سر نينوا زينب كبرى سلام الله عليها

مشخصات كتاب

سرشناسه : محسن زاده، محمدعلي، 1323- ،گردآورنده و مترجم.

عنوان و نام پديدآور : سر نينوا، زينب كبري عليهاالسلام/ترجمه و تاليف محمدعلي محسن زاده.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهري : 238 ص.

شابك : 15000ريال : 978-964-540-163-2

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتابنامه: ص. [225] - 238؛ همچنين به صورت زيرنويس.

مندرجات : ص.[17] - 74 زينب كبري عليهم السلام در تاريخ اسلام / تهيه و تنظيم بعثه مقام معظم رهبري در كشور سوريه.-ص. [77] - 110 زينب كبري عليهم السلام عقيله خاندان وحي و نبوت / نوشته عبدالحسين شرف الدين.-ص.[114] - 214 زينب كبري عليهم السلام قافله سالار كاروان خورشيد / تحقيق محمدعلي محسن زاده.

موضوع : زينب (س)، بنت علي (ع)، 6-62 ق.

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14.

رده بندي كنگره : BP52/2/ز9 م27 1387

رده بندي ديويي : 297/974

شماره كتابشناسي ملي : 1546995

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

مقدمه مترجم

ص:11

در تاريخ اسلام بانويى به عظمت «زينب كبرى (عليها السلام)» كمتر مى توان يافت. پس از مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) و جدّه اش خديجه كبرى (عليها السلام) يگانه بانوى قهرمان تاريخ اسلام است كه در دفاع از دين و مذهب، نام خود را بر تارك تاريخ ثبت كرده است.

معرفت والاى او در شناخت وظيفه، عقيده استوار او در انجام تكليف، و مواضع هوشمندانه او در اجراى وظيفه، او را به بانويى بى نظير، مبدّل ساخته است. اين درست كه او زن است، اما زنى كه تاريخ، مشحون از پايمردى هاى اوست! او يك زن است اما زنى كه مردانگى، از او پايمردى وصلابت و شهامت آموخته است.

آرى! از دختر على مرتضى و فاطمه زهرا (عليها السلام) جز اين انتظار نمى رود.

ص: 12

يزيد بن معاويه كه سرمست از پيروزى ظاهرى خود در جنگ كربلا است، بر زينب نهيب مى زند كه «پدر و برادر تو از دين خارج شدند!» اما زينب كه گويا هيچ داغ نديده است آن چنان غرّاء و فصيح سخن مى راند و آن چنان باشهامت خطبه مى گويد كه خطابه و سخن ورى على و شهامت او در دل ها زنده مى شود:

«... اگرچه مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم، اما من ارزش تو را ناچيز مى دانم ... جاى بسى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدن هاى پاك و مطهر را گرگ هاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند ...!»

زينب در سايه معرفت برگرفته از تربيت در بيت وحى، به اين دانش رسيده است كه، آن چه توانست امام حسين (ع) را بكشد، يزيد نبود، بلكه فرهنگى بود كه سردمدارش در آن زمان، يزيد بود. امام حسين (ع) هم يك نفر نبود كه به دست يزيد كشته شد؛ بلكه سردمدار فرهنگ مقابله با پوچى و باطل در آن زمان بود. فرهنگى كه از سقيفه آغاز شد و سرانجام كارش به قتل امام حسين (ع) كشيده شد. بنابراين نه فقط قافله سالارى كاروان اسراى كربلا را به دوش كشيده است كه او سفير و پيام رسان نهضت حسينى است به تمامى نقاط كشور اسلامى و مردم مسلمان نام!

آرى! اگر زينب نبود، كربلا در كربلا مى ماند و نهضت حسينى آن

ص: 13

ذبح عظيم (1) در پس كوه فتنه ها، در پس طوفان حوادث و سيلاب هاى روزگار غدار، در پس نقشه هاى شوم ياوه گويان و خرافه پرستان بى دين؛ بلكه ضد دين، گم مى شد. زينب است كه نداى حسينى (ع) را در گذر تاريخ به گوش تمامى عالميان رسانده است. ندايى كه به شهادت دوست و دشمن، باعث احياى مسلمين و بقاى اسلام گرديد. به سه نمونه از سخنان مستشرقين درباره پيام عاشورا توجه كنيد:

پروفسور براون مى گويد:

«... گروه شيعه يا طرفداران على (ع) به قدر كافى، هيجان و از خود گذشتگى نداشتند؛ امّا پس از رخداد عاشورا، كار دگرگون شد. تذكار زمين كربلا، كه به خون فرزند پيامبر، آغشته بود و يادآورى عطش سخت وى و پيكرهاى نزديكانش كه در اطراف او روى زمين ريخته بودند، كافى بود كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان در آورد و روح ها را غمگين كند، چنان كه نسبت به رنج و خطر حتى مرگ، بى اعتنا شوند». « (2)

نيكلسن مى گويد:

«حادثه كربلا، حتى مايه پشيمانى و تأسف امويان شد؛ زيرا اين واقعه، شيعيان را متّحد كرد و براى انتقام حسين هم صدا شدند وصداى آنان در همه جا و مخصوصاً به نزد ايرانيان، كه مى خواستند از نفوذ عرب آزاد شوند، انعكاس يافت». (3)


1- صافّات: 107
2- تاريخ سياسى اسلام، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1،ص 352
3- همان

ص: 14

فيليپ مى نويسد:

«فاجعه كربلا، سبب جان گرفتن و بالندگى شيعه و افزايش هواداران آن مكتب گرديد، به طورى كه مى توان ادعا كرد كه آغاز حركت شيعه و ابتداى ظهور آن، روز دهم محرّم بود». (1)

و زينب، سفير اين نهضت است در مسيرى كه از كربلا تا شام به دست يزيديان و براى شكست روحى كاروان حسينى و هتك حرمت حسين (ع) طراحى شده بود؛ اما به شكست نهايى كفر تبديل گرديد. به قول استاد كمال السيد:

«يزيد در مقابل منطق سرخ زينب (عليها السلام) همچون مگس، كوچك و ناچيز شده بود و شايد براى نخستين بار بود كه باور كرد حسين (ع) هنوز زنده است. هنوز در كربلا مى جنگد و نزديك است كه به دروازه هاى دمشق برسد!» (2)

آرى! اين سنت جاريه خداوند است كه يزيديان در طول تاريخ با تدبيرهاى خود به دنبال «خاموش كردن نور الهى» (3) باشند؛ اما تقديرات خداوندى، همه آن ها را با «مكر ى» (4) به يك جا نابود و «جُفاء» (5) مى كند و كلمه حق همواره سربلند خواهد بود (6) كه همو وعده داده است كه نور


1- تاريخ العرب، فليپ حنى، قسم 3،ص 251
2- امراة اسمها زينب،ص 20
3- توبه: 32
4- آل عمران: 54
5- رعد: 17
6- توبه: 41

ص: 15

خود را تمام و كامل خواهد كرد.

سخن را با كلامى جان فزا از رهبر معظم انقلاب اسلامى، حضرت آيت الله العظمى امام خامنه اى دامت بركاته در خصوص نقش حضرت زينب (عليها السلام) در حفظ اسلام پايان مى دهيم:

«تلاش حضرت زينب (عليها السلام) فقط اين نيست كه از امام بيمارى، در كربلا، حراست و پرستارى كرده است. حضرت زينب از روح كلّى اسلام و جامعه آن روز مسلمين، پرستارى كرد؛ پرستارىِ بزرگ او آن جاست. حضرت زينب در مقابل يك دنيا بدى، ظلم، بى انصافى، حيوان صفتى و قساوت، يك تنه ايستاد. و با اين ايستادگى، توانست از روح كلّى اسلام حراست و پرستارى كند. همچنان كه مى گوييم امام حسين (ع) اسلام را حفظ كرد، مى توانيم دقيقاً ادّعا كنيم كه حضرت زينب (عليها السلام) هم با ايستادگى خود، اسلام را حفظ كرد. اين ايستادگى، يك رمز و راز و يك عامل اصلى است.» (1)

به اميد روزى كه با تحقق وعده الهى، زمين به دست تواناى منجى آخر، آن وارث توحيد ابراهيمى، يد بيضاى موسوى، عصاى عيسوى و بشارت محمدى (ص)، بهصالحان و نيكان برسد- ان شاء الله.

كتاب حاضر مشتمل بر سه فصل است كه فصل اول آن تحت عنوان «حضرت زينب در تاريخ اسلام» و فصل دوم آن، مقاله «عقيلة الوحي» نوشته علامه سيد عبدالحسين شرف الدين بهصورت عربى توسط


1- ديدار رهبر معظم انقلاب با پرستاران، روز پرستار، ميلاد حضرت زينب س، 22/ 8/ 1370

ص: 16

معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى در سوريه تهيه و منتشر گرديد. اين دو فصل توسط اينجانب ترجمه و به ضميمه فصل سوم «زينب كبرى قافله سالار كاروان خورشيد»، تحت عنوان كتاب حاضر در اختيار علاقمندان قرار گرفته است.

قم مقدسه- محمد على محسن زاده

عيد سعيد فطر 1428 ه. ق

مهرماه 1386 ه. ش

ص: 17

مقدمه

حضرت زينب (عليها السلام) نوه پيامبر گرامى اسلام (ص) و دختر امام على (ع)، وصى اوست؛ بنابراين جدّ او سيد پيامبران و پدرش سيد اوصيا است. مادر آن بانوى مكرّمه، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) برترين زنان عالم است و حسن و حسين (عليهما السلام) دو سرور جوانان اهل بهشت، برادرانش مى باشند.

زينب (عليها السلام) كه تربيت يافته اين بيت عالى مقام است، بيشتر عمر خود راصرف اسلام و عظمت آن ساخت و در مأموريت امام حسين (ع) شريك او بود. اقدامات او بخشى از تاريخ اسلام را رقم زده است. اقداماتى كه همه براى اقامه حق و عدالت، و بركندن ريشه ظلم و فساد بوده است. او با اين فعاليت هاى چشم گير، اسلام را يارى كرد و موجب عزت و افتخار مسلمين در طول تاريخ شد.

تمام ويژگى هاى نيكو و همه خصلت هاى زيبا در آن بانوى

ص: 18

بزرگوار جمع شده بود و از او در «شرف»، «عفت»، «كرامت» و در «همه ويژگى هاى لازم براى عزت و سربلندى يك بانوى مسلمان» نمونه اى والا ساخته است.

در افتخار زينب (عليها السلام) همين بس كه جايگاه عالى او را در تحكيم و ادامه نهضت حسينى ملاحظه كنيم. حضور مثبت و اثرگذار او در حماسه عاشورا، اعم از روز عاشورا و سراسر آن نهضت، او را به الگوى مجاهدان راه خداوند در طول تاريخ مبدل ساخته است.

تاريخ، پس از حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) و خديجه كبرى (عليها السلام) بانويى بزرگ تر، باشخصيت تر، راسخ تر، و باايمان تر از زينب كبرى (عليها السلام) به خود نديده است. او به همراه اهل بيت پيامبر، با تكيه بر سلاحصبر، استقامت و تسليم به قضاى خداوند، مصيبت هاى سختى را تحمل كرده است كه كوه را از جاى برمى كند!

دختر اميرمؤمنان در راه حفظ اسلام و اصول و قوانين اين آيين آسمانى، به مبارزه با ظلم و استبداد برخاست و در اين راه مصيبت هاى فراوان و سنگينى را بر جان خريد و در نتيجه بدان مقام رسيد كه در راه نبرد با ستم و استقرار عدالت بر روى زمين، به الگوى بى همتاى زنان مسلمان مبدل گشت.

نسل امروز ما نيازمند بررسى مجدد شخصيت عظيم حضرت زينب (عليها السلام)- آن بانوى عالم و مجاهد- است تا در پرتو شناخت شخصيت نمونه وى- كه برخاسته از ويژگى هاى اسلامى است- الگويى براى زن

ص: 19

مسلمان طراحى شود.

درك كامل زندگى، سيره و عظمت قهرمان كربلا و بانوى بيت نبوت و امامت، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) بسيار مشكل است. ما در اين كتاب كوشيده ايم چشم اندازى به برخى از حقايق تاريخى زندگى آن بانوى مكرّم- كه يافتن آن در كتب موجود دشوار است- داشته باشيم.

هدف نهايى اين مجموعه، ارائه مطالبى از زندگينامه حضرت زينب كبرى (عليها السلام) براى آشنايى جويندگان و زائران حرم آن بانوى مكرّمه، با زندگى و شخصيت او، و افزايش بعد معرفت دينى آنان است، بلكه زيارتشان، زيارتى عارفانه باشد.

البته ادعا نمى كنيم كه كارى كامل ارائه كرده ايم؛ بلكه پژوهشى ناچيز در تبيين برخى زواياى مهم زندگى آن بانوى گرامى انجام داده ايم و از خداى متعال خواهانيم كه اين اثر موجز، با يافتن جايگاه خود در مجموعه پژوهش هاى اسلامى، نقش خود را به عنوان كتابى كه در محتواى آن از مصادر تاريخى معتبر استفاده شده است، ايفا كند.

بر خود لازم مى دانيم از محضر انور محقق فاضل، شيخ محمد هادى يوسفى غروى دام عزه- كه اين كار با عنايت ايشان در حل مسائل و مشكلات تاريخى سيره زندگانى آن بانو به انجام رسيد- تشكر كنيم.

همچنين تلاش هاى وافر تمامى دست اندركاران گروه تحقيق و پژوهش بخش فرهنگى- آموزشى دفتر مقام معظم رهبرى دام ظله در چاپ و نشر كتاب بهصورت حاضر را ارج مى نهيم و از خداوند متعال

ص: 20

خواهانيم بهترين پاداش ها را نصيب ايشان فرمايد؛ انه سميع قريب مجيب الدعاء.

پس از پايان يافتن كار تأليف كتاب حاضر (حضرت زينب در تاريخ اسلام) كميته بزرگداشت امام سيد عبدالحسين شرف الدين (قدس سره) بذل لطف كردند و يكى از مؤلفات ايشان درباره زندگى حضرت زينب (عليها السلام) را براى ما ارسال كردند.

اين كتاب، رساله كوچكى به نام «عقيلة الوحي» است كه امام شرف الدين به مناسبت ساخت ضريح جديد، توسط نيكوكاران ايرانى و اهداى آن به مرقد حضرت زينب كبرى (واقع در روستاى سيده زينب در حوالى شهر دمشق) در سال 1344 ه-. ق، آن را تأليف كرده است.

اين رساله موجز، اطلاعات ارزشمندى از زندگى نامه حضرت زينب (عليها السلام) و جايگاه والاى او و موضع گيرى هاى مهمش در حادثه كربلا و وقايع پس از آن را دربردارد. ضمناً مرحوم شرف الدين در اين رساله، به عملكرد نيكوى ايرانيان در خدمت به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) در طول تاريخ به ويژه به اهداى اين ضريح شريف از سوى آنان پرداخته است.

بنابراين مناسب ديديم كه آن رساله را به كتاب حاضر بيفزاييم و خوانندگان ارجمند را با يكى از مؤلفات امام سيد عبدالحسين شرف الدين- كه بر عموم مردم پوشيده مانده بود- آشنا سازيم.

اميدواريم اين فعاليت، سهمى در بزرگ داشت آن عالم نستوه و

ص: 21

خدمات ارزشمند او به دين و مذهب داشته باشد. عالمى كه امام خمينى (قدس سره) در حق او فرمودند: «او هشام بن حكم زمان بود» و امام خامنه اى حفظه الله نيز او را «مايه مباهات مسلمانان و شرف دين» توصيف فرمودند.

در پايان از خداوند متعال خواهانيم، همگان را در خدمت به اسلام و مسلمين و عمل به آيين سيد پيامبران و ولايت اهل بيت طاهرينش (عليهم السلام) موفق فرمايد. وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين.

معاونت فرهنگى و آموزشى

بعثة مقام معظم رهبرى- سوريه

پنجم جمادى الاول 1426 ه. ق

سالروز ولادت حضرت زينب (عليها السلام)

ص:22

ص: 23

فصل اول: زينب كبرى در تاريخ اسلام

اشاره

ص:24

ص: 25

زينب (س) قبل از واقعة كربلا

زينب قبل از واقعه كربلا

حضرت زينب (عليها السلام) در مدينه

آن چه پيش روى شماست، سرگذشت قهرمان كربلا و شريك حضرت سيد الشهداء امام حسين (ع) در به سرانجام رساندن نهضت مقدسش، بانوى برگزيده، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) بنت على بن ابى طالب (ع) است.

چرا زينب (عليها السلام) در تاريخ اسلام داراى چنين جايگاه بلندى نباشد در حالى كه تربيت شده بيت نبوت و امامت است؛ جدّش حضرت محمد مصطفى (ص)، پدرش على مرتضى (ع) و مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) است.

مناسب است كه قبل از آشنايى با شخصيت آن بانوى بزرگوار، نگاهى گذرا به زندگى پدر و مادر گرامى اش داشته باشيم.

پدرش، امام على (ع)

در قدر و منزلت امير مؤمنان، سيد اوصيا، پيشواى پرهيزكاران،

ص: 26

رهبر روسپيدان «-(1)»، حضرت على بن ابى طالب (ع) چه مى توان گفت؟!

از پيامبر گرامى اسلام (ص) روايت شده است كه درباره آن امام همام فرموده اند:

«لو كانَ البَحرُ مِداداً و الأشجارُ أقلاماً و أوراقُها قِرْطاساً، و الجنُّ و الإنسُ كُتّاباً، لما احْصوا مَناقِبَهُ»؛ «- (2)

اگر درياها مركب، درختان قلم، برگ هاى درختان ورق، و جن و انس نويسنده شوند، نمى توانند فضيلت هاى او را به شماره درآورند».

نوه ابن جوزى حنبلى دمشقى، از مجاهد، غلامِ ابن عباس نقل كرده


1- « قائد الغرّ المُحجّلين»
2- كراجكى قرن چهارم هجرى،« كنز الفوائد»، ج 1،ص 280؛ قابل ذكر است كه كراجكى در كنز الفوائد، روايت را با اين الفاظ آورده است:« لو أن الغياض أقلام، والبحر مداد، والجن حساب، والانس كتاب ما أحصوا فضائل على بن أبى طالب ع»؛ اين روايت زيبا، در كتب مرجع زيادى نقل شده است كه فهرستى از آن ها را ارائه مى كنيم: كراجكى در الكنز: 128؛ خوارزمى در المناقب: 2؛ كنجى در كفآية الطالب: 251؛ حموينى در فرائد السمطين: 1/ 16؛ وعسقلانى در لسان الميزان: 5/ 62؛ ذهبى در ميزان الاعتدال: 3/ 467 همگى به نقل از ابن شاذان. همچنين در كتاب شريف بحارالأنوار: 40/ 70 ح 105 از كنز؛ در كشف الغمه: 1/ 111؛ والطرائف: 138 ح 216؛ و حليه الأبرار: 1/ 289؛ ينابيع الموده: 121، و غآية المرام: 493، ح 1 همگى از الخوارزمى. و خوارزمى نيز در المناقب: 235 از معجم الطبرانى؛ در بحارالانوار: 40/ 49 ضمن ح 85 از كشف الغمه، و درص 74، ح 110 از الطرائف ودرص 75، ح 113؛ وأرجح المطالب: 11، وينابيع الموده: 241 از الفردوس ديلمى. و خزاعى در أربعين ح 38 خطى؛ ومصباح الأنوار: 121 خطى، و تأويل الآيات: 888 ح 13؛ عطاء الله شيرازى در الأربعين؛ و أرجح المطالب: 98 از حافظ همدانى در مناقب؛ ينابيع المودة: 122 از سعيد بن جبير و نهايتاً همدانى در مودة القربى: 55 به نقل از عمر بن الخطاب- مترجم.

ص: 27

است: مردى به ابن عباس گفت: آيا گمان مى كنى فضائل على (ع) به سه هزار برسد؟ ابن عباس پاسخ داد: اگر درختان قلم، درياها مركب، جنيان و انسان ها حسابدار و نويسنده شوند، بازهم فضائل على بن ابى طالب (ع) به شماره درنمى آيد! «-(1)

نظر امام شافعى (محمد بن ادريس- متوفى 304 ق) را در مورد حضرت على (ع) پرسيدند، پاسخ داد:

چه بگويم درباره كسى كه دوستانش مناقب او را از ترس، و دشمنانش از حسد، مخفى داشته اند؛ و در اين ميان، آن چه كه ظاهر شده است زمين و آسمان را پر كرده است!

يكى از عالمان جبل عامل، گفته او را اين چنين به نظم درآورده است:

ولقد كَتَمَتْ آثارَ آلِ محمّدٍ مُحبّوهُم خَوفاً و أعدائُهُم بُغضاً

فأُبرِزَ مِنْ بينِ الفَريقَينِ نَبْذةٌ بها مَلأ اللهُ السماواتِ و الارضا (2)

1- اخبار آل رسول را دوستانشان از روى ترس و دشمنانشان از روى دشمنى مخفى داشتند.

2- از ميان دو گروه، گوشه اى از آن [اخبار] ظاهر شد و خداوند كرانه هاى آسمان ها و زمين را با آن پر كرد!


1- « تذكره الأمة بخصائص الأئمة»،ص 13
2- محمد على طبسى نجفى،« الباب الذهبى»،ص 523

ص: 28

از شاعر مشهور، ابوالطيب متنبى (1)

پرسيدند: چرا اشعارى در مدح على (ع) نمى سرايى؟ پاسخ داد:


1- ابوالطيب متنبى 304- 353 هق، از نوابع بى بديل شعر عربى و يكى از مشهورترين شعراى عصر عباسى يكى از عصور پنج گانه تاريخ ادبيات عرب است. ديوان اشعار اين شاعر نامى، بيش از پنجاه بار به دست بزرگترين اديبان عرب، شرح و چاپ شده است و همچنان در ميان عالمان و ادباى جهان عرب و طلاب و دانشجويان زبان و ادبيات عرب، مطالعه و شرح آن از رونق خاصى برخوردار است. برخى از اشعارش در نهايت برخوردارى از الفاظ و تراكيب سهل، آن چنان خيره كننده و زيبا سروده شده است كه انسان را به عوالم خيال شعرى سوق مى دهد، و گاه اشعارش آن چنان پيچيده و غامض مى شود كه به قول فاخورى در« تاريخ الادب العربى» دانستن نحو، لغت و بيان ما را در فهم آن يارى نمى كند و براى درك عمق معانى و زيبايى هاى نهفته در آن بايد نقد ادبى و فلسفه شعر را نيز بدانيم. زيباترين اشعارش« مدائح» اوست طبق نظر مؤلفان« الذريعه» و« اعيان الشيعه» جلد هشتم و نهم، متنبى شيعه بوده است. متأسفانه اين دو بيت شعر در چاپ هاى فعلى، از ديوان متنبى حذف شده است در حالى كه در چاپ هاى قبلى،« برقوقى» اين دو بيت را در شرح ديوان او، نقل و شرح كرده است. متنبى را حكيم و فيلسوف نيز مى گويند چرا كه اشعار وى مشتمل بر حِكَم بسيارى است چنانچه ابيات متعددى از اشعار او در ميان مردم به عنوان ضرب المثل شهرت يافته است. گاهى خطباى شهير فارسى زبان نيز به اشعار او استناد مى كنند. متنبى كوفى الأصل است اما سفرى به ايران نيز داشته است و از اهواز و شيراز ديدن كرده است و دو ماه نزد كاتب ابن العميد وزير، و سه ماه نيز نزد عضدالدوله اقامت كرده است. اشعارش نه تنها در جهان عرب بلكه ميان ادبا و شعراى ايرانى نيز جايگاهى والا دارد. شاعر شيرين سخن پارسى، سعدى شيراز، در موارد متعددى متأثر از اين شاعر تازى است كه رساله ها و مقاله هاى متعددى در بيان اقتباس هاى سعدى از متنبى به نگارش درآمده است. طرفه آن كه هر دو شاعر، قرن هاست كه بر تارك ادبيات پارسى و تازى مى درخشند و زيبايى شعرهايشان چشم ها را مسحور ساخته است. متنبى را در جهان عرب مى توان همچون سعدى براى فارس زبان ها دانست. براى آشنايى بيشتر با زندگى نامه و شعر او به كتب تاريخ ادبيات عرب از قبيل« عمر فروخ» و« فاخورى» و نيز مقدمه« شرح برقوقى بر ديوان متنبى» مراجعه كنيد- مترجم.

ص: 29

فَتَركْتُ مَدحِي لِلوَصِيِّ تَعَمُّداً إذ كانَ نوراً مُستطِيلًا (1)شامِلًا

و إذا اسْتَطالَ الشَي ءُ قامَ بِنَفْسِهِ وصِفاتُ ضَوءِ الشمسِ تَذْهَبُ باطلًا «كراجكى،(2)- مدح وصى پيامبر اسلام را عمداً ترك كرده ام؛ چرا كه آن حضرت، نورى فراگير و دامنه دار است.

2- آن چه فراگير باشد، بر روى پاى خود مى ايستد؛ همان گونه كه توصيف نور خورشيد، كارى بيهوده است.

مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام)

آن حضرت از «اهل بيت» پيامبر (ص) مى باشد كه قرآن كريم به طهارت آنان در آيه تطهير شهادت داده است.

طبرى از پيامبر گرامى اسلام (ص) به نقل از همْدان يمن «(3)

به نقل از


1- در منابع ديگر« مستقلًا» وارد شده است.- مترجم.
2- كراجكى،« كنز الفوائد»، ج 1،ص 281؛ برقوقى در« شرح ديوان متنبى» از نسخه واحدى، آن را نقل كرده است.
3- « ابوداود نفيع بن الحارث السبيعى الهمدانى»« نقيع» و« ابوبكره» نيز گفته شده است مشهور به« ابوداود الاعمى»، از اصحاب بوده است و روايات متعددى از پيامبر اسلامص نقل كرده است كه در كتب معتبر شيعه و سنى نقل شده است. وى شيعه بوده است بنابراين سخنان متعددى عليه او گفته شده است، چنان كه عقيلى مى گويد:« كان يغلو فى الرفض»؛ ابن حجر به نقل از ابن عبدالبر تهذيب التهذيب، ج 10،ص 420 مى گويد« اجمعوا على ضعفه و كذبه بعضهم و اجمعوا على ترك الروآية عنه»؛ هندى در كنزالعمال در مواضع متعدد از جمله: ج 6،ص 475 مى گويد« و هو متروك» و بخارى مى گويد:« يتكلمون فيه لتشيعه»؛ علامه امينى/ در الغدير ج 3،ص 92، هنگامى كه شيعيان راوى حديث درصحاح اهل سنت را فهرست مى كند، نام او را نيز آورده است؛ علامه حلى در رجال خود ج 1،ص 262 ذكر روايات او را به عنوان« شاهد»صحيح مى داند« والذى اراه التوقف فى حديثه و يجوز أن يخرج شاهداً»- مترجم.

ص: 30

ابى حمراء همْدانى (1) آورده است:

«إنَّ النبِيَّ (ص) كانَ يَأتِي بابَ عليٍ و فاطِمَةَ (عليها السلام)، لِكلِّصَلاةٍ تِسعَةَ أشهُرٍ فَيُناديهِم: الصلاةُ يَرْحَمُكُمُ اللهُ، ثمَّ يَتْلو الآيَةَ: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». (2) «پيامبر گرامى اسلام (ص) به مدت نه ماه، به وقت هر نمازى، پشت در خانه على (ع) و زهرا (عليها السلام) مى آمد و به آنان مى فرمود: خداى رحمتتان كند، وقت نماز است؛ سپس اين آيه را تلاوت مى كرد: همانا خداوند خواسته است كه شما اهل بيت را از هر پليدى دور گرداند و شما را پاك و پاكيزه سازد».

جزرى موصلى از انس بن مالك (3)

روايت زير را نقل كرده است:


1- بُرقى نقل مى كند كه« به او ابى حمراء فارسى نيز مى گويند»؛ وى خادم پيامبر گرامى اسلامص و از ياران امام على ع بوده است- مترجم.
2- ذيول تاريخ طبرى،ص 589؛ همچنين خوارزمى حنفى، المناقب،ص 60 آدرس آيه: احزاب: 33
3- انس بن مالك بن النضر بن ضمضم الانصارى الخزرجى مكنى به ابوحمزه، ده سال خادم پيامبرخداص بوده است و روايات زيادى 2286 روايت از جمله روايت ثقلين را از آن حضرت نقل كرده است كه مورد عنايت فريقين مى باشد. اما متأسفانه در مقابل دعوت امام على ع به حديث« غدير» شهادت نداد و به سبب نفرين آن حضرت به برص مبتلا شد و عهد كرد كه ديگر مناقب امام را مخفى نكند. شيخ طوسى، اخبار معرفه الرجال، ج 1،ص 247 او به سال 92 يا 93 هجرى وفات يافت. ر. ك: أسد الغابه، ج 1،ص 127؛ الإصابه، ج 1،ص 71؛ العبر، ج 1،ص 80، تذكره الحفاظ، ج 1،ص 44- مترجم

ص: 31

«انّ النبيَّ كانَ يَمُرُّ على بيتِ عليٍّ و فاطمةَ (عليها السلام) ستّةَ اشهُرٍ لِصلاةِ الصبحِ يُناديهِم: الصلاةُ يا اهلَ بيتِ محمدٍ، ثم يَتلُو الآيةَ»؛ (1)«پيامبر اسلام (ص) به مدت شش ماه، هنگام نمازصبح، پشت در خانه على و زهرا (عليها السلام) مى آمد و خطاب به آنان مى فرمود: [برخيزيد به] نماز! اى اهل بيت محمد (ص)؛ سپس آيه تطهير را تلاوت مى كرد».

ابن برّ اندلسى نيز در «استيعاب» از عايشه نقل كرده است:

ما رَأيتُ احداً أشبهَ كلاماً و حديثاً بالنبيِّ مِنْ فاطمةَ، و كانتْ اذا دَخَلَتْ عَلَيهِ قامَ إليْها فَرَحَّبَ بِها و قَبَّلَها، كما كانتْ هِي تَصنَعُ بهِ اذا دَخلَ عَلَيها، و ما رَأيتُ أحداً أصدقَ لَهجةً مِن فاطمةَ، فسُئِلَتْ: مَن كانَ أحبَّ الناسِ اليْهِ؟ فقالتْ: فاطمةُ. فقيلَ: فمِنَ الرّجالِ؟ فقالتْ: زوجُها، (2) و كنتُ جالسةً عندَ النبيِّ (ص) فجاءتْ فاطمةُ تَمشِي كَأنَّ مِشيَتَها مِشْيةُ النبيِّ، فقالَ لها: مرحباً بابْنَتِي، ثمَّ أجْلَسَها الى جانِبِه. (3) كسى را نديدم كه در گفتار و حديث از فاطمه (عليها السلام) به پيامبر (ص) شبيه تر باشد. هنگامى كه فاطمه بر پيامبر وارد مى شد، حضرت به پا مى ايستاد، به او خوش آمد مى گفت و او را مى بوسيد. همان طور كه فاطمه هنگام ورود پيامبر، اين كارها را انجام مى داد. كسى را


1- - اسد الغابه، ج 5،ص 521؛ انس بن مالك دربان و خدمتكار پيامبر اسلام بوده است
2- الاستيعاب فى معرفه الاصحاب، ج 4،ص 1896
3- الطبقات الكبرى، ج 2،ص 247

ص: 32

راستگوتر از فاطمه نيافتم.

[از عايشه] پرسيدند: محبوب ترين مردم نزد پيامبر كه بود؟ پاسخ داد: فاطمه. گفتند: از بين مردان چه؟ جواب داد: شوهرش. نزد پيامبر (ص) نشسته بودم كه فاطمه از راه رسيد در حالى كه همانند راه رفتن رسول خدا، راه مى رفت؛ پيامبر (ص) به او فرمود: دخترم خوش آمدى! سپس او را در كنار خود نشاند.

ولادت حضرت زينب (عليها السلام)

از امام باقر (ع) نقل شده است:

«تَزَوَّجَ عليٌ فاطمةَ في شهرِ رجب بَعدَ الهجرةِ بخمسةِ أشهُرٍ» (1)امام على (ع) پنج ماه پس از هجرت، در ماه رجب با حضرت زهرا (عليها السلام) ازدواج كرد.

ميوه هاى اين ازدواج مبارك، امام حسن، امام حسين، ام كلثوم و زينب كبرى (عليها السلام) بودند. «- (2)

در نيمه رمضان سال سوم هجرى و تقريبا يك ماه قبل از غزوه احد، بزرگترين فرزند على و زهرا، حسن (ع) به دنيا آمد.

در سوم شعبان سال چهارم هجرى، نوه دوم پيامبر (ص)، امام سوم،


1- الطبقات الكبرى، ج 2،ص 247
2- بزرگترين دختر امام على ع از حضرت زهرا س ام كلثوم است كه در بقيع دفن شده است. پس از وى، زينب كبرى س قهرمان كربلا مى باشد كه« كبرى» لقب گرفته است تا با دختر ديگر امام على ع يعنى« زينبصغرى»- كه مادرش فاطمه زهرا س نبوده است بلكه ام ولد است- اشتباه نشود

ص: 33

حسين (ع) متولد شد

سپس ام كلثوم و پس از او نيز زينب كبرى، قدم به عرصه وجود نهادند.(1)

عُبيدلى نسّابه از عالمان قرن سوم هجرى نوشته است: «زينب در زمان حيات جدش (ص) به دنيا آمد» (2) بنابراين، ابن اثير جزرى موصلى، مؤلف كتاب «اسد الغابة» او را از «صحابيات» شمرده و گفته است: «كانت امرأة عاقلة لبيبة جزلة» ى عنى «بانويى عاقل، خردمند و نيكورأى بود» «(3) او به تاريخ تولد زينب (عليها السلام) اشاره اى نكرده است.

شهيد دستغيب (رحمه الله) در كتاب «زندگى حضرت زينب» و شهيد قاضى تبريزى (رحمه الله) (4)

در تعليقاتش بر كتاب استاد خود «كاشف الغطاء» به نام «الفردوس الأعلى» تاريخ تولد آن بانوى بزرگوار را پنجم جمادى الاولى ذكر كرده اند و در جمهورى اسلامى ايران نيز همين


1- حسينى جلالى، تاريخ اهل البيت:،ص 53؛ همچنين: ابن قتيبه متوفى: 276 ق، المعارف،ص 210
2- عبيدلى نسابه،« أخبار الزينبيات»
3- « أسد الغابه»؛ محدث قمى،« سفينه البحار»، ج 3،ص 497 به نقل از اسد الغابه
4- آيةالله سيد محمد على قاضى طباطبايى، متولد تبريز، امام جمعه تبريز و اولين شهيد محراب- در شهر تبريز به دست گروهك منافق« فرقان»- مى باشد، وى داراى مقام علمى بالايى بود و در مجله هاى عربى مختلفى در گستره جهان اسلام مقالات وى چاپ مى شد. از او 27 كتاب منتشر شده است و 33 كتاب منتشر نشده باقى مانده است. پس از شهادتش، امام خمينى« ره» پيامىصادر و در آن از او به عنوان« عالم مجاهد» نام برد. كتابخانه شخصى او مشتمل بر هزاران نسخه خطى منحصر به فرد بوده است كه از اجداد عالمش به او رسيده بود و برخى از كتب منتشره آن شهيد سعيد، تصحيحات همان كتب خطى كمياب است- مترجم.

ص: 34

قول مورد تأييد واقع شده است. (1)حسن محمد قاسم مصرى در كتابش با عنوان «السيدة زينب» آورده است: ايشان در ماه شعبان سال ششم هجرى، دو سال پس از تولد برادرش امام حسين (ع) متولد شده است. (2)

برخى ديگر از علما (3)، تولد ايشان ر ا در سال هفتم هجرى و پس از وفات خاله اش زينب كه حضرت زهرا (عليها السلام) بر بدن او نماز خواندند (4)دانسته اند.

در ميان بزرگان عرب، رسم بوده است كه به مادر بچه هايشان احترام خاصى قائل بودند و او اين اجازه را داشته است كه فرزندانش را (اعم از دختر و پسر) خود، نام گذارى كند. (5)طبيعتاً حضرت زهرا (عليها السلام) نيز خواسته اند جهت حفظ نام و ياد خواهرانش «ام كلثوم» و «زينب»، دخترانش را به اين دو نام، نام گذارى كند.


1- به پاسداشت فداكارى هاى آن بانوى گرامى، در كشور ايران، اين روز به عنوان« روز پرستار» نام گذارى شده است
2- حسن محمد قاسم مصرى،« السيده زينب»،ص 20؛ در كشور مصر اين قول مورد پذيرش واقع شده است
3- همانند شيخ محمد هادى يوسفى غروى
4- استبصار، ج 1،ص 485، ح 6485؛ تهذيب، ج 3،ص 333، ح 1043
5- به شهادت تاريخ، اين نام را پيامبر گرامى اسلامص بر او نهاده است؛ در فصل سوم كتاب به اين مطلب اشاره شده است- مترجم

ص: 35

حضرت زينب، راوى خطبه مادرش

زينب كبرى (عليها السلام) تمامى ماجراهاى حين وفات پيامبر اسلام (ص) و حوادث پس از آن را به چشم ديده است. احتمال مى رود كه ايشان عليرغمصغر سنّش، به جهت نبوغ زودرسى كه داشت، آن ها را درك كرده باشد.

داستان هايى از ايشان نقل شده است كه شاهد نبوغ فوق العاده اوست؛ از جمله آن كه زينب در زمان كودكى، روزى در آغوش پدرش نشسته بود و پدر، مهربانانه، با اوصحبت مى كرد و به او گفت: دختركم! بگو «يك». زينب گفت: «يك»؛ پدر گفت: بگو «دو»، زينب اندكى ساكت شد و گفت: پدر جان! با زبانى كه يك گفته ام، نمى توانم دو بگويم. امام (ع) او را به سينه چسباند و ميان چشمانش را بوسيد.(1)

براى اثبات نبوغ آن بانو، شاهدى گوياتر از نقل خطبه مشهور حضرت زهرا (عليها السلام) وجود ندارد؛ چرا كه ايشان در آن زمان- مطابق آن چه به عنوان تاريخ ولادتش پذيرفتيم- بيش از پنج سال نداشته است! « (2)


1- عيون اخبار الرضا ع،ص 258؛ اصول كافى، ج 2،ص 16
2- قابل ذكر است كه پس از ايراد خطبه مشهور حضرت زهرا س به جهت فرازهاى روشن گر اين خطبه در دفاع از حريم ولايت و امامت، و نيز به جهت وجود نكات ادبى و فصاحت و بلاغت خاص آن، در تاريخصدر اسلام همواره مورد توجه خاندان ائمه هدى: واقع شده است و ائمه، فرزندان خود را در زمان كودكى به حفظ كردن اين خطبه وا مى داشتند. به عنوان نمونه به كلام زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب بلاغات النساء،ص 12 دقت كنيد:« رأيت مشايخ آل أبى طالب يروونه عن آبائهم ويعلمونه أبناءهم وقد حدثنيه أبى عن جدى يبلغ به فاطمه على هذه الحكآية ورواه مشايخ الشيعه وتدارسوه بينهم»؛ بيان فوق را مرحوم مجلسى نيز در جلد 29 بحارالأنوار نقل كرده است.- مترجم

ص: 36

خطبه اول

اولين خطبه اى كه حضرت زهرا (عليها السلام) در مسجد پدرش- مسجدالنبى (ص)- در حضور دو گروه انصار و مهاجرين ايراد كرده است، به اسناد مختلفى نقل شده است. شيخ ابوالفضل احمد بن ابى طاهر بن طيفور خراسانى بغدادى (م 280 ه- ق) در كتاب معروفش «بلاغات النساء»- قديمى ترين اثرى كه در اين موضوع به ما رسيده است- برخى از آن ها را چنين برشمرده است:

در «رافعه» (1)

مردى از مصر را ديدم كه جعفر بن محمد نام داشت، او گفت: پدرم به سند متصل خودش با چهار واسطه، از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) از عمه اش زينب،- خواهر حسين بن على (عليها السلام)- نقل كرده است كه: هنگامى كه خبر تصميم ابوبكر مبنى بر باز پس گرفتن فدك از حضرت زهرا (عليها السلام) به او رسيد، چادر بر سر كرد و به اتفاق جماعتى انبوه از زنان همراه و گروهى ديگر از خانواده اش از منزل


1- در كتاب مترجَم و برخى نسخ« رافعه» اما در بلاغات النساء و ديگر كتب اصيل« رافقه» ذكر شده است كه همينصحيح است. شهرى بوده است نزديك« الرقه» با فاصله اى حدود سيصد ذراع، نزد شط فرات. در گذر تاريخ تخريب شده است و نام« الرقه» به هر دو شهر اطلاق شده است. نقل شده است كه منصور به سال 155 ه- ق. هنگام ساخت بغداد، آن را نيز ساخته است. ر. ك: حموى، معجم البلدان، ج 3،ص 15؛ همچنين: بلاذرى، فتوح البلدان، ج 1،ص 217- مترجم

ص: 37

خارج شد در حالى كه لباسش بر روى زمين كشيده مى شد و همانند رسول خدا (ص) راه مى رفت، در مسجد پدرش، نزد ابوبكر رفت. گروهى از مهاجر و انصار گرد وى نشسته بودند، دستور داد پارچه اى بين او و ايشان قرار دادند، ناله اى سر داد كه مردم را به گريه انداخت. پس از آن كه ناله و ضجّه آنان فروكش كرد، فرمود:

«الحمد لله على ما أنعم والشكر على ما الهم والثناء بما قدم من عموم نِعمٍ ابتداها وسبوغ آلاءٍ أسداها واحسان مِننٍ والاها ...». (1)«خداى را بر آن چه بخشيده است سپاس فراوان مى گويم و بر انديشه هاى نيكو كه الهام فرمود، او را شكر مى كنم، بر نعمت هاى فراگيرش كه از لطف او جوشيده است و عطاهاى فراوانى كه بخشيده است و احسان پياپى، او را سپاس مى گويم».

سپس احوالات مردم را در جاهليت به آنان يادآورى كرد كه در چه وضعيت پستى زندگى مى كردند و خداوند متعال به واسطه حضرت محمد (ص) پس از اتفاقات بزرگ و كوچك و جنگ هاى مختلف، آنان را نجات بخشيد؛ سپس از نقش بسيار مهم على (ع) در جرياناتصدر اسلام سخن راند و آن گاه از نفاق مردم پس از فوت پدرش و عدم پيروى آنان از دستورات پيامبر و پرداختن به منهيات پيامبر [در باب خلافت و عدم تشتت امت] سخن گفت و رو به خليفه كرد كه معتقد بود


1- براى مشاهده متن كامل خطبه، ر. ك: بلاغات النساء،ص 14- 18 چاپ قاهره به سال 1361 ه- ق. به تحقيق شيخ احمد الألفى

ص: 38

فاطمه (عليها السلام) نمى تواند فدك را از پيامبر (ص) به ارث برده باشد، حضرت زهرا (عليها السلام) با استناد به آياتى از قرآن كريم در باب «ارث گذاشتن پيامبران» و ذكر مثال هايى از قرآن، خيال او را باطل اعلام كرد.

سپس خطاب به انصار از شدت مصيبت هاى وارده به خود در وفات پدر گرامى اش (ص) و رعايت نكردن حق پدرش و خودش از سوى آنان سخن گفت و به آنان هشدار داد و آنان را از عاقبت كار ترساند و سخنش را با سرزنش كردن مجدد مردم و شكايت از آنان خطاب به سوى قبر پدر گرامى اش به پايان رساند. (1)

آن چنان كه برمى آيد زينب (عليها السلام) خود در اين خطبه حاضر بوده است و آن را شنيده و حفظ كرده است و سپس براى زيد، نوه برادرش امام حسين (ع) روايت كرده است. احتمال ديگرى كه وجود دارد اين است كه او خطبه را بعدها از برادرانش حسن و حسين (عليهما السلام) يا مادرش شنيده و حفظ كرده باشد.

زينب (عليها السلام) و خطبه دوم مادرش

خطبه اول حضرت زهرا (عليها السلام) با افكار و معارف بلندى كه دربرداشت در ميان مردم مدينه منوره، تأثير شگرفى گذاشت- همان گونه كه گذشت- حضرت زينب در حفظ و روايت آن، نقش مهمى داشت. خطبه دوم حضرت زهرا (عليها السلام) براى بانوانى كه پس از بيمارى و بسترى شدن او


1- متن كامل اين خطبه به همراه ترجمه آن، در فصل سوم كتاب حاضر خواهد آمد- مترجم

ص: 39

به عيادتش آمده بودند، ايراد شده است.

متنى كه نشان گر روايت اين خطبه از جانب حضرت زينب (عليها السلام) باشد، به دست نيامده است اما مى توانيم بگوييم كه وقتى زينب (عليها السلام) خطبه اول و عمومى مادرش را از مسجد روايت مى كند، يقيناً خطبه دوم را كه در منزلش ايراد شده است روايت خواهد كرد؛ البته باز تأكيد مى شود كه سندى كه بيان گر روايت خطبه دوم از جانب حضرت زينب (عليها السلام) باشد، در دست نيست.

شيخ ابوالفضل احمد بن ابى طاهر بن ابى طيفور خراسانى بغدادى (م 280 ه- ق) اين خطبه را نيز در «بلاغات النساء» به نقل از تابعى عطيه عوفى كوفى، از اصحابصحابى جليل، جابر بن عبدالله انصارى، اين چنين نقل مى كند:

هنگامى كه حضرت زهرا (عليها السلام) در بستر بيمارى افتاد كه همان بيمارى منجر به شهادتش گرديد، گروهى از زنان براى عيادت او به منزلش رفتند. از حضرتش پرسيدند: اى دختر رسول خدا! چگونه اى؟ با بيمارى چه مى كنى؟ فرمودند:

أصبحت والله عائفة لدنياكم، قالية لرجالكم! لفظتُهُم بعد أن عجمتُهم، وشَنأتُهم بعد أن سبرتُهم (خبرتُهم)؛ فقُبحا لفلول الحدّ وخَوَرِ القنا وخطَل الرأي (بعد الجِدّ) «و لبئس ما قدمت لهم أنفسهم ان سخط الله عليهم و في العذاب هم خالدون» (1) لا جَرَم


1- مائده: 80

ص: 40

لقد قلدتهم ربقتها، وشنت عليهم عارها، فجدعاً و عُقراً و بُعدا للقوم الظالمين! ويحهم! أني زحزحوها (الخلافة) عن رواسي الرسالة و قواعد النبوة، و مهبط الروح الأمين، الطَبِن (الخبير) بأمور الدنيا والدين؟! الا ذلك هو الخسران المبين ...». (1)به خدا دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بيزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم! چون تيغ زنگار خورده نابرا، و گاه پيش روى واپس گرا، و خداوند انديشه هاى تيره و نارسايند. خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.

ناچار كار را بدان ها واگذار، و ننگ عدالت كشى را بر ايشان بار كردم. نفرين بر اين مكاران و دور بودند از رحمت حق، اين ستمكاران.

واى بر آنان! چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟ و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا كه فرود آمد نگاه جبرئيل امين است، و بر عهده على كه عالم به امور دنيا و دين است. به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است. (2)

سپس به موضوع اصلى خطبه اش پرداخت و شگفتى خود را از بركنارى شوهرش امام على (ع) از خلافت اعلام كرد؛ چرا كه با ويژگى ها وصفات والايى كه خداوند به او اعطا فرموده است، به امر خلافت سزاوارترين است؛ او سبب بركنارى آن حضرت را چنين بيان فرمود:


1- بلاغات النساء،ص 19- 20
2- ترجمه خطبه، از استاد شهيدى

ص: 41

«و لكنهم نقموا والله منه نكير سيفه، وشدة وطأته، ونكال وقعته، وتنمره في ذات الله ...».

«على را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند. ديدند كه چگونه بر آنان مى تازد و با دشمنان خدا نمى سازد.»

و اين كار آنان را زشت و قبيح شمرد و فرمود: اگر زمام امورشان را به دست على (ع) سپرده بودند، آنان را در بهترين راه ها پيش مى برد و از هيچ كوشش خالصانه اى [در اصلاح جامعه] دريغ نمى كرد؛ اما آنان از اين كار سرباز زدند و در نتيجه دچار مصيبت ها و گرفتارى هايى شدند كه حضرت زهرا (عليها السلام) به آنان هشدار داده بود.

حضرت زينب پس از وفات مادرش زهرا (عليها السلام)

پس از وفات حضرت زهرا (عليها السلام) اميرالمؤمنين (ع) به انجام تمامى وصيت هاى آن حضرت همت گماشت كه يكى از آن ها، ازدواج با «امامه» دختر زينب (خواهر حضرت زهرا (عليها السلام)) بود. هنگامى كه بيمارى حضرت زهرا (عليها السلام) شدت يافت، به امام على (ع) فرمود:

«وصيت مى كنم كه پس از من با دختر خواهرم زينب، امامه ازدواج كنى؛ چرا كه براى فرزندانم همچون من خواهد بود.» (1)

اين وصيت، نشان گر عمق عواطف حضرت زهرا (عليها السلام) و علاقمندى


1- كتاب سليم بن قيس، ج 2،ص 870 و« مصباح الأنوار» خطى- قرن 6 ه- ق به نقل از امام باقر ع؛ همچنين به مجلد چهارم« موسوعه التاريخ الاسلامى» نوشته هادى يوسفى غروى مراجعه شود

ص: 42

ايشان به فرزندانش بود كه پس از او، از آغوش گرم و دلسوزانه مادر محروم نباشند. ضمناً جايگاه والايى كه «امامه» نزد حضرت زهرا (عليها السلام) داشت را نيز مشخص مى كند.

امام على (ع)، نه روز پس از وفات حضرت زهرا (عليها السلام) «امامه» را از زبير بن عوام اسدى خواستگارى كرد؛ او نيز امامه را به عقد نكاح حضرت درآورد. (1)

همان گونه كه حضرت زهرا (عليها السلام) فرموده بود، اين بانوى بافضيلت، براى زينب و برادرانش همانند مادرشان بود؛ البته نقش خادم نيكوكارشان جناب فضه حبشيه نيز نبايد از نظرها دور باشد.

همچنين در كنار اين زنانصالحه، بايد از بانوى گران قدر «ام البنين» (فاطمه بنت حزام الكلابيه) نيز نام برد. همو كه پسرانش در كربلا پشتوانه برادرشان حسين (ع) و خواهرشان زينب (عليها السلام) بودند. همين بانو بود كه در هنگام ورود زينب به مدينه الرسول، پس از واقعه كربلا، به استقبال آن بانو آمد. مواضع روشن او بيانگر شدت اخلاصش به امام حسين (ع) مى باشد.

ازدواج حضرت زينب (عليها السلام)

همان گونه كه از عبدالله بن عباس نقل شده است، زينب به همسرى


1- حلبى ساروى مازندانى، مناقب آل ابى طالب، ج 3،ص 351 به نقل از« قوت القلوب» مكى. برخى گفته اند كه خواستگارى و ازدواج حضرت با امامه، پنجاه روز پس از شهادت حضرت زهرا س اتفاق افتاده است. ر. ك: موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 3، پاورقىص 44

ص: 43

پسر عمويش «عبدالله بن جعفر» درآمده بود.(1)

امام على (ع) او را به عقد عبدالله بن جعفر درآورد كه حاصل اين ازدواج مبارك محمد، على، عباس، عون، اكبر و ام كلثوم بود.(2)

به احتمال زياد، عباس در اواخر حكومت عثمان و پس از وفات عمويشان عباس بن عبدالمطلب به دنيا آمده است و براى زنده نگه داشتن نام و ياد او، هم نام او نام گذارى شده است. ام كلثوم نيز پس از وفات خاله اش «ام كلثوم» (دختر امام على (ع)) به دنيا آمده است و به احترام و به ياد او، هم نام او شده است.

عبدالله بن جعفر با امام على (ع) و امام حسن (ع)

فرزندان جعفر طيار پس از وفات پيامبر اسلام (ص) همواره در راه راست و همراه امام على (ع) ثابت قدم ماندند. از جمله آن ها، همسر حضرت زينب «عبدالله بن جعفر طيار» است كه مادرش اسماء بنت عميس مى باشد. او در جنگ هاى جمل وصفين در ركاب امام على (ع) جنگيد. نقل شده است كه در جنگصفين پيش روى عمويش حركت مى كرد و تن و جان خود را سپر بلاى آن حضرت قرار داده بود. (3)


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، ج 12،ص 50 به نقل از زبير در« الموفقيات»
2- سفينه البحار، ج 3،ص 497 به نقل از« اسد الغابه» جزرى موصلى؛ و ابن قتيبه،« المعارف»،ص 207 و عُكاشه
3- تاريخ طبرى، ج 5،ص 148: به نقل از« وقعهصفين»

ص: 44

حضرت على (ع) در موارد متعددى با او مشورت كرد كه از جمله آن ها، گماشتن محمد بن ابى بكر به استاندارى مصر بود. عبدالله بن جعفر در اين مشورت نظر مثبت خود را اعلام كرد و امام (ع) نيز مطابق نظر او، محمد بن ابى بكر را والى آن سرزمين قرار داد.

پس از شهادت امام على (ع) و انتقال امامت و خلافت به فرزندش امام حسن (ع)، عبدالله بن جعفر هميشه همراه و در كنار آن حضرت بود؛ چه در زمان جنگ با معاويه و چه در زمانصلح، كه اين موضع نشانگر نهايت محبت او به امام حسن (ع) مى باشد.

عبدالله بن جعفر با امام حسين (ع)

هنگامى كه امام حسين (ع) تصميم گرفت به سوى كوفه حركت كند، عبدالله بن جعفر به همسرش حضرت زينب (عليها السلام) اجازه داد در اين مسافرت، همراه و همسفر برادرش حسين (ع) باشد و به فرزندانش محمد و عون نيز دستور داد براى يارى امام و دايى شان حسين (ع) در نهضت مقدسى كه آغاز كرده بود، با او همراه شوند. آنان درصحنه كربلا در ركاب حضرت جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند.

اما مادرشان زينب (عليها السلام) پس از شهادت برادرش امام حسين (ع) نقش خود و وظيفه سنگينى كه بر دوشش قرار گرفته بود را با خطبه بليغ و موضع گيرى هايش- كه تاريخ آن ها را جاودانه كرده است- به انجام رساند؛ و به حق در نهضت مقدس كربلا، شريك امام حسين (ع) گرديد.

ص: 45

حضرت زينب (س) در كربلا و كوفه

حضرت زينب در كربلا و كوفه

بانوى قهرمان كربلا، در شب عاشورا

شب عاشورا از سخت ترين شب هايى بود كه بر حضرت زينب (عليها السلام) گذشت؛ چون مى دانست كه در روز عاشورا چه اتفاقى براى برادرش امام حسين (ع) و ياران آن حضرت خواهد افتاد و در پى شهادت آن حضرت، براى او و ديگر بانوان قافله چه پيش خواهد آمد. امام سجاد (ع) اتفاقات آن شب و گفتگوى حضرت زينب (عليها السلام) با برادرش امام حسين (ع) را اين چنين براى ما روايت مى كند:

شبى كه فرداى آن، پدرم به شهادت رسيد، مريض بودم و عمه جانم زينب (عليها السلام) به پرستارى من مشغول بود. ناگاه شنيدم كه پدرم مى فرمايد:

يا دَهرُ افٍّ لكَ من خليلِ كَمْ لكَ بالاشراقِ و الاصيلِ

ص: 46

مِنْصاحبٍ او طالِبٍ قَتيلِ و الدهرُ لا يقنَعُ بالبَديلِ

و انّما الامرُ الي الجليلِ و كلُّ حيٍ سالكٌ سبيلي «اى روزگار! اف بر تو و دوستى و رفاقتت! تا كى آرزومندان و ياران را به خون خود آغشته مى نمايى؟ روزگار جايگزين نمى پذيرد و همانا كار به دست خداست و هر زنده اى راه مرا مى پيمايد!»

با شنيدن اين اشعار، مقصود پدرم را دريافتم و فهميدم كه بلا نازل شده است. اشك راه گلويم را بست؛ اما خودم را نگه داشتم و به جهت حضور عمه ام زينب (عليها السلام)، سكوت اختيار كردم؛ اما زينب (عليها السلام)- كه شنيده هاى مرا شنيده بود- نتوانست خود را كنترل كند. از جاى برخاست و در حالى كه لباسش روى زمين كشيده مى شد، خود را به آن حضرت رساند و عرض كرد:

«واى بر من! كاش مرگ مى آمد و به زندگانى من خاتمه مى داد. امروز همانند روزى است كه مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن وفات يافتند! اى جانشين رفتگان و دلخوشى بازماندگان!»

هنگامى كه امام حسين (ع) او را ديد و ناله اش را شنيد، به وى فرمود: خواهرم! مبادا شيطان تحمل تو را بربايد! زينب به او عرضه داشت: يا اباعبدالله! پدر و مادرم فداى تو باد! آيا دم از مرگ مى زنى؟ جانم فداى تو باد!

اشك در چشمان امام (ع) حلقه زد و به خواهرش فرمود:

ص: 47

«لو تُرِكَ القَطا ليلًا لَنَام»؛

اگر پرنده قطا را به حال خود وا مى گذاشتند، در لانه خود مى آراميد. (1)

زينب (عليها السلام): عرض كرد: اين كه راه چاره اى برايت نمانده است و به ناچار شربت مرگ را خواهى نوشيد براى من سخت است و قلبم را جريحه دار مى كند؛ سپس ناله اى سرداد و بى هوش افتاد.

امام حسين (ع) با ديدن اينصحنه برخاست و به وى فرمود:

«خواهرم! از خدا پروا كن و آن گونه كه او خواسته است، باصبر بر مصيبت، خود را تسكين ده، بدان كه اهل زمين جملگى مى ميرند و از اهل آسمان نيز كسى باقى نمى ماند؛ همه چيز نابود مى شود مگر خداوند متعال كه جهان را با قدرت خود آفريده است و مردم را در روز قيامت زنده مى كند تا به حضور وى برگردند و او يگانه و يكتا است. پدرم بهتر از من بود، مادرم بهتر از من بود و برادرم بهتر از من بود [همگى رحلت نمودند]. مرگ رسول الله (ص) براى من و آنان و همه مسلمانان، الگوى خوبى است.

خواهر عزيزم! تو را قسم مى دهم و از تو مى خواهم به قسم من عمل كنى: لباست را براى من پاره نكن،صورتت را براى من مخراش و پس از مرگ من براى خودت آرزوى مرگ و نابودى نكن؛ سپس دستان زينب (عليها السلام) را گرفت و او را نزد من نشانيد.» (2)


1- ابن منظور در« لسان العرب» و زبيدى در« تاج العروس» آن را ضرب المثلى مشهور در زبان عربى دانسته اند، كه در چنين مواقعى به كار مى رود- مترجم
2- وقعه الطف،ص 200 و 201 به نقل از تاريخ طبرى، ج 5،ص 42؛ ارشاد مفيد، ج 2،ص 93 و 94

ص: 48

زينب (عليها السلام) در روز عاشورا

صبح روز دهم محرم الحرام، عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با لشكر خود بر امام حسين (ع) و اهل بيت و ياران گرامى آن حضرت يورش آورد. در اين معركه، ابتدا ياران باوفاى آن حضرت به شهادت رسيدند و قبل از افراد بنى هاشم نيز «على اكبر» فرزند امام حسين (ع) به ميدان رفت و جنگ سختى كرد و مجروح بر زمين افتاد. امام حسين (ع) از خيمه ها به سوى او شتافت. زينب (عليها السلام) دريافت كه بهتر است توجه حضرت را ازصحنه مرگ فرزندش جدا كند و به خود جلب كند؛ بنابراين راوى مى گويد:

«بانويى از خيمه ها خارج شد وصدا در داد: اى برادرم! و اى پسر برادرم! جلو آمد و خود را بر نعش على اكبر انداخت. امام حسين (ع) خود را به او رساند، دست او را گرفت و به خيمه ها بازگرداند.» (1)

امام حسين (ع) پس از شهادت ياران و همراهانش، بى يار و ياور و تنها باقى ماند؛ بنابراين تنها به جنگ و دفاع از خود پرداخت. شمر به همراه گروهى پياده نظام، از چپ و راست به سوى او آمد و حضرت را از تمامى جهات محاصره كرد. عمر سعد نيز به او نزديك شد. در اين


1- وقعه الطف،ص 243 به نقل از تاريخ طبرى، ج 5،ص 446؛ ارشاد مفيد، ج 2،ص 107. از ديگر وقايع روز عاشورا كه با حضرت زينب س مرتبط است، شهادت دو پسر او يعنى« عون» و« محمد» است. زينب س كه بر بالين على اكبر حسين ع آن گونه گريه و ندبه سر مى دهد، بر بالين فرزندان خود حاضر نشد تا اندوهى بر اندوه هاى برادر نيفزايد! مترجم

ص: 49

حال زينب (عليها السلام) از خيمه خارج شد و رو به عمر سعد كرد و فرمود: اى پسر سعد! آيا اباعبدالله كشته مى شود و تو نظاره مى كنى؟! اما عمرسعد روى خود را از او برگرداند! (1)

زينب و كاروان عازم كوفه

پس از وقايع روز دهم محرم، عمر سعد تا روز يازدهم محرم درصحراى كربلا باقى ماند؛ سپس لشكر را به سوى كوفه حركت داد. او دستور داد كاروان دختران، خواهران و كودكان حسين (ع) و همچنين امام سجاد (ع) را با لشكر همراه سازند.

هنگامى كه زينب (عليها السلام) پيكر بى جان برادرش امام حسين (ع) را مشاهده كرد كه دفن نشده است، فرياد زد:

«يا محمداه! يا محمداه!صلّى عليكَ ملائكةُ السمّاءِ، هذا الحسينُ بالعراء، مرمّلٌ بالدّماء، مقطعُ الأعضاء! يا محمداه! و بناتُكَ سبايا، و ذريّتُكَ مقَتَّلة تسفى عليها الصّبا!»؛

«اى محمد! اى محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد! اين حسين توست كه برصحرا افتاد است در حالى كه به خون خود آغشته و اعضاى بدنش قطعه قطعه شده است. اى محمد! دخترانت به اسارت گرفته شده اند و ذريه ات كشته شده اند و بادصبا بر بدن هاى برهنه و نازنين آنان مى وزد.» (2)


1- وقعه الطف،ص 252- 254 به نقل از تاريخ طبرى و ارشاد مفيد
2- و چنين ادامه داد: اين حسين تو است كه سرش را از قفا بريدند، عمّامه و رداى او را از بدن شريفش بيرون كشيده و به غارت بردند؛ پدرم فداى آن كس كه سپاه او را در روز دوشنبه با خيمه گاه و سرا پرده اش به غارت بردند؛ پدرم فداى آن شهيدى كه طناب هاى خيمه اش را بريده و خيمه گاهش را سرنگون نمودند؛ پدرم فداى آن مسافرى كه اميد بازگشتش نيست؛ پدرم فداى آن مجروحى كه زخم هاى بدنش قابل مداوا نيست؛ پدرم به فداى آن كه كاش جان من بلا گردان او مى شد؛ پدرم به قربان آن عزيزى كه با دلى پر اندوه به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كه با لب تشنه سر از بدنش جدا شد. پدرم به فداى آن كه فرزند رسول هدايت و نور بود. پدرم به فداى آن كه فرزند محمد مصطفىص بود. پدرم به قربان آنكه فرزند خديجه كبرى بود. پدرم به فداى فرزند على مرتضى. پدرم به فداى فرزند فاطمه زهرا، بزرگِ زنان جهان. پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد به احترامش بازگشت تا نماز گزارد! سپس حضرت زينب س دست ها را زير بدن پاك و مقدس گذاشت و بدن را به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد:« الهى تَقَبَّلْ منّا هذا القربان»؛ پروردگارا! اين قربانى را از ما[ آل محمد] قبول فرما!- مترجم

ص: 50

در اين هنگام دوست و دشمن به گريه افتادند و بانوان فرياد زدند وصورت هاى خويش را خراشيدند. (1)

خطبه حضرت زينب (عليها السلام) در كوفه

شيخ مفيد در «امالى» به نقل از مرزبانى از جوهرى، به سند خود از حذلم بن بشير نقل كرده است: محرم سال 61 هجرى به كوفه رفتم. هنگام ورود على بن الحسين (ع) و اهل بيت و فرزندان امام حسين (عليهم السلام) از كربلا به آن شهر بود. در حالى كه لشكريان آنان را احاطه كرده بودند، مردم براى تماشاى آنان از منازل خود خارج شدند. ايشان را بر روى


1- وقعه الطف،ص 252- 254 به نقل از تاريخ طبرى و ارشاد مفيد

ص: 51

شتران بدون جهاز سوار و زنان اهل كوفه گريه و ناله مى كردند.

زينب (عليها السلام) خطبه اى ايراد فرمود، گويا كه از زبان على (ع) سخن مى گويد:

الحمد لله، والصلاة على أبي رسول الله، أما بعد يا اهل الكوفة، يا أهل الختل و الغدر و الخذل، فلا رقأت العَبْرة و لا هدأت الرّنة، فما مثلكم الا «كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَا ثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ»،(1) هل فيكم إلا الصَّلِف النَّطِف و الصدر الشَّنِف، خوّارون في اللقاء، عاجزون عن الأعداء، ناكثون للبيعة، مضيّعون للذمّة «لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ». (2) أتبكون؟! إي و الله، فابكوا كثيراً و اضحكوا قليلًا، لقد فزتم بعارها و شنارها، و لن تغسلوا دنَسها عنكم، ابداً فسليل خاتم النبوة و معدن الرسالة، و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و أمارة محكتكم و مدرة حجتكم خذلتم و له قتلتم، ألا ساء ما تزرون، فتعساً و نُكساً، فلقد خاب السعى و تربت الأيدي و خسرت الصفقة، و بؤتم بغضب من الله، و ضُربت عليكم الذلة و المسكنة. (3)


1- نحل: 92
2- مائده: 80
3- اشاره به آيه كريمه« بقره: 61» دارد- مترجم

ص: 52

ويلكم! أتدرون أي كبد لرسول الله (ص) فريتم؟! و أي دمٍ له سفكتم؟! «لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئًا إِدًّا- تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدًّا.»(1)لقد أتيتم بها خرقاء شوها ملأ الأرض و السماء، أفعجبتم أن قطرت السماء دما؟! و لعذاب الآخرة أخزى، فلا يستخفّنكم المَهَل، فانه لا يحفّزه البدار و لا يُخاف عليه فوت الثار، و (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.) (2) حمد و سپاس تنها مخصوص خداوند است و درود و رحمت خداوند، بر پدرم محمد (ص) باد و هم بر خاندان پاك و ممتاز او.

اما بعد، اى اهل كوفه، اى مردم مكارِ خيانت كار! آيا بر ما مى گرييد و ناله سر مى دهيد؟ هرگز ديده هاتان از اشك تهى مباد! هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد، مَثَل شما مَثَل آن زنى است كه «رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود؛ چرا كه شما نيز رشته ايمان را بستيد و سپس گسستيد و به كفر برگشتيد.»

شما چه داريد جز لاف و غرور و دشمنى و دروغ؟ « و (3)

» در ديدارها خوش زماميد؛ اما در مقابل دشمنان ناتوان؛ عهد خود را شكستيد و پيمان را وانهاديد. براى آخرت خود، چه بد توشه اى اندوخته و از


1- مريم: 89- 90
2- فجر: 14
3- و برخى نسخه ها اضافه كرده اند: و شما چه داريد جز بسان كنيزان خدمتكار، چاپلوسى و سخن چينى كردن؟ و يا همانند سبزه اى كه از فضولات حيوانى تغذيه مى كند و بر آن مى رويد، و يا چون نقره اى كه روى گورها را بدان زينت و آرايش كنند، داراى ظاهرى فريبنده و زيبا، ولى درونى زشت و ناپسند- مترجم

ص: 53

پيش فرستاده ايد تا خداى را به خشم آوريد و عذاب جاودانه او را به نام خود رقم زنيد.

آيا گريه مى كنيد؟ آرى! بسيار بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ گريبان گير شماست، و لكّه اين ننگ بر دامان شما خواهد ماند، آن چنان لكّه ننگى كه هرگز از دامان خود نتوانيد شست.

و چگونه مى خواهيد اين لكّه ننگ را بشوييد در حالى كه جگر گوشه رسول خدا (ص) و سيد جوانان بهشت را كشتيد؟ همان كسى كه در سختى ها و دشوارى ها، اميدتان به او بود و در ناسازگارى ها و ستيزه ها، به او روى مى آورديد. دليل راهتان بود و وسيله هدايتتان؛ آگاه باشيد كه توشه راهى كه از پيش براى سفر خود فرستاديد، بد توشه اى بود. نابودى بر شما باد!

تلاش بى ثمرتان جز نااميدى ثمر نداد، دستان شما بريده شد و معامله شما خسران به بار آورد، خشم الهى را به جان خود خريديد و مذلت و سرافكندگى شما حتمى شد.

واى بر شما! آيا مى دانيد كه چه جگرى از رسول خدا (ص) شكافتيد؟ چه خونى از او ريخته و چه پرده حرمتى را دريديد؟ كارى بس شگفت كرديد، آن چنان شگفت كه نزديك است آسمان از آن حادثه از هم شكافته شود، زمين پاره پاره گردد و كوه ها در هم فرو ريزد.

كارى كرديد كه بى خردى و شومى آن، آسمان ها و زمين را فرا گرفته است. آيا در شگفت مى شويد اگر چشم آسمان، خون ببارد؟ و بدانيد كيفر آخرت براى شما خواركننده تر خواهد بود.

پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد چه، خداوند به مكافات عجله نكند و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و طولانى

ص: 54

شود، و او در كمينگاه ما و شماست. (1)من ديدم مردم حيران شده اند و دست هاى خود را با دندان مى گزند، پيرمردى را ديدم كه اشك محاسنش را تر كرده بود و مى گفت:

كهولهم خير الكهول و نسلهم إذا عُدَّ نسل لا يخيب و لا يخزى (2) ترجمه: پيرانشان بهترين پيرانند و نسلشان بهترين نسل ها و هيچ گاه خوار و هلاك نمى شوند.

هنگامى كه مى خواستند حرم امام (ع) را وارد دارالاماره عبيدالله بن زياد كنند، حضرت زينب (عليها السلام) لباس هاى كهنه و بى ارزش خود را پوشيد تا ناشناس بماند و به كنيزان و خدمتكارانش دستور داد كه دورتادور او بنشينند تا بهصورت گمنام ميان ايشان بنشيند. ولى امير اموى كه


1- سپس اين اشعار را خواند: ماذا تقولون اذ قال النبي لكم ماذاصنعتم و انتم آخر الامم باهل بيتي و اولادي و تكرمتي منهم اساري و منهم ضرجوا بدم ما كان ذاك جزائي اذ نصحت لكم ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي انى لاخشي عليكم ان يحل بكم مثل العذاب الذي اودي علي ارم پس چه خواهيد گفت هنگامى كه پيامبرص از شما بپرسد، چه كرديد در حق اهل بيت من اى آخرين امت ها؟ عده اى از فرزندان مرا در خون خود غلتانديد و عده اى ديگر را اسير كرديد. اين جزا و پاداش من نبود و سفارشات من اين گونه نبود كه با فرزندان من به بدى رفتار كنيد. بيم آن دارم كه عذابى بر شما فرود آيد، همانند عذابى كه قوم ارم را به هلاكت و نابودى كشيد!- مترجم.
2- امالى مفيد، ح 8، م 38؛ امالى طوسى، ح 51، م 3، قديمى ترين مصدر كه اين خطبه را نقل كرده است: بلاغات النساء،ص 34

ص: 55

مى خواست او را رسوا و نامش را فاش كند، سه بار پرسيد: اين ناشناس كيست؟

يكى از كنيزان زينب (عليها السلام) از جا برخاست و گفت: اين زينب، دختر فاطمه (عليها السلام) است.

وقتى ابن زياد او را شناخت گفت:

«الحمد لله الذي فضحكم وقتلكم وأكذب أحدوثتكم»؛

«سپاس خدايى را كه شما را كشت و رسوا كرد و نشان داد كه حرف هايتان دروغى بيش نبوده است».

حضرت زينب (عليها السلام) پاسخ داد:

«الحمد لله الذي أكرمنا بنبيه محمد (ص) وطهرنا من الرجس تطهيراً، (1)وإنما يفتضح الفاسق ويكذب الفاجر، وهو غيرنا والحمد لله».

«سپاس خدايى را كه ما را به پيامبرش محمد (ص) كرامت داد و از پليدى ها پاك گردانيد؛ همانا فاسق رسوا گرديد و فاجر دروغ مى گويد و آن ما نيستيم!»

ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و اهل بيت خود چگونه ديدى؟

زينب (عليها السلام) پاسخ داد:

هؤلاء قوم كُتب عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم، وسيجمع الله


1- اشاره به آيه تطهير دارد. احزاب: 33

ص: 56

بينك وبينهم فتحاجون إليه وتُخاصمون عنده.

«آنان گروهى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر فرموده بود، پس به سوى آرامگاهشان شتافتند. به زودى خداوند ميان تو و آنان جمع خواهد كرد و آنان با تو مخاصمه و احتجاج خواهند نمود».

ابن زياد عصبانى شد و گفت: خداوند دل مرا از جانب خاندان طغيان گر و سركش تو شفا داد و آسود.

زينب (عليها السلام) پاسخ فرمود:

«لعمري! لقد قَتَلْتَ كَهلي، وأبَرْتَ أهلي، وقطعتَ فرعي، واجتَثَثْتَ أصلي، فإن يَشفك هذا فقد اشتفيت»؛

«به جانم سوگند! بزرگ خاندانم را كشتى، شاخه هايم را بريدى و ريشه ام را بر كندى. اگر اين شفاى توست، پس شفا يافتى!»

آن گاه ابن زياد رو به امام سجاد (ع) كرد و گفت: نامت چيست؟ امام (ع) در پاسخ فرمود: «على بن حسين» ابن زياد گفت: مگر خداوند على بن حسين را نكشت؟

امام سكوت اختيار كرد. ابن زياد گفت: چرا سخن نمى گويى؟ امام (ع) فرمود:

«قد كانَ لِي أخٌ يُسمّى علياً قتَلَهُ الناسُ»؛

برادرى داشتم به نام «على» كه مردم او را كشتند.

ابن زياد گفت: خير! خدا او را كشت.

ص: 57

امام (ع) ساكت شد. ابن زياد گفت: چه شده است كه سخن نمى گويى؟

امام (ع) آيه مباركه (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا) « (1) را تلاوت كرد، يعنى «خداوند هنگام مرگ، همه را مى ميراند». ابن زياد خشمگين شد و به او گفت: به خدا سوگند، تو هم از آنانانى. و دستور قتل امام (ع) راصادر كرد. در اين هنگام زينب (عليها السلام) امام را در آغوش گرفت و گفت:

اى ابن زياد! هر چه از ما كشتى بس است، آيا از خون هاى ما سيراب نشده اى؟ آيا از ما كسى را باقى گذارده اى؟ اگر به خدا ايمان دارى، تو را به او سوگند مى دهم كه اگر مى خواهى او را به قتل برسانى، مرا نيز همراه او بكش. (2)

ابن زياد به زينب (عليها السلام) نگاه كرد و گفت: عجب رحمى دارد. به خدا قسم مى خواهد اگر على را بكشم، او را نيز همراه او بكشم. آن ها را رها كنيد. (3)

ابن زياد دستور داد دست ها و پاهاى امام سجاد (ع) را با زنجير به گردنش ببندند و همراه زنان و كودكان امام حسين (ع) به نزد يزيد بن معاويه، خليفه اموى در دمشق- پايتخت شام- بفرستند.


1- زمر: 42
2- سيد بن طاووس/ روايت كرده است كه امام سجاد ع به عمه اش فرمود: عمه جان! خاموش باش تا من جواب او را بگويم. و به ابن زياد فرمود: مرا از كشتن مى ترسانى؟ مگر نمى دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت كرامت و بزرگوارى ماست- مترجم.
3- وقعه الطف،ص 259- 263 به نقل از تاريخ طبرى و ارشاد مفيد

ص: 58

حضرت زينب (س) در شام

حضرت زينب (عليها السلام) در شام

زينب (عليها السلام) در مجلس يزيد

هنگامى كه حضرت زينب (عليها السلام) و امام سجاد (ع) و خاندان نبوت به شام رسيدند، يزيد بزرگان شام را دعوت كرد و با حضور آنان جلسه اى عمومى ترتيب داد؛ سپس دستور داد كاروان را وارد قصر كنند.

اسيران كربلا وارد قصر شدند و آنان را- در حالى كه مردم به آنان مى نگريستند- به شكلى ناپسند، مقابل يزيد نشاندند.

دختر كوچكى به نام «فاطمه» بين دختران امام حسين (ع)، در ميان اسرا بود. مردى از بزرگان شام گمان كرد آنان كنيز و خدمتكار هستند بنابراين مى تواند از يزيد درخواست كند كه هر كدام را دوست دارد به او ببخشد. برخاست و خطاب به يزيد گفت: اى اميرمؤمنان! اين كنيز را به من ببخش! و فاطمه دختر حسين (ع) را نشان داد.

ص: 59

از اين بانوى كوچك- فاطمه- نقل شده است: گمان كردم كه اين كار ممكن است، بنابراين ترسيدم و بر خود لرزيدم و لباس عمه ام زينب (عليها السلام) را گرفتم؛ ولى او مى دانست كه آنان حقّ اين كار را ندارند و به مرد شامى گفت: «به خدا قسم دروغ گفتى، نه تو و نه يزيد هيچ كدام چنين حقى نداريد.»

هنگامى كه يزيد سخن زينب (عليها السلام) را شنيد، خشمگين شد و گفت: به خدا قسم! تو دروغ گفتى! من چنين حقّى دارم و چنان چه بخواهم اين كار را انجام مى دهم.

زينب (عليها السلام) فرمود:

«كلّا والله، ما جَعَلَ الله ذلك لك، إلّا أن تَخرُجَ مِنْ مِلَّتِنا، و تَدينَ بغيرِ دينِنا»؛

«به خدا قسم كه اين گونه نيست! خداوند چنين حقّى بر تو قرار نداده است، مگر آن كه از دين ما خارج شوى و آيين ديگرى به جز آن اختيار كنى.» (1)

يزيد به شدت خشمگين شد و گفت: آيا تو با من اين گونه سخن


1- تاريخ، نقل كرده است كه مرد شامى پس از شنيدن اين سخنان، رو به يزيد كرد و از اصل و نسب اين بانوان پرسيد و هنگامى كه آنان را شناخت، رو به يزيد گفت: خدا تو را لعنت كند، آيا تو فرزندان پيامبر خود را مى كشى و اهل و عيالش را اسير مى نمايى؟ به خدا قسم! من گمان مى كردم كه آن ها از اسيران روم هستند. يزيد گفت: به خدا سوگند تو را هم به آن ها ملحق مى كنم! و دستور داد مرد شامى را به قتل رساندند. ر. ك: اللهوف، سيد بن طاوس،ص 109؛ امالىصدوق،ص 101؛ ارشاد مفيد،ص 246- مترجم.

ص: 60

مى رانى؟ پدر و برادر تو بودند كه از دين خارج شدند!

زينب (عليها السلام) پاسخ داد:

«بدينِ اللهِ و دينِ أبي و أخي و جَدّي، اهْتَدَيْتَ أنتَ و أبوكَ و جَدُّكَ»؛

«تو و پدر تو و جد تو، همگى با دين خدا و دين پدرم و برادرم و جدم هدايت يافته ايد.»

يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ گفتى!!

حضرت زينب (عليها السلام) فرمود: «تو امير هستى و بر ما چيره شده اى و ظالمانه ناسزا مى گويى و به خاطر قدرتت زور مى گويى.»

در اين هنگام، يزيد ساكت شد.(1)

خطبه حضرت زينب (عليها السلام) در مجلس يزيد

خوارزمى به سند خود از مردى از بنى تميم كوفى روايت كرده است:

سر مطهر امام حسين (ع) مقابل يزيد، داخل تشتى گذارده شده بود. يزيد چوبى به دست داشت و با آن به دندان هاى سر مطهر مى زد و مى گفت:

ليت أشياخي ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل


1- وقعة الطف،ص 267- 272 به نقل از تاريخ طبرى و ارشاد مفيد

ص: 61

قد قتلنا القرم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل

لست من خندف إن لم أنتقم من بني أحمد ما كان فعل (1)

كاش بزرگان بنى اميه- كه در جنگ بدر كشته شدند- حاضر بودند و مى ديدند كه من چگونه انتقام ايشان را از فرزندان قاتلانشان گرفتم.

خوشحال مى شدند و با شادمانى به من مى گفتند: اى يزيد، دست مريزاد كه نيك انتقام گرفتى!!

و ما آنان را همچون بدر- كه ما را كشتند- جزا داديم و همانند بدر با ايشان رفتار كرديم، اينك اعتدال رعايت شده است.

بنى هاشم حكومت را به بازيچه گرفتند! هيچ گونه خبرى و وحى اى نازل نگرديده است، آن چه گفته اند، همه اش لهو و لعب مى باشد.

و اگر من از فرزندان احمد انتقام نمى گرفتم، از فرزندان خندف نبودم.»


1- ابيات اول و سوم از ابن الزِبَعْرى، عبدالله بن قيس سهمى قرشى است. او از سخت ترين مخالفان اسلام و از دشمنان پيامبر اكرمص بود كه با دست و زبانش آن حضرت را آزار مى داد. اين شاعر همان كسى است كه فضولات شكمبه شتر را بر سر مبارك پيامبر ريخت. شأن نزول آيه 101 سوره مباركه انبياء مخاصمه او با پيامبرص است. پس از فتح مكه به« نجران» گريخت اما طولى نكشيد كه توبه كرد و اسلام آورد و خدمت پيامبرص رسيد و او را مدح كرد. زبير بن بكار، او را به همراه ضرار بن خطاب، از تواناترين شاعران قبيله قريش مى داند. شرح حال او در بحار الأنوار و نيز« توابين» عبدالله بن قدامه آمده است. يزيد همچون بسيارى از عرب ها ذوق شعرى داشته است و ابيات ديگر را خود سروده و به ابيات ابن الزبعرى افزوده است- مترجم

ص: 62

در اين هنگام زينب (عليها السلام) برخاست و گفت: « (1) «الحمد لله رب العالَمينَ وَصَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ آلِهِ اجْمَعِينَ،صَدَقَ اللهُ (سبحانه) حيثُ يَقوُلُ: (ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون). « (2)أظَنَنْتَ يا يزيدُ حَيْثُ اخَذتَ عَلَيْنا اقْطارَ الأرض و آفاقَ السماءِ، فَاصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الأسارى. أنّ بِنا عَلَى اللهِ هَواناً وَ بِكَ عَلَيهِ كَرامَةً؟! وَ أنَّ ذلِكَ لِعَظمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ؟ فَشَمخْتَ بِانْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عطْفِكَ، جَذْلانَ مَسْرُورا، حينَ رَايْتَ الدنيا لَكَ مُسْتَوْثَقَةً والامُورَ متسقةً وَ حِينَصَفاً لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلًا مَهْلًا، لا تطشْ جهلًا، انَسِيتَ قَوْلَ اللهِ عَز وجل: (وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُواْ إِثْمًا وَ لَهْمُ عَذَابٌ مُّهِينٌ). (3) أمِن العدل يابن الطُلَقا تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ و أماءك و سَوقُكَ بَناتِ رسول اللهِ (ص) سبايا قد هَتكتَ سُتُورَهنَّ و ابْدَيْتَ وُجوهَهن، يَحْدوُ بهن الاعْداءُ من بَلَدٍ الى بَلَدٍ، و يستشرفهن اهْلُ المناهل وَالمَناقِلِ، وَ يتصفَّحُ وجوهَهُنَّ القريبُ وَالْبَعِيدُ والدني وَالشريفُ، ليس معهن


1- خطبه حضرت زينب س در مجلس يزيد، دو روايت مختلف دارد؛ آن چه در ادامه خواهد آمد، روايت سيد بن طاووس است. روايت ديگر را مرحوم طبرسى در مجلد دوم« الاحتجاج» آورده است- مترجم.
2- روم: 10
3- آل عمران: 178

ص: 63

مِنْ رجالهنّ ولي؟

وَ كَيْفَ يُرْتَجي مُراقَبَةُ مَنْ لَفِظَ فُوهُ اكباد الازكياءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ من دماءِ الشهداءِ؟

وَ كَيْفَ يستبطي ء في بُغْضِنا اهلَ البَيْتِ مَنْ نَظَرَ الينا بِالشَنَفِ وَالشَنَآنِ والإحنِ والاضغان؟ ثم تَقولُ غَيْرَ مستأثمٍ وَ لا مستعظمٍ:

لَاهَلّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثمَّ قالُوا يا يَزيدُ لا تُشَلْ مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا ابِي عَبْدِاللهِ سَيدِ شَبابِ اهْلِ الجنة، تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ، وَكَيْفَ لا تَقولُ ذلِكَ؟ وَ قَدْ نَكَأتِ القُرْحةُ وَاسْتَأصَلَتِ الشّأفَةُ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ (ص) وَ نُجوُمَ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَلّبِ، او تَهْتِفُ بِاشْياخِكَ؟ زَعَمْتَ انَّكَ تُنادِيهِمْ، فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ انَّكَ شَللْتَ وَ بَكَمْتَ، وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ ما قُلْتَ وَ فَعَلْتَ.

اللهُمَّ خُذْ لَنا بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمَنا، وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءنَا وَ قَتَلَ حُماتَنا.

فَوَاللهِ ما فَرَيتَ إ لّا جِلْدَكَ، وَ لا حَزَزْتَ إ لّا لَحْمَكَ، وَ لَتَرِدَنَّ عَلي رَسولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْكِ دِماءِ ذُرّيَّتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ، حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ يَأخُذَ بِحَقِّهمْ (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء

ص: 64

عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ). (1) وَ حَسْبكَ بِاللهِ حاكِماً وَبِمُحَمّدٍ (ص) خَصِيماً وَ بِجَبْرئيلَ ظَهيراً.

وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِينَ (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا) (2) ايُّكُمْ (شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضْعَفُ جُندًا)؟ (3) ولَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّواهِي مُخاطَبَتَكَ، انّي لَاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَ اسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ، و اسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ، لكِنَّ العُيُونَ عَبْري وَالصُّدُورَ حَرّي، الا فَالْعَجَبُ كُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ، فَهذِهِ الأيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا، وَ تِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِي تَنْتابُها العَواسِلُ، وَ تُعفِّرُها امَّهاتُ الفَراعِلُ.

وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَماً لَتَجِدَ بِنا وَشِيكاً مَغرَماً، حِيْنَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ يَداكَ (وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ)، (4) وَ إ لَي اللهِ الْمُشْتَكي وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ.

فَكِدْ كَيْدَكَ، وَاسْعَ سَعْيَكَ، وَ ناصِبْ جُهْدَكَ، فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا، وَ لا تُمِيتُ وَحْيَنا، وَلا يرْحَضُ عَنْكَ عارها. وَ هَلْ رَأيُكَ إلّافَنَدٌ؟ وَ ايّامُكَ إ لّا عَدَدٌ؟ وَ جَمْعُكَ إ لّا بَدَدٌ؟ يَوْمَ يُنادِي المُنادي: (أَلَا لَعْنَةُ


1- آل عمران: 169
2- كهف: 50
3- مريم: 75
4- فصلت: 46

ص: 65

اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ).

وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ، الّذي خَتَمَ لِأوَّلنا بالسّعادة وَالْمَغْفرة وَلِآخِرِنا بِالشَّهادَهِ وَالرَّحْمَةِ، وَ نسْألُ اللهَ انْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ يوجِبَ لَهُمُ الْمَزيدَ، وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الخِلافةَ انَّهُ رَحِيمٌ وَدوُدٌ، حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ».(1)ترجمه:

سپاس خدايى را سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او باد. خداى تعالى راست گفت آن جا كه فرمود: عاقبت آنان كه كار زشت كردند، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند.

اى يزيد، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى، مى پندارى كه خداى تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است؟ و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست؟ پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبر مى نگرى و خرم و شادان به خود مى بالى كه دنيا به تو روى آورده، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است.

اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود: «گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم، به حال آنان بهتر خواهد بود؟ بلكه مهلت براى امتحان


1- مقتل الحسين، خوارزمى، ج 3،ص 71- 74؛ بلاغات النساء،ص 31- 33

ص: 66

مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده»

اى پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و اهل حرمِ رسول خدا (ص) را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى؟ پرده آبروى آن ها را بدرى وصورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدان ها دوزند، و نزديك و دور، و فرومايه و شريف، چهره آن ها را بنگرند در حالى كه نه از مردان آنان و نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى، كسى به همراهشان نيست.

چگونه مى توان به دلسوزى كسى اميد بست كه مادرش، جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده؟

و چگونه در كينه و دشمنى خود با اهل بيت كوتاهى كند، آن كسى كه هميشه به ما از روى بغض و نفرت مى نگرد و خاطره هاى دور زندگى اش، او را به انتقام و كينه وا مى دارد؟! بدون اين كه احساس گناه كنى و جنايت خود را بزرگ شمارى، مى گويى:

«اى كاش پدران ما بودند و از خوشحالى بانگ برمى داشتند و مى گفتند: اى يزيد! دست مريزاد! در حالى كه با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيد جوانان بهشت مى زنى!»

آرى! تو چرا اين كار را نكنى و اين سخنان را نگويى، در حالى كه اين قدرت را يافتى كه دل ما را خون كرده، و قلب ما را جريحه دار كنى، و با ريختن خون ذرّيه ى محمد (ص) كه ستارگان درخشان از خاندان عبدالمطلب بودند دل خويش را شفا بخشى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى.

ص: 67

ديرى نگذرد كه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال، و آن سخنان را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى!

بارالها! حق ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست.

به خدا سوگند! اى يزيد! پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى؛ رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى، كه خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى. وآن روزى است كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيت مبدّل كرده و داد آنان را بستاند، «و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند؛ بلكه زنده و نزد خداوند روزى مى خورند.»

براى تو همين بس است كه خداوند حاكم، و محمد (ص) خصم توست و جبرئيل پشتيبان آن حضرت است. و آن كسى كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلط كرد، به زودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است، و خواهد دانست كه كدام يك از شما، بدتر و سپاه كدام يك، ناتوان تر است.

اگرچه مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم؛ اما من ارزش تو را ناچيز مى دانم و مى خواهم كه اين سرزنش ها بر تو بكوبم و تو را بسيار توبيخ كنم، اما چه كنم؟ ديده هاى ما گريان است و دل هايمان سوزان.

جاى بسى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت

ص: 68

بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدن هاى پاك و مطهر را گرگ هاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!

آنچه امروز غنيمت مى دانى، براى فرداى تو غرامت سنگينى است، و آنچه را از پيش فرستاده اى، خواهى يافت، «و خداوند بر بندگان ستم روا ندارد»، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مى جويم.

پس هر نيرنگى كه دارى بكن، و هر تلاشى كه مى توانى بنما، و هر كوششى كه دارى به كار گير. به خدا سوگند نخواهى توانست ياد ما را از دل ها و وحى ما را محو كنى، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست، رأى و نظر تو بى اعتبار و ناپايدار است و زمان دولت تو اندك؛ جمعيت تو به پريشانى خواهد كشيد، در روزى كه منادى ندا سردهد: «لعنت خداوند بر ستمكاران باد».

و سپاس خداى را كه آغاز زندگى ما را به سعادت و آمرزش، و آخر آن را با شهادت و رحمت رقم زد. از خدا مى خواهم كه آنان را اجر جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزايد، و خلافت را كه حقّ مسلّم ماست، بر ما شايسته گرداند؛ او خداى مهربانى است كه تنها بر او پناه مى جوييم.» (1)


1- اين خطبه غرّا، در كتب بسيارى نقل شده است و تأثير شگرفى بر مجلس يزيد و جامعه خفقان زده شام گذاشت و در ظلمت جهالت شاميانِ دور نگه داشته شده از اسلام، آن چنان درخشيد كه شناعت عمل يزيد را آشكار ساخت و او را نه تنها در بزمى كه آراسته بود، بلكه در برابر نمايندگان ديگر كشورها، و مردم شام و حتى زنان حرم سراى خودش شرم سار كرد. بدان سان كه ناچار شد مسؤوليت اين فاجعه خون بار را بر دوش ابن زياد اندازد و او را نفرين كند و شگفت آن كه گروهى كوردل اين ادعاى يزيد را پذيرفته اند؛ اما همان گونه كه قاضى نعمان مغربى به نقل از غزالى گفته است: تاريخ حوادث پيش از عاشورا و روز عاشورا را چنان دقيق ذكر مى كند كه جاى بهانه براى كسى باقى نيست. ر. ك: شرح الاخبار، ج 3،ص 252 و به بانوان حرم حسينى اجازه نوحه و غمگسارى داده شد و مجالس حسينى در مقر خلافت قاتل حسين آغاز گرديد و خطبه هاى آتشين اهل حرم از جمله ام كلثوم، فاطمه و امام سجاد ع بيش از پيش، پرده از سياه كارى هاى يزيد و يزيديان برداشت. تا بدان جا كه حتى زنان خاندان ابوسفيان نيز بر كشته هاى نهضت حسينى گريستند و يزيد مصلحت را در آن ديد كه ايشان را با احترام به مدينه رهسپار كند تا بيش از آن شاهد شعله ور شدن آتش هاى زير خاكستر جامعه نگردد- مترجم

ص: 69

يزيد [چند روز بعد] كاروان را به همراه نعمان بن بشير انصارى (1)به مدينه فرستاد. «(2)»


1- مطابق گفتار شيخ مفيد/ در« الارشاد»، نعمان بن بشير در طول راه، مؤدبانه خدمت گزار حرم حسينى بود، حضرت فاطمه بنت الحسين در مدينه، از زينب س خواست كه جايزه اى به نعمان بدهد اما نعمان آن را نپذيرفت و خدمت به اسراى كربلا را وظيفه خود و از باب خويشاوندى اهل كاروان با پيامبر گرامى اسلامص شمرد- مترجم
2- مقتل خوارزمى، ج 3،ص 71- 74؛ بلاغات النساء،ص 31- 33

ص: 70

حضرت زينب (س) پس از واقعة عاشورا

حضرت زينب (عليها السلام) پس از واقعه عاشورا

اشاره

در ادامه به شرح حال حضرت زينب (عليها السلام) پس از بازگشت از شام و زندگى او در مدينه خواهيم پرداخت.

هنگامى كه حضرت زينب (عليها السلام) به همراه امام سجاد (ع) و كاروان اسراى كربلا به شهر مدينه بازگشتند، عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زينب (عليها السلام) از شهادت دو فرزندش «محمد» و «عون» در ركاب امام حسين (ع) آگاه گرديد و براى آنان مجلس سوگوارى برپا كرد. مردم از هر سو براى تسليت نزد او گرد آمدند و او چنين گفت:

خداوند را بر [فيض] شهادت امام حسين (ع) شكر مى گويم. اگر خود نتوانستم در ركاب آن حضرت باشم، دو فرزندم در خدمتش بودند. به خدا سوگند كه اگرمحضر او را درك مى كردم از حضرتش جدا نمى شدم تا اين كه با او شهيد شوم. آن چه مرا در شهادت فرزندانم آرام مى كند و تحمل اين مصيبت را بر من ممكن مى سازد، اين است كه در

ص: 71

ركاب برادرم و پسرعمويم شهيد شده اند، او را يارى كرده اند و در مصيبت ها همراه و همدرد او بوده اند. « (1)

عبيدلى اعرجى در كتاب «انساب آل أبى طالب» «- (2)از طريق مصعب ابن عبدالله نقل كرده است:

عبدالله بن زبير در مكه قيام كرد و مردم را به انتقام و خون خواهى امام حسين (ع) فرا خواند و يزيد را بركنارشده از خلافت اعلام كرد. اين خبر به شهر مدينه رسيد و حضرت زينب خطبه اى ايراد فرمود و در آن مردم را به قيام براى خون خواهى دعوت كرد.

عمرو بن سعيد اشدق- كه از سوى بنى اميه به عنوان حاكم مدينه منصوب شده بود- مطلع شد و نامه اى به يزيد نگاشت و مطلب را به اطلاع او رساند. (3)


1- وقعه الطف،ص 272- 274 به نقل از تاريخ طبرى، ج 5،ص 466 و ارشاد مفيد، ج 2،ص 124
2- قديمى ترين منبع معتبر درباره زندگى حضرت زينب س، كتابى است كه به دست سيد على ابن حسن عُبيدلى اعرجى از فرزندان عُبيدالله اعرج بن حسين بن على بن الحسين السجاد ع نگارش يافته است. او امامت امام رضا ع را درك كرده است و از آن حضرت روايت نقل كرده است. از جمله كتاب هاى تأليف يافته به دست او، كتاب« انساب آل ابى طالب» است. به همين دليل او را« عُبيدلى نسّابه» گفته اند. او كتاب ديگرى به نام« اخبار الزينبات» دارد كه در آن زندگى كسانى كه نام آن ها« زينب» بوده است- اعم از بانوان قبيله بنى هاشم و ديگران- را آورده است. زندگى حضرت زينب كبرى س نيز در اين كتاب ذكر شده است. كتاب مزبور چاپ و منتشر شده است
3- در نامه او به يزيد چنين آمده بود:« همانا كه وجود او زينب س در ميان مردم مدينه اذهان را مى آشوبد. او زنى سخنور و عاقل و خردمند است و عزم كرده تا با هوادارانش انتقام خون حسين ع را بگيرد.»

ص: 72

يزيد به او دستور داد كه ميان حضرت زينب (عليها السلام) و مردم مدينه جدايى اندازد. او نيز به آن حضرت اعلام كرد كه از مدينه خارج شود و در هر جاى ديگرى كه مايل است، زندگى كند. (1)

حضرت زينب (عليها السلام) به ناچار مدينه را در روزهاى پايانى ذى الحجة سال 61 هجرى- در حالى كه هنوز سالگرد برادرش نرسيده بود- به همراه دو دختر خود «فاطمه» و «سكينه» ترك كرد و بر طبق اختلاف نظر مورخان، به سوى شام يا مصر روانه شد.

او پس از يك سال، در شام گاه روز شنبه پانزدهم ماه رجب سال 62 هجرى به جوار حق شتافت. اختلافى كه بر سر محل زندگى ايشان وجود دارد، در محل دفنش نيز، ميان «مدينه»، «مصر» و «شام» وجود دارد كه در ادامه به اختصار به آن مى پردازيم.

آرامگاه دختران على (ع) كه به نام زينب بودند

سيد عُبيدلى نسّابه (م: 277 ه- ق) در كتاب «اخبار الزينبات» براى امام على (ع) دختر ديگرى به نام «زينب» ذكر كرده است كه او را «زينبصغرى» ملقب ساخته است و معتقد است كه مادرش ام ولد بوده است و عقيل برادر امام على (ع) او را براى پسرش محمد خواستگارى كرده است و امام نيز، او را به ازدواج محمد بن عقيل درآورده است. اين زوج


1- السيدة زينب و أخبار الزينبات،ص 19- 22

ص: 73

فرزندانى به نام هاى قاسم، عبدالله و عبدالرحمان داشتند. اين زينب در مدينه وفات كرده است.

عبيدلى، زينب ديگرى با لقب «زينب وُسطى» را نام برده است (1) كه همانند زينبصغرى در مدينه دفن شده است.

اما در مورد محل دفن قهرمان كربلا، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) سه نظر وجود دارد:

نظر اول: ايشان در قبرستان بقيع- شهر مدينه- دفن شده است. اين نظر، غير مشهور است.

نظر دوم: او در مصر دفن شده است.

نظر سوم: او در دمشق شام مدفون گرديده است.

شيخ محمد جواد مغنيه در كتاب خود «مع بطلة كربلاء السيدة زينب (عليها السلام) بنت اميرالمؤمنين (ع)» چنين نوشته است:

از آن جا كه علماى بزرگ و مورد اعتماد شيعه از قبيل كلينى،صدوق، مفيد، طوسى، و حلى به محل قبر آن بانوى گرامى اشاره اى نكرده اند، نمى توان برخى از نظريات فوق را به طور نسبى يا كامل تأييد كرد؛ بنابراين تنها مرجع، شهرت ميان مردم است.

با تأمل در نظريات سه گانه در مى يابيم كه زيارت مقبره مشهور آن حضرت در شام، يا در مسجد جامع مصر با قصد قربت به درگاه خداوند و به منظور گرامى داشت و احترام به اهل بيت پيامبر كه از سوى خداوند متعال برگزيده شده اند و ارج و مقامشان مورد تأكيد


1- السيدة زينب و أخبار الزينبات»،ص 23

ص: 74

واقع شده است مصداق كار نيكو و داراى ثواب خواهد بود؛ چرا كه هدف، اعلام فضيلت هاى آنان و بزرگ داشت شعائر الهى است و مكان، وسيله اى بيش نيست كه هدف نمى باشد. در روايات نيز تأكيد شده است كه «نية المرء خير من عمله» (1) نيت انسان از عمل او برتر است! «(2)

به همين منظور بايد به زيارت آن بانوى گرامى در هر كدام از محل هاى فوق كه ميسر باشد، اهتمام داشت. به دليل آن كه علما متن خاصى به عنوان زيارت نامه ايشان ذكر نكرده اند، متن زيارت نامه هاى عمومى امام زادگان در زيارت آن مخدره استفاده مى شود.

البته بهتر است كه زيارت نامه حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) با تغيير برخى اسم ها و كلمات، براى ايشان استفاده شود.

از خداوند منان توفيق زيارت ايشان در دنيا، و نيل به شفاعتش در آخرت را براى همگان خواستاريم.

آخِرُ دَعوانا أنِ الحمدُ للهِ ربِّ العالمينَ


1- اين نبوى مشهور، در مصادر متعددى نقل شده است از جمله: الكافى، ج 2،ص 84؛ التهذيب، ج 4،ص 141 و: وسائل الشيعه، ج 1،ص 50 و 53 در كتاب« فقه الرضا» كه تأليف امام على بن موسى الرضا ع است و نسخه اى از آن با خط شريف آن حضرت در كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى در قم موجود است، يك باب مستقل به اين مفهوم اختصاص داده شده است. شيخصدوق نيز در« علل الشرائع» بابى مستقل با همين عنوان دارد- مترجم
2- « مع بطلة كربلاء السيدة زينب بنت أمير المؤمنين ع،ص 91 و 251

ص: 75

فصل دوم: زينب كبرى عقيله بنى هاشم

اشاره

ص:76

ص: 77

مقدمه

مقدمه

ايرانيان همواره به عنوان نمونه اى عالى در تعصب و حميت نسبت به مساجد و مزارهاى اهل بيت (عليهم السلام) مطرح هستند و هر از چند گاهى، سخاوتمندى آنان موجب زيبايى و رونق مساجد و آن مزارهاى مقدس مى گردد. گويا كه اينان و اموالشان به اين كار اختصاص يافته اند و اين كار را همچون دِينى ابدى بر دوش خود مى دانند. بهترين گواه اين مدعا، هديه ها و نذورات آنان در اين راه است كه اگر محاسبه شود، از هدايا و نذورات كل مردم جهان بيشتر است.

آخرين حركتى كه برخواسته از ايمان راستين و محبت اهل بيت طاهرين (عليهم السلام) مى باشد، ساخت ضريح زيبا و شگفت براى مقبره بانوى گرامى، حضرت زينب (عليها السلام) واقع در روستاى «الست» از نواحى دمشق مى باشد كه از آبنوس، موزاييك و عاج مى باشد و با طلا مايه كوبى شده است و برخى از آيات قرآن كريم و شعر بر آن جاى گرفته است.

ص: 78

به همين مناسبت از محضر مجتهد عظيم الشأن، سيد عبدالحسين شرف الدين حفظه الله درخواست مى كنيم جهت تنوير افكار عمومى، زندگى نامه و تاريخ حضرت زينب (عليها السلام) را ارائه فرمايند چرا كه ايشان از ديگران در پرداختن به اين موضوع سزاوارتر است.

لطفاً اين درخواست را اجابت فرماييد تا مورد انتشار و استفاده علاقمندان قرار گيرد.

با تشكر

حاج مهدى بهبهانى

ص: 79

بسم الله تعالي

بسم الله تعالى

برگزيده مؤمنين و افتخار حجاج و معتمرين، برادر ارجمند و محترم جناب آقاى حاج مهدى بهبهانى عزيز «حفظه الله تعالى»

سلام عليكم و رحمة الله

مطالبى كه براى انتشار در جشن تعويض ضريح مقدس بارگاه بانوى گرامى، عقيله خاندان وحى و نبوت، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) خواسته بوديد به شرح زير تقديم مى گردد:

بخشى مشتمل بر بيان مقامات عموم اهل بيت (عليهم السلام) و الطاف بى كران آنان بر عالميان و بخشى ديگر در بيان قدر و منزلت مشاهد مشرفه آنان به ويژه مرقد حضرت زينب (عليها السلام) است كه موجب سرور و افتخار مؤمنين و چشم روشنى زائران اين مرقد مطهر مى باشد.

بخشى ديگر نيز به بشارت هاى قرآن كريم به ايرانيان و مدح و سپاس گزارى قرآن از اين ملت بزرگ به جهت توجه ويژه آنان به تعظيم

ص: 80

شعائر الهى خصوصاً مشاهد مشرفه ائمه هدى (عليهم السلام) اختصاص يافته است و در آن به ضريح مطهرى كه اخيراً اهدا كرده اند پرداخته شده است.

همچنين در اين نوشتار، زندگانى حضرت زينب (عليها السلام) و قدر و منزلت شخصى آن بانوى گرامى و جايگاه اقدامات و فعاليت هاى او مورد بررسى قرار گرفته است كه از ميان دختران حوّا هيچ بانويى بدان پايه از اقدامات و فعاليت نمى رسد.

اميد است روز جشن را به اين جانب تلگراف فرماييد كه اگر توفيق حضور نيافتم، خطبه را پسر عموى گرامى ام جناب آقاى سيد رشيد مرتضى اجرا خواهد كرد.

والسلام عليه و عليكم و رحمة الله وبركاته (1)

»

نگاشته شده در 20 شعبان 1334 ه-. ق

عبدالحسين شرف الدين


1- به نظر مى رسد پسر عموى مؤلف نيز در ديار حاج مهدى بهبهانى اقامت داشته است كه ايشان در پايان نامه، به او نيز سلام مى رساند- مترجم

ص: 81

سخني دربارة اهل بيت (ع)

سخنى درباره اهل بيت:

اشاره

خداى تعالى را به جهت نعمت هاى بيكرانش سپاس مى گوييم گرچه سپاس، خود نعمتى از جانب حضرت اوست؛ و او را آن چنان كه شايسته است به جهت عزتى كه با اسلام به ما بخشيده است، شكر مى گوييم گرچه شكر، خود از بخشش هاى اوست.

از بارگاهش موفقيت در وظايف مان و توفيق در آموزش آن چه دانستن آن بر مردم لازم است، خواهانيم و از حضرتش مسألت مى كنيم كه اعمال ما را از باقياتصالحات و مورد پاداش قرار دهد كه در درگاهش نيكو و زيبا باشد.

شهادت مى دهيم كه خدايى جز الله نيست، يگانه است و بى انباز؛ و محمد (ص) برترينِ رسولان است كه خداى تعالى آنان را فرستاد و از همه انسان ها والاتر قرار داد و او را از ميان خلق خود برگزيد و بر دگرانش برترى داد؛ درود بى پايان بر او و بر امامان دوازده گانه از خاندانش باد كه

ص: 82

راه او را پاسدارى كردند و شريعت را كه او از خداوند آموخته بود از او آموختند. آنان كه عِدل قرآن كريم شدند و تا روز جزا الگوى مردم با ايمان گرديدند.

بخشى از متن روايت ثقلين

پيامبر گرامى اسلام (ص) در روز عرفه حجة الوداع، در خطبه اى عمومى باصداى بلند و خطاب به همه حاضران- كه مسلمانان كشورهاى مختلف بودند- چنين فرمودند:

«أيها الناس ... ألا لاترجعوا بعدي كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض ... ألا و إني قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلوا، كتاب الله و عترتي أهل بيتي، وإنهما لن يفترقا حتى يردا علي الحوض.

ثم قال للناس: ألا هل بلغت؟ فقالوا: نعم. قال: اللهم فاشهد ...» (1)

«اى مردم! مبادا پس از من كافر شويد و با يكديگر جنگ و قتال كنيد. من در ميان شما چيزى به امانت مى گذارم كه اگر به آن پناه آوريد، هيچ گاه گمراه نخواهيد شد. امانت من عبارت است از كتاب


1- بحار الأنوار، ج 37،ص 113؛ متن دقيق روايت در منبع مذكور به اين شكل مى باشد:« أيها الناس ... ألا لا ترجعوا بعدى كفاراً يضرب بعضكم رقاب بعض ... ألا و إنى قد تركت فيكم أمرين إن أخذتم بهما لن تضلوا، كتاب الله و عترتى أهل بيتى، فإنه قد نبأنى اللطيف الخبير أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ألا فمن اعتصم بهما فقد نجا و من خالفهما فقد هلك. ألا هل بلغت؟ قالوا: نعم قال اللهم اشهد ...»؛ مرحوم علامة مجلسى در بحارالأنوار اين روايت را به نقل از منبع زير ذكر كرده است: تفسير قمى، ج 1،ص 171- مترجم.

ص: 83

خداوند و اهل بيتم. بدانيد كه اين دو، تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد.

سپس رو به مردم فرمود: آيا مطلب را به شما رساندم؟ پاسخ دادند: آرى! فرمود: خدايا شاهد باش».

سپس حضرت با همراهى گروه مسلمين از حجة الوداع به سمت مدينه بازگشتند و در محلى كه راه حجاج از هم جدا مى شد، در تالابى كه به آن خم گفته مى شد، اسباب سفر را بر زمين گذاشتند و اطراق كردند. گروهى از حجاج كه پيش رفته بودند را بازگرداندند و منتظر شدند تا كاروان هايى كه عقب تر بودند به آن ها رسيدند.

هنگامى كه همه حجاج گرد آمدند، پس از اقامه نماز جماعت، خطبه اى را با نام و ياد خداوند عزّ و جلّ آغاز فرمود و طى يك اعلان عمومى نام على (ع) را بهصراحت و ائمه پس از وى را بهصورت اجمالى به عنوان زمام داران مسلمين پس از خودش اعلام فرمود.

حضرت در جايگاهى بلندتر از محل ايستادن مردم قرار گرفت؛ امام على (ع) اندكى پايين تر از او ايستاد. آن گاه پيامبر (ص) چينن فرمود:

«أيها الناس! يوشك أن أدعى فأجيب و إني مسئول و إنكم مسؤولون فماذا أنتم قائلون؟

قالوا: نشهد أنك قد بلغت و جهدت و نصحت فجزاك الله خيراً.

فقال: أليس تشهدون أن لا إله إلا الله و أن محمداً عبده و رسوله و أن جنته حق و أن ناره حق و أن الموت حق و أن البعث حق

ص: 84

بعد الموت و أن الساعة آتية لا ريب فيها و أن الله يبعث من في القبور.

قالوا: بلى نشهد. قال: اللهم اشهد.

ثم قال: يا أيها الناس ... إن الله مولاي و أنا مولى المؤمنين و أنا أولى بهم من أنفسهم. ثم أخذ بيد علي فرفعها قائلًا: فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه؛ اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

ثم قال: يا أيها الناس ... إني فرطكم و إنكم واردون علي الحوض، حوضاً أعرض مما بين بصري إلىصنعاء فيه عدد النجوم قد حان من فضة و إني سائلكم حين تردون علي عن الثقلين كيف تخلفوني فيهما؛ الثقل الأكبر كتاب الله عزّ و جلّ سبب طرفه بيد الله عزّ و جلّ و طرفه بأيديكم فاستمسكوا به لا تضلّوا و لا تبدلوا؛ و عترتي أهل بيتي فإنه قد نبأني اللطيف الخبير أنهما لن ينقضيا حتى يردا عليّ الحوض». (1) «اى مردم! نزديك است كه از ميان شما رخت بربندم و دعوت خداوند را [براى مرگ] لبيك گويم. من مورد بازخواست خواهم بود، شما نيز همين طور. در اين باره چه مى گوييد؟

گفتند: شهادت مى دهيم كه تو پيام خداوند را رساندى و در راه خدا با خلوص نيت تلاش كردى؛ خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد.


1- بحارالأنوار، ج 37،ص 121

ص: 85

فرمود: آيا شهادت مى دهيد كه خدايى به جز الله نيست و محمد بنده و فرستاده اوست و بهشت حقيقت دارد و جهنم حقيقت دارد و مرگ حق است و برانگيخته شدن مردم پس از مرگ حق است، و قيامت يقيناً فرا خواهد رسيد و خداوند تمامى مردگان را از قبرهايشان برمى انگيزاند؟

گفتند: آرى! شهادت مى دهيم.

فرمود: خدايا شاهد باش.

سپس فرمود: اى مردم! ... خداوند سرپرست من است و من زمامدار مسلمين هستم و بر آنان از خودشان سزاوارترم. آن گاه دست امام على (ع) را گرفت و بالا برد و فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست. خدايا با هر كه او را دوست دارد، دوست باش؛ و با هر كه دشمن او باشد، دشمنى كن.

سپس افزود: اى مردم! ... من از ميان شما مى روم، اما شما در روز قيامت كنار حوض بر من وارد مى شويد. حوضى كه پهناى آن از بصرى (1) تاصنعاء «- (2)

» مى باشد و ستاره هايى در آن غرق شده اند. در آن هنگام كيفيت رفتارتان با دو امانت گران بها را از شما جويا


1- قريه اى در نزديكى دمشق كشور سوريه فعلى. قابل توجه است كه عرب جاهلى دو مسافرت تابستانى و زمستانى داشته است كه قرآن كريم نيز در سوره قريش به آن دو شتاء وصيف اشاره كرده است. آنان در اين مسافرت ها با ناحيه شام و قريه هاى آن، به عنوان يكى از دورترين نقاط نسبت به جزيره العرب، آشنا شده اند. بنابراين بصرى از قديم نزد عرب معروف و مشهور بوده است ر. ك: حموى، معجم البلدان، مدخل« بصرى» مترجم
2- پايتخت كشور يمن در جنوب كشور عربستان، يكى از دلايل اشتهارصنعاء بين عربصدر اسلام و جاهلى، علاوه بر نزديك بودن آن به شبه جزيره عربستان، ساخت بنايى براى مقابله با خانة كعبه از سوى« ابرهه» است كه آن را درصنعاء ساخته و نام آن را« القليس» نهاده بود و مردم را به حج آن خانه دعوت كرد ر. ك: حموى، معجم البلدان، مدخل«صنعاء»- مترجم

ص: 86

خواهم شد. يكى از آن دو ثقل اكبر است كه كتاب خداوند است. اين ثقل، ريسمانى است كه ميان شما و خداوند قرار گرفته است. بدان چنگ زنيد تا دگرگون نشويد. ديگرى اهل بيت من است. بدانيد كه خداوند مهربان و دانا به من خبر داده است كه اين دو تا روز قيامت- كه بر من وارد خواهند شد- از هم جدا نمى شوند.»

تمامى فرقه هاى مسلمانان با تمامى اختلاف مذهب ها و خط فكرى هايى كه دارند، بدون استثنا، روايت تاريخى مزبور را دقيقاً با همين الفاظ و كلمات از پيامبر اسلام (ص) نقل كرده اند و بهصحت آن اعتراف دارند. توضيحات دقيق اين مطلب، در كتاب المراجعات ما آمده است كه علاقمندان مى توانند براى روشن شدن مطلب، به آن كتاب و ديگر كتب مربوط مراجعه نمايند.

البته پيامبر اسلام (ص) پيش از آن، بارها اين مطلب را به اطلاع عموم رسانده بود اما در آن دفعات، دايره حضار و شنوندگان محدودتر بوده است. از جمله آن موارد، مى توان به بازگشت حضرت از طائف، در بقيع، دفعات مختلفى بر روى منبر شريفش در مدينه اشاره كرد.

آن حضرت در واپسين لحظات حياتش و در اتاق خودش كه پر از جمعيت بود، اين چنين فرمود:

«أيها الناس ... يوشك أن أقبض قبضاً سريعاً فينطلق بي و قد قدمت إليكم القول معذرة إليكم ألا إني مخلف فيكم كتاب الله عزّ و جلّ و عترتي أهل بيتي. ثم أخذ بيد علي (ع) فرفعها فقال: هذا

ص: 87

علي مع القرآن و القرآن مع علي حتى يردا عليّ الحوض». (1)«اى مردم ... چيزى نمانده است كه به نزد خداى متعال بشتابم. پيش تر پيام خداوند را به شما رسانده ام و حجت را بر شما تمام كرده ام. آگاه باشيد كه من در ميان شما كتاب خداوند عزوجل و اهل بيتم را به امانت مى گذارم.

سپس دست على (ع) را گرفت و بالا آورد و فرمود: تا قيام قيامت، على همواره با قرآن خواهد بود و قرآن با اوست.»

آرى! إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ* ذِي قُوَّةٍ عِندَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ* مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ؛ (2)«همانا آن كلام فرستاده بزرگوار حق است، كه فرشته اى با قوت و قدرت است و نزد خداى مقتدرِ عرش، با جاه و منزلت است، و در آن جا فرمانده فرشتگان و امين وحى خداست.»

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ* وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلًا مَا تُؤْمِنُونَ* وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ* تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ؛ (3)


1- امالى طوسى،ص 478. روايت در متن اصلى كتاب علامه شرف الدين نيز اين چنين، با اشتباه و افتادگى چاپى آمده است و شكلصحيح روايت اين است:« قال أبو ثابت مولى أبى ذر سمعت ام سلمة رضى الله عنها قالت سمعت رسول اللهص فى مرضه الذى قبض فيه يقول و قد امتلأت الحجره من أصحابه: أيها الناس! يوشك أن أقبض قبضاً سريعاً فينطلق بى و قد قدمت إليكم القول معذره إليكم. ألا إنى مخلف فيكم كتاب الله ربى عزّ و جلّ و عترتى أهل بيتى. ثم أخذ بيد على ع فرفعها فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع على، خليفتان نصيران لا يفترقا حتى يردا على الحوض فأسألهما ماذا خلفت فيهما»
2- تكوير: 19- 21
3- حاقّه: 41- 43

ص: 88

«آن به حقيقت كلام رسول بزرگوارى است، و نه آن سخن شاعرى است، اندكى از شما مردم به آن ايمان مى آوريد، بلكه تنزيل خداى عالميان است.»

وَمَا ينطِقُ عَنِ الْهَوَى* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْى يوحَى* عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي؛ (1)

«و هرگز به هواى نفس سخن نمى گويد، سخن او غير وحى خدا نيست، او را (جبرئيل) همان (فرشته) بسيار توانا علم آموخته است.»

از پيامبر اسلام احاديثصحيح متعددى درباره اهل بيت طاهرينش نقل شده است؛ به عنوان مثال در حديث ابوذر غفارى آمده است:

«إنما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق»؛ (2)

» «مَثَل اهل بيت من در ميان شما، مَثَل كشتى نوح است در ميان قومش، هر كه سوار آن شود، نجات مى يابد و هر كه سرپيچى كند، غرق خواهد شد.»

ابن عباس نيز از آن حضرت چنين روايت كرده است:


1- نجم: 3- 5
2- بحارالأنوار، ج 23،ص 105؛ بحارالأنوار اين روايت را به نقل از« البشاره» نقل كرده است كه آدرس آن اين چنين است: طبرى، عمادالدين،« بشارة المصطفى لشيعة المرتضى»،ص 88؛ روايت مزبور در كتب زير نقل شده است:« الامالى»، شيخ طوسى،ص 60 وص 733؛ احتجاج طبرسى، ج 1،ص 156- مترجم

ص: 89

«النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بيتي أمان لأمتي من الاختلاف»؛ (1)

» «ستارگان مايه امنيت زمينيان در برابر غرق شدن هستند و اهل بيت من مايه امنيت امتم در برابر اختلافات و گمراهى هستند.»

روايات اين باب بسيار زياد است و راهى به جز قبول كردن آن ها و تن دادن به آن ها نيست. اين روايات جايگاهى گران قدر از سوى خداوند متعال و پيامبرش به اهل بيت طاهرين مى بخشد كه هيچ فردى بدان پايه نخواهد رسيد و منزلتى غيرقابل دستيابى براى آنان قائل شده است كه انسان هاى هر چند موفق بدان پايه نخواهند رسيد. و خداوند متعال عظمت جايگاه آنان و شرافت و منزلت آنان را به همه انسان ها از اولين و آخرين، نيك و بد، مسلمان و كافر، اعلان كرده است.

اختصاص اين جايگاه عالى به آن حضرات تعجبى ندارد، چرا كه آنان در نهان و آشكار، آيين خداوند و رسولش را تبليغ كردند و مردم را با حكمت و موعظه نيكو بدان راه دعوت كردند و در راه خداوند فداكارى كردند و بر اذيت ها، قتل، تكه تكه شدن و آوارگى در اين راهصبر كردند، اما نماز را در جامعه اقامه كردند و زكات را پرداختند و امر به معروف كردند و خود، كار معروف (نيك) انجام دادند، نهى از منكركردند و خود از منكر دست كشيدند.


1- بحارالأنوار، ج 23،ص 122؛ البته متن روايت در كتاب شريف بحارالأنوار با اندكى اختلاف در لفظ به اين شكل آمده است:« إن النجوم فى السماء أمان من الغرق و أهل بيتى أمان لأمتى من الضلالة»- مترجم

ص: 90

آن حضرات، در راه خداوند آن چنان كه شايسته حضرت حق است جهاد كردند تا توانستند عموم را به راه الهى دعوت كنند و واجبات الهى را بر مردم بيان كنند و حدود الهى را در جامعه اجرا كنند و آيين او را نشر دهند و سنت هايش را مرسوم سازند و در نتيجه، رضايت خداوند را كسب كردند و خود تسليم قضاى حضرت حق شدند و پيمان خود را با پيامبران قبلى به درستى انجام دادند.

حرم هاى آن حضرات

از همين روى خداى متعال، مقام آنان را پس از مرگشان، همچون مقام آنان در روزهاى حياتشان قرار داده است:

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ* رِجَالٌ لاتُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالأَبْصَارُ؛ (1) «در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه آن جا رفعت يابد و در آن ها ذكر او شود وصبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند؛ پاك مردانى كه هيچ كسب و تجارتى آنان را از ياد خدا و بپاداشتن نماز و دادن زكات غافل نگرداند و از روزى كه دل و ديده ها در آن روز حيران و مضطرب است ترسان و هراسانند.»


1- نور: 36 و 37

ص: 91

و درودهاى ما را نثار آنان ساخته است و ولايت آنان را براى ما مايه پاكى، طهارت، تزكيه و كفاره گناهان قرار داده است.

پس ما از لطف و بركت آنان مسلمان هستيم و با پيروى از راه آنان است كه اعتبار يافته ايم. (1)

بارگاه حضرت زينب (عليها السلام)

حضرت زينب، ام المصائب، عقيله خاندان وحى و نبوت، و تربيت يافته خانه على و فاطمه است. در عنايت خداوند متعال و كرامت او به اين بانوى باشرافت، همين بس كه بارگاه آن حضرت، از زمان دفنش تا به امروز، هر ساله گرامى تر و گران قدرتر از گذشته بوده است و امروزه به اوج عظمت و رفعت رسيده است.

مسلمانان گرد اين مرقد شريف طواف مى كنند و به آن توسل مى جويند و همواره خانه اميد آرزومندان و گناهكاران اميدوار به عفو و بخشش الهى بوده است. اين بارگاه مأمن توبه كنندگانى است كه از


1- مطابق پاورقى مؤلف علامه شرف الدين عبارات فوق، فقراتى از« دعاى ندبه» است. اما اين عبارات را در مفاتيح الجنان در دو مورد مشاهده مى كنيم: الف: مطابق با فقراتى از« زيارت جامعه» است: « وَجَعَلَصَلَواتَنا عَلَيكُمْ وَما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايتِكُمْ، طيباً لِخَلْقِنا، وَطَهارَة لِأَنْفُسِنا، وَتَزْكِية لَنا، وَكَفَّارَة لِذُنُوبِنا فَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَلِّمينَ بِفَضْلِكُمْ، وَمَعْرُوفينَ بِتَصْديقِنا اياكُمْ»؛ ب: اين مضمون در« زيارت ائمة بقيع» نيز به اين شكل آمده است: « وَجَعَلَصَلوتَنا عَلَيكُمْ رَحْمَة لَنا، وَكَفَّارَة لِذُنُوبِنا، اذِ اخْتارَكُمُ اللَّهُ لَنا، وَطَيبَ خَلْقَنا بِما مَنَّ عَلَينا مِنْ وِلايتِكُمْ، وَكُنَّا عِنْدَهُ مُسَمّينَ بِعِلْمِكُمْ، مُعْتَرِفينَ بِتَصْديقِنا اياكُمْ»- مترجم

ص: 92

خشيت خداوند بدان جا پناه آورده اند و خواهان پوشيده ماندن عيب هايشان مى شوند و در حالى كه توبه كرده اند و به درگاه خداوند متعال روى آورده اند، دست توسل به حضرت زينب (عليها السلام) مى زنند و با واسطه قرار دادن آن بانوى گرامى، حوائج خود را از بارى متعال طلب مى كنند و از حضرتش مى خواهند كه گناهان آن ها را ببخشد و عيب هايشان را بپوشاند و حوائج شان را برآورده سازد.

اين وظيفه همه مسلمانان است كه براى خشنودى خداوند، عظمت جايگاه و بارگاه رسول خدا و در رتبه بعدى، عظمت بارگاه هاى اهل بيت مطهرش را حفظ كنند و مناسك و آداب آن ها را گرامى دارند؛ چرا كه گرامى داشت مناسك و آداب الهى است و عملى است مطابق فرموده قرآن كريم:

وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ؛ (1)«و هر كس شعائر (دين) خدا را بزرگ و محترم دارد، اين ازصفت دل هاى باتقوا است.»

احساس مسؤوليت مؤمنان نسبت به آن بارگاه باشكوه

برخى از مؤمنين در تعظيم و زنده نگه داشتن شعائر الهى، با ساختن و آباد كردن محل هاى عبادت، بارگاه ها و مدارس، توفيقات خوبى دارند كه بايد حمد و سپاس آن را بجاى آورند.


1- حج: 32

ص: 93

بحمدالله ايران در اين زمينه جلودار است، و ملت وفادار اين كشور در اطاعت از خداوند و قبول ولايت رسول خدا و اهل بيت معصومش (عليهم السلام) و اطاعت فرامين شان و پيروى از راه شان ثابت قدم اند و در تعظيم شعائر الهى و بارگاه هاى حضرات معصومين (عليهم السلام) و ديگر جايگاه هاى مرتبط با اهل بيت پيامبر (ص) به ويژه در عراق و خراسان، از همه ملل جهان پيشروترند.

امروز نيز، ايرانيان اين ضريح نفيس گران بهاتر از طلا و جواهر و گران بهاتر و بالاتر از مافوق آن را ساخته اند و براى اين مرقد مطهر آماده كرده اند. آنان با اين كارشان به قلّه شرف و بزرگى نائل آمده و گران بهاترين خانه هاى بهشتى را به دست آورده اند و موهبت هاى قبلى خداوند در آباد كردن بارگاه هاى ديگر را يادآورى و توفيقات مستمرّ خداوندى را بر خود مضاعف كرده و نعمت هاى پى درپى خداوندى را نثار خود ساخته اند.

بشارت هاى قرآنى به ايرانيان

بى گمان ايرانيان در اسلام، رتبه والايى دارند كه مرتفع و دست نيافتنى است. براى اثبات اين مدعا، توجه به ثناى قرآن كريم و بشارت آن كتاب به اين قوم در آيات متعدد كافى است.

يكى از اين آيات، آيه مباركه زير است:

ص: 94

فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ؛ (1)«به زودى خدا قومى را كه بسيار دوست دارد و آن ها نيز خدا را دوست دارند (به نصرت اسلام) برانگيزد.»

در تفسير مجمع البيان و برخى تفاسير ديگر، آمده است كه تفسير اين آيه شريفه را از پيامبر اسلام (ص) پرسيدند. پيامبر دستش را بر دوش «سلمان فارسى» زد و فرمود:

«هذا و ذووه»؛

«مراد، اين مرد و هم ميهنانش هستند.»

سپس فرمود:

«لو كان الدين معلقاً بالثريا لتناوله رجال من أبناء فارس»؛ (2) «اگر دين از ستاره ثريا آويزان شده باشد، مردانى از اهل فارس به آن دست مى يابند.»

آيه ديگر، كلام خداوند در سوره محمد (ص) خطاب به برخى مسلمانان عرب است كه پيامبر را آزار داده بودند:

وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ؛ (3) «و اگر شما روى بگردانيد، خدا قومى غير شما- كه مانند شما (بخيل) نيستند- به جاى شما پديد آرد.»


1- مائده: 54
2- بحارالأنوار، ج 52،ص 22
3- محمد: 38

ص: 95

در تفسير اين آيه همان گونه كهصاحب مجمع البيان آورده است نقل شده است كه گروهى از اصحاب، از پيامبر گرامى اسلام (ص) پرسيدند: اى رسول خدا! اينان چه كسانى هستند كه خداوند در كتابش از آنان ياد كرده است؟

پيامبر اسلام (ص) دست به ران سلمان فارسى- كه نزد حضرت نشسته بود- گذاشتند و فرمودند:

«هذا و قومه، والذي نفسي بيده لو كان الإيمان منوطاً بالثريا لتناوله رجال من فارس»؛ (1) «منظور، اين مرد و قوم او هستند. قسم به خداى متعال! اگر ايمان منوط به رفتن و رسيدن به ثريا باشد، مردانى از جنس فارس به آن خواهند رسيد.»

آيه سوم، فرمايش خداوند در سوره جمعه است:

آخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ؛ (2)«و نيز قوم ديگرى از آنان را كه هنوز به عرب ملحق نشده اند هدايت فرمايد.»

در تفسير اين آيه در مجمع البيان و غير آن آورده اند كه پيامبر اسلام (ص) اين آيه را تلاوت كردند. از حضرتش پرسيده شد: آنان كيستند؟ حضرت دستش را بر كتف سلمان فارسى نهاد و فرمود:


1- بحارالأنوار، ج 52،ص 22
2- جمعه: 3

ص: 96

«لو كان الإيمان في الثريا لنالته رجال من هؤلاء»؛(1)«اگر ايمان از ثريا آويخته شده باشد، مردانى از اين قوم بدان دست مى يابند.»

آرى! ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ؛ (2) «اين فضل و كرامت خداوند است كه به هر كه بخواهد، مى بخشد.»

در فضيلت مؤمنان ايران، سخن كوتاه اين كه در ايمان، كسى به پاى آنان نمى رسد و هيچ انسانى در عقيده با آنان برابرى نمى كند. بهشت خداوند و حسن عاقبت نصيبشان باد.


1- بحارالأنوار، ج 52،ص 22
2- حديد: 21

ص: 97

عقيلة وحي

عقيله وحى

سخن درباره عقيله خاندان وحى و نبوت است. پدر آن بانوى باكرامت، اميرمؤمنان على بى ابى طالب است كه برادر ايمانى پيامبر، و جانشين و وزير و منتخب آن حضرت و وارث علم آن جناب است. در ايمان به خداوند بالاترينِ مردم است و آگاه ترين انسان ها به احكام الهى است. در شجاعت و تقوا، علم و عمل، زهد در دنيا و در رغبت به خداوند و نعمت هايش برترين مسلمان، و الگوى ديگران است.

مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) به حكم نصّصريح روايات و اجماع مسلمين، سيده زنان دو عالم و بهترين زنان اهل بهشت است. خداوند متعال ذريه پيامبر را از نسل او قرار داد و اين افتخارى از جانب خداوند براى آن بانوست؛ چرا كه خاندان هر پيامبرى ازصلب خود آن پيامبر است؛ مگر پيامبر اسلام (ص) كه خاندانش ازصلب على و فاطمه (عليهما السلام) هستند.

ص: 98

جد مادرى اش سرور انبيا، خاتم پيامبران، بشير نذير و سراج منير، محمد مصطفى (ص) است كه همين نسبت براى افتخار فرد كافى است.

مادر بزرگ مادرى اش خديجه بنت خويلد، ام المؤمنين،صديقه امت پيامبر و اولين فردى است كه از امت پيامبر (ص) ايمان آورده است و كتاب خداوند را تصديق كرده است و خود را وقف پيامبر (ص) نموده است.

پيامبر اسلام به او فرموده است:

«يا خَديجَه! هذا جِبريل يقرئك السَّلام عَن الله عَزَّ وَ جَلَّ، وَ يُبَشِّرُكَ بِبَيتٍ في الجنَّة مِن قَصَب لاصَخِب فيه وَ لا نَصَب»؛ (1) «اى خديجه! جبرئيل درود خداوند را بر تو مى رساند و تو را به خانه اى در بهشت بشارت مى دهد كه از مرواريد تازه ساخته شده است و در آن رنج و ناراحتى نخواهى ديد.»

خديجه نيز در جواب گفت:

«اللهُ عَزَّ وَجَلَّ هُوَ السَّلام، وَمنهُ السَّلام، وَاليه يَعُودُ السَّلام، وَعَلى رَسُول الله وَعَلى جبرائيلَ السَّلام، وَرَحمةُ اللهِ وَبَركاتُه»؛ (2)«خداوند عزّ و جلّ، خود درود و سلام است. سلام از اوست و به او بازمى گردد. درود خدا بر رسول خدا (ص) و بر جبرئيل باد.»

او بيست و پنج سال به تنهايى همسر پيامبر بود و زن ديگرى در اين


1- العمده،ص 392
2- بحارالأنوار، ج 16،ص 8

ص: 99

مقام شريك او نبود؛ اگر او زنده مى ماند هيچ بانويى در اين افتخار شريك او نمى شد. در اين مدت، خديجه شريك سختى هاى پيامبر اسلام (ص) بود و با اموالش او را يارى كرد.

او با هر آن چه از سخن و عمل مى توانست، از پيامبر دفاع كرد و تسلّى بخش قلب مقدس پيامبر خدا (ص) در برابر آزارهاى كفار در راه اداى رسالتش بود.

زمانى كه براى اولين بار در غار حرا، وحى بر پيامبر (ص) فرود آمد، خديجه و على (ع) همراه پيامبر بودند و سالى كه او و ابوطالب وفات يافتند، پيامبر (ص) بسيار اندوهگين شد و آن سال را «عام الحزن» (سال غم- سال سوگوارى) نام گذارى كرد. خداوند متعال در آن سال بدو چنين وحى فرمود:

«اخرج فقد مات ناصرك»؛ (1)

» «از اين مكان بيرون شو كه يارى كننده است وفات يافته است.»


1- قابل توجه است كه خديجه يك سال قبل از هجرت وفات يافته است و ابوطالب يك سال پس از او؛ يعنى در سالى كه هجرت اتفاق افتاد. ابوطالب در مراحل مختلفصدر اسلام، با قدرت و وجاهت خود يارى گر و حامى پيامبر اسلام بود و وقتى وفات يافت، پيامبر از فضاى غيرقابل تحمل مكه و اندوه خود، به جبرئيل گله كرد. جبرئيل نيز آن حضرت را به هجرت دستور داد:« فَشَكَا إِلى جَبْرَئِيلَ ع ذَلِكَ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيهِ اخْرُجْ مِنَ الْقَرْيه الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ هَاجِرْ إِلَى الْمَدِينَة فَلَيسَ لَكَ الْيوْمَ بِمَكَّة نَاصِرٌ وَ انْصِبْ لِلْمُشْرِكِينَ حَرْباً»، كافى، ج 8،ص 341. در ميان كتب قدما، عياشى در تفسير خود ج 1،ص 257، اين دستور را ناظر به وفات خديجه و ابوطالب مى داند، اما بقيه مؤلفين، آن را در شأن ابوطالب/ مى دانند، مذكر بودن فعل و فاعل جمله نيز مؤيد همين معنى است- مترجم.

ص: 100

و در پى آن هجرت پيامبر (ص) اتفاق افتاد.

پيامبر در حالى هجرت كرد كه همراهى هاى يار و ياورش همواره، در نظرش بود. حضرت از خديجه و نيكى هاى او بسيار ياد مى كرد و به ياد اوصدقه مى داد (1) تا آن جا كه عايشه گفت: «چقدر از پيرزنى كه سرخ روى و دهان گشاد بوده است، ياد مى كنى؟ او از دنيا رفت و خداوند بهتر از او را بهره تو ساخت!»

با شنيدن اين سخنان واهى، چهره پيامبر (ص) متغير گشت و فرمود:

«والله ما أبدلني خيراً منها، آمنت بي حين كفر بي الناس، وصدقتني حين كذبني الناس، و واستني بمالها حين حرمني الناس، و رزقني منها ولداً إذ حرمني من غيرها». (2)


1- روايات تاريخى معتبر زيادى در كتب متعددى در اين باره وجود دارد براى اطلاعات بيشتر ر. ك:صالحى شامى، سبل الهدى والرشاد، ج 11،ص 159؛ از كتب اهل سنت نيز به عنوان نمونه به مورد زير مراجعه كنيد: طبرانى، المعجم الكبير، ج 23،ص 15 باب مناقب خديجه- مترجم.
2- فتال نيشابورى، روضه الواعظين، ج 2،ص 219، پاورقى مؤلف اين روايت در نسخه هاى موجود كتاب« روضة الواعظين»، درصفحه 269 آمده است و به نظر مى رسد« 219» غلط تايپى باشد. شيخ مفيد نيز درصفحه 219 كتاب« الإفصاح فى الإمامه» روايت را نقل كرده است و از آن جا كه شيخ مفيد متوفاى قرن چهارم مى باشد و فتال نيشابورى در ابتداى قرن ششم هجرى به دستور عبدالرزاق شهاب الاسلام وزير سلطان سنجر سلجوقى به شهادت رسيده است، به نظر مى رسد كه قديمى ترين منبع شيعى براى اين روايت« الإفصاح» مفيد باشد. اين روايت را علامه شرف الدين در كتاب« المراجعات» خود آورده و به آن استناد كرده است و شيخ حسين راضى در« سبيل النجاة فى تكملة المراجعات» نيز مدارك آن را از كتب اهل سنت، به تفصيل تحقيق كرده و آورده است. مرحوم علامه عسكرى نيز در« الصحيح من سيره النبى الأعظم» بابى به غير از عايشه به ديگر زنان پيامبر اختصاص داده است و اين روايت را در آن جا با مدارك متعدد نقل كرده است. جزاهم الله خير الجزاء؛ فهرست برخى از كتب اهل سنت كه روايت فوق را با الفاظى مشابه نقل كرده اند در زير مى آيد: مسند أحمد، ج 6،ص 58 و 102 و 117 و 150 و 154 و 202 و 279؛ ابن حجر عسقلانى، الإصابه، ج 4،ص 283؛ ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 4،ص 1824؛ ذهبى، تاريخ الإسلام،ص 237- 238؛ سنن ترمذى،ص 247، سنن ابن ماجه، ج 1،ص 315؛ بخارى، ج 2،ص 177 و ج 4،ص 36 و 195؛ ابن اثير، أسد الغابه، ج 5،ص 439؛ ابن كثير، السيره النبويه، ج 3،ص 128؛ هندى، كنز العمال، ج 6،ص 224؛ ابن مغازلى شافعى، مناقب على بن ابى طالب،ص 339- مترجم.

ص: 101

«به خدا سوگند! خداوند بهتر از او زنى به من نداده است! زمانى كه مردم به آيين من كفر ورزيدند، او به من ايمان آورد؛ هنگامى كه مردم مرا تكذيب كردند، او مرا تصديق كرد؛ هنگامى كه مردم اموالشان را از من دريغ داشتند، او با اموالش مرا يارى كرد و مرا بر خود مقدم داشت؛ خداوند از او اولادى به من بخشيد و از زنان ديگر، مرا از اولاد محروم ساخت.» (1)


1- به نقل مشهور، پيامبرص از همسرانش، تنها از خديجه شش فرزند داشت و يك فرزند هم از ماريه قبطيه كنيز مصرى آن حضرت كه مقوقس حاكم مصر برايش فرستاده بود به نام« ابراهيم» داشت. ابراهيم يك سال و دوماه و هشت روز، و يا يك سال و شش ماه و چند روز بيشتر عمر نكرد. اما فرزندان خديجه، چهار دختر و دو پسر به ترتيب عبارت بودند از: 1- قاسم 2- زينب 3- رقيه 4- ام كلثوم 5- فاطمه زهرا س 6- عبدالله طاهر- طيب. برخى از نويسندگان سيره، و از جمله ابن هشام فرزندان ذكور رسول خدا را از خديجه: قاسم، طاهر و طيب نوشته اند سيره، ج 1،ص 206 و در عقد الفريد قاسم و طيب ج 5،ص 5 آمده است ليكن مصعب زبيرى درصفحه 21 كتاب نسب قريش مى گويد: پسران او قاسم و عبد الله بودند. ابن سعد در طبقات، ج 8،ص 9 و بلاذرى در انساب الأشراف،ص 405 مى نويسد: طيب و طاهر لقب عبد الله است، او چون در اسلام به دنيا آمد، بدين لقب خوانده شد. بنابراين مى توان حدس زد كه اين تخليط از آنجاست كه لقب را، اسم گرفته اند. ذكر اين نكته لازم است كه عرب« فرزند خوانده» را نيز« فرزند» مى نامد با توجه به اين مطلب است كه علماى انديشمند و بزرگى همچون مرحوم علامه عسكرى/ در الصحيح من سيره النبى الأعظم بر اين عقيده اند كه« رقيه» و« ام كلثوم» دختران« هاله»، خواهر خديجه بوده اند كه« ربيبه» پيامبر اسلامص و دخترخوانده او بودند؛ بنابراين حكايت« ذوالنورين» بودن عثمان بن عفان نيز سخنى باطل خواهد بود. به كلام ابن شهر آشوب در مناقب توجه فرماييد:« انّ النبىص تزوّج بها و كانت عذراء ... يؤكد ذلك ما ذكر فى كتابى الأنوار و البدع: إنّ رقيه و زينب، كانتا ابنتى هاله اخت خديجه»- مترجم.

ص: 102

جد پدرى زينب، شيخ الأباطح و بيضة البلد، حضرت ابوطالب بن عبد المطلب (عليهما السلام) مى باشد. او عموى پيامبر است. پيامبر هنوز در رحم مادر بود كه پدرش عبدالله درگذشت. حضرت هفت سال داشت كه پدربزرگش عبدالمطلب را از دست داد و در اين هنگام تربيت او را عمويش ابوطالب بر عهده گرفت و همچون پدرى مهربان او را در تكفل خود قرار داد و لحظه اى از او غافل نشد. (1)


1- در زيارت حضرت فاطمه بنت اسد، همسر ابوطالب و مادر امام على ع چنين مى خوانيم: « اشْهَدُ انَّكِ احْسَنْتِ الْكَفالَة، وَادَّيتِ الْأَمانَة، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَبالَغْتِ في حِفْظِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَة بِحَقِّهِ مُؤْمِنَه بِصِدْقِهِ، مُعْتَرِفَة بِنُبُوَّتِهِ، مُسْتَبْصِرَة بِنِعْمَتِهِ، كافِلَة بِتَرْبِيتِهِ مُشْفِقَة عَلى نَفْسِهِ، واقِفَة عَلى خِدْمَتِهِ، مُخْتارَة رِضاهُ»؛ گواهى مى دهم كه براستى تو به خوبى كفالت كردى و امانت را پرداختى و در بدست آوردن موجبات خوشنودى خدا كوشش كردى و در نگهدارى رسول خدا حدّ اعلاى سعى خود را مبذول داشتى در حالى كه به حقّ او آشنا و به راستگويى اش ايمان داشتى و به نبوتش معترف و به نعمتش بينا و آشنا بودى و تربيتش را به عهده گرفتى و نسبت بدان حضرت مهر ورزيدى و براى خدمتكارى اش خود را مهيا كردى و خوشنودى اش را اختيار كردى. فقرات فوق اشاره به حضور پيامبر گرامى اسلامص در خانه ابوطالب و پذيرش سرپرستى و كفالت آن حضرت از سوى ابوطالب و همسرش فاطمه بنت اسد س دارد- مترجم.

ص: 103

در آن هنگام كه گردن كشان قريش غرق در عصيان و سركشى بودند، از پيامبر شنيدند كه:

«و الله لو وضعوا الشمس في يميني و القمر في يساري على أن أترك هذا الأمر ما تركته أو أموت دونه»؛ (1)«به خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم قرار دهند و بخواهند از اين كار (دعوت به آيين خداوند و رسالت) دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد تا آن كه به مقصود برسم يا در اين راه كشته شوم.»

نزد ابوطالب آمدند و از وى خواستند پيامبر را تحويل آنان دهد. ابوطالب همچون مادرى كه مراقب شيرخوارش باشد، از او حمايت و مراقبت كرد و خطاب به حضرت چنين عرض كرد: «كارى را كه موظّفى، به انجام برسان و بدان كه همواره يارى كننده و پشت و پناهت خواهم بود.» (2)

او در قصيده اى خطاب به بزرگان قريش مى گويد:

ألم تعلموا أن ابننا لا مكذب لدينا و لا نعبأ بقول الأباطل


1- بحارالأنوار، ج 18،ص 182
2- ر. ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14،ص 54؛ تفسير قمى، تفسير سوره محمّدص- مترجم

ص: 104

يلوذ به الهلاك من آل هاشم فهم عنده فى نعمة و فواضل

و ابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال اليتامي عصمة للارامل

و ميزانصدق لا يخيس شعيرة و وزان حق وزنه غير غائل (1) 1- بدانيد كه فرزند ما راست گو است و مورد تكذيب واقع نمى شود و ما در اين خصوص به سخنان ياوه توجهى نمى كنيم؛

2- درماندگان بنى هاشم به او پناه مى برند و در پيشگاه او در نعمت و سعادتند؛

3- روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند، او فريادرس يتيمان و پناه بيوه زنان است؛

4- او ميزان حق است كه يك جو تخلف نمى كند، و وزن كننده درستكارى است كه توزين او بيم اشتباه ندارد.

ابوطالب در قصيده اى ديگر چنين گفته است:

ألم تعلموا أنا وجدنا محمداً نبياً كموسي خط في أول الكتب

أفيقوا أفيقوا قبل أن تحفر الزبي و يصبح من لم يجن ذنبا كذي ذنب

أليس أبونا هاشم شد أزره و أوصي بنيه بالطعان و بالضرب (2)1- بدانيد كه ما محمد را همچون موسى يافته ايم، پيامبرى كه در كتب پيشينيان نام او ذكر شده است؛


1- بحارالانوار، ج 35،ص 166
2- همان،ص 92

ص: 105

2- قبل از آن كه كار بر شما سخت شود و بى گناهانتان نزد ما همچون گناه كاران شوند، از غفلت به درآييد؛

3- پدر ما هاشم است كه پايمرد و جنگاور بود و فرزندانش را به نيزه و شمشير وصيت كرده است.

او در قصيده اى ديگر خطاب به پيامبر اسلام (ص) مى گويد:

انت النبي محمد قرم اغر مسود

لمسودين اكارم طابوا وطاب المولد و قد عهدتكصادقا بالقول لا تتزيد

ما زلت تنطق بالصوا ب و أنت طفل أمرد

أني تضام و لم أمت و أنا الشجاع العربد (1) 1- تو محمد پيغمبرى كه سيد و بزرگ سادات و بزرگانى؛ (2)


1- بحار الانوار، ج 35،ص 164
2- پيغمبر اكرمص به جمعى از قريش عبور كرد كه شترى براى بتان نحر كرده بودند، بر ايشان سلام نكرده گذشت، جمعيت گفتند: يتيم ابوطالب بر ما مى گذرد و سلام نمى كند! كيست كه برود نمازش را تباه سازد؟ عبدالله زبعرى برخاست و مقدارى از كثافات شكمبه و خون هاى ريخته شده را گرفت و به مسجد آمد. هنگامى كه حضرت رسول در سجده بود، لباسش را آلوده ساخت. پيغمبر به خانه آمد و هنگامى كه ابوطالب برگشت، رسول خدا پرسيد من كيستم؟ ابوطالب گفت: فرزند برادرم چه شده؟ داستان را شرح داد، ابوطالب آواز برداشت: اى فرزندان عبدالمطلب! فرزندان هاشم! فرزندان عبدمناف! از هر طرف او را جواب داده اجتماع كردند، پرسيد چند نفريد؟ گفتند: چهل نفر، فرمود: اسلحه خود را برگيريد و همراه من بياييد. آمدند تا در ابطح با جماعت قريش روبرو شدند، مردم خواستند فرار كنند. گفت به پروردگار كعبه قسم، هر يك از شما حركت كند او را از دم شمشير مى گذرانم، سپس نزديك سنگ بزرگى كه در ابطح بود آمد، سه بار شمشير را بر آن سنگ فرود آورد و در هر بار قطعه بزرگى از آنرا جدا ساخت، آنگاه رو به حضرت رسول نموده گفت: پرسيدى من كيستم؟ اينك بشنو تو كيستى: و در ادامه اشعار فوق را سرود، و بينى عبدالله را با خون و كثافات شتر آلوده ساخت!

ص: 106

2- آن ساداتى كه بزرگوار و از نسل هاى پاك مى باشند؛

3- از پيش با تو پيمانى سخت براى حفاظت از تو بسته ام؛

4- تو همواره راست گفته اى حتى در زمان طفوليتت؛

5- در پناه من، هيچ گاه مورد ستم واقع نمى شوى؛ چرا كه من شجاع و همچون افعى هستم.

ابوطالب آشكارا چنين گفته است:

يا شاهد الله علي فاشهد أنّي علي دين النبي أحمد من شكّ في الدين فإنّي مهتدي (1) 1- خدايا! شاهد باش كه من بر دين پيامبرت احمد مى باشم.

2- هر كه آيين مرا نمى داند، آگاه باشد كه من [با دين او] هدايت يافته ام.

او از اين دست، اشعار متعددى دارد كه بيان گر جايگاه والايش در ايمان و حمايت همه جانبه اش از پيامبر اسلام (ص) است.

مادر بزرگ مادرى حضرت زينب: فاطمه بنت اسد بن عبد مناف ابن هاشم، همسر ابوطالب، عموى پيامبر اسلام (ص) است

اين زن، اولين زنى است كه از بنى هاشم بود و هاشمى به دنيا آورد.


1- بحارالأنوار، ج 34،ص 409

ص: 107

از اولين كسانى بود كه اسلام آورد و دين دارى اش نيكو بود. در دم مرگ وصاياى خود را به پيامبر نمود. پيامبر نيز ضمن قبول وصيتش، او را با پيراهن خود كفن كرد و بر پيكرش نماز خواند، وارد قبرش شد و در قبر خوابيد. يكى از اصحاب از حضرت پرسيد: نديده بوديم در حقّ كسى چنين كارى كنيد؟ پيامبر (ص) فرمود:

«إنه لم يكن أحدٌ بعدَ أبي طالب (ع) أبرَّ بي مِنها، إنما ألبَسْتُها قميصي لتكسي مِن حُللِ الجنه، واضْطَجَعْتُ معها في قبرِها ليَهونَ عليها»؛ (1) «پس از ابوطالب هيچ كس براى من نيكوكارتر از او نبود. پيراهنم را كفنش كردم تا از لباس هاى بهشتى بپوشد و در قبرش خوابيدم تا در قبر آرام گيرد و [احوالات پس از مرگ] بر وى سهل شود.»

مواردى كه گذشت، نسب (دودمان) حضرت زينب كبرى (عليها السلام) است؛ اما از حيث حسب (افتخارات) داراى فضيلت هايى است كه با اصل و نسب او برابرى مى كند. به فرموده خداوند متعال:

ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ (2) «فرزندانى هستند برخى از نسل برخى ديگر، و خدا (به اقوال و احوال همه) شنوا و داناست.»


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1،ص 14
2- آل عمران: 34

ص: 108

او در سال ششم هجرى متولد شده است. (1) سالى كهصلح حديبيه اتفاق افتاد و در راه بازگشتِ پيامبر (ص) به سوى مدينه، سوره فتح بر حضرتش نازل گرديد.

همچون مادرش از زنان بنى هاشم است و داراى حكمت و عصمت!

كسى در اخلاق گرامى تر از او و در فطرت باشرافت تر از او، در خلقت پاك تر از او، و در ذات خالص تر از او نيست مگر پدر بزرگش و پدر و مادرش!

هيچ گاه درخشم، خود را با تندخويى خوار نكرد و هنگام غضب، كارى نكرد كه از قدر و ارجش كاسته شود و هيچ اتفاقى،صبر و بردبارى او را نربود. در تيزبينى و تيزفهمى، پاكى نفس، لطافت حس، قدرت باطنى و ثبات انديشه، نشانه اى از نشانه هاى خداوند بود.

در عالى ترين درجات شجاعت و عزت نفس و اقتدار بود. در اثبات اين مدعا، ذكر عملكرد او در مقابل عبيدالله بن زياد كافى است.

تمامى موضع گيرى هاى عقيله خاندان وحى و نبوت،صبر و گذشت او را به نمايش مى گذارد. مصيبت هايى كه با درگذشت پيامبر اسلام (ص) آغاز مى شود و پس از آن پى درپى بر خاندان آن حضرت نازل مى شود. از جمله آن ها، وفات حضرت زهرا (عليها السلام) است كه تيرى در چشم و خارى در گلوى اهل بيت (عليها السلام) بود. همچنين شهادت امام على (ع) در


1- در شهر مدينه، پنجم جمادى الاولى

ص: 109

حالى كه پيكرش آغشته به خون سر مقدسش بود و شهادت امام حسن (ع) در اثر مسموميت، كه در مقابل حضرت زينب كبرى (عليها السلام) لخته هاى خون داخل طشت ريخته شد و ستمگران اجازه ندادند كه در كنار جدش به خاك سپرده شود در حالى كه يكى از دو نوه و نورچشم حضرت و يكى از دو گل بهشتى او و يكى از دو سرور جوانان اهل بهشت بود. (1)

اما درباره مصيبت هاى امام حسين (ع) نمى توانم سخن بگويم! او مصيبت هايى را چشيده است كه سنگينى آن فاصله زمين و آسمان را پرمى كند. اين مصيبت به قدرى هولناك است كه همانند آن در تاريخ بشر چه از نظر كمى و چه از نظر كيفى مشاهده نمى شود.

قهرمان كربلا، زينب كبرى (عليها السلام) در تمامى اين مصيبت ها، دليرانه و با عزمى راسخ، با آن امامان معصوم شريك بود و اين سختى ها هيچ گاه نتوانست او را از پاى درآورد ياصبرش را بربايد.

او در فرهنگ آزادگى (اسارت) جايگاهى ارزشمند دارد كه موجب افتخار اوست. اسارت زينب او را به قله هاى شرف و افتخار رساند و منزلتى بس والا نزد خداوند بدو بخشيد. او در جريان اسارتش، بانوان حرم پيامبر را كه مردانشان به شهادت رسيده بودند رهبرى كرد و از


1- عبارت هاى فوق همگى اشاره به روايات مشهور وصحيحى دارد كه پيامبر اسلامص در آن ها، امام حسن و امام حسين ع را« ريحانتاى» و« سيدا شباب اهل الجنه» خطاب فرموده است- مترجم

ص: 110

ى

تيمان آل محمد كه پدرانشان شهيد شده بودند پاسدارى نمود.

در راه حمايت از يادگار برادرش، بيمار كاروان كربلا، امام زين العابدين (ع) جان خود را به خطر افكند و هنگامى كه ابن زياد قصد كرد امام (ع) را به شهادت برساند، از قتل امام توسط ابن زياد جلوگيرى نمود و بدين وسيله سلسله امامت حفظ گرديد!

او در اسارت خود را وقف خدمت به كودكان و تسلّى دادن به بانوان حرم گردانيد و در برابر سختى ها چونان كوهى استوار مقاومت كرد.

درود و سلام خداوند بر او و بر پدر و مادر و برادر و جدّ او و تمامى ائمه هدى (عليهم السلام) و سروران امت رسول خدا (ص)؛ آنان كه خود را در راه تربيت و امامت امت به سختى افكندند.

ص: 111

فصل سوم: زينب كبرى قافله سالار كاروان خورشيد

اشاره

ص:112

ص: 113

مقدمه

مقدمه

در فصل هاى قبلى كتاب حاضر، با زندگى حضرت زينب (عليها السلام) در ادوار مختلف عمر شريفش از جمله كودكى ايشان در مدينه، حوادث عاشورا در كربلا، نهضت ايشان در كوفه، شام و بازگشت ايشان به مدينه آشنا شديم.

آن چه گذشته است، مهم ترين مقاطع زندگى حضرت زينب (عليها السلام) است كه در اكثر كتبى كه در شرح حال آن بانوى مخدره، تأليف شده است به چشم مى خورد.

در اين فصل مقاطعى ديگر از تاريخ زندگانى زينب كبرى (عليها السلام) تقديم خوانندگان عزيز خواهد شد.

از آن جا كه هدف، تأليف كتاب يا فصلى مستقل در بيان كامل شرح حال و زندگى آن عليا مخدره نبوده؛ بلكه تكميل سرگذشت و فضائل آن بانو بوده است، مطالب بهصورت ذكر قسمت هايى پراكنده از تاريخ زندگى آن بانوى مكرم خواهد بود؛ و اين در حالى است كه سعى شده سير تاريخى مطالب حفظ شود.

ص:114

ص: 115

فرازهايي از تاريخ زندگاني زينب (س)

فرازهايى از تاريخ زندگانى زينب (عليها السلام)

فاطمه و زينب (عليها السلام) «1»

(1)

زينب، فاطمه كربلاست و تجلى فاطمه در زينب، عاشوراست.

در كربلا، زينب، رسول فاطمه است. خليفه تام فاطمه است. پيام فاطمه را مى خواند. حضور فاطمه را فرياد مى كشد. با هر جنازه اى كه بر سر دست مى گيرد قطره اى از جامصبر فاطمه را مزمزه مى كند. در بارگاه يزيد، زينب به تداعى خطبه مادر در مقابل دشمنان پدر خطبه مى خواند.

در كربلا زينب محبت مادر را در جان برادر مى ريزد. زينب يادگار مادر را پاس مى دارد.

در شام، فاطمه است كه بر ترحّم، زهرخند مى زند وصدقه را خشم مى كند و بر پاى دشمنان برادر، زنجير لعن مى افكند. و همچنان كه جسارت را بر على تحمل كرده بود بر فرزندان خويش به جان مى خرد.


1- به خامه زيباى استاد سيد مهدى شجاعى

ص: 116

چشمان زينب در زير دست هاى محجوب فاطمه به خواب رفته است. زينب با بوسه محبت فاطمه، چشم از خواب گشوده است.

فرازهايى از تاريخ زندگانى زينب (عليها السلام)

پيش تر گفتيم كه زينب كبرى (عليها السلام) به نام و ياد زينب، دختر پيامبر گرامى اسلام (ص) كه وفات كرده بود، «زينب» نام گذارى شده است. از آن جا كه بسيارى از مردم با زندگى «زينب بنت النبى» آشنا نيستند، مختصرى از شرح حال ايشان را ذكر مى كنيم: (1)

زينب، به نقلى بزرگ ترين دختران پيامبر اسلام و به نقلى ديگر ربيبه آن حضرت بود كه پيش از بعثت به همسرى خاله زاده اش ابوالعاص ابن ربيع بن عبدالعزى بن عبدشمس درآمده بود.

پس از بعثت، زينب اسلام آورد وابوالعاص مسلمان نشد، ولى هم چنان يار ودوست دار همسر نازنين خود بود، و در برابر قريش، كه اورا وادار به جدايى ازهمسرش مى كردند، پايدارى كرد. بر خلاف پسران ابولهب (2)» كه همسران خود رقيه و ام كلثوم دختران پيغمبر راترك گفتند.

ديگر دختر پيامبر اسلام (ص) كه قبل از بعثت آن حضرت، ازدواج كرده بود، «رقيه» بود كه با «عتبه» پسر ابولهب (عموى پيامبر) ازدواج


1- شرح كامل داستان در:« بحارالانوار، ج 19،ص 348- 355
2- دانشمندان، در اين كه اين سه خواهر، دختران پيغمبر بودند يا ربيبه هاى آن حضرت، اختلاف دارند و همان گونه كه قبلًا اشاره شد در خصوص همسران عثمان به نظر مى رسد فرزندخوانده هاى پيامبر و دختران خواهر خديجه يعنى« هاله» بودند

ص: 117

كرده بود. «معتب» ديگر پسر ابولهب نيز شوهر «ام كلثوم» دختر ديگر پيامبر (ص) بود.

شوهر زينب، ابوالعاص بن ربيع، فرزند خواهر حضرت خديجه (عليها السلام) و يكى از افراد معتمد شهر مكه در تجارت، امانت و مال و اموال بود. وى شديداً مورد علاقه حضرت خديجه (عليها السلام) بود و حتى گفته شده است كه براى او همچون فرزند بود.

هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) به نبوت مبعوث شد و تبليغ اسلام را آغاز نمود، تمامى خانواده پيامبر از جمله اين سه دختر مسلمان شدند. مشركان مكه به اين نتيجه رسيدند كه با طلاق دادن دختران پيامبر، موجبات اذيت روحى و مالى او را فراهم آورند. بنابراين نزد پسران ابولهب رفتند و به آن ها گفتند كه دختران پيامبر را طلاق دهيد در عوض، دختر هر كه را بخواهيد به عقد شما در مى آوريم.

پسران ابولهب نيز با قبول كردن مسأله، همسران خود را ترك گفتند. جالب آن كه عتبه شوهر «رقيه»، هنوز با رقيه نزديكى نكرده بود و اين جدايى خود باعث كرامت «رقيه» و خوارى «عتبه» بود. بعدها اين دو دختر را عثمان بن عفان يكى پس از ديگرى به همسرى خود درآورد و هر دو در خانه عثمان جان سپردند. « قابل ذكر است كه« ام كلثوم» قبل از نزديكى عثمان با او، از دنيا رفت؛ بنابراين عثمان ديگرى، دختر حضرت را به همسرى خود درآورد»

ابوالعاص سخن مشركان را نپذيرفت و اعلام كرد، هرگز

ص: 118

حاضر نيست از همسر خود «زينب دختر پيامبر» جدا شود و هيچ زن ديگرى را به جاى او نخواهد پذيرفت.

اما اسلام ميان زينب و ابوالعاص جدايى انداخته بود، گرچه به سبب اوضاع آن روز مكه، پيامبر نمى توانست آن ها را از هم جدا كند و دخترش را نزد خود آورد.

پيامبر به مدينه هجرت فرمود و در آن جا اقامت گزيد و مدتى بعد، غزوه بدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند.

پيامبر اسلام ضمن مشورت با اصحابش، مقرر داشت كه اسيران را نكشند و در عوض، با گرفتن فديه، آنان را آزاد كنند؛ بنابراين مكيان با فرستادن فديه (فدايى) اسرا را يكى پس از ديگرى آزاد مى كردند.

زينب كه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مى داشت و هنوز درمكه به سر مى برد، گردن بندى را كه مادرش خديجه هنگام عروسى به او داده بود، به عنوان فداى شوهرش به مدينه فرستاد. همين كه چشم رسول خدا (ص) به گردن بند خديجه افتاد، منقلب و پريشان شد. آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار داده، چنين فرمود:

«اگرصلاح مى دانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردن بند او را به خودش بازگردانيد.»

گفتند: آرى يا رسول الله!

ص: 119

پيغمبر، اسير خود را آزاد كرد، بدين شرط كه او، زينب را به مدينه بفرستد.

زينب از خانه ابوالعاص خارج شد، و اسلام ميان اين دو همسر جدايى انداخت. زينب به مدينه رفت ولى دلش آكنده از غم واندوه بود، و ابوالعاص در مكه ماند، ولى در آتش هجران همسر خود مى سوخت.

پس از چندى، ابوالعاص براى تجارت، سفرى به شام كرد. هنگام بازگشت، كاروان و كاروانيان به دست سپاهيان اسلام اسير شدند، ابوالعاص گريخت وشبانه وارد مدينه شد و به جست وجوى همسر خود پرداخت. هنگامى كه به خانه زينب رسيد، به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنش كرد.

زينبصبر كرد تا رسول خدا (ص) نمازصبح را بجاى آورد، آن گاه باصداى بلند بانگ برداشت:

«اى مسلمانان! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم.»

صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى به اطرافيان كرده پرسيد:

«آيا شنيديد آن چه من شنيدم؟!»

گفتند: آرى.

فرمود: «به كسى كه جانم در دست اوست، من از اين مطلب آگاه نبودم تا شما شنيديد آن چه را من شنيدم.»

ص: 120

پس اندكى خاموش شد، آن گاه بر زبان آورد آن چه را خود قانون گذارى كرده بود:

«يجير على المسلمين ادناهم؛

پست ترين مسلمان ها حق دارد كه پناه بدهد.»

سپس برخاست و با آرامش و وقار به راه افتاد تا داخل خانه زينب شد.

زينب نشسته و منتظر بود و گويى گوش مى داد كه انعكاس فريادش را بداند.

پدر به وى گفت:

«از ابوالعاص نيكو پذيرايى كن، ولى دست به سوى تو دراز نكند؛ زيرا تو بر اوحلال نيستى.»

زينب كه از خشنودى مى لرزيد گفت:

«به خدا اطاعت مى كنم؛ ولى آيا مالش را پس نمى دهيد؟!»

پدر جوابى نگفت و به سوى ياران خود بازگشت، ومردانى كه كاروان قريش را گرفته بودند فرا خواند و چنين گفت:

«نسبت اين مرد را با ما مى دانيد و مالى از او به شما رسيده، و آن مالى است كه خداى به شما بخشيده، من دوست مى دارم كه شما نيكى كنيد و مال او را پس دهيد، و اگر هم نخواهيد حق داريد و شما به اين مال سزاوارتريد.»

ص: 121

گفتند: پس مى دهيم.

ابوالعاص با زنى كه زمانى همسرش بود، وداع گفت و مردى را كه با او دوست و شوهر خاله اش بود ستايش كرد و به سوى مكه جهت انجام كارى رهسپار شد.

در آن جا آن چه امانت از مردم نزد او بود، بهصاحبانش برگردانيد، سپس پرسيد: آيا كسى نزد من مالى دارد؟

گفتند: نه.

گفت: پس بدانيد كه من مسلمان شدم.

و به سوى مدينه شد تا با پيغمبر بيعت كرده و بار دوم با زينب ازدواج كند. (1)زينب عمر چندانى نكرد، و در اثر حادثه اى كه براى او پس از غزوه بدر، موقع هجرت از مكه به مدينه، رخ داده بود، از جهان رخت بربست. حادثه چنين بود كه كافرى زينب را در راه مدينه بديد و به شكم او در حالى كه باردار بود، حربه اى زد، زينب جنين خود را سقط كرد.

زينب از دنيا رفت و پدر در آتش غم مى سوخت، تا هنگامى كه خواهر زينب، زهرا، نخستين دختر را آورد. رسول خدا، نامش را زينب گذاشت.

در روايتى مى خوانيم:


1- پس از مسلمان شدن ابوالعاص و هجرتش به مدينه، رسول خداصلى الله عليه وآله همسرش زينب را به او برگردانيد. مدت جدايى اين دوهمسر، دوسال بود. مسند احمد، ج 1،ص 351

ص: 122

«كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَسَأَلَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقُمِّيِّينَ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! تُصَلِّي النِّسَاءُ عَلَى الْجَنَائِزِ؟ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع): إِنَّ زَيْنَبَ بِنْتَ النَّبِيِّ تُوُفِّيَتْ وَ إِنَّ فَاطِمَةَ (عليها السلام) خَرَجَتْ فِي نِسَائِهَا فَصَلَّتْ عَلَى أُخْتِهَا»؛ (1) «نزد امامصادق (ع) نشسته بودم، مردى از اهل قم از حضرتش سؤال كرد: آيا زنان مى توانند بر جنازه نماز بخوانند؟ حضرت در پاسخ فرمودند:

آرى! زينب دختر پيامبر (ص) وفات يافت و فاطمه زهرا (عليها السلام) با تعدادى از زنان رفتند و بر جنازه او نماز گزاردند.»

حاصل ازدواج زينب دختر پيامبر با ابوالعاص، پسرى به نام «على» است كه در عصر حكومت عمر وفات يافت و دخترى به نام «امامه» است كه خواهر زاده حضرت زهرا (عليها السلام) و دختر خاله امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) مى باشد.

«فَبَقِيَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فَلَمَّا اشْتَدَّ بِهَا الْأَمْرُ دَعَتْ عَلِيّاً (ع) وَ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا أَرَانِي إِلَّا لِمَا بِي وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَنْ تَتَزَوَّجَ بِأُمَامَةَ بِنْتِ أُخْتِي زَيْنَبَ تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي وَ أَنْ تَتَّخِذَ لِي نَعْشاً فَإِنِّي رَأَيْتُ الْمَلَائِكَةَ يَصِفُونَهُ لِي وَ أَنْ لَا يَشْهَدَ أَحَدٌ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ جِنَازَتِي وَ لَا دَفْنِي وَ لَا الصَّلَاةَ عَلَيَّ»؛ (2)


1- تهذيب الاحكام، ج 3،ص 334
2- مستدرك الوسائل، ج 2،ص 360

ص: 123

«حضرت زهرا (عليها السلام) چهل روز پس از وفات پدرش زنده ماند. هنگامى كه وفاتش نزديك شد، امام على (ع) را نزد خود خواند و به او گفت: پسر عم! وصيت مى كنم كه پس از من با «امامه» دختر خواهرم ازدواج كنى كه براى فرزندانم همچون من مهربان خواهد بود و جنازه مرا در تابوتى- كه ملائكه آن را به من ياد داده اند- حمل كنى و اجازه ندهى كه هيچ كدام از دشمنان خداوند در تشييع جنازه، دفن و نماز من حاضرشوند.»

و چنين بود كه أمامه، دختر زينب بنت پيامبر، مادر ناتنى «زينب بنت على» و همسر امام على (ع) گرديد. وى در سال پنجاه هجرى چشم از جهان فرو بست. (1)

نام زنان امام على (ع) پس از حضرت زهرا (عليها السلام)

پس از فاطمه (عليها السلام)، زنان ديگرى به خانه على بن ابى طالب (ع) قدم نهادند. طبيعتاً برخى از اين بانوان، متكفل تربيت و پرستارى از حضرت زينب (عليها السلام) در كودكى او بوده اند و برخى ديگر پس از ازدواج او با عبدالله بن جعفر به خانه امام على (ع) راه يافته اند و براى زينب، تنها حكم «زن پدر» را داشته اند.

ام البنين دختر حزام كه براى امام على (ع)، عباس، جعفر، عبدالله و عثمان را بياورد، چهار پسرى كه در واقعه كربلا شهيد شدند و نوحه سرايى ام البنين براى آنان و مولايشان حسين (ع) مشهور است.


1- بحارالانوار، ج 21،ص 183

ص: 124

ليلا دختر مسعود بن خالد نهشلى تميمى كه براى حضرت على (ع)، عبيدالله و ابوبكر را بياورد.

و اسماء دختر عميس كه براى على (ع)، محمداصغر و يحيى را بياورد.

وصهباء دختر ربيعه تغلبى كه براى او عمر و رقيه را بياورد.

و امامه دختر ابى العاص بن ربيع كه مادرش زينب دختر رسول (ص) است. اين بانو براى حضرت، محمد اوسط را بياورد.

و خوله دختر جعفر حنفى كه براى او محمد اكبر معروف به ابن حنفيه را بياورد.

وام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى كه براى على (ع)، ام الحسن و رمله كبرى را بياورد.

فحباه دختر امرأ القيس بن عدى كلبى كه براى او دخترى آورد كه در همان كودكى از دنيا رفت. (1)

تفكيك حكومت، از وفات پيامبر (ص) تا وفات زينب (عليها السلام)

از سال 11 هجرى كه پيامبر اسلام رحلت نمود تا سال 64 هجرى كه حضرت زينب (عليها السلام) وفات كرد 53 سال طول كشيد. اين سال ها به تفكيك حاكميت به اين شرح است:

1- سال 11 هجرى رحلت پيامبر اسلام؛


1- عائشه بنت الشاطى،« بانوى كربلا، زينب»

ص: 125

2- سال 13 هجرى فوت ابابكر، مدت خلافت: 2 سال و 3 ماه و 10 روز؛

3- سال 23 هجرى قتل عمر، مدت خلافت: 10 سال و 6 ماه و 4 روز؛

4- سال 35 هجرى قتل عثمان، مدت خلافت: 12 سال و 4 ماه؛

5- سال 40 هجرى شهادت على (ع)، مدت ظاهرى حكومت: 4 سال و 9 ماه و 8 روز يا 5 سال و 3 ماه و 7 روز؛

6- سال 41 هجرىصلح امام حسن (ع) با معاويه و بيعت مردم با معاويه در همان سال در بيت المقدس؛

7- سال 60 هجرى فوت معاويه، مدت حكومت: 19 سال و 8 ماه؛

8- سال 61 هجرى شهادت امام حسين (ع) در حكومت يزيد.

آيا زينب (عليها السلام) معصوم بود

«علم و عصمت موهبتى» به عنوان پايه است و معصومان با اراده خويش و با سعى، تلاش، عبادت و دعايى كه به درگاه خداوند دارند، به مقامات عالى ترى از علم و عصمت دست مى يابند؛ چنان كه در قرآن مجيد از زبان پيامبر (ص) مى خوانيم: (وَقُل رَّبِّ زِدْنِى عِلْمًا)؛ (1) «و بگو پروردگارا بردانشم بيفزاى!»

همين عبادت ها وصبر و جهاد بيشتر است كه با اختيار و اراده انجام


1- طه: 114

ص: 126

مى شود و موجب برترى برخى از پيامبران بر پيامبران ديگر مى گردد؛ تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ؛ « (1) برخى از آن پيامبران را بر برخى ديگر برترى بخشيديم».

بنا بر آن چه گفته شد، علم و عصمت موهبتى امامان، به جهت مسؤوليتى است كه براى هدايت جامعه بر عهده آنان گذاشته شده است و اين يك اصل عمومى و يك سنت الهى است نه تبعيض. رسيدن به مقام امامت، همراه با دارا شدن برخى مقامات ويژه معنوى است.

اين نشانه همان علم موهبتى ويژه است كه در زمان تصدى امامت، ظهور بيشترى پيدا مى كند.

اما دست رسى به مقام عصمت و راه يابى به مقامات علمى و معنوى، اختصاص به پيامبران و امامان ندارد؛ بلكه براى همگان ميسر است. چنان كه حضرت زينب (عليها السلام) تا مرز عصمت پيش رفت و حضرت عباس (ع) به مقامات عالى معنوى دست يافت و برخى از علما و اوليا به مرز «تالى تلو معصوم» (نزديك به مرز عصمت) رسيده اند. (2)

القاب حضرت زينب (عليها السلام)

1- عالمه/ عالمه غير معلّمه؛

2- فهيمه/ فهيمه غير مفهّمه؛

3- كعبة الرزايا (قبله رنج ها)؛


1- بقره: 253
2- نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها،« نشريه پرسمان»، شماره 24

ص: 127

4- نائبة الزهراء (جانشين حضرت زهرا (عليها السلام))؛

5- نائبة الحسين (جانشين امام حسين (ع))؛

6- مليكة النساء (شهبانوى زنان)؛

7- عقيلة النساء (خردمند بانوان)؛

8- عديلة الخامس من اهل الكساء (همتاى پنجمين عضو اهل كساء)؛

9- شريكة الشهداء (شريك شهدا)؛

10- ناموس رواق العظمه (ناموس حريم عظمت)؛

11- كفيلة السجاد (سرپرست امام سجاد (ع))؛

12- سيدة العقايل (بانوى بانوان خردمند)؛

13- سرّ ابيها (راز پدر)؛

14- سلالة الولايه (فشرده ولايت)؛

15- شقيقة الحسن (غم خوار امام حسن (ع))؛

16- عقيله خدر الرساله (خردمند پرده نشينان پيامبر)؛

17- وليدة الفصاحه (زاده فصاحت)؛

18- رضيعة الولايه (شيرخوار ولايت)؛

19- البليغه؛

20- الفصيحه؛

21- الكامله؛

22- عابدة آل على؛

ص: 128

23-صديقهصغرى؛

24- موثقه (مورد اعتماد)؛

25- عقيلة الطالبين (خردمند فرزندان ابوطالب)؛

26- فاضله؛

27- شمسه قلاده جلاله (خورشيد منظومه شكوه)؛

28- عقيله وحى؛

29- نجمه سماء نباله (ستاره آسمان شرف)؛

30- معصومهصغرى؛

31- قرينة النوايب (همدم ناگوارى ها)؛

32- محبوبه مصطفى؛

33- قرة عين المرتضى (نور چشم مرتضى)؛

34-صابره محتسبه (صبر كننده براى خداوند)؛

35- ربّه خدرالقدس (تربيت شده پرده نشينان مقدس)؛

36- قبلة الرزايا (قبله رنج ها)؛

37- رضيعة الوحى؛

38- باب حطة الخطايا (دروازه آمرزش گناهان)؛

39- خفره على و فاطمه (تربيت شده على و فاطمه (عليهما السلام))؛

40- ربيبة الفضل (تربيت شده فضيلت)؛

41- شريكة الحسين؛

42- بطلة كربلا (قهرمان كربلا)؛

ص: 129

43- عظيمه بلواها (داراى امتحان بزرگ)؛

44- عقيلة القريش؛

45- باكيه؛

46- سليلة الزهرا (چكيده حضرت زهرا (عليها السلام))؛

47- امين الله؛

48- آية من آيات الله (نشانه اى از نشانه هاى خداوند)؛

49- عارفه؛

50- اهل التقى؛

51- لبيبة جَزلة عاقله؛

52- عقيلة جليله؛

53- امرأة عاقله (بانوى خردمند)؛

54- محدثه؛

55- ناموس كبريا؛

56- راضية بالقدر و القضاء؛

57- وحيده؛

58- شجاعه؛

59- زاهده؛

60- عامله (اهل عمل [به نيكى ها])؛

61- مخبره (1)


1- مهدى ملتجى، بزرگ بانوى جهان، زينب س

ص: 130

62- لبؤة هاشميه (شير زن هاشمى)؛

63- مظلومة وحيده (ستم ديده بى كس)؛

64- مليكة الدنيا (شهبانوى جهان).

حضرت زينب و امام سجاد (عليهما السلام)

زينب (عليها السلام) در موارد عديده اى جان امام سجاد (ع) را از خطر مرگ حتمى نجات داد. در هيچ شرايطى از امام غافل نشد و مراقب حضرت (ع) بود.

الف: در روز عاشورا؛ هنگامى كه امام حسين (ع) براى اتمام حجت، درخواست يارى نمود، فرزند بيمارش امام زين العابدين (ع) روانه ميدان شد. زينب با سرعت حركت كرد تا او را از رفتن به ميدان نبرد باز دارد، امام حسين (ع) به خواهرش فرمود: او را باز گردان، اگر او كشته شود نسل پيامبر در روى زمين قطع مى گردد. (1)

ب: در روز عاشورا، وقتى لشكر ابن سعدملعون براى غارتگرى به خميه ها ريختند و خواستند آن حضرت را به قتل برسانند، زينب (عليها السلام) رو به دشمنان كرده و فرمود: «به خدا قسم نمى گذارم او را بكشيد، مگر اين كه اول مرا بكشيد.»

خواسته امويان پليد آن بود كه ذرّيه على (ع) را نابود كنند و از نسل او كسى باقى نگذارند تا همه آثار امام (ع) را از هستى ساقط سازند.


1- بحارالانوار، ج 45،ص 46

ص: 131

بهترين دليل اين سخن، گفته شمربن ذى الجوشن است كه گفت: «فرمان امير عبيدالله بر اينصادر شده است كه همه اولاد حسين كشته شوند.»

شمر اين سخن را وقتى گفت كه براى كشتن امام زين العابدين (ع) شمشير بركشيده بود. همان هنگام، زينب، عمّه امام سجاد (ع)، در ميان آنان قرار گرفت و گفت: «كشته نخواهد شد مگر اين كه من نيز كشته شوم.»

از اين سخن شمر مى توان دانست كه چرا حتى طفل شيرخوار حسين (ع) را نيز به قتل رساندند. امويان دو سرور اهل بهشت، حسن و حسين (عليهما السلام) را به قتل رسانيدند و فرزندان حسين (ع) را نابود ساختند و از ميان آنان جز زين العابدين (ع) از چنگال مرگ نجات نيافت. نخستين فضيلت در خلاصى امام چهارم (ع) از آن زينب است؛ زيرا زينب بود كه در كربلا و كوفه تيغ شمر و ابن زياد را از او دور ساخت. آن گاه كه به سختى دامان زين العابدين (ع) را چسبيد و گفت:

«سوگند به پروردگار او را مفارقت نخواهم كرد؛ اگر او را مى كشى مرا هم با او بكش.» «- بحارالأنوار، ج 45،ص 61»

ج: روز يازدهم محرم، امام سجاد (ع) را به جهت بيمارى روى شتر بستند. وقتى ازكنار پيكر شهدا مى گذشت، بغض سنگينى، راه گلويش را بست؛ تا آن جا كه ديگران گمان كردند ايشان جان به جان آفرين تسليم مى كند، در همين لحظه زينب (عليها السلام) سراسيمه خود را به او رساند و فرمود:

ص: 132

«اى پسر برادر! شيطان تو را دور نكند ازصبر و تحملِ آن چه كه مى بينى. بدان كه اين عهديست از جانب خدا كه با جد، پدر و عمويت منعقد شده است. خداوند عهد و پيمان گرفته از اشخاصى از اين امت كه متكبران و حيله گران اين عالم، آنان را نمى شناسند.»

امام (ع) پرسيد: اى عمه! اين عهد و پيمان كه مى گويى، كدام است؟ زينب (عليها السلام) به وعده اى كه جبرائيل بر حضور اهل بيت پيامبر (ص) و شيعيان اميرمؤمنان (ع) در بهشت به پيامبر (ص) داده بود، اشاره كرد.

د: مجلس ابن زياد: همان گونه كه در فصول قبلى كتاب گذشت، ابن زياد دستور قتل امام راصادر كرد. زينب (عليها السلام) امام سجاد (ع) را در آغوش گرفت و با خشم فرياد زد: اى پسر زياد! خون ريزى بس است. دست از كشتن خاندان ما بردار. و ادامه داد: «والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنى معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم كرد؛ اگر مى خواهى او را بكشى مرا نيز با او بكش.»

ابن زياد به زينب نگريست و گفت: شگفتا از اين پيوند خويشاوندى، كه دوست دارد من او را با على بن الحسين بكشم، او را واگذاريد.

البته ابن زياد كوچك تر از آن است كه بفهمد اين حمايت فقط به خاطر خويشاوندى نيست؛ بلكه به خاطر دفاع از ولايت و امامت است. اگر فقط مسأله فاميلى و خويشاوندى بود، بايد زينب (عليها السلام) جان فرزندان خويش را حفظ مى كرد و آن ها را به ميدان جنگ اعزام نمى كرد؛ اما

ص: 133

هنگامى كه هدف دفاع از ولايت و امام زمان است، زينب نه تنها از جگرگوشه هايش بلكه از همه هستى خود مى گذرد و خم به ابرو نمى آورد.

ه-: امام (ع) در مجلس يزيد و در حضور يزيد، آيه 22 سوره حديد (1)

» را تلاوت كرد. او نيز عصبانى شد و دستور داد حضرت (ع) را به قتل برسانند. بار ديگر فرياد زينب بلند شد: «اى يزيد آيا آن چه خونريزى كردى و كشتى، كافى نيست. به خدا سوگند اگر خواستى او را بكشى، همه ما را نيز با او به قتل برسان.»

محل قبر حضرت زينب (عليها السلام)

راجع به محل دفن حضرت زينب (عليها السلام) سه نظر وجود دارد:

الف: مدينه منوره، كنار قبور خاندان اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) يعنى بقيع.

ب: قاهره مصر.

ج: مقام معروف و مشهوردر قريه راويه، واقع در منطقه غوطه دمشق.

قول اول: ظاهراً هيچ مدركى به جز حدس و تخمين وجود ندارد، و مبتنى بر اين نظريه احتمالى است كه چون حضرت زينب (عليها السلام) پس از


1- ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَه فِى الأَرْضِ وَ لا فِى أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يسِيرٌ؛ هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسْهاى شما] به شما[ نرسد، مگر آنكه پيش از آنكه آن را پديد آوريم، در كتابى است. اين] كار[ بر خدا آسان است.

ص: 134

حادثه كربلا به مدينه مراجعت كرده است، چنانچه رويداد تازه اى پيش نيامده باشد، به طور طبيعى در مدينه از دنيا رحلت كرده و نيز به طور طبيعى در بقيع آرامگاه خاندان پيغمبر (ص) دفن شده است!

در مورد قول دوم بايد توجه داشت كه مردم مصر علاقه زيادى به امام حسين (ع) و زينب كبرى (عليها السلام) دارند. در وسط شهر قاهره و در نزديكى دانشگاه «الأزهر» مسجد بزرگ «رأس الحسين» قرار دارد.

اما در تأييد اين سخن كه قبر آن بانوى گرامى در مصر باشد، مدرك درستى در دست نيست.

با تضعيف اقوال فوق، اعتبار قول سوم ثابت مى شود كه قبر حضرت زينب (عليها السلام) را در قريه راويه از منطقه غوطه شام، واقع در هفت كيلومترى جنوب شرقى دمشق، مى دانند. در آن جا بارگاه و مرقد بسيار باشكوهى به نام حضرت زينب (عليها السلام) دختر اميرالمؤمنين (ع) وجود دارد كه همواره مزار دوستان اهل بيت و شيعيان و حتى غير شيعيان بوده است. آنچه از تاريخ به دست مى آيد، قدمت زياد بناى اين مزار است كه حتى در قرن دوم نيز موجود بوده است؛ زيرا بانوى بزرگوار سيده نفيسه، همسر اسحاق مؤتمن فرزند امام جعفرصادق (ع) به زيارت اين مرقد مطهر آمده است. ظهور كرامات عديده از اين مقبره مطهره و مكاشفاتى كه علماى بزرگ شيعه در طول تاريخ داشته اند، مى تواند مؤيدى بر اين قول باشد؛- كه در ادامه كتاب برخى از آنها ذكر خواهد شد- بنابراين برخى از بزرگان نيز اين مطلب را تأييد كرده اند؛ به عنوان مثال آيت الله العظمى خوئى

ص: 135

مى فرمايد: «مشهور آن است كه ايشان در شام دفن شده اند». (1)

قريه اى كه حضرت زينب (عليها السلام) در آن مدفون هستند در گذشته به راويه و اكنون به زينبيه مشهور است. در حال حاضر اين قريه به شهر متصل و در هفت كيلومترى شرق دمشق قديم به طرف فرودگاه واقع مى باشد. (2)

درباره زيارت «مفجعه»

همان گونه كه در «مفاتيح الجنان» آمده است، مرحوم شيخ عباس قمى، زيارت مشهور به «مفجعه» را جعلى و غيرمأثور مى داند. با عنايت به آن كه يكى از راه هاى پى بردن به اعتبار يك روايت، دعا يا زيارت، وجود آن در كتب معتبر علماى شيعه مى باشد، بيش از شصت كتاب كه در رابطه با ادعيه و زيارات و آداب آنها به قلم بزرگان شيعه نوشته يا جمع آورى گرديده، از طريق نرم افزارهاى رايانه اى، مورد جستجو و بررسى قرار گرفت و زيارت «مفجعه» در آن ها يافت نشد.

برخى از اين كتب عبارتند از:

1. مكارم الاخلاق، نوشته حسن بن فضل طبرسى.

2- 3 و 4، مهج الدعوات، فلاح السائل و الإقبال كه هر سه كتاب به قلم سيد بن طاووس مى باشند.


1- منية السائل،ص 224
2- قائدان اصغر، اماكن زيارتى و سياحتى دمشق

ص: 136

5. كامل الزيارات: ابن قولويه قمى.

6. عُدة الداعى: ابن فهد حلّى.

7. المحجة البيضاء: ملامحسن فيض كاشانى.

8. جامع السعادات: ملامحمد مهدى نراقى.

9. معراج السعادة، ملااحمد نراقى.

10. مفتاح الفلاح: شيخ بهايى.

11. مصباح المتهجّد: شيخ طوسى.

بنابراين؛ به جهت عدم وجود زيارت مزبور، در منابع زيارتى علماى بزرگ شيعه، جعلى بودن آن زيارت مشخص مى گردد؛ و اين در حالى است كه كتب محتواى اين زيارت در بين علاقمندان به وفور موجود است و حتى در حرم آن بانوى مكرمه نيز بهصورت ترجمه شده، مورد استفاده زائران مى باشد و اخيراً در جلسات مختلف كشور عزيزمان نيز قرائت آن مرسوم گشته است.

از سوى ديگر، عنايت به متن زيارت، خود نشان گر مأثور نبودن زيارت است. فلذا از آوردن آن در اين بخش خوددارى گرديد. اميد است تمامى مسلمين ضمن توجه به اين نكته، با استفاده از زيارت هاى مأثور و داراى سند، بهره هاى معنوى كامل وصحيحى از فرصت هاى دعا و زيارت ببرند و شاهد حذف مظاهر خرافات در مراسمات معنوى و دينى، و بالندگى هر چه بيشتر معرفت دينى در پرتو ولايت ائمه معصومين (عليهم السلام) باشيم- ان شاءالله.

ص: 137

فضائل حضرت زينب (س)

فضائل حضرت زينب (عليها السلام)

1- زينت پدر

معمولًا نام فرزند را پدر و مادر انتخاب مى كنند، ولى در جريان ولادت حضرت زينب (عليها السلام) والدين او، اين كار را به پيامبراسلام (ص) جدّ بزرگوار آن بانو، واگذار نمودند. پيامبر (ص) بعد از بازگشت از سفر، به محض شنيدن خبر تولد، سراسيمه به خانه على (ع) رفت، نوزاد را در بغل گرفت و بوسيد، آن گاه نام «زينب» (زين+ اب) را كه به معنى «زينت پدر» است براى اين دختر انتخاب نمود. (1)

2- علم الهى

مهمترين امتياز انسان نسبت به ساير موجودات- حتى ملائكه- دانش و بينش اوست. وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى


1- شيخ ذبيح الله محلاتى، رياحين الشريعه، تهران، دارالكتب الاسلاميه ج 3،ص 46

ص: 138

الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْصَادِقِينَ* قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ؛ (1) «سپس علم اسماء [علم اسرار آفرينش و نام گذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت. بعد آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد، اسامى اين ها را به من خبر دهيد. عرض كردند: تو منزّهى، ما چيزى جز آن چه به ما تعليم داده اى نمى دانيم؛ تو دانا و حكيمى.»

و برترين علم ها، علمى است كه مستقيماً از ذات الهى به شخصى افاضه شود، يعنى داراى علم «لدنى» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضر (ع) مى فرمايد: وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛ (2)«علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم.»

زينب (عليها السلام) به شهادت امام سجاد (ع) دارى چنين علمى است، آن جا كه به عمه اش خطاب كرد و فرمود: «انت عالمة غير معلَّمة وفهمة غير مفهَّمة؛ (3) تو بى آنكه آموزگارى داشته باشى؛ عالم و دانشمند هستى.»

از همين روى است كه مى بينيم، هر كه به نام زينب رسيده است- اعم از شيعه و سنى- از او با احترام ياد كرده است. به كلام ابن حجر در الاصابه توجه كنيد:

«زينب بنت علي بن أبي طالب بن عبد المطلب الهاشمية سبطة


1- بقره: 31- 32
2- كهف: 65
3- الاحتجاج، ج 2،ص 305

ص: 139

رسول الله (ص) أمها فاطمة الزهراء قال ابن الأثير إنها ولدت في حياة النبي (ص) وكانت عاقلة لبيبة جزلة زوجها أبوها ابن أخيه عبد الله بن جعفر فولدت له أولاداً وكانت مع أخيها لما قتل فحملت إلى دمشق وحضرت عند يزيد بن معاوية وكلامها ليزيد بن معاوية حين طلب الشامي أختها فاطمة مشهور يدل على عقل وقوة جنان»؛ (1)«اما زينب دختر على بن ابى طالب بن عبدالمطلب، بانويى هاشمى و نوه دخترى پيامبر خدا (ص) بود. مادرش فاطمه زهرا بود.

ابن اثير گفته است كه او در زمان حيات پيامبر (ص) به دنيا آمده است و بانويى عاقله، خردمند و نيكو رأى بود. پدرش (امام على (ع)) او را به عقد پسر برادر خود يعنى عبدالله بن جعفر درآورد و زينب از اوصاحب فرزندانى شد. در سفرى كه امام حسين (ع) كشته شد، زينب همراه او بود و به دمشق نزد يزيد به اسارت برده شد. سخنان او خطاب به يزيد بن معاويه- هنگامى كه مرد شامى، دخترش فاطمه را از يزيد، هديه خواست- مشهور است و دليلى است بر عقل و خردمندى آن بانو».

جزايرى در كتاب خود «خصايص الزينبيه» مطلبى دالّ بر مفسر قرآن بودن حضرت زينب (عليها السلام) نوشته است كه در ادامه مى آيد:

روزگارى اميرالمؤمنين (ع) در كوفه بود، زينب (عليها السلام) در خانه اش مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسير و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى «كهيعص» را تفسير مى نمود كه ناگاه اميرالمؤمنين (ع) به خانه او


1- ابن حجر، الإصابه، ج 8،ص 167 مدخل: زينب بنت على بن ابى طالب

ص: 140

آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنيدم براى زن ها «كهيعص» را تفسير مى نمايى؟

زينب (عليها السلام) گفت: آرى. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اين رمز و نشانه اى است براى مصيبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا (ص) روى مى آورد؛ پس از آن مصايب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زينب گريه كرد، گريه اى باصدا. (1)

در برج ولايت است كوكب زينب علامه نا رفته به مكتب زينب

گفتم به خرد، يگانه دوران كيست بى پرده دوبار گفت: زينب زينب

3- عبادت و بندگى

زينب (عليها السلام) به خوبى از قرآن آموخته بود، كه هدف از آفرينش و خلقت انسان رسيدن به قله كمال بندگى است. (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون)؛ « (2) «من جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه عبادت كنند».

او عبادت ها و نماز شب هاى پدر و مادر را از نزديك ديده بود. او در كربلا شاهد بود كه برادرش امام حسين (ع) در شب عاشورا به عباس


1- زينب كبرى،ص 144
2- ذاريات: 56

ص: 141

فرمود: «إرجع إليهم واستمهلهم هذه المشية الى غد لقد نصلي لربنا الليلة وندعوه و نستغفره فهو يعلم إني أحب الصلوة له وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار؛ (1) به سوى آنان باز گرد و اين شب را تا فردا مهلت بگير تا بتوانيم امشب را به نماز و دعا و استغفار در پيشگاه خدايمان مشغول شويم. خدا خود مى داند كه من نماز، قرائت قرآن، زياد دعا كردن و استغفار را دوست دارم.» در اين جملاتصحبت از اداى تكليف نيست؛ بلكه سخن از عشق به عبادت و نماز است.

شب خيز كه عاشقان به شب راز كنند گرد در بام دوست پرواز كنند

هر جا كه درى بود به شب در بندند الا در دوست را كه شب باز كنند حضرت زينب (عليها السلام) نيز ازعاشقان عبادت و شب زنده داران عاشق بود، و هيچ مصيبتى او را از عبادت باز نداشت. امام سجاد (ع) فرمود: «انّ عمتي زينب كانت تؤديصلواتها، من قيام الفرائض والنوافل عند مسيرنا من الكوفة الي الشام وفي بعض منازل كانت تصلي من جلوس لشدة الجوع والضعف؛ (2) عمه ام زينب در مسير كوفه تا شام همه نمازهاى واجب و مستحب را اقامه مى نمود و در بعضى منازل از شدت گرسنگى و ضعف، نشسته نماز مى گزارد.»


1- محمد بن جريرطبرى، تاريخ طبرى، ج 6،ص 238
2- رياحين الشريعه، ج 3،ص 62

ص: 142

امام حسين (ع) كه خود معصوم و واسطه فيض الهى است هنگام وداع به خواهر عابده اش مى فرمايد: «يا اختاه لا تنسيني في نافلة الليل؛ (1)خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش مكن!» اين نشان از آن دارد كه اين خواهر، به قله رفيع بندگى و پرستش راه يافته و به حكمت و هدف آفرينش دست يازيده است.

4- عفت و پاكدامنى

عفت و پاكدامنى، برازنده ترين زينت زنان، و گران قيمت ترين گوهر براى آنان است. زينب (عليها السلام) درس عفت را به خوبى در مكتب پدر آموخت، آن جا كه فرمود: «ما المجاهد الشهيد في سبيل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف يكاد العفيف أن يكون ملكا من الملائكة؛ (2) مجاهد شهيد در راه خدا، اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد اما عفت مى ورزد،- يعنى قدرت انجام گناه را دارد ولى از آن دورى مى كند- نزديك است كه انسان عفيف فرشته اى از فرشتگان باشد.»

زينب كبرى عفت خويش را حتى در سخت ترين شرايط به نمايش گذاشت. او در دوران اسارت و در حركت از كربلا تا شام سخت بر عفت خويش پاى مى فشرد. مورّخين نوشته اند: «وهي تستر وجهها بكفّها، لأنّ قناعها قد أخذ منها؛ (3)اوصورت خود را با دستش مى پوشاند چون


1- رياحين الشريعه، ج 3،ص 61- 62
2- نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466
3- جزائرى، الخصائص الزينبيه،ص 345

ص: 143

روسريش از او گرفته شده بود.»

شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مى گويد:

ورثت زينب من امها كل الذي جري عليها وصار

زادت ابنة علي امها تهدي من دارها الي شر دار

تستر باليمني وجهها فان اعوزها الستر تمد اليسار «زينب تمامى آن چه را كه مادر داشت به ارث برد، با اين تفاوت كه دختر، سهم اضافه اى بر مادر داشت كه از خانه اش به بدترين خانه حركت كرد (به اسارت رفت).

صورت را [در اسارت] با دست راست مى پوشاند و اگر نياز مى شد، از دست چپ هم بهره مى برد.»

و آن بانوى بزرگوار بود كه براى پاسدارى از مرزهاى حيا و عفاف بر سر يزيد فرياد مى آورد كه «أمن العدل يا ابن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا؟ قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن؛ (1) اى پسر آزاد شده ى جّد ما! اين از عدالت است كه زنان و كنيزكان خويش را پشت پرده نشانى، و دختران رسول خدا (ص) را بهصورت اسير به اين سو و آن سو بكشانى؟ نقاب آنان را دريدى وصورت هاى آنان را آشكار ساختى.»

5- ولايت مدارى

قرآن بدون هيچ قيد و شرطى در كنار اطاعت مطلق از خداوند،


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 134

ص: 144

دستور به اطاعت از پيامبر (ص) وصاحبان امر، يعنى؛ ائمه اطهار (عليهم السلام) مى دهد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الأَمْرِ مِنكُمْ؛ (1) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خداوند و رسول و اولى الامر اطاعت كنيد.»

زينب (عليها السلام) كه حضور هفت معصوم (پيامبراكرم (ص)، على (ع)، فاطمه (عليها السلام)، امام حسن، امام حسين، امام سجاد و امام باقر (عليهم السلام)) را درك كرده، در تمامى ابعاد ولايت مدارى (معرفت امام، تسليم بى چون و چرا بودن، معرفى و شناساندن ولايت، فداكارى در راه آن و ...) سرآمد است. او با چشمان خود مشاهده كرده بود كه چگونه مادرش خود را سپر بلاى امام خويش قرار داد و خطاب به ولى خود گفت: «روحي لروحك الفداء ونفسي لنفسك الوقاء؛ (2) [اى ابالحسن] روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى جان تو باد.» و سرانجام جان خويش را در راه حمايت از على (ع) فدا نمود و شهيده راه ولايت گرديد. زينب (عليها السلام) به خوبى درس ولايت مدارى را از مادر فرا گرفت و آن را به زيبايى در كربلا به عرصه ظهور رساند.

او از يك سو در جهت معرفى و شناساندن ولايت، از طريق نفى اتهامات و يادآورى حقوق فراموش شده اهل بيت تلاش كرد. از جمله در خطبه شهر كوفه فرمود: «واني ترحضون قتل سليل خاتم النبوة ومعدن


1- نساء: 59
2- الكوكب الدرى، ج 1،ص 196

ص: 145

الرسالة وسيد شباب اهل الجنة؛ (1) لكه ننگ كشتن فرزند آخرين پيامبر و سرچشمه رسالت و آقاى جوانان بهشت را چگونه خواهيد شست؟»

و همچنين در مجلس ابن زياد، (2)شهر شام، و مجلس يزيد، ولايت و امامت را به خوبى معرفى نمود.

از سوى ديگر سرتاپا تسليم امامت بود؛ چه در دوران امام حسين (ع) و چه در دوران امام سجاد (ع) حتى در لحظه اى كه خيمه ها را آتش زدند؛ يعنى در آغاز امامت امام سجاد (ع) نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: اى يادگار گذشتگان ... خيمه ها را آتش زدند ما چه كنيم؟ فرمود «عليكن بالفرار؛ فرار كنيد.» (3)

از اين مهم تر در چند مورد، زينب (عليها السلام) از جان امام سجاد (ع) دفاع كرد و تا پاى جان از او حمايت نمود كه در همين فصل (حضرت زينب و امام سجاد (عليهما السلام)) به آن پرداخته ايم.

آنكه قلبش از بلا سرشار بود دخت زهرا زينب غمخوار بود

او ولايت را به دوشش مى كشيد چون امام عصر او بيمار بود با طنين خطبه هاى حيدرى

سخت او رسواگر كفار بود

6- روحيه بخشى

در مسافرت ها و نيز در حوادث تلخ، آن چه بيش از هر چيز براى


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 110- 111
2- همان، ج 45،ص 133؛ در فصل هاى پيشين نيز تفصيلًا اين مطلب بيان شده است
3- همان، ج 45،ص 58؛ و معالى السبطين، ج 2،ص 88

ص: 146

انسان لازم است، روحيه و دلگرمى است. اگر انسان براى انجام كارهاى مهم و حساس، روحيه نداشته باشد، آن كار با موفقيت انجام نمى شود و به نتيجه نخواهد رسيد و چه بسا با شكست نيز مواجه شود. يكى از بارزترين اوصاف زينب (عليها السلام) روحيه بخشى اوست. او بعد از شهادت مادر، روحيه بخش پدر و برادران بود، در شهادت برادرش امام حسن (ع) نقش مهمى را براى تسلى بازماندگان ايفا كرد. پس از شهادت امام حسين (ع) و در طول دوران اسارت، اينصفت نيكوى زينب بيشتر ظهور كرد. او پيوسته ياور غم ديدگان و پناه اسيران بود، از گودى قتلگاه تا كوچه هاى تنگ و تاريك كوفه، از مجلس ابن زياد تا ستم كده يزيد، در همه جا فرشته نجات اسرا بود.

نه تنها زينب از دين ياورى كرد به همت كاروان را رهبرى كرد

به دوران اسارت با يتيمان نوازش ها به مهر مادرى كرد همان گونه كه گذشت، او حتى تسلى بخش دل امام سجاد (ع) بود، آن جا كه مى گفت: «لايجزعنّك ما ترى، فوالله إنّ ذلك لعهد من رسول الله إلى جدّك وأبيك وعمّك؛ (1) [اى پسر برادر!] آن چه مى بينى (شهادت پدر) تو را بى تاب نسازد، به خدا سوگند! اين عهد رسول خدا با جد، پدر و عمويت است.»

7- صبر

يكى از بارزترين اوصاف انسان هاى كامل،صبر و بردبارى در فراز


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 179

ص: 147

و نشيب هاى روزگار و تلخى هاى دوران است. قرآن كريم در آيات متعددى بهصابران بشارت داده (1) و پاداش فراوان آن را يادآورى نموده است. زينب (عليها السلام) از اين جهت در اوج كمال قرار دارد. در زيارت نامه آن حضرت مى خوانيم: «لقَدْ عَجبَتْ مِنصبرِكِ ملائكةُ السَّماءِ؛ ملائكه آسمان ازصبر تو به شگفت آمدند.» مخصوصاً در ماجراى كربلا آن چنانصبر و رضا و تسليم از خود نشان داد، كهصبر از روى او خجل است.

در مجلس ابن زياد؛ آن گاه كه آن ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب مى پاشد و براى آزردن او مى گويد: «كيف رأيتصنع الله بأخيك وأهل بيتك؛ (2) كار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه يافتى؟» او در واقع با تعريض مى خواهد بگويد كه ديدى خدا چه بلايى به سرتان آورد؟ زينب (عليها السلام) در پاسخ درنگ نمى كند، با آرامشى كه ازصبر و رضاى قلبى او حكايت داشت فرمود: «ما رأيت الّا جميلا؛ (3) جز زيبايى نديدم.» ابن زياد از پاسخ يك زن اسير در شگفت مى ماند، و از اين همهصبر و استقامت و تسليم او در مقابل مصيبت ها متعجب مى شود و قدرت محاجه را از دست مى دهد.

اى زينبى كه محنت عالم كشيده اى غير از بلا و درد به عالم چه ديده اى؟


1- بقره: 155 و آيات ديگر
2- بحارالأنوار، ج 45،ص 115- 116؛ و فصول پيشين همين كتاب
3- همان،ص 116

ص: 148

يارب زنى و اين همه استوارى و علو چون زينبصبور مگر آفريده اى؟

8- ايثار

يكى ديگر ازصفات حسنه انسان هاى برتر، مقدم داشتن ديگران بر خود است. امام على (ع) فرمود: «الايثار أفضل عبادة و أجلّ سياده؛ (1) ايثار، برترين عبادت و مايه سرورى است.» و فرمود: «الايثار أعلى الإحسان؛ (2)ايثار برترين احسان است.»

زينب مجلله دراينصفت نيز گوى سبقت را از ديگران ربوده است. او براى حفظ جان ديگران، خطر را به جان مى خرد و در تمامصحنه ها، ديگران را بر خود مقدم مى دارد. او در ماجراى كربلا حتى از سهميه آب خويش استفاده نمى كرد و آن را نيز به كودكان مى داد. در بين راه كوفه و شام، با اين كه خود گرسنه و تشنه بود، ايثار را به بند كشيده و آن را شرمنده ساخت. امام زين العابدين (ع) مى فرمايد: «انها كانت تقسم ما يصيبها من الطعام علي الأطفال لأنّ القوم كانوا يدفعون لكل واحد منا رغيفاً من الخبز في اليوم والليلة؛ « (3) عمه ام زينب [در مدت اسارت]، غذايى را كه به عنوان سهميه و جيره مى دادند، بين بچه ها تقسيم مى كرد،


1- غرر الحكم،ص 395
2- همان
3- رياحين الشريعه، ج 3،ص 62

ص: 149

چون در هر شبانه روز به هر يك از ما يك قرص نان مى دادند.»

او سختى ها و تازيانه ها را به جان خود مى خريد و نمى گذاشت بر بازوى كودكان اصابت كند.

براى حفظ جان كودكانت در بر دشمن به پيش تازيانه بازوى خود را سپر كردم

9- شجاعت و شهامت

ازصفات بارز پرواپيشگان اين است كه خدا در نظر آنان بزرگ و غير او در نظرشان كوچك، حقير و فاقد اثر مى باشد. امام على (ع) مى فرمايد: «عظم الخالق في انفسهم فصغر ما دونه في اعينهم؛ (1)خالق در جان آنان بزرگ است، پس غير او در چشمشان كوچك مى باشد.»

سرّ شجاعت اولياى الهى نيز در همين است. زينب كه خود چنين ديدى دارد، و در خانواده اى شجاع تربيت شده است، از شجاعت حيدرى بهره مند است. او به «لبوة الهاشمية؛ (2)شير زن هاشمى» لقب گرفته است و چون مردان بر سر دشمن فرياد مى زند، توبيخشان مى كند، تحقيرشان مى كند، و از كسى هراسى به دل ندارد. او از برق شمشير خون چكان آدمكشان واهمه ندارد، در آن روز فراموش نشدنى، در ميان آن همه شمشير و آن همه كشته فرياد مى زند كه آيا در ميان شما يك


1- نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 182« خطبه همّام»
2- زيارت نامه حضرت زينب س

ص: 150

مسلمان نيست؟ در مجلس ابن زياد، بدون توجه به قدرت ظاهرى او گوشه اى مى نشيند و با بى اعتنايى به سؤالاتش، او را تحقير مى كند، او را «فاسق» و «فاجر» معرفى مى كند و مى گويد: «الحمدلله الذي اكرمنا بنبيه محمد (ص) وطهرنا من الرجس تطهيراً وانما يفتضح الفاسق ويكذب الفاجر وهو غيرنا؛ « (1) سپاس خدايى را كه ما را با نبوت حضرت محمد (ص) گرامى داشت، و از پليدى ها پاك نمود. همانا فقط فاسق رسوا مى شود، و بدكار دروغ مى گويد، و او غير ما مى باشد.»

و همچنين در مقابل يزيد و دهن كجى ها و بد زبانى هاى او، شجاعت حيدرى را به نمايش گذارده، چنين مى گويد: «لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك اني لاستصغر قدرك واستعظم تقريعك واستكبر توبيخك؛ (2) اگر فشارهاى روزگار مرا به سخن گفتن با تو واداشته [بدان كه] قدر و ارزش تو در نزد من ناچيز است، وليكن سرزنش تو را بزرگ شمرده و توبيخ كردن تو را بزرگ مى دانم.»

صداى زنده على بهصوت دلپذير تو اسير شام بودى و يزيد شد اسير تو دكتر عايشه بنت الشاطى مى نويسد: «زينب خاموش شد و يزيد و اطرافيانش نيز چنان بى حركت و خاموش بودند كه گويى پرنده بر سرشان نشسته بود و از ترس پريدن آن تكان نمى خوردند. يزيد ياراى


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 154- 115
2- همان،ص 134

ص: 151

نگريستن به زينب را نداشت و هنوز از آنچه از او شنيده بود لرزان بود.»

10- فصاحت و بلاغت

هر خطيبى بخواهد فصيح و بليغ سخن بگويد، علاوه بر استعداد ذاتى، بايد بارها تمرين عملى انجام دهد، همچنين در حين خطابه لازم است از نظر روانى و جسمانى كاملًا آماده باشد تا بتواند خطبه اى فصيح و بليغ ادا كند. و مستمعين بايد با او هماهنگ باشند و الّا ياراى سخن گفتن نخواهد داشت تا چه رسد به اين كه فصيح و بليغ بگويد.

زينب بدون آن كه دوره ديده و يا تمرين خطابه كرده باشد و در حال تشنگى، گرسنگى، خستگى اسارت، و از نظر روانى داغ دار، آواره و تحقير شده با كسانى سخن مى گويد كه نه تنها با او هماهنگ نيستند بلكه حتى سنگ و خاكروبه بر سر او ريخته اند، با اين حالصداى زينب بلند مى شود كه: «اى مردم كوفه! اى نيرنگ بازان و اى بى وفايان ...» سخنان زينب (عليها السلام) چنان بود كه وجدان خفته مردم را بيدار كرد وصداى گريه از زن و مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد.

خزيم اسدى مى گويد: متوجه زينب شدم، به خدا سوگند زنى را كه سر تا پا شرم و حيا باشد، سخنران تر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مى گفت.

و همو مى گويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود و مى گفت: پدر و مادرم فداى شما باد،

ص: 152

پيرمردان شما بهترين پيرمردان، جوانان شما برترين جوانان و زنان شما نيكوترين زنان هستند. نسل شما بهترينِ نسل هاست كه نه خوار مى گردد و نه شكست مى پذيرد. (1)

اثر اين خطابه حضرت زينب (عليها السلام) و خطبه هاى ديگر آن بانوى مكرمه را استاد شهيد مرتضى مطهرى چه زيبا و فيلسوفانه بيان كرده است:

«هر جريانى بالأخره به يك فلسفه اى براى پريشانى و حمايت احتياج دارد. جنگ تبليغاتى آنجا است كه فلسفه ها با هم مى جنگند.

اهل بيت پيغمبر (ص)، يكى از آثار وجوديشان اين بود كه نگذاشتند فلسفه اقناعى دشمن پا بگيرد.

كار ديگرشان اين بود كه از نزديك، به وسيله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگيرند، درصورتى كه قبلًا آحاد و افراد جرأت تماس نداشتند. زينب از تريبون دشمن استفاده كرد. استفاده از تريبون دشمن در حقيقت جنگ را تا خانه دشمن كشيدن است». (2)


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 108 و 110
2- حماسه حسينى، ج 3،ص 355

ص: 153

مصائب حضرت زينب (س) در كربلا

مصائب حضرت زينب (عليها السلام) در كربلا «1»

زينب در كنار پيكر امام حسين (ع) در روز عاشورا

(1)

مؤلفِ «الدمعه» از شخصى به نام «ابن رياح» چنين نقل مى كند كه: من در كربلا حاضربودم. وقتى سرورم حسين (ع) به شهادت رسيد، بانويى دامن كشان بر زمين افتاد و برخاست و آنگاه به سويش حركت كرد؛ چهره آن زن مانند پاره خورشيد مى درخشيد و فرياد مى زد: «وا حسيناه وا اماماه، وا قتيلاه، وا أخاه»، آنگاه آمد كنار جسد بى سر برادر و آن را در آغوش گرفت، به طورى ناله هاى پى در پى سر مى داد تا همه كسانى كه در آن جا حضور داشتند گريستند؛ پرسيدم اين زن چه نام دارد و چه كسى است؟ در جوابم گفتند: وى زينب دختر اميرالمؤمنين (ع) است. (2)


1- برگرفته از: مظفرى، محمد- جمشيدى، سعيد،« اسيران و جانبازان كربلا»، انتشارات پژوهشكده تحقيقات اسلامى سپاه، با اندكى تصرف
2- الدمعة الساكبه، ج 4،ص 375؛ نقدى، زينب الكبرى س،ص 108

ص: 154

از تل زينبيه، زينبصدا مى زد حسين با قامتى خميده، زينبصدا مى زد حسين

هر جا به هر بهانه، زينبصدا مى زد حسين در زير تازيانه، زينبصدا مى زد حسين

آخرين سخنان زينب با حسين (ع) در قتلگاه

هنگامى كه دشمنان تصميم گرفتند اهل بيت (عليهم السلام) را حركت دهند، زينب (عليها السلام) بادلى شكسته، برادرش حسين (ع) راصدا زد و گفت: برادرم تو را به خداى شنواى دانا مى سپارم. سوگند به خدا اگر مرا مخير كنند بين ماندن در كنار تو و رفتن از بر تو من ماندن را انتخاب خواهم نمود، اگر چه طعمه گرگان بيابان شوم. لكن اكنون از كنار تو مى روم نه با ميل و رضا بلكه با زور و اجبار. (1)

ابتكار حضرت زينب (عليها السلام) قبل از يورش دشمن به خيمه ها

از مقتل محدّث كبير شيخ حرّ عاملى (رحمه الله) چنين نقل شده كه فرمود: چون لشكر به قصد غارت رو به خيام آوردند حضرت زينب براى ابن سعد پيام فرستاد كه اگر مقصود شما اسباب، اثاثيه و زيور و لباس ما است به لشكريانت بگو شتاب نكنند ما خودمان اين ها را تحويل مى دهيم پيش از آن كه دست نامحرم به جانب حرم برادرم دراز شود. پس آن بانوى


1- حديث الأربعين،ص 110

ص: 155

بزرگوار دستور داد تمام اسباب و وسايل حتّى چادر و لباس و همچنين زيور، خلخال و گوشواره را از خود جدا كردند؛ خود عليا مخدره زينب (عليها السلام) يك لباس كهنه پاره پاره كه در واقع ارذل الثّياب بود در بر كرد و دستور داد ساير بانوان لباس هاى نو و زيورآلات را درآورند و لباس كهنه به تن كنند. حتّى فاطمه نو عروس گوشواره اى در گوش داشت كه يادگار پدرش بود. عرض كرد عمّه اين يادگار پدر است بيرون نياورم؛ فرمود: بيرون بياور، زنان همگى لباس هاى خود را روى هم ريختند و خود رفتند در كنارى و به دور هم حلقه زدند، پس عليا مخدره زينب فرمود: اين اثاثيه و وسايل دختران على و فاطمه است. لشكر بى رحم و گرسنه ريختند، يكى چادر، ديگرى گوشواره، يكى خلخال و ديگرى معجر برد، آن بانوان از براى پدر و برادر مى گريستند.(1)

غم انگيزترين غروب كربلا

شترها را نگه داشتند تا زينب، بانوان حرم را سوار كند. زينب كمك مى كرد و بانوان بر محمل مى نشستند. مردان دشمن، دورتر ايستاده بودند و نگاه مى كردند. وقتى عمر سعد فرياد زده بود: «اسرا را بر شتران سوار كنيد» اول آن ها دويده بودند تا بانوان حرم را بر شتران بنشانند؛ اما فرياد زينب نگذاشته بود. بانوان حرم، حرمت داشتند. دست هاى بيگانه، روسياه بودند و نبايد حريم بانوان حرم را مى آلودند. با فرياد زينب،


1- قاضى طباطبايى، محمد على، تحقيقى براى اولين اربعين حضرت سيد الشهداء،ص 69

ص: 156

دست ها عقب رفتند.

بانوان حرم كه سوار شدند، زينب به اطرافش نگاه كرد؛ كسى نبود به او كمك كند. پيشانى بر محمل شتر گذاشت؛ چشم هايش را بست و به روزهاى خوش مدينه فكر مى كرد. روزهايى كه تنها نبود. روزهايى كه وقتى مى خواست سوار شتر شود، على اكبر طناب شتر را مى گرفت و عباس و حسين با گرفتن دست ها و كمر خواهر، كمك مى كردند تا او بر محمل بنشيند.

مردان دشمن ساكت ايستاده بودند و زينب را نگاه مى كردند. از هوا، غم و تنهايى مى باريد. زينب سر از محمل برداشت؛ برگشت و رو به مقتل كرد و يك مرتبه فرياد زد:

«برادر جان عباس! عمه جان، على اكبر! بياييد؛ مى خواهم سوار محمل شوم؛ تنها هستم؛ بياييد كمكم كنيد. حسينم! موقع اسيرى رسيده است؛ برخيز! تنهايى ام را ببين ...»

تنهايى بيداد مى كرد. مردان دشمن سر به زير داشتند. بچه ها بى تاب بودند. تنها بر شتر سوار شدن، سخت بود؛ ولى زينب، اهل سختى ها بود و سوار شد.

آن روز غروب، دل گيرترين غروب تاريخ بود. دل ها ساز غم را كوك كرده بودند و حتى مردان دشمن ساكت بودند. نيزه هاى بى رحم در جلو كاروان، سرها را بر نوك خود حمل مى كردند.

ماه، شرمش مى آمد كه نگاه كند.

ص: 157

شترى كه زينب سوارش بود، كوه غم را حمل مى كرد. زينبى كه شب دهم محرم، همه چيز و همه كس داشت، برادر و برادرزاده و فرزند و طائفه داشت، اكنون هيچ ندارد.

سرش را از كجاوه بيرون آورد و ابتداى كاروان را نگاه كرد. سرِ حسين بر نيزه بود وآن دورها را مى نگريست. سرِ خود را محكم به ستون كجاوه زد. خون مثل جويى روان از پيشانى اش راه كشيد. زينب آهى از دل كشيد و تكه اى پارچه كند و بر زخم سرش گذاشت. مانده بود زخم دلش را چه كند. اشك ازگوشه چشمش جوشيد و مرهمى بر زخم هايش شد. شعرها و دردها باهم آميخته بودند. هلال ماه، وقتى كامل وزيبا شد، خسوف روى تو را گرفت و غروب از راه آمد.

اى پاره دل من! فكر نمى كردم اين حادثه ها براى ما پيش بيايد؛ ولى اينها در تقدير ما بود. برادر جان! با دختر كوچكت فاطمه حرف بزن. دل او از نبودنت شكسته است. برادر جان! تو كه دلت آن قدر با ما مهربان بود، چه شده كه از ما روى گردان شدى؟ برادر جان! كاش على را موقع اسيرى و يتيمى مى ديدى كه حتى نمى توانست جواب دهد. هر وقت او را تازيانه مى زدند، با اشك و آه تو راصدا مى زد. برادرم! بيا كنار على و دلش را آرام كن. آه، چه بسيارند فرزندان يتيمى كه وقتى پدرشان راصدا مى زنند، كسى پاسخشان را نمى دهد.

ص: 158

عبادت زينب

يكى از ويژگى هاى اين بانوى بزرگوار اسلام حالت معنوى و ارتباط قوى او باآفريدگار جهان بود. به طورى كه نقل كرده اند حتّى در شب يازدهم محرم كه شب شام غريبان بود نماز شبش ترك نشد؛ منتهى به خاطر ضعفى كه بر وى مستولى شده بود نماز شب خويش را در آن شب نشسته خواند.

مرحوم نقدى در كتابش آورده كه: حضرت زينب (عليها السلام) در عبادت، ثانى حضرت زهرا (عليها السلام) بود، تمام شب ها را به عبادت، تهجّد و تلاوت قرآن سپرى مى كرد. وى هم چنين از برخى از بزرگان نقل مى كند كه در طول عمر تهجّد و شب زنده دارى اش ترك نشده است حتّى در شب يازدهم محرّم امام زين العابدين مى فرمايد: در شب يازدهم محرم ديدم نشسته نماز مى خواند. نيز آن بزرگوار مى فرمايد: با اين همه مصيبت و اندوهى كه به ما روى آورده اما در مسيرى كه به شام مى رفتيم نافله هاى شب عمه ام اصلًا ترك نشد.

امام حسين (ع) در آخرين وداع با خواهرش زينب به او فرمود: يا اختا لاتنسينى فى نافلة اللّيل، خواهرم مرا در نماز شب فراموش نكن. هم چنين از فاطمه دختر امام حسين (ع) چنين نقل شده كه عمه ام زينب در شب دهم محرم در محراب عبادت مشغول مناجات بود و با خدا راز و نياز مى كرد در حالى كه چشمى از ما به خواب نرفته و ضجّه هايمان آرام نشده بود.

ص: 159

نيز از امام سجاد نقل شده: هنگامى كه ما را از كوفه به سوى شام حركت مى دادند عمه ام زينب مرتب نمازهاى واجب و مستحب خويش را انجام مى داد و در بعضى از منازل نمازش را نشسته مى خواند، وقتى سبب را پرسيدم، گفت: به خاطر گرسنگى و ضعف؛ زيرا سه شبانه روز غذا نخورده بود و سهم غذايش را در ميان كودكان تقسيم كرده بود. (1)

درخواست از دشمن جهت عبور كاروان از قتلگاه

بعد از شهادت امام و يارانش در روز يازدهم، قرار شد اهل بيت آن حضرت را به طرف كوفه ببرند. زينب (عليها السلام) به عمر سعد خطاب كرد كه ما را از قتلگاه عبور بدهيد تا قبل از اسارت و مسافرت، با حسين (ع) وداع كنيم؟ ابن سعد هم پذيرفت زمانى كه وارد قتلگاه شدند، حسين (ع) را بى سر ديدند،صداى ضجّه و گريه شان بلند شد. (2)

راوى مى گويد: به خدا سوگند، هرگز فراموش نمى كنم كه زينب دختر على (ع) با دلى سوزان و جگرى آتشين وصدايى اندوهگين بر حسين (ع) مى گريستصدا مى زد: اى محمّد اى كسى كه آفريننده و اختياردار آسمان بر تو درود مى فرستد، اين حسين است كه پيكر برهنه اش به خون آغشته و اعضايش از هم جدا شده است. اينها دختران اسير تو هستند كه شكايت خود را به درگاه الهى مى نمايند و استغاثه


1- نقدى، زينب الكبرى،ص 61
2- نور العين فى مشهد الحسين،ص 59

ص: 160

آن ها به محمّد مصطفى (ص) و على مرتضى و فاطمه زهرا (عليها السلام) و حمزه سيدالشهدا بلند است، اى محمد اين است حسين كه بايد برهنه به روى ريگ هاى گرم كربلا افتاده و كشته زنازادگان بى پروا است. اى آه و افسوس و اندوه بر تو اى ابا عبداللّه، امروز جدّم رسول خدا (ص) از دنيا رفت، اى اصحاب محمّد اينان فرزندان مصطفى هستند كه اسيرشان نموده و مى برند.

در روايت ديگرى وارده شده است كه فرمود: «اى محمد! اينها دختران تواند كه اسير دست دشمنان شده اند و اينان فرزندان تواند كه كشته شده اند و بادصبا بر بدن هاى نازنين برهنه شان مى وزد. اين حسين تو است كه سرش را از قفا بريدند، عمّامه و رداى او را از بدن شريفش بيرون كشيده و به غارت بردند؛ پدرم فداى آن كس كه سپاه او را در روز دوشنبه با خيمه گاه و سرا پرده اش به غارت بردند؛ پدرم فداى آن شهيدى كه طناب هاى خيمه اش را بريده و خرگاهش را سرنگون نمودند؛ پدرم فداى آن مسافرى كه اميد بازگشت نيست؛ پدرم فداى آن مجروحى كه زخم هاى بدنش قابل مداوا نيست؛ پدرم به فداى آن كه كاش جان من بلا گردان او مى شد؛ پدرم به قربان آن عزيزى كه با دلى پر اندوه به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كه با لب تشنه سر از بدنش جدا شد. پدرم به فداى آن كه فرزند رسول هدايت و نور بود. پدرم به فداى آن كه فرزند محمد مصطفى (ص) بود. پدرم به قربان آنكه فرزند خديجه كبرى بود. پدرم به فداى فرزند على مرتضى. پدرم به فداى

ص: 161

فرزند فاطمه زهرا، بزرگِ زنان جهان. پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد به احترامش بازگشت تا نماز گزارد! راوى مى گويد: به خدا سوگند نوحه سرايى زينب كبرى بر برادرش حسين، دوست و دشمن را به گريه انداخت. (1)

سپس حضرت زينب (عليها السلام) دست ها را زير بدن پاك و مقدس گذاشت و بدن را به سوى آسمان بلند كرد و عرض كرد: «الهي تقبَّلْ منا هذا القربان؛(2)پروردگارا اين قربانى را از ما [آل محمد] قبول فرما!

نقل اخبار غيبى براى امام سجّاد (ع) در قتلگاه

هنگام ورود اهل بيت (عليهم السلام) به قتلگاه وقتى چشم امام سجّاد (ع) به اجساد پاره پاره شهيدان افتاد كه در بين آنها جگر گوشه حضرت زهرا (عليها السلام) به حالتى افتاده بود كه جا داشت از آن مصيبت آسمان ها واژگون، زمين دگرگون و كوه ها متلاشى شوند، حضرت منقلب شد. به طورى كه نزديك بود روح از بدن مباركش پرواز كند، عمّه اش زينب متوجّه شد. فهميد فرزند برادر در چه حالت خطرناكى به سر مى برد نزديك است كه از غم پدرش جان بسپارد، بى درنگ او را دلدارى داد، از او كهصبرش سنگين تر از كوه ها و بزرگ تر از همه چيز بود درخواستصبر نمود، از آن جمله چنين گفت: اى يادگار جد، پدر و برادرانم! چرا


1- اللهوف،ص 180؛ تاريخ طبرى، ج 4،ص 456
2- مقتل الحسين مقرم،ص 307؛ كبريت احمر، ج 2،ص 13

ص: 162

ناراحت هستى و جان خود را در معرض نابودى قرار داده اى؟ سوگند به خدا اين مصيبت ها را جد و پدرت به ما خبر داده اند و ما در انتظار چنين روزى بوديم؛ خداوند از افرادى عهد و پيمان گرفته است كه فرعون هاى زمان آنان را نمى شناسند، لكن اهل آسمان ها آن ها را به خوبى مى شناسند، افرادى خواهند آمد و اين بدن هاى پاره پاره شده را جمع خواهند كرد و به خاك خواهند سپرد. در اين سرزمين براى پدرت نشانه اى نصب خواهد شد كه گذشت قرن ها آن ها را محو نخواهد كرد، آن نشانه، همچنان پايدار خواهد بود. جبّاران روزگار و ستمگران خواهند كوشيد كه اين نشانه را از بين ببرند، لكن روز به روز در ترقى و تعالى خواهد بود و از گزند بدخواهان و حوادث مصون و محفوظ خواهد ماند. (1)

اشعار زينب در مصائب وارده بر خاندان وحى

اشعار زير را حضرت زينب (عليها السلام) ايراد فرمودند، زمان سرودن، آن ها را دوگونه گفته اند: موقع وداع و يا بعد از غارت خيمه ها:

قِفُوا وَدَّعُونا قَبْلَ بُعْدِكُمْ عَنّا وَداعا فَانَّ الْجِسْمَ مِنْ اجْلِكُمْ مُضْني

فَقَدْ نُقِّضَتْ مِنِّي الْحَياة وَاصْبَحَتْ عَلَي فُجاجُ اْلأَرْضِ مِنْ بَعْدِكُمْ سِجْنا


1- متقل الحسين مقرم،ص 308

ص: 163

سَلامٌ عَلَيْكُمْ ما امَرَّ فِراقَكُمْ فَيا وَيْلَتا مِنْ قَبْلِ ذا الْيَوْمِ قَدْ مِتْنا

وَ انّى لَأرْثى لِلْغَريبِ وَإِنَّنى غَريبٌ بَعيدُ الدّارِ وَ اْلأَهْلِ وَ الْمَغْنى

إذا طَلَعَتْ شَمْسُ النَّهارِ ذَكَرْتُكُمْ وَ انْ غَرَبَتْ جَدَّدْتُ مِنْ اجْلِكُمْ حُزْنا

لَقَدْ كانَ عَيْشى بالْاحِبَّةِصافِيا وَما كُنْتُ ادْرى انَّصُحْبَتَنا تُضْنى

زَمانٌ نَعِمْنا فيهِ حَتّى إذا انْقَضى بَكَيْنا عَلى أيّامِنا بِدَمٍ أقْنى

فَوَ اللّهِ قَدْ زادَ اشْتِياقى إلَيْكُمْ وَلَمْ يَدَعِ التَّغْميضُ لى بَعْدَكُمْ جَفْنا

وَ قَدْ بارَحَتْنى لَوْعَةُ الْبَيْنِ وَ الْأسى وَقَدْصِرْتُ دوُنَ الْخَلْقِ لى مَفْزَعا سَنا

وَقَدْ رَحَلُوا عَنّى أحِبَّةُ خاطِرى فَما احَدٌ مِنْهُمْ عَلى غُرْبَتى حَنّا

عَسى وَ لَعَلَّ الدَّهْرَ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ تَرْجِعُ أيّامُ الْهَنا مِثْلَ ما كُنّا «دائره المعارف الحسينيه، ج 6،ص 196»

ص: 164

ترجم ه اشعار:

پيش از اين كه از ما دور شويد بايستيد تا با ما وداع كنيد. زيرا جسم ما به خاطر شما ناتوان گرديد؛

به درستى كه زندگى ام به باد فنا رفت و الان پهنه زمين براى من مثل زندان است؛

سلام و درود بر شما! چقدر ناگواراست دورى شما! پس اى كاش من پيش از اين مرده بودم؛

همانا سوگوارى مى كنم براى غريب دور از وطن، در حالى كه خودم غريبم و دور از سرزمين و خاندان و خانه ام؛

زمانى كه خورشيد طلوع مى كند ياد شما مى كنم، و هنگامى كه غروب مى كند به خاطر شما اندوهم تازه مى گردد؛

به درستى خوشى و سرورم با دوستان چقدر گوارا بود، ولى نمى دانستم كه اين همراهى ما پايان مى پذيرد؛

زمانى بود كه ما حال خوشى داشتيم تا اينكه آن مدت سپرى شد و ما براى اين مصائب خون گريستيم؛

سوگند به خدا كه علاقه ام به شما فراوان است، آنقدر چشم انتظارى كشيدم كه ديگر پلكى برايم نمانده؛

سوز و گداز من به دليل جدايى شما بلند شد؛

به درستى آنانى كه مايه آرامش خاطرم بودند رفتند، پس هيچ يك ازآنان نيست تا بر غربتم ناله سر دهد؛

ص: 165

شايد روزگار دوباره ما را به هم برساند و ما به آن دوران خوش گوار برگرديم؛

پسران زينب (عليها السلام) در كربلا

1- عون بن عبدالله بن جعفر: فرزند زينب كبرى عقيله بنى هاشم دختر على بن ابى طالب است. (1)

عبدالله بن جعفر دو فرزند خود به نام عون و محمد را نزد امام حسين (ع) فرستاد و آن دو در وادى عقيق به امام (ع) ملحق شدند.

عون بن عبدالله در روز عاشورا به ميدان آمد و اين رجز را مى خواند:

إن تنكروني فأنا بن جعفر شهيدصدق في الجنان أزهر

يطير فيها بجناح أخضر كفي بهذا شرفاً في المحشر ترجمه: «اگر مرا نمى شناسيد، من پسر جعفر طيارم، شهيد درست كارى كه در بهشت است؛

او با بال هاى سبز رنگش در بهشت پرواز مى كند، و اين شرف در روز محشر كفايت مى كند.»

امام سجاد (ع) فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت كند! او خود را


1- مقاتل الطالبيين،ص 91

ص: 166

فداى برادرش حسين (ع) نمود و ايثار كرد تا اين كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجه اى است كه تمام شهدا در قيامت به آن درجه و منزلت غبطه مى خورند.

و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پيادگان آن ها را به قتل رساند، آنگاه «عبدالله بن قطنه» بر او حمله كرد و او را با شمشير به شهادت رسانيد. (1)

2- محمد بن عبدالله بن جعفر: بعضى گفته اند او قبل از برادرش عون به ميدان آمد و اين رجز را مى خواند:

أشكو إلي الله من العُدوانِ قِتالَ قَوم في الردي عُميانِ

قد بَدَّلُوا مَعالِمَ القرآنِ و مُحكمَ التنزيلِ و التبيانِ يعنى: «به خدا شكايت مى كنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند؛

همان ها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزيل را جابجا كردند.»(2)


1- أبصار العين،ص 39
2- وسيله الدارين، 246

ص: 167

و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حمله ور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تميمى به شهادت رسانيد. (1)

اشعار حضرت زينب (عليها السلام) در كوفه

حضرت زينب (عليها السلام) پس از خواندن خطبه، اشعار زير را انشا فرمودند:

ماذا تَقُولوُنَ اذْ قالَ النَّبِي لَكُمْ ماذاصَنَعْتُمْ وَانْتُمْ آخِرُ الْامَمِ

بِأهْلِ بَيْتي وَ اوْلادي وَتَكْرمَتي مِنْهُمْ اساري وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَم

ما كانَ ذاكَ جَزائي اذْ نَصَحْتُ لَكُمْ انْ تَخْلِفُوني بِسُوءِ في ذَوي رَحِمٍ

انّي لَأخْشي عَلَيْكُمْ أنْ يَحِلَّ بِكُمْ مِثْلُ الْعَذابِ الَّذي اوْدي عَلي ارَمٍ (2) چه خواهيد گفت: هنگامى كه پيامبر (ص) به شما گويد: شما كه آخرين امّت هستيد،

با خانواده و فرزندان و عزيزان من چه كرديد؟ برخى را اسير كرديد و برخى ديگر را آغشته به خون نموديد!

پاداش من كه نيك خواه شما بودم اين نبود كه با اهل بيت و


1- أبصار العين، 40؛ انصار الحسين،ص 115
2- الاحتجاج، ج 2،ص 305

ص: 168

خويشان من پس از من بدى كنيد.

من مى ترسم عذابى بر شما نازل شود مانند آن عذابى كه قوم ارم را هلاك كرد.

سپس امام زين العابدين (ع) به عمه اش زينب خطاب كرد و چنين فرمود:

«يا عمَّتي اسكتي ففِي الْباقي مِنَ الْماضي اعْتبار، وَ انْتِ بِحَمْدِ اللّهِ عالِمَة غَيْرُ مُعَلَّمَةٌ، فَهِمَةٌ غَيْر مُفَهّمة، انَّ الْبُكاءُ وَ الْحَنينَ لايَرِدانِ مَنْ قَدْ ابادَهُ الدَّهْر فَسَكَتَتْ». « الاحتجاج، ج 2،ص 305» «اى عمه! خاموش باش، باقى ماندگان بايد از گذشتگان عبرت گيرند، تو بحمداللّه ناخوانده دانايى و نياموخته خردمند. گريه و ناله، رفتگان را باز نمى گرداند، آنگاه حضرت زينب ساكت شد.»

به نظر حقير چنين مى رسد: شدت جنايات واقعه كربلا به حدى تكان دهنده بوده است كه يادآورى آن داغى سنگين همچون كوه بر دل و قلب كاروان اسرا، به ويژه امام سجاد (ع) و حضرت زينب (عليها السلام) بوده است؛ بنابراين گاه مى بينيم كه زينب (عليها السلام) از شدت ناراحتى و غم، ناله سر مى دهد و امام سجاد (ع) او را تسلى مى بخشد و- همان طور كه درصفحات قبل گذشت- گاه شاهد ناراحتى و غمگسارى امام سجاد (ع) هستيم و زينب (عليها السلام) را تسلى بخش او مى بينيم؛ گرچه هر دوى اين عزيزان داراى روحى بزرگ و بينشى عميق بوده اند. به ويژه امام سجاد (ع) كه

ص: 169

داراى علم امامت و عصمت بوده است و به يقين، انتساب بى تابى و از خودبى خود شدن به آن حضرت،صحيح نيست. چه رسد به آن كه او بى تاب شود و زينب (عليها السلام) به او رازهايى را آموزش دهد. آن چه نقل شده است، تنها ناراحتى و غم گسارى از يك سو، و تذكر و دلدارى از سوى ديگر است.

داستان مسلم جصّاص (گچ كار)

مرحوم مجلسى از برخى كتب معتبره بدون ذكر سند از مسلم جصّاص چنين نقل مى كند: ابن زياد مرا براى تعمير دارالاماره كوفه خواسته بود، من در آنجا مشغول گچ كارى بودم ناگهانصداى شيون از شهر كوفه شنيده شد، از خدمت كارى كه ما را پذيرايى مى كرد پرسيدم چه خبر است كه در كوفه جنجال به پا است؟ گفت: سر يك خارجى را وارد كردند كه بر يزيد شوريده بود. گفتم: اين شورشگر چه كسى است؟ گفت: حسين بن على (عليهما السلام)صبر كردم تا آن خدمت كار رفت، چنان مشت برصورتم كوبيدم كه ترسيدم چشمم از كار بيفتد! دستانم را شستم، از پشت قصر بيرون رفتم تا اين كه خود را به ميدان كوفه رساندم، در آنجا ايستادم، مردم در انتظار اسيران و سرها بودند كه نزديك چهل هودج بر چهل شتر بود، در ميان آن ها زنان و فرزندان فاطمه (عليها السلام) بودند، امام چهارم (ع) بر شتر بى جهاز سوار بود و خون از پاهايش فوّاره مى زد و با اين حال مى گريست و سخنانى بيان مى فرمود.

ص: 170

در اين ميان شيون برخاست ديدم سرها را آوردند، سر حسين (ع) جلوى آن ها بود و آن سر، نورانى و مانند ماه بود، از همه مردم به پيامبر (ص) شبيه تر بود، ريشش خضاب شده، چهره اش چون قرص ماه تابنده بود، باد محاسنش را به چپ و راست مى برد. چشم زينب (عليها السلام) چون به سر برادر افتاد، پيشانى به چوبه محمل زد و ما به چشم خود ديديم كه خون از زير روپوشش بيرون ريخت و با سوز دل به آن سر بريده خطاب كرد و گفت:

يا هِلالًا لَمَّا اسْتَتَمِّ كَمالًا غالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدا غُرُوبا

ما تَوَهَّمتُ يا شَقيقَ فُؤادي كانَ هذا مُقَدَّرا مَكْتُوبا

يا أخي فاطِمَ الصَّغيرَةِ كَلِّمْها فَقَدْ كادَ قَلْبُها انْ يَذُوبا

يا أخي قَلْبُكَ الشَّفيقُ عَلَيْنا ما لَهُ قَدْ قَسي وَصارَصَليبا

يا أخي لَوْ تَري عَلِيّاً لَدَي الْأسْرِ مَعَ الْيُتْمِ لا يُطيقُ وُجُوبا

كُلَّما اوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نادا كَ بِذُلٍّ يَغيضُ دَمْعا سَكُوبا

يا أخي ضَمِّهِ الَيْكَ وَ قرِّبْهُ وَسَكِّنْ فُؤادَهُ الْمَرْعُوبا

ما أذَلَّ الْيَتيمِ حينَ يُنَادي بِأبيهِ وَ لا يَراهُ مُجيبا « (1)اى ماهى كه چون به سر حد كمال رسيد ناگهان خسوفش او را در ربود و غروب كرد؛

اى پاره دلم! گمان نمى كردم سرنوشت و تقدير ما اين گونه باشد؛


1- بحارالأنوار، ج 45،ص 114

ص: 171

اى برادر! با فاطمه خردسال سخن گوى، زيرا نزديك است دلش آب شود؛

برادرم! دل تو بر ما مهربان بود، چرا سخت شده است؛

برادرم! اى كاش مى ديدى على (زين العابدين) را كه هنگام اسيرى و بى پدرى توانايى نشست و برخاست نداشت؛

هرگاه او را ضربتى مى زدند با ناتوانى تو راصدا مى زد و اشكش جارى بود؛

برادرم! او را پيش طلب و در برگير و دل ترسانش را آرامش بده؛

چقدر ذليل و خوار شده است يتيمى كه پدر خود را بخواند و جواب دهنده اى نبيند.

ورود عليا مخدره زينب (عليها السلام) به مدينه

به گفته مؤلفِ طراز المذهب، چون اهل بيت (عليهم السلام) در بازگشت از شام، به مدينه نزديك شدند و سواد شهر نمايان گرديد، عليا مخدره زينب (عليها السلام) فرمود: اى خواهران، از محمل ها پياده گرديد كه اينك، روضه منوره جدم رسول خدا (ص) نمايان گرديد. سپس فرمود: اى ياران، اين محمل ها را دور، و اين شتران را به يك سوى بريد كه ما را تاب ديدن نمانده است. در آن وقت، چنان آهى بركشيد كه مى خواست روح مباركش از قالب تن بيرون تازد. پس همگى فرود آمدند و لواى غم و مصيبت بر افراشته و خروش محشر نمايان ساختند و اسبابى كه از شهداى

ص: 172

كربلا با خود داشتند بگستردند و خيمه حضرت سيد الشهدا (ع) را كه در هيچ منزلى بر سر پا نكرده بودند در بيرون مدينه بر پا كردند و مسند آن حضرت را گستردند. چون عليا مخدره اين بديد، چنان ناله بركشيد كه بيهوش به روى زمين افتاد. چون به هوش آمد با ناله اى كه جگر را مى شكافت، فرياد بركشيد: وافرقتاه أين الكماه؟ أين الحماه؟ و الهفتاه

فما لى لا اواري الحمام المهجتة و كنت يحي نور عين و عزتي يا أخي يا حسين، هولاء جدك و أمك و أخوك الحسن و هولاء أقربائك و مواليك ينتظرون قدومك يا نور عيني قد قضيت نحبك و أورثتني حزناً طويلًا مطولًا ليتني مت و كنت نسيا منسياً.

پس از آن روى به مدينه آورد و آن شهر را مخاطب ساخته فرمود: اى مدينه جدّ من؛ فأين يومنا الذي قد خرجنا منك بالفرح و مسره و الجمع و الجماعة و لكن رجعنا إليك بالاحزان و الالام من حوادث الزمان فقدنا الرجال و البنين و تفرقت شملنا، آنگاه به سوى روضه منوره جدش روان گرديد. چون به روضه رسيد هر دو طرف درب مسجد را گرفت و چنان ناله از جگر بر آورد كه مسجد را متزلزل گردانيد. سپس رسول خدا را سلام داد و گفت: السلام عليك يا جداه، يا رسول الله، اين ناعيه اليك اخي الحسين؛ ابو مخنف گويد: در اين وقت، ناله اى بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت گريه به لرزه در آمدند، و آن مخدره فرمود: كاش مرا

ص: 173

به خويش وامى گذاشتيد تا سر بهصحرا گذاشته خاك بيابان ها را با سرشگ ديده، تر مى كردم، چگونه داخل مدينه شوم و سؤال و جواب نمايم؟ در آن وقت، زنان مدينه و هاشميات به استقبال زينب شتافته و آن مخدره را ابتدا نشناختند، چون حوادث روزگار چهره آن مخدره را دگرگون كرده بود. زنان مهاجر و انصار و قريشيان چون آن حالت بديدند، خود را بر خاك و خاره بينداختند، گريبان ها چاك كردند،صورت ها بخراشيدند و چون ديوانگان گريستند، به گونه اى كه سنگ را آب و آب را كباب مى ساختند، و تماماً مبهوت و متحير بودند، چون شخصصاعقه زده يا امواتى كه در عرصه عرصات از قبور بيرون آيند. پس زنان اطراف آن مخدره را فرا گرفتند تا او را به خانه برند و پيوسته او را تسليت مى دادند.

فرمود: چگونه به خانه روم و به كدام خانه داخل شوم كهصاحب ندارد و مردان آن، همه كشته و در خون آغشته مى باشند؟ و كلماتى فرمود كه دل هاى حاضران را از تن آواره ساخت.(1)

بايد دانست كه ريشه اين مصيبت ها، نه يزيد و عمرسعد و شمر است، كه رزاياى كعبه الرزايا، ريشه در انحراف آغازين و آغاز انحراف دارد. شكايت زينب، از همه ستم گران است نه از يك فرد. زينب از جريانى به بزرگى مصيبت سقيفه، به پيامبر (ص) پناه آورده است كه فاجعه كربلا شاخه اى از شاخه هاى آن بزرگ فاجعه تاريخ اسلام است.


1- چهره درخشان قمر بنى هاشم 7، ج 1،ص 99- 100

ص: 174

چه زيبا سروده است مرحوم آيت الله محمد حسين غروى اصفهانى مشهور به كمپانى:

فَما رَماهُ اذْ رَماهُ حَرمَلَه وَانَّما رَماهُ مَنْ مَهَّدَ لَه

سَهمٌ اتى مِن جانِبِ السَّقيفَةِ وَقَوسُهُ عَلي يَدِ الخَليفَة

وَ ما أصابَ سَهْمُهُ نَحْرَ الصَّبِي بَل كَبِدَ الدّينِ وَ مُهجَةَ النَّبي (1)- حرمله نبود كه تيرانداخت، بلكه كسى تير انداخت كه زمينه ساز آن بود؛

- تيرى از سوى سقيفه آمد كه كمان آن به دست خليفه بود؛

- آن تير او نه بر گلوى كودك، كه بر دل دين و قلب پيامبر نشست!

و به قول شيواى نير تبريزى:

كانكه طرح بيعتِ شورا فكند خود همانجا طرح عاشورا فكند

چرخ در يثرب رها كرد از كمان تير كاندر نينوا شد بر نشان (2)


1- الأنوار القدسيه،ص 99
2- - ديوان« آتشكده»،ص 59

ص: 175

شيعه نيز چنين است! او روزىصد بار دشمنان را لعن مى كند اما نه فقط مباشران را! آغاز كلام از مسببان و ممهّدان است، از اولْ ظالم و ثانى ظالم است، آنان كه اساس ستم و ظلم را بر ائمه بنا نهادند و اهل بيت را از مقامى كه خداوند برايشان معين ساخته بود، جدا ساختند و از مرتبه خود منع كردند؛ مباشران و قاتلان در نيمه كلام اند؛ و كلام به لعن آنانى ختم مى شود كه به قتل حسين راضى مى شوند و از دشمنان حسين تبعيت مى كنند، گرچه در عصر حاضر زندگى كنند. (1)

ملاقات ام البنين با زينب كبرى (عليها السلام)

آورده اند: وقتى كه اهل بيت (عليهم السلام) وارد مدينه شدند، ام البنين (عليها السلام) كنار قبر پيامبر (ص) با زينب كبرى (عليها السلام) ملاقات كرد و به وى گفت: اى دختر اميرالمؤمنين، از پسرانم چه خبر؟

زينب (عليها السلام) فرمود: همگى كشته شدند. ام البنين عرض كرد: جان همه به فداى حسين (ع)، بگو از حسين (ع) چه خبر؟ زينب فرمود: حسين (ع) را با لب تشنه كشتند. ام البنين (ع) تا اين سخن را شنيد، دست هاى خود را بر سر كوفت و باصداى بلند و حال گريان گفت: واحسيناه! و بيهوش بر زمين افتاد. « (2)


1- ر. ك: زيارت عاشورا، زيارت وارث و زيارت مطلقه امام حسين ع
2- الدمعه الساكبه، ج 5،ص 162؛ تذكره الشهداء، ملا حبيب الله كاشانى،ص 443

ص: 176

زينب (عليها السلام) كنار قبر رسول خدا (ص)

بانوى بانوان زينب را در مجالس عزا و سوگوارى- كه عبدالله جعفر براى دو فرزندش بر پا كرده- نمى بينيم. به گمان مى رسد كه بيدارى زياد و رنج مصيبت و فرسودگى بر او فشار آورده و در اثر ناتوانى به خواب رفته است. ولى چيزى نمى گذرد كه او را مى بينيم از اشك خوددارى كرده و چيزى را جست و جو مى كند.

امروز زينب غير از گريه و زارى، وظيفه ديگرى دارد.

اين خون پاك، نبايد به هدر رود و سزاوار نيست كه نام اين شهيدان بزرگوار ازصفحه گيتى محو شود. « بانوى كربلا،ص 163»

مردم دسته دسته به خارج شهر، آن جا كه جاده خاكى به كربلا منتهى مى شد پيش مى رفتند، از خبر ورود اهل بيت رسول خدا (ص) بين مردم همهمه اى شد، مدينه يك پارچه عزا و ماتم بود، شيعيان على مرتضى (ع) چون مردان جوان مرده، اشك مى ريختند و زنان ضجه و شيون مى كردند، مقابل مسجد رسول خدا (ص) جمعيت بيش ترى ضجه و شيون مى كردند. زينب وارد مدينه مى شود. با ديدن زينبصداى ضجه و شيون بلند شد. شتر آن بانوى شجاع كه از مبارزه بيدارگرانه مردم خواب رفته شام و كوفه باز مى گشت، در مقابل مسجد توقف نمود، بانوان بر گرد وجودش حلقه زدند. ولى ناگهان به جاى ضجه و شيون، سكوت همه جا را فراگرفت.

ص: 177

حضرت زينب (عليها السلام) به كمك آنان كه افتخار خدمتگزارى اش را داشتند، از كجاوه پياده شد و به در مسجد تكيه داده و به سكوت مردم خيره خيره نگاه مى كرد. ناگهان دختر على مرتضى سكوت را در هم شكست، خطاب به تربت مطهر جّد بزرگوارش چنين فرمود:

اى جد بزرگوار! من خبر شهادت برادر عزيزم حسين را برايت آورده ام. (1)

به دنبال اين سخن كوتاه چنان ضجه كشيد كه مردم با او هم صدا شدند. كمى سكوت كرد، ولى مردم همچنان ضجه مى زدند و بر قاتلان زاده رسول خدا (ص) لعن ونفرين مى فرستادند. ولى باز زينب به اطراف نگاهى افكنده با ناله سوزان و ملايمى كه از اعماق قلب مى كشيد، همهمه اى ديگر به وجود آورد و آنگاه دوباره چنين آغاز سخن فرمود: اى حسين! اى برادرم! اين قبر جد و مادر و برادر تو است؛ اين ها همه قوم و خويشان و دوستان تو هستند كه منتظر قدوم تو هستند!

اى برادر! اى نور چشم من! آيا تو رفتى و مرا به غم و اندوه هميشگى مبتلا ساختى؟ اى كاش من مرده بودم و چنين روز تلخى را به خود نمى ديدم!

و آنگاه خطاب به مردم مدينه چنين فرمود: اى شهر رسول خدا (ص)! چه شد آن روز، كه ما دسته جمعى با شادى و خوشحالى خارج مى شديم، ولى امروز در اثر حوادث زمان، مردان و فرزندان خود را از دست داده ايم و با غم و اندوه وارد مى شويم؟


1- معالى السبطين، ج 2،ص 36

ص:178

ص: 179

احاديث و روايات حضرت زينب (س)

احاديث و روايات حضرت زينب (عليها السلام)

پيش درآمد

بى گمان گستردگى و بالندگى فقه شيعه مرهون كمّيت تعداد ائمه هدى (عليهم السلام) و فعاليت شبانه روزى آنان در حفظ دين اسلام و تبيين ابعاد گوناگون اين آيين آسمانى است. در اين ميان نقش روات حديث و سلسله مردان و زنانى كه با استماع حديث، حفظ آن و نقل دقيق آن، زمينه نشر آن را فراهم كرده اند برجسته و قابل تقدير است. محمد بن ابى عمير به نقل از جميل بن درّاج از وجود مبارك امامصادق (ع) روايت كرده است كه:

«بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَ أَبُو بَصِيرٍ لَيْثُ بْنُ الْبَخْتَرِيِّ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ زُرَارَةُ أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ انْقَطَعَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ انْدَرَسَتْ»؛ (1)


1- وسائل الشيعه، ج 27،ص 142

ص: 180

«آية بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ شامل بريد بن معاويه عجلى، ابوبصير ليث بن البخترى مرادى، محمد بن مسلم و زراره مى باشد؛ چهار مرد نيك كردار كه امينان حلال و حرام خداوند هستند و اگر آنان نبودند، آثار پيامبر و شريعت از بين مى رفت.»

آن امام همام در فرمايش ديگرى چنين فرموده است:

«اعْرَفُوا مَنازِلَ النّاسِ عَلَى قدْرِ رِوايَتِهِم عَنّا»؛

«مقام و منزلت افراد را، بر اساس تعداد احاديثى كه از ما روايت مى كنند، بشناسيد.»

در اين ميان، نقش منسوبين به پيامبر اسلام (ص) و ائمه هدى (عليهم السلام) و امام زادگان را نبايد از نظر دور داشت، چرا كه؛ اهل البيت أعلم و أدري بما هو في البيت و بما نزل عليهم من غيرهم.

حضرت زينب (عليها السلام) به جهت مصاحبتى كه با مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) داشته است، روايات متعددى را از آن حضرت و نيز از امام على (ع) نقل كرده است كه از طريق سلسله روات در كتب مضبوط شده و به ما رسيده است.

بايد به اين مطلب توجه داشت كه حضرت زينب (عليها السلام) در كلام امام سجاد (ع) به شهادت «أنتِ بحمدالله عالمةٌ بلا مُعلّمه فَهِمَةٌ غيرَ مُفَهّمَهُ» به علم لدنى رسيده است. او در خانه اى پرورش يافته است كه تك تك اعضاى آن از سرچشمه وحى سيراب شده اند و هم زيستى با آنان روح او را نيز آن چنان رقيق و زيبا كرده است كه به مقام والاى يُؤتِى الْحِكْمَةَ

ص: 181

مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا (1)

رسيده باشد و در طفوليت به پدر بگويد: «چگونه با زبانى كه به وحدانيت و يگانگى خداوند شهادت داده ام «دو» بگويم». (2)

اردبيلى در كتاب خود «جامع الرواة» نام حضرت زينب (عليها السلام) را در پايان كتاب «فصل في ذكر نساء لهن رواية غير مقفيات» آورده است. (3)

مرحوم آيت الله العظمى خويى نيز در «معجم رجال الحديث» حضرت زينب (عليها السلام) را جزو راويات شمرده است و گفته است كه «جابر بن عبدالله انصارى» و «عباد العامرى» از او نقل حديث كرده اند.(4)

آقاى دكتر فضلى در كتاب خود «اصول الحديث» به بحث روايت زن پرداخته است و ضمنصحّه گذاشتن بر آن، فهرست زنان راويه را نگاشته است كه در بخش «صحابيات» نام 25 زن، در بخش «تابعيات» نام 25 زن و در بخش «اماميات» نام 36 زن و در بخش «متفرقه» نيز نام 10 زن را آورده است. ايشان در «اماميات» اولين جايگاه را به حضرت زهراى مرضيه (عليها السلام) و دومين جايگاه را به سرّ نينوا و قافله سالار كربلا، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) اختصاص داده است. (5)

در ادامه به تعدادى از رواياتى كه عقيله بنى هاشم، حضرت زينب كبرى (عليها السلام) راوى آن مى باشد، خواهيم پرداخت:


1- بقره: 269
2- اسْتَحِى أَنْ أُقُولَ بِاللِّسَانِ الَّذِى قُلْتُ وَاحِدٌ اثْنَانِ- مستدرك الوسائل، ج 15،ص 215
3- اردبيلى، جامع الرواه، ج 2،ص 455
4- معجم رجال الحديث، ج 24،ص 219 و ج 4،ص 443
5- عبدالهادى فضلى، اصول الحديث،ص 194

ص: 182

1- خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) (خطبه فدك)

در فرهنگ اسلامى، مشهورترين خطبه اى كه توسط يك «زن» ايراد شده است، خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) مى باشد. اين خطبه كه در حمايت از ولايت و اثبات حقّ امام على (ع) توسط اولين شهيده ولايت، فاطمه زهرا (عليها السلام) ايراد شده است، در كتب متعددى نقل شده است كه از جمله كتب روايى شيعى مى توان به «الأمالى»، از كتب اهل سنت به «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد» (1) و از كتب تاريخى به «بلاغات النساء» (2) اشاره داشت.

محقق معاصر، جناب آقاى محمد روحانى على آبادى، در كتاب خود «سيرى در مصادر و اسناد خطبه حضرت فاطمه (عليها السلام)» مصادر خطبه فدكيه (خطبه حضرت زهرا) را تحقيق و ذكر كرده است كه بالغ بر شصت مصدر مى باشد. ايشان ضمناً در بخش كتاب شناسى اين خطبه، نام 120 كتاب را ذكر كرده است كه مشتمل بر اين خطبه مى باشند. اين خطبه را 24 نفر در قرن اول هجرى، 65 نفر در قرن دوم هجرى، 99 نفر در قرن سوم هجرى، و 46 نفر در قرن چهارم هجرى نقل كرده اند. براى اطلاعات دقيق تر و بيش تر به آن كتاب مراجعه شود.

اين خطبه از جنبه هاى مختلف ادبى، تاريخى، روايى، سياسى و


1- شرح نهج البلاغه، ج 16،ص 211
2- بلاغات النساء،ص 12

ص: 183

اجتماعى قابل تحليل و بررسى است و محتواى مضامين بلندى است. همان گونه كه در فصل هاى پيشين كتاب اشاره رفت، ائمه هدى (عليهم السلام) فرزندان خود را به حفظ و نقل اين خطبه تشويق مى كردند. بنابراين به فضل وعنايت اهل بيت و سادات بنى الزهرا (عليها السلام) اين خطبه، از نسلى به نسل ديگر منتقل شده و در كتب علماى شيعى نيز ثبت و ضبط و ده ها شرح بر آن نگاشته شده است.

مرحوم شرف الدين در كتابش مى نويسد: اين خطبه با سه سند روايت شده است:

1- از طريق حضرت زينب كبرى (عليها السلام).

2- از طريق امام محمد باقر (ع).

3- از طريق عبدالله بن حسن بن حسن.

كه همگى، آن را از حضرت زهرا (عليها السلام) نقل كرده اند. (1)

شيخصدوق خطبه را اين چنين نقل مى كند:

«وَ رُوِيَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (ع) قَالَتْ: قَالَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام): ...»(2)طبرى شيعى در كتاب خود دلائل الإمامه نيز خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) را با سلسله روات آن نقل مى كند كه در ميان روات، نام حضرت زينب (عليها السلام) به چشم مى خورد:


1- علامه شرف الدين، النص و الاجتهاد،ص 60، پاورقى
2- من لايحضره الفقيه، ج 3،ص 567، ح 4940

ص: 184

«وحدثني القاضي أبو إسحاق إبراهيم بن مخلد بن جعفر [بن مخلد] بن سهل ابن حمران الدقاق، قال: حدثتني أم الفضل خديجة بنت محمد بن أحمد بن أبي الثلج، قالت: حدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد الصفواني، قال: حدثنا أبو أحمد عبد العزيز ابن يحيى الجلودي البصري، قال: حدثنا محمد بن زكريا، قال: حدثنا جعفر [بن محمد] بن عمارة الكندي، قال: حدثني أبي، عن الحسن بنصالح بن حي- قال: وما رأت عيناي مثله- قال: حدثني رجلان من بني هاشم، عن زينب بنت علي (ع)، قالت: لما بلغ فاطمة إجماع أبي بكر على منع فدك، وانصراف وكيلها عنها، لاثت خمارها ... وذكر الحديث». (1)همان طور كه مشخص است، سند روايت به نام حضرت زينب (عليها السلام) منتهى مى شود.

2- روايت علل واجبات

امام على (ع) در يكى از خطبه هاى غرّايش چنين فرموده است:

«فَرَضَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكَاةَ تَسْبِيباً لِلرِّزْقِ وَ الصِّيَامَ ابْتِلَاءً لِإِخْلَاصِ الْخَلْقِ وَ الْحَجَّ تَقْرِبَةً لِلدِّينِ وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلْإِسْلَامِ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَوَامِّ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ رَدْعاً لِلسُّفَهَاءِ وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنْمَاةً لِلْعَدَدِ وَ الْقِصَاصَ حَقْناً لِلدِّمَاءِ وَ إِقَامَةَ الْحُدُودِ إِعْظَاماً لِلْمَحَارِمِ وَ تَرْكَ


1- طبرى شيعى، دلائل الامامه،ص 110

ص: 185

شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ وَ مُجَانَبَةَ السَّرِقَةِ إِيجَاباً لِلْعِفَّةِ وَ تَرْكَ الزِّنَى تَحْصِيناً لِلنَّسَبِ وَ تَرْكَ اللِّوَاطِ تَكْثِيراً لِلنَّسْلِ وَ الشَّهَادَاتِ اسْتِظْهَاراً عَلَى الْمُجَاحَدَاتِ وَ تَرْكَ الْكَذِبِ تَشْرِيفاً لِلصِّدْقِ وَ السَّلامَ أَمَاناً مِنَ الْمَخَاوِفِ وَ الأَمَانَةَ نِظَاماً لِلأُمَّةِ وَ الطَّاعَةَ تَعْظِيماً لِلإِمَامَةِ»؛ (1) «خداوند براى پاكسازى از شرك ايمان را رقم زد، و براى وارستن از كبر، نماز را؛ براى رويش روزى، زكات را؛ و براى آزمايش اخلاص مردمان، روزه را؛ براى تقويت دين، حج را؛ براى عزت اسلام، جهاد را؛ براى مصلحت توده هاى نا آگاه، امر به معروف را؛ براى مهار سبك مغزان، نهى از منكر را؛ براى رشد نسل،صله رحم را؛ براى پاسدارى خون ها، قصاص را؛ براى بزرگداشت محرمات الهى، اجراى حدود كيفرى را؛ براى حفظ خرد، ترك مى گسارى را؛ به پاس تأكيدى بر عفت، پرهيز از دزدى را؛ براى نگاهبانى تبار، ترك زنا را؛ براى فزونى نسل، ترك لواط را؛ براى وجود تكيه گاهى بر موارد انكار، شهادت را؛ براى احترام به شرافتصداقت، ترك دروغ را؛ براى امنيت از بيم ها، سلام را؛ براى سازمان يافتن امت، امامت را؛ و سرانجام براى بزرگداشت مقام امامت، فرمانبرى را واجب ساخته است.»

حضرت زينب (عليها السلام) روايت زير را- كه بسيار به حكمت منقول از امام على (ع) نزديك است- به نقل از خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) نقل كرده است كه به جهت اهميت و علوّ مضامين آن، در كتب متعددى به عنوان يك روايت مستقل نقل شده است:


1- نهج البلاغه، حكمت شماره 252

ص: 186

«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ السَّعْدَآبَادِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَابِرٍ عَنْ زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (ع) قَالَتْ: قَالَتْ فَاطِمَةُ (عليها السلام) فِي خُطْبَتِهَا:

فَرَضَ اللَّهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ وَ الصَّلاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْرِ وَ الزَّكَاةَ زِيَادَةً فِي الرِّزْقِ وَ الصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلَاصِ وَ الْحَجَّ تَسْنِيَةً لِلدِّينِ وَ الْجِهَادَ عِزّاً لِلإِسْلامِ وَ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعَامَّةِ الْحَدِيثَ». (1)«محمد بن جابر از حضرت زينب (عليها السلام) روايت كرده است كه حضرت زهرا (عليها السلام) فرموده است:

خداوند براى پاكسازى از شرك، ايمان را رقم زد، و براى وارستن از كبر، نماز را؛ براى رويش روزى، زكات را؛ و براى آزمايش اخلاص مردمان، روزه را؛ براى تقويت دين، حج را؛ براى عزت اسلام، جهاد را؛ براى مصلحت توده هاى ناآگاه، امر به معروف را».

مرحومصدوق، روايت فوق را به نقل از حضرت زينب (عليها السلام) در كتاب خود «علل الشرايع» آورده است.(2)

3- مقام حضرت زهرا (عليها السلام)

روايات متعددى در فضيلت و منقبت حضرت زهرا (عليها السلام) و مقام آن


1- وسائل الشيعه، ج 1،ص 22
2- علل الشرايع، ج 1،ص 248

ص: 187

سرور زنان عالم نقل شده است. روايت زير را به نقل از مستدرك مى آوريم كه در سلسله روات آن، حضرت زينب (عليها السلام) واقع شده است:

«وَ عَنْ كِتَابِ دَلائِلِ الإِمَامَةِ لِلطَّبَرِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْقُمِّيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَسْكَرِيِّ عَنْصَعْصَعَةَ بْنِ نَاجِيَةَ عَنْ زَيْدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَمِّهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ (ع) عَنْ أَبِيهِ عَنْ سُكَيْنَةَ وَ زَيْنَبَ بِنْتَيْ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ فَاطِمَةَ خُلِقَتْ حُورِيَّةً فِيصُورَةِ إِنْسِيَّةٍ وَ إِنَّ بَنَاتِ الأَنْبِيَاءِ لا تَحِيضُ»؛ (1) «امام جعفرصادق (ع) به نقل از امام سجاد (ع) و او به نقل از عمه اش سكينه (ع) و عمه اش زينب (ع) و آن دو به نقل از امام على (ع) و او به نقل از پيامبر گرامى اسلام (ص) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

فاطمه فرشته اى درصورت انسانى آفريده شده است، دختران پيامبران، هيچ گاه حائض نمى شوند.»

4- ذكر مصائب اهل بيت (عليهم السلام)

«جَعْفَرُ بْنُ قُولَوَيْهِ فِي كَامِلِ الزِّيَارَةِ، عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ هِلالٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَلّامٍ الْكُوفِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِيِّ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي شَيْبَةَ الْقَاضِي عَنْ نُوحِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ قُدَامَةَ بْنِ زَائِدَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ


1- مستدرك الوسائل، ج 2،ص 37

ص: 188

الْحُسَيْنِ (ع) عَنْ عَمَّتِهِ زَيْنَبَ عَنْ أُمِّ أَيْمَنَ وَ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (ع) فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) زَارَ مَنْزِلَ فَاطِمَةَ (عليها السلام) فَعَمِلَتْ لَهُ حَرِيرَةً إِلَى أَنْ قَالَ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ غَسْلِ يَدِهِ مَسَحَ وَجْهَهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَى عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ (عليهم السلام) [نَظَراً] عَرَفْنَا مِنْهُ السُّرُورَ فِي وَجْهِهِ ثُمَّ رَمَقَ بِطَرْفِهِ نَحْوَ السَّمَاءِ مَلِيّاً ثُمَّ وَجَّهَ وَجْهَهُ نَحْوَ الْقِبْلَةِ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ يَدْعُو ثُمَّ خَرَّ سَاجِداً وَ هُوَ يَنْشِجُ فَأَطَالَ النُّشُوجَ وَ عَلا نَحِيبُهُ وَ جَرَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ ذَكَرَ سَبَبَ الْبُكَاءِ وَ أَنَّ جَبْرَئِيلَ أَخْبَرَهُ بِمَا يَجْرِي عَلَيْهِمْ بَعْدَهُ مِنَ الْمَصَائِبِ» (1)

زينب (عليها السلام) به نقل از ام ايمن و او به نقل از امام على (ع) در ضمن روايتى طولانى روايت كرده است:

پيامبر گرامى اسلام (ص) به ديدار فاطمه (عليها السلام) در منزلش آمد. حضرت زهرا براى او حريره اى (غذايى با تركيب آرد و شير) آماده ساخت.

هنگامى كه پيامبر دست خود را شست وصورتش را مسح كرد، نگاهى با خوشحالى به على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كرد وصورتش را به مدت طولانى به سوى آسمان گرفت، آن گاه رو به قبله كرد و دستانش را بلند كرده، دعا كرد؛ سپس به سجده رفت و آن چنان گريه كرد كه گريه راه گلويش را گرفت و ناله اش بلند شد و اشك هايش جارى شد؛ سپس از سجده برخاست و علت گريه اش را ذكر كرد و خبر جبرئيل را از مصيبت هايى كه بر اين خاندان وارد خواهد شد، بيان فرمود.»


1- مستدرك الوسائل، ج 5،ص 152؛ بحارالانوار، ج 45،ص 179

ص: 189

5- روايتى در تأييد روايت امّ ايمن

امام سجاد (ع) به نقل از عمه اش زينب روايت كرده است كه حضرت زينب (عليها السلام)، هنگام وفات پدرش امام على (ع)، بر بالين آن حضرت آمد. آن حضرت پرسيد: پدر جان! از ام ايمن شنيده ام كه پس از شما مصائب زيادى بر ما وارد مى شود؟ امام على (ع) در پاسخ مى فرمايد:

«يا بنية! الحديث كما حدثتك أم أيمن و كأني بك و ببنات أهلك سبايا بهذا البلد أذلاء خاشعين تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ (1) «فصبراً فوالذي فلق الحبة و برأ النسمة ما لله على الأرض يومئذ ولي غيركم و غير محبيكم و شيعتكم و لقد قال لنا رسول الله (ص) حين أخبرنا بهذا الخبر إن إبليس في ذلك اليوم يطير فرحاً فيجول الأرض كلها في شياطينه و عفاريته فيقول يا معشر الشياطين قد أدركنا من ذرية آدم الطلبة و بلغنا في هلاكهم الغاية و أورثناهم السوء إلا من اعتصم بهذه العصابة فاجعلوا شغلكم بتشكيك الناس فيهم و حملهم على عداوتهم و إغرائهم بهم و بأوليائهم حتى تستحكم ضلالة الخلق و كفرهم و لا ينجو منهم ناج وَ لَقَدْصَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ و هو كذوب أنه لا ينفع مع عداوتكم عملصالح و لا يضرّ مع محبتكم و موالاتكم ذنب غير


1- - انفال: 26

ص: 190

الكبائر»؛ (1) «دخترم! حديث همان گونه است كه ام أيمن برايت نقل كرده است. گويا تو را مى بينم كه به همراه بانوان حرم در شهرهاى اين سرزمين به شكلى ناپسند به اسارت برده مى شويد. در حالى كه نگران هستيد كه مردم شما را از روى زمين برچينند؛ تو را توصيه مى كنم كه در آن هنگامصبر پيشه سازى.

قسم به خداى عزّ و جلّ كه در آن زمان براى خداوند و براى من ياور و ناصرى به جز شما و دوستان و شيعيان شما نيست؛ هنگامى كه پيامبر اسلام (ص) اين حديث را به ما گفته است، فرموده است كه شيطان در آن زمان از خوشحالى پرواز مى كند و با شيطان هاى ديگرش زمين را مى گردند. در حالى كه او به آنان مى گويد:

اى شيطان ها! طلب خود را از ذريه آدم گرفتم و مايه نابودى آنان را فراهم ساختم و بدبختى را بر آنان هموار كردم. مگر آنان را كه با اين گروه همراه باشند. پس سعى خود را به كار گيريد كه مردم را از اين خانواده «اهل بيت» جدا كنيد و با آنان و دوستداران آنان دشمنى كنيد؛ تا بتوانيد مردم را در گمراهى و كفر نگه داريد.

آرى! شيطان دروغ گو، در اين خصوص راست گفته است! اگر كسى شما را دشمن دارد، هيچ كار نيكويى از او پذيرفته نخواهد شد؛ و اگر كسى شما را دوست بدارد، گناهان كوچك (غير كبيره) به او ضررى نمى رسانند.»

در ارزش اين روايت، همين بس است كه امام سجاد (ع) آن را براى فردى به نام «زائده» نقل مى فرمايد و سپس مى گويد: اى زائده! اين روايت را مهم و باارزش بدان كه اگر در طلب آن يك سال بر روى زمين سفر كنى، ارزش دارد.


1- بحارالأنوار، ج 28،ص 60 و 61

ص: 191

6- تولد امام حسين (ع)

روايت زير، خبر تولد امام حسين (ع) مى باشد كه روات از امام سجاد (ع) و او از حضرت زينب (عليها السلام) و او از حضرت فاطمه (عليها السلام) آن را نقل كرده است:

«أخبرنا أبو المفضل رضي الله عنه، قال حدثنا أبوبكر محمد بن مسعود النبلي، قال حدثنا الحسين بن عقيل الأنصاري، قال حدثني أبو إسماعيل إبراهيم بن أحمد، قال حدثنا عبد الله بن موسى، عن أبي خالد عمرو بن خالد، عن زيد بن علي [عن أبيه علي] بن الحسين، عن عمته زينب بنت علي (ع)، عن فاطمة (عليها السلام) قالت:

كان دخل إلى رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم عند ولادتي الحسين (ع)، فناولته إياه في خرقةصفراء، فرمى بها وأخذ خرقة بيضاء ولفه فيها ثم قال: خذيه يا فاطمة فإنه إمام ابن إمام أبوالأئمة التسعة، منصلبه أئمة أبرار والتاسع قائمهم»؛ « كفآية الأثر،ص 194» «امام سجاد (ع) از عمه اش زينب روايت كرده است كه مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) فرمود:

هنگامى كه حسين (ع) را به دنيا آوردم، رسول خدا (ص) نزد من آمد. فرزند را در پارچه اى زرد پيچيدم و به حضرت دادم. او پارچه زرد را كنارى گذاشت و كودك را در پارچه سفيدى پيچيد و به من فرمود: فاطمه جان! بگيرش! او امام و فرزند امام است و نه امام از نسل او خواهند بود كه نهمين آن ها قائم آن ها خواهد بود.»

ص: 192

7- زهرا (عليها السلام) بانوى بهشتى

در آيات و روايات متعددى وارد شده است كه در بهشت هيچ ناپاكى و ناراحتى وجود ندارد؛ بنابراين زنانى كه وارد بهشت خواهند شد، فاقد خون حيض، نفاس و ... خواهند بود.

از آن جا كه حضرت زهرا (عليها السلام) زنى بهشتى در قالبى دنيايى است، از او چه در ايام عادى و چه هنگام زايمان، خونى خارج نشده است. به روايت زير از زبان امام سجاد (ع) به نقل از عمه اش زينب (عليها السلام) و او از اسماء به نقل از پيامبر گرامى اسلام (ص) توجه كنيد:

«وعنه (القاضي أبو إسحاق إبراهيم بن مخلد بن جعفر الباقرحي)، قال: حدثتني خديجة، قالت: حدثنا أبو عبد الله، قال: حدثنا أبو أحمد، قال: حدثنا محمد بن زكريا، قال: حدثنا عبيد الله بن محمد بن عائشة، قال: حدثنا إسماعيل بن عمرو البجلي، عن عمر بن موسى، عن زيد بن علي، عن أبيه، عن زينب بنت علي، قالت: حدثتني أسماء بنت عميس قالت:

قال لى رسول الله (ص) وقد كنت شهدت فاطمة قد ولدت بعض ولدها فلم نر لها دماً، فقلت: يا رسول الله، إن فاطمة ولدت فلم نر لها دماً! فقال رسول الله (ص): يا أسماء، إن فاطمة خلقت حورية إنسية»؛ (1)


1- دلائل الإمامه،ص 148؛ مناقب ابن المغازلى، 369 و 416؛ كشف الغمه، 1،ص 463؛ ذخائر العقبى،ص 44؛ نزهة المجالس، ج 2،ص 227

ص: 193

«حضرت زينب (عليها السلام) از اسماء بنت عميس روايت مى كند كه او گفته است:

در تولد يكى از فرزندان فاطمه، نزد او بودم، ولى خونى از او خارج نشد؛ به پيامبر خدا (ص) عرض كردم: فاطمه فرزندى به دنيا آورد ولى خونى از او خارج نشد؟! پيامبر (ص) فرمودند: اى اسماء! فاطمه زنى بهشتى است كه در قالب دنيايى و انسانى آفريده شده است.»

8- نوحه حضرت زهرا (عليها السلام) در فراق پدر

آن هنگام كه مردم تازه مسلمان، از شدت فعاليت پيامبر براى تبليغ دين اسلام متعجب شده بودند و مشاهده مى كردند كه پيامبر به كارى جز نشر آيين خداوند دست نمى نزد، با خود انديشيدند كه براى پيامبر حقوقى تعيين كنند!

پس نزد حضرت آمدند و عرض كردند: اى رسول خدا! مى بينيم كه براى تبليغ دين بسيار تلاش مى كنيد و فرصتى براى كار دنيايى و كسب درآمد نداريد، از تو خواهش مى كنيم، مزدى براى خود تعيين كنيد تا آن را به تو بپردازيم!

پيامبر (ص) با رأفت هميشگى بر آنان نگريست و فرمود: من از شما اجر و مزدى نمى خواهم، تنها خواسته من اين است كه پس از من به اهل بيتم و نزديكانم خوبى كنيد.

ص: 194

اما هنوز جنازه آن رسول رحمت بر زمين بود كه اختلافات مسلمين و قبايل بر سر تعيين خليفه بالا گرفت؛ پس از آن نيز حقوق خاندان پيامبر مورد هتك و تعرض و غصب واقع شد تا آن جا كه دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) به ستوه آمد و شكايت مردم را نزد قبر پيامبر (ص) برد:

«أخبرني أبو بكر محمد بن عمر الجعابي قال: أخبرنا أبو عبد الله [جعفر بن] محمد بن جعفر الحسني قال: حدثنا عيسى بن مهران، عن يونس، عن عبد الله بن محمد بن سليمان الهاشمي، عن أبيه، عن جده، عن زينب بنت علي ابن أبي طالب (ع) قالت:

لما اجتمع رأي أبي بكر على منع فاطمة (عليها السلام) فدك والعوالي، وأيست من إجابته لها عدلت إلى قبر أبيها رسول اللهصلى الله عليه وآله فألقت نفسها عليها وشكت إليه ما فعله القوم بها وبكت حتى بلت تربته (ع) بدموعها وندبته، ثم قالت في آخر ندبتها:

قد كان بعدك أنباء وهنبثة لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

إنا فقدناك فقد الأرض وابلها واختل قومك فاشهدهم فقد نكبوا

قد كان جبريل بالآيات يؤنسنا فغبت عنا فكل الخير محتجب سر

ص: 195

فكنت بدراً ونوراً يستضاء به عليك ينزل من ذي العزة الكتب

تجهمتنا رجال واستخف بنا بعد النبي وكل الخير مغتصب

سيعلم المتولي ظلم حامتنا يوم القيامة أني سوف ينقلب

فقد لقينا الذي لم يلقه أحد من البرية لا عجم ولا عرب

فسوف نبكيك ما عشنا وما بقيت لنا العيون بتهمال له سكب» (1) زينب (عليها السلام) روايت كرده است كه:

«هنگامى كه ابوبكر تصميم گرفت كه فدك را از حضرت زهرا (عليها السلام) بگيرد، و اقدامات زهرا (عليها السلام) در پس گرفتن آن مؤثر نيفتاد، نزد قبر پدرش رسول خدا (ص) رفت و خود را بر روى قبر حضرت انداخت و از كردار آن جماعت نسبت با خودش به او شكايت برد.

آن گاه گريست و نوايى زمزمه كرد تا آن كه خاك قبر با اشك هايش تر شد و در پايان چنين سرود:

1- پدر جان! پس از تو سختى ها و مشكلاتى بر ما روى آورد كه اگر تو بودى، هيچ گاه چنين نمى شد؛

2- بدان سان كه زمين از باران رحمت الهى محروم مى شود، از


1- امالى مفيد،ص 40

ص: 196

فيض رحمتت محروم شديم و قومت از دين تو روى برگرداندند؛

3- جبرئيل در زمان تو با آيه هاى خداوند ما را خوشحال مى كرد، حال كه رفته اى، همه خوبى ها به يك جا رخت بر بسته است؛

4- هم چون ماه بودى كه از نور او در تاريكى راه ها روشن مى شود و كتاب خداوند بر تو نازل مى گشت؛

5- پس از پيغمبر، مردانى خشن روى به ما آوردند و ما را خوار كردند و تمام بازمانده هاى خوب را غاصبانه با خود بردند؛

6- آن كه به خاندان ما ستم روا داشته است، به زودى در دار مكافات خواهد فهميد كه ستم بر كه روا مى رود؛

7- در نبود تو، به سختى هايى مبتلا شده ايم كه هيچ انسانى، اعمّ از عرب و عجم به آن دچار نشده است؛

8- اى پيامبر! تا زمانى كه زنده ايم، بر تو خواهيم گريست و اشك در چشمان ما نخواهد خشكيد.»

9- معجزه اى براى حضرت زهرا (عليها السلام)

خبر زير را حضرت زينب (عليها السلام) از اخبار داخلى منزل على (ع) و فاطمه (عليها السلام) نقل كرده است:

«قد حدثت زينب بنت علي (عليهما السلام)، قالت:صلى أبي مع رسول الله (ص)صلاة الفجر، ثم أقبل على علي (ع) فقال: «هل عندكم طعام؟» فقال: «لم آكل منذ ثلاثة أيام طعاماً». قال: «امض بنا إلى ابنتي فاطمة» فدخلا عليها، وهي تتلوى من الجوع، وابناها معها، فقال: يا فاطمة! فداك أبوك! هل عندك طعام؟» فاستحيت

ص: 197

وقالت: نعم، ثم قامت وصلت، ثم سمعت حساً، فالتفت فإذاصحفة ملآنة ثريداً ولحماً، فاحتملتها وجاءت بها، و وضعتها بين يدي رسول الله (ص)، فجمع علياً وفاطمة والحسن والحسين (عليهم السلام)، وجعل علي يطيل النظر إلى فاطمة ويتعجب، ويقول: «خرجت من عندها و ليس عندها طعام، فمن أين هذا؟!» ثم أقبل عليها، فقال: يا بنت رسول الله! أني لك هذا؟ قالت: هو من عند الله، إن الله يرزق من يشاء بغير حساب. فضحك النبي (ص) و قال: «الحمد لله الذي جعل في أهل بيتي نظير زكريا ومريم، إذ قال لها: أَنَّي لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ». (1) « (2)

» «زينب (عليها السلام) روايت كرده است: روزى پيامبر گرامى اسلام (ص) با پدرم نمازصبح خواندند؛ سپس پيامبر رو به على (ع) كرد و فرمود: آيا غذايى داريد؟ گفت: سه روز است چيزى نخورده ام.

پيامبر (ص) فرمود: بيا نزد دخترم فاطمه برويم! نزد فاطمه آمدند در حالى كه او از گرسنگى به خود مى پيچيد!

پيامبر (ص) فرمود: فاطمه جان! پدرت فداى تو باد! آيا چيزى براى خوردن دارى؟

فاطمه (عليها السلام) از شدت شرم، گفت: آرى! آن گاه بلند شد و نمازى خواند. ناگاه احساس كردصدايى مى آيد. نگاه كرد و ديد، ديگى پر از خورشت و گوشت وجود دارد! آن را برداشت و نزد پيامبر (ص)


1- آل عمران: 37
2- ابن حمزه طوسى، الثاقب فى المناقب،ص 221 و 295

ص: 198

آورد و همگى دور غذا جمع شدند.

على (ع) از تعجب به فاطمه (عليها السلام) نگاه كرد و با خود گفت: وقتى از اين جا خارج مى شدم، غذايى نداشتيم، اين از كجا آمده است؟ رو به فاطمه (عليها السلام) كرد و از او پرسيد؟ اين از كجا به تو رسيده است؟ فاطمه پاسخ داد: از نزد خداست! خدا به هر كه بخواهد، بى حساب روزى مى دهد!

پيامبر (ص) خنديد و فرمود: سپاس خدايى را كه در اهل بيت من نيز همچون زكريا و مريم قرار داد، آن جا كه زكريا از مريم پرسيد: أَنَّي لَكِ هَذَا قَالَتْ ى عنى اين از كجاست؟ و او پاسخ داد: هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَاء بِغَيْرِ حِسَابٍ ى عنى: از نزد خداست و خدا به هر كه بخواهد بى حساب روزى مى دهد.»

10- على (ع) بهشتى است

روايت زير را كه در كتب اهل سنت نقل شده است، حضرت زينب (عليها السلام) روايت كرده است:

«أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الباقي عن أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى قراءة عليه وأنا حاضر عن أبو بكر بن مالك إملاء عن محمود بن محمد الواسطي بواسط عن أبو سعيد الأشج عن تليد بن سليمان عن أبي الجحاف عن محمد بن عمرو الهاشمي عن زينب بنت علي عن فاطمة بنت محمد (ص) قالت نظر النبي (ص) إلى علي فقال:" هذا في الجنة"»؛ (1)


1- ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 42،ص 333

ص: 199

«محمد بن عمرو هاشمى از حضرت زينب (عليها السلام) روايت كرده است كه او از حضرت زهرا (عليها السلام) شنيده است كه پيامبر اسلام (ص) روزى به امام على (ع) نگاه كرد و آن گاه فرمود: جايگاه اين مرد، بهشت است.»

11- روايتى در فضيلت پدر

ليلى غفاريه، از بانوانى بود كه مجروحين جنگ را مداوا مى كرد، و زخم هاى آنها را پانسمان مى نمود، او مى گويد: همراه رسول خدا (ص) به جبهه مى رفتم و به مداواى مجروحين جنگ مى پرداختم، و در جنگ جمل، همراه امام على (ع) به جبهه بصره رفتم تا مجروحان را مداوا كنم، پس از جنگ جمل، شب مهمان حضرت زينب (عليها السلام) دختر على (ع) شدم، فرصت را غنيمت شمرده و به او عرض كردم: اگر سخنى از شخص پيامبر (ص) شنيده اى، براى من بيان كن (با توجه به اينكه زينب (عليها السلام) هنگام رحلت پيامبر (ص) پنج يا شش ساله بود).

زينب (عليها السلام) در پاسخ من فرمود: روزى به محضر رسول خدا (ص) رفتم، عايشه همسر آن حضرت نزدش بود، در اين وقت على (ع) به حضور پيامبر (ص) آمد، پيامبر (ص) در حضور عايشه، اشاره به على (ع) كرد و فرمود:

«انّ هذا اول الناس ايماناً و اول الناس لقاء لي يوم القيامة، و آخر

ص: 200

الناس لي عهداً عند الموت»؛ (1)«اين شخص (على (ع)) نخستين شخصى است كه قبول اسلام كرد، و نخستين فردى است كه در قيامت، با من ملاقات كند، و آخرين فردى است كه هنگام رحلت من، با من وداع مى نمايد.»


1- بحارالأنوار، ج 38،ص 239؛ كشف الغمه، ج 1،ص 80

ص: 201

كرامات حضرت زينب (س)

كرامات حضرت زينب (عليها السلام)

اثر خاك مقعنه زينب (عليها السلام)

علامه حاج ميرزا حسين نورى،صاحب مستدرك، از سيد محمد باقر سلطان آبادى، كه از بزرگان و شخصيت هاى با كمال است، نقل مى كند كه گفت: من در بروجرد به بيمارى شديد درد چشم مبتلا شدم، چشم راستم ورم كرد به طورى كه سياهى چشمم پيدا نبود، و از شدت درد، خواب و آرامش نداشتم، نزد همه پزشكان رفتم، و مداواى آن ها بى نتيجه ماند، و آن ها از درمان آن، اظهار ناتوانى كردند. بعضى مى گفتند تا شش ماه بايد تحت درمان باشى، و بعضى مى گفتند تا چهل روز نياز به درمان است. بسيار محزون و غمگين بودم، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت: بهتر است كه به زيارت قبر منوّر ابا عبدالله الحسين (ع) بروى، و از آن حضرت شفا بگيرى، من عازم هستم، بيا با هم به كربلا برويم. گفتم با اين حال چگونه سفر كنم، مگر طبيب اجازه بدهد. به طبيب مراجعه

ص: 202

كردم، گفت: براى تو سفر روا نيست، اگر مسافرت كنى، به منزل دوم نمى رسى، مگر اينكه به طور كلى نابينا مى شوى. به خانه بازگشتم، يكى از دوستانم به عيادت آمده، و گفت: بيمارى چشم تو را جز خاك كربلا و تربت سيدالشهداء و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، در ضمن شرح حالش را گفت كه نُه سال قبل مبتلا به تپش قلب بود، و از درمان همه پزشكان مأيوس شد، و تنها از تربت امام حسين (ع) شفا يافت. من با توكل به خدا با كاروان كربلا به سوى كربلا حركت كردم، در منزلگاه دوم درد چشمم شدت يافت، بر اثر فشار درد، چشم چپم نيز درد گرفت، همسفران مرا سرزنش كردند كه سفر براى تو خوب نيست، بهتر است مراجعت كنى. همچنان در ناراحتى و حيرت به سر مى بردم هنگام سحر درد چشمم آرام گرفت و اندكى خوابيدم. در عالم خواب حضرت زينب (عليها السلام) را ديدم به محضرش رفتم و گوشه مقنعه او را گرفتم و بر چشمم ماليدم، سپس از خواب بيدار شدم، از آن پس هيچ گونه درد و رنجى در چشمم احساس نكردم، و چشم راستم همچون چشم چپم خوب شد. ماجرا را به همراهان و دوستان گفتم، آن ها چشمان مرا نگاه كردند، ديدند هيچ فرقى بين دو چشم من نيست، و هيچ اثرى از ورم و زخم ديده نمى شود. اين كرامت حضرت زينب (عليها السلام) را براى همه نقل نمودم.

محدث نورى نظير اين مطلب را در مورد شفاى ملا فتحعلى

ص: 203

سلطان آبادى كه از اوتاد پارسايان بزرگ بود، نقل نموده است. (1)

عنايت امام زمان (عج) به خادم حرم عمه اش زينب (عليها السلام)

در مقدمه كتاب «خصايص الزينبيه» داستانى آمده است كه نشان مى دهد قبر زينب (عليها السلام) در شام است و آن اينكه:

مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، كه يكى از وعّاظ توانمند بود، نقل مى كند: روزى به محضر يكى از علماى بزرگ و مجتهد مقدس و مهذّب، حاج ملاعلى همدانى مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زينب جويا شدم، او در جوابم فرمود:

«روزى مرحوم حضرت آيت الله العظمى آقا ضياء عراقى (كه از محققين و مراجع تقليد بود) فرمودند: شخصى شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا (ع) عازم ايران مى گردد. او در طول راه پول خود را گم مى كند. حيران و سرگردان مى ماند و براى رفع مشكل متوسل به حضرت بقيه الله امام زمان (عج) مى گردد. در همان حال سيد نورانى را مى بيند كه به او مبلغى مرحمت كرده و مى گويد: اين مبلغ تو را به «سامراء» مى رساند.

چون به آن شهر رسيدى، پيش وكيل ما «حاج ميزا حسن شيرازى» مى روى و به او مى گويى: سيد مهدى مى گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد كه تو را به مشهد برساند و مشكل ماليت را برطرف سازد. اگر


1- رياحين الشريعة ج 3،ص 163 و 164

ص: 204

او نشانه خواست، به او بگو: امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملاعلى كنى طهرانى، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد، ازدحام جمعيت باعث شده بود كه حرم عمه ام كثيف گردد و آشغال ريخته شود. شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب كردى! و حاج ملاعلى كنى نيز آن آشغال ها را بيرون مى ريخت ... و من در كنار شما بودم!».

شيعه قطيفى مى گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازى شرفياب شدم جريان را به عرض او رساندم. بى اختيار در حالى كه اشك شوق مى ريخت، دست در گردنم افكند و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت و مبالغى را برايم مرحمت كرد.

چون به تهران آمدم، خدمت حاج آقاى كنى رسيدم و آن جريان را براى او نيز تعريف نمودم. او تصديق كرد، ولى بسيار متأثر گشت كه اى كاش اين نمايندگى و افتخار نصيب او مى شد.(1)

حضور حضرت زينب نزد محتضر

مرحوم حسينعلى راشد واپسين روزهاى حيات پدر فرزانه اش حاج آخوند ملا عباس تربتى را چنين باز مى گويد:

از جمله چيزهايى كه ما (افراد خانواده) از او ديديم و همچنان براى ما مبهم ماند، يكى اين است كه پدرم در روز يكشنبه 24 مهرماه سال 1322 هجرى شمسى مطابق با 17 شوال سال 1362 هجرى قمرى در


1- سيماى زينب كبرى،ص 143

ص: 205

حدود دو ساعت پس از طلوع آفتاب در گذشت. نمازصبحش را همچنان كه خوابيده بود خواند و حالت احتضار بر او دست داد و پايش را به سوى قبله كردند.

تا آخرين لحظه هوشيار بود و آهسته كلماتى مى گفت؛ مثل اين كه متوجه جان دادن خودش بود. آخرين پرتو روح با كلمه «لا اله الا الله» از لبانش برخاست.

درست در روز يكشنبه هفته پيش از آن، بعد از نمازصبح، رو به قبله خوابيد و عبايش را بر چهره اش كشيد. ناگهان مانند آفتابى كه از روزنى برجايى بتابد يا نورافكنى را متوجه جايى گردانند، پيكرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش كه به سبب بيمارى زرد گشته بود، متلألى و شفاف گرديد؛ چنان كه از زير عباى نازك كه بر رخ كشيده بود، ديده مى شد. تكانى خورد و گفت: «سلام عليكم يا رسول الله!»، شما به ديدن اين بنده بى مقدار آمديد؛ پس از آن درست مانند اين كه كسانى يك يك به ديدنش مى آيند، بر حضرت اميرالمؤمنين على (ع) و يكايك ائمه تا امام دوازدهم سلام و از آمدن آن ها اظهار تشكر كرد، پس به حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) سلام كرد.

سپس به حضرت زينب سلام كرد؛ و در اين جا خيلى گريست و گفت: بى بى، من براى شما خيلى گريه كرده ام. پس به مادر خودش سلام كرد و گفت: مادر از تو ممنونم، به من شير پاكى دادى. اين حالت تا دو ساعت از آفتاب بر آمده دوام داشت. پس از آن، روشنى اى كه بر

ص: 206

پيكرش مى تابيد، از بين رفت و به حال عادى برگشت؛ و باز رنگ چهره به همان حالت زردى بيمارى عود كرد. درست در يكشنبه ديگر، در همان دو ساعت، حالت احتضار را گذرانيد و به آرامى تسليم گشت. (1)

زينب (عليها السلام) و دعوت به صبر

در استان يزد، يكى از آزادگان عزيز انقلاب اسلامى، در پيچ و خم زندگى روزمره محتاج مبلغى پول، معادل پنجاه هزار تومان مى شود و آن گاه كه از همه مأيوس مى شود، راه اتاق رئيس ستاد آزادگان استان خود را مى گيرد.

رئيس اعلام كرد كه قادر نيست در آن لحظه آن مبلغ را براى او فراهم كند اما آن آزاده وقتى جواب منفى او را شنيد، بى درنگ سيلى محكمى به گوش رئيس نواخت.

اينك باقى ماجرا به نقل از نشريه پرسمان:

آن روز در ستاد آزادگان استان يزد غوغايى بود. هر جا مى رفتى، سخن از سيلى خوردن مسئول ستاد از يك برادر آزاده بود. او خود نيز درِ اتاقش را به روى ديگران بسته، دست خويش را تكيه گاه گونه گلگونش كرده، در تحيرى سخت فرو رفته بود. آنچه بيش از همه آزارش مى داد، اين بود كه چرا بايد غم نان، اين چنين گلوى آزاده اى سرافراز را بفشرد كه عنان اختيار از كف بدهد و سيلى جانانه اش را مرهم زخم كهنه اش


1- زندگى مرحوم عباس تربتى،ص 149 و 150

ص: 207

كند؟ آن روز ياد آن آزاده، لحظه اى از خاطر او محو نشد. غروب هم كه به خانه رفت، مادرش را ديد كه با آنان زندگى مى كرد؛ در اتاقى آن سوى حياط.

مادر كه غبار غم بر چهره فرزند خويش ديد، پيش آمد و گفت: چى شده؟ چرا رنگ و رويت پريده؟ چرا قيافه ات اين قدر در همه؟ او فقط دو كلمه پاسخ داد: «مشكلات، گرفتارى» و ديگر هيچ نگفت.

شب كه روز را بلعيد و خويش را گسترد، او هم از خانه بيرون زد و راه خانه آن آزاده را گرفت؛ با جعبه اى از نبات پرده (شيرينى مخصوص يزد) و بيست هزار تومان پول نقد. فقط خدا از قصد او آگاه بود. در خانه آن آزاده چه گذشت و چقدر او گريه كرد و عذر خواست و دليل آورد، بماند. او حقّ برادرى خويش را بجا آورده بود و انتظار هيچ تشكرى را هم نداشت!

آن شب از نيمه گذشته بود كه مادر آن جوانمرد سيلى خورده، در عالم رؤيا مشاهده كرد كه حضرت زينب (عليها السلام) به خانه آنان آمد و با حضور زنان محله، در نماز جماعتى با شكوه به امامت ايستاد. اذان نماز خويش را كه گفت، سرش ر ا برگرداند و خطاب به اين مادر فرمود: «به ميرزا محمد حسن بگو بيايد و به من اقتدا كند.» او فرزند خويش را به محضر پرفيض دختر ولايت فراخواند. وقتى وى وارد شد، هنوز حضرت اقامه نمازش را نگفته، در انتظار او بود؛ پس به او گفت:

ص: 208

- ما در راه كربلا خيلى سيلى خورده ايم؛ شما يك سيلى خورده اى؛ ناراحت نباش.

او اقتدا كرد و نماز اقامه شد. زن ها رفتند و مادر، فرزند زهرا (عليها السلام) را تا دم در بدرقه كرد.

مادر از خواب پريد. مى دانيد چه ديد؟

ديد كه توى كوچه، كنار در خانه اش ايستاده و در خانه باز است؛ درست همان گونه كه كسى ميهمان عزيزش را تا پشت در خانه مشايعت مى كند. اين مسير را از اتاق خويش تا كوچه چگونه آمده، خودش هم نمى داند. اشك از چشمانش جارى شد. وقت اذانصبح بود. آهسته با تلنگرى در اتاق فرزندش را مى كوبد؛

- محمد حسن! پاشو مادر، وقت نمازه؛ پاشو ببين چه خواب خوبى ديدم؛ ببين مى تونى اونو تعبير كنى؟

همسايه ها خوابيده اند؛ اماصداى هق هق اهل خانه، سكوت را مى شكست. همه به نماز ايستادند و اين بار در جاى آن نماز زينبى!

مادر كه اذان را شروع كرد،صداى تكبيرةالاحرام زينب كبرى در گوشش طنين انداز شد؛

الله اكبر

... و آن نماز تا هفت آسمان بالا رفت. (1)


1- نشريه پرسمان، شماره 45

ص: 209

روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود اى زنان شام، اين رسم مهمانى نبود

سنگ باران مسلمان، آنهم از بالاى بام اين ستم بالله روا در حق نصرانى نبود

پايكوبى در كنار رأس فرزند رسول با نواى ساز، آيين مسلمانى نبود

ما كه رفتيم اى زنان شام، نفرين بر شما ناسزا گفتن سزاىصوت قرآنى نبود

مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل دسته گل غير آن سرهاى نورانى نبود

اى زنان شام آتش بر سر ما ريخته در شما يك ذره خلق و خوى انسانى نبود

اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار جاى خوشحالى و رقص و دست افشانى نبود

اى زنان شام گيرم خارجى بوديم ما خارجى هم گوشه ويرانه زندانى نبود

طفل ما در گوشه ويران، دل شب دفن شد هيچ كس آگاه از اين سر پنهانى نبود

اى سرشك شيعه شاهد باش بر آل رسول كار «ميثم» غير مدح و مرثيت خوانى نبود

ص: 210

گريه ملائكه آسمان براى زينب (عليها السلام)

مرحوم آيت الله سيد نورالدين جزايرى (متوفى 1348 ه. ق) در كتاب الخصائص الزينبيه آورده است كه عالم دانشمند و محدث خبير شيخ محمد باقر قاينى،صاحب كتاب كبريت الأحمر در كتاب كشكول خود به نام «سفينة القماش» مى نويسد:

در عصرى كه در نجف اشرف به تحصيل علوم حوزوى اشتغال داشتم در آنجا سيدى زاهد و پرهيزكار بود كه سواد نداشت، روزى در حرم حضرت على (ع) به زيارت مرقد حضرت مشغول بود، ديد يكى از زائران ترك زبان، گوشه اى از حرم نشست و مشغول تلاوت قرآن شد، اين سيد جليل احساساتى شد و به خود گفت: آيا سزاوار است كه ترك و ديلم، قرآن، كتاب جدت را بخوانند و تو بى سواد باشى و از خواندن آيات قرآن محروم بمانى؟! او از روى غيرت و همّت قسمتى از اوقاتش را در سقايى (آبرسانى)صرف كرد تا مخارج زندگى اش را تأمين كند، و قسمت ديگر را به تحصيل علوم پرداخت و كم كم ترقى كرد تا به حدى كه در درس خارج آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ، متوفى 1312 ه. ق) شركت مى كرد و به درجه اى رسيد كه احتمال مى دادند به حدّ اجتهاد رسيده است. اين سيد جليل و پارسا براى من چنين نقل كرد:

در عالم خواب، امام زمان، حضرت ولى عصر (عج) را ديدم، بسيار

ص: 211

غمگين و آشفته حال بود، به محضرش رفتم و سلام كردم، سپس عرض كردم: چرا اين گونه ناراحت و گريان هستيد؟ فرمود: امروز روز وفات عمه ام حضرت زينب (عليها السلام) است. از آن روزى كه عمه ام زينب (عليها السلام) وفات كرده، تاكنون، هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمان ها مجلس عزا به پا مى كنند، آن چنان مى گريند كه من بايد بروم و آن ها را ساكت كنم، آن ها خطبه حضرت زينب (عليها السلام) را كه در بازار كوفه خواند، مى خوانند و مى گريند، من هم اكنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام.

شفاى پسرى كه از بام سرنگون شده بود

مرحوم سيد كمال الدين رقعى، كه زمانى مسئوليت واحد تأسيسات و برقصحن مقدس حضرت زينب (عليها السلام) را به عهده داشت، براى يكى از دوستان خود چنين تعريف مى كرد:

روزى پسرى به نام «صاحب» مشغول چراغانى مناره هاى حرم حضرت زينب (عليها السلام) براى جشن مبعث بود كه از بالاى پشت بام به وسط حياطصحن سرنگون شد. مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بيمارستان عباسيه شهر شام منتقل كردند و به علت حال بسيار وخيم او، توسط پزشكان بسترى شد.

خود او نقل مى كند: هنگامى كه در روى تخت دراز كشيده بودم، ناگهان بى بى مجلّله اى دست يك دختر كوچك را گرفته و آن دختر

ص: 212

فرمود: اينجا چه مى كنى؟ برخيز و برو كارت را انجام بده. و باز ادامه داد: عمه جان! بگو برود و كارش را انجام بدهد. بى بى اشاره فرمود: برو كارت نيمه تمام مانده. من كه ترسيده بودم، با همان لباس بيمارستان از روى تخت بلند شدم و فرار كردم. در خيابان افرادى كه مرا آورده بودند با تعجب از من پرسيدند: اينجا چه مى كنى؟ و چرا از بيمارستان بيرون آمدى؟ من شرح ماجرا را گفتم و خلاصه، اين واقعه از وقايع مشهور آن زمان شهر شام شد. (1)

شفاى نابينا

مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيك، كه در توسل به اهل بيت (عليهم السلام) و علاقه به حضرت سيدالشهداء (ع) كم نظير بود و از اين باب رحمت و بركاتصورى و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 1378 به رحمت حق واصل شد، نقل نمود كه در شش سالگى به درد چشم مبتلا شدم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم نابينا گرديدم.

در ماه محرم ايام عاشورا در منزل دايى بزرگوارم مرحوم حاج محمد تقى اسماعيل بيك، روضه خوانى بود، هوا گرم و شربت سرد به مستمعين مى دادند. من از دايى ام خواهش كردم كه اجازه دهد من به مردم شربت بدهم؟! دايى ام فرمود: تو چشم ندارى و نمى توانى! گفتم: يك نفر بينا همراهم بيايد! قبول كرد، و من با كمك خودش قدرى


1- دويست داستان از فضايل مصايب و كرامات حضرت زينب س، عباس عزيزى

ص: 213

شربت به شنوندگان دادم.

مرحوم معين الشريعه اصطهباناتى سخنرانى مى كرد. در ذكر مصيبت خود روضه حضرت زينب (عليها السلام) خواند و من تحت تأثير قرار گرفتم. آن قدر گريه كردم تا از حال رفتم، در آن حال بانوى مجلّله اى دست مباركشان را بر چشمان من كشيده و فرمودند: «خوب شدى و ديگر به چشم درد مبتلا نخواهى شد».

ناگاه چشم باز كردم. اهل مجلس را ديدم، شاد و فرحناك، به طرف دايى ام دويدم، تمام اهل مجلس منقلب شده و اطراف مرا گرفتند، به دستور دايى ام مرا به اتاقى بردند و جمعيت را متفرق نمودند. اين از بركت و توسلات به حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) بود كه در يك آن چشمم را شفا داده و مرا از نابينايى نجات دادند. « داستان هاى شگفت، (1)

شفاى همسر مرحوم آخوند ملاعلى همدانى

حجةالاسلام و المسلمين آقاى شاهرودى واعظ و امام جماعت مسجد امام حسن عسكرى قم، فرزند مرحوم آيت الله حاج شيخ عباسعلى شاهرودى نقل كرده اند:

در همدان در خدمت آيت الله آخوند ملاعلى همدانى بودم راجع به جلالت و عظمت حضرت زينب سلام الله عليهاصحبت شد ايشان فرمودند: زمانى همسر من سخت بيمار شد به حدّى كه ديگر معالجه و


1- داستان هاى شگفت، شهيد دستغيب،ص 52 به نقل از 200 داستان

ص: 214

دارو و دكتر كمترين فايده نداشت و دكترها دست از معالجه او كشيدند. من يك شب در زمستان در پاى كرسى با حال فكر و خيال درباره اينكه امشب يا فردا پس از آن كه او از دنيا رفت، او را در كجا دفن كنيم؟ به قم ببريم؟ چگونه مراسم او را انجام بدهيم؟ بودم كه يك مرتبه به فكرم رسيد كه امشب توسلى به حضرت زينب كبرى (عليها السلام) پيدا كنم، پس متوجه آن بزرگوار شده با حال انكسار عرائضى خدمت بى بى عالم كرده در ضمن عرض كردم بى بى جان اگر بيمار ما شفا پيدا كند من نذر كردم كه هفت تومان به آقاى سيد حسن بدهم سپس خوابيدم نزديك سپيدهصبح از اندرون برايم خبر آوردند و گفتند: خانم عرق كرده و حالش رو به بهبودى است من فكر كردم شايد عرق مرگ است و از طرفى احتمال دادم توسل من به بى بى نتيجه اى داده است گفتم: اگر بيمار شفا يافته باشد حتما سيد حسن نيز با خبر شده به خانه ما خواهد آمد؛ ساعتى از روز نگذشته بود، ديدم در مى زنند گفتم: در را باز كنيد اگر سيد حسن بود بگوئيد نزد من بيايد، در را باز كردند، ديدم آقاى سيد حسن وارد اطاق شد و نشست و گفت: آقا آن هفت تومان كه براى من نذر كرده ايد را بدهيد.

گفتم: چه كسى به شما گفت: كه من هفت تومان براى شما نذر كرده ام؟ گفت: ديشب عمه ام زينب سلام الله عليها را در خواب ديدم كه به من فرمود: آخوند چنين نذرى كرده و بيمارش شفا يافته برخيز و برو پولت را بگير. (1)


1- سيد نعمت الله حسينى، مردان علم در ميدان عمل، ج 8

ص: 215

اشعار زينبيه

اشعار زينبيه

ميلاد ياور حسين

آن شب كه گل از دامن مهتاب مى ريخت شبنم به پاى نخل باور آب مى ريخت

آن شب كه غم آهنگ شادى ساز مى كرد قفل اسارت را به گرمى باز مى كرد

آن شب كه ساقى بوسه بر پيمانه مى زد گيسوى شب را بهر مستان شانه مى زد

آن شب كه بهر باغ دل غم لاله مى كاشت درنيستان نينوا نى ناله مى كاشت

آن شب شفق ديوان فتح نور مى خواند بهر فلق شعر شب عاشور مى خواند

شهر مدينه طالب ديدار حق بود چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود

فطرس فراز آسمان ها بال مى زد فرياد آزادى و استقلال مى زد

كاى اهل عالم در ديار شور و شادى زد خيمه روز پنجم ماه جمادى

ديوان خلقت را خدا زيب و فرى داد ساقى كوثر را ز كوثر كوثرى داد

شير خدا را داد خالق ماده شيرى قامت قيامت دختر روشن ضميرى

ص: 216

جبريل بر ختم رسل پيغام مى داد پيغام از پيروزى اسلام مى داد

مى گفت يا احمد شكوه باور آمد بهر حسينت سينه چاك سنگر آمد

بر خلق عالم نعمتى عظمى ست دختر سوم گل و گلواژه زهراست دختر

دختر مگو چون همتى مردانه دارد از آيه (قالُوا بَلي) پيمانه دارد

دختر مگو كه دختران را رهبر آمد بى پرده گويمصبر را پيغمبر آمد

بر روى ما تا مهر رخشان در گشايد در بردبارى مثل او مادر نزايد

ازصبر او دين خدا پاينده گردد هر مرده اى ز انفاس گرمش زنده گردد

ثابت قدم مانند او گيتى نديده زيرا خدا او را حسينى آفريده

در روز عاشورا كه روز آزمون است او فارغ التحصيل آن دار الفنون است

قنداقه اش را تا كه پيغمبر گرفتى صد بوسه از رخساره او برگرفتى

در دست پيغمبر ز ديده اشك مى ريخت كز اشك او از چهره او رشك مى ريخت

در دست باب تاجدارش گريه مى كرد گويى كه از هجر نگارش گريه مى كرد

با گريه اشصلح حسن را زنده كرد او چون غنچه بر روى حسينش خنده كرد او

يعنى تو را جان برادر خواهر آمد خواهر نه تنها ياور و همسنگر آمد

نام زينب

صبح ازل طليعه ايام زينب است پاينده تا به شام ابد نام زينب است

در راه دين لباس شهامت چو دوختند زيبنده آن لباس بر اندام زينب است

ص: 217

مظهرصبر و شهامت من آن فرشته ام كه به دنيا نشسته ام حورايم و، به دامن تقوا نشسته ام

من چشمه ام جدا شده از كوثر بهشت طوبايم و، به گلشن طاها نشسته ام

عطر ولايتم من و، پيچيده در فضا نور محبتم كه به دل ها نشسته ام

آن اخترم كه جلوه گرم از دو آفتاب آن گوهرم كه پيش دو دريا نشسته ام

من زينبم كه مظهرصبر و شهامت و زمكرمت به طارم اعلى نشسته ام

نور على و فاطمه در جان من دميد چون در كنار حيدر و زهرا نشسته ام

ايمان آن دو را به وراثت گرفته ام ايثار آن دو را به تماشا نشسته ام

من ديده ام كلاس دبستان وحى را در پاى درس خواجه اسرا نشسته ام

دارم نشان زين ابيها من از پدر چون در حريم ام ابيها نشسته ام

ص: 218

من تربيت به دامن زهرا گرفته ام در بزم انس عصمت كبرى نشسته ام

بابم على چو نقطه بسم الله است و من چون كسره پاى نقطه آن با نشسته ام

سنگينى رسالت خون ها سبب شده است من در نماز شب اگر از پا نشسته ام

از بس كه داغ بر جگر من نشسته است آتش به جان چو لالهصحرا نشسته ام

با اين مقام، آن همه ديدم ستم ز دهر كز بار غم شكسته و از پا نشسته ام

در چار سالگى غم چل ساله ام رسيد تا در فراق سيد بطحا نشسته ام

من ديده ام شهادت مادر به چشم خود در سوگ آن حبيبه يكتا نشسته ام

رخسار غرقه خون على ديده ام، دريغ آن دخترم كه در غم بابا نشسته ام

داغ حسن، شراره غم ديده ام، دريغ آن دخترم كه در غم بابا نشسته ام

در انقلاب سرخ حسينى به ياريش بر باره اسارت و غم ها نشسته ام

ص: 219

برخاستم بپاى به هر جا كه او بخواست و آنجا كه او نشست من آنجا نشسته ام

يا از غم شهادت عباس سوختم يا در عزاى زاده ليلا نشسته ام

از پاى در نيامدم از هر بلا ولى پيش سر حسين من از پا نشسته ام

آمد سويم مؤيد و مى گفت عمه جان بر درگهت براى تمنا نشسته ام مؤيد

اگر زينب نبود

سرّ نى در نينوا مى ماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مى ماند اگر زينب نبود

چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابرى از ريا مى ماند اگر زينب نبود

چشمه فرياد مظلوميتِ لبْ تشنگان در كوير تفته جا مى ماند اگر زينب نبود

زخمه زخمى ترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مى ماند اگر زينب نبود

ص: 220

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ در گلوى چشم ها مى ماند اگر زينب نبود

ذوالجناح دادخواهى بى سوار و بى لگام در بيابانها رها مى ماند اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه جا مى ماند اگر زينب نبود قادر طهماسبى «فريد»

شام را ويران كرد

زينب آمد شام را يك باره ويران كرد و رفت اهل عالم را ز كار خويش حيران كرد و رفت

از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا هر كجا بنهاد پا فتح نمايان كرد و رفت

با لسان مرتضى از ماجراى نينوا خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت

با كلام جان فزا اثبات دين حق نمود عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت

فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت

ص: 221

بر فراز نى چو آن قرآن ناطق را بديد با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت

در ديار شام بر پا كرد از نو انقلاب سنگر استمگران را سست بنيان كرد و رفت

خطبه اى غرا بيان فرمود در كاخ يزيد كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت

زين خطب اتمام حجت كرد بر كافردلان غاصبين را مستحق نار نيران كرد و رفت

از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار اهل حق را شامل الطاف يزدان كرد و رفت

شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت

دخت شه را بعد مردم در خرابه جاى داد گنج را در گوشه ويرانه پنهان كرد و رفت

ز آتش دل بر مزار دختر سلطان دين در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت

با غم دل چون كه مى شد وارد بيت الحزن سروى دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت

ص: 222

كعبه الرزايا

شاهباز طبعم باز عندليب شيدا شد يا كه طوطى نطقم طوطى شكرخا شد

رفرف خيالم رفت تا مقام او ادنى يا براق عقلم را جا به عرش اعلى شد

مشترى شدم از جان مدح زهره روئى را منشى عطارد را خامه عنبر آسا شد

گوهرى نمايان شد از خزانه غيبى وز كتاب لاريبى آيه اى هويدا شد

از معانى بكرم زال چرخ شد واله حسن دختر فكرم باز در تجلى شد

يكه تاز فكرت را باز شد دو ته زانو تا بمدحت بانو همچو چرخ پويا شد

در حريم آن خاتون ره نيابد افلاطون اسم اعظم مكنون رسم آن مسمى شد

اوست بانوى مطلق در حرمسراى حق بزم غيب را رونق آن جمال زيبا شد

برج عصمت كبرى دخت زهره زهرا كو به غره غرا مهر عالم آرا شد

ص: 223

از فصاحت گفتار و ز ملاحت رفتار سر حيدر كرار در وى آشكارا شد

گلشن امامت را گلبن كرامت بود باغ استقامت را رشك شاخ طوبى شد

طور علم ربانى طور حكم سبحانى با كمال انسانى در جمال حورا شد

عقل بنده كويش، عشق زنده بويش وامق مه رويشصد هزار عذرا شد

عرش فرش در گاهش پيش كرسى جاهش در پناه خر گاهش كل ما سوى الله شد

آسمان زمين بوسش ماه شمع فانوسش پرده دار ناموسش ساره بود و حوا شد

كعبه الأمانى بود در كنها اليمانى بود مستجار جانى بود ليك اسير اعدا شد

شد بر اشتر عريان بادلى ز غم بريان مهد عصمتش گريان ز انقلاب دنيا شد

حكم برمنا يا داشت مركز بلايا گشت قبله البرايا بود كعبه الرزايا شد

در سرادق عصمت در حجاب عزت بود بى حجاب و بى خرگه كوه و دشت پيماشد

ص: 224

شد عقيله عالم رهسپار شام غم چشم چشمه زمزم خونفشان به بطحاشد

يكه شاهد وحدت دخت خسرو اسلام شمع محفل جمعى بدتر از نصارى شد

آنكه آستانش بود رشك جنة الماوى همچو گنج شايانش در خرابه مأوى شد كمپانى

«و آخِرُ دَعوانا أن الحمد لله رَبّ العالمينَ»

ص: 225

كتاب نامه حضرت زينب (س)

كتاب نامه حضرت زينب (عليها السلام)

الف: كتاب هاى عربى

1- ابنة الزهراء بطلة الفداء. على احمد شلبى. بيروت.

2- اخبار الزينبات. سيد ابوالحسين يحيى اعرج عبيدلى مدنى. با مقدمه آيةالله العظمى نجفى مرعشى. (چاپ سوم: قم، 1401 ق). 161ص، جيبى.

3- بطلة كربلاء. عايشه عبدالرحمن بنت الشاطى. (بيروت، دارالكتاب العربى، 1979 م). 169ص، رقعى.

اين كتاب از نثرى شيوا برخوردار است و پنج بار به فارسى ترجمه گرديده است.

4- تاريخ السيدة زينب. محمدعلى احمد مصرى. (قاهره، 1931 م). 19ص،

تاريخ زندگانى و توصيف مزار آن حضرت در مصر است.

ص: 226

5- تاريخ السيدة زينب (عليها السلام). محمود على ببلاوى. (قاهره، 1343 ه ق). 48ص.

6- تاريخ السيدة زينب (عليها السلام). گروه نويسندگان. (قاهره، نشر العلوم و المعارف، بى تا).

7- تاريخ المشهد الزينبى. حسن محمد قاسم مصرى. مدير مجله هدى الاسلام. (چاپ اول: قاهره، بى تا).

8- حفيدة الرسول (ص): نفحات من مسيرة السيدة زينب (عليها السلام). احمد شرباصى ازهرى. (قاهره، الدار القوميه، بى تا). 92ص.

9- حياة زينب الكبرى. شيخ جعفر نقدى. (قم، مكتبة المفيد، 1362 ش/ 1404 ه ق). 156ص، وزيرى.

يكى از بهترين كتاب ها درباره زندگى حضرت بوده و به فارسى نيز ترجمه گرديده است.

10- خطب الحوراء زينب (عليها السلام). سيد جاسم حسن شبّر. چاپ نجف.

11- دراسة عن السيدة زينب. ايرينه كالزونى. مستشرقه ايتاليايى.

ظاهراً به چاپ رسيده است.

12- الرسالة الزينبية. حافظ شمس الدين محمدبن طولون دمشقى.

13- الرسالة الزينبية. شمس الدين ابوالخير سخاوى مصرى.

14- زينب (عليها السلام). احمد زكى ابوشادى مصرى. (چاپ مصر، 1343 ه ق).

15- زينب اخت الحسين (ع). محمد حسين اديب كربلائى. (نجف، بى نا، 1384 ه ق). 72ص، جيبى.

ص: 227

16- زينب بُطولة و جهاد. حبيب آل جامع. (بيروت، دارالقارى، 1406 ه ق).

17- زينب بنت على. عبدالعزيز سيد الاهل. (چاپ دوم: قاهره، مكتبة العلمية، 1961 م). 174ص، رقعى.

18- زينب (عليها السلام) وليدة النبوة و الامامة. ام علاء و امصادق. (لندن، مؤسسة الوفاء، 1408 ق).

19- السيدة زينب (عليها السلام). على محمد على دخيل. (بيروت: بى نا، بى تا).

20- السيدة زينب. محمود شرقاوى.

21- السيدة زينب (عليها السلام). حسن محمد قاسم مصرى. (م 1355 ه ق). قاهره.

وى اين رساله را به عنوان مقدمه اى مفصل بر (اخبار الزينبات) عبيدلى، چاپ قاهره، سال 1333 نگاشته است.

همچنين نويسنده به جز اين كتاب و كتاب شماره 7، سلسله مقالاتى درباره حضرت زينب و مرقدش در مجله هدى الاسلام نگاشته است. اين كتاب به فارسى ترجمه شده است.

22- السيدة زينب بنت الزهراء و ثورة كربلاء فى الوجدان الشعبى. رضا حسينصبح. (بيروت، دارالزهراء، بى تا).

23- السيدة زينب عقيله بنى هاشم. محمد فهمى عبدالوهاب. (تونس، دار بوسلامة، 1985 م). 43ص.

24- السيدة زينب (ع) المثل الأعلى للفضيلة والعفاف. گروه نويسندگان. (قاهره، نشر العلوم و المعارف الاسلامية، بى تا).

25- سيرة زينب سلام الله عليها. گروه نويسندگان. (بيروت، بى نا، بى تا).

ص: 228

26- الطاهرة السيدة زينب بنت على (عليهما السلام). عبدالخبير خولى. (قاهره، بى نا، بى تا).

27- عقيلة بنى هاشم. سيد على بن الحسين هاشمى. (نجف، بى نا، بى تا).

28- عقيلة الطهر و الكرم السيدة زينب. شيخ موسى محمد على. (چاپ سوم: بيروت، عالم الكتب، 1985 م). 164ص.

29- العقيلة الطاهرة السيدة زينب بنت على (ع). احمد فهمى محمد محامى مصرى. (قاهره، بى نا، بى تا).

30- عقيلة الوحى. آيت الله سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى.

فصل دوم كتاب حاضر، ترجمه اين رساله شريف است.

31- فى رحاب بطلة كربلاء. ابراهيم محمد خليفه. (بيروت، مؤسسة البلاغ، 1985 م). 144ص.

32- فى رحاب السيدة زينب. سيد محمد بحرالعلوم. (چاپ دوم: بيروت، دارالزهراء، 1400 ق). 201ص.

اين كتاب به فارسى ترجمه شده است.

33- القصيدة الزينبية. سيدعلى سيدرضا هندى. (نجف، بى نا، بى تا).

34- المحاجة الزرنبية فى السلالة الزينبية. جلال الدين عبدالرحمن ابن ابى بكر سيوطى شافعى. (فاس، قاعدة المغربية، 1232 ه. ق).

35- المرأة فى ثورة الحسين (ع). غاده جابر. (بيروت، دارالتعارف، بيروت، 1979 م).

36- المرقد الزينبى. فرج آل عمران قطيفى. (چاپ نجف: بى نا، بى تا).

ص: 229

37- مرقد العقيلة زينب/ كشف الغيهب فى تحقيق مرقد العقيلة زينب. محمد حسنين سابقى پاكستانى. با تقريظ شيخ محمدحسين حرزالدين عقيلى نجفى. (بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1979 م).

38- مع بطلة كربلاء زينب بنت اميرالمؤمنين. شيخ محمدجواد مغنية. (بيروت، دارالجواد و دارالتيار، 1984 م). اين كتاب به فارسى ترجمه شده است.

39- وفاه زينب الكبرى. شيخ حسين بلادى بحرانى. (نجف، بى نا، بى تا).

40- وفاة زينب الكبرى (عليها السلام). شيخ فرج الدين آل عمران قطيفى. (نجف، مطبعة الحيدرية، 1379 ه ق). 74ص، وزيرى.

41- ويژه نامه مجله الموسم. (ش 4، ج 1989، 1 م/ 1410 ه ق). 430ص، وزيرى.

شامل مقالات و اشعار فراوان درباره زندگى، خطبه ها و مدفن حضرت زينب كبرى.

ب: كتاب هاى خطى عربى

42- ام كلثوم العقيلة زينب (عليها السلام)صرخة للعدل وصاروخ على الجور. سيد مهدى سويج. 800ص.

رك: مجله (الموسم) س 1 ش 3ص 1162 (1410 ق).

43- ترجمة السيدة زينب و دراسة تحليلية لمسيرتها. شيخ محمدحسنين سابقى پاكستانى. 500ص.

ص: 230

اين كتاب به دو زبان اردو و عربى نگارش يافته است.

ر. ك: مرقد العقيلة زينب (عليها السلام)/ 24.

44- ثواب المُدرِك لزيارة زينب (عليها السلام) والشيخ مدرك. شيخ عبدالغنى نابلسى.

ر. ك: ايضاح المكنون 1/ 348.

مدرك بن زياد، يكى ازصحابه پيامبر (ص) بوده و در جانب غربى مرقد حضرت زينب مدفون است.

45- رسالة فى تصحيح قبر السيدة زينب. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم؛ مؤلف را عقيده بر آن است كه مدفن حضرت در مصر مى باشد، اما بعد از آن از اين رأى برگشته و قائل به بودن قبر در قريه (راويه) دمشق گرديد و در اثبات آن، رساله مذكور را نگاشت.

ر. ك: مرقد العقيلة زينب (عليها السلام)/ 75.

46- زينب العقيلة. سيد عبدالرزاق موسوى مقرم.

ر. ك: مقدمه مقتل الحسين.

47- زينب الكبرى ( (عليها السلام)). حاج شيخ زين العابدين بن محمد كريمخان كرمانى. 1326 ه ق. 64ص، رقعى.

48- شرح خطبة الزينبية (س). علامه ميرزا حيدر قليخان سردار كابلى.

ر. ك: علماء معاصرين/ 293.

49- عرف الزرنب فى شرح حال السيدة زينب (عليها السلام). شمس الدين ابى العون محمد بن احمد سالم سفارينى نابلسى حنبلى.

ص: 231

ر. ك: هدية العارفين 2/ 340، كشف الظنون 2/ 98، مسلك الدرر 4/ 31، الأعلام 6/ 14، معجم المؤلفين 8/ 262.

50- عرف الذربن بترجمة سيدى مدرك بن زياد و السيدةزينب (عليها السلام).

حافظ اسماعيل بن محمد بن عبدالهادى عجلونى شافعى.

ر. ك: كشف الظنون 2/ 146، مؤرخو دمشق/ 67.

51- العقد المنظوم فى احوال ام كلثوم زينب (عليها السلام). شيخ محمدحسنين سابقى پاكستانى.

ر. ك: مرقد العقيلة زينب (عليها السلام)/ 120.

52- كلمة العقيلةالسيدة زينب (عليها السلام). شهيد سيد حسن حسينى شيرازى. اين كتاب را در ضمن تأليفات نويسنده در مقدمه آثارش به شمار آورده اند.

53- لوائح القبول و المنحةة و الاعراز فى الرحلة لزيارة السيدة زينب (عليها السلام) و سيدى مدرك و عمر الخباز. عبدالله بن عمر افيونى.

ر. ك: كشف الظنون 2/ 416.

54- مصيبة مجددة/ احزان المؤمنين فى قصة العفيفة بنت اميرالمؤمنين. محمدبن عيسى بن عبدالحسين.

ر. ك: الذريعة 21/ 132.

ج: كتاب هاى چاپى فارسى

1- اساور من ذهب فى احوال ام المصائب زينب. شيخ مهدى اصفهانى

ص: 232

ابن شيخ محمدعلى ثقة الاسلام (اصفهان، بى نا، 1350 ه ق).

2- انقلابى ترين بانوى تاريخ، حضرت زينب (عليها السلام). بى مؤلف (مشهد، قاسمى، 1364 ش)، 108ص.

3- بانوى شجاع زينب كبرى. شيخ محمدجواد مغنيه (م 1400 ه ق). ترجمه احمدصادقى اردستانى. (تهران، خزر، بى تا). 279ص، رقعى.

4- بانوى كربلا زينب دختر زهرا (عليها السلام). عايشه عبدالرحمن بنت الشاطى. ترجمه سيد رضاصدر. (چاپ پنجم: قم، 22 بهمن، 1364 ش). 180ص، رقعى.

5- بزرگ بانوى جهان زينب. مهدى ملتجى. (تهران، اشرفى، 1353 ش). 154، رقعى.

همراه با متن و ترجمه زيارت حضرت.

6- ترجمه خاتون دو سرا. سيد علينقى فيض الاسلام اصفهانى. (چاپ دوم: تهران، مركز انتشارات فيض الاسلام، 1366 ش)، 254ص، وزيرى.

7- ترجمه خطبه هاى حضرت زينب. جواد فاضل (1335- 1380 ه ق)، (تهران، علمى، بى تا).

8- ترجمه منظوم خطبه حضرت زينب كبرى (عليها السلام) (در مجلس يزيد). محمد افتخارى ساوجى (قم، بى نا، 1353 ش)، جيبى. 13ص.

9- حضرت زينب كبرى. سيد محمدبن يوسف فيض كابلى بهسودى. (نجف، مطبعة العدل، بى تا)، 36ص، رقعى، سربى.

ص: 233

10- حضرت زينب كبرى (عليها السلام). شيخ جعفرنقدى (1303- 1370 ه ق). ترجمه حسين عمادزاده (13251411 ق)، با مقدمه علامه سيدعبدالحسين شرف الدين. (چاپ دوم: تهران، سعدى، بى تا)، 470ص، وزيرى.

11- حضرت زينب بزرگ بانوى كربلا. عبدالأمير فولادزاده، (قم، كانون نشر انديشه هاى اسلامى، 1411/ 1369 ش)، 65ص، مصور. ويژه نوجوانان، وزيرى.

12- الخصائص الزينبيه يا ويژگى هاى حضرت زينب (عليها السلام). سيد نورالدين حائرى جزايرى (1384 1313 ق). مقدمه: محمدتقى تاج الدين چاپ سوم: قم، حضرت مهدى، (1404 ه ق/ 1362 ش)، 372ص، وزيرى.

بر اين كتاب تقريظهايى از مرحوم آيت الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى و آيت الله سيد محمد فيروزآبادى درج گرديده است.

13- خطبه اى از حضرت زينب (عليها السلام). ترجمه: على گلزاده غفورى. 56ص، رقعى.

اين كتاب ترجمه خطبه حضرت در كوفه است و به فارسى و انگليسى منتشر شده است.

14- خطابه زينب كبرى (عليها السلام) پشتوانه انقلاب حسين بن على (ع). محمد مقيمى. (تهران، سعدى، بى تا). 386ص، وزيرى.

15- دختر على (ع) زينب (عليها السلام) قهرمان كربلا، على عطايى خراسانى (تهران، اسلاميه، 1348 ش)، 112ص.

ص: 234

16- در رهگذر كوفه و شام. حسين عمادزاده (تهران، بى نا، بى تا).

17- دسته گلى در مدايح و مصائب زينب قهرمان كربلا. بدون مؤلف. با مقدمه على عطايى خراسانى (مشهد، اسلامى، 1347 ش). 97ص، جيبى.

18- زندگانى حضرت زينب (عليها السلام). عبدالحسين مؤمنى (تهران، جاويدان، بى تا)، 292ص، رقعى.

به انضمام زيارت و اشعارى درباره حضرت.

19- زندگانى حضرت زينب، مصطفى اوليايى (قم، اسلامى، 1363 ش)، 63ص، رقعى.

20- زندگانى زينب كبرى (عليها السلام). شهيد سيد عبدالحسين دستغيب. (تهران، ناس، 1368 ش)، 130ص، جيبى.

21- زندگانى و احوالاتصديقهصغرى زينب كبرى سلام الله عليها. محسنصائبصيدلى. (قم، امام مهدى، 1364 ش)، 64ص، رقعى.

22- زينب بانوى قهرمان كربلا. عايشه بنت الشاطى. ترجمه مهدى آيةالله زاده نائينى و حبيب چايچيان. (چاپ پنجم: تهران، اميركبير، 1348 ش)، 191ص، رقعى.

23- زينب حماسه اى بر فراز تاريخ. سيد حسن دبيرى حاج سيد جوادى. (تهران، نويد، 1360 ش)، 226ص، رقعى.

24- زينب در حساس ترين دوران زندگى خود: از عاشورا تا اربعين.

ص: 235

بدرالدين نصيرى. (چاپ چهارم: تهران، محمدى، 1368 ش)، 330ص، جيبى.

25- زينب در كاروان كوفه و شام. اميرتيمور معينى. (چاپ اول: تهران، بى نا، 1358 ش)، 310ص، رقعى.

26- زينب شجاع در عاشوراى حسينى. موسى فرهنگ رازى. (تهران، خزر، 1350 ش)، 224ص، جيبى.

27- زينب كبرى عقيله بنى هاشم دختر على بن ابى طالب. عايشه عبدالرحمن بنت الشاطى. ترجمه: سيد جعفر غضبان (كرمانشاه، بى نا، 1332 ش)، 194ص، رقعى.

اين كتاب براى دومين بار به نام (زينب قهرمان كربلا) در 140صفحه رقعى، در سال 1344 ش توسط انتشارات محمد حسن علمى به چاپ رسيده است.

28- زينب كبرى فريادى بر اعصار. اسماعيل منصورى لاهيجانى (چاپ اول: تهران، مجتمع شهيد مطهرى، 1369 ش)، 200ص، رقعى.

29- زينب كبرى (عليها السلام) قهرمان انقلاب كربلا. حسن ناجيان (تهران، بى نا، 1351 ش)، 191ص.

30- زيارت مفجعه حضرت زينب كبرى (عليها السلام). مهدى ملتجى (تهران، اشرفى، 1353 ش)، 52ص.

31- ستارگان درخشان زينب كبرى (عليها السلام). محمدجواد نجفى. (تهران، اسلاميه، 1368 ش). (ضمن زندگانى حضرت زهرا)، 52ص، جيبى.

ص: 236

32- سرگذشت راست يا حضرت زينب (عليها السلام)، جلال الدين فارسى. (تهران، آسيا، بى تا)، 53ص.

33- سيرى در زندگانى حضرت زينب. (عليها السلام)، سيد محمد بحرالعلوم. ترجمه امير وكيليان، كريم جعفرى (چاپ اول: تهران، حكمت، 1369 ش)، 128ص، وزيرى.

34- سيرى كوتاه در زندگانى زينب كبرى يا قهرمان زنان جهان، محمود حكيمى (چاپ پنجم: قم، نسل جوان، 1368 ش)، 112ص، جيبى.

35- شير زن كربلا، عايشه بنت الشاطى، ترجمه سيد جعفر شهيدى (تهران، حافظ، 1350 ش)، 126ص.

36-صدف هاى شكسته (سير ايمان در اسلام و زينب شيرزن نينوا). نعمت الله قاضى شكيب (تهران، علمى، 1340 ش)، 20ص، جيبى.

37- الطراز المذهّب فى احوال سيدتنا زينب، عباسقلى خان سپهر، فرزند ميرزا محمد تقى خانصاحب ناسخ التواريخ، تصحيح: محمدباقر بهبودى (تهران، اسلاميه، بى تا)، 2 جزء، 680ص، وزيرى.

يكى از بهترين و جامع ترين كتاب ها درباره حضرت زينب است.

38- قهرمانصبر يا زندگانى عالمه فاضله زينب كبرى (عليها السلام)، محمد غلامى (تهران، بى نا، 1351 ش)، 336ص.

39- غنچه گل نشكفته. على اكبر پيروى. (تهران، انجمن ادبى حضرت حجة، (1386 ه ق/ 1345 ش)، 23ص، جيبى، سنگى (نسخ).

ص: 237

40- قهرمان كربلا زينب (عليها السلام)، عايشه بنت الشاطى، مترجم: ناشناخته (تهران، سعيدى، 1364 ش)، 146ص.

41- قهرمان كربلا زينب كبرى (عليها السلام)، ترجمه (اخبار الزينبيات) و (السيدة زينب) برگردان: سيد محمدجواد نجفى مرعشى، مقدمه: آيت الله العظمى نجفى مرعشى (م 1411 ق). (تهران، فراهانى، 1401 ق)، 202ص، رقعى.

42- نقش زينب كبرى در رهبرى الهى، حسن سعيد. (اصفهان، حسينيه عمادزاده، 1399 ق)، 17ص، رقعى.

به عنوان مقدمه بر كتاب (الخصائص الزينبيه).

43- نگاهى كوتاه به زندگانى زينب كبرى (عليها السلام)، سيد هاشم رسولى محلاتى، (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1369 ش)، 83ص، رقعى.

44- نور و ظلمت در جهان، على پرورش (تهران، چاپخانه فردوسى، 1350 ش)، 381ص، وزيرى.

45- نهج الهداية: خطبه هاى حضرت زينب وام كلثوم و فاطمه بنت الحسين درشهر كوفه و شام. هاشمى حسينى نژاد (مشهد، انجمن اسلامى تراشكاران و ريخته گران، بى تا)، 64ص، رقعى.(1)

46- سِرّ نينوا، زينب كبرى (عليها السلام)، مركب از «زينب كبرى (عليها السلام) در تاريخ اسلام: دفتر مقام معظم رهبرى دام ظله در سوريه» و «عقيله خاندان


1- ناصر الدين انصارى قمى، آيينه پژوهش، شماره 13

ص: 238

وحى و نبوت: علامه شرف الدين» و «قافله سالار كاروان كربلا: محمد على محسن زاده» (قم، مركز تحقيقات حج، 1386 ش)، 238ص، رقعى (كتاب حاضر).

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109