خدای مجسم وهابیان
مشخصات کتاب
سرشناسه : رضوانی، علیاصغر، ۱۳۴۱ -
عنوان و نام پدیدآور : خدای مجسم وهابیان/ علیاصغر رضوانی.
مشخصات نشر : تهران: نشرمشعر، ۱۳۹۰.
مشخصات ظاهری : ۱۰۸ ص.
فروست : سلسله مباحث وهابیتشناسی
شابک : 978-964-540-304-9
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتابنامه: ص. ۹۹ - ۱۰۸؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : وهابیه -- تاریخ
موضوع : وهابیه -- عقاید
رده بندی کنگره : BP۲۳۸/۶/ر۶خ۴ ۱۳۹۰
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۵۲۴
شماره کتابشناسی ملی : ۲۳۳۴۹۸۸
ص1
اشاره
ص2
ص3
ص4
ص5
ص6
دیباچه
تاریخ اندیشه اسلامی همراه فراز و فرودها و آکنده از تحول و دگرگونیها و تنوع برداشتها و نظریههاست. در این تاریخ پرتحول، فرقهها و مذاهب گوناگون و با انگیزهها و مبانی مختلفی ظهور نموده و برخی از آنان پس از چندی به فراموشی سپرده شدهاند و برخی نیز با سیر تحول همچنان در جوامع اسلامی نقشآفرینند، اما در این میان، فرقه وهابیت را سیر و سرّ دیگری است؛ زیرا این فرقه با آنکه از اندیشه استواری در میان صاحبنظران اسلامی برخوردار نیست، بر آن است تا اندیشههای نااستوار و متحجرانه خویش را به سایر مسلمانان تحمیل نموده و خود را تنها میداندار اندیشه و تفکر اسلامی بقبولاند.
از اینرو، شناخت راز و رمزها و سیر تحول و اندیشههای این فرقه کاری است بایسته تحقیق که استاد
ص7
ارجمند جناب آقای علیاصغر رضوانی با تلاش پیگیر و درخور تقدیر به زوایای پیدا و پنهان این تفکر پرداخته و با بهرهِمندی از منابع تحقیقاتی فراوان به واکاوی اندیشهها و نگرشهای این فرقه پرداخته است.
ضمن تقدیر و تشکر از زحمات ایشان، امید است این سلسله تحقیقات موجب آشنایی بیشتر با این فرقه انحرافی گردیده و با بهرهگیری از دیدگاههای اندیشمندان و صاحبنظران در چاپهای بعدی بر ارتقای کیفی این مجموعه افزوده شود.
انه ولی التوفیق
مرکز تحقیقات حج
گروه کلام و معارف
ص8
پیشگفتار
ص: 9
از جمله مسایل اختلافی در کلام اسلامی مبحث صفات خداوند سبحان مسأله تجسیم و جسم بودن خداوند است که اعتقاد به آن را به اهل حدیث و حشویه و وهابیان نسبت دادهاند. در حالی که دیگر علمای اسلامی بر عدم جسمانیت خداوند متعال اتفاق داشته و بر آن ادلّهای از عقل و قرآن و حدیث آوردهاند. اینک جا دارد این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
تاریخچه قول به تجسیم
اشاره
ص: 10
اشاره
با ملاحظه تاریخ قبل از اسلام وبعد از آن پی میبریم که اعتقاد به تجسیم، ادواری را گذرانده تا به وضع امروز رسیده است، ولی آنچه جای خوشوقتی دارد این است که جامعه شیعی از ابتدا، با حراستی که امامان شیعه واصحاب آنها وعلمای شیعی در طول تاریخ از عقاید اصیل اسلامی داشته نگذاشتهاند که عقیده تجسیم در بین عقاید اسلامی رسوخ کند، ولی مع الاسف آنچه اکنون مشاهده میکنیم این است که این عقیده در بین سلفیه ووهابیان عقیدهای رایج است، اما اینکه این عقیده از کجا وارد شده وچه دورانهایی را گذرانده است، مطلبی است که احتیاج به بررسی دارد. اینک به این موضوع میپردازیم.
ص: 11
دوره اول: عصر یهود
با مراجعه به تاریخ قبل از اسلام پی میبریم که یهود، خدا را جسم دانسته وآن را به شکل انسان به حساب آوردهاند ونیز معتقدند که خدا دارای همسر وفرزند است. لذا خداوند متعال در ردّ این تصور باطل
میفرماید:
(وَ أَنَّهُ تَعالی جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً) (جن: 3)
و اینکه بلند است مقام باعظمت پروردگار ما، واو هرگز برای خود همسر وفرزندی انتخاب نکرده است.
ونیز میفرماید: (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً)؛ «و گفتند: خداوند رحمان فرزندی برای خود برگزیده است». (مریم: 88)
به همین جهت بود که از حضرت موسی (ع) خواستند تا خداوند را به طور آشکار به آنها نشان دهد.
دوره دوم: عصر صحابه
این عقیده از یهود که توسط برخی از کسانی که به جهت کید بر اسلام مسلمان شدند؛ همچون کعب الاحبار ودیگران، داخل در اسلام شد، وبه سرعت جای خود را در بین مسلمانان باز کرد.
1. ذهبی میگوید: «کعب الاحبار با اصحاب پیامبر (ص) مجالست میکرد واز کتابهای بنیاسرائیل برای آنان سخن میگفت».(1)
2. دکتر رضاء الله مبارکفوری در مقدمه تحقیق کتاب «العظمة» از شیخ اصبهانی میگوید: «اسرائیلیات در بین مسلمانان رسوخ کرد، و میتوان مبدأ ورود آن را در بین علوم مسلمانان به عصر صحابه باز گرداند ...». (2)
1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489.
2- العظمة، ج 1، ص 140.
ص: 12
3. ناصرالدین البانی نیز بر این مطلب تصریح کرده ودر اثنای بررسی سند حدیثی میگوید: «سند این حدیث ضعیف ومتن آن منکر است، گویا از جعلیات یهود باشد». (1)
4. ذهبی در کتاب «العلو» از عبدالله بن سلام یهودی نقل کرده که گفت:
إذا کان یوم القیامة جیء بنبیّکم حتی یجلس بین یدی الله علی کرسیه ...(2)
هرگاه روز قیامت فرا رسد، پیامبر شما آورده میشود تا اینکه نزد خداوند بر روی کرسی او مینشیند ...
5. عبدالله بن احمد بن حنبل به سندش از وهب بن منبه یهودی درباره عظمت خداوند متعال چنین نقل کرده است:
إنّ السماوات والبحار لفی الهیکل وأنّ الهیکل لفی الکرسی، وإنّ قدمیه عزّوجلّ لعلی الکرسی، وقد عادالکرسی کالنعل فیقدمیه. (3)
همانا آسمانها ودریاها در هیکل است وهیکل در کرسی، وهر دو قدم خداوند عزّوجلّ بر روی کرسی است وکرسی همانند نعل در دو پا برمیگردد.
6. حافظ ابن حجر میگوید:
1- السنة، ابن ابی عاصم، ص 249.
2- العلو، ص 446.
3- السنة، ج 2، ص 477.
ص: 13
... وکعبدالله بن عمرو بن العاص؛ فإنّه کان حصل له فی وقعة الیرموک کتب کثیرة من کتب أهل الکتاب، فکان یخبر فیها من الأمور المغیبة، حتی کان بعض الصحابة ربما قال له: حدّثنا عن النبیّ (ص) ولا تحدثنا عن الصحیفة. (1)
و همانند عبدالله بن عمرو بن عاص؛ زیرا او در واقعه یرموک بر کتابهای بسیاری از کتب اهل کتاب- یهود ونصارا- دسترسی پیدا کرد، وبه آنچه در آن کتب از اخبار غیبی بود نقل میکرد، حتی برخی از صحابه در اعتراض به او گفتند: برای ما از پیامبر (ص) حدیث نقل کن نه از صحیفه.
لذا ذهبی میگوید: «إنّه لایجوز تقلید جماعة من الصحابة فی بعض المسائل» (2)؛ «تقلید جماعتی از صحابه در برخی از مسائل جایز نیست».
7. بسر بن سعید که از بزرگان تابعین واز رجال کتب ستّه واز شاگردان ابوهریره به شمار میآید، میگوید:
إتقوا الله وتحفظوا من الحدیث، فوالله لقد رأینا نجالس أبیهریره فیحدّث عن رسول الله (ص)، ویحدثنا عن کعب ثمّ یقوم، فاسمع بعض من کان معنا یجعل حدیث رسول الله عن کعب ویجعل حدیث کعب عن
1- النکت علی کتاب ابن صلاح، ابن حجر، ج 2، ص 532.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 13، ص 105.
ص: 14
رسول الله (ص). (1)
از خدا بترسید وتحفّظ بر حدیث داشته باشید، به خدا سوگند! ما خود مشاهده میکردیم که با ابوهریره مجالست مینمودیم، او برای ما از رسول خدا (ص) وکعب الاحبار حدیث میگفت، آنگاه برمیخاست. من از برخی از افراد که با ما بودند میشنیدم که حدیثی را که از رسول خدا (ص) بود، به کعب الاحبار نسبت میداد وحدیثی را که از کعب الاحبار بود به رسول خدا (ص) منسوب میکرد.
8. مالک بن انس از ابوهریره نقل کرده که گفت:
خرجت إلی الطور فلقیت کعب الاحبار، فجلست معه فحدثنی عن التوراة وحدّثته عن رسول الله (ص)(2)
من به طرف کوه طور رفتم ودر آنجا کعب الاحبار را ملاقات نمودم، با او نشستم، او از تورات برای من حدیث میگفت ومن از رسول خدا (ص) برای او نقل حدیث میکردم.
از این احادیث وکلمات استفاده میشود که اسرائیلیات در همان قرن اوّل وارد منابع اسلامی شد.
دوره سوم: از زمان تابعین تا احمد بن حنبل
اشاره
بعد از گذشت عصر صحابه، دور جدیدی از مجسّمه ومشبّهه پدید
1- صحیح مسلم، ج 1، ص 175.
2- موطأ، مالک، کتاب النداء للصلاة، ح 222.
ص: 15
آمد. در این دور گروهی از مسلمانان، افکار اسرائیلی؛ خصوصاً تجسیم را که در عصر صحابه رواج یافته بود، اخذ کرده وآن را به عنوان اصلی از اصول اعتقادی پذیرفته وبه آن اعتقاد پیدا کردند. در این دوران راویان بسیاری پیدا شدند که اینگونه احادیث را که صریح در تجسیم بود، بدون هیچگونه تأمّل ودرک واینکه چه خطری در مجال عقاید پدید خواهد آورد، در بین مسلمانان منتشر ساختند، که از آن جمله میتوان به این افراد اشاره کرد:
1. نعیم بن حماد (228 ه. ق)
گرچه ذهبی او را در کتاب «العلو» (1) به عنوان «من اوعیة العلم»؛ یعنی از کسانی که ظرفیتهای علمی متعددی دارد، معرفی کرده است، ولی حقیقت امر آن است که او از وضّاعین به حساب میآید.
حافظ ابن عدی درباره او گفته: «او کسی بود که در تقویت سنّت، حدیث جعل میکرد». (2)
حافظ سیوطی از او روایت نقل کرده که در آن آمده است: «... هنگامی که خداوند اراده نزول به آسمان دنیا کند، از عرش خود پایین خواهد آمد». (3)
1- العلو، ص 450.
2- الکامل فی الضعفاء، ج 7، ص 2482.
3- ذیل الموضوعات، ص 5.
ص: 16
2. مقاتل بن سلیمان (155 ه. ق)
او شیخ مجسّمه در عصر خود بود، ولذا به جهت شهرت او در قول به تجسیم، احتیاج به هیچ برهانی نیست. (1)
3. وهب بن منبه (114 ه. ق)
اشاره
ذهبی در ترجمه او میگوید: «روایات سنددار او کم است وبیشتر علوم او در اسرائیلیات وصحیفههای اهل کتاب است».(2)
4. محمّد بن کرّام سجستانی (255 ه. ق)
ذهبی در ترجمه او میگوید: «عابد متکلّم، شیخ کرامیه ... از بدعتهای کرامیه قول آنها در مورد خداوند است که او جسم است نه مانند اجسام ...». (3)
6. نوح ابن ابی مریم (173 ه. ق)
اشاره
در شرح حال او گفته شده که تفسیر را از مقاتل بن سلیمان که مشهور به تجسیم بوده، اخذ کرده است.
5. حماد بن سلمه (167 ه. ق)
او کسی است که احادیث منکر بسیاری را در باب صفات خداوند؛ همانند تجسیم نقل کرده است؛ از جمله احادیث تجسیم حماد، روایتی است که احمد بن حنبل در «المسند» (4)وترمذی (5) به توسط او از انس بن مالک نقل کرده که پیامبر (ص) در تفسیر آیه (فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ) فرمود:
1- سیر اعلام النبلاء، ج 7، ص 201.
2- همان، ج 4، ص 545.
3- میزان الاعتدال، ترجمه محمّد بن کرام.
4- مسند احمد، ج 3، ص 125.
5- صحیح ترمذی، ح 3074.
ص: 17
«اینچنین تجلّی کرد؛ یعنی سرانگشت کوچک خود را گرفت ...». به این معنا که خداوند متعال با سرانگشت خود به کوه اشاره کرده و تجلی نمود.
حشویه وقول به تجسیم
حشویه به دو صورت خوانده میشود: یکی بر وزن دَهْریه ودیگری بر وزن حَمَدیه. وبر عدّهای از اهل حدیث اطلاق شده که به تشبیه وتجسیم گرایش داشتند.
درباره وجه تسمیه آنان به این نام، چند قول است:
الف) چون معتقد به تجسیم بودهاند؛ زیرا جسم، محشوّ (توپر) است.
ب) منسوب به حشاء به معنای جانب وکنار یا حاشیه مجلس است، چون آنان در مجلس درس حسن بصری حاضر میشدند و سخنان نادرست میگفتند، وی دستور داد تا آنان را در کنار وحاشیه مجلس جای دهند.
میر سید شریف جرجانی میگوید:
وسمّیت الحشویة حشویة؛ لأنّهم یحشون الأحادیث التی لا أساس لها فی الأحادیث
ص: 18
المرویّة عن رسولالله (ص). قال: وجمیع الحشویة یقولون بالجبر والتشبیه وتوصیفه تعالی بالنفس والید والسمع. (1)
حشویه را حشویه نامیدند؛ زیرا آنان از احادیثی استفاده میکنند که اصل واساسی برای آنها در احادیث روایت شده از رسول خدا (ص) نیست. او همچنین میگوید: تمام حشویه قائل به جبر وتشبیه وتوصیف خداوند متعال به داشتن نفس ودست وگوش وچشمند.
ج) آنان منسوب به حشوه، از قرّاء خراسانند.(2)
صَفَدی در کتاب «الغیث المجسّم» گفته است:
در مذهب حنفیه، تفکّر معتزلی غلبه دارد. در مذهب شافعی، تفکر اشاعره ودر مذهب مالکی، اندیشه قدریه (جبریه) ودر مذهب حنابله، روش حشویه غلبه دارد. (3)
شهرستانی درباره حشویه میگوید:
عدّهای از حشویه اصحاب حدیث، آشکارا قائل به تشبیه شده، برای خداوند اعضا وابعاض، نزول وصعود، حرکت وانتقال ثابت کردهاند. گذشته از این، روایات بیاساس را به پیامبر اکرم (ص) نسبت دادهاند، که اکثر این روایات از یهود اقتباس شده
1- التعریفات، جرجانی، ص 341.
2- النبراس، ص 42.
3- ضحی الاسلام، ج 3، ص 71.
ص: 19
است. ودرباره قرآن بر این عقیده بودند که حتی حروف واصوات وکلمات آن نیز قدیم وازلی است. (1)
ابن رشد اندلسی مینویسد:
الحشویة فإنّهم قالوا: إنّ طریقة معرفة وجود الله تعالی هو السمع لا العقل، أعنی أنّ الإیمان بوجوده الّذی کلّف الناس التصدیق به یکفی فیه أن یتلقّی من صاحب الشرع ویؤمن به إیماناً کما تتلقّی منه أحوال المعاد وغیر ذلک مما لا دخل للعقل فیه. وهذه الفرقة الضالّة، الظاهر من أمرها أنّها مقصّرة عن مقصود الشارع فی الطریق الّتی نصبها للجمیع مفیضة إلی معرفة الله تعالی ... وذلک یظهر من آیة من کتاب الله تعالی إنّه دعی الناس إلی التصدیق بوجود الباری سبحانه بأدلة عقلیة منصوص علیها.(2)
حشویه میگویند: تنها راه معرفتِ وجودِ خداوند متعال سمع است نه عقل؛ یعنی تنها راه ایمان به وجود خدا که مردم مکلّف به تصدیق به آن میباشند، آن ایمانی است که از صاحب شرع
1- الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، صص 105 و 106.
2- الکشف عن مناهج الأدلّة، ابن رشد، ص 134.
ص: 20
گرفته شود؛ همانگونه که احوال معاد ودیگر اموری که عقل در آنها مدخلیت ندارد، از شرع گرفته میشود. واین فرقه گمراه، امرشان ظاهر است که در فهم مقصود شارع راهی را که خداوند برای تمام مردم نصب کرده وبه معرفت خداوند متعال میانجامد قاصرند ... واین مطلب از آیات متعددی از کتاب خداوند متعال استفاده میشود؛ زیرا آیات، مردم را دعوت به تصدیق وجود باری تعالی به ادله عقلی کرده که بر آنها نصّ شده است.
اصول عقیده حشویه را میتوان سه مطلب دانست:
1. تنها راه برای رسیدن به معرفت اعتقادی، نصّ شرعی است وعقل هرگز در آن راه ندارد.
2. در باب عقاید، اعتماد بر احادیث ضعیف وجعلی میکنند، بدون آنکه آنها را مورد بررسی قرار دهند.
3. مخالف تأویلند ولذا هر چه را در باب عقاید در احادیث آمده، حمل بر ظاهر آن مینمایند.(1)
دور چهارم: از عصر احمد بن حنبل تا ابن تیمیمه
این دور از ادوار تشبیه وتجسیم، از زمان احمد بن حنبل وحنابله شروع شده وتا عصر ابن تیمیه ادامه پیدا میکند.
عبدالله بن احمد بن حنبل کتابی را در این باره به نام «السنة» تألیف کرده است. وحنابله نیز کتابی را تحت عنوان «الردّ علی
1- المدخل الی دراسة علم الکلام، حسن محمود شافعی، ص 76.
ص: 21
الجهمیة» به پدرش نسبت دادهاند. این دو کتاب پر از احادیث تشبیه وتجسیم است.
در طول این دوران، پیروان این خط کتابهای بسیاری را تألیف کرده ودر آن احادیث تشبیه وتجسیم را جمع نمودند، که برخی از آنها عبارتند از:
1. «کتاب الاستقامة»، خشیش بن اصرم.
2. «السنة»، عبدالله بن احمد بن حنبل.
3. «السنة»، الخلّال.
4. «السنة»، ابی الشیخ.
5. «السنة»، عسال.
6. «السنة»، ابوبکر بن عاصم.
7. «السنة»، طبرانی.
8. «السنة والجماعة»، حرب ابن اسماعیل سیرجانی.
9. «التوحید»، ابن خزیمة.
10. «التوحید»، ابن منده.
11. «الصفات»، حکم بن معبد خزاعی.
12. «النقض»، عثمان بن سعید دارمی.
13. «الشریعة»، آجرّی.
14. «الإبانة»، ابی نصر سجری.
15. «الابانة»، ابن بطّه.
ص: 22
16. «ابطال التأویلات»، ابی یعلی قاضی.
حنابله در اوائل قرن پنجم؛ یعنی در سال 408 ه. ق توانستند خلیفه قادر بالله عباسی را همعقیده خود کنند، لذا از این راه مردم را همعقیده خود کرده وهر کس از معتزله وحنفیه ودیگران که با آن مخالفت میکرد را تهدید مینمودند.
ذهبی میگوید: «علامه ابواحمد کَرَجی درباره عقیده خود کتابی را تألیف نمود. خلیفه قادر بالله آن را کتابت کرده ومردم را بر آن جمع وبر تعلیم آن امر نمود. واین در اوائل صده پنجم ودر آخر ایام امام ابیحامد اسفرایینی، شیخ شافعیه در بغداد است. او دستور داد تا هر کس که اعتقاد به آنچه در این کتاب است ندارد؛ چه معتزلی یا رافضی یا خارجی، باید توبه داده شود. از جمله عقاید در آن کتاب این بود:
کان ربّنا عزّ وجلّ وحده لا شیء معه ولا مکان یحویه، فخلق کلّ شیء بقدرته، وخلق العرش بلا احتیاج إلیه فاستقر علیه شاء وأراد، لااستقرار راحة کما یستریح الخلق. (1)
پروردگار عزّوجلّ ما تنها است وچیزی همراه او نیست ومکانی او را احاطه نمیکند. پس هر چیز را به قدرت خود آفرید، وعرش را بدون آنکه به آن احتیاج داشته باشد خلق کرد،
1- العلو، ذهبی، ص 542.
ص: 23
پس بر روی آن به نحو استقرار قرار گرفت آنگونه که بخواهد واراده کند، نه به نحو استقرار راحت، همانگونه که خلق استراحت پیدا میکند.
ابن اثیر در حوادث سال 408 ه. ق میگوید:
در این سال بود که قادر بالله معتزله وشیعه ودیگران از صاحبان گفتار ومقالات مخالف را دستور به توبه داد وآنان را از مناظره در عقایدشان نهی نمود، واگر کسی چنین میکرد عقوبت مینمود. (1)
حافظ ابن جوزی در حوادث سال 408 ه. ق میگوید:
در این سال بود که قادر، بدعتگذاران را دستور به توبه داد ... خبر داد ما را هبة الله بن حسن طبری که در سال 408 ه. ق امیرالمؤمنین قادر بالله، فقهای معتزله وحنفیه را دستور به توبه داد وآنان نیز اظهار رجوع کردند ... (2)
از این نصوص تاریخی استفاده میشود که دست سیاست در کنار حنابله قرار گرفت وبه کمک آنان آمد ولذا مخالفین خود را با انواع اذیت وآزارها از میدان بیرون کردند واز این طریق عقاید خود را گسترش داده وبرای خود شوکتی یافتند. علمای حنابله از این فرصت به نفع خود سوء استفاده کرده ودر مقابل مخالفان با مقابله عملی وفکری ایستادند. از جمله این افراد یحیی بن عمار (م 422 ه. ق) است که معروف به شیخ مجسّم ابی اسماعیل هروی است، که خودش
1- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 9، ص 305.
2- المنتظم، ابن جوزی، ج 15، ص 125.
ص: 24
میگوید: من ابن حبّان را از سجستان بیرون کردم؛ زیرا او منکر حدّ برای خداوند متعال بود. (1)
بعد از او امامان حنبلی یکی پس از دیگری ظهور کرده وخطّ فکری خود را ادامه دادند که از جمله آنان، قاضی ابویعلی حنبلی (م 458 ه. ق) است. او با تألیف کتابی به نام «ابطال التأویل» احادیث تشبیه وتجسیم را دنبال کرده وبر نظریه تأویل در باب صفات، خطّ بطلان کشید.
بعد از او نیز ابن قدامه مقدسی حنبلی (م 629 ه. ق) ادامه دهنده این راه شد. او با تألیف کتابهایی درباره این عقیده به نامهای: «ذمّ التأویل»، و «لمعة الاعتقاد»، و «العلو»، به عقیده تشبیه وتجسیم جان تازهای بخشید. ذهبی مؤلفات ابن قدامه را در شرح حالش آورده است. (2) این تألیفات اکنون چاپ شده ودر دسترس قرار گرفته است.
ابوشامه مقدسی درباره او مینویسد: «لکن کلامه فی العقائد علی الطریقة المشهورة عن أهل مذهبه ...» (3)؛ «لکن کلام او در عقاید بر روش مشهور از اهل مذهبش است».
شیخ محمّد ابوزهره مینویسد:
إنّ ابن تیمیه یقرّر أنّ مذهب السلف هو إثبات کلّ ما جاء فی القرآن من
1- لسان المیزان، ج 5، ص 114، ترجمه ابن حبّان.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 22، ص 168.
3- ذیل الروضتین، ص 139.
ص: 25
فوقیّة وتحتیّة واستواء علی العرش ووجه وید ومحبّة وبغض، وما جاء فی السنة من ذلک ایضاً من غیر تأویل وبالظاهر الحرفی ... لقد سبقه بهذا الحنابلة فی القرن الرابع الهجری کما بیّنا، وأدعوا أنّ ذلک مذهب السلف، وناقشهم العلماء فی ذلک الوقت، وأثبتوا أنّ اعتقادهم هذا یؤدّی إلی التشبیه والجسمیّة لامحالة ... (1)
ابن تیمیه چنین تقریر میکرد که مذهب سلف اثبات هر چیزی است که در قرآن آمده است؛ از قبیل فوقیت وتحتیت واستواء بر عرش وصورت ودست ومحبت وبغض، ونیز آنچه در سنّت از این قبیل آمده است، بدون آنکه تأویل شود ... به این رأی، حنابله در قرن چهارم هجری قمری سبقت گرفتند آنگونه که بیان شد وادّعا کردند که این رأی مذهب سلف است. ولی در همان وقت علما با آنان مناقشه کرده واثبات نمودند که اعتقادشان منجرّ به تشبیه وجسمیت خواهد شد ...
دوره پنجم: از عصر ابن تیمیه تا محمد بن عبدالوهاب
این دوران از زمان ابن تیمیه وشاگردان او شروع میشود وتا زمان محمّد بن عبدالوهاب ادامه مییابد.
1- ابن تیمیه، ابوزهره، صص 322- 324.
ص: 26
ابن تیمیه اصول افکار حنابله وقائلین به تجسیم را از گذشتگان خود به ارث برد وبرای آن، اساس وبرنامهای خاص قرار داده وآنها را منظم کرد.
وی در یکی از کتابهای خود بهنام «نقض اساس التقدیس» در رد نقص بودن اسم مشبه بر خود میگوید:
وإذا کان کذلک فاسم المشبهة لیس له ذکر بذمّ فی الکتاب والسنة ولا کلام أحد من الصحابة والتابعین ... (1)
و هرگاه چنین باشد، پس برای معتقدان به تشبیه یادی به مذمّت در کتاب وسنّت ونه کلام هیچ یک از صحابه وتابعین نیامده است ...
او در جایی دیگر نیز میگوید:
ولیس فی کتاب الله ولا سنّة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة وأئمّتها أنّه لیس بجسم، وأنّ صفاته لیس أجساماً وأعراضاً، فنفی المعانی الثابتة بالشرع بنفی ألفاظ لم ینف معناها شرع ولا عقل، جهل وضلال. (2)
در کتاب خدا وسنّت رسولش ونیز در کلام احدی از سلف
1- نقض اساس التقدیس، ج 1، ص 109.
2- نقض اساس التقدیس، ج 1، صص 100 و 101.
ص: 27
وامامان امت چنین نیامده که خداوند جسم نیست، واینکه صفات او جسم وعرض نیستند. پس نفی معانی ثابت به شرع به نفی الفاظی که شرع وعقل معنای آن را نفی نکرده، نادانی وضلالت است.
دوره ششم: عصر محمد بن عبدالوهاب
دور ششم از ادوار قول به تشبیه، دوران محمّد بنعبدالوهاب نجدی وپیروان او است.
ابن تیمیه میگوید:
وامّا ذکر التجسیم و ذم المجسمة، فهذا لایعرف فی کلام أحد من السلف و الأئمة ...(1)
و اما ذکر تجسیم و مذمت مجسمه، این چیزی است که در کلام هیچ یک از پیشینیان و امامان شناخته نشده است ...
او نیز در دفاع از قول به تجسیم میگوید:
وان قال: یستلزم ان یکون الربّ یشار الیه برفع الأیدی فی الدعاء و تعرج الملائکة و الروح الیه، و یعرج محمّد (ص) الیه، و تنزل الملائکة من عنده و ینزل منه القرآن، و نحو ذلک من اللوازم التی نطق بها الکتاب و السنة
1- منهاج السنة، ج 2، ص 560.
ص: 28
وماکان فی معناها؟ قیل له: لانسلم انتفاء هذا اللازم.(1)
اگر کسی اشکال کند که در صورت قول به تجسیم لازم میآید که به سوی پروردگارت با بلند کردن دستها در حال دعا اشاره شود و ملائکه و روح به سوی او بالا روند، و محمّد (ص) نیز به سوی او رود، و ملائکه از جانب او فرود آیند و از ناحیه او قرآن نازل شود، و امثال اینها از لوازمی که قرآن و سنت بر آن نطق کرده و آنچه به این معناست. در پاسخ او میگوییم: منتفی بودن این امور لازم را مسلّم نمیدانیم.
او در جای دیگری میگوید:
... فما ثبت بالکتاب و السنة و اجمع علیه سلف الأمة هو حقّ، و اذا لزم من ذلک ان یکون هو الذی یعنیه بعض المتکلّمین بلفظ الجسم، فلازم الحقّ حقّ. (2)
... پس آنچه به کتاب و سنت ثابت شده و اجماع امت بر آن است حق میباشد، و اگر لازمه آن عقیده اعتراف به جسمیت خداست اشکالی ندارد؛ زیرا لازمه حقّ، حقّ است.
ابن تیمیه میگوید:
انّ محمّداً رسول الله یجلسه ربّه علی
1- منهاج السنة، ج 2، ص 560.
2- الفتاوی، ج 5، ص 192.
ص: 29
العرش معه.(1)
همانا محمّد رسول خدا، پروردگارش او را بر روی عرش کنار خود مینشاند.
او نیز درباره فتنه بنیاسرائیل در اتخاذ گوساله برای پرستش میگوید:
... الوجه الثالث: و هو انّه سبحانه قال: (أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لا یُکَلِّمُهُمْ وَ لا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا) (2) فلم یذکر فیما عابه به کونه ذا جسد، و لکن ذکر فیما عابه به انّه لایکلّمهم و لایهدیهم سبیلا؛ و لو کان مجرد کونه ذا بدن عیباً و نقصاً لذکر ذلک. فعلم انّ الآیة تدلّ علی نقص حجة من یحتج بها علی انّ کون الشیء ذا بدن عیباً و نقصاً ...(3)
... وجه سوم: اینکه خداوند سبحان فرمود: (آیا نمیبینند که او] گوساله [با آنان سخن نمیگوید و به راه [راست] هدایتشان نمینماید)، خداوند در آنچه که به آن سرزنش کرده دارای جسدبودن گوساله را نگفته، بلکه از جمله آنچه که بر آن
1- مجموع الفتاوی، ج 4، ص 374.
2- اعراف: 148.
3- مجموع الفتاوی، ج 5، ص 220.
ص: 30
سرزنش کرده این است که گوساله با آنان سخن نمیگوید و هدایتشان نمیکند، و اگر مجرد بدن داشتن [برای خدا دانستن گوساله] عیب و نقص بود آن را ذکر میکرد، پس دانسته شد که آیه دلالت میکند بر نقص استدلال هرکس که میگوید بدن داشتن چیزی عیب و نقص اوست ...
عبدالرحمان بن حسن بن محمّد بن عبدالوهاب میگوید: «انّ الله یجلس علی العرش و الکرسی»(1)؛ «همانا خداوند بر روی عرش و کرسی مینشیند».
صالح بن فوزان میگوید: «انّ الله استقر علی العرش» (2)؛ «خداوند بر روی کرسی خود استقرار دارد».
بن باز مفتی سابق وهابیان میگوید:
نفی الجسمیة و الجوارح و الاعضاء عن الله من الکلام المذموم. (3)
نفی جسمیت و جوارح و اعضاء از خداوند از جمله سخنان پست است.
و نیز میگوید:
یوم یجیء الربّ- یوم القیامة- و
1- فتح المجید، عبدالرحمن بن حسن، ص 356.
2- السلفیة، صالح بن فوزان، ص 40
3- التنبیهات من الردّ علی تأویل الصفات، بن باز، ص 19.
ص: 31
یکشف لعباده المؤمنین عن ساقه، و هی العلامة بینه و بینهم، فاذا کشف عن ساقه عرفوه و تبعوه. (1)
روزی که پروردگار در روز قیامت میآید و ساقش را برای بندگان مؤمنش کشف میکند که این نشانهای بین او و آنان است، در این هنگام است که همگی او را شناخته و از او پیروی میکنند.
ناصرالدین البانی از محدثان وهابی در فتاوای خود میگوید:
معتزله ودیگران منکر نعمت رؤیت خدایند، وهر کسی که معتقد به آن باشد گمراه دانسته واو را به تشبیه وتجسیم نسبت میدهند ... ولی ما اهل سنّت ایمان داریم که از منّتهای خداوند بر بندگانش آن است که در روز قیامت بر آنان تجلّی کرده واو را مانند ماه شب چهارده میبینند.
محمّد بن صالح عثیمین میگوید:
... و فی هذا اثبات القول لله، و انّه بحرف و صوت؛ لانّ اصل القول لابدّ ان یکون بصوت، و لو کان قولا بالنفس لقیده الله، کما قال تعالی: (وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللهُ) (2)، فاذا
1- مجموعة فتاوی بن باز، ج 4، ص 130.
2- مجادله، آیه 8.
ص: 32
اطلق القول فلابدّ ان یکون بصوت. (1)
... و در این اثبات قول برای خداست و اینکه گفتارش با حرف و صوت میباشد. و اگر قول با نفس بود آن را خداوند مقید میآورد، همانگونه که فرمود: (و میگویند در نفسشان چرا ما را عذاب نمیکنند). پس اگر قول مطلق ذکر شود پس باید همراه با صوت باشد.
محمّد زینو از نویسندگان وهابی در کتاب «مجموعة رسائل التوجیهات الاسلامیة لاصلاح الفرد و المجتمع» میگوید: «انّ الله فوق العرش بذاته منفصل من خلقه» (2)
؛ «همانا خداوند ذاتش بالای عرش قرار گرفته و از خلقش جداست».
محمّد خلیل هرّاس در شرح نونیه ابن قیم مینویسد:
... و هو صریح فی فوقیة الذات، لانّه ذکر انّ العرش فوق السماوات، و هی فوقیة حسیة بالمکان فتکون فوقیة الله علی العرش کذلک، و لایصحّ ابداً حمل الفوقیة هنا علی فوقیة القهر و الغلبة.(3)
... و این صریح است در فوقیت ذات؛ زیرا ذکر کرده به اینکه عرش بالای آسمانهاست، و این فوقیت حسّی مکانی است، پس
1- فتاوی العقیدة، محمد بن صالح عثیمین، ص 72.
2- مجموعة رسائل التوجیهات الاسلامیة ...، ص 21.
3- شرح نونیه ابن قیم، ص 249.
ص: 33
فوقیت خدا بر عرش نیز این چنین است، و هرگز صحیح نیست که فوقیت در اینجا را حمل بر فوقیت قهر و غلبه نمود.
ابن عثیمین میگوید:
فامّا علوّ الذات فهو انّ الله عال بذاته فوق کلّ شیء، و کل الأشیاء تحته، والله عزوجلّ فوقها بذاته.(1)
اما علوّ ذات، پس آن به این است که خداوند به ذاتش عالی و بالای هر چیزی است، و تمام موجودات زیر اوست، و خداوند عزّوجلّ ذاتش بالای تمام اشیاء میباشد.
محمّد خلیل هرّاس در تعلیقه خود بر کتاب «التوحید» ابن خزیمه در حدیثی که در آن سخن از قبض به وسیله دست از سوی خدا آمده، مینویسد:
فانّ القبض انّما یکون بالید الحقیقیة لا بالنعمة. فان قالوا: انّ الباء هنا للسببیة، ای بسبب ارادته الإنعام. قلنا لهم: بماذا قبض، فانّ القبض محتاج إلی آلة، فلا مناص لهم لو انصفوا من انفسهم إلّا ان یعترفوا بثبوت ما صرّح به الکتاب و السنة. (2)
1- تفسیر آیة الکرسی، ابن عثیمین، ص 33.
2- التوحید، ص 63.
ص: 34
همانا قبض به دست حقیقی است نه به نعمت، پس اگر بگویند که «باء» در اینجا برای سببیت است، یعنی به سبب اراده انعام از خداوند. به آنان میگوییم: به چه چیز قبض کرده؛ زیرا قبض محتاج به وسیلهای است، پس راهی نیست برای آنان اگر از خود انصاف دهند جز آنکه اعتراف کنند به ثبوت آنچه که قرآن و سنت به آن تصریح کرده است.
او همچنین درباره آیه (یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ) میگوید:
... هذه الآیة صریحة فی اثبات الید؛ فانّ الله یخبر فیها انّ یده تکون فوق ایدی المبایعین لرسوله، و لا شک انّ المبایعة انّما تکون بالأیدی، لا النعمة ولا بالقدرة. (1)
... این آیه صریح است در اثبات دست؛ زیرا خداوند در آن خبر میدهد که دستش فوق دستان بیعتکنندگان رسولش میباشد، و شکی نیست که بیعت با دست میباشد، نه نعمت و نه به قدرت.
محمّد بن صالح العثیمین مینویسد:
وعلی کلّ، فانّ یدیه سبحانه اثنتان بلاشک؛ و کلّ واحدة غیر الأخری، و إذا وصفنا الید الأخری بالشمال فلیس المراد انّها نقص من الید الیمنی. (2)
1- التوحید، ص 64.
2- فتاوی العقیدة، محمد بن صالح عثیمین، ص 90.
ص: 35
علی ای حال، همانا دست خداوند سبحان دوتاست بدون شک و هر کدام غیر دیگری است، و هرگاه توصیف کردیم دست دیگر را به شمال معنای آن این نیست که نسبت به دست راست نقص دارد.
محمّد بن صالح العثیمین از مفتیان وهابی مینویسد:
انّ الله یأتی اتیاناً حقیقیاً للفصل بین عباده یوم القیمة علی الوجه اللائق ... و ای مانع من ان نؤمن بانّ الله تعالی یأتی هرولة.(1)
همانا خداوند به طور حقیقی میآید، به جهت جدا کردن بندگانش در روز قیامت به نحوی که لایق است ... و چه مانعی است از اینکه خداوند متعال هروله کنان بیاید.
او همچنین میگوید:
... فانّ ظاهره ثبوت اتیان الله هرولة، و هذا الظاهر لیس ممتنعاً علی الله، فیثبت لله حقیقة. (2)
... ظاهر آن ثبوت آمدن خداوند به صورت هروله است، و این ظاهر بر خداوند ممتنع نمیباشد، لذا بر خداوند به طور حقیقی ثابت میشود.
1- فتاوی العقیدة، ص 112.
2- همان، ص 114.
ص: 36
محمّد بن صالح العثیمین میگوید: «ونؤمن بانّ لله عینین اثنتین حقیقیتین»؛(1)«ما ایمان داریم به اینکه برای خداوند متعال دو چشم حقیقی است».
دوره هفتم: عصر وهابیان معاصر
دوره هفتم از ادوار تجسیم وتشبیه، دوران سلفیه ووهابیان معاصر عربستان است. کسانی که در هیئت بحثها وفتاوی ودعوت وارشاد ظهور وبروز داشته ودارند ونیز محمد ناصرالدین البانی وپیروان خط فکری او.
این افراد در عصر حاضر توانستهاند، دانشگاههای مختلف را تسخیر کرده ودستههای گوناگون از طلاب را با اصول افکار خود در آنجا تعلیم دهند.
تجسیم وهابیان از دیدگاه اهل سنت
اشاره
علاوه بر اینکه وهابیان و اسلافشان خود بر تجسیم تصریح یا اشاره دارند برخی از علمای اهل سنت آن را به ابن تیمیه نسبت دادهاند. اینک به برخی عبارات اشاره میکنیم:
1. شیخ محمّد ابوزهره
او در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیه مینویسد:
سلفیه هر صفت وشأنی را که در قرآن یا روایات برای خداوند ذکر شده، حمل بر حقیقت کرده وبر خداوند ثابت میکنند ...؛ در حالی که علما به اثبات رساندهاند که این عمل منجرّ به تشبیه وجسمیت خداوند متعال خواهد شد ...(2)
او همچنین میگوید:
سلفیه معتقدند که هر چه در قرآن یا روایات در مورد اوصاف خداوند وارد شده؛ از قبیل محبّت، غضب، سخط، رضا، ندا، کلام، فرود آمدن در سایه ابرها، استقرار بر عرش، وجه،
1- عقیدة اهل السنة و الجماعة، صص 14 و 15.
2- تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج 1، ص 232- 235.
ص: 37
دست، همگی باید بر ظاهرش حمل شود، بدون هیچگونه تأویل وتفسیری که مخالف با ظاهرش باشد ... رأی ونظر ابن تیمیه نیز همین است. (1)
2. ابن بطوطه
او در سفرنامه خود به دمشق میگوید:
وکان بدمشق من کبار فقهاء الحنابلة تقی الدین بن تیمیة، کبیر الشام، یتکلّم فی الفنون، الّا انّ فی عقله شیئاً. و کنت اذ ذاک بدمشق، فحضرته یوم الجمعة و هو یعظ الناس علی منبر الجامع و یذکرهم، فکان من جملة کلامه ان قال: انّ الله ینزل إلی السماء الدنیا کنزولی هذا ... (2)
در دمشق از بزرگان حنابله شخصی بود به نام تقی الدین ابن تیمیه، بزرگ شام که در فنون مختلف سخن میگفت، جز آنکه مشکلی در عقلش داشت. من در آن وقت دمشق بودم، روز جمعه نزد او حاضر شدم در حالی که مردم را بر روی منبر مسجد جامع مردم را موعظه میکرد و آنان را تذکر میداد. از جمله کلماتش
1- تاریخالمذاهب الاسلامیّة، ج 1، صص 232- 235.
2- رحلة ابن بطوطه، ج 1، صص 57- 58.
ص: 38
این بود که خداوند به آسمان دنیا فرود میآید همانگونه که من از منبر پایین میآیم ...
3. ابن الوردی
وی میگوید:
استدعی الشیخ إلی مصر و عقد له مجلس، و اعتقل بما نسب إلیه من التجسیم.(1)
شیخ] ابن تیمیه [به مصر فراخوانده شد و برای او مجلسی برپا گشت و به جهت قول به تجسیم که به او نسبت داده شده بود او را زندانی نمودند.
او همچنین میگوید: «ابن تیمیه به جهت قول به تجسیم زندانی شد». (2)
4. مصطفی بن عبدالله قسطنطنی حنفی معروف به حاجی خلیفه
او میگوید:
ذکر ابن تیمیة فی کتابه (کتاب العرش و صفته): انّ الله تعالی یجلس علی الکرسی، و قد اخلی مکاناً یقعد فیه رسولالله (ص).(3)
ابن تیمیه در کتابش به نام (کتاب العرش و صفته) ذکر کرده که خداوند متعال بر روی کرسی مینشیند و تنها مکانی را به جهت نشستن رسول خدا (ص) خالی میگذارد.
1- تتمة المختصر، ج 2، ص 363.
2- همان.
3- کشف الظنون، ج 2، ص 1438.
ص: 39
5. دکتر عیسی بن مانع حمیری، معاصر، سلفی
او که مدیر کلّ اداره اوقاف و شؤون اسلامی دبی است درباره ابن تیمیه میگوید:
وهذا ترک من ابن تیمیة لمذهب السلف بالکلیة، و ادعاء علیهم بمذهب غیر مذهبهم و دخول فی مضایق وعره و شنائع امور استبشعها العلماء و استبعدوها. و قد رأینا لهذا المخالف و من شایعه الفاظاً شنیعة لم ترد فی الکتاب و السنة و لم تنطق بها احد من السلف، فأثبتوا الجسمیة صراحة و اثبتوا الجهة و الحدّ و التحیز و الحرکة و الصوت و الانتقال و الکیف و غیرذلک من التجسیم الصریح. (1)
و این مطلب در حقیقت عبارت است از اعراض ابن تیمیه به طور کلّی نسبت به مذهب سلف و ادعای مذهبی غیر از مذهب سلف، و وارد شدن در تنگناهایی بسیار پست و سخت. اموری که علما آنها را زشت دانسته و از خود دور نمودهاند. و ما از این مخالف و پیروان او الفاظی زشت دیدیم که در کتاب و سنت یافت نمیشود و هرگز فردی از سلف به آن نطق نکرده است.
1- تصحیح المفاهیم العقدیة، دکتر عیسی حمیری، ص 131.
ص: 40
آنان جسمیت را به صراحت ثابت کرده و نیز جهت و حدّ و مکان و حرکت و صوت و انتقال و کیف و دیگر عوارض جسمیت را بر او ثابت میدانند.
او همچنین میگوید:
فالحاصل من هذا انّه یتبیّن لک انّ ابن تیمیة عشوائی فی فهمه و لایمشی علی قاعدة مستقیمة بل یتبع مایبدو له اذا استطاع بذلک ان ینصر مذهبه. (1)
حاصل این مطالب اینکه برای تو روشن شد که ابن تیمیه در فهمش هوایی است و مطابق قاعده مستقیم مشی نمیکند بلکه آنچه که موجب تأیید مذهبش میباشد را تنها پیروی و متابعت مینماید.
6. ابوالفداء سعید عبداللطیف فوده
او که از علمای معاصر اردن است در ردّ ابن تیمیه میگوید:
وامّا عندنا فما کتبه واضح فی مذهب الضلال و نصّ صریح فی نصرة مذهب المجسمة و الکرامیة المبتدعة، و نحن فی ردّنا علیه و نقضنا لکلامه لایتوقف هجومنا لصدّ افکاره و توهّماته علی موافقة
1- همان، ص 135.
ص: 41
الناس لنا، بل انّنا نعلم انّ کثیراً منهم علی عینیه غشاوة، نرجو من الله تعالی ازالتها بما تقوم به من الردود و التنبیهات. (1)
امّا نزد ما، آنچه را که او نوشته واضح است که همگی آنها مذهب گمراه و نصّ صریح در یاری مذهب اهل تجسیم و کرامیه بدعت گذار است. و ما در ردّیه بر او و نقض کلامش تنها در هجوم خود به مقابله با افکار و توهمّات او بر موافقت مردم با ما توقف نمیکنیم، بلکه میدانیم که بسیاری از آنها بر روی چشمانشان پردهای افکندهاند، و لذا از خداوند متعال میخواهیم که آن را با ردّیهها و تنبیهاتی که نوشته شد ازاله نماید.
7. عبدالغنی حماده
او در ردّ وهابیان میگوید:
انّ شیخهم ابن تیمیة قال عنه علامة زمانه علاء الدین البخاری: انّ ابن تیمیة کافر، کما قاله علامة زمانه زین الدین الحنبلی انّه یعتقد کفر ابن تیمیة، و یقول: انّ الامام السبکی معذور بتکفیر ابنتیمیة؛ لانّه
1- نقض الرسالة التدمریة، سعید فوده، ص 6.
ص: 42
کفّر الأمة الاسلامیة و شبّهها بالیهود و النصاری فی تفسیره عند قوله تعالی: (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ). وقال علماء المذهب: انّ کتبه مشحونة بالتشبیه و التجسیم لله تعالی. (1)
شیخ آنها ابن تیمیه کسی است که علّامه زمانش علاء الدین بخاری درباره او گفته: ابن تیمیه بهطور حتم کافر است، همانگونه که علّامه زمانش زینالدین حنبلی معتقد به کفر ابن تیمیه بود و میگفت: امام سبکی در تکفیر ابن تیمیه معذور است؛ زیرا او کسی بود که امت اسلامی را تکفیر نموده و آنان را در تفسیر آیه (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ) به یهود و نصارا تشبیه کرده است. علمای مذهب گفتهاند: همانا ابن تیمیه زندیق است؛ زیرا کتابهای ایشان پر از اعتقاد به تشبیه و تجسیم نسبت به خداوند متعال میباشد.
8. شیخ سلامه قضاعی عزامی شافعی (م 1376 ه. ق)
او در ردّ ابن تیمیه میگوید:
والعجب انّک تری امام المدافعین عن بیضة اهل التشبیه و شیخ اسلام اهل التجسیم ممّن سبقه من الکرامیة و
1- فضل الذاکرین و الردّ علی المنکرین، ص 23.
ص: 43
جهلة المحدثین الذین یحفظون و لیس لهم فقه فیما یحفظون، احمد بن عبدالحلیم المعروف بابن تیمیة، یرمی امام الحرمین و حجة الإسلام الغزالی بانّهما اشد کفراً من الیهود و النصاری ...(1)
عجیب اینکه تو امام مدافعان از حیثیت اهل تشبیه و شیخ اسلام اهل تجسیم از کرامیه سابق و محدثان جاهل را مشاهده میکنی که حفظ حدیث میکنند در حالی که در آن چه حفظ مینمایند فهم و تأمل ندارند. او که احمد بن عبدالحلیم معروف به ابن تیمیه است، امام الحرمین و حجت الاسلام غزالی را متهم میسازد که کفرش از یهود و نصارا شدیدتر است ...
9. نجم الدین محمّد امین کردی شافعی (م 1400 ه. ق)
او میگوید:
فقد نجمت فی القرون الماضیة بین اهل الاسلام بدع یهودیة من القول بالتشبیه و التجسیم و الجهة و المکان فی حق الله تعالی، ممّا عملته ایدی اعداء الاسلام تنفیذاً لحقدهم علیه، و دخلت الغفلة علی بعض اهل الاسلام ... حتی
1- فرقان القرآن، سلامه قضاعی، ص 61.
ص: 44
إذا کانت اوائل القرن الثامن اخذت هذه البدع تنتعش إلی اخوات لها لاتقل عنها خطراً علی ید رجل یدعی احمد بن عبدالحلیم بن تیمیة الحرانی، فقام العلماء من اهل السنة والجماعة فی دفعها حتّی لم یبق فی عصره من یناصره إلّا من کان له غرض أو فی قلبه مرض ... (1)
در قرنهای پیشین بین اهل اسلام بدعتهایی یهودی از قبیل قول به تشبیه و تجسیم و اعتقاد به جهت و مکان در حق خدای متعال وجود داشته که از ساخته و پرداختههای دشمنان اسلام بوده است، تا کینه خود را بر ضدّ اسلام محکم سازند، در حالی که برخی از اهل اسلام از آنها غافل بودهاند ... تا اوایل قرن هشتم که این بدعتها به صورت دیگری شبیه آنها صورت به خود گرفت که خطر آنها کمتر از کارهای یهود نبوده است. این کارها به دست فردی به نام احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرّانی انجام گرفت، که علمای اهل سنت و جماعت در مقابل آنها قیام کردند، به طوری که در عصر او کسی باقی نماند تا او را یاری و نصرت کند مگر کسی که دارای غرض بوده و یا در قلبش مرض بوده است ...
1- مقدمه کتاب فرقان القرآن، ص 2.
ص: 45
10. تقیالدین ابوبکر بن محمّد حسینی حصنی شافعی (م 829 ه. ق)
او درباره ابن تیمیه میگوید:
انّ ابن تیمیة الذی کان یوصف بانّه بحر من العلم، لایستغرب فیه ما قاله بعض الأئمة عنه من انّه زندیق مطلق. و سبب قوله ذلک انّه تتبع کلامه فلم یقف له علی اعتقاد حتی انّه فی مواضع عدیدة یکفر فرقة و یضلّلها، و فی آخر یعتقد ما قالته او بعضه، مع انّ کتبه مشحونة بالتشبیه والتجسیم، و الاشارة إلی الازدراء بالنبی (ص) والشیخین وتکفیر عبدالله بن عباس و انّه من الملحدین، وجعل عبدالله بن عمر من المجرمین و انّه ضالّ مبتدع ... (1)
ابن تیمیه، کسی که به دریایی از علم توصیف میشد، و غریب به نظر نمیرسد آنچهکه برخی از امامان او را زندیق مطلق نامیدهاند. و سبب این گفتار درباره ابن تیمیه این است که کلام او پیگیری شده و به این نتیجه رسیدهاند که او کسی است که در مواضع بسیاری فرقهای
1- دفع شبه من شبه و تمرد، ص 343.
ص: 46
را تکفیر کرده و نسبت گمراهی به آنان داده است، در حالی که در جایی دیگر همان عقاید آنان را پذیرفته، و کتابهای او پر از اعتقاد به تشبیه و تجسیم و اهانت و تنقیص به پیامبر (ص) و ابوبکر و عمر و تکفیر عبدالله بن عباس است، و عبدالله بن عمر را از مجرمان و گمراهان و بدعت گزاران معرفی کرده است ...
او همچنین درباره ابن تیمیه میگوید:
والحاصل انّه و اتباعه من الغلاة فی التشبیه و التجسیم و الازدراء بالنبی (ص) وبغیض الشیخین، و بإنکار الأبدال الذین هم خلفوا الأنبیاء، و لهم دواهی أخر لو نطقوا بها لأحرقهم الناس فی لحظة واحدة ...(1)
حاصل اینکه او و پیروانش از غالیان در تشبیه و تجسیم و اهانت به پیامبر (ص) و دشمنی با ابوبکر و عمر، و انکار شخصیتهایی که جانشینان انبیاء بودهاند، میباشند که دارای انگیزهها و اهداف دیگری نیز هستندکه اگر از اهداف خود سخن بگویند مردم آنان را در یک لحظه به آتش میکشند.
11. قاضی سبکی
او میگوید: «اهل توحید بر اینکه خداوند در جهت خاصی نیست،
1- دفع شبه من شبه و تمرد، ص 401.
ص: 47
اتفاق کردهاند مگر برخی از افرادی که قول شاذ دارند؛ همانند ابنتیمیه».(1)
12. شیخ سلیم البشری
او که رئیس جامعة الازهر در عصر خود میباشد، میگوید:
از جمله کسانی که به او نسبت داده شده که قائل به جهت برای خداست. احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام بن تیمیه حرّانی حنبلی دمشقی است ... (2)
13. ابن حجر هیتمی مکّی شافعی
او میگوید: «ابن تیمیه نسبت به ساحت مقدس خداوند جسارت کرده ودر حقّ او ادّعای جهت وجسمانیت کرده است».(3)
14. ابوالفدا
او در تاریخش میگوید: «ابن تیمیه از دمشق به شام فرستاده شد، واز آنجا که وی قائل به تجسیم بود او را در زندانی حبس کردند». (4)
1- طبقات الشافعیه، ج 9، ص 43.
2- فرقان القرآن، قضاعی، ص 72.
3- کشف الارتیاب، ص 130 به نقل از الجوهر المنظم، ابن حجر.
4- تاریخ ابیالفداء، حوادث سنه 705 ه. ق.
ص: 48
تجسیم از منظر اسلامی
قرآن ونفی جسمیت از خداوند
با ملاحظه دقیق آیات قرآنی به این نکته پی میبریم که خداوند متعال از جسم وجسمانیت مبرّاست.
1. خداوند میفرماید:
(یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (حدید: 4)
او هر چه در زمین فرو رود وهر چه براید وآنچه از آسمان نازل شود وآنچه بالا رود، همه را میداند واو با شماست هر کجا باشید وبه هر چه کنید به خوبی آگاه است.
آیه به طور صراحت دلالت بر سعه وجود خداوند سبحان دارد و اینکه او در هر مکانی با ما است، وکسی که چنین شأنی دارد، نمیتواند جسم یا حلول کننده در محلّی باشد.
ص: 49
2. ونیز میفرماید:
(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (مجادله: 7)
آیا ندیدی که آنچه در آسمانها وزمین است، خدا بر آن آگاه است. هیچ رازی سه کس با هم نگویند، جز آنکه خداوند چهارم آنهاست ونه پنج کس جز آنکه خدا ششم آنهاست ونه کمتر از آن ونه بیشتر، جز آنکه خدا با آنهاست هر کجا باشند، پس روز قیامت همه را به نتیجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت که خدا به کلیه امورِ عالم داناست.
این آیه نیز به طور وضوح دلالت بر سعه وجود خداوند متعال دارد، واینکه در همه جا موجود وبا همه کس همراه است. واینگونه خدایی نمیتواند جسم باشد؛ زیرا جسم احتیاج به مکان دارد وبا وجودش در مکانی، مکان دیگر از او خالی است.
3. همچنین میفرماید:
(وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ إِنَّ اللهَ واسِعٌ عَلِیمٌ) (بقره: 115)
ص: 50
مشرق ومغرب هر دو ملک خداست، پس به هر طرف که روی کنید به سوی خدا روی آوردهاید. خدا به همه جا محیط وبر همه چیز داناست.
این آیه نیز همانند آیه پیشین، دلالت بر نفی جسمیت خداوند دارد.
4. ونیز میفرماید: (لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ)؛ «هیچ موجودی همانند او نیست واو شنوای بیناست». (شوری: 11)
پر واضح است که اگر خداوند جسم بود، باید همانند سایر اجسام وشبیه آنها میبود.
5. ونیز میفرماید: (وَ اللهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ)؛ «و خداوند از خلق بینیاز است وشما فقیر ونیازمندید». (محمد: 38)
میدانیم که اگر خداوند جسم بود، مرکب از اجزا میبود، وهر مرکبی محتاج به اجزای خود است. واین با غنای خداوند سازگاری ندارد.
6. همچنین میفرماید: (هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ)؛ «اوّل وآخر هستی وپیدا ونهان وجود همه اوست». (حدید: 2)
در این آیه خداوند متعال خود را ظاهر وباطن معرفی کرده، واگر جسم میبود باید ظاهر آن غیر باطنش (عمقش) باشد، ودر نتیجه لازم میآید که او ظاهر وباطن نباشد.
7. ونیز میفرماید: (لا تُدْرِکُهُ الأَبْصارُ)؛ «دیدهها او را درک نمیکنند». (انعام: 103)
ص: 51
و اگر خداوند جسم بود چرا دیدهها او را ادراک نکنند؟!
اهل بیت
ونفی جسمیت از خدا
امام صادق (ع) در حدیثی میفرماید:
منزه است خداوندی که جز او کسی دیگر از کیفیتش اطلاعی ندارد، همانندی برای او نیست واو شنوای بیناست، محدود نشده، ومحسوس نخواهد بود ومورد تجسّس واقع نخواهد گشت. دیدگان وحواس او را ادراک نکرده وچیزی او را احاطه نمیکند. جسم وصورت نیست ... (1)
و نیز در حدیثی دیگر در توصیف خداوند میفرماید:
نه جسم است ونه صورت، بلکه او جسم کننده اجسام وصورت دهنده صور است. جزء جزء نشده ومتناهی نیست. زیاده ونقصان در او راه ندارد. واگر خداوند آنگونه باشد که میگویند، پس فرقی بین خالق ومخلوق نیست ..(2)
از امام جواد وهادی (ع) روایت شده که فرمودند: «هر کس قائل به جسمیت خداوند شد به او زکات ندهید وبه او اقتدا نکنید». (3)
آرای علمای شیعه در مسأله تجسیم
از آنجا که وهابیان برآنند تا قول به تجسیم را به علمای شیعه نسبت دهند؛ لذا جا دارد این موضوع را در لابهلای کلمات آنها
1- کافی، ج 1، ص 104.
2- همان، ص 106.
3- توحید صدوق، ص 101.
ص: 52
بررسی کنیم تا از صحت یا فساد آن آگاهی یابیم:
1. شیخ کلینی/ (329 ه. ق)؛ در کتاب «کافی» بابی را منعقد کرده تحت عنوان «باب النهی عن الجسم والصورة» (1)، که به تبع روایات، این خود دلالت بر عدم اعتقاد او، به تجسیم دارد.
2. شیخ صدوق/ (381 ه. ق)؛ در کتاب «توحید» بابی دارد به نام «باب انّ الله عزّوجلّ لیس بجسم ولاصورة». (2)
3. شیخ مفید/ (413 ه. ق)؛ در کتاب «تصحیح الاعتقاد» میگوید:
و اما کلام در توحید ونفی تشبیه از خداوند وتنزیه وتقدیس برای او، چیزی است که به آن امر شده ومورد رغبت قرار گرفته است. واخبار بسیاری بر آن دلالت دارد.(3)
میدانیم که تجسیم داخل در تشبیه است، لذا کلام شیخ مفید شامل تجسیم نیز میشود.
4. ابوالفتح کراجکی (449 ه. ق)؛ در کتاب «کنز الفوائد» بابی دارد تحت عنوان «فصل من الاستدلال علی انّ الله تعالی لیس بجسم». «(4)
5. شیخ طوسی (460 ه. ق)؛ در تفسیر «التبیان» از جمله کسانی که ذبیحه وکشتارشان را حرام میداند، کسانی را برمی شمارد که
1- کافی، ج 1، صص 104- 106.
2- التوحید، ص 97.
3- تصحیح الاعتقاد، ص 73.
4- کنز الفوائد، ج 2، ص 37.
ص: 53
قائل به تجسیماند. (1) همانگونه که حکم به نجاست مجسّمه کرده وآنها را در زمره کفّار به شمار آورده است. (2)
6. قاضی ابن برّاج (481 ه. ق)؛ در «جواهر الفقه» تصریح به تنزیه خداوند از جسم ولوازم آن کرده است.(3)
7. قطب راوندی (573 ه. ق)؛ در کتاب «فقه القرآن» فتوا به عدم صحت نماز در پوست حیوانی داده که مجسِّم آن را ذبح کرده وانتفاع به آن را نیز جایز نمیداند.(4) ودر جای دیگر نیز میگوید: تجسیم از مذاهب فاسد است(5)
8. شیخ طبرسی (قرن ششم هجری قمری)؛ در «تفسیر مجمع البیان» قائل به عدم جواز خوردن ذبیحه کسی شده که معتقد به تجسیم است.(6)
9. علامه حلّی/ (726 ه. ق)؛ در کتاب «منتهی المطلب» فتوا به نجاست نیمخورده مجسِّمه داده است وآنها ومشبِّهه را در حکم نواصب وغلات دانسته وحکم به کفر همه آنها داده است. (7)«7»
10. ابن فهد حلّی (841 ه. ق)؛ در کتاب «الرسائل العشر»
1- التبیان، ج 3، صص 429 و 430.
2- المبسوط، ج 1، ص 14.
3- جواهر الفقه، ص 245.
4- فقه القرآن، ج 1، ص 97؛ ج 2، ص 270.
5- همان، ج 1، ص 123.
6- مجمع البیان، ج 3، ص 271.
7- منتهی المطلب، ج 1، ص 161.
ص: 54
مجسّمه را از جمله کسانی به حساب آورده که داخل در عنوان کافر بوده ومحکوم به نجاستند. (1)
11. محقّق کرکی (940 ه. ق)؛ در کتاب «جامع المقاصد» به نجاست مجسّمه فتوا داده است (2)، ودر کتاب «الرسائل» نیز به عدم جسمانیت خداوند اشاره کرده است(3)
12. ابن ابی جمهور احسائی (اوائل قرن دهم هجری قمری)؛ از جمله اصول شیعه را تنزیه خداوند تبارک وتعالی از تشبیه ودیگر نقائص برشمرده است. (4)
13. علامه مجلسی (1110 ه. ق)؛ در کتاب «بحارالانوار» بابی را تحت عنوان «نفی الجسم والصورة والتشبیه والحلول والاتحاد وانّه لا یدرک بالحواس والاوهام والعقول والافهام» منعقد نموده است. وبعد از آن بابی دیگر تحت عنوان «نفی الزمان والمکان والحرکة والانتقال عنه تعالی وتأویل الآیات والاخبار فی ذلک» آورده است. (5)
14. شیخ جعفر کاشف الغطاء (1228 ه. ق)؛ در کتاب «کشف الغطاء» بر نفی تجسیم وترکیب از خداوند استدلال کرده است. (6)
15. حاج ملا هادی سبزواری (1300 ه. ق)؛ در کتاب «شرح
1- الرسائل العشر، ص 146.
2- جامع المقاصد، ج 1، ص 164.
3- رسائل کرکی، ج 1، ص 60.
4- مناظرات فی الامامه، ص 347 به نقل از او.
5- بحارالانوار، ج 3، صص 287 و 309.
6- کشف الغطاء، ج 1، صص 51 و 52.
ص: 55
الاسماء الحسنی» تصریح دارد بر اینکه تنزیه خداوند از صفات مخلوقات واجسام، انسان را بر اقامه برهان بر ضدّ برخی از عقاید باطل کمک خواهد کرد. (1)
16. آیت الله خویی (1413 ه. ق)؛ در کتاب «الطهارة» تصریح به بطلان عقیده تجسیم نموده است. (2)
از این عبارات استفاده میشود که علمای شیعه، همگی بر تنزیه خداوند از جسم ولوازم آن اتفاق دارند.
و نیز با مراجعه به روایات پی به وجود احادیث بسیاری خواهیم برد که دلالت برعدم تجسیم دارد، وتنها علامه مجلسی در کتاب «بحارالانوار» 47 حدیث در این باره آورده است، واین خود دلالت دارد بر اینکه عدم تجسیم نزد شیعه اصلی مسلّم است.
اتهام به بزرگان شیعه در قول به تجسیم
از جمله اتهاماتی که به شیعه زده شده این است که آنان قائل به تجسیماند؛ یعنی معتقدند به اینکه برای خداوند جسمی است دارای ابعاد وحدود ... ودر این زمینه ادّعا میکنند، اوّل کسانی که قائل به جسمیت خداوند در بین شیعیان بوده، هشام بن حکم ویونس بن عبدالرحمان قمّی وبرخی دیگر از بزرگان شیعه در قرن دوم میباشند.
دکتر قفاری میگوید:
1- شرح الاسماء الحسنی، ج 1، ص 188.
2- التنقیح، ج 2، ص 77.
ص: 56
اصل افکار تجسیم ومذهب آن از شیعه سرچشمه گرفته است. آنگاه میگوید: ابن تیمیه اوّل کسی است که این را به اثبات رسانده وگفته: اوّل کسی که در اسلام قائل به جسمانیت خداوند شده، هشام بن حکم میباشد. (1)
او همچنین میگوید:
در نتیجه: تشبیه خداوند سبحان به مخلوقاتش در یهود سابقه داشته واز آنجا به تشیع سرایت کرده است؛ زیرا تشیع مأوی وملجأ هر کسی است که قصد سوء نسبت به اسلام ومسلمین دارد. (2)
جا دارد این تهمت را بررسی کرده ودامان شیعه را از آن پاک نماییم.
تبرئه هشام بن حکم از قول به تجسیم
اشاره
با مراجعه به کتابهای مخالفین مشاهده میکنیم که تنها دلیلی که آنها به آن تمسک کرده ونسبت تجسیم را به هشام دادهاند، جملهای است که از او روایت شده که درباره خدا فرمود: «جسم لا کالاجسام». اینک این نسبت را در دو مرحله مورد بررسی قرار میدهیم: یکی در اصل این نسبت که آیا صحیح است یا خیر، ودیگری آنکه بر فرض صحت نسبت، آیا این جمله دلالت بر اعتقاد هشام به تجسیم دارد یا خیر؟
1- اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 529؛ منهاج السنة، ج 1، ص 20.
2- اصول مذهب الشیعه، ج 1، ص 530.
ص: 57
مرحله اول: بررسی اصل نسبت
شواهدی این احتمال را تقویت میکند که این نسبت به هشام چیزی جز افترا وتهمت نیست. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. هشام از جمله اصحاب امامان اهل بیت: به حساب میآمده که به عنوان مدافع از حریم حقّ وحقیقت مطرح بودهاند. کسانی که در مقابل خطوط انحرافی ایستادگی کرده ودرصدد ابطال شبهههای آنان برآمدهاند. حال چگونه میتوان او را متّهم به چنین عقیدهای کرد که از خارج اسلام وارد شده است؟
2. با مراجعه به کتب رجالی پی خواهیم برد که هشام ویونس با مشکلی از درون مذهب وآن هم از ناحیه برخی از اصحاب خود مواجه بودند؛ زیرا برخی نمیتوانستند مقام ومنزلت آن دو را مشاهده کنند ولذا به جهت حسدی که به او داشتند او را به قول به تجسیم متهم ساختند.
کشی در رجال خود از سلیمان بن جعفر نقل کرده که گفت: از امامرضا (ع) درباره هشام بن حکم سؤال کردم؟ حضرت فرمود: «او بندهای نصیحت کننده بود که از ناحیه اصحاب خود به جهت حسدی که به او داشتند اذیت وآزار شد».(1)
یونس بن عبدالرحمن واصحاب او نیز از طرف جماعتی مورد سعایت قرار گرفته وبه جهت جلالت قدر وقربش نزد امام، مورد
1- . رجال کشی، ص 270.
ص: 58
سرزنش وتعقیب قرار گرفته بود. ولذا به احتمال قوی میتوان روایاتی را که در مذمّت او رسیده یا دلالت بر انحراف او دارد، از جعل همین افراد دانست.
3. هشام بن حکم به اعتراف شیعه وسنّی، یکی از متکلمین امامیه ودریایی عمیق از معارف عقلی به حساب میآمد. شهرستانی میگوید: «هشام بن حکم کسی بود که در مباحث اصول، غور بسیار نموده بود و نمیتوان مباحث ومناظرات او را با معتزله نادیده گرفت». (1) ذهبی نیز او را متکلّمی زبردست دانسته است.(2)
خصوصاً آنکه بزرگان شیعه به تبع از اهل بیت: او را بسیار تمجید نمودهاند. آیا با وجود این تعبیرات میتوان چنین تهمتی را به هشام نسبت داد؟ آیا مقام ومنزلت او شاهدی بر کذب این نسبت وافتراء به او نیست؟
4. از آنجا که بحث از خداوند وصفات ثبوتی وسلبی در آن عصر آسان نبوده وتازه در حوزههای اسلامی مطرح شده وذهن افراد به این مسائل نامأنوس بوده است، لذا طبیعی به نظر میرسد که گروهی کلام او را- بر فرض صحت انتساب- درست نفهمیده ولذا او را به تجسیم متهم کنند.
ممکن است که هشام گفته: «شیء لا کالاشیاء» ولی مستمع خیال کرده که گفته: «جسم لا کالاجسام» یا آن را نقل به معنا کرده ویا
1- الملل والنحل در حاشیه الفِصَل، ج 2، صص 22 و 23.
2- سیره اعلام النبلاء، ج 10، ص 543.
ص: 59
خیال کرده که لازمه کلام او این چنین است. و میدانیم که گاهی برداشتها وتصوّرات غلط از سخنان کسی، سبب نسبتهای ناروا به او میشود.
5. با مراجعه به کتب تراجم پی میبریم که هشام مورد مدح از ناحیه امامان: قرار گرفته است، مدحی که هرگز با وجود انحرافات عقایدی سازگاری ندارد. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
الف) در حدیثی امام صادق (ع) در شأن او فرمود: «او ناصر ما به دست وزبان وقلب است».(1) ونیز در جایی دیگر فرمود: «مثل تو باید برای مردم عقاید بگوید».(2)
ب) امام صادق (ع) همچنین در حقّ او دعا کرده وفرمود: «ای هشام! خداوند به تو از توحید نفع رساند وتو را ثابت قدم گرداند». (3)«3»
ج) در قصّهای بعد از آنکه کافری به دست امام صادق (ع) ایمان آورد، حضرت او را به جهت تعلیم دین در جهت عقیده وشریعت به هشام بن حکم سپرد.(4)
د) ونیز در حدیثی از امام صادق (ع) درباره هشام بن حکم رسیده که فرمود:
هشام بن حکم پرچمدار حقّ ما، ودنبال کننده گفتار ما، تأییدکننده
1- کافی، ج 1، 2 ص 172 و 173.
2- اعلام الوری، صص 281- 283.
3- کافی، ج 1، ص 87؛ توحید، شیخ صدوق، ص 221.
4- کافی، ج 1، صص 72- 74.
ص: 60
صدق ما، ودفع کننده باطل دشمنان ما است. هرکس که او واثرش را دنبال کند ما را دنبال وپیروی کرده وهر کس که او را مخالفت کرده وهتک حرمت او کند با ما دشمنی کرده وهتک حرمت ما را کرده است.(1)
ه) امام کاظم (ع) در دعایی که بعد از بر آوردن حاجت هشام میکند، میفرماید: «خداوند ثواب تو را بهشت قرار دهد». (2)
و) در حدیثی امام رضا (ع) امر به دوستی با هشام نموده است. (3)
ز) در حدیثی دیگر امام رضا (ع) بر او ترحّم کرده وفرمود: «خداوند او را رحمت کند، او بنده نصیحتگری بوده که از ناحیه اصحابش به جهت حسد مورد اذیت وآزار واقع شد». (4)
در مورد یونس بن عبدالرحمان نیز روایات فراوانی در مدح وستایش او وارد شده است. بس است در این مورد خبر عبدالعزیز بن مهتدی که گفت: از امام رضا (ع) سؤال کردم: من نمیتوانم همیشه شما را زیارت کنم، از چه کسی معالم دینم را اخذ نمایم؟» حضرت فرمود: «از یونس بن عبدالرحمن فرا گیر». (5)
آیا میتوان به چنین افرادی که اینگونه مورد مدح اهل بیت: قرار گرفتهاند چنان نسبتی را داد؟
1- معالم العلماء، ص 128.
2- رجال کشی، ص 270.
3- همان، صص 268 و 269.
4- همان، ص 270.
5- رجال کشی، ص 483
ص: 61
6. با مراجعه به روایات هشام بن حکم ویونس بن عبدالرحمان که درباره توحید وصفات خداوند متعال رسیده پی میبریم که هرگز با عقیده به تجسیم سازگاری ندارد. اینک به برخی از اینگونه روایات اشاره میکنیم:
الف) هشام در مناظرهای که بین او ویکی از کافران واقع شد، به کلام امام صادق (ع) استشهاد کرده وفرمود:
... جز آنکه خداوند جسم وصورت نیست ... به حواس پنچگانه درک نمیشود، اوهام او را درک نمیکند ... شنوا وبینا است. شنوا است بدون وسیله شنوایی وبینا است بدون وسیله بینایی ... (1)
ب) در مورد یونس بن عبدالرحمان نیز در روایت آمده که او از امامکاظم (ع) درباره علّت عروج پیامبر (ص) به آسمان سؤال کرد، با آنکه خداوند توصیف بهمکان نمیشود؟ حضرت فرمود: «همانا خداوند تبارک وتعالی به مکان توصیف نشده وزمان بر او جاری نمیگردد ...». (2)
پس یونس نیز با سؤال از امام واعتقاد به جواب امام، قائل به عدم تجسیم است. ولذا با اعتقاد به جواب امام این روایت را از حضرت موسی بن جعفر (ع) نقل میکند.
مرحله دوم: بررسی کلام
اشاره
در بحث گذشته به اثبات رساندیم که اصل انتساب این اتهام به
1- توحید، شیخ صدوق، صص 243- 250.
2- همان، ص 175.
ص: 62
هشام بن حکم ویونس بن عبدالرحمان بیپایه واساس بوده است. حال بر فرض ثبوت آن درصدد بررسی جملهای هستیم که به جهت انتساب آن به هشام او را متهم به اعتقاد به تجسیم کردهاند، وآن اینکه او خداوند را اینگونه توصیف کرده است: «جسم لا کالاجسام».
قبل از هر چیز توجّه به یک نکته ضروری مینماید، وآن اینکه برای فهم یک جمله یا یک کلمه رجوع به لغت کافی نیست، خصوصاً وقتی که این عبارت از یک متخصص صادر شده باشد، بلکه باید قصد متکلم را ملاحظه کرد. به عبارت دیگر اصطلاح خاص را مشاهده کرد؛ زیرا گاهی متکلّم از کلامش معنایی را اراده میکند که نمیتوان با مراجعه به لغت آن را فهمید.
حال با ذکر این نکته به سراغ این مطلب میرویم که آیا هشام بن حکم از این جملهای که به او نسبت دادهاند، معنای خاص را اراده کرده ویا همان معنای لغوی را از کلمه «جسم» اراده نموده است؟
با مشاهده قراین خاص پی میبریم که هشام در گفتن جمله «جسم لاکالاجسام» معنا ومقصود خاصی را اراده کرده است که با تنزیه خداوند از جسمیت ولوازم آن نیز سازگاری دارد، وآن اینکه مقصود او از کلمه «جسم» موجود و شئ قائم به نفس وثابت است.
ابوالحسن اشعری همین معنا را از هشام برای «جسم» نقل کرده است. او در کتاب «مقالات الاسلامیین» از هشام بن حکم نقل کرده که: معنای جسم این است که او موجود است. او دائماً میگفت: من در گفتارم از کلمه «جسم» اراده موجود، وشیء، وقائم بنفسه را
ص: 63
کردهام.(1)
کشی نیز از هشام ویونس نقل کرده که این دو گمان کردهاند که اثبات شیء به این است که «جسم» گفته شود.(2)
نتیجه اینکه رأی هشام ویونس در رابطه خداوند با دیگران از حیث معنا هیچ فرقی ندارد، جز در اختلاف تعبیر. قراین دیگری نیز وجود دارد که میتوان آنها را شاهد بر همین معنا به حساب آورد.
1. قرینه لفظی
هشام گرچه خداوند را متصف به جسمانیت کرده، ولی به دنبال آن کلمهای را به کار برده که میتوان کلمه «جسم» را از معنای لغوی تغییر داده وبه معنای دیگری رهنمون ساخت؛ زیرا در جمله خود فرموده: «جسم لا کالاجسام»؛ یعنی جسمی است نه مانند سایر اجسام. واین خود دلالت بر اراده معنای خاصی از کلمه «جسم» نزد هشام دارد.
2. قرینه خارجی
تعبیر «هو جسم لا کالاجسام» که به هشام بن حکم نسبت داده شده، با ملاحظه قرینه خارجی نیز پی خواهیم برد که بر مدّعای خصم؛ یعنی اعتقاد به تجسیم سازگاری ندارد؛ زیرا این جمله را بنابر نقل شهرستانی، در محاجّه با علّاف گفته است. هشام به علّاف میگوید: تو میگویی خداوند عالم است به علم، لازمه این حرف این است که
1- مقالات الاسلامیین، ص 304.
2- رجال کشی، ص 284.
ص: 64
خداوند علمش همانند بقیه مردم باشد پس چرا تو نمیگویی که خداوند جسم است نه مثل سایر اجسام؟ (1)
از اینگونه تعبیر به خوبی استفاده میشود که هشام درصدد معارضه ومقابله با علّاف است، نه اینکه عقیده خود را بیان کند. اینطور نیست که هر کس در مقام معارضه، چیزی میگوید آن را اعتقاد داشته باشد؛ زیرا ممکن است که قصد او امتحان علّاف باشد؛ همانگونه که شهرستانی نیز همین مطلب را فهمیده است.
و بر فرض که از این عبارت عقیده به تجسم استفاده شود، ممکن است که این حرف از او هنگامی صادر شده باشد که داخل در مذهب جهمیه بوده وقبل از آن بوده که به برکت آلمحمّد: هدایت یافته است؛ زیرا جهمیه قائل به تجسیمند، ولی بعد از دخول در مکتب اهلبیت: به پیروی از آنان با تجسیم مقابله کرده است.
3. اختلاف در معنای جسم
متکلمین از فریقین تصریح دارند بر اینکه کلمه «جسم» لفظ اصطلاحی بوده ودر معنای آن اختلاف واقع شده است.
ابوالحسن اشعری از امامان اهل سنّت میگوید: «متکلمین در کلمه (جسم) تا دوازده قول اختلاف کردهاند. (2)
ابن تیمیه میگوید: «حقیقت امر این است که در لفظ جسم
1- الملل والنحل، شهرستانی، ج 2، ص 23.
2- مقالات الاسلامیین، ص 301.
ص: 65
نزاعهای لفظی ومعنوی وجود دارد».(1)
در جایی دیگر میگوید:
لفظ" جسم وحیز وجهت" الفاظی است که در آنها ابهام واجمال وجود دارد، واینها الفاظی اصطلاحی هستند که گاهی معانی متنوّعی از آنها اراده میشود(2)
و نیز میگوید: «از جمله آن افراد کسانی هستند که لفظ جسم را اطلاق ومقصود از آن را «قائم به نفس» یا «موجود» گرفتهاند (3)
شیخ الاسلام ابویحیی (926 ه. ق) نیز کلمه «جسم» را قائم به ذات در عالم تفسیر نموده است. (4)
4. «جسم لا کالاجسام» عبارتی شایع
با مراجعه به کتابهای اهل سنّت پی میبریم که جمله «جسم لاکالاجسام» که به هشام نسبت داده شده، عبارتی شایع در بین علمای اهل سنّت است. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم.
ابن تیمیه میگوید: «بسیاری از اهل اسلام درباره خالق معتقدند: او جسمی است که شبیه سایر اجسام نیست. وحنابله وتابعین آنها بر این اعتقادند». (5)
1- منهاج السنة، ج 2، ص 136.
2- کتب ورسائل وفتاوی ابن تیمیة فی العقیدة، ج 5، ص 298.
3- الجواب الصحیح، ج 4، ص 430.
4- الحدود الانیقة والتعریفات الدقیقة، ص 71.
5- بیان تلبیس الجهمیة، ج 1، ص 25.
ص: 66
ابن حزم میگوید:
کسی که میگوید: خداوند جسم است ولی نه مثل سایر اجسام در عقیده خطا نکرده است، ولی در اسم گذاری بر خدا به اشتباه رفته است؛ زیرا خداوند را به اسمی نامگذاری کرده که از او نرسیده است. (1)
و نیز میگوید: «هر کس بگوید: پروردگار او جسم است، اگر جاهل یا تأویل کننده باشد معذور است وبر او چیزی نیست ...» (2)
ابن تیمیه نیز میگوید:
اینگونه الفاظ (مثل جسم ...) را کسی نمیتواند نفی یا اثبات کند تا آنکه متکلّم آن را تفسیر نماید، اگر به باطل تفسیر نماید آن را ردّ کند واگر به حقّ تفسیر کند آن را اثبات نماید. (3)
در جایی دیگر میگوید:
آن کسانیکه خداوند را از مشابهت با مخلوقین منزّه میکنند واو را «جسم» نامیدهاند، نزاع آنان با کسانی که آنرا از خدا نفی میکنند، لفظی است. (4)
با جواب از این جملهای که به هشام بن حکم نسبت داده شده، به این نتیجه میرسیم که تهمت تجسیم به معنای جسمیت لغوی هرگز بر هشام روا نیست. تنها عباراتی میماند که در کتب رجال وتراجم در
1- الفِصَل، ج 2، ص 120.
2- همان، ج 3، ص 249.
3- کتب ورسائل و فتاوی ابن تیمیة فی العقیدة، ج 5، ص 299.
4- الجواب الصحیح، ج 4، ص 431.
ص: 67
مذمّت او رسیده است که یا به جهت استناد به آن جمله معروف «جسم لا کالاجسام» است که آن را مورد بررسی قرار دادیم ویا به جهت خصومت وحسدی که با او داشتهاند ذکر شده است.
بررسی روایات در مذمّت هشام
با مراجعه به کتابهای تراجم ورجال پی به روایاتی در مذمّت هشام خواهیم برد که به جهت نسبت تجسیم درباره او رسیده است، ولی میتوان جوابهای متعددی به آنها داد:
1. اغلب این روایات از حیث سند ضعیفاند.(1)
2. اینروایات علاوه بر اینکه تعدادشان کماست باروایاتصحیحه ومستفیضهای که در فضیلت ومقام ومنزلت هشام از امامان رسیده است، معارضه دارند.
3. میتوان آن روایات را حمل بر تجسیم لفظی ولغوی نمود، به این معنا که هشام؛ گرچه عقیدهای صحیح وسالم داشته ولی به جهت به کار بردن تعبیری که سبب شده دشمنان شیعه آن را مستمسک قرار داده وآن را بر ضدّ شیعه به کار برند، مورد انتقاد قرار گرفته است.
4. ممکن است بگوییم که امامان شیعه، اصل این فکر وعقیده را که به هشام نسبت داده شده مورد مذمّت ونقد قرار دادهاند، گرچه انتساب آن را به هشام قبول نداشتهاند. به این معنا بر فرض که هشام چنین حرفی را زده باشد، قطعاً باطل ومورد سرزنش است؛ زیرا به جهت اشاعه نظریه تجسیم، امام در جامعه احساس خطر کرده
1- ر. ک: معجم رجال الحدیث، آیت الله خویی/، ج 2، صص 313- 315.
ص: 68
ودرصدد آن است که به مردم بفهماند گرچه شما چنین چیزی را به هشام نسبت میدهید، هر کس که این حرف را بزند اشتباه کرده است. به همین جهت امام درصدد تأیید یا ردّ هشام نیست.
دیدگاه علمای اهل سنت درباره تجسیم
1. دیدگاه محمد بن علوی مالکی درباره تجسیم
او در این باره میگوید:
ومن وصف الخالق بصفة المخلوق فهو مشرک؛ و ذلک کمن یعتقد فیه تبارک و تعالی انّه جسد ذو طول و عرض و ارتفاع، او ینسب الیه الاتحاد بالخلق او الطول.
ویتخیل الذین لایفقهون انّ کل موجود جسماً اما من جماد او هواء او نور إلی غیر ذلک، و تلک اوهام باطلة یردها الدلیل. و الذی تقره العقول و الدلیل، و جاءت الرسل بتحقیقه: انّ الحق عزّوجلّ منزه عن مشابهة الحوادث.
ولا فرق بین من یتخیل جسماً یعبده و بین من یعبد صنماً من حجر أو خشب أو معدن، ولا خلاف بین أهل الحق فی انّ المجسم جاهل بربه کافر به، وما نسب للحق عزّ شأنه من مجییء و نزول و استواء فبدیهی انّه لیس نزول الاجساد، ولا مجیئها ولا استواءها، وانما هی امور تلیق بالمنزه عن الشبه و الامثال ...
وکما انّ اهل السنة لا خلاف بینهم فی انّ الید فی قوله تعالی: (یَدُ اللهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ)، هی غیر الجارحة المعلومة، و
ص: 69
کذلک الساق و الاصبع و نحو ذلک، فهی غیر الید التی نعرفها و الساق التی نعرفها و الاصبع التی نعرفها، فیجب ان نقول: نزوله و مجیئه و استواءه غیر النزول المعروف فی الأجساد، و مجیئها و استوائها.
ومن اثبت للحق النزول و المجییء و الاستواء الجسمانی فقد ضلّ. و قد آمن اهل الحق بالنزول و المجییء الالهی المنزه عن صفات الأجسام و سمات الحدوث، و کفروا بالنزول و المجییء الجسمانی بالانتقال من مکان إلی مکان. و آمنوا بالاستواء الالهی علی العرش وکفروا بالاستواء المعروف من الاجسام؛ لانّ الاستواء المعروف من الأجسام مکیف، اما الاستواء الالهی فانّه غیر مکیّف.
وهذه هی الطریقة السلفیة الصحیحة التی کان علیها خیر الأمة من الصحابة و التابعین.
أمّا ما استتر بالانتساب إلی السلف، و هو یثبت الجسمیة للحق- تنزه عن افتراء المفترین- أو یتشکک فیها فیقول: لانقول جسماً أو لیس بجسم فهو مشبه للحق تبارک و تعالی بتجویز الجسمیة علیه، و هذا نفاق ظاهر ... (1)
و هر کسی که خالق را به صفت مخلوق توصیف کند او مشرک است؛ یعنی کسی که معتقد شود خداوند تبارک و تعالی جسدی
1- هوالله، محمد بن علوی مالکی، صص 7- 10.
ص: 70
دارای طول و عرض و ارتفاع است، یا به او نسبت اتحاد با خلق یا حلول در خلق دهد.
برخی از کسانی که فهم عمیق ندارند گمان میکنند هر موجودی جسم است؛ از جماد، یا هوا یا نور یا غیر اینها، و اینها خیالات باطلی است که دلیل آنها را ردّ مینماید. و آنچه که عقول و دلیل آن را تقریر میکند و رسولان تحقیق کردهاند: اینکه حق عزّوجلّ منزه از مشابهت با موجودات حادث است.
فرقی نیست بین کسی که جسمی را خیال کرده و آن را عبادت میکند، و بین کسی که بتی از سنگ یا چوب یا معدن را میپرستد. و خلافی بین اهل حق نیست در اینکه شخصی که خدا را جسم فرض کرده جاهل به پروردگارش بوده و به او کافر است، و آنچه به حق- که شأنش عزیز است- نسبت داده شده از آمدن، و فرود آمدن، و قرار گرفتن، بدیهی است که مقصود فرود آمدن به جسم، و آمدن و قرار گرفتن به جسم نیست، بلکه اموری است که لایق به خدای منزه از شباهت و مثال باشد ...
و همانگونه که خلافی بین اهل سنت نیست در اینکه «ید» در قول خداوند متعال: (دست خدا بالای دستهاست) غیر از دست معلوم است، و همچنین ساق و انگشت و امثال آن، پس آن غیر از دستی است که میشناسیم و ساقی که میشناسیم و انگشتی که میشناسیم، پس واجب است که بگوییم: نزول و آمدن و قرار گرفتن غیر از نزول و آمدن و قرار گرفتن با جسدهاست.
و هرکس که برای حق فرود آمدن، و آمدن و قرار گرفتن
ص: 71
جسمانی ثابت کند به طور حتم گمراه شده است. و اهل حق به نزول و آمدن الهی ایمان آوردهاند، به نحوی که منزه از صفات اجسام و نشانههای حدوث است، و به نزول و آمدن جسمانی که با انتقال از مکانی به مکان دیگر صورت میگیرد کافر میباشند. و نیز به استواء الهی بر عرش ایمان دارند، ولی به استواء معروف که با جسم صورت میگیرد کافرند؛ زیرا استواء معروف جسمی کیفیت دارد، اما استواء الهی بدون کیفیت است.
و این همان طریقه صحیح سلف است که بهترین امت از صحابه و تابعین بر آن بودهاند.
اما کسانی که خود را در لاک انتساب به سلف مخفی کردهاند و جسمیت را به حق- که از تهمت افترا زنندگان منزه است- نسبت میدهند، یا در آن تشکیک مینمایند، و میگویند: ما نه قائل به جسمیت میشویم و نه میگوییم: جسم نیست، آنان حق تبارک و تعالی را] به خلق [تشبیه کردهاند در تجویز جسمیت بر او، و این نفاق آشکاری است.
2. دیدگاه بدرالدین بن جماعه درباره تجسیم
او میگوید:
إذا ثبت ذلک فمن جعل الاستواء فی حقه مایفهم من صفات المحدثین و قال: استوی بذاته او قال: استوی حقیقة، فقد ابتدع بهذه الزیادة التی لم تثبت فی
ص: 72
السنة ولا عن احد من الأئمة المقتدی بهم ... (1)
و چون این مطلب ثابت شد، پس هرکس که در حق خدا استواء را ثابت کندآنگونه که از صفات موجودات حادث فهمیده میشود و بگوید: به ذاتش استقرار یافته، یا بگوید: به طور حقیقی مستقر شده، او بدعت گذاشته با این زیادتی که در سنت ثابت نشده و از هیچ یک از امامانی که به آنها اقتدا شده نرسیده است ...
1- العُلوّ، ص 178 به نقل از او.
ص: 73
عوامل پیدایش نظریه تجسیم
1. میل عوام به تجسیم
زیرا بشر به جهت آنکه به چشم خود عینک طبیعت ومادّیت را دارد، لذا میکوشد همه چیز را از دیدگاه مادّیت حل کند.
2. خوف از افتادن در تعطیل
لکن این قول افراطگری است که میتوان با قول به تنزیه، جلوی آن را سد کرد.
3. تأثّر از فرهنگ یهود
زیرا در عهد قدیم از جسم بودن خداوند بسیار سخن رفته است؛ خصوصاً با در نظر گرفتن این نکته که عدّهای از مستبصرین اهل کتاب به دستگاه خلافت نزدیک شده واز این طریق در جامعه اسلامی عقاید خود را منتشر کردهاند.
شهرستانی در کتاب الملل والنحل مینویسد:
بسیاری از یهود که مسلمان شده بودند، احادیث فراوانی را در خصوص تجسیم وتشبیه در عقاید اسلامی وارد کردند که تمام
ص: 74
آنها برگرفته از تورات بوده است.(1) «1»
شیخ رضوان العدل شافعی مصری (1303 ه. ق) میگوید:
ثمّ ظهر بعد ابنتیمیه محمّد بن عبدالوهاب فی القرن الثانی عشر وتبع ابن تیمیه وزاد علیه سخافة وقبحاً، وهو رئیس الطائفة الوهابیّة قبّحهم الله ... (2)
بعد از ابن تیمیه، محمّد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم ظهور کرد. او خطّ ابن تیمیه را دنبال کرد وبر آن حرفهای سخیف وقبیح را اضافه نمود. او رئیس طایفه وهابیه است، خداوند آنان را قبیح گرداند ...
حسن بن علی سقّاف شافعی میگوید:
أمّا التجسیم والتشبیه فقد نشر الوهابیون وروّجوا کتباً کثیرة فی موضوع الصفات ککتاب" السنة" لعبدالله بن احمد بن حنبل وکتاب" الردّ علی بشر المریسی" لعثمان الدارمی. وألّف علماؤهم فی ذلک کتباً کثیرة نقلوا فیها هذه المباحث من کتب ابن تیمیه
1- الملل والنحل، ج 1، ص 117.
2- روضة المحتاجین لمعرفة قواعد الدین، ص 384.
ص: 75
وابن القیم وأشباههم ..(1)
تجسیم وتشبیه را وهابیان منتشر ساخته وکتابهای زیادی را در موضوع صفات ترویج ساختند؛ همانند کتاب" السنة" از عبدالله بن احمد بن حنبل، وکتاب" الردّ علی بشر المریسی" از عثمان دارمی. وعلمای وهابیان در این باره کتابهای بسیاری تألیف نمودند ودر آنها این مباحث را از کتابهای ابن تیمیه وابن قیم ودیگران نقل کردند ...
1- السلفیة الوهابیة أفکارها الأساسیة وجذورها التاریخیة، حسن بن علی سقاف، ص 43.
ص: 76
ص: 77
نفوذ اسرائیلیات در منابع حدیثی
اشاره
با مراجعه به تاریخ پی میبریم که بعد از وفات رسول گرامی اسلام (ص) برخی از اهل کتاب از یهود ونصارا هنگامی که نتوانستند با اسلام مقابله رودررو داشته باشند، تصمیم گرفتند از راه دیگری بر پیکره اسلام ضربه زده، تعالیم خود را از طریق غیر مستقیم گسترش دهند. آنان از راه اسلام آوردن خود این هدف را دنبال نمودند. معالاسف آنها به دستگاه خلافت خلفا نزدیک شده وبا ضمانت وحضانت اجرایی که پیدا نمودند در بین مردم نفوذ کرده وافکار اسرائیلی را به عنوان سنّت نبوی در جامعه پیاده نمودند. اینک این موضوع مهم را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
واژه اسرائیلیات
واژه اسرائیلیات، جمع اسرائیلیه است، وبه داستان یا حادثهای که از منبع اسرائیلی روایت میشود، اطلاق میگردد.
دکتر ذهبی مینویسد:
برخی گفتهاند: گرچه واژه (اسرائیلیات) به ظاهر رنگ یهودی
ص: 78
دارد وآنچه را که از طریق فرهنگ یهودی وارد حوزه اسلامی میشود در برمیگیرد، ولی مراد آن معنایی گستردهتر وفراگیرتر است وآنچه را که صبغه یهودی و مسیحی دارد شامل میشود. بدین ترتیب «اسرائیلیات» از باب تغلیب بر هر دو فرهنگ یهودی ومسیحی اطلاق میشود. لکن یهود در این خصوص از شهرت بیشتری برخوردار است؛ آنان از آغاز ظهور اسلام تا دوران گسترش آن به بلاد عالم، بیشتر از دیگران با مسلمانان مراودت وآمیزش داشتهاند.
فان فلوتن، خاورشناس هلندی مینویسد:
دانشمندان اسلامی، واژه «اسرائیلیات» را بر تمامی عقاید غیر اسلامی؛ به ویژه آن دسته از عقاید وافسانههایی که یهود ونصارا از قرن اول هجری وارد دین اسلام کردهاند، اطلاق نمودهاند. (1)
معرفی یهودیان توسط قرآن
اشاره
قرآن کریم درصدد بر ملا ساختن چهره واقعی یهود برآمده واز نیات باطنی آنان خبر داده است، تا کسی به آنان میل پیدا نکرده ومنحرف نگردد. و لذا به دوری از آنان دستور داده است. اینک به برخی از نیات شوم یهود اشاره میکنیم:
1. تلاش یهود برای تحریف کلام الهی
خداوند متعال میفرماید:
1- السیادة العربیة، ص 109.
ص: 79
(أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ) (بقره: 75)
آیا انتظار دارید به شما ایمان بیاورند با اینکه گروهی از آنان سخنان خدا را میشنیدند وپس از فهمیدن، آن را تحریف میکردند در حالی که علم وآگاهی نیز داشتند!
2. کینهتوزی ودشمنی یهود
قرآن کریم قوم یهود را سرسختترین دشمن مسلمانان معرّفی کرده، اهل ایمان را نسبت به نیرنگها ونقشههای شوم آنان هشدار میدهد:
(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا) (مائده: 82)
مسلماً دشمنترین مردم نسبت به مؤمنان را یهود ومشرکان خواهی یافت.
به علاوه آنان قبل از ظهور اسلام در مدینه از موقعیت اجتماعی واقتصادی قابل توجّهی برخوردار بودند وپس از اقامت پیامبر (ص) در مدینه، احساس خطر جدّی کردند ودر حقیقت موقعیت خود را از دست دادند. به این دلیل درصدد حیلهگری وتوطئه علیه مسلمانان
ص: 80
برآمدند ودر این امر با مشرکان دست دوستی وهمراهی دادند. (1)
محمود ابوریه یکی از علل اصلی اسرائیلیات را مکر وحیله دانشمندان یهود ونصارا وتظاهر آنان به اسلام دانسته و میگوید:
یهودیان که سرسختترین دشمن مسلمانان بودند، برای رسیدن به مقاصد خود به نیرنگ وفریب متوسّل شده، در ظاهر به آیین اسلام روی آوردند ومقاصد ونیات خود را در ورای آیین خود پنهان داشتند تا از این طریق نیرنگ خود را بر ضدّ مسلمانان جامه عمل بپوشانند. زیرکترین وحیلهگرترین آنها کعبالاحبار، وهب بن منبه وعبدالله بن سلام بودند که ... به جعل و دسّ در روایات نبوی پرداختند. (2)
3. ارتداد مسلمانان، خواست یهود
خداوند سبحان فرموده:
(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمانِکُمْ کُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) (بقره: 109)
بسیاری از اهل کتاب از روی حسد آرزو میکردند که شما را پس از ایمان آوردن به حال کفر بازگردانند، با اینکه حق برای آنان کاملًا روشن شده بود.
1- اسرائیلیات القرآن، صص 42- 43.
2- اضواء علی السنة النبویّة، ص 145.
ص: 81
4. دور شدن از اهل کتاب
(وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ) (انعام: 68)
و هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را به استهزا میگیرند، از آنان روی برگردان تا به سخن دیگری بپردازند.
5. از اهل کتاب نپرسید
(قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً) (کهف: 22)
بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است. جز گروهی اندک، تعداد آنان را نمیدانند، پس در مورد آنان جز با دلیل سخن مگو واز هیچ کس از آنان درباره اینان سؤال مکن.
6. با وجود قرآن نیازی به غیر نیست
(أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلی عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَرَحْمَةً وَ ذِکْری لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (عنکبوت: 51)
آیا همین اندازه برای آنان کافی نیست که ما این کتاب آسمانی را برای تو نازل کردیم که پیوسته بر آنان تلاوت شود. به درستی که در آن، رحمتی بزرگ ونیز پند وعبرت برای اهل ایمان است.
نهی از فراگیری از یهود
ص: 82
با مراجعه به روایات پی میبریم که رسول گرامی اسلام (ص) درصدد دور کردن اصحاب خود از فراگیری از اهل کتاب وسؤال کردن از آنان در امور دین بوده است.
ابن اثیر میگوید: «پیامبر (ص) از قرائت کتب اهل کتاب نهی نموده است». (1)
و نیز به اصحاب خود فرمود: «از اهل کتاب در مورد هیچ مطلبی سؤال نکنید؛ زیرا آنان شما را هرگز هدایت نخواهند کرد. آنان خودشان را گمراه نمودند». (2)
عمر بن خطّاب میگوید:
از رسولخدا (ص) درباره فراگیری تورات سؤال کردم؟ فرمود: آن را فرا نگیر بلکه آنچه را که بر شما نازل شده وبه آن ایمان آوردهاید را یاد بگیرید.(3)
ابوهریره میگوید:
اهل کتاب تورات را به لغت عبرانی میخوانده وآن را به عربی برای اهل اسلام تفسیر میکردند. رسولخدا (ص) فرمود: اهل کتاب را نه تصدیق و نه تکذیب کنید، بلکه بگویید: «آمَنّا بِاللهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ» (4)
؛ «به خدا وآنچه بر ما وشما
1- اسد الغابة، ج 1، ص 235.
2- فتح الباری، ج 13، ص 281؛ کنز العمال، ج 1، ص 342؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 17.
3- کنز العمال، ج 1، ص 370.
4- صحیح بخاری، ج 8، ص 160.
ص: 83
نازل شده ایمان آوردیم».
به همین جهت است که بخاری در صحیح خود بابی را تحت عنوان «لا تسألوا اهل الکتاب عن شیء» از اهل کتاب چیزی را سؤال نکنید، باز نموده است.
ممنوعیت نگارش حدیث
یکی از رخدادهای تلخ تاریخ صدر اسلام، جریان ممنوعیت نقل ونگارش روایات پیامبر (ص) است که توسط خلفا؛ به ویژه خلیفه دوم پدید آمده است. از پیامدهای این منع وتأخیر در نگارش وتدوین حدیث نبوی در سرنوشت تاریخ احادیث این است که زیانهای فراوانی متوجّه فرهنگ اسلامی شد که به هیچ وجه قابل جبران نیست. یکی از این آثار زیانبار میدان دادن برای نشر وگسترش اسرائیلیات در بین جامعه اسلامی بود.
علّامه عسکری مینویسد:
مسلماً از همان زمانی که مکتب خلفا باب نقل حدیث از پیامبر (ص) را مسدود کرد، باب نقل روایات اسرائیلی را به طور کامل بر روی آنان گشود. واین امر بدین شکل صورت گرفت که به افرادی؛ مانند تمیم داری نصرانی وکعبالاحبار یهودی اجازه داده شد تا احادیث اسرائیلی را به میل خود در میان مسلمانان گسترش دهند. (1)
عنایت خلیفه دوم به تعلیمات تورات
1- معالم المدرستین، ج 2، ص 57.
ص: 84
از مسلّمات تاریخی این است که عمر بن خطّاب عنایت خاصی نسبت به تورات داشته است.
ابن حزم ودیگران آوردهاند که عمر بن خطّاب به کعب الاحبار اجازه داد تا تورات را شبانه روز بخواند.(1)
روزی عمر بن خطّاب ترجمه تورات را نزد رسول خدا (ص) آورد ومشغول خواندن آن شد، حضرت (ص) در حالی که صورتش در هم گرفته بود، فرمود: «... من در عوض تورات آیاتی پاک ونورانی آوردهام، به خدا سوگند! اگر موسی زنده بود وظیفه داشت تا مرا متابعت کند». (2)
عمر بن خطّاب روزی مقداری از تورات را که یک یهودی نوشته بود، نزد رسولخدا (ص) آورد، پیامبر (ص) یک یک آنها را با آب دهان خود پاک نمود. آنگاه فرمود: «به دنبال این چیزها نروید». (3)
سیوطی ودیگران نقل کردهاند که برخی از مشاهیر صحابه، به طور مستمرّ از اهل کتاب علوم فرا میگرفتند. وبرخی از آنان؛ همانند عمر بن خطّاب به مدارس آنها که «ماسکه» نام داشت میرفتند. عمر از همه صحابه بیشتر نزد آنان رفت وآمد داشت، وبه همین دلیل اهل کتاب او را دوست میداشتند. (4)
1- الفِصَل، ج 1، ص 217؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 53.
2- مسند احمد، ج 3، ص 387؛ فتح الباری، ج 13، ص 281.
3- کنز العمال، ج 1، ص 334؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 136.
4- در المنثور، ج 1، ص 90؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 123.
ص: 85
سیوطی نقل میکند که عمر مرتّب به نزد یهود میآمد واز آنها استماع تورات مینمود. (1)
دارمی از جابر نقل کرده که عمر بن خطّاب با نسخهای از تورات به نزد رسولخدا (ص) آمد وعرض کرد: «ای رسول خدا! این نسخهای از تورات است». حضرت سکوت کرد. عمر شروع به خواندن آن نمود در حالی که صورت رسولخدا (ص) در حال تغییر بود. ابوبکر به عمر گفت: «مادرهای جوانمرده به عزایت بنشینند! آیا نمیبینی که چگونه صورت رسولخدا (ص) تغییر نموده است؟» عمر به صورت رسولخدا (ص) نظر کرد وگفت: «پناه بر خدا از غضب او وغضب رسولش ...».
آنگاه حضرت فرمود:
قسم به کسی که جان محمّد به دست اوست، اگر موسی برای شما آشکار میشد واو را متابعت کرده ومرا رها میساختید به طور حتم از راه مستقیم گمراه میشدید. واگر او زنده بود ونبوّت مرا درک میکرد به طور حتم مرا متابعت مینمود. (2)
عمر بن خطّاب میگوید: من کتابی از اهل کتاب را نسخهنویسی کردم. رسولخدا (ص) آن را در دستانم مشاهده نمود وفرمود: «این کتاب چیست ای عمر؟!» به او گفتم: «کتابی است که از اهل کتاب استنساخ نمودهام تا بهتوسط آن بهعلم خود بیفزایم!!» رسولخدا (ص)
1- اسباب النزول، ج 1، ص 21.
2- سنن دارمی، ج 1، ص 115؛ در المنثور، ج 2، ص 48.
ص: 86
غضبناک شد ... فرمود: «به من جوامع کلم وخواتم آن عطا شده است». (1)
هیثمی درباره اسلام عمر روایت کرده که آخرین کسی که از آنان اسلام آورد. عمر بن خطّاب بود. آنان که چهل نفر بودند به طرف مشرکین حرکت کردند. عمر میگوید: بهنزد رسولخدا آمدم تا با او وداع کنم؛ زیرا قصد رفتن به بیتالمقدس را داشتم. پیامبر (ص) به من فرمود: «کجا میروی؟» عرض کردم: «به سوی بیتالمقدس!» حضرت فرمود: «برای چه میروی؟ آیا برای تجارت به آن دیار سفر میکنی؟» گفتم: «خیر، ولی میخواهم در آنجا نماز گزارم». حضرت فرمود: «یک رکعت نماز به جای آوردن در اینجا از هزار نماز در آنجا بهتر است»(2)
شخصی از عمر بن خطّاب به جهت رفتن به بیتالمقدس اذن گرفت. عمر گفت: «برو وخود را آماده کن، هر گاه که آماده شدی مرا خبر ده». او که آماده شد، عمر نزد او آمد وگفت: «رفتن به آنجا را برای خود عمره به حساب آور». (3)
عباد بن عبدالله بن زبیر میگوید: «بر من حدیث شده که عمر بن خطّاب هنگامی که وارد بیتالمقدس میشد میگفت: «لبیک اللّهم لبیک».(4)
1- لسان المیزان، ج 2، ص 408.
2- مجمع الزوائد، ج 4، ص 5.
3- کنز العمال، ج 14، ص 146.
4- سنن بیهقی، ج 5، ص 41.
ص: 87
ابیمریم عبید میگوید: «من با عمر بن خطّاب وارد محراب داوود شدیم، او در آن محراب قرائت خواند وسجده به جای آورد».(1)
مورّخین اهل سنت از ابن شهاب زهری نقل کردهاند:
به ما خبر رسیده که اهل کتاب اول کسانی هستند که به عمر لقب «فاروق» را دادند، ومسلمانان این لقب را از آنان اخذ کردند. وهرگز به ما نرسیده که رسولخدا (ص) این لقب را بر او اطلاق کرده باشد. (2)
ابنکثیر میگوید:
کعب در عصر حکومت عمر اسلام آورد. او شروع به نقل حدیث برای عمر از کتب قدیمش نمود. چه بسا عمر به سخنان او گوش فرا میداد، ومردم را نیز به استماع علوم او رخصت میداد. لذا مردم آنچه را از صحیح وباطل که نزد او بود، نقل میکردند، در حالی که این امّت هیچ احتیاجی، حتّی به یک حرف او نداشتند. (3)
تأثیر افکار کعب الاحبار
ابونعیم نقل میکند:
عمر روزی مردی را شلاق میزد در حالی که کعب نزد او بود، آن مرد در آن هنگام که تازیانه میخورد، گفت: سبحان
1- کنز العمال، ج 8، ص 144.
2- الطبقات الکبری، ج 3، ص 193؛ تاریخ عمر بن خطّاب، ابن جوزی، ص 30؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 133؛ تاریخ الأمم والملوک، ج 3، ص 267.
3- تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص 17.
ص: 88
الله! عمر به جلاد گفت: او را رها کن. کعب خندید. عمربه او گفت: چه چیز باعث خنده تو شد؟ کعب گفت: قسم به کسی که جانم به دست او است همانا «سبحان الله» تخفیفی از عذاب است. (1)
عمر بن خطّاب به کعب گفت: «تو را به خدا قسم میدهم ای کعب! مرا خلیفه مییابی یا پادشاه؟» کعب گفت: «بلکه خلیفه». عمر او را قسم داد. کعب گفت: «به خدا خلیفهای از بهترین خلفا، وزمان تو از بهترین زمانها است».(2)
عمر به کعب گفت: «ای کعب! مراد از «عدن» در آیه (وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ) (3) چیست؟» او گفت: «قصرهایی در بهشت که پیامبران و صدّیقان وامامان عدل ساکن میشوند». (4)
سیوطی نقل کرده که کعب الاحبار روزی بر عمر بن خطّاب وارد شد. عمر به او گفت: برایم حدیث نقل کن که تا چه حدّی شفاعت محمّد در قیامت امتداد مییابد؟ کعب گفت: خداوند در قرآن به آن خبر داده است، آنجا که میفرماید: (ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ). (5) سپس گفت:
در آن روز چنان شفاعت میکند تا اینکه شفاعت او به کسانی میرسد که هرگز نماز به جای نیاورده وهرگز مسکینی را
1- . حلیة الاولیاء، ج 5، صص 389 و 390.
2- کنز العمال، ج 12، ص 567.
3- غافر: 8.
4- درّ المنثور، ج 5، ص 347.
5- مدثر: 42.
ص: 89
طعام نداده وهرگز به معاد ایمان نیاوردهاند ...(1)
این در حالی است که ما میدانیم شفاعت پیامبر (ص) شامل کفّار وملحدین نمیگردد.
ابن سعد روایت کرده، اولین کسی که از کعب الاحبار طلب کرد تا در مدینه منوّره ساکن گردد، خلیفه دوم عمر بن خطّاب بود. از او خواست در مدینه باقی بماند. عمر خود را از اهل مجلس او قرار داد واو را به عنوان عالم معرّفی کرد(2)
ابن ابی الحدید نقل میکند که کعب به عمر بن خطّاب گفت: «کسی صلاحیت خلافت را ندارد جز آنکه اجتهاد به رأی داشته باشد». (3)
احمد امین مصری نقل کرده که در سفر عمر به شام، کعب الاحبار وتمیم داری وعبدالله بن سلام او را همراهی میکردند. (4)
احمد بن حنبل در مسندش از عبید بن آدم نقل کرده که گفت: از عمر بن خطّاب شنیدم که به کعب میگفت: طبق نظر تو در کجا نماز گزارم؟ کعب گفت: «اگر رأی مرا میخواهی پشت صخره نماز؛ زیرا در آن صورت تمام قدس پشت سر تو خواهد بود!!» عمر گفت: «در این صورت من مانند یهودیها خواهم بود».(5)
این در حالی است که کعب الاحبار نقل میکند که کعبه هر صبح
1- همان، ج 6، ص 285.
2- شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 115.
3- شرح ابن ابی الحدید، ج 3، ص 115.
4- فجر الاسلام، ص 150.
5- مسند احمد، ج 1، ص 38.
ص: 90
هنگام، برای بیتالمقدس سجده میکند.(1)
ابن ابی الحدید نقل میکند:
هنگامی که عمر با کعب در امر خلافت مشورت نمود، اسامی افرادی را به عنوان کاندید خلافت طرح کرد، به اسم علی (ع) که رسید کعب به شدّت وقوّت با خلافت وامامت وبهره داشتن او در امر آن مخالفت ورزید. (2)
ابونعیم اصفهانی نقل میکند:
خلیفه دوم در بسیاری از موارد از کعبالاحبار درخواست میکرد تا او را موعظه کند، بشارت دهد ومعانی آیات قرآنی را برای او تشریح نماید. تعابیری نظیر «حدّثنا» حدیث کن ما را، «خوّفنا» بترسان ما را، «بشّرنا» بشارت بده ما را، خطاب به کعب در کلمات عمر دیده میشود.(3)
روایات بسیاری از کعب در توجیه عملکردها وتأیید اندیشههای عمر ونیز درباره پیشگویی تورات در مورد برخی از صفات، خلقیات وفضایل وحتی زمان کشتهشدن او نقل شده است.
کعب الاحبار در ملاقاتی که با عمر داشت به وی گفت:
سوگند به کسی که جانم به دست او است ما نام تو را در کتاب تورات مییابیم، که تو بر دری از درهای جهنم قرار گرفته، مردم را از وارد شدن به آن باز میداری. امّا آنگاه که از دنیا.
1- درّ المنثور، ج 1، ص 136.
2- شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 81.
3- حلیة الاولیاء، ج 5، ص 365.
ص: 91
بروی تا روز قیامت همواره مردم به دوزخ وارد خواهند شد(1)
تأثیرپذیری مسلمین از کعب الاحبار
ذهبی نقل میکند: «مردم به طور مستمرّ از کعب الاحبار مطالبی را که از کتب اسرائیلی نقل میکرد، اخذ مینمودند». (2)
کتّانی مینویسد: «اخذ بسیاری از بزرگان صحابه از کعب الاحبار معروف است».(3)
علمای اهل سنت اسامی کسانی که از علمای یهود ونصارا روایت نقل کردهاند را ذکر نمودهاند؛ از قبیل: ابوبرده ابوموسی اشعری، ابوهریره، عمر بن خطّاب، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمرو بن عاص، عطاء بن یسار، عوف بن مالک، سعید بن مسیب، زرارة بن اوفی، روح بن نباغ، عطاء بن یزید، شهر بن هوشب، عبدالله بن وهب، عبدالله بن مغفّل، عبدالله بن حرث، انس، عبدالله بن حنظله، ابیدرداء، مقاتل بن سلیمان و ...(4)
بشیر بن سعد میگوید:
از خدا بترسید واز حدیث پروا داشته باشید. به خدا سوگند! ما هنگام مجالست با ابوهریره، مشاهده کردیم که او از رسول خدا
1- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 262؛ حلیة الاولیاء، ج 6، صص 13 و 23.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489؛ البدایة والنهایة، ج 1، ص 18.
3- التراتیب الاداریة، ج 2، ص 327.
4- فجرالاسلام، صص 160 و 201؛ تهذیب التهذیب، ج 8، ص 439؛ الاسرائیلیات واثرها فی کتب التفسیر، صص 110 و 117 و 154 و 160 و 161 و 168.
ص: 92
حدیث میگفت، ونیز از کعب روایت نقل میکرد. سپس برمیخاست. من از برخی که با ما بودند میشنیدم که حدیث رسولخدا (ص) را به جای حدیث کعب وحدیث کعب را به جای حدیث رسولخدا (ص) قرار میداد. (1)
شیخ محمود ابوریه مینویسد:
قویترین این کاهنان از حیث حیلهگری ومکر، کعبالاحبار ووهب بن منبه وعبدالله بن سلام بودهاند. هنگامی که فهمیدند حیلههای آنان فاش شده، اسلام را به دروغ انتخاب نمودند. مسلمانان به آنها اعتماد نموده وگولشان را خوردند. در ابتدا درصدد تحریف دین اسلام برآمدند؛ به این نحو که در اصول دین اسلام خرافات واوهام را وارد کردند تا سبب ضعف آن گردند. وهنگامی که به جهت حفظ وتدوین قرآن از تحریف آن عاجز ماندند، درصدد برآمدند تا با ورود در حیطه نقل حدیث، آنچه میخواهند افترائاتی را به اسم حدیث به پیامبر اسلام نسبت داده وآن را در بین مسلمانان منتشر سازند. موضوع منع تدوین حدیث پیامبر (ص) آنان را بر این نیت سوء کمک نمود ... وبه واسطه آنان بود که طایفهای از قصههای تلمود واسرائیلیات در حدیث اسلامی نفوذ پیدا کرد. وچیزی نگذشت که این روایات جزئی از اخبار دینی وتاریخی اسلام گردید. (2)
1- البدایة والنهایة، ج 1، ص 17.
2- اضواء علی السنة المحمّدیة، ص 145.
ص: 93
احمد امین مصری مینویسد:
برخی از صحابه با وهب بن منبه وکعبالاحبار وعبدالله بن سلام ارتباط پیدا کرده وتابعین نیز با ابنجریح ارتباط پیدا کردند. آنان که معلوماتی از تورات وانجیل وشروح وحواشی آن داشتند به صحابه وتابعین منتقل کرده وآنان نیز در ضمن آیات قرآن آنها را بازگو کردند، ولذا از این جهت این امور منبعی از منابع قرار گرفت واحادیث فراوان یافت شد. (1)
در تاریخ آمده است که صحابه هنگامی که درباره قرائت یا تفسیر آیات قرآنی با یکدیگر اختلاف میکردند به کعب الاحبار مراجعه میکردند. (2)
اینها همه به دلیل توجه عمر بن خطّاب به او وتعلیماتش بوده است. آنان به جای رجوع به بزرگان صحابه ودر رأس آنان، اهلبیت عصمت وطهارت: اشخاصی یهودیالاصل ومکّار را مرجع خود میدانستند!!
کعب الاحبار کیست؟
ذهبی در شرح حال کعب الاحبار میگوید:
او علامه دانشمند وکسی است که در اصل یهودی بوده وسپس بعد از وفات رسولخدا (ص) اسلام آورده است. او در ایام عمر از یمن وارد مدینه شد وبا اصحاب محمّد (ص) مجالست نمود.
1- ضحی الاسلام، ج 2، ص 139.
2- درّ المنثور، ج 5، ص 347؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 375.
ص: 94
ودائماً برای آنان از کتب اسرائیلیه حدیث میگفت ...
ابوهریره ومعاویه وابنعباس از او حدیث نقل کردهاند. واین از قبیل روایت صحابی از تابعی است. ونیز از گروهی از تابعین؛ امثال عطاء بن یسار ودیگران به طور مرسل روایت نقل کردهاند. از او روایتی در سنن ابیداوود وترمذی ونسائی آمده است. (1)
محمّد رشید رضا صاحب «تفسیر المنار» نیز مینویسد:
از میان کسانی که اسرائیلیات روایت میکنند وهب بن منبه وکعبالاحبار، بدترین افراد وریاکارترین و نیرنگبازترین آنان هستند، به طوری که هیچ خرافهای نیست که در کتابهای تفسیری وتاریخی پیرامون آفرینش پیامبران الهی واقوام آنان، فتنهها، رستاخیز وعالم آخرت آمده باشد، مگر اینکه از این دو نفر اثری در آن وجود دارد.
آری، در هر بیابانی ردّ پایی از روباهی است وکسی نباید از فریب برخی از صحابه و تابعین نسبت به اخبار این دو ویا امثال آنان دچار دهشت وسرگردانی شود؛ زیرا هیچ یک از افراد بشر حتی پیامبران معصوم از تصدیق شخص دروغگو ایمن نبودهاند. (2)
1- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 489.
2- المنار، ج 27، ص 541.
ص: 95
نقش کعب الاحبار در عصر عثمان
مسعودی نقل کرده که ابوذر روزی در مجلس عثمان حاضر شد. عثمان به او گفت: «اگر کسی زکات مالش را بپردازد آیا در آن حقّی برای دیگری است؟» کعب گفت: «خیر یا امیرالمؤمنین!» ابوذر مشت محکمی بر سینه کعب زد، آنگاه گفت: «دروغ گفتی ای فرزند یهودی». سپس این آیه را تلاوت کرد:
(لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآْخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا) (بقره: 177)
نیکی،] تنها [این نیست که] به هنگام نماز، [روی خود را به سوی مشرق و] یا [مغرب کنید؛] و تمام گفتوگوی شما، درباره قبله وتغییر آن باشد؛ وهمه وقت خود را مصروف آن سازید [؛ بلکه نیکی] و نیکوکار [کسی است که به خدا، وروز رستاخیز، وفرشتگان، وکتاب] آسمانی [، وپیامبران، ایمان آورده؛ ومال] خود [را، با همه علاقهای که به آن دارد، به خویشاوندان
ص: 96
ویتیمان ومسکینان وواماندگان در راه وسائلان وبردگان، انفاق میکند؛ نماز را برپا میدارد وزکات را میپردازد؛ و] همچنین [کسانی که به عهد خود- به هنگامی که عهد بستند- وفا میکنند.
عثمان گفت: «آیا اشکالی دارد که مالی را از بیت المال برداریم ودر امور خود مصرف کرده واز آن به شما نیز عطا کنیم؟» کعب گفت: «اشکالی ندارد». ابوذر با عصا بر سینه او زد وگفت: «ای یهودی! چه چیز به تو جرأت داده که در دین ما سخن بگویی؟! ...». (1)
مسعودی در جای دیگر نقل میکند که در آن روز ترکه وارث عبدالرحمان بن عوف زهری را از اموال نزد او آوردند، آن قدر زیاد بود که بین عثمان وآن شخص حائل شد. عثمان گفت: «من امید خیر در حقّ عبدالرحمان دارم؛ زیرا صدقه میداد ومهماننوازی میکرد ودر آخر نیز این مقدار ارث را به جای گذارد».
کعبالاحبار گفت: «راست گفتی ای امیرالمؤمنین! ابوذر عصا را کشید وبر سر او زد وگفت:
ای فرزند یهودی! به کسی که مرده واین اموال را از خود به جای گذارده میگویی که خداوند به او خیر دنیا وآخرت داده است؟! ... از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: مرا خوشنود نمیسازد به اینکه بمیرم در حالی که یک قیراط برای خود به جای گذاردهام.
1- مروج الذهب، ج 2، صص 239 و 240.
ص: 97
عثمان گفت: رویت را از من برگردان.(1)
کعب الاحبار وقول به تجسیم
از جمله ادلّهای که دلالت بر ورود اعتقاد به تجسیم درباره خداوند متعال به جامعه اسلامی از یهودیت دارد، این است که ابن نعیم در کتابش از کعبالاحبار نقل کرده که گفت:
همانا خداوند متعال به سوی زمین نظری افکند وفرمود: من برخی از اعضای خود را بر تو میگذارم. آنگاه کوهها به سوی او بلند شده وصخرهها برای او خار شد، آنگاه قدم خود را بر آن گذاشت وفرمود: این مقام من ومحشر خلق من است ... (2)
صنعانی در تفسیرش از کعب نقل کرده که گفت: «خداوند با دستش جز سه چیز را خلق نکرده است: آدم وتورات را با دستش خلق کرد وبهشت را با دستش غرس نمود».(3)
شهرستانی میگوید: «یهودیان بسیاری که اسلام اختیار نموده بودند، احادیث بسیاری را در مسائل تجسیم وتشبیه وضع کردند؛ در حالی که همه آنها برگرفته از تورات بود». (4)
کوثری از علمای اهل سنت مینویسد:
عدهای از احبار یهود وراهبان نصارا وموبدهای مجوس در عهد راشدین اظهار اسلام نمودند وبعد از آنان آنچه از خرافات
1- همان، ج 2، ص 340.
2- حلیة الاولیاء، ج 6، ص 20.
3- تفسیر صنعانی، ج 2، ص 37.
4- ملل ونحل، ج 1، ص 117.
ص: 98
بود در جامعه اسلامی منتشر کردند. (1)
وهب بن منبه وتمیم الداری
مسلمانان بعد از کعب الاحبار به افراد دیگری از اهل کتاب؛ همچون وهب بن منبه یهودی وتمیم داری نصرانی مبتلا وگرفتار شدند.
ذهبی میگوید: «وهب بن منبه یمانی در آخر خلافت عثمان متولّد شد وبسیاری از کتابهای اسرائیلیات را در جامعه منتشر کرد ...»(2)
او همچنین میگوید:
عالم اهل یمن، در سال 34 متولد شد، از علم اهل کتاب نزد او بسیار بود. او عنایت بلیغ خود را در این راه صرف نمود. وحدیثش در صحیحین (بخاری ومسلم) به واسطه برادرش همّام است.(3)
تمیم الداری نیز شخصیت سومی است که موقعیت بسزایی در نشر تراث وفرهنگ اهل کتاب در مصادر اهل سنت داشته است. او که شخصی نصرانی بود، در مدینه سال نهم هجری اسلام آورد. عمر به او اجازه داد که برای مردم ایستاده قصه بگوید.(4)
بخاری در صحیح خود از ابوهریره نقل کرده که پیامبر (ص) فرمود:
1- مقدمه تبیین المفتری، ص 30.
2- میزان الاعتدال، ج 4، صص 352 و 353.
3- تذکرة الحفاظ، ج 1، صص 100 و 101.
4- کنز العمال، ج 1، ص 281، ح 29448.
ص: 99
تمام فرزندان آدم را شیطان با دو انگشتش به پهلوی آنان هنگام ولادت خواهد زد به جز عیسی بن مریم، که خواست چنین کند که خدا او را در حجاب فرو برد.(1)
به احتمال زیاد این حدیث توسط ابوهریره از افرادی؛ امثال تمیم الداری نصرانی نقل شده است؛ زیرا با ظاهر کتاب خدا سازگاری ندارد که فرمود:
(إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ) (حجر: 42)
بر بندگانم تسلّط نخواهی یافت، مگر گمراهانی که از تو پیروی میکنند.
احمد امین مصری مینویسد:
عمر به تمیم داری اجازه داد تا پیش از خطبههای نماز جمعه به ایراد موعظه وقصه بپردازد وپس از وی عثمان اجازه داد تا او هفتهای دوبار به این کار ادامه دهد. (2)
عمر به تمیم داری بسیار احترام میکرد واز او با عبارت «خیر اهل المدینة»؛ «بهترین افراد مدینه»، یاد مینمود.(3)
برخی از افکار نفوذی
با مراجعه دقیق به کتابهای سلفیه پی میبریم که برخی از عقاید وآرای آنان از اهل کتاب به منابع آنان وارد شده است؛ از قبیل:
1- صحیح بخاری، ج 4، ص 125.
2- فجر الاسلام، ص 160.
3- الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 3، ص 473.
ص: 100
1. عقیده تشبیه وتجسیم.
2. حدیث معروف: «خلق الله آدم علی صورته»؛ «خداوند آدم را بر صورت خود آفرید»، که این ترجمه عبارتی است که در تورات آمده است.
3. اعتقاد به اینکه خداوند دارای حجم بوده وبر عرش بزرگی بالای آسمانها نشسته است.
4. اعتقاد به جبر.
مقابله مدرسه اهل بیت
با فرهنگ اهل کتاب
اهل بیت: با فرهنگ اسرائیلیات و قول به تجسیم مقابله جدی داشتهاند که کتاب توحید صدوق بهترین گواه بر آن است. در اینجا فقط به ذکر چند رویت اکتفا میشود:
امام صادق (ع) فرمود: «برخی از علمایند که به دنبال احادیث یهود ونصارا بوده تا به واسطه آنان علم وحدیث را زیاد کنند، آنان در طبقه پنجم از آتشاند». (1)
شیخ صدوق/ از پیامبر (ص) نقل کرده که به حضرت فاطمه (س) فرمود: «دو گوش فرزندم حسن وحسین را بر خلاف یهود سوراخ کن».(2)
شیخ صدوق همچنین میگوید:
1- بحارالانوار، ج 2، ص 108.
2- الهدایة، ص 70.
ص: 101
هنگامی که نمازگزار از قرائت فاتحه فارغ شد، باید پشت سر آن بگوید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ). وجایز نیست که بعد از قرائت فاتحة الکتاب بگوید: «آمین»؛ زیرا این کلمه را نصارا میگویند. (1)
یزید بن خلیفه میگوید:
امام صادق (ع) مرا در حالی که با لباس بُرطَله دور کعبه نماز میگزاردم مشاهده نمود. بعد از آن به من فرمود: تو را در حالی که با لباس بُرطَله طواف میکردی مشاهده نمودم. این لباس را دور کعبه نپوش زیرا از زی یهود است. (2)
1- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 390.
2- کشف الرموز، ج 1، ص 381.
ص: 102
کتابنامه
* قرآن کریم.
1..
2.، ناصر بن عبدالله بن علی قفاری.
السلفیة الوهابیة (أفکارها الأساسیة وجذورها التاریخیة)،
دفع شبه من شبّه وتمرد، تقی الدین محصی دمشقی، مکتب الازهریة للتراث
تصحیح المفاهیم العقدیة،
تاریخ المذاهب الاسلامیة،
اصول مذهب الشیعة
اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، بیروت، دار الأضواء
3. محمد ابوزهره، قارهه، دار الفکر العربی.
4. عیسی حمیری، چاپ اول، مصر، دار السلام، 1419 ه. ق.
5. التنبیهات من الردّ علی تأویل الصفات، شیخ عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، ریاض.
.6
ص: 103
7. الجواب الصحیح لمن بدّل دین المسیح، ابن تیمیه، چاپ دوم، ریاض، دار العاصمة، 1419 ه. ق.
8.. حسن بن علی سقاف، چاپ اول، اردن، دار الامام النووی، 1423 ه. ق.
9. السلفیة، صالح بن فوزان، ریاض، دار الوطن.
10. عقیدة أهل السنة والجماعة، أندلس، مؤسسة قرطبة.
11. فتاوی العقیدة، محمد بن صالح عثیمین، مصر مکتبة السنة، 1992 م.
12. فتح المجید، عبدالرحمان بن حسن، ریاض، دار السلام.
13. فرقان القرآن، سلامه قضاعی، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
14. فضل الذاکرین والردّ علی المنکرین، عبدالغنی حماده، سوریه، 1391 ه. ق.
15. کشف الظنون، حاجی خلیفه، بیروت، دار الفکر، 1419 ه. ق.
16. معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خویی، مؤسسة الامام الخوئی.
17. نقض الرسالة التدمیریة، سعید فودة، چاپ اول، دار الرازی، 1425 ه. ق.
درباره مركز
بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بندهاى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش میرَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».
/Khorooj.png)