رفتار وهابيان با مسلمانان

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : رفتار وهابيان با مسلمانان/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ، 1390.

مشخصات ظاهري : 155 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-295-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : رفتار -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

رده بندي كنگره : BP207/6 /ر55ر7 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2324603

ص1

اشاره

ص2

ص3

ص4

ص5

ص6

ص7

ص8

ديباچه

ص9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين

ص10

فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص11

وهابيان با عقايد تندى كه داشته و دارند در حقيقت پيرو اسلاف و پيشينيان خود از خشونت طلب ها و تندروهاى سلفى و اهل حديث از عصر ظهور احمد بن حنبل به بعد هستند كه با مخالفان خود شديداً برخورد كرده و درصدد نابودى آنها بوده اند. اينك به بررسى سيره و روش بزرگان وهابيان از عصر احمد بن حنبل تاكنون مى پردازيم.

12

اسلام و حرمت مسلمانان

قرآن و نهى از قتل مسلمانان

ص13

خداوند متعال در آيات بسيارى از تكفير و كشتن برادر مؤمن و مسلمان كه شهادتين را بر زبان جارى ساخته نهى كرده است:

1. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً) (نساء: 93)

و هر كس، فرد باايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ و خداوند بر او غضب مى كند؛ و او را از رحمتش دور مى سازد؛ و عذاب عظيمى براى او آماده مى سازد.

2. همچنين مى فرمايد:

(مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً)(مائده: 32)

به همين جهت، بر بنى اسرائيل مقرّر داشتيم كه هر كس، انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فساد در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسان ها را كشته است.

ص14

3. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً* وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً) (نساء: 29 و 30)

و خودكشى نكنيد! خداوند نسبت به شما مهربان است. و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد، به زودى او را در آتشى وارد خواهيم ساخت؛ واين كار براى خدا آسان است.

روايات و نهى از قتل مسلمانان

بخارى به سندش از عبدالله بن عمر نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

إِنَّ مِنْ وَرَطاتِ الأُمُورِ الَّتِي لا مُخْرَجَ لِمَنْ أَوْقَعَ نَفْسَهُ فِيها، سَفْكُ الدَّمِ الْحَرامِ بِغَيْرِ حِلّه. (1)

از جمله امورى كه انسان مبتلاى به آن را در گرفتارى و مصيبت مى اندازد و راه خلاصى براى آن نيست، ريختن بى جهت خون فرد محترم است.

و نيز عبدالله بن عمر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

لَزَوالِ الدُّنيا أَهْوَنُ عِنْدَالله مِنْ قَتْلِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ. (2)

هر آينه نابودى دنيا نزد خداوند از كشتن مرد مسلمان آسان تر است.

و نيز عبدالله بن عمر از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:


1- صحيح بخارى، ح 6863.
2- صحيح ترمذى، ح 1395.

ص15

مَنْ أَعانَ عَلى قَتْلِ مُسْلِمٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ لَقِى اللهَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكتوبٌ عَلَى جِبْهَتهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ. (1)

كسى كه در كشتن مسلمانى با يك كلمه كمك كند خداوند را در روز قيامت ملاقات مى كند درحالى كه بر پيشانى او نوشته شده است: او از رحمت خدا مأيوس است.

و ابو الدرداء مى گويد: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

كُلُّ ذَنْبٍ عَسى أَنْ يَغْفِرَهُ إِلَّا الرَّجُلَ يَمُوتُ مُشْرِكاً أَوْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً مُتَعَمّداً. (2)

هر گناهى را اميد است كه خداوند بيامرزد جز كسى كه در حال شرك از دنيا برود يا مؤمنى را از روى عمد به قتل رساند.

نهى پيامبر (ص) از نسبت دادن شرك به مسلمانان

ابن حبان و بزار و ابويعلى با اسناد خالى از اشكال كه شاهدى از روايت معاذ بر آن است آن گونه كه طبرانى در «المعجم الكبير»، و ابن عساكر در «تبيين كذب المفترى» نقل كرده اند، از حذيفه نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود:

إِنَّ مِمّا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ رَجُلًا قَرَأَ الْقُرآنَ حَتّى إِذا رُئيَتْ عَلَيْهِ بَهْجَتَهُ وَ كانَ رِدءاً لِلإِسْلامِ غَيّرَهُ اللهُ إِلى ما شاءَ، فَانْسَلَخَ مِنْهُ وَ نَبَذَهُ وَراءَ ظَهرِهِ، وَ خَرَجَ عَلى جارِهِ بالسّيفِ وَ رَماهُ بِالشِّرْكِ. قُلْتُ: يا رَسُولَ اللهِ! أَيُّهُما أَوْلى بِالشِّركِ: الرّامي أَم الْمَرْمِي؟ قالَ:


1- السنن الكبرى، بيهقى، ح 16288.
2- صحيح ابن حبان، ح 5980؛ سنن ابى داود، ح 4270.

ص16

بَل الرّامي ... (1)

از امورى كه بر شما خوف دارم اين است كه مردى قرآن بخواند و چون سرورش به او نشان داده شود در حالى كه به نفع اسلام است خداوند او را به آنچه مى خواهد تغيير دهد، و لذا اسلام از او جدا شده و آن را پشت سر خود اندازد، و با شمشير بر همسايه اش خروج كرده و او را به شرك نسبت دهد. عرض كردم: اى رسول خدا! كداميك از آن دو سزاوارتر به شرك اند؛ نسبت دهنده يا نسبت داده شده؟ حضرت فرمود: بلكه نسبت دهنده ...

عدم جواز تكفير ديگران

وهابيان تنها عقيده خود را صحيح دانسته و ديگران را نه تنها نفى مى كنند بلكه مخالفان خود را تكفير كرده و درصدد براندازى و نابود كردن آنان مى باشند، در حالى كه عملكرد آنان خلاف قرآن كريم است؛

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ) (بقره: 113)

يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى (نزد خدا) ندارند، ومسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند (و بر باطلند)؛ در حالى كه


1- الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان، ج 1، ص 282؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 1، صص 187 و 188؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 20، ص 88؛ تبيين كذب المفترى، ابن عساكر، ص 403.

ص17

هر دو دسته، كتاب آسمانى را مى خوانند (و بايد از اين گونه تعصب ها بركنار باشند) افراد نادان (همچون مشركان) نيز، سخنى همانند سخن آنها داشتند! خداوند، روز قيامت، درباره آنچه در آن اختلاف داشتند، داورى مى كند.

از اين آيه استفاده مى شود كسانى كه مشتركاتى دارند نبايد يكديگر را نفى كرده و درصدد نابودى يكديگر برآيند. خصوصاً آنكه آيه فوق تصريح دارد بر اينكه افراد جاهل و نادانند كه اين گونه قضاوت مى كنند.

پيشگويى پيامبر (ص) از ظهور وهابيان

با مراجعه به روايات نبوى كه در اصح كتب اهل سنت آمده پى مى بريم كه پيامبر اكرم (ص) از ظهور وهابيان در ميان امّت خود پيشگويى كرده است.

بخارى در صحيح خود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

يَخْرُجُ اناسٌ مِنْ قِبَل الْمَشْرِقِ يَقْرَؤُون الْقُرآن لا يُجاوَزُ تَراقِيهِم، يَمْرَقُونَ مِنَ الدِّينِ كَما يَمْرَقُ السَّهمُ مِنَ الرَّمية، سِيماهُم التَّحْلِيق.(1)

مردمانى از طرف مشرق زمين خروج كنند كه قرآن مى خوانند، ولى از حنجره هاى آنان تجاوز نمى كند، آنان از دين خارج مى شوند همان گونه كه تير از كمان خارج مى گردد، نشانه آنان تراشيدن سر است.


1- صحيح بخارى، كتاب التوحيد، باب 57.

ص18

قسطلانى مى گويد:

من قبل المشرق أي من جهة شرق المدينة كنجد و مابعدها. (1)

مقصود از طرف مشرق جهت شرق مدينه همانند سرزمين نجد و مابعد آن است.

زينى دحلان كه معاصر ظهور وهابيان بوده مى نويسد:

لا حاجة إلى التأليف في الردّ على الوهابية، بل يكفي في الرد عليهم قوله (ص): سيماهم التحليق؛ فانّه لم يفعله احد من المبتدئة غيرهم. (2)

احتياجى به تأليف كتاب در ردّ وهابيان نيست، بلكه در ردّ آنها كفايت مى كند گفتار رسول اكرم (ص) كه فرمود: نشانه آنان تراشيدن سر است؛ زيرا از بدعت گزاران كسى به جز وهابى ها چنين نشانى ندارند.

ظهور شاخ شيطان از ديار نجد

احمد بن حنبل و بخارى و ديگران به سند خود از رسول خدا نقل كرده اند كه در مورد سرزمين نجد فرمود: «بها يطلع قرن الشيطان»(3)؛ «در آن ديار، شاخ شيطان ظهور خواهد كرد».

علوى بن احمد حداد (م 1232 ه. ق) در اين باره مى گويد:

قد استنبط العلماء من مفهوم قول النبي (ص): (يطلع منها- أي من نجد- قرن الشيطان) معجزةً من معجزاته؛ لانّه أتى بالياء


1- ارشاد السارى، ج 5، ص 626.
2- فتنة الوهابية، ص 19.
3- مسند احمد، ج 2، ص 118؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 23.

ص19

للاستقبال؛ لانّ مسيلمة لعنه الله في حياته (ع) طلع، و ادعى النبوة و هلك في خلافة الصديق، و لم يطلع قرن الشيطان إلّا بعد الألف و المائة و الخمسين، و هو محمد بن عبدالوهاب رأس هذه البدعة و اسّها. (1)

علما از مفهوم قول پيامبر (ص) كه فرمود: از نجد شاخ شيطان ظهور مى كند استنباط معجزه اى از معجزاتش كرده اند؛ زيرا كه جمله را با (ياء) استقبال آورده است، چون كه مسيلمه- كه خداوند او را لعنت كند- در زمان حيات پيامبر (ص) ظهور كرده و ادعاى نبوت نمود و در زمان خلافت صدّيق هلاك شد و شاخ شيطان طلوع نكرد مگر بعد از هزار و صد و پنجاه سال، و او محمد بن عبدالوهاب كه سركرده اين بدعت و اساس آن بود.

او همچنين مى گويد:

واهمّ من ذلك كلّه ما ذكره النبي (ص) من الاحاديث الكثيرة المبيّنة لعلامات الخوارج، ممّا يبيّن انّ ابن عبدالوهاب و اتباعه منهم ككونهم من نجد، و كونهم من المشرق، و معلوم انّ نجد شرقي المدينة، و كون سيماهم التحليق، مع كونهم من المشرق. (2)

مهم تر از همه اينها چيزى است كه پيامبر (ص) از احاديث بسيار و روشن از علامات خوارج فرمود، چيزى كه روشن مى كند اينكه[محمد] بن عبدالوهاب و پيروان او از وهابيان مثل نجدى ها و افرادى از شرق جزيرة العرب مى باشند، و نشانه آنها تراشيدن سر است و اينكه آنان از شرق جزيرة العرب مى باشند.


1- مصباح الأنام، ص 7.
2- همان، ص 5 با اختصار.

ص20

احمد زينى دحلان مفتى شافعيه كه در عصر ظهور محمد بن عبدالوهاب بوده درباره وهابيان مى گويد:

وكانوا يأمرون من اتبعهم ان يحلق رأسه، ولا يتركونه يفارق مجلسهم اذا تبعهم حتّى يحلقوا رأسه، ولم يقع مثل ذلك قطّ من احد من الفرق الضالة التي مضت قبلهم، فالحديث صريح فيهم. و كان السيد عبدالرحمن الأهول مفتي زبيد يقول: لايحتاج ان يؤلف احد تأليفاً للردّ علي ابن عبدالوهاب، بل يكفي من الردّ عليه قوله (ص): (سيماهم التحليق)؛ فانّه لم يفعله احد من المبتدعة غيرهم. (1)

آنان كسانى را كه پيروشان مى شدند دستور مى دادند تا سر خود را بتراشند و بعد از پيروى نمى گذاشتند از مجلسشان خارج شوند تا سرشان را بتراشند. و مثل اين كار از هيچ كس از فرقه هاى گمراه از گذشته ها نرسيده است. پس اين حديث صريح است در بيان حال آنان. و سيد عبدالرحمان اهول مفتى زبيد مى گفت: احتياج نيست كسى تأليفى در ردّ محمد بن عبدالوهاب داشته باشد، بلكه در ردّ او كفايت مى كند همين كه پيامبر (ص) فرمود: (نشانه آنان تراشيدن سر است)؛ زيرا احدى از بدعت گزاران جز آنان چنين شعارى ندارند.

احمد بن محمد غمارى از علماى اهل سنت مغرب درباره محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

ولمّا طلع قرن الشيطان بنجد في اواخر القرن الحادي عشر و


1- الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، ص 54.

ص21

انتشرت فتنته، كانوا يحملون الاحاديث عليه و على اصحابه.(1)

و چون شاخ شيطان از سرزمين نجد در اواخر قرن يازدهم طلوع كرد و فتنه او منتشر شد، آنان احاديث را بر او (محمد بن عبدالوهاب) و پيروانشان حمل مى نمودند.

سليمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب در ردّ برادر خود مى نويسد:

وممّا يدلّ على بطلان مذهبكم ما في الصحيحين عن ابي هريرة عن النبي (ص) انّه قال: (رأس الكفر نحو المشرق) ... فلو علم انّ بلاد المشرق خصوصاً نجد بلاد مسيلمة انّها تصير دار الإيمان، وانّ الطائفة المنصورة تكون بها، و انّ الحرمين الشريفين و اليمن تكون بلاد كفر تعبد فيها الاوثان و تجب الهجرة منها، لأخبر بذلك و لدعي لاهل الشرق و لدعى على الحرمين و تبرأ منهم؛ إذ لم يكن إلّا ضدّ ذلك، فانّه (ص) عمّ المشرق و خصّ نجد بانّ منها يطلع قرن الشيطان.(2)

و از جمله امورى كه دلالت بر بطلان مذهب شما مى كند روايتى است كه در صحيح بخارى و مسلم از ابوهريره وارد شده كه پيامبر (ص) فرمود: (رأس كفر در طرف مشرق است) ... پس اگر او مى دانست كه بلاد مشرق خصوصاً «نجد» يعنى بلاد مسيلمه دارالايمان مى گردد و طائفه يارى شده در آن ديار است، و اينكه حرمين شريفين و يمن بلاد كفر است كه در آن بت ها عبادت


1- ايضاح المحجة فى الردّ على صاحب طنجة، شيخ حمود تويجرى، ص 132 به نقل از او.
2- فصل الخطاب، صص 44- 45.

ص22

مى گردد و بايد از آن هجرت نمود، به طور حتم به آن خبر مى داد و براى اهل شرق دعا كرده و براى [اهالى] حرمين نفرين نموده و از آنان تبرى مى جست؛ زيرا نبود مگر ضدّ آن، ولى آن حضرت (ص) به طور عموم مشرق را در نظر گرفته و به طور خصوص «نجد» را اراده نمود كه از آن منطقه شاخ شيطان ظهور خواهدكرد.

رفتار اسلاف وهابيان با مسلمانان

اشاره

ص23

اسلاف وهابيان همانند وهابيان كنونى برخورد تندى با مسلمانانى كه با آنان هم عقيده نبودند، داشتند.

در كتاب «النهج الأحمد» درباره نحوه برخورد اسلاف وهابيان با مسلمانان مخالف خود چنين آمده است:

ذهبوا إلى محاربة من يخالفهم في بعض الآراء؛ سواء في ذلك المسائل الاصولية او المسائل الفروعية؛ مثل محاربتهم للأشاعرة و اعلام كفرهم و التهجم على علمائهم، فقد تعرضوا لأبي اسحاق الشيرازي الشافعي و كفّروه، و حملوا على ابن جرير الطبري صاحب التاريخ و التفسير و منعوا من دفنه لمّا مات، فكان ان دفن في داره ليلا. (1)

آنان به دنبال جنگ و ستيز با كسانى رفتند كه در برخى از آراء به مخالفت با آنها پرداخته اند؛ چه در مسايل اصولى يا مسايل فرعى، مثل جنگ و ستيز آنان با اشاعره و اعلام كفر آنان و هجوم بر علماى آنها. آنان متعرض ابواسحاق شيرازى شافعى شده و او را


1- النهج الأحمد، ج 1، ص 37.

ص24

تكفير نمودند و نيز بر ابن جرير طبرى صاحب تاريخ و تفسير حمله كرده و هنگامى كه وفات يافت از دفنش جلوگيرى نمودند. لذا او را شبانه در خانه اش دفن كردند.

همچنين در آن كتاب آمده است:

لقد احدث الحنابلة جفوة بالغة بينهم و بين سائر الفرق بسبب أسلوبهم في الدعوة، حيث الخشونة و العنف و الارهاب من ابرز سمات تحرّكاتهم الدعوية، بالاضافة إلى انتصارهم بالعوام والطبقات الدنيا من المجتمع، حيث يسود الجهل و الأميّة، ويصعب على أي عاقل فضلا عن المفكّر أو العالم ان يوصل بعض الحقائق إلى عقول هؤلاء العامة، أو ان يمدّ جسراً للتفاهم معهم و توضيح الأمر لهم، بشكل تستوعبه عقولهم البسيطة. و لقد كانت الحنابلة يدركون ذلك جيداً، و يستفيدون من العامة لتحقيق انتصارات مذهبية. (1)

حنابله خشونت زيادى را در مواجهه با ديگر فرقه ها كه با آنها موافق نبودند به جهت اسلوب خاصشان در دعوت از خود نشان دادند؛ چرا كه خشونت و زور و تهديد از بارزترين نشانه هاى تحركات دعوت آنان به حساب مى آمد. اضافه بر آن از عوام و طبقات فرومايه جامعه يارى جستند كه جهل و نادانى بر آنان حاكم بود، و بر هر عاقلى سخت بود تا چه رسد به متفكّر و عالم اينكه برخى از حقايق را به عقل هاى اين عوام برساند، يا اينكه پلى را براى رسيدن به تفاهم با آنان و روشن ساختن امور بكشد به نحوى كه عقول ساده آنان را در


1- النهج الأحمد، ج 1، ص 37.

ص25

برگيرد. حنابله اين مطلب را به خوبى درك مى كردند، و لذا براى رسيدن به اهداف مذهب خود از عوام مردم استفاده مى بردند.

برخورد حنابله با ابن عقيل

در «العبر» ذهبى آمده است:

لقد كان ابن عقيل يتردّد على بعض شيوخ المعتزلة و يأخذ عنهم، و لمّا علم الحنابلة بذلك قيل: انّهم اطلعوا على كتب له فيها تعظيم للمعتزلة و ترحّم على الحلاج، طلبوه و ارادوا اذيته، فاختفى عنهم مخافة التنكيل به، لكن الرجل لم يستطع الاستمرار في الاختفاء، فكتب بخطّه كتاباً يقرّ على نفسه بالخطأ و يبرأ منه، و يعطي امام المسلمين الحقّ في التنكيل به اذا ظهر منه فيما بعد شي ء مماثل لما كان عليه.(1)

ابن عقيل به نزد برخى از شيوخ معتزله رفت و آمد مى كرد و از آنان علم فرا مى گرفت، چون حنابله از اين امر آگاه شدند گفته شد كه آنان بر كتاب هاى وى دسترسى پيدا كردند كه در آنها تعظيم معتزله و ترحّم بر حلّاج بود. او را خواسته و در صدد آزار او برآمدند. لذا او به جهت آنكه به دست آنها نيفتد از آنان مخفى شد، ولى نتوانست در اختفا دوام بياورد. از اين رو با خطّ خود نامه اى نوشته و به اشتباه خود اقرار نمود و از كارهايى كه انجام داده بود بيزارى جست، و به امام مسلمانان حق داد كه اگر كارهايى را كه انجام داده دوباره تكرار كرد او را مؤاخذه كند.

درگيرى حنابله با ديگر فِرق


1- النهج الأحمد، ج 1، ص 37 به نقل از العبر، ذهبى، ج 2، ص 146.

ص26

ابن اثير در حوادث سال 317 ه. ق درباره درگيرى حنابله با مخالفان مى نويسد:

وفيها وقعت فتنة عظيمة ببغداد بين اصحاب ابي بكر المروزي الحنبلي و بين غيرهم من العامة، و دخل كثير من الجند فيها، وسبب ذلك انّ اصحاب المروزي قالوا في تفسير قوله تعالى: (عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) هو انّ الله يقعد النبي (ص) معه على العرش، و قالت الطائفة الأخرى: انّما هو الشفاعة. فوقعت الفتنة و اقتتلوا، فقتل بينهم قتلى كثيرة. (1)

در آن سال فتنه بزرگى در بغداد بين اصحاب ابوبكر مروزى حنبلى و بين ديگران از اهل سنت واقع شد، و بسيارى از لشكريان وارد اين معركه شدند، و منشأ آن اين بود كه اصحاب مروزى درباره تفسير آيه (اميد است كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده برساند) گفتند: آن به اين نحو است كه خداوند پيامبرش را به همراه خود بر عرش مى نشاند. ولى طايفه ديگر گفتند: مقصود از آن شفاعت است، لذا فتنه درگرفت و كشت و كشتار شد و عده بسيارى در اين ميان به قتل رسيدند.

شيخ محمد ابوزهره در اين باره مى نويسد:

وفي سبيل دعوتهم يعنفون في القول، حتّى انّ اكثر الناس لينفرون منهم اشدّ النفور. (2)

و در راه دعوتشان حرف هاى زشتى مى زنند، به حدى كه بيشتر مردم از آنها نفرت دارند.


1- الكامل، ج 8، ص 83؛ النهج الأحمد، ج 1، ص 38.
2- المذاهب الاسلامية، ص 354.

27

دكتر محمد عوض خطيب مى گويد:

انطلقت الوهابية من نظرة خاصة للإسلام على الحدّ الأقصى من التزمت و ضيق الأفق، مسيئة الظن بالمسلمين إلى درجة اعتبارهم بشكل مسبق مشركين و كافرين.(1)

وهابيان نظر خاصى نسبت به اسلام داشته و بسيار از حقيقت دور بوده و به افقى محصور نظاره مى كنند و نظرى تنگ دارند. آنان به مسلمانان سوءظن دارند تا حدى كه با پيش داورى آنان را مشرك و كافر مى دانند.

دكتر بوطى درباره آثار سلبى انتشار دعوت وهابيان در عالم مى گويد:

الأذي المتنوع البليغ الذي انحطّ في كيان المسلمين من جرّاء ظهور هذه الفتنة المبتدئة، فلقد اخذت تقارع وحدة المسلمين، و تسعى جاهدة إلى تبديد تألفهم و تحويل تعاونهم إلى تناحر و تناكر. و قد عرف الناس جميعاً انّه ما من بلدة أو قرية في أي من اطراف العالم الاسلامي إلّا و قد وصل اليها من هذا البلاد شضايا و اصابها من جرائه ما اصابها من خصام و فرقة وشتات ... كنت عند ما اسأل كلا منهم عن سير الدعوة الاسلامية في تلك الجهات، اسمع جواباً واحداً يطلقه كل من هؤلاء الإخوة على انفراد بمرارة وأسي، خلاصته: المشكلة الوحيدة عندنا هي الخلافات و الخصومات الطاحنة التي تثيرها بيننا جماعة السلفية ...(2)

آزار گسترده و متنوعى كه حيثيت مسلمانان از جانب ظهور اين فتنه بدعت گزار به خود ديده است، اين آزار نزديك است كه


1- صفحات من تاريخ جزيرة العربية الحديث، ص 130.
2- السلفية مرحلة زمنية، صص 244 و 245.

ص28

وحدت مسلمانان را درهم شكسته و نهايت كوشش خود را به نابودى الفت و جايگزينى مشاجره و مقابله به جاى كمك به يكديگر بدهد. تمام مردم مى دانند كه هيچ شهر و قريه اى در اطراف عالم اسلامى نيست جز آنكه از ناحيه اين بلا گرفتارى ها كشيده و دچار دشمنى ها فرقه گرايى ها و دودستگى ها شده است ... من از هر مسلمانى كه درباره سير دعوت اسلامى در آن نواحى سؤال مى كردم يك جواب واحد مى شنيدم كه تمام آن برادران با تلخى و تأسف مى دادند، و خلاصه آن اين بود كه تنها مشكل نزد ما اختلافات و خصومت هايى است كه جماعت سلفى ها در بين مسلمانان برمى انگيزند ....

برخورد ابن تيميه با مسلمانان

ملّت مسلمان كه با الهام از رهنمودهاى حيات بخش اسلام توانسته بود پيوند اخوت در ميان خود ايجاد نمايد ودر پرتو كلمه توحيد وتوحيد كلمه در برابر تهاجم سنگين صليبيان وقساوت هاى ثنويان (مغول) ثابت واستوار بمانند، با كمال تأسف با ظهور مكتب سلفى گرى در قرن هفتم وحدتشان درهم شكست. وبا اتهام نادرست بدعت وشرك به مسلمانان توسط ابن تيميه، ضربات جبران ناپذيرى به صفوف به هم پيوسته آنان وارد شد و با كاستن از مقام انبيا واوليا، در خدمت دشمنان ديرينه اسلام درآمد.

در قرن دوازدهم هجرى قمرى محمّد بن عبدالوهاب مروج اصلى افكار وهابيت به پيروى از ابن تيميه مسلمانان را به جرم استغاثه به انبيا

ص29

واولياى الهى مشرك وبت پرست قلمداد كرد وفتوا بر تكفير آنان داد وخونشان را حلال وقتل آنان را جايز واموال آنان را جزء غنايم جنگى به حساب آورد ولذا هزاران مسلمان بى گناه را به خاك وخون كشيدند.

تشابه بين وهابيان وخوارج

با مراجعه به تاريخ خوارج وبررسى حالات آنان روشن مى شود كه در موارد گوناگونى اين دو فرقه شبيه يكديگرند، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. همان گونه كه خوارج آراى شاذ وخلاف مشهور داشتند؛ مثل قول به اينكه مرتكب گناه كبيره كافر است، وهّابيان نيز چنينند.

2. خوارج معتقدند مى توان دار الاسلام را در صورتى كه ساكنان آن مرتكب گناه كبيره شوند، دارالحرب ناميد. وهابيان نيز اين گونه اند.

3. در سخت گيرى در دين وجمود وتحجّر در فهم آن شبيه هم هستند؛ خوارج به كلمه «لا حكم إلّا لله» تمسك كرده وامام على (ع) را از حكم و خلافت خلع كردند، وهابيان نيز با ملاحظه برخى از آيات وعدم توجّه به بقيه، حكم به تكفير مسلمانان نمودند.

4. همان گونه كه خوارج از دين خارج شدند، وهابيان نيز با اعتقادات خرافى وباطل از دين خارج شدند. لذا در صحيح بخارى حديثى آمده است كه بر آنان قابل انطباق است:

بخارى به سند خود از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

مردانى از طرف مشرق زمين خروج مى كنند، آنان قرآن مى خوانند، ولى از گلوى آنان تجاوز نمى كند، از دين خارج

ص30

مى شوند؛ همان گونه كه تير از كمان خارج مى شود. علامت آنان تراشيدن سر است.(1)

قسطلانى در ارشاد السارى (2) در شرح اين حديث مى گويد: «من قبل المشرق» يعنى از طرف شرق مدينه؛ مثل نجد ومانند آن.

مى دانيم كه نجد مركز وهابيان وموطن اصلى آنان بود كه از آنجا به ديگر شهرها منتشر شدند. وهمچنين تراشيدن موى سر وبلند گذاشتن ريش از شعارها ونشانه هاى آنان است.

5. در احاديث در وصف خوارج مى خوانيم: «آنان اهل اسلام را مى كشند وبت پرستان را رها مى كنند».(3) اين عمل عيناً در وهابيان مشاهده مى شود.

6. عبدالله بن عمر در وصف خوارج مى گويد: «اينان آياتى را كه در شأن كفار نازل گشته مى گرفتند وبر مؤمنين حمل مى نمودند». اين عمل در وهابيان نيز هست.

ترور مسلمانان در انديشه وهابيت

اشاره


1- صحيح بخارى، ح 7123.
2- ارشاد السارى، ج 15، ص 626.
3- مجموع فتاوي، ابن تيميه، ج 13، ص 32.

ص31

اشاره

وهابيان با افكار افراطى و تند و خشن نه تنها خود را بر حق دانسته و عقايد ديگران را باطل مى شمارند به اين حدّ اكتفا نكرده، بلكه حكم به كفر و قتل مخالفان خود داده و آن را در سطوح مختلف به اجرا مى گذارند؛ امرى كه مشكلات بسيارى را در جوامع اسلامى و سطح بين الملل ايجاد كرده و اسلام را مظهر خشونت معرفى نموده است، اينك به بررسى اين موضوع مى پردازيم.

سرزمين نجد زادگاه وهابيت

اين منطقه محل ظهور و رشد و پاگرفتن وهابيت است. از اين رو لازم است نظرى به تاريخ آن داشته باشيم. اين سرزمين ناحيه اى وسيع از شبه جزيره عربستان است كه امروزه قسمتى از كشور عربستان سعودى را تشكيل مى دهد. كلمه «نجد» به معناى زمين مرتفع مى باشد كه چون سرزمين نجد از نواحى اطراف آن بلندتر است آن را به اين نام ناميده اند. مركز شهر «نجد» رياض است كه هم اكنون پايتخت مملكت سعودى است. شهرهاى معروف ديگر نجد عبارت است از دو شهر «عنيزه» و «بريده» از ناحيه «قصيم» و شهر «زلفى» از ناحيه «سدير» و شهر «شقراء»

ص32

از ناحيه «وشم» و شهر «درعيه» از ناحيه «عارض» و قراء قبائل «دواسر» و بسيارى از قريه ها و نواحى ديگر.

«نجد» از جنوب به بلاد يمامه و احقاف و از شرق به عراق و احساء و قطيف و از شمال به صحراى شام و از غرب به ناحيه حجاز محدود مى باشد.(1)

اعراب منطقه «نجد»

اشاره

اعراب سرزمين «نجد» از ديرزمان دشمن سرسخت قريش مشهورترين قبيله عربى در تاريخ بوده اند؛ خصومت و درگيرى بين اعراب «نجد» و قبايل منسوب به آن كه از قبيله «ربيعه» بودند با قريش كه منسوب به قبيله «مضر» مى باشند اساس تاريخ جزيرة العرب را بعد از ظهور اسلام تشكيل مى دهد و مى توان تاريخ مسلمانان را از لابه لاى آن به دست آورد.

در ميان اين نزاع ها و درگيرى ها در بيشتر موارد قريش پيروز ميدان بود و لذا توانست دولت هاى اموى و عباسى و فاطمى را تشكيل دهد و قريش و اشراف كسانى بودند كه در معظم قرون وسطى بر «حجاز» حكمرانى مى كردند، و در تمام اين ايام اعراب منطقه «نجد» و قبايل آن ديار هميشه در صدد حمله به آنان بودند و از هر راه ممكن در صدد ضربه زدن به قريش و حاكمانشان برمى آمدند؛ گاهى در شكل دزدان راه درصدد غارت نمودن اموال قافله هاى حجاج بودند و به جهت دشمنى كه با حجاز و كعبه و اماكن مقدس آن ديار داشتند حجاج را آزار


1- تاريخ نجد، ص 9.

ص33

مى دادند و گاهى نيز در شكل دولت هاى مهاجر و متحرك دست به قتل و غارت زده و به اسم دين و شعائر دينى مردم را به خاك و خون مى كشيدند؛ همان گونه كه در حركت صاحب الزنج و قرامطه در گذشته و حركت هاى وهابى گرى و دولت آل سعود در عصر جديد پديد آمد، و دولت آل سعود بود كه در آخر بر حجاز و اشراف مكه كه منسوب به قريش و پيامبراكرم (ص) بودند پيروز شدند.

1. جنگ هاى مرتدان منطقه «نجد»

در منطقه «نجد» افراطى گرى و خشونت طلبى با حركت اهل ردّة و مرتدان بعد از ظهور اسلام اوج گرفت، و در دره حنيفه «مسيلمه كذّاب» مدعى نبوت ظهور كرده و «سجاح تميمى» نيز با او هم پيمان و هم قسم شد، و جالب توجه اينكه در همان دره بود كه محمّد بن عبدالوهاب صاحب دعوت وهابيت متولد شده و رشد و نمو نمود.

قرآن اعراب آن ديار را اين گونه معرفى مى كند:

(الأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللهُ) (توبه: 97)

باديه نشينان عرب، كفر ونفاقشان شديدتر است؛ وبه ناآگاهى از حدود واحكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده، سزاوارترند.

و نيز درباره آنان مى فرمايد:

(قالَتِ الأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ) (حجرات: 14)

عرب هاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده ايم بگو: شما ايمان

ص34

نياورده ايد، ولى بگوييد اسلام آورده ايم، و امّا هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است!

و چون پيامبر (ص) از دنيا رحلت نمود و ابوبكر خلافت مسلمانان را به دست گرفت اعراب آن منطقه بر او تمرد نموده و با حركتى جنگى با مركزيت منطقه «نجد» به «مدينه» هجوم بردند، و صحيح نيست كه مى گويند: ابوبكر با مرتدين جنگيد، بلكه صحيح آن است كه مرتدين بودند كه به جنگ با مسلمانان برخواستند.

بعد از آنكه حركت مرتدان آن منطقه با تمام مشقّات آن سركوب شد ابوبكر به جهت خلاصى از شرّ اعراب منطقه نجد، آنان را به منطقه شمال نجد كوچ داد كه در آن مناطق فتوحات عربى در عراق و سپس شامات و بعد ايران پديد آمد، و غالب لشكر اين فتوحات از قبايل نجد به سرپرستى قريش بود.

2. جنگ و خشونت به جهت تصرف زمين هاى عراق

ص35

بعد از آنكه قبايل نجد كنار سرزمين هاى حاصلخيز عراق به نام «سواد» سكنى گزيدند به جهت آنكه با منطقه آنها نزديك بود در صدد تصاحب آن برآمدند، گرچه از ابتدا و قبل از اين مهاجرت چشم طمع به آن داشتند و حتى قبل از ظهور اسلام به مردم آن مناطق حمله مى كردند تا آن زمين ها را از چنگ آنان به درآورند.

پس از روى كار آمدن حضرت على (ع) اعراب نجد داخل در لشكر آن حضرت شده و در آخر حكومتش با او درافتاده و جنگيدند، لذا خوارج ناميده شدند.

بعد از آن اعراب نجد با اسم خوارج پراكنده شدند و پرچم حكميت را با شعار «لا حكم الّا لله» برافراشته و مسلمانان عراق و ايران را به قتل رسانده و خونشان را مباح دانستند.

«ملطى» متوفى 377 ه. ق درباره طايفه اول از آنان مى نويسد:

انّهم كانوا يخرجون بسيوفهم في الأسواق حتّى يجتمع الناس على غفلة، فينادون (لا حكم إلّا لله) و يقتلون الناس بلا تمييز.(1)

آنان با شمشيرهاى خود در بازار حركت مى كردند و چون مردم از روى غفلت در مكانى جمع مى شدند شعار (لا حكم الّا لله) سر داده و بدون استثنا همه مردم را به قتل مى رساندند.

3. اعراب نجد در عصر دولت عباسى

اعراب قبايل نجد بار ديگر نهضت و جنگى را شروع كردند و چون رنگ و بوى دينى را در دعوت على بن محمّد ديدند او را پيروى كرده و با جماعت زيادى از بردگان زنگى كه بعدها به «ثورة الزنج» مشهور شد به جنوب عراق حمله كرده و در مدت پانزده سال يعنى از سال 255 تا سال 270 ه. ق منطقه جنوب عراق را خراب نمودند و با زحمات بسيار آتش جنگ و كينه اى كه برافروخته بودند خاموش شد.

در اين حركت هنگامى كه وارد شهر «الابلة» از شهرهاى عراق در سال 256 ه. ق شدند سى هزار نفر از مردم آن شهر را به قتل رساندند، و سال بعد رهبر آنان بعد از آنكه به مردم بصره امان داد وارد آن شهر شد ولى پيمانش را شكست و اهالى آن شهر را به قتل رسانده و زنان و


1- التنبيه و الردّ، ملطي، ص 47.

ص36

اطفال را به اسارت گرفت و مسجد جامع شهر را به آتش كشيد، و در بين زنانى كه اسير كرده بود زنانى از اشراف بودند كه همگى را بين لشكريان تقسيم كرده و زنان شريفه علويه را در بين لشكريان به دو يا سه درهم مى فروختند و چون يكى از زن هاى اسير شده به «صاحب الزنج» پناه مى برد تا او را آزاد كند يا او را از ظلم مولاى زنجى اش رهايى دهد به او مى گفت: «آن مرد مولاى تو و اولى به تو از ديگرى است». (1)

4. اعراب نجد در قيام قرامطه

اعراب نجد بعد از مدتى قيام ديگرى را با اسم «قيام قرامطه» داشته و جنگ ها و خشونت هاى آنان به تمام عراق و شامات و حدود مصر كشيده شد، و حتى كعبه از دست آنان در امان نماند و خراب شد و بر قوم مغول در سياست زمين سوخته و كوچ دادن تمام مردمى كه بر شهرهاى آنها استيلا پيدا مى كردند، پيشى گرفتند. طبرى قصه جنايت ها و فجايع آنها را در بين سال هاى 286 تا 302 ه. ق در تاريخش آورده است.

جنايات آنها در دو قرن بعد از طبرى نيز ادامه پيدا كرد تا اعراب منتفك بر آنان غلبه پيدا نمودند.

طبرى مى نويسد:

«صاحب الزنج» كه رهبر آنان بود غلامى را نزد خود براى كشتن اسيران مسلمانان نگاه داشته و به اين امر اختصاص داده بود، و اهالى «حماة» و «معرة النعمان» را اسير كرده و در آن دو منطقه زنان و اطفال را نيز به قتل رسانيد، و سپس به سوى شهر «بعلبك» حركت


1- تاريخ طبري، ج 9، صص 472- 481؛ مروج الذهب مسعودي، ج 4، ص 146.

ص37

كرد و تمام اهالى آن را كشت، و سپس به منطقه «سليمه» رفت و به آنان در ابتدا امان داد، مردم شهر درها را به روى او و لشكريانش باز كردند و چون وارد شهر شدند تمام بنى هاشم كه در آن شهر بودند را به قتل رسانيد و همه را كشت و از آن شهر خارج شد و تمام دهات اطراف را نيز با خاك يكسان نمود.

و جنايتى كه در مورد كعبه انجام داد و آن را تخريب نمود و حجاج را به قتل رسانيد و جسد آنان را در چاه زمزم انداخت و حجرالاسود را از جاى خود كند، از جمله امورى است كه در تاريخ به طور مستفيض نقل شده است، و تمام اين جنايات با رنگ و بوى دينى انجام گرفت كه حلال شمردن خون مسلمانان بود. (1)

5. عصر ظهور محمّد بن عبدالوهاب

بعد از قرامطه اعراب نجد به عادت خود يعنى راهزنى و غارت اموال حجاج و جنگ با آنان روى آوردند تا آنكه محمّد بن عبدالوهاب با دعوتش در بين مردم آن ديار ظهور كرد و با ابن سعود هم قسم شد، كه مهم ترين بند پيمان ميان آن دو خونريزى و تخريب بود.

محمّد بن عبدالوهاب مسلمانانى را كه هم عقيده او نبودند متهم به كفر كرد و خون آنان را حلال نموده و به ابن سعود اجازه داد تا به جنگ با آنان اقدام نمايد، و آن اتهام را مجوز دينى بر حمله و جنگ دانست، و اين گونه دولت اول سعودى تشكيل شد و دزدى و غارت و خونريزى در جزيرة العرب و حوالى خليج فارس و عراق و شام در گرفت تا آنكه


1- تاريخ طبري، ج 1، ص 71؛ نهاية الارب، نويري، ج 25، صص 195- 227.

ص38

دولت عثمانى مجبور شد تا از والى خود بر مصر «محمّد على پاشا» بر ضد آنان كمك بگيرد و با كمك آنان بود كه دولت سعودى شكست خورد و مركز آنان كه سرزمين «درعيه» بود در سال 1818 م تخريب شد.

كشتارهايى كه خوارج و صاحب الزنج و قرامطه- كه با رهبرى اعراب منطقه نجد داشتند- هرگز اختلافى با كشتارهاى وهابيان سعودى در نجد نداشت، و كشتارهاى آنان به عراق و شام و بيت الله الحرام و ديگر مناطق حجاز نيز كشيده شد، و بيشتر قربانيان آن جنگ ها از زنان و اطفال و پيرمردها بود.(1)

وضعيت مردم «نجد» هنگام ظهور وهابيت

«حافظ وهبه» در خصوص وضع نجديان مقارن دعوت وهابيان مى نويسد:

عرب باديه نشين فكرى جز نهب و غارت و راهزنى نداشت و اين اعمال را از افتخارات خود مى دانست. بيچاره كسى كه در باديه ضعيف بود. زبان بدويان اين بود كه مال، مال خداست، يك روز از آن من است و روز ديگر از آن تو، صبح فقيرم، عصر ثروتمند.

كاروان تجارى در صورتى مى توانست از منطقه بدويان سالم عبور كند كه به آنان عوارض مى پرداخت و يا افراد كاروان با يكى از بدويان دوست باشند.(2)

عوامل پيشرفت وهابيان در «نجد»


1- جذور الارهاب في العقيدة الوهابية، احمد محمود صبحي، صص 30- 37.
2- جزيرة العرب في القرن العشرين، ص 313.

ص39

با توجه به صفات و عادات و اخلاقى كه عرب نجد داشت محمّد بن عبدالوهاب با مشكلاتى در ابتداى دعوتش روبرو شد ولى عواملى در موفقيت او دخالت داشت:

1. حمايت حاكم نجد: بعد از آنكه محمّد بن سعود- امير بخشى از نجد- به يارى او شتافت كارش رونق گرفت و رو به توسعه نهاد و اتباع فراوانى پيدا كرد.

2. محمّد بن عبدالوهاب جنگ با مخالفان خود را جهاد معرفى كرد و جزء اصول كار خود قرار داد؛ به اين نحو كه اتباع او به قبايل و نواحى ديگر حمله برند و پس از غلبه بر دشمنان اموال آنان را غارت و سرزمينشان را تصرف نمايند. باديه نشينان كه به اين امور عادت داشتند بدان روى آورده به ويژه كه اغلب آنان با يكديگر دشمن بودند.

3. محمّد بن عبدالوهاب مدعى دعوت به اسلام و سيره سلف صالح بود و وانمود مى كرد كه در صورت متابعت از او همانند صحابه پيامبر (ص) و تابعين خواهند بود.

4. او با سخنان خود اين احساس را در اعراب به وجود مى آورد كه تنها اوست كه موحد و مسلمان واقعى و اهل بهشت است و در صورتى كه در راه او كشته شوند و يا بكشند سعادت ابدى نصيبشان خواهد شد.

5. در آن زمان منطقه «نجد» نقطه دور افتاده اى بود كه كمتر كسى به آنجا مى رفت و به ندرت كسى از نجديان به خارج مسافرت مى نمود. ساكنان «نجد» مردمى بودند در حال بساطت و سادگى و بى خبرى از

ص40

همه جا و اذهانشان از آنچه در دنيا مى گذشت خالى بود و كمتر فكر و عقيده اى به ذهنشان مى رسيد. طبيعى است كه چنين مردمى خيلى زود تحت تأثير تعليمات محمّد بن عبدالوهاب قرار گيرند و با تعصب از آن دفاع كنند و حتى از بذل جان خود در راه او دريغ ننمايند.

ريشه هاى تروريسم در منطقه «نجد»

حالت خشونت و تندروى و افراطى گرى كه در وهابيان است همگى برگرفته از وطنشان «نجد» است كه مردم آن ديار در طول تاريخ خود به ارث گذاشته اند. و حالت خشونت طلبى و تروريستى كه هم اكنون نيز در آنها مشاهده مى شود در طول تاريخشان وجود داشته و آن را قانونمند كرده و به عالم منتشر كرده اند.

منطقه «نجد» منطقه اى است دور افتاده در صحرايى وسيع كه مردم آن تنها خود را مشاهده مى كردند و كارشان بستن راه بر قافله ها و قتل افراد قافله و غارت اموال آنان بود، و هرگاه فرصتى هم به دست مى آوردند و لشكرى تشكيل مى دادند درصدد حمله به قبايل و مناطق ديگر بر مى آمدند تا هم منطقه خود را گسترش دهند و هم بر اموال خود بيفزايند.

آنان درصدد ايجاد فرصتى مناسب بودند تا به كار آنها رنگ و بوى دينى دهد تا هم به اهداف سياسى و مادى خود برسند و هم بتوانند با ربط كارهايشان به دين و ديانت مردم را قانع كرده و بر اعتماد و اعتقادشان در اهدافى كه دارند بيفزايند؛ چرا كه قبل از آن همه جنگ ها و حمله هاى آنان به قافله هاى حجاج و مناطق هم جوار جنبه بى دينى و

ص41

عِرق عربى و قومى داشت و اين نكته اى است كه «ابن خلدون» در مقدمه تاريخش به آن اشاره كرده است. (1)

سابقه ديرينه ترور و خشونت در منطقه «نجد»

با مطالعه تاريخ «نجد» پى مى بريم كه مردم اين منطقه از قديم الايام اهل خشونت و افراطى گرى و تندروى و ترور بوده اند.

اينك به برخى از مصاديق آن در دوران هاى مختلف اشاره مى كنيم:

ريشه هاى تروريسم در عقيده وهابيان

اشاره

بعد از بررسى پيشينه تاريخى سرزمين نجد لازم است به تفصيل به بررسى ريشه هاى فكرى تروريسم نزد نجدى هاى وهابى و پيروانشان بپردازيم:

1. كراهت و انزجار و تنفر از ديگران

قرآن كريم از كراهت و انزجار مشركان تجاوزگر نسبت به ديگران سخن به ميان آورده است، امرى كه به طور وضوح در وهابيت امروز مشاهده مى شود. اينك به برخى از آيات در اين زمينه درباره مشركان اشاره كرده و سپس به بررسى حال وهابيان مى پردازيم. خداوند متعال مى فرمايد:

(يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ


1- مقدمه ابن خلدون، صص 125- 127.

ص42

اللهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) (بقره: 217)

از تو، در باره جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى كنند؛ بگو: جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) وكفر ورزيدن نسبت به او وهتك احترام مسجد الحرام، واخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهم تر از آن است؛ وايجاد فتنه (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق واز ايمان باز مى دارد) از قتل بالاتر است. ومشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ و كسى كه از آيينش برگردد، ودر حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او، در دنيا وآخرت، بر باد مى رود؛ وآنان اهل دوزخند؛ وهميشه در آن خواهند بود.

در اين آيه به عناد و سركشى و تمرد و تنفر و انزجار مشركان از ديگران پرداخته است، امرى كه در وهابيان به طور وضوح مشاهده مى كنيم.

همچنين مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ* قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ

ص43

مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَ اللهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ) (توبه: 23 و 24)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگاه پدران وبرادران شما، كفر را بر ايمان ترجيح دهند، آنها را ولى (و يار وياور وتكيه گاه) خود قرار ندهيد! وكسانى از شما كه آنان را ولى خود قرار دهند، ستمكارند! بگو: اگر پدران وفرزندان وبرادران وهمسران وطايفه شما، واموالى كه به دست آورده ايد، وتجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، وخانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند وپيامبرش وجهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند؛ وخداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند!

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ* يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ) (توبه: 30 و 38)

يهود گفتند: عزير پسر خداست! ونصارى گفتند: مسيح پسر خداست! اين سخنى است كه با زبان خود مى گويند، كه همانند گفتار كافران پيشين است؛ خدا آنان را بكشد، چگونه از حق انحراف مى يابند؟! اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود: به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد! بر

ص44

زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟! با اينكه متاع زندگى دنيا، در برابر آخرت، جز اندكى نيست!

همچنين مى فرمايد:

(وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ) (انفال: 40)

و اگر سرپيچى كنند، بدانيد همانا خداوند سرپرست شماست! چه سرپرست خوبى! وچه ياور خوبى.

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي الأَذَلِّينَ) (مجادله: 20)

كسانى كه با خدا ورسولش دشمنى مى كنند، آنها در زُمره ذليل ترين افرادند.

و مى فرمايد:

(لا يَنْهاكُمُ اللهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ) (ممتحنة: 8)

خدا شما را از نيكى كردن ورعايت عدالت نسبت به كسانى كه در راه دين با شما پيكار نكردند واز خانه وديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.

قرآن كريم در اين آيات سخن از انزجار و نفرت مشركان متجاوزى به ميان آورده كه مسلمانان را از سرزمين خود دور نموده و اموالشان را غارت كرده و آزارشان داده و به جهت آنكه دين جديدى غير از دين

ص45

آبائشان انتخاب كرده اند آنان را به قتل مى رسانند.

از اين آيات استفاده مى شود كه مقياس در كراهت و تنفر مشركان از موحدان، وجود روحيه تجاوز و تعدى گرى و ظلم آنان است، و اگر خداوند متعال جنگ با آنان را فرض كرده به جهت آن است كه جلوى تجاوز آنان گرفته شود.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ* الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ) (بقره: 190 و 194)

و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! واز حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد! ماهِ حرام، در برابر ماهِ حرام! (اگر دشمنان، احترام آن را شكستند، ودر آن با شما جنگيدند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد.) وتمام حرام ها، (قابلِ) قصاص است. و (به طور كلّى) هر كس به شما تعدّى كرد، همانند آن بر او تعدّى كنيد! واز خدا بپرهيزيد (و زياده روى ننماييد)! وبدانيد خدا با پرهيزكاران است!

و سيره پيامبر گرامى اسلام (ص) نيز بر اين اساس؛ يعنى جلوگيرى از تجاوز و تعدى گرى مشركان بوده است، ولى سيره اى كه بعد از پيامبر (ص) به توسط خلفاى اموى و عباسى ترسيم و تدوين شده غير از سيره آن حضرت بود. آنان روحيه تجاوزگرى داشته و از ديگران كه مخالفشان بود تنفر و انزجار داشته و با آنان در ستيز و مقابله بودند و همان سيره با

ص46

رويكرد خاص آن به محمّد بن عبدالوهاب در ضمن فقهى كه احمدبن حنبل در قرن سوم هجرى ترسيم كرد و ابن تيميه آن را محكم نمود منتقل شد.

محمّد بن عبدالوهاب چنين فقه تند و خشنى را به ارث برد و با طبيعت خشن نجدى ها مخلوط نمود، و لذا وهابيت بر اساس نظرى و تطبيق عملى تندترين فكر و عقيده اى گشت كه در جزيرة العرب بنيان گذارى شد. كراهت داشتن محمّد بن عبدالوهاب و تنفر او و حكم به كفر نمودنش تنها محصور در مسيحيان و يهوديان نبود و تنها آنان را مستحق قتل نمى دانست بلكه مسلمانانى كه وهابيت را نمى پذيرفتند را نيز مشرك مى ناميد؛ چه كسانى كه داخل در جزيرة العرب بودند و چه افراد خارج از آن، به طور كلى فهم او از آيات شرك تنها در محدوده مخالفان او در مذهب و عقيده بود.

محمّدبن عبدالوهاب در كتاب «كشف الشبهات» مى گويد:

انّ الانسان لايستقيم له اسلام و لو وحّد الله و ترك الشرك إلّا بعداوة المشركين و التصريح لهم بالعداوة و البغض. (1)

انسان اسلامش استوار نمى گردد گرچه توحيد را قبول كرده و شرك را رها سازد مگر با عداوت و دشمنى نسبت به مشركان و تصريح كردن به اين دشمنى و بغض.

از اين عبارت به خوبى روشن مى گردد كه محمّد بن عبدالوهاب چگونه از مشركان بغض داشته و با آنان دشمنى دارد، اما جاى تعجب در اين است كه مطابق جملات ديگرش آيات شرك را بر مسلمانان مخالف


1- كشف الشبهات و 13 رساله ديگر ..

ص47

مذهب و عقيده اش تطبيق مى كند. و نيز از اين جمله ارتباط بين كراهيت و تكفير ديگران به خوبى استفاده مى شود.

او در جاى ديگر مى گويد:

فالله الله يا اخواني! تمسكوا باصل دينكم و أوله و آخره و اسّه و رأسه شهادة ان لا إله إلّا الله و اعرفوا معناها و احبوها و احبوا اهلها و احبوا اخوانكم ولو كانوا بعيدين، و اكفروا بالطواغيت و عادوهم و ابغضوا من احبهم أو جادل عنهم، أولم يكفرهم ... (1)

خدا را خدا را اى برادران من! به اصل دينتان و اول و آخرش و اساس و رأسش يعنى شهادت به وحدانيت خدا تمسك كنيد و معناى آن را بشناسيد و آن را و اهلش را و برادرانتان را گرچه از شما دور مى باشند دوست بداريد، و به طاغوت ها كفر ورزيد و آنان را دشمن بداريد و كسانى كه آنان را دوست دارند يا از آنان كناره

گرفته يا تكفيرشان نمى كنند را دشمن بداريد ...

اين عبارت گرچه فى نفسه مشكلى ندارد، ولى او درصدد تطبيق عناوين عبارت بعدى خود بر مسلمانانى است كه عقيده او را قبول ندارند.

در جاى ديگر به اين معنا يعنى ربط بين كراهيت و تكفير ديگران اشاره كرده و مى گويد:

فإذا قيل لك أيش دينك؟ فقل: ديني الإسلام و اصله و قواعده امران: الأول الأمر بعبادة الله وحده لاشريك له و التحريص على ذلك و الموالاة فيه، و تكفير من تركه. و الثاني الإنذار عن الشرك في عبادة الله و التغليظ في ذلك و المعاداة فيه و تكفير


1- رسالة تفسير كلمة التوحيد، ص 35.

ص48

من فعله. (1)

هرگاه به تو گفته شد دين تو چيست؟ بگو: دين من اسلام است و اصل و اركان آن دو چيز است: اول امر به عبادت خداى يكتا كه شريكى براى او نيست، و اصرار بر آن و طرح و دوستى در راه آن و تكفير كسى كه آن را رها كرده. و دوم: ترساندن از شرك در عبادت خدا و شدت به خرج دادن در آن و دشمنى در آن و تكفير هركس كه به خدا شرك بورزد.

او با اين عبارت درصدد تكفير مخالفان خود و انحصار ايمان در طرفداران عقايد خود مى باشد، امرى كه به آن اكتفا نشده درصدد اجراى حكم آن كه قتل مخالف باشد بر آمده است.

او همچنين درباره معناى «اكفروا بالطاغوت» مى نويسد:

ان تعتقد بطلان عبادة غير الله و تبغضها و تكفر اهلها و تعاديها. (2)

اينكه معتقد به بطلان عبادت غير خدا شوى و آن را دشمن داشته و اهلش را تكفير نموده و دشمن بدارى.

او درباره معناى ايمان مى گويد:

ان تعتقد انّ الله هو الاله المعبود وحده دون سواه، و تخلص جميع انواع العبادة كلّها لله، و تنفيها عن كل معبود سواه، و تحب أهل الإخلاص و تواليهم، و تبغض أهل الشرك وتعاديهم. (3)

اينكه معتقد شوى خداوند همان خداوندى است كه عبادت شده و يكتاست نه غير از او، و تمام انواع عبادت را تنها براى او بدانى، و


1- رسالة تلقين اصول العقيدة للعامة، ص 41.
2- رسالة معني الطاغوت، ص 43.
3- همان.

ص49

از هر معبودى غير از او نفى كنى، و اهل اخلاص را دوست داشته و طرح ولايت آنان را بريزى، و اهل شرك را دشمن داشته و به آنان عداوت ورزى.

اين عبارت گرچه ظاهر بدى ندارد، ولى از عملكرد او و خطاب نامه هاى او استفاده مى شود مخاطب او مسلمانانى است كه عقايد او را قبول نكرده اند. وى آنان را مشرك دانسته و عداوت با آنها را لازم مى داند.

2. تعصب بر برداشت هاى محمد بن عبدالوهاب

يكى ديگر از ريشه هاى تروريسم در انديشه وهابيت تعصب آنان نسبت به دريافت ها و برداشت هاى شخصى محمد بن عبدالوهاب است؛ زيرا محمّد بن عبدالوهاب حكم به كفر مخالفان خود كرده و شهرهاى آنان را شهرهاى جنگى به شمار آورده است.

او مى گويد:

وانّ كلّهم يشهدون أن لا إله إلّا الله و أنّ محمداً رسول الله، و يصلون الجمعة و الجماعة، فلمّا اظهروا مخالفة الشريعة في اشياء دون ما نحن فيه اجمع العلماء على كفرهم و قتالهم، و انّ بلادهم بلاد حرب، و غزاهم المسلمون حتّى استنقذوا ما بأيديهم من بلاد المسلمين. (1)

با اينكه همه آنها به وحدانيت خدا شهادت مى دهند و اينكه محمّد فرستاده خداست، و نماز جمعه و جماعت مى خوانند. چون اظهار مخالفت شريعت در امورى كردند غير از آنچه ما در آن هستيم،


1- كشف الشبهات، ص 12.

ص50

علما اجماع بر كفر و قتال با آنان دارند، و اينكه شهرهاى آنها شهرهاى جنگى است، و مسلمانان بايد با آنان بجنگند تا آنچه را دارند از آنان بگيرند.

مقصود محمّد بن عبدالوهاب در اين باره از اجماع، علماى خود و همفكرانش مى باشند، وگرنه غالب علماى مسلمانان كه او آنها را تكفير كرده از مخالفانش به حساب مى آيند.

محمّد بن عبدالوهاب در تكفير مخالفان خود كار را به جايى رسانده كه كفر عصر خود را از كفر سابقين در عصر جاهليت شديدتر مى داند، و در اين باره مى گويد:

انّ شرك الجاهليين السابقين اخف من شرك اهل زماننا ..(1)

همانا شرك جاهلان سابق خفيف تر از شرك اهل زمان ما مى باشد ...

3. قياس جنگ محمد بن عبدالوهاب با جنگ هاى پيامبر (ص)

يكى ديگر از ريشه هاى تروريسم در انديشه وهابيت قياس دعوت محمد بن عبدالوهاب با دعوت رسول گرامى اسلام است؛ زيرا مخالفان مرام محمد بن عبدالوهاب در نظرش كافر بوده و از ديدگاه او هركس كافر شد خونش هدر است و مالش براى ديگران مى شود و ناموسش بايد به اسارت برده شود. محمد بن عبدالوهاب در اسلوبش بين كلمه «كفار» و توصيف به «كسانى كه رسول خدا (ص) با آنان قتال نمود» را ربط مى داد تا كفر را مرتبط به حلال شمردن خون مخالفان خود بداند، و غزوات و


1- كشف الشبهات، ص 10؛ رساله اربع قواعد للدين، ص 39.

ص51

جنگ هاى پيامبر (ص) را به اكراه در دين و به زور افراد را وارد در دين كردن تفسير مى نمود، با وجود آنكه كفر مطابق آيات قرآن و روايات مراتبى دارد كه برخى از آنها موجب كشتن نيست. وانگهى او نبايد خودش را به پيامبر (ص) قياس كرده و دست به جنگ بزند؛ زيرا اگر پيامبر (ص) دست به چنين كارى زد معصوم بوده و مأمور از جانب خدا بود، ولى او عصمت نداشته و اگر هر كس با چنين فكرى بر مذهب مخالفش قيام كند مسلمانى باقى نخواهد ماند.

تكفير صريح در كلام محمد بن عبدالوهاب

محمّد بن عبدالوهاب در تلاش است تا اعمال مسلمانان را شبيه رفتار كفار و مشركان عصر جاهليت دانسته و آنان را بدتر از كفار عصر پيامبر (ص) بداند. وى درباره قاعده اول و سوم از چهار قاعده اى كه نزد او بين مؤمنان و مشركان تمييز داده مى شود مى گويد:

ان تعلم انّ الكفار الذين قاتلهم رسول الله (ص) كانوا مقرّين بانّ الله هو الخالق الرازق المحيي المميت و ما أدخلهم ذلك إلى الإسلام ...

والقاعدة الثالثة: انّ النبي (ص) ظهر في اناس متفرقين في عبادتهم ... و قاتلهم النبي (ص) ... (1)

اينكه بدانى كفارى كه رسول خدا (ص) با آنان جنگيد اقرار به خالقيت و رازقيت و زنده كننده و گيرنده جان براى خداوند داشتند ولى اين اقرار آنان را داخل در اسلام ننمود ...


1- رسالة اربع قواعد، صص 37 و 38.

ص52

و قاعده سوم آن است كه پيامبر (ص) ميان افرادى مبعوث شد كه در عبادتشان تفرقه داشتند ... و پيامبر (ص) با آنان جنگيد ...

او همچنين در تفسير كلمه توحيد مى گويد:

ان تعرف انّ الكفار الذين قاتلهم رسول الله (ص) و قتلهم و اباح اموالهم و استحل نساءهم كانوا مقرين لله سبحانه و تعالى بتوحيد الربوبية، و هو انّه لايخلق و لايرزق و لايحيي و لايميت و لايدبر الأمور إلّا الله ... و مع هذا فلم يدخلهم ذلك في الإسلام و لم يحرم دماءهم ولا اموالهم، و لكن الذي كفرهم و احلّ دماءهم هو انّهم لم يشهدوا بتوحيد الألوهية ... و تمام هذا ان نعرف انّ المشركين الذين قاتلهم رسول الله محمد (ص) كانوا يدعون الصالحين فكفروا بهذا ... و هذا هو الكفر الذي قاتلهم عليه رسول الله (ص). (1)

اينكه بفهمى كفارى كه رسول خدا (ص) با آنان جنگيد و جانشان را گرفت و اموالشان را مباح كرد و زنانشان را حلال نمود براى خداوند سبحان و متعالى به توحيد ربوبيت اقرار داشتند، اينكه خلق نمى كند و روزى نمى رساند و زنده نمى كند و نمى ميراند و امور را تدبير نمى كند، مگر خدا ... ولى در عين حال اين اعتقادات، آنان را داخل در اسلام ننمود و خون و اموالشان را محترم نشمرد، و آنچه كه باعث كفر آنان و حلال بودن خونشان گرديد اين بود كه گواهى به توحيد در الوهيت نمى دادند ... و تمام آن اين است كه بفهميم مشركانى كه رسول خدا محمّد (ص) آنان را به قتل رسانيد


1- رسالة تفسير كلمة التوحيد، ص 34.

ص53

صالحان را مى خواندند، و به اين طريق كافر شدند ... و اين همان كفرى است كه رسول خدا (ص) بر سر آن با مشركان جنگيد.

او همچنين مى گويد:

انّ الرجل إذا صدق رسول الله (ص) في شي ء و كذبه في شي ء فهو كافر، و كذلك كمن آمن ببعض القرآن و كفر ببعضه، و من اقرّ بذلك كله و جحد البعض فقد كفر بالاجماع، و حلّ دمه و ماله. و من صدق الرسول (ص) في كل شي ء و انكر وجوب الصلاة فهو كافر حلال الدم بالإجماع. و من رفع رجلا إلى مرتبة النبي (ص) كفر و حل ماله و دمه، ولم تنفعه الشهادتان ولا الصلاة.(1)

همانا انسان هرگاه تصديق رسول خدا (ص) در موردى و تكذيب او در موردى ديگر كند او كافر است، و همچنين مثل كسى كه به برخى از آيات قرآن ايمان آورده و به برخى ديگر كفر ورزد. و هركس به تمام آن اقرار كرده و برخى را انكار نمايد به اجماع كافر شده و خون و مالش حلال مى گردد. و هركس رسول خدا (ص) را در تمام امور تصديق كند و وجوب نماز را انكار نمايد او كافر است و به اجماع خونش حلال مى باشد و هركس شخصى را به درجه پيامبر (ص) برساند كافر شده و مال و خونش حلال مى گردد و شهادتين و نماز به او نفعى نمى رساند.

تكفير ضمنى در كلام محمد بن عبدالوهاب

كسانى كه در كلمات محمد بن عبدالوهاب تفحص و تحقيق كنند مى يابند كه او در بسيارى از موارد علاوه بر تكفير آشكار به طور ضمنى


1- رسالة ستة مواضع منقولة من السيرة النبوية، صص 31 و 32.

ص54

نيز ديگران را تكفير كرده و در معرض قتل قرار داده است. لذا هر كس كتاب هاى او را بخواند تندرو شده و تكفيرى مى شود.

حسن بن فرحان مالكى در كتاب «داعية و ليس نبياً» در نقد كلمات محمد بن عبدالوهاب مى گويد:

وهذه من الدقائق التي لاينتبه لها من يقرأ العبارة، و هو لايعرف الدلالات الخفية لمثل هذه التنظيرات التي تهيئ القاري العادي لقبول تكفير المسلمين، و بمثل هذه النظريات اقنع الشيخ جموعاً ممّن لا علم لهم بخطورة التكفير ولا نظر لهم في العلوم، فاجتاحوا الجزيرة تكفيراً و تقتيلا. صحيح انّ البعض قد يقول: لو لم يكفرهم الشيخ محمد و يقاتلهم لما انتشر الإسلام الصحيح! و لبقينا في البدع و الخرافات إلى زماننا هذا! ... و هذا افتراض غيبي، و قد يعارض هذا القول آخر فيقول: انّ الإسلام انتشر في اغلب بلاد المسلمين بلا سيف؛ فمعظم افريقا و معظم آسيا و الإسلام في الغرب و الصين كان بلا سيف. فلو انّ الشيخ راسل العلماء و الاعيان لربما اهتدوا للايمان الصحيح بلا ضرر ولو تأخرت اجابتهم، هذا إن سلّمنا بانّ ما يدعو إليه خال من الشوائب و انّ ما عند علماء عصره باطل كلّه ليس فيه اختلاف ولا شبهة. ربّما لو تمّ هذا لسلمت الدعوة و اصحابها من تهمتين كبيرتين لهما مايصدقهما قولا و فعلا و هما التكفير و القتال. فقد ظلتا عائقا كبيراً من عوائق نجاح الدعوة الوهابية إلى اليوم، و قد جلبتا الضرر على المسلمين قبل غيرهم ضرراً لايزيله ماء البحار ...(1)


1- داعية و ليس نبياً، حسن بن فرحان مالكي، ص 36.

ص55

و اين از دقايقى است كه از آن آگاه نمى شود كسى كه عبارت را قرائت كند، در حالى كه دلالت هاى مخفى را نمى شناسد، دلالت هايى همانند اين تنظيرات كه خواننده عادى را آماده قبول تكفير مسلمانان مى نمايد. و به مثل اين نظريات است كه شيخ [محمد بن عبدالوهاب] جمعيتى را قانع كرده از افرادى كه آگاهى از خطر تكفير نداشته و در علوم صاحب نظر نيستند، لذا جزيره [عربستان] را با تكفير و كشتار خود در نور ديدند. اين نسبت صحيح است كه برخى مى گويند: اگر شيخ محمد آنان را تكفير نكرده و نمى كشت اسلام صحيح منتشر نمى شد! و ما در بدعت ها و خرافات تا اين زمان باقى مى مانديم ... ولى اين فرض غيبى است، و با گفته برخى ديگر تعارض دارد كه مى گويند: اسلام در اغلب بلاد مسلمانان بدون شمشير انتشار يافته، كه از آن جمله بخش بزرگى از آفريقا و آسيا است، و نيز اسلام در غرب و چين بدون شمشير رواج پيدا كرده است. لذا اگر شيخ- محمد بن عبدالوهاب- با علما و شخصيت ها مكاتبه مى كرد چه بسا به ايمان صحيح بدون هيچ گونه ضررى هدايت مى يافتند، گرچه اجابت دعوت از آنان به تأخير مى افتاد. اين در صورتى است كه مسلّم بدانيم آنچه را او به آن دعوت كرده خالى از اشتباهات است و آنچه نزد علماى عصرش بوده همگى باطل بوده و در آن اختلاف و شبهه نيست. چه بسا اگر اين مطلب تمام شود دعوت و اصحاب آن از دو تهمت بزرگ كه بايد آن دو را بپذيرند سالم مى ماند؛ يكى تكفير و ديگر جنگ. اين دو مشكل بزرگى در راه پيروزى دعوت وهابيت تا به امروز است، و اين دو ضررى بر مسلمانان قبل از ديگران داشته كه نمى توان آن را با آب درياها محو كرد ...

نقد اجمالى برداشت وهابيان

ص56

بعد از نقل كلماتى از محمّد بن عبدالوهاب و ديگران به جمع بندى زير مى رسيم:

1. وهابيان و در رأس آنها محمّد بن عبدالوهاب از مخالفان خود در عقيده و مذهب كراهت شديد دارند و دشمن شديد آنها به حساب مى آيند.

2. محمّد بن عبدالوهاب مخالفان خود را در عقيده و مرام و مسلك و مذهب تكفير كرده و از دين خارج دانسته است.

3. محمّد بن عبدالوهاب مخالفان در عقيده خود را نه تنها كافر مى دانسته، بلكه حكم به قتل آنها كرده و مال و ناموس آنان را نيز حلال دانسته و درصدد پياده كردن اين احكام بوده و تا حدود زيادى نيز آنها را به اجرا گذاشته است. لذا مشاهده مى كنيم كه با هم پيمانى آل سعود كه قوه مجريه او به حساب مى آمد به مخالفينش از هر آيين و مذهبى از مسلمانان حمله مى كرد و بعد از قتل آنان اموالشان را به غارت برده و نواميسشان را به اسارت مى كشيد.

4. نكته بسيار مهم و قابل توجه اينكه اين كار- يعنى دعوت با اكراه به اسلام- را حتى پيامبر (ص) نداشت، و برداشتى كه محمّد بن عبدالوهاب از اسلام داشت برداشتى بسيار خشن و افراطى بوده و ما در جاى خود به اثبات رسانديم كه تمام جنگ هاى پيامبر (ص) يا دفاعى بوده و شروع كننده آنان مشركان بودند و يا اينكه به جهت آزاد گذاشتن مردم در پذيرفتن حق و حقيقت و دعوت به توحيد از دست معاندان سركش كه مانع از رسيدن حق به عموم مردم مى شدند بوده است،

ص57

و لذا كارى را كه محمّد بن عبدالوهاب مى كرد حتى پيامبران نيز نمى كردند.

5. هيچ كس غير از پيامبران و اوصياى آنان معصوم نيستند. لذا اين احتمال- لااقل- وجود دارد كه محمّد بن عبدالوهاب در فهم و عملكرد خود اشتباه كرده است، و اگر هركس مطالبى را كه مى فهمد به مرحله اجرا گذاشته و مخالفان خود را تكفير كرده و آنان را به قتل برساند و اموال و نواميسشان را به غارت برد ديگر انسانى در روى كره زمين نخواهد بود؛ زيرا فهم و برداشت افراد از دين مختلف است.

6. برخى از مطالبى را كه محمّد بن عبدالوهاب در مورد كليت و كبراى اعتقادات مى گويد مثل آنكه عبادت مخصوص خداست و ... مورد اتفاق عموم مسلمانان است و كسى در آن اختلاف ندارد، ولى بحث در مورد صغراى اين كبراى كلى است و آن اينكه اگر انسان از اولياى خدا بخواهد كه از خدا براى او حاجتش را تقاضا كنند چرا كه خداوند در دعايشان تأثير گذاشته است يا از آنها حاجتش را بخواهد كه به اذن خدا برآورده سازند شرك در عبادت به حساب نمى آيد.

لذا در قرآن مى فرمايد: (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)؛ «وبراى گناه خود ومردان وزنان باايمان استغفار كن!» (محمد: 19)

همچنين مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب

ص58

آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

7. مطابق ادله و آيات بسيار در قرآن كريم كه در جاى خودش به آنها پرداختيم علت مذمت و سرزنش و تكفير مشركان در قرآن كريم آن بوده كه آنان نظر استقلالى براى اوليا يا بت ها داشتند و تصرفات و كارهاى آنان را مستقل از اراده و مشيت خدا مى دانستند و اين مشكل اساسى آنان بوده است، همان گونه كه از لفظ شرك اين معنا استفاده مى شود؛ زيرا كه در معناى آن عرضيت نهفته است؛ يعنى آنان بت ها را هم تراز خدا مى دانستند و آنان را مى پرستيدند. لذا ربطى ندارد با اعتقادى كه موحدان به اوليا دارند كه نظر طوليت در افعال آنهاست و مى گويند اوليا به اذن خدا كار مى كنند.

8. مطابق برخى از آيات قرآن كريم مشركان شرك در خالقيت و ربوبيت داشته اند و خدايان خود را در عرض خداوند واحد مى دانسته؛ چنان كه قرآن كريم درباره آنان مى فرمايد:

(أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ) (رعد: 16)

آيا آنها همتايانى براى خدا قرار دادند به خاطر اينكه آنان همانند خدا آفرينشى داشتند، واين آفرينش ها بر آنها مشتبه شده است؟!

و نيز مى فرمايد:

(قُلْ أَ غَيْرَ اللهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِ شَيْ ءٍ) (انعام: 164)

بگو: آيا غير خدا، پروردگارى را بطلبم، در حالى كه او پروردگار همه چيز است؟!

نقد تفصيلى برداشت وهابيان

اشاره

ص59

اول- امر به معروف و نهى از منكر

وهابيان در عملكرد خود و تكفير ديگران و اجراى احكام بر آنان به ادله امر به معروف و نهى از منكر تمسك مى كنند؛ در حالى كه از قرآن كريم استفاده مى شود كه خط قرمز امر به معروف و نهى از منكر، اختلاف و تفرقه در جامعه اسلامى است. لذا كسانى كه با نداشتن شرايط عمل به آن دو سبب ايجاد تفرقه و اختلاف در جامعه اسلامى مى شوند حق عمل به آن را ندارند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ* وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ) (آل عمران: 104 و 105)

بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، وامر به معروف ونهى از منكر كنند! و آنها همان رستگارانند. و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند واختلاف كردند؛ (آن هم) پس از آنكه نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنان رسيد! و آنها عذاب عظيمى دارند.

خداوند متعال مى فرمايد:

(قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا* أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي* قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي) (طه: 92- 94)

(موسى) گفت: اى هارون! چرا هنگامى كه ديدى آنها گمراه شدند از

ص60

من پيروى نكردى؟! آيا فرمان مرا عصيان نمودى؟! (هارون) گفت: اى فرزند مادرم! [اى برادر!] ريش وسر مرا مگير! من ترسيدم بگويى تو ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى، وسفارش مرا به كار نبستى!

اين نكته قابل تأمل است كه گاهى تحت شرايط خاص مى توان وحدت جامعه را شكست و آن در صورتى است كه جامعه بر باطل اتفاق كرده باشند و تشخيص آن با شخص معصوم است، همان كارى كه امام حسين (ع) با قيامش انجام داد.

دوم- عدم جواز قتل مسلمان

وهابيان با اتهامات واهى به مسلمانان، آنان را تكفير كرده و هر جا مناسب يافتند دست به قتل و غارت مى زنند و در اين كارشان به سيره پيامبر (ص) استدلال مى كنند؛ در حالى كه از سيره و عملكرد پيامبر (ص) خلاف آن استفاده مى شود. اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

1. اوس بن ابى اوس ثقفى مى گويد:

أتيت رسول الله (ص) في وفد ثقيف فكنت معه في قبّة ... فجاء رجل فسارّه، فقال: اذهب فاقتله [ثم دعاه فرجع اليه] فقال: أليس يشهد ان لا إله إلّا الله، وانّي رسول الله؟ قال: [اجل] يشهد. فقال رسول الله (ص): ذره، ثمّ قال: امرت ان اقاتل الناس حتّى يقولوا: لاإله إلّا الله، فإن قالوها حرمت [علي] دماؤهم و اموالهم إلّا بحقّها. (1)

با كاروان ثقيف خدمت رسول خدا (ص) رسيدم و با او در زير گنبدى


1- سنن نسايي، ج 7، ص 81 80؛ سنن ابي ماجه، ح 3929؛ مسند احمد، ج 4، ص 8؛ سنن دارمي، ج 2، ص 218؛ سلسلة الاحاديث الصحيحة، الباني، ج 1، ص 695.

ص61

بودم ... مردى آمد و با او مخفيانه سخن گفت. حضرت فرمود: برو و او را بكش. سپس او را خواست و او نزد حضرت بازگشت و حضرت فرمود: آيا او شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من مى دهد؟ او گفت: آرى شهادت مى دهد. رسول خدا (ص) فرمود: او را رها كن. آن گاه فرمود: من مأمور شده ام تا با مردم بجنگم تا بگويند: لا اله الّا الله، و چون چنين گفتند نزد من خون ها و اموالشان محفوظ است جز به جايش.

2. انس بن مالك از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

أمرت ان اقاتل الناس حتّى يقولوا: لا إله إلّا الله، فإذا قالوها عصموا منّي دماءهم و اموالهم إلّا بحقّها. قيل: و ما حقّها؟ قال: زنا بعد احسان أو كفر بعد اسلام، أو قتل نفس فيقتل به. (1)

مأمور شده ام كه با مردم بجنگم تا بگويند: لا اله الّا الله، و چون چنين گفتند: خون ها و اموال آنها جز به جايش محفوظ است. گفته شد: كجاست جايش؟ فرمود: زناى بعد از احسان يا كفر بعد از اسلام، يا كشتن انسان كه به خاطرش كشته مى شود.

3. ابن مسعود از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لا يحلّ دم امرء مسلم يشهد أن لا إله إلّا الله، و انّي رسول الله إلّا باحدى ثلاث: النفس بالنفس، و الثيّب الزاني، و المفارق لدينه التارك للجماعة. (2)

خون مسلمانى كه گواهى به وحدانيت خدا و رسالت من مى دهد


1- المعجم الاوسط، طبراني، ج 1، ص 77.
2- صحيح بخاري، ح 6876؛ صحيح مسلم، ح 1676.

ص62

حلال نيست ريخته شود، مگر به يكى از سه كار: نفس در برابر نفس، و مرد زن دار كه زنا كند، و كسى كه دينش را رها كرده و تارك جماعت شود.

4. عبدالله بن عدى انصارى مى گويد:

انّ النبي (ص) بينما هو جالس بين ظهراني الناس، إذ جاءه رجل يستأذنه ان يُسارَّه، فسارَّه في قتل رجل من المنافقين، فجهر النبي (ص) بكلامه و قال: اليس يشهد أن لا إله إلّا الله؟ قال: بلى يا رسول الله ولا شهادة له. قال: اليس يشهد انّي رسول الله؟ قال: بلى يا رسول الله ولا شهادة له. قال: أليس يصلّي؟ قال: بلى يا رسول الله ولا صلاة له. فقال النبي (ص): اولئك الذين نهاني الله عن قتلهم.(1)

همانا پيامبر (ص) در حالى كه بين مردم نشسته بود ناگهان مردى آمد و از او خواست تا چيزى را مخفيانه به او بگويد، او در گوش حضرت درباره كشتن مردى از منافقين سخن گفت، پيامبر (ص) صداى خود را بلند كرده و فرمود: آيا او شهادت به وحدانيت خدا نمى دهد؟ گفت: آرى، اى رسول خدا (ص)! ولى شهادتش پذيرفته نيست. حضرت فرمود: آيا گواهى به رسالت من از جانب خدا نمى دهد؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا! ولى گواهيش پذيرفته نيست. حضرت فرمود: آيا او نماز نمى خواند؟ او عرض كرد: آرى اى رسول خدا! ولى نمازش پذيرفته نيست. پيامبر (ص) فرمود: آنها كسانى هستند كه خداوند مرا از كشتنشان نهى كرده است.


1- مسند احمد، ج 5، ص 432، ح 23665 و 23666؛ صحيح ابن حبان، ج 13، ص 309.

ص63

5. عقبة بن مالك مى گويد:

بعث رسول الله (ص) سريّة، فأغارت على قوم، فشذ من القوم رجل و اتبعه رجل من السريّة مع السيف شاهره. فقال الشاذ من القوم: انّي مسلم. فلم ينظر إلى ما قال، فضربه فقتله. فنُمِي الحديث إلى رسول الله (ص) فقال فيه قولًا شديداً فاعرض. فبينما رسول الله يخطب إذ قال القاتل: و الله ما كان الذي قال إلّا تعوذاً من القتل، فاعرض عنه رسول الله (ص) و عمّن قبله من الناس و اخذ في خطبته. ثم قال: يا رسول الله! و الله ما قال الذي قال إلّا تعوذاً من القتل. فاعرض عنه و عمّن قبلَه من الناس و اخذ في خطبته ولم يصبر. فقال الثالثة مثل ذلك، فاقبل عليه رسول الله (ص) تعرف المساءة في وجهه قال: انّ الله أبى عليّ الذي قتل مؤمناً. و في لفظ: انّ الله حرّم على ان اقتل مؤمناً. (1)

رسول خدا (ص) لشگرى را فرستاد و آنها بر قومى حمله كردند. يكى از افراد آن قوم فرار كرد، شخصى از لشكر او را با شمشيرى كه همراهش بود دنبال نمود و به روى او كشيد، آن شخص فراركننده گفت: من مسلمان هستم، ولى او به سخنانش توجهى نكرد و با شمشير او را به قتل رسانيد. خبر به رسول خدا (ص) رسيد، حضرت سخن تندى درباره او فرمود و از اين مطلب گذشت. در آن حال كه حضرت خطبه مى خواند آن شخص قاتل گفت: به خدا سوگند! آنچه را كه آن مرد گفته بود كه من مسلمانم به جهت فرار و نجات از كشته شدن


1- مسند احمد، ج 5، صص 288 و 289؛ صحيح ابن حبان، ح 5972؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج 10، صص 126 و 127.

ص64

بود. حضرت روى خود را از او و كسانى كه آن را قبول كرده بودند برگرداند و خطبه اش را ادامه داد. سپس فرمود: اى رسول خدا! به خدا سوگند! آنچه را كه گفت به جهت نجات از مرگ بود. باز پيامبر (ص) از او و كسانى كه آن را قبول كرده بودند اعراض كرد و خطبه اش را ادامه داد و براى شنيدن صبر نكرد. بار سوم آن قاتل همين جمله را تكرار كرد، پيامبر (ص) در حالى كه غضب و ناراحتى در چهره اش نمايان بود رو به او كرد و فرمود: خداوند دستور داده تا با كسى كه مؤمنى را مى كشد مقابله كنم. و در روايت ديگر آمده است: همانا خداوند بر من حرام كرده كه مؤمنى را به قتل رسانم.

6. عبدالله بن ابى حَدرَد مى گويد:

بعثنا رسول الله (ص) في سرية إلى إضم، فخرجت في نقر من المسلمين فيهم ابو قتادة الحارث بن ربعي، و مُحَلم بن جثامة بن قيس، فخرجنا حتّى إذا كنّا ببطن إضم مرّ بنا عامر بن الأضبط الأشجعي على قعود له، معه مُتَيع له و وَطب من لبَن، فلمّا مرّ بنا سلّم علينا، فامسكنا عنه، و حمل عليه مُحَلم بن جثامة فقتله بشي ء كان بينه و بينه، و اخذ بعيره و مُتَيعَه. فلمّا قدمنا علي رسول الله (ص) و اخبرناه الخبر قال: اقتلته بعد ان قال آمنت؟ و نزل فينا القرآن: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً). (1)


1- مسند احمد، ج 6، ص 11؛ اسباب النزول، واحدي، ص 174؛ در المنثور، سيوطي، ج 2، ص 633.

ص65

رسول خدا (ص) ما را با لشكرى به سوى قبيله «إضم» فرستاد. من با جماعتى از مسلمانان كه در بين آنها ابوقتاده حارث بن ربعى و مُحَلم بن جثامه بن قيس بود براى جنگ بيرون آمديم، و حركت كرده و چون به وسط قبيله «إضم» رسيديم عامر بن اضبط أشجعى با مركبش بر ما گذر نمود در حالى كه با او متاع كوچك و ظرفى از شير بود، و چون بر ما گذر كرد سلام نمود ولى ما جواب او را نداديم، و محلم بن جثامه بر او حمله ور شد و او را به جهت اختلاف هايى كه بينشان بود كشت و شتر و متاعش را برداشت. چون بر رسول خدا (ص) وارد شديم و خبر را به او رسانديم حضرت فرمود: آيا او را كشتى بعد از آنكه گفت: ايمان آوردم؟ و قرآن در ما نازل شده است: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد [و به سفرى براى جهاد مى رويد]، تحقيق كنيد! وبه خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا [و غنايمى] به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح واسلام مى كند نگوييد: «مسلمان نيستى»؛ زيرا غنيمت هاى فراوانى [براى شما] نزد خداست. شما قبلًا چنين (كافر) بوديد؛ وخداوند بر شما منّت نهاد [و هدايت شديد]. پس، [به شكرانه اين نعمت بزرگ]، تحقيق كنيد! خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

7. ابوموسى اشعرى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّ بين يدي الساعة لهرجاً. قلت: و ما الهرج؟ قال: [الكذب و] القتل. قلنا: اكثر ممّا يُقتل اليوم [من الكفار] قال: ليس بقتلكم الكفار، ولكن يقتل بعضكم بعضاً حتّى يقتل الرجل اخاه و ابن عمه و جاره. قالوا: سبحان الله! و معنا عقولنا [يومئذ] قال: لا؛ إلّا انّه ينزع

ص66

عقول اهل ذاك الزمان [و يخلف له هباء من الناس لاعقول لهم] حتّى يحسب اكثرهم انّهم على شي ء و ليسوا علىشي ء ...(1)

همانا قبل از قيامت هرج و مرج خواهد شد. عرض كردم: مقصود از آن چيست؟ حضرت فرمود: [دروغ] و قتل. عرض كردم: بيشتر از آنچه امروز از كفّار كشته مى شود؟ فرمود: مقصود من كشتن كافران نيست، ولى برخى از شما برخى ديگر را مى كشد، تا جايى كه فردى برادر و پسر عمو و همسايه اش را مى كشد. عرض كردند: منزه است خدا، آيا عقول ما [در آن روز] با ماست؟ حضرت فرمود: هرگز، جز آنكه عقول اهل آن زمان از بين مى رود [و به جاى آن كسانى پيدا مى شوند كه عقل ندارند] تا حدى كه بيشتر آنها گمان مى كنند كه چيزى هستند در حالى كه هيچ نمى باشند ...

8. ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

ويل للعرب من شرّ قد اقترب، قد افلح من كفّ يده. (2)

واى بر عرب از شرّى كه نزديك شده، رستگار كسى است كه دست از شرّ نگه دارد.

مناوى در شرح جمله «افلح من كفّ يده» مى نويسد:

أي عن القتال و لسانه عن الكلام في الفتن؛ لكثرة الخطر. (3)

يعنى دست از كشتن، و زبانش را از سخن گفتن در فتنه ها نگه داردبه جهت خطر بسيار آن زمان.


1- مسند احمد، ج 4، ص 406؛ سنن ابن ماجه، ح 3959؛ سلسلة الأحاديث الصحيحة، الباني، ص 1682.
2- سنن ابو داود، ح 4249؛ مسند احمد، ج 2، ص 441؛ صحيح الجامع، الباني، ح 7135.
3- فيض القدير، مناوي، ج 6، ص 367.

ص67

9. صُنابح بن اعسر از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّي فرطكم على الحوض، و انّي مكاثر بكم الأمم، فلا تقتتلنّ بعدي. (1)

من نظاره گر شما كنار حوض مى باشم و به زيادى شما بر ديگر امت ها افتخار مى كنم، پس بعد از من دست به كشتار يكديگر نزنيد.

10. از عبدالله بن مسعود نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

اجيبوا الداعي، ولا تردّوا الهدية، ولا تضربوا المسلمين. (2)

دعوت كننده را اجابت كنيد و هديه را ردّ ننماييد و مسلمانان را نزنيد.

11. عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد:

حدّثنا اصحاب رسول الله (ص): انّهم كانوا يسيرون مع رسول الله (ص) في مسير، فنام رجل منهم، فانطلق بعضهم إلى نبل معه فاخذها، فلمّا استيقظ الرجل فزع، فضحك القوم، فقال: ما يضحككم؟ فقالوا: لا، لّا انّا اخذنا نبل هذا ففزع. فقال رسول الله (ص): لا يحلّ لمسلم ان يروّع مسلماً. (3)

اصحاب رسول خدا (ص) براى ما روايت كرده اند كه همراه او در مسيرى حركت مى كردند و مردى از ميان آنها خوابيد، برخى از آنها تير او را برداشت، و چون آن مرد بيدار شد ترسيد، و آنان


1- سنن ابن ماجه، ح 3944؛ مسند احمد، ج 4، ص 349؛ صحيح ابن حبان، ح 5985؛ المصنف، ابن ابي شيبه، ج 11، ص 438.
2- مسند احمد، ج 1، ص 404؛ صحيح ابن حبان، ح 5603.
3- مسند احمد، ج 5، ص 362؛ سنن ابي داود، ح 50004؛ مشكل الآثار، طحاوي، ج 4، ص 308.

ص68

همگى خنديدند. حضرت فرمود: براى چه مى خنديد؟ گفتند: چيزى نيست، جز آنكه تير او را برداشتيم و او ترسيد. رسول خدا (ص) فرمود: جايز نيست بر مسلمان كه مسلمانى را بترساند.

12. مناوى در كتاب «فيض القدير» بعد از نقل حديث فوق در شرح آن مى گويد:

لا يحلّ لمسلم ان يروّع مسلماً و ان كان هازلًا؛ كإشارة بسيف أو حديدة أو افعي أو اخذ متاعه، فيفزع لفقده؛ لما فيه من ادخال الأذى و الضرر عليه، و المسلم من سلم المسلمون من لسانه و يده.(1)

بر مسلمان جايز نيست كه مسلمانى را بترساند گرچه به شوخى باشد، مثل اشاره با شمشير يا آهن يا افعى، يا آنكه مالش را بردارد، كه به خاطر از دست رفتنش بترسد؛ چرا كه در اين كارها اذيت و

ضرر وارد كردن بر اوست. و مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.

13. عبدالله بن مسعود از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

اول ما يحاسب به العبد الصلاة، و اول ما يقضى بين الناس في الدماء.(2)

اول چيزى كه بنده به آن حساب كشيده مى شود نماز است، و اول چيزى كه بين مردم قضاوت مى شود خون هاست.

14. از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرمود:


1- فيض القدير، ج 6، ص 447.
2- سنن ابن ماجه، ح 2617؛ سنن نسايي، ج 7، ص 82.

ص69

أتدرون ما المفلس؟ من يأتي يوم القيمة بصلاة و صيام و زكاة، و يأتي و قد شتم هذا، و قذف هذا، و أكل مال هذا، و سفل دم هذا، و ضرب هذا، فيعطى هذا من حسناته و هذا من حسناته، فان فنيت حسناته قبل ان يقضى ما عليه اخذ من خطاياهم فطرحت عليه، ثم طرح في النار. (1)

آيا مى دانيد مفلس كيست؟ كسى كه روز قيامت با نماز و روزه و زكات بيايد، در حالى كه كسى را دشنام يا نسبت ناروا داده است و مال كسى را خورده و خون كسى را ريخته و كسى را زده است، و لذا به اين و آن از حسناتش داده مى شود، و در صورتى كه حسناتش تمام شود قبل از آنكه حكمش به پايان رسد از گناهان آنان برداشته شده و بر دوش او گذاشته مى شود، آن گاه در دوزخ افكنده مى گردد (مفلس و درمانده واقعى چنين كسى است).

15. از ابوهريره نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

لا يسرق السارق حين يسرق و هو مؤمن، ولا يزني الزاني حين يزني و هو مؤمن، ولا يشرب الخمر حين يشربها و هو مؤمن ... ولا يقتل احدكم حين يقتل و هو مؤمن، فإياكم اياكم.(2)

دزد در حالى كه دزدى مى كند مؤمن نيست. و زناكار هنگامى كه زنا مى كند مؤمن نيست. و شراب خوار هنگامى كه شرب خمر مى كند مؤمن نيست ... يكى از شما هنگامى كه كسى از شما را مى كشد مؤمن نيست. پس بپرهيزيد، بپرهيزيد.


1- صحيح مسلم، ح 2581.
2- صحيح ابن حبان، ج 13، ح 5979؛ صحيح بخاري، ح 6772؛ صحيح مسلم، ح 100 و 104.

ص70

16. ابوايوب انصارى از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

من جاء يعبد الله ولايشرك به شيئاً و يقيم الصلاة و يؤتي الزكاة و يجتنب الكبائر كان له الجنة. فسألوه عن الكبائر فقال: الاشراك بالله و قتل النفس المسلمة، و الفرار يوم الزحف. (1)

هركس روز قيامت محشور شود درحالى كه هيچ گونه شركى به خدا نورزد و نماز به پا داشته و زكات دهد و از گناهان اجتناب نمايد بهشت بر او واجب است. از او درباره گناهان كبيره سؤال كردند فرمود: شرك ورزيدن به خدا و كشتن مسلمان و فرار از معركه جنگ.

17. براء بن عازب از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لزوال الدنيا جميعاً اهون على الله عزّوجلّ من سفك دم مسلم بغير حق.(2)

هر آينه زايل شدن دنيا بر خداوند عزّوجلّ آسان تر است از ريختن خون مسلمان به ناحق.

18. ابوهريره از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

لو اجتمع اهل السماء و الأرض على قتل رجل مؤمن لكبّهم الله في النار.(3)

اگر اهل آسمان و زمين بر كشتن مرد مؤمنى اجتماع كنند خداوند همه را به رو در آتش مى اندازد.


1- سنن نسايي، ج 7، ص 88؛ صحيح بخاري، ح 6870؛ سنن ابي داود، ح 2875؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 59.
2- سنن ابن ماجه، ح 2619؛ شعب الايمان، بيهقي، ح 4958؛ الترغيب و الترهيب، منذري، ج 3، ص 293.
3- المعجم الاوسط، طبراني، ج 7، ص 227؛ سنن ترمذي، ج 4، ح 1398.

ص71

19. از ابوبكر نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:

من صلّى الصبح فهو في ذمة الله، فلا تخفروا الله في عهده، فمن قتله طلبه الله

حتّى يكبّه في النار على وجهه. (1)

هر كس نماز صبح به جاى آورد در ذمه خداست، پس با عهد و پيمان خدا مقابله نكنيد، پس هر كس او را به قتل رساند خداوند به دنبال اوست تا او را به رو در آتش دوزخ اندازد.

20. جندب بن عبدالله از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

من استطاع منكم ان لا يحول بينه و بين الجنة [و هو يرى بابها] مل ء، كفّ من دم امرئ مسلم [يقول: لا إله إلّا الله] يهريقه [بغير حلّه] كانّما يذبح به دجاجة، كلّما تعرض باب من ابواب الجنة [حال بينه و بينه المقتول ينازع قاتله إلى ربّ العالمين]. (2)

هر كسى از شما مى خواهد كه بين او و بهشت چيزى فاصله نيفتد و درب آن را مشاهده كند بايد دست از [ريختن] خون مسلمانى كه لااله الّا الله مى گويد بردارد و آن را بى جا نريزد، آن گونه كه مرغ را سر مى برند. هرگاه درى از درهاى بهشت به او نشان داده مى شود بين او و بين آن در، شخص مقتول حايل شده و با آن قاتل نزد پروردگار عالميان نزاع مى كند.

21. شخصى بر سعد بن ابى وقاص اعتراض كرده و به او گفت:

ألم يقل الله تعالي: (وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ) قال له سعد: قد قاتلنا حتّى لا تكون فتنة، و أنت و


1- سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1301.
2- المعجم الاوسط، طبراني، ج 7، ص 229؛ مجمع الزوائد، هيثمي، ج 7، ص 297.

ص72

اصحابك تريدون أن تقاتلوا حتّى تكون فتنة(1)

آيا خداوند متعال نفرمود: (با آنان بجنگيد تا فتنه نباشد و تمام دين براى خدا باشد)؟ سعد به او گفت: ما همراه حضرت (ص) جنگيديم تا فتنه نباشد، ولى تو و اصحابت مى خواهيد بجنگيد تا فتنه باشد.

22. ابوهريره از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

لا يشير احدكم إلى أخيه بالسلاح، فانّه لا يدري احدكم لعلّ الشيطان ينزع في يده فيقع في حفرة من النار. (2)

هرگز كسى از شما به سوى برادرش اسلحه نكشد، چرا كه كسى از شما نمى داند شايد شيطان در دستان او ظاهر شده و مى خواهد او را به حفره اى از دوزخ وارد كند.

23. از ابن عباس نقل شده:

انّ رجلًا أتاه فقال: ارأيت رجلًا قتل رجلًا متعمداً؟ قال ابن عباس: (فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها وَ غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً) قال: لقد انزلت في آخر ما انزل، ما نسخها شي ء حتّى قبض رسول الله (ص)، و ما نزل وحي بعد رسول الله (ص). قال: ارأيت ان تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى. قال ابن عباس: و انّي له التوبة و قد سمعت رسول الله (ص) يقول: ثكلته امه! رجل قتل رجلًا متعمداً يجيئ [المقتول] يوم القيامة، آخذاً قاتله بيمينه أو بيساره، و آخذاً رأسه بيمينه أو شماله، و تشخب أوداجه دماً في قبل العرش، يقول: يا ربّ سل عبدك فيما قتلني؟ فيقول الله


1- صحيح مسلم، ح 96.
2- صحيح بخاري، ج 8، ص 90؛ صحيح مسلم، ج 8، ص 34.

ص73

تعالى للقاتل: تعست و يذهب به إلى النار. (1)

همانا مردى نزد ابن عباس آمد و گفت: اگر كسى مردى را از روى عمد كشت حكم آن چيست؟ ابن عباس گفت: (جزاى آن جهنم است كه تا ابد در آن خواهد ماند و خداوند بر او غضب كرده و لعنتش خواهد نمود و براى او عذاب بزرگى آماده كرده است). اين آيه از آياتى است كه در آخر عمر حضرت بر او نازل شده و چيزى آن را نسخ نكرده تا رسول خدا (ص) از دنيا رحلت نموده و بعد از آن حضرت نيز وحى نازل نشده است (تا آن را نسخ نمايد). او سؤال كرد: به من بگو: اگر توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جاى آورد و هدايت پيدا كرد؟ ابن عباس گفت: چگونه توبه اش پذيرفته شود در حالى كه از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: مادرش به عزايش بنشيند، شخصى ديگرى را از روى عمد كشته، مقتول روز قيامت مى آيد و با دست راست يا چپ قاتلش را گرفته و سرش را نيز با دست راست يا چپ گرفته است، در حالى كه از رگ هاى گردنش در كنار عرش الهى خون مى چكد و مى گويد: اى پروردگار من! از بنده ات سؤال كن براى چه مرا به قتل رسانده است؟ خداوند متعال به قاتل مى فرمايد: بدا به حال تو، و او را به سوى آتش دوزخ مى برند.

24. ابوبكره مى گويد: رسول خدا (ص) فرمود:

إذا التقى المسلمان بسيفهما فالقاتل و المقتول في النار. فقيل: يا رسول الله! هذا القاتل فما بال المقتول؟ قال: انّه كان حريصاً على


1- مسند احمد، ج 1، ص 240؛ سنن نسايي، ج 7، ص 85؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 297.

ص74

قتل صاحبه. (1)

هرگاه دو مسلمان با شمشير به جان هم افتادند قاتل و مقتول هر دو در آتش [دوزخند.] عرض شد: اى رسول خدا! حكم اين قاتل درست، ولى مقتول چه گناهى كرده است؟ حضرت فرمود: او نيز حريص بر كشتن طرف مقابل بوده است.

25. بخارى و مسلم به سند خود از ابوسعيد خدرى روايتى را نقل كرده اند كه در آن چنين آمده است:

... فقام رجل غائر العينين، مُشرف الوجنتين، ناشز الجبهة، كث اللحية، محلوق الرأس، مشمرّ الأزار، فقال: يا رسول الله! اتق الله. قال: ويلك أو لست أحقّ أهل الأرض ان يتقي الله؟ قال: ثم ولّى الرجل. قال خالد بن الوليد: يا رسول الله! ألا نضرب عنقه؟ قال: لا، لعلّه ان يكون يصلّي. فقال خالد: و كم من مصلّ يقول بلسانه ما ليس في قلبه. قال رسول الله (ص): انّي لم اؤمر ان انقب عن قلوب الناس ولا اشق بطونهم. قال: ثم نظر إليه و هو مقفّ فقال: انّه يخرج من ضئضي ء هذا قوم يتلون كتاب الله رطباً لايجاوز حناجرهم، يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية، و اظنه قال: لئن ادركتهم لأقتلنهم قتل ثمود. (2)

... مردى برخاست در حالى كه چشمانش فرو رفته، گونه هايش بيرون زده، پيشانى برآمده، با محاسنى بسيار و سرى تراشيده و لنگ بسته بود، و گفت: اى رسول خدا! از خدا بترس. حضرت فرمود:


1- صحيح بخاري، ج 1، ص 85؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 2214.
2- صحيح بخاري، ح 4351؛ صحيح مسلم، ح 1064 و 144.

ص75

واى بر تو! آيا من سزاوارترين اهل زمين به خدا ترسى نيستم؟ ابوسعيد مى گويد: آن مرد پشت كرد. خالد بن وليد گفت: اى رسول خدا! آيا اجازه مى دهى گردنش را بزنم؟ حضرت فرمود: هرگز؛ زيرا شايد او نماز به جاى مى آورد. خالد گفت: چه بسيار نمازگزارانى كه به زبان چيزى مى گويند ولى در قلبشان آن چيز نيست. حضرت فرمود: من مأمور نيستم كه پيگيرى از آنچه در قلب مردم است نمايم يا سينه هايشان را بشكافم. آن گاه حضرت به آن مرد نظر كرد در حالى كه او پشت نموده بود و فرمود: به طرفدارى اين مرد قومى خارج مى شوند كه كتاب خدا را به خوبى تلاوت مى كنند، ولى از حنجره آنان نمى گذرد و از اين دين خارج مى شوند آن گونه كه تير از كمان خارج مى شود. و گمان مى كنم كه گفت: اگر آنان را درك كنم همانند كشتن قوم ثمود آنان را به قتل مى رسانم.

26. ابومالك از پدرش نقل كرده كه گفت: از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود:

من قال: لا إله إلّا الله و كفر بما يعبد من دون الله حرم ماله و دمه و حسابه على الله. (1)

هر كس بگويد: لا اله الّا الله و به آنچه از غير خدا پرستش مى شود كافر گردد مال و خونش حرام و حساب او بر خداست.

27. بخارى و مسلم به سند خود از اسامة بن زيد بن حارثه نقل كرده اند كه گفت:


1- صحيح مسلم، ح 23.

ص76

بعثنا رسول الله (ص) إلى الحُرَقَة من جُهَيْنَة، فصبّحنا القوم فهزمناهم و لَحِقْتُ انا و رجل من الأنصار رجلا منهم، فلمّا غشيناه قال: لاإله إلّا الله، فكفّ عنه الأنصاري و طعنتُهُ برمحي حتّى قتلته. قال: فلمّا قدمنا بلغ ذلك النبي (ص) فقال لي: يا اسامة! اقتلته بعد ما قال: لا إله إلّا الله؟ قال: قلت: يا رسول الله! انّما كان متعوّذاً. قال: فقال: اقتلته بعد ما قال لا إله إلّا الله؟ قال: فما زال يكرّرها على حتّى تمنّيت انّي لم اكن اسلمت قبل ذلك اليوم. (1)

رسول خدا (ص) ما را به سوى منطقه حُرقه از جهينه فرستاد، و ما صبحگاه به آن قوم رسيديم و همه را تار و مار كرديم، و من و يكى از انصار مردى از آن قوم را دنبال نموديم و چون او را از هر طرف احاطه كرديم او گفت: لا اله الّا الله. مرد انصارى دست از او برداشت ولى من نيزه را به او زده و او را به قتل رساندم. و چون وارد مدينه شديم اين خبر به پيامبر (ص) رسيد. حضرت به من فرمود:

اى اسامه! آيا او را به قتل رساندى بعد از آنكه لا اله الّا الله گفت؟ عرض كردم: اى رسول خدا! او به جهت حفظ جان خود چنين گفت، باز حضرت فرمود: آيا او را به قتل رساندى بعد از آنكه لااله الّا الله گفت؟ انس مى گويد: همين طور حضرت آن را بر من تكرار مى كرد تا اينكه آرزو كردم كه قبل از آن روز اسلام اختيار نكرده بودم.

28. اوس بن ابى اوس ثقفى مى گويد:

اتيت رسول الله (ص) في وفد ثقيف فكنّا في قبّة، فقام من كان فيها


1- صحيح بخاري، ح 6872؛ صحيح مسلم، ح 96 و 159.

ص77

غيري و غير رسول الله (ص)، فجاء رجل فسارّه فقال: اذهب فاقتله. ثم قال: أليس يشهد ان لا إله إلّا الله؟ قال: بلى و لكنّه يقولها تعوّذاً. فقال: رُدّه. ثم قال: امرت ان اقاتل الناس حتّى يقولوا لاإله إلّا الله، فإذا قالوها حُرّمت على دماؤهم و اموالهم إلّا بحقّها. (1)

به نزد رسول خدا (ص) با جماعت «ثقيف» آمدم، و ما در زير سايبانى بوديم و هركس كه در آن بود برخواست به جز من و رسول خدا (ص). مردى آمد و درگوشى با پيامبر (ص) سخن گفت. حضرت فرمود: برو و او را به قتل برسان. سپس فرمود: آيا او شهادت به وحدانيت خدا مى دهد؟ او گفت: آرى ولى به جهت حفظ جانش چنين گواهى مى دهد. حضرت فرمود: او را رها كن. سپس فرمود: من مأمور شده ام با مردم بجنگم تا (لا اله الّا الله) بگويند، و چون چنين گفتند خون ها و اموال آنان بر من محترم است مگر به حقش.

مقداد بن عمرو كندى مى گويد:

قلت: يا رسول الله! أرأيت ان لقيت رجلا من الكفار فاقتتلنا فضرب إحدى يدي بالسيف فقطعها، ثم لاذَ منّي بشجرة فقال: اسلمتُ لله أأقتله يا رسول الله بعد ان قالها؟ فقال رسول الله (ص)! لاتقتله. فقال: يا رسول الله! انّه قطع احدى يدي ثم قال ذلك بعد ما قطعها؟ فقال رسول الله! لاتقتله فان قتلته فانّه بمنزلتك قبل أن تقتله، و انك بمنزلته قبل أن يقول كلمته التي قال. (2)

عرض كردم: اى رسول خدا! به من خبر ده اگر شخصى از كفار را


1- مسند احمد، ح 16160؛ مسند طيالسي، ح 1110؛ مسند ابويعلي، ح 6862.
2- صحيح بخاري، ح 4019؛ صحيح مسلم، ح 95.

ص78

ملاقات كردم و با هم به نبرد پرداختيم، و او با شمشير يكى از دستان مرا زد و قطع نمود، و سپس به درختى پناه برد و گفت: به خدا ايمان آوردم، آيا بعد از آن گفته او را به قتل برسانم؟ حضرت فرمود: او را نكش. مقداد گفت: اى رسول خدا! او يكى از دو دست مرا قطع نموده و بعد از قطع دستم اين جمله را گفته است؟ رسول خدا (ص) فرمود: او را به قتل نرسان. و اگر او را به قتل برسانى او به منزله توست قبل از آنكه او را بكشى، و تو به منزله او هستى قبل از آنكه كلمه اى را بگويد كه گفته است (يعنى اگر تو او را بعد از اختيار اسلام بكشى كافرى).

سوم- عدم جواز نفى ديگران

وهابيان فقط خود را مسلمان دانسته و ديگران كه مخالف با آنان هستند را از جماعت اسلام خارج مى نمايند، در حالى كه اين ديدگاه خلاف سيره پيامبر (ص) و بزرگان صدر اسلام است.

از ابن عباس نقل شده كه گفت:

مرّ رجل من بني سُليم على نفر من اصحاب النبي (ص) و هو يسوق غنماً له، فسلّم عليهم، فقالوا: ما سلّم عليكم إلّا ليتعوّذ منكم، فعمدوا اليه فقتلوه و اخذوا غنمه، فأتوا بها النبي (ص)، فانزل الله عزّوجلّ: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاتَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً ...) (نساء: 94). (1)

مردى از [قبيله] بنى سُليم بر تعدادى از اصحاب پيامبر (ص) گذر كرد


1- مسند احمد، ح 2023 و 2462؛ صحيح بخاري، ح 4591، صحيح مسلم، ح 3025.

ص79

در حالى كه گوسفندى را با خود به همراه داشت، او بر آنان سلام كرد، آنان گفتند: بر شما سلام نكرده مگر به جهت آنكه از شما جانش را نجات دهد، لذا بر او حمله كرده و او را به قتل رسانده و گوسفندش را گرفته و آن را نزد پيامبر (ص) آوردند. خداوند عزوجل اين آيه را نازل كرد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه در راه خدا گام مى زنيد (و به سفرى براى جهاد مى رويد)، تحقيق كنيد! وبه خاطر اينكه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آوريد، به كسى كه اظهار صلح واسلام مى كند نگوييد: مسلمان نيستى ...

عثمان بن عفان از پيامبر (ص) نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

من مات و هو يعلم انّه لا إله إلّا الله دخل الجنة.(1)

هركس بميرد در حالى كه مى داند به جز خداوند خدايى نيست داخل بهشت مى شود.

عتبان بن مالك از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

انّ الله حرّم على النار من قال: لا إله إلّا الله يبتغي بذلك وجه الله عزّوجلّ. (2)

همانا خداوند بر آتش دوزخ حرام كرده كسى را كه بگويد: لا اله الّا الله و مقصودش تنها خداى عزّوجلّ باشد.

چهارم- تأثير گفتار در رستگارى

وهابيان به نظر خود حكم كرده و به اقرار افراد به شهادتين توجهى


1- صحيح مسلم، ح 26.
2- صحيح بخاري، ح 425؛ صحيح مسلم، ح 33.

ص80

نمى كنند؛ در حالى كه مطابق بسيارى از روايات صلاح و رستگارى با ذكر كلمه توحيد است و نبايد از عملكرد افراد در مورد اسلام تجسس نمود. ابن خزيمه در صحيح خود نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود: «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا» (1)؛ «لا اله الّا الله بگوييد تا رستگار شويد».

در اين حديث رستگارى به گفتن كلمه توحيد وابسته شده است، كسى حق ندارد از مسلمانان كه شهادت به وحدانيت خدا مى دهند جستجو كرده و آنان را بيش از اين مؤاخذه كند.

اجماع بر اكتفا به شهادتين در توحيد

ابن منذر در كتاب «الاجماع» و ديگران ادعاى اجماع كرده اند كه هركس بگويد:

اشهد ان لا إله إلّا الله و اشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله ... انّه مسلم. (2)

گواهى مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست، و گواهى مى دهم كه محمد (ص) بنده و فرستاده اوست ... او مسلمان است.

كارنامه وهابيان

اشاره


1- صحيح ابن خزيمة، ج 1، ص 82؛ مستدرك حاكم، ج 2، صص 611 و 612.
2- الاجماع، ابن منذر، ص 76؛ درء تعارض العقل و النقل، ج 8، ص 7؛ مدارج السالكين، ج 3، ص 452.

ص81

اشاره

وهابيان با توجه به برداشت هاى نادرست خود از اسلام در تاريخ خود پرونده هاى سياهى داشته اند. آنان با عموم مسلمانان به صورت كفار برخورد نموده و جان آنان را گرفته و اموالشان را به غارت بردند و ميراث فرهنگى آنان را به نابودى كشاندند كه به نمونه هايى از آنها اشاره مى كنيم:

1. كشتار شيعيان كربلا

عثمان بن بشر نجدى وهابى در حوادث سال 1216 ه. ق مى نويسد:

وفيها سار سعود بالجيوش المنصورة و الخيل العتاق المشهورة من جميع حاضر نجد و باديها، و الجنوب و الحجاز و تهامة و غير ذلك و قصد ارض كربلا و نازل اهل بلد الحسين، و ذلك في ذي القعدة، فَحَشَد عليها المسلمون و تسوّروا جدرانها و دخلوها عنوة و قتلوا غالب اهلها في الأسواق و البيوت و هدموا القبة الموضوعة بزعم من اعتقد فيها على قبر الحسين و اخذوا ما في القبة و ما حولها، و اخذ النصيبة الّتي وضعوها على القبر و كانت مرصوفة بالزمرّد و الياقوت و الجواهر، و اخذوا جميع ما

ص82

وجدوا في البلد من انواع الأموال و السلاح و اللباس و الفرش و الذهب و الفضة و المصاحف الثمينة و غير ذلك ما يعجز عنه الحصر، ولم يلبثوا فيها إلّا ضحوة و خرجوا منها قرب الظهر بجميع تلك الأموال، و قُتل من اهلها قريب ألفي رجل.

ثمّ انّ سعوداً ارتحل منها على الماء المعروف بالأبيض المعروف، فجمع الغنائم و عزل أخماسها، و قسّم باقيها، للراجل سهم و للفارس سهمان، ثمّ ارتحل قافلا إلى وطنه.(1)

در آن سال سعود با لشكر پيروز و اسب هاى آزاد مشهور از تمام اطراف نجد و حوالى آن و جنوب و حجاز و تهامه و ديگر مكان ها حركت كرده و قصد سرزمين كربلا نموده و وارد بر اهالى شهر

حسين شدند، و اين در ماه ذى قعده بود. مسلمانان آن شهر را محاصره كرده و از ديوارهاى آن بالا رفته و به زور وارد شهر شدند و بيشتر اهالى آن را در بازارها و خانه ها كشته و گنبدى را كه به گمانشان بر روى قبر حسين نصب كرده بودند خراب كردند و آنچه را كه در آن قبه و حوالى اش بود برداشتند و نيز چيزى را كه بر روى قبر نصب شده و با زمرّد و ياقوت و جواهرات زينت شده بود با خود بردند و آنچه را در شهر از انواع اموال و اسلحه و لباس و فرش و طلا و نقره و قرآن هاى نفيس و ديگر چيزهايى كه قابل شمارش نيست، همه را غارت نمودند و زياد در آنجا درنگ نكرده و حدود نزديك ظهر با تمام اموالى كه برداشته بودند آنجا را ترك نمودند و حدود دو هزار نفر از اهالى كربلا را به قتل رساندند.


1- عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 217.

ص83

آن گاه سعود از آنجا به طرف آب معروفى به نام سفيد حركت كرده و غنائم را در آنجا جمع نموده و خمسش را كنار گذاشته و بقيه را بين لشكريان تقسيم نمودند به اين نحو كه به پياده يك سهم و سواره دو سهم داده شود، آن گاه قافله به طرف وطن خود حركت نمود.

امروزه نيز مفتيان وهابى عملًا در خدمت بيگانگان قرار گرفته و فتوا به حرمت ازدواج با شيعه ونجاست ذبيحه آنان وحرمت پرداخت زكات به فقراى شيعه داده و راه هرگونه وحدت را مسدود كرده اند.

شيخ عبدالله بن جبرين، يكى از علماى بزرگ وهابى وعضو دارالافتاى عربستان، در پاسخ به استفتايى درباره مجزى بودن پرداخت زكات وصدقات به فقراى شيعه مى گويد:

زكات نبايد به كافر وبدعت گذار پرداخت شود ورافضيان بدون شك كافرند ... لذا اگر صدقه به ايشان پرداخت شده باشد بايد اعاده شود؛ زيرا اين صدقه به كسى داده شده كه از آن براى كفر كمك مى گيرد ودر حال جنگ با اسلام وتسنّن است؛ پرداخت زكات به اين گروه حرام است.

گفته مى شود: وى فتواهاى ديگرى نيز بر ضدّ شيعه صادر كرده كه از جمله آن، مباح شمردن قتل شيعيان است. (1)

هيأت دائم افتاى سعودى در پاسخ به استفتايى در مورد ازدواج با شيعه مى نويسد:

لايجوز تزويج بنات أهل السنّة من أبنآء الشيعة ولا من الشيوعيين وإذا وقع النكاح فهو باطل، لأنّ المعروف عن الشيعة


1- برگزيده اخبار، شماره 16، مورخ 7/ 9/ 80، ص 13.

ص84

دعاء أهل البيت والإستغاثة بهم وذلك شرك أكبر (1)

ازدواج اهل سنّت با شيعه وكمونيست جايز نيست واگر چنان ازدواجى صورت گرفته، باطل است، چون عادت شيعه خواندن و طلب كردن و استغاثه به اهل بيت [عصمت وطهارت:] است واين بزرگ ترين شرك به شمار مى رود.

با اينكه اين گروه درباره ازدواج با يهودى ومسيحى پاسخ داده اند:

يجوز للمسلم أن يتزوّج كتابيّة- يهوديّة أو نصرانيّة- إذا كانت محصنة وهي الحرّة العفيفة. (2)

ازدواج مسلمان با اهل كتاب؛ اعم از يهودى ونصرانى، در صورتى كه اهل فحشا نباشد، جايز است.

يا در كتابى كه در همين سال هاى اخير به نام «مسألة التقريب» منتشر شد، اولين پيش شرط وحدت و تقريب با شيعه را اثبات مسلمان بودن شيعه دانسته اند.

بديهى است مادامى كه نگرش آنان به شيعه يك نگاه برون مذهبى است وبا تبعيت از ابن تيميه، شيعه را بدتر از يهود مى دانند ووجدان بشرى را زير پا نهاده وبا دشمنان قسم خورده اسلام هم صدا گرديده اند، چگونه مى شود به تقريب مذاهب اسلامى ووحدت مسلمانان دست يافت؟

2. قتل عام مردم طائف

علامه بغداد، جميل صدقى زهاوى مى نويسد:

ومن اعظم قبائح الوهابية اتباع ابن عبد الوهاب قتلهم الناس حين


1- فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء، ج 18، ص 298.
2- همان، ص 315.

ص85

دخلوا الطائف قتلا عاماً حتّى استأصلوا الكبير والصغير وأوَدوا بالمأمور والأمير، والشريف والوضيع وصاروا يذبحون على صدر الأم طفلها الرضيع ووجدوا جماعة يتدارسون القرآن فقتلوهم عن آخرهم، ولمّا أبادوا من في

البيوت جميعاً خرجوا إلى الحوانيت والمساجد وقتلوا من فيها و قتلوا الرجل في المسجد وهو راكع أو ساجد حتّى افنوا المسلمين في ذلك البلد ولم يبق فيه إلّا قدر نيف وعشرين رجلا قاتلوهم يومهم، ثمّ قاتلوهم في اليوم الثاني والثالث حتّى راسلوهم بالأمان مكراً وخديعة، فلمّا دخلوا عليهم واخذوا منهم السلاح قتلوهم جميعاً واخرجوا غيرهم أيضاً بالأمان و العهود إلي وادي (وجّ) وتركوهم هنالك في البرد والثلج حفاة عراة مكشوفي السوآت هم ونساؤهم من مخدرات المسلمين! ونهبوا الأموال والنقود والأثاث وطرحوا الكتب على البطاح وفي الأزقة والاسواق تعصف بها الرياح، وكان فيها كثير من المصاحف ومن نسخ البخاري ومسلم وبقية كتب الحديث والفقه وغير ذلك، تبلغ ألوفاً مؤلفة، فمكثت هذه الكتب اياماً وهم يطؤونها بأرجلهم ولا يستطيع أحد ان يرفع منها ورقة، ثمّ أخربوا البيوت وجعلوها قاعاً صفصفاً، وكان ذلك سنة 1217.(1)

از بزرگ ترين كارهاى قبيح وهابيان، همان پيروان محمّد بن عبدالوهاب اين بود كه هنگام وارد شدن شهر طائف مردم را به طور عموم كشته و به كوچك و بزرگ رحم ننمودند و قصد مأمور و امير و شريف و پست كرده و همگى را به طور يكسان از دم تيغ شمشير


1- الفجر الصادق فى الرد على الفرقة الوهابية المارقة، صص 19 و 20.

ص86

و نيزه گذراندند و حتى طفل هاى شيرخوار را بر سينه هاى مادرشان سر مى بريدند، و عده اى را كه مشغول فراگيرى قرآن بودند نيز به قتل رساندند. و چون هر كه را در خانه بود كوچ دادند به كاروانسراها و مساجد آورده و همه را به قتل رساندند. حتى كسانى كه در مسجد در حال ركوع يا سجود بودند را نيز كشتند، به حدى كه كسى به جز بيست و چند مرد از اهالى آن شهر باقى نماند و نحوه كشتن اين گونه بود كه در روز اوّل عدّه اى را به قتل رسانده و در روز دوم و سوم از راه مكر و خدعه به گروه ديگر امان دادند و چون بر آنها وارد شدند اسلحه ها را از آنها گرفته و همگى را به قتل رساندند، و عدّه اى ديگر را تا وادى (وجّ) عهد و امان داده و در آنجا در سرما و برف برهنه و عريان و بدون هيچ لباسى مردها و زن ها مسلمان را رها كرده و اموال و پول هاى نقد و اثاث منزل آنان را به غارت بردند، و حتى كتاب ها را در روى زمين و كوچه و بازار ريخته كه باد آنها را ورق ورق مى نمود. كتاب هايى كه در بينشان قرآن ها و از نسخه هاى بخارى و مسلم و بقيه كتاب هاى حديث و فقه و ديگر علوم وجود داشت كه به هزاران تأليف مى رسيد. اين كتاب ها تا چند روز روى زمين بود و

آنان بر روى كتاب ها راه مى رفتند و كسى جرأت نداشت ورقه اى از آنها را از زير پا بردارد. سپس خانه ها را خراب كرده و با خاك يكسان نمودند. و اين عمل فجيع در سال 1217 به وقوع پيوست.

3. تخريب قبور مكه

عثمان بن بشر نجدى وهابى مى نويسد:

ثمّ انّ سعوداً و المسلمين رحلوا من العتيق و نزلوا المغاسل

ص87

فاحرموا منها بعمرة، و دخل سعود مكة واستولى عليها و اعطى اهلها الأمان و بذل فيها من الصدقات و العطاء لأهلها شيئاً كثيراً. فلما فرغ سعود و المسلمون من الطواف والسعي فرّق اهلَ النواحي يهدمون القباب الّتي بنيت على القبور و المشاهد الشركية و كان في مكة من هذا النوع شي ء كثير في اسفلها و أعلاها و وسطها و بيوتها، فاقام فيها اكثر من عشرين يوماً و لبث المسلمون في تلك القباب بضعة عشر يوماً يهدمون، يباكرون إلى هدمها كل يوم، و للواحد الأحد يتقرّبون، حتّى لم يبق في مكة شيئاً من تلك المشاهد و

القباب الّا أعدموها و جعلوها تراباً. (1)

آن گاه سعود و مسلمانان از عتيق حركت كرده و در مغاسل فرود آمدند و از آنجا احرام به عمره بستند. سعود وارد مكّه شد و بر آن سرزمين استيلا يافت و به آنان امان داده و به اهالى آن صدقات و عطاى بسيار نمود. و چون سعود و مسلمانان از طواف و سعى فارغ شدند افرادى را به اطراف فرستاد تا هر چه گنبد بر روى قبرها و مشاهد شركى- به تعبير او- است خراب كنند، و در مكّه از اين نوع در پايين و بالا و وسط و خانه هاى آن، بسيار وجود داشت. در مكّه بيش از بيست روز توقف نمود و مسلمانان در آن مشاهد بيش از ده روز مشغول به خراب كردن بودند. آنان از اوّل صبح تا آخر روز بقعه ها را خراب مى كردند و با اين عمل خود به خداوند يكتا تقرب مى جستند!! به حدّى كه در مكّه چيزى از اين مشاهد و گنبدها نماند جز آنكه همه را با خاك يكسان نمودند.

4. تخريب آثار بزرگان مدينه


1- عنوان المجد فى تاريخ نجد، ج 1، ص 220.

ص88

وهابيان پس از تسلط كامل بر حجاز در سال 1344 ه. ق تمام آثار صحابه را در مدينه نابود كردند؛ آنان زادگاه امام حسن وامام حسين (ع) در مدينه، قبور شهداى بدر، بارگاه ائمه بقيع، امام حسن، امام سجاد، امام باقر وامام صادق:، وبيت الأحزانى كه امام على (ع) براى حضرت زهرا (س) بنا نهاده بود ومرقد مطهر فاطمه بنت اسد مادر اميرمؤمنان (ع) را با خاك يكسان نمودند.

5. نحوه مواجهه با زائران نبوى

عمر عبدالسلام نويسنده سنّى مذهب مى گويد:

در سفرى كه در جوانى به مكه مكرّمه براى اداى فريضه حجّ به سال 1395 ه. ق داشتم، در مدينه منوره كنار قبر پيامبر اكرم (ص) با صحنه بسيار عجيبى روبه رو شدم. ديدم كه وهابيان با انواع اهانت ها با مسلمانان برخورد مى كنند ومسلمانان را كه ميهمانان خدا ورسولند با انواع فحش ودشنام از كنار قبر رسول خدا (ص) دور مى سازند. هر گاه زائر قصد اظهار محبّت به حضرت ونزديك شدن به ضريح رسول خدا (ص) وبوسيدن آن را داشت، او را با جمله «ابتعدوا ايّها المشركون»؛ «دور شويد اى مشركان» از ضريح دور مى ساختند. از اين كردار بسيار ناراحت شدم، وبعد از مراجعه به تاريخ ديدم كه اين اعمال نشأت گرفته از افكار بزرگان وهابيان از قبيل ابن تيميه وديگران است ...(1)


1- مخالفة الوهابية للقرآن والسنّة، صص 3 و 4.

ص89

وهابيان با اين نوع برخورد چه هدفى را دنبال مى كنند؟ با دقت در رفتار آنان پى مى بريم كه آنان در ظاهر مدعى اند كه يك اصل مهمّى را دنبال مى كنند كه همان گسترش توحيد ومقابله با انواع شرك وبت پرستى است، ولى واقع امر وپشت قضيه حكايت از امر ديگرى دارد. واقع امر آن است كه آنها خواسته يا ناخواسته هدفى را دنبال مى كنند كه استعمار، خواهان آن است كه همان تفرقه بين مسلمانان وايجاد فتنه ها وجنگ ها بين آنان است تا در اين ميان، دشمن سوء استفاده كرده، به مطامع شوم خود برسد. گروهى از محققين در تاريخ وهابيت اين هدف مخفى را به اثبات رسانده وتصريح نموده اند كه اصل اين مذهب وتأسيس آن در جزيرةالعرب به امر مستقيم وزارت مستعمرات انگلستان بوده است؛ زيرا بهترين مذهبى كه مى تواند مطامع پليد آنان را تأمين نمايد، اين مذهب با همين نوع افكار، آن هم در جزيرة العرب است. (1)

6. رفتار وهابيان با مردم فلسطين

فتواى بن باز درباره فلسطين

با وجود آنكه عموم مسلمانان پى به خطر وجود يهود در بين بلاد مسلمانان برده و از آن آگاهى كامل دارند و اينكه يهود و پشت سر آنها غرب چه نقشه هاى شومى بر ضد اسلام و مسلمانان كشيده اند. با اين حال مشاهده مى كنيم كه مفتى اعظم وهابيان در زمان خود شيخ


1- ر. ك: أعمدة الاستعمار، خيرى حماد؛ تاريخ نجد، عبدالله فيلبى؛ مذاكرات حاييم وايزمن اوّلين رئيس وزراء اسرائيل؛ مذاكرات مستر همفر.

ص90

عبدالعزيز بن عبدالله بن باز فتوا به جواز صلح با يهود را داده است. و اين در حالى است كه وهابيان تمام توان خود را بر ضد شيعه به كار برده و برخى از علماى وهابى فتوا به جهاد بر ضدّ شيعه داده اند.

عبدالعزيز بن باز مى گويد:

انّه يجب على المسلمين و على الدول الاسلامية و الأغنياء و المسؤولين ان يبذلوا جهودهم و وسعهم في جهاد اعداء الله اليهود او فيما تيسر من الصلح ان لم يتيسر الجهاد، صلحاً عادلا يحصل به للفلسطينيين اقامة دولتهم على ارضهم و سلامتهم من الأذي من عدوّ الله اليهود، مثلما صالح النبي اهل مكة، و اهل مكة في ذلك الوقت أكثر من اليهود الآن، و انّ المشركين و الوثنيين اكثر كفراً من اهل الكتاب، فقد اباح الله طعام اهل الكتاب و المحصنات من نسائهم، ولم يبح طعام الكفار من المشركين ولا نساءهم، و صالحهم النبي (ص) على وضع الحرب عشر سنين، يأمن فيها الناس و يكفّ بعضهم عن بعض، و كان في هذا الصلح خير عظيم للمسلمين و ان كان فيه غضاضة عليهم بعض الشي ء، لكن رضيه النبي (ص) للمصلحة العامة. فإذا لم يتيسّر الاستيلاء على الكفرة و القضاء عليهم، فالصلح جائز لمصلحة المسلمين و امنهم و اعطائهم بعض الحقوق ... (1)

بر مسلمانان و دولت هاى اسلامى و ثروتمندان و مسئولان واجب است كه كوشش و وسع خود را در جهاد با دشمنان خدا يهود به كار گيرند، و اگر جهاد براى آنان ممكن نيست صلح


1- مجله البحوث الاسلامية، شماره 35، ص 24.

ص91

عادلانه اى كرده به طورى كه براى فلسطينى ها برپايى و تشكيل دولت در سرزمينشان حاصل شود و از آزار دشمنان خدا يهود در امان باشند همان گونه كه پيامبر (ص) با اهل مكّه صلح كرد. اهل مكّه كه در آن زمان بيشتر از يهود الآن بود، و مشركان و بت پرستان، كفرشان از اهل كتاب بيشتر بود. خداوند غذاى اهل كتاب و زنان محصنه آنان را براى مسلمانان مباح گرداند، ولى طعام كفار از مشركان و زنان آنان را حلال نكرده است، و پيامبر (ص) با آنان بر ترك جنگ در مدت ده سال مصالحه نمود تا مردم در امان بوده و متعرض يكديگر نشوند. و در اين صلح خير عظيمى براى مسلمانان بود گرچه مشكلاتى هم براى آنان پديد آمد، ولى پيامبر (ص) به جهت مصلحت عمومى مسلمانان، به آن رضايت داد. لذا اگر استيلاى بر كفار و نابود كردن آنان ممكن نيست، به جهت مصلحت مسلمانان و در امان ماندن آنان و رسيدن به برخى از حقوقشان، صلح جايز است.

ولى سؤالى كه مطرح است اينكه آيا علماى وهابى به دفاع از مردم فلسطين اقدام عملى انجام داده اند يا اينكه هميشه و در همه جا عقب نشينى كرده و ملّت فلسطين را تنها گذاشته اند. غرب كه احتياج مبرمى به ذخاير نفتى مسلمانان دارد آيا حاكمان كشورهاى اسلامى به خاطر ملّت فلسطين از اين حربه اقتصادى كمك گرفته و آنها را تهديد به قطع ارسال نفت كرده اند؟ آيا اگر همه دولت هاى اسلامى يك پارچه شده و اختلافات را كنار مى گذاشتند نمى توانستند در مقابل صهيونيست ها بايستند؟ مگر نبود كه در جنگ 33 روزه حزب الله لبنان با اسرائيل،

ص92

حدود 2000 حزب اللهى توانست در مقابل اسرائيل ايستادگى كند و او را شكست دهد؟ آيا آنها تاكنون از موقعيت و امكانات خود بر ضد يهود استفاده كرده و امتحان نموده اند؟ و يا ترسيده و هميشه عقب نشينى كرده ايد، و يا در مواقع حساس از پشت به كسانى كه در مقابل اسرائيل ايستاده اند خنجر زده اند؟!

فتواى البانى درباره فلسطين

شخصى كه از فلسطين به نزد محدث وهابى محمد ناصر الدين البانى آمده بود از او سؤال هايى نمود كه از جمله آنها اظهار شكايت و ناراحتى از وضعيت مردم ساكن در فلسطين بود و از او سؤال كرد كه وظيفه آنان چيست؟ او در پاسخ سؤال كننده گفت:

انّ مكة خير من الفلسطين، و انّ النبي (ص) لمّا لم يستطع اقامة الدين فيها هاجر منها، فعلي كل مسلم لايستطيع ان يقيم دينه في أي بقعة أن يتركها و ينتقل إلى بلدة يستطيع فيها ذلك. (1)

همانا مكه از فلسطين بهتر است و چون پيامبر (ص) نتوانست دين را در مكه پياده كند از آن ديار هجرت نمود و لذا بر هر مسلمانى كه نمى تواند دينش را در هر سرزمينى اقامه كند لازم است آنجا را ترك كرده و به سرزمين ديگرى وارد شود كه مى تواند در آنجا دينش را اقامه نمايد.

وهابيان نه تنها فتواى البانى را نقد نكرده اند، بلكه در صدد توجيه آن


1- السلفيون، و قضية الفلسطين فى واقعنا المعاصر، محمد كامل قصاب، محمد عزالدين قسام، ص 14 به نقل از او.

ص93

برآمده و بر علماى اهل سنت كه بر او ايراد گرفته اند انتقاد نموده اند و براى كلام البانى توجيهى كرده اند كه هر انسان عاقل و سياست مدارى پى به بطلان آن مى برد.

محمد كامل قصاب و محمد عزالدين قسّام مشتركاً در كتاب «السلفيون و قضية فلسطين فى واقعنا المعاصر» بعد از نقل كلام البانى مى گويند:

نرتب فتوى الشيخ بأجزائها المتفرقة المؤتلفة في نقاط محددة:

1. الهجرة و الجهاد ماضيان إلى يوم القيامة.

2. ليست الفتيا موجهة إلى بلد بعينه، أو شعب بذاته.

3. و قد هاجر اشرف انسان و اعظمه محمد عليه الصلاة و السلام من اشرف بقعة و اعظمها، مكة المكرمة و كل انسان- منذ خلق الناس و إلى الساعة- دون محمد عليه الصلاة و السلام منزلة، و كل بقاع الارض دونها شرفاً و قدسية.

4. و تجب الهجرة حين لايجد المسلم مستقرّاً لدينه في ارض هو فيها امتحن في دينه، فلم يعد في وسعه اظهار ما كلّفه الله به من احكام شرعية، خشية ان يُفْتن في نفسه من بلاء يقع عليه أو مسِّ اذى يصيبه في بدنه فينقلب على عقبيه. و هذه النقطة هي مناط الحكم في فتوي الشيخ و المرتكز الاساس فيها- لو كانوا يعقلون- و بها يرتبط الحكم وجوداً و نفياً.(1)

ما فتواى شيخ با اجزاى متفرقه و مجتمع آن را در چند نقطه محدود مرتّب مى سازيم:


1- السلفيون و قضية فلسطين، صص 18 و 19.

ص94

1. هجرت و جهاد تا روز قيامت ثابت است.

2. فتوا مخصوص كشور و يا جمعيت خاصى نيست.

3. شريف ترين و بزرگ ترين انسان يعنى محمد عليه الصلاة و السلام از بزرگ ترين و شريف ترين مكانى كه مكه است هجرت نمود. و هر انسانى- از آن زمان كه مردم خلق شده اند تاكنون- مرتبه اش پايين تر از محمد عليه الصلاة و السلام است و هر سرزمينى شرفش از شرف مكه پايين تر مى باشد.

4. هرگاه مسلمانى نتوانست دين خود را در سرزمينى استقرار بخشد، دينى كه با آن امتحان مى گردد، و نتوانست آنچه را كه به آن مكلف است از احكام شرعى اظهار نمايد؛ زيرا كه مى ترسد تا بلايى بر خودش وارد گردد كه به آن عقب گرد نمايد هجرت بر او واجب است. و اين نقطه همان مناط حكم در فتواى شيخ و مركز اساسى در آن است اگر تعقل كنند، و مناط حكم همان چيزى است كه حكم وجوداً و عدماً بر آن مترتب است.

نقد فتوا

اولًا: هجرتى كه در كتب فقه مطرح است هجرت از بلاد كفر به دار اسلام مى باشد، در حالى كه در طول قرون متمادى فلسطين و بيت المقدس از بلاد اسلامى بوده كه به دست مسلمانان فتح شده و تا مدت ها قبله اول مسلمانان بوده است، گرچه وجود اقوام و صاحبان اديان ديگر از قبيل مسيحيان و يهود در آن ديار قابل انكار نيست، ولى اين دليل نمى شود كه فلسطين را دار كفر به شمار آوريم.

ثانياً: سؤال كننده از البانى يك نفر است كه به طور خصوصى و

ص95

حضورى نزد او آمده و اين سؤال را از او كرده است و به طور قطع جواب او هم مربوط به همان قضيه فلسطين و فلسطينيان مى باشد.

ثالثاً: موضوع هجرت پيامبر (ص) از مكه به مدينه به طور كلّى با قضيه فلسطين فرق مى كند؛ زيرا خروج پيامبر (ص) از مكه مشكل سياسى نداشت. وانگهى پيامبر (ص) مى دانست كه در آينده اى نه چندان دور به موطن خود با پيروزى باز خواهدگشت، ولى در مورد قصه فلسطين اين چنين نيست،

زيرا يهوديان صهيونيست با هدايت مستكبران از سرتاسر عالم آمده اند تا در منطقه مهم خاورميانه پايگاهى براى غرب باشند و با اشغال كشور فلسطين و بيرون راندن مسلمانان از آن ديار براى خود كشورى مستقل ايجاد كرده و از اين نقطه هدف بزرگ خود را كه اشغال از نيل تا فرات است تحقق بخشند. و شكى نيست كه وجود يهوديان صهيونيست در اين منطقه به مانند غده سرطانى است كه مى تواند منطقه را به آشوب بكشد. لذا بر عموم فلسطينيان وظيفه است تا از وطن خود و قدس شريف دفاع كرده و مسلمانان ديگر نيز آنها را در اين امر مهم و به هر نحو ممكن يارى دهند. و به طور كلى مى توان گفت كه اگر خيانت سياست مداران كشورهاى اسلامى و علماى دربارى مسلمانان نبود هرگز يهوديان صهيونيست نمى توانستند به اهداف شوم خود نايل شوند.

نظر ابن عثيمين درباره عمليات استشهادى در فلسطين

شخصى درباره عمليات استشهادى يك فلسطينى كه منجر به كشته شدن تعدادى از صهيونيست ها شد از محمد بن صالح العثيمين وهابى چنين سؤال كرد:

ص96

هل هذا الفعل منه يعتبر انتحاراً او يعتبر جهاداً؟ و ما نصيحتك في مثل هذه الحال، لانّنا اذا علمنا انّ هذا الامر محرّم لعلّنا نبلغه إلى اخواننا هناك وفقك الله؟

الجواب: هذا الشاب الذي وضع على نفسه اللباس الذي يقتل، او من يقتل نفسه، فلا شك انّه هو الذي تسبّب في قتل نفسه، و لايجوز مثل هذه الحال إلّا اذا كان في ذلك مصلحة كبيرة للإسلام، فلو كانت هناك مصلحة كبيرة و نفع عظيم للإسلام كان ذلك جائزاً. (1)

آيا اين كار را مى توان عمليات انتحارى ناميد و يا در حكم جهاد است؟ و نصيحت شما در مثل اين حال چيست؟ چرا كه اگر بدانيم كه اين كار حرام است اميد است كه آن را به برادرانمان در آن ديار ابلاغ نماييم، خداوند تو را توفيق دهد.

جواب: اين جوانى كه لباس انتحارى به تن كرده و كشته مى شود اول كارى كه مى كند اينكه خودش را به قتل مى رساند، و شكى نيست كه او خودش سبب كشته شدنش شده است. و مثل چنين كارى جايز نيست مگر اينكه در آن عمل مصلحت بزرگى براى اسلام باشد. و لذا اگر در آنجا مصلحت بزرگ و نفع عظيمى براى اسلام باشد آن عمل جايز مى باشد.

فتواى علماى اسلام به مقابله با يهود

علماى اسلام همگى به جز وهابيان، فتوا به تحريم كوتاه آمدن از سرزمين فلسطين داده اند. در فتوايى كه از آنان صادر شده و بسيارى از


1- السلفيون و قضية فلسطين، ص 58، از اللقاء الشهرى، رقم 20.

ص97

علماى اهل سنت آن را امضا كرده آمده است:

الحمدلله الّذي اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجدالأقصى، و الصلاة و السلام على من أسرى به إلى الأرض المبارك فيها للعالمين، قبلة المسلمين الأولى و أرض الأنبياء و مهبط الرسالات و أرض الجهاد و الرباط إلى يوم الدين و على آله الأخيار و صحبه الذين عطروا بدمائهم الزكية تلك الأرض الطيبة حتّى اقاموا بها الاسلام و رفعوا فيها رايته خفاقة عالية و طردوا منها اعداءه الذين دنسوا قدسه بالشرك و الكفر، و على الذين ورثوا هذا الديار فحافظوا على ميراث المسلمين و دافعوا عنه بأموالهم و انفسهم. و بعد، فانّ مهمّة علماء المسلمين و أهل الرأي فيهم ان يكونوا عصمة للمسلمين، و أن يبصروهم إذا احتارت بهم السبل و ادلهمّت عليهم الخطوب. و نحن الموقعين على هذه الوثيقة نعلن للمسلمين في هذه الظروف الصعبة، انّ اليهود هم اشدّ الناس عداوة للذين آمنوا، اغتصبوا فلسطين و اعتدوا على حرمات المسلمين فيها و

شدّدوا اهلها و دنسوا مقدساتها، و لن يقرّ لهم قرار حتّى يقضوا على دين المسلمين و ينهوا وجودهم و يتسلطوا عليهم في كل مكان.

ونحن نعلن بما اخذ الله علينا من عهد و ميثاق في بيان الحق انّ الجهاد هو السبيل الوحيد لتحرير فلسطين و انّه لا يجوز بحال من الأحوال الإعتراف لليهود بشبر من ارض فلسطين، و ليس لشخص او جهة ان تقرّ اليهود على ارض فلسطين او تتنازل لهم عن اي جزء منها او تعترف لهم باي حقّ فيها.

انّ هذا الاعتراف خيانة لله و الرسول و للأمانة الّتي و كّل إلى

ص98

المسلمين المحافظة عليها، و الله يقول: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) و أي خيانة اكبر من بيع مقدسات المسلمين و التنازل عن بلاد المسلمين إلى اعداء الله و رسوله والمؤمنين.

انّنا نوقن بانّ فلسطين ارض اسلامية و ستبقي اسلامية، و سيحرّرها ابطال الاسلام من دنس اليهود كما حررها الفاتح صلاح الدين من دنس الصليبيين، و لتعلمنّ نبأه بعد حين. و صلّي الله على عبده و رسوله محمّد و على آله و صحبه و سلّم. (1)

حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالأقصى برد، و درود و سلام بر كسى كه به سرزمين مبارك براى عالميان برده شد، سرزمينى كه قبله اوّل مسلمانان و سرزمين پيامبران و محلّ فرود آمدن رسالت ها و سرزمين جهاد و جنگ تا روز قيامت است، و نيز درود بر آل نيك و اصحاب او، كسانى كه با خون هاى پاك خود آن سرزمين پاك را معطر كردند تا بتوانند به واسطه آن اسلام را برپا دارند، آنان كه پرچم اسلام را در آن سرزمين، بلند آوازه كرده و دشمنان پيامبر (ص) را كه با شرك و كفر آن سرزمين را به نجاست كشانده بودند، دور كردند. و نيز درود بر كسانى كه آن سرزمين را به ارث برده و ميراث مسلمانان را محافظت كرده و با اموال و جان هاى خود از آن دفاع نمودند. و بعد، همانا موضوع مهم براى علماى مسلمانان و اهل


1- فتاوى علماء المسلمين بتحريم التنازل عن اىّ جزء من فلسطين، ص 25.

ص99

نظر از آنان اين است كه يك پارچگى مسلمانان را در نظر گرفته و هنگام حيرت و سرگردانى در تشخيص راه ها، مردم را آگاه كنند. ما امضاكنندگان اين اطلاعيه به مسلمانان در اين موقعيت دشوار اعلام مى داريم كه يهود همان دشمنان قسم خورده مؤمنانند. آنان فلسطين را اشغال كرده و به نواميس مسلمانان تجاوز نموده و بر اهالى آن سخت گرفته و مقدسات آن سرزمين را اهانت كرده اند. آنان آرام نمى گيرند تا اينكه دين مسلمانان را نابود كرده و بر مسلمانان همه عالم سلطه يابند.

و از آنجا كه خداوند با ما عهد و پيمان در بيان حقّ بسته، اعلام مى داريم كه جهاد، تنها راه براى آزادى فلسطين است، و اينكه در هيچ حالتى جايز نيست كه حتى يك وجب از سرزمين فلسطين به يهود واگذار شود، و هيچ شخص حقيقى يا حقوقى حقّ ندارد تا با يهود در مورد سرزمين فلسطين معامله كرده يا به نفع آنها در بخشى از آن، كنار آمده يا به كمترين حقى براى آنها اعتراف نمايد.

اين اعتراف، خيانت به خدا و رسول بوده و با امانتى كه به مسلمانان واگذار شده و وظيفه دارند تا آن را حفظ نمايند، منافات دارد. خداوند متعال مى فرمايد: (اى مؤمنان! خدا و رسول را خيانت نكنيد، و با علم و آگاهى به امانت هاى خود خيانت نورزيد). و كدامين خيانت بزرگ تر از فروش مقدسات مسلمانان و كوتاه آمدن از شهرهاى مسلمانان و تسليم آنها به دشمنان خدا و رسول و مؤمنان است؟

ما به يقين مى دانيم كه فلسطين سرزمينى اسلامى است و اسلامى خواهد ماند، و به زودى جوانمردان اسلام از شر يهود آن را آزاد خواهند كرد همان گونه كه صلاح الدين آن را از نجاست صليبيين

ص100

نجات داد، و زود است كه خبر آن را بعد از مدتى بشنويد. و درود و سلام خدا بر بنده و رسولش محمّد و آل و اصحاب او باد.

ذيل اين نامه را شصت و سه نفر از علماى معروف اهل سنت امضا كرده اند امثال: دكتر يوسف قرضاوى از مصر، شيخ محمّد غزالى از مصر، عمر سليمان اشقر از فلسطين، وهبه زحيلى از سوريه، محمّد عطا سيد احمد از سودان، ابراهيم زيد كيلانى از اردن، عجيل نثمى از كويت، شيخ احمد بن حمد خليلى از عُمان، فتحى يكن از لبنان، حكمت يار از افغانستان، محفوظ نحناح از الجزاير، محمّدامين سراج از تركيه، عبدالسلام هراس از مغرب، عبدالحليم وصى احمد از هند، طه جابر علوانى از عراق، قاضى حسين احمد از پاكستان و عده اى ديگر از علماى اهل سنت.

7. تخريب ميراث فرهنگى مسلمانان

حفظ تاريخ گذشتگان وصيانت از ميراث فرهنگى نياكان، نشانگر تمدن يك جامعه به شمار مى رود كه دولت ها براى پاسدارى از آنها، ادارات ويژه تأسيس نموده وكارشناسان ماهر تربيت مى كنند ودر اين عرصه اجازه نمى دهند كه حتى يك سفال ويا كتيبه كوچك سنگى از بين برود.

شكّى نيست كه تمدن اسلامى تنها تمدن پيشتاز عصر خويش بود كه مسلمانان در پرتو تعاليم آسمانى خويش آن را پى ريزى نمودند.

شكوفايى اين تمدن در قرن چهارم وپنجم هجرى قمرى به اوج خود رسيد وبه شهادت محققان غربى، نفوذ اين تمدن از طريق اندلس وجنگ هاى صليبى به اروپا يكى از مهم ترين علل شكوفايى ورنسانس غرب در قرون اخير به شمار مى رود.

ص101

آثار وابنيه مربوط به شخص پيامبر (ص) وياران باوفاى او جزيى از ميراث عمومى اين تمدن بزرگ بوده، حفظ وصيانت از آنها نشانه تقدير از بنيانگذاران اين فرهنگ وتمدن به شمار مى رود. اقدام به تخريب و نابودى

اين آثار، نشانه انحطاط فكرى و بى توجهى به سازندگان و بنيان گذاران تاريخ وتمدن مى باشد كه در اثر مرور زمان، واقعيت تاريخ و اصالت دينى به دست فراموشى سپرده مى شود. واز همه مهم تر، عامل ركود انگيزه هاى فكرى ونابودى استعدادهاى درخشان در جامعه بشرى مى گردد.

با مراجعه به قرآن كريم روشن مى شود كه امت هاى پيشين به حفظ وصيانت از آثار پيامبران خود اهتمام مى ورزيدند وبه آن تبرك مى جستند؛ همانند صندوقى كه در آن مواريث خاندان موسى وهارون قرار داشت وآن را در نبردها حمل مى كردند تا از طريق تبرك به آن بر دشمن پيروز گردند. خداوند متعال در اين زمينه مى فرمايد:

(وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ) (بقره: 248)

و پيامبرشان به آنها گفت: نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد را به سوى شما خواهد آورد [همان صندوقى كه] در آن آرامشى از پروردگار شما ويادگارهاى خاندان موسى وخاندان هارون قرار دارد.

جلال الدين سيوطى نقل مى كند كه وقتى رسول اكرم (ص) آيه شريفه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) را در مسجد تلاوت نمود، فردى برخاست وپرسيد: «مقصود از اين خانه ها چيست؟» پيامبر گرامى (ص) فرمود: «خانه هاى پيامبران». در اين موقع ابوبكر برخاست وبه

ص102

خانه على وزهرا (ع) اشاره كرد وگفت:

«اى پيامبر خدا! اين خانه از همين خانه هاست كه خدا رخصت بر رفعت ومنزلت آن داده است؟» حضرت فرمود: «آرى، بلكه از برترين آنها است». (1)

اين قضيه نشان مى دهد كه خانه هاى پيامبران وصالحان، از اعتبار وجايگاه خاصّى برخوردار است وپيدا است كه اين منزلت ارتباط به جنبه مادى وخشت وگل وآجر آنها ندارد؛ بلكه اين ارزش به خاطر انسان هاى والايى است كه در آنجا سكونت گزيده اند.

سير وسياحت در كشورهايى كه قبور انبيا واوليا: در آنها قرار دارد، نشان مى دهد كه پيروان پيامبران نسبت به حفظ قبور آنان وساختن بناهاى مجلّل بر روى آنها، اهتمام خاصى مى ورزيدند، وسپاه اسلام نيز هنگام فتح شامات دست به تخريب قبور پيامبران نزدند، بلكه خادمان آنها را در مأموريت خود ابقا كردند. لذا اين بناها تا امروز محفوظ مانده وبراى مسلمانان، بلكه براى تمام موحّدان جهان جاذبه خاصى دارد.

اگر ساختن بنا بر قبور انبيا واوليا نشانه شرك بود، جا داشت فاتحان منصوب از سوى خلفا به تخريب ونابودى آن ابنيه مى پرداختند.

كتب تاريخى وسفرنامه ها، گواه وجود صدها آرامگاه ومرقد با شكوه در سرزمين وحى وكشورهاى اسلامى است.

مسعودى مورخ معروف (م 345 ه. ق)، مشخصات كامل قبور ائمه بقيع واهل بيت را بيان نموده است. (2)

ابن جبير اندلسى جهانگرد معروف اواخر قرن ششم كه مشرق زمين


1- درّ المنثور، ج 6، ص 203.
2- مروج الذهب، ج 2، ص 288.

103

را سه بار زير پا نهاده است، در سفرنامه خود مشاهد انبيا وصالحان وائمه اهل بيت: را در مصر، مكه، مدينه، عراق وشام به تفصيل بيان داشته وويژگى هاى روضه ائمه بقيع وخصوصيات ضريح آنها را بيان نموده است. (1)

8. آتش زدن كتابخانه هاى بزرگ

اشاره

دردناك ترين كارى كه وهابيت مرتكب شد وننگ آن براى ابد در پيشانى آنان باقى ماند، آتش زدن كتابخانه بزرگ «المكتبة العربية» بود كه بيش از 60 هزار عنوان كتاب گرانقدر كم نظير وبيش از 40 هزار نسخه خطّى منحصر به فرد داشت كه در ميان آنها برخى از آثار خطى دوران جاهليت وقرارداد يهوديان با كفار قريش بر ضد رسول اكرم (ص) وجود داشت، وهمچنين آثار خطّى حضرت على (ع) وابوبكر وعمر وخالد بن وليد وطارق بن زياد وبرخى از صحابه پيامبر گرامى (ص) وقرآن مجيد به خط عبدالله بن مسعود بود.

در همين كتابخانه انواع سلاح هاى رسول اكرم (ص) وبت هايى كه هنگام ظهور اسلام مورد پرستش بود؛ مانند «لات»، «عزّى»، «منات» و «هبل» وجود داشت.

ناصر السعيد از قول يكى از مورّخان نقل مى كند كه به هنگام تسلط وهابيان، آنان اين كتابخانه را به بهانه وجود كفريات در آن به آتش كشيدند وبه خاكستر تبديل كردند.(2)

ضعف مسلمانان در برخورد با گسترش وهابيت


1- رحلة ابن جبير، ص 173.
2- ر. ك: تاريخ آل سعود، ج 1، ص 158؛ كشف الارتياب، صص 187 و 324؛ اعيان الشيعة، ج 2، ص 72؛ الصحيح من سيرة النبى الأعظم، ج 1، ص 81؛ آل سعود من أين إلى أين، ص 47.

ص104

عيسى بن عبدالله حميرى درباره منكران توسل به ذات اوليا يعنى وهابيان مى نويسد:

وقد ابتدأ ظهور هذا الخلاف في القرن السابع للهجرة، ثم زال بسبب تصدى علماء المسلمين آنذاك و قيامهم بالردّ عليهم بالحجة و البرهان على منكريه، ولكن رأيناه يظهر مرّة أخرى في عصرنا الحاضر، و ظهور هذا الامر في هذا العصر دليل على ضعف المسلمين، كما قال الامام الكوثري/، و لولا ذلك لتوقف سريعاً كما سبق و لتصدى له العلماء المعاصرون كما تصدى سلفهم سابقاً. (1)

ظهور اين خلاف در قرن هفتم هجرى شروع شد، آن گاه به سبب تصدى علماى مسلمانان در آن زمان و قيام آنان در ردّ بر آن گروه با اقامه حجت و برهان بر منكران زايل شد، ولى مشاهده كرديم كه بار ديگر در عصر حاضر ظاهر گرديد، و ظهور اين امر در اين عصر دليل بر ضعف مسلمانان است آن گونه كه امام كوثرى گفته است.

و اگر اين ضعف نبود سريعاً متوقف مى شد همان گونه كه قبلًا چنين شد، و علماى معاصر متصدى آن مى شدند همان گونه كه پيشينيان در سابق اين گونه كردند.

مخالفت وهابيان با عقايد اهل سنت

اشاره


1- التأمل فى حقيقة التوسل، حميرى، ص 48.

ص105

اشاره

اهل سنت در عقيده پيرو ابومنصور ماتريدى و ابوالحسن اشعرى هستند و اين مطلبى است كه بزرگان علماى احناف به آن اشاره كرده اند.

خليل احمد سهارنفورى يكى از علماى ديوبنديه در اين باره مى گويد:

انّا بحمد الله ومشايخنا وجميع طائفتنا مقلّدون للإمام ابي حنيفة في الفروع ومتبعون لأبي الحسن الأشعري وابي منصور الماتريدي في العقيدة، منتسبون إلى الطرق الأربعة الصوفية العلية. (1)

ما- بحمدالله- و مشايخ ما و تمام طايفه ما در فروع پيرو امام ابوحنيفه ايم و در عقيده از ابوالحسن اشعرى و ابومنصور ماتريدى پيروى مى كنيم و منتسب به چهار طريق صوفيه عالى هستيم.

ولى وهابيان شديداً با عقايد ابومنصور ماتريدى مخالفند. لذا كتاب هايى در ردّ عقايد اين دو نوشته اند.

اينك به نمونه هايى از اين مخالفت ها اشاره مى كنيم:

1. تهاجم به ماتريديه

اشاره


1- المهند على المضنّد، صص 29 و 30.

ص106

الف) نسبت كفر صريح به عقايد ماتريديه

شمس سلفى مى گويد:

انّه لاشك في انّ العقيدة الماتريدية انّما حدثت في الإسلام في القرن الرابع زمن الإمام أبي منصور الماتريدي (333 ه. ق)، ولم يكن قبل ذلك وجود لهذه العقيدة فيخير القرون. فلا ريب في انّها عقيدة بدعية واهلها مبتدعون ... اعتقدت الماتريدية عقائد هي كفر صريح عند سلف هذه الأمة وائمة السنة ... وهذه الأمثلة حجج قاطعة ناصعة على انّ الماتريدية من فرق اهل البدع وليسوا باهل السنة المحضة ... (1)

شكى نيست كه عقيده ماتريديه در اسلام از قرن چهارم زمان امام ابومنصور ماتريدى (333 ه. ق) پديد آمد و قبل از آن زمان اثرى از اين عقيده در بهترين قرن ها نبود. و شكى نيست كه آن عقيده عقيده اى است بدعت گذاشته شده و اهل آن همگى بدعت گزارند ... و ماتريديه معتقد به عقايدى هستند كه همگى نزد گذشتگان اين امت و پيشوايان سنت، كفر صريح مى باشد ... و اين مثال ها حجت هاى قطعى و روشنى است بر اينكه ماتريديه از فرقه هاى بدعت گزارند و اهل سنت خالص نمى باشند ...

ب) نسبت مخالفت با فطرت و عقل به عقايد ماتريديه

شمس سلفى مى گويد:

اعتنق الماتريدية عقائد خالفوا بسببها المعقول الصريح والمنقول


1- الماتريديه وموقفهم من الاسماء والصفات، ج 3، ص 342.

ص107

الصحيح والفطرة السليمة والاجماع بل اجماع جميع بني آدم وحماقات لا تقرّها عقل ولا نقل ولا فطرة ولا اجتماع ولا لغة ولاعرف ...(1)

ماتريديه عقايدى را قبول كرده اند كه به سبب آنها با عقل صريح و نقل صحيح و فطرت سليم و اجماع، بلكه اجماع اولاد آدم مخالفت نموده اند، و اين عقايد حماقاتى است كه عقل و نقل و فطرت و اجماع و لغت و عرف بر آن اقرار نمى كند ...

ج) اتهام تحريف قرآن به ابومنصور ماتريدى

او درباره ابومنصور ماتريدى مى گويد:

وقد رأيت للامام ابي منصور الماتريدي تحريفاً عجيباً وتخريفاً غريباً لم اجده عند غيره من المعطلة- فيما اعلم- يندهش المسلم منه وترعد فرائصه ... (2)

من از امام ابومنصور ماتريدى تحريف عجيب و خرافه غريبى ديدم كه نزد ديگران از معطله- در آنچه مى دانم- يافت نكرده ام، امرى كه مسلمان از آن به وحشت افتاده و بدنش مى لرزد ...

د) ادعاى خروج ماتريديه بر احاديث صحيح السند و متواتر

شمس سلفى در فصل مستقلى مى گويد:

في بيان خروج الماتريدية على احاديث النزول الصحيحة المحكمة المتواترة الصريحة ...(3)


1- الماتريديه وموقفهم من الاسماء والصفات، ج 3، ص 341.
2- همان، ص 31.
3- همان، ص 33.

ص108

در بيان خروج ماتريدى ها بر احاديث نزول است كه به طور صحيح و محكم و متواتر و صريح نقل شده است ...

ه) نسبت تأثر احناف ماتريدى از جهميه

شمس سلفى به احناف ماتريدى نسبت مى دهد كه از گروه جهميه متأثر بوده و عقايد آنها تخيلى است.

او در اين باره مى گويد:

ولكن الحنفية الماتريدية لسبب تأثّرهم ببيئة الجهمية تخيّلوا من صفات الله تعالى ما يليق بالمخلوقين، فكان هذا هو الدافع لهم على التفويض او التأويل ... (1)

ولى حنفى هاى ماتريدى به جهت تأثيرپذيرى آنها از محيط جهميه درباره صفات خداى متعال چيزهايى را تخيل كرده اند كه لايق مخلوقات خدا است و اين باعث شده كه آنها به تفويض يا تأويل كشيده شوند ...

و) اتهام به كوثرى از متكلمان ماتريدى حنفى

شمس سلفى وهابى درباره كوثرى مى گويد:

وقد علم اهل عصره انّ الكوثري نسيج وحده في الخيانة والتدليس والتلبيس والتحريف ... أمّا تعليقات الكوثري في الردّ على نونية الإمام ابن القيم فهي اغور كتاباته في الضلال والاضلال والتلبيس والخيانة والتحريف والشتائم لأئمة الاسلام ...(2)


1- الماتريديه وموقفهم من الاسماء والصفات، ج 1، ص 467.
2- همان، صص 340 و 341.

ص109

معاصران او مى دانند كه كوثرى به تنهايى بر خيانت و تدليس و شيطنت و تحريف ساخته شده است ... امّا تعليقات كوثرى در ردّ بر نونيه امام ابن قيم، گمراه كننده ترين كتاب هاى او در ضلالت و گمراهى و شيطنت و خيانت و تحريف و دشنام دادن به بزرگان اسلام به حساب مى آيد ...

و نيز درباره كوثرى مى گويد:

... فالكوثري في هذا الصدد قبوري محض، خرافي بحت، يجوز تحت ستار التوسل بناء القبب والمساجد على القبور، بل الصلاة اليها والاستغاثة بالاموات وغيرها من الشركيات ويطعن في حديث علي في هدم القبور المشرفة وحديث جابر في النهي عن تجصيص القبور. (1)

... پس كوثرى در اين مورد قبورى و خرافى محض است كه زير چتر توسل، ساختن قبه ها و مساجد بر قبور را جايز مى داند، بلكه نماز خواندن به طرف آنها و استغاثه به اموات و ديگر امور شركى!! را جايز دانسته و در حديث على در مورد تخريب قبور مشرفه و حديث جابر در نهى از گچ كارى كردن قبور، طعن وارد كرده است.

ز) اتهام ورود افكار كفرآميز به عقايد ماتريديه و اشاعره

شمس سلفى مى گويد:

من المؤسف المحزن المبكي انّ كثيراً من عقائد الجهمية الأولى الخطيرة التي حكم لأجلها سلف هذه الأمة وائمة السنة على


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، صص 343 و 344.

110

هؤلاء الجهمية بالكفر والزندقة والالحاد، قد دخل على الحنفية الماتريدية والأشعرية الكلابية.(1)

از امور تأسف آميز كه باعث حزن و گريه مى شود اينكه بسيارى از عقايد مؤسسان فرقه جهميه كه پيشينيان اين امت و امامان سنت به جهت آنها به جهميه نسبت كفر و زندقه و الحاد داده اند داخل افكار حنفى هاى ماتريدى و اشاعره كلابى شده است.

ح) ادعاى گول خوردن مردم از عقايد ماتريديه

شمس سلفى مى گويد:

وقد بقي امر الماتريدية مستوراً على كثير من الناس انخدعوا بهم، وان لم يخف على المحققين من اهل السنة المحضة، المتنبهين لتلبيس الملبسين وتدليس المدلسين. (2)

امر ماتريديه بر بسيارى از مردم پوشيده مانده و لذا گول آنها را خورده اند، گرچه بر محققان از اهل سنت خالص كه نسبت به تلبيس مغرضان و شبهه پراكنى مشككان آگاهند، مخفى نمى باشد.

ط) نسبت حماقت به عقايد ماتريديه

او مى گويد:

فيهم من يقول: انّ موسي (ع) لم يسمع كلام الله بل سمع صوتاً مخلوقاً في الشجرة إلى آخر تلك الحماقات الكلامية الماتريدية. (3)


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، ص 180.
2- همان، ص 182.
3- همان، ص 273.

ص111

در ميان آنان كسانى هستند كه مى گويند: موسى (ع) كلام خدا را نشنيده، بلكه صدايى را شنيده كه در درخت ايجاد شده است. تا آخر آن حماقت هاى كلامى ماتريديه.

2. تهاجم عليه اشاعره

الف) نسبت بدعت گذارى به ماتريديه و اشاعره

شمس سلفى مى گويد:

انّ الماتريدية وزملاءهم الأشعرية فرقة مبتدعة كلامية مناهل القبلة، وليسوا من اهل السنة المحضة ... (1)

همانا ماتريديه و دوستانشان اشاعره فرقه اى بدعت گزار كلامى از اهل قبله اند، و از اهل سنت خالص نمى باشند ...

ب) نسبت خرافه و مخالفت با قرآن به عقيده اشاعره و ماتريديه

او نسبت بطلان، خرافه و مخالفت صريح با قرآن و عقيده صحابه به عقيده اشعريه، ديوبنديه و كوثريه از ماتريديه مى دهد، آنجا كه مى گويد:

عقيدة الأشعرية والديوبندية والكوثرية من الماتريدية- انّ رسول الله (ص) حي في قبره حياة دنيوية- عقيدة باطلة خرافية مخالفة لصريح القرآن وعقيدة صحابة رسول الله (ص) ...(2)

عقيده اشاعره و ديوبنديه و كوثريه از ماتريديه كه رسول خدا (ص) در قبرش زنده است و حيات دنيوى دارد، عقيده اى است باطل و خرافى و مخالف با صريح قرآن و عقيده صحابه پيامبر (ص) مى باشد ...


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، ص 395.
2- همان، ص 443.

ص112

او ادعا مى كند كه ابن تيميه روى ماتريديه و اشاعره را سياه كرده است.

شمس سلفى در اين باره مى گويد:

ولقد أفحم شيخ الإسلام هؤلاء الماتريدية والأشعرية لما ادعوا انّ اثبات العلو والاستواء والنزول وغيرها يستلزم التشبيه ..(1)

شيخ الاسلام- ابن تيميه- روى اين ماتريديه و اشاعره را سياه كرده است آنجا كه ادعا كرده اند كه اثبات علوّ و استواء و نزول و ديگر صفات براى خداوند مستلزم تشبيه است ...

ج) اتهام تأثيرپذيرى ماتريديه و اشاعره از يهود

شمس سلفى ادعا مى كند كه تأويلات ماتريديه و اشاعره از يهود گرفته شده است.

او در اين باره مى گويد:

تأويلات الماتريدية وزملائهم الأشعرية مأخوذة عن شيوخهم المعتزلة ... عن طالوت اليهودي الذي هو اول من صنّف في القول بخلق التوراة وكان زنديقاً افشي الزندقة عن خاله، و أبي زوجه: لبيد بن الأعصم اليهودي الذي سحر النبي (ص) وكان يقول بخلق التوراة. (2)

تأويلات ماتريديه و دوستانشان اشاعره برگرفته از شيوخ معتزله و ... از طالوت يهودى است كه اول كسى به حساب مى آيد كه در قول به خلق تورات كتاب تصنيف كرده است، و او كافرى بود كه كفر را گسترش داد. و نيز برگرفته از دايى او و پدر همسرش


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، ص 491.
2- همان، ج 2، ص 243.

ص113

لبيد بن اعصم يهودى است كه پيامبر (ص) را سحر كرد و قائل به خلق تورات بود.

3. تهاجم به فرقه ديوبنديه

الف) حمله به جماعت تبليغى

شمس سلفى در اين باره مى گويد:

امّا غلاة الديوبندية فلهم شعبتان:

الأولى: شعبة التربية والتبليغ وهي المعنية بجماعة التبليغ. فجماعة التبليغ كما انّهم ديوبندية اقحاح كذلك ماتريديه اجلاد، ويحملون افكاراً صوفية خطيرة وبدعاً قبورية كثيرة ...(1)

امّا غاليان ديوبنديه داراى دو شعبه اند: يكى شعبه تربيت و تبليغ كه مقصود از آن همان جماعت تبليغى است. پس جماعت تبليغى همان گونه كه ديوبندى متعصب اند همچنين ماتريدى تند مى باشند و داراى افكار صوفى خطرناك و بدعت هاى قبورى بسيارى هستند ...

ب) نسبت خرافه پرستى به علماى جماعت تبليغ

او مى گويد:

وقد ذكر شيخ جماعة التبليغ (شيخ الحديث محمّد زكريا) رحمه الله وسامحه قصة خرافة قبورية اخرى ... (2)

شيخ جماعت تبليغ، شيخ حديث محمّد زكريا، خداوند او را رحمت كرده و از او درگذرد، قصه خرافى قبورى ديگرى دارد ...


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 3، ص 303.
2- همان، ص 308.

ص114

ج) نسبت بدعت گذارى به علماى ديوبند

شمس مى گويد:

عند الديوبندية شي ء كثير من التبركات البدعية؛ كالتبرك بالحجرة الشريفة والغلاف وتمور المدينة ونواها وتراب الحجرة. بل بقماش المدينة المنورة وثيابها، بل التبرك بالزيت المحروق وشربه للتبرك. والتبرك بقبره (ص) وموضع جلوسه وما مسّته يده وما مرت عليه قدمه وكذا المنبر. (1)

نزد ديوبنديه بسيارى از تبركات است كه بدعت به حساب مى آيد؛ همچون تبرك به حجره شريفه و غلاف و خرماهاى مدينه و هسته هاى آن و خاك حجره، بلكه به قماش مدينه منوره و لباس هاى آن، بلكه تبرك به روغن سوخته شده و خوردن آن به جهت تبرك، و تبرك به قبر پيامبر (ص) و موضع نشستن حضرت و آنچه كه دست حضرت آن را مسّ كرده و يا قدم او از آنجا گذشته است و نيز منبر آن حضرت.

د) نسبت خرافه پرستى به علماى ديوبند

شمس سلفى مى گويد:

لقد نسجت الديوبندية عجائب الأساطير حول هذه الخرافة ...(2)

علماى ديوبنديه قصه هاى عجيبى را درباره اين خرافه ساخته و بافته اند ...


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 3، صص 305- 306.
2- همان، ص 307.

ص115

وى همچنين مى گويد:

انّ بدع الديوبندية وافكارهم القبورية والصوفية لاتدخل في نطاق الحصر.(1)

همانا بدعت هاى علماى ديوبند و افكار قبورى و صوفى آنها داخل در محدوده شمارش نمى شود.

ه) نسبت تحريف و تقليد كوركورانه به علماى ديوبنديه

او در اين باره مى گويد:

... والديوبندية ائمة في العلوم النقلية والعقلية، كما هم في قمة من الزهد والتأله، وهم خدموا الاسلام وحاربوا الشرك والبدع إلى حدّ كبير، غير انّهم حرّفوا الاحاديث إلى مذهبهم الحنفي الفقي والكلامي الماتريدي، كما يتّضح من كتبهم، وهم في غاية من التعصب للمذهب الحنفي والتقليد الأعمي حتّى جعلوا كثيراً من الأحاديث حنفية بالتأويلات الباطلة. كما انّهم ناصبوا العداء ل- (اهل السنة)

الذين يسميهم المغرضون باسم (الوهابية)، فيسبونهم أشنع السباب، وينبزونهم باشنع الألقاب ... وعند كثير منهم بدع قبورية كما يشهد عليهم كتابهم (المهند على المفند) ل- (الشيخ خليل احمد السهارنفوري) وهو اهمّ كتب الديوبندية وعليه توقيعات لكبار علمائهم ... (2)

... علماى ديوبنديه در علوم نقلى و عقلى امام مى باشند همان گونه كه در زهد و خداشناسى زبانزدند، آنان خدمت گزار اسلام بوده و با


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 3، ص 314.
2- همان، ج 1، صص 246 و 247.

ص116

شرك و بدعت ها تا حدّ زيادى مقابله نمودند، ولى احاديث را طبق مذهب حنفى فقهى و كلامى ماتريدى خود تحريف كردند، همان گونه كه از كتاب هاى آنها واضح مى شود. افكار آنان در نهايت تعصب نسبت به مذهب حنفى و تقليد كوركورانه است، به حدّى كه بسيارى از احاديث را با تأويلات باطل مطابق مذهب حنفى خود معنا كرده اند همان گونه كه آنان به اهل سنت كه مغرضان، آنها را (وهابى) ناميده اند، دشمنى نموده و با شديدترين تعبيرات آنها را سبّ كرده و بدترين لقب ها را مى دهند ... و نزد بسيارى از آنها داراى بدعت هاى قبورى، همان گونه كه كتاب (المهند على المفند) از شيخ خليل احمد سهارنفورى، شاهد بر اين مطالب مى باشد. كتابى كه از مهم ترين كتاب هاى ديوبنديه به حساب مى آيد و داراى تعليقاتى از بزرگان علماى ديوبنديه است ...

و) اتهام به بزرگان مدرسه ديوبند

شمس سلفى درباره خليل احمد بن مجيد على هندى سهارنفورى صوفى ديوبندى (1346 ه. ق) از بزرگان ائمه ديوبنديه و صاحب كتاب «بذل المجهود فى شرح سنن ابى داود» مى گويد:

كان مع امامته وتفوقه في العلوم، شديد التعصب للمذهب الحنفي، صوفياً خرافياً، عنده كثير من بدعهم، كما كان عنده بدع قبورية ... وكان ايضاً شديد العداوة للحركة السلفية التي يسميها المغرضون «الوهابية»، بدليل كتابه الآتي ذكره «المهنّد على المفنّد»، وهو اوثق مصدر على الإطلاق في بيان عقائد الديوبندية. وعداوتهم للعقيدة السلفية، ومكتظ بالبدع الصوفية،

ص117

طافح بالخرافات القبورية والعقيدة الماتريدية. والكتاب عليه توقيعات وتقريظات من (65) عالماً من كبار علماء الديوبندية وغيرهم. واخيراً طبع من ترجمته إلى اللغة الأردية واضافة لبدع اخري. وهذا ممّا يلفت النظر إلى انّ القوم إلى الآن على ما كانوا عليه في غابر الزمان.(1)

او با رهبرى و برتريش در علوم، تعصب بسيارى نسبت به مذهب حنفيه داشته و صوفى خرافه پرست مى باشد كه داراى بسيارى از بدعت هاى آنان است، همان گونه كه نزد او بدعت هاى قبورى هاست ... او نيز دشمنى بسيارى نسبت به حركت سلفى ها داشته است كه مغرضان آنها را (وهابى) مى نامند؛ به دليل كتابش (المهنّد على المفند) كه درباره اش سخن خواهيم گفت. اين كتاب معتبرترين منبع در بيان عقايد ديوبنديه مى باشد. و دشمنى آنان با عقيده سلفيه واضح است. آنها داراى عقايدى هستند كه برگرفته از بدعت هاى صوفى ها و پر از خرافات قبوريين و عقيده ماتريدى است. اين كتاب داراى امضاها و تقريضاتى از (65) عالم از بزرگان ديوبنديه و ديگران است، كه اخيراً به لغت اردو ترجمه شده و به آن بدعت هاى ديگرى نيز اضافه شده است. و اين مطلب قابل التفات و تأمل است كه بدانيم اين قوم تاكنون بر همان عقايدى هستند كه در زمان هاى پيشين داشته اند.

ز) مسخره كردن محمّد انور شاه كشميرى

وى ملقب به پيشواى زمانه نزد مدرسه ديوبنديه است و نزد بزرگان آن مكتب بسيار مورد تجليل و تكريم مى باشد، شمس وهابى سلفى


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، ص 338.

ص118

درباره او مى گويد:

... ومع جلالته وامامته في العلوم كان عدواً لدوداً للامام مجدد الدعوة محمّد بن عبدالوهاب التميمي (1206 ه. ق). فمن امثلة ذلك ما يقول في حق هذا الامام العظيم عدواناً وبهتاناً: امّا محمد بن عبدالوهاب النجدي، فانّه كان رجلًا بليداً قليل العلم، فكان يتسارع إلى الحكم بالكفر ... هذه حال امام العصر، فما بالك بمن دونه ...(1)

... او با جلالت قدر و پيشوايى در علوم، دشمن سرسخت امام مجدد دعوت، محمّد بن عبدالوهاب تميمى (1206 ه. ق) است. و از جمله مثال هاى آن اين است كه وى در مورد اين امام عظيم از روى دشمنى و بهتان مى گويد اين است كه محمّد بن عبدالوهاب نجدى مردى كند ذهن، داراى علمى اندك بوده و سريعاً حكم به كفر افراد مى كرده است ... اين حال پيشواى زمانه شان است تا چه رسد به افراد پايين تر از آنها ...

4. اتهامات به فرقه بريلوى

الف) نسبت نوكرى اجانب به رئيس فرقه بريلوى

صلاح الدين مقبول احمد وهابى در كتاب «دعوة شيخ الاسلام ابن تيمية واثرها على الحركات الاسلامية المعاصرة» درباره رئيس اين فرقه مى گويد:

ومن ابرز هؤلاء العلماء لسادتهم الإنجليز المدعو: احمدرضا


1- الماتريدية وموقفهم من الاسماء والصفات الالهية، ج 1، ص 339.

ص119

البريلوي (1272- 1340 ه. ق) حامل لواء التكفير والتفريق بين المسلمين في شبه القارة الهندية ورأس الفرقة البريلوية. (1)

از بارزترين اين جيره خواران رهبران انگليسى شخصى است به نام احمد رضا بريلوى (1272- 1340 ه. ق)، كه پرچم دار تكفير و تفرقه بين مسلمانان در شبه قاره هند و رهبر فرقه بريلويه است.

ب) نسبت انحراف به عقايد بريلويه

مقبول احمد مى گويد:

انحرفت البريلوية- وهي شريكة الديوبندية وجماعة التبليغ في المذهب الفقهي- تماماً عن الصراط المستقيم في الأمور العقائدية ...

وامّا التوسل بالأنبياء والصالحين، والاستغاثة بالأموات، والذبح لغير الله وتجصيص القبور واضاءة السرج عليها والتمسح بها والسجود لها، وتقديم النذور اليها، فهي- عندهم- من الأساسيات الدينية المفروغ منها التي لاتحتاج إلى مراجعة ... (2)

بريلويه كه شريك فرقه ديوبنديه و جماعت تبليغ در مذهب حنفى هستند، همگى از راه مستقيم در امور اعتقادى انحراف پيدا كرده اند ... و امّا توسل به انبيا و صالحان و استغاثه به اموات و ذبح براى غير خدا و گچ كارى قبرها و روشن كردن چراغ ها بر قبرها و دست كشيدن و سجده و تقديم نذرها براى آنها- نزد بريلويه- از اساسيات دينى مسلّم به حساب مى آيد كه احتياج به مراجعه به مدارك ندارد ...

ج) نسبت ترويج شرك و بت پرستى به بريلويه


1- دعوة شيخ الاسلام ...، ج 2، صص 605- 606.
2- همان، ص 607.

ص120

مقبول احمد در اين باره مى گويد:

كلام البريلوي هذا يكفي لفهم عقيدته التي يريد ان يربّي عليها طائفته. وبشاعة استدلاله بالكتاب والسنة على ترويج الشرك والوثنية بين المسلمين- بدون حياء- تشير إلى ما يكنّه من النوايا الخبيثة لاستئصال قواعد الإسلام الصلبة وهدم بنائه الشامخ وتشويه عقائده الصافية من اكدار الشرك والوثنية.(1)

اين كلام بريلوى براى فهم عقيده او كه مى خواهد بر آن، طائفه اش را تربيت كند كافى است. و زشتى استدلال او به قرآن و سنت بر ترويج شرك و بت پرستى بين مسلمانان- بدون هيچ حيائى- اشاره به نيت هاى خبيثى دارد كه آنها در دل خود دارند تا پايه هاى محكم اسلام را قطع كرده و ساختمان شامخ آن را خراب نمايند و عقائد خالص از كدورت هاى شرك و بت پرستى را مشوّه جلوه دهند.

د) نسبت خونخوارى به علماى بريلويه

صلاح الدين مقبول احمد وهابى مى گويد:

وجد البريلوي- كما وجد غيره من أهل البدع والأهواء- هذه الدعوة المباركة إلى التوحيد الخالص اكبر عائق في سبيل نشر ضلالاتهم وامتصاص دماء المسلمين واموالهم ونهب ثرواتهم بالشعوذة والدجل والخديعة. (2)

بريلوى و ديگران از اهل بدعت ها و هواهاى نفسانى، اين دعوت


1- دعوة شيخ الاسلام ...، ج 2، ص 608.
2- همان، ص 611.

ص121

مبارك به سوى توحيد خالص را بزرگ ترين مانع در راه انتشار گمراهى ها و مكيدن خون هاى مسلمانان و اموال آنان و غارت ثروت هايشان از راه جادو و دغل و مكر و حيله، مى داند.

5. تهاجم وهابيان بر ضد گروه جماعت اسلامى

اشاره

از آنجا كه گروه جماعت اسلامى از اهل سنت با وهابيان و عقايد آنها مخالف اند و بر ضد آنها كار كرده و تبليغ مى كنند و تأليف دارند لذا وهابيان شديداً آنها و افكارشان را مورد حمله قرار داده اند كه از آن جمله شيخ وهابى نذير احمد كشميرى است كه كتابى را با نام «خلاصه دين الجماعة الاسلامية» بر ضد آنها تأليف كرده است. همچنين شيخ وهابى نزار ابراهيم عجمى نيز بر ضد آنها كتابى به نام «وقفات مع جماعة التبليغ الاسلامية» تأليف نموده است.

انتقاد وهابيان از ابوحنيفه

عبدالعزيز بن فيصل راجحى از علماى وهابى در كتاب «قمع الدجاجة» مى نويسد:

... فمعلوم تساهل الأحناف في قبول الأحاديث، فاحتجاجهم بالرأي غالب عليهم، حتّى اصبحوا لايعرفون إلّا به، فهم اهل الرأي و غيرهم أهل الأثر.

وابوحنيفة نفسه- مع امامته في الفقه- إلّا انّه لم يكن صاحب حديث، بل احاديثه القليلة التي رواها ضُعِّف لاجلها و رُدّت؛ لذا لم يخرج له الشيخان شيئاً قطّ، بل حتّى اهل السنن الأربع لم يرووا له شيئاً، عدا حديث واحد عند النسائي، اختلف فيه: هل

ص122

المذكور في سنده ابوحنيفة النعمان بن ثابت أو غيره؟

ولا يكاد يسلم لأبي حنيفة حديث رواه؛ فان سلم منه هو لم يسلم من ضعف غيره، فأين المنهج المتشدّد؟! و ممّن اخذه؟! (1)

... معلوم است كه حنفى ها در پذيرش احاديث تساهل دارند، و در غالب موارد به رأى خود استدلال مى كنند تا جايى كه به اين عنوان شناخته مى گردند، و لذا آنان اهل رأى و ديگران اهل حديث اند. و خود ابوحنيفه- با اينكه امام در فقه است- ولى صاحب حديث نيست، بلكه احاديث كمى هم كه روايت كرده بدين جهت تضعيف و رد شده است. لذا بخارى و مسلم هيچ روايتى از او نقل نكرده اند، بلكه حتى صاحبان چهار سنن از او هيچ روايتى نقل نكرده اند، به جز يك حديث نزد نسايى كه در آن هم اختلاف است كه آيا كسى كه در سند او به نام ابوحنيفه آمده نعمان بن ثابت است يا ديگرى؟! و هيچ حديثى كه ابوحنيفه روايت كرده سالم نمانده، و اگر هم از ناحيه او سالم مانده از ناحيه ديگر تضعيف شده و از ناحيه ديگران سالم نمانده است، پس كجاست روش حديثى محكم او و از چه كسى اخذ كرده است.

او در ردّ يكى از مدافعان ابوحنيفه چند دليل آورده و مى گويد:

احدها: انّ عبدالله بن الإمام احمد لم يقل في أبي حنيفة شيئاً، و انّما روي باسانيده مابلغه عن ائمة السلف

كمالك، و الاوزاعي، و الثوري، و ابن المبارك، و غيرهم، و هم ائمة عدول.

الثاني: انّ كلام بعض ائمة السلف الذين روي اقوالهم عبدالله بن احمد في ابي حنيفة: هم معاصرون لابي حنيفة، و ادري به ممّن


1- قمع الدجاجة، راجحى.

ص123

جاء بعده و تمذهب بمذهبه، فهم- رحمهم الله- محكَّمون لامحكومون، و مقدّمون لامتقدّمون.

الثالث: انّ الانكار المجرد ليس بحجة، و قد تكاثر و تتابع كلام السلف في ابي حنيفة، فلاينكر و لايردّ الّا بحجة و دليل. (1)

يكى از آنها اينكه عبدالله بن امام احمد در حق ابوحنيفه چيزى نگفته، و تنها به اسانيدش آنچه را روايت كرده كه از امامان سلف همچون مالك و اوزاعى و ثورى و ابن مبارك و ديگران كه از امامان عادل اند به او رسيده است.

دوم: اينكه كلام برخى از امامان سلف كه اقوالشان را عبدالله بن احمد درباره ابوحنيفه روايت كرده همگى معاصر با او هستند و از آيندگان و پيروان او نسبت به او داناترند، پس آنان- رحمهم الله- حاكمند و نه محكوم، و مقدمند و نه متأخر.

سوم: اينكه انكار مجرد حجّت نيست، و چه بسيار پيشينيان درباره ابوحنيفه سخن گفته و كسى انكار نكرده و ردّ نمى شود مگر به حجت و دليل.

او همچنين مى گويد:

انّ اباحنيفة ليس معصوماً حتّى نطعن في غيره من ائمة الإسلام، إذا جرحوه او تكلّموا فيه، بل الأقرب صحة كلامهم و امضاء قولهم، لو تعارض الأمران؛ اما عدالة أبي حنيفة او صوابهم.(2)

همانا ابوحنيفه معصوم نيست تا در غير او از امامان طعن زنيم، در


1- قمع الدجاجة، ص 151.
2- همان، ص 147.

ص124

صورتى كه آنان او را جرح كرده و درباره او سخن گفته باشند، بلكه نزديك تر به حق صحت كلام آنان و امضاى گفتارشان است، در صورتى كه دو امر با يكديگر تعارض داشته باشد؛ يا عدالت ابوحنيفه يا به حق بودن آنان.

6. تهاجم وهابيان بر ضدّ شيعه

وهابيان علاوه بر حمله به ساير فرق اسلامى، حملات شديدى را عليه مكتب اهل بيت: ترتيب داده اند. يكى از انگيزه هاى تهاجم وسيع وهابيت بر ضدّ مذهب اهل بيت:، ترس ووحشت آنان از گسترش فرهنگ برخاسته از قرآن و عترت در ميان جوانان ودانشمندان تحصيل كرده واستقبال آنان از اين مكتب نورانى مطابق با سنّت راستين محمّدى (ص) است. به چند نمونه توجّه كنيد:

دكتر عصام العماد، فارغ التحصيل دانشگاه «الإمام محمّد بن سعود» در رياض وشاگرد بن باز (مفتى اعظم سعودى) وامام جماعت يكى از مساجد بزرگ صنعاء بود كه از مبلّغين وهابيت در يمن محسوب مى شد. وى كه كتابى نيز در اثبات كفر وشرك شيعه تحت عنوان «الصلة بين الإثنيعشرية وفرق الغلاة» نوشته است، با آشنايى با يكى از جوان هاى شيعه، با فرهنگ نورانى تشيع آشنا شد واز فرقه وهابيت دست كشيد وبه مذهب شيعه مشرّف گرديد

دكتر عصام در كتابى كه به همين مناسبت تأليف نموده، مى نويسد:

وكلّما نقرأ كتابات إخواننا الوهّابيّين نزداد يقيناً بأنّ المستقبل للمذهب الاثنى عشري؛ لأنّهم يتابعون حركة الانتشار السريعة

ص125

لهذا المذهب في وسط الوهّابيّين وغيرهم من المسلمين. (1)

و هر اندازه كه كتاب هاى برادران خود از وهابيان را مى خوانيم، به يقينمان اضافه مى شود كه آينده براى مذهب دوازده امامى است؛ زيرا آنان به دنبال حركت سريع براى اين مذهب در بين وهابيان وديگر مسلمانان مى باشند.

آن گاه از قول شيخ عبدالله الغُنيمان استاد «الجامعة الإسلامية» در مدينة

منوّره نقل مى كند:

إنّ الوهّابيّين على يقين بأنّ المذهب (الاثنى عشر) هو الّذي سوف يجذبُ إليه كلّ أهل السنَّة وكلّ الوهّابيّين في المستقبل القريب. (2)

وهّابيان به يقين دريافته اند، تنها مذهبى كه در آينده، اهل سنّت ووهّابيت را به طرف خود جذب خواهد كرد، همان مذهب شيعه امامى است.

آقاى شيخ ربيع بن محمّد، از نويسندگان بزرگ سعودى مى نويسد:

وممّا زاد عجبي من هذا الأمر أنّ إخواناً لنا ومنهم أبناء أحد العلماء الكبار المشهورين في مصر، ومنهم طلّاب علم طالما جلسوا معنا في حلقات العلم، ومنهم بعض الإخوان الّذين كنّا نُحْسن الظنَّ بهم؛ سلكوا هذا الدَرب، وهذا الاتّجاه الجديد هو (التشيّع)، وبطبيعة الحال أدركت منذ اللحظة الأولى أنّ هؤلاء الإخوة- كغيرهم في العالم الإسلامي- بهرتهم أضواء


1- المنهج الجديد والصحيح في الحوار مع الوهّابيّين، ص 178.
2- همان.

ص126

الثورة الإيرانيّة. (1)

و از جمله امورى كه تعجبم را از اين جهت زياد كرده اين است كه برادرانى از ما واز آن جمله فرزندان يكى از علماى بزرگ ومشهور در مصر وهمچنين طالبان علمى كه مدتى طولانى با ما در حلقه هاى علم مجالست داشته اند، ونيز برخى از برادرانى كه ما حسن ظنّ به آنها داشتيم، اين راه وروش را دنبال كرده اند، واين راه جديد همان «تشيع» است. وبه طبيعت حال، من از اولين لحظه درك كردم كه اين برادران را همانند ديگر افراد در عالم اسلام، پرتوهاى چشمگير انقلاب ايران مبهوت كرده است.

شيخ محمّد مغراوى از ديگر نويسندگان مشهور وهّابى مى گويد:

بعد انتشار المذهب الإثنى عشري في مشرق العالم الإسلامي، خفت على الشباب في بلاد المغرب ... (2)

بعد از انتشار مذهب دوازده امامى در شرق عالم اسلامى، بر جوانان در كشورهاى مغرب ترسيدم ...

دكتر ناصر بن عبدالله بن على قفارى استاد دانشگاه هاى مدينه مى نويسد:

وقد تشيّع بسبب الجهود الّتي يبذلها شيوخ الإثنى عشريّة من شباب المسلمين، ومن يطالع كتاب «عنوان المجد في تاريخ البصرة ونجد» يَهُولُه الأمر حيث يجدُ قبائل بأكملها قد تشيّعت.(3)

و به طور جزم به سبب كوشش هايى كه بزرگان دوازده امامى انجام


1- مقدّمه كتاب الشيعة الإماميّة في ميزان الإسلام، ص 5.
2- مقدّمة كتاب من سبَّ الصحابة ومعاوية فامّه هاويّة، ص 4.
3- مقدمة اصول مذهب الشيعةالإماميّة الاثنى عشريّة، ج 1، ص 9.

ص127

داده اند عدّه اى از جوانان مسلمان، شيعه شده اند. وهر كسى كتاب «عنوان المجد فى تاريخ البصرة ونجد» را مطالعه كند، اين امر او را به وحشت مى اندازد كه برخى از قبايل، تماماً شيعه شده اند.

جالب تر از اينها، سخن شيخ مجرى محمّد على محمّد نويسنده بزرگ وهّابى است كه مى گويد:

جاءني شابّ من أهل السنّة حيران، وسبب حيرته أنّه قد امتدت إليه أيدي الشيعة ... حتّى ظنّ المسكين أنّهم ملائكة الرحمة وفرسان الحقّ. (1)

يكى از جوان هاى اهل سنّت با حالت حيرت نزد من آمد. سبب حيرت او را جويا شدم، دريافتم كه دست شيعه به وى رسيده است ... اينكه جوان سنّى تصوّر كرده كه شيعيان، ملائكه رحمت وشير بيشه حق مى باشند.


1- انتصار الحق، صص 11 و 14.

ص128

ص129

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. احقاق الحق، قاضى نور الدين تسترى، قم، منشورات مكتبة آيت الله مرعشى.

2. ارشاد السارى، قسطلانى، طبع دار الفكر، 1420.

3. اصول مذهب الشيعة، ناصر بن عبدالله بن على قفارى، چاپ عربستان.

4. الأعلام، زركلى، بيروت، دار العلم للملايين، 1999 م.

5. اعيان الشيعه، سيد محسن امين عاملى، بيروت، دار التعارف للمطبوعات.

6. امل الآمل، محمد بن حسن حر عاملى، نجف اشرف، مطبعة الآداب.

7. انباء العمر بابناء العمر،ابن حجر عسقلانى.

8.انتصار الحق، محمد على محمد، دار طيبة للنشر و التوزيع، 1418.

9.بحارالانوار، محمدتقى مجلسى، تهران، دار الكتب الاسلامية.

10.البداية والنهاية، ابن كثير دمشقى.

11.البدعة، ابن فوزان، رياض، دار العاصمة، 1412.

12.تاريخ ابن قاضى شهبه.

ص130

13.تاريخ نجد، سنت جون فيلبى، قاهره، مكتبة مدبولى.

14.تحفة العالم فى شرح خطبة المعالم، محمدتقى مجلسى.

15.التنيبه و الردّ، ملطى، تحقيق زاهد كوثرى.

16.داعية و ليس نبياً، حسن بن فرحان مالكى، چاپ اول، دار الرازى، 1425.

17.دعوت شيخ الاسلام ابن تيميه، صلاح الدين مقبول احمد.

18.سلسلة الاحاديث الصحيحة، ناصر الدين البانى، رياض، مكتبة المعارف للنشر و التوزيع، 1415.

19.السلفية مرحلة زمنية، بوطى، دمشق، دارالفكر، 1417.

20. سنن ابن ماجه، بيروت، دارالفكر.

21.سنن نسائى، نسائى، دار الفكر، 1348.

22. شهداء الفضيلة، علامه امينى، قم، دار الشهاب.

23. الشهيد الاول فى المصادر العربية.

24.صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، بيروت، دارالفكر، 1401.

25. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيرى، بيروت، دار الفكر.

26. صفحات من تاريخ جزيرة العرب، محمد عوض خطيب، قم، مركز الغدير الدراسات الاسلامية.

27. عنوان المجد فى تاريخ جد، عثمان بن بشر نجدى حنبلى، رياض، دار الحبيب، 1420.

28.فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الافتاء، رياض، دارالوطن.

29.فتاوى علماء المسلمين بتحريم التنازل عن أى جزء من فلسطين، چاپ اردن.

30. فتاوى منار الاسلام، ابن عثيمين.

31. الفجر الصادق، جميل صدقى زهاوى، چاپ بغداد، 2004 م.

32. قمع الدجاجة، راجحى، چاپ اول، رياض، 1424.

33. كشف الشبهات، چاپ چهارم، چاپ قاهره، 1399.

ص131

34.الماتريدية و موقفهم من الاسماء و الصفات الالهية، شمس سلفى، چاپ دوم، رياض، 1419.

35. مجلة البحوث الاسلامية، مكة المكرمه.

36.مجمع الزوائد، هيثمى، بيروت، دار الكتب العلمية.

37.مخالفة الوهابية للقرآن و السنة، عمر عبدالسلام، دار الهداية.

38.مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر.

39.معجم رجال الحديث، آيت الله خويى، قم، مؤسسه امام خويى.

40.مقالات الكوثرى، چاپ مصر.

41.المنهج الجديد و الصحيح فى الحوار مع الوهابيين، سيد عصام العماد.

42.المهند على المفند، خليل احمد سهارنفورى.

43.وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى، تهران، دار الكتب الاسلامية.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109