وهابيت و شفاعت

مشخصات كتاب

شابك : 15000 ريال:978-964-540-320-9

شماره كتابشناسي ملي : 2421909

عنوان و نام پديدآور : وهابيت و شفاعت/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 128ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [127]- 128؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : شفاعت (اسلام)

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي ديويي : 297/44

رده بندي كنگره : BP222/7/ر6 و9 1391

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ دوم)

ص1

اشاره

ص2

ص3

ص4

ص5

ص6

ص7

ص8

ص9

ص10

ديباچه

ص11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند. در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از

ص12

منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص13

يكى از اعتقادات عموم مسلمانان ومعتقدان به اديان، مسئله شفاعت است؛ يعنى روز قيامت اولياى الهى، در حقّ گروهى از گناه كاران شفاعت كرده وآنان را از عقاب جهنّم نجات مى دهنديا بنابر تفسير برخى از شفاعت، اولياى الهى با شفاعتشان از شخصى سبب ترفيع درجه او مى شوند. ليكن در اندازه وويژگى هاى آن اختلاف است؛ يهود براى اولياى خود بدون هيچ قيد وشرطى حق شفاعت قائل است كه قرآن به طور آشكار آن را باطل مى داند. در ميان مسلمانان، وهابيان معتقدند كه تنها مى توان از خدا طلب شفاعت كرد واگر كسى از خود شافعان، طلب شفاعت كند مشرك است، ولى عموم مسلمانان قائلند اين حقّى را كه خداوند براى شافعان قرار داده، مى توان از آنان طلب نمود، البته با اعتقاد به اينكه: اصل اين حق از آنِ خداست واوليا بدون اذن او شفاعت نمى كنند. در اين مبحث به اين موضوع مى پردازيم.

ص14

فصل اول: كليات

مفهوم شفاعت

اشاره

ص15

«شفاعت» در لغت

ابن فارس مى گويد:

الشين و الفاء و العين اصل صحيح يدلّ علي مقارنة الشيئين، و الشفع خلاف الوتر. (1)

شين و فاء و عين اصلى صحيح است كه دلالت بر مقارنه و نزديك شدن دو چيز به هم دارد؛ و شفع خلاف وتر است.

ابن منظور مى نويسد:

شَفَعَ الْوَتْرَ مِنَ الْعَدَدِ شَفْعاً صيّره زوجاً. (2)

وتر از عدد را شفع كرد (هنگامى گفته مى شود كه) عدد فرد را زوج كند.


1- معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 201.
2- لسان العرب، ج 8، ص 183.

ص16

او نيز مى گويد:

وَ الشَّفاعَةُ: كَلامُ الشَّفيعِ لِلْمَلِكِ في حاجَةٍ يَسْأَلُها لِغَيْرِهِ، وَ الشّافِعُ: الطّالِبُ لِغَيْرِهِ يَتَشَفَّعُ بِهِ إِلَي الْمَطْلُوبِ. (1)

شفاعت كلام شفيع است به پادشاه (و مالك) در مورد حاجتى كه براى غير خود مى خواهد و شافع براى غير خود درخواست مى كند و آن غير به واسطه شفاعت خواستن از او به مطلوب خود دست مى يابد.

راغب اصفهانى در مورد آيه (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا)؛ «كسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود؛ وكسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت» (نساء: 85) مى گويد:

أي من انضمّ إلي غيره و عاونه و صار شفعاً له أو شفيعاً في فعل الخير و الشرّ، فعاونه و قوّاه و شاركه في نفعه و ضرّه. و ذكر انّ الشفاعة الانضمام إلي آخر ناصراً له و سائلا عنه، و اكثر مايستعمل في انضمام من هو اعلي حرمة و مرتبة إلي من هو ادني. (2)

يعنى كسى كه به غير خود ضميمه گردد و او را كمك كرده و شفيع او گردد يا شفيعش در كار خير و شرّ شود و او را كمك كرده و تقويت نمايد و شريك او در نفع و ضررش گردد. و ذكر


1- لسان العرب، ج 8، ص 183.
2- المفردات فى غريب القرآن، ص 263.

ص17

شده كه شفاعت عبارت است از ضميمه شدن به ديگرى به جهت يارى او و خواستن از طرف او، و بيشترين مورد استعمال آن جايى است كه شخص محترم و بالامرتبه به پايين مرتبه ضميمه مى گردد.

او همچنين مى گويد:

الشفع: ضمّ الشي ء إلي مثله، و يقال للمشفوع: شفع ... و الشفاعة: الانضمام إلي آخر ناصراً له و سائلا عنه، و اكثر ما يستعمل في انضمام من هو اعلي حرمة و مرتبة إلي من هو ادني، و منه الشفاعة في القِيامَةِ، قال: (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) ... (1)

شفع: ضميمه كردن چيزى به مثل آن است، و به شفاعت شده شفع مى گويند .... و شفاعت عبارت است از انضمام به ديگرى به عنوان يارى او و حاجت خواستن براى او، و بيشترين استعمال آن در انضمام كسى است كه حرمت و مرتبه بالاترى دارد به كسى كه از او پايين تر است. و از اين قبيل است شفاعت در قيامت آنجا كه خداوند متعال مى فرمايد: (آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد وپيمانى دارد).

سفارينى در توجيه آن مى گويد:

فَكَأَنَّ الشَّافِعَ ضَمَّ سُؤَالَهُ إلي سُؤَالِ الْمَشْفُوعِ لَهُ.(2)

پس گويا شافع خواست خود را به خواست كسى كه براى او شفاعت مى كند ضميمه مى نمايد.


1- المفردات فى غريب القرآن، ص 263.
2- لوامع الأنوار البهية، ج 2، ص 204.

ص18

از مجموعه كلمات لغويين استفاده مى شود كه «شفاعت» ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر براى تقويت است و در معناى اصطلاحى اين معنا نهفته است.

«شفاعت» در اصطلاح

ابن اثير در اين باره مى نويسد: «هِيَ السُّؤَالُ فِي التَّجَاوُزِ عَنِ الذُّنُوبِ وَ الْجَرَائِمِ» (1)؛ «شفاعت، عبارت است از درخواست گذشت از گناهان و جرم ها».

سفارينى مى گويد: «هِيَ سُؤَالُ الْخَيْرِ لِلْغَيْرِ» (2)؛ «شفاعت عبارت است از درخواست خير براى ديگران».

قاضى عبدالجبار معتزلى در تعريف شفاعت مى گويد:

التَّوَسُّطُ لِلْغَيِر بِجَلْبِ مَنْفَعَةٍ أَوْ دَفْعِ مَضَرَّةٍ. (3)

شفاعت عبارت است از واسطه شدن به جهت منفعت يا دفع ضرر از غير.

سيد مرتضى 1 مى فرمايد:

وحقيقة الشفاعة و فائدتها: طلب اسقاط العقاب عن مستحقه، و انّما تستعمل في طلب ايصال المنافع مجازاً و توسعاً. ولاخلاف في انّ طلب اسقاط الضرر و العقاب يكون شفاعة علي الحقيقة. (4)


1- النهاية، ج 2، ص 485.
2- لوامع الأنوار، ج 2، ص 204.
3- شرح الاصول الخمسة، ص 688.
4- رسائل الشريف المرتضى، ج 1، ص 150.

ص19

حقيقت شفاعت و فايده آن: درخواست اسقاط عقاب از مستحق آن است، و در مورد درخواست رساندن منافع به طور مجاز و توسعه در مفهوم، استعمال مى شود. و خلافى نيست در اينكه درخواست اسقاط ضرر و عقاب حقيقتاً شفاعت به حساب مى آيد.

او در جايى ديگر مى گويد:

وشفاعة النبي (ص) انّما في اسقاط عقاب العاصي لا في زيادة المنافع؛ لانّ حقيقة الشفاعة تختص بذلك من جهة انّها لو اشتركت لكنّا شافعين في النبي (ص) إذا سألنا في زيادة درجاته و منازله. (1)

و شفاعت پيامبر (ص) به معناى اسقاط عقاب معصيت كار است نه در زيادى منافع؛ زيرا حقيقت شفاعت (اسقاط عقاب) به آن اختصاص دارد از جهت آنكه اگر شفاعت مشترك باشد لازم مى آيد كه ما شافع پيامبر (ص) باشيم اگر زيادى درجات و منازل او را بخواهيم.

و نيز در جاى ديگر مى گويد:

الشفاعة: طلب رفع المضار عن الغير ممّن هو اعلي رتبة منه، لأجل طلبه. (2)

شفاعت به معناى درخواست رفع ضرر از غير است از كسانى كه رتبه بالاترى دارند به جهت درخواستش.


1- رسائل الشريف المرتضى، ج 3، ص 17.
2- همان، ج 2، ص 273.

ص20

شيخ طوسى 1 مى گويد:

... فالشفيع هو السائل في غيره لإسقاط الضرر عنه، و عند قوم انّه متي سأله في زيادة منفعة توصل إليه كان شفيعاً ... (1)

... پس شفيع همان كسى است كه در مورد غير خودش (ديگرى) از خدا اسقاط ضرر از او را مى خواهد و نزد قومى شفيع كسى است كه از او درخواست زيادى منفعت شده باشد.

فخر رازى مى نويسد:

... ثم اختلفوا بعد هذا في انّ شفاعته لمن تكون؟ أتكون للمؤمنين المستحقين للثواب، أم تكون لأهل الكبائر المستحقين للعقاب؟ فذهب المعتزلة إلي انّها للمستحقين للثواب ... و قال اصحابنا: تأثيرها في اسقاط العذاب عن المستحقين للعقاب. (2)

... سپس بعد از آن اختلاف كرده اند در اينكه شفاعت پيامبر (ص) براى چه كسانى است؟ آيا براى مؤمنان مستحق ثواب است، يا براى اهل گناهان كبيره اى است كه مستحق عقاب مى باشند؟ معتزله معتقدند كه شفاعت براى مستحقان ثواب است ... و اصحاب ما گفته اند: تأثير شفاعت در اسقاط عذاب از مستحقان عقاب مى باشد.

از مجموعه كلمات متكلمان استفاده مى شود كه «شفاعت» در اصطلاح درخواست كمك و واسطه گرى از شخصى براى رفع گرفتارى است و بنابر نظر برخى در ارتقاى درجه نيز استعمال مجازى دارد.

شرايط شفاعت كننده

اشاره


1- التبيان، طوسى، ج 5، ص 334.
2- تفسير رازى، ج 2، ص 55.

ص21

از آيات قرآن دو شرط براى شفاعت كننده استفاده مى شود؛

1. نزد خدا عهدى داشته باشد

خداوند متعال مى فرمايد:

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمن عَهْداً) (مريم: 87)

آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد وپيمانى دارد.

2. با علم به حقّ شهادت دهد

ونيز مى فرمايد:

(وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) (زخرف: 86)

كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند؛ مگر آنها كه شهادت به حق داده اند وبه خوبى آگاهند.

شرايط شفاعت شونده

اشاره

از آيات قرآن شروطى براى شفاعت شونده استفاده مى شود:

1. خدا از او راضى باشد

خداوند مى فرمايد:

(وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى ...) (انبياء: 28)

و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند ...

2. از خداوند بيمناك باشد

ص22

خداوند مى فرمايد:

(وَ لا يَشْفَعُون إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) (انبياء: 28)

و آنها جز براى كسى كه خدا راضى است شفاعت نمى كنند و از ترس او بيمناكند.

3. ستمكار نباشد

خداوند سبحان مى فرمايد:

(مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطَاعُ) (غافر: 18)

براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، ونه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

4. آراسته به فضايل اخلاقى باشد

شفاعت همانند ديگر كارهاى خداوند متعال بر طبق قوانين دقيق و با حكمت است. لذا همان گونه كه درجات شفاعت كنندگان از فرشتگان و پيامبران و اوصيا: و مؤمنان متفاوت است، گناهان مؤمنان و ثواب هاى آنان نيز متفاوت مى باشد. لذا كسانى مشمول شفاعت واقع مى شوند كه تا حدودى به اوليا نزديك باشند.

و بدين جهت است كه در روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود:

إِنَّ أَدْنَاكُمْ مِنِّي وَ أَوْجَبَكُمْ عَلَيَّ شَفَاعَةً: أَصْدَقُكُمْ حَدِيثاً، و

ص23

أَعْظَمُكُمْ أَمَانَةً، وَ أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً و أَقْرَبُكُمْ مِنَ النَّاسِ. (1)

همانا نزديك ترين شما به من و مستحق ترين شما از شفاعت من كسى است كه از همه راستگوتر و از همه امانت دارتر و از همه خوش خلق تر و به مردم نزديك تر باشد.

اثر شفاعت

درباره نتيجه واثر شفاعت دو نظر وجود دارد:

1. شفاعت به معناى از بين رفتن گناهان وعقاب است.

2. شفاعت؛ يعنى زيادى ثواب وترفيع درجات. بيشتر مسلمانان معتقد به قول اوّلند. ولى معتزله قول دوّم را پذيرفته اند وحق با قول اول است؛ به چند دليل:

الف) اصل اعتقاد به شفاعت، در بين يهود وبت پرستان قبل از اسلام رايج بوده است واسلام، بعد از آنكه خرافات آن را پيراست، در جامعه اسلامى مطرح ساخت. وكسانى كه از ديدگاه هاى يهود وبت پرستانِ قبل از اسلام، در امر شفاعت اطلاع دارند، مى دانند شفاعتى را كه آنان براى انبيا وپدرانشان معتقد بودند، در سقوط گناهان وغفران آنها بوده است. وتنها اشكال مهمّشان آن بود كه حقّ شفاعت را بدون هيچ شرطى براى آنان قائل بودند، ولى اسلام با پذيرش اصل اعتقاد به شفاعت، آن را مشروط به اذن خداوند نمود، آنجا كه مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَ عُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ «كيست كه نزد خدا شفاعت كند مگر به اذن او». (بقره: 255)


1- مستدرك الوسائل، ج 11، ص 171.

ص24

همچنين مى فرمايد:

(وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) (انبياء: 28)

و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند.

ب) روايات شيعه واهل سنّت بر شفاعت قسم اول دلالت دارد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «إِدَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي» (1)؛ «شفاعتم را براى صاحبان گناهان كبيره امتم، ذخيره كرده ام».

ج) برخى از آيات تصريح مى كند كه خداوند از گناهان عفو مى كند، كه اين با شفاعت به معناى اسقاط گناهان سازگارى دارد. خداوند متعال مى فرمايد:

(هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ) (شوري: 25)

او كسى است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد وبدى ها را مى بخشد.

مشروعيت شفاعت از ديدگاه عالمان اسلامى

علماى اسلام بر مشروعيت شفاعت واينكه پيامبر اكرم (ص) يكى از شفيعان روز قيامت است تصريح كرده اند؛ اگرچه در برخى از فروعِ شفاعت اختلاف نموده اند. اينك ديدگاه بزرگان شيعه وسنى را نقل مى كنيم:

1. ابومنصور ماتريدى (متوفاى 333 ه. ق) در ذيل آيه شريفه


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1441.

ص25

(وَلايَشْفَعُونَ إِلّا لِمَنِ ارْتَضى) (انبياء: 28) مى گويد: «اين آيه اشاره به شفاعت مقبول در اسلام دارد». (1)

2. تاج الدين ابوبكر كلاباذى (متوفاى 380 ه. ق) مى گويد: «علما اجماع دارند كه اقرار به تمام آنچه خداوند در مورد شفاعت ذكر كرده وروايات نيز بر آن توافق دارد، واجب است ...». (2)

3. شيخ مفيد (336- 413 ه. ق) مى فرمايد:

اماميه اتفاق نظر دارند كه رسول خدا (ص) در روز قيامت براى جماعتى از مرتكبان گناهان كبيره از امت خود، شفاعت مى كند. ونيز اميرالمؤمنين وامامان ديگر: براى صاحبان گناهان كبيره از شيعيان، شفاعت مى كنند. وخداوند بسيارى از خطاكاران را با شفاعت آنان از دوزخ نجات مى دهد. (3)

4. شيخ طوسى/ (385- 460 ه. ق) مى گويد: «شفاعت نزد ما اماميه از آنِ پيامبر (ص)، بسيارى از اصحابش، تمام امامان معصوم: وبسيارى از مؤمنان صالح است».(4)

5. ابوحفص نسفى (متوفاى 538 ه. ق) مى گويد: «شفاعت رسولان وخوبان از امّت اسلامى، در حق گناهكاران كبيره، با اخبار مستفيض، ثابت است». (5)


1- تأويلات اهل السنة، ص 148.
2- التعرّف لمذهب أهل التصوّف، صص 54 و 55.
3- اوائل المقالات، ص 15.
4- التبيان، ج 1، صص 213 و 214.
5- العقائد النسفية، ص 148.

ص26

6. تفتازانى در شرح اين عبارت، رأى نسفى را بدون هيچ ترديدى تصديق كرده است. (1)

7. قاضى عياض بن موسى (متوفاى 544 ه. ق) مى گويد: «مذهب اهل سنّت بر جواز شفاعت است عقلا، وصريح آيات واخبار نيز بر وقوع آن اذعان دارند». (2)

8. قاضى بيضاوى در تفسير آيه شريفه (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ)؛ «و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى شود». (بقره: 48) مى گويد:

برخى، اين آيه را دليلِ نفى شفاعت از گناه كاران كبيره دانسته اند، ولى بايد دانست كه آيه مخصوص كافران است؛ زيرا آيات وروايات فراوانى دلالت بر تحقق شفاعت در امّت دارد. (3)

(ص). فتّال نيشابورى مى گويد: «ميان مسلمانان اختلافى نيست كه شفاعت امرى است ثابت ومقتضاى آن اسقاط ضررها وعقوبات است».(4)

10. ابن تيميه حرّانى (728 ه. ق) مى گويد: «پيامبر (ص) در روز قيامت سه نوع شفاعت دارد ... نوع سوّم درباره كسانى است كه مستحقّ آتش جهنم اند». (5)


1- العقائد النسفية، ص 148.
2- شرح صحيح مسلم، نووى، ج 3، ص 35.
3- انوار التنزيل، ج 1، ص 152.
4- روضة الواعظين، ص 406.
5- مجموعة الرسائل الكبرى، ج 1، ص 403.

ص27

11. نظام الدين قوشجى (879 ه. ق) مى گويد: «مسلمانان بر ثبوت شفاعت، به جهت قول خداوند متعال (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا) (اسراء: 79) اتفاق نظر دارند». (1)

12. شعرانى حنفى مى گويد: «همانا محمّد (ص) اوّلين شفاعت كننده روز قيامت است ...». (2)

13. علامه مجلسى (1110 ه. ق) مى فرمايد:

در مورد شفاعت، بين مسلمانان اختلافى نيست كه از ضروريات دين اسلام است؛ به اين معنا كه رسول خدا (ص) در روز قيامت براى امّت خود، بلكه امّت هاى پيشين شفاعت مى كند ... (3)

14. محمّد بن عبدالوهاب (1115- 1206 ه. ق) مى گويد: «شفاعت براى پيامبر (ص) وساير انبيا وملائكه واوليا وكودكان، از جمله امورى است كه مطابق روايات وارده، ثابت است ...».(4)

اقسام شفاعت

گرچه اصل شفاعت مورد قبول و موافقت عموم امت اسلامى است ولى برخى از اقسام و صورت هاى آن مورد قبول همه بوده و برخى ديگر مورد اختلاف مى باشد.

گاهى شفاعت براى ترفيع درجه است كه اين قسم مورد قبول و


1- شرح تجريد، ص 501.
2- اليواقيت والجواهر، ج 2، ص 170.
3- بحارالأنوار، ج 8، ص 29.
4- الهدية السنية، ص 42.

ص28

اتفاق همه مذاهب اسلامى حتى معتزله است.

گاهى شفاعت براى مغفرت و بخشش گناهان مى باشد كه اين نوع را برخى همچون معتزله و خوارج قبول ندارند.

همچنين شفاعت بر دو نوع است؛ يكى شفاعت در امور اخروى مثل شفاعت پيامبر (ص) از گناهكاران، و ديگرى شفاعت در امور دنيوى مثل اينكه كسى نزد شخصى براى فردى در مورد كارى شفاعت و واسطه گرى مى كند تا حاجتش برآورده شود و اين كارى است كه حُسن و محبوبيت آن از آيات و روايات استفاده مى شود:

خداوند متعال مى فرمايد:

(مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها) (نساء: 85)

كسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود؛ وكسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت.

ابن كثير مى گويد:

أي من يسعي في امر فيترتب عليه خير كان له نصيب من ذلك. (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها). أي يكون عليه وزر من ذلك الأمر الذي ترتب علي سعيه و نيّته ... قال مجاهد بن جبير: نزلت هذه الآية في شفاعات الناس بعضهم لبعض. (1)

يعنى اگر كسى در هر كارى سعى و كوشش كند و بر آن خيرى


1- تفسير ابن كثير، ج 1، ص 532.

ص29

مترتب شود براى او نصيب و بهره اى در آن است. مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها) يعنى وزر و وبال آن كارى كه مترتب بر كوشش و نيت او است براى شفيع نيز خواهد بود.

مجاهد بن جبير مى گويد: اين آيه درباره شفاعت مردم براى يكديگر نازل شده است.

ابوموسى اشعرى مى گويد:

كَانَ رَسُولُ اللهِ (ص) إِذَا جَاءَهُ السَّائِلُ أَوْ طُلِبَتْ إلَيْهِ حَاجَةٌ قَالَ: اشْفَعُوا تُوجَروُا، وَ يَقْضِيَ اللهُ عَلي لِسانِ نَبِيِّهِ مَاشَاءَ. (1)

رسول خدا (ص) هرگاه سائلى نزد او مى آمد يا حاجتى نزد او آورده مى شد، مى فرمود: شفاعت كنيد تا پاداش بگيريد، و خداوند بر زبان پيامبرش آنچه را بخواهد، حكم مى كند.

شفاعت خوب و بد

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا وَ كَانَ اللهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقِيتاً) (نساء: 85)

كسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود؛ وكسى كه شفاعت [تشويق وكمك] به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت. وخداوند، حسابرس ونگهدار هر چيز است.


1- صحيح بخارى، ج 2، ص 18؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2026.

ص30

علامه طباطبايى/ در تفسير اين آيه مى فرمايد:

لما كانت الشفاعة نوع توسط لترميم نقيصة او لحيازة مزيّة و نحو ذلك، كانت لها نوع سببية لإصلاح شأن، فلها شي ء من التبعية و المثوبة المتعلقين بما لأجله الشفاعة و هو مقصد الشفيع و المشفوع له، فالشفيع ذو نصيب من الخير و الشرّ المترتب علي الشفاعة.

وفي ذكر هذه الحقيقة تذكرة للمؤمنين و تنبيه لهم ان يتيقظوا عند الشفاعة لما يشفعون له، و يجتنبوها ان كان المشفوع لاجله ممّا فيه شرّ و فساد، كالشفاعة للمنافقين من المشركين ان لايقاتلوا، فانّ في ترك الفساد القليل علي حاله و امهاله في ان ينمو و يعظم فساداً معقّباً لايقوم له شي ء و يهلك به الحرث و النسل. فالآية في معني النهي عن الشفاعة السيئة و هي شفاعة اهل الظلم و الطغيان و النفاق و الشرك المفسدين في الأرض. (1)

چون كه شفاعت يك نوع واسطه اى براى ترميم نقصان يا به دست آوردن مزيتى يا چيزى نظير اينها است، در حقيقت نوعى سببيت براى اصلاح شأنى (از شئون زندگى) دارد و به همين جهت هر ثواب و عقابى كه در خود آن شأن هست، سهمى هم در اين شفاعت خواهد بود و اين سهم از ثواب و عقاب هدف مشترك شفيع و شفاعت شده است. پس شفيع داراى بهره اى از خير و شرّ است كه مترتب بر شفاعت مى شود.

و ذكر اين حقيقت يادآورى است براى مؤمنان و آگاهى است


1- تفسير الميزان، ج 5، ص 29.

ص31

براى آنان كه هنگام شفاعت از كسانى كه شفاعت مى كنند، اينكه بيدار بوده و اگر در كسى كه مى خواهند از او شفاعت كنند شرّ و فساد است از شفاعت او اجتناب نمايند، همانند شفاعت براى منافقان از مشركان كه مى خواهند به جنگ نروند؛ چرا كه رها كردن فساد كم به حال خود و مهلت دادن به آن تا رشد كرده و بزرگ شود، خود فسادى است كه به آسانى نمى توان آن را از بين برد و همه چيز و همه كس را نابود مى كند. پس آيه در مورد نهى از شفاعت بد است كه آن شفاعت اهل ظلم و طغيان و نفاق و شرك است كه مفسدان در زمين مى باشند.

«شفاعت» از ديدگاه خوارج و معتزله

اين دو فرقه اصل شفاعت را قبول دارند، ولى مصداق آن را اهل ثواب (به جهت زياد شدن و بالارفتن درجه) مى داند. اما در مورد كسانى كه اهل گناهان كبيره بوده و مستحق عذابند و كسانى كه داخل جهنم شده اند، شفاعت را نمى پذيرند. آنان مى گويند: «كسى كه داخل دوزخ شده از آن خارج نمى گردد». (1) و نيز معتقدند كه خداوند متعال اهل گناهان كبيره را هرگز نمى آمرزد و بعد از آنكه او را وارد دوزخ كرد از آن خارج نمى كند، نه از راه شفاعت و نه از راه ديگرى، و هركس كه وارد دوزخ شد در آن خالد است؛ زيرا يا كافر است يا اهل گناه كبيره كه بدون توبه از دنيا رحلت نموده است.(2)

شفاعت در اديان ديگر


1- مقالات الاسلاميين، ج 1، صص 168 و 334؛ الكشاف، زمخشرى، ج 1، ص 152.
2- ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، صص 45، 114، 115.

ص32

در كتاب «قاموس مقدس» آمده است:

شفع، شفيع، شفاعة: و هي التوسط بين شخص و آخر، و هي دليل محبة الانسان لأخيه الانسان. كما انّها مؤسسة علي انّ معاملة الله للبشر معاملة ليست فردية فحسب بل جماعية ايضاً. (1)

شفع، شفيع، شفاعت: به معناى واسطه گرى بين دو شخص است و اين دليل بر محبت انسان نسبت به برادر انسانى اوست، همان گونه كه تأسيس كننده اين مطلب است كه معامله خداوند با بشر تنها معامله فردى نيست، بلكه معامله اجتماعى نيز مى باشد.

در «قاموس الكتاب المقدس» آمده است:

ثم أعلن الرب لإبراهيم خراب سدوم و عمورة بسبب شرّهما، فتشفع ابراهيم لأجل الأبرار هناك، فانقذ الربّ لوطاً بيد ملاكين. (2)

آن گاه پروردگار به ابراهيم اعلام نمود كه «سدوم» و «عموره» به جهت شرّ آن دو خراب خواهند شد، ولى ابراهيم به جهت مردان نيك آن ديار شفاعت مى كند و پروردگار لوط را به دست ملاكين نجات مى دهد.

و نيز در آن كتاب آمده است:


1- قاموس الكتاب المقدس، ص 512.
2- همان، ص 11.

ص33

كما ظهر زكريا بروح النبوة واقفاً علي هذا الجبل شافعاً في شعبه.(1)

همان گونه كه زكريا به روح نبوت ظاهر شد در حالى كه بر روى اين كوه ايستاده و در حق مردمش شفاعت مى نمود.

در كتاب «قاموس الكتاب المقدس» آمده است:

ومع انّ بني الانسان قد فقدوا الصورة الإلهية التي خلقوا عليها، و مع انّهم وقعوا تحت طائلة العقاب الالهي

الرهيب، الّا انّهم بسبب عمل الفداء اهل لأن ينالوا غفران خطاياهم غفراناً تاماً كاملا اذا آمنوا بالرب يسوع المسيح، الشفيع الوحيد بين الله و الناس، و ندموا علي خطاياهم ندامة صحيحة حقيقية، و اصبحوا اهلا للتحرر من عبودية الخطيئة و رقّها و الانتقال إلي حرّية ابناء الله بالنعمة المجانية. (2)

و با اينكه انسان ها آن صورت الهى كه بر آن خلق شده اند را از دست داده اند و با اينكه عقاب ترسناك و خوفناك الهى بر آنها ثابت شد، جز آنكه به سبب عمل فدا (عقيده مسيحيان مبنى بر كشته شدن حضرت عيسى در راه خدا تا گناهان مردم بخشيده شود) استحقاق پيدا كردند تا گناهانشان به صورت تام و كامل پوشيده شود؛ اما هنگامى كه به ربّ يسوع مسيح، و تنها شفيع بين خدا و مردم ايمان آورده و از خطاهايشان به طور حقيقى و صحيح پشيمان شوند، و مستحق آزادى از عبوديت گناه و بردگى آن و انتقال به آزادى فرزندان خدا به نعمت مجانى گردند.

دلايل مشروعيت

اشاره


1- قاموس الكتاب المقدس، ص 441.
2- همان، ص 124.

ص34

با چند عامل مى توان شفاعت را معتبر دانسته و از جمله لوازم جامعه بشرى به حساب آورد:

1. نظام معنوى، بر اساس اسباب ومسببات

از آيات قرآن استفاده مى شود كه نظام معنوى همانند نظام مادى داراى اسباب ومسببات است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

ونيز مى فرمايد: (وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ)؛ « [اى پيامبر] تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد». (انفال: 33)

2. احتياج به رحمت الهى

برخى مى گويند: تنها نجات دهنده انسان در روز قيامت، عمل صالح است، همان گونه كه در قرآن آمده است:

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى (كهف: 88)

و امّا كسى كه ايمان آورده وعمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر خواهد داشت.

ص35

هر چند رسيدن به جزا وسعادت، وابستگى زيادى بر عمل دارد، ولى از آيات ديگر آشكارا استفاده مى شود كه عمل به تنهايى باعث نجات بشر نخواهد بود، مگر اينكه با رحمت گسترده الهى ضميمه گردد.(1)

خداوند متعال از قول فرشتگان مى فرمايد: (رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً ...)؛ «پروردگارا! رحمت وعلمت همه چيز را فراگرفته است». (غافر: 7)

و نيز مى فرمايد:

(فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ) (انعام: 147)

پس اگر (اى پيامبر) تو را تكذيب كنند بگو پروردگار شما رحمت گسترده اى دارد».

مى دانيم كه شفاعت از مصاديق رحمت الهى است.

3. نجات، اصل اوّلى در انسان

دليل وبرهان عقلى نشان مى دهد كه اصل اوّلى در انسان، سلامت از هرگونه عذاب دنيوى واخروى است ولذا توقّف در برزخ، ونيز مراحل مختلف در روز قيامت وورود در جهنّم- در مدّتى محدود- همه براى آن است كه انسان پاك شده وبه جوهر اصلى خود بازگردد، وشفاعت نيز در همين راستاست.

به تعبير ديگر خداوند متعال بشر را براى بهشت و حيات جاويدان آفريده و براى رسيدن او به اين مقام، تمام اقدامات لازم مانند عفو و گذشت از راه شفاعت را مقرر كرده است.


1- ر. ك: نحل: 61؛ فاطر: 45.

ص36

فصل دوم: شفاعت در قرآن و روايات

اشاره

ص37

آيات نفى كننده شفاعت

اشاره

آياتى كه شفاعت را نفى مى كند مى توان بر چند دسته تقسيم نمود:

1. آياتى كه شفاعت را نفى مى كنند

خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لابَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (بقره: 254)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقت هاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود.) و كافران خود ستمگرند (هم به خودشان ستم مى كنند، هم به ديگران).

ولى آيات ديگر به وجود شفاعت به اذن خداوند متعال صراحت دارد. پس آيه فوق شفاعت بدون اذن را نفى مى كند.

2. ابطال عقيده يهود در شفاعت

ص38

خداوند متعال مى فرمايد:

(يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ* وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلايُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) (بقره: 47 و 48)

اى بنى اسرائيل! نعمت هايى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد و (نيز ياد آوريد كه) من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم. واز آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و از او شفاعت پذيرفته نمى شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.

قرآن اعتقاد به يك نوع شفاعت باطل را كه در يهود بوده، رد مى كند، شفاعتى كه هيچ گونه شرطى در شفيع يا كسى كه شفاعت شده قرار نمى دهد وهيچ نوع ارتباطى با اذن خداوند ندارد و اين مطلب با آيات ديگر كه اصل شفاعت به اذن خدا را ثابت دانسته و نيز با رواياتى كه ذكر خواهد شد به دست مى آيد.

3. نفى شفاعت از كافران

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ* حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ* فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ) (مدثر: 46- 48)

وهمواره روز جزا را انكار مى كرديم تا زمانى كه مرگ ما

ص39

فرا رسيد، پس در آن روز شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد.

از آنجا كه مورد آيه كسانى است كه روز قيامت را تكذيب مى كرده اند به دست مى آيد آيه نفى شفاعت از كافران مى نمايد.

4. نفى صلاحيت شفاعت از بت ها

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَؤُلاءِ شُفَعَآؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّمَاواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ) (يونس: 18)

آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند! بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند.

در اين آيه نفى انتفاع از بت ها از جهت شفاعت شده است.

5. اختصاص شفاعت به خداوند

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَ الأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (زمر: 44)

بگو: تمام شفاعت از آن خداست، (زيرا) حاكميت آسمان ها و زمين از آن اوست و سپس همه شما را به سوى او باز مى گردانند.

6. شفاعت مشروط براى غير خدا

ص40

خداوند متعال مى فرمايد: (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)؛ «هيچ شفاعت كننده اى جز به اذن او نيست». (يونس: 3)

همچنين مى فرمايد:

(وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ...) (سبأ: 23)

هيچ شفاعتى نزد او (خدا) جز براى كسانى كه اذن داده، سودى ندارد.

مقتضاى جمع بين آيات اين است:- از آنجا كه طبق عقيده توحيد افعالى، واينكه مؤثرى بالاصاله در عالم به جز خدا نيست، وهر تأثيرى به اذن واراده اوست- برخى از آيات، شفاعت را منحصراً براى خدا قرار داده است، ولى منافات ندارد كه اين حقّ اختصاصى خود را به كسى بدهد، تا با اجازه او، اعمال كند. همان گونه كه به پيامبر (ص) واولياى خود چنين اجازه اى داده است.

به تعبير ديگر اصل شفاعت براى خدا و حق مسلم اوست و به كسانى كه قابليت آن را داشته با شرايط خاص اذن اعمال آن را داده است.

ارتباط آيات منكر شفاعت به نفى استقلال

همان گونه كه اشاره شد آيات منكر شفاعت، آن را به صورت استقلال و بدون اذن الهى نفى مى نمايد نه نفى كلى و اين ادعايى است كه وهابيان نيز قبول دارند.

ص41

ابن تيميه در پاسخ استدلال منكران شفاعت مى گويد:

الثاني: انّه يراد بذلك نفي الشفاعة التي يثبتها اهل الشرك و من شابههم من اهل البدع من اهل الكتاب و المسلمين الذين يظنون انّ للخلق عندالله من القدر ان يشفعوا عنده بغير اذنه، كما يشفع الناس بعضهم عند بعض ... (1)

دوم اينكه اراده شود به آن نفى شفاعتى كه مشركان و كسانى كه در رديف آنها هستند از بدعت گران از اهل كتاب و مسلمانان به آن معتقدند كه گمان مى كنند براى خلق نزد خداوند قدر و منزلتى است، كه آنان نزد خداوند بدون اذنش شفاعت مى كنند همان گونه كه مردم براى يكديگر نزد كسى شفاعت مى نمايند ...

ابن تيميه معتقد است آيات نافى شفاعت به نفى شفاعت به نحو استقلال مربوط است؛ زيرا مشركان معتقد بودند كه بت ها يا اوليا به نحو استقلال و بدون اذن الهى شفاعت مى كنند و در حقيقت شفاعتى كه گونه اى از ربوبيت است به آنها تفويض شده است.

مخالفت قرآن با شفاعت استقلالى

از برخى آيات قرآن استفاده مى شود كه كافران درباره اولياى خود اعتقاد به استقلال در شفاعت كردن دارند؛ خداوند متعال مى فرمايد: (وَ لايَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ)؛ «كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند». (زخرف: 86)


1- مجموعة الفتاوى، ابن تيميه، ج 1، ص 150.

ص42

اين آيه دلالت بر نفى ملكيت شفاعت دارد، و اينكه كافران معتقد بودند كه شفيعان به طور مستقل شفاعت كرده و اذن الهى را در شفاعتشان لازم نداشتند.

قرآن كريم با اعتقاد كافران در شفاعت استقلالى شفيعان سخت مقابله كرده و آن را تصحيح نموده است؛ به اين نحو كه تنها شفاعتى قبول و صحيح است كه به اذن خدا و رضايت او باشد.

خداوند متعال مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ «كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟!» (بقره: 255)

بنابراين، شفاعت شفاعت كنندگان، براى آنها كه شايسته شفاعتند، از مالكيت مطلقه او نمى كاهد.

همچنين مى فرمايد:

(وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) (انبياء: 28)

و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است، شفاعت نمى كنند.

و مى فرمايد: (مَا مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)؛ «هيچ شفاعت كننده اى، جز با اذن او نيست». (يونس: 3)

و مى فرمايد:

(وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى) (نجم: 26)

و چه بسيار فرشتگان آسمان ها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد وراضى باشد اجازه (شفاعت) دهد!

ص43

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) (يونس: 3)

پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، و به تدبير كار (جهان) پرداخت، هيچ شفاعت كننده اى، جز با اذن او نيست، اين است خداوند، پروردگار شما، پس او را پرستش كنيد، آيا متذكر نمى شويد؟

از اين آيه استفاده مى شود كه درخواست حاجت از غير خدا با نظر استقلالى و بدون اذن خداوند متعال عبادت غير خدا به حساب مى آمده است و به همين سبب در ذيل اين آيه مى فرمايد: (ذلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ).

و نيز مى فرمايد:

(يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا ... فَتَعالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ) (طه: 109- 114)

در آن روز، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده، و به گفتار او راضى است ... پس بلند مرتبه است خداوندى كه سلطان حق است.

اين آيه در سياق آيات ديگر است كه در آنها سخن از مالكيت حقيقى براى خداوند متعال مى باشد آنجا كه سخن از مالكيت كوه ها به ميان آورده و مى فرمايد: (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ. ..) و در آخر به جمله (فَتَعالَى

ص44

اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ) ختم نموده است تا افاده كند بر اينكه مالكيت همه چيز از جمله شفاعت، براى خداست و اعتقاد مشركان در اين امور كه شفيعان خود را مستقل و مالك در تدبير مى دانسته اند باطل مى باشد.

و نيز در رد اعتقاد استقلالى مشركان درباره فرشتگان شفاعت مى گويد:

(وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ* يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ* وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ) (انبياء: 26- 29)

آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است! او منزه است (از اين عيب ونقص)؛ آنها [فرشتگان] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند؛ و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند. او اعمال امروز وآينده واعمال گذشته آنها را مى داند؛ و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند؛ واز ترس او بيمناكند. و هر كس از آنها بگويد: من جز خدا، معبودى ديگرم، كيفر او را جهنم قرار مى دهيم! وستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد.

سيد بدرالدين حوثى در اين باره مى گويد:

جعلوا الملائكة أو بعضهم ولداً لله سبحانه و تعالي، و بني المشركون علي ذلك ان جعلوهم آلهة شركاء في الملك حيث انّ لهم ان يشفعوا فيشفعوا علي الاطلاق، لمكانتهم عندالله بزعم

ص45

المشركين، فابطل الله زعمهم و قرّر انّ الملك له وحده و انّ الملائكة عباد من عباده مكرمون بعبادتهم لله و وقوفهم عند امره و نهيه و امتثالهم امره، فهم به يعلمون. ثم انّه محيط بهم علماً فهو يعلم من شأنهم ما بين ايديهم و هو ما يستقبلونه من امورهم من عمل و حياة و موت أو غير ذلك و يعلم ما خلفهم ما قد مضي من احوالهم من اعمالهم و غيرها، فهو اعلم بالملائكة و هو الشهيد عليهم و الرقيب عليهم و العليم بما سيكون منهم يوم القِيامَةِ من شفاعة أو برائة، فهو يعلم انهم لايشفعون إلّا لمن ارتضي و هو المحيط بهم بقدرته، فهم مستسلمون لقضائه مشفقون من خشية؛ لعلمهم انّهم عباد لايملكون لأنفسهم نفعاً و لا ضراً الّا ما شاء الله. ثم قررّ انّ الملك له وحده بقوله: (وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ). فكيف يملك لغيره الشفاعة و هو لايملك لنفسه النجاة لو شاء الله تعذيبه ... (1)

آنان فرشتگان يا برخى از آنان را فرزندان خداوند سبحان قرار داده اند و مشركان بر اين اساس فرشتگان را خدايانى شريك در ملكيت قرار دادند، به گونه اى كه به اعتقاد مشركان به جهت منزلت آنها نزد خداوند آنها به طور مطلق حق شفاعت دارند، لذا خداوند گمان آنان را باطل نمود و اثبات نمود كه مُلك تنها براى خداست و فرشتگان بندگانى از بندگان اويند كه به جهت عبادت خداوند و واقف بودن آنان بر امر و نهى او و امتثال اوامرش مورد تكريم قرار


1- الايجاز فى فتاوى الحجاز، حوثى، صص 97 و 98.

ص46

گرفته اند و آنان به كارشان آگاهند. وانگهى خداوند به فرشتگان احاطه علمى دارد و از موقعيت فعلى آنان و وظايفشان آگاه است و آنچه را كه از امورى همچون كار و زندگى و مرگ و غير اينها در آينده مى پذيرند، مى داند، و مى داند آنچه را كه از احوال و اعمال آنها گذشته، پس او به فرشتگان داناترست و گواه و مراقب بر آنان است و اعمال آنان در روز قيامت از شفاعت يا برائت مى داند. و خدا مى داند كه فرشتگان شفاعت نمى كنند مگر كسانى را كه مورد رضايت خدا باشند و او به قدرتش به فرشتگان احاطه دارد، و آنان تسليم قضاى الهى و از ترس او هراسان مى باشند؛ زيرا مى دانند كه بندگانى هستند كه از خود مالك نفع يا ضررى نيستند مگر آنچه را كه خداوند بخواهد، سپس اثبات نموده كه مُلك تنها براى خودش مى باشد آنجا كه مى فرمايد: «و هر كس از آنها بگويد: من جز خدا، معبودى ديگرم، كيفر او را جهنم مى دهيم! وستمگران را اين گونه كيفر خواهيم داد»؛ پس چگونه فرشته مالك شفاعت ديگرى مى باشد در حالى كه اگر خداوند بخواهد او را عذاب نمايد ... قادر به نجات خود نيست.

همچنين در مورد اعتقاد استقلالى مشركان در مورد شفاعت شافعان مى فرمايد:

(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ* قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (زمر: 43 و 44)

آيا آنان غير از خدا شفيعانى گرفته اند؟! به آنان بگو: آيا (از آنها

ص47

شفاعت مى طلبيد) هر چند مالك چيزى نباشند ودرك وشعورى براى آنها نباشد؟! بگو: تمام شفاعت از آن خداست، (زيرا) حاكميت آسمان ها وزمين از آن اوست وسپس همه شما را به سوى او بازمى گردانند!

بدرالدين حوثى در ذيل اين آيات مى گويد:

نفهم من هذه الجملة انّ المشركين اعتقدوا من دون الله شركاء في الملك فعبّدوا انفسهم لهم ليكونوا بذلك قد اتخذوهم شفعاء؛ اذ قد يجدون في الدنيا تغتفر زلّة العبد تكرمة لسيده فتخيلوهم لله بمنزلة الولد أو الوزير الذي يعزّ علي الملك و تخيّلوا انفسهم عبيد اولئك ينجون في جنب كرامة ساداتهم و مكانتهم عند ربهم، فلذلك عبدوهم ليتخذوهم شفعاء، و انّ اعتقادهم ذلك هو الذي بعثهم علي عبادتهم، فاعتقدوا لهم الشفاعة بدون شرط تقدم الاذن من الله لهم بل اعتقدوا انّ كرامتهم علي الله سبحانه هي التي جعلتهم اهلا لان يشفعوا، فقد جعلوهم شركاء في الملك من حيث جعلوا لهم الحق في الشفاعة علي الاطلاق بحيث انّ المشركين لايحتاجون في ظنهم الّا إلي الاتصال بهم بان يعبّدوا لهم انفسهم و يلجأوا إلي جنابهم بدعائهم و عبادتهم حتّي تستحكم علاقتهم بهم بحيث يشفعون لهم لكونهم من طرفهم و من اهل جنابهم. هذا معني اتخاذهم لهم شفعاء و هو منهم ضلال مبين. فكان الردّ بانّهم لايملكون الشفاعة علي طريقة الردّ بانّ الملك لله وحده. فدلّ ذلك علي انّ خضوعهم لهم و دعائهم لهم كان عبادة لهم من حيث خضعوا لهم و دعوهم تعبداً لهم،

ص48

فلايجب في مجرد الدعاء بدون الاعتقاد المذكور و الوجه المذكور ان يكون عبادة، و لايجب في طلب الشفاعة وحده ان يكون شركاً اذا كان بدون اعتقاد ملك الشفاعة لغير الله ... (1)

از اين جمله مى فهميم كه مشركان غير خدا را شريك در مالكيت مى دانستند لذا خودشان را عبيد آنان قرار داده بودند تا از اين راه آنان را شفيع خود قرار دهند؛ زيرا گاهى در دنيا مى ديدند كه گناه بنده به جهت تكريم براى مولايش بخشيده مى شود، لذا خدايان خود را به منزله فرزند يا وزيرى براى خدا مى پنداشتند كه بر سلطنت عزت يافته و خود را بنده آنان مى خواندند كه در جنب كرامت و منزلتشان نزد خداوند نجات مى يابند، و بدين جهت آنان را مى پرستيدند تا شفيعان خود قرار دهند، و اين اعتقادشان آنان را بر پرستش غير خدا واداشت، و در حقشان اعتقاد شفاعت بدون شرط تقدم اذن از جانب خدا را معتقد شدند، بلكه اعتقاد پيدا كردند كه كرامتشان نزد خداوند سبحان باعث شده است آنان اهليت شفاعت كردن را واجد شوند. مشركان غير خدا را شريكان در مُلك قرار دادند از اين جهت كه برايشان حق شفاعت را به نحو اطلاق [وبدون شرط اذن الهى] قائل بودند به گونه اى كه مشركان به گمانشان احتياج نداشتند، مگر اتصال به آنها را، به اينكه خود را عبد غير خدا كرده و به غير خدا با عبادت و دعايشان پناه برند، تا علاقه بر آنان استحكام يابد و شفاعتشان كنند؛ زيرا خودشان را از مرتبطين و پيوستگان به آنان مى دانستند. و اين است معناى شفيع قرار دادن غير


1- الايجاز فى فتاوى الحجاز، ص 100.

ص49

خدا كه مشركان معتقد بودند و گمراهى آشكارى است. و ردّ آنها به اين است كه غير خدا مالك شفاعت نيست و ملكيت تنها مخصوص خداست. و اين دليل بر آن است كه خضوع و صدا زدن غير خدا از سوى مشركان عبادت آنها به حساب مى آمده؛ زيرا بر آنان خضوع كرده و از روى تعبد صدايشان زده اند، و لذا در صورتى كه صدا زدن غير خدا بدون آن اعتقاد و وجوهى كه ذكر شد باشد عبادت او به حساب نمى آيد و مجرد درخواست شفاعت در صورتى كه بدون اعتقاد به ملكيت شفاعت براى غير خدا باشد شرك نيست ...

اشتباه مشركان در اعتقاد به شفاعت

از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه مشركان به جهت آنكه شفيعان آنان را به خداوند متعال نزديك كنند آنها را عبادت مى كردند و لذا بدين جهت خداوند آنان را مورد مذمت قرار داده آنجا كه مى فرمايد:

(أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللهِ زُلْفى إِنَّ اللهَ يَحْكُمُ

بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ) (زمر: 3)

آگاه باشيد كه دين خالص از آن خداست، و آنها كه غير خدا را اولياى خود قرار دادند ودليلشان اين بود كه: اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند، خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند؛ خداوند آن كس را كه دروغگو وكفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.

آيات مربوط به شفاعت پيامبر اسلام (ص)

اشاره

ص50

اشاره

خداوند در قرآن شفاعت بى اذنش را از بت ها و شفعيان مشركان نفى نموده، اما شفاعت پيامبرش را در قرآن پذيرفته كه آياتى بر آن دلالت دارد:

آيه اول

اشاره

در ذيل آيه (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً)؛ «و پاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (و نماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى براى توست؛ اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد». (اسراء: 79) در مصادر فريقين، شيعه و سنى رواياتى وارد شده كه «مقام محمود» را به شفاعت پيامبر (ص) تفسير كرده است.

از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

إِذَا قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ تَشَفَّعْتُ فِي أَصْحَابِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي فَيُشَفَّعُنِي اللهُ فِيهِمْ، وَاللهِ لاتَشَفَّعْتُ فِيمَنْ آذَي ذُرّيَتي. (1)

هنگامى كه قيام به مقام محمود كنم در بين اصحاب گناهان كبيره از امتم شفاعت مى كنم و خداوند شفاعت مرا در حق آنان مى پذيرد، ولى به خدا سوگند كه من در مورد كسانى كه ذريه ام را آزار داده اند شفاعت نمى كنم.

احمد بن حنبل به سندش از ابوهريره نقل كرده كه رسول خدا (ص) در تفسير آيه: (عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً) فرمود: «هُوَ الْمَقَامُ


1- روضة الواعظين، ص 273؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 34.

ص51

الَّذِي أَشْفَعُ لأُمَّتِي فِيهِ» (1)؛ «اين همان مقامى است كه براى امتم در آن شفاعت مى كنم».

سعد بن ابى وقاص مى گويد:

سُئِلَ رَسُولُ اللهِ (ص) عَنِ الْمَقَامِ الْمَحْمُودِ؟ فَقَالَ: هُوَ الشَّفَاعَةُ. (2)

از رسول خدا (ص) درباره مقام محمود سؤال شد؟ حضرت فرمود: همان شفاعت است.

و نيز از سلمان نقل شده كه فرمود:

يُقَالُ لَهُ: اسْئَلْ تُعْطَهُ يَعْنِي النَّبِيَّ (ص)، وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ، وَ ادْعُ تُجَبْ، فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ فَيَقُولُ، أُمَّتِي مَرَّتَيْنِ أوْ ثَلاثاً. فَقَالَ سَلْمَانُ: يَشْفَعُ فِي كُلِّ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّةِ حِنْطَةٍ مِنْ إِيمَانٍ، أَوْ مِثْقَالُ شَعِيرَةٍ مِنْ إِيمَانٍ، أَوْ مِثْقَالُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ. قَالَ سَلْمَانُ: فَذلِكُمُ الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ.(3)

به پيامبر (ص) گفته مى شود بخواه به تو داده مى شود و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته مى گردد و صدا بزن كه اجابت مى گردد. در آن هنگام پيامبر (ص) سرش را بلند مى كند و دو يا سه بار مى گويد امتم. سلمان گفت: پيامبر (ص) شفاعت مى كند بر هر كسى كه در قلبش به اندازه يك مثقال دانه گندم يا يك مثقال جو و يا يك مثقال ارزن از ايمان باشد. سلمان گفت: و اين است آن مقام محمود.

طبرى در تفسير خود در ذيل آيه فوق از ابن عباس نقل كرده كه


1- مسند احمد، ج 2، ص 441.
2- تفسير دار المنثور، ج 4، ص 197.
3- همان، ص 198.

ص52

«مقام محمود» مقام شفاعت است. (1)

قاضى عياض در كتاب «الشفا» مى گويد:

فصل في تفضيله (ص) بالشفاعة و المقام المحمود. قال الله تعالي: (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) ... عَنْ آدَمَ بْنِ عَليٍّ قَالَ: سَمِعْتُ ابْنَ عُمَرَ يَقُولُ: إِنَّ النَّاسَ يَصيرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جُثي، كُلُّ أُمَّةٍ تَتْبَعُ نَبيُّهَا يَقُولُونَ: يَا فُلانُ! إِشْفَعْ لَنَا، يَا فُلانُ إِشْفَعْ لَنَا، حَتّي تَنْتَهِيَ الشَّفَاعَةُ إلي النَّبِيِّ (ص) فَذلِكَ يَوْمَ يَبْعَثُهُ اللهُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ. (2)

فصلى در برترى پيامبر (ص) در شفاعت و مقام محمود. خداوند متعال فرمود: (اميد است كه پروردگارت تو را به مقام محمود برساند) ... از آدم بن على نقل شده كه گفت: از ابن عمر شنيدم كه مى گفت: مردم در روز قيامت دو زانو مى نشينند و هر امتى به دنبال پيامبرش مى باشد و مى گويند: اى فلانى! ما را شفاعت كن، اى فلانى ما را شفاعت كن، تا آنكه نوبت به پيامبر (ص) مى رسد، و آن روزى است كه خداوند او را به مقام محمود مبعوث مى كند.

فخر رازى از واحدى نقل كرده كه مى گويد:

اجمع المفسرون علي انّه [المقام المحمود] مقام الشفاعة ... انّ احتياج الإنسان إلي دفع الآلام العظيمة عن النفس فوق احتياجه إلي تحصيل المنافع الزائدة التي لا حاجة به إلي تحصيلها. و إذا ثبت هذا وجب ان يكون المراد من قوله: (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ


1- تفسير طبرى، ج 15، ص 96.
2- الشفاء قاضى عياض، ص 216.

ص53

مَقاماً مَحْمُوداً) هو الشفاعة في اسقاط العقاب.(1)

مفسران اجماع كرده اند بر اينكه [مقام محمود] همان مقام شفاعت است ... همانا احتياج انسان به دفع گرفتارى هاى بزرگ از نفسش بيش از احتياج او به تحصيل منافعى است كه احتياج به تحصيل آن ندارد. و چون اين مطلب ثابت شد واجب است كه مقصود از قول خداوند (اميد است كه پروردگارت تو را به مقام محمود برساند) همان شفاعت در اسقاط عقاب باشد.

تفسيرهاى باطل از مقام محمود

از سلف وهابيان يعنى حنابله تفسيرهايى براى «مقام محمود» آمده كه به نظر باطل مى رسد؛ زيرا به جسميت خداوند متعال ختم مى شود.

ابن اثير در كتاب «الكامل فى التاريخ» در حوادث سال 317 ه. ق حادثه اى را اين گونه نقل مى كند:

وقعت فتنة عظيمة ببغداد بين اصحاب ابي بكر المروزي الحنبلي و بين غيرهم من العامة، و دخل كثير من الجند فيها، و سبب ذلك اصحاب المروزي قالوا في تفسير قوله تعالي: (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) هو انّ الله سبحانه يقعد النبي (ص) معه علي العرش. و قالت طائفة: انّما هو الشفاعة، فوقعت الفتنة، فقتل بينهم قتلي كثيرة. (2)

فتنه بزرگى در بغداد بين اصحاب ابوبكر مروزى حنبلى و بين


1- تفسير فخر رازى، ج 11، ص 31.
2- الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 5، ص 121.

ص54

ديگران از عامه به وقوع پيوست و بسيارى از لشكريان در آن دخالت نمودند، و سبب آن اين بود كه اصحاب مروزى در تفسير قول خداوند متعال: (عَسى أَنْ يَبْ عَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) گفتند: معنايش اين است كه خداوند سبحان پيامبرش را با خود بر روى عرش مى نشاند، ولى طائفه اى گفتند: مقصود به آيه شفاعت است، و لذا فتنه اى در گرفت و افراد بسيارى از دو طرف به قتل رسيدند.

ذهبى نيز در «تاريخ الاسلام» در سبب نزاع مى گويد:

انّها بسبب تفسير آية المقام المحمود؛ حيث قالت الحنابلة انّها تعني انّ الله يقعده علي عرشه، كما قال مجاهد. و قال غيرهم: بل هي الشفاعة العظمي. (1)

آن فتنه به جهت تفسير آيه «مقام محمود» بود؛ زيرا حنابله مى گفتند: مقصود به آيه آن است كه خداوند سبحان پيامبرش را بر روى عرش مى نشاند؛ آن گونه كه مجاهد گفته، ولى غير از آنها گفتند: بلكه مقصود به آن شفاعت عظمى است.

تأثيرپذيرى از اهل كتاب در تفسير آيه

جولد تسيهر در كتاب «مذاهب التفسير الاسلامى» مى گويد:

سجلت فتنة ببغداد اثارها نزاع علي مسألة من التفسير؛ ذلك هو تفسير الآية 79 من سورة الاسراء: (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) ما المراد من المقام المحمود؟ ذهب الحنابلة ... إلي انّ الذي يفهم من ذلك هو انّ الله


1- تاريخ الاسلام، ج 23، ص 384.

ص55

يقعد النبي معه علي العرش ... ربّما كان هذا متأثراً بما جاء في انجيل مرقص 16- 19. و آخرون ذهبوا إلي انّ المقام المحمود ... هو مرتبة الشفاعة التي ترفع إليها النبي. (1)

فتنه اى در بغداد به ثبت رسيده كه نزاعى بر مسأله اى از تفسير آن را برانگيخت، و آن تفسير آيه 79 از سوره اسراء بود (وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) كه مقصود از «مقام محمود» چيست؟ حنابله گفتند: آنچه كه از آيه فهميده مى شود آنكه خداوند پيامبر (ص) را همراه خود بر عرش مى نشاند ... و چه بسا اين تفسير برگرفته از آن چيزى است كه در انجيل مرقص 16- 19 آمده است. و عده اى ديگر معتقد بودند كه مقصود از مقام محمود ... همان مرتبه شفاعت است كه پيامبر (ص) به آن مى رسد.

انتقاد «سقاف» از تفسير به تجسيم

حسن بن على سقاف شافعى اردنى از تفسير تجسيمى براى «مقام محمود» آن گونه كه ذكر شده به خشم آمده و مى گويد:

... و تفسير المقام المحمود بالشفاعة ثابت في الصحيحين و غيرهما ... و من الغريب العجيب ان يعرض المجسمة و المشبهة عن هذا الوارد الثابت في الصحيحين و يفسروا المقام المحمود بجلوس محمد (ص) علي العرش بجنب الله، تعالي الله عن افكهم و كذبهم علواً كبيراً، و هم يعتمدون علي ذلك علي ما يروي عن مجاهد بسند ضعيف من انّه قال ما ذكرناه من التفسير المنكر المستشنع، و تكفل الخلال


1- مذاهب التفسير الاسلامى، ص 122.

ص56

في كتابه «السنة» ج 1، ص 209 بنصره التفسير المخطي ء المستشنع و نطق بما هو مستشنع عند جميع العقلاء .... (1)

... و تفسير «مقام محمود» به شفاعت در صحيح بخارى و مسلم و ديگر كتاب ها ثابت شده است .... و از امور عجيب و غريب اينكه مجسمه و مشبهه از اين حديث كه در صحيح بخارى و مسلم وارد شده اعراض كرده و «مقام محمود» را به نشستن محمّد (ص) بر روى عرش در كنار خدا معنا كرده اند، خداوند از دروغ و تهمت آنان بسيار بلندمرتبه و بزرگ تر است. آنان اين اعتقاد را بر اساس روايتى از مجاهد پذيرفته اند كه سندش ضعيف است؛ به اينكه او آن تفسير منكر و زشت را براى آيه كرده كه ما به آن اشاره كرديم. و «خلال» در كتابش به نام «السنة» جلد 1، ص 205، عهده دار نصرت و يارى از تفسير باطل و زشت او شده و سخنى گفته كه نزد تمام عقلا قبيح است.

آيه دوم

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى)؛ «و به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى!» (ضحى: 5)

فخر رازى در تفسير اين آيه مى نويسد:

فَالْمَرْويُّ عَنْ عَلِيّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ ابْنِ عَبَّاس أَنَّ هَذَا هُوَ الشَّفَاعَةُ فِي الأُمَّةِ ... وَ اعْلَمْ إِنَّ الْحَمْلَ عَلَي الشَّفَاعَةَ مُتَعَيَّنٌ وَ يَدُلُّ عَلَيْهِ وُجُوهٌ ... (2)

آنچه كه از على بن ابى طالب (ع) و ابن عباس روايت شده آنكه


1- صحيح شرح العقيدة الطحاوية، سقاف، ج 1، ص 570.
2- تفسير فخر رازى، ج 16، ص 213.

ص57

مقصود به آن [مقام محمود] همان شفاعت در ميان امت است ...

و بدان كه حمل بر شفاعت متعين است، و دليل بر آن وجوهى است ...

شفاعت در روايات

در روايات به مسأله شفاعت به طور گسترده پرداخته شده كه به دو مورد از آن اشاره مى شود:

1. انس بن مالك از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

لِكُلِّ نَبِيٍّ دَعْوَةٌ قَدْ دَعَا بِهَا فَاسْتُجِيبَ، فَجَعَلْتُ دَعْوَتِي شَفَاعَةٌ لأُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (1)

براى هر پيامبرى درخواستى است كه به آن خدا را مى خواند و خدا هم آن را اجابت مى كند، و درخواست من، شفاعت براى امتم در روز قيامت است.

2. جابر بن عبدالله از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

أُعْطِيتُ خَمْساً لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي ... وَ أُعْطِيتُ الشّفَاعَةَ. (2)

به من پنج چيز داده شده كه به هيچ كس قبل از من داده نشده است ... به من حق شفاعت داده شده است.

روايات شفاعت به اندازه اى است كه برخى ادعاى ثبوت قطعى و تواتر نموده اند.


1- صحيح بخارى، ج 7، ص 145؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 190.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 86؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 371.

ص58

ابن ابى عاصم مى گويد:

والأخبار التي روينا عن نبيّنا (ص) فيما فضله به من الشفاعة و تشفيعه اياه فيما يشفع فيه، اخبار ثابتة موجبة بعلم حقيقة ماحوت علي ما اقتصصنا. (1)

رواياتى كه از پيامبر (ص) درباره فضيلت شفاعت او رسيده اخبارى ثابت است كه موجب علم به حقيقت آن چيزى است كه ما آن را توضيح داده ايم.

ابن تيميه مى گويد:

احاديث الشفاعة كثيرة متواترة، منها في الصحيحين احاديث متعددة، و في السنن و المسانيد ممّا يكثر عدده. (2)

احاديث شفاعت بسيار و متواتر است؛ بخشى از آن احاديث كه متعدد است در صحيح بخارى و مسلم آمده و بسيارى از آنها نيز در سنن و مسانيد وجود دارد.

محمد بن احمد سفارينى مى گويد:

شفاعة النبي (ص) نوع من السمعيات وردت بها الآثار حتّي بلغت مبلغ المتواتر المعنوي.(3)

شفاعت پيامبر (ص) نوعى از سمعيات است كه در مورد آنها روايات (زيادى) وارد شده كه به حدّ تواتر معنوى رسيده است.

فصل سوم: درخواست شفاعت از اوليا

اشاره


1- السنة، ابن ابى عاصم، ج 2، ص 399.
2- مجموع فتاوى ابن تيميه، ج 1، ص 314.
3- لوامع الانوار البهية، ج 2، ص 208.

ص59

اشاره

درخواست شفاعت از اوليا بر چند نوع است. برخى مورد اتفاق و برخى ديگر مورد اختلاف بين عموم مسلمانان و وهابيان مى باشد.

1. موارد اتفاقى در موضوع شفاعت

الف) درخواست شفاعت در زمان حيات ولى خدا

اين نوع شفاعت مورد قبول همگان، حتى وهابى ها مى باشد. لذا از محمد بن عبدالوهاب نقل شده كه وى مى گويد:

انّ طلب الشفاعة منه (ص) في حياته ثابت بلاشك. (1)

درخواست شفاعت از پيامبر (ص) در زمان حيات او بدون شك ثابت است.

انس بن مالك مى گويد:

سَأَلْتُ النَّبِيَّ (ص) أَنْ يَشْفَعَ لِي يَوْمَ الْقِيامَةِ فَقالَ: أَنَا فاعِلٌ. قُلْتُ: يا


1- صيانة الانسان من وسوسة دحلان، ص 363.

ص60

رَسُولَ اللهِ! فَأَيْنَ أَطْلُبُكَ؟ قالَ: أُطْلُبْنِي أَوَّلَ ماتَطْلُبُنِي عَلَي الصِّراطِ ...(1)

از پيامبر (ص) خواستم كه براى من در روز قيامت شفاعت كند. حضرت فرمود: من انجام خواهم داد. عرض كردم: اى رسول خدا! كجا شما را بيابم؟ حضرت فرمود: مرا براى اولين بار در كنار صراط پى جويى كن.

عوف بن مالك اشجعى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

أَتانِي آتٍ مِنْ رَبّي فَخَيَّرَنِي بَيْنَ أَنْ يَدْخُلَ نِصْفَ أُمَّتِي الْجَنّةَ وَ بَيْنَ الشَّفاعَةِ، وَ إِنّي اخْتَرْتُ الشّفاعَةَ. فَقُلْنا: يا رَسُولَ اللهِ! نَنْشُدَكَ اللهَ وَ الصُّحْبَةَ لِما جَعَلْتَنا مِنْ أَهْلِ شَفاعَتِكَ. قالَ: فَإنَّكُمْ مِنْ أَهْلِ شَفاعَتِي. (2)

فرشته اى از جانب پروردگارم نزد من آمد و مرا مخير نمود بين آنكه نصف امتم را داخل بهشت كنم يا آنكه شفيع آنان گردم، و من شفاعت را اختيار نمودم. ما عرض كرديم: اى رسول خدا! تو را به خدا به حق صحابى بودنمان كه ما را از اهل شفاعت قرار دهى. حضرت فرمود: به طور حتم شما از اهل شفاعت من خواهيد بود.

ب) درخواست شفاعت در روز قيامت

اين نوع نيز مورد وفاق بين عموم مسلمانان است. حتى وهابيت نيز قبول دارند. از محمد بن عبدالوهاب نقل شده كه مى گويد:

وجملة القول انّ طلب الشفاعة منه (ص) في حياته ثابت


1- سنن ترمذى، ج 4، ص 621.
2- همان، ص 627.

ص61

بلا شكّ و كذلك طلب الشفاعة منه (ص) يوم القيامة و هذا لاينكره أحد. (1)

خلاصه مطلب اينكه: طلب شفاعت از پيامبر (ص) در زمان حياتش بدون شك ثابت است و نيز درخواست شفاعت از آن حضرت در روز قيامت چيزى است كه كسى آن را انكار نمى كند.

بخارى به سند صحيح از رسول خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود:

إِنَّ الشَّمْسَ تَدْنُو يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتّي يَبْلُغَ الْعَرَقُ نِصْفَ الأُذُنِ، فَبَيْنَاهُمْ كَذلِكَ اسْتَغَاثُوا بِآدَمَ، ثُمَّ بِمُوسي، ثُمَّ بِمُحَمّدٍ (ص) فَيَشْفَعُ لِيَقْضِيَ بَيْنَ الْخَلْقِ ... (2)

همانا خورشيد در روز قيامت چنان به مردم نزديك مى شود كه از شدّت گرما، عرق تا نصف گوش مردم را خواهد گرفت، در اين هنگام مردم به حضرت آدم (ع) وسپس به حضرت موسى (ع) ودر آخر به حضرت محمّد (ص) پناه مى برند، پس شفاعت مى كند تا بين خلايق حكم شود.

2. مورد اختلاف از نظر وهابيان

اشاره

مورد نزاع بين وهابيان با ساير مسلمانان، درخواست شفاعت از اولياى الهى در عالم برزخ است كه وهابيان از آنجا كه آن را قبول ندارند آن را جايز ندانسته بلكه شرك به حساب مى آورند.

محمّد بن عبد الوهاب مى گويد:


1- صيانة الانسان من وسوسة دحلان، ص 363.
2- فتح البارى شرح صحيح بخارى، ج 3، ص 338.

ص62

ونثبت الشّفاعة لنبيّنا محمّد (ص) يوم القِيامَةِ حسب ما ورد، وكذا نثبتها لسائر الأنبياء والملائكة والأولياء والأطفال حسب ما ورد أيضاً، ونسألها من المالك لها والاذن فيها لمن يشاء من الموحّدين الّذين هم اسعد النّاس بها كما ورد بانّ يقول احدنا متضرّعاً إلي الله تعالي: (اللّهمّ اشفع نبيّنا محمّد (ص) فينا يوم القيمه، أو اللّهمّ شفّع فينا عبادك الصّالحين أو ملائكتك أو نحو ذلك ممّا يطلب من الله لا منهم. فلايقال: يا رسول الله أو يا ولي الله أسألك الشّفاعة أو غيرها، كأدركني أو اغثني أو انصرني علي عدوّي ونحو ذلك ممّا لا يقدر عليه إلّا الله تعالي. (1)

وما شفاعت را براى پيامبرمان محمّد (ص) در روز قيامت به حسب آنچه از روايات وارد شده ثابت مى كنيم. وهمچنين آن را براى ساير انبيا وملائكه واوليا واطفال به حسب آنچه وارد شده ثابت مى كنيم، ولى شفاعت را از مالك آن وكسى كه آن را به افرادى از موحدين با سعادت داده مى خواهيم، آن گونه كه در روايات وارد شده است؛ به اينكه يكى از ما در حال تضرع به سوى خداى متعال بگويد: بار خدايا! پيامبر ما محمّد (ص) را در حقّ ما روز قيامت شفيع قرار بده، يا بگويد: بار خدايا! بندگان صالح خود يا ملائكه يا امثال آنان را در حقّ من شفيع گردان. ولى اين را بايد از خدا طلب كند نه از شفيعان، يعنى نگويد: اى رسول خدا، اى ولى خدا از تو شفاعت يا نحو آن را در خواست مى كنم مثل اينكه بگويد: مرا درياب، مرا


1- الهدية السنيه، ص 42.

ص63

كمك كن، مرا بر دشمنم يارى نما ومثل اين عباراتى كه به جز خدا كسى بر آن قادر نيست.

نقد و بررسى نظر وهابيان

همان گونه كه اشاره شد، برخى از گناه كاران به واسطه شفاعت، مورد عفو وبخشش الهى قرار خواهند گرفت، قرآن كريم وسنّت نيز بر اين مطلب تصريح نموده است.

قرآن كريم با مسلّم گرفتن اصل شفاعت، يادآور مى شود كه شفاعت تنها به اذن الهى انجام مى پذيرد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ «كيست كه در پيشگاه الهى به شفاعت برخيزد مگر به فرمان او».

ونيز مى فرمايد: (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)؛ «هيچ شفيعى جز با اجازه او نخواهد بود».

واز طرفى ديگر به ابطال عقيده بت پرستان ومشركان در اين مورد پرداخته است؛ زيرا آنان براى شفاعت هيچ گونه شرط وقيدى مانند اذن خدا قائل نيستند. قرآن كريم در ردّ اين عقيده مى فرمايد:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ) (يونس: 18)

آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند و نه سودى مى بخشد و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند. بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد؟ منزه است او، و برتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند.

ص64

بنابرين اگر كسى با اين استدلال به آياتى كه شفاعت خواهى مشركان از بت ها را مردود مى شمارد، قصد داشته باشد اصل شفاعت در اسلام را زير سؤال ببرد، مغالطه اى آشكار است؛ چرا كه در شفاعت اسلامى، نه اعتقاد به الوهيت شافعان مطرح است ونه بى قيد وشرط بودن شفاعت آنان.

قرآن كريم از فرشتگان به عنوان شفاعت كنندگانى ياد كرده است كه جز درباره كسانى كه خداوند رضايت مى دهد، شفاعت نخواهند كرد:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ* يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) (انبياء: 26- 28)

بلكه آنها (فرشتگان) بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند ... و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند.

پس هرگاه اصل شفاعت پيامبر (ص) وديگران در قيامت مورد تأييد است، درخواست آن از سوى مؤمنان نيز امرى مشروع خواهد بود. همان گونه كه درخواست دعا از ديگران امرى مشروع است.

علامه طباطبايى 1 در تفسير آيه 36 و 49 از سوره هود مى فرمايد:

انّه ربّما يظنّ انّ ما ورد في الأدعية من الاستشفاع بالنبي (ص) و آله المعصومين هو من الشرك الوثني المنهي عنه؛ و هو الشرك الوثني محتجا بان هذا النوع من التوجه العبادية فيه اعطاء تأثير ربوبي لغيره تعالي و هو شرك.

ص65

وقد فاتهم اولا: انّ ثبوت تأثير ... لغيره تعالي ضروري؛ فقد اسند الله تعالي في كلامه التأثير بجميع انواعه إلي غيره، و نفي التأثير عن غيره تعالي مطلقاً، يستلزم ابطال قانون العلية و المعلولية العام، الذي هو ركن في جميع ادلة التوحيد .... نعم المنفي من التأثير عن غيره تعالي هو الاستقلال في التأثير.

ومن يستشفع بأهل البيت: انّما يبتغي بهم الوسيلة إلي الله، من غير ان يعتقد باستقلالهم بالتأثير. و قد قال تعالي: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ). (1)

ثانياً: فاتهم الفرق بين ان يعبد غير الله رجاء ان يشفع عندالله، و بين ان يعبد الله وحده مع الاستشفاع اليه باهل البيت:؛ ففي الأول اعطاء الاستقلال و اخلاص العبادة لغيرالله تعالي، و هو الشرك في العبادة و

العبودية دون الثاني الذي يتمحّض الاستقلال فيه لله تعالي، و تختص العبادة به وحده لاشريك له. (2)

چه بسا گمان مى شود آنچه در ادعيه از شفاعت جستن از پيامبر (ص) و آل معصومش: وارد شده همان شرك بت پرستى است كه از آن نهى شده است؛ زيرا در آن اعطاى تأثير ربوبى براى غير خداوند متعال است كه شرك مى باشد، در حالى كه چند نكته از آنها فوت شده است؛

اولًا: اينكه ثبوت تأثير براى غير خداوند متعال ضرورى است؛ زيرا خداوند متعال تأثير به تمام انواعش را به غير خود نسبت داده است.


1- مائده: 35.
2- الميزان، تفسير آيات 36 و 49 از سوره هود.

ص66

وانگهى نفى تأثير از غير خداوند متعال به طور مطلق مستلزم ابطال قانون عليت و معلوليت عام است كه ركن در تمام ادله توحيد مى باشد. آرى آنچه كه از غير خداوند متعال نفى شده همان استقلال در تأثير مى باشد. و كسى كه درخواست شفاعت از اهل بيت: مى كند و از آنها شفاعت مى خواهد در حقيقت آنان را وسيله نزد خدا دانسته است بدون آنكه اعتقاد به استقلال در تأثير داشته باشد، و خداوند متعال فرموده: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقوا پيشه كرده و نزد خدا وسيله آوريد).

ثانياً: آنان نتوانستند بين عبادت غير خدا به اميد آنكه نزد خدا شفيعشان شوند و بين اينكه خداى واحد را عبادت كنند و در عين حال اهل بيت: را شفيع نزد او آورند، فرق گزارند؛ در حالى كه در مورد اول اعطاى استقلال و اخلاص عبادت براى غير خداوند متعال شده كه شرك در عبادت و عبوديت به حساب مى آيد، ولى در صورت دوم استقلال در آن مخصوص خدا بوده و عبادت تنها به او اختصاص يافته و كسى شريك او در اين امر قرار نگرفته است.

حقيقت درخواست شفاعت

اشاره

براى روشن شدن مطلب واينكه درخواست شفاعت از پيامبر (ص) وديگر اولياى الهى كار باطلى نيست، به دو نكته اشاره مى كنيم:

1. اينكه طلب شفاعت همان طلب دعا است؛

2. اينكه طلب دعا از صالحان در اسلام امرى مستحب است كه همه مسلمان حتى وهابيان آن را اجازه داده اند.

نكته اول

ص67

همان گونه كه اشاره شد، شفاعت پيامبر (ص) وساير شفيعان در حقيقت درخواست آنان از خداوند متعال وطلب مغفرت از خداوند سبحان براى گناه كاران است. وخداى سبحان به آنان اذن داده تا در ظرفيت هاى خاص براى مردم دعا كنند، ودر همان موارد نيز، استجابت دعا را ضمانت كرده است. ولذا آنان در غير مواردى كه اذن داده شده، دعا نمى كنند. ومعناى جمله «يا وَجِيهاً عِنْدَ اللهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ» همين است.

مفسر معروف اهل سنّت، نيشابورى از مقاتل در تفسير قول خداوند:

(مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْه ا وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا)؛ «كسى كه شفاعت (تشويق) به كار نيكى كند، نصيبى از آن براى او خواهد بود و كسى كه شفاعت به كار بدى كند، سهمى از آن خواهد داشت». (نساء: 85) نقل كرده كه گفت: «... الشفاعة إلي الله إنّما هي دعوة الله لمسلم»(1)؛ «... شفاعت نزد خدا همانا خواستن از خدا براى مسلمان است».

فخر رازى شفاعت را به دعا وتوسل به سوى خداى متعال معنا مى كند. او مى گويد:

خداوند متعال به محمّد (ص) فرمود: (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ) (محمد: 19). محمّد (ص) را امر كرده كه اوّلا براى خودش استغفار كند وسپس براى ديگران استغفار نمايد ... (2)


1- تفسير نيشابورى در حاشيه جامع البيان طبرى، ج 5، ص 118.
2- مفاتيح الغيب، ج 8، ص 220.

ص68

فخر رازى نيز در تفسير آيه: (وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً)؛ «و براى مؤمنان استغفار مى كنند [و مى گويند:] پروردگارا، رحمت تو همه چيز را فرا گرفته است». (غافر: 7) مى گويد:

هذه الآية تدلّ علي حصول الشفاعة من الملائكة للمذنبين، و إذا ثبت هذا في

حق الملائكة فكذلك في حق الأنبياء؛ لانعقاد الاجماع علي انّه لافرق. (1)

اين آيه دلالت بر حصول شفاعت از ملائكه براى گناه كاران دارد، و چون اين مطلب در حق ملائكه ثابت شد در حق انبيا نيز ثابت است؛ به جهت انعقاد اجماع بر اينكه در اين جهت فرقى نيست.

ونيز فرمود: (يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ)؛ «پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم». (يوسف: 97)

ونيز مى فرمايد:

(وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ) (اعراف: 134)

هنگامى كه بلا بر آنها مسلط مى شد، مى گفتند: اى موسى! از خدايت براى ما بخواه به عهدى كه با تو كرده، رفتار كند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى) (نجم: 26)

وچه بسيار فرشتگان آسمان ها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد


1- مفاتيح الغيب، ج 7، ص 286.

ص69

مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد وراضى باشد اجازه (شفاعت) دهد.

انس بن مالك به رسول خدا (ص) خطاب كرده مى گويد:

يا نَبِيَّ اللهِ! اشْفَعْ لِي يَوْمَ الْقِيامَةِ، فَيَقُولُ لَهُ: أَنَا فاعِلٌ إِنْ شاءَ اللهُ. (1)

اى پيامبر خدا! براى من در روز قيامت شفاعت كن، در اين هنگام به او مى فرمايد: من چنين خواهم كرد اگر خدا بخواهد.

ابن تيميه مى گويد:

والشفاعة هي الدعاء، ولا ريب انّ دعاء الخلق بعضهم لبعض نافع، والله قد امر بذلك ... و كلّ داع شافع، دعا الله سبحانه و تعالي و شفع، فلا يكون دعاؤه و شفاعته إلّا بقضاء الله و قدره و مشيئته، و هو الذي يجيب الدعاء و يقبل الشفاعة، فهو الذي خلق السبب و المسبب، و الدعاء من جملة الاسباب التي قدّرها الله سبحانه و تعالي. (2)

شفاعت همان دعاست، و شكى نيست در اينكه دعاى مردم در حق يكديگر نافع است، و خدا بدان امر كرده ... و هر دعاكننده اى شافع مى باشد، كه خداوند سبحان و متعال را صدا زده و شفاعت كرده است، پس دعا و شفاعت او جز به قضا و قدر و مشيت الهى نيست، و اوست كه دعا را اجابت مى كند و شفاعت را مى پذيرد، و اوست كه سبب و مسبب را آفريده و دعا از جمله اسبابى است كه خداوند پاك و بلندمرتبه مقدّر نموده است.

مسلم در صحيح خود از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:


1- سنن ترمذى، باب ما جاء فى صفة الصراط.
2- الواسط بين الحقّ و المخلوق، ابن تيميه، صص 31- 33.

ص70

مَا مِنْ رَجُلٍ مُسْلمِ يَمُوتُ فَيَقُومُ عَلي جَنَازَتِهِ أَرْبَعُونَ رَجُلًا لايُشْرِكُونَ بِاللهِ إِلّا شَفَّعَهُمُ اللهُ فِيهِ. (1)

هيچ فرد مسلمانى نيست كه بميرد وبر جنازه او چهل مرد كه به خدا شرك نمى ورزند قيام كرده [و بر او دعا كنند] جز آنكه خداوند آنان را در حقّ آن ميت شفيع گرداند.

بخارى در صحيح خود بابى را منعقد كرده تحت عنوان:

إِذَا اسْتَشْفَعُوا إلي الإِمامِ لِيَسْتَسْقِيَ لَهُمْ لَمْ يَرُدَّهُمْ. (2)

هرگاه امام را شفيع خود قرار دهند تا براى آنها طلب باران كند خداوند آنان را رد نخواهد كرد.

و نيز بابى دارد تحت عنوان «إِذَا اسْتَشْفَعَ الْمُشْرِكُونَ بِالْمُسْلِمِينَ عِنْدَ الْقَحْطِ»(3)؛ «هرگاه مشركان هنگام قحطى، مسلمانان را شفيع قرار دهند». و اين به معناى آن است كه از مسلمانان بخواهند تا برايشان دعا كنند.

از اين عبارت استفاده مى شود كه حقيقت شفاعت همان دعا و خواستن از خداوند است. وطلب شفاعت از ولى خدا به معناى طلب خواستن ودعا است.

نكته دوم

طلب دعا وخواستن از مؤمن نه تنها شرك وحرام نيست، بلكه امرى مستحب وراجح مى باشد وانسان مى تواند در حال حيات وممات از


1- صحيح مسلم، ج 3، ص 54.
2- صحيح بخارى، ج 2، ص 29.
3- همان.

ص71

كسى بخواهد تا براى او دعا كند وكارى را براى او از خدا بخواهد.

درخواست دعا از شخصى؛ خصوصاً از اولياى الهى در حال حيات هيچ اشكالى ندارد ومطابق قرآن وحديث است. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) (منافقون: 5)

هنگامى كه به آنان گفته شود: بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند.

و نيز درباره برادران حضرت يوسف (ع) مى فرمايد:

(قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ* قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ) (يوسف: 97 و 98)

برادران يوسف گفتند: پدر، از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم. گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم كه او آموزنده و مهربان است.

قرآن نيز دستور داده است تا گنه كاران به نزد پيامبر (ص) رفته واز او درخواست استغفار نمايند، آنجا كه مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى

ص72

خدا را زير پا مى گذاردند، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

ترمذى از انس بن مالك نقل كرده كه گفت:

سَأَلْتُ النَّبيَّ (ص) أَنْ يَشْفَعَ لِي يَوْمَ الْقِيامَةِ؟ فَقالَ: أَنَا فاعِلٌ. قُلْتُ: فَأَيْنَ أَطْلُبُكَ؟ قالَ: عَلَي الصِّراطِ. (1)

من از پيامبر (ص) درخواست كردم كه براى من در روز قيامت شفاعت كند؟ حضرت فرمود: من انجام خواهم داد. عرض كردم: كجا به دنبال شما باشم؟ فرمود: در كنار صراط.

اين حديث رجالش رجال صحيح است جز آنكه در سندش ابوالخطاب حرب بن ميمون واقع است. گرچه بخارى او را تضعيف كرده ولى اكثر علما او را توثيق نموده اند. ابوالخطاب انصارى مى گويد: «او بصرى صدوق است». يحيى بن معين مى گويد: «او صالح است، وعلى بن مدينى وديگران او را توثيق نموده اند». (2)

ابن حجر مى گويد: خطيب در كتاب «المتفق والمفترق» گفته كه او ثقه است. (3)

اگر بخارى او را تضعيف كرده به جهت اين است كه او قَدَرى بوده وبا عقيده او موافق نبوده است، ولذا نمى توان به تضعيف او توجّه نمود.


1- سنن ترمذى، ج 4، ص 42.
2- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 470.
3- تهذيب التهذيب، ج 2، صص 225 و 226.

ص73

طبرانى در «المعجم الكبير» نقل كرده كه سواد بن قارب قصيده خود را اين گونه انشاد كرد:

وأشهد أنّ الله لا ربّ غيره

وأنّك مأمون علي كلّ غائب وأنّك أدني المسلمين وسيلة إلي الله يابن الأكرمين الأطائب فمرنا بما يأتيك يا خير مرسل وإن كان فيما فيه شيب الذوائب وكن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة بمغن فتيلا عن سواد بن قارب(1)

رفاعى در توجيه اين شعر مى گويد:

سواد بن قارب رسول خدا (ص) را مورد خطاب قرار داده واميدوار است كه حضرت نزد خداوند متعال شفيع او در روز قيامت باشد ... (2)

شفاعت در برزخ

طلب دعا و شفاعت از كسى كه در عالم برزخ است نيز جايز مى باشد.

شيخ حسن كامل ملطاوى كه از علماى مصر و وكيل وزارت خزانه دارى آن ديار است مى گويد:

وإذا كان لكل مؤمن شفاعة عندالله يوم القِيامَةِ، فلماذا لاتكون للمقربين شفاعة في البرزخ، و هو سبيل إلي الآخرة، والله تعالي يقول في شأنهم: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً


1- المعجم الكبير، ج 7، صص 109- 111؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 250.
2- التوصل الى حقيقة التوسل، ص 399.

ص74

بِما كانُوا يَعْمَلُونَ) ولاشك انّه ممّا تقربه اعينهم ان تجري رحمة الله للمؤمنين علي أيديهم، و ان يكرم الله زوارهم في حاجاتهم، و قد زاروهم زيارة خالصة لله و في محبته تعالي و دعوا لهم بالمغفرة و يسرهم ان تكون

لهم من الله الجائزة، و هو سبحانه و تعالي صاحب الفضل علي عباده اجمعين (قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ). (1)

و اگر براى هر مؤمنى شفاعتى نزد خداوند در روز قيامت است، پس چرا براى مقربان شفاعتى در برزخ نباشد، در حالى كه برزخ راهى به سوى آخرت است و خداوند متعال در شأن آنان مى فرمايد: (هيچ كس نمى داند چه پاداش هاى مهمى كه مايه روشنى چشم هاست براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند). و شكى نيست از جمله عناياتى كه مايه روشنى چشم آنهاست اين است كه رحمت خدا بر مؤمنان از دستان آنان جارى شود، و اينكه خداوند زوّار آنها را در حاجاتشان تكريم نمايد؛ چرا كه آنان با زيارت ايشان، زيارت خالصى براى خدا و در راه محبت خداوند متعال داشته اند، و آنان را صدا زده اند تا برايشان طلب مغفرت نمايند دعاى به مغفرت كرده و خوشحال مى شوند كه از جانب خداوند جايزه بگيرند، و او سبحانه و تعالى صاحب فضل بر تمام بندگانش است. بگو: به فضل و رحمت خدا، بايد خوشحال شوند كه اين، از تمام آنچه گردآورى كرده اند، كمتر است.

صحابه و درخواست شفاعت بعد از وفات پيامبر (ص)


1- رسول الله ص فى القرآن الكريم، حسن كامل ملطاوى، ص 520.

ص75

با مرورى بر تاريخ صحابه پى مى بريم كه برخى از آنان بعد از وفات پيامبر (ص) از او درخواست شفاعت كرده اند، و اين همان چيزى كه وهابيان آن را شرك مى دانند.

ابن عباس مى گويد:

لَمّا فَرَغَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ (ع) مِنْ تَغْسِيلِ النَّبِيِّ (ص) قالَ: بِأبِي أَنْتَ وَ أُمّي، اذْكُرْنا عِنْدَ رَبِّكَ وَاجَعَلْنا مِنْ بالِكَ. (1)

چون اميرمؤمنان (ع) از غسل دادن پيامبر (ص) فارغ شد گفت: پدر و مادرم به فداى تو! ما را نزد پروردگارت ياد كن و هيچ گاه ما را فراموش ننما.

و نيز روايت شده:

لَمَّا تُوَفّيَ رَسُولُ اللهِ (ص) جاءَ أَبُوبَكْرٍ مِنْ سلعَ وَ وَقَفَ عَلَي فَوْتِهِ، وَ كَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ وَ قَبَّلَهُ وَ قالَ: بِ أَبِي انْتَ وَ أُمّي طِبْتَ حَيّاً وَ مَيّتاً، وَ اذْكُرْنا عِنْدَ رَبّكَ. (2)

چون رسول خدا (ص) وفات كرد ابوبكر از سلع آمد و از مرگ حضرت مطّلع شد و پارچه از صورت حضرت كنار زد و او را بوسيد و عرض كرد: پدر و مادرم به فداى تو! پاك زندگى كردى و پاك از دنيا رحلت فرمودى، ما را نزد پروردگارت ياد كن.

دلايل وهابيان بر عدم جواز

اشاره

1- نهج البلاغه، خطبه 235؛ مسند احمد، ح 228؛ سيره ابن هشام، ج 4، ص 214؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 571.
2- السيرة الحلبية، ج 3، ص 392.

ص76

اشاره

وهابيان براى اثبات مدّعاى خود كه عدم جواز درخواست شفاعت از ارواح اوليا در عالم برزخ باشد به ادلّه اى تمسك كرده اند:

دليل اوّل
اشاره

طلب شفاعت از شفيع به منزله خواندن غير خدا است واين شرك در عبادت است؛ زيرا خداوند متعال مى فرمايد: (فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً)؛ «با خدا هيچ كس را نخوانيد». (جن: 18)

پاسخ

اولًا: خواندن غير خدا به طور مطلق نه حرام است ونه مستلزم شرك؛ زيرا اگر انجام عملى توسط فردى مجاز ومشروع باشد، درخواست انجام آن از وى نيز مجاز ومشروع خواهد بود؛ هرگاه شفاعت كردن براى پيامبر (ص) وديگر شفيعان در قيامت، حقّ ومشروع است. طلب شفاعت از آنان نيز چنين خواهد بود. حقيقت شفاعت، دعا كردنِ شفيع براى مستحق شفاعت ودرخواست بخشش او از جانب خداوند است. بنابراين، همان گونه كه انسان مى تواند از هر فرد مسلمان ومؤمنى درخواست دعا كند- كه اين مطلب مورد قبول وهابيان است- طلب شفاعت از غير خدا هم جايز خواهد بود. ليكن در طلب شفاعت از ديگران، تنها از كسانى مى توان طلب كرد كه شايستگى شفاعت را دارند؛ مانند پيامبران، مؤمنان صالح وفرشتگان.

ترمذى از انس بن مالك نقل كرده كه از پيامبر (ص) خواست تا در

ص77

قيامت او را شفاعت كند.(1)

و نيز خداوند به جهت عفو وآمرزش گناهان، مردم را دعوت مى كند كه از پيامبر (ص) بخواهند تا براى آنان استغفار نمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذارند)، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

اگر وهابيان طلب دعا از پيامبر (ص) را پس از وفات او شرك مى دانند، در هر دو حالت شرك خواهد بود. گذشته از اين، مرگ پيامبر اكرم (ص) مربوط به جسم اوست، اما روح او زنده است وشنيدن درخواست دعا وشفاعت واجابت آن مربوط به روح است نه بدن. در بحث حيات برزخى به تفصيل به اثبات حيات روحانى پرداخته شده است.

ثانياً: در آيه فوق نهى از معيت است يعنى در عرض خداوند كسى را نخوانيد.

ثالثاً: مخاطب به آيه مورد نظر مشركان هستند كه با نظر استقلالى

به وسائط مى نگريستند.

رابعاً: حكم عقلى تخصيص بردار نيست واگر درخواست از غير خدا شرك است فرقى بين زمان حيات وممات ندارد.

دليل دوم
اشاره

1- صحيح ترمذى، ج 4، ص 42.

ص78

اشاره

به گواهى قرآن كريم، خداوند مشركانِ عصر رسالت را به اين دليل كه از غير خدا طلب شفاعت مى كردند، مشرك دانسته است:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ) (يونس: 18)

آنان به جاى خدا، چيزهايى را مى پرستيدند كه به آنها هيچ سود وزيانى نمى رساند و مى گويند كه اين بت ها شفيع ما نزد خدا هستند.

پاسخ

اولًا: در اينكه مشركان عصر رسالت براى بت ها ومعبودهاى خود مقام شفاعت قائل بودند، ترديدى نيست، ولى آنچه در اين آيه آمده اين است كه آنان هم بت ها را عبادت مى كردند وهم براى آنان مقام شفاعت قائل بودند، واعتقاد به شفاعت همراه با عبادت آنها، سبب مذمّت آنان شده است.

مشركان همچنين حقّ شفاعت بى قيد وشرطى براى موجوداتى قائل بودند كه خداوند چنين مقامى را به آنان نداده بود. واين امور سبب مذمّت وشرك آلود شدن اعتقاد ودرخواست آنان شد. ولى اگر اعتقاد به مقام شفاعت، در حق كسى باشد كه خداوند براى آنها اين حق را قرار داده وبه كار گرفتن آن را نيز به اذن خدا بداند واين اعتقاد منجرّ به عبادت شفيع نشود، دليلى بر حرمت آن نيست، همان گونه كه قبلًا به آن اشاره شد.

ص79

ثانياً: مشركان حقّ شفاعت را بدون هيچ قيد و شرطى، براى غير خدا قائل بودند، ولذا قرآن آنان را بدين جهت مورد مذمت قرار داده است.

ثالثاً: از آخر آيه مورد بحث استفاده مى شود كه مشركان در ادعايشان كه به جهت قرب الى الله بت ها را عبادت مى كردند، صادق نبودند، وگرنه بايد خداوند نزد آنان از بت ها ارزشمندتر مى بود در حالى كه خداوند متعال در آخر آيه مى فرمايد:

(إِنَّ اللهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ) (زمر: 3)

خداوند آن كس را كه دروغگو وكفران كننده است هرگز هدايت نمى كند.

دليل سوم
اشاره

قرآن كريم شفاعت را حقّ ويژه خداوند دانسته است: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً)؛ «بگو شفاعت تنها از آنِ خداوند است». بنابر اين بايد شفاعت را فقط از خداوند درخواست كرد.

پاسخ

اولًا: شفاعت از آن جهت كه نوعى تأثيرگذارى در سرنوشت بشر است، از مظاهر وجلوه هاى ربوبى خداوند است وبدين جهت اوّلًا وبالذات به او اختصاص دارد، ولى اين مطلب با اعتقاد به حقّ شفاعت براى پيامبران وصالحان منافات ندارد؛ زيرا شفاعت آنان به صورت مستقل نيست، بلكه مستند به اذن ومشيت الهى است. واين مطلبى است

ص80

كه از قرآن كريم به روشنى به دست مى آيد؛ (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْد هُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ «كيست كه در پيشگاه الهى به شفاعت برخيزد، مگر به فرمان او». (بقره: 255) ويا آيه: (ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)؛ «هيچ شفيعى جز به اجازه او نخواهد بود». (يونس: 3)

ثانياً: آيه فوق دلالت دارد كه حقّ شفاعت بالأصاله براى خداست وبه هر كس بخواهد مى دهد. ونظير آن در آيات قرآن بسيار است؛

خداوند متعال مى فرمايد: (لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ)؛ «مالكيت وحكومت از آن اوست وستايش از آن او». (تغابن: 1)

ولى در جايى ديگر مى فرمايد:

(تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ) (آل عمران: 26)

به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى؛ واز هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى.

ونيز مى فرمايد:

(مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً) (فاطر: 10)

كسى كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد چرا كه) تمام عزّت براى خداست.

ولى در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ)؛ «در حالى كه عزت مخصوص خدا ورسول او ومؤمنان است». (منافقون: 8)

محمد بن عبدالمجيد مى گويد:

والمشركون كانوا يعتقدون في اصنامهم انّها تنفع و تضرّ ... فأين هذا ممّن يستغيث من المسلمين بنبي أو ولي، و يسأله الشفاعة

ص81

معتقداً انّه لايملك نفعاً و لا ضرّاً. (1)

مشركان درباره بت هاى خود معتقد بودند كه نفع و ضرر مى رسانند ... اين كجا و استغاثه مسلمانان به پيامبر (ص) و يا ولى كجا؟! و اينكه از او درخواست شفاعت شود در حالى كه اعتقاد به اين باشد كه پيامبر (ص) مالك نفع و ضرر نيست.

همچنين مى گويد:

وامّا تمسكه في منع استشفاعهم إلي الله بقوله تعالي قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً قلنا: مسلم، ولا ينافي طلبنا

منهم الشفاعة في مآرب الدنيا و الآخرة؛ لانّ شفاعتهم لنا من بعد اذنه تعالي لهم بإلهام أو غيره ممّا يعلمونه أولا، و لانّ شفاعتهم مجرد دعائه لله تعالي و طلب و ابتهال، كما يدعو المؤمن لأخيه بظهر الغيب. و معني توقفها علي الإذن توقف قبولها علي رضاه تعالي و اختياره الإجابة، لا كما زعم المشركون انّ معبوداتهم تشفع لهم عنده و جزموا بذلك، ولم يلتفتوا إلي توقف نفع شفاعتها علي قبوله تعالي و رضاه، حتّي كأنّهم لايجوزون ردّ شفاعتها. (2)

و اما تمسك او در منع درخواست شفاعت آنان نزد خداوند به قول خداوند متعال: (بگو كه تمام شفاعت ها از آنِ خداوند است). مى گوييم: اين امر مسلّم است، ولى با درخواست شفاعت ما از آنان در امور دنيا و آخرت منافات ندارد؛ زيرا شفاعت آنان براى ما بعد از اذن خداوند متعال به آنان از راه الهام يا غير الهام است كه از قبل


1- الردّ على بعض المبتدعة من الطائفة الوهابية، ص 16.
2- همان، ص 47.

ص82

آن را مى دانند، و به جهت اينكه شفاعت آنان مجرد صدا زدن او نزد خداى متعال و درخواست و ابتهال او است، همان گونه كه مؤمن براى برادر مؤمنش در پشت سر او و هنگامى كه از او غايب است دعا مى كند. و معناى توقف شفاعت بر اذن، توقف قبول آن بر رضايت خداوند متعال و اختيار اجابت از اوست، نه آن گونه كه مشركان گمان كرده اند كه معبودهايشان برايشان نزد خداوند شفاعت مى كنند و به آن جزم و يقين دارند، و هرگز التفات ندارند به اينكه شفاعت آنان متوقف بر قبول و رضايت خداوند متعال است، به حدى كه آنان هرگز ردّ شفاعت آنها را تجويز نمى كنند.

دليل چهارم
اشاره

طلب شفاعت اگرچه دعا محسوب مى شود، ولى خواستن آن از ميت بى فايده است؛ زيرا او در عالم برزخ نمى شنود وحياتى ندارد.

پاسخ

در جاى خود به اثبات رسانده ايم كه اولياى خدا در عالم برزخ نيز داراى حيات اند واز اين دنيا نيز اطلاع دارند. اينك اين مطلب را در ضمن آياتى به اثبات خواهيم رساند:

1. خداوند متعال درباره شهيدان مى فرمايد:

(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (آل عمران: 169)

هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، ونزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

ص83

2. ودرباره اولياى خدا مى فرمايد:

(وَ مَنْ يُطِعِ اللهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ) (نساء: 69)

وكسى كه خدا وپيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز،) همنشين كسانى خواهد بود كه خدا، نعمت خود را بر آنان تمام كرده؛ از پيامبران وصدّيقان وشهدا و صالحان.

3. ودر مورد خود مى فرمايد: (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ)؛ «وهر جا باشيد او با شما است». (حديد: 4)

ونيز مى فرمايد: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ)؛ «وما به او از رگ قلبش نزديك تريم». (ق: 16)

4. ونيز درباره خود مى فرمايد:

(يَعْلَمُ خائِنَةَ الأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِي الصُّدُورُ) (مؤمن: 19)

او چشم هايى را كه به خيانت مى گردد وآنچه را سينه ها پنهان مى دارند، مى داند.

از اين آيات استفاده مى شود كه اولياى الهى گرچه از اين دنيا رحلت كرده اند، ولى در آن عالم از حيات گسترده اى برخوردار بوده ونسبت به اين عالم نيز آگاهى دارند.

به تعبير ديگر مطابق آيه اول شهيدان زنده اند و پيامبر (ص) و اوليا در جهاد اصغر يا اكبر به شهادت رسيده اند و بر فرض عدم شهادت جايگاهشان با شهدا در عالم برزخ در نزد خدا است و خدا همه جاست. پس اوليا در برزخ همه جا هستند و باقى به بقاى الهى مى باشند.

دليل پنجم
اشاره

ص84

از امام على (ع) نقل شده كه فرمود:

اعْلَمْ أَنَّ الَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي الدُّعاءِ وَتَكَفَّلَ لَكَ بِالإِجابَةِ وَأَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ وَتَسْتَرحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ، وَلَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عَنْكَ، وَلَمْ يُلْجِئْكَ إلي مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ. (1)

بدان، همانا كسى كه به دستانش خزينه هاى آسمان ها وزمين است به تو اجازه داده كه او را بخوانى وبرخود تكليف كرده كه براى تو اجابت كند، وتو را فرمان داده تا از او بخواهى تا عطايت كند واز تو خواسته كه از او درخواست رحمت كنى تا تو را بيامرزد، وبين تو وخودش كسى را قرار نداده تا مانع از تو گردد، وتو را مجبور نكرده تا به نزد كسى بروى كه شفيع تو نزد او گردد.

گفته شده: در ذيل اين جمله تصريح به عدم ضرورت شفاعت شده است.

پاسخ

اوّلًا: مسأله شفاعت از جمله مسائلى است كه اتفاق امّت اسلامى حتى وهابيان بر ثبوت آن است وقرآن وروايات نيز بر آن اشاره دارند؛ خداوند متعال مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِى يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ «كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟» (بقره: 255)


1- نهج البلاغه، ج 3، ص 47.

ص85

بخارى به سندش از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده كه فرمود:

أُعْطِيتُ خَمْساً لَمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ قَبْلِي: نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ، وَجُعِلَتْ لِيَ الأَرْضُ مَسْجِداً وَطَهُوراً، فَأَيُّمَا رَجُلٍ فِي أُمَّتِي أَدْرَكَتْهُ الصَّلاةُ فَلْيُصَلِّ، وَأُحِلَّتْ لِيَ الْمَغَانمُ وَلَمْ تَحِلَّ لأَحَدٍ قَبْلِي، وَأُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ، وَكَان النَّبيُّ يُبْعَثُ إلي قَوْمِهِ خَاصَّةً وَبُعِثْتُ إلي النَّاسِ عَامَّةً. (1)

به من پنج چيز داده شده كه به هيچ كس قبل از من داده نشده است؛ يكى اينكه من تا مسير يك ماه به واسطه ترس يارى شدم، ديگر اينكه زمين براى من محل سجود ومنشأ طهارت قرار گرفته است. پس هركس در امّت من نماز او فرا رسيد بايد نماز گزارد. وغنائم براى من حلال شده ولى براى هيچ كس قبل از من حلال نبوده است. وبه من شفاعت داده شده است. وپيامبران قبل از من تنها بر قومشان مبعوث مى شدند بر خلاف من كه بر عموم مردم مبعوث گشته ام.

ثانياً: شفاعت بر دو نوع است؛ يكى شفاعت غير صحيح كه قانون شكن ومتناقض با قانون است، وديگرى شفاعت صحيح كه حافظ قانون ومؤيد آن است.

به تعبير ديگر اگر مقصود از شفاعت كمك ومساعدت خداوند در امرى است اين نوع شفاعت باطل است؛ زيرا او در كارهايش به كسى نياز ندارد. ولى اگر به معناى رجوع به اسباب باشد شرع وعقل آن را


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 86؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 63 و ....

ص86

نفى نمى كند.

ثالثاً: خداوند متعال در قرآن نفى شفاعت از دو دسته كرده است؛ يكى بت ها آنجا كه مى فرمايد:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ) (يونس: 18)

آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند!

كه مشركان بت ها را عبادت مى كرده و مى گفتند اينان شفيعان ما نزد خدايند ولذا خداوند آنان را مذمت كرده است.

دسته دوّم كسانى از يهود بودند كه حقّ شفاعت را به نحو استقلال براى اولياى خود مى دانستند. لذا قرآن نفى شفاعت از آنها كرده، مى فرمايد:

(يَا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ* وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَلايُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) (بقره: 47 و 48)

اى بنى اسرائيل! نعمت هايى را كه به شما ارزانى داشتم به خاطر بياوريد؛ و (نيز به ياد آوريد كه) من، شما را بر جهانيان، برترى بخشيدم واز آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد ونه از او شفاعت پذيرفته مى شود؛ ونه غرامت از او قبول خواهد شد؛ ونه يارى مى شوند.

وممكن است كه حضرت خواسته باشد، اين گونه اعتقادها را در باب

ص87

شفاعت نفى كند.

رابعاً: صدر جمله، يعنى توجّه به وسيله ورجوع به شفيع با هم منافات ندارند؛ زيرا اجابت وعطا ورحمت الهى در نظام اسباب ومسببات با وسائط است، همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ)؛ «مرا بخوانيد تا اجابت كنم بر شما». (غافر: 60) كه اجابت از اسباب ومسببات مى باشد.

واز طرفى مى دانيم واسطه اى كه ما قبول داريم نه تنها حاجب ومانع ما به سوى خدا نيست، بلكه چون سلطه او در طول سلطه خداست لذا دعوت كننده انسان به خداوند متعال مى باشد.

وامّا جمله: «وَلَمْ يُلْجِئْكَ إلي مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إلَيْهِ»؛ اشاره به اين نكته دارد كه كارها وعنايات خداوند به بندگانش همانند مردم نيست كه چون افرادى را نمى شناسند به كسانى ارجاع مى دهند تا آنان را معرفى كرده واز مرحمت او استفاده كنند، ارجاع افراد به سوى شفيع از طرف خداوند از اين باب نيست؛ زيرا خداوند، عالم به اسرار وخفيات است؛ بلكه اگر به اسباب ارجاع مى دهد به جهت اقتضاى قانون نظام علّى ومعلولى واسباب ومسببات در عالم طبيعت ومعنويات است.

اين گونه توجيه با تمام ادله سازگارى دارد. ولذا ابن ميثم بحرانى در توجيه اين جملات مى فرمايد:

انّه لم يلجئه إلي من يشفع إليه؛ لانّ الشفيع انّما يضطرّ إليه عند تعذرّ المطلوب من جهة المرغوب إليه، امّا لبخله أو جهله باستحقاق الطالب، والباري تعالي لابخل عنده ولا منع من جهته،

ص88

وانّما يتوقف فيضه علي استعداد الطالب له. (1)

خداوند متعال انسان را مضطر نكرده تا به سراغ شفيع برود؛ زيرا شفيع آن وقتى اضطرارى است كه دسترسى به شخص اصلى به جهت بخل يا جهل او به استحقاق طلب كننده ممكن نيست، در حالى

كه از ناحيه خداوند متعال بخل ومنعى نيست، آرى، فيض خداوند متوقف بر استعداد طلب كننده است.

دليل ششم
اشاره

محمّد بن عبدالوهاب نيز مى گويد:

الشفاعة شفاعتان: منفية و مثبتة، فالمنفية ما كانت تطلب من غيرالله فيما لايقدر عليه الّا الله؛ لقوله تعالي: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَلاشَفَاعَةٌ وَ الْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ)، و المثبتة هي التي تطلب من الله، و الشافع مكرّم بالشفاعة، و المشفوع له من رضي الله قوله وعمله بعد الإذن كما: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ).(2)

شفاعت بر دو نوع است؛ شفاعت باطل و شفاعت صحيح، شفاعت باطل آن است كه از غير خدا طلب شود چيزى كه تنها خدا بر آن قدرت دارد به خاطر قول خداى متعال: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد وفروش است (تا بتوانيد


1- شرح نهج البلاغه، ابن ميثم بحرانى، ج 2، ص 377.
2- رساله اربع قواعد، ص 25.

89

سعادت ونجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، ونه دوستى (و رفاقت هاى مادى سودى دارد)، ونه شفاعت؛ (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود.) وكافران، خود ستمگرند؛ (هم به خودشان ستم مى كنند، هم به ديگران)، و شفاعت صحيح آن است كه از خدا خواسته شود، و شفاعت كننده به شفاعت تكريم شده و شخصى كه بر او شفاعت مى شود كسى است كه خدا بعد از اجازه دادن از قول و عملش راضى شده است همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد: (چه كسى است كه نزد خدا بدون اذنش شفاعت كند).

پاسخ

خداوند به اذن خودش قدرت شفاعت را به شفيع داده و او به اذن خدا در مورد افرادى كه مورد رضايت خدايند شفاعت مى كند و ما مى توانيم كه از او بخواهيم تا به اذن خدا شفاعت كند، و آيه اى كه در آن نفى شفاعت كرده مقصود نفى شفاعت استقلالى و از كافران است، همان گونه كه از آخر آيه استفاده مى شود.

دليل هفتم
اشاره

محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

فان قال: اتنكر شفاعة رسول الله (ص) و تبرأ منها؟ فقل: لا، بل هو الشافع و المشفّع و ارجو شفاعته، لكنّ الشفاعة كلّها لله، (قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً) و لايشفع لأحد إلّا من بعد ان يأذن الله فيه (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي) و هو لايرتضي إلّا التوحيد. فإذا

ص90

كانت الشفاعة كلّها لله، ولاتكون إلّا بعد اذنه، ولا يشفع النبي (ص) و لاغيره في أحد حتّي يأذن الله فيه، ولايأذن إلّا لأهل التوحيد، فالشفاعة كلّها لله، فاطلبها منه. و اقول: اللّهم لاتحرمني شفاعته، اللّهم شفّعه في و امثال هذا ...(1)

اگر كسى بگويد: آيا تو شفاعت رسول خدا (ص) را انكار كرده و از آن تبرّى مى جويى؟ در جواب بگو: هرگز. بلكه او شافعى است كه شفيع بودنش مورد قبول واقع شده و اميد به شفاعتش دارم، ولى تمام شفاعت براى خداست (بگو تمام شفاعت براى خداست). و پيامبر (ص) براى هيچ كس شفاعت نمى كند مگر آنكه خداوند در مورد او اجازه دهد (و شفاعت نمى كنند مگر در مورد كسى كه مورد رضايت خداست). و او رضايت نمى دهد مگر توحيد را. و اگر تمام شفاعت براى خداست و بدون اذن او كسى شفاعت نمى شود و پيامبر و غير او در حق هيچ كس بدون اذن خدا شفاعت نمى كنند و خداوند نيز تنها براى اهل توحيد اذن شفاعت مى دهد، پس تمام شفاعت براى خداست و لذا بايد از او طلب شود و من مى گويم: بارخدايا! مرا از شفاعت او محروم نساز، بارخدايا! او را شفيع من قرار بده. و امثال اين عبارات ...

پاسخ

از عبارات او آشفتگى خاصى مشاهده مى شود؛ زيرا ما منكر توحيد نيستيم، و اگر از پيامبر (ص) درخواست شفاعت مى كنيم با اين اعتقاد است كه اگر خداوند براى ما اذن شفاعت داده و ما مرضى رضاى او هستيم ما


1- كشف الشبهات، ص 62.

ص91

را شفاعت كند. آرى حق شفاعت از جانب خداست و اوست كه اجازه شفاعت مى دهد.

و لذا قبلًا ذكر كرديم كه حضرت على (ع) و ابوبكر بعد از مرگ رسول خدا (ص) از او خواستند تا نزد خدا يادشان كند كه در حقيقت درخواست شفاعت از اوست.

دليل هشتم
اشاره

محمّد بن عبدالوهاب مى گويد:

فان قال: النبي (ص) أُعطي الشفاعة و أنا اطلبه ممّا اعطاه الله كذا. فالجواب: انّ الله اعطاه الشفاعة و نهاك عن هذا، و قال: (فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ أَحَداً) ...(1)

اگر كسى بگويد: به پيامبر (ص) حق شفاعت داده شد و من از او درخواست مى كنم چيزى را كه خداوند به او داده است. جواب آن است كه خداوند به او حق شفاعت داده و تو را از خواستن از او نهى كرده است و فرموده: (با خدا كسى را نخوانيد) ...

پاسخ

اولًا: به چه دليل خدا ما را از طلب و درخواست اعمال شفاعت در حقمان نهى كرده است، و آيه اى كه به آن استشهاد كرده مربوط به مشركانى است كه براى خدا شريك مستقل قرار داده و آنها را مى پرستيدند و از آنها حاجتشان را درخواست مى كردند، و لذا نمى توان


1- كشف الشبهات، ص 62.

ص92

اين گونه آيات را بر موحّدان تطبيق نمود.

ثانياً: مقصود به اين آيه و امثال آن كه با كلمه «مع» آمده، دلالت بر اين مطلب است كه هرگز نبايد كسى اعتقاد شرك آلود در كارهاى خدايى داشته و كسى را در عرض خداوند متعال قرار دهد، ولى اگر اعتقادى به نحو طوليت باشد و همه چيز و همه امور را به فرمان خدا بداند به اينكه خداوند متعال حقى را به اوليا داده و آنان نيز به اذن و اراده او آن را انجام مى دهند، چنين اعتقادى نه تنها شرك نيست بلكه در راستاى توحيد مى باشد.

ثالثاً: از آيات قرآن كريم استفاده مى شود كه بسيارى از افعال الهى به صورت غير مباشر و به واسطه فرشتگان انجام مى گيرد، بدون آنكه هيچ گونه شركى صورت بگيرد، و هيچ مشكل عقلى و نقلى وجود ندارد كه خداوند متعال انواعى از افعال و عطايش را به واسطه انبيا و اوصيا قرار داده يا آنها را معلق بر طلب آنان از او نموده باشد.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاواتِ وَ الأَرْضِ وَ كَانَ اللهُ عَلِيماً حَكِيماً) (فتح: 4)

لشكريان آسمان ها وزمين از آن خداست، وخداوند دانا وحكيم است.

و نيز مى فرمايد:

(وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ كَانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً) (فتح: 7)

لشكريان آسمان ها وزمين تنها از آن خداست؛ وخداوند شكست ناپذير وحكيم است.

ص93

و لشكر وسيله اى براى فرمانده و حاكم براى اعمال قدرت است، همان گونه كه در آيات قبض روح انسان ها به اين مطلب اشاره شده و در عين انتساب به خدا به فرشتگان نيز نسبت داده شده است.

و نيز مى فرمايد:

(وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا ... وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ) (مدثر: 31)

مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار داديم، وتعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم ... و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند و اين جز هشدار و تذكرى براى انسان ها نيست.

دليل نهم
اشاره

ابن تيميه مى گويد:

انّ المشركين كانوا يطلبونها من اصنامهم فسمّاه الله عبادة لهم و قال: (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ ...) (1)

و الشاهد فيه قوله: (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ) مع ملاحظة ما في ذيل الآية: (وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ) و كان وجه عبادتهم لهم هو قولهم: (هؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا).(2)

همانا مشركان شفاعت را از بت هايشان مى خواستند و لذا خداوند آن


1- يونس: 18.
2- مجموعة الرسائل و المسائل، ج 1، ص 15.

ص94

را عبادت آنان ناميد آنجا كه مى فرمايد: (آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند!)، شاهد در آيه قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: (آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند) با ملاحظه آنچه كه در ذيل آيه آمده است (و مى گويند: اينان شفيعان ما نزد خدايند). و جهت عبادت آنها نسبت به بت ها اين بود كه مى گفتند: (آنها شفيعان ما هستند).

پاسخ

اولًا: ظاهر عطف در آيه فوق مغايرت است؛ به اين معنا كه مشركان دو كار خلاف داشتند؛ يكى اينكه غير خدا را عبادت مى كردند و ديگر اينكه بت ها را شفيع خود مى خواندند. از كجاى آيه استفاده مى شود كه وجه عبادت بت ها اين بوده كه مى گفتند: اينها شفيعان ما هستند؟

ثانياً: جمله (وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللهِ) دلالت بر طلب شفاعت از شفيعان ندارد، چيزى كه ابن تيميه از آن استفاده كرده است تنها دلالت دارد بر اينكه آنها چنين مى گفتند و مجرد گفتن اينكه آنها شفيعان ما هستند به معناى طلب شفاعت از آنها نيست.

ثالثاً: بين درخواست شفاعت از بت ها با درخواست شفاعت از پيامبراكرم (ص) فرق است؛ زيرا حضرت گرچه از دنيا رحلت كرده، ولى حيات برزخى دارد و بر اين عالم نيز احاطه علمى دارد همان گونه كه در جاى خود به اثبات رسانديم.

رابعاً: مشركان كه در اين عمل خود مورد مذمت قرار گرفته اند به

ص95

اين جهت بوده كه معتقد بوده اند كه بت ها يا جن و ملك و اوليائشان مالك شفاعت اند و بدون اذن خدا شفاعت مى كنند و شكى نيست كه درخواست شفاعت از شفيع، هركس كه باشد، با اين فرض، شرك خواهد بود، همان گونه كه آيات قرآن نيز به اين معنا اشاره دارد.

دليل دهم
اشاره

برخى مى گويند: شفاعت كرامتى است از سوى خداوند به برخى از بندگانش به جهت اظهار فضلش در آخرت، و او در مورد افرادى كه خداوند اراده كرده شفاعت مى كند، و لذا موضوع شفاعت در ظاهر و شكل واسطه در نتايجى است كه در آن عفو الهى تجلى مى يابد، و بنابراين نمى توان به انبيا و اوليا تقرب جست تا به شفاعت آنان رسيد؛ زيرا آنان مالك امر شفاعت به معناى ذاتى مستقل نيستند، بلكه خداوند متعال مالك آن است و اوست كه به آنان در مواقعى محدود اذن شفاعت مى دهد، و لذا بايد به خدا تقرب جست تا ما را در زمره كسانى قرار دهد كه اذن شفاعت آنان به اوليا داده شده است، و در نتيجه شفاعت را بايد از خدا بخواهيم.

رشيد رضا مى گويد:

انّ المخلوق لايقدر علي التأثير في صفات الخالق الازلية الكاملة ... فيكون ذلك اظهار كرامة و جاه لهم عنده، لا احداث تأثير الحادث في صفات القديم و سلطان له عليها، تعالي الله عن ذلك.(1)

همانا مخلوق قدرت بر تأثير در صفات ازلى كامل خالق را ندارد ...


1- تفسير المنار، ج 8، ص 13.

ص96

پس اين شفاعت اظهار كرامت و جاهى است براى آنان نزد خداوند نه احداث تأثير حادث در صفات قديم و سلطه اى از او بر آن صفات، زيرا خدا از آن متعالى است.

پاسخ

اولًا: آيات و روايات شفاعت همگى ظاهر در شفاعت حقيقى است نه شكلى، و حمل آن بر شكلى، تأويلى است سخيف كه حتى وهابيان آن را قبول ندارند.

ثانياً: هرگز تعليق مغفرت و عطاى خدا بر طلب مخلوق به معناى تأثير مخلوق در اراده خدا نيست؛ زيرا تعليق اراده بر چيزى ممكن بوده و در آن محذورى نيست؛ چرا كه تأكيد بر اراده است نه سلب آن.

ثالثاً: با چند مقدمه مى توان علم پيدا كرد كه شفاعت اوليا شكلى نيست بلكه حقيقى است:

1. شخص گناه كار گاهى در خود اهليت يا شجاعت نمى بيند تا با خداى خود كه به او احسان كرده و در برابر او نافرمانى نموده صحبت كرده و به طور مستقيم از او چيزى بخواهد، و لذا به سراغ واسطه مى رود تا مشكلش را با واسطه گرى حل كند.

2. خداوند براى بنده گناه كار بعد از شفاعت شفيع اراده مغفرت مى كند، و اگر آن شفاعت نبود اراده خدا به مغفرت او تعلّق نمى گرفت، مثل اينكه پدرى قصد كرده تا پسرش را كتك بزند، ولى شخص آبرومندى نزد او واسطه مى شود و او به جهت تكريم شخص واسطه گر فرزند را مى بخشد، در اين صورت شفاعت، سبب در عفو و يا جزء

ص97

سبب در آن مى گردد.

3. اگر شخص گناه كار از خود اطاعتى نسبت به دستورات شفيع نشان داده و با او دوست شود و تا حدودى مطيع او گردد در اين صورت شفيع مناسب مى بيند كه او را در حلّ مشكلش مساعدت كرده و شفيعش

گردد، و اين به نحوى موجب ترغيب انسان ها در عمل به دستورات اولياست.

4. انسان مى داند كه شفيع هرگز چيزى براى خود از افراد گناه كار و يا ديگران نمى خواهد و تنها هدف او رضايت خداست، و لذا اهتمام به رضايت شفيع در حقيقت اثبات عملى است در اينكه شخص گناه كار راغب است تا خطاهاى خود را تصحيح كرده و آنها را تدارك نمايد و در جاده مستقيم قرار گيرد.

ص98

فصل چهارم: بررسى دلايل منكران شفاعت

اشاره

ص99

وهابيان اصل شفاعت را قبول دارند ولى درخواست شفاعت از اوليا در عالم برزخ را نمى پذيرند، اما كسانى هستند كه اصل شفاعت را قبول ندارند.

كسانى كه منكر اصل شفاعتند نيز به ادله اى تمسك كرده اند:

شبهه اول: شفاعت محرّك معصيت است!

اشاره

در نظر عده اى، اعتقاد به شفاعت موجب جرأت بر گناه در افراد شده وروح سركشى را در گناه كاران ومجرمان زنده مى كند؛ لذا اعتقاد به آن، با روح شريعت اسلامى وساير شرايع سازگارى ندارد!

پاسخ

اولًا: اگر چنين باشد، «توبه» كه بخشايش گناهان را در پى دارد نيز مايه تشويق به انجام دوباره گناه خواهد بود. در حالى كه توبه يكى از باورهاى اصيل اسلامى ومورد اتفاق مسلمانان است.

ثانياً: وعده شفاعت در صورتى مستلزم تمرّد وعصيان گرى است

ص100

كه شامل همه مجرمان با تمام صفات وويژگى ها شود ونسبت به تمام انواع عقاب وتمام اوقات آن جارى باشد ...، ولى اگر اين امور مبهم ونامعين شد كه وعده شفاعت در مورد چه گناهانى وكدام گناه كار ودر چه وقتى از قيامت است، هيچ كس نمى داند كه آيا مشمول شفاعت مى شود يا خير؟ ولذا موجب تشويق بر انجام معاصى نخواهد شد. (1)

ثالثاً: با اندكى انديشه در آيات قرآن وگفتار پيشوايان معصوم: روشن مى شود كه خداوند شرايط ويژه اى براى شفاعت قرار داده است. خداوند مى فرمايد:

(يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا) (طه: 109)

در آن روز [قيامت] شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده وبه گفتار او راضى است.

همچنين فرموده است:

(ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) (غافر: 18)

براى ستمكاران نه دوستى وجود دارد ونه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

در روايتى از امام صادق (ع) آمده است:

إنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاةَ. (2)

همانا شفاعت ما اهل بيت: به كسى كه نماز را سبك بشمارد،نخواهد رسيد.


1- تفسير الميزان، ج 1، ص 165.
2- بحارالأنوار، ج 82، ص 235.

ص101

روشن است كه چنين شرايطى نه تنها سبب تشويق به انجام گناه نمى شود، بلكه انسان را براى دست يابى به طاعات به تلاش وامى دارد تا از شفاعت پيامبران واولياى الهى برخوردار شود.

رابعاً: شفاعت نه تنها تشويق كننده گناه نيست، بلكه باعث اميدوارى گناه كار به آينده خود مى گردد وبه اين باور مى رسد كه مى تواند سرنوشت خود را دگرگون سازد. كردار گذشته او سرنوشتى شوم وتغييرناپذير براى وى پديد نياورده است و مى تواند با يارى اولياى الهى وتصميم راسخ بر فرمانبردارى از خداوند، ضمن تغيير سرنوشت خود، آينده اى روشن را براى خود رقم بزند. بدين ترتيب، اعتقاد به شفاعت نه تنها مايه گستاخى نيست، بلكه باعث مى شود گروهى به اين اميد كه راه بازگشت به سوى خداوند براى آنان باز است، به يارى اولياى خدا، آمرزش را بجويند، وبا كنار نهادن سركشى، به سوى حق بازگردند.

شبهه دوم: شفاعت واسطه گرى است!

اشاره

طبق نظر برخى شفاعت، نوعى پارتى بازى وواسطه گرى است كه موجب ضايع شدن حقّ عدّه اى، وسبب لوث شدن قانون است.

پاسخ

اشاره

شفاعت، كمك اولياى الهى به افرادى است كه در عين گنه كار بودن، پيوند ايمانى ومعنوى خويش را با خداوند واولياى الهى نگسسته اند. شفاعت واقعى براى كسانى است كه نيروى جهش به سوى كمال وپاكى در روح وروان آنان باشد ونورانيت شافعان، وجود تاريك كسانى را كه

ص102

از هيچ گونه ويژگى مثبتى برخوردار نيستند، روشن نخواهد كرد.

بنابراين، شفاعت هاى رايج ميان مردم (پارتى بازى) با شفاعت در منطق اسلام، تفاوت هاى زياد دارد؛ از آن جمله:

1

1- در واسطه گري هاي دنيوي، فرد گنه كار، شفيع را برمي انگيزاند تا با سرپرست فلان بخش تماس بگيرد و به دليل نفوذي كه در دستگاه او دارد، وي را وادار كند از تقصير گنه كار در گذرد و از اجراي قانون در حقّ او چشم بپوشد. در شفاعت اسلامي، كار دست خدا است و اوست كه شفيع را بر مي انگيزاند. خداوند به دليل كمال و جايگاه شفيع، به او حق شفاعت مي بخشد و رحمت و بخشايش خود را از گذرگاه وي، شامل حال بندگان مي سازد.

2

2. در شفاعت، شفيع از مقام ربوبى تأثير مى پذيرد، ولى در واسطه گرى هاى باطل، قدرت برتر سخنان شفيع است و اوست كه به خواسته هاى خلاف كار، تن در مى دهد. به ديگرسخن، در شفاعت هاى عرفى ودنيوى، شفاعت كننده، مولا وحاكم را برخلاف اراده، به انجام كارى وادار مى كند، ولى در شفاعت الهي، در علم و اراده خداوند هيچ گونه دگرگوني پديد نمي آيد، بلكه تنها مراد و خواسته دگرگون مي شود (1) زيرا او مي داند كه فلان شخص حالاتي بر او وارد مي شود و در هر حالي وضعيت خاصي دارد به جهت مقرون شدن اسباب و شرايط خاص كه خدا در هر موردي اراده اي داشته است ....

3

3. جوهر اصلى شفاعت هاى دنيوى، تبعيض در قانون است. بدين


1- تفسير الميزان ج 1، ص164.

ص103

ترتيب كه نفوذ شفيع بر اراده قانون گذار يا مجريان قانون چيره مى شود وقدرت قانون تنها در برخورد با ناتوانان، نمود مى يابد. اين در حالى است كه در شفاعت اخروى، هيچ كس قدرت خود را بر خدا تحميل نمى كند و نمى تواند از اجراي قانون جلوگيري كند. در حقيقت شفاعت، رحمت گسترده و بخشايش بي پايان خداي مهربان است كه به وسيلۀ آن، كساني را كه شايسته اند، پاك مي كند. به همين دليل گروهي كه از شفاعت محروم شده اند، سزاوار برخورداري از بخشايش و رحمت گسترده الهي نيستند. و گرنه در قانون خدا تبعيض وجود ندارد.

4. شفاعت شونده بايد داراى شرايطى باشد؛ از آن جمله:

الف) خدا از او راضى باشد (وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ م شْفِقُونَ) (انبياء: 28).

ب) نزد خدا، پيمانى داشته باشد؛ مثلا به خدا ايمان داشته باشد، به يگانگى او اقرار كند، نبوت وولايت را تصديق كند وداراى كردار شايسته باشد: (لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) (مريم: 87).

ج) ستمكار نباشد: (ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) (غافر: 18).

د) نماز را سبك نشمارد. امام صادق (ع) فرمود: «إِنَّ شَفاعَتَنا لاتَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاةِ».(1)

ماهيت شفاعت، نه تشويق به گناه است ونه چراغ سبز براى گناه كار. همچنين عامل عقب افتادگى ويا واسطه گرى نيست، بلكه مسئله مهم


1- بحارالأنوار، ج 11، ص 105.

ص104

تربيتى است كه پى آمدهاى سازنده اى دارد. كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

1. اميدآفرينى

غالباً چيرگى هواى نفس بر انسان، سبب ارتكاب گناهان بزرگى مى شود وبه دنبال آن روح يأس حاكم مى شود واين نااميدى، ايشان را به آلودگى بيشتر در گناهان مى كشاند. در مقابل، اميد به شفاعتِ اولياى الهى به عنوان يك عامل بازدارنده به افراد نويد مى دهد كه اگر خود را اصلاح كنند، ممكن است گذشته آنها از طريق شفاعت نيكان وپاكان جبران گردد.

2. برقرارى پيوند معنوى با اولياى الهى

مسلماً كسى كه اميد به شفاعت دارد، مى كوشد به نوعى اين رابطه را برقرار سازد وكارى كه موجب رضاى آنهاست، انجام دهد وپيوندهاى محبّت و دوستى را نگسلد.

3. تلاش براى به دست آوردن شرايط شفاعت

اميدواران شفاعت بايد در اعمال گذشته خويش تجديد نظر كنند ونسبت به آينده تصميمات بهترى بگيرند؛ زيرا شفاعت بدون زمينه مناسب انجام نمى گيرد. حاصل آنكه، شفاعت نوعى تفضّل است كه از

يك سو به خاطر زمينه هاى مناسبِ «شفاعت شونده» واز سوى ديگر به خاطر آبرو واحترام واعمال صالح «شفاعت كننده» است.

شبهه سوم: چه نيازى به شفيع داريم؟

اشاره

ص105

گاهى سؤال مى شود كه چرا خداوند به طور مستقيم، گناهان بندگان را نمى بخشد وچه نيازى به وجود واسطه و شفيع است؟

پاسخ

اولًا: خداوند متعال، جهان آفرينش را به بهترين وجه آفريده است: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ)؛ «او همان كسى است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد». (سجده: 7)

جهان بر اساس نظام علّت ومعلولى واسباب ومسبّبات، براى هدايت ورشد وتكامل انسان ها آفريده شده است ونيازمندى هاى طبيعى بشر به وسيله عوامل واسباب عادى، برآورده مى گردد.

فيوضات معنوى خداوند همانند هدايت، مغفرت وآمرزش نيز بر اساس نظامى خاص بر انسان ها نازل مى شود، واراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه اين امور به وسيله اسباب وعلّت هاى معين به انسان ها برسد. بنابراين، همان گونه كه در عالم مادّه نمى توان پرسيد: چرا خداوند متعال زمين را به وسيله خورشيد نورانى كرده وخود بى واسطه به چنين كارى دست نزده است، در عالم معنا نيز نمى توان گفت: چرا خداوند به واسطه اولياى الهى، مغفرت خويش را شامل حال بندگان نموده است؟

شهيد مطهرى/ مى فرمايد:

فعل خدا، داراى نظام است. اگر كسى بخواهد به نظام آفرينش، اعتنا نداشته باشد، گمراه است. به همين جهت است كه خداى متعال،

ص106

گناه كاران را ارشاد فرموده است كه درِ خانه رسول اكرم (ص) بروند وعلاوه بر اينكه خود طلب مغفرت كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براى ايشان، طلب مغفرت كند. قرآن كريم مى فرمايد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اس تَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً) (1)؛ «و اگر ايشان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند واز خدا آمرزش مى خواستند وپيامبر هم براى ايشان طلب مغفرت مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند». (2)

ثانياً: حكمت ديگرِ «شفاعت» اين است كه مشيت الهى اين است كه با اعطاى منزلت شفاعت به پيامبران واولياى الهى، آنان را تكريم كند. پذيرش دعا ودرخواست اوليا، نوعى تكريم واحترام به آنان است. اولياى خدا، نيكوكاران، فرشتگان آسمان ها، وحاملان عرش كه همه روزگار را به فرمانبردارى خدا گذرانده واز مدار عبوديت الهى، گام بيرون ننهاده اند، شايسته تكريم هستند وچه احترامى بالاتر وبرتر از اينكه دعاى آنان درباره بندگان شايسته رحمت ومغفرت الهى، مستجاب شود.

شبهه چهارم: شفاعت عامل دگرگونى در علم واراده الهى

اشاره

رشيد رضا مى گويد:

حكم پروردگار عين عدل است وبر اساس مصلحت الهى شكل گرفته است. از طرفى، شفاعت در عرف مردم به اين معناست كه شفيع


1- نساء: 64.
2- مجموعه آثار، ج 1، ص 264.

ص107

وواسطه، مانع اجراى حكم واقعى در مورد متخلف ومجرم مى شود. اگر حكم دوم كه در سايه شفاعتِ واسطه به دست آمده، مطابق عدل است وحكم نخست مخالف آن، پس دو حالت پيش مى آيد:

1. بايد خدا را غير عادل دانست، كه قطعاً باطل است.

2. بگوييم خداوند عادل است، ولى علم وآگاهى اش نارسا بوده است، كه اينك از رهگذر يادآور شدن شفيع، تغيير پيدا كرده است. در نتيجه حكم جديد عادلانه است. اين فرض نيز باطل است؛ زيرا علم خدا عين ذات اوست وتغيير ودگرگونى در او راه ندارد.

فرض مى كنيم حكم نخست، عين عدل بوده است وحكم دوم بر خلاف آن وخداوند تنها به دليل علاقه به شفيع، حاضر شده است عدل را زير پا نهد وحكم جديد صادر كند. اين فرض نيز با عدالت الهى ناسازگار است. پس پذيرش شفاعت با چالش هاى فراوان روبه روست واستدلال عقلى، مخالف آن است. (1)

پاسخ

اين اشكال از آنجا پديد مى آيد كه نويسنده ميان تغيير در علم واراده الهى ودگرگونى وتحول در موضوع ومعلوم ومراد را در هم آميخته است. بايد دانست آنچه دگرگون شده، وضعيت مجرم وگنه كار است؛ يعنى به گونه اى شده كه سزاوار رحمت الهى گشته است؛ در حالى كه پيشتر چنين نبود. پس در علم واراده خداوند، هيچ گونه دگرگونى پديد نيامده است. بنابراين، دو اراده وجود دارد وخداوند مى داند كه اين


1- المنار، ج 4، ص 307.

ص108

شخص دگرگون خواهد شد ودر پرتو اراده دوّمِ پروردگار قرار خواهد گرفت. پس علم واراده الهى دگرگون نشده است، بلكه دو علم و اراده گوناگون نسبت به دو موضوع متفاوت وجود دارد كه هيچ يك ناقض ديگرى نيست، بلكه هر دو عين عدل الهى است. بدين ترتيب، علم واراده خدا دگرگون نمى شود، بلكه علم واراده جديدى به موضوع نوينى تعلّق مى گيرد.

درباره شفاعت مى گوييم: خداوند از ازل مى دانست كه فلان انسان، حالت هاى گوناگونى خواهد داشت وبر اساس آن شرايط، اراده ويژه اى درباره او شكل مى گيرد. از اين رو، بر اساس تعدّد حالت ها وتغيير موضوع، اراده هاى متفاوتى نيز تعلّق گرفته است. پس در علم الهى واراده او، خطا وتغييرى پديد نيامده است، بلكه هر علمى نسبت به موضوع خود درست است وهر اراده نسبت به موضوع خود، حكيمانه وبر اساس مصلحت است.

شبهه پنجم: لزوم يكى از دو محذور

اشاره

برخى مى گويند: «بعد از آنكه خداوند متعال در قرآن مجيد براى گنه كاران وبزه كاران كيفرهاى سنگين معين كرده است، برداشتن كيفر آنان از عدالت خدا به شمار مى رود يا از ظلم او؟ اگر از عدالت او است، پس اصل وضع آن از ابتدا ظلم بوده كه شايسته ساحت خداوند نيست، واگر برداشتن كيفر، ظلم است پس درخواست پيامبران يا هر شفيع ديگرى، درخواستى ظالمانه است وچنين درخواستى شايسته ساحت پيامبران نيست».

پاسخ

ص109

اوّلًا: اشكال كننده در مورد اوامر امتحانى پروردگار چه پاسخى دارد؟ آيا برداشتن حكم امتحانى خداوند همچون منع از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم واثبات كشته شدن او در مرحله اول به دست حضرت ابراهيم (ع) آيا هر دو عدالت است يا يكى عدالت وديگرى ظلم است؟ لابدّ هر دو عدالت است وحكمت آن، بيرون آوردن نيت هاى درونى مكلف وشكوفاسازى استعدادهاى اوست. در مورد شفاعت نيز خواهيم گفت: ممكن است خداوند مقدّر كرده باشد همه افراد با ايمان را نجات دهد، ولى در ظاهر احكامى را مقرّر كرده وبر مخالفت از آنها كيفرهايى را معين نموده تا كافران به وسيله كفر خود هلاك، ومؤمنان به واسطه پيروى واطاعت به درجه بالا ترفيع پيدا كنند وگنه كاران به واسطه شفاعت بر كشتى نجات سوار واز پاره اى عقاب ها رهايى يابند.

ثانياً: شفاعت از قبيل نقض وشكستن حكم اول ونيز از باب شكستن مجازات وعقوبت نيست، بلكه جنبه حكومت وسيطره را دارد؛ يعنى نافرمانى كننده را از شمول مجازات بيرون مى آورد ومشمول رحمت واحسان وعفو وفضل وكرم خود مى سازد كه در اين امر قهراً به شفيع نيز احترام گذاشته شده است.

شبهه ششم: تغييرناپذيرى سنّت هاى الهى

اشاره

گفته شده: سنّت وقانون الهى بر پايه محكم استوار است وهيچ گاه در معرض اختلاف وتخلّف قرار نمى گيرد. خداوند متعال مى فرمايد:

ص110

(فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْوِيلًا) (فاطر: 43)

هرگز براى سنّت خدا بدل نخواهى يافت وهرگز براى سنّت او دگرگونى نخواهى يافت.

افزون بر اين با حكمت خدا هم همخوانى ندارد.

پاسخ

صراط خدا مستقيم وسنّت او تخلّف ناپذير است، ولى سنّت خدا بر پايه يك صفت از اوصاف او استوار نشده وخداوند داراى يك سنّت مشخص نيست، بلكه سنّت هاى فراوانى دارد كه هر كدام در جاى خود كامل، تام، جامع وفراگير است. بنابراين، سنّت الهى فقط بر يك صفت استوار نيست تا هيچ حكمى از موردش، وهيچ جزا وپاداشى از محلّش تخلّف نكند، بلكه رحمت گسترده وعفو ومغفرت او با شرايط ويژه شامل حال گنه كاران مى شود؛ چنان كه حق تعالى در جاى خود وبا شرايط خاصّ، منتقم وقهّار است؛ يعنى در بررسى جامع بايد هر صفت از صفات الهى را با توجّه به ساير صفات وى ملاحظه وارزيابى كرد.

در نتيجه، اگر شفاعتى واقع مى شود وعذاب را از كسى برمى دارد، هيچ اختلاف واختلالى در سنّت وروش كلّى وجامع او پديد نمى آيد.

شبهه هفتم: بى واسطه بودن شفاعت

اشاره

برخى مى گويند: رحمت و مغفرت الهى واسع بوده و شامل هر چيز و هركس مى شود و مى تواند به صورت مستقيم شامل افراد و موجودات

ص111

شود و چه لزومى دارد كه خداوند متعال رحمت خود را به واسطه انبيا و اوصيا و اوليا افاضه نمايد؟

پاسخ

رحمت مباشرى خداوند متعال در دنيا و آخرت بسيار است، ولى از آنجا كه نظام معنويات همانند ماديات داراى اسباب و مسببات مى باشد لذا مانعى ندارد كه خداوند در برخى از موارد رحمت خود را به جهت مصالحى به دعا و شفاعت مرتبط سازد، كه يكى از مصالح اظهار كرامت انبيا و اوصياست.

ص: 112

فصل پنجم: بررسى ديدگاه معتزله در مسأله شفاعت

اشاره

ص113

برخى از مستشرقان درصدد برآمده اند تا به معتزله نسبت دهند كه آنان بدين جهت شفاعت را نمى پذيرند، چون كه مخالف با عدل الهى است.

«جولد تسيهر» در كتاب «مذاهب التفسير الاسلامى» معتزله را مدح كرده و گمان نموده كه آنان شفاعت را از آن جهت كه مخالف با عدل الهى است نمى پذيرند. او در اين باره مى گويد:

والمعتزلة لايريدون التسليم بقبول الشفاعة علي وجه اساسي حتّي لمحمّد؛ ذلك بانّه يتعارض مع اقتناعهم بالعدل الإلهي المطلق. (1)

و معتزله شفاعت را به جهتى اساسى حتى براى محمّد (ص) نمى پذيرند؛ و آن اينكه شفاعت با عدالت مطلق الهى كه آن را پذيرفته اند ناسازگارى دارد.

اولًا: زيادى رحمت الهى و مغفرت براى گناه كاران با اسباب متعدد با عدالت الهى منافات ندارد.

ثانياً: معتزله شفاعت را براى ترفيع درجه مى پذيرند.

ثالثاً: معتزله گرچه شمول شفاعت براى اهل گناهان كبيره را


1- مذاهب التفسير الاسلامى، ص 192.

ص: 114

نمى پذيرند، ولى شفاعت براى مرتكبان گناهان صغيره را پذيرفته اند.

رابعاً: اين مستشرق يهودى معتقد به شفاعت براى بنى اسرائيل است و آن را منافات با عدالت خداوند متعال نمى داند، حال چگونه معتزله را به جهت انكار شفاعت از گناهان كبيره ستايش مى نمايد. در حالى كه معتزله همانند خوارج شفاعت را در مورد اهل ثواب و مؤمنان توبه كننده مى پذيرد، ولى اهل كبيره را از شمول شفاعت خارج مى كنند.

قاضى عبدالجبار معتزلى مى نويسد:

لا خلاف بين الأئمة في انّ شفاعة النبي (ص) ثابتة للأمّة، انّما الخلاف في انّها تثبت لمن؟ فعندنا انّ الشفاعة للتائبين من المؤمنين، و عند المرجئة انّها للفساق من اهل الصلاة. (1)

بين بزرگان از علما اختلافى نيست در اينكه شفاعت پيامبر (ص) براى امت ثابت است ولى اختلاف در آن است كه براى چه كسى ثابت مى باشد؟ نزد ما عقيده بر اين است كه شفاعت مخصوص توبه كنندگان از مؤمنين است، و نزد مرجئه عقيده بر آن است كه شفاعت مخصوص فاسقان از اهل نماز مى باشد.

نقد ادله معتزله

اشاره

معتزله كه شفاعت را حق مخصوص توبه كنندگان مؤمن مى دانند و شامل گناه كاران نمى دانند به ادله اى تمسك كرده اند، اينك آنها را نقل كرده و پاسخ مى دهيم:

دليل اول: آيات وعيد الهى

اشاره

1- شرح الاصول الخمسة، قاضى عبدالجبار، ص 688.

ص115

آنان مى گويند: آياتى كه در آنها وعده عذاب بر گناه كاران داده شده عموم و اطلاق داشته و از آن رفع عذاب يا بيرون آمدن معصيت كار از دوزخ استفاده نمى شود.

قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد:

دلّت الدلالة علي انّ العقوبة تستحق علي طريق الدوام، فكيف يخرج الفاسق من النار بشفاعة النبي (ص). (1)

دليل دلالت دارد بر اينكه گناه كار مستحق عقوبت به طور دائم است، حال چگونه ممكن است كه شخص فاسق با شفاعت پيامبر (ص) از دوزخ خارج شود.

او بر ادعاى خود به آياتى از قرآن استدلال كرده است از قبيل؛

خداوند متعال مى فرمايد:

(أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النَّارِ) (زمر: 19)

آيا تو مى توانى كسى را كه فرمان عذاب درباره او قطعى شده رهايى بخشى؟! آيا تو مى توانى كسى را كه در درون آتش است برگيرى ونجات دهى؟!

و مى فرمايد:

(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ) (آل عمران: 192)


1- شرح الاصول الخمسة، ص 689.

ص116

پروردگارا! هر كه را تو (به خاطر اعمالش،) به آتش افكنى، او را خوار ورسوا ساخته اى! وبراى افراد ستمگر، هيچ ياورى نيست!

و مى فرمايد:

(وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها) (سجده: 20)

و امّا كسانى كه فاسق شدند (و از اطاعت خدا سرباز زدند)، جايگاه هميشگى آنها آتش است؛ هر زمان بخواهند از آن خارج شوند، آنها را به آن باز مى گردانند.

و مى فرمايد:

(يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ) (معارج: 11)

(ولى هر كس گرفتار كار خويشتن است)، چنان است كه گنه كار دوست مى دارد فرزندان خود را در برابر عذاب آن روز فدا كند.

و مى فرمايد:

(وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لاتُنْصَرُونَ) (زمر: 54)

و به درگاه پروردگارتان بازگرديد ودر برابر او تسليم شويد، پيش از آنكه عذاب به سراغ شما آيد، سپس از سوى هيچ كس يارى نشويد!

قاضى عبدالجبار از اين آيات استفاده كرده كه گناه كار بعد از آنكه وارد جهنم شد هيچ ياورى براى او نخواهد بود.(1)

پاسخ

1- شرح الاصول الخمسة، ص 689.

ص117

اولًا: از روايات استفاده مى شود كه روز قيامت خداوند متعال عده اى را به شفاعت رسول خدا (ص) و ديگر اوليا از آتش دوزخ نجات خواهد داد. و اين روايات مى تواند به نوبه خود مخصّص آن آيات باشد.

ثانياً: آياتى كه معتزله به آنها در مقصود خود استدلال كرده اند عموماً مربوط به كفار است.

ابوبكر آجرى مى گويد:

انّ المكذّب بالشفاعة اخطأ في تأويله خطأ فاحشاً، خرج به عن الكتاب و السنة؛ و ذلك انّه عمد إلي آيات من

القرآن نزلت في اهل الكفر، اخبر الله عزّوجلّ انّهم إذا ادخلوا النار فهم غير خارجين منها، فجعلها المكذب بالشفاعة في الموحدين، ولم يلتفت إلي اخبار رسول الله (ص) في اثبات الشفاعة: انّها انّما لأهل الكبائر، و القرآن يدلّ علي هذا. (1)

همانا تكذيب كننده شفاعت در تأويلش خطاى آشكارى داشته و با اين انكار از كتاب و سنت خارج شده است؛ زيرا به آياتى از قرآن تمسك كرده كه درباره اهل كفر نازل شده است كه خداوند عزّوجلّ در مورد آنان مى فرمايد: هرگاه آنان داخل دوزخ شوند از آن خارج نمى شوند. آنان كه شفاعت را تكذيب مى كنند اين آيات را در شأن موحدان مى دانند و به روايات رسول خدا (ص) در اثبات شفاعت (و اينكه آن در حق مرتكبين از گناهان كبيره است)، التفات نكرده اند، و قرآن بر اين مطلب دلالت دارد.


1- الشريعة، آجرى، صص 334 و 335.

ص118

بيهقى مى گويد: «آيات التخليد كلّها في الكفّار»(1)؛ «آيات خلود در جهنم همگى در مورد كافران است».

دليل دوم: آيات خلود

اشاره

آنان نيز به آياتى تمسك كرده اند كه دلالت دارد بر اينكه هركس داخل جهنم شد در آن خالد بوده و هرگز از آن نجات نمى يابد.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً) (نساء: 93)

و هر كس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ وخداوند بر او غضب مى كند؛ واو را از رحمتش دور مى سازد؛ وعذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

آنان نيز به رواياتى تمسك كرده اند كه دلالت دارد بر اينكه شخص گناه كار در جهنم خالد بوده و وارد بهشت نمى شود، گرچه موحد باشد.

ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

مَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِحَدِيدَةٍ فَحَدِيدَتُهُ فِي يَدِهِ، يَتَوَجّأُ بِهَا فِي بَطْنِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِداً مُخَلَّداً فِيها أَبَداً. (2)

هر كس خودش را با آهن بكشد آن آهن در دستانش خواهد بود و در آتش دوزخ كه در آن خالد و دائمى است بر شكم خود خواهد زد.


1- البعث و النشور، ص 49.
2- صحيح بخارى، ج 7، ص 32.

ص119

جبير بن مطعم از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: «لايَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعُ رَحِمٍ» (1)؛ «كسى كه قطع رحم كند وارد بهشت نمى شود».

حذيفه از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود: «لايَدْخُلُ الْجَنَّةَ نَمَّامٌ» (2)؛ «سخن چين داخل بهشت نمى شود».

پاسخ

اولًا: برخى اين ادله را حمل بر كسانى كرده اند كه اين نوع از گناهان را حلال شمرده اند، ولى كسانى كه معتقد به حرمت آنها هستند و در عين حال انجام مى دهند شامل حكم اين روايات نمى شوند.

ثانياً: ممكن است كه حكم اين افراد خلود و عدم دخول در بهشت باشد، ولى خداوند متعال در حق موحدان لطف و كرم كرده و آنان را از جهنم نجات خواهد داد.

ثالثاً: ممكن است كه مقصود از اين روايات عدم استحقاق بهشت باشد ولى منافات ندارد كه گنهكار بعد از مقدارى از عذاب مشمول عفو الهى از طريق شفاعت گردد.

رابعاً: بين خلف وعده با خلف وعيد فرق است؛ به اين معنا كه خلف وعيد به عذاب نه تنها اشكال ندارد بلكه براى خداوند مدح به حساب مى آيد.

خامساً: اين ادله دلالت بر وجود مقتضى حكم خلود و عذاب دارد و از وجود مقتضى حكم، وجود حكم لازم نمى آيد.

دليل سوم: استدلال به آيات نافى شفاعت

اشاره

1- صحيح بخارى، ج 7، ص 72.
2- صحيح مسلم، ج 1، ص 1001.

ص120

معتزله در ادعاى خود به آياتى تمسك كرده اند كه شفاعت را نفى

كرده است. آنان مى گويند: اين آيات دلالت بر عدم نفع شفاعت نسبت به گناه كاران دارد و دلالت بر ترفيع درجات اهل بهشت ندارد. آنان در اين مدعا به آياتى تمسك كرده اند؛

خداوند متعال مى فرمايد: (فَمَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ)؛ «از اين رو شفاعتِ شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد». (مدثر: 48)

و نيز مى فرمايد:

(مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ) (غافر: 18)

براى ستمكاران دوستى وجود ندارد، ونه شفاعت كننده اى كه شفاعتش پذيرفته شود.

و همچنين مى فرمايد:

(وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ) (بقره: 48)

و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد ونه از او شفاعت پذيرفته مى شود؛ ونه غرامت از او قبول خواهد شد؛ ونه يارى مى شوند.

زمخشرى مى گويد:

لو شفع لهم الشافعون جميعاً من الملائكة و النبيين و غيرهم لم تنفعهم شفاعتهم؛ لانّ الشفاعة لمن ارتضاه الله، و هم مسخوط عليهم. و فيه دليل علي انّ الشفاعة تنفع يومئذ؛ لانّها في درجات المرتضين. (1)


1- تفسير الكشاف، ج 4، ص 655.

ص121

اگر تمام شفاعت كنندگان از ملائكه و پيامبران و ديگران براى آنان شفاعت كنند، شفاعتشان نفع نمى دهد؛ زيرا شفاعت مخصوص كسانى است كه خدا از آنان راضى باشد در حالى كه آنان مورد غضب خدايند. و اين آيه دليل است بر اينكه در آن روز شفاعت تنها در زياد شدن درجات افراد مورد رضايت خداوند نفع مى دهد.

پاسخ

اين آياتى كه به آنها استدلال شده مربوط به كفّار است و شامل گناه كاران از موحّدان امت اسلام نمى شود، همان گونه كه از ادله ديگر چنين استفاده مى شود.

ابن حزم مى گويد:

قد صحت الشفاعة بنص القرآن الذي لايأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، فصحّ يقيناً انّ الشفاعة التي ابطلها الله عزّوجلّ هي غير الشفاعة التي اثبتها عزّوجلّ، و اذ لاشك في ذلك فالشفاعة التي ابطل عزّوجلّ هي الشفاعة للكفّار الذين هم مخلدون في النار ... فاذ لاشك فيه فقد صحّ يقيناً

انّ الشفاعة التي اوجب الله عزّوجلّ لمن اذن له و اتخذ عنده عهداً و رضي قوله فانّما هي لمذنبي اهل الاسلام، و هكذا جاء الخبر الثابت.(1)

به تصريح قرآنى كه در آن از هيچ جهت باطل راه ندارد شفاعت صحيح است. و به طور يقين شفاعتى را كه خداى عزّوجلّ ابطال كرده غير از شفاعتى است كه آن را اثبات نموده است؛ بنابراين شفاعتى را كه ابطال


1- الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 64.

ص122

نموده شفاعت براى كفارى است كه در دوزخ مخلّدند ... به طور يقين ثابت شده شفاعتى كه خداوند عزّوجلّ براى افرادى اذن داده و داراى عهدى نزد او هستند و مورد رضايت مى باشند مربوط به گناه كاران اهل اسلام است. و اين مطلبى است كه در خبر ثابت آمده است.

قرطبى مى گويد:

اجمع المفسرون علي انّ المراد بقوله تعالي: (وَ اتَّقُوا يَوْماً لاتَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ) النفس الكافرة، لا كلّ نفس. (1)

مفسران اجماع كرده اند بر اينكه مقصود از قول خداوند متعال: (وَ اتَّقُوا يَوْماً ...) نفس شخص كافر است نه هر نفسى.

دليل چهارم: اشكال در روايات شفاعت گناه كاران

اشاره

قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد:

ما روي عن النبي (ص) انّه قال: «شَفَاعَتِي لأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي ...» و هذا الخبر لم تثبت صحته، و لو صحّ فانّه منقول بطريق الآحاد عن النبي (ص)، و مسألتنا طريقها العلم، فلايصح الاحتجاج به. (2)

آنچه كه از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: (شفاعتم براى گناه كاران كبيره از امتم مى باشد) ... و اين خبر صحتش ثابت نشده است، و اگر صحيح باشد به طريق واحد از پيامبر (ص) نقل شده در حالى كه طريق مسأله ما علم است، و لذا نمى توان به آن احتجاج نمود.

پاسخ

1- تفسير قرطبى، ج 1، ص 379.
2- شرح الاصول الخمسة، ص 690.

ص123

اولًا: رواياتى كه دلالت بر اين مضمون دارد بسيار بوده و به حدّ تواتر از طرق فريقين يعنى شيعه و سنى نقل شده است.

ثانياً: امور اعتقادى كه پيامبر (ص) از آن خبر داده كه در روز قيامت يا بعد از مرگ تحقق پيدا مى كند را مى توان از راه خبر صحيح واحد نيز اعتقاد پيدا نمود.

دليل پنجم: تقييد روايات شفاعت گناه كاران

اشاره

قاضى عبدالجبار مى گويد: «المراد بالحديث السابق (شَفَاعَتِي لأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتيِ) اي إذا تابوا»(1)؛ «مقصود از حديث سابق صورتى است كه توبه كرده باشند».

پاسخ

اولًا: در اين حديث چنين قيدى نيامده و دليلى از خارج نيز بر اين تقييد وجود ندارد.

ثانياً: اگر كسى توبه كند به تصريح آيات و روايات گناهانش آمرزيده مى شود و ديگر احتياج به شفاعت در روز قيامت ندارد. آرى شفاعت مخصوص كسى است كه در اين دنيا از گناهانش توبه نكرده است.

دليل ششم: محال بودن خلف وعده از جانب خداوند

اشاره

قاضى عبدالجبار معتزلى مى گويد:

الرسول إذا شفّع لصاحب الكبيرة فلايخلو: امّا ان يشفّع أو لا، فان


1- شرح الاصول الخمسة، ص 691.

ص124

لم يشفّع لم يجز؛ لانّه يقدح باكرامه، و ان شفّع لم يجز ايضاً؛ لانّا دلّلنا علي انّ اثابة من لايستحق الثواب قبيح، و انّ المكلّف لايدخل الجنة تفضّلا.(1)

پيامبر (ص) اگر براى صاحب گناه كبيره شفاعت كند از دو حال خارج نيست؛ يا اين است كه شفاعتش پذيرفته مى شود يا نه، اگر شفاعتش پذيرفته نشود جايز نيست؛ زيرا به اكرامش ضرر مى رساند، و اگر

هم شفاعتش پذيرفته شود نيز جايز نيست؛ زيرا ما با دليل اثبات كرديم كه ثواب دادن به كسى كه مستحق ثواب نيست قبيح است. و اينكه مكلّف هرگز از روى تفضّل وارد بهشت نمى شود.

پاسخ

اولًا: همان گونه كه قبلًا اشاره شد خلف وعيد و ثواب دادن به كسى از روى تفضّل كه مستحق ثواب نيست اشكالى ندارد.

ثانياً: معتزله در مورد شفاعت به ترفيع درجات در بهشت معتقد به ترفيع درجات فوق حدّ استحقاق اند، و اين مطلب با اشكال آنها در اين مورد سازگارى ندارد؛ زيرا بايد معتقد باشند كه ثواب دادن فوق حدّ استحقاق به طور مطلق جايز نيست.

ثالثاً: اينكه مى گويد: كسى از روى تفضّل وارد بهشت نمى شود با رواياتشان سازگارى ندارد.

از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:

سَدِّدُوا وَ قارِبُوا وَ أَبْشِرُوا؛ فَإِنَّهُ لايُدْخَلُ أَحَداً الْجَنَّةَ عَمَلُهُ. قالُوا:


1- شرح الاصول الخمسة، ص 689.

ص125

وَ لا أَنْتَ يا رَسُولَ اللهِ! قالَ: وَ لا أَنَا، إِلّا أَنْ يَتَغَمَّدَني اللهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ رَحْمَةٍ. (1)

محكم كنيد و نزديك شويد و بشارت دهيد، زيرا كسى عملش او را وارد بهشت نمى كند. گفتند: حتى شما اى رسول خدا؟! فرمود: و حتى من، مگر آنكه خداوند مرا مشمول مغفرت و رحمتش گرداند.

دليل هفتم: لزوم محذور

اشاره

قاضى عبدالجبار مى گويد:

اتفقت الامة علي هذا القول: (اللّهمّ اجعلنا من أهل الشفاعة)؛ فلو كان الامر علي ما ذكرتموه لكان يجب ان يكون هذا الدعاء دعاء لأن يجعلهم الله تعالي من الفساق، و ذلك خلف. (2)

امت بر جواز اين قول اتفاق كرده اند: (بارخدايا! ما را از اهل شفاعت قرار بده). حال اگر مطلب آن گونه باشد كه شما ذكر مى كنيد در حقيقت مفهوم اين دعا اين مى شود كه از خداوند بخواهيم ما را از فاسقان قرار دهد (تا مورد شفاعت قرار گيريم) و اين خلاف اهداف شارع است.

پاسخ

اولًا: گاهى درخواست شفاعت به جهت تخفيف عذاب و حساب و زياد شدن درجات است.


1- صحيح بخارى، ج 7، ص 182.
2- شرح الاصول الخمسة، ص 692.

ص126

ثانياً: هر عاقلى بايد به تقصير خود اعتراف كند و محتاج به عفو الهى است و نبايد بر عملش اعتماد داشته باشد، بلكه بايد از آن بترسد كه از هلاك شوندگان باشد.

ثالثاً: مطابق اين اشكال لازم مى آيد كه انسان، دعا به جهت طلب مغفرت و رحمت نكند؛ زيرا مغفرت و رحمت براى گناه كاران است، در حالى كه اين مطلب، صحيح به نظر نمى رسد.

قرطبى مى نويسد:

انّما يطلب كلّ مسلم شفاعة الرسول و يرغب إلي الله في ان تناله؛ لاعتقاده انّه غير سالم من الذنوب و لاقائم لله سبحانه بكلّ ما افترض عليه، بل كلّ واحد معترف علي نفسه بالنقص، فهو لذلك يخاف العقاب و يرجو النجاة. (1)

همانا هر مسلمانى شفاعت پيامبر (ص) را درخواست مى كند و از خداوند اميد دارد كه شفاعت آن حضرت را شامل حال او كند؛ زيرا معتقد است كه از گناهان در امان نبوده و تمام واجبات و تكاليف الهى را انجام نداده است، بلكه هركس نزد خودش اعتراف به نقص خود دارد، و او بدين جهت از عقاب مى هراسد و اميد نجات دارد.


1- تفسير قرطبى، ج 1، ص 380.

ص127

كتابنامه

* قرآن كريم.

* نهج البلاغه.

1. الايجاز فى فتاوى الحجاز، بدر الدين حوثى، صنعاء، مكتبة اليمن الكبرى.

2. بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية.

3. التبيان فى تفسير القرآن، شيخ ابوجعفر طوسى، بيروت، دار احياء التراث العربى.

4. تفسير كشاف، محمد زمخشرى، بيروت، دار الكتاب العربى، 1407 ه. ق.

5. التوصل الى حقيقة التوسل.

6. رسائل الشريف المرتضى، قم، دار القرآن الكريم، مطبعة سيد الشهداء، 1405 ه. ق.

7.رسالة اربع قواعد، محمد بن عبد الوهاب، بيروت، مؤسسة الرسالة

8. رسول الله (ص) فى القرآن الكريم، حسن كامل ملتاوى، دار المعارف.

ص128

9. زيارة القبور، ابن تيميه، رياض، دار المسلم.

10. شرح الاصول الخمسة، قاضى عبد الجبار معتزلى، قاهره، مكتبة وهبة.

11. شرح صحيح مسلم، شرف الدين نووى، بيروت، دار الكتب العربى، 1407 ه. ق.

12. الشفاعة عند اهل السنة، دكتر ناصر جديع، رياض، دار اطلس للنشر و التوزيع، 1427 ه. ق.

13. قاموس الكتاب المقدس، قاهره، دار الثقافة.

14. كشف الشبهات، مصر، المنار.

15. لسان العرب، ابن منظور الزيقى، نشر ادب حوزه.

16. مجموع مؤلفات شيخ محمد بن عبدالوهاب، المملكة العربية السعودية.

17. مجموعه آثار شهيد مطهرى/،قم، انتشارات صدرا.

18.

19. مستدرك الوسائل، قم، مؤسسة آل البيت:.

20. معجم مقاييس اللغه، عبد السلام هارون، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

21. مفردات، راغب اصفهانى، بيروت، دار المعرفة.

22. الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبائى، قم، مؤسسة مطبوعاتى اسماعيليان.

23. النهاية، ابن اثير، قم، مؤسسة مطبوعاتى اسماعيليان، الهدية السنية، محمد بن عبد الوهاب، رياض، الرئاسة العامة الادارات المبحوث العلمية و الافتاء الدعوة و الارشاد، 1403 ه. ق..

24. الواسطة بين الحق و المخلوق، ابن تيمية.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109