نظام واسطه در خلقت

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : نظام واسطه در خلقت/ علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ، 1390.

مشخصات ظاهري : 145 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 978-964-540-287-5

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : شفاعت (اسلام)

موضوع : توسل

رده بندي كنگره : BP207/6 /ر55ن6 1390

رده بندي ديويي : 297/416

شماره كتابشناسي ملي : 2320347

ص1

اشاره

ص2

ص3

ص4

ص5

ص6

ص7

ص8

ص9

ص10

ديباچه

ص11

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به

ص12

زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهرهِ مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص13

يكى از موضوعات مهم و زيربنايى اختلافى بين وهابيان و ديگر علماى اسلامى از مذاهب مختلف، موضوع بودن واسطه بين خلق و خالق متعال در درخواست حاجات است كه وهابيان شديداً آن را انكار كرده و ديگران آن را ثابت بلكه امرى ضرورى مى دانند. اينك جا دارد به اين موضوع مهم بپردازيم.

ص14

ديدگاه وهابيان

ص15

ابن تيميه مى گويد:

... و ان اراد بالواسطة انّه لابدّ من واسطة في جلب المنافع و دفع المضار، مثل ان يكون واسطة في رزق العباد و نصرهم و هداهم، يسألونه ذلك و يرجعون اليه فيه، فهذا من اعظم الشرك الذي كفّر الله به المشركين، حيث اتخذوا من دون الله اولياء و شفعاء يجتلبون بهم المنافع و يجتنبون المضار، لكن الشفاعة لمن يأذن الله له فيها. (1)

... و اگر مقصود از واسطه اين است كه بايد واسطه اى در جلب منافع و دفع ضررها باشد مثل اينكه واسطه اى در روزى بنده ها و يارى و هدايت آنها ضرورى است و اين كارها را از او خواسته و در آن به او رجوع مى كنند، اين از بزرگ ترين نوع شركى است كه خداوند مشركان را به آن تكفير كرده است؛ چراكه آنان غير خدا


1- الواسطة بين الحق و الخلق، ابن تيميه، ص 20.

ص16

را ولى و شفيع خود قرار داده اند كه به واسطه آنها جلب منافع و اجتناب ضررها مى كردند، ولى شفاعت براى كسى است كه خداوند براى او در آن اذن داده است.

و نيز در ادامه مى گويد:

... فمن جعل الملائكة و الانبياء وسائط يدعوهم و يتوكل عليهم و يسألهم جلب المنافع و دفع المضار، مثل أن يسألهم غفران الذنب و هداية القلوب و تفريج الكروب و سدّ الفاقات، فهو كفر بإجماع المسلمين. (1)

... پس هر كس ملائكه و انبيا را واسطه هايى قرار دهد كه آنها را مى خواند و بر آنها توكل كرده و جلب منافع و دفع ضررها را از آنها درخواست مى كند؛ مثل آنكه از آنها درخواست بخشش گناه و هدايت قلب ها و برطرف شدن گرفتارى ها و بسته شدن ندارى ها مى خواهد، اينها به اجماع مسلمين كفر است.

نظام واسطه و وسيله از ديدگاه قرآن كريم

اشاره


1- الواسطة بين الحق و الخلق، ص 20.

ص17

اشاره

عالم طبيعت ومعنويات هر دو از نظام اسباب ومسببات برخوردارند به اين معنا، همان گونه كه در نظام طبيعت براى به دست آوردن مقصودمان با توكل بر خدا به سراغ اسباب مى رويم، در مسائل معنوى وغير طبيعى نيز با اتكا به امداد الهى واينكه همه امور به دست اوست به سراغ اسباب رفته واز آنان مدد مى خواهيم كه در حقيقت مدد خواستن از آنها مدد خواستن از خداست.

عمرو بن اميه مى گويد:

قال رجل للنبي (ص): ارسل ناقتي و اتوكّل؟ قال: اعقِلها و توكّل. (1)

مردى به رسول خدا (ص) عرض كرد: شترم را رها مى كنم و به خدا توكل مى نمايم. حضرت فرمود: پايش را ببند و به خدا توكل كن.

انس مى گويد:


1- صحيح ابن حبّان، ح 731، مستدرك حاكم، ج 3، ص 623.

ص: 18

انّ النبي (ص) دخل مكة يوم الفتح و علي رأسه المغفر. (1)

همانا پيامبر (ص) در روز فتح [مكه] داخل مكه شد در حالى كه بر سرش كلاه خود بود.

يعنى با آنكه خداوند مى فرمايد: (فَاللهُ خَيْرٌ حافِظاً) و به يقين از پيامبرش محافظت مى كند ولى رسول خدا (ص) براى دفع خطر، واسطه اى به نام كلاهخود را روى سر مى گذارد.

اقسام سبب

نظام اسباب بر دو قسم است:

1. نظام اسباب مادى به اينكه شى ء مادى سبب شى ء مادى ديگر شود؛ خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ اللهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلي بَلَدٍ مَيِّتٍ) (فاطر: 9)

خداوند كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرهايى را به حركت درآورند؛ سپس ما اين ابرها را به سوى زمين مرده اى رانديم.

2. نظام اسباب معنوى كه شيى ء معنوى سبب براى شى ء معنوى ديگر مى شود؛

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) (اسراء: 82)

و از قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ وستمگران را جز خسران [و زيان] نمى افزايد.


1- صحيح بخارى، ح 1846 و 3044 و 4286 و 5808؛ صحيح مسلم، ح 1357.

ص19

در اين آيه قرآن به عنوان شفا و رحمت براى مؤمنان معرفى شده كه هر دو امرى غيبى است.

انواع واسطه در اصطلاح قرآن

اشاره

قرآن كريم نظام واسطه و شفاعت را در دو مورد استعمال كرده است؛ يكى در نظام تكوين كه به آن واسطه و شفاعت تكوينى مى گويند و ديگرى در نظام تشريع كه آن را وسائط و شفاعت تشريعى مى نامند.

1. واسطه و شفاعت تكوينى

اشاره

از جمله حقايقى كه قرآن كريم به آن اشاره كرده اينكه تمام حوادث آسمانى و زمينى از زندگى و مرگ و روزى و ... همگى داراى اسباب و عللى است. و اين مطلبى است كه عقل نيز آن را اثبات كرده، به اين معنا كه نظام طبيعى قائم بر اساس سلسله اى از اسباب و مسببات مى باشد، و اين مطلب فطرى نيز مى باشد.

مقصود از سبب و علت آن است كه هرگاه امرى يا مجموع امورى در طبيعت تحقق يابد در كنار آن امر ديگر تحقق مى پذيرد كه به آن معلول يا مسبب مى گويند و اين امرى است كه استقرار و منطق احتمال آن را به

اثبات رسانده است، گرچه تمام امور به اذن و اراده خداوند متعال مى باشد؛ به اين معنا كه عمل اسباب و تأثير آن همگى به قدرت دادن خداوند متعال در حدوث و بقاست.

لذا امام على (ع) به عباية بن ربعى اسدى كه از او راجع به استطاعت سؤال كرده بود فرمود:

ص20

انّك سألت عن الاستطاعة، فهل تملكها من دون الله أو مع الله؟ ...(1)

تو از استطاعت سؤال كردى، آيا تو آن را بدون خدا مالكى يا با خدا؟ ...

در نتيجه نظام سببيت در عالم وجود قائم است و رابطه بين علت و معلول و سبب و مسبب امرى ضرورى است، ولى اين قوانين و علايق ضرورى به نحو استقلال عمل نمى كنند، بلكه خداوند است كه ضرورت را به آنها داده و از اراده او جدا نيستند و حدوثاً و بقاءً به او وابسته اند.

علامه طباطبايى (ره) در اين باره مى نويسد:

وقد بيّن القرآن الشريف علي ما يفهم من ظواهره قوانين عامة كثيرة في المبدأ و المعاد و ما رتّبه الله تعالي من أمر السعادة و الشقاوة، ثم خاطب النبي (ص) بقوله: (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ) (2)، لكنّها جميعاً قوانين كلية ضرورية، إلّا انّها ضرورية لا في انفسها و باقتضاء من ذواتها، بل بما افاده الله سبحانه عليها من الضرورة و اللزوم. و إذا كانت هذا الحكومة العقلية القطعية من جهته تعالي و بأمره و ارادته، فمن البيّن انّ فعله تعالي لايجبره تعالي علي مؤدي نفسه و لايغلبه في ذاته، فهو سبحانه القاهر الغالب ... (3)

قرآن شريف همان گونه كه از ظواهرش به دست مى آيد قوانين


1- بحارالانوار، ج 1، ص 39.
2- نحل: 89.
3- الميزان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 254.

ص21

عمومى بسيارى را درباره مبدأ و معاد و آنچه را خداوند متعال از امر سعادت و شقاوت مرتب كرده بيان نموده است، سپس پيامبر (ص) را مورد خطاب قرار داده كه (ما بر تو قرآن را نازل كرديم كه بيانگر هر چيزى است)، ولى آيات قرآن بيان نموده همواره قوانين كلّى، ضرورى است، ولى ضرورى بودنش فى نفسه و به اقتضاى ذاتى آن نيست، بلكه به جهت آن ضرورت و لزومى است كه خداوند سبحان افاده كرده است. از اين رو وقتى اين حكومت عقلى قطعى از جهت خداوند متعال و به امر و اراده بود روشن است كه فعلش او را مجبور در كارها و مغلوب در ذاتش نمى كند، چرا كه خداوند سبحان قاهر غالب است ...

و اين مطلبى است كه از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود، آنجا كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) (فاطر: 15)

اى مردم شما (همگى) نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است كه بى نياز وشايسته هرگونه حمد وستايش است.

آيات واسطه و شفاعت تكوينى

در قرآن كريم كلمه «شفاعت» و «واسطه» در مورد تكوين به كار رفته و مقصود به آن واسطه بودن اسباب و علل بين خداوند متعال و بين مسبّبات در تدبير امر و تنظيم وجود و بقاى آنهاست، به اين معنا كه هر سببى از اسباب نزد خداوند متعال براى مسبّبش شفاعت مى كند با تمسك به صفات فضل وجود خداوند براى رساندن نعمت وجود به مسبّب.

ص22

1. خداوند سبحان مى فرمايد:

(اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ) (بقره: 255)

هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده، كه قائم به ذات خويش است، وموجودات ديگر، قائم به او هستند؛ هيچگاه خواب سبك وسنگينى او را فرا نمى گيرد؛ (و لحظه اى از تدبير جهان هستى، غافل نمى ماند؛) آنچه در آسمان ها وآنچه در زمين است، از آن اوست؛ كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟

در توضيح اين آيه و انطباق شفاعت در آن بر شفاعت تكوينى مى گوييم: خداوند متعال در صدر آيه اشاره مى كند به اين مطلب كه سلطنت مطلق در نظام وجود براى اوست، و هيچ تصرفى نيست جز آنكه براى او و از ناحيه او مى باشد. و اين معنايى است كه از كلمه «قيوم» استفاده مى شود. حال ممكن است كسى اشكال كند كه در اين صورت اسباب و علل موجود در عالم چه جايگاه و شأنى در نظام تكوين دارند؟

خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ)؛ يعنى تصرف اين علل و اسباب در اين موجودات مسبّبات و معلولات همگى به نحو واسطه گرى است و شفاعت در موارد مسببات به اذن خداوند سبحان مى باشد، و شفاعت آن موقعى با سلطنت الهى منافات دارد كه به اذن و مشيت او منتهى نگردد و مستقل عمل كند.

ص23

2. و نيز مى فرمايد:

(إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) (يونس: 3)

پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها وزمين را در شش روز [شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت، وبه تدبير كار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت كننده اى، جز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش كنيد! آيا متذكّر نمى شويد؟

صدر آيه مربوط به خلقت آسمان ها و زمين در شش روز است، و سپس تصريح بر وسعت قدرت خداوند متعال بر تمام مخلوقات كرده، آن گاه سخن از وجود شفيع در اين نظام همراه با اذن الهى به ميان آورده است. و چون آيه در مقام وصف ربوبيت و تدبير تكوينى است لذا بايد مراد از شفاعت در آيه را شفاعت در امر تكوين بدانيم، كه عبارت باشد از سببيتى كه در اسباب تكوينى است و مقصود به آن واسطه هاى بين حوادث و موجودات است.

3. و نيز مى فرمايد:

(اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ) (سجده: 4)

خداوند كسى است كه آسمان ها وزمين وآنچه را ميان اين دو است در شش روز [شش دوران] آفريد، سپس بر عرش (قدرت)

ص24

قرار گرفت؛ هيچ سرپرست وشفاعت كننده اى براى شما جز او نيست؛ آيا متذكّر نمى شويد؟

ملائكه از واسطه هاى نظام تكوين

مهم ترين وسائط در نظام تكوين، ملائكه هستند كه قرآن به كار واسطه گرى آنها تصريح كرده است.

خداوند متعال مى فرمايد: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند». (نازعات: 5)

و نيز مى فرمايد:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْني وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ ...) (فاطر: 1)

ستايش مخصوص خداوندى است آفريننده آسمان ها وزمين، كه فرشتگان را رسولانى قرار داد داراى بال هاى دوگانه وسه گانه وچهارگانه ....

همچنين مى فرمايد:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ* لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ) (انبياء: 26 و 27)

آنها [فرشتگان] بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند؛ و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند.

طوليت اسباب در نظام تكوين

علامه طباطبايى (ره) درباره واسطه بودن ملائكه در نظام تكوين و طوليت آن مى فرمايد:

ص25

ولاينافي هذا الذي ذكر في توسطهم بينه تعالي و بين الحوادث- اعني كونهم اسباباً تستند اليها الحوادث- استناد الحوادث الي اسبابها القريبة المادية؛ فانّ السببية طولية لا عرضية، أي انّ السبب القريب سبب للحادث، و السبب البعيد سبب للسبب، كما لاينافي توسّطهم و استناد الحوادث اليهم استناد الحوادث اليه تعالي و كونه هو السبب الوحيد لها جميعاً، علي ما يقتضيه توحيد الربوبية؛ فانّ السببية طولية كما سمعت لا عرضية.

فمثل الأشياء في استنادها إلي اسبابها المترتبة القريبة و البعيدة و انتهائها إلي الله سبحانه بوجه بعيد كمثل الكتابة يكتبها الانسان بيده و بالقلم، فللكتابه استناد إلي القلم ثم الي اليد التي توسلت إلي الكتابة بالقلم، و الي الانسان الذي توسل اليها باليد و بالقلم. و السبب بحقيقة معناه هو الانسان المستقل بالسببية، من غير ان ينافي سببيته استناد الكتابة بوجه الي اليد و الي القلم. (1)

اينكه ذكر شد كه عبارت باشد از واسطه بودن ملائكه بين خداوند و حوادث يعنى آنان اسبابى باشند كه حوادث به آنها نسبت داده شود. منافات ندارد كه حوادث به اسباب قريب مادى آن نسبت داده شود؛ چرا كه سببيت طولى است نه عرضى، به اين معنا كه سبب قريب سبب حادث است و سبب بعيد سبب است براى سبب، همان گونه كه واسطه بودن آنها و استناد حوادث به آنها منافاتى با استناد حوادث به خداوند متعال ندارد، و اينكه خداوند تنها سبب تمام اينهاست، آن گونه كه مقتضاى توحيد ربوبيت است؛ چرا كه سببيت طولى است نه عرضى.


1- الميزان، ج 20، ص 183.

ص26

پس مَثَل اشياء در استنادشان به اسباب مترتب قريب و بعيد بر آنها و انتهاء آنها به خداوند سبحان به وجه بعيد همانند كتابت است كه انسان با دست و قلم مى نويسد؛ زيرا كتابت به قلم استناد داده مى شود سپس به دستى كه با قلم وسيله براى كتابت بوده است، و نيز به انسانى كه وسيله كتابت با دست و قلم است.

و سبب به حقيقت معنايش همان انسان مستقل به سببيت است، بدون آنكه سببيتش منافات با استناد كتابت از جهتى به دست و قلم داشته باشد.

اعتقاد مشركان به واسطه و شفاعت در نظام تكوين

تعدادى از آيات قرآن كريم دلالت بر نفى واسطه گرى و شفاعت دارد ولى اكثر آنها در سياق نفى شفاعت و واسطه گرى در نظام تكوين از غير خداوند متعال است، كه همان واسطه و شفاعتى است كه بت پرستان و

مشركان براى شفيعان خود ثابت كرده بودند.

از جمله آن آيات قول خداوند سبحان است كه مى فرمايد:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالي عَمَّا يُشْرِكُونَ) (يونس: 18)

آنها غير از خدا، چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند، ونه سودى مى بخشد؛ و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدا هستند! بگو: آيا خدا را به چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها وزمين سراغ ندارد؟! منزه است او، وبرتر است از آن همتايانى كه قرار مى دهند.

و از آن جمله قول خداوند سبحان است كه مى فرمايد:

ص27

(قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ* وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ) (سبأ: 22 و 23)

بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد! (آنها هرگز گرهى از كار شما نمى گشايند، چرا كه) آنها به اندازه ذرّه اى در آسمان ها وزمين مالك نيستند، ونه در (خلقت ومالكيت) آنها شريكند، ونه ياور او (در آفرينش) بودند.

مراد از شفاعت در اين دو آيه، شفاعت در روز قيامت كه همان شفاعت تشريعى است نمى باشد، چرا كه بت پرستان اعتقادى به معاد نداشتند، بلكه مقصود به آن شفاعت در دنيا و امور دنيوى است كه براى ارباب خود بدون اذن خداوند معتقد بودند.

2. شفاعت و واسطه تشريعى

برخى از آيات دلالت بر شفاعت و واسطه گرى تشريعى دارد؛ به معناى اينكه عده اى در روز قيامت از گناهكاران شفاعت كرده و باعث ترفيع درجه عده اى نيز مى شوند.

الف) خداوند متعال از قول مشركان و كافران مى فرمايد:

(هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ) (اعراف: 53)

آيا آنها جز انتظار تأويل آيات (و فرا رسيدن تهديدهاى الهى)

ص28

دارند؟ آن روز كه تأويل آنها فرا رسد، (كار از كار گذشته، وپشيمانى سودى ندارد؛ و) كسانى كه قبلًا آن را فراموش كرده بودند مى گويند: فرستادگان پروردگار ما، حق را آوردند؛ آيا (امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند؟ يا (به ما اجازه داده شود به دنيا) بازگرديم، واعمالى غير از آنچه انجام

مى داديم، انجام دهيم؟! (ولى) آنها سرمايه وجود خود را از دست داده اند؛ ومعبودهايى را كه به دروغ ساخته بودند، همگى از نظرشان گم مى شوند. (نه راه بازگشتى دارند، ونه شفيعانى!)

ب) همچنين مى فرمايد:

(كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ* إِلَّا أَصْحابَ الْيَمِينِ* فِي جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ* عَنِ الْمُجْرِمِينَ* ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ* وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ* حَتَّي أَتانَا الْيَقِينُ* فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ) (مدثر: 38- 48)

(آرى) هر كس در گرو اعمال خويش است، مگر «اصحاب يمين» (كه نامه اعمالشان را به نشانه ايمان وتقوايشان به دست راستشان مى دهند)! آنها در باغ هاى بهشتند، وسؤال مى كنند ... از مجرمان: چه چيز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم، و اطعام مستمند نمى كرديم، و پيوسته با اهل باطل همنشين وهم صدا بوديم، و همواره روز جزا را انكار مى كرديم، تا زمانى كه مرگ ما فرا رسيد! از اين رو، شفاعت شفاعت كنندگان به حال آنها سودى نمى بخشد.

ص29

فخر رازى در تفسير اين آيه مى گويد:

احتج اصحابنا علي ثبوت الشفاعة للفسّاق بمفهوم هذه الآية و قالوا: انّ تخصيص هؤلاء بانّهم لاتنفعهم شفاعة الشافعين يدلّ علي انّ غيرهم تنفعهم شفاعة الشافعين. (1)

اصحاب ما بر ثبوت شفاعت براى فاسقان به مفهوم اين آيه احتجاج كرده اند و گفته اند: همانا اختصاص دادن آنان به اينكه شفاعت شافعان آنها را نفع نمى رساند، دلالت دارد بر اينكه غير آنها را شفاعت شافعان نفع مى دهد.

اقسام آيات واسطه و شفاعت تشريعى

اشاره

آيات شفاعت تشريعى بر دو قسم است:

1. آياتى كه شفاعت تشريعى را مختص به خدا مى داند

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلي رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) (انعام: 51)

و به وسيله آن (قرآن)، كسانى را كه از روز حشر ورستاخيز مى ترسند، بيم ده! (روزى كه در آن،) ياور وسرپرست و شفاعت كننده اى جز او [خدا] ندارند؛ شايد پرهيزگارى پيشه كنند.

و نيز مى فرمايد:

(وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ


1- التفسير الكبير، ج 3، ص 186.

ص30

ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَلاشَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ) (انعام: 70)

و رها كن كسانى را كه آيين (فطرى) خود را به بازى وسرگرمى گرفتند، وزندگى دنيا، آنها را مغرور ساخته، وبا اين (قرآن)، به آنها يادآورى نما، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند! (و در قيامت) جز خدا، نه ياورى دارند، ونه شفاعت كننده اى! و (چنين كسى) هرگونه عوضى بپردازد، از او پذيرفته نخواهد شد، آنها كسانى هستند كه گرفتار اعمالى شده اند كه خود انجام داده اند؛ نوشابه اى از آب سوزان براى آنهاست؛ وعذاب دردناكى به خاطر اينكه كفر مى ورزيدند (و آيات الهى را انكار) مى كردند.

همچنين مى فرمايد:

(قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) (زمر: 44)

بگو: تمام شفاعت از آن خداست، (زيرا) حاكميت آسمان ها وزمين از آن اوست وسپس همه شما را به سوى او بازمى گردانند!

2. آياتى كه شفاعت را براى غير خدا ثابت كرده است

از برخى آيات استفاده مى شود كه غير از خداوند شفيعانى هستند كه شفاعتشان در محدوده و شرايط خاصى مورد قبول واقع مى شود.

خداوند سبحان مى فرمايد:

ص31

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) (مريم: 87)

آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسى كه نزد خداوند رحمان، عهد وپيمانى دارد.

و نيز مى فرمايد:

(يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا) (طه: 109)

در آن روز، شفاعت هيچ كس سودى نمى بخشد، جز كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده، وبه گفتار او راضى است.

همچنين مى فرمايد:

(يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ) (انبياء: 28)

او اعمال امروز وآينده واعمال گذشته آنها را مى داند؛ و آنها جز براى كسى كه خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمى كنند؛ واز ترس او بيمناكند.

خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضي) (نجم: 26)

و چه بسيار فرشتگان آسمان ها كه شفاعت آنها سودى نمى بخشد مگر پس از آنكه خدا براى هر كس بخواهد وراضى باشد اجازه (شفاعت) دهد.

و مى فرمايد:

(وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ

هُمْ يَعْلَمُونَ) (زخرف: 86)

ص32

كسانى را كه غير از او مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند؛ مگر آنها كه شهادت به حق داده اند وبه خوبى آگاهند!

و مى فرمايد: (... مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ...)؛ «كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟» (بقره: 255)

جمع بين اين دو دسته از آيات به اين نحو است كه حق شفاعت بالاصاله از آنِ خداوند است و اگر به كسى اين حق را داده تنها به اذن و اراده و مشيت خداست كه شفاعت مى كند آن هم با شرايط خاصى كه در آيه هم آمده است.

حقيقت فعل شفيع و واسطه

درباره اينكه حقيقت فعل شفيع كه همان شفاعت است چيست نظرياتى داده شده كه يكى از آنها نظر علامه طباطبايى (ره) است. او در اين باره مى نويسد:

فالشفيع لايطلب من المولي مثلا مولوية نفسه و عبودية عبده فلايعاقبه، و لايطلب منه ان يرفع اليد عن حكمه و تكليفه المجعول او نسخه عموماً او في خصوص الواقعة، فلايعاقبه و لايطلب منه ان يبطل قانون المجازاة عموماً او خصوصاً، فلايعاقب لذلك رأساً أو في خصوص الواقعة، فلا نفوذ ولاتأثير للشفيع في مولوية و عبودية ولا في حكم ولا في جزاء، بل الشفيع بعد ما يسلّم جميع الجهات الثلاث المذكورة انّما يتمسك امّا بصفات في المولي الحاكم توجب العفو و الصفح

ص33

كسؤدده و كرمه و سخائه و شرافة محتده، و اما بصفات في العبد تستدعي الرأفة و الحنان و تثير عوامل العزّة كمذلّته و مسكنته و حقارته و سوء حاله، و اما بصفات في نفسه اعني نفس الشفيع من قربه الي المولي و كرامته و علوّ منزلته عنده.

فيقول: ما اسألك ابطال مولويتك و عبوديته، و لا ان تبطل حكمك، و لا ان تبطل الجزاء، بل اسألك الصفح عنه بان لك سؤدداً و رأفة و كرماً لاتنتفع بعقابه و لايضرك الصفح عن ذنبه، أو بانّه جاهل حقير مسكين لا يعتني مثلك بشأنه ولا يهتمّ بأمره، أو بانّ لي عندك من المنزلة و الكرامة ما يوجب اسعاف حاجتي في تخليصه و العفو عنه. (1)

پس شفيع مثلًا از مولى نمى خواهد كه مولويت خود و عبوديت بنده اش را ابطال كرده و او را عقاب نكند، و از خدا نمى خواهد كه دست از حكم و تكليف جعل شده اش برداشته يا آن را به طور عموم يا در خصوص اين واقعه نسخ كند و او را عقاب ننمايد؛ و نيز از خداوند نمى خواهد كه قانون مجازات عمومى يا خصوصى را ابطال كرده و هيچ كس را به طور كلى يا در خصوص واقعه مجازات ننمايد؛ پس نفوذ و تأثير براى شفيع در مولويت و عبوديت و حكم و جزا نيست، بلكه شفيع بعد از آنكه جهات سه گانه اى را كه ذكر شد مسلّم مى داند تنها به صفاتى در مولى تمسك مى كند كه موجب عفو و گذشت است مثل بزرگوارى و كرم و سخاوت و شرافت ذاتيش، و يا به صفاتى در عبد كه مستلزم رأفت و عطوفت و تأثير عوامل


1- الميزان، ج 1، ص 159.

ص34

مغفرت است همچون ذلت و مسكنت و حقارت و بدحالى، و يا به صفاتى در نفس شفيع از قبيل تقربش به مولى و كرامت و بلندىمنزلتش نزد مولى.

او مى گويد: خدايا من از تو درخواست ابطال مولويت و عبوديت را نمى كنم و از تو نمى خواهم كه حكمت را ابطال كنى، و نه اينكه جزا را ابطال نمايى، بلكه از تو مى خواهم كه از او بگذرى، چرا كه تو داراى بزرگوارى و رأفت و كرم هستى و به عقابت نفع نبرده و با گذشتت از گناهش ضرر نمى كنى، يا به اينكه آن بنده جاهل، حقير و مسكين است و مثل تو به شأن او اعتنايى نداشته و به امر او اهتمام نمى ورزد، يا به اينكه براى من نزد تو منزلت و كرامتى است كه موجب برآورده شدن حاجتم مى شود در خلاصى يافتن و عفو از او.

تغيير سببيت در شفاعت و واسطه گرى

اشاره

حقيقت شفاعت اين است كه شفيع مى خواهد با شفاعتش مورد را از سببى از اسباب الهى خارج كرده و داخل در سببى ديگر از اسباب الهى كند كه در اصول اصطلاحاً به آن حكومت مى گويند؛ زيرا گناه سبب عذاب بوده و شفيع در صدر آن است كه با تبديل كردن گناه به مغفرت سبب رحمت خدا را فراهم سازد.

به عبارت ديگر شفاعت تشريعيه از مصاديق سببيت وجودى است، كه همچون امور تكوينى در مورد تأثير است به اين معنا كه مقتضى در امور تكوينى اثر خود را نمى گذارد مگر در صورتى كه شرايط آن تحقق

ص35

يافته و موانع مرتفع گردد كه در اين صورت اثر در خارج موجود مى گردد، و اين در قرآن كريم موارد بسيارى دارد:

1. مورد تبديل سيئات به حسنات

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللهُ غَفُوراً رَحِيماً) (فرقان: 70)

مگر كسانى كه توبه كنند وايمان آورند وعمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ وخداوند همواره آمرزنده ومهربان بوده است.

و نيز مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

2. مورد حبط اعمال

خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ) (حجرات: 2)

ص36

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، ودر برابر او بلند سخن مگوييد (و داد وفرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى صدا بلند مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد.

همچنين مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) (بقره: 217)

ولى كسى كه از آيينش برگردد، ودر حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته) او، در دنيا وآخرت، بر باد مى رود؛ وآنان اهل دوزخند؛ وهميشه در آن خواهند بود.

و نيز مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ) (زمر: 65)

به تو وهمه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود واز زيانكاران خواهى بود.

همچنين خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ قَدِمْنا إِلي ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً) (فرقان: 23)

و ما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند مى رويم، وهمه را همچون ذرّات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم.

اين معنا در روايات نيز آمده است؛ چنان كه امام على (ع) مى فرمايد:

افضل ما توسّل به المتوسّلون الايمان بالله و صدقة السرّ؛ فانّها

ص37

تذهب الخطيئة و تطفي ء غضب الربّ، و صنائع المعروف فانّها تدفع ميتة السوء و تقي مصارع الهوان. (1)

بهترين چيزى كه توسل كنندگان به آن متوسل مى شوند ايمان به خدا و صدقه سرّ است؛ زيرا كه گناه را پاك كرده و غضب پروردگار را خاموش مى كند. و كارهاى خوب كه مرگ هاى ناگوار را دفع كرده و انسان را از وقوع در مصائب باز مى دارد.

سيوطى به سندش از امام على (ع) نقل كرده كه رسول خدا (ص) درباره آيه: (يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ ...) فرمود:

لأقرنّ عينيك بتفسيرها، و لأقرنّ عين امتي بعدي بتفسيرها: الصدقة علي وجهها، و برّ الوالدين، و اصطناع المعروف يحول الشقاء سعادة و يزيد في العمر و يقي مصارع السوء. (2)

چشمانت را به تفسير آن روشن مى كنم: صدقه آن گونه كه بايد باشد ادا شود و نيكى به پدر و مادر، و كار نيك كردن شقاوت را به سعادت تبديل كرده و عمر را زياد نموده و انسان را از وقوع در مصيبت ها باز مى دارد.

و نيز از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود:

لايردّ القضاء إلّا الدعاء، و لايزيد في العمر إلّا البرّ. (3)

قضاى الهى را جز دعا باز نمى دارد، و عمر [انسان] را جز كارهاى نيك چيز ديگرى زياد نمى كند.

اتخاذ وسيله از ديدگاه اهل سنت


1- وسائل الشيعه، ج 16، ص 288.
2- الدرر المنثور، ج 4، ص 661.
3- سنن ترمذى، ج 4، ص 448.

ص38

1. عيسى بن عبدالله حميرى مى نويسد:

وللوسيلة في حياتنا و عباداتنا دور ملموس؛ فالفرائض و السنن وسائل مشروعة، غايتها طهارة الظاهر و الباطن للوقوف بين يدي الله سبحانه، لاستقبال تجليات الحق سبحانه علي القلوب؛ فالوضوء وسيلة و شرط لصحة الصلاة، فلا تصح صلاة بلا وضوء كما لا تصح صلاة بلا طهارة ... قال سبحانه: (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ) (1)

فالماء اذا يحيي الشجرة اذا ذبلت و العروق اذا ظمئت، فهو اذاً وسيلة، واجب فعلها، لو تركها المرء هلك، و قال سبحانه في حقها: (وَ تَرَي الأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ) (2). (3)

و براى وسيله در زندگى و عبادات ما موقعيت محسوسى است؛ چراكه واجبات و مستحبات وسايلى مشروع اند كه هدف از آنها پاك شدن ظاهر و طهارت باطن است تا بتوان به خداوند سبحان تقرب جست و بدين وسيله به استقبال تجليات خداوند سبحان بر قلب ها رفت. پس وضو وسيله و شرط صحت نماز است و هيچ نمازى بدون وضو صحيح نمى باشد همان گونه كه هيچ نمازى بدون طهارت [باطن] صحيح نمى باشد ... خداوند سبحان فرمود: (و ما از آب هر چيزى را زنده قرار داديم)، پس آب اگر درخت را زنده


1- انبياء: 30.
2- حج: 5.
3- التأمل فى حقيقة التوسل، ص 40.

ص39

كند آن گاه كه خشك مى شود و ريشه ها را چون تشنه مى گردد، پس آب در اين صورت وسيله است كه وجودش واجب و حتمى مى باشد و اگر كسى آن را ترك كند هلاك مى شود. و لذا خداوند سبحان در حق آن مى فرمايد: (زمين را (در فصل زمستان) خشك ومرده مى بينى، اما هنگامى كه آب باران بر آن فرو مى فرستيم، به حركت درمى آيد و مى رويد؛ واز هر نوع گياهان زيبا مى روياند).

محيى الدين بن عربى در كتاب «الفتوحات المكية» مى گويد:

اعلم وفقك الله ايها الوليّ الحميم تولاك الله برحمته و فتح عين فهمك انّه من كانت حقيقته ان يكون مقيداً لا يصح ان يكون مطلقاً بوجه من الوجوه ما دامت عينه، فانّ التقيد صفة نفسية له، و من كانت حقيقته أن يكون مطلقاً، فلا يقبل التقييد جملة واحدة، فإنه صفته النفسية أن يكون مطلقاً لكن ليس في قوّة المقيد أن يقبل الإطلاق، لأن صفته العجز، و أن يستصحبه الحفظ الإلهي لبقاء عينه، فالافتقار يلزمه، و للمطلق أن يقيد نفسه إن شاء، و أن لا يقيدها إن شاء، فإن ذلك من صفة كونه مطلقاً إطلاق مشيئة، و من هنا أوجب الحق علي

نفسه و دخلت تحت العهد لعبده، فقال في الوجوب: (كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ) (1)

أي: أوجب، فهو الموجب عل ينفسه، ما أوجب غيره عليه ذلك فيكون مقيّداً بغيره، فقيّد نفسه لعبيده رحمة بهم و لطفاً خفياً، و


1- انعام: 54.

ص40

قال في العهد: (وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ) (1) فكلفهم و كلف نفسه لما قام الدليل عندهم بصدقه في قيله، ذكر لهم ذلك تأنيساً لهم سبحانه و تعالي، ولكن هذا كله أعني دخوله في التقييد لعباده من كونه إلهاً لا من كونه ذاتاً، فإن الذات غنية عن العالمين، و المَلِكُ ما هو غني عن المُلك، إذ لولا المُلك ما صح اسم المَلِك، فالمرتبة أعطت التقييد لا ذات الحق جل و تعالي، فالمخلوق كما يطلب الخالق من كونه مخلوقاً، كذلك الخالق يطلب المخلوق من كونه خالقاً، ألا تري العالم لما كان له العدم من نفسه لم يطلب الخالق و لا العدم، فإن العدم له من ذاته، و إنما طلب الخالق من كونه مخلوقاً، فمن هنا قيد نفسه تعالي بما أوجب علي نفسه من الوفاء بالعهد، و لما كان المخلوق بهذه المثابة لذلك تعشق بالأسباب، ولم يتمكن له إلا الميل إليها طبعاً، فإنه موجود عن سبب (أي مؤثر) و هو الله تعالي، و لهذا أيضاً وضع الحق الأسباب في العالم، لأنه سبحانه علم أنه لا يصح اسم الخالق وجوداً و تقديراً إلا بالمخلوق وجوداً و تقديراً، و كذلك كل اسم إلهيّ يطلب الكون، مثل الغفور و المالك و الشكور و الرحيم و غير ذلك من الأسماء، فمن هنا وضع الأسباب، و ظهر العالم مربوطاً بعضه ببعضه، فلم تنبت سنبلة إلّا عن زارع و أرض و مطر، و أمر بالاستسقاء إذا عدم المطر تثبيتاً منه في قلوب عباده لوجود الأسباب، و لهذا لم يكلف عباده قط الخروج عن السبب،


1- بقره: 40.

ص41

فإثبات الأسباب أدلّ دليل علي معرفة المثبت لها بربه، و من رفعها رفع ما لا يصح رفعه، و إنما ينبغي له أن يقف مع السبب الأول، و هو الذي خلق هذه الأسباب و نصبها، و من لا علم له بما أشرنا إليه لا يعلم كيف يسلك الطريق إلي معرفة ربه بالأدب الإلهي، فإن رافع الأسباب سيئ الأدب مع الله، و من عزل من ولاه الله فقد أساء الأدب، و كذب في عزل ذلك الولي، فانظر ما أجهل من كفر بالأسباب و قال بتركها!! ...، و من ترك ما قرّره الحق فهو منازع لا عبد، و جاهل لا عالم. (1)

بدان خداوند تو را موفق گرداند اى ولى قريب خداوند به رحمتش سرپرستى تو را برعهده گيرد و چشم فهم تو را باز كند اينكه هر كس كه حقيقتش مقيد است نمى تواند به هيچ وجهى از وجوه مطلق باشد مادامى كه عينش موجود است؛ زيرا تقييد، صفت ذاتى اوست، و هر كس حقيقتش اين است كه مطلق باشد به طور كلى نمى تواند تقييد پذيرد؛ چراكه صفت ذاتى او اين است كه مطلق باشد، لكن در قوه مقيد نيست كه اطلاق پذيرد؛ چراكه صفت مقيد عجز است و آنكه حفاظت الهى براى بقاى ذاتش او را همراهى مى كند، پس احتياج ملازم با اوست، ولى مطلق اگر خواست مى تواند خودش را مقيد سازد و اگر خواست مى تواند مقيد نكند، و اين از صفات و خصوصيات مطلق بودن او به نحو اطلاق مشيتى است. و از اين جاست كه حق بر خود چيزى را واجب مى كند و داخل در عهد با بنده اش


1- الفتوحات المكية، ج 3، صص 72 و 73.

ص42

مى گرداند. و در اين رابطه مى فرمايد: (پروردگار شما بر خود رحمت نوشته است). يعنى واجب كرده، و اوست كه بر خودش ثابت مى كند چيزى را كه غيرش بر او آن را ثابت نكرده است تا مقيد به غيرش شود، و بدين جهت است كه خودش را براى بندگانش مقيد نموده كه بر آنها رحمت و لطف خفى فرستد، و در تعهدى كه داده فرمود: (به پيمان من وفا كنيد تا من نيز به پيمانى كه با شما بستم وفا كنم). لذا آنان را تكليف كرده و بر خودش نيز تكليف نموده، آن گاه كه دليل نزد آنها قائم شد بر صدق خدا در گفتارش، و اين را خداوند سبحان و متعال به جهت انس با مردم ذكر كرد، ولى اين مطلب يعنى ورودش در تقييد به جهت بندگانش از آن جهت است كه اله مى باشد نه به لحاظ ذاتش؛ چرا كه ذات خدا بى نياز از عالميان مى باشد، و مَلِك كسى است كه بى نياز از مُلك و پادشاهى است ولى اگر مُلك نباشد اسم مَلِك بر او صادق نمى باشد، پس مرتبه خداوند است كه تقييد به او داده نه ذات حق جل و تعالى، پس مخلوق همان گونه كه خالق مى خواهد تا عنوان مخلوق به خود بگيرد، هم چنين است خالق كه مخلوق مى طلبد تا عنوان خالق بر او صادق گردد. آيا نمى بينى عالم را چون در ذاتش عدم نهفته، خلق كننده يا نابودكننده را طلب نمى كند؛

چرا كه عدم جزء ذات اوست ولى طالب خالق است از آن جهت كه مخلوق مى باشد، و از اينجاست كه خداوند متعال ذاتش را مقيد كرده به چيزى كه بر خودش واجب نموده كه همان وفاى به عهد است. و چون مخلوق به اين نحو است، لذا عشق به اسباب پيدا كرده و به طور طبيعى ميل به آن نموده است؛ چراكه او از سبب و مؤثرى به وجود

ص43

آمده كه خداوند متعال مى باشد. و بدين جهت است كه خداوند اسباب را در عالم وضع نموده؛ چراكه خداوند سبحان مى داند كه اسم خالص وجوداً و تقديراً بدون مخلوق وجوداً و تقديراً صحيح نيست، و هم چنين هر اسم الهى كه طالب وجود است از قبيل: غفور و مالك و شكور و رحيم و غير اينها از اسم ها. و از اينجاست كه اسباب را وضع كرده و عالم به يكديگر مربوط شده است، و هر سنبلى از زارع و زمين و بارانى مى رويد، و نيز دستور داده تا هنگامى كه باران نمى بارد نماز باران بخوانند، به جهت تثبيت آن در قلوب بندگانش به وجود اسباب ...

پس اثبات اسباب، قوى ترين دليل است بر شناخت ثابت كننده اسباب به پروردگارش، و هر كس آنها را بردارد چيزى را برداشته كه رفعش صحيح نيست، و تنها سزاوار است بر او كه با سبب اوّل متوقف شود، و اوست كسى كه اين اسباب را آفريده و نصب نموده است. و كسى كه اين امورى را كه ما اشاره كرديم نداند نمى تواند كه چگونه راه را به شناخت پروردگارش با ادب الهى بشناسد، چراكه برطرف كننده اسباب بى ادبى به خداوند متعال كرده است، و نيز كسى كه عزل كند فردى را كه خداوند او را ولى خود معرفى

كرده به خداوند اسائه ادب نموده است، و در عزل آن ولى دروغ گفته است. پس نگاه كن چه قدر جاهل است كسى كه به اسباب كفر ورزيده و قائل به شرك آن شده است!! و كسى كه آنچه را حق مقرّر كرده رها كند با خدا به نزاع برخواسته نه آنكه بنده خدا باشد و جاهل است نه عالم ...

ص44

3. ابوحامد مرزوق در كتاب «التوسل بالنبى و جهلة الوهابيين» مى نويسد:

... فالتوسل لاينافي توحيد الألوهية؛ فانّه ليس من العبادة في شي ء لا لغة و لا شرعاً و لا عرفاً، و لم يقل احد انّ النداء او التوسل بالصالحين عبادة، ولا اخبرنا الرسول (ص) بذلك. ولو كان عبادة أو شبه عبادة لم يجز بالحي و لا بالميّت. و من المعلوم انّ المتوسل لم يطلب الّا من الله تعالي في الحياة و بعد الممات.

فان تشبث متشبث بانّ الله اقرب الينا من حبل الوريد فلايحتاج إلي واسطة.

قلنا له: حفظت شيئاً و غابت عنك اشياء، فان رأيك هذا يلزمه ترك الاسباب و الوسائط في كلّ شي ء، مع انّ العالم مبني علي الحكمة التي وضعت الاسباب و المسببات في كل شي ء.

ويلزمه عدم الشفاعة يوم القيمة و هي معلومة من الدين بالضرورة؛ فانّها علي هذا الرأي لاحاجة اليها؛ اذ لايحتاج سبحانه و تعالي الي واسطة؛ فانّه اقرب من الواسطة، و يلزم خطأ عمر بن الخطاب في قوله: (انا نتوسل اليك بعمّ نبيك العباس ...)

وعلي الجملة يلزم سدّ باب الأسباب و المسببات و الوسائل و الوسائط، و هو خلاف السنة الإلهية التي قام عليها بناء هذه العوالم من اولها الي آخرها، و لزمهم علي هذا التقدير ان يكونوا داخلين فيما حكموا به علي المسلمين، فانّهم لايمكنهم ان يدعوا الاسباب او يتركوا الوسائط، بل هم اشدّ الناس تعلّقاً و اعتماداً عليها.

ص45

ولايفوتنا ان نقول: انّ التفرقة بين الحي و الميت في هذا المقام لامعني لها فانّ المتوسل لم يطلب شيئاً من الميت اصلا، و انّما طلب من الله متوسلا اليه بكرامة هذا الميت عنده او محبته له او نحو ذلك، فهل في هذا كلّه تأليه للميت او عبادة له؟ ام هو حق لامرية فيه، و لكنهم قوم يجازفون و لايحققون.

كيف و جواز التوسل بل حسنه معلوم عند جميع المسلمين. و انظر كتب المذاهب الاربعة حتي مذهب الحنابلة في آداب زيارته (ص) تجدهم قد استحبوا التوسل به إلي الله تعالي، حتي جاء ابن تيمية فخرق الاجماع و صادم المركوز في الفطر، مخالفاً في ذلك العقل و النقل. (1)

... پس توسل با توحيد در الوهيت منافات ندارد؛ زيرا توسل عبادت به حساب نمى آيد نه در لغت و نه در شرع و نه در عرف، و هيچ كس نگفته كه ندا دادن يا توسل به صالحان عبادت است، و رسول (ص) هم به آن خبر نداده است. و اگر عبادت و يا شبه عبادت مى بود توسل و [ندا دادن] زنده و مرده هر دو جايز نبود. و معلوم است كه توسل كننده طلب نمى كند مگر از خداوند متعال به منزلت اين پيامبر (ص) يا ولى، و شكى نيست در اينكه براى آن دو منزلتى است نزد خداوند متعال در حال حيات و بعد از مرگ. و اگر كسى بگويد: خداوند از رگ گردن به ما نزديك تر است و لذا احتياج به واسطه نداريم، در جواب او مى گوييم: تو چيزى را حفظ كرده اى ولى چيزهايى از تو مخفى است؛ زيرا اين رأى تو باعث مى شود كه اسباب و وسائط را در هر


1- التوسل بالنبى و جهلة الوهابيين، ابوحامد مرزوق، ص 100.

ص46

چيزى رها كرده باشى با اينكه عالم مبنى بر حكمتى است كه اسباب و مسببات را در هر چيزى وضع كرده است و لازمه حرف او نيز عدم شفاعت در روز قيامت است، در حالى كه شفاعت از جمله مسائل ضرورى در دين است، ولى بنابر اين رأى به آن احتياجى نيست؛ زيرا خداوند سبحانه و تعالى به واسطه احتياج ندارد، چرا كه از واسطه نزديك تر است. و نيز لازم مى آيد كه عمر بن خطاب در گفته اش كه (ما به سوى تو با عموى پيامبرت عباس توسل مى جوييم ...) اشتباه كرده باشد.

و خلاصه اينكه لازم مى آيد كه باب اسباب و مسببات و وسايل و وسائط سدّ شود، و اين خلاف سنت الهى است كه بر آن ساختمان اين عوالم از اول تا آخرش بنا شده است، و لازم مى آيد آنان را بنابراين فرض كه داخل شوند در آنچه كه به آن بر مسلمانان حكم نموده اند؛ زيرا آنان نمى توانند اسباب را رها كرده يا ترك وسائط نمايند، بلكه آنان از همه بيشتر بر آن تعلق داشته و تكيه نموده اند.

و نبايد فراموش كنيم كه تفرقه بين زنده و مرده در اين مقام بى معناست؛ زيرا شخص توسل كننده در اصل چيزى را از مرده درخواست نمى كند، بلكه با توسل به كرامت اين مرده نزد او و محبتش به او و مثل آن از خدا مى خواهد.

و آيا در اين صورت ما مرده را خدا دانسته يا او را عبادت نموده ايم؟ يا اينكه كار درستى بوده و شكى در آن نيست، ولى آنان قومى گزاف گو بوده و اهل تحقيق نيستند. چگونه چنين باشد در حالى كه جواز توسل بلكه حسن آن نزد تمام مسلمانان معلوم است.

ص47

نظر كن به كتاب هاى مذاهب اربعه حتى مذهب حنابله در آداب زيارت پيامبر (ص) مى يابى آنان را كه توسل به آن حضرت را نزد خداوند متعال مستحب شمرده اند، تا اينكه ابن تيميه آمد و اجماع را در هم شكست، و امرى را كه فطرى بود بر هم زد و در ادعايش با عقل و نقل مخالفت نمود.

4. موسى محمد على در كتاب «حقيقة التوسل و الوسيلة» درباره توسل و اقسام آن مى نويسد:

... و علي اي حال من الأحوال و مهما بلغ قول المنكر من الانكار، فانّ التوسل بالنبي جائز في كلّ حال؛ قبل خلقه و بعد خلقه، في مدة حياته في الدنيا و بعد موته في مدة البرزخ، و بعد البعث في عرصات القيامة و الجنة. و هو علي ثلاثة انواع:

النوع الأول: انّ التوسل به بمعني انّ طالب الحاجة يسأل الله تعالي به او بجاهه او ببركته، و له ثلاث حالات:

أما الحالة الاولي: قبل خلقه، فيدل علي ذلك آثار عن الانبياء الماضين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ...

الحالة الثانية: التوسل به بذلك النوع بعد خلقه، في مدة حياته، فمن ذلك ما رواه ابوعيسي الترمذي في جامعه في كتاب الدعوات؛ عن عثمان بن حنيف انّ رجلا ضريراً ...

والحالة الثالثة: ان يتوسل به بعد موته؛ لما رواه الطبراني في معجمه الكبير: عن عثمان بن حنيف انّ رجلا كان يختلف الي عثمان بن عفان ...

النوع الثاني: التوسل به بمعني طلب الدعاء منه، و ذلك في

ص48

احوال: الحالة الاولي: في حياته، و هذا متواتر ...

الحالة الثانية: بعد موته في عرصات القيامة بالشفاعة منه، و ذلك ممّا قام الاجماع عليه و تواترت الأخبار به.

الحالة الثالثة: المتوسطة في مدة البرزخ، و لا مانع من ذلك ...

النوع الثالث من التوسل ان يطلب منه ذلك الامر المقصود، بمعني انّه (ص) قادر علي التسبب فيه بسؤاله ربّه و شفاعته اليه، فيعود إلي النوع الثاني في المعني و ان كانت العبارة مختلفة، و من هذا قول القائل للنبي (ص): اسألك مرافقتك في الجنة ...

والآثار في ذلك كثيرة، و لايقصد الناس بسؤالهم ذلك الّا كون النبي (ص) سبباً و شافعاً ... (1)

... و على اى حال و به هر جا كه قول منكر از انكارش برسد، پس توسل به پيامبر (ص) در هر حال جايز است چه قبل از خلقتش و چه بعد از آن، در مدت حياتش در دنيا و بعد از مرگش در مدت برزخ، و بعد از بعث در عرصات قيامت و بهشت، و آن بر سه نوع است:

نوع اول: اينكه توسل به پيامبر (ص) به اين معناست كه درخواست كننده حاجت از خداوند متعال به ذات پيامبر و يا به جاه و بركتش حاجت مى خواهد، و براى آن سه حالت است:

اما حالت اول: قبل از خلقت اوست، و بر آن دلالت مى كند آثار انبياى گذشته كه درود خدا و سلامش بر تمام آنان باد (كه به پيامبر (ص) متوسل شدند).


1- حقيقة التوسل و الوسيلة على ضوء الكتاب و السنة، موسى محمد على، ص 27.

ص49

حالت دوم: توسل به همين نوع ولى بعد از خلقت او و در مدت حياتش، و از جمله آنها روايتى است كه ابوعيسى ترمذى در جامعش در كتاب الدعوات از عثمان بن حنيف نقل كرده كه مردى نابينا ....

حالت سوم: اينكه توسل كند به پيامبر (ص) بعد از مرگش، كه بر آن دلالت دارد آنچه كه طبرانى در معجم كبيرش از عثمان بن حنيف روايت كرده كه مردى به در خانه عثمان بن عفان رفت و آمد مى كرد ...

نوع دوم: توسل به او به معناى درخواست دعا از آن حضرت است، و اين صورت چند حالت دارد:

حالت اول: در حال حيات اوست كه متواتر مى باشد.

حالت دوم: بعد از مرگ آن حضرت و در عرصات قيامت با درخواست شفاعت از اوست، و اين از مواردى است كه اجماع بر آن اقامه شده و روايات بر آن تواتر دارند.

حالت سوم: حالت متوسط در مدت برزخ است كه مانعى از آن نيست ...

نوع سوم: از توسل آن است كه درخواست كند از پيامبر (ص) آن امر مقصود را، به معناى اينكه پيامبر (ص) قدرت بر سبب شدن در آن را به درخواست از پروردگارش و شفاعت او نزد خداوند را دارد، كه در معنا به نوع دوم بازمى گردد، گرچه در عبارت مختلف است، و از اين قبيل است قول گوينده به پيامبر (ص): از تو درخواست مدارا كردن در بهشت را مى كنم ... و روايات در اين باره بسيار است، و مقصود مردم از اين نوع درخواستشان از پيامبر (ص) اين است كه آن حضرت سبب و شافع باشد ...

مصاديق وسائط در قرآن

اشاره

ص50

اشاره

اينك به نمونه هايى از مصاديق وسائط و اسباب كه در قرآن آمده اشاره مى كنيم:

1. اجابت دعا با واسطه

خداوند متعال مى فرمايد: (ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...)؛ «مرا بخوانيد تا [دعاى] شما را بپذيرم!» (اسراء: 82)

جمله (أَسْتَجِبْ) از باب استفعال است كه در آن طلب نهفته است. از اينجا استفاده مى شود كه جواب و پاسخ و برآوردن خداوند حاجات مردم را از راه واسطه است؛ زيرا مفهوم آن اين است كه من مى خواهم كه حاجت شما برآورده شود.

2. خدا فوق وسائط

و نيز خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ* وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ) (انعام: 17 و 18)

اگر خداوند زيانى به تو برساند، هيچ كس جز او نمى تواند آن را برطرف سازد! واگر خيرى به تو رساند، او بر همه چيز تواناست؛ [و از قدرت او، هرگونه نيكى ساخته است.] اوست كه بر بندگان خود قاهر ومسلّط است؛ واوست حكيم آگاه.

از اين آيه استفاده مى شود كه كاشف حقيقى تنها خداست و اگر

ص51

كسى از بندگان خدا كشف و رفع گرفتارى مى كند در رأس آن خداوند متعال قرار دارد.

3. اخذ صدقات به وسيله پيامبر (ص)

و نيز خداوند متعال خطاب به پيامبر خود (ص) كرده و مى فرمايد:

(خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (توبه: 103)

از اموال آنها صدقه اى [به عنوان زكات] بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و [به هنگام گرفتن زكات،] به آنها دعا كن؛ كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست؛ و خداوند شنوا و داناست.

ولى در جاى ديگر گرفتن را به خود نسبت داده و مى فرمايد: (... وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ)؛ «... و صدقات را مى گيرد ...» (توبه: 104)

4- شفاى معنوى با قرآن

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) (اسراء: 82)

و از قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ وستمگران را جز خسران [و زيان] نمى افزايد.

در اين آيه قرآن به عنوان شفا و رحمت براى مؤمنان معرفى شده كه هر دو امرى غيبى است.

5. ورود از راه هر چيز

ص52

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقي وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها) (بقره: 189)

كار نيك، آن نيست كه از پشت خانه ها وارد شويد، بلكه نيكى اين است كه پرهيزكار باشيد، واز در خانه ها وارد شويد وتقوا پيشه كنيد تا رستگار گرديد.

در اين آيه خداوند دستور مى دهد كه انسان ها از درب خانه ها وارد شوند كه اين اشاره به وسيله واسباب دارد، ولازم است كه هر كارى را از راهش انجام دهيم.

قبله، معبود انسان نيست بلكه چيزى است كه انسان به واسطه توجّه به آن در حقيقت به خدا توجّه پيدا مى كند.

6. سجده بر آدم

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ ...) (بقره: 34)و[اد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده وخضوع كنيد.

خداوند سبحان آدم را قبله ملائكه قرار داد ودستور داد تا بر او سجده كنند، ولى اين سجده در حقيقت سجده براى خدا است و سجده بر حضرت آدم (ع) در حقيقت وسيله و واسطه اى براى سجده بر خداست.

7. سجده بر يوسف

ص53

و به همين جهت است كه يوسف به پدرش گفت:

(يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ) (يوسف: 4)

پدرم! من در خواب ديدم كه يازده ستاره، وخورشيد وماه در برابرم سجده مى كنند.

و نيز هنگامى كه يعقوب وبرادران يوسف بر او وارد شدند همگى بر او سجده كردند، آنجا كه قرآن در اين باره مى گويد:

(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلي يُوسُفَ آوي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ* وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا) (يوسف: 99 و 100)

و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر ومادر خود را در آغوش گرفت، وگفت: همگى داخل مصر شويد، كه ان شاءالله در امن وامان خواهيد بود. وپدر ومادر خود را بر تخت نشاند وهمگى به خاطر او به سجده افتادند، وگفت: اى پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلًا ديدم، پروردگارم آن را حق قرار داد.

مى دانيم كه سجده بر يوسف در حقيقت وسيله اى براى سجده بر خداست. نقل اين مطالب در قرآن تنها قصه گويى نيست، بلكه درس ها وپيام هايى براى ما دارد. لذا قرآن كريم در آخر قصه حضرت يوسف (ع) مى فرمايد:

(لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأُولِي الأَلْبابِ ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَري وَ

ص54

لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدي وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (يوسف: 111)

در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود، [بلكه وحى آسمانى است، و] هماهنگ است با آنچه پيش روى او [از كتب آسمانى پيشين] قرار دارد، وشرح هر چيزى [كه مايه سعادت انسان است] وهدايت ورحمتى است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

8. اتخاذ وسيله

ونيز در آيه اى ديگر مى خوانيم:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) (مائده: 35)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از [مخالفت فرمان] خدا بپرهيزيد، و وسيله اى براى تقرّب به او بجوييد، ودر راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

9. اولياى خدا، آبرومند نزد خدا

خداوند متعال در قرآن كريم شأن حضرت مسيح (ع) را بالا برده واو را وجيه وآبرومند معرفى كرده است، آنجا كه مى فرمايد:

(... اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الآْخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ) (آل عمران: 45)

نامش مسيح، عيسى پسر مريم است؛ در حالى كه در اين جهان وجهان ديگر، داراى آبرو خواهد بود، واز مقرّبان [الهى] است.

ص55

و نيز در شأن حضرت موسى (ع) مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسي فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً) (احزاب: 69)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانند كسانى نباشيد كه موسى را آزار دادند، وخداوند او را از آنچه در حق او گفتند مبرّا ساخت، واو نزد خداوند آبرومند [وگرانقدر] بود.

«وجيه» يعنى شخص داراى آبرو وقرب كه به واسطه او انسان به ديگرى توجّه پيدا كرده وبه او متوسل مى شود ولذا در روايت آمده است كه پيامبر (ص) به شخصى اعرابى چنين تعليم داد كه بگو: «يا محمّد! إنّي توجّهت بك إلي الله ...»(1)؛ «اى محمّد! همانا من براى رسيدن به خدا به تو توجّه مى كنم».

و نيز در روايت عثمان بن حنيف آمده كه مردى كور نزد پيامبر (ص) آمد وعرض كرد: «از خدا بخواه تا مرا عافيت دهد». حضرت فرمود: «اگر بخواهى صبر كنى براى تو بهتر است. واگر خواستى براى تو دعا مى كنم». آن مرد عرض كرد: «براى بينايى من دعا كن». حضرت او را دستور داد تا وضو گرفته واين دعا را بخواند:

اللّهمّ إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد نبي الرحمة، يا محمّد! إنّي توجّهت بك إلي ربّي في حاجتي ليقضيها، اللّهمّ شفّعه في. (2)

بار خدايا! همانا من از تو مى خواهم وبه وسيله پيامبرت محمّد،


1- سنن ترمذى، كتاب الدعوات، باب 118.
2- سنن ترمذى، كتاب الدعوات، باب 119، ح 3578؛ سنن ابن ماجه، كتاب اقامه الصلاة، باب 189، ح 1385.

ص56

پيامبر رحمت به سوى تو توجّه پيدا مى كنم. اى محمّد! همانا من به سبب تو به پروردگارم در حاجتم متوجه شدم تا آن را برآورد. بار خدايا! او را در حق من شفيع گردان.

توجّه به اشرف مخلوقات خداوند، در حقيقت روى كردن به طرف وجه كريم خدا است، لذا در دعاى ندبه مى خوانيم: «أين وجه الله الّذي إليه يتوجّه الأولياء»؛ «كجاست وجه خدا كه اولياى الهى تنها به سوى او توجّه مى كنند».

ونيز در زيارت جامعه كبيره مى خوانيم:

مَنْ أَرَادَ اللهَ بَدَأَ بِكُمْ وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ.

هر كس خدا را بخواهد به شما شروع خواهد كرد وهر كس به توحيد رسيده از شما پذيرفته است، وهر كس خدا را قصد كرده به شما توجّه پيدا كرده است.

10. كعبه

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدي لِلْعالَمِينَ* فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) (آل عمران: 96 و 97)

نخستين خانه اى كه براى مردم [و نيايش با خداوند] قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است، كه پربركت ومايه هدايت جهانيان مى باشد. در آن، نشانه هاى روشن [از جمله] مقام ابراهيم است، وهر كس داخل آن [خانه خدا] شود، در امان خواهد بود ...

در اين آيه به دو مطلب اشاره شده است: يكى اينكه بيت الله الحرام

ص57

اولين خانه اى است كه خداوند براى عبادت وحج آفريده است. وديگر اينكه: در اين خانه آيات روشنى همچون مقام ابراهيم است كه هر كس در آن وارد شود در امان خواهد بود. پس حجّى كه عبارت است از

ميهمانى خدا وتوجّه به سوى حضرت حق سبحانه وتعالى مقرون به نشانه هاى انبيا واولياست، تا دليل وگواه بر اين نكته باشد كه توجّه وسير به سوى خداوند با توجّه به اوليا وانبيا وتوسل به آنان از آن جمله حضرت ابراهيم (ع) براى رسيدن به خدا انجام پذير خواهد بود.

11. مقام ابراهيم

خداوند سبحان مى فرمايد:

(وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي) (بقره: 125)

و [براى تجديد خاطره] از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.

اگر «مقام ابراهيم» چنان عظمتى دارد كه جا دارد انسان در آن مقام، نماز بجاى آورد، اين مقام ومرتبه به جهت خود حضرت ابراهيم (ع) است. كسى كه در آن مقام نماز مى گزارد در حقيقت به ذات پاك ابراهيم (ع) متوسّل شده تا بتواند از اين طريق قرب بيشترى به خداوند پيدا كند و تبرك به آن مقام نوعى توسل به حضرت ابراهيم (ع) است.

12. صفا و مروه

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا

ص58

جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ...) (بقره: 158)

صفا ومروه از شعائر [و نشانه هاى] خداست، بنابراين كسانى كه حجّ خانه خدا وعمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند [و سعى صفا ومروه انجام دهند].

وهرگز اعمال بى رويه مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيت اين دو مكان مقدس نمى كاهد. در سبب نام گذارى اين دو كوه به صفا ومروه گفته اند كه چون حضرت آدم (ع) بر كوه صفا قرار گرفت آن را صفا ناميده اند كه برگرفته از لقب آدم صفى الله است. وچون حضرت حوّاء بر كوه مروه فرود آمد آن را مروه ناميده اند كه مشتق از مرأه؛ يعنى زن است.

انسان در سعى بين اين دو كوه كه يك عمل عبادى وواجب در ايام حج است، به ياد هاجر وفداكارى او براى تحصيل آب براى فرزندش اسماعيل مى افتد. پس در اين مورد عمل واجب عبادى از راه توجّه به اولياى الهى انجام گرفته است؛ زيرا اعمال حج همگى از شعائر بوده و فلسفه آن تنبّه به امور ماوراء طبيعى است.

13. دعاى پيامبر (ص)

از برخى آيات استفاده مى شود كه استغفار پيامبر (ص) بر گنهكاران، وسيله خوبى براى تقرّب آنان به خداوند است. خداوند مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى

ص59

خدا را زير پا گذاشتند] به نزد تو مى آمدند واز خدا آمرزش مى طلبيدند، وپيامبر هم براى آنان استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

ونيز مى فرمايد:

(فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ) (آل عمران: 159)

پس آنها را ببخش وبراى آنان آمرزش بطلب، ودر كارها با آنان مشورت كن.

ونيز مى فرمايد:

(وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) (منافقون: 5)

هنگامى كه به آنها گفته مى شود: بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را [از روى تمسخر وكبر وغرور] تكان مى دهند وآنان را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده وتكبّر مى ورزند.

ودر مورد برادران حضرت يوسف (ع) آمده است كه به پدرانشان گفتند:

(يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا كُنَّا خاطِئِينَ) (يوسف: 97)

گفتند: اى پدر ما! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم.

14. دعاى ملائكه

و نيز در مورد ملائكه مى خوانيم:

(الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ

ص60

يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا) (غافر: 7)

فرشتگانى كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن [طواف مى كنند] تسبيح وحمد پروردگارشان را مى گويند وبه او ايمان دارند وبراى مؤمنان استغفار مى كنند.

15. تبرك به آثار انبيا:

در برخى از آيات نيز اشاره به توسل به آثار اولياى الهى شده است.

در مورد حضرت يوسف (ع) در قرآن آمده كه حضرت به برادرانش فرمود: (اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً)؛ «اين پيراهن مرا ببريد وبر صورت پدرم بيندازيد بينا مى شود». (يوسف: 93)

و نيز درباره توسل به صندوق عهد وآنچه در آن بوده، قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسي وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ)

(بقره: 248)

نشانه حكومت او، اين است كه" صندوق عهد" به سوى شما خواهد آمد. [همان صندوقى كه] در آن، آرامشى از پروردگار شما ويادگارهاى خاندان موسى وهارون قرار دارد؛ در حالى كه فرشتگان، آن را حمل مى كنند.

به طور كلّى تمام ادلّه اى كه دلالت بر تبرّك جستن اشخاص به آثار ووسايل وابسته به انبيا واولياى الهى دارد، همگى از باب توسل به آن بزرگواران به حساب مى آيد؛ زيرا تبرك به آثار اوليا از آن جهت است كه به آنان مرتبط است و در حقيقت توسل به ذات آنان است. اينك به

ص61

نمونه هايى از روايات اشاره مى كنيم:

بخارى به سندش از جعيد بن عبدالرحمن نقل كرده كه گفت: از سائب بن يزيد شنيدم كه گفت:

ذهبت بي خالتي إلي رسول الله (ص) فقالت: يا رسول الله! أنّ ابن اختي وجع. فمسح رأسي ودعا لي بالبركة وتوضّأ وشربت من وضوئه. (1)

خاله ام مرا نزد رسول خدا (ص) برد وعرض كرد: اى رسول خدا! فرزند خواهرم مريض است. حضرت سر مرا مسح كرد وبرايم دعا به بركت نمود. آن گاه وضو گرفت ومن از آب وضوى او نوشيدم.

بخارى همچنين به سندش از عون بن ابى جحيفه از پدرش نقل كرده كه گفت:

بلال را ديدم كه آب وضوى رسول خدا (ص) را گرفته است ومردم را مشاهده كردم كه به سوى آب وضو هجوم آوردند، هر كس كه مقدارى از آن آب وضو را به دست مى آورد بر خود مى ماليد، وكسى كه به آن دسترسى پيدا نمى كرد، از رطوبت دست رفيقش استفاده مى كرد.

16. قبله

خداوند متعال در آيه تغيير قبله مى فرمايد:

(قَدْ نَري تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ


1- صحيح بخارى، كتاب المناقب، باب صفة النبى، ص 632.

ص62

شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ) (بقره: 144)

نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان [براى تعيين قبله نهايى] مى بينيم. اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، بازمى گردانيم. پس روى خود را به مسجدالحرام كن. وهر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. وكسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده، به خوبى مى دانند اين فرمان حقّى است كه از ناحيه پروردگارشان صادر شده [و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله، نماز مى خواند]. وخداوند از اعمال آنها [در مخفى داشتن اين آيات] غافل نيست.

خداوند سبحان در اين آيه دستور داده تا همه نمازگزاران هنگام نماز رو به قبله قرار گيرند. در نتيجه خداوند قبله را وسيله اى براى توجّه به خودش قرار داده است.

17. گرفتن جان

خداوند متعال گرچه قبض روح را به خودش نسبت داده و مى فرمايد:

(اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي إِنَّ فِي ذلِكَ لآَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) (زمر: 42)

خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند، وارواحى را كه نمرده اند نيز به هنگام خواب مى گيرد؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد وارواح ديگرى را (كه بايد

ص63

زنده بمانند) باز مى گرداند تا سرآمدى معين؛ در اين امر نشانه هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى كنند.

ولى در جاى ديگر به ملك الموت نسبت داده و مى فرمايد:

(قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ) (سجده: 11)

بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى گيرد؛ سپس شما را به سوى پروردگارتان باز مى گردانند.

و در جاى ديگر به رسولان الهى نسبت داده و مى فرمايد:

(وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ) (انعام: 61)

او بر بندگان خود تسلّط كامل دارد؛ ومراقبانى بر شما مى گمارد؛ تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد؛ (در اين موقع،) فرستادگان ما جان او را مى گيرند؛ و آنها (در نگاهدارى حساب عمر واعمال بندگان،) كوتاهى نمى كنند.

در قرآن كريم گرفتن جان انسان به ملائكه وفرستادگان الهى نسبت داده شده است. آنجا كه مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ ...) (نساء: 97)

كسانى كه فرشتگان [قبض ارواح] روح آنها را گرفتند؛ درحالى كه به خويشتن ستم كرده بودند.

ونيز مى فرمايد:

(حَتَّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ) (انعام: 61)

ص64

تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد [در اين موقع] فرشتگان ما جان او را مى گيرند و آنها [در نگاهدارى حساب عمر واعمال بندگان] كوتاهى نمى كنند.

در جاى ديگر مى فرمايد:

(الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ) (نحل: 32)

همانان كه فرشتگان [مرگ] روحشان را مى گيرند؛ در حالى كه پاك وپاكيزه اند.

و نيز مى فرمايد: (قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ)؛ «بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده [روح] شما را مى گيرد». (سجده: 11)

اين در حالى است كه خداوند، گرفتن جان مردم را به خودش نسبت داده است آنجا كه مى فرمايد: (اللَّهُ يَتَوَفَّي الأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها ...)؛ «خداوند ارواح را به هنگام مرگ، قبض مى كند ...». (زمر: 42)

با جمع بين آيات به اين نتيجه مى رسيم كه گرفتن جان انسان ها كار خداوند است، ولى اين كار گاهى به توسط ملائكه يا ملك الموت انجام مى گيرد.

18. واسطه در روزى رساندن

در برخى از آيات نيز به واسطه در روزى رساندن خداوند به خلق اشاره كرده است. آنجا كه مى فرمايد:

(الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ) (بقره: 22)

آن كس كه زمين را بستر شما، وآسمان [جوّ زمين] را همچون

ص65

سقفى بالاى سر شما قرار داد واز آسمان آبى فرو فرستاد، وبه وسيله آن، ميوه ها را پرورش داد تا روزى شما باشد.

و نيز مى فرمايد:

(وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ) (انعام: 99)

او كسى است كه از آسمان، آبى نازل كرد وبه وسيله آن، گياهان گوناگون رويانديم.

و نيز مى فرمايد:

(وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْيا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لآَيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ) (نحل: 65)

خداوند از آسمان آبى فرستاد، وزمين را پس از آنكه مرده بود، حيات بخشيد. در اين، نشانه روشنى است براى جمعيتى كه گوش شنوا دارند.

و نيز مى فرمايد: (وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ)؛ «و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم، آيا ايمان نمى آورند؟!». (انبياء: 30)

و نيز مى فرمايد: (وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً)؛ «و خداوند كسى است كه بادها را فرستاد تا ابرها را به حركت درآورند». (فاطر: 9)

خداوند متعال گرچه تنها رازق را خودش مى داند آنجا كه مى فرمايد:

(إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)؛ «خداوند روزى دهنده وصاحب قوّت وقدرت است». (ذاريات: 58)

ولى در جايى ديگر صاحبان ثروت را دستور داده تا روزى كسانى را كه به آنان پناه مى برند بدهند، آنجا كه مى فرمايد:

ص: 66

(وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً) (نساء: 5)

اموال خود را، كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده، به دست سفيهان نسپاريد واز آن، به آنها روزى دهيد! ولباس بر آنان بپوشانيد وبا آنها سخن شايسته بگوييد.

و نيز در جايى ديگر خود را بهترين روزى دهنده معرفى كرده است:

(قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ) (جمعه: 11)

بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو وتجارت است، وخداوند بهترين روزى دهندگان است.

19. علم غيب

خداوند متعال در عين حالى كه غيب را مخصوص و منحصر به خود دانسته و مى فرمايد:

(وَ يَقُولُونَ لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ) (يونس: 20)

مى گويند: چرا معجزه اى از پروردگارش بر او نازل نمى شود؟! بگو: غيب (و معجزات) تنها براى خدا (و به فرمان او) است! شما در انتظار باشيد، من هم با شما در انتظارم! (شما در انتظار معجزات بهانه جويانه باشيد، ومن هم در انتظار مجازات شما!)

و نيز مى فرمايد:

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ ما

ص67

يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ) (نمل: 65)

بگو: كسانى كه در آسمان ها وزمين هستند غيب نمى دانند جز خدا، و نمى دانند كى برانگيخته مى شوند!

ولى در عين حال در آياتى ديگر خبر از اطلاع داشتن برخى از بندگان خاص خداوند داده است، آنجا كه مى فرمايد:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً* إِلَّا مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً) (جن: 26 و 27)

داناى غيب اوست وهيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد، مگر رسولانى كه آنان را برگزيده ومراقبينى از پيش رو وپشت سر براى آنها قرار مى دهد.

و نيز مى فرمايد:

(ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ) (آل عمران: 179)

چنين نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان گونه كه شما هستيد واگذارد؛ مگر آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد. ونيز چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب، آگاه كند (تا مؤمنان ومنافقان را از اين راه بشناسيد؛ اين بر خلاف سنت الهى است؛) ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمى گزيند؛ (و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است، در اختيار او مى گذارد.) پس (اكنون كه اين جهان، بوته آزمايش پاك وناپاك

ص68

است،) به خدا ورسولان او ايمان بياوريد! واگر ايمان بياوريد وتقوا پيشه كنيد، پاداش بزرگى براى شماست.

20. زرع

خداوند متعال در جايى خود را زارع حقيقى دانسته و مى فرمايد:

(أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ* أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ) (واقعه: 63 و 64)

آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟

ولى در جاى ديگر صفت زرع را بر غير خودش نيز اطلاق كرده و مى فرمايد:

(ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوي عَلي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً) (فتح: 29)

اين توصيف آنان در تورات وتوصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده وبر پاى خود ايستاده است وبه قدرى نموّ ورشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد (ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش واجر عظيمى داده است.

21. نوشتن اعمال بندگان

ص69

خداوند متعال در برخى آيات خودش را نويسنده اعمال بندگان معرفى مى كند و مى فرمايد:

(وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ

بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَ كَفي بِاللَّهِ وَكِيلًا) (نساء: 81)

آنها در حضور تو مى گويند: فرمان برداريم؛ امّا هنگامى كه از نزد تو بيرون مى روند، جمعى از آنان برخلاف گفته هاى تو، جلسات سرّى شبانه تشكيل مى دهند؛ آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد. اعتنايى به آنها نكن! (و از نقشه هاى آنان وحشت نداشته باش!) وبر خدا توكّل كن! كافى است كه او يار ومدافع تو باشد.

ولى در آيه اى ديگر ملائكه را مأمور به كتابت اعمال مى داند آنجا كه مى فرمايد:

(أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ) (زخرف: 80)

آيا آنان مى پندارند كه ما اسرار نهانى وسخنان درگوشى آنان را نمى شنويم؟ آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.

22. تزيين عمل كافر

قرآن تزيين عمل كافر را به خداوند نسبت داده و مى فرمايد:

ص70

(إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ) (نمل: 4)

كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد) شان را براى آنان زينت مى دهيم به طورى كه سرگردان مى شوند.

ولى در جايى ديگر به شيطان نسبت مى دهد و مى فرمايد:

(وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ) (انفال: 48)

هنگامى را كه شيطان، اعمال آنها [/ مشركان] را در نظرشان جلوه داد، وگفت: امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمى گردد! ومن، همسايه (و پناه دهنده) شما هستم!

و نيز در جايى ديگر به افرادى ديگر نسبت مى دهد و مى فرمايد:

(وَ قَيَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِنْسِ إِنَّهُمْ كانُوا خاسِرِينَ) (فصلت: 25)

ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتى ها را از پيش رو وپشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند؛ وفرمان الهى در باره آنان تحقق يافت وبه سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ وانس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند؛ آنها مسلّماً زيانكار بودند.

23. خلقت و آفرينش

در جايى خداوند متعال خود را خالق هر چيزى دانسته و مى فرمايد: (اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ)؛ «خدا خالق همه چيز است». (رعد: 16)

ص71

ولى در جاى ديگر خلقت را به ديگران نسبت داده و از قول حضرت عيسى (ع) مى فرمايد:

(أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ) (آل عمران: 49)

من از گِل، چيزى به شكل پرنده مى سازم؛ سپس در آن مى دمم وبه فرمان خدا، پرنده اى مى گردد.

و مى فرمايد: (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ)؛ «پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است». (مؤمنون: 14)

24. غنا و بى نيازى

خداوند از طرفى خودش را تنها غنى و بى نياز معرفى كرده و مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ) (فاطر: 15)

اى مردم شما (همگى) نيازمند به خداييد؛ تنها خداوند است كه بى نياز وشايسته هرگونه حمد وستايش است.

و در جايى ديگر غنابخشى را هم به خودش و هم به پيامبرش نيز نسبت مى دهد، آنجا كه مى فرمايد:

(وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ) (توبه: 74)

آنها فقط از اين انتقام مى گيرند كه خداوند ورسولش، آنان را به فضل (و كرم) خود، بى نياز ساختند.

25. ولايت

خداوند متعال از طرفى ولايت را بر خودش منحصر كرده و مى فرمايد:

ص72

(أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) (شوري: 9)

آيا آنها غير از خدا را ولى خود برگزيدند؟! در حالى كه «ولى» فقط خداوند است واوست كه مردگان را زنده مى كند، واوست كه بر هر چيزى تواناست.

ولى در جايى ديگر ولايت را براى پيامبر و اوصياء قرار داده و مى فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) (مائده: 55)

سرپرست وولى شما، تنها خداست وپيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند؛ همان ها كه نماز را برپا مى دارند، ودر حال ركوع، زكات مى دهند.

26. عزت و قوت

و در آياتى نيز خداوند متعال عزت را براى خود ثابت كرده و مى فرمايد: (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً). (مائده: 55)

ولى در عين حال براى غير خود نيز اين عنوان را ثابت نموده است آنجا كه مى فرمايد: (لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ)؛ «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است». (منافقون: 8)

و مى فرمايد: (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً)؛ «تمامِ قدرت، از آنِ خداست». (بقره: 165)

و مى فرمايد: (يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ)؛ «اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير». (مريم: 12)

و مى فرمايد: (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ)؛ «هر نيرويى در قدرت

ص73

داريد، براى مقابله با آنها [دشمنان]، آماده سازيد». (انفال: 60)

و مى فرمايد: (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ)؛ «آنچه را (از آيات ودستورهاى خداوند) به شما داده ايم، با قدرت بگيريد». (بقره: 63)

و مى فرمايد:

(قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ) (نمل: 39)

عفريتى از جنّ گفت: من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى ومن نسبت به اين امر، توانا وامينم!

27. تدبير

در حالى كه قرآن كريم تدبير را منحصراً براى خداوند متعال ثابت مى كند آنجا كه مى فرمايد:

(قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ) (يونس: 31)

بگو: چه كسى شما را از آسمان وزمين روزى مى دهد؟ يا چه كسى مالك (و خالق) گوش وچشم هاست؟ وچه كسى زنده را از مرده، ومرده را از زنده بيرون مى آورد؟ وچه كسى امور (جهان) را تدبير مى كند؟ به زودى (در پاسخ) مى گويند: خدا، بگو: پس چرا تقوا پيشه نمى كنيد (و از خدا نمى ترسيد)؟

و نيز مى فرمايد:

(إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ

ص74

اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) (يونس: 3)

پروردگار شما، خداوندى است كه آسمان ها وزمين را در شش روز [شش دوران] آفريد؛ سپس بر عرش استيلا پيدا كرد، وبه تدبير كار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت كننده اى، جز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش كنيد! آيامتذكّر نمى شويد؟

و مى فرمايد:

(اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُسَمًّي يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآْياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ) (رعد: 2)

خدا همان كسى است كه آسمان ها را، بدون ستون هايى كه براى شما ديدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت)؛ وخورشيد وماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند! كارها را او تدبير مى كند؛ آيات را (براى شما) تشريح مى نمايد؛ شايد به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.

و مى فرمايد:

(اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ* يُدَبِّرُ الأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ) (سجده: 4 و 5)

ص75

خداوند كسى است كه آسمان ها وزمين وآنچه را ميان اين دو است در شش روز [شش دوران] آفريد، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت؛ هيچ سرپرست وشفاعت كننده اى براى شما جز او نيست؛ آيا متذكّر نمى شويد؟! امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سال هايى است كه شما مى شمريد به سوى او بالا مى رود (و دنيا پايان مى يابد).

ولى در آيه اى ديگر تدبير را به ملائكه نسبت داده و مى فرمايد: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند». (نازعات: 5)

28. رمى

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي) (انفال: 17)

واين تو نبودى (اى پيامبر كه خاك وسنگ به صورت آنها) انداختى؛ بلكه خدا انداخت!

در اين آيه خداوند رسولش را واسطه در انداختن سنگ و تير به طرف دشمن مى داند و در همان حال به خود نيز نسبت مى دهد.

29. قتل

ونيز مى فرمايد: (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ)؛ «اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد؛ بلكه خداوند آنها را كشت!» (انفال: 17)

همچنين مى فرمايد: (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ)؛ «با آنها پيكار كنيد، كه خداوند آنان را به دست شما مجازات مى كند». (توبه: 14)

ونيز مى فرمايد: (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها)؛ «خدا مى خواهد آنان را به

ص76

وسيله آن، در زندگى دنيا عذاب كند». (توبه: 55)

30. هدايت

خداوند متعال در آيه اى مى فرمايد:

(إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلكِنَّ اللهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ) (قصص: 56)

تو نمى توانى كسى را كه دوست دارى هدايت كنى؛ ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

ولى در جاى ديگر هدايت را به رسولش نسبت داده مى فرمايد: (وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ)؛ «وتو مسلّماً به سوى راه راست هدايت مى كنى». (شورى: 52)

31. نصرت

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ) (آل عمران: 126)

وگرنه، پيروزى جز از طرف خدا نيست؛ خداوند توانا وحكيم است!

ولى در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ) (انفال: 72)

و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند، بر شماست كه آنها را يارى كنيد.

32. استعانت

و مى فرمايد: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)؛ «تنها تو را مى پرستيم؛ وتنها از تو يارى مى جوييم». (فاتحه: 5)

ص77

ولى در جاى ديگر مى فرمايد: (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ)؛ «از صبر ونماز يارى جوييد». (بقره: 45)

ونيز مى فرمايد: (وَ تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي)؛ «در راه نيكى وپرهيزگارى با هم تعاون كنيد». (مائده: 2)

33. بخشش

ونيز با وجود آنكه هبه كننده وبخشنده خداست، ولذا حضرت زكريا (ع) به خداوند عرض مى كند:

(فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا* يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا) (مريم: 5 و 6)

تو از نزد خود جانشينى به من ببخش ... كه وارث من ودودمان يعقوب باشد؛ واو را مورد رضايتت قرار ده.

ولى در جاى ديگر در قضيه حضرت مريم 3 از قول جبرئيل مى فرمايد:

(قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا) (مريم: 19)

گفت: من فرستاده پروردگار توام؛ (آمده ام) تا پسر پاكيزه اى به تو ببخشم.

34. شفاى از مرض

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)؛ «وهنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد». (شعراء: 80)

ولى از طرفى ديگر درباره عسل مى فرمايد: (فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ)؛ «در آن، شفا براى مردم است». (نحل: 69)

ص78

ودرباره قرآن مى فرمايد:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) (اسراء: 82)

واز قرآن، آنچه شفا ورحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ وستمگران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد.

35. كتابت

خداوند متعال مى فرمايد: (وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ)؛ «آنچه را در اين جلسات مى گويند، خداوند مى نويسد». (نساء: 81)

ولى از طرفى ديگر مى فرمايد: (بَلي وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)؛ «آرى، رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و

مى نويسند». (زخرف: 80)

نتيجه گيرى

از مجموعه اين آيات استفاده مى شود كه توجّه به اسباب با اعتقاد به اينكه سبب ها با اذن الهى كار مى كنند عين توحيد است، و نظام عالم بر اساس اسباب و مسببات است.

حسن بن على سقّاف شافعى در بيان اين نتيجه گيرى و تقرير آن مى گويد:

آيا جايز است درخواست چيزى از پيامبر (ص) يا يكى از صالحان امتش بعد از وفات آنان؟ ما مى گوييم: اگر كسى معتقد است آن كس كه از او كمك خواسته شده وبه او استغاثه شده، خواه زنده باشد يا مرده، چه در دنيا وآخرت، براى او صفتى از صفات ربوبيت

ص79

است او به طور حتم كافر مى باشد. واين ثابت شده ودر علم توحيد مشهور است. ولى اگر كسى از پيامبر (ص) بعد از وفاتش طلب كند تا براى او استغفار نمايد، بدون آنكه معتقد باشد كه او رب، زنده كننده، گيرنده جان، خالق، رازق و ... است، اين معنا منجرّ به كفر وشرك نمى شود؛ زيرا پيامبر (ص) كورى را تعليم داد تا در دعايش اين چنين بگويد: «يا محمّد! إنّي أتوجّه بك إلي الله في حاجتي»؛ «اى محمّد! من تو را در بردن حاجتم نزد خدا وجيه قرار مى دهم». وكسى كه به پيامبر (ص) استغاثه كند چنين عقيده داشته وچنين مى گويد.

و امّا قول كسى كه مى گويد اين عقيده وعمل منجرّ به شرك خواهد شد ولذا ترك آن بهتر است. در جواب او مى گوييم: هرگز چنين نخواهد بود؛ زيرا پيامبر (ص) به امّتش چيزى تعليم نمى دهد كه منجرّ به شرك گردد. ودر اين مطلب تعطيل كردن امرى است، به مجرد احتمال اينكه راهى به سوى شرك است؛ در حالى كه احاديث صحيح بر آن دلالت دارد واين كلام جدّاً خطرناك است. وامامان از محدثين وفقها، هميشه در ابواب نماز حاجت، حديث اعمى را ذكر مى كنند، ومردم را تشويق مى نمايند كه در آن دعا بگويند: «يا رسول الله! إنّي أتوجّه بك إلي الله في حاجتي ...». (1)

حسن بن على سقّاف شافعى در جاى ديگر مى گويد:

استغاثه نزد من عبارت است از درخواست از پيامبر (ص) قبل از وفات يا بعد از وفاتش؛ زيرا او بعد از وفاتش نيز زنده است؛ آن گونه كه در روايات آمده است، مى شنود و اعمال امتش بر او عرضه مى گردد،


1- الاغاثة بأدلّة الاستغاثة، ص 3.

ص80

درخواست اينكه از خدا بخواهد تا حاجتش را برآورده كند. چون مردم از آن حضرت (ص) در زمان حيات وبعد از وفاتش درخواست مى نمودند، با آنكه باران به دست خداست نه به دست پيامبر (ص) آن گونه كه معلوم ومشهور است ... پيامبر (ص) به آن مردمان نفرمود: هر گاه بر شما قحطى يا بلا وارد شد نزد من نياييد واز من دعا نخواهيد، بلكه بر شماست تنها از خداوند درخواست كنيد ... (1)

اشكال

اگر اشكال شود كه در برخى از آيات به نحو حصر آمده است مثل: (إِنّ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلي رَبِّي)؛ «حساب آنها تنها با پروردگار من است». (شعراء: 113)

پاسخ

اوّلًا: با جمع بين اين آيه وآيه اى كه به صيغه متكلم مع الغير آمده مى توان به اين نتيجه رسيد كه حساب گر اصلى خداست وديگران به اذن او حساب رسى مى كنند.

ثانياً: هرگونه كه از حصر در آيه (قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ) (رعد: 43) كه از كلمه كَفَي استفاده مى شود پاسخ مى دهيد از اين آيات نيز پاسخ مى گوييم.

با اين جواب ها، پاسخ كسانى كه مى گويند: خلق وتأثير وتدبير مخصوص خداوند است ولذا اعتقاد به اينكه انبيا واوليا قدرت تأثير دارند و مى توان به آنان استغاثه كرد شرك مى باشد، داده خواهد شد.

جمع بين آيات


1- الاغاثة بأدلّة الاستغاثة، ص 4.

ص81

در مورد اين گونه آيات جمع هاى مختلف و گوناگونى شده است.

1. اينكه بگوييم مؤثر مستقلى به جز خداوند در اين عالم نيست و تأثير ساير علل و وسائط به تبع و اراده و مشيت خداوند است، و اعتراف به اين نوع علت ها و اسباب با انحصار تأثير استقلالى در خداوند متعال

منافاتى ندارد.

اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع) در پاسخ سؤال عباية بن ربعى از معناى استطاعت فرمود:

تملكها بالله الذي لايملكها من دونك، فان ملّكها كان ذلك من عطائه، و ان سلبكها كان ذلك من بلائه، و هو المالك لما ملّكك و القادر علي ما عليه اقدرك.(1)

تملّك كرده آن را به واسطه خدايى كه او مالك آن است بدون هيچ گونه ارتباطى با تو. و اگر تو را به آن تمليك كرده از عطاى اوست و اگر آن را از تو سلب كند از امتحانش مى باشد، و اوست مالك آنچه به تو تمليك كرده و قادر بر آنچه تو را بر آن قدرت داده است.

فخر رازى در ذيل آيه: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً) مى نويسد:

فان قلت: إذا كان الامر كلّه لله، فكيف اثبت لهم ههنا تدبير الأمر؟ قلت: لمّا كان ذلك الاتيان به كان الأمر كانّه له. (2)

پس اگر بگويى: تمام امور براى خداست پس چگونه براى ملائكه


1- تحف العقول، ص 213.
2- التفسير الكبير، ذيل آيه.

ص82

در اينجا تدبير امور را اثبات نموده است؟ در جواب مى گوييم: چون كه انجام كارها به سبب خداست لذا گويا همه كارها براى اوست.

2. اينكه گفته شود: به هركس كه خلق و تدبير و غنا و قوت و احياء و اماته و نحو آن نسبت داده شود همه آنها از مظاهر و تجليات و نشانه هاى خالقيت خداوند و تدبير و ولايت و ربوبيت اوست.

دو نوع وسيله

اشاره

با مراجعه به قرآن مى توان دريافت كه وسيله قرار دادن دو نوع است: نوع اول وسيله قرار دادن از جانب افراد بشر است كه اين نوع چون شريك قرار دادن براى خدا به حساب مى آيد شرك محسوب مى شود؛ زيرا كارى را كه خدا انجام مى دهد را به واسطه نسبت مى دهند.

و نوع دوم وسيله قرار دادن از جانب خداست، مثل وسيله بودن دعاى پيامبر (ص) در اجابت دعا. لذا انكار خدا بر بت پرستان به جهت اين بوده كه آنان از سوى خود وسيله هايى را بين خودشان وخداوند قرار داده بودند وآنان را شريك خدا دانستند، خداوند هم كه بر آنان مؤاخذه كرده بدين جهت بوده است نه اينكه اصل واسطه قرار دادن را مذمّت كرده باشد. اين مطلب را از برخى آيات استفاده مى كنيم:

1. آياتى كه به صورت انكار است، امّا در مورد اسم هايى است كه از ناحيه مردم وهواى نفسشان بر خداوند جعل كرده اند. خداوند سبحان مى فرمايد:

(تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها

ص83

مِنْ سُلْطانٍ) (اعراف: 71)

آيا با من در مورد نام هايى مجادله مى كنيد كه خود شما وپدرانتان [به عنوان معبود وخدا، بر بت ها] گذارده ايد؛ در حالى كه خداوند هيچ حجّت ودليلى درباره آن نازل نكرده است.

در علم اصول فقه ثابت شده كه چون نهى يا نفى بر طبيعت مقيد وارد شود، آن نهى يا نفى بر قيد وارد مى شود نه مقيد. در مورد آيه، خداوند سبحان اصل وسائط ووسايل را نفى نكرده است، بلكه وسائط ووسايلى را از اسماء نهى كرده است كه مردم از جانب خود وپدرانشان اختراع نموده اند. اسم هايى به عنوان واسطه كه خداوند براى آنان حجّت وبرهان قرار نداده است. پس مورد انكار آن است كه بدون اذن وواسطه الهى است.

و نيز مى فرمايد:

(إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ ...) (نجم: 23)

اينها فقط نام هايى است كه شما وپدرانتان بر آنها گذاشته ايد [نام هايى بى محتوا واسم هايى بى مسمّا]، وهرگز خداوند دليل وحجّتى بر آن نازل نكرده، آنان فقط از گمان هاى بى اساس پيروى مى كنند ...

2. آياتى كه از وسائط، تعبير به شرك كرده؛ از آن جهت كه به اراده وحكم وواسطه الهى نمى باشد. خداوند سبحان مى فرمايد:

(سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ مَأواهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَي الظَّالِمِينَ) (آل عمران:)

ص: 84

به زودى در دل هاى كافران، به خاطر اينكه بدون دليل، چيزهايى را براى خدا همتا قرار دادند، رعب وترس مى افكنيم، وجايگاه آنها آتش است، وچه بد جايگاهى است جايگاه ستمكاران.

3. دسته سوم آياتى است كه دلالت دارد بر اينكه توسل به وسايل وشفيعان از آن جهت كه به غير سلطان واذن خداست موجب عبادت غير خدا به حساب مى آيد. خداوند سبحان مى فرمايد:

(وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ) (حج: 71)

آنها غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه او هيچ گونه دليلى بر آن نازل نكرده است. وچيزهايى كه علم وآگاهى به آن ندارند.

ونيز مى فرمايد:

(ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ) (يوسف: 40)

اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جز اسم هايى [بى مسمّا] كه شما وپدرانتان آنها را [خدا] ناميده اند، نيست. خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده، حكم تنها از آن خداست.

4. آياتى كه دلالت دارد بر اينكه گرفتن تشريع از غير خدا اگر بدون

اذن او باشد شرك در تشريع به حساب مى آيد.

خداوند سبحان مى فرمايد: (أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ)؛ «آيا معبودانى دارند كه بى اذن خداوند، آيينى براى آن ساخته اند؟!» (شورى: 21)

ونيز مى فرمايد:

ص85

(قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللَّهِ تَفْتَرُونَ) (يونس: 59)

بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده، يا بر خدا افترا مى بنديد [و از پيش خود، حلال وحرام مى كنيد؟!]

پس مورد آياتى كه بر بت پرستان انكار وتوبيخ مى كند اصل اعتقاد به واسطه ووسيله نيست، بلكه مورد آنها تصرفاتى است كه در مورد وسائط از خود جعل كرده واختراع نموده اند، بدون آنكه خداوند به آنان اذن داده باشد. شارح ومفسّر آيات انكار وتوبيخ مشركين، همين چهار دسته آياتى بود كه بيان شد. و به تعبير ديگر: حقيقت عبادت، امتثال اوامر الهى وتسليم در برابر اراده حق است، نه شكل وصورت ظاهرى آن.

شبهه

وبا اين بيان جواب يك سؤال نيز داده مى شود وآن اينكه چه فرقى است در توجّه به سنگ هاى كعبه وتوجّه به بت ها؟

پاسخ

فرق در همين جا روشن مى شود، نه در وجود واسطه يا نبود آن؛ زيرا در هر دو مورد واسطه موجود است، آرى فرق در وجود امر الهى ونبود آن است كه چون در مورد سنگ هاى كعبه امر خدا هست، لذا عبادت به حساب آمده ولى چون در مورد بت ها امر نيست بلكه نهى است، شرك وعصيان به حساب مى آيد. وانگهى بت پرستان و كسانى كه اين بت ها را به عنوان مظهر آنها به حساب آورده بودند را مى پرستيدند، ولى كسى كعبه را نمى پرستد، بلكه تنها به كعبه توجه كرده و قصد خدا دارد و كعبه جهت اوست.

ص86

فلسفه توسل و وسيله

اشاره

ص87

اشاره

توسل، وسيله وواسطه قرار دادن چيزى بين خود ومطلوب است. وسيله بر دو قسم است: گاهى از امور مادى است؛ مثل آب وغذا كه وسيله رفع تشنگى وگرسنگى است. وزمانى نيز از امور معنوى است؛ مثل گناه كارى كه خدا را به مقام وجاه يا حقيقت پيامبر (ص) قسم مى دهد تا از گناهش بگذرد. در هر دو صورت وسيله لازم است؛ زيرا خداوند متعال جهان آفرينش را به بهترين صورت آفريده است؛ آنجا كه مى فرمايد: (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ)؛ «آن خدايى كه همه چيز را به بهترين صورت آفريده است». (سجده: 7)

جهان بر اساس نظام علّت ومعلولى واسباب ومسببات، براى هدايت ورشد وتكامل انسان ها آفريده شده است ونيازمندى هاى طبيعى بشر با عوامل واسباب عادى برآورده مى گردد. فيوضات معنوى خداوند، همچون هدايت، مغفرت وآمرزش نيز بر اساس نظامى خاص بر انسان ها نازل مى شود واراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته كه

ص88

امور از طريق اسباب خاص وعلل معين به انسان ها برسد. بنابراين، همان گونه كه در عالم ماده نمى توان پرسيد: چرا خداوند متعال زمين را با خورشيد نورانى كرده وخود بى واسطه به چنين كارى دست نزده است؟ در عالم معنا نيز نمى توان گفت: چرا خداوند مغفرت خويش را به واسطه اولياى الهى، شامل حال بندگان مى كند؟

شهيد مطهرى (ره) مى فرمايد:

فعل خدا، داراى نظام است. اگر كسى بخواهد به نظام آفرينش اعتنا نداشته باشد گمراه است. به همين جهت است كه خداى متعال، گناه كاران را ارشاد فرموده است كه درِ خانه رسول اكرم (ص) بروند وعلاوه بر اينكه خود طلب مغفرت كنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براى ايشان طلب مغفرت كند. قرآن كريم مى فرمايد: (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً)؛ «اگر ايشان هنگامى كه [با ارتكاب گناه] به خود ستم كردند، نزد تو مى آمدند واز خدا آمرزش مى خواستند وپيامبر هم براى ايشان طلب مغفرت مى كرد، خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند». (نساء: 64) (1)

از همين رو مى بينيم كه در قرآن وسنّت تأكيد فراوانى بر وسيله وتوسل شده است. خداوند متعال مى فرمايد: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ...)؛ «اى مؤمنين! تقوا پيشه كنيد وبراى رسيدن به او وسيله طلب نماييد». (مائده: 35)

حقيقت توسل، شفاعت و نظام واسطه


1- مجموعه آثار، ج 1، ص 264.

ص89

احمد زينى دحلان از علماى اهل سنت در اين باره مى گويد:

فالتوسل و التشفع و الاستغاثة كلّها بمعني واحد، و ليس لها في قلوب المؤمنين معنى الّا التبرك بذكر اولياء الله تعالى، لما ثبت انّ الله يرحم العباد بسببهم؛ سواء كانوا احياءً او امواتاً. (1)

پس توسل و درخواست شفاعت و پناه بردن همه به يك معناست، و براى آنها در قلب هاى مؤمنان معنايى جز تبرك به ذكر اولياى خداوند متعال نيست؛ زيرا ثابت شده كه خداوند به سبب آنان بر بندگانش رحم مى كند؛ چه آنان زنده باشند يا مرده.

او همچنين مى گويد:

ولا فرق بين ان يكون بلفظ التوسل او التشفع او الاستغاثة او التوجه؛ لانّ التوجه من الجاه و هو علو المنزلة، و قد يتوسل بذي الجاه الي من هو أعلي منه جاهاً. و الاستغاثة معناها: طلب الغوث و المستغيث يطلب

من المستغاث به ان يحصل له الغوث من غيره و ان كان اعلي منه؛ فالتوجه و الاستغاثة به (ص) و بغيره ليس لهما معني في قلوب المسلمين الّا طلب الغوث حقيقة من الله تعالي و مجازاً بالتسبب العادي من غيره، و لايقصد احد من المسلمين غير ذلك المعني، فالمستغاث به حقيقة هو الله، و امّا النبي (ص) فهو واسطة بينه و بين المستغيث. (2)

در توسل فرقى نيست بين اينكه لفظ توسل باشد يا شفاعت يا


1- الدرر السنية فى الردّ على الوهابية، ص 14.
2- همان، ص 17.

ص90

استغاثه يا توجه؛ زيرا توجه از جاه است به معناى علوّ منزلت، و گاهى توسل جسته مى شود به صاحب منزلت به سوى كسى كه او در منزلت عالى تر است. و معناى استغاثه عبارت است از درخواست پناه، و پناه برندگان از كسى كه به او پناه مى برند مى خواهند كه از ديگرى پناه بر ايشان بگيرند، گرچه بالاتر از او باشد؛ پس توجه و استغاثه به پيامبر (ص) و به غير او در قلب هاى مسلمانان معنايى ندارد جز درخواست پناه از خداوند متعال به طور حقيقى و به صورت مجاز از غير خدا به عنوان سببيت عادى. و هرگز احدى از مسلمانان غير از اين معنا را قصد نمى كنند، پس آنكه به او استغاثه شده همان خداست، و اما پيامبر (ص) او واسطه بين خدا و استغاثه كننده است.

ما نيز معتقديم كه خداوند متعال جسم نيست ولى ما در بخشى از وجودمان جسم هستيم، لذا ارتباط جسم و جسمانى با مجرد تام و كسب فيض معنوى و مادى از او بايد به طريق وسائط باشد؛ چرا كه ارتباط انسان با خدا و كسب فيض از او در هيچ عالمى قطع نمى گردد وگرنه فياضيت خدا از بين مى رود و اين تنها از راه واسطه و وسيله صورت پذير است.

خداوند متعال به اين حقيقت مهم (لزوم واسطه بين خلق و خالق) اشاره كرده و براى بشر از آن جهت كه جسمانى است واسطه بين خود و خلق را ضرورى مى داند، گرچه در مورد وسيله بودن وحى و واسطه بودن آن بين خلق و خالق به توسط پيامبران است آنجا كه مى فرمايد:

(وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ) (شوري: 51)

ص91

و شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحى يا از پشت حجاب، يا رسولى مى فرستد وبه فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند؛ چرا كه او بلند مقام وحكيم است!

اينكه مى فرمايد: (لبشر) اشاره به جسم و خصوصيات جسمى انسان دارد و نيز (إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ) به منزله برهان بر لزوم و ضرورت واسطه است، يعنى از آن جهت كه خداوند متعال بلند مرتبه و حكيم است لذا وحى خود كه فيض معنوى است را با واسطه بر پيامبر (ص) نازل مى كند. وجمله ما كان اشاره به نفى شأنيت و امكان دارد و اينكه بدون واسطه، رسيدن فيض امكان پذير نيست، نه آنكه اشاره به عدم وقوع داشته باشد.

از اسباب انكار واسطه

برخى از منكران واسطه بين خلق و خالق از آن جهت واسطه را نمى پذيرند كه مدعى اند با روح آزادى عقلانى انسان منافات دارد؛ چرا كه براى عقل تقدسى قائل بوده و وسعت دايره درك آن را گسترده و نامحدود مى دانند و معتقدند كه عقل مى تواند همه چيز را درك كند، لذا آنان منكر واسطه فيض معنوى و كمالى براى خلق مى باشند؛ زيرا به وسيله عقل مى توان درك معنوى كرد.

ولى از آنجا كه اين نظريه نيز از ديدگاه قرآن و روايات و عقل باطل است، لذا اعتقاد به واسطه و توسل در امور مادى و معنوى امرى ضرورى است.

امداد الهى با وسائط

ص92

برخى مى گويند: چرا از خداوند متعال مدد نمى خواهيد و نمى گوييد: «يا الله مدد» و مى گوييد: «يا رسول الله مدد» و «يا على مدد» و ...؟

در پاسخ آنها مى گوييم: آرى مدد در اصل از خداست و هركس كه از اوليا مدد مى خواهد بايد با اين نيت باشد، و نظام عالم طبيعى نظام اسباب و مسببات است كه خدا امداد خود را با واسطه مى فرستد. و لذا خداوند متعال در قرآن كريم نقل مى كند كه امداد صحابه در بدر به واسطه عده اى از فرشتگان بوده است، آنجا كه مى فرمايد:

(بَلي إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ) (آل عمران: 125)

آرى، (امروز هم) اگر استقامت وتقوا پيشه كنيد، ودشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هراز نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد!

ناصر و امدادگر در حقيقت خداست كه به دست فرشتگان انجام گرفته است، و اين اقتضاى نظام طبيعت است.

شيخ عبدالعزيز محدث دهلوى در تفسير خود مى گويد:

استعانت از غير به نحوى كه انسان بر آن اعتقاد كند و او را مظهر كمك خدا نداند حرام است، ولى اگر التفات انسان به اصل كمك خدا باشد و آن غير را نظر به نظام اسباب و حكمت الهى مظهر كمك خدا بداند و از او در ظاهر استعانت كند در نظر عرفان بعيد نمى باشد، و در شرع نيز جايز است؛ زيرا انبيا و اوليا اين گونه

ص93

استعانت از غير داشته اند، و در حقيقت اين استعانت از جانب خداوند متعال است نه از غير او. (1)

اعتقاد طولى در توسل

شيخ احمد طه كه مدرس در دانشكده شريعت بغداد بوده، مى گويد:

فانّ الله تعالي هو المؤثّر في كل شي ء. و بناءً علي هذه العقيدة، فلا مانع شرعاً في التوسل بالأنبياء عليهم الصلاة و السلام مطلقاً، بل انّ التوسل لايخل بالتوحيد، كما لاتخلّ الشفاعة بالتوحيد.(2)

همانا خداوند متعال مؤثر در هر چيز است. و بنابراين عقيده مانعى نيست شرعاً در توسل به انبياء عليهم الصلاة و السلام به طور مطلق، بلكه توسل مخلّ به توحيد نيست، همان گونه كه شفاعت به توحيد اخلال وارد نمى كند.

او همچنين مى گويد:

واذا كانت الشفاعة ليست شركاً، فالوسيلة ايضاً ليست شركاً؛ لانّها بمعناها، فهي ليست سوي مكانة يتفضل بها علي من يشاء من عباده؛ اظهاراً لفضله سبحانه علي عبده. قال سبحانه في حقّ موسي (ع): (وَ كانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهاً)، افلا يكون خاتم الرسل و الانبياء وجيهاً عندالله سبحانه؟(3)

و اگر شفاعت شرك نيست پس وسيله قرار دادن نيز شرك


1- التفسير العزيزى، دهلوى، ج 1، ص 8 با نقل به معنا.
2- سيوف الله الاجلة، صص 43- 45.
3- همان، ص 51.

ص94

نمى باشد؛ زيرا كه به يك معنا مى باشند، و وسيله عبارت است از منزلتى كه خداوند به آن هر كدام از بندگانش را بخواهد فضيلت مى دهد به جهت اظهار فضل او بر بندگانش. خداوند سبحان در حق موسى (ع) فرمود: (او نزد خداوند آبرو دار است ...) آيا خاتم رسولان چنين نمى باشد، در حالى كه تمام انبيا نزد خداوند آبرو دارند؟!

جواز توجه به غير خدا به نحو طوليت

اضافه بر آنچه ذكر شد وسيله و واسطه اى كه مأذون از جانب الهى است بايد به نحو طوليت در نظر گرفته شود نه عرضيت كه شرك به حساب مى آيد. خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) (انفال: 64)

اى پيامبر! خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند، براى حمايت تو كافى است (فقط بر آنها تكيه كن)!

از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبر (ص) بايد بر خدا و مؤمنان تكيه كرده و به آنان اعتماد نمايد.

لزوم مراعات طوليت در توسل

شوكانى در كتاب «تحفة الذاكرين» در باب «صلاة الضرّ و الحاجة» درباره حديثى مى نويسد:

وفي الحديث دليل علي جواز التوسل برسول الله الي الله عزوجل مع اعتقاد انّ الفاعل هو الله سبحانه و تعالي.(1)


1- تحفة الذاكرين، ص 138.

ص95

و در حديث دليل است بر جواز توسل به رسول خدا (ص) نزد خداوند عزّوجلّ با اعتقاد به اينكه فاعل همان خداوند سبحانه و تعالى است.

فلسفه توسل به پيامبران و اولياى الهى:

فلسفه وحكمت توسل به پيامبران و اولياى الهى: اين است كه خداوند متعال آنان را رحمت عالميان و منشأ بركت معرفى كرده است آنجا كه درباره پيامبر اسلام (ص) مى فرمايد:

(لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ) (توبه: 128)

به يقين، رسولى از خود شما به سويتان آمد كه رنج هاى شما بر او سخت است؛ واصرار بر هدايت شما دارد؛ ونسبت به مؤمنان، رؤوف ومهربان است.

ونيز مى فرمايد: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ)؛ «ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم». (انبياء: 107)

در نتيجه: به جهت اينكه پيامبر اكرم (ص) مظهر رحمت خداست، لذا وسيله اى را براى رساندن رحمت به سوى بندگان قرار داده است.

و نيز درباره حضرت عيسى (ع) از قول او نقل مى كند: (وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ)؛ «ومرا- هر جا كه باشم- وجودى پربركت قرار داده». (مريم: 31)

ودرباره حضرت ابراهيم واسحاق (ع) مى فرمايد: (وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ)؛ «ما به او واسحاق بركت داديم». (صافات: 13)

خداوند متعال انبيا و اوليا را انتخاب كرده و به آنان اذن شفاعت داده است، ولذا ابن عمر از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

ص96

انّ لله عباداً اختصهم لحوائج الناس يفزع الناس إليهم في حوائجهم أولئك الآمنون من عذاب الله.(1)

خداوند بندگانى دارد كه آنان را مختص حوايج مردم قرار داده تا در حوائج به آنها توجّه نمايند. آنان كسانى هستند كه از عذاب خدا در امانند.

دعاى پيامبر (ص)، وسيله مغفرت

از آيات و روايات استفاده مى شود كه دعاى پيامبر (ص) وسيله مغفرت است.

خداوند متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد: (وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ)؛ «وبراى گناه خود ومردان وزنان باايمان استغفار كن!» (محمد: 19)

بخارى به سندش از جابر بن عبدالله نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

من قال حين يسمع النداء: اللهمّ ربّ هذه الدعوة التامة و الصلاة القائمة آت محمداً الوسيلة و الفضيلة، و ابعثه مقاماً محموداً الذي وعدته ... حلّت له شفاعتي يوم القيامة. (2)

هركس هنگامى كه صداى (اذان) را شنيد بگويد: بارالها! اى پروردگار اين دعوت كامل و صلوات پايدار به محمّد وسيله و فضيلت عنايت فرما، و او را به مقام محمودى كه به او وعده داده اى برسان ... شفاعت من در روز قيامت به او خواهد رسيد.


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 192؛ الجامع الصغير، سيوطى، ح 2350.
2- صحيح بخارى، ج 1، ص 228، صحيح ترمذى، ج 1، ص 36 و ...

ص97

مسلم در صحيحش از عبدالله بن عمرو بن عاص نقل كرده كه گفت: از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود:

اذا سمعتم المؤذّن فقولوا مثل مايقول، ثمّ صلّوا علي، فانّه من صلّي علي صلاة صلّي الله عليه بها عشراً، ثم سلوا الله لي الوسيلة، فانّها منزلة في الجنة لاتنبغي الّا لعبد من عباد الله، و ارجو ان اكون انا هو، فمن سأل لي الوسيلة حلت له الشفاعة.(1)

هرگاه از مؤذّن صداى (اذان) را شنيديد هرچه او مى گويد بگوييد، سپس بر من درود فرستيد؛ زيرا هركس بر من درود فرستد خداوند در ازاى آن بر او ده برابر درود مى فرستد، سپس از خدا براى من وسيله را بخواهيد؛ زيرا آن منزلتى است در بهشت كه تنها بر بنده اى از بندگان خدا سزاوار است، و اميدوارم كه من آن باشم، پس هركس براى من وسيله را بخواهد شفاعت بر او عارض مى گردد.

وجود پيامبر (ص)، مصداق رحمت الهى

خداوند متعال پيامبر (ص) را مصداق رحمت خود دانسته آنجا كه مى فرمايد: (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ)؛ «ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم». (انبياء: 107)

و از جمله موارد رحمت بودن او كه تكوينى است آنكه خداوند متعال با وجود آن حضرت در روى زمين عذاب را از مردم برداشت.


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 4؛ صحيح ترمذى، ج 5، ص 247، سنن ابى داود، ج 1، ص 128.

ص98

لذا در قرآن مى خوانيم:

(وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) (انفال: 33)

ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و (نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.

ترمذى از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

انزل الله علي امانين لأمتي: (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ). (1)

خداوند بر من دو امان بر امتم فرستاد: «ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و (نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند».

انبياء، واسطه فيض الهى

ابن قيم جوزيه مى گويد:

لاسبيل الي السعادة و الفلاح، لا في الدنيا و لا في الآخرة الّا علي ايدي الرسل، و لاينال رضا الله البتة الّا علي ايديهم(2)

راهى به سعادت و رستگارى در دنيا و آخرت نيست مگر بر دستان رسولان، و به رضاى خدا به طور حتم رسيده نمى شود، مگر بر دستان آنان.

لزوم تشكر از سبب وواسطه


1- سنن ترمذى، ج 2، ص 134.
2- زاد المعاد، ابن قيم، ج 1، ص 28.

ص99

خداوند متعال اگر كسى را به عنوان سبب براى رساندن نعمت به انسان قرار داده در حقيقت دو تشكر براى انسان لازم است:

1. اينكه از خدا تشكر كنيم به اين عنوان كه او خالق است.

2. از واسطه وسبب تشكر كنيم به جهت اينكه او سبب رساندن نعمت به انسان از جانب خدا بوده است.

ولى دانستن اين نكته ضرورى است كه آنچه از تشكر نسبت به واسطه وسبب انجام مى شود در حقيقت به ذات خداوند متعال كه مسبّب الاسباب است باز مى گردد.

ولذا خداوند متعال مى فرمايد:

(أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ) (لقمان: 14)

(آرى به او توصيه كردم) كه براى من وبراى پدر ومادرت شكر بجا آور.

نعمان بن بشير از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

من لم يشكر القليل لم يشكر الكثير ومن لَمْ يشكر الناس لم يشكر الله.(1)

هر كس از كم شكرگزارى نكند از زياد تشكر نكرده است، وهر كس از مردم تشكر ننمايد خدا را سپاس نگفته است.

واسامة بن زيد از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:


1- مسند احمد، ج 4، ص 278.

ص100

اشكر الناس لله اشكرهم للناس.(1)

شاكرترين مردم نسبت به خدا كسى است كه از همه بيشتر از مردم تشكر كند.

رجوع به وسيله شرك نيست

با اينكه خداوند متعال مى فرمايد: (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ)؛ «وهر كس بر خدا توكّل كند، كفايت امرش را مى كند». (طلاق: 3)

ونيز مى فرمايد:

(وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلَّا عَلَي اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها) (هود: 6)

هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه ومحل نقل وانتقالش را مى داند.

ولى در جايى ديگر دعوت به كسب ورجوع به وسيله كرده مى فرمايد: (وَ أَنْ لَيْسَ لِلإِنْسانِ إِلَّا ما سَعي)؛ «واينكه براى انسان بهره اى جز سعى وكوشش او نيست». (نجم: 39)

توسل تكوينى

در روايات شيعه و اهل سنت آمده كه در حجر اسماعيل انبياى بسيارى مدفون اند.

كلينى به سندش از معاوية بن عمار نقل كرده كه گفت:


1- جامع المسانيد، ابى حنيفه، ج 1، ص 109؛ المعجم الكبير، طبرانى، ج 1، ص 171.

ص101

سألت اباعبدالله (ع) عن الحجر أمن البيت هو او فيه شي ءٌ من البيت؟ فقال: لا، و لا قُلامة ظفر، و لكن اسماعيل دفن امه فيه، فكره ان توطأ، فحجّر عليه حجراً، و فيه قبور انبياء. (1)

از امام صادق (ع) درباره «حجر» سؤال كردم كه آيا از جمله خانه [خداست] يا در آن چيزى از خانه [خداست؟] حضرت فرمود: هرگز، حتى به اندازه سر ناخنى، ولى اسماعيل مادرش را در آن مكان دفن كرد، و كراهت داشت كه زير پا قرار گيرد، و بر روى آن سنگى گذاشت، و در آن مكان قبور پيامبران است.

حموى در «معجم البلدان» نقل كرده:

وتوفي اسماعيل بعد ابيه فدفن داخل الحجر ممّا يلي الكعبة مع امّه هاجر. (2)

اسماعيل بعد از پدرش وفات يافت و داخل حجر نزديك كعبه كنار مادرش هاجر دفن شد.

قرطبى در تفسيرش از عبدالله بن ضمره سلولى نقل كرده كه گفت: «ما بين الركن و المقام إلي زمزم قبور تسعة و تسعين نبياً»(3)؛ «ما بين ركن و مقام تا [چاه] زمزم قبر نود و نه پيامبر است».

ابن سعد از زيد بن اسلم نقل كرده كه گفت:

لمّا بلغ اسماعيل عشرين سنة توفيت امّه هاجر و هي ابنة تسعين سنة، فدفنها اسماعيل في الحجر.(4)


1- كافى، ج 4، ص 210.
2- معجم البلدان، ج 2، ص 221.
3- تفسير قرطبى، ج 2، ص 130.
4- الطبقات الكبرى، ج 1، ص 52.

ص102

چون اسماعيل به بيست سالگى رسيد مادرش هاجر وفات يافت در حالى كه نود سال داشت و اسماعيل او را در «حجر» دفن نمود.

فقهاى شيعه و اهل سنت فتوا داده اند كه حاجى بايد هنگام طواف حجر اسماعيل را نيز داخل طواف خود كرده و به دور آن نيز طواف نمايد.

شافعى در كتاب «الأم» مى گويد:

واكمال الطواف بالبيت من وراء الحجر و وراء شاذروان الكعبة، فان طاف بالبيت و جعل طريقه من بطن الحجر اعاد. (1)

كامل كردن طواف به دور خانه از وراى حجر و شاذروان كعبه است، و اگر به دور خانه [خدا] طواف نمود و راهش را از داخل حجر قرار داد بايد طواف خود را اعاده نمايد.

بخارى از ابن عباس نقل كرده كه گفت:

من طاف بالبيت فليطف من وراء الحجر. (2)

هركس به دور خانه [خدا] طواف كرد بايد از خارج حجر طواف كند.

از اين نوع عمل در حج نيز استفاده مى شود كه براى رسيدن به مقام قرب خدا بايد با وسيله اوليا رفت و گرنه اصرار بر نماز بيرون حجر اسماعيل و داخل كردن آن كه محل دفن انبياست، در بين نمازگذار معنا ندارد.


1- الأم، ج 2، ص 193.
2- صحيج بخارى، ج 4، ص 238.

ص103

به تعبير ديگر گويا حكمت داخل شدنِ حجر اسماعيل كه مدفن بسيارى از انبياست، اشاره و رمز گشائى از اين مطلب است كه كسى كه مى خواهد با طواف دور خانه خدا به او برسد، لازم است در سلوك خود اولياى الهى را نيز همراه داشته باشد.

گمراهى شيطان به جهت عدم توجّه به وسيله

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبي وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ) (بقره: 34)

و (ياد كن) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده وخضوع كنيد! همگى سجده كردند؛ جز ابليس كه سر باز زد، وتكبر ورزيد، (و به خاطر نافرمانى وتكبرش) از كافران شد.

ونيز مى فرمايد:

(إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ* فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) (ص: 71 و 72)

وبه خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى آفرينم! هنگامى كه آن را نظام بخشيدم واز روح خود در آن دميدم، براى او به سجده افتيد!

و مى دانيم سجده براى آدم از آن جهت كه خليفه الهى است در حقيقت سجده براى خدا مى باشد، ولى شيطان اين حقيقت و وسيله بودن آن را درك نكرده و با تكبرى كه ورزيده به كفر افتاده است؛ زيرا توجه به وسيله از آن جهت كه وسيله است در حقيقت توجه به خداست.

ص104

پاسخ به شبهات

اشاره

ص105

اشاره

در پايان بحث، به چند شبهه وهابيان در اين مورد مى پردازيم:

شبهه اول: واسطه گرفتن شرك است

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

... و ان اراد بالواسطة انّه لابدّ من واسطة في جلب المنافع و دفع المضار، مثل ان يكون واسطة في رزق العباد و نصرهم و هداهم، يسألونه ذلك و يرجعون إليه فيه، فهذا من اعظم الشرك الذي كفّر الله به المشركين، حيث اتخذوا من دون الله اولياء و شفعاء يجتلبون بهم المنافع و يجتنبون المضار، لكن الشفاعة لمن يأذن الله له فيها. (1)

... و اگر مقصود او از واسطه اين است كه بايد واسطه اى در جلب منافع و دفع ضررها باشد مثل اينكه واسطه اى در روزى بنده ها و


1- الواسطة بين الحق و الخلق، ابن تيميه، ص 20.

ص106

يارى و هدايت آنهاست و آن را از او خواسته و در آن به او رجوع مى كنند، اين از بزرگ ترين نوع شركى است كه خداوند مشركان را به آن تكفير كرده است؛ چراكه آنان غير خدا را ولى و شفيع خود قرار داده اند كه به واسطه آنها جلب منافع و اجتناب ضررها مى كنند، ولى شفاعت براى كسى است كه خداوند براى او در آن اذن داده است.

پاسخ

اولًا: در جاى خود اشاره شد كه نظام ماديات و معنويات نظام اسباب و مسبّبات است كه خداوند سبحان خيرات خود را از كانال آنها به عالم و مخلوقاتش عرضه مى كند، مثل آنكه شفاى مادى و طبيعى را در عسل قرار داده آنجا كه درباره آن مى فرمايد: (فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ)؛ «در آن، شفا براى مردم است». (نحل: 69) و شفاى معنوى را در قرآن نهادينه نموده است:

(وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً) (اسراء: 82)

و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان، نازل مى كنيم؛ و ستمگران را جز خسران (و زيان) نمى افزايد.

و نيز در عالم مخلوقات برخى از ملائكه را مدبر امور معرفى كرده است آنجا كه مى فرمايد: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند». (نازعات: 5)

و اين اقتضاى اين عالم است و هرگز دلالت بر نقص خداوند متعال

ص107

ندارد. و نيز با وجود آنكه خداوند متعال هدايت گر حقيقى و اصلى است، ولى قرآن و پيامبرش را نيز به عنوان هدايت گر معرفى نموده است، آنجا كه درباره قرآن كريم مى فرمايد: (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ)؛ «اين قرآن، به راهى كه استوارترين راه هاست، هدايت مى كند». (اسراء: 9)

و نيز درباره پيامبران مى فرمايد:

(وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا) (انبياء: 73)

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند.

و جمع بين اين آيات به اين نحو است كه خيرات مادى و معنوى همگى از جانب خداوند بوده و اگر كسانى در اين دنيا غير از خدا داراى خيراتند خيرشان از جانب خدا سرمنشأ گرفته و با مشيت و اراده او خير مى رسانند.

ثانياً: محمد جميل زينو در ردّ اين اشكال از ابن تيميه مى گويد:

... ولكن مع الأسف قد خلط بين ما اذن الله به و ما لم يأذن الله به من الوسائط، و كان عليه ان يُوَضِّح عقيدة المؤمن و طريقة تعامله مع السبب المطلق و السبب المقيد مع الواسطة و خالق الواسطة. و أعجب ممّن يقول: انّ القوة مودعة في الأشياء، و اهل الحق يبرأون من ذلك، حيث انّهم حينما يتوسلون بالملائكة و الانبياء و الصالحين، لا يقولون بالقوة المودعة فيهم من التأثير المطلق، ولكن ببركة صدقهم يرجون من الله ان يحقق لهم ما يرجون من امور الخير في الدنيا و الآخرة، بعد صدقهم مع الله له

ص108

و تقواهم، و ليس علي وجه البسيطة عاقل من الموحدين يعتقد انّ الوسائط تنفع و تضرّ استقلالًا، ولكن باذن الله.وما الوسائل و الوسائط المشروعة الّا دلائل الحق للخلق في ابلاغ رسالته و انزال رحمته واسعاده، و مظهر من مظاهر ابتلائه لعبده في صدق اتباعه،فقد اختبر الله الملائكة حينما أمرهم بالسجود لآدم، علما بانّ السجود لسواه شرك، فلم يأب امر الله الّا ابليس، و لم يكن السجود لآدم مجرد دعاء ولكنه سجود محسوس، فهو مظهر من مظاهر الابتلاء، تحول من ذلك المشهد الي مشاهد اخري، نجدها في حياتنا حتي نلقاه، فقد عظم الكعبة و امرنا بالسجود اليها، علماً بانّ السجود في الحقيقة له، فهل يحق لنا ان نعتقد انّ من سجد للكعبة سجد لغير الله؟ (1)

... ولى مع الاسف ابن تيميه بين مواردى را كه خداوند به آنها اذن داده و مواردى را كه از وسائط اذن نداده خلط كرده است، و او بايد عقيده مؤمن و راه تعامل او با سبب مطلق و سبب مقيد با واسطه و خالق آن را واضح كند. و تعجب مى كنم از كسى كه مى گويد: همانا قوه در اشياء به وديعت گذاشته شده و اهل حق از آن تبرى مى جويند، زيرا آنها هنگامى كه به ملائكه و انبيا و صالحان توسل مى جويند قائل به قوه اى نيستند كه به طور مطلق در آنها تأثيرش به وديعت گذاشته شده است، ولى آنها به بركت صدقشان از خداوند مى خواهند تا براى آنها آنچه را از امور خير در دنيا و آخرت آرزو


1- التأمل فى حقيقة التوسل، صص 550 و 551.

ص109

دارند محقق سازد بعد از صداقت و تقواى آنها با خداوند. و هرگز در روى زمين عاقلى از موحدان نيست كه معتقد باشد اينكه وسائط به طور استقلال نفع داده يا ضرر مى رسانند، مگر آنكه خداوند اذن دهد. و نيستند وسايل و واسطه هاى مشروع جز دلايل حق براى خلق در ابلاغ رسالت و انزال رحمت و به سعادت رساندن آنها و مظهرى از مظاهر امتحان عبد را در صدق پيرويش. و لذا خداوند ملائكه را امتحان كرد آن زمانى كه آنان را امر به سجده براى آدم نمود؛ با آنكه مى دانست كه سجده براى غير خدا شرك است، و كسى به جز شيطان از اين دستور سرپيچى نكرد، و سجده براى آدم مجرد دعا نبود، بلكه سجده اى محسوس بود و او مظهرى از مظاهر امتحان الهى به حساب آمد. حال، تو از اين صحنه به صحنه اى ديگر وارد شو، زيرا شبيه آن را در حيات خود مشاهده مى كنيم؛ چرا كه خداوند كعبه را تعظيم كرده و ما را دستور به سجده به طرف آن نموده است، زيرا مى داند كه سجده در حقيقت براى اوست. و آيا سزاوار است بر ما كه معتقد شويم كسى كه به سوى كعبه سجده مى كند براى غير خدا سجده كرده است.

شبهه دوم: واسطه گرفتن كفر است

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

... فمن جعل الملائكة و الانبياء وسائط يدعوهم و يتوكل عليهم و يسألهم جلب المنافع و دفع المضار، مثل

ان يسألهم غفران الذنب و هداية القلوب و تفريج الكروب و سدّ الفاقات، فهو كفر

ص110

بإجماع المسلمين. (1)

... پس هر كس ملائكه و انبيا را واسطه هايى قرار دهد كه آنها را مى خواند و بر آنها توكل كرده و جلب منافع و دفع ضررها را از آنها درخواست مى كند؛ مثل آنكه ازآنها درخواست بخشش گناه و هدايت قلب ها و برطرف شدن گرفتارى ها و بسته شدن ندارى ها مى خواهد، اينها به اجماع مسلمين كفر است.

پاسخ

اولًا: خداوند متعال در قرآن كريم عده اى از ملائكه را مدبّر در برخى از امور قرار داده است آنجا كه مى فرمايد: (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً)؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند». (نازعات: 5)

گرچه تدبير آنها به طور استقلال نيست؛ بلكه با مشيت و اراده خداوند متعال مى باشد، و مدبر و مربى مستقل و بالاصالة خداوند است.

محمد جميل زينو مى گويد:

وفي هذا النص المتقدم ايهام علي كل قارئ، فلم يقل احد من المسلمين: انّ من يفعل ذلك يعتبر كافراً، ناهيك عن الاجماع، اللهم الّا ان اعتقد نفعهم و ضرّهم استقلالًا، فهذا امر لا شك فيه و لايجوز ان يعتقد في الأمة المرحومة، ذلك الباطل الذي ضلت به اليهود و النصاري؛ فانّ امة الاسلام امة مرحومة، و محفوظة من تلك الغوائل، بما حفظ به كتابها و نبيّها. (2)


1- الواسطة بين الحق و الخلق، ص 22.
2- التأمل فى حقيقة التوسل، به نقل از او.

ص111

در اين نص پيشين به توهم واداشتن هر خواننده اى است؛ چراكه هيچ يك از مسلمانان نگفته اند: هر كس چنين كارى انجام دهد كافر است تا چه رسد به اينكه اجماع باشد، مگر اينكه اعتقاد به منفعت و ضرر آنها به طور استقلال داشته باشد، و اين امرى است كه در آن شكى وجود ندارد، و جايز نيست كه در امت مرحومه چنين اعتقادى كسى داشته باشد، اعتقاد باطلى كه يهود و نصارا با آن اعتقاد گمراه شدند، در حالى كه امت اسلام امت مرحومه اى بوده و از اين گمراهى ها محفوظ است همان گونه كه كتاب و پيامبرش نيز محفوظ مى باشد.

ثانياً: رسول گرامى اسلام (ص) به اين مقام خود اشاره كرده آنجا كه بخارى در صحيح او از پيامبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

من يرد الله به خيراً يفقهه في الدين، و الله المعطي و انا القاسم ... (1)

هر كس كه خداوند به او اراده خير كرده او را فقيه در دين خواهد كرد، و خداوند عطاكننده و من تقسيم كننده ام ....

شبهه سوم: واسطه گرفتن شبيه گرفتن براى خداست

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

ومن اثبتهم وسائط بين الله و بين خلقه كالحُجّاب الذين بين الملك و رعيته، بحيث يكونون هم يرفعون الي الله حوائج خلقه، فالله انّما يهدي عباده و يرزقهم بتوسطهم، فالخلق يسألونهم و هم يسألون الله، كما انّ الوسائط عند الملوك يسألون الملوك الحوائج للناس لقربهم


1- صحيح بخارى، ج 11، ص 217.

ص112

منهم، و الناس يسألونهم ادباً منهم ان يباشروا سؤال الملك، او لانّ طلبهم من الوسائط انفع لهم من طلبهم من الملك، لكونهم اقرب الي الملك من الطالب للحوائج، فمن اثبتهم وسائط علي هذا الوجه فهو كافر مشرك يجب ان يستتاب، فان تاب والّا قتل، و هؤلاء مشبهون لله، شبهوا المخلوق بالخالق و جعلوا لله انداداً. (1)

و هر كس كه آنها را واسطه بين خدا و بين خلقش قرار دهد همچون دربانانى كه بين پادشاه و رعيتش هستند، به حيثى كه آنان حوايج خلقش را نزد خدا مى برند و خداوند بندگان را هدايت كرده و به آنها

به توسط اين واسطه ها روزى مى دهد، و خلق از آنها مى خواهد و آنها از خدا مى خواهند، آن گونه كه واسطه هاى نزد پادشاهان به جهت تقرب به آنها از آنها حوايج مردم را مى خواهند، و مردم هم از آنها درخواست مى كنند، به جهت ادبى كه دارند از اينكه خودشان از پادشاه بخواهد، يا به جهت آنكه درخواست آنها از واسطه ها به آنها بيشتر نفع مى دهد تا اينكه خودشان از پادشاه بخواهند؛ چراكه آنها از درخواست كننده حاجت ها نزد پادشاه قرب بيشترى دارند. پس هر كس واسطه ها را به اين نحو ثابت كند او كافر و مشركى است كه بايد توبه كند، وگرنه بايد كشته شود؛ زيرا اينان مردم را به خدا تشبيه كرده و براى خداوند شبيه و مثل قرار داده اند.

پاسخ

محمد جميل زينو در پاسخ اين اشكال مى گويد:


1- الواسطة بين الحق و المخلوق، ابن تيميه، ص 25.

ص113

ولا يخفي عليك ايها القارئ الكريم ما في تلك العبارة من الزيغ و الضلال، ففرق بين من يقيس الخالق بالمخلوق، فهو كافر لامحالة و بين من لا يقيس، بل لديه مجرد التشابه في الظاهر دون الحقيقة، فما الضير في من يقصد الأنبياء و الصلحاء في قضاء الحوائج، و قد جاءت النصوص صحيحة في جواز ذلك. ولو كان مجرد القصد يقاس بقصد ملوك الارض و انّ الشبه في ذلك كثيرة، لما أمرنا الله بالسجود للكعبة ... (1)

بر تو مخفى نماند اى خواننده كريم كه چقدر در اين عبارت لغزش و گمراهى است؛ زيرا فرق است بين كسى كه خالق را به مخلوق قياس مى كند كه او به طور حتم كافر است، و بين كسى كه چنين قياسى ندارد بلكه او در ظاهر تشابهى ايجاد كرده نه در حقيقت. و لذا مشكلى نيست درباره كسى كه قصد انبيا و صالحان را در برآورده كردن حوائج نموده است، در حالى كه نصوص صحيح در جواز اين رسيده است. و اگر مجرد قصد موجب قياس به قصد پادشاهان زمين شود كه وجوه شباهت در اين مسأله بسيار است، خداوند ما را به سجده به طرف كعبه امر نمى نمود ....

شبهه چهارم: توسل اختصاص به زمان حيات پيامبر (ص) دارد

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) (انفال: 33)


1- التأمل فى حقيقة التوسل، ص 557 به نقل از او.

ص114

ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و (نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند.

گفته شده كه اين آيه دليل بر منع توسل به پيامبر (ص) بعد از انتقال حضرت (ص) از اين دنيا است و تنها توسل را اختصاص به زمان حيات آن حضرت مى دهد.

ترمذى به اسنادش از رسول خدا (ص) نقل كرده كه فرمود:

انزل الله امانين لأمتي (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) فاذا مضيت تركت فيهم الاستغفار الي يوم القيامة. (1)

خداوند دو امان براى امتم فرو فرستاد (ولى تا تو در ميان آنها هستى، خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد؛ و تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند). و چون من از دنيا رحلت كردم در ميان شما استغفار را تا روز قيامت به جاى مى گزارم.

پاسخ

اولًا: با رجوع به شأن نزول اين آيه پاسخ اين شبهه داده مى شود.

طبرى از ابن ابزى نقل كرده:

كان الرسول (ص) بمكة، فانزل الله (وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) كان اولئك البقية من المسلمين الذين بقوا فيها يستغفرون، فلمّا خرجوا انزل الله (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ) (2)، ا


1- صحيح ترمذى، ج 5، ص 270.
2- انفال: 34.

ص115

لآية، فاذن في فتح مكة، فهو العذاب الذي وعدهم.(1)

پيامبر (ص) در مكه بود كه خداوند اين آيه را نازل كرد: (و تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند). و آنها بقيه مسلمانان بودند كه در مكه باقى مانده و استغفار مى كردند، و چون از مكه خارج شدند خداوند اين آيه را نازل كرد: (و چه شده آنها را كه خداوند عذابشان نكند)، تا آخر آيه. خداوند به پيامبرش اذن داد تا مكه را فتح كند و اين عذابى بود كه به آنها وعده داده بود.

بيضاوى در تفسير آيه مورد نظر مى گويد:

... و المراد باستغفارهم امّا استغفار من بقي فيهم من المؤمنين او قولهم: اللهم غفرانك.(2)

... و مراد به استغفار آنها يا استغفار كسانى است كه از مؤمنان در بين مشركان باقى مانده اند و يا قول آنهاست: بار خدايا! بخشش و مغفرت تو.

ثانياً: بغوى در تفسيرش از برخى از مفسران ذكر كرده كه مراد به استغفار اسلام است. (3)

ثالثاً: روايتى كه از صحيح ترمذى به آن استشهاد شده به جهت وجود اسماعيل بن مهاجر در سند آن ضعيف است، و خود ترمذى بعد از نقلش آن را حديث غريب معرفى كرده است.

رابعاً: بر فرض صحت سند حديث فوق، دلالت بر نفى توسل به


1- تفسير طبرى، ج 9، ص 238.
2- تفسير بيضاوى، ج 5، ص 105.
3- تفسير بغوى، ذيل آيه.

ص116

پيامبر (ص) بعد از وفات او ندارد؛ زيرا در آن نيامده كه تا من هستم به من توسل كنيد و هنگامى كه من رفتم به من توسل نكنيد بلكه تنها استغفار نماييد.

خامساً: حديث فوق دلالت دارد بر اينكه پيامبر (ص) مى فرمايد: خداوند متعال در حق اين امت لطف كرده و تا من زنده ام هرگز آنها را عذاب نمى كند ولى من كه از دنيا رحلت كردم بايد استغفار كنند تا از عذاب الهى در امان باشند، و اين استغفار اگر نزد من انجام گرفته و من نيز براى آنان طلب مغفرت كنم خداوند توبه پذير خواهد بود.

لذا خداوند سبحان در قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم كردند [و فرمان هاى خدا را زير پا گذاشتند] به نزد تو مى آمدند، واز خدا طلب آمرزش مى كردند، وپيامبر براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير مهربان مى يافتند.

شبهه پنجم: توسل مورد مذمت خداست

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ...) (اسراء: 57)

كسانى را كه آنان مى خوانند، خودشان وسيله اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى جويند.

ممكن است كسى بگويد مشركان نيز بت ها را مى خوانده و آنها را وسيله قرار مى دادند و اين به نوبه خود دلالت بر مذمت توسل دارد.

پاسخ

ص117

با ملاحظه آيه قبل كه مربوط به اين آيه است پى مى بريم كه اين آيه كسانى را مذمت مى كند كه ديدگاه استقلالى براى وسيله و واسطه داشته اند.

خداوند متعال قبل از اين آيه مى فرمايد:

(قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا) (اسراء: 56)

بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد! آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند، ونه تغييرى در آن ايجاد كنند.

كلمه (مِنْ دُونِهِ) اشاره به ديدگاه استقلالى آنها نسبت به شريكان دارد؛ به اين معنا كه آنان ارتباط غيرخدا را در برآورده كردن حاجات از خداوند قطع شده مى دانستند.

شبهه ششم: كلام امام سجاد (ع) با توسل ناسازگار است

اشاره

مطابق ادله عقلى و نقلى ما معتقد به ضرورت توسل و توجه به وسائل در رسيدن به حوايج مى باشيم، ولى در برخى از دعاهاى منسوب به امام سجاد (ع) چنين آمده است: «يامن لاتبدّل حكمته الوسائل»(1)؛ «اى كسى كه وسايل، حكمت تو را تغيير نمى دهد».

گفته شده كه اين جمله با توسل سازگارى ندارد.

پاسخ


1- صحيفه سجاديه، ص 71 دعاى حضرت ع در طلب حوائج.

ص118

اولًا: ما كه به دنبال وسيله مى رويم به اين جهت است كه عالم معنويات همانند عالم ماديات، عالم اسباب و مسبّبات است و هرگز هدفمان اين نيست كه از اين طريق حكمت خدا را تغيير و تبديل نماييم، بلكه حكمت خداوند از طريق وسايل، ايجاد و تحقق مى يابد.

ثانياً: حكيم بودن خداوند به معانى مختلفى آمده است كه يكى از آنها به معناى هدفمند و غايت مند بودن افعال الهى است و ديگر اينكه خداوند هر چيزى را محكم و متقن و در جاى خود آفريده است. و اينكه خداى متعال براى رسيدن به اهدافش وسيله را قرار داده كه در طول اهدافش مى باشد يعنى اهدافش از اين طريق تحصيل مى شود و هرگز وسايل با اهداف او ناسازگارى ندارد.

شبهه هفتم: تنها اسماء الهى وسيله تقرب است

اشاره

برخى مى گويند: مطابق آيات الهى تنها وسيله براى تقرّب به سوى خداوند اسماء الهى است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لِلَّهِ الأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) (اعراف: 180)

و براى خدا، نام هاى نيك است، خدا را با آن [نام ها] بخوانيد. وكسانى كه در اسماى خدا تحريف مى كنند [وبر غير او مى نهند، وشريك برايش قائل مى شوند] رها سازيد. آنان به زودى جزاى اعمالى را كه انجام مى دادند، مى بينند.

ص119

ونيز مى فرمايد:

(وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً) (جن: 18)

و اينكه مساجد از آن خداست. پس هيچ كس را شريك خدا نخوانيد.

پاسخ

مقصود از دعا در مجموع اين آيات، مطلق دعا وخواستن نيست؛ بلكه دعا ونداى خاصّى است كه با قصدِ آن معنا، مرادف با معناى عبادت مى شود وآن معناى الوهيت ويا ربوبيت است. به علاوه اينكه مجموع اين آيات مربوط به بت پرستانى است كه گمان مى كردند بت هايشان (يا آن موجوداتى كه اين بت ها رمز آنهاست) برخى از شئون تدبير را مالكند. لذا براى آنها استقلال در فعل وتصرف قائل بودند. پر واضح است كه هر نوع تواضع براى كسى ودرخواست از كسى غير از خداوند با اين اعتقاد عبادت او محسوب شده وشرك است. اين قيد به خوبى از برخى آيات ديگر استفاده مى شود از جمله:

1. (فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ) (هود: 101)

و غير از خدا همه خدايان باطلى را كه مى پرستيدند، هيچ رفع هلاكت از آنان ننمود.

2. (وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ) (زخرف: 86)

و غير از خداى يكتا كه به خدايى مى خوانند، قادر بر شفاعت كسى نيستند.

ص120

3. (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) (فاطر: 13)

و به غير او، معبودانى را كه به خدايى مى خوانيد در جهان مالك پوست هسته خرمايى هم نيستند.

4. (فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا) (اسراء: 56)

پس نمى توانند دفع ضرر وتغيير حالى از شما كنند.

بنابراين، علّت مذمّت مشركين از طرف خداوند اين بوده كه آنان معتقد به تدبير وتصرّف بتان به نحو استقلال وبدون اذن ومشيت خداوند بوده اند.

حسن بن على سقاف شافعى مى گويد:

معناى آيه (وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً) اين است كه غير خدا را عبادت نكنيد ودر كنار او اين بت ها را نپرستيد؛ بت هايى كه (اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً) با آنكه خداوند مى فرمايد: (أَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ). همچنين معناى آيه: (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ* إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ) (1)اين است: غير از خدا كسانى كه عبادت مى كنيد مالك هيچ چيز براى شما نيستند؛ اگرچه لفّافه هسته خرما هم باشد. (2)

شبهه هشتم: مقصود از وسيله اعمال صالح است

اشاره

برخى در توجيه آيه (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) مى گويند: مقصود از


1- فاطر: 13 و 14.
2- الاغاثة بادلة الاستغاثة، صص 31 و 32.

ص121

وسيله در اين آيه، طاعات واعمال صالح است كه بنده به توسط آن به سوى خدا تقرّب پيدا مى كند.

پاسخ

وسيله گرچه هر چيزى است كه منشأ قرب به خداوند متعال مى شود، ولى مى توان يكى از آن وسايل قرب را مقام ودعاى پيامبر (ص) دانست واز آنجا كه حيات اولياى الهى ودر رأس آنان رسول گرامى اسلام (ص) ثابت شده، لذا توسل به مقام ودعاى آن بزرگواران از وسايل قرب الهى به حساب مى آيد.

شبهه نهم: حضرت ابراهيم (ع) وساطت جبرئيل را قبول نمى كند

اشاره

در تفاسير آمده است، هنگامى كه حضرت ابراهيم (ع) قرار بود در آتش انداخته شود، جبرئيل نزد او آمده، عرض كرد: «آيا به من احتياج دارى؟» ابراهيم فرمود: «اما به تو هرگز! واما به پروردگار عالميان آرى!»(1)

پاسخ

اوّلًا: در مورد وسيله گفته شده كه انسان به كسى متوسل مى شود كه از خودش نزد خداوند مقرّب تر باشد ودر مورد جبرئيل نمى توانيم ادّعا كنيم كه او از حضرت ابراهيم (ع) برتر ومقرّب تر بوده است.

ثانياً: ظاهر عبارت حضرت ابراهيم (ع) اين است كه من به تو كه


1- تفسير قمى، ج 2، ص 73.

ص122

بخواهى با اراده ومشيت استقلالى خودت براى من كارى انجام دهى احتياج ندارم، ولى به خدا كه تمام كارهايش را با اسباب كه از آن جمله جبرئيل است كار دارم. او هر چه صلاح بداند انجام مى دهد واو خود

به حال من آگاه تر است.

شبهه دهم: عمل معيار تقرب است نه توسل

اشاره

گفته شده براى رسيدن به بهشت و نعمت هاى آن بايد عمل كرد و عمل صالح را وسيله براى تقرّب به خدا آورد نه آنكه با توسل به ذات عمل ديگرى را وسيله قرار داده و با آن به خدا تقرّب جست.

پاسخ

اولًا: هيچ كس در برابر عملى كه براى خدا انجام مى دهد مستحق جزا نيست؛ چرا كه عبادت انسان تشكرى است از خداوند متعال در برابر نعمت هايى كه به او داده و نحوه آن را خداوند تعيين نموده است.

ثانياً: نفس توسل و رفتن به سراغ وسيله و از او كمك گرفتن براى رسيدن به اهداف خود مصداق بارز عمل صالح است كه از انسان سر مى زند؛ چرا كه خداوند متعال به آن سفارش اكيد كرده و در برخى از آيات به آن تشويق نموده است آنجا كه مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

واگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ واز خدا طلب

ص123

آمرزش مى كردند؛ وپيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند.

ثالثاً: اينكه خداوند متعال انبياء و اوصيا و اوليا را وسيله براى تقرب به خود قرار داده به خاطر جهاتى بوده است از قبيل:

1. از آنجا كه انسان بنده احسان و نيكى است لذا وقتى كه خداوند متعال خيرات را به دست آنان قرار مى دهد مردم حرف هاى آنان را بهتر قبول كرده و گوش فرا مى دهند.

2. با اين كار مشكل تكبّر حلّ مى شود؛ چرا كه بشر نمى تواند در برابر خداوند متعال خاضع و خاشع گردد مگر آنكه در برابر انبيا و اوصيا و اوليا خاضع شود و به فضل و كمال آنها اعتراف نمايد و اين اعتراف و خضوع مقدمه بر عبوديت خداوند متعال است، همان گونه كه خضوع فرشتگان مقدمه بر خضوع براى خدا بلكه در حقيقت خضوع براى او بود و لذا فرشتگان و شيطان از اين طريق امتحان شده و همگى در برابر دستور الهى تسليم بودند به جز شيطان كه از اين امتحان رفوزه و شكست خورده بيرون آمد.

و به تعبير ديگر مى توان ادعا كرد كه خضوع در برابر اولياى الهى و رجوع به آنها در حقيقت خضوع براى خداست از آن جهت كه صنع الهى است.

رابعاً: از آنجا كه رجوع به واسطه ذهنيت بشر از ابتدا بوده چرا كه خداوند متعال مجرد تام است و وجودش نامحدود و احاطه وجود نامحدود بشر به او راه ندارد لذا انسان ها به سراغ واسطه مى رفته اند،

ص124

گرچه در برخى موارد در اين راستا اشتباه بزرگى نموده و به سراغ بت ها رفته و موجوداتى را ابتدا واسطه قرار داده و سپس آنان را از واسطه بودن خارج نموده و ديد استقلالى به آنها پيدا كرده اند. لذا خداوند متعال درصدد اصلاح كار آنها برآمده و از ذهنيت آنها كه رجوع به واسطه است به نحو صحيح استفاده كرده و به جهت مستقيم سوق داده است و براى مردم واسطه اى قرار داده تا با رجوع به آنها و استفاده از دعاى آنان خود را به خدا متقرّب نمايد.

خامساً: از آنجا كه رسيدن انسان به توحيد مطلق و حقيقت حضرت حق سبحانه و تعالى امرى محال يا دشوار براى عموم مردم است، لذا خداوند متعال افراد كاملى را در عالم به عنوان خليفه و جانشين خود معرفى كرده كه مظهر صفات جمال و كمال اويند و با رجوع به آنها تا حدودى خداوند متعال و صفات او شناخته خواهد شد. و لذا در زيارت جامعه كبيره آمده است:

من اراد الله بدأ بكم و من وحّده قبل عنكم، و من قصده توجّه بكم.

هركس كه خدا را اراده كرده به شما شروع نموده و هركس كه به توحيد او رسيده از او قبول كرده و هركس كه خدا را قصد نموده به شما توجه نموده است.

و بدين جهت خداوند متعال اطاعت از رسول خود را اطاعت از خود به حساب آورده و مى فرمايد:

(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّي فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ

ص125

حَفِيظاً) (نساء:80)

كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده؛ وكسى كه سرباز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستاديم (و در برابر او، مسئول نيستى).

و نيز در آيات ديگر امر به اطاعت از دستورات خدا و رسولش كرده و رسول را در اطاعت بر خودش عطف كرده است آنجا كه مى فرمايد:

(قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ) (آل عمران: 32)

بگو: از خدا وفرستاده (او)، اطاعت كنيد! واگر سرپيچى كنيد، خداوند كافران را دوست نمى دارد.

و نيز مى فرمايد: (قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ...)؛ «بگو: خدا را اطاعت كنيد، واز پيامبرش فرمان بريد! ...» (نور: 54)

و در آيه اى ديگر فريضه اطاعت را براى اوليا نيز قرار داده و امر فرموده تا در هنگام نزاع در چيزى به خدا و رسولش مراجعه كنند آنجا كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا)(نساء: 59)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! واطاعت كنيد پيامبر خدا واولو الأمر [اوصياى پيامبر] را! وهرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا وپيامبر بازگردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا وروز رستاخيز ايمان داريد! اين (كار) براى شما بهتر، وعاقبت وپايانش نيكوتر است.

ص126

چرا خداوند متعال در اين آيه و آيات ديگر تنها امر به اطاعت خود نكرده و دستور به اطاعت رسول و اولى الامر را نيز داده است با اينكه حق اطاعت بالاصاله مخصوص خداوند متعال است و عطف خودش بر رسول و اولى الامر چه معنايى دارد؟ آيا جز اين است كه اطاعت آن دو در حقيقت اطاعت خداوند متعال به حساب مى آيد؟

ص127

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. الواسطة بين الحق والخلق، ابن تيمه.

2. الاغاثة بادلة الاستغاثة، حسن بن على سقاف شافعى، چاپ عمان.

3. التفسير الكبير، ذيل آيه، دار احياء التراث العربى.

4. مجموعه آثار شهيد مطهرى، انتشارات صدرا.

5. الدر السنية فى الردّ على الوهابية، احمد زينى دحلان، چاپ استانبول، تركيه.

6. وسائل الشيعة، شيخ حر عاملى، موسسة آل البيت:.

7. التأمل فى حقيقة التوسل، عيسى بن عبدالله حميرى، بدون آدرس.

8. تحفة الذاكرين، قاضى شوكانى،بيروت، دارالكتب العلمية.

9.التوسل بالنبى وجهلة الوهابيين، ابوحامد مرزوق، استانبول، مكتبة ايشيق.

10.حقيقة التوسل والوسيلة على ضوء الكتاب والسنة، موسى محمدعلى، چاپ دوم، دار التراث العربى، 1410 ه. ق.

11.التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، تهران، وزارت ارشاد اسلامى.

12.الميزان فى تفسير القرآن، محمدحسين طباطبايى، قم، اسماعيليان.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109