين دنيا قبول تن نموده است.

و وارث علم

پيغمبر صلي الله عليه و آله و برادر اوست و در علو مقام و اخلاق كريمه نظير و مانند اوست.

_ بدانكه اگر شمشير او نبود اسلام از بي ارزشي مانند آب بيني بز و يا مثل تراشيده سم بود (اگر جانفشاني او در غزوات نبود اسلام رواج نميگرفت و در نظر مشركين همچنان بي اهميت و بي ارزش بود).

_ بدانكه اگر علوم او نبود علم توحيد در معرض شخص گمراه قرار گرفته و غارت شده كافر بود.

_ او آيت بزرگ خدا و استنباط كننده هدايت است كه صاحبان عقل و بصيرت در وجود او بحيرت افتاده اند.

_ تو از مدح و توصيف بالاتري و بليغ ترين خطيب موقع مدح تو در ميان مردم عاجزترين درماندگان است.

_ زمانيكه گروهي بهنگام حج در مشاعر و صفا طواف ميكنند قبر تو هم ركن و مشاعر من است كه آنجا طواف ميكنم.

_ و اگر گروههائي از مردم براي آخرت خود عبادتي ذخيره ميكنند پس بهترين و كافي ترين توشه و ذخيره من محبت تست.

و اگر مردم در شدت گرما براي رضاي خدا روزه ميگيرند پس مدح تو بالاتر از روزه روزهاي گرم است.

_ بآنچه استطاعت داشتم در دنيا ترا (با مدح و تمجيد) ياري نمودم پس تو هم در روز رستخيز شفيع و كمك من باش. و باز در قصيده فتح مكه چنين گويد:

طلعت علي البيت العتيق بعارض

يمج نجيعا من ظبي الهند احمرا

و اظهرت نور الله بين قبائل

من الناس لم يبرح بها الشرك نيرا

رقيت باسمي غارب احدقت به

ملائك يتلون الكتاب المسطرا

بغارب خير المرسلين و اشرف

الانام و

ازكي ناعل وطأ الثري

فسبح جبريل و قدس هيبة

و هلل اسرافيل رعبا و كبرا

فتي لم يعرق فيه تيم بن مرة

و لا عبد اللات الخبيثة اعصرا

و لا كان معزولا غداة برائة

و لا عن صلوة ام فيها مؤخرا

و لا كان يوم الغار يهفو جنانه

حذارا و لا يوم العريش تسترا

حلفت بمثواه الشريف و تربة

احال ثراها طيب رياه عنبرا

لاستنفدن العمر في مدحي له

و ان لا مني فيه العذول فاكثرا [6] .

ترجمه ابيات:

_ با لشگري انبوه كه از تيزي شمشيرهايشان خون ميچكيد (بدون اطلاع قبلي) وارد مكه گرديدي.

_ و در ميان طوائفي از مردم كه هنوز مشرك و بت پرست بودند نور (دين) خدا را ظاهر و آشكار نمودي.

_ به بلندترين شانه اي (بدوش پيغمبر صلي الله عليه و آله براي شكستن هبل) بالا رفتي و در حاليكه فرشتگان كتاب مسطور را ميخواندند نظاره ميكردند.

_ بدوش بهترين پيغمبران و اشراف مردمان (كائنات) و پاكيزه ترين كفش پوشي كه راه رفته بر خاك.

_ پس (براي بت شكني تو) جبرئيل از هيبت و شكوه تو تسبيح كرد و تقديس نمود و اسرافيل هم از روي رعب تهليل و تكبير گفت. _ جوانمردي كه در نسب او تيم بن مرة (قبيله ابو بكر) مدخليت ندارد و هرگز در تمام روزگارش لات خبيثه را پرستش نكرده است.

_ و نه (مانند ابو بكر) از بردن سوره برائت معزول شد و نه از امامت نماز جماعت كه قصد شروع آنرا كرده بود بر كنار گرديد.

_ او مانند ابو بكر نبود كه در غار (با اينكه پيغمبر در كنارش بود

از ترس مشركين) دلش بلرزد و يا در سايبان بدر پنهان شود و جنگ نكند.

_ سوگند ميخورم بجايگاه شريف آنحضرت و بخاكي كه بوي خوش آن مثل عنبر است.

_ هر آينه عمر خود را در مدح آنحضرت تمام ميكنم اگر چه مرا ملامت كند كسي كه بسيار ملامت كننده باشد.

شافعي هم كه يكي از پيشوايان چهار فرقه اهل سنت است در باره حضرت امير عليه السلام چنين گويد:

قيل لي قل في علي مدحا

ذكره يخمد نارا مؤصده

قلت لا اقدر في مدح امرء

ضل ذو اللب الي ان عبده

و النبي المصطفي قال لنا

ليلة المعراج لما صعده

و ضع الله بكتفي يده

فاحس القلب ان قد برده

و علي واضع اقدامه

في محل وضع الله يده.

ترجمه ابيات:

_ بمن گفته شد كه در باره علي مدح بگو كه ذكر او آتش شعله ور (دوزخ) را خاموش ميكند.

_ گفتم توانائي مدح كسي را ندارم كه در باره او شخص صاحب عقل بگمراهي افتاده تا جائيكه او را پرستش نموده است!

_ و پيغمبر برگزيده صلي الله عليه و آله بما فرمود كه در شب معراج چون بالا رفت.

_ خداوند دست خود را بدوش او نهاد كه قلب وي احساس آرامش نمود.

_ و علي پاي خود را در محلي گذاشت كه خداوند دست عنايتش را در آنجا نهاده بود (اشاره است ببالا رفتن علي عليه السلام روي دوش پيغمبر صلي الله عليه و آله براي شكستن بت هبل).

همچنين شافعي در باره آنحضرت گويد:

احب عليا لا ابالي و ان فشا

و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء

انا عبد

لفتي انزل فيه هل اتي

الي متي اكتمه، اكتمه الي متي.

_ علي را دوست دارم (و از دشمنان) باك ندارم اگر چه آشكار شود و اين دوستي فضل خدا است كه بهر كه خواست ميدهد.

_ من بنده آن جوانمردي هستم كه سوره هل اتي در شأن او نازل شده تا كي آنرا پنهان كنم و تا كي آنرا بپوشانم. و باز در مدح خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله گويد:

اذا في مجلس ذكروا عليا

و شبليه و فاطمة الزكية

يقال تجاوزوا يا قوم هذا

فهذا من حديث الرافضية

هربت الي المهيمن من اناس

يرون الرفض حب الفاطمية

علي ال الرسول صلوة ربي

و لعنته لتلك الجاهلية

_ زمانيكه در مجلسي علي و حسنين و فاطمه عليهم السلام ذكر ميشوند.

_ گفته ميشود كه اي قوم از اين سخنان بگذريد كه اينها از سخنان رافضي ها است.

_ بسوي خداوند مهيمن ميگريزم از مردمي كه دوستي اولاد فاطمه را رفض مي بينند.

_ درود پروردگار من بر اولاد رسول صلي الله عليه و آله باد و لعنت او برچنين جاهليتي.

عمرو عاص نيز در مدح علي عليه السلام قصيده اي دارد معروف بجلجليه كه در آن بماجراي روز غدير اشاره كرده و ولايت آنحضرت را تصديق و تأييد كرده است و جريان امر بدينقرار بوده كه پس از آنكه عمرو عاص چنانكه سابقا اشاره شد از جانب معاويه بحكومت مصر منصوب گرديد معاويه از او تقاضاي خراج مصر را نمود عمرو اعتنائي نكرد معاويه براي بار دوم و سيم قضيه را تعقيب كرد عمرو در پاسخ معاويه قصيده غرائي سروده و باو ارسال نمود علامه

اميني آنرا در جلد دوم الغدير آورده و دانشمند محترم محمد علي انصاري نيز قصيده مزبور را بصورت نظم ترجمه كرده است و ما ذيلا همان ترجمه را مينگاريم:

معاويه هلا اي مرد جاهل

نقاب جهل را از رخ فرو هل

مگر كردي تو مكر من فراموش

بصفين در چنان غوغاي هائل

گروهي سوي تو از مردم شام

نهاده رو بدستور تو مايل

بدانها گفتمي هر فرض و واجب

بدون حب تو كاري است باطل

تمام، اين گفته را از من شنفتند

ز حق گرداند روي آن جيش غافل

ز من پرسان همه جهال شامي

كه آيا ما ببريم از علي دل؟

بگفتم بايد آري برگزيدن

چنان مفضول بر آن مرد فاضل

علي چون خون عثمان ريخت بر خاك

از او ريزيد خون چون دمع هاطل

چو جيش شام از من اين شنيدند

بجنگ و كينه گرديدند شاغل

همه بند كمر را تنگ بستند

كه جويند از غضنفر خون نعثل

علي چون اژدهاي مردم او بار

چو ديدم پاره كرد از ما سلاسل

مصاحف بر سنان نيزه بستم

برايت كردم آسان كار مشكل

بلشگر كشف عورت ياد دادم

كه چون بايد عقب زد شير مقبل

به پيش نيش تيغ شير يزدان

بروي خاك، خود كردم شل و ول

معاويه مگر كردي فراموش

نمودم دومة الجندل چو منزل

چو عجل سامري آن اشعري مرد

ابو موسي سفيه و غير عاقل

مرا دانست همچون خويش نادان

چنان گاوي مرا بد در مقابل

بنرميها چنانش بردم از راه

كه مقصودم همه زو گشت حاصل

علي را از خلافت خلع كردم

بسان خلع خاتم از انامل

ترا پوشاندم آن جامه

به پيكر

چنان نعلي كه پوشاني بناعل

پس از مأيوسي از كار خلافت

شدي از من تو سر خيل قبائل

ترا من بر سر منبر نشاندم

همه رنج تو از من گشت زايل

ترا من كرده ام مشهور آفاق

خر و بار است مشهور از اوائل

بدان اي زاده هند جگر خوار

اعالي نيز دانند و اسافل

اگر نيرنگ و مكر من نمي بود

نمي بودي خلافت را تو شامل

بدل كردم بدنيا دين خود را

فكندم خود بچاهي گود و هائل

مگر ما، در غدير خم نبوديم

محمد نزد طفل و پير و كامل

بفرمان خدا با ساربان گفت

الا يا ناقگي محمل فرو هل

سريري از جهاز اشتران ساخت

كه بينندش همه خيل و قوافل

كمرگاه علي را چنگ بر زد

همه ديديم از او دست و انامل

علي را گفت مير مؤمنان است

بدان جبريل از عرش است نازل

هر آنكس را منم مولا و آقا

علي مولا است گر دانا و جاهل

هر آنكس عهد ما را در شكسته است

خدا زو بشكند بند و مفاصل

عمر آن كوترا شيخ و دليل است

به بخ بخ علي را گشت قائل

بجان و دل علي را دست بوسيد

به بيعت او از اول گشت داخل

من و تو هر دو، با كاري كه كرديم

بدوزخ هر دو خود كرديم داخل

كجا با خون عثمان ميتوان رست

از آن موقف كه بس سختست مخجل

علي در حشر فردا دشمن ما است

ز ما كيفر كشد خلاق عادل

نميدانم چه عذر آريم فردا

چه بايد گفت پاسخ در مقابل

بمن بستي تو عهد اي زاده هند

كه

چون آن جنگ و كين گرديد زايل

ز شيران حجازي بسته شد دست

كشيدي رخت از آن دريا بساحل

مرا بخشي تو استانداري مصر

شوم سيراب از آن شيرين مناهل

ز دين بگذشته كوشيدم كه تا آنك

ترا بر تخت بنشاندم بباطل

بتو گرديد صافي عرصه ملك

همه شيران كشيدي در سلاسل

روان شد از تو فرمان در ممالك

بسويت آمد از هر سو قوافل

كنون از من خراج مصر خواهي؟

زهي سوداي خام و فكر باطل!

بياد آور همان شب را كه چون سگ

سپاهت ميزدي فرياد هائل

ز دست حيدر صفدر فتاده

بچرخ چارمين بانگ زلازل

ز تيغ مالك اشتر طپيده

بخون سر لشگرانت همچو بسمل

ز ترس و بيم مردان عراقي

بگردت لشگرت نوح ثواكل

تو چون مرغي كه سخت افتاده در دام

رهائي خواستي زان دام مشكل

بدان وسعت فضا بر سينه ات تنگ

بچشمت كوه و تل چون حب فلفل

بذيل من زدي دست و من از مكر

از آن آشوب كردم راحتت دل

كنون يكسو نهي شرم و حيا را

دهي تشكيل دور از من محافل

شنيدستم كه تا با عتبه گفتي

كه بنمايد بمصر و نيل منزل

بحق حق شنيدم گر كه زين بعد

نشيني بين اقران و اماثل

چنان فرعون آري ياد از مصر

چنان هامان ز تو كوبم كواهل

يكي لشگر روان سازم سوي شام

شرائينت بر آرند از مفاصل

ز او رنگ خلافت بر سر خاك

كشانندت نشانندت بمعزل

علي شايسته او رنگ شاهي است

نه تو اي مرد رذل و پست و جاهل

كجا آنكرمك شب تاب و خورشيد

بسيمرغي مگس كي شد معادل

معاويه

است مركز بر بديها

علي مجموعه و كان فضائل [7] .

معاويه روزي از عقيل در باره علي عليه السلام مطالبي مي پرسيد عقيل جريان حديده محماة را بمعاويه شرح داد معاويه گفت: رحم الله ابا حسن فلقد سبق من كان قبله و اعجز من ياتي بعده [8] (خدا رحمت كند علي را كه برپيشينيانش سبقت گرفت و آيندگان را عاجز و در مانده نمود).

جار الله زمخشري كه از فحول علماء و مفسرين اهل سنت بوده و به تعصب موصوف است ميگويد در حديث قدسي وارد است كه خداي تعالي فرمايد:

لا دخل الجنة من اطاع عليا و ان عصاني، و ادخل النار من عصاه و ان اطاعني. (داخل بهشت ميكنم آنكس را كه اطاعت علي را نمايد اگر چه مرا نا فرماني كند، و داخل دوزخ ميكنم كسي را كه علي را نافرماني كند اگر چه مرا اطاعت كرده باشد)

آنگاه زمخشري ميگويد اين رمزي نيكو است چه دوستي و حب علي عليه السلام ايمان كامل است و با وجود ايمان كامل اعمال سيئه بايمان زيان نميرساند و اينكه خداوند ميفرمايد اگر چه بمن عصيان نمايد او را ميآمرزم براي اكرام مقام علي عليه السلام است. و اينكه فرمود بآتش در افكنم آنكس را كه با علي عصيان ورزد اگر چه مرا اطاعت كند براي اينست كه هر كس دوستدار علي نباشد او را ايماني نيست و طاعت ديگرش از راه مجاز است نه حقيقت زيرا كه ساير اعمال وقتي حقيقي خواهند بود كه بدوستي علي عليه السلام مضاف گردد. پس هر كس دوست بدارد علي را البته اطاعت كرده است خدا را و

هر كس مطيع خدا باشد رستگار گردد بنا بر اين حب علي اصل ايمان و بغض علي اصل كفر بوده و در روز قيامت جز حب و بغض نيست يعني حال مردم از اين دو بيرون نيست كه يا دوستدار علي هستند و يا دشمن او، دوستدار آنحضرت را سيئه و حسابي نيست و هر كس را حسابي نباشد بهشت منزل و سراي او است و دشمن او را ايماني نيست و هر كس را ايمان نباشد خداوندش بنظر رحمت نگردد و طاعتش عين معصيت باشد و جايش در جهنم است. پس دشمن علي را هرگز از گزند عذاب رهائي نيست و دوست او را در عرصه محشر توقف و درماندگي نباشد. فطوبي لاوليائه و سحقا لاعدائه.

خوشا بحال دوستانش و بدا براي دشمنانش [9] .

احمد بن حنبل كه پيشواي فرقه حنبلي است گويد: ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله من الفضائل ما جاء لعلي [10] يعني آنچه از فضائل براي علي عليه السلام آمده بهيچيك از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله نيامده است.

ابن جوزي در تذكره خود مينويسد فضائل امير المؤمنين عليه السلام از آفتاب و ماه مشهورتر و از سنگريزه بيشتر است و آن بر دو قسم است يكقسم از قرآن استنباط شده و قسم ديگر از سنت طاهره مفهوم ميشود [11] بعضي از محققين خارجي و مستشرقين نيز ضمن اظهار نظر در باره شخصيت علي عليه السلام بولايت و خلافت بلا فصل آنحضرت هم اشاره كرده اند چنانكه جان ديون پورت دانشمند انگليسي در باره يوم الانذار (كه شرحش سابقا گذشت) مينويسد كه پيغمبر در پايان كلام اين

جملات را با فصاحت و بلاغت بيان كرد كه از ميان شما كدام كس مرا يار و ياور خواهد بود كه اين بار را بر دوش گذارد؟ كيست آن مردي كه خليفه و وزير من باشد همانطور كه هارون براي موسي بود؟

افراد حاضر در آن مجلس همه در حال بهت و سكوت ماندند و هيچكدام جرأت نكردند اين عطيه خطير را بپذيرند تا اينكه علي جوان و چالاك پسر عم پيغمبر برخاست و گفت من اين دعوت را مي پذيرم و وزارت ترا بر عهده ميگيرم. محمد صلي الله عليه و آله پس از شنيدن اين بيانات، علي جوان و جوانمرد را در آغوش گرفت و او را بسينه اش چسباند و (بحاضرين) گفت برادر و وزير مرا ببينيد [12] .

توماس كارلايل انگليسي در كتاب الابطال كه بعنوان قهرمانان بفارسي ترجمه شده است مينويسد ما چاره نداريم جز اينكه او را دوست داشته باشيم بلكه باو عشق بورزيم زيرا او جوانمردي شريف و بزرگوار بود دلش از مهر و عطوفت سرشار و در عين حال از شير شجاع تر بود، او عادل بود و در اين امر بقدري افراط كرد كه حتي جان خود را نيز در راه عدالت فدا نمود [13] .

شبلي شميل با اينكه شخص مادي است ميگويد امام علي بن ابيطالب بزرگ بزرگان و تنها نسخه منحصر بفردي است كه شرق و غرب، گذشته و آينده نتوانسته است صورتي كه با اين اصل تطبيق كند بيرون دهد. بارون كاراديفو دانشمند فرانسوي گويد: علي مولود حوادث نبود بلكه حوادث را او بوجود آورده بود اعمال او مخلوق فكر و عاطفه و مخيله خود

او است پهلواني بود كه در عين دليري دلسوز و رقيق القلب، و شهسواري بود كه در هنگام رزم آزمائي زاهد و از دنيا گذشته بود بمال و منصب دنيا اعتنائي نداشت و در راه حقيقت جان خود را فدا نمود روحي بسيار عميق داشت كه ريشه آن ناپيدا بود و در هر جا خوف الهي آنرا فرا گرفته بود.

باري عظمت و حقانيت علي عليه السلام بر تمام محققين و علماي جهان اعم از اهل سنت و ديگران ثابت و روشن است و ما براي نمونه بنگارش اين مختصر اكتفا كرديم.

----------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن ابي الحديد كه خودش معتزلي است ضمن اينكه علي عليه السلام را از نظر علم ميستايد منشأ علوم فرقه هاي معتزله و اشعريه و حنفيه و ديگران را نيز غير مستقيم به آنحضرت نسبت ميدهد و چنين وانمود ميكند كه آنها هم بر حق ميباشند ولي بايد دانست كه اين گروهها بعدا راه غير مستقيم پيموده و از طريقه حقه اماميه خارج شده اند.

[2] بحار الانوار جلد 41 نقل از شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 7 _. 14.

[3] شرح نهج البلاغه جلد 1 ص. 26.

[4] القصائد السبع العلويات _ القصيدة الاولي.

[5] القصائد السبع العلويات _ القصيدة الخامسة.

[6] القصائد السبع العلويات _ القصيدة الثانية.

[7] محمد صلي الله عليه و آله پيغمبر شناخته شده جلد اول ص. 367.

[8] بحار الانوار جلد 42 نقل از ابن ابي الحديد.

[9] نقل از ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 127.

[10] كشف الغمه ص 48.

[11] ناسخ التواريخ امام باقر جلد 7 ص 134.

[12] عذر

تقصير به پيشگاه محمد و قرآن جيبي ص 27.

[13] الابطال ص 128.

نفوذ دادن نيروهاي اطلاعاتي در خاك دشمن

امام علي عليه السلام آنگاه كه مطّلع گرديد، عوامل سياسي و اغفالگر معاويه قصد تبليغات مسموم در مراسم حج را دارند، در نامه اي به فرماندار مكّه، «قثم بن عباس»، نوشت:

امّا بَعْد، فَاِنَّ عَيني بِالْمَغْرب كَتَبَ إلي يعْلِمْني اَنَّهُ وُجِّهَ إلي المَوْسِم أناسٌ مِنْ أهلِ الشّام الْعُمْي الْقُلُوبِ الصُّمِ الأسْماعِ الْكُمْهِ الابْصار، الّذينَ يلْبِسُون الْحَقَّ بِالْباطِل. [1] .

«پس از حمد و ثناي الهي، مأمور اطّلاعاتي من در مغرب «شام» به من نوشته و مرا آگاه كرده است كه گروهي از مردم شام در مراسم حج مي خواهند شركت كنند، گروهي كوردل، ناشنوا، و كور ديده كه حق را با باطل درهم مي آميزند»

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 33 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

نكوهش رزمنده پيروز

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، دلاوري معروف از لشگر شام به نام «غرار بن أدهم» به ميدان آمد و هماورد طلبيد كه كسي به ميدان او نرفت،

چشمش به عبّاس بن ربيعه افتاد كه مسئوليت يكي از جناح ها را برعهده داشت،

او را با نام صدا زد و به مبارزه طلبيد.

عباس بدون اجازه امام علي عليه السلام خودسرانه به ميدان رفت و پس از جنگ سختي غرار را مغلوب ساخت و اورا با ضربت سخت شمشير دو نصف كرد كه تحسين سربازان دوست و دشمن را برانگيخت.

وقتي به صفوف خود بازگشت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد:

نامِ او چيست؟

گفتند: عبّاس بن ربيعه،

امام علي عليه السلام او را طلبيد و مورد نكوهش قرار داد و فرمود:

اي عبّاس! مگر من به تو و عبداللَّه بن عباس دستور ندادم كه جناح خود و جايگاه خود را حفظ كنيد؟

چرا بدون اجازه به ميدان جنگ تاختي؟

عبّاس در

پاسخ امام گفت:

دشمن مرا به نام صدا زد، اگر جواب نمي دادم پَست مي شدم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

«نيكوتر آن بود كه به فرمان امام خود عمل مي كردي.» [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ ج 2 ص 380.

نهي زنان از گريه بلند پس از جنگ

برخي از عادات و رفتار اجتماعي اگر تعديل نشود مي تواند درجامعه اسلامي اثرات نامطلوبي داشته باشد.

طبيعي است كه پس از جنگ بسياري از خانه ها و خانواده ها عزا دارند، وبراي عزيزان خود گريه مي كنند،

امّا اگر عزاداران يك محلّه يا يك قبيله، رعايت جامعه را نكنند چه بسا ديگران را دچار ضعف روحيه نموده و نسبت به جنگ منحرف سازند.

وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام از جنگ صفّين باز گشت درشهر كوفه از محلّه «شباميين» عبور كرد، و شنيد كه زنان قبيله، بلند بلند گريه و زاري مي كنند.

در اين هنگام يكي از بزرگان قبيله به نام «حرب بن شرحبيل» خدمت آن حضرت رسيد.

امام علي عليه السلام با اعتراض به آن شخص فرمود:

«احساس مي كنم زن هاي شما بر مردان شما مسلّط شده اند، چرا آنها را از گريه كردن هاي بلند باز نمي داريد؟» [1] .

--------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 322 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

نكوهش از سستي مرزبانان

كساني كه اهل ايمان و تقوا و دعا بوده امّا داراي اخلاق نظامي نبودند، و در برابر دشمن سُستي نشان مي دادند، عقب نشيني مي كردند و مورد نكوهش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام قرار مي گرفتند.

و آنها كه تنها روح نظامي گري داشته، و اهل تقوا نبودند نيز طرد مي شدند كه مطالعه نامه امام علي عليه السلام به كميل بن زياد قابل توجّه است.

(از نامه هاي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به «كميل بن زياد نخعي» فرماندار «هيت» از شهرهاي مرزي عراق).

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْييعَ الْمَرْء مَا وُلِّي، وَتَكَلُّفَهُ مَا كُفِي، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَ َأْي مُتَبَّرٌ. وَ إِنَّ تَعَاطِيكَ الْغَارَةَ عَلَي أَهْلِ قِرْقِيسِيا، وَ تعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتي وَلَّينَاك لَيسَ بِهَا مَنْ يمْنعُهَا، وَلا يرُدُّ الْجَيشَ عَنْهَا لَرَأْي شَعَاعٌ. فَقَدْ صِرْتَ

جِسْراً لِمَنْ أَرادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلي أَوْلِيائِكَ، غَيرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ، وَلا مَهِيبِ الْجَانِبِ،.

«امّا بعد! سستي انسان در انجام آنچه بر عهده او گذارده شده، و اصراربر انجام آنچه در وظيفه او نيست، يك ناتواني روشن و نظريه باطل وهلاك كننده است؛ توبه اهل «قرقيسا» حمله كرده اي ولي مرزهائي راكه حفظش بر عهده تو گذارده ايم بي دفاع رها ساخته اي اين كار، يك فكر نادرست و بيهوده است. تو در حقيقت پلي شده اي براي دشمناني كه مي خواهند بر دوستانت دست غارت بگشايند، نه بازوي توانائي داري، نه هيبت و ترسي در دل دشمن ايجاد مي كني!...» [1] .

يعني بايد در كنار نماز و روزه و دعا و ياد خدا و تحقّق ارزش هاي اخلاقي بايد از مديريت و سياست و دشمن شناسي و اخلاق نظامي در حد اعلائي برخوردار بود تا بتوان انواع تهاجمات دشمن را دفع كرد.

گرچه امام علي عليه السلام دريك سخنراني معنوي به معرّفي انسان كامل مي پردازد كه:

فَمِنْ عَلامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَي لَهُ قُوَّةً فِي دِين، وَحَزْماً فِي لِينً، وَ ايمَاناً فِي يقِين، وَ حِرْصاً فِي عِلْم، وَ عِلْماً فِي حِلْم، وَقَصْداً في غِني، وَ خُشُوعاً فِي عِبَادَةٍ، وَ تَجَمُّلاً فِي فَاقَة، وَ صَبْراً في شِدَّةٍ، وَ طَلَباً فِي حَلالِ، وَ نشَاطاً فِي هُدي، وَ تَحَرُّجاً عَنْ طَمَعٍ.

يعْمَلُ الأعْمَالَ الصَّالِحَةَ وَ هُوَ عَلَي وَجَل.

يمْسِي وَ هَمُّهُ الشُّكْرُ، وَ يصْبِحُ وَ هَمُّهُ الذِّكْرُ. يبِيتُ حَذِراً وَ يصْبِحُ فَرِحاً؛

حَذِراً لَمَّا حُذِّرَ مِنَ الْغَفْلَةِ، وَ فَرِحاً بِمَا أَصَابَ مِنَ الْفَضْلِ وَ الرَّحْمَةِ [2] .

(از نشانه هاي آنان اين است:

در دين نيرومند، نرم خو و دورانديش، با ايماني مملو از يقين، حريص در كسب دانش، و داراي علم توأم

با حلم، ميانه رو در حال غنا، درعبادت خاشع، در عين تهيدستي آراسته، در شدائد بردبار، طالب حلال، در راه هدايت با نشاط، از طمع دور، اعمال نيك را انجام مي دهد اما باز هم ترسان است،

روز را شام ميسازد و همش سپاسگزاري است، شب را به روز مي آورد و تمام فكرش ياد خدا است، مي خوابد، امّا ترسان است و برمي خيزد شادمان است ترس او از غفلت و شادماني او به خاطر فضل و رحمتي است كه به او رسيده)

پس حلّ تضادها با رشد و تكامل جوانب گوناگون روح آدمي ميسّر است و مشكلات اجرائي، اخلاق عمومي و نظامي نيز به سادگي بر طرف مي گردد.

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 61 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] خطبه 16:193 نهج البلاغه معجم المفهرس.

نگاه به چهره علي(ع)

حضرت سلمان (ع) فرمود: يك روز خدمت حضرت رسول اللّه (ص) مشرف شدم، ديدم حضرت در حال سجده هستند و كلماتي را مي فرمايند. خوب كه گوش دادم شنيدم مي فرمايد: اِلهي بِحَقِّ علي(ع) خَفّف علي(ع) اَوزاري خدايا بحق علي(ع)قسمت مي دهم گناهاني را كه بر دوش من گذاشته اند سبك گردان.

سلمان مي گويد: من تعجب كردم. صبر كردم تا حضرت سر از سجده برداشت بعد عرضكردم يا رسول اللّه شما خدا را بحق علي(ع)قسم مي دهيد؟

حضرت فرمود: اي سلمان اگر مي خواهي مقام علي(ع)برايت ظاهر و واضح گردد برو به بقيع و صدا بزن بندار. وقتي او را ديدي مقام علي(ع)را از او بپرس.

سلمان مي گويد: وارد بقيع شدم و صدا زدم بندار، ناگهان شخص عظيم الجثه اي را در كنارم مشاهده كردم از احوالاتش جويا شدم؟!

گفت: من يكي از يهوديهاي مدينه بودم. لكن در دل محبت علي(ع)را داشتم.

بطوريكه هرروز صبح مي آمدم كنار راه مي ايستادم تا آقا

علي(ع)از منزل بيرون آيد و جمال نوراني او را زيارت كنم.

يكروز صبح كه از منزل بيرون آمدم و بسر راه حضرتش ايستادم خبري نشد پرس جوئي كردم گفتند آقا علي(ع)به مسجد تشريف برده اند من از ترس مسلمانها جرأت نمي كردم وارد مسجد شوم. و تا جمال آقا را زيارت نمي كردم ممكن نبود دنبال كار روم.

لذا از آمدم محاذي در مسجد ايستادم باميد آنكه شايد چشمم بجمال نورانيش بيفتد. بمجرد آنكه محاذي در آمدم ديدم آقا علي(ع)در ميان مسجد است از جاي خود حركت كرد و نگاهي بطرف من فرمود مثل اينكه ميدانست من منتظر ديدن اويم.

من هم جمال دل آراي او را زيارت كردم و پي كارم رفتم تا اينكه اجلم رسيد و در حال كفر از دنيا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لكن قريب به يك ميل آتش از من دور است و بمن صدمه اي وارد نمي كند بخاطر اينكه در دلم محبت علي(ع)است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: حبّ علي(ع) ايمان و بعضه كفرٌ و نفاق محبت علي(ع)ايمان و بغض و دشمني با او كفر و نفاق است.

و نيز فرمود: لو اجتمع الناس علي(ع) حبه ما خلق اللّه النار اگر همه مردم محبت علي(ع)را داشتند خداوند آتش جهنم را خلق نمي كرد.

هر كه اندر دل بدارد مهر پاك مرتضي (ع)

جاي او باشد بهشت جاودان روز جزا

كيميائيست عجب مهر علي(ع)نور خدا

مس ايجاد به گيتي شده ز اين مهر طلا

آنكه را مهر علي(ع)نيست بدل مؤمن نيست

چونكه ايمان خداوند بود مهر ولا

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نادر شاه

وقتي كه نادر شاه به حكومت رسيد، عراق در دست حكومت عثماني بود. نادر

شاه سپاهي مجهز نموده و به عراق حمله كرد و آن را از چنگ عثمانيها بيرون آورد، آنگاه او تصميم گرفت براي زيارت حضرت علي(ع)به نجف اشرف برود، وقتي كه خواست وارد حرم شود، كوري را ديد كه در صحن حرم نشسته است و گدائي مي كند.

نادر شاه به او گفت: چند سال است در اينجا هستي؟ كور گفت: بيست سال. نادر شاه گفت: بيست سال است در اينجا هستي و هنوز بينايي چشمانت را از اميرالمؤمنين نگرفته اي؟

من به حرم مي روم و برمي گردم اگر هنوز بينايي ات را نگرفته باشي، ترا مي كشم، شاه بحرم رفت و گدا از ترس نادر شاه شروع به دعا و ناله و زاري كرد و از حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)در خواست كرد كه چشمانش را به او باز گرداند.

وقتي نادر شاه از حرم بيرون آمد، ديد كه مرد بينايي اش را به بركت توسل به اميرالمؤمنين (ع) بدست آورده است.

بتاج مهر علي(ع) سر بلند گرديدم

ز آسمان گذرد گر سرم عجب مشمار

ز ذوق مهر علي(ع) آمده بچرخ افلاك

ز مهر او شده سرگرم ثابت و بسيار

محبّتش نه همين واجب است به انسان

شده محبت او فرض بر جبال و بحار

علي(ع) كه خواند رسول خدايش خير البشر

در او كسي كه شكّ آورد گشت از كفّار

نماز و روزه و حج كسي نشد مقبول

مگر بمهر علي(ع) و ائمه اطهار (ع)

دلي كه نيست در او مهر مرتضي قلبست

شود بمهر علي(ع) نقد دل، تمام عيار

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نهايه شيخ طوسي

جناب عالم بزرگوار حاج سيد امير محمد صالح حسيني خاتون آبادي در (حدائق المقربين) نقل كرده در پشت كتاب قديمي نهايه

شيخ طوسي (رضوان اللّه تعالي علي(ع)هما) ديدم نوشته:

جمعي و گروهي از بزرگان شيعه مانند حمداني قزويني و عبدالجبار بن عبداللّه مقري رازي و حسن بن بابويه، در كتاب شيخ طوسي اختلاف نظر داشتند كه آيا مورد اعتماد هست يا نه و خلاصه همه به حضرت شيخ اعتراض كرده بودند و در صحت عمل آن كتاب شك داشتند.

بالاخره همه علماء جمع شدند و قرار بر اين گذاشتند كه به نجف اشرف مشرف شده و سه روز، روزه بگيرند و غسل كنند و شب جمعه در حرم حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)بمانند و مشغول عبادت شوند تا بلكه از طرف آقا علي(ع)مطلب براي همه روشن گردد.

آمدند نجف اشرف پس از سه روز روزه، و عبادت در شب جمعه در حرم متوسل شدند، اوآخر شب همه به خواب رفتند و همه حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)را در خواب ديدند و حضرت علي(ع)به آنها فرموده بود:در فقه اهلبيت كتابي كه سزاوار اعتماد و اقتداء و رجوع كردن به آن باشد مانند كتاب نهايه تصنيف نشده، يعني كتاب نهايه از تمام كتب فقهي شيعه معتبرتر است به علت آنكه مصنف او با قصد خلوص و بدون غرض ديگري جز خدا آن را نوشته است و او از هر جهت بي نياز كننده است شما را از كتابهاي ديگر. در صحت آن شك نكنيد و به آن عمل كنيد. چون از خواب بيدار شدند هر يك اظهار نمودند كه خوابي ديده اند كه دليل بر صحت كتاب نهايه است. ولي قرار گذاشتند كه هيچكدام خوابشان را نقل نكنند بلكه روي كاغذي بنويسند و بعد تطبيق نمايند تا چگونگي خوابها معلوم شود.

وقتي كه همه آنچه در خواب ديده

بودند را روي كاغذ نوشتند، ديدند خواب همه يكي بوده حتي عبارتها با هم هيچ فرقي نداشته همه خوشحال شدند آمدند به منزل شيخ كه داستان را به شيخ خبر دهند وقتي كه وارد منزل شدند تا شيخ آنها را ديد فرمود: حرف و گفته مرا درباره كتاب قبول نكرديد تا آنكه از حضرت اميرالمؤمنين علي(ع)تعريف و مدح كتاب مرا شنيديد.

علي(ع) مهر جهان آرا، علي(ع) ماه فلك پيما

علي(ع) بدرو علي(ع) بيضا، علي(ع) نجم، و علي(ع) اختر

علي(ع) در مُلك دين حاكم، امير قائد و قائم

قضا بزم و قدر خادم، ملك عبد و فلك چاكر

علي(ع) درياي بي ساحل، علي(ع) غواص بحر دل

علي(ع) شاهنشه عادل، علي(ع) سلطان بحر و بر

سفيران نبوت را، علي(ع) پيرو علي(ع) مرشد

نكوكاران امت را، علي(ع) يار و علي(ع) ياور

ولايت را علي(ع) والي، نبوت را علي(ع) تالي

امامت را علي(ع) مخزن، كرامت را علي(ع) گوهر

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نزول جبرئيل بر علي(ع)

بيهقي واعظ سبزواري بر اثر ازدواج با خواهر عبدالرحمن جامي نزد اهالي سبزوار به سنّي بودن متهم شده از هرات به سبزوار برگشت.

روزي بالاي منبر موعظه مي كرد تا رسيد به اين سخن كه جبرئيل دوازده هزار مرتبه بر پيغمبر اكرم نازل شده است. پيرمردي براي امتحان به نمايندگي مردم حركت كرده و گفت نزول جبرئيل به پيغمبر را گفتي نزولش را به آقا علي(ع)بگو. چند مرتبه جبرئيل به علي(ع) بن ابي طالب (ع) نازل شده.

مات و متحير در بالاي منبر چه بگويد روايتي نديده كه جبرئيل بر علي(ع)نازل شده باشد. اگر بگويد جبرئيل نازل شده دروغ گفته. اگر بگويد نازل نشده گمان مردم درباره او تبديل به صدق

مي شود يك مرتبه به زبانش آمد اين كلمه كه گفت جبرئيل بيست و چهارهزار مرتبه به علي(ع)نازل شده. پيرمرد گفت چه دليلي داري بر اين حرفت گفت باين دليل كه پيامبر اسلام (ص) فرمود:

انا مدينة العلم و علي(ع) بابها من شهر علم هستم و علي(ع)درب آن شهر است.

واضح است جبرئيل كه دوازده هزار بار بر پيغمبر اكرم (ص) نازل شد از درب شهر وارد مي گشت. پس آقا علي(ع)را هم كه درب آن شهر است زيارت مي كرده بعد از نزول وحي هنگام مراجعت باز جمال علي(ع)را مي ديده است پس به اين دليل به اندازه اي كه به پيغمبر (ص) نازل شده دو برابر آن حضور علي(ع)رسيده و آن بيست و چهار هزار مرتبه است.

چنانكه سرور عالم بجز پيمبر نيست

ولي خاص خدا نيز غير حيدر نيست

علي(ع) ست گنج حقايق، علي(ع) ست باب علوم

دلي مجوي كه مشتاق سوي آن در نيست

علي(ع) ست مظهر ولاي شرع آزادي

جز او باهل طريقت مرا دو رهبر نيست

ميان آن همه مردان حق قسم بخدا

كسي برتبه ز شير خدا فراتر نيست

به لوح عرش بود نقش نام والايش

بجز ولي خدا كس شريف و سرور نيست

دلي كه آينه دار محبت علوي ست

بجز صفاي ربوبي در آن مخمر نيست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نفس پيغمبر

امام فخر رازي عالم سني متعصب در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباهله (سوره آل عمران آيه 60) مطلب مهمي يادآور شده. طبق اين آيه (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِسائَناوَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَكُمْ) شيعيان علي(ع)مي توانند ثابت كنند كه علي(ع) بن ابيطالب (ع) از همه انبيا حتي انبيا اولوالعزم

نيز افضل است.

زيرا خداوند در اين آيه از علي(ع)تعبير به نفس محمد (ص) فرموده است همانطور كه محمّد (ص) اشرف از همه انبياء است علي(ع)هم كه نفس اوست بايد از همه انبياء افضل باشد.

بنده را بندگي خواجه سزاوار بود

بنده گر بنده بود بندگي اش ماجور است

آنكه شد پيرو آئين محمد، بيشك

با ولاي علي(ع) و آل، دل او جور است

راه مردان خدا، راه علي(ع) مي باشد

هر كه جز او بگزيند دل و چشمش كور است

او دم نزع بر مسلم و كافر آيد

اين خبر منتشر و در همه جا مشهور است

پيروي هيچ از اين خانه مرو كوي دگر

كه بهر جا بروي منزل آخر گور است

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نداي عدالت انساني

جورج جرداق مسيحي درباره اين بزرگ مرد آقا اميرالمؤمنين علي(ع)مي گويد: در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين بزرگ مرد را بشناسي و چه نشناسي زيرا حقيقت و تاريخ گواهي مي دهند كه او عنصر بي پايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان نداي عدالت انساني و شخصيت جاودانه شرق است.

اي جهان چه مي شد اگر همه نيروهايت را درهم مي فشردي و در هر روزگاري شخصيتي مانند (آقا) علي(ع)با آن عقل و قلب و زبان و شمشير نمودار مي كردي اسلام علي(ع)مانند اسلام ساير مسلمانان در شرايط خاصي نبود، اسلام او از نهاد قلبش مانند جريان آب از سرچشمه جوشش داشت، نيايش هر يك از مسلمانان آن روز در آغاز براي بت هاي قريش بود اما نخستين نيايش علي(ع)در برابر خداي محمد(ص) برگزار شد آري اين است اسلام مردي كه آنچنان خواسته شده تا در عشق به نيكي و ياري پيامبر رشد كند و

رهبر عدالت خواهان و ناخداي كشتي در اعماق طوفانهاي سهمگين و امواج فتنه گردد.

درميان فرزندان آدم و حوا در تاريخ بشريت هيچكس مانند علي(ع)و سقراط در راه حق گام برنداشته است از يك اجتماع نوين و نيازمنديهاي تازه اي بودند كه اصول فرسوده اي را در هم ريختند و بنيادي نو درانداختند ولي مردم به دشمني آنان برخاستند.

اما آنها هم مانند كوه در راه حق پاي استقامت بدامن كشيدند هر كدام از اين دو مرد با سرشت انساني پاك و نيروي خرد و دلگرمي روشني نهاد و ايماني كه به خيرو نيكي داشت در برابر اشرافيت و سرمايه پرستي و ظلم و قدرتهاي حكومت فاسد مقاومت و مبارزه كرد هر يك از اين دو مرد بزرگ بر انسانيت ميراثي گرانبها بشمار مي رود.

(فراموش نشود كه جورج جرداق يك مسيحي است و اين مقايسه علي(ع) و سقراط از لحاظ يك مسيحي چندان قابل سرزنش نمي باشد ولي از لحاظ يك مسلمان اين مقايسه مع الفارق است هر چند كه سقراط را در هر مرتبه اي هم بشناسند).

چه بزرگ مردي كه بشريت او را مقياس مردي و انسانيت مي بيند، آنچنان كه اگر كسي به او عشق بورزد و پيرو او باشد، عاشق و جوياي نيكي و عدالت و حق و جوانمردي است، و اگر از محبت او بركنار باشد، از نيكي و فضائل بزرگي سرزده است.

آري نام علي(ع)در تاريخ اسلام انگيزه آرزوهاي هر ستمديده اي است و فريادي است كه از گلوي هر مظلومي برمي خيزد تا آنجا كه نام علي(ع)مرادف نهضت و اصطلاحات شده است.

از نقطه آساني كار هيچ چيز را نمي توان يافت كه در اعلاميه حقوق بشر كه سازمان ملل متحد آن

را انتشار داده وجود داشته و فرزند ابوطالب در قانونش آن را فرو گذار كرده باشد بلكه در قانون او چيزهائي خواهيد يافت كه به مراتب برتر و افزون تر است.

علي(ع)درياي مواجي است كه سراسر هستي را فرا گرفته اما از قطره اشك يتيمي طوفاني مي شود.

اين علي(ع)است كه در جنگ معني ديگري مي دانست غير آنكه ديگران مي دانستند و به قصد ديگر جنگ مي كرد غير آنكه ديگران مي كردند. با زهد جهاد را برگزيد و زاهدان گوشه انزوا را، مهرباني نسبت به بيچارگان او را به فتح قلعه ها و اميداشت و در راه محبت به درماندگان كاخ ستمگران را با خاك يكسان كرد چون در مكارم اخلاق به حداعلي(ع) رسيده بود.

قرن بيستم مي آيد و ناگاه مي نگريم كه معاني و ارزشهائي كه از شخصيت فرزند ابوطالب نمودار مي شود.همواره در نفوس بزرگ مي گردد و اوج مي گيرد، و ادب اخلاق دامنه داري را نتيجه مي دهد كه بدان وسيله وفاي انسان مجسم مي شود به ارجمندترين كيفيت تجسم وفا، و همينگونه زمانها به كمك هم برمي خيزند تا همه با هم در آستانه دوستي و بزرگداشت علي(ع)فرو آيند و همانا اين دوستي عظيم و اين تجليل و بزرگداشت عظيم است كه در راه آن بيش از گذشتن هزار سال و با اختلاف زمين ها و شرايط جغرافيائي نابغه معرّه و هنرمندان لبنان بهم مي رسند.

نهج البلاغه علي(ع)از فكر و خيال و عاطفه آياتي بدست مي دهد كه تا انساني وجود دارد با ذوق بديع ادبي و هنري وي پيوند خواهد داشت.

عبارات بهم پيوسته و متناسب جوشان از حسي عميق و ادراكي ژرف بيان شده با شور و شوق واقعيت زيبا و نغز، كه زيبائي موضوع و بيان در

آن بهم آميخته تا آنجا كه تعبير با مدلول و شكل با معني چنان يكي مي شود و متحد مي گردد كه حرارت با آتش و نور خورشيد با هوا، و آدمي در برابر آن چيزي نيست مگر همانند مردي در برابر سيل خروشان و درياي مواج و تند بادي كه مي وزد و تكان مي دهد.

يا مانند مردي در مقابل يك پديده طبيعي كه بايد بالضروره و به حكم جبر، جريان به آن نحوي باشد كه اكنون هست.

با يگانگي و وحدتي كه اگر در اجزاء آن تغييري داده شود وجود آن از بين مي رود و تغيير ماهيت مي دهد. با بياني كه اگر براي انتقاد سخن گويد. گوئي تندباد خروشاني است.

اگر فساد و مفسدين را تهديد كند همچون آتشفشانهاي سهمناك و پرغرش زبانه مي كشدو اگر به استدلال منطقي بپردازد عقلها و احساسات و ادراكات بشري را مورد توجه قرار مي دهد، و راه هر دليل و برهاني را مي بندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت مي كند و اگر براي تفكر و دقت دعوت كند حس و عقل را در آدمي همراه مي سازد و بسوي آنچه كه مي خواهد سوق مي دهد، و آدمي را با جهان هستي پيوند مي دهد و نيرو و قواي انساني را آنچنان متحد و يگانه مي سازد كه حقيقت را كشف مي كند و اگر پند و اندرز دهد، مهر و عاطفه پدري و وفاي انساني و گرمي محبت بي انتها در آن ديده مي شود آنگاه كه براي آدمي از ارزش هستي و زيبائيهاي خلقت و كمالات جهان آفرينش سخن مي گويد.

آنها را با قلمي از نور ستارگان در دل قلب مي نويسد و ترسيم مي كند بياني كه بلاغتي از بلاغت

قرآن است، بياني كه در اسباب و اصول بيان عربي به آنچه كه بوده و خواهد بود پيوند دارد. تا آنجا كه درباره آن گفته اند گفتار او پائين تر از كلام خداوند و بالاتر از سخن مخلوقات است.

انشاء علي(ع)پس از قرآن عالي ترين نمونه بلاغت است، و بلاغت ادبيات علي(ع)هميشه در خدمت تمدن و بشريت بوده و خواهد بود.

واقعا سزاوار است كه در جهان امروز آتش افروزان جنگ و عوامل و مسببين بدبختي ملتها و افراد به سخنان و كلمات قهرمان انديشه عربي، بزرگمرد وجدان انساني علي(ع) بن ابيطالب (ع) گوش فرا دهند و آن را حفظ كنند و در مقابل گوينده بزرگ آن سخنان سر تعظيم فرو آورند....

اي به قلمرو قلم سنبل واژه ها علي(ع)

اي به صحيفه قدر قائمه قضا علي(ع)

ورد زبان من بُود نام پرافتخار تو

از آن زمان كه گشته ام با تو من آشنا علي(ع)

غنچه لعل لب اگر باز كنم به مدح تو

ز شرح وصف تو كنم قيامتي به پا علي(ع)

تويي تويي كه بسته ام دل به كمند موي تو

منم، منم كه مي كنم جان و رهت فدا علي(ع)

نه قدرتي كه دم زنم ز وصف بي زوال تو

نه جرأتي كه بي وضو تو را كنم صدا علي(ع)

حدوث را قدم توئي، كه حادث از تو شد قِدَم

كه از طفيل تو بود كون و مكان به پا علي(ع)

دست خداست دست تو هستي، ماست هست تو

كه از بقاي تو بود فناي ما بقا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

نمونه اي از قضاوتهاي علي در عصر خلفا

پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مردي را كه شراب خورده بوود به نزد ابوبكر آوردند،

خليفه از وي پرسيد: آيا شراب خورده اي؟ او جواب اد: بلي. ابوبكر گفت: چرا شراب خورده اي، در حالي كه حرام است؟ آن مرد گفت: اگر مي دانستم كه شراب حرام است لب به آن نمي زدم. در حالي كه جمعيت زيادي اين صحنه را تماشا مي كردند، خليفه از حكم مسأله عاجز مانده، و دست به سوي عمر دراز كرد!

عمر گفت: اين مسأله از معضلات است و چاره اش، ابوالحسن اميرالمؤمنين، است!ابوبكر خطاب به غلامش گفت: برو علي را حاضر كن، ولي عمر گفت: سزاوار نيست علي را بياوريم، اجازه دهيد ما به منزل او برويم.

آنان همراه حضرت سلمان به خانه علي آمده، و جريان را ابلاغ نمودند، حضرت فرمود چاره كار اين است كه او را در بازار و كوچه بگردانيد،

و از مهاجرين و انصار جويا شويد، كه آيا كسي حكم تحريم شراب را به وي گفته است؟ اگر حكم تحريم به گوش او نرسيده باشد، او را آزاد كنيد.

خليفه به دستور علي عليه السلام عمل كرد، چون كسي شهادت نداد، وي را مرخص نمودند، بدون اين كه بر وي حد بزنند.

سلمان مي گويد: من به علي عليه السلام گفتم: خوب آنان را ارشاد نمودي، حضرت جواب داد:

خواستم حكم آيه سي و پنج سوره يونس را در مورد خود و آنان بار ديگر مورد تأكيد قرار دهم كه مي فرمايد:

«آيا كسي كه هدايت به حق مي كند براي رهبري شايسته تر است؟ و يا آن كس كه هدايت نمي شود نگر هدايتش كند؟ شما را چه مي شود؟ چگونه داوري مي كنيد؟» [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي ج7 ص249 ح.4 متن آيه: «افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان

يهدي فما لكم كيف تحكمون.» نقل از آفتاب ولايت، ص144-143.

نصراني مسلمان شد

شخصي نصراني در كشور روم، هفت چيز در خواب ديد و حضرت علي تفصيل خواب و تعبير آن را بيان فرمود و او تصديق كرد.

حضرت فرمود: خواب اول: آن بود كه، در خواب ديدي قصري از آسمان، آويزان است كه در آن كرسي ها از طلا نهاده شده و كنيزان و غلامان و فرشهاي ديبا در ميانش مي باشد و اطراف آن قصر را بوزينه ها و خوكها گرفته اند؛ تعبيرش اين است: آن، قصر سلطان ظالم است كه در آخر الزمان، چون مردم زكوة نمي دهند، اموال مردم را مي گيرد و در اطراف سلطان، ستمكاراني هستند كه او را در ظلم ياري مي كنند.

خواب دوم: آن بود كه، ديدي كرباسي از آسمان، آويزان است و مردمان آن را پاره مي كردند تا اين كه مقدار كمي باقي ماند؛ تعبيرش اين است: آن كرباس مذهب هاي مختلفه است كه در آخر الزمان مردمان به آنها معتقد مي شوند و از مذهب باقي نمي ماند مگر به منزله نخي.

خواب سوم: ديدي مرغاني از آسمان فرود آمدند و سرهاي خود را در زمين نهادند و برگشتند بدون آن كه سر داشته باشند؛ تعبيرش اين است: كه آن مرغان، اسلام است كه باقي نمي ماند از اسلام مگر رسم و شريعت، و حقيقتش به سوي آسمان رجوع مي كند.

خواب چهارم: چهار پاياني كه مخرج بول و غائط نداشتند؛ تعبير، آن بود كه توانگران اموال را جمع مي كنند و حقوق الهي و زكوة را نمي دهند.

خواب پنجم: آن كه بيماري را ديدي كه سالمان را عيادت كند، تعبير، آن است كه مريضان، فقراء بودند كه در نزد اغنياء حاضر شوند

و چيزي از اغنياء خواهند و آنان چيزي به ايشان نمي دهند.

خواب ششم: حوض خشكي را ديدي كه نزد آن سبزه زار و بوستاني بود؛ تعبير حوضهاي خشك، علمايي هستند كه به علم خود عمل نمي كنند و بوستان، مردماني باشند كه از علماء آنچه مي شنوند عمل مي كنند.

خواب هفتم: جامهاي سبز را ديدي كه در آنها هر چيزي كه در دنيا هست در آن ديده مي شود؛ تعبير اين است: آن جامهاي سبز دنياست كه اهل دنيا آن را مي گيرند و سخن از براي دنيا مي گويند نه آخرت، و حال آن كه از براي آخرت خلق شده اند.

همين كه نصراني اين خواب و تعبيرش را از معدن علم، حضرت علي عليه السلام شنيد شهادتين را بر زبان جاري كرد و اسلام آورد. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] لب اللباب- الغناء والاسلام ص_372 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص131.

نظر امام به عضدالدوله و عمران

عمران بن شاهين از اهل عراق بود و مقام ستيزگي و عصيان بر حكومت عضدالدوله ديلمي برآمد و عليه او قيام نمود؛ عضدالدوله در صدد تعقيب و دستگيري او برآمد و با كوشش و جديتي هر چه تمام تر او را تعقيب نمود، عمران براي خود چاره اي نديد مگر آنكه مخفيانه به نجف اشرف فرار كند و در آنجا با لباس مبدل،روزگار را بگذراند، پس به اميرالمؤمنين عليه السلام پناه آورد تا او را از دست عضدالدوله نجات بخشد.

عمران در تحت قبه منوره اميرالمؤمنين عليه السلام پيوسته به دعا و نماز و نياز مشغول بود تا اينكه يك شب آن حضرت را در خواب ديد كه به او فرمود: «اي عمران! فردا «فنا خسرو» براي زيارت اينجا مي آيد و حرم را

براي او قرق مي كنند و هر كسي كه در اينجاست از حرم بيرون مي نمايند؛ حضرت با دست مبارك خود اشاره به يكي از زواياي قبه منوره نمودند و فرمودند: تو در اينجا توقف كن و بمان، تو را نمي بينند؛ عضدالدوله خواهد آمد و مشغول زيارت و نماز مي شود و به درگاه خدا با تضرع و ابتهال، دعا مي كند و خدا را به محمد و آل طاهرينش سوگند مي دهد كه او را بر تو پيروز كند. در اين حال تو نزديك او برو و بگو؛ اي پادشاه! آن كسي كه در دعايت اصرار مي كردي و خدا را به محمد و آلش سوگند مي دادي كه تو را بر او پيروز كند، كيست؟ فنا خسرو مي گويد: مردي است كه در بين ملت من اختلاف افكنده و عصاي قدرت مرا شكسته و در حكومت با من منازعه نموده است؛ به او بگو: اگر كسي تو را بر او پيروز كند، مژدگاني او را چه مي دهي؟ او مي گويد: هر چه بخواهد مي دهم، حتي اگر مرا الزام كند كه او را عفو كنم، عفو مي كنم. در اين وقت تو خودت را به او معرفي كن و آنچه از او توقع داري از جانب او به تو خواهد رسيد.»

عمران مي گويد: «همان طور كه حضرت به من در عالم خواب، نشان داده و راهنمايي كرده بود واقع شد؛ عضدالدوله آمد و مشغول دعا و نماز شد و بعد براي پيروزيش بر عمران خدا را به محمد و آلش قسم داد؛ من در كناري قرار گرفته بودم، نزدش آمدم همان سؤال را از او كردم و او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا

بر او پيروز كند حتي اگر خواستش عفو باشد از او هم در پاسخم گفت: هر كس مرا بر او پيروز كند حتي اگر خواستش عفو باشد از او خواهم گذشت». عمران در اين هنگام به او مي گويد: منم عمران بن شاهين!! او مي گويد: چه كسي تو را در اينجا راه داد و در اين موقف قرار داد؟ من گفتم: اين مولايم علي عليه السلام در خواب به من فرمود: فنا خسرو در اينجا مي آيد و به من چنين و چنان فرمود كه خدمت شما عرض كردم.

عضدالدوله گفت: تو را به حق اميرالمؤمنين عليه السلام، سوگند مي دهم كه او به تو گفت فنا خسرو مي آيد؟ گفتم: آري قسم به حق اميرالمؤمنين عليه السلام. عضدالدوله گفت: هيچ كس غير از من و مادرم و قابله نمي داند كه اسم من، فنا خسرو است. همانجا از گناه او درگذشت و او را به وزارت منصوب كرد و دستور داد برايش لباس و خلعت وزارت آوردند و خود به كوفه حركت كرد.

عمران، نذر كرده بود كه چنانچه مورد عفو عضدالدوله قرار گيرد با سر و پاي برهنه به زيارت علي عليه السلام آيد، چون به وزارت منصوب شده بود چنين انديشيد كه چون شب شد و تاريكي، عالم را فرا گرفت، من از كوفه با سر و پاي برهنه به زيارت روم؛ چون شب فرا رسيد با سر و پاي برهنه، تنها از كوفه به سمت نجف مي آيد. راوي اين داستان، حسن طهال مقدادي است، گويد: جد من كليددار بقعه نجف بود كه حضرت را شب به خواب مي بيند كه حضرت به او فرمود: از خواب برخيز و براي دوست ما عمران بن

شاهين در حرم را باز كن.

جد من، علي بن طهال از خواب بر مي خيزد و شمعها را روشن مي كند و در حرم را باز مي كند و منتظر مي نشيند، كه ناگهان مي بيند شيخي به طرف مرقد حضرت مي آيد. چون به حرم رسيد، جدم بدو مي گويد: بفرماييد اي مولاي ما!

عمران مي گويد: من كيستم؟ او مي گويد: شما عمران بن شاهين هستيد! عمران گفت: من عمران بن شاهين نيستم؛ جدم مي گويد: شما عمران هستيد! الآن علي عليه السلام در خواب، نزدم آمد و امر كرد برخيز و در را براي دوست ما باز كن. عمران گويد: به حق خدا تو را سوگند مي دهم كه، چنين گفت؟ جدم گفت: آري به حق او سوگند مي خورم كه چنين گفت. عمران خود را روي در حرم مي اندازد و مشغول بوسيدن مي شود و به مدير خود در صيد ماهي مي گويد: شصت دينار به جد من بدهند. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 9 ص-681 معادشناسي، ج-5 داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص90.

نمونه اي از دوستان امام علي

غلام سياهي را به خدمت حضرت علي عليه السلام آوردند كه دزدي كرده بود؛ حضرت فرمود: يا اسودا! دزدي كردي؟ عرض كرد: بلي يا علي عليه السلام! فرمود:قيمت آنچه دزديده اي به دانگ و نيم مي رسد؟ عرض كرد: بلي، حضرت فرمود: بار ديگر از تو مي پرسم اگر اعتراف نمايي دست راست تو را قطع مي كنم؛ عرض كرد: بلي، يا اميرالمؤمنين! حضرت بار ديگر از وي پرسيد و او اعتراف كرد؛ دست راستش را به فرموده آن حضرت، بريدند؛ آن غلام سياه انگشتان دست بريده را بر دست ديگر بگرفته و بيرون رفت؛ در حالي كه خون از آن مي چكيد؛ عبدالله بن الكوا

به وي رسيد و گفت: غلام سياه! دست راستت را كي بريده؟ گفت: شاه ولايت،هژير بيشه شجاعت، اميرالمؤمنان، پيشواي متقيان، مولاي من و مولاي جميع مردمان و وصي رسول آخر الزمان.

ابن الكوا گفت: اي غلام! او دست تو را بريده است و تو مدح و ثناي او مي كني؟!گفت: چگونه مدح او نگويم كه دوستي او با خون و گوشت من آميخته است؟! آن حضرت، دست مرا به حق بريد نه باطل.

ابن الكوا به خدمت حضرت امير عليه السلام آمد و آنچه شنيده بود، معروض داشت؛ حضرت فرمود:

«ما را دوستاني هستند كه اگر بنا به حق، پاره پاره شان كنيم به جز دوستي ما نيفزايد، و دشمناني مي باشد كه اگر عسل به گلويشان فرو كنيم جز دشمني ما نيفزايد».

پس حضرت، امام حسن عليه السلام را فرمود: برو غلام سياه را باز آر. امام حسن عليه السلام رفت و غلام سياه را همراه خود آورد؛ حضرت فرمود: اي غلام! من دست تو را بريدم و تو مدح و ثناي من مي كني؟! غلام عرض كرد: مدح و ثناي شما را حق تعالي مي كند، من كه باشم كه مدح شما را كنم يا نكنم؟ حضرت، دست او را بر جاي خود نهاد، رداي خود را بر وي افكند و دعايي بر آن خواند، بعضي گفته اند سوره حمد بود، في الحال دست وي درست شد، چنانكه گويي هرگز نبريده اند. [1] .

دوستان علي عليه السلام در راه او زنده بگور مي گردند!!

علي عليه السلام چون به شهادت رسيدند، فرمانداري كوفه به ترتيب به مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه واگذار شد، و آنان در اين شهر كه مركز شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود به فجايع عظيمي دست يازيدند...

زياد

بن ابيه با تمام قساوت چهارده نفر از سرشناسان شيعه را كه حجر بن عدي در رأس آنان بود به زنجير بسته، و به دربار معاويه فرستاد، تا خود وي در مورد آنان تصميم بگيرد.

چون گروه دستگير شده را به پيش معاويه آوردند، خليفه ستمگر «اموي» دستور داد: نصف آنان را بكشند، و نصف ديگر را به پيش «زياد» برگردانند.

مأمور معاويه به پيش حجر و يارانش آمده و گفت:

«انا امرنا ان نعرض عليكم البرائة من علي واللعن له!! فان فعلتم تركنا كم و ان ابيتم قتلناكم»

ما مأموريم كه به شما پيشنهاد كنيم دست از علي عليه السلام برداشته و او را لعن كنيد!! در غير اين صورت شما را به قتل مي رسانيم.

حجر و يارانش گفتند: ما دست از علي بر نمي داريم، شما هر چه مي خواهيد انجام دهيد.

در اين هنگام قبرهاي آنان را كندند، و كفن هايشان را در برابرشان قرار دادند... ولي آنان تمام شب را مشغول نماز شدند، تا شب به پايان رسيده و وعده شهادت نير فرا رسيد.

حجر گفت: در اين آخرين لحظه عمرم اجازه دهيد دو ركعت ديگر نماز بخوانم، او پس از تحصيل اجازه نماز خواند ولي خيلي سريع آن را به پايان رسانيد و گفت: به خدا سوگند! در عمرم هرگز به اين سرعت نماز نخوانده ام، تا مبادا فكر كنيد كه براي ترس از شهادت نمازم را به تأخير مي اندازم.

در اين حال با شمشير گردن حجر و شش نفر از يارانش را زندند... و عبدالرحمن بن حسان را زنده در گور گذاشتند، و بدين طريق هشت نفر از آن مردان الهي به شهادت رسيدند، ولي دست از ولايت علي برنداشتند، و به

جهان انسانيت ثابت كردند كه راه علي و عشق ولايت بر مال و اولاد و جان مقدم است. [2] .

------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحفة المجالس، ص_113 نقل از داستانهايي از زندگاني حضرت علي عليه السلام، ص216.

[2] تاريخ كامل ابن اثير ج3 ص489-472.

نمونه اي از احمقان تاريخ

در تاريخ آمده است كه شخصي به نام حارث بن حوط به حضور علي عليه السلام آمده و گفت: گمان مي كني من طلحه و زبير و عايشه را باطل مي دانم؟!

كنايه از اين كه من بين تو و آنان فرق نمي گذارم، و نمي دانم كداميك حق، و آن ديگري باطل مي باشيد!! حضرت در جوابش فرمودند: تو در تشخيص حق و باطل دچار اشتباه شده اي، تو مي خواهي براي تشخيص آنها به سراغ خود افراد روي! و اين صحيح نيست، بلكه بايد در شناسايي اشخاص به سراغ معيارهاي حق و باطل صحيح نيست، بلكه بايد در شناسايي اشخاص به سراغ معيارهاي حق و باطل بشتابي و از اين طريق، صحيح را از ناصحيح و صواب را از خطا تميز دهي.

حارث گفت: من به دنبال عبدالله و سعد وقاص مي روم كه راه بي طرفي اعلان نموده،و داخل مسائل سياسي نمي گردد!!

حضرت فرمودند: آنان از حق و حقيقت پشتيباني ننموده، و بر ضد باطل قيام نكرده اند!! تو چگونه از راه ناصحيح آنان پيروي مي نمايي!!

در حالات آن دو نفر آمده است كه: پس از قتل عثمان، سعد وقاص چند رأس گوسفند خريده و راه صحرا را پيش گرفت، و از بيعت با اميرالمؤمنين خودداري نموده و به چوپاني مشغول شد!!

ولي عبدالله عمر با آن حضرت بيعت كرد، و سپس بيعت خود را شكسته، و زير حمايت خواهرش حفصه همسر رسول خدا راه بي طرفي

را پيش گرفت، و خانه نشيني را بر نظام اجتماعي اميرالمؤمنين ترجيح داد!!

او بر همين منوال مي گذرانيد تا اينكه حجاج بن يوسف در جنگي كه در مكه رخ داد، عبدالله زبير را به دار زد و عبدالله عمر شبانگاه به منزل حجاج آمده و بدو گفت:

من از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود:

«هر كس از دنيا برود و امام زمان خويش را نشناسد، مسلمان نمرده است».

اينك آمده ام از طريق تو براي عبدالملك مروان بيعت نمايم، هم اينك دستت را بده تا با تو بيعت كنم! حجاج در حالي كه با وي با تحقير و بي احترامي برخورد مي كرد، در اين هنگام پايش را دراز نموده و گفت: بيا به جاي دستم با پايم بيعت كن!!

عبدالله عمر گفت: چرا به من اسائه ادب نموده و تحقيرم مي نمايي؟!

حجاج گفت: اي احمق نادان! آيا علي بن ابي طالب عليه السلام امام نبود؟ چرا با او بيعت نكردي؟ آيا او امام زمان نبود؟! سوگند به خدا تو براي بيعت و دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اينجا نيامده اي! بلكه تو را اين چوبه دار به اينجا كشانيده، و از ترس وارد شده اي!! [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه فيض الاسلام حكمت254 و1213 و 1214 سفينه ج2 ص136.نقل از آفتاب ولايت، ص312-310.

نماز خالصانه

براي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم دو شتر بزرگ آوردند. حضرت به اصحاب فرمود:

آيا در ميان شما كسي هست دو ركعت نماز بخواند كه در آن هيچ گونه فكر دنيا به خود راه ندهد، تا يكي از اين دو شتر را به او بدهم.

اين فرمايش را چند بار تكرار فرمود، كسي از

اصحاب پاسخ نداد. اميرالمؤمنين عليه السلام به پا خواست و عرض كرد:

يا رسول الله! من مي توانم آن دو ركعت نماز را بخوانم.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

بسيار خوب به جاي آور!

اميرالمؤمنين عليه السلام مشغول نماز شد، هنگامي كه سلام نماز را داد جبرئيل نازل شد، عرض كرد:

خداوند مي فرمايد يكي از شترها را به علي بده!

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

شرط من اين بود كه هنگام نماز انديشه اي از امور دنيا را به خود راه ندهد. علي در تشهد نشسته بود فكر كرد كدام يك از شترها را بگيرد.

جبرئيل گفت:

خداوند مي فرمايد:

هدف علي اين بود كه كدام شتر چاقتر است او را بگيرد، بكشد و به فقرا بدهد، انديشه اش براي خدا بود، نه براي خودش بود و نه براي دنيا.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خاطر تشكر از علي عليه السلام هر دو شتر را به او داد.

خداوند نيز در ضمن آيه اي از آن حضرت قدرداني نموده، فرمود:

«ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب او القي السمع وهو شهيد» [1] .

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

هر كس دو ركعت نماز بخواند و در آن انديشه اي از امور دنيا به خود راه ندهد، خداوند از او خشنود شده و گناهانش را مي آمرزد. [2] .

-----------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ق- آيه.37 حقا در اين موضوع يادآوري است براي آن كس كه داراي قلب هوشيار است يا گوش دل به كلام خدا سپرده و به حقانيتش توجه كامل دارد.

[2] بحار: ج 36 ص_191 نقل از داستانهاي بحارالأنوار، ج 4 ص41.

نجواي شبانه

ابودرداء نقل مي كند:

در يكي از شبهاي

ظلماني از لابلاي نخلستان بني نجار در مدينه مي گذشتم. ناگهان نواي غم انگيز و آهنگ تأثر آوري به گوشم رسيد و ديدم انساني است كه در دل شب با خداي خود چنين سخن مي گويد:

پروردگارا! چه بسيار از گناهان مهلكم به حلم خود درگذشتي و عقوبت نكردي و چه بسيار از گناهانم را به لطف و كرمت پرده روي آنها كشيدي و آشكار نكردي. خدايا اگر چه عمرم در نافرماني و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر كرده است، اما من به جز آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از مغفرت و خشنودي تو به چيز ديگري اميد ندارم.

اين صداي دلنواز چنان مشغولم كرد كه بي اختيار به سمت آن حركت كرده، تا به صاحب صدا رسيدم، ناگهان چشمم به علي بن ابي طالب عليه السلام افتاد. خود را در ميان درختان مخفي كردم تا از شنيدن راز و نياز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم.

علي بن ابي طالب عليه السلام در آن خلوت شب دو ركعت نماز خواند و آن گاه به دعا و گريه و زاري و ناله پرداخت.

باز از جمله مناجاتهاي علي عليه السلام اين بود:

پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مي انديشم، گناهانم در نظرم كوچك مي شود و هرگاه در شدت عذاب تو فكر مي كنم، گرفتاري و مصيبت من بزرگ مي شود. آن گاه چنين نجوا نمود:

آه! اگر در نامه اعمالم گناهاني را ببينم كه خود آن را فراموشم كرده ام ولي تو آن را ثبت كرده باشي، پس فرمان دهي او را بگيريد. واي به حال آن گرفتاري كه خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبيله و طايفه او را سودي

ندهند و فرشتگان به حال وي ترحم نكنند.

سپس گفت: آه! از كشتي كه دل و جگر آدمي را مي سوزاند و اعضاي بيروني انسان را از هم جدا مي كند. واي از شدت سوزندگي شراره هاي آتش كه از جهنم بر مي خيزد. ابودرداء مي گويد: باز حضرت به شدت گريست. پس از مدتي ديگر نه صدايي از او به گوش مي رسيد و نه حركت و جنبشي از او ديده مي شد. با خود گفتم: حتما در اثر شب زنده داري خواب او را فرا گرفته. نزديك طلوع فجر شد، خواستم ايشان را براي نماز صبح بيدار كنم. بر بالين حضرت رفتم. يك وقت ديدم ايشان را براي نماز صبح بيدار كنم. بر بالين حضرت رفتم. يك وقت ديدم ايشان مانند قطعه چوپ خشك بر زمين افتاده است. تكانش دادم، حركت نكرد. صدايش زدم، پاسخ نداد. گفتم:

«انا الله و انا اليه راجعون» به خدا علي بن ابي طالب عليه السلام از دنيا رفته است.

ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مي كند:

من به سرعت به خانه علي عليه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم.

فاطمه عليه السلام گفت: ابودرداء! داستان چيست؟

من آنچه را كه از حالات علي عليه السلام ديده بودم همه را گفتم. فرمود:

ابودرداء! به خدا سوگند اين بيهوشي است كه در اثر ترس از خدا بر او عارض شده.

سپس با ظرف آبي نزد آن حضرت برگشتيم و آب به سيمايش پاشيديم. آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مي گريستم، نگاهي كرد و گفت:

ابودرداء! چرا گريه مي كني؟

گفتم: به خاطر آنچه به خودت روا مي داري گريه مي كنم.

فرمود: اي ابودرداء! چگونه مي شود حال تو، آن وقتي كه

مرا براي پس دادن حساب فرا خوانند و در حالي كه گناهكاران به كيفر الهي يقين دارند و فرشتگان سخت گير دور و برم را احاطه كرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پيشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان، مرا تسليم دستور الهي كنند و اهل دنيا به حال من ترحم ننمايند.

البته در آن حال بيشتر به حال من ترحم خواهي كرد، زيرا كه در برابر خدايي قرار مي گيرم كه هيچ چيز از نگاه او پنهان نيست. [1] .

--------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار: ج 41 ص11 و ج 87 ص_195 نقل از داستانهاي بحارالانوار، ج 2 ص41.

نماز چرا؟ و مفهوم حقيقي آن

جابر بن عبداللّه انصاري گويد:

روزي به همراه مولاي متّقيان، امام علي عليه السلام بودم، شخصي را ديديم كه مشغول نماز است، حضرت به او خطاب كرد و فرمود: آيا معنا و مفهوم نماز را مي داني كه چگونه و براي چه مي باشد؟

اظهار داشت: آيا براي نماز مفهومي غير از عبادت هم هست؟

حضرت فرمود: آري، به حقّ آن كسي كه محمّد صلّي اللّه عليه و آله را به نبوّت مبعوث گردانيد، نماز داراي تأويل و مفهومي است كه تمام معناي عبوديت در آن خواهد بود.

آن شخص عرض كرد: پس مرا تعليم فرما.

امام عليه السلام فرمود: معنا و مفهوم اوّلين تكبير آن است كه خداوند، سبحان و منزّه است از اين كه داراي قيام و قعود باشد.

دوّمين تكبير يعني؛ خداي موصوف به حركت و سكون نمي باشد.

سوّمين تكبير يعني؛ اين كه نمي توان او را به جسمي تشبيه كرد.

چهارمين تكبير يعني؛ چيزي بر خداوند عارض نمي شود.

پنجمين تكبير مفهومش آن است كه خداوند، نه محلّ

خاصّي دارد و نه چيزي در او حلول مي كند.

ششمين تكبير معنايش اين است كه زوال و انتقال و نيز تغيير و تحوّل براي خداوند مفهومي ندارد.

و هفتمين تكبير يعني؛ بدان كه خداوند سبحان همچون ديگر اجسام، داراي أبعاد و جوارح نيست.

سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: معناي ركوع آن است كه مي گوئي: خداوندا! من به تو ايمان آورده ام و از آن دست بر نمي دارم، گرچه گردنم زده شود.

و چون سر از ركوع بر مي داري و مي گوئي: «سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ الحَمْد للّه ربّ العالمين» يعني؛ خداوندا! تو مرا از عدم به وجود آورده اي و من چيزي نبوده و نيستم، پس هستي مطلق توئي.

و هنگامي كه سر بر سجده فرود آوري، گوئي: خداوندا! مرا از خاك آفريده اي؛ و سر بلند كردن از سجده يعني؛ مرا از خاك خارج گردانده اي.

و همين كه دوّمين بار سر بر سجده گذاري يعني؛ خداوندا! تو مرا در درون خاك بر مي گرداني؛ و چون سر بلند كني گوئي: و مرا از درون همين خاك در روز قيامت براي بررسي اعمال خارج مي گرداني.

و مفهوم تشهّد، تجديد عهد و ميثاق و اعتقاد به وحدانيت خداوند؛ و نيز شهادت بر نبوّت حضرت رسول و ولايت اهل بيت او عليهم صلوات اللّه مي باشد.

و معناي سلام، ترحّم و سلامتي از طرف خداوند بر بنده نماز گذار است، كه در واقع ايمني از عذاب قيامت باشد [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 4، ص 105، ح 5، بحارالا نوار: ج 84، ص 253، ح 38.

نماينده امام در بين جنيان

جابر بن يزيد جعفي به نقل از حضرت

باقر العلوم صلوات اللّه عليه حكايت نمايد:

روزي حضرت اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام، بر منبر مسجد كوفه مشغول سخنراني و موعظه مردم بود؛ و جمعيت بسياري نيز در آن مجلس حضور داشت كه ناگهان موجودي به صورت افعي بزرگي وارد مسجد شد و مردم حمله بردند تا آن را از بين ببرند.

در اين هنگام امام علي بن ابي طالب عليه السلام خطاب به مردم كرد و فرمود: اي جماعت! آن را به حال خود رها كنيد و مانع حركتش نشويد.

مردم افعي را آزاد گذاشتند؛ و در كمال حيرت مشاهده مي كردند كه آهسته به سمت منبر حضرت حركت كرد، هنگامي كه نزديك منبر رسيد سر خود را بلند كرد و به حضرت امير عليه السلام سلام داد.

حضرت ضمن جواب سلام، فرمود: آرام باش تا من سخنراني خود را تمام كنم.

وقتي اميرالمؤمنين علي عليه السلام سخنراني خود را به پايان رسانيد خطاب به آن موجود نمود و فرمود: تو كيستي؟

پاسخ داد: من عمرو بن عثمان هستم و پدرم نماينده و خليفه شما در بين جنّيان بود؛ و او اكنون مرده است و مرا وصيت كرده تا به محضر شما شرفياب گردم و نظر شما را درباره خود و ديگر جنّيان جويا شوم؟

حضرت فرمود: من تو را به رعايت تقواي الهي توصيه مي نمايم، تو از طرف من جانشين پدرت و نماينده من در بين تمام جنّيان خواهي بود.

امام باقر عليه السلام افزود: پس عمرو در بين جنّيان به نمايندگي از طرف آن حضرت برگزيده شد؛ و سپس با امام علي عليه السلام خداحافظي كرد و رفت.

جابر گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: آيا او

نزد شما هم مي آيد و از شما نيز كسب تكليف مي كند؟

فرمود: بلي. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 396، ح 6، هداية الكبري: ص 147، س 3.

نماز جماعت يا تخريب خانه

مرحوم شيخ طوسي به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حكايت فرمايد:

روزي به حضرت اميرالمؤمنين امام علي بن ابي طالب عليه السلام خبر رسيد: عدّه اي از مسلماناني كه در همسايگي مسجد زندگي مي كنند، به نماز جماعت در مسجد حاضر نمي شوند.

پس آن گاه امام، اميرالمؤمنين علي عليه السلام در جمع نمازگذاران حضور يافت و بعد از اقامه نماز، ضمن ايراد خطبه اي اظهار داشت:

شنيده ام عدّه اي از افراد، در مساجد ما و در صفوف مؤمنين مشاركت ندارند و با ما به نماز جماعت حاضر نمي شوند.

از اين به بعد، كسي حقّ ندارد با آن ها هم غذا و همنشين و هم سخن گردد.

و همچنين كسي حقّ ندارد با ايشان پيمان زناشوئي ببندد و يا به ايشان كمك نمايد، تا مادامي كه آنان نيز همانند ديگران در جمع مسلمين حضور يابند و در نماز جماعت شركت كنند.

سپس آن حضرت افزود: چه بسا ممكن است دستور دهم كه خانه هاي چنين افرادي را بر سرشان تخريب كرده و آتش زنند و بسوزانند، مگر آن كه از اين عملشان دست بردارند و به درگاه الهي توبه نمايند.

امام جعفر صادق عليه السلام در ادامه افزود: مؤمنين به وظيفه خود كه اميرالمؤمنين علي صلوات اللّه عليه مشخّص نموده بود عمل كردند و با افراد متخلّف ترك معاشرت و معامله نمودند، تا آن كه بالا خره، آن ها از عمل خود پشيمان

شده؛ و همراه ديگر نمازگذاران در مساجد؛ و نماز جماعت شركت كردند. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ طوسي: ج 2، ص 308.

نخستين توصيه

هنگامي كه آيه (و انذر عشيرتك الاقربين) [1] بر رسول خدا(ص) نازل گرديد، آن حضرت مرا به حضور طلبيد و فرمود:

علي! از من خواسته شده كه بستگانم را به پرستش خداي يكتا دعوت كنم و از عذاب الهي برحذر دارم. از طرفي، مي دانم كه اگر اين مأموريت را با آنان در ميان بگذارم پاسخ ناگواري دريافت مي كنم. به اين جهت در انتظار فرصتي مناسب دم فرو بستم تا اينكه جبرئيل فرود آمد و گفت:

«اي محمد! اگر مأموريت خود را انجام ندهي به عذاب الهي مبتلا خواهي شد» (اكنون از تو مي خواهم كه مقدمات آن را فراهم كني) براي اين كار يك صاع طعام (تقريباً سه كيلو گندم) تهيه كن و با افزودن يك ران گوسفند بر آن غذايي طبخ كن و قدحي نيز از شير پر كن، آنگاه پسران عبدالمطلب را گرد آور تا من با ايشان گفتگو كنم و مأموريت خويش را به آنها ابلاغ نمايم.

من آنچه حضرت دستور داده بود، فراهم كردم و سپس فرزندان عبدالمطلب را به مهماني او فرا خواندم. آنها چهل مرد بودند. در ميان آنها عموهاي پيغمبر: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب نيز حضور داشتند.

به دستور رسول خدا(ص) سفره گسترده شد و غذايي را كه تهيه كردم بودم، آوردم.چون بر زمين نهادم رسول خدا(ص) تكه اي گوشت برگرفت و با دندانهاي خود تكه تكه كرد و در اطراف ظرف غذا ريخت، و سپس فرمود: به نام خدا برگيريد و (بخوريد).

پس همگي خوردند (و سير شدند)

چندانكه ديگر نيازي به خوراكي نداشتند.من همين قدر مي ديدم كه دستها (ي بسياري) به سوي غذا دراز مي شود و از آن مي خورند (اما چيزي از غذا كاسته نمي شود!).

به خدايي كه جان علي به دست اوست، (اشتهاي) هر يك از آنان چنان بود كه مجموع غذاي طبخ شده تنها جوابگوي يك نفر از آنها بود، نه بيشتر.

رسول خدا(ص) فرمود ظرف شير را نيز بياورم. آنان همگي نوشيدند و سيراب شدند.به خدا سوگند قدح شير گنجايش خوراك بيش از يك نفر را نداشت. (اما همگي به بركت رسول خدا(ص) از نوشيدني و خوراكي بي نياز گشتند).

پس از صرف غذا، همين كه رسول خدا(ص) خواست با ايشان سخن بگويد، ابولهب پيشدستي كرد و گفت: چه شديد، جادويتان كرد؟!

با سخنان ابولهب، (مجلس از آمادگي افتاد و) مهمانان متفرق شدند و پيغمبر با ايشان سخني نگفت.

بامداد روز بعد، رسول خدا(ص) به من فرمود: علي! (ديدي كه) اين مرد با گفتار خود بر من پيشدستي كرد و پيش از آنكه من سخني بگويم جمعيت را پراكنده ساخت. تو امروز نيز مانند ديروز عمل كن و آنان را دوباره دعوت كن.من نيز بنا به دستور آن حضرت غذايي تهيه كردم و آنها را گرد آوردم پس از صرف غذا، رسول خدا(ص) سخن خود را آغاز كرد و فرمود:

اي فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، من در ميان عرب جواني را سراغ ندارم كه براي قوم خود، چيزي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام، آورده باشد. من براي شما سعادت و نيكبختي دنيا و آخرت را آورده ام و خدا به من دستور داده است تا شما را بدان فراخوانم. اينك كداميك

از شما حاضر است مرا در اين مأموريت ياري رساند تا به پاداش آن، برادر من و وصي و جانشين من باشد؟

(پاسخي از بستگان پيامبر شنيده نشد و) ناباورانه از حرف او سر باز زدند و من كه آن روز كوچكترين آنها بودم (برخاستم و) گفتم: اي پيامبر خدا(ص) من كمك كار شما در اين مأموريت خواهم بود.

رسول خدا(ص) (كه چنان ديد) دست بر گردنم نهاد[2] و گفت:

براستي كه اين است برادر و وصي و جانشين من در ميان شما، و شما از او حرف شنوي داشته باشيد و پيرويش كنيد.

آن گروه برخاستند و در حالي كه مي خنديدند به (پدرم) ابوطالب گفتند:

تو را مأمور كرد كه از پسرت فرمان بري و از وي اطاعت كني!

عن علي بن ابي طالب قال: لما انزلت هذه الايه (و انذر عشيرتك الاقربين) علي رسول الله دعاني فقال: يا علي! ان الله امرني ان انذر عشيرتك الاقربين)فضقت بذلك ذرعا و علمت اني متي انادهم بهذا الامر ار منهم ما اكره، فصمت حتي جاني جبرئيل فقال يا محمد! انك ان لم تفعل ما امرت به يعذبك ربك فاصنع لنا صاعا من الطعام و اجعل عليه رجل شاه و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع بني عبدالمطلب حتي اكلمهم و ابلغهم ما امرت به ففعلت ما امرني به ثم دعوتهم و هم يومئذ اربعون رجلا يزيدون رجلا او ينقصونه و فيهم اعمامه الوطالب و حمزه و العباس و ابولهب، فلما اجتمعوا اليه دعا بالطعام الذي صنعت لهم فجئت به فلما و ضعته تناول رسول الله (ص) بضعه من اللحم فشقها باسنانه ثم القاها في نواحي الصحيه ثم قال: كلو باسم الله

فاكلوا حتي ما لهم الي شي من حاجه و ايم الله الذي نفس علي بيده ان كان الرجل الواحد منهم لياكل ما قدمته لجميعهم، ثم قال: اسق القوم يا علي! فجئتهم بذلك العس فشربوا منه حتي رووا جميعا و ايم الله ان كان الرجل منهم ليشرب مثله فلما اراد رسول الله (ص) ان يكلمهم بده ابولهب الي الكلام فقال: اشد ما سحركم صاحبكم فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله (ص) فقال لي من الغد، يا علي! ان هذا الرجل قد سيقني الي ما سمعت من القول فتقرق القوم قبل ان اكلمهم، فعد لنا القوم الي مثل ما صنعت بالامس ثم اجمعهم لي ففعلت ثم جمعتهم، ثم دعاني بالطعام فقربته لهم، ففعل كما فعل بالامس فاكلوا حتي ما لهم بشي حاجه ثم قال: اسقهم فجئتهم بذلك العس فشربوا منه جميعا حتي رووا ثم تكلم رسول الله (ص) فقال: يا بني عبدالمطلب اني و الله ما اعلم ان شابا في العرب جا قومه بافضل مما جئتكم به اني قد جئتكم بخير الدنيا و الاخره و قد امرني الله ان ادعوكم اليه فايكم يوازرني علي هذا الامر علي ان يكون اخي و وصيي و خليفتي فيكم؟ فاحجم القوم عنها جميعا و قلت انا، و اني لاحدثهم سنا و ارمصهم عينا و اعضم يطنا و احمشهم ساقا،- [3] يا رسول الله (ص) اكون و زيرك عليه فاعاد القول فامسكوا و اعدت ما قلت، فاخد برقبتي ثم قال لهم: هذا اخي و وثيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا. فقام القوم يضحكون و يقولون لابي طالب: قد امرك ان تسمع لابنك و تطيع. [4] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره

شعراء (214:(26: «خويشان نزديك خود را (از عذاب الهي) بترسان».

[2] در نقل ديگر آمده است كه اين دعوت تا سه نوبت تكرار شد و در هر بار تنها علي بود كه به نداي رسول خدا(ص) پاسخ مثبت داد. (بحار، ج 18، ص 179).

[3] اين تعابير كنايه از كودك و نوجواني حضرت است و مقصود معناي لغوي و ظاهري آنها نيست، چنانكه از بيان علامه مجلسي در پايان حديث استفاده مي شود.

در خصوص جمله «اعظمهم بطنا» گفتني است كه بزرگي شكم نمي تواند از خصوصيات كودكان باشد. ازاين روي احتمال تصحيف در روايت داده مي شود. به نظر مي رسد كه متن صحيح حديث «اخمصهم بطنا» باشد، يعني لاغرترين آنها بودم از حيث شكم.و احمشهم ساقا هم مي تواند قرينه خوبي بر اين معنا باشد.

و «اخمصهم» رانساخ به سادگي به اعظمهم تبديل مي كنند.

علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه، ج 1، ص 336 گفته است: «از روايت استفاده مي شود كه بساط مهماني در خانه ابوطالب بوده است و بدون شك علي اين كار را با اجازه و رضايت پدر انجام داده است».

[4] تاريخ طبري، ج 2، ص 62 و 63؛ شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 210؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص د 361؛ بحار، ج 18، ص 191؛ الغدير، ج 2، ص 324.

نفرين

روزي رسول خدا(ص) سراغ مردي از اصحاب را گرفت و پرسيد: فلاني در چه حال است؟

گفتند: مدتي است رنجور و بيچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شكسته زار و پريش گشته (و زندگاني به سختي مي گذراند).

حضرت (به حال او ترحم كرد و) برخاست و به قصد عيادت او روانه منزل وي

شد.

(مرد بيمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پيامبر خدا(ص) به فراست دريافت كه بيماري و ابتلاي او مستند به يك امر عادي نيست اين بود كه) از وي پرسيد:آيا در حق خود نفرين كرده اي؟

بيمار (فكري كرد و) گفت: بله، همين طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتكاب گناهانم كيفر دهي،از تو مي خواهم كه در كيفر من تعجيل فرمايي و آن را در همين جهان قرار دهي....

رسول خدا(ص) فرمود: اي مرد! چرا در حق خود چنين دعايي كردي؟! مگر چه مي شد،از پروردگار (كريم) هم سعادت دنيا و هم سعادت و نيكبختي سراي ديگر را خواستار مي شدي و در نيايش خود اين آيه را مي خواندي:

(ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الاخره حسنه و قنا عذاب النار). [1] .

مرد مبتلا دعا را خواند و صحيح و سالم گشت و با سلامتي بازيافته همراه ما از منزل خارج شد.

قال علي (ع):... فبينما هو جالس اذ سال عن رجل من اصحابه.

فقالوا: يا رسول الله (ص)! انه قد صار من البلا كهيئه الفرخ لا ريش عليه فاتاه فاذا هو كهيئه الفره من شده البلا.

فقال: قد كنت تدعو في صحتك دعا؟

قال: نعم، كنت اقول: يا رب ايما عقوبه معاقبي بها في الاخره فعجلها لي في الدنيا.

فقال النبي الا قلت: اللهم اتنا في الدينا حسنه و في الاخره حسنه و قنا عذاب النار؟

فقالها الرجل فكانما نشط من عقال و قام صحيحا و خرج معنا. [2] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] پروردگارا! ما را از نعمتهاي دنيا و آخرت، بهره مند گردان و از شكنجه دوزخ نگاهدار. (سوره بقره 201:2).

[2]

احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293.

نجات

رسول خدا(ص) در ميان جمعي از ياران خود نشسته بود كه زني سراسيمه و وحشت زده خود را به وي رسانيد و گفت: اي فرستاده خدا! به دادم برسيد، فرزندم از كف برفت. هر چه به او غذا مي خورانيم، دهانش باز ماده و به هم نمي آيد و مدام خميازه مي كشد و بي اختيار غذا بيرون مي ريزد.

رسول خدا(ص) برخاست. ما نيز همراه او روانه منزل آن زن شديم.

پيامبر خدا(ص)وارد خانه شد و بر بالين بيمار نشست و فرمود:

اي دشمن خدا! از دوست خدا دور شو! كه من فرستاده خدايم.

شيطان از جوان كناره گرفت و شخص بيمار در صحت و نشاط برپا خاست.

او هم اكنون در سپاه ما و جزء لشكر ماست.

قال علي (ع):... فان محمدا بينا هو في بعض اصحابه ادا هو بامراه.

فقالت: يا رسول الله (ص) لن ابني قد اشرف علي حياض الموت كلما اتيته بطعام وقع عليه التثاوب! فقام النبي و قمنا معه فلما اتيناه قال له: جانب يا عدو الله ولي الله فانا رسول الله (ص). فجانبه الشيطان فقام صحيحا و هو معنا في عسكرنا. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ص 224.

نخستين ديدار

پس از آن سه روز گذشت و رسول خدا(ص) به ديدن ما نيامد. چون بامداد روز چهارم برآمد، حضرت تشريف آورد. ورود رسول خدا(ص) مصادف شد با حضور اسما بنت عميس) در منزل ما. حضرت به اسما فرمود: تو اينجا چه مي كني؟ با اينكه در خانه مرد هست چرا اينجا توقف كرده اي؟ اسما گفت: پدر و مادرم فدايت، دختر در شب زفاف به حضور زني كه بر حاجات او رسيدگي كند، نيازمند است. توقف من در اينجا از آن رو

بوده است كه اگر فاطمه را حاجتي دست داد او را ياري رسانم.

حضرت به او فرمود: خدا در دنيا و آخرت حاجات تو را بر آورده سازد.

... آن روز روز سردي بود. من و فاطمه در بستر بوديم و چون گفتگوي حضرت را با اسما (كه قهرا بيرون از اتاق بود) شنيديم، خواستيم تا برخيزيم و بستر خود را جمع كنيم كه صداي آن حضرت بلند شد و فرمود: شما را به پاس حقي كه بر عهده تان دارم، سوگند مي دهم كه از جاي خود برنخيزيد تا من نيز به شما بپيوندم.

ما اطاعت كرديم و به حال خود بازگشتيم و پيامبر خدا(ص) داخل شد و بالاي سر ما نشست و پاهاي سرد خود را در ميان عبا كرد. پاي راستش را من به آغوش گرفتم و پاي ديگر را فاطمه به سينه چسباند... پس از گذشت لحظاتي كه بدن مبارك او گرم شد، فرمود:

علي! كوزه آبي بياور. چون آوردم... آياتي چند از قرآن بر آن خواند و سپس فرمود: علي! اندكي از اين آب بنوش و مقدراي هم باقي بگذار. پس از آشاميدن، حضرت باقي مانده آب را گرفت بر سر و سينه من پاشيد و گفت: خدا همه رجس و پليدي را از تو دور گرداند و تو را از هر گناه و پستي پاك سازد.

سپس آبي تازه طلبيد... آياتي از كتاب خدا بر آن خواند و به دست دخترش د داد و فرمود: قدري از آن بياشام و اندكي باقي بگذار. آنگاه باقي مانده را بر سر و سينه او پاشيد و در حق وي نيز همان دعا را كرد.

قال علي (ع): و

مكث رسول الله (ص) بعد ذلك ثلاثا لايدخل علينا، فلما كان في صبيحه اليوم الرابع جا نا اليدخل علينا فصاف في حجرتنا اسما بنت عميس الخثعميه.

فقال لها: ما يقفك هاهنا و في الحجره رجل؟

فقالت: فداك ابي و امي ان الفتاه اذا زفت الي زوجها تحتاج الي امراه تتعاهدها و تقوم بحوائجها فاقمت ههنا لاقضي حوائج فاطمه قال: يا اسما! قضي الله لك حوائج الدنيا و الاخره.

... و كانت غداه قره و كنت انا فاطمه تحت العبا فلما سمعنا كلام رسول الله (ص) لاسما ذهبنا لنقوم، فقال: بحقي عليكما لاتفترقا حتي ادخل عليكما.فرجعنا الي حالنا و دخل و جلس عند رووسنا و ادخل رجليه فيما بيننا و اخذت رجله اليمني فضممتها الي صدري و اخذت فاطمه رجله اليسري فضمتها الي صدرها و جعلنا ندفي من القر حتي اذا دفئتا قال: يا علي! ائتني بكوز منن ما فاتيته فتفل فيه ثلاثا و قرا فيه آيات من كتاب الله تعالي ثم قال: يا علي! اشربه و اترك فيه قليلا ففعلت ذلك فرش باقي الما علي راسي و صدري و قال: اذهب الله عنك الرجس يا اباالحسن و طهرك تطهيرا و قال: ائتني بما جديد، فاتيته به ففعل كما فعل و سلمه الي ابنته و قال لها: اشربي و اتركي منه قليلا، ففعلت، فرشه علي راسها و صدرها و قال: اذهبت الله عنك الرجس و طهرك تطهيرا. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 132.

نفرين ابدي

اصبع بن نباته در شمار ياوران وفادار و پيروان راستين اميرمؤمنان (ع)است او در لحظه اي كه مولايش در بستر شهادت آرميده بود و لحظات پاياني عمر خود را سپري مي كرد، بر بالين

وي حاضر شد و با اصرار از آن حضرت تقاضاي حديث كرد. با اينكه حال حضرت مساعد نبود اما در عين حال، خواهش ابن نباته را پذيرفت و واقعه زير را براي او چنين نقل كرد:

اصبغ! همان طور كه تو به عيادتم آمدي، يك روز هم من به عيادت رسول خدا(ص) رفته بودم. رسول خدا(ص) از من خواست تا به ميان مردم روم و آنان را براي شنيدن پيامي از جانب او به مسجد فرا خوانم. حضرت فرمودند: به مسجد برو و بر فراز منبر، يك پله پايينتر از جايي كه من مي نشينم بايست و با مردم چنين بگو:

... نفرين بر كسي كه مورد خشم و عاق والدين خود قرار گيرد؛

نفرين بر آنكه از مولاي خويش بگريزد؛

نفرين بر كسي كه در مزد اجير خيانت ورزد و او را از حقّش محروم سازد.

اينها جملاتي بود كه به امر آن حضرت گفتم و از منبر به زير آمدم. در اين بين مردي از انتهاي مسجد در حالي كه جمعيت را مي شكافت و سعي داشت خود را به من برساند، پيش آمد و گفت:

اي اباالحسن! سه جمله به اختصار (و گوشه و كنايه) گفتي، آنها را براي ما تشريح كن.

من در پاسخ او چيزي نگفتم، و نزد پيامبر خدا بازگشتم و سخن آن مرد را نقل كردم.

(اصبغ مي گويد: در اين هنگام حضرت يكي از انگشتان مرا در ميان دست خود گرفت و فرمود:) اصبغ! رسول خدا، نيز انگشتان مرا چنين در دست گرفته بود و با همين حال در شرح آن كلمات فرمود:

علي! من و تو پدران اين امت هستيم، هر كس ما را به خشم آورد لعنت

خدا بر او باد. من و تو مولاي اين مردم هستيم، هر كه از ما بگريزد به نفرين ابدي مبتلا گردد. من و تو اجير اين امت هستيم، هر كس در اجرت ما (كه دوستي اهل بيت و عترت رسول خدا است) خيانت ورزد به لعنت خدا و دوري از لطف او گرفتار گردد. پس حضرت آمين گفت و من نيز آمين گفتم....

قال علي (ع):... يا اصبغ! اني اتيت رسول الله عائدا كما جئت الساعه. فقال يا ابا الحسن! اخرج فناد في الناس الصلاه جامعه و اصعد المنبر و قم دون مقامي بمرقاه و قل للناس: لا من عق والديه فلعنه الله عليه، الا من ابق من مواليه فلعنه الله عليه، الا من ظلم اجيرا اجرته فلعنه الله عليه

.... يا اصبغ! ففعلت ما امرني به حبيبي رسول الله فقام من اقصي المسجد رجل، فقال: يا ابا الحسن! تكلمت بثالث كلمات و اوجزتهن فاشرحهن انا، فلم ارد جوابا حتي اتيت رسول الله فقلت ما كان من الرجل، قال الاصبغ ثم اخذ بيدي و قال:

... يا اصبغ! كذا تناول رسول الله اصبعا من اصابع يدي كما تناولت اصبعا من اصابع يدك، ثم قال: يا اباالحسن! الا و اني و انت ابوا هذه الامه فمن عقنا فلعنه الله عليه الا و اني و انت موليا هذه الانه فعلي من ابق عنا لعنه الله الا و اني انت اجيرا هذه الامه فمن ظلمنا اجرتنا فلعنه الله عليه ثم قال آمين فقلت: آمين.... [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 40، ص 45. به گفته خبّاب بن ارت واقعه فوق نوزده روز قبل از وفات رسول گرامي بوده است.(بحار، ج 22،

ص 489).

نفر ششم

پس از وي عمر به خلافت رسيد. او در بسياري از امور، با من مشورت مي كرد و مشكلاتش را در ميان مي گذاشت و آنها را مطابق نظر من انجام مي داد؛ يارانم نيز كسي جز من را سراغ ندارند، كه عمر با او مشورت كرده و از فكرش سود جسته باشد.

پس از او، تنها كسي كه به امر خلافت و زمامداري مردم اميد داشت، من بودم. هنگامي كه مرگ ناگهاني او را غافلگير ساخت و فرصت هر گونه تصميم و تدبيري از وي گرفته شد، من يقين كردم كه حق خود را همان طور كه مطلوبم بود و آن را در فضايي آرام و بدور از هر گونه خشونت مي جستم، به چنگ آوردم و خداوند پس از اين، بهترين اميد و برترين خواسته مرا پسش خواهد آورد (اما چنين نشد) بلكه او نيز در لحظات پاياني عمر چنان كرد كه خود مي خواست: عده اي را داوطلب و نامزد خلافت كرد كه من ششمين آنان بودم! [1] او در اين گزينش، موقعيت بلند مرا از جهت وراثت پيامبر و پيوند خويشاوندي، و افتخار دامادي او، همه و همه را ناديده انگاشت و مرا با كساني برابر ساخت كه هيچ يك از آنان نه سوابق مرا داشتند و نه اثري از آثار درخشان مرا.

خلافت را در ميان ما به شورا واگذار نمود و فرزند خود را بر همه ما حاكم كرد، و دستور داد چنانچه مطابق ميل او رفتار نكنيم (و به تعيين خليفه توافق نكنيم ) گردن هر شش نفر ما زده شود.

براي همين پيشامد ناگوار چه اندازه صبر و تحمل لازم است، خدا داند!

من دوست ندارم سخن او را تكرار كنم كه گفت: رسول خدا(ص) از دنيا رفت و از اين جماعت (كه هود آنها را نامزد خلافت كرده بود) راضي بود.

شگفتا، از كسي كه امر به كشتن جماعتي مي دهد كه به ادعاي او رسول خدا(ص) از آنان خرسند بوده است!.

... نامزدها خلافت هر يك به نفع خويش سخن گفتند و من ساكت بودم. و چون از من پرسيدند و نظر مرا خواستار شدند، پيشينه خود و آنان را يادآور شدم و از فضايل خود چندانكه براي آنان آشكار بود برشمردم. (و از موقعيت خطير و) شايستگي خود و رشته بيعتي كه به دست رسول خدا (ص) بر گردن آنان، محكم بسته شده بود، همه را متذكر شدم. ولي حب رياست و تحصيل قدت و دنياطلبي و تاءسّي به پيشينيان، آنان را واداشت تا براي به چنگ آوردن حقي كه خداوند براي آنها قرار نداده بود، تلاش كنند.

با هر يك از آنه كه تنها مي شدم از او مي خواستم تا در تصميم خود، روز واپسين و جهان آخرت را در نظر داشته باشد (و به وظيفه واقعي خود عمل كند) اما آنان در برابر، براي گزينش و انتخاب من يك شرط داشتند و آن اينكه رشته خلافت را پس از خود به ايشان بسپارم. و چون ديدند كه من جز در شاهراه هدايت قدم نمي زنم و جز عمل به كتاب خدا و وصيت رسول خدا (ص) و سپردن حق، به آن كه سزاوار است... كار ديگري از من ساخته نيست (از من روي برتافتند) و در پي دستيابي به آمال خود و شركت در بهره جويي از قدرت، افسار

خلافت را به دست ابن عفان سپردند. كسي كه در اين راه تلاش مي كرد سرانجام با عثمان بيعت كرد و او را به زمامداري مردم برگزيد....

(در اينجا حضرت اين سخنان را خطاب به آنها ايراد فرمودند:)

شما خوذ مي دانيد كه من بر تصدّي خلافت از ديگران شايسته ترم، اما به خدا سوگند مادامي كه امور مسلمانان به خير و صلاح و بر سلك نظام باشد خواهشي ندارم، بگذار تنها بر من ستم شود (و ديگران در سايه نظم و امنيت آسوده باشند).

پاداش صبر و پايداري خود را از خدا مي طلبم و رفتار زاهدانه ام حجّتي باشد بر هيچ انگاشتن آنچه كه شما براي به چنگ آوردنش از يكديگر سبقت مي گيريد.قال علي (ع):... فان القائم بعد صاحبه كان يشاوروني في موارد الامور فيصدرها عن امري و يناظرني في غوامضها فيمضيها عن رايي، لااعلم احدا و لايعلم اصحابي يناظره في ذلك غيري و لايطمع في الامر بعده سواي فلما اتته منيته علي فجاه بلامرض كان قبله و لاامر كان امضه في صحه من بدنه، لم اشك اني قد استرجعت حقي في عافيه بالمنزله التي كنت اطلبها و القاقبه التي كنت التمسها و ان الله سياتي بذلك علي احسن ما رجوت و افضل ما املت.

فكان من فعله ان ختم امره بان سمي قوما انا سادسهم و لم يساوني بواحد منهم و لا ذكر لي حالا في وراثه الرسول و لاقرابه و لا صهر و لانسب و لالواحد منهم مثل سابقه من صولقي و لااثر من آثاري، و صيرها شوري بيننا و صير ابنه فيها حاكما علينا و امره ان يضرب اعناق النفر السته الذين صير الامر فيهم ان لم

ينفذوا و امره و كفي بالصبر علي هذا يا اخا اليهود صبرا.فمكث القوم ايامهم كل يخطب لنفسه و انا ممسك فذا سالوني عن امري فناظرتهم في ايامي و ايامه و آثاري و آثارهم، و اوضحت لهم ما لم يجهلوه من وجوه استحقاقي له دونهم و ذكرتهم عهد رسول الله (ص) لي اليهم و تاكيده ما اكده من البيعه لي في اعناقهم، دعاهم حب الاماره و بسط الايدي و الالسن في الامر و النهي و الركون الي الدنيا و الاقتدا بالماضين قبلهم الي تناول ما لم يجعل الله لهم.

فاذا خلوت بالواحد منهم بعد الواحد ذكرته ايام الله و حذرته ما هو قادم عليه و صائر اليه، التمس مني شرطا ان اصيرها له بعدي، فلما لم سجدوا عندي الا المحجه البيضا و الحمل علي كتاب الله عزوجل و وصيه الرسول و اعطا كل امري منهم ما جعل الله له و منعه مما لم يجعل الله له؛ ازالها عني الي ابن عفان.... [2]

.... لقد علمتم اني احق بها من غيري، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصه، التماسا لاجر ذلك و فضله و زهدا فيما تنافستموه من زخرفه و زبرجه. [3] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] به روايت شيخ مفيد: سپس حضرت فرمود: و قال (عمر): اقتلوا الاقل و ما اراد غيري، عمر گفت: اگر اعضاي شورا به توافق نرسيدند و آرا به اقل و اكثر منتهي شد، شما جانب اكثر را بگيريد و گردن كساني كه در طرف اقل واقع شدند، بزنيد. حضرت فرمود: مقصود او از كشتن اقل كسي جز من نبود! (امال مفيد، ص 153).

[2] اختصاص، ص

173؛ خصال، ص 427؛ بحار، ج 38، ص 177.

[3] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 73.

ندامت

اما گمانم اين است كه اصحاب شورا (كه عثمان را به خلافت برگزيدند) آن روز را به شب نرساندند مگر اينكه از انتخاب خود پشيمان شدد و از راءي خود بازگشتند و هر يك گناه را به گردن ديگري مي انداخت و با اين همه، خود و ديگران را سرزنش مي كرد.

طولي نكشيد كه همان سرسختها (كه در برگزيدن وي پافشاري مي كردند) به تكفير و تبري از او پرداختند و عليه او نغمه ها ساز كردند... تا جايي كه عرصه را بر عثمان تنگ نمودند و وي را مجبود ساختند تا به دوستان خود پناه برد و از آنان و ديگر اصحاب رسول خدا(ص) درخواست استعفا كند و از آشوبي كه عليه او بر پا گشته بود، بهراسد و از كردار خود اظهار پشيماني كند.

اين پيشامد از پيشامد قبلي براي من دردناكتر و بر بي صبري و بي تابي، سزاوارتر بود. رنجي كه از اين رهگذر بهره من شد و بار اندوهي كه از آن بر دلم نشيت، قابل توصيف و اندازه گيري نيست. اما تصمينم من اين بود كه صبر و شكيبايي پيشه سازم و بر تحمل آنچه سخت تر و دردناكبر است مهيا باشم.

قال علي (ع):... ثم لم اعلم القوم امسول من يومهم ذلك حتي ظهرت ندامتهم و نكصوا علي اعقابهم و احال بعضهم علي بعض كل يلوم نفسه و يلوم اصحابه ثم لم تطل الايام بالمستبد بالامر ابن عفان حتي اكفروه و تبرووا منه و مشي الي اصحابه خاصه و سائر اصحاب رسول الله (ص) عامه

يستقيلهم من بيعته الي الله من فلتته فكانت هذه يا اخا اليهود اكبر من اختها و افظع و احري ان لا يصبر عليها فنالني منها الذي لا يبلغ و صفه و لايحد وقته و لم يكن عندي فيها الا الصبر علي ما امض و ابلغ منها. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] خصال، ص 428؛ اختصاص، ص 174؛ بحار، ج 38، ص 177.

نبرد خيبر

قلاع خبير از پايگاههاي مهم يهود، در شبه جزيره عربستان بود.يهوديان قلعه هاي خود را بر فراز كوهي ساخته بودند و گرداگردش را خندقي كشيده بودند و پلي متحرك بر آن خندق نصب كرده بودند كه به هنگام نياز برپا مي شد و هنگام خطر نفوذ دشمن برداشته مي شد.

پيامبر خدا(ص) با ياران به سوي خيبر به راه افتادند تا قلاع آنها گشوده گردد و پايگاه دشمن فرو پاشد. [1] .مورخان، شمار قلعه ها را تا ده قلعه، كه هر يك به نامي خاص شهرت داشت، برشمرده اند.

رسول خدا(ص) پس از آنكه قلاع يهوديان را يكي پس از ديگري به تصرف خود در آورد، اهلي قريه فدك، كس نزد آن حضرت فرستادند و از او خواستند كه بر آنان منت گذارد و به تبعيدشان بسنده كند و آنان رانكشد.

حضرت پذيرفت. و چون لشكري به سوي فدك نرفت، خالصه رسول خدا گردند ساير مسلمانان در آن سهمي نداشتند. حضرت نيز فدك را به دخترش فاطمه بخشيد. [2] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: راه محمد(ص)، ج 1، ص 294.

[2] ر. ك: تاريخ پيامبر اسلام، ص 506.

نمونه هاي زهد

1. در رفتار خود، همين مقدار كافي است كه بر سيره و روش رسول گرامي صلي الله عليه و آله بسنده كني و او را پيشوا و مقتداي خود سازي و در نكوهش دنيا و پستيهاي آن و زبوني و عيبهاي بيشمار آن، به آن حضرت تأسي ورزي و از او بياموزي كه چگونه دنيا و فريبندگيهاي آن، دامان خود را از برابر ديدگان او برچيده و آن را در مقابل ديگران گسترده است؟! از نوش دنيا هيچ نخورد و از زيورهايش بهره اي نبرد....

بنگر به موسي عليه السلام هنگامي كه گفت: «پروردگارا به آنچه از خير و نيكويي برايم فرستي، نيازمندم». به خدا كه نياز و درخواست موسي جز گرده ناني كه بخورد چيز ديگري نبوده است (چون مدتي بر او مي گذشت و خوراك او گياهان زمين بود) تا جايي كه سبزي گياهان از نازكي پوست شكم او و شدت لاغري، نمايان بود.

اگر خواهي به داود نبي عليه السلام نگاهي بينداز، همان صاحب مزامير و خنياگر بهشتيان؛ كسي كه با ساختن زنبيلهايي از ليف خرما از دست رنج خود ارتزاق مي كرد، و آنها را به بازار عرضه مي داشت و از مجلسيان خود براي فروش آنها كمك مي خواست و از درآمد آن قرص ناني جوين تهيه مي كرد و روزگار مي گذراند.

اگر خواهي از عيسي بن مريم بگويم، كسي كه هنگام خواب سنگ را بالش خود مي ساخت. و جامه اي زبر و خشن بر تن مي كرد و خوراك ناگوار مي خورد و گرسنگي مي كشيد. چراغ شبش روشنايي ماه بود و سرپوش زمستانش آسمان مشرق و مغرب (جايي نداشت كه در آن بياسايد) ميوه و گياه او همان بود كه براي بهايم مي روييد. نه همسري داشت كه او را فريفته سازد و نه فرزندي كه او را اندوهگين نمايد. نه اموالي انباشته بود كه او را از توجه به خدا بازدارد و نه حرصي كه وي را خوار و زبون سازد.

پاهايش مركب راهوارش بود و دستهايش تنها خدمتگزارش....

2. اگر بقا و خلود در دنيا براي كسي مقدور بود، و اگر فرار از چنگال مرگ براي بشري امكان داشت، بي شك قهرمان اين ميدان، سليمان بن داود بود؛ كسي كه سلطنت و پادشاهي

جن و انس را با مقام بلند نبوت جمع كرده بود و آن را توأم و همراه داشت. اما هنگامي كه عمر او به پايان رسيد و بهره ي او در اين دنيا به انجام رسيد، تيرهاي مرگ از كمان نيستي و نابودي او را نشانه كردند و شهرها و خانه ها را از وجود او خالي نمودند و ديگران را به ميراث وي نشاندند.

1. قال علي عليه السلام:... لقد كان في رسول الله صلي الله عليه و آله كاف لك في الأسوة و دليل لك علي ذم الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها اذ قبضت عنه أطرافها و وطئت لغيره أكنافها و فطم عن رضاعها و زوي عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسي كليم الله عليه السلام حيث يقول: (رب اني لما أنزلت الي من خير فقير) و الله ما سأله الا خبزا يأكله لانه كان يأكل بقلة الأرض و لقد كانت خضرة البقل تري من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذب لحمه.

و ان شئت ثلثت بداود عليه السلام صاحبا لمزامير و قاري ء أهل الجنة فلقد كان يعمل سفائف الخوص بيده و يقول لجلسائه: أيكم يكفيني بيعها؟ و يأكل قرص الشعير من ثمنها.

ان شئت قلت في عيسي بن مريم عليه السلام فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و يأكل الجشب. و كان ادامه الجوع و سراجه بالليل القمر و ظلاله في الشتاء مشارق الأرض و مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تكن له زوجة تفتنه و لا ولد يحزنه و لا مال يلفته و لا طمع يذله، دابته رجلاه و خادمه يداه. [1] .

2.... فلو أن احدا يجد

الي البقاء سلما أو الي دفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داود عليه السلام الذي سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة، فلما استوفي طعمته و استكمل مدته رمته قسي الفناء بنبال الموت و أصبحت الديار منه خالية و المساكن معطلة و ورثها قوم آخرون.... [2] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، بخشي از خطبه 159.

[2] نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، بخشي از خطبه 181.

نابودي يك سوم مردم

اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد علائم ظهور مهدي (عج) فرمود:

مهدي خارج نمي شود تا اينكه يك سوم مردم كشته شوند (در اثر جنگها و بلاهاي خانمان سوز كه انجام اين مسأله با انبوه بمبهاي اتمي و غيره كه براي نابودي چندين برابر كره زمين كافيست بعيد به نظر نمي آيد) و يك سوم مردم مي ميرند (در اثر بيماريها و قحطي ها) و (تنها) يك سوم مردم باقي مي مانند. [1] .

اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: چون منادي از آسمان ندا كند: همانا حق با آل محمد صلي الله عليه و آله است، در آن هنگام (نام) مهدي بر زبانها افتد و محبت او را به دل گرفته و ذكري جز (ياد) او ندارند. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نوائب الدهور از كنزالعمال.

[2] نوائب الدهور از كنزالعمال.

نمي بينم به آنچه گفتي وفا نكني

اصبغ بن نباته گويد: ابن ملجم با گروهي از مردم براي بيعت نزد امير عليه السّلام آمد وقتي پشت كرد كه برود حضرت او را خواسته و دوباره از او عهد و پيمان گرفت كه مكر و حيله نكند و بيعت نشكند، او انجام داد و دوباره بيعت كرد، وقتي پشت كرد كه برود حضرت او را خواسته تا براي بار سوم بيعت كند و از او عهد و پيمان گرفت كه بيعت نشكند، او چنين كرد، وقتي پشت كرد كه برود براي بار چهارم حضرت از او عهد و پيمان گرفت و تأكيد نمود تا بيعت نشكند.

ابن ملجم گفت: به خدا سوگند يا اميرالمؤمنين نديدم كه با شخص ديگر به جز من چنين كرده باشي؟ حضرت اين شعر را زمزمه كرد:

اريد حبائه و يريد قتلي

عذيرك من خليلك من مراد

يعني: من قصد بخشش به او

را دارم ولي او قصد كشتن مرا دارد، در اين صورت كسي تو را به خاطر اين مرادي سرزنش نخواهد كرد.

برو اي پسر ملجم به خدا سوگند نمي بينم به آنچه گفتي وفا كني. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 42 ص 192- الارشاد، ص16.

نيرنگ زني حيله گر

زني فتنه گر شيفته و دلباخته نوجواني از انصار گرديد، ولي هر چه كوشيد جوان پرهيزكار را جلب توجه و عطف نظر كند نتوانست، از اين رو در صدد انتقامجويي بر آمده و تخم مرغي را شكسته با سفيده آن جامه خود را از بين دو ران آلوده ساخت و بدين وسيله جوان پاكدامن را متهم كرده او را نزد عمر برد و گفت: اي خليفه! اين مرد مرا رسوا نموده است.

عمر تصميم گرفت جوان انصاري را عقوبت دهد، مرد پيوسته سوگند ياد مي كرد كه هرگز مرتكب فحشايي نشده است و از عمر مي خواست تا در كار او دقت و تحقيق نمايد، اتفاقا اميرالمومنين عليه السلام در آنجا نشسته بود، عمر به آن حضرت عليه السلام رو كرده و گفت: يا علي! نظر شما در اين قضيه چيست؟

آن حضرت به سفيدي جامه زن به دقت نظر افكنده وي را متهم نموده و فرمود: آبي بسيار داغ روي آن بريزند و چون ريختند سفيدي جامه بسته شد، پس امام عليه السلام براي فهماندن حاضران اندكي از آن را در دهان گذاشت و چون طعمش را چشيد آن را به دور افكند و سپس به زن رو كرده، او را سرزنش نمود تا اين كه زن به گناه خود اعتراف نمود و از اين راه مكر و خدعه زن را آشكار كرد و به

بركت آن حضرت، مرد انصاري از عقوبت عمر رها گرديد.

و نيز زني با سفيده تخم مرغ رختخواب هووي خود را آلوده ساخت و به شوهرش گفت: اجنبي با او همبستر شده است، ماجرا نزد عمر مطرح گرديد، عمر خواست زن را كيفر دهد، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: آبي بسيار داغ بياورند و چون آوردند دستور داد مقداري روي آن سفيدي بريزند چون ريختند فورا جوش آمده و بسته شد، آن حضرت جامه را به نزد زن انداخت و به او فرمود:

اين از نيرنگ شما زنان است و مكرتان بسيار است.

آنگاه به مرد رو كرده و فرمود: زنت را نگهدار كه اين از تهمتهاي آن زنت مي باشد، و فرمود: تا بر زن تهمت زننده حد افتراء جاري كنند. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب سروي، قضاياه عليه السلام في عهد الثاني.

نشگون

در همان زماني كه اميرالمومنين عليه السلام در يمن تشريف داشت به آن حضرت خبر رسيد كه دختري از روي بازيچه دختر ديگري را بر دوش گرفته و دختر سومي از پاييني نشگون گرفته و او بناگاه پريده و دختري را كه بر دوش داشته انداخته و منجر به مرگ او شده است.

امام عليه السلام فرمود: يك سوم ديه مقتول به عهده آن دختري است كه او را بر روي شانه برداشته و يك سوم ديگر به عهده دختري كه از او نشگون گرفته، و يك سوم هم بر عهده خودش كه بطور بازيچه و عبث سوار شده است. اين خبر به سمع مبارك رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيده آن را تائيد نموده بر صحتش گواهي داد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد، قضاياه

عليه السلام والنبي حي.

نذر مشكل

از حضرت امير عليه السلام پرسيدند؛ مردي نذر كرده با پاي پياده خانه خدا را زيارت كند، در بين راه رودخانه اي رسيده كه لازم است با كشتي از آن عبور كند تكليفش چيست؟

امام عليه السلام فرمود: در كشتي سرپا مي ايستد تا از آب عبور كند. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، باب النذور، حديث 6.

نتيجه اسلام زني مجوسي

زني مجوسي قبل از آن كه شوهرش با او همبستر شود مسلمان شد اميرالمومنين عليه السلام به شوهرش فرمود: تو نيز اسلام بياور، مرد نپذيرفت. آن حضرت عليه السلام فرمود: مرد بايد نصف مهر زن را به او بپردازد و زن از او جدا مي شود، و فرمود: اسلام زن سبب عزت و شرافت او گرديد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب النكاح، با من يحرم نكاحهن بالاسباب، حديث 15.

نذري در طواف

علي عليه السلام درباره زني كه نذر كرده بود بر روي چهار دست و پا به دور خانه كعبه طواف كند، فرمود: بايد چهارده دور طواف كند. هفت مرتبه براي دستهايش و هفت مرتبه براي پاهايش. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 4، ص 429، حديث 11. تهذيب، كتاب الحج، باب الطواف، حديث 118.

نيابت در حج

حضرت امير عليه السلام مي فرمايد: اگر كسي عازم رفتن به حج باشد و بيمار شود و نتواند برود بايد اجير بگيرد تا به نيابتش حج نمايد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 4، ص 273، حديث 4. تهذيب، ج 5، ص 14، حديث 40.

نوعي قصاص

امام صادق عليه السلام از كتاب علي عليه السلام نقل كرده كه اگر كسي فرج زن خود را ببرد! مرد ديه آن را ضامن است، و اگر از پرداخت ديه امتناع ورزد، در صورتي كه زن بخواهد، همان جنايت از مرد قصاص مي شود. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب الديات، باب 43، ما يجب علي من قطع، حديث 1.

نشانه خدا

مردي نزد حضرت اميرالمومنين عليه السلام آمده گفت: يا اميرالمومنين! به چه چيز خدايت را شناخته اي؟ فرمود: به واسطه شكستن عزمها و تصميمها، و چون بر انجام كاري اراده كردم موانع و قضا، حائل گرديد و مقصودم عملي نشد پس فهميدم تدبير كننده و عاقبت انديش ديگري است.

پرسيد؛ چه چيز سبب شد كه خدا را سپاسگزاري نمايي؟

فرمود: ديدم كه چه بلاهايي كه از من دور كرده و بر ديگري وارد نموده، پس فهميدم كه بر من منت گذاشته و من هم او را شكر كردم. پرسيد؛ چه چيز سبب شده كه به ملاقات و ديدار او علاقه مند گردي؟ فرمود: چون ديدم آيين فرشتگان و پيامبرانش را براي من برگزيده و نعمت را بر من تمام كرده دانستم خدايي كه اين گونه مرا گرامي داشته هرگز فراموشم ننموده، به همين سبب به ديدار او مشتاق گرديدم. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] توحيد، صدوق، باب 41، حديث 6.

نسبت يگانگي به خداوند

در روز جنگ جمل هنگامي كه اميرالمومنين عليه السلام سرگرم تدبير امور جنگ بود، مردي اعرابي برخاست و گفت: يا اميرالمومنين! آيا مي گويي خدا يگانه است؟

در اين موقع مردم از هر سو زبان به اعتراض گشوده به او گفتند: آيا نمي بيني آنچه را كه اميرالمومنين عليه السلام در آن است از پريشاني دل و پراكندگي حواس؟!

امام عليه السلام به آنان فرمود: او را واگذاريد كه ما آنچه از دشمن مي خواهيم اين اعرابي از آن پرسيده است. آنگاه به مرد عرب فرمود: نسبت يگانگي به خداوند چهار قسم است؛ دو قسم آن رواست و دو قسم ديگر ناروا. اما آن دو كه روا نيست، يكي نسبت يك است كه در برابر دو مي باشد، و

وجه نارواييش اين است كه خدا دو ندارد و در باب اعداد يكي كه دو ندارد داخل در اعداد نبوده به آن يك گفته نمي شود. و ديگري يكي كه مراد از آن، نوعي از جنس باشد و اين هم روا نيست؛ زيرا اين تشبيه به مخلوقات است و خداوند از آن منزه است.

و اما آن دو قسمي كه رواست يكي اين است كه مقصود از نسبت يگانگي نظير نداشتن در اشياء و مخلوقات باشد، و ديگري اين كه گويند خداوند احدي المعني است كه مقصود عدم انقسام در وجود و انديشه و خيال باشد، و پروردگار ما اين چنين است. [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توحيد، صدوق، باب 3، حديث 3.

نعمتهاي الهي

ابي بن كعب در حضور پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله اين آيه شريفه را خواند: واسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه؛ [1] و تمام كرد خدا بر شما نعمتهايش را چه آشكارا و چه پنهان.در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضار مجلس كه از جمله آنها ابوبكر و عمر و عثمان و ابوعبيده و عبدالرحمان بود فرمود: بگوييد ببينم اول نعمتي كه خداوند به شما ارزاني داشته چيست؟

آنان همگي از مال و ثروت و زن و فرزند سخن گفتند، و چون ساكت شدند پيامبر صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام رو كرده به او فرمود: يا علي! تو هم بگو، علي عليه السلام شروع كرد به شمردن، خداوند مرا از نيستي به هستي آورد مرا موجودي زنده قرار داد، نه جامد و بي جان، مرا انساني متفكر و هوشمند قرار داد نه ابله و فراموشكار، در

بدنم قوا و مشاعري آفريد كه به وسيله آنها آنچه بخواهم ادراك مي كنم، در ساختمان وجودم شمع تابان خود را آفريد، مرا به آيين خودش هدايت نمود و از گمراهي نجات بخشيد، برايم راه بازگشتي به حيات جاودان قرار داد، مرا آزاد و مالك قرار داد نه برده و مملوك، آسمان و زمينش را با آنچه كه در آنها هست برايم رام و مسخر گرداند، ما را زن نيافريد بلكه مرداني حاكم بر همسران حلالمان [2] و پيامبر صلي الله عليه و آله در هر جمله به او مي فرمود: راست گفتي، و آنگاه به او فرمود: باز هم بشمار!علي عليه السلام گفت: و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها؛ اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را بشمريد شماره نتوانيد كرد.

پس از آن رسول خدا صلي الله عليه و آله تبسم نموده و به او فرمود: گوارا باد تو را حكمت و دانش، يا اباالحسن! تو وارث علم من، و بعد از من برطرف كننده اختلافات امتم مي باشي. [3] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره لقمان آيه 20.

[2] اشاره به آيه قرآن: الرجال قوامون علي النساء.

[3] مناقب، سروي، قضاياه (ع) في حال حياه النبي (ص).

نشانه بلوغ پسر

حضرت امير عليه السلام فرمود: پسر به حد بلوغ و تلقيح نمي رسد مگر هنگامي كه پستانهايش گرد، و بوي زير بغلش استشمام گردد. [1] .

اسكافي در نقض العثمانيه آورده: علي بن عبدالله بن عباس از پسرش يازده سال بزرگتر بوده. [2] و نيز ابن قتيبه در معارف آورده: عمروبن عاص از پسرش عبدالله دوازده سال بزرگتر بوده است. [3] .

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 6، ص 46، حديث 3.

[2] شرح نهج البلاغه،

ابن ابي الحديد، ج 3، ص 260.

[3] معارف، ص 125.

نشانه مردي و زني

فرستاده معاويه از اميرالمومنين عليه السلام سوالاتي كرد و اينك پاسخ يكي از پرسشهايش: (كسي كه معلوم نيست زن است يا مرد)، پس از بلوغ اگر محتلم شود مرد است و اگر حائض گرديده و پستانهايش بزرگ شود زن است و قبل از بلوغ نيز بر روي ديوار بول كند، اگر بولش به ديوار رسيد مرد است و اگر به عقب برگشت زن است. [1].

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه، فتال.

نفع و زيان حجرالاسود

هنگامي كه عمر حجرالاسود را بوسيد به آن خطاب كرد و گفت: مي دانم كه تو سنگي هستي و به كسي نه زياني مي رساني و نه نفعي، و اگر نه اين بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديده ام تو را مي بوسيد هرگز تو را نمي بوسيدم.

اميرالمومنين عليه السلام به عمر فرمود: بلكه اين سنگ هم زيان مي رساند و هم نفع.

عمر گفت: چگونه؟

آن حضرت فرمود: آنگاه كه خداوند از بني آدم پيمان گرفت عهدنامه اي برايشان نوشت و همين سنگ آن را در خود فرو برد. پس در روز رستاخيز به وفاي مؤمن و انكار كافر گواهي خواهد داد. و اين معناي دعائي است كه مردم در موقع استلام حجر مي خوانند:

اللهم ايمانا بك، و تصديقا بكتابك، و وفاءا بعهدك.

خدايا به تو ايمان مي آورم، و كتاب تو را تصديق مي كنم، و به عهد تو وفا مي نمايم. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب، سروي، ج 1، ص 494.

نقص زبان

مردي ضربه اي بر زبان ديگري زد به طوري كه قدري از زبان مضروب بريده شده نتوانست بعض حروف را ادا كند. نزاع نزد عمر بردند عمر حكمش را ندانست.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: حروف الفباء بيست و هشت تاست و بايد ديد كه مضروب چند حرف را اداء نمي كند، پس به همان نسبت از جاني ارش جنايت مي گيرد. [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 19، ص 275، حديث 6 (با اندك تفاوتي).

نيت خير

دو شتر از مردي فرار كرده، ديگري آنان را گرفته هر دو را به يك ريسمان، يكي از آن دو خفته شد و مرد ماجرا نزد امير المومنين عليه السلام مطرح گرديد، آن حضرت گيرنده را ضامن نكرد و فرمود: او جز اصلاح قصدي نداشته است. [1] .

و در اين باره نيز كلياتي از عترت طاهرين آن حضرت عليه السلام وارد شده، چنانچه زراره مي گويد: به خدا سوگند من هرگز كسي مانند ابي جعفر امام محمد باقر نديده ام، زيرا از آن حضرت عليه السلام پرسيدم، پرندگان حلال گوشت چه نشانه اي دارند؟

فرمود: بخور گوشت پرنده اي را كه به هنگام پرواز بالهايش را حركت مي دهد، و نخور گوشت پرنده اي را كه در آن حال بالهايش رامي گستراند پرسيدم، تخم هايي كه در جنگل مي بينم كدام نوعش حلال و كدام نوعش حرام مي باشد؟

فرمود: نخور آن را كه دو طرفش مساوي است و بخور آن را كه دو طرفش بزرگ و كوچك است. [2] .

و نيز ابن ابي ليلي نقل شده كه مي گويد: دو نفر كه با هم نزاع داشتند به نزد من آمده، يكي از آنان گفت: اين مرد اين كنيز را به من فروخته و هنگامي كه او را برهنه

نمودنم ديدم موي زهار ندارد و گمانم كه در اصل خلقت چنين بوده است.

ابن ابي ليلي به وي گفت: مردم در اين باره چاره جويي مي كنند، تو از چه چيز كراهت داري؟!

مرد گت: اگر اين عيب است به نفع من حكم كني.

ابن ابي ليلي پاسخش را ندانست، به او گفت: صبر كن مي روم برمي گردم و پاسخ تو را مي گويم، كه الان در شكم خود احساس ناراحتي مي كنم، سپس داخل خانه شد و از در ديگر خارج گرديده به نزد محمد بن مسلم رفت و مساله را به او در مطرح كرد و پرسيد، آيا در اين باره از ابي جعفر امام محمد باقر حديثي در نظر داري؟

محمد بن مسلم گفت: در اين خصوص چيزي به خاطر ندارم، وليكن يك اصل كلي از آن حضرت عليه السلام در نظرم هست كه فرمود: هر چه كه از اصل خلقت زياد يا كم باشد عيب است.

ابن ابي ليلي گفت: كافي است و آنگاه نزد آنان بازگشته، و حكم به عيب بودن آن نمود [3] و نيز در كافي درباره آيه شريفه ان تبدوا الصدقات فنعما هي، اگر به مستحقان انفاق صدقات آشكارا كنيد كاري نيكوست.

از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: مقصود از آن زكات واجب است

راوي مي گويد: گفتم پس مقصود از: وان تخفوها و توتوها الفقراء و اگر در پنهاني به فقيران آبرومند رسانيد.

چيست؟

فرمود صدقات مستتحب و ائمه عليهم السلام در فرائض اظهار نمودن را و در نوافل كتمان كردن و پوشيده نگهداشتن را مستحب مي دانسته اند. [4] .

و از جمله قواعد فقهي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده: لاضرر و الاضرار است، كه آن بابي است از علم كه

هزار باب از آن گشوده مي شود، و داستان آن چنين است كه: سمرة بن جندب درخت خرمايي در باغستاني متعلق به براي رفتن به سوي درخت خرماي خود از منزل انصاري مي گذشت و از او اجازه نمي گرفت انصاري نخست با زبانخوش به او تذكر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگيرد سمره براي رفتن به سوي درخت خرماي خود از منزل انصاري مي گذشت و از او اجازه نمي گرفت.

انصاري نخست با زبان خوش به او تذكر داد و از او خواست تا موقع عبور از خانه اذن بگيرد سمره سربرتافت، و چون انصاري اين بديد به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شكايت برد و جريان را عرضه داشت رسول خدا موضوع شكايت داشتن انصاري را از اين كار خلاف سمره به او پيغام داد و از او خواست تا به هنگام ورود استيذان نمايد، سمره ابا كرد، تا اين كه رسول خدا در مقام قيمت گذاري درخت بر آمده ولي او همچنان امتناع مي ورزيد تا اين كه حاضر شدند چند برابر قيمتش را به او بدهند ولي با هم قبول نكرد، سرانجام رسول خدا صلي الله عليه و آله آن را با نخلي در بهشت مورد معاوضه قرار داد، سمره نپذيرفت، در اين موقع رسول خدا صلي الله عليه و آله به انصاري رو كرده و فرمود: برو درخت را بكن و آن را به نزد او بينداز فانه لاضرر ولاضرار، حقا كه ضرر رساندن و زير با ضرر رفتن روا نيست. [5] .

نكته:

جاي شگفت نيست اين كه كسي داراي نفسي خبيث و سرشتي ناپاك باشد، آن همه

پيشنهادات پيغمبر صلي الله عليه و آله را نپذيرد.

و در تاريخ طبري در ضمن وقايع سال 50 آمده، زياد حكم ولايت بصره را به سمره داد و او به كوفه آمد و هشت هزار نفر را كشت.

زياد به او گفت: هيچ نترسيدي يك تن از آنان بي گناه باشد؟!

سمره پاسخ داد: از كشتن افرادي مانند آنان هيچ ترسي ندارم.

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، جلد 10 صفحه 315 حديث 16.

[2] فروع كافي جلد ششم، صحفه 247 حديث سوم.

[3] فروع كافي، كتاب المعيشة، باب من يشتري الرقيق فيظهر..، حديث 12.

[4] فروع كافي كتاب الزكاة باب النوادر حديث يك.

[5] فروع كافي جلد 5 صفحه 292، حديث دوم.

نوعي داوري

دانش آموزاني نمونه هاي خط خود را خدمت حضرت امير عليه السلام عرضه داشتند تا آن حضرت خوش خطترين آنها را انتخاب كند.

علي عليه السلام فرمود: اين هم يك نوع داوري است، و جور [1] در آن همانند جور در حكم است، و آنگاه به آنان فرمود: به معلم خود برسانيد، اگر در مقام تاديب، شما را بيش از سه ضربه بزند از او قصاص گرفته مي شود. [2] .

----------------

پي نوشت ها:

[1] بي عدالتي.

[2] فروع كافي، كتاب الحدود، باب النوادر، حديث 38.

و

وسيله سواري امام علي

وسيله سواري براي هر كسي ضروري است،

و هرچه داراي كيفيّت بهتري باشد خوب است،

كه در روايات آمده است، از سعادت مؤمن، اسب خوب است. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام داراي:

يك شتر سواري،

يك اسب

و يك قاطر سفيد بود.

كه آن را (دُلْدُلْ) مي گفتند، و در روز جنگ حنين سوار بر قاطر شد.

به امام علي عليه السلام گفتند:

بر اسب سوار شو كه چابك و گريزنده تر است.

حضرت فرمود:

اَلْخَيْلُ لِطَّلَبِ وَ الْهَرَبْ، وَ لَسْتُ مُدْبِراً وَ لا اَنْصَرِفُ عَنْ مُقْبِلٍ

(اسب براي گرفتن فراري، و گريز از ميدان است، در صورتي كه من نه فراري را تعقيب مي كنم و نه خود از ميدان مي گريزم) [2] .

يعني حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در انتخاب وسيله سواري نيز اهداف بلند دفاعي و نظامي را در نظر دارد و وسيله سواري را منطبق با اهداف ارزشي خود انتخاب مي فرمود.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج64 ص171 ح19.

[2] ناسخ التّواريخ ص 710، و عيون اخبار الرّضا ج 2، و بحارالانوار ج 9.

واي بر تن پروران

مردم تن پروري كه از شرف و ناموس خود دفاع نمي كنند و براي احقاق حق خود سلاح بر دست نمي گيرند درخور همه نوع سرزنشند، زيرا با خمودگي خود، از وظايف ديني خود باز مي مانند و شرف خود را به باد مي دهند. براي آنان نه ديني مانده است كه آنها را گرد آورد و نه غيرتي كه آنها را به خشم برانگيزد.

مولا علي (ع)، خطاب به كساني كه از رفتن به ميدان نبرد به همراه او طفره مي رفتند چنين مي گويد:

منيت سن لا يطيع اذا امرت، و لا يجيب اذا دعوت، لا آبالكم ما تنتظرون بنصركم ربكم؟ اما دين يجمعكم، و لا حميه تحمشكم؟ اقوم

فيكم مستصرخا، و اتاديكم منغوثا، فلا تسمعون لي قولا، و لا تطيعون لي امرا، حتي تكشف الامور عن عواقب المساءه،...

«گرفتار كساني شده ام كه از من فرمان نمي برند و به دعوتهاي من پاسخ نمي گويند.

اي بي پدران! براي ياري دادن به پروردگار خود منتظر چه هستيد؟ آيا دين نداريد تا شما را فراهم آورد؟ و حميتي تا شما را بر دشمن برانگيزد؟ در ميان شما بپا مي خيزم و فريادزنان ياري مي جويم، اما نه سخن مرا مي شنويد و نه فرمانم را اطاعت مي كنيد تا جائي كه كارها عواقب شوم خود را نشان دهند. پس به همدستي شما نه حقي گرفته مي شود و نه آرماني تبليغ مي گردد. شما را به ياري برادرانتان فراخواندم اما چون شتران (گلو خراشيده) ناله در گلو مي غلتانيد و چون اشتران خسته و نزار از رفتن فرومي مانيد. پس از ميان شما تنها سپاهي اندك، لرزان و ناتوان، به ياري من آمد، آن سان كه گويي با چشمان نگران خود به سوي مرگ رانده مي شوند.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 39.

وظايف رهبر و مسئوليت هاي مردم

«اي مردم!

همانا كه شما را بر من حقي است و مرا بر شما حقي.

حق شما بر من آن است كه:

1- خيرخواه شما باشم (روشهاي درست را به شما عرضه دارم و در جنگ و صلح شما را به راهي كه مصلحت است هدايت كنم).

2- نياز شما را چنانكه شايسته است برآورده سازم.

3- شما را تعليم دهم، تا نادان نمانيد.

4- و ادب بياموزم، تا شما نيز به ديگران بياموزيد.

و اما حقي كه من بر شما دارم آن است كه:

1- به پيمان بيعت خود وفادار باشيد.

2- در

حضور و غيبت من خيرخواه من باشيد (در روابط خود صادقانه عمل كنيد).

3- هنگامي كه شما را بخوانم بي درنگ به دعوت من پاسخ گوئيد.

4- و از فرمان من اطاعت كنيد.» [1] .

-------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 34.

ويژگيهاي انقلابيون

فرد انقلابي به هنگام برنامه ريزي براي انقلاب، بايد به حد اعلا زاهد باشد. اين صفت، مهارت رزمي او را بالا مي برد، و پايداري و مقاومت او را بيشتر مي كند و اهرمي است كه وي را در انجام دادن مسئوليت هايش ياري مي دهد.

يك انقلابي، بايد قادر به تحمل دشوارترين شرايط مبارزه باشد. در ميان انقلابيون بايد روح برادري، احترام به مقررات و فضايل انساني حاكم باشد.

همچنين بايد از وظايفي كه بر عهده ي اوست آگاهي كامل داشته باشد.

اما درباره ي فعاليت زيرزميني: از اين فعاليت هيچكس غير از انقلابيون نبايد بوئي ببرد. بنابر همين قاعده آنها در ظاهر و در نظر ديگران افراد پراكنده اي هستند، اما در واقع رابطه ي آنها از برادري هم عميق تر است.

امام علي (ع) به مردي به نام «نوف شامي» چنين مي گويد:

شيعتي- يانوف- الذبل الشفاه، الخمص البطون، رهبان في الليل، اسد في النهار. اذا جنهم الليل ازروا علي الاوساط، و ارتدوا علي الاطراف، و حضوا الاقدام، و افترشوا الجباه، و اذا...

«اي نوف! شيعه ي من لبانشان خشك و شكمهايشان (از زهد) به پشت چسبيده است. شامگاهان راهبند و به هنگام روز (در نبرد با دشمن) شير ژيانند. شبها از جمع دور مي شوند و گوشه مي گيرند و پاي برهنه مي كنند و پيشاني به خاك مي سايند. و روزها بردبارند (همه دشواريهاي مبارزه را تحمل مي كنند) و (به وظايف خويش) آگاهند، نيكرفتار و

پرهيزكارند. زمين را چون فرشي گرامي مي دارند و آب را گوارا. و قرآن شعار ايشان است.

(و در شرايط مبارزه ي مخفيانه) به هنگام ديدار آشنا نمي نمايند و در وقت غيبت ناپديد نمي شوند. مومنان را بزرگ مي دارند و از گناهكاران دوري مي جويند. از آنان بدي به كسي نمي رسد (زيرا به چيزي طمع نبسته اند)، دلهايشان (از بار رنج مردمان) غمگين، نيازهايشان (به خاطر آسان گيري) اندك است. روحشان پاك است (و به شهوتها ميدان نمي دهند) بدنهايشان جداگانه (و به ظاهر پراكنده اند) اما دلهايشان يگانه است (چرا كه به خاطر آرمان يگانه اي مي رزمند.)

اي نوف! به خدا سوگند كه شيعه ي من چنين كساني هستند!» [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك نهج البلاغه، ص 50.

وجدان اخلاقي در جنگ

كسي كه سلاح بر مي دارد دستخوش غرور مي شود و از اين رو خطر انحراف از ارزشهاي انساني و گرايش به ستمگري و سركشي او را تهديد مي كند، خاصه اگر بر دشمن پيروز شده و كسي در برابرش نمانده باشد.

در اين حالت، فرمانده، بيش از همه به پرهيزگاري و نيروي وجدان نيازمند است.

از اين رو آموزشهاي فرماندهي به افسران بايد آميزه اي از دستورهاي نظامي و اندرزهاي اخلاقي باشد...

امام علي (ع) در سفارش به يكي از فرماندهان سپاهش به نام «معقل بن قيس رياحي» همين شيوه را توصيه مي فرمايد:

اتق الله الذي لابد لك من لقائه، و لا منتهي لك دونه، و لا تقاتلن الا من قاتلك، و سر البردين، و غور بالناس، و رفه في السير، و لا تسر اول الليل، فان الله جعله سكنا، و قدره مقاما لاظعنا، فارح فيه بدنك،...

«در پيشگاه خداوند كه از ديدار او گريزي نداري و پايان كارت

جز به نزد او نيست، پرهيزگاري پيشه كن. جز با آن كس كه به جنگ تو آمده پيكار مكن و در خنكاي روز حركت كن و در نيمروز كه گرما شدت مي گيرد به سپاهيان راحت باش بده و آنان را به آسودگي پيش بر، و در آغاز شب راه مسپار چه خداوند اين هنگام را بهر آرامش قرار داده و براي فرود آمدن مقرر فرموده است نه براي كوچيدن. پس در آن وقت خستگي در كن و به مركب خود استراحت بده. پس چون سحرگاه در رسد يا سپيده بدمد به بركت خداوند راه در پيش گير.

هر گاه با دشمن روبرو شدي در ميان ياران خويش جاي بگير. و مانند كسي كه خيال جنگ افروزي دارد به دشمن نزديك مشو، و همچون كسي كه از دشمن به هراس افتاده از او دوري مگير تا فرمان من به تو رسد. مبادا كينه توزي دشمن شما را به جنگيدن برانگيزد، مگر آنكه خصم را به راه حق فراخوانده و با او اتمام حجت كرده باشي.» [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 12.

ويژگيهاي فرماندهان و افسران

«گرامي ترين سران لشكريانت كسي است كه:

1- با سپاهيانت يار و همدل باشد.

2- از دارائي خويش چندان به آنان فيض برساند كه فراخ روزي گرداند و از پس راهي شدنشان به سفر بازماندگان خانوارشان نيز در آسايش باشند، تا در جنگ با دشمن جز درهم كوبيدن او انديشه اي خاطرشان را نيآزارد. چرا كه مهرباني و عطوفت تو آنان را به تو دلبسته مي كند.

روشن ترين فروغ ديده ي فرمانروايان، بر پاي داشتن عدل و داد در بلاد، و برانگيختن مهر توده ي مردم است.

مردم تنها زماني خيرخواه زمامدارانند كه از آن ايمن باشند و همكاري آنان با حكمرانان تنها هنگامي ميسر است كه پشتيبان فرمانرواي خويش باشند و بار شهروندي بر دوششان سبك آيد و در انتظار پايان گيري مدت زمامداري او روز شماري نكنند.

پس آروزهايشان را بر آور و درباره ي تدبيرهايشان زبان به ستايش بگشا، و از فداكاريها و جانبازيهايشان ياد كن كه تشويق (به خواست پروردگار) دلاوران را به جنبش وا مي دارد و به سست عنصران نيرو مي دهد.

هر كس را به كاري كه خود انجام داده بشناس و قدرداني كن، و عزم و اقدام كسي را به ديگري نسبت مده و از بزرگداشت آن كس كه كاري خطير انجام داده است، كوتاهي مكن.

مبادا بلندپايگي كسي سبب شود هر كار كوچك او را نيز بزرگ شماري، و موقعيت پست كسي تو را بر آن دارد كه خدمت بزرگ او را خوارداري.» [1] .

----------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 53.

ويژگيهاي فرمانده نظامي

داشتن سه خصلت عمده براي هر فرمانده ي نظامي ضروري است:

اول- شجاعت روحي، تا در برابر رويدادها، حمله ها و شكست ها از پا در نيايد.

دوم- آشنائي با دانش نظامي، تا در موقعيت هاي خطير خود را نبازد.

سوم- چنان باشد كه در جائي كه درنگ لازم است، باشتاب و عجله اقدام نكند، و هر جا سرعت عمل ضرورت دارد، كند و كم تحرك نباشد.

امام علي (ع) هنگامي كه مالك اشتر را به سركردگي دو تن از فرماندهان خويش مي گمارد، در وصف او چنين مي گويد:

و قد امرت عليكما و علي من في حيز كما «مالك بن الحارث الاشتر» فاصمعاله و اطيعا، و اجعلاه درعا و مجنا،

فانه ممن لا يخاف و هنه و لا سقطته، و لا بطوه عما الاسراع اليه احزم، و لا اسراعه الي ما البطوعنه امثل.

«اكنون اشتر پسر حارث» را بر شما و بر آنان كه زير فرمان شما هستند فرمان امارت داده ام، به او گوش قرار دهيد و از او فرمان بريد. و او را سپر و جوشن خود قرار دهيد. چه او چنان كسي است كه نه از ناتواني او جاي بيم است و نه از لغزش او جاي هراس. نه در كاري كه شتاب در آن به دورانديشي نزديك تر باشد درنگ مي كند، و نه در كاري كه درنگ در آن سنجيده تر، شتاب مي ورزد.» [1] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماري 13.

وظايف و اختيارات فرمانده كل

مسئوليتهاي فرمانده ي كل چيست؟

اختيارات او كدام است؟

امام علي (ع) در نامه اي خطاب به فرماندهان ارتش خود مي گويد:

من عبدالله علي بن ابي طالب اميرالمومنين الي اصحاب المسالح: اما بعد، فان حقا علي الوالي ان لا يغيره علي رعيته فضل ناله، و لا طول خص به، و ان يزيده ما قسم الله له من نعمه دنوا...

«... از بنده ي خداوند علي بن ابيطالب اميرمومنان به فرماندهان مرزداران مسلح.

اما بعد...

بر فرمانروا است كه به سبب نعمتهاي فراواني كه به او رسيده و برتري بزرگي كه نصيب او گرديده با توده ي مردم رفتار خود را دگر نسازد. و بر اوست كه به پاس نعمت هائي كه خداوند به او بخشيده به بندگان او نزديك تر شود و بر مهرباني به برادرانش بيفزايد.

بدانيد كه من در برابر شما مسئوليت هائي دارم و آن اينكه:

1- رازي از شما پوشيده ندارم مگر در امر جنگ.

2-

و بدون رايزني با شما كاري انجام ندهم مگر در امر احكام شرعي.

3- و در اداي حق شما در موقع مقتضي درنگ روا ندارم و تا آن حق به شما نرسد از تلاش بازنايستم.

4- و همه شما در نزد من از حق يكساني برخوردار باشيد.

هر گاه بدين سان عمل كردم:

1- برخداست كه نعمت خود بر شما افزون كند.

2- و بر شما واجب آيد كه از من فرمان بريد.

3- و چون شما را فراخوانم، اهمال مورزيد.

4- و در امر اصلاح كوتاهي مكنيد.

5- و در راه حق به پيشواز ناملايمات برويد.

پس اگر در اين امور راستكردار نباشيد، بدانيد كه در نزد من فرومايه تر از افراد كج رفتار كسي نيست. من آن كسان را كيفري سنگين مي دهم و ايشان را از كيفر من رهائي نخواهد بود!

اينك شما نيز با سران سپاه خويش بر همين سان پيمان ببنديد (اختيارات خويش را گوشزد كنيد و وظايف خود را در قبال زيردستان به آگاهي آنان برسانيد) و با آنان چنان رفتار كنيد كه خداوند كار شما را اصلاح فرمايد «و السلام». [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 50.

وفا به خيانتكاران، خود خيانت است

جايز نيست كه به خيانتكار وفا كنيد. زيرا:

الوفاء لاهل الغدر غدر عند الله، و الغدر باهل الغدر وفاء عند الله.

«وفا به خيانتكاران، نزد خدا پيمان شكني است، و بيوفائي بدانان، از نظر خدا عين وفاداري است.» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، حكمت شماره ي 251.

والاترين قاضي

يكي از ابعاد وجودي ارزشمند اميرالمؤمنين علي عليه السلام، علم قضا و قضاوت هاي شگفتي آور آن بزرگ رهبر راستين امّت اسلامي است كه رسول گرامي اسلامي صلي الله عليه وآله وسلم به والائي و برتري آن حضرت در قضاوت اشاراتي فرمودند كه قابل دقّت و ارزيابي است، مانند:

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

اَقْضاكُمْ عَلِي [1] .

(بهترين شما در قضاوت علي عليه السلام است)

و در حديث ديگر فرمود:

«اَقْضاءُ اُمَّتي عَلِي بنِ ابيطالبٍ» [2] .

(بهترين امّت من در قضاوت علي بن ابيطالب است).

و فرمود:

«وَاَعْلَمُ اُمَّتي بِالسُّنَّةِ وَ الْقَضاءِ بَعْدي عَلِي بن ابيطالب» [3] .

(دانشمندترين امّت من نسبت به احكام الهي، و بهترين امّت من در قضاوت علي بن ابيطالب است).

در اينجا به اعترافات جمعي از اصحاب رسول خدا توجّه مي كنيم؛

ابن عبّاس گويد:

روزي خليفه دوم براي ما سخنراني كرد و در ضمن خطابه گفت:

علي در امر قضاوت از همه ما داناتر است. [4] .

و در جاي ديگر گفته است:

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم علي عليه السلام را پُر و لبريز از علم و دانش ساخت. [5] .

به همين دليل دستور داد تا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد حاضر است، هيچ كس حقّ رأي دادن و فتوا دادن ندارد. [6] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فرائد السّمطين، ج1، ص97 - و نورالابصار، ص88 - و الغدير، ج3، ص 96 -

و كامل بهائي، ج1، ص68 - و مناقب خوارزمي، ص49 - و مناقب مرتضوي ص79 - و كنزالحقايق به نقل احقاق الحقّ، ج4، ص320 - و ارشاد مفيد، ص32، - و انوار نعمانيه، ص11 - و شرح حديدي، ج1، ص18.

[2] ينابيع المودة، ج1، ص65 باب 14 - و اسعاف الراغبين، ص171 - و ذخائر العقبي، ص83، ترجمه مناقب مغازلي.

[3] كفاية الطالب، به نقل احقاق الحق، ج4، ص324.

[4] مناقب خوارزمي، ص55 - و انساب الاشراف، ص97.

[5] علي و قرآن، ص55.

[6] امام علي، ج1، ص384 - و شرح حديدي، ج1، ص18 (لايفتين احدُكم في المسجد و علي حاضرٌ).

وزن زنجير

غلامي زنجير به پا از كنار دو مرد عبور مي كرد، آن دو نفر در مقدار وزن زنجير با هم شرط بندي كردند.

يكي از آنان گفت:

اگر وزن زنجير فلان مقدار نباشد همسر من سه طلاقه است.

ديگري گفت:

اگر حدس تو درست باشد زن من سه طلاقه است.

پس هر دو برخاسته و به همراه غلام نزد مولايش رفته به مولاي غلام گفتند:

زنجير را باز كن تا آن را وزن نمائيم.

مولاي غلام هم گفت:

زنم طلاق است اگر بخواهم زنجير را باز كنم.

همگي نزد خليفه دوّم رفتند و مشكل را نزد او مطرح كرده از او چاره جويي كردند.

خليفه دوّم گفت:

سوگند مولايش بر دو سوگند ديگر مقدّم است.

و آنگاه گفت:

بيائيد با هم به نزد علي بن ابيطالب برويم شايد او براي حلّ اين مشكل تدبيري بينديشد.

پس به نزد آن حضرت رفته جريان را عرضه داشتند.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

چقدر پاسخش آسان است.

و سپس دستور داد ظرف بزرگي آوردند و زنجير را با نخي به

پاي غلام بستند و سپس پاي غلام را با زنجير در ميان ظرف گذاشته بر آن آب ريختند تا اين كه ظرف پر از آب شد.

پس از آن فرمود:

زنجير را بالا ببريد.

زنجير را بالا بردند تا حدي كه از آب بيرون شد، در اين هنگام، آب قدري پائين رفت و آنگاه فرمود:

پاره آهن در آب بريزند تا اندازه آب به جاي سابقش برگردد.

چون دستور انجام گرفت فرمود:

حالا پاره هاي آهن را وزن كنيد، هرچه شد همان وزن زنجير است. [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب القضاء، باب الحيل في الاحكام، حديث 2.

واقع نگري در عمليات نظامي

وقتي سپاه امام علي عليه السلام به اطراف شهر بصره رسيد و در آنجا توقّف كرد تا طرفداران امام علي عليه السلام از قبائل گوناگون به لشگريان امام بپيوندند، بسياري از سران قبائل، وبزرگان كوفه و بصره با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ملاقات كردند.

روزي احنف بن قيس با خويشاوندان خود خدمت امام علي عليه السلام رسيد و پس از گفتگوهاي فراوان به امام گفت:

قوم و قبيله من به درستي حقيقت رانمي شناسند اگر بخواهم آنها رابراي كمك شما در اين جنگ بكشانم دويست سوار به سوي تو خواهند آمد.

امّا اگر من و طرفداران شما به خانه باز گرديم و در جنگ شركت نكنيم شش هزار شمشير رااز توباز خواهم داشت.

حال چه كنم؟ دويست مرد به كمك بياورم؟

يا شش هزار شمشير را از تو دور سازم؟

امام علي عليه السلام فرمود:

شش هزار شمشير را از من باز داري نيكوتر است، به خانه ات باز گرد. [1] .

گاهي برخي از موضع گيري ها، حمله هاي بي مورد، جذب نيروهاي بي فايده، مشكلاتي به وجود

مي آورد كه در پيروزي يا شكست نقش تعيين كننده اي دارد.

درست است كه درصورت جذب نيروهاي قبيله احنف، دويست مرد جنگي به سربازان حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي پيوستند، امّا ساير افراد قبيله را نمي شد از شركت در نبرد باز داشت، و آنان جذب نيروهاي دشمن مي گشتند.

كه با واقع بيني امام علي عليه السلام يك قبيله با هزاران مرد جنگي بي طرف باقي ماندند.

----------------------

پي نوشت ها:

[1] ناسخ التواريخ اميرالمؤمنين ج 1 ص 124.

واقع نگري در مبارزه با تحريفات

پس از 25 سال حكومت آنان كه به حاكميت ارزش ها و احكام اسلامي توجّهي نداشتند، و بدعت ها، و جعل احكام فراواني را پديد آوردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و به دستورالعمل هائي عادت داده بودند كه از احكام اسلام بيگانه بود، وقتي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام به حكومت رسيد، با هزاران مشكل سياسي، اجتماعي، فرهنگي روبرو بود، و نمي توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.

حضرت وقتي كه فرمود:

«نماز مستحبّي را به جماعت نخوانيد».

فرياد عموم بلند شد كه:

وا عُمَراه، وا عُمَراه

(كجائي كه بنگري علي نمي گذارد نماز مستحبّي را به جماعت بخوانيم.)

اينجاست كه، مشكل فرهنگي و بينشي را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمي شود به زودي عوض كرد.

امام علي عليه السلام در يك سخنراني عمومي بردباري خود را در مبازره با انحرافات و بدعت ها اينگونه بيان فرمود:

اگر حكم الهي را اظهار كنم، و تحريفها را كنار زنم، از گِرد من پراكنده مي شوند.

سوگند به خدا به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براي نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّي به جماعت بدعت است.

امّا بعضي از لشگريان كه

در پيرامون من مي جنگيدند، فرياد زدند:

«اي اهل اسلام، سنّت خليفه دوم را تغيير دادند، و علي ما را از نماز خواندن مستحبّي به جماعت باز مي دارد.»

ترسيدم در گوشه اي از لشگريانم شورشي برپا شود. [1] .

كه حضرت فرمود:

أرَايتُمْ لَوْ اِمَرْتَ بِمَقامِ اِبْراهيمْ فَرَدَدْتُهُ اِلي الْمَوْضِعِ الَّذي وَضَعَهُ فيهِ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم وَرَدَدْتُ فَدَكَ اِلي وَرَثَةِ فاطِمَة وَرَدَدْتُ صاعَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم كَما كانَ...

وَرَدَدْتُ دارُ جَعْفَرٍ اِلي وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتْها مِنَ الْمَسْجَدِ، وَرَدَدْتُ قَضايا مِنَ الْجَوْرِ قَضي بِها وَ نَزَعَتْ نِساءً تَحْتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَرَدَدْتُهُنَّ اِلي اَزْواجِهِنَّ...

وَ مَحَوْتُ دَوَّاوينَ الْعَطايا وَ اعْطَيتُ كَما كانَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم يعْطي بِالسَّوِيةِ وَ لَمْ اَجْعَلُها دَوْلَةً بَينَ الْأغْنِياءِ...

وَرَدَدْتُ مَسْجِدَ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم اِلي ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدْتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبْوابِ وَ فَتَحْتُ ما سَدَّ مِنْهُ وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَي الْخِفَّينِ وَ حَدَدْتُ عَلَي النَّبيذِ وَ اَمَرْتُ بِالاْحَلالِ الْمُتْعِتينِ وَ اَمَرْتُ بِالتَّكْبيرِ عَلَي الْجَنائِزِ خَمْسَ تَكْبيراتٍ وَ الْزَمْتُ النَّاسَ الْجَهْرَ بِبِسْمِ اللَّهِ الْرَحْمنِ الْرَحيم...

وَ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَي حُكْمِ الْقُرْآنَ وَ عَلَي الطّلاق عَلَي السُّنَّةِ وَ اَخَذْتُ الصَّدَقاتَ عَلَي اِصْنافِها وَ حُدُودِها... اِذاً لِتَفَرَّقُوا عَنّي وَ اللَّهِ لَقَدْ اَمَرْتُ النَّاسَ اِنْ لا يجْتَمِعُوا في شَهْرُ رَمَضانِ اِلاَّ في فَريضَةٍ وَ اعْلَمَتْهُمْ اِنَّ اجْتِماعِهِمْ في النَّوافِلِ بِدْعَةَ فَتَنادي بَعْضُ اهْلِ عَسْكَري مِمَّنْ يقاتِلُ مَعي:

يا اَهْلَ الْاِسْلامِ غُيرَتْ سُنَّةُ عُمَرٍ ينْهانا عَنِ الصَّلوةِ في شَهْرُ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَدْ خَفَّتْ اَنْ يثُورُوا في ناحِيةِ جانِبِ عَسْكَري...

«اگر مقام ابراهيم را كه عمر تغيير داد بهمان مكاني مي گذاشتم كه پيامبر اكرم صلي الله عليه

وآله وسلم قرار داده بود،

و فدك را به صاحب اصليش مي دادم،

و پيمانه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم باز مي گرداندم،

و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس مي گرفتم،

و احكام و قضاوت هاي ضالمانه را طرد مي كردم،

و زنان مسلماني را كه بدون حقّي گرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمي گرداندم،

و دفتر حقوق را به روش حقوقي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم تغيير مي دادم،

و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مي كردم،

و مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم آنگونه كه لازم بود درست مي كردم،

و درهائي كه بيجا باز كردند مي بستم،

و مسح برروي كفش را منع مي كردم،

و برخوردن آبجو حدّ شراب مي زدم،

و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مي كردم،

و دستور مي دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند،

و بسم اللَّه را در نماز بلند بگويند،

و مردم را به حكم قرآن باز مي گرداندم، و طلاق را مطابق اسلام جاري مي كردم

و صدقات را از اقشار مردم مي گرفتم، هر آينه از اطراف من پراكنده مي شدند،

من تا دستور دادم كه نماز مستحبّي را به جماعت نخوانند كه بدعت است، جمعي از لشگريان من فرياد زدند:

كه اي اهل اسلام، سنّت عمر را تغيير دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگي كنند.»

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي ص58 و 63 - و - تاريخ الخلفاء سيوطي صلي الله عليه وآله وسلم13.

ولايت علي(ع)

حضرت استاد و علامه بزرگوار مرحوم آية اللّه حاج سيد حسين

طباطبائي تبريزي صاحب الميزان رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه نقل فرمودند.

از مرحوم آية الحق عارف عظيم الشأن حاج آقا ميرزا علي(ع) آقاي قاضي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه كه فرمود:

در نجف اشرف در نزديكي منزل ما، مادر يكي از دخترهاي افندي فوت كرد (افنديها سنّي هاي عثماني بودند كه از طرف دولت عثماني در آن وقت كه عراق در تحت تصرف آنها بود به مشاغل حكومتي اشتغال داشتند و بعد از جنگ بين المللي اول كه دولت كفر بر اسلام غلبه كرد و كشور عثماني را تجزيه نمود عراق از تحت قيومت عثماني خارج شد). اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه و ناله و بي تابي مي كرد و جدا متألم و ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله كرد كه تمام جمعيت مشيعين را منقلب نمود.

تا وقتي كه قبر را آماده و خواستند مادر را در قبر گذارند فرياد ميزد كه من از مادرم جدا نمي شوم، هر چه خواستند او را آرام كنند مفيد واقع نشد. ديدند اگر بخواهند اجبارا دختر را جدا كنند بدون شك جان خواهد سپرد.

بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوي جسد مادر در قبر بماند ولي روي قبر را از خاك انباشته نكردند و فقط روي آنرا از تخته اي پوشانيدند و سوراخي هم براي قبر گذاردند تا دختر نميرد و هر وقت خواست بيرون آيد از آن دريچه و سوراخ بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوي مادر خوابيد، فردا آمدند و سر پوش را برداشتند كه ببينند بر سر دختر چه آمده است، ديدند تمام موهاي سرش سفيد شده است.

گفتند،

چرا اينطوري شده است؟ گفت: هنگام شب كه پهلوي مادرم خوابيده بودم، ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دو طرف مادرم ايستادند و يك شخص محترمي آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب مي داد سؤال از توحيد نمودند، جواب داد: خداي من واحد است و سؤال از نبوّت كردند جواب داد، پيغمبر من محمد بن عبداللّه است، سؤال كردند امامت كيست؟

آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود. گفت: لَسْتُ لَهُ بِامامٍ من امام او نيستم، در اين حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد من از وحشت و دهشت اين واقعه به اين حال كه مي بينيد در آمدم.

مرحوم قاضي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه فرمود: چون تمام طايفه دختر سنّي مذهب بودند و اين واقعه طبق عقايد شيعه واقع شد، آن دختر شيعه شد و تمام طائفه او كه از افندي ها بودند همگي به بركت وجود آقا علي(ع) و عقيده پيدا كردن دختر، شيعه شدند.

بجز از علي(ع) نباشد بجهان گره گشائي

طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلائي

چوبكار خويش ماني در رحمت علي(ع) زن

بجز او بزخم دلها ننهد كسي دوائي

ز ولاي او بزن دم كه رها شوي زهر غم

سر كوي او مكان كن بنگر كه در كجائي

شناختم خدا را چو شناختم علي(ع) را

بخدا نبرده اي پي اگر از علي(ع) جدائي

علي(ع) اي حقيقت حق علي(ع) اي ولي مطلق

تو جمال كبريائي تو حقيقت خدائي

نظري ز لطف و رحمت بمن شكسته دل كن

تو كه يار دردمندي تو كه يار بينوائي

منبع

: كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

وصيت حضرت

و امّا وصيتي اليكم فللّه لا تشركوا به شيئا نخستين سفارش من به شما اين است كه به خدا شرك نورزيد، تنها خدا را بپرستيد، حيات از خدا موت هم از خدا، رزق از خدا و همه چيز از خدا، ازغير خدا كاري ساخته نيست پس چرا براي خدا شرك بورزيد.

خضوع و خشوع تنها براي خدا باشد، غير خدا را نپرستيد هواي نفس را كنار بگذاريد و براي ميل خودتان كار نكنيد، مثل خود علي(ع)باشيد مكرر شنيده ايد وقتي عمرو بن عبدود را با ضربه اي كه علي(ع)بر پايش زد انداخت و روي سينه اش نشست تا سر آن شجاع روزگار و پهلوان نامدار را جدا سازد، آب دهان بر صورت مباركش انداخت علي(ع)برخاست و مقداري راه رفت آنوقت بازگشت و سر او را جدا كرد پس از آنكه علت اينكار رااز او پرسيدند، حضرت فرمود او مرا بخشم آورد ترسيدم اگر در آن وقت سرش را جدا سازم، براي هواي نفسم باشد.

آري علي(ع)مرد اخلاص است تا اين حد مواظب است كه شرك نورزد. ميل خودش را در عبادت دخالت ندهد. اگر كسي كاري بكند تا مردم ببينند يا بشنوند و باو بارك الله بگويند اين شرك است رياء و سمعه است.

يا علي(ع) يا علي(ع) بقربانت

جان بقربان لطف و احسانت

خون شد از غم دل محبانت

يا علي(ع) يا علي(ع) علي(ع) جانم

تو اميد دل يتيماني

ياور و غمخوار بينواياني

تو طرفدار مستمداني

يا علي(ع) يا علي(ع) علي(ع) جانم

اي ولي خدا امام مبين

كه سر و رويت شد زخون رنگين

بر تو ناليد آسمان و زمين

ياعلي(ع) يا علي(ع) علي(ع) جانم

منبع

: كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

وصيت علي(ع)

محمد حنفيه مي فرمايد:

پدرم در شب آخر عمرش همه ما را طلبيد و فرمود بر شما است كه از برادرتان حسن اطاعت كنيد و او امام بر شما است.

آنگاه رو به امام حسن (ع) كرد و فرمود تو هم هنگام شهادتت، آقا حسين (ع) را وصي خودت كن سپس رو به امام حسين (ع) كرد و فرمود تو هم هنگام مرگ اين كودك را وصي خود قرار ده. حضرت سجاد (ع) پائين بستر جدش علي(ع)نشسته بود و سن مباركش دو سه و بقولي چهار سال بود.

از آخرين سخنان حضرت، آيه شريفه را تلاوت فرمود (من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) هر كس هموزن ذره و سر سوزني نيكي كند فرداي قيامت آن را مي بيند و پاداش داده مي شود و هر كس هموزن ذره بدي كند نيز آن را خواهد ديد. خيال كردي فحش دادي و جزء هوا شد و گذشت نه چنين است ظلمتش در ذات تو باقيست و در نامه عملت نيز ثبت و ضبط است، صورت زشت ملكوتي آنرا فرداي قيامت مي بيني و شرمنده مي شوي.

آنگاه آيه ديگر را خواند: لمثل هذا فليعمل العاملون يعني اين روشن است براي كسانيكه مي خواهند اهل عمل باشند. هر كس مي خواهد علوي گردد راه علي(ع)را دنبال كند. ره همان رو كه رهروان رفتند.

همينطور كه حضرت در بستر افتاده و در شرف شهادت است متوجه گرديد ام كلثوم سخت گريه مي كند. او را صدا زد و فرمود: دخترم بر پدرت باكي نيست اگر جائي كه پدرت مي خواهد برود مي ديدي، شاد مي شدي، اينك پيغمبر

(ص) آمده، عمويم حمزه سيدالشهدا آمده، برادرم جعفر طيار آمده است.

سپس به ارواح پيغمبران سلام كرد و فرمود السلام علي(ع)كم يا رسل ربي و رحمة اللّه و بركاته و بالاخره فرمود السلام علي(ع)ك يا عزرائيل معلوم شد كار علي(ع)خلاص است و از اين سراي بلا و مصيبت نجات مي يابد.

اي جمال دلربايت قبله دلها علي(ع) جان

رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا علي(ع) جان

با ولايت زنده ام من در لوايت بنده ام من

توشه ام اينست هم امروز و هم فردا علي(ع) جان

كعبه دل را صفاي كشور جان را خدائي

حق توئي بر حق توئي حق از رُخت پيدا علي(ع) جان

ساقي كوثر توئي، شافع محشر توئي تو

نفس پيغمبر توئي اي بر نفوس اولا علي(ع) جان

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

وقتي عمر از علي مي گويد

ابووائل نقل مي كند، روزي همراه عمر بن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.

گفتم: چرا ترسيدي؟

گفت: واي بر تو! مگر شير درنده، انسان بخشنده، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمي بيني؟

گفتم: او علي بن ابي طالب است.

گفت: شما او را به خوبي نشناخته اي! نزديك بيا از شجاعت و قهرماني علي براي تو بگويم، نزديك رفتم، گفت:

در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سرپرست اوست. هنگامي كه آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشگر به يكديگر هجوم بردند. ناگهان صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما

حمله كردند، به طوري كه توان جنگي را از دست داديم و با كمال آشفتگي از ميدان فرار كرديم. در ميدان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه علي را ديم كه مانند شير پنجه افكن، راه را بر ما بست، مقداري ماسه از زمين برداشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد، زشت و سياه باد روي شما به كجا فرار مي كنيد؟ آيا به سوي جهنم مي گريزيد؟

ما به ميدان برنگشتيم. بار ديگر بر ما حمله كرد و اينبار در دستش اسلحه اي بود كه از آن خون مي چكيد، فرياد زد: شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد.

به چشم هايش نگاه كردم، گويي مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مي كشيد و يا شبيه دو پياله پر از خون. يقين كردم به طرف ما مي آيد و همه ما را مي كشد، من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم:

اي ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهي فرار مي كنند و گاهي حمله مي آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مي كنند.

گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون، همواره آن وحشي كه آن روز از هيبت علي عليه السلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش نكرده ام! [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 2 ص-52 ج 41 ص 73 با مختصري تفاوت ؛ داستانهاي بحارالأنوار، ج 1 ص50.

وصيت امام علي در بستر شهادت

هنگامي كه ابن ملجم- كه خدا لعنتش كند- او را ضربت زد، حضرتش به حسن و حسين عليهماالسلام چنين وصيت فرمود:

«شما را به

تقواي الهي سفارش مي كنم و اينكه در طلب دنيا برنياييد گر چه دنيا در طلب شما برآيد، و بر آنچه از دنيا محروم مانديد اندوه و حسرت مبريد،و حق بگوييد، و براي پاداش (اخروي) كار كنيد، و دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.شما دو نفر و همه فرزندان و خانواده ام و هر كس را كه نامه ام به او مي رسد سفارش مي كنم به تقواي الهي و نظم كارتان و اصلاح ميان خودتان، چرا كه از جدتان شنيدم كه مي فرمود:

«اصلاح ميان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.»

خدا را خدا را درباره يتيمان در نظر آريد، هر روز به آنان رسيدگي كنيد و حتي يك روز دهان آنان را خالي نگذاريد و مبادا در حضور شما تباه شوند.

خدا را خدا را درباره همسايگان در نظر داريد، كه آنان سخت مورد سفارش پيامبرتان هستند، پيوسته به همسايگان سفارش مي كرد تا آنجا كه پنداشتيم آنان را ارث بر خواهد نمود.

خدا را خدا را درباره قرآن ياد كنيد، مبادا ديگران به عمل به آن بر شما پيشي گيرند.

خدا را خدا را درباره نماز ياد كنيد، كه آن ستون دين است.

خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان ياد كنيد، تا زنده هستيد آن را خالي (و خلوت) نگذاريد؛ كه اگر اين خانه متروك بماند ديگر مهلت نخواهيد يافت.

خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان ياد آريد، و بر شما باد به همبستگي و رسيدگي به يكديگر، و بپرهيزيد از قهر و دشمني و بريدن از هم امر به معروف و نهي از منكر را رها نكنيد كه بدانتان بر شما چيره

مي شوند، آن گاه دعا مي كنيد ولي مستجاب نمي گردد.

اي فرزندان عبدالمطلب، مبادا شما را چنان بينم كه به بهانه اينكه امير مؤمنان كشته شد دست به خون مسلمانان بيالاييد؛ هش داريد كه به قصاص خون من جز قاتلم را نبايد بكشيد؛ بنگريد هر گاه كه من از اين ضربت او جان سپردم تنها به كيفر اين ضربت يك ضربت بر او بزنيد و اين مرد را مثله نكنيد، [1] چرا كه از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

«از مثله كردن بپرهيزيد گرچه سگ هار باشد». [2] .

از وصيت ديگر آن حضرت پيش از شهادت و پس از ضربت ابن ملجم ملعون:

«وصيت من به شما آن است كه چيزي را با خدا شريك مسازيد، و به محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم سفارش مي كنم كه سنت او را ضايع مگذاريد، اين دو ستون را به پا داريد، و اين دو چراغ را افروخته بداريد، و تا از جاده حق منحرف نشده ايد هيچ نكوهشي متوجه شما نيست. من ديشب يار و همدم شما بودم و امروز مايه عبرت شما گشته ام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بيامرزد. اگر زنده ماندم خودم صاحب اختيار خون خود هستم، و اگر فاني شدم فنا ميعادگاه من است، و اگر بخشيدم بخشش مايه تقرب من به خدا و نيكويي براي شماست؛ پس شما هم ببخشيد

«آيا نمي خواهيد كه خدا هم شما را ببخشايد؟» [3] به خدا سوگند هيچ حادثه اي ناگهاني از مرگ به من نرسيد كه آن را ناخوش دارم، و نه هيچ وارد شونده اي كه ناپسندش دانم؛ و من

تنها مانند جوينده آبي بودم كه به آب رسيده، و طالب چيزي كه بدان دست يافته است؛

«و آنچه نزد خداست براي نيكان بهتر است». [4] .

از اين كه فرمود:

«به خدا سوگند هيچ حادثه اي ناگهاني از مرگ به من نرسيد كه...

معلوم مي شود كه امام عليه السلام پيوسته از روي شوق در انتظار شهادت به سر مي برده و مي دانسته است كه آنچه پيامبر راستگوي امين صلي اللّه عليه و آله و سلم به او خبر داده ناگزير فرا خواهد رسيد، چنانكه قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و وعده او ترك و تخلف ندارد، و آن حضرت با دلي پر صبر در انتظار آن بود و- بنا به نقل گروهي از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و ديگران- مي فرمود:

«شقي ترين اين امت از چه انتظار مي برد كه اين محاسن را از خون اين سر سيراب سازد؟» و بارها مي فرمود:

«به خدا سوگند كه موي صورتم را از خون بالاي آن سيراب خواهد كرد». [5] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مثله كردن: بريدن انگشت و بيني و گوش و ديگر اعضاي كسي..

[2] نهج البلاغه، نامه 47.

[3] اقتباس از آيه22 سوره نور.

[4] اقتباس از آيه198 سوره آل عمران.

[5] نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ص 958-956.

وليمه

(شبي كه مي خواستند عروس را به خانه شويش ببرند پيامبر خدا(ص) فرمود:)علي! براي همسرت وليمه اي نيكو فراهم كن. سپس فرمود: گوشت و نان نزد ما هست،شما فقط روغن وخرما تهيه كنيد.

من روغن و خرما تهيه كردم و حضرت هم گوسفندي به همراه نان فراوان فرستاد و خود نيز آستينها را بالا زد و با دست مبارك خرماها را از ميان مي شكافت و

(پس از جدا كردن هسته) آنها را درون روغن مي ريخت. هنگامي كه خوراك حيس (غذايي آميخته از آرد و خرما و روغن) آماده شد به من فرمود: هر كه را مي خواهي دعوت كن.

قال علي (ع): ثم قال لي رسول الله (ص): يا علي! اصنع لا هلك طعاما فاضلا ثم قال: من عندنا اللحم و الخبز و عليك التمر و السمن.

فاشتريت تمرا و سمنا فحسر رسول الله (ص) عن ذراعه و جعل يشدخ التمر في السمن حتي اتخذه حيسا و بعث الينا كبشا سمينا فذبح و خبز لنا خبز كثير، ثم قال لي رسول الله (ص): ادع من احببت.... [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 43، ص 95.

وصيت

1- در بيماريي كه منجر به وفات رسول خدا شد، بر بالين او حاضر بودم.سر (نازنين) آن حضرت در دامن من بود و عباس (عموي او) مردم را از برابر او دور مي كرد.

حالت اغما و بيهوشي بر حضرتش مستولي گشته بود. چيزي نگذشت كه به هوش آمد و چشم گشود. در اين بين متوجه عباس شد و گفت: اي عباس، اي عموي پيامبر! (آيا حاضري) وصيت مرا بپذيري و ديونم را بپردازي و به وعده هايي كه به مردم داده ام جامه عمل پوشي؟

عباس پاسخ داد: اي فرستاده خدا! شم ابا سخاوت تر از تندباد هستيد (به همه وعده خير داده ايد) كجا در ميان اموال من، مالي كه بتواند از عهده قرضهاي شما و انجام تعهداتتان برآيد، پيدا مي شود؟ من چنين مالي ندارم.

رسول خدا(ص) دوباره خواسته خود را تا سه نوبت تكرار فرمود. اما عباس د در پاسخ او همان مي گفت كه اول بار گفته بود.

پيامبر خدا(ص)

چون از وي ماءيوس شد فرمود: هم اينك به كسي وصيت خواهم كرد كه او مي پذيرد و چون تو سخن نخواهد گفت.

سپس (آنچه از عباس خواسته بود به من پيشنهاد داد و) فرمود:

علي! وصايت مرا بپذير و قرضهايم را بر عهده گير، و وعده هايم را به انجام رسان.

از شنيدن اين كلمات گريه راه گلويم را گرفت و سرشك اشك در چشمانم دويد و پيكرم به لرزه افتاد. در اين حال ديدم سر مبارك پيامبر در دامن من به اين سوي و آن سوي مي غلتد (و گويا حالت تعادل از كف داده بود). ريزش اشك از ديدگانم چهره منور او را تر مي ساخت، زبانم بسته شده بود و من از پاسخ درخواست وي عاجز مانده بودم. همين دنگ سبب گشت تا دوباره بگويد: علي! به وصيتم عمل كن و....

گفتم: پدر و مادرم فداي شما، چنين خواهم كرد.

سپس امر فرمود كه او را بنشانم پشت او در آغوش من بود و همين طور كه او را در بغل داشتم فرمود:

علي! تو در دنيا و آخرت برادر من و وصي و جانشين من هستي.

2- سپس بلال را صدا زد و از او خواست تا شمشير و زره و استر و زين و لجام و كمربندي كه روي زره اش مي بسته است را نيز به همراه خود بياورد.

بلال آنچه را كه فرموده بود، آورد [1] و كنار بستر، برابر رسول خدا(ص) ايستاد. پيامبر خدا(ص) از من خواست تا به پا خيزم و آن اشياء را برگيرم و به خانه خود برم. من نيز چنان كردم و بازگشته و در مقابل پيغمبر(ص) ايستادم.

حضرت نگاهي به من انداخت و سپس انگشتر

خود را از دست در آورد و به من داد و فرمود: اين انگشتر، مخصوص تو است، بگير، كه در دنيا و آخرت از آن تو خواهد بود.

(اين توجه و ارادت از آن حضرت در شرايطي ابراز مي شد كه منزل مملو از جمعيت، بني هاشم و ديگران بود و همگان رفتار و حركات او را زير نظر داشتند و گفتار او را مي شنيدند). سپس متوجه مردم شد و به آنها فرمود: هرگز با علي مخالفت نكنيد كه گمراه خواهيد شد.

مبادا با او رشك و حسد بريد كه در شمار كفار محسوب خواهيد شد.

در فاصله كوتاهي كه به امر آن حضرت اشياء اهدايي او را به خانه خود بردم و بازگشتم، عباس از اين فرصت استفاده كرد و در جاي من نشست. (با آمدن من او حركتي نكرد و همچنان نشسته بود) رسول خدا از او خواست كه برخيزد و من بر جاي خود بنشينم. اين سخن بر عباس گران آمد و گفت:

آيا پيرمرد را بر پا مي داري و جوان را مي نشاني؟! و اعتنايي نكرد.

رسول خدا(ص) مجبور شد تا سه نوبت حرف خود را تكرار كند.

عباس (برنجيد و) با خشم و غضب برخاست و جا خالي كرد و من نشستم آنگاه پيامبر خدا فرمود: عباس! اي عمو! مبادا من از دنيا بروم و بر تو خشمگين باشم كه خشم من تو را به دوزخ بكشاند. عباس بازگشت و نشست.

3- سپس رسول خدا(ص ) به بلال فرمود:

فرزندانم حسن و حسين را حاضر كن.

بلال در پي بچه ها روان شد و بزودي بازگشت. تا چشم رسول خدا(ص) بر عزيزانش افتاد، دست گشود و آنان را در آغوش گرفت و به

بوييدن و نوازش آن دو پرداخت.

من پنداشتم كه سنگيني بچه ها بر سنه پيامبر ممكن است سبب رنج و زحمت او گردد،از اين رو جلو رفتم تا شايد بچه ها را از سينه جدّشان دور كنم، اما حضرت اجازه نداد و فرمود: آزادشان بگذار، مهلت ده تا مرا سير ببينند و ببويند و من نيز آنان را نيك ببويم. بگذار در اين فرصت باقي مانده، از من بهره گيرند و من نيز از آنان بهره مند گردم، بزودي پس از من با روزهاي سخت و دشواري مواجه گردند. نفرين بر كساني كه آنان را به ترس و وحشت اندازند.

بار خدايا! من اين دو كودك و پدرشان را به تو مي سپارم.

1- عن علي بن ابي طالب قال: كنت عند رسول الله في مرضه الذي قبض فيه فكان راسه في حجري و العباس يذبت عن وجه رسول الله (ص) فاغمي عليه اغماء ثم فتح عينيه فقال: يا عباس! يا عم رسول الله! اقبل وصيتي و اضمن ديني و عداتي، فقال العباس: يا رسول الله! انت اجود من الريح المرسله و ليس في مالي وفا لدينك و عدالتك. فقال النبي ذلك ثلاثا يهيده عليه و العباس في كل ذلك يجيبه بما قال اول مره فقال النبي: لاقولنها لمن يقبلها و لايقول يا عباس مثل مقالتك فقال: يا علي اقبل وصيتي و اضمن ديني و عداتي.

فخنقتني العبره وارتج جسدي و نظرت الي راس رسول الله (ص) يذهب و يجي في حجري فقطرت دموعي علي وجهه و لم اقدر ان اجيبه. ثم ثني فقال يا علي! اقبل وصيتي و اضمن ديني و عداتي قلت نعم بابي و امي قال اجلسني فاجلسته فكان

ظهره في صدري فقال يا علي انت اخي في الدنيا و الاخره و وصيي و خليفتي في اهلي. [2] .

2- قال علي (ع):... ثم قال: يا بلال! هلم سيفي و درعي و بغلتي و سرجها و لجامها و منطقتي التي اشدها علي درعي.

فجا بلال بهذه الاشياء فوقف بالبغله بين يدي رسول الله فقال: يا علي! قم فاقبض. فقمت و قام العباس فجلس مكاني، فقمت فقبضت ذلك فقال انطلق به الي منزلك. فانطلقت ثم جئت فقمت بين يدي رسول الله قائما فنظر الي ثم عمد الي خاتمه فنزعه ثم دفعه الي فقال: هاك يا علي هذا لك في الدنيا و الاخره و البيت غاص من بني هاشم و المسلمين فقال يا بني هاشم يا معشر المسلمين! لاتخالفوا عليا فتضلوا و لاتحسدوه تكفروا يا عباس! قم من مكان علي. فقال: تقيم الشيخ و تجلس الغلام؟ فاعادها عليه ثلاث مرات فقام العباس فنهض مغضبا و جلست مكاني فقال رسول الله (ص): يا عباس! يا عم رسول الله لا اخرج من الدنيا و انا ساخط عليك فيدخلك سخطي عليك النار. فرجع فجلس.

3- فقال: يا بلال ايتني بولدي الحسن و الحسين. فانطلق فجا بهما فاسندهما الي صدره فجعل يشمهما....

فظننت انهما قد غماه اي اكرباه فذهبت لاوخرهما عنه فقال: دعهما يشماني و اشمهما و يتزودا مني و اتزود منهما فسيلقيان من بعدي زلزالا و امرا عضالا،فلعن الله من يحيفهما، اللهم اني استودعكهما و صالح المؤمنين. [3] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به روايت شيخ مفيد، تنها چيزي كه بلال نياورد، زره آن حضرت بود كه آن روز در گرو مرد يهودي بود اين مرد در برابر چهار درهم وام، زره حضرت را در رهن خود داشت.

(بحار، ج 22، ص د 501).

[2] بحار، ج 22، ص 499.

[3] بحار، ج 22، ص 500.

وصيت كتبي

در منزل رسول گرامي جبرئيل و شماري از ملائكه حضور داشتند، هر چند من آنها را نمي ديدم ولي حضور آنها را احساس مي كردم.

پيامبر خدا(ص) نوشته سر بسته اي كه مهر شده بود، از دست جبرئيل گرفت و به من داد و فرمود كه آن را بگشايم و من چنين كردم. بعد فرمود آن را بخوانم. من مشغول خواندن آن نوشته شدم. رسول خدا(ص) فرمود: هم اينك جبرئيل نزد من است. او اين نوشته را از جانب پروردگارم آورده است.

من محتواي اين نوشته را (كه وصيت كتبي او محسوب مي شود) با وصيت (شفاهي) او كاملاً مطابق ديدم و همه مواردي كه حضرتش بر انجام دادن آنها سفارش كرده بود در اين نوشته گرد آمده بود بدون اينكه حتي حرفي از آن ساقط شده باشد.

قال اميرالمومنين: دعاني رسول الله عند موته و اخرج من كان عنده في البيت غيري، و البيت فيه جبرئيل و الملائكه، اسمع الحس و لااري شيئا فاخذ رسول الله كتاب الوصيه من يد جبرئيل مختومه فرفعها الي و امرني ان افضها ففعلت و امرني ان اقراها فقراتها فقال ان جبرئيل عندي اتاني بها الساعه من عند ربي.

فقراتها فاذا فيها كل ما كان رسول الله يوصي به شيئا فشيئا ما تغدر حرفا. [1] .

---------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 478.

وفات

از ارتحال رسول خدا(ص) چنان غم و اندوهي بر دلم فرو ريخت كه اگر كوهها فرود آمده بود، گمان ندارم كه از عهده تحمل آن بر مي آمدند. آن روز در ميان مردم، بستگانم را مي ديدم كه سنگيني مصيبت، آنان را بي تاب و توان ساخته بود كه دامن صبر و شكيب را از

ايشان ربوده، و عقل و هوش را از سرهاشان گرفته بود.

نه خويشتن داري ممكن بود، و نه آرام كردن ايشان كاري ساده! نه خود چيزي مي فهميدند و نه از ديگري سخني مي شنيدند.

مردمان ديگر كه از فرزندان عبدالمطلب نبودند نيز برخي مصيبت زدگان را تسليت مي دادند و آنان را به صبر و خويشتن داري توصيه مي نمودند و برخي ديگر با داغديدگان همراه و هم ناله شده بودند و با آنان اشك مي ريختند.

(در اين محشري كه از وفات رسول خدا(ص) بر پا شده بود) تنها من بودم كه صبر كردم و بدانچه وظيفه ام بود، عمل كردم. جنازه حضرتش را برداشته و غسل دادم و حنوط نموده و كفن كردم و بر پيكر پاكش نماز گزاردم و به خاكش سپردم. و آنگاه به جمع كردن قرآن و اجراي دستورهاي الهي پرداختم.

در اين مهم، نه ريزش اشكها بر گونه ها جلوگيرم شد و نه ناله جان سوز عزيزان و نه سوز و گدار دلها، و نه سنگيني مصيبت، هيچ يك تنوانست مرا از انجام دادن وظيفه باز دارد تا آنكه حقي را كه از خدا و رسولش بر عهده داشتم ادا نمودم و فرمان خدا را با بردباري و دورانديشي كامل به انجام رساندم، و بار اندوه فقدان او را با صبر و شكيبايي تنها به حساب خدا و اميد پاداش او به دوش كشيدم.

قال علي:... فنزل بي من وفاه رسول الله ما لم اكن اظن الجبال او حملته عنوه كانت تنهض به، فرايت الناس من اهل بيتي بين جازع لايملك جزعه و لايضبط نفسه و لايقوي علي حمل فادح ما نزل به، قد اذهب الجزع صبره و اذهل

عقله و حال بينه و بين الفهم و الافهام و القول و الاستماع، و سائر الناس من غير بني عبدالمطلب بين معز يامر بالصبر و بين مساعد باك لبكائهم جازع لجزعهم، و حملت نفسي علي الصبر عند وفاته بلزوم الصمت و الاشتغال بما امرني به من تجهيزه و تغسيله و تحنيطه و تكفينه و الصلاه عليه و وضعه في حفرته و جمع كتاب الله و عهده الي خليقه، لايشغلني عن ذلك بادر دمعه و لاهائج زفره و لا لاذع حرقه و لا جزيل مصيبه، حتي اديت في ذلك الحق الواجب لله عزوجل و لرسوله علي و بلغت منه الذي امرني به، و احتملته صابرا محتسبا.... [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 22، ص 512؛ خصال، ص 421.

وحدت رويه

با توصيه و سفارش ابوبكر، عمر به خلافت رسيد. رفتار من در اين دوره همان رفتاري بود كه در زمان زعامت رفيقش داشتم. عده اي از اصحاب رسول خدا(ص) كه بعضي از آنها امروز در جمع ما نيستند رحمت خدا بر آنها باد نزد من آمدند و اظهار پشتيباني كردند و از من خواستند تا براي اخذ حقم به پا خيزم.

پيشنهادي كه پيش از اين نيز در دوره خلافت ابوبكر از آنها شنيده بودم. اما پاسهي كه به آنها دادم همان پاسخي بود كه قبلاً از من شنيده بودند، چه اينكه برنامه من (بنا به وصيت رسول خدا(ص)) خبر و بردباري و تحمل سهتيها براي خدا (و همراهي با مردم) بود.

من اگر آن روز با مردم همراه نمي گشتم بيم آن مي رفت كه بزودي شاهد تباهي اجتماعي باشم كه رسول خدا(ص) با سياستي عميق آن را پي نهاد

و در راه برپايي آن رنجها كشيد. او مردم را گاهي با نريم و زماني به درشتي و گاه با ترس و زور شمشير گرد هم آورد (و از دسيدگي به آنها كوتاهي نكرد) تا آنجا كه آنها با آسايش و در كمال سيري و برخورداري از پوشش و لباس و روانداز مي زيستند، در حالي كه ما دودمان پيامبر در اتاقهاي بي سقف زندگي مي كرديم و در و پيكر خانه هاي ما را شاخه هاي نخل و مانند آن تشكيل مي داد. نه فرشي داشتيم و نه رواندازي. بيشتر افراد خانواده فقط يك جامه داشتند كه به نوبت، در نمازها از آن استفاده مي كردند. چه روزها و شبهايي كه با گرسنگي به سر آورديم... تازه اگر گاهي هم از سهم غنايم جنگي آنچه را كه خداوند خالصه ما قرار داده بود به دست مي آمد و ديگران در آن حقي نداشتند، رسول گرامي (ص) صاحبان زر و سيم را به منظور جذب و گايش آنان به اسلام، بر ما مقدم مي داشت و آنچه كه سهم خود و خانواده اش بود به آنان مي بخشيد.

يك چنين اجتماعي را كه رسول خدا(ص) با اين خون دل فراهم آورده بود من از همگان بر حفظ و نگهداري آن سزاوارتر بودم (و نيز وظيفه من بود) كه نگذارم آن بناي عظيم از هم فرو پاشد و به راهي كشيده شود كه هرگز روي نجات به خود نبيند و تا پايان عمر گرفتار باشد.

من اگر آن روز (بكروي مي كردم و به مخالفت خود ادامه مي دادم و) مردم را به ياري خود فرا مي خواندم، آنها ناگزير در برابر من يكي از دو حال داشتند:

يا با

من همراهي مي كردند و با مخالفان مي جنگيدند، كه در اين صورت كشته مي شدند و از پاي در مي آمدند. و يا اينكه از ياري من سرباز مي زدند كه در آن صورت به واسطه سرپيچي و خودداري از اطاعت من كافر مي شدند....

قال علي (ع):... واجتمع الي نفر من اصحاب محمد ممن مضي و ممن بقي فقالوا لي فيها مثل الذي فالوا لي في اختها، فام يعد قولي الثاني قولي الاول صبرا و احتسابا و يقينا اشقاقا من ان تفني عصبه تالفهم رسول الله (ص) باللين مره و باشده اخري و بالبذل مره و بالسيف اخري حتي لقد كان من تالفه لهم ان كان الناس في الكر و القرار و الشبع و الري و اللباس و الوطا و الدثار و نحن اهل بيت محمد لاسقوف لبيوتنا و لا ابواب و لا ستور الا الجرائد و ما اشبهها و لا وطا لنا و لا دثار علينا و يتداول الثوب الواحد في الصلاه اكثرنا و نطوي الليالي و الايام عامتنا و ربما اتانا الشي مما افاه الله علينا و صيره لنا خاصه دون غيرنا و نحن علي ما وصفت من حالنا فيوثر به رسول الله (ص) ارباب النعم و الاموال تالفا منه لهم فكنت احق من لم يفرق هذه العصبه التي الفها رسول الله (ص) و لم يحملها علي الخطه التي لا خلاص لها منها دون بلوغها و فنا اجالها لاني لو نصبت نفسي فدعوتهم الي نصرتي كانوا مني و في امري علي احد منزلتين: اما متبع مقاتل، و اما مقتوا ان لم يتبع الجميع و اما خاذل يكفر بخذلانه ان قصر في نصرتي او امسك عن طاعتي. [1] .

---------------------------

پي

نوشت ها:

[1] خصال، ص 425؛ اختصاص، ص 172.

واي بر فلسطين و بلاي وارد بر آن

امام علي عليه السلام از جمله راجع به ري فرمود: اي واي بر ري و آنچه بر اين شهر آيد از قتل عظيم و اسيري زنان و ذبح اطفال و نابودي مردان. اي واي بر شهرهاي فرنگ و آنچه بر آنها از اعراب رسد، اي واي بر شهرهاي سند و هند و آنچه از قتل و ذبح و خرابي در آن زمان واقع مي شود تا آنجا كه راجع به فلسطين فرمود: آگاه باش واي بر فلسطين و آنچه بر آن شهر از فتنه هاي كمر شكن وارد خواهد شد، آگاه باشيد اي واي بر اهل دنيا و آنچه بر آن از فتنه ها وارد خواهد شد در آن زمان، و (اي واي) بر تمام شهرهاي غرب و شرق و جنوب و شمال، آگاه باشيد كه مردم بعضي بر بعضي سوار شوند و جنگهاي دائمي بر آنها حمله كنند، اين (ستمها) بواسطه آن اعمالي است كه خودشان انجام داده اند و پروردگار تو هيچ بر بندگان ظلم نمي كند.

آنگاه بعد از كلامي فرمود: اي گروه مردم در اين سخنان من شك مي كنيد كه من تكلم نكرده و ادعائي ننمودم كه بر دروغ باشد و شما را خبر نمي دهم مگر به آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم مرا تعليم داده است، همانا مرا هزار مسأله آموخت كه از هر مسئله اي هزار باب از علم و از هر بابي، صد هزار باب گشوده مي شود، شما را به اين خبرها خبر دادم با كمي صبر شما، پس چقدر شگفت آور است، بسياري فتنه هاي شما و پليدي زمان شما و خيانت

حكام شما و ظلم قضاوت شما و سگ صفتي تجار شما و بخل فرمانروايان شما و آشكار شدن اسرار شما و لاغر شدن جسمهاي شما و بسياري آرزوها و زيادي شكايتهاي شما، چقدر شگفت آور است كمي معرفت شما و ذلت فقير و تكبر اغنياء و كمي وفاي شما.

انا لله و انا اليه راجعون از اهل آن زمان، در ميان ايشان مصيبتها وارد شود ولي آنها را بزرگ ندانند، شيطان با بدنهاي آنها آميخته و در اجسامشان و خونهايشان جاي گرفته و آنها را به تهمت وسوسه مي كند تا مرتكب فتنه هاي شهرها بشوند. (در آن زمان) مؤمن مسكين و دوستدار ما گويد:

من از ناتوانانم، بهترين مردم در آن هنگام كسي است كه ملازم نفس خود باشد و در خانه خود مخفي شود و با مردم آميزش نكند و ديگر آن كسي كه نزديك بيت المقدس ساكن شود و آثار انبياء را طلب كند.

اگر شما را به دشنام ما وادار كردند

اي گروه مردم: ظالم و مظلوم، جاهل و عالم، حق و باطل، عدل و ستم، با هم يكسان نيستند، آگاه باشيد كه براي خدا راه هاي معلوم و واضحي است، هيچ پيامبري نيست مگر اينكه ضد و دشمناني دارد كه مي خواهند نور آنها را خاموش كنند، ما خاندان پيامبر شما هستيم، آگاه باشيد كه اگر شما را به ناسزاگوئي به ما وادار كنند، پس ما را ناسزا گوئيد و اگر شما را به دشنام به ما وادار كردند، پس ما را دشنام دهيد و اگر شما را به لعنت ما وادار كردند، ما را لعنت كنيد.

(اما) اگر شما را به بيزاري (قلبي) از ما دعوت

كردند پس از ما بيزاري نجوئيد و گردنهاي خود را در معرض شمشيرها قرار دهيد، ولي يقين خود را حفظ نمائيد، هر كس كه از ما به قلبش بيزاري جويد، خدا و رسول او از او بيزاري جويند، آگاه باشيد كه ناسزا و دشنام و لعن به ما نمي رسد. سپس فرمود: اي واي بر مسكينهاي اين امت، آن مسكينها همان شيعيان و دوستان ما هستند، ايشان نزد مردم كافرند (ايشان را كافر حساب مي كنند) ولي نزد خدا نيكانند، در نزد مردم دروغگويانند ولي نزد خدا راستگويانند، در نزد مردم ستمگرانند ولي نزد خدا مظلومين هستند، در نزد مردم جائر ولي نزد خدا عادلند، در نزد مردم زيانكار ولي نزد خدا سود برندگانند، به خدا قسم با ايمان خود رستگار شدند و منافقين هلاك گرديدند.

اي گروه مردم: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلواة و يؤتون الزكاة و هم راكعون. [1] .

يعني همانا ولي و سرپرست شما فقط خدا و پيامبر و آنهائي هستند كه ايمان آورده و نماز را برپا داشته، در حال ركوع صدقه (مستحبي) مي دهند (كه منظور علي عليه السّلام است) اي گروه مردم گويا گروهي از ايشان را مي بينم (كه به من تهمت زنند) و گويند علي بن ابيطالب علم غيب دارد و اوست پروردگاري كه مي ميراند و زنده مي گرداند و او بر هر كاري تواناست، قسم به پروردگار كعبه دروغ مي گويند، اي مردم درباره ما آنچه خواهيد بگوئيد ولي ما را مخلوق خدا بدانيد.

آنگاه بعد از ذكر اعمال سفياني و ديگران فرمود: در اين هنگام ملائكه در آسمانها مضطرب شوند و خداوند به قائم از ذريه من كه صاحب

الزمان است اجازه خروج مي دهد آنگاه خبر او در هر مكاني شيوع يافته و جبرئيل بر صخره بيت المقدس فرود آمده براي اهل دنيا فرياد مي زند: (قد) جاء الحق و زهق الباطل كان زهوقا. [2] .

سپس حضرت آهي كشيد و ناله اي زد و فرمود: بني اذا ما جاشت الترك فانتظر الخ (كه در فصل حضرت مهدي عليه السّلام ذكر شد) آنگاه فرمود: جبرئيل در صيحه خود صدا مي زند اي بندگان خدا بشنويد آنچه را كه مي گويم، همانا اين مهدي آل محمد است كه از مكه خروج كرده، او را اجابت كنيد.

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مائدة: 55.

[2] الاسري: 81.

وصي پيامبر بعد از او چند سال عمر مي كند

امام باقر عليه السّلام فرمود: مردي يهودي خدمت امير عليه السّلام آمده در مورد اموري از حضرت سؤال كرد تا اينكه پرسيد: وصي پيامبر شما بعد از پيامبر چند سال عمر مي كند؟ حضرت فرمود: سي سال. پرسيد: مي ميرد يا كشته مي شود؟ فرمود: ضربه اي بر فرق او وارد مي شود كه محاسن او رنگين مي شود. مرد يهودي گفت: به خدا قسم راست گفتي، اين مطلب به خط هارون و املاء موسي عليه السّلام مي باشد. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 42 ص 191.

وديعه

مردي دو دينار و ديگري يك دينار نزد شخصي به وديعت نهادند، يك دينار آنها تلف شد. اميرالمومنين عليه السلام درباره آنان فرمود: يك دينار از دو دينار موجود به صاحب دو دينار اختصاص دارد و دينار ديگر نيز بالمناصفه بين آن دو تقسيم مي شود. [1] .

و نظير اين خبر است روايتي كه شيخ صدوق و شيخ طوسي به امام صادق عليه السلام نسبت داده اند كه دو نفر بر سر دو درهم با يكديگر نزاع مي كردند، يكي از آنان هر دو درهم را از خود مي دانست و ديگري يكي از آنها را.

آن حضرت عليه السلام فرمود: كسي كه مدعي يك درهم است اعتراف دارد كه از درهم ديگر حقي ندارد، و درهم ديگر كه مورد نزاع است بين آنان بالمناصفه تقسيم مي شود. [2] .

و همچنين نظير آن را شيخ كليني و صدوق و طوسي به امام محمد باقر عليه السلام نسبت داده اند كه از آن حضرت پرسيدند، مردي غلامي از ديگري خريده و فروشنده دو غلام به خريدار تسليم نموده تا يكي از آنها را انتخاب كرده براي خود نگهدارد و ديگري را به صاحبش رد نمايد و فروشنده

قيمت غلام را نيز از مشتري تحويل گرفته است.

خريدار هر دو غلام را به طرف منزل مي برده، اتفاقا يكي از آن دو در بين راه گريخته است. آن حضرت فرمود: مشتري غلام موجود را به صاحبش رد مي كند و نصف قيمتي را كه به فروشنده داده پس مي گيرد و براي يافتن غلام جستجو مي كند، اگر آن را يافت باز اختيار دارد هر كدام از آن دو را كه مي خواهد نگهدارد و آن نصف قيمت را كه از فروشنده گرفته باز به وي رد نمايد، و اگر غلام را پيدا نكرد از مال هر دو رفته، نصفش از فروشنده و نصفش از خريدار. [3] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، باب 16، الصلح ، حديث 12. تهذيب، باب الصلح، حديث 14.

[2] من لا يحضر، باب الصلح، حديث 8. تهذيب، باب الصلح بين الناس، حديث 12.

[3] فروع كافي، كتاب المعيشه، باب نوادر، حديث 1، تهذيب، ج 7، ص 82، حديث 68.

وصيت به ثلث

مردي كه به ثلث، وصيت كرده بود بطور خطا كشته شد. اميرالمومنين عليه السلام فرمود: 1/ 3 خونبهايش نيز جزء وصيتش مي باشد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب، كتاب الديات، باب الزيادات، حديث 8.

واجب و واجب تر

شافعي در مطالب السئول آورده: مردي نزد حضرت امير عليه السلام آمده و گفت: مرا آگاه كن از واجب و واجب تر، عجب و عجب تر، سخت و سخت تر، نزديك و نزديك تر!

امام عليه السلام پاسخ او را در ضمن اشعاري بيان فرمود:

توبه و بازگشت به پروردگار مردم واجب است، و ترك گناهان از آن واجب تر. [1] .

گردش روزگار عجيب است، و غفلت مردم از آن عجيب تر. [2] .

بردباري در برابر مصائب دشوار است، ولي از دست دادن پاداشها از آن دشوارتر. [3] .

هر چيزي كه به آن اميد مي رود نزديك است، و مرگ از همه آنها نزديكتر [4] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] توب رب الوري واجب و تركهم للذنوب اوجب.

[2] والدهر في صرفة عجيب و غفلة الناس عنه اعجب.

[3] والصبر في النائبات صعب لكن فوت الثواب اصعب.

[4] وكل ما يرتجي قريب والموت من كل ذاك اقرب. مطالب السئول، ص 62.

وزن زنجير

غلامي زنجير به پا از كنار دو مرد عبور مي كرد، آن دو نفر در مقدار وزن زنجير با هم شرطبندي كردند، يكي از آنان گفت: اگر وزن زنجير فلان مقدار نباشد همسر من سه طلاقه است، ديگري گفت: اگر حدس تو درست باشد زن من سه طلاقه است، پس هر دو برخاسته و به همراه غلام نزد مولايش رفته به مولاي غلام گفتند: زنجير را باز كن تا آن را وزن نمائيم. مولاي غلام هم گفت: زنم طلاق است اگر بخواهم زنجير را باز كنم، همگي نزد عمر رفتند و مشكل را نزد او مطرح كرده از او چاره جويي نمودند.عمر گفت: سوگند مولايش بر دو سوگند ديگر مقدم است. و آنگاه گفت: بيائيد با هم

به نزد علي بن ابيطالب برويم شايد او براي حل اين مشكل تدبيري بينديشد، پس به نزد آن حضرت رفته جريان را عرضه داشتند.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: چقدر پاسخش آسان است و سپس دستور داد ظرف بزرگي آوردند و زنجير را با نخي به پاي غلام بستند و سپس پاي غلام را با زنجير در ميان ظرف گذاشتند بر آن آب ريختند تا اين كه ظرف پر از آب شد، پس از آن فرمود: زنجير را بالا ببريد، زنجير را بالا بردند تا حدي كه از آب بيرون شد و در اين هنگام، آب قدري پائين رفت و آنگاه فرمود: پاره آهن در آب بريزند تا به جاي سابقش برگردد، چون دستور انجام گرفت فرمود: حالا پاره هاي آهن را وزن كنيد، هر چه شد همان وزن زنجير است. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضر، كتاب القضاء، باب الحيل في الاحكام، حديث 2. شيخ صدوق (ره) در فقيه پس از نقل اين خبر مي گويد: اين تدبير اميرالمومنين (ع) تنها بدان جهت بوده كه مردم را از احكام كساني كه طلاق را با سوگند روا مي دارند نجات بخشد. محمدتقي شوشتري

وزن در

گروهي آهنگر دربي آهني را به وزني كه صاحبان در براي آن تعيين نمودند معامله نموده در را به طرف مقصد مي بردند، در بين راه كساني وزن در را از آنان پرسيده و خريداران جريان را گفتند آنان اظهار داشتند وزن در هرگز به اين مقدار نمي باشد.

خريداران برگشته از فروشندگان تقاضاي كم نمودن قيمت در را نمودند، آنان ابا كردند نزاعشان در گرفت، نزد اميرالمومنين عليه السلام رفتند، آن حضرت به آنان اندازه فرورفتگي قايق را

در آب نشانه كنيد، و سپس فرمود: حالا به جاي در خرماي وزن شده قرار دهيد تا به همان اندازه در آب فرو رود، پس فرمود، وزن در به مقدار وزن خرماهاست. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار ج 40، ص 286.

وائل بن حجر حضرمي

وائل فرزند حجر بن ربيعه، كنيه اش «ابوهنيده» از طايفه حضر موت و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد. [1] .

«وي سرداري از اقيالِ «حضرموت» بود و پدرش نيز از ملوك آن جا مي باشد. رسول خدا صلي الله عليه و آله چند روز قبل از شرف يابي وي به محضرش، مژده ورودش را داد. وي وقتي بر حضرت وارد شد، مقدمش را گرامي داشت و نزد خود نشانيد و او را عاملِ اقيال «حضرموت» كرد و قطعه زميني به او داد، وي پس از رحلت پيامبر در كوفه ساكن شد و تا عصر معاويه در قيد حيات بود.» [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 81؛ رجال طوسي، ص 31، ش 4.

[2] ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 81؛ رجال طوسي، ص 31، ش 4.

وداعه بن ابي زيد انصاري

«وداعة بن ابي زيد انصاري» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام حضور داشت. و پدرش ابوزيد در روز احد به شهادت رسيده است. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسدالغابه، ج 5، ص 85.

وليد بن جابر طايي

وليد از كساني بود كه به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد و مسلمان شد. سپس در زمره ياران حضرت علي عليه السلام درآمد و در جنگ صفين شركت كرد و از مردان نام آور در آن جنگ بود. [1] او در ليلة الهرير همان شب به ياد ماندني جنگ صفين كه چيزي نمانده بود بساط معاويه برچيده شود، با حماسه هاي ماندگارش دل سپاهيان معاويه را به لرزه درآورد.

به نقل ابن اثير، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله براي او عهدنامه اي صادر كردند كه در قبيله آنان محفوظ است [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 129.

[2] همان؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 16، ص 129.

وهب بن ابي وهب

شيخ طوسي، «وهب بن ابي وهب» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 61، ش 2.

وهب بن اجدع بن راشد

وهب فرزند اجدع بن راشد از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بوده است. [1] .

ابن حجر، وهب را فرزند اجدع همداني و كوفي و از تابعين [2] مورد وثوق مي شناسد كه از حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و عمر بن خطاب نقل حديث كرده است. [3] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 61، ش 4.

[2] ر. ك: همين اثر، ج 1، ص 34.

[3] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 175.

وهب بن عبدالله سوائي (ابو جحيفه)

وهب بن عبداللَّه بن سوائي كنيه اش «ابوجحيفه» از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشد. [1] .

وي در زمان خلافت اميرمؤمنان عليه السلام خازن بيت المال و رئيس پليس كوفه شد و در جنگ هاي جمل، صفّين و نهروان شركت داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام به دليل اين كه او را دوست مي داشت و مورد وثوقش بود، «وهب الخير» ناميد. وي به سال 72 هجري دار فاني را وداع گفت. [2] .

ابن حجر عسقلاني پس از شرح حال وهب مي نويسد: حضرت علي عليه السلام وي را رئيس پليس كوفه قرار داد و او در سال 64 هجري دار فاني را وداع گفت. [3] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 31، ش 1 و ص 61، ش 1.

[2] اسدالغابه، ج 5، ص 157 (ابو جحيفه).

[3] الاصابه، ج 6، ص 626.

وهب بن عدي

شيخ طوسي، «وهب بن عدي» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام دانسته است. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 61، ش 3.

وهب بن كريب

وهب بن كريب از اشراف قبيله «همدان» بود كه به «ابوالقلوص» [1] كنيه داشت. وي در جنگ صفّين همراه اميرالمؤمنين عليه السلام مجاهدت كرده و نيز پرچم دار همداني ها بوده است.

مورخان نقل كرده اند: در يكي از روزهاي جنگ صفين كه جمع زيادي از همداني ها به شهادت رسيدند و در همين نبرد يازده نفر از سران قبيله همدان نيز يكي پس از ديگري پرچم ميمنه (طرف راست) سپاه علي عليه السلام را برداشتند و به شهادت رسيدند، وهب بن كريب پس از يازده شهيد از فرماندهان، همان پرچم را به دوش گرفت و قصد پيش روي داشت كه مردي از قوم همدان فرياد زد: «اي وهب! برگرد - خدا تو را رحمت كند - زيرا اشراف قومت دور اين پرچم كشته شدند، حالا تو و ديگر باقي ماندگان قوم همدان خود را كنار اين پرچم به كشتن ندهيد.» پس از اين ندا او و يارانش بازگشتند، در حالي كه بين راه مي گفتند: «اي كاش جمعي از اعراب بودند و ما را سوگند مي دادند، با هم به پيش مي رفتيم و ديگر بازنمي گشتيم تا كشته شويم و يا پيروز گرديم.»

آنان در راه بازگشت، به مالك اشتر برخورد نمودند كه ندا داد: اكنون به سوي من بياييد و من با شما هم سوگند مي شوم و پيمان مي بندم كه هرگز باز نگرديم تا پيروز شويم و يا كشته گرديم.

پس از اين عهد و پيمان همگي به فرماندهي مالك اشتر در برابر سپاه شام ايستادگي و مقاومت كردند و تا

نزديكي پيروزي در اين نبرد پيش رفتند. [2] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] در تاريخ طبري «أخو القلوص» آمده است.

[2] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 21؛ وقعة صفّين، ص 252.

وهب بن مسعود خثعمي

وهب بن مسعود، از قبيله خثعم كوفه و از اصحاب و ياران علي عليه السلام بود و در صفّين در ركاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام مجاهدت كرد. وي در صفّين با مردي از قوم خود جنگيد و او را به قتل رسانيد.

وقتي كه از سوي خثعمي هاي شام به خثعمي هاي عراق پيشنهاد ترك جنگ داده شد، عراقي ها نپذيرفتند. در اين هنگام مردي از خثعم شام بيرون آمد و به حالت اعتراض به رئيس خثعم شام گفت: تو به آنها پيشنهاد صلح و ترك مقاتله نمودي و آنها نپذيرفتند و آماده جنگ شدند. سپس به ميدان آمد و ندا داد: اي مردم عراق، يك مرد در برابر يك مرد؛ در اين موقع عبداللَّه بن حنش در خشم فرو رفت و از كار مرد خثعمي در گروه خود كه مبارز طلبيد، سخت ناراحت شد و در حق او نفرين كرد. سپس وهب بن مسعود كه از گروه خثعم كوفه بود و در زمان جاهليت به شجاعت و مردانگي شهرت داشت به طوري كه كسي مقابل او نمي رفت مگر اين كه كشته مي شد، مقابل مرد شامي آمد و در همان لحظه با حمله اي مرد شامي را به قتل رساند. قتل مرد شامي سبب شد كه دو گروه خثعم با هم به جنگ بپردازند و جنگ بسيار سخت و شديدي واقع شد.

در اين قتال شديد، ابو كعب رئيس خثعم عراق به دست شمر بن عبداللَّه خثعمي شامي به شهادت

رسيد و كعب پسر ابي كعب فوراً پرچم پدر را برافراشت و پيش رفت تا اين كه جنگ مغلوبه شد به طوري كه هشتاد نفر از خثعم عراق به شهادت رسيدند و همين تعداد هم از خثعم شام كشته شدند. [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين، ص 257.

ه

هشدار سخت به خلافكار

امام علي عليه السلام با اطّلاعاتي كه از «زياد بن ابيه» داشت، پس از نصب او به يكي از مشاغل دولتي، سخت به او هشدار داد،

و در نامه 20 نهج البلاغه خطاب به او نوشت:

وَإِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً، لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فِيْ ءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً، لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ، ثَقِيلَ الظَّهْرِ، ضَئِيلَ الْأَمْرِ، وَالسَّلَامُ.

«همانا من، براستي به خدا سوگند مي خورم، اگر به من گزارش كنند كه در بيت المال خيانت كردي، كم يا زياد، چنان بر تو سخت گيرم كه كم بهره شده، و در هزينه عيال درماني، و خوار و سرگردان شوي. با درود.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن واضح ج 2 ص 193، و انساب الاشراف ص 162: بلاذري، و المحاسن و المساوي ج 2 ص 201: بيهقي.

هزار ركعت نماز

امام صادق عليه السلام فرمود:

اِنَّ عَلِيّاً عليه السلام في آخَرِ عُمْرِهِ يُصَلّيِ في كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ اَلْفَ رَكْعَةٍ

(همانا علي عليه السلام در پايان عمر خود در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند.) [1] .

اميرالمؤمنين عليه السلام در فضيلت نماز و جايگاه بلند آن فرمود:

تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ، وَحَافِظُوا عَلَيْهَا، وَاسْتَكْثِرُوا مِنْهَا، وَتَقَرَّبُوا بِهَا.

فَإِنَّهَا «كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً».

أَلَا تَسْمَعُونَ إِلَي جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا:

«مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟ قالوا: لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ».

وَإِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ، وَتُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ، وَشَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَي بَابِ الرَّجُلِ، فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَاللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ، فَمَا عَسَي أَنْ يَبْقَي عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ؟ وَقَدْ عَرَفَ حَقَّهَا رِجَالٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِينَةُ مَتَاعٍ، وَلَا قُرَّةُ عَيْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَلَا مَالٍ.

يَقُولُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ».

وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله نَصِباً بِالصَّلَاةِ بَعْدَ التَّبْشِيرِ لَهُ بِالْجَنَّةِ، لِقَوْلِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ:

«وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةُ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا»،

فَكَانَ يَأْمُرُ بِهَا اَهْلَهُ وَيَصْبِرُ عَلَيْهَا نَفْسَهُ.

ره آورد نماز

(مردم! نماز را بر عهده گيريد، و آن را حفظ كنيد، زياد نماز بخوانيد، و با نماز خود را به خدا نزديك كنيد.

«نماز فريضه واجبي است كه در وقتهاي خاص بر مؤمنان واجب گرديده است» [2] .

آيا به پاسخ دوزخيان گوش فرا نمي دهيد، آن هنگام كه از آنها پرسيدند:

چه چيز شما را بدوزخ كشانده است؟

گفتند:

«ما از نمازگذاران نبوديم» [3] .

همانا نماز! گناهان را چونان برگهاي پاييزي فرو مي ريزد، و غُل و زنجير گناهان را از گردنها مي گشايد، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نماز را به چشمه آب گرمي كه بر درِ سراي مردي جرياين داشته باشد، تشبيه كرد، اگر روزي پنج بار خود را در آن شستشو دهد، هرگز چرك و آلودگي در بدن او نماند.

همانا كساني از مؤمنان حق نماز را شناختند كه زيور دنيا از نماز بازشان ندارد، و روشنايي چشمشان يعني اموال و فرزندان مانع نمازشان نشود.

خداي سبحان مي فرمايد:

«مرداني هستند كه تجارت و خريد و فروش، آنان را از ياد خدا، و برپاداشتن نماز، و پرداخت زكات باز نمي دارد» [4] .

رسول خدا صلي الله عليه وآله پس از بشارت به بهشت، خود را در نماز خواندن به زحمت مي انداخت، زيرا خداوند به او فرمود:

«خانواده خويش را به نماز فرمان ده و بر انجام آن شكيبا باش» [5] .

پس پيامبر صلي الله عليه وآله پي در پي خانواده خود را

به نماز فرمان مي داد، و خود نيز در انجام نماز شكيبا بود.») [6] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 41 ص 24 - 17، «اينكه مشهور است آن حضرت در يك شب هزار ركعت نماز مي خواندند و برخي هم به زحمت افتادند تا آن را اثبات كنند، و در ساعات و دقائق شب هاي طولاني سرانجام موفّق شدند تا هزار ركعت نماز بخوانند، مبنائي ندارد، و فقط امام علي عليه السلام در اواخر زندگي با بركت خود آن هم در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند».

[2] نساء آيه 103.

[3] مدّثر آيه 43.

[4] نور آيه 37.

[5] طه آيه 132.

[6] خطبه 1 : 199 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- بحار الانوار ج 72 ص 116 ح16 ب50: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

2- فروع كافي ج5 ص36 و38: كليني (متوفاي 328 ه)

3- منهاج البراعةج 2 ص 305: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

4- بحارالانوار ج79 ص224 وج82 ص224: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- تفسير برهان ج4 ص404 ح5: بحراني (متوفاي 1107ه)

6- تفسير نورالثقلين ج5 ص459 وج3 ص609: عبد علي حويزي (متوفاي 1112ه)

7- ربيع الابرار ج2 ص277 ح189 ب26: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه)

8- فروع كافي ج 5 ص41 ح4: كليني (متوفاي 328 ه).

هشدار از تبليغات دروغين ياران معاويه در مراسم حج

«پس از ياد خدا و درود، همانا مأمور اطلاعاتي من در شام به من اطلاع داده كه گروهي از مردم شام براي مراسم حج به مكّه مي آيند، مردمي كوردل، گوشهايشان در شنيدن حق ناشنوا، و ديده هايشان نابينا، كه حق را از راه باطل مي جويند، و بنده را در نافرماني از خدا، فرمان مي برند، دين

خود را به دنيا مي فروشند، و دنيا را به بهاي سراي جاودانه نيكان و پرهيزكاران مي خرند، در حالي كه در نيكي ها، انجام دهنده آن پاداش گيرد، و در بديها جز بدكار كيفر نشود.

پس در اداره امور خود هشيارانه و سرسختانه استوار باش، نصيحت دهنده اي عاقل، پيرو حكومت، و فرمانبردار امام خود باش، مبادا كاري انجام دهي كه به عذرخواهي روي آوري، نه به هنگام نعمت ها شادمان و نه هنگام مشكلات سُست باشي. با درود» [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 33 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين نامه به شرح زير است:

1- مجمع الامثال ج 1 ص 44: ميداني (متوفاي 518 ه

2- شرح نهج البلاغه ج16 ص138: ابن ابي الحديد معتزلي(متوفاي 656 ه)

3- شرح ابن ميثم ج 5 ص 72: بحراني(متوفاي 679 ه)

4- بحارالانوار ج33 ص491 وج68 ص369: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

5- كتاب الغارات ج2 ص509: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

6- عدة الداعي (بنقل بحار): ابن فهد (متوفاي 841ه)

7- غرر الحكم ج 5 ص 62: آمدي (متوفاي 588 ه)

8- ارشاد القلوب ص 12: ديلمي (متوفاي 771 ه).

هوشياري و دور انديشي در مسائل سياسي

5 نفر در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هم قَسَم شدند كه پس از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم از يكديگر حمايت كنند تا خلافت در دست آنان باشد، و به ترتيب خلافت كنند، مانند:

«خليفه اوّل، خليفه دوّم، سالم مولاي ابوحنيفه، ابوعبيده جرّاح و خليفه سوم»،

و نامه اي هم تنظيم كردند و همگي آن را امضا كردند كه به صورت عهد نامه اي مكتوب و سندي تاريخي باقي بماند،

و چون نامه را به ابوعبيده سپردند، بارها خليفه دوّم

مي گفت:

ابوعبيده امين امّت است.

طبق نقشه از پيش تعيين شده، خليفه اوّل به خلافت رسيد،

و سپس با وصيت خليفه اوّل، خليفه دوّم خلافت را به دست گرفت.

چون در زمان خليفه دوّم، ابوعبيده و سالم مردند، تنها هم پيمانِ سوگند خورده اش خليفه سوم بود كه مي بايست به خلافت برسد،

امّا به اين سادگي ها نمي شد، كه خليفه دوّم طرح شوراي شش نفره را مطرح مي كرد و مي گفت:

اگر ابوعبيده يا سالم زنده بودند خلافت را به آنها مي سپردم. [1] .

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام در يك گفتگوي سياسي با عموي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم عبّاس با هشياري و دورانديشي تمام نقشه ها و اهداف شوم طرّاحان شوراي شش نفره را افشا كرد و خطاب به عبّاس فرمود:

به خدا سوگند كه خلافت را از بني هاشم دور كردند.

عبّاس گفت:

پسر برادر من، از كجا چنين قضاوتي مي كني؟

پاسخ داد:

سعد بن ابي وقّاص با عبدالرّحمن بن عوف چون پسرعموي يكديگرند، مخالفت نمي كند و هر دو يك رأي دارند،

و عبدالرّحمن نيز داماد عثمان است، پس اين سه نفر يكي هستند (عبدالرّحمن هم داماد عمر بود و هم شوهر خواهر مادري عثمان)،

حال اگر طلحه (گرچه طلحه از قبيله بني تميم بود و به عثمان تمايل داشت) و زبير به من رأي دهند، گر چه سه نفر مي شويم، امّا فائده اي ندارد، زيرا عمر دستور داد، اگر مساوي شدند، رأي گروهي ترجيح دارد كه عبدالرّحمن در آن است،

پس سرنوشت شورا روشن است كه عثمان انتخاب خواهد شد. [2] .

--------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري ج2138 : 1.

[2] انساب الاشراف ج5 ص19.

هماهنگي با پيامبر

امام علي عليه السلام پس از تولّد كه قنداقه او

را رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در آغوش كشيد، تا نوجوان و جواني، همواره با نظارت و رهنمودهاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم رشد كرد و به كمالات معنوي رسيد، كه در يك سخنراني فرمود: [1] .

وَلَمْ يجْمَعْ بَيتٌ وَاحِدٌ يوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيرَ رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ - وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا.

أَرَي نُورَ الْوَحْي وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ. وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْي عَلَيهِ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ - فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟

فَقَالَ: «هذَا الشَّيطَانُ قَدْ أَيسَ مِنْ عِبَادَتِهِ.

إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَي مَا أَرَي، إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِي، وَلكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَإِنَّكَ لَعَلَي خَيرٍ».

«در آن روزها، در هيچ خانه اي مسلماني راه نيافت جز خانه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم، من نور وحي و رسالت را مي ديدم، و بوي نبوّت را مي بوئيدم، من هنگامي كه وحي بر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرود مي آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اي رسول خدا، اين ناله كيست؟ گفت: شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديد، فرمود: «علي! تو آنچه را من مي شنوم، مي شنوي، و آنچه را كه من مي بينم، مي بيني، جز اينكه تو پيامبر نيستي، بلكه وزير من بوده و به راه خير مي روي.»

---------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 115: 192 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

هشدار از رواج فتنه ها

فاصله زماني نسبتاً طولاني»25 سال» بين وفات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و به خلافت رسيدن علي عليه السلام، و خوگرفتن مردم با بدعت ها و رواج فساد در روابط اجتماعي،

تلاش هاي اصلاحي امام علي عليه السلام را دچار مشكل كرده بود.

و تحميل سه جنگ داخلي در خلال بيش از چهار سال خلافت آن حضرت، مجال هرگونه كار فرهنگي لازم را از آن حضرت سلب كرده بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از سخنراني هاي خود فرمود: [1] .

«همانا خودم از رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

چگونه ايد شما زماني كه فتنه اي شما را فرا گيرد كه خردسال در آن رشد كند و بزرگسال در آن پير شود.

مردم طبق آن رفتار كنند و وضع جديد را به عنوان سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بپذيرند، پس اگر فردي آنرا تغيير داد گفته مي شود:

واي كه سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم تغيير يافت... مردمي مي آيند كه براي غير خدا علم به دست آورند كنند و براي عمل نكردن بياموزند و با كارهايي كه ظاهري اخروي دارد، دنيا را طلب مي كنند.»

و ادامه مي دهد:

«از واليان قبلي اعمالي ديدم كه برخلاف سنّت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم انجام گرفت و در اين مخالفت متعهّد بودند و عمداً عهد او را شكستند و سنّتش راتغيير دادند.

حال اگر من مردم را به ترك اين بدعت ها وا دارم و اين امور را به روز اوّل و شكلي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قرار داده بود برگردانم، يقيناً سپاهيانم از اطرافم پراكنده خواهند شد و خودم تنها يا با عده اي كم از شيعيانم كه فضل مرا و وجوب اطاعت از دستوارات مرا قبول دارند خواهند ماند.»

سپس حدود 30 مورد را ذكر مي كند كه بر خلاف سنّت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم رواج

يافته است،

كه حضرت از ترس پراكنده شدن مردم و تنها ماندن خود، نمي توانست در همه امور، امر به تغيير آن دهد.

چرا كه اين مردم يك ربع قرن از پيامبرشان فاصله گرفته اند و به روشي غير از سيره پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم خو كرده و به آساني نمي توانستند تغيير مسير دهند.

امام علي عليه السلام در خطبه 156 هشدارهاي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را به ياد مي آورد كه فرمود:

«يا عَلِي، إِنَّ الْقَوْمَ سَيفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ، وَيمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَي رَبِّهِمْ، وَيتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ، وَيأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ، وَيسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ، وَالْأَهْوَاءِ السَّاهِيةِ، فَيسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ، وَالسُّحْتَ بِالْهَدِيةِ، وَالرِّبَا بِالْبَيعِ»

قُلْتُ:

يا رَسُولَ اللَّهِ، فَبِأَي الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذلِكَ؟ أَبِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ، أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ: «بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ».

(اي علي! همانا اين مردم به زودي با اموالشان دچار فتنه و آزمايش مي شوند، و در دينداري بر خدا منّت مي گذارند، با اين حال انتظار رحمت او را دارند، و از قدرت و خشم خدا، خود را ايمن مي پندارند،

حرام خدا را با شبهات دروغين، و هوس هاي غفلت زا، حلال مي كنند،

«شراب» را به بهانه اينكه «آب انگور» است،

و رشوه را كه «هديه» است،

و ربا را كه «نوعي معامله» است حلال مي شمارند).

گفتم: اي رسول خدا، در آن زمان مردم را در چه پايه اي بدانم؟

آيا در پايه ارتداد؟ يا فتنه و آزمايش؟

پاسخ فرمود: در پايه اي از فتنه و آزمايش.» [2] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] روضه كافي ج 8 ص 59 - 63.

[2] خطبه 14/156 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- تحف العقول ص 162: ابن شعبه حراني (متوفاي 380 ه)

2- اصول كافي ج2 ص50 ح1:

كليني (متوفاي 328 ه)

3- ذيل الامالي ص 171: ابوعلي قالي (متوفاي 356 ه)

4- قوت القلوب ج1 ص92 و91 فصل16: ابوطالب مكي (متوفاي 386 ه)

5- حلية الاولياء ج 1 ص 74 و 75: ابونعيم اصفهاني (متوفاي 402ه)

6- كتاب زهد ص8: حسين بن سعيد اهوازي از اصحاب امام سجاد عليه السلام

7- كتاب خصال ج1 ص329 ح25 باب السّتّة: شيخ صدوق (متوفاي 381 ه)

8- مناقب ص 268: خطيب خوارزمي حنفي (متوفاي 993 ه).

هواشناسي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به پيدايش آب، هوا، فضا و آسمان ها فرمود:

وَكَانَ مِنِ اقْتِدَارِ جَبَرُوتِهِ، وَبَدِيعِ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ، أَنْ جَعَلَ مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ الزَّاخِرِ الْمُتَرَاكِمِ الْمُتَقَاصِفِ، يبَساً جَامِداً، ثُمَّ فَطَرَ مِنْهُ أَطْبَاقاً، فَفَتَقَهَا سَبْعَ سَمَاوَاتٍ بَعْدَ ارْتِتَاقِهَا، فَاسْتَمْسَكَتْ بِأَمْرِهِ، وَقَامَتْ عَلَي حَدِّهِ. وَأَرْسَي أَرْضاً يحْمِلُهَا الْأَخْضَرُ الْمُثْعَنْجِرُ، وَالْقَمْقَامُ الْمُسَخَّرُ، قَدْ ذَلَّ لِأَمْرِهِ، وَأَذْعَنَ لِهَيبَتِهِ، وَوَقَفَ الْجَارِي مِنْهُ لِخَشْيتِهِ.

وَجَبَلَ جَلَامِيدَهَا، وَنُشُوزَ مُتُونِهَا وَأَطْوَادِهَا، فَأَرْسَاهَا فِي مَرَاسِيهَا، وَأَلْزَمَهَا قَرَارَاتِهَا، فَمَضَتْ رُؤُوسُهَا فِي الْهَوَاءِ، وَرَسَتْ أَصُولُهَا فِي الْمَاءِ، فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا، وَأَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِي مُتُونِ أَقْطَارِهَا وَمَواضِعِ أَنْصَابِهَا، فَأَشْهَقَ قِلَالَهَا، وَأَطَالَ أَنْشَازَهَا، وَجَعَلَهَا لِلْأَرْضِ عِمَاداً، وَأَرَّزَهَا فِيهَا أَوْتَاداً، فَسَكَنَتْ عَلَي حَرَكَتِهَا مِنْ أَنْ تَمِيدَ بِأَهْلِهَا، أَوْ تَسِيخَ بِحِمْلِهَا، أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا.

فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَكَهَا بَعْدَ مَوَجَانِ مِياهِهَا، وَأَجْمَدَهَا بَعْدَ رُطُوبَةِ أَكْنَافِهَا، فَجَعَلَهَا لِخَلْقِهِ مِهَاداً، وَبَسَطَهَا لَهُمْ فِرَاشاً! فَوْقَ بَحْرٍ لُجِّي رَاكِدٍ لَا يجْرِي، وَقَائِمٍ لَا يسْرِي، تُكَرْكِرُهُ الرِّياحُ الْعَوَاصِفُ، وَتَمْخُضُهُ الْغَمَامُ الذَّوَارِفُ؛ [1] .

«إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يخْشَي».

«از نشانه هاي توانايي و عظمت خدا، و شگفتي ظرافت هاي صنعت او آن است كه از آب درياي موج زننده، و امواج فراوان شكننده، خشكي آفريد، و به طبقاتي تقسيم كرد، سپس طبقه ها را از هم گشود و

هفت آسمان را آفريد، كه به فرمان او برقرار ماندند، و در اندازه هاي معين استوار شدند و زمين را آفريد كه دريايي سبزرنگ و روان آن را بر دوش مي كشد، زمين در برابر فرمان خدا فروتن، و در برابر شكوه پروردگاري تسليم است، و آب روان از ترس او ايستاد، و سپس صخره ها، تپه ها، و كوههاي بزرگ را آفريد، آنها را در جايگاه خود ثابت نگاه داشت، و در قرارگاهشان استقرار بخشيد، پس كوهها در هوا و ريشه هاي آن در آب رسوخ كرد، كوهها از جاهاي پست و هموار سر بيرون كشيده و كم كم ارتفاع يافتند، و ريشه آن در دل زمين ريشه دوانيد، قلّه ها سر به سوي آسمان برافراشت، و نوك آنها را طولاني ساخت، تا تكيه گاه زمين، و ميخ هاي نگهدارنده آن باشد، سپس زمين با حركات شديدي كه داشت آرام گرفت، تا ساكنان خود را نلرزاند، و آن چه بر پشت زمين است سقوط نكند، يا از جاي خويش منتقل نگردد پس پاك و منزّه است خدايي كه زمين را در ميان آنهمه از امواج ناآرام، نگهداشت، و پس از رطوبت آن را خشك ساخت، و آن را جايگاه زندگي مخلوقات خود گردانيد، و چون بستري برايشان بگستراند، بر روي دريايي عظيم و ايستاده اي كه روان نيست و تنها بادهاي تند آن را بر هم مي زند، و ابرهاي پرباران آن را مي جنباند.» [2] .

«و توجّه به اين شگفتي ها درس عبرتي است براي كسي كه بترسد» [3] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسناد و مدارك خطبه 211 به شرح زير است:

1- ربيع الابرار ج1 ص98 ح67 ب2: زمخشري (متوفاي 538 هجري)

2- كتاب النهاية ج1

ص37: ابن أثير (متوفاي 630 هجري)

3- منهاج البراعة ج 2 ص 332: ابن راوندي (متوفاي 573 هجري)

4- نسخه خطي نهج البلاغه ص 182: نوشته سال 421

5- بحار الانوار ج 54 ص 38: مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 هجري).

[2] خطبه 211 نهج البلاغه معجم المفهرس.

[3] نازعات آيه 26.

هنر خطاطي

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به نويسنده و منشي خود، عبيداللّه بن ابي رافع در طرز استفاده از بيت المال، و در روش نويسندگي، خطّ و خطّاطي دستوراتي مي دهند كه امروزه در تمام محافل هنري و خطّ نويسي، و ماشينهاي تايپ و كامپيوتر و چاپ پذيرفته شده است كه فرمود:

ألْقِ دَواتَكَ، وَ أَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِكَ، وَ فَرِّجْ بَينَ السُّطُورِ، وِ قَرْمِطْ بَينَ الْحُروُفِ، فَاِنَّ ذلِكَ أجْدَرُ بِصَباحَةِ الْخَطِّ

«در مركّب دواتت ليقه بگذار «كه نريزد و حرام نشود» و نوك قلم را طولاني نما «كه بتواند ريز بنويسد» و بين سطرها فاصله بگذار «تو در تو و دَر هم ننويس» و فاصله بين حروف را كم كن «كه حدّاكثر استفاده از كاغذ بشود و از دراز نويسي يا كشيدن برخي از حروف خودداري كن» كه عمل به اين دستورات به جلوه و زيبائي خطّ مي افزايد.» [1] .

----------------------

پي نوشت ها:

[1] حكمت 315 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، و الوزراء و الكُتّاب ص 14، نوشته محمّد بن عبدوس كه قبل از سيد رضي نوشته است.

هجوم به دشمن

هنگاميكه دشمن به گردآوري نيرو آغاز مي كند، براي جنگ مهيا شويد.

دشمن دشمن است و حمله مي كند، و تنها به خاطر تدارك نيرو هجوم خود را به تاخير مي اندازد.

هنگاميكه امام علي (ع) خبردار شد كه معاويه با رشوه، عمرو بن عاص را با خود همراه نموده و با وي پيمان نامقدسي بسته است تا با همكاري يكديگر پايه هاي حكومت غاصبانه ي معاويه را استوار كنند، به آرايش نيروهاي خود پرداخت.

امام (ع) در اين باره مي فرمايد:

... و لم يبايع حتي شرط ان يوتيه علي البيعه ثمنا، فلا ظفرت يد

البائع، و خزيت امانه المبتاع، فخذوا للحرب اهبتها، و اعدوا لها عدتها، فقد شب لظاها، و علا سناها، و استشعروا الصبر فانه ادعيالي النصر.

«... و او (عمرو بن عاص) بيعت نكرد مگر آنكه بهاي اين معامله بستاند. شكسته باد دست چنين فروشنده اي و ننگ بر چنين خريداري!

اينك ساز و برگ جنگ فراهم سازيد و آماده ي پيكار باشيد، كه آتش جنگ زبانه كشيده و سوزش آن شدت گرفته است. بردباري پيشه كنيد و پايداري را شعار خود سازيد كه شما را به پيروزي راهبر خواهد بود.» [1] .

امام جنگ را محصول يك رشته از عمليات قبلي مي داند، و بنا بر توصيه ي او انسان بايد به محض مشاهده ي نخستين نمودهاي آن خود را براي نبرد آماده كند، هر چند كه اين نمود تنها ديدار سران دشمن باشد.

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه،خطبه ي 26.

همگان سلاح برگيريد

مبارزه ي مسلحانه يك وظيفه ي همگاني است.

پيكار بر همه واجب است و نزديكان حاكم و فرمانده با ديگران فرقي ندارند.

همه در برابر قانون سلاح برابرند. چه بسا ضرورت دارد كه سران قوم براي برانگيختن روح جهاد در ديگران، نزديكان خود را قرباني كنند.

مولا علي (ع) از پيامبر اكرم (ص) چنين حكايت مي كند:

و كان رسول الله- صلي الله عليه و آله- اذا احمر الباس و احجم الناس قدم اهل بيته، فوقي بهم اصحابه حر السيوف و الاسنه، فقتل عبيده بن الحارث يوم بدر، و قتل حمزه يوم احد، و قتل جعفر يوم موته، و اراد من لو شت ذكرت اسمه مثل الذي ارادوا من الشهاده و لكن اجالهم عجلت، و منيته اخرت.

«پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله )

هر گاه آتش جنگ بالا مي گرفت و از هيبت آن در دل مردم رخنه مي افتاد، خاندان خود را به ميدان مي فرستاد و يارانش را از گزند تيغ و نيزه دور مي داشت. بدين سان عبيده بن حارث (پسر عموي پيامبر) در روز بدر كشته شد و حمزه (عموي پيامبر) در روز احد به قتل رسيد و جعفر (برادر امام علي) در جنگ موته شربت شهادت نوشيد.

و كسي كه از بردن نامش خودداري مي ورزم (مراد امام، خود ايشان است) نيز همچون آنان خواهان شهادت بود، اما مرگ، ديگران را زودتر رسيد و نزد او درنگ ورزيد.» [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، نامه ي شماره ي 9.

همدلي و رازداري

يكي از حقوق اخلاقي و معنوي ميان سربازان و فرماندهي كلّ، همدلي و رازداري است،

يعني فرماندهان كلّ بايد نسبت به فرماندهان رده هاي پائين و سربازان جهادگر، مهربان و با محبّت بوده و همدلي را رعايت كنند و در رعايت همدلي و يكرنگي نيز بايد اسرار نظام اسلامي را حفظ كنند.

كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه 50 نهج البلاغه فرمود:

التحذير من الاغترار بالنّعم

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِي بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَي أَصْحَابَ الْمَسَالِحِ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ حَقّاً عَلَي الْوَالِي أَلَّا يغَيرَهُ عَلَي رَعِيتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ، وَلَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ، وَأَنْ يزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ؛ وَعَطْفاً عَلَي إِخْوَانِهِ.

مسؤوليات القيادة و القوات

أَلَا وَإِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلَّا أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلَّا فِي حَرْبٍ، وَلَا أَطْوِي دُونَكُمْ أَمْراً إِلَّا فِي حُكْمٍ، وَلَا أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ، وَلَا أَقِفُ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ، وَأَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً.

فَإِذَا فَعَلْتُ ذلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيكُمُ النِّعْمَةُ، وَلِي عَلَيكُمُ الطَّاعَةُ؛ وَأَلَّا تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ،

وَلَا تُفَرِّطُوا فِي صَلَاحٍ، وَأَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ إِلَي الْحَقِّ، فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَي ذلِكَ لَمْ يكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَي مِمَّنْ اعْوَجَّ مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ، وَلَا يجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً.

فَخُذُوا هذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ، وَأَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يصْلِحُ اللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ، وَالسَّلَامُ.

(نامه به فرماندهان سپاه)

پرهيز از غرورزدگي در نعمت ها

«از بنده خدا، علي بن ابيطالب، اميرمؤمنان به نيروهاي مسلّح و مرز داران كشور

پس از ياد خدا و درود! همانا بر زمامدار واجب است كه اگر اموالي به دست آورد، يا نعمتي مخصوص او شد، دچار دگرگوني نشود، و با آن اموال و نعمتها، بيشتر به بندگان خدا نزديك، و به برادرانش مهرباني روا دارد.

مسؤوليت هاي رهبري و نظاميان

آگاه باشيد! حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگي هيچ رازي را از شما پنهان ندارم، و كاري را جز حكم شرع، بدون مشورت با شما انجام ندهم، و در پرداخت حق شما كوتاهي نكرده، و در وقت تعيين شده آن بپردازم، و با همه شما بگونه اي مساوي رفتار كنم.

پس وقتي من مسؤوليت هاي ياد شده را انجام دهم، بر خداست كه نعمت هاي خود را بر شما ارزاني دارد، و اطاعت من بر شما لازم است، و نبايد از فرمان من سرپيچي كنيد، و در انجام آن چه صلاح است سُستي ورزيد، و در سختي ها براي رسيدن به حق تلاش كنيد، حال اگر شما پايداري نكنيد، خوارترين افراد نزد من انسان كج رفتار است، كه او را به سختي كيفر خواهم داد، و هيچ راه فراري نخواهد داشت، پس دستورالعمل هاي ضروري را از فرماندهانتان دريافت داشته، و از فرماندهان خود در آن چه كه خدا

امور شما را اصلاح مي كند، اطاعت كنيد، با درود.» [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 50 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، كه برخي از اسناد آن به اين شرح است:

1- كتاب صفين ص 107: نصر بن مزاحم متوفاي 202 ه)

2- كتاب أمالي ج1 ص217 م8: شيخ طوسي (متوفاي 460 ه)

3- كتاب أمالي: شيخ مفيد (متوفاي 413 ه)

4- منهاج البراعة ج 3 ص 158: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

5- بحار الانوارج 72 ص 354: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

6- بحارالانوار ج33 ص469 و75 و589: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

7- تحف العقول ص180: ابن شعبه حراني (متوفاي 380ه).

همراهي با رسول خدا

امام علي عليه السلام تلاش مي كرد تا چونان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم زندگي كند، بخورد و بياشامد و غذائي را كه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تناول نكرد، استفاده نمي كرد.

روزي فالوده اي براي حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آوردند، فرمود:

چون رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از فالوده استفاده نكرد، من هم فالوده نمي خورم،

و توضيح داد كه:

كُلُّ شَيي ءٍ لَمْ يأكُلْ مِنْهُ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم لا أُحِبُّ اَنْ آكُلَ مِنْهُ

(هر غذائي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم آن را نخورد، دوست ندارم من از آن استفاده كنم). [1] .

اين الگوي رفتاري درس ساده زيستي به مديران جامعه مي دهد كه تلاش كنند در غذا و لباس و مسكن همانند محرومان جامعه زندگي كنند، گرچه مصداق هاي خارجي مهمّ نيست.

زيرا در آن روزگاران ممكن بود فالوده غذاي سرمايه داران جامعه به حساب مي آمد و امروز به يك غذاي عمومي تبديل شده باشد،

همواره بايد پيام الگوها را شناخت و بكار گرفت، گرچه

نمونه هاي خارجي ملاك نباشد.

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حلية الابرار ج 1 ص 357.

هشدارهاي بجا به ملت

يكي ديگر از وظائف فرماندهي، طرح هشدارهاي بجا و ضروري است،

تا امّت اسلامي و سربازان اسلام همواره بيدار و هشيار بوده، و توان رزمي خود را هميشه حفظ نمايند،

امام در يكي از هشدارهاي ضروري خود، خطاب به مردم مدينه فرمود:

ألا وَ إنَّ الشَّيطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ خَيلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ إنَّ مَعِي لَبَصِيرَتي: مَا لَبَّسْتُ عَلَي نَفْسِي، وَلا لُبِّسَ عَلَي. وَايمُ اللّهِ لافْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ! لا يصْدِروُنَ عَنْهُ، وَلا يعُودُونَ إلَيهِ.

«آگاه باشيد! شيطان حزب خويش را گرد آورده، و سواره و پيادگان لشكر خود را فرا خوانده است اما من آگاهي و بينش و بصيرت خود راهمچنان همراه دارم، من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته ام و بر من مشتبه نيز نشده است.

به خدا سوگند! گردابي براي آنها فراهم سازم كه جز من كسي نتواند آن را چاره كند «و در آن سرانجام غرق شوند» و هرگز از آن بيرون نيايند و آن عده كه از آن بيرون نتوانند آمد.» [1] .

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در يك سخنراني عمومي نسبت به تحرّكات ناكثين فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الشَّيطَانَ قَدْ ذَمَّرَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ جَلَبَهُ، لِيعُودَ الْجَوْرُ إلَي أَوْطَانِهِ، وَيرْجِعَ الْبَاطِلُ إِلي نِصَابِهِ.

وَاللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَي مُنْكَراً، وَلَا جَعَلُوا بَينِي وَبَينَهُمْ نَصِفاً.

وَإِنَّهُمْ لَيطْلُبُونَ حَقَّاً هُمْ تَرَكُوهُ، وَدَماً هُمْ سَفَكُوهُ: فَلَئِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ لَنَصِيبَهُمْ مِنْهُ، وَلَئِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي، فَمَا التَّبِعَةُ إِلَّا عِنْدَهُمْ، وَإِنَّ أَعْظَمَ حُجَّتِهِمْ لَعَلَي أَنْفُسِهِمْ، يرْتَضِعُونَ أُمّاً قَدْ فَطَمَتْ، وَيحْيونَ بِدْعَةً قَدْ أُمِيتَتْ. يا خَيبَةَ الدَّاعِي! مَنْ دَعَا! وَإِلَامَ أُجِيبَ!

وَإِنِّي لَرَاضٍ بِحُجَّةِ اللَّهِ عَلَيهِمْ وَعِلْمِهِ فِيهِمْ.

فَإِنْ

أَبَوْا أَعْطَيتُهُمْ حَدَّ السَّيفِ وَكَفَي بِهِ شَافِياً مِنَ الْبَاطِلِ، وَنَاصِراً لِلْحَقِّ!

وَمِنَ الْعَجَبِ بَعْثُهُمْ إِلَي أَنْ أَبْرُزَ لِلطِّعَانِ! وَأَنْ أَصْبِرَ لِلْجِلادِ! هَبِلَتْهُمُ الْهَبُولُ! لَقَدْ كُنْتُ وَمَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ، وَلَا أُرْهَبُ بِالضَّرْبِ! وَإِنِّي لَعَلَي يقِينٍ مِنْ رَبِّي، وَغَيرِ شُبْهَةٍ مِنْ دِينِي.

(آگاه باشيد، كه همانا شيطان حزب و يارانش را بسيج كرده، و سپاه خود را از هر سو فراهم آورده است، تا بار ديگر ستم را به جاي خود نشاند، و باطل به جايگاه خويش پايدار شود.

سوگند به خدا ناكثين هيچ گناهي از من سراغ ندارند، و انصاف را بين من و خودشان رعايت نكردند، آنها حقّي را مي طلبند كه خود ترك كردند، و انتقام خوني را مي خواهند كه خود ريختند، اگر شريك آنها بودم، پس آنها نيز در اين خونريزي سهم دارند، و اگر تنها خودشان خون عثمان را ريختند پس كيفر مخصوص آنهاست، مهمترين دليل آنها به زيان خودشان است، مي خواهند از پستان مادري شير بدوشند كه خشكيده، بدعتي را زنده مي كنند كه مدّت هاست مرده، وَه چه دعوت كننده اي!؟ [2] و چه اجابت كنندگاني؟!

همانا من به كتاب خدا و فرمانش درباره ناكثين خوشنودم.

اما اگر از آن سرباز زدند با شمشير تيز پاسخ آنها را خواهم داد، كه براي درمان باطل و ياري دادن حق كافي است.

شگفتا! ازمن خواستند به ميدان نبرد آيم و برابر نيزه هاي آنان قرار گيرم و ضربت هاي شمشير آنها را تحمّل كنم، گريه گنندگان بر آنها بگريند، تاكنون كسي مرا از جنگ نترسانده، و از ضربت شمشير نهراسانده است، من به پروردگار خويش يقين داشته و در دين خود شك و ترديدي ندارم.)

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 10 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] دعوت كنندگان، طلحه و زبير و عائشه مي باشند.

هدف مبارزه با شاميان

امّا امروز با پيدايش زنگارها در دين، كژي ها و نفوذ شبهه ها در افكار، تفسير و تأويل دروغين در دين، با برادران مسلمان خود به جنگ خونين كشانده شديم، پس هرگاه احساس كنيم چيزي باعث وحدت ماست و به وسيله آن با يكديگر نزديك مي شويم، و شكاف ها را پُر و باقيمانده پيوندها را محكم مي كنيم، به آن تمايل نشان مي دهيم، آن را گرفته و ديگر راه را ترك مي گوييم.

خوارج گفتند:

درست است امّا چرا در صفّين در برگ قرار دادنامه، سمت اميرالمؤمنين عليه السلام بودنت را از خود سلب كردي و آن را از صلحنامه محو نمودي؟

جائي كه تو خود را اميرالمؤمنين نمي داني بر ما لازم است كه تو را بر خود امير واجب الاطاعة ندانيم.

امام علي عليه السلام فرمود:

«من در اين كار از پيغمبر صلي الله عليه وآله وسلم پيروي كردم.

آنگاه كه در صلحنامه حديبيه نام مبارك پيامبر خدا را اينگونه نوشتيم.

محمد رسول اللَّه.

از مشركين، سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت ما او را رسول اللَّه نمي شناسيم بايد فقط نامش را بنويسيد.

سرانجام هر چه شد آنها قبول نكردند كه پيامبر محترم به ناچار كلمه رسول اللَّه را از صلح نامه خودش محو كرد و فرمود:

(به هر حال چه اين كلمه نوشته شود و يا نوشته نشود، من پيغمبر و رسول خدا هستم.)

من نيز اميرالمؤمنين هستم چه بنويسند و يا ننويسند.» [1] .

سخن كه بدينجا رسيد، اكثر افراد خوارج با شنيدن استدلال مستدل و احتجاجات پي در پي امام عليه السلام آگاه شده و به لشگر امام پيوستند.

------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج33، ص396.

هدفداري در نبرد

زندگاني اميرالمؤمنين عليه السلام سراسر جهاد و پيكار است.

جهاد در

مرحله دعوت و پس از برپائي دولت اسلامي و آن هنگام كه جان خويش را سپر بلا ساخت، تا جان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را حفظ كند و خود را در معرض خطرناك ترين تؤطئه جاهلي كه بر ضدّ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در شب هجرت ترتيب داده شده بود، قرار داد، تا شرّ آن تؤطئه را از آن حضرت دفع كند.

پس از هجرت به مدينه منوّره نيز زندگاني علي عليه السلام حلقه هاي به هم پيوسته اي است از انواع مجاهدات بزرگ.

او پرچم جهاد را در تمام جنگ ها همگام با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم به دوش كشيد، و طلايه دار مجاهدان در صحنه هاي جهاد بود.

و هرگاه كار به پريشاني مي كشيد و آتش جنگ بر افروخته مي شد، پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم او را مي طلبيد تا فتنه دشمنان را از حريم اسلام و مسلمين دفع كند.

موضع گيري هاي آن حضرت در صحنه مجاهدات، سرنوشت ساز بود.

آن حضرت از اهداف رسالت حمايت كرد،

و خطراتي را كه مي خواست نهال نوپاي اسلام را از پاي درآورد به جان خريد.

اين روحيه والاي رزمي امام علي عليه السلام در جنگ بدر، آنگاه كه بسياري از سران بت پرست متّحد شده و صحنه كارزار را پُر كرده بودند، تجلّي كرد.

و در اُحُد آنگاه كه سپاه كفر و ضلالت، بر سپاه ايمان، غلبه كرد، علي عليه السلام طلايه دار جهاد بر عَلَيه كُفَّار و مشركين بود و حَمَلات سپاهيان فرزندان عبدالدّار، سردمداران كُفر در مكّه را يكي پس از ديگري در هم شكست.

و در جنگ احزاب آنگاه كه جان ها به گلو رسيده بود و

مسلمين در تنگناي شديدي افتاده بودند، آن حضرت بود كه به پاخاست و كارِ جنگ را يكسره كرد و زَهر چشم سختي از دشمن گرفت و با كشتن عمرو بن عبدود اعتماد به نفس را به مسلمانان برگردانيد.

كشتن عمرو، نقطه عطفي در تاريخ مبارزات و پيروزي ها بود كه به دنبال آن شكست سختي بر سپاه دشمن كه از نظر سربازان و اسلحه از قدرت بسيار زيادي برخوردار بودند، وارد آمد.

اين امام علي عليه السلام بود كه خود را به قلعه هاي خيبر زد و شتابان و بي پروا به آنها هجوم برد و با دست قلعه گشاي او دژهاي پولادين يهود سقوط كرد.

تاريخ صفحات درخشاني از حماسه هاي علي عليه السلام و مجاهدات پُرافتخار او را به ثبت رسانده كه جلوه هاي مَجد و عزّت و اخلاص را به نمايش مي گذارد.

هر كَس تاريخ صدر اسلام و زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را بنگرد، حديث فضل و كرامت امام علي عليه السلام را در خدمت به رسالت و امّت و تاريخ اسلام مشاهده خواهد كرد.

اين روحيه والا و ارزشمند را بايد در صِدق نيت و حجم اخلاص و ايماني جستجو كرد كه قلب امام علي عليه السلام از آن مالامال بود و با چنان سرمايه معنوي بود كه در اعماق اين جنگ ها با سربلندي و قامت استوار و شجاعت بي نظير و ثبات بي مانند، وارد مي شد.

به اين خاطر قرآن كريم چنين روحيه اي را كه اميرالمؤمنين عليه السلام از آن برخوردار بود و در رهگذر جهاد براي سرافرازي كلمةُ اللّه به نمايش مي گذاشت، مورد ستايش و تقديس قرار داده است.

اين قرآن كريم است كه علي عليه السلام

را در آنروز (كه خود را سپر بلاي جان پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ساخت) ستوده و مي فرمايد:

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ [1] .

(از ميان مردم كسي هست كه جان خويش را به خدا مي فروشد و از اينكار تنها رضاي خدا را مي طلبد.)

قرآن از اين رو از عمق صدق و اخلاص نيت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پرده برمي دارد. [2] .

آري كتاب خدا با قاطعيت اعلام مي دارد كه مجاهدت ها، حماسه ها و فداكاري هاي علي عليه السلام تنها براي خدا و اعتلاي كلمه اللَّه در جهان بشريت بود و اين را با هيچ يك از اعمال نيكو كه براي آخرت انجام مي شود، نمي توان قياس كرد.

به اين جهت پاداشي كه خداوند براي مجاهدان مقرّر ساخته و انگيزه اعتقادي خالص و بي شائبه بود، كه آيات كريمه الهي، نقش والائي را كه علي عليه السلام در حيات مادّي و معنوي پرهيزگاران داشت، ترسيم مي كند، و مي فرمايد:

اَجَعَلْتُمْ سِقايةَ الْحاجِّ وِ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وِ الْيوْمِ الْاخِرِوِ جاهَدَ في سَبيلِ اللَّهِ لا يسْتَوُونَ وَ اللَّهُ لا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ.

(آيا آب دادن به حجّاج و تعمير مسجد الحرام را به عمل آنكس كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده و در راه خدا جهاد نموده، مانند كرديد؟ اينها در نزد خدا يكسان نيستند.

و خدا گروه ستمگر را هدايت نمي كند.) [3] .

در شأن نزول اين آيه نقل كرده اند كه:

طلحة بن شيبه و عبّاس بن عبدالمطلب بر يكديگر مباهات مي كردند.

طلحه مي گفت:

من به خانه كعبه سزاوارترم زيرا كليد كعبه در دست من است.

و عباس مي گفت:

من براي اين كار شايسته ترم زيرا من عهده دار آب مي باشم و توليت آنرا

دارم.

در اين هنگام كه آندو مباهات مي كردند، امام علي عليه السلام بر آنها گذشت و بر آندو تفاخر نمود و فرمود:

«من قبل از همه مردم نماز خواندم و به جهاد پرداختم».

اينجا بود كه آيه كريمه نازل شد:

اَجَعَلْتُمْ سِقايةَ الْحاجَ...

و از منزلت عظيمي كه علي عليه السلام داشت سخن گفت و بزرگي عمل و اخلاص او را در وسعت و جوهره آن مورد تأكيد قرار داد. [4] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره بقره، آيه 207.

[2] به تفسير كشاف زمخشري، و اسباب النزول واحدي و اسدالغابه ابن اثير، رجوع شود.

[3] سوره توبه آيه 19.

[4] تفسير طبري از انس، ج10 ص59، و اسباب النّزول واحدي ص182، و تفسير قرطبي ج8 ص91، و تفسير راضي و نسفي و سيوطي و ديگران، نقل از فضائل الخمسه ج1 ص279.

هشدار به مردم بصره

شما از پيمان شكستن، و دشمني آشكارا با من آگاهيد، با اين همه جرم شما را عفو كردم، و شمشير از فراريان برداشتم، و استقبال كنندگان را پذيرفتم، و از گناه شما چشم پوشيدم، اگر هم اكنون كارهاي ناروا، و انديشه هاي نابخردانه، شما را به مخالفت و دشمني با من بكشاند، سپاه من آماده، و پا در ركابند

و اگر مرا به حركت دوباره مجبور كنيد، حمله اي بر شما روا دارم كه جنگ جمل در برابر آن بسيار كوچك باشد، با اينكه به ارزشهاي فرمانبردارانتان آگاهم، و حق نصيحت كنندگان شما را مي شناسم، و هرگز براي شخص متّهمي، به انسان نيكوكاري تجاوز روا نمي دارم، و هرگز پيمان وفاداران را نخواهم شكست.» [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 29 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي، اسناد و مدارك اين خطبه به شرح زير است:

1-

كتاب الغارات ج 2 ص 373 و 412: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

2- منهاج البراعة ج 3 ص 69: ابن راوندي (متوفاي 573 ه)

3- بحار الانوار ج33 ص496 ح701: مجلسي (متوفاي 1110 ه)

4- انساب الاشراف ج2 ص430 و429: احمد بلاذري (از علماي قرن 3 ه)

5- ربيع الابرار ج3 ص385 ح108 ب51: زمخشري معتزلي (متوفاي 538ه).

هماهنگي رهبر مسلمين با تهيدستان

دو برادر به نام هاي زياد حارثي و عبداللّه حارثي فرزندان شدّاد پيرامون چگونه زيستن و پوشيدن فرم لباس اختلاف داشتند؛ و براي حلّ اختلاف نزد اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام حضور يافتند.

زياد گفت: يا اميرالمؤمنين! برادرم عبداللّه غرق در عبادت شده، از من دوري مي جويد؛ و به منزل ما نمي آيد و لباس هاي ژنده و كهنه مي پوشد؛ سپس عبداللّه گفت: اي اميرالمؤمنين! من همانند شما زندگي مي كنم، لباس مي پوشم و عبادت مي كنم و آنچه را شما مي پوشيد، من نيز پوشيده ام.

در اين هنگام حضرت امير عليه السلام اظهار داشت: رهبر مسلمين بايد همانند ضعيف ترين قشر جامعه زندگي نمايد تا تهي دستان از او الگو گرفته؛ و سختي و تلخي بيچارگي را تحمّل نمايند.

ولي شما بايد بهترين زندگي شرافتمندانه را در بين خويشان خود داشته باشيد و شكرگذار نعمت هاي پروردگار باشيد؛ و با يكديگر رفت و آمد كنيد و صله رحم و ديد و بازديد نمائيد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب سلوني قبل أن تفقدوني: ج 2، ص 94.

هتك حرمت

پيامبر خدا(ص) موارد وصيت را يك به يك بر علي برمي شمرد. و از او مي خواست تا عمل به وصيت را با هر سختي كه در پي دارد بپذيرد. و افزود كه اينك شاهداني از فرشتگان الهي بر اقرار و پذيرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستي ورزي.

وصي گرامي كه سراپاگوش بود، در پايان هر بند، اطاعت و آماگي خود را اعلام مي نمود. تا آنكه شمار وصايا به فرازي رسيد كه شنيدن آن، بند از بند علي جدا كرد و آن جلوه عظمت و

ناموس الهي را به لرزه درآورد و نقش بر زمين كرد.اين بخش را از خود او مي شنويم:

... قسم به آنكه دانه را شكافت و به جانداران حيات بخشيد، گفتار جبرئيل را شنيدم كه به حبيب خدا چنين مي گفت:

اي محمد! به علي بگو كه حرمتت، كه حرمت خدا و رسول است، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد.

از شنيدن اين سخن، فريادي كشيدم و بيهوش بر زمين افتادم پس (از آنكه به هوش آمدم) گفتم: يا رسول الله اين وصيت را هم مي پذيرم و بر تلخيهاي آن صبر مي كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنتهاي الهي ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگين شود. در برابر همه اينها شكيبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت و از او اميد اجر و پاداش دارم و تا پيوستن به شما، در انجام دادن آنها تلاش خواهم كرد.

فقال اميرالمومنين (ع): و الذي فلق الحبه و برا النسمه لقد سمعت جبرئيل يقول للنبي يا محمد! عرقه انه ينتهك الحرمه و هي حرمه الله و حرمه رسول الله و علي ان تخضب لحيته من راسه بدم عبيط.

قال امير المومنين: فصقت حين فهمت الكلمه من الامين جبرئيل حتي سقطت علي وجهي و قلت: نعم قبلت و رضيت و ان انتهكت الحرمه و عطلت السنن و مزق الكتاب و هدما الكعبه و خضبت لحيتي من راسي بدم عبيط [1] صابرا محتسبا ابدا حتي اقدم عليك. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] دم عبيط: خون تازه. علامه مجلسي در مرآة العقول ضمن شرح حديث فوق

فرموده است: خون تازه در برابر خون فاسد و بيمار است و گويا رسول خدا(ص) با اين تعبير از شهادت حضرتش د خبر مي دهد، زيرا خوني كه در كمال صحت و نشاط از شخص جاري شود مرگي را به دنبال خواهد داشت كه آن شهادت است، به خلاف خوفي كه فاسد شده و تن، بيمار و رنجور گشته است، مرگي كه در اين حال رخ دهد، پايان عمر و فرجام طبيعي حيات است.

[2] كافي 7 ج 1، ص 282؛ بحار، ج 22، ص 480.

هر كه ادعا كند خوار و ذليل شود

حكيم بن جبير گويد: شاهد بودم كه علي عليه السلام بر منبري فرمود: منم عبدالله و برادر رسول خدا صلي الله عليه وآله، منم وارث پيامبر رحمت صلي الله عليه وآله و آنكه با سرور زنان اهل بهشت (حضرت فاطمه عليه السلام) ازدواج نمودم، منم سرور اوصياء و آخرين وصي انبياء، هيچكس اين مقام را ادعا نكند مگر اينكه خداوند او را به خواري افكند.

در اين هنگام مردي از قبيله عبس كه در ميان جمعيت نشسته بود گفت: كيست كه نتواند مانند اين كلام را بگويد: و سپس (به عنوان مسخره) گفت: منم عبدالله و برادر رسول خدا صلي الله عليه وآله.

هنوز از جاي خود بر نخواسته بود كه شيطان بر او غلبه كرد و ديوانه شد و به بيماري صرع دچار شد، مردم پايش را گرفتند و از مسجد بيرون كشيدند!

ما از قوم او پرسيديم آيا اين شخص قبل از اين حادثه، بيمار بود؟ گفتند: خدا شاهد است كه نه. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 341، شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 2، ص 287.

هرگز از نهر عبور نكرده اند

جند بن عبداللّه ازدي گويد: در جنگ جمل و صفين با حضرت علي عليه السلام بودم و هيچگونه ترديدي در نبرد با كساني كه با او مي جنگيدند نداشتم، تا اينكه در نهروان حاضر شدم، در دلم شك و ترديدي نسبت به جنگ با آنها پيدا شد با خود گفتم: اينها قاريان و نيكان ما هستند آيا آنها را بكشم؟ كاري بس بزرگ است!

تا اينكه صبحگاهي بود، ظرف آبي با خود داشتم از سپاهيان كناره گرفتم، نيزه ام را به زمين زدم و سپر خود را روي آن نهادم و زير سايه

آن از حرارت خورشيد پناه گرفتم.

در اين ميان ناگاه اميرالمؤمنين عليه السلام نزد من آمد و فرمود: برادر اَزدي آيا آبي براي طهارت داري؟ عرض كردم: آري و آن ظرف آب را به حضرت دادم، حضرت آنقدر از من دور شد كه او را نديدم، سپس بعد از تطهير آمد و زير سايه سپر نشست.

در اين هنگام اسب سواري آمد و دنبال حضرت مي گشت، به حضرت گفتم: اين اسب سوار با شما كار دارد، حضرت فرمود: او را راهنمائي كن، او را به طرف حضرت راهنمائي كردم، مرد سوار نزد حضرت آمد و گفت:

اي اميرالمؤمنين خوارج از نهر گذشتند (و به طرف ما آمدند) حضرت فرمود: نه آنها عبور نكرده اند، آن مرد گفت: بخدا كه عبور كرده اند، حضرت فرمود: حرف همان است كه گفتم، تا اينكه مرد ديگري آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين خوارج از نهر عبور كردند، حضرت فرمود: نه عبور نكرده اند، آن مرد گفت: به خدا سوگند كه من نزد شما نيامدم مگر اينكه ديدم پرچمهاي ايشان و بار و بنه آنها در اين طرف نهر است! حضرت فرمود: بخدا سوگند چنين نكرده اند و قتلگاه آنها در آن طرف است، سپس حضرت برخاست و من هم با او برخاستم و با خود گفتم: الحمدللّه كه خداوند مرا نسبت به اين مرد (علي عليه السلام) بينا كرد. او يكي از دو مرد است، يا مردي است بسيار دروغگو و جسور و يا مردي است كه از جانب خدا دليل دارد و پيامبر با او قرار و تعهد دارد.

خدايا من با تو پيمان مي بندم، پيماني كه روز قيامت مسئول آن خواهم بود، به اينكه اگر

ديدم آن گروه از نهر عبور كرده اند من اولين كسي باشم كه با او مي جنگد و نيزه در چشم او فرو مي برد!

و اگر آن گروه از نهر عبور نكرده باشند، همراه او به جنگ و نبرد ادامه خواهم داد. با اين تصميم به صفوف سپاه ملحق شديم كه ديديم پرچمها و بار و بنه خوارج بر سر جاي خود است و عبور نكرده اند.

در اين هنگام حضرت علي عليه السلام به پشت من زد و فرمود: اي برادر اَزد آيا حقيقت برايت روشن شد؟ عرض كردم: آري اي اميرالمؤمنين، فرمود: پس به دشمنت بپرداز يعني طبق تعهدي كه كردي مشغول جهاد شو.

او گويد: يك نفر را كشتم، با يك نفر ديگر گلاويز شدم، هر دو بر زمين افتاديم در اثر شدت جراحات، ياران من، مرا به عقب آوردند وقتي به هوش آمدم ديدم كار تمام شده است و دشمن شكست خورده است. شيخ مفيد (ره) مي فرمايد: اين حديث ميان اهل حديث مشهور است و وقتي جندب اين جريان را نقل كرد هيچكس منكر آن نشد. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 308.

هيچكس را جز قاتلم نكشيد

اصبغ بن نباته گويد: از حضرت علي عليه السّلام جمله اي قبل از شهادت شنيدم كه مي فرمود: اي بني عبدالمطلب هر كه اينجا هست نزديك من آيد، هيچكس را جز قاتلم نكشيد، بدانيد كه مبادا فردا شمشيرهاي خون را بر روي مردم بكشيد و بگوئيد: اميرالمؤمنين عليه السّلام كشته شد! [1] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 2 ص 271.

هتاكي

مردي به مرد ديگر گفت: اي پسر شخص ديوانه!

مرد در پاسخش گفت: خودت پسر شخص ديوانه اي!

علي عليه السلام به مرد اول فرمود: بيست تازيانه به ديگر بزند و در حالي كه مرد مشغول تازيانه زدن بود فرمود: مي دانم كه اين ضارب نيز خودش به همين اندازه تازيانه مي خورد. و چون تمام شد آن حضرت تازيانه را به دست دومي داده و او هم بيست تازيانه به اولي زد. [1] .

-------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فروع كافي، ج 7، ص 242، حديث 11.

هر طرف روي خداست

پس از وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله بزرگ علماي نصاري به همراه صد تن از نصاري به مدينه آمده و از ابوبكر سوالاتي نمودند، ابوبكر پاسخ آنان را ندانسته، ايشان را به نزد حضرت امير عليه السلام رهبري كرد.

تازه واردين به محضر اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شده سوالات خود را مطرح كرده پاسخ كافي دريافت نمودند، و اينكه يكي از پرسشهايشان: بگو روي خدا به كدام طرف است؟

علي عليه السلام مقداري هيزم و آتش خواست و هيزمها را مشتعل نموده آنگاه به عالم نصراني گفت: روي اين آتش كدام طرف است؟نصراني گفت: تمام اطرافش روي آن است.

حضرت امير عليه السلام فرمود: اين آتش كه يكي از آفريده ها و مصنوعات خداست روي معيني ندارد، پس چه رسد به خالق و آفريدگار آن كه مشابهتي با آن نداشته با هم قابل قياس نيستند. و سپس فرمود: (ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع عليم)؛ [1] خاور و باختر از خداست، به هر طرف روي بياوريد آنجا روي خداست، همانا خدا گشايش دهنده و داناست. [2] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره بقره، آيه

115.

[2] توحيد، صدوق باب 28، نفي المكان، حديث 16.

هفت سوال

مردي نزد اميرالمومنين عليه السلام آمده و گفت: از هفتاد فرسنگ دور به اينجا آمده ام تا هفت سوال از شما بپرسم:

1- چه چيز از آسمان عظيم تر است؟

2- چه چيز از زمين پهناورتر است؟

3- چه چيز از كودك يتيم ناتوان تر است؟

4- چه چيز از آتش داغ تر است؟

5- چه چيز از زمهرير سردتر است؟

6- چه چيز از دريا بي نيازتر است؟

7- چه چيز از سنگ سخت تر است؟

علي عليه السلام فرمود: تهمت به ناحق از آسمان عظيم ترست.

حق از زمين وسيع تر است.

سخن چيني شخص نمام از كودك يتيم ضعيف تر است.

آز و طمع از آتش داغ تر است.

حاجت بردن به نزد بخيل از زمهرير سردتر است.

بدن شخص با قناعت از دريا بي نيازتر است.

قلب كافر از سنگ سخت تر است. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] جامع الاخبار، فصل 5 فضائل اميرالمومنين (ع).

هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)

هاشم فرزند عتبة بن ابي وقاص از طايفه قريش، كنيه اش ابوعمرو و مشهور به مرقال و اعور [1] است و يكي از ده نفري است كه به آنان مژده بهشت داده شده است. [2] پدرش عتبة از مشركين مكه و كسي است كه در جنگ احد دندان هاي ميانه رسول خدا صلي الله عليه و آله را شكست و لب ها و چهره پيامبر صلي الله عليه و آله را دريد.

هاشم فرزند چنين پدري است كه در فتح مكه به اسلام روي آورد و مسلمان شد و به مدينه هجرت نمود. [3] وي در بسياري از جنگ هاي اسلامي شركت داشت و در عصر خلافت عمر بن خطاب در فتح يرموك و مدائن حضور داشت و در جنگ جلولاء و فتح آن فرمانده سپاه اسلام بود، و به لحاظ اهميت اين فتح، آن را «فتح الفتوح» ناميده اند.

[4] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] از آن جهت به او «مرقال» گفته اند، چون در ميدان هاي جنگ با شتاب و سرعت به پيش مي رفت و بدان جهت «اعور» گفته اند، چون در جنگ يرموك و فتح شام در زمان خلافت عمر بن خطاب چشمش آسيب ديد (مستدرك حاكم، ج 3، ص 447).

[2] ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 6، ص 55.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 196.

[4] ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 49؛ الاصابه، ج 6، ص 516.

هاني بن خطاب أرحبي

هاني بن خطاب از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام است كه در صفّين همراه و در ركاب آن حضرت بود. وي عبيداللَّه پسر عمر بن خطاب را كه عضو سپاهيان معاويه بود، به قتل رسانيد، و قولي بر آن است كه قاتل عبيداللَّه در صفين مردي به نام محرز بوده است. [1] .

از تاريخ طبري استفاده مي شود كه «هاني بن خطاب» در جنگ نهروان حضور داشته و در ركاب اميرالمؤمنين عليه السلام با خوارج جنگيده است. طبري از ابو مخنف از ابو جناب نقل مي كند كه: هاني همراه زياد بن خصفه، خدمت اميرمؤمنان عليه السلام آمدند و هركدام مدعي كشتن «عبداللَّه بن وهب راسبي» از رؤساي خوارج شدند، حضرت سؤال كردند: «چگونه عمل كرديد؟» گفتند: «يا اميرالمؤمنين، هنگامي كه ابن وهب را ديديم و شناختيم، هركدام با نيزه به او حمله كرديم و در اين حمله از هم ديگر سبقت مي گرفتيم. امام عليه السلام فرمود: «با هم اختلاف نكنيد، هر دوي شما او را به هلاكت رسانده ايد.» بنابراين و هر دوي آنها پاداش مجاهدين را دارند. [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 36؛

وقعة صفين، ص 298.

[2] تاريخ طبري، ج 5، ص 87.

هاني بن نمره مرادي

«هاني بن نمره» از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام [1] و مردي شجاع و نيرومند بود. وي با يارانش از قبيله «حضرموت» در جنگ صفّين گروهي از شاميان را به هلاكت رساند.

«محمّد بن عتبه كندي» نقل مي كند كه گفت: از قبيله ما جواني شجاع و دلاور به نام «هاني بن نمر» بود كه مانند شيرِ بيشه مي جنگيد، در يكي از روزهاي جنگ صفين كه يكي از مردان بسيار دلاور شامي به معركه نبرد آمد و مبارز طلبيد، هيچ كس از حضرموتي ها پاسخ وي را ندادند و حاضر نشدند به جنگ او بروند. در اين موقع هاني خطاب به گروه قبيله خود گفت: سبحان اللَّه! چه چيزي مانع شده كه يك نفر از شما مقابل او نمي رود. اگر من بيمار و دچار ضعف و ناتواني شديد نبودم، بي گمان به جنگِ او مي رفتم. اما هيچ يك از قبيله حضر موت به مرد شامي پاسخ ندادند، آن گاه خود اين جوان (هاني بن نمر) به ميدان شتافت. هم رزمانش به وي گفتند: سبحان اللَّه! تو با اين حال بيماري به ميدان مي روي؟ او گفت: به خدا قسم به جانب او مي روم ولو كشته شوم.

هنگامي كه هاني پا در ميدان نبرد گذاشت، و مرد شامي را ديد او را شناخت كه از قوم حضرموت است، و «يعمر بن اسيد» (اسد) است و با وي قرابت و نزديكي دارد، لذا «يعمر» به «هاني» گفت: تو فاميل مني، بازگرد چون دوست دارم شخص ديگري به جنگ من بيايد و من نمي خواهم تو را به قتل برسانم. اما هاني گفت: من بيرون

نيامدم جز آن كه خود را براي مرگ آماده كرده ام. در نسخه اي ديگر است كه گفت: و به خدا قسم برنمي گردم و مي جنگم تا امروز كشته شوم؛ بنابراين پروايي ندارم كه به دست تو يا به دست ديگري كشته شوم. سپس به خويشاوند شامي خود نزديك شد و گفت: اي خدا! در راه تو و در راه رسولت و براي ياري پسرعموي پيامبرت مي جنگم.»

آن گاه هر دونفر با هم جنگيدند و شمشير زدند، اما طولي نكشيد كه هاني طرف مقابل (يعمر بن اسيد) را به هلاكت رساند، در اين ميان افرادي از سپاه شام به كمك وي آمدند و ياران هاني نيز به كمك هاني شتافتند. با اين اتفاق، جنگ بين دو گروه شدت يافت و جمعي - حدود 32 نفر - در اين جريان كشته شدند. اميرالمؤمنين عليه السلام هنگامي كه چنين ديد دستور داد همه گروه ها حمله كنند و هر گروهي از سپاه امام عليه السلام به گروه مقابل خود از سپاه شام حمله كردند؛ به طوري كه چيزي جز صداي شمشير شنيده نمي شد، حملات به قدري بالا گرفت كه در اين مرحله از جنگ سپاه اسلام نتوانست نماز را كامل بخواند، بلكه در هنگام نماز به ذكر تكبير اكتفا كردند.... [2] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 5.

[2] ر. ك: وقعة صفّين، ص 393.

هاني بن هاني مرادي

هاني بن هاني مرادي را از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: «ابو اسحاق» از او روايت نقل كرده است. [1] محتمل است كه وي همان «هاني بن هاني همداني» باشد كه در شرح حال بعد آمده است.

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال

طوسي، ص 62، ش 6.

هاني بن هاني همداني

برقي، «هاني بن هاني همداني» را از اصحاب يمني اميرالمؤمنين علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

ابن حجر، «هاني بن هاني همداني» را كوفي و از شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام به شمار آورده و مي افزايد: او مورد وثوق و راوي حديث از علي بن ابي طالب عليه السلام است و «ابو اسحاق» از او نقل حديث كرده است. [2] .

------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي، ص 7.

[2] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 26.

هبيره بن شريح همداني

«هبيرة بن شريح» يكي از رؤساي قوم همدان است كه پرچم گروه ميمنه (طرف راست) سپاه علي عليه السلام در صفين را در دست داشت و جنگيد، او با پنج برادرش در يك گروه يازده نفري از فرماندهان ميمنه سپاه علي عليه السلام در همين نبرد به شهادت رسيدند و هر كدام كه شهيد مي شد، ديگري پرچم را در دست مي گرفت و به ميدان رزم مي رفت و شهيد مي شد. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفّين، ص 252؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 21 (توضيح بيشتر را در شرح حال «يريم بن شريح» آورده ايم).

هبيره بن مريم (يريم) حميري

هبيرة بن مريم حميري از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام است كه از باديه نشين هاي كوفه و از ياران امام بوده است. [1] .

ابن حجر مي نويسد: او كوفي و كنيه اش «ابو حارث» و از علي بن ابي طالب عليه السلام، ابن مسعود، حسن بن علي و ابن عباس روايت نقل كرده است. «ابن حيان» او را موثق دانسته و در سال 66 هجري ذكر نموده است. [2] .

------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 61، ش 2؛ رجال برقي، ص 6.

[2] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 28.

هرم بن حيان

هرم بن حيان يكي از زاهدان هشت گانه است كه در جهان اسلام از شهرت خاصي برخوردار بودند و برخي از آنان ياران و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشند.

از فضل بن شاذان درباره زهاد ثمانيه سؤال شد، وي گفت: چهار تن از آنها يعني «ربيع بن خثيم، هرم بن حيان، اويس قرني و عامر بن عبد قيس» از زهّاد و اتقياي اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام بودند. [1] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: رجال كشي، ص 97، ح 154.

هرم بن شتير (شبير)

هرم فرزند شتير، از رؤساي غطفان عراق و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه در صفّين آن حضرت را ياري كرد. او در جنگي كه عياش بن شريك از سپاه علي عليه السلام با مردي از آل ذي الكلاع داشت، به قوم غطفان اعلام كرد كه: اگر من كشته شدم، اسود بن حبيب فرمانده شما باشد و اگر او هم به شهادت رسيد، هرم بن شتير فرمانده شما باشد.

در ادامه نبرد، هرم بن شتير، عياش بن شريك را در جنگ با مرد ذي الكلاع ياري كرد و در آن نبرد مرد كلاعي به هلاكت رسيد. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفين، ص 260.

همام بن اغفل ثقفي

همام بن أغفل از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و حضرت را در جنگ صفين ياري نمود و قصيده اي نيز در آن نبرد سرود كه يك بيت آن چنين است:

قد قرّتِ العَينُ مِن الفُسّاق

و مِن رؤوس الكُفرِ و النِّفاق

- چشم ها از ديدن فساق و رؤساي كفر و نفاق (معاويه و يارانش) روشن شد. [1] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفين، ص 383.

همام بن شريح

همام فرزند شريح بن يزيد از بزرگان شيعه و از ياران مخلص اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. وي از عبادت كنندگان بزرگ و تارك دنيا بود و با شنيدن اوصاف متقين از زبان مولايش اميرالمؤمنين عليه السلام غش كرد و در همان دم جان سپرد.

سيد رضي مي نويسد: در روايت آمده كه همّام از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود. روزي خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اي اميرالمؤمنين! متقين را برايم توصيف كن به گونه اي كه گويا من آنان را نظاره مي كنم.

حضرت از پاسخ او خودداري كرد، اما وي اصرار ورزيد و خواسته اش را تكرار كرد. اميرمؤمنان در جواب او خطبه اي ايراد كرد كه به نام خطبه «متقين» معروف است.

هند بن ابي هاله (هند بن عمرو جملي)

هند بن ابي هاله (هند بن هند بن ابي هاله) [1] از قبيله بني اسد و از گروه تيمم است، پدرش ابو هاله حليف بني عبدالدار و مادرش خديجه (كبري) بنت خويلد همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده [2] و لذا او را «هند بن خديجه» ناميده و ربيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و برادر مادري فاطمه زهرا عليهاالسلام مي باشد.

هند از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و در غزوه هاي بدر، احد و ديگر جنگ هاي صدر اسلام شركت نمود. [3] به نقل مفيد، او پس از قتل عثمان، با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت كرد كه تا پاي جان از ولايت و خلافت آن حضرت دفاع نمايد. [4] شيخ طوسي او را در زمره شيعيان و اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده است. [5] .

هند جزو فرماندهان نيروي چهار هزار نفري بود كه از كوفه به ذي قار آمدند تا حضرت علي عليه السلام

را در جنگ جمل ياري نمايند. [6] .

او در اين جنگ در حالي كه قصد پي كردن شتر عايشه را داشت به دست ابن يثربي به شهادت رسيد.

در عظمت و شخصيت هند جملي همين بس كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در نامه اي كه به خواهرش «ام هاني» نوشت بشارت پيروزي خود را بر طلحه و زبير يادآور شد و در آن نامه از شهداي بزرگ سپاه خود از جمله: هند جملي، زيد بن صوحان و برادرش سيحان بن صوحان و علباء بن هيثم ياد كرد و براي آنان طلب رحمت نمود. [7] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] اسد الغابه، ج 5، ص 73؛ و احتمال مي رود كه او همان «هند بن عمرو جملي» است كه در كتاب هاي تاريخ به اين نام ياده شده و مطالبي درباره آن نقل كرده اند.

[2] اسد الغابه، ج 5، ص 73؛ و احتمال مي رود كه او همان «هند بن عمرو جملي» است كه در كتاب هاي تاريخ به اين نام ياده شده و مطالبي درباره آن نقل كرده اند.

[3] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 80.

[4] الجمل، ص 109.

[5] رجال طوسي، ص 61، ش 3.

[6] ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 488.

[7] الجمل، ص 397.

هياج بن هياج

شيخ طوسي، هياج را از اصحاب اميرمؤمنان علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] او از افراد مورد اطمينان و وثوق اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و لذا او را شاهد بر وصيت اموال منقول خود قرار داد. [2] و از آن جا كه شاهد بر وصيت بايد عادل باشد، اين عمل اميرالمؤمنين عليه السلام دليلي بر عدالت و مورد اطمينان بودن هياج است.

-------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال

طوسي، ص 61، ش 4.

[2] همان، پاورقي، به نقل از كافي باب صدقات النبي صلي الله عليه و آله و صدقات فاطمه عليهاالسلام و الائمة عليهم السلام.

هيثم بن شهاب

هيثم از اصحاب حضرت علي عليه السلام و از رؤساي گروه چهار هزار نفري است كه از كوفه به جمل آمدند تا اميرمؤمنان عليه السلام را در سركوبي ناكثين ياري دهند و آنان در ذي قار به حضرت ملحق شدند. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 488.

ي

يورش توفنده

در مبارزه ي مسلحانه حمله ي غافلگيرانه، بهتر از تهديد دشمن است. زيرا در حمله ي ناگهاني، دشمن غافلگير مي شود و نقشه هايش بهم مي ريزد و تنها به فكر نجات جان خود مي افتد.

امام درباره ي دشمناني كه مدام تهديد مي كنند و رجز مي خوانند چنين مي فرمايد:

و قد ارعدوا و ابرقوا، و مع هذين الامرين الفشل، و السنا نرعد حتي نوقع، و لا نسيل حتي نمطر.

«چون تندر خورشيدند و چون آذرخش درخشيدند، با اينهمه ناكام ماندند. اما ما نمي خروشيم مگر وقتي كه بر دشمن بتازيم، و سيلي روان نمي كنيم، مگر آنكه بباريم.» [1] .

-----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه ي 9.

يادآوري اهميت مديريت ها

يكي از روش هاي بازسازي نيروها، و بالابردن ميزان تعهّد و مسئوليت پذيري آنان، يادآوري اهميت و عظمت مديريت هاي واگذار شده مي باشد كه امام علي عليه السلام پس از آنكه محمد بن ابي بكر را به فرماندهي سپاه مصر برگزيد به او نوشت:

وَاعْلَمْ - يا مُحَمَّدُ بْنَ أَبِي بَكْرٍ - أَنِّي قَدْ وَلَّيتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ، فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَي نَفْسِكَ، وَأَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ، وَلَوْ لَمْ يكُنْ لَكَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ، وَلَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَي أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ، فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيرِهِ، وَلَيسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيرِهِ. صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا، وَلَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ، وَلَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ. وَاعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَي ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ.

ومنه: فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ، إِمَامُ الْهُدَي وَإِمَامُ الرَّدَي، وَوَلِي النَّبِي، وَعَدُوُّ النَّبِي. وَلَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم:

«إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَي أُمَّتِي مُؤْمِناً وَلَا مُشْرِكاً؛ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ، وَأَمَّا الْمُشْرِكُ فَيقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ. وَلكِنِّي أَخَافُ عَلَيكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ،

عَالِمِ اللِّسَانِ، يقُولُ مَا تَعْرِفُونَ، وَيفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ».

«اي محمد بن ابي بكر! بدان، كه من تو را سرپرست بزرگ ترين لشكرم يعني لشكر مصر، قرار دادم، بر تو سزاوار است كه با خواسته هاي دل مخالفت كني، و از دين خود دفاع نمايي، هرچند ساعتي از عمر تو باقي نمانده باشد، خدا را در راضي نگهداشتن مردم به خشم نياور، زيرا خشنودي خدا جايگزين هر چيزي بوده امّا هيچ چيز جايگزين خشنودي خدا نمي شود، نماز را در وقت خودش به جاي آر، نه اينكه در بيكاري زودتر از وقتش بخواني، و به هنگام درگيري و كار آن را تأخير بياندازي، و بدان كه تمام كردار خوبت در گرو نماز است.

(قسمتي از نامه)

امام هدايتگر، و زمامدار گمراهي هيچگاه مساوي نخواهند بود، چنانكه دوستان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و دشمنانش برابر نيستند، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به من فرمود:

(بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرك هراسي ندارم، زيرا مؤمن را ايمانش بازداشته، و مشرك را خداوند به جهت شرك او نابود مي سازد، من بر شما از مرد منافقي مي ترسم كه دروني دو چهره، و زباني عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است).» [1] .

و به يكي ديگر از مديران سياسي خود در همين رابطه نوشت.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَي إِقَامَةِ الدِّينِ، وَأَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ، وَأَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ الثَّغْرِ الَْمخُوفِ. فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَي مَا أَهَمَّكَ، وَاخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اللِّينِ، وَارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَرْفَقَ، وَاعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لَا تُغْنِي عَنْكَ إِلَّا الشِّدَّةُ. وَاخْفِضْ لِلرَّعِيةِ جَنَاحَكَ، وَابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ، وَأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ، وَآسِ بَينَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَالنَّظْرَةِ،

وَالْإِشَارَةِ وَالتَّحِيةِ، حَتَّي لَا يطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيفِكَ، وَلَا ييأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ، وَالسَّلَامُ.

«پس از ياد خدا و درود! همانا تو از كساني هستي كه در ياري دين از آنها كمك مي گيرم، و سركشي و غرور گناهكاران را در هم مي كوبم، و مرزهاي كشور اسلامي را كه در تهديد دشمن قرار دارند حفظ مي كنم، پس در مشكلات از خدا ياري جوي، و درشتخويي را با اندك نرمي بياميز، در آنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن، و در جايي كه جز با درشتي كار انجام نگيرد، درشتي كن، پرو بالت را برابر رعيت بگستران، با مردم گشاده روي و فروتن باش، و درنگاه و اشاره چشم، در سلام كردن و اشاره نمودن با همگان يكسان باش، تا زورمندان در ستم تو طمع نكنند، و ناتوانان از عدالت تو مأيوس نگردند. با درود.» [2] .

و براي نشان دادن الگوهاي موفّق در مديريت هاي سياسي، و نظامي در نامه اي كه به مردم مصر نوشت، ويگي هاي مالك اشتر را براي مردم مصر يك به يك بازگو مي كند تا انسانهاي الگو پذير از مردان توانا الگو گيرند و انسانهاي ناتواندر خودسازي خود بكوشند.

امام در نامه 38 خطاب به مردم مصر نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لَا ينَامُ أَيامَ الْخَوْفِ، وَلَا ينْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَي الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَهُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيما طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيفٌ مِنْ سُيوفِ اللَّهِ، لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ، وَلَا نَابِي الضَّرِيبَةِ: فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا، وَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لَا يقْدِمُ وَلَا يحْجِمُ، وَلَا

يؤَخِّرُ وَلَا يقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي. وَقَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَي نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ، وَشِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَي عَدُوِّكُمْ.

«پس از ستايش پروردگار! من بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم، كه در روزهاي وحشت، نمي خوابد، و در لحظه هاي ترس از دشمن روي نمي گرداند، بر بدكاران از شعله هاي آتش تندتر است، او مالك پسر حارث مَذحجي است، آنجا كه با حق است، سخن او را بشنويد، و از او اطاعت كنيد، او شمشيري از شمشيرهاي خداست، كه نه تيزي آن كُند مي شود، و نه ضربت آن بي اثر است، اگر شما را فرمان كوچ كردن داد، كوچ كنيد، و اگر گفت بايستيد، بايستيد، كه او در پيش روي و عقب نشيني و حمله، بدون فرمان من اقدام نمي كند. مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم كه او را براي شما فرستادم، زيرا او را خيرخواه شما ديدم، و سرسختي او را در برابر دشمنانتان پسنديدم.» [3] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 27 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] نامه 46 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

[3] نامه 38 كه اسناد و مدارك آن به شرح زير است:

1- تاريخ طبري ج4 ص172 وج3 ص127سنه38:طبري شافعي (متوفاي310ه)

2- كتاب الغارات ج 1 ص 266: ابن هلال ثقفي (متوفاي 283 ه)

3- كتاب صفين ص 122: نصر بن مزاحم (متوفاي 202 ه)

4- تاريخ يعقوبي (ابن واضح) ج2 ص194: يعقوبي (متوفاي 292 ه)

5- البيان والتبيين ج 3 ص 257: جاحظ (متوفاي 255 ه)

6- تاريخ كامل ج 3 ص 177:ابن أثير شافعي (متوفاي 606 ه).

ياري رساندن به يكديگر

امام حال به حقوق متقابل اجتماعي اشاره مي كند كه مردم در زندگي اجتماعي نسبت به يكديگر چه حقوقي را بايد رعايت كنند. فرمود:

وَلكِنْ

مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَي عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَالتَّعَاوُنُ عَلَي إِقَامَةِ الْحَقِّ بَينَهُمْ.

وَلَيسَ امْرُؤٌ - وَإِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَتَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ - بِفَوْقِ أَنْ يعَانَ عَلَي مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ.

وَلَا امْرُؤٌ - وَإِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَاقْتَحَمَتْهُ الْعُيونُ - بِدُونِ أَنْ يعِينَ عَلَي ذلِكَ أَوْ يعَانَ عَلَيهِ.

(لكن بايد به مقدار توان، حقوق الهي را رعايت كند كه يكي از واجبات الهي، يكديگر را به اندازه توان نصيحت كردن، و برپاداشتن حق، و ياري دادن به يكديگر است.

هيچ كس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دين بيشتر باشد، بي نياز نيست كه او را در انجام حق ياري رسانند، و هيچ كس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در ديده ها بي ارزش باشد، كوچك تر از آن نيست كه كسي را در انجام حق ياري كند يا ديگري به ياري او برخيزد.) [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] خطبه 216 نهج البلاغه، معجم المفهرس محمد دشتي.

يادآوري فرماندهان معزول

نه تنها پس از عزل يا همراه با فرمان عزل، دلجوئي و قدرداني مطرح بود بلكه پس از شهادت فرماندهان معزول، همواره از خدمات آنها سخن مي گفت و خوبي ها و تلاش آنها را متذكّر مي شد.

زيرا عزل و جايگزيني فرماندهان نبايد دليل بر بي لياقتي و بي ارزشي افراد باشد.

هر كسي با توانائيهائي كه دارد،

با صفات و شرائطي كه بر او حاكم است،

براي نوعي كار و تلاش مفيد است، كه در ديگر كارها، و پُست ها، ناتوان است،

اگر كار و تلاش را وظيفه الهي بدانيم، و انسان ها را مسئول، و به مسئوليت الهي مشاغل معتقد باشيم، هرگز در عزل و نصب ها دچار سرگرداني و

انحراف نمي شويم.

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام پس از شهادت محمد بن ابي بكر نيز از خدمات او ياد مي كرد، و تلاش هاي او را مي ستود،

در نامه اي به عبداللَّه بن عبّاس نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ مِصْرِ قَدِ افْتُتِحَتْ، وَمُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِدَ، فَعِنْدَ اللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً، وَعَامِلاً كَادِحاً، وَسَيفاً قَاطِعاً، وَرُكْناً دَافِعاً.

وَقَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ النَّاسَ عَلَي لَحَاقِهِ، وَأَمَرْتُهُمْ بِغِياثِهِ قَبْلَ الْوَقْعَةِ، وَدَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَجَهْراً، وَعَوْداً وَبَدْءً، فَمِنْهُمْ الْآتِي كَارِهاً، وَمِنْهُمُ الْمُعْتَلُّ كَاذِباً، وَمِنْهُمُ الْقَاعِدُ خَاذِلاً.

أَسْأَلُ اللَّهَ تَعَالَي أَنْ يجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً. [1] .

(امّا بعد از ستايش خداوند! «مصر» به دست دشمن گشوده شده، و «محمد بن ابي بكر»، كه خدا رحمتش كند بشهادت رسيده.

اين مصيبت را بحساب خداوند مي گذاريم و اجر آن را از خدا مسألت داريم:

(مصيبت فرزندي ناصح، و كارگزاري تلاشگر و كوشا، شمشيري برنده و قاطع، و ستوني بازدارنده، من مردم را به ملحق شدن باو و همكاريش تشويق و تحريص كردم و بآنها فرمان دادم كه پيش از وقوع واقعه بفريادش برسند.

من آنها را آشكارا و پنهاني، از آغاز تا انجام در حركت به سوي او دعوت كردم، عدّه اي هماهنگي خود را با اكراه اعلام، و گروهي بطور دروغين خود را به بيماري زدند؛

و گروه سوم افرادي بودند كه براي تنها ماندن «سپاه حق» دست از ياريش كشيدند.

از خداوند تقاضا مي كنم كه براي نجات من از ميان اينگونه افراد فَرَجي عاجل قرار دهد) [2] .

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] نامه 53 نهج البلاغه معجم المفهرس محمد دشتي.

[2] مانند نامه 40 و 41 و 71.

يا علي(ع) مرا راهنمائي كن

مرحوم علامه طباطبائي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه فرمود:

هنگاميكه از تبريز به قصد ادامه تحصيل علوم اسلامي، به سوي نجف اشرف حركت كردم، از وضع نجف بي اطلاع بودم، نمي دانستم كجا بروم و چه بكنم در بين راه همواره در فكر بودم كه چه درسي را بخوانم. پيش چه استادي، شاگردي نمايم و چه راه و روشي را انتخاب كنم كه پسنديده خداوند متعال باشد. وقتي به نجف اشرف رسيدم، به هنگام ورود، رو به قبّه و بارگاه اميرالمؤمنين علي(ع)كردم و عرضكردم. يا علي(ع) من براي ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولي نمي دانم چه روشي را پيش بگيرم و چه برنامه اي را انتخاب كنم، از شما مي خواهم كه مرا به آنچه صلاح من است، راهنمائي كنيد.

منزلي اجاره كرده و در آن ساكن شدم. در همان روزهاي اول، قبل از اينكه در جلسه درسي شركت كرده باشم، در منزل نشسته بودم و به آينده خود فكر مي كردم ناگهان در خانه را زدند، در را باز كردم ديدم يكي از علماي بزرگ است، سلام كرد و داخل منزل شد در اتاق نشست و خير مقدم گفت. چهره اي داشت بسيار جذّاب و نوراني، با كمال صفا و صميميت به گفتگو نشست و با من انس گرفت. در ضمن صحبت اشعاري برايم خواند و سخناني بدين مضمون برايم گفت:

كسي كه به قصد تحصيل به نجف مي آيد، خوب است علاوه بر تحصيل به فكر تهذيب و تكميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند. اين را فرمود و حركت كرد. من در آن مجلس، شيفته اخلاق و رفتار اسلامي او شدم. سخنان كوتاه و با نفوذ آن عالم رباني چنان در دل من اثر

كرد كه برنامه آينده ام را شناختم.

آن دانشمند بزرگ مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا علي(ع) آقاي قاضي رضوان اللّه تعالي علي(ع)ه بود. پس هر انساني كه مي خواهد به مقام علم و عمل و خدا برسد بايد از طريق علي(ع) و آل علي(ع)بخواهد.

تا نيفتادم ز پا دستم بگير

يا علي(ع) مرتضي دستم بگير

سرنهادم بر در احسان تو

من گدايم من گدا دستم بگير

گر بَدَم من، دوست مي دارم تو را

اي شه مُلك ولا دستم بگير

در دم مُردن به فريادم برس

پا بنه بر سر مرا دستم بگير

من ز مرگ و برزخم در وحشتم

ياريم كن از وفا دستم بگير

دردمندم، مستمندم، مضطرم

اي شه مشكل گشا دستم بگير

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

يا علي(ع) خلصني

زيد نساج مي گويد: در كوفه ساكن بودم و همسايه اي داشتم كه روزهاي جمعه جايي مي رفت و من نمي دانستم كجا مي رود مي گويد يك روز به او گفتم، روزهاي جمعه كجا مي روي؟

گفت: من به نجف براي زيارت علي(ع)مي روم. گفتم: اين هفته كه خواستي بروي، مراهم با خود ببر. گفت: بسيار خوب.من روز جمعه داخل خانه معطل شدم ولي نيامد. بلند شدم به درخانه اش رفتم و در زدم، عيالش عقب در آمد و گفت: كيه؟!

گفت به زنش گفتم: بنا بود آقا بياد مرا خبر كند برويم نجف! گفت: لابد يادش رفته، و فراموش كرده است. با خودم گفتم مي روم، آمدم رسيدم نزديكي هاي مسجد حنّانه، نزديكي اين مسجد يك چاهي معروف است كه اين چاه، همان چاهي است كه شب ها علي(ع)مي آمد و سرش را تا ناف توي اين چاه مي كرد و درد دلش را به چاه مي گفت.

گفت: يك وقت ديدم رفيق ما لب اين

چاه ايستاده، سطل انداخته توي چاه آب بكشد و غسل بكند. پشتش طرف من بود نگاه كردم ديدم يك زخمي روي شانه راستش است به اندازه يك وجب. تا رويش را برگرداند و ديد من مي آيم و اين زخم شانه اش را ديدم خيلي ناراحت شد، رفتم سلامش كردم، فلاني بنا بود، مرا هم خبر كني و منم بيايم؟!

گفت: يادم رفت. گفتم: اين زخم روي شانه ات چيست؟! گفت چه كار داري، خيلي اصرارش كردم، گفت: تا زنده ام به كسي نمي گوئي؟!

گفتم: نه!

گفت: فلاني! ما ده نفر بوديم و هر شب مي رفتيم سر راه مردم را مي گرفتيم و دزدي مي كرديم، گفت: يك شب منزل يكي از رفقاء مهمان بوديم آنقدر به من مشروب دادند خوردم. بعد از مهماني به خانه آمدم در ميان خانه مست ولايعقل افتاده بودم، يك وقت عيالم شمشيرم را آورد به دستم داد و گفت: آي مرد فردا شب رفقاي تو بخانه ما مي آيند، هيچي نداريم، بلند شو بُر سر راه بگير و چيزي پيدا كن و بياور. گفت: من نصف شب حركت كردم آمدم دم دروازه كوفه، نم نم باران هم مي آمد گاهي هم رعد و برق جستن مي كرد، يك وقت برقي جستن كرد و وسط راه را نگاه كردم ديدم دو سياهي مي آيد، گفتم الحمدللّه نااميد بر نمي گردم.

يك مقداري گذشت، برق ديگري جستن كرد اين دو نفر نزديكتر شده، ديدم زن هستند، گفتم: زور يك مرد به دو زن بهتر مي رسد اگر دو مرد بودند كارم مشكل تر بود، نزديكتر آمدند يك برق ديگر جستن كرد، نگاه كردم و ديدم يكي از آنها پير و ديگري يك دختر جوان و بسيار زيبا، شيطان

مرا وسوسه كرد، رفتم جلو، آنچه طلا و خلخال و نقره و لباس داشتند از اينها گرفتم تا خواستم دست خيانت طرف دختر دراز كنم يك وقت پير زن به التماس افتاد و خودش را روي قدمهايم انداخت و گفت: اي مرد: هر چه طلا و لباس زيور داشتيم بُردي نوش جانت بُرو، ولي دست درازي به طرف اين ناموس نكن!

مي داني چرا؟!

براي اينكه اوّلاً اين دختر يتيمه است، مادر ندارد و فردا شب هم زفاف اين دختر است و من خاله اين دختر هستم. اين دختر، امشب خيلي به من اصرار كرد و گفت خاله جان! من فردا شب به خانه شوهر مي روم و مشكل مي دانم به اين زوديها به من اجازه بدهند تا بروم قبر علي(ع)را زيارت كنم. امشب مي خواهم او را براي زيارت به نجف ببرم ولي حالا تصادف و اتفاق توي راه به ما برخورد كردي، هر چه داشتيم بردي نوش جانت. ولي با حيثيت و شرف ما بازي نكن!! هر چه اين پيره زن بيچاره التماس كرد، در من اثر نكرد و گفت:

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله تو

آنچه البته بجايي نرسد فرياد است

گفتم: فايده اي ندارد. ديدم خيلي پافشاري مي كند، يك شمشير حواله پير زن كردم، ترسيد و بيچاره كنار رفت، نشستم و دختر را تهديد كردم تا تسليم بشود، همين جور كه نشسته بودم يك وقت ديدم دختر رويش را به طرف حرم اميرالمؤمنين برگردانيد (اي بميرد آن دلي كه عقيده ندارد به آل محمد(ص)) و صدا زد يا علي(ع) خَلِّصْني اي علي(ع) خلاصم كن.

گفت: يك دفعه ديدم صداي سُم اسب مي آيد سواره اي كنار ما ايستاد و به

من تندي كرد و صدا زد؛ اي بي حيا دست از اين دختر بردار.

گفت: از آن غروري كه در من بود گفتم: اوّل خودت را از دست من خلاص كن بعد شفاعت اين دختر را بكن. گفت: تا اين جسارت را كردم يك شمشيري حواله شانه من كرد، مثل فواره خون مي آمد بي حال روي زمين افتادم ولي گوشهايم مي شنيد كه آقا به آن پيرزن و دختر مي فرمايد: طلاها و لباسها و خلخالها را برداريد از همينجا برگرديد، علي(ع) زيارت شما را قبول كرد.

گفت: يك وقت ديدم پيره زن صدا زد: اي آقا تو كه جوانمردي كردي و ما را از دست اين ظالم نجات دادي، محبّت ديگري هم به ما بنما، چند قدمي همراه باش تا كنار قبر علي(ع) كه آرزوي زيارت آقا به دل اين دختر نماند.

يك وقت شنيدم آن آقا صدا زد: آي زنها مي خواهيد نجف برويد خاك را زيارت كنيد يا علي(ع) را؟!

جواب دادند: آقا جان چون آقا اميرالمؤمنين را در آنجا دفن كردند مي رويم تربت پاكش را زيارت كنيم.

صدا زد: آي زنها من اميرالمؤمنينم! يك وقت ديدم ديگر كسي نيست.

(ولي بعضي از كتب نوشته اند گفت: من تا متوجه شدم كه او آقا علي(ع) بن ابيطالب (ع) است. از كار خود پشيمان شدم. فورا خودم را به پاي حضرت علي(ع)انداختم عرضكردم آقا من توبه كردم مرا ببخش حضرت فرمود: اگر واقعا توبه كرده باشي خدا مي پذيرد. عرضكرم: آقا اين زخم خيلي مرا آزار مي دهد. آن حضرت مشتي خاك برداشت و بر پشت من زد. زخم من خوب شد ولي اثر آن براي هميشه بر پشتم باقي ماند).

آي گرفتارها حلال مشكل ها علي(ع)است علي(ع) علي(ع)

علي(ع) جان ما صوفي نيستيم ما شيعه ايم، اصلاً علي(ع) مال ماست، علي(ع) علي(ع) علي(ع) جان به كوري چشم آنهايي كه مي خواهند نام علي(ع)را از اين زبانهايتان بگيرند شب و روز دم خانه علي(ع) و بچه هايش برويم و صدايشان بزنيم و زمزمه كنيم.

هر چه ره طي مي كنم ورد زبانم يا علي(ع)ست

بلبل آسا سوي گل آه و فغانم يا علي(ع)ست

اي پناه دل شه مردان علي(ع) مولاي دين

هر كجا رفتم ز پا تاب و توانم يا علي(ع)ست

پاي صبرم بشكند گرسنگ محنت در جهان

خم نگردد قامتم چون قوت جانم علي(ع)ست

هر كجا مي زنم از عشق تو اي نازنين

شور و غوغاي تو و آه وفغانم يا علي(ع)ست

بلبل گلزار عشقم تا بجسمم جان بود

بهر ديدار رخ صاحب زمانم يا علي(ع)ست

عمر شيرين طي شود هرگز ننالم در جهان

شادي دل با غم فصل خزانم يا علي(ع)ست

هر چه نوشم در جواني با غم عشق تو من

سفره مردانگي از آب و نانم يا علي(ع)ست

گر چه ديوانه ترا قسمت بود فرزانگي

نام نيكت تا ابد اي مهربانم يا علي(ع)ست

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

يار علي(ع)

رُشَيد هَجَري از ياران فداكار و مداح آقا اميرالمؤمنين علي(ع)بود.روزي آقا علي(ع)به او فرمود: پس از شهادت من (ابن زياد) ترا دستگير مي كند.

و مي گويد كه به من دشنام بدهي تو در آن هنگام چه مي كني؟

رُشَيد عرض كرد: مادرم به عزايم بنشيند من زنده باشم و كسي جرئت كند به شما چنين اسائه ادب كند.

حضرت فرمود: اگر به من دشنام ندهي دست و پا و زبانت را مي برند و تو را مي كشند.

رُشَيد گفت: من هم در راه خدا صبر مي كنم. و تا بتوانم

از فضائل و مناقب و مدح شما را بجاي آورم بگذار بخاطر تو يا علي(ع) دست و زبان و جانم را از من بگيرند تو را از من نگيرند دست و زبان و پا و جان در راه شما دادن چيزي نيست.

حضرت فرمود: اگر چنين كني، در روز قيامت با من محشور مي شوي و در كنار ما خواهي بود.

چندين سال بعد، رُشَيد را دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند. وي در اين هنگام حاكم كوفه بود. ابن زياد از رُشَيد پرسيد:

شنيدم مدح و منقبت مولايت علي(ع)را مي كني؟

رشيد فرمود: بله خدا به ما توفيق داده كه هميشه در حال عبادت و ذكر باشيم. ابن زياد گفت مولايت درباره من به تو چه گفته است.

رُشَيد فرمود: مولايم فرموده كه تو قاتل من هستي. دست و پا و زبان مرا مي بري و مرا به شهادت مي رساني.

ابن زياد گفت: براي اينكه بداني علي(ع) به تو دروغ گفته و سخنان او همه كذب از آب در آمده تو را آزاد مي كنم.

سپس دستور داد كه وي را آزاد نمايند. وقتي رُشَيد از كاخ بيرون رفت، يكي از نزديكان حاكم به او گفت: رُشَيد مرد خطرناكي است. او مداح اميرالمؤمنين علي(ع)است و مردم را بر ضد تو و حكومت به شورش وا مي دارد.

ابن زياد دستور داد كه دوباره وي را دستگير نمايند. وقتي وي را آوردند، دستور داد كه دست و پايش را ببرند، امّا زبانش را سالم نگهدارند، تا حرف علي(ع)راست از آب در نيايد.

وقتي دست و پايش را بريدند، او را رها كرده و رفتند دختر رُشَيد خود را به جسد نيمه جان پدر رسانيد و گفت: پدر سوزش دردت چطور است:

رُشَيد فرمود:

دلم خوش است كه در راه مولايم اين طور شدم. مرا بخانه ببريد. وقتي او را بخانه بردند، به بستگان و مردم خبر دادند كه هر كس مي خواهد از اسرار و اخبار اميرالمؤمنين علي(ع)با خبر شود به خانه رُشَيد برود. مردم در خانه او جمع شدند و رُشَيد با آخرين رمق خود از فضائل و حقانيت حضرت علي(ع)براي مردم صحبت كرد.

وقتي اين خبر به گوش حاكم ستمگر رسيد، دستور داد زبانش را ببرند تا وي نتواند سخن حق را بگوش مردم برساند. دستور عملي شد و همان شب رُشَيد بشهادت رسيد تا به خاطر دوستي حضرت علي(ع)با حضرتش محشور شود.

خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا علي(ع)

چهره دلگشاي تو، قبله نماست يا علي(ع)

زمزمه ولايتت سوره مؤمنون بود

روز نخست برلبت ذكر خداست يا علي(ع)

بردهن تو مصطفي، بوسه زد از تبسّمت

خنده تو، شكوفه عشق و صفاست يا علي(ع)

در عجب است عالمي از نهج البلاغه ات

چشمه گفته هاي تو، آب بقاست يا علي(ع)

رحمت حق ولاي تو، ياور تو خداي تو

هر كه ز حق جدا بُوَد از تو جداست يا علي(ع)

نغمه آسمانيت، سينه به سينه منعكس

در همه جا، به هر زمان، اين چه نواست يا علي(ع)

منبع : كرامات العلويه، علي(ع) مير خلف زاده، نشر مهدي يار

يگانه روزگار

استاد جندي مصري درباره آقا اميرالمؤمنين علي(ع)مي گويد:

خداوند درباره علي(ع)اراده خير فرمود و بوجود علي(ع)كه او را به اين امت بخشيد. درباره امت اسلام نيز اراده خير فرمود.

براي او عالي ترين روش را آماده ساخت و علي(ع)را به آنچه شايسته بود و بهتر و معقول تر از آن نبود موفق گردانيد و طريق و اسباب وصول به مقامي را كه براي او آفريده

و بايست بدان مي رسيد براي وي ميسّر فرمود.

ايكه وجود عالمي فناست بي وجود تو

بود و نبود عالمي بپا بود ز بود تو

عبادت خدا بود زنده ز هر سجود تو

روزي ما دهد خدا ز خوان لطف وجود تو

قيامتي بپا كند قيام و هر قعود تو

خانه كعبه شد بنا بخاطر ورود تو

منبع : كرامات العلويه، علي مير خلف زاده، نشر مهدي يار

يگانگي نور پيامبر با علي

ابن عباس گويد: نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوديم كه علي عليه السلام فراز آمد، تا چشم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به رويش لبخندي زد و فرمود: مرحبا به آن كه كه خداوند او را پيش از هر چيز آفريد؛ خداوند پيش از هر چيز نوري آفريد و آن را دو نيم كرد، از نيمي مرا و از نيم ديگر علي را آفريد، پس همه چيز از نور من و نور علي پديد آمده است، ما تسبيح خدا كرديم و فرشتگان نيز تسبيح كردند، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تسبيح كردند، و ما تكبير گفتيم و فرشتگان نيز تكبير گفتند، و اين تسبيح و تكبير آنان به آموزش من و علي بود. [1] .

امام كاظم عليه السلام فرمود: خداي بزرگ نور محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را از اختراع و نور عظمت و جلال خويش آفريد. چون خواست محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بيافريند آن نور را دو نيم كرد، از نيم اول محمد صلي الله عليه و آله و سلم را و از نيم ديگر علي عليه السلام را آفريد، و

از آن نور هيچ كس ديگر را نيافريد. [2] .

در حديثي آمده: فاطمه عليهماالسلام عرضه داشت: اي رسول خدا! نديدم درباره علي چيزي بگويي، فرمود: علي جان من است، مگر ديده اي كه كسي درباره خود چيزي بگويد؟!... [3] .

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نمايندگان ثقيف فرمود: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست يا نماز مي خوانيد و زكات مي پردازيد يا آنكه مردي را به نزدتان گسيل مي دارم كه به منزله جان من است. [4] .

از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره برخي از يارانش پرسش كردند و حضرت پاسخ داد؛ كسي گفت: پس علي چه، فرمود: تو از مردم پرسيدي و از خودم كه نپرسيدي [5] (يعني علي عليه السلام به منزله خود من است و هر شناختي كه از من داريد علي نيز همان گونه است).

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هنگام مباهله با نصاري نجران فرمود: خداوندا! اين علي، جان من است و او نزد من با جانم برابر است، خداوندا! اين فاطمه برترين زن جهان است. خداوندا! اينها (حسن و حسين) دو فرزند و دو نوه من اند، من در جنگم با هر كه با آنان در جنگ است، و در صلح و سازشم با هر كه با آنان در صلح و سازش است. [6] .

امام صادق عليه السلام فرمود: در جنگ احد هنگامي كه همه از اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم گريختند، حضرت رو به آنان كرده، مي فرمود: من محمدم، من رسول خدايم، من كشته نشده ام و نمرده ام. فلاني و فلاني متوجه او شده، گفتند: اينك كه گريخته ايم نيز

ما را به فسوس و مسخره گرفته است! آن گاه تنها علي عليه السلام و ابودجاجه سماك بن خرشه رحمة الله با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پايدار ماندند، پيامبر او را فرا خواند و فرمود: اي ابودجاجه! تو هم باز گرد كه بيعتم را از تو برداشتم؛ اما علي بماند زيرا او از من است و من از اويم.

ابودجاجه بازگشت و در برابر رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم نشست و در حالي كه اشك از ديدگانش جاري بود گفت: نه! هرگز! به خدا سوگند (نمي روم)؛ و سر به آسمان برداشت و گفت: نه، به خدا سوگند، من دست از بيعت خود نمي كشم، من با شما بيعت كرده ام، پس به سوي چه كسي بازگردم اي رسول خدا؟ به سوي همسري كه مي ميرد، يا خانه اي كه ويران مي شود، و دارايي اي كه پايان مي پذيرد و اجلي كه نزديك شده است؟ در اين حال پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حال او رقت آورد. ابودجاجه به كارزار ادامه داد تا زخمها او را از پاي در آورد و در گوشه اي افتاد و علي عليه السلام در گوشه ديگر بود، چون او از پاي در افتاد علي عليه السلام او را به دوش گرفت و به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آورد... [7] .

علي عليه السلام فرمود: در روزگار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چون پاره تن او بودم، مردم به من مانند ستاره اي در افق آسمان مي نگريستند، سپس روزگار مرا فرود آورد تا آنكه فلاني و فلاني را با من برابر ساختند، سپس مرا با

پنج نفر برابر كردند كه برترين آنها عثمان بود!! گفتم: اي اندوه! اما روزگار به اين هم بسنده نكرد و از قدر من آنقدر كاست كه مرا با پسر هند (معاويه) برابر ساخت! [8]

-------------------------

پي نوشت ها:

[1] عبقات الانوار، تعريب شده125:4.

[2] همان:121.

[3] كفاية الطالب، باب71 ص289.

[4] ينابيع المودة:38.

[5] بحارالانوار 296:38.

[6] همان49:37.

[7] بحارالانوار107:20.

[8] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.326:20 نقل از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، ترجمه حسين استاد ولي، ص.65-63.

ياد علي در حال احتضار

شخص ديگري به نام عبدالله بديل از افسران ارشد آن حضرت در جنگ صفين حضور داشت، وي در اكثر حمله ها فرماندهي سپاهيان حق را به عهده گرفته، و بر دشمن كور دل و ستمگر مي تاخت و آن چنان شجاعت ها نشان مي داد كه معاويه و سپاهش را مرعوب مي ساخت!

سرانجام عبدالله در صفين شهيد شد، او لحظات آخر عمرش را مي گذرانيد، و فقط رمقي در جان داشت، ناگاه اسود بن طهمان خزاعي در حال احتضار وي را شناخته و به كنارش آمد و گفت: خدا تو را رحمت كند، اگر مي توانستم تو را از مهلكه نجات مي دادم، و يا همراه تو شهيد مي شدم، ولي چه كنم دستم كوتاه است... اگر وصيتي داري به من بگو.

«عبدالله» زبان بگشود و بگو.

«اوصيك بتقوي الله، وان تناصح اميرالمؤمنين، و تقابل معه حتي يظهر الحق او تلحق بالله، و ابلغ اميرالمؤمنين عني السلام...» سفارش من به تو پس از پرهيزكاري اين است كه: خير خواه اميرالمؤمنين باشي، و در كنار او با دشمنش بجنگي، تا خداوند حق را پيروز كند، و يا در اين مسير تو به شهادت برسي، سلام مرا به مولايم اميرالمؤمنين

برسان...

چون علي از شهادت عبدالله بديل آگاه گشت، براي وي استرحام نموده و از نقش وي قدرداني كرد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح ابن ابي الحديد ج8 ص91 و.92 نقل از آفتاب ولايت ص186-179.

يا علي چرا در كوفه مانده اي؟

شخصي بنام فضا كه پدرش از اصحاب پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم و از رزمندگان جنگ بدر بود، و در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام شهيد شد، گويد: با پدرم در كوفه به عيادت حضرت علي عليه السلام كه مريض شده بود رفتم ، پدرم به حضرت گفت:

چرا در ميان اعراب جهينه اقامت كرده اي؟ به مدينه برو، اگر اجل تو فرا رسد، يارانت متولي كار تو شده و بر تو نمازگزارند! حضرت فرمود:

همانا پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم با من قرار گذارد كه من نمي ميرم تا اينكه اين (محاسن) (از اين) خون سرم رنگين شود. [1] .

------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار،ج 42 ص195.

يك خلاف، پنج نوع مجازات

اصبغ بن نباته كه يكي از اصحاب حضرت اميرالمؤمنين، علي عليه السلام است حكايت كند:

روزي عمر بن خطّاب نشسته بود كه پرونده پنج نفر زِناكار را نزد او آوردند تا حكم مجازات هريك را صادر نمايد.

عمر دستور داد تا بر هريك، حدّ زنا اجراء نمايند.

امام علي عليه السلام كه در آن مجلس حضور داشت، خطاب به عمر كرد و فرمود: اين حكم به طور مساوي براي چنين افرادي صحيح نيست و قابل اجراء نمي باشد.

عمر گفت: پس خود شما هر حكمي را كه صلاح مي داني صادر و اجراء نما.

امام علي عليه السلام اظهار داشت: بايد اوّلين نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمين نفر سنگسار گردد، سوّمين نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمين نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمين نفر را تعزير يعني، مقداري شكنجه نمايند.

عمر و حاضرين در مجلس، از صدور چنين حكمي بسيار تعجّب كرده؛ و علّت اختلاف مجازات را

براي يك معصيت جويا شدند؟

اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: شخص اوّل مشرك بود و حكم مرد زناكار مشرك با زن مسلمان اعدام است.

شخص دوّم مسلمان بود ولي چون همسر داشت، زناي او محصنه بوده است و مي بايست سنگسار شود.

شخص سوّم نيز مسلمان بود، و چون ازدواج نكرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است.

شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مي باشد.

و شخص پنجم ديوانه است و بر ديوانه حدّ جاري نمي گردد؛ بلكه بايد او را تعزير و شكنجه نمايند. [1] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشّيعة: ج 28، ص 64، ح 16، تهذيب شيخ طوسي: ج 10، ص 50، ح 188.

يك پياده و هشت سواره

پس از آن كه پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله از توطئه سران قريش نجات يافت و به مدينه منوّره هجرت نمود، امام علي بن أبي طالب عليه السلام نيز به همراه چهار زن به نام هاي فاطمه [1] و تعدادي ديگر از مردان و زنان مسلمان عازم مدينه شدند.

به مشركين و سران قريش خبر رسيد كه حضرت علي عليه السلام آشكارا در حال خروج از مكّه و ملحق شدن به پسر عمويش، رسول خدا مي باشد، به همين جهت هشت نفر اسب سوار مجهّز و مسلّح را روانه كردند تا او و همراهانش را برگردانند.

هنگامي كه حضرت از آمدن اسب سواران آگاه شد، دستور داد تا قافله اش متوقّف شده و در گوشه اي پناه گيرند،

و آن گاه كه اسب سواران نزديك شدند، حضرت يك تنه و پياده، شمشير به دست گرفت و به سوي آن ها حركت كرد

تا آن كه مقابل يكديگر قرار گرفتند، اسب سواران فرياد كشيدند: آيا گمان داري كه مي تواني از چنگال ما رهائي يابي؟ تو و همراهانت بايد برگردي.

حضرت بدون هيچگونه احساس ترس و واهمه اي، با آرامي فرمود: اگر برنگردم، چه مي كنيد؟

گفتند: يا بر مي گردي؛ و يا تو را با ذلّت و خواري بر مي گردانيم و ناگاه به سوي قافله يورش آوردند؛ و چون حضرت جلوي آن ها را گرفت، يكي از آن ها به نام جناح، با شمشير به طرف حضرت حمله كرد و با اين كه حضرت بسيار جوان و هنوز در جنگ و نزاعي شركت نكرده بود همانند يك مرد با تجربه جنجگو خود را نجات داد، و با شمشير خود ضربه اي بر شانه جناح زد.

و چون خواست كه از خود دفاع كند، حضرت شمشير ديگري بر او وارد ساخت به طوري كه همه افراد شگفت زده شدند كه چطور يك نوجوان پياده و بي تجربه به تنهائي در مقابل افراد قوي و سواره مسلّح، استقامت مي نمايد.

و حضرت علي عليه السلام توانست در آن موقعيت يكي از آن ها را هلاك كند.

پس از لحظه اي آرامش و سكوت، گفتند: يا علي! آرام باش و به مكّه برگرد.

حضرت فرمود: من بايد به راه خود ادامه دهم و به پسر عمويم، رسول خدا ملحق شوم، حال هركس كه مي خواهد خونش ريخته شود، نزديك بيايد.

در همين حال اسب سواران با افسردگي و نا اميدي برگشتند؛ و حضرت علي صلوات اللّه عليه پيروزمندانه به همراه زنان و ديگر همراهان، راه خويش را به سوي مدينه ادامه دادند. [2] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حضرت فاطمه زهراء، فاطمه بنت اسد، فاطمه بنت زبير، فاطمه بنت حمزة بن عبدالمطّلب.

[2] أعيان الشّيعه: ج 1، ص 376 و 377.

ياران پيامبر

همانا من در گذشته، ياران پيامبر صلي الله عليه و آله را ديده ام. اما اينك در بين شما كسي را كه همانند آنان باشد، نمي بينم. آنان روز را ژوليده مو و گردآلود به شب مي رساندند و شب را در حال سجده يا قيام به سر مي بردند.

گاه پيشاني بندگي بر زمين مي سودند و گاه گونه ها بر خاك مي نهادند. از ياد قيامت چنان بي قرار بودند كه گويي بر پاره اي از آتش ايستاده اند. در اثر سجده هاي طولاني ميان دو چشمشان، چونان زانوان «بز» پينه بسته بود. اگر نام خدا برده مي شد سرشك اشك از ديدگانشان جاري مي شد به طوري كه گريبانهايشان تر مي گرديد. از بيم كفر الهي يا شوق اميدي كه در دل داشتند، بسان درخت در روز تندباد بر خود مي لرزيدند.

قال أميرالمؤمنين عليه السلام في بعض خطبه: لقد رأيت أصحاب محمد صلي الله عليه و آله فما أري أحدا منكم يشبههم لقد كانوا يصبحون شعثا غبرا قد باتوا سجدا و قياما يراوحون بين جباههم و خدودهم و يقفون علي مثل الجمر من ذكر معادهم. كأن بين أعينهم ركب المعزي من طول سجودهم. اذا ذكر الله هملت أعينهم حتي تبل جيوبهم و مادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفا من العقاب و رجاء للثواب. [1] .

--------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، ترجمه ي شهيدي، ص 90.

يكي دو شبي بيش نيست

در آخرين رمضان عمر اميرالمؤمنين عليه السّلام حضرتش شبي را نزد فرزندش حسن عليه السّلام و شبي را نزد فرزند ديگرش حسين عليه السّلام و شبي را نزد (دامادش كه شوهر حضرت زينب عليهماالسلام بود) عبدالله بن جعفر افطار مي كرد و در هر شب از سه لقمه بيشتر نمي خورد، يكي از فرزندانش حسن يا

حسين عليهم السلام در اين مورد سؤال كردند (كه چرا بيشتر غذا تناول نمي فرمائي؟) فرمود: مي خواهم فرمان پروردگارم در حالي بيايد كه من گرسنه باشم سپس فرمود: يكي دو شبي بيش نيست. [1] .

امشب همان شبي است كه به من وعده داده شده است

اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبي كه ضربت خورد، تمام شب را بيدار بود، بسيار از اتاق بيرون مي آمد و به آسمان نگاه مي كرد و مي گفت: به خدا قسم دروغ نگفتم و به من خبر دروغ نداده اند، امشب همان شبي است كه به من وعده داده شده است، آنگاه دوباره به اندرون باز مي گشت. چون طلوع فجر (وقت نماز صبح) شد، حضرت كمر خود را محكم كرد و در حالي كه اين شعر را زمزمه مي كرد.

اشدد حيازيك للموت فان الموت آتيكا

و لا تجزع من الموت اذا حل بواديكا

يعني: سينه خود را براي مرگ محكم كن كه مرگ به سراغت خواهد آمد، و چون مرگ تو را دريافت از آن بي تابي مكن. و چون حضرت مي خواست از خانه خارج شود مرغابي هائي به دنبال حضرت فرياد مي زدند! اهل خانه مشغول دور كردن آنها شدند كه حضرت فرمود:

اينها را رها كنيد، فريادهائي است كه به دنبال آن ناله هاست، [2] آنگاه به مسجد رفت و شد آنچه شد.

اين محاسن به خون رنگين شود

بعد از آنكه حضرت امير عليه السّلام از جنگ با نهروانيان فارغ شد، در ماه رمضان وقتي به كوفه آمد، دو ركعت نماز خواند و براي مردم خطبه اي نيكو خواند،سپس روي خود را به جانب فرزندش حسن عليه السّلام كرده فرمود: اي ابا محمد از ماه رمضان چند روز گذشته؟ حضرت حسن

عليه السّلام جواب داد: سيزده روز يا اميرالمؤمنين. آنگاه حضرت روي به جانب حسين عليه السّلام كرده فرمود: يا اباعبدالله، از ماه رمضان چند روز مانده است؟ حضرت حسين عليه السّلام جواب داد: هفده روز يا اميرالمؤمنين. در اين هنگام حضرت با دست خود بر محاسن سفيد خويش زد و فرمود:

همانا البته البته اين (محاسن) به خون رنگين مي شود آنگاه كه شقي ترين امت بيايد، سپس اين شعر را زمزمه كرد: اريد حبائه و يريد قتلي خليلي من عذيري من مراد يعني: من خواهان عطاي اويم و او در پي كشتن من، در اين صورت تو را به خاطر اين مرادي سرزنش نخواهد كرد.

عبدالرحمن بن ملجم- كه لعنت خدا بر او باد- اين جملات را مي شنيد، ترديدي در دلش آمد، به خدمت حضرت آمد و گفت: اي اميرالمؤمنين تو را در پناه خدا مي آورم، اين دست راست من و اين هم دست چپم در مقابل شماست هر دو را قطع كن يا مرا بكش حضرت فرمود: چگونه تو را بكشم با اينكه (الان) گناهي نكرده اي، اگر هم بدانم تو قاتل من هستي تو را نمي كشم، ولي آيا تو دايه اي يهودي نداشتي كه تو را مراقبت مي كرد؟ روزي به تو گفت: اي همانند پي كننده ناقه ثمود!

ابن ملجم گفت: آري اي اميرالمؤمنين، اين چنين بود، و حضرت ساكت شد و كلامي نفرمود آنگاه در شب بيست و سوم [3] كه حضرت براي نماز صبح از منزل خارج مي شد فرمود: قلب من شهادت مي دهد كه من در اين ماه كشته خواهم شد.

و چون حضرتش در خانه را باز كرد، كمربند حضرت به در خانه گرفت، سپس حضرت اين شعر را زمزمه

كرد: اشدد حياز يمك للموت (كه قبلا ذكر شد) آنگاه بيرون آمد و به شهاد رسيد. [4] .

------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 310.

[2] اعلام الوري.

[3] طبق روايات متعدد و مشهور، حادثه ضربت خوردن حضرت امير عليه السّلام در شب نوزدهم رمضان بوده است.

[4] كشف الغمة، ج 1 ص 380.

يا علي چرا در كوفه مانده اي ؟

شخصي به نام فضا كه پدرش از اصحاب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و از رزمندگان جنگ بدر بود، و در صفين در ركاب حضرت علي عليه السّلام شهيد شد گويد: با پدرم در كوفه به عيادت حضرت علي عليه السّلام كه مريض شده بود رفتم، پدرم به حضرت گفت: چرا در ميان اعراب جهينة اقامت كرده اي؟ به مدينه برو، اگر اجل تو فرا رسد، يارانت متولي كار تو شده و بر تو نماز گزارند! حضرت فرمود: همانا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم با من قرار گذارد كه من نمي ميرم تا اينكه اين (محاسن) از اين (خون سوم) رنگين شود. [1] .

---------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 42 ص 195.

يك نفر در آب غرق شد

شش نفر در آب فرات سرگرم بازي بودند، يكي از آنان غرق شد، نزاع را نزد اميرالمومنين عليه السلام بردند، دو نفر از آنان گواهي دادند كه آن سه نفر ديگر او را غرق كرده اند، و آن سه نفر گواهي دادند كه آن دو نفر ديگر او را غرق كرده اند، اميرالمومنين عليه السلام ديه او را به پنج قسمت مساوي تقسيم نمود، دو قسمت به عهده آن سه نفري كه دو نفر بر عليه ايشان گواهي داده اند، و سه قسمت به عهده آن دو نفري كه سه نفر بر عليه ايشان گواهي داده اند. [1] .

شيخ مفيد در ارشاد پس از نقل اين خبر مي گويد: در اين قضيه هيچ قضاوتي تصور نمي شود كه از قضاوت آن حضرت به صواب نزديكتر باشد.

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد، قضاياه عليه السلام في خلافته . فروع كافي، كتاب الديات، باب الجماعه يجتمعون علي قتل واحد، حديث

6. تهذيب كتاب الديات، باب الاشتراك في الجنايات، حديث 3.

يونس در شكم ماهي

هنگامي كه اميرالمومنين عليه السلام خطبه شقشقيه را مي خواند مردي نامه اي به دست آن حضرت داد كه در آن سوالاتي نوشته شده بود، امام عليه السلام سخن خود را ناتمام گذاشته و به سوالات او پاسخ داد، و از جمله اين پرسش بود؛ كدام جاندار بود كه از شكم جاندار ديگر بيرون آمد و بين آنها نسبي نبود؟

آن حضرت عليه السلام فرمود: يونس بن متي بود كه از شكم ماهي خارج شد. [1] .

------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 269.

يك فرزند و سه پدر

سه نفر با كنيزي [1] در يك ظهر همبستر شدند، كنيز فرزند زاييد. هر كدام از آن سه نفر فرزند را از خود مي دانست، نزاع به نزد حضرت امير عليه السلام بردند، آن حضرت مشكل را با قرعه حل نمود. و كودك را به مردي كه قرعه به نامش در آمده بود تسليم كرد و به وي فرمود: به هر كدام از دو نفر ديگر يك سوم ديه بپردازد.

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله از شنيدن اين قضاوت چنان متبسم نمود كه دندانهاي مباركش نمايان گرديد [2] .

----------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مقصود كنيزي است كه ملك آنان بوده، و در اين خبر اجراي حد بر آنان نيامده ليكن اصحاب قائل شده اند كه بر هر كدام از آنان 3/2 حد نيز جاري مي شود، با توجه به اخباري كه در اين خصوص آمده است (محمدتقي شوشتري).

[2] تهذيب، ج 8، ص 169، حديث 15.

يحيي بن جرار

شيخ طوسي نام پدر يحيي را «جرّار» ثبت كرده ولي ابن حجر در تهذيب التهذيب، «

جزّار» ذكر كرده است.

شيخ طوسي، يحيي بن جرّار را از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: او غلام آزاد شده «بجيله» بود. همو روايت كرده كه «عثمان بن عفان»، دختر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را به قتل رسانده است.

يحيي از افرادي است كه در اعتقاد و ايمانش نسبت به اميرالمؤمنين مستقيم و ثابت قدم بوده است. [1] .

به نظر مي رسد «يحيي بن جرّار» چون در محبت به اميرالمؤمنين علي عليه السلام و تشيع ثابت قدم بوده است، لذا نسبت غلو و افراط به او داده اند، و اللَّه العالم. [2] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

رجال طوسي، ص 62، ش 1.

[2] ر. ك: تهذيب التهذيب، ج 9، ص 210.

يحيي بن مطرف عجلي

«يحيي بن مطرف» از شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام است كه حضرت را در صفين ياري نمود و به «ابو اشعث» كنيه داشت.

يحيي مي گويد: علي عليه السلام وقتي پرچم ها در صفّين برافراشته شد بر آنها گذر كرد تا به پرچم هاي ربيعه رسيد، پرسيد: «اين پرچم ها براي چه گروهي است؟» من گفتم: اينها پرچم هاي ربيعه است. امام عليه السلام فرمود: «بلكه اينها پرچم هاي خداست.» [1] .

--------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 288.

يريم بن شريح همداني

يريم بن شريح از قبيله همدان و از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام بود كه در صفين مجاهدت كرد و به شهادت رسيد.

نصر بن مزاحم مي نويسد: در يكي از روزهاي جنگ صفين كه ميمنه سپاه حضرت علي عليه السلام دچار شكست سختي شده بود، حضرت به مالك اشتر دستور داد تا فراري ها را بازگرداند، جمعي از آنها كه مالك را شناختند، بازگشتند. مالك اشتر فرمان حمله را صادر كرد و دستور چگونگي مبارزه تا به زانو درآوردن دشمن را به آنها داد، در اين ميان جمعي از جوانان سلحشور قبيله همدان كه از مخلصين ياران امام عليه السلام بودند، آن قدر در جنگ و قتال استقامت ورزيدند كه يكصد و هشتاد نفرشان شربت شهادت نوشيدند و يازده نفر از رؤساي قوم كه پرچمدار گروه همداني ها بودند در اين معركه به شهادت رسيدند كه هر كدام از اين بزرگان، پرچم را به دوش مي كشيد و به سوي سپاه دشمن پيش مي رفت و چون كشته مي شد، ديگري پرچم را به دست مي گرفت و در ابتداي امر شش برادر از فرزندان شريح به نام هاي: كُريب، شرحبيل، مَرثد، هبيره، يريم و شمر (سمير) پرچم را برافراشتند و يكي پس از ديگري به جنگ

پرداختند و شهيد شدند و پس از اين شش برادر پنج فرمانده ديگر از همين قوم پرچم را به دوش كشيدند و آنان نيز يكي پس از ديگري شهيد شدند و به لقاء اللَّه پيوستند. [1] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر. ك: وقعة صفين، ص 252 - 250؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 20.

يزيد بن احنف بن قيس

«يزيد» فرزند احنف بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. [1] .

---------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 9.

يزيد بن جبله

شيخ طوسي يزيد بن جبله را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

---------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 7.

يزيد بن حجيه

يزيد بن حجيه ابتدا از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان در ركاب آن حضرت جنگيد. و اميرالمؤمنين عليه السلام او را به فرمانداري ري و دستبي [1] گمارد. اما وي در موقع فرمانداريش بر دستبي و ري خيانت كرد و از اموال بيت المال سرقت نمود و چون مورد مؤاخذه امام عليه السلام قرار گرفت به معاويه پيوست و حضرت علي عليه السلام و اصحابش را نكوهش مي كرد و از معاويه تجليل مي نمود! [2] .

----------------------------

پي نوشت ها:

[1] دستبي شهر بزرگي ميان ري و همدان است.

[2] ر. ك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 262 و 263؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 367؛ انساب الاشراف، ترجمه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 356 (تفصيل بيشتر در شرح حال زياد بن خصفه)؛ تاريخ طبري، ج 5، ص 373.

يزيد بن رويم شيباني

«يزيد بن رويم شيباني» از ياران علي عليه السلام بوده كه در صفّين نيز حضور داشت و حضرت، پرچم گروه اهل ذُهل كوفه را به دست او داده است. [1] .

-------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفّين، ص 205.

يزيد بن طعمه

شيخ طوسي، يزيد بن طعمه را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

ابن اثير مي نويسد: يزيد، از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در جنگ صفين در ركاب آن حضرت شركت داشت. [2] .

------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 3.

[2] اسدالغابه، ج 5، ص 115.

يزيد بن قيس

به قولِ شيخ طوسي يزيد بن قيس از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است. [1] .

---------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 4.

يزيد بن قيس ارحبي

يزيد بن قيس ارحبي [1] از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود و در ميان مردم كوفه و قومش از احترام خاصي برخوردار بود. وي از جانب حضرت علي عليه السلام والي مدائن بود و سپس به ولايت ري، همدان و اصفهان منصوب گرديد. [2] .

به نقل طبري، يزيد بن قيس در عزل «سعيد بن عاص» حاكم عثمان در كوفه و نيز قيام بر ضد خود عثمان و بر كناري او از خلافت، با مالك اشتر، زياد بن نضر و زيد بن صوحان نقش مؤثري داشته است و در خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت را در جنگ جمل، صفين و نهروان ياري كرد. [3] .

-------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در تنقيح المقال، ج 3، ص 328 آمده است: يزيد بن قيس برادر سعيد بن قيس همداني است، و ارحبي طايفه اي است منسوب به قبيله همدان.

[2] رجال طوسي، ص 62، ش 6.

[3] ر. ك: تاريخ طبري، ج 4، ص 331 و 336 (تفصيل بركناري عثمان و قيام اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و مردم ستم ديده بر ضد او را در شرح حال مالك اشتر، محمّد بن ابي بكر و... ملاحظه نماييد.

يزيد بن معاويه بكائي

شيخ طوسي، يزيد بن معاويه بكائي را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده و مي نويسد: به نقلي وي پسرعموي عبداللَّه بن طفيل است. [1] .

ابن اثير وي را از اصحاب رسول خدا عليه السلام به شمار آورده است. [2] .

---------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 8.

[2] اسدالغابه، ج 5، ص 120.

يزيد بن مغفّل

يزيد بن مُغفّل از اصحاب و ياران اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه آن حضرت را در جنگ صفين ياري نمود [1] و براي سركوبي خرّيت بن راشد به ياري معقل بن قيس شتافت. [2] .

-----------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقعة صفين، ص 264.

[2] ر. ك: تاريخ طبري، ج 5، ص 123؛ تفصيل شورش و فتنه خرّيت و سركوبي او توسط معقل بن قيس را در شرح حال «خرّيت بن راشد» در همين بخش ملاحظه نماييد.

يزيد بن نويره

شيخ طوسي «يزيد بن نويره» را از اصحاب اميرمؤمنان عليه السلام به شمار آورده و مي گويد: وي در جنگ نهروان به شهادت رسيده است. همو در ادامه بعد از نقل يك حديثي مي نويسد: رسول خدا صلي الله عليه و آله ابن نويره و پسر عمويش را در هلاكت برخي از مشركان، مژده و بشارت بهشت به آنان داد. [1] .

-----------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 62، ش 2؛ ر. ك: اسد الغابه، ج 5، ص 122.

يزيد (زيد) بن هاني سبيعي

يزيد (زيد) [1] بن هاني سبيعي از اصحاب و ياران باوفاي اميرالمؤمنين عليه السلام بود [2] كه در جنگ صفين آن حضرت را ياري نمود و او در همين نبرد از جمله كساني بود كه براي فتح رود فرات در كنار نيروهاي مالك اشتر جنگيد و آن را از دست لشكريان معاويه آزاد كرد. [3] .

يزيد بن هاني همان كسي است كه پيغام اميرالمؤمنين عليه السلام را براي مالك اشتر كه در حال پيروزي قطعي بر سپاهيان معاويه بود، رساند كه جنگ را متوقف كند و از ادامه جنگ خودداري نمايد. شرح اين حادثه ناگوار در ذيل آمده است:

------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ طوسي در رجال خود ص 42، ش 13 «زيد بن هاني» ثبت كرده است.

[2] شيخ طوسي در رجال خود ص 42، ش 13 «زيد بن هاني» ثبت كرده است.

[3] تاريخ طبري، ج 4، ص 571.

يعلي بن اميه (منيه) تميمي

يعلي بن اميه (منيه) تميمي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و از راويان حديث است كه در جريان فتح مكه مسلمان شد و در جنگ صفين و تبوك شركت نمود. [1] .

وي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرف ابوبكر به امارت حلوان و از جانب عمر بن خطاب به امارت نجران برگزيده شد. اما در نجران به فكر مال اندوزي افتاد و بيت المال را براي خود برمي داشت. اين خبر كه به عمر رسيد، فوراً او را عزل كرد و دستور داد پياده از مدينه منوره بيايد. اما يعلي پنج - شش روز بيشتر راه نيامده بود كه باخبر شد عمر از دنيا رفته، از اين رو سوار بر مركب شد

و خود را در مدينه به عثمان معرفي كرد. عثمان نيز او را به مقام فرماندهي لشكر منصوب كرد. [2] .

يعلي بن اميه پس از قتل عثمان به فكر توطئه و فتنه بر ضد خلافت اميرالمؤمنين افتاد و نزد طلحه و زبير و عايشه رفت و با كمك مالي آنها را بر ضد حضرت علي عليه السلام ياري كرد و در جنگ جمل نيز در سپاه طلحه و زبير شركت نمود و سرانجام پس از جنگ صفين از دنيا رفت. [3] .

با توجه به مطالب بالا اگرچه نام يعلي بن اميه را بايد در رديف مخالفان و حتي دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار آورد، ولي ابن حجر از ابن عبدالبر از ابن مديني نقل مي كند كه: حضرت علي عليه السلام، يعلي بن اميه را در مدتي كوتاه به فرمانداري يمن گمارد و از ابو حسان نقل كرده كه: وي در صفين در ركاب حضرت علي عليه السلام به شهادت رسيده است. [4] .

با توجه به اين نقل تاريخي، نام يعلي بن اميه را در زمره اصحاب حضرت علي عليه السلام ذكر كرديم.

------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

[2] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

[3] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

[4] تهذيب التهذيب، ج 9، ص 418؛ ر. ك: سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 271.

يونس بن يزيد بن مهران

شيخ طوسي «يونس» را از اصحاب علي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص

62، ش 5.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109