سرشناسه : شاكري، صديقه، 1343 -
عنوان و نام پديدآور : حضرت آمنه: مادر گرامي رسول خدا صلي الله عليه و آله/ صديقه شاكري.
مشخصات نشر : تهران: نشرمشعر، 1390.
مشخصات ظاهري : 84ص.؛12×21س م.
فروست : زنان اسوه؛2.
شابك : 978-964-540-343-8
وضعيت فهرست نويسي : فيپا
موضوع : آمنه بنت وهب(س)، 76 ؟ - 46 قبل از هجرت.
رده بندي كنگره : BP52/2 /آ8 ش2 1390
رده بندي ديويي : 297/972
شماره كتابشناسي ملي : 2593993
ص:1
ص:2
ص:3
ص:4
ص:5
ص:6
ص:7
سعادت واقعى انسان و پويايى جوامع بشرى در گرو شناخت و كارآمد كردن سيره اولياى الهى است. پرآشكار است كه سيره اولياى الهى به ويژه اهل بيتِ خاندان وحى، متقن ترين آموزه هاى تربيتى و بنيادى ترين مؤلفه فرهنگ اسلامى است. شناخت واقعيت هاى زندگى آنان و بهره گيرى از روش و منش و رفتار و گفتارشان مى تواند زمينه هاى تعالى و سعادت واقعى انسان را فراهم سازد. ازاين رو، پژوهش در آثار اولياى الهى به ويژه جست وجو در احوال خاندان پاك نبوت به منظور الگوگيرى از آنان ضرورت انكارناپذير مراكز پژوهشى است.
گروه تاريخ و سيره مركز تحقيقات حج در راستاى ايفاى رسالت خود در ترويج فرهنگ اصيل اهل بيت عليه السلام دست به انتشار شرح حال عده اى از
ص:8
مردان و زنان انسان ساز زده است كه از جمله آنان شرح حال مادر گرامى رسول خدا (ص) ، حضرت آمنه بنت وهب است. اميد است كه اين نوشته مورد قبول آن بانوى بزرگوار قرار گيرد.
در پايان، مركز تحقيقات حج بر خود لازم مى داند از تلاش پژوهشگر محترم سركار خانم صديقه شاكرى و همه كسانى كه در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش كرده اند، سپاس گزارى نمايد.
انه ولى التوفيق
مركز تحقيقات حج
گروه تاريخ و سيره
ص:9
بى ترديد آشنايى با تاريخ زندگانى انسان هاى بزرگ كه سرمايۀ ارزشمندى از تجربه و عبرت را در اختيار انسان مى گذارند، بسيار مهم و سرنوشت ساز است. در ميان اين انسان هاى بزرگ افرادى نيز در عالي ترين مراتب پاكى قرار دارند. حضرت آمنه عليها السلام از جمله همين انسان هاست كه نامى آشنا در ميان ما مسلمان ها دارد.
بي گمان، برجسته ترين ارتباطى كه اين نام را با دل و جان ما در آميخته، فرزند جاويدان و قدسى وى، حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى (ص) است. هر چند درباره زندگانى اين بانوى مهر، مآخذ و مدارك و گزارش هاى تاريخى بسيار ناچيزى وجود دارد، اما از نشانه هاى بزرگى و بزرگوارى فرزندش مى توان به شأن و عظمت والاى ايشان پى برد.
پيامبر خاتم (ص) ، بزرگ ترين پيامبر الهى است، پس
ص:10
به يقين مادر ايشان نيز داراى جايگاه ويژه اى بوده كه عصاره آن وجود مبارك، پيامبر گرامى اسلام (ص) شده است و اين بانوى بزرگوار، صاحب آن چنان كمال و جمالى بوده كه توانسته در وجود خود، چنين گلى كه سرسبد هستى است را به دنيا آورد.
با وجود اين، در اين مورد بايد بيشتر و عميق تر انديشه شود تا معلوم گردد در شرايط سخت و طاقت فرساى دوران جاهليت كه همواره عظمت و كرامت زن خدشه دار مي شد، اين بانو چگونه توانسته برگزيدۀ همه پيامبران را در خود پرورانده و بالنده سازد و چگونه توانسته در آن شرايط سخت كه جامعه جاهليت از ظلم و ستم بيداد مى كرده آن چنان بر خود مسلط باشد كه مسلطترين و با نفوذترين شخصيت عالم را براى بشر به ارمغان گذارد و خود مورد تعريف و تمجيد همگان از جمله بزرگان و فرهيختگان زمان خويش قرار گيرد.
ص:11
حضرت آمنه عليها السلام، مادر گرامى پيامبر اسلام (ص) ، دختر «وَهَب بن عبد مَناف بن زُهرة بن كِلاب بن مُرّة بن كَعْب» از قبيله قريش و از تيره «بني زهره» بود.(1)حضرت آمنه عليها السلام از نظر نسب و شرافت، از برترين زنان قريش بود.(2)
تاريخ تولد ايشان به طور دقيق مشخص نيست، اما گفته اند كه او در زمان خواستگارى اش از سوى عبدالله (در سال اول عام الفيل) ، ٢4 ساله بوده است.(3)بنابراين زمان تقريبى تولد او، بايد شصت و چهار سال پيش از بعثت بوده باشد.
ص:12
بى ترديد، فرزند ثمره اى است كه از پدر و مادر خود به جاى مى ماند؛ به همين دليل با شناخت شخصيت فرزند، مى توان به سيره پدر و مادر او نيز پى برد. از سوى ديگر، با شناخت شخصيت پدر و مادر، ريشه هاى اساسى شكل گيرى و بالندگى فرزند نيز كشف مي شود.
بررسى زندگى اجداد پدر و مادرى رسول خدا (ص) ، نشان مى دهد كه آنها، از بهترين و پاك دامن ترين انسان ها بوده اند؛ به طورى كه هيچ موردى از آلودگى به سنت هاى رايج جاهلى و اعمال منافى عفت از آنها گزارش نشده و نسلشان از زمان حضرت آدم (ع) با ازدواج هاى شرعى و الهى به وجود آمده است. (1)پيامبر (ص) فرمود:
خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را برگزيد و از فرزندان اسماعيل، بنى كنانه و از بنى كنانه، قريش و از قريش، بنى هاشم و مرا از بنى هاشم برگزيد.(2)
ص:13
بنابراين، پيامبر (ص) برگزيده اى از برگزيدگان است. حضرت آمنه عليها السلام، حاصل تربيت پدر و مادرى است كه از راه وراثت و تربيت ابراهيمى رشد نموده و به كمال رسيده است. پدر آمنه عليها السلام وَهب بن عبد مناف، از بزرگان و شريفان (1)و از رهبران بنى زهره بود. (2)بنى زهره و بنى هاشم در يك سلسله نسب قرار داشتند و با هم، هم پيمان بودند. ازاين رو درباره دو فرزند «كِلاب بن مُرّة» يعنى «قُصَيّ» و «زُهره» گفته شده است: «قُريشٌ ابنا كِلابٍ»(3)؛ «قريش فرزند دو پسر كلابند» .
به عبارتى، آنها دو بطن خالص قريشند. مادر آمنه عليها السلام «برّه» ، دختر عبدالعزى بن عبدالدار بن قصى بن كلاب از خاندان بنى عبدالدار بود (4)كه در جد سوم پيامبر (ص) (عبدمناف) ، به او مي پيوندد. وى از نظر حسب و نسب، از زنان صاحب كمال بود.(5)
ص:14
آمنه عليها السلام، تنها فرزند پدر و مادرش بود و ازاين رو، پيامبر (ص) خاله و دايى نداشت. بنى زهره، خود را دايى هاى پيامبر (ص) مى دانستند؛ زيرا آمنه عليها السلام از قبيله آنها بود.(1)
مادر پيامبر (ص) به هوشمندى و سخنورى شهره بود.(2)وى بانويى با فضل و خوش سخن بود. اشعار زيبا و فصيحى از ايشان نقل شده كه نشانگر كمال فضل و ايمان ايشان است؛ براى مثال ابياتى را كه در بستر بيمارى و وفاتش، خطاب به فرزندش حضرت ختمى مرتبت سروده، ذكر مى كنيم:
اِنْ صَحَّ ما اَبْصَرتُ فِي المَنَامِ
فانت مبعوث علي الانام
من عند ذي الجلال و الاكرام
تبعت في الحل و في الحرام
تبعث بالتحقيق والاسلام
دين ابيك البر ابراهام
فالله انهاك عن الاصنام
ان لا تواليها مع الاقوام(3)
اگر آنچه را در خواب ديدم صحّت داشته باشد ]كه دارد [ تو به سوى مردم به پيامبرى مبعوث مى گردى.
ص:15
از جانب خداوندى كه داراى جلال و كرامت است مبعوث مى شوى در مكه و خارج از آن.
تو به حقيقت و اسلام مبعوث مى شوى، به دين پدر نيكوكارت ابراهيم.
پس خدا تو را از پرستش بت ها نهى كرد و اين كه با كسانى كه بت پرستى مى كنند، دوستى كنى.
از جزئيات زندگانى آمنه عليها السلام، اطلاع چندانى در دست نيست و هر آنچه در تاريخ آمده، به زمان ازدواج ايشان و پس از آن مربوط مى شود.(1)
ص:16
ازدواج آمنه عليها السلام
درباره چگونگى ازدواج آمنه عليها السلام با عبدالله و نيز حوادث پس از آن، گزارش هاى گوناگونى وجود دارد كه مى توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد:
الف) خواستگارى از جانب عبدالمطلب
گزارش هايى كه خواستگارى را از جانب عبدالمطلب عنوان كرده اند دو گونه اند:
يك - در سال اول عام الفيل(1)، عبدالمطلب به اتفاق پسرش عبدالله به خانه وهب بن عبد مناف رفت و دخترش آمنه را به عقد عبدالله درآورد.(2)
ص:17
درباره چگونگى ازدواج آمنه عليها السلام با عبدالله و نيز حوادث پس از آن، گزارش هاى گوناگونى وجود دارد كه مى توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد:
ص:18
دو - برخى منابع، عموى وى (وهيب بن عبدمناف) را سرپرست آمنه عليها السلام معرفى كرده و گفته اند كه وى در خانۀ عمويش زندگى مى كرده و مراسم خواستگارى از سوى عبدالمطلب براى عبدالله از عموى آمنه و در خانۀ وى بوده است(1)؛ زيرا پدرش در قيد حيات نبوده است.(2)
برخى علت اين خواستگارى را در پيشگويى پيرمردى يهودى از يمن دانسته اند بر اين اساس كه عبدالمطلب در يكى از سفرهاى تجارى اش با وى ملاقات و او مژده ازدواج فرزندش با دخترى شايسته از قبيلۀ بنى زهره را داد و گفت كه اين ازدواج زمينه ساز ميلاد پيامبر آخر الزمان است.(3)
بعضى منابع تاريخى و روايى، ماجرايى را ذكر مى كنند كه پس از آن «وهب» به شدت علاقه مند به ازدواج دخترش با عبدالله (ع) مى شود و همسرش را براى طرح اين پيشنهاد راهى خانۀ عبدالمطلب مى كند.
ص:19
خلاصه اين ماجرا چنين است كه يهوديان شام در يكى از سفرهاى عبدالله به شام، نور رسول خدا (ص) را در پيشانى عبدالله ديدند و تصميم جدى بر ترور وى گرفتند و با طرح نقشه اى ماهرانه عده اى را به صورت تاجر به مكّه فرستاند. آنها منتظر فرصت مناسب براى عمل كردن نقشۀ شوم خويش بودند، تا آنكه روزى عبدالله به تنهايى به شكار رفت. آنان به سرعت وى را تعقيب و در دره اى محاصره كردند و به وى حمله ور شدند و عبدالله به تنهايى مقاومت مى نمود. در اين حال «وهب بن عبدمناف» از آنجا عبور مى كرد و ماجرا را دريافت. به علت زياد بودن تعداد دشمن چاره را در كمك گيرى از مكه و عبدالمطلب ديد. از اين رو به سرعت عبدالمطلب و فرزندانش را به مكان درگيرى برد.
وهب كه شاهد شجاعت عبدالله بود، به خانه خود بازگشت و به همسرش (برّه) گفت:
امروز از عبدالله (ع) شجاعتى ديدم كه از هيچ يك از شجاعان عرب نديده بودم. خدا او را به حسن و نورى مخصوص گردانيده است.
پس از آن، وهب خواستار ازدواج عبدالله با دخترش شد و همسرش را براى طرح اين پيشنهاد به
ص:20
خانۀ عبدالمطلب فرستاد.(1)
براساس برخى نصوص تاريخى، فاطمه مادر عبدالله (ع) به ديدن آمنه عليها السلام آمد و هنگامى كه ادب و احترام و حسن و جمال وى را مشاهده كرد، به او علاقه مند شد و نزد عبدالله (ع) رفت و اين چنين آمنه را توصيف كرد: «در مكه دخترى بهتر از او از جهت زيبايى و بزرگى و كمال و عقل وجود ندارد» . (2)عبدالمطلب نيز سخنان او را تأييد كرد و به عبدالله گفت:
اين دختر از خويشان توست و در مكه مانند او در عقل، طهارت، عفاف، ديانت، صلاح، كمال، حسن و جمال نيست.
عبدالله ساكت شد و عبدالمطلب از سكوت او رضايتش را دريافت.
حضرت عبدالمطلب شبانه عبدالله را به خانۀ «وهب» برد تا دربارۀ ازدواج صحبت كنند و قرار بر اين شد تا بامداد آن روز هر دو قوم حاضر شوند و
مراسم ازدواج انجام گيرد.(3)
ص:21
حضرت عبدالمطلب خاندان خويش را جمع كرد و جامه هاى فاخر پوشانيد. وهب نيز خويشان خود را جمع كرد و پس از آنكه جلسه تشكيل شد، حضرت عبدالمطلب برخاست و در فصاحت و بلاغت تمام خطبه خواند و گفت:
حمد مى كنم خدا را حمد شكركنندگان، حمدى كه او مستوجب است بر آنچه انعام كرده است بر ما و بخشوده است به ما و ما را همسايگان خانۀ خود و ساكنان حرم خود گردانيده است و محبت ما را در دل هاى بندگان خود انداخته و ما را به جميع امت ها شرافت داده و از تمامى آفت ها و بلاها حفظ نموده است. حمد مى كنم خدا را كه نكاح را بر ما حلال و زنا را بر ما
حرام گردانيده است. بدانيد كه فرزند
ص:22
ما عبدالله دختر شما را خواستگارى مى نمايد به فلان صداق، آيا راضى شديد؟
وهب گفت: «راضى شديم و قبول كرديم» .
عبدالمطلب گفت: «اى قوم گواه باشيد» .
سپس عبدالمطلب در مكه چهار روز وليمه داد و جميع اهل مكه و نواحى را دعوت كرد.(1)
مراسم زفاف در خانه عبدالمطلب انجام شد.(2)
برخى از منابع ميزان مهريه را هزار مثقال نقره به صورت نقد و هزار مثقال طلا به صورت مؤجل ذكر نموده اند.(3)
در منابع روايى، احاديث بسيارى درباره خلقت نورى پيامبر و ائمه عليه السلام، وجود دارد، ولى در اين مختصر به خلقت نورى پيامبر (ص) و ارتباط آن با حضرت آمنه عليها السلام پرداخته و تنها به يك روايت اشاره
مى كنيم؛ به سندهاى معتبر از معاذ بن جبل نقل شده كه حضرت رسول (ص) فرمود:
ص:23
به درستى كه خداوند متعال، من و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را پيش از آنكه دنيا را خلق كند [با فاصله] هفت هزار سال آفريد.
معاذ عرض كرد: «اى رسول خدا! در آن زمان در كجا بوديد؟» فرمودند: «نزد عرش الهى بوديم و خداوند را تسبيح و تحميد و تقديس و تمجيد مى كرديم» . پرسيد: «به چه مثال و مانند بوديد؟» فرمودند:
شبحى چند نفر بوديم از نور. پس چون حق تعالى خواست صورت ما را بيافريند، ما را عمودى از نور گردانيد و در صلب [پشت] آدم (ع) جا داد و سپس بيرون آورد ما را به سوى صلب هاى پدران و رحم هاى مادران و به ما نجاست شرك و پليدى كفر نرسيد. پس گروهى چند در هر زمانى به سبب ايمان آوردن بر ما، سعادتمند مي شوند و گروهى چند به واسطه ايمان نياوردن به ما شقى مي شوند. پس چون ما را به صلب عبدالمطلب درآورد، آن نور را به دو نصف كرد. پس نصف آن را
در صلب عبدالله جا داد و نصف ديگر را در صلب ابوطالب. پس آن نصف كه از من بود، به «آمنه» منتقل شد و نصف ديگر به «فاطمه بنت اسد» . پس من از آمنه
ص:24
به هم رسيدم و على از فاطمه ]بنت اسد [ به هم رسيد. پس تمام عمود نور به من برگشت و فاطمه عليها السلام از من به هم رسيد. پس باز تمام عمود نور به على برگشت و حسن و حسين عليها السلام از هر دو نصف نور به هم رسيدند. پس نور من در امامان از فرزندان حسين (ع) تا روز قيامت مى گردد.(1)
ص:25
در باور اماميه، خاندان حضرت محمد (ص) ، خاندان توحيد و همگى از پاكى و طهارت ويژه اى برخوردار بودند. چنانكه پدر، مادر و تمامى اجداد (پدران و مادران) آن حضرت، تا آدم (ع) همگى مسلمان بوده و نور آن حضرت در صلب و رحم مشركان قرار نگرفته است. از آن حضرت (ص) نقل شده كه فرمود:
خدا پيوسته مرا از صلب هاى مردان پاك به ارحام زنان پاك منتقل ساخت تا به دنياى شما آورد و هرگز مرا به آلودگي هاى جاهليت آلوده نكرد.(1)
از آنجا كه خداوند سبحان در قرآن كريم، مشركان را ناپاك و نجس معرفى كرده و مى فرمايد: إِنَّمَا
ص:26
الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ ؛ «مشركان ناپاكند» (توبه: ٢٨) ، اگر يكى از پدران يا مادران پيامبر (ص) بى ايمان و مشرك بود، حضرت رسول (ص) نمى توانست همۀ آنها را به گونۀ فراگير به طهارت و پاكى توصيف كند. پس پيامبر (ص) كه معصوم و مبرا از هر خطا و اشتباهى است، خود تأييدكنندۀ ايمان پدران و مادران گرامى اش تا حضرت آدم و حوا بوده و از شائبۀ آلودگى به كبر مبرا مى سازد.
اين اعتقاد شيعه به قدرى مشهور و آشكار است كه شخصيتى مانند فخر رازى اين را از ضروريات مذهب شيعه برشمرده و در تفسيرش چنين آورده است: «شيعه مى گويد: بى ترديد حتى يكى از پدران پيامبر (ص) و اجدادش كافر نبوده اند» . (1)
علماى شيعه به آيات و روايات متعددى براى اثبات اين مطلب تمسّك كرده اند، كه افزون بر دو مورد مذكور، رواياتى است كه در آنها تأكيد شده است خداوند حمل پيامبر (ص) را در بهترين رحم قرار
ص:27
ص:28
به آيه ٢١(ص) سوره شعراء: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ(1)، مراد از انتقال نور وجود پيامبر (ص) از انسان سجده كننده اى براى خدا به سجده كننده ديگر، انتقال نطفه آن حضرت به صلب پيامبران و رحم پاكيزگان است. (2)
دربارۀ آمنه عليها السلام روايات بسيارى در رابطه با الهامات فرشتگان بر وى آمده (3)كه نشانگر درجۀ اعلاى ايمان در وى است، بلكه بانويى فوق العاده بوده كه مانند حضرت مريم عليها السلام و مادر حضرت موسى (ع) با عالم غيب نيز در ارتباط بوده است، چون در ميان شيعيان درباره ايمان حضرت آمنه اتفاق نظر وجود دارد به همين مقدار از آيات و روايات بسنده مى كنيم و به ديدگاه اهل سنت با توجه به اختلاف نظرشان در اين مورد مى پردازيم.
ص:29
درباره ايمان مادر گرامى رسول خدا (ص) سه نظريه و ديدگاه، در بين اهل سنت وجود دارد:
ص:30
دعوت خدا به او نرسد، نجات يافته به حساب مى آيد» .(1)سپس مى گويد:
پدر و مادر ايشان پيش از بعثت از دنيا رفته اند. بنابراين تدين به دين حنيف براى اثبات ايمان و نجات از عذاب الهى براى ايشان كافى است.(2)
سيوطى براى تأييد بيشتر، به معجزه و نشانه هاى روشن الهى در دوران حمل و ولادت فرزند با عظمت آمنه عليها السلام و همچنين اشعار توحيدى به جاى مانده از سوى ايشان، اشاره مى كند.(3)
ص:31
در دوران رسالت او به خواست آن حضرت زنده كرده و او بعد از ايمان به پيامبر (ص) مجدداً درگذشت.(1)كه البته وجهى براى درستى اين روايت وجود ندارد.
برخى از اهل سنت بر اين باوراند كه پدر و مادر پيامبر (ص) و بسيارى از اجداد ايشان، مانند عبدالمطلب، هاشم و عبد مناف، كافر بودند(2)
دليل آنها درباره مادر ايشان حضرت آمنه عليها السلام، حديثى از «عطيه» است كه درباره شأن نزول آيه ١١٣ سوره توبه وارد شده است:
( ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ) (توبه: ١١٣)
براى پيامبر و مومنان شايسته نبود كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش كنند هرچند از نزديكانشان باشند آن هم پس از آنكه روشن شد كه اين گروه اهل دوزخند.
ص:32
عطيه نقل كرده است:
هنگامى كه پيامبر (ص) به مكه رسيد، بر سر قبر مادرش ايستاد بدان اميد كه خداوند به ايشان اجازه دهد تا براى مادرش آمرزش طلبد. ولى خداوند اجازه نداد.(1)
اما اين سخن با آنچه در منابع تاريخى كه قبر آمنه را در ابواء مي دانند، ناسازگار است؛ چنان كه ابن سعد نيز به خطا بودن آن تصريح دارد.(2)
اين مطلب با احترام نهادن پيامبر (ص) بر قبر مادرش در بازگشت از عمره حديبيه نيز همخوانى ندارد. چنان كه نقل شده است: هنگامى كه پيامبر (ص) ، در عمره حديبيه از ابواء عبور كرد، فرمود: «خداوند به من اجازه داده است كه به زيارت قبر مادرم بروم» . سپس به كنار قبر مادرش آمد و گريست و آن را اصلاح كرد و مسلمانان هم از گريه هاى آن حضرت گريستند. به ايشان گفته شد: «چرا مي گرييد؟» ، فرمود: «به ياد مهربانى او افتادم و گريستم» .(3)
از سوى ديگر، برخى مانند ابن كثير، روايت عطيه
ص:33
را از نظر متن و سند از درجۀ اعتبار ساقط اعلام كرده و پذيرش آن را مشكل دانسته است.(1)علاوه بر پاسخ هايى كه از سوى اهل سنت نقل شده است، برخى از علماى آنان مانند سيوطى، كتاب هاى متعددى در اين باره نگاشته اند؛ از جمله: «الدُّرج المنيفة في الآباء الشّريفه» ، «المقامة و السندسيه في النسبة المصطفويه» ، «التعظيمُ والمنّة في اَنَّ ابوى رسول الله (ص) في الجَنّة» ، «السبل الجلية في الآباء العلّيّه» ، «نشر العَلَمين المنَيعين في احياء الأبويْن الشَّريفين» ، «أنباء الاولياء في حياة الأنبياء ( عليهم السلام)» ، «الفوائد الكامنة في ايمان السيدة آمنه» .
از جمله مطالبى كه در كتاب الفوائد الكامنه آمده دو مقدمه بدين شرح است:
مقدمه اول: احاديث صحيحه اى دلالت مي كند كه هر اصلى(2)(پدر يا مادر) از اصول (اجداد و امّهات) پيامبر (ص) از حضرت آدم (ع) تا پدرش عبدالله، از بهترين اهل قرن و برترين و فاضل ترين آنها بوده و
ص:34
هيچ كسى در آن زمان بهتر و افضل تر از او نبوده است.
مقدمه دوم: احاديث و آثار بسيارى بر اين دلالت دارد كه از زمان نوح (ع) و آدم (ع) تا بعثت نبى اسلام (ص) ، تا برپا شدن قيامت، زمين از مردمى كه بر فطرت (توحيد) باشند كه خدا را عبادت كنند و او را واحد بدانند و برايش نماز بخوانند، خالى نبوده است و به واسطه آنها زمين حفظ و نگه دارى مي شود و اگر ايشان نبودند، زمين و هركسى كه بر روى آن است، نابود و هلاك مي شد.
با اين دو مقدمه اين نتيجه به دست مي آيد كه پدران و مادران پيامبر (ص) ، هيچ كدام مشرك نبودند؛ زيرا وقتى ثابت شد كه هر يك از آنها بهترين افراد قرن خود بودند، نمى تواند از چند حال خارج باشد: يك - مردمى كه بر فطرت توحيد بودند، پدران (و مادران) پيامبر (ص) بودند و اين همان ادّعاى ماست.
دو - يا آن مردمى كه برفطرت توحيد بودند، پدران (و مادران) پيامبر (ص) نبودند، بلكه پدران پيامبر (ص) مشرك بودند كه در اين صورت يكى از اين دو مورد صدق مى كند:
ص:35
اول: يا مشرك بهتر از مسلمان است كه اين مطلب به اجماع باطل است.
دوم: يا غير پدران (و مادران) پيامبر (ص) ، بهتر از پدران (و مادران) انبيا بوده اند كه اين هم باطل است. پس به علت مخالفت اين صورت با روايت ها، نتيجه مي شود كه به يقين، در ميان پدران پيامبر (ص) مشركى نبوده تا همه آنها در هر قرن مربوط به خود بهترين اهل زمين باشند. سيوطى براى اثبات مقدمه اول، روايت هايى را نقل كرده است:
«بخارى» از «ابو هريره» نقل كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:
مبعوث شدم از بهترين (افراد) قرن هاى بنى آدم كه قرن به قرن آمده بود تا مبعوث شدم در قرنى كه در آن بودم.(1)
بيهقى در دلائل النبوه از انس نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمودند:
مردم دو دسته و فرقه شدند، مگر اينكه خداوند مرا در بهترين آن دو قرار داد و من از اين پدر و مادرم پا به عرصه وجود گذاشتم. پس چيزى از عهد جاهليت به من نرسيد و از نكاح به دنيا آمدم، نه از
ص:36
سفاح، از زمان آدم، تا اينكه امر منتهى شد به پدر و مادرم. پس من بهترين شما هستم از جهت خودم و بهترين شما هستم از جهت پدر [و مادر].(1)
سيوطى ده روايت ديگر را نيز از منابع معتبر نقل مي كند كه هر كدام به نوعى اثبات كننده مطلبند. سپس براى اثبات مقدمه دوم، دليل هايى را بيان مى كند كه به دو دليل اشاره مى كنيم:
احاديثى كه دلالت مي كند بر اينكه خداوند پس از نوح (ع) به علت وجود مسلمانانى كه او را اطاعت مى كنند، بلا را از اهل زمين دفع مي كند.
احاديثى كه در تفسير قول خداوند متعال: ( كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً) وارد شده كه برخى از آنها درباره مادران انبيا است و دلالت مى كند بر اينكه از زمان حضرت آدم (ع) تا نوح (ع) و از زمان نوح (ع) تا پيامبر (ص) ، پيوسته بر دين اسلام بوده اند.(2)
سيوطى مي گويد:
با استقرايى كه در رابطه با سرگذشت مادران انبيا به دست آوردم، به اين نتيجه رسيدم كه همه آنها مؤمن بوده اند كه بعضى از آنها در قرآن ذكر شده،
ص:37
مانند: حضرت حوا و ساره (مادر اسحاق) (هود:٧١) ، مادر حضرت موسى و هارون (قصص:٧) ، مادر حضرت عيسى (ع) (مائده: ٧5) .
و اسامى بعضى ديگر در روايت ها ذكر شده است، مانند هاجر مادر اسماعيل (ع) ، مادر حضرت يعقوب (ع) و مادران اولادش، مادر حضرت زكريا (ع) مادر حضرت يحيى (ع) ، و مادران شموئيل، شمعون و ذى الكفل.(1)
ص:38
ص:39
درباره زمان باردارى آمنه عليها السلام، گزارش هاى گوناگونى وجود دارد. در يكى از آنها چنين آمده است:
مدتى از جشن ازدواج عبدالله (ع) و آمنه عليها السلام گذشت. طلوع خورشيد نبوت نزديك شد. حق تعالى به جبرئيل امر كرد كه در جنّةالمأوى ندا كند: «اسباب تقدير ظهور پيغمبر بشير و نذير، سراج منير كه به نيكى ها امر و از بدى ها نهى خواهد كرد و مردم را به راه حق خواهد خواند، تمام شد. او صاحب امانت و صيانت و رحمت من بر عباد است و نور او در گسترۀ گيتى و همۀ شهرها ظاهر خواهد شد. هر كه او را دوست بدارد به شرف و عطا بشارت يافته است و هر كه او را دشمن دارد،
ص:40
بدترين عذاب ها براى اوست و اوست كه پيش از خلقت آدم طينت پاكيزۀ او را بر شما عرضه كردم و نام او در آسمان احمد و در زمين محمد و در بهشت ابوالقاسم است» .
پس ملائكه صدا به تسبيح و تهليل و تقديس و تكبير بلند كردند و درهاى بهشت را گشودند و درهاى جهنم را بستند و حوريان از غرفه هاى بهشت مشرف شدند و مرغان بر درختان جنان به انواع نغمات صدا به تسبيح خالق زمين و آسمان بلند كردند.(1)
عصر روز جمعه كه مصادف با روز عرفه بود، عبدالله (ع) با پدر و برادرانش در بيابان عرفات مى گشتند، در آن بيابان آب نبود، ناگاه نهرى از آب زلال به نظرشان آمد و منادى ندا كرد: «اى عبدالله از آب اين نهر بياشام» . چون نوشيد، از برف سردتر و از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر بود و چون فارغ شد، از آن نهر اثرى نديد. پس عبدالله (ع) دانست كه آن نهر آسمانى براى انعقاد نطفۀ آن برگزيدۀ پروردگار بر زمين ظاهر گرديده است. بنابراين به خيمه
ص:41
مراجعت نموده به آمنه عليها السلام گفت:
برخيز و غسل كن و جامه هاى پاكيزه بپوش و خود را معطّر كن كه نزديك است كه مخزن آن نور ربّانى شوى.
پس در آن وقت به سيد رسل (ص) حامله گرديد و نور از صلب عبدالله به رحم طاهر وى منتقل شد، آمنه گفت:
چون عبدالله در آن هنگام با من همبستر شد، نورى از او ساطع گرديد كه آسمان ها و زمين را روشن كرد.(1)
دربارۀ زمان آغاز باردارى آمنه عليها السلام، گزارش هاى مختلفى رسيده است. يكى از آنها را ايام تشريق (يازدهم، دوازدهم و سيزدهم ذى الحجه) در كنار جمره وسطى در خانۀ عبدالمطلب دانسته اند.(2)
درحالى كه اوّلاً: خانۀ عبدالمطلب نزديك كعبه و زمزم بوده است.(3)
ثانياً: با توجه به ولادت پيامبر (ص) در ربيع الاول، مدت حمل آن حضرت بايد سه
ص:42
ماه يا يكسال و سه ماه باشد كه چنين چيزى امكان ندارد. ازاين رو برخى دانشمندان سعى در حل اين مشكل با كمك گيرى از مسئله «نسيئ»(1)كرده اند و گفته اند: «احتمالاً حج آن سال در جمادى الاولى يا جمادى الثانيه واقع شده بود» .(2)
اما برخى از محققان به ردّ اين داستان پرداخته اند؛ زيرا ورود اين گونه روايات بر مبناى «نسئ» ، نيازمند اثبات بوده و علاوه بر آن، تطبيق روايات و گزارش هاى تاريخى بر «نسئ» عملى غير متعارف است.(3)
شايان ذكر است برخى علاوه بر ايام تشريق آغاز باردارى را روز جمعه اى در ماه رجب و همچنين مكان را در شعب ابى طالب، عنوان نموده اند.(4)
ص:43
در مورد دوران باردارى و نيز تولد پيامبر (ص) ، روايت هاى شگفت انگيز و خارق العاده اى در كتب تاريخى و روايى نقل شده كه هر كدام به نوعى تصديق كننده عظمت اين بانويند. آمنه عليها السلام در خود احساس باردارى كرد، ولى نه آن گونه كه در ديگران معمول بود؛ بى هيچ گونه احساس سنگينى و ناراحتى. از ايشان نقل شده است:
در دوران باردارى فرشته اى پيش من آمد و گفت: «تو به سرور اين امت حامله شده اى» و اين موضوع روز دوشنبه بود كه پس از آن به باردارى خود يقين كردم و آن فرشته ديگر پيش من نيامد تا زمان وضع حمل.(1)
«ابن اسحاق» مي نويسد:
آمنه دختر وهب، گفته است «هنگامى كه او به نبى اكرم (ص) حامله شد، مشاهده نمود كه نورى از وى درخشيد كه به وسيله آن كاخ هاى بُصرى(2)در سرزمين شام مشاهده گرديدند و به وى گفته شد:
ص:44
تو به سرور اين امت حامله گرديده اى و هنگامى كه پا به عرصه هستى گذاشت، بگو او را از شر هر حسودى در پناه خدا قرار مي دهم و او را «محمد» نام گذاري كن» .(1)
«ابن سعد» ، از امام باقر (ع) نقل كرده كه فرموده است: «هنگامى كه آمنه به رسول خدا (ص) باردار بوده، دستور داده شد كه نامش را احمد بگذارد» . (2)
در روايتى از امام كاظم (ع) به نقل از اميرمؤمنان على (ع) روايت شده كه فرمود:
آمنه دختر وهب در عالم رؤيا مشاهده كرد كه به وى گفته شد: «جنينى كه به همراه دارى از بزرگان است و پس از تولد اسمش را محمد بگذار» .
سپس حضرت على (ع) فرمود:
خداوند اسمى از اسماى خويش را مشتق نمود؛ خداوند محمود است و نام وى را محمد (ص) انتخاب كرد. (3)
همچنين در روايتى ديگر آمده است:
ص:45
در آن روز كه نور محمدى در رحم آمنه خاتون قرار گرفت، حق سبحانه و تعالى، ملائكه را امر فرمود كه تخت ابليس را سرنگون كردند و ابليس را به دريا انداختند و تا چهل روز او را غوطه دادند و چون ابليس به هزار مكر و حيله خلاص شد، به كوهى كه بلندترين كوه ها بود بر آمده و زار زار گريه كرد و فرياد كشيد كه به همه بلاد عالم فغان و فرياد او رسيد و هر جا كه لشكر او بود بر وى جمع گرديدند و گفتند كه اى مقتدا و پيشواى ما سبب ناله و زارى و باعث اين همه بى قرارى چيست و نگون سارى بتان و تخت تو از براى كيست؟ شيطان گفت: «نزديك است كه پيغمبر آخرالزمان به ظهور آيد و به هيچ وجه مكر و حيله ما بر او كارگر نيايد و عبادت لات و عزى باطل گردد و خلايق بت خانه ها را خراب كنند و ذكر رحمان و فرمان بردارى پيغمبر آخرالزمان نمايند و من به واسطه نور محمدى كه در پيشانى آدم بود، نافرمانى كردم و بر آدم سجده نبردم. از اين جهت، از درگاه عزت دور افتادم و از بهر اظهار شرف و كمال مرتبه آن نور، مرا شيطان رجيم ساخت» .(1)
ص:46
آمنه پيوسته نداها و بشارت ها را از ميان زمين و آسمان مي شنيد و عبدالله را از آنها مطلع مى كرد و عبدالله از او مى خواست كه آنها را بازگو نكند. سنگينى حمل، آمنه عليها السلام را نمى آزرد، بلكه هر روز بر زيبايى و شادابى و كمالش مى افزود.(1)روايت كرده اند هنگامى كه نزديك وضع حمل حضرت آمنه عليها السلام شد، به او ندا رسيد:
مولود تو سالار اين امت شود و چون به دنيا آمد، بگو وى را از شر حسودان، به خداى يگانه مى سپارم.(2)
ص:47
پس از آنكه حضرت آمنه عليها السلام به پيامبر ختمى مرتبت (ص) باردار شد، آتش حقد و حسد در برخى زبانه كشيد و درصدد قتل حضرت آمنه برآمدند. در كتاب «الانوار» و نيز در حياة القلوب ماجرايى نقل شده كه خلاصه آن بدين قرار است:
زنى به نام «زَرقاء» معروف به داهيۀ يمنى دريافته بود كه گوهر نبوت در صلب عبدالله (ع) است. ازاين رو در سفرى كه عبدالله (ع) به يمن كرد، پيشنهاد همبسترى به او داد و حضرت عبدالله از ارتكاب گناه به شدت پرهيز كرد. پس از آنكه متوجه ازدواج و باردارى حضرت آمنه (ع) شد، به مكّه آمد و سعى كرد با تعريف از بنى هاشم و بشارت به ميلاد پيامبر آخر الزمان نظر آنان را به خود جلب
ص:48
نمايد. سپس با طرح دوستى با زنى به نام «تكنا» كه آرايشگر زنان بنى هاشم بود، نظر وى را به خود جلب كرد و با پرداخت كيسه اى زر او را مأمور قتل حضرت آمنه عليها السلام نمود. تكنا به بهانۀ آراستن حضرت آمنه نزد وى رفت و خنجرى مسموم با خود پنهان كرد. هنگامى كه خواست نقشۀ شوم خود را عملى سازد، به اعجاز محمدى (ص) دلش درد گرفت و خنجر از دستش افتاد. حضرت آمنه متوجه شد و فرياد برآورد كه در اين حال به كمكش شتافتند. سپس تكنا ماجرا را بازگفت. بنى هاشم در پى «زرقاء» گشتند، ولى او گريخت.(1)
ص:49
هنگامى كه پيوند زناشويى به مرحلۀ باردارى و فرزنددارى مى رسد، بارقه هاى اميد و نشاط و شادى محيط خانه و زندگى را روشن مى كند. اگر در اين ايام، زنى همسر خويش را از دست بدهد غصّه و ماتمش دو چندان خواهد شد؛ زيرا از طرفى همسر محبوبش را از دست داده و از سوى ديگر بايد فرزندى را بدون پدر سرپرستى كند.
دست تقدير براى حضرت آمنه عليها السلام چنين روزگارى را رقم زده بود.
در گزارش تاريخى آمده كه چون ماه هفتم داخل شد، عبدالمطلب عبدالله را طلب كرد و گفت:
اى فرزند! ولادت فرزند آمنه نزديك است و در دست ما نيست آنچه لايق وليمه و عقيقه اوباشد.
ص:50
بايد به جانب مدينه بروى و آنچه براى وليمه او مناسب و ضرورى است، خريدارى كنى. سپس عبدالله به سوى مدينه رفت و در همين مسافرت بر اثر بيمارى جان سپرد.(1)
البته روايت هاى ديگرى نيز زمان وفات عبدالله را هفت ماه(2)يا يك سال(3)و يا بيست و هشت ماه(4)پس از تولد پيامبر (ص) دانسته اند.(5)
گويا اين ازدواج تنها به اين دليل انجام شد، كه عبدالله امانتى را كه با خود همراه دارد، در وجود همسرش به وديعت نهد و خداوند پس از آن، وى را به سوى خود ببرد.
تحمل مرگ عبدالله براى آمنه بسيار دشوار بود. آمنه از شنيدن اين خبر گريه ها كرد و نوحه گرى و عزادارى نمود. او در رثاى همسر خود عبدالله بن عبدالمطلب، اين ابيات را سرود:
ص:51
عَفا جانبُ البطحاء من ابن هاشمِ و جاور لحداً خارجاً في الغماغم
سرزمين بطحا، از وجود پسر هاشم خالى شد و او ميان بانگ شيون در گورى خارج از اين سرزمين آرميد.
دَعَته المَنايا دعوةً فاَجابَها و ما تركت في الناس مثل ابن هاشمِ
مرگ از او دعوت كرد و دعوتش را پذيرفت، و مرگ هيچ گاه كسانى چون پسر هاشم را باقى نمى گذارد.
عَشيّةَ راحوا يحملونَ سريرَهُ تَعاوَرَهُ اصحابهُ في التّزاحُمِ
شامگاهى دوستان او در ميان ازدحام از اين سو و به آن سو رفتنند و تابوتش را به دوش كشيدند.
فان يكُ غالتهُ المَنايا وَ رَيبُها فقد كان مِعطاءً كثير التَّراحُمِ(1)
هر چند مرگ و حادثه او را فرا گرفت، ولى چه بسيار بخشنده و پر مهر و محبت بود.
ص:52
ص:53
سرانجام آمنه پاكدامن عليها السلام، فرزند مطهر خود را به دنيا آورد و بدين ترتيب، جهان با تابش خورشيد اين وجود مبارك، روشن شد. روايت هايى كه در كتب تاريخ و سيره و حديث به چشم مى خورد، پُر است از رخدادهايى كه در پى ولادت اين مولود رخ داده يا با آن هم زمان بوده است.
مرحوم «كلينى» از امام صادق (ع) روايت مي كند:
وقتى آمنه به درد زايمان مبتلا شد، فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب، نزد وى آمد و پيش او ماند تا آنكه زايمان كرد. در اين حال، يكى از آنها به ديگرى گفت: «آيا آنچه من مي بينم تو هم مي بينى» ؟ او گفت: «چه مي بينى» ؟ گفت: «اين نورى كه بين مغرب و مشرق درخشيده است» . پس از آن،
ص:54
ابوطالب آمد و فاطمه برايش از نورى كه ديده بود، تعريف كرد. ابوطالب گفت: «آگاه باش كه به زودى فرزندى را به دنيا مى آورى كه وصى اين مولود خواهد بود» .(1)
كتاب «شرف المصطفى» ماجراى ميلاد پيامبر (ص) را از زبان حضرت آمنه چنين توصيف كرده است:
. . . روز دوشنبه بود و من تنها در خانه بودم و عبدالمطلب به طواف كعبه مشغول بود. صدايى بلند شنيدم و وحشت نمودم؛ چنان ديدم كه پر مرغى بر دل من ماليدند و آن ترس از دل من رفت. نگريستم، نوشيدنى سپيد ديدم كه به من دادند. آن را نوشيدم. جماعتى از زنان را ديدم كه در هيئت زنان و دختران عبد مناف گرد من آمدند و ديبايى سپيد ميان آسمان و زمين كشيدند و جماعتى از مردان را ديدم كه در دست هايشان ابريق هاى سيمين بود و من عرق مى كردم كه از بوى مشك خوش تر بود و با خود مي گفتم: «اى كاش عبدالمطلب مي آمد» . تعداد زيادى پرنده ديدم كه سقف اتاقم (حجره) را پوشاندند. منقارهاى آنان از زمرد و پرهايشان از ياقوت بود. سپس نگاه كردم،
ص:55
درد زايمان مرا فرا گرفت؛ چنان بودم كه به جماعتى از زنان پشت داده بودم. پس محمد (ص) به آسانى تولد يافت. چون بر او نگريستم او را ديدم كه سر به سجده نهاده و انگشت به سوى آسمان برداشته همچون كسى كه تضرع و ابتهال كند و سپس منادى آواز داد كه محمد (ص) را بگردانيد در مشرق و مغرب و. . . .
سپس حضرت آمنه تفصيل گوشه هايى از فضيلت هاى پيامبر اكرم (ص) را مطرح كرد.(1)
در روايتى ديگر آمده است:
هنگام ميلاد مولود آمنه، خداوند به ملائكه امر كرد تمامى درهاى آسمان را بگشايند و همگى حضور يابند و تبريك و تبشير به يكديگر گويند.(2)
علاوه بر روايات مذكور، روايات متعددى مبنى بر حضور فرشتگان هنگام وضع حمل آمنه عليها السلام وارد شده است تا جايى كه گفته اند: «پرده هاى بهشت بر هيچ زنى زده نشد، جز آمنه و مريم، و ملائكه بر زادن زنى
ص:56
گماشته نشدند جز مريم و آمنه» .(1)
ازاين رو بعضى از منابع تاريخى، حضور فرشتگان هنگام ميلاد پيامبر (ص) و دوران حمل حضرت آمنه عليها السلام را با حضرت مريم عليها السلام مقايسه كرده اند.(2)
هنگامى كه ميلاد فرزند آمنه را به عبدالمطلب بشارت دادند، نزد وى رفت و به مولودش محبت كرد. آمنه عليها السلام آنچه در زمان حاملگى اش ديده و درك كرده بود و نيز دستورهايى كه در مورد نام گذارى نوزادش به او داده شده بود را با عبدالمطلب در ميان گذاشت. سپس عبدالمطلب نوه اش را در آغوش گرفت و به شكر و سپاس گزارى از خداى متعال پرداخت(3)سپس او را به اركان كعبه پناه داد و شعرى سرود كه ترجمه آن چنين است:
خدا را شكر كه اين طفل پاك و آراسته را به ما عنايت كرد؛ طفلى كه در گهواره اش بر ديگران ترجيح و برترى دارد.(4)
مطالبى كه ذكر شد تنها گوشه اى از معجزات و
ص:57
امور شگفت انگيز دربارۀ حضرت آمنه عليها السلام و مولود گرامش (ص) است.
يك محقق پژوهشگر دينى كه ملتزم به احكام دين و قرآن و سنت است و در محيط دينى آموزش ديده و با قرآن و عترت به خوبى آشناست، مي داند كه بسيارى از افاضات خارق العاده اى كه در مورد حضرت مريم عليها السلام، مادر موسى، مادر اسماعيل و اسحاق ( عليهم السلام) اتفاق افتاده، از جمله امورى است كه از تحليل هاى عادى خارج است و نمى توان بدون در نظر داشتن عوالم غيبى، آنها را به خوبى بررسى كرد. در مورد پيامبر (ص) نيز چنين است؛ آفريننده، به گونه اى از ازل برنامه ريزى كرده كه امور خارق العاده اى اتفاق افتد تا گل سرسبد هستى از دامان حضرت آمنه عليها السلام بشكفد. اين امور هرگز از حريم عقل دور نيست. البته بايد به افسانه سرايي هاى عده اى در نقل ها دقت كافى داشت و قواعد پژوهش را رعايت كرد. ولى نبايد تمامى نقل هاى امور غيبى را به صرف خارق العاده بودن آنها، نفى يا تكذيب كرد؛ كارى
كه با تأسف عده اى از غرب زدگان، آن را انجام مي دهند و مى كوشند با مقايسه معجزات انبيا با قوانين تجربى و علمى طبيعت، حقيقت اين امور خارق العاده را تكذيب يا خدشه دار كنند.
ص:58
ص:59
اماميه به استثناى عده بسيار كمى، اتفاق نظر دارند كه فرزند آمنه عليها السلام در هفدهم ربيع الاول به دنيا آمده است(1)، اما بيشتر اهل سنت بر اين عقيده اند كه تولد ايشان در دوازدهم اين ماه بوده است.(2)«يعقوبى» از امام صادق (ع) روايت كرده كه بين ازدواج عبدالله با آمنه و ولادت رسول (ص) ، ده ماه فاصله بوده است.(3)
براساس گزارش هاى تاريخى، آمنه عليها السلام پس از ازدواج، به خانه عبدالله در شعب بني هاشم رفت كه بعدها به شعب ابي طالب معروف شد(4)4و فرزند خود را
ص:60
در همان جا به دنيا آورد. مرحوم «كلينى» مي نويسد:
آمنه، مولود خود را در شعب ابى طالب در منزل «محمد بن يوسف» در گوشه سمت چپ آن به دنيا آورد كه بعدها به نام مولدالنبى (ص) مشهور شد.(1)خيزران همسر هارون الرشيد، آن مكان را خريد و به مسجد تبديل كرد كه مردم در آن نماز مى خواندند.(2)
البته درباره محل ولادت پيامبر (ص) ، اختلاف نظرهايى نيز به چشم مي خورد.(3)
ص:61
آمنه عليها السلام تنها سه(1)يا هفت(2)روز به فرزند خود شير داد. پس از آن، مدت كوتاهى ثُوَيْبه او را شير داد.(3)آن گاه طبق عادت بزرگان عرب (4)و به دستور عبدالمطلب، او را به «حليمه سعديه» از قبيله «بنى سعد بن بكر» سپردند كه در باديه زندگى مي كرد.(5)
در اين باره كه چرا پيامبر (ص) مدت كوتاهى از شير مادر خود نوشيد، دلايل متعددى ذكر كرده اند؛ از
ص:62
جمله خطر بيمارى وبا(1)و يادگيرى زبان فصيح و اصيل عربى.(2)
هنگامى كه پيامبر (ص) به حليمه سپرده شد، آمنه عليها السلام به وى گفت: «اى دايه مهربان! در مورد اين پسر از من بپرس كه به زودى داراى شأن و منزلت خاصى خواهد بود» .
بدين ترتيب، آنچه ديده و شنيده بود و امورى كه هنگام تولد اتفاق افتاده بود را به اطلاع وى رساند. (3)هنگامى كه حليمه، پيامبر (ص) را با خود برد، آمنه عليها السلام اين اشعار را سرود كه بيانگر طبع لطيف و ذوق زيباى اوست:
اعيذه بالله ذى الجلال
او را در پناه خداوند كه داراى جلال است،
قرار مي دهم از شر آنچه در كوهستان ها مي گذرد؛
ص:63
اميدوارم او را در حالى ببينم كه بُردهاى گران قيمت پوشيده و نسبت به بزرگان خوشرفتار و با همه مردم نيكو رفتار است.(1)
حليمه پس از دو سال، پيامبر (ص) را نزد مادرش آورد.(2)در اين مورد كه آيا آمنه در طول اين مدت ارتباط و ديدارى با فرزند خود داشته يا خير، مطلب يا گزارشى در دست نيست. البته برخى متون، در مورد يكى از شروطى كه عبدالمطلب براى حليمه تعيين كرده بود، نوشته اند كه عبدالمطلب گفت: «در هر جمعه او را نزد من بياور؛ زيرا من تاب مفارقت او را ندارم» . حليمه گفت: «چنين خواهم كرد» .(3)
از اين شرط و با توجه به روحيۀ عرب در پايبندى به عهد مى توان نتيجه گرفت كه حضرت عبدالمطلب در طول اين دو سال بارها نوه اش را ملاقات كرده و بعيد به نظر مى رسد كه وى نوه اش را ديدار كند، ولى آمنه فرزندش را ملاقات نكرده باشد.
پس از گذشت دو سال، پيامبر را نزد مادرش آمنه آوردند.
ص:64
آمنه عليها السلام با توجه به علاقه شديدى كه به يگانه فرزند خود و يادگار همسر مهربانش داشت، از بيم شيوع وبا در مكه، مجبور شد فرزندش را به باديه برگرداند.(1)
در بعضى از متون آمده است: «حليمه بار ديگر پيامبر (ص) ، را در پنج سالگى به مكه آورد و به مادرش سپرد» .(2)
«ابن اسحاق» نقل كرده است:
وقتى حليمه سعديه، نبى اكرم (ص) را به سوى مكه آورد، او را ميان مردم گم كرد و هر چه جست وجوكرد، نتوانست او را پيدا كند. به ناچار نزد عبدالمطلب آمد و ماجرا را نقل كرد. عبدالمطلب كنار كعبه رفت و از خدا درخواست نمود كه نوه اش را به وى بازگرداند. پس از مدتى، دو نفر از قريشيان او را يافته، نزد عبدالمطلب آوردند. عبدالمطلب او را بر دوش خود نشاند و به دور كعبه طواف داد و برايش دعا كرد و سپس او را نزد مادرش آمنه فرستاد.(3)
ص:65
پس از آنكه پيامبر (ص) به سن شش سالگى رسيد، آمنه عليها السلام او را براى ديدار دايي هاى پدرش از بنى النجار و زيارت مرقد عبدالله به يثرب برد.(1)البته در برخى منابع آمده است كه آمنه عليها السلام پس از وفات همسرش هر سال براى زيارت قبر همسرش به مدينه مى رفت.(2)در اين سفر «ام ايمن» هم حضور داشت و هركدام يك شتر داشتند. آمنه عليها السلام در خانه «نابغه» كه عبدالله در آنجا وفات كرده و به خاك سپرده شده بود، فرود آمد و به مدت يك ماه نزد آنها ماند. (3)
ص:66
در اين باره نوشته اند كه پيامبر (ص) هنگام هجرت به مدينه، لحظه اى كه چشمش به محله بنى النجار افتاد، فرمود: «مادرم همين جا مرا همراه خود آورد و در اينجا، قبر پدرم واقع شده است» .(1)
ص:67
ص:68
مكه واقع شده اند - دانسته اند. البته قول اول (ابواء) مشهورتر است.(1)
آمنه هنگام وفاتش درحالى كه در بستر مرگ بود، به رسول خدا (ص) نگاه مى كرد و در همان حال اشعارى مى سرود كه ترجمه آن چنين است:
اى پسر! خداوند وجود تو را مايه بركت قرار دهد. اى فرزند شخصى كه كبوتران [براى به دست آوردن غذا] نزد او ازدحام مي كردند؛ به يارى خداوند آگاه، پيروزى از آن تو گردد؛ تو به سوى مردم به پيامبرى مبعوث مى گردى؛ تو به حقيقت و اسلام برانگيخته مي شوى و در مكه و خارج از مكه دين پاك پدرت ابراهيم (ع) را بر پا مي دارى.(2)
آمنه عليها السلام در لحظه هاى آخر عمر گفت:
هر زنده اى سرانجام مي ميرد و هر تازه اى كهنه
ص:69
مى شود و هر بزرگى فانى مي گردد و من مي ميرم و يادم در خاطره ها باقى مي ماند. من وجود نيك و ارجمندى را به يادگار گذاشتم و فرزند برومندى را آوردم.(1)
سخنان آمنه هنگام وفاتش، افزون بر دلايل بسيارى كه برخى از آنها را آورديم، حاكى از ايمان او به توحيد و رسالت پيامبر (ص) است. برخى وفات آمنه عليها السلام را در چهار سالگى پيامبر (ص) ذكر كرده اند(2)و برخى شش سالگى.(3)
تا زمان دولت عثمانى بقعه اى روى قبر حضرت آمنه موجود بوده كه در زمان تسلّط وهابيون تخريب شد.(4)نقل كرده اند كه حضرت آمنه عليها السلام هنگام وفاتش، سى سال داشته است.(5)
ص:70
ص:71
پس از درگذشت آمنه عليها السلام، محبت و دلسوزى عبدالمطلب به پيامبر (ص) بيشتر شد.(1)
مشركان در ابواء و در مسير حركتشان به سوى احد، بر آن شدند تا قبر آمنه عليها السلام را نبش كرده و باقيمانده جنازه او را به گروگان و براى تضمين و حفظ زنان خويش با خود ببرند. اما پس از رايزنى ابوسفيان با قريش، از بيم آنكه مبادا ديگران نيز با بزرگان آنها چنين كنند، از اين تصميم صرف نظر كردند.(2)
ص:72
پيامبر (ص) هنگام بازگشت از حديبيه از نقطه ابواء عبور كرد و فرمود: «خداوند اجازه فرموده كه قبر مادرم را زيارت كنم» و كنار قبر مادر خود آمد و آن را اصلاح كرد و گريست. مسلمانان هم گريستند و گفتند: «چرا مي گرييد؟» فرمود: «به ياد مهربانى او افتادم و گريستم» .(1)
ص:73
فضايل بى شمارى را مى توان براى حضرت آمنه عليها السلام برشمرد؛ از جمله:
در مورد فضيلت هاى آمنه عليها السلام، همين بس كه خداوند افتخار مادرى پيامبر ختمى مرتبت (ص) را به وى بخشيد. در اين مورد گزارش هاى تاريخى و حديثى فراوانى وجود دارد كه البته ما به تعدادى از آنها بسنده مي كنيم:
پيامبر (ص) فرمود: «بهترين رحم مادر من است» . (1)همچنين در نقلى ديگر فرمود: «او بهترين مادران است» .(2)
در نقلى ديگر چنين آمده است:
خداى تعالى، آمنه را نورى و عفافى و كمالى
ص:74
گران قدر بداد كه در تمامى قوم برتر از او كسى نبود تا حق تعالى دستور داد نور مصطفى را بدو انتقال كردند. (1)
حضرت عبدالمطلب در توصيف ايشان فرمود: «كريمة من كرائم قومي»(2)؛ «دخترى عفيف و شريف از اقوام من است» .
ابن اسحاق در وصف ايشان مي نويسد: «آمنه بهترين زنان قريش از جهت شرافت و جايگاه خانوادگى بود» . (3)
كعب الاحبار گفته است:
من هفتاد و دو كتاب خوانده ام كه همه از آسمان فرود آمده است و در همه كتاب ها، هنگام ولادت هيچ پيغمبرى ملائكه نازل نشدند، به غير عيسى (ع) و احمد (ص) و حجاب هاى بهشت را نزدند براى زنى، به
ص:75
غير از مريم و آمنه عليها السلام و ملائكه موكل نشدند بر زنى در وقت حامله بودن، به غير مريم عليها السلام و آمنه عليها السلام.(1)
«وى محدثه بود و ملائكه با او سخن گفتند» .(2)
«كانَتْ أفضلُ امرأة فِي قريش َنسَباً وَمكانةً، إمتازتْ بالذَّكاءِ وَحُسنِ البَيان»(3)؛ «وى برترين و بافضيلت ترين زنان قريش از جهت جايگاه خانوادگى و نسب بود و به فراست و هوشيارى و نيكويى بيان، ممتاز بود» .
از زمان پيامبر اكرم (ص) تاكنون اشعار فراوانى در مدح ايشان سروده شده است؛ از جمله به دو شعر عربى و دو شعر فارسى اشاره مى كنيم:
حسان بن ثابت شاعر معروف زمان پيامبر (ص) در قصيده اى در مدح پيامبر (ص) و مادر ايشان اينچنين سروده است:
ص:76
يا بكر آمنه المبارك ذكره ولدته محصنة بسعد الاسعد(1)
اى برومند پسر آمنۀ فرخنده پى كه در كمال پاكدامنى فرزند خود را در برج سعادت بزاد.
***
فمن مثل عبدالله خير لداته وآمنة في خير ضنء و منصب(2)
پس چه كسى مانند عبدالله، بهترين كفو و همراه و مثل آمنه در بهترين اصل و اساس و مقام و جايگاه است.
***
ز پشت بت شكن قوم و نام «عبدالله» همه بزرگ نياكانش پاك و دين پرور
سزاي همسري اش آمنه كه چشم عفاف به پاكدامني او نديده بود بُد همسر
ز مادر و پدري پاك آيين نثار دامن هستي شد آن يگانه گهر(3)
ص:77
مادر و آمنه آن با وفا
آن كه باشد معدن سعي و صفا
بي گمان باشد زني پاك و عفيف
در ميان مكيان باشد شريف
در زيارت مخصوص خود حضرت، چنين آمده است:
السَّلامُ عَلَيْكِ أيَّتُها الطَّاهِرَةُ المُطَهَّرَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مَنْ خَصَّها اللهُ بأَعْلَى الشَّرف، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مَن سَطَعَ مِنْ جَبِينِها نُورُ سَيّدِ الأنْبِيَاءِ.(1)
سلام بر تو اى پاكيزۀ پاكيزه شده، سلام بر تو اى كسى كه به بالاترين درجۀ شرف از جانب خدا انتخاب شدى. سلام بر تو اى كسى كه نور سيد انبيا از پيشانى ات ساطع شد.
در زيارت پيامبر (ص) از نزديك يا دور نيز چنين وارد شده است: «السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى أَهْلِ
بَيْتِكَ. . . وَعَلَى أُمِّكَ آمنةَ. . .»(2)؛ «سلام بر تو و بر اهل بيتت. . . و بر مادرت آمنه» .
خداوند متعال براى حفظ پيامبر (ص) حرزى به وى
ص:78
آموخت كه قسمتى از آن چنين است: «أعوذُكَ بِالواحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حَاسِدٍ قَائِمٍ أَوْ قاعِدٍ وَكُلِّ خَلْقٍ رائِدٍ. . .» .(1)
نام ايشان به عنوان مادر پيامبر (ص) در حرز پيامبر (ص) آمده است: «أُعيذُ مُحمدَ بنَ آمنةَ بِالواحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حاسد. . .» .(2)
در حديث معتبرى منقول است كه «داود رقّى» ، به خدمت حضرت صادق (ع) آمد و عرض كرد: «به مردى مال دادم و مي ترسم به دست من نيايد» . حضرت فرمود:
چون به مكه روى، يك طواف با دو ركعت نماز به نيابت عبدالمطلب بكن و يك طواف ديگر با دو ركعت نماز به نيابت ابوطالب بكن و يك طواف ديگر با دو ركعت نماز به نيابت عبدالله بكن و همچنين براى آمنه مادر حضرت رسول (ص) و فاطمه مادر امير مؤمنان (ع) به جا آور.
چون چنين كردم در همان روز مال به دستم آمد.(3)
ص:79
* قرآن كريم.
١. آثار احمدى، تاريخ زندگانى پيامبر اسلام و ائمه اطهار ( عليهم السلام) ، احمد بن تاج الدين استرآبادى، چاپ اول، تهران، ميراث مكتوب، ١٣٧4ه. ش.
٢. آثار اسلامى مكه و مدينه، رسول جعفريان، تهران، مشعر.
٣. اثبات الوصيه، مسعودى، قم، انتشارات رضى (افست) .
4. الاحتجاج، احمد بن على طبرسى، چاپ اول، مشهد، ١4٠٣ه. ق.
5. اسد الغابه، ابن اثير جزرى، تحقيق: عادل احمد عبدالموجود و على محمد هرفى، بيروت، دارالكتب العليه.
6. الاعتقادات في دين الامامية شيخ صدوق، تحقيق: عصام عبدالسيد دارالمفيد، چاپ دوم، بيروت، ١4١4ه. ق.
٧. اعلام النبوة، ابو حاتم رازى، چاپ دوم، تهران، مؤسسه پژوهشى حكمت و فلسفه ايران، ١٣٨١ه. ش.
٨. اعلام النبوة، ماوردى، اول، بيروت، دارالمكتبة الهلال، ١4٠٩ه. ق.
ص:80
٩. إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، تحقيق: سيد حسن خراسانى، دارالكتب الاسلامية.
١٠. الاعلام، شيخ مفيد، تحقيق: شيخ محمد حسون، چاپ دوم، بيروت، دارالمفيد، ١4١4ه. ق.
١١. الاكتفاء و بما تضّمنه من مغازى رسول الله (ص) والخلفاء الثلاثه، ابوالربيع حميرى كلاعى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٢٠ه. ق.
١٢. اكمال الدين، محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (شيخ صدوق) ، قم، دارالكتب الاسلامية، ١٣٩5ه. ق.
١٣. امالى، ابى جعفر محمد بن حسن طوسى، بيروت، الوفاء، ١4٠١ه. ق.
١4. امالى، محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى (شيخ صدوق) ، بيروت، الاعلمى، ١4٠٠ه. ق.
١5. امتاع الاسماع بما للنبّى (ص) من الاحوال و الاموال، تقى الدين مقريزى، تحقيق: محمد عبدالحميد نميسى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4٢٠ه. ق.
١6. انساب الاشراف، احمد بن عيسى بلاذرى، تحقيق: سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، ١4١٧ه. ق.
١٧. الانوار في مولد النبى محمد (ص) ، ابوحسن عبدالله بكرى، تحقيق: فضال محمد على، بيروت، موسسة الاعلمى، ١4٢٠ه. ق.
١٨. بانگ تكبير، تهران، حسينيه ارشاد، ١٣4٧ه. ش.
١٩. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، دار احياء التراث العربى، [دارالكتب الاسلامية تهران]، ١4٠٣ه. ق.
ص:81
٢٠. البداية و النهاية، اسماعيل بن كثير دمشقى، تحقيق: على شيرى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١4٠٨ه. ق.
٢١. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحرانى، تهران، ستاد بعثت، ١4١6ه. ق.
٢٢. تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، شمس الدين ذهبى، چاپ دوم، بيروت، دارالكتب العربى، ١4٠٩ه. ق.
٢٣. تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى) ، محمد بن جرير طبرى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث العربى.
٢4. تاريخ الخميس في احوال النفس النفيس، شيخ حسين دياربكرى، بيروت، دارالصادر، بي تا.
٢5. تاريخ مدينة دمشق، ابوالقاسم على بن حسن (ابن عساكر) ، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالفكر، ١4٠٧ه. ق.
٢6. تاريخ منظوم چهارده معصوم، مجتبى رضانژاد، چاپ اول، تهران، صهباى اهل بيت، ١٣٨١ه. ش.
٢٧. تفسير القمى، على بن ابراهيم بن هاشم قمى جزايرى، چاپ سوم، قم، ١4٠4ه. ق.
٢٨. التفسير الكبير، فخر رازى، چاپ سوم، بيروت، دار احياء التراث.
٢٩. تفسير فرات الكوفي، فرات بن ابراهيم كوفي، چاپ اول، تهران، وزارت ارشاد، ١4١٠ه. ق.
٣٠. تنقيح المقال، عبدالله مامقانى، قم، مرتضويه، بي تا.
٣١. حياة القلوب، محمدباقر مجلسى، تحقيق: سيد على اماميان، چاپ دوم، انتشارات سرور، ١٣٧٨ه. ش.
ص:82
٣٢. الخرائج و الجرائج، قطب الدين راوندى، چاپ اول، مؤسسۀ الامام المهدى، ١4٠٩ه. ق.
٣٣. دايرۀ المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر: سيد كاظم موسوى بجنوردى، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ١٣٨٧ه. ش.
٣4. دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعه، ابوبكر بيهقى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٠5ه. ق.
٣5. الروض الانف في شرح السيرة النبوية، عبدالرحمان سهيلى، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١4١٢ه. ق.
٣6. سبل الهدى و الرشاد في سيرة خير العباد، محمد بن يوسف صالحى دمشقى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4١4ه. ق.
٣٧. السيرة الحلبية، على بن برهان الدين حلبى، به كوشش: مصطفى السقا و ديگران، بيروت، المكتبة العلمية.
٣٨. سيرة المصطفى نظرة جديدة، هاشم معروف الحسنى، بيروت، دارالتعارف، ١4١6ه. ق.
٣٩. السيرة النبوية، ابن هشام، تحقيق: مصطفى السقا و ديگران، مصر، افست ايران، ١٣6٣ه. ش.
4٠. شرح نهج البلاغة، عزالدين عبدالحميد (ابن ابى الحديد) ، مصر، دار احياء الكتب العربية، ١٣٧٨ه. ق.
4١. شرف المصطفى، ابوسعيد خرگوشى نيشابورى، چاپ اول، مكه، دارالبشائر الاسلاميه، ١4٢٣ه. ق.
ص:83
4٢. شرف النبى، نجم الدين محمود راوندى، ترجمه: شرف المصطفى، تهران، بابك، ١٣6١ه. ش.
4٣. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج نيشابورى، بيروت، دارالفكر.
44. الصحيح من سيرة النبى الاعظم (ص) ، سيدجعفر مرتضى عاملى، بيروت، دارالسيرة.
45. الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية.
46. علل الشرايع، شيخ صدوق، تصحيح: شيخ حسين اعلمى، بيروت، الاعلمى، ١4٠١ه. ق.
4٧. عيون الاثر، ابن سيد الناس، چاپ اول، بيروت، دارالقلم، ١4١4ه. ق.
4٨. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد الجوينى، تصحيح: شيخ محمد باقر محمودى، چاپ اول، بيروت، ١٣٩٨ه. ق.
4٩. فصل نامه ميقات، حج و زيارت.
5٠. الفوائد الكامنه في ايمان السيدة آمنة والتعظيم والمنة في أنّ ابوى مصطفي في الجنة، جلال الدين سيوطى، قاهره، مكتبة القرآن، ١٣١٧ه. ق.
5١. كحل البصر، سيماى پرفروغ محمد، شيخ عباس قمى، ترجمه: محمدى اشتهارى، چاپ اول، قم، انتشارات ناصر، بهار، ١٣٧٠ه. ش.
5٢. مجمع البيان في تفسير القرآن، علامه طبرسى، چاپ سوم، تهران، ١٣٧٢ه. ش.
ص:84
5٣. المزار في كيفية زيارات النبى والائمة ( عليهم السلام) ، شهيد اول، چاپ اول، قم، مؤسسه امام مهدى، ١4١٠ه. ق.
54. معالم الاثيرة في السنة والسيرة، محمد حسن شراب، چاپ اول، بيروت، دارالقلم، الدار الشاميه، ١4١١ه. ق.
55. معجم اعلام شعراء المدح النبوى، محمد احمد، چاپ اول، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ١٣٧١ه. ش.
56. معجم البلدان، ياقوت حموى، بيروت، دار صادر، ١٣٩٩ه. ق.
5٧. المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، ابن جوزى (ابوالفرج) ، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4١٢ه. ق.
5٨. مهج الدعوات، سيد بن طاووس، چاپ اول، قم، دارالذخائر، ١4١١ه. ق.
5٩. نقد و بررسى گزارش هاى زندگانى پيش از بعثت پيامبر (ص) ، رمضان محمدى، چاپ اول، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، ١٣٨٧ه. ش.