در حريم حرم: سفرنامه حج سال 1374 شمسي

مشخصات كتاب

سرشناسه : محدثي، جواد، - 1332

عنوان و نام پديدآور : در حريم حرم: سفرنامه حج سال 1374 شمسي/ جواد محدثي

مشخصات نشر : [تهران]: نشر مشعر، 1375.

مشخصات ظاهري : ص 180

شابك : بها:3200ريال

موضوع : حج -- خاطرات

موضوع : عربستان سعودي -- سير و سياحت -- قرن 20

رده بندي كنگره : BP188/8 /م 27د4 1375

رده بندي ديويي : 297/357

شماره كتابشناسي ملي : م 76-7992

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

سفرنامه نويسى

شيفتگى انسان به شنيدن خاطرات، هميشگى و ريشه دار است. اين خاطره ها وقتى درباره سفرهاى شخصى است، نام «سفرنامه» به خود مى گيرد و اغلب، مى تواند آينه نمايانگر روزگار و شرايط خاصّ يك دوره يا ترسيمى از مكانها، آباديها و حوادث باشد.

زندگى و عادات و آداب مردم، پيوسته در دگرگونى است وچهره شهرها و آباديها عوض مى شود. تاريخنگاران اگر بى غرض باشند، مى توانند آينه روزگار بوده، حوادث را به نسلهاى بعد منتقل سازند. از اين رو، سفرنامه ها ازمنابع عمده ارزيابيهاى تاريخى به شمار مى آيند.

*** بسيارى از آنان كه به سفر معنوى و به ياد ماندنى «حج»

ص:10

مى روند، خاطرات آن را همچون تابلوهايى شفاف و گويا و به ياد ماندنى، در ذهن و دل دارند و براى اين و آن بازگو مى كنند. اگر ذوق و قلمى هم داشته باشند، به نگارش سفرنامه حج مى پردازند، چه در همان سفر، چه پس از بازگشت. از اين رهگذر، حجم قابل توجهى از آثار مكتوب، پديد آمده و مى آيد (چه مطبوع و چه خطّى) كه برخى از آنها بخاطر زيبايى قلم، محتواى خوب، گزارشگريهاى ارزشمند تاريخى و زاويه ديد نو، ماندگار مى شود، حتى گاهى به زبانهاى ديگر هم ترجمه مى گردد و گذشت زمان از ارزش و اعتبار آنها چه بعنوان اثرى ادبى يا نوشته اى تاريخى نمى كاهد. ماندگارى اينگونه سفرنامه ها، بسته به دقّت و موشكافيهاى نويسنده و تحليلهاى برخاسته از چشم باز و دل روشن و آگاهيهاى مستند است؛ مثل گزارشهاى خبرى كه بعضى تنهاصفحه جرايد را پر مى كند، و برخى ارزشمند و راهگشا و خواندنى و ماندنى است. در وراى سفرنامه ها نيز، گاهى فكرى نو، نگاهى جديد نهفته كه از كنار مسائل، حوادث،صحنه ها و انسانها بسادگى و سرعت نمى گذرد، بلكه درنگ و دقت و كاوش دارد و محصول آن تأمّلات را در اختيار ديگران مى نهد.

*** سفرنامه هاى حج، اگر تنها در حدّ نقل وقايع روزانه و مشاهدات روزمرّه باشد كه اغلب براى همه پيش مى آيد، چندان ارزش نمى آفريند. ولى برخى فراتر از ظواهر، آنسوىصحنه ها را

ص:11

هم ترسيم مى كند، از سطح و ظاهر به عمق و ژرفا مى رود و ناديده ها وناشنيده ها را ثبت مى كند، روحيّات را مى شكافد، تحليل مى كند، به خواننده سفرنامه، انديشه و شناخت مى دهد و در قدم به قدمش نكته وجود دارد. اينجاست كه سفرنامه، غناى محتوايى مى يابد وبراى خوانندگان، سودمند و تأثيرگذار مى شود. زاويه ديد كسى كه سفرنامه حج مى نويسد و انديشه ها و معلوماتش از حج، مناسك، معارف، مردم، عملكردها، آداب و سنن، در اين زمينه تأثير عمده دارد. نيز، مهارتش در ترسيم ديده ها، شنيده ها، رفتارها، حالات و مفاهيم و همچنين زيبايى و جاذبه قلم و توانمندى نويسنده سفرنامه، سهم بسزايى دارد.

چه بسا مشغله هاى كارى يا نبودن فراغت ذهنى نويسنده، سبب شود كه در سفر، از جمله سفر حج، نتواند يا حال و مجال نوشتن نداشته باشد. امّا يادداشتهاى طول مسافرت، مى تواند دستمايه نگارش و پرداختِ بعدى باشد و پس از بازگشت، آنها را تنظيم، تدوين و تكميل كند؛ هرچه آراسته تر و شكيل تر و موزون تر.

اهل قلم، با نوشتن، انس دارند و با همه ناهنجاريها و گرفتاريها، زندگيشان آميخته به آفرينش ادبى است و نمى توانند در چنين سفرهاى خاطره انگيز، شمشير قلم را غلاف كنند. در پى هر سوژه اى، به خلاقيّت و ابداع مى پردازند، قصه مى نويسند، شعر مى سرايند، خاطره مى نگارند و ... امّا آنان هم كه چندان سابقه

ص:12

و چيرگى در اين كار ندارند، نبايد به اين بهانه كه «نوشتن ما به چه كار مى آيد و چه ارزشى دارد؟» از نوشتن كوتاهى كنند. چه بسا نوشته هاى معمولى و حتى كم ارزش امروز، در آينده، هم ارزش پيدا كند و هم در تكميل خلأ در تابلوهاى تاريخنگارى آيندگان، مؤثّر باشد. در مجموع، شايد بهترين سوغات سفر حج، «سفرنامه» باشد كه خاطرات شيرين ايّام ديدار از دو حرم را همواره زنده نگاه مى دارد، هم براى خود زائر، هم براى ديگران.

*** سفرنامه اى كه مى خوانيد، به حج سال 1374 ش. مربوط مى شود. نه فقط نقلِ روزانه حوادث و ديدارها و مشاهدات در اماكن است، نه تجزيه و تحليل مناسك و اسرار و رموز حج، نه گزارشى رسمى از اين سفر، بلكه تلفيقى از همه اينهاست. از اين رو، قلم گاهى در عمق پيش مى رود، گاهى در سطح و طول. گاهى روى جزئيّات، درنگى بيش از حدّ معمول دارد، گاهى از قضايايى بسرعت مى گذرد. مى كوشد در كنار همه نگرشها و يادها، حج اين سال را نيز، تا حدّى گزارش دهد. خيلى روشن است كه قويترين تيم عكّاس، فيلمبردار و خبرنگار هم نمى تواند همه حج را به تصوير و گزارش كشد، تا چه رسد به قلم ناتوانِ يك فرد، با همه محدوديّتهايش در رفتن و حضور يافتن و ديدن و شنيدن. پس انتظار فوق العاده اى هم نبايد از اين سفرنامه داشت.

ص:13

مدينه، مرقد معشوق

اشاره

* اقتباس از تعبير امام خمينى «ره»: «عزيمت حجاج محترم ايرانى به سوى معبد عشق و مرقد معشوق ...»صحيفه نور، ج 20،ص 110

ص:14

ص:15

از پرواز تا فرود

30/ 1/ 74

فرودگاه مهرآباد، اولين سكوى پرواز حاجى به سوى خانه خدا نيست.

پيش از آن، زائر از سكوى دل پرواز مى كند و به «بيت اللَّه» مى رسد. قدم گذاشتن به «سالن حجاج» نيز، اولين چيزى نيست كه احساس معنوى انسان را نسبت به حج برمى انگيزد. مسأله ريشه در چندين ماه قبل، بلكه چندين سال قبل دارد. قديمها اينگونه نبود. ولى در سالهاى اخير، بويژه پس از پيروزى انقلاب، آنقدر شوق ديدار خانه خدا و تعداد متقاضيان اين سفر الهى زياد شد كه ناچار شدند ثبت نام و نوبت و انتظار و فيش حج و اوليت بندىِ ثبت نام كرده ها را پيش بكشند.

ص:16

در آستانه اين سفر، ذهنم به روزها و ماههاى گذشته برمى گردد.

بعضى ها سالهاست كه در انتظار فرا رسيدن نوبتشان به سر برده اند. خدا مى داند كه بر دلهاى مشتاق و عاشق آنها چه گذشته است. هر چه به سال نوبتشان نزديك تر مى شده اند، آن شعله مقدس در دلهاشان بيشتر زبانه مى كشيده است.

نبايد امروز را نگاه كرد كه اين جمعِ عاشق، در فرودگاه و در سالن انتظار يا پاى پلّكان هواپيما، بال مى زنند و جانشان پيش از جسمشان پرواز كرده است. اوّلين روزى هم كه براى ثبت نام به «حج و زيارت» رفتند، همين احساس مقدس را داشتند. گاهى ناباورانه از خود مى پرسيدند: آيا براستى قسمتمان شده است كه به زيارت خانه خدابرويم؟ نمى دانم سالهاى انتظار را چگونه به پايان آورده اند، وقتى به آنان خبر دادند كه امسال نوبت شماست، چه حالى پيدا كردند؟

به هر حال وقتى در كاروانى ثبت نام كردند، بيشتر باورشان شد كه بزودى به اين معراج معنويّت پر خواهند گشود. وقتى در جلسات توجيهى و آموزشى احكام و مناسك حج مى نشستند، وقتى روحانى كاروان، ازچگونگى محرِم شدن، نيّت كردن، طواف و سعى نمودن مى گفت و اعمال عرفات و مشعر و منا و رمى جمرات را توضيح مى داد، دل در سينه شان نبود. سراپا گوش بودند و پاى تا سر شوق! معصومانه گوش جان به آموزشهاى پيش از سفر مى سپردند. گر چه در مسجد محله خودشان بودند، امّا آن فضاى معنويت بار، تمثيلى از «مواقف كريمه» و جايگاههاى مقدس سرزمين نور جلوه مى كرد.

ص:17

خريد حوله احرام و تهيّه وسايل سفر و آنچه در اين سفر يكماهه مورد نيازشان خواهد بود، تصفيه حساب با مردم، حلاليت خواستنهايى كه دل را مى لرزاند و اشكها در چشمها حلقه مى زند، التماس دعاهايى كه از اين و آن مى شنود و احياناً سفارشها و وصيّتها و پاك كردن اموال و اداى وجوهات شرعى همه و همه در هاله اى از قداست و معنويت قرار مى گرفت. گويا به «سفر آخرت» مى روند.

همينطور هم هست. حج، دنياى ديگرى است، با معيارها، برنامه ها و حال و هواى ديگرى كه با زندگى روزمرّه فاصله ها دارد.

روزهايى كه برنامه هاى «سيماى حج» از تلويزيون پخش مى شد، زائران سابقه دار را گرفتار حسرتى جانگداز مى كرد. آنها هم كه اوّلين سفرشان بود، با ديدن هر برنامه، شوقشان افزوده مى شد و جرقّه اى بر خرمن جانهاى با ايمان مى افتاد.

ديدار مى نمايى و پرهيز مى كنى بازار خويش و آتش ما تيز مى كنى

آنها كه براى بدرقه به فرودگاه آمده اند، مثل خود مسافران، دلشان دو نيم است: نيمى شوق و نيمى حسرت. اين از «التماس دعا» هاى آميخته به اشگها معلوم است. آنها هراسى ندارند از اينكه چشم اشك آلودشان ديده شود. اين گريه شوق است و آرزو. همين چند روز پيش بود كه «كنگره عظيم حج» برگزار بود. ترسيمى از «حج ابراهيمى» و بايد و شايدهايى كه حجّاج ايرانى بايد به آنها توجّه كنند و در اين سفر به كار بندند و توشه برگيرند.

به هر حال، حاشيه رفتم. ولى دست خودم نبود. آغاز اين سفر با

ص:18

هر مسافرت ديگر فرق دارد، همچنانكه پايان و فرجامش نيز متفاوت است.

اين پنجمين سفر من است. سال گذشته هم قرار بود كه بيايم ولى مقدّر نشد و در آخرين روز پروازها، ويزاى كاروانى كه بنا بود با آن بيايم امضا نشد. اين بود كه امسال گفتم تا قدم به خاك حجاز نگذارم، مطمئن نمى شوم كه قسمت من، زيارت دوباره خانه خدا و حرم رسول «ص» است. حج بيت اللَّه الحرام، بايد «روزى» انسان باشد و خدا «طلب» كند.

هواپيما از زمين كنده شد. امّا دلها خيلى زودتر از هواپيما از باند ايران به سوى «مهبط وحى» پرواز كرده و فرود آمده بود. فرودگاه دلها، «بيت العتيق» بود و مسجد النبى و بقيع مظلوم.

هوا كمى نامساعد بود و هواپيما لرزشهاى نگران كننده اى داشت.

امّا لرزش دلها بيش از هواپيما بود، البته با طوفانى از شور و شوق.

ساعت 3صبح در فرودگاه جدّه بوديم. امّا سه ساعت طول كشيد تا از ترمينال حجاج و سالن ورودى به محوطه زير سقفهاى بلندِ «مدينة الحاج» قدم بگذاريم. باز همان تفتيش هاى هميشگى و معطّل كردنهاى بى مورد و حساسيّت نشان دادن نسبت به برخى كتب دعا و كتابهاى مربوط به حج كه همراه زائرين بود. نوع رفتار، گاهى هم تحقير آميز بود. چاره اى جز پذيرش اين سختيها نبود. هر كسى طاووس خواهد جور هندوستان كشد!

تا آماده شدن اتوبوس جهت عزيمت به مدينه، سه چهار ساعتى

ص:19

فرصت بود كه بهصرفصبحانه و كمى گشت و گذار در محوطه و اندكى استراحت سپرى شد.

نخستين شب

مسافت 450 كيلومترى تا مدينه، شش ساعت طول كشيد.

عصر در مقابل هتل از اتوبوس پياده شديم. هتلى كه همسايه ضلع شمالى بقيع بود. از اتاقمان به بيرون كه نگاه مى كرديم، محوّطه وسيع خاكى و هواى غبارآلود بقيع در چشم اندازمان بود. دسته دسته افراد را در بقيع مى ديديم. بادى هم كه مى وزيد، گرد و خاك مى پراكند.

اينصحنه مرا به ياد همه التماس دعاها و سفارشهاى هنگام خداحافظى با بستگان و دوستان انداخت. چاره اى نبود. مى بايست در اوّلين فرصت براى عرض ادب به ساحت حضرت رسول و ائمّه بقيع، به سوى حرم رفت. شستشويى و وضويى و كتاب دعايى در دست و گامها سريع به طرف حرم.

نماز مغرب در مسجدالنبى بودم. قطره اى در اقيانوس متلاطم زائران.صداى «حُذيفى» بود كه حمد و قرائتش به دل مى نشست.

شنيدن آيات قرآن در مسجد مدينه، با آن لحن و لهجه شيرين و نافذ عربى، در يك لحظه مرا هزار و چهارصد سال به عقب برد، آن زمان كه اين آيات بر قلب پيامبر نازل مى شد و آن حضرت براى مردم در همين مسجد تلاوت مى كرد و مردم، سخن خدا را از زبان رسول خدا مى شنيدند و كاتبان وحى، آيات الهى را بر لوحها

ص:20

مى نگاشتند. آن زمان، آيات قرآن دلها و زندگيها را دگرگون مى ساخت و اهل قرآن، اهل حق مى شدند. امّا اكنون در مقايسه با اينهمه قرائتها، قارى ها، چاپهاى متعدّد و ميليونى قرآن، تا چه اندازه دلها «قرآنى» است؟ سران كشورهاى اسلامى نيز تا چه پايه پيرو قرآنند و تا چه حدّ، قرآن و قرائت و حرم و نماز و دين را وسيله كسب وجهه براى خويش و توجيه و سرپوشى بر فروختن كيان اسلامى قرار داده اند؟! ...

هنوز ذى قعده به پايان نرسيده و كاروانها هم يكى پس از ديگرى وارد مى شوند. امّا به نظر مى رسد امسال تعداد حجّاج خيلى زيادتر است. وسعت عظيم بخشهاى توسعه يافته حرم نبوى و خيابانهاى اطراف، غرق در جمعيت است. ازدحام روزهاى قبل از ترويه در مكّه و نيز منا و عرفات چه خواهد بود!

با آنكه شب جمعه بود، امّا خستگى راه، مانع از آن بود كه بتوان شبى با حال را كنار بقيع گذراند. پس از نماز، سر راه، سلامى به امامان خفته در بقيع خاموش دادم و زيارت را گذاشتم براى فرداصبح، در هواى روشن و با دلى آماده تر، آن هم نه از پشت نرده ها، بلكه داخل جنّةالبقيع، تا كفشها را همان دمِ در به احترام اولياى معصوم از پاى درآورم و دل غمگين و پر درد و چشم پر اشگ و بغض گلو را كنار آن قبرهاى ساده و آفتاب خورده و غريب ببرم و بى روضه بگريم و نگاهم سخن بگويد و اشكم مرثيه بسرايد. و ...

تاصبح، مدّت زيادى نمانده است. بزودىصداى اذان بيدارت

ص:21

خواهد كرد، يا آنكه مؤذّن دل، پيش از اذان حرم، تو راصدا خواهد زد. تا فرداصبح ...

1/ 2/ 74

ساعت 4صبح خود به خود بيدار شدم. هنوز نمى دانستم دقيقاً وقت اذان و نماز به افق اينجا و با تغيير ساعت، كى است. ولى حدس مى زدم كه ياصبح شده يا چيزى به اذان نمانده است. وضو گرفته به سوى حرم روانه شدم. در راه، عده اى هم عازم حرم بودند و چه شتابان. از شتابشان فهميدم كه فرصت كم است. من نيز همچون كاهى به طرف كهرباى حرم جذب شدم. محوطه بيرون مسجدالنبى پر از جمعيّت بود، هواى دل انگيز و فضاى روشن از چراغهاى پر نور.

ولى براى درك فضيلت بيشتر وارد رواق مسجد شدم. با آنكه حدود بيست دقيقه به اذان مانده بود، با زحمت جايى پيدا كردم و به نافله پرداختم. «اللَّه اكبر» مؤذّن، همه را به ولوله انداخت. وعده ديدار اين جمعيت با خداى محمد «ص» در فريضهصبح نزديك مى شد. همان احساس ديشبى هنگام قرائت امام جماعت دست داد، البته زلالتر و بيشتر. پس از نماز، خود را به نزديكى «صُفّه» رساندم و به خواندن زيارتنامه پرداختم.

در بقيع

پيش از طلوع آفتاب،صورتم رو به مشرق وصورت دلم رو به

ص:22

آن چهار خورشيد خفته در بقيع بود و زيارتنامه مى خواندم. ناله ها و زمزمه ها و گريه هاى افراد، نمى گذاشت انسان خطّ سير «جامعه كبيره» را ادامه دهد. جا به جا در ايستگاه گريه و اشك، پياده مى شدم و دلم را به دستِ اين سوز و گدازهاى عاشقانه و برخاسته از دل مى دادم كه با دل من هر چه مى خواهند بكنند. اينان،صميمى تر و بى رياتر و سوزانتر از من با امامان مظلوم بقيع، حرف مى زنند.

دلشان پر است و عقده ها در گلو جمع شده است. وقتى بغضهايشان مى تركد، تركش آن مرا هم زخمى مى كند. چاره اى نيست، اينجا جبهه محبّت و عشق است و اينان دلدادگانى عاشق. اگر حال و هواى بقيع، آدم را منقلب نكند كه بايد به آدميّت خود شك كنيم.

بارى، مرثيه بقيع را جداگانه و در فرصتى ديگر بايد بسرايم و بنويسم ...

وضعيّت فعلى بقيع، با دو سال پيش، تفاوتهايى كرده است.

محوّطه بقيع را از قسمت شرقى و جنوبى توسعه داده اند. ديوار قبلى را برداشته، ديوارى محكمتر و بلندتر از پيش، البته بصورتِ نرده دار در فاصله ميانِ پايه ها، با سنگ كارى نفيس و زيبا آراسته اند. در محوطه جلوى درِ بقيع نيز، سكويى دل باز و سنگفرش كه از دو طرف به خيابان وصل مى شود ساخته شده است، وسيعتر و بلندتر از آنچه قبلًا بود. دو سال پيش هنگام زيارت، تا دو سه مترىِ قبور مطهّر مى شد جلو رفت و نيم دايره انبوه زوّار در همانجا تشكيل مى شد. امّا اينك فاصله را زيادتر كرده اند. نوعى گود بردارى و سكو سازى در

ص:23

داخل بقيع است كه از سمت حرم، جلوتر نمى توان رفت و در قسمتِ شمالى قبور مطهّر نيز در فاصله اى دور، شُرطه ها مانع پيشروى اند.

نشان دادن تك تك قبرها از اين فاصله دور، به آنان كه مى پرسند، دشوارتر شده است. شرطه ها گاهى از اين هم جلوگيرى مى كنند. در بخشى از زير سكو و ديوار گوشه بقيع كه به طرف حرم است، مغازه هايى ساخته اند كه در اختيار كسبه است، و اتاقى مخصوص دفتر امر به معروف و نهى از منكر!. امسال بوضوح احساس مى شود حضور حجّاج غير ايرانى و غير شيعه (از تركيه، پاكستان، اندونزى، آفريقا و ...) بيش از گذشته است. بايد بگونه اى رفتار شود كه بهانه اى براى بستن دوباره دربهاى بقيع به روى زائران، به دست آنان داده نشود. در اين چند ساله اخير، گشودن در بقيع و توفيق زيارت مدفونين در اين تربت مقدّس، واقعاً مغتنم است. البته زنها همچنين از ورود به داخل محرومند و اشك و آه و ناله و سلامشان را از پشت نرده ها نثار چهار امام معصوم و مدفونين ديگر بقيع مى كنند.

داخل بقيع، باز همان سلطه شرطه ها باقى است كه از هر نوع نزديك شدن به هر قبرى و دست زدن و بوسيدن بشدّت منع مى كنند و حتى اهل سنّت كه از آنان مى پرسند «قبر عثمان كجاست؟» با همان جوابِ «اللَّه اعلم» يا «غيرُ معلوم»، برخورد مى كنند.

تبليغات

به هتل برگشتم. روزنامه هاى امروز، خبر انفجار بزرگ در مركز

ص:24

تجارى دولتىِ شهر «اوكلاهما» ى آمريكا را با عكس و تفصيلات و آمار تلفات و خسارات آورده اند. حادثه اى كه براى آمريكا بسيار سنگين است و امنيت مركزى ترين نقطه سلطه شيطان بزرگ را به خطر انداخته و زير سؤال برده است.صفحات داخلى را كه ورق مى زنم، گفتار وزير حج سعودى است كه هر نوع تبليغ و فعاليتهاى سياسى، تجمع و راهپيمايى را كه منافى با قداست حرمين و انجام عبادات است، ممنوع اعلام كرده، تا ذهن حجّاج، از عبادت به مسايل ديگر اجتماعى مسلمين مشغول نشود!! جهتگيرى حرفها روشن است كه به سمت ايران و موضوع «برائت از مشركين» است.

همچنين گزارشها و مصاحبه ها و آمار و ارقام در مورد خدماتِ بهداشتى و رفاهى حكومت و گروهها و اكيپهاى مجهّز براى سرويس دهى و كنترل اياب و ذهاب در مراسم حج، بخصوص ايام منا و عرفات و رمى جمرات. خنده ام مى گيرد. اين حرفها را همه ساله از رسانه هايشان مى شنويم و در مطبوعات مى خوانيم، ولى گِرِه كور ترافيك در عرفات و هنگام كوچ به مشعر، سردرگمى حجّاج در «مزدلفه» و عدم امكانات بهداشتى و آب و دستشويى، و نيز ازدحام مسير رمى جمرات ناگشوده مى ماند و همواره تلفات دارد. من از همين روز اوّل ورود، به فكر رمى جمرات و آن ازدحام نَفَسگير و كشنده و آميختگى آدم و آهن و زوّار و اتوبوسها و خفگى مردم و تماشاى سرد مأموران انتظامى و راهنمايى ام، ولى رسانه ها همچنان به تبليغ خدمات مشغولند!

ص:25

نماز جمعه

ظهر براى نماز جمعه به مسجدالنبى رفتم، دريايى از انسانها در حرم پيامبر موج مى زد. فريضه سياسى- عبادى نماز جمعه، آن هم در كنار قبر رسول خدا «ص» كه اين عزّت و وحدت را به مسلمين بخشيده، مغناطيسى نيرومند بود كه اين همه دل و گوش را آماده نگهداشته تا در «خطبه»، جانهايشان سيراب و عقلهايشان اشباع گردد. امّا دريغ كه در روضه نبوى و در محلّى كه خطبه هاى بيدارگر پيامبر ايراد مى شد، تشنگى مسلمانان برطرف نمى شود و نماز جمعه اى برگزار مى گردد كه شكوه ظاهرى آن چشمگير، امّا محتواى آن بسيار ناچيز است.

از اين تريبون بين المللى اسلام، چه چيزى گفته شد؟ خطبه هاى تكرارى و متن از پيش نوشته شده، با گوشه ها و تعريضهايى به اعمالِ مشركانه! برخى از مردم كه حج و اسلام را به چيزهاى ديگر مى آلايند كه اشاره به انديشه ها و برنامه هاى ايرانيان و شيعيان است كه در چهارچوبِ محدودِ «اسلام ناب آمريكايى» آنان نمى گنجد.

دلم به حال مسلمانان مى سوزد كه از اقصى نقاط جهان به اين «مدينةالرسول» آمده اند و چهارتا كلمه حسابى نيست كه بشنوند.

حج و زيارتشان شكلى كم محتوا دارد.

وقتى توسعه در ساختمان به تضييق در انديشه ها بيانجامد، ارزشهاى مقدّس فدا مى شود. راستى، رسول اللَّه «ص» چه قدر مظلوم است! ..

ص:26

كتابخانه مسجدالنبى

عصر جمعه گشتى در بازار و مغازه ها و ديد زدن روى اجناس و قيمتها و فروشندگان و خريداران زدم. نوع كالاهايى كه زائرين مختلف از كشورهاى گوناگون مى خرند، قابل توجّه است. غروب شد.

جمعيّت، سيل آسا به سوى حرم نبوى و شركت در نماز جماعت روان بود. من هم قطره اى از اين سيل شدم و وارد مسجدالنبى گشتم.

نماز مغرب خوانده شد. در پى كتابخانه حرم پيامبر بودم كه قبلًا در داخل شبستان مسجدالنبى بود. البته خيلى پيشترها در بيرون مسجد بود. ولى در توسعه هاى پيشين، به داخل مسجد آوردند. خود را در نزديكى كتابخانه مسجدالنبى يافتم. فاصله نماز مغرب و عشا را كه بيش از يك ساعت مى شود، به ذهنم آمد به كتابخانه بروم. سالهاى قبل هم از كتابخانه ديدن كرده بودم. اين بار، در طبقه هم كف، تابلوى كوچكى كه روى آن عبارتِ «قاعةالمطالعه» ديده مى شد ديدم، بصورت قفسه باز در اطراف و ميز وصندلى مطالعه در وسط و جوانانى مشغول مطالعه و تحقيق يا رساله نويسى. دورى زدم و كتابها را نگاه كردم. اغلب آنها فقه، حديث، تفسير، علوم قرآنى، كتابهاى فهرست و راهنما بود. و دريغ از يك كتاب از تأليفات شيعه! كتابخانه هاى ما مملوّ است از آثار مؤلفان اهل سنّت در همه زمينه ها، امّا اينان چنان بسته مى انديشند و آنگونه تعصّب دارند كه هيچ كتاب شيعه را به قفسه هاى كتابخانه شان راه نمى دهند. البته كتابهايى در ردّ شيعه و مثلًا بدعتهاىصاحبانِ فِرَق هم بود.

ص:27

اينها خيلى مستبدّانه، عقايد خود را بر ميليونها مسلمان تحميل مى كنند و به دلخواه، هر كه را خواستند موحّد و هر كه را خواستند مشرك مى نامند.

آنان هم كه در دامن چنين فرهنگى تربيت مى شوند، بر اساس همين باورها و برداشتهاى موهوم و خشك، با مسلمانان ديگر تحقيرآميز برخورد مى كنند. تنها شيعه نيست كه آماج انديشه ها و رفتارهاى اهانت آميز اينان است. در نظر اينان، هر كه وهّابى نباشد و وهّابى نينديشد، بايد بايكوت شود.

اگر دادگاهصالحى باشد و رسيدگى كند، مى توان شكايت جدّى به محكمه بُرد، كه اينان با چه حقّى عقايد خود را بر ميليونها امّت محمدى، تحميل مى كنند؟ كتابفروشيهاى مدينه، پر بود از كتابهاى «ابن تيميّه» و ديگر نويسندگان ضد شيعه قديم و جديد، كه گويا مأموريّتى جز شبهه آفرينى و بدبين ساختن مسلمين نسبت به طرفداران على و آل على ندارند.

يكى دو كتاب را برداشتم و مقدارى مطالعه كردم. روحم كسل شد. زدم بيرون. نماز عشا را هم در يكى از مساجد محلّه هاى شمال مسجد پيامبر خواندم و پياده از برخى از خيابانها و مناطق مى گذشتم تا به تغييرات شهر آشنا شوم. ساعت از ده شب گذشته بود كه خسته به محلّ اقامت برگشتم. جمعه هم اينگونه سپرى شد.

هنوز در اوايل سفريم و درباره مدينه، حرفها خواهيم داشت. امّا نگاهى به پيشينه مدينه مى كنيم تا با ذهنيّتِ بازترى با آنچه امروز

ص:28

مى بينيم، رو به رو شويم.

مدينه قديم

روزى كه پيامبر به مدينه هجرت كرد، چون از قُبا به طرف «ثنيّةالوداع» و يثرب آمد، يثربيان به استقبال آمدند. آن حضرت در زمينى كه متعلّق به دو يتيم از «بنى نجّار» بود فرود آمد. زمين خريدارى شد تا مسجد ساخته شود. تا ساخته شدن مسجد و خانه براى پيامبر، آن حضرت مدّتى در خانه ابوايوب انصارى ساكن شد.

در مساحتى به اندازه 60* 70 ذراع، با كمك مهاجرين و انصار و مشاركت رسول خدا و اميرالمؤمنين و ... مسجدى ساده و بى پيرايه ساخته شد. مسجدى كه سرنوشت جهان و بشريت را تغيير داد و پايگاه عظيمترين تحوّل بشرى گرديد. مسجد كه تمام شد، چند اتاق اطراف آن، سپس خانه هايى متصل به مسجد ساختند كه اصحاب مهاجر در آنها ساكن شدند. از خانه ها درى به مسجد باز مى شد كه بعدها آن درها بسته شد، جز درِ خانه على و فاطمه. خانه فاطمه نزديك باب جبرئيل بود كه اكنون داخل محدوده مرقد پيامبر قرار دارد. در گوشه اى از مسجد،صُفّه و سكويى ساخته شد. برخى مهاجران بى خانه، همچون سلمان، ابوذر، عمار ياسر، مقداد و ... شبها آنجا به سر مى بردند. تعداد اصحابصفّه را تا 70 نفر هم نوشته اند.

بلال، اذان گوى پيامبر خدا بود. روزى چند وعده مسلمانان در همين مسجد، پاى سخن پيامبر مى نشستند يا با وى به جماعت

ص:29

مى ايستادند. رسول خدا كه به مدينه آمد، نزاع ديرينه اوس و خزرج به دوستى تبديل شد. آن حضرت پيمان اخوّت ميان مهاجران و انصار بست. حكومت الهى رسول خدا مدينه را جلوه گاه وحى و مدنيّت قرآن ساخته بود. جهادها از اين شهر و با شمشير مسلمانان مجاهد شكل مى گرفت. جنگ بدر، احد، احزاب، خيبر، تبوك، فتح مكّه و .. در همين جا سازماندهى مى شد.

مدينه، عظمتش را مديون عظمت پيامبر و دين بود. زندگيها ساده و خانه ها معمولى بود. مدينهصورتِ يك روستاى آباد را داشت، امّا مهد مدنيّت معنوى بود.

پيامبر خدا از دنيا رفت و در خانه اش (كنار مسجد، كه اكنون داخل مسجد است) به خاك سپرده شد. بعدها بارها مسجد پيامبر بنا به نياز، توسعه يافت.

بقيع، آن روز گورستانى در حاشيه مدينه بود كه اينك در قلب شهر قرار دارد، ولى همچنان ويرانه و بى سايه بان.

اطراف مدينه، نخلستان بود. در بخشهاى پراكنده اى در اطراف، قبيله ها و خاندانهاى كوچك و بزرگى زندگى مى كردند. اهل بيت، اين شهر را كه مدفن جدّشان و مولد خودشان بود، دوست مى داشتند و جز به دليل خاص يا به اجبار، مدينه را ترك نكردند. كوچه و محله بنى هاشم در قسمت شرقى مسجدالنبى بود، خانه ابوايوب انصارى، خانه امامصادق «ع» و بسيارى از جاهاى خاطره انگيز ديگر در همين بخش بود، تا به بقيع مى رسيد، كه اينك همه تخريب شده و آثارى از

ص:30

آنها نيست.

در قسمتهاى جنوبى مدينه، نخلستانى به دست سلمان فارسى احداث شد. على «ع» هم باغهاى خرما در اطراف مدينه پديد آورده بود. سير حكومت، پس از رسول خدا عمدتاً دست امويان و عباسيان افتاد. ائمّه مظلوم واقع شدند و فرهنگ اهل بيت، كه نابترين و نزديكترين فرهنگ به تعاليم پيامبر، بلكه ادامه همان خط و برنامه بود، در انزوا قرار گرفت. در غوغاى حاكم بر تاريخ اسلام و مدينه، همواره وفاداران به خطّ اهل بيت در اين شهر بوده اند، امّا در اقليّت ومحروميّت. از آن زمان كه خانه كوچك فاطمه «ع» پايگاه معترضين به «سقيفه» بود تا اين زمان كه نخاوله جنوب مدينه، سرسختانه خطِ ولاى اهل بيت را با همه دشواريهايش زنده نگهداشته اند، اين جريان اصيل و سرچشمه گرفته از تعاليم عترت پيامبر، تداوم داشته و دارد.

اگر امروز، شيعه در مدينه نه منبرى دارد، نه مسجدى و نه آزادى، آن روز هم ائمّه در سخت ترين شرايط به سر مى بردند و حتى در دوران امامصادق «ع» كه اوج گشايش فضا براى اهل بيت بود، گاهى پرسيدن مسأله شرعى از امام و ارتباط برقرار كردن با آن حضرت، با پوشش و محمل انجام مى گرفت. حكومت خلفا كه با انتساب خود به پيامبر و خلافتِ وى، براى خويش امنيت و همه چيز ساخته بودند، خاندان پيامبر بخاطر اينكه ذريّه آن رسول پاكند، در فشار و ناامنى به سر مى بردند. اين، مضمون كلامى از امام سجّاد «ع» در يكى از خطبه هايش پس از عاشوراست.

ص:31

مرثيه بقيع

مدينه، هميشه ميدان نبردى بى سر وصدا ميان حق و باطل بوده است و شيعه كوشيده تا فروغ اهل بيت و ولايت را در هر شرايطى، روشن نگهدارد، هر چند با گريه بر غربت بقيع و تربت ائمّه مدفون در آن و پنهانى قبر زهرا «ع».

نمى خواستم مرثيه بقيع را به اين زودى بسرايم. امّا نه دل اجازه مى دهد و نه قلم شكيبايى دارد. بهتر كه در همين جا قلم را آزاد بگذارم تا عقده مانده در گلو را بگشايد:

«بقيع»، مزرعه غم و كشتزار اندوه است.

درختى كه در اين غريب آباد مى رويد، ريشه در مظلوميّتى هزار و چهارصد ساله دارد.

اينجا ديگر بايد عنان را به دست «دل» سپرد و دل را در چشمه «اشك» شستشو داد. دل در سايه اشك است كه نرم مى شود و آرام مى گيرد.

عقده هاى دل، تنها با سرانگشت اشك باز مى شود. تنها اشك ديده، زخم دل را تسكين مى دهد.

بگذار ببارد اين چشم،

بگذار بريزد اين اشك.

«مدينه» همچنان مظلوم است و ... «بقيع»، مظلومتر!

«اهل بيت» همچنان غريب اند و پيروانشان غريب تر!

اين سند، سالهاست كه به گواهى ايستاده است و روشنتر از هر

ص:32

استدلال و گوياتر از هر كتاب و دليل، برهانِ مظلوميّتهاى جبهه حق است.

هنگام ورود به خاك بقيع، كفشها را كه درمى آورى و پايت، خاك اين مزار را لمس مى كند، دلت هم مى شكند.

قبور بى سايبان مانده در برابر آفتاب را كه مى بينى، داغت تازه مى شود و بر غمى كهن و ديرين، اشك مى ريزى و بغض مانده در گلو را در هواى بقيع، رها مى كنى.

رنجنامه نانوشته محبّين اهل بيت، بر خاك و سنگ اين مزار، گوياتر از هر زمان است. يك طرف، جمعى به دعاى توسّل مشغولند و زمزمه كنان. طرف ديگرى، دلهايى با آهنگ نوحه و مرثيه، به عمق مظلوميّت اهل بيت راه مى يابند و مى گريند.

يك سو جمعى بر سر قبر «امّ البنين» به ياد سقّاى كربلا و دستهاى قلم شده اش اشك مى ريزند.

در سويى جانبازان، با «ويلچر» هايشان جمع زائران را مى شكافند و در امتداد نور، راهى به كانون روشنى و خطّى به منبع فيض مى گشايند و به خاكبوسى اين چهار امام معصوم «عليهم السلام» مى آيند.

عدّه اى در پى يافتن قبر گمشده زهرايند، و در كنارى هم كسى آرام آرام اشك مى ريزد و «زيارت جامعه» مى خواند و ... هوا، هواى عطرانگيز و روحانىِ «حال» است.

اينجا اشك است كه سخن مى گويد و «حال»، گوياتر از «قال» است.

ص:33

سكوت زبان را هم زلال اشك جبران مى كند،

چشمهاى اشكبار، ترجمان دلهاى داغدار و بيقرار است.

حرفى هم كه نزنى، كلامى و سلامى هم كه نگويى (يا از فرط اندوه و بغض گلوگير، نتوانى بگويى) چشمها و قطرات جارى اشك، هم روضه خوان مجلس است و هم گريه كنِ محفل.

لازم نيست كسى مرثيه بخواند؛ بقيع، خودش مرثيه مجسّم است.

درب بقيع، همچون گذشته به روى زنان بسته است. بانوان از پشت نرده هاى آهنينِ ديوارِ بقيع، با زهرا و فاطمه بنت اسد وامّ البنين و دختران و همسران پيامبر و ... دردِ دل مى كنند. بگذار درها را ببندند، پنجره هاى دل كه گشوده به اين كانونهاى روشنايى است!

بگذار حائل ايجاد كنند و مانع بگذارند، دريچه هاى قلب زائر، از اين خورشيدهاى خفته بر خاك، از پشت در و ديوار هم نور مى گيرد.

ساعتهايى كه درِ بقيع گشوده مى شود، گويا درِ بهشت است كه به روى زائران عاشق باز مى شود. دلهاى سوخته شان را برمى دارند و با شتاب، خود را به حضور امام مجتبى، امام سجاد، امام باقر و امامصادق «عليهم السلام» مى رسانند و زيارتنامه را با باران اشك مى شويند و سلامها را با چشمهاى بارانى شان بدرقه مى كنند. زنان از پشت نرده ها، از دور، چرخش زائران پروانه صفت را بر گردِ اين خورشيدها با حسرت تماشا مى كنند، سر بر ديوار بقيع مى گذارند و گوشه مقنعه هايشان را از اشك ديدگانشان متبرّك مى كنند.

ص:34

بقيع، همان بقيع زمان امام مجتبى «ع» است؛ يادآور تيرباران كردن جنازه و تابوت مطهّر آن امام! ..

وامّا شب بقيع! .. همچنان خاموش و تاريك!

مدينه گر چه غرق نور است، و خيابانها گرچه از نورافكن ها و تابلوهاى نئون و لامپهاى قوى چراغهاى برق، روشن است، امّا در كنار اينها، وادى بقيع را ظلمتى دردآور و غربتى غم انگيز فراگرفته است؛ گويا اصلًا خورشيدى بر اين خاك نخفته است!

بقيع، بقعه اى خاموش و تاريك است، امّا روشن از نور امامت.

بقيع، آشنايى غريب است، همدم غربت در جمعِ آشنايان.

دل را كجا مى توان برد، جز كنار قبورِ بقيع، كه اينگونه بى تاب شود، بسوزد، برفروزد، كباب شود، و زائر، بيدل گردد و در درياى غم دستش جز به دامن اشك نرسد، و در كوير غربتِ دل، جز نهال آشنايى و معرفت و محبّت نرويد؟!

تا كىْ بقيع بايد چنين باشد؟!

يا رسول اللَّه! ..

نمى دانيم اشك شوق بريزيم، از اين ديدار،

يا سرشك غم بباريم، از اين غربت؟

آيا با تو هم اينگونه رفتار مى كردند؟ آيا فرزندان و اهل بيت تو، آن زمان هم چنين در انزوا بودند؟

چرا «حق» بايد اينهمه تاوان بپردازد؟

راستى ... گناه ما جز «عشق»، چيست؟

ص:35

آيا سال آينده و سالهاى ديگر هم بايد بر مظلوميّت «ائمّه بقيع» بگرييم؟

اللّهمّ عجّل لوليّك الفَرَج ...

موجى در مراكش

شنبه 2/ 2/ 74

عصر، در مسجدالنبى «ص»، پس از خواندن نماز عصر، بقصد زيارت بقيع مى خواستم از مسجد خارج شوم كه جوانى از مراكش جلويم را گرفت و خواست كه اگر وقت دارم، چند دقيقه اى با منصحبت كند. نشستيم، رو به قبله كه چندان حساسيّتى برنيانگيزد.

خود او هم مراقب بود و وضع شرطه را مى دانست. ابتدا گِله كرد كه ديروز با دو جوان ايرانى خواستصحبت كند، چون اسم كشور «مغرب» را شنيدند، چهره درهم كشيده و بى ميلى نشان دادند. برايم توضيح مى داد كه همه مغربى ها وابسته به حكومت نيستند و ما به ايران و مسائل آن علاقه داريم و پيگير جريانات انقلاب شما بوده ايم و ... كه گفتم: حرف آن دو نفر را به دل مگير. ملّت ايران بين حكومت مراكش و مسلمانان آن فرق قائل است و براى هر كدام حسابى جداگانه باز مى كند. خوشحال شد. سفره دلش را باز كرد و از گروه گسترده اى در مراكش (مغرب) ياد كرد كه گرايشهاى مذهبى شديدى دارند و مرشد و رهبر فكرى آنان «عبدالسلام ياسين» است. اين نام را قبلًا نشنيده بودم. مى گفت: او سال 1975 م. نامه اى

ص:36

صد و يكصفحه اى به حكومت نوشت و ضمن نصيحت، خواستار اجراى قوانين قرآن شد. به دنبال آن دستگير شد. دو سال زندان بود و آزاد كه شد كتاب ديگرى با عنوانِ «الاسلام غداً» [اسلامِ فردا] نوشت و نيز كتاب مفصّلترى كه اسلام را بعنوان روش تربيت، حكومت و جهاد معرفى كرد و باز هم بازداشت و سه سال زندانى شد.

وضع فعلى عبدالسلام را پرسيدم، گفت: در خانه اش تحت نظر است و حتى نزديكترين بستگانش هم نمى توانند به ديدار او بروند.

ولى با همه سختگيريها، افكار او به مردم مى رسد وصحبتها و پيامهايش بصورت نوار كاسِت و نشريه در سراسر مغرب منتشر مى شود و هواداران زيادى دارد.

اين گفتگوى نيمساعته با اظهار اميدوارى براى آگاهى هر چه بيشتر ملتهاى مسلمان و وحدت آنان در فكر و عمل پايان يافت.

علاقه زيادى نشان مى داد كه اوضاع داخلى ايران را بداند و از تبليغات سوء رسانه هاى خارجى نسبت به ايران ناراحت و نگران بود. حتى مسأله اغتشاش «اسلام شهر» را شنيده بود و از اينگونه حركتها نگرانى داشت.

نقش زبان

ديگر فرصت بقيع رفتن نبود. مردم دسته دسته به داخل حرم مى آمدند تا براى نماز مغرب آماده باشند. در محوطه باز طرف قبله گشتى زدم و دوباره از طرف يكى از درهاى شرقى وارد رواق شدم

ص:37

و نشستم تا اذان شود. كنارم كاملْ مردى از پاكستان نشسته بود.

مى گفت: كارمند است و در كراچى. درباره نماز جماعت با برادران اهل سنّت از من سؤال مى كرد. من بزحمت با اندكى انگليسى كه مى دانستم سؤالش را جواب دادم و برخى سؤال و جوابهاى ديگر ردّ و بدل شد. باز براىصدمين بار بود كه احساس كردم دانستن زبان خارجى تا چه حدّ ضرورى است و ناآشنايى به زبان، رابطه انسان را با ميليونها مسلمان قطع مى كند.

سؤال ديگرى كه با آن مواجه شدم و يك عرب زبان پرسيد (نپرسيدم از كجاست) اين بود كه با اشاره به عمامه سفيد من پرسيد:

چرا برخى از شما عمامه تان سفيد است و برخى سياه؟ توضيح مى دادم كه اين لباس، لباس رسمى علماى دينى است. اما آنان كه عمامه مشكى دارند از نسل پيامبر اكرم و اولاد اويند و به تعبير خودشان از «شُرفاء» اند. وتعجب مى كرد واز اين توضيح، خرسندمى شد.

اينجا بود كه به ارزش «آشنايى با زبان» پى بردم كه چراغِ رابطه و كليد تفاهم است و بى آن، ارتباط قطع است. شايد هيچ جا و هيچ وقت، مانند سفر به يك كشور خارجى، انسان را به ضرورت آشنايى با زبانهاى ديگر آگاه نمى كند. تا انسان در شهر و كشور خويش است، چون با «ناهمزبانان» ارتباط و برخوردى ندارد، نيازى هم به فراگيرى «زبان خارجى» نمى بيند. سفر حج و حضور در يك كشور «عرب زبان» و كانونى كه مسلمانان ديگرى از مليّتها و كشورهاى مختلف حضور دارند و به زبانهاى تركى، اردو، سواحلى، پشتو، عربى، مالزيايى،

ص:38

انگليسى و فرانسه و ... تكلّم مى كنند، اين احساس را زنده تر مى كند.

بعلاوه، زبان عربى زبان قرآن و وحى و زبان بين المللى مسلمانان است و انبوه عظيمى از پيروان قبله به آن گفتگو مى كنند. پس بايد بيش از زبانهاى ديگر مورد توجّه باشد، تا زائران خانه خدا بهتر بتوانند تبادل فكرى و تفاهم داشته باشند.

البته ايرانيان، كلماتى را در مكالمات روزمرّه، اغلب در همين روزهاى نخست ورود ياد مى گيرند، آن هم در ارتباط با كسبه و فروشندگان و بندرت با مسلمانِ زائر و گفتگوهاى اجتماعى سياسى.

گاهى هم به نحوى عربى فارسى را قاطى مى كنند و به كمك اشاره و حركات دست، مقصود را به طرف مى فهمانند كه بسيار لطيف و خنده دار است.

امّا ... رسالت زائران ايرانى كه عَلَم بر دوشان انقلاب اسلامى و سفيران خون شهدا و وارثان خطّ امام اند، ايجاب مى كند كه از طريق ارتباط زبانى، پيام انقلاب را به هزاران شيفته و مشتاق كه مى خواهند از ايران و انقلابمان چيزى بدانند، برسانند. اگر آشنايى به زبان نباشد، ضعف تبليغى ما نيز در پى آن است. وظيفه تبليغِ اهداف و آرمانها، تنها در انحصار كاروانِ «زبان دان» و «مبلّغ» نيست. هر مسلمان ايرانى بايد بتواند با برادران و خواهران مسلمان خود كه از كشورهاى گوناگون آمده اند، تبادل فكرى داشته باشد.

اين كمبود، تنها در سطح تبليغات خارجى و پيام رسانى انقلاب نيست. حتّى زائر ايرانى وقتى مى خواهد با تاكسى يا اتوبوس به جايى

ص:39

برود، راهنمايى بخواهد، چيزى بخرد، اگر گمشده است راهنمايى بخواهد و نشانى خود را بگويد، اگر نيازى دارد مطرح كند، در بازگويى نيازهاى اوليه و ساده ترين جملات هم درمى ماند و به زبانِ بين المللىِ «اشاره»! پناه مى برد.

غربت بقيع

در بازگشت به محلّ اقامت، از كنار بقيع گذشتم و نگاهى به اين وادى خاموش كردم. مظلوميّت جاودانه اهل بيت «ع» در نظرم تجديد شد. پيش خود گفتم كه اين غربت را بايد بسرايم. قبلًا نيز در سالهاى گذشته دو شعر در اين باره با نام «مدينه» و «اهل بيت آفتاب» گفته بودم؛ ولى دردى نيست كه پايان پذيرد. در همين دو سه روزى كه آمده ايم، حال و هواى مدينه و غربت ائمّه بقيع، در ذهنم بوده است. بقيع، به وضع فعلى اش، يك معركه بزرگ است.

صحنه اى از درگيرى سنّت و بدعت است.

اينان، ساختن مرقد و بوسيدن قبر و احترام به مزار شهيد را بدعت مى دانند و خود را پيرو سنّت مى شمارند. امّا ... مگر رسول خدا «ص» مقدّسات را نمى بوسيد؟ مگر به زيارت امر نمى كرد؟ مگر قرآن به «مودّتِ ذى القربى» فرمان نداده است؟ و مگر پيامبر، آن همه سفارش به گراميداشت عترت نداشته است؟ حال، آنكه به سفارش پيامبر عمل كرده، به زيارتِ قبور «ذى القربى» مى آيد و بر تربت هزاران شهيد خفته در بقيع، احترام مى كند و در و ديوار

ص:40

و ضريح محبوب دلش را مى بوسد، اهل سنّت واقعى و پيرو رسول اللَّه است، يا كسى كه نسبت به «اهل بيت» و آثارشان و دوستداران و عاشقانشان بى مهرى نشان مى دهد و بذر دشمنى در دلها مى پراكند؟

آيا مخالفت با سنّت پيامبر، بدعت نيست؟!

نتيجه آن احساس و تأمّلات، سرودن اين قطعه شد:

(غربتِ مدينه)

ماييم و نواى عاشقانه ماييم و دل پر از بهانه

ماييم و دل و بهانه يار ماييم وصفاى خانه يار

ماييم و شرار و سوز سينه تنهايى و غربت مدينه

ماييم و دلى كه پر ز داغ است شبهاى بقيع، بى چراغ است

ماييم و همان دل شكسته چشمان پر اشك و جان خسته

در شهر نبى كه پر فريب است ذريّه مصطفى غريب است

از بام و درِ مدينه پيداست مظلومه اهل بيت، زهراست

طوفان غم و بلا كه خيزد دل سوزد و ديده اشك ريزد

اى فاطمه! اى كه بهترينى بر خاتم انبيا، نگينى

از عشق تو گشته عالمى مست بى عشق تو، هر چه راه، بن بست

اى روشنىِ وجود، زهرا بازو و رُخت كبود، زهرا

اى خورده كتك ز دست بيداد اى بُرده تو را مدينه از ياد

شهر تو چرا چنين غم آلود؟ يادآور ظلم و آتش و دود

سوغات مدينه اشك و آه است پنهانى قبر تو گواه است

هر چند كه قبر تو نهان است نام تو فراتر از جهان است

ص:41

در موجِ بلا تو نوحِ مايى جسميم همه، تو روح مايى

اى مادر يازده ستاره اى دل ز غم تو پاره پاره

ما مهر تو را به سينه داريم عمريست غم مدينه داريم

تا كى سر ما به زانوى غم؟ تا چند بقيع و بوى ماتم؟

ما چشم به راه آفتابيم مديون دعاى مستجابيم

خورشيد حضور، چون برآيد فصل غم و غربتت سرآيد

«(1)»

نگاه اقتصادى

يكشنبه 3/ 2/ 74

گفتم امروز قسمتهاى جنوبى مسجدالنبى را گشت بزنم، آن سوتر از پل هوايى، حوالى مسجد بلال و غمامه، خيابان على بن ابى طالب و قربان و مغازه ها و بازارهاى آن طرف. نه قصد خريد داشتم، نه پول آن را. فقط مى خواستم شناخت بيشترى از بافت شهر و محلّه هاى آن پيدا كنم. مراكز مختلف را فقط ديد مى زدم و نگاه مى كردم. كمتر با كسى حرف مى زدم و بيشتر تماشا مى كردم و حرفها را مى شنيدم.

در بازار لوكس زير مسجد بلال هم مشترى زياد بود و اغلب ايرانى.

يكى از دوستان مى گفت: اينكه اينها بالاى پاساژ را مسجد قرار داده اند، مى خواهند بگويند كه «بازار» و «اقتصاد» زير بناست و مسجد و نيايش و دين، روبنا!


1- - تاريخ 2/ 2/ 74 ذى قعده 1415

ص:42

البته عملشان هم اين را نشان مى داد. امام حسين «ع» مگر نفرمود: مردم بنده دنيايند و دين، لقلقه زبانشان است و تا دنيايشان به وسيله دين بچرخد، از آن دم مى زنند و اگرصحنه آزمون پيش آيد، دينداران كم مى شوند: «الناس عبيد الدنيا ...». درود بر حسين «ع» كه چه خوب مردم دنياپرست را مى شناخت!

يك خيابان آن طرف تر، بازار ميوه و سبزى و نان بود. و كمى آن سوتر، بازار مركزى خرما. به ياد «ميثم تمّار» و بازار خرما فروشان كوفه در زمان اميرالمؤمنين «ع» افتادم. محصول نخلستهانهاى مدينه و اطراف آن در آنجا عرضه مى شد، فروش عمده و جزئى.

خرما طبيعى ترين محصول داخلى است كه شركتهاى خارجى و كارخانجات غربى در توليد آن هيچ نقشى ندارند. عرضه آن هم ساده، مثل زمان حضرت رسول است. موادِّ خامِ آن هم از خارج وارد نمى شود و نخل كارى هرگز وابستگى اقتصادى نمى آورد.

غروب نزديك مى شد كه از جلوى مسجد غمامه گذشتم و در غرب مسجدالنبى سرى به كتابخانه «ملك عبدالعزيز» زدم. نه براى مطالعه، بلكه براى كسب اطلاع از ساعات كار، كه گفتند تا ساعت 10 شب باز است. روزهاى هفته هم بين مراجعه كنندگانِ مرد و زن تقسيم شده بود. به كتابدار گفتم كه در محوّطه هم كف، گشتى بزنم و به مجلّات موجود روى ميزها نگاهى كنم، كه گفت اسمم را در دفترچه يادبود بازديدكنندگان بنويسم. نام و ملّيت و محلّ سكونت، سه ستونى بود كه افراد پيش از من مشخّصات خود را نوشته بودند.

ص:43

من هم نوشتم و به تماشاى محوطه آن پرداختم.

نماز مغرب را در مسجد پيامبر خواندم و در بازگشت به هتل، چند قلم وسائل جزئى بعنوان سوغات خريدم، تا مجبور نشوم براى «خريد» وقت مستقل اختصاص دهم و از حرم و زيارت باز بمانم.

ورود سرپرست حجاج به مدينه

دوشنبه 4/ 2/ 74

از جلوى بعثه مقام معظم رهبرى كه مى گذشتى. بر سردر آن پلاكارتى ورود سرپرست حجاج ايرانى، حجةالاسلام و المسلمين رى شهرى را به مدينه خير مقدم مى گفت. ظهر امروز آمده بود و عصر، با زائرين تعدادى از كاروانها در سالن اجتماعاتِ بعثه ديدار عمومى داشت. سرى به آنجا زدم. مدّاح از غربت مدينه ومظلوميت ائمه بقيع خواند و دلها شكست. يكى از روحانيون هم پيرامون فلسفه حج، سخنرانى كرد. پس از پذيرايى، افراد براى نماز، عازم حرم شدند. بعد از نماز مغرب، با جوانى شيعه از بحرين، نيم ساعتى صحبت كردم. بسيار علاقه داشت به حوزه علميه قم بيايد و از شرايط ورود به حوزه مى پرسيد. اوضاع داخلى بحرين، از محورهاى ديگرصحبتمان بود. اى كاش دور از چشم شرطه ها و در كنار حرم پيامبر، بى واهمه از پيگيريها و اذيّتها، مى شد مسلمانان از كشورهاى مختلف باهم رابطه برقرار كنند، حرف بزنند، از حال هم با خبر شوند و به هم كمك كنند. در موارد بسيارى تماس يك غير ايرانى با

ص:44

ايرانيان، عواقبى همچون تعقيب و مؤاخذه از سوى حكومت را در پى دارد. و اگر گاهى كتابى، جزوه اى، رساله اى توسّط يك ايرانى به يك مسلمان داده مى شود، اگر مأموران ببينند، دنبال مى كنند و از او مى گيرند و اگر بتوانند براى خودش هم درد سر درست مى كنند.

خانه فاطمه «ع»

به قصد سلام و ادب، تا نزديك مرقد مطهّر پيامبر رفتم. پس از زيارت، به قسمتى كه به درِ خانه حضرتِ زهرا «ع» معروف است رفتم. خانه اى كه به اندازه همه دنيا بزرگ است. نگاه به آن درِ بسته و قفلهاى بزرگ روى آن، حوادث پس از رحلت رسول خدا «ص» را در خانه على و پشت در به يادم آورد. دست خودم نبود. اين درِ بسته يادآور آن در سوخته بود. آن وقت هم نمى خواستند كه درِ خانه فاطمه باز باشد. خيره خيره مدّتى به در نگاه كردم. روى قفل فولادى در، با خط نسخ زيبا، اين بيت در مدح حضرت رسول نوشته بود:

هو الحبيب الذى يُرجى شفاعته لِكُلّ هولٍ من الأهوال مفتاحاً

نگاه چپ چپِ مأمورانِ نهى از معروف! سعودى، مى گفت كه حق ندارى نوشته روى قفل را بخوانى.

كسبه افغانى

براى دومين شب متوالى، پسر بچه يكى از كسبه افغانى اطراف حرف را ديدم كه علاقه مند بود با من حرف بزند، ديشب هم آمده

ص:45

كنار من نشست. من هم گرم گرفتم. شايد ده سالش مى شد. در نهايت ديدم كه از من مى پرسد: «دلار دارى؟» شگفتا كه بچّه كاسب، در مسجد و بين دو نماز هم به فكر كسب و درآمد است. خودكارى را كه در جيبم داشتم و با آن خاطرات يادداشت مى كردم مى خواست به يك ريال بخرد كه گفتم لازمش دارم.

و به فكر رفتم كه افغانيها در اين كشور چه جايگاهى دارند؟ چرا در ميان كسبه اطراف حرم، اين همه افغانى است؟ حتّى در برخى ادارات وبويژه مراكز تبليغى وارشادى و حرمين شريفين (و در مدينه بيشتر) افغانيهاى مقيم اين كشور فراوانند. برخى شان هم خود را به دولت واهدافش فروخته اند و دربست، مجرى حرفها و خواسته هايند.

از اين رو در حسّاسترين مراكز دينى هم حضورشان را مى يابى.

در بافتِ اجتماعى عربستان، غير عربها هم فراوانند. و بيش از همه فيليپينى ها كه در مشاغل مختلف و كارهاى خدماتى و مباشر و خدمتكار و راننده بودن و حتّى بچّه دارى و نگهدارى از خانه ها و ...

به وفور از وجودشان استفاده مى شود. چون آدمهاى مورد اعتمادى هستند، در جايگاه خانوادگى عربها هم حسابى «جا» باز كرده اند.

باز هم شب و بازگشت به هتل و شام و استراحت.

ديدار از اماكن

چهارشنبه 6/ 2/ 74

با جمعى از دوستان ماشين گرفتيم و پيش از طلوع آفتاب، به

ص:46

قصد ديدار اماكن حركت كرديم. راهنمايى كه همراهمان بود توضيحاتى هم نسبت به تاريخچه اماكن مى داد و به برخى جاها هم رفتيم كه زائران ايرانى اغلب به آنجاها نمى روند و تنها مساجد سبعه را مى شناسند.

سرِ راهمان از كنار «مسجد الاجابه» گذشتيم. به مسجد مباهله هم معروف است، داستان مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران و نزول آيه «قل تعالوا ندع ابناءنا ...» معروف است. اولين جايى كه رفتيم، «عُريض» بود.

عريض، دهى بيرون مدينه در سمت شرق (در مسير فرودگاه، شارع المطار) است و از حرم پيامبر چند كيلومترى بيشتر فاصله ندارد. در آن محلّ، خانه و قبر علىّ بن جعفر، فرزند امامصادق و برادر امام كاظم «ع» قرار داشته است. در گذشته خانه، قبر و مدرسه علميه بوده كه اكنون رو به ويرانى است. ساختمانِ سنگىِ قديمى آن، با ديوارهاى بلندش شبيه يك قلعه است. دو درى هم كه براى ورود به مقبره يا داخل آن مدرسه بوده، توسّط سعوديها با سيمان بسته شده و راهى براى نفوذ به داخل نيست.

پس از آنجا به داخل شهر برگشته و مسير شمال مدينه را پيش گرفتيم تا به «احد» برسيم. قبر حضرت حمزه سيدالشهدا، عموى پيامبر و مصعب بن عمير كنار هم و قبر بقيه شهداى احد به فاصله اى دورتر، و همه اينها داخلِ يك چهار ديوارى بزرگ است كه درى بسته و نرده هايى آهنين در قسمتى دارد و زائران پشت نرده ها و درِ

ص:47

بسته زيارتنامه شهداى احد را مى خوانند. عدّه اى هم بالاى تپه «جبل الرّماة» مى روند كه محلّ استقرار تيراندازان سپاه اسلام در جنگ احد بوده است و آنان به امر پيامبر مأمور كنترل تنگه كنار آن بودند.

از آنجا به مسجد ذوقبلتين رفتيم، جايى كه هنگام نماز، آياتِ تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بر پيامبر خدا نازل شد و آن حضرت، روى به سوى مسجدالحرام كردند. مسجدى است كه در آن به دو قبله نماز خوانده شده است.

سپس به ديدار مساجد سبعه رفتيم كه در منطقه جنگ خندق قرار دارد. بر دامنه كوه سلع رو به مغرب، 6 مسجد است كه به نامهاى فتح، على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، سلمان فارسى، ابوبكر و عمر است. قسمت چپ آنها در زمان آن جنگ، بصورت يك ربع دايره خندق حفر شده بود تا سپاه شرك نتواند وارد مدينه شود. در مسجد فتح هم پيامبر براى پيروزى نيروهاى اسلام دعا كرد.

از آنجا به سمت مسجد قبا مى رفتيم كه از كنار مسجد غمامه، مسجد على بن ابى طالب، مسجد ابوبكر و مسجد ذوالنّورين در جنوبِ غربى مسجدالنبى گذشتيم و از خيابان قبا به سمت اين مسجد مقدس رفتيم. نخستين مسجدى كه هنگام هجرت رسول خدا «ص» از مكه به مدينه در اين مكان ساخته شد و آن حضرت در آنجا نماز خواند. آيه «لَمَسجدٌ اسّس على التقوى ...» نيز در فضيلت آن نازل شده است. اكنون هم مسجد را بسيار توسعه داده و با امكانات وتجهيزات، بازسازى كرده اند و هم به لحاظ گسترش مدينه، آنجا وصل به شهر

ص:48

شده است.

سپس به «مسجد فضيخ» رفتيم. در منطقه شيعه نشين عوالى در جنوبِ شرقى مدينه، ميان نخلستانها كه حال و هواىصدر اسلام را تداعى مى كرد. در محلّ آن پيش از نزول آيات قرآن در تحريم شراب، شراب خرما يا انگور ساخته و نگهدارى مى شده است، كه بعد از آيه، تبديل به مسجد مى شود. تعدادى بچه هاى سياه سوخته دور ما را گرفته و چيز مى خواستند. چندتا سيب و پرتقال در ماشين بود كه به آنان داديم و خوشحال شدند.

در بازگشت، به «مشربه امّ ابراهيم» سر زديم. ام ابراهيم همان ماريه قبطيّه يكى از همسران پيامبر خداست كه ابراهيم، پسر متوفّاى رسول خدا از او بود. وى در اين منطقه مى زيسته است. علّت آن كه وى به اين محل آمد، آن بود كه چون «ابراهيم» را به دنيا آورد، مورد آزار و بدرفتارى از سوى عايشه (همسر ديگر پيامبر) قرار گرفت و حتى عايشه موى سر او را كند و او را زد. امان از حسادت زنانه! اين بود كه رسول خدا خانه اى براى او در اين منطقه درنظر گرفت، نزديك خانه برخى از انصار و ماريه به اينجا منتقل شد.

آنچه ديديم، يك چهار ديوارى محقّر، حدود ده متر در ده متر و به ارتفاع 5/ 1 متر ديوار و در حال ويرانى بود. كنارش هم قبرستانى بود و دورش ديوار، كه قبر نجمه، مادر امام رضا هم آنجاست.

متأسّفانه اينگونه جاها كه گوياى بخشى از تاريخ خاطره آميز

ص:49

صدر اسلام است، مورد بى اعتنايى سعوديها قرار دارد و بتدريج آنها را از بين مى برند.

اربعين يادگار امام

عصر، يادبود چهلمين روز درگذشت مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى، يادگار امام راحل بود كه در «بعثه مقام معظم رهبرى» برگزار بود. مجلس با شكوهى بود، زائران از كاروانها آمده بودند، جمعى از شخصيّتهاى مهمان بعثه و همچنين اعضاى بعثه برخى مراجع ديگر و نيز روحانيون كاروانها حضور داشتند. پس از تلاوت قرآن و مرثيه خوانى، حاج آقاى توسّلى (از دفتر حضرت امام) از خصوصيّات اخلاقى و روحى حاج احمد آقا و نيز از دو مسأله مهم، يكى تلاش وى براى حفظ شؤون امام در حدّ اعلا و هم اعتماد كامل امام امت در امور مختلف به فرزندشانصحبت كردند و خاطرات جالبى بيان كردند كه مجلس غرق گريه شد. ياد امام راحل و يادگار عزيزش در كنار حرم پيامبر در همسايگى بقيع مظلوم، دلها را شكست و اشكها را جارى ساخت. آقا ياسر، فرزند حاج احمدآقا هم دمِ در ايستاده بود و به افراد، خوش آمد مى گفت. در سالهاى قبل، در خرداد ماه، سالگرد ارتحال امام امّت را مجلس مى گرفتند. امسال ارديبهشت ماه بود و اربعين فرزند امام، باز هم زمينه خوبى براى يادكرد از بينانگذار جمهورى اسلامى و حجّ ابراهيمى فراهم بود. روح آن پسر و پدر، غريق رحمت باد.

ص:50

شب، باز هم حرم و نماز و گفتگو با چند نفر غير ايرانى از سودان و آفريقاى جنوبى و ... سپس بازگشت به هتل.

دعاى كميل مدينه

امشب، قرار حجاج ايرانى، كنار بقيع است و دعاى كميل. در كاروانها اعلام كرده اند كه لازم است امشب حضور شكوهمندى داشته باشيم. اين نوعى اعلام حضور در حرم پيامبر و اعلام عشق و اميد، نسبت به خدا و رسول و اهل بيت اوست.

بى تاب بوديم تا هر چه زودتر، در اين آيين معنوى شركت كنيم.

مدينه است و يك دعاى كميل باصفاى ايرانيها.

خيليها تنها تجمع پرشكوه و منظم حجّاج را مى بينند، امّا يك دنيا فكر و برنامه و همكارى و عشق، در وراى اين تجمّع نهفته است. «تو مو مى بينى و من پيچش مو، تو ابرو من اشارتهاى ابرو».

برگزارى دعاى كميل، با برنامه و منظّم است. تعيين جا، زمان شروع و پايان، محلّ نشستن خواهران و جانبازان و مهمانان و روحانيون مهمان جزء اين برنامه است غير از برنامه منظم براى دعا و مرثيه و دعاخوان و مدّاح و فيلمبردارى، كسانى عهده دارصوت و بلندگوها و طناب كشى منطقه تجمّع، رساندنِ آب و سقايت حجّاج تشنه، استفاده از پلاكارت و انتظامات مراسم و ... اند و برادرانى هوشيار، عاشق،صبور و متين و مؤدّب مى كوشند تا بهترين بهره بردارى از اين مراسم انجام گيرد.

ص:51

سالهاى قبل نيز چنين بود. اين بود كه حجّاج ما مشتاقانه چشم به راه آن شب جمعه بودند و اگر برنامه سفر چنان بود كه فيض دعاى كميل مدينه را درك نمى كردند، كلّى غصه و اندوه داشتند.

بعضيها طبق زمان بندى پروازها، اين روزها يكراست به مكّه مى روند. دعاى كميل آنان در نوبت دوّم حضور حجاج در مدينه برگزار مى شود. اصطلاحِ «مدينه قبل» و «مدينه بعد» جا افتاده است.

هر كدام هم مزايايى دارد. نمى توان بطور كلّى يكى را ترجيح داد.

همين شور و حال برگزارى مراسم دعا، يك بار ديگر، پس از اعمال حج كه نيمى از زائران به مدينه مى آيند، تكرار مى شود. كار آنان، با رواياتى كه مى فرمايد: اعمال حج را كه انجام داديد، به زيارت ما بياييد و حج را با ديدار ما كامل كنيد، سازگارتر است، يا احاديثى كه تأكيد دارد بر «لقاء امام» و عرضه كردن نصرت و يارى بر ولىّ و حجّت خدا، اين نوعى ديگر از جنبه سياسى و ولايى حج است و حاجى بايد ولايت و همبستگى خويش را با رهبرى الهى، اعلام كند و نشان دهد.

دسته دسته ايرانيان از هر سو به جوار حرم پيامبر و كنار بقيع آمدند. باز هم بقيع، پذيراى دلهاى مشتاق و اشكهاى گرم نجواگران دلسوخته شد. مدينه، راوى غمهاى بزرگ و اندوههاى ديرين است.

هرگاه گوش درد آشنا بيابد، با زبانِ بى زبانى، قصه رنج و غربت سر مى دهد. اين شب جمعه نيز يكى از آن فرصتها بود.

مدينه، بار غم بر زمين نهاد، خسته از مظلوميّت ديرين. زائران

ص:52

ايرانى، دوش به زير اين غم سنگين دادند و گوش به اين روايت غم آجينِ دردها سپردند، مشتاق شنيدن اين رنجنامه بلند، در كنار قبر حضرت رسول «ص».

جذبه «دعاى كميل»، همچون كهربايى هزاران زائر را از زن و مرد و پير و جوان و عالم و عامى، به سوى «بقيع» كشيد. خيابان بقيع و بخشى از اطراف آن، سرشار از دلهايى بود كه به عشق محمد و آل او، و به شوق گوش سپردن و زمزمه كردن با مناجات عاشقانه على «ع» گرد آمده بودند. گويى فرشتگان بال گشوده و زير پاى اين شيفتگانِ «اهل بيت» گسترده بودند و عطر نيايش و نسيم خلوص وصداى شكستنِ دلها در فضا پيچيده بود.

يك سو، مرقد مطهّر و منوّر پيامبر بود، غرق در نور و روشنايى.

و در سوى ديگر، بقيع خسته و خاموش!

و در اين ميان، حدّ فاصل حرم پيغمبر تا درب بسته بقيع را، زائران با حضور خويش پر كرده بودند.

يك سو «محمد» بود، يك سوى، «آل محمد» ...

و پيروان «اهل بيت»، نشسته در محوّطه ميان قبر پيامبر و قبور ائمه بقيع، پيوند خود را با «رسول و آل رسول» ثابت مى كردند. اين فاصله نبايد خالى مى ماند. ميان آن خورشيد و اين ماههاى تابان، فاصله اى نبوده و نيست. چه چيزى فضاى ميانِ مسجدالنبى و بقيع را پر كرده و در آن طنين افكن است؟ دعاى كميلِ على! على «ع» حلقه واسطه ميان «محمد» و «آل محمد» است. «عترت»، از نسل على

ص:53

و فاطمه است. اينجا همصدا و دعاى على است كه «امّت» را در محيط و مساحتِ مرقد رسول و قبور بقيع، جذب كرده و گرد آورده است.

دعاى كميل شروع شد. بنا بر اين بود كه خيلى طول نكشد و متن دعا نيز به عربى خوانده شود و كمتر به نوحه و روضه فارسى آميخته گردد، تا براى عرب زبانان كه گوش مى دهند، رشته دعا گسسته نشود. در اينگونه مناسبتها و جاها، اگر دعا توسّط شخص عرب زبان و با لهجه عربى خوانده شود مؤثّرتر است تا سبكِ دعاى كميل هاى ايران.

چه شب است يا رب امشب، كه شكسته قلب ياران چه شبى كه فيض و رحمت، رسد از خدا چو باران

چه شبى كه تا سحرگاه، ز فرشتگانِ «اللَّه» بركاتِ آسمانى، برسد به جان نثاران

شب انس و آشنايى است، شب عاشقان مهدى است شبِ گريه و مناجات، شب اشكِ رازداران

مدينه، گوش به «يارب يارب» زائران سپرده بود. نغمه سوزناكِ «يا غياث المستغيثين»، فضاى شهر را پوشانده بود و از گلدسته هاى نورانى حرم پيامبر، بالاتر مى رفت، تا فرشتگان و تا خدا مى رسيد و همچون سايه اى از رحمت و لطف، بر فراز بقيع گسترده مى شد.

سعوديها بدشان نمى آمد كه در مراسم ما خلل وارد كنند.

نمى توانستند يا نمى خواستند به هم بزنند. ولى چراغهاى منطقه را

ص:54

يكى پس از ديگرى خاموش كردند. غافل از اينكه روشنايى دلها، فراتر از اين حرفهاست. اين قلبهاى نورانى در دل ظلمت هم اگر به زمزمه بنشينند و ناله سر دهند، فروغ آن تا ملكوت بالا مى رود.

نيازى به نورافكنهاى خيابان نيست. امّا پس از مدّتى، بتدريج باز چراغها روشن شد. دلهاى عاشق بى تاب بود. بى قرارى اين دلها را، ياد حسين و مهدى آرام مى كرد. غمهاى زهراى مرضيّه، دلها را مى فشرد، بغضهاى مانده در گلو مى تركيد و اشكها از ديده ها بهصورتها جارى مى شد.

دعا كم كم به پايان مى رسيد. در اطراف، غير ايرانيها نيز گوش جان به اين زمزمه ها سپرده بودند. شيعيان لبنانى و كويتى هم در گوشه و كنار ديده مى شدند. در پايان دعاى كميل، گويا آقاى تسخيرى بود كه دعاهاى مفصّل و جهت دار، به زبان عربى بر زبان آورد و با «آمين» هاى مردم همراه گشت. ايرانيها هرگز لذّت اين شب جمعه را از ياد نخواهند برد و خاطره اش را عزيز خواهند داشت. بخصوص كه اعلام كردند نوار دعاى كميل (كاست و ويدئو) در سمعى بصرى بعثه در اختيار علاقه مندان گذاشته مى شود. مهر و محبت دودمان پيامبر نيز، چيزى نيست كه از ياد شيعه و زائران برود.

خداوندا به اين دلهاى پر درد به اشك گرم و سوزانِ زن و مرد

به اين شب ناله هاى عاشقانه كه در اين شهر، طوفانى به پا كرد

خدايا ... داغ اين محبّت را سوزانتر و رشته اين پيوند را

ص:55

استوارتر بگردان.

خدايا ... آسمانِ چشمان ما را هميشه به ياد خودت و ياد «محمد و آل محمد» بارانى بگردان!

براى اينكه تجمع دعاى كميل پر شكوهتر باشد و نيز در پاسخ به درخواستِ شديد و اكيد حجاجى كه براى درك يك شب جمعه ديگر در كنار حرم رسول خدا «ص» و خواندن دعاى كميل در جوار بقيع، حركت مقدارى از كاروانها به مكه يكى دو روز عقب افتاده بود.

امّا همين امر جزئى، مشكلات بسيارى را از نظر تغذيه، مسكن، حمل و نقل، ترافيك در جاده ها و احرام در مسجد شجره و ازدحام در پاركينگ آنجا و ورود يكباره حجاج ايرانى به مكّه پيش آورده بود، كه حتى مسؤولين سعودى هم ايراد گرفتند. ولى پاسخ به عشقِ زائران، اين تاوانها را هم در پى دارد.

جمعه 8/ 2/ 72 (28 ذيقعده 1415)

باز هم رسول خدا «ص» از مهمانش پذيرايى كرد و مثل جمعه گذشته ساعتى قبل از اذانصبح بيدار شدم و راه حرم را پيش گرفتم.

شگفتا از زائران كشورهاى ديگر، بخصوص آفريقايى ها و ... هنوز يك ساعت به اذان مانده، چنان سيل آسا و با عجله روان بودند كه گويى پيشنماز به نماز ايستاده و اينها مى خواهند خود را به قرائت امام برسانند.

سر راه، از سكوى ضلع شمالى بقيع گذر كردم و هر چه به طرف

ص:56

درِ بقيع نزديكتر مى شدم، بقاياى دعاى كميل ديشب نيز بيشتر به چشم مى خورد. شوريده دلانى اشك ريز، در دسته هاى كوچك و گوشه و كنار زمزمه و گريه مى كردند. برخى هم از فرط خستگى و بيخوابى ديشب، در اين نزديكيهاىصبح بر روى همان سنگفرش مقابل بقيع، خوابشان برده است.

به در بسته بقيع رسيدم. چند لبنانى از دور، قبرهاى ائمه را به هم نشان و توضيح مى دادند. بى اختيار سر بر نرده هاى آهنى گذاشتم و بغض گلو را در فضاى خاموش بقيع رها كردم. سپس حرم و نماز و زيارت و بقيع پيش از طلوعِ آفتاب و بازگشت به هتل.

شيعيان مدينه

عصر به ذهنم خطور كرد كه نماز مغرب را به منطقه شيعه نشين مدينه و به حسينيّه آقاى عَمرى بروم. يك ساعت به مغرب مانده، خيابان على بن ابى طالب را به سمت جنوب در پيش گرفتم و قدم زنان رفتم. به «مستشفى الزهرا» كه رسيدم، از يك خيابان فرعى سمت چپ به سوى نخلستان كه از دور ديده مى شد روان شدم.

حسّ كردم به مدينه زمان پيامبر روى آورده ام. بافتِ قديمى، فضاى نخلستان،صداى پت پتِ موتور آب كه از دور به گوش مى رسيد و شوق حضور در حسينيه شيعيان مدينه، حالت خاصّى مى داد.

آنچه امروز به نام «نخاوله» مدينه شناخته مى شود، همان نخل كاران و خرمادارانى اند كه در منطقه نخلستانى جنوب مدينه

ص:57

ساكنند. قديميترين گروه مستضعف و بقاياى وفاداران به محبّت اهل بيت «ع» كه بر «حبّ آل محمّد» ثبات ورزيده اند و از دورانى كه امام سجاد «ع» مى فرمود: به خدا قسم در مدينه بيست خانوار وجود ندارد كه دوستدار حقيقى ما باشند «واللَّهِ ليسَ فى المدينةِ عشرونَ بيتاً يحبّنا اهل البيت» و اين در روزگارى بود كه امام سجاد «ع» به حدودصد خانوار فقير و نيازمند، كمك مى رساند و زندگيشان را اداره مى كرد، امّا وفاداران واقعى به بيست خانواده نمى رسيدند. چه مظلوميّتى بالاتر از اين؟!

در اين منطقه عوالى حدود 30 قريه بوده كه در گذشته، شيعه بودند. در اثر فشار وهابيها پراكنده شدند و عدّه اى كوچ كرده و باديه نشينى را برگزيدند. شيعيان موجود در مدينه و در منطقه عوالى، از بقاياى همانها هستند و جمعيتشان در حال حاضر به پانزده هزار نفر مى رسد.

سمت چپ درى بود به محوطه اى باز مى شد كه درونش كنار موتور آب و نهر روان و زير درختان، عربهاى شيعه ديده مى شدند.

بخشى از اين منطقه را كه ديوار هم دارد و حسينيه درون آنست، آقاى عَمرى از سالها پيش احداث و آباد كرده است.

غروب جمعه بود و اذان نزديك مى شد و براى اينكه جا گير بياورم، زوتر وارد حسينيه (كه نمازخانه بود) شدم.صفا وصميميّت و خودمانى بودن در جمعِ شيعيان حاضر موج مى زد.

پيشنماز آنجا آقاى شيخ محمد على العَمرى 83 ساله است، دو

ص:58

پسر طلبه هم دارد كه يكى شان مدّتى در قم درس خوانده است.

آقاى عمرى، سادات و فقراى شيعه در مدينه را هم از نظر دور نمى دارد، هر چند خودش چندان از امكانات برخوردار نيست، ولى علاقه مندانى هستند كه مساعدتهايى مى رسانند. خودش در زمان مرحوم آيةاللَّه بروجردى هم مدّتى در قم بوده است. از اين رو و به خاطر ارتباط با ايرانيها، فارسى هم تا حدّ زيادى مى داند و مى تواند به فارسى حرف بزند.

احساس كردم در ايران هستم. اذان به سبك شيعه گفته شد، يعنى با شهادت بر ولايت امير مؤمنان و فرزندانش. هنگام نماز، مهر گذاشتيم،صلواتها به سبك شيعه، مغرب و عشاء را هم باهم خوانديم.

حسينيّه پر بود از ايرانى، پاكستانى، بحرينى، عربهاى محلّى و ... در حدود 1000 نفر مى شدند كه در خود آن محلّ و چند اتاق وصل به حسينيّه، به نماز ايستاديم. بر ديوار آن چند تابلو و قاليچه با نوشته «يا قائم آل محمّد» ديده مى شد.

هميشه تعدادى از كاروانهاى ايرانى در نزديكى اين منطقه اسكان مى يابند و آنان كه آشنايند، در نماز آنجا شركت مى كنند تا شيعه از غربت درآيد، در سالهاى قبل، هميشه وقتى رفت و آمد و حضور حجاج ايرانى به اين منطقه زياد مى شد و گاهى خودش در حسينيّه و پسرش در محوّطه باز زير درختان و ... نماز مى خواندند، از طرف سعوديها براى آقاى عمرى محدوديّتها و فشارهايى اعمال مى شد و به همين خاطر گاهى ايرانيان ملاحظه مى كردند تا خيلى

ص:59

شلوغ نشود و گاهى خودش يادآور مى شد كه ايرانيها كمتر بيايند، چون اين تجمّع، موجب سختگيريهاى بعدى مى شود. در گذشته، گاهى تا مرز دستگيرى هم پيش رفته اند.

شب شهادت امام جواد «ع» بود و آقاى سيد مرتضى القزوينى از خطباى عراقى (كه اكنون در آمريكا مشغول خدمات و تبليغات است) منبر رفت و موعظه و سخنرانى كرد. شعرهايى كه از «ابوفراس هَمْدانى» و «مهيار ديلمى» و «دعبل» خواند و توضيحى كه پيرامون آيه «قل لا أسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى» داد، نوعى ادّعانامه شيعه مظلوم، عليه بنى عباس و وهابيانِ طرفدار آنها بود. از رمز پنهان ماندن قبر زهرا «ع» و انگيزه دشمنى اينان در طول تاريخ با حضرت فاطمه و نقش ائمه شيعه بخصوص حضرت جواد «ع» سخنها گفت و پيرامون محاسبه خداوند نسبت به نعمتها، حسنات و سيّئات هم بحثى اخلاقى داشت، سپس روضه و دعا كه همه به زبان عربى و به سبك محلّى بود و پس از منبر هم، از عموم خواسته شد كه از شام متبرّك ميل كنند.

نشستيم و سفره گسترده شد و مجموعه هاى بزرگِ برنج وگوشت به ميان آمد و با دستها مشغول غذا خوردن شديم، به همان سبك عشايرى و قديمى. برخى از فضلا هم از طرف برخى بعثه هاى علما آمده بودند.

دفترم را درآوردم و پيش شيخ عمرى رفتم و از او خواستم كه يادگارى حديثى برايم بنويسد. او هم با دست لرزانش در آن 83

ص:60

سالگى چند سطرى روايت برايم نوشت. ساعتى آنجا مانديم و برگشتيم ولى حضورِ مظلومانه و غريبانه شيعيان مدينه در بين اغلبيّتِ غير شيعه حاكم بر امور، از ياد نمى رود و همواره دوران ائمه شيعه را يادآور است كه در شرايط دشوارى دوران اموى و عباسى را سپرى مى كردند و خون دل مى خوردند و مشعل حق را در برابر طوفانهاى باطل، فروزان نگه مى داشتند. مدينه امروز هم تكرار همان عصر است.

مال باختگان

روز شيرينى بود. امّا آخر شب، شنيدن خبرهايى درباره برخى حجاج كه پول خود را گم كرده اند، تأسف آور بود. روزهاى گذشته هم مى شنيدم كه مال باختگانى كه دلار و ريال خود را گم كرده بودند، خود را به آب و آتش مى زدند تا پول گمشده خود را بازيابند، ولى دستشان به جايى بند نمى شد. اينگونه مال باختن در چند سال اخير، به شدّت افزايش يافته است. البته زائران ما هم بى تقصير نيستند. با آن همه توصيه و هشدار، كه پولهاى غير لازم را هنگام زيارت رفتن و بازديد از اماكن يا در مكّه هنگام طواف و ... با خود نبريد، گوش نمى كنند و رقمهاى درشتِ گاهى چند هزار دلار آمريكايى، ريال سعودى و تومان ايرانى را راحت گم مى كنند و پريشان برمى گردند.

متأسفانه نمونه هايى مى شنيديم كه يك مال باخته، در مقابل كاروان تكدّى مى كرده يا پتو و ساك و ... را فروخته است تا ريالاتى به دست

ص:61

آورد، جهت خريد سوغات و امثال آن! در اين «شركت سهامى سرقت» هم مهارت و تردستىِ طرّاران و جيب برها و تيغ زنها دخيل است، هم سستى و اهمال پليس سعودى، هم سادگى و بى توجّهى و غرور زائر ايرانى.

بيشتر اين سرقتها و جيب بريها هنگام زيارت و در ازدحام جمعيّت است. شلوغى مكّه و حالت طواف نيزصحنه ديگرى براى تكرار اين طرّارى است. البته هوشيارى و انضباط و توجّه به توصيه ها و هشدارها مى تواند تا حدّ بسيارى رقم اين ضايعه را بكاهد. آنكه نتواند پول خود را نگهدارى كند، چندان شگفت نيست كه خودش هم گم شود، راه را گم كند و نه تنها اموالش را، بلكه افكارش و ايمانش را هم بدزدند.

مدينه امروز

يكشنبه 10/ 2/ 74

حال كه از اين شهر مى خواهيم برويم، بد نيست نمايى كلّى از آن ارائه كنم. به بالاى بام ساختمان 10 طبقه مى روم. ابتدا سلامى به حضرت رسول «ص» و ائمه بقيع «ع» كه در چشم اندازم قرار دارند.

به شمال مدينه مى نگرم، رشته كوه احد خود را نشان مى دهد. در سمت شمال، باز هم كوه سلع ديده مى شود. در سمت جنوب، كوه عير به چشم مى خورد. در قسمت مغرب، كوههاى كوچكى در منطقه مساجد سبعه ديده مى شود كه اينك در متن شهر واقع است.

ص:62

نقشه و نما و طرّاحى شهر، مدرن شده است، خيابان كشى هاى اطراف، چندين پل هوايى، جاده كمربندى و بلوار، قسمتهاى مختلف شهر را به هم وصل مى كند. مسير زير گذر در محوّطه اطراف حرم نيز احداث شده كه فعلًا بهره بردارى از آن نمى شود. دو رشته جاده كمربندى تقريباً بصورت دايره، مدينه را دربر گرفته است. از خيابانهاى مهمّ آن مى توان اينها را نام برد: قربان، قبا، على بن ابى طالب، اباذر، عبدالعزيز، ستّين، باب السلام، سيد الشهداء (حمزه) و ...

در قسمتهاى مركزى شهر، بويژه نزديكيهاى حرم، ساختمانهاى بلند و هتلهاى ده- دوازده طبقه زياد به چشم مى خورد كه بيشتر در ايام حج و عمره كاربرد دارد.

طرح توسعه حرم بسيار گسترده است. تقريباً مى توان گفت به پايان رسيده است. افزودنِ رواقهاى وسيع در سه قسمتِ شرقى، غربى و شمالى حرم، همچنين محوطه بزرگ چهار طرف مسجدالنبى براى نشستن و نماز خواندن به قيمت تخريب منطقه وسيعى از بافتِ قديمى شهر و خانه ها و مغازه هاى اطراف حرم انجام گرفته است.

آنچه روزى به نام «محله بنى هاشم» و كوچه بنى هاشم معروف بود و حدّ فاصل مسجد تا بقيع را تشكيل مى داد و يك دنيا خاطره در خود داشت و احساسها را بر مى انگيخت، اينك وجود خارجى ندارد و همه جزء مسجد شده است. اول و آخر مسجد از نظر وسعت پيدا نيست.

به نوشته جزوات خود سعوديها كه اطلاعات مربوط به توسعه حرمين شريفين را دارد: «در حال حاضر وسعت مسجد پيامبر برابر

ص:63

با تمام وسعتِ مدينه در زمان حيات پيامبر «ص» است.» با وسعتى به اندازه 361 هزار متر مربع كه در ايام حج، گنجايش بيش از يك ميليون زائر را دارد، با 10 مناره، به ارتفاعِ 105 متر. سقف مسجدالنبى هم بعنوان طبقه دوّم قابل استفاده نمازگزاران است كه از طريق 18 پله عادى و 6 پله برقى مى توان به آن راه يافت.

در كنار بازارهاى شيك و مدرن با وسايل لوكس و قيمتهاى گران، قسمتى از بافتِ بازار گذشته هم باقى است، كه اغلب، زائران از اين قسمتها خريد مى كنند. محله هاى قديمى و مستضعف نشين هم در عمق شهر و در وراى آسمان خراشها كم نيست و برخى كه در دخمه ها زندگى مى كنند.

«تهاجم فرهنگى» در اينجاها نيز ديده مى شود. گر چه مفتيهاى سعودى به تحريم استفاده از آنتنهاى دريافت از ماهواره (ديش) فتوا داده اند، ولى وفور اين بشقابهاى گيرنده تصوير بر فراز ساختمانها نشان مى دهد كه فرهنگ غربى، در عمق خانه هاى مردم هم رخنه كرده است. مغازه هاى متعدّد «ويدئو كلوپ» و كرايه دادنِ فيلمهاى سينمايى بصورت نوار ويدئو و مراجعه فراوان جوانان به اين مغازه ها نشانه ديگرى از مسخ فرهنگ اسلامى در سرزمين وحى است.

نوارهاى ترانه هم كه از اغلب ماشين هاى سوارى كه نوجوانانى پشت فرمان آنها نشسته اند، به گوش مى رسد.

مصرف گرايى شديد، جلوه ديگرى از اين فرهنگ اروپايى است.

تلويزيون به پخش آگهيهاى دراز مدّت تجارتى در مورد لباسها،

ص:64

غذاها، لوازم آرايشى، وسائل برقى، دكوراسيون خانه و ... دهها از اينگونه مظاهر تجمل گرايى و راحت طلبى، از سوى ديگر مردم را بمباران تبليغاتى مى كند. وارد كردن اجناس خارجى و پر كردن بازار مسلمين از اينگونه وسايل، نمود ديگرى از اين هجوم پذيرى است، ليكن در بعد اقتصادىِ آن. ماشينهاى خارجى مدل بالا، نمود ديگرى از اين غربزدگى است.

بگذريم. كمى از نماى شهر دور شدم. در گذشته مسجد غمامه، مسجد على بن ابى طالب، ذوالنورين، عمر بن خطاب، ابوبكر و ... در وسط يك منطقه مسكونى و تجارى بود و مى بايست از كوچه ها و خيابانها گذشت تا به آنجا رسيد. امّا اينك در توسعه اطراف حرم، در محوّطه جنوب غربى مسجدالنبى قرار گرفته است. داخل قبرستان بقيع نيز به همانصورت قبلى، خاكى است. ديوارهاى سنگ كارى شده و سكوهاى اطرافش هيچ به داخل سرايت نكرده است. از قديم، مدينه را شهرى سبز و با نخلستانهايش مى شناختيم.

اينك در قسمتهاى جنوبى مدينه، كم و بيش باغها و نخلستانها و سبزى كاريهايى به چشم مى خورد. شهر سنگى و سيمانىِ مدينه، فضا را بر نخلها و خرماها تنگ كرده است.

برخى از مساجد معروف و ديدنى، مثل مسجد قبا، ذوقبلتين و شجره، مشمول نوسازى و توسعه و فضاى سبز در اطراف و تجهيز آنها به امكانات جديد شده است، ولى برخى ديگر بهصورت سالهاى قبل است، مانند مسجد غمامه، فضيخ، مساجدِ سبعه، مسجد اجابه و ...

ص:65

اگر روزگارى احد و قبا دو منطقه بيرون شهر بود كه در يكى مزار شهداى احد و در ديگرى مسجد قبا و نخستين توقّفگاه حضرت رسول «ص» در آغاز هجرت بود، اينك وسعت يافتن دامنه شهر، مدينه را به قبا و احد و مسجد شجره وصل كرده است.

شبها، روضه منوّره حضرت رسول، به درياى نورى مى ماند كه شعاعش و امواجش به هر سو فروغ گستر مى شود. تا محوّطه وسيعى در غرب و جنوب حرم، ساختمان وجود ندارد و اين به انسان امكان آن را مى دهد كه از مناطق دورترى مجموعه نورانى مسجدالنبى و قبه خضراء حضرت رسالت را ببيند.

از بازار، كوتاه گفتم. در همينجا اشاره ديگرى داشته باشم. مدينه (و همچنين مكّه) شهر زيارتى است. تعدادى از كسبه اينجا يك سال انتظار مى كشند تا موسم حج فرا رسد وصدها هزار زائر (و البته مشترى) شهر را از حضور خود بياكنند و كالاهايشان به فروش رسد و انبارها خالى شود و گشايشى در زندگيشان فراهم آيد. البته ايّام عمره هم همين بساط است، ولى موسم حج چيز ديگرى است و بازار، واقعاً داغ است. از كجا كه يكى از مصاديق «ليشهدوا منافع لهم» هم اين نباشد؟! در روايات مربوط به حج هم نسبت به نقل اجناس و فروش كالا و مبادله جنسها و توليدات و ... مطالبى آمده است. فرهنگ سوغات خريدن در ميان مسلمانان رايج است و در ايرانيان بيشتر.

چه بسا بعضى از اين اجناس در وطن هم بهتر و هم ارزانتر باشد، ولى دست خالى كه نمى توان برگشت. بعضى هم كه راه افراط مى پيمايند

ص:66

و گويى آمده اند براى خريد! باز هم حاشيه رفتم.

مغازه هاى قماش فروشى، پوشاك و لباسهاى دوخته، لوازم برقى منزل، جواهر فروشى، اسباب بازى، وسايلصوتى و تلويزيونى،صرّافى، كفش، ساعت، نوار ترتيل و كتابفروشى، مطبوعات و لوازم التحرير و ... مشتريهاى فراوانى را به خود جلب مى كند.

در اين ميان، كم نيست مغازه هايى كه اجناسى را با نرخ ثابت مى فروشند. بر سر در اين دكانها نوشته است «كل شئ 5 ريال»، «كل شئ 2 ريال»، «كل شئ 10 ريال» و ... يعنى همه اجناس يك مغازه پنج يا ده ريال سعودى است. همه رقم چيز در آنها يافت مى شود.

بعضى واقعاً بنجل است كه حيف پول كه به آنها داده شود، بعضى چيزهاى خوب هم پيدا مى شود. مشترى بدونِ نياز به چانه زدن، يا بيم از آنكه كلاه سرش بگذارند، آزادانه ميان اجناس، سوغاتى مورد نظر را با حوصله و دقّت انتخاب مى كند. اگر از قيمت اجناس در ايران بى خبر باشى، ممكن است خيلى راحت پولت را در چاه ويل بيندازى. معمولًا افراد مقايسه مى كنند و قيمت آن را با نرخ ايران مى سنجند و اگر مى صرفيد، مى خرند. اغلب فروشندگانِ اينگونه مغازه ها، افغانى، پاكستانى و ... اند. مراكز عمده تجارى و فروشگاههاى مهمّ دست خود حجازيهاست.

گروه نسبتاً مُعتنى بهى سياهان نيز هستند و اغلب زنها ودخترها، كه در حاشيه خيابانهاى محلّ رفت و آمد زوّار، بساط دستفروشى پهن كرده اند و پيراهن، عرقچين، دمپايى، تسبيح، مسواك، روسرى،

ص:67

قواره هاى پارچه و ... مى فروشند و عده اى هم اطراف بقيع (كه در احد هم از اينها هست) به فروش پاكتهاى گندم براى كبوتران حرم و بقيع مى پردازند. چهره ها چنان سوخته و سياه و اندامها چنان استخوانى و تكيده و قيافه ها آنچنان معصومانه و رنجديده كه خط سياه فقر و محروميّت دراز مدّتى را مى توان از آن خواند؛ رقّت انگيز و ترحّم آور، كه گاهى انسان دلش مى خواهد حتى بدون خريدن جنسى به آنها كمك كند. گاهى هم مأموران ترافيك سر مى رسند و آنها بساط را جمع كرده پا به فرار مى گذارند و پس از ردّ شدن مأمور، باز بساط پهن مى شود. كارشان نوعى «سدّ معبر» تلقّى مى شود. نمى دانم اينها آيا از نژاد همين عربها هستند، يا مهاجرانى از كشورى ديگر كه فعلًا اينجا به سر مى برند! مثلًا از سودان و آفريقا.

سعوديها كه با نگاهى بيگانه به آنها مى نگرند و رفتارى توهين آميز دارند.

وداع با مدينه

با همه اين تلخيها و شرينيها و زشتيها و زيباييها، مدينه محبوب ماست، چرا كه محبوب ما در آن نهفته است.

چاره اى جز «رفتن» نيست.

ولى ... دل كندن از «مدينه» مشكل است.

چه مى دانيم؟ شايد ديگر هرگز توفيق بازآمدن به «ديار يار» را نداشته باشيم.

ص:68

چه شبهايى كه در «غربت بقيع» گريستيم.

چه روزهايى كه كبوتر حرم پيامبر بوديم.

صداى «اذان» به سوى نماز و نيازمان مى خواند.

رواقهاى نورانى حرم الرسول، كهكشانى از معنويت و شوق را در سينه داشت كه فروغ از «مرقد نبوى» مى گرفت.

شبها همه شب، تلألؤ نور را در حريم حرم به تماشا مى نشستيم.

و روزها همه روز، گنبد سبز روضه پيامبر دلهامان را مى روياند و مى شكوفاند.

از «بقيع» چه بگويم؟ اين كانون اسرار پنهان، اين مجموعه كرامتهاى مدفون در خاك، اين سندِ مظلوميّتِ حق، اين تجسّم اشكها و درد و داغهاى شيعه در طول تاريخ، اين خانه غم و ماتم، اين آشيانِ دلهاى سوخته و پرستوهاى پرشكسته.

آرى ... بقيع، اين بقعه مقدّس ولى بى سايبان، براى ما معناى ديگرى داشت.

شهداى احد، مسجد قبا، ذوقبلتين، بيت الأحزانِ بى نشان وويران، محلّه خراب شده «بنى هاشم»، خانه فاطمه، محرابِ تهجّد، منبر و محراب پيامبر، ستون توبه و حنّانه،صُفّه و روضه، همه و همه را مى گذاريم و مى رويم. امّا دل كندن، بسى مشكل است.

روزهاى اقامتمان در مدينه، ما را به تاريخصدر اسلام بُرد.

گريه هاى بقيع، رنجهاى «اهل بيت» را در خاطرمان تجديد كرد.

نخلهاى شكسته و خشكيده مدينه، نجواها و نيايشهاى على «ع»

ص:69

را به يادمان آورد.

امّا ... چاره اى نيست. بايد با مدينه و آثارش، مساجدش، مزارهايش، بقيع و حرمش، خداحافظى كرد و دعوت ابراهيم و خداى ابراهيم را «لبّيك» گفت.

ما مى رويم، ولى دلمان آكنده از غمهاى مدينه است.

اشكهامان امان نمى دهد.

آيا باز هم «مدينه» را خواهيم ديد؟

اى خدا! ... ما دلبسته اين آب و خاكيم. ما از اوّل هم «اهل مدينه» بوده ايم. دلمان گواهى مى دهد. احساسمان با اين سرزمين گره خورده است.

يا فاطمةالزهرا! مى رويم، امّا دريغ كه مزار پنهانت را نيافتيم.

ولى ... دل هر يك از ما مزار توست.

تو در قلب سوخته مايى.

از اين پس، ما هر جا كه برويم، آنجا را «مدينه» مى بينيم.

اى مدينه ... «الوداع»! باز هم ما را بخوان، تا با اشتياقى بيشتر به سويت بشتابيم.

«رفتم ... ولى هواى تو از دل نمى رود».

ما جملگى اى مدينه، بيمار توييم رفتيم، ولى عاشق ديدار توييم

هر چند تو را گران فروشند به ما باكى نبود، باز خريدار توييم

احرام بستن در مسجد شجره و عزيمت به سوى مكّه معظمه را در فصل بعد مى خوانيد.

ص:70

ص:71

مكّه، معبدِ عشق

اشاره

ص:72

ص:73

شهر خاطره ها

من از اين شهر اميد

شهر توحيد كه نامش «مكه» است

و غنوده است ميانصدفش «كعبه» پاك،

قصه ها مى دانم ...

دست در دست من اينك بگذار

تا از اين شهر پر از خاطره، ديدار كنيم.

هر كجا گام نهى در اين شهر

و به هر سوى كه چشم اندازى

مى شود زنده بسى خاطره ها در ذهنت

يادى از «ابراهيم»،

آنكه شالوده اين خانه بريخت

ص:74

آنكه بتهاى كهن را بشكست

آنكه بر درگه دوست،

پسرش را كه جوان بود، به قربانى برد

يادى از «هاجر» و اسماعيلش

مظهر سعى و خلوص

صاحب زمزمه زمزم عشق

يادى از ناله جانسوز «بلال»

كه در اين شهر، در آن دوره پر خوف و گزند

به «احَد» بود بلند

يادى از «غار حرا»، مهبط وحى

يادى از بعثتِ پيغمبر پاك

يادى از هجرت و از فتح بزرگ

يادى از «شعب ابى طالب» و آزار قريش

شهر دين، شهر خدا، شهر رسول

شهر ميلاد على «ع»

شهر نجواى حسين «ع» در عرفات

شهر قرآن و حديث

شهر فيض و بركات! ...

و بسى خاطره از جاى دگر، شخص دگر ...

*** مكّه، «جغرافى» نيست، تاريخ است.

ص:75

«زمين» نيست، زمان است!

اگر عمرى به هر كس لبّيك گفته ايم، اكنون تنها به خدا «لبّيك» مى گوييم و آن قدر لبّيك را تكرار مى كنيم تا لذّت بندگى و شيرينى نام خدا را در عمق جان خويش احساس كنيم.

فضا را با آهنگ «لبّيك» پر مى كنيم، كه موسيقى ملكوت است.

با بال شوق، به سوق «معشوق» پرواز مى كنيم.

ولى ... بايد «احرام» بست، كه مقدّمه اين هجرت به سوى خانه يار است. اضطرابِ دلها را بايد با «آرى» گفتن به دعوت ابراهيم و خداى ابراهيم فرونشاند. چه سعادتى! به مهمانى خدا مى رويم.

احرام

11/ 2/ 74

روز اوّل ذيحجّه، هنگام مغرب، براى احرام و عزيمت به مكّه، به «مسجد شجره» رفتيم. هنگام بيرون آمدن از مدينه، چشمهايمان همچنان دنبال گلدسته هاى حرم النبى «ص» بود، از مدينه بيرون رفتيم، امّا با دلى كه به دو نيم تقسيم شده بود. نيمى را در مدينه جا گذاشتيم، نيم ديگر را، پر از اشتياق خانه خدا، برداشته و به ميقات رفتيم.

مسجد شجره، حدود ده كيلومتر بيرون مدينه است، در منطقه «آبار على» (چاههاى على «ع»)، آنجا كه حضرت امير، براى استفاده

ص:76

زائران خانه خدا، چاههاى آب حفر نمود. نام ديگر اين ميقات، «ذوالحليفه» است، از معتبرترين ميقاتها. ميقات حضرت رسول «ص» هم بوده است. نامگذارى اين مسجد به شجره (درخت) از آنجاست كه در عصر پيامبر «ص» درختى اينجا بوده كه حضرت، زير آن احرام مى بست. البته اكنون آثارى از آن نيست و مسجد شجره، مسجدى بزرگ و زيباست. بيرون مسجد، دوشها و دستشوييهاى فراوان وجود دارد كه كار غسل زيارت و پوشيدن جامه احرام را آسان كرده است.

لباسها را درآورده، دوشى گرفته و غسل احرام كرديم وحوله هاى احرام بر كمر و بر دوش، وارد مسجد شديم. دسته دسته زائران (ايرانى و غير ايرانى) در تكاپو و نيايش و نماز و ذكر احرام بودند، و چه خشوعى حاكم بود در فضاى مسجد، انسان به ياد احرام بستنِ پيامبر «ص» در همين جا مى افتاد، احرام بستن امام مجتبى «ع» و امام حسين «ع» و سفرهاى پياده آن حضرت از مدينه به سوى خانه خدا. امام حسين «ع» نيز در آغاز سفر كربلا، از همين جا مُحرم شد و به مكّه رفت.

احرام بستن، ورود به عالم جديدى بود. روح، مى بايست با اين فضا خود بگيرد و هماهنگ شود. پس از تكرار «لبّيك اللّهمّ لبّيك ...»، وقتى خواسته شد هر كس از ديگرى فاصله بگيرد و لحظه اى خودش باشد و خدايش، احساس مى كردى معاد برپا شده است، يا قبر و حساب و كتاب است. همين كهصورتها بر زمين قرار گرفت، بغضها

ص:77

تركيد و اشكها جارى شد و ناله همراهان برخاست. واقعاً هر كس خودش بود و خدايش و يادآورى اعمالش و قيامتى كه در پيش است و عفو و بخشايشى كه وعده پروردگار است و خشوع و تضرّعى كه اوج بندگى است و اشكى كه شاهد عشق است و گريه اى كه زبان دل است، احساس جدا شدن از دنيا و وارد شدن به برزخ، يا پا نهادن به عرصات!

راه هجرت

راه طولانى مدينه تا مكّه، شبانه طى شد. همراهان برخى خواب بودند و برخى همواره گريان و اشك ريزان. از اين راه كه به «طريق الهجره» نيز معروف است، روزى رسول اكرم «ص» عبور كرده است، آنگاه كه از زادگاهش مكّه، براى بسط آيين توحيد و بهره گرفتن از پايگاه يثرب و نجات جان مسلمانان از شكجنه و آزارهاى قريش، كوچ كرد و هجرتش مبدأ تاريخ مسلمين و منشأ تحوّل عظيمى در وضع مؤمنان به وحى و قرآن گشت و تاريخ بشريت ورق خورد. امّا آيا مسلمانان، واقعاً در همان «خط هجرت نبوى» حركت مى كنند؟ آيا از همان راهى مى روند كه پيامبرشان رفته است؟ كاش امروز رسول خدا در ميان ما بود و هر جا كه مى رفت، در پى او مى رفتيم و هر كجا قدم مى نهاد، گام، جاى گامش مى نهاديم و در پى فرمانش جان مى باختيم ... ولى، سنّت و سيره او كه هست! اگر واقعاً پيرويم، راه او روشن است و اين محجّه بيضاء

ص:78

وصراط مستقيم، رونده مى خواهد. شگفتا كه سيره و سنّت پيامبر، چه قدر در ميان مدّعيان پيروى از سنّت او متروك و مهجور است. و چه قدر، راه پيامبر بى رونده است! ...

به نزديكيهاى مكّه رسيده بوديم.صداىصلوات، خفتگان را هم بيدار كرد. باقيمانده راه، در ميان شوق و انتظار سپرى شد. از «ميقات خاك» به «ميقات خدا» آمده بوديم. وقتى به محل سكونت كاروان رسيديم، ساعتى به اذانصبح مانده بود. گفتيم شايد اندكى استراحت، مفيد باشد تا پس ازصبحانه، با نشاط براى اعمال، به مسجدالحرام رويم.

كعبه در حصار

ورود به بيت خدا هيمنه خاصّى داشت. رواقهاى زيبا، شبستانهاى عظيم، گلدسته هاى بلند و آن همه تجهيزات، هيچكدام نمى توانست دل را از هيبت و عظمتِ خانه اى سنگى و ساده درصحن مسجدالحرام، بكاهد. كعبه بود كه چون مغناطيس، دلها را به سوى خود مى كشيد. نمى دانم با برنامه يا بى برنامه، كعبه و مسجدالحرام را در حصارى از ساختمانهاى بلند و هتلهاى سر به فلك كشيده قرار داده اند، بخصوص «قصر ضيافتِ» دربار، كه بدجورى سايه سنگين خود را بر مجموعه نورانى بيت اللَّه انداخته و نوعى بى احترامى به كعبه است.

در اينجا بسيارى از حرمتها كه بايد پاس داشته شود، شكسته

ص:79

مى شود. مگر خود «حاجى» كم احترامى دارد؟ و مگر حرمت زائران خانه خدا، كم شكسته شده است؟

بارى ... هر چه به طرف مسجدالحرام مى آمديم، رو به سراشيبى بود. شگفت است كه انسان براى رسيدن به رفعت معنوى كه در خانه خدا نهفته است، بايد مرتب رو به پايين و حضيض برود.

خانه خدا چنان نيست كه در قلّه يك كوه قرار گرفته باشد وصعود به آن توانسوز و طاقت فرسا و نفس گير باشد. اطراف، همه اش كوه است و كعبه در گودترين نقاط قرار گرفته است. از اطراف، هر چه به سمت خانه خدا مى آيند، چه پياده چه با ماشين، سرازير است. همين عامل، شتاب آفرين است تا گامها و دلها با شوق و براحتى به سوى اين خانه سرازير شود. بايد رو به پايين رفت تا رو به بالا نهاد.

سراشيبى، مقدمه رفعت و والايى است.

در حريم خانه خدا، نبايد ساختمانهاى ديگر بلندتر از كعبه و خانه خدا بوده و اشراف بر آن داشته باشد.

قبله

اينك قدم در خانه اى گذاشته ايم كه چهره دل و روى جان ميليونها مسلمان در سراسر جهان، متوجّه اين كانون است. چه مركزيّتى براى وحدت، بهتر از «قبله» و چه خانه اى براى مردم جز «كعبه»؟

بگذار كمى با اين مغناطيس دل و جان و عشق و ايمان، بيشتر

ص:80

آشنا شويم و كعبه و تكبير را در يك بامداد نيايش به تماشا بنشينيم:

ز دامان سياه آسمان، تيغ سحر، سر زد

جهان از انفجار فجر، روشن شد

نسيم عطرآلود بهشتى، حلقه بر در زد

فشار پنجه شب، بر گلوىصبح، پيدا بود

كه از گلدسته مسجد

مؤذّن، نغمه «اللَّه اكبر» زد.

شراب خواب، از جام دو چشمم ريخت

دلم در بيكران آفاق سرشار از خدا، پر زد

به سوى قبله رو كردم

نمازم جلوه راز و نيازم بود

نشان سوز و سازم بود

در آن معراج تنهايى، هزاران و هزاران چهره را ديدم

كه از هر سو- ز شرق و غرب اين عالم-

«جهت» را جستجو كردند.

هزاران چهره پاك، از درون خانه ها، محرابها، در مسجد و معبد

به آب عشق حقجويى وضو كردند

و از هر سو به سوى «قبله» رو كردند

همه با يك زبان در يك «جهت»، با خالق خود گفتگو كردند.

*** سكوت بامدادى بود

ص:81

ميان موجهاى ساكت و بى حرف

به گوشم مى رسيد آهنگ شورانگيز و زيباى نيايشها

من از عمق سكوت سرد

طنين عاشقان را مى شنيدم از زبانصبح.

فضا از نغمه تسبيح و تكبير سحر خيزان دلاويز و معطّر بود

دل هستى، پر از «اللَّه اكبر» بود.

من از برق نگاهم در پگاه، آن روز مى ديدم

مسلمانان عالم را- دوانده ريشه در اعماق-

كه دهها نسل، اندر راستاى تنگه تاريخ،

هماره، هر كجا هر روز،

وصبح و ظهر و عصر و شام

به هنگام نيايش، چهره خود را به سوى قبله مى گيرند

پس از عمرى به آن «سو» روى آوردن

به سوى قبله مى ميرند.

به كانون فروغ افروز خود دلگرم و پابندند

كه بيدارند و آزادند

نه با شرق و نه با غربند

نه با هر جبهه اى با شيوه خصمانه، هم پيمان و پيوندند.

*** و ... «قبله»، روى آوردن به اين سرمايه هاى شور و الهام است

و مى بينيم و مى دانيم

ص:82

كه پيچ كوچه هاى «مكّه»، بوى پيرهن در آستين دارد:

- شفاى چشم اين ملّت-

و دست شهر مكّه، جام جم را در نگين دارد:

-صفاى عصمت آيينه امّت-

و «كعبه»، قلب خون پالاى مام ميهن اسلام

و ما چون قطره اى خون، رهنوردى سوى اين كانون

كشانِ كهكشان در دامن اين آسمان، شبهاى تابستان

به سوى كعبه مقصود، «راه شيرىِ» تابان

و ما چون ذرّه اى در كهكشان، سرمست و سرگردان

و سنگ تيره در ديواره كعبه،

نشان بيعتِ «اللَّه»، با «انسان»

و ما بيعتگرانى با خدا، بنهاده بر كف، جان!

*** الا ... اى قبله! اى رمز محبّتها و وحدتها

نشانِ جاودانِ اتحاد روح ملّتها

تو كانونِ همايشگاه ميليونها دل روييده از خونى

تو مغناطيس دلهايى

وما با روح آتشناك و پاكى، كهرباى كعبه را چون «كاه».

*** كنون، اى ملّت حق، اى مسلمان، وارث توحيد ابراهيم!

حقيقت، رهروان تازه مى خواهد

ص:83

مسلمان! ... اى گرفته رايت خونين حق بر دوش

خطر در راه و طوفان در خروش و دشمن حق در كمين،

- كين توز، بيش از پيش-

و زخم ضربه، هم از جانب بيگانه، هم از خويش

هماورد تو تا دندان، زره پوش است

چرا بر پا نمى خيزى؟

«نبردى سخت در پيش است ...»

اين، همان كانون و مركزيّتى است كه رسول خدا «ص» پس از هجرت به مدينه، فرمان يافت روى به مسجدالحرام نهد و اين خانه مقدّس، قبله خداپسند و رسول پسند گرديد، تا مسلمين حتى در قبله هم مستقل باشند و زخم زبان بيگانه را به خاطر عبادت به سوى «بيت المقدس» نشنوند. «(1)» مسجدالحرام نيز مشمول طرح توسعه قرار گرفته است. البته به مرور زمان و با توسعه هاى متعدّد و ساختمان سازى جديد، آثار كهن و محلّات قديمى از بين مى رود و در نتيجه از ياد هم مى رود. اينك در اين منطقه، هيچ اثر و نشانى از خانه ارقم كه محلّ تبليغ رسول خدا «ص» بود و نيز خانه اى كه رسول اللَّه با حضرت خديجه در آن مى زيست و خانه ابوطالب و محلّ زندگى على «ع» و زادگاه حمزه سيدالشهداء و پايگاه حلف الفضول و ... كه هر كدام زمانى نشانى


1- - قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فَلَنُولينّك قبلةً ترضاها فَوَلِّ وجهك شطر المسجد الحرام ... بقره، آيه 144.

ص:84

و اثرى داشته است، ديده نمى شود.

چه چيز خانه خدا عظيم است؟ رواقهاى بزرگ و بخشهاى جديد آن، يا همان كعبه مقدّس كه چون نگينى درصحن مسجد، خود را نشان مى دهد؟

كعبه، عظمت در سادگى

مسجدالحرام در توسعه جديد، بسيار بزرگ شده است. در قسمت غربى آن اضافاتى دارد. مساحت كلّ مسجد پس از گسترش، به 361 هزار متر مربع مى رسد كه 330 هزار زائر را در خودش جاى مى دهد. مساحت ميدان دور مسجد هم 59000 متر مربع است. نور رسانى قوى به اين مجموعه، توسّط دو نيروگاه انجام مى گيرد كه در دو سوى محلّ گسترش قرار دارد. مسجد، مجهّز به استوديوهاى راديو تلويزيويى، دوربين هاى پيشرفته و دستگاههاى مجهّز تهويه است، شامل 9 مناره به ارتفاع 89 متر و 11 راه پلّه و 7 راه پلّه برقى است و با حساب كردن پشت بام مسجدالحرام كه سنگفرش شده و مورد بهره بردارى در اوقات نماز قرار مى گيرد، سه طبقه است و اگر زيرزمينهاى رواقهاى جديد اطراف كعبه را هم در نظر آوريم كه اغلب در روزهاى جمعه به روى مردم باز مى شود، چهار طبقه است. واقعاً كار بسيارى شده و طرح عظيمى اجرا و پياده شده است، ولى هيچيك از اينها، عظمتِ كعبه، اين خانه ساده سنگى را ندارد كه در ميان اين مجموعه است. عظمت و شكوه كعبه در

ص:85

همان سادگى آن است، و راز قداستش به حجرالأسود و فرمان خدا و معمارى جبرئيل و بنّائى ابراهيم و اسماعيل و ميلاد على «ع» در درون كعبه و مدفن هاجر و اسماعيل و اولياء بسيارى در «حِجر اسماعيل» است، عظمتش در معنويّت است، نه در سنگهاى مرمر خارجى كه در بخشهاى توسعه يافته اينجا و حرم نبوى به كار رفته است.

قطره و دريا

طواف بر گرد خانه خدا، رمز توحيد و محوريّت اللَّه در تلاشهاست. بايد قطره اى از اين سيل شد و بدون هيچ تشخّص و تمايزى هفت بار، گرد بيت اللَّه چرخيد، آغاز از حجرالأسود و ختم كردن به آن. زن و مرد و پير و جوان و باسواد و عوام و دانشمندان و شخصيّتها و افراد عادى، همه باهم و هضم شده در چرخش عظيم اين گردابِ موج خيز انسانى، مى چرخند. چه شانه ها كه از گريه نمى لرزد و چه دستها كه به تضرّع در پيشگاه خداى كعبه بلند نمى شود. طواف، نشان مى دهد كه حركت، محور مى خواهد و حجرالأسود هم دست خداست كه با آن بيعت مى كنيم. روح طواف، توصيف شدنى نيست. اين از خود بيخود شدن را بايد در جمع طائفان بود و «حسّ» كرد.

دو ركعت نماز طواف، پشت مقام ابراهيم، آنكه اين خانه را به فرمان خدا پايه نهاد و پاك كرد.

ص:86

سپس، سعى ميانصفا و مروه، يادكردى از هاجر و ذبيح خدا كه آن مادر، در پى آب براى اسماعيلش، هفت بار فاصله اين دو كوه را رفت و برگشت و در پايان به اعجاز خدا چشمه از زير پاى اسماعيل جوشيد.

آب كم جو، تشنگى آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست

فاصله ميانصفا و مروه، به رودخانه اى مى ماند كه سيلى از انسانها در دو سمت، در آن در رفت و آمد است و يك جريان معنوى فاصله مبدأ و مقصد را انباشته است. حركتى كه مبدأى دارد و مقصدى، رمزى از هدف و آغاز داشتن تلاش زندگى. هفت بار، شايد رمزى از هفتاد سال زندگى باشد كه پيوسته در سعى است، سعى و تلاشى كه از يك مبدأ والا (صفا) آغاز مى شود، در بسترى پيش مى رود، هدف و مقصد هم رو به بالاست، مروه. و اگر سعى به بلندى منتهى نشود، ناقص و بى ثمر است. سعى، سمبلى و خلاصه اى از هفتاد سال است كه در هفت شوط گنجيده است.

در سعى، گاهى مادرى را مى بينى كه طفل خردسالش را در جامه احرام در آغوش دارد، يا پدرى كه با دو فرزند 8 ساله و 10 ساله اش در كنار خود و با احرام، اين فاصله را در ميان موج پرخروش مردم مى پيمايند. ياد ابراهيم و اسماعيل و هاجر و امام حسين و على اصغر و قربانگاه و كربلا مى افتى.

اگر آن روز، اين فاصله، دشتى خشك و كوهستانى داغ بود، اينك سالنى دو طبقه و دو بانده با سنگهاى مرمر و سقف و پنكه

ص:87

و كولر است.

اگر در كربلا، عطش حاكم بود، اينجا در هر لحظه بخواهى، آب خنك حتى در مسير سعى در اختيار توست. هفت بار پيمودن اين مسير، كمترين كارى است كه مى توان در احياء خاطره هاجر و اسماعيل كرد. خود مسعى هم كمتر از مطاف نيست و سعى هم به همان عمقِ طواف است. راه هم كه مى روى نام خدا بر لب دارى ودعا مى خوانى، كه نشانه حركت زندگى در بسترى از نام و ياد و توجّه به خداست.

در مروه مراد، شود كامياب دل هر كس كه عاشقانه رود درصفاى دوست

با تقصير، از احرام درآمدن، اداى مرحله اى از مناسك است.

تمرينى است كه براى احرام به سوى عرفات و منا و «حجّ تمتّع» آماده شويم، كه هم اعمالش بيشتر است و هم دشوارتر و هم معنى دارتر.

بيرون مسجدالحرام، در ايستگاه اتوبوسها، ساختمانى سفيد رنگ است كه روى دربِ بسته اش، تابلوىِ «وزارة الحجّ والأوقاف، مكتبة مكّه المكرّمه» به چشم مى خورد. زادگاه رسول خدا «ص» در مكه است كه در آن محلّ، كتابخانه اى قرار دارد. الآن خسته ام. بايد روزى ديگر سراغش آمد و در خانه محمّد «ص»، از مادرش آمنه و پدرش عبداللَّه ياد كرد. اين خانه، روزى محلّ زيارت و تبرّك و ديدار حجّاج قرار مى گرفت كه خراب كردند و در جاى آن

ص:88

كتابخانه اى ساختند كه بخشى از آن مخزن كتاب گشت و در قسمتى از آن تدريس مى شد. الآن نيز اتاقى به نسخه هاى خطّى اختصاص يافته است.

محوّطه بيرون، مملوّ از جمعيّت است، چهره هاى گونه گون، ولى همه يك دل و يك ايمان. چه جاذبه اى در اين خانه است كه اينهمه دل را به سوى خود مى كشد و چه سرّى در اين بيت نهفته است؟

اينجا سرزمين ديگرى نيست، دنياى ديگرى است! دنياى بيرون از تارهايى كه انسان معمولًا به دور خود مى تند و بسانِ كرم ابريشم خود را در آن زندانى مى كند.

در اينجا و در اين چند روز، انسان احساس آزادى مى كند، آزادى از بند شهوت، ستمگريها، تحقيرها، تبعيضها. در اينجا همگان يكنواختند، توانگران آنچه را كه مايه تفاخر و ناز است، دور ريخته اند تا عدالت را لمس كنند. انسان در اينجا نه تنها دندانِ آز به حقوق ديگران تيز نمى كند، حتى آزارش به مورى هم نمى رسد و آشيانِ هيچ پرنده اى را درهم نمى ريزد. اينجا «حرم» است.

زادگاه رسول اللَّه، مكّه، اينجاست.

جايگاه نزول وحى و قرآن و غار «حرا» اينجاست.

تبعيدگاه رسول گرامى و ياران وفادارش، شعب ابى طالب اينجاست.

و سنگريزه هاى داغ و سوزان كه يادآور شكنجه هاى دردناك ياران پيامبر است و خاطرات فريادهاى توحيد را در دل زنده مى كند

ص:89

و ناگاه شور و حماسه در زائر خانه خدا زنده مى شود و در مى يابد كه لازمه توحيد، مبارزه با همه مظاهر شرك است.

حج، نمايشى معنوى است و زبان نمايش، «حركت» است و شخصيّتهاى اصلى: ابراهيم، هاجر و ابليس.

وصحنه ها: حرم، مسجدالحرام، سعى، عرفات، مشعر، منا

و سمبلها: كعبه، زمزم،صفا، مروه، روز، شب، غروب، طلوع، بت، قربانى

و جامه و آرايش: احرام، حلق و تقصير

و نمايشگران: فقط يك تن زائر به حج آمده

چه سناريوى شگفت و عظيمى در اين حج است و هر يك از ما در گوشه اى از آن به اجراى نقش مشغوليم!

درس خاكسارى

فروتنى و خاكسارى و كبر زدايى، از درسهاى عظيم اين سفر و فريضه است. اين درس، از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مى شود، تا طواف و سعى و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و .... اگر لباسهاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مى گيرد و همه مثل هم مى شوند. اگر «خود محورى» نشانه تكبّر و خودبزرگ بينى است، اينجا خود را در «جمع» فانى ساختن و قطره وار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن در كار

ص:90

است و خاكى بودن و خاكى زيستن. سعى بينصفا و مروه گامى ديگر در اين راه است و «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست.

وقتى انسان خود را در درياى خلايق «گم» مى كند و چون قطره اى به اين اقيانوس مى پيوندد، در اين «خود فراموشى» و «خداجويى» است كه هويّت بندگى خويش را مى يابد. درآمدن از پوسته و قشر زندگى روزمرّه، عمقِ مفهوم حيات را ترسيم مى كند. بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل، در اينجا بت شكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند. امّا بت او، همان «نفس» است و شيطانش همان «خود».

وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد ...

راستى ... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درسهاى اين سفر شگفت، پى برده اند و در عالم روحى آن به سر مى برند؟ و چه تعداد، برخوردى سطحى و نگاههاى بى عمق و بى نفوذ دارند و شكل گرايانى هستند، گريزان يا بى خبر از محتوا؟ ...

ما اكثر الضّجيجَ وَاقلّ الحَجيجَ!

شهيدان حرم

اولين بارى نيست كه هنگام عبور از كنار قبرستان ابوطالب نزديك پل حجون، ياد شهيدان مظلوم حج خونين سال 1366 مى افتم كه در اين محوّطه، با هجوم نيروهاى سعودى به شهادت

ص:91

رسيدند.

سر عاشقان باز بر دار شد دگرباره تاريخ، تكرار شد

ز لبّيك خونينصدها شهيد پديدار شد كربلايى جديد

چو نمروديان آتش افروختند گل زخم بر سينه شان دوختند

چه اميدهايى كه در سينه مُرد چه لبّيك هايى كه بر لب فسرد

«(1)» و هرگز پيام امام راحل «قدّس سرّه» كه در فرداى جمعه خونين مكّه، باصلابتى آميخته به مظلوميّتصادر شد، از يادم نمى رود كه:

«... خونى كه از دل اقيانوس بزرگ ملّت ما بر سرزمين حجاز جارى شده است، زمزم هدايتى براى تشنگان سياست اسلام ناب گرديده است كه ملّتها و نسلهاى آينده از آن سيراب، و ستمكاران در آن غرق و هلاك مى شوند. و ما همه اين جنايتها را به حساب آمريكا گذاشته ايم و به يارى خدا و در موقع مناسب، به حساب آنان خواهيم رسيد و انتقام فرزندان ابراهيم را از نمرودها و شياطين و قارونها خواهيم گرفت ...» «(2)» آن چهارصد قربانى، كه در مناى عشق و مسلخ توحيد، هديه به آستان دوست شدند، بهاى برائت از شيطانِ بزرگ و شركهاى مجسّم اين عصر بود، تا شعار «مرگ بر آمريكا» را از مأذنه بلند برائت سر دهند و در محرابِ بى نيازى از شرق و غرب، قامتِ استقلال بندند.

آنان در زمزم خلوص، غسل زيارت كردند و در عرفاتِ عرفان به


1- از قطعه« شهيدان حرم»، از نويسنده روايت انقلاب، ج 2، ص 163.
2- - صحيفه نور، ج 20، ص 135.

ص:92

معرفت رسيدند و طنين تكبيرشان، دل طاغوتها را مى لرزاند و خوابِ خوش خيالان را مى آشفت. از اين رو ابوجهل هاى عصر، كمر به قتل عامشان بستند و خنجر كين بر حنجرِ پاكشان نهادند و آن كبوتران سفيدپوش و روشندل و سبكبال را به خون آغشتند و بالهايشان را شكستند. چشمه زمزم، زمزمه حديث شهادت آنان را ترنّم مى كند. و ... پل حجون، همچنان به شهادت ايستاده است.

در قبرستان ابوطالب، كه ديوارى بر گرداگرد آن كشيده و تردّد به داخل را ممنوع ساخته اند، قبر ابوطالب، خديجه، آمنه مادر پيامبر، عبد مناف، عبدالمطلب، هاشم و بسيارى از فرزندان ائمّه و سادات و علما مدفونند. زائران ايرانى، دسته دسته از روى پل كه مُشرِف به محوّطه اين قبرستان است، زيارتنامه مى خوانند و به روح پاك آن بزرگان مدفون در «مقبرةالمعلّى» سلام و درود و رحمت مى فرستند و به ياد غربت و مظلوميّتشان و رنجهاى جانكاه رسول خدا و مسلمانانصدر اسلام اشك مى ريزند.

شبهاى حرم

جاذبه مسجدالحرام، قابل وصف نيست. نيرويى غيبى ومغناطيسى ناشناخته، انسان را به سمت كعبه مى كشد. بويژه شبهاى خانه خدا،صفاى عارفانه ترى دارد و نشستن و نگاه به كعبه، عبادت است، نگاهى كه هرگز خسته و سير نمى شود و هر نگاهى تازه تر از نگاه قبلى است.

ص:93

جلسه قرائت قرآن ايرانيان ديدنى است. شبها طبقه دوّم مسجدالحرام، رو به روى ناودان طلا حافظان و قاريان قرآن كه از ايران آمده اند، به تلاوت، تواشيح و همخوانى مى پردازند. اين برنامه چندين سال است كه جارى است. نداى قرآن در مهبط وحى، آن هم از سوى حافظانِ قرآن از ايران، ايرانى كه در تبليغات دشمن، مجوس خطاب مى شود، غير ايرانى ها را هم جذب مى كند. هر چند شرطه مى كوشد تا هر تجمّعى را مانع شود، ولى در مقابل قرآن خوانى، اندكى خلع سلاح مى شود. براى خيليها باور كردنى نيست كه اين لحن زيبا و قرائت دلنشين، متعلّق به ايرانيان باشد! خدا را شكر كه به بركت خدمت و خلوص امام راحل «ره» و جمهورى اسلامى، اين موج مقدس و نورانى قرآن سراسر ميهن ما را فراگرفته است و قاريان ايرانى در مسابقات جهانى همواره رتبه مى آورند و سبب آبروى شيعه و ايران مى شوند.

يك جوان مصرى كنارم نشسته بود و مكرّر شانه هايش لرزيد و اشك در چشمانش حلقه زد. در پايان جلسه هم كه همه آن حلقه جمعيّت، رو به كعبه دعا خواندند (اللّهمّ نوّر قلوبنا بالقرآن ...) همچنان مى گريست. قرآن خوانىِ قرّاء جوان ايرانى در كنار كعبه، تأكيد بر وفادارى به پيام و پيمان الهى است كه امّت ما با اين كتاب آسمانى دارند. چشمه در چشمه است و ميثاق در ميثاق!

فردا شب، باز ديدم كه همان جوان در جمع قاريان ايران نشسته، قرآنى هم گشوده و گوش مى دهد. پس از پايان جلسه پيش

ص:94

رفتم و از حضورش در جمع ما تشكّر كردم. مى گفت ساكن فرانسه است و نياز خود و برخى جوانان آن ديار را به كتابها و جزوات اسلامى بيان كرد. آدرسى داده شد كه با ايران مكاتبه كند. از اينگونه زمينه ها فراوان است و اگر نقصى است، از ماست كه توانِ بهره گيرى بهينه از اين همه زمينه و شيفتگى را نداريم. در تبليغات، واقعاً عقبيم.

وقتى پس از قرائتِ قاريان ايرانى جوان عربى سراغ قارى جانباز ايرانى مى آيد و قطعه اى پارچه سفيد به او مى دهد و ملتمسانه درخواست مى كند كه در اين پارچه، سوره حمد بخوان و در آن فوت كن تا تبرّك شود، و خيلى خوشحال از اين نكته،صحنه را ترك مى كند، اين، ميزان تأثير و نفوذ تلاوتهاى ايرانيان را در دلهاى ديگران نشان مى دهد. كاش بتوانيم درخورِ اين توجّه ها و مجذوب شدنها، تأثيرگذار باشيم.

در همان طبقه دوّم، كنار نرده رو به كعبه آمدم. مدّتى به كعبه و موج مردمى كه به طواف مشغولند، نگاه كردم، اين موج بى پايان و بى آرام؛ نورى كه از بالا بر اين درياى انسانى مى تابد، نيمه شب حرم را روشنتر از روز ساخته است. نيرويى مرموز مرا به سوى كعبه مى كشيد. مى خواستم به اين دريا بپيوندم و در آن حلّ شوم.

از راه پلّه ها به پايين آمدم. نزديكِصفا كه آغاز سعى است، نزاعى را ميان يك زن و شوهر سالخورده از سوريّه با جوانى كه مى بايست آنها را روىصندلى چرخ دار، در مسيرصفا و مروه حركت دهد ديدم. حرف بر سر نرخ اين طواف بود. از يكى از آن پسران

ص:95

پرسيدم مگر قيمتش چند است؟ گفت: پنجاه ريال، ولى اينها مى خواهند بيش از 35 ريال ندهند. نرخِ طواف روى تخت روان را پرسيدم، گفت: از 80 ريال تا 200 ريال، بسته به اينكه شخص تا چه اندازه كوچك و لاغر باشد، يا چاق و سنگين! ديدم اينجا هم سبكبالى به نفع است!

از محلّ سعى عبور كردم كه بهصحن مسجد آيم. يكى از رؤساى كشورها كه مهمان بود، با لباس احرام مشغول سعى بود، در حلقه اى از محافظين كلاه قرمز سعودى كه شتابان و عرق ريزان، او و همراهانش را همراهى مى كردند و در اين خانه امن الهى با حفاظ امنيّتى او را حركت مى دادند و از پس و پيش، مواظب بودند، با لباسهاى گارد و مسلّحانه!

نقطه و پرگار

از انبوه مردم گذشتم و آرام آرام، خود را حلقه طواف كنندگان نزديك ساختم و گفتم هفت دور، طوافِ مستحب انجام دهم، به نيّت آنان كه هنگام عزيمت، التماس دعا كرده بودند و يا خواسته بودند از سوى آنان طواف كنم.

زنى در حال طواف، حالش خراب شد، او را روى سكوى حجر اسماعيل نهادند و همانجا جان داد، به همين راحتى! خوشا به حالش كه در طواف و در مطاف، به ديدار خدا شتافت.

صداى «خَشب، خَشب» يا «كيش، كيش» گاهى حواس را پرت

ص:96

مى كرد، آنها كه حاجيان بيمار يا ضعيف را با تخت روان حركت مى دادند، با اين هشدارها براى خود در انبوه طواف كنندگان راه باز مى كردند.

اگر انسان دقيق باشد، قدم به قدم حادثه و نكته است. چشمم به ازدحامى در گوشه اى افتاد. يك زائر غير ايرانى دچار ايست قلبى شده بود و بيرون از حلقه طواف، كنارى گذاشته بودند و عدّه اى از مأموران حرم نيز به تماشا ايستاده. يكى از برادران ايرانى دل به دريا زد و همه مخاطرات را به جان پذيرفت و با تنفّس مصنوعى، قلب از كار افتاده او را دوباره به جريان انداخت و به اذن الهى او دوباره زنده شد. هم همسر او كه شاهد مرگ شوهرش بود و هم حاضران، در ميان شوق و گريه و اشك و تبسّم، اينصحنه را ديدند و به اين ايرانى با شهامت و غيرت، تبريك گفتند و دعايش كردند.

بروم سراغ طواف، هم در مطاف و هم در مسعى، مردم حالات مختلفى دارند، از «غفلت محض» گرفته تا «حضور تام»، از «شكل» تا «محتوا»، همه گونه حالت روحى در اين زائران يافت مى شود. بعضى محكم از چادر يا احرام يكديگر چسبيده اند كه گم نشوند و بين جمعشان فاصله نيفتد، هر چند با اين كار، ديگران را مى آزارند، هُل مى دهند و طواف ديگران و حالت روحى شان را به هم مى زنند.

بعضى هم يك لحظه دعا وذكر و وردشان قطع نمى شود، و اشكهايشان همچنان جارى است. عارفانه و عاشقانه و با طمأنينه و وقار، طواف مى كنند، دعا مى خوانند، تلاوت قرآن مى كنند، بصورت جمعى

ص:97

همخوانى دارند، زمزمه هاى دسته جمعى شان ديگران را هم تحت تأثير قرار مى دهد، روحشان هم همراه جسمشان دور خانه يار مى چرخد، بال در بال فرشتگان در جوار خانه حق، طواف مى كنند، چشم دلشان جز به چهره محبوب نيست و قلبشان را چيزى جز ياد خدا به خود مشغول نمى كند. متضرّع اند و شيدا. اينها توصيف ادبى و قلمفرسايى نيست. حالات و اوصافى است كه در جمع همين درياى چرخان بر گردِ كعبه مى توان ديد.

صحن مسجدالحرام نيز همين حالت را دارد. عدّه اى با استفاده از فرصت، نماز و قرآن مى خوانند و با خدا زمزمه دارند، به ياد ملتمسين دعايند، حاجتهايشان را در دل و بر زبان مى آورند، دست كم آنكه به كعبه نگاه مى كنند كه نگاه به خانه خدا هم عبادت است.

عدّه اى هم دور هم نشسته اند و باهم به گپ و گعده و وقت گذرانى و نقل خاطره و حرفهاى روزمره و خريد و بازار و غذا و ... مشغولند.

اين دو حالت و دو شيوه نيز، از همان ميزان معرفت و شعور و توجّه سرچشمه مى گيرد.

در مسجدالنبى، رواقها و قسمتهاى مختص به نماز و زيارت خانمها از آقايان جداست. ولى اينجا همه مخلوطند و همه باهم، چه در حال طواف و سعى، چه در نماز جماعت و تشكيلصفوف. گاهى زن و مرد در كنار هم و در يكصف قرار دارند، بويژه درصحن مسجد، والّا در رواقها باز اندكى حريم وجود دارد و دسته دسته جدا از هم مى نشينند.

ص:98

شوق حرم

شبها حضور ايرانيان در مسجدالحرام، بخصوص در قسمت رو به روى ناودان طلا كاملًا محسوس است. زائرين ايرانى، على رغم دورى راه و مشكلات رفت و آمد، مى كوشند در نماز جماعتهاى حرم شركت داشته باشند. سازمان حج و زيارت از چند ماه قبل، هتلها را اجاره كرده است. برخى از هتلها و كاروانها انصافاً دور است. زائرانى كه پياده از محلّ خود تا خانه خدا مى آيند. بعضى بيش از يك ساعت پياده روى مى كنند، مثل اواخر عزيزيّه. و اگر بخواهند براى هر نوبت دو يا پنج ريال سعودى بدهند، برايشان گران تمام مى شود. برخى اين گرانى را به جان مى خرند، چون مى خواهند به توفيق نماز در مسجدالحرام دست يابند كه در آنجا هر ركعت نماز، برابر باصد هزار ركعت است. براى خدا و در راه خدا بايد خرج كرد. اصلًا حج براى اين است كه انسان بر علاقه هاى مادى پيروز شود و در راه محبوب، از خيلى دوست داشتنيها بگذرد. به همين جهت، وقتى به مسجدالحرام مى رسند، ديگر دل نمى كنند، گاهى تاصبح، در خانه خدا مى مانند، به دعا و قرآن و زيارت و عبادت، و اگر خسته شدند، گوشه اى چرتى تا اذانِصبح و فريضه فجر.

«ستاد مسكن» كار و تلاش خود را مى كند تا هتلهايى هر چه بهتر و مجهّزتر و نزديك تر بگيرد، ولى هم سعودى تمايل ندارد ايرانيها در مناطق خوب و نزديك به حرم اسكان يابند، هم رقبايى داريم كه بر ما پيشى مى گيرند. مثلًا تركيه كه امسال حدود 200 هزار

ص:99

يا بيشتر حاجى آورده است، يكى از اين رقيبهاست. با پول بسيار و خيلى جلوتر از ما اقدام به اجاره مسكن مى كند. تركيه همين امسال، قرارداد مسكن حجاج خود را براى سال آينده با عربستان بسته است و ده درصد از اجاره را هم پيش پرداخت كرده است، ولى ما تا اين حدّ نمى توانيم به ميدان رقابت بياييم. برادران ستاد مسكن، زحمات ارزنده و ابتكارات جالبى در اين زمينه داشته اند و حسابگريهايشان سبب شده كه امسال، نسبت به سالهاى گذشته، مشكل كمترى داشته باشيم.

برگرديم به مسجدالحرام و در جمع مشتاق زائران. حضور زائران لبنان نيز چشمگير است، بيش از سالهاى قبل. به گفته چند تن از خودشان، تعداد 2000 حاجى امسال از لبنان آمده اند، كه نسبت به گذشته، افزايش خوبى را نشان مى دهد. حضور شيعيان لبنانى و بحرينى و كشورهاى خليج، در مدينه هم كاملًا محسوس بود، بويژه در روزهاى آخر مدينه. اينجا نيز بعضى از شيعيان لبنان در حال طواف، شعار «الموت لاسرائيل» مى گفتند. لبنانيهاى شيعه حالات روحى جالبى داشتند. جمعى از آنان در حال طواف، باصداى بلند دعاى كميل مى خواندند. و براى فرج اسلام و نصرت مسلمين دعا مى كردند و از خداوند، طول عمر آية اللَّه خامنه اى را مى خواستند.

زمزمه شيرين آنان توجّه ديگران را هم جلب كرده بود. ديدن اينصحنه ها به انسان دلگرمى مى دهد. كم نيستند كسانى كه در دنيا پيرو «ولايت» اند و با مكتب على و آل على و سخنان و دعاهايشان

ص:100

آشنايند. ميزان مراجعه و درخواستى كه جهت تهيّه كتاب دعا و مناسك و مفاتيح دارند، شاهد ريشه دواندن فرهنگ اهل بيت در بين آنان است. كاش شيعه از غربت و مظلوميّت درمى آمد و مى شد كه مردم جهان با پيام و فرهنگ عترت رسول اللَّه «ص» آشناتر شوند.

مغناطيس دلها

من دوباره به فكر «راز جاذبه» كعبه فرو رفتم، و اكسيرى كه خدا در اين «بيت» نهاده است و انسان را مجذوب مى سازد.

اگر مغناطيسى باشد كه دلها را «جذب» كند،

اگر مركزيّتى باشد كه جهت گيريها و حركتها را «محور» باشد،

اگر نشانه اى براى وحدتها و آشناييها، رمز و «كليد» باشد، همين «كعبه» است.

ميليونها دل شوريده، هر پگاه وشامگاه، به اين كانون متوجّه است.

در زندگى و مرگ، هنگام خواب و بيدارى، در نيايش و نماز، همه جا و هميشه «كعبه» مركزيّت اين نگاه است.

اگر جانهاى ما «كاه» باشد، كعبه «كهربا» ست.

اگر دلهاى ما رميده باشد، قبله، عامل «انس» است، حرم ايمان است وصحن عبوديّت و آستانه بندگى و سقف يقين و پنجره اى رو به بهشت و روزنه اى گشوده رو به خدا و سكويى براى پرواز تا به

ص:101

ابديّت.

اينهاست راز و رمز قداست و جاذبه كعبه، اينهاست سرّ جذبه قبله.

مكّه، كنعانِ اهل ايمان است و كعبه، يوسفِ اين ديار.

حجاز، وطن معنوى و اعتقادى هر مسلمان است و مكّه، حرا، كعبه وصفا «زادگاه» و «خاستگاه» باورهاى مقدّس ماست.

كعبه، بوسه گاه هزاران مجنون است كه در پى ليلاى ديدار، رنج باديه بر دوش كشيده و بار هجران را تحمّل كرده اند، تا به اين «مَطاف» و «مَسعى» برسند.

«كعبه»، راهى است كه گامهاى پويندهصفاجويان را به مقصد معرفت و به وطن عشق مى رساند.

كعبه، عرش زمين است و فرش آسمان.

كعبه، نگينِ حلقه چشم بصيرت است.

كعبه، مُهرصداقت آيين و سند اعتبار اين مكتب است.

و ... «حجرالأسود» بر ركن اين كعبه، نشان بيعت خدا با انسان است و بوسيدن و استلام و اشاره ما، تجديد بيعت با خداى فطرت آفرين و فطرتِ خداباور.

كعبه، دل و جان ماست، ايمان و باور ماست، كعبه همه چيز ماست، تا هست، آيينمان پابرجاست و تا هستيم، زيارت كعبه فرض الهى بر دوش ماست.

ص:102

سمينارها

13/ 2/ 74

نشانى كه در دعوتنامه «مجمع التقريب» بود، مرا به اواخر خيابان عزيزيه كشاند. گردهمايى «حج و تقريب بين مذاهب» همه ساله از سوى ايران در ايام حج در مكّه برگزار مى شود. فرصتى است تا ديدارها و تبادل نظرهايى باصاحبنظرانى از كشورهاى ديگر به عمل آيد. دبير اين مجمع، حاج آقا واعظ زاده خراسانى با اشتياق، چند سالى است كه اين موضوع را پى مى گيرد. تشكيلات بعثه مقام معظم رهبرى، غير از اين سمينار، سمينارهاى ديگرى هم در همين ايّام دارد با نامهاى «سمينار اهل بيت»، «سمينار توحيد» (واحد اهل سنّت)، «سمينار برائت از مشركين» و ...

همچنين گردهمايى هايى به ياد فلسطين، لبنان، عراق، افغانستان، هند، بوسنى، آذربايجان كه با حضور جمعى از شخصيتهاى ايرانى و غير ايرانى، در كنار خانه خدا مسائل جهان اسلام بررسى مى شود.

البته مشكلات برگزارى چنين اجتماعاتى از سوى ايران در كشورى غريب، با كارشكنيها و تضييقات و حساسيّت نشان دادنهاى سعوديها و كمبود امكانات و مشكلِ جا و ارتباطات و حمل و نقل، سبب مى شود بازدهيهاى مطلوب و مورد انتظار نداشته باشد، امّا همين كه برگزار كنندگان حج ابراهيمى در انديشه وحدت و تقريب و آشنايى و ارتباط با مسلمانان ديگر و انديشيدن و سخن گفتن درباره مشكلات مسلمين اند، جاى تقدير است و عمل به گوشه اى از

ص:103

توصيه هاى منادى حج ابراهيمى حضرت امام خمينى «ره» و مقام معظّم رهبرى است.

ماشينى كه جمعى از ما را به محلّ برگزارى جلسه مى برد، مورد تعقيب يك جيپ سعودى بود و ناشيانه با فاصله بيست متر، در طول خيابانها و در گذر از تقاطعها همراه ما بود، تا به هتل محلّ برگزارى سمينار رسيديم.

حاضران سمينار، غير از شخصيتهاى مهمان بعثه، مسلمانانى از كشورهاى هند، پاكستان، لبنان، جمهوريهاى آسياى مركزى، آفريقا، تركيّه و ... بودند. چندين سخنرانى پيرامون ضرورت وحدت و نيز بررسى عوامل بازدارنده از اتّحاد و نقشه هاى تفرقه افكنانه دشمنان انجام گرفت.

روز بعد، سمينار «اهل بيت» برگزار شد، با سخنرانيها و قصيده هاى پربارتر.

در گردهمايى لبنان و فلسطين هم شركت كردم (16/ 2/ 74) كه علمايى از ايران و عزيزانى از لبنان و فلسطين سخنرانى كردند و شعر خواندند. در اين مجمع، روحيهصفا و برادرى خاصّى حاكم بر جلسه بود و عشق به شهادت و شور مبارزه در راه رهايى فلسطين در چهره برادران حزب اللَّه لبنان و مقاومت اسلامى «حماس» ديده مى شد و جلسه با يك سرود حماسى با مضمونى شهادت طلبانه بصورت جمع خوانى پايان يافت. اينگونه همايشها، هم نشانه برخوردارى نهضت اسلامى و حج ابراهيمى ما از انديشه هاى اجتماعى سياسى

ص:104

و فراملّيتى است، و هم افق انديشه ها و عمق دلها را به هم نزديك مى سازد و كسب تجارب و روحيه گرفتن از يكديگر ثمره ديگرى براى اين ديدارهاست.

نگاهى درون كاوانه، نشان مى دهد كه دلها بيش از آنچه به نظر مى آيد، به هم نزديك است، اگر عوامل تفرقه افكن بگذارد. گاهىصحنه ها و برخوردهايى، نكات جالبى را از بطن جامعه حكايت مى كند. موارد متعدّدى از جوانهاى دانشجو، تاجر و ... ايرانيان را سوار مى كردند و با احترام به مقصد مى رساندند، در راه باصحبتهايشان همدلى خود را با ما نشان مى دادند و گاهى حتى كرايه هم نمى گرفتند. اين نشان چيست؟ گاهى حتى بعضى از شرطه هاى سعودى، در برخورد با ايرانيان، خود را شيعه معرفى مى كردند و درخواستِ «تربت» مى كردند. از اين نمونه ها در مغازه دارها هم پيدا مى شد، بويژه در مدينه. آنچه را وهابيت تبليغ مى كند و بر آن پاى مى فشرد، حتى گروههاى زيادى از اهل سنّت، با اين تفكّر مخالفند و موضع دارند. تبليغات گسترده اى كه بر ضد ايرانيان و شيعه مى شود، جوّ را مسموم مى كند، تا آنجا كه گاهى شيعه را غير مسلمان مى پندارند و نماز خواندن بعضى از ما را در كنار بقيع، نشان مجوسى بودن ما مى شمارند. در تبليغاتشان مى گويند كه شيعه، مشرك است، قرآنِ جداگانه اى دارد، على «ع» را برتر از پيامبر «ص» مى داند، به تحريف قرآن معتقد است، اصحاب پيامبر را دشنام مى دهد و ... امّا همين كه منطقى با آنها بحث مى شود،

ص:105

نظرشان برمى گردد. بسيارى از معتقدات، باورها و ديدگاههاى ما در كتابها و روايات خودشان موجود است. وقتى با سند و مدرك به آنان ارائه مى شود، تسليم اند. البته غير از مسائل فكرى و بحثهاى نظرى، برخى عملكردها و رفتارها در زمينه سازى براى تبليغات سوء، مؤثّر است. اينجا هوشيارى در برخورد را مى طلبد تا بهانه به دست آنها ندهيم. شركت در نماز جماعتهاى آنان، مهر نگذاشتن در نماز، دخيل نبستن به نرده هاى بقيع، نخواندن برخى از مرثيه ها و زيارتنامه ها و ... نمونه اى از مصداق هاى «تقيّه مداراتى» است كه رعايتش به فتواى امام «ره» و رهبر معظم، واجب است و به ايجاد همدلى و وحدت كمك مى كند.

روحانى كاروان

شبها در هواى نسبتاً خنك پشت بامها، روحانيون كاروانها با زائران جلسه مى گذارند و احكام شرعى و قرائت نماز و مناسك حج را به آنان مى آموزند. تشكيلات روحانيون حج و جذب و گزينش آنان از موفّق ترين و مؤثّرترين بازوهاى دينى و سياسى اين كنگره عظيم است. مردم از روحانى كاروان حرف شنوى دارند.صحّت اعمالشان بستگى به بهره گيرى از ارشادهاى آنان دارد. در گذشته، عدّه اى از علما بصورت پيوسته و بى چون و چرا روحانى كاروان مى شدند. امّا در سالهاى پس از انقلاب، روال مطلوبترى در كار است، امتحان به عمل مى آيد، گزينش جديد در كار است، ميدان

ص:106

براى ورود افراد شايسته باز است، اگر احياناً كسانى فاقدصلاحيت اخلاقى يا علمى يا توان اداره اعمال زائران باشند، يا سنّ و سال بالا، آنان را ناتوان كرده باشد، افراد جوانتر و شايسته تر جايگزين مى شوند. پس از آنكه رژيم سعودى ميزان شركت ايرانيان را در حج به نصف كاهش داد، روحانيون هم به نوبت، يك سال در ميان مشرّف مى شوند.

كاروانهاى بيش ازصد و بيست نفر، به اقتضاى نياز، علاوه بر روحانى، «مُعين» هم دارد، كه به روحانى كاروان كمك مى كند. معين شدن، مقدمه اى براى روحانى شدن براى كاروان است. خدمت و تلاش و زحمتى را كه روحانيون متحمّل مى شوند، بخصوص نسبت به زائران سالمند و بيسواد و بويژه در اوج اعمال حج و طواف و نماز و رمى جمرات در منا و ... ستودنى است. در مدينه هم كاروانيان را در رفتن به اماكن مقدس و مساجد سبعه و بقيع، راهنمايى و ارشاد مى كنند.

ديدگاههاى مسؤولان حج و بعثه، از طريق اينان به زائرين انتقال داده مى شود و كلامشان در شركت در دعاى كميل، حضور در نمازهاى اهل سنّت، حضور در مراسم برائت يا هر تجمّع ديگر مؤثّر است. البته در ميان اين تعدادِ نزديك به 750 روحانى و معين، به ندرت مواردى هم يافت مى شود كه سوز و شور و تعهّد كافى را ندارند و برخى حرمت لباس را پاس نمى دارند، يا با نظام، هماهنگى كامل ندارند، امّا اين از اعتبار و ارزش كار اين مجموعه حسّاس

ص:107

نمى كاهد؛ چرا كه مسؤول اداىصحيح حجّ زائرانند و مراقب اجراى اعمال، بر اساس فتواى مراجع تقليدند.

مسأله تعدّد مراجع و اختلاف فتوا، يكى از مشكلات روحانيون كاروانها در بيان احكام و مناسك حج است. در گذشته، نظر امام خمينى «ره» و احياناً يكى دوتاى ديگر از مراجع معروف گفته مى شد.

مردم نيز اغلب مقلّد يكى از آن دو سه نفر بودند. امروز، پس از سپرى شدن دوران مراجع كهنسال كه به رحمت ايزدى پيوسته اند، مراجع نسبتاً جوانتر رساله و فتوا دارند و تعدادشان هم كم نيست و در كاروانها هم اغلب آنان مقلّد دارند و تسلّط روحانى به فتواى همه علما و همه موارد اختلاف در مسائل حج، كارى بسيار دشوار است. اين مسأله، هم كار بعثه را دشوار كرده است، هم كار روحانيون را و هم موجب پديد آمدن بعثه هاى متعدّد شده است. هضم آن نيز براى آنان كه با بافت حوزه ها و تشكيلات روحانيون آشنا نيستند، دشوار است.

آيا راهى نيست كه نظر واحدى در حجّ، مورد تبعيّت قرار گيرد؟

چه بسا يك برنامه كامپيوترى لازم باشد كه همه مسائل حج و موارد اختلافى را مطابق با رأى همه علما و مراجع متوفّى و موجود داشته باشد و در اسرع وقت، هر سؤالى را پاسخ دهد. يكى از دوستان، جدولى تنظيم كرده و تعدادى از مهمترين موارد اختلافى را بر اساس فتواى هفت هشت نفر از مراجع فعلى در آن گنجانده بود. ولى كارى عظيمتر و دقيقتر لازم است، يا يك «فكر اساسى»! مگر يك روحانى،

ص:108

چند مناسك حج مى تواند در ساك خود به حج آورد؟ بعلاوه، هماهنگ ساختنِ عمليات وسيع حجّ با اختلاف فتواهايى كه كار زوّار را مثلًا در مسأله احرام، وقوف، قربانى، حركت در ماشينهاى مسقّف يا مكشّف، ناهمگون مى سازد، از مشكلات اجرايى ديگر است.

از كارهاى ديگر روحانيون، تبليغ افتخارى در برخى اماكن است كه اگر بر عملكرد و رفتار حجّاج ايرانى كنترلى نباشد، مسأله ساز مى گردد، مثلًا در كنار بقيع. فعلًا الحمدللَّه درِ بقيع روزى دو نوبت باز مى شود. اگر نوع مصيبتها و عزاداريها در داخل يا خارج بقيع به نحوى باشد كه سعوديها بهانه پيدا كنند و آن را ببندند، يك امتياز خوب از دست مى رود. و نمونه هايى از اين دست. روحانيون طبق نوبت و شيفت بندى، ساعاتى را در اينگونه اماكن حضور مى يابند و به تذكّر مى پردازند. و از زوّار ايرانى مى خواهند از حركات و اعمالى كه موجب وهن شيعه، يا بدبينى ديگران به حجّاج كشور ما مى شود بپرهيزند، تا بهانه اى به دست ديگران ندهند و جلوى تبليغات سوء گرفته شود. خوشبختانه اين برنامه آثار و نتايج خوبى داشته است.

براى روحانيون هم در مكه و مدينه، جلسات منطقه اى گذاشته مى شود و رابطين بعثه و روحانيون، در اين جلسات، حضور يافته و هماهنگيهاى لازم و پيام رسانى و تصميمات جديد را عهده دار مى شود. بخشِ «رابطين روحانى» نيز در حدّ خود، سهم مؤثرى در دلگرمى روحانيون به خدمتگزارى و اهتمامشان به انجام وظايف محوّله دارد. وقتى گزارش خلافى هم به بعثه برسد، مورد خاص را

ص:109

احضار كرده، موضوع را بررسى مى كنند. اينها در سالم سازى كار روحانيون در تشكيلات حج، بسيار مفيد به نظر مى رسد.

خبرنامه زائر

از ويژگيهاى حج ايران، تهيه و توزيع نشريه خبرى در كاروانها و بخشهاى ستادى و اجرايى است. به لحاظ دور بودن ايرانيان از اخبار و در دسترس نبودن رسانه هاى خبرى و عربى بودن مطبوعات، در اين ايام علاقه به خبر بيشتر مى شود. روند تهيّه خبرنامه نيز رو به تكامل بوده است. در ايّامى كه خبرنامه نيست، بازار شايعات داغ مى شود. آنچه در سالهاى اخير به نام «زائر» چاپ مى شد، بخشهاى متنوّعى داشت كه هم اخبار داخل و خارج ايران، هم گزارشهايى از قضاياى حج و ديدارها، گفتگوها، جلسات و سمينارها و هم اطلاعاتى پيرامون اماكن مكه و مدينه و هم مقالاتِ اخلاقى، تربيتى و اسرار حج و ... را شامل مى شد. تهيّه و توزيع نشريه نيز بصورت پنهانى و غير رسمى انجام مى گرفت. معمولًا در كاروانها، هم در اختيار روحانى كاروان و مدير و بازرس بود، هم نسخه اى را به ديوار نصب مى كردند تا ديگران هم بخوانند. گاهى تعدادصفحاتش تا 28صفحه هم رسيده است. اين نشريه، عامل نوعى ارتباط هماهنگ فكرى با زائرين و دست اندركاران است. بويژه براى آنان كه چيزى براى مطالعه در دست ندارند، خبرنامه دلنشين تر است.

امسال اين نشريه در مدينه 8 شماره و با نام «پيام» درآمد

ص:110

و توزيع شد. اينك ادامه آن در مكّه با همان نام قبلى «زائر» منتشر مى گردد. در پى تقاضاى سازمان حج ايران و بعثه و پيگيريهاى مكرّر، سرانجام مقامات سعودى مجوّز رسمى براى نشريه دادند، با اين شرايط كه به زبان فارسى و مخصوص خود ايرانيان باشد و تذكرات مربوط به حج و مناسك و راهنماييهاى لازم براى حجاج ايرانى را داشته باشد.

نشريّه ميان زوّار ايرانى، بخصوص علاقه مندان به مسائل فرهنگى و مباحث معنوى حجّ و اهل مطالعه جايگاه خوبى دارد و نوعى تغذيه فكرى و روحى براى مهمانان خانه خداست. اين هم از امتيازات ديگر حج ايرانيان است. دست تهيّه كنندگان و توزيع كنندگان درد نكند. در كوير بى خبرى، همين مقدار هم كلّى رفع عطش مى كند!

زائران ديگر كشورها، به خاطرِ نداشتن چنين برنامه فرهنگى و تبليغى، بيشتر مورد بمباران تبليغى رسانه ها، وعّاظ، مطبوعات و جزواتِ وهابيان حاكم بر حرمين شريفين قرار مى گيرند. البته اگر محدوديّتهاى گوناگون نبود، عرصه براى كار فرهنگى و تبليغى، خيلى بيش از اينها بود. چه بسا بازرسين كاروانها كه در طول مسير، مورد تفتيش پليس عربستان قرار مى گيرند و چه بسا ايرانيانى كه در بقيع، مسجد پيامبر، مسجدالحرام و اماكن مقدّس ديگر، به خاطر توزيع نقشه بقيع، يا توضيح براى زائران غير ايرانى يا بحث و گفتگو و حتى ديدار و برخورد با يك غير ايرانى، مورد تعرّض قرار مى گيرند وگاهى

ص:111

بازداشت مى شوند و به اداره امر به معروف و نهى از منكر (در واقع نهى از معروف) برده مى شوند و پس از بازجوييها و انگشت نگارى و گرفتن تعهّد كتبى نسبت به عدم تكرار اينگونه خلافها! آزادشان مى كنند.

اينان، حتى تاب شنيدن پاسخ از سوى يك روحانى يا زبان دان ايرانى را نسبت به تبليغات سوء و تفرقه افكنيها و شبهه آفرينيهاى خودشان ندارند و تنها يكجانبه تريبون تبليغ را در دست گرفته اند. با اين حساب، توقّع اينكه مجال نشر دعوت حقّه وصدور انقلاب، بدون زحمت فراهم باشد، واقعگرايانه نيست و شيوه هاى خاصّى را در رساندن پيام، بر ما تحميل مى كند.

مراسم برائت

اين مراسمِ «برائت از مشركين» هم براى خودش چيزى شده است. روح امام امت شاد، كه فرمود: حج بى برائت حج نيست. او كه منادى اين مراسم دشمن شكن بود، در برگزارى اين مراسم چيزى مى ديد كه خيلى ها نمى ديدند و نمى بينند. حجّ خونين سال 66 كه در پى راهپيمايى برائت پيش آمد و چهارصد زائر ايرانى به شهادت رسيدند، سه سال ايران را از ديدار حرمين شريفين محروم ساخت.

پس از ارتحال حضرت امام «قدّس سرّه» همان خطّ از سوى ولىّ امر مسلمين تعقيب شد و در سالهاى بعد درصورت محدودترى برگزار شد. سال 72 با ايجاد حلقه محاصره كامل در منطقه وسيعى همه

ص:112

راههاى منتهى به ميدان معابده را بستند و عملًا مانع برگزارى شدند. در نتيجه حجاج ايرانى، مراسم برائت را در «منا» و زير خيمه ها برگزار كردند. سال 73 كه شرايط دشوارترى پيش آوردند، با موافقت مقام معظم رهبرى، لغو مراسم اعلام شد.

و امّا امسال (1374)، گذشته ازصحبتهاى مكرّرى كه بين مسؤولان ايران و عربستان انجام شده است، آنان اصرار بر جلوگيرى از مراسم دارند و حجاج ايرانى در پى برگزارى آنند. روز ششم ذيحجّه، روز برائت است. از آغاز شروع حج، همواره در رسانه ها، مصاحبه ها، سرمقاله ها و اظهار نظرهاى سعوديها، از راهپيمايى برائت بعنوانِ عملى غير شرعى و منافى با حج و مخالف اسلام ياد مى شود.

عدّه اى هم از موضع ايران در اين قضيّه آگاهند و مى دانند كه ايرانيان آن را از واجبات سياسى حج خود مى شمارند. اهالى اين كشور، در حرفهايشان از اين مراسم بعنوان چيز جا افتاده ياد مى كنند و از ايرانيها مى پرسند. از حجاج كشورهاى ديگر هم همچنين. مفتيان اين كشور، به حرمت آن فتوا مى دهند و برگزارى آن را نوعى بدعت و شركت كنندگان در راهپيمايى ها را مرتدّ مى دانند. «بن باز» گفته است كه برائت از مشركين مخصوص زمان پيامبر بود، اكنون كه در مكّه، مشركى وجود ندارد! اين، ميزان درك او از توحيد و شرك است.

امام خمينى «ره» هم فرموده بود:

«اعلان برائت مرحله اوّل مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و زمانى جلوه ها و شيوه ها و برنامه هايى متناسب خود را

ص:113

مى طلبد و بايد ديد كه در عصرى همانند امروز كه سران كفر و شرك، همه موجوديّت توحيد را به خطر انداخته اند و تمامى مظاهر ملّى و فرهنگى و دينى و سياسى ملّتها را بازيچه هوسها و شهوتها نموده اند، چه بايد كرد؟ آيا بايد در خانه ها نشست و با تحليلهاى غلط و اهانت به مقام و منزلت انسانها و القاء روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملًا شيطان و شيطان زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول بر خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است منع كرد و تصوّر نمود كه مبارزه انبياء با بُت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بى جان بوده است و نعوذ باللَّه پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و امّا در مصاف با ستمگران،صحنه مبارزه را ترك كرده اند؟

و حال آنكه تمام بت شكنيها و مبارزات و جنگهاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختيها و سكونت در وادى «غير ذى زرع» و ساختن بيت و فديه اسماعيل، مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن، ختم پيام آوران سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسّسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدىِ خود را با كلام ابدىِ «انّنى برى ءٌ ممّا تشركون» ابلاغ مى نمايد، كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلًا در زمان معاصر، بت و بت پرستى وجود ندارد، و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكلها و افسونها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بتخانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوّم پيدا كرده اند، خبر نداشته باشد!» «(1)»


1- - صحيفه نور، ج 20، ص 112 از پيام حج خطاب به زائران بيت اللَّه الحرام 6/ 5/ 66.

ص:114

و اين پيام جاودانه و روح جوانِ آن پيرِ جوانان، هنوز موج آفرين و الهام بخش است. اين را وقتى با بافته هاى مفتيهاى وابسته مقايسه مى كنيم، بوضوح مى بينيم كه يكى برخاسته از اسلام ناب محمدى «ص» است، و ديگرى ريشه در اسلام آمريكايى دارد!

در سالهاى اخير، با آوردن نيروهاى گارد ويژه و نفربرهاى زرهى و مستقر كردن تانگ در منطقه و بستن راه و كنترل عبور و مرور و محاصره بعثه و ... سعى كرده اند مانع از تجمع ايرانيان در محلّ برگزارى مراسم شوند. امسال هم از روز چهارم ذيحجّه، نفربرهاى زرهى و سربازان را، در بخشهايى از ميدان معابده مستقر كرده اند.

قرائن نشان مى دهد كه نخواهند گذاشت مراسم برگزار شود.

حجةالاسلام و المسلمين رى شهرى، نماينده ولى امر مسلمين و سرپرست حجاج ايرانى، روز 5 ذيحجه ضمن اطلاعيّه اى كه مشتمل بر فلسفه برگزارى اين مراسم و جوهره حجّ ابراهيمى بود، عدم برگزارى مراسم را در مكه و عمل به اين وظيفه را در منا يا عرفات، اعلام كردند. در بخشى از اين پيام آمده است:

«... با كمال تأسّف مقامات دولت عربستان سعودى به رغم توافقنامه سال 70 به جاى همكارى در انجام باشكوه اين سنّت بزرگ پيامبر «ص» كه وظيفه هر مسلمانى است، با بهصحنه آوردن نيروهاى نظامى و امنيّتى در ممانعت از برگزارى مراسم برائت از مشركين اصرار مى ورزند، لذا به منظور حفظ قداست حرم و جلوگيرى از هتك حرمت آن توسّط نيروهاى آنان اين مراسم در روز ششم ذى الحجه در مكه

ص:115

مكرّمه برگزار نخواهد شد و به خواست خدا در عرفات يا منا به تكليف الهى خود عمل خواهيم كرد ...»

خلاصه در اين ايام، نيروهاى سعودى حسابى در زحمت اند و با دوربين هايى كه از جهات مختلف، «بعثه» را كنترل مى كنند، يا نفربرى كه لوله تيربار خود را مستقيماً رو به ساختمان بعثه گرفته است، و تعقيب و مراقبتهايى كه نسبت به تردّد روحانيون و زوّار و مسؤولين حج دارند و با سمپاشيهايى كه در سخنرانيها و مطبوعاتشان عليه برنامه هاى مخالف با شؤون حج! دارند، بى جهت خود را گرفتار كرده اند و با اين حساب، اين حالت فوق العاده را تا پايان مراسم ايّام تشريق خواهند داشت.

درصفحه نخست روزنامه «عكاظ» روز 6 ذيحجّه سخنرانى رئيس «مجلس اعلاى قضا» را كه سراسر توهين به ايران است، با تيترى درشت چاپ كرده اند و اين عكس العمل پخش سخنان و اظهارات يكى از شخصيتهاى سعودى است كه در خارج از كشور به سر مى برد و در حمايت از مراسم برائت و افشاگرى عليه حكام حجاز، سخن گفته است. در تيترصفحه اول آمده است: «مناديان راهپيماييها مى خواهند همچنانكه دنياى ايران را خراب كردند، حج را هم به فساد بكشند» و در سوتيتر همانصفحه نوشته است:

«راهپيمايى برائت بدعتى زشت و گمراهى آشكارى است و خمينى و يارانش همه نوع بلا و خرابى را براى ايران به بار آورده اند».

در اين روزها، روزنامه اى نيست كه عليه مراسم برائت از

ص:116

مشركين، مقاله و سرمقاله اى نداشته باشد. ترجيع بند سخنرانيهايشان در مساجد، اثباتِ مشرك بودنِ هر كسى است كه غير خدا را مى خواند و به زيارت قبور مى رود و به اموات متوسّل مى شود و براى برآمدن حاجات، از مردگان استمداد و شفاعت مى طلبد. روشن است كه مقصودشان پيروان اسلام ناب محمدى و شيعيان خالص علوى است.

در آينه رفتار

درباره اجراى برائت، بعداً سخن خواهم گفت. فعلًا ببينيم ما تا چه حدّ در دستيابى به هدفهاى حج، بخصوص از بُعد اجتماعى و سياسى و تأثيرگذارى بين المللى و تأثير پذيرى تربيتى از معنويّات حج موفق بوده ايم؟

چاره اى نيست، جز آنكه باهم، لحظاتى پاى تابلوهاى زشت و زيباى رفتارهاى خودمان به تماشا بايستيم. قصد موعظه و اندرز ندارم. ولى روزى چندبار انسان به خاطر نوع رفتارها، غمگين و خوشحال مى شود و اين تلخ و شيرين، پيوسته در كام انسان در تغيير است. بعضى شؤون زائر ايرانى را رعايت نمى كنند، همراه خود پسته و زعفران و پتو و انگشتر مى آورند و تجارتِ سبك و وهن آور خود را از همان لحظه ورود، در فرودگاه جدّه آغاز مى كنند و با عربها وارد معامله مى شوند و اين حركتِ ناخوشايند، تا مدينه و زير پل نزديك مسجد بلال و تا خيابان عزيزيّه در مكّه و ... امتداد مى يابد.

برخى ساعتهاى متوالى در بازارها و مغازه ها پرسه مى زنند، قيمت

ص:117

مى كنند، با فروشندگان چك و چانه مى زنند، بخصوص برخى خانمهاى ايرانى كه بى ملاحظه و بى پروا هنگام نماز، كه رود خروشانِ مردم به سوى مسجد پيامبر يا خانه خدا در حركت است، بر خلاف جريان رود حركت مى كنند و با دستى پر از اجناس خريده شده يا توپهاى پارچه بر دوش،صحنه نماز و حرم را به طرف هتلهاى خود ترك مى كنند. گاهى وقت نماز كه دكاندار مى خواهد مغازه را ببندد و به نماز برود، حاجى ايرانى را به زور از مغازه بيرون مى كند و ... بيش از اين را توضيح نمى دهم. كاش برادرانى كه با زير شلوارى بيرون مى آيند و خواهرانى كه با چادرهاى گلدار و نازك به خريد مى روند، مى دانستند كه اينها مصاديقى از همان انگشت نما شدنهاى وهن آور است. پيشتر نيز گفتم كه برخى رفتارها بهانه به دست ديگران مى دهد تا بر ضدّ ايرانيها تبليغات سوء كنند، يا با ايرانيها و پول ايران، برخوردى توهين آميز و از روى تحقير داشته باشند. البته بعضى شان هم بدسرشت و كين توزند و حتى بدون بهانه و زمينه، رفتار ناپسند دارند.

كاش برخى از هموطنان عزّت شيعه و ايران را هدر ندهند. كاش بعضى از افراد بى توجّه كه همراه خود مواد مخدّر مى آورند (البته براى مصرف شخصى!) و با فاش شدن آن، حيثيت ايرانى لكّه دار مى شود، به زشتى كار خود واقف شوند. كاش با پرهيز از بگومگوها و جرّ و بحثهاى بيهوده با هم اتاقى خود و چانه زدنهاى سبك با مغازه داران، حرمتِ زائرانِ كشور انقلابى ايران را نگهدارند و چهره

ص:118

زيباى حج را با برخى حركات ناپسند، زشت نسازند. البته اينان در مجموعه حجاج ايرانى اندكند و انگشت شمار، كه كاش همين هم نبود.

و گرنه صفحه ديگر، روشن است و مايه افتخار. «عيب مىْ جمله بگفتى، هنرش نيز بگوى».

كسانى با وقار و ادب، عاشقانه به حرم مشرّف مى شوند. حال معنوى زيارتشان و اشكهاى شوق و سوزشان غبطه آور است. با زائران كشورهاى ديگر، بابصحبت و دوستى و تبادل نظر را مى گشايند، در مسجدالنبى و مسجدالحرام، به زيارت و عبادت و تلاوت و نماز مشغول مى شوند، مقيّدند كه نمازهايشان را، آن هم به جماعت در حرم رسول و خانه خدا بخوانند. يك ختم قرآن در مدينه دارند و يك ختم در مكّه. اهل مطالعه اند. از احكام و مناسك، از اسرار و سازندگيهاى حج و زيارت، از تاريخ اسلام و پيشينه و تاريخچه اماكن مى پرسند، در كاروان، واقعاً ايثارگرانه خدمت مى كنند و با مهمانان خانه خدا رفتار متواضعانه دارند، مسأله دانند، روح همكارى و تلاش جمعى دارند، هواى ضعيف ترها و ناشيها و مبتدى ها را دارند، مى كوشند خدا را از خود راضى كنند و توبه را وسيله آن مى دانند، حتى از ميوه و غذا و استراحت، براحتى مى گذرند تا از فرصت محدود اقامت در حرمين شريفين، بيشترين بهره معنوى را ببرند، چون مى دانند شايد ديگر هرگز اين توفيق، فراهم نشود. اگر آن گروهِ تلخى آفرين، به فروش تسبيح و انگشتر مى پرداختند، اينان همراه خود، انگشترها و تسبيحهايى مى آورند و در

ص:119

برخورد با حجاج غير ايرانى بعنوان يادگارى مى دهند و دلى را به تصرّف خويش درمى آورند و به ايران و انقلاب اسلامى خوشبين مى سازند. خودم ديدم كسانى را كه با دادنِ اسكناسهاى پانصد تومانى و هزار تومانى كه عكس حضرت امام «ره» را داشت، يا تمبرهايى را كه نقش آن اشغال لانه جاسوسى آمريكا در ايران يا انتفاضه فلسطين يا خالد اسلامبولى يا هفته وحدت يا دفاع مقدّس بود، هديه داده، مسلمانان كشورهاى ديگر را جذب مى كردند. خدا خيرشان دهد. اينها، با اينصفا و خلوص و ايثارشان، عملًا مبلّغ اسلام ناب و آرمانهاى امام امّت و پيام رسان خون شهدا و انقلاب اسلامى ايرانند، مايه عزّت و آبروى پيروان اهل بيت اند. شيرينى اينصحنه ها، تلخى آن حركات سبك را مى زدايد. ولى ... آيا نمى شود اين سفر، همه اش شيرين و زيبا باشد و آبرو بيافريند؟ ... چرا، مى شود!

از «هست» تا «بايد»

اين، نسبت به بعد داخلى وخودى حج وتأثير آن و قوّت و ضعف رفتارها، بُعد سياسى و بين المللى حج نيز، قابل توجّه و دقت است.

آرمانهاى والاى «حج ابراهيمى»، قابل تحقّق در اين سفر است، ولى برنامه ريزى و استفاده خوب و بجا از زائران و نيروهاى اجرايى لازم است. آيا هر كس در هر جا كه شايسته است، به كار گرفته مى شود؟

آيا به ميزان مخارجى كه انجام مى گيرد، ثمره به دست مى آيد؟ آيا

ص:120

همه عوامل و دست اندركاران، آگاهى، دلسوزى و تعهّد لازم را دارند؟ آيا همه زائران، كنگره بودنِ حج و بعد سياسى آن را پذيرفته اند تا در طول سفر، از راه ارتباط با مسلمانان ديگر به همدلى و همراهى برسند؟ آيا خود زائران ما به اندازه كافى توجيه شده اند تا در برخوردها، ديگران را هم توجيه كنند؟ آيا به شكل كار بيشتر اهميّت مى دهيم يا به جوهره عمل و محتواى كار؟ چه اندازه توانسته ايم فرهنگ انقلاب و تفكّر نابِ شيعى و انديشه هاى امام امّت را به ديگران منتقل كنيم؟ آيا به اندازه لازم، كار فرهنگى و فكرى روى خود زائران انجام مى گيرد تا به دعوت ديگر ملّيتها و مذاهب و مكاتب بپردازيم؟

اميد است پاسخ اين سؤالها مثبت باشد و اگر نيست، در آينده نزديك تحقّق يابد.

البته قشرى كه زائران ما را تشكيل مى دهد، درصد بالايى روستايى، بيسواد و سالخورده اند. چاره اى هم نيست، چون فريضه دينى شان را انجام مى دهند و نمى توان آنان را با افراد جوان، تحصيلكرده، پرشور و با انگيزه هاى انقلابى جايگزين كرد. امّا در همين كاروانها و در ميان همين مجموعه از زائران، افراد زيادى هم وجود دارند كه مى خواهند از حج، دريافت بيشتر و اسرار عميقتر به دست آورند. جلساتِ آموزشى حجاج، برنامه هاى رسانه هاى گروهى، نشريّات و جزوات و ... تا چه اندازه توانِ تغذيه فكرى آنان را دارد؟

ص:121

درباره مسلمانان ديگر، اين را هم بيفزايم كه ما به چه دلخوش و از چه راضى هستيم؟ همين كه يك آفريقايى يا پاكستانى يا زائر اندونزيايى يا مسلمان مصرى در برخورد با ما گفت: «ايران، خيلى خوب! خمينى! ...» كافى است؟صرف اظهارات عاشقانه نسبت به انقلاب و ايران نبايد ما را خرسند سازد. آنها عطش دارند كه هر چه بيشتر از ايران و انقلاب ما بدانند. همين كه وقتى از زبان ما مى شنوند كه ايرانى هستيم و چهره شان مى شكفد و اظهار محبّتِ بيشتر مى كنند نبايد ما را قانع سازد! در پى اينگونه برخوردها تا چه حدّ مى توانيم به زبان خودشان با آنان حرف بزنيم و اطلاعات بدهيم و عطش آنان را سيراب كنيم؟

آنان مى خواهند بدانند كه چه شد ما انقلاب كرديم؟ چگونه پيروز شديم؟ تفكّر ما در نهضت چه بود و طرح ما براى نظام چيست؟ حتى اگر بتوانيم به آنان منتقل كنيم كه «وحدت امّت» و «رهبرى امام» ما را پيروز كرد، باز هم كافى نيست. مى خواهند بفهمند چه شد كه امامى در ايران پيدا شد؟ چرا در جاهاى ديگر امام نيست؟ امام چگونه توانست محبوب دلها شود و رمز قداست و نفوذ كلمه او چه بود؟ اين همبستگى و وحدت در ميان امّت ما بر چه پايه هايى استوار بود؟ ديگران با چه معيارهايى مى توانند به وحدت برسند؟ و بالاخره چگونه مى توان آنچه را كه در ايران اتفاق افتاد، در جاهاى ديگر هم پديد آورد؟

دادن فكر و ايده، مهمتر از دادن چلوكباب و نوشابه و موز است!

ص:122

البته خدمات بسيارى انجام مى گيرد و نوعِ حج گزارى ايرانيان در مقايسه با جاهاى ديگر از بهترين برنامه و خدمات و آموزش و تبليغ و هدايت برخوردار است، دستِ دست اندركاران درد نكند، اجرشان با خدا، امّا به نظر مى رسد كه از حجم عظيم نيروى انسانى و امكانات مادّى كه به كار گرفته مى شود، بتوان بيش از اين بهره گرفت، به تناسبِ ادّعايى كه داريم و شعارى كه مى دهيم! .. تا اصل هدف، فداى خشنودى اين و آن نشود.

حج، همچون يك عمليات بزرگ است. روز به روزش و لحظه به لحظه اش، فكر، تدبير، برنامه ريزى و هدايت مى طلبد. هر چه اين زمينه ها قوى تر باشد، بهره دهى و پيروزى آفرينى هايش افزون تر خواهد بود.

كار فرهنگى و آموزشى نسبت به زائران در كشورمان بايد بيشتر باشد. فرهنگ معاشرتى ما ضعيف است؛ هر چند درك سياسى ملّت ما بالاست. اين گلايه را از زبان خود حجّاج هم مى شنويم. البته عدّه اى آگاهانه و عاشقانه و با معرفت و محبّت، قدم به اين سرزمين مى گذارند و اين محصولِ تفكّرات، مطالعات و زمينه هاى قبلى آنان است. ولى كسانى هم كه با چشمِ بسته و قلبِ بسته تر به اين كانون شعور و عرفان گام مى گذارند، كم نيستند.

كار تبليغى و شيوه هاى ابتكارى كمتر است. كسانى هم نوآورى در روش تبليغ دارند، چه در رابطه با خود ايرانيان و چه نسبت به ديگر حجاج، كه بايد زمينه براى آنان بيشتر فراهم شود و ميدان

ص:123

براى حضورشان بازتر.

كار تبليغى ديگران

كار ديگران را ببينيم: امسال در چندين مسجد در مكّه، ديدم كه از مترجم استفاده مى كنند. از روزهاى اوّل ذيحجّه امام جماعتها و خطيبهاى جديد حتى در مساجد محلّه ها پيدايشان شد (سالهاى قبل هم چنين بود) و پس از نماز، به ايراد سخنرانى پرداختند، با محتوايى كه مى دانيم و آشناييم. فراز به فراز، مترجم آنها را به تركى استانبولى ترجمه مى كرد. در منطقه اى كه حجّاج تركيّه بودند، سخنران غير از مباحث اعتقادى و ايمانى و اخلاقى، از اوضاع تركيه و مسائل اجتماعى آن كشور و حكومت عثمانى و سلطان عبدالحميد و ... مى گفت. ديدم كه چه حساب شده كار مى كنند و حال و هواى نوعِ شركت كنندگان در مساجد را هم در نظر دارند و بحثهاى مطرح شده هم به نوعى كاناليزه هدايت شده است.

باز تأكيد مى كنم بر زبان دانان مسلّط به بحثهاى سياسى، اعتقادى، همچنين به كارهاى طبع و نشر و القاء فكر و انديشه.

روز ششم ذيحجّه بود كه ظهر براى نماز به مسجد ميدان معابده رفتم، حرفهاى خطيب پس از نماز، توسّط دو مترجم به زبان تركى و فارسى (البته با لهجه افغانى) بازگو مى شد، آن هم براى مستمعينى اندك. نفهميدم كه ماها آدمهاى خيلى مهمّى بوديم كه اين همه برايمان سرمايه گذارى مى كردند، يا حرفهاى گويند

ص:124

فوق العادگى داشت، يا اين بيچاره ها ول معطّلند!

در هرصورت، از اين همه تبليغ و پافشارى در تحميل عقيده بى نتيجه هم نيستند. همه مسلمانان زائر، به اندازه حجاج ايرانى آگاهى سياسى و بصيرت دينى ندارند و برخى از همين به حج آمدگان از اقطار جهان اسلام، در ابتدايى ترين مسائل دينى فقير و ناآگاهند و دو گوش ديگر هم قرض مى كنند و به القاءات اينان گوش مى كنند. اينان هم همان بمباران فكرى و تبليغى را از لحظه ورود تا هنگام وداع، بى امان انجام مى دهند.

در فرودگاه، جزوات تبليغى وهابيّت و بروشورهاى دولتى بطور رايگان و به زبانهاى مختلف و تميز و لوكس و جمع و جور به حجاج داده مى شود، تا لحظه پرواز كه قرآنِ هديه «ملِك» را پاى پلّكان هواپيما به زائران هديه مى دهند. در اين فاصله هم، تبليغات رسانه هاى گروهى و راديو تلويزيون، مطبوعات و روزنامه ها (كه برخى صفحات فارسى هم دارد)، خطبه هاى نماز جمعه ها، سخنرانيهاى خطبا در مساجد مختلف، كرسيهاى وعظ و ارشاد در مسجدالنبى و مسجدالحرام در اوقاتِ مختلفِ شبانه روز، دفاتر و مراكز و شعبه هاى ارشاد دينى و امر به معروف در جاهاى مختلف شهر همراه با توزيع جزوات رايگان، توزيع قرآن با ترجمه به زبانهاى مختلف، حضور افراد مبلّغ و تعليم ديده در حرمين شريفين، مساجد سبعه و احد در مدينه، پايين كوه حرا و ثور در مكّه، كنار بقيع، استفاده از مترجم در مساجد فرعى به تناسب مخاطبين حاضر، ماشينهاى

ص:125

سيّار امر به معروف و نهى از منكر كه كار تبليغى و پخش جزوه مى كند، ايجاد جوّ عليه ايرانيها و نهى ديگران از تماس وصحبت با حجّاج ايرانى، فتواها و استفتاهايى كه گاه و بيگاه پخش مى گردد، همه از شيوه هاى مستقيم تبليغى آنان است.

نوع خدماتى هم كه به حجاج ارائه مى دهند، از آب خنك و درمانگاه و بهداشت شهر و توسعه حرمين و جلوه هاى ظاهرى كارهايشان، نوعى تبليغ غير مستقيم است و دل مسلمانان چشم و گوش بسته را به سوى خود جذب مى كند. و مخفى مباد كه برخى از ايرانيان سطحى نيز مفتون اين ظاهرسازيها مى شوند.

از سرمقاله يكى از روزنامه هايشان كه نسبت به خدمات حجّ سعوديها نوشته بود، از به كارگيرى نيروهاى «حَرَس وطنى»، «قوّات مسلّحه»، «قوّات امن الحجّ»، وزارت حج، دفاع المدنى، شرطه، كشّافه، وزارت خدمات و وزارتخانه هاى مختلف كشور، داد سخن داده بود. و من اضافه مى كنم همكارى فعّالانه نيروهاى ضدّ شورش (القوّات الطارئه) را، كه در برابر حجاج،صف آرايى مى كنند تا زهر چشم بگيرند.

همه اين تبليغات، همراه است با ايجاد جوّ بر ضدّ ايران. باز اشاره به روزنامه ها كنم كه با آب و تاب و تيتر درصفحه اوّل، حرفهاى بى پايه محافل خبرى غرب را مبنى بر «تخصيص سالانهصد ميليون دلار به تروريسم از سوى حكومت تهران» منعكس كرده اند و خيلى از اين نمونه جو سازيها!

ص:126

ص:127

عرفات و منا

اشاره

ص:128

ص:129

كوچ به عرفات

18/ 2/ 74

عصر 8 ذيحجّه به حرم خدا رفتم و طوافى و نمازى، كه باز ديدم همان مهمان حكومت كه چند روز پيش درصفا و مروه با اسكورت و محافظ، «سعى» مى كرد، پشت مقام ابراهيم به نماز ايستاد، با همان حفاظت و كنترل. مغرب شد. درصف سوّم پشت سر امام جماعت جا گرفتم. بانگ «اللَّه اكبر» كه برخاست، مردى شايد از اهل مالزى هم به اذان ايستاد.صف جلوتر از من بود. يكى از علماى سعودى كه نزديك پيشنماز بود، اعتراض كرد، امّا او ادامه داد. يكى از شرطه هاى خشن و تنومند آمد و به او گفت: «لا يجوز»، تو كه امام نيستى، حق ندارى اذان بگويى. چون مقاومت اين مرد را ديد، دستش را گرفت و كشان كشان از سمت حجرالأسود بيرون برد،

ص:130

و نمى دانم كجا. ياد نمونه هايى افتادم كه در عصر امويان در كوفه، كسى در كوچه بلند اللَّه اكبر گفت، مأموران به اتّهام ايجاد شورش دستگيرش كردند.

بيرون مسجدالحرام، سيل جمعيّت حجاج، در حال رفتن به منا بودند تا به فضيلت وقوف شب عرفه در منا برسند وصبح روز عرفه، براى وقوف در عرفات به آنجا روند. حجاج ايرانى شب عرفه را اغلب به عرفات مى روند، امتداد خيابانهاى مسجدالحرام، معابده، روضه، عزيزيه،صفى ممتدّ از اتوبوسها بود كه عازم مشاعر مقدّسه بودند.صبح روز عرفه پس از نماز، در تاريك روشن هوا به سوى عرفات راه افتاديم. تا به آنجا برسيم، ساعتى از آفتاب گذشته بود.

عرفات، حدود 25 كيلومترى مكّه است. ما سواره و از جاده ماشينها مى رفتيم، ولى سيل جمعيّت سفيدپوش هم از مسيرهاى پياده، به موازات مسير ما به عرفات سرازير بود. چه شكوهى داشت حضور در اين «لبّيك گويىِ» ميليونى به نداى خدا و دعوت ابراهيم! با كدام نيرو و امكانات و هزينه و برنامه، مى توان اينهمه جمعيت را به سوى يك بيابان كشيد؟ سرزمين رحمت الهى چه جاذبه اى دارد!

امّا روز ترويه در سال 60 هجرى، امام حسين «ع» از منا به سوى كربلا كوچ كرد و پس از ايراد خطبه اى راه عراق را در پيش گرفت، تا با نهضت عاشورايى اش، خون دين را در رگهاى امّت اسلامى بدواند و جامعه جدا شده از ولايت را به «راه» آگاه كند.

گام نهادن در عرفات انسان را وارد دنياى جديدى مى كند،

ص:131

سرشار از معنويّت و خاطره، ستونِ سفيد رنگى كه بالاى «جبل الرحمه» ديده مى شود، انسان را به ياد دعاى عرفه خواندن سيدالشهدا «ع» در دامنه اين كوه رحمت و مغفرت مى اندازد و گام زدن در عرفات، زائر را در پى مولايش حضرت مهدى «ع» مى كشد.

از جيب خود شعرى را درآورده و با خود به زمزمه پرداختم كه همين چند روز پيش سروده بودم، با عنوانِ «گل زهرا»:

يك عمر در پى تو سفر كردم با آتش فراقِ تو سر كردم

روزم به انتظار تو، شب گرديد شب را به شوق وصل، سحر كردم

با كيمياى عشق تو اين دل را ارزنده تر ز گوهر و زر كردم

هر محفلى كه ياد تو مى كردند دل را كه خفته بود، خبر كردم

جز مِهر رويت اى گل زهرايى از دل هر آنچه جز تو، به در كردم

سوداى هر كه جز تو در اين سر بود سودى نداشت، بلكه ضرر كردم

در مكّه، در منا، جبل الرّحمه با عشق تو به هر چه نظر كردم

چون ديده ام نديد جمالت را در راه وصل، فكر دگر كردم

تا مَحرمِ حريم حرم گردم مُحرِم شدم، ز نَفْس حذر كردم

كوى رضاى توست چو ميقاتم احرامى از خشوع، به بر كردم

رمز يقين، دو ركعتِ خونين است من هم وضو ز خونِ جگر كردم

كم نيستند كه در «عرفات»، در پى ديدن «مولا» اشك مى ريزند و به اين سو و آن سو و اين چادر و آن چادر و اين دشت و آن دشت، چشم مى دوزند. طبق آن حديث كه حضرت، در موسم حج، حضور دارد (يشهد الموسم) معتقدند كه در جمع مهمانان خدا در اين

ص:132

دشتِ عرفان و رحمت و فيض حضور دارد.

هنوز چند ساعتى به ظهر مانده بود. گشتى در خيابانهاى عرفات و لا به لاى چادرها زدم. هوا نسبت به سالهاى گذشته خنك تر بود.

نسيمى ملايم و مطبوع مى وزيد. تعداد 120 هزار نهالى را كه در اين بيابان كويرى از چند سال پيش كاشته و آبيارى كرده اند، به درختى سايه دار تبديل شده بود و فضا را لطافت مى بخشيد. اين درختها هم در حاشيه خيابانها هم مسيرهاى بين چادرها وجود دارد. در قسمتهايى هم از طريق لوله هايى مرتفع كه در بالا به چهار شاخه تقسيم مى شد، ذرّات ريز باران مصنوعى در فضا پخش مى شد و آب، بصورت گَرد، هوا را مرطوب مى ساخت، طبيعى بود كه آن منطقه، عدّه اى را به سوى خود بكشد تا در سايه درختها و زير ذرّات آب، پناه بگيرند.

جبل الرحمه، مرا بى اختيار به سوى خود كشيد و اين جاذبه حسين «ع» و نيايش او در عرفات بود كه چون مغناطيسى دل را جذب مى كرد. نمى شد چند جمله اى با مولا سخن نگفت.

اى حسين!

تو در اين دشت، چه خواندى كه هنوز

سنگهاى «جبل الرحمه»، از گريه تو نالانند؟

عشق را هم ز تو بايد آموخت

و مناجات وصميميّت را،

و عبوديّت را، و خدا را هم، بايد ز كلام تو شناخت

ص:133

در دعاى عرفه، تو چه گفتى، تو چه خواندى كه هنوز

تب عرفان تو در پهنه اين دشت، بجاست؟!

پهندشت عرفات

وادى «معرفت» است،

و به «مشعر» وصل است

وادى شور و شعور.

دشت، از نام تو عرفان دارد

و شب از ياد تو عطرآگين است

آسمان رنگ خدايى دارد

و تو گويى به زمين نزديك است.

اى حسين! .. اى زلال ايمان، مرد عرفان و سلاح!

در دعاى عرفه،

تو چه خواندى، تو چه گفتى، كامروز

زير هر خيمه گرم

يا كه در سايه هر سنگ بزرگ

يا كه در دامن كوه

حاجيان گريانند

با تو در نغمه و در زمزمه اند؟ ...

آنچه در اينصحرا واجب است،صِرف وقوف و درنگ است و اگر با عبادت و دعا بگذرد، چه بهتر. مسجد بزرگ «نمِره» به وسعتِ 14000 متر مربع، در يك سمت عرفات، دهها هزار حاجى

ص:134

را در خود جاى داده است. بالاى جبل الرّحمه، غلغله اى از جمعيّت است كه به دعا و تضرّع، و عدّه اى هم به تماشا و عكس يادگارى گرفتن مشغولند. همه جا پر از آدم است. آدم و حوّا هم به نقلى در همين عرفات، يكديگر را شناختند، يا به خطاى خويش اعتراف كردند.

در خدمت زائران

سالهاپيش، اين وادى فاقد كمترين امكانات بود. آب ودستشويى و ... هميشه زحمت داشت. اينك آب فراوان و لوله كشى شده با فشار قوى، در سرتاسر اينجا وجود دارد، با دستشوييهاى مرتّب، البته باز هم به تناسب حجم جمعيّت، كم است. بالاى كوه، منبع هاى عظيم آب به چشم مى خورد. سر راه، همه نوع خوردنى، نوشيدنى، كفش و كلاه و چتر و قمقمه و لباس و شلوار و تسبيح و ... توسّط دستفروشها عرضه مى گردد.

ايران عزيز ما، به لطف خدا اينجا هم مى درخشد. از جلوى درمانگاه ايرانى مستقرّ در عرفات كه مى گذشتم، رفت و آمد ايرانيها به داخل آن محوّطه نظرم را جلب كرد. وسوسه شدم كهصف بيماران و اتاقهاى موقّتِ ويزيت بيمار و داروخانه و ... را ببينم. هيأت پزشكى جمهورى اسلامى ايران با كادر 430 نفره اش، مركب از پزشك، پرستار، نيروى خدماتى و درمانى، اينجا هم با همان شور و اخلاص و دلسوزى مدينه و مكّه، گرم كار است و ثواب جمع مى كند

ص:135

و پله پله به قرب و رضاى الهى نزديك مى شود. خوشا به حالشان.

تنها در روز اوّل حضورشان در عرفات، پاسخگوى 4300 مراجعه كننده بوده اند كه تعداد 113 نفرشان بسترى شده اند، آرى در همين عرفات. على القاعده در منا خدمات بيشترى خواهند داشت، چون كه هم زمانِ اقامت بيشتر است و هم زمينه بيمارى و گرمازدگى و مشكلات خاصّ اين اماكن افزون تر است. در مكّه و مدينه، حتى غير ايرانيها هم به مراكز پزشكى و درمانى ايران مراجعه كرده، و خدمات دريافت مى كنند. و چه تبليغى بهتر از اين؟

حضور پزشكان عمومى و متخصّص ايرانى در حج و معاينه هاى سرپايى و مداواهاى اورژانسى و بسترى كردن بيمار در بخشهاى مختلف و جراحيهاى متعدّد، و نيز خدمات آزمايشگاه، راديوگرافى، دندانپزشكى و ... از افتخارات حج ايران است كه اينگونه مجهّز و آماده، در خدمت زائران خانه خداست.

خوبى و ظرافت و زيبايى حج ايران در آميختگى معنويات و عبادات، به خدمات رفاهى و فعاليتهاى فرهنگى و سياسى است.

مسائل حمل و نقل مسافران و ساك و چمدان و دفترچه بهداشتى و آموزش احكام و مناسك و اجراى مراسم برائت از مشركين ودعاى عرفه و كميل و حضور در بقيع و تشكيل سمينارها و تهيه فيلم و پوشش خبرى مراسم و فعاليت مخابرات و پست و ... همه و همه در كنار هم و با برنامه ريزى دقيق ديده مى شود و مايه سربلندى حجاج ايرانى در جهان اسلام است.

ص:136

اجراى برائت

شكى نيست كه هر چه ما كوتاه بياييم و عقب نشينى كنيم، حريف ما گستاخ تر مى شود و پيشتر مى آيد. بر اساس اين نكته «عرفات» براى اجراى مراسم برائت انتخاب شده بود تا به اين تكليف عمل شود. كاروانها كم و بيش در جريان قرار داشتند. نه شرايط مكانى و نه سنّ و سال زائران و احتمالات قضيّه اجازه حضور همه را در يكجا نمى داد. جوانترهاى كاروانها آماده شدند. برخى پيران هم براى اثباتِ اينكه جوانند، به اين جمع پيوستند. شوق حضور در مراسمى كه روح امام امت «ره» را در جوار رحمت خدا خرسند مى سازد، از چهره ها خوانده مى شد. بخصوص كه در سال 73 بعلّت شرايط خاص كنترل، مراسم برگزار نشده بود. هر چند بعضى مى كوشيدند هول و هراس در دلها بيفكنند و به نحوى آن را به تعطيلى بكشانند و لغو شود، ليكن درايت و شجاعت مسؤولان سبب شد على رغم اين جوّ، برنامه را عملى سازند.

چادر بزرگ بعثه و چادر زبان دانها، آزادگان، ستاد و تعدادى ديگر از خيمه ها همه به هم وصل شد. ساعتِ 11 قبل از ظهر مراسم با مدّاحى آغاز گرديد، سپس طبق معمول سالهاى گذشته «زيارت آل ياسين» كه عشق ورزى با امام زمان و اظهار محبت و ولايت نسبت به آن حضرت است، خوانده شد. با فرا رسيدن هنگام اذان ظهر، همه نيّت وقوف در عرفات كردند. نماز جماعتى پرشكوه، آنگاه تلاوت آيات برائت و شعارها، «برائت از مشركين» را رسماً به

ص:137

صحنه آورد.

سعوديها در عرفات و نزديك كاروانهاى ايرانيها و بعثه، نيروهاى ضدّ شورش مستقر كرده بودند، هر چند نسبت به اصل قضيّه يقين نداشتند، چون گفته شده بود در عرفات يا منا برگزار خواهيم كرد. ساعت اجرا را هم نمى دانستند، چه بسا فكر مى كردند عصر عرفه همزمان با دعاى عرفه خواهد بود. وقتى آمدند تا دخالت و جلوگيرى كنند، به آنان گفته شد نماز است و دعا. در بيسيم هايشان شنيده مى شد كه دستور برخورد داده مى شود و منتظر پايان نماز بودند. بعيد نبود كه خام شوند و در محيطى كه همه طرف حجاج مستقرّند، وارد عمل شوند و يك اشتباه نظامى مرتكب گردند.

گر چه مجموعه مراسم، حتى در سالهاى گذشته هم كه مفصّلتر بود، بيش از يكى دو ساعت طول نمى كشيد، ولى در واقع از اوّلين روز ورود ايرانيان به اين سرزمين، مراسم «برائت از مشركين» ايرانيان داير است، تا هنگام رفتن حجاج ايرانى بلكه روزها پس از عزيمت ايرانيان. چون تنها مراسم جان دار و سياسى حج كه از سالها قبل اجرا مى شده و جاى خود را حدّاقل در اذهان سعوديها، زائران كشورهاى ديگر، رسانه ها و مطبوعات باز كرده و در محافل مختلف مطرح مى شود، همين مراسم برائت است. تأثير آن را و خوف آمريكا از اجراى آن را از آنجا مى توان دريافت كه (آنگونه كه قبلًا هم ياد شد) از روزها قبل از مراسم، يك موج فراگير تبليغاتى در رسانه ها، روزنامه ها، خطبه ها، سخنرانيهاى مساجد بر ضدّ آن شروع مى شود

ص:138

و هر گونه بالا بردنصداى شعار و حمل پرچم و عكس و شعار و تظاهرات و راهپيمايى را مخالف با سكون و آرامش عبادى حج به حساب مى آورند و آن را بدعتى مى دانند كه ايرانيان بنا نهاده اند و بدعتگزاران را هم گمراه و اهل دوزخ مى شمرند!

حتى درصورت جلوگيرى از آن نيز، برائت ايرانيان اجرا شده است. حضور اين همه نفربر و نيروهاى ضدّ شورش در خيابانها مكّه و حتى عرفات و منا براى چيست؟ در ذهن زائران سؤال پيش مى آيد. خود مردم اين كشور هم با ديدن وضع نظامىِ شهر، متوجّه مسأله مى شوند، هر چند نگذارند ايرانيان در خيابانها و ميدانها آشكارا و بى مانع،صداى خويش را به برائت از شيطان بزرگ و اسرائيل و دشمنان اسلام و مسلمين برآورند.

روز عرفه، در آنصحراى معنويت بار و زير چادرها، كه منطقه وسيعى بلندگو كشى شده بود، سخنان حجةالاسلام والمسلمين رى شهرى و نيز پيام مفصّل مقام معظم رهبرى كه توسّط آيةاللَّه جنّتى خوانده شد و ترجمه آنها به عربى، در جوّى آميخته از نگرانى از عكس العمل سعوديها و شادى و رضايت از اداى تكليف، انجام گرفت و با اين تأسّف همراه بود كه چرا نبايد بتوان در سرزمين توحيد، از شرك مجسّم (آمريكا) برائت جست! يكى از حاضران كه پدر شهيد بود مى گفت: من با تكبير گفتنهايم با همه وجود احساس مى كردم كه كارى خداپسندانه و عبادت انجام مى دهم. مسلمانان ديگرى از غير ايران هم دوش به دوش ما در برنامه شركت داشتند. وقتى

ص:139

شعارهاى «الموت لأمريكا»، «الموت لاسرائيل» و «امريكا والصّهيونيّه، ضدّ الأمّه الاسلاميه» در فضا طنين مى افكند، عمق نظر حضرت امام «قدّس سرّه» آشكارتر مى شد كه اجراى برائت را فريضه مى دانست و حج را با اينگونه برنامه ها، مؤثّرتر و جهت دار ساخته بود.

در اثناى برنامه، مسؤول نيروهاى انتظامى مستقرّ در منطقه، براى گفتگو به چادر بعثه آمد. دم در به نحوى سرگرمش كردند و با شروع مراسم، او درخواست نيرو كرد، ولى دير شده بود و تا آنان بجنبند، مراسم پايان يافت و افراد به چادرهاى خويش رفتند.

پايان مراسم، همراه با قرائت قطعنامه اى بود كه در پايان هر بند، با تكبير پرشور حاضران مضمون آن مورد تأييد قرار مى گرفت.

متن قطعنامه چنين بود:

أعوذ باللَّه من غضب الجبّار

برائة من اللَّه و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين

صدق اللَّه العلىّ العظيم

امروزه، نگاهى گذرا به جهان اسلام، نشانگر آن است كه مشكلات و گرفتاريهاى امّت اسلام نه تنها كاهش نيافته، بلكه بيش از پيش غم افزا و دردآور گرديده است.

توطئه آفرينيهاى گوناگونى كه منشأ تمامى آنها روحيه سلطه گرى و باج خواهى آمريكاى جنايتكار و رژيم نامشروعصهيونيستى است، زخمهاى جانكاهى بر پيكره سرزمينهاى مقدس اسلامى وارد نموده كه

ص:140

تفرقه و اختلاف، برادركشى و كشتار دسته جمعى، هويت زدائى فرهنگى، محروميت اقتصادى و فقر شديد و بالأخره تهاجم و سلطه نظامى برخى از نتايج شوم و زيانبار آن است.

اكنون كه ما در سرزمين توحيد و ديار نزول وحى گرد هم آمده ايم، حريم امن الهى را بهترين جايگاه طرح مشكلات مسلمانان جهان و چاره انديشى براى آن دانسته و با علم به اينكه وحدت اسلامى و يكپارچگى امّت اسلام، مؤثّرترين راه برخورد با معضلاتِ ناشى از توطئه هاى مزبور مى باشد، معتقديم كه در سايه بازگشت به فرهنگ حياتبخش اسلام و استمرار انقلاب جهانى اسلامى و اعلام برائت و بيزارى از مشركين و مقابله با هر گونه شرك و زورگويى، بر اين مشكلات فائق خواهيم آمد.

اينك ما شركت كنندگان در اين مراسم باشكوه الهى، در كنار ديگر ميهمانان خداىِ رحمان، مواضع خود را بعنوان قطعنامه «حج ابراهيمى» سال 1374 هجرى شمسى اعلام و بر آن تأكيد مى نمائيم:

1- اعلام برائت از مشركين، امرى مُلهَم از قرآن كريم و سنّت نبوى و برخاسته از روح حجّ است كه با حُكم نافذِ بنيانگذار و رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى «قدّس اللَّه نفسه الزّكيّه» احياء و اجرا گرديده و هم اكنون به پرچمدارى جانشين خلفِ آن رهبر عظيم الشأن، حضرت آيت اللَّه العظمى خامنه اى استمرار دارد. ما ادامه حيات و تجديد مجد و عظمت امّت اسلام و پيروان رسول خاتم را در گرو ايستادگى و مقابله با دشمنان دين و اعلام برائت از كفر و شرك ودر

ص:141

رأس آن آمريكاى جنايتكار دانسته و ترك اين فريضه الهى را موجب ذلّت و خوارى مسلمين مى دانيم و بنا بر همين اعتقاد، برائت و انزجار خود را از آمريكا بعنوان پرچمدار شرك و كفر و طغيان در جهان معاصر اعلام مى داريم.

2- از آنجا كه جهان اسلام، پيكره اى واحد با آرمانى مشترك به شمار مى رود، كليد حلّ مشكلات مسلمين سراسر جهان را ايجاد وحدت در پرتو كلمه توحيد و پيروى از مكتب وحى مى دانيم و ضمن افشاگرىِ نقشِ توطئه گرانه آمريكا وصهيونيسم جهانى در ايجاد تفرقه و اختلاف، از علماء، انديشمندان، متفكّرين اسلامى و همه آزادگانِ عالم مى خواهيم تا به موازات حركت در مسير تأليف قلوب، تقريب ملل مسلمان و تحقّق وحدت اسلامى، توطئه هاى دشمنان اسلام را نقش بر آب نمايند.

3- امروز، دنياى اسلام شاهد تهاجم همه جانبه استكبار به سركردگى مسؤولين منفور دولت آمريكا و با طرّاحى اسرائيل غاصب مى باشد كه در اقصى نقاط عالم و در اشكال مختلف نظامى، فرهنگى، اقتصادى در حال اجراست.

ما ضمن محكوم كردن اين اقدامات، تمامى مسلمانان بيدار دل را براى مقابله جدّى با اين تهاجم فرا مى خوانيم.

4- نسل كشى مسلمانان در جاى جاىِ جهانِ اسلام، از جمله مشكلات و مسائل غم انگيز و تأسّف بارى است كه با مباشرت و حمايتهاى همه جانبه آمريكا وصهيونيسم جهانى در حال انجام است.

ص:142

ما ضمن محكوم كردن اين تهاجم و نسل كشى ظالمانه در بوسنى و هرزگوين، چچن، كشمير، الجزاير و ديگر نقاط جهان، حمايت كامل خود را از تمامى كسانى كه در معرض اين تهاجمِ ناجوانمردانه قرار دارند، اعلام مى نماييم.

5- ما، همانگونه كه بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران فرموده اند، رژيم غاصب اسرائيل را مولودى نامشروع دانسته، حركت سازشكاران و خائنين به ملّت فلسطين را كه امروزه ابعاد فريبكارانه آن روشن گرديده، محكوم ساخته و ضمن اعلام حمايت و پشتيبانى خود از مبارزين سلحشور فلسطينى و حركت انتفاضه، بنابر فرموده رهبر معظّم انقلاب اسلامى، تنها راه نجات ملّت مظلوم فلسطين را نابودى اسرائيل مى دانيم.

6- نظم به اصطلاح نوين جهانى، پوشش و بهانه اى فريبكارانه براى توسعه طلبى و زورگويى آمريكاى جنايتكار، در راستاى حضور در مناطق حياتى و استراتژيك جهان اسلام به منظور چپاول ثروت و اعمال فشار بر ملّتها و كشورهاى اسلامى است؛ ما ضمن محكوم كردن اين ادّعاها و اقدامات تجاوزگرانه، خواستار خروج فورى نيروهاى نظامى آمريكا از قلمرو تمامى كشورهاى اسلامى مى باشيم.

7- با كمال تأسّف، امروز مجامع بين المللى و در رأس آن، سازمان ملل و كميسيون حقوق بشر كه مى بايستى پناهگاهِ ستمديدگان و زجر كشيدگان و در خدمت مردم باشند، بعنوان اهرم فشارى در دست قدرتهاى بزرگ و از جمله آمريكا عمل مى نمايند. ما ضمن محكوم

ص:143

كردن عملكرد اينگونه مجامع خواهان تجديد نظر جدّى در ساختار مجامعِ مزبور و استقلالِ فكرى و عملى آنان بوده و از علماء بزرگوار و متعهّد به اسلام، از هر ملّت و مذهب، تقاضا داريم با تدوين منشور حقوق بشر از ديدگاه اسلام، به استيفاى حقوق پايمال شده انسانيت و دفاع حقيقى از ملل ستمديده و غارت زده پرداخته و فريبكارى و خيانت نابخشودنى اينگونه مراكز را افشاء نمايند.

9 ذى الحجّة الحرام سال 1415 هجرى قمرى

صحراى مقدّس عرفات

والسلام عليكم ورحمة اللَّه وبركاته

بايد كارى كرد كه اين حركت، فراگير گردد و حجّاج كشورهاى ديگر نيز نفرت خويش را از سردمداران شرك جهانى ابراز كنند.

زمينه چنين كارى كاملًا موجود است، در آينده، به شعارهاى مسلمانان ديگر كشورها در رمى جمرات، اشاره خواهم كرد. مهمّ شكستن سدِّ «نمى شود» و «نمى توان» است. برگزارى رسمى مراسم، طبيعى است كه با مشكلات و مزاحمتهايى مواجه گردد، ولى بصورت خودجوش و مردمى و غير رسمى را نمى توانند كارى كنند. در سالهاى پيش از حجّ خونين، حجاج ايرانى كه دسته دسته و با حالتِ كاروانى به رمى جمرات مى رفتند، در مسير شعار مى دادند و تكبير مى گفتند و طبيعى هم جلوه مى كرد و شرطه ها هم چندان بهانه اى براى مقابله و جلوگيرى نمى يافتند.

ص:144

غروب عرفه

بارى ... عصر عرفه، موسم ريزش باران اشك از چشم بندگان و باران مغفرت الهى از سوى پروردگار مهربان بود. جانِ عرفه و روح عرفات، نيايش عصر آن روز بود و شورانگيزترين برنامه در چادر بزرگ بعثه. مداحى و مرثيه خوانى و توسّل به حضرت مهدى «ع» و يادكردى از غربت و شهادت مظلومانه حضرت مسلم «ع» در كوفه، آنگاه دعاى عاشقانه و ژرف امام حسين «ع» در روز عرفه كه زيباترين نيايش روح بلند سيدالشهدا با خداست و در اين مختصر، نمى توان به بسط كلام پيرامون آن پرداخت.

پس از دعا، آمادگى براى «كوچ» در كاروانها به چشم مى خورد.

امّا خدا مى داند كه امروز در اينصحرا و در ميان چادرها و در دل حجّاج و در انديشه شيدايان ديدار، چه گذشته است! حيف كه با هيچ دوربينى نمى توان عظمت و عمق اين مناسك و روح اين «وقوف» و «افاضه» را به تصوير كشيد. قلم و نگارش كه عاجزتر از ثبت لحظه ها و نكته هاست. مهدى «ع» با دلهاى شكسته اين جمع كه به آمرزش الهى يقين دارند و به ديدار آن يوسف گمگشته اميد دارند، چه كرده است؟ كسى چه مى داند!

«تنگ غروب است و در اينصحراى عرفان

عطر حضور حضرتش را مى توان يافت

«مهدى» كدامين خيمه را ديدار كرده است؟

آيا كدامين چشم لايق، ديده او را؟

ص:145

آيا كدامين حاجى بشكسته دل را

بر دامن پر فيض ديدارش نشانده است؟

اينجا در اين دشت،

هر سوى، آثارى ز ردّ پاى مهدى «ع» است.

فرياد «يا مهدى» در اينصحرا بلند است

نجواى جان خيزِ كه را،

- آن دوست، آن مولا و سرور-

از خيمه هاى گرم و سوزان، اندرين دشت،

لبّيك گفته است؟

چشم انتظارى، درد جانسوزى است، اى دوست

در انتظارت،صبح و شب، تا كى نشستن؟

اين چشم را در چشمه عشق تو، شستيم

در زمزم ديدار هم، بايد كه اين چشم

روى تو بگشودن، به روى غير، بستن

هرگز روا نيست

اينجا هم از ديدار تو، محروم ماندن

اين ديدگان منتظر، خاك ره توست ...»

مشعر

چاره اى جز ترك اين دشتِ خدايى نيست.

غروب آفتاب، نزديك به دو ميليون حاجى را جاكن مى كند

ص:146

و شور كوچيدن به مشعر، سواره يا پياده، كاروانها را به تكاپو مى افكند.

سعى كرديم عقب نمانيم و به ترافيك سنگين اتومبيلها در مسير، برنخوريم. گر چه راه سواره ها و پياده ها جدا بود، ولى پيادگانى هم در دو حاشيه مسير ماشينها حركت مى كردند. عرفاتى را پشت سر گذاشتيم كه غم انگيز بود و منزلگاهى را مى ماند كه ساكنانش، رها كرده و رفته اند. همه بساطها برچيده شده بود و شايد ساعتى ديگر كسى در آنصحرا يافت نمى شد.

شب را در وادى مزدلفه مانديم. از عرفات تا مشعر (مزدلفه) حدود 7-/ 8 كيلومتر بود. از آخرين تنگه كه گذشتيم، چراغهاى مشعرالحرام، فضاى وسيعى را كه اطرافش كوه است نشان داد. باز، آن همه حاجى مى بايست شب را تا طلوع خورشيد، در مشعر وقوف كنند. بالاى ارتفاعات براى جمع كردن سنگريزه جمرات كه رفتيم، مزدلفه به يك استاديوم يك ميليون نفرى مى ماند كه اطرافش را كوه گرفته است. امكاناتِ آب و دستشويى در اينجاصفر است. از اين رو در تاريكى شب، پشت هر سنگ و كنار هر جدول خيابان و زير هر ماشينِ پارك شده و اين سو و آن سو، آلودگيها و تعفّنهاى بسيارى است وصبح هنگام روشنايى كه همه حركت مى كنند، آلوده كاريهاى شبانه بيشتر واضح مى شود. حجاج، چاره اى هم ندارند، خود را كجا مى بايست راحت كنند؟ وجود محدود چند شير آب يا دستشويى در منطقه وسيع مزدلفه، هرگز پاسخگو نيست.

كوچيدن از «عرفات» براى رسيدن به «مشعر» است.

ص:147

آنجا وادى عرفان بود و اينجا موقف شعور است. از گذرگاه دلِ آگاه و عارف، مى توان به «عقلِ معرفت آموز» و «عرفان عملى» رسيد. عرفان، پشتوانه وقوفى شاعرانه و برخوردار از شعور است.

آنكه در «عرفات» خود و خداى خود را نشناخته باشد، چگونه مى تواند در مشعر، به ذخيره هاى شعور باطنى دست يابد و قربِ خدا را در اين وادىِ عرفان خيز درك كند؟

در شب مشعر، تا سحرگاهش كرامت و رحمت الهى همچو باران مى بارد و تو بايد جام جان را در زير بارشِ بى وقفه رحمت قرار دهى تا از «حيات دل» و «صفاى جان» لبريز گردى.

شب مشعر، شب يقين و تجلّى باور و تمرين تعبّد است، بر خاك خفتن و بر خاك زيستن و «خاكى بودن» را تمرين مى كنى تا در روزهاى ديگر هم از بندِ «تن» و دام «نفس» رها شوى.

دست پرنيازت را بگشاى. نغمه اى، ناله اى، يا ربّى، گريه و اشكى، حال وصفايى، تضرّع و انابتى ... هيهات كه ديگر چنين شبى را شاهد باشى! خوشا آنان كه با خطّى از اشك، خطّ بطلان بر لوح گناهان مى كشند.

اگر در اين دشتها به عرفان و شعور نرسيم، پس ديگر كىْ وكجا؟

همين امشب بايد براى فردا كه «قربانگاه» در پيش است، توشه برگرفت.

فردا، عيد خون، عيد قربان است. بايد براى قربانى كردن «نفس» خويش با تيغ خلوص و تعبّد، آماده بود ...

ص:148

آسمان پر ستاره مشعر، خيلى حرفها داشت. ولى دريغ كه آلودگى هوا، بوقهاى ماشينها، رفت و آمدها و سر وصداهاى مردم و ... پيدايش زمينه روحى خوب را كاهش مى داد. شب را بهصبح آورديم، با سنگريزه هايى كه براى زدن به جمرات جمع كرده بوديم، با طلوع آفتاب، از «وادى محسِّر» (كه گويند محلّ نزول سپاه خدايىِ ابابيل بر سپاه فيل سوار ابرهه بوده است) گذشته، رو به منا نهاديم، سرزمين قربانى و عبادت و هجوم به نمودهاى شيطان و تراشيدنِ سر.

روز عيد قربان بود، پس از نمازصبح، به چند نفر اين عيد را تبريك گفتم. ولى چنان غافل از «عيد اضحى» و غرق در حيرتِ كوچ شبانه از عرفات به مشعر و اوضاع مزدلفه و بيتوته در آنجا بودند، كه جا خوردند و تازه يادشان آمد كه امروز، عيد است، آن هم يكى از بزرگترين اعياد اسلامى، عيد آمادگى براى فدا كردن و قربانى دادن و از تعلّقات رها شدن و به طاعت الهى آراسته شدن و شيطانِ درون و برون را رجم كردن و بر شهوات غلبه يافتن.

منا

منا، سرزمينى به طول چند كيلومتر است كه ميان دو رشته كوه قرار دارد. سرزمين مقدّسى كه انبياء الهى و رسول خدا «ص» و امامان شيعه و بزرگان وصالحان در آن وقوف كرده، خدا را عبادت كرده و اشك ريخته اند.

ص:149

جمرات سه گانه آن كه حاجى به آنها سنگ مى زند، رمزى از مبارزه با شيطان است، سه جايگاهى كه در سه نوبت، شيطان به وسوسه حضرت ابراهيم پرداخت تا از اجراى فرمان الهى سرباز زند و ابراهيم، هر بار شيطان را راند. اين سنتِ «رمى جمره»، در احياء آن مبارزه با ابليس است و درس آن، غلبه مسلمان بر تمنّيات نفسانى و وسوسه هاى شيطانى است. خود «قربانگاه» و مسلخ كه در اوّل منا از سمتِ مشعر قرار دارد و روز عيد، هر حاجى بايد يك قربانى كند، به ياد اسماعيل ذبيح و خلوص ابراهيم و رضاى او به قربانى كردن فرزند عزيزش در پيشگاه امر الهى است. و درسش گذشتن از همه محبوبها و فدا كردن عزيزها در راه محبوب برتر و عزيزتر، يعنى خداى متعال است.

حاجى، روز اوّل ورود به منا، آخرين جمره (جمره عقبى) را سنگ مى زند، قربانى مى كند، سر مى تراشد يا موى خود را كمى مى زند تا از احرام درآيد. در دو روز آينده، هر سه جمره را سنگ مى زند. شبها هم وقوف و بيتوته در منا واجب است.صحراى منا يادآورصحراى محشر است، البته در مقياسى بسيار بسيار كوچكتر و كمتر. انسانها از خانه و خانواده دورند، پيوند با خداست، «منا» كلكسيون و ماكِتى است كه نمونه هايى از همه ملّتها، ملّيتها، زبانها، لهجه ها، رنگها، فرهنگها، چهره ها، مذهبها را در خود دارد كه همه را خداى واحد و رسول واحد و كعبه واحد، در اين كوه و دشت، گِرد آورده و زير چتر عبوديّت خدا قرار داده است.

ص:150

منطقه اى كه چادرهاى ايرانيها زده شده، نزديكيهاى قربانگاه است و از جمرات، دورتر است. امّا در بلندى است. عزّت پيروان اهل بيت و مناديان حج ابراهيمى، حتى در جايگاه و چادرها و پرچم سه رنگ ايران هم ديده مى شود. بالنى پر از «گاز هليوم» بر فراز چادرهاى ايرانى است، كه از دورترين نقطه «منا» هم ديده مى شود و راهنماى خوبى است كه حجاج ايرانى، منطقه خود را گم نكنند.

بالنهاى كوچكترى هم به رنگهاى ديگر كه هر كدام نمايانگر محلّ چند استانِ نزديك به هم است، در هوا ديده مى شود، باز براى راهنمايى بيشتر. خدا به راهنمايانِ گمشدگان خير دهد كه در مناطق مختلف، جلوى خيمه بعثه و ستاد و در مسير جمرات، با لباسى مشخّص به هدايت گمشدگان به سوى مسير و منطقه استقرار، مشغولند. نيروهاى سعودى هم كمك به حجاج مختلف مى كنند، امّا امدادگرانِ ايرانى، بخاطر همزبانى بهتر مى توانند به ايرانيها كمك كنند.

طبق آمار رسمى سعودى، در حجّ امسال، تعداد 1043374 نفر زائر در اعمال حج، شركت داشته اند. از اين تعداد 914602 نفر از راه هوا، 99065 نفر از طريق زمين و 31015 نفر از راه دريا آمده اند. وقتى چهارصد هزار زائر سعودى را به اين جمع بيفزاييم، حضور اين سيل عظيم انسانى 5/ 1 ميليون نفرى در اين وادى، مشكلات بسيارى را پديد مى آورد، چه از نظر تردّد و ترافيك و اسكان، چه از نظر بهداشت و نظافت و بيمارى و گرمازدگى، چه از

ص:151

لحاظ آب و دستشويى و تغذيه، و در كنار همه اينها عمل رمى جمرات و قربانى كردن كه از سوى همه افراد در ظرف زمانى محدود و منطقه مشخّصى انجام مى گيرد. سال گذشته، در مسير جمرات به خاطر ازدحام جمعيت و هنگام عبور برخى از شخصيّتهاى مهمان سعودى، عده اى از روى پل به پايين افتادند و جان دادند.

آتش سوزى وسيع در منا در چندين سال قبل، از يادمان نرفته است.

حتى همين امسال روز هفتم ذيحجّه پيش از استقرار حجاج در اينجا، در منا آتش سوزى شد و 19 هزار چادر مربوط به كشورهاى آسياى ميانه و عربى از بين رفت و 3 نفر كشته و 99 مجروح بر جاى ماند.

دود حاصل از اين آتش سوزى، منطقه عزيزيّه را فرا گرفته بود و هليكوپترها و وسايل آتش نشانى فعّالانه به خاموش ساختن آن مشغول بودند. راههاى منتهى به جمرات، هميشه ترافيكى سنگين و تردّدى نفس گير داشته است. ماشين ها و آدمها چه آنها كه در تردّدند، چه آنها كه طرفين جاده ها و زير سايه گذرگاه مربوط به پياده ها را به محلّ سكونت و اطراق خود اختصاص داده اند، باهم مى آميزند. گاهى با كنترل مأموران اوضع بهتر مى شود، گاهى رشته از دست در مى رود. امسال نسبت به گذشته مراقبت بيشتر و نظم بهترى احساس مى شد. پل روگذرِ جمرات را هم تا حدّ زيادى عريض كرده و در چند جا شيرهاى آب كار گذاشته بودند و رفت و آمد كسانى كه از طبقه دوّم به جمرات، سنگ مى زدند، در رفت و برگشت بصورت يكطرفه تنظيم شده بود كه به نظم مراسم كمك مى كرد.

ص:152

در سالهاى اخير، بر تعداد قربانگاهها افزوده اند تا تراكم كمترى در مسلخ پيش آيد. در تعدادى از قربانگاههاى جديد نيز با تجهيزات پيشرفته و نظافت و مراقبت بيشترى گوسفندان ذبح مى شود و با آبِ فشار قوى شسته شده و گوشتهاى قربانى براى بهره بردارى بيشتر به سردخانه منتقل مى شود. امّا در تعدادى از قربانگاهها، همچون گذشته، گوسفندان ذبح شده روى هم انباشته مى گردد و استفاده بهينه از آن به عمل نمى آيد.

وضع منا، از نظر آب و دستشويى و امكانات و خدمات و تلفن و درمانگاه و اجناس و ... به مراتب بهتر از عرفات و مشعر است. منا شهر نيست، ولى چيزى هم از يك شهر كوچك كم ندارد. آخرش به قسمتهاى عزيزيّه در مكّه وصل مى شود.

مقدّسترين مسجد منا، مسجد خيف است، با وسعتى در حدود 23660 متر مربع كه در سال 1362 قمرى بصورت فعلى ساخته شده است و بناى نخستين آن به سالهاىصدر اسلام مى رسد. الآن بطور شبانه روزى در ايّام تشريق، مورد استفاده حجّاج قرار مى گيرد.

چه براى عبادت، چه استراحت. هر چه محيط را توسعه مى دهند و جاده مى كشند و تونل مى زنند، ولى باز همچنان در منا احساس تنگى مى شود. افزايش پيوسته زائرين خانه خدا عامل اين حالت است. در سال 1350 قمرى تعداد حجاج 29065 نفر بود، در سال 1370 قمرى 100574 نفر، در سال 1400 قمرى 812892 نفر و امسال، بيش از يك ميليون نفر. وقتى در طول 65 سال، زائران خانه

ص:153

خدا از 29 هزار نفر به يك و نيم ميليون نفر افزايش مى يابد، طبيعى است كه اگر امكانات و مسكن و زمين و ماشين و آب و جاده و ... به اين تناسب افزايش نيابد، همواره مشكلات، باقى است.

در مسلخ عشق

پس از رسيدن به منا، ابتدا براى رمى جمره عقبه رفتيم. بسيار شلوع بود، ولى چاره اى جز سنگ زدن به سمبل وسوسه شيطان نبود.

آنگاه كمى استراحت كرده به سوى قربانگاه رفتيم. دو سه تن از دوستان هم همراه بودند، و يكى هم كارد در دست كه مى خواست ذبح كند. در قربانگاه شماره چهار، 17 گوسفند سالم انتخاب كرديم هر كدام به قيمت 350 ريال سعودى و كارد بر حلقومشان نهاده، قربانى خدا كرديم. پيشترها هم به داخل مسلخ رفته بودم. مى شد كه به كسى وكالت دهيم تا از طرف ما گوسفند بكشد، ولى دوست داشتم براى چندمين بار وارد قربانگاه شوم وصحنه خون ريختن را از نزديك ببينم. هوا گرم بود و زمين قربانگاه خونين و هر طرف لاشه گوسفندى بر زمين و در آغلهايى چند، دسته دسته گوسفندان در انتظار تيغ! غصّه مى خورديم كه چرا اينهمه گوشت، هدر مى رود و برنامه ريزى خوبى جهت استفاده از گوشتها نيست، پا در بركه خون گذاشته، پيش رفته بوديم، حوله احرام هم خونى شده بود. خوشبختانه همه 17 گوسفندى را كه ما سر بريديم، شيعيان افغانى موجود در آنجا و گاهى هم سياهان، همان لحظه از زير تيغ برداشته و بردند.

ص:154

خوشحال بوديم كه مورد استفاده قرار مى گرفت.

از لا به لاى آن همه خون و جسد و جمعيّت و ... كه بيرون مى آمديم، آفتاب بر اين زمين پر خون مى تابيد و هواى دم كرده از تبخير خونها، يك لحظه مرا به يادصحراى كربلا انداخت و ريخته شدن آن خونهاى پاك و جوشان بر زمين نينوا و بريده شدن سر ابا عبداللَّه «ع» و شهداى عاشورا. ديدم حضرت سجاد «ع» حق داشته كه هر وقت قصّابى را مى ديد كه مى خواهد گوسفندى سر ببرد، مى ايستاد و مى پرسيد: آيا آبش داده اى؟ و آنگاه گريز به كربلا و ياد از قساوت دشمن در بريدن آن حلقومهاى مطهّر با لبهاى خشكيده از عطش ... تا اندكى از موى سر بچينيم و لباس احرام را درآورده، زير دوش تنى بشوييم و لباس عادى بپوشيم، عصر شده بود و دور و بر دستشوييها بسيار شلوغ و همه به نوبت ايستاده، كه سر بتراشند و بشويند و جامه بپوشند.

لحظه اى بود كه خيليها را در اولين نگاه، نمى شد بشناسى. سرها كه با تيغ تراشيده مى شد، چهره ها بشدّت تغيير مى كرد. حالا هر كس بايد عرقچينى بر سر بگذارد تا كلّه مبارك در برابر آفتاب نسوزد، يا آنكه از يك چپيه و دستمال سفيد كمك بگيرد.

شب را در منا مانديم.صبح روز يازدهم، پس از سنگ زدن به سه جمره، از منتهى اليه جمره سوّم پياده به مكّه رفتيم كه راه چندانى تا «هتل جفالى» نبود. استراحتى و ناهارى، سپس حركت به سوى مسجدالحرام براى تكميل اعمال. ساعتِ 3 بعد از ظهر، مناسبترين

ص:155

و خلوت ترين وقت براى طواف بود. يكى دو ساعت ديگر بشدّت شلوغ مى شد. شب كه قيامت بود. الحمدللَّه طواف و نماز و سعى و طواف نساء و نماز طواف، همه را انجام دادم و ماشين گرفته به سمت منا آمدم تا غروب را درك كنم.

سر راه خيمه ها، از جلوى مسجد خيف كه مى گذشتم، ديدم اذان مغرب نزديك است. وضو ساخته و نماز مغرب و عشاء را در آنجا خواندم، خواستم بيرون آيم، ديدم ميز گردى با حضور دو تن از اساتيد داير شد كه پيرامون شرك و ايمان بود. مقدارى نشسته به بحثها گوش كردم ولى چون مى خواستم به دعاى كميل ايرانيها كه امشب در چادر بعثه بود برسم، از خير آنصحبتهاى تكرارى و نيشدار گذشتم.

در راه،صف درازى ديدم كه از همه ملّيتها در آن بود. از يكى پرسيدمصف براى چيست؟ گفت: قرآن و كتاب و شام توزيع مى كنند. گفتم: اين آخرى عمده تر از همه است! و ... خنديد. و واقعاً براى انبوهِ هزاران نفرى كه شب و روز را در سايه پلها و گذرگاهها و حاشيه خيابانها و داخل اتومبيلهاى خود مى گذرانند و كاروانى نيست كه غذا بدهد و پذيرايى كند، شامِ رايگان و «فى سبيل اللَّه»، طبيعى است كه چنانصف طولانى پديد آورد.

گمشدگان

نزديك چادرهاى ايرانيها كه رسيدم، پير مردى نشانى كاروان

ص:156

خودشان را كه از خراسان بود، مى پرسيد. او را به «ستاد گمشدگان» رساندم تا راهنمايى اش كنند يا به چادرش برسانند. برادران امدادگر اين ستاد، با حوصله فراوانى روز و شب در خدمت حجّاج اند. در مكّه و مدينه هم مشغول بودند. آمارى كه داده بودند، در طول سيزده روز حضورشان در مكّه 2674 حاجى ايرانى را به كاروانشان رسانده بودند كه اغلب سنّشان بالاى پنجاه سال بود و بيسواد. در ايّام تشريق نيز 50 نفر در عرفات و 488 نفر گمشده را در منا به كاروانها و چادرهايشان رسانده يا راهنمايى كرده بودند. گم شدن در «منا» بيش از ديگر جاها اتفاق مى افتد، بخصوص در مسير بازگشت از جمرات، يا در آغاز ورود به منا.

كار امدادگران نسبت به گمشدگان، ذهن مرا به جاى ديگر برد و به ياد گمشدگان بسيار ديگرى افتادم كه مقصد و كاروان خود را در عرصه زندگى گم مى كنند و هرگز سراغ ستادى را هم نمى گيرند كه راهنمايى شان كند. گمشده تنها كسى نيست كه چادر و كاروان خود را در «عرفات» و «منا» گم مى كند، اين گمشدگى هم زود تشخيص داده مى شود، هم زود، گمشده به جمع همسفران مى پيوندد. امّا ... گروهى از ما در خويشتن گُميم. نمى دانيم در كجاييم، از كجاييم، به كجا مى رويم و به قول مولانا:

از كجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مى روم آخر؟ ننمايى وطنم

مگر «روز مرّگى» مى گذارد كه از محيط اطراف، سرى به «جهان درون» بزنيم و پنجره دل خويش را به آفاق معنويت بگشاييم؟ اينكه

ص:157

همه را بشناسيم، ولى «خودشناسى» مان ضعيف باشد، اينكه به همه آدرس و نشانى بدهيم، ولى جايگاه و منزل و مقصد خويش را ندانيم، اينكه دست ديگران را گرفته و به كاروانشان برسانيم، امّا دست خودمان به جايى بند نباشد، اينكه چهره همه را، چه زشت و چه زيبا، چه آشنا و چه غريبه، بشناسيم، امّا ندانيم كه چهره خودمان به چه مى مانَد، اينها همه ... اگر نشانه «خود گم كردن» نيست، پس چيست؟

مى دانيم در كجاييم؟

ما امروز در جايى نفس مى كشيم كه هزارانصدّيق و شهيد وانبيا و اوليا، در فضاى آن نفس كشيده اند.

در وادى و بيابانى قدم مى زنيم كه امامان معصوم و حجّتهاى الهى گام در آن نهاده اند. در جايى حضور داريم كه جان هستى و روح عالم، حضرت مهدى «ع» در اين ايّام، در اينجا حضور مى يابد.

اى چشمها! گريان باشيد!

اى گوشها! زمزمه هاى عاشقانه را بشنويد. اى دلها! به رحمت الهى اميدوار باشيد. ما مهمان خداييم، آيا ميزبان را مى شناسيم؟

خدايا! ما هنوز «خود» را نشتاخته ايم، تو را چگونه بشناسيم؟

اينجا بايد «صفحه دل» را مطالعه كرد، «كتاب روح» را بايد گشود، «صداى غيب» را بايد شنيد. راستى كه چقدر غافليم! آرى، در اين شهر و در اين دشت و در اين روز، ما «خود» را گم كرده ايم.

به چادر بعثه رسيديم، محلّ برگزارى دعاى كميل در منا. در

ص:158

خيابانهاى اطراف، آرايش نظامى نيروهاى امنيّتى و انتظامى به چشم مى خورد. گويا خاطره دو سال پيش را در ذهن داشتند كه حجاج ايرانى، مراسم برائت از مشركين را در چنين شبى در منا برگزار كردند. لابد احتمال مى دادند باز هم برنامه اى داشته باشيم. امّا در جوّى پر از معنويّت، دعاى كميلِ منا همراه با مداحى و ذكر مصيبت و اشك و ناله، به پايان رسيد و حجاج بتدريج به چادرهاى خود بازگشتند.

شب دوازدهم هم سپرى شد. آخرين روزى كه در منا بوديم، يك عمل بيشتر نبود، رمى جمرات سه گانه، و سپس كوچ به سوى مكّه، البته پس از اذان ظهر. اهل سنت در اين روز، بعد از ظهر رمى مى كنند. امّا شيعه قبل از ظهر. جمره عقبه در اين سوّمين روز حضورمان در منا شلوغ بود، بخصوص طبقه پايين و بويژه نزديكيهاى ظهر. چون خيلى ها سنگ زدن را گذاشته بودند براى آخر وقت، كه پس از سنگ زدن، ديگر اين مسيرِ طولانى را به چادرها برنگردند، بلكه از همانجا پياده با گذر از تونلهاى جديد، به مكّه بروند و از رنج ترافيك سنگين در نيمروز گرم، آسوده باشند.

باز هم برائت

حادثه جالبى كه در جمره عقبه اتّفاق افتاد (قبلًا نيز اشاره كردم) از شورانگيزترينصحنه هاى آن روز و نمايشى از «برائت مردمى» بود. هزاران نفر از مسلمانان غيور لبنانى، كويتى و ... كه موفق به

ص:159

شركت در مراسم برائت در روز عرفه نشده بودند، در كنار جمره عقبه، مراسم برائت برگزار كردند. در ضمنصلواتهاى رسا و ابراز وفادارى نسبت به ولايت فقيه و رهبرى، با شعارهايى همچون:

«الموت لأمريكا الموت لاسرائيل، خيبر خيبر ياصهيون، جيش محمّد قادمون، اللَّه واحد، خمينى قائد، هيهات منّا الذلّه، أمريكا شيطان الأكبر و ...» توجّه حجاج ديگر را هم جلب كرده بودند. گر چه آن منطقه، خالى از مأموران سعودى نبود، امّا درياى خروشان مردم از همه ملّيتها در جمرات، عظيمتر از آن بود كه كارى از چند مأمور ساخته باشد. اين حركت، بسيار شورانگيز بود و ستودنى!

در مسير خروجى منا، هزاران ايرانى جمع بودند و لحظه شمارى مى كردند تا اذان ظهر گفته شود و از محدوده منا خارج شده به طرف مكّه روان شوند. جمعى در ماشينها منتظر بودند و گروهى پياده و در مسير تونلِ مخصوصِ پياده ها. سيل جمعيّت با «اللَّه اكبر» اذان به راه افتاد. اين دريا وقتى به تونل رسيد، دور از چشم مأموران، يك بار ديگر فريادهاى خويش را به تكبير وصلوات و شعارهاى برائت برآورد وصدا در تونل پيچيد. امّا در آن سوى تونل مأموران حضور داشتند.صداها كاهش يافت و جمعيّت، همچون آرامشى پس از طوفان، خارج شدند و به راه خويش ادامه دادند، تا بار ديگر در مكّه معظّمه، بر گرد خانه خدا طواف كنند و نماز بخوانند و سعىصفا و مروه را انجام دهند.

ص:160

ص:161

دوباره مكّه

اشاره

ص:162

ص:163

دوباره مكّه

22/ 2/ 74

صبح امروز در منا بوديم، عصر در مكه. دوباره خانه خدا بود كه دلها و ديده هاى عاشق را به سمت خويش مى كشيد و مردم همچون براده هايى مجذوب اين مغناطيس. ساعتى به غروب مانده، سيل حجاج، سواره و پياده از منا برمى گشتند.صف فشرده اتومبيلهاى حامل افراد، در آن گرماى دم كرده غروب مكّه، مثل زنجيرى به هم پيوسته بود. عدّه اى نيز پياده و با گامهاى خسته ولى مشتاق باز مى گشتند. نزديكيهاى «ميدان شيشه» ناظر اين كوچ ربّانى بودم كهصحنه اى زيبا توجّهم را جلب كرد. يك زن فيليپينى با دوتا از بچه هاى هشت نه ساله اش كنار خيابان و در مسير مردم ايستاده بودند، با زنبيلى پر از بسته هاى خنكِ آب ميوه، شير و نوشابه و به

ص:164

پياده هاى از منا برگشته هديه مى دادند. در كنار بچه هاى ديگرى كه آب بهداشتى مى فروختند، توزيع رايگان اين نوشابه هاى خنك، چه لذّتى داشت. جايتان خالى، من نيز كامى تر كردم و رفع عطش شد.

امشب مناسب نديدم كه حرم بروم. شب بازگشت از منا شايد از شلوغترين شبهاى مسجدالحرام باشد. چون بسيارى از جمله حاجيان بومى، مى خواهند هر چه زودتر بقيه اعمال را به جا آورده، از احرام درآيند، يا به شهرهاى خودشان بازگردند.

اين روزها مكّه معظّمه، محشرى از ملّتها و قيامتى از احساسها و ايمانها و جذبه هاست و اين سفر، فرصتى است تا انسان، گروههاى متفاوت، رنگارنگ، با لهجه هاى گوناگون و از اينجا و آنجا و دور و نزديك را ببيند و ايمانهاى جوشيده از دل اين همه مسلمام از خاور تا باختر عالم پهناور را لمس كند.صحنه، يادآور قيامت است.

در اطراف كعبه، خيابانهاى مكّه، ارتفاعات كوه حرا و غار ثور، پهندشت عرفات و وادى منا، اين همه جمعيت چه مى گويند و چه مى خواهند؟ خدا با اين دلها چه كرده است؟ حج چيست؟ «بنده» كيست و «آزاد» كدام؟ اى ابراهيم! تو كيستى و چه كرده اى و هاجر و اسماعيلت كه بودند و چه كردند؟ در اين سفر، مفهوم عبوديّت، روشنتر احساس مى شود و «حيات»، معناى ديگرى مى يابد.

رها شدن از خانه و كاشانه و شهر و وطن و از «زندگى روزمرّه» و فروختنِ «نقد دنيا» براى خريدن «اجر آخرت» و رضاى الهى درسى از درسهاى حج است. انسان تا از غير خدا نگسلد، به خدا

ص:165

نمى پيوندد. گسستن از غير، مقدّمه پيوستن به خداست. امّا ... بعضى گر چه اينجا هستند؛ ولى تنها جسمشان را آورده اند و دلشان در وطن و خانه و زندگى است. اينان هنوز مكّه و حج نيامده اند. اى بسا آمدگانى كه نيامده اند! ... و چه بسا نيامدگانى كه آمده اند، اينجايى اند، اينجايند ...

از «حرا» تا «ثور»

كم كم فرصتِ 25 روزه اين سفر رو به پايان مى رفت. خيلى جاها در نظر بود كه بازديد شود و تاريخ اسلام در اين سرزمين، مرور گردد، كه نشد.

از همان روزهاى نخست ورود به مكّه شوق رفتن به «غار حرا» انسان را وسوسه مى كند. نمى دانم چه رمزى در آن نهفته كه حاجى را بى تاب مى كند. ولى برخى احتياط مى كنند و پيش از پايان اعمال حج از مكّه خارج نمى شوند و غار حرا و ثور را مى گذارند براى پس از بازگشت از منا و فراغت از اعمال.

هر چند امروز بعلّت توسعه شهر، «جبل النور» كه غار حرا بر فراز آنست جزو شهر محسوب مى شود، نه خارج از مكّه.

ساختمانهاى مسكونى اطراف آن را فرا گرفته است.

حرا در 10 كيلومترى شمال مسجدالحرام است. گفتيم كه الآن وصل به مكّه است. جايى كه نخستين آيات قرآن در آغاز بعثت بر پيامبر در همانجا نازل شد. عبادتگاه پيامبر بود كه گاهى ايامى از سال

ص:166

را دور از غوغاى مادّيتِ مشركان به آن خلوت انس پناه مى برد و با خدا راز مى گفت. يكى از معدود جاهاى دست نخورده و بكرى كه شاهد حضور رسول خدا و قدمگاه آن پيامبر خاتم است. هر چند مأمورانِ «نهى از معروف»! سعودى چه شفاهى و چه با تابلوهايى كه نصب كرده اند، حجاج را ازصعود به كوه نهى مى كنند و مى گويند خود را به زحمت نيفكنيد، بالاى كوه رفتن ثوابى ندارد و سنّت نيست، برويد در مسجدالحرام نماز بخوانيد؛ ولى زائران عاشق، به فتواى عشق، قلّه پيمايى مى كنند، نه طبق دستورالعملهاى رسمى و بخشنامه هاى دولتى!

زن و مرد، پير و جوان سينه كش كوه را گرفته بالا مى روند.

خيليها در سپيده دم، حتى پيش از اذانصبح به راه مى افتند تا از نور ماه و خنكى هوا استفاده كنند و به گرما نخورند. رسيدن به قلّه كوه، بطور معمول حدود نيم ساعت تا سه ربع طول مى كشد و از قلّه كمى پايين تر كه چند گذرگاه صعب العبور در پيش است، محلّ غار قرار دارد. البته نه غار، بلكه سرپناهى كه از چندينصخره عظيم به وجود آمده كه سر بر دوش هم نهاده اند و محلّى بصورت غار كوچكى پديد آمده، رو به كعبه، كه يكى دو نفر مى توانند در آن به عبادت و نماز بايستند. از بالاى غار، بخصوص در شب، روشنايى مسجدالحرام و گلدسته ها ديده مى شود. محيطى بوده است دور از دسترس مردم، با راهى دور و دشوار، با خلوتى الهام بخش و ملكوتى و ارتفاعى بسيار، كه رسول خدا را هنگام مناجات و عبادت در خود جاى مى داده است

ص:167

و خديجه و على «عليهماالسلام»، گاهى غذا و آب به او مى رساندند.

جبرئيل، سوره «اقرأ باسم ربك ...» را همينجا از سوى خدا آورد.

حاجى علاقه مند است كه در اين معبد نورانى رسول، نماز بخواند و گاهىصفى ممتد و ازدحامى عجيب براى ورود به اين «خلوتسراى دوست» تشكيل مى شود. برخى هم به فكر گرفتن عكس يادگارى در كنار غار مى افتند.

وقتى انسان به ياد رنجهاى پيامبر مى افتد، خستگى راه از تنش بيرون مى رود. سلام وصلوات بر تو، اى رسول رحمت.

و امّا «غار ثور» كه در منطقه جنوب مكّه است و از خيابانى راه به كوهستان آغاز مى شود، پناهگاه حضرت رسول در هنگام هجرت به مدينه است. همانجا كه خداوند با تار عنكبوت، بنده اش محمد «ص» را از تعقيب و گزند مشركان حراست كرد. راه هجرت به مدينه از شمال مكّه است و اين غار در جنوب، و اين خود شيوه اى براى ردّ كم كردن بوده تا پيروان ابوسفيان كمتر براى دستيابى به رسول خدا توفيق يابند.

غار ثور نيز بالاى كوهى قرار دارد، با چندصخره روى هم قرار گرفته، كه آنسويش درّه اى عميق است و اينسويش كوه. داخل اين غار، چند نفر مى توانند پنهان شوند، البته بصورت نشسته. چون سقفش كوتاه است و نمى توان ايستاد. حتى براى ورود به آنجا هم بايد خم شد. آنجا هم عكّاسان آماده با دوربينها هر لحظه منتظرند كه از حجاج، عكس يادگارى بگيرند، ولى گران است و عكسهاى

ص:168

بى رنگ و رو به آن قيمت نمى ارزد.

راه غار ثور، هم طولانى تر است، هم سخت تر و نفس گيرتر. شايد بيش از دو برابر مسيرى كه براى فتح قلّه «جبل النور» طى مى شد، براى رسيدن به اين غار بايد راه پيمود. كوهها و ارتفاعات را آنقدر بايد يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت و به عشقِ آن «منزل نهايى» به زانوها و نفسها التماس كرد كه همراهى كنند كه چندين نوبت، نشستن و استراحت و تازه كردن نفس و تر كردن لب لازم است. البته در پيچ و خم كوه و كمر، نشانه ها و رنگهايى ديده مى شود كه فِلشى به سوى مقصود است، امّا چه بسا انسان به تنهايى راه را گم كند.

در اين مسير، حجّاج مختلفى را از زن و مرد مى بينى كه نفس زنان بالا مى روند و همان محبّت است كه آنان را توان مى بخشد. و چون افراد در رفت و برگشت به هم مى رسند، «خدا قوّت» و «قبول باشد» ردّ و بدل مى شود و همين روحيّه مى بخشد براى پيمودن بقيّه راه.

آيا رسول خدا براى گريز از چنگ مشركان كينه توز و در ابتداى هجرت، اينهمه راه پيموده و تا اينجا خود را رسانده است؟ اين پناهگاه را از كجا مى شناخته؟ مگر نه اينكه بزرگ شده همين كوه و كمر بوده و روزگارى به شبانى مى پرداخته است! آنكه براى بشريت، «راهنما» ست، بايد خود به همه راهها آشنا باشد. و دشمنان چه لجوج بودند كه رسول خدا را تا كجاها تعقيب كردند. لعنت بر آنان.

ص:169

مى ارزد كه انسان رنج باديه و كوه و غار حرا و ثور رفتن را به جان بخرد، تا يك لحظه در فضايى نفس بكشد كه آن حبيب خدا، مصطفاى پروردگار، آنجا گام نهاده، نفس كشيده، شب را بهصبح آورده است. اين فرمان عشق است؛ هر چند تبليغاتچى هاى وهّابى همه اينها را شرك به حساب آورند! ...

بازگشت

25/ 2/ 74

خستگى اعمال منا و عرفات، سپس بقيه واجبات در مكّه از تن و جان درآمده بود. مهلت كاروان نيز براى اقامت در اين ديار، به سر آمده بود. امروز آخرين ديدار با خانه خدا، قبرستان ابوطالب، بازارهاى پرمشترى، خيابانها و مسجدهاى اين شهر را انجام داديم و آخرين نماز جماعت در مسجدالحرام. و چه لذّتبخش بود در اين ايّام، حضور در كنار برادران مسلمان از همه جاى دنيا، كه همدلى و وحدت قبله و كتاب واحد و دين مشترك، همه را به هم پيوند داده بود.

آواى «الرحيل» براى همه بهصدا درآمده بود. دسته دسته مسلمانهاى تركيه، مالزى، اندونزى، مصرى و ... را مى ديدى كه در خيابانها و پاى اتوبوسها عازم جدّه اند، تا به كشورشان بازگردند.

بتدريج، بازار خريد، از رونق مى افتاد، چون خيليها خريدهايشان را كرده و بارها را بسته بودند.

ص:170

با ته مانده «كارتِ تلفن» كه چند دقيقه اى بيشتر ظرفيّت مكالمه نداشت، تماسى با ايران گرفته، ساعت بازگشت را خبر دادم.

پيش از غروب بود كه از مكّه بيرون آمديم. افسوس مى خوردم كه چرا نتوانستم آب زمزم بعنوان تبرّك با خودم بردارم، كه ديدم در توقّفگاه ماشينها، رايگان بُتريهاى پلاستيكى آب زمزم را به مسافران هديه مى دهند. گوشه اى از ساك دستى براى اين چند ليتر آب مقدّس جا داشت. ساعتى بعد در فرودگاه جدّه بوديم و تحويل ساكها به قسمت بار و انتظار براى پرواز.

صبح 26/ 2/ 74 فرودگاه مهرآباد تهران پذيراى ما بود، و انبوه استقبال كنندگانى كه طبق يك سنّت دينى، به پيشواز حاجيهاى خودشان آمده بودند، با دسته هاى گل، با آغوشهاى پر مهر، با حلقه هاى اشك در چشمانشان.

و ... حاجى مى پنداشت كه از يك «جهاد» برگشته است.

- باشد كه روزىِ همه آرزومندان گردد ...

ص:171

فهرست اعلام

اشخاص

جاها

موضوعات

ص:172

ص:173

اشخاص

آدم و حوا، 134

آمنه، 87، 92

ائمه بقيع، 22، 23، 32، 35، 39، 61

ابراهيم، 73، 75، 86، 113، 149، 164

ابراهيم پسر پيامبر، 48

ابن تيميّه، 27

ابوايّوب انصارى، 28

ابوذر، 28

ابوطالب، 92

ابوفراس همدانى، 59

اسماعيل، 74، 85، 86، 87، 113، 149

اصحابصفه، 28

امّ البنين 32، 33

امام باقر «ع»، 33

امام جواد «ع»، 59

امام حسين «ع»، 42، 76، 86، 130، 132، 133، 144، 154

امام خمينى، 91، 93، 103، 105، 107، 111، 112، 115، 119، 120، 121، 136، 139، 140، 159

امام رضا «ع»، 48

امام سجّاد «ع»، 30، 33، 57، 154

امامصادق «ع»، 30، 33

امام مجتبى «ع»، 33، 34، 76

اوس و خزرج، 29

بروجردى (آيةاللَّه)، 58

بلال، 28، 74

بن باز، 112

بنى نجّار، 28

تسخيرى (حجةالاسلام)، 54

ص:174

توسّلى (حجةالاسلام)، 49

جبرئيل، 167

جنّتى (آيةاللَّه)، 138

حذيفى، 19

حماس (سازمان فلسطينى)، 103

حمزه سيدالشهدا، 46، 83

خالد اسلامبولى، 119

خامنه اى (آيةاللَّه)، 99، 103، 104، 140

خديجه، 83، 92، 197

خمينى (حاج احمد آقا)، 49

دعبل، 59

رسول خدا «ص»، 25، 28، 29، 39، 40، 55، 148، 167، 169

رى شهرى (حجةالاسلام)، 43، 114، 138

سپاه ابرهه، 148

سلطان عبدالحميد، 123

سلمان فارسى، 28، 30

عايشه، 48

عبداللَّه، 87

عبدالسلام ياسين، 35، 36

عبدالمطلب، 92

عبدمناف، 92

عثمان، 23

على اصغر، 86

على بن جعفر، 46

على «ع»، 28، 30، 53، 75، 83، 104، 167

عمار ياسر، 28

عمرى، شيخ محمد على، 56، 57، 58، 59

فاطمه بنت اسد، 33

فاطمه «س»، 28، 33، 40، 54، 69

قزوينى، سيد مرتضى، 59

ماريه قبطيّه، 48

مقداد، 28

مهاجر و انصار، 29

مهدى «ع»، 131، 136، 144، 145، 156

مهيار ديلمى، 59

نجمه، 48

نخاوله، 30، 56

واعظ زاده (حجةالاسلام)، 102

وزير حج سعودى، 24

هاجر، 74، 85، 86، 87

هاشم، 92

ص:175

جاها

آبار على، 75

آذربايجان، 102

آسياى ميانه، 151

آفريقا، 23، 67

آمريكا، 24، 59، 91، 137، 138، 141، 159

احد، 64، 61، 66، 124

اسرائيل، 142

اسلام شهر، 36

افغانستان، 102

الجزاير، 142

اندونزى، 23، 169

اوكلاهما (آمريكا)، 24

ايران، 35، 58، 93، 121، 134

بازار مدينه، 41

بحرين، 43

بعثه مقام معظم رهبرى، 49، 54، 102، 103، 107، 108، 115

بقيع، 19، 20، 21، 22، 23، 24، 29، 31، 33، 39، 52، 53، 55، 56، 64، 68، 108، 110

بوسنى، 102، 142

بيت الأحزان، 68

بيت المقدس، 47، 83

پاكستان، 23، 37

پل حجون، 90

تركيه، 23، 98، 123، 169

ثنيّةالوداع، 28

جبل الرحمه، 131، 133، 134

جبل الرماة، 47

ص:176

جبل النور، 165، 168

جمره عقبى، 149، 153، 158

جنّةالبقيع، 20

چادر بعثه، 136، 139، 144، 155

چچن، 142

حجاز، 91

حجر اسماعيل، 85

حجرالأسود، 82، 85، 101

حوزه علميه قم، 43، 58

خانه ابوايوب انصارى، 29

خانه ابوطالب، 83

خانه ارقم، 83

خانه امامصادق «ع»، 29

خانه فاطمه «ع»، 30، 44، 68

ديوار بقيع، 33، 64، 102

ذوالحليفه، 76

سازمان حج و زيارت، 16

ستون توبه، 68

ستون حنانه، 68

سقيفه، 30

سودان، 67

شعب ابى طالب، 74، 88

صفا و مروه، 86، 94، 159

صُفّه، 21، 28، 68

طريق الهجره، 77

عراق، 102، 130

عرفات، 24، 87، 89، 114، 115، 129، 130، 132، 135، 136، 142، 146

عريض، 46

عوالى، 57

غار ثور، 164، 165، 167، 168

غار حرا، 74، 164، 165، 166

فرانسه، 94

فرودگاه جده، 18، 116، 124، 170

فرودگاه مهرآباد، 15، 170

فلسطين، 102، 103، 141

قبا، 28، 65

قبر زهرا «ع»، 31، 40، 59

قبرستان ابوطالب، 90، 92، 169

قربانگاه، 147، 149، 150، 152، 154

قصر ضيافت، 78

قم، 58

كتابخانه مسجدالنبى، 26

كتابخانه مكه

مكتبة مكّه

كتابخانه ملك عبدالعزيز، 42

كراچى، 37

كربلا، 76، 86، 87، 130، 154

كشمير، 142

كعبه، 78، 79، 92، 100، 149

كوفه، 42، 130

كوه سلع، 47، 61

كوه عير، 61

مالزى، 129، 169

مجلس اعلاى قضا، 115

محراب پيامبر، 68

محراب تهجّد، 68

محلّه بنى هاشم، 29، 62، 68

مدينه، 19، 25، 27، 28، 29، 31، 40، 41، 42، 51، 61، 67، 68، 69، 76، 116

مدينه قديم، 28، 56

مدينةالحاج، 18

مراكش، 35

ص:177

مزدلفه، 24، 146

مساجد سبعه، 46، 47، 61، 106، 124

مستشفى الزهراء، 56

مسجد ابوبكر، 47، 63

مسجدالاجابه، 46

مسجدالحرام، 47، 78، 79، 83، 84، 92، 93، 97، 98، 130، 154، 164، 165

مسجدالنبى، 19، 21، 25، 26، 28، 29، 35، 41، 62، 63، 64، 65، 68، 97

مسجد بلال، 41، 116

مسجد خيف، 152، 155

مسجد ذوالنّورين، 47، 64

مسجد ذوقبلتين، 47، 64، 68

مسجد سلمان فارسى، 47

مسجد شجره، 55، 64، 65، 69، 75، 76

مسجد على بن ابيطالب، 47، 64

مسجد عمر، 47، 64

مسجد غمامه، 41، 42، 47، 64

مسجد فاطمه، 47

مسجد فتح، 47

مسجد فضيخ، 48، 64

مسجد قبا، 47، 64، 65، 68

مسجد نمره، 133

مشربه امّ ابراهيم، 48

مشعر، 24، 133، 145، 146، 149

مغرب، 35، 36

مقام ابراهيم، 85، 129

مقبرة المعلّى، 92

مكتبة مكّه المكرمه، 87

مكّه، 55، 68، 69، 73، 78، 82، 114، 124، 154، 159، 163، 164، 165، 169

منا، 87، 89، 114، 115، 148، 149، 153، 154، 159، 163

ميدان شيشه، 163

ميدان معابده، 112، 123، 130

ناودان طلا، 98

وادى محسّر، 148

هتل جفالى، 154

هند، 102

ص:178

موضوعات

آب زمزم، 170

آتش سوزى منا، 151

آمار حجاج، 152

آموزشهاى پيش از حج، 16

احرام، 75، 76

اختلاف فتوا، 107، 108

اذان، 21

اربعين حاج احمدآقا، 49

ازدحام جمرات، 151

اسلام آمريكايى، 25، 114

اسلام ناب محمدى، 114، 119

افاضه، 144

افغانى ها، 44، 45

امداد گمشدگان، 150، 156

انتفاضه فلسطين، 119، 142

انقلاب اسلامى، 38، 119، 121

اهل بيت، 30، 31، 34، 39، 40، 52، 57

ايرانيها، 116، 117، 118، 125

بازار مدينه، 65، 66

بتها و بتخانه هاى جديد، 113

برائت از مشركين، 24، 91، 111، 112، 114، 135، 136، 138، 158

برائت در عرفات، 137

برائت در منا، 158

برنامه ريزى تبليغى، 122

بناى مسجدالنبى، 28

پول ايران، 117

پيمان اخوت، 29

تبليغات، 23، 110، 116، 122، 123، 124، 125، 135

ص:179

تبليغات سه زبانه، 123، 124

تبليغات ضدّ شيعه، 104، 105، 111، 115، 124، 137

تعدّد مراجع، 107

تعصب اهل سنت، 26، 104

تغيير قبله، 83

تفتيش زائران، 18، 110

تقصير، 87، 154

تقيه مداراتى، 105

تلبيه، 76، 130

توسعه بقيع، 22

توسعه حرم، 20، 25، 26، 62، 125

توسعه مسجدالحرام، 83، 84، 125

تهاجم فرهنگى، 63

جاذبه كعبه، 100

جانبازان انقلاب، 32

جلسات منطقه اى، 108

جنگ احد، 29

جنگ احزاب، 29

جنگ بدر، 29

جنگ تبوك، 29

جنگ خيبر، 29

حج، 89

حج ابراهيمى، 17، 103، 114، 119، 140، 150

حجّاج لبنانى، 99

حجاج نمونه، 118

حج ايرانيان، 135

حج بى برائت، 111

حج تمتع، 87

حج خونين، 90، 91، 111، 143

حرم، 88

حزب اللَّه لبنان، 103

حكومت عثمانى، 123

حلف الفضول، 83

حلق، 89، 149، 154

خبرنامه زائر، 109

خدمات حج، 122، 151، 156

خدمات درمانى، 134، 135

خدمات سعودى، 125

خطبه، 25

دعاى عرفه، 131، 133، 135

دعاى كميل مدينه، 50، 52، 55، 56، 106، 135، 155

ذبح قربانى، 154

رابطين روحانى، 108

رمى جمرات، 24، 142، 149، 153

روحانى كاروان، 105، 107، 108

زادگاه پيامبر، 87

زيارت جامعه، 22، 32

سادات مدينه، 58

سالگرد ارتحال امام امت، 49

سعى، 86، 90، 96، 155، 159

سفرنامه نويسى، 8، 9، 10

سمينار اهل بيت، 102، 103

سمينار برائت از مشركين، 102

سمينار تقريب، 102

سمينار توحيد، 102

سنّت و بدعت، 39، 40

سيادت هاشميان، 37

سياهان مدينه، 66

سيماى حج (برنامه)، 17

ص:180

شب مشعر، 147، 148

شعارهاى برائت، 139، 159

شوق ديدار امام زمان، 131

شوق زيارت حج، 16

شيعه، 27

شيعيان لبنان، 99

شيعيان مدينه، 30، 56، 60

صدور انقلاب، 38، 94، 119، 120، 121

ضرورت زبان خارجى، 37، 38

طواف، 85، 89، 94، 95، 96، 155

عربى، زبان بين المللى اسلام، 38

عظمت كعبه، 84

عيد قربان، 147، 148

غربزدگى، 64

فتح مكه، 29

فضاى سبز عرفات و منا، 132

فلسفه حج، 89، 90، 96، 100، 101، 164

قبر پنهان فاطمه «ع»، 31

قبله، 79، 80، 81، 83

قرآن، 20

قرآن فهد، 124

قرّاء ايرانى در مسجدالحرام، 93

قربانى، 90

قطعنامه مراسم برائت، 139

قيام عاشورا، 130

كتابهاى ضد شيعه، 27

كنگره عظيم حج، 17

گوشتهاى قربانى، 153

مالباختگى، 60

مدنيت اسلام، 29

مدينه قبل و بعد، 51

مدينه امروز، 61

مرگ بر آمريكا، 91

مسكن حجاج، 98، 99

مصرف گرايى، 63

مظلوميت اهل بيت، 31، 34، 39، 40، 59، 60، 68، 100

مُعين، 106

نزاع اوس و خزرج، 29

نشريه خبرى، 109، 110

نظم نوين جهانى، 142

نماز جمعه، 25

نهضت اسلامى مراكش، 35

نيروهاى اجرايى عربستان در حج، 125

وداع با مدينه، 67

وضع مزدلفه، 146، 148

وقوف عرفه، 130، 144

ولايت، 99

وهابيت، 27، 104، 108، 116، 123، 124

هجرت پيامبر، 47، 77، 167، 168

هروله، 89، 90

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109