بدعت معيارها و پيامدها

مشخصات كتاب

سرشناسه : بياتي، جعفر، 1332 -

عنوان قراردادي : البدعة .فارسي

عنوان و نام پديدآور : بدعت( معيارها و پيامدها)/ تهيه و تنظيم جعفر البياتي ؛ مترجم كاظم حاتمي طبري .

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر،1390.

مشخصات ظاهري : 166ص.

شابك : 978-964-540-328-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [157] - 166؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : بدعت و بدعت گذاران

شناسه افزوده : حاتمي طبري، كاظم، 1347 -، مترجم

رده بندي كنگره : BP225/4/ب93ب4041 1390

رده بندي ديويي : 297/464

شماره كتابشناسي ملي : 2429929

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ديباچه

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا

يكى از مهم ترين خطراتى كه همواره اديان الهى را تهديد مى كند، خطر افزودن بر دين يا حذف بخشى از آن براى رسيدن به هواهاى نفسانى توسط پيروان بوده است. از اين رو، رسول خاتم (ص) براى جلوگيرى از چنين خطرى، بدعت در دين را گمراهى و جايگاه بدعتگذار را جهنم دانسته است تا هر كس چيزى را بر دين نيفزايد يا از آن نكاهد و اين اعلام خطر و بازدارندگى، عاملى براى محافظت از دين خدا در طول تاريخ اسلام گردد. اما با كمال تأسف، همين عامل بازدارنده، خود وسيله سوء استفاده برخى جريانات فكرى متحجرانه شده است؛ به گونه اى كه هر نوآورى مشروع و تحت ضوابط اجتهادى را

ص:10

بدعت مى دانند و مخالفان خود را سركوب مى كنند.

از اين رو، شناخت معنا و مفهوم بدعت و معيارها و ضوابط آن، كارى است بايسته تحقيق كه استاد جعفر البياتى به كندوكاو در آن پرداخته و استاد كاظم حاتمى طبرى با قلمى شيوا آن را به فارسى، ترجمه كرده است. ضمن تقدير و تشكر از مؤلف و مترجم محترم، اميد است اين اثر گامى در جهت روشنگرى مفاهيم اسلامى براى حقيقت جويان گردد.

انه ولي التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

ص:11

مقدمه

اشاره

سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است و پاكيزه ترين درود و برترين سلام بر خاتم پيامبران و خاندان پاكش.

گاه و بى گاه قضايايى در ميان مسلمانان برانگيخته مى شود كه يا به آشوب مى انجامد، يا به عنوان وسيله اى براى تجزيه و سركوب يا بهانه اى براى تكفير كردن و مباح شمردن خون ها به كار مى رود.

اين مسائل كه سابقه اى ديرينه دارند و دامن زنندگان به آنها بدون هيچ تفكر و انديشه اى از پيشينيان خود به ارث برده اند، در بيشتر موارد از امورى هستند كه سبب آميختگى و اشتباه حق و باطل مى شوند. در نتيجه، ديدگاه اسلامى و انسانى، صفا و شفافيت خود را از دست مى دهد و شعارِ ( وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا) (1)در همه حالت هاى آن، ملاك داورى قرار مى گيرد و به آموزه ( أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ


1- «پدران خود را بر اين [عمل] يافتيم» . اعراف: ٢٨ .

ص:12

نادِمِينَ)«مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد» . حجرات:6(1)«و با آنان به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن» . نحل:١٢5(2)«اگر راست مى گوييد، دليل خود را [بر اين موضوع] بياوريد» . بقره:١١١(3)«من جز آنچه را مصلحت مى بينم به شما ارائه نمى دهم» . غافر:٢٩ .شنيده نمى شود. . . .

در اين مرحله است كه حكم، به حكم ستمگرانه بدل مى شود كه زبانِ انديشه و برهان را نمى شناسد و بوى عدل و انصاف از آن به مشام نمى رسد. فضاى قرآن محمدى كه بازدارنده از اختلاف و درگيرى است نيز به فضاى جاهليتى كينه توز تبديل خواهد شد كه گويا خداوند را بر آن هيچ سلطه و حاكميتى و سخنش را در آن هيچ جايگاهى نيست. دردناك ترين مسئله در اين نگرش كوته بينانه، اين است كه اهل اين ديدگاه، براى تسلط بر احساساتِ توده و عامه مردم و سوق دادن آنان به سويى كه خود مى خواهند، به نام اسلام سخن مى گويند؛ عباى دين توحيد بر سر مى كشند و خود را با ادعاى پيروى ظاهرى از شريعت، خدمتگزار جامعه مى خوانند.

يكى از اين مسائل، مسئله اى است كه شريعت اسلام آن را «بدعت» ناميده است. بدعت، يكى از مفاهيم اصيل اسلامى است كه هدف از تشريع آن، محافظت از دين خداى تعالى و آنچه [به عنوان شريعت آسمانى] نازل فرموده در برابر خطر دست بردن و افزودن چيزى بر آن است و نيز صيانت از رسالت خداوند متعال از اعتقادات و شرعيات در


1- توجهى نمى شود. اينجاست كه مسئله از روش صحيح ( جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)
2- و نيز قاعده قرآنى ( هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)
3- آشكارا خارج مى شود و به سوى تاريكى ها پيش مى تازد و در آن صدايى جز آواى شوم و فرعونى ( ما أُرِيكُمْ إِلاَّ ما أَرى)

ص:13

برابر افكار، اعتقادات و احكام وارداتى بيگانه اى است كه در نهايت، به تحريف و تزوير و تخريب دين مى انجامد. ( لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ) .(1)

ازاين رو، خداوند متعال معيارى قرار داده تا دين او را از اديانى كه ساخته و پرداخته مردم است و برخى به وهم و تزوير آن را به آنچه خداوند نازل فرموده، نسبت مى دهند، بازشناسند. درنتيجه، زندگى اسلامى و ايمانى، پاك و مصفا شود و هوس و نيرنگ فريب كاران، هيچ جنبه اى از آن را تغيير ندهد، معانى و ارزش ها و تشريعاتِ دين همچنان هدايتگر و نورانى بماند و نور توحيد از همه جاى آن بدرخشد.

در تاريخ اسلام، به ويژه در سه قرن آغازينِ آن، وجود همين بدعت ها سبب شد اختلاف هاى بسيارى در ديدگاه ها پديد آيد و گروه ها و فرقه هايى ايجاد گردد. هدف اين گروه ها آن بود كه از خطر پذيرش افترائات در دين در امان بمانند. همين امر به رويدادهاى تلخى انجاميد و سبب ريخته شدن خون هاى بسيارى شد. حكومت هاى حاكم در آن زمان نيز در شعله ور ساختن اين درگيرى ها نقش عمده اى داشتند؛ زيرا آنان با اين كار مى خواستند اعمال منحرفانه خود را از نقد منتقدان و اعتراض معترضان در امان بدارند.

آنچه به حق جاى تأسف دارد، اين است كه اين مسئله، امروز نيز بار ديگر تكرار شود و هر جريانى كه زير چتر يكى ديگر از جريان هاى شناخته شده مسلمانان قرار نگيرد، به بدعت و انحراف در دين متهم شود


1- «كه گمان كنيد [چيزى را كه مى خوانند،] از كتاب خداست؛ درحالى كه از كتاب خدا نيست» . آل عمران: ٧٨ .

ص:14

و اين اتهام نيز رفته رفته به حكم كفر و خروج از دين اسلام بينجامد كه اين جريان و امثال آن، براى امت اسلام چيزى جز ضرر بيشتر و خطرهاى فراوان تر در بر نخواهد داشت.

خواننده عزيز! اين تحقيق، پژوهشى در كمال تأمل در شناخت حقيقت و معيار بدعت است؛ همان چيزى كه خود در اصل، عامل اطمينان و تطهير بوده است، ولى بعدها برخى از آن سوء استفاده كردند و آن را ابزارى براى نابودى قرار دادند. اين نوشتار طولانى، از چندين تحقيق تخصصى كه از لحاظ تشريعى و تاريخى به بررسى اين مسئله پرداخته بودند، بهره جسته است و در كنار آنها، مطالب و افكارى را كه براى تكميل بحث ضرورى مى داند، بر آن افزوده است.(1)مهم ترينِ اين تحقيقات كه در اين نوشتار از آنها استفاده شده است، عبارتند از: البدعة تحقيقى واقع گرايانه در مفهوم بدعت و پياده كردن آن در پرتو راه اهل بيت ع به قلم دكتر شيخ جعفر باقرى، نشر معاونت فرهنگى مجمع اهل بيت ع ، تهران، چاپ اول، ١4١5. ق / ١٩٩4م .البدعة، مفهوم، تعاريف، آثار و موارد به قلم آيت الله جعفر سبحانى .البدعة، مفهوم و تعريف، نشر مركز الرسالة، سلسلة المعارف الإسلاميه، ش ٩، قم، چاپ اول، سال ١4١٨. ق .

از خداى متعال مى خواهيم ما را از كسانى قرار دهد كه سخنان را مى شنوند و از بهترين آنها پيروى مى كنند. از او مى خواهيم كه ما را از افتادن به دنبال آنچه او نمى پسندد و از آن خشنود نيست، در امان نگاه دارد؛ زيرا اوست كه براى ما كافى است و نيكو حمايتگرى است و سپاس، شايسته پروردگار جهانيان است.


1- مهم ترينِ اين تحقيقات كه در اين نوشتار از آنها استفاده شده است، عبارتند از: الف

ص:15

فصل اول: پرتويى در ابتداى راه

اشاره

پيش از برداشتن هر گامى و ابراز هرگونه داورى و حكمى، بر هر مسلمان پرهيزگارى لازم است دو چيز را بداند: نخست اينكه هر سخن و كلامى كه در برابر مردم بيان شود، مسئوليت خاص خود را دارد؛ دوم اينكه بايد پيش از سخن گفتن تحقيق كرد و معنا و پيامدهاى آن را در نظر گرفت.

بدعت از مفاهيمى است كه لفظ آن به كار مى رود، ولى بسيارى از افراد نمى توانند به خوبى موارد آن را در زندگى دينى تعيين كنند. بنابراين، در بيشتر موارد، به گزاف و از روى تعصب به كار مى رود؛ زيرا مفهوم بدعت، يكى از تيرهايى است كه به گمان برخى، در سرنگون كردن مخالفان مؤثر است؛ چون اين سلاح، مخالفان را از دايره دين بيرون مى راند و آنان را به گمراهى و بدعاقبتى منسوب مى كند.

لازم به يادآورى است كه هيچ دينى به اندازه اسلام حنيف، بر تفكر و انديشيدن پيش از انجام هر كار و دانستن پيش از اقدام، آشكارا تأكيد نكرده است؛ به گونه اى كه حتى نقشه راه را براى مسلمانان ترسيم كرده است؛ از جمله:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ) (حجرات: 6)

ص:16

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد؛ مبادا به گروهى از روى ناآگاهى آسيب برسانيد و از كردةةة خود پشيمان شويد.

و همچنين:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (حجرات: ١١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! [هرگز] گروهى از مردان شما گروه ديگرى را مسخره نكنند، شايد آنها از اينها بهتر باشند؛ و نه زنانى زنان ديگر را، شايد آنها از اينها بهتر باشند و يكديگر را مورد طعن و عيب جويى قرار ندهيد و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد، بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفرآميز بگذاريد؛ و آنها كه توبه نكنند، ستمكارند.

و نيز:

(وَ أَطِيعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ) (انفال: 46)

و از خدا و پيامبرش اطاعت نماييد و با يكديگر نزاع مكنيد كه سُست مى شويد و قدرت [و شوكت] شما از بين مى رود! و صبر و استقامت كنيد كه خداوند با صابران است.

از ديگر اسباب درگيرى، تهمت است كه اسلام آن را حرام شمرده است. حضرت على (ع) فرمود:

ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلَى أَحْسَنِهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ مَا يَغْلِبُكَ مِنْهُ وَ لاَ تَظُنَّنَّ بِكَلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِيكَ سُوءاً وَ أَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِي الْخَيْرِ مَحْمِلاً.(1)


1- كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ج ٢، ص ٣6٢.

ص:17

كار برادر مؤمنت را به بهترين وجه تفسير كن تا آنكه كارش به جايى برسد كه نظر تو را از خوبى او برگرداند و مادام كه راهى براى حمل سخن برادر دينى ات به خير دارى، مبادا هرگز به سخنى كه از دهانش بيرون مى آيد، گمان بد ببرى.

ازاين رو، به يقين منصفانه نخواهد بود مؤمن يكتاپرستى كه كتاب خدا را تلاوت، از سنت رسول خدا (ص) پيروى و به تحقيقات فقها و فتاواى آنان كه خود برگرفته از اصول روشن و مستند به ادله و براهين كافى است، مراجعه مى كند، به بدعت متهم كنيم؛ زيرا چنين تهمتى آثار ناگوارى در پى خواهد داشت. امام جعفر صادق (ع) دراين باره فرموده است:

إِذَا اتَّهَمَ الْمُؤْمِنُ أَخَاهُ انْمَاثَ الإِيمَانُ مِنْ قَلْبِهِ كَمَا يَنْمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاء.(1)

چون مؤمنى برادر [مؤمن] خود را متهم كند، ايمان در قلب او همچون نمكى كه در آب حل شود، نابود مى گردد.

در جاى ديگرى نيز مى فرمايد:

«مَنِ اتَّهَمَ أَخَاهُ فِي دِينِهِ فَلا حُرْمَةَ بَيْنَهُمَا»(2)؛ «هركس برادر [دينى] خود را متهم كند، حرمت از ميان آن دو برداشته مى شود» .

حال چگونه از آنچه در ذهن و اعتقاد طرف مقابل مى گذرد و نيز از ديدگاه ها و منظور وى از سخنانش آگاه شويم تا يكديگر را درك كنيم و قصد و نيت وى را بشناسيم و دليل و برهان وى را بدانيم؛ زيرا در اين صورت، مجال بحث و خيرخواهى براى يكديگر گسترده خواهد شد.

١. پيامد بدعت

هيچ مسلمانى در اين نكته شك ندارد كه بدعت از محرمات بسيار بزرگ يا گناهان كبيره است و دليل حرمت اين عمل، قرآن كريم و سنت


1- كافى، ج ٢، ص ٢6٩.
2- همان.

ص:18

شريف رسول خدا (ص) است. ازاين رو، بدعت به خودى خود نوعى گمراهى است كه به خشم و عذاب خدا مى انجامد. بنابراين، بدعتگذاران كسانى هستند كه بر خداى سبحان و پيامبر خدا (ص) دروغ مى بندند؛ زيرا بدعت، نسبت دادن احكامى به دين است كه خداوند بر [حقانيت] آنها برهانى نفرستاده است؛ چنان كه خود فرموده است:

(وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (انعام: ٢١)

و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى ترديد، ستمكاران رستگار نمى شوند.

اين، بدان سبب است كه بدعتگذار، دروغگو، گمراه و گمراه كننده است؛ وى به جاى سوق دادن مردم به راهى كه خداوند متعال براى سعادت بشر برگزيده است، آنان را طبق هواهاى نفسانى خود به راهى سوق مى دهد كه انتهاى آن درگيرى است.

(وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) (انعام:١5٣)

و [بدانيد] اين است راه راست من. پس، از آن پيروى كنيد و از راه ها [ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى سازد، پيروى مكنيد. اينهاست كه [خدا] شما را به آن سفارش كرده است؛ باشد كه به تقوا گراييد.

بدعتگذار، دانسته يا ندانسته و خواسته يا ناخواسته، در امر تشريع با خدا سر ناسازگارى و جنگ دارد و امورى را تشريع مى كند كه خداوند متعال در دين خود آنها را تشريع نكرده است؛ وى در زمينه هاى عقايد،

فقه، اخلاق و معاملات، امورى را در تشريع الهى كم يا زياد مى كند و بر خداى متعال افترا مى زند؛ زيرا او آنچه را خود ساخته و پرداخته است، به حساب دين

ص:19

مى گذارد و در احكام رب العالمين دست مى برد. درحالى كه خداوند چنين كارى را از بندگان خود نمى پسندد؛ زيرا او براى مصالح بندگان و وضع قوانين براى سعادتمندى آنان داناترين و سزاوارترين است. پروردگار متعال قانون گذارى و تشريع را تنها در انحصار ذات مقدس خود قرار داده و در كتاب محكم خويش فرموده است:

(إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ) (يوسف: 4٠)

فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دينِ درست، ولى بيشتر مردم نمى دانند.

در آيه ديگرى نيز چنين بيان كرده است:

(قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللهَ بِدِينِكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (حجرات: ١6)

بگو آيا خدا را از دينِ خود خبر مى دهيد؟ و حال آنكه خدا آنچه را كه در آسمان ها و آنچه را كه در زمين است، مى داند؛ و خدا به همه چيز داناست.

همچنين او، كه جايگاهش گرامى باد، در جاى ديگرى از كتاب خود فرموده است:

(قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ * وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ) (يونس: 5٩ و 6٠)

بگو به من خبر دهيد، آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [است، چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيده ايد! بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟ و كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، روز رستاخيز چه گمان دارند!

ص:20

در تفسير اين آيات چنين آمده است:

«دين حق، همان حكم خداى سبحان است و هيچ كس جز او حق حكم كردن ندارد و اين حقيقت منطبق بر خلقت الهى است و ماوراى آن هر حكمى باشد، باطل است و انسان را جز به راه بدبختى و هلاكت نمى كشاند و به چيزى جز عذاب جهنم رهنمون نخواهد شد» .

بنابراين، نتيجه مى گيريم چون حكم خداوند سبحان واحد است، هر حكمى كه در ميان مردم رايج شود، از دو حال خارج نيست: يا حكم حقيقى خداوند است كه با وحى يا رسالت به دست آمده يا حكم دروغينى است كه به افترا به خداى سبحان نسبت داده شده است؛ افزون بر اينكه مشركان چنين احكامى را كه خود پديد آورده و در ميان جوامع رايج كرده بودند، به خدا نسبت مى دادند؛ خداى متعال در اين آيه شريفه، به همين مطلب اشاره مى كند: ( وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها) ؛ «و چون كار زشتى كنند، مى گويند: پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است» . (اعراف: ٢٨)

در تفسير آيه ( وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ)(1)نيز آمده است:

«چون در آيه قبل اين سؤال مطرح شده [است] كه: ( أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ) ؛ «آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟» و پاسخِ اين سؤال از موردِ خودِ سؤال مشخص است كه كار آنها جز دروغ بستن بر خدا چيز ديگرى نيست [و از طرفى] خداى سبحان عاقبت بسيار بدى را براى دروغ بستن بر خود كه به حكم بداهت، از بزرگ ترين گناهان


1- «و كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، روز رستاخيز چه گمان دارند!» .

ص:21

است، مقرر داشته [است] كه اثر سوء آن، لامحاله به آنان خواهد رسيد. بنابراين پس از اين سؤال [به جاى جواب] تهديد كرده [است]: «و كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، روز رستاخيز چه گمان دارند!»(1)

در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ) (نحل:١١6)

و براى آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد، مگوييد اين حلال است و آن حرام، تا بر خدا دروغ بنديد؛ زيرا كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند.

«عبدالرحيم قصير» روايت كرده است:

«عبدالملك بن اعين» به املاى امام صادق (ع) چنين نوشت:

إِذَا اَتَى العَبْدُ بِكَبِيرَةٍ مِنْ كَبَائِرِ الْمَعَاصِى الَّتِى نَهَى اللهُ عَنْهَا كَانَ خَارِجاً مِنَ الإِيمانِ وَثَابِتاً عَلَيْهِ اسْمُ الإِسلامِ؛ فَإِنْ تَابَ وَاسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى الإِيمانِ وَلَمْ يُخْرِجْهُ إِلَى الْكُفْرِ والْجُحُودِ وَالاسْتِحْلالِ؛ وَإِذَا قَالَ لِلْحَلالِ هَذَا حَرَامٌ ولِلْحَرَامِ هَذَا حَلالٌ ودَانَ بِذَلِكَ، فَعِنْدَنَا يَكُونُ خَارِجاً مِنَ الإِيمَانِ والإِسْلامِ إِلَى الْكُفْر.(2)

هنگامى كه بنده اى مرتكب يكى از گناهان كبيره يا صغيره شود كه خداوند از آنها نهى كرده است، از ايمان بيرون مى رود. اما هنوز نام اسلام بر او ثابت است [و مى توان او را مسلمان ناميد]. در اين حال اگر توبه كرد و طلب آمرزش نمود، به دايره ايمان بازمى گردد و گناهش او


1- الميزان فى تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبايى، ج ١٠، ص ٨6.
2- تفسير نور الثقلين، حويزى، ج ٣، ص ٩٣.

ص:22

را به ورطه كفر و انكار حق و مباح شدن [جان و مالش] نمى كشاند. اما وقتى كه حلال خدا را حرام شمرد و حرامش را حلال دانست و به اين امر اعتقاد قلبى پيدا كرد، پس نزد ما چنين كسى خارج از ايمان و اسلام و داخل در كفر است.

بدعتگذاران در هر زمانى، از عصر رسالت نبوى گرفته تاكنون، پيرو هواها و هوس هاى خود بوده اند؛ آنان كه سنت را بدعت و بدعت را سنت مى خوانند و دروغ مى بندند، حرمت شريعت و رسالت را نگاه نمى دارند و عهد و پيمان هيچ مؤمنى را مراعات نمى كنند. آنان مى خواهند احكام و سنت ها و نظرياتِ نشئت گرفته از طبيعت و مطابق با منافع شخصى خود را كه بر پايه هوس ها و پندارهاى گمراهانه و نادرست استوار گشته است، بر خداى تعالى و پيامبرش تحميل كنند. در نتيجه، ابتداى كارِ اين بدعتگذاران از رأى و پيشنهاد آغاز مى شود، به گونه اى كه ايده خود را بيان مى كنند و به انتظار كسى مى نشينند كه آن را بپسندد و تأييد كند و چون فرصت مناسب دست داد، آن ايده را در دين داخل مى كنند و به شريعت مقدس نسبت مى دهند. سپس مردم را به سوى آن دعوت و بر طبق همان عقيده از مردم بازخواست مى كنند و اگر قدرت بيابند، افراد را براساس آن مجازات مى كنند و آزار مى دهند!

آيات قرآن پيشاپيش از چنين چيزى هشدار داده و اهميت آن را گوشزد كرده است؛ پروردگار سبحان مسلمانان مؤمن را تشويق كرده در همان حد و مرزى كه خود براى بندگان خود ترسيم كرده است، پيش روند و پا از آن فراتر نگذارند. در قرآن كريم آمده است:

(وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي

ص:23

إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ* قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَ لا أَدْراكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ * فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ) (يونس: ١5 - ١٧)

و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود، آنان كه به ديدار ما اميد ندارند، مى گويند قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن. بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم؛ جز آنچه را كه به من وحى مى شود، پيروى نمى كنم؛ اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى ترسم. بگو اگر خدا مى خواست آن را بر شما نمى خواندم و [خدا] شما را بدان آگاه نمى گردانيد. قطعاً پيش از [آوردن] آن، روزگارى در ميان شما به سر برده ام؛ آيا فكر نمى كنيد؟ پس كيست ستمكارتر از آن كس كه دروغى بر خداى بندد يا آيات او را تكذيب كند؟ به راستى مجرمان رستگار نمى شوند.

نيز:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (حجرات: ١)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در برابر خدا و پيامبرش [در هيچ كارى] پيشى مجوييد و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست.

حال كه سخن به اينجا رسيد، بد نيست مقدارى در اين آيه شريفه تأمل كنيم. مفسران گفته اند كه ( بَيْنَ يَدَيِ) به معناى جلو و پيش روى هر چيز است و اين، يك استعمال شايع مجازى يا استعارى است(1)و اضافه شدن عبارت ( بَيْنَ يَدَيِ) ، هم به كلمه الله و هم به كلمه رسول، با


1- بَينَ يدَى در لفظ به معناى «ميانِ دو دست» است كه به تعبيرى كه در متن آمده، به صورت مجاز يا استعاره به معناى جلو استعمال شده است. مترجم .

ص:24

هم و نه به رسولِ تنها، دليل بر اين است كه اين [چيزى كه نبايد در آن پيشى گرفت]، يك امر مشترك بين خداى تعالى و رسول اوست و اين امر مشترك، چيزى نيست جز مقام [صدور] حكم [شرعى] كه تنها به خداى تعالى و - با اجازه خدا - به رسول او اختصاص دارد؛ چنان كه در موارد ديگر در يك آيه فرمود: ( إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ) ؛ «فرمان جز براى خدا نيست» . (يوسف: 4٠) و در آيه ديگرى فرموده است: ( وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللهِ) ؛ «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آنكه به فرمان خدا از وى اطاعت شود» . (نساء: 64)

شاهد بر اين امر [كه اين مقام حكم است] نيز اين است كه ابتداى جمله نهى ( لا تُقَدِّمُوا)(1)با عبارت ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) (2)آغاز شده و با عبارت ( وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)(3)به پايان رسيده است. در نتيجه، ظاهر آيه اين است كه مراد از آنچه نبايد در آن از خدا و رسول خدا پيشى گرفت، مقامى است كه مؤمنان پرهيزگار را به خدا و رسول خدا پيوند مى دهد كه آن، همان مقام حكم است كه مؤمنان، احكام اعتقادى و عملى خود را از آن دريافت مى كنند. با اين بيان معلوم مى شود مراد از سخن خدا كه فرمود: «پيشى نگيريد» ، پيشى گرفتن در صدور هرگونه حكمى در برابر حكم خدا و رسول خداست؛ چه اين پيشى گرفتن، معتقدشدن به رأيى باشد، پيش از اينكه حكم و سخنى از سوى خدا و رسول درباره آن دريافت شده باشد يا در انجام كارى باشد، پيش از آنكه از جانب خدا و رسول امرى درباره آن صادر شده باشد. اما پايان آيه با


1- «پيشى نگيريد» .
2- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد» .
3- «و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست» .

ص:25

جمله: ( وَ اتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (1)، بيشتر با پيشى گرفتن در نظر و اعتقاد سازگار است تا فعل و عمل.(2)

نظر به اينكه خداوند متعال براى هر انجام دادن يا ندادن كارى از سوى انسان حكمى قرار داده است و نه تنها خود عمل، كه اراده انجام يا ترك آن نيز خالى از حكمى از احكام خدا نيست؛ به گونه اى كه همه در حكم پيروى از خدا و رسول داخل مى شود و اين نهى از پيشى گرفتن از خدا و رسول، در واقع نهى از مبادرت و اقدام به گفتنِ سخن يا معتقدشدن به اعتقادى است كه از خدا و رسول شنيده نشده است. همچنين نهى از انجام دادن يا ندادن كارى يا اراده و نيت انجام دادن يا ندادن آن، پيش از دريافت حكم از سوى خدا و رسول در آن زمينه است. بدين ترتيب، معناى اين آيه تقريباً به اين آيه شريفه كه در توصيف فرشتگان است، نزديك است:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) . (انبياء:٢6 و ٢٧)

بلكه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند كه در سخن(3)بر او پيشى نمى گيرند و خود به دستور او كار مى كنند.


1- «و از خدا پروا بداريد كه خدا شنواى داناست» .
2- كلمات «سَمِيعٌ عَلِيم» در پايان آيه به معناى «شنواى دانا» است كه با رأى و اعتقاد سازگار است و اگر آيه با «سَمِيعٌ بَصير» به معناى «شنواى بينا» تمام مى شد، هم با عمل و كار سازگار بود، هم با رأى و اعتقاد؛ يعنى خدا هم سخن شما را مى شنود و هم عمل شما را مى بيند. مترجم
3- ترجمه تحت اللفظى قول، همان سخن و گفتار است. اما قول در لغت عرب به معناى رأى و اعتقاد نيز آمده است. به علاوه، مرحوم علامه طباطبايى در تفسير اين آيه فرموده است: «. . . قول در اين آيه شريفه، كنايه از اراده خداى تعالى است؛ پس ملائكه نمى خواهند، مگر آنچه را كه او مى خواهد و نمى كنند، مگر آنچه را كه او نمى خواهد و اين، كمال بندگى را مى رساند. . .» ؛ ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج ١4، ص ٢5٧. مترجم .

ص:26

چنين پيروى و اطاعت محضى را كه در آيه شريفه ( لا تُقَدِّمُوا) به آن فرمان داده شده است، مى توان به عبارتى چنين تعريف كرد: واردشدن در ولايت خداى تعالى و ايستادن در جايگاه عبوديت و سير در اين مسير، اراده و مشيت بنده خدا را چنان كه در مرتبه تكوين تابع محض اراده و مشيت خداى تعالى است، در مرتبه تشريع نيز تابع خواست و اراده او مى كند كه خود [در رابطه با مرتبه تكوين] فرموده است: ( وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللهُ إِنَّ اللهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً) ؛ «و تا خدا نخواهد، [شما] نخواهيد خواست؛ قطعاً خدا داناى حكيم است» . (انسان: ٣٠)

اما جمله پايانى آيه ( وَ اتَّقُوا اللهَ) ، امر به رعايت تقوا در مقام پيروى و عبوديت است و ( إِنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) بيان علت نهى و دليل رعايت تقوا در اين كار است؛ به اين بيان كه تقواى الهى را در پيروى از اين فرمان خدا رعايت كنيد و نه در سخن و نه در فكر، بر خدا و رسول او پيشى نگيريد؛ چرا كه خدا شنواست و سخن شما را مى شنود و داناست و ظاهر و باطن و آشكار و پنهانتان را مى داند.(1)

براى تأكيد بر اين نهى در عبارت هاى قرآنى، بيان اين سه آيه شريفه كافى است:

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ) (مائده: 44)

و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده [است]، داورى نكرده اند، آنان خود كافرانند.

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (مائده: 45)

و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده [است]، داورى نكرده اند، آنان خود ستمگرانند.


1- ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج ١٨، صص ٣٠5 - ٣٠٧. .

ص:27

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) (مائده: 4٧)

و كسانى كه به آنچه خدا نازل كرده [است]، حكم نكنند، آنان، خود، نافرمانند.

٢. بدعت در لغت

پيش از واردشدن در هر بحث، به ويژه بحثى كه حساس يا اختلاف برانگيز باشد، به ناچار نيازمند شفافيت در معنا و مفهوم لغوى و اصطلاحى آن موضوع هستيم تا هرگونه اشتباه و شبهه اى از ميان برود. ازاين رو، براى روشن شدن معناى بدعت، لازم است درباره كلمه بدعت توضيح مفيدى دهيم. «خليل بن احمد فراهيدى» مى گويد:

«بَدْع» به معناى احداث چيزى است كه قبل از آن نبوده و هيچ سابقه وجود خارجى يا بيانى و حتى شناختى درباره آن نباشد. «بِدْع» به معناى چيزى است كه در هر كارى اولين باشد؛ چنان كه خداى تعالى فرموده [است]: ( قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ) ؛ «بگو من اولين فرستاده از [ميان] پيامبران نبودم» . (احقاف: ٩) اما بدعت اسم امورى نوظهور درباره دين و غير دين است. اينها امورى است كه از روى هوا و هوس بعد از رسول خدا ايجاد شد.(1)

«راغب اصفهانى» گفته است:

ابداع به معناى ايجاد صنعت است، بدون اينكه در آن از كسى دنباله روى يا تقليد شده باشد. بدعت در مذهب به معناى واردكردن اعتقادى است كه معتقدان و انجام دهندگانش آن را از راه سنت از صاحب شريعت و قوانين و اصول از پيش تعيين شده آن به دست نياورده باشند.(2)


1- كتاب العين، خليل فراهيدى، ج ٢، ص54، ماده «بدع» .
2- مفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، ص ٣٨، ماده «بدع» .

ص:28

«فيروزآبادى» مى نويسد: «بدعت نوآورى كردن در يك دينِ كامل يا امورى است كه بعد از پيامبر از روى هوا و هوس ايجاد شده است» .(1)

بر همين اساس، [در كتاب هاى لغت ديگر] گفته شده است: «

بَدَعْتُ الشَّيء ؛ يعنى آن چيز را ايجاد كردم(2)،

اِبْتَدَعَ الشَّيْء ؛ يعنى آن را ايجاد و آغاز كرد(3)و

اَبْدَعْتُ الشَّيء ؛ يعنى آن را بدون الگو ايجاد كردم» .(4)

بنابراين معناى لغوى بدعت عبارت است: «هر چيزى كه بدون هيچ سابقه و الگوى قبلى ساخته شود» . بدعت شامل امور دينى، امور عادى و امور ديگر مى شود؛ مانند عادت هاى غذايى، لباس، ساخت و ساز، صنعت و مانند اينها.

بدعتى كه در نصوص شرعى حرام شناخته شده، بدعتى است كه در مسائل دينى و شرعى، از روى هوا و هوس و پس از درگذشت رسول خدا (ص) به وجود آمده باشد. البته پيداست نوآورى در عرصه هاى زندگى مادى، گرچه به لحاظ لغت از مصداق هاى بدعت شمرده مى شود، ولى به لحاظ شرعى بدعت نيست. بلكه به دليل حاكميت اصل برائت(5)، مادام كه دليلى بر حرمت آن وارد نشده باشد، حلال است.

٣. بدعت در اصطلاح

با مراجعه به سخنان دانشمندانى كه در اين امر تخصص دارند، مى توان معناى اصطلاحى بدعت را دريافت؛ «ابن رجب حنبلى» گويد:


1- قاموس المحيط، فيروزآبادى، ج ٣، ص 6 ماده «بدع» .
2- جمهرة العرب، ابن دريد، ج ١، ص ٢٩٨.
3- لسان العرب، ابن منظور، ج ٨، ص 6.
4- صحاح، جوهرى، ج ٣، ص١١٨٣.
5- اصل برائت يكى از قواعد فقهيه است كه طبق آن، هر كارى در اصل، حلال بوده و انجام دادنش جايز است. مگر اينكه دليل محكمى در حرمت و عدم جواز آن از شرع وارد شود. بر اين اساس، هر كارى كه در جايز بودن يا نبودن آن شك كنيم، طبق اصل برائت جايز است. مترجم .

ص:29

بدعت اين است كه چيزى را در دين احداث كرده و به وجود بياورند كه دليلى از جانب شرع بر آن دلالت وجود نداشته باشد. اما نوآورى هايى كه اصل يا اصولى در شريعت بر جايزبودن آنها دلالت داشته باشد، به لحاظ شرعى بدعت نيست. هرچند به لحاظ لغت بدعت محسوب شود.(1)

«ابن حجر عسقلانى» معتقد است:

مُحْدَثات (كارهاى نوآورانه) امورى است كه ريشه در شريعت نداشته باشد و در عرفِ شرع بدعت ناميده مى شود. اما امورى كه اصلى در شرع بر آنها دلالت كند، شرعاً بدعت محسوب نمى شوند.(2)

«ابن حجر هيثمى» در تعريف بدعت مى نويسد: «بدعت چيزى است كه بر خلاف فرمان شرع و ادله عام يا خاص آن، ايجاد شود» .(3)

«سيدِ مرتضى» در تعريف بدعت نوشته است: «بدعت فزودن چيزى بر دين يا كاستن چيزى از آن است بدون اينكه اين كار مستند به اصل دين باشد» .(4)

«علامه مجلسى» در بيان معناى بدعت در اصطلاح شرعى آورده است:

بدعت در شرع به امورى اطلاق مى گردد كه بعد از رسول خدا (ص) ايجاد شده و هيچ نصّى در خصوص آن وجود نداشته، در هيچ كدام از عمومات (5)نيز داخل نباشد؛ مثل ساخت مدارس و امثال آنها كه


1- جامع العلوم و الحِكَم، ابن رجب حنبلى، ص ١6٠.
2- فتح البارى، ابن حجر عسقلانى، ج ١٧، ص ٩.
3- التبيين بشرح الأربعين، ابن حجر هيثمى، ص ٢٢١.
4- الرسائل، سيد مرتضى، ج ٣، ص ٨٣.
5- ادله شرعى دو گونه اند: ١. نص خاص كه روايتى از معصوم درباره موضوعى خاص وارد مى شود؛ ٢. دلايل عام كه چندين مورد در زير چتر آنها داخل مى شوند. مثل «كُلُّ مَا كَانَ فِيهِ حَلالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ لَكَ حَلالٌ حَتَّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ بِعَينِهِ فَتَدَعَه » ؛ «هر چيزى كه احتمال حلال و حرام در آن باشد، بر تو حلال است تا وقتى كه حرام را بعينه بشناسى و از آن اجتناب كنى» ؛ كافى، ج 6، ص ٣٣٩؛ اين نوع دلايل را عمومات مى نامند. مترجم .

ص:30

بدعت نيست؛ چون در عموماتى همچون پناه دادن و اسكان دادن و كمك كردن به مؤمنان داخل مى شود يا نوشتن كتاب هاى علمى كه به دانش هاى شرعى ارتباط دارند و همچون پوشيدن لباس هايى كه پوشيدن آنها در زمان پيامبر اكرم (ص) مرسوم نبوده يا غذاهاى جديد و. . . كه همه داخل در عمومات حليت است و نهى اى درباره آنها وارد نشده است. البته اگر كسى كه اين نوع كارها را - كه به دليل داخل بودن در عمومات حلال است - انجام مى دهد، معتقد باشد كه كارش به صورت خاص نزد شارع مطلوبيتى دارد، كار او بدعت است؛ چه در اصل، بدعت بوده باشد يا در خصوص اين مورد.(1)

«شيخ طريحى» در تعريف و سبب نام گذارى بدعت مى نويسد:

بدعت نوآورى در دين است؛ كارى كه ريشه در كتاب و سنت نداشته باشد و بدان سبب بدعت نام گرفته كه پايه گذار اين كار، آن را از جانب خود ابداع كرده است.(2)

«سيد محسن امين عاملى» نيز معناى بدعت را اين گونه شرح مى دهد:

بدعت، داخل كردن چيزى در دين است كه در دين نبوده باشد؛ مانند مباح دانستن يك كار حرام؛ حرام دانستن يك كار مباح؛ واجب دانستن كارى كه واجب نيست يا مستحب دانستن كارى كه مستحب نيست و امثال اينها؛ چه اين بدعت در سه قرن اوليه اسلام بنا نهاده شده باشد يا بعد از آن و اختصاص دادن بدعت به مواردى كه بعد از سه قرن اول ايجاد شده، دليلى ندارد.(3)

با توجه به نكته هاى بيان شده، مى توان گفت بدعت عبارت است از: دخل و تصرف در دين، چه در حيطه اعتقاد و چه در مقام تشريع؛ به اين


1- بحار الانوار، علامه مجلسى، ج ٧4، صص ٢٠٢ و ٢٠٣.
2- مجمع البحرين، فخرالدين بن محمد طريحى، ج ١، ص ١6٣، ماده «بدع» .
3- كشف الإرتياب، سيد محسن امين عاملى، ص ١4٣.

ص:31

صورت كه امورى را در دين داخل كنند كه به داخل بودن آن در دين يقين حاصل نشده باشد؛ چه رسد به چيزهايى كه مى دانيم جزء دين نيستند. اين دخل و تصرف بدون دليل گاه به صورت افزودن چيزى در دين و گاه به صورت كاستن چيزى از آن و سپس نسبت دادن آن به خودِ دين است.

بر اين اساس با تعريف معينى از بدعت مى توان مفهوم و ابعاد آن را به صورت آشكار و دقيق معين كرد و به يك قاعده كلى دست يافت تا افراد در هنگام شك در مصاديق، به آن رجوع كنند. بدين ترتيب، مسئله از اصول آغاز مى شود و به فروع مى انجامد(1)؛ سپس به مرحله پياده كردن در مقام عمل مى رسد. از اين رو، وظيفه فقيه اين است كه قواعد فرعيه را از اصول استنباط كند تا در حد امكان وسيله اى براى پياده كردن بر مصاديق واقعى و موجب قوت گرفتن ظن به حكم شرعى باشد. حضرت امام صادق (ع) فرمود: «

إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا »(2)؛ «وظيفه ما تنها اين است كه اصول را براى شما بيان كنيم و وظيفه شما اين است كه فروع را از آنها استنباط كنيد» .

امام رضا (ع) نيز مى فرمايد:

«عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الأُصُولِ إِلَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمُ التَّفَرُّع» (3)؛ «بيان اصول بر ما و استنباط فروع بر شماست» .

4- بدعت در قرآن و حديث

اشاره

در اين بخش كوشيده ايم معنا و آثار بدعت را از ديدگاه آيات و روايات بيان كنيم.


1- منظور از اصول، قواعد كلى و منظور از فروع، مصاديق جزئى است؛ فتاواى شرعى همه فروعى هستند كه از اصول يا همان قواعد كلى فقهى گرفته مى شوند. مترجم
2- بحار الانوار، ج ٢، ص ٢45؛ به نقل از: مستطرفات سرائر، ابى نصر بزنطى.
3- همان؛ به نقل از مستطرفات سرائر.

ص:32

الف) بدعت از ديدگاه قرآن كريم

يك - ( اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ) ؛ «اينان (مسيحيان) دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاى خدا به الوهيت گرفتند» . (توبه: ٣١)

از آنچه طبرى و ديگران [در تفسير اين آيه] آورده اند، برمى آيد كه آنان در مسئله تشريع مشرك بودند. از ضحاك نيز روايت شده است كه آنان، احبار و راهبان را كه همان قُرّاء(1)و دانشمندانشان بودند، به جاى خدا به الوهيت گرفتند؛ يعنى به پيروى از فرمان آنان مرتكب نافرمانى و معصيت خداوند مى شدند و در نتيجه، حلال خدا را به حكم احبار و راهبانِ خود حرام و حرام خدا را به حكم آنان حلال مى شمردند.(2)

«ثعلبى» با سلسله سندِ خود از «عدى بن حاتم طايى» روايت كرده است كه روزى نزد پيامبر اكرم (ص) رفت و آن حضرت اين آيه از سوره توبه را قرائت مى فرمود: ( اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) هنگامى كه قرائت ايشان به پايان رسيد، عدى عرض كرد: «ما آنان (احبار و رُهبان) را نمى پرستيم» .(3)فرمود: «

أَ لَيْسَ يُحَرِّمُونَ مَا أَحَلَّ اللهُ فَتُحَرِّمُونَهُ وَ يُحِلُّونَ مَا حَرَّمَ اللهُ فَتَسْتَحِلُّونَهُ » ؛ «آيا آنان حلال خدا را حرام نكرده و شما در اين امر از آنان پيروى نمى كنيد؟» عرض كرد: «آرى» . فرمود: «همين عبادت است»(4)

«ابوبصير» نقل مى كند:

از حضرت امام صادق (ع) درباره سخن خداى متعال كه مى فرمايد:


1- قُرّاء جمع قارى است؛ يعنى خوانندگان و منظور از قرّاء كسانى هستند كه در خواندن و تفسير كتاب آسمانى دين خود تبحر داشته باشند. مترجم
2- ر. ك: جامع البيان فى تفسير القرآن، طبرى، ج ١٠، ص ٨٠.
3- عدى در آن وقت مسيحى بود. مترجم
4- مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، طبرسى، در تفسير آيه شريفه.

ص:33

( اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) پرسيدم، فرمود:

أَمَا وَ اللهِ مَا دَعَوْهُمْ إِلَى عِبَادَةِ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ دَعَوْهُمْ مَا أَجَابُوهُمْ وَ لَكِنْ أَحَلُّوا لَهُمْ حَرَاماً وَ حَرَّمُوا عَلَيْهِمْ حَلالاً فَعَبَدُوهُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُون.(1)

به خدا سوگند! آنان مردم را به عبادت و پرستش خود فرانخواندند كه در اين صورت مردم دعوت آنان را اجابت نمى كردند؛ بلكه حلال ها را براى آنان حرام و حرام ها را حلال كردند و مردم با پيروى از ايشان، ندانسته آنها را عبادت كردند.

از «جابربن يزيد جعفى» نيز نقل است:

از حضرت امام صادق (ع) درباره سخن پروردگار سبحان كه مى فرمايد: ( اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) پرسيدم، فرمود:

أَمَا إِنَّهُمْ لَمْ يَتَّخِذُوهُمْ آلِهَةً، الاَّ أَنَّهُمْ أَحَلُّوا حَلالاً فَأَخَذُوا بِهِ وَ حَرَّمُوا حَرَاماً فَأَخَذُوا بِهِ فَكَانُوا أَرْبَابَهُمْ مِنْ دُونِ الله.(2)

بدانيد كه آنان، آنها را به خدايى نگرفتند، اما اَحبار و رُهبان چيزى را بر آنان حلال كرده و آنان پذيرفتند؛ سپس چيزى را بر آنان حرام نموده و آنان پذيرفتند و به اين ترتيب، آنان به جاى خدا ارباب و صاحب اختيار آن مردم شدند.

دو - ( قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْرِي ما يُفْعَلُ بِي وَ لا بِكُمْ) ؛ «بگو من اولين فرستاده از [ميان] پيامبران نبودم و نمى دانم با من و با شما چه معامله اى خواهد شد» . (احقاف: ٩)


1- كافى، ج ٢، ص ٣٩٨.
2- تفسير نور الثقلين، ج ٢، ص ٢٠٩.

ص:34

در تفسير اين آيه دو ديدگاه وجود دارد:

اول - پيامبر خدا، محمد (ص) نخستين پيامبرى نيست كه خداوند رسالت خود را به وسيله او به قومش ابلاغ كرده باشد؛

دوم - مراد از اين آيه اين است كه سخنان و كارهاى اين پيامبر در ميان كارها و سخنان پيامبران پيشين، بى سابقه نيست.

مرحوم علامه طباطبايى نظريه دوم را ترجيح مى دهد و مى نويسد:

معناى اول با سياق آيات جور نيست. . . دومين نظريه مناسب تر است. بنابراين، معناى آيه اين است كه بگو من در صورت و سيرت و قول و فعل، با پيامبران پيشين مخالفتى ندارم. . . ، بلكه من نيز بشرى مانند آنان هستم و آثار بشريت چنان كه در آنان بود، در من نيز هست و راه و رسم آنان در زندگى، راه و رسم من نيز هست.(1)

سه - ( قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما أَنْزَلَ اللهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ) ؛ «بگو به من خبر دهيد آنچه از روزى كه خدا براى شما فرود آورده [است، چرا] بخشى از آن را حرام و [بخشى را] حلال گردانيده ايد. بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟ !» (يونس: 5٩)

آيه ١٠٣ سوره مائده نيز عمل مشركان را توصيف مى كند كه با كاستن يا افزودن، دست به تحريف زدند و برخى چيزهايى را كه خداوند به عنوان روزى برايشان قرار داده بود، بر خود حرام مى كردند و برخى ديگر را حلال. . . آنان بَحيره(2)، سائبه(3)، وصيله(4)و


1- الميزان فى تفسير القرآن، ج ١٨، ص ١٩.
2- بحيره به حيوانى مى گفتند كه پنج بار زاييده و پنجمين آنها ماده و به روايتى نر بود.
3- سائبه شترى بوده كه دوازده و به روايتى ده بچه مى آورد.
4- وصيله به گوسفندى مى گفتند كه هفت بار بچه مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو مى زاييد.

ص:35

حام(1)را بدون فرمان خدا حرام مى دانستند. (2)

چهار - ( وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ) ؛ «و براى آنچه زبان شما به دروغ مى پردازد، مگوييد اين حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بنديد؛ زيرا كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند» . (نحل: ١١6)

اين آيه شريفه نيز بر حرمت تحريف و افترا و دروغ بستن به خداى سبحان دلالت دارد.

پنج - ( قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءٍ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ) ؛ «بگو مرا نرسد كه آن (قرآن) را از پيش خود عوض كنم؛ جز آنچه را به من وحى مى شود، پيروى نمى كنم؛ اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى ترسم» . (يونس: ١5)

اين آيه، در واقع پاسخ خداوند به پيشنهاد مشركان است كه گفتند: (. . . ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ. . .)(3)؛ يعنى بگو من چنين اختيارى ندارم و البته چنين حقى هم ندارم كه آيات بينات را از پيش خود تغيير دهم؛


1- حام به حيوان نرى مى گفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده مى شد. هنگامى كه ده بار از آن براى تلقيح استفاده مى كردند و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد، مى گفتند: اين حيوان پشت خود را حمايت كرده است؛ يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد؛ ر. ك: تفسير نمونه، ج 5، ص ١٠٣. مترجم
2- در اين آيه، به چهار بدعت نابجا اشاره شده است كه در ميان عرب جاهلى معمول بود؛ به گونه اى كه آنها بر پاره اى از حيوانات نام هايى مى گذاردند و خوردن گوشت آنها را ممنوع مى كردند يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند.
3- «قرآن ديگرى جز اين بياور يا آن را عوض كن» . يونس: ١5 .

ص:36

زيرا اينها سخن من نيست. بلكه وحى الهى است كه پروردگارم مرا فرمان داده است تا از آن پيروى كنم و از غير آن پيروى نكنم و من نيز بدون شك از فرمان پروردگارم سرپيچى نخواهم كرد؛ چرا كه در صورت سرپيچى از فرمان او، از عذاب روز بزرگ كه روز ديدار اوست، مى ترسم.

اين آيه مباركه همچنين به صورت آشكار دلالت دارد بر قدسى بودن فرمان الهى كه از طريق وحى وارد مى شود و اينكه تحريفِ اين نص شريف يا تبديل آن، كار بسيار خطرناكى است كه انجام دهنده آن را در معرض نابودى و زيان كارى آشكار قرار مى دهد.

شش - ( وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) ؛ «و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته يا آيات او را تكذيب نموده؟ بى ترديد، ستمكاران رستگار نمى شوند» . (انعام:٢١)

دروغ از گناهان مهلكى است كه خداوند متعال انجام دهندگان آن را به آتش تهديد كرده است. اين عمل زشت كليد هر شرى است و بدعت، بدترين نوع دروغ است؛ زيرا بدعت، دروغ بستن به خدا و پيامبر خدا (ص) ، و تحريف قوانين دين حنيفى است كه خداوند به پيروى از آن فرمان داده و رسول خود را براى ابلاغ آن مبعوث كرده است تا به خاطر آن جهاد كند؛ به گونه اى كه خون هاى بسيارى در راه پاسدارى و محافظت از آن در برابر خطر تحريف و سياه نمايى به زمين ريخته است.

بدعتگذار از يك سو با دروغ بستن و افترازدن بر خداوند و نسبت دادنِ امورى كه درباره آنها حكم و برهانى نازل نشده است، خود را در برابر جبار زمين و آسمان قرار مى دهد و از ديگر سوى، در راه پيروى از هوا و هوس خويش، در دين خدا دخل و تصرف مى كند؛ امورى را كه در دين نيست، بر

ص:37

آن مى افزايد؛ مسائلى را كه در دين است، از آن حذف مى كند؛ به گونه اى كه حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى كند و سخنانى بر زبان مى راند كه مورد رضاى خدا نيست. از همين رهگذر است كه آيه مورد بحث ما با استفهام توبيخى و لحن شديد، درباره چنين افرادى نازل شده است: «و كيست ستمكارتر از آن كس كه بر خدا دروغ بسته يا آيات او را تكذيب نموده باشد؟»

در آيه ديگرى نيز با بيانى به شدت تهديدآميز آمده است: ( وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ) ؛ «و آنان كه بر خدا دروغ مى بندند، درباره روز رستاخيز چه گمان كرده اند؟» (يونس: 6٠)

بخش پايانى آيه مورد بحث كه با عبارت قاطع: ( إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) «در حقيقت ستمكاران رستگار نمى شوند» پايان مى پذيرد؛ در حقيقت هشدارى بسيار جدى از عذاب ابدى است.

اين حقيقت را در اين آيه نيز مى توان به روشنى مشاهده كرد: ( إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ) ؛ «در حقيقت كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند، رستگار نمى شوند» . (نحل: ١١6)

آنچه در اينجا قابل توجه است، اين است كه اين آيات در برخى موارد به صورت مستقيم از بدعت سخن به ميان آورده و در بعضى موارد به صورت غيرمستقيم از راه اشاره به مفهوم كلى ايجاد تغيير در دين و افزودن بر آن يا كاستن از آن، درباره بدعت سخن گفته است.

ب) معنا و آثار بدعت از ديدگاه روايات

پيامبر اكرم (ص) فرمود:

إِيَّاكَ أَنْ تَسُنَّ سُنَّةً بِدْعَةً فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً لَحِقَهُ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا.(1)


1- بحار الانوار، ج ٧4، ص ١٠4؛ به نقل از مكارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسى، ص454.

ص:38

بپرهيز از اينكه سنت بدى را كه بدعت است، رواج دهى كه هرگاه بنده خدا سنت بدى را رواج داد، گناه اين كار و گناه همه كسانى كه به آن بدعت عمل كنند، بر گردن او خواهد بود.

آن حضرت در خطبه اى مى فرمايد:

أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى الله. . . و إِيَّاكُمْ وَ مُحْدَثَاتِ الأُمُورِ؛ فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَة.(1)

شما را به رعايت تقواى الهى سفارش مى كنم. . . از امور نوآمده بپرهيزيد كه هر نوآمدى بدعت است و هر بدعتى، گمراهى.

از حضرت پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

مَنْ سَنَّ فِي الإسْلامِ سُنَّةً حَسَنَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعدَهُ، كُتِبَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَ لايُنْقَصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ وَ مَنْ سَنَّ فِي الإسْلامِ سُنَّةً سَيئَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، كُتِبَ عَلَيهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَلايُنْقَصُ مِنْ أوْزارِهِمْ شَيْءٌ. (2)

هركس در اسلام سنت نيكويى رواج دهد، براى او به ميزان پاداشِ هركس به آن سنت پسنديده عمل كند، نوشته مى شود؛ بدون اينكه از پاداش آنها چيزى كاسته شود و هركس در اسلام سنت ناروايى رواج دهد، براى او به ميزان گناهِ هركس به آن سنت ناپسند عمل كند، نوشته مى شود؛ بدون اينكه از گناه آنها چيزى كاسته شود.

همچنين نقل شده است كه ايشان فرمود:

«أَبَى اللهُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ» ؛ «خداوند توبه بدعتگذار را نمى پذيرد» . به آن حضرت گفته شد: «دليل


1- مسند احمد، ج 4، صص ١٢6 و ١٢٧؛ بحار الانوار، ج٢، ص٢6٣؛ به نقل از شيخ مفيد، در بعضى نسخه ها در پايان اين روايت اضافه شده: «و كل ضلالة فى النار» ؛ «و هر گمراهى اى در آتش است» .
2- صحيح مسلم، ج5، ص٢٠6.

ص:39

اين امر چيست؟» فرمود:

«إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا»(1)؛ «زيرا محبت كارى كه كرده و بدعتى كه نهاده، با قلب او عجين شده است» .

رسول گرامى اسلام (ص) درباره تكليف [عالمان دين در برابر بدعت ها] مى فرمايد:

إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ، فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ الله.(2)

چون بدعت ها در ميان امت من آشكار شد بايد كه دانشمند، دانش خويش را آشكار كند و كسى كه چنين نكند، لعنت خدا بر او خواهد بود.

در حديثى از يونس بن عبدالرحمان نقل است كه گفت:

بر ما از پيشوايان صادق (ع) روايت شده است كه فرمودند:

«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فَعَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ، فَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ سُلِبَ نُورَ الإِِيمَان» (3)؛ «آن هنگام كه بدعت ها آشكار شود، بر دانشمند است كه دانش خود را آشكار كند كه اگر چنين نكند، نور ايمان از او سلب خواهد شد» .

حضرت اميرمؤمنان، على (ع) فرمود:

«مَا هَدَمَ الدِّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ» (4)؛ «چيزى مانند بدعت دين را ويران نكرده است» .

آن حضرت در خطبه اى مى فرمايد:

أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ الله.(5)


1- كافي، ج ١، ص 54.
2- همان.
3- عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج ١، ص ١١٣؛ علل الشرايع، ص ٢٣6، كه در اين نقل آمده است: «سُلِبَ مِنْهُ نُورَ الإيمَان» .
4- بحار الانوار، ج ٧٨، ص ٩٢؛ به نقل از: كنز الفوائد، كراجكى، ص ١6٣.
5- كافى، ج ١، ص 55. .

ص:40

اى مردم! ابتداى پيدايش فتنه ها پيروى از هواهاى نفسانى و احكامى است كه به بدعت رايج گشته و بدين وسيله با كتاب خدا مخالفت مى شود.

در جايى ديگر نيز از آن حضرت نقل شده است:

وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّةِ فَالْمُتَمَسِّكُونَ بِمَا سَنَّهُ اللهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ، وَ إِنْ قَلُّوا. وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ، فَالْمُخَالِفُونَ لأَمْرِ اللهِ تَعَالَى وَ كِتَابِهِ وَ رَسُولِهِ، وَ الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ، وَ إِنْ كَثُرُوا. (1)

و اما اهل سنت كسانى هستند كه به آنچه خدا و رسول او برايشان سنت قرار داده اند، چنگ مى زنند؛ اگرچه اين افراد اندك باشند. و اهل بدعت آنانند كه با فرمان خداى تعالى و كتاب و پيامبرش مخالفت ورزيده و به رأى خود و بر طبق هواهاى نفسانى خود عمل مى كنند؛ گرچه اين افراد بسيار زياد باشند.

روزى از مولاى متقيان، على (ع) درباره بدعت و سنت پرسيدند، ايشان فرمود:

«أَمَّا السُّنَّةُ فَسُنَّةُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ أَمَّا الْبِدْعَةُ فَمَا خَالَفَهَا»(2)؛ «اما سنت كه سنت رسول خدا (ص) است و بدعت نيز هر چيزى است كه مخالف با آن باشد» .

آن حضرت كه سلام خدا بر او باد در بيانى مهم مى فرمايد:

وَ أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ كَافِراً. . . مَنْ زَعَمَ أَنَّ شَيْئاً نَهَى اللهُ عَنْهُ أَنَّ اللهَ أَمَرَ بِهِ، وَ نَصَبَهُ دِيناً يَتَوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَعْبُدُ الَّذِي أَمَرَهُ بِهِ، وَ إِنَّمَا يَعْبُدُ الشَّيْطَان.(3)

ساده ترين چيزى كه بنده خدا را به مرز كفر مى كشاند اين است كه چيزى را كه خداوند مورد نهى قرار داده [است]، مورد امر خدا بداند و اين را به عنوان يك اعتقاد دينى قرار داده و كسانى را بر اساس آن مورد


1- كنز العمال، متقى هندى، ج ١6، ص ١٨4.
2- تحف العقول عن آل الرسول، ابن شعبه حرانى، ص ٢١١.
3- كافى، ج ٢، ص 4١5.

ص:41

تولا قرار دهد و خيال كند در حال عبادت كسى است كه او را به آن كار امر كرده (يعنى خدا) درحالى كه او در تمام آن مدت مشغول عبادت شيطان بوده است.

حضرت امام ابوجعفر محمد باقر (ع) نيز فرموده است:

أَدْنَى الشِّرْكِ أَنْ يَبْتَدِعَ الرَّجُلُ رَأْياً فَيُحِبَّ عَلَيْهِ وَ يُبْغِضَ.(1)

پايين ترين حد شرك اين است كه مردى نظرى را از خود ابداع نموده و چنان به رأى خود عشق بورزد كه آن را ملاك دوستى و دشمنى با ديگران قرار دهد.

5-برداشت ها

از آنچه بيان شد مى توان نتيجه گرفت:

الف) بدعت سه شرط اساسى دارد:

يك- اينكه به افزودن يا كاستن چيزى از دين، در آن دخل و تصرف شود؛

دو- اينكه هيچ ريشه اى در دين نداشته باشد؛

سه - اينكه در جامعه به عنوان يك امر شرعى تبليغ و ترويج شده، شايع شود.

ب) بدعت كارهاى نوآورانه و خطرناك است و نوعى گمراهى است و هر گمراهى در آتش است.

ج) بدعت از يك سو امرى ناپسند است و از سويى ديگر، انجام دهنده آن مورد تنفر است. ازاين رو، هشدارهاى بسيارى از سوى قرآن و سنت بر پرهيز از بدعت و اهل بدعت و احتياط از افتادن در لغزش گاه هاى آن و سخنان گمراه كننده اهل آن، صادر شده است.

د) بدعت، آثار ويرانگر و بدى در دين و در مسلمانان دارد. ازاين رو، بر


1- ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شيخ صدوق، ص 5٧٨.

ص:42

دانشمندان بيدار واجب است به اداى تكليفى كه از سوى شرع مقدس بر عهده آنها نهاده شده است، قيام كنند و دانش خود را آشكار سازند كه در غير اين صورت، به لعنت مبتلا خواهند شد؛ زيرا سكوت دانشمندان اين توهم را براى عوام به وجود مى آورد كه آنها به اين بدعت راضى هستند يا اصلاً اين عمل بدعت نبوده است و ريشه در دين دارد و مجاهدانى را كه با اين گونه امور مبارزه مى كنند، از اين مبارزه باز مى دارند و مردم را رها مى كند تا در بدعت ها فرو روند. در نتيجه، رفته رفته كار به جايى مى رسد كه بدعت از سنت بازشناخته نشود و بلكه سنت به حساب آيد.

به نقل از متقى هندى، رسول خدا (ص) فرمود:

لا يَذْهَبُ مِنَ السُّنَةِ شَيْ ٌ حَتّى يَظْهَرَ مِنَ الْبِدعَةِ مِثْلُهُ، حَتّى تَذْهَبَ السُّنَّةُ وَ تَظْهَرَ الْبِدْعَةُ. . . فَمَنْ أحْيَا مَيْتاً مِنْ سُنَّتِي قَدْ اُمِيتَتْ كَانَ لَهُ أجْرُهَا وَ أجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا مِنْ غَيْرِ أنْ يُنْقَصَ مِنْ اُجُورِهِمْ شَيْئاً؛ وَ مَنْ أبْدَعَ بِدْعَةً كَانَ عَلَيْهِ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا لايُنْقَصُ مِنْ أوْزَارِهِمْ شَيْئاً.(1)

سنتى از بين نمى رود، مگر اينكه بدعتى به جاى آن سر برمى آورد تا جايى كه ديگر سنتى نماند و بدعت [همه جا] آشكار شود. . . پس كسى كه يك سنت فراموش شده مرا زنده كند، اجر اين كار به همراه پاداش هركس كه به آن سنت عمل كند، از آن او خواهد بود؛ بدون اينكه چيزى از پاداش آنها كم شود. و هركس بدعتى را باب كند، گناه اين كار به همراه گناه تمام كسانى كه به آن بدعت عمل كنند، بر گردن اوست؛ بدون اينكه چيزى از گناه آنان كم شود.

پيامبر اكرم (ص) همچنين مى فرمايد:


1- كنز العمال، ج ١، ص ٢٢٢.

ص:43

يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الآدَمِيِّينَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ. . . السُّنَّةُ فِيهِمْ بِدْعَةٌ وَ الْبِدْعَةُ فِيهِمْ سُنَّة. (1)

زمانى بر مردم خواهد آمد كه چهره هايشان چهره آدميان است. اما دل هايشان دل هاى شياطين. . . . سنت در ميان آنان بدعت و بدعت در ميان آنها سنت شمرده مى شود.

6-عوامل انتشار بدعت

اشاره

بدعت، يك عمل اختيارى است كه به وسيله بدعتگذار انجام مى شود و مانند كارهاى اختيارى ديگر انسان داراى عوامل بسيارى است كه به تدريج به راهى غير از راه خداى متعال كشيده مى شود. اين نكته در حديثى كه ابن مسعود از حضرت رسول اكرم (ص) نقل كرده، به خوبى بيان شده است:

خَطَّ رَسُولُ اللهِ خَطّاً بِيدِهِ ثُمَّ قَالَ: هَذَا سَبِيلُ اللهِ مُسْتَقِيماً. ثُمَّ خَطَّ خُطُوطاً عَنْ يمِينِ ذَلِكَ وَ عَنْ شِمَالِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَ هَذِهِ السُّبُلُ لَيسَ مِنْ سَبِيلٍ إلاّ وَ عَلَيهِ شَيطَانٌ يدْعُوا إلَيهِ. ثُمَّ قَرَأَ: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ.(2)

رسول خدا با دست خود خطى رسم كرد و فرمود: «اين راه مستقيم خداست» . سپس چند خط از راست و چپ آن خط رسم كرد و فرمود: «هيچ يك از اين راه ها نيست، مگر اينكه بر سر آن شيطانى است كه مردم را به سوى آن مى خواند» . آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: «و [بدانيد] اين است راه راست من. پس، از آن پيروى كنيد و از راه ها [ى ديگر] كه شما را از راه وى پراكنده مى سازد، پيروى مكنيد» .


1- جامع الاخبار، محمدبن محمد سبزوارى، ص٣55.
2- الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، جلال الدين سيوطى، ج ٣، ص 56، تفسير آيه ١5٣ سوره انعام .

ص:44

شايان توجه است كه اين عوامل، در طول تاريخ زندگى امت ها نيز تجديد مى شوند؛ حتى در اين امت. دليل اين ادعا، سخن رسول خدا (ص) است كه فرمود:

كُلُّ مَا كَانَ فِي الأُمَمِ السَّالِفَةِ فَإِنَّهُ يَكُونُ فِي هَذِهِ الأُمَّةِ مِثْلُهُ، حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ. (1)و (2)

هرچه در امت هاى گذشته بوده [است]، در اين امت نيز مانند آن به وقوع خواهد پيوست؛ چنان كه نعل از پسِ نعل و تير از پسِ تير مى آيد.

رسول خدا (ص) رسالت خود را به كامل ترين شكل به انجام رساند و سنت آن حضرت چنان در برابر ديدگان مسلمانان بود كه جايى براى اجتهادات شخصى و نظريه هاى هوس آلود باقى نگذاشته است كه بعد به اختلاف بيانجامد. پس به چه دليل پس از درگذشت آن حضرت اين همه بدعت پيدا شد؟ ! پاسخ اين پرسش را مى توان در اين نكته ها دانست:

الف) گمان رسيدن به مقام بالاى عبادت خداى تعالى

برخى افراد در عبادت خدا از حد معقول فراتر مى روند و بر خلاف تعاليم شريعت، دست به اجتهاد مى زنند و مى پندارند در اثر تعبد فراوان به مقامى رسيده اند كه مى توانند به دلخواه خود، چيزى را بر دين خدا بيفزايند يا از آن بكاهند. درحالى كه نمى دانند اين، بدعتى در دين است و آنان از حالت تسليم در برابر امر و نهى خداوند متعال بيرون رفته اند. به چند نمونه از اين دست كه در روايات آمده است، توجه كنيد:


1- كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ص 5٧6، در بيان كسانى كه عمر طولانى داشته اند و بخش پايانى روايت، مَثَلى است كه درباره دو چيز كه از هر جهت مساوى هستند و هيچ تفاوتى با هم ندارند، به كار برده مى شود و قُذّه به معناى پرِ پرنده است.
2- نويسنده محترم در پاورقى پيشين، قُذّه را پرِ پرنده معنا كرده است و من در ترجمه تير معنا كرده ام؛ اين بدان دليل است كه قُذّه، پَرى است كه در انتهاى تير تعبيه مى شود و معناى استعارى آن كه در حديث بيان شده، همان پرى است كه به دنبال تير مى آيد. مترجم .

ص:45

يك - يكى از صحابه از پيامبر اكرم (ص) اجازه خواست كه رهبانيت پيشه كند. آن حضرت در پاسخ وى فرمود:

«إنَّ ترَهُّبَ اُمَّتِي الْجُلُوسُ فِي الْمَسَاجِدِ لإنْتِظَارِ الصَّلاةِ» (1)؛ «رهبانيت امت من نشستن در مساجد به انتظار نماز است» .

دو - جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است رسول خدا (ص) در سفر مردى را ديد كه جمعيتى به دورش گرد آمده اند و سايبانى برايش زده اند. فرمود: «اين اوضاع براى چيست؟» عرض كردند: «مردى روزه دار است» . پيامبر فرمود:

«لَيسَ مِنَ الْبِرِّ الصِّيامُ فِي السَّفَرِ» (2)؛ «روزه گرفتن در سفر از جمله كارهاى نيك نيست» .

سه - از امام صادق (ع) نقل است كه فرمود:

رسول خدا (ص) در ماه مبارك رمضان به همراه مردم كه برخى از آنها نيز پياده بودند، از مدينه به سوى مكه بيرون آمد. وقتى به منطقه «كراع الغميم» رسيدند، آن حضرت بين نماز ظهر و عصر ظرف آبى خواست، از آن نوشيد، روزه خود را افطار كرد و مردم نيز به پيروى از ايشان روزه خود را افطار كردند. اما عده اى حاضر نشدند روزه خود را باز كنند و به حال روزه باقى ماندند. پيامبر اين گروه را «نافرمان ها» ناميد؛ زيرا همواره بايد به آخرين فرمان پيامبر عمل كرد. (3)

چهار - امام صادق (ع) در روايتى فرمود:

يكى از صحابه رسول خدا (ص) به نام «سعد بن اشجع» گفت: «من خدا را و رسول خدا را و همه اين حاضران را به شهادت مى گيرم كه خواب را و خوردن غذا در روز را و پوشش شب و هم نشينى با مردم و نزديكى با زنان را بر خود حرام كردم!» پيامبر (ص) به او فرمود:


1- الاعتصام، شاطبي، ج ١، ص ٣٢5.
2- مسند احمد، ج ٣، صص ٣١٩ و ٣٩٩؛ من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج ٢، ص ١4٢؛ تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر، ج 54، ص ٨6.
3- كافى، ج 4، ص ١٢٧؛ من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص ١4١.

ص:46

يَا سَعْدُ، لَمْ تَصْنَعْ شَيْئاً، كَيْفَ تَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ إِذَا لَمْ تُخَالِطِ النَّاسَ! وَ سُكُونُ الْبَرِّيَّةِ بَعْدَ الْحَضَرِ كُفْرٌ لِلنِّعْمَةِ، نَمْ بِاللَّيْلِ وَ كُلْ بِالنَّهَارِ، وَ الْبَسْ مَا لَمْ يَكُنْ ذَهَباً أَوْ حَرِيراً أَوْ مُعَصْفَراً وَ أْتِ النِّسَاءَ.(1)

اى سعد! كار [درست]ى نكرده اى؛ اگر با مردم هم نشينى نكنى، چگونه مى خواهى امر به معروف و نهى از منكر كنى! بيابان نشينى هم براى كسى كه شهرنشين بوده، كفران نعمت است؛ شب ها بخواب. روزها غذا بخور. لباس هايى كه در آن، الياف طلا، حرير و پارچه رنگ شده يا مُعَصفَر به كار نرفته باشد، بپوش و با زنان نزديكى كن.

برخى بر اين باورند كه اگر چيزى از سوى خود به دين بيفزايند، بندگى خدا را به طور كامل به جا آورده اند. آنان مى پندارند با انجام اين عملِ خود، عبادتشان نزد خداى تعالى بيشتر پذيرفته است؛ زيرا امر مباحى را بر خود حرام، مستحبى را بر خود واجب و مكروهى را حرام كرده اند! اما پروردگار سبحان آشكارا در كتاب مقدس خود فرموده است:

(قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ) (اعراف: ٣٢)

بگو: چه كسى زينت هاى خدا را كه براى بندگان خود آفريده حرام كرده و از مصرف رزق حلال و پاكيزه منع نموده است؟ بگو اين نعمت ها در دنيا براى اهل ايمان است و خالصِ همين لذت ها [يعنى لذات كاملِ بدون درد و نيكوتر از اينها] در آخرت براى آنان خواهد بود. ما آيات خود را براى اهل دانش چنين مفصل و روشن بيان مى كنيم.


1- نوادر، قطب الدين راوندى، صص ٢5 و ٢6.

ص:47

برخى ديگر نيز از روى نادانى يا ريا چنين بدعت مى گذارند كه واجبى را حرام كنند؛ حكمى كه به روشنى در مخالفت با حكم خدا و سنت رسول خدا (ص) است.

«دارِمى» مى نويسد:

در سالى كه معاويه به سفر حج رفته بود، از «سعدبن مالك» پرسيد: «نظرت درباره برگشتن به حج پس از پايان عمره(1)چيست؟» سعد پاسخ داد: «كار خوب و زيبايى است» . معاويه گفت: «عمر از اين كار نهى مى كرد، آيا تو از عمر بهترى» ! سعد گفت: «عمر از من بهتر است. اما اين عمل را پيامبر انجام داده كه قطعاً از عمر بهتر بوده است» .(2)

«تِرمِذى» نيز روايتى نزديك به اين روايت نقل كرده است با اين تفاوت كه در اين روايت، گفت وگو ميان «سعدبن ابى وقّاص» و «ضحّاك بن قيس» است كه گفت:

كسى مرتكب اين عمل نشود [يعنى حج تمتع پس از انجام عمره]، مگر كسى كه از امر خدا آگاهى نداشته باشد. سعد گفت: «اى برادرزاده!


1- اشاره به اين قسمت از آيه ١٩6 سوره بقره است: فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ ؛ «و هنگامى كه [از بيمارى و دشمن] در امان بوديد، هركس حج را با پايان عمره آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسر است [ذبح كند]» . بنابر ظاهرِ اين آيه، وظيفه كسانى كه ساكن مكه نيستند، حج تمتع است كه با عمره شروع مى شود و پس از عمره از احرام بيرون مى آيند، از محرمات احرام متمتع بهره مند مى شوند. بار ديگر احرام مى بندند و مراسم حج را به جا مى آورند. بسيارى از فقهاى اهل سنت نيز آن را افضلِ انواع حج مى دانند. ولى در حديثى از خليفه دوم، عمربن خطاب، نقل شده است كه گفت: «دو مُتعه در زمان رسول الله ص بود و من از آن دو نهى كرده، هركس به آنها عمل كند، مجازات مى كنم: مُتعه زنان و مُتعه حج. بديهى است هيچ كس جز پيغمبر اكرم ص حق ندارد حكمى را نسخ كند. امروزه بسيارى از علماى اهل سنت على رغم حديث عُمَر، حج تمتع را به عنوان برترين نوع حج پذيرفته اند و بر طبق آن عمل مى كنند؛ ر. ك: تفسير نمونه، ج ٢، ص 5١. مترجم
2- سنن دارمى، ج ٢، ص ٣6.

ص:48

حرف بدى زدى» . ضحاك گفت: «عُمَر از اين كار نهى كرده است» . سعد گفت: «رسول خدا (ص) اين كار را انجام داده است و ما نيز به همراه آن حضرت همين كار را كرده ايم» .

«زُهْرى» از سالم روايت كرده است كه وى گفت:

با ابن عمر در مسجد نشسته بوديم كه مردى از اهل شام آمد و از وى درباره حكم عمره تمتع پرسيد. ابن عمر در پاسخ او گفت: «كار خوب و زيبايى است» . مرد شامى گفت: «پدر تو از اين كار جلوگيرى كرده [است]» ! گفت: «واى بر تو! اگر پدرم از اين كار نهى كرده باشد، اما پيامبر خدا (ص) ، خود، اين عمل را انجام داده و به انجام آن نيز فرمان داده است، آيا بايد نظر و رأى پدرم را بپذيرم يا رأى و نظر رسول خدا را! برخيز و از نزد من برو» .(1)

كسانى هستند كه مواردى را بر دين مى افزايند و چنين مى پندارند كه به نوعى برتر از ديگران شده يا به رتبه فضل و دانشى دست يافته اند؛ زيرا چنين فردى در اثر زياده روى، روشى غيرطبيعى و غيرعادى در عبادت ابداع كرده است. ولى در حقيقت با اين كار، هم در اداى حقوق خدا و هم در اداى حقوق مردم كوتاهى مى كند؛ از روح دين، اجتماعى بودن شريعت، حيات امت و وظايف رسالت بسيار دور افتاده است؛ از اطاعت و عبوديت خدا بيرون رفته، در برابر حكم خدا به حكم خود عمل مى كند. گويا آنان اين سخن خدا را نشنيده اند كه مى فرمايد:

(قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللهَ بِدِينِكُمْ وَ اللهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ وَ اللهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ) (حجرات: ١6)

بگو آيا دين دارى خود را به خدا مى آموزيد! او تمام آنچه را در آسمان ها و زمين است، مى داند و خداوند از همه چيز آگاه است.


1- الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج ٢، ص ٣٨٨.

ص:49

ب) پيروى از هوا و هوس

اين نيز عامل ديگرى براى بدعت نهادن در دين است. شهرت جويان و رياست طلبان و پيروان هواهاى نفسانى و مبتلايان به خودنمايى، همواره درصددند تا راه جديدى ابداع كنند و در اين مسير، گاه تا تأسيس فرقه يا مذهبى كه به آنها منسوب شود، پيش مى روند و حتى گاه به جايى مى رسند كه ادعاى پيامبرى مى كنند و فتنه هايى برپا مى كنند كه از راه دين، منحرف و سرانجامش نابودى است!

صفحات تاريخ آكنده از مصداق هاى واقعى اين پديده است. يكى از اين مصداق ها، پيدايش خوارج است كه حضرت اميرمؤمنان، على (ع) پس از پايان جنگ نهروان خطاب به كشته هاى آنان فرمود:

«بُؤْساً لَكُمْ! لَقَدْ ضَرَّكُمْ مَنْ غَرَّكُمْ» ؛ «چه بدبختيد شما! آنكه شما را فريب داد، چه زيانى به شما رساند» . به آن حضرت عرض شد: يا اميرالمؤمنين! چه كسى آنها را فريفت؟ فرمود:

الشَّيْطَانُ الْمُضِلُّ، وَ النَّفْسُ الأَمَّارَةُ ِالسُّوءِ، غَرَّتْهُمْ بِالأَمَانِيِّ، وَ فَسَحَتْ لَهُمْ فِي الْمَعَاصِي، وَ وَعَدَتْهُمُ الإِظْهَارَ، فَاقْتَحَمَتْ بِهِمُ النَّارَ.(1)

شيطان فريبنده و نفسى كه به بدى فرمان مى دهد، آنان را با آرزوهاى دور و دراز فريب داد. راه گناه و نافرمانى را بر آنان گشوده، وعده پيروزى به ايشان داده و آنان را به آتش انداخت.

آن حضرت همواره مى فرمود:

إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ الله.(2)


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج ١٩، ص ٢٣5.
2- كافى، ج١، ص 54.

ص:50

ابتداى پيدايش فتنه ها فقط هوس هايى است كه مورد تبعيت قرار گرفته و احكامى است كه افراد از پيش خود ابداع مى كنند و با كتاب خدا مخالف است.

و همچنين مى فرمود:

إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَتَيْنِ؛ اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الأَمَلِ؛ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ يَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أَمَّا طُولُ الأَمَلِ فَيُنْسِي الآخِرَة.(1)

من براى شما تنها از دو چيز مى ترسم: پيروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز؛ زيرا پيروى از هوا و هوس، از پذيرش حق بازمى دارد و آروزهاى دور و دراز آخرت را از ياد مى برد.

و پيش از آن، سخن خداى تعالى است آنجا كه مى فرمايد:

(وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ) (ص:٢6)

و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد؛ كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذابى شديد دارند.

بايد گفت كه هواپرستى و پيروى از اميال نفسانى چه سهم بزرگى در ايجاد تفرقه و دشمنى ميان مردم و پيدايش فرقه ها و مذهب هاى مستهجن و بى ارزش و بروز كينه ها و درگيرى ها داشته است؛ زيرا اين امر سبب گمراهى از راه حق و ميل به سوى باطل و عامل ايجاد بدعت ها و بروز فتنه هاست.

ج) تسليم در برابر غير قرآن و سنت

از ديگر عوامل آشكار و مهم در پيدايش بدعت ها، تسليم شدن در برابر هر دليلى غير از كتاب و سنت است. قرآن كريم، جداكننده حق از


1- كافى، ج ٢، ص ٣٣5.

ص:51

باطل و فصل الخطاب همه امور است و سنت شريف نبوى نيز چه به قول يا فعل يا تقرير باشد، سنتى الهى است كه از هر لغزش و خطا و سهو و فراموشى و اشتباه در امان است؛ اين، شريعتى است كه خداى متعال به پذيرش آن فرمان داده و از جايگاه عزتش اين بيان نازل شده است:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ) (محمد: ٣٣)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر [او نيز] اطاعت نماييد، و كرده هاى خود را تباه مكنيد.

خداوند در آيه ديگرى نيز مى فرمايد:

(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً) (نساء:٨٠)

هر كس از پيامبر فرمان بَرَد، در حقيقت، خدا را فرمان برده [است]؛ و هر كس روى گردان شود، ما تو را بر ايشان نگهبان نفرستاده ايم.

قرآن وحى الهى است كه حقايق و شرايع دين را بر ما آشكار مى سازد و سنت مطهر، عنايتى الهى است كه در ذات خود، معصوم و نگهبان شريعت از تحريف است؛ سنت، امينِ رسالت حقه الهى است و همگان بايد در برابر قرآن و سنت، هر دو، تسليم باشند كه در غير اين صورت، با در نظرگرفتن رأى ها و نظريه هاى افراد در برابر اين دو عنصر الهى و گرفتن سنت از راه غيرمعصوم كه سنت را در برابر قرآن قرار مى دهد، بدعت ها ايجاد مى شود؛ زيرا غيرمعصوم در جايگاه خطا و اشتباه است و گاه مى شود كه دروغ بگويد، افترا ببندد و ادعاى باطلى كند. بنابراين، تسليم در برابر او، خود، سبب انحراف و پيروى از رأى و نظرش عامل بروز بدعت گذارى است. ولى پيشوايان و امامان معصوم (ع)

ص:52

همان صاحبانِ امر يا اولوالامرى هستند كه پيروى از آنان هم به فرمان الهى واجب شده است: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد» . (نساء: 5٩) و پر واضح است كه پيروى از ايشان بدين دليل در كنار پيروى از خدا و رسول بر مردم واجب شده است كه آنها [نيز از هر خطا و اشتباهى] معصوم هستند؛ زيرا آنان امانت داران خدا بر وحى و مفسران سيره و سنت رسول خدا (ص) هستند و هم پيامبر گرامى اسلام (ص) خود به پيروى از آنان فرمان داده است، آنجا كه به روايت عامه و خاصه فرمود:

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي. . . فَلاَتُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا وَ لاتَقصُرُوا عَنهُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لاَتُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ.(1)

من در ميان شما چيزى از خود به يادگار مى گذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد، گمراه نخواهيد شد: كتاب خدا و خاندانم. . . از آنها جلوتر نرويد كه هلاك خواهيد شد و از آنها عقب نمانيد كه باز هم هلاك خواهيد شد و به آنها چيزى نياموزيد كه از شما داناتر هستند.

امام محمدباقر (ع) نيز فرمود:

لَمّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ (ص) بَاتَ آلُ مُحَمّدٍ بأطْوَلِ لَيْلَةٍ. . . حَتَّى ظَنُّوا أنْ لاسَمَاءَ تُظِلُّهُمْ ولاأَرْضَ تُقِلُّهُمْ لأِنَّ رَسولَ اللهِ (ص) وَ تَرَ الأَقْرَبينَ وَالأَبَعدينَ فى اللهِ. فَبَيْنَا هُمْ كَذِلكَ إِذْ أَتَاهُمْ آتٍ لاَيَرَوْنَهُ ويَسْمَعونَ كَلاَمَهُ فَقَالَ: اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ البيتِ ورَحْمةُ اللهِ وبركاتُهُ. . .


1- الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص ١٣5؛ كنز العمال، ج ١، ص 6٨؛ الدر المنثور فى التفسير بالمأثور، ج ٢، ص 6٠.

ص:53

فَأنْتُمْ أهْلُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، اَلَّذينَ بِهِمْ تَمَّتِ النِّعْمَةُ وَاجْتَمَعَتِ الفُرْقَةُ وائْتَلَفَتِ الكَلِمَةُ. . .(1)

شبى كه پيامبر اكرم (ص) از دار دنيا رحلت فرمود، درازترين شبى بود كه بر آل محمد (ص) گذشت، تا جايى كه پنداشتند نه آسمانى بر سرشان سايه انداخته و نه زمينى وزنشان را تحمل مى كند؛ چراكه پيامبراكرم (ص) در راه خدا خون مشركان و كافرانى را از دور و نزديك ريخته بود.(2)آنان در اين حال بودند كه ناگهان كسى به نزد آنان آمد كه صدايش را مى شنيدند، اما او را نمى ديدند. وى گفت: سلام و رحمت و بركات خدا بر شما اى خاندان پيامبر! . . . شما نزديكان خداى عزوجل هستيد؛ همان كسانى كه كامل كننده نعمت خدا و پيونددهنده جدايى و تفرقه و يكى كننده كلمه هستند.

علامه مجلسى (رحمه الله) در تفسير عبارت شريف:

« وَ ائْتَلَفَتِ الْكَلِمَة

» مى نويسد: «يعنى كسى كه از شما پيروى كند، از پيروى آرا و هواهاى مختلف در امان است؛ چراكه نزد شما اختلافى در عقيده و سخن نيست» .(3)

«ملاصالح مازندرانى» نيز در شرح اين عبارت نوشته است: «مراد اين است كه چون اهل بيت (ع) آرا و عقايد و كارهاى عرب و غيرعرب را با هم يكى و متحد كردند، كلمه مسلمانان در آنان اتحاد يافته است» .(4)


1- كافى، ج ١، صص 445 و 446.
2- يعنى آن حضرت در معرض انتقام كشى بازماندگان آن كشته ها بود و ممكن بود آنها پس از آن حضرت از خاندانش انتقام بكشند. احتمال ديگر هم اين است كه چون آن حضرت از خويشان دور و نزديك خود حمايت مى كرد و خون خواهِ آنان بود، با درگذشت ايشان، آنان پناه خود را از دست مى دادند؛ ر. ك: شرح اصول كافى، ملا محمد صالح مازندرانى، ج ٧، ص ١٧٢. مترجم
3- مرآة العقول فى شرح اخبار الرسول، علامه مجلسى، ج 5، ص ٢٣٠.
4- الشرح الجامع للكافى، الأصول و الروضة، ج ٧، ص ١6٨.

ص:54

همه اينها به اين دليل است كه اهل بيت پيامبر اكرم (ص) به دلالت نصوص يا روايات عامه و خاصه - برخى صريح و برخى نيازمند به تأويل - معصوم هستند و دانش خود را از خدا و رسول خدا دريافت مى كنند. نقل است حضرت امام محمد باقر (ع) به «جابربن يزيد جعفى» فرمود:

يَا جَابرُ، إنَّا لَوْ كُنَّا نُحَدِّثُكُمْ برَأْيِنَا وَ هَوَانَا لَكُنَّا مِنَ الْهَالِكِينَ وَ لَكِنَّا نُحَدِّثُكُمْ بِأَحَادِيثَ نَكْنِزُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ (ص) كَمَا يَكْنِزُ هَؤُلاَءِ ذَهَبَهُمْ وَ وَرِقَهُمْ.(1)

اى جابر! اگر ما به حسب رأى و نظر و هوا و هوس خود به شما حديث بگوييم، از هلاك شدگان خواهيم بود. لكن ما احاديثى را براى شما نقل مى كنيم كه آنها را همچون گنج گران بهايى از رسول خدا به ميراث برده و همچون توانگران كه طلاها و پول هاى خود را نگهدارى مى كنند، آن احاديث را نگهدارى مى كنيم.

از همين روست كه آن حضرت كه سلام خدا بر او باد به «سَلْمَةِِ بن كُهَيل» و «حَكَم بن عُيينه» فرمود:

شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلاَ تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلاَّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْت.(2)

شرق و غرب جهان را جست وجو كنيد، اما در هيچ كجا دانش صحيحى نخواهيد يافت، مگر آنچه از جانب ما اهل بيت صادر مى شود.

بنابراين، از آنجا كه قرآن كريم آخرين كتاب آسمانى و آخرين دين و شريعت الهى است، غير از احكامى كه خداى تعالى به آن حكم كرده است، حكمى نيست و جز سنتى كه رسول خدا آن را معمول داشته و اهل بيت پاكش به پيروى از او آن را ادامه داده اند، سنتى نيست و


1- بصائر الدرجات، صفّار قمى، ص ٣١٨؛ الإختصاص، شيخ مفيد، ص ٢٨٠.
2- بحار الانوار، ج ٢، ص ٩٢؛ به نقل از: بصائر الدرجات، ج ٣٠؛ رجال كَشّى، شيخ طوسى، ج ٢، ص 64٩.

ص:55

خارج شدن از اين دايره بى شك مقدمه پيمودن راه بدعت است؛ زيرا خارج شدن از دو حصار امن است:

نخست قرآن، همان كتاب معصومى كه خداى تعالى درباره آن فرموده است:

(وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ

تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) (فصلت: 4١ و 4٢)

و به راستى كه آن كتابى ارجمند است، [كه] باطل [نه] از پيش روى آن و [نه] از پشت سر به سويش نمى آيد؛ وحى [نامه]اى است از حكيمى ستوده [صفات].

دوم، سيره پاك و برخوردار از عصمتِ خاتم پيامبران و سيد رسولان كه خداى تعالى درباره اش مى فرمايد:

(ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى * وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى) (نجم: ٢ - 4)

[كه] يار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده، و از سر هوس سخن نمى گويد، اين سخن به جز وحى اى كه بر او نازل شده [است] نيست.

به حكمت و لطف و مشيت الهى، خط نبوت از طريق امامت امتداد مى يابد. بنابراين، آنان نيز حافظ دين خداوند متعال هستند و دانش خود را از كتاب و سنت دريافت مى كنند.

براساس آنچه بيان شد، روشن است خروج از حد و مرزى كه خداى سبحان تعيين فرموده است، سبب و زمينه ساز راه بدعت گذاران است. از اين رو معقول نيست سنت را به سنت نبوى و سنت صحابه تقسيم كنيم و سنت صحابه را حجتى شرعى بدانيم. درحالى كه نه مستند به كتاب است و نه مستند به سنت!

ص:56

٧. تقسيم بدعت

در تقسيم بدعت، اختلاف نظرهاى بسيارى وجود دارد. پيش از آغاز بحث، ابتدا بايد بدانيم بدعت چند نوع است و اصلاً تقسيم بدعت امكان پذير است يا خير؟

در اين ميان، شمارى بدعت را به دو بخش تقسيم كرده اند:

الف) بدعت خير و حق؛

ب) بدعت شر و سوء يا به تعبير ديگر، بدعت خوب و بدعت بد.

ملاك تقسيم بندى طرفداران اين نوع تقسيم، اين سخن رسول خدا (ص) است كه فرمود:

مَنْ سَنَّ فِي الإسْلامِ سُنَّةً حَسَنَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، كُتِبَ لَهُ مِثْل ُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَ لايُنْقَصُ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ وَ مَنْ سَنَّ فِي الإسْلامِ سُنَّةً سَيّئَةً فَعُمِلَ بِهَا بَعْدَهُ، كُتِبَ عَلَيهِ مِثْل ُ وِزْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا وَلايُنْقَصُ مِنْ أوْزارِهِمْ شَيْءٌ.(1)

هركس در اسلام سنت نيكويى رواج دهد، براى او به ميزان پاداش هركس به آن سنت پسنديده عمل كند، نوشته مى شود؛ بدون اينكه از پاداش آنها چيزى كاسته شود. و هركس در اسلام سنت ناروايى رواج دهد، براى او به ميزان گناه هركس به آن سنت ناپسند عمل كند، نوشته مى شود؛ بدون اينكه از گناه آنها چيزى كاسته شود.

يا اين كلام پيامبر اكرم (ص) كه در مقام هشدار مى فرمايد:

إِيَّاكَ أَنْ تَسُنَّ سُنَّةً بِدْعَةً فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً لَحِقَهُ وِزْرُهَا وَ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا.(2)


1- صحيح مسلم، ج 5، ص١٣٢؛ مسند احمد، ج 6، ص٢٧٠.
2- بحارالانوار، ج ٧4، ص ١٠4؛ به نقل از: مكارم الاخلاق، ص 454.

ص:57

هشدار كه بدعتى را سنت كنى؛ هرگاه بنده خدا بدعتى را سنت كند، گناه بدعتگذارى و گناه همه كسانى كه به آن بدعت عمل كنند، بر گردن او خواهد بود.

بايد توجه داشت كه در اين روايات، بحث بر سر سنت است نه بدعت و اين سنت است كه به دو نوع خوب و بد تقسيم مى شود. البته بيشتر دانشمندان براى بدعت تقسيم خاصى در نظر نمى گيرند؛ زيرا آنها كه اهل تحقيق هستند، بر اين باورند كه ممكن نيست بدعت در هيچ حالتى خوب باشد؛ زيرا دانشمندان بدعت را چنين تعريف كرده اند:

ابن حجر عسقلانى معتقد است: «بدعت چيزى است كه نوبنياد باشد و ريشه در شريعت نداشته باشد» .(1)

ابن حجر عسقلانى در تعريفى ديگر مى گويد:

بدعت چيزى است كه بدون الگوبردارى از چيزى كه قبلاً بوده، ساخته شود و در شريعت به چيزى اطلاق مى شود كه مقابل با سنت باشد و به همين جهت مذموم و ناپسند است.(2)


1- فتح البارى، ج 5، ص ١56؛ ج ٩، ص ١٧.
2- همان.

ص:58

«ابن حجر هيثمى» در تعريفى بدعت را چيزى مى داند كه بر خلاف شرع و دلايل عام يا خاص آن باشد.(1)

براساس تعريف ابن رجب حنبلى، بدعت چيزى است كه ريشه و اساسى در شريعت و دليلى از شرع كه بر آن دلالت كند، نداشته باشد.(2)

«زركشى» نيز بدعت را اين گونه تعريف كرده است: «موضوع بدعت در شرع، امر نوپديد آمده ناپسند است» . (3)

حضرت اميرمؤمنان، على (ع) نيز در اين باره فرموده است:

«النَّاسُ رَجُلانِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَة»(4)؛ «مردم بر دو دسته اند: گروهى پيرو شريعت و گروهى ابداع كننده بدعت» .

آن حضرت همچنين در جداكردن سنت از بدعت فرمود:

«أَمَّا السُّنَّةُ فَسُنَّةُ رَسُولِ اللهِ (ص) وَ أَمَّا الْبِدْعَةُ فَمَا خَالَفَهَا» (5)؛ «اما سنت كه سنت رسول خدا (ص) است و بدعت نيز هر چيزى است كه مخالف با آن باشد» .

همچنين در جايى ديگر در مقام تفكيك سنت از بدعت مى فرمايد:

وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّةِ فَالْمُتَمَسِّكُونَ بِمَا سَنَّهُ اللهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ، وَ إِنْ قَلُّوا. وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لأَمْرِ اللهِ تَعَالَى وَ كِتَابِهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ، وَ إِنْ كَثُرُوا.(6)

اهل سنت كسانى هستند كه به آنچه خدا و رسول او برايشان سنت قرار داده اند، چنگ مى زنند، اگرچه اين افراد اندك باشند و اهل بدعت آنانند كه با فرمان خداى تعالى و كتاب و پيامبرش مخالفت ورزيده و به رأى خود و بر طبق هواهاى نفسانى خود عمل مى كنند؛ گرچه اين افراد بسيار زياد باشند.

اينك براى روشن شدن موضوع و جلوگيرى از اشتباه به شرح دو مفهوم سنت و بدعت مى پردازيم.

اتّباع يا پيروى و ابتداع يا بدعتگذارى، همان سنت و بدعت است كه اولى پسنديده و دومى ناپسند است و دليل آن نيز اين است كه مفهوم بدعت داراى سه شرط اساسى است:


1- التبيين بشرح الاربعين، ص ٢٢١.
2- جامع العلوم و الحِكَم، ص ١6٠.
3- الابداع، ص ٢٢.
4- نهج البلاغة، خطبه ١٧6.
5- تحف العقول عن آل الرسول، ص ٢١١.
6- كنز العمال، ج ١6، ص ١٨4.

ص:59

الف) دخل و تصرف در دين، چه در عقايد و چه در احكام.

ب) ترويج و تبليغ اين دخل و تصرف.

ج) اين دخل و تصرف بدون هيچ دليل شرعى اى باشد كه بر جواز آن دلالت كند، نه دليل خاص و نه دليل عام.

در اين صورت، چگونه ممكن است كه ابن اثير بگويد: بدعت بر دو گونه است: بدعت هدايت و بدعت گمراهى! (1)بلكه وى و كسانى همچون او كه به اين تقسيم بندى معتقدند، چگونه بخشى از آن را خير و حق و مايه هدايت و در يك كلام، بدعتِ خوب دانسته اند! درحالى كه با اين تقسيم بندى يا بايد اصطلاح بدعت را به زور به معناى دل خواه خود نزديك سازيم يا معناى بدعت در لغت و معناى آن در اصطلاح شرعى را در هم بياميزيم.

شايد ابن اثير از اعتقاد تقسيم بدعت خود حمايت كند و در پاسخ بگويد: شايد سخن عمر درباره خواندن نماز تراويح به جماعت كه گفت: «نِعمَتِ البِدعَةُ هَذِهِ» ؛ «اين، چه خوب بدعتى است!» ، از همين نوع (بدعت خوب) باشد؛ زيرا اين كار از جمله كارهاى خير است و در جايگاه مدح و ستايش قرار دارد. ازاين رو، وى اين كار را بدعت خوب ناميده است. تنها چيزى كه باقى مى ماند، اين است كه پيامبر اكرم (ص) آن كار را به عنوان سنت قرار نداده است. بلكه تنها چند شب اين نماز را به جا آورد و سپس آن را ترك كرد و ديگر ادامه نداد. در زمان ابوبكر نيز تكرار نشد و تنها عمر بود كه مردم را براى اين نماز گرد آورد و آنان را به انجام آن تشويق كرد. ازاين رو، آن را بدعت ناميد. درحالى كه در حقيقت سنت است.(2)


1- البداية و النهاية، ابن اثير، ج ١، ص ٧٩.
2- النهاية فى غريب الحديث و الأثر، ج ١، ص ٧٩، ماده بدع.

ص:60

ابن اثير از يك سو بيان مى دارد كه پيامبر اكرم (ص) چند شبى كه نماز تراويح را به جاى آورد، آن را به جماعت نخواند و سپس اين كار را ترك كرد و نيز اعتراف مى كند بازگرداندن عملى كه به وسيله رسول خدا (ص) ترك شده بود، كار عمر بوده و از سوى ديگر، براى كسانى كه پس از پيامبر اكرم (ص) زمام امر حكومت را در دست گرفتند، حق تشريع قائل مى شود و معتقد است كه آنچه آنان از نزد خود آورده اند، ملحق به سنت است؛ اگرچه بدعت باشد. بنابراين، بدعت اگر از سوى آنان باشد، بدعت خوب و سنت حسنه است و بلكه لازم است به درستى آن اقرار كند كه بدعت است؛ ولى با قيد كلمه خوب!

«دهلوى» مى گويد:

بدان، هرچه پس از رسول خدا (ص) ظهور كرده، همه بدعت است. حال هرچه با اصول و قواعد سنتش موافق بود يا بر آن قياس شد، بدعتِ خوب است و هرچه با آن مخالف بود، بدعت ضلالت و گمراهى است!(1)

شافعى نيز طبق نقل «حرملةبن يحيى» مى نويسد: «بدعت بر دو گونه است: بدعت پسنديده و بدعت ناپسند؛ بدعتى كه موافق با سنت باشد، پسنديده و بدعتى كه با سنت مخالف باشد، ناپسند است!»(2)كه البته منظور هيچ كدام به روشنى معلوم نيست؛ زيرا اگر كارى با سنت موافق بود، انجام آن، در واقع پياده كردن همان سنت است و بدعت نخواهد بود تا بخواهيم آن را با كلمه پسنديده يا خوب يا بدعت هدايت و امثال اينها بياراييم يا براى اين كار بدعت را به دو گونه تقسيم كنيم و يك بخش از


1- الكشاف لاصطلاحات الفنون، دكتر عزت، ص ١6٢.
2- الاعتصام، ج ١، ص ٣٧.

ص:61

آن را خوب و پسنديده بناميم و آنچه مخالف با سنت است، همان بدعت است و لازم نيست آن را با عنوان هاى ناپسند، بد و بدعت گمراهى توصيف كنيم؛ زيرا به نقل از ابن حنبل و نيز جابر بن عبدالله انصارى، پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«شَرُّ الأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ»(1)؛ «بدترين كارها، كارهايى است كه نوظهور باشد و هر بدعتى گمراهى است» .

همچنين براساس روايت ديگرى، رسول خدا (ص) فرمود:

«كُلُّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَة»(2)؛ «هر امر نوظهورى بدعت است و هر بدعتى، گمراهى است» .

از نسائى روايت است: پيامبر اكرم (ص) در ضمن خطبه شريفه خود فرمود:

«شَرُّ الأُمُورِ مُحْدَثَاتُهَا وَ كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ وَ كُلُّ ضَلاَلَةٍ فِي النَّار»(3)؛ «بدترين كارها، كارهايى است كه نوظهور باشد و هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است» .

در اين صورت، بايد ديد بدعت چه وقت و كجا كار خوبى بوده است. بدعت به دليل اينكه نه به وسيله وحى الهى نازل شده و نه در سنت شريف وارد گرديده، بدعت شده است و هيچ دليل خاص يا عامى هم وجود ندارد تا با نسبت دادن آن به دين، عنوان حسنه و خوب بر آن صدق كند.

شايد بتوان دو دليل براى پافشارى بر اين امر يافت: نخست، توجيه كارهاى بدعت آميزى كه از سوى برخى صحابه در دين ايجاد شد و بايد به ناچار اين كارها را توجيه كرد و پس از انتخاب يك عنوان زيبا، آن را در داخل چارچوب دين گنجاند.


1- مسند احمد، ج ٣، ص ٣١٠.
2- همان، ج 4، صص ١٢6و ١٢٧؛ همچنين ر. ك: سنن ابن ماجه، ج ١، ص١٧؛ بحارالانوار، ج ٢، ص ٢6٣ كه در ادامه آن آمده است: «و كل ضلالة في النار» ؛ «و هر گمراهى در آتش است» .
3- جامع الأصول، ابن اثير، ج 5، ص٣٩٧4.

ص:62

دوم، جمع كردن ميان معناى لغوى و معناى اصطلاحى بدعت؛ البته جمع كردنى آميخته با مغالطه و فريب و تحريفِ منظور شرع از بدعت؛ زيرا در حوزه علم لغت، بحث از حلال و حرام مطرح نيست و تنها بيان معنا و مفهوم كلمه يا اصطلاح يا عنوان مطرح است. ولى در حوزه شرع، براى هر كلمه بايد يكى از پنج عنوان: واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح را در نظر گرفت.

معانى لغوى كلمه بدعت عبارتند از:

بدع: احداث چيزى است كه از پيش نبوده است؛ چيزى كه نه در خارج وجود داشته و نه يادى از آن شده و نه كسى شناختى از آن داشته است.

بدع: ابتدا به ساخت چيزى است كه بدون الگوگرفتن از چيز مشابهى ساخته شده باشد.

ابداع: انشاء صنعتى است بدون الگوگرفتن يا تقليد از كس ديگر.(1)

تا اينجا بدعت مشكلى ندارد، بلكه ممكن است نشانه خلاقيت و ابتكار و افتخارآفرينى باشد. ولى هنگامى كه اين بدعت و ابتكار و نوآورى در دايره دين مى آيد، اين چنين تعريف مى شود: «واردكردن سخن يا اعتقادى كه گوينده يا كسى كه به آن معتقد است، آن را از سنت صاحب شريعت استخراج نكرده باشد» . يا اين تعريف: «بدعت، نوآورى در دين پس از تكميل آن و تمام چيزهايى است كه پس از پيامبر به دلخواه افراد ايجاد شده است» . (2)

ابن حجر هيثمى در مقام فرق ميان معناى لغوى و شرعى بدعت گفته است: «بدعت به لحاظ لغت نوآورى است و در شرع هر چيزى


1- كتاب العين، ج ٢، ص 54؛ مقاييس اللغة، ابن فارس، ج ١، ص ٢٠٩؛ مفردات، ص ٢٨.
2- المفردات، ص ٢٨؛ قاموس المحيط، ج ٣، ص 6

ص:63

است كه بر خلاف امر شرع و دليل خاص يا عام آن ايجاد شده باشد» .(1)

در مكتب فقها، بدعت تنها در معناى ناپسند آن استعمال مى شود، به گونه اى كه فقط با عنوان گمراهى و ضلالت تعريف شده است و به هيچ وجه تقسيم نمى شود؛ خصوصاً با توجه به اينكه اين روايت شريف نيز به همين صورت و بدون استثنا وارد شده است: هر نوآورى در دين، بدعت و هر بدعتى، گمراهى و هر گمراهى، در آتش است.

خود عمر و پسرش، عبدالله و بسيارى ديگر نيز در چندين مورد واژه بدعت را در محل نكوهش، ناخوش داشتن و اعتراض به كار برده اند؛ مانند روايات شريفى كه در نكوهش و نهى از بدعت و پرهيز از آن وارد شده است. بدعت در آراى فقيهان و صاحبان فتوا به منزله عنوانى براى انحراف و منحرفان و تحريف و تحريف گران، به گونه اى اثبات شده است كه ديگر مجالى براى تقسيم آن به بدعت خوب و بدعت بد وجود ندارد!(2)

در تعريف بدعت آمده است: «بدعت هر چيزى است كه بر خلاف امر و فرمان شارع در دين احداث شده و دليل خاص يا عامى بر آن دلالت نداشته باشد» يا گفته شده است: «بدعت امر نوظهورى در دين است كه ريشه در كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) نداشته باشد و از اين جهت بدعت ناميده مى شود كه آفريننده اش آن را از پيش خود ابداع


1- التبيين بشرح الأربعين، ص ٢٢١.
2- ر. ك: تلبيس ابليس، ابن جوزى، ص ٢5؛ البدَع و النهى عنها، ابن وضّاح قرطبى، صص 4، ٢٧، 4٧، ٣٩ و 5٨؛ بحار الانوار، ج ٢، ص ٣١5؛ تفسير عياشى، ج ٢، ص ٣٨؛ صحيح بخارى، ج ٢، صص ١٩٨و ١٩٩؛ فتح البارى، ج ٣، ص 55 و ج ١٣، ص ٣١5؛ الاعتصام، ج١، ص ٨١ و ج 4، ص ٨٢؛ سنن دارمى، ج 5، ص 44؛ كافى، ج 4، ص ٧٨١؛ المدخل، ابن الحاج، ج ٢، ص ٢٨6.

ص:64

كرده است و اين ابداع يا افزودن چيزى بر دين است يا كم كردن چيزى از آن، بدون استناد به دين» .

ديگرى بدعت را حتى اگر يك كلمه باشد و در دين داخل شود، امرى ناپسند و موجب گمراهى مى داند.(1)دليل آن نيز اين است كه بدعت، كار نوظهورى است.

مسلم در صحيح خود از رسول خدا (ص) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«مَنْ أحْدَثَ فِى أمْرِنَا هَذَا مَا لَيسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ»(2)؛ «كسى كه در امر ما چيزى احداث كند كه در آن نباشد، مردود است» .

پيش تر ديديم كه چگونه به حد تواتر روايت شده كه هر نوظهورى، بدعت و هر بدعتى، گمراهى و هر گمراهى، در آتش است. ولى با اين وجود، بدعت در كدام دوره از تاريخ قابل تقسيم بوده و بخشى از آن را بدعت خوب مى دانسته اند؟ ! اصلاً چرا در اين تناقض ها فرو رفته اند كه كسى بگويد: منظور از مُحدَثات، چيزهايى است كه در دين داخل شده باشد، اما ريشه در شرع نداشته باشد كه در عرف شرع بدعت ناميده مى شود. اما آن دسته از كارها كه ريشه و دليلى در شرع داشته باشد، بدعت نيست! (3)درحالى كه آنچه ريشه و دليلى در شرع داشته باشد، به هيچ وجه از محدثات نيست تا بعد بخواهيم عنوان بدعت را از آن نفى يا بدعت را به خوب و بد تقسيم كنيم!

شهيد اول در «قواعد» مى نويسد:

امورى كه پس از پيامبر اكرم (ص) در دين احداث شده [است] به چند


1- احسن الكلام، محمد بن بخيت مصرى، ص 6.
2- صحيح مسلم، ج 5، ص ١٣٢؛ مسند احمد، ج 6، ص ٢٧٠.
3- فتح البارى، ج 4، ص ٢5٢.

ص:65

دسته تقسيم مى شود كه نزد ما عنوان بدعت تنها بر آن دسته از اين امور صادق مى آيد كه حرام باشد.(1)

علامه مجلسى پس از شهيد اول در توضيح سخن پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: «هر بدعتى، گمراهى است» ، مى نويسد:

اين حديث بر اين نكته دلالت دارد كه كار اصحاب ما كه به پيروى از اهل سنت، بدعت را به اقسام گوناگون تقسيم كرده اند، باطل است؛ چراكه بدعت در شرع تنها بر كار يا سخن يا اعتقادى اطلاق مى شود كه به نام دين در دين داخل شده و دليلى از جانب شارع نه عموماً و نه خصوصاً درباره آن وارد نشده باشد و چنين چيزى جز حرام و افترا بر خدا و رسول، عنوان ديگرى ندارد.(2)

8-بدعت در بدعت

پس از بيان اين مطالب، چگونه مى توان مفهوم تقسيم بدعت را دريافت؟ آيا همين تقسيمات، خود، نوعى بدعت نيست؟ يا تناقض ها و مغالطه هاى لفظى و واژگونه كردن تعريف هاى واضح و آشكار است. . . . پس از همه اين بحث ها و آشكارشدن مطالب و نظريه هاى مختلف درباره اصطلاح بدعت، بايد اذعان داشت برخى در تعريف بدعت، به تقسيم آن معتقد شده اند كه از آن جمله مى توان، به اين افراد اشاره كرد:

الف) «شافعى» كه حرملة بن يحيى از وى نقل مى كند:

از شافعى شنيدم كه مى گفت: بدعت بر دو گونه است: بدعت پسنديده و بدعت ناپسند؛ پس آن بدعت كه با سنت موافق باشد، پسنديده و آن بدعت كه با سنت مخالف باشد، ناپسند است.


1- مرآة العقول فى شرح أخبار الرسول، ج ١، ص ١٩٣.
2- بحار الانوار، ج ٧١، ص ٢٠٣.

ص:66

ربيع نيز نقل مى كند كه شافعى گفته است:

كارهاى مُحدَثه (نوظهور) بر دو گونه هستند: يك بخش كه مخالف با كتاب خدا، سنت، اجماع، يا اثَر است. . . كه اين، بدعت، ضلالت و گمراهى است، دومين بخش بدعت، امور نوظهورى است كه جنبه خير داشته و كسى در خير بودن آن شك نداشته باشد و اين، يك عمل نوظهورِ غيرِ ناپسند است.(1)

ب) «ابن حزم» گفته است:

بدعت در دين، هر چيزى است كه در قرآن كريم و سنت رسول خدا (ص) نيامده باشد. اما بخشى از بدعت به گونه اى است كه بد نبوده و خوب است. آورنده آن نيز مستحق دريافت اجر و پاداش خواهد بود و آن، بدعتى است كه اصل آن، اباحه(2)باشد.(3)

ج) «ابوحامد غزّالى» گفته است:

مبادا كسى بگويد فلان عمل پس از رسول خدا (ص) ابداع شده؛ چرا كه هر چيزى كه ابداع شود، مورد نهى واقع نشده است. بلكه آنچه مورد نهى واقع شده، بدعتى است كه در تضاد با سنت ثابته بوده، امرى از اوامر شريعت را در عين اينكه علت شرعى آن باقى است، از ميان بردارد. حال كه چنين است، در بعضى از موارد و احوال كه اسباب و علل تغيير مى كند، بدعت حتى واجب نيز مى شود.(4)

د) «شيخ عبدالحق دهلوى» در شرح مشكات چنين نقل كرده است:


1- فتح البارى، ج ١٧، ص ١٠.
2- اباحه يعنى مباح بودن كه يكى از احكام پنج گانه است و عمل يا چيزى كه واجب، مستحب، حرام و مكروه نباشد، مباح ناميده شده و حكم آن اباحه است. مترجم
3- الكشّاف لإصطلاحات الفنون، ص ١6١.
4- احياء علوم الدين، غزّالى، ج ٣، ص ٢.

ص:67

بدان كه آنچه پس از رسول خدا (ص) پيدا شود، بدعت است و هرچه با

اصول و قواعد سنت او موافق باشد يا بر آن قياس شود، بدعت خوب و هرچه با آن مخالف باشد بدعتِ بد و موجب گمراهى است.(1)

ه) ابن اثير مى نويسد:

بدعت بر دو نوع است: «بدعت هدايت و بدعت گمراهى. هرچه بر خلاف آنچه خدا و رسول او (ص) به آن فرمان داده اند، باشد، مورد مذمت و انكار قرارمى گيرد و اما بدعتى كه تحت عموم آنچه خدا به آن فرمان داده و پيامبر اكرم (ص) به آن امور [به صورت عام] تشويق كرده [است]، قرار مى گيرد، مورد مدح و ستايش است و آنچه اصلاً نمونه اى قبل از آن برايش موجود نباشد، مانند نوعى از بخشندگى و سخاوت و كارهاى خوب، از كارهاى پسنديده به حساب مى آيد. اما در مورد كارهايى كه خلاف آن چيزى است كه از شرع وارد شده است، اين امر جايز نيست كه آن حضرت خود فرموده [است]: هركس سنت پسنديده اى از خود به يادگار گذارد، اجر آن سنت و اجر هركس كه پس از وى به آن عمل كند، براى او خواهد بود.(2)

اين نظريه ها در حالى است كه همين افراد مشاهده مى كنند يكى از بزرگان صحابه امرى را ابداع كرده كه پيامبر اكرم (ص) اصلاً چنين چيزى را نياورده يا گاه از انجام آن نهى و جلوگيرى فرموده است. يا امرى را ابداع كرده كه رسول خدا (ص) از آن نهى كرده است كه البته اين افراد براى توجيه كار اين صحابى، به كارِ [بدعت] همين شخص و گاه به سخنش كه گفت: «اين چه خوب بدعتى است!» استدلال مى كنند.


1- الكشّاف لاصطلاحات الفنون، ص ١6٢.
2- البداية و النهاية، ج ١، ص ٧٩.

ص:68

ابن حزم مى گويد:

بدعت در دين، هر چيزى است كه در قرآن نيامده و از رسول خدا (ص) روايت نشده باشد. اما نوعى از بدعت هست كه پديد آورنده آن در اثر اين كار، صاحب اجر و پاداش نيز خواهد شد و نيت خير او در انجام اين بدعت به عنوان عذر [موجه] از او پذيرفته خواهد شد. نوع ديگرى از بدعت نيز هست كه خوب است و پديد آورنده اش مستحق اجر و پاداش و آن بدعت، پديد آوردن كارى است كه اصل آن اباحه باشد؛ چنان كه از عمر نيز روايت شده [است] كه:

«نِعْمَتِ الْبِدعَةُ هَذِهِ»(1)؛ «اين چه خوب بدعتى است» !

اين سخن عجيب تر از سخنان قبلى است كه بدعت به چند دسته تقسيم مى شود و آن گاه يك دسته خوب قلمداد مى شود و به پديدآورنده آن، اجر و ثواب تعلق مى گيرد كه البته همه اينها براى توجيه نماز تراويح به جماعت و رفع بدعت بودن از آن است با آنكه برخلاف شريعت است. سخن بدين جا پايان نمى پذيرد. بلكه پيشرفت ديگرى حاصل مى شود و بدعت در تقسيمات خود فراتر مى رود و احكام شرعى بر آن بار مى شود تا جايى كه «عزّالدين بن عبدالسلام» مى گويد: «بدعت بر پنج قسم است: واجب، حرام، مستحب، مكروه و مباح» .(2)

اين افراد، اين همه تقسيم بندى را براى توجيه اين كار (بدعت هاى خلفا) مى گويند. ولى هنگامى كه نوبت به يك مذهب اسلامى مى رسد كه به مذاق آنها خوش نمى آيد، نه جانب احتياط را رعايت مى كنند و نه هيچ كدام از اقسام بدعت را كه خود، تقسيم كننده آن هستند، براى پيروان


1- الأساس فى السنة و فقهها، سعيد حوّى، ص ٣5٩.
2- تهذيب الاسماء و اللغات، نَوَوى، ج ١١، ص ٢٣.

ص:69

اين مذهب در نظر مى گيرند. بلكه هر كارى را كه از پيروان اين مذهب سر بزند، جز بر همان بدعتى كه لفظ و معنا و مفهومى جز بدعت حرام و ناپسند كه سرتا پا گمراهى است و فرجامى جز آتش ندارد، حمل نمى كنند!

در هرحال، اين تقسيمات به اقتضاى ضرورت عقلى و متون حديثى درست نيست؛ زيرا مفهوم بدعت به خودى خود واضح و تقسيم ناپذير است و اساساً ممكن نيست هيچ استثنا يا تصحيحى در اين مفهوم راه يابد. بنابراين، بدعت، واردكردن چيزى در دين است كه در آن نبوده يا كم كردن چيزى از دين است كه در آن بوده است. پس چگونه ممكن است پاره اى از مصاديقِ اين مفهوم، خوب و موجب هدايت و پاره اى ديگر بد و موجب گمراهى باشد! درحالى كه نهى از بدعت در سخن پيامبر اكرم (ص) وارد شده است، آنجا كه فرمود: «هر بدعتى، گمراهى است» . يا در كلامى ديگر از ايشان آمده است:

«إتَّبِعُوا وَ لاتَبْتَدِعُوا؛ فَقَدْ كُفِيتُم» ؛ (1)«فقط پيروى كنيد و از خود چيزى ابداع نكنيد كه به اندازه كافى دستورات به شما رسيده است» .

حال بايد ديد چگونه اين تقسيم در فرمايش پيامبر جاى مى گيرد!


1- كنز العمال، ج ١، ص ٢٢١.

ص:70

ص:71

فصل دوم: نقش اهل بيت پيامبر: در مبارزه با بدعت ها

اشاره

اگر بخواهيم از نقش اهل بيت (ع) در رويارويى با بدعت ها و امور نوظهور و گمراهى هايى كه از نخستين روز درگذشت رسول اكرم (ص) به وجود آمد، سخن بگوييم، مثنوى هفتاد من كاغذ مى شود. اهل بيت (ع) در دوره هاى مختلف همواره پناهگاه امت و چشمه هاى گوارايى بودند كه تشنگانِ دانش و معرفت، دانش خود را از اين منابع اصيل و زنده كه متصل به رسول خدا (ص) بود، دريافت مى كردند.

در زندگى مولاى متقيان، على (ع) و موضع گيرى هاى آن حضرت پيش از خلافت و پس از به دست گرفتن حكومت، همچنين در زندگى فرزندانش، امام حسن (ع) ، امام حسين (ع) و ائمه ديگر (ع) نشانه هاى درخشانى از اين گونه مواضع وجود دارد كه در تاريخ، جاويدان مانده است.

اينك به بيان شمارى از روايات وارده از آنها كه در مقام مبارزه با بدعت ها و نوآورى هايى كه ريشه در دين ندارد، صادر شده است، مى پردازيم و سپس اين روايات را به صورت موضوعى تفكيك مى كنيم تا دستيابى به آنها آسان تر شود:

ص:72

١. جبر و تفويض

(1)

از موضوع هايى كه در اين امت ابداع شد، مسئله جبر است كه امويان براى تثبيت حكومت و سلطه خود، آن را ترويج كردند و گروهى از مسلمانان نيز آن را پذيرفتند. اين امر، خود، انگيزه ظهور عقيده اى شد كه در تناقض با اين اعتقاد قرار داشت كه آن، همان عقيده تفويضِ مطلق است كه معتزله به آن معتقدند. همين اختلاف در رأى سبب شد ميان صاحبان اين دو اعتقاد مدت مديدى نزاع كلامى(2)درگيرد، به گونه اى كه هركدام از پيروان آنان با ترويج اعتقاد خود، سبب ايجاد آشفتگى و فتنه هاى گسترده اى شدند. در مقابل، ائمه معصوم (ع) طى يك برنامه درازمدت با هر دو مقوله (جبر و تفويض) به مقابله برخاستند و به دفع شبهات و هدايت مردم به سوى راه نورانى و صراط مستقيم همت گماردند. از ميان سخنان گهربار اين بزرگواران در اين باره مى توان به اين موارد اشاره كرد:

روايت شده است امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع) فرمودند:

إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَى الذُّنُوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا وَ اللهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْراً فَلاَ يَكُونَ.


1- جبر و تفويض دو اعتقاد در جهان بينى اهل سنت است. اهل سنت كه در فقه و فروع دين پيرو چهار مذهب هستند، در اصول اعتقادات به دو گروهِ عمده تقسيم مى شوند:جبر و تفويض دو اعتقاد در جهان بينى اهل سنت است. اهل سنت كه در فقه و فروع دين پيرو چهار مذهب هستند، در اصول اعتقادات به دو گروهِ عمده تقسيم مى شوند: اشاعره معتزله. يكى از اختلاف هاى بنيادى ميان اين دو گروه اين است كه اشاعره معتقد به جبر هستند و معتزله معتقد به تفويض؛ به اين معنا كه جبريان معتقدند هر كارى كه انسان در طول زندگى خود انجام مى دهد، مجبور به انجام آن است و هيچ اختيارى از خود ندارد، در مقابل، مُفَوِّضه معتقدند خداوند، اختيار اعمال بشر را به خود بشر تفويض كرده است و خود هيچ دخالتى در كارهاى او ندارد. اتباع مذهب اهل بيت ع به پيروى از پيشوايان معصوم خود معتقدند نه جبرى هست و نه تفويضى، بلكه اختيار انسان در انجام كارها، چيزى ميان اين دو است كه از آن، به الامر بين الامرين تعبير شده است. مترجم
2- منظور علم كلام يا همان اصول اعتقادات است. مترجم .

ص:73

همانا خداوند عزّوجلّ به بندگان خود مهربان تر است از اينكه آنان را مجبور به ارتكاب گناه كرده و بعد آنها را به كيفر آن گناه عذاب كند و خداى تعالى مقتدرتر از آن است كه چيزى را بخواهد و آن چيز به وقوع نپيوندد.

اينجا بود كه از آن حضرات سؤال شد: آيا غير از جَبر و قَدَر (تفويض) مرحله سومى هم هست كه بين اين دو باشد؟ آنها پاسخ دادند:

«نَعَمْ أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ»(1)؛ «آرى، مرحله اى گسترده تر از مساحت ميان آسمان و زمين» .

حضرت امام صادق (ع) فرمود:

اللهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُكَلِّفَ النَّاسَ مَا لاَ يُطِيقُونَ وَ اللهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِي سُلْطَانِهِ مَا لاَ يُرِيدُ.(2)

خداى تعالى بزرگوارتر از آن است كه مردم را به كارى تكليف كند كه طاقت و توان آن را ندارند و عزيزتر از آن است كه در حوزه سلطنتش چيزى باشد كه او نخواسته باشد.

حضرت امام صادق (ع) همچنين مى فرمايد:

النَّاسُ فِى الْقَدَرِ عَلَى ثَلاَثَةِ أوْجُهٍ رَجُلٌ يَزْعُمُ أنَّ الأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَيْهِ فَقَدْ وَهَّنَ اللهَ فِى سُلْطَانِهِ فَهُوَ هَالِكٌ؛ وَرجُلٌ يَزْعُمُ أنَّ اللهَ جَلَّ وعَزَّ أجْبَرَ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِى وكَلَّفَهُمْ مَا لاَ يُطيقوُنَ فَقَدْ ظَلَمَ اللهَ فِى حُكْمِهِ فَهُوَ هَالِكٌ؛ وَرَجُلٌ يَزْعُمُ أنَّ اللهَ كَلَّفَ العِبَادَ ما يُطيقوُنَ وَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ مَا لاَيُطيقُونَ فَإِذَا أحْسَنَ حَمِدَ اللهَ وِإَذا أسَاءَ اسْتَغْفَرَ اللهَ فَهَذَا مُسْلِمٌ بَالِغ.(3)


1- توحيد، شيخ صدوق، ص ٣6٠.
2- همان.
3- همان، صص ٣6٠ و ٣6١.

ص:74

مردم در مسئله قَدَر بر سه دسته اند: كسى كه گمان مى كند اختيار كارهايش به او واگذار شده است؛ چنين كسى، تسلط خداوند را در دايره حكومتش سست پنداشته، پس خود نيز هلاك و نابود است. ديگر، كسى كه گمان مى كند خداوند بندگان خود را مجبور به ارتكاب گناه و معصيت نموده، آنان را مكلف به انجام تكاليفى مى كند كه در توان آنها نيست. چنين شخصى نيز خداوند را در حكومت خود ستمگر پنداشته و به واسطه اين اعتقاد هلاك مى شود. دسته ديگرى هم معتقد هستند كه خداوند به اندازه توان بندگان به آنها تكليف داده [است]؛ كارهايى كه در توان آنها نيست، از ايشان نخواسته است. اين دسته چون كار شايسته اى انجام مى دهند، خدا را سپاس گفته و چون كار ناشايستى از آنان سر زند، استغفار مى كنند. چنين كسى يك مسلمان رشديافته است.

از «محمد بن عجلان» نيز روايت است:

به حضرت امام صادق (ع) عرضه داشتم: «آيا خداوند اختيار كارها را به بندگان داده است؟» فرمود:

«اللهُ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُفَوِّضَ إِلَيْهِمْ» ؛ «خداوند بزرگوارتر از آن است كه اين امر را به آنها واگذار كند» . عرض كردم: «آيا بندگان را مجبور به انجام كارهايشان مى كند؟»

فرمود:

«اللهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ عَبْداً عَلَى فِعْلٍ ثُمَّ يُعَذِّبَهُ عَلَيْه»(1)؛ «خداوند عادل تر از آن است كه بنده اى را مجبور به انجام كارى كند و بعد او را به كيفر انجام همان عمل مجازات نمايد» .

روزى در محضر حضرت امام رضا (ع) از جبر و تفويض سخن به ميان آمد كه ايشان در پاسخ فرمود: «آيا يك اصل كلى در رابطه با اين مسئله به شما نياموزم كه با داشتن آن، ديگر با هم اختلاف نكنيد و با


1- توحيد، صص ٣6٠ و ٣6١.

ص:75

هركس وارد بحث شويد، بتوانيد او را شكست دهيد؟» عرضه داشتيم: اگر نظر مبارك شما چنين باشد، استقبال مى كنيم. فرمود:

إِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يُطَعْ بِإِكْرَاهٍ وَلَم يُعْصَ بِغَلَبَةٍ وَلَمْ يُهْمِلِ الْعِبَادَ فى مُلْكِهِ؛ هُوَ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ والْقَادِرُ عَلَى مَا أقْدَرَهُمْ عَلَيْهِ؛ فَإِنِ ائْتَمرَ الِعبَادُ بِطَاعَتِهِ لَمْ يَكُنِ اللهُ عَنْهَا صَادّاً وَلاَ مِنْهَا مَانِعاً وَإِنِ ائْتَمَروُا بِمَعصِيَتِهِ فَشَاءَ أنْ يَحُولَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ ذَلِكَ فَعَلَ وَإِنْ لَمْ يَحُلْ وفَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ الَّذِى أدْخَلَهُمْ فِيهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ يَضْبِطْ حُدُودَ هَذَا الكَلاَمِ فَقَدْ خَصَمَ مَنْ خَالَفَهُ.

همانا خداى عزّوجلّ به اجبار اطاعت و پرستش نمى شود و به قهر و غلبه مورد نافرمانى قرار نمى گيرد و بندگان را در حكومت خود رها و آزاد نگذاشته است؛ او در حقيقت مالك و صاحب اختيار همه چيزهايى است كه در اختيار بندگان خود قرار داده و بر آنچه آنان را بر آن توانايى بخشيده، تواناست. حال اگر بندگان فرمانبردارى و اطاعت كردند، مانع آنان نمى شود و اگر نافرمانى پيشه ساختند، اگر خواست از كارشان ممانعت كند، مى كند و اگر نافرمانى كردند و خداوند از آنان جلوگيرى نكرد، به اين معنا نيست كه خداوند آنان را به اين كار مجبور كرده است.

سپس فرمود: «هركس قواعد اين سخن را به درستى بشناسد، بر هر مخالفى [در بحث] پيروز مى شود» .(1)

٢. رأى و قياس

اشاره

از جمله مسائل نوظهورِ اختراعى، مسائلى است كه در فهم شريعت و استنباط احكام شرعى اساساً بر رأى و نظرات شخصى افراد و قياسِ (2)احكام


1- توحيد، ص ٣6٠.
2- در توضيح رأى و قياس بايد گفت: فقهاى شيعه به پيروى از پيشوايان معصوم خود براى دستيابى به احكام شرعى به چهار دليل تمسك مى كنند:قرآن؛ سنت؛ عقل؛ اجماع كه شرح آنها در كتاب هاى تفصيلى علم اصول فقه آمده است در توضيح رأى و قياس بايد گفت: فقهاى شيعه به پيروى از پيشوايان معصوم خود براى دستيابى به احكام شرعى به چهار دليل تمسك مى كنند: . در فقهِ طايفه اى از اهل سنت كه آنها را اصحاب رأى و قياس مى خوانند، افزون بر اين دلايل، به ادله ديگرى نيز استدلال مى شود؛ مانند قياس و استحسان و سدّ ذرايع و. . . . قياس يعنى آنكه براى به دست آوردن حكم يك موضوع - كه هيچ يك از آن چهار دليل براى آن وجود نداشته باشد- آن موضوع را با موضوع ديگرى كه شبيه به آن است، مقايسه كنند و حكم آن موضوع را شرعاً براى اين موضوع اثبات كنند. البته فقهاى شيعه تمام انواع قياس را باطل نمى دانند، بلكه نوعى از آن را كه به آن قياسِ ظنّى مُستَنبَطُ العلة گفته مى شود، حجت شرعى نمى دانند. رأى نيز همان استحسان است كه باز در شرايطى كه هيچ كدام از چهار دليل بالا براى پيدا كردن حكم موجود نباشد، از ذوقيات و خوش آمد و خوش نيامدِ اشخاص براى استخراج حكم شرعى استفاده كنند و اين همه، به اين ادعاست كه عقل مى تواند مستقلاً ملاك حكم را در موضوعى كه داراى حكم است، درك كند و آن را بر موضوعى كه حكم ندارد، تطبيق دهد و اصلاً در درك احكام و معيارهاى آن استقلال دارد و اين معنا اجتهاد به رأى است كه در جاى خود اثبات شده است. چنين ادراكاتى، نه وظيفه عقل عملى است و نه وظيفه عقل نظرى. البته طايفه اى از اهل سنت نيز هستند كه ادلّه شرعى را منحصر در سه دليلِ قرآن، سنت و اجماع دانسته اند و براى عقل در درك ملاكات احكام شرعى به هيچ گونه دخالتى قائل نيستند كه اين گروه را اهل حديث مى نامند. ر. ك: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، ج ٢، ص ١١٨؛ مقدمه كتاب عدل الهى، استاد شهيد مرتضى مطهرى. مترجم .

ص:76

بر يكديگر استوار است. حضرت امام جعفر صادق (ع) در اين باره فرمود:

إِنَّ أَصْحَابَ الْمَقَايِيسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْمَقَايِيسِ فَلَمْ تَزِدْهُمُ الْمَقَايِيسُ مِنَ الْحَقِّ إِلاَّ بُعْداً وَ إِنَّ دِينَ اللهِ لاَيُصَابُ بِالْمَقَايِيس.(1)

معتقدان به قياس، دانش را از راه مقايسه طلب كردند. اما اين مقايسات براى آنها جز دورى از حق چيزى به بار نياورد و همانا دين خدا به وسيله مقايسه دست يافتنى نيست.

حضرت امام محمدباقر (ع) نيز مى فرمايد:

إِنَّ السُّنَّةَ لاَ تُقَاسُ؛ وَ كَيْفَ تُقَاسُ السُّنَّةُ وَ الْحَائِضُ تَقْضِى الصِّيَامَ وَ لاَ تَقْضِي الصَّلاَة.(2)

همانا سنت قابل قياس نيست و چگونه [احكام شرعى بر يكديگر] قياس شود، درحالى كه زن، روزه اى را كه در زمان عادت ماهانه


1- كافى، ج ١، ص 56.
2- محاسن، ابوجعفر برقى، ج ١، ص ٣٣٨.

ص:77

نگرفته [است]، بايد قضا كند. اما نمازى را كه در آن روزها نخوانده قضا ندارد!

از «سعيد اعرج» نقل است كه گفت: به حضرت امام صادق گفتم: كسانى در اطراف ما هستند كه ادعاى فقه دارند و مى گويند مواردى براى ما پيش مى آيد كه حكم آنها را در كتاب و سنت نمى شناسيم و بر همين اساس در چنين مواردى به رأى خود عمل مى كنيم. آن حضرت فرمود:

كَذَبُوا لَيْسَ شَيْءٌ إِلاَّ جَاءَ فِي الْكِتَابِ وَ جَاءَتْ فِيهِ السُّنَّةُ.(1)

دروغ گفتند؛ هيچ چيزى نيست، مگر اينكه حكمش در قرآن موجود بوده و درباره آن سنتى وارد شده است.

«عثمان بن عيسى» مى گويد: از حضرت ابوالحسن، موسى كاظم (ع) ، درباره قياس پرسيدم، فرمود:

مَا لَكُمْ وَ الْقِيَاسَ! إِنَّ اللهَ لايُسْأَلُ كَيْفَ أَحَلَّ وَ كَيْفَ حَرَّمَ.(2)

شما را به قياس چه كار! از خدا پرسيده نمى شود چگونه چيزى را حلال مى كند و چگونه حرام.

حضرت على (ع) فرمود:

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْ يَزَلْ دَهْرُهُ فِي إلْتِبَاسٍ؛ وَ مَنْ دَانَ اللهَ بِالرَّأْيِ لَمْ يَزَلْ دَهْرُهُ فِي ارْتِمَاسٍ.(3)

كسى كه خود را به قياس عادت دهد، همواره زندگى خود را در اشتباه خواهد گذراند و كسى كه دين خدا را بر مبناى رأى و ديدگاه خود تفسير كند، عمر خود را غرق در درياى جهالت سپرى خواهد كرد.

حضرت ابوجعفر، امام محمدباقر (ع) نيز مى فرمايد:

مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِرَأْيِهِ، فَقَدْ دَانَ اللهَ بِمَا لاَيَعْلَمُ، وَ مَنْ دَانَ بِمَا


1- بحار الأنوار، ج ٢، ص ٣٠4.
2- كافى، ج ١، ص 5٧.
3- همان، ص 5٨.

ص:78

لاَيَعْلَمُ فَقَدْ ضَادَّ اللهَ؛ حَيْثُ أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فِيمَا لاَ يَعْلَمُ.(1)

كسى كه بر اساس رأى خود براى مردم فتوا بدهد، دين خدا را بر اساس آنچه به آن علم ندارد، تفسير كرده و كسى كه بر اساس آنچه نمى داند، دين خدا را تفسير كند، با خدا به ضديت پرداخته است؛ چون در دايره اى كه از آن آگاهى ندارد، حكم حلال و حرام صادر كرده است.

٣. تشبيه و تجسيم

اشاره

به يقين، يكى از خطرناك ترين مسائلى كه برخى طوايف مسلمان در آن گرفتار شده اند، دو عقيده تشبيه و تجسيم است كه از كوتاهى فهم و جمود فكر سرچشمه مى گيرد. در اين دو عقيده، صفات اجسام و مخلوقات به خداى تعالى نسبت داده مى شود. اهل بيت (ع) نقشى اساسى در كشف گمراهى اين دو عقيده و ارشاد مسلمانان به فهم درست و سازگار با عظمت و تقدس خداى تعالى داشتند.

از اميرمؤمنان، على (ع) درباره صفات خداوند متعال چنين وارد شده است:

َمَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ وَ مَنْ قَالَ إِلى مَ فَقَدْ وَقَّتَه.(2)

هركس بگويد خدا كجاست، جايى را از خدا خالى دانسته و هركس بپرسد خدا تا چه وقت باقى مى ماند، او را محدود به زمان ساخته است.

حضرت امام رضا (ع) نيز دراين باره فرمود:

«مَنْ شَبَّهَ اللهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِكٌ وَ مَنْ وَصَفَهُ بِالْمَكَانِ فَهُوَ كَافِر»(3)؛ «هركس خدا را به خلق او تشبيه كند، مشرك است و هركس او را به مكانى محدود كند، كافر است» .


1- كافى، ج ١، ص 5٨.
2- توحيد، ص 5٧.
3- همان، ص 6٩.

ص:79

مردى يهودى نزد حضرت على (ع) آمد و عرضه داشت: «يا اميرالمؤمنين! پروردگار ما از كى بوده است؟» فرمود:

اِنَّما يُقَالُ مَتى كَانَ لِشَئءٍ لَمْ يَكُنْ فَكَانَ ورَبُّنَا تَباركَ وتَعالَى هُوَ كَائنٌ بِلا كَيْنُونَةِ كَائِنٍ، كَانَ بِلاَ كَيفٍ يَكُونُ كَانَ لَمْ يَزَلْ بِلاَ لَمْ يَزَلْ وبِلاَ كَيِفٍ يَكُونُ، كانَ لَمْ يَزَلْ لَيْسَ لَهُ قَبلٌ، هو قَبْلَ الْقَبْلِ بلا قَبْلٍ وبلاغَايةٍ ولا مُنْتَهَى غَايَةٍ ولاَغَايَةٍ إِلَيْهَا، غَايَةٌ انْقَطَعَتِ الغَايَاتُ عَنْهُ، فَهُوَ غَايَةُ كُلِّ غَايَةٍ.(1)و (2)

تنها در صورتى مى توان پرسيد چيزى از كى بوده [است]، كه آن چيز در زمانى نبوده و بعد ايجاد شده باشد. اما پروردگار ما، تبارك و تعالى، بدون اينكه صفات موجودات را داشته باشد، موجود بوده است(3)؛ او بدون هيچ كيفيتى موجود بوده (4)؛ خداوند همواره جاويدان بوده است حتى قبل از اينكه مفهوم جاودانگى به وجود آمده و بدون [اينكه هيچ چيزى از مقوله] كيف [با او باشد كه در اين صورت لامحاله حادث خواهد بود]. (5)او بوده و قبلى نداشته، بلكه او قبل از


1- براى آگاهى بيشتر ر. ك: شرح اصول كافى، ج ٣، ص ١٢6؛ بحار الانوار، ج ٣، ص ٢٨5؛ نور البراهين، سيد نعمت الله جزايرى، ج ١، ص 4٣١. پاورقى . مترجم
2- توحيد، ص ٧٧.
3- چون همه موجوداتى كه ما مى شناسيم، وجودشان از نوع وجودِ حَدَثى است؛ يعنى سرانجام در زمانى موجود نبوده و در برهه اى خاص از زمان به وجود آمده اند. درحالى كه وجود بارى تعالى وجود حدَثى نيست و قبل از خلقت زمان نيز بوده است و براى بودنش نمى توان آغازى تصور كرد. ازاين رو، بودنش مستند به حقيقتِ بودن است، نه بودنى زايد بر ذات؛ چنان كه در ساير موجودات است. مترجم
4- يعنى هيچ صفتى از صفات موجودات كه زايد بر ذاتش باشد، در او راه ندارد. مترجم
5- منظور، كيف در مقابل كمّ است كه هر دو از مقولات فلسفى هستند، اما در بيان اينكه چرا امام ع عبارت: «وَ بِلا كَيفٍ يكُونُ » را تكرار فرموده اند، چند احتمال وجود دارد: ١. تأكيد بر جمله اول. ٢. اينكه جمله اول براى نفى كيفيات جسمانى يا حادث است و دومى براى نفى صفات حقيقيه زائده يا قديمه؛ ٣. اينكه مراد از جمله دوم اين باشد كه وجودِ خداوند در ازل و اتصاف ذات مقدسش به اين وجود، كيفى نداشته است؛ بنابراين، اشاره به نفى معلوليت يا زايد بودنِ اين وجود است. مترجم .

ص:80

[پيدايش مفهومِ] قبل [و بعد] بوده [است]. لذا نه قبلى دارد و نه امتدادى در زمان و نه انتهايى [در ازل]؛ او خود انتهاى هر چيز است و غايتى [در لايزال] به او منتهى نمى شود؛ او غايتى است كه همه غايت ها از او بريده شده [است]؛ پس او غايتِ همه غايت هاست.

از «عباسى» نقل شده است كه به حضرت ابوالحسن (ع) عرض كردم: «فدايت شوم، يكى از دوستان شما به من امر كرده [است] تا مسئله اى را از شما بپرسم.» فرمود: «چه كسى؟» عرض كردم: «حسن بن سهل» . فرمود: «مسئله در چه زمينه اى؟» عرض كردم: «توحيد» . فرمود: «كدام بخش از توحيد؟» عرضه داشتم: «او مى پرسد آيا خدا جسم است يا غير جسم؟» فرمود:

إِنَّ لِلنَّاسِ فى التَّوْحيدِ ثَلاَثَةَ مَذَاهِبَ: إِثْبَاتٌ بِتَشْبِيهٍ ومَذْهَب النّفى وَمَذْهَبُ إِثْبَاتٍ بِلاَ تَشْبِيهٍ. فَمَذْهَبُ اْلإِثْبَاتِ بِتَشْبِيهٍ لاَ يَجُوزُ، وَمَذْهَبُ النَّفْىِ لاَ يَجُوزُ والطَّرِيقُ فِى الْمَذْهَبِ الثّاِلثِ: إثبَاتٌ بِلاَ تَشْبِيهٍ.(1)

همانا مردم در توحيد بر سه عقيده اند: مذهب اثبات [شيئيت براى خدا] با تشبيه [خدا به خلق]، مذهب نفى [شيئيت از خدا] و مذهب اثبات بدون تشبيه.(2)مذهب اثبات با تشبيه جايز نيست؛ مذهب نفى هم جايز نيست؛ اما راه راست، پيمودن راه سوم است؛ يعنى اثبات بدون تشبيه.


1- توحيد، صص ١٠٠ و ١٠١.
2- منظور از مذهب اول، عقيده كسانى است كه خداوند متعال را داخل در مفهوم شىء مى دانند و او را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند كه مورد بحث ما هم همين قسم هستند و منظور از مذهب نفى نيز مذهب اهل تعطيل است كه براى فرار از شرك و حفظ توحيد، از اطلاق مفهوم شىء بر خداوند خوددارى مى كنند. نتيجه اعتقاد آنان اين است كه خداوند را از دايره وجود به محض عدم بكشانيم؛ يعنى صورت مسئله را پاك مى كنند كه قطعاً باطل است و مذهب سوم مذهب اهل بيت ع است كه خداوند متعال را داخل در مفهوم شىء مى داند. اما او را به مخلوقاتش تشبيه نمى كند. مترجم .

ص:81

حضرت امام جواد و امام هادى (ع) فرمودند:

مَنْ قَالَ بِالْجِسْمِ فَلاتُعْطُوهُ مِنَ الزَّكَاةِ وَ لاَتُصَلُّوا وَرَاءَهُ. ١

هركس به جسمانيت خدا معتقد شد، نه به او زكات بپردازيد و نه پشت سرش نماز بخوانيد.

تأويل آياتى كه در ظاهر بر تشبيه و تجسيم دلالت مى كنند

الف) وجه (صورت)

از «ابوحمزه» نقل است: به ابوجعفر امام محمد باقر (ع) عرض كردم: مقصود از سخن خداى تعالى كه مى فرمايد: ( كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ) ؛ «جز وجهِ خدا همه چيز نابود خواهد شد» . (قصص ٨٨) چيست؟ فرمود:

فَيَهْلِكُ كُلُّ شَيْءٍ وَ يَبْقَى الْوَجْهُ! إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ بِالْوَجْهِ وَ لَكِنَّ مَعْنَاهُ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ دِينَهُ وَ الْوَجْهُ الَّذِى يُؤْتَي مِنْه.(1)

آيا همه چيز نابود شده و تنها وجه باقى مى ماند! همانا خداوند عزوجل بزرگ تر از آن است كه وجه (صورت) [و به طور كلى اندام مادى] برايش قائل شويم، بلكه معناى وجه در اين آيه اين است كه همه چيز نابود مى شود، مگر دين خدا و آن وجهى (جهتى)(2)كه دين از آن سرچشمه مى گيرد.

ب) يدان (دو دست)

از «محمد بن مسلم» نقل است: از حضرت ابوجعفر، امام محمدباقر (ع) درباره معناى اين سخن خدا پرسيدم كه مى فرمايد:

يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ


1- همان، ص ١4٩.
2- از آنجا كه وجه در زبان عربى به چند معنا به كار رفته و تنها يكى از آنها معناى چهره و صورت ظاهرى است، امام محمد باقر ع در اين بيان، وجه را به معناى ديگر آن، كه همان جهت و سمت است، تفسير فرموده است. البته معناى ديگر اين كلمه، دليل و سبب است كه به نظر حقير، منظور امام، همان سمت و جهت است. مترجم .

ص:82

تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ؛ «اى ابليس! چه چيز نگذاشت تا تو بر آنچه با دو دست خود آفريدم، سجده كنى؟» (ص: ٧5) امام در پاسخ فرمود:

الْيَدُ فِي كَلامِ الْعَرَبِ الْقُوَّةُ وَ النِّعْمَةُ قَالَ اللَّهُ: وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَيْدِ(1)وَ قَالَ: وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ(2)أَيْ بِقُوَّةٍ وَ قَالَ: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ (3)أَيْ قَوَّاهُمْ وَ يُقَالُ: لِفُلانٍ عِنْدِي أَيَادِي كَثِيرَةٌ أَيْ فَوَاضِلُ وَ إِحْسَانٌ. وَ لَهُ عِنْدِى يَدٌ بَيْضَاءُ أَيْ نِعْمَةٌ. (4)

«يد» در زبان عرب به معناى قدرت و نعمت است؛ خداوند فرموده: «و به ياد بياور بنده ما داوود را كه داراى يد (قدرت) بود» . همچنين فرمود: «و آسمان را با «يد» (قدرت) بر افراشتيم» ؛ يعنى با قدرت و باز فرموده [است]: «و آنان را با روح خود تأييد كرد» كه باز هم به معناى قدرت است و گفته مى شود: فلانى بر گردن من ايادى زيادى دارد؛ يعنى نعمت فراوانى به من بخشيده يا احسان بزرگى در حق من انجام داده است يا او بر من يدِ بيضاء دارد! به اين معنا است كه حق نعمت بر گردنم دارد» .

«محمد بن عبيده» مى گويد: از حضرت رضا (ع) معناى اين سخن خداى تعالى: ( ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ) ؛ «چه چيز تو را مانع شد از اينكه بر آنچه با دستان خود آفريدم سجده آورى؟» (ص: ٧5) را پرسيدم. در پاسخ فرمود:

«يَعْنِى بِقُدْرَتِى وَ قُوَّتِى»(5)؛ «يعنى به قدرت و قوّتم [آفريدم]» .


1- ص: ١٧.
2- ذاريات: 4٧.
3- مجادله: ٢٢.
4- توحيد، ص ١5٣.
5- همان.

ص:83

«سليمان بن مهران» مى گويد: از حضرت امام صادق (ع) درباره سخن خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: ( وَ الأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ) ؛ «و در روز قيامت، زمين همه در مشت اوست» . (زمر: 6٧) در پاسخ فرمود:

يَعْنِي مِلْكَهُ لاَ يَمْلِكُهَا مَعَهُ أَحَدٌ وَ الْقَبْضُ مِنَ اللهِ تَعَالَى فِي مَوْضِعٍ آخَرَ الْمَنْعُ وَ الْبَسْطُ مِنْهُ الإِعْطَاءُ وَ التَّوْسِيعُ كَمَا قَالَ عَزَّوَجَلَّ: (وَ اللهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (1)يَعْنِي يُعْطِي وَ يُوَسِّعُ وَ يَمْنَعُ وَ يُضَيِّقُ وَ الْقَبْضُ مِنْهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي وَجْهٍ آخَرَ الأَخْذُ فِي وَجْهِ الْقَبُولِ مِنْهُ كَمَا قَالَ: (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ) (2)أَيْ يَقْبَلُهَا مِنْ أَهْلِهَا وَ يُثِيبُ عَلَيْهَا.

اين مُشت و قبضه به معنى حكومت و سلطنت خداى تعالى است كه احدى در آن شريك نيست. در جاى ديگر، قبض (در مشت گرفتن) نسبت به خداى متعال به معنى منع و تنگ گرفتن، همچنين بَسط (گشودن) به معناى توسعه روزى و بخشش آمده [است] كه فرمايد: «و خدا است كه [در معيشت بندگان] تنگى و گشايش پديد مى آورد و به سوى او بازگردانده مى شويد» ؛ يعنى او عطا كرده و گشايش مى دهد و بازمى دارد و تنگ مى گيرد. همين قبض در يك وجه ديگر درباره ذات بارى تعالى به معنى گرفتن و اخذ به عنوان قبول آمده كه فرموده [است]: «و [خدا] صدقات را قبض مى كند» ؛ يعنى اين صدقات را از اهل آن قبول نموده و به دهندگان اجر و پاداش عطا مى كند» .

سليمان گويد: عرضه داشتم آيه: وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ؛ «و آسمان ها به يمين (دست راست) او پيچيده است» (زمر: 6٧) ، چطور؟ فرمود:


1- بقره: ٢45.
2- توبه: ١٠4

ص:84

الْيَمِينُ الْيَدُ وَ الْيَدُ الْقُدْرَةُ وَ الْقُوَّةُ يَقُولُ عَزَّوَجَلَّ وَ السَّمَوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِقُدْرَتِهِ وَ قُوَّتِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ.(1)

منظور از يمين، همان يد و يد به معناى قدرت و قوّت است و خداوند در اين آيه مى فرمايد: آسمان ها درپيچيده به قدرت و قوّت پروردگار است كه از هرچه به او شرك بورزند، منزه و ويراسته است.

ج) استواء (استيلا يافتن يا قرار گرفتن)

از «عبدالرحمان بن حجاج» نقل است كه گفت:

از حضرت امام صادق (ع) درباره سخن خداى تعالى كه فرمود: ( الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى)(2)؛ «خداى رحمان كه بر عرش استيلا يافته است» ، پرسيدم، فرمود:

اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ فَلَيْسَ شَيْءٌ أَقْرَبَ إِلَيْهِ مِنْ شَيْءٍ لَمْ يَبْعُدْ مِنْهُ بَعِيدٌ وَ لَمْ يَقْرُبْ مِنْهُ قَرِيبٌ اسْتَوَى مِنْ كُلِّ شَيْءٍ.(3)

[خداى تعالى] نسبت به همه چيز مساوى است(4)؛ يعنى هيچ چيز نسبت به خداى تعالى از چيز ديگر نزديك تر نيست، هيچ دورى از او دور نيست و هيچ نزديكى از آن نزديك تر نيست و نسبتش با همه اشياء مساوى است.

د) خشم و خشنودى

در مناظره اى كه ميان «ابوقرّه» محدّث، از اصحاب «ابن شبرمه» و حضرت امام رضا (ع) رخ داد، ابوقره به آن حضرت عرض كرد:


1- توحيد، صص ١6١ و ١6٢.
2- طه: 5.
3- كافي، ج ١، ص ١٢٨.
4- در اينجا امام رضا ع استواء را به معناى مساوى بودن تفسير كرده كه از همان ريشه سَوِى است. مترجم .

ص:85

آيا اين روايت را تكذيب مى كنى كه نقل شده [است]:

«إنَّ اللَّهَ إِذَا غَضِبَ إِنَّمَا يُعْرَفُ غَضَبُهُ أَنَّ الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ يَجِدُونَ ثِقْلَهُ عَلَى كَوَاهِلِهِمْ فَيَخِرُّونَ سُجَّداً فَإِذَا ذَهَبَ الْغَضَبُ خَفَّ وَ رَجَعُوا إِلَى مَوَاقِفِهِم» ؛ «چون خدا خشمگين مى شود، نشانه خشم او اين است كه فرشتگان حامل عرش، سنگينى آن را بر دوش هاى خود احساس مى كنند و به همين واسطه به سجده مى افتند و چون خشم خدا فرو نشست، عرش سبك شده و آنها به جايگاه خويش باز مى گرداند» . حضرت ابوالحسن (ع) فرمود:

«أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مُنْذُ لَعَنَ إِبْلِيسَ إِلَى يَوْمِكَ هَذَا وَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ غَضْبَانُ هُوَ عَلَى إِبْلِيسَ وَ أَوْلِيَائِهِ أَوْ رَاضٍ عَنْهُمْ» ؛ «مرا از اين امر خبر ده كه خداوند از زمانى كه ابليس را مورد لعن قرار داد تا امروز و از امروز تا روز قيامت، آيا بر ابليس و پيروان او خشمگين و از آنها ناخرسند است يا از آنها راضى و خرسند؟» ابوقرّه پاسخ داد: «بله، البته كه بر آنها خشمگين و غضبناك است» . امام فرمود: «

فَمَتَى رَضِيَ فَخَفَّفَ وَ هُوَ فِي صِفَتِكَ لَمْ يَزَلْ غَضْبَانَ عَلَيْهِ وَ عَلَى أَتْبَاعِهِ!» ؛ «حال كه خداوند با اين توصيف كه كردى، همواره خشمگين و غضبناك است. پس رضايت و خرسندى او چه موقع پيش مى آيد تا عرش سبك شود!»

آن گاه در ادامه فرمود:

وَيْحَكَ كَيْفَ تَجْتَرِي أَنْ تَصِفَ رَبَّكَ بِالتَّغَيُّرِ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ وَ أَنَّهُ يَجْرِي عَلَيْهِ مَا يَجْرِي عَلَى الْمَخْلُوقِينَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَزَلْ مَعَ الزَّائِلِينَ وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ مَعَ الْمُتَغَيِّرِينَ.(1)


1- احتجاج، ابومنصور احمد بن على طبرسى، ج ٢، ص ٣٧٩.

ص:86

واى بر تو! چگونه به خود جرئت مى دهى كه پروردگار خود را به تغيير و تبديل از حالى به حال ديگر و اينكه آنچه براى مخلوقات پيش مى آيد، براى او نيز پيش آيد، توصيف كنى! منزه است او از اينكه با زايل شوندگان زايل گرديده و به همراه تغييركنندگان از حالى به حال ديگر تغيير يابد.

«صفوان» گويد: «ابوقرّه متحير شد و نتوانست پاسخى بدهد. پس برخاست و بيرون رفت» .

6. مبارزه با حركت غاليان§غاليان يا غُلات، فرقه اى منسوب به شيعه هستند كه امامان را در الوهيت با خدا شريك مى دانند و معتقد هستند كه خداى تعالى در ائمه حلول كرده و امور بندگان را به آنها واگذار نموده است. اكثريت شيعيان به دلايل عقلى و نقلى اين عقيده را باطل مى دانند. مترجم .§
اشاره

اهل بيت (ع) در برابر غاليان مى ايستادند و با مبارزه با آنان، ادعاهاى باطل آنها را با روش هاى مختلف، رسوا و آشكار مى ساختند. ابزارهايى كه اين امامان معصوم (ع) به كار مى گرفتند، عبارتند از:

ص:91

الف) ابراز بيزارى و لعن آنان

هنگامى كه «ابوالجارود» (1)بدعت خود را آشكار كرد، امام محمدباقر (ع) از او اظهار بيزارى كرده و براى تشديد تنفر مردم از او، وى را شيطان سرحوب (2)ناميد.(3)

امام صادق (ع) نيز ابوالجارود را لعنت كرد. همچنين «كُثَير نَوّاء» و «سالم بن ابى حفصه» را [نيز] مورد لعن قرار داد و درباره آنان فرمود:

«كَذَّابُونَ مُكَذِّبُونَ كُفَّارٌ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللهِ»(4)؛ «اينها همه دروغگو، تكذيب كننده [ى حق] و كافر هستند كه لعنت خدا بر آنها باد» .

ائمه اطهار (ع) همچنين كسانى چون «مغيره بن سعيد» ، «ابوالخطاب» ، «بيان» و غير آنان را لعنت كردند و نيز وقتى از بدعت گذارى «ابن كيال» اطلاع پيدا كردند، از او نيز تبرى جستند و او را هم لعنت كردند.(5)

ب) هشدار به مردم از پيروى اين افراد و آشكار كردن دروغ هاى آنها

هرگاه امامان معصوم (ع) در جامعه به شخص غالى برخورد مى كردند، به شيعيان خود فرمان مى دادند تا آنان را ترك كنند و از ارتباط با آنان دورى گزينند.(6)همچنين مردمى را كه پيرو اين اشخاص بودند و


1- ابوالجارود بن منذر همدانى كوفى كه اصالتاً خراسانى بود و بعد به كوفيان ملحق شد، رييس فرقه اى بود كه به نام خودش، جاروديه ناميده مى شود. وى كه نابينا بود، پس از قيام زيدبن على بن الحسين ع كوردل نيز شد و تغيير عقيده داد و با اين كار مورد لعن امام باقر٧ قرار گرفت. مترجم
2- سُرحوب نام شيطانى نابيناست كه در دريا زندگى مى كند. مترجم
3- رجال كشّى، ج ٢، ص 4٩5.
4- همان، ص 4٩6.
5- الملل و النحل، شهرستانى، ج ١، ص ١6١. ابن كيال نيز احمد بن كيال است و پيروان او را كياليه مى نامند كه فرقه اى از غُلات هستند.
6- الملل و النحل؛ رجال كشّى، ج ٢، ص 4٩٣.

ص:92

به طور كلى، همگان را از اين مسائل آگاه مى كردند كه چنين كسانى دروغگو هستند و مطالب باطلى را به افترا بر اهل بيت (ع) مى بندند و عقايدى را به آن بزرگواران نسبت مى دهند كه اصلاً مورد اعتقاد آنان نيست.

امام صادق (ع) در اين باره فرمود:

مغيرة بن سعيد همواره عادت داشت اخبار دروغى را به پدرم نسبت دهد؛ او نوشته هاى اصحاب پدرم را مى گرفت، ياران او خودشان را بين اصحاب پدرم مخفى مى كردند و نوشته هاى آنان را مى گرفتند و به او مى رساندند؛ وى مطالبى كه آلوده به كفر و زندقه بود، در آنها وارد كرده، آنها را به پدرم استناد داده و آن گاه به ياران خود مى داد تا آنها را ميان شيعه پراكنده كنند. بنابراين، هر مطلب غلوآميزى كه در نوشته هاى اصحاب پدرم يافت شود، از همان دسته مطالبى است كه مغيرة بن سعيد در نوشته هاى آنان وارد كرده است.(1)

امام صادق (ع) نيز همچون ديگر ائمه معصوم (ع) ، راه و عقيده درست را براى شيعيان بيان مى فرمود تا بتوانند از راه مقايسه عقايد غاليان و آنچه از احاديث منسوب به اهل بيت (ع) به دست آنها مى رسيد، با كتاب و سنت و نيز تطبيق دادن آنها با احاديثى كه در گذشته از ائمّه (ع) صادر شده و صدور آنها به اثبات رسيده بود، حق را از باطل تشخيص دهند. آن حضرت در اين باره فرمود:

لا تَقْبَلوا عَلَيْنا حَدِيثاً إلاّ مَا وَافَقَ القُرْآنَ والسُّنَّةَ أوْ تَجِدُونَ مَعَهُ شَاهِداً مِنْ أحَاديثِنَا المُتَقَدِّمَةِ، فَإنَّ المُغَيْرَةَ بنَ سَعِيدٍ لَعَنَهُ اللهُ دَسَّ فِى كُتُبِ أصْحَابِ أبِى أحَادِيثَ لَمْ يُحَدِّثْ بِهَا أبِى، فَاتَّقُوا اللهَ


1- رجال كشّي، ج ٢، ص 4٩١.

ص:93

وَلاتَقْبَلوُا عَلَيْنَا مَا خَالَفَ قَوْلَ رَبّنَا تَعَالَى وسُنَّةَ نَبِيِّنَا فَإنّا إذَا حَدَّثْنَا قُلْنا: قَالَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ وقَالَ رَسُولُ اللهِ.(1)

احاديثى كه به ما نسبت داده مى شود، نپذيريد، مگر احاديثى كه موافق با قرآن و سنت بوده يا احاديثى كه كنار آنها شاهدى از احاديث ثابت ما كه از قديم نقل شده [است] موجود باشد؛ زيرا مغيرة بن سعيد - كه خدا لعنتش كند - در نوشته هاى اصحاب پدرم دست برد و احاديثى به آنها افزود كه پدرم آنها را نفرموده بود. پس از خدا پروا كنيد و احاديثى كه مخالف با سخن پروردگار و سنت پيامبر ما بوده [است] و به ما نسبت داده شود، نپذيريد؛ زيرا چون ما حديثى مى گوييم، يا از قول خداى تعالى است يا مستند به سخنان رسول خدا (ص) .

اصحاب آن بزرگواران نيز كه از صاحبان بصيرت و پژوهش و تحقيق بودند، كتاب هاى حديثى را به دقت بررسى و گاه كه احساس مى كردند روايات جعلى ميان آنهاست، آن كتاب ها را به خود ائمه نشان مى دادند تا موارد جعلى از آنها حذف شود و روايات صحيح باقى بماند.

«يونس بن عبدالرحمان» مى گويد: به عراق رفتم و در آنجا برخى از اصحاب ابوجعفر (امام محمدباقر (ع)) را يافتم و اصحاب حضرت صادق (ع) نيز در آنجا فراوان بودند. من به استماع حديث از آنها پرداخته و كتاب هاى حديثى آنان را به دست آوردم. سپس آن احاديث را بر حضرت ابوالحسن رضا (ع) عرضه داشتم. آن حضرت صحت انتساب تعداد زيادى از آن احاديث به امام صادق (ع) را انكار نمود و به من فرمود:

إنَّ أَبَا الخَطَّابِ كَذَبَ عَلَى أبى عَبْدِ اللهِ [(ع)] لَعَنَ اللهُ أبَا الخَطّابِ وكَذَلِكَ أصْحَابُ أبِى الخَطَّابِ يَدُسُّونَ هذا اْلأَحاديثَ إِلَى يَوْمِنَا


1- رجال كشّي، ج ٢، ص 4٨٩.

ص:94

هَذَا فى كُتُبِ أصْحَابِ أبىِ عبدِالله (ع) ، فَلاَ تَقْبَلوا عَلَيْنَا خِلافَ القُرآنِ فإِنَّا إِنْ تَحَدَّثْنا بِموافَقَةِ القرآنِ ومُوافَقَةِ السُّنَّةِ إنَّا عَنِ اللهِ وَعنْ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ ولا نَقولُ قالَ فلانٌ وفُلانٌ فَيَتَنَاقَضُ كلامُنَا، إِنَّ كلامَ آخِرِنا مِثلُ كَلامِ أوَّلِنا وكَلامَ أَوّلَِنا مُصَدِّقٌ كلامَ آخِرِنَا. فَإِذَا أَتاكُمْ مَنْ يُحَدِّثُكُمْ بِخَلافِ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ عَلَيْهِ وَقُولُوا: أَنتَ أَعْلَمُ وما جِئْتَ بِهِ؛ فَإِنَّ مَعَ كُلِّ قَوْلٍ حَقيقةً وَعَلَيهِ نوراً، فَما لا حَقيقةَ مَعَهُ ولا نُورَ عَلَيهِ فذلِكَ قولُ الشَّيْطان.(1)

همانا «ابوالخطاب» بر امام صادق (ع) دروغ بست - خداوند ابوالخطاب را لعنت كند - اصحاب او نيز تا به امروز در كتاب هاى احاديث اصحاب آن حضرت دست برده و احاديث جعلى را در آنها وارد مى كنند. پس مطالبى را كه خلاف قرآن باشد، از قول ما نپذيريد؛ چراكه ما چون سخن بگوييم، حديثى خواهيم گفت كه موافق با قرآن و سنت است. ما از قول خدا سخن مى گوييم نه از قول فلان و بهمان كه سخنمان متناقض از كار درآيد. همانا سخن آخرين نفر ما با سخن اولين نفر ما يكسان است و سخن اولين نفر ما تصديق كننده سخن آخرين نفر ماست. پس اگر كسى نزد شما آمد و حديثى از ما نقل كرد كه اين چنين نبود، آن حديث را رد كرده و از او نپذيريد و بگوييد تو مى دانى و آنچه آورده اى! همانا با هركدام از ما [ائمه] حقيقتى و هر كدام از ما پرتوى از نور است. پس هر سخنى كه فاقد اين حقيقت و اين نور بود، آن سخن از شيطان است.

ديگر كسانى هم كه داراى ذوق سليم و ايمان كاملى بودند، اين خطر را احساس مى كردند؛ به گونه اى كه «ابوهريره عجلى» ، يكى از شاعران آن زمان، نزد حضرت امام محمد باقر (ع) رفت و چنين سرود:


1- رجال كشى، ج ٢، صص 4٨٩ - 4٩١.

ص:95

اى ابوجعفر، تويى آن ولى و سرپرستى كه من دوستش دارم و به آنچه تو راضى باشى، راضى ام و پيروى خواهم كرد.

-

اينك مردانى نزد ما آمده، احاديثى از شما نقل مى كنند كه سينه هاى ما از شنيدن آنها تنگ آمده است. -

اينها احاديثى است كه مغيره در ميان مردم پخش كرده و بدترين چيزها همين بدعت هاى نوظهور است.(1)

ج) رد سخنان باطلِ غاليان

اين افراد سخنان دروغى را به اهل بيت (ع) نسبت مى دادند و گاه اگر فرصت مناظره و احتجاجى با اهل بيت (ع) به دست مى آمد، از هرگونه بحث و مناظره واهمه داشتند؛ چه اينكه چون «ابن ابى العوجا» ى زنديق مى خواست با امام صادق (ع) به بحث و مناظره بپردازد، «ابن مقفع» او را از اين كار برحذر داشت و به او گفت: «اين كار را نكن؛ چرا كه بيم دارم آنچه را به آن اعتقاد دارى بر تو فاسد گرداند»(2)

وقتى كه سخنان باطل غاليان در خصوص اهل بيت (ع) به آن بزرگواران مى رسيد، آشكارا به رد آن سخنان مى پرداختند و اعتقاد حق را كه بر خلاف اعتقاد غاليان بود، براى مردم اثبات مى كردند؛ براى مثال: بسيارى از غاليان به خدايى ائمه معتقد بوده يا به حلول روح الهى در آنان اعتقاد داشتند؛ از جمله سخنان اهل بيت (ع) در رد اين اعتقاد، سخن امام صادق (ع) است كه فرمود:


1- عيون الاخبار، ابن قتيبه، ج ٢، ص ١5١، كتاب هاى العلم و البيان. أبَا جَعْفَرٍ أنْتَ الإمَامُ اُحِبُّهُ وَ أرْضَى الَّذِي تَرْضَى بِهِ وَ اُتَابِعُ أتَانَا رِجَالٌ يحْمِلُونَ عَلَيكُمُ أحَادِيثَ قَدْ ضَاقَتْ بِهِنَّ الأضَالِعُ أحَادِيثَ أفْشَاهَا المُغَيرَة فِيهِمُ وَ شَ-رُّ الاُمُورِ المُحْدَثَاتُ البَدَائِعُ .
2- كافى، ج ١، ص ٧4.

ص:96

لَعَنَ اللهُ مَنْ أَزَالَنَا عَنِ الْعُبُودِيَّةِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَنَا وَ إِلَيْهِ مَآبُنَا وَ مَعَادُنَا وَ بِيَدِهِ نَوَاصِينَا.(1)

خداوند لعنت كند كسى كه ما را از مقام بندگى خدا خارج كند؛ همان خدايى كه ما را آفريده، به دنيا آمدن و معاد ما با او و موى پيشانى ما به دست اوست.

امام جعفر صادق (ع) ادعاى اين دسته از غاليان را كه مدعى بودند خداوند متعال ائمّه (ع) را آفريده و سپس آفرينش و روزى دادن به مخلوقات ديگر را به صورت كامل به آنان واگذار كرده است و مشيت الهى در كار آنان دخالتى ندارد را رد مى كند. يكى از اصحاب آن حضرت نزد ايشان آمد و عرض كرد:

«ابوهارون مكفوف» گمان مى كند كه شما به او فرموده ايد: «اگر جوياى ذات قديم هستى، بدان كه آن ذات مقدس در دسترس كسى نيست. اما اگر به دنبال كسى هستى كه آفريده و روزى داده است، آن كس محمدبن على (امام باقر (ع)) است» !

امام صادق (ع) نيز فرمود:

كَذَبَ عَلَىَّ عَليه لَعْنَةُ اللهِ واللهِ مَا مِنْ خالقٍ ٍ إِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شريكَ له، حَقٌّ عَلَى اللهِ أن يُذيقَنَا المَوْتَ والَّذى لايَهْلِكُ هُوَ اللهُ خالقُ الخَلْقِ وَبارِي الْبَريَّة.(2)

او بر من دروغ بسته است و لعنت خدا بر او باد؛ به خدا سوگند كه هيچ خالقى جز الله نيست كه تنها و بى همتاست؛ اين حق از آن خداست كه طعم مرگ را به ما بچشاند و تنها كسى كه نابودى در او راه ندارد، ذات الله است كه آفريننده خلق و پروردگار مردمان است.


1- رجال كشّى، ج٢، صص 4٨٩ - 4٩١.
2- همان، صص 4٨٨ - 4٩١.

ص:97

اين بزرگوار در موضع گيرى هاى قاطع عملى خويش در برابر بدعت ها و گمراهى ها با صراحت و قاطعيت تمام چه با زبان و چه با عمل، در برابر اين گونه امور مى ايستاد و با هشدار و اشاراتِ آشكار، چنان مطلب را روشن مى كرد كه ديگر بهانه اى براى كسى باقى نمى ماند.

به يقين، پيامبر اكرم (ص) به درستى فرمود:

إِنَّ للهِ عِنْدَ كُلِّ بِدْعَةٍ تَكونُ بَعْدى يُكادُ بِهاَ الإيمانُ وَليّاً مِن اَهلِ بَيتى مُوَكَّلاً بِهِ يَذُبُّ عَنْهُ؛ يَنطِقُ بإِلْهَامٍ مِنَ اللهِ ويُعْلِنُ الحَقَّ وَبِنُورِهِ يُرَدُّ كَيْدُ الكَائِدينَ فَاعْتَبَروا يَا أُوِلى الأبْصَارِ وتَوَكَّلُوا عَلَى اللهِ.(1)

همانا خداوند در هر بدعتى كه پس از من ايجاد شود و ايمان [مردم] را به خطر بيندازد، وليى از اهل بيت من دارد كه او را مأمور به مبارزه با آن بدعت مى كند و آن ولى به الهام خداوندى سخن گفته، حق را آشكار مى نمايد و به واسطه نور او حيله و مكرِ حيله گران خنثا مى گردد. پس اى دارندگانِ بصيرت، خوب بنگريد و عبرت بگيريد و بر خدا توكل كنيد.

اينك به برخى از اين احاديث كه به طور كلى درباره بدعت و بدى آن و نيز برحذر داشتن همگان از بدعت و بدعت گذاران وارد شده است، اشاره مى كنيم:

اتَّبِعُوا وَ لاتَبْتَدِعُوا. . . فَقَدْ كُفِيتُمْ. (2)

پيروى كنيد و چيزى از خود اختراع و ابداع نكنيد كه مطالب به اندازه كافى در اختيار شما نهاده شده است.

اِذَا رَأيْتُم اَهْلَ الرَّيْبِ وَالْبِدَعِ مِنْ بَعدِى فَأَظْهِرُوا الْبَراءَةَ مِنْهمُ. . . كَىْ


1- محاسن، ص ٢٠٨.
2- كنز العمال، ج ١، ص ٢٢١.

ص:98

لايَطمَعُوا فِى الْفَساد فِي الاِسْلامِ وَيَحْذَرَهُم النّاسُ وَلاَ يَتعلَّمُون مِنْ بِدَعِهِم، يَكتُبِ اللهُ لَكُم بِذلكَ الْحَسناتِ وَيَرفَعْ لَكُم بِه الدَّرجَاتِ فِى الآخِرَةِ.(1)

اگر پس از من اهل شك و بدعت را ديديد، آشكارا از آنان بيزارى بجوييد. . . تا اينكه در فاسد كردن اسلام طمع نورزند و مردم نيز از آنان بر حذر شده و چيزى از بدعت هاى آنان نياموزند. در اين صورت خداوند اجر و پاداش حسناتى را براى تان منظور داشته و درجات شما را در آخرت بالا خواهد برد.

مَنْ تَبَسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِعٍ فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ دِينِه.(2)

كسى كه به چهره يك بدعت گذار لبخند بزند، وى را در ويران كردن بناى دين خود يارى كرده است.

مَنْ أعْرَضَ عَنْ صَاحِبِ بِدْعَةٍ بُغْضاً لَهُ مَلأَ اللهُ قَلْبَهُ يَقِيناً وَ رِضَى.(3)

هركس با تنفر، از بدعت گذارى رو بگرداند، خداوند قلبش را از يقين و رضايت آكنده خواهد نمود.

مَنْ اَتَى ذَا بِدْعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَدْ سَعَى فِي هَدْمِ الإِسْلامِ. (4)

هركس نزد بدعتگذارى رفته و به او احترام گزارد، در راه نابودى اسلام تلاش كرده است.

لاَ يُقْبَلُ قَوْلٌ الاَّ بِعَمَلٍ وَ لاَ يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ لاَ عَمَلٌ الاَّ بِنِيَّةٍ وَ لاَ يُقْبَلُ قَوْلٌ وَ عَمَلٌ وَ نِيَّةٌ إِلاَّ بِإِصَابَةِ السُّنَّة.(5)

هيچ سخنى مقبول نخواهد شد، مگر با عمل كردن به آن و هيچ سخن و


1- كافي، ج ٢، ص ٣5٧.
2- مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج ٣، ص ٣٧5.
3- تنبيه الخواطر، ورّام، ص ٣5٧.
4- من لايحضره الفقيه، ج ٣، ص ٣٧5.
5- بحار الانوار، ج ٢، ص ٢6١؛ به نقل از: امالى طوسى، ص ٣٩6.

ص:99

عملى مقبول نخواهد افتاد، مگر با نيت و هيچ سخن و عمل و نيتى مقبول نخواهد گشت، مگر اينكه با سنت مطابقت داشته باشد.

أَبَى اللهُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَة! أَبَى اللهُ لِصَاحِبِ الْخُلقِ السَّييء بِالتَّوْبَةِ.(1)

خداوند ابا دارد كه توبه بدعت گذار را بپذيرد! خداوند ابا دارد كه توبه شخص بداخلاق را بپذيرد.

گفتند: «اى رسول خدا، اين امر چگونه است؟» فرمود: «

إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا» ؛ «چون محبت اين عمل در قلب او جاى گرفته است» .

إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ إِلاَّ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِين. (2)

اگر در ميان امت من بدعت ها آشكار شدند، بر هر دانشمندى واجب است كه دانشش را آشكار كند كه در غير اين صورت لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او خواهد بود.

حضرت اميرمؤمنان، على (ع) نيز فرموده است:

مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ؛ فَاتَّقُوا الْبِدَعَ، وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ. إِنَّ عَوَازِمَ الأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا.(3)

هيچ بدعتى پيدا نشده مگر اينكه به واسطه آن، سنتى ترك گرديده است؛ پس، از بدعت ها بپرهيزيد و همواره در راه روشن و آشكار حركت كنيد. همانا كه كارهاى اصيل و ريشه دار همواره بهترين هستند و كارهاى جديد و نوظهور از بدترين ها.


1- نوادر، ص ١٣١.
2- بحار الانوار، ج 5٧، ص ٢٣4.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ٩، ص ٩٣.

ص:100

ص:101

4-نفى رؤيت

نظريه امكان رؤيت و ديدن خداى تعالى در قيامت، يكى از مصداق هاى بارز كوته فكرى معتقدان به عقيده تشبيه و تجسيم و كسانى است كه در آن گرفتار شده اند. حال بايد ديد نقش اهل بيت (ع) در اصلاح اين اعتقاد چه بوده است.

«عبدالله بن سنان» از پدرش روايت كرده است كه گفت:

نزد حضرت ابوجعفر امام باقر (ع) حضور داشتم كه مردى از خوارج وارد شد و به آن حضرت عرضه داشت: اى اباجعفر! چه چيزى را مى پرستى؟ امام (ع) فرمود: «الله» . آن مرد گفت: آيا او را ديده اى؟ امام فرمود:

لَمْ تَرَهُ العُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَيانِ ولكن رَأَتْه القُلُوبُ بِحَقائِقِ الإْيماَنِ لا يُعْرَفُ بالقِياسِ ولا يُدْرَكُ بِالحَواسِّ وَلا يُشَبَّهُ بالنَّاسِ؛ مَوصوفٌ بالآْياتِ معروفٌ بالعَلاَمَاتِ لاَيَجُورُ فى حُكْمِهِ؛ ذَلِكَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ.

چشم ها به ديد ظاهرى او را نمى بينند، اما دل ها با حقايق ايمان او را مى بينند. خداوند با مقايسه [عقلى] شناخته نشده، با حواس

ص:87

[ظاهرى] درك نگرديده، به مردمان تشبيه نخواهد شد؛ وى با آيه ها و برهان هاى خود توصيف گشته، با علامات و نشانه هاى خود شناخته مى شود، در حكمى كه مى كند ظلم راه ندارد؛ اين است خداوندى كه هيچ پروردگارى جز او نيست.

راوى گويد: آن مرد درحالى كه بيرون مى رفت، اين آيه را تلاوت مى كرد: ( اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) ؛ «خدا بهتر مى داند رسالتش را كجا قرار دهد» . (انعام: ١٢4)(1)

«احمد بن اسحاق» مى گويد:

به حضرت ابوالحسن ثالث (امام هادى (ع)) نامه اى نوشتم و درباره عقيده مردم به رؤيت خداوند پرسيدم. در پاسخ نوشتند:

تا وقتى بين بيننده و ديده شده هوايى (2)نباشد كه ديد چشم در آن نفوذ كند، امكان ديدن فراهم نخواهد بود. لذا وقتى چنين هوايى نباشد و بين بيننده و ديده شده نورى وجود نداشته باشد، ديدن ممكن نخواهد شد و اشتباه از همين نقطه ناشى مى شود؛ زيرا وقتى بيننده و ديده شونده هر دو در اينكه بايد اين اسباب و مسببات (وجود فضا و نور و محاذات و عدم مانع) براى ايجاد رابطه ديدن و ديده شدن ميان آنها برقرار باشد، مساوى شدند، با يكديگر - در اين نيازمندى - مشابهت پيدا مى كنند و اين همان تشبيه [ذات مقدس ربوبى به مخلوقات] است(3)؛ زيرا اسباب (علت ها) هميشه با مُسَبَّباتِ


1- توحيد، ص ١٠٨.
2- منظور امام هادى ع از هوا، معناى مصطلح ميان ما نيست، بلكه مراد فضاى خالى و بدون مانع و داراى نور است كه در آن فضا ميان بيننده و چيزى كه ديده مى شود، محاذات برقرار باشد و هيچ مانعى در ميان آنها نباشد. مترجم
3- چون فرض بر اين است كه مخلوقات خدا كه انسان ها هستند، بيننده و ذات اقدس ربوبى چيزى است كه ديده مى شود، پس بايد هر دو طرف نيازمند به اين مقدمات باشند تا امكان ديدن فراهم شود و اگر هر دو نيازمند به اين امر بودند، در اين مسئله با يكديگر يكسان هستند و يكسان بودن خداوند با مخلوقاتش در هيچ امرى پذيرفته نيست و بطلان آن واضح است. مترجم .

ص:88

خود (معلول ها) اتصال دارند.(1)و (2)

از امام على بن موسى الرضا (ع) در تفسير سخن خداى تعالى: ( وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ) ؛ «در آن روز چهره ها شادابند * و به سوى پروردگار خود مى نگرند» (قيامت: ٢٢و ٢٣) ، روايت شده [است] كه فرمود:

«يَعْنِي مُشْرِقَةٌ تَنْتَظِرُ ثَوَابَ رَبِّهَا»(3)؛ «چهره هاى آنان، نورانى و در انتظار پاداش و ثواب پروردگار خويش است» .

از «ابوهاشم جعفرى» نقل است كه گفت: «از حضرت ابوالحسن رضا (ع) پرسيدم كه آيا خداى تعالى به توصيف درمى آيد؟» فرمود:

«أمَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ تَعَالَى : ( لا تُدْرِكُهُ الأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصارَ) ؛ «آيا سخن خداى تعالى را نمى خوانى كه مى فرمايد: چشم ها او را درنمى يابند و او ديدگان را درمى يابد؟ !» (انعام: ١٠٣) عرضه داشتم: «چرا» . فرمود: «آيا مى دانى منظور از ديدگان چيست؟» عرض كردم: «آرى» . فرمود: «چيست؟» گفتم: «همين چشم ها» . فرمود:

إِنَّ أَوْهَامَ الْقُلُوبِ أَكْثَرُ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ فَهُوَ لاَتُدْرِكُهُ الأَوْهَامُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَوْهَام.(4)


1- در اين عبارت، سبب همان علت ديدن است كه وجود فضا و نور و عدم مانع و. . . است و مُسَبَّب چيزى است كه ديده مى شود كه در فرض، خداى تعالى است. بنابراين، اگر ديدن خدا به وسيله مخلوقات ممكن باشد، بايد خداوند به چيزى كه علت ديده شدن است، اتصال داشته باشد و لازمه اين عقيده اين است كه خداوند بايد در مكانى واقع شود و در مقابل بيننده قرار گيرد و محتاج به فضا و نور و. . . باشد كه همه اينها محال است. مترجم
2- توحيد، ص ١٠٩.
3- همان، ص ١١6.
4- توحيد، صص ١١٢ و ١١٣.

ص:89

همانا تصورات ذهنى بسيار بيشتر از چيزهايى است كه چشمان ظاهرى مى بينند و خداوند از همه اين تصورات ذهنى بشر آگاه است. اما تصورات ذهنى بشر را راهى به درك ذات مقدسش نيست.

5- تصوف و رهبانيت

حضرت اميرالمؤمنين (ع) به عيادت «علاء بن زياد حارثى» رفتند. اما وقتى وسعت خانه او را مشاهده كردند، فرمودند:

مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا مَا أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الآخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ! وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الآخِرَةَ تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ وَ تَصِلُ مِنْهَا الرَّحِمَ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذَا أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الآخِرَةَ.

بزرگى اين خانه در دنيا تو را به چه كار مى آيد؟ درحالى كه تو به آبادانى سراى آخرتت نيازمندترى؛ بله، البته راهى هست كه از اين خانه نيز بتوانى به آخرت دست پيدا كنى و آن، اينكه در اين خانه به پذيرايى از ميهمان و صله رحم پرداخته، حقوق [شرعى] را در اين خانه آشكار كنى كه در اين صورت از راه همين خانه نيز به آخرت رسيده اى.

علاء به آن حضرت عرضه داشت: «يا امير المؤمنين! از برادرم، عاصم بن زياد، به نزدت شكايت دارم» . امام فرمود: «چه شكايتى؟» عرض كرد: «عبايى به دوش گرفته و ترك دنيا كرده است» . امام فرمود: «او را نزد من بياوريد» . وقتى كه او نزد آن حضرت آمد، ايشان به او فرمود:

يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ، أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ

ص:90

وُلْدَكَ؟ أَتَرَى اللهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ ذَلِكَ.(1)

اى دشمنَكِ خود، [شيطان] پليد تو را سرگردان ساخته است؛ آيا به خانواده و فرزندان خود رحم نكردى، آيا چنين مى پندارى كه خداوند متعال چيزهاى پاكيزه را بر تو حلال كرده، اما خوش ندارد كه تو از آنها بهره مند شوى؟ تو به مراتب كوچك تر از آنى كه خداوند بخواهد با تو چنين كند!

مرد عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! شما، خود، خشن ترين لباس ها را پوشيده]ايد [ و غذاهاى خشك و بدطعم مى خوريد» . امام (ع) فرمود:

واى بر تو! من مانند تو نيستم؛ همانا كه خداى تعالى بر پيشوايان عادل واجب گردانده است كه زندگى خود را با فقيرترين اقشار جامعه برابر كنند تا فقر فقيران به آنها فشار نياورد.

از «على بن جعفر» نقل است كه گفت: از برادرم موسى بن جعفر (ع) پرسيدم: «آيا جايز است مردى مسلمان به سياحت در زمين پرداخته يا در خانه بنشيند و رُهبانيت اختيار كند؟ فرمود: نه» .(2)

فصل سوم: چيزى كه دليل دارد بدعت نيست

اشاره

دانستيم كه حقيقت بدعت، دروغ بستن به خداست كه آن هم با داخل كردن چيزى در دين خدا يا كاستن چيزى از آن و نسبت دادن اين كار به خدا و رسول، تحقق مى يابد. بنابراين اگر ملاك ما در شناخت بدعت اين باشد، مواردى كه دليلى دارند، موضوعاً از مقوله بدعت بيرون مى روند كه اين دليل، خود، بر دو گونه است:

نخست اينكه نصّى در قرآن يا سنت باشد كه مورد را با حدود و مشخصات و جزئيات آن به روشنى معين كند؛ مانند جشن گرفتن در عيد فطر يا عيد قربان يا اجتماع در عرفه و مِنا كه به اين ترتيب، نه تنها آن جشن يا آن اجتماع بدعت نيست، بلكه سنت هم به شمار مى آيد؛ به ويژه كه شريعت به اين كارها فرمان داده است. پس انجام اين كارها فرمان بردارى از شرع است، نه بدعتگذارى.

دوم اينكه دليل كلى و عامى در دو منبع اصلى شرع (قرآن و سنت)

باشد كه آن دليل عام، شامل اين مصداق نوظهور نيز بشود. هرچند اين


1- نهج البلاغه، خطبه ٢٠٩.
2- مسائل على بن جعفر، ص ١١6.

ص:102

امر نوظهور با كارى كه در زمان پيامبر اكرم (ص) انجام مى گرفته است، به لحاظ حقيقت و ماهيت يكى باشد، اما به لحاظ شكل تفاوت داشته باشد. از اين رو، دليل عام، هر دو مورد و هر دو مصداق را شامل مى شود و در هر دو حجت است؛ به چند مثال در اين باره دقت كنيد:

خداوند متعال مى فرمايد: ( وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) ؛ «و چون قرآن خوانده شود، گوش بدان فرا داريد و خاموش مانيد؛ اميد كه بر شما رحمت آيد» . (اعراف: ٢٠4)

اين آيه همگان را به سكوت كردن و گوش فرا دادن در هنگام قرائت قرآن فرامى خواند و مصداقى كه در زمان پيامبر اكرم (ص) براى اين كار موجود بوده، شنيدن قرآن به صورت مستقيم از دهان قارى در مسجد يا خانه بوده است. ولى اينك پيشرفت تمدن مصداق ديگرى براى قرائت قرآن ايجاد كرده است؛ مانند قرائت قرآن با بلندگو يا از راديو و تلويزيون يا نوار و امثال اينها كه آيه شريفه در هر دو مورد حجت است و ما حق نداريم به اين دليل كه اين گونه قرائت قرآن به وسيله ابزار در دوران رسالت نبوده در مورد دوم كه جديد و نوظهور است، وظيفه سكوت و گوش فرادادن را ترك كنيم؛ زيرا هركس با عربى به خوبى آشنا باشد، با تدبر در مفهوم آيه هيچ فرقى ميان اين دو نوع قرائت نمى بيند. بنابراين، اگر معتقد به وجوب يا استحبابِ سكوت كردن و گوش فرادادن [در موارد نوظهور] شديم، اين كار نه اعتقاد بدون دليل است و نه بدعت گذارى در دين.

در روايت آمده است:

«طَلَبُ العِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»(1)؛ «رفتن به دنبال دانش بر هر مسلمانى واجب است» . روشن است كه دانش ها، حتى آن


1- مجمع الزوائد، هيثمى، ج ١، ص ١٩.

ص:103

دسته از آنها كه با دين پيوند دارند، در روزگار رسول خدا (ص) بسيار محدود بوده است. اما بايد دانست كه اين محدوديت مانع از اين نمى شود كه اين حديث شريف شامل ديگر علومى شود كه مسلمانان براى فهم بهتر كتاب و سنت از خود خلق كرده اند؛ مانند علم لغت، صرف، نحو، بلاغت يا فقهى كه در طى قرن ها تدوين يافته است؛ زيرا اين حديث درصدد بناى قاعده اى كلى است و بنابراين، هيچ مسلمانى حق ندارد اين دانش ها را به اين دليل كه در دوران رسالت موجود نبوده است، بدعت بداند؛ زيرا شأن شارع مقدس اين است كه اصول و قواعد و ضوابط را بيان كند، نه مصداق هاى خارجى را؛ به ويژه مصداق هايى كه در عصر آن حضرت وجود نداشته است.

شكى نيست كه حفظ قرآن و سنت نبوى از تباهى و نابودى، از واجبات مسلمانان است؛ زيرا اسلام دينى منطقه اى نبوده، بلكه دينى جهانى است. همچنين يك دين موقت و دوره اى هم نيست، بلكه پايان دهنده همه اديان است و طبيعت اين دين اقتضا مى كند متون احاديث و نصوص، همچنين سنت هاى آن، باقى بماند تا نسل هاى آينده به آنها مراجعه كنند.

از اين رو، پس از درگذشت پيامبر اكرم (ص) مسلمانان مهم ترين وظيفه خود را حفظ قرآن از نابودى دانستند؛ به ويژه پس از اينكه شمار بسيارى از قاريان در جنگ ها به شهادت رسيده بودند و خسارت هاى جبران ناپذيرى به مسلمانان وارد آمده بود. بنابراين، اين حكم كلى كه وجوب حفظ قرآن است، مبدأ اجراى عمليات مختلفى براى اين كار در طول زمان شد كه البته همه اين كارها، امور دينى و برگرفته از حكم كلى

هستند كه آن، همان لزوم حفظ قرآن و سنت است. اينجا بود كه

ص:104

مسلمانان نگارش قرآن، نقطه گذارى، اعراب گذارى كلمات و جمله ها، شمارش آيات و مشخص كردن آنها با نقطه هاى سرخ و در سال هاى اخير، چاپ و نشر قرآن، تشويق حافظان و قاريان و بزرگداشت آنان در مراسم ويژه و كارهاى ديگرى از اين دست را آغاز كردند كه همه اينها از مصداق هاى پشتيبانى و استحكام بخشيدن به جايگاه قرآن به شمار مى آيد؛ حتى اگر برخى از اين كارها را پيامبر اكرم (ص) و اصحاب و تابعين آن حضرت انجام نداده باشند؛ زيرا وجود يك اصل كلى در ادله براى ما كافى است كه همان، وجوب حفظ قرآن مجيد از نابودى و فراموشى است.

يكى از وظايف مسلمانان، آمادگى كامل در برابر هجوم كفار و نگاه داشتن جانب احتياط و آمادگى در هر موردى است كه احتمال خطر براى اسلام و مسلمانان وجود داشته باشد. خداى سبحان در اين باره فرموده است:

(وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُمْ) . (انفال: 6٠)

و هر چه در توان داريد، از نيرو و اسب هاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات]، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد.

در اين آيه، دو نوع دليل هست: يكى دليل خاص درباره اسب هاى جنگى كه طبق اين دليل، اگر حكومت اسلامى ارتش خود را با اسبان جنگى مجهز كند، به فرمان الهى عمل كرده است، چه اينكه اگر حكومت اسلامى خود را با زيردريايى ها و ناوگان هاى رزمى دريايى و هواپيماهاى جنگى و وسايل مدرن دفاعى ديگر نيز مجهز سازد، باز به مضمون آيه عمل كرده و محتواى آن را بر مصاديقى تطبيق كرده است كه در زمان

ص:105

پيامبر اكرم (ص) وجود نداشته و پس از آن حضرت اختراع شده است. بنابراين، همه اين موارد امورى شرعى هستند و مخالفتى با شرع ندارند؛ چه اينكه بدعت هم نيستند؛ شاهد اين مدعا اين است كه انسان همه اين كارها را به نيت پيروى از فرمان وارد در شرع به انجام مى رساند و هيچ انسان متعصب و تنگ نظرى حق ندارد اين امور را به اين بهانه كه دليل خاصى درباره آنها وارد نشده است، رد كند؛ زيرا آنچه در رفع بدعت لازم است، وجود دليل است؛ چه آن دليل، عام باشد يا خاص و لزومى ندارد كه در هر مورد دليل خاصى باشد تا از بدعت بيرون رود. بر اين اساس، دليل عام با عمومِ خود، براى همه نسل هاى آينده و همه مردم در همه زمان ها و در هر موردى كه آن ضابطه كلى بر آن تطبيق شود، حجت و مورد پذيرش است.

از رسول خدا (ص) روايت شده است:

«إنَّ أفْضَلَكُمْ مَنْ تَعَلَّمَ القُرْآنَ وَ عَلَّمَهُ»(1)؛ «همانا برترين كس از ميان شما كسى است كه قرآن را بياموزد و به ديگران بياموزد» .

بر انسان بيدار و هوشيار پوشيده نيست كيفيت آموزش در زمان پيامبر اكرم (ص) تفاوت بسيارى با شيوه آموزش در اين زمان دارد. با اين حال، انجام هركدام از دو نوع، تعليم و آموزش و فرمان بردارى از امر پيامبر اكرم (ص) به شمار مى آيد. در صورتى كه نيت انجام دهنده عمل، تنها رضايت پروردگار و تقرب به ذات مقدسش باشد، انسان هاى خشك و تنگ نظر نمى توانند شيوه هاى نوين آموزش كتاب و سنت را به استناد اين دليل رد كنند.


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص ١5٨؛ همچنين ر. ك: سنن ترمذى، ج4، ص٢46.

ص:106

بسيارى از كسانى هستند كه در پاره اى از موارد، اعمال مسلمانان را موصوف به بدعت مى كنند، تنها به اين دليل كه در مورد آن عمل، دليل خاصى وارد نشده است. در چنين مواردى بايد گفت كه اين افراد هم خود گمراه هستند و هم ديگران را گمراه مى كنند. تنها بدين سبب كه ميان دليل خاص با دليل عام فرق نمى گذارند و تنها دليل خاص را حجت شرعى مى دانند. درحالى كه كتاب و سنت آكنده از ضوابط و قوانين عام و كلى است كه به برخى از موارد آن اشاره مى شود.

خداى سبحان مى فرمايد: ( لَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً) ؛ «خداوند هرگز بر [زيانِ] مؤمنان، براى كافران راه [تسلطى] قرار نداده است» . (نساء:١4١) اين آيه، هرگونه حاكميت كافر بر مؤمن را نفى مى كند و همان گونه كه از آن برمى آيد، اين تسلط ممكن است به وسيله دگرگونى و پيشرفت تمدن ها و فراوانى ارتباطات و نو شدن روابط ميان مردم، شكل هاى مختلفى به خود بگيرد، به گونه اى كه در دوران رسالت، تسلط رايج همان تسلط فرد بر فرد (فرد كافر بر فرد مسلمان) بود؛ براى مثال، مسلمانى برده زرخريد كافرى مى شد يا كافرى مصحف شريف را به هر شكل به تملك خود درمى آورد. ولى در زمان حاضر، راه هاى تسلط و نفوذ كفار بر مسلمانان آن قدر زياد است كه بدون هيچ ملاحظه اى مى توان از آنها سخن گفت؛ آنجا كه شيوه هاى دخالت كافران در سرنوشت حكومت ها و ملت هاى مسلمان چنان زياد شده كه برخى از رؤساى حكومت هاى اسلامى همچون اسيرانى در دست استكبار جهانى هستند!

پروردگار متعال در كلامى ديگر فرموده است: ( وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى الإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ) ؛ «و در نيكوكارى و پرهيزگارى با

ص:107

يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نشويد» . (مائده: ٢) دامنه همكارى ها در زمان هاى گذشته، بسيار محدود بود؛ به گونه اى كه بيشترين گستره همكارى، به هميارى شمارى از اهالى يك شهر يا اعضاى يك قبيله معين با يكديگر محدود مى شد. حال اين كجا و همكارى هاى رايج در زمان ما كجا! مانند همكارى كشورهاى يك منطقه در اجراى طرحى سودمند براى مسلمانان يا برعكس؛ مشاركت آنان در سركوب حركت هاى اسلامى از ترس به خطر افتادن كرسى هاى قدرتشان!

اگر متعصبان اين مباحث را به صورت عميق بررسى كنند، شايد آتش خشمى كه بر ضد مسلمانان در سينه آنان زبانه مى كشد، قدرى فروكش كند؛ زيرا اين گونه اعمال، با دلايل عام از سوى شرع پشتيبانى مى شود، نه دليل خاص.

در تاريخ اسلام كسانى بودند كه - به دليل شفافيت ذهن يا داشتن ذوق ناب - به اين نتيجه رسيدند كه آنچه از صفات كماليه و جماليه خداى سبحان در كتاب و سنت وارد شده، تنها به عنوان نمونه، براى مواردى است كه در اين منابع ذكر نشده است. پس هر مسلمان مى تواند پروردگار خود را با همه صفت هاى زيبا بخواند، حتى اگر آن صفات با همين حروف در كتاب و سنت وارد نشده باشد؛ براى مثال، «طبرانى» روايت مى كند: پيامبر اكرم (ص) بر اعرابى گذشتند كه در نماز خود اين گونه دعا مى كرد:

اى آنكه چشمان او را نبيند و فكرها در او راه نيابد و توصيف كنندگان او را توصيف نتوانند و حوادث او را دگرگون نسازد و از پيشامدها نترسد؛ او كه وزن كوه ها، مقدار آب درياها، تعداد قطرات باران و برگ درختان را مى داند و نيز علم دارد به آنچه شب تاريكش كرده و

ص:108

روز آشكارش مى نمايد؛ او كه آسمانى نتواند آسمانى را و زمين نتواند زمينى را از او بپوشاند. نيز دريايى آنچه را در قعر و كوهى آنچه در درون دارد، از او پوشيدن نتواند؛ بهترين زمان عمر مرا پايان آن، بهترين كارهايم را آخرين كارها و بهترين روزهايم را روز ديدارت قرار ده.

پيامبر اكرم (ص) كسى را گماشت و به او فرمود تا پس از پايان نماز، آن اعرابى را نزد آن حضرت ببرد. مقدارى طلا به آن حضرت به رسم هديه داده بودند؛ وقتى اعرابى نزد ايشان رفت، آن طلا را به او بخشيد و فرمود: «مى دانى چرا اين طلاها را به تو بخشيدم؟» اعرابى عرضه داشت: «براى رابطه خويشاوندى كه بين ماست» . فرمود:

«إنَّ لِلرَّحِمِ حَقّاً، وَ لَكِنْ وَهَبْتُ لَكَ الذَّهَبَ لِحُسْنِ ثَنَائِكَ عَلَى اللهِ»(1)؛ «البته خويشاوندى حق ايجاد مى كند. اما من اين طلاها را براى ستايش نيكويت از خداوند به تو بخشيدم» .

حال اين سخن كجا و آنچه از «شاذلى» روايت شده كجا كه مى گفت: «كسى كه خدا را با دعايى بخواند كه از رسول خدا (ص) روايت نشده، بدعت گذار است» !(2)

كارهاى منسوب به بدعت

اشاره

در ميان اختلاف هاى فقهى ميان مسلمانان، مسائلى است كه نزد برخى از آنها مشروع و بلكه مستحب است و ديگرى همان موضوع را مصداق بدعت مى داند و معتقد است بايد با آن مبارزه كرد!

اين نوع اختلاف ها، سبب برانگيخته شدن جدال بزرگ و جنگ فرقه اى شده است؛ به ويژه درباره برخى كارها كه چنان در دل


1- تراثنا الفكرى فى ميزان الشرع و العقل، محمد غزالى، ص ١٠٢.
2- روح البيان، اسماعيل حقى البروسوى، ج ٩، ص ٣٨5.

ص:109

صاحبانشان جاى گرفته و با اعتقادات آنان آميخته شده كه از چارچوب فقهى خود بيرون آمده و نزد كسانى كه انجام دادن آنها را مشروع مى دانند و نزد مخالفان آنها بُعد عقيدتى به خود گرفته است. اينك به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد:

١. جشن گرفتن در ميلاد نبوى و مناسبت هاى اسلامى

بى شك، جشن گرفتن در تولد پيامبر اكرم (ص) - در چارچوب ضوابط و اصول شرعى - نشان دهنده محبت، ولايت و دنباله روى از رسول اكرم (ص) و در نتيجه، بزرگداشت رسالت درخشان اسلامى است.

پيشتر گفتيم ملاك در بدعت دانستن يا ندانستن چيزى، اين است كه آن چيز سبب افزودن چيزى به دين يا كم كردن چيزى از دين خدا باشد. اگرچه انجام هركارى كه در زمان رسول خدا (ص) انجام نمى شده است، بدعت به معناى لغوى آن نيست؛ يعنى انجام دادن كارى كه پيش از اين سابقه نداشته است و البته هيچ تعارض و مخالفتى هم با تشريع ندارد، بدعت به شمار نمى آيد. همچنين گفتيم تا هنگامى كه دليل عام، مجالى براى دربرگرفتن كارى داشته باشد و آن عمل در مصاديق آن عام داخل شود، نبودن دليل خاص براى آن كار به معناى داخل شدن آن در دايره بدعت نيست.

در اسلام دلايل بسيارى است كه بر وجوب احترام و بزرگداشت پيامبر اكرم (ص) چه در زمان حيات مبارك و چه پس از درگذشت آن بزرگوار تأكيد دارد و همين دلايل درباره اهل بيت آن حضرت نيز وارد شده است. از آنجا كه پيشينيان براى ابراز محبت به رسول خدا و خاندان او راه و روش خاصى داشتند، آيندگان نيز حق دارند براى ابراز اين

ص:110

محبت، راه و روش متناسبى با زمان خود برگزينند. البته تا جايى كه با مبانى شرعى مخالفت نداشته باشد.

از همين مطالب، ميزان بى ارتباط بودن سخنان «محمد بن عبدالسلام قُشَيرى» آشكار مى شود، آنجا كه مى گويد:

[جشن گرفتن ميلاد پيامبر (ص)] بدعتى ناشناخته و گمراهى است كه هيچ دليلى از شرع و عقل براى آن وارد نشده و اگر در اين روز خيرى بود، چگونه ابوبكر و عمر و عثمان و على و ساير صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين و ائمه و پيروان آنها از آن غفلت كرده اند!(1)

در تعصب او همين بس كه گويد: «هيچ دليل شرعى بر اين عمل وارد نشده [است]» . در پاسخ وى بايد گفت: گويا كسى معتقد است اين جشن به اين شكلى كه امروز مرسوم است، بخشى از شريعت است تا او بخواهد اين مطلب را نفى كند.

عجيب اينكه برخى از همين افراد كه جشن گرفتن در ميلاد آن حضرت را بدعت مى دانند، از اين جهت است كه اين جشن ها با برخى اعمال بدعت آلود همراه مى شود. به سخن «ابن الحاج» توجه كنيد:

و از جمله بدعت هايى كه آورده اند - و گمان دارند اظهار شعائر است و از بزرگ ترين عبادت ها محسوب مى شود - اين كارهايى است كه در ماه ربيع الاول در روز ميلاد انجام مى دهند كه دربردارنده بدعت ها و محرمات فراوانى است.(2)

اين در حالى است كه ما با هر كار حرامى كه از كسى در چنين مراسمى سر بزند، به شدت مخالفيم. اما بديهى است كه صِرف


1- المواسم و المراسم، سيد جعفر مرتضى عاملى، ص 5٣؛ به نقل از: منهاج الفرقة الناجية؛ به نقل از كتاب السنن و المبتدعات، صص ١٣٨ و ١٣٩.
2- المدخل، ج ٢، ص ٢.

ص:111

همراه شدن كارهاى حرام با جشن ميلاد نبى اكرم (ص) ، اصل جشن را زير سؤال نبرده و به تحريم آن حكم نمى شود؛ زيرا اعتقاد به چنين چيزى مستلزم اين است كه بپذيريم بسيارى از عبادت ها نيز اگر با كار حرامى همراه شد، اصل آن عبادت باطل مى شود؛ مانند نماز اگر با ريا و سُمعه همراه باشد يا انفاق اگر با نيت جاه طلبى باشد، پس بگوييم اصل نماز و انفاق حرام است! كه البته درست آن است كه گفته شود: فلان عملى كه با فلان كار حرام همراه شده، باطل و حرام بوده و مجازات كسى كه مرتكب آن شده، در صورت امكان لازم است؛ نه اينكه اصل آن عمل را كه مستحب يا واجب است، با دليل عام يا خاص به كلى باطل بدانيم.

به يقين، محبت پيامبر اكرم (ص) يكى از اصول اسلام است و احدى حق انكار آن را ندارد و به همين دليل، هر مسلمانى حق دارد محبت خود را به رسول اكرم (ص) به هر كيفيتى كه باشد، ابراز كند، به شرطى كه آن كيفيت با شريعت اسلام تعارض نداشته باشد.

همچنين شكى نيست كه جشن گرفتن در روز ميلاد شريف نبوى، نمادى از تكريم و بزرگداشت رسول خدا (ص) است كه افراد در آن روز با بررسى سيره نورانى آن حضرت، درس هاى بزرگ و سودمندى مى آموزند.

در كنار اهميت و ضرورت محبت ورزيدن به پيامبر اكرم (ص) در حيات و پس از درگذشت آن حضرت، از طريق التزام به تعاليم اسلام، شخصِ ايشان كه درود خدا بر او باد، بر محبت و دوستى اهل بيت و خاندان خود تأكيد فرموده و حتى محبت اهل بيت را محبت به خود شمرده است. ايشان در اين باره فرموده است:

«اُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أهْلِ بَيتِي» (1)؛


1- شرح نَوَوي بر صحيح مسلم، ج ١5، ص ١٨٠، از كتاب فضائل الصحابة، ج 4، ص ١٨٧.

ص:112

«شما را درباره [محبت با] اهل بيت خود به ياد خدا مى اندازم» و اين جمله را سه بار تكرار فرمودند. به نقل از ابن عباس نيز پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«وَ أحِبُّونِي بِحُبِّ اللهِ، وَ أحِبُّوا أهْل بَيتِي لِحُبِّي»(1)؛ «مرا به دوستى خدا دوست بداريد و اهل بيت مرا به دوستى من دوست بداريد» .

اگر بخواهيم همه روايات نقل شده از آن حضرت را در اين باره بياوريم، از دايره اين بحث خارج خواهيم شد. اما حاصل آنچه تاكنون بيان كرديم، اين است كه ابراز محبت و بزرگداشت پيامبر (ص) و اهل بيت او، نه تنها كار ممنوعى نبوده، بلكه كارى خوب و مورد تشويق شرع و بلكه از ضرورت هاى دين و لازمه ايمان و محبت به خداى تعالى است.

برخى دانشمندان اهل سنت نيز اين مطلب را تأييد كرده و جشن گرفتن در روز ميلاد آن حضرت را كارى خوب يا «بدعتى خوب» (بدعت به معناى نوآورى) دانسته اند؛ مانند ابن حجر كه مى گويد:

جشن ميلاد بدعت است و از هيچ يك از گذشتگان در سه قرن اول نقل نشده، اما در عين حال مشتمل بر خوبى و بدى هايى است و اگر كسى در انجام آن، به خوبى ها پرداخته و از بدى ها اجتناب ورزد، بدعتى خوب خواهد بود و الاّ فلا.(2)

«ابوشامه» نيز گفته است:

و از بهترين كارهايى كه در زمان ما ابداع شده و همه ساله در روز ميلاد آن حضرت انجام مى پذيرد، اين است كه صدقات و خيرات داده شده،


1- سنن ترمذى، تحقيق: احمد محمد شاكر، ص 6٢٢.
2- المواسم و المراسم، ص 6٢؛ به نقل از: رسالة المقصد، چاپ شده به همراه النعمة الكبرى علي العالَم و التوسل بالنبي و جهلة الوهابيين، ص ١١4.

ص:113

آذين بندى و شادى و سرور به عمل مى آيد كه اين كارها - علاوه بر اينكه دربردارنده احسان به فقراست - نشانه محبت و تعظيم آن حضرت در دل انجام دهنده اين كارها و شكر پروردگارى است كه بر او منت نهاده و پيامبرى را آفريده كه او را به عنوان رحمت براى جهانيان فرستاده است.(1)

همچنين «سيوطى شافعى» مى گويد:

عقيده من اين است كه جشن گرفتن ميلاد پيامبر اكرم (ص) - كه عبارت است از جمع شدن مردم و قرائت آياتى از قرآن و روايت اخبار و احاديثى در مورد ابتداى امر آن حضرت و معجزاتى كه در زمان ولادت آن بزرگوار روى داده، آن گاه سفره اى پهن و مردم اطعام شده و مى روند، نه بيشتر از اين - از نوآورى هاى خوبى است كه انجام دهنده آن نيز به ثواب و پاداش مى رسد؛ زيرا در اين كار، بزرگداشت مقام پيامبر اكرم (ص) و ابراز شادمانى و خوشحالى از ولادت شريف آن حضرت نهفته است.(2)

«ابن تيميه» در اين باره مى نويسد:

«مروزى» گويد: از اباعبدالله درباره مردمى پرسيدم كه شب به دور هم گرد آمده و قارى به قرائت قرآن پرداخته و تا صبح دعا مى خوانند، فرمود: اميدوارم كه اين كار اشكالى نداشته باشد. . . و ابوالسرى حربى گويد: ابوعبدالله گفت: چه چيزى بهتر از اين است كه مردم جمع شوند، نماز بخوانند و نعمت هاى خدا را به ياد بياورند؛ چنان كه انصار نيز چنين كردند و اضافه كرد: اين اشاره به خبرى است كه احمد روايت كرده و آن حديث اين است: اسماعيل گفت: ايوب از «محمد


1- المواسم و المراسم، ص 6٣؛ به نقل از: السيرة الحلبية، ج ١، صص ٨٣ و٨4.
2- كى لا نمضى بعيدا عن احتياجات العصر. السيرة بلغة الحبّ و الشعر، سعيد حوّى، ص 4٢.

ص:114

بن سيرين» نقل كرد: خبردار شدم كه انصار قبل از تشريف فرمايى پيامبر اكرم (ص) به مدينه گرد هم آمدند و گفتند: خوب است روزى را براى يادمان اين امر تعيين كنيم و در آن روز جمع شويم و از اين نعمتى كه خدا به واسطه آن بر ما منت نهاده، ياد كنيم. گفتند روز شنبه براى آن كار تعيين شود. گفتند: هرگز با يهوديان در روزشان شريك نمى شويم. گفتند: روز يكشنبه باشد. گفتند: با نصارا نيز در روزشان شريك نمى گرديم. گفتند: روزِ «عُرُوبه» براى اين كار باشد و آنها روز جمعه را روز عروبه مى ناميدند و در آن روز در خانه «ابواُمامه، اسعد بن زراره» جمع آمدند و گوسفندى قربانى كردند و همان گوسفند براى خوراك همه آنها كفايت كرد.(1)

پيروان اهل بيت، ميلاد پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصوم (ع) و همچنين مناسبت ها و يادمان هاى بزرگ اسلامى را گرامى مى دارند. آنان جشن و شادمانى خود را با خواندن قرآن آغاز مى كنند و سپس با تأمل در آيات و نيز بيان سيره رسول خدا (ص) و اهل بيت پاكش، درس هاى بزرگى مى آموزند. در اين صورت، بسيار عجيب است كسى جمع شدن براى بيان احاديث رسول خدا (ص) و خواندن اشعار در مدح آن حضرت را بدعت، آن هم بدعت به معناى فقهى و اصطلاحى آن بداند. درحالى كه در برابر آنان ده ها مورد است كه شاعران در حضور پيامبر اكرم (ص) قصيده هاى خود را در مدح ايشان مى خواندند و آن حضرت آنان را از اين كار منع نمى كرد؛ حال چه مانعى دارد در روز ميلادش شعرى در مدح آن بزرگوار و بزرگداشت رسالت عظيم او خوانده شود!

«كعب بن زهير» در حضور رسول خدا (ص) اين اشعار را سرود:


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ابن تيميه، ص ٣٠4.

ص:115

- آرام باش كه همان خدايى كه قرآن را با همه تفصيل و عبرت هايش به تو بخشيده، تو را هدايت كرده است.

- همانا كه رسول خدا نورى است كه همه از آن بهره مى برند. او شمشيرى بُرّان و آخته از شمشيرهاى خداست.(1)

«حسان بن ثابت» نيز در رثاى ايشان گفته است:

- هركس از او پيروى كند، هدايت كننده به سوى خدا گردد؛ وى كسى است كه از بدبختى ها نجات داده و به رشد مى رساند.

- او پيشوايى است كه با سخت كوشى آنان را به سوى حق راهنمايى مى كند و آموزگار صادقى است كه اگر از وى پيروى كنند، سعادتمند شوند. (2)

در اينجا بر آن نيستيم همه اين اشعار را گرد آوريم، اما لازم است به اين نكته توجه كنيم كه اين دو شاعر و ديگر شاعران، اشعار خود را نه در خلوتِ خود، كه در جمع مسلمانان قرائت كرده اند و كسى به آنها نگفته است شعرخوانى شما در جمع مردم بدعت است!

٢. رفتن به زيارت قبر پيامبر و ائمّه و صالحان

اشاره

دانشمندان مسلمان، همگى بر جايزبودن زيارت اهل قبور به صورت عام و جواز زيارت قبر پيامبران و اوليا و صالحان به صورت خاص اتفاق نظر دارند. تنها مخالفت در اين مسئله، به «ابن سيرين» ،


1- السيرة النبوية، ابن هشام، ج 4، صص ١54 و ١55: مهلاً هداك الّذي اعطاك نافلة ال -قرآنِ فيها مواعيظٌ و تفصيلُ إنّ الرسولَ لَنورٌ يستضاءُ به مُهَنَّدٌ مِن سيوفِ اللهِ مَسلولُ
2- همان، ص ٣١٨. يدلُّ عَلَى الرَّحْمَانِ مَنْ يقْتَدِي بِهِ وَينْقِذُ مِنْ هَوْلِ الْخَزَايا وَيرْشِدُ إمَامٌ لَهُمْ يهْدِيهِمُ الْ-حَقَّ جَاِداً ُعَلِّمُ صِدْقٍ إنْ يطِيعُوهُ يسْعَدُوا .

ص:116

«نخعى» و «شعبى» نسبت داده شده كه البته اين نسبت به اثبات نرسيده است.

در تاريخ آمده است پيامبر اكرم (ص) به زيارت قبر مادر خود رفت و گريست؛ به گونه اى كه اطرافيان خود را به گريه انداخت. سپس فرمود:

اسْتَأْذَنْتُهُ فِي أنْ أزُورَ قَبْرَهَا فَأَذِنَ لِي، فَزُورُوا الْقُبُورَ؛ فَإنَّهَا تُذَكِّرُ الْمَوْتَ.(1)

از پروردگار خود اجازه خواستم تا قبر او (مادرم) را زيارت كنم و او به من اجازه داد؛ پس قبرها را زيارت كنيد كه شما را به ياد مرگ مى اندازد.

همچنين فرموده است:

«مَنْ زَارَ قَبْرِي وَجَبَتْ لَهُ شَفَاعَتِي»(2) ؛ «هركس قبر مرا زيارت كند، قطعاً مشمول شفاعت من خواهد شد» .

در كلامى ديگر نيز مى فرمايد

: «مَنْ حَجَّ فَزَارَ قَبْرِي بَعدَ وَفَاتِي، كَانَ كَمَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي» (3)؛ «هركس حج گزارد و قبر مرا پس از مرگم زيارت كند، همچون كسى است كه در زمان حياتم مرا زيارت كرده باشد» .

ده ها روايت ديگر در اين باره از آن حضرت، از شيعه و سنى، وارد شده است. از اين رو، سخن ابن تيميه كه در استحباب زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) شك كرده و در «منهاج السنّه» و ديگر آثار خود بدان پرداخته و اينكه معتقد است روايت هايى كه درباره زيارت قبر نبى (ص) وارد شده، ضعيف و بلكه جعلى است، سخنى نارواست. البته «مقدسى» مى نويسد كه ابن تيميه به زيارت نبى اكرم (ص) معتقد بوده است. سپس از او نقل مى كند:


1- صحيح مسلم، ج ٣، ص 65.
2- الغدير، امينى، ج 5، ص ٩٣ با استناد به چهل راوى از مذاهب چهارگانه .
3- همان، با استناد به ٢5 راوى .

ص:117

چون حاجى قبل يا بعد از حج به شهر مدينه مُشرّف شد، اذكارى را كه قبلاً آورديم، بگويد و چون داخل شهر شد، مستحب است كه غسل كند كه مورد نص امام احمد است و چون به مسجد برسد، با پاى راست داخل شود و بگويد:

بِسمِ اللهِ وَ الصَّلاةُ عَلى رَسولِ اللهِ، اَللّهُمَّ اغفِرلى ذُنوبى وَ افتَح لى أبوابَ رَحمَتِكَ . سپس به روضه (بين قبر و منبر) برود و نماز خوانده و هر دعايى كه خواست، بخواند. آن گاه نزد قبر رفته، روى خود را به ديوار قبر كرده، آن را لمس نكند و نبوسد و دقيقاً زير قنديلى كه در جهت قبله است با خشوع و آرامش و سر به زير بايستد تا دقيقاً رو به روى پيامبر اكرم (ص) باشد. البته كمى دورتر تا مانند زمان حيات آن حضرت حريم احترام ايشان محفوظ باشد و عظمت مكانى را كه در آن قرار گرفته، در دل خويش بياورد. آن گاه بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا رَسولَ اللهِ وَ رَحَمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُه، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا نَبيَّ اللهِ وَ خِيَرَتَهُ مِن خَلقِهِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا سَيِ ِّد المُرسَلينَ وَ خاتَم النَّبيّينَ وَ قائِدَ الغُرِّ المُحَجَّلين. . . . (1)

با وجود اين، ابن تيميه بار سفر بستن براى زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) را كار حرامى مى داند و در اين فتوا به فهم خاصى از يك روايت تكيه مى كند كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است: «

لاتُشَدُّ الرِّحَالُ إِلاَّ إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدِى هَذَا وَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْمَسْجِدِ الأقْصَى» (2)؛ «بار سفر بسته نمى شود، مگر به سوى سه مسجد: اين مسجدِ من، مسجد الحرام و مسجد الاقصى» و به سخن ديگر: «

إنَّمَا يسَافَرُ إِلَى ثَلاثَةِ مَسَاجِدَ: مَسْجِدِ الْكَعْبَةِ وَ مَسْجِدِي و


1- الصارم المنكي في الرّدّ على السُّبكي، مقدسي، ص ٧.
2- صحيح مسلم، ج 4، ص ١٢6؛ سنن ابي داود، ج ١، ص 46٩؛ سنن نسائى، ج ٢، صص ٣٧ و ٣٨ چاپ شده با شرح سيوطى .

ص:118

َمَسْجِدِ إيلِيا» ؛(1)«تنها به سوى سه مسجد سفر كرده مى شود: مسجد كعبه، مسجد من و مسجد ايليا» .

اينك اين مسئله را از دو جنبه بررسى مى كنيم:

جنبه نخست: آوردن اخبار و احاديثى كه بر استحباب زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) تأكيد مى كند؛

جنبه دوم: بررسى و تحليل حديثى كه ابن تيميه آن را دال بر حرمت مسافرت براى زيارت قبر آن حضرت دانسته است.

الف) استحباب سفر براى زيارت قبر پيامبر اكرم (ص)

براى استدلال بر استحباب سفر به قصد زيارت قبر حضرت رسول (ص) مى توان به چندين مورد استدلال كرد. اما ما به بيان مجموعه اى از ديدگاه هاى دانشمندان گذشته كه به استحباب سفرِ زيارت قائل هستند و حتى برخى از ايشان آن را واجب دانسته اند، بسنده مى كنيم.

كسى نمى تواند منكر اين حقيقت شود كه علماى گذشته و عامه امت براى زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) مسافرت كرده اند؛ سبكى در اين عبارت به اين مطلب اشاره كرده است:

مردم همه ساله پس از انجام مناسك حج به زيارت آن حضرت مى رفتند و برخى نيز قبل از حج مبادرت به اين كار مى كردند. اين چيزى است كه ما خود ديده ايم و گذشتگان ما نيز شاهد آن بوده اند و دانشمندان از زمان هاى قديم همين امر را براى ما نقل كرده اند. اين مسئله اى است كه كسى در آن شك ندارد و همه آنها حتى اگر مسيرشان از آن طرف نباشد، به زيارت آن حضرت رفته، مسافت زيادى را طى كرده و اموال بسيارى را هزينه كرده و بلكه در اين راه


1- صحيح مسلم، ج 4، ص ١٢6؛ سنن ابى داود، ج ١، ص 46٩؛ سنن نسائى، ج ٢، صص ٣٧و٣٨.

ص:119

از دادن خون خويش نيز ابايى نداشته و اعتقاد دارند اين كار عبادت خدا و موجب تقرب به خداى متعال است؛ چون محال است كه همداستان شدن اين جمع عظيم از شرق و غرب جهان در طول سال ها كه دانشمندان و صالحان و ديگران نيز در ميان آنها وجود دارند، اشتباه بوده باشد، درحالى كه همه آنها با قصد قربت به خداى متعال اين كار را انجام مى دهند و اگر مسلمانى نيز به اين كار موفق نشود، يا از روى ناتوانى جسمى يا به لحاظ مشكل مالى بوده و آن شخص همواره از اين امر، متأسف و آرزومند زيارت آن حضرت بوده است. حال اگر كسى ادعا كند كه اين جمع عظيم همه اشتباه كرده اند، خود به راه خطا رفته است!(1)

در كنار تصريح سبكى در برابر قائلان به حرمت، شمار بسيارى از دانشمندان نيز با او همراه شده اند؛ به متن برخى از اين نظريه ها توجه كنيد:

«ابوالحسن ماوردى» (متوفاى45٠. ق) مى گويد:

وقتى كه سرپرست حاجيان از حج باز مى گردد، حجاج را براى زيارت قبر رسول خدا (ص) از راه مدينه مى برد تا حج بيت الله و زيارت قبر رسول الله را براى آنها جمع كند و حرمت آن حضرت نيز رعايت شده، حق اطاعت از ايشان به جا آمده باشد و اين بدان جهت است كه زيارت قبر رسول خدا (ص) اگرچه از اعمال و واجبات حج نيست، اما از

اعمال مندوب و عبادات مستحبه آن است.(2)

«ابن الحاج محمد بن محمد عبدرى قَيروانى مالكى» (متوفاى (ع)٣٧. ق) مى نويسد:

و اما در باب عظمت و جلالت قدر انبيا و پيامبران الهى كه درود خداوند بر همه آنها باد، همين بس كه زائران از راه هاى دور به قصد


1- شفاء السقام فى زيارة خير الأنام، سبكى، ص ١٠٠.
2- الأحكام السلطانية، ماوردى، ص ١٠5.

ص:120

زيارت آنان بيرون مى آيند و چون به مزار آنان مى رسند بايد خود را به حال خوارى و شكستگى و نيازمندى و فقر و فاقه و بيچارگى و خضوع انداخته و با اين حال ايستاده، قلب و فكر خود را در محضر آنان ديده، با چشم دل و نه با چشم سر به آنها بنگرد؛ چرا كه آنان نه پوسيده شده و نه دستخوش تغيير مى گردند. . . . . (1)

روايت شده است:

هنگامى كه عمر بن خطاب با اهل بيت المقدس مصالحه كرد، «كعب الاحبار» نزد او آمده، اسلام آورد و عمر از مسلمان شدن او شادمان شد و به او گفت: «آيا مى توانى با من به مدينه آمده و قبر او را زيارت كنى و از اين زيارت بهره مند شوى؟» گفت: «آرى» . (2)

ب) بررسى دليل قائلين به تحريم سفر به قصد زيارت قبر رسول خدا (ص)

قائلين به تحريم مسافرت به غير از مساجد سه گانه (مسجد النبى، مكه و بيت المقدس) به صورت خاص به همان روايتى كه پيش تر آورديم، تكيه مى كنند.

اشكال ما در دلالت اين حديث يا احاديث ديگر، محدود كردن مستثنى منه(3)است كه بايد يكى از دو مورد زير باشد:


1- المدخل، ج ١، ص ٢5٧.
2- شرح المواهب، زرقانى مالكى مصرى، ج ٨، ص ٢٩٩.
3- آنچه در يك حكم كلى باشد و بخشى از آن را به وسيله استثنا از آن حكم كلى خارج كنيم، مستثنى منه است و آنچه از آن حكم كلى خارج مى شود، مستثنى نام دارد؛ براى مثال، هنگامى كه مى گوييم: «هر حيوانى پاك است به جز سگ و خوك» ، كل حيوانات كه در حكم پاك بودن داخل شده اند، مستثنى منه هستند و سگ و خوك كه از اين حكم بيرون آورده شده اند، مستثنى. در اينجا هم كه حرام بودن مسافرت جز براى سه مسجد اثبات شده است، اين سه مسجد مستثنى هستند، اما مستثنى منه كه حكم حرمت مسافرت براى آن اثبات مى شود، چيست؟ اين پرسشى است كه در متن به آن پاسخ داده مى شود. مترجم .

ص:121

يك - نبايد به سوى هيچ مسجدى جز اين سه مسجد بار سفر بسته شود؛

دو- نبايد به سوى هيچ مكانى جز اين سه مسجد بار سفر بسته شود.

از جهتى، اگر مقصود اين روايت مستثنى منهِ اول باشد - كه ظاهر هم همين است - معناى اين حديث، امر به نرفتن مسافرت به سوى هر مسجدى از مساجد است غير از مساجد ياد شده، نه به معناى جايزنبودن مسافرت به هر مكانى، البته در صورتى كه آن مكان مسجد نباشد. بنابراين، حديث با اين معنا به هيچ روى اشاره و ارتباطى به مسئله بار سفر بستن به قصد زيارت قبر انبيا و ائمه طاهرين (ع) و اوليا و صالحان ندارد؛ زيرا قبرهاى اين افراد مسجد نيست و نفى و اثبات موجود در حديث تنها به مساجد مربوط مى شود. بر اين اساس، استدلال به اين حديث بر حرمت بار سفر بستن براى رفتن به هر جايى كه مسجد نباشد، استدلال باطلى است.

امّا در حالت دوم كه استثنا از عموم مكان ها واقع شده است، به هيچ عنوان اين روايت قابل استدلال نيست؛ زيرا پذيرفتن اين روايت مستلزم حرام بودن همه سفرهاست، چه براى زيارت مسجدى باشد و چه مكان ديگرى كه البته احدى از فقها و بلكه عقلا تن به چنين حكمى نمى دهند.

از جهت ديگر، نهى از بار سفر بستن به سوى هر مسجدى غير از اين سه مسجد، نهى تحريمى نبوده، بلكه ارشاد به عدم فايده چنين سفرهايى است. دليل اين مطلب اين است كه مسجدهاى ديگر به لحاظ فضيلت با يكديگر تفاوتى ندارند؛ براى مثال، مسجدهاى جامع در شهرهاى مختلف به لحاظ فضيلت با يكديگر يكسانند؛ پس بيهوده خواهد بود اگر انسان، خواندن نماز در مسجد جامع شهر خود را ترك

ص:122

كند، بار سفر ببندد و براى خواندن نماز به مسجد جامع شهر ديگرى برود. درحالى كه فضيلت اين دو مسجد يكسان است.

ابوحامد غزالى دراين باره مى نويسد:

قسم دوم اين است كه سفر به قصد و نيت عبادت باشد؛ براى حج يا جهاد. . . و از قبيل همين سفرهاست زيارت قبر پيامبران و زيارت قبر صحابه و تابعين و ساير علما و اوليا. به طور كلى هركس كه مى شود در زمان حياتش از مشاهده و ديدارش تبرك جست، پس از مرگش هم مى شود از زيارت قبرش طلب بركت كرد و بار سفر بستن با چنين هدفى جايز است و سخن پيامبر اكرم (ص) كه فرمود: «بار سفر بسته نمى شود جز براى رفتن به سه مسجد: اين مسجد من، مسجد الحرام و مسجد الاقصى» ، مانع از آنچه گفتيم، نمى شود؛ زيرا اين حديث شريف در باب سفر به مساجد است كه جز آن سه مسجد ياد شده، بقيه به لحاظ فضيلت با يكديگر همسان هستند.(1)

دكتر «شيخ عبدالملك السعدى» نيز معتقد است:

نهى از بار سفر بستن به سوى مساجد ديگر به اين دليل وارد شده كه اين كار موجب به زحمت انداختن خود بدون فايده يا ثواب بيشتر است؛ چون ساير مساجد از نظر ثواب با هم مساوى هستند به خلاف آن سه مسجد؛ زيرا عبادت در مسجد الحرام صد هزار برابر، در مسجد نبوى هزار برابر و در مسجد الاقصى پانصد برابر است و افزايش ثواب، خود، انگيزه و مجوزى براى سفر و استحباب آن است. اما چنين ويژگى در ساير مساجد نيست.(2)

از جهت سوم، دليل ديگرى بر حرام نبودن سفر به مساجد وجود دارد كه آن را از سيره عملى پيامبر اكرم حضرت محمد (ص) درمى يابيم،


1- احياء علوم الدين، غزالى، ج ٢، ص ٢4٧.
2- البدعة، عبدالملك السعدى، ص 6٠.

ص:123

آنجا كه اصحاب صحاح و سنن روايت كرده اند: «

كَانَ رَسُولُ اللهِ (ص) يأتِى قُبَاءَ رَاكِباً وَ مَاشِياً فَيصَلِّي فِيهِ رَكْعَتَينِ»(1)؛ «رسول خدا همواره سواره يا پياده به [مسجد] قبا مى رفت و در آن دو ركعت نماز مى خواند» .

ج) مناقشه در دليل ابن تيميه بر تحريم

ابن تيميه فتوايى دارد كه در آن، حرمت را به زيارت قبر پيامبران و اوليا و صالحان نيز نسبت داده است. درحالى كه مستثنى منه تنها مساجد است. وى با استناد به دليلِ قياس، در «الفتاوى» مى نويسد:

اگر سفر كردن به خانه هاى خدا غير از اين سه مسجد به اتفاق ائمّه چهارگانه نامشروع است و بلكه پيامبر اكرم (ص) خود از اين كار نهى فرموده، چگونه است حكم سفر به خانه خلق خدا كه ممكن است مقبره آنها را مسجد قرار بدهند يا قبرشان را بت و معبود گرفته، عيد قرار داده، به خدا شرك بورزند و به جاى خدا آنها را به الوهيت بخوانند تا جايى كه برخى از بزرگ دارندگان اين مكان ها، حج گزاردن به سوى اين مكان ها را از حج خانه خدا برتر مى دانند!(2)

اگر اين روايت از ابن تيميه صحت داشته باشد، در سخن او چندين اشكال وجود دارد:

يك - ايشان از كجا دريافته است سفر به غير از اين سه مسجد حرام است، درحالى كه پيش از اين گفتيم نهى در اين باره، نهى تحريمى مولوى نبوده، بلكه ارشاد به عدم فايده است و به همين دليل، اگر با چنين سفرى مصلحتى همراه شود [كه عقل بى فايده بودن آن را منتفى كند]، آن سفر جايز خواهد بود؛ مانند اينكه پيامبر اكرم (ص) بارها به مسجد قبا سفر مى كرد.


1- الفتاوى، ابن تيميه، ج ٢٧، ص ٣٣4.
2- همان، ٣6٠.

ص:124

دو- در پاسخ ابن تيميه كه گفته است: «اين عدم مشروعيت به اتفاق ائمه چهارگانه است» ، بايد گفت به نص و تصريحى از آنها بر اين تحريم دست نيافتيم و نقل اين حديث در صحاح اهل سنت، دليل بر اين نمى شود كه ائمه اربعه نيز اين حديث را به مانند ابن تيميه معنا و تفسير كرده باشند.

سه - ديگر اينكه قياس او ميان زيارت قبر پيامبران و صالحان با زيارت عموم مساجد، قياس باطلى است؛ به ويژه پس از اينكه دانستيم در سفر به اين مساجد فايده اى جز تحمل رنج و سختى نيست و نيز فضيلت نماز در مسجد جامع هر شهر با شهر ديگر يكسان است و كسب ثوابِ بيشتر در گرو سفر كردن نيست كه اين به خلاف زيارت قبر پيامبران است؛ زيرا رسيدن به ثواب و فضيلت زيارت قبر پيامبر اكرم (ص) وابسته به سفر كردن به سوى آن قبر شريف است.

سخن ديگر او كه گفت: «مسلمانان مرقد اوليا را بتخانه و عيد قرار داده و به خداوند متعال شرك مى ورزند. . .» نيز اتهام بزرگى به مسلمانان يكتاپرست است؛ چگونه ممكن است كسى كه در هر روز شهادت،

«أشهَدُ أن لا اِلهَ اِلاّ الله وَ أنّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه» بر زبان جارى مى كند، مشرك باشد! همچنين چگونه ممكن است كسى كه چنين شهادتى مى دهد، قبر پيامبر را بت قرار دهد! البته اعمالى از برخى افراد نادان سر مى زند كه به خيال خودشان عبادت است، اما سر از شرك بيرون مى آورد كه البته اين گونه كارها منحصر به اين مكان ها نيست، بلكه چنين كارهاى شرك آلودى گاه در بيت الله الحرام و مسجد نبوى نيز رخ مى دهد! بنابراين، نمى شود انجام چنين كارهايى را دستاويزى براى صدور حكم

ص:125

حرمت قرار داد؛ زيرا در غير اين صورت بايد وارد شدن به هر مسجدى را حرام دانست. پس، آيا به صرف اينكه ممكن است افرادى در هر مسجدى دست به چنين اعمالى بزنند، مى توان حج را هم تحريم كرد؟ در پاسخ بايد گفت كه اين امر باطل است و هيچ فرد عاقل و مسلمان فاضلى به آن اعتقاد ندارد.

ص:126

ص:127

فصل چهارم: نمونه هايى از بدعت

اشاره

گفتيم كه بدعت در معناى اصطلاحى، داخل كردن چيزى در دين است كه در واقع در آن نيست. اينك به بيان چند نمونه از اين مسئله مى پردازيم. البته اين بدعت در برخى از اين نمونه ها به معناى زياد كردن چيزى در دين و در برخى كم كردن چيزى از دين است.

موارد بدعت كه مى توان آنها را در پرتو تعريفى كه از بدعت كرديم، بررسى كرد، بسيار زياد است. ولى ما براى پرهيز از طولانى شدن بحث، تنها به بيان چند نمونه اكتفا مى كنيم. هدف از بيان اين مثال ها نيز منتقل شدن از بحث نظرى گذشته به ميدان عمل و خارج است و تنها انگيزه ما دراين باره، مناقشه و بررسى عملكرد واقعى است.

١. نهى از متعه حج

اشاره

حج به اتفاق همه فقها به لحاظ شكلى به سه نوع تقسيم مى شود: ١. حج تمتع؛ ٢. حج قِران؛ ٣. حج اِفراد. مقصود از حج تمتع اين است كه شخص در ماه هاى حج، يعنى شوال، ذى قعده و ذى حجه، احرام ببندد و

ص:128

اعمال آن را به جا آورد. اعمال حج تمتع به اين گونه است كه از ميقات، احرام عمره ببندد، سپس داخل مكه شود. هفت بار دور خانه كعبه طواف كند. آن گاه در مقام ابراهيم (ع) دو ركعت نماز طواف به جا آورد. سپس هفت بار ميان صفا و مروه سعى كند و بعد تقصير كند؛ به اين صورت كه كمى از ناخن يا موى خود را بچيند. در اين هنگام، همه مُحَرَّماتِ احرام بر او حلال مى شود. پس از اين مرحله، در روز ترويه (هشتم ذى حجه) در مكه به احرام حج مُحرِم مى شود و اعمال مخصوص به آن را از وقوف در عرفات و رفتن به مشعر الحرام و ديگر اعمال تا آخر انجام مى دهد.

اين نوع حج از كسانى پذيرفته است كه آفاقى باشند؛ يعنى محل سكونت آنها به قدرى با مكه فاصله داشته باشد كه نمازشان در مكه شكسته شود. اين مسافت نزد اماميه 4٨ ميل از هر جهت است كه از ١6فرسخ تجاوز نمى كند. رواياتى كه از فريقين وارد شده و به حد تَظافُر(1)رسيده، بر اين مطلب دلالت مى كند. متعه حج و احكام آن در قرآن مجيد چنين بيان شده است:

(فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقابِ) (بقره: ١٩6)

و چون ايمنى يافتيد، پس هركس از [اعمال] عمره به حج پرداخت، [بايد] آنچه از قربانى ميسر است، [قربانى كند] و آن كس كه [قربانى]


1- تظافر در لغت به معناى همكارى است و در اصطلاح علم حديث آن است كه روايات مختلف همه يك معنا و مفهوم را برسانند؛ به گونه اى كه براى شنونده يقين پيدا شود آن مفهوم، مورد نظرِ شخصيتى كه حديث از او نقل شده، بوده است. مترجم .

ص:129

نيافت، [بايد] در هنگام حج، سه روز روزه [بدارد]؛ و چون برگشتيد، هفت [روز ديگر روزه بداريد]؛ اين، ده [روزِ] تمام است. اين (حج تمتع) براى كسى است كه اهل مسجدالحرام [مكه] نباشد؛ و از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.

تفسير آيه شريفه اين گونه است: هركس به سبب تمام كردن اعمال عمره از احرام بيرون آمد و از آنچه بر محرم حرام است، مانند استعمال بوى خوش، پوشيدن لباس دوخته، هم بسترى با زنان و. . . تمتع يافت (بهره مند شد) و پس از آن، به سوى انجام اعمال حج رفت، «[بايد] آنچه از قربانى ميسر است، يعنى شتر يا گاو يا گوسفند، هر كدام كه در توان اوست، قربانى كند. آن گاه اين آيه حكم كسى را كه قادر به اين كار نباشند، بيان فرموده كه ده روز روزه گرفتن است و كيفيت اين روزه نيز چنين است: سه روز پشت سر هم در همان ايام حج و هفت روز پس از اينكه به وطن خود بازگشتيد و اين، ده [روز] تمام است. اين (حج تمتع) وظيفه واجب كسى است كه اهل و خاندان او ساكن مكه نباشند؛ يعنى حاجى از اهل مكه و روستاهاى همجوار آن نباشد و در مورد آنچه در باب حج از جانب پروردگار بر آن فرمان يافته يا از آن نهى شده ايد از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.

اين آيه آشكارا بر جواز تمتع بردن از محرمات احرام پس از پايان اعمال عمره و پيش از احرام بستن براى اعمال حج دلالت مى كند و احدى ادعا نكرده است كه اين آيه به وسيله آيه ديگرى نسخ (باطل) شده يا به وسيله سخنى يا عملى از سوى پيامبر اكرم (ص) نقض گرديده، بلكه برعكس، وارد شده است كه آن حضرت كه درود خداوند بر او باد، آن را تأكيد فرموده و به انجام آن فرمان داده است. سيره نويسان و اهل تاريخ روايت كرده اند:

ص:130

رسول خدا (ص) در سال دهم هجرت، روز بيست و پنجم ذى قعده براى انجام اعمال حج حركت كردند. عايشه مى گويد: نه آن حضرت و نه ساير مردم، ذكرى جز اعمال حج نداشتند. وقتى كه به منزل «سرَف» رسيدند، رسول خدا - كه به همراه تعدادى از اشراف، قربانى به همراه داشت - فرمان داد جز كسانى كه قربانى به همراه آورده اند، بقيه با انجام دادن مناسك عمره، از احرام عمره بيرون بيايند و به زنان خود نيز فرمان داد تا پس از انجام مناسك عمره، از احرام بيرون بيايند. وقتى به زنان خود چنين فرمود، گفتند: چه چيز مانع مى شود تا شما نيز مانند ما از احرام بيرون بياييد؟ فرمود: «من قربانى خود را با خود آورده ام و تا آن را نحر نكنم، از احرام بيرون نخواهم آمد» .(1)

روايات بسيارى درباره اين واقعه و فرمان پيامبر اكرم (ص) دراين باره نقل شده است كه در اينجا برخى از آنها را مى آوريم.

«أبى داود» نقل كرده است:

پيامبر اكرم (ص) به اصحاب خود فرمان داد ابتدا عمره به جا آورند؛ به اين صورت كه طواف كنند و پس از آن تقصير نموده، از احرام بيرون بيايند، مگر كسانى كه قربانى به همراه خود آورده باشند. بعضى در اعتراض به سخن آن حضرت گفتند: «آيا در حالى به سوى مِنا حركت كنيم كه آب غسل از ما مى چكد» ! اين خبر به رسول خدا (ص) رسيد و فرمود:

«إنِّي لَوِ اسْتَقْبَلْتُ مِنْ أَمْرِي مَا اسْتَدْبَرْتُ مَا أهْدَيْتُ، وَ لَوْ لاَ أَنَّ مَعِيَ الْهَدْيَ لأَحْلَلْتُ. . .» ؛ «به يقين اگر از قبل مى دانستم چنين خواهد شد، به همراه خود قربانى


1- السيرة النبوية، ج 4، صص ٢4٨ و ٢4٩ حجة الوداع .

ص:131

نمى آوردم(1)و اگر اينك قربانى به همراهم نبود، من نيز از احرام بيرون مى آمدم»(2)

از «ابى رجاء» نيز نقل شده است:

عمران بن حصين گفت: «آيه متعه در كتاب خدا نازل شده و رسول خدا (ص) ما را به انجام آن فرمان داد و پس از آن، آيه ديگرى نازل نشد تا متعه حج را نسخ كند و پيامبر اكرم (ص) نيز تا وقتى كه از دنيا رفت، از اين كار نهى نفرمود. . .»(3)

الف) نهى از متعه حج از چه زمانى پيدا شد؟

گفتيم در روايات چنين آمده است كه وقتى متعه حج تشريع شد و پيامبر اكرم (ص) مردم را به آن فرمان داد، برخى از اصحاب از اين امر شگفت زده شدند و از آن حضرت دراين باره سؤال كردند و رسول خدا (ص) بار ديگر بر اين امر تأكيد كرد. بنابراين، آيه مخصوص به اين مسئله است و تا زمان درگذشت پيامبر اكرم (ص) و كامل شدن دين و تمام شدن نعمت نيز نسخ نشده است.

بر اين اساس، متعه حج با اين فرمان، بخشى از دين شد. اما عمر بن خطاب نخستين كسى بود كه افراد را از اين كار نهى كرد. اخبار و روايات بسيارى دراين باره آمده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

ابن عباس مى گويد: «از عمر شنيدم كه مى گفت: به خدا سوگند كه من شما را از متعه نهى مى كنم، هرچند كه در كتاب خدا آمده و


1- مخفى نماند كه اين سخن پيامبر اكرم ص منافاتى با علم ايشان به حوادث آينده ندارد؛ زيرا اين فرمان ناگهانى و به وسيله جبرئيل در همان وقت به ايشان ابلاغ شد؛ ر. ك: منتهى المطلب، علامه حلى، ج ٢، ص66٠. ديگر اينكه تأسف آن حضرت دليل بر افضليت حج تمتع بر انواع ديگر حج است. مترجم
2- سنن ابى داود، ج ١، ص٢٨٣.
3- صحيح مسلم، ج 4، صص 4٨ و 4٩

ص:132

رسول خدا (ص) نيز به آن عمل كرده است (منظورش متعه در حج بود) . . .»(1)

از «سعيد بن مسيب» نقل است:

عمر بن خطاب از متعه در ماه هاى حج نهى كرد و گفت: «من به همراه رسول خدا (ص) اين كار را انجام دادم، اما اينك از آن نهى مى كنم و اين بدان جهت است كه هركدام از شما [ممكن است] از شهر و ديارى دور به سفر حج آمده باشد و چون احرام عمره مى بندد، گرد و غبار سفر و آشفتگى حاصل از آن در وى موجود است و با اين حال لبيك مى گويد. آن گاه اگر بعد از طواف خانه كعبه از احرام بيرون بيايد و لباس بپوشد و بوى خوش استعمال كند و اگر همسرش در كنار او باشد، با وى نزديكى كند و در روز ترويه احرامى ببندد و براى اعمال حج به سوى منا بيرون برود، ديگر براى اين حج لبيكى نگفته كه همراه با گرد و غبار و آشفتگى سفر باشد و لبيك نيز منحصر به يك روز مى شود؛ درحالى كه فضيلت حج از عمره بيشتر است. اگر ما مردم را آزاد بگذاريم، زير بوته هاى اَراك نيز با زنان خود هم آغوش خواهند شد. . .»(2)

«ابن حزم» نيز نقل كرده است:

عمر بن خطاب گفت: «دو متعه در زمان پيامبر اكرم (ص) بود كه من از آنها نهى مى كنم و كسى را كه به انجام آنها مبادرت نمايد، خواهم زد» . وى گويد: «اين تعبير ايوب است، اما روايت خالد چنين است:

من از آن دو متعه نهى مى كنم و هركس را كه به انجام آنها مبادرت كند، عقوبت خواهم كرد: يكى متعه زنان و ديگرى متعه حج»(3)


1- سنن نسائي، ج 5، ص١5٣.
2- جمع الجوامع، سيوطي، ج ٣، ص٣٢.
3- ابن حزم، المحلّي، ج ٧، ص ١٠٧؛ الجامع لأحكام القرآن، ج٢، ص٣٩٢.

ص:133

بر سَرِ آن نيستم كه بيشتر از اين به بيان رواياتى بپردازيم كه تأكيد كننده اين نكته است كه عمر بن خطاب تنها كسى بود كه از متعه حج نهى كرد و اعلام كرد كه انجام دهنده آن را مُجازات خواهد كرد.

درحالى كه متعه حج، به اقرار و اعتراف خود او، بخشى از شريعت و سنتى از سنت هاى رسول اكرم (ص) بود و او (عمر) شخصاً به همراه رسول خدا (ص) اين كار را انجام داده بود و بعد از انجام دادن آن، انجام دهنده آن را به عقوبت تهديد كرده بود.

ب) موضع مسلمانان در برابر اين نهى

مسلمانان در برابر اين نهى صريح موضع گرفتند كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

مالك از محمد بن عبدالله نقل كرده كه او از سعد بن ابى وقّاص و ضحاك بن قيس در سالى كه معاوية بن ابى سفيان حج انجام مى داد، شنيد كه اين دو (سعد و ضحاك) درباره حج تمتع صحبت مى كردند و ضحاك بن قيس گفت: «حج تمتع انجام نمى دهد، مگر كسى كه به امر [دين] خداى تعالى نادان باشد» ! سعد گفت: «اى برادرزاده، بد حرفى زدى» ! ضحاك گفت: «همانا عمر بن خطاب از اين كار نهى كرده است» . سعد گفت: «رسول خدا نيز به انجام اين كار مبادرت كرده و ما نيز به همراه ايشان چنين كرديم»(1)

با دقت در اين سخن ضحاك كه گفت: «حج تمتع انجام نمى دهد، مگر كسى كه به امر [دين] خداى تعالى نادان باشد» ، مى توان به آثار سوء بدعت پى برد؛ زيرا حج تمتع از دستورهاى صريح خداوند در قرآن


1- موطّأ مالك، ج ١، ص ٢٣٣؛ سنن ترمذى، ج٢، ص١6١.

ص:134

كريم است كه در ميان سنت هاى رسول خدا (ص) از شهرت بسيارى برخوردار است، اما نزد ضحاك - به سبب نهى عمر از اين كار - مخالفت با امر خدا جلوه كرده است! اين، از بدترين آثار سوء بدعت در دين است كه شريعت را به بدعت و بدعت را به شريعت مبدل مى سازد.

ترمذى مى نويسد:

سالم بن عبدالله از مردى از اهل شام شنيد كه از عبدالله بن عمر درباره حج تمتع پرسيد و او در پاسخ گفت: «حلال است» . مرد شامى گفت: «همانا كه پدرت از آن نهى كرده است» ! عبدالله بن عمر گفت: «اگر پدرم از آن نهى كرده، رسول خدا (ص) به آن عمل كرده [است]. آيا من بايد از امر پدرم اطاعت كنم يا از فرمان رسول خدا (ص) ؟» مرد گفت: «از فرمان رسول خدا (ص)» . عبدالله گفت: «همانا كه رسول خدا (ص) اين كار را انجام داده است» (1)

ابن عباس در پاسخ كسى كه با او درباره حج تمتع به ابوبكر و عمر استدلال كرده بود، گفت: «نزديك است سنگى از آسمان بر شما فرود آيد! من مى گويم رسول خدا (ص) فرمود و شما مى گوييد: ابوبكر و عمر چنين گفتند» !(2)

از حسن روايت شده است:

عمر خواست از متعه حج نهى كند كه «اُبَى بن كعب» به او گفت: «اين كار در اختيار تو نيست؛ به يقين كه ما به همراه پيامبر اكرم (ص) حج تمتع انجام داديم و آن حضرت ما را از آن نهى نفرمود» . پس از اين سخن، عمر از نهى كردن منصرف شد! (3)


1- سنن ترمذى، ج٢، ص١6١.
2- زاد المعاد، ابن قيم الجوزية، ج ١، ص٢١5.
3- مجمع الزّوائد، ج٣، ص٢46.

ص:135

البته اين منصرف شدن موقتى بود و عمر چنان كه روايات آن را آورديم، پس از مدتى متعه حج را نهى كرد. به هر حال، نهى از متعه حج نمونه آشكارى براى كاستن چيزى از دين و بى شك، بدعت در دين است.

٢. اقامه نماز تراويح به جماعت

اشاره

از مسائلى كه مورد اتفاق نظر ميان فقهاست، وجود نمازهاى مستحب مخصوص ماه مبارك رمضان در شريعت مقدس است. اين نوافل، سنت مؤكد به شمار مى آمد و نخستين كسى كه به آنها عمل كرد، شخص رسول خدا (ص) بود. ايشان دراين باره فرمود:

«مَنْ قَامَ رَمَضَانَ إيمَاناً وَ احْتِسَاباً غُفِر لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ»(1)؛ «هركس در ماه رمضان از روى ايمان و در طلب اجر و پاداش الهى به نماز [نافله] بايستد، گناهان گذشته او آمرزيده خواهد شد» .

در اين قسمت، بحث بر سر اقامه اين نمازهاى مستحب به جماعت است كه آيا سنت است يا بدعت؟

زراره و محمد بن مسلم و فضيل از ابوجعفر (امام محمدباقر (ع)) و ابوعبدالله (امام جعفر صادق (ع)) درباره اقامه نماز در شب هاى ماه مبارك رمضان به جماعت پرسيدند، اين دو بزرگوار پاسخ دادند:

إِنَّ النَّبىَّ كَانَ إِذَا صَلَّى العِشَاءَ اْلآخرَةَ انصَرَفَ إِلى منزِلِهِ ثُمَّ يَخْرُجُ من آخِرِ الَّليْلِ إِلَى المَسْجِدِ فَيَقومُ فَيُصَلِّى، فَخَرَجَ فى أَوَّلِ لَيْلَةٍ من شَهْرِ رَمَضَانَ لِيُصَلِّى كَمَا كان يُصَلِّى، فَاصْطَفَّ النَّاسُ خَلْفَهُ فَهَرَبَ مِنْهُم إِلى بَيْتِهِ وتَرَكَهُمْ، فَفَعَلُوا ذَلِكَ ثَلاثَ لَيالٍ فَقَامَ صَلَّى اللهُ عليهِ وآلِهِ فى اليومِ الثالثِ على منبرِهِ فَحَمِدَ اللهَ وَأثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا الناسُ إِنَّ الصَّلاةَ باللَّيْلِ فى شهر رَمَضَانَ من النَّافِلَةِ فى جَماعَةٍ


1- صحيح بخارى، ج ٣، ص 5٨؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص ١٧6.

ص:136

بِدْعَةٌ وصلاةَ الضُّحَى بِدْعَةٌ، ألاَ فَلاَ تَجْتَمِعوا لَيْلاً فى شَهْرِ رَمْضَانَ لِصَلاةِ اللَّيْلِ ولا تُصَلُّوا صَلاةَ الضُّحَى فَإِنَّ تِلْكَ مَعْصِيَةٌ، ألاَ فَإنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ وكُلَّ ضَلاَلَةٍ سَبيلُها إلَى النّار. ثُمَّ نَزَلَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وآلِهِ وهو يَقولُ: قَلِيلٌ فى سنَّةٍ خَيْرٌ من كثيرٍ فى بِدْعَةٍ.(1)

همانا پيامبر اكرم (ص) چون نماز عشا را مى خواندند، به خانه رفته و سپس در آخر شب به مسجد بازگشته و نماز مى خواندند. در شب اول يكى از ماه هاى رمضان به مسجد آمدند تا مثل هميشه نماز بخوانند. اما مردمى كه در مسجد بودند، پشت سر آن حضرت صف كشيدند. پيامبر اكرم (ص) آنان را رها كرده و به منزل بازگشتند و اين كار سه شب تكرار شد. اينجا بود كه آن حضرت در روز سوم بر منبر ايستاده، حمد و ثناى خداوند را به جاى آورده و فرمودند: اى مردم! نماز نافله را در شب هاى ماه رمضان به جماعت خواندن بدعت است. نماز ضُحَى(2)نيز بدعت است. پس در شب هاى ماه رمضان براى نماز نافله رمضان اجتماع نكنيد و نماز ضحى را نيز نخوانيد كه اينها معصيت است. بدانيد كه هر بدعتى، گمراهى است و هر گمراهى، راه به آتش دارد! سپس از منبر به زير آمده و فرمودند: عمل كمى كه مطابق با سنت باشد، بهتر از عمل زيادى است كه بدعت باشد.

به نقل از عبيد بن زراره، امام صادق (ع) فرمود:

كَانَ رسول اللهِ صلى اللهُ عَلَيْهِ وآلهِ يَزيدُ فى صَلاتِهِ فى شَهْرِ رَمَضَانَ إذَا صَلَّى الْعَتَمةَ صَلَّى بَعْدَهَا يَقومُ النَاسُ خَلْفَهُ فَيَدْخُلُ


1- من لايحضره الفقيه، ج ٢، ص ٨٧.
2- ترجمه فارسى صلاة الضُّحَى، نماز روز است در برابر نماز شب كه به آن صلاة الليل مى گويند؛ نماز مستحبى كه بعد از بالا آمدن آفتاب خوانده شود. اين نماز به نظر شافعى دست كم دو و حداكثر دوازده ركعت است. مترجم .

ص:137

ويَدَعُهُمْ ثُمَّ يَخْرُجُ أَيضاً فَيَجبيئوُنَ ويَقُومونَ خَلْفَهُ فَيَدْخُلُ ويَدَعُهُم مِراراً.(1)

رسول خدا (ص) در ماه رمضان نماز خواندن خود را زياد مى كرد وقتى كه نماز مغرب و عشا را به جا مى آورد، بعد از آن به نمازهاى مستحب مى پرداخت. مردم نيز پشت سر آن حضرت [به جماعت] مى ايستادند و [در اين حال،] ايشان به داخل خانه خود رفته، آنها را ترك مى كردند. پس از لختى بازمى گشتند و همين ماجرا بارها تكرار مى شد.

بخارى نقل مى كند:

«يحيى بن بكير» از ليث از عقيل از ابن شهاب نقل مى كند كه گفت: «عروه به من خبر داد كه عايشه او را خبر داد كه رسول خدا (ص) در دل يكى از شب ها به مسجد رفته و مشغول نماز شد. بعد كسانى رفتند و پشت سر ايشان به نماز ايستادند. چون صبح شد، اين خبر بين مردم پخش شد و در شب سوم تعداد زيادى [نيمه شب] در مسجد جمع شدند و چون پيامبر اكرم (ص) به مسجد آمدند، مردم نيز پشت سر ايشان نماز خواندند. چون شب چهارم شد، مسجد ديگر گنجايش جمعيت را نداشت تا اينكه آن حضرت براى نماز صبح بيرون آمد و چون از نماز فارغ شد، رو به مردم كرد و شهادت به وحدانيت خدا و رسالت خود داد و فرمود:

«أمّا بَعْدُ، فَإنَّهُ لَمْ يخْفَ عَلَىَّ مَكَانُكُم، وَ لَكِنِّي خَشِيتُ أنْ تُفْرَضَ عَلَيكُم فَتَعْجِزُوا عَنْهَا»(2)؛ «اما بعد، نيت شما بر من آشكار است، لكن از اين مى ترسم كه اين عمل بر شما واجب شود و آن گاه از


1- تهذيب الأحكام، شيخ طوسى، ج ٣، ص6١.
2- منظور از اين سخن، آن است كه نماز تراويح به جماعت خوانده نمى شد. صحيح بخارى، ج ٢، ص 6٣؛ ج ٣، .ص 5٨؛ صحيح مسلم، ج 6، ص4١.

ص:138

انجام دادنش درمانده شويد» و تا زمان وفات پيامبر اكرم (ص) وضع به همين منوال ادامه داشت» .

در كنز العمال آمده است: «از عمر درباره نماز در مسجد پرسيده شد، در پاسخ گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود: نماز واجب در مسجد و نماز مستحب در خانه»(1)

در مغنى ابن قدامه نيز آمده است:

مالك و شافعى گفته اند: «خواندن نماز مستحبى براى كسانى كه قدرت انجام آن را داشته باشند، نزد ما محبوب تر است؛ به جهت روايت زيدبن ثابت از رسول خدا (ص) كه گويد: «رسول خدا (ص) در گوشه اى از مسجد با حصير اطاقكى براى [به جا آوردن نوافل] خود ساخت، اما كسانى در پى ايشان رفته و به نماز نافله ايشان اقتدا كردند» . وى گويد: «شب ديگر نيز آمدند، اما رسول الله (ص) از خانه بيرون نيامد. آنها صدا بلند كرده و با سنگريزه به در خانه آن حضرت زدند. پيامبر اكرم (ص) به حال خشم بيرون آمد و فرمود:

«مَا زَالَ بِكُمْ صَنِيعُكُمْ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَتُكْتَبُ عَلَيْكُمْ، فَعَلَيْكُمْ بِالصَّلاَةِ فِي بُيُوتِكُمْ، فَإِنَّ خَيْرَ صَلاَةِ الْمَرْءِ فِي بَيْتِهِ الاَّ الصَّلاةَ الْمَكْتُوبَة» (2)؛ «آن قدر اين كار را كرديد تا گمان كردم اين كار بر شما واجب خواهد شد. پس بر شما باد به نماز در خانه هاى تان؛ چرا كه - به جز نمازهاى واجب - همانا بهترين نماز هركس، نمازى است كه در خانه خود بخواند» .

با تأمل در اين روايات، درمى يابيم كه همه آنها در يك معنا اجماع دارند كه آن، نهى خواندن نماز تراويح به جماعت است. برخى اين روايات، اين نهى را به ترس پيامبر اكرم (ص) از اينكه اين كار بر امتش


1- كنز العمال، ج ٨، ص ٣٨4.
2- المغنى، موفق الدين ابن قدامه، ج١، ص٨٠٠.

ص:139

واجب شود و با همان كيفيت در تشريع داخل شود، برگردانده اند و بعضى ديگر، نهى از اقامه اين نماز به صورت جماعت را به اين امر برگردانده اند كه اين نص كلام رسول الله (ص) در روايت زراره، محمد بن مسلم و فضيل است. امام مالك و شافعى نيز - چنان كه از روايت مغنى كه قبلاً گذشت، استفاده مى شود - اين نظر را كه به جا آوردن، اين نماز به صورت فُرادا در خانه برتر از اقامه آن در مسجد است اختيار كرده اند.

به طور كلى بيشتر اين روايات بر اين مطلب اتفاق دارند كه رسول خدا (ص) در حالى دار فانى را وداع كرد كه نماز تراويح نه به جماعت كه به صورت فرادا خوانده مى شد. حال پرسش اين است كه چه كسى براى اولين بار حكم كرد اين نماز را به صورت جماعت و در مسجد اقامه كنند؟ ! اين چيزى است كه در ادامه به آن مى پردازيم:

الف) نخستين كسى كه فرمان داد تراويح را به جماعت بخوانند

همه روايات به اتفاق دلالت دارند عمر بن خطاب نخستين كسى بود كه فرمان داد نماز تراويح را به جماعت بخوانند و حتى مردم را از فُرادا خواندن آن منع كرد.

از ابن شهاب از عروة بن زبير از عبدالرحمان بن عبدالقارى نقل است كه گفت:

شبى از شب هاى ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد رفتيم، ديديم مردم جدا جدا به نماز ايستاده و هركس نماز خود را مى خواند و گاهى هم يك نفر نماز مى خواند و تعدادى پشت سر او نماز مى خوانند. عمر گفت: «به نظر من اگر اين گروه را بر يك قارى(1)جمع كنم، بهتر


1- منظور امام جماعت است. چون در ركعت هاى نماز تراويح در طول ماه رمضان ختم قرآن مى شود، به امام جماعت، قارى مى گويند. مترجم .

ص:140

خواهد بود» . سپس تصميمى گرفت و اُبَى بن كعب را به عنوان قارى بر آنان منصوب كرد. آن گاه شبى ديگر با او به مسجد رفتم و مردم را ديدم كه همه پشت سر يك قارى نماز مى خوانند. عمر گفت: «چه بدعت خوبى است اين و آن بخش از شب كه در آن مى خوابند، افضل از آن بخش است كه در آن به نماز مى ايستند!» منظور او آخر شب بود؛ چون مردم در ابتداى شب به نماز تراويح مى پرداختند.(1)

از ابى بن كعب نقل است:

عمر بن خطاب به او فرمان داد تا در شب هاى ماه رمضان بر مردم نماز بخواند و به او گفت: «مردم طول روز را روزه مى گيرند و نمى توانند خوب قرآن را قرائت كنند؛ كاش تو شب ها براى آنها قرائت مى كردى» . ابى گفت: «يا اميرالمؤمنين! اين كار نشدنى است» . گفت: «مى دانم، اما خوب است» . ابى نيز بيست ركعت براى مردم نماز خواند.(2)

بخارى نقل مى كند: «وقتى رسول خدا (ص) دار فانى را وداع گفت، مردم در اين حال بودند (يعنى نماز تراويح را فرادا مى خواندند) . در زمان خلافت ابوبكر و اوايل خلافت عمر نيز چنين بود»(3)٣

ابن سعد در بيان شرح حال عمر مى نويسد:

او اولين كسى است كه اقامه نماز تراويح در ماه رمضان را سنت قرار داد و مردم را براى اين كار جمع كرد و به تمام مناطق كشور اسلام بخش نامه كرد كه اين كار را انجام دهند و اين كار در ماه رمضان سال چهاردهم هجرى انجام شد.(4)


1- صحيح بخارى، ج ٣، ص5٨؛ موطّأ مالك، ص ٧٣.
2- كنزالعمال، ج ٨، ص 4٠٩.
3- صحيح بخارى، ج ٣، ص5٨.
4- طبقات الكبرى، ج ٣، ص٢٨١.

ص:141

ابن عبدالبر در شرح حال عمر مى گويد: «او كسى است كه ماه روزه را با نماز اشفاع [تراويح] نورانى كرد» . (1)

«ابوالوليد محمد بن شحنه» در بيان جريان وفات عمر در ضمن حوادث سال ٢٣ هجرى مى نويسد: «وى اولين كسى است كه مردم را براى خواندن نماز تراويح پشت سر يك امام جماعت جمع كرد» (2)

و سرانجام، سخن خودِ عمر كه چون مردم را در حال نماز خواندن پشت سر يك امام ديد، چنان كه در روايت عبدالرحمان بن قارى آمده است، گفت: «اين، چه بدعت خوبى است» ، دليل اين مطلب است كه اين بدعت را عمر نهاده است و اين كار جزو سنت هايى كه در زمان پيامبر اكرم (ص) و در زمان ابوبكر به آن عمل مى شده، نبوده است!

ب) موضع مسلمانان در برابر بدعتِ خواندنِ نماز تراويح به جماعت

در اينجا بر آن نيستيم همه موضع گيرى هاى كامل صحابه طبقه اول و ديگر شخصيت هاى اسلام را درباره فرمان عمر براى اقامه نماز تراويح، به جماعت، بياوريم، بلكه كوشيده ايم به اختصار به اين مواضع بپردازيم تا خواننده بتواند تصوير شفافى از نوع موضع گيرى ها در برابر اين كار در قرن هاى اوليه ترسيم كند.

از «ابواُمامه باهلى» نقل است كه گفت: «اقامه نماز در ماه رمضان را از خودتان درآورديد؛ اين عمل بر شما واجب نشده و تنها روزه گرفتن بر شما واجب شده است»(3)


1- الاستيعاب، ج ٣، ص ١١45.
2- روضة المناظر، سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى، ص ٢5٠؛ النص و الاجتهاد.
3- الاعتصام، ج ١، ص٢٩١.

ص:142

اين روايت، دلالت آشكار و صريحى بر اعتراض به اقامه نماز تراويح به جماعت است.

از نافع، غلام عبدالله بن عمر نقل است كه عبدالله بن عمر در ماه رمضان پشت سر امام، نماز [تراويح] نمى خواند.(1)

اميرمؤمنان، على بن ابى طالب (ع) نيز در زمان خلافت خود مردم را از اداى نماز تراويح به جماعت - به اين جهت كه اين كار بدعت است - نهى فرمود. از آن حضرت روايت شده است كه چون مردم در كوفه دورش را گرفتند و از وى خواستند براى آنان امامى تعيين كند تا نافله ماه رمضان را برايشان اقامه كند، امام (ع) آنها را از اين كار بازداشت و به آنها فهماند كه اين كار، مخالف سنت است. آن گاه مردم آن حضرت را ترك كردند و از ميان خود كسى را جلو انداختند تا به او اقتدا كنند. اميرمؤمنان حضرت على (ع) امام حسن (ع) را نزد آنان فرستاد و او درحالى كه تازيانه در دست داشت، در مسجد بر آنان وارد شد و تا چشم آن جماعت به او افتاد، به سوى درها دويدند و فرياد

وا عُمَراه(2)سر دادند. (3)

در روايت ديگرى از امام صادق (ع) آمده است:

چون اميرمؤمنان، حضرت على (ع) به كوفه آمد، به حضرت حسن بن على (ع) فرمان داد تا در ميان مردم ندا كند: «هيچ نمازى در ماه رمضان در مساجد به جماعت خوانده نمى شود» . امام حسن (ع) آنچه را كه فرمان امام على (ع) بود، در ميان مردم اعلام كرد و چون مردم سخنان


1- نصب الرّاية، زيلعي، ج ٢، ص١54.
2- وا عمراه يعنى آه اى عمر كجايى كه ببينى! مترجم
3- ر. ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج ١٢، ص ٢٨٣.

ص:143

او را شنيدند، فرياد زدند: وا عُمَراه واعُمَراه! وقتى امام حسن (ع) نزد حضرت على (ع) بازگشت، امام از او پرسيد: اين سر و صداها چيست؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مردم فرياد وا عُمَراه وا عُمَراه سر داده اند! پس ايشان فرمود: «به آنان بگو آن نماز را بخوانند»(1)

حال، اينكه آن حضرت فرمود: «بگو آن نماز را بخوانند» ، دليل بر تأييد خواندن نماز تراويح به جماعت است يا سخن آن حضرت علت هاى ديگرى داشت؟ روايت بعد كه از خود آن حضرت روايت شده است، پاسخ اين پرسش را خواهد داد:

قَدْ عَمِلَتِ الْوُلاَةُ قَبْلىِ أَعْمَالاً خَالفُوا فيها رسولَ اللهِ (ص) مُتَعَمِّدين لِخِلافِهِ، ناقِضِينَ لِعَهْدِهِ، مُغَيِّرينَ لِسُنَّتِهِ وَلَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلى تَرْكِهَا. . . إِذاً لَتفَرَّقُوا عنّى. واللهِ لَقَدْ أَمَرْتُ النَّاسَ أَنْ لايَجتَمِعوا فى شَهْرِ رَمَضَانَ إلاَّ فى فَريضةٍ وأَعَلَمْتُهُمْ أَنَّ اجْتمَاعَهُمْ فى النّوَافِلِ بِدْعَةٌ، فَتَنَادَى بَعْضُ أَهْلِ عَسْكَرِى مِمَّنْ يُقاتِلُ مَعى: يَا أَهْلَ الإسلامِ غُيِّرَتْ سُنَّةُ عُمَرَ! يَنْهانَا عَنِ الصّلاةِ فى شَهْرِ رَمَضَانَ تَطَوُّعاً ولَقَدْ خِفْتُ أنْ يثورُوا فى ناحِيَةِ جَانِبِ عَسْكَرِى. (2)

واليانى كه پيش از من حكومت كردند، كارهايى انجام دادند كه مخالفت با رسول خدا (ص) بود. آنان در مخالفت با رسول خدا تعمّد داشته، عهد و پيمان او را شكسته و سنت او را تغيير دادند. حال اگر من بخواهم مردم را وادار به ترك رويه آنها كنم. . . اين مردم از گرد من پراكنده خواهند شد. به خدا سوگند مردم را امر كردم كه در ماه رمضان جز نماز واجب، نماز ديگرى را به جماعت نخوانند و به آنان اعلام كردم كه خواندن نمازهاى مستحب به جماعت بدعت است، اما


1- ر. ك: تهذيب الاحكام، ج ٣، ص ٧٠.
2- كافى، ج ٨، صص 5٩ - 6٣.

ص:144

كسانى در سپاه من كه در ركاب من مى جنگيدند، بانگ برداشتند كه: اى اهل اسلام، سنت عمر را تغيير دادند! او (على) ما را از اينكه در ماه رمضان نماز مستحب بخوانيم، نهى مى كند! و من ترسيدم در گوشه اى از سپاه من شورشى به پا كنند.

براى خواننده فهيم كافى است همين كه ببيند اميرمؤمنان حضرت على (ع) به جماعت خواندن نماز غير واجب در ماه رمضان را بدعت مى داند. سخن آن حضرت به قدرى روشن است كه هيچ شبهه اى باقى نمى گذارد، آنجا كه آنها را از ارتكاب بدعتى نهى مى كند و سپس بيمناك مى شود مبادا در اثر اين نهى، سپاهش سر به شورش بردارند. مشاهده كنيد اين بدعت تا كجا پيش رفته و چگونه در دل ها مستقر شده و دايره عمل به آن گسترش يافته كه نهى از آن، نزد مردمان نادان، جلوگيرى از سنت شمرده شده است.

٣. نماز ضُحى

اشاره

گرچه نام نماز ضُحى در بخش هايى از كتاب هاى حديثى و فقهى اهل سنت زياد آمده است، ولى نزد بسيارى از آنان، مسئله اى مجهول و متروك است.

حنابله، حنفيه و شافعيه نماز ضحى را سنت مى دانند و مالكيه آن را عبادتى مندوب (مستحب) مى دانند كه مداومت بر آن مستحب است.(1)برخى دانشمندان اهل سنت نيز آن را بدعت مى دانند. (2)


1- به نظر حنفيه، تفاوت ميان سنت و مندوب اين است كه سنت كارى است كه پيامبر اكرم ص و خلفاى او بر انجام آن مواظبت داشته اند، اما مندوب آن است كه آن حضرت به آن امر كرده باشد؛ ولى بر انجام آن مواظبت نكرده باشد؛ ر. ك: الفقه على المذاهب الاربعة، محمد جواد مغنيه، ص ٧٨، پاورقى ٢.
2- الشرح الكبير على المغنى، ابن قدامه مقدسى، ج ١، ص ٧٧5؛ زادالمعاد، ج ١، صص١١6 - ١١٩؛ نيل الأوطار، شوكانى، ج ٣، ص6٢.

ص:145

الف) وقت نماز ضحى

وقت نماز ضحى، از زمانى كه آفتاب به اندازه يك نيزه بالا مى آيد، آغاز شده و با زوال ظهر پايان مى يابد. افضل نزد آنان اين است كه اين نماز را بعد از گذشتن يك چهارم از روز آغاز كنند. رأى ديگر درباره وقت آن، اين است كه بهترين وقت آن، موقعى است كه آفتاب بالا آمده و حرارت آن شديد شود و تا زوال ادامه پيدا مى كند و نشانه زوال نيز سفيد شدن خورشيد است. (1)

تعداد ركعات: در تعداد ركعات اين نماز اختلاف كرده اند؛ حنفيه مى گويند: حداكثر شانزده ركعت است. بعضى از شاميه و طبرى معتقدند حداكثرى براى اين نماز نيست. ديگران گفته اند: حداقل ركعات اين نماز دو و حداكثر هشت ركعت است؛ همچنين دوازده ركعت هم گفته شده [است]. برخى نيز گفته اند: «خواندن بيشتر از چهار ركعت در روز با يك سلام مكروه است»(2)

ب) روايات اهل سنت درباره اين مسئله

اشاره

روايات وارده درباره نماز ضحى را مى توان به سه بخش تقسيم كرد: روايات مجمل، روايات ضعيف يا جعلى و رواياتى كه در تعارض با روايات ديگر است. اينك به بررسى هركدام از اين سه دسته مى پردازيم.

يك - روايات مجمل

از «نعيم بن هماز» نقل است: از پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود:

قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: يا ابْنَ آدَمَ، لا تُعْجِزْنِي مِنْ أرْب-َعِ رَكَعَاتٍ فِي أوَّلِ


1- الشرح الكبير على المغنى، ج ١، ص٧٧5؛ الفقه على المذاهب الاربعة، عبدالرحمان الجزيرى، ج ١، ص٣٣٢؛ فقه السنة، ج ١، ص١٨5؛ زادالمعاد، ج ١، صص ١١6 - ١١٩؛ نيل الأوطار، ج ٣، ص6٢.
2- همان.

ص:146

نَهَارِكَ أكْفِكَ آخِرَهُ.(1)

خداوند متعال فرموده [است]: اى فرزند آدم! از خواندن چهار ركعت نماز براى من در ابتداى روز خود دريغ نكن تا من نيز پايان روزت را برايت كفايت كنم.

با اندكى تأمل در اين روايت، آشكار مى شود اين روايت هيچ دلالت خاصى بر مقصود كه همان چهار ركعت نماز ضحى باشد، ندارد و برخى از آنها احتمال داده اند كه مراد از اين چهار ركعت در اين روايت، نماز واجب صبح و دو ركعت نافله آن است كه ابن قيم و ابن تيميه به صورت قطعى(2)و شوكانى و عراقى اين نظر را احتمالى پذيرفته اند.(3)

«ابوهريره» مى گويد: «حبيب من (پيامبر) مرا به سه چيز سفارش كرد كه تا هنگام مرگ آنها را ترك نكنم: روزه گرفتن در سه روز از هر ماه، نماز ضحى و خواندن نماز وتر قبل از خواب» .(4)و (5)

در توضيح اين روايت به سخن ابن قيم بسنده مى كنيم:

اما احاديثى كه در ترغيب به اين نماز يا سفارش به آن وارد شده، اگر صحيحه باشد - مانند روايت ابوهريره و ابوذر - دلالت بر اينكه اين نماز يك سنت جارى و معمول براى هركس باشد، ندارند، بلكه تنها ابوهريره به انجام آن سفارش شده است؛ چرا كه ابوهريره ترجيح مى داد شب ها به جاى اينكه نماز شب بخواند، به مطالعه احاديث بپردازد. لذا پيامبر اكرم (ص) به او امر فرمودند به جاى خواندن نماز


1- التاج الجامع للاصول، ج ١، ص٣٢١.
2- زادالمعاد، ج ١، ص٢6٠.
3- نيل الأوطار، ج١، ص٢6٠.
4- البته گفته اند اين براى كسى است كه به بيدار شدن خود در آخر شب و خواندن نماز شب اطمينان ندارد و بحث مفصلى دراين باره در كتاب هاى فقهى و حديثى اهل سنت موجود است؛ ر. ك: شرح صحيح مسلم، ج 6، ص٢4. مترجم
5- صحيح بخارى، ج ٢، ص٧٣.

ص:147

شب، نماز روز بخواند. ولى به ابوبكر و عمر و ساير اصحاب چنين فرمانى ندادند.(1)

از «عبيدالله بن عبدالله بن عتبه» نقل است:

در هاجره (از زوال ظهر تا عصر) بر عمر بن خطاب وارد شدم و او را ديدم كه مشغول نماز است. من نيز پشت سر او ايستادم. وى مرا به نزديك خواند تا اينكه دوش به دوش او در سمت راستش قرار گرفتم و چون يرفا (خادم عمر) وارد شد، قدرى عقب رفتم و پشت سر عمر صفى تشكيل داديم.(2)

در اين روايت، از يك سو، نمازى كه در اين وقت خوانده شود، طبق قاعده بايد نافله ظهر باشد و از سوى ديگر، عنوان عملى كه عمر مشغول به انجام آن بوده، براى ما مجهول است كه آيا نماز ضحى بوده است يا نماز ديگر. به ويژه پسرش، عبدالله بن عمر - چنان كه بعدتر خواهد آمد - شهادت داده كه پدرش هيچ گاه نماز ضحى نخوانده است.

ابوهريره نيز دراين باره مى گويد: «من به جز يك بار نديدم كه پيامبراكرم (ص) نماز ضحى بخواند»(3)

اين روايت نيز از اجمال در دلالت بر خصوصِ نماز ضحى رنج مى برد؛ زيرا احتمال مى رود پيامبر اكرم (ص) به دليل حاجت يا به دليل ديگرى در آن وقت از روز به نماز ايستاده باشد و آن دليل از ابوهريره پوشيده مانده باشد.

از انس نقل است:


1- زادالمعاد، ج ١، ص٢6٨.
2- موطأ مالك، ج ١، ص ١١٢.
3- مسند احمد، ج ٢، ص 446.

ص:148

رسول خدا (ص) را ديدم كه در سفرى هشت ركعت نماز ضحى به جا آورد. وقتى كه نماز آن حضرت به پايان رسيد، فرمود:

إِنّى صَلَّيْتُ صَلاةَ ورَغْبَةٍ، سَأَلْتُ رَبِّى ثَلاثاً فَأَعْطَانى إِثْنَيْنِ ومَنَعَنِى واحِدَةً: سَأَلْتُهُ أَنْ لايَبتَلىَ اُمَّتِى بالسِّنينَ؛ فَفَعَلَ وسَأَلْتُهُ ألاّ يُظْهِرَ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ فَفَعَلَ، وسَأَلْتُهُ ألاّ يُلْبِسَهُمْ شِيَعاً، فَأَبَى عَلَيَّ.(1)

نمازى كه اينك به جا آوردم، هم برايم اميدبخش بود و هم نگران كننده؛ سه چيز از پروردگارم خواستم كه دو چيزش را به من عطا فرمود و ديگرى را به من نداد: از او خواستم كه امت مرا به قحطى مبتلا نكند و او پذيرفت. . . از او خواستم كه دشمنان امت مرا بر آنان مسلط نگرداند و او پذيرفت. . . و از او خواستم تا وحدت امت مرا دستخوش تفرقه نگرداند، اما اين خواسته را نپذيرفت.

اين حديث نيز مجمل است و خصوصيتى در دلالت بر نماز ضُحاى متداول ميان اهل سنت ندارد، افزون بر آنكه با آن واقعيت تاريخى كه بر امت اسلام گذشته نيز متناقض است؛ زيرا امت اسلام هم دچار قحطى شدند و هم سال هاى طولانى دشمنانشان بر آنها تسلط يافتند و همواره نيز چنين بوده است و اين، خود، اطمينان ما را به اينكه اين روايت جعلى و ساختگى باشد، بيشتر مى كند.

دو - روايات ضعيف و جعلى

ابن قيم الجوزيه درباره احاديث وارده درباره نماز ضحى مى نويسد: «بعضى از اين روايات، جعلى بوده [است] و استدلال به آنها جايز نيست»(2)سپس چند حديث را كه دانشمندان علم رجال تصريح كرده اند


1- فقه السنّة، ج ١، ص ١٨5.
2- زاد المعاد، ج ١، ص ٢66.

ص:149

راويان آنها جعل كننده احاديث و دروغ گو هستند، براى نمونه بيان مى كند كه از جمله آنها مى توان به اين موارد اشاره كرد:

آنچه با سند مرفوع(1)از انس نقل شده است:

«كسى كه بر نماز ضحى مداومت كند و آن را جز به سبب بيمارى ترك نكند، من و او در قايقى از نور در دريايى از نور خواهيم بود» . اين حديث را «زكريا بن دريد كندى» به نقل از حميد جعل كرده است.

«يعلى بن اشدق» از «عبدالله بن جراد» نقل كرده است كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «هركس از شما كه نماز ضحى را خواند بايد به خواندن آن متعبد باشد؛ چرا كه بسا كسى آن را يك سال مى خواند، اما بعد آن را فراموش و ترك مى كند و آن نماز همچون شتر ماده اى كه در فراق فرزند از دست رفته خود ناله مى كند، در فراق او ناله خواهد كرد» .

ابن عدى درباره ابن اشدق كه راوى اين حديث است، مى نويسد: «ابن اشدق از عموى خود، عبدالله بن جراد، از پيامبر اكرم (ص) روايات ناشناخته بسيارى نقل كرده [است] و خودش و عمويش نيز ناشناخته هستند» !

ابوحاتم نيز در همين باره گفته است: «يعلى، عبدالله بن جراد را ملاقات كرده است، اما وقتى پير شد، عده اى بى دين دور او را گرفتند و نزديك به دويست حديث براى او جعل كردند و او ندانسته آن احاديث را روايت مى كرد. در هر حال روايت كردن از او جايز نيست»(2)


1- سند مرفوع، سندى است كه در يكى از طبقات قطع شده و چند طبقه بالاتر پريده باشد؛ براى مثال، يكى از راويان از كسى روايتى را نقل كند كه چند قرن قبل از او بوده است و واسطه يا واسطه هايى كه در اين ميان بوده است، در سند نيامده باشد. مترجم .
2- درباره روايات مجعول در اين مسئله و راويان آنها ر. ك: زاد المعاد، ج ١، صص ٢66 - ٢6٧؛ الغدير، علامه امينى، ج5، صص ٢٠٩ - ٣56.

ص:150

سه - رواياتى كه مشروعيت نماز ضحى را نفى مى كند

دسته ديگرى از روايات هستند كه بر خلاف روايات پيشين كه نماز ضحى را يك عبادت مشروع مى دانستند، مشروعيت اين نماز را نفى مى كنند و به لحاظ سند و دلالت نيز قوى هستند. به تصريح ابن قيم الجوزيه، شمارى از دانشمندان اهل سنت نيز اين روايات را بر روايات طرف مقابل ترجيح داده اند؛ ابن قيم مى گويد: «و دسته دومى هم هستند كه احاديث تَرك نماز ضحى را پذيرفته اند و اين دسته روايات را به لحاظ صحت سند و عملِ اصحاب به مضمون آنها بر ساير روايات ترجيح داده اند.(1)رواياتى چون:

بخارى با سند خود از «مورّق» نقل كرده كه گفت: «به ابن عُمَر گفتم: آيا نماز ضحى را مى خوانى؟» گفت: نه. گفتم: «آيا عمر آن را مى خواند؟» گفت: نه. «گفتم: ابوبكر چطور؟» گفت: نه. گفتم: «پيامبر اكرم (ص) چه؟» گفت: «گمان نمى كنم»(2)

در روايتى ديگر، بخارى با سند خود از عايشه نقل كرده كه گفت:

«نديدم كه پيامبر اكرم (ص) نماز ضحى بخواند، اما من مى خوانم!»(3)

«ابوالحسن على بن بطّال» مى گويد: «گروهى از گذشتگان حديث عايشه را پذيرفته و نماز ضحى را روايت نكرده اند و دسته اى گفته اند اين نماز بدعت است!»(4)

اما سخن عايشه كه: «من نماز ضحى مى خوانم» ، پس از اينكه گفت: «نديدم رسول خدا نماز ضحى بخواند» ، نمى تواند به عنوان دليل شرعى


1- زادالمعاد، ج ١، ص٢66.
2- صحيح بخارى، ج ٢، ص٧٣.
3- همان؛ مسند احمد، ج 6، ص٢٠٩.
4- زادالمعاد، ج ١، ص٢64.

ص:151

مطرح شود، بلكه اين سخن او دليل آشكارى بر بدعت بودن اين نماز و بدعت گذار بودن خواننده آن است!

باز از بخارى با سند او از عبدالرحمان بن ابى ليلى نقل شده كه گفت:

غير از ام هانى هيچ كس براى ما نقل نكرده [است] كه پيامبر را در حال خواندن نماز ضحى ديده باشد و تنها او است كه مى گويد: «پيامبراكرم (ص) در روز فتح مكه به خانه او آمده، غسل كرده و هشت ركعت نماز گزارده [است]» . ام هانى گويد: «نمازى سريع تر از اين نماز نديدم، البته ركوع و سجود را به صورت كامل انجام داد» . (1)

اين حديث، همه احاديثى را كه درباره مشاهده پيامبر اكرم (ص) در حال خواندن نماز ضحى بوده است، نفى مى كند. از روايت ام هانى نيز چنان كه پيداست، دلالت صريحى بر اينكه آن هشت ركعت نماز كه آن حضرت به جا آورده است، همان نماز ضُحاى معروف باشد، ندارد؛ زيرا ممكن است اينها نماز شكر به درگاه خداوند متعال در برابر نعمت بزرگ فتح المبين يا همان فتح مكه باشد.

احمد به سند خود از «عبدالرحمان بن ابى بكر» چنين نقل مى كند: «ابوبكر كسانى را در حال خواندن نماز ضحى ديد، گفت: اينها نمازى را مى خوانند كه نه رسول خدا آن را خوانده [است] و نه هيچ كدام از اصحاب آن حضرت»(2)

بخارى به سند خود از مجاهد نقل مى كند:

من و «عروه بن زبير» وارد مسجد شديم و ديديم عبدالله بن عمر رو به روى حجره عايشه نشسته [است] و مردمى هم در مسجد نماز ضحى


1- صحيح بخارى، ج ٢، ص٧٣.
2- مسند احمد، ج 5، ص45.

ص:152

مى خوانند. از عبدالله بن عمر درباره نماز آنها پرسيديم، گفت:

«بدعت است»(1)

آنچه تا كنون گذشت، تحقيق مختصرى از طرق اهل سنت درباره نماز ضحى بود كه براساس آنها معلوم شد اين نماز چيزى جز «بدعت» نيست. به نظر فقهاى اماميه اثناعشريه نيز انجام اين نماز به اجماع فقها جايز نيست، چنان كه شريف مرتضى در رسائل(2)، شيخ طوسى در خلاف(3)، علامه حلى در منتهى المطلب(4)، علامه مجلسى در بحارالانوار(5)و محدث بحرانى در الحدائق الناضره(6)به اين امر اشاره كرده اند.

رواياتى نيز از اهل بيت (ع) وارد شده است كه مشروعيت نماز ضحى را نفى مى كند. چنان كه روايت شده [است] كه مردى از انصار، از امام محمدباقر (ع) درباره نماز ضحى پرسيد و ايشان در پاسخ فرمود:

أَوَّلُ مَنِ ابْتَدَعَهَا قَوْمُكَ الأَنْصَارُ سَمِعُوا قَوْلَ رَسُولِ اللهِ (ص) : «صلاةٌ فى مَسْجِدى تَعْدِلُ أَلْفَ صَلاةٍ» فَكانُوا يَأْتونَ مِنْ ضِيَاعِهِمْ ضُحىً فَيَدْخُلُونَ الْمَسْجِدَ فَيُصَلّون فيه، فَبَلَغَ ذَلِكَ رَسُولَ اللهِ (ص) فَنَهَاهُمْ عَنْه.(7)

اولين كسانى كه اين بدعت را گذاشتند انصار، قوم تو بودند كه سخن رسول خدا را شنيدند كه فرموده بود: «نماز گزاردن در مسجد من معادل هزار نماز است» و به همين دليل، روزها از مزرعه هاى خود به مسجد


1- صحيح بخارى، ج ٣، ص٣.
2- رسائل الشريف المرتضى، ج ١، ص٢٢١.
3- الخلاف موسوعة الينابيع الفقهية شيخ طوسى، ج ٢٨، ص٢٢٠.
4- منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، علامه حلى، ج 4، ص٢٩.
5- بحارالانوار، ج ٨٠، ص١55.
6- الحدائق الناضرة، محدث بحرانى، ج 6، ص٧٧.
7- دعائم الإسلام، قاضى ابوحنيفه نعمان مغربى، ج ١، ص٢١4.

ص:153

آمده و در آن نماز مى گزاردند، اما چون اين خبر به گوش پيامبر اكرم (ص) رسيد، آنها را از اين كار نهى فرمود.

4. نمونه هاى ديگرى از بدعت

نمونه هاى ديگرى نيز از بدعت وجود دارد كه به عنوان سنت پذيرفته شده است. اينك براى تكميل بحث به صورت خلاصه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) شستن دو پا در وضو به جاى مسح كردن بر آنها كه در قرآن و سنت آمده است. در حديثى از انس بن مالك نقل شده [است]:

حجاج بن يوسف ثقفى در يكى از خطبه هاى خود گفت: «صورت و دست هاى خود را بشوييد و سر و پاى خود را مسح كنيد، اما قطعاً نزديك ترين عضو انسان به محل كثافت، پاهاى او است؛ پس پاهاى خود را بشوييد؛ كف پا، روى پا و پاشنه پا» . انس گويد: «راست گفت خداوند و دروغ گفت حجاج؛ چون خدا فرموده [است]: ( وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ) ؛ «و سر و پاهاى خودتان را مسح كنيد» (مائده:6)(1)

ب) گفتن اذان سوم در روز جمعه كه همه اتفاق نظر دارند كه براى اولين بار توسط عثمان تشريع شد و قبل از آن نبوده است.(2)

ج) ذكر اسامى خلفا در خطبه نماز جمعه.

همچنين بدعت هاى بسيار ديگرى نهاده شده است كه همه آنها جاى بحث و بررسى استدلالى دارد تا بتوان به نتايج روشنى دست يافت.


1- الدرّ المنثور، ج ٣، صص٢٨ و ٢٩؛ براى تحقيق بيشتر؛ ر. ك: وضوء النبى بأجزائه الأربعة، سيد على شهرستانى.
2- صحيح بخارى، ج ٢، ص١٠؛ ر. ك: الغدير، ج ٨، صص ١٢5 - ١٢٨.

ص:154

ص:155

نتيجه

شايسته است مسلمانان درباره مسائل فقهى و اصولى بيشتر تحقيق كنند، به گونه اى كه با مراجعه به متون روايات و احاديث، از ديدگاه هاى كارشناسى فقها و آراى صريح آنان بيشتر آگاه شوند تا دريابند آنان كه تهمت بدعت را بر ديگران اطلاق مى كنند يا از روى نادانى به اين كار مبادرت مى ورزند يا از نادان هاى متعصب يا كم سواد هستند يا از كسانى كه خود، مبتلا به بدعت شده و چنان در آن فرو رفته اند كه بدعت در نزد آنان چون سنت هايى شده است كه نسل به نسل آن را به ميراث مى برند و ديگران را بر آن مقياس داور قرار مى دهند و آنان را بدعت گذار مى دانند، در حالى كه نمى دانند خود، بدترين بدعت گذارانند!

درباره تك تك مسائل مورد اختلاف، تحقيقات عميق و گسترده اى به رشته تحرير درآمده و مناظره هاى علمى و احتجاج هاى مبرهن بسيارى انجام گرفته است كه براى بيرون آمدن از ابهام هاى بى دليل كافى است. پس همه بندگان بايد از خدا بترسند و در حكم كردن بر ديگران

ص:156

شتاب نورزند و ابتدا به اصلاح خود و اعتقاداتشان مشغول شوند از اتهام زدن به مؤمنان و پيروان رسول خدا (ص) و اهل بيت وحى و نبوت و نور اجتناب كنند.

پاكيزه ترين و گرامى ترين درودها بر پيامبر برگزيده هدايتگرِ امين و بر خاندان هدايتگر و خجسته اش باد.

دعوانا أن الحمد لله رب العالمين

ص:157

كتابنامه

* قرآن كريم.

* نهج البلاغه.

١. الإحتجاج ، ابومنصور احمد بن على طبرسى، پاورقى و توضيحات: سيدمحمدباقر موسوى، چاپ دوم، بيروت، انتشارات اعلمى، ١4٠٣. ق.

٢. أحسن الكلام ، محمد بخيت المصرى.

٣. الاحكام السلطانية ، على بن محمد الماوردى، تحقيق: محمد حامد الفقى، قم، چاپ انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، ١4٠6. ق.

4. احياء علوم الدين ، ابوحامد محمد بن محمد الغزالى، دارالكتب العلميه، ١4٠6. ق.

5. الاختصاص ، شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى، تصحيح و پاورقى: على اكبر غفارى، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

6. الاساس فى السنه و فقهها ، سعيد حوّى، چاپ دوم، دارالسلام سعودى، ١4١٢. ق.

ص:158

٧. الإستيعاب فى معرفة الاصحاب، ابن عبدالبَرّ نمرى قطبى، (چاپ شده در حاشيه كتاب الاصابه فى تمييز الصحابه، نوشته ابن حجر عسقلانى) ، چاپ اول، مصر، چاپخانه سعادت، ١٣٢٨. ق، افست شده توسط مكتب المثنى بغداد.

٨. الاعتصام ، ابواسحاق شاطبى، بيروت، دار الفكر.

٩. اقتضاء الصراط المستقيم ، ابن تيميه، رياض، مكتبة الرياض الحديثيه.

١٠. بحارالانوار ، محمدباقر مجلسى، چاپ دوم، تهران، مكتبة اسلاميه، ١٣٩٨. ق.

١١. البداية و النهاية ، ابوالفداء اسماعيل بن عمر دمشقى (ابن كثير) ، تحقيق: على شيرى، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١4٠٨. ق.

١٢. البدع و النهى عنها ، محمد بن وضّاح قرطبى، تصحيح و تحقيق: محمد احمد دهمان، دمشق، دار الصفا، ١٣4٩. ق.

١٣. البدعة تحديدها و موقف الإسلام منها ، عزت على عطيه، بيروت، دار الكتاب العربى، ١٩٨٠م.

١4. البدعة دراسة موضوعية ، جعفر باقرى، چاپ اول، معاونت فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت (ع) ، ١4١5. ق.

١5. بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمّى، قم، انتشارات كتابخانه آيت الله العظمى نجفى مرعشى، ١4٠4. ق.

١6. التاج الجامع للأصول فى أحاديث الرسول ، منصور على ناصيف، بغداد، دار و مكتبة هلال، ١٩٨6م.

١٧. تاريخ مدينة دمشق ، على بن حسن دمشقى (ابن عساكر) ، تحقيق: على شيرى، بيروت، دار الفكر، ١4١٩. ق.

ص:159

١٨. التّبرّك ، على احمدى، چاپ دوم، تهران، انتشارات بخش تحقيقات اسلامى مؤسسه بعثت، ١4٠4. ق.

١٩. تحف العقول عن آل الرسول ، ابومحمد حسن بن على بن شعبه حرّانى، چاپ پنجم، بيروت، انتشارات اعلمى، ١٣٩4. ق.

٢٠. تراثنا الفكرى فى ميزان الشرع و العقل ، محمد الغزالى، چاپ دوم، بيروت، دارالشرق، ١4١٢. ق.

٢١. تفسير روح البيان ، اسماعيل حقّى بروسوى، چاپ اول، استانبول، چاپ عثمانى، ١٩٢6م.

٢٢. تفسير عياشى ، ابوالنضر محمد بن مسعود بن عياش سلَّمى سمرقندى عياشى، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، انتشارات علميه اسلاميه.

٢٣. تفسير نور الثقلين ، عبد على بن جمعه عروسى حويزى، تصحيح و پاورقى: هاشم رسولى محلاتى، چاپ دوم، قم، انتشارات علميه، ١٣٨٣. ق.

٢4. تلبيس إبليس ، جمال الدين ابوالفرج عبدالرحمان بن على (ابن جوزى) ، تحقيق: سيد الجميلى، چاپ چهارم، بيروت، دار الكتاب العربى، ١4١٠. ق.

٢5. تنبيه الخواطر و نزهة النواظر ( مجموعه ورّام) ، ابوالحسن ورّام بن ابوفراس مالكى اشترى، مكتبة الفقيه، قم، دار صعب و دار التعارف، بيروت.

٢6. التوحيد ، شيخ صدوق، تحقيق: سيد هاشم حسينى تهرانى، قم، انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

ص:160

٢٧. تهذيب الأحكام، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، تحقيق: سيد حسن موسوى الخرسان، بيروت، دار صعب و دار التعارف، ١4٠١. ق.

٢٨. تهذيب الأسماء و اللغات ، ابوزكريا محيى الدين بن شرف نوَوى، مصر، اداره چاپ منيريه.

٢٩. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، شيخ صدوق، چاپ چهارم، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١4٠٣. ق.

٣٠. جامع الأخبار ، محمد بن محمد سبزوارى، تحقيق: علاءآل جعفر، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت (ع) ، لإحياء التراث، ١4١4. ق.

٣١. جامع الاصول من أحاديث الرسول ، ابن أثير جزرى، تحقيق: عبدالقادر الأرناؤوط، چاپ دوم، بيروت، دارالفكر ١4٠٣. ق.

٣٢. جامع البيان فى تفسير القرآن ، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى.

٣٣. جامع العلوم و الحِكَم ، ابن رجب حنبلى، هند.

٣4. الجامع لاحكام القرآن ، ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبى، تصحيح: احمد عبدالعليم البردونى، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١4٠5. ق.

٣5. جمع الجوامع ، جلال الدين عبدالرحمان سيوطى، تحقيق: خالد عبدالفتاح شبل، بيروت، دار الكتب العلميه، ١4٢١. ق.

٣6. جمهرة اللغه ، ابوبكر محمد بن حسن بن دريد، تحقيق: رمزى منير بعلبكى، چاپ اول، بيروت، دار العلم للملايين، ١٩٨٧م.

٣٧. الحدائق الناضرة فى أحكام العترة الطاهره، يوسف بحرانى، تحقيق: شيخ محمد تقى ايروانى، چاپ اول، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،١٣٧٩. ق.

ص:161

٣٨. الخلاف (موسوعة الينابيع الفقهيه) ، تحت نظر: على اصغر مرواريد، چاپ اول، بيروت، انتشارات مؤسسه فقه شيعه دار الاسلاميه، ١4١٠. ق.

٣٩. الدر المنثور فى التفسير بالمأثور ، جلال الدين عبدالرحمان سيوطى، قم، كتابخانه حضرت آيت الله العظمى نجفى مرعشى، ١4٠4. ق.

4٠. دعائم الإسلام ، قاضى ابوحنيفه نعمان مغربى، تحقيق: آصف بن على اصغر فيضى، قاهره، دار المعارف، ١٣٨٣. ق.

4١. رجال الكشى (اختيار معرفة الرجال) ، محمد بن عمر كشى، تحقيق: سيد حسن مصطفوى، مشهد مقدس، چاپ مركز تحقيقات و مطالعات دانشكده الهيات و معارف اسلامى.

4٢. الرسائل ، على بن الحسين علم الهدى (شريف مرتضى) ، قم، چاپ دارالقرآن، ١4٠5. ق.

4٣. الرسول و الشيعة ، شيخ حسن سعيد، تهران، مكتبة قرآن و عترت (ع) ، ١٩٧٧م.

44. روض المناظر، ابن شحنه، چاپ شده در حاشيه چاپ قديم كتاب الكامل فى التاريخ ابن اثير.

45. زاد المعاد فى هدى خير العباد ، محمد بن ابوبكر، (ابن قيم الجوزيه) ، تحقيق: شعيب الارنؤوط و عبدالقاهر الارنؤوط، بيروت، دار الرساله، كويت، مكتبة المنار الاسلاميه، ١4١٢. ق.

46. سنن ابن ماجه ، ابوعبدالله محمد بن يزيد قزوينى، تحقيق: محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١٣٩5. ق.

4٧. سنن ابى داود ، سليمان بن اشعث ابوداود سجستانى ازدى، تحقيق: محمد محيى الدين عبدالحميد، بيروت، دار الفكر.

ص:162

4٨. سنن ترمذى ، محمد بن عيسى ترمذى، تحقيق: عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت، دارالفكر، ١4٠٣. ق.

4٩. سنن دارمى ، عبدالله بن عبدالرحمان دارمى، چاپ اول، بيروت، دار الكتاب العربى، ١4٠٧. ق.

5٠. سنن نسائى (با شرح سيوطى) ، ابوعبدالرحمان احمد بن شعيب نسائى شافعى، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفه، ١4١١. ق.

5١. السيرة النّبوية ، ابوحمد ملك حِميرى (ابن هشام) ، بيروت، دار احياء التراث العربى.

5٢. الشرح الكبير على المغنى ، ابن قدامه مقدسى، بيروت، دارالكتاب العربى.

5٣. شرح المواهب ، زرقانى مالكى مصرى، بيروت، دار المعرفه، ١٣٩٣. ق.

54. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد معتزلى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١٣٨5. ق.

55. شفاء السقام فى زيارة خير الانام ، ابوالحسن على بن عبدالكافى سُبكى، هند، چاپخانه دائرة المعارف نظاميه حيدر آباد دكن، ١٣١5. ق.

56. الصارم المنكى فى الرّدّ على السّبكى ، مقدسى، چاپ اول، قاهره، چاپخانه خيريه.

5٧. الصحاح ، اسماعيل بن حمّاد جوهرى، تحقيق: احمد عبدالغفور عطار، چاپ چهارم، بيروت، دار العلم للملايين، ١4٠٧. ق.

5٨. صحيح بخارى، ابوعبدالله محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالفكر، ١4٠١. ق.

ص:163

5٩. صحيح مسلم (همراه با شرح نَوَوى) ، ابوالحسين مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى، بيروت، دارالكتاب العربى، ١4٠٧. ق.

6٠. الصواعق المحرقه ، احمد بن حجر هيثمى مكّى، مصر، چاپخانه ميمنيه، ١٣١٢. ق.

6١. الطبقات الكبرى، محمد سعيد واقدى (ابن سعد) ، بيروت، دار صادر، ١٣٨٠. ق.

6٢. علل الشرايع ، شيخ صدوق، نجف اشرف، انتشارات مكتبة حيدريه، ١٣٨5. ق.

6٣. عيون أخبار الرضا (ع) ، شيخ صدوق، تصحيح: سيد مهدى حسينى لاجوردى، مشهد، نشر مكتبة طوس.

64. عيون الأخبار ، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه دينورى، قاهره، دار الكتب المصريه، ١٣4٣. ق.

65. الغدير ، عبدالحسين امينى، چاپ دوم، تهران، دار الكتب الاسلاميه.

66. الفتاوى الكبير ، احمد بن عبدالحليم ابن تيميه، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفه، ١4٠٩. ق.

6٧. فتح البارى بشرح صحيح البخارى ، ابن حجر عسقلانى، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٠٢. ق.

6٨. فقه السّنه ، سيد سابق، مصر، دارالكتاب العربى، ١٣٧٣. ق.

6٩. الفقه على المذاهب الأربعه ، عبدالرحمان جزيرى، بيروت، داراحياء التراث العربى،١4٠6. ق.

٧٠. الفقه على المذاهب الخمسه ، محمد جواد مغنيه، ١٩6٠م.

٧١. القاموس المحيط ، محمد بن يعقوب فيروزآبادى، بيروت، مؤسسه عربى.

ص:164

٧٢. الكافى، ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى رازى، تحقيق: على اكبر غفارى، چاپ دوم، تهران، نشر دارالكتب الاسلاميه، ١٣٨٨. ق.

٧٣. كتاب العين ، ابوعبدالرحمان خليل بن احمد فراهيدى، تحقيق: دكتر مهدى مخزومى و دكتر ابراهيم سامرايى، چاپ اول، بيروت، انتشارات مؤسسه اعلمى، ١4٠٨. ق.

٧4. كشف الإرتياب فى أتباع محمد بن عبدالوهّاب، سيد محسن امين، تحقيق: سيد حسن امين، چاپ دوم، قم، انتشارات مكتبة امين، ١٣٨٢. ق.

٧5. كمال الدين و تمام النعمه ، شيخ صدوق، تصحيح و پاورقى: على اكبر غفارى، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، ١4٠5. ق.

٧6. كنز العمّال فى سنن الأقوال و الأفعال ، علاء الدين على متقى بن حسام الدين هندى، تحقيق: صفوه السّقّا و بكرى حياتى، بيروت، مؤسسه رساله، ١4١٣. ق.

٧٧. كنز الفوائد ، ابوالفتح محمد بن على كراجكى، چاپ اول، قم، دار الذخائر، ١4١٠. ق.

٧٨. كى لا نمضى بعيداً عن احتياجات العصر ، سعيد حوّى، چاپ سوم، عربستان سعودى، دار السلام، ١٩٩٢م.

٧٩. لسان العرب ، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم افريقى مصرى، (ابن منظور) ، بيروت، دار صادر، ٢٠٠٠م.

٨٠. مجالس الشيخ المفيد (امالى المفيد) ، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان عكبرى بغدادى (مفيد) ، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ١4١٢. ق.

ص:165

٨١. مجمع البحرين و مطلع النّيرين ، فخر الدين طريحى، چاپ اول، قم، مؤسسه بعثت، ١4١4. ق.

٨٢. مجمع البيان فى تفسير القرآن ، ابوعلى فضل بن حسن طبرسى، بررسى: سيد هاشم محلاّتى، بيروت، دار احياء التراث العربى، ١٣٧٩. ق.

٨٣. مجمع الزوائد و منبع الفوائد ، نورالدين على بن ابوبكر هيثمى، چاپ دوم، بيروت، دارالكتاب، ١٩6٧م.

٨4. المحاسن ، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى، تحقيق: سيد جلال الدين حسينى محدث، چاپ دوم، قم، دار الكتب الاسلاميه.

٨5. المحلّى ، ابن حزم اندلسى، تحقيق: احمد محمد شاكر، بيروت، دار الآفاق الجديده.

٨6. المدخل، ابن الحاج، چاپ اول، مصر، چاپخانه مصريه الازهر، ١٣4٨. ق.

٨٧. مرآة العقول فى شرح أخبار آل الرسول، محمد باقر مجلسى، تحقيق: سيد هاشم محلاتى، چاپ دوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ١4٠٧. ق.

٨٨. مسائل على بن جعفر ، على بن جعفر صادق (ع) تحقيق: مؤسسه آل البيت (ع) ، چاپ چهارم، قم، لاحياءالتراث، نسخه كنفرانس بين المللى امام رضا (ع) ، ١4٠٩. ق.

٨٩. مستطرفات السرائر، محمد بن ادريس حلّى، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، ١4١١. ق.

٩٠. مسند احمد ، احمد بن حنبل شيبانى، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4١٢. ق.

٩١. مع الوهّابيين فى خططهم و عقائدهم ، جعفر سبحانى، چاپ اول، مؤسسه فكر اسلامى، ١4٠6. ق.

ص:166

٩٢. المغنى ، موفق الدين محمد بن عبدالله بن احمد، (ابن قدامه) ، پاورقى: محمد رشيد رضا، چاپ دوم، بيروت، دارالكتاب العربى.

٩٣. المفردات فى غريب القرآن ، راغب اصفهانى، تحقيق و اعراب گذارى: محمد سعد گيلانى، چاپ دوم، مكتبة مرتضويه، ١٩٨٢م.

٩4. مقاييس اللغه ، ابوحسين احمد ابن فارس، تحقيق و اعراب گذارى: عبدالسلام محمد هارون، قم، دارالكتب العلميه.

٩5. مكارم الأخلاق ، رضى الدين ابونصر حسن بن فضل طبرسى، چاپ ششم، بيروت، مؤسسه اعلمى، ١٣٩٢. ق.

٩6. الملل و النِّحَل ، محمد بن عبدالكريم شهرستانى، شرح: محمد بن فتح الله بدران، مصر، قاهره، مكتبة آنجلو.

٩٧. من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق، تحقيق: سيد حسن موسوى الخرسان، چاپ پنجم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، ١٣٩٠. ق.

٩٨. مناقب آل ابى طالب ، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب سروى مازندرانى، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، مكتبة علامه ١٣٧٨. ق.

٩٩. منتهى المطلب فى تحقيق المذهب ، حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى، تحقيق: بخش فقه مجمع پژوهش هاى اسلامى، مشهد مقدس، چاپ اول، ١4١٢. ق.

١٠٠. منهاج السنّة ، احمد بن عبدالحليم ابن تيميه، تحقيق: محمد رشاد سالم، قاهره، دار العروبه، ١٣٨٢. ق.

١٠١. منهاج الفرقة النّاجيه ، محمد جميل زينو، تركيه، مكتبة الغرباء، ١4١٣. ق.

١٠٢. المواسم و المراسم ، سيد جعفر مرتضى عاملى، چاپ دوم، تهران، معاونت روابط بين الملل سازمان تبليغات اسلامى، ١4٠٨. ق.

١٠٣. موطّأ مالك ، مالك بن انس، مراجعه: سعيد لحّام، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، ١4٠٩. ق.

ص:167

١٠٢. المواسم و المراسم ، سيد جعفر مرتضى عاملى، چاپ دوم، تهران، معاونت روابط بين الملل سازمان تبليغات اسلامى، ١4٠٨. ق.

١٠٣. موطّأ مالك ، مالك بن انس، مراجعه: سعيد لحّام، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، ١4٠٩. ق.

١٠4. الميزان فى تفسير القرآن ، محمد حسين طباطبايى، چاپ سوم، قم، مؤسسه اسماعيليان، ١٣٩٣. ق.

١٠5. نصب الرايه ، زيلعى، دار احياء التراث العربى، چاپ سوم، بيروت، ١٩٨٧م.

١٠6. النوادر ، ضياء الدين ابوالرضا فضل الله بن على حسنى راوندى، تحقيق: سعيد رضا على عسكرى، چاپ اول، قم، مؤسسه فرهنگى دار الحديث، ١4١٨. ق.

١٠٧. نيل الأوطار من احاديث سيد الأخيار ، محمد بن على بن محمد شوكانى، بيروت، دار الكتب العلميه.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109