درسنامه با قرآن در مكه و مدينه

مشخصات كتاب

نام كتاب: درسنامه با قرآن در مكه و مدينه

نويسنده: اكبر دهقان

موضوع: مرجع

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: نشر مشعر

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: تابستان 1388

نوبت چاپ: 1

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

پيشگفتار

يكى از فرايض بسيار مهم در اسلام، فريضه ى حج است كه بر انسان مستطيع انجام اين عمل عبادى لازم است. قرآن كريم مى فرمايد: «و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلًا».(1)

فريضه ى حج هم از نظر زمانى داراى شرافت ويژه اى است؛ زيرا در ماه حرام اين مراسم انجام مى شود؛ «الحجّ أشهر معلومات»(2)، و ماه ذى الحجه از ماه هاى داراى حرمت است و بر طبق برخى از احاديث هيچ زمانى در نزد خداوند متعال از نظر پاداش دهى مانند دهه ى اول ذى الحجه نيست.

«ما من ايام العمل الصالح فيها احبّ الى الله عزّ و جلّ من أيام العشر»؛ يعنى عشر ذى الحجه و هم از نظر مكانى داراى شرافت است؛ زيرا قسمتى از اعمال حج در مسجد الحرام كه بافضيلت ترين مسجد است انجام مى شود.

حج از جامعيت ويژه اى برخوردار است؛ زيرا مركز و محل عبادت است؛ «و لكلّ أمّة جعلنا مسنكاً»(3)، علاوه بر آن مركز سياست و برائت از مشركان است؛ «برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين»(4)، و نيز مركز دورى از شهوت و معصيت است؛ «فمن فرض فيهن الحجّ فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحج».(5)

مهم تر از همه ى اين ها مركز تجلّى عدالت و فضيلت است؛ «سواء العاكف فيه و الباد».(6)

حج تجسم اصول اعتقادى هر انسان مسلمان است؛ زيرا حج از آغاز تا پايان نمونه اى از تجلى توحيد و طرد شرك است؛ «و لله على الناس حج البيت»(7) و «و اذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئاً»(8)، و نيز حج محل حضور به مقام شامخ نبوت و رسالت است؛ «و اذّن فى الناس بالحج يأتوك رجالًا و على كل ضامر من كل فجّ عميق»(9) چه اين كه حج تجديد عهد و پيمان با مقام بسيار ارزشمند ولايت و


1- آل عمران/ 97
2- بقره/ 197
3- حج/ 34
4- توبه/ 1
5- بقره/ 197
6- حج/ 25
7- آل عمران/ 97
8- حج/ 26
9- حج/ 27

ص:8

امامت است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «... انما أُمروا ان يطوفوا بهذه الاحجار ثم يأتونا فيعلمونا ولايتهم».(1)

و نيز حج يادآور موضوع عالم محشر و عرصه ى قيامت است. شايد به همين جهت باشد كه در آغاز سوره ى حج موضوع قيامت مطرح شده است؛ «يا أيها الناس اتقوا ربّكم انّ زلزلة الساعة شى ء عظيم».(2)

مناسك حج و حضور در مواقف و ميقات هاى آن هر يك نمونه اى از حشر و قيامت است، از جمله: آماده شدن براى سفر حج و پرداخت بدهى هاى شرعى و قانونى و ردّ مظالم و وصيت و خداحافظى، يادآور حالت احتضار و سفر به عالم آخرت است. حضور در سرزمينى كه پيش تر با آن انس و الفت و آشنايى نداشته و دورى از زن و فرزند و منزل، تداعى گر «يوم يفر المرء من أخيه* و امه و ابيه»(3) و «و تقطعت بهم الاسباب»(4) است.

حركت اعضاى كاروان به دنبال روحانى و مدير كاروان يادآور «يوم ندعوا كل أناس بأمامهم»(5) است. عارى بودن از مظاهر و مفاخر دنيوى چون لباس و زينت و زيور و پوشيدن دو جامه ى احرام، يادآور پوشيدن كفن است؛ بويژه با توجه به اين كه براى حج گزار مستحب است در همان لباس كفن شود.

افاضه و كوچ كردن از عرفات به طرف مشعر و بعد به طرف منا، مظهرى است از «يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر».(6)

فروتنى و تذلل گردن فرازان هنگام انجام مناسك در پيشگاه حىّ قيّوم، چنان كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «جعل السعى بين الصفا و المروة مذلّة للجبارين»(7)، يادآور تذلل و خضوع همه ى چهره ها در قيامت است؛ «و عنت الوجوه للحىّ القيوم».(8)

اقرار و اعتراف حج گزار به گناهان خويش، اعتراف به گناه در قيامت را تداعى


1- بحار الانوار/ ج 99/ ص 34
2- حج/ 1
3- عبس/ 34- 35
4- بقره/ 166
5- اسراء/ 71
6- قمر/ 7
7- وسائل الشيعه/ ج 9/ ص 37
8- طه/ 111

ص:9

مى كند كه برخى در پيشگاه خداوند مى گويند: «فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل».(1)

حج از جمله عباداتى است كه عبادات ديگر نيز در آن مطرح است. مانند نماز؛ «و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى»(2) يا روزه در باره ى كسى كه نتواند در حج قربانى كند بايد سه روز در ايام حج و هفت روز به هنگام بازگشت به وطن روزه بگيرد؛ «فمن لم يجد فصيام ثلاثة أيام فى الحج و سبعة اذا رجعتم»(3)، چه اين كه كسى كه مى خواهد به حج برود بايد از پيش بدهى خمس يا زكاتش را پرداخته باشد.

حج از جمله عباداتى است كه بسيارى از فضايل اخلاقى و انسانى مانند اخلاص و ذكر خدا و طهارت نفس و تزكيه ى روح در آن مطرح است؛ زيرا حج و عمره را بايد براى رضاى خداوند متعال به جا آورد؛ «و اتمّوا الحج و العمرة للّه»(4) چه اين كه ياد خداوند در مقاطع مختلف حج بايد تحقق يابد؛ «و اذكروا الله فى أيام معدودات»(5) و «ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمة الانعام»(6) و در پرتو ياد خدا و قصد قربت در همه ى اعمال حج روح و نفس انسان تزكيه و تكامل پيدا مى كند.

حج در دين اسلام از جايگاه ويژه اى برخوردار است، از اين رو به عنوان پرچم اسلام؛ «جعله للاسلام علماً»(7) و جهاد ضعيفان؛ «الحج جهاد كل ضعيف»(8) و عامل آرامش روح؛ «الحج تسكين القلوب»(9) و سبب تقويت دين؛ «فرض الله ... و الحج تقوية للدين»(10) و وسيله ى تقرب به پروردگار؛ «انّ افضل ما توسّل به المتوسلون الى الله سبحانه و تعالى ... حج البيت و اعتماره»(11) و در نهايت عامل جلب رحمت حق و نيل به سعادت ابدى خواهد بود؛ «جعله الله سبباً لرحمته و وصلة الى جنّته».(12)


1- غافر/ 11
2- بقره/ 125
3- بقره/ 196
4- بقره/ 196
5- بقره/ 203
6- حج/ 34
7- نهج البلاغه/ خطبه ى 1
8- بحار/ ج 99/ ص 7
9- بحار/ ج 75/ ص 183
10- ( 10). نهج البلاغه/ حكمت 244
11- ( 11). نهج البلاغه/ خطبه ى 110
12- ( 12). نهج البلاغه/ خطبه ى 192

ص:10

انگيزه تدوين

از آنجا كه موضوع حج و التزام به مناسك و درك اسرار اين فريضه الهى آرامبخش روح و روان آدمى است، شايسته است كه زائران بيت اللَّه مخصوصاً راهنمايان و مبلغان حج با منبع اصيل وحى يعنى قرآن كريم هر چه بيشتر مأنوس باشند چرا كه اين ويژگى آرامبخشى روح در اين كتاب آسمانى بطور كامل متجلى است. چرا كه از سويى قرآن كريم به عنوان ذكر معرفى شده است: «إنّا نحن نزّلنا الذكر وانّا له لحافظون»(1) و از سوى ديگر ذكر الهى مايه آرامش روح است: «ألا بذكر اللَّه تطمئنّ القلوب»(2).

از اين رو كميته آيات و روايات زير نظر بعثه مقام معظّم رهبرى تصميم گرفتند تا دو تحقيق در زمينه تفسير آيات حج صورت گيرد. يكى ويژه آيات حج كه برخى از دوستان عهده دار شدند. دوم تحقيق به صورت عمومى در دو فصل، فصل اول آيات مربوط به حج و مكّه معظّمه و فصل دوم آيات مربوط به مدينه منوّره و مسائل تاريخى مانند برخى از جنگهاى بدر، احد، احزاب، تبوك و برخى از آياتى كه مربوط به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. كه مجموع آيات به 200 آيه رسيد و هدف از اين كار اين بود تا روحانيون گرانقدر هم خود هر چه بيشتر با معارف قرآن كريم آشنا شوند و هم زائران بيت اللَّه را با معارف و اسرار قرآن كرم مأنوس سازند.

شيوه تحقيق

در آغاز متن آيه شريفه و ترجمه آن بيان شده و بعد از آن واژه هاى مشكل آن معنا گرديده و سپس تفسير آيه شريفه بيان شده و در پايان نكته هاى مختلف (ادبى، اخلاقى، تربيتى، اجتماعى و عرفانى) كه از منابع و مصادر مختلف تفاسير شيعه و اهل سنت مورد استفاده قرار گرفته و در ذيل معرفى مى شود، بيان شده است.


1- سوره حجر، آيه 9
2- سوره رعد، آيه 28

ص:11

1- التبيان

2- مجمع البيان

3- نورالثقلين

4- صافى

5- الميزان

6- نمونه

7- راهنما

8- نور

9- كشاف

10- مفاتيح الغيب

11- روح المعانى

12- فى ظلال

محمد بن حسن طوسى

فضل بن حسن طبرسى

عبد على بن جمعه حويزى

محسن فيض كاشانى

سيد محمد حسين طباطبايى

ناصر مكارم شيرازى

اكبر هاشمى رفسنجانى و همكاران

محسن قرائتى و همكاران

زمخشرى

فخر رازى

سيد محمود آلوسى

سيد قطب

در پايان بر خود لازم مى دانم از تمام دوستان عزيز و گرانقدرم حجج اسلام آقايان محترم

محمود شريفى

سيد محمد كاظم طباطبايى

محمود لطيفى

رضا برنجكار

محمد فاكر ميبدى

محمود مهدى پور

كه با تذكرات سودمند و ارزنده خود اين جانب را در تحقيق و تنظيم اين كتاب مساعدت كردند صميمانه تقدير و تشكر كنم.

اكبر دهقان

ص:12

ص:13

فصل اول: تفسير و نكته هاى آيات حج

كعبه مركز امنيت

«و اذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و امناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين و الرّكّع السّجود».(1)

ترجمه

و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه ى كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم. و (براى تجديد خاطره،) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد. و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه: «خانه ى مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.»

تفسير

قرآن كريم بعد از ذكر مقام و منزلت ابراهيم عليه السلام در آيه 124 سوره بقره، عظمت خانه كعبه را بيان مى كند و مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى كه خانه كعبه را «مثابه» (محل بازگشت و توجه) مردم و مركز امن و امان قرار داديم.

در معناى «مثابة للنّاس» چند قول است:

1. بعضى گفته اند «مثابة» به معنى مرجع است و كعبه به اين مناسبت مرجع ناميده مى شود كه مردم همه ساله بسوى آن روى مى آورند.

2. ابن عباس گويد «مثابه» به معنى مرجع است ولى اين اطلاق به اين مناسبت است كه


1- بقره/ 125

ص:14

نوعاً مسلمانانى كه از خانه كعبه باز مى گردند، قصد دارند دوباره بسوى آن برگردند و هيچگاه زيارت و احتياج خود را نسبت به آن تمام شده نمى دانند، لذا در حديث وارد شده، كسى كه از مكه به اين قصد مراجعت كند كه در آينده بسوى آن برگردد، عمرش طولانى مى شود.(1)

مثابه: اسم مكان است، در اصل از ماده (ثوب) به معنى رجوع شى ء است به حالت اولى و يا به حالتى كه ابتدا براى آن در نظر گرفته شده است. در آيه شريفه به معنى مكانى است كه مردم به آن رجوع مى كنند، يا مكانى كه به مردم به خاطر انجام حج يا عمره ثواب مى دهند.(2)

«و امناً» خانه كعبه به اين مناسبت «محل امن» است كه خداوند مقرر فرموده كسى كه به اين خانه پناهنده شود هنگامى كه در آنجا است جان و مال او ايمن باشد. بعد مى فرمايد از مقام ابراهيم محلى براى نماز انتخاب كنيد «و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى» مقصود اين است نزديك مقام ابراهيم نماز طواف بخوانيد.

در تعيين مقام ابراهيم چهار قول وجود دارد:

1. تمام مناسك حج 2. عرفات، مشعر، جمرات 3. حرم 4. همان سنگى است كه د مسجدالحرام به اين نام معروف است. قول صحيح و معروف همين قول چهارم است كه در روايتى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است.(3)

«و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا ...» «عهد» در اينجا به معنى امر


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 382
2- مفردات راغب/ ص 83؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 378؛ جامع الاحكام/ ج 2/ ص 110؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 420
3- جامع البيان/ ج 1/ ص 536؛ جامع الاحكام/ ج 2/ ص 113

ص:15

است، يعنى امر كرديم به آن ها (ابراهيم و اسماعيل) كه خانه را براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نمازگزاران) پاكيزه داريد.

منظور از «تطهير» يا اختصاص خانه كعبه به عبادت و انجام مناسك حج است كه اين خود يك نوع تطهير است و يا اينكه مراد پاك كردن خانه خدا از كثافات ظاهرى است.(1) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه درباره قول خدا «طهّرا بيتى للطائفين» فرمود: «نحيّا عنه المشركين ...» يعنى مشركان را از خانه خدا دور كنيد.(2)

«عكوف» مصدر «عاكفين» به معناى ماندن و اقامت كردن در مكانى است.

منظور از عاكفان در آيه شريفه به قرينه طواف و ركوع و سجود يا مطلق عبادت كنندگان خداوند متعال هستند يا مجاوران در مسجدالحرام اند كه در حال اعتكاف يا نظر كردن به كعبه اند، نه كسانى كه در مكه مقيم اند و در آيه شريفه «سواء العاكف فيه والباد»(3) مطرح شدند، زيرا عاكف در آنجا به معناى ساكن شهر مكه است، نه به معناى معتكف يا ناظر به كعبه.(4) نكته ها

1. كعبه نعمت خداوند

تعيين خانه خداوند براى حضور مردم و تأكيد بر حفظ امنيت حاضران در آن محيط از نعمت هاى الهى و شايسته ياد كردن است. «اذ» مفعول براى «اذكروا» است و


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 382؛ الميزان/ ج 1/ ص 281؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 380؛ كشف الاسرار/ ج 1/ ص 350
2- راهنما/ ج 1/ ص 400
3- حج 25
4- مجمع البيان/ ج 1/ ص 385؛ تسنيم/ ج 6/ ص 550؛ راهنما/ ج 1/ ص 399

ص:16

«ل» در «للناس» حكايت از آن دارد كه قرار دادن كعبه براى حضور پياپى مردم در جهت منافع آنان است.(1) 2. كعبه محل رجوع مردم

حضرت ابراهيم عليه السلام شخصيت جهانى است. در آيه 124 سوره بقره خداوند ابراهيم عليه السلام را امام براى همه مردم قرار داد «انّى جاعلك للنّاس اماماً» و در اين آيه كعبه را محل رجوع و مركز امن براى همه مردم قرار داده است «و اذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و امناً».(2)

3. كعبه محل امن

واژه «امناً» مصدر و منظور محل امن است، تعبير از اسم مكان بصورت مصدر جهت مبالغه است. خانه كعبه به اين مناسبت محل امن ناميده مى شود كه كسانى كه اين خانه را زيارت كنند از عذاب الهى در امان هستند، علاوه خداوند مقرر فرموده كسى كه به اين خانه پناهنده شود تا هنگامى كه در آنجا است جان و مال او ايمن باشد و هرگز ترس به خود راه ندهد و مردم به جهت عظمت و احترامى كه براى اين خانه قائل هستند به كسى كه خود را در پناه آن قرار بدهد اصلا متعرض نمى شوند. به واسطه رعايت همين احترام مقرر گرديده كه قانون جزايى اسلام بر كسى كه پس از ارتكاب جنايتى در خارج به خانه كعبه يا به حرم پناهنده شود اجرا نشود.

از طرفى براى آنكه اين موضوع وسيله اى براى تعطيل حدود الهى نشود و افراد از اين قانون سوء استفاده نكنند، در اسلام مقرر شده است كه آن شخص را از لحاظ مواد غذايى و آشاميدنى و خريد و فروش در مضيقه بگذاريد تا ناگزير از خانه كعبه و حرم آن


1- راهنما/ ج 1/ ص 397
2- تفسير نور/ ج 1/ ص 200

ص:17

خارج گردد و حد الهى درباره او جارى شود تا هم احترام خانه كعبه رعايت شود و هم حدود الهى تعطيل نگردد.(1) 4. امنيت خانه كعبه حتى براى حيوانات

بايد همگان حتى حيوانات در خانه خدا امنيت كامل داشته و از هرگونه آزارى مصون باشند «و اذ جعلنا البيت ... امناً».

تقييد كلمه «مثابة» به وسيله «النّاس» و مقيد نساختن «امناً» به آن قيد گوياى اين نكته است كه امنيت مكه بايد براى هر ذى روحى چه انسان و چه غيرانسان تأمين شود.(2) 5. اهميت مقام ابراهيم

قرآن كريم در اينجا نفرمود در مقام ابراهيم نماز بخوانيد «صلّوا فى مقام ابراهيم»، بلكه فرمود در آنجا محل نماز انتخاب كنيد كه در اين صورت امر به نماز نشده، بلكه امر الهى به اتخاذ محل نماز در نزد مقام ابراهيم عليه السلام تعلق گرفته است (علت لزوم نماز در مقام ابراهيم براى احترام و اهميت اين مقام است).(3) اين اهميت و عظمت مقام ابراهيم عليه السلام را نيز كلام امام صادق عليه السلام بيان مى كند: «انّ اللَّه فضّل مكّة و جعل بعضها افضل من بعض فقال اللَّه تعالى «و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى»».(4)

و نيز از امام باقر عليه السلام روايت شده است: «... لقد وضع عبد من عباد اللَّه قدمه على حجر فأمر اللَّه تبارك و تعالى ان نتّخذها مصلّى ...»: بنده اى از بندگان خدا (ابراهيم) پايش را بر سنگى نهاد، پس خداوند براى تجديد خاطره به ما دستور داد كه آن سنگ را


1- تبيان/ ج 1/ ص 452؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 383؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 378؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 421؛ كشف الاسرار/ ج 1/ ص 358
2- راهنما/ ج 1/ ص 396
3- الميزان/ ج 1/ ص 280
4- بحارالانوار/ ج 99/ ص 241

ص:18

جايگاه نماز خويش كنيم.(1) 6. خدمت در مكان هاى عبادى

خدمت كردن در مكان هاى عبادى و مهيّا ساختن آن ها براى پرستش خدا عملى نيكو و شايسته است «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود».(2)

7. پاك نگه داشتن مكان عبادت

پاك نگاه داشتن مكان عبادت يك امر ضرورى است. قيدهاى «للطائفين» و «العاكفين» و ... مى تواند بيانگر اين معنا باشد كه فلسفه تطهير كعبه جايگاه عبادت بودن آن است و لذا مى توان ضرورت پاك نگاه داشتن همه مكان هاى عبادت را احتمالى موجه دانست.(3) 8. نزديك ترين حالات نمازگزار به خداوند

سرّ اينكه از جميع حالات نمازگزار موضوع ركوع و سجود مطرح شده «والرّكع السجود» آن است اين دو نزديك ترين حالات انسان به سوى خداوند متعال است علاوه بر اينكه ركوع و سجود دو ركن اساسى نماز محسوب مى شوند و در بسيارى از اوقات به عنوان كنايه از نماز ذكر مى شوند.(4) 9. وجوب نماز طواف

فقهاى اماميه براى وجوب نماز طواف به همين آيه «و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى» استدلال كرده اند، زيرا خداوند به خواندن نماز در مقام ابراهيم عليه السلام امر فرموده و


1- راهنما/ ج 1/ ص 400
2- راهنما/ ج 1/ ص 399
3- راهنما/ ج 1/ ص 398
4- روح المعانى/ ج 1/ ص 381؛ جامع الاحكام/ ج 2/ ص 114

ص:19

امر دلالت بر وجوب دارد و از طرفى غير از نماز طواف مسلّماً هيچ نمازى در آن مكان واجب نيست، نتيجه اين مى شود كه متعلّق (امر) واقع در آيه نماز طواف است.(1) 10. مقام ابراهيم از آيات روشن الهى

گرچه سراسر جهان آيات الهى است، اما در محدوده كعبه آيات الهى بيّن و روشن است «انّ اوّل بيت وضع للنّاس ... فيه آيات بيّنات مقام ابراهيم» آنگاه يكى از برجسته ترين آيات الهى مقام ابراهيم است كه ذكر خاص بعد از عام مفيد اهميت است.(2) 11. اهميت عبادت

عبادت و نماز به اندازه اى مهم است كه حتى ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام براى انجام آن مراسم بايد مأمور پاكسازى شوند.(3) 12. تطهير خانه خدا وظيفه عموم مسلمانان

گرچه خطاب تطهير بيت به ابراهيم و اسماعيل است و لكن همه مسلمانان موظف به اين عمل هستند از اين رو امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «انّ اللَّه عزّوجلّ يقول فى كتابه طهّرا بيتى ... فينبغى للعبد ان لا يدخل الّا و هو طاهر قد غسل عنه العرق و الاذى و تطهّر» از اين حديث استفاده مى شود كه عبادت با طهارت ارتباط دارد.(4) 13. شرافت خانه كعبه

در آيه شريفه از خانه كعبه بعنوان «بيتى» خانه من، تعبير شده، در حالى كه روشن است خداوند نه جسم است و نه نياز به خانه دارد. منظور از اين اضافه همان اضافه


1- تبيان/ ج 1/ ص 453؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 384
2- محاضرات
3- تفسير نور/ ج 1/ ص 200
4- نورالثقلين/ ج 1/ ص 123

ص:20

تشريفى است به اين معنى كه براى بيان شرافت و عظمت چيزى آن را به خدا نسبت مى دهند. ماه رمضان را شهراللَّه و خانه كعبه را بيت اللَّه مى گويند.(1)

مرحوم طبرسى گويد: جهت اسناد بيت به خداوند آن است كه خواسته مزيت آن را بر ساير بقاع و مكان ها روشن سازد.(2) 14. اطلاق بيت به خانه كعبه پيش از ساختن آن

آيا پيش از ساختن خانه كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل به آنجا بيت اطلاق مى شده كه خداوند آن دو بزرگوار را مأمور به تطهير بيت كرده است؟ در پاسخ برخى گفته اند منظور آن است كه خانه الهى را بر اساس طهارت از شرك بنا كند و جمله (ان طهّرا بيتى) نظير آيه «افمن اسّس بنيانه على تقوى من اللَّه» است و برخى نيز گفته اند آن محل را از وجود بت ها و شرك و گناه پاك سازد.(3)


1- روح المعانى/ ج 1/ ص 381؛ تفسير نمونه/ ج 1/ ص 450؛ جامع الاحكام/ ج 1/ ص 114
2- مجمع البيان/ ج 1/ ص 385
3- تفسير كبير/ ج 4/ ص 57؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 423

ص:21

تقاضاى ابراهيم براى ساكنان مكه

«و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً امناً وارزق اهله من الثّمرات من امن منهم باللَّه واليوم الاخر قال و من كفر فامتّعه قليلًا ثمّ اضطرّه الى عذاب النّار و بئس المصير».(1)

ترجمه

و (به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم عرض كرد: «پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده؛ و اهل آن را- آن ها كه به خدا و روز بازپسين، ايمان آورده اند- از ثمرات (گوناگون)، روزى ده.» گفت: « (دعاى تو را اجابت كردم؛ و مؤمنان را از انواع بركات، بهره مند ساختم؛) اما به آن ها كه كافر شدند، بهره ى كمى خواهم داد؛ سپس آن ها را به عذاب آتش مى كشانم؛ و چه بد سرانجامى است!»

تفسير

در اين آيه شريفه حضرت ابراهيم عليه السلام دو تقاضاى مهم از خداوند براى ساكنان اين منطقه و سرزمين مى كند، مى گويد: پروردگارا! اين وادى را از سرزمين هاى امن قرار بده يعنى امن از عقوبت الهى كه به اين سرزمين برسد، همانطورى كه به ساير سرزمين ها عقوبت الهى از قبيل زلزله و غرق و مانند آن رسيده است و خداوند دعاى او را مستجاب گردانيد.


1- بقره/ 126

ص:22

«هذا» در آيه شريفه «رب اجعل هذا بلداً» اشاره به وادى است كه قبلًا ابراهيم عليه السلام آنرا ذكر كرده بود «ربّنا انى اسكنت من ذرّيتى بواد غير ذى ذرع»(1)

«امناً» صفت براى بلد است پس تنها اهل شهر را شامل نمى شود بلكه نبات و حيوان هم از خطر قطع و صيد در امان هستند و به همين جهت قطع درختان و صيد جانوران بر محرمان جايز نيست.

بعد گويد پروردگارا اهل اين سرزمين را، آن ها كه به خدا و قيامت ايمان آورده اند از ثمرات مختلف روزى بخش و اين دعا نيز مستجاب گرديد.

همانطورى كه مشاهده مى شود چنانكه به استجابت اين دعا در سوره قصص آيه 57 اشاره نمود «اولم نمكن لهم حرماً امناً يجبى اليه ثمرات كل شى ء» حضرت ابراهيم عليه السلام در اينجا فقط براى مؤمنين دعا نمود. ولى بر خلاف آنچه ابراهيم عليه السلام تنها براى مؤمنين ثمرات خواست اما چون رحمت خداوند وسيع است و روزى دنيا را براى عموم مؤمنين و كفار قرار داده چنانكه آيه شريفه «كلًا نمدّ هؤلاء و هؤلاء ...» به اين معنى اشاره دارد، خداوند در پاسخ اين تقاضا چنين فرمود: كسانى كه راه كفر را پيش گرفتند بهره كمى از اين ثمرات به آن ها خواهم داد اما در قيامت آن ها را به عذاب آتش مى كشانم و چه بد سرانجامى است.(2)

در اين كه منظور از ثمرات چيست؟ مفسران وجوهى بيان كرده اندولى ظاهراً ثمرات يك معناى وسيع دارد كه هرگونه نعمت مادى اعم از ميوه ها و مواد ديگر غذايى و نعمتهاى معنوى را شامل مى شود. در حديثى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: منظور ميوه


1- روح المعانى/ ج 1/ ص 381
2- تفسير مراغى/ ج 1/ ص 212

ص:23

دلها است اشاره به اينكه خداوند محبت و علاقه مردم را به اين سرزمين جلب مى كند.(1) نكته ها

1. احترام مكه

ابن عباس مى گويد: مقصود از اين دعا اين است كه پروردگارا اين شهر را مورد احترام قرار بده بطورى كه حتى پرند گان آن شكار نشود و درخت آن قطع نگردد و گياه آن چيده نشود و به همين معنى برمى گردد كلام امام صادق عليه السلام كه فرمود: «من دخل الحرم و مستجيراً به فهو آمن من سخط اللَّه عزوجل و من دخله من الوحش و الطّير كان امناً من ان يهاج او يؤذى حتّى يخرج من الحرم».

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز روز فتح مكه فرمود: «انّ اللَّه تعالى حرّم مكه يوم خلق السموات و الارض فهى حرام الى ان تقوم الساعه لم تحل لاحد قبلى و لا تحل لاحد من بعدى و لم تحلّ لى الّا ساعه من النهار ...».

از اين روايت و امثال آن كه در ميان محدثين مشهور است استفاده مى شود كه مكه قبل از دعاى ابراهيم عليه السلام مورد احترام بوده است منتهى اين احترام بواسطه دعاى آن حضرت تأكيد و تجديد شده است.(2) 2. سرّ اختلاف تعبير درباره شهر مكه

چرا در اين آيه شريفه «رب اجعل هذا بلداً امناً» كلمه «بلداً» به صورت نكره آمده و در سوره ابراهيم «ربّ اجعل هذا البلد امناً» به صورت معرفه آمده است؟


1- تفسير نمونه/ ج 1/ ص 452
2- مجمع البيان/ ج 1/ ص 387؛ صافى/ ج 1/ ص 187

ص:24

ممكن است اختلاف در تعبير به خاطر آن باشد كه اين دو دعا از نظر زمان تفاوت داشته است. دعاى اول مربوط به زمانى است كه اين منطقه هنوز شهر نشده است. يعنى اجعل هذا الوادى بلداً امناً و دعاى دوم مربوط به زمانى است كه اين منطقه شهر شده است آنگاه دعا مى كند اين شهر را محل امن قرار بده.(1) 3. تحقق اقتصاد سالم در پرتو امنيت

در اين آيه شريفه ابراهيم عليه السلام نخست تقاضاى امنيت و سپس درخواست مواهب اقتصادى مى كند و اين خود اشاره اى است به اين حقيقت كه تا امنيت در شهر يا كشورى حكمفرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست.(2) 4. دعاى ابراهيم عليه السلام براى خصوص ذريه صالح

دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام كه براى تأمين رزق ساكنان مكه در دو آيه نقل شده:

الف) «و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم باللَّه و اليوم الآخر».(3)

ب) «ربّنا انّى اسكنت ذرّيتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربّنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون».(4)

در اين آيه قيد «من آمن منهم» نيامده جهتش آن است كه در اينجا حضرت ابراهيم براى خصوص ذريه صالح خود دعا مى كند. از اين رو لازم نبود قيد ايمان مجدداً مطرح گردد.

اين نكته از سخن خود ابراهيم استفاده مى شود كه به خداوند عرضه داشت من ذريه ام را در اين سرزمين اسكان دادم تا نماز را بر پا دارند و از خدا خواست تا دلهاى


1- تفسير كبير/ ج 4/ ص 55؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 381
2- مجمع البيان/ ج 1/ ص 387؛ تفسير نمونه/ ج 1/ ص 452
3- بقره/ 126
4- ابراهيم/ 37

ص:25

گروهى از مردم را به آنان گرايش دهد بنا براين سخن درباره خصوص مؤمنان و كسانى است كه شايستگى دارند دلها به آن ها گرايش يابد.(1) 5. توجه انبياء به نيازهاى مادى مردم

انبياء الهى علاوه بر ارشاد و هدايت به نيازهاى مادى همانند امنيت و معيشت مردم نيز توجه داشته و براى آن تلاش و دعا كنند.

6. دنيا متاع اندك

جمله «و من كفر فامتّعه قليلًا» به اين معنا نيست كه خداوند به كافر كم يا در مدتى كوتاه نعمت مى دهد بلكه دنيا در مقايسه با آخرت قليل است «فما متاع الحيوة الدنيا فى الاخرة الا قليل»(2) بنابراين كافر حتى اگر در سراسر زندگى از نعمتهاى دنيا برخوردار باشد بهره مندى او اندك است.(3) 7. آثار اعمال

از اين جمله «اضطره» استفاده مى شود گرچه اعمال بشر به اختيار و انتخاب خود آن ها واقع مى شود اما براى اين اعمال يك سلسله آثار و نتايج وضعى و طبيعى است كه برحسب نظام علت و معلول آن آثار اضطراراً به آن ها مى رسد.(4) 8. بهره مندى مؤمن و كافر از رزق مادى

در آيه 124 بقره حضرت ابراهيم عليه السلام براى ذريه خويش درخواست مقام امامت كرد، اما خداوند در پاسخ فرمود اين مقام به ستمگران نمى رسد.

در آيه 126 آن حضرت بخاطر رعايت ادب رزق دنيا را تنها براى مؤمنان


1- تسنيم/ ج 6/ ص 590
2- توبه/ 38
3- تسنيم/ ج 6/ ص 591
4- تفسير مراغى/ ج 1/ ص 213

ص:26

درخواست كرد، اما خداوند اين محدوديت را نپذيرفت زيرا رزق مادى نصيب مؤمن و كافر مى گردد «كلًا نمدّ هؤلاء و هؤلاء و ما كان عطاء ربّك محذوراً».(1)

پنج تقاضاى مهم در تجديد بناى كعبه

«و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا انّك انت السّميع العليم* ربّنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريّتنا امّة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انّك انت التواب الرّحيم* ربّنا وابعث فيهم رسولًا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب والحكمة و يزكّيهم انّك انت العزيز الحكيم».(2)

ترجمه

و (نيز به ياد آوريد) هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه هاى خانه (كعبه) را بالا مى بردند؛ (و مى گفتند:) «پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى. «127» پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود قرار ده؛ و از دودمان ما، امتى كه تسليم فرمانت باشند، (به وجود آور؛) و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ى ما را بپذير، كه تو توبه پذير و مهربانى. «128» پروردگارا! در ميان آن ها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آن ها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار، قادرى).» «129»


1- روح المعانى/ ج 1/ ص 382؛ كشف الاسرار/ ج 1/ ص 357؛ فى ظلال/ ج 1/ ص 113
2- بقره/ 129- 127

ص:27

تفسير

قرآن كريم در آيه نخست مى فرمايد: به ياد آوريد هنگامى كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند و مى گفتند پروردگارا از ما بپذير تو شنوا و دانايى. «و اذ يرفع ابراهيم القواعد ...» اين تعبير را مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم و اسماعيل پايه ها را بالا بردند.(1)

«ربّنا تقبل منّا انّك انت السميع العليم»؛ اين عين دعايى است كه ابراهيم و اسماعيل در حال ساختن كعبه كردند و احتياج به تقدير قول و امثال آن ندارد. در واقع مثل اينكه با گفتن جمله «و اذ يرفع ابراهيم القواعد ...» كه حكايت حال گذشته است.

ابراهيم و اسماعيل در حالى كه پايه هاى خانه خدا را بالا مى بردند، در برابر چشم شنونده مجسم مى شوند و لذا عين عبارت دعاى آن ها را بدون وساطت گوينده مى شنود گويى از زبان خود آن ها صادر مى شود.(2)

در دو آيه اخير از آيات مورد بحث، ابراهيم و فرزندش اسماعيل پنج تقاضاى مهم از خداوند جهان مى كنند. اين تقاضاها كه به هنگام اشتغال به تجديد بناى خانه كعبه صورت گرفت بقدرى حساب شده و جامع تمام نيازمندى هاى زندگى مادى و معنوى است كه انسان را به عظمت روح اين دو پيامبر بزرگ خدا كاملًا آشنا مى سازد.

1. پروردگارا ما را تسليم فرمان خودت قرار ده «ربّنا واجعلنا مسلمين لك».

2. از دودمان ما نيز امتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده «و من ذريتنا امة مسلمة لك».

3. طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده و ما را از آن آگاه ساز «و ارنا


1- تفسير نمونه/ ج 1/ ص 454
2- الميزان/ ج 1/ ص 282

ص:28

مناسكنا».

4. توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجه ما گردان كه تو تواب و رحيمى «و تب علينا انّك انت التّواب الرحيم».

5. پروردگارا در ميان آن ها پيامبرى از خودشان مبعوث ساز تا آيات تو را بر آن ها بخواند و كتاب و حكمت به آن ها بياموزد و آن ها را تزكيه كند، چراكه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى «ربّنا وابعث فيهم رسولًا».(1)

«قواعد»: جمع (قاعده) به معنى شالوده است و در اصل از ماده (قعود) است و لذا به آن قسمت از بنا گفته مى شود كه بر زمين نشسته است و بالا بردن قواعد به معنى بالابردن اصل بنا است و اين يك تعبير مجازى است چون بالا بردن مربوط به مجموع بناست و به جزء آن نسبت داده شده است و گويا كلمه «من البيت» اشاره به اين عنايت مجازى است.(2)

«نسك» به معنى عبادت است. مناسك جمع منسك به معناى مواضع عبادت است، يعنى محلى كه انسان به خاطر عبادت در آنجا انس پيدا كرده و زائران خانه خدا براى عمره و حج به آنجا مى روند و به وسيله اعمال شايسته به خداوند تقرب پيدا مى كنند، البته «نسك» در اعمال حج غلبه پيدا كرده و مخصوص آن شده است.(3)

«بعث» به معناى برانگيختن چيزى از محل يا كسى براى انجام وظيفه است و در معناى ارسال مجازاً بكار مى رود. اين واژه در قرآن در موارد مختلفى بكار رفته از جمله:

بعثت انبياء براى تبليغ دين «فبعث اللَّه النبيّين مبشّرين و منذرين».(4)


1- تفسير نمونه/ 1/ 455
2- الميزان/ ج 1/ ص 282
3- مفردات راغب/ ص 490؛ صافى/ ج 1/ ص 190؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 435
4- بقره/ 213

ص:29

برانگيختن مردگان براى حسابرسى و پاداش «من بعثنا من مرقدنا».(1)

رسيدن به مقام شفاعت «عسى ان يبعثك ربّك مقاماً محموداً».(2)

بيدار كردن از خواب «ثمّ يبعثكم فيه».(3)

در اينكه مقصود از حكمت چيست وجوه مختلفى بيان شده است:

الف. سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

ب. معرفت به امور دين و تأويل آيات قرآن

ج. احكامى كه فقط بوسيله تعليم انبياء به دست مى آيد.

د. مواعظ و حلال و حرامى است كه در قرآن ذكر شده است.

ه. حكمت صفت كتابى است كه در آيه شريفه ذكر شده است.

مرحوم طبرسى گويد: تمام اين وجوه قابل توجه است.(4) و. اشاره به احياى افكار و عقول انسان ها است كه بواسطه انبياء الهى انجام مى گيرد، چنانكه سخن اميرالمؤمنين عليه السلام بر اين معنى دلالت دارد: «و يثيروا لهم دفائن العقول».(5)

نكته ها

1. فراموش نكردن بنيان گذاران عمل نيك

ياد كردن از بنيان گذاران عمل نيك امرى پسنديده و نيكو است «و اذ يرفع


1- يس/ 52
2- اسراء/ 79
3- انعام/ 65؛ التحقيق/ ج 1/ ص 278
4- مجمع البيان/ ج 1/ ص 395؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 387
5- محاضرات

ص:30

ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل اذ ...» مفعول براى «اذكروا» است يعنى بانيان كعبه را همواره به خاطر داشته باشيد و اين دستور درسى است به انسان ها كه نبايد بنيان گذاران عمل نيك از يادها بروند.(1) 2. خداوند تنها اجابت كننده دعا

تنها خداوند شنواى دعاى بندگان، اجابت كننده درخواست هاى ايشان و آگاه به نيازهاى آنان است «ربّنا تقبّل منّا انّك انت السميع العليم». شنوا بودن خداوند به مناسبت جمله قبل كه حاوى دعا و درخواست است كنايه از اجابت كردن و برآورده ساختن تقاضا است.(2) 3. از امام صادق عليه السلام روايت شده: «فلمّا امر اللَّه عزوجل ابراهيم ان يبنى البيت و لم يدر فى اىّ مكان يبنيه فبعث اللَّه جبرئيل فخط له موضع البيت فأنزل اللَّه عليه القواعد من الجنّة فبنى ابراهيم البيت و نقل اسماعيل الحجر من ذى طوى فرفعه الى السماء تسعة اذرع».(3)

4. وجود شالوده هاى خانه كعبه از زمان آدم عليه السلام

كعبه پيش از حضرت ابراهيم عليه السلام نيز وجود داشته است، از اين رو وقتى با زن و بچه اش به مكه مى آيد مى گويد: «ربّنا انّى اسكنت ذريّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم».(4)

و از بعضى از احاديث نيز استفاده مى شود كه شالوده هاى خانه كعبه پيش از ابراهيم حتى از زمان آدم بنا شده بود و ابراهيم و اسماعيل پايه ها را بالا بردند، مثلًا در خطبه


1- راهنما/ ج 1/ ص 409
2- راهنما/ ج 1/ ص 409
3- راهنما/ ج 1/ ص 410
4- ابراهيم/ 37؛ كشف الاسرار/ ج 1/ ص 356؛ تفسير نور/ ج 1/ ص 202

ص:31

قاصعه نهج البلاغه مى خوانيم: «الا ترون انّ اللَّه سبحانه اختبر الاوّلين من لدن آدم صلوات اللَّه عليه الى الاخرين من هذاالعالم باحجار ... فجعلها بيته الحرام ...

ثمّ امر ادم و ولده يثنوا اعطافهم نحوه».

تعبير «و اذ يرفع القواعد ...» مى رساند كه شالوده هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام پايه ها را بالا بردند و در روايت ديگر است كه حلبى از امام صادق عليه السلام سؤال كرد: آيا حج قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انجام مى شد؟ حضرت فرمود: آرى شاهد آن آيه شريفه (و اذ يرفع ...) است.(1) 5. اهميت قبولى عمل

كار مهم نيست، قبول شدن آن اهميت دارد، حتى اگر كعبه بسازيم ولى مورد قبول خدا قرار نگيرد ارزش ندارد «ربّنا تقبّل منّا».(2)

6. تقاضاى تسليم كامل

منظور ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از اسلام در جمله «واجعلنا مسلمين لك» اسلام به معنى معروف در ميان ما نيست، زيرا ابراهيم عليه السلام يكى از پنج پيغمبر اولوالعزم خدا و صاحب آئين حنيف است و معنى ندارد كه بگوييم تا آن وقت حتى اين اسلام ظاهرى را كه اولين مرتبه عبوديت است دارا نشده بود، بلكه مراد از اسلام در اينجا كمال عبوديت و تسليم كامل در مقابل پروردگار است.(3) 7. نمونه تسليم بودن ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام

حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام دعا مى كنند: «ربّنا واجعلنا مسلمين لك» خدايا


1- نمونه/ ج 1/ ص 454؛ راهنما/ ج 1/ ص 410
2- نور/ ج 1/ ص 203
3- الميزان/ ج 1/ ص 283

ص:32

ما را تسليم خودت قرار بده. قرآن كريم در مورد ديگر نمونه تسليم بودن اين دو پيامبر بزرگ را در برابر امر الهى بيان مى كند و از آن ها به عظمت ياد مى نمايد: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين».(1)

8. نشانه تسليم كامل

اين كه حضرت ابراهيم عليه السلام از خداوند تقاضاى تسليم بودن در برابر اوامر الهى مى نمايد. خداوند سبحان هم او را به اين مقام و مرتبه نائل نمود و نشانه تسليم بودن در برابر خداوند دارا بودن قلب سليم است كه در دو مورد از قرآن درباره حضرت ابراهيم عليه السلام سخن از قلب سليم آمده يكى سخن خود ابراهيم عليه السلام است. آنجا كه فرمود: «يوم لا ينفع مال و لا بنون الّا من اتى اللَّه بقلب سليم»(2) و ديگر توصيف خداوند از ابراهيم عليه السلام است «و انّ من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم».(3)

9. اظهار كوچك بودن عمل در پيشگاه خداوند

در آيه شريفه، ابراهيم و اسماعيل هنگام دعا عرض مى كنند: خدايا از ما قبول فرما «ربّنا تقبّل منّا». اما چه چيزى را قبول كن؟ البته معلوم است منظور بناى خانه كعبه است ولى گويا آن ها با اين طرز بيان مى خواهند كوچكى عمل خود را در پيشگاه خدا ثابت كنند و منظورشان اين است كه خدايا اين عمل ناچيز را از ما بپذير.(4) 10. عدم تساوى ابراهيم و اسماعيل در كار

ابراهيم واسماعيل عليهما السلام در كار مساوى نبودند در حديث مى خوانيم ابراهيم عليه السلام بنايى مى كرد و اسماعيل سنگ به دست پدر مى داد و چون كار اين دو با هم تفاوت داشت


1- صافات/ 103
2- شعراء/ 89
3- صافات/ 84
4- راهنما/ ج 1/ ص 408

ص:33

ميان نام آن دو بزرگوار نيز فاصله گذاشته شده است.(1) 11. تفاوت قبول و تقبل

تفاوت بين قبول و تقبل آن است كه در تقبل شخص كار را با تكلّف مى پذيرد و اين بخاطر آن است كه عمل ناقص و شايسته پذيرش كامل نيست. (گرچه قبول و تقبل نسبت به خداوند مساوى است) بنابراين بكار رفتن لفظ (تقبل) حاكى از اعتراف ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام به عجز و انكسار و قصور در عمل است.(2) 12. مراتب تسليم

تسليم بودن در برابر خدا داراى مراتب و درجات است «ربّنا واجعلنا مسلمين لك» ابراهيم و اسماعيل در آزمايش هاى مختلف تسليم بودن خويش را اثبات كردند، از اينكه باز هم تقاضاى توفيق براى نيل به اين مقام را داشتند، معلوم مى شود مقام تسليم داراى درجات و مراتب است.(3) 13. تعليم اعمال حج به ابراهيم عليه السلام

از حضرت على عليه السلام روايت شده است: چون ابراهيم از ساختن خانه كعبه فارغ گشت، عرض كرد پروردگارا من مأموريت خود را انجام دادم، پس شيوه انجام اعمال را به ما نشان بده و آن را بر ما آشكار كن و به ما بياموز، پس خداوند جبرئيل را فرستاد تا به همراهى ابراهيم حج نمايد و به صورت عملى به ابراهيم نشان دهد.(4) 14. روش بندگى

راه و روش بندگى را بايد از خدا آموخت وگرنه انسان گرفتار انواع خرافات و


1- روح المعانى/ ج 1/ ص 383؛ راهنما/ ج 1/ ص 408؛ نور/ ج 1/ ص 202
2- تفسير كبير/ ج 4/ ص 63؛ روح البيان/ ج 1/ ص 232؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 384
3- راهنما/ ج 1/ ص 412
4- راهنما/ ج 1/ ص 413

ص:34

انحرافات مى شود «ارنا مناسكنا».

15. ارزش تسليم

تا در انسان حالت تسليم در برابر خداوند نباشد، بيان احكام سودى نخواهد داشت، در اينجا ابراهيم عليه السلام ابتدا از خداوند روح تسليم تقاضا مى كند، سپس راه و روش عبادت و بندگى را مى خواهد «واجعلنا مسلمين لك ... ارنا مناسكنا».(1)

16. سعادت انسان

«ربّنا واجعلنا مسلمين لك»؛ اين كلام ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام دلالت دارد بر اينكه كمال سعادت انسان در آن است كه تسليم احكام الهى و قضا و قدر او باشد و توجهى به غير او نداشته باشد.(2) 17. ناتوانى بشر از اداى وظايف

انسان در هر مقام و منزلتى باشد از اداى وظايف الهى خويش ناتوان است «و تب علينا» ازآنجا كه ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام از گناه و معصيت منزه اند ولى در عين حال به درگاه خدا توبه مى كنند و تقاضاى پذيرفته شدن آن را دارند. معلوم مى شود انسان در هر منزلتى هرچند منزلت پيامبران باشد، نمى تواند وظيفه عبوديت خويش را به درگاه خداوند ادا كند.(3) 18. مهربانى انسان به فرزندان

چرا حضرت ابراهيم عليه السلام فقط براى ذريه خود دعا كرد و براى همه انسان ها دعا نكرد؟ اولًا: بخاطر اينكه شفقت و مهربانى انسان به ذريه و فرزندان خود بيشتر است،


1- راهنما/ ج 1/ ص 413
2- تفسير كبير/ ج 4/ ص 61
3- راهنما/ ج 1/ ص 413

ص:35

ثانياً: اين دعا گرچه از نظر ظاهرى خصوصى به نظر مى رسد، اما از نظر واقع امر عمومى است و براى همه انسان ها است، زيرا فرزندان انبيا سبب صلاح و هدايت ساير مردم مى شوند.(1) ثالثاً: خداوند او را از اين حقيقت آگاه ساخت كه برخى از ذريه او صالح نيستند، بلكه ستمگر هستند (لا ينال عهدى الظّالمين).(2)

19. وظايف پيامبران

تلاوت آيات خدا، تعليم كتاب آسمانى، آموزش حكمت و پاك سازى مردم از آلودگى ها از وظايف پيامبران و از اهداف بعثت ايشان است «يتلوا عليهم آياته و يعلّمهم الكتاب و يزكّيهم».(3)

20. اجابت دعاى ابراهيم عليه السلام

دعاى ابراهيم بر اينكه از ذريه او كسى به مقام رسالت برسد كه معلم كتاب و حكمت باشد و مردم را تربيت كند «ربّنا وابعث فيهم رسولًا ... يعلّمهم الكتاب والحكمة ...» به اجابت رسيد، از اين رو قرآن مى فرمايد: «فقد اتينا ال ابراهيم الكتاب والحكمة»(4) و نيز مى فرمايد: «هو الّذى بعث فى الاميّين رسولًا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة»(5) از اين رو پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انا دعوة ابراهيم عليه السلام و بشرى عيسى عليه السلام».(6)


1- روح المعانى/ ج 1/ ص 385؛ تفسير كبير/ ج 4/ ص 67
2- مجمع البيان/ ج 1/ ص 393؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 433
3- راهنما/ ج 1/ ص 415
4- نساء 54
5- جمعه/ 2
6- مجمع البيان/ ج 2/ ص 395؛ روح المعانى/ ج 1/ ص 386؛ جامع الاحكام/ ج 2/ ص 131؛ جامع البيان/ ج 1/ ص 435

ص:36

21. سرّ تقدم تلاوت بر تعليم

جهت اين كه تلاوت بر تعليم مقدم شده آن است كه در صورت خواندن مستمر و پشت سر هم تعليم صورت مى گيرد و تأثير تعليم براى تزكيه نيز در صورتى است كه مستمر باشد و تزكيه حقيقى در صورتى حاصل مى شود كه انسان بطور مستمر با هواى نفس و شيطان مبارزه كند و لذا هر سه فعل «يتلوا، يعلّمهم، يزكّيهم» بصورت فعل مضارع آمده كه دلالت بر استمرار دارد.

22. تعليم مقدم است يا تربيت؟

در چهار مورد از قرآن كريم مسئله تعليم و تربيت بعنوان هدف انبيا با هم ذكر شده است، در سه مورد تربيت بر تعليم مقدم شمرده شده (1) و تنها در يك مورد تعليم بر تربيت مقدم شده است (آيه مورد بحث).

با اين كه مى دانيم معمولًا تا تعليمى نباشد، تربيتى صورت نمى گيرد، بنابراين آنجا كه تعليم بر تربيت مقدم شده اشاره به وضع طبيعى آن است و در موارد بيشترى كه تربيت مقدم ذكر شده، گويا اشاره به مسئله هدف بودن آن است چراكه هدف اصلى تربيت است و بقيه همه مقدمه آن است و تقدم تزكيه بر تعليم از باب تقدم علت غايى بر علت اعدادى است.(2) 23. توجه به نسل

توجه به نسل و فرزندان يك دورنگرى عاقلانه و خداپسندانه است كه حاكى از وسعت نظر و سوز و عشق درونى است كه بارها در دعاهاى ابراهيم عليه السلام به چشم مى خورد.

نياز به رهبر آسمانى از اساسى ترين نيازهاى جامعه بشرى است. اگر قرن ها قبل براى آن


1- بقره/ 151؛ آل عمران/ 164؛ جمعه/ 2
2- تفسير نمونه/ ج 1/ ص 457

ص:37

دعا مى شود نشان دهنده اهميت و ارزش و نقش آن است.(1)

تغيير قبله

«قد نرى تقلّب وجهك فى السماء فلنولينّك قبلة ترضاها فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره و انّ الّذين اوتوا الكتاب ليعلمون انّه الحقّ من ربّهم و ما اللَّه بغافل عما يعملون».(2)

ترجمه

نگاه هاى انتظارآميز تو را به سوى آسمان (براى تعيين قبله ى نهايى) مى بينيم.

اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن خشنود باشى، باز مى گردانيم. پس روى خود را به سوى مسجد الحرام كن. و هر جا باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد. و كسانى كه كتاب آسمانى به آن ها داده شده، به خوبى مى دانند اين فرمان حقى است كه از ناحيه ى پروردگارشان صادر شده؛ (و در كتاب هاى خود خوانده اند كه پيغمبر اسلام، به سوى دو قبله، نماز مى خواند). و خداوند از اعمال آن ها (در مخفى داشتن اين آيات) غافل نيست.

شأن نزول

مفسرين مى گويند محبوب ترين قبله در نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله كعبه بود و لذا آن حضرت به جبرئيل فرمود دوست مى دارم كه خداوند غير از قبله يهود براى من قبله اى


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 262
2- بقره/ 144

ص:38

قرار دهد، جبرييل در جواب گفت من هم مانند تو بنده خدا هستم و شما در نزد خداوند از من عزيزتر هستى، اين موضوع را از خداوند بخواه و دعا كن. پس از اينكه جبرئيل به آسمان بالا رفت آن حضرت به اميد اينكه خبرى درباره آنچه از خداوند تقاضا مى كرد جبرييل بياورد، به آسمان چشم دوخت در اين حال خداوند اين آيه را نازل فرمود.(1) تفسير

«قد نرى تقلب وجهك فى السماء» از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبر منتظر فرمان تغيير قبله بوده است به خصوص اينكه يهود پس از ورود پيامبر به مدينه اين موضوع را دستاويز خود قرار داده بودند و مرتباً مسلمان ها را سرزنش مى كردند كه اينها استقلالى از خود ندارند لذا خداوند در اين آيه به مسئله تغيير قبله اشاره نموده و مى فرمايد: ما نگاه هاى انتظارآميز تو را به آسمان مى بينيم.(2)

«فلنولينك قبلة ترضيها» بعد مى فرمايد اكنون تو را به سوى قبله اى كه از آن راضى خواهى بود بازمى گردانيم، پس رو به جانب مسجدالحرام كن.

كلمه «شطر» ظرف و منصوب است و به معنى سمت و جانب است يعنى روى خود را به سمت مسجدالحرام متوجه كن «و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره» بعد از خطاب به پيامبر اكرم خطاب به همه مسلمان ها مى نمايد و مى فرمايد: هرجا كه باشيد در دريا و خشكى زمين هموار و كوهستانى، روى خود را به جانب مسجدالحرام برگردانيد و اگر اكتفا به خطاب اول مى نمود ممكن بود اين توهم پيش آيد كه توجه به مسجدالحرام مخصوص پيامبر اكرم و اهل مدينه است و لكن به وسيله جمله دوم اين مطلب را بيان


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 419
2- تفسير نمونه/ ج 1/ ص 490

ص:39

فرموده، مسجدالحرام قبله نمازگزاران شرق و غرب عالم است.(1)

«و انّ الّذين اوتوا الكتاب ليعلمون انّه الحقّ من ربّهم» يعنى اهل كتاب مى دانند كه اين حكم (تغيير قبله براى مسلمانان) حق است و از ناحيه پروردگارشان نازل شده بود به واسطه اينكه صدق در گفتار پيغمبر اسلام را به طور كلى به شهادت كتب خود دريافته بودند و يا اينكه درباره خصوص اين حكم بياناتى در كتب آن ها بوده و در هر حال جمله «اوتوا الكتاب» مى رساند كه كتب آن ها صريحاً يا به طور ضمنى تصديق اين حكم را مى نموده است «و ما اللَّه بغافل عمّا يعملون» يعنى خدا از عمل آن ها در كتمان حق و مخفى داشتن علم غافل نيست.(2) نكته ها

1. عدم لزوم توجه به كعبه درنماز مستحبى

سؤال: از آيه شريفه مورد بحث استفاده مى شود كه توجه به كعبه در امر نماز واجب و لازم است با اينكه ظاهر آيه 115 بقره «... فأينما تولّوا فثمّ وجه اللَّه ...» دلالت دارد بر اينكه مكلف مخيّر است در اينكه نماز را به جميع جهات بخواند و توجه به سمت كعبه لازم نيست آيا بين دو آيه تنافى وجود دارد؟ پاسخ اينكه ظاهر آيه شريفه 115 دلالت بر اين معنى دارد كه نماز را به هر طرف مى توان بجا آورد كه شامل نماز واجب نيز مى شود و لكن از احاديث و اجماع استفاده مى شود كه نماز واجب را فقط بايد به سمت كعبه خواند اما نماز مستحبى را در حال مشى و ركوب به هر طرف مى توان خواند چه اينكه شخص


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 419؛ روح المعانى/ ج 2/ ص 10؛ جامع الاحكام/ ج 1/ ص 160
2- الميزان/ ج 1/ ص 329

ص:40

متحير كه عاجز از احتياط واجب است نيز مى تواند به هر طرف نماز بخواند. بنابراين به وسيله اين احاديث و اجماع عموم آيه شريفه «فأينما تولّوا فثمّ وجه اللَّه» تخصيص مى خورد و اين امر روشن است كه صحت صلاة متوقف بر وجود امر خداوند است بنابراين بايد ملاحظه كرد كه آيا امر به صلاة به هر جهتى تعلق گرفته مانند نماز مستحبى و نماز متحيّر. يا امر نماز به جهت خاصى تعلق گرفته مانند نماز فريضه.(1)

تذكر: آيه «قل للَّه المشرق و المغرب» پاسخ به كسانى است كه قبله را منحصر در بيت المقدس مى دانستند و خداوند مى فرمايد تعيين قبله يك امر اعتبارى است وگرنه خداوند اختصاص به جهتى دون جهتى ندارد.

2. تغيير قبله مايه قطع سرزنش يهوديان

پيغمبر خدا پيش از نزول آيه ى شريفه صورت به جانب آسمان مى كرد و انتظار و توقع نزول وحى درباره قبله داشت چون دوست مى داشت خداوند او را به قبله اى مخصوص به خود مفتخر نمايد نه اينكه راضى به قبله بودن بيت المقدس نبود. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بزرگ تر از اين است كه در مقابل خواست خدا ابراز نارضايتى كند، شاهد بر مطلب اينكه خداوند مى فرمايد: «فلنولّينّك قبلة ترضاها».

البته روشن است رضايت به چيزى دليل بر نارضايتى از چيز ديگرى نمى شود و به طورى كه از رواياتى كه در شأن نزول آيه وارد شده استفاده مى شود يهود مسلمان ها را در مورد متابعت از قبله خود يعنى بيت المقدس سرزنش مى كردند و تفاخر برايشان مى نمودند، اين موضوع موجب حزن رسول اكرم صلى الله عليه و آله شد به طورى كه در تاريكى شب بيرون مى آمد و سر به جانب آسمان مى كرد و انتظار نزول وحى داشت تا اينكه آيه شريفه


1- تفسير كاشف/ ج 1/ ص 186 و 222؛ تفسير كبير/ ج 4/ ص 122

ص:41

نازل شد. البته اگر وحى بقاء بر قبله سابق را تأييد مى كرد هم حجتى براى پيامبر و مسلمانان عليه يهود بود و پيروى از قبله آن ها به هيچ وجه نقصى براى آنان محسوب نمى شد زيرا بنده بايد مطيع و پيرو فرمان خدا باشد ولى بالاخره اين آيه قبله حكم جديدى را براى مسلمان ها تعيين نمود و سرزنش و تفاخر يهود را قطع كرده علاوه بر اين تكليف آن ها را هم روشن ساخت.(1) 3. توجه به آسمان براى نزول وحى

پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام انتظار وحى روى به سوى آسمان داشت و به هر طرف آن چشم مى دوخت «قد نرى تقلّب وجهك فى السّماء».

«تقلب» به معناى چرخيدن و حركت كردن از سويى به سوى ديگر است، چرخش صورت در آسمان به معناى نگاه كردن به اين سو و آن سوى آسمان است.(2) 4. سرزنش برخى از يهود به پيامبر صلى الله عليه و آله

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه «و صلّى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله الى بيت المقدس ثم غيرته اليهود فقالوا انّك تابع لقبلتنا فاغتم لذلك غماً شديداً و لمّا كان فى بعض اللّيل خرج (ص) يقلب وجهه فى آفاق السّماء ... فلمّا صلّى من الظّهر ركعتين جاء جبرئيل عليه السلام فقال له «قد نرى تقلّب وجهك فى السّماء فولّ وجهك شطر المسجد الحرام ...» ثمّ اخذ بيد النّبى صلى الله عليه و آله فحوّل وجهه الى الكعبة ...».(3)

5. توجه به سمت مسجدالحرام در نماز


1- الميزان/ ج 1/ ص 325
2- راهنما/ ج 1/ ص 462
3- راهنما/ ج 1/ ص 144؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 363؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 118؛ من لا يحضره الفقيه/ ج 1/ ص 178

ص:42

در آيه شريفه به جاى كلمه كعبه «شطر المسجد الحرام» ذكر شده است. اين تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه براى آن ها كه در نقاط دور از مكه نماز مى خوانند محاذات با خانه كعبه بسيار دشوار يا غير ممكن است، لذا بجاى خانه كعبه «مسجدالحرام» كه محل وسيع ترى است ذكر شده و مخصوصاً كلمه «شطر» كه به معنى سمت و جانب است انتخاب گرديده تا انجام اين دستور اسلامى براى همگان در هرجا كه باشند ميسر گردد.

به علاوه تكليف صف هاى طولانى نماز جماعت كه در بسيارى از اوقات از طول كعبه بيشتر است روشن شوند، بديهى است محاذات دقيق با خانه كعبه و حتى مسجدالحرام گرچه براى كسانى كه از دور نماز مى خوانند كار بسيار مشكلى است، ولى ايستادن به سمت آن براى همه آسان است.(1) 6. دلايل رضايت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از قبله بودن كعبه

رضايت رسول اكرم از قبله بودن كعبه دلايلى داشت از جمله:

الف. كعبه قبله ابراهيم عليه السلام و پدران آن حضرت بود.

ب. از زخم زبان، تحقير و استهزاء يهود آسوده مى شد.

ج. استقلال مسلمانان به اثبات مى رسيد.

د. بعضى گفته اند چون اعراب كعبه را دوست مى داشتند و در تعظيم آن فوق العاده مى كوشيدند، لذا قبله بودن آن موجب جلب توجه آنان به سوى دين اسلامى مى گرديد و زمينه بهترى براى دعوت آن ها به سوى دين فراهم مى شد و آن حضرت هم علاقه زيادى به گرايش آنان به دين اسلام داشت، از اين جهت دوست مى داشت كه كعبه قبله


1- نمونه/ ج 1/ ص 493؛ تفسير كبير/ ج 4/ ص 127

ص:43

قرار داده شود.(1) 7. «و ما اللَّه بغافل عما يعملون» اين جمله يك نوع وعده براى مسلمين به ثواب الهى و يك نوع وعيد براى يهود است به خاطر عنادى كه داشتند.(2)

توجه به سمت مسجدالحرام در نماز

«و من حيث خرجت فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و انّه للحقّ من ربّك و ما اللَّه بغافل عمّا تعملون* و من حيث خرجت فولّ وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره لئلّا يكون للنّاس عليكم حجّة الّا الّذين ظلموا منهم فلا تخشوهم واخشونى و لأتمّ نعمتى عليكم و لعلّكم تهتدون».(3)

ترجمه

از هر جا (و از هر شهر و نقطه اى) خارج شدى، (به هنگام نماز،) روى خود را به جانب «مسجد الحرام» كن. اين دستور حقى از طرف پروردگار توست؛ و خداوند، از آنچه انجام مى دهيد، غافل نيست. «149» و از هر جا خارج شدى، روى خود را به جانب مسجد الحرام كن، و هر جا بوديد، روى خود را به سوى آن كنيد؛ تا مردم؛ جز ظالمان (كه دست از لجاجت بر نمى دارند،) دليلى بر ضدّ شما نداشته باشند؛ (زيرا از نشانه هاى پيامبر،


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 419؛ تفسير نور/ ج 1/ ص 288؛ تفسير كبير/ ج 4/ ص 120
2- جامع الاحكام/ ج 2/ ص 16؛ روح المعانى/ ج 2/ ص 10
3- بقره/ 150- 149

ص:44

كه در كتب آسمانى پيشين آمده، اين است كه او، به سوى دو قبله، نماز مى خواند.) از آن ها نترسيد؛ و (تنها) از من بترسيد! (اين تغيير قبله، به خاطر آن بود كه) نعمت خود را بر شما تمام كنم، شايد هدايت شويد.

تفسير

اين آيات همچنان مسئله تغيير قبله و پيامدهاى آن را دنبال مى كند در آيه نخست خطاب به پيامبر و به عنوان يك فرمان مؤكد مى گويد از هر جا (از هر شهر و ديار) خارج شده (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجد الحرام كن «ومن حيث خرجت فول وجهك شطر المسجدالحرام»

و باز به عنوان تأكيد بيشتر اضافه مى كند اين فرمان دستور حقى است از سوى پروردگار كه موافق حكمت و مصلحت است «وانّه للحق من ربك» در خاتمه به عنوان تهديدى نسبت به مخالفين مى گويد و خدا از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست.

در آيه بعد حكم عمومى توجه به مسجدالحرام را در هر مكان و هر نقطه اى تكرار مى كند و مى گويد از هرجا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى صورت خود را به هنگام نماز متوجه مسجدالحرام كن «ومن حيث خرجت فول وجهك شطر المسجدالحرام».

درست است كه روى سخن در اين جمله به پيامبر است ولى مسلماً منظور عموم نمازگزاران مى باشد ولى در جمله بعد براى تأكيد و تصريح اضافه مى كند هرجا شما بوده باشيد روى خود را به سوى آن كنيد؛ «و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره» سپس در ذيل همين آيه به سه نكته مهم اشاره مى كند:

1. كوتاه شدن زبان مخالفان

مى گويد اين تغيير قبله به خاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضد شما نداشته

ص:45

باشند هرگاه اين تغيير قبله صورت نمى گرفت از يك سو زبان يهود به روى مسلمانان باز مى شد و مى گفتند ما در كتب خود خوانده ايم كه نشانه پيامبر موعود اين است كه به سوى دو قبله نماز مى خواند و اين نشانه در محمد صلى الله عليه و آله نيست و از سوى ديگر مشركان ايراد مى كردند كه او مدعى است براى احياء آيين ابراهيم آمده پس چرا خانه كعبه را كه پايه گذارش ابراهيم است فراموش نموده اما حكم تغيير قبله موقت به قبله دائمى زبان هر دو گروه را بست و استقلال فرهنگى مسلمانان را اثبات كرد «لئلّا يكون للنّاس عليكم حجّة» ولى از آنجا كه هميشه افراد لجوج و معاند در برابر هيچ منطقى تسليم نمى شوند، استثنائى براى اين موضوع قائل شده، مى گويد مگر كسانى از آن ها كه ستم كرده اند.

از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج را به نام ستمگر ممكن بود در بعضى توليد وحشت كند مى گويد از آن ها هرگز نترسيد و تنها از من بترسيد «فلا تخشوهم واخشون».

2. تكميل نعمت خداوند به عنوان هدف ديگرى براى تغيير قبله ذكر شده و مى فرمايد:

اين به خاطر آن بود كه نعمت خود را بر شما تمام كنم «و لأتمّ نعمتى عليكم».

3. مسئله هدايت يافتن به عنوان آخرين هدف ذكر شده و مى فرمايد «و لعلّكم تهتدون».(1) نكته ها

1. سرّ تكرار موضوع تغيير قبله

«و من حيث خرجت» موضوع تغيير قبله با اينكه در آيه 144 قبلًا ذكر شد، در اين آيه و آيه بعد نيز مطرح شده است و در علت تكرار آن وجوهى ذكر شده است.

الف. چون مدتى بيت المقدس قبله مسلمانان بود و به آن عادت كرده بودند، لذا نسخ آن


1- الميزان/ ج 1/ ص 331؛ تفسير نمونه/ ج 1/ ص 505؛ تفسير مراغى/ ج 2/ ص 16

ص:46

نياز به تأكيد و تكرار داشت تا مردم به طور يقين از حالت اولى صرف نظر كنند و كعبه را مورد توجه و استقبال قرار دهند.

ب. آنچه در آيه قبل ذكر گرديد حكم حال حضر يعنى غير مسافرت است و آنچه در اين آيه ذكر شده مربوط به حال مسافرت است.(1) 2. تغيير قبله حادثه سرنوشت ساز

تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام حادثه مهم و سرنوشت ساز در تاريخ است. نزول آيات متعدد درباره تغيير و تعيين قبله و تكرار فرمان «فولّ» در آيات 144 و 150 بقره حكايت از اهميت اين موضوع دارد.(2) 3. تغيير قبله باعث اتمام نعمت

خداوند متعال در ماجراى تغيير قبله مى فرمايد: تغيير قبله براى آن است كه در آينده نعمت خويش را بر شما تمام كنم «لأتمّ نعمتى» و نيز خداوند متعال به مناسبت فتح مكه مى فرمايد «و يتمّ نعمته عليك»(3) در اين دو آيه اتمام نعمت به صورت فعل مضارع بيان شده كه نشانه حدوث آن در آينده است ولى خداوند در جريان معرفى رهبر معصوم مى فرمايد «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى» قابل توجه و دقت است كه خداوند توجه مردم را به قبله (كعبه) قدم نخستين براى اتمام نعمت و فتح مكه را قدم ديگر و تعيين و معرفى رهبر معصوم را آخرين قدم در اتمام نعمت بيان مى كند، از اين رو دو نعمت نخستين را به صورت فعل مضارع «لاتمّ نعمتى» و «يتمّ نعمته عليك» بيان مى كند ولى در جريان معرفى رهبر در غدير با واژه «اتممت» كه فعل ماضى است ذكر


1- مجمع البيان/ ج 1/ ص 426؛ تفسير كبير/ ج 4/ ص 153؛ جامع الاحكام/ ج 2/ ص 168؛ الميزان/ ج 1/ ص 331
2- راهنما/ ج 1/ ص 482
3- فتح/ 2

ص:47

كرده است و لازم به يادآورى است كه در تغيير و تعيين قبله و همچنين در تعيين رهبر تذكر مى دهد «لا تخشوهم و اخشون» زيرا در هر دو احتمال بهانه گيرى و مقاومت دشمنان مى رود.(1) از مطالب فوق روشن شد كه جامعه اسلامى نياز به سه نوع استقلال دارد:

1. استقلال فرهنگى (تغيير قبله)

2. استقلال نظامى و امنيت

3. استقلال سياسى (تشكيل جامعه اسلامى)

4. مسلمانان نبايد به خاطر هراس از دشمنان دين و به بهانه احساس خطر از ناحيه آنان در اجراى احكام الهى كوتاهى كنند.(2) 5. تعيين مسجدالحرام به عنوان قبله پرتوى از ربوبيت خدا بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در جهت پيشبرد اهداف وى بود.(3)


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 301
2- راهنما/ ج 1/ ص 482
3- راهنما/ ج 1/ ص 479

ص:48

تشريع طواف ميان صفا و مروه

«انّ الصّفا والمروة من شعائر اللَّه فمن حجّ البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما و من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم».(1) ترجمه

«صفا» و «مروه» از شعائر (و نشانه هاى) خداست؛ بنا بر اين، كسانى كه حج خانه ى خدا و يا عمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند؛ (و سعى صفا و مروه انجام دهند. و هرگز اعمال بى رويّه ى مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيّت اين دو مكان مقدس نمى كاهد.) و كسى كه فرمان خدا را در انجام كارهاى نيك اطاعت كند، خداوند (در برابر عمل او) شكرگزار، و (از افعال وى) آگاه است.

شأن نزول

در زمان جاهليت مشركين در بالاى كوه صفا بتى نصب كرده بودند به نام اساف و بر بالاى كوه مروه بتى به نام نائله و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى كردند.

مسلمان ها بخاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى كردند در اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست، آيه فوق نازل شد و به آن ها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خدا است، اگر مردم نادان آن ها را آلوده كردند دليل بر اين


1- بقره/ 158

ص:49

نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.(1)

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند: « «انّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه» فابدأ بما بدأ اللَّه تعالى به و ان المسلمين كانوا يظنّون انّ السعى بين الصفا والمروه شى ء صنعه المشركون فأنزل اللَّه عزوجل «انّ الصفا والمروة من شعائر اللَّه» ...».

تفسير

خداوند در اين آيه مى فرمايد صفا و مروه از نشانه هاى خدا هستند كه از مشاهده آن ها انسان به ياد او مى افتد و اينكه در اينجا فقط اين دو را از علائم خود معرفى نموده با اينكه تمام موجودات اين جهان علائم و نشانه هايى از وجود مقدس او هستند براى اين است كه منظور علائم تكوينى نيست بلكه منظورشعائر مذهبى تشريعى است، زيرا خداوند صفا و مروه را محل عبادت خود قرار داده و به اين وسيله مردم از مشاهده آن ها به ياد او مى افتد.

بنابراين از جمله «انّ الصّفا و المروة من شعائر اللَّه» استفاده مى شود كه خداوند عبادتى در اين نقطه تشريع كرده است و در جمله بعد مى فرمايد «فمن حجّ البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوّف بهما».

كسى كه حج و عمره بجا آورد اشكالى ندارد طواف يعنى سعى ميان آن دو كند، اين تعبير «لا جناح» به معنى استحباب نيست بلكه منظور بيان اصل تشريع است زيرا اگر منظور استحباب بود مى بايست بگويد طواف مزبور خوب است نه اينكه گناهى ندارد و


1- تبيان/ ج 1/ ص 44

ص:50

خلاصه اينگونه تعبيرات در مقام تشريع گفته مى شود نه استحباب و الّا مناسب اين بود كه بفرمايد چون صفا و مروه از معابدند خوب است در آنجا عبادت كنيد. اينگونه تعبيرات كه به تنهايى الزام از آن استفاده نمى شود در قرآن كريم كراراً در مقام تشريع آمده است مانند «ذلكم خير لكم»(1) كه درباره جهاد است و درباره روزه مى فرمايد: «و ان تصوموا خير لكم»(2) و در مورد نماز قصر براى مسافر فرمود: «فليس عليكم جناح ان تقصروا و من الصلوة».(3)

بنابراين تعبير (لا جناح) براى تشريع حج است چنانكه حديث ذيل دليل بر اين معناست:

روى عن زرارة و محمد بن مسلم انّهما قالا: «قلنا لابى جعفر ما تقول فى الصلاة فى السّفر كيف هى و كم هى؟ فقال: انّ اللَّه عزّوجلّ يقول و اذا ضربتم فى الارض فليس عليكم جناح ان تقصروا من الصلوة، فصار التقصير فى السّفر واجب كوجوب التّمام فى الحضر. قالا: قلنا: انّما قال اللَّه عزوجل فليس عليكم جناح و لم يقل افعلوا فكيف وجب ذلك كما اوجب التّمام فى الحضر. فقال عليه السلام: اوليس قد قال اللَّه عزّوجل فى الصفا والمروة فمن حجّ البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما الا ترون انّ الطّواف بهما واجب مفروض لانّ اللَّه عز وجل ذكره فى كتابه و صنعه نبيّه صلى الله عليه و آله فكذلك التّقصير فى السّفر صنعه النّبىّ صلى الله عليه و آله».(4)

جمله «من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم» ممكن است عطف بر جمله «فمن حج البيت ...» باشد، در اين صورت علت ديگرى براى تشريع معنى صفا و مروه است


1- صف/ 11
2- بقره/ 184
3- نساء/ 101
4- نورالثقلين/ ج 1/ ص 148؛ من لا يحضره الفقيه/ ج 1/ ص 278

ص:51

منتهى اين علت اعم از آن است كه از جمله «انّ الصّفا و المروة من شعائر اللَّه» استفاده مى شد و در اين حال منظور از تطوع مطلق اطاعت است نه انجام عمل مستحب و ممكن است يك جمله مستأنفه و عطف بر اول آيه باشد در اين صورت منظور بيان محبوبيت سعى صفا و مروه به طور مطلق است اگر تطوع را به معنى سعى بگيريم يا محبوبيت حج و عمره به طور مطلق اگر منظور از تطوع حج و عمره باشد.

خلاصه معناى آيه اين است كه كسانى كه اطاعت خداوند نمايند، خداوند در برابر عمل آن ها شكرگزار و از اعمال آن ها آگاه است.(1) نكته ها

1. معناى صفا و مروه

صفا و مروه هم اكنون نام دو كوه است (و به اصطلاح علم مى باشد) اما در لغت صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است.(2) 2. صفا و مروه نشانه عبادت

كوه صفا و مروه دو علامتى كه خداوند آن ها را نشانه جايگاه عبادت قرار داده است مى باشد «انّ الصفا و المروة من شعائر اللَّه».

«شعائر» جمع «شعيره» به علامت ها نشانه هايى كه براى اعمال خاصى قرار مى دهند گفته مى شود و (شعائر اللَّه) علامت هايى است كه خداوند آن ها را براى عبادت


1- الميزان/ ج 1/ ص 391
2- كشف الاسرار/ ج 1/ ص 425؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 438؛ نمونه/ ج 1/ ص 538

ص:52

قرار داده است، بنابراين توصيف صفا و مروه به (شعائر اللَّه) مى رساند كه خداوند دو مكان را علامتى قرار داده تا بندگانش در آنجا او را عبادت كنند.(1) 3. معناى طواف در صفا و مروه

يطوّف: از طواف به معنى گرديدن دور چيزى است. در اصل عبارت از حركتى است كه آخر آن به نقطه اول منتهى مى شود بنابراين لازم نيست حتماً دور چيزى باشد و در حقيقت گردش دور چيزى يكى از مصاديق روشن آن است و اتفاقاً در آيه شريفه به همان معنى اصلى استعمال شده است.(2) 4. تكلف در طواف صفا و مروه

فعل «يطوّف» از باب تفعل بوده كه اصل آن (يتطوّف) بوده است. تاى منقوط به «طا» ى مؤلف تبديل شده و «طاء» در «طاء» ادغام گرديده است و علت اينكه از باب تفعل آمده اين است كه طواف كننده در طواف خود به تكلف مى افتد و كوشش بى اندازه بايد مبذول دارد و رنج فراوان بايد تحمل كند.

تذكر: يكى از معانى باب تفعل تكلف است.(3) 5. اثر صبر بر بلا

ذكر سعى بين صفا و مروه كه از آثار هاجر و اسماعيل است، يادآور ابتلا و حسن عاقبت آن دو بزرگوار است و لذا بعد از آيه ابتلا آورده شده تا مسلمانان بدانند هركس بر بلا صبر كند، در دنيا و آخرت به درجات عالى مى رسد.(4)


1- راهنما/ ج 1/ ص 502؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 439؛ كشف الاسرار/ ج 2/ ص 425
2- الميزان/ ج 1/ ص 390
3- تفسير ابى السعود/ ج 1/ ص 140
4- غرائب القرآن/ ج 2- 1/ ص 445؛ كشف الاسرار/ ج 2/ ص 426

ص:53

6. علت تقييد سعى به حج و عمره

شايد جهت اينكه سعى ميان صفا و مروه را به حج و عمره مقيد كرد «فمن حجّ البيت او اعتمر» اين باشد كه سعى عبادتى نفسى و مستحبى مستقل نيست، چنانكه وقوف در عرفات و مشعر، بيتوته در منا نيز عبادت مستقل نيست بر خلاف طواف كه عبادت مستقل است.

7. حضور در مراكز عبادى

اگر مراكز حق توسط گروهى با خرافات آلوده شد نبايد از آن دست كشيد، بلكه با حضور در آن مراكز بايد آن مكان ها را پاكسازى نمود و دست گروه منحرف را از آن كوتاه كرد.(1) 8. بپا داشتن نمازهاى پنجگانه در اول وقت از مصاديق اعمال خير است.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: «و حافظوا على الصلوات الخمس فى اوقاتها فانّها من اللَّه جلّ و عز بمكان و من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم».(2)

9. «انّ اللَّه شاكر عليم» اطلاق شكر بر جزا و پاداش يك نوع تعبير مجازى است و سرّ اينكه خداوند از جزا تعبير به شكر نمود، براى آن است كه مبالغه در احسان را برساند.(3) 10. اطلاق شاكر بر خداوند

خداوند متعال با اينكه منبع جميع نعمت ها است و همه غرق در احسان او هستند و هيچكس حقى بر او ندارد كه او شكرگزارى كند، ولى در عين حال اعمال صالحى را كه بندگانش انجام مى دهند يك نوع احسان از ناحيه آن ها نسبت به خود دانسته با اينكه در


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 318
2- بحارالانوار/ ج 77/ ص 293
3- صفوة التفاسير/ ج 1/ ص 109

ص:54

واقع او به آن ها احسان كرده كه راهنمايى فرموده و توفيق عمل داده است لذا در مقام شكرگزارى برآمده و در مقابل آن احسان احسان فرموده است «هل جزاء الاحسان الّا الاحسان».(1)

از اين بيان چنين نتيجه مى گيريم كه اطلاق شاكر بر خداوند متعال بعنوان معنى حقيقى كلمه است نه بعنوان يك معنى مجازى.(2) 11. ادب شكرگزارى

سيد قطب گويد: كلمه شاكر به انسان ادب شكرگزارى در برابر احسان را ياد مى دهد زيرا وقتى خداوند از بنده شكرگزارى كند، بنده به طريق اولى بايد از نعمت هاى خداوند شكرگزارى نمايد.(3)

تعبير به شكر نظير تعبير به اشترا و اجر تعبيرى تشويقى است، يعنى شما براى خودتان كار خير انجام مى دهيد ولى خداوند از شما تشكر مى كند، با اينكه انسان براى خود سعى مى كند و خداوند از سعى انسان بهره اى نمى برد تا شاكر باشد، در عين حال مى فرمايد: خدا شاكر و سعى شما مشكور است.

12. مبدأ سنت شدن سعى

«ان ابراهيم لما خلّف اسماعيل بمكّة عطش الصبى فكان فى ما بين الصّفا والمروة شجر فخرجت امّه حتّى قامت على الصّفا فقالت: هل بالوادى من انيس فلم تجبها احد فمضت حتّى انتهت الى المروة فقالت: هل بالوادى من انيس فلم تجب ثمّ رجعت الى الصفا و قالت حتى صنعت ذلك سبعاً فاجر اللَّه


1- الرحمن/ 60
2- الميزان/ ج 1/ ص 392
3- تفسير فى ظلال/ ج 1/ ص 150

ص:55

ذلك سنة».(1)

قال الصادق عليه السلام: «صار السعى بين الصّفا و المروة لأنّ ابراهيم عرض له ابليس فامره جبرئيل فشدّ عليه فهرب منه فجرت به السّنّة (يعنى بالهرولة)».(2)

13. انجام عمل خير از روى رغبت

خداوند سپاسگزار كسانى است كه اعمال خير را با ميل و رغبت انجام مى دهند «من تطوّع خيراً فان اللَّه شاكر عليم». چون فعل «تطوع» در جمله فوق متعدى استعمال شد، متضمن معنى «اتى» مى باشد. بنابراين «من تطوع خيراً» يعنى هركسى كه عمل خيرى را از روى اطاعت انجام دهد.(3) 14. بهره مندى از پاداش هاى خداوند

كسانى كه اعمال نيك (سعى ميان صفا و مروه و ...) را انجام مى دهند از پاداش هاى الهى برخوردار خواهند شد «من تطوّع خيراً فانّ اللَّه شاكر عليم».

سپاسگزارى خداوند از بندگان كنايه از پاداش دهى به آنان مى باشد.(4)


1- كافى/ ج 4/ ص 202؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 145؛ علل الشرايع/ ج 2/ ص 432
2- علل الشرايع/ ج 2/ ص 432
3- راهنما/ ج 1/ ص 158؛ كشف الاسرار/ ج 2/ ص 427
4- راهنما/ ج 1/ ص 503

ص:56

عدم مقاتله با مشركان در نزد مسجد الحرام

«وَقتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقتِلُونَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ* وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مّنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لَاتُقتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَ لِكَ جَزَآءُ الْكفِرِينَ* فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ* وَقتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ لِلَّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَ نَ إِلَّا عَلَى الظلِمِينَ»(1)

ترجمه

و در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد! و از حدّ تجاوز نكنيد، كه خدا تعدّى كنندگان را دوست نمى دارد! «190» و آن ها را هر كجا يافتيد، به قتل برسانيد! و از آن جا كه شما را بيرون ساختند [/ مكه]، آن ها را بيرون كنيد! و فتنه و (بت پرستى) از كشتار هم بدتر است! و با آن ها، در نزد مسجد الحرام (در منطقه ى حرم)، جنگ نكنيد! مگر اين كه در آن جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن جا) با شما پيكار كردند، آن ها را به قتل برسانيد! چنين است جزاى كافران! «191» و اگر خوددارى كردند، خداوند آمرزنده و مهربان است. «192» و با آن ها پيكار كنيد! تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم)، باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشتند، (مزاحم نشويد! زيرا) تعدّى جز بر ستمكاران روا نيست.


1- بقره/ 190- 193

ص:57

تفسير

اين آيات شريفه حدود و لوازم يك حكم را متعرض است كه «قاتلوا فى سبيل الله» اصل حكم قتال را بيان مى كند و هدف از آن را نيز مشخص مى كند كه مى بايست جنگ به خاطر خداوند باشد نه به خاطر انتقام جويى و رياست طلبى و جمع آورى غنايم و ... و با جمله ى «لا تعتدوا» محدوديت آن را مطرح ساخته كه در جنگ از حدّ تجاوز نكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست ندارد.

در آيه ى بعد جهت تشديد و سخت گيرى را بيان نموده كه شما هر كجا آن ها را يافتيد بكشيد و به مسلمانان اجازه مى دهد به همان گونه كه آن ها شما را از مكه بيرون كردند با آن ها مقابله به مثل كنيد و آن ها را بيرون كنيد. بعد محدوديت مكانى را مطرح مى كند؛ «و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام»، بعد از آن محدوديت زمانى را نيز بيان مى كند كه مى فرمايد: «و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة».

نكته ها

1. دستور قتال با مشركان مكه

سياق آيات شريفه دلالت دارد بر اين كه يك دفعه نازل شده است و مقصود از آن دستور قتال براى اولين بار با مشركان مكه است چون در اين آيات سخن از بيرون ساختن ايشان از جايى است كه مؤمنان را بيرون كرده اند و نهى از قتال در خانه ى خدا و ايجاد فتنه و تشريع قصاص از امورى كه مربوط به ايشان است مطرح شده است.

علاوه بر اين كه خداوند قتال با مشركان را مقيد به قتال آن ها با مسلمانان دانسته است؛ «و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم» و معناى اين كلام اين نيست كه اگر كسى با شما جنگ كرد شما هم با او جنگ كنيد، همچنين معناى اين كلام اين نيست كه

ص:58

با كسانى كه اهل جنگ نيستند مانند زنان و كودكان نبرد نكنيد و قيد احترازى نيست؛ زيرا معنا ندارد انسان با كسانى بجنگد كه اصلًا توان جنگيدن را ندارند تا اين كه از اين كار (قتال) نهى شود، بلكه معناى اين آيه ى شريفه اين است كه با كسانى كه در حال جنگ با شما هستند بجنگيد و ايشان همان مشركان مكه بودند.

بنا بر اين سياق و معناى اين آيه ى شريفه مانند آيه ى شريفه ى «اذن للذين يقاتلون بانّهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق»(1) اذن ابتدايى و بلاشرط براى نبرد با مشركان جنگجو و فتنه انگيز است.

2. قتال در راه خدا و بر پا داشتن دين

آيه ى شريفه ى «و قاتلوا فى سبيل الله» دستور به قتال در راه خدا مى دهد و در راه خدا بودن آن به اين است كه مقصود از آن بر پا داشتن دين و اعلاى كلمه ى توحيد بوده باشد كه در اين صورت عبادت و تنها جلب رضايت خداوند مورد نظر است نه تسلط بر اموال و آبروى مردم و اساساً اين قانون چنان كه بيان خواهيم كرد براى دفاع از حقوق مشروعه ى انسانيت كه به حكم فطرت سالم ثابت و محقق است وضع شده و چون دفاع اقدام بر عليه مردم تجاوزگر است ذاتاً محدود به حدود خاصى است و تعدّى خروج از حدّ است، از اين رو در ذيل آيه مى فرمايد: «و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين»؛ يعنى از حدود خويش تجاوز نكنيد كه خداوند اهل تعدى را دوست ندارد.(2) 3. نهى از اعتداء به طور مطلق

«اعتداء» به معناى تجاوز نمودن است و در آيه ى شريفه «اعتداء» به طور مطلق نهى شده است، بنا بر اين شامل هر عملى كه اين معنا بر آن صدق كند مانند قتال قبل از


1- حج/ 40
2- الميزان/ ج 2/ ص 61

ص:59

دعوت به حق و آغاز جنگ كردن و زن ها و بچه ها را كشتن و دست از جنگ نكشيدن در صورت دست كشيدن دشمن و ساير چيزهايى كه سنّت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن ها را بيان مى كند مى شود.(1) 4. معناى فتنه در قرآن

كلمه ى «فتنه» و مشتقات آن در قرآن در معانى مختلفى به كار برده شده است از جمله:

1. آزمايش و امتحان؛ «أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا ءامنّا و هم لا يفتنون».(2)

2. فريب دادن؛ «يا بنى ءادم لا يفتننكم الشيطان ...».(3)

3. بلا و عذاب؛ «و اتقوا فتنة لا تصيبن الّذين ظلموا منكم خاصّة».(4)

4. شرك و بت پرستى؛ «و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة».(5)

5. اضلال و گمراهى؛ «و من يرد الله فتنته فلن تملك له من الله شيئاً».(6)

ولى بعيد نيست كه تمام اين معانى را به يك ريشه برگردانيم و آن اين كه «فتنه» در اصل لغت كه به معناى قرار گرفتن طلا و نقره در زير فشار آتش است تا خوب و بد آن از هم تفكيك شود در هر موردى كه يك نوع فشار و شدّت وجود داشته باشد به كار مى رود.

مثلًا در موارد امتحان حتماً حادثه ى شديد و مشكلى به وجود مى آيد تا انسان امتحان شود و عذاب نيز يك نوع شدت و فشار است و فريب نيز به همين معنا باز مى گردد؛ زيرا به وسيله ى كارهاى مختلفى كسى را گول مى زنند و تحت فشار قرار مى دهند و همچنين كفر و ايجاد مانع در راه هدايت خلق كه هر كدام متضمّن يك نوع فشار و شدّت است.(7)

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص59


1- الميزان/ ج 2/ ص 61
2- عنكبوت/ 20
3- اعراف/ 27
4- انفال/ 29
5- انفال/ 39
6- مائده/ 41
7- مجمع البيان/ ج 2/ ص 511؛ نمونه/ ج 2/ ص 17

ص:60

دستورالعمل پيرامون اعمال حج

«و اتمّوا الحجّ والعمرة للَّه فان احصرتم فمااستيسر من الهدى و لا تحلقوا رؤوسكم حتى يبلغ الهدى محلّه فمن كان منكم مريضاً او به اذى من رأسه ففدية من صيام او صدقة او نسك فاذا امنتم فمن تمتّع بالعمرة الى الحجّ فمااستيسر من الهدى فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام و اتّقوااللَّه و اعلموا انّ اللَّه شديد العقاب».(1)

ترجمه

و حج و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد. و اگر محصور شديد، (و مانعى مانند ترس از دشمن يا بيمارى، اجازه نداد كه پس از احرام بستن، وارد مكه شويد،) آنچه از قربانى فراهم شود (ذبح كنيد، و از احرام خارج شويد). و سرهاى خود را نتراشيد، تا قربانى به محلش برسد (و در قربانگاه ذبح شود). و اگر كسى از شما بيمار بود، و يا ناراحتى در سر داشت، (و ناچار بود سر خود را بتراشد،) بايد فديه و كفّاره اى از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد. و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن) در امان بوديد، هر كس با ختم عمره، حج را آغاز كند، آنچه از قربانى براى او ميسر است (ذبح كند). و هر كه نيافت، سه روز در ايام حج، و هفت روز هنگامى كه باز مى گرديد، روزه بدارد. اين، ده روز كامل است. (البته) اين براى كسى است كه خانواده ى او، نزد مسجد الحرام نباشد [/ اهل مكه و اطراف آن


1- بقره/ 196

ص:61

نباشد]. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد كه او، سخت كيفر است.

معناى واژه ها

1. حج: به فتح اول اسم و به كسر اول مصدر است و در اصل به معنى قصد و در شرع اسلام به معنى قصد خانه خداست براى اعمال مخصوصى كه بين مسلمانان معروف است.(1) 2. عمره: اعمال بخصوصى است كه اين لفظ از عمارة به معنى آبادى است و برخى گفته اند به معناى زيارت است، گويى با عمل عمره كعبه آباد و داير مى شود.(2) 3. حصر و احصار: منع از طريق بيت (كعبه) است. احصار در منع ظاهر مانند دشمن و منع باطن مانند مرض هردو گفته مى شود، ولى حصر فقط در منع باطن استعمال مى گردد.(3) 4. هدى: هدى حيوانى است كه انسان بعنوان تحفه يا قربانى مقدم داشته و آن را به طرف مقصد پيش مى راند و اصل آن از هديه به معناى تحفه است و يا از هدى به معنى راهنمايى و سوق دادن بطرف مقصد و در اينجا مقصود حيوانى است كه در حج براى قربانى برده مى شود.(4)

در فقه بين محصور و مصدود تفاوت است. اگر مانع درونى نظير مرض حاصل شود، آن را حصر گويند، اگر مانع بيرونى نظير دشمن حاصل شود، آن را صد گويند. حال در


1- مفردات راغب/ ص 75
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 517؛ الميزان/ ج 2/ ص 76
3- مفردات راغب/ ص 120
4- مجمع البيان/ ج 2/ ص 517؛ الميزان/ ج 2/ ص 76

ص:62

اين آيه شريفه «فان احصرتم»، گرچه كلمه حصر بكار برده شده، اما شامل صد هم خواهد شد.(1) تفسير

اين آيه شريفه مشتمل بر چند فرع فقهى و دستورالعمل درباره اعمال حج است به اين ترتيب:

الف. آيه شريفه مسلمان ها را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: موظف هستيد حج و عمره را به پايان برسانيد «و اتمّوا الحجّ والعمرة».

با لحاظ اينكه هريك از اين دو عمل مركب از يك سلسله واجبات كه از احرام شروع مى شود و در ضمن يك سلسله از امور بايد ترك گردد مى فرمايد: كسانى كه وارد اين دو عمل شده اند بايد به پايان برسانند و در وسط كار رها ننمايند.

ب. بايد انجام و به پايان رسانيدن اين دو عمل براى خدا باشد و در آن قصد قربت كنيد «و اتمّوا الحجّ والعمرة للَّه».

ج. اگر محصور شديد، يعنى به واسطه مرض يا منع دشمن نتوانستيد عمل حج و عمره را به پايان برسانيد آنچه كه از (هدى) قربانى براى شما مقدور است بايد اقدام كنيد «فان احصرتم فما استيسر من الهدى».

د. تا قربانى به محل خود (منا) نرسيده و ذبح نگشته، محرم نمى تواند از احرام خارج شود، لذا مى فرمايد: قبل از آنكه قربانى به محل برسد، سرهاى خود را نتراشيد «و لا تحلقوا رؤوسكم حتّى يبلغ الهدى محلّه».

ه. اگر كسى مريض بود به اين نحو كه گذاشتن موى سر و نتراشيدن آن برايش ضرر


1- آيةا ... جوادى آملى

ص:63

داشت يا ناراحتى در سر داشت غير از مرض، مثلًا جانوران و حشرات او را اذيت مى كردند، در اين دو صورت تراشيدن موى سر مانعى ندارد ولكن بايد به يكى از سه چيز (روزه، صدقه و نسك) فديه و كفاره بپردازد «فمن كان منكم مريضاً او به اذىً من رأسه ففدية من صيام او صدقة او نسك». در روايت مقدار روزه گرفتن سه روز معين شده و صدقه به اطعام شش مسكين و نسك به قربانى كردن گوسفند تفسير شده است.

و. هركس به واسطه عمره (يعنى تمام اعمال آن ومحل شدن از آن) متمتع شود و بسوى اعمال حج برود، آنچه از قربانى براى او مقدور است انجام دهد «فمن تمتّع بالعمرة الى الحجّ فما استيسر من الهدى».

اين قسمت از آيه راجع به حج تمتع است و حج تمتع را از اين جهت تمتع گويند كه پس از احرام عمره و انجام اعمال آن تقصير مى كنند و محل مى شوند و بسيارى از محرمات احرام بر انسان حلال مى گردد و به آن ها متمتع و بهرمند مى گردد و سپس احرام ديگرى براى حج مى بندد و به اعمال مشغول مى شوند.

ز. اگر كسانى قربانى نيافتند، آن ها بايد سه روز در مراسم حج و هفت روز بعد از مراجعت از مكه در وطن خود روزه بگيرند كه ده روز كامل مى شود «فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحجّ و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة».

ح. البته اين حكم حج تمتع راجع به كسانى است كه در مكه و اطراف مكه نيستند و به تعبير ديگر تنها مخصوص كسانى است كه دور از مكه هستند «ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام».

در پايان مى فرمايد: در مورد دستوراتى كه داده شد هيچگونه كوتاهى در انجام آن نكنند و

ص:64

از عقاب شديد پروردگار خود را حفظ كنيد «و اتّقوا اللَّه واعلموا انّ اللَّه شديد العقاب».(1)

باتوجه به اينكه جمع بين ثلاثه و سبعه در آيه شريفه «ثلاثة ايام فى الحج و سبعة اذا رجعتم» عشره مى گردد، چرا بعد از آن قرآن جمله «تلك عشرة كاملة» را ذكر فرمود.

پاسخ براى اينكه بفهماند كلمه «واو» در آيه شريفه (سبعة اذا رجعتم) به معناى جمع است نه اينكه به معنى او مى باشد، چنانكه در آيه شريفه «فانكحوا ما طاب لكم من النّساء مثنى و ثلاث و رباع» «واو» به معنى «او» آمده است.(2)

باتوجه به اينكه كلمه عشره بعنوان يك عدد كامل است و دلالتى بر كمتر يا زيادتر از اين عدد ندارد چرا قرآن كريم بعد از كلمه عشره آن را توصيف به كلمه كامله نموده است؟ پاسخ اينكه ذكر كلمه كامله بعد از عشره بعنوان تأكيد ذكر شده چنانكه در آيه شريفه «حولين كاملين» نيز اينچنين است، يا اينكه معناى آيه شريفه «تلك عشرة كاملة» آن است كه سه روز روزه در مكه و هفت روز در برگشت از مكه از نظر ثواب و پاداش كامل است گرچه به عنوان بدل براى قربانى واقع شده است.(3)

در اينكه منظور از اتمام حج چيست در روايات وجوه مختلفى بيان شده است:

الف. تماميت و كمال حج به ديدار امام عليه السلام است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «تمام الحجّ لقاء الامام».(4)

ب. تماميت حج و عمره به اجتناب از رفث و فسق و جدال است. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:


1- الميزان/ ج 2/ ص 75؛ اطيب البيان/ ج 2/ ص 367؛ فى ظلال/ ج 1/ ص 194؛ نمونه/ ج 2/ ص 42
2- اسئلة القرآن و اجوبتها/ ص 13؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 520
3- اسئلة القرآن و اجوبتها/ ص 13؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 146
4- نورالثقلين/ ج 1/ ص 183

ص:65

«فانّ تمام الحجّ والعمرة ان لا يرفث و لا يفسق و لا يجادل».(1)

ج. تماميت حج و عمره به اتيان مناسك حج و پرهيز از محرمات احرام است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ... يعنى «بتمامهما ادواءهما و اتقّاء ما يتقى المحرم فيهما».(2)

در ذيل آيه شريفه رواياتى وجود دارد از جمله:

الف. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: منظور از «محصور» مريض است «المحصور المريض».(3)

ب. امام رضا عليه السلام مى فرمايد: اقل قربانى گوسفند است «فما استيسر من الهدى» يعنى «شاة».(4) ج. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: كفاره تراشيدن سر قبل از قربانى سه روز روزه و يا صدقه به شش مسكين كه به هر مسكين دو مد طعام داده شود و يا قربانى كردن يك گوسفند است.

«... و جعل الصيام ثلاثة ايام و الصّدقة على ستة مساكين لكل مسكين مدين و النسك شاة».(5)

د. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: عمره همانند حج واجب است «العمرة واجبة على الخلق بمنزلة الحج لأنّ اللَّه عزوجل يقول «و اتمّوا الحجّ و العمرة للَّه»».(6)

ه. و نيز مى فرمايد: زمان انجام عمره تمتع ماه هاى حج مى باشد «والعمرة فى اشهر الحج متعة».(7)

و. شتر گاو و گوسفند نوع قربانى در حج است «فما استيسر من الهدى اما جزور و اما


1- نورالثقلين/ ج 1/ ص 181
2- برهان/ ج 1/ ص 193
3- جامع البيان/ ج 2/ ص 124؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 183
4- جامع البيان/ ج 2/ ص 125؛ نور الثقلين/ ج 1/ ص 185
5- جامع البيان/ ج 5/ ص 137؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 187
6- كافى/ ج 4/ ص 265
7- عياشى/ ج 1/ ص 87

ص:66

بقرة و اما شاة».(1)

ز. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: وجوب سه روز روزه در روز ترويه و روز قبل و بعد از آن «عرفه» در حج بر كسى كه قادر به قربانى نيست «يصوم ثلاثة ايام فى الحج يوماً قبل التروية و يوم التروية و يوم عرفة».(2)

نكته ها

1. تشريع حج تمتع

حج تمتع آن است كه پس از عمره از احرام خارج شده و در موقع مخصوص احرام حج بسته مى شود و اين عمل در يك سال انجام گيرد و آن وظيفه كسانى است كه فاصله آن ها تا مكه بيش از چهل و هشت ميل است (منظور از چهل و هشت ميل 16 فرسخ است كه 96 كيلومتر مى شود). آنان كه در كمتر از اين مسافت سكونت دارند و اهل مكه هستند، وظيفه آن ها حج افراد و قران است. حج تمتع در سال دهم هجرت در حجةالوداع تشريع گرديد.

سال دهم هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مردم اعلام فرمودند كه قصد حج دارند، مسلمين در ركاب آن حضرت براى عمل حج به مكه رفتند، آن حضرت از ذوالحليفه كه ميقات اهل مدينه است احرام حج بستند. شصت و چهار يا شصت و شش قربانى با خود سوق نمودند، پس از آنكه وارد مكه شد طواف، نماز طواف و استلام حجر الاسود كرد، آنگاه شروع به سعى بين صفا و مروه فرموده، بعد از حمد و ثناى خداوند فرمود: اين است جبرئيل. اشاره به پشت سرش به من امر مى كند كه دستور دهم هركه با خود قربانى


1- عياشى/ ج 1/ ص 90
2- نورالثقلين/ ج 1/ ص 190

ص:67

نياورده (سوق هدى نكرده) از احرام خارج شود. اگر اين را از پيش مى دانستم مثل شما از احرام خارج مى شدم ولى من با خودم قربانى آوردم و هركه قربانى آورده روا نيست از احرام خارج شود مگر وقتى كه قربانى به محل خود برسد. مردى از حاضران گفت: چطور مى شود از ميقات احرام حج ببنديم و در وسط از احرام خارج شده حتى با زنان آميزش كنيم.

حضرت فرمود: بدان تو به اين عمل هرگز ايمان نخواهى آورد. مردى به نام سراقه پسر مالك گفت: اى رسول خدا! دين ما به ما تعليم كن، گويى كه امروز به دنيا آمده ايم. اين عمل كه فرمودى آيا فقط براى امسال است يا در آينده نيز هست؟ فرمود: بلكه اين حكم براى هميشه است تا روز قيامت. پس انگشتان خويش را به هم داخل كرد و فرمود: عمره تا روز قيامت به حج داخل شده. بدين طريق حج تمتع تشريع گشت.(1) 2. وجوب عمره يا استحباب آن

شيخ طوسى قدس سره عقيده دارد عمره نيز واجب است، زيرا از قول امام على عليه السلام نقل كرده است كه فعل «و اتمّوا الحجّ والعمرة» به معناى «اقيموهما» مى باشد.(2) نقد: مرحوم طبرسى قدس سره گويد: به عقيده برخى «والعمرة واجبة كوجوب الحجّ» و به اعتقاد برخى ديگر «انّها مسنونة» و از قول اينان كه به استحباب عمره عقيده دارند استدلال كرده است كه عمره واجب نيست «لانّ اللَّه تعالى امر باتمام الحجّ والعمرة و وجوب الاتمام لا يدلّ على انّه واجب».

3. ابى السعود گويد: همانطور كه در آيه 187 سوره بقره «ثمّ اتمّوا الصيام الى اللّيل» براى بيان روزه است كه بايد تا شب ادامه يابد و وجوب خود روزه از اين آيه استنباط نمى شود، بلكه وجوب آن از آيه 31 سوره بقره فهميده مى شود. همانطور هم وجوب حج از


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 520
2- تبيان/ ج 2/ ص 154

ص:68

آيه مورد بحث (و اتمّوا الحجّ) استنباط نمى شود، بلكه از آيه «للَّه على النّاس» مى توان فهميد.(1) 4. وجوب اتمام عمره

عمره ابتداءاً واجب نيست و لكن اگر انسان اين عمل را شروع كرد اتمام و به پايان رساندن آن واجب است (و اتمّوا الحجّ و العمرة للَّه).(2)

5. احكام اسلام در مقام سختگيرى بر مردم نيست. تمام نمودن حج و عمره بر كسى كه از درون مريض يا از دشمن بيرون ترس دارد واجب نيست. «فان احصرتم فما استيسر من الهدى».(3)

6. بيمارى سبب تخفيف در احكام

بيمارى سبب تخفيف در احكام است نه تعطيل آن، لذا در حج افراد معذور بايد با روزه يا صدقه يا قربانى وظايف خود را جبران كنند. «فمن كان منكم مريضاً».(4)

7. حكمت استراحت در حج تمتع

تعبير از شخص دور به اينكه اهل او در مسجدالحرام حاضر نباشد از لطيف ترين تعبيرات است، چون اشاره به حكمت اين حكم كه عبارت از تسهيل و تخفيف نيز مى كند و آن اين است كه شخص مسافرى كه از راه دور براى حج مى آيد، رنج و سختى هاى فراوانى را متحمل مى شود، احتياج زيادى به آرامش و استراحت دارد و انسان طبعاً در كنار خانواده خود به استراحت مى پردازد و چون چنين شخصى از خانواده اش دور است، لذا خداوند براى رعايت سهولت تكليف اجازه فرموده كه بعد از عمره احرام را شكسته و تمتع


1- ميقات/ ج 28/ ص 17
2- فى ظلال/ ج 1/ ص 194
3- تفسير نور/ ج 1/ ص 311
4- تفسير نور/ ج 1/ ص 311

ص:69

ببرد و بعد حج را در خود مكه شروع نموده و ديگر به ميقات بر نگردد.(1) 8. انكار تمتع در حج

جهت اينكه آيه شريفه با تهديد ختم شده آن است كه از افراد مورد خطاب انتظار انكار اين حكم مى رفت چنانكه برخى تمتع ميان عمره و حج را انكار كردند.(2) انكار اين حكم (حج تمتع) با توجه به جريان حج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روشن مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مراسم حج بعد از اتمام سعى صفا و مروه فرمودند: شما از حال احرام خارج شويد و عمل خود را عمره قرار دهيد، من هم اگر قربانى با خود نياورده بودم، مانند شما از احرام خارج مى شدم و لكن خداوند مى فرمايد: «و لا تحلقوا رؤوسكم حتى يبلغ الهدى محلّه»؛ يعنى سر نتراشيد تا قربانى به جايگاه خود برسد ... مردى به پا خاست و عرض كرد اى رسول خدا! براى حج بيرون شويم در حالى كه از سرهايمان آب غسل مى چكد؟ پيامبر به او فرمود: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد «انّك لن تؤمن بهذا ابداً» و لذا همين شخص وقتى به حكومت رسيد گفت: دو متعه در زمان پيامبر حلال بود و من حرام مى كنم و هركس انجام دهد او را عقوبت مى كنم.

سخنى كه در اينجا مطرح است اين است كه اين شخص در برابر نص اجتهاد كرده است و در برابر حكم صريح خداوند و پيامبر رأى خود را اظهار كرده است و او چنين حقى را ندارد كه در برابر حكم الهى و پيامبر چنين حرفى را بزند و اينكه مرحوم علامه در كتاب «تجريد» مى فرمايد اين فرد چون بدعت گذارى كرده لايق مقام خلافت نيست، ناظر به همين جريان است.(3)


1- الميزان/ ج 2/ ص 78
2- الميزان/ ج 2/ ص 78
3- محاضرات

ص:70

زاد و توشه معنوى سفر حج

«الحجّ اشهر معلومات فمن فرض فيهنّ الحجّ فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحجّ و ما تفعلوا من خير يعلمه و تزودّوا فانّ خير الزّاد التّقوى و اتقون يا اولى الالباب».(1)

ترجمه

حج، در ماه هاى معينى است. و كسانى كه (با بستن احرام، و شروع به مناسك حج،) حج را بر خود فرض كرده اند، (بايد بدانند كه) در حج، آميزش جنسى با زنان، و گناه و جدال نيست. و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد، خدا آن را مى داند. و زاد و توشه تهيه كنيد، كه بهترين زاد و توشه، پرهيزكارى است. و از من بپرهيزيد اى خردمندان!

تفسير

قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد زمان حج ماه هاى معينى است كه تغييرپذير نيست و مقدم و مؤخر نمى شود «الحجّ اشهر معلومات».

بعد مى فرمايد: هركسى كه به واسطه احرام و اشتغال به اعمال حج، حج بر خويش واجب كند در اين صورت بايد از تمتعات جنسى و انجام گناه بركنار بوده و گفتگوهاى بى فايده را ترك كند «فمن فرض فيهن الحج فلا رفث و لا فسوق و لا جدال».

«رفث» به حسب لغت تصريح به مطالبى است كه نوعاً به واسطه قبيح بودن آن بطور


1- بقره/ 197

ص:71

كنايه اداء مى شود و «فسوق» يعنى بيرون رفتن از حد طاعت و «جدال» يعنى ستيزه كردن، ولى در روايت رفث به جماع و فسوق به دروغ و جدال به گفتن (سوگند به خدا) و (نه به خدا سوگند) تفسير شده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «... و «الرفث»، الجماع و «الفسوق» الكذب و السباب و «الجدال» قول الرجل لا واللَّه و بلى واللَّه».(1)

قال ابو عبداللَّه عليه السلام: «اذا احرمت فعليك بتقوى اللَّه و ذكر اللَّه كثيراً و قلّة الكلام الّا بخير فإنّه من تمام الحجّ و العمرة ان يحفظ المرء لسانه الّا من خير كما قال اللَّه عزوجلّ فإنّ اللَّه يقول «فمن فرض فيهنّ الحجّ فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فى الحجّ» و الرفث الجماع و الفسوق الكذب و السباب و الجدال قول الرجل لا واللَّه و بلى واللَّه ...».(2)

«فلا رفث و لا فسوق و لا جدال» گرچه بصورت نفى ذكر شده، اما مقصود از آن نهى است و به تعبير ديگر جمله خبريه در مقام انشاء است و منظور آن است كه اين اعمال سه گانه در حج نبايد واقع شود.(3)

بعد مى فرمايد آنچه را شما از عمل خير و نيكى انجام مى دهيد خداوند مى داند بعد از آن دستور به زاد و توشه داده شده مى فرمايد زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه تقوى و پرهيزكارى است «و ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه و تزودّوا فإنّ خير الزاد التقوى». در معناى اين جمله «و تزودّوا» دو قول است:

1. گروهى بوده اند كه خود را اهل توكل مى دانستند و زاد و توشه اى در سفر برنمى داشتند،


1- راهنما/ ج 2/ ص 19
2- تفسير برهان/ ج 1/ ص 199
3- روح البيان 1/ 314

ص:72

خداوند به آن ها خطاب مى كند كه زاد و توشه در سفر برداريد و سربار مردم نباشيد، ولى بدانيد بهترين توشه تقوى است.

2. از اعمال شايسته زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين توشه تقوى است.

و در پايان مى فرمايد اى صاحبان عقل و بصيرت در آنچه امر و نهى نموده ام تقوى داشته باشيد.(1) نكته ها

1. ماه هاى حج

ماه هاى حج شوال، ذى القعده و ذى الحجه است و در غير از آن حج صحيح نيست «الحجّ اشهر معلومات». امام صادق عليه السلام مى فرمايد: « «الحجّ اشهر معلومات» شوال و ذوالقعدة و ذوالحجة ليس لأحد ان يحجّ فى ما سواهنّ».(2)

2. امتياز زاد و توشه معنوى

براى انسان دوگونه سفر وجود دارد: الف: سفر در دنيا، ب: سفر از دنيا.

براى سفر در دنيا نياز به زاد و توشه مادى است، براى سفر از دنيا نيز نياز به زادوتوشه است كه آن عبارت است از معرفت و محبت به خداوند متعال و اشتغال به طاعت و اجتناب از معصيت او و اين زادوتوشه معنوى در سفر از دنيا بهتر است از زادوتوشه سفر در دنيا بخاطر اينكه زادوتوشه مادى انسان را از عذاب موقت نجات مى دهد، اما زادوتوشه معنوى انسان را از عذاب و رنج دائم و هميشگى مى رهاند. زاد و توشه مادى، لذت آن همراه با درد و رنج و بيمارى است به خلاف زاد و توشه معنوى كه لذت آن خالص از ضرر و زيان است.(3)


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 523؛ الميزان/ ج 2/ ص 79
2- راهنما/ ج 2/ ص 19
3- روح البيان/ ج 1/ ص 315؛ تفسير كبير/ ج 5/ ص 182

ص:73

3. مصاديق جدال

سه قسم صادق پى در پى و يك قسم دروغ از مصاديق جدال در حج است «و لا جدال فى الحجّ» امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مى فرمايند: «اذ احلف ثلاث ايمان متتابعات صادقاً فقد جادل ... و اذ احلف بيمين واحد كاذباً فقد جادل».(1)

4. ضمانت پاداش نيكوكاران از سوى خداوند «ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه» جمله «يعلمه اللَّه» علاوه بر بيان احاطه علمى خداوند به كارهاى نيك بندگان كنايه از ضمانت پاداش در قبال نيكوكارى آنان است.(2) 5. حج ميدان انجام اعمال خير و كسب توشه براى آخرت است «و ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه و تزودّوا».(3)

6. جمع ميان روايات

در روايات زيادى «اشهر معلومات» به ماه شوال و ذى القعده و ذى الحجّه و در بعضى از آن ها به شوال و ذى القعده و در دهه اول ذى الحجه تفسير شده و در جمع بين اين دو دسته از روايات گوييم چون دسته دوم نص در دهه اول ذى الحجه و دسته اول ظاهر در مطلق ذى الحجه است و نص مقدم بر ظاهر مى باشد لذا بايد دسته دوم را مقدم نمود چنانچه فتاواى علماى شيعه بر آن است.(4) 7. منظور از «اشهر حج» ماه شوال و ذى القعده و ذى الحجه است و اينكه بعضى از ماه ذى الحجه بعنوان ماه ذى الحجه شمرده شده از قبيل اين كلام است كه گفته مى شود من روز جمعه بسوى تو مى آيم با اينكه آمدن در بعض روز است نه در كل روز. در عين حال


1- راهنما/ ج 2/ ص 20
2- راهنما/ ج 2/ ص 18
3- راهنما/ ج 2/ ص 18
4- اطيب البيان/ ج 2/ ص 269؛ جامع البيان/ ج 2/ ص 151؛ فى ظلال/ ج 1/ ص 196

ص:74

آمدن را به مجموع زمان نسبت مى دهند.(1) 8. سرّ تعيين ماه هاى حج

حج در جاهليت رواج و براى مشركان حجاز سودهايى داشت ولى آنان همانطور كه در اركان و افعال حج بدعت هايى روا مى داشتند، در وقت و زمان حج بدعت مى گذاشتند و هر سالى كه به سبب تجارت يا جنگ هاى قبيله اى نمى توانستند حج را در موسم آن انجام بدهند، ماه هاى حج را تغيير مى دادند و همانند تأخير اندازى در ماه هاى حرام، ماه هاى حج را نيز تقديم و تأخير روا مى داشتند. خداوند پس از بيان ماه هاى دوازده گانه قمرى و ماه هاى حج، تغيير ماه هاى حرام را موجب زيادت در كفر دانست. «انّما النسيى ء زيادة فى الكفر ...».(2)

9. سرّ تعبير به اسم ظاهر

كلمه «حج» در آيه شريفه سه مرتبه تكرار شده و آوردن اسم ظاهر بجاى ضمير بخاطر رعايت اختصار در كلام است و مقصود از حج اول زمان حج است و منظور از حج دوم نفس عمل و مناسك حج است و منظور از حج سوم زمان و مكان حج است.(3) 10. ترك تمام انواع فسق

مقصود از ترك فسوق در آيه شريفه لا فسوق جميع انواع فسق است. بخاطر اينكه لفظ شامل جميع انواع آن مى شود و امتثال نهى در صورتى تحقق مى پذيرد كه همه انواع فسق ترك گردد.(4)


1- تبيان/ ج 1/ ص 163؛ الميزان/ ج 2/ ص 78؛ تفسير كبير/ ج 5/ ص 175
2- توبه/ 37؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 523
3- روائع البيان/ ج 1/ ص 245؛ الميزان/ ج 2/ ص 79
4- تفسير كبير/ ج 5/ ص 165

ص:75

11. حرمت مؤكد بعضى از اعمال در حج

ممكن است كسى بگويد حرمت دروغ فحش و جدال با مردم ويژه ايام حج و زمان محرم شدن نيست بلكه هميشه حرام است، پاسخ اينكه آرى اين سه عمل هميشه و بطور مطلق حرام است و لكن در حج حرمت بيشترى دارد، از اينرو كلمه «فى الحجّ» را در آيه شريفه تكرار كرده است.

12. مقهور كردن قواى سه گانه

انسان داراى چهار قوه و نيرو است: قوه شهويه، قوه غضبيه، قوه وهميّه و قوه عقليه.

و مقصود از اين جملات «فلا رفث و لا فسوق و لا جدال» مقهور كردن سه قوه و سه نيرو بواسطه قوه عقلانى است زيرا كه جمله «فلارفث» اشاره به مقهور كردن قوه شهويه دارد و جمله «ولافسوق» اشاره به مقهور كردن قوه غضبيه دارد و جمله «و لا جدال» اشاره به مقهور كردن قوه وهميه دارد.(1) 13. پنهان نبودن اعمال از خداوند

«و ما تفعلوا من خير يعلمه اللَّه» براى تذكر اين است كه اعمال انسان از خداوند متعال غايب و پنهان نيست، و اين روش «تربيتى» قرآن كريم است كه در تبيين معارف و شرح داستان ها و بيان احكام اسلام آن را به پند و موعظه همراه مى كند تا اينكه علم و عمل از يكديگر جدا نشوند چراكه علم بدون عمل هيچ قيمت و ارزشى نخواهد داشت. از همين جهت دعوت خود را با جمله «واتقون يا اولى الالباب» خاتمه مى دهد و طرز سخن تغيير پيدا كرده و خداوند بطور متكلم وحده به خردمندان خطاب مى كند كه از من بپرهيزيد.(2)


1- روح البيان/ ج 1/ ص 315؛ تفسير كبير/ ج 5/ ص 177
2- الميزان/ ج 2/ ص 79

ص:76

14. تشويق به كار خير

پس از اينكه خدا انسان ها را از كارهاى ناشايست برحذر داشته، بلافاصله به كارهاى خوب تشويق كرده است، با توجه به اينكه نگفته است «و ما تفعلوا من شى ء» كه شامل شر هم بشود، بلكه كلمه خير آورده آن هم به شكل نكره تا به قول زمخشرى افاده عموم كند و يك نوع تحريك و تشويق به كار خير باشد و جالب تر اينكه دنباله آيه هم از تقوا سخن گفته است و بهترين زاد و توشه را تقوا دانسته است و چنين استنباط مى شود كه علاوه بر انجام مراسم حج بايد از زاد و توشه معنوى غفلت نكنيد.(1)

فعاليت هاى اقتصادى در موسم حج

«ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّكم فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام واذكروه كما هديكم و ان كنتم من قبله لمن الضّالّين* ثمّ افيضوا من حيث افاض النّاس واستغفروا اللَّه انّ اللَّه غفور رحيم».(2)

ترجمه

گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و از منافع اقتصادى در ايام حج) طلب كنيد (كه يكى از منافع حج، پى ريزى يك اقتصاد صحيح است). و هنگامى كه از «عرفات» كوچ كرديد، خدا را نزد «مشعر الحرام» ياد كنيد. او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت نمود؛ و قطعاً شما پيش از اين، از گمراهان بوديد. «198» سپس از همان جا كه


1- كشاف 1/ 244؛ ميقات 28/ 23
2- بقره/ 198- 199

ص:77

مردم كوچ مى كنند، (به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد؛ و از خداوند، آمرزش بطلبيد، كه خدا آمرزنده ى مهربان است. «199»

تفسير

در زمان جاهليت هنگام مراسم حج معامله و تجارت را گناه مى دانستند، خداوند در اين آيه اين كار را نادرست مى شمرد و به آنان گويد هيچ مانعى نيست كه در ايام حج از تجارت كه فضل الهى است بهره مند شويد(1) «ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّكم»، بعد مى فرمايد پس از انجام وظايفى كه در عرفات بايد انجام داد مى بايست به سوى مشعرالحرام كوچ كنيد و در آنجا به ذكر و ياد خدا مشغول باشيد «فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام».

وقوف به عرفات يكى از اركان بزرگ حج است و واجب است بر حاجى كه از اول زوال روز عرفه تا غروب در صحراى عرفات وقوف كند. بعد مى فرمايد به شكرانه نعمت هدايت، خداوند را ياد كنيد، يادى كه با هدايتى كه خداوند نموده تناسب داشته باشد «و اذكروا كما هديكم».

در پايان مى فرمايد: تحقيقاً شما قبل از بعثت پيامبر از گمراهان بوديد «و ان كنتم من قبله لمن الضّالين».

از آيه ى شريفه ى «ثمّ افيضوا من حيث افاض النّاس»، از دو جهت بين مفسران اختلاف شده، يكى از اين جهت كه افاضه در اين آيه همان افاضه از عرفات به مشعر است و يا افاضه از مشعر به منا و بعد از افاضه از عرفات به مشعر است، ديگر اينكه مراد از


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 527؛ برهان/ ج 1/ ص 201

ص:78

ناس چه كسانى هستند، زيرا آنان مسلماً غير از مخاطبين به خطاب «افيضوا» مى باشند و مشهور بين مفسران آن است كه قريش به واسطه بزرگ دانستن خود از حرم به عرفات نمى رفتند و مى گفتند ما اهل حرميم و از آن بيرون نمى رويم، اگر چنين كنيم عرب براى ما ارزشى قائل نخواهد شد. روى همين جهت وقوف به عرفات را كه از محيط حرم بيرون است ترك كردند با اينكه مى دانستند جزء وظايف حج و آيين ابراهيم است. لذا قرآن كريم دستور مى دهد بايد مسلمانان همه در يك جا وقوف كنند (در عرفات) و از آنجا همگى بسوى مشعر بيايند و از آنجا همه بسوى منا كوچ نمايند و اين امتياز غلط را از بين ببرند «ثمّ افيضوا من حيث افاض النّاس».

در پايان مى فرمايد كه از خداوند طلب آمرزش كنيد و از آن افكار و خيالات جاهلى دست برداريد كه حج درس مساوات و برابرى است و يادآور مى شود كه خداوند غفور و رحيم است «و استغفروا اللَّه انّ اللَّه غفور رحيم».(1)

نكته ها

1. جواز خريد و فروش در ايام حج

جواز خريد و فروش در ايام حج بعد از خروج از احرام و اتمام مناسك «ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّكم». امام صادق عليه السلام درباره قول خداوند «ليس عليكم ...» فرمود: «الرّزق اذا احلّ الرّجل من احرامه و قضى نسكه فليشتر و ليبع فى الموسم».(2)


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 527؛ تفسير كبير/ ج 5/ ص 195
2- راهنما/ ج 2/ ص 23؛ عياشى/ ج 1/ ص 96؛ برهان/ ج 1/ ص 201

ص:79

2. قداست مشعر الحرام

«فاذكروا اللَّه عند المشعرالحرام» توصيف «مشعر» به «الحرام» دلالت بر قداست و احترام خاص آن سرزمين مى كند.(1) 3. استغفار از گناه

فرمان الهى به امتياز طلبان قريش در حج مبنى بر استغفار از گناه امتيازطلبى «ثم افيضوا من حيث افاض النّاس و استغفروا اللَّه» پس از رد امتيازطلبى «من حيث افاض النّاس» امر به استغفار مى تواند اشاره باشد به اينكه اين عمل گناه و استغفار از آن لازم است.(2) 4. وعده رحمت

وعده الهى به آمرزش و رحمت استغفار كنندگان «و استغفروا اللَّه انّ اللَّه غفور رحيم» گرچه آيه مزبور درباره كوچ از مشعر و عرفات است ولى تحليل «انّ اللَّه غفور رحيم» عام است، بنابراين وعده رحمت و آمرزش به مطلق استغفاركنندگان است.(3)

امام حسين عليه السلام فرمود: «... فنحن النّاس و لذلك قال اللَّه تعالى ذكره فى كتابه «ثمّ افيضوا من حيث افاض النّاس»».(4)

5. اهميت كسب و كار

اين آيه شريفه «و ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلًا من ربّكم» نظير آيه شريفه 10 سوره جمعه است كه مى فرمايد: «فاذا قضيت الصلاة فانتشروا فى الارض وابتغوا من فضل اللَّه ...» كه خداوند متعال بيع را به ابتغاء از فضل اللَّه تبديل نمود. يعنى


1- راهنما/ ج 2/ ص 22
2- راهنما/ ج 2/ ص 25
3- راهنما/ ج 2/ ص 25
4- راهنما/ ج 2/ ص 26؛ كافى/ ج 8/ ص 244؛ برهان/ ج 1/ ص 201

ص:80

بيع و دادوستد فضل الهى است. از همين جهت روايات نيز ابتغاء من فضل اللَّه را به بيع تفسير نمودند و از اين آيه استفاده مى شود كه بيع و مبادله در اثناء حج مباح است علاوه تعبير از كسب و كار به فضل الهى نشانه ارزش و اهميت كسب و كار است.(1) 6. تهيه زاد و توشه معنوى

در سفر حج موارد فراوانى براى تهيه زاد و توشه معنوى است كه بايد از آن غفلت نكنيد. در آنجا تاريخ مجسم اسلام و صحنه هاى زنده فداكارى هاى ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد و جلوه هاى خاصى از پروردگار ديده مى شود كه در هيچ جاى ديگر نيست و آن ها كه روحى بيدار و انديشه اى زنده دارند مى توانند توشه معنوى براى يك عمر از اين سفر بى نظير روحانى فراهم سازند.(2) 7. حركت دسته جمعى از عرفات

افاضه از فيض و فيضان بمعناى سرريز شدن است (افاض اناءه) يعنى ظرفش را چنان پر كرد كه سرريز شد. افاضه از عرفات به معناى حركت و خروج دسته جمعى از صحراى عرفات است، گويا قرآن كريم كوچ همگانى مردم را از عرفات كه بطرف مشعر حركت مى كنند، به آبى تشبيه كرده است كه از فرط زيادى سرريز و سرازير شده است.(3) 8. نجات از گمراهى ها

خداوند بشر را از گمراهى هاى مختلفى نجات داده، گمراهى در تفكر، چنان كه گروهى را از بت پرستى به خداپرستى هدايت كرد و گروهى را در مسائل اخلاقى هدايت نمود، چنانكه افرادى به عرفات نمى رفتند و خود را برتر از ديگران مى دانستند، خداوند به


1- الميزان/ ج 2/ ص 79؛ راهنما/ ج 2/ ص 3
2- تفسير نمونه/ ج 2/ ص 30
3- مفردات راغب/ ص 648

ص:81

آن ها خطاب كرد: (افيضوا من حيث افاض النّاس) و اصولًا يكى از فوايد حج لغو هرگونه امتياز و برترى جويى است و به همين جهت انسانها بايد به هنگام احرام لباس دوخته را از بدن بيرون كنند تا هيچ گونه امتيازى ميان آنان نباشد.(1) 9. شكرگزارى در قبال نعمت حق

(كاف) كما در «واذكروه كما هداكم» مفيد تعليل است نه تشبيه و تنظير، زيرا ياد حق به اندازه يا مثل هدايت خداوند مقدور و ميسور كسى نيست، از اين رو اين جمله نظير آيه شريفه «و لتكبّروا اللَّه على ما هديكم» است كه مى رساند در برابر هدايت حق شما نيز تكبير بگوييد و شكرگزارى كنيد.(2) 10. شكرگزارى در قبال نعمت حق

استغفار و ذكر خدا بهترين اعمال عرفات و مشعر است، گرچه در اين سرزمين ها اصل توقف شرط است و هيچ عمل ديگرى واجب نيست، اما قرآن ما را دعوت به ذكر خدا و ياد سوابق پرخطا و اشتباه خود و طلب آمرزش درباره گذشته خويش مى كند. مگر مى توان در سرزمينى كه اولياء خدا اشك ريخته اند بى تفاوت نشست آرى بايد از بلند پروازى ها، از ترك اوامر الهى و از هر گناه ديگرى استغفار كرد.(3) 11. اقسام فضل الهى

فضل الهى بر چند قسم است و اقسام آن بخاطر حالات انسان است يك قسم مربوط به امور معيشت و زندگانى انسان است كه به آن دستور مى دهد «وابتغوا من فضل اللَّه».


1- فى ظلال/ ج 199/ ص 200
2- بقره/ 185
3- تفسير نمونه/ ج 1/ ص 406؛ راهنما/ ج 5/ ص 22؛ نور/ ج 1/ ص 316

ص:82

يك قسم مربوط به امور معنوى و روحى انسان است كه در پرتو فضل الهى انسان موفق به تزكيه قلب مى گردد؛ «ولولا فضل اللَّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابداً».

يك قسم مربوط به پاداش و لطف خاص خداوند در قيامت است؛ «و بشر المؤمنين بانّ لهم من اللَّه فضلًا كبيراً ذلك فضل اللَّه يوتيه من يشاء واللَّه ذوالفضل العظيم».(1)

12. فعاليتهاى اقتصادى در موسم حج

در زمان جاهليت هنگام انجام مراسم حج معامله و تجارت را حرام و گناه مى دانستند با ظهور اسلام مسلمانان در ايام حج منتظر بودند بدانند آيا احكام جاهلى امضا مى شود يا خير. آيه شريفه حكم جاهلى يعنى گناه بودن معامله در آن ايام را نادرست مى داند و اعلام مى كند كه در مراسم حج هيچگونه مانعى از معامله و تجارت نيست.(2) بلكه به طورى كه در منابع اسلامى درباره فلسفه حج وارد شده علاوه بر فلسفه اخلاقى و سياسى و فرهنگى اشاره به فلسفه اقتصادى هم شده است.

و آن اين كه مسلمانان در كنگره عظيم حج مى توانند دور هم بنشينند و با همفكرى و همگامى پايه محكمى براى اقتصاد جوامع اسلامى بريزند و با مبادلات صحيح تجارى آنچنان اقتصاد نيرومندى بوجود آورند كه از دشمنان و بيگانگان بى نياز گردند.

هشام بن حكم مى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: ما العلة التى لا جلها كلف اللَّه


1- روح البيان/ ج 1/ ص 318
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 527؛ فى ظلال/ ج 1/ ص 197

ص:83

العباد الحج و الطواف بالبيت؟ فقال ... «فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب لتعارفوا و لينزع كل قوم من التجارات من بلد الى بلد و لينتفع بذلك المكارى و الجمال ... ولو كان كل قوم انما يتكلون على بلادهم و ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقط الجلب و الارباح».(1)

13. انسان بدون هدايت الهى در گمراهى است «و ان كنتم من قبله لمن الضّالين».(2)

ياد خدا در سفر حج

«فاذا قضيتم مناسككم فاذكروااللَّه كذكركم اباءكم اوا شد ذكراً فمن الناس من يقول ربنا اتنا فى الدنيا و ما له فى الآخرة من خلاق* و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار* اولئك لهم نصيب ممّا كسبوا واللَّه سريع الحساب* و اذكروااللَّه فى ايام معدودات فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه و من تأخر فلا اثم عليه لمن اتقّى و اتقوااللَّه و اعلموا انّكم اليه تحشرون».(3)

ترجمه

و هنگامى كه مناسك (حج) خود را انجام داديد، خدا را ياد كنيد، همانند يادآورى از پدرانتان (آن گونه كه رسم آن زمان بود) بلكه از آن هم بيشتر. (در اين مراسم، مردم دو گروهند:) بعضى از مردم مى گويند: «خداوندا! به ما در دنيا، «نيكى» عطا كن.» ولى در


1- كتاب ابواب وجوب الحج؛ تفسير نمونه/ ج 2/ ص 31
2- راهنما/ ج 2/ ص 23
3- بقره/ 200- 203

ص:84

آخرت بهره اى ندارند. «200» و بعضى مى گويند: «پروردگارا! به ما در دنيا «نيكى» عطا كن؛ و در آخرت نيز «نيكى» مرحمت فرما؛ و ما را از عذاب آتش نگاه دار.» «201» آن ها از كار (و دعاى) خود، نصيب و بهره اى دارند؛ و خداوند سريع الحساب است. «202» و خدا را در روزهاى معيّنى ياد كنيد؛ (روزهاى 11 و 12 و 13 ماه ذى حجه). و هر كس شتاب كند، و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهد، گناهى بر او نيست؛ و هر كه تأخير كند، (و سه روز انجام دهد نيز) گناهى بر او نيست؛ براى كسى كه تقوا پيشه كند. و از خدا بپرهيزيد؛ و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد. «203»

تفسير

«مناسك» جمع منسك اسم مكان به معنى محل نسك است كه عرفات، مشعر، منا و مكه مى باشد و يا مصدر ميمى و به معنى فعل عبادت مى باشد و اصل نسك به معنى عبادت است، اگر به معنى اول باشد مضمون آيه اين است هنگامى كه از امكنه عبادت فارغ شديد پس به ذكر خدا بپردازيد و اگر به معنى مصدر باشد، جمع آوردنش براى بيان همه افعال و اذكار حج است و معنايش اين است كه زمانى كه افعال و اعمال حج را انجام داديد، پس به ذكر خدا بپردازيد.

درباره ذكر «فاذكروا اللَّه» دو قول نقل شده است:

1. مقصود تكبيرات، مخصوصه ايام منا است زيرا اذكارى كه در اين ايام مستحب است همين تكبيرات است.

2. مقصود ساير ادعيه مستحبه است كه اگر در اين مواطن خوانده شود فضيلت بيشترى دارد.

جمله ى «فاذكروا اللَّه كذكركم اباءكم» دعوت مردم به ذكر و ياد الهى است به

ص:85

اينكه كسى كه مناسك حج را بجا مى آورد خداوند را ياد كند همانطورى كه آباء خود را ياد مى كند بلكه شديدتر ياد نمايد بخاطر اينكه نعمت الهى در حق انسان كه عبارت است از نعمت هدايت چنانكه فرموده «واذكروه كما هديكم» بزرگ تر از حق آباء و اجداد است و گفته شده كه عرب در جاهليت زمانى كه از حج فراغت پيدا مى كردند در منا توقف مى كردند و به پدران خود با نظم و نثر افتخار مى كردند، لذا خداوند آن ها را از اين كار برحذر داشت و فرمود به ياد خدا باشيد بلكه به ياد خدا از ياد پدرانتان شديدتر باشيد.

قرآن كريم در آيه ى «فمن النّاس ...» اشاره به دو گروه از مردم مى كند و هدف و خواسته هاى آن ها را در اين اماكن مقدسه بيان مى نمايد. يك دسته كسانى هستند كه جز به منافع مادى نمى انديشند و فقط مى گويند خدايا نعمت هاى دنيوى را به ما عطا كن و چيزى از نعمت هاى آخرت را آرزو نمى كنند كه براى اينان از آخرت نصيب و بهره اى نيست «فمن النّاس من يقول ربّنا اتنا فى الدّنيا و ما له فى الآخرة من خلاق».

اما دسته اى ديگر كسانى هستند كه افكارشان مربوط به زندگى مادى نيست بلكه هم زندگى دنيا را به عنوان مقدمه تكامل معنوى مى خواند هم سعادت آخرت را مى طلبند و نيز مى خواهند از عذاب دردناك آن جهان محفوظ بمانند «و منهم من يقول ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار».(1)

در آيه بعد مى فرمايد: اين ها كه در مسير دنيا نيستند و توجه خود را تنها به دنيا منحصر نكرده اند بلكه به سعادت دنيا و آخرت مى انديشند و براى آن كار مى كنند. در آخرت از آنچه كه در دنيا فراهم كرده و كسب نموده اند برخوردار مى شوند «اولئك لهم نصيب ممّا كسبوا». در پايان مى فرمايد خداوند سريع الحساب است «و اللَّه سريع الحساب».


1- تفسير كبير/ ج 5/ ص 205

ص:86

مقصود از سريع الحساب بودن خداوند چيست؟ مفسران وجوهى را ذكر كرده اند ازجمله:

الف: خداوند فوراً پاداش اعمال بندگان را مى دهد و زمان پاداش آن ها نزديك است و اين آيه از نظر معنى مانند آيه 77 سوره نحل است «و ما امر السّاعة الا كلمح البصر» و در روايتى وارد شده «انّ اللَّه تعالى يحاسب الخلائق كلّهم فى مقدار لمح البصر».

ب: مقصود اين است كه خداوند حساب همه مردم را در مدت كوتاهى بررسى مى كند بدون اينكه حساب يكى از آنان مزاحم حساب ديگرى گردد، زيرا كه خداوند «لا يشغله شأن عن شأن» است.(1)

محاسبه اعمال انسان ها يك مرتبه صورت مى پذيرد؛ قال على عليه السلام: «يحاسب الخلق دفعة كما يرزقهم دفعة».(2)

آيه ى شريفه ى «و اذكروا اللَّه فى ايّام معدودات» برنامه ذكر پروردگار را به دنبال مراسم حج چنين تعيين مى كند كه بجاى تفاخرهاى موهوم زمان جاهليت، خدا را در چند روز ياد كنند كه حداقل آن دو روز و حداكثر آن سه روز است، منظور از «ايام معدودات» روزهاى 11 و 12 و 13 ذى الحجه است كه در لسان روايات به نام ايام تشريق خوانده شده است.

اين اذكار در روايات و فتاوى علماى شيعه تكبيرات است: «اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للَّه الحمد اللَّه اكبر على ما هدانا و الحمد للَّه على ما اولينا اللَّه اكبر على ما رزقنا بهيمة الانعام»، كه پس از 15 نماز در اين سه روز خوانده مى شود كه ابتداى آن نماز ظهر روز عيد قربان و انتهاى آن نماز صبح روز سيزدهم


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 530
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 531

ص:87

است براى كسانى كه در منا باشند و در ساير بلاد پس از 10 نماز است كه اول آن نماز ظهر روز عيد و آخر آن نماز صبح روز دوازدهم است. فقها به استحباب اين تكبيرات فتوا داده اند.

«فمن تعجل فى يومين» اين آيات متضمن رخصت و جواز حركت در روز دوم از ايام تشريق است اگرچه افضل ماندن تا روز سوم است و لكن اگر بخواهد قبل از روز سوم حركت نمايد بايد حتماً بعد از زوال و قبل از غروب باشد كه اگر غروب شد بايد شب را نيز بماند و روز سيزدهم حركت كند.

در معناى «فلا اثم عليه» دو قول بيان شده است:

1. چون به سبب حج گناهان شخص آمرزيده شده بنابراين بر او گناهى نيست.

2. در تعجيل و تأخير (كوچ كردن) گناهى بر او نيست چون ممكن است بعضى توهم كنند كه تعجيل در حركت گناه است. آيه شريفه براى ردّ اين توهّم مى فرمايد: «فمن تعجل فى يومين فلا اثم عليه» كسى هم كه عجله كند گناهى بر او نيست.

«لمن اتّقى» يعنى اين حكم براى كسى است كه بپرهيزد و مراد از تقوا چنانچه در روايات آمده پرهيز از محرمات احرام است مانند صيد و نساء و ساير محرماتى كه باقى مانده است. در پايان امر به تقواى عمومى مى كند و مى فرمايد بدانيد كه همه شما بسوى خداوند محشور مى شويد.

نكته ها

1. پرهيز از افتخار به پدران

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: عرب در جاهليت زمانى كه از حج فراغت پيدا مى كردند،

ص:88

در منا توقف مى كردند و به پدران خود با نظم و نثر افتخار مى كردند، لذا خداوند آن ها را از اين كار بر حذر داشت و فرمود: به ياد خدا باشيد بلكه به ياد خدا از ياد پدرانتان شديدتر باشيد «و يعدّون مفاخر ابائهم ... فأمرهم اللَّه سبحانه ان يذكروه مكان ذكرهم ابائهم فى هذا الموضع».(1)

2. همانطورى كه انسان در مراسم حج به هنگام احرام بايد از پوشيدن لباس پرهيز كند، همچنين از هرگونه انتساب به پدران كه باعث فخر و مباهات مى شود بايد اجتناب كند.(2) 3. توصيف ياد خدا به شدت و كثرت

ياد كردن امرى است كه از لحاظ كيفيت متصف به شدت مى شود «فاذكروا اللَّه كذكركم اباءكم او اشدّ ذكراً» و چنانكه از لحاظ كميت متصف به كثرت مى گردد، قرآن كريم مى فرمايد: «واذكروا اللَّه ذكراً كثيراً»(3) و «و الذّاكرين اللَّه كثيراً».(4)

علت آن اين است كه ذكر منحصر به لفظ نيست تا قابل شدت و ضعف نباشد بلكه امرى است مربوط به قلب و لفظ از آن حكايت مى كند. بنابراين در برخى از موارد ذكر متصف به كثرت مى شود، آنجا كه حالات مختلف را شامل شود چنانكه در آيه 191 سوره آل عمران مى فرمايد: «الّذين يذكرون اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم» و گاهى متصف به شدت مى شود چون مورد آيه شريفه يعنى بعد از اعمال حج از مواردى است كه غفلت و نسيان براى انسان عارض مى شود، لذا وصف آن به شدت مناسب تر است.(5) 4. سرگرم نشدن به مسائل مادى

پر كردن ايام فراغت يكى از وظايف مربى است براى اينكه انسان بعد از انجام


1- نورالثقلين/ ج 3/ ص 198
2- فى ظلال/ ج 1/ ص 201
3- احزاب/ 41
4- احزاب/ 35
5- الميزان/ ج 2/ ص 80

ص:89

مراسم اعمال حج سرگرم مسائل مادى و انحراف نشود كه اى بسا برخى از آن ها آثار تمام اعمال حج را نيز نابود مى كند، خداوند در اين آيه براى پايان مراسم نيز دستور سازنده اى داده است كه ايام فراغت نيز پر مى شود و آن ذكر و ياد خداوند است.(1) 5. ياد خداوند در حج

در اين آيات سابق خداوند اولًا مناسك حج را بيان كرد، بعد از آن امر به ذكر الهى در مشعرالحرام نمود، بعد از آن فرمود: «فاذكروا اللَّه كذكركم اباؤكم او اشدّ ذكراً» سپس كيفيت دعا كردن را بيان نمود. «فمن النّاس من يقول ربّنا» و اين ترتيب چقدر نيكو و زيبا است بخاطر اينكه براى شكستن هواى نفس در مرحله اول انسان بايد خدا را عبادت كند، بعد از آن براى نورانى شدن قلب به ذكر الهى مشغول باشد از خداوند درخواست نمايد چنانكه حضرت ابراهيم عليه السلام وقتى مى خواست دعا كند، ابتدا خدا را ياد كرد، بعد از آن درخواست خود را مطرح كرد. اول گفت: «الّذى خلقنى فهو يهدين ...»، بعد از آن گفت:

«ربّ هب لى حكماً و الحقنى بالصّالحين».(2) 6. بهترين مصداق استجابت دعا در حج

«من أوتى قلباً شاكراً و لساناً ذاكراً و زوجة مؤمنة تعينه على امر دنياه و اخراه فقد أوتى فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و وقى عذاب النار».

7. تعبير كسب از دعا

در آيه شريفه ى «ربنا اتنا فى الدنيا حسنة ... اولئك لهم نصيب مما كسبوا» از دعا تعبير به كسب شده است، ولى آيا مى توان دعا كردن را كسب و اكتساب خواند؟ از بررسى 67 مورد از آيات كه ماده كسب و مشتقاتش در آن بكار رفته بر مى آيد كه كسب در


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 308
2- تفسير كبير/ ج 5/ ص 204

ص:90

غير از كارهاى جسمى در مورد كارهاى روحى و قلبى نيز استعمال مى شود. چنانكه در آيه 225 سوره بقره مى خوانيم: «ولكن يؤاخذكم بما كسبت قلوبكم» و در سوره نساء آيه 111 آمده است: «و من يكسب اثماً فإنّما يكسبه على نفسه».

بنابراين دعا و خواستن نيز يك نوع كسب و اكتساب محسوب مى شود.(1) 8. بهره مندى انسان از برخى از كارها

بهره انسان در روز قيامت تنها از بعضى از كارهاى خويش است نه تمام آن ها «ممّا كسبوا» زيرا چه بسيار كارهايى كه انسان آن ها را كسب مى كند ولى بخاطر نداشتن قصد قربت و نيت خالص در قيامت از آن بهره نمى برد.(2) 9. مطلوب بودن دنيا و آخرت

دنيا و آخرت هر دو مطلوب هستند و بايد به هر دو توجه داشت جالب اينكه در قرآن كريم 115 مرتبه كلمه دنيا بكار رفته و 115 مرتبه كلمه آخرت استعمال شده است و اين يك تصادف نيست البته به اين معنا هم نيست كه اهميت هر دو يكسان است بلكه دنيا وسيله اى براى رسيدن به آخرت است.

10. طرح اهداف كلى در دعا

در دعاها اهداف كلى مطرح مى شود و تعيين مصداق به عهده خداوند گذاشته شود ما از خداوند حسنه و سعادت مى خواهيم ولى در اينكه رشد و صلاح ما در چيست، آن را به عهده خداوند مى گذاريم، مثلًا از خداوند توفيق زيارت حج را بخواهيد، اما نگوييد خدايا مالى به من بده تا به مكه بروم، چون خداوند گاهى سبب را به گونه اى قرار مى دهد كه ما


1- تفسير نمونه/ ج 2/ ص 39
2- تفسير نور/ ج 1/ ص 410

ص:91

فكر آن را نمى كرديم.(1) 11. باطل بودن اهداف اهل دنيا

از تقابل جمله «اولئك لهم نصيب ممّا كسبوا» با جمله «و ما لهم فى الآخرة من خلاق» روشن مى شود كه اصولًا اعمال اهل دنيا بطور كلى باطل و بى نتيجه است بر خلاف اعمال اهل آخرت و به اين معنى آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد مانند: «و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباءاً منثوراً»(2)، «و يوم يعرض الّذين كفروا على النّار اذهبتم طيّباتكم فى حياتكم الدّنيا و استمتعتم بها»(3) و «فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزناً».(4)

12. سرّ عدم گناه در تعجيل و تأخير در كوچ كردن از منا

اگر گفته شود آيا تأخير افضل از تعجيل نيست، گوييم بلى، تأخير افضل است، اما جايز است بين فاضل و افضل تخيير واقع شود چنانچه انسان در ماه رمضان مخير است روزه بگيرد يا به مسافرت برود و افطار كند، گرچه روزه افضل است و اما سرّ اينكه قرآن كريم اثم و گناه را در صورت تعجيل و تأخير نفى كرد بخاطر آن است كه بعضى از اهل جاهليت آن كسانى كه تعجيل مى كردند، آن ها را گناهكار مى دانستند و بعضى كسانى كه تأخير مى كردند، آن ها را گناهكار مى دانستند، اين آيه شريفه هردو گروه را رد مى كند.(5)


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 409
2- فرقان/ 23
3- احقاف/ 20
4- كهف/ 105
5- روح البيان/ ج 1/ ص 321

ص:92

13. تفكر دنياطلبان

دنياطلبان زيبايى ها را تنها در امكانات مادى مى پندارند (اتنا فى الدّنيا) از اينكه در هنگام خواسته هايشان قيد حسنه را ذكر نكرده اند استفاده مى شود كه هرچه را در دنياست زيبا مى پنداشتند.(1) 14. تأكيد به پرهيزكارى

«و اتّقوا اللَّه ...» اين جمله براى تأكيد و الزام به مواظبت و پرهيزكارى است، چون مردم گمان مى كردند كه پس از حج گناه آمرزيده مى شود و باكى از گناه نداشتند، از اين جهت به آن ها يادآورى شده است كه براى هميشه تقوا لازم است تا در هنگام حشر و نشر پاك و بى گناه در پيشگاه خداوند محشور شويد.(2) 15. طلب دنيا و آخرت

برخى از مردم در مراسم حج جز به دنيا فكر نمى كنند گرچه دعاى آن ها در رفاه دنيوى به اجابت مى رسد، اما گروهى از مردم بخاطر فكر خوبى كه دارند، دنيا و آخرت هردو را طلب مى كنند و از نظر قرآن ميان درخواست حسنه دنيا و قيامت منافاتى وجود ندارد و جالب آنكه درخواست حسنه دنيا و آخرت را مقيد به چيزى نمى كنند بلكه آن را مطلق بيان مى كنند كه هرچه را خداوند اراده كرده به آنان مرحمت كند.(3) 16. حسنه در دنيا وسعت رزق و اخلاق نيك و در آخرت رضوان الهى و بهشت است.

امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «ربّنا اتنا ...» فرمود: «رضوان اللَّه والجنّة فى الآخرة والسعة فى الرّزق و المعاش و حسن الخلق فى الدّنيا».(4) 17. راه شناخت مردم

يكى از راه هاى شناخت مردم، آشنايى با آرزوها و دعاهاى آنان است. دنياطلبان جز دنيا نمى طلبند و كارى به خير و شرّ آن ندارند ولى آخرت طلبان دنياى خوب را


1- راهنما/ ج 2/ ص 27
2- روح البيان/ ج 1/ ص 321
3- فى ظلال/ ج 1/ ص 201؛ راهنما/ ج 2/ ص 28- 29
4- معانى الاخبار/ ص 175؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 199

ص:93

مى خواهند كه به آخرت منتهى شود.(1) 18. نفوذ شيطان در همه جا

كار مقدس و سرزمين مقدس به تنهايى كافى نيست، انسان نيز بايد مقدس و باتقوا باشد. دو بار كلمه تقوا در كنار هم براى زائران خانه خدا آن هم در سرزمين منا نشانه نفوذ شيطان در همه جا است.(2) 19. توجه به قيامت

توجه به قيامت، زمينه ساز عمل به مناسك حج است؛ «واعلموا انّكم اليه تحشرون»، با توجه به اينكه پس از بيان مناسك حج، حشر در قيامت مطرح شده است.(3) 20. آمرزش الهى در ايام تشريق

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: حج گزارى كه در اين ايام تشريق از دنيا برود آمرزيده است «من مات قبل ان يمضى فلا اثم عليه».(4)


1- تفسير نور/ ج 1/ ص 318
2- تفسير نور/ ج 1/ ص 321
3- راهنما/ ج 2/ ص 32
4- نورالثقلين/ ج 1/ ص 201

ص:94

فداكارى امير المؤمنين در ليلة المبيت

«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد»(1)

ترجمه

بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على عليه السلام در «ليلة المبيت» به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر صلى الله عليه و آله)، جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.

شأن نزول

هنگامى كه پيغمبر اسلام تصميم گرفت مهاجرت كند براى اداى دين هاى خود و تحويل دادن امانت هايى كه نزد او بود على عليه السلام را به جاى خويش قرار داد و شب هنگام كه مى خواست به سوى «غار ثور» برود و مشركان اطراف خانه ى او را براى حمله به او محاصره كرده بودند دستور داد على عليه السلام در بستر او بخوابد و پارچه ى سبز رنگى (بُرد خضرمى) كه مخصوص خود پيامبر بود روى خود بكشد در اين هنگام خداوند به «جبرئيل» و «ميكائيل» وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدم دارد؟ هيچ كدام حاضر نشدند. به آن ها وحى شد اكنون على عليه السلام در بستر پيامبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان


1- بقره/ 207

ص:95

او باشيد.

هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على عليه السلام نشسته بودند، جبرئيل مى گفت: «به به آفرين بر تو اى على! خداوند به واسطه ى تو بر فرشتگان مباهات مى كند».(1)

در اين هنگام آيه ى فوق نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام «ليلة المبيت» ناميده شده است.

ابن عباس مى گويد: اين آيه هنگامى كه پيامبر از مشركان كناره گرفته بود و با ابوبكر به سوى غار مى رفت در باره ى على عليه السلام كه در بستر پيامبر خوابيده بود نازل شد.

«ابو جعفر اسكافى» مى گويد: (همان گونه كه «ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه جلد 3 صفحه ى 270 ذكر كرده است) جريان خوابيدن على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله به تواتر ثابت شده و غير از كسانى كه مسلمان نيستند و افراد سبك مغز آن را انكار نمى كنند. در جلد دوم «الغدير» ذيل آيه ى مورد بحث (صفحه ى 48 به بعد) مى نويسد: «غزّالى» در كتاب «احياء العلوم» جلد سوم صفحه ى 238، «گنجى» در كتاب «كفاية الطالب» صفحه ى 114، «صفورى» در «نزهة المجالس» جلد دوم صفحه ى 209، «ابن صبّاغ مالكى» در كتاب «الفصول المهمة» صفحه ى 33، «سبط ابن جوزى حنفى» در «تذكرة الخواصّ» صفحه ى 21، «شبلنجى» در «نور الابصار» صفحه ى 86، احمد در «مسند» جلد يك صفحه ى 348 و «تاريخ طبرى» جلد دوم صفحه ى 99 تا 101، «ابن هشام» در «سيرَة» جلد دوم صفحه ى 291، «حلبى» در «سيرهِ» خود و «تاريخ يعقوبى» جلد دوم صفحه ى 29، جريان «ليلة المبيت» را نقل كرده اند.(2)


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 535
2- نمونه/ ج 2/ ص 77

ص:96

تفسير

فداكارى بزرگ در شب تاريخى هجرت

گرچه آيه ى فوق همان گونه كه در شأن نزول آن ذكر شد، مربوط به ماجراى هجرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و فداكارى على عليه السلام و خوابيدن او در بستر آن حضرت نازل شده، ولى همچون ساير آيات قرآن، مفهوم و محتواى كلّى و عمومى دارد و در واقع نقطه ى مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود.

مى فرمايد: «از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است»؛ «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد».

آن گروه مردمى خودخواه و خودپسند و لجوج و معاند بودند كه از راه نفاق در بين مردم آبرويى كسب مى كردند، و در ظاهر خود را مؤمن و خيرخواه نشان مى دادند، اما كردارشان پرده از روى گفتارشان بر مى داشت چرا كه جز فساد در زمين و نابود كردن حَرث و نَسل كار ديگرى نداشتند.

ولى اين گروه تنها با خدا معامله مى كنند و هر چه دارند حتى جان خود را به او مى فروشند و جز رضا و خشنودى او چيزى خريدار نيستند، و با فداكارى و ايثار آن هاست كه امر دين و دنيا اصلاح و حق زنده و پايدار مى شود و زندگى انسان گوارا و درخت اسلام بارور مى گردد.

مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمايد: از آن جا كه اين آيه ى شريفه: «و من الناس من يشرى نفسه»، در مقابل آيه ى سابق؛ «و من الناس من يعجبك» قرار گرفته فهميده مى شود كه وصف در اين جمله نيز در مقابل وصف آن جمله است؛ يعنى همان

ص:97

گونه كه مقصود از جمله ى «و من الناس من يعجبك» بيان اين نكته است كه در آن زمان مردى وجود داشته كه به گناهان خود افتخار مى كرده و داراى عجب بوده و به ظاهر دم از اصلاح مى زده و در باطن منافق بوده و به هيچ چيز جز فساد و نابود كردن حرث و نسل نمى انديشيده، همچنين از جمله ى «و من الناس من يشرى نفسه» نيز فهميده مى شود كه در آن زمان مردى وجود داشته كه جز به اراده و رضايت خدا به چيزى نمى انديشيده و داراى هوا و هوس نبوده كه به واسطه ى او امر دين و دنيا اصلاح مى شده و حق احيا مى گرديده و زندگى انسان ها پاكيزه مى شده و درخت اسلام بارور مى گرديد.

با اين بيان تناسب ذيل آيه ى «و الله رؤف بالعباد» با صدر آيه به خوبى روشن مى گردد؛ چون وجود چنين فردى در ميان انسان ها نوعى رأفت از ناحيه ى خداوند به بندگان است؛ زيرا اگر مرد اين چنين فداكار و از خود گذشته و ايثارگر در بين مردم وجود نداشت و در مقابل افراد منافق و مفسد بر نمى خاست، اركان دين منهدم مى شد و اجتماع اسلامى از بين مى رفت، اما خداوند همواره آن باطل ها را به وسيله ى اين حق ها از بين برده و افساد دشمنانش را به وسيله ى اصلاح دوستان خود تدارك و جبران مى نمايد.

چنان كه فرموده: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله».(1)

بنا بر اين فسادى كه در دين و دنيا عارض مى شود از ناحيه ى عده اى از افراد است كه جز خودپرستى هواى ديگرى بر سر ندارند و اين فساد و شكافى كه اينان در دين به وجود مى آورند، جز با صلاح و اصلاح آن دسته ى ديگر كه جان خود را به خداوند سبحان فروخته و در دل خود جز به پروردگار خود نمى انديشند و اين معامله ى سودمند را خداوند در


1- حج/ 40

ص:98

آيه ى شريفه ى «ان الله من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بانّ لهم الجنّة»(1) ذكر نموده است.(2) نكته ها

1. تسليم بودن حضرت على عليه السلام

ايثارگرى حضرت على عليه السلام در شبى كه به جاى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بستر خوابيد نهايت تسليم بودن ايشان را در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله مى رساند؛ زيرا وقتى پيامبر جريان هجرت خود را بيان كرد، حضرت على عليه السلام گفت: «الان طاب لى الموت» و خطيب خوارزمى كه يكى از مشاهير اهل سنت است در كتاب مناقب آورده كه: جبرئيل بر پيامبر نازل شد در حالى كه بسيار خوشحال و شادمان بود. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: تو را امروز بسيار شادمان مى بينم. جبرئيل گفت: «و كيف لا اكون كذلك و قد قرّت عينى بما أكرم الله و أخاك و وصيك و ابن عملك ... باهى الله سبحانه و تعالى بعبادته البارحة ملئكته و حملة عرشه».(3)

2. مصداق آيه ى شريفه

كشته شدگان در راه امر به معروف و نهى از منكر از مصاديق آيه ى شريفه ى «و من الناس من يشرى» هستند. قال على عليه السلام: «ان المراد بالاية الرجل الذى يقتل على الامر بالمعروف و النهى من منكر».(4)

3. جان دادن در راه خدا

حضرت على عليه السلام كه در ليلة المبيت به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوابد سزاوار است به


1- توبه/ 111
2- الميزان/ ج 2/ ص 98
3- منهج الصادقين/ ج 1/ ص 448
4- مجمع البيان/ ج 2/ ص 535

ص:99

جاى پيامبر هم به محراب و به منبر رود و جز او كسى لايق نيست پاى بر مهر نبوت نهد و چون به منبر صاحب نبوت رسد منبر از او بنازد و محراب به او ببالد. اگر عبادت كرد «للّه» و اگر نان داد و اطعام كرد «لوجه الله» و اگر جان داد «ابتغاء مرضات الله».(1) 4. فضيلت حضرت على عليه السلام

اين آيه يكى از بزرگ ترين فضايل حضرت على عليه السلام است كه در اكثر كتاب هاى اسلامى آمده و به قدرى چشمگير است كه معاويه دشمن سرسخت خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله چنان از اين فضيلت ناراحت شده بود كه «سمرة بن جندب» را با 400 هزار درهم تطميع كرد كه آن را در باره ى «عبدالرحمن بن ملجم» با حديث مجعولى معرفى كند و آن منافق جنايت پيشه نيز چنين كرد، ولى همان گونه كه انتظار مى رفت حتى يك نفر آن حديث مجعول را از او نپذيرفت.(2) 5. خداوند خريدار جان انسان

در اين آيه ى شريفه فروشنده انسان و خريدار خداوند و متاع جان و بهاى معامله خشنودى پروردگار ذكر شده و با آيات ديگرى كه تجارت مردم را با خداوند ذكر مى كند فرق بسيار دارد؛ بهاى معامله در آن ها بهشت و نجات از دوزخ است، ولى اين دسته در برابر جانبازى خود نه نظر به بهشت دارند و نه ترسى از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است)، بلكه تمام توجه آنان جلب خشنودى پروردگار است و شايد به همين جهت است كه آيه ى شريفه با كلمه ى من تبعيضيه (و من الناس) شروع مى شود؛ يعنى تنها بعضى از مردمند كه قادر به اين كار فوق العاده هستند.(3)


1- ابوالفتوح رازى/ ج 1/ ص 343
2- نمونه/ ج 2/ ص 49
3- همان

ص:100

«يَسَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرُ م بِهِ ى وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ ى مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلَا يَزَالُونَ يُقتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطعُوا وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ ى فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْللِكَ حَبِطَتْ أَعْملُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ وَأُوْللِكَ أَصْحبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خلِدُونَ»(1)

ترجمه

از تو، در باره ى جنگ كردن در ماه حرام، سؤال مى كنند؛ بگو: «جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است؛ ولى جلوگيرى از راه خدا (و گرايش مردم به آيين حق) و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك مسجد الحرام، و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهم تر از آن است؛ و ايجاد فتنه، (و محيط نامساعد، كه مردم را به كفر، تشويق و از ايمان باز مى دارد) حتّى از قتل بالاتر است. و مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند؛ ولى كسى كه از آيينش برگردد، در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته ى) او، در دنيا و آخرت، بر باد مى رود؛ و آنان اهل دوزخند؛ و هميشه در آن خواهند بود.

شأن نزول

گفته اند: اين آيه در مورد «سرّيه ى عبد الله بن جَحْش» نازل شده است.

جريان چنين بود كه: پيش از جنگ بدر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله «عبدالله بن جحش» را


1- بقره/ 217

ص:101

طلبيد و نامه اى به او داد و هشت نفر از مهاجرين را همراه وى نمود، به او فرمان داد پس از آن كه دو روز راه پيمود، نامه را بگشايد، و طبق آن عمل كند، او پس از دو روز طىّ طريق، نامه را گشود و چنين يافت: «پس از آن كه نامه را باز كردى تا «نخله» (زمينى كه بين مكه و طائف است) پيش برو و در آن جا وضع قريش را زير نظر بگير و جريان را به ما گزارش بده».

عبدالله جريان را براى همراهانش نقل نمود و اضافه كرد: پيامبر مرا از مجبور ساختن شما در اين راه منع كرده است، بنا بر اين هر كس آماده ى شهادت است با من بيايد، و ديگران باز گردند. همه با او حركت كردند، هنگامى كه به «نخله» رسيدند به قافله اى از قريش برخورد كردند كه «عمرو بن حضرمى» در آن بود، چون روز آخر رجب (يكى از ماه هاى حرام) بود در مورد حمله به آن ها به مشورت پرداختند.

بعضى گفتند: اگر امروز هم از آن ها دست برداريم وارد محيط حرم خواهند شد و ديگر نمى توان متعرض آن ها شد، سرانجام شجاعانه به آن ها حمله كردند، «عمرو بن حضرمى» را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود:

من به شما دستور نداده بودم كه در ماه هاى حرام نبرد كنيد، و دخالتى در غنايم و اسيران نكرد، مجاهدان ناراحت شدند و مسلمانان به سرزنش آنان پرداختند، مشركان نيز زبان به طعن گشودند كه محمد جنگ و خونريزى و اسارت را در ماه هاى حرام، حلال شمرده. در اين هنگام آيه ى اول نازل شد، پس از آن كه اين آيه نازل شد، «عبدالله بن جحش» و همراهانش اظهار كردند كه در اين راه براى درك ثواب جهاد كوشش كرده اند و از پيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه؟ آيه ى «ان الذين ءامنوا و الذين هاجروا ...» نازل گرديد.(1)


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 551؛ نمونه/ ج 2/ ص 110؛ روح المعانى/ ج 2/ ص 107

ص:102

تفسير

جنگ در ماه هاى حرام

همان گونه كه از شأن نزول بر مى آيد و لحن آيه نيز اجمالًا به آن گواهى مى دهد، آيه ى نخست در صدد پاسخ گويى به پاره اى از سؤالات در باره ى جهاد و استثناهاى آن است. مى فرمايد: «از تو در باره ى جنگ كردن در ماه هاى حرام سؤال مى كنند، به آن ها بگو: جنگ در آن (گناه) بزرگى است.» و به اين ترتيب سنتى را كه از زمان هاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان عرب در مورد تحريم پيكار در ماه هاى حرام (رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم) وجود داشته با قاطعيت امضا مى كند.

سپس مى فرمايد: چنين نيست كه اين قانون استثنايى نداشته باشد نبايد اجازه داد گروهى فاسد و مفسد زير چتر اين قانون هر ظلم و فساد و گناهى را مرتكب شوند؛ درست است كه جهاد در ماه حرام مهم است «ولى جلوگيرى از راه خدا و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام، و خارج كردن و تبعيد نمودن ساكنان آن، نزد خداوند از آن مهم تر است».

سپس مى افزايد: «ايجاد فتنه (و منحرف ساختن مردم از دين خدا) از قتل هم بالاتر است»؛ چرا كه آن، جنايتى است بر جسم انسان و اين جنايتى است بر جان و روح و ايمان انسان و بعد چنين ادامه مى دهد كه مسلمانان نبايد تحت تأثير تبليغات انحرافى مشركان قرار گيرند؛ زيرا «آن ها دائماً با شما مى جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند» (و در واقع به كمتر از اين قانع نيستند).

بنا بر اين محكم در برابر آنان بايستيد، و به وسوسه هاى آن ها در زمينه ى ماه حرام و غير آن اعتنا نكنيد و بعد به مسلمانان در زمينه ى بازگشت از دين خدا هشدار جدّى داده

ص:103

مى گويد: «هر كس از شما مرتد شود و از دينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى رود و آن ها اهل دوزخ اند و جاودانه در آن مى مانند». چه مجازاتى از اين سخت تر و وحشتناك تر كه تمام اعمال نيك انسان نابود شود و نه در دنيا و نه در آخرت به حال او مفيد نيفتد و گرفتار عذاب جاويدان الهى نيز بشود.

روشن است اعمال نيك هم بركات و آثارى در دنيا دارد و هم در آخرت، افراد مرتد از همه ى اين آثار محروم مى شوند، به علاوه ارتداد سبب مى شود كه تمام آثار ايمان برچيده شود، همسرانشان جدا گردند و اموالشان به ارث به بازماندگان آنان برسد.(1) نكته ها

1. مسأله ى «احباط» و «تكفير»

«حبط» در اصل به گفته ى «راغب» در «مفردات» به معناى اين است كه چهارپايى آن قدر بخورد كه شكمش باد كند و چون اين حالت سبب فساد غذا و بى اثر بودن آن مى گردد، اين واژه به معناى باطل و بى خاصيت شدن به كار مى رود، از اين رو در «معجم مقائيس اللّغة» معناى آن را بطلان ذكر كرده است و به همين دليل در آيه ى 16 سوره ى هود هم رديف باطل ذكر شده مى فرمايد: «اولئك الذين ليس لهم فى الاخرة الّا النار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعملون»؛ «دنيا پرستان كسانى هستند كه در آخرت جز آتش بهره اى ندارند و آنچه را در دنيا انجام داده اند بر باد مى رود و اعمالشان باطل مى شود.»

و اما «احباط» در اصطلاح متكلمان و علماى عقايد، عبارت از اين است كه ثواب


1- نمونه/ ج 2/ ص 111

ص:104

اعمال پيشين بر اثر گناهان از بين برود نقطه ى مقابل تكفير كه به معناى از بين رفتن كيفر و آثار گناهان پيشين به خاطر اعمال نيك آينده است.

در اين كه آيا احباط و تكفير در مورد ثواب اعمال صالح و كيفر گناهان صحيح است يا نه، در ميان علماى عقايد بحث و گفت و گو است. به گفته ى مرحوم علامه مجلسى قدس سره مشهور ميان متكلمان اماميه بطلان احباط و تكفير است آن ها فقط مى گويند: ثواب مشروط به آن است كه انسان با ايمان از دنيا برود و عقاب مشروط به اين است كه به هنگام مرگ با اسلام و توبه از دنيا نرود، ولى علماى معتزله نظر به ظواهر بعضى از آيات و روايات معتقد به صحت احباط و تكفيرند.(1)

خواجه نصير الدين طوسى در كتاب «تجريد العقايد» احباط را باطل شمرده و به دليل عقل و نقل بر آن استدلال كرده است. دليل عقلى او اين است كه احباط مستلزم ظلم است (زيرا كسى كه ثواب كمترى داشته و گناه بيشترى پس از احباط به منزله ى كسى خواهد بود كه اصلًا كار نيك نكرده است و اين يك نوع ستم در حق او خواهد بود) و اما دليل نقلى اين است كه قرآن با صراحت مى گويد: «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره* و من يعمل مثقال ذرّة شرّاً يره»(2)؛ «هر كس به مقدار سنگينى ذره اى كار خير كند آن را مى بيند و هر كس به مقدار سنگينى ذره اى كار شرّ كند آن را مى بيند.(3)

در ميان دانشمندان معتزله، ابو هاشم احباط و تكفير را به هم آميخته و عنوان موازنه را به وجود آورده است به اين معنا كه گناه و ثواب را با هم مى سنجد و از يكديگر كسر مى كند، ولى حق اين است كه احباط و تكفير امرى ممكن مى باشد و هيچ گونه


1- بحار الانوار/ ج 5/ ص 332
2- زلزال/ 7- 8
3- تجريد العقايد/ ص 327

ص:105

ظلمى از آن حاصل نمى گردد، و آيات و رواياتى صريحاً بر آن دلالت دارد و به نظر مى رسد مخالفت منكران بازگشت به يك نوع «نزاع لفظى» مى كند.

توضيح اين كه: گاه مى شود انسان ساليان دراز زحمت مى كشد و با مشقت فراوان سرمايه اى مى اندوزد، ولى با يك ندانم كارى و يا يك هوسبازى آن را از دست مى دهد؛ يعنى «حسنات» سابق «حبط» مى شود. و يا بر عكس مرتكب اشتباهات و خسارت هاى زيادى شده و با يك عمل عاقلانه و حساب شده همه را جبران مى كند اين يك نوع تكفير است (تكفير يك نوع پوشانيدن و جبران كردن است) در مسائل معنوى نيز همين اصل صادق مى باشد.(1) 2. بزرگ تر بودن گناه فتنه

در اين آيه از پيكار در ماه حرام منع و نكوهش شده و به عنوان كفر و جلوگيرى از راه خدا معرفى شده در عين حال مى فرمايد: گناه بيرون كردن اهل مسجد الحرام از آن بزرگ تر و فتنه و آشوب از كشتار بالاتر است. اين بيان مشعر به وقوع حادثه اى است كه موجب اين سؤال شده است و نيز مى رساند كه قتلى نيز واقع شده بود، و از اين كه در ذيل مى فرمايد: «ان الذين ءامنوا و هاجروا» و نويد آمرزش و رحمت مى دهد روشن مى شود كه اين قتل عمدى نبوده است. اين ها قرائنى است بر اين كه بعضى از مؤمنان در ماه حرام به قصد انجام وظيفه بعضى از كافران را به قتل رسانيده بودند و آنان مؤمنان را بر اين عمل سرزنش كردند و اين تصديق داستان عبدالله بن جحش و همراهان اوست كه در روايات نقل شده است.(2)


1- نمونه/ ج 2/ ص 113
2- الميزان/ ج 2/ ص 233

ص:106

3. منظور از كفر

«صد» يعنى بازداشتن و منظور از «سبيل الله» نيايش و عبادت و به ويژه حج بيت الله است، و ظاهراً مرجع ضمير «به» سبيل الله است، بنا بر اين منظور از كفر، كفر عملى است نه اعتقادى و «المسجد الحرام» عطف به «سبيل الله» است؛ يعنى جنگ در ماه هاى حرام انسان را از راه خدا و از مسجد الحرام باز مى دارد.(1)

آيات روشن الهى در خانه كعبه

«إنّ أوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركاً و هدى للعالمين* فيه ءَايات بيّنات مقام إبراهيم و من دخله كان ءَامناً و للَّه على النّاس حجّ البيت من استطاع إليه سبيلًا و من كفر فإنّ اللَّه غنىّ عن العالمين».(2)

ترجمه

نخستين خانه اى كه براى مردم (و نيايش خداوند) قرار داده شد، همان است كه در سرزمين مكه است؛ كه پربركت، و مايه ى هدايت جهانيان است. «96» در آن، نشانه هاى روشن، (از جمله) مقام ابراهيم است؛ و هر كس داخل آن [/ خانه ى خدا] شود، در امان خواهد بود؛ و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه ى (او) كنند، آن ها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند. و هر كس كفر ورزد (و حج را ترك كند، به خود زيان رسانده)،


1- الميزان/ ج 2/ ص 233؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 550
2- آل عمران/ 96- 97

ص:107

خداوند از همه ى جهانيان، بى نياز است. «97»

تفسير

قرآن كريم در آيه نخست به برخى از ويژگى هاى خانه كعبه اشاره مى كند و مى فرمايد:

1. نخستين خانه اى است كه بعنوان مركز عبادت انتخاب شده و به سود مردم است.

خانه اى كه داراى بركت است.

2. مايه هدايت جهانيان است.

3. در اين خانه نشانه هاى روشنى از خداپرستى وجود دارد كه ازجمله آن مقام ابراهيم است.

4. هركس در اين خانه وارد شود در امن و امان خواهد بود.

بعد اشاره به وجوب حج مى كند و مى فرمايد براى خدا بر مردم است كه حج خانه الهى را قصد كنند البته در صورتى كه استطاعت رفتن را داشته باشند و هركسى كفر بورزد خداوند از همه جهانيان بى نياز است.

آيا مراد از اوليّت در: «انّ اوّل بيت» اوليت به حسب زمان است يا شرافت و منزلت از جهت عبادت؟ در اين زمينه دو نظريه وجود دارد:

الف. برخى گفته اند: بناى كعبه اولين نقطه آفريده شده از زمين است كه خداوند آنجا را دو هزار سال پيش از خلقت زمين آفريد؛ «و هو خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام».

ب. بعضى گفته اند: نخستين خانه اى است كه براى عبادت آفريده شده تا مردم به سوى آن قصد مى كنند و حج به جا مى آورند. پيش از آن خانه هاى زيادى بود، ليكن كعبه اولين

ص:108

خانه مبارك و هدايتى است كه براى منفعت مردم آفريده شده است مضمون اين نظريه، در حديثى از امام على عليه السلام نقل شده است.(1)

«بكّه» در اصل به معناى ازدحام و اجتماع است و خانه ى كعبه يا زمينى كه خانه ى كعبه در آن بنا شده است، بكّه گفته اند. زيرا محل ازدحام مردم است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «انّما سُمّيت مكّة بكّة لأنّ النّاس يَبكون فيها (يعنى يزدحمون)». در بعضى از روايات است كه به دليل گريه ى مردم در اطراف كعبه، آن مكان به بكّه نامگذارى شده است؛ «لبكاء النّاس حولها و فيها».

در برخى از روايات سرّ اين تسميه كوبيده شدن گردن افراد ظالم به اين بيت است؛ «لأنّها تبكّ أعناق الجبابرة يعنى تدقّها». امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مكه نام مجموع شهر است و بكّه نام موضعى است كه خانه ى كعبه در آن قرار گرفته است.(2) «مباركاً» اصل آن از بركت و به معناى ثبات و دوام است و مكانى را كه در آن آب جمع گردد و ثابت باشد، «بِركه» مى نامند. بنا بر اين، مبارك چيزى است كه در آن فايده ى ثابت وجود داشته باشد و كعبه از آن جهت مبارك است كه از نظر مادى يكى از سرزمين هاى پر خير و منفعت جهان است. چون در طول تاريخ، مردم از انواع نعمت هاى مادى در آن مكان برخوردار بودند و بركت معنوى اش در اين است كه انسان هاى زيادى در گرد آن طواف مى كنند و نماز مى خوانند و مشمول ثواب الهى مى گردند و هيچ ساعتى از شب و روز نيست كه مردم بر گرد آن در حال طواف نباشند.(3)


1- تبيان/ ج 2/ ص 535؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 797
2- صافى/ ج 1/ ص 357؛ تبيان/ ج 2/ ص 535؛ تفسير كبير/ ج 8/ ص 161؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 4؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 797؛ جامع الاحكام/ ج 4/ ص 138
3- مجمع البيان/ ج 2/ ص 798؛ مراغى/ ج 4/ ص 8؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 5؛ تفسير كبير/ ج 8/ ص 162؛ اطيب البيان/ ج 3/ ص 96

ص:109

«هدى للعالمين»؛ يعنى در خانه ى كعبه موجبات هدايت به سوى خداوند است كه بعضى از آن ها عبارت است از:

الف. هر جبّارى كه خواسته يا بخواهد آن را ويران كند و مورد تجاوز قرار دهد، هلاك شده و خواهد شد؛ چنان كه اصحاب فيل نابود شدند.

ب. مردم در كنار خانه ى خدا شفا مى يابند.

ج. به واسطه ى نماز به سوى آن، مردم به بهشت هدايت خواهند شد.(1) «فيه ءايات بيّنات مقام ابراهيم»(2) ضمير (فيه) به (بيت) برمى گردد، يعنى در خانه ى الهى آيات روشنى وجود دارد. مقام ابراهيم و حجر الاسود كه يمين خدا در زمين است و زمزم و اركان بيت و مشاعر و ازدحام مردم در آنجا و تعظيم مردم نسبت به خانه خدا.(3) در مقام ابراهيم نيز آيات روشن الهى وجود دارد. زيرا:

الف. اثر قدم هاى ابراهيم عليه السلام در سنگ سخت يك آيه است.

ب. خداوند اين سنگ را با همان خصوصيت با وجود اين همه دشمن از يهود و نصارى و مشركان تاكنون حفظ كرده، آيت ديگرى است. بنا بر اين، در مقام ابراهيم چند نشانه روشن وجود دارد.(4)

آيا مراد از مقام ابراهيم خصوص آن نقطه اى است كه هم اكنون سنگ مخصوصى


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 798؛ تفسير كبير/ ج 8/ ص 159- 163
2- مقام ابراهيم) يا مبتدايى است كه خبر آن محذوف است يعنى منها مقام ابراهيم، يا اينكه بدل براى آيات است بعنوان بدل بعض از كل، يا اينكه مقام ابراهيم به تنهايى آيات كثيره اى در او وجود دارد.( محاسن التأويل/ ج 4/ ص 152)
3- تبيان/ ج 2/ ص 536؛ بحرالمحيط/ ج 3/ ص 8؛ جامع الاحكام/ ج 4/ ص 139؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 798
4- تفسير كبير/ ج 8/ ص 150؛ المنار/ ج 4/ ص 12؛ منهج الصادقين/ ج 2/ ص 279؛ كشاف/ ج 1/ ص 388؛ اطيب البيان/ ج 3/ ص 289؛ محاسن التأويل/ ج 4/ ص 152

ص:110

كه اثر پاى ابراهيم عليه السلام بر آن نمايان است يا تمامى حرم مكه يا همه ى مواقف حج است؟ در اين زمينه مفسران بسيار گفتگو كرده اند، ليكن در روايتى از امام صادق عليه السلام كه در كتاب كافى نقل شده، به همان احتمال اول اشاره شده است «مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فأثّرت فيه قدماه ...».(1)

واژه ى «كفر» در اصل به معناى پوشانيدن است و از نظر اصطلاح دينى معناى وسيعى دارد كه شامل هر گونه مخالفتى با حق، چه در مرحله ى اصولى و چه در مرحله ى دستورات فرعى را در بر مى گيرد. از اين رو، در مورد رباخواران در سوره ى بقره آيه ى 275 و همچنين در باره ى ساحران در آيه ى 102 تعبير به كفر شده كه منظور كفر عملى است.

گفتنى است كه اگر كسى منكر وجوب حج شود، كفر اعتقادى است. امام كاظم عليه السلام در پاسخ اين سؤال كه آيا اگر كسى حج به جا نياورد، كافر است؟ فرمود: «لا ولكن من قال ليس هذا هكذا، فقد كفر».(2)

نكته ها

1. عظمت بيت الهى

تعبير «انّ اول بيت وضع للنّاس» دلالت بر عظمت بيت الهى مى كند. زيرا واضع آن خداوند متعال است و اولين معبدى است كه براى عموم مردم بنا شده است.

2. تساوى مردم در خانه خدا

از اين واژه «للنّاس» بر مى آيد كه همه مردم در استفاده از آن مساوى هستند و هيچ كس بر ديگرى امتياز ندارد و هيچ انسانى حق ندارد مزاحم ديگرى شود.


1- كافى/ ج 4/ ص 223؛ نمونه/ ج 3/ ص 15
2- برهان 1/ 302- كافى 4/ 265- نمونه 3/ 18

ص:111

3. پرسش و پاسخ

جمع ميان آيه شريفه: «انّ أوّل بيت وضع للنّاس» و آيه شريفه «و طهّر بيتى للطّائفين» چگونه است؟ در آيه اول خداوند بيت را به مردم و در آيه دوم بيت را به خودش نسبت مى دهد؟

گويا خداوند فرموده خانه خانه من است، ليكن آن را از جهت انتفاع و بهره ورى مردم وضع كرده ام. چون او منزّه از احتياج و نياز است.(1) 4. جايگاه بناى كعبه

جايگاه بناى كعبه اولين نقطه آفريده شده از زمين است. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «لمّا اراد اللَّه تعالى ان يخلق الارض ... فجمعه فى موضع البيت ثمّ جعله من زبد ثم دحى الارض من تحته و هو قول اللَّه عزوجل «انّ اوّل بيت ...»».(2)

5. برپايى مراسم حج

برپايى مراسم حج در خانه خدا از زمان حضرت آدم عليه السلام بوده است. امام باقر عليه السلام در پاسخ سؤال از برقرارى حج قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «نعم ... انّ ادم و نوحاً و سليمان قد حجّ البيت ... كما قال اللَّه تعالى «انّ اول بيت ...»».(3)

6. امنيت خانه كعبه و حرم

ابراهيم عليه السلام بعد از بناى خانه ى كعبه، امنيّت شهر مكه را از خداوند درخواست كرد و گفت: «ربّ اجعل هذا بلداً ءامناً»(4)؛ خداوندا اين سرزمين را محل امن و امان قرار ده.


1- تفسير كبير/ ج 8/ ص 162
2- نورالثقلين/ ج 1/ ص 365
3- تفسير عياشى/ ج 1/ ص 186
4- ابراهيم/ 35

ص:112

خداوند دعاى او را اجابت فرمود و آنجا را مركز امن قرار داد كه هم مايه ى آرامش روحى است و هم از نظر قوانين مذهبى امنيت آن چنان محترم شمرده شده كه هر گونه جنگ و مبارزه در آن ممنوع است. ناگفته پيداست كه ظهور: «و من دخله» آن است كه هر كه داخل بيت الله الحرام شود، در امان است، ليكن بنا بر روايات اهل بيت عليهم السلام، اين حكم همه ى حرم را شامل مى شود.(1) 7. امنيت تشريعى

ظاهر اين است كه مراد از امنيّت، امنيت تشريعى است؛ يعنى هر كس به كعبه پناه برد و داخل حرم شود كه حدود آن در اطراف مكه معين است، كسى حق تعرّض به او را ندارد، گرچه گناهش بسيار باشد. مثل قتل نفس يا سرقت را مرتكب شده باشد كه موجب حدّ مى شود بايد با او معامله و معاشرت نشود تا ناچار از حرم خارج شود، آنگاه او را گرفته و حد را بر او جارى كنند، ليكن اگر در خود حرم قتل و سرقت انجام شد، همانجا اجراى حكم مى شود.

شايان توجه است كه پرندگان و حيوانات ديگر نيز در حرم مأمون هستند و كسى نبايد متعرض آن ها شود. دليل بر اين سخن دو روايتى است كه از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

الف. «اذا احدث العبد فى غير الحرم جناية ثمّ فرّ الى الحرم لم يسع لاحد ان يأخذه فى الحرم».(2)

ب. «... و من دخله من الوحش و الطير كان امناً من ان يهاج او يؤذى حتّى


1- نمونه/ ج 3/ ص 15؛ احسن الحديث/ ج 2/ ص 142
2- كافى/ ج 4/ ص 226

ص:113

يخرج من الحرم».(1)

ممكن است مراد از ايمن بودن از خزى دنيا و عذاب آخرت باشد به شرط ايمان.

چنان كه از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است و ممكن است جمله ى خبريه باشد كه به داعى انشا القا شده است؛ يعنى هر كس وارد حرم شد، او را در امنيت قرار دهيد.(2) 8. حج فقط براى خداوند

تعبير «وللَّه على النّاس» در ميان تمامى عبادات تنها براى حج به كار رفته است و تقديم كلمه ى «للَّه» بر «على الناس» نشان دهنده ى آن است كه اين حج فقط براى خداوند است.(3) 9. استحباب تكرار حج

وجوب حج در همه ى عمر بر انسان يك بار است. زيرا كه لفظ مطلق است و حمل مى شود بر اقلّ مراتب آن، به جهت جريان اصل برائت از زايد و نيز امر مقتضى تكرار نيست. افزون بر آن، وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطبه خواند، اقرع بن حابس برخاست و گفت:

«أفى كلّ عام»؛ آيا در هر سال حج واجب است؟ فرمود: «لا ولو قلتُ لَوَجب، و لو وجب عليكم، لم تعملوا بها الحجّ فى العمر مرّة واحدة، فمن زاد فتطوّع»(4)؛ يعنى حج در هر سال واجب نيست و اگر مى گفتم، بر شما واجب مى شد كه هر سال حج به جا آوريد و اگر بر شما واجب مى شد، به آن عمل نمى كرديد. حج در تمامى عمر انسان، يك مرتبه واجب است. هر كه بيشتر انجام دهد، مستحب است.


1- كافى/ ج 4/ ص 226
2- تبيان/ ج 2/ ص 537؛ اطيب البيان/ ج 3/ ص 291؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 799؛ فتح القدير/ ج 1/ ص 363؛ جامع الاحكام/ ج 4/ ص 140؛ فى ظلال/ ج 1/ ص 435
3- اطيب البيان/ ج 3/ ص 292؛ محاضرات
4- منهج الصادقين/ ج 2/ ص 283

ص:114

10. سرّ نامگذارى حج

واژه ى «حج» در اصل به معناى قصد است و به همين جهت به جادّه و راه «محجّه» گفته مى شود. زيرا انسان را به مقصد مى رساند و به دليل و برهان حجت مى گويند. زيرا مقصود را در بحث روشن مى سازد و اما نامگذارى مراسم مخصوص مسلمانان در مكه معظمه به حج بدين جهت است كه به هنگام حركت براى شركت در اين مراسم، مردم قصد زيارت خانه ى خدا را مى كنند تا مناسك و اعمال ويژه عبادى را در آنجا انجام دهند و به همين دليل، در آيه ى شريفه، كلمه ى «حج» به بيت اضافه شده است.(1) 11. عدم اختصاص حج به مسلمانان

بر پايه ى اين آيه، قانون حج مانند ساير قوانين اسلامى اختصاصى به مسلمانان ندارد، بلكه همه موظّفند آن را انجام دهند و با قاعده ى معروف «الكفّار مكلّفون بالفروع كما أنّهم مكلّفون بالأصول»، آيه ى شريفه ى: «و للَّه على النّاس حج البيت ...» تأييد مى شود. گرچه شرط صحيح بودن اين گونه اعمال و عبادات اين است كه نخست اسلام را بپذيرند، سپس آن ها را انجام بدهند، ولى بايد توجه داشت كه عدم قبول اسلام مسئوليت آن ها را در برابر اين گونه وظايف از بين نمى برد.(2) 12. منفعت حكم حج

بر پايه ى جمله ى «فانّ اللَّه غنى عن العالمين» منفعت حكم وجوب حج به انسان ها مى رسد، نه به خداوند. زيرا وى منزه از احتياج است.(3)


1- نمونه/ ج 3/ ص 16
2- تفسير كبير/ ج 8/ ص 167؛ نمونه/ ج 3/ ص 18
3- فتح القدير/ ج 1/ ص 363

ص:115

13. اقسام استطاعت

استطاعت بر سه قسم است:

الف. استطاعت مالى؛ آن كه مال و ثروتش به اندازه اى باشد كه افزون بر خانه ى مسكونى و لوازم خانگى هزينه هاى جارى زندگى، حتى پس از مراجعت از حج، و هزينه ى اياب و ذهاب حج را داشته باشد، بر او واجب است كه به حج مشرف شود و اما تمكن از مخارج جانبى زيارت مانند تهيّه سوغات و هزينه ى بعد از سفر در ديد و بازديد شرط نيست.

ب. استطاعت بدنى؛ مريض و عليل و ضعيف نباشد، به گونه اى كه بتواند گرچه به كمك غير انجام وظيفه كند. در صورت بيمارى، اگر مأيوس از خوب شدن است، بايد نايب بگيرد و اگر اميدوار به بهبودى است، بايد صبر كند تا خود متمكن گردد.

ج. استطاعت طريقى؛ مانعى از طرف دولت يا دشمن يا قطاع الطريق نباشد.(1) امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من كان صحيحاً فى بدنه مخلّى سربه له زاد و راحلة فهو ممّن يستطيع الحجّ».(2)

14. اهداى هزينه حج

كسى كه هزينه حج به او اهدا شود مستطيع است. امام صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه اگر به كسى مالى براى بجاآوردن حج عرضه شده و او از پذيرش آن شرم كند مستطيع است يا نه، حضرت فرمودند: آرى او مستطيع است و شرم در اينجا معنا ندارد.(3) 15. استطاعت بر حج، داشتن مخارج خانواده علاوه بر هزينه حج است. امام باقر عليه السلام دراين جهت مى فرمايند: «... السّعة فى المال اذا كان يحجّ ببعض و يبقى بعضاً يقوت به


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 799؛ اطيب البيان/ ج 3/ ص 292
2- نورالثقلين/ ج 1/ ص 373
3- كافى/ ج 4/ ص 266

ص:116

عياله».(1)

16. شرافت كعبه

فخر رازى مى گويد: در شرف كعبه همين بس كه بنيانگذارش ذات اقدس جليل، مهندسش جبرئيل، معمارش خليل و دستيارش اسماعيل است. «و كفى بذلك فضلًا و شرفاً»، اما دليلى بر اثبات اين شرافت براى بيت المقدس وجود ندارد.(2) 17. اهميت حج

از تعابير آيه اهميت حج آشكار مى گردد. زيرا:

اولًا: وجوب حج را با جمله خبريه بيان فرمود، نه با جمله ى انشائيه و دلالت جمله خبريه بر وجوب از دلالت جمله انشائيه قوى تر است.

ثانياً: با جمله ى اسميّه بيان فرمود، نه فعليه و جمله اسميه از جمله فعليه قوى تر است.

ثالثاً: كلمه «للَّه» كه با لامْ وجوب تكليف حج را بيان مى كند، مثل لام «للَّه» در صيغه ى نذر «للَّه علىّ أن أفعل كذا»؛ معنايش آن است كه اين تكليف از طرف خداوند بر عهده مردم جعل شده است.

رابعاً: كلمه «على» كه گاهى براى بيان وجوب به كار مى رود، مانند: «و على اليد ما أخذت حتّى تؤدّى»(3) در آيه كريمه نيز كلمه ى «على الناس» بلافاصله بعد از «للَّه» تأكيد ديگرى را بيان مى كند.(4) 18. برخى از حكمت هاى وجوب حج

يكى از حكمت هاى وجوب حج آمادگى براى ورود به عالم مرگ و قبر و قيامت


1- كافى/ ج 4/ ص 267
2- تفسير كبير/ ج 8/ ص 159؛ محاضرات
3- مستدرك الوسائل/ ج 3/ ابواب غصب/ باب 1
4- محاضرات

ص:117

است. از اين رو، امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «و أعلم بأنّ الله تعالى لم يَفترض الحجّ و لم يخصّه من جميع الطّاعات بالاضافة الى نفسه بقوله عزّ و جلّ «و للَّه على النّاس حج البيت» الّا للاستعداد و الاشارة الى الموت و القبر و البعث و القيامة».(1)

حرمت صيد در حال احرام

«يا ايّها الّذين امنوا لا تحلّوا شعائر اللَّه و لا الشّهر الحرام و لا الهدىَ و لا القلائد و لا آمّين البيت الحرام يبتغون فضلًا من ربّهم و رضواناً و اذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنّكم شنئان قوم ان صدّوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البرّ و التّقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتّقوا اللَّه انّ اللَّه شديد العقاب».(2)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى (و مراسم حج را محترم بشمريد؛ و مخالفت با آن ها) را حلال ندانيد؛ و نه ماه حرام را، و نه قربانى هاى بى نشان و نشان دار را، و نه آن ها را كه به قصد خانه ى خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند. اما هنگامى كه از احرام بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مانعى ندارد. و خصومت با جمعيتى كه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در سال حديبيه) باز داشتند،


1- بحار/ ج 99/ ص 125
2- مائده/ 2

ص:118

نبايد شما را وادار به تعدّى و تجاوز كند. و (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد. و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد. و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد كه مجازات خدا شديد است!

تفسير

در اين آيه شريفه خداوند 8 دستور را بيان كرده است كه همه يا بيشتر آن مربوط به حج و زيارت خانه خداست:

1. در خطاب به مؤمنان مى فرمايد شعائر الهى (مناسك حج) را نقض نكنيد و حريم آن ها را حلال نشماريد.

2. احترام ماه هاى حرام را نگه داريد و از جنگ كردن در اين ماه ها خوددارى كنيد «و لا الشّهر الحرام»

3. قربانيانى كه براى حج مى آورند اعم از اينكه بى نشان باشند (هدى) و يا نشان داشته باشند (قلائد) حلال نشماريد، بگذاريد تا به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند.

4. احترام به زائران و قاصدان خانه خدا را حفظ كنيد «و لا امّين البيت الحرام»، آمين جمع آم از (امّ) به معنى قصد است.

5. تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين هنگامى كه از احرام حج يا عمره بيرون آمديد، صيد كردن مانعى ندارد «و اذا حللتم فاصطادوا».

6. اگر جمعى از بت پرستان در زمان جاهليت (در داستان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، نبايد اين حادثه سبب شود كه بعد از اسلام آن ها كينه هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع زيارت آن ها از خانه خدا شويد «و لا يجرمنّكم ...».

ص:119

7. شما بجاى اينكه دست به دست هم بدهيد تا از دشمنان سابق خود انتقام بگيريد، بايد دست اتحاد در راه نيكى ها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اينكه همكارى بر گناه و تعدى كنيد «و تعاونوا على البرّ والتّقوى».

8. در پايان براى تأكيد احكام گذشته مى فرمايد: پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت خدا بپرهيزيد «و اتّقوا اللَّه انّ اللَّه شديد العقاب».(1)

در اينكه مقصود از شعائر الهى در جمله «لا تحلّوا شعائر اللَّه» چيست، مرحوم طبرسى در اين زمينه هشت قول نقل كرده و بهترين قول را قول اول دانسته و آن اين است كه فرائض و امر و نهى و حدود الهى را محترم بشماريد.(2)

«اذا حللتم فاصطادوا» اين امر واقع بعد از حظر است و بيش از اباحه يعنى عدم منع را نمى رساند. واژه «حل» ثلاثى مجرد و احلال مزيد فيه آن است و هردو يك معنى دارند يعنى خارج شدن از حال احرام.(3) نكته ها

1. منظور از فضل

كسب مال و تجارت و فعاليت هاى اقتصادى در موسم حج امرى مجاز و مشروع است. منظور از فضل يا مال يا ربح مال است يا منظور اجر اخروى يا اعم از هردو است.(4) 2. عظمت فضل و رضوان الهى

تأمين بشر به وسيله رزق مادى پرتوى از شؤون ربوبيت خداوند متعال است «من

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص119


1- تفسير نمونه/ ج 4/ ص 250
2- مجمع البيان/ ج 3/ ص 237؛ روح المعانى/ ج 6/ ص 53
3- الميزان/ ج 5/ ص 253؛ تفسير كبير/ ج 11/ ص 133؛ روح المعانى/ ج 6/ ص 55
4- مجمع البيان/ ج 2/ ص 239؛ الميزان/ ج 5/ ص 252؛ راهنما/ ج 4/ ص 225

ص:120

ربّهم» و بهره مندى انسان از فضل و رضوان الهى داراى عظمت خاصى است. (تنوين) فضل و رضوان براى تفخيم است.(1) 3. عدالت در انتقام

بى عدالتى و تجاوز از حد حرام است، حتى نسبت به دشمنان «شنأن قوم ان تعتدوا»، در انتقام نيز عدالت را بايد رعايت كرد.(2) 4. لزوم تعاون و همكارى در نيكى ها

آنچه در آيه فوق در زمينه تعاون آمده است يك اصل كلى اسلام است كه سراسر مسائل اجتماعى و حقوقى و اخلاقى و سياسى را در بر مى گيرد، طبق اين اصل مسلمانان موظفند در كارهاى نيك تعاون و همكارى كنند ولى همكارى در اهداف باطل و اعمال نادرست و ظلم و ستم مطلقاً ممنوع است هرچند مرتكب آن دوست نزديك يا برادر انسان باشد.

اين قانون اسلامى درست بر ضد قانونى است كه در جاهليت عرب و حتى در جاهليت امروز نيز حكومت مى كند كه «انصر اخاك ظالماً او مظلوماً» برادر (يا دوست و هم پيمانت) را حمايت كن كه خواه ظالم باشد يا مظلوم.(3)

جالب توجه اينكه برّ و تقوا هر دو در آيه فوق با هم ذكر شده اند كه يكى جنبه اثباتى دارد و اشاره به اعمال مفيد است و ديگرى جنبه نفى دارد و اشاره به جلوگيرى از اعمال خلاف مى باشد و به اين ترتيب تعاون و همكارى بايد هم در دعوت به نيكى ها و هم مبارزه با بدى ها انجام گيرد.(4)


1- روح المعانى/ ج 6/ ص 54
2- تفسير نور/ ج 3/ ص 22
3- نمونه/ ج 4/ ص 253
4- نمونه/ ج 4/ ص 253؛ روح المعانى/ ج 6/ ص 56

ص:121

5. حقيقت برّ و نيكى

در اين آيه سخن از كمك بر برّ مطرح شده در اينكه منظور از برّ چيست در سوره بقره آيه 177 «... و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكه و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصّابرين فى البأساء و الضّرّاء و حين البأساء و الضرّاء و حين البأس ...» حقيقت برّ در سه بخش اعتقادى و عملى و اخلاقى بيان شده است.(1)

آزمايش خداوند در حج

«يا ايّها الّذين آمنوا ليبلونّكم اللَّه بشى ء من الصيد تناله ايديكم و رماحكم ليعلم اللَّه من يخافه بالغيب فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم».(2)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداوند شما را به چيزى از شكار كه (به نزديكى شما مى آيد، به طورى كه) دست ها و نيزه هايتان به آن مى رسد، مى آزمايد؛ تا معلوم شود چه كسى در نهان از خدا مى ترسد؛ و هر كس بعد از آن تجاوز كند، مجازات دردناكى خواهد داشت.


1- الميزان/ ج 5/ ص 253
2- مائده/ 94

ص:122

شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان در سال حديبيه براى عمره با حال احرام حركت كردند، در وسط راه با حيوانات وحشى فراوانى رو به رو شدند به گونه اى كه مى توانستند آن ها را با دست و نيزه ها صيد كنند. اين شكارها به قدرى زياد بودند كه بعضى نوشته اند دوش به دوش مركب ها و از نزديك خيمه ها رفت و آمد مى كردند.

نخستين آيات فوق در اين هنگام نازل شد و مسلمانان را از صيد آن ها برحذر داشت و به آن ها اخطار كرد كه اين يك نوع امتحان براى آن ها محسوب مى شود.(1) تفسير

اين آيه با آيات بعدى مسلمانان را از تحريم شكار در حال احرام با خبر مى سازد، نخست اشاره به جريانى كه مسلمانان در سال حديبيه با آن روبرو بودند كرده و مى فرمايد:

اى افرادى كه ايمان آورده ايد، خداوند قطعاً شما را به وسيله بعضى از شكارها كه در دسترس شما قرار مى گيرد آزمايش مى كند. از تعبير آيه چنين استفاده مى شود كه مى خواسته بعنوان يك پيش بينى مردم را از جريانى كه در پيش داشتند آگاه سازد و نيز معلوم مى شود كه وجود اينهمه شكار در دسترس مردم آنجا يك امر بى سابقه بوده است.

با وجود نياز شديد به غذا مكلف هستيد محروميت از چنين غذايى را تحمل كنيد، چون خداوند مى خواهد معلوم كند چه كسانى به غيب ايمان دارند و از خدا و عذاب ناديده او مى ترسند. اگر فردى بعد از اين امتحان از حدى كه خدا برايش مقرر كرده تجاوز كند، براى او عذاب دردناكى خواهد بود.(2)


1- نمونه/ ج 5/ ص 80
2- نمونه/ ج 5/ ص 81

ص:123

منظور از تعبير به «ليعلم» اين است تا بدانيم يا «ليعلم» تا خدا بداند و امثال آن اين نيست كه خداوند چيزى را نمى دانسته و مى خواهد به وسيله آزمايش و امتحان و امثال آن بداند، بلكه منظور اين است كه مى خواهيم به واقعيت علمى خود جامه عمل و تحقق خارجى بپوشانيم زيرا نيت هاى درونى و آمادگى هاى اشخاص به تنهايى براى تكامل و پاداش و كيفر كافى نيست بلكه بايد به صورت افعال خارجى پياده شوند تا اين آثار را داشته باشد.(1) نكته ها

1. آزمايش سنت قطعى پروردگار

آزمايش مؤمنان يك سنت قطعى پروردگار است «يا ايّها الّذين آمنوا ليبلونّكم». حرف «لام» و فعل مضارع و نون تأكيد نشانه قطعى بودن است.(2) 2. ظهور خداترسى

خداترسى آنجا آشكار مى شود كه زمينه گناه فراهم باشد و انسان خطا نكند «تناله ايديكم».(3) 3. هرچيزى كه دست ما به آن مى رسد رزق و حلال نيست «تناله ايديكم».(4) 4. زمينه آزمايش

خداوند همانطورى كه بنى اسرائيل را در صيد ماهى در روز شنبه مورد آزمايش قرار داد، به اينكه ماهيان را در دسترس آن ها قرار داد «و اسألهم عن القرية الّتى كانت


1- روح المعانى/ ج 7/ ص 22؛ مجمع البيان/ ج 3/ ص 378؛ نمونه/ ج 5/ ص 81؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 26؛ تفسير كبير/ ج 12/ ص 91
2- تفسير نور/ ج 3/ ص 165؛ روح المعانى/ ج 8/ ص 21؛ راهنما/ ج 4/ ص 582
3- تفسير نور/ ج 3/ ص 165؛ روح المعانى/ ج 8/ ص 21؛ راهنما/ ج 4/ ص 582
4- تفسير نور/ ج 3/ ص 165؛ روح المعانى/ ج 8/ ص 21؛ راهنما/ ج 4/ ص 582

ص:124

حاضرة البحر اذ يعدون فى السّبت اذ تأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاً و يوم لا يسبتون لا تأتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون»، امت اسلامى را نيز به وسيله صيد پرندگان و غير آن كه در دسترس آن ها قرار مى دهد آزمايش مى كند «ليبلونّكم اللَّه بشى ء من الصّيد تناله ايديكم و رماحكم» و اصولًا آزمايش هنگامى تحقق پيدا مى كند كه از طرفى خداوند چيزى را در دسترس و در اختيار انسان قرار مى دهد و از سويى انسان را نهى مى كند كه آن عمل را مرتكب نشود.(1) 5. آزمايش مؤمنان در عمره حديبيه

نزديك شدن شكارهاى وحشى به پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان در عمره حديبيه به جهت آزمايش آنان است «ليبلونّكم بشى ء من الصّيد تناله ايديكم و رماحكم».

امام صادق عليه السلام در توضيح آيه فوق فرمود: «حشرت لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله فى عمرة الحديبية الوحوش حتّى نالتها ايديهم و رماحهم».(2)


1- فى ظلال/ ج 2/ ص 980
2- راهنما/ ج 4/ ص 584؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 21

ص:125

كفاره صيد در حال احرام

«يا ايّها الّذين آمنوا لا تقتلوا الصّيد و انتم حرم و من قتله منكم متعمّداً فجزاء مثل ما قتل من النّعم يحكم به ذوا عدل منكم هدياً بالغ الكعبة او كفّارة طعام مساكين او عدل ذلك صياماً ليذوق و بال امره عفا اللَّه عمّا سلف و من عاد فينتقم اللَّه منه واللَّه عزيز ذو انتقام».(1)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال احرام، شكار نكنيد؛ و هر كس از شما عمداً آن را به قتل برساند، بايد كفّاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد؛ (كفّاره اى) كه دو نفر عادل از شما، معادل بودن آن را تصديق كنند؛ و به صورت قربانى به (حريم) كعبه برسد؛ يا (به جاى قربانى،) اطعام مستمندان كند؛ يا معادل آن، روزه بگيرد، تا كيفر كار خود را بچشد. خداوند گذشته را عفو كرده، ولى هر كس تكرار كند، خدا از او انتقام مى گيرد؛ و خداوند، توانا و صاحب انتقام است.

تفسير

اين آيه شريفه با صراحت فرمان تحريم صيد را در حال احرام براى عموم مسلمانان بيان مى كند و مى فرمايد اى افرادى كه ايمان آورده ايد در حالى كه محرم هستيد شكار نكنيد، اگر فردى عمداً حيوانى را شكار كند، بايد كفاره اى همانند آن از حيث بزرگى و شكل قربانى كرده و گوشت آن را به مستمندان بدهد. چون مسئله همانندى


1- مائده/ 95

ص:126

ممكن است شك ايجاد كند، مى فرمايد اين كار زير نظر دونفر مطلع و عادل انجام گيرد و دستور مى دهد اين كفاره به كعبه اهدا شود و به سرزمين كعبه برسد، اما لازم نيست كفاره حتماً به صورت قربانى باشد بلكه مى تواند معادل قيمت آن به مسكينان اطعام گردد يا معادل پول آن روزه بگيرد. اين كفارات به اين جهت است كه آن ها كيفر كار خود را ببينند.

البته چون هيچ حكمى شامل گذشته نمى شود بلافاصله تصريح مى كند كه خداوند تخلفاتى را كه قبلًا در اين زمينه مرتكب شده اند عفو مى كند. براى اينكه اداى كفاره سبب ارتكاب مكرّر صيد نشود، مى فرمايد خدا از اين افراد به موقع با عذاب خودش انتقام خواهد گرفت چون او عزيز و انتقام گير است.(1)

آيا تحريم صيد كه به قرينه آيه بعد شكار صحرايى تمام انواع حيوانات صحرايى را شامل مى شود اعم از حرام گوشت و حلال گوشت است يا اختصاص به حلال گوشت دارد؟

در ميان مفسران و فقها در اين زمينه اتفاق نظر نيست ولى مشهور در ميان فقها و مفسرين اماميه عموميت حكم است و رواياتى از طريق اهلبيت عليهم السلام وارد شده است كه اين مطلب را تأييد مى كند. و اما فقهاى اهل تسنن بعضى مانند ابوحنيفه با ما در اين زمينه موافقند ولى بعضى مانند شافعى آن را مخصوص حيوانات حلال گوشت دانسته اند، اما در هر حال حيوانات اهلى را شامل نمى شود زيرا به حيوانات اهلى صيد و شكار گفته نمى شود. قابل توجه اينكه در روايات ما نه تنها صيد كردن در حال احرام تحريم شده بلكه حتى كمك كردن و اشاره كردن و نشان دادن صيد در حال احرام تحريم گرديده است.(2)


1- نمونه/ ج 5/ ص 82
2- نمونه/ ج 5/ ص 82؛ مجمع البيان/ ج 3/ ص 378

ص:127

منظور از مثل در آيه شريفه، آيا همانندى در شكل و اندازه حيوان است، به اين معنى كه مثلًا اگر كسى حيوان وحشى بزرگى را همانند شترمرغ صيد كند بايد كفاره آن را شتر انتخاب نمايد و يا اگر آهو صيد كند براى كفاره گوسفند كه تقريباً به اندازه آن است قربانى نمايد و يا اينكه منظور از مثل همانندى در قيمت است؟

مشهور و معروف ميان فقها و مفسران همان معنى اول است و ظاهر آيه نيز با آن سازگارتر مى باشد چه اينكه با توجه به تعميم حكم نسبت به حيوانات حلال گوشت و حرام گوشت بسيارى از اين حيوانات قيمت ثابت و مشخصى ندارند كه بتوان همانند آن را از حيوانات اهلى انتخاب كرد.

در هر حال اين در صورتى است كه همانندى از نظر شكل و اندازه براى آن پيدا شود و در غير اين صورت چاره اى جز اين نيست كه به نوعى تعيين قيمت براى آن شكار نموده و همانند آن را از نظر قيمت از حيوانات اهلى حلال گوشت انتخاب كنند.(1) «نعم» در لغت به معنى شتر و گاو و گوسفند است و در خصوص شتر به تنهايى نعم گفته مى شود اما به گاو به تنهايى و گوسفند به تنهايى نعم نمى گويند.(2) مراد از ما سلف شكار هايى است كه قبل از نزول اين آيه در حال احرام كرده اند نه شكار هايى كه در حين نزول اين آيه و بعد از آن صيد شده اند.(3)

تعداد روزهاى روزه در كفاره صيد بايستى به تعداد مساكين در آن كفاره باشد «او كفّارة طعام مسكين او عدل ذلك صياماً».


1- جامع البيان/ ج 5/ ص 30؛ مجمع البيان/ ج 3/ ص 379؛ نمونه/ ج 5/ ص 83؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 24؛ تفسير كبير/ ج 12/ ص 96- 95
2- الميزان/ ج 6/ ص 219؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 24.
3- الميزان/ ج 6/ ص 221

ص:128

اگر مكلّف روزه را به عنوان كفاره برگزيد بايد حساب كند كه به طور معمول چند مسكين را مى توان با قيمت شكار اطعام كرد، به همان تعداد بايد روزه بگيرد. امام باقر عليه السلام درباره آيه فوق فرمود: «.. فإن لم يكن عنده فليصم بقدر ما بلغ بكلّ مسكين يوماً».(1)

شتر كفاره شكار شتر مرغ گاو كفاره شكار الاغ وحشى گوسفند كفاره شكار آهو و گاو كفاره گاو وحشى در حال احرام است.

امام صادق عليه السلام در توضيح آيه فوق فرمود: «فى النعامة بدنة و فى حمار وحشى بقرة و فى الظّبى شاة و فى بقرة بقرة».(2)

روزه كفاره شكار در حال احرام بيش از شصت روز نيست اگرچه معادل خوراكى آن از شصت تجاوز كند «او عدل ذلك صياماً».

از امام صادق عليه السلام در توضيح آيه فوق روايت شده كه فرمود: «ثمّ يصوم لكلّ مديوماً فاذا زادت الامداد على شهرين فليس عليه اكثر معه».(3)

نكته ها

1. حرمت قتل صيد

آيه شريفه پيرامون حرمت قتل صيد در حال احرام است، مى فرمايد خداوند كسى كه قبل از نزول آيه مرتكب قتل صيد شده را عفو فرموده و هم اين كه از اين به بعد هركس


1- روح المعانى/ ج 7/ ص 28؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 37؛ تفسير برهان/ ج 1/ ص 503؛ راهنما/ ج 4/ ص 587؛ تهذيب شيخ طوسى/ ج 5/ ص 342
2- راهنما/ ج 4/ ص 589؛ كافى/ ج 4/ ص 386؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 677
3- كافى/ ج 4/ ص 286؛ نورالثقلين/ ج 1/ ص 677؛ راهنما/ ج 4/ ص 589

ص:129

مرتكب شود كفاره اى شبيه به آنچه صيد كرده به گردنش مى آيد و هم اين كه اگر بار دوم آن را مرتكب شود كفاره نداشته و خداوند عذابش مى كند، بيشتر اخبارى كه از ائمه عليهم السلام در تفسير اين آيه وارد شده به همين معنى دلالت دارد.(1) 2. معناى قتل خطايى

ظاهر تعمّد مقابل خطا است و معنى قتل خطايى اين است كه قتل را بدون قصد انجام دهد مثلًا به منظور تمرين در تيراندازى تير به هدفى مى اندازد، اتفاقاً نيز به شكارى اصابت مى كند و آن را از پاى در مى آورد كه كفاره واجب نيست، بنابراين از آيه استفاده مى شود كه اگر تير يا سلاح ديگر خود را به قصد شكار برد و شكار را از پاى در آورد كفاره واجب مى شود، چه اينكه به ياد احرامش باشد يا آن را فراموش كرده باشد.(2) 3. پرندگان صحرايى كه در دريا تخم مى گذارند ولى در خشكى تكثير نسل مى كنند صيد خشكى محسوب مى شوند و شكارشان بر محرم حرام است؛ «و حرم عليكم صيد البر ما دمتم حرماً». از امام صادق عليه السلام در توضيح آيه فوق روايت شده: «و ما كان من طير يكون فى البر و يبيض فى البحر و يفرج فى البر فهو من صيد البر ...».(3)

4. تأثير زمان و مكان در حكم الهى

فلسفه تحريم يا حلال ساختن هميشه ذاتى و مربوط به خود موارد نيست بلكه گاهى به اقتضاى شرايط زمانى و مكانى است پس زمان و مكان تاريخ و جغرافيا در حكم الهى تأثير دارد «و انتم حرم».(4)


1- الميزان/ ج 6/ ص 222
2- الميزان/ ج 6/ ص 220؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 26
3- راهنما/ ج 4/ ص 593؛ بحار/ ج 99/ ص 159
4- تفسير نور/ ج 3/ ص 167

ص:130

5. انتخاب نوع جريمه

دست مجرم را در انتخاب نوع جريمه (قربانى، اطعام، روزه) باز بگذاريم و شرايط مالى و توان جسمى او را ناديده نگيريم «فجزاء مثل ما قتل ... او عدل ذلك صياماً».(1) 6. كيفر قانون شكنى

كيفر قانون شكنى به قدرى سنگين است كه اطعام شصت فقير يا گرفتن شصت روزه تنها گوشه اى از آن است نه تمام آن «ليذوق».(2) 7. ترتيب در كفارات

آيا ميان كفارات سه گانه ترتيب وجود دارد يا خير يعنى با امكان كفاره اول و دوم مى تواند كفاره سومى را اختيار كند اين سؤالى است كه پاسخش را بايد از روايات استفاده كرده و كلمه (او) بيش از ترديد را نمى رساندالبته از انجا كه طعام مسكين را كفاره ناميد سپس معادل آن را روزه معتبر دانست خالى از اشعار به ترتيب نيست.(3) 8. مكان مجاز براى قربانى

اطراف كعبه تنها مكان مجاز براى قربانى كردن كفاره صيد است «هدياً بالغ الكعبة». امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «من وجب عليه هدى فى احرامه فله ان ينحره حيث شاء الافداء الصّيد فانّ اللَّه يقول «هدياً بالغ الكعبة»».(4) 9. فلسفه تحريم صيد در حال احرام

مى دانيم كه حج و عمره از عباداتى است كه انسان را از جهان ماده جدا كرده و در محيطى مملو از معنويت فرو مى برد. تعينات زندگى مادى، جنگ و جدال ها، خصومت ها،


1- تفسير نمونه/ ج 3/ ص 167
2- تفسير نور/ ج 3/ ص 167
3- الميزان/ ج 6/ ص 221؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 27
4- راهنما/ ج 4/ ص 586؛ كافى/ ج 4/ ص 384؛ تفسير برهان/ ج 1/ ص 504

ص:131

هوس هاى جنسى، لذات مادّى در مراسم حج و عمره به كلى كنار مى رود و انسان به يك نوع رياضت مشروع الهى دست مى زند و به نظر مى رسد كه تحريم صيد در حال احرام نيز به همين منظور است. از اين گذشته اگر صيد كردن براى زوّار خانه خدا كار مشروعى بود با توجه به اينهمه رفت و آمدى كه هر سال در اين سرزمين هاى مقدس مى شود نسل بسيارى از حيوانات در آن منطقه كه به حكم خشكى و كم آبى حيواناتش نيز كم است برچيده مى شد و اين دستور يك نوع حفاظت و ضمانت براى بقاى نسل حيوانات آن منطقه است.(1)

حرمت شكار در خشكى

«احلّ لكم صيد البحر و طعامه متاعاً لكم و للسّيّارة و حرّم عليكم صيد البرّ مادمتم حرماً واتّقوااللَّه الّذى اليه تحشرون».(2)

ترجمه

صيد دريا و طعام آن براى شما و كاروانيان حلال است؛ تا (در حال احرام) از آن بهره مند شويد؛ ولى مادام كه محرم هستيد، شكار صحرا براى شما حرام است؛ و از (نافرمانى) خدايى كه به سوى او محشور مى شويد، بترسيد!

تفسير

خداوند از روى منت و لطف به شما كه در حال احرام هستيد و همه مسافران اجازه


1- نمونه/ ج 5/ ص 87
2- مائده/ 96

ص:132

مى دهد كه هم از دريا صيد كنيد و هم از آن صيد خوراك تهيه كنيد تا براى تغذيه خود در حال احرام مواجه با زحمت نشويد، اما تا وقتى كه در حال احرام هستيد صيدهاى صحرايى بر شما حرام است.

در اينكه منظور از طعام چيست بعضى از مفسران احتمال داده اند كه مراد ماهيانى است كه بدون صيد مى ميرند و بر روى آب مى مانند در حالى كه مى دانيم اين سخن درست نيست زيرا ماهى مرده خوردنش حرام است اگرچه در برخى از روايات اهل تسنن تصريح به حليت آن شده است.

سپس براى ضمانت اجراى حكم مى فرمايد از خدايى كه در قيامت به پيشگاهش محشور مى شويد بپرهيزيد و با فرامين او مخالفت نكنيد.(1) نكته ها

1. جواز شكار حيوان هاى دريايى

شكار حيوان هاى دريايى در صورتى جايز است كه به منظور بهره گيرى شكار شوند نه به خاطر تفريح و امثال آن «احلّ لكم صيد البحر و طعامه متاعاً لكم و للسيارة) چنانچه «متاعاً» مفعول له باشد بيانگر علت تجويز صيد و طعام بوده و در نتيجه حكم حليت دائر مدار آن مى باشد بنابراين شكار دريايى تنها در صورت تمتع و بهره ورى مجاز شمرده شده است.(2)


1- نمونه/ ج 5/ ص 86
2- راهنما/ ج 4/ ص 591؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 45؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 30

ص:133

2. شكار حيوان دوزيستى

شكار حيوان دو زيستى كه جايگاه اصلى زندگى اش آب باشد بر محرم حرام و موجب كفاره است «حرّم عليكم صيد البرّ ما دمتم حرماً».

امام صادق عليه السلام فرمود: «كلّ شى ء يكون اصله فى البحر و يكون فى البرّ والبحر فلا ينبغى للمحرم ان يقتله فان قتله فعليه الجزاء كما قال اللَّه عزّوجلّ «حرّم عليكم ...»».(1)

3. صيد حيوانات صحرايى يا خوردن آن در حال احرام بى تقوايى است «حرّم عليكم صيد البرّ ما دمتم حرماً و اتّقوا اللَّه».(2) 4. ايمان به قيامت و محاسبه اعمال عامل بازدارنده از گناه است «و اتّقوا اللَّه الّذى اليه تحشرون».(3)

كعبه مركز قيام جامعه اسلامى

«جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياماً للنّاس و الشّهر الحرام و الهدىَ و القلائد ذلك لتعلموا انّ اللَّه يعلم ما فى السماوات و ما فى الارض و انّ اللَّه بكلّ شى ء عليم».(4)

ترجمه

خداوند، كعبه- بيت الحرام- را وسيله اى براى استوارى و سامان بخشيدن به كار


1- راهنما/ ج 4/ ص 593؛ بحارالانوار/ ج 99/ ص 159
2- تفسير نور/ ج 3/ ص 169
3- تفسير نور/ ج 3/ ص 169
4- مائده/ 97

ص:134

مردم قرار داده؛ و همچنين ماه حرام، و قربانى هاى بى نشان، و قربانى هاى نشان دار را؛ اين گونه احكام (حساب شده و دقيق،) به خاطر آن است كه بدانيد خداوند، آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، مى داند؛ و خدا به هر چيزى داناست.

تفسير

آيه شريفه به اهميت كعبه و اثر آن در زندگى اجتماعى مسلمانان اشاره مى كند و مى فرمايد خداوند خانه كعبه را مايه قوام شما قرار داد زيرا هدايت شما مسلمانان قوامش به كعبه است.

خداوند كعبه را احترام كرد و آن را بيت الحرام ناميد و به همين منظور جنگ در برخى از ماه ها را حرام كرد تا مراسم حج در محيطى امن و آرام انجام گيرد و جان و مال مردم از دستبرد دشمن در امان باشد. به خاطر حرمت اين سرزمين بود كه قربانى هاى بانشان و بى نشان را جعل فرمود تا تغذيه مردم در ايامى كه به مراسم حج اشتغال دارند تأمين گردد.

اين دستورات عميق و حساب شده درباره حرمت مكه، ماه هاى حرام و امورى مانند قربانى هاى بانشان و بى نشان و ... را فردى مى تواند تنظيم كند كه از عمق قوانين تكوينى آگاه باشد و خدا چون آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند به خوبى مطلع است كه چه احكامى موافق مصلحت و نفع بندگانش مى باشد زيرا او به هر چيزى كاملًا دانا است.(1)

كعبه در اصل از ماده كعب به معناى برآمدگى پشت پا است، پس به هر نوع بلندى


1- نمونه/ ج 5/ ص 90

ص:135

و برآمدگى اطلاق شده و اگر به مكعب نيز مكعب گفته مى شود، بخاطر آن است كه از هر چهارطرف داراى برآمدگى است، به هر حال اين كلمه (كعبه) هم اشاره به بلندى ظاهرى خانه خداست و هم رمزى از عظمت و بلندى مقام آن است.(1) نكته ها

1. نقش اساسى كعبه

كعبه مايه قوام جامعه اسلامى است زيرا قوام يك جامعه نياز به وحدت و امنيت و تأمين مسائل غذايى دارد. از آنجا كه مراسم حج بايد در يك مركز تحقق پذيرد، بايد مسلمانان گرد كعبه بيايند و تجمع پيدا كنند (الكعبه) و از آنجا كه بايد اين مراسم عبادى در محيط امن و آرام صورت پذيرد، آن مكان را داراى حرمت و احترام قرار داد (البيت الحرام) و از آنجا كه بايد تغذيه مردم در ايامى كه اشتغال به حج دارند تأمين شود، به قربانى اشاره كرده است (الهدى).(2)

و خلاصه كعبه نقش اساسى در قوام زندگى مادى و معنوى مردم دارد. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايد: «جعلها اللَّه لدينهم و معيشتهم».(3) 2. سبب نامگذارى كعبه به بيت اللَّه الحرام

مشركان حق ورود به خانه خدا را ندارند، امام صادق عليه السلام درباره سبب نامگذارى كعبه به بيت اللَّه الحرام مى فرمايد: «انّه حرّم على المشركين ان يدخلوه».(4) 3. كعبه پايه حيات اجتماعى


1- نمونه 5/ 92
2- نمونه/ ج 5/ ص 90
3- عياشى/ ج 1/ ص 346
4- نورالثقلين/ ج 1/ ص 680

ص:136

خداوند متعال كعبه و برخى از ماه هايى كه حج در آن انجام مى شود و بعضى از امورى كه با حج ارتباط دارد مانند قربانى براى آن حرمت و احترام قائل شد و غرض الهى اين بوده كه كعبه را پايه حيات اجتماعى مردم قرار دهد و آن را قبله گاه مردم معرفى كرد تا انسان ها در نماز قلب و چهره خود را متوجه آن كنند و نيز اموات و ذبيحه هاى خويش را به سوى آن توجه دهند و در هر حال به كعبه احترام بگذارند و در نتيجه جمعيت واحدى را تشكيل دهند كه بر اين اساس دين آن ها زنده و پايدار گردد.(1) 4. عوامل قوام جامعه اسلامى

خداوند متعال چهار امر را مايه قيام و قوام جامعه انسانى دانست:

الف. كعبه كه به وسيله زيارت آن مردم از سراسر جهان به آنجا مى آيند و مبادلات اقتصادى انجام مى دهند.

ب. ماه حرام كه به خاطر آن ترس و وحشت از مردم زائل مى شود و در اين زمان به مسافرت مى روند و كسب و تجارت انجام مى دهند.

ج. قربانى بى نشان د. قربانى نشان دار، كه هردو عامل تأمين نياز فقرا و مستمندان مى شود.(2) 5. علم گسترده خداوند

فرمان به انجام مناسك حج و محترم شمردن كعبه براى رسيدن به جامعه اى داراى قوام فرمانى برخاسته از علم گسترده خداوند است «جعل اللَّه الكعبة ... ذلك لتعلموا ان اللَّه يعلم ما فى السماوات و ما فى الارض» چون توجه به نقش كعبه و ماه هاى حرام و


1- الميزان/ ج 6/ ص 224
2- تفسير كبير/ ج 12/ ص 107؛ روح المعانى/ ج 7/ ص 35

ص:137

قربانى در قوام جامعه آدمى را به علم خداوند رهنمون مى سازد الزاماً بايد جعل آن ها براى تأمين اين هدف عالمانه باشد.(1)

برائت از مشركان در حج

«برائة من اللَّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين* فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللَّه و انّ اللَّه مخزى الكافرين».(2)

ترجمه

(اين، اعلامِ) بيزارىِ از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آن ها عهد بسته ايد! «1» با اين حال، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد (و هر جا مى خواهيد برويد، و بينديشيد) و بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد. و بدانيد) خداوند خوار كننده ى كافران است. «2»

تفسير

در محيط دعوت اسلام گروه هاى مختلفى وجود داشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله با هريك از آن ها طبق موضع گيريهايشان رفتار مى كرد:

گروهى با پيامبر صلى الله عليه و آله هيچگونه پيمانى نداشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله در مقابل آن ها


1- الميزان/ ج 6/ ص 224؛ فى ظلال/ ج 2/ ص 983؛ راهنما/ ج 4/ ص 596؛ جامع البيان/ ج 5/ ص 50
2- توبه/ 1- 2

ص:138

نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.

گروه هاى ديگرى در حديبيه و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بسته بودند، اين پيمان ها بعضى داراى مدت معين بود و بعضى مدتى نداشت.

در اين ميان بعضى از طوايفى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله پيمان بسته بودند يك جانبه و بدون هيچ مجوّزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلى الله عليه و آله برآمدند همانند يهود «بنى نضير» و «بنى قريظه».

پيامبر صلى الله عليه و آله هم در مقابل آن ها شدت عمل به خرج داد و همه را از مدينه طرد كرد ولى قسمتى از پيمان ها هنوز به قوت خود باقى بود، اعم از پيمانهاى مدت دار و بدون مدت.

آيه اول مورد بحث به تمام مشركان پيمان شكن اعلام مى كند كه هرگونه پيمانى با مسلمانان داشتند لغو خواهد شد و مى گويد اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آن ها عهد بسته ايد مى باشد «برائة من اللَّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين».

سپس براى آن ها يك مهلت چهار ماهه قائل مى شود كه در اين مدت بينديشند و وضع خود را روشن سازند و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آئين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند و مى گويد: چهار ماه در زمين آزادانه به هركجا مى خواهيد برويد (ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد) «فسيحوا فى الارض اربعة اشهر».

اما بدانيد كه شما نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد و از قلمرو قدرت او بيرون رويد «واعلموا انّكم غير معجزى اللَّه»، و نيز بدانيد كه خداوند كافران مشرك و بت پرست را

ص:139

سرانجام خوار و رسوا خواهد ساخت؛ «و انّ اللَّه مخزى الكافرين».(1)

نكته ها

1. آيا القاى يك جانبه پيمان صحيح است؟

پاسخ: اولًا به طورى كه در آيه 7 و 8 سوره توبه تصريح شده اين لغو پيمان بدون مقدمه نبوده است بلكه از آن ها نشانه هايى بر نقض پيمان آشكار شده بود و آن ها آماده بودند در صورت توانايى بدون كمترين اعتنا به پيمان هايى كه با مسلمان ها دارند ضربه كارى را بر آن ها وارد سازند.

اين كاملًا منطقى است كه اگر انسان ببيند دشمن خود را آماده براى شكستن پيمان مى كند و علائم و قرائن آن در اعمال او به قدر كافى به چشم مى خورد پيش از آنكه غافل گير شود اعلام لغو پيمان كرده و در برابر او به پا خيزد.

ثانياً در پيمان هايى كه به خاطر شرايط خاص بر قوم و ملتى تحميل مى شود و آن ها خود را ناگزير از پذيرش آن مى بينند چه مانعى دارد كه پس از قدرت و توانايى اينگونه پيمان ها را بطور يكجانبه لغو كنند.(2)

ثالثاً لغو پيمان مشركان به شكل غافلگيرانه صورت نگرفت بلكه چهار ماه به آن ها مهلت داده شد، شايد دست از اين آئين خرافى بردارند.

به همين دليل مى بينيم بسيارى از بت پرستان از اين مهلت چهار ماهه استفاده


1- نمونه/ ج 7/ ص 281
2- مجمع البيان/ ج 5/ ص 55؛ تفسير كبير/ ج 15/ ص 226؛ نمونه/ ج 7/ ص 283؛ جامع الاحكام/ ج 8/ ص 87

ص:140

كردند و با مطالعه بيشتر در تعليمات اسلام به آغوش آن بازگشتند.(1) 2. اين چهار ماه از كى شروع شد؟

در پاسخ اين سؤال بين مفسران گفتگو است اما آنچه از ظاهر آيات فوق برمى آيد اين است كه شروع آن از زمانى بود كه اين اعلاميه براى عموم خوانده شد و مى دانيم كه روز خواندن آن روز عيد قربان، دهم ماه ذى الحجه بود. بنابراين پايان آن روز دهم ماه ربيع الاول از سال بعد محسوب مى شود.

حديثى كه از امام صادق عليه السلام نقل شده نيز اين مطلب را تأييد مى كند.(2) 3. انشاء حكم بر برائت از مشركان

اين آيه تنها صرف تشريع نيست بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء بر برائت از مشركين زمان نزول آيه است، به دليل اينكه اگر صرف تشريع بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در برائت شريك نمى كرد، چون دأب قرآن بر آن است كه حكم تشريعى صرف را در حكم خود شريك نمى سازد.(3)

بنابراين مراد آيه اين است كه خداوند قضا رانده به اينكه از مشركين كه شما با آنان معاهده بسته ايد امان برداشته شود و اين برداشته شدن امان جزافى و عهد شكنى بدون مجوز نيست، چون خداوند بعد از چند آيه مجوز آن را بيان نموده و مى فرمايد: هيچ وثوقى به عهد مشركين نيست چون اكثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد را نكرده و آن را شكستند، به همين جهت خداوند مقابله به مثل يعنى لغو عهد را براى مسلمين نيز تجويز كرده است و فرموده «و امّا تخافن من قوم خيانة فانبذ اليهم على سواء انّ اللَّه لا يحبّ الخائنين» و هرگاه از مردمى ترسيدى كه (در پيماندارى) خيانت كنند تو نيز


1- نمونه/ ج 7/ ص 283
2- مجمع البيان/ ج 5/ ص 5؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 44؛ نمونه/ ج 7/ ص 285
3- كهف/ 26

ص:141

مانند ايشان عهدنامه شان را نزدشان پرتاب كن (1) ليكن با اين كه دشمن عهدشكنى كرده خداوند راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت عهد آنان را بشكنند، بلكه دستور داد نقض خود را به ايشان اعلام كنند تا ايشان به خاطر بى اطلاعى از آن به دام نيفتند. آرى خداوند با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت منع فرمود.

و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفار نباشد تجويز كند، مى بايستى ميانه كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد فرقى نباشد و حال آنكه در دو آيه بعد كفار وفادار به عهد را استثناء كرده است.(2) 4. اعلام برائت توسط اميرالمؤمنين عليه السلام

تقريباً تمام مفسران و مورخان اتفاق نظر دارند كه هنگامى كه اين سوره با آيات نخستين آن نازل شد و پيمان هايى را كه مشركان با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داشتند لغو كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله براى ابلاغ اين فرمان آن را به ابوبكر داد تا در موقع حج در مكه براى عموم مردم بخواند، سپس آن را گرفت و به على عليه السلام داد و على عليه السلام مأمور ابلاغ آن گرديد و در مراسم حج به همه مردم ابلاغ كرد.(3)

ماجراى تلاوت آيات اين سوره توسط على عليه السلام در كتب اهل سنت نيز آمده و از اصحاب كسانى همچون ابوبكر و على عليه السلام، ابن عباس، انس بن مالك، جابربن عبداللَّه انصارى آن را روايت كرده اند و در مدارك بسيارى نقل شده است.(4)


1- انفال/ 58
2- الميزان/ ج 9/ ص 226
3- نمونه/ ج 7/ ص 275
4- تفسير نور/ ج 9/ ص 13؛ مسند احمد بن حنبل/ ح 3، 212 و 283/ ج 1/ ص 151 و 330؛ مستدرك صحيحين/ ج 3/ ص 51؛ تفسير المنار/ ج 10/ ص 157؛ تفسير طبرى/ ج 10/ ص 46؛ تفسير ابن كثير/ ج 2/ ص 322- 323؛ احقاق الحق/ ج 5/ ص 368؛ فضائل خمسه/ ج 2/ ص 342؛ در الغدير/ ج 6/ ص 338 نام 73 نفر كه اين ماجرا را نقل كرده اند آمده است. مثل فخر رازى و آلوسى كه در تفسيرهايشان ذكر كرده اند.

ص:142

5. ناسازگارى رحمت با برائت

از حضرت على عليه السلام روايت شده: «انّه لم ينزل «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» على رأس سورة برائة لانّ بسم اللَّه للامان و الرّحمة و نزلت برائة للرفع الامان بالسّيف؛ «بسم اللَّه الرحمن الرّحيم» در اول سوره برائت نازل نشده زيرا بسم اللَّه براى امان و رحمت است و سوره برائت براى برداشتن امان به وسيله شمشير نازل شده است».(1) 6. تعيين ماه هاى حرام

از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره قول خداى عزوجل «فسيحوا فى الارض اربعة اشهر» روايت شده است: «هى عشرون من ذى الحجة و المحرم و صفر و شهر ربيع الاول و عشر من ربيع الآخر».(2)

آن چهار ماه بيست روز از آخر ذى حجه و تمام محرم و صفر و ماه ربيع الاول و ده روز اول ربيع الاخر است.(3)


1- راهنما/ ج 7/ ص 12
2- كافى/ ج 4/ ص 290/ ح 3؛ تفسير برهان/ ج 2/ ص 101/ ح 4؛ مجمع البيان/ ج 5/ ح 6؛ نورالثقلين/ ج 2/ ح 182
3- راهنما/ ج 7/ ص 15

ص:143

حج اكبر

«و اذان من اللَّه و رسوله الى النّاس يوم الحجّ الاكبر انّ اللَّه برى ء من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان تولّيتم فاعلموا انّكم غير معجزى اللَّه و بشّر الّذين كفروا بعذاب اليم* الّا الّذين عاهدتم من المشركين ثمّ لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احداً فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم انّ اللَّه يحبّ المتّقين».(1)

ترجمه

و اين، اعلامى است از ناحيه ى خدا و پيامبرش به (عموم) مردم در روز حج اكبر [/ روز عيد قربان] كه: خداوند و پيامبرش از مشركان بيزارند! با اين حال، اگر توبه كنيد، براى شما بهتر است؛ و اگر سرپيچى نماييد، بدانيد شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد (و از قلمرو قدرتش خارج شويد). و كافران را به مجازات دردناك بشارت ده! «3» مگر كسانى از مشركان كه با آن ها عهد بستيد، و چيزى از آن را در حقّ شما فرو گذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آن ها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد؛ زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد. «4»

تفسير

در اين آيات بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان با تأكيد بيشترى عنوان


1- توبه/ 3- 4

ص:144

شده است و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى كند و مى گويد: اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند «و اذان من اللَّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللَّه برى ء من المشركين و رسوله ...».

در حقيقت خداوند مى خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكه و آنهم در روز بزرگ راه هاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بد گويان و مفسده جويان را قطع كند تا نگويند ما را غافل گير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.

قابل توجه اينكه تعبير «الى الناس» به جاى «الى المشركين» نشان مى دهد كه لازم بوده است به همه مردمى كه در آن روز در مكه حاضر مى شوند اين پيام ابلاغ شود تا غير مشركان نيز گواه بر اين موضوع باشند.

سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آن ها كوشش مى كند، نخست مى گويد: اگر توبه كنيد و به سوى خدا باز گرديد و دست از اين آيين بت پرستى برداريد به نفع شمااست «فان تبتم فهو خير لكم»؛ يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانى هايتان در پرتو آن سامان مى يابد نه اينكه سودى براى خدا و پيامبر در بر داشته باشد.

بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى دهد كه اگر از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است سر پيچى كنيد بدانيد هرگز نمى توانيد خداوند را ناتوان سازيد و از قلمرو قدرت او بيرون رويد «و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى اللَّه».

و در پايان اين آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى كنند اعلام خطر مى نمايد و

ص:145

مى گويد: كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده «و بشر الّذين كفروا بعذاب اليم».

همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرديم اين الغاى يك جانبه پيمان هاى مشركان مخصوص كسانى بود كه نشانه هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آن ها ظاهر شده بود، لذا در آيه بعد يك گروه را استثنا كرده مى گويد: مگر آن دسته از مشركين كه با آن ها پيمان بسته ايد و هيچگاه برخلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند «الّا الّذين عاهدتم من المشركين ثمّ لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احداً».

در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد «فاتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم»؛ زيرا خداوند پرهيزكاران و آن ها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى كنند دوست مى دارد «و انّ اللَّه يحبّ المتّقين».(1)

«حج اكبر» كدام است؟ در ميان مفسران درباره منظور از روز «حج اكبر» گفتگو است اما آنچه از بسيارى از روايات كه از طرق اهلبيت عليهم السلام و اهل سنت نقل شده استفاده مى شود اين است كه منظور از آن روز دهم ذى الحجه، روز عيد قربان و به تعبير ديگر «يوم النّحر» است.

پايان يافتن مدت چهار ماه تا روز دهم ماه ربيع الثّانى طبق آنچه در منابع اسلامى آمده دليل ديگرى بر اين موضوع است. بعلاوه در روز عيد قربان در واقع قسمت اصلى اعمال حج پايان مى يابد و از اين رو روز حج مى توان به آن اطلاق كرد.

و اما اينكه چرا آن را «اكبر» گفته اند به خاطر آن است كه در آن سال همه گروه ها اعم از


1- نمونه/ ج 7/ ص 286

ص:146

مسلمانان و بت پرستان (طبق سنتى كه از قديم داشتند) در مراسم حج شركت كرده بودند ولى اين كار در سال هاى بعد به كلى موقوف شد.

علاوه بر تفسير فوق كه در روايات اسلامى نيز آمده و تفسير ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه منظور از آن مراسم حج است، در مقابل مراسم عمره كه «حج اصغر» ناميده مى شود.

اين تفسير نيز در پاره اى از روايات آمده است و هيچ مانعى ندارد كه هردو علت توأماً سبب اين نامگذارى شده باشد.(1) نكته ها

1. مواد چهار گانه اى كه در آنروز اعلام شد

گرچه قرآن اعلام بيزارى و برائت خدا را از مشركان به صورت سر بسته بيان كرده است اما از روايات اسلامى استفاده مى شود كه على عليه السلام مأمور بود چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:

1. الغاى پيمان مشركان

2. عدم حق شركت آن ها در مراسم حج در سال آينده

3. ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رايج بود.

4. ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا

در تفسير مجمع البيان از امام باقر عليه السلام نقل شده كه حضرت على عليه السلام در مراسم


1- تفسير كبير/ ج 15/ ص 229؛ جامع الاحكام/ ج 8/ ص 69؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 146؛ نمونه/ ج 7/ ص 289؛ الميزان/ ج 9/ ص 229- 230

ص:147

حج آن سال خطبه اى خواند و فرمود: «لا يطوفنّ بالبيت عريان و لا يحجّن البيت مشرك و ما كانت له مدّة فهو الى مدّته و من لم يكن له مدة فمدته اربعة اشهر؛ از اين پس هيچ برهنه اى نبايد طواف خانه خدا بيايد و هيچ بت پرستى حق شركت در مراسم حج ندارد و آن هايى كه پيمانشان با پيامبر صلى الله عليه و آله مدت دارد تا پايان مدت محترم است و آن ها كه پيمانشان مدت ندارد مدتش چهار ماه خواهد بود».

در بعضى از روايات ديگر اشاره به موضوع چهارم يعنى عدم دخول بت پرستان در خانه كعبه شده است.

2. چه كسانى پيمان مدت دار داشتند؟

از گفتار مورخان و بعضى مفسران چنين استفاده مى شود كه آن ها گروهى از طايفه «بنى كنانة» و «بنى ضمرة» بودند كه نه ماه از مدت پيمان ترك مخاصمه آن ها باقى مانده بود و چون به مواد پيمان وفادار مانده بودند و در تقويت دشمنان اسلام شركت نداشتند پيامبر صلى الله عليه و آله تا پايان مدت نسبت به پيمانشان وفادار ماند.

بعضى ديگر طايفه اى از «بنى خزاعة» را جزء اين گروه كه پيمانشان مدت داشت دانسته اند.(1) 3. تحريم روابط با مشركان

صدور بيانيه برائت از مشركان (تحريم روابط مسلمانان با آنان) از سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و دستور ابلاغ آن به عموم مردم حاضر در مراسم حج «و اذان من اللَّه و رسوله الى النّاس ... انّ اللَّه برى ء من المشركين و رسوله» «برئ» از «برائت» است و «برائت» به معناى فاصله گرفتن و جدا شدن مى باشد. اعلام برائت خدا و رسول از


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 9؛ تفسير كبير/ ج 15/ ص 222؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 43

ص:148

مشركان دستورى است به مسلمانان كه روابط و پيوندهاى خود را با مشركان بگسلند و به اصطلاح آنان را تحريم كنند.(1) 4. روز ابلاغ برائت

دهم ذى الحجه سال نهم هجرت روز ابلاغ پيام برائت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله به عموم مردم حاضر در مراسم حج «و اذان من اللَّه و رسوله الى النّاس يوم الحجّ الاكبر» بر اساس نظر مفسران سال نهم هجرت سال اعلام برائت است و بر پايه رواياتى كه از ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است روز حج اكبر دهم ذى الحجه است.(2) 5. قدرت خداوند

اعلام قدرت بى انتهاى خداوند به مشركان صدر اسلام و تذكر به بيهوده بودن مقاومت در برابر او «و اعلموا انّكم غير معجزى اللَّه» «عجز» مقابل «قدرت» و «اعجاز» (مصدر معجزين) به معناى ناتوان كردن و به زانو درآوردن است.(3) 6. تهديد خداوند به مشركان

تهديد خداوند به مشركان پيمان شكن صدر اسلام به شكست خفت بار و خوار كننده در صورت تسليم نشدن و پاى فشردن بر شرك و كفر «واعلموا انّكم غير معجزى اللَّه و انّ اللَّه مخزى الكافرين» «اخزاء» (مصدر مخزى) به معناى خوار و خفيف كردن است. به كارگيرى اسم فاعل بجاى فعل در جمله «و انّ اللَّه مخزى الكافرين» بيانگر سنت قطعى خداوند درباره شكست كفر و كفرپيشگان بوده و تهديدى براى مشركان پيمان شكن است!(4)


1- راهنما/ ج 7/ ص 17
2- راهنما/ ج 7/ ص 18
3- راهنما/ ج 7/ ص 14
4- راهنما/ ج 7/ ص 14

ص:149

7. نمونه ى نقض پيمان

كمك به دشمنان اسلام عليه مسلمانان از موارد نقض پيمان از سوى مشركان معاند صدر اسلام بود «الّا الّذين عاهدتم من المشركين ... و لم يظهروا عليكم احداً».(1) 8. لزوم وفادارى به پيمان

وفادارى به پيمان عدم تعرض مادامى كه طرف معاهده بر آن پايبند باشد لازم است «الّا الّذين عاهدتم من المشركين ثمّ لم ينقضوكم شيئاً ... فاتمّوا اليهم عهداً».(2)

تجاوزكاران پيمان شكن

«كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللَّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ ى إِلَّا الَّذِينَ عهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقمُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ* كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَايَرْقُبُواْ فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَ هِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فسِقُونَ* اشْتَرَوْا بَايتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ ى إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ* لَايَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً وَأُوْللِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ»(3)

ترجمه

چگونه براى مشركان پيمانى نزد خدا و رسول او خواهد بود (در حالى كه آن ها


1- راهنما 7/ 21
2- راهنما 7/ 22
3- توبه/ 7- 10

ص:150

همواره آماده ى شكستن پيمانشان هستند)؟! مگر كسانى كه نزد مسجد الحرام با آنان پيمان بستيد؛ (و پيمان خود را محترم شمردند؛) تا زمانى كه در برابر شما وفادار باشند، شما نيز وفادارى كنيد، كه خداوند پرهيزگاران را دوست دارد. «7» چگونه (پيمان مشركان ارزش دارد)، در حالى كه اگر بر شما غالب شوند، نه ملاحظه ى خويشاوندى با شما را مى كنند، و نه پيمان را؟! شما را با زبان خود خشنود مى كنند، ولى دل هايشان ابا دارد؛ و بيشتر آن ها فرمانبردار نيستند. «8» آن ها آيات خدا را به بهاى كمى فروختند؛ و (مردم را) از راه او باز داشتند؛ آن ها اعمال بدى انجام مى دادند! «9» (نه تنها در باره ى شما،) در باره ى هيچ فرد باايمانى رعايت خويشاوندى و پيمان را نمى كنند؛ و آن ها همان تجاوزكارانند. «10»

تفسير

همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمان هاى مشركان و بت پرستان را (مگر گروه خاصى) لغو كرد، تنها چهار ماه به آن ها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در آيات مورد بحث دليل و علت اين كار را بيان مى كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى گويد: «چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند؟!»؛ «كيف يكون للمشركين عهد عند الله و عند رسوله» يعنى اين ها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به طور يك جانبه به پيمان ها آن ها وفادار باشد.

بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده مى گويد: «مگر كسانى كه با آن ها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد»؛ «الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام». «اين گروه مادام كه به پيمانشان در

ص:151

برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد»؛ «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم».

«زيرا خداوند پرهيزكاران و آن ها كه از هر گونه پيمان شكنى اجتناب مى ورزند دوست دارد»؛ «ان الله يحب المتقين».

در آيه ى بعد همين موضوع با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است و باز به صورت استفهام انكارى مى گويد: «چگونه ممكن است عهد و پيمان آن ها را محترم شمرد در حالى كه اگر آن ها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه مراعات خويشاوندى با شما را مى كنند و نه پيمان را»؛ «كيف و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة».

«ال» به معناى خويشاوندى است و بعضى آن را به معناى عهد و پيمان دانسته اند، در صورت اول منظور اين است كه قريش اگر چه خويشاوند پيامبر و گروهى از مسلمانان بودند، ولى هنگامى كه خودشان كمترين اعتنايى به اين موضوع نداشته باشند و احترام خويشاوندى را رعايت ننمايند، چگونه انتظار دارند پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان در مورد آن ها رعايت كنند و در صورت دوم تأكيدى براى «ذمه» كه آن هم به معناى عهد و پيمان است محسوب مى شود.

راغب در كتاب «مفردات» ريشه اين كلمه را از «اليل» به معناى درخشندگى مى داند چه اين كه پيمان هاى محكم و خويشاوندى هاى نزديك داراى درخشندگى خاصى هستند.(1)

بعد قرآن اضافه مى كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آن ها را نخوريد؛ زيرا «آن ها مى خواهند شما را با دهان خود راضى كنند، ولى دل هاى آن ها از اين موضوع ابا دارد»؛ «يرضونكم بافواههم و تأبى قلوبهم»، دل هاى آن ها از


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 14؛ نمونه/ ج 7/ ص 296- 289؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 55

ص:152

كينه و انتقام جويى و قساوت و سنگدلى و بى اعتنايى به عهد و پيمان و رابطه ى خويشاوندى پر است، اگر چه با زبان خود اظهار دوستى و مودت كنند، و در پايان آيه اشاره به ريشه ى اصلى اين موضوع كرده مى گويد: «و بيشتر آن ها فاسق و نافرمانبردارند»؛ «و اكثرهم فاسقون».

در آيه ى بعد يكى از نشانه هاى فسق و نافرمانبردارى آن ها را چنين توضيح مى دهد: «آن ها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند»؛ «اشتروا بايات الله ثمناً قليلًا فصدّوا عن سبيله». در رواياتى چنين آمده كه «ابوسفيان» غذايى ترتيب داد و جمعى از مردم را به مهمانى فرا خواند تا از اين طريق عداوت آن ها را در برابر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله برانگيزد.

بعضى از مفسران آيه ى فوق را اشاره به اين داستان دانسته اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه اين ماجرا و ساير ماجراهاى بت پرستان را شامل مى شود كه براى حفظ منافع مادى و زودگذر خويش از آيات خدا چشم پوشيدند. بعد مى گويد: «چه عمل بدى آن ها انجام دادند»؛ «انهم ساء ما كانوا يعملون».

هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم ساختند، و هم سدّ راه ديگران شدند، و چه عملى از اين بدتر كه انسان هم بار گناه خويش را بر دوش كشد و هم بار گناه ديگران را.

در آخرين آيه ى مورد بحث بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره ى هيچ فرد باايمانى كمترين ملاحظه ى خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد»؛ «لا يرقبون فى مؤمن الا و لا ذمة»، «چرا كه اين ها اصولًا مردمى تجاوزكارند»؛ «و اولئك هم المعتدون»، نه تنها در باره ى شما، بلكه در مورد هر

ص:153

كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى زنند.

گرچه مضمون آيه ى فوق بحثى را كه در آيات گذشته آمده تأكيد مى كند، ولى تفاوت و اضافه اى نسبت به آن دارد و آن اين كه در آيات گذشته سخن از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانانى بود كه در گرد او بودند، ولى در اين آيه سخن از هر فرد باايمانى است؛ يعنى شما در نظر آن ها خصوصيتى نداريد، بلكه هر كس كه مؤمن باشد و پيرو آيين توحيد، اين ها با او سر دشمنى دارند و ملاحظه ى هيچ چيز را نمى كنند، پس اين ها در واقع دشمن ايمان و حق اند. اين نظير همان چيزى است كه قرآن در باره ى بعضى اقوام پيشين مى گويد: «و ما نقموا منهم الا ان يؤمنوا بالله العزيز الحميد»؛ «آن ها تنها به خاطر اين مؤمنان را تحت شكنجه قرار مى دادند كه به خداوند عزيز و حميد ايمان داشتند».(1)

در اين كه منظور از گروهى كه با جمله ى «الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام» استثنا شده اند، كدام گروه بوده اند، در ميان مفسران گفت و گو است، ولى با توجه به آيات گذشته ظاهر اين است كه منظور همان قبايلى است كه به عهد و پيمانشان وفادار ماندند؛ يعنى طوايفى مانند «بنوضمره» و «بنوخزيمه» و مانند آن ها، و در حقيقت اين جمله به منزله ى تأكيد نسبت به آيات گذشته است، كه مسلمانان بايد به هوش باشند تا حساب اين گروه ها را از پيمان شكنان جدا كنند.(2)

اما اين كه مى گويد: «با آن ها كه نزد مسجد الحرام پيمان بستند»، ممكن است به خاطر اين باشد كه به هنگام صلح «حديبيه» كه مسلمانان با مشركان قريش در سرزمين


1- بروج/ 8
2- مجمع البيان/ ج 5/ ص 14؛ نمونه/ ج 7/ ص 300

ص:154

«حديبيه» در پانزده ميلى مكه در سال ششم هجرت پيمان بستند، گروه هاى ديگرى از مشركان عرب مانند طوايفى كه در بالا اشاره شد به اين پيمان ملحق شدند و با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه بستند، ولى مشركان قريش پيمان خود را شكستند و سپس در سال هشتم در جريان فتح مكه اسلام اختيار كردند، اما گروه هاى وابسته مسلمان نشدند و پيمان را هم نشكستند.

از آن جا كه سرزمين مكه منطقه ى وسيعى (تا حدود 48 ميل) اطراف خود را فرا مى گيرد، تمام اين مناطق جزو «مسجد الحرام» به شمار مى آيد چنان كه در آيه ى 196 سوره ى بقره در مورد حج تمتع و احكام آن مى خوانيم: «ذلك لمن لم يكن اهله حاضرى المسجد الحرام»؛ «اين احكام مربوط به كسى است كه خانه و خانواده اش نزد مسجد الحرام نباشند» و بر طبق تصريح روايات و فتاواى فقهاى احكام حج تمتع بر كسانى است كه فاصله ى آن ها از مكه بيش از 48 ميل بوده باشد، بنا بر اين هيچ مانعى ندارد كه صلح «حديبيه» كه در 15 ميلى مكه انجام شده است به عنوان «عند المسجد الحرام» ذكر شود.

اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند، استثناى فوق مربوط به مشركان قريش است كه قرآن مجيد پيمان آن ها را كه در «حديبيه» بستند محترم شمرده، نادرست به نظر مى رسد؛ زيرا اولا: پيمان شكنى مشركان قريش قطعى و مسلم بود اگر آن ها پيمان شكن نبودند چه كسى پيمان شكن بود؟

ثانياً: صلح «حديبيه» مربوط به سال ششم هجرت است در حالى كه در سال هشتم پس از فتح مكه مشركان قريش اسلام را پذيرفتند، بنا بر اين آيات فوق كه در سال نهم هجرت نازل شده است نمى تواند ناظر به آن ها باشد.

همان گونه كه در سابق نيز گفته شد منظور از آيات بالا اين نيست كه تنها تصميم

ص:155

آنان بر پيمان شكنى به هنگام رسيدن به قدرت مجوز براى لغو يك جانبه ى پيمان است، بلكه آن ها اين طرز فكر خود را بارها عملًا نشان داده بودند، كه هر موقع دستشان برسد ضربه ى كارى خود را بدون توجه به پيمان، بر پيكر مسلمانان وارد مى سازند، و اين مقدار براى لغو پيمان كافى است.(1) نكته ها

1. پايدارى به عهد لازمه ى تقوا

اين كه فرمود: «كيف يكون للمشركين عهد» الخ، استفهامى است در مقام انكار؛ يعنى اين ها وفادار به عهد نيستند، از اين رو بلافاصله مشركينى را كه در مسجد الحرام با مسلمانان عهد كردند استثنا كرد؛ چون آن ها عهد خود را نشكستند، از اين رو در باره ى آن ها فرمود: «فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم»؛ يعنى تا زمانى كه آن ها به عهد خود استقامت ورزيدند شما هم استقامت كنيد. آرى! پايدارى به عهد كسانى كه به عهد خود وفادارند از لوازم تقواى دينى است به همين جهت دستور فوق را با جمله ى «انّ الله يحب المتقين» تعليل مى كند، و عين اين تعليل در آيه ى قبلى بود كه مى فرمود: «فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ان الله يحب المتقين».(2)

2. مشركان و عدم رعايت هيچ گونه ميثاق

بعيد نيست اين كه خداى تعالى در آيه ى مورد بحث ميان «ال» و «ذمه» مقابله انداخته براى اين بوده كه دلالت كند بر اين كه مشركين هيچ گونه ميثاقى را كه حفظش از واجبات است نسبت به مؤمنين حفظ و رعايت نمى كنند؛ چه آن ميثاق هايى كه اساسش


1- نمونه/ ج 7/ ص 300
2- الميزان/ ج 9/ ص 240

ص:156

اصول تكوينى و واقعى است مانند خويشاوندى و قرابت و يا آن ميثاق هايى كه اساسش قرارداد و اصطلاح باشد مانند عهد و پيمان ها و سوگندها و امثال آن.

پيكار با مشركان پيمان شكن

«فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَوةَ وَ ءَاتَوُا الزَّكَوةَ فَإِخْوَ نُكُمْ فِى الدّينِ وَنُفَصّلُ الأْيتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ* وَإِن نَّكَثُوا أَيْمنَهُم مّن م بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِى دِينِكُمْ فَقتِلُوا أَ ل مَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لآَ أَيْمنَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ* أَلَا تُقتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُوا أَيْمنَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»(1)

ترجمه

(ولى) اگر توبه كنند، نماز را بر پا دارند، و زكات را بپردازند، برادر دينى شما هستند؛ و ما آيات خود را براى گروهى كه مى دانند (و مى انديشند)، شرح مى دهيم. «11» و اگر پيمان هاى خود را پس از عهد خويش بشكنند، و آيين شما را مورد طعن قرار دهند، با پيشوايان كفر پيكار كنيد؛ چرا كه آن ها پيمانى ندارند؛ شايد (با شدّت عمل) دست بردارند. «12» آيا با گروهى كه پيمان هاى خود را شكستند، و تصميم به اخراج پيامبر گرفتند، پيكار نمى كنيد؟! در حالى كه آن ها نخستين بار (پيكار با شما را) آغاز كردند؛ آيا از آن ها مى ترسيد؟! با اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن


1- توبه/ 11- 13

ص:157

هستيد. «13»

تفسير

چرا از پيكار با دشمن واهمه داريد؟

يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پراهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند و از آن جا كه مسأله ى ضربه ى نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه اى در آيات فوق بيان مى كند، نكات جديدى نيز در آن وجود دارد كه مطلب را از صورت تكرار (ولو تكرار مجاز) خارج مى سازد.

نخست مى گويد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند برادر دينى شما هستند»؛ «فان تابوا و اقاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين»، و در پايان آيه اضافه مى كند: «ما آيات خود را براى آن ها كه آگاهند شرح مى دهيم»؛ «و نفصل الايات لقوم يعلمون».

در آيات گذشته سخن از اين بود كه اگر توبه كنند وظيفه ى اسلامى نماز و زكات را انجام دهند مزاحمشان نشويد؛ «فخلوا سبيلهم»، اما در اين جا مى فرمايد: «برادر دينى شما هستند»؛ يعنى هيچ گونه تفاوتى با ساير مسلمانان از نظر احترام و محبت نخواهند داشت، همان گونه كه ميان برادران تفاوتى نيست، و اين براى آماده ساختن روح و فكر و عواطف مشركان براى پذيرش اسلام مؤثرتر است كه در يك مرحله توصيه به عدم مزاحمت مى كند و در مرحله ى بعد سفارش «حقوق يك برادر» را در مورد آن ها

ص:158

مى نمايد.(1)

اما اگر آن ها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آيين شما را مورد مذمت قرار داده و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد»؛ «و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا أئمة الكفر»، «چرا كه عهد و پيمان آن ها كمترين ارزشى ندارد»؛ «انهم لا ايمان لهم». درست است كه آن ها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلًا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت. «تا با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آن ها باز است، از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند»؛ «لعلهم ينتهون».

در آيه ى بعد براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هر گونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آن ها، مى گويد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى كنيد كه پيمان هايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند»؛ «الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول». شما ابتدا به مبارزه و لغو پيمان نكرده ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آن ها شروع شده است»؛ «و هم بدؤكم اول مرّة»، و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آن ها به خاطر ترس است، اين ترس كاملًا بى جا است. «آيا شما از اين افراد بى ايمان مى ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد»؛ «أتخشونهم فالله أحقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين».

در اين كه منظور از اين گروه پيمان شكن چه اشخاصى هستند، باز در ميان


1- روح المعانى/ ج 10/ ص 57؛ نمونه/ ج 7/ ص 303

ص:159

مفسران گفت و گو است. بعضى اشاره به يهود و بعضى به اقوامى كه در آينده با مسلمانان درگير شدند مانند حكومت هاى ايران و روم دانسته اند و بعضى اشاره به كفار قريش دانسته اند و بعضى اشاره به پاره اى از افراد كه مسلمان شدند و مرتد گشتند، ولى ظاهر آيات به خوبى گواهى مى دهد كه موضوع سخن همان گروه مشركان و بت پرستانى است كه در آن زمان به ظاهر با مسلمانان پيمان ترك مخاصمه داشتند، ولى عملًا پيمانشان را نقض كرده بودند و آن ها گروهى از مشركان اطراف مكه يا ساير نقاط حجاز بودند.(1)

اما احتمال اين كه منظور يهود باشد، بسيار بعيد است؛ زيرا تمام بحث هاى اين آيات پيرامون مشركان دور مى زند. همچنين ممكن نيست كه منظور از آن طايفه ى قريش باشد؛ زيرا قريش و سر كرده ى آن ها ابوسفيان در سال هشتم هجرت پس از فتح مكه ظاهراً اسلام را قبول كردند در حالى كه سوره ى مورد بحث ما در سال نهم نازل شده است.

و نيز اين احتمال كه منظور حكومت هاى ايران و روم باشد، بسيار از مفهوم آيات دور است؛ زيرا آيات سخن از يك درگيرى فعلى مى كند نه درگيرى هاى آينده، علاوه بر اين، آن ها پيامبر را از وطن خود خارج نكرده بودند، و نيز احتمال اين كه منظور مرتدين باشند فوق العاده بعيد است؛ زيرا تاريخ گروه نيرومندى از مرتدين را در آن زمان نشان نمى دهد كه مسلمانان بخواهند با آن ها پيكار كنند، به علاوه كلمه ى «ايمان» (جمع يمين) و همچنين كلمه ى «عهد» ظاهراً به همان معناى پيمان ترك مخاصمه است نه پذيرش اسلام (دقت كنيد).

اگر مى بينيم در بعضى از روايات اسلامى اين آيه به آتش افروزان جنگ جمل


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 18؛ نمونه/ ج 7/ ص 308

ص:160

(ناكثين) و مانند آن ها تطبيق شده، نه به دليل آن است كه آيات در باره ى آن ها نازل شده باشد، بلكه هدف اين است كه روح آيه و حكم آن در مورد «ناكثين» و گروه هاى مشابهى كه بعداً روى كار خواهند آمد صادق است.

نكته ها

1. شرط توبه ى مشركان

«فان تابوا و اقاموا الصلاة» تا آخر دو آيه، اين دو آيه جمله ى «فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله» را كه در سابق گذشت به طور تفصيل بيان مى كند و مرادش از توبه به دلالت سياق اين است كه به سوى ايمان به خدا و آيات او برگردند و به همين جهت به صرف توبه اكتفا نكرده و مسئله ى به پا داشتن نماز را كه روشن ترين مظاهر عبادت خداست و همچنين زكات دادن را كه قوى ترين اركان جامعه ى دينى است به آن اضافه كرد و اين دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه ى وظايف دينى كه در تماميت ايمان به آيات خدا دخالت دارند ذكر نمود، اين بود معناى «تابوا و اقاموا الصلوة و اتوا الزكوة».

و اما معناى «فاخوانكم فى الدين». مقصود از آن اين است كه بفرمايد: در صورتى كه توبه كنند با ساير مؤمنين در حقوقى كه اسلام آن را معتبر دانسته مساوى خواهند بود.(1) 2. برادرى و تساوى حقوق

اگر در اين آيه و در آيه ى «انما المؤمنون اخوة»؛ «مؤمنان برادران يكديگرند»،


1- الميزان/ ج 9/ ص 244

ص:161

مسئله ى تساوى در حقوق را به برادرى تعبير كرده، براى اين است كه دو برادر دو شاخه هستند كه از يك تنه جدا و منشعب شده اند و اين دو در همه ى شئون مربوط به اجتماع خانواده و در قرابتى كه با اقربا و فاميل دارند مساوى هستند، و چون براى اين اخوت احكام و آثارى شرعى است، از اين رو قانون اسلام آن را يك سنخ برادرى حقيقى ميانه افراد مسلمين معتبر كرده است كه عيناً مانند برادرى طبيعى آثار عقلى و دينى بر آن مترتب مى شود.(1) 3. تحريك مسلمانان به قتال با مشركان

«ألا تقاتلون قوماً نكثوا أيمانهم و هموا باخراج الرسول»؛ اين آيات مسلمانان را تحريك مى كند به اين كه با مشركين بجنگند، و براى اين كه تحريكشان كند آن جرايمى را كه مرتكب شده و خيانت هايى كه به خدا و حق و حقيقت ورزيدند برمى شمارد؛ عهد شكنى و اين كه مى خواستند آن حضرت را بيرون كنند را خاطرنشان مى سازد، و نيز به منظور تحريكشان تعريفشان مى كند به اين كه لازمه ى ايمانشان به خداى مالك خيرات و همه شرور و مالك منافع و اختيار ايشان اين است كه جز از او نترسند، بدين وسيله دل هايشان را تقويت نموده و بر امر كارزار با دشمن تشجيعشان مى كند، و در آخر اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه شما مورد امتحان خدا قرار گرفته ايد، و بايد از نظر خلوص نيت و قطع پيوندهاى دوستى و فاميلى با مشركين از امتحان در آييد تا به آن اجرهايى كه مخصوص مؤمنين واقعى است نائل شويد.(2)

تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه اگر منظور همان گروه هاى بت پرستان پيمان شكن هستند كه در آيات گذشته از آن ها سخن گفته شد چرا در اين جا تعبير


1- الميزان/ ج 9/ ص 244
2- الميزان/ ج 9/ ص 244

ص:162

مى كند: «و ان نكثوا ايمانهم»؛ «اگر آن ها پيمان هاى خويش را بشكنند» در حالى كه اين گروه ها پيمان ها را عملًا شكسته بودند؟

پاسخ اين سؤال آن است كه منظور از جمله ى مزبور اين مى باشد كه اگر آن ها به پيمان شكنى خويش ادامه دهند و دست از كار خود برندارند، بايد با آن ها پيكار كنيد، نظير آنچه در معناى «اهدنا الصراط المستقيم» مى گوييم كه مفهومش اين است خدايا ما را هم چنان بر راه راست بدار، و به هدايت ما ادامه ده.(1)

شاهد اين سخن آن است كه جمله ى مزبور «ان نكثوا ايمانهم» در مقابل جمله ى «ان تابوا ...» قرار گرفته است؛ يعنى از دو حال خارج نيست يا آن ها توبه مى كنند و دست از شرك و بت پرستى بر مى دارند و به راه خدا مى آيند و يا اين كه هم چنان به راه خويش ادامه مى دهند در صورت اول آن ها برادران شما هستند، و در صورت دوم بايد با آنان پيكار كنيد!(2)

قابل توجه اين كه در آيات فوق نمى گويد با كافران مبارزه كنيد، بلكه مى گويد با رؤسا و پيشوايانشان به جهاد برخيزيد، اشاره به اين كه توده ى مردم پيرو رؤسا و زعماى خود هستند، هدف گيرى شما بايد هميشه آن ها باشند، بايد سرچشمه هاى گمراهى و ضلالت و ظلم و فساد را ببنديد و ريشه ها را بسوزانيد و تا آن ها هستند مبارزه با پيروانشان سودى ندارد، به علاوه اين تعبير يك نوع بلند نگرى و علو همت و تشجيع براى مسلمانان محسوب مى شود كه طرف اصلى شما آن ها هستند، خود را آماده ى مبارزه با آنان كنيد نه افراد كوچكشان!

عجب اين كه بعضى اين تعبير را اشاره به ابوسفيان و مانند او از بزرگان قريش


1- روح المعانى/ ج 10/ ص 58
2- نمونه/ ج 7/ ص 307

ص:163

دانسته اند، در حالى كه گروهى از آن ها در بدر كشته شدند و بقيه (مانند ابوسفيان) پس از فتح مكه ظاهراً اسلام آوردند، و در موقع نزول آيه در صف مسلمانان جاى گرفته بودند و مبارزه با آن ها مفهومى نداشت.

امروز هم اين دستور مهم قرآن به قوت خود باقى است؛ براى از بين بردن ظلم و فساد، استعمار و استثمار بايد موضع گيرى ها در برابر رؤسا و پيشوايان اين گروه ها باشد و پرداختن به افراد عادى بى ثمر است (دقت كنيد!).(1) 4. نترسيدن از مشركان

از جمله ى «أتخشونهم» (آيا از آن ها مى ترسيد؟) اجمالًا بر مى آيد كه در ميان مسلمانان، جمعى وجود داشت كه از اين فرمان جهاد واهمه مى كرد، يا به خاطر قدرت و قوت دشمن و يا به خاطر اين كه پيمان شكنى گناه است. قرآن به آن ها صريحاً جواب مى گويد: شما نبايد از اين انسان هاى ضعيف بترسيد، بلكه بايد از مخالفت فرمان پروردگار ترس داشته باشيد، به علاوه ترس از اين كه پيمان شكن باشيد نابجا است؛ زيرا آن ها در ابتدا مقدمات پيمان شكنى را فراهم ساختند و پيشقدم شدند.(2) 5. جنايت بت پرستان

منظور از جمله ى «هموا باخراج الرسول» ظاهراً اشاره به مسأله ى اخراج پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به هنگام هجرت به مدينه است، كه نخست قصد آن را داشتند و بعد قصدشان تغيير يافت و تبديل به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله شد، ولى پيامبر صلى الله عليه و آله به فرمان خدا در همان شب از مكه خارج گرديد و در هر صورت ذكر اين موضوع نه به عنوان نشانه اى از پيمان شكنى آن ها است، بلكه به عنوان بازگو كردن يك خاطره ى دردناك از جنايات


1- نمونه/ ج 7/ ص 308
2- نمونه/ ج 7/ ص 309

ص:164

بت پرستان مى باشد، كه هم قريش در آن شركت داشتند و هم قبايل ديگر، وگرنه پيمان شكنى بت پرستان از طرق ديگر آشكار شده بود.(1)

برترى ايمان به خدا و قيامت و جهاد بر عمران مسجدالحرام

«اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللَّه و اليوم الآخر و جاهد فى سبيل اللَّه لا يستوون عند اللَّه و اللَّه لا يهدى القوم الظّالمين* الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللَّه باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند اللَّه و اولئك هم الفائزون* يبشّرهم ربّهم برحمة منه و رضوان و جنّات لهم فيها نعيم مقيم* خالدين فيها ابداً انّ اللَّه عنده اجر عظيم».(2)

ترجمه

آيا سيراب كردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عملِ) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده، و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو،) نزد خدا مساوى نيستند. و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند. «19» آن ها كه ايمان آوردند، و هجرت كردند، و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آن ها پيروز و رستگارند. «20» پروردگارشان آن ها را به رحمتى از ناحيه ى خود، و رضايت (خويش)، و باغ هايى از بهشت بشارت مى دهد كه در آن، نعمت هاى جاودانه


1- نمونه/ ج 7/ ص 310
2- توبه/ 19- 22

ص:165

دارند؛ «21» همواره و تا ابد در اين باغ ها (و در ميان اين نعمت ها) خواهند بود؛ زيرا پاداش عظيم نزد خداوند است. «22»

شأن نزول

در شأن نزول آيات فوق روايات مختلفى در كتب اهل سنت و شيعه نقل شده است كه از ميان آن ها آنچه صحيح به نظر مى رسد بيان مى كنيم:

دانشمند معروف اهل سنت حاكم «ابوالقاسم حسكانى» از «بريده» نقل مى كند كه «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى كردند و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السلام از كنار آن ها گذشت و پرسيد به چه چيز افتخار مى كنيد؟ «عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد و آن مسأله آب دادن به حجاج خانه خدااست.

«شيبه» گفت: من تعمير كننده مسجدالحرام و كليد دار خانه كعبه هستم. على عليه السلام گفت: با اينكه از شما حيا مى كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آن ها پرسيدند: كدام افتخار؟

فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آورديد.

«عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى بينى على عليه السلام چگونه با من سخن مى گويد؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: على عليه السلام را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد فرمود: چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟

على عليه السلام عرض كرد: اى رسول خدا اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى

ص:166

بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى خواهد ناراحت شود و هر كس مى خواهد خشنود.

جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى فرستد و مى گويد اين آيات را بر آن ها بخوان «اجعلتم سقاية الحاج و ...»؛ آيا سيراب كردن حجاج و عمران مسجدالحرام را همچون ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد در راه او قرار داديد، هرگز مساوى نيستند.(1) تفسير

در نخستين آيه مى گويد: آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچگاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى كند «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللَّه و اليوم الآخر و جاهد فى سبيل اللَّه لا يستوون عند اللَّه و اللَّه لا يهدى القوم الظّالمين».

«سقاية» هم مصدر است به معنى آب دادن و هم به معنى پيمانه اى است كه با آن آب مى دهند (همانگونه كه در آيه 70 سوره يوسف آمده است) و هم به معنى ظرف بزرگ يا حوضى است كه آب در آن مى ريزند. در مسجدالحرام در ميان چشمه زمزم و خانه كعبه محلى وجود دارد كه به نام «سقاية العباس» معروف است. گويا در آنجا ظرف بزرگى مى گذاردند كه حاجيان از آن آب برمى داشتند.

از تواريخ چنين برمى آيد كه قبل از اسلام منصب «سقاية الحاج» در رديف منصب كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى شد.


1- مجمع البيان ج/ 5/ ص 23؛ نمونه/ ج 7/ ص 321؛ جامع الاحكام/ ج 8/ ص 91؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 67؛ تفسير كبير/ ج 16/ ص 12

ص:167

ضرورت و نياز شديد حجاج در ايام حج به آب آن هم در آن سرزمين خشك و سوزان و كم آب كه غالب ايام سال هوا گرم است به اين موضوع (سقاية الحاج) اهميت خاصى مى داد و كسى كه سرپرست اين مقام بود از موقعيت ويژه اى طبعاً برخوردار مى شد چراكه خدمت او به حجاج يك خدمت حياتى به شمار مى رفت. همچنين «كليددارى» و عمران و آبادى مسجدالحرام كه مقدس ترين و بزرگ ترين كانون مذهبى حتى در زمان جاهليت محسوب مى شد احترام فوق العاده اى براى شخص يا اشخاصى كه متصدى آن بودند برمى انگيخت.

با همه اينها قرآن مجيد مى گويد ايمان به خدا و جهاد در راه او از تمام اين كارها برتر و بالاتر است!

در آيه بعد به عنوان تأكيد و توضيح مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگ تر دارند: «الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللَّه باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند اللَّه» و اينها به افتخار بزرگى نائل شده اند «اولئك هم الفائزون».

در آيه بعد مى گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آن ها مى بخشد:

1. آن ها را به رحمت گسترده خود بشارت مى دهد و از آن بهره مند مى سازد «يبشّرهم ربّهم برحمة منهم»

2. آن ها را از خشنودى خويش بهره مند مى كند «و رضوان».

3. باغ هايى از بهشت در اختيار آن ها مى گذارد كه نعمت هايش دائمى و هميشگى است «و جنّات لهم فيها نعيم مقيم».

ص:168

در آيه بعد براى تأكيد بيشتر اضافه مى كند جاودانه در آن ها تا ابد خواهند ماند «خالدين فيها ابداً»، زيرا نزد خداوند پاداش هاى عظيم است كه در برابر اعمال بندگان به آن ها مى بخشد «انّ اللَّه عنده اجر عظيم».(1)

در آيه شريفه ميانه «سقاية الحاج» و «عمارة المسجد» و ميانه «من آمن باللَّه و اليوم الآخر» مقابله شده است و حال آنكه مقابله هميشه ميانه دو چيز سنخ هم است مانند دو انسان و يا دو عمل، مثلًا نه ميانه خود انسان و عملى از اعمال.

به همين جهت بعضى از مفسرين ناچار شده اند بگويند در آيه كلمه «اهل» در تقدير است و تقدير كلام اين است كه «آيا اهل سقاية حاج و اهل عمارت مسجدالحرام را مثل كسى مى دانيد كه به خدا و روز جزا ايمان آورده؟».

لكن اين اشكال و اين جواب خيلى مهم نيست، واجب تر از آن اين است كه قيود كلام را يك به يك در نظر بگيريم ببينيم مقصود از آن ها چيست و از آن ها چه استفاده اى مى شود؟

در آيه شريفه در يك طرف مقابله، سقاية الحاج و عمارة مسجدالحرام آمده، بدون هيچ قيد زائدى و در طرف ديگر آن ايمان به خدا و روز جزا و يا بگو جهاد در راه خدا با قيد ايمان قرار گرفته است و اين خود به خوبى مى رساند كه مراد در آيه سقاية و عمارة خشك و خالى و بدون ايمان است. ذيل آيه هم كه مى فرمايد «و اللَّه لا يهدى القوم الظالمين» بنا بر اين كه تعريض به اهل سقاية و عمارة باشد به خاطر كفر و ظلمشان چنانچه متبادر از سياق هم همين است نه تعريض به خيال باطلى كه كرده و حكم به تساوى نموده اند اين نكته را تأييد مى كند.


1- الميزان/ ج 9/ ص 308؛ نمونه/ ج 7/ ص 323

ص:169

پس معلوم مى شود اولًا اين كسانى كه چنين خيالى كرده اند خيالشان اين بوده كه عمل مردم جاهليت يعنى سقاية و عمارة با اينكه خالى از ايمان به خدا و روز جزا بوده، با يك عمل دينى توأم با ايمان به خدا و روز جزا مانند جهاد برابر و مساوى است و به عبارت ديگر خيال مى كرده اند عمل بى جان با عمل جاندار و داراى منافع پاك برابر است و خداى تعالى ايشان را تخطئه كرده است و ثانياً اينكه صاحبان اين پندار خود از مؤمنينى بودند كه خيال مى كردند اعمال قبل از ايمانشان و همچنين اعمال مشركينى كه هنوز ايمان نياورده اند با عمل بعد از ايمانشان كه از ايشان و هر مؤمنى از محض ايمان سر مى زند برابر است. اين نكته را هم سياق انكار تأييد مى كند و هم بيان درجات كه در آيات مورد بحث آمده شاهد بر آن است.(1)

«يبشّرهم ربّهم برحمة منه و رضوان و جنّات» تا آخر دو آيه، از ظاهر سياق بر مى آيد كه رحمت و رضوان و جنتى كه مى شمارد، بيان همان رستگارى است كه در آيه قبلى بود و در اين آيه به طور تفصيل و به زبان بشارت و نويد آمده است.

پس معناى آيه اين مى شود كه خداى تعالى اين مؤمنين را به رحمتى از خود كه از بزرگى قابل اندازه گيرى نيست و رضوانى مانند آن و بهشت هايى كه در آن ها نعمت هاى پايدار هست و به هيچ وجه از بين نمى رود و خود اينان هم بدون اجل و تعيين مدت جاودانه در آن ها خواهد بود بشارت مى دهد.

و چون مقام مقام تعجب و استبعاد بود كه چطور چنين بشارتى بى سابقه كه در نعمت هاى دنيوى مانندى برايش ديده نشده صورت خواهد بست؟ لذا براى رفع اين تعجب و استبعاد اضافه كرد «انّ اللَّه عنده اجر عظيم».(2)


1- الميزان/ ج 9/ ص 309
2- الميزان/ ج 9/ ص 312

ص:170

نكته ها

1. چشم پوشى مخالفان از واقعيت هاى تاريخى

مطابق رواياتى كه در بسيارى از معروف ترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات در مورد على عليه السلام و بيان فضايل او نازل شده، هرچند مفهوم آن عام و گسترده است و لكن شأن نزول ها مفاهيم آيات را محدود نمى سازد.

ولى از آنجا كه بعضى مفسران اهل سنت تمايل ندارند فضايل چشمگيرى براى على عليه السلام اثبات شود با اينكه او را چهارمين پيشواى بزرگ خود مى دانند، اما مثل اينكه از اين مى ترسند كه اگر در برابر مدركى كه امتياز فوق العاده على عليه السلام را اثبات مى كند، تسليم شوند ممكن است جمعيت شيعه در برابر آن ها بپا خيزند و آن ها را در تنگنا قرار دهند، كه چرا ديگران را بر على عليه السلام مقدم داشتيد از اين رو بسيار مى شود كه از واقعيت هاى تاريخى چشم مى پوشند و تا آنجا كه بتوانند به ايراد در اينگونه احاديث از نظر سند مى پردازند و اگر جاى دست اندازى در سند پيدا نكنند سعى مى كنند به گونه اى دلالت آن را مخدوش سازند، اينگونه تعصب ها متأسفانه حتى در عصر ما ادامه دارد و حتى بعضى از دانشمندان روشنفكر آنان از اين تعصّب ها بركنار نمانده اند.

نويسنده المنار در شأن نزول آيات فوق روايات معروف بالا را به كلى كنار زده و روايت ديگرى كه با محتواى آيات اصلى منطبق نيست و بايد آن را به عنوان يك حديث مخالف قرآن كنار زد معتبر دانسته است و آن حديثى است كه از «نعمان بن بشير» نقل شده كه مى گويد كنار منبر پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان جمعى از صحابه نشسته بودم، يكى از آن ها گفت من بعد از اسلام عملى را بالاتر از اين نمى دانم كه حاجيان خانه خدا را سيراب كنم. ديگرى گفت عمران مسجدالحرام از هر عملى بالاتر است. سومى گفت جهاد در راه

ص:171

خدا از آنچه گفتيد بهتر مى باشد، عمر آن ها را از گفتگو كردن نهى كرد و گفت صداى خود را كنار منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بلند نكنيد. و آن روز روز جمعه بود. ولى هنگامى كه نمازجمعه را خواندم نزد رسول خدا مى روم و از او درباره مسئله اى كه اختلاف كرديد سؤال مى كنم (بعد از نماز نزد رسول خدا رفت و سؤال كرد). در اين موقع آيات فوق نازل شد.(1)

در حالى كه اين روايت از جهات مختلفى با آيات مورد بحث ناسازگار است و مى دانيم هر روايتى كه مخالف قرآن بوده باشد بايد آن را دور افكند، زيرا:

اولًا: در آيات فوق مقايسه ميان «جهاد» و «سقاية الحاج» و «عمران» مسجدالحرام نشده است بلكه در يك سوى مقايسه سقاية حاج و عمران مسجدالحرام قرار گرفته و در سوى ديگر ايمان به خدا و روز رستاخيز و جهاد و اين نشان مى دهد كه افرادى آن اعمال را كه در دوران جاهليت انجام داده بودند با ايمان و جهاد مقايسه مى كردند كه قرآن صريحاً مى گويد اين دو برابر نيستند. نه مقايسه «جهاد» با «عمران مسجدالحرام» و «سقاية الحاج» (دقت كنيد).

ثانياً: جمله «و اللَّه لا يهدى القوم الظّالمين» نشان مى دهد كه اعمال گروه اول توأم با ظلم بوده است و اين در صورتى است كه در حال شرك واقع شده باشد چه اينكه قرآن مى گويد: «انّ الشّرك لظلم عظيم»(2) و اگر مقايسه ميان «ايمان» و «سقاية حاج توأم با ايمان و جهاد» بوده باشد، جمله «و اللَّه لا يهدى القوم الظّالمين» مفهومى نخواهد داشت.

ثالثاً: آيه دوم مورد بحث كه مى گويد آن كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و


1- المنار/ ج 10/ ص 215؛ روح المعانى/ ج 10/ ص 67
2- لقمان/ 13

ص:172

جهاد نمودند مقام والاترى دارند مفهومش اين است از كسانى كه ايمان و هجرت و جهاد نداشتند برترند و اين با حديث نعمان سازش ندارد زيرا گفتگو كنندگان طبق آن حديث همه از مؤمنان بودند و شايد در مهاجرت و جهاد شركت داشتند.(1) 2. ارزش عمل در پرتو ايمان

آيه مورد بحث و آيات بعدى اش اين معنا را مى رسانند كه وزن و ارزش عمل به زنده بودن آن و داشتن روح ايمان است و اما عمل بى ايمان كه لاشه اى بى روح است از نظر دين و در بازار حقيقت هيچ وزن و ارزشى ندارد، پس مؤمنين نبايد صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاك فضيلت و قرب خداى تعالى بدانند بلكه بايد آن را بعد از در نظر داشتن حيات كه همان ايمان و خلوص است به حساب بياورند.

با در نظر گرفتن اين نكته آيه مورد بحث و آيات بعد از آن به دو آيه قبل كه مى فرمود: «ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد اللَّه شاهدين على انفسهم بالكفر» تا آخر دو آيه به خوبى متصل و مربوط مى شود.

از آنچه گذشت معلوم شد اولًا: جمله «و اللَّه لا يهدى القوم الظالمين» جمله حاليه اى است كه وجه انكار حكم مساوات را كه در جمله «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن ...» گذشت بيان مى كند. ثانياً: مراد به ظلم همان شركى است كه در حال سقاية و عمارة داشتند نه حكم به مساوات ميانه سقاية و عمارة و ميانه جهاد با ايمان. ثالثاً: مراد اين است كه بفهماند چنين كسانى عملشان سودى نداشته و به سوى سعادت كه همان بلندى درجه و رستگارى و رحمت و رضوان و بهشت جاويد است راهبريشان نمى كند.(2)


1- نمونه/ ج 7/ ص 325
2- الميزان/ ج 9/ ص 311

ص:173

3. ملاك فضيلت

«الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا باموالهم و انفسهم ...» بيان حكم حقى است كه خداى تعالى در مسئله دارد و بعد از آنكه حكم مساوات را حق ندانست، اينك مى فرمايد كسى كه ايمان آورد و در راه خدا به قدر توانايى اش جهاد كرد و از مال و جانش مايه گذاشت، در نزد خدا درجه اش بالاتر است و اگر مطلب را به صورت جمع آورد و فرمود:

«كسانى كه ...» براى اين بود كه اشاره كند به اينكه ملاك فضيلت وصف نامبرده است نه شخص معينى.

ممكن است در برابر اين استدلالات گفته شود تعبير به «اعظم درجه» نشان مى دهد كه هردوطرف «مقايسه» عمل خوبى هستند، اگرچه يكى از ديگرى برتر بوده است، ولى جواب اين سخن روشن است؛ زيرا افعل تفضيل «صفت تفضيلى» غالباً در مواردى به كار مى رود كه يك طرف مقايسه واجد فضيلت است و طرف ديگر «صفر» مى باشد. مثلًا بسيار شده است كه مى گويند: «دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است» مفهوم اين سخن آن نيست كه «هرگز به مقصد نرسيدن و تصادف كردن و نابودى» چيز خوبى است ولى «دير رسيدن» از آن بهتر است و يا اينكه در قرآن مى خوانيم «و الصّلح خير»(1) «صلح از جنگ بهتر است». معنى اين جمله آن نيست كه جنگ چيز خوبى است و يا اين كه مى خوانيم: «و لعبد مؤمن خير من مشرك»(2) «بنده با ايمان از بت پرست بهتر است». آيا بت پرست خير و فضيلتى دارد؟ و در همين سوره توبه آيه 108


1- نساء/ 128
2- بقره/ 221

ص:174

مى خوانيم: «لمسجد اسّس على التّقوى من اوّل يوم احقّ ان تقوم فيه» «مسجدى كه اساس آن از روز نخست بر پايه تقوا گذارده شده است (از مسجد ضرار همان مسجدى كه منافقان براى ايجاد تفرقه ساخته بودند) براى عبادت شايسته تر است».

با اين كه مى دانيم عبادت در مسجد ضرار هيچگونه شايستگى ندارد و نظير اين تعبيرات در قرآن و كلمات عرب و ساير زبان ها فراوان است.(1) 4. مقام رضوان

از آيات فوق استفاده مى شود كه مقام «رضوان» كه از بزرگ ترين مواهب و مقاماتى است كه خداوند به مؤمنان و مجاهدان مى بخشد، چيزى است غير از باغ هاى بهشت و نعمت هاى جاويدانش و غير از رحمت گسترده پروردگار.(2) 5. ستمكار بودن مشركان

نيكوترين عملكرد كافر و مشرك فاقد كمترين ارزش در بينش الهى است «اجعلتم سقاية الحاجّ و عمارة المسجد الحرام كمن آمن باللَّه ... و اللَّه لا يهدى القوم الظّالمين».

برداشت فوق به خاطر دو نكته مهم در آيه شريفه است: 1. سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام بهترين عمل مشركان بود. 2. خداوند همين دسته از مشركان به ظاهر نيكوكار را ستمكار معرفى كرد.(3) 6. ارزش جهاد

ارزش جهاد منوط به اين است كه در راه خدا باشد «و جاهد فى سبيل اللَّه».(4) 7. عوامل سعادت

ايمان، هجرت و جهاد در راه خدا با مال و جان عوامل اصلى دستيابى انسان به


1- نمونه/ ج 7/ ص 328؛ الميزان/ ج 9/ ص 312
2- تفسير كبير/ ج 16/ ص 17؛ مجمع البيان/ ج 5/ ص 24؛ نمونه/ ج 7/ ص 329
3- راهنما/ ج 7/ ص 57
4- راهنما/ ج 7/ ص 58

ص:175

سعادت و تضمين كننده آن است «الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا ... اولئك هم الفائزون».(1) 8. برخوردارى از رحمت خاص

مهاجران و مجاهدان راه خدا مشمول رحمت ويژه الهى اند «هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللَّه ... يبشّرهم ربّهم برحمة منه». نكره آوردن كلمه «رحمة» حاكى از اين حقيقت است كه مؤمنان مهاجر و مجاهد راه خدا برخوردار از رحمتى خاص و ويژه خواهند بود.(2) 9. مؤمنان هجرت كننده و مجاهد برخوردار از زندگى جاودان در باغ هاى سرشار از نعمت در سراى بهشت هستند «الّذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا ... و جنّات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابداً».(3) 10. اجر و پاداش بزرگ تنها در نزد خدا است «انّ اللَّه عنده اجر عظيم».

تقديم «عنده» بر «اجر عظيم» مى تواند براى افاده حصر باشد.(4)


1- راهنما/ ج 6/ ص 60
2- راهنما/ ج 7/ ص 61
3- راهنما/ ج 7/ ص 63
4- راهنما/ ج 7/ ص 63

ص:176

ممنوعيت ورود مشركان به مسجد الحرام

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ى إِن شَآءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(1)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان ناپاكند؛ پس نبايد بعد از امسال، نزديك مسجدالحرام شوند! و اگر از فقر مى ترسيد، خداوند هرگاه بخواهد، شما را از كرمش بى نياز مى سازد؛ (و از راه ديگر جبران مى كند؛) خداوند دانا و حكيم است.

تفسير

گفتيم يكى از فرمان هاى چهارگانه اى كه على عليه السلام در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم مكه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حقّ ورود به مسجد الحرام و طواف خانه ى كعبه را ندارد، آيه ى فوق اشاره به اين موضوع و فلسفه ى آن است. نخست مى گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! مشركان آلوده و ناپاكند، بنا بر اين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند»؛ «يا أيها الذين ءامنوا إنّما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا».

آيا اين آيه دليل بر نجس بودن مشركان به همان مفهوم فقهى است يا نه؟ در ميان فقها و مفسران گفت و گو است، و براى تحقيق معناى آيه لازم است روى كلمه ى


1- توبه/ 28

ص:177

«نجس» قبلًا بررسى شود. «نَجَس» بر وزن «هوس» معناى مصدرى دارد، و به عنوان تأكيد و مبالغه به معناى وصفى نيز به كار مى رود.(1)

راغب در كتاب مفردات در باره ى معناى اين كلمه مى گويد: «نجاست» و «نجس» به معناى هر گونه پليدى است و آن بر دو گونه است، يك نوع پليدى حسّى، و ديگرى پليدى باطنى است، و «طبرسى» در مجمع البيان مى گويد: به هر چيزى كه طبع انسان از آن متنفّر است «نجس» گفته مى شود.

به همين دليل اين واژه در موارد زيادى به كار مى رود كه مفهوم آن، يعنى نجاست و آلودگى ظاهرى وجود ندارد، مثلًا دردهايى را كه دير درمان مى پذيرد، عرب «نجس» مى گويد، اشخاص پست و شرور با اين كلمه توصيف مى شوند، پيرى و فرسودگى بدن را نيز «نجس» مى نامند. از اين جا روشن مى شود كه با توجه به آيه ى فوق به تنهايى نمى توان قضاوت كرد كه اطلاق كلمه ى «نجس» بر مشركان به اين دليل است كه جسم آن ها آلوده است، همانند آلوده بودن خون و بول و شراب و يا اين كه به دليل عقيده ى بت پرستى يك نوع آلودگى درونى دارند، و به اين ترتيب براى اثبات نجاست كفار به اين آيه نمى توان استدلال كرد، بلكه بايد دلايل ديگرى را جست و جو كنيم.

سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى داشتند اگر پاى مشركان از مسجدالحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى افتد و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى گويد: «و اگر از فقر و احتياج مى ترسيد به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى نياز مى سازد»؛ «و إن خفتم عيلة فسوف يغنيكم الله من فضله إن شاء».

همان گونه كه به عالى ترين وجهى بى نياز ساخت و با گسترش اسلام در عصر


1- روح المعانى/ ج 10/ ص 76

ص:178

پيامبر صلى الله عليه و آله سيل زائران خانه ى خدا به سوى مكه به حركت در آمد و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكه كه از نظر جغرافيايى در نامناسب ترين شرايط قرار دارد، و در ميان يك مشت كوه هاى خشك و سنگلاخ هاى بى آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت در آمده است. در پايان آيه اضافه مى كند:

«خداوند عليم و حكيم است»؛ «ان الله عليم حكيم»، هر دستورى مى دهد بر طبق حكمت است و از نتايج آينده ى آن كاملًا آگاه و باخبر مى باشد.

نكته ها

1. ممنوعيت ورود مشركان به مسجدالحرام

هر چيز پليدى را كه طبع انسان از آن تنفر داشته باشد نجس گويند، مثلًا گفته مى شود: مردى نجس و يا زنى نجس و يا قومى نجس، چون اين كلمه مصدر است و وقتى با كلمه ى «رجس» استعمال شود، نون آن مكسور مى شود و گفته مى شود «رجس نجس» و كلمه ى «عيله» به معناى فقر و تنگدستى است، و «عال يعيل» به معناى «فقير شده» است.(1)

و نهى از ورود مشركين به مسجد الحرام به حسب فهم عرفى امر به مؤمنين است به اين كه نگذارند مشركين داخل مسجد شوند، و از اين كه حكم مورد آيه تعليل شده به اين كه چون مشركين نجسند، معلوم مى شود يك نوع پليدى براى مشركين و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجدالحرام اعتبار كرده و اين اعتبار هر چه باشد غير از مسئله ى اجتناب از ملاقات كفار است با رطوبت.

و مقصود از «عامهم هذا؛ امسالشان» سال نهم از هجرت يعنى سالى است كه


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 32

ص:179

على بن ابى طالب عليه السلام سوره ى برائت را به مكه برد و براى مشركين خواند و اعلام كرد كه ديگر حق ندارند با بدن عريان طواف كنند، و ديگر هيچ مشركى حق طواف و زيارت را ندارد.(1) 2. فضل الهى در پرتو عمل به وظايف دينى

جمله ى «و ان خفتم عيلة» معنايش اين است كه اگر از اجراى اين حكم ترسيديد بازارتان كساد و تجارتتان راكد شود، و دچار فقر گرديد، نترسيد كه خداوند به زودى شما را از فضل خود بى نياز مى سازد و از آن فقرى كه مى ترسيد ايمن مى فرمايد و اين وعده ى الهى اختصاص به مردم آن روز ندارد، بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مى شود. ايشان را نيز بشارت مى دهد به اين كه در برابر انجام دستورات دين، از هرچه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشان مى فرمايد و مطمئن باشند كه كلمه ى اسلام اگر عمل شود هميشه تفوق دارد و آوازه اش در هر جا رو به انتشار است همچنان كه شرك رو به انقراض است و بعد از اعلام برائت بيش از چهار ماه مهلتى براى مشركين نماندو بعد از انقضاى اين مدت عموم مشركين مگر عده ى معدودى همه به دين اسلام در آمدند، و آن عده هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد الحرام پيمانى گرفتند، و آن جناب براى مدتى مقرر مهلتشان داد، پس در حقيقت بعد از اعلام برائت تمامى مشركين در معرض قبول اسلام واقع شدند.(2)


1- روح المعانى/ ج 10/ ص 77
2- الميزان/ ج 9/ ص 348

ص:180

غار ثور

«إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِىَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصحِبِهِ ى لَاتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ و عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ و بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»(1)

ترجمه

اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد؛ (و در مشكل ترين ساعات، او را تنها نگذاشت؛) آن هنگام كه كافران او را (از مكه) بيرون كردند، در حالى كه دومين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت)؛ در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همراه خود مى گفت: «غم مخور، خدا با ماست!» در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامشِ) خود را بر او فرستاد؛ و با لشكرهايى كه مشاهده نمى كرديد، او را تقويت نمود؛ و گفتار (و هدف) كافران را پايين قرار داد، (و آن ها را با شكست مواجه ساخت؛) و سخن خدا (و آيين او)، بالا (و پيروز) است؛ و خداوند عزيز و حكيم است.

تفسير

خداوند پيامبرش را در حساس ترين لحظات تنها نگذاشت

در آيات گذشته، همان گونه كه گفته شد، روى مسأله ى جهاد در برابر دشمن از چند


1- توبه/ 40

ص:181

راه تأكيد شده بود از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام زمين مى ماند.

آيه ى مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده مى گويد: «اگر او را يارى نكنيد خدايى كه در سخت ترين حالات و پيچيده ترين شرايط او را به شكل معجزه آسايى يارى كرد قادر است باز از او حمايت كند»؛ «الا تنصروه فقد نصره الله»، و آن زمانى بود كه مشركان مكه توطئه ى خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه ى 30 سوره ى انفال شرح آن گذشت، تصميم نهايى پس از مقدمات مفصلى بر اين قرار گرفت كه عده ى زيادى شمشيرزن از قبايل مختلف عرب، خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله را شبانه در حلقه ى محاصره قرار دهند و صبحگاهان دسته جمعى به او حمله كنند و او را در بسترش از دم شمشيرها بگذرانند.

پيامبر صلى الله عليه و آله كه به فرمان خدا از اين جريان آگاه شده بود، آماده ى بيرون رفتن از مكه و هجرت به مدينه شد، اما نخست براى اين كه كفار قريش به او دست نيابند به «غار ثور» كه در جنوب مكه قرار داشت و در جهت مخالف جاده ى مدينه بود، پناه برد در اين سفر «ابوبكر» نيز همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود.

دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر كردند، ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سه شبانه روز توقف در غار و اطمينان از بازگشت دشمن، شبانه از بيراهه به سوى مدينه حركت كرد و بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيدو فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد. آيه ى فوق اشاره به يكى از حساس ترين لحظات اين سفر تاريخى كرده مى گويد: «خداوند پيامبرش را يارى كرد، در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند»؛ «اذ أخرجه الذين كفروا».

ص:182

البته قصد كفار بيرون كردن او از مكه نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه ى كارشان بيرون رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه شد اين نسبت به آن ها داده شده است، سپس مى گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود»؛ «ثانى اثنين». اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پرخطر نشان مى دهد و همسفر او ابوبكر بود.

«به هنگامى كه دو نفرى به غار، (غار ثور) پناه بردند»؛ «اذهما فى الغار»، در آن موقع ترس و وحشت يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى داد و گفت:

«غم مخور خدا با ماست»؛ «اذ يقول لصاحبه لا تحزن انّ الله معنا». «در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را كه در لحظات حساس و پرخطر بر پيامبرش نازل مى كرد، بر او فرستاد»؛ «فأنزل الله سكينته عليه»، «و او را با لشكرهايى كه نمى توانستيد آن ها را مشاهده كنيد، يارى كرد»؛ «و أيّده بجنود لم تروها». اين نيروى غيبى ممكن است اشاره به فرشتگانى باشد كه حافظ پيامبر در اين سفر پرخوف و خطر بودند، يا آن ها كه در ميدان جنگ «بدر» و «حنين» و مانند آن به يارى او شتافتند.

«و سرانجام برنامه و هدف و مكتب كفار را پايين قرار داد و برنامه و گفتار الهى در بالا قرار گرفت»؛ «و جعل كلمة الّذين كفروا السّفلى و كلمة الله هى العليا». اشاره به اين كه توطئه هاى آن ها در هم شكست، آيين خرافى اشان در هم پيچيده شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر صلى الله عليه و آله و اسلام شد. چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا»، با حكمتش راه هاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى دهد و با قدرتش او را يارى مى كند؛ «و الله عزيز حكيم».

ص:183

نكته ها

1. داستان يار غار

ماجراى مصاحبت «ابوبكر» با پيامبر صلى الله عليه و آله در اين سفر و اشارات سر بسته اى كه در آيه ى فوق به اين موضوع شده در ميان مفسّران شيعه و اهل تسنن بحث هاى مختلفى برانگيخته است. بعضى راه افراط را پوييده اند و بعضى راه تفريط را. «فخر رازى» در تفسير خود با تعصب خاصى كوشش كرده كه دوازده فضيلت براى «ابوبكر» از آيه ى فوق استنباط كند و براى تكثير عدد، آسمان و ريسمان را به هم بافته به گونه اى كه پرداختن به شرح آن شايد مصداق اتلاف وقت باشد.

بعضى ديگر نيز اصرار دارند كه مذمّت هاى متعددى از آيه استفاده مى شود:

نخست بايد ديد كه آيا كلمه ى «صاحب» دليل بر فضيلت است؟ ظاهراً چنين نيست؛ زيرا از نظر لغت «صاحب» به معناى «همنشين» و «همسفر» به طور مطلق است، اعم از اين كه اين همنشين و همسفر شخص خوبى باشد يا بدى، چنان كه در آيه ى 37 سوره ى كهف در داستان آن دو نفر كه يكى باايمان و خداپرست و ديگرى بى ايمان و مشرك بود مى خوانيم: «قال له صاحبه و هو يحاوره أكفرت بالّذى خلقك من تراب»؛ «رفيقش به او گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك آفريده كافر شدى؟»

بعضى نيز اصرار دارند كه ضمير «عليه» در جمله ى «فأنزل الله سكينة عليه» به «ابوبكر» باز گردد؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله نياز به سكينه و آرامش نداشت، بنا بر اين نزول سكينه و آرامش براى همسفر او (ابوبكر) بود. در حالى كه با توجه به جمله ى بعد كه مى گويد: «و أيّده بجنود لم تروها» و با توجه به اتحاد مرجع ضميرها روشن مى شود كه ضمير «عليه» نيز به پيامبر بر مى گردد و اين اشتباه است كه ما گمان كنيم «سكينه»

ص:184

مربوط به موارد حزن و اندوه است، بلكه در قرآن به كرّات مى خوانيم كه سكينه بر شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل گشت هنگامى كه در شرايط سختى بود. از جمله در آيه ى 26 همين سوره در جريان جنگ حنين مى خوانيم: «ثم أنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين».(1)

2. مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمايد: چه بسا بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر نزول سكينه و آرامش بر ابوبكر به اين بيان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه از آرامش روحى از طرف پروردگار متعال بهره مند بود، ديگر معنا ندارد در خصوص اين جا بفرمايد ما سكينت خود را بر وى نازل كرديم، پس به طور مسلم اين سكينت بر ابوبكر نازل شده و مقصود از ضمير، ابوبكر است، ليكن چند اشكال بر اين استدلال وارد است:

اول اين كه با آيه ى «ثم أنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين» كه مربوط به داستان جنگ حنين است نمى سازد؛ زيرا مى بينيم كه صريحاً مى فرمايد:

خداوند سكينت خود را بر آن جناب و بر مؤمنين نازل كرد و اگر آن جناب در آن روز سكينت داشت حاجتى بر سكينت مجدد نبود، و اگر بگويى ممكن است در آن روز اضطراب جديدى بر آن جناب دست داده باشد، به خلاف داستان غار، در جواب مى گوييم:

اين حرف، حرف من در آرى و قول بى دليل است، براى اين كه آيه مربوط به حنين اضطراب و اندوه و هيچ چيز ديگرى را از آن جناب نقل نمى كند، تنها و تنها متعرض فرار مؤمنين است، علاوه بر اين كه اين حرف خود دليل بر بطلان اصل دعوى است؛ زيرا اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله لايزال داراى سكينتى از پروردگار خود بود، ديگر معنا نداشت در جنگ حنين مضطرب شود تا در نتيجه سكينت مجددى بر او نازل گردد، مگر اين كه برگردند و


1- الميزان/ ج 9/ ص 433؛ نمونه/ ج 7/ ص 421

ص:185

بگويند مقصود ما اين نيست كه در تمامى عمر لايزال بر سكينتى از پروردگار خود بوده، بلكه مقصودمان اين است كه آن جناب در غار لايزال داراى سكينت است.

نظير آيه ى حنين آيه ى سوره ى فتح است، كه صريحاً نزول سكينت را بر آن جناب و بر مؤمنين خبر داده مى فرمايد: «اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية فأنزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين».(1)

اشكال دوم اين كه اگر نتيجه ى «فأنزل الله سكينته عليه» مربوط به ابوبكر باشد بايد نتيجه ى ديگر يعنى جمله ى «و أيده بجنود لم تروها» نيز مربوط به وى باشد؛ زيرا وحدت سياق شهادت مى دهد كه اين نتيجه ها همه فرع بر يك جاست و تفكيك در سياق واحد صحيح نيست و لازمه ى اين حرف اين است كه تأييد به جنود غيرمرئى راجع به آن جناب نباشد. حتى بعضى از صاحبان اين حرف را براى فرار از تفكيك در سياق واحد به اين لازمه هم ملتزم شده و گفته اند: ضمير در «ايّده» هم به ابوبكر بر مى گردد.

بعضى ديگر اين معنا را تأييد نموده اند به اين كه هر چند در آيات راجع به نزول جنود غيرمرئى مانند آيه ى راجع به داستان حنين و آيات راجع به داستان احزاب، و واقعه ى بدر نيامده كه اين جنود بر مؤمنين نازل شده و تصريح نكرده به اين كه جنود نامبرده مؤمنين را تأييد كرده اند، ليكن از آن جايى كه مى دانيم اين جنود نازل شده اند براى يارى و امداد، قهراً يارى و امداد مؤمنين هم كرده اند، پس چه مانعى دارد بگوييم جنود غيرمرئى در داستان غار ابوبكر را هم تأييد كرده اند، با اين كه مى دانيم تأييد همه ى مؤمنين و يا خصوص ابوبكر در حقيقت تأييد رسول خدا صلى الله عليه و آله است.


1- فتح/ 26

ص:186

من خيال مى كنم خوب بود آقايان كه با كمال بى پروايى جمله ى «و أيده بجنود لم تروها» را هم در شأن ابوبكر گفتند با كمى بى پروايى ديگرى فرع سوم يعنى جمله ى «و جعل كلمة الذين كفروا السفلى» الخ، را هم نازل در شأن وى مى شمردند، تا هيچ تفكيكى در سياق لازم نيايد.(1)

فضيلت پيشگامان در اسلام

«وَ السبِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهجِرِينَ وَالْأَنصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسنٍ رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الْأَنْهرُ خلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»(2)

ترجمه

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آن ها پيروى كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند؛ و باغ هايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزى بزرگ!

تفسير

گرچه در باره ى شأن نزول آيه ى فوق، مفسران روايات متعددى نقل كرده اند، ولى چنان كه خواهيم ديد هيچ كدام از آن ها «شأن نزول» آيه نيست، بلكه در واقع بيان


1- الميزان/ ج 9/ ص 435
2- توبه/ 100

ص:187

مصداق و وجود خارجى آن است. به هر حال به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى نمود در آيه ى فوق اشاره به گروه هاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آن ها را در سه گروه مشخص تقسيم مى كند:

نخست آن ها كه پيشگامان در اسلام و هجرت بوده اند؛ «و السابقون الاولون من المهاجرين».

دوم آن ها كه پيشگامان در نصرت و يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و ياران مهاجرش بودند؛ «و الانصار»

سوم آن ها كه بعد از دو گروه آمدند و از برنامه هاى آن ها پيروى كردند، و با انجام اعمال نيك و قبول اسلام و هجرت و نصرت آيين پيامبر صلى الله عليه و آله به آن ها پيوستند؛ «و الذين اتبعوهم باحسان».(1)

از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از «باحسان» در واقع بيان اعمال و معتقداتى است كه در آن ها از پيشگامان اسلام پيروى مى كنند و به تعبير ديگر «احسان» بيان وصف برنامه هايى است كه از آن متابعت مى شود. پس از ذكر اين گروه سه گانه مى فرمايد:

«هم خداوند از آن ها راضى است و هم آن ها از خدا راضى شده اند»؛ «رضى الله عنهم و رضوا عنه».

رضايت خدا از آن ها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده اند و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداش هاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته است، به تعبير ديگر آنچه خدا از آن ها خواسته انجام داده اند، و آنچه


1- بسيارى از مفسران كلمه ى« من» را در جمله ى بالا( و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار)« من تبعيضيه» دانسته اند و ظاهر آيه نيز همين است، زيرا در آيه سخن از پيشگامان مهاجران و انصار است نه همه ى آن ها. و در واقع بقيه در مفهوم جمله ى بعد يعنى تابعان وارد مى شوند

ص:188

آن ها از خدا خواسته اند به آنان بخشيده، بنا بر اين هم خدا از آن ها راضى است و هم آنان از خدا راضى هستند.

با اين كه جمله ى گذشته همه مواهب و نعمت هاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى به عنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال» اضافه مى كند: «خداوند براى آن ها باغ هايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد»؛ «و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار»، از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند»؛ «خالدين فيها أبداً».

در مجموع اين مواهب معنوى و مادى براى آن ها پيروزى بزرگى محسوب مى شود؛ «ذلك الفوز العظيم». چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه ى قبولى او را امضا كرده و چه پيروزى از اين بالاتر كه با اعمال محدودى در چند روز عمر فانى مواهب بى پايان ابدى پيدا كند.

در اين كه مقصود از سابقين اوّلين چه كسانى اند اختلاف است، بعضى ها گفته اند:

مراد از ايشان كسانى اند كه به دو قبله نماز گزارده اند؛ بعضى ديگر گفته اند؛ مقصود از ايشان كسانى اند كه بيعت رضوان كرده باشند، و بيعت رضوان بيعت در حديبيه است؛ بعضى ديگر گفته اند: مقصود از ايشان تنها و تنها اهل بدرند، و بعضى گفته اند: كسانى اند كه قبل از هجرت مسلمان شدند، و اين چند وجهى كه ذكر شد دليل لفظى بر هيچ يك از آن ها در دست نيست.

چيزى كه ممكن است تا اندازه اى از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه ى شريفه آن را تا حدى تأييد مى كند، اين است كه مراد از «سابقون اولون»، كسانى اند كه قبل از هجرت ايمان آورده و پيش از وقعه ى بدر هجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آورده و

ص:189

او را منزل دادند؛ زيرا موضوع با دو وصف «سابقون» و «اولون» بيان شده و اسمى از اشخاص و يا عناوين ايشان برده نشده و اين خود اشعار دارد بر اين كه به خاطر هجرت و نصرت بوده كه «سبقت» و «اوليت» اعتبار شده است.

آن گاه جمله اى كه بر «سابقون» و «اولون» عطف كرده يعنى جمله ى (و الذين اتبعوهم باحسان» طايفه و مردم ديگرى را ياد مى كند كه به وجه حسن پيرو سابقون و اولون بودند، و آن كه يا پيروى مناسب تر است وصف سبق است، نه اوليت؛ چون در برابر تابع نمى گويند «اول»، بلكه مى گويند: «سابق» هم چنان كه در مقابل اول نمى گويند تابع، بلكه مى گويند: آخر، به شهادت آيه ى «للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و أموالهم» تا آن جا كه مى فرمايد: «و الذين جاؤا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان» آيات سوره ى حشر.(1)

پس به خاطر اين كه سابقون تمامى كسانى را در ميانه ى مسلمين از ابتداى طلوع اسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند شامل مى شد، از اين رو كلمه ى «اولون» را آورد تا مختص به مهاجرين و انصار گردد، و چون «سبق» كه در مقابل لحوق و تابعيت است از امور نسبى است و لازمه اش اين است كه مسلمين هر عصرى در ايمان به خدا سابق باشند بر مسلمين اعصار بعدى، و مسلمين اعصار بعدى لاحق باشند، از اين رو در آيه ى شريفه «سابقون» را مقيد كرد به «اولون» تا دلالت كند بر اين كه مقصود طبقه ى اول از مسلمين صدر اسلام است.


1- سهمى از فيئى از آن فقراى مهاجرين است كه از وطن و اموالشان بيرون شدند، فضل و كرم خدا و رضاى او را مى جويند، و خدا و رسول او را يارى مى كنند؛ ايشان آرى هم ايشانند راستگويان، تا آنجا كه مى فرمايد: و كسانى كه از پس ايشان آمدند گويند: پروردگارا! ما را با برادرانمان كه از ما پيشى گرفته اند بيامرز؛ الميزان/ ج 9/ ص 578

ص:190

و چون خداى سبحان طبقه ى سوم از اصناف سه گانه را در جمله ى «و الذين اتبعوهم باحسان» ذكر نموده و مقيد نكرد به تابعين عصرى معين، و توصيف هم نكرد به تابعين سابق و يا اول و يا امثال آن، و در نتيجه تمامى مسلمين بعد از «سابقون اولون» را شامل شد، قهراً مؤمنين به دين اسلام و آن هايى كه راستى مؤمنند و نفاق ندارند از ابتداى طلوع اسلام تا روز قيامت سه دسته شدند: يكى سابقون اولون از مهاجرين، دوم سابقون اولون از انصار و سوم تابعين ايشان و دو صنف اول تابع نيستند، پس در حقيقت آن دو صنف پيشوا و پيشرو و بقيه ى مسلمين يعنى صنف سوم تا روز قيامت تابع ايشانند و اگر متبوع هم باشند به مقايسه با آيندگان متبوع اند.

و اين خود بهترين شاهد است بر اين كه مراد به سابقين اولين، همان كسانى اند كه دين اسلام را يارى كردند و اين تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورده و تا قبل از واقعه ى بدر كه ابتداى ظهور و قدرت نمايى اسلام است دست از شهر و وطن خود شسته و به مدينه مهاجرت كردند، يا به آن حضرت ايمان آورده و او را در شهر خود مدينه منزل داده و خود را آماده ى نصرتش اعلام داشتند.(1)

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص190

دو صنف اول جز با مهاجرين تا قبل از بدر، و انصار يعنى مردم مدينه تطبيق ندارد، اما صنف سوم يعنى «الذين اتبعوهم باحسان» در اين صنف نيز قيدى آورده كه نكته اى را افاده مى كند و آن قيد «باحسان» است.(2)

نخست بايد دانست كه در زبان عرب براى حرف «باء» چند معناست؛ گاهى به معناى «فى/ در» به كار مى رود و گاهى معناى سبب را مى رساند و گاهى مصاحبت را و در جمله ى مورد بحث نمى تواند به معناى «فى» بوده و معناى جمله اين باشد: و كسانى كه


1- اكبر دهقان، درسنامه با قرآن در مكه و مدينه، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، تابستان 1388.
2- الميزان/ ج 9/ ص 586

ص:191

سابقين اولين را در احسان متابعت كرده اند؛ چون مى دانيم مراد آيه اين نيست و همچنين به معناى سبب هم نيست؛ زيرا اگر به اين معنا باشد مفاد آيه چنين مى شود: و كسانى كه سابقين اولين را به خاطر احسان پيروى كرده اند؛ چون اگر به اين معنا بود و همچنين اگر به معناى «فى» بود، كلمه ى «احسان» را با الف و لام مى آورد و مى فرمود «بالاحسان»، ليكن كلمه ى نامبرده را بدون الف و لام آورده و از معانى «باء» مناسب تر با اين كلمه همان معناى سوم است.

در نتيجه مقصود از اين قيد اين مى شود كه تبعيت آنان همراه با يك نوع احسان بوده باشد و خلاصه احسان وصف براى پيروى مى شود. خواهيد گفت مگر پيروى چند جور است؟ در جواب مى گوييم: ما از خود قرآن كريم استفاده مى كنيم كه پيروى دو گونه است: يكى مذموم و ناپسند و ديگرى ممدوح و پسنديده و قرآن كريم را مى بينيم كه يك نوع پيروى را مذمت مى كند و آن پيروى كوركورانه و از روى جهل و هواى نفس است مانند پيروى مشركين از پدرانشان و پيروى اهل كتاب از احبار و رهبانان و نياكانشان كه جز متابعت هوا و شيطان انگيزه ى ديگرى نداشته است، پس كسى كه پيروى اش اين چنين باشد پيروى اش بد و مذموم و كسى كه از حق پيروى كند پيروى اش خوب و ممدوح است و خداى تعالى در باره ى آن مى فرمايد: «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله»؛ «و كسانى كه گفتار را مى شنوند و بهتر آن را پيروى مى كنند ايشانند آن كسانى كه خدا هدايتشان كرده»(1). از جمله شرايط احسان در پيروى يكى اين است كه عمل تابع كمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد، كه اگر نداشته باشد باز پيروى بد و مذموم است.


1- زمر/ 18

ص:192

پس ظاهراً مراد به طبقه ى سوم يعنى «الذين اتبعوهم باحسان» كسانى هستند كه با پيروى نيك آن دو طبقه را پيروى كنند؛ يعنى پيروى اشان به حق باشد (و يا بگو پيروى ايشان براى اين باشد كه حق را با آنان ببينند) پس در حقيقت برگشت اين قيد به اين شد كه پيروى دسته ى سوم از دو دسته ى اول پيروى از حق باشد، نه پيروى به خاطر علاقه اى كه به ايشان دارند يا به خاطر علاقه و تعصبى كه به اصل پيروى از آنان دارد و همچنين در پيروى اشان رعايت مطابقت را بكنند.

اين آن معنايى است كه از اتباع «باحسان» فهميده مى شود، نه آن كه ديگران گفته اند كه مراد اين است كه ايشان را در كارهاى نيك پيروى كنند و يا اعمال صالح و كارهاى نيك انجام دهند چه اين دو معنا با نكره و بى الف و لام بودن «احسان» آن گونه كه بايد نمى سازد و به فرضى هم كه يكى از اين دو معنا مراد باشد باز چاره اى نيست جز اين كه آن را مقيد كنيم به اين كه پيروى اشان پيروى از حق باشد، چه پر واضح است كه پيروى حق و پيروى در حق مستلزم انجام كارهاى نيك هست، ولى انجام كارهاى نيك هميشه پيروى حق و يا پيروى در حق نيست.

پس خلاصه ى بحث اين شد كه آيه ى شريفه مؤمنين از امت اسلام را به سه طايفه تقسيم مى كند: يكى سابقون اولون از مهاجرين، سابقون اولون از انصار و طايفه ى سوم كسانى كه اين دو طايفه را باحسان (به حق) پيروى كنند.

نكته ها

1. موقعيت پيشگامان

در هر انقلاب وسيع اجتماعى كه بر ضد وضع نابسامان جامعه صورت مى گيرد،

ص:193

پيشگامانى هستند كه پايه هاى انقلاب و نهضت بر دوش آن هاست، آن ها در واقع وفادارترين عناصر انقلابى هستند؛ زيرا به هنگامى كه پيشوا و رهبرشان از هر نظر تنها است گرد او را مى گيرند و با اين كه از جهات مختلف در محاصره قرار دارند و انواع خطرها از چهار طرف آن ها را احاطه كرده دست از يارى و فداكارى بر نمى دارند. مخصوصاً مطالعه ى تاريخ، آغاز اسلام را نشان مى دهد كه پيشگامان و مؤمنان نخستين با چه مشكلاتى رو به رو بودند چگونه آن ها را شكنجه و آزار مى دادند، ناسزا مى گفتند، متهم مى كردند، به زنجير مى كشيدند و نابود مى نمودند، ولى با اين همه گروهى با اراده ى آهنين و عشق سوزان و عزم راسخ و ايمان عميق در اين راه گام گذاردند و به استقبال انواع خطرها رفتند.

در اين ميان سهم مهاجران نخستين از همه بيشتر بود و به دنبال آن ها انصار نخستين؛ يعنى آن هايى كه با آغوش باز از پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه دعوت كردند، و ياران مهاجر او را همچون برادران خويش مسكن دادند و از آن ها با تمام وجود خود دفاع كردند و حتى بر خويشتن نيز مقدم داشتند. اگر مى بينيم در آيه ى فوق به اين دو گروه اهميت فوق العاده اى داده شده است به خاطر همين موضوع است، ولى با اين حال قرآن مجيد (آن چنان كه روش هميشگى او است) سهم ديگران را نيز ناديده نگرفته است و به عنوان «تابعين به احسان» از تمام گروه هايى كه در عصر پيامبر و يا زمان هاى بعد به اسلام پيوستند، هجرت كردند، يا مهاجران را پناه دادند و حمايت نمودند ياد مى كند و براى همه اجر و پاداش هاى بزرگى را نويد مى دهد.(1)


1- نمونه/ ج 11/ ص 99

ص:194

2. تابعين چه اشخاصى بودند؟

اصطلاح گروهى از دانشمندان بر اين است كه كلمه ى «تابعين» را تنها به شاگردان صحابه مى گويند؛ يعنى آن عده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله را نديدند اما بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله به روى كار آمدند و علوم و دانش هاى اسلامى را وسعت بخشيدند، و به تعبير ديگر اطلاعات اسلامى خود را بدون واسطه از صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند، ولى همان گونه كه در بالا گفتيم، مفهوم آيه از نظر لغت به اين گروه محدود نمى شود، بلكه تعبير «تابعين به احسان» تمام گروه هايى كه از برنامه ها و اهداف پيشگامان اسلام پيروى كردند شامل مى شود.

توضيح اين كه: بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند مسأله ى «هجرت» و همچنين «نصرت» كه دو مفهوم سازنده ى اسلامى است محدود به زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيست، بلكه امروز نيز اين دو مفهوم در شكل هاى ديگرى وجود دارد و فردا نيز وجود خواهد داشت، بنا بر اين تمام كسانى كه به نحوى در مسير اين دو برنامه قرار مى گيرند در مفهوم تابعين به احسان داخل اند، منتها مهم آن است كه توجه داشته باشيم قرآن با ذكر كلمه ى «احسان» تأكيد مى كند كه پيروى و تبعيت از پيشگامان در اسلام نبايد در دايره ى حرف و ادعا و يا حتى ايمان بدون عمل خلاصه شود، بلكه بايد اين پيروى يك پيروى فكرى و عملى و همه جانبه بوده باشد.(1) 3. نخستين مسلمان چه كسى بود؟

در اين جا بيشتر مفسران به تناسب بحث آيه ى فوق اين سؤال را مطرح كرده اند كه نخستين كسى كه اسلام آورد و اين افتخار بزرگ در تاريخ به نام او ثبت شد چه كسى


1- نمونه/ ج 11/ ص 102

ص:195

است؟ در پاسخ اين سؤال همه متفقاً گفته اند نخستين كسى كه از زنان مسلمان شد «خديجه» همسر وفادار و فداكار پيامبر صلى الله عليه و آله بود، اما از مردان، همه ى دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت على عليه السلام را نخستين كسى از مردان مى دانند كه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را پاسخ گفت.(1)

شهرت اين موضوع در ميان دانشمندان اهل تسنن به حدى است كه جمعى از آن ها ادعاى اجماع و اتفاق بر آن كرده اند. از جمله «حاكم نيشابورى» در «مستدرك على الصحيحين» در كتاب «معرفت» صفحه ى 22 چنين مى گويد: «لا اعلم خلافاً بين اصحاب التواريخ ان علىّ ابن ابى طالب رضى الله عنه اولهم اسلاماً و انما اختلفوا فى بلوغه؛ «هيچ مخالفتى در ميان تاريخ نويسان در اين مسأله وجود ندارد كه علىّ ابن ابى طالب عليه السلام نخستين كسى است كه اسلام آورده، تنها در بلوغ او به هنگام پذيرش اسلام اختلاف دارند».(2)

«ابن عبدالبر» در «استيعاب» (جلد 2 صفحه ى 457) چنين مى نويسد: «اتفقوا على ان خديجة اول من ءامن بالله و رسوله و صدّقه فيما جاء به ثم علىّ بعدها؛ «در اين مسأله اتفاق است كه خديجه نخستين كسى بود كه ايمان به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله آورد، و او را در آنچه آورده بود تصديق كرد، سپس على عليه السلام بعد از او همين كار را انجام داد».(3)

«ابوجعفر اسكافى معتزلى» مى نويسد: «قد روى الناس كافّة افتخار علىّ بالسبق الى الاسلام»؛ «عموم مردم نقل كرده اند كه افتخار سبقت در اسلام مخصوص


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 98؛ نمونه/ ج 8/ ص 102
2- قرطبى/ ج 5/ ص 3075
3- الغدير/ ج 3/ ص 237- 238

ص:196

على ابن ابى طالب عليه السلام است»(1). گذشته از اين، روايات فراوانى از پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز از خود على عليه السلام و صحابه در اين باره نقل شده است كه به حدّ تواتر مى رسد و در ذيل چند حديث را به عنوان نمونه مى آوريم:

1. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اوّلكم وارداً على الحوض اوّلكم اسلاماً، علىّ بن ابيطالب؛ «نخستين كسى كه در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده، و او علىّ بن ابيطالب عليه السلام است».(2) 2. گروهى از دانشمندان اهل سنت از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: «انّ هذا اوّل من آمن بى و هذا اوّل من يصافحنى و هذا الصدّيق الاكبر؛ اين اوّلين كسى است كه به من ايمان آورده و اولين كسى است كه در قيامت با من مصافحه مى كند و اين صدّيق اكبر است».(3) 3. ابوسعيد خدرى از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه دست به ميان شانه هاى على عليه السلام زد و فرمود: «يا على لك سبع خصال لا يحاجك فيهن احد يوم القيامة: أنت اول المؤمنين بالله ايماناً و اوفاهم بعهد الله و اقومهم بامر الله ...؛ اى على! هفت صفت ممتاز دارى كه احدى در قيامت نمى تواند در باره ى آن ها با تو گفت و گو كند، تو نخستين كسى هستى كه به خدا ايمان آوردى، و از همه نسبت به پيمان هاى الهى باوفاترى، و در اطاعت فرمان خدا پابرجاترى ...».(4)


1- همان
2- حديث فوق طبق نقل الغدير در مستدرك حاكم/ ج 2/ ص 136 و استيعاب/ ج 2/ ص 457 و شرح ابن ابى الحديد/ ج 3/ ص 258 آمده است
3- در همان مدرك اين حديث از طبرانى و بيهقى و ميثمى در مجمع و حافظ گنجى در كفاية و اكمال و كنز العمال نقل شده است
4- اين حديث طبق نقل الغدير در كتاب حلية الاولياء/ ج 1/ ص 66 نقل شده است

ص:197

همان گونه كه اشاره كرديم ده ها روايت در كتب مختلف تاريخ و تفسير و حديث در اين باره از پيامبر صلى الله عليه و آله و ديگران نقل شده است و علاقه مندان مى توانند براى توضيح بيشتر به جلد سوم عربى الغدير صفحه ى 220 تا 240 و كتاب احقاق الحق جلد سوم صفحه ى 114 تا 120 مراجعه نمايند.

جالب اين كه گروهى كه نتوانسته اند سبقت على عليه السلام را در ايمان و اسلام انكار كنند به عللى كه ناگفته پيداست كوشش دارند آن را به نحو ديگرى انكار يا كم اهميت جلوه دهند، و بعضى ديگر كوشش دارند كه به جاى او ابوبكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است. گاهى مى گويند على عليه السلام در آن هنگام ده ساله بود و طبعاً نابالغ، بنا بر اين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيرى در قوّت و قدرت جبهه ى مسلمين در برابر دشمن نداشت (اين سخن را فخر رازى در تفسيرش ذيل آيه ى فوق آورده است) و اين به راستى عجيب است و در واقع ايرادى است بر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله زيرا مى دانيم هنگامى كه در يوم الدار پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام را به عشيره و طايفه ى خود عرضه داشت، هيچ كس آن را نپذيرفت جز على عليه السلام كه برخاست و اعلام اسلام نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله اسلامش را پذيرفت و حتى اعلام كرد كه تو برادر و وصىّ و خليفه ى منى!

اين حديث را كه گروهى از حافظان حديث از شيعه و سنى در كتب صحاح و مسانيد و همچنين گروهى از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان مى دهد كه نه تنها پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام علىّ عليه السلام را در آن سنّ و سال كم پذيرفت، بلكه او را به عنوان برادر و وصىّ و جانشين خود معرفى نمود.(1)


1- اين حديث به عبارت مختلف نقل شده و آنچه در بالا آورديم عبارتى است كه ابوجعفر اسكافى در كتاب نهج العثمانيه و برهان الدين در انباء نجباء الانباء و ابن اثير در كامل و بعضى ديگر نقل كرده اند( براى توضيح بيشتر به جلد دوم الغدير عربى/ ص 278- 286 مراجعه كنيد)

ص:198

گاهى به اين تعبير كه خديجه نخستين مسلمان از زنان و ابوبكر نخستين مسلمان از مردان و على عليه السلام نخستين مسلمان از كودكان بود، خواسته اند از اهميت آن بكاهند (اين تعبير را مفسّر معروف و متعصّب نويسنده ى المنار ذيل آيه ى مورد بحث ذكر كرده است). در حالى كه اولًا همان گونه كه گفتيم كمى سنّ على عليه السلام در آن روز به هيچ وجه از اهميت موضوع نمى كاهد، به خصوص اين كه قرآن در باره ى حضرت يحيى صريحاً مى گويد: «و ءاتيناه الحكم صبيّاً»(1)؛ ما فرمان را به او در حال كودكى داديم، و در باره ى عيسى عليه السلام نيز مى خوانيم كه در حال كودكى به سخن آمد و به آن ها كه در باره ى او گرفتار شك و ترديد بودند گفت: «انّى عبدالله ءاتانى الكتاب و جعلنى نبيّاً»(2)؛ من بنده ى خدايم، كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.

هنگامى كه اين گونه آيات را با حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله در بالا نقل كرديم كه او على عليه السلام را وصى و خليفه و جانشين خود قرار داد ضميمه كنيم، روشن مى شود كه سخن «المنار» گفتار تعصب آميزى بيش نيست. ثانياً اين موضوع از نظر تاريخى مسلم نيست كه ابوبكر سومين نفرى باشد كه اسلام را پذيرفته است، بلكه در بسيارى از كتب تاريخ و حديث اسلام آوردن گروه ديگرى را قبل از او ذكر كرده اند.

اين بحث را با ذكر اين نكته پايان مى دهيم كه على عليه السلام در سخنانش بارها به اين موضوع كه من اوّلين مؤمن و اوّلين مسلمان و نخستين نمازگزار با پيامبرم اشاره نموده و موقعيت خود را روشن ساخته است و اين موضوع در بسيارى از كتب از آن حضرت نقل شده است. علاوه بر اين ابن ابى الحديد از دانشمند معروف ابوجعفر اسكافى معتزلى نقل مى كند اين كه بعضى مى گويند ابوبكر سبقت در اسلام داشته اگر صحيح باشد چرا


1- مريم/ 12
2- مريم/ 30

ص:199

خودش در هيچ مورد به اين موضوع بر فضيلت خود استدلال نكرده است و نه هيچ يك از هواداران او از صحابه چنين ادّعايى را كرده اند.(1) 4. آيا همه ى صحابه افراد صالحى بودند؟

سابقاً به اين موضوع اشاره كرديم كه دانشمندان اهل سنت معمولًا معتقدند كه همه ى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله پاك و درستكار و صالح و شايسته و اهل بهشتند، در اين جا به تناسب آيه ى فوق كه بعضى آن را دليل قاطعى بر ادعاى فوق گرفته اند بار ديگر اين موضوع مهم را كه سرچشمه ى دگرگونى هاى زيادى در مسائل اسلامى مى شود مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم.

بسيارى از مفسران اهل سنت اين حديث را ذيل آيه ى فوق نقل كرده اند كه حميد بن زياد مى گويد: نزد محمد بن كعب قرظى رفتم و به او گفتم در باره ى اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى گويى؟ گفت: «جميع اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله فى الجنة محسنهم و مسيئهم؛ همه ى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در بهشتند، اعم از نيكوكار و بدكار و گنهكار!».

گفتم اين سخن را از كجا مى گويى؟ گفت: اين آيه را بخوان «و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار ...» تا آنجا مى فرمايد: «رضى الله عنهم و رضوا عنه»، سپس گفت: اما در باره ى تابعين شرطى قائل شده و آن اين است كه آن ها بايد تنها در كارهاى نيك از صحابه پيروى كنند (فقط در اين صورت اهل نجاتند، و اما صحابه چنين قيد و شرطى را ندارند)، ولى اين ادعا به دلايل زيادى مردود و غير قابل قبول است زيرا:

اولًا: حكم مزبور در آيه ى فوق شامل تابعين هم مى شود، و منظور از تابعان همان گونه كه اشاره كرديم تمام كسانى هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين، و


1- نمونه/ ج 11/ ص 103

ص:200

برنامه هاى آن ها پيروى مى كنند، بنا بر اين بايد تمام امت بدون استثنا اهل نجات باشند! اما اين كه در حديث محمد بن كعب از اين موضوع جواب داده شده كه خداوند در تابعين قيد احسان را ذكر كرده، يعنى از برنامه ى نيك و روش صحيح صحابه پيروى كند نه از گناهانشان، اين سخن از عجيب ترين بحث هاست؛ زيرا مفهومش اضافه ى «فرع» بر «اصل» است، جايى كه شرط نجات تابعان و پيروان صحابه اين باشد كه در اعمال صالح از آن ها پيروى كنند به طريق اولى بايد اين شرط در خود صحابه بوده باشد.

به تعبير ديگر خداوند در آيه ى فوق مى گويد: رضايت و خشنودى او شامل حال همه ى مهاجران و انصار نخستين كه داراى برنامه ى صحيحى بودند و همه ى پيروان آن ها است، نه اين كه مى خواهد مهاجران و انصار را چه خوب باشند و چه بد، مشمول رضايت خود قرار دهد، اما تابعان را با قيد و شرط خاصى بپذيرد.

ثانياً: اين موضوع با دليل عقل به هيچ وجه سازگار نيست؛ زيرا عقل هيچ گونه امتيازى براى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بر ديگران قائل نمى باشد، چه تفاوتى ميان ابوجهل ها و كسانى است كه نخست ايمان آوردند، سپس از آيين او منحرف شدند، و چرا كسانى كه سال ها و قرن ها بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله قدم به اين جهان گذاردند و فداكارى ها و جانبازى هاى آن ها در راه اسلام كمتر از ياران نخستين پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه اين امتياز را داشتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله را ناديده شناختند و به او ايمان آوردند، مشمول اين رحمت و رضايت الهى نباشند.

قرآنى كه مى گويد: گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است، چگونه اين تبعيض غير منطقى را مى پسندد؟ قرآنى كه در آيات مختلفش به ظالمان و فاسقان لعن مى كند و آن ها را مستوجب عذاب الهى مى شمرد، چگونه اين «مصونيت غير منطقى

ص:201

صحابه» را در برابر كيفر الهى مى پسندد؟ آيا اين گونه لعن ها و تهديدهاى قرآن قابل استثنا است و گروه خاصى از آن خارجند؟ چرا و براى چه؟ از همه گذشته آيا چنين حكمى به منزله ى چراغ سبز دادن به صحابه نسبت به هر گونه گناه و جنايت محسوب نمى شود؟

ثالثاً: اين حكم با متون تاريخ اسلام به هيچ وجه سازگار نيست؛ زيرا بسيار كسان بودند كه روزى در رديف مهاجران و انصار بودند، و سپس از راه خود منحرف شدند و مورد خشم و غضب پيامبر صلى الله عليه و آله كه توأم با خشم و غضب خدا است قرار گرفتند، آيا در آيات قبل داستان ثعلبة بن حاطب انصارى را نخوانديم كه چگونه منحرف گرديد و مغضوب پيامبر صلى الله عليه و آله شد.

روشن تر بگوييم اگر منظور آن ها اين است كه صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله عموماً مرتكب هيچ گونه گناهى نشدند و معصوم و پاك از هر معصيتى بودند، اين از قبيل انكار بديهيات است و اگر منظور آن است كه آن ها گناه كردند و اعمال خلافى انجام دادند باز هم خدا از آن ها راضى است، مفهومش اين است كه خدا رضايت به گناه داده است! چه كسى مى تواند «طلحه» و «زبير» كه در آغاز از ياران خاص پيامبر بودند و همچنين «عايشه» همسر پيامبر صلى الله عليه و آله را از خون هفده هزار نفر مردم مسلمانى كه خونشان در ميدان جنگ جمل ريخته شد تبرئه كند؟ آيا خدا به اين خونريزى ها راضى بود؟

آيا مخالفت با على عليه السلام خليفه ى پيامبر صلى الله عليه و آله كه اگر فرضاً خلافت منصوص او را نپذيريم حداقل با اجماع امت برگزيده شده بود و شمشير كشيدن به روى او و ياران وفادارش چيزى است كه خدا از آن خشنود و راضى باشد؟ حقيقت اين است كه طرفداران فرضيه ى «تنزيه صحابه» با اصرار و پافشارى روى اين مطلب چهره ى پاك اسلام را كه همه جا ميزان شخصيت اشخاص را ايمان و عمل صالح قرار مى دهد زشت و بلامنظر ساخته اند.

ص:202

آخرين سخن اين كه رضايت و خشنودى خدا كه در آيه ى فوق است روى يك عنوان كلّى قرار گرفته و آن «هجرت» و «نصرت» و «ايمان» و «عمل صالح» است، تمام صحابه و تابعان مدام كه تحت اين عناوين قرار داشتند مورد رضاى خدا بودند، و آن روز كه از تحت اين عناوين خارج شدند از تحت رضايت خدا نيز خارج گشتند.

از آنچه گفتيم به خوبى روشن مى شود كه گفتار مفسر دانشمند اما متعصب يعنى نويسنده ى المنار كه در اين جا شيعه را به خاطر عدم اعتقاد به پاكى و درستى همه ى صحابه مورد سرزنش و حمله قرار مى دهد كمترين ارزشى ندارد، شيعه گناهى نكرده جز اين كه حكم عقل و شهادت تاريخ و گواهى قرآن را در اين جا پذيرفته و به امتيازات واهى و نادرست متعصبان گوش فرا نداده است.(1) «وَ مِمَّنْ حَوْلَكُم مّنَ الْأَعْرَابِ مُنفِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النّفَاقِ لَاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ»(2)

ترجمه

و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند، جمعى منافقند؛ و از اهل مدينه (نيز)، گروهى سخت به نفاق پاى بندند. تو آن ها را نمى شناسى، ولى ما آن ها را مى شناسيم. به زودى آن ها را دو بار مجازات مى كنيم (: مجازاتى با رسوايى در دنيا، و مجازاتى به هنگام مرگ)؛ سپس به سوى مجازات بزرگى (در قيامت) فرستاده مى شوند.


1- نمونه/ ج 11/ ص 107
2- توبه/ 101

ص:203

تفسير

بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروه هاى آن ها كرده مى گويد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند گروهى از منافقان وجود دارند»؛ «و ممن حولكم من الاعراب منافقون». يعنى تنها نبايد توجه خود را به منافقان داخل بيندازيد بايد هوشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليت هاى خطرناك آنان باشيد. كلمه ى «اعراب» همان گونه كه سابقاً هم اشاره كرديم معمولًا به عرب هاى باديه نشين گفته مى شود.

سپس اضافه مى كند: «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پاى بندند و در آن صاحب تجربه اند»؛ «و من اهل المدينة مردوا على النفاق». «مردوا» از ماده ى «مرد» (بر وزن سرد) به معناى طغيان و سركشى و بيگانگى مطلق مى باشد، و در اصل به معناى «برهنگى و تجرد» آمده و به همين جهت به پسرانى كه هنوز مو در صورتشان نروييده است «امرد» مى گويند. «شجرة مرداء» يعنى درختى كه هيچ برگ ندارد و «مارد» به معناى شخص سركش است كه به كلى از اطاعت فرمان خارج شده است.

بعضى از مفسران و اهل لغت اين ماده را به معناى «تمرين» نيز گفته اند (از جمله در تاج العروس و قاموس تمرين يكى از معانى آن ذكر شده است) و اين شايد به خاطر آن باشد كه تجرد مطلق از چيزى و خروج كامل از آن بدون ممارست و تمرين ممكن نيست.

به هر حال اين گروه از منافقان چنان از حق و حقيقت عارى و چنان بر كار خود مسلط بودند كه مى توانستند خود را در صف مسلمانان راستين جا بزنند بدون اين كه كسى متوجه آن ها بشود.

ص:204

اين تفاوت در تعبير كه در باره ى منافقان داخلى و خارجى در آيه ى فوق ديده مى شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعاً خطرناك ترند، و مسلمانان بايد شديداً مراقب آن ها باشند هرچند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند. از اين رو بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: «تو آن ها را نمى شناسى ولى ما مى شناسيم»؛ «لا تعلمهم نحن نعلمهم».

البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيامبر است، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملًا واقف گردد.

در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى كند كه: «ما به زودى آن ها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد»؛ «سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم». در اين كه «عذاب عظيم» اشاره به مجازات هاى روز قيامت است، شكى نيست، ولى در اين كه آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است، در ميان مفسران گفت و گو است و احتمالات متعددى پيرامون آن داده اند، ولى بيشتر چنين به نظر مى رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آن ها به خاطر رسوايى اشان و كشف اسرار دورنى اشان مى باشد كه به دنبال آن تمام حيثيت اجتماعى خود را از دست مى دهند و شاهد آن را در آيات گذشته خوانديم و در بعضى از احاديث نيز آمده كه وقتى كار اين گروه به مراحل خطرناك مى رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را با نام و نشان معرفى مى كرد، و حتى از مسجد بيرون مى ساخت!

مجازات دوم آن ها همان است كه در آيه ى 50 سوره ى انفال اشاره شده، آن جا كه مى فرمايد: «و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة يضربون وجوههم و ادبارهم

ص:205

...»؛ «هر گاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آن ها را مى گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آن ها مى كوبند و مجازات مى كنند، به حال آنان تأسف خواهى خورد».

اين احتمال نيز وجود دارد كه مجازات دوم اشاره به ناراحتى هاى درونى و شكنجه هاى روانى بوده باشد كه بر اثر پيروزى همه جانبه ى مسلمانان، دامن اين گروه را گرفت.(1)

تقاضاى امنيت براى شهر مكه

«و اذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا البلد آمناً و اجنبنى و بنىّ أن نعبد الاصنام* ربّ انّهنّ أضللن كثيراً فمن تبعنى فإنّه منّى و من عصانى فإنّك غفور رحيم* ربّنا إنّى أسكنت من ذرّيّتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل افئدة من النّاس تهوى اليهم وارزقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون».(2)

ترجمه

(به ياد آوريد) زمانى را كه ابراهيم گفت: «پروردگارا! اين شهر [/ مكه] را شهرِ امنى قرار ده؛ و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور نگاه دار. «35» پروردگارا! آن ها [/


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 100؛ الميزان/ ج 9/ ص 594؛ نمونه/ ج 8/ ص 112- 113
2- ابراهيم/ 35- 37

ص:206

بت ها] بسيارى از مردم را گمراه ساختند. هر كس از من پيروى كند از من است؛ و هر كس نافرمانى من كند، تو بخشنده و مهربانى. «36» پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، در كنارِ خانه اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند؛ تو دل هاى گروهى از مردم را متوجه آن ها ساز؛ و از ثمرات به آن ها روزى ده؛ شايد آنان شكر تو را به جاى آورند. «37»

تفسير

قرآن كريم در اين آيات قسمتى از درخواست هاى ابراهيم عليه السلام را بيان مى كند.

نخست مى گويد: به خاطر بياوريد زمانى را كه ابراهيم عليه السلام به پيشگاه خدا عرضه داشت، پروردگارا اين شهر (مكه) را سرزمين امن و امان قرار ده «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمناً».

و من و فرزندانم را مشمول لطف و عنايت بنما و از پرستش بت ها دور نگاه دار «و اجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام».

بعد علت اين دعا را بيان مى كند كه پروردگارا اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند «ربّ انّهنّ اضللن كثيراً من النّاس».

بعد گويد: هر كس از من پيروى كند او از من است و هر كس نافرمانى من كند اگر قابل هدايت و بخشش است درباره او محبت كن چرا كه تو بخشنده و مهربانى.

بعد از آن هدف از اسكان خود وذريه خويش را در سرزمين فاقد هرگونه زراعت در نزد خانه خدا را بيان مى كند و مى گويد هدف اساسى از اين هجرت و مسكن اختيار كردن در اين وادى غيرذى زرع آن بود كه نماز را بر پاى دارند «ربّنا ليقيموا الصلوة».

سپس عرضه مى دارد: خداوندا تو قلوب گروهى از مردم را به آن ها متوجه ساز و

ص:207

مهر آن ذريه را در دل هايشان بيفكن و آن ها را از انواع ميوه ها (ثمرات مادى و معنوى) بهره مند كن، شايد شكر نعمت هاى تو را ادا كنند «فاجعل افئدة من النّاس ...».(1)

مقصود از امنيتى كه ابراهيم عليه السلام درخواست كرده امنيت تشريعى است يعنى قانونى كه امنيت شهر را تضمين كند نه اينكه هركه خواست امنيت آن را برهم زند مثلًا دستش بخشكد و همين امنيت هم بر خلاف آنچه شايد بعضى توهم كرده باشند نعمت بسيار بزرگى و بلكه از بزرگترين نعمت هايى است كه خداوند بر بندگان خود انعام كرده است. زيرا اگر قدرى در همين حكم حرمت و امنيت قانونى كه ابراهيم به اذن پروردگارش براى اين شهر تشريع نموده دقت كنيم و اعتقادى كه مردم در طول چهار هزار سال به قداست اين بيت عتيق داشته و تا امروز هم دارند ارزيابى كنيم، آن وقت مى فهميم كه چه خيرات و بركات دينى و دنيوى نصيب مردم آن سرزمين و اهل حق كه علاقمند به اين شهر بوده شده است.(2)

جمله «فمن تبعنى فانّه منّى و من عصانى فانّك غفور رحيم» تفسير جمله قبلى است كه عرض مى كرد «و اجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام» به اين معنا كه مراد از فرزندان كه در آيه قبل بود، توسعه و تخصيص مى دهد فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده و فرزندان واقعى خود را به همان پيروان تخصيص زده، عاصيان ايشان را از فرزندى خود خارج مى كند و كوتاه سخن اينكه ابراهيم عليه السلام پيروان بعدى خود را به خود ملحق ساخته و عاصيان را هرچند كه از فرزندان واقعى اش باشند به مغفرت و رحمت خدا مى سپارد. قرآن كريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده و مى فرمايد: «ان اولى


1- نمونه 10/ 361
2- الميزان/ ج 12/ ص 100

ص:208

النّاس بابراهيم للّذين اتبعوه و هذا النّبى و الّذين امنوا».(1)

نكته ها

1. آيا مكه در آن زمان شهر بود؟

ابراهيم عليه السلام يك بار عرض مى كند خداوندا من فرزندم را در يك سرزمين فاقد آب و آبادى و زراعت گذاشتم، اين مسلّماً اشاره به آغاز ورود او در سرزمين مكه است ولى مى دانيم اين تنها سفر ابراهيم عليه السلام به مكه نبود بلكه بازهم مكرر به اين سرزمين مقدس گام گذارد در حالى كه مكه تدريجاً شكل شهرى را به خود مى گرفت و قبيله «جرهم» در آنجا ساكن شده بودند و پيدايش چشمه زمزم آنجا را قابل سكونت ساخت.

به نظر مى رسد كه اين دعاهاى ابراهيم در يكى از سفرها بوده و لذا مى گويد: خداوندا اين شهر را محل امن و امان قرار ده.

و اگر سخن از وادى غيرذى زرع مى گويد يا از گذشته خبر مى دهد و خاطره نخستين سفرش را بازگو مى نمايد و يا اشاره به اين است كه سرزمين مكه حتى پس از شهر شدن سرزمينى است غير قابل زراعت كه بايد احتياجاتش را از بيرون بياورند چراكه از نظر جغرافيايى در ميان يك مشت كوه هاى خشك بسيار كم آب واقع شده است.(2) 2. ارزش نعمت امنيت

ابراهيم عليه السلام نخستين تقاضايى را كه در اين سرزمين از خداوند كرد، تقاضاى «امنيت» بود. اين نشان مى دهد كه نعمت امنيت نخستين شرط براى زندگى انسان و


1- آل عمران/ 68؛ الميزان/ ج 12/ ص 104
2- الميزان/ ج 12/ ص 99؛ نمونه/ ج 10/ ص 365

ص:209

سكونت در يك منطقه و براى هرگونه عمران و آبادى و پيشرفت و ترقى است و به راستى هم چنين است.

اگر جايى امن نباشد قابل سكونت نيست، هرچند تمام نعمت هاى دنيا در آن جمع باشد. اصولًا شهر و ديار و كشورى كه فاقد نعمت امنيت است همه نعمت ها را از دست خواهد داد.(1) 3. چرا ابراهيم عليه السلام تقاضاى دورى از بت پرستى مى كند؟

شك نيست كه ابراهيم عليه السلام پيامبر معصوم بود و فرزندان بلاواسطه او كه به طور قطع در كلمه «بنى» در آيه فوق داخل هستند يعنى اسماعيل و اسحاق نيز پيامبران معصوم بودند ولى با اين حال تقاضا مى كند كه خدايا من و آن ها را از پرستش بت ها دور دار!

اين دليل بر تأكيد هرچه بيشتر روى مسئله مبارزه با بت پرستى است كه حتى پيامبران معصوم و بت شكن نيز تقاضايى را در اين زمينه از خدا مى كنند و اظهار حاجت و نياز به فضل الهى مى كنند كه براى هميشه موحد باقى بمانند.(2) 4. پرسش: چگونه ابراهيم گفت پروردگارا اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه ساخته اند در حالى كه سنگ و چوبى بيش نبودند و قدرت بر گمراه ساختن مردم نداشتند؟

پاسخ: اولًا بت ها هميشه از سنگ و چوب نبودند، بلكه گاهى فرعون ها و نمرودها مردم را به پرستش خود دعوت مى كردند و خود را «ربّ اعلى» و زنده كننده و ميراننده مى ناميدند.

ثانياً گاه بت هاى سنگى و چوبى را متوليان آنچنان مى آراستند و تشريفات براى آن ها قائل مى شدند كه براى عوام ساده لوح به راستى گمراه كننده بودند. مرحوم علامه


1- تفسير كبير/ ج 19/ ص 138؛ نمونه/ ج 10/ ص 366؛ فى ظلال/ ج 4/ ص 2109
2- تفسير كبير/ ج 19/ ص 135؛ نمونه/ ج 10/ ص 367؛ روح المعانى/ ج 13/ ص 234

ص:210

طباطبايى قدس سره مى فرمايد: جهت اسناد اضلال به بت ها آن است كه ارتباطى ميان آنان و اضلال خلق هست، هرچند ارتباط شعورى نباشد.(1) 5. تابعان ابراهيم كيانند؟

در آيات فوق خوانديم كه ابراهيم عليه السلام مى گويد: خداوندا كسانى كه از من تبعيت كنند از من هستند، آيا پيروان ابراهيم تنها همانها بودند كه در عصر او يا اعصار بعد در كيش و مذهب او بودند و يا همه موحدان شامل مى شود؟

از آيات قرآن، آنجا كه آيين اسلام را ملت و آيين ابراهيم معرفى مى كند(2) به خوبى استفاده مى شود كه دعاى ابراهيم همه موحدان و مبارزان راه توحيد را شامل مى گردد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «من احبّنا فهو منّا اهل البيت قلت جعلت فداك:

منكم؟ قال منّا واللَّه، اما سمعت قول ابراهيم من تبعنى فانّه منّى؛ هركس ما را دوست دارد، به سيره ما اهل بيت است. راوى سؤال مى كند: فدايت شوم به راستى از شما؟

فرمود به خدا سوگند از ما است، آيا گفتار ابراهيم را نشنيده اى كه مى گويد «هركس از من پيروى كند او از من است».(3)

اين حديث نشان مى دهد كه تبعيت از مكتب و پيوند برنامه ها سبب ورود به خانواده از نظر معنوى مى شود.

6. وادى غير ذى زرع و حرم امن خدا

كسانى كه به مكه رفته اند به خوبى مى دانند خانه خدا و مسجدالحرام و بطور كلى


1- الميزان/ ج 12/ ص 102؛ نمونه/ ج 10/ ص 367
2- حج/ 78
3- نمونه/ ج 10/ ص 367؛ تفسير نورالثقلين/ ج 2/ ص 548

ص:211

مكه در لابلاى يك مشت كوه هاى خشك و بى آب و علف قرار گرفته است، در عين حال اين سرزمين خشك و سوزان بزرگ ترين مركز عبادت و پرسابقه ترين كانون توحيد در روى زمين است.

در اينجا براى بسيارى اين سؤال پيش مى آيد كه چرا چنين مركز مهمى را خداوند در چنان سرزمينى قرار داده است؟

على عليه السلام در «خطبه قاصعه» با رساترين عبارات و زيباترين تعبيرات فلسفه اين انتخاب را بيان فرموده است:

«خدا خانه اش را در پرسنگلاخ ترين مكان ها و بى گياه ترين نقاط زمين ... در ميان كوه هاى خشن و شن هاى فراوان قرار داد.

اگر خدا مى خواست خانه و حرمش را و محل انجام عبادت بزرگ حج را در ميان باغ ها و نهرها و سرزمين هاى هموار و پردرخت و باغ هاى پرثمر در منطقه اى آباد، داراى كاخ هاى بسيار و آبادى هاى به هم پيوسته بى شمار، در ميان گندم زارها و بوستان هاى پرگل وگياه، در لابلاى باغ هاى زيبا و پرطراوت و پرآب، در وسط گلستانى بهجت زا با جاده هايى آباد قرار دهد مى توانست، ولى به همان نسبت كه آزمايش بزرگ حج و عبادت راحت تر و ساده تر مى شد، پاداش و جزا نيز كمتر بود.

و اگر خدا مى خواست به خوبى مى توانست پايه هاى خانه كعبه و سنگ هايى كه ساختمان آن را تشكيل مى دهد از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى قرار دهد، مى توانست. ولى در اين حال شك و ترديد كمتر در دل ظاهربينان رخنه مى كرد و وسوسه هاى پنهانى شيطان به سادگى دور مى شد.

ولى خدا مى خواهد بندگانش را با انواع شدائد بيازمايد و با انواع مشكلات در طريق انجام عبادتش روبرو كند تا تكبر از قلب هايشان فروريزد و خضوع و فروتنى در آن جايگزين گردد و در پرتو اين

ص:212

فروتنى و خضوع درهاى فضل و رحمتش را به روى آن ها بگشايد و وسايل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد.»(1) 7. سرّ اضافه بيت به خداوند

سرّ اينكه ابراهيم عليه السلام بيت را به خداوند متعال اضافه كرد «عند بيتك المحرّم» آن است كه كسى جز خداوند مالك خانه كعبه نيست، در اينجا اين سؤال مطرح است كه چگونه ابراهيم آن محل را «بيت» ناميد با اينكه هنوز آن را نساخته بود.

پاسخ اينكه چون آن محل براى ابراهيم معلوم بود كه آن را در آينده مى سازد، آن را بيت ناميد. علاوه اينكه پيش از آمدن ابراهيم به آن سرزمين آنجا بيت بود، لكن دو قبيله طسم و جريس آن را خراب كرده بودند و آن حضرت آنجا را تجديد بنا كرد و علت اينكه آن بيت را به محرم توصيف كرد «بيتك المحرّم» آن است كه كسى بدون احرام نمى تواند به آنجا وارد شود يا اينكه در آنجا برخى از امور كه در جاى ديگر حلال است در آن محل مقدس حرام است يا به خاطر حرمت و احترام خاصى كه آنجا بوده است.

8. فضيلت نماز در مكه

از جمله «ربّنا ليقيموا الصلوة» مى توان استفاده كرد كه نماز در مكه فضيلتش بيشتر از اماكن ديگر است.(2) از اينكه حضرت ابراهيم عليه السلام از هجرت و اسكان ذريه اش را در مكه معظمه موضوع اقامه نماز بيان مى كند اهميت فوق العاده نماز از ميان ساير فرائض روشن مى شود.(3)


1- نمونه/ ج 10/ ص 370؛ نهج البلاغه/ خ 192
2- مجمع البيان/ ج 6/ ص 489؛ تفسير كبير/ ج 19/ ص 139؛ روح المعانى/ ج 13/ ص 237؛ جامع الاحكام/ ج 9/ ص 371
3- روح المعانى/ ج 13/ ص 237؛ جامع الاحكام/ ج 9/ ص 371

ص:213

9. يادآورى داستان ابراهيم عليه السلام

زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام و كيفيت و نوع دعايش درس آموز و شايسته يادآورى است «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمناً».

«و اذ قال» متعلق به «اذكر» و يا «اذكروا» در تقدير است، روشن است كه تذكر به يادآورى داستان حضرت ابراهيم عليه السلام نشانگر اهميت و درس آموزى آن است.(1) 10. تفاوت دعاهاى ابراهيم عليه السلام

در دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام براى امنيت شهر مكه يك مرتبه كلمه «بلد» به صورت نكره آمده و يكباره به صورت معرفه در سوره بقره آيه 126 به صورت نكره آمده «ربّ اجعل هذا بلداًامناً» در سوره ابراهيم به صورت معرفه بيان شده ممكن است اختلاف اين دو تعبير به خاطر اختلاف زمان دعا باشد دعاى اول مربوط به زمانى است كه اين منطقه هنوز شهر نشده است، دعاى دوم مربوط به موقعى است كه اين منطقه وادى و شهر شده است، از خداوند مى خواهد كه اين شهر رامحلى امن قرار دهد.(2) 11. دعا براى فرزندان

دعا براى فرزندان و توجه به سرنوشت اخروى و ديانت و سعادت آنان امرى مهم و ارزشمند است «و اذ قال ابراهيم ربّ ... اجنبنى و بنىّ ان نعبد الاصنام».(3) 12. استجابت دعا

خداوند دعاى ابراهيم را در زمينه امنيت شهر مكه مستجاب ساخت. از اين رو در


1- راهنما/ ج 2/ ص 111
2- تفسير كبير/ ج 4/ ص 55؛ الميزان/ ج 12/ ص 98
3- راهنما/ ج 9/ ص 112

ص:214

آيه شريفه 125 بقره مى فرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابة للنّاس و امناً».(1) 13. اميدوارى ابراهيم به رحمت الهى

شدت اميدوارى حضرت ابراهيم عليه السلام به غفران و رحمت الهى حتى نسبت به مردم هدايت ناپذير و مخالفان خود «و من عصانى فانّك غفور رحيم» از اينكه ابراهيم عليه السلام امر مخالفان خود را به خدا واگذاشته و صفت غفران و رحمت او را بر زبان جارى كرده است، اين مطلب استفاده مى شود.(2)

تساوى حقوق مسلمانان در مسجدالحرام

«انّ الّذين كفروا و يصدّون عن سبيل اللَّه والمسجد الحرام الّذى جعلناه للنّاس سواء العاكف فيه و الباد و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم».(3)

ترجمه

كسانى كه كافر شدند، و مؤمنان را از راه خدا باز داشتند، و (همچنين) از مسجد الحرام، كه آن را براى همه ى مردم، برابر قرار داديم، چه كسانى كه در آن جا زندگى مى كنند يا از نقاط دور وارد مى شوند (، مستحقّ عذابى دردناكند)؛ و هر كس بخواهد در اين سرزمين از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابى دردناك به او


1- كشف الاسرار/ ج 5/ ص 281؛ جامع البيان/ ج 13/ ص 151
2- راهنما/ ج 9/ ص 116
3- حج/ 25

ص:215

مى چشانيم!

تفسير

خداوند متعال در اين آيه مى فرمايد افرادى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا كه همان دين اسلام است بازداشته و مؤمنان را از ورود به مسجدالحرام كه ما آن را معبدى براى مردم قرار داديم چه مردمى كه در آنجا زندگى مى كنند و چه مردمى كه از نقاط دور وارد مى شوند جلوگيرى مى كنند و همواره مانع عبادت مؤمنان مى شوند، مستحق عذاب دردناكند چون حق مردم اين است كه در مسجدالحرام عبادت كنند و كسى نمى تواند و نبايد مانع آن ها شود. اگر از عبادت مؤمنين جلوگيرى كند در واقع ظلم به حق خداست و هركس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف گردد و دست به ظلم بزند، عذاب دردناكى به او مى چشانيم. در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق، مرتكب سه جنايت شده اند: 1. جلوگيرى از راه خدا و ايمان و اطاعت او 2. جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوار خانه خدا و قرار دادن امتيازى براى خود 3. در اين سرزمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند.(1)

در تفسير جمله (سواء العاكف فيه والباد) مفسران بيانات گوناگونى دارند، بعضى گفته اند منظور اين است كه همه مردم در مراسم عبادت در اين كانون توحيد يكسانند و هيچكس حق مزاحمت به ديگرى در امر حج و عبادت در كنار خانه خدا را ندارد. در حالى كه بعضى معنى وسيع ترى براى اين جمله قائل شده اند و گفته اند نه تنها در مراسم عبادت مردم يكسانند، بلكه در استفاده كردن از زمين و خانه هاى اطراف مكه براى استراحت و ساير نيازهاى خود نيز بايد مساوات باشد، به همين جهت جمعى از فقها خريد


1- نمونه/ ج 14/ ص 60

ص:216

و فروش و اجاره خانه هاى مكه را تحريم كرده اند و آيه فوق را شاهد بر آن مى دانند.(1)

امام صادق عليه السلام در معناى الحاد فرمودند: هرنوع ستمى كه انسان در مكه به خويش بكند، خواه دزدى يا ستم به ديگرى، آن را الحاد مى بينم و در بيان ديگر فرمودند:

كسى كه در مكه غير از خداوند را عبادت كند، يا ولايت غير اولياى الهى را بپذيرد، الحاد به ظلم كرده است.(2) نكته ها

1. حقوق متساوى مردم نسبت به مسجدالحرام

مسلمانان نسبت به مسجدالحرام از حقوق مساوى برخوردارند و كسى را بر ديگرى امتيازى نخواهد بود. سواء به معناى مستوى، عاكف به معناى مقيم، منظور اهل مكه هستند، بادى يعنى اهل باديه، مقصود انسان هايى هستند كه در خارج از سرزمين مكه زندگى مى كنند.(3) 2. مسجدالحرام متعلق به همه مردم است و هيچ فردى حق مزاحمت براى عبادت مردم را ندارد.(4) 3. عوامل عذاب

ايجاد منع براى عبادت مردم بطور مستمر عامل عذاب الهى است (يصدّون)، فعل مضارع دلالت بر استمرار دارد.(5)


1- جامع الاحكام/ ج 12/ ص 32؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 25؛ نمونه/ ج 14/ ص 62؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 138
2- نورالثقلين/ ج 3/ ص 483
3- تبيان/ ج 7/ ص 307؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 25؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 127
4- مجمع البيان/ ج 7/ ص 127 و ج 3/ ص 381
5- الميزان/ ج 14/ ص 544

ص:217

4. استمرار منع از راه خدا

عطف فعل مضارع «يصدون» بر فعل ماضى «كفروا» شايد اشاره به اين نكته باشد كه كفر آنان قديمى و ديرينه است ولى منع از پيمودن راه خدا و طريق طاعت، امرى است كه در حال و آينده استمرار دارد، نظير: «الّذين امنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللَّه ...».(1)

ناگفته نماند كه در جاى ديگر هردو به صورت ماضى به يكديگر عطف شده اند:

«انّ الّذين كفروا و صدّوا عن سبيل اللَّه قد ضلّوا ضلالًا بعيداً».(2) 5. كيفر اراده تعدى به مسجدالحرام

هر انسانى چه در زمان كنونى چه در آينده، اراده تجاوز و تعدى به مسجدالحرام داشته باشد و بخواهد مردم را از عبادت خدا بازدارد، مشمول عذاب الهى است. مفعول (من يرد) حذف شده و دلالت بر عموم دارد.(3) 6. انحراف عمدى

حساب انحراف عمدى و آگاهانه كه به قصد ظلم است از انحراف ناآگاهانه جداست (يصدون و من يرد) از اين رو اراده الحاد مجازات دارد (نذقه).(4) 7. منظور از الحاد به ظلم

در اينكه منظور از (الحاد بظلم) چيست بايد گفت كه الحاد به معنى انحراف از حد اعتدال است بنابراين كسانى كه با توسل به ظلم از حد اعتدال خارج مى شوند و در آن سرزمين مرتكب خلاف مى گردند الحاد به ظلم كرده اند و تفسير آن به شرك و حلال


1- رعد/ 28
2- نساء/ 167
3- الميزان/ ج 14/ ص 544؛ كشاف/ ج 3/ ص 151؛ فى ظلال/ ج 5/ ص 591
4- تفسير نور/ ج 8/ ص 32

ص:218

شمردن محرمات و ارتكاب حرام حتى دشنام به زيردستان و احتكار و داخل شدن در منطقه حرم بدون احرام، همه اينها از قبيل بيان مصداق است.(1)

حرمت كعبه در پيشگاه خداوند

«و اذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين والقائمين و الرّكّع السّجود».(2)

ترجمه

(به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه (كعبه) را براى ابراهيم آماده ساختيم (تا خانه را بنا كند؛ و به او گفتيم:) چيزى را همتاى من قرار مده؛ و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان (از آلودگى بت ها و از هر گونه آلودگى) پاك ساز.

تفسير

آيه شريفه داستان معبد شدن كعبه را براى مردم بيان مى كند تا همه بهتر بفهمند كه چگونه جلوگيرى از عبادت مردم در آن مكان خروج ظالمانه از راه حق است. مى فرمايد به ياد آور آن زمانى را كه خانه الهى را براى ابراهيم آماده كرديم و به او وحى كرديم كه چيزى را در عبادت شريك من مساز و بعد دستور داديم اين خانه را براى طواف كنندگان و


1- مجمع البيان/ ج 7/ ص 128؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 26؛ نمونه/ ج 14/ ص 64؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 34؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 140
2- حج/ 26

ص:219

نمازگزاران و راكعان و ساجدان پاك و پاكيزه سازد.(1)

كعبه مرجع عبادت براى ابراهيم و تمام عبادت كنندگان است (بوّأ له مكاناً كذا) يعنى براى او فلان مكان را آماده ساخت تا مرجع او باشد و همواره به آنجا برگردد (مكان) بمعناى محل استقرار هرچيزى است.(2)

منظور از جمله (و اذ بوّأنا) در آيه فوق طبق روايات مفسران اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود و در طوفان نوح ويران و آثارش محو گشته بود به ابراهيم عليه السلام نشان داد. طوفانى وزيد و خاك ها را به عقب برد و پايه هاى خانه خدا آشكار گشت يا قطعه ابرى آمد و در آنجا سايه افكند ويا به هر وسيله ديگر خداوند محل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن را تجديد بنا نمود.(3)

مركز عبادت انسان ها بايد از هر نوع آلودگى پاك و پاكيزه باشد، «طهّر بيتى».

منظور از تطهير اعم از تطهير ظاهرى و معنوى است گرچه تطهير معنوى يعنى پاك ساختن از هرگونه شرك با سياق آيه تناسب بيشترى دارد.(4)

از ميان اركان نماز در آيه فوق به سه ركن عمده كه «قيام»، «ركوع» و «سجود» است به ترتيب اشاره شده چراكه بقيه در شعاع آن قرار دارد، هرچند جمعى از مفسران «قائمين» را در اينجه به مقيمين در مكه تفسير كرده اند ولى توجه به مسئله طواف و ركوع و سجود كه قبل و بعد آن آمده است نكرده اند. شك نيست كه قيام اينجا به معنى قيام


1- نمونه/ ج 14/ ص 67
2- كشاف/ ج 3/ ص 152؛ الميزان/ ج 14/ ص 546؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 141
3- نمونه/ ج 14/ ص 67
4- الميزان/ ج 14/ ص 547؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 448؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 143

ص:220

نماز است و اين معنا را بسيارى از مفسران شيعه و اهل تسنن برگزيده يا به عنوان يك تفسير نقل كرده اند.(1) نكته ها

1. اضافه بيت به خداوند و مردم

«بيت» گاهى به «اللَّه» اضافه شده «بيت اللَّه» ولو به صورت ضمير مانند همين آيه «و طهّر بيتى» و گاهى به مردم نسبت داده شده: «اوّل بيت وضع للنّاس» و اين حاكى از آن است كه خانه خدا خانه مردم است. به تعبير ديگر آنچه به نام خدا و براى خدا انجام مى گيرد بايد در جهت تأمين مصالح و منافع عامه مردم و بويژه مسلمين باشد و بالعكس آنچه در خدمت مردم و مصالح عمومى است، رنگ خدايى دارد.

2. قداست خانه كعبه

كعبه خانه بسيار مقدس و داراى حرمتى بس والا درپيشگاه خداوند متعال است.

اضافه بيت به ياى متكلم اضافه تشريفيه است (و طهّر بيتى).(2) 3. توليت مسجدالحرام

توليت مسجدالحرام و آماده سازى آن براى زائران بيت اللَّه مسؤوليتى بر عهده رهبران جامعه توحيدى است «ان لا تشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين».(3)

4. طهارت باطنى و ظاهرى

اوّل طهارت باطنى لازم است، بعد پاكى و پاكيزگى بيرون «لا تشرك بى ... طهّر بيتى».


1- نمونه/ ج 14/ ص 68
2- كشاف/ ج 3/ ص 152؛ الميزان/ ج 14/ ص 546
3- كشاف/ ج 3/ ص 152

ص:221

5. ارزش نماز و نمازگزار

نماز و نمازگزار به قدرى داراى ارزش است كه حتى پيامبرى مانند ابراهيم خدمتگزار آن هستند.(1) 6. خدمت به مردم

تنها خودسازى كافى نيست، خدمت به مردم نيز لازم است «لا تشرك بى ... طهّر بيتى للطائفين».

دعوت به حج از وظايف رهبران الهى

«و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالًا و على كلّ ضامر يأتين من كلّ فجّ عميق».(2)

ترجمه

و مردم را دعوت عمومى به حج كن؛ تا پياده و سوار بر مركب هاى لاغر از هر راهِ دورى به سوى تو بيايند.

تفسير

بعد از آماده شدن خانه كعبه براى عبادت كنندگان، خداوند به ابراهيم عليه السلام دستور مى دهد در ميان مردم براى حج اعلام كن تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى قصد خانه خدا كنند. (اذن) از مادّه ى اذان به معناى اعلام.

پياده رفتن به حج برتر از سواره است (رجالًا) قبل از (كلّ ضامر) آمده است.


1- تفسير نور/ ج 8/ ص 33
2- حج/ 27

ص:222

رجال جمع راجل يعنى پياده، ضامر نيز به مركب لاغر گفته مى شود كه راه رفتن زياد او را لاغر كرده است، (فج) در اصل به معناى شكاف كوه است، در اينجا به معناى راه است، عميق معادل بعيد است يعنى دور.(1)

اين كه در آيه تعبير به «ضامر» «حيوان لاغر» شده دو احتمال دارد:

1. آن حيوانى كه به عنوان مركب مورد استفاده قرار مى گيرد هر قدر چاق باشد بر اثر سختى راه و حرارت شديد آفتاب سوزان منطقه و دور و دراز بودن مسير در هنگام رسيدن به مكه لاغر مى شود. اين بيان حجاج را براى تحمل مشقت هاى سفر آماده مى سازد.

2. مراد از لاغر بودن مركب چابكى آن است زيرا حيوانى كه براى كشتار پروار شده توان لازم را براى پيمودن چنين مسير سختى ندارد و در ميانه راه از ادامه حركت باز مى ماند.

پس بايد مركبى قوى و چابك براى اين سفر انتخاب كرد كه بتواند همه سختى ها را تحمل كند و به مقصد برسد.

تعبير به (من كل فج عميق) اشاره به اين است كه نه فقط از راه هاى نزديك بلكه از راه هاى دور نيز بايد به سوى اين مقصد حركت كنند، كلمه «كل» در اينجا به معنى استقراء و فراگيرى نيست بلكه به معنى كثرت است.(2) نكته ها

1. وظايف رهبران الهى

تبليغ و فراخوانى مردم به حج و زيارت بيت اللَّه از وظايف رهبران الهى است «و اذّن فى النّاس بالحجّ».


1- الميزان/ ج 14/ ص 548؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 126؛ كشاف/ ج 3/ ص 152؛ راهنما/ ج 11/ ص 557
2- نمونه/ ج 14/ ص 70؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 40

ص:223

2. سرّ وجوب لبيك گفتن

اوّلين وظيفه زائران كعبه بعد از پوشيدن لباس احرام و نيت گفتن «لبّيك اللّهمّ لبيك لبيك لا شريك لك لبّيك» است، راوى گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم چرا در حج لبيك واجب شده است؟ فرمود: همانا خداوند به ابراهيم وحى كرد «و اذّن فى النّاس بالحجّ ...» مردم را به حج دعوت كن، اين جملات پاسخ دعوت ابراهيم عليه السلام است.(1) 3. اجابت دعوت ابراهيم عليه السلام

در روايتى كه در تفسير على ابن ابراهيم آمده مى خوانيم هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت، عرض كرد: خداوندا صداى من به گوش مردم نمى رسد.

اما خدا به او فرمود: «عليك بالاذان و علىّ البلاغ» تو اعلام كن و من به گوش آن ها مى رسانم. ابراهيم بر محل (مقام) برآمد و انگشت در گوش گذارد و رو بسوى شرق و غرب كرد و صدا زد «ايّها النّاس كتب عليكم الحجّ البيت العتيق فاجيبوا ربّكم» اى مردم حج خانه كعبه بر شما نوشته شده، دعوت پروردگارتان را اجابت كنيد. و خداوند صداى او را به گوش همگان حتى كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران بودند رسانيد و آن ها در پاسخ گفتند: «لبيك اللّهمّ لبيك» و تمام كسانى كه از آن روز تا روز قيامت در مراسم شركت مى كنند از كسانى هستند كه در آن روز دعوت ابراهيم را اجابت كرده اند.(2) 4. فضيلت انجام حج پياده بر حج سواره

تقديم حجاج پياده بر سواره نشانه فضيلت آنان در پيشگاه الهى است، زيرا آن ها بيشتر از ديگران رنج سفر را تحمل كرده و لذا به مصداق «افضل الاعمال احمزها»


1- نورالثقلين/ ج 3/ ص 486؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 30
2- نورالثقلين/ ج 3/ ص 488؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 143؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 128؛ نمونه/ ج 14/ ص 69

ص:224

برترين اعمال سخت ترين آن ها است. پياده حج آوردن فضيلتى بسيار دارد. چنانكه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز به آن اشاره مى فرمايد: «للحاج الراكب بكل خطوه تخطوها راحلته سبعون حسنة و للحاج الماشى بكل خطوة سبعمائة حسنة من حسنات الحرم قيل: و ما حسنات الحرم؟ قال عليه السلام: الحسنة بمائة الف حسنة».(1)

كسى كه سواره حج كند در هر گام هفتاد حسنه برايش منظور مى شود، در حالى كه اگر پياده به حج آيد، در هر گام هفتاد حسنه از حسنات حرم برايش محسوب مى گردد.

سؤال شد حسنات حرم چيست؟ فرمود يك حسنه در حرم معادل صد هزار حسنه در غير آن مى باشد.

شايد به خاطر همين فضيلت باشد كه ائمه عليهم السلام اهتمام داشتند حتى الامكان اين راه سخت را با پاى پياده طى كنند تا جايى كه مشهور است امام مجتبى عليه السلام 25 سفر پياده از مدينه به مكه براى حج رفته است. فاصله مدينه تا مكه تقريباً 80 فرسخ است.

5. زيارت رهبر الهى در حج

حج رفتن به محضر اولياى خدا رسيدن است، از اينكه مى فرمايد (يأتوك) و نمى فرمايد (يأتوه) اين معنا استفاده مى شود كه مردم بايد ابتدا به زيارت رهبر الهى بشتابند و با محوريت او حج را انجام دهند.(2) 6. گسترش آئين توحيدى

آئين توحيدى حضرت ابراهيم عليه السلام در زمان حيات او در سرزمين هاى دور و


1- تفسير كبير/ ج 23/ ص 28؛ روح البيان/ ج 6/ ص 25؛ مجمع البيان/ ج 4/ ص 81
2- تفسير نور/ ج 8/ ص 34

ص:225

نزديك گسترش يافته بود «من كلّ فجّ عميق».(1)

دستيابى به منافع مادى و معنوى حج

«ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللَّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الانعام فكلوا منها و اطعموا البائس الفقير».(2)

ترجمه

تا شاهد منافع گوناگون خويش (در اين برنامه ى حياتبخش) باشند؛ و در ايام معينى نام خدا را، بر چهارپايانى كه به آنان داده است، (به هنگام قربانى كردن) ببرند؛ پس از گوشت آن ها بخوريد؛ و بينواىِ فقير را نيز اطعام نماييد.

تفسير

در اين آيه خداوند در يك عبارت بسيار فشرده و پر معنا به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته و مى فرمايد مردم به حج بيايند تا شاهد منافع گوناگون خويش باشند و از آنجاكه ذكرى از منافع دنيوى يا اخروى نمى شود، پس هر دو را در بر مى گيرد. سپس مى فرمايد مردم علاوه بر مشاهده منافع، نام خدا را در ايام معينى به ياد آورند يعنى روز دهم تا سيزدهم ذى الحجه كه گوسفند و گاو و شتر را قربانى مى كنند، به عبارت ديگر به


1- روح المعانى/ ج 17/ ص 144- 145؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 29
2- حج/ 28

ص:226

هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا و براى او باشد، همانطورى كه در طول مراسم حج بايد اينچنين باشد. بعد دو حكم را بيان مى كند: اولًا از گوشت حيوانات قربانى خودتان بخوريد، ثانياً فقرا را نيز اطعام نماييد.(1)

«بهيمه» در لغت به معناى سنگ سخت است و لذا هرچه فهمش دشوار باشد مبهم گويند. راغب گويد بهيمه به معنى حيوان بى زبان است و وجه نامگذارى آن اين است كه در صورت آن ابهام وجود دارد و كسى نمى داند كه از اين صدا چه منظورى دارد، هرچند در اصل لغت عام است و لكن در متعارف تنها به معنى حيوانات بى زبان غيردرنده به كار مى رود و در قرآن هم به همين معنى آمده است.(2) نكته ها

1. عظمت منافع حج

حج داراى منافع فراوانى براى مردم است، تعبير منافع بصورت جمع بيانگر فراوانى بركات حج است و آوردن آن بصورت نكره حاكى از عظمت آن است.(3) 2. حضور در مراسم حج

دستيابى به بركات حج در گرو حضور مردم در مراسم حج و انجام مناسك آن است (ليشهدوا).

3. اهميت منافع حج

منافع حج به قدرى مهم است كه اگر مردم از دورترين نقاط دنيا هم بيايند نيز


1- نمونه/ ج 14/ ص 71
2- الميزان/ ج 14/ ص 550
3- تفسير كبير/ ج 23/ ص 30

ص:227

ارزش دارد «فجّ عميق ... ليشهدوا».(1)

4. عموميت منافع حج

در حج هم منافع دنيوى است و هم اخروى. منافع بصورت مطلق آمده. امام صادق عليه السلام فرمودند: منظور از منافع در آيه شريفه منافع دنيا و آخرت است.(2) 5. فلسفه و اسرار عميق حج

مراسم پرشكوه حج همچون عبادات ديگر داراى بركات و آثار فراوانى در فرد و جامعه اسلامى دارد؛

بعد اخلاقى حج

مهم ترين فلسفه حج همان دگرگونى اخلاقى است كه در انسان ها به وجود مى آورد، مراسم «احرام» انسان را به كلى از تعينات مادى و امتيازات ظاهرى و لباس هاى رنگارنگ و زروزيور بيرون مى برد و با تحريم لذائذ و پرداختن به خودسازى كه از وظايف محرم است او را از جهان ماده جدا كرده و در عالمى از نور و روحانيت و صفا فرو مى برد.

بعد سياسى حج

حج وسيله اى است براى انتقال اخبار سياسى كشورهاى اسلامى از هر نقطه به نقطه ديگر و بالاخره حج عامل مؤثرى است براى شكستن زنجيرهاى اسارت و استعمار و آزاد ساختن مسلمين.

بعد فرهنگى حج

ارتباط قشرهاى مسلمان در ايام حج مى تواند به عنوان مؤثرترين عامل مبادله


1- نور/ ج 8/ ص 35
2- نورالثقلين/ ج 3/ ص 488؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 129؛ الميزان/ ج 14/ ص 548؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 29؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 41؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 145

ص:228

فرهنگى و انتقال فكرها درآيد.

بعد اقتصادى حج

برخلاف آنچه فكر مى كنند، استفاده از كنگره عظيم حج براى تقويت پايه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى نه تنها با روح حج منافات ندارد، بلكه طبق روايات اسلامى يكى از فلسفه هاى آن را تشكيل مى دهد.(1) 6. رمز قربانى

قربانى كردن حيوانات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن در راه خدا همانگونه كه در سرگذشت حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام و قربانى او آمده است، آن ها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آماده هرگونه ايثار و حتى بذل جان هستند.(2) 7. منظور از ياد خدا

امام صادق عليه السلام فرمودند: منظور از «يذكروا اسم اللَّه» گفتن اللَّه اكبر و جملات بعد از آن است كه در دعاى معروفى بعد از پانزده نماز كه اول آن نماز ظهر روز عيد قربان است خوانده مى شود.(3) 8. هدف اصلى ياد خدا

مقدم آمدن (ذكر اللَّه) بر ذبايح و قربانى ها (بهيمة الانعام) از اين جهت است كه هدف اصلى به ياد خدا بودن است، منظور اصلى از قربانى هم تقرب الى اللَّه است.(4)


1- نمونه/ ج 14/ ص 74
2- نمونه/ ج 14/ ص 70
3- مجمع البيان/ ج 7/ ص 129
4- فى ظلال/ ج 5/ ص 595

ص:229

9. قربانى از جمله مناسك حج

قربانى كردن پس از حضور در عرفات و مشعر از مناسك واجب حج است «على ما رزقهم من بهيمة الانعام».

10. قربانى در زمان خاص

انجام تكاليف قربانى موقوف به زمان خاص و معين است. بر طبق روايات منظور از ايام معلومات، ايام تشريق دهم تا سيزدهم ذى الحجة است.(1) 11. انواع قربانى

قربانى كردن به هر يك از شتر و گاو و گوسفند جايز است. انعام جمع نعم به معناى شتر است و جهت اينكه شتر را به اين نام ناميده اند آن است كه اين حيوان در نزد اعراب از بزرگترين نعمت ها است لكن گاهى به هر سه حيوان اطلاق مى شود و مقصود در آيه همين معناست.(2) 12. استفاده از گوشت قربانى

استفاده از گوشت قربانى براى خود زائران جايز است (فكلوا) بر خلاف عادت هاى زمان جاهليت كه مصرفش را براى حاجى حرام مى دانستند.(3) 13. اطعام به مستمندان

استفاده از تمام گوشت قربانى براى زائر خانه خداوند جايز نيست بلكه بايد به مستمندان تنگدست اطعام شود، (من) در (منها) مفيد تبعيض است.


1- معانى الاخبار/ ص 297؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 30؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 129؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 145
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 129؛ الميزان/ ج 14/ ص 550
3- تفسير نور/ ج 8/ ص 35

ص:230

14. قربانى و فقرزدايى

حضور در حج و رسيدن به منافع آن بايد با فقرزدايى همراه باشد و اجتماع اغنيا در حج نبايد آنان را از تهيدستان غافل كند.(1)

لزوم تقصير در حج

«ثم ليقضوا تفثهم و اليوفوا نذورهم و ليطّوّفوا بالبيت العتيق».(2)

ترجمه

سپس، بايد آلودگى هايشان را برطرف سازند؛ و به نذرهاى خود وفا كنند؛ و بر گِرد خانه ى گرامى كعبه، طواف كنند.

تفسير

اين آيه به بخش ديگرى از مناسك حج اشاره مى كند: بعد از آن، آلودگى ها را از خود برطرف سازند و هرچيزى را كه به خاطر احرام در بدن پيدا شده مانند مو و ناخن و امثال آن بايد زايل شود و اين كنايه از بيرون شدن از احرام است و به نذرهاى خود وفا كنند مانند نذرهايى كه حاجى براى رفتن به حج مى كند و بر گرد خانه عتيق طواف نمايند يعنى طواف نساء را بجا آورند كه آخرين عمل حج است و بعد از آن تمام محرمات حلال مى شود.(3)

تفث به گفته بسيارى از مفسران به معناى چرك و كثافت و زوائد بدن همچون


1- نمونه/ ج 14/ ص 82؛ راهنما/ ج 11/ ص 560- 563؛ تفسير نور/ ج 8/ ص 35
2- حج/ 29
3- نمونه/ ج 14/ ص 85

ص:231

ناخن و موهاى اضافى است.(1) در روايات نيز به گرفتن ناخن و پاكيزه كردن بدن و تراشيدن سر تفسير شده است.(2)

در حديثى امام صادق عليه السلام جمله «ليقضوا تفثهم» را تفسير به ملاقات امام كرد و هنگامى كه راوى از اين مسئله توضيح خواست و اشاره به تفسير اين آيه در مورد گرفتن ناخن و مانند آن كرد، امام فرمود: قرآن ظاهر و باطنى دارد، يعنى مسئله ملاقات با امام در اينجا مربوط به باطن آيه است.(3)

در اين كه منظور از طواف واجب آيا طواف اول و طواف زيارت است يا طواف نساء دو قول ذكر شده است و لكن تفسير آن به طواف نساء قوى تر به نظر مى رسد(4) چنانكه اين معنا در حديثى از امام صادق عليه السلام بيان شده است.

نكته ها

1. اعمال عيد قربان

در روز عيد قربان در سرزمين منا سه عمل واجب است: الف. پرتاب هفت سنگ ريزه به جمره عقبه. ب. قربانى كه در آيه 28 به آن اشاره شد. ج. تراشيدن سر و يا كوتاه كردن مو و ناخن كه در اين آيه بيان شده است.(5) 2. وجه نامگذارى كعبه به بيت عتيق

مفسرين در نامگذارى كعبه به عتيق وجوهى ذكر كرده اند:


1- مجمع البيان/ ج 7/ ص 130؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 31؛ كشاف/ ج 3/ ص 153
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 130؛ تفسير نمونه/ ج 14/ ص 86
3- نورالثقلين/ ج 3/ ص 492
4- فتح القدير/ ج 3/ ص 449؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 130؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 31؛ نمونه/ ج 14/ ص 87؛ صافى/ ج 3/ ص 377
5- تفسير نور/ ج 8/ ص 37

ص:232

1. خانه كعبه از قيد تملّك مردم آزاد مى باشد و قابل تملك براى احدى نيست. چنانكه امام محمد باقر عليه السلام در وجه تسميه كعبه به عتيق مى فرمايد: «لانّه بيت حر عتيق من النّاس و لم يملكه احد».(1) 2. اين خانه از تسلّط جبارين آزاد است و هيچ جبارى قصد تخريب آن را نكرد مگر اين كه هلاك شد. چنانكه در داستان ابرهه و سوره فيل به آن اشاره شده است. در حديثى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انّما سمى البيت العتيق لانّه لم يظهر عليه جبّار».(2) اين بيت عتيق ناميده شد بخاطر آنكه هيچ جبارى بر آن غلبه و استيلا نمى يابد.

3. از طوفان نوح آزاد شده زيرا اين طوفان بنا بر قولى تمام روى زمين را فرا گرفت و تنها مكان كعبه در زير آب فرو نرفت. روايتى از امام صادق عليه السلام اين وجه را تأييد مى كند:

«سمى البيت العتيق لأنّه اعتق من الغرق».(3) 4. بخاطر قدمت آن است، زيرا كعبه اولين خانه اى مى باشد كه براى عبادت خدا ساخته شده است: «انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببكّة مباركاً».(4) 3. وفاى به نذر

مقصود از وفاى به نذر آن است كه بسيارى از مردم نذر مى كردند كه در صورت توفيق براى حج علاوه بر مناسك حج قربانى هاى اضافى و صدقات و كارهاى خيرى انجام دهند و گاه مى شد كه بعد از رسيدن به مقصد نذرهاى خود را به دست فراموشى مى سپردند. قرآن تأكيد مى كند كه در وفاى به نذر كوتاهى نكنند.(5)


1- برهان/ ج 3/ ص 90/ 25
2- تفسير ابن كثير/ ج 3/ ص 189
3- برهان/ ج 3/ ص 90/ 27
4- آل عمران/ 96
5- روح المعانى/ ج 17/ ص 146؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 449؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 130؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 31؛ نمونه/ ج 14/ ص 87

ص:233

رعايت دستورات الهى در حج

«ذلك و من يعظم حرمات اللَّه فهو خير له عند ربّه و احلّت لكم الانعام الّا ما يتلى عليكم فاجتنبوا الرّجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزّور* حنفاء للَّه غير مشركين به و من يشرك باللَّه فكأنّما خرّ من السّماء فتخطفه الطّير او تهوى به الرّيح فى مكانٍ سحيق».(1)

ترجمه

(مناسك حج) اين است؛ و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است. و چهارپايان براى شما حلال شده، مگر آنچه (ممنوع بودنش) بر شما خوانده مى شود. از بت هاى پليد اجتناب كنيد، و از سخن باطل بپرهيزيد. «30» (برنامه و مناسك حج را انجام دهيد) در حالى كه همگى خالص براى خدا باشد. هيچ گونه همتايى براى او قائل نشويد. و هر كس همتايى براى خدا قرار دهد، گويى از آسمان سقوط كرده، و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند؛ و يا تندباد او را به جاى دوردستى پرتاب مى كند. «31»

تفسير

آنچه ما براى ابراهيم و مردم بعد از وى بعنوان مناسك حج تشريع كرديم همين است كه گفته شد، بعد مى فرمايد و هركس برنامه هاى الهى را بزرگ شمارد و احترام آن را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است و روشن است كه (حرمات) در اينجا اشاره به


1- حج/ 30- 31

ص:234

اعمال و مناسك حج است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصاً و حرم مكه عموماً نيز به آن افزوده شود بنابراين تفسير آن بخصوص محرمات يعنى آنچه از آن نهى شده بطور كلى يا تمام واجبات خلاف ظاهر آيات است.

بعد مى فرمايد چهارپايان براى شما حلال شده مگر آنچه دستور منعش براى شما خوانده مى شود كه ممكن است منظور تحريم قربانيانى باشد كه براى غير خدا ذبح مى شوند (آنطور كه عادت مشركين بود) و ممكن است منظور اين باشد كه براى محرم صيد كردن حرام است. در پايان آيه 30 دو دستور از مراسم حج را بيان مى كند كه مبارزه اى با سنن جاهلى است، اولًا از بت ها اجتناب كنيد چون آن ها پليد هستند، ثانياً از سخنان باطل و بيهوده بپرهيزيد.

مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه قصد و برنامه شما خالص و براى خدا باشد و هيچگونه شركى در آن راه نيابد، به عبارت ديگر اخلاص و قصد قربت محرّك اصلى در حج و ساير عبادات باشد.

هركس شريكى براى خدا قائل شود مانند كسى است كه از آسمان سقوط كرده و پرندگان در وسط هوا او را مى ربايند و يا تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند، يعنى انسان غير موحد بدون ستون و پايگاه است كه يا طعمه ديگران مى شود يا به تنهايى مرگبار و دورى كامل از حق و حقيقت گرفتار خواهد شد.(1)

منظور از اجتناب از قول زور، پرهيز از هرگونه گفتار باطل و بيهوده است و تفسير آن به تلبيه مشركان «لبيك لا شريك الّا شريكاً هو لك تملكه و ما ملك» يا دروغ يا شهادت


1- نمونه/ ج 14/ ص 89

ص:235

باطل از قبيل بيان مصداق است.(1) نكته ها

1. مناسك حج عبارت است از احرام و طواف و نماز و قربانى و اخلاص و اجتناب از شرك.

(ذلك) اشاره به امور ياد شده است.(2) 2. تعظيم شعائر الهى

تعظيم شعائر الهى به اين است كه محرمات يعنى دستورات الهى اعم از واجبات و محرمات در مورد حج را انسان رعايت كند و از آن تعدى نكند.(3) 3. استفاده از گوشت چهارپايان

استفاده از گوشت چهارپايان مانند شتر و گاو و گوسفند مانعى ندارد جز آنچه را خداوند حرام كرده است مانند ذبح حيوان بدون بسم اللَّه گفتن يا روبه قبله نبودن يا صيد در حال احرام و منخنقه و موقوذه كه در سوره مائده بيان شده است «الّا ما يتلى عليكم».(4)

4. پرهيز از هرگونه بت پرستى

پرهيز از هرگونه بت پرستى و هرگونه گفتار باطل لازم است. تفسير اوثان به شطرنج كه در برخى از روايات آمده از قبيل بيان مصداق مفهوم كلى است.(5)


1- مجمع البيان/ ج 7/ ص 131؛ نمونه/ ج 14/ ص 89؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 33؛ صافى/ ج 7/ ص 377
2- الميزان/ ج 14/ ص 552؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 451
3- الميزان/ ج 14/ ص 552؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 451؛ نمونه/ ج 14/ ص 89؛ مجمع البيان/ ج 7/ ص 131
4- اطيب البيان/ ج 9/ ص 296؛ كشاف/ ج 3/ ص 154؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 451
5- نمونه/ ج 14/ ص 91؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 148

ص:236

5. علت وجوب اجتناب از بت پرستى

جهت اين كه حكم اجتناب را معلق بر رجس كرده بعد كلمه (من الاوثان) را ذكر كرده آن است كه به علت حكم نيز اشاره كند يعنى علت وجوب اجتناب اين است كه اوثان رجس و پليد هستند و جهت اينكه اجتناب را معلّق به اوثان كرده، نه به عبادت آن است كه مبالغه در اجتناب را برساند.(1) 6. معناى حنيف

اعمال حج بايد به دور از هرگونه شركى انجام شود. حنفاء جمع حنيف به معنى كسى كه از انحراف و گمراهى به استقامت و اعتدال تمايل پيدا كند و در صراط مستقيم گام بردارد.(2) 7. حنيف به معناى دين حق و فطرت توحيدى است، چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

«فأقم وجهك للدّين حنيفاً فطرة اللَّه التى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللَّه»(3) و درباره ابراهيم عليه السلام مى فرمايد: «ما كان ابراهيم يهودياً و لا نصرانياً و لكن كان حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين»(4) و اين معنا در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است.

8. در آيه شريفه شخص مشرك را در شرك ورزيدن و شكار شيطان شدنش را تشبيه به كسى كرده كه از آسمان سقوط مى كند و عقاب لاشخور او را به سرعت مى گيرد يا باد او را به مكانى بسيار دور پرتاب مى كند.(5)


1- الميزان/ ج 14/ ص 553؛ كشاف/ ج 3/ ص 154
2- نمونه/ ج 14/ ص 94؛ فتح القدير/ ج 3/ ص 451
3- روم/ 29
4- آل عمران/ 60؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 33؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 55؛ صافى/ ج 3/ ص 377
5- الميزان/ ج 14/ ص 554؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 56؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 150

ص:237

تعظيم شعائر حج نشانه تقواى قلب

«ذلك و من يعظم شعائر اللَّه فأنّها من تقوى القلوب* لكم فيها منافع الى اجل مسمّىً ثمّ محلّها الى البيت العتيق».(1)

ترجمه

اين است (مناسك حج)؛ و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه ى تقواى دل هاست. «32» در آن (حيوانات قربانى)، منافعى براى شماست تا زمان معيّنى [/ روز ذبح آن ها]؛ سپس محل آن، خانه ى قديمى و گرامى (كعبه) است. «33»

تفسير

مناسك حج اين گونه است و كسى شعائر و نشانه هاى خدا را بزرگ مى شمارد و به آن ها احترام مى گذارد كه اعمالش برخاسته از تقواى دل باشد. يعنى حقيقت تقوا امرى معنوى و مربوط به دل است.

يكى از شعائر خدا در مناسك حج مربوط به شتر (يا گاو و گوسفند) قربانى است.

گروهى از مسلمين عقيده داشتند كه از شتر قربانى هيچ بهره اى نبايد گرفت تا موقع ذبحش برسد اما آيه مى فرمايد براى شما در اين شتران منافعى وجود دارد مانند سوار شدن يا نوشيدن شير آن ها تا زمانى كه بايد قربانى شوند (محل) اسم زمان و به معناى وقت حلول و سررسيد مدت است، محل آن، خانه كعبه آن خانه قديمى و گرامى است.


1- حج/ 32- 33

ص:238

يعنى اگر قربانى مربوط به حج باشد بايد در منا ذبح شود و اگر براى عمره مفرده است بايد در مكه قربانى شود كه آيه با بيان بيت عتيق به هردو نوع اشاره مى كند.

بهره بردارى مادى از شتر مانند سوار شدن، حمل بار و دوشيدن شير تا زمانى است كه شتر به قربنگاه برسد (محل) اسم زمان و به معناى وقت حلول و سررسيد مدت است.(1) نكته ها

1. حقيقت تقوى

اضافه تقوى به قلوب اشاره به اين است كه حقيقت تقوى امرى است معنوى و قائم به قلب است، پس تقوا قائم به اعمال كه عبارت از حركات و سكنات بدنى نيست زيرا حركات و سكنات بدنى در طاعت و معصيت مشترك است مانند دست زدن به بدن جنس مخالف در نكاح و زنا يا بى جان كردن در جنايت و قصاص يا نماز براى خدا و ريا. پس اگر يكى حلال است و ديگرى حرام، يكى زشت و يكى معروف، بخاطر همان امر معنوى و درونى است.(2) 2. نمونه هاى تعظيم شعائر الهى

از جمله نمونه هاى تعظيم شعائر الهى سعى بين صفا و مروه است «انّ الصّفا والمروة من شعائر اللَّه» و ديگر قربانى كردن شتر است كه مى فرمايد: «و البدن جعلناها لكم من شعائر اللَّه».


1- كشاف/ ج 3/ ص 157؛ الميزان/ ج 14/ ص 556؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 56؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 35؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 152؛ نمونه/ ج 14/ ص 96
2- الميزان/ ج 14/ ص 556

ص:239

3. عناوين قصديه

براى تبيين رابطه تعظيم شعائر و تقواى دل بايد گفت: عناوين بر دو قسم است:

1. عناوين غير قصديه عبارت است از: آن عناوينى كه در تحقق آن ها نيازى به قصد نيست مانند طهارت كه با ازاله نجاست و شستن محل بدون قصد تطهير حاصل مى شود و يا عناوين ديگر مانند قيام و قعود.

2. عناوين قصديه: صرف عمل بدون قصد موجب صدق عنوان نمى شود، بلكه تحقق عنوان متوقف بر قصد است، مانند ركوع، هر خم شدنى ركوع نيست بلكه تحقق آن نياز به قصد دارد. با توجه به اين نكته به خوبى دانسته مى شود تعظيم از عناوين قصديه است پس حركت هاى معمول و متعارف هنگامى نشانه تعظيم و احترام خواهد بود كه توأم با قصد باشد، مثلًا دست بر سينه گذاشتن اگر به قصد تواضع و تعظيم باشد عنوان تواضع بر آن صدق مى كند ولى اگر بخاطر درد قفسه سينه باشد مسلّماً عنوان تعظيم ندارد.

بنابراين آنان كه به تعظيم شعائر الهى تظاهر مى كنند ولى در باطن چنين قصدى ندارند در حقيقت تعظيم شعائر نكرده اند، زيرا تعظيم شعائر رابطه مستقيم با تقواى دل دارد يعنى تعظيم شعائر الهى نشانه وجود تقواى دل ها است و آنكه باتقوا باشد آنچه را نشانى از خدا دارد بزرگ داشته و حرمت او را نگه مى دارد. به تعبير ديگر تقواى دل منشأ تقواى اعضا است و تعظيم شعائر ناشى از تقواى دلها مى باشد.(1)


1- اقتباس از تفسير سوره حج نوشته محمد امين

ص:240

قربانى در حج

«و لكلّ امّة جعلنا منسكاً ليذكروا اسم اللَّه على ما رزقهم من بهيمة الانعام فالهكم اله واحد فله اسلموا و بشّر المخبتين* الّذين اذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم و الصّابرين على ما اصابهم و المقيمى الصلاة و ممّا رزقناهم ينفقون».(1)

ترجمه

براى هر امتى قربان گاهى قرار داديم، تا نام خدا را (به هنگام قربانى) بر چهارپايانى كه به آنان روزى داده ايم ببرند، و خداى شما معبود واحدى است؛ در برابر (فرمان) او تسليم شويد. و بشارت ده متواضعان و تسليم شوندگان را. «34» همان ها كه چون نام خدا برده مى شود، دل هايشان پر از خوف (پروردگار) مى گردد؛ و شكيبايان در برابر مصيبت هايى كه به آنان مى رسد؛ و آن ها كه نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند. «35»

تفسير

اين منحصر به پيروان ابراهيم نيست كه مراسم قربانى براى خدا دارند، بلكه براى قبل از آن ها نيز مقرر شده بود، امت هايى كه ايمان داشتند اجازه داشتند تا آنان نيز مانند شما نام خدا را بر چهارپايانى كه به آن ها روزى داديم ببرند. اساساً قربانى كردن يك عمل خرافى نيست بلكه وقتى به نام خدا صورت بگيرد سمبلى از آمادگى انسان براى فداكارى


1- حج/ 34- 35

ص:241

و قربانى شدن در راه او و از دست دادن سرمايه هايش است، بعلاوه اينكه طريقه اى براى اطعام فقرا نيز هست. حال كه خداى شما همان خدايى است كه براى امت هاى گذشته نيز احكام شما را تشريع كرد، پس بدانيد معبود شما و آن امت ها يكى است، لذا اسلام بياوريد و تسليم او شويد و اعمالتان را فقط براى تقرب جستن به او انجام دهيد كه در اين صورت از «مخبتين» خواهيد بود كه آيه 35 آن را توضيح مى دهد.

آيه 35 چهار صفت براى مخبتين ذكر مى كند، اولًا وقتى نام خدا برده مى شود دل هايشان مملو از خوف پروردگار مى گردد، البته اين خوف نه به واسطه ترديد در رحمت خدا يا ترس بى مورد از غضب الهى است بلكه به جهت مسؤوليت هايى است كه احتمالًا در انجام آن كوتاهى كرده اند. با درك مقام و عظمت الهى دچار خوف مى شوند. ثانياً در برابر حوادث و مصائب صابرند و به واسطه مشكلات هيچگاه از طريق حق منحرف نشده و دچار يأس و كفران و فرار از مسؤوليت نمى شوند. ثالثاً نماز را برپا مى دارند، لذا ارتباطشان با خالق جهان محكم است. رابعاً از روزى هاى خدا انفاق مى كنند و در نتيجه پيوندشان با خلق خدا نيز مستحكم است.(1) نكته ها

1. تكليف قربانى از احكام مشترك تمامى اديان آسمانى است «و لكلّ امّة جعلنا منسكاً».

2. معناى منسك

راغب در مفردات مى گويد: «نسك» به معناى عبادت است و «ناسك» به معناى


1- نمونه/ ج 14/ ص 102

ص:242

عابد است و مناسك حج يعنى مواقعى كه اين عبادت در آنجا جمع مى شود يا به معناى خود اين اعمال است. «منسك» به معناى مصدر ميمى و اسم زمان و مكان هر سه مى آيد. مرحوم علامه طباطبايى قدس سره مى فرمايد: «منسك» در آيه شريفه مصدر ميمى و به معناى عبادت است، عبادتى كه مشتمل بر قربانى و ذبح نيز هست. و لكن نويسندگان تفسير نمونه بر آنند كه «منسك» به معناى خصوص قربانى است.(1) 3. ياد نام خدا در تمام اديان

ذكر نام خدا به هنگام ذبح اختصاصى به امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ندارد بلكه در تمام امّت ها اين امر مشروع بوده است «و لكلّ امّة جعلنا منسكاً ليذكروا اسم اللَّه ...».(2) 4. وجوب ذكر نام خدا هنگام قربانى

ذكر نام خدا به هنگام ذبح و قربانى امرى واجب است «ليذكروا اسم اللَّه ...» چنانكه اين معنا در آيه 36 حج نيز بيان شده است.

5. شيوه بندگى خدا تنها بايد از طريق وحى باشد «جعلنا منسكاً».

6. قربانى و سپاسگزارى از نعمت حق

مراسم قربانى عبادت خدا و سپاسگزارى در برابرنعمت هاى اوست «جعلنا منسكاً ... على ما رزقهم اللَّه من بهيمة الانعام».

7. ارزش نام خدا

نام خداوند به قدرى داراى ارزش است كه اگر هنگام ذبح حيوان بر زبان جارى شود، گوشت آن حيوان حلال وگرنه حرام خواهد بود.(3)


1- الميزان/ ج 14/ ص 556؛ نمونه/ ج 14/ ص 102؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 153
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 134
3- تفسير كبير/ ج 23/ ص 35

ص:243

8. حج و اوصاف ارزشمند

اوصافى كه در آيه شريفه در تفسير (مخبتين) آمده مانند ترس از خدا و صبر و بپا داشتن نماز و انفاق، همه اينها در حج وجود دارد.(1) 9. تسليم بودن براى رضاى خدا

جز براى خداوند نبايد تسليم بود، تقديم (له) بر (اسلموا) مفيد حصر است.

رسيدگى به محرومان در حج

«و البدن جعلناها لكم من شعائر اللَّه لكم فيها خير فاذكروا اسم اللَّه عليها صوافّ فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها و اطعموا القانع والمعترّ كذلك سخّرناها لكم لعلّكم تشكرون* لن ينال اللَّه لحومها و لا دماؤها و لكن يناله التّقوى منكم كذلك سخّرها لكم لتكبّروا اللَّه على ما هديكم و بشّر المحسنين».(2)

ترجمه

و شترهاى چاق و فربه را (در مراسم حج) براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آن ها براى شما خير و بركت است؛ نام خدا را (هنگام قربانى كردن) در حالى كه به صف ايستاده اند بر آن ها ببريد؛ و هنگامى كه پهلوهايشان آرام گرفت (و جان دادند)، از گوشت


1- روح المعانى/ ج 17/ ص 155؛ الميزان/ ج 14/ ص 557؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 36؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 60
2- حج/ 36- 37

ص:244

آن ها بخوريد، و مستمندان قانع و فقيران را نيز از آن اطعام كنيد اين گونه ما آن ها را مسخّرتان ساختيم، تا شكر خدا را به جا آوريد. «36» نه گوشت ها و نه خون هاى آن ها، هرگز به خدا نمى رسد. آنچه به او مى رسد، تقوا و پرهيزكارى شماست. اين گونه خداوند آن ها را مسخّر شما ساخته، تا او را به خاطر آن كه شما را هدايت كرده است بزرگ بشمريد؛ و بشارت ده نيكوكاران را. «37»

تفسير

و شترهاى چاق را براى شما از شعائر الهى قرار داديم، در آن ها براى شما خير و بركت است. اگر شتر چاق و درشت از شعائر الهى خوانده شده به اعتبار اين است كه براى خدا قربانى شده لذا ادامه مى دهد كه وقتى هنگام قربانى شدن ايستاده و دست و پاهايشان بسته است، نام خدا را هنگام قربانى كردن آن ها، در حالى كه به صف ايستاده اند ببريد و هنگامى كه با پهلو به زمين افتادند و آرام گرفتند و جان دادند از گوشت آن ها بخوريد و مستمندان قانع و فقيران معتر را نيز از آن اطعام كنيد. در انتهاى آيه 36 مى فرمايد خدا اينچنين حيوانى با آن بزرگى و قدرت را تسليم شما مى كند تا بتوانيد او را به راحتى مسخر كنيد، آيا نبايد شكر اين را بجا آورد؟

ممكن است كسى تصور كند كه از خون و گوشت اين قربانى ها بهره اى به خدا مى رسد يا توهم كند كه اگر بهره اى از اين گوشت ها به خدا نمى رسد پس چرا امر به قربانى كردن مى كند؟ جواب مى دهد كه اين درست است كه هرگز از گوشت ها و خون هاى آن ها چيزى به خدا نمى رسد، ليكن اين قربانى ها تقوا و آثار معنوى براى آورنده اش دارد و اين صفات و آثار معنوى است كه به سوى خدا صعود مى كند و صاحبش را به خدا نزديك

ص:245

مى كند، آنقدر نزديك كه ديگر حجابى بين او و خدا نماند. خدا آن حيوان را اينچنين براى شما مسخر نمود تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت و تقرب به او شود و بتوانيد با قربانى كردن آن و در هنگام ذبح به ياد عظمت او و كبريايى خدا بيفتيد و او را در برابر هدايت به چنين عبادتى و كسب رضاى او و ثوابش تكبير گوييد. در آخر مى فرمايد نيكوكاران را بشارت ده، همانهايى را كه چنين اعمال نيكى انجام مى دهند و در راه خدا انفاق مى كنند و از هيچ احسانى دريغ ندارند.(1)

قانع؛ فقيرى است كه به آنچه به او برسد راضى و قانع باشد و شكر خداى را بجا آورد و سؤال نكند.(2)

معتر؛ آن فقيرى است كه بر خلاف قانع خود را طلبكار مى داند و از مردم سؤال مى كند و زمانى كه به او كمكى مى شود قانع نيست و تقاضاى بيشتر دارد.(3)

مفسرين اختلاف نظر دارند در اينكه امر در «فكلوا منها» دلالت بر وجوب دارد يا استحباب و يا اباحه؟ بعضى گفته اند امر در «كلوا» براى اباحه و امر در «اطعموا» براى وجوب است. شيخ طبرسى مى گويد اين امر به معنى اذن و جواز است نه وجوب، زيرا مردم جاهليت خوردن گوشت قربانى را بر خود حرام مى دانستند. «الامر عقيب الحظر يدلّ على الاباحه» امر پس از منع دلالت بر اباحه مى كند.


1- نمونه/ ج 14/ ص 106- 110
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 137؛ نورالثقلين/ ج 3/ ص 498؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 37؛ تبيان/ ج 7/ ص 283؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 64؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 157
3- برهان/ ج 3/ ص 92

ص:246

نكته ها

1. انتخاب قربانى

در بزرگداشت شعائر الهى، شتر چاق و سالم انتخاب كنيد. (والبدن) (بدن) جمع بدنه به معناى شتر سالم و چاق است.(1) 2. بهترين روش قربانى

بهترين روش قربانى شتر نحر آن در حال ايستاده است. (صواف) حيوانى است كه زانوى خود را صاف نگهداشته است.(2) 3. زمان استفاده از قربانى

تا روح در بدن حيوان وجود دارد، استفاده از آن حرام است (وجوب) مصدر (وجبت) به معناى سقوط و افتادن است و (جنوب) نيز جمع (جنب) و به معناى پهلو است يعنى وقتى شتران افتادند و به پهلو غلطيدند (جان دادند) از گوشت آن استفاده كنيد. گفتنى است كه عرب جاهلى گمان مى كرد كه قربانى مال خدايان است و استفاده از آن ممنوع است، خداوند دراين آيه براين گمان خط بطلان كشيده است.(3) 4. شكر نعمت

رام بودن و مسخّر بودن حيوانات، خوردن گوشت قربانى و اطعام به ديگران از جمله نعمت هاى الهى است كه بايد سپاسگزارى شود «لعلّكم تشكرون».(4)


1- الميزان/ ج 14/ ص 557
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 137؛ الميزان/ ج 14/ ص 557؛ تفسير كبير/ ج 23/ ص 37؛ جامع الاحكام/ ج 12/ ص 61؛ روح المعانى/ ج 17/ ص 156
3- كشاف/ ج 3/ ص 158؛ الميزان/ ج 14/ ص 557
4- كشاف/ ج 3/ ص 159

ص:247

5. نگريستن به باطن عمل

ضمير لحومها و دماؤها به (بدن) برمى گردد، يعنى هرگز گوشت ها و خون هاى شتران قربانى به خدا نخواهد رسيد، آيه هشدارى است به همه مؤمنان كه خداوند به پيكر و ظاهر عمل نمى نگرد بلكه به نيت و باطن عمل مى نگرد.

6. حج و مناسك آن جلوه آشكار هدايت است و اگر لطف الهى نباشد انسان ها گمراه مى شوند.

7. انجام مناسك حج انسان را در زمره نيكوكاران قرار مى دهد «و بشّر المحسنين».(1)

8. علت تقديم قانع بر معتر

تقديم قانع بر معتر بدان لحاظ است كه معتر هيچگاه گرسنه نمى ماند چون بدون هيچ پروايى دست نياز بسوى مردم دراز كرده و حتى گاهى بيش از حد نياز مطالبه مى كند. ولى قانع بخاطر آبرومندى و خويشتندارى از كسى سؤال نمى كند و نياز خويش را اظهار نمى دارد ولذا انسان بايد در مرحله اول به اينگونه افراد برسد و آنان را تأمين نمايد.

9. مساوات ميان متمكن و مستمند

نكته ظريفى در اينجا هست و آن اينكه امر در «كلوا منها» بنا بر مشهور ظهور در استحباب دارد، يعنى بايسته و شايسته است حاجى مقدارى از قربانى بخورد و شايد اين امر بدان جهت باشد كه فقرا در اين رابطه احساس حقارت نكنند و از سوى ديگر بيانگر نوعى مساوات بين طبقات متمكن و مستمند جامعه باشد. در هر حال مشهور آن است كه قربانى بايد سه قسمت شود: يك قسمت آن اطعام به اهل و عيال، قسمت دوم به فقرا


1- تفسير كبير/ ج 23/ ص 38؛ راهنما/ ج 11/ ص 588؛ تفسير نور/ ج 8/ ص 46

ص:248

(قانع و معتر) اعطا شود و قسمت سوم به دوستان و نزديكان اهدا گردد.(1)

حضرت ابراهيم عليه السلام و قربانى در راه خدا

«فبشّرناه بغلام حليم* فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى ارى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين* فلمّا اسلما و تلّه للجبين* و ناديناه ان يا ابراهيم* قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين* انّ هذا لهو البلاؤ المبين* و فديناه بذبح عظيم* و تركنا عليه فى الآخرين* سلام على ابراهيم».(2)

ترجمه

ما او [/ ابراهيم] را به نوجوانى بردبار و صبور بشارت داديم. «101» هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، نظر تو چيست؟» گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.» «102» هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، «103» او را ندا داديم كه: «اى ابراهيم! «104» آن رؤيا را تحقق بخشيدى (و به مأموريت خود عمل كردى).» ما اين گونه، نيكوكاران را جزا مى دهيم. «105» اين مسلماً همان امتحان آشكار است. «106» ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم، «107» و نام


1- برهان/ ج 3/ ص 92؛ مجمع البيان/ ج 4/ ص 86
2- صافات/ 101- 109

ص:249

نيك او را در امت هاى بعد باقى نهاديم. «108» سلام بر ابراهيم! «109»

تفسير

ابراهيم عليه السلام در قربانگاه

ابراهيم عليه السلام بعد از اداى رسالت خويش در بابل از آنجا هجرت كرد و نخستين تقاضايش از پروردگار اين بود كه فرزند صالحى به او عطا فرمايد زيرا تا آن روز صاحب فرزند نشده بود.

نخستين آيه مورد بحث سخن از اجابت اين دعاى ابراهيم به ميان آورده است و مى گويد: ما او را به نوجوانى حليم و بردبار و پر استقامت بشارت داديم «فبشّرناه بغلام حليم».

در واقع سه بشارت در اين جمله جمع شده است: بشارت تولد فرزندى پسر و بشارت رسيدن او به سنين نوجوانى و بشارت به صفت والاى حلم. سرانجام فرزند موعود ابراهيم طبق بشارت الهى متولد شد و قلب پدر را كه در انتظار فرزندى صالح سال ها چشم به راه بود روشن ساخت، دوران طفوليت را پشت سر گذاشت و به سن نوجوانى رسيد.

در اينجا قرآن مى گويد: هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد «فلمّا بلغ معه السّعى» يعنى به مرحله اى رسيد كه مى توانست در مسائل مختلف زندگى همراه پدر تلاش و كوشش كند و او را يارى دهد.

بعضى «سعى» را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوم وسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست و تعبير

ص:250

«معه» (با پدرش) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است.(1)

به هر حال به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم خواب عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشّأن است، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.

ابراهيم عليه السلام از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تأكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن.

مى گويند نخستين بار در شب «ترويه» (شب هشتم ماه ذى الحجه) اين خواب را ديد و در شب هاى «عرفه» و شب «عيد قربان» (نهم و دهم ذى الحجه) خواب تكرار گرديد، لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است.(2)

ابراهيم عليه السلام كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرفراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد!

ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند. رو به سوى او كرد و گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟ «قال يا بنىّ انّى ارى فى المنام انّى اذبّحك فانظر ماذا ترى» فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود با آغوش باز و از


1- مجمع البيان/ ج 7/ ص 706
2- نمونه/ ج 19/ ص 111؛ جامع الاحكام/ ج 15/ ص 101- 102

ص:251

روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد و با صراحت و قاطعيت گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن «قال يا ابت افعل ما تؤمر» و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت «ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين».

هنگامى كه هردو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ...

«فلمّا اسلما و تلّه للجبين».(1)

بعضى گفته اند منظور از جمله «تلّه للجبين» اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان درآيد و مانع اجراى فرمان خدا شود!(2)

به هر حال ابراهيم صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرورفته بود و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد، اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد!

ابراهيم در حيرت فرو رفت، بار ديگر كارد را به حركت درآورد ولى باز كارگر نيفتاد.

آرى ابراهيم «خليل» مى گويد: ببر! اما خداوند «جليل» فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.

اين جاست كه قرآن با يك جمله كوتاه و پرمعنى به همه انتظارها پايان داده و مى گويد: در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم «و ناديناه ان يا ابراهيم».


1- روح المعانى/ ج 23/ ص 130
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 707؛ روح المعانى/ ج 23/ ص 130؛ كشف الاسرار/ ج 23/ ص 291

ص:252

آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى «قد صدقت الرّؤيا»، ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم «انّا كذلك نجزى المحسنين».

هم به آن ها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آرى كسى كه سرتاپا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت.

سپس مى افزايد اين مسلّماً امتحان مهم و آشكارى است «ان هذا لهو البلاء المبين». ذبح كردن فرزند با دست خود آن هم فرزندى برومند و لايق براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده كار ساده و آسانى نيست، چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابرو آورد به امتثال اين فرمان بشتابد و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد به طورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟ و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.

لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت جبرئيل (از روى اعجاب) صدا زد «اللَّه اكبر» «اللَّه اكبر»! و فرزند ابراهيم صدا زد «لا اله الّا اللَّه و اللَّه اكبر»! و پدر قهرمان فداكار نيز گفت: «اللَّه اكبر و للَّه الحمد»!(1)

و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوييم، اما براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا بجاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم


1- كشف الاسرار/ ج 23/ ص 293

ص:253

«حج» و سرزمين «منا» از خود بگذارد، چنانكه قرآن مى گويد ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم «و فديناه بذبح عظيم».

نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت چنانچه در آيه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امت هاى بعد باقى و برقرار ساختيم «و تركنا عليه فى الآخرين».

او «اسوه» اى شد براى همه آيندگان و «قدوه» اى براى پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم. او پدر پيامبران بزرگ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.

«سلام بر ابراهيم» (آن بنده مخلص و پاكباز باد) «سلام على ابراهيم»، آرى «ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» «كذلك نجزى المحسنين»، پاداشى به عظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان، پاداشى درخور سلام و درود خداوند بزرگ!

در تفسير «حليم» گفته اند كسى است كه در عين توانايى در هيچ كارى قبل از وقتش شتاب نمى كند و در كيفر مجرمان عجله اى به خرج نمى دهد. روحى بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلط است.(1)

راغب در مفردات مى گويد: حلم به معنى خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب است و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشى مى شود، گاه به معنى عقل و خرد نيز به كار رفته وگرنه معنى حقيقى حلم همان است كه در اول گفته شد و چنانكه در آيات بعد خواهيم ديد او مقام حليم بودن خود را به هنگام ماجراى «ذبح» نشان داد، همانگونه كه ابراهيم نيز حليم بودن خود را در آن هنگام و هم در موقع آتش سوزى آشكار ساخت.

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص253


1- مجمع البيان/ ج 7/ ص 706؛ جامع البيان/ ج 23/ ص 48

ص:254

واژه «غلام» به عقيده بعضى به هر كودكى قبل از رسيدن به سن جوانى گفته مى شود و بعضى آن را به كودكى كه از ده سال گذشته و هنوز به سن بلوغ نرسيده است اطلاق كرده اند.

از تعبيرات مختلفى كه در لغت عرب آمده مى توان استفاده كرد كه «غلام» حدفاصل ميان «طفل» (كودك) و «شاب» (جوان) است كه در زبان فارسى از آن تعبير به «نوجوان» مى كنيم.

«فدينا» از ماده «فدا» در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلا گردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است، لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند «فديه» مى گويند و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران به جاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.

در اين كه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم عليه السلام داده شد بسيارى معتقدند جبرييل آورد، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوه هاى «منا» سرازير شد، هرچه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.

كلمه «ترى» در آيه شريفه به معناى «مى بينى» نيست بلكه به معنى «چه نظر ميدهى» است. مى خواسته بفرمايد تو درباره سرنوشت خودت فكر كن و تصميم بگير و تكليف مرا روشن بساز و اين جمله خود دليل است بر اينكه ابراهيم عليه السلام در رؤياى خود فهميده بود كه خداوند متعال او را امر كرده فرزندش را قربانى كند و گرنه صرف اينكه خواب ديده فرزندش را قربانى كند دليل بر آن نيست كه كشتن فرزند برايش جايز باشد.

پس در حقيقت امرى كه در خواب به او شده به صورت نتيجه امر در برابرش ممثل شده

ص:255

است و به همين جهت فرزندش را امتحان كرد ببيند او چه جوابى مى دهد.(1) نكته ها

1. رهايى از دلبستگى ها

در راه خدا بايد از همه دلبستگى ها حتى دلبستگى به فرزند دست كشيد (فرزندى كه حدود يك قرن در انتظارش بوده و با دعا و تضرع او را از خداوند گرفته است. اكنون كه رشد كرده و بازويى براى پدر پيرش شده است، بايد با دست خويش او را ذبح كند)، «انّى اذبحك».(2)

2. تسليم بودن مؤمن

مؤمن تسليم خداست و در برابر دستورات او بهانه نمى گيرد در حالى كه اسماعيل عليه السلام مى توانست به پدر بگويد:

الف. اين خواب است نه بيدارى.

ب. كشتن فرزند حرام است.

ج. امر دلالت بر فوريت ندارد، صبر كن.

د. امر ارشادى است نه مولوى.

بلكه گفت اى پدر! مأموريت الهى را انجام ده.(3) 3. بالا بردن انگيزه ها


1- الميزان/ ج 17/ ص 240
2- تفسير نور/ ج 10/ ص 49
3- همان

ص:256

براى انجام كارها انگيزه ها را بالا ببريم، اسماعيل نمى گويد «اذبحنى» يا «اقتلنى» تا براى پدر سخت باشد، بلكه مى گويد: «افعل ما تؤمر» فرمان الهى را انجام بده.(1) 4. طلب صبر از خداوند

عمل به وظيفه، صبر و پايدارى مى خواهد و صبر را بايد از خداوند طلب كرد «ستجدنى ان شاء اللَّه من الصّابرين».(2) 5. حليم بودن ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام

واژه «حليم» 15 مرتبه در قرآن مجيد تكرار شده و غالباً وصفى است براى خداوند كه به صورت توصيفى براى ابراهيم و فرزندش در كلام خدا آمده است و در يك مورد توصيفى است براى شعيب از زبان ديگران.(3) 6. مراتب ادب در حضور پروردگار

اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كارى هايى در آن نهفته است؟ از يك سو پدر با صراحت مسئله ذبح را با فرزند جوان خويش مطرح مى كند و از او نظرخواهى مى كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود، از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبح كن، بلكه مى گويد هر مأموريتى دارى انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم و از سوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر


1- همان
2- همان
3- الميزان/ ج 17/ ص 240؛ نمونه/ ج 19/ ص 110

ص:257

نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.

در اين ميان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد. بعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوه هاى خشك و سوزان سرزمين «منا» آورد، به پدر گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسان تر باشد! پدرم قبلًا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود چراكه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.

آن گاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است چراكه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.(1) 7. عظمت ذبح

در اينكه عظمت اين ذبح در چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى؟ و يا از جهت اينكه فداى فرزند ابراهيم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟ مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع و از ديدگاه هاى مختلف داراى عظمت باشد.

يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال


1- نمونه/ ج 19/ ص 112؛ تفسير كبير/ ج 26/ ص 158

ص:258

وسعت بيشترى يافته و الان در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.(1) 8. ذبيح اللَّه كيست؟

در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحاق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيح اللَّه يافت؟ در ميان مفسران گفتگو است، گروهى اسحاق را «ذبيح» مى دانندو جمعى اسماعيل را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه بر گزيده اند.(2)

اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح «اسماعيل» بوده است زيرا:

اولًا در يك جا مى خوانيم «و بشّرناه باسحاق نبيّاً من الصّالحين» ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان.(3) اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكارى هاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.

بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد مفهومش اين است كه زنده مى ماند و اين با مسئله ذبح در كودكى سازگار نيست.

ثانياً در آيه 71 سوره هود مى خوانيم «فبشّرناه باسحاق و من وراء اسحاق يعقوب» ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق. اين آيه


1- الميزان/ ج 17/ ص 242؛ نمونه/ ج 19/ ص 116؛ تفسير كبير/ ج 19/ ص 158؛ روح المعانى/ ج 23/ ص 132
2- كشف الاسرار/ ج 23/ ص 37؛ جامع الاحكام/ ج 23/ ص 51- 53
3- صافات/ 112

ص:259

نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.

كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.(1)

ثالثاً روايات بسيارى در منابع اسلامى آمده است كه نشان مى دهد ذبيح «اسماعيل» بوده است، بعنوان نمونه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انا ابن الذّبيحين» من فرزند دو ذبيح هستم. منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبداللَّه است كه عبدالمطلب جد پيامبر صلى الله عليه و آله نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصد شتر به فرمان خدا فداى او قرار داد و داستانش مشهور است و ديگر اسماعيل بود زيرا مسلّم است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از فرزندان اسماعيل است نه اسحاق.(2)

در دعايى كه از على عليه السلام از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نقل شده مى خوانيم: «يا من فدا اسماعيل من الذّبح» اى كسى كه فدايى براى ذبح اسماعيل قرار دادى.(3)

از امام باقر و امام صادق عليهما السلام سؤال كردند ذبيح كه بود؟ فرمودند اسماعيل.

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «لو علم اللَّه عزوجلّ شيئاً اكرم من الضأن لفدا به اسماعيل» اگر حيوانى بهتر از گوسفند پيدا مى شد، آن را فديه اسماعيل قرار مى داد.(4)

در برابر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيح بودن اسحاق دلالت دارد كه نمى تواند مقابله با روايات گروه اول كند و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است.

از همه اينها گذشته اين مسئله مسلّم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به


1- روح المعانى/ ج 23/ ص 132
2- مجمع البيان/ ج 7/ ص 707- 710
3- نورالثقلين/ ج 4/ ص 421
4- نورالثقلين/ ج 4/ ص 422

ص:260

فرمان خدا به مكه آورد و در آنجا رها نمود و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعيل بود و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل بوده است زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده است، البته آنچه از كتب «عهد عتيق» (تورات كنونى) بر مى آيد اين است كه ذبيح اسحاق بوده است.(1)

از اينجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غيرمعروف اسلامى كه اسحاق را ذبيح معرفى مى كند تحت تأثير روايات اسرائيلى است و احتمالًا از مجعولات يهود است.(2) 9. آيا ابراهيم مأمور به ذبح فرزند بود؟

از سؤالات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه ابراهيم راستى مأمور به ذبح فرزند بود يا به مقدمات آن دستور داشت؟(3)

اگر مأمور به ذبح بوده چگونه پيش از انجام آن اين حكم الهى نسخ شد در حالى كه نسخ قبل از عمل جايز نيست و اين معنى در علم «اصول فقه» اثبات شده است.

و اگر مأمور به مقدمات ذبح بوده است، اين افتخار مهمى نخواهد بود.

و اين كه بعضى گفته اند اهميت مسئله از اينجا ناشى مى شود كه ابراهيم احتمال مى داد بعد از انجام اين مأموريت و فراهم كردن مقدمات دستور به اصل ذبح داده شود و امتحان بزرگ او همين جا بود، مطلب جالبى به نظر نمى رسد.

به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غيرامتحانى فرق نگذاشته اند، امرى كه به ابراهيم شد يك امر امتحانى بود. مى دانيم در


1- تورات سفر تكوين/ فصل 22
2- نمونه/ ج 19/ ص 118
3- مجمع البيان/ ج 7/ ص 708؛ نمونه/ ج 19/ ص 121؛ تفسير كبير/ ج 26/ ص 155

ص:261

اوامر امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد و اين در جايى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود.

اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد «قد صدقت الرّؤيا» خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى، به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبند انجام داد و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.

10. حجت بودن خواب ابراهيم عليه السلام

چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟

در پاسخ اين سؤال گاه گفته مى شود كه خواب هاى انبيا هرگز خواب شيطانى يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست، بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آن ها است و آنچه در خواب مى بينند درست همان چيزى است كه در بيدارى مى بينند و گاه گفته مى شود كه ابراهيم عليه السلام در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه «ذبح» مى بيند عمل كند و گاه گفته مى شود قرائن مختلفى كه در اين خواب بود و از جمله اينكه در سه شب متوالى عيناً تكرار شد براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك مأموريت الهى است و نه غير آن.

به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.(1)


1- نمونه/ ج 19/ ص 122

ص:262

11. عدم تأثير وسوسه شيطان در ابراهيم عليه السلام

وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت.

از آنجا كه امتحان ابراهيم يكى از بزرگ ترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پا افتاد، كارى كند كه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغ مادرش هاجر آمد و به او گفت مى دانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد!

هاجر گفت: اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند. گاهى به سراغ فرزند آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل را يكپارچه تسليم و رضا يافت.

سرانجام به سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن! ابراهيم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا.(1) 12. وسوسه شيطان از جهات مختلف

در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم نخست به «مشعرالحرام» آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمره اولى» آمد، شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به «جمره دوم» رسيد باز شيطان را ملاحظه نمود، هفت سنگ ديگر بر او انداخت تا به «جمره عقبه» آمد، هفت سنگ ديگر


1- نمونه/ ج 19/ ص 123؛ تفسير ابوالفتوح رازى/ ج 9/ ص 326

ص:263

بر او زد و او را براى هميشه از خود مأيوس ساخت.(1)

و اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدان هاى بزرگ امتحان نه از يك سو كه از جهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند و از هر طريقى وارد شوند راه را بر آن ها ببندند و سنگسارشان كنند و چه درس بزرگى؟!

13. منظور از رسيدن به حد كار «فلمّا بلغ معه السعى» رسيدن به آن حد از عمر است كه انسان عادتاً مى تواند حوائج زندگى خود را تأمين كند و اين همان سن بلوغ است.(2) 14. تكرار خواب ديدن

تعبير «انى ارى فى المنام» در خواب مى بينيم دلالت دارد بر اينكه اين صحنه را مكرر در خواب ديده است.(3) 15. نمايان شدن صفت كمال

در تعبير «فبشّرناه بغلام حليم» اشاره به اين معنا است كه آن فرزند پسر خواهد بود و به حد جوانى نيز خواهد رسيد و اگر آن فرزند را توصيف به «غلام» كرد با اينكه اسماعيل از حد جوانى هم گذشت براى آن بود كه خواست اشاره كند به آن حالتى كه آن حالت صفت كمال و صفاى ذات او و حلمش نمايان مى شود و آن حد جوانى است و در همين سن و سال بود كه گفت: «يا ابت افعل ما تؤمر».(4)

16. انجام مأموريت الهى


1- نمونه/ ج 19/ ص 123؛ جامع الاحكام/ ج 15/ ص 105
2- الميزان/ ج 17/ ص 240
3- الميزان/ ج 17/ ص 240
4- الميزان/ ج 17/ ص 239

ص:264

جمله «يا ابت افعل» اظهار رضايت اسماعيل است نسبت به سر بريدن و ذبح خودش، منتهى اين اظهار رضايت را به صورت «امر» انجام بده آورد و اگر اسماعيل گفت انجام بده آنچه را مأمور شدى و نگفت مرا ذبح كن براى اشاره به اين بود كه بفهماند پدرش مأمور به اين امر بوده و به جز اطاعت و انجام آن مأموريت چاره اى نداشته است.(1) 17. موهبت صبر از خداوند

جمله «ستجدنى انشاءاللَّه من الصّابرين» يك نحوه دلجويى نسبت به پدر است كه من از قربانى شدن ناراحت نيستم و براى اينكه ناراحتى پدر نيز كاسته شود سخن خود را با «انشاءاللَّه» مقيد كرد زيرا با آوردن اين قيد اين مطلب را مى فهماند كه اگر من صبر مى كنم اين موهبت صبر از خودم نيست بلكه هر چه دارم از مواهبى است كه خداوند به من ارزانى داشته است. اگر او بخواهد من داراى صبر خواهم بود و اگر نخواهد مى تواند اين صبر را از من بگيرد.(2) 18. شدت مصيبت

در آيه شريفه «فلمّا اسلما و تلّه للجبين» جواب «لمّا» نيامده. همين كه تسليم شدند ديگر نمى فرمايد چه شد؟ و اين به خاطر آن است كه بفهماند جواب «لمّا» از بس مهم و مصيبت ابراهيم آنقدر شديد و تلخ بود كه قابل گفتن نيست.(3) 19. عظمت سلام خداوند

جمله «سلام على ابراهيم» تحيتى است از خداوند به ابراهيم عليه السلام و جهت اينكه سلام را بدون الف و لام به صورت نكره تعبير كرد آن است كه خداوند خواسته عظمت آن سلام را برساند.(4)


1- الميزان/ ج 17/ ص 241؛ فى ظلال/ ج 5/ ص 2995؛ جامع البيان/ ج 23/ ص 50
2- الميزان/ ج 17/ ص 241؛ فى ظلال/ ج 5/ ص 2995
3- الميزان/ ج 17/ ص 241
4- الميزان/ ج 17/ ص 243

ص:265

20. انواع موهبت بزرگ

جالب توجه اينكه جمله «كذلك نجزى المحسنين» يك بار اينجا ذكر شده و يك بار در چند آيه قبل، اين تكرار حتماً نكته اى دارد.

ممكن است دليلش اين بوده باشد كه در مرحله اول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند و كارنامه قبولى او را امضا مى فرمايد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوند به ابراهيم داد. سپس مسئله «فدا كردن ذبح عظيم» و «جاودان ماندن نام و سنت او» و «درود فرستادن خدا بر او» را كه سه موهبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوان پاداش نيكوكاران معرفى مى كند.

21. «حج» يك عبادت مهم انسان ساز

سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است، يك سفر الهى است، يك ميدان گسترده ى خودسازى و جهاد اكبر است. مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقاً با خاطره ى مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غفلت كنيم، بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد. آرى، كليد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است.

هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منا مى آييم، تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست؟ اصولًا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه ى يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مسأله ى قربانى ابراهيم عليه السلام را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره ى عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعداً سنتى به عنوان قربانى در منا به وجود آمد، به فلسفه ى اين كار پى مى بريم.

قربانى كردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است، قربانى كردن مظهرى

ص:266

است براى تهى نمودن قلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره ى تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ى ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتوافكن گردد.(1)

هنگامى كه به سراغ جمارت (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آن ها را سنگ باران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آن ها مى زنند) اين معما در نظر ما خودنمايى مى كند كه پرتاب اين همه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اين ها يادآور خاطره ى مبارزه ى ابراهيم عليه السلام، قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان «جهاد اكبر» گرفتار سستى و ترديد كند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى اين مراسم روشن تر مى شود.

مفهوم اين مراسم اين است كه همه ى شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين رو به رو هستيد و تا آن ها را سنگ سار نكنيد و از خود نرانيد، پيروز نخواهيد شد.

اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همان گونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد.

يا هنگامى كه به «صفا» و «مروه» مى آييم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچك تر مى روند، و از آن جا به اين باز مى گردند، و بى آن كه چيزى به


1- متأسفانه مراسم قربانى در عصر و زمان ما به شكل نامطلوبى در آمده است كه بايد علماى اسلام در نجات آن بكوشند

ص:267

دست آورده باشند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند و گاه راه مى روند، مسلماً تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!

اما هنگامى كه به عقب بر مى گرديم و داستان سعى و تلاش آن زن باايمان «هاجر» را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد، و چشمه ى زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كنار مى رود، و خود را در آن لحظه در كنار «هاجر» مى بينيم و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جايى نمى رسد!

به آسانى مى توان از آن چه گفتيم نتيجه گرفت كه «حج» را بايد با اين رموز تعليم داد، و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه ى آن درك شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست.(1)


1- نمونه/ ج 19/ ص 126

ص:268

سوره ى فتح

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا* لّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَم نبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ و عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا* وَ يَنصُرَكَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِيزًا* هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمنًا مَّعَ إِيمنِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا* لّيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنتِ جَنتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ خلِدِينَ فِيهَا وَ يُكَفّرَ عَنْهُمْ سَيَاتِهِمْ وَ كَانَ ذَ لِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِيمًا* وَ يُعَذّبَ الْمُنفِقِينَ وَ الْمُنفِقتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكتِ الظَّآنّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَآ ل رَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا* وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

ما براى تو پيروزى آشكارى فراهم ساختيم، «1» تا خداوند گناهان گذشته و آينده اى را كه به تو نسبت مى دادند ببخشد (و حقّانيّت تو را ثابت نموده) و نعمتش را بر تو تمام كند و به راه راست هدايتت فرمايد، «2» و پيروزى شكست ناپذيرى نصيب تو كند. «3» او كسى است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان بيفزايند؛


1- فتح/ 1- 7

ص:269

لشكريان آسمان ها و زمين از آنِ خداست، و خداوند دانا و حكيم است. «4» هدف (ديگر از آن فتح مبين) اين بود كه مردان و زنان باايمان را در باغ هايى (از بهشت) وارد كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، در حالى كه جاودانه در آن مى مانند، و گناهانشان را مى بخشد، و اين نزد خداوند رستگارى بزرگى است. «5» و (نيز) مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مى برند مجازات كند؛ (آرى) حوادث ناگوارى (كه براى مؤمنان انتظار مى كشند) تنها بر خودشان نازل مى شود. خداوند بر آنان غضب كرده و از رحمت خود دورشان ساخته و جهنم را براى آنان آماده كرده؛ و چه بد سرانجامى است! «6» لشكريان آسمان ها و زمين تنها از آنِ خداست؛

و خداوند شكست ناپذير و حكيم است. «7»

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در يك محور سخن مى گويد و آن هدف از فتح مبين كه عبارت از آمرزش گناهانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دادند. اتمام نعمت نصرت پيامبر صلى الله عليه و آله، نزول آرامش بر مؤمنان، ورود آنان به بهشت جاودان و عذاب تبه كاران.

ب. در اين كه مقصود از «فتح» چيست، وجوهى بيان شده است از جمله: فتح مكه، صلح حديبيّه، فتح روم، فتح اسلام به وسيله ى دليل و برهان. مرحوم طبرسى مى فرمايد: ظاهراً همان وجه اول صحيح است (1)، ليكن قرائنى تأييد مى كند كه منظور از فتح، صلح حديبيه است:

1. جمله ى «فتحنا» به صورت فعل ماضى است، نشان مى دهد كه اين امر به هنگام نزول


1- مجمع البيان/ ج 9/ ص 166؛ الميزان/ ج 18/ ص 379؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 77؛ مراغى/ ج 26/ ص 80

ص:270

آيات تحقق يافته بود، در حالى كه چيزى جز صلح حديبيه در كار نبود.(1) 2. آيه ى 27 اين سوره كه تأكيد بر رؤياى صادقانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله كرده مى گويد: «مسلماً در آينده در نهايت امنيت وارد مسجد الحرام خواهيد شد و به انجام مناسك عمره مى پردازيد» شاهد گويايى است بر اين كه اين سوره و محتواى آن بعد از صلح حديبيه و قبل از فتح مكه بوده است.(2) 3. در روايات متعددى صلح حديبيه به عنوان فتح مبين معرفى شده است.(3) ج. در اين كه مقصود از مغفرتِ گناه گذشته و آينده ى پيامبر چيست، وجوهى ذكر شده از جمله: 1. خداوند گناهان متقدم امت تو را مورد آمرزش قرار داد و گناهان متأخر آنان را نيز به وسيله ى شفاعت تو آمرزيد كه مفاد برخى از روايات است. ممكن است از ظاهر تعبير «يغفر» كه به صورت فعل مضارع ناظر به روز قيامت است اين معنا را استفاده كرد.

2. گناهانى كه مشركان به پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از هجرت يا بعد از هجرت يا قبل از صلح حديبيه يا بعد از آن به او نسبت مى دادند مثل اين كه او جنگ طلب است همه را آمرزيد.

شاهد بر اين تفسير حديثى است كه از امام رضا عليه السلام نقل شده كه در پاسخ به سؤال مأمون از اين آيه فرمود: «هيچ كس نزد مشركان مكه گناهش سنگين تر از پيامبر نبود؛ زيرا آن ها 330 بت مى پرستيدند، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را دعوت به توحيد كرد، آن ها گفتند: آيا او همه ى خدايان ما را تبديل به يك خدا كرده اين امر عجيبى است، اين فقط يك دروغ بزرگ است، اما هنگامى كه خداوند مكه را براى پيامبرش (بعد از صلح حديبيه) گشود، خداوند فرمود: اى محمد ما فتح مبينى را براى تو فراهم كرديم تا گناهانى


1- روح المعانى/ ج 26/ ص 83؛ تبيان/ ج 9/ ص 313
2- روح المعانى/ ج 26/ ص 86
3- نمونه/ ج 22/ ص 16؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 64

ص:271

كه نزد مشركان عرب به خاطر دعوت به توحيد داشته و دارى ببخشد.»(1) د. در اين آيه ى شريفه نصرت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عزيز يعنى كم نظير و يا بى نظير معرفى شده است؛ چون مكه و طائف را خداوند متعال برايش فتح كرد و اسلام را در سرزمين جزيرة العرب گسترش داد و شرك را ريشه كن و يهود و نصاراى و مجوس را برايش خاضع و تسليم نمود، و خداى تعالى دين مردم را تكميل و نعمتش را تمام نمود و اسلام را برايشان دينى پسنديده كرد.(2) ه. ظاهراً مراد از «سكينه»، آرامش و سكون نفس نسبت به عقايدى است كه به آن ايمان آورده است، از اين رو علت نزول سكينه را اين دانسته كه: «ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم».(3)

و. خداى سبحان با فتح مكه و يا فتح حديبيه كه آن نيز منتهى به فتح مكه شد، شوكت و نيروى قريش را از آنان گرفت، و در نتيجه گناهانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در نظر مشركين داشت پوشانيد و آن جناب را از شرّ قريش ايمنى داد.

پس مراد از كلمه ى «ذنب»، تبعات بد و آثار خطرناكى است كه دعوت آن جناب از ناحيه ى كفار و مشركين به بار مى آورد، و اين آثار از نظر لغت ذنب است، ذنبى كه در نظر كفار وى را در برابر آن مستحق عقوبت مى ساخت. اين معناى گناهان گذشته ى رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از هجرت است، اما گناهان آينده اش عبارت است از خون هايى كه بعد از هجرت از صناديد قريش ريخت و مغفرت خدا نسبت به گناهان آن جناب عبارت از


1- نور الثقلين/ ج 5/ ص 56؛ تبيان/ ج 9/ ص 314
2- الميزان/ ج 18/ ص 386
3- الميزان/ ج 18/ ص 387؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 92؛ جامع الاحكام/ ج 16/ ص 264؛ تبيان/ ج 9/ ص 315

ص:272

پوشاندن آن ها و ابطال عقوبت هايى كه به دنبال دارد، و آن به اين بود كه شوكت و بينه ى قريش را از آنان گرفت.(1) ز. مراد از جمله ى «و يتمّ نعمته عليك» مقدمه چينى و فراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه ى توحيد است. منظور اين است كه خداوند زمينه را براى يك نصرت عزيز براى تو آماده مى كند و موانع آن را به وسيله ى مغفرت گناهان گذشته و آينده ى تو برطرف مى سازد.

هدايت آن جناب بعد از آمادگى زمينه براى پيشرفت او، و هدايت به سوى صراط مستقيم است؛ چون اين زمينه سازى سبب شد كه آن جناب بعد از مراجعت از حديبيه بتواند خيبر را فتح كند و سلطه ى دين را گسترش دهد و در آخر پيشرفتش به فتح مكه و طائف منتهى گردد.(2) ح. اگر در اين آيه ى شريفه مؤمنات را ضميمه ى مؤمنين كرد، براى اين است كه كسى توهّم نكند بهشت و تكفير گناهان مخصوص مردان است؛ چون سياق آيه سخن از جهاد است، و جهاد و فتح به دست مردان انجام مى شود. و در چنين مقامى اگر كلمه ى مؤمنات را نمى آورد، جاى آن توهّم بود.(3) ط. مراد از «ظن سوء» همان است كه خيال مى كردند خدا نمى تواند رسول خود را يارى كند.(4) ى. منظور از جنود آسمان و زمين، معناى وسيعى است كه هم شامل فرشتگان الهى و هم شامل لشگريانى همچون صاعقه، زلزله، طوفان ها، سيلاب ها و امواج و نيروهاى نامرئى


1- الميزان/ ج 18/ ص 382
2- الميزان/ ج 18/ ص 386؛ تبيان/ ج 9/ ص 315
3- الميزان/ ج 18/ ص 393؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 94
4- الميزان/ ج 18/ ص 394؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 171؛ مراغى/ ج 26/ ص 86

ص:273

ديگرى كه ما از آن آگاهى نداريم، مى شود.(1) نكته ها

1. انواع فتح

در قرآن كريم از سه نوع فتح سخن به ميان آمده است:

الف. فتح قريب: «نصر من الله و فتح قريب».(2)

ب. فتح مبين؛ «انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً».(3)

ج. فتح مطلق؛ «اذا جاء نصر الله و الفتح* و رأيت الناس يدخلون فى دين الله أفواجاً».(4)

2. اضطراب پيش از صلح حديبيه

مؤمنان قبل از صلح حديبيه داراى شرايط بحرانى و اضطراب روحى بودند؛ زيرا نزول آرامش زمانى صادق است كه پيش از آن اضطراب و ناآرامى وجود داشته باشد.(5) 3. عامل آرامش روحى

توجه به اين كه نيروها و لشگريان آسمان و زمين تنها از آن خداوند است و توجه به قدرت و علم و حكمت پروردگار باعث آرامش قلب انسان است.(6) 4. درجات ايمان

ايمان داراى درجات و مراتب مختلفى است از اين رو انسان مؤمن هرگز نبايد در


1- نمونه/ ج 22/ ص 36؛ تفسير مراغى/ ج 26/ ص 87
2- صف/ 13
3- فتح/ 1
4- نصر/ 1- 2
5- راهنما/ ج 17/ ص 511
6- نمونه/ ج 22/ ص 30

ص:274

يك مرحله از ايمان متوقف گردد، بلكه بايد سعى كند كه دائماً به درجات برتر ايمان دست يابد. در حديثى امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «انّ الايمان عشر درجات بمنزلة السلّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة»؛ ايمان ده درجه دارد همچون نردبان كه پله پله از آن بالا مى روند.(1) 5. اشتراك زنان با مردان در فوز عظيم

جالب توجه اين كه در صحنه ى حديبيه، غالباً مردان مسلمان بودند و در نقطه ى مقابل نيز مردان منافق و مشرك، ولى در آيات فوق قرآن زنان و مردان را در آن فوز عظيم و اين عذاب اليم، مشترك شمرده، اين به دليل آن است كه مردان باايمان كه در ميدان نبرد حاضر مى شوند بدون پشتيبانى زنان باايمان، و مردان منافق بدون همكارى زنان منافق، به اهداف خود نائل نمى شوند.

6. خطر منافقان

تقدّم منافقين و منافقات قبل از مشركين و مشركات، براى اين است كه خطر آن ها براى مسلمانان از خطر مشركين بيشتر است (2) ثانياً براى اين كه عذاب اهل نفاق سخت تر از عذاب اهل شرك است.

7. امكان لغزش مؤمنان

از ارتباط آيه ى «ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم» با آيه ى «و يكفر عنهم سيئاتهم» استفاده مى شود كه ممكن است مؤمنانى كه در درجات بالايى از ايمان هستند، گرفتار گناهان و لغزش هايى بشوند.(3)


1- بحار/ ج 69/ ص 165
2- تفسير مراغى/ ج 26/ ص 86؛ الميزان/ ج 18/ ص 394؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 83
3- راهنما/ ج 18/ ص 516

ص:275

8. توصيف خداوند

قابل توجه اين كه به هنگام ذكر مؤمنان، خداوند توصيف شده به «علم و حكمت» كه مناسب مقام رحمت است، ولى در مورد منافقان و مشركان توصيف شده به «قدرت و حكمت» كه مناسب مقام عذاب است.(1) 9. سرّ تكرار

آيه ى شريفه ى «و للّه جنود السموات و الأرض» بار ديگر تكرار شده است با اين كه در آيه ى چهارم نيز آمده بود. دليل اين تكرار اين است كه بار اوّل متّصل به ذكر مؤمنين بود؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند شما مؤمنين را يارى كنند، و در تكرار دوم متّصل به ذكر كافرين است؛ يعنى خداوند سپاهيانى دارد كه قادرند از شما كافرين انتقام گيرند.(2) 10. نيروهاى هستى مسخّر خداوند

نيروها و قواى آسمان ها و زمين ملك خداوند و در خدمت تحقق اراده ى اوست.

«لام» در «للّه» مفيد اختصاص و ملكيت است و مى رساند كه نيروهاى هستى مسخّر خداوند و در خدمت تحقّق اهداف او هستند.(3) 11. مغفرت منحصر به خداوند

«فتح» را با صيغه ى متكلم مع الغير آورده چون با وسايطى انجام مى شود، ولى «يغفر» را به خود نسبت داده چون متولى امر آمرزش ذات پروردگار است.(4)


1- نمونه/ ج 22/ ص 35
2- مجمع البيان/ ج 9/ ص 171؛ تفسير مراغى/ ج 26/ ص 87؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 84؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 95
3- راهنما/ ج 18/ ص 522
4- روح المعانى/ ج 26/ ص 91

ص:276

«لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَ لَاعَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لَاعَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و يُدْخِلْهُ جَنتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهرُ وَ مَن يَتَوَلَّ يُعَذّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا* لَّقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثبَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا* وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا* وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ ى وَ كَفَّ أَيْدِىَ النَّاسِ عَنكُمْ وَلِتَكُونَ ءَايَةً لّلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَ طًا مُّسْتَقِيمًا* وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرًا* وَ لَوْ قتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبرَ ثُمَّ لَايَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا* سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا* وَ هُوَ الَّذِى كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن م بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا* هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ الْهَدْىَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ و وَ لَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِسَآءٌ مُّؤْمِنتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مّنْهُم مَّعَرَّةُ م بِغَيْرِ عِلْمٍ لّيُدْخِلَ اللَّهُ فِى رَحْمَتِهِ ى مَن يَشَآءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا* إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ و عَلَى رَسُولِهِ ى وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَ كَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَ أَهْلَهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلّ شَىْ ءٍ عَلِيمًا»(1)


1- فتح/ 17- 26

ص:277

ترجمه

بر نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر در ميدان جنگ شركت نكنند)؛ و هر كس خدا و رسولش را اطاعت نمايد، او را در باغ هاى (از بهشت) وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش) جارى است؛ و آن كس كه سرپيچى كند، او را به عذاب دردناكى گرفتار مى سازد! «17» خداوند از مؤمنان- هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دل هايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مى دانست؛ از اين رو آرامش را بر دل هايشان نازل كرد و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيب آن ها فرمود؛ «18» و (همچنين) غنايم بسيارى كه آن را به دست مى آوريد؛ و خداوند شكست ناپذير و حكيم است. «19» خداوند غنايم فراوانى به شما وعده داده بود كه آن ها را به دست مى آوريد، ولى اين يكى را زودتر براى شما فراهم ساخت؛ و دست تعدّى مردم [/ دشمنان] را از شما بازداشت تا نشانه اى براى مؤمنان باشد و شما را به راه راست هدايت كند. «20» و نيز غنايم و فتوحات ديگرى (نصيبتان مى كند) كه شما توانايى آن را نداريد، ولى قدرت خدا به آن احاطه دارد؛ و خداوند بر همه چيز تواناست.

«21» و اگر كافران (در سرزمين حديبيّه) با شما پيكار مى كردند به زودى فرار مى كردند، سپس ولىّ و ياورى نمى يافتند. «22» اين سنّت الهى است كه در گذشته نيز بوده است؛ و هرگز براى سنت الهى تغيير و تبديلى نخواهى يافت. «23» او كسى است كه دست آن ها را از شما، و دست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرد، بعد از آن كه شما را بر آن ها پيروز ساخت؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. «24» آن ها كسانى هستند كه كافر شدند و شما را از (زيارت) مسجد الحرام و رسيدن قربانى هايتان به قربانگاه باز

داشتند؛ و هر گاه مردان و زنان باايمانى در اين ميان بدون آگاهى شما، زير دست و پا، از

ص:278

بين نمى رفتند كه از اين راه عيب و عارى ناآگاهانه به شما مى رسيد، (خداوند هرگز مانع اين جنگ نمى شد). هدف اين بود كه خدا هر كس را مى خواهد در رحمت خود وارد كند؛ و اگر مؤمنان و كفار (در مكه) از هم جدا مى شدند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم! «25» (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دل هاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند؛ و (در مقابل،) خداوند آرامش و سكينه ى خود را بر فرستاده ى خويش و بر مؤمنان نازل فرمود و آن ها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايسته تر و اهل آن بودند؛ و خداوند به همه چيز داناست. «26»

معناى واژه ها

1. أعرج: لنگ. 2. أثابهم: آن ها را پاداش داد. 3. لولّوا الادبار: پشت كرده فرار كردند.

4. هَدْى: قربانى. 5. معكوفاً- عكوف: ملازمت. 6. معرّة: عيب.

7. تزيّلوا: جدا مى شدند. 8. حميّة: تعصّب. 9. محلّقين: سر تراشيده.

10. مقصّرين: موهاى سر را كوتاه كرده ايد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

عدم لزوم جنگ بر معذوران، اظهار رضايت از بيعت كنندگان با پيامبر و نزول آرامش بر آنان و نويد به فتح قريب و به دست آوردن غنايم، تسلط مسلمانان بر مشركان در مكه، سرزنش كفار به دليل تعصب جاهلى، تحقق وعده ى الهى در باره ى ورود پيامبر به مسجد الحرام.

ب. منظور از غنايم بسيار در آيه ى 20 تمام غنايمى است كه خدا در كوتاه مدت و بلند

ص:279

مدت نصيب مسلمانان كرد و آن كه زودتر محقق شد همان غنايم خيبر است. لطف ديگر خدا اين بود كه در دل دشمنان رعب انداخت و مانع از هر گونه حمله ى آنان شد؛ چون دو قبيله ى اسد و غطفان تصميم داشتند بعد از مراجعت از خيبر به آن ها حمله كنند، تمام اين فتوحات براى اين بود كه تو علامت و نشانه اى باشى تا مؤمنان را به حق دعوت كنى و بفهمانى خداوند در وعده هايش صادق است، سپس بشارت ديگرى را در مورد غنايم و فتوحات به مسلمين مى دهد؛ غنايم و فتوحاتى كه قدرت بر آن نداريد و هرگز احتمال تحقق آن را نمى دهيد، اما چون خداوند احاطه و قدرت دارد، آن را نصيب شما مى كند.(1) ج. آيه ى 22 و 23 اشاره به صلح حديبيه دارد كه اگر هم پيكارى رخ مى داد باز غلبه با مؤمنان بود و كفار فرار مى كردند و اين سنت خداست كه تا وقتى مؤمنان در ايمانشان صادق و خالص باشند بر دشمنان خود غلبه يابند. در آيه ى 24 مى فرمايد: خداوند كسى است كه در دل مكه دست آن ها را از شما و دست شما را از آن ها كوتاه كرد، بعد از آن كه شما را بر آن ها پيروز گردانيد. حديبيه محلى است در بطن مكه و آن قدر به آن اتصال دارد كه بعضى گفته اند از حدود حرم است.

در آيه ى 25 مى فرمايد: آن ها كسانى هستند كه كافر شدند و شما را از زيارت مسجد الحرام باز داشته و مانع رسيدن قربانى هاى شما به قربانگاه شدند و جهت اين كه خداوند مانع از اين جنگ شد، اين بود كه در ميان مشركان مكه گروهى مسلمان بودند، در صورت وقوع جنگ آنان بدون جهت كشته مى شدند و براى شما عيب بود. آن وقت مشركان زبان باز مى كردند كه مسلمانان به هم مسلك هاى خود هم رحم نمى كنند. پس خداوند دست شما را از قتال با آن ها كوتاه كرد تا مؤمنان را داخل در رحمت خود كند، البته


1- جامع الاحكام/ ج 16/ ص 278؛ مراغى/ ج 26/ ص 103؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 86

ص:280

اگر مؤمنان در مكه از مشركان جدا زندگى مى كردند، آن وقت ما كفار و مشركان را عذاب دردناكى مى كرديم.

در آيه ى 26 مى فرمايد: به خاطر بياوريد هنگامى را كه كافران دل هاى خود را به خاطر كفرشان پر از خشم كردند و به همين خاطر شما را از خانه ى خدا جلوگيرى كردند، اما اگر آن ها چنين خشمى را در دل خود راه دادند، در عوض خداوند هم سكينه و آرامش را بر پيامبر و مؤمنان نازل كرد تا خشم كفار آن ها را سست نكند و نيز روح تقوا را همراه آنان ساخت تا طبق خشنودى خدا عمل كنند و تابع احساسات نشوند. اگر تقوا را همراه آنان ساخت به اين دليل بود كه آن ها به خاطر اعمال صالح نسبت به ديگران «احقّ» بودند و همين طور اهل آن بودند؛ يعنى هيچ كس جز مؤمنان اهليت و لياقت دريافت تقوا را نداشت.

د. مراد از كلمه ى «أخرى» در اين آيه ى شريفه، غنيمت هاى جنگ هوازن است، البته وجوه ديگرى نيز بر شمرده اند كه اين وجه مذكور از ميان همه ى وجوه، نزديك تر به ذهن است.(1) ه. قرآن كريم روى عدم درگيرى در دل مكّه تكيه مى كند، اين تعبير ممكن است اشاره به دو نكته باشد:

الف. مكّه كانون قدرت دشمن بود و قاعدتاً مى بايست از اين فرصت مناسب استفاده مى كردند و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و وقتى كه آن ها را در زمين خودشان به چنگ آوردند نبايد به سادگى رها كنند، اما خداوند قدرت آنان را گرفت.

ب. مكّه حرم امن خدا بود، اگر درگيرى و خونريزى در آن جا واقع مى شد از يك سو احترام


1- الميزان/ ج 18/ ص 429؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 110

ص:281

حرم خدشه دار مى شد و از سوى ديگر عيب و عارى براى مسلمانان محسوب مى شد كه آن ها امنيت سنّتى اين سرزمين مقدّس را در هم شكسته اند.(1) و. تعبير به «من يشاء» به معناى كسانى است كه شايستگى و لياقت دارند؛ زيرا مشيت الهى هميشه از حكمت او سرچشمه مى گيرد و حكيم بدون دليل اراده اى نمى كند و بى حساب كارى انجام نمى دهد.(2) ز. مراد از «كلمة التقوى»، همان كلمه ى توحيد است، و بعيد نيست كه مراد از آن، روح ايمان باشد كه همواره آدمى را امر به تقوا مى كند.(3) ح. «حميّت» در اصل از ماده ى «حمى» بر وزن «حمد» به معناى حرارتى است كه از آتش يا خورشيد يا بدن انسان و مانند آن به وجود مى آيد و به همين دليل به حالت تب «حمى» گفته مى شود و به حالت خشم و تعصب خشم آلود و نخوت نيز «حميت» مى گويند. اين حالتى است كه بر اثر جهل و كوتاهى فكر و انحطاط فرهنگى مخصوصاً در ميان اقوام جاهلى فراوان است و سرچشمه ى بسيارى از جنگ ها و خونريزى ها مى شود.(4) ط. در رابطه با جمله ى «ان شاء اللّه» سه احتمال است:

الف. ممكن است اين جمله يك نوع تعليم به بندگان باشد كه به هنگام خبر دادن از آينده تكيه بر مشيّت و اراده ى الهى را فراموش نكنند و خود را در كارها مستقل و بى نياز از لطف او ندانند.


1- الميزان/ ج 18/ ص 429؛ نمونه/ ج 22/ ص 90
2- نمونه/ ج 22/ ص 92؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 115
3- الميزان/ ج 18/ ص 432؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 190؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 103؛ تفسير مراغى/ ج 26/ ص 111؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 118
4- نمونه/ ج 22/ ص 96؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 116

ص:282

ب. ممكن است اشاره به شرايطى باشد كه خداوند براى موفقيت قرار داده و آن باقى ماندن بر خط توحيد و سكينه و تقوا است.

ج. ممكن است اشاره به افرادى باشد كه در اين فاصله مدت عمرشان پايان مى گيرد و موفق به انجام اين زيارت نمى شوند.

البته جمع ميان اين معانى كاملًا ممكن است.(1) ى. جمله ى «فعلم مالم تعلموا» (خداوند مطالبى را مى دانست كه شما نمى دانستيد)، اشاره به اسرار مهمّى است كه در صلح حديبيه نهفته بود و با گذشت زمان آشكار شد، پايه هاى اسلام تقويت شد و آوازه ى اسلام در همه جا پيچيد و تهمت هاى جنگ طلبى و مانند آن برچيده شد و مسلمين توانستند با فراغت بال خيبر را فتح كنند و مبلّغان خود را به اطراف جزيره ى عربستان گسيل دارند.(2) ك. مراد از «فتح قريب»، فتح حديبيه است؛ چون اين فتح بود كه راه را براى داخل شدن مؤمنين به مسجد الحرام با كمال ايمنى و آسانى هموار كرد. اگر اين فتح نبود، ممكن نبود بدون خونريزى و كشت و كشتار داخل مسجد الحرام شوند و ممكن نبود موفق به عمره شوند.(3) نكته ها

1. پاداش معذورين

افراد معذور از شركت در جنگ و جهاد در صورت اطاعت از دستور خدا و پيامبر همانند مجاهدان از پاداش الهى در قيامت بهره مند مى شوند؛ «و من يطع الله و رسوله


1- نمونه/ ج 22/ ص 104
2- نمونه/ ج 22/ ص 105
3- الميزان/ ج 18/ ص 434؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 191؛ تفسيركبير/ ج 28/ ص 106؛ مراغى/ ج 26/ ص 113

ص:283

يدخله جنات».(1)

2. عدم استثناء در دفاع

معذور بودن نابينا و لنگ و بيماران سخت، مخصوص جهاد است، اما در مسأله ى دفاع هر كس به قدر توانايى خود بايد از كيان اسلام و وطن اسلامى و جان دفاع كند و هيچ استثنايى در اين زمينه وجود ندارد.(2) 3. پاداش بيعت كنندگان

خداوند به بيعت كنندگان با پيامبر صلى الله عليه و آله هم پاداش مادى عنايت كرد هم پاداش معنوى؛ «فانزل الله السكينة عليهم ... و مغانم كثيرة ...».(3)

4. درمان حميّت

قرآن كريم در آيه ى 26 داروى دردِ حميّت را بيان كرده، آن جا كه در نقطه ى مقابل حميّت، از مؤمنانى بحث مى كند كه داراى سكينه و روح تقوا هستند. بنا بر اين، آن جا كه ايمان و سكينه و تقوا هست، حميّت جاهليّت نيست و آن جا كه حميّت جاهليّت هست، ايمان و سكينه و تقوا نيست.(4) 5. عامل بستن راه مسجدالحرام

تعصّب جاهلى و غرور مشركان مكه عامل بستن راه مسجد الحرام بر مؤمنان در حديبيه بود؛ «صدّوكم عن المسجد الحرام ... اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة».(5)

6. نقش كفر در تعصّب


1- راهنما/ ج 18/ ص 551
2- نمونه/ ج 22/ ص 64
3- همان/ 556
4- نمونه/ ج 22/ ص 101
5- راهنما/ ج 18/ ص 575

ص:284

تعبير «كفروا» مى رساند كه كفر در شكل گيرى و شعله ورى تعصّب هاى جاهلى نقش اساسى دارد و به تعبير ديگر وصف كفر مشعر به علّيت است.(1)

سيماى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ياران او

«مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ و أَشِدَّآءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ تَرَ ل هُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مّنَ اللَّهِ وَرِضْوَ نًا سِيمَاهُمْ فِى وُجُوهِهِم مّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَ لِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْرَ ل ةِ وَ مَثَلُهُمْ فِى الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطَهُ و فَازَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ ى يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمَام»(2)

ترجمه

محمد (ص) فرستاده ى خداست؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آن ها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه ى آن ها در صورتشان از اثر سجده نمايان است؛ اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد؛ اين براى آن است كه


1- همان
2- فتح/ 29

ص:285

كافران را به خشم آورد! (ولى) كسانى از آن ها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، خداوند وعده ى آمرزش و اجر عظيمى داده است. «29»

تفسير

الف. كريمه ى «سيماهم فى وجوههم من أثر السجود» دو احتمال دارد:

الف. آن علامت در روز قيامت ظاهر مى شود چنان كه فرمود: «يوم تبيضّ وجوه».

ب. آن علامت در دنيا است كه به دو صورت توجيه پذير است:

1. مراد آن علامتى است كه به سبب كثرت سجود در پيشانى هايشان ظاهر مى شود.

2. مراد از آن علامت، زيبايى است كه خداوند متعال به سبب مناجات شبانه، در روز برايشان آشكار مى كند، و اين توجيه براى كسى كه تعقّل كند روشن است؛ زيرا دو نفر كه در تمام شب يكى از آن ها مشغول به شراب و قمار و لعب و ... است و ديگرى كه مشغول به نماز، قرائت قرآن و طلب علم و ... است، در روز بعد به چهره هايشان شناخته مى شوند.(1) ب. كلمه ى «مِنْ» در «منهم» تبعيض را مى رساند و از اين كلام استفاده مى شود كه مغفرت و اجر عظيم در حدوث و بقايش هم مشروط به ايمان است و هم مشروط به عمل صالح. بنا بر اين، افراد ذيل مغفرت و اجر عظيم شامل حالشان نمى شود:

الف. كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند و در باطن ايمان نداشته اند و مانند منافقين ايمانشان زبانى بوده است.

ب. كسانى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند و در آغاز ايمان آوردند، ولى بعداً به شرك و كفر


1- مراغى/ ج 26/ ص 116؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 108؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 125؛ جامع الاحكام/ ج 16/ ص 294؛ تبيان/ ج 9/ ص 336؛ مراغى/ ج 26/ ص 116؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 101

ص:286

گراييدند.

ج. افرادى كه به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ايمان آوردند و به سوى كفر و شرك هم برنگشتند، ولى عمل صالح انجام ندادند.(1) نكته ها

1. سيره ى مؤمنان

در آيه ى 29 بعد از جمله ى «أشداء على الكفار»، جمله ى «رحماء بينهم» بيان شده است تا كسى توهّم نكند كه شدّت و بى رحمى نسبت به كفّار، باعث مى شود مسلمانان به طور كلّى و حتّى نسبت به خودشان هم سنگدل شوند و اين دو جمله مجموعاً افاده مى كند كه سيره ى مؤمنان با كفار شدّت و با مؤمنين رحمت است.(2) 2. معناى همراهى با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

جمله ى «و الّذين معه» مفهومش همنشين بودن و مصاحبت جسمانى با پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ زيرا منافقين هم داراى چنين مصاحبتى بودند، بلكه منظور از «معه» به طور قطع همراه بودن از نظر اصول ايمان و تقوا است.(3) 3. برخوردارى از فضل الهى

صلابت با كافران و مهرورزى با مؤمنان و استمرار به عبادت، زمينه ى برخوردارى جامعه ى اسلامى از فضل و رضايت الهى است.(4) 4. تعبير به فضل

تعبير «فضل» نشان مى دهد كه آن ها به تقصير خود معترفند و اعمال خود را كمتر


1- الميزان/ ج 18/ ص 448
2- الميزان/ ج 18/ ص 446؛ جامع الاحكام/ ج 16/ ص 293؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 100
3- نمونه/ ج 22/ ص 119
4- راهنما/ ج 18/ ص 590

ص:287

از آن مى دانند كه پاداش الهى براى آن بطلبند.(1) 5. استحكام جامعه ى اسلامى

جامعه ى اسلامى در عصر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جامعه اى مستحكم و مستقل بوده است. استغلظ/ استحكام، استوى على سوقه/ استقلال. با توجه به اين كه ضمير «شطأه» و «آزره» به «زرع» راجع است روشن مى شود كه در مسير رشد و تكامل يك اصلى وجود دارد و يك فروعى كه در پرتو آن تغذيه مى شوند و بدون شك وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و رهبرى الهى همان اصل به شمار آمده و نقش اساسى در استحكام و استقلال جامعه دارد.(2) 6. تداوم ايمان و عمل صالح

اوصافى كه در آغاز آيه گفته شد، ايمان و عمل صالح در آن جمع بود. بنا بر اين، تكرار اين دو وصف در انتهاى آيه كه مى فرمايد: «وعد اللّه الّذين ءامنوا و عملوا الصالحات»، اشاره به تداوم آن است؛ يعنى خداوند وعده ى مغفرت و اجر عظيم را تنها به آن گروه از ياران محمد صلى الله عليه و آله داده كه در خط او باقى بمانند و ايمان و عمل صالح را تداوم بخشند.(3) 7. خشم كفار

آيه ى «كزرع اخرج» به اين نكته اشاره مى كند كه خداى تعالى در مؤمنان بركت قرار داده و روز به روز به عده و نيروى آنان اضافه مى شود. به همين جهت دنبال اين كلام


1- نمونه/ ج 22/ ص 114؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 107
2- راهنما/ ج 18/ ص 592
3- نمونه/ ج 22/ ص 118

ص:288

فرمود: «ليغيظ بهم الكفّار» تا خداوند به وسيله ى آنان كفّار را به خشم آورد.(1) 8. اوصاف همراهان پيامبر صلى الله عليه و آله

قرآن كريم در اين آيه ى شريفه پيامبر و همراهان مؤمن او را به صلابت در برابر كفار و رحمت در برابر مؤمنان مى ستايد؛ «محمد رسول الله و الّذين معه اشدّاء على الكفار رحماء بينهم». در آيات ديگر اين حقيقت به طور جداگانه مطرح شده است:

الف. برخورد شديد پيامبر در برابر كفار؛ «يا أيّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين و اغلظ عليهم».(2)

ب. برخورد با رحمت پيامبر در برابر مؤمنان؛ «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك».(3)

ج. برخورد شديد مؤمنان در برابر كفار و برخورد نرم در برابر مؤمنان؛ «اذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين».(4)


1- الميزان/ ج 18/ ص 448؛ تفسير مراغى/ ج 26/ ص 116
2- توبه/ 73
3- آل عمران/ 159
4- مائده/ 54

ص:289

رعايت ادب در محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُقَدّمُواْ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ* يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَرْفَعُوا أَصْوَ تَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىّ وَ لَاتَجْهَرُوا لَهُ و بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْملُكُمْ وَ أَنتُمْ لَاتَشْعُرُونَ* إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَ تَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْللِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ* إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ الْحُجُرَ تِ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ* وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشى مگيريد)، و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست. «1» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد. «2» آن ها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى كنند همان كسانى هستند كه خداوند دل هايشان را براى تقوا خالص نموده، و براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است. «3» (ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره ها بلند صدا


1- حجرات/ 1- 5

ص:290

مى زنند، بيشترشان نمى فهمند. «4» اگر آن ها صبر مى كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنان بهتر بود؛ و خداوند آمرزنده و رحيم است. «5»

معناى واژه ها

1. يغضّون: كوتاه مى كنند. 2. ينادونك: تو را بلند صدا مى زنند.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

پيشى نگرفتن در احكام بر فرمان خدا و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، رعايت كردن ادب در محضر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ستايش از انسان هاى باادب و نكوهش از بى ادبان.

ب. منظور از بلند نكردن صدا اين است كه وقتى با آن حضرت صحبت مى كنيد، صدايتان بلندتر از صداى آن حضرت نباشد چون دو عيب در اين عمل هست: يا منظور

شخصى كه صداى خود را بلند مى كند اين است كه توهينى به آن حضرت كرده باشد كه اين كفر است، و يا منظورى ندارد و تنها شخص بى ادبى است كه رعايت مقام آن حضرت را نمى كند و اين خلاف دستور است؛ چون مسلمانان دستور دارند آن حضرت را احترام و تعظيم كنند.(1) ج. در عبارت «أن تحبط أعمالكم» براى وضوح معناى آيه ى شريفه يكى از دو امر را بايد در تقدير گرفت: الف. «كراهة ان تحبط أعمالكم». ب. «لئلا تحبط أعمالكم».(2)


1- الميزان/ ج 18/ ص 458؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 196
2- مجمع البيان/ ج 9/ ص 196؛ تفسير كبير/ ج 28/ ص 114؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 135؛ جامع الاحكام/ ج 16/ ص 306؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 109

ص:291

د. از آن جا كه افرادى ناآگاهانه قبلًا مرتكب چنين كارى شده بودند و با نزول اين دستور الهى طبعاً به وحشت مى افتادند، قرآن به آن ها نيز نويد مى دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند واقع مى شوند، از اين رو در پايان آيه مى فرمايد: «و اللّه غفور رحيم».(1)

نكته ها

1. مهربانى نسبت به مخاطب

تكرار جمله ى «يا أيها الذين ءامنوا» در آيه ى اول و دوم به خاطر شفقت و مهربانى نسبت به مخاطب است چنان كه لقمان عليه السلام به پسرش فرمود: «يا بنىّ لا تشرك بالله». علاوه بر اين كسى توهم نكند كه مخاطب ثانى غير از مخاطب اول است.(2) 2. انواع تقدّم بر پيامبر صلى الله عليه و آله

قرآن موارد تقدّم را بيان نكرد تا شامل انواع پيش افتادن هاى عقيدتى، علمى، سياسى، اقتصادى و غيره در گفتار و كردار گردد.(3) 3. نمونه هاى پيش افتادن

الف. در عيد قربان گروهى قبل از پيامبر صلى الله عليه و آله قربانى كردند، به آنان گفته شد: «لا تقدّموا بين يدى اللّه و رسوله».(4)

ب. گروهى قبل از آن كه ماه رمضان ثابت شود روزه گرفتند. به آنان گفته شد: «لا تقدّموا


1- نمونه/ ج 22/ ص 142؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 198؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 144؛ مراغى/ ج 26/ ص 125؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 111
2- تفسير كبير/ ج 28/ ص 112
3- محاسن التأويل/ ج 15/ ص 106
4- كشاف/ ج 4/ ص 350؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 108

ص:292

بين يدى الله و رسوله».(1)

ج. بعضى از اصحاب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خواب و خوراك و آميزش با همسر را بر خود حرام كردند. حضرت ناراحت شده و به منبر رفتند و فرمودند: من غذا مى خورم، مى خوابم، با همسرم زندگى مى كنم و راه و روش من اين است، پس هر كس از اين راه پيروى نكند، از من نيست؛ «فمن رغب عن سنّتى فليس منّى».(2) د. با اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ازدواج موقت را قانونى اعلام فرمودند، خليفه ى دوم گفت:

من آن را حرام كردم. اين يك نوع پيش افتادن از پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در اين آيه از آن نهى شده است.

ه. در سال هشتم هجرى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با مردم براى فتح مكه از مدينه حركت كردند، بعضى از مسلمانان در اين سفر روزه ى خود را افطار نكردند (با اين كه مى دانستند مسافر روزه ندارد و مى ديدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله افطار كرده است). اين ها كسانى هستند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله پيشى مى گيرند؛ «لا تقدّموا بين يدى الله و رسوله».

4. احترام به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

در آيه ى نخست، از پيشى گرفتن بر رسول خدا در عمل نهى شد و در آيه ى دوم، شيوه ى گفت و گو با پيامبر صلى الله عليه و آله را بيان مى كند و مى فرمايد: احترام پيامبر صلى الله عليه و آله را حفظ كنيد. در آيه ى 63 سوره ى نور نيز سفارش شده كه نام پيامبر را مانند نام هاى خودتان نبريد، بلكه با عنوان و مؤدبانه نام ببريد.

5. اهميت مغفرت

تعبير «مغفرة» به صورت نكره براى تعظيم و اهميّت است؛ يعنى خداوند آمرزش


1- روح المعانى/ ج 26/ ص 134
2- وسائل الشيعه/ ج 23/ ص 244

ص:293

كامل و بزرگ نصيبشان مى كند و بعد از پاك شدن از گناه اجر عظيم به آن ها عنايت مى فرمايد؛ زيرا نخست شست و شوى از گناه مطرح است سپس بهره مندى از پاداش عظيم الهى.(1) 6. رأفت پيامبر اكرم

اگر در اين آيات شريفه خداوند سبحان مؤمنين را امر به احترام نبى الله صلى الله عليه و آله مى كند، از طرف ديگر پيامبرش را نيز امر به رأفت و رحمت مى كند همان گونه كه فرمود:

«واخفض جناحك للمؤمنين» و «و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم» و «و لا تكن كصاحب الحوت» و امثال اين آيات شريفه.

چنين اوامرى براى آن است كه اطاعت از آن حضرت مانند اطاعت از جبّاران و زورگويان نيست كه بندگان آزاد را به قهر و غلبه، مطيع و بنده ى خود مى كنند.(2) 7. ملاك حكم

سرّ اين كه در اين آيه از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تعبير به «رسول الله» كرد، و در آيه ى قبلى تعبير به «نبىّ»، اشاره اى است به ملاك حكم؛ خواسته بفهماند شخص رسول بدان جهت كه رسول است هر قسم رفتارى كه با آن حضرت بشود با فرستنده ى او شده است؛ اگر او را تعظيم و احترام كنند خدا را احترام كرده اند و مداومت بر اين سيره كاشف از اين است كه اين كسانى كه چنين ادبى دارند، تقوا خلق آنان شده و خدا دل هايشان را براى تقوا تمرين داده است.(3)


1- نمونه/ ج 22/ ص 140؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 138
2- تفسير كبير/ ج 28/ ص 114
3- الميزان/ ج 18/ ص 462

ص:294

8. خير بودن صبر

صبر كردن براى ديدار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و عدم مزاحمت براى او از چند جهت خير است: 1. نشانه ى ادب است. 2. تعظيم و احترام به مقام رسالت است. 3. رعايت اين ادب آنان را به رحمت حق نزديك مى سازد؛ «و الله غفور رحيم».(1)

9. رعايت ادب در برابر دانشمندان

بعضى از مفسران آيات مورد بحث را توسعه داده، گفته اند مراحل پايين تر مانند علما و دانشمندان و رهبران فكرى و اخلاقى را نيز شامل مى شود، مسلمانان موظفند در برابر آنان نيز آداب را رعايت كنند، البته در برابر امامان معصوم عليهم السلام اين مسأله روشن تر است.(2) 10. اهميت حفظ عمل

حفظ عمل مهم تر از خود عمل است. اعمال ما گاهى از اول خراب است، چون با قصد ريا و خودنمايى شروع مى شود، گاهى در وسط كار به خاطر عجب و غرور از بين مى رود و گاهى در پايان كار به خاطر بعضى از اعمال حبط مى شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: براى هر ذكرى درختى در بهشت كاشته مى شود، شخصى گفت: پس بهشت ما درختان زيادى دارد؟! حضرت فرمودند: بله، لكن گاهى گناهان و اعمالى از شما سر مى زند كه آن درختان را مى سوزاند. سپس آن حضرت آيه ى فوق را تلاوت فرمودند.(3)


1- الميزان/ ج 18/ ص 463؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 143
2- نمونه/ ج 22/ ص 144
3- بحار/ ج 8/ ص 186

ص:295

11. صداى بلند براى سخنرانى

يكى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله كه بلند سخن مى گفت، همين كه شنيد صداى بلند سبب نابودى تمام كردار او مى شود، بسيار ناراحت شد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صداى بلند تو براى خطابه و سخنرانى بوده است و حساب تو از ديگران جداست.(1) 12. نمونه ى تباهى عمل

بى ادبى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سبب تباهى اعمال مى شود؛ به دو نمونه اشاره مى كنيم:

الف. پيامبر عزيز اسلام در آستانه ى رحلت، تقاضاى قلم و دواتى كرد و فرمود: مى خواهم براى شما چيزى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد! خليفه ى دوم گفت: بيمارى پيامبر شديد شده و سخنانش بى ارزش است! شما قرآن داريد و نيازى به نوشتن نيست! سر و صدا بلند شد حضرت فرمود: برخيزيد و برويد، نزد من نزاع نكنيد!(2)

مرحوم علامه سيد شرف الدين (صاحب كتاب المراجعات) مى فرمايد: گرچه قلم و كاغذ نياوردند و چيزى نوشته نشد، ولى ما مى توانيم خط نانوشته را بخوانيم؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هدف من نوشتن چيزى است كه هرگز گمراه نشويد؛ «لن تضلّوا» با كمى دقّت خواهيم ديد كه اين كلمه را بارها در جاى ديگر در باره ى قرآن و اهل بيت بيان فرموده است كه من از ميان شما مى روم و دو چيز گرانبها را به جا مى گذارم و اگر به آن تمسّك كنيد، هرگز گمراه نشويد و آن دو چيز گرانبها قرآن و اهل بيت من هستند.

پس چون بارها كلمه ى «لن تضلّوا» را در باره ى قرآن و اهل بيت به كار برده اند، در اين جا نيز كه فرمود: براى شما چيزى مى خواهم بنويسم كه هرگز گمراه نشويد، مراد


1- مراغى/ ج 26/ ص 122
2- صحيح مسلم/ ج 3/ ص 1259

ص:296

آن حضرت تمسك به قرآن و اهل بيت است.

ب. همين كه امام حسن مجتبى عليه السلام شهيد شد و خواستند او را در كنار قبر جدّش رسول خدا صلى الله عليه و آله دفن كنند، عايشه جلوگيرى كرد و اين امر باعث بلند شدن سر و صداى مردم شد. امام حسين عليه السلام با تلاوت آيه ى «لا ترفعوا اصواتكم ...» مردم را ساكت كرد و فرمود: احترام پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از مرگ حضرت نيز هم چون زمان حيات او لازم است.

13. توبيخ و تشويق

هم خلاف كار را توبيخ كنيم و هم درستكار را تشويق. در آيه ى قبل خلافكارانى كه در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بلند صحبت مى كردند توبيخ شدند، اين آيه و آيات بعد، افراد مؤدب را تشويق مى كند؛ «انّ الّذين يغضّون ... لهم مغفرة ...». آرى، سرزنش و تشويق بايد در كنار هم باشد.

دوستى نكردن با دشمنان خدا

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ عَدُوّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مّنَ الْحَقّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهدًا فِى سَبِيلِى وَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَيْتُمْ وَ مَآ أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ* إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُواْ لَكُمْ أَعْدَآءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ

ص:297

وَ وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ* لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَ لَآأَوْلدُكُمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ* قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَ هِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ و إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءَ ؤُا مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةُ وَ الْبَغْضَآءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ و إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ هِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَىْ ءٍ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ* رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا فِتْنَةً لّلَّذِينَ كَفَرُوا وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَآ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ* لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُو الْغَنِىُ الْحَمِيدُ»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبت مى كنيد، در حالى كه آن ها به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند و رسول الله و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه ى شماست از شهر و ديارتان بيرون مى رانند؛ اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد؛ (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد.) شما مخفيانه با آن ها رابطه ى دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم. و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است. «1» اگر آن ها بر شما مسلّط شوند،


1- ممتحنه/ 1- 6

ص:298

دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدى كردن نسبت به شما مى گشايند، و دوست دارند شما به كفر باز گرديد. «2» هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودى به حالتان نخواهند داشت؛ ميان شما جدايى مى افكند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست. «3» براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: «ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم؛ ما نسبت به شما كافريم؛ و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است؛ تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد.- جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش [/ عمويش آزر] گفت (و وعده داد) كه براى تو آمرزش طلب مى كنم، و در عين حال در برابر خداوند براى تو مالك چيزى نيستم (و اختيارى ندارم).- پروردگارا! ما بر تو توكّل كرديم و به سوى تو بازگشتيم، و همه ى فرجام ها به سوى توست. «4» پروردگارا! ما را مايه ى گمراهى كافران قرار مده، و ما را ببخش، اى پروردگار ما كه تو عزيز و حكيمى.» «5» (آرى) براى شما در زندگى آن ها اسوه ى حسنه (و سرمشق نيكويى) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ى ستايش است. «6»

معناى واژه ها

1. تلقون: مى افكنيد. 2. مودّة: دوستى شديد.

3. تسرّون: پنهان داشتيد. 4. ظاهروا: كمك كردند.

ص:299

تفسير

الف. قرآن كريم در اين آيات در چند محور سخن مى گويد:

دوستى نكردن با دشمنان خدا و دشمنان خودتان، مبارزه دشمنان با پيامبر و مسلمانان، دوستى پنهانى برخى از مسلمانان با كفار، آرزوى دشمنان به انحراف فكرى مسلمانان، عدم سوددهى خويشان و فرزندان در قيامت، الگو بودن حضرت ابراهيم عليه السلام و همراهان او براى مسلمانان، عدم منع احسان به كفارى كه با مسلمانان مقاتله نمى كنند، قطع ارتباط دوستى با كفارى كه با مسلمانان به مبارزه بر مى خيزند.

ب. كلمه ى «عدو» به معناى دشمن است كه هم بر يك نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع دشمنان و مراد در آيه ى شريفه جمع است به قرينه اين كه فرموده: «اولياء خود نگيريد».(1) ج. منظور از تعبير «و الذين معه» آن ها كه با ابراهيم بودند مؤمنانى است كه او را در اين راه همراهى مى كردند هر چند قليل و اندك بودند. در تواريخ نيز آمده است كه گروهى در بابل بعد از مشاهده ى معجزات ابراهيم عليه السلام به او ايمان آوردند و در هجرت به سوى شام او را همراهى كردند و اين نشان مى دهد كه او ياران وفادارى داشته است.(2) د. اين قسمت از آيه «كفرنا بكم و بدأ بيننا و بينكم العداوة» برائت را به آثارش معنا مى كند و آثار برائت همين است كه سه امر محقق شود: اول مخالفت عملى با شرك آنان.

دوم عداوت قلبى با ايشان. سوم استمرار اين وضع مادامى كه بر شرك خود باقى اند مگر اين كه دست از شرك برداشته به خداى واحد ايمان بياورند.(3)


1- الميزان/ ج 19/ ص 463
2- الميزان/ ج 19/ ص 463؛ كامل ابن اثير/ ج 1/ ص 100
3- الميزان/ ج 19/ ص 470

ص:300

ه. جمله ى «الّا قول ابراهيم لابيه» استثناى منقطع است و آن اين كه از آيه ى سوره ى توبه استفاده مى شود كه تبرّى جازم و قاطع ابراهيم بعد از آن زمانى بوده كه به او وعده ى استغفار داده و بعد از آن كه فهميد پدر (عموى) او دشمن خداست به طور قاطع از او تبرّى جسته «فلمّا تبيّن له انّه عدو لله تبرّأ منه» و آيه ى مورد بحث هم از همين تبرى جازم خبر مى دهد.(1) و. منظور از جمله ى «و لا املك لك من الله شيئاً» اين است كه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت كردم نه چون طلب طلبكار از بدهكار خويش بود، بلكه منشأ آن فقر عبوديت و ذلت آن در برابر عزّت اوست و خداوند يا به بنده اش ترحم مى كند يا اعراض از رحمت مى كند چون احدى از خدا طلبكار و مالك چيزى نيست و او مالك هر چيزى است چنان كه در جاى ديگر فرمود: «قل فمن يملك من اللّه شيئاً».(2)

نكته ها

1. مخالفت عملى دشمنان

دشمنان اسلام تنها از نظر اعتقادى مخالف مسلمانان نيستند، بلكه در مرحله ى عمل مخالفت خود را نشان مى دهند از اين رو با بدرفتارى خود، پيامبر و مسلمانان را وادار به هجرت كردند.(3) 2. مصاديق دشمنان خداوند

قرآن كريم در برخى از آيات مى فرمايد: كافران را سرپرست خود قرار ندهيد؛ «يا


1- الميزان/ ج 19/ ص 472
2- مائده/ 17؛ الميزان/ ج 19/ ص 473
3- الميزان/ ج 19/ ص 464؛ نمونه/ ج 24/ ص 12

ص:301

أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا الكافرين أولياء»(1)، در برخى از آيات مى فرمايد: يهود و نصارى را سرپرست خود قرار ندهيد؛ «يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا اليهود و نصارى أولياء»(2)، در برخى از آيات خداوند مى فرمايد: دشمن من و خودتان را سرپرست خود قرار ندهيد؛ «يا أيّها الّذين ءامنوا لا تتّخذوا عدوى و عدوّكم أولياء».(3)

از جمع آيات فوق استفاده مى شود كه كافران و يهود و نصارى دشمن خدا و مسلمانان هستند و نبايد آن ها را سرپرست خود قرار داد.

3. مفيد بودن مخفى كارى

با خداوندى كه عالم به غيب و شهود است و از اسرار بشر آگاه است، مخفى كارى (علاقه به دشمنان اسلام در پنهان) هيچ فايده اى ندارد؛ «و انا اعلم بما اخفيتم». زيرا دوستى با آنان به خاطر حفظ ارحام و اولاد به قيمت عذاب دوزخ تمام مى شود.(4) 4. از بين رفتن اسباب در قيامت

روز قيامت روز جدايى انسان هاى مؤمن از كافر است؛ «يفصل بينكم» چنان كه در آيه ى ديگرى مى فرمايد: «فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم» و علت سقوط اسباب از جمله خويشاوندى آن است كه آثار اسباب در دنيا مايه ى الفت و خدمت است، اما در قيامت رابطه ميان اسباب و مسببات از بين خواهد رفت؛ «و تقطعت بهم الاسباب».(5)


1- نساء/ 144
2- مائده/ 51
3- ممتحنه/ 1
4- روح المعانى/ ج 28/ ص 68؛ الميزان/ ج 19/ ص 465
5- بقره/ 166؛ الميزان/ ج 19/ ص 468

ص:302

5. استمرار دشمنى

سرّ اين كه از محبت كفّار به فعل ماضى تعبير كرد با اين كه بايد به فعل مضارع تعبير كند، آن است كه محبّت دشمنان براى كافر شدن مسلمانان يك امر ثابت و مسجّل است؛ يعنى اگر چه بر شما غلبه هم پيدا نكنند، اما دوست دارند كافر شويد و ضرر دنيا و آخرت به شما برسد و عزيزترين چيز را كه دين شما است از شما بگيرند تا شما كافر شويد.(1) 6. الگوهاى عملى

يكى از راه هاى بسيار مؤثر در تربيت انسان ها، وجود الگوهاى عملى است، از اين رو قرآن كريم در اين سوره دو بار از ابراهيم و يارانش سخن مى گويد و آنان را به عنوان اسوه و الگوى عملى معرفى مى كند چنان كه در سوره ى احزاب آيه ى 21 پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را اسوه معرفى كرده است؛ «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: به وسيله ى عمل خود نه به زبان مردم را به حق دعوت كنيد؛ «كونوا دعاة الناس باعمالكم و لا تكونوا دعاة بالسنتكم».(2) 7. قاطعيت در بيزارى

در برابر مشركان بايد بيزارى جست و نهايت قاطعيت را در اين بيزارى نشان داد، از اين رو همراهان ابراهيم عليه السلام سه مرتبه در بيزارى خود تأكيد ورزيدند: 1. «انا برآء منكم» 2. «كفرنا بكم» 3. «و بدا بيننا و بينكم العداوة».(3)


1- روح المعانى/ ج 28/ ص 68؛ كشاف/ ج 4/ ص 513
2- نمونه/ ج 24/ ص 24
3- همان

ص:303

8. استثنا در برابر قانون كلى

برائت از مشركان گرچه يك قانون كلى است، ليكن استثناپذير نيز هست در شرايطى كه اميد هدايت از فردى باشد نبايد قطع رابطه كرد؛ «الّا قول ابراهيم لابيه لاستغفرن لك». نه تنها برائت و بيزارى ابراهيم و يارانش از بت پرستان، بلكه دعاهاى آن ها و تقاضاهايشان در پيشگاه خدا نيز براى همه ى مسلمانان سرمشق است و اين سرمشق را تنها كسانى مى گيرند كه دل به خداوند بسته اند و ايمان به مبدأ و معاد قلبشان را روشن ساخته و در طريق حق به حركت در آمده اند؛ «اسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر».

9. مهم ترين پيوند

پيوند مكتبى مهم ترين پيوندى است كه انسان ها را با يكديگر مربوط مى سازد كه هر پيوندى تحت الشعاع آن است، از اين رو ياران ابراهيم عليه السلام با ابراهيم گرچه قوم و خويش نبودند، اما چون پيرو آيين او بودند، براى همه ى مؤمنان اسوه هستند، اما ابراهيم عليه السلام از عموى خود بيزارى جست گرچه عمويش بود، اما چون كافر بود هيچ ارتباطى به او نداشت.(1) 10. دگرگونى دل ها

اگر كسانى كه مورد علاقه ى مسلمانان هستند از خطّ مكتبى آنان جدا شوند، نبايد از بازگشت آنان مأيوس شد. زيرا خداوند بر همه چيز قادر است و او مى تواند دل ها را دگرگون سازد چنان كه در سال هشتم كه مكه فتح شد اهل مكه مسلمان شدند و اسباب دوستى فراهم گرديد.(2)


1- همان
2- روح المعانى/ ج 28/ ص 74؛ الميزان/ ج 19/ ص 476؛ نمونه/ ج 24/ ص 28

ص:304

11. نيكى به رفتار

رابطه ى مسلمانان با كفار بستگى به طرز برخورد آنان با مسلمانان دارد. كفارى كه در برابر مسلمانان ايستادگى كنند و به مخالفت عملى برخيزند، مسلمان ها را بكشند يا آواره كنند، وظيفه ى مسلمانان قطع ارتباط دوستى با آن هاست، اما كفارى كه نه عداوت بورزند نه با مسلمانان پيكار كنند، نه آن ها را از وطنشان خارج سازند، نيكى و احسان به اين گروه از كفار مانعى ندارد.(1)

سيماى منافقان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* إِذَا جَآءَكَ الْمُنفِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ و وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنفِقِينَ لَكذِبُونَ* اتَّخَذُوا أَيْمنَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ* ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَفْقَهُونَ* وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ* وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ* سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفسِقِينَ* هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَاتُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزَآ ل نُ


1- نمونه/ ج 4/ ص 516؛ كشاف/ ج 4/ ص 516

ص:305

السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنفِقِينَ لَايَفْقَهُونَ* يَقُولُونَ لَلِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ ى وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنفِقِينَ لَايَعْلَمُونَ»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه يقيناً تو رسول خدايى.» خداوند مى داند كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند (و به گفته ى خود ايمان ندارند). «1» آن ها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند. «2» اين به خاطر آن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند؛ از اين رو بر دلهاى آنان مُهر نهاده شده، و حقيقت را درك نمى كنند. «3» هنگامى كه آن ها را مى بينى، جسم و قيافه ى آنان تو را در شگفتى فرو مى برد؛ و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى؛ اما گويى چوب هاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند! هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند؛ آن ها دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنان بر حذر باش! خداوند آن ها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟! «4» هنگامى كه به آنان گفته شود: «بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند»، سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند؛ و آن ها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند. «5» براى آن ها تفاوت نمى كند، خواه استغفار برايشان كنى يا نكنى،


1- منافقون/ 1- 8

ص:306

هرگز خداوند آنان را نمى بخشد؛ زيرا خداوند قوم فاسق را هدايت نمى كند. «6» آن ها كسانى هستند كه مى گويند: «به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند.» (غافل از اين كه) خزاين آسمان ها و زمين از آنِ خداست، ولى منافقان نمى فهمند. «7» آن ها مى گويند: «اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولى منافقان نمى دانند. «8»

معناى واژه ها

1. ايمان: سوگندها. 2. جُنّة: سپر. 3. خشب مسنّدة: چوب هاى خشك.

4. يؤفكون: منحرف مى شوند. 5. لوّوا: برمى گردانند.

تفسير

الف. در اين سوره از آيه ى 1 تا 8 خداوند ويژگى هاى منافقان را بيان مى كند: دروغ گويى، سپر قرار دادن سوگندهاى خود به منظور بازداشتن مردم از راه خدا، عدم درك واقعيات، داشتن ظاهرى آراسته و تهى بودن درون آنان، عدم انعطاف در برابر حق، بدگمانى و ترس از هر حادثه، غرور و تكبر، فسق و گناه، كارشكنى، خود را عزيز و ديگران را ذليل پنداشن.

از آيه ى 9 تا پايان در چند محور سخن مى گويد: غافل نشدن از ياد خدا به خاطر ثروت و فرزندان، انفاق پيش از آمدن مرگ، عدم تأخير اجل، آگاهى خداوند از اعمال مردم.

ب. مفسران جمله ى «صدّوا عن سبيل اللّه» را به دو گونه معنا كرده اند: اعراض از راه خداوند و ديگر باز داشتن ديگران از اين راه، ليكن با توجه به سوگندهاى دروغ، معناى

ص:307

دوم مناسب تر است؛ زيرا هدف از اين سوگندها، اغفال ديگران است. در يك جا مسجد ضرار درست مى كنند و سوگند ياد مى كنند كه جز هدف خير ندارند(1)، در جاى ديگر وقتى جنگ هاى مشكل پيش مى آيد، مانند جنگ تبوك، عذر و بهانه مى آورند و سوگند ياد مى كنند اگر قدرت داشتيم شركت مى كرديم.(2) ج. منظور از اين كه فرمود: «ءامنوا»؛ ايمان آوردند، همان شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه به زبان اقرار كردند و در باطن به خدا كفر ورزيدند چنان كه در جاى ديگر فرمود: «و اذا لقوا الذين ءامنوا قالوا ءامنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن»(3). البته بعيد هم نيست كه در ميان منافقان افرادى بوده باشند كه ايمان اولى آن ها حقيقى و جدّى بوده، ولى بعداً برگشته باشند.(4) د. در اين كه منظور از ذكر خدا چيست؟ وجوه مختلفى بيان شده است: 1) نمازهاى پنج گانه. 2) شكر بر نعمت. 3) صبر بر بلا. 4) رضاى به قضا. 5) حج و زكات. 6) تلاوت قرآن.

7) تمام فرايض الهى، ولى روشن است كه ذكر خدا معناى وسيعى دارد كه همه ى اين ها و غير اين ها را شامل مى شود و تفسير به امور فوق از قبيل ذكر مصاديق روشن است.(5) نكته ها

1. معناى نفاق

نفاق به معناى دوگانگى ظاهر و باطن است كه منافقان با زبان مؤكّداً اظهار ايمان


1- توبه/ 107
2- توبه/ 42؛ نمونه/ ج 24/ ص 151
3- بقره/ 14
4- الميزان/ ج 19/ ص 563؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 110
5- نمونه/ ج 24/ ص 173

ص:308

مى كنند، ولى در دل آن ها مطلقاً خبرى از ايمان نيست؛ اين دروغگويى و دوگانگى درون و بيرون محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.(1) 2. انواع صدق و كذب

صدق و كذب بر دو گونه است: صدق و كذب خبرى، صدق و كذب مخبرى. در قسم اول معيار موافق و مخالف واقع بودن است در حالى كه در قسم دوم موافقت و مخالفت با اعتقاد مطرح مى باشد به اين معنا كه اگر انسان خبرى مى دهد كه مطابق با واقع است، ولى برخلاف عقيده ى او، آن را كذب مخبرى مى ناميم و اگر موافق عقيده ى اوست، صدق مخبرى است. روى اين حساب شهادت منافقان به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله از نظر اخبار هرگز كذب نبود، بلكه از نظر گوينده چون برخلاف عقيده ى آن ها بود، كذب محسوب مى شد.(2) 3. قاطعيت در برابر منافقان

منافقان در شهادت خود انواع تأكيدها را به كار بردند. استفاده از جمله ى اسميّه و همچنين «انّ» و «لام تأكيد». خداوند با قاطعيت با همان لحن، آن ها را تكذيب مى كند، اشاره به اين كه در برابر آن قاطعيت چنين قاطعيتى لازم است.(3) 4. حقيقت ايمان

حقيقت ايمان به قلب است و هر كس چيزى بگويد كه اعتقاد خلاف به آن داشته باشد كاذب است. بنا بر اين:

1) هر كس داراى ايمان به قلب و اقرار به لسان و عمل به اركان باشد «مؤمن» است.

2) هر كس فاقد اين سه امر باشد «كافر» است.


1- نمونه/ ج 24/ ص 148
2- الميزان/ ج 19/ ص 562؛ نمونه/ ج 24/ ص 148؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 108
3- روح المعانى/ ج 28/ ص 109

ص:309

3) هر كس اقرار به زبان دارد و اعتقاد به قلب ندارد «منافق» است.

4) هر كس فقط در عمل مقصّر است، اما اقرار به زبان و اعتقاد به قلب دارد «فاسق» است.(1) 5. مخفى كارى منافق

«منافق» در اصل از ماده ى «نفق» به معناى نفوذ و پيشروى است و «نفق» بر وزن «شفق» به معناى كانال ها و نقب هايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار يا فرار از آن استفاده كنند. بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى براى لانه ى خود دو سوراخ قرار مى دهند؛ يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را «نافقاء» گويند. به اين ترتيب منافق كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده تا با مخفى كارى و پنهان كارى در جامعه نفوذ كند و به هنگام خطر از طريق ديگرى فرار نمايد.(2) 6. گفتار و رفتار منافقان

در قرآن كريم بيش از پنجاه گفتار و رفتار زشت از منافقان بيان شده است از جمله:

1. نسبت به مبدأ و معاد بى اعتقادند؛ «و من النّاس من يقول ءامنّا بالله و اليوم الاخر و ما هم بمؤمنين».(3)

2. نسبت به وحى و رسالت نيز بى اعتقادند؛ «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه و اللّه يعلم انّك لرسوله و اللّه يشهد انّ المنافقون لكاذبون».(4)


1- تفسير اثنى عشريّه/ ج 13/ ص 177
2- روح البيان/ ج 9/ ص 529؛ نمونه/ ج 24/ ص 9
3- بقره/ 8
4- منافقون/ 1

ص:310

3. نسبت به نماز بى نشاطند، 4. نسبت به انفاق بى علاقه اند؛ «و لا يأتون الصلاة الّا و هم كسالى و لا ينفقون الّا و هم كارهون».(1)

5. نسبت به جهاد فرارى اند؛ «ان يريدون الّا فراراً».(2)

6. نسبت به معروف و منكر عكس شيوه مؤمنان عمل مى كنند؛ «يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف».(3)

7. از نظر قلبى مريض، از نظر فكرى سفيه و از نظر عملى مفسد هستند؛ «فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً»(4) و «الا انّهم هم السّفهاء»(5) و «الا انّهم هم المفسدون».(6)

7. معناى جُنّه

«جُنّه» از ماده ى «جن» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى پنهان كردن چيزى از حسّ است و «جن» بر وزن «سنّ» به خاطر اين كه موجودى است ناپيدا اين واژه بر او اطلاق مى شود، و از آنجا كه «سپر» انسان را از ضربات اسلحه ى دشمن مستور مى دارد، در لغت عرب به آن «جُنّه» گفته مى شود و باغ هاى پردرخت را نيز به خاطر مستور شدن زمين هايشان جنّت مى گويند، و قلب را «جنان» مى گويند؛ چون مستور از ديده است و بچه در رحم را «جنين» گويند؛ چون ديده نمى شود و به ديوانه «مجنون» مى گويند به دليل اين كه عقل او پوشيده شده است.(7)


1- توبه/ 54
2- احزاب/ 13
3- توبه/ 68
4- بقره/ 10
5- بقره/ 13
6- بقره/ 12
7- تبيان/ ج 10/ ص 11؛ مجمع البيان/ ج 1/ ص 116

ص:311

8. طبع قلب

جمله ى «فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون»، دلالت دارد كه طبع قلب و مهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر آدمى حق را نپذيرد، پس چنين دلى براى هميشه مأيوس از ايمان و محروم از حق است.(1) 9. طبع قلب معلول پيروى از هواى نفس

معناى مهر به دل خوردن، عبارت است از اين كه زمانى كه دل به حالتى درآيد كه ديگر پذيراى حقّ نباشد و حق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهراً تابع هواى نفس مى شود. چنان كه در جاى ديگر فرمود: «طبع اللّه على قلوبهم و اتبعوا اهوائهم»(2) نتيجه ى ديگرش آن است كه حق را نفهمد و نشنود و به آن علم و يقين پيدا نكند؛ «و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون»(3) و نيز فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لا يسمعون».(4)

10. موضوع طبع قلب

در 10 آيه موضوع طبع قلب در قرآن بيان شده كه در 6 مورد در باره ى كفار است مانند 155 نساء، 74 يونس، 59 روم، 101 اعراف، 35 غافر، 108 نحل و در 4 مورد در باره ى منافقين است مانند: 87 توبه، 93 توبه، 16 محمد و 3 منافقين.(5) 11. تشبيه به چوب خشك

منافقان كه اجسامى زيبا و فريبنده و سخنانى جاذب دارند، به خاطر نداشتن باطنى مانند ظاهر در مثل مانند چوبى مى مانند كه به چيزى تكيه داشته باشد، اشباحى


1- همان
2- محمد/ 16
3- توبه/ 87
4- اعراف/ 100؛ الميزان/ ج 19/ ص 564
5- مؤلف

ص:312

بدون روح هستند همان گونه كه چوب نه خيرى دارد و نه فايده اى بر آن مترتب مى شود اينان نيز همين گونه اند؛ چون فقه و فهم ندارند.(1) 12. ترس دائمى منافقان

منافقين در تمام عمر با ترس و دلهره و وحشت زندگى مى كنند. «يحسبون» فعل مضارع دال بر دوام است.(2) 13. نفرين به قتل

«قاتلهم الله» نفرينى است بر منافقين به قتل كه شديدترين شدائد دنيا است و اى بسا اگر نفرمود «قتلهم الله»؛ خدا آنان را بكشد و باب مفاعله به كار برد، براى همين افاده ى شدّت بوده است.(3) 14. هدف از تشبيه

مقصود از تشبيه منافقان به چوب هاى تكيه زده بر ديوار اين است كه آن ها مانند چوب هاى خشك در برابر حوادث، كوچك ترين انعطافى ندارند. در جهان طبيعت هنگامى كه طوفان سهمگينى مى وزد گل ها و گياهان در برابر طوفان مقاومت نمى كنند و با انعطاف و خم شدن خاصى طوفان را ردّ مى كنند و پس از دقيقه اى به حالت نخستين بر مى گردند، اما درختان خشك در برابر طوفان سينه سپر كرده و مقاومت مى كنند و پس از لحظاتى از پاى در مى آيند. انعطاف پذيرى در برابر حوادث به طرز صحيح، يكى از نشانه هاى انسان مؤمن است. اين حقيقت اجتماعى را پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يكى از سخنان خود مى فرمايد: «مثل المؤمن مثل السنبله تحركها الريح فتقوم تارة و تقع اخرى


1- فتح القدير/ ج 5/ ص 231؛ جامع الاحكام/ ج 18/ ص 125؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 111
2- مؤلف
3- الميزان/ ج 19/ ص 566

ص:313

و مثل الكافر مثل الازرة لاتزال قائمة حتى تنقعر».

«ازرة» درخت سختى است مانند «صنوبر»، «تنقعر» يعنى از جاى كنده مى شود؛ حال مؤمن مانند سنبلى است كه باد تند آن را حركت مى دهد؛ گاهى مى ايستد، و گاهى خميده مى گردد، ولى افراد كافر در نداشتن انعطاف و كنار نيامدن با مردم مانند درختان سختند كه در برابر تندباد حوادث از جاى كنده مى شود.(1)

منافقان زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد مى آمدند و در انتهاى جمعيت به ديوارهاى مسجد تكيه مى زدند، ولى كوچك ترين بهره اى از سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى بردند. يك چنين جمعيت بسان اجسام بدون ارواح و يا چوب هاى خشكى بودند كه در برابر سخنان حكيمانه ى پيامبر كوچك ترين واكنشى از خود نشان نمى دادند تو گويى اصلًا روحى در بدن آن ها وجود نداشت.(2) 15. سؤال: چگونه قرآن كريم منافقان را تنها دشمن مسلمانان مى داند؛ «هم العدو فاحذرهم» با اين كه عداوت مسيحيان و يهوديان با اسلام بر كسى پوشيده نيست؟

پاسخ: عداوت گروه هاى ديگر عداوتى آشكار بوده و مهر مخالفت بر پيشانى آنان خورده است، ولى ضرر گروه منافق كه لباس دوستى بر تن نموده و بدون كوچك ترين نشانه با اسلام عداوت مى ورزند به مراتب بالاتر از دسته هاى ديگر خواهد بود. صفحات تاريخ را ورق بزنيد ضررهاى منافقان را ببينيد آن گاه در اين باره قضاوت كنيد.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در باره ى خطر منافقان مى فرمايد: من هرگز از هيچ يك از ملل جهان براى اسلام ترسى ندارم فقط از منافقان بر شما مى ترسم كه در زبان خوش گفتارند


1- تفسير سوره ى منافقون آيت الله سبحانى/ ص 34؛ روح البيان/ ج 1/ ص 3
2- روح المعانى/ ج 28/ ص 110

ص:314

و در باطن دشمن اسلام هستند، در گفتار با شما هماهنگى دارند و عملًا يك گام با شما بر نمى دارند؛ «ولكنّى اخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ما تعرفون و يفعل ما تفكرون».

حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «و احذّركم اهل النفاق فانّهم الضالّون المضلّون يتلوّنون قولهم شفاء و فعلهم الداء العياء»؛ من به شما از منافقان گمراه و گمراه كننده هشدار مى دهم كه با چهره هاى مختلف در اجتماع ظاهر شده و گفتار آن ها بسيار زيبا و سودمند و درمان دردهاست، ولى كردار آنان درد بى درمان است.(1) 16. استغفار پيامبران موجب آمرزش گناهان

از بررسى آياتى كه در باره ى طلب آمرزش پيامبران براى افراد مجرم وارده شده، استفاده مى شود كه مردم خدمت پيامبران مى رسيدند و از آنان مى خواستند به جهت قرب و مقامى كه در پيشگاه خداوند دارند، در باره ى آن ها طلب مغفرت كنند، چنان كه برادران يوسف نزد يعقوب عليه السلام آمدند و گفتند: «يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انّا كنّا خاطئين»(2).

وقتى يعقوب آثار ندامت را در آن ها ديد، به آنان وعده داد كه اين كار را در همين نزديكى انجام دهد؛ «سوف استغفر لكم ربى انّه هو الغفور الرّحيم»(3).

گاهى خود پيامبران به افراد گنهكار وعده ى طلب آمرزش مى دادند چنان كه ابراهيم عليه السلام به آزر چنين وعده داد: «لاستغفرن لك و ما املك لك من اللّه من شى ء».(4) صريح دستور قرآن اين است كه افراد گنهكار خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله برسند و از او درخواست طلب مغفرت كند؛ «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و


1- تفسير سوره ى منافقون/ آيت الله سبحانى/ ص 44
2- يوسف/ 97
3- يوسف/ 98
4- ممتحنه/ 4

ص:315

استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّاباً رحيماً».(1)

استغفار پيامبر در باره ى منافقان اثرى ندارد، و جهت عمده ى عدم تأثير استغفار، شرك و كفر آن هاست كه قرآن مى فرمايد: «انّ اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك»(2)، از اين رو با صراحت مى فرمايد: به خاطر كفر آن ها اگر هفتاد مرتبه براى آن ها طلب آمرزش كنى، اثر ندارد؛ «ان تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم ذلك بانّهم كفروا باللّه و رسوله».(3)

17. اعراض منافقان

منافقان هميشه حالت اعراض از گفتار حق دارند. «يصدون» فعل مضارع دلالت بر استمرار و تداوم دارد.(4) 18. محاصره ى اقتصادى

شيوه ى محاصره ى اقتصادى منحصر به منافقان مدينه نبود، بلكه قبل از آن ها سران قريش در مكه مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را در محاصره ى اقتصادى قرار دهيم، يا از مكّه بيرونشان كنيم، مطلب تمام است.

امروز نيز دولت هاى استعمارى به پندار اين كه خزاين آسمان و زمين را در اختيار دارند، مى گويند ملت هايى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره ى اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند. اين كوردلان تاريخ كه شيوه ى آن ها ديروز و امروز يكسان بوده و هست، خبر ندارند كه با يك اشاره ى خداوند تمام ثروت ها و امكاناتشان را بر باد مى دهد و عزت پوشالى آن ها را از بين مى برد.(5)


1- نساء/ 64
2- نساء/ 48
3- توبه/ 80
4- روح المعانى/ ج 28/ ص 113
5- نمونه/ ج 24/ ص 163

ص:316

19. پندار خام منافقان

منافقان تصور مى كردند كه عزت و نيرومندى در گرو داشتن آب و زمين است و چون دست مهاجران از اراضى مدينه كوتاه بود، آن ها را خوار و ذليل مى خواندند، ولى از اين نكته غافل بودند كه همين آب و ملك گاهى باعث ذلت و خوارى بشر مى گردد در حالى كه عزّت بايد سرچشمه ى روحى و نفسانى داشته باشد كه همان ايمان است كه مؤمنان داشتند، از اين رو مى فرمايد: «العزّة للّه و لرسوله و للمؤمنين».(1)

20. ناروا بودن ذلت

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: خداوند همه ى امور مؤمن را به او واگذار كرده جز اين كه حق ندارد خود را ذليل كند. شخصى از آن حضرت پرسيد: مؤمن چگونه خود را ذليل مى كند؟ فرمود: متعرض كارهايى مى شود كه در طاقت او نيست يا اين كه در بيان ديگر فرمود: وارد در كارى مى شود كه پس از آن عذرخواهى مى كند.(2)

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص316


1- تفسير سوره ى منافقون/ ص 72
2- نور الثقلين/ ج 5/ ص 336

ص:317

بهره مندى از حلال خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* يأَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرّمُ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَ جِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ* قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمنِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَلكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ* وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَ جِهِ ى حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ ى وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ و وَ أَعْرَضَ عَن م بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ ى قَالَتْ مَنْ أَم نبَأَكَ هذَا قَالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ* إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَلهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَللِكَةُ بَعْدَ ذَ لِكَ ظَهِيرٌ* عَسَى رَبُّهُ و إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ و أَزْوَ جًا خَيْرًا مّنكُنَّ مُسْلِمتٍ مُّؤْمِنتٍ قنِتتٍ تلِبتٍ عبِدَ تٍ سلِحتٍ ثَيّبتٍ وَ أَبْكَارًا* يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَللِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا يَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ* يأَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا

لَاتَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى؟! و خداوند آمرزنده و رحيم است. «1» خداوند راه گشودن سوگندهايتان را


1- تحريم/ 1- 7

ص:318

(در اين گونه موارد) روشن ساخته؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حكيم است. «2» (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه پيامبر يكى از رازهاى خود را به بعضى از همسرانش گفت، ولى هنگامى كه وى آن را افشا كرد و خداوند پيامبرش را از آن آگاه ساخت، قسمتى از آن را براى او بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود؛ هنگامى كه پيامبر همسرش را از آن خبر داد، گفت: «چه كسى تو را از اين راز آگاه ساخت؟!» فرمود: «خداوند عالِم و آگاه مرا با خبر ساخت!» «3» اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دل هايتان از حق منحرف گشته؛ و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. «4» اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت كننده، زنانى غير باكره و باكره. «5» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده ى خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه داريد؛ آتشى كه فرشتگانى بر آن گمارده شده كه خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور كامل) اجرا مى نمايند. «6» اى كسانى كه كافر شده ايد! امروز عذرخواهى نكنيد،

چرا كه تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد. «7»

شأن نزول

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با همسران خود قرار گذاشته بود كه هر روزى به حجره ى يكى از آنان برود. روزى كه نوبت حفصه بود، او با اجازه ى پيامبر به منزل پدرش رفت، پيامبر به نزد

ص:319

ماريه قبطيه رفت. هنگامى كه حفصه برگشت اعتراض كرد كه چرا به نزد ماريه قبطيه رفتى؟ حضرت فرمود: ديگر نزد او نمى روم و سوگند ياد كرد كه او را بر خود حرام كردم و به حفصه فرمود: اين موضوع را براى كسى بيان نكن، ليكن حفصه رازدارى نكرد و براى عايشه بيان كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به حفصه فرمود: چرا رازدارى نكردى؟ او گفت: چه كسى به شما گفت؟

فرمود: خداوند به من خبر داد.(1) معناى واژه ها

1. تحلّة: گشودن. 2. ايمان: سوگندها. 3. عرّف: اظهار كرد.

4. صغت: انحراف پيدا كرد. 5. ظهير: كمك، پشتيبان.

6. سائحات: روزه داران، هجرت كنندگان. 7. ثيّبات: بيوه ها.

تفسير

الف. قرآن كريم در آيه ى 1 تا 4 در چند محور سخن مى گويد:

حرام نكردن حلال خدا به خاطر رضايت همسران، مجاز بودن شكستن سوگند، عدم رازدارى برخى از همسران پيامبر، حمايت خداوند از پيامبر اكرم. در آيه ى 5 خداوند شش وصف براى همسران خوب شمرده است كه مى تواند الگويى براى همه ى مسلمانان به هنگام انتخاب همسر باشد؛ اسلام، ايمان، تواضع، توبه، عبادت و اطاعت فرمان.


1- اطيب البيان/ ج 13/ ص 70؛ نورالثقلين/ ج 5/ ص 367؛ تبيان/ ج 10/ ص 44؛ كنزالدقائق/ ج 10/ ص 504

ص:320

در آيه ى 6 و 7 در چند جهت سخن مى گويد: هشدار به مسلمانان در باره ى نگه دارى خود و خانواده از آتش دوزخ، عصمت ملائكه، نپذيرفته شدن عذر در قيامت و رسيدن انسان به كيفر اعمال.

ب. از اين كه خطاب به پيامبر به صورت «يا ايّها النبى» است نه به صورت «يا ايّها الرسول»، دلالت دارد كه مسئله ى مورد عتاب، مسئله ى شخصى آن جناب بوده نه مسئله اى كه جزو رسالت هاى او براى مردم باشد.(1) ج. منظور از تحريم، تحريم شرعى نبوده، بلكه فقط سوگند خوردن بر ترك يك عمل بوده است؛ زيرا پيامبر نمى تواند حلال خود را بر خود حرام كند و آيه ى بعد نيز دلالت دارد بر اين كه تحريم به وسيله ى سوگند بوده است؛ «قد فرض الله لكم تحلّة ايمانكم».(2)

د. جمله ى «ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما» خطاب به دو همسر پيامبر عايشه و حفصه است كه شما دل هايتان از حق منحرف و به گناه آلوده شده است كه يا بايد از گناه خود توبه كنيد يا اين كه به اتفاق و با همكارى هم بر عليه كسى كه خدا مولاى اوست و جبرئيل و صالح مؤمنين و ملائكه پشتيبان او هستند، توطئه كنيد كه در اين صورت كارى از پيش نخواهيد برد؛ زيرا وقتى خدا متولى امور او مى شود، او را از هر تهديدى نجات مى دهد.

ه. منظور از فرشتگان غلاظ، فرشتگانى هستند كه خشونت عمل دارند (چون آن ها مانند ما آدميان قلب مادّى ندارند تا متصّف به خشونت و رقّت شوند) آيه ى 6 همين سوره هم خشونت در عمل را بيان مى كند.(3)


1- الميزان/ ج 19/ ص 344
2- الميزان/ ج 19/ ص 344؛ تفسير كبير/ ج 30/ ص 42
3- الميزان/ ج 19/ ص 349

ص:321

و. جمله ى «لا يعصون الله ...» تفسير غلاظ شداد است؛ منظور اين است كه فرشتگان نامبرده ملازم آن مأموريّتى هستند كه خداوند به آنان داده و غير از خداوند و اوامرش، هيچ عامل ديگرى از قبيل (رقّت و ترحّم در آن ها اثر نمى گذارد و خداوند را عصيان نمى كنند) وقتى عمل چنين عملى بود، مى توان صاحب عمل را غليظ و شديد خواند و گفت:

ملائكه ى غلاظ و شداد.(1) نكته ها

1. شكستن سوگند

سوگند اگر در موردى باشد كه ترك كارى رجحان داشته باشد، شكستن آن گناه و كفاره دارد، اما شكستن سوگند براى عمل مرجوح جايز است، ليكن براى حفظ احترام سوگند، بهتر است كفاره داده شود، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله چون سوگند ياد كرده بود، نزد ماريه قبطيه نرود براى شكستن آن يك برده را آزاد كرد.

كفاره ى شكستن سوگند طبق آيه ى 89 سوره ى مائده يكى از چند امر است:

اطعام ده مسكين يا پوشاندن ده نفر يا آزاد كردن يك بنده و اگر نتوانست سه روز روزه بگيرد.(2) 2. بى وفايى برخى از همسران

بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نه تنها او را با سخنان خود ناراحت مى كردند، بلكه مسأله ى رازدارى كه از مهم ترين شرايط يك همسر باوفا است نيز در آن ها نبود، اما به عكس رفتار پيامبر با آن ها با تمام اين اوصاف چنان بزرگوارانه بود كه حتى حاضر نشد


1- همان
2- نمونه/ ج 24/ ص 274

ص:322

تمام رازى كه او افشا كرده بود به رخ او بكشد و تغافل نمود، تنها به قسمتى از آن اشاره كرد، از اين رو در حديثى از حضرت على عليه السلام مى خوانيم: «ما استقصى كريم قطّ لانّ الله يقول عرّف بعضه و اعرض عن بعض»؛ افراد كريم و بزرگوار هرگز در مقام احقاق حق شخصى خويش تا آخرين مرحله پيش نمى روند؛ زيرا خدا در اين جا براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: او قسمتى را خبر داد و از قسمتى خوددارى كرد.(1) 3. رازدارى از كمالات انسانى

رازدارى نه تنها از صفات مؤمنان حقيقى است، كه هر انسان باشخصيتى بايد رازدار باشد، اين معنا در مورد دوستان نزديك و همسر اهميت بيشترى دارد. در آيات فوق خوانديم كه چگونه خداوند بعضى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را به خاطر ترك رازدارى شديداً ملامت و سرزنش مى كند.

على عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «جمع خير الدنيا و الاخرة فى كتمان السر و مصادقة الاخيار، و جمع الشر فى الاذاعة و مؤاخاة الاشرار»؛ تمام خير دنيا و آخرت در اين دو چيز نهفته شده: كتمان سر و دوستى با نيكان و تمام شر در اين دو چيز نهفته شده:

افشاى اسرار و دوستى با اشرار.(2) 4. اذيت پيامبر اكرم

اين دو زن (حفصه و عايشه) رسول اكرم صلى الله عليه و آله را آزردند و عليه او دست به دست هم دادند؛ «فان تظاهرا عليه» و دست به دست هم دادن عليه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از گناهان كبيره است؛ به دليل اين كه فرمود: «ان الّذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخرة و اعدّ لهم عذاباً مهيناً».(3)


1- مجمع البيان/ ج 10/ ص 474؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 151
2- سفينة/ ج 2/ ص 469
3- احزاب/ 57؛ الميزان/ ج 19/ ص 346

ص:323

5. اتحاد ملائكه

كلمه ى «ملائكه» مبتدا و كلمه ى «ظهير» خبر آن است و اگر خبر را مفرد آورد با اين كه مبتدا جمع بود، براى اين است كه بفهماند ملائكه در پشتيبانى پيامبر متحد و متفق هستند، و اگر فرمود: ملائكه بعد از خدا و جبرئيل و صالح مؤمنين پشتيبان او هستند، براى آن بود كه پشتيبانى ملائكه را بزرگ جلوه دهد.(1) 6. عنايت خاص خداوند

از اين كه فرمود: «فانّ الله هو مولاه» ضمير منفصل «هو» براى اين آورده شده كه بفهماند كه خدا عنايت خاصّه اى به آن حضرت دارد و به همين جهت بدون هيچ واسطه اى از مخلوقاتش، خود او پيامبر را يارى مى كند و متولّى امور او مى شود.(2) 7. موقعيت جبرئيل

از اين كه نام جبرئيل را جداگانه بيان كرد با اين كه ملائكه شامل او هم مى شود، از جهت تعظيم و اظهار مكانت و موقعيت جبرئيل نزد خداوند است.(3) 8. احترام پيامبر اكرم

در آيه 2 و 4 سخن از ولايت خداوند مطرح است با اين تفاوت كه در آيه ى 4 موضوع ولايت خداوند را به احترام پيامبر اكرم با حرف تأكيد «انّ» بيان كرد؛ «و الله موليكم»، «فانّ الله هو مولاه».(4)


1- الميزان/ ج 19/ ص 347؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 153
2- الميزان/ ج 19/ ص 346
3- كنز الدقائق/ ج 10/ ص 509؛ بحرالمحيط/ ج 8/ ص 287؛ تفسير كبير/ ج 30/ ص 44؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 153
4- مؤلف

ص:324

9. منظور از صالح المؤمنين

روايات زيادى دلالت دارد بر اين كه منظور از «صالح المؤمنين» حضرت على عليه السلام است. محدث بحرانى از محمد بن عباس نقل مى كند كه او 52 حديث در اين زمينه از فريقين جمع آورى كرده است.(1) 10. معرفى امير المؤمنين

رسول خدا دو بار على عليه السلام را (با صراحت) به يارانش معرفى كرده؛ يك بار آن جا كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه»؛ هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست (در غدير خم)، و اما بار دوم هنگامى كه آيه ى «ان الله هو مولاه ...» نازل شد، رسول خدا دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم اين «صالح مؤمنين» است.(2) 11. سؤال: چرا در آيه ى شريفه اوصاف همسر خود بدون واو عاطفه آمده؛ «مسلمات مؤمنات» و فقط بين دو صفت ثيب و ابكار واو عاطفه آمده است؟

پاسخ: صفاتى كه در اوّل آيه شمرده مانعة الجمع نيستند و ممكن است همه ى آن در يك نفر يافت شود و به همين جهت واو عاطفه لازم نداشت به خلاف دو صفت ثيب و ابكار كه ممكن نيست در آن واحد در يك نفر جمع شود؛ زيرا زنان يا باكره هستند يا ثيّب و بيوه مى باشند.(3) 12. سؤال: چرا جمله ى «وقودها الناس و الحجارة» در سوره ى بقره براى كفار و در اين سوره براى اهل ايمان بيان شده است، آيا كفار و مؤمنان هر دو گروه در اين كه آتشگيره


1- روح المعانى/ ج 28/ ص 153؛ جامع الاحكام/ ج 18/ ص 192
2- مجمع البيان/ ج 10/ ص 475
3- الميزان/ ج 19/ ص 348؛ غرائب القرآن/ ج 6/ ص 321؛ روح المعانى/ ج 28/ ص 156؛ بحرالمحيط/ ج 8/ ص 287

ص:325

جهنم هستند مشتركند؟

پاسخ: الف) ممكن است اين جمله هشدارى براى مؤمنان باشد كه مواظب باشيد بر اثر گناه به سرنوشت كفار گرفتار نشويد. ب) اين جمله در سوره ى تحريم خطاب به منافقان است كه در ظاهر مؤمن و در باطن كافر هستند و مؤيد اين احتمال آيه ى بعدى است كه مى فرمايد: «يا ايّها الّذين كفروا لا تعتذروا اليوم».(1)

سخن گروهى از مؤمنان جن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مّنَ الْجِنّ فَقَالُواْ إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا* يَهْدِى إِلَى الرُّشْدِ فَامَنَّا بِهِ ى وَ لَن نُّشْرِكَ بِرَبّنَآ أَحَدًا* وَ أَنَّهُ و تَعلَى جَدُّ رَبّنَا مَا اتَّخَذَ صحِبَةً وَ لَاوَلَدًا* وَ أَنَّهُ و كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا* وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا»(2)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

بگو: به من وحى شده است كه جمعى از جن به سخنانم گوش فرا داده اند، سپس گفته اند:

«ما قرآن عجيبى شنيده ايم، «1» كه به راه راست هدايت مى كند، پس ما به آن ايمان آورده ايم و هرگز كسى را شريك پروردگارمان قرار نمى دهيم، «2» و اين كه بلند است


1- غرائب القرآن/ ج 6/ ص 321؛ منهج الصادقين/ ج 9/ ص 341
2- جن/ 1- 5

ص:326

مقام باعظمت پروردگار ما، و او هرگز براى خود همسر و فرزندى انتخاب نكرده است، «3» و اين كه سفيه ما (ابليس) در باره ى خداوند سخنان ناروا مى گفت، «4» و اين كه ما گمان مى كرديم كه انس و جن هرگز بر خدا دروغ نمى بندند، «5»

شأن نزول

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد تا مردم را در آن مركز و اجتماع بزرگ به سوى اسلام دعوت كند، اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نگفت، در بازگشت به محلى رسيد كه آن را وادى «جن» مى گفتند. شب را در آنجا ماند و تلاوت آيات قرآن مى فرمود. گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند و براى تبليغ به سوى قوم خود بازگشتند.(1) معناى واژه ها

1. نفر: گروه، دسته. 2. جنّ: يك نوع خاصى از موجودات پوشيده از حواس.

3. عجباً: شگفت آور. 4. تعالى: بلند است. 5. جدّ: مقام باعظمت.

6. سفيهنا: كم خرد ما (ابليس). 7. شططاً: سخنان ياوه و ناروا.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره سخن گروهى از مؤمنان جن را در چند محور بيان مى كند:

1. هدايت قرآن به راه كمال 2. ايمان آنان به پروردگار 3. اعتراف به عظمت الهى 4. سخنان نارواى ابليس در باره ى خداوند 5. گمان باطل در باره ى انس و جن.


1- نور الثقلين/ ج 5/ ص 19

ص:327

ب. «سفيه» ممكن است معناى جنسى و جمعى داشته باشد؛ يعنى سفهاى ما براى خداوند همسر و فرزندانى قائل بودند و از راه حق منحرف شده اند و محتمل است اشاره به ابليس باشد كه بعد از مخالفت فرمان خدا نسبت هاى ناروايى به ساحت مقدس او داد.

مرحوم علامه طباطبايى مى گويد: اين احتمال از سياق آيه ى شريفه به دور است، اما عالم بى عمل از مصداق هاى روشن سفيه است.(1) ج. «شَطَط» به معناى خارج شدن از حدّ اعتدال و دور افتادن است، از اين رو به سخنانى كه دور از حق باشد «شطط» گفته مى شود و نيز به همين دليل حاشيه ى نهرهاى بزرگ كه از آب، فاصله ى زيادى دارد و ديواره هايش بلند است «شطّ» گفته مى شود.(2) نكته ها

1. سؤال: چرا پيامبر اكرم عليه السلام داستان مربوط به جنّ را از طريق وحى دانست آيا بهتر نبود به طور مستقيم و از طريق مكالمه و مشافهه با آنان برخورد مى كرد؟

پاسخ: از آنجا كه بعضى از افراد جن داراى انحطاط روحى و معنوى هستند، رابطه ى مستقيم انسان ها با طايفه ى جن سبب مى شود كه روح انسان خراب گردد، از اين رو خداوند هم نخواست پيامبر صلى الله عليه و آله ارتباط مستقيم با آنان داشته باشد و اين موضوع منافات ندارد كه برخى از انسان ها ارتباط مستقيم با جن داشته باشند.(3) 2. آگاهى پيامبر از طريق وحى

تعبير به «أُوحى إلىّ» (به من وحى شد) نشان مى دهد كه پيامبر در اين ماجرا


1- نمونه/ ج 25/ ص 106؛ الميزان/ ج 20/ ص 41
2- نمونه/ ج 25/ ص 106
3- تفسير قرآن شهيد مطهرى/ ص 22

ص:328

شخصاً افراد جنّ را مشاهده نكرده، بلكه از طريق وحى آگاه شده است كه آنان به قرآن كريم استماع مى كنند.(1) 3. درك و شعور جن

طايفه ى جنّ داراى عقل و شعور و فهم و درك و تكليف و مسئوليت هستند، همچنين خود را موظّف به تبليغ حق مى دانند و مخاطب خطاب هاى قرآن نيز هستند.(2) 4. قرآن كلام خارق العاده

«عَجَب» به معناى چيزى است كه به لحاظ غير عادى بودنش آدمى را به تعجب وا دارد و اگر قرآن را عجب خواندند براى همين بوده كه كلامى است خارق العاده، هم در الفاظ و هم در معانى و معارفش مخصوصاً با در نظر گرفتن اين كه اين كلام از شخصى صادر شده كه امّى است، نمى تواند بخواند و بنويسد.(3) 5. روشن شدن حقيقت بر جنّ

جمله ى «أنّا ظَننّا ...» اعترافى است از جنيان به اين كه خيال كرده بودند انس و جن هر چه مى گويند راست است و هرگز كسى بر خدا دروغ نمى بندد، در نتيجه وقتى به مشركان برخورد كردند و از ايشان شنيدند كه به خدا نسبت زن و فرزند مى دهند، باور كردند و به آن نسبت هاى ناروا ايمان آورده مانند خود آنان مشرك شدند و همچنان در شرك بودند تا اين كه قرآن را شنيدند و حقيقت بر ايشان روشن گرديد.(4)


1- مجمع البيان/ ج 10/ ص 554؛ نمونه/ ج 25/ ص 102
2- همان
3- الميزان/ ج 20/ ص 38
4- الميزان/ ج 20/ ص 41

ص:329

«لا اقسم بهذا البلد* و انت حلّ بهذا البلد».(1)

ترجمه

قسم به اين شهر مقدس [/ مكه]، «1» شهرى كه تو در آن ساكنى، «2»

نكته ها

1. شرافت شهر مكه

سوگند به شهر مكه به دليل شرافتى است كه اين شهر دارد، از جمله كه حرم امن خداوند است «و من دخله كان امناً» و مسجدالحرام كه در مكه است قبله مسلمين جهان است و مردم حج خود را در اين مكان بجا آورند و بسوى اين خانه قصد كنند «للَّه على النّاس حجّ البيت».

علاوه بر آن صيد در اين شهر حرام شده و بيت المعمور در برابر كعبه است و تمام سطح زمين از سرزمين مكه گسترش يافته است.(2) 2. سرزنش قريش

امام صادق عليه السلام فرمودند قريش حرمت كعبه را حفظ مى كردند ليكن حرمتى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قائل نبودند و نسبت به آن حضرت اهانت مى كردند و آنچه را كه درباره كعبه حلال نمى دانستند، درباره پيامبر صلى الله عليه و آله حلال مى دانستند، از اين رو خداوند آن ها را سرزنش كرد.(3)


1- بلد/ 1- 2
2- تفسير كبير/ ج 31/ ص 289
3- مجمع البيان/ ج 10/ ص 745؛ صافى/ ج 5/ ص 329؛ نورالثقلين/ ج 5/ ص 579

ص:330

غار حراء

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* اقْرَأْ بِاسْمِ رَبّكَ الَّذِى خَلَقَ* خَلَقَ الْإِنسنَ مِنْ عَلَقٍ* اقْرَأْ وَرَبك الْأَكْرَمُ* الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنسنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر. بخوان به نام پروردگارت كه (جهان را) آفريد، «1» (همان كس كه) انسان را از خون بسته اى خلق كرد. «2» بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است، «3» همان كسى كه به وسيله ى قلم تعليم نمود، «4» و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد. «5»

تفسير

اين پنج آيه نخستين آياتى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده و اين كه بسيارى سوره ى مباركه ى حمد و برخى هم سوره ى مباركه ى مدثر را نخستين سوره ى نازله دانسته اند، ممكن است همگى درست باشد؛ به اين طريق كه بگوييم اولين سوره اى كه تمام و به طور كامل نازل شده، سوره ى حمد است و پس از اين كه وحى در مدت كوتاهى منقطع گرديد، (يا أيّها المدثر) نازل شده، ولى آيات سوره ى «اقرأ» تا (ما لم يعلم) به اتفاق، پيش از همه و در آغاز وحى نازل شده است.(2)

بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در محور قيام فرهنگى بوده است؛ زيرا در آغاز وحى


1- علق/ 1- 5
2- نوين/ ص 251

ص:331

پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور به قرائت به نام خداوند شد؛ «إقرأ باسْم ربّك الّذى خلق» و از سويى به او فرمان داده شد كه قيام كند و مردم را از عذاب الهى بترساند؛ «يا أيّها المدّثّر* قم فانذر».

آيه ى شريفه ى «اقرأ باسم ربّك الّذى خلق» در حقيقت پاسخى است به مشركان عرب كه خالقيت خدا را پذيرفتند، اما ربوبيت را براى بت ها قائل بودند. اين آيه به آن ها مى گويد: بهترين دليل بر ربوبيت خداوند خالقيت اوست. كسى عالم را تدبير مى كند كه آفريننده ى آن است.(1)

عموم سيره نويسان كيفيت شروع وحى را از گفته ى خود پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل كرده اند كه فرمود: جبرئيل بر من ظاهر شد و گفت: بخوان. گفتم: امّى هستم و قرائت نمى دانم و اين امر سه مرتبه انجام گرفت كه بار سوم مرا سخت بفشرد كه ديدم مى توانم بخوانم.(2)

لفظ «رب» به معناى صاحب و مالك است و با تربيت از لحاظ اشتقاق ارتباطى ندارد؛ زيرا اولى مضاعف (ربب) و دومى از باب تفعيل (تفعلة) از ربوة و معتل اللام است و ربوة به معناى نمو و رشد كردن و زياد شدن است كه «ربا» هم از همين ماده است، ولى در معناى ربّ تربيت هم ملحوظ است.(3)

در اين كه «اقرأ» دوم به منظور تأكيد بر «اقرأ» اول است يا تفاوت دارد، دو نظريه هست: مرحوم علامه طباطبايى آن را تأكيد و مرحوم طيّب معتقد است كه «اقرأ» اول براى توجه به خدا و معرفت به او و آثار قدرت اوست و «اقرأ» دوم براى تلاوت قرآن و بيان


1- الميزان/ ج 20/ ص 323؛ نمونه/ ج 27/ ص 156؛ تفسير كبير/ ج 32/ ص 14
2- نوين/ ص 251؛ نمونه/ ج 27/ ص 153؛ ابوالفتوح/ ج 12/ ص 96
3- نوين/ ص 252

ص:332

احكام و وظايف دينى است.(1) نكته ها

1. نام خداوند در آغاز كار

آغاز هر كارى بايد با نام خداوند متعال باشد، از اين رو آغاز دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله با نام الهى و ياد او شروع شد؛ (اقرأ باسم ربّك)، قابل توجه اين كه تمام زندگانى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آميخته با ياد خداوند بوده است.(2) 2. تنظيم قرآن قبل از قرائت

قرائت، غير از سخن گفتن است، به بيان ديگر، قرائت به نوشته تعلق مى گيرد، نه به سخن؛ بنا بر اين، قرائت در جايى اطلاق مى شود كه متنى از پيش تهيه و تنظيم و به صورت مكتوب تدوين شده باشد. از اينجا روشن مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بايد آن چيزى را بخواند كه از پيش تنظيم شده و در لوح محفوظ است و بر قلب مبارك او نازل شده و آن قرآن كريم است.(3) 3. عظمت انسان

تكرار فعل «خلق» براى بيان عظمت انسان و اهميت مقام وى از ميان همه مخلوقات است؛ آفرينش اين موجود گويا عملى جداگانه و در برابر آفرينش مطلق خلق است.(4) 4. ردّ پندار مشركان

جمله ى «ربّك الذى خلق» پندار مشركان را ردّ مى كند كه معتقدند خداوند


1- مجمع البيان/ ج 10/ ص 781؛ الميزان/ ج 20/ ص 324؛ اطيب البيان/ ج 14/ ص 164
2- نمونه/ ج 27/ ص 160؛ اطيب البيان/ ج 14/ ص 163
3- تفسير قرآن نوشته شهيد مطهرى/ ص 216
4- نوين/ ص 252

ص:333

سبحان تنها خالقيت را بر عهده دارد، اما ربوبيت و تدبير موجودات را به ديگران مانند فرشتگان واگذار كرده است. بنا بر اين، همان طورى كه خداوند خالق انسان است، مدبّر او نيز هست و در اين آيه بر توحيد ربوبى احتجاج شده است.(1) 5. وجه تسميه نطقه به علقه

«علق» در اصل به معناى چسبيدن به چيزى است، از اين رو به خون بسته و همچنين به زالو كه براى مكيدن خون به بدن مى چسبد، «علق» گفته اند و از آنجا كه نطفه بعد از مدتى در رحم زن به شكل قطعه خون بسته چسبنده اى در مى آيد، به آن «علقه» گفته مى شود.(2) 6. عظمت خداوند

خداوند متعال مبدأ آفرينش انسان را از نطفه و شئ بى ارزش قرار داده تا قدرت و عظمت خود را آشكار سازد.(3) 7. تكامل انسان

آيات اوليه سوره ى علق از تكامل جسمى و روحى انسان خبر مى دهد؛ تكامل جسم انسان از يك موجود بى ارزش، مانند علقه و تكامل روح به وسيله ى تعليم و تعلم، مخصوصاً كه از طريق قلم سخن مى گويد و اين تربيت و تكامل انسان در پرتو ربوبيت خداوند صورت مى گيرد.(4) 8. علت محدثه و مبقيه

بعضى تصور مى كنند خداوند تنها جهان را خلق كرد و از آن پس، جهان خود به


1- الميزان/ ج 20/ ص 461
2- الميزان/ ج 20/ ص 323؛ نمونه/ ج 27/ ص 156
3- نمونه/ ج 27/ ص 156؛ مجمع البيان/ ج 10/ ص 781
4- محاسن التأويل/ ج 17/ ص 202؛ نمونه/ ج 27/ ص 159

ص:334

خود اداره مى شود، ولى قرآن كريم خداوند را هم علت محدثه مى داند هم علت مبقيه:

«ربّك».(1) 9. معلم واقعى بشر

معلّم واقعى بشر خداوند متعال است؛ (علّم الانسان ما لم يعلم)، معلم بودن خداوند در آيات ديگرى نيز بيان شده از جمله: (الرّحمن* علّم القرءان* خلق الانسان* علّمه البيان)(2) و (و علّم ءادم الأسماء كلّها)(3) و (و اذ علمتك الكتاب و الحكمة و التوراة و الانجيل)(4) و (و انّه لذو علم لما علّمناه)(5) و (إن هو إلّاوحى يوحى* علّمه شديد القوى).(6)

اگر وصف معلّم در باره ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير پيامبران بيان شده از آن جهت است كه پيامبران مظهر علم خداوند هستند و به واسطه ى تعليم الهى معلّم جوامع بشرى مى باشند؛ «هو الّذى بعث فى الاميين رسولًا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفى ضلالٍ مبينٍ».(7)

10. برترى دانش بر آفرينش

براى اين كه برترى دانش بر آفرينش بهتر اثبات و معلوم گردد، آيه ى «ما غرّك بربّك الكريم الّذين خلقك فسوّيك فعدلك» از سوره ى انفطار را با آيه ى «اقرأ و ربّك الاكرم» مقايسه كنيد كه در آنجا خداوند براى نعمت خلق و تسويه و تعديل و تصوير و تركيب به «كريم»؛ يعنى بخشنده متصف شده و اينجا براى تعليم به «اكرم» يعنى


1- نوين/ ص 252؛ نسيم حيات/ ص 144
2- الرحمن/ 1- 4
3- بقره/ 31
4- مائده/ 110
5- يوسف/ 68
6- نجم/ 4- 5
7- جمعه/ 2

ص:335

بخشنده تر، موصوف گرديده است.(1) 11. دو نوع علم

تكرار فعل «علّم» شايد ناظر به دو نوع علم باشد: اكتسابى و الهامى، فعل «علّم» در اولين بار چون مقيد به قلم شده ظاهر در دانشى است كه افراد بشر از يكديگر مى آموزند و چون استعداد فرا گرفتن علوم را خداوند عنايت فرموده اين تعليم را به خود نسبت داده است.

12. ارزش نعمت قلم

آن روزى كه اين آيات نازل شد، كسى براى قلم ارزشى قائل نبود، اما امروز مى دانيم كه تمام تمدن ها و دانش بشر و پيشرفت هايى كه در هر زمينه نصيب انسان شده بر محور قلم دور مى زند، بى جهت نيست كه قرآن كريم به قلم سوگند ياد مى كند؛ (ن* و القلم و ما يسطرون) و به تعبير ديگر تمام منافع دينى و دنيوى به وسيله ى قلم به انسان رسيده است.(2) 13. لطف و كرم خداوند

كرم به معناى اعطاى بلاعوض است، بنا بر اين خلقت انسان و تعليم علم به او از كرم و لطف الهى نشأت گرفته است، نه اين كه خلقت و تكامل بشر به دليل نياز خداوند باشد يا انتظار عوض را از بشر داشته باشد.(3)


1- نوين/ ص 252
2- مجمع البيان/ ج 10/ ص 781؛ جامع الاحكام/ ج 20/ ص 120؛ محاسن التأويل/ ج 17/ ص 205؛ نمونه/ ج 27/ ص 159
3- محاسن التأويل/ ج 17/ ص 206؛ تفسير كبير/ ج 32/ ص 16

ص:336

كيفر سوء قصد به خانه خدا

«الم تر كيف فعل ربّك باصحاب الفيل* الم يجعل كيدهم فى تضليل* فارسل عليهم طيراً ابابيل* ترميهم بحجارة من سجّيل* فجعلهم كعصف مأكول».(1)

ترجمه

آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران [/ لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند] چه كرد؟! «1» آيا نقشه ى آن ها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟! «2» و بر سر آن ها پرندگانى را گروه گروه فرستاد، «3» كه با سنگ هاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند؛ «4» سرانجام آن ها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد. «5»

تفسير

تعبير به «الم تر»، آيا نديده اى، بجاى «الم تعلم»، آيا نمى دانى، با اينكه حادثه زمانى رخ داد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنوز ديده به جهان نگشوده يا مقارن تولد آن حضرت بود، به دليل آن است كه حادثه اصحاب فيل بسيار نزديك به زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رخ داد، افزون بر آن به قدرى مشهور و متواتر بود كه گويى پيامبر صلى الله عليه و آله با چشم خود آن را مشاهده كرده بود.(2)


1- فيل/ 1- 5
2- تفسير كبير/ ج 32/ ص 97؛ نمونه/ ج 27/ ص 338؛ مراغى/ ج 30/ ص 243

ص:337

«ابابيل» بر خلاف آنچه در زبان ها مشهور است نام آن پرنده نيست بلكه معناى وصفى دارد، به معناى دسته دسته و لفظى است كه مفرد ندارد، بعضى هم مانند راغب در مفردات گفته اند: ابابيل جمع است و مفرد آن ابيل است.(1) نكته ها

1. آشنايى با عظمت خداوند

نابودى لشكر ابرهه نشان مى دهد كه معجزات و امور خارق العاده لازم نيست كه به دست پيامبر صلى الله عليه و آله و امام عليه السلام ظاهر شود، بلكه در هر شرايطى كه خداوند بخواهد و لازم بداند انجام مى گيرد. هدف آن است كه مردم به عظمت خداوند و حقانيت آئين او آشنا شوند.(2) 2. سخت ترين مجازات

خداوند متعال در رخداد اصحاب فيل سخت ترين مجازات را با كمترين وسيله انجام داد، به وسيله سنگ ريزه آن ها را مانند كاه خورده شده قرار داد.(3) 3. شرافت پيامبر

اضافه «رب» به ضمير خطاب «ربّك» دلالت به شرافت پيامبر صلى الله عليه و آله دارد.(4) 4. دفاع خداوند از خانه خودش

هنگامى كه عبدالمطلب نزد ابرهه آمد، ابرهه پادشاه يمن به او گفت: چه حاجتى دارى؟ گفت: دستور بده دويست شتر را كه از من به غارت برده اند برگردانند. ابرهه گفت:

چرا از ويرانى كعبه سخن نمى گويى؟ عبدالمطلب گفت: «انا ربّ الابل و انّ للبيت ربّ


1- مراغى/ ج 30/ ص 241؛ مفردات راغب
2- نمونه/ ج 27/ ص 338
3- نمونه/ ج 27/ ص 338
4- صفوة التفاسير/ ج 3/ ص 605

ص:338

سيمنعه» من صاحب شترانم و اين خانه صاحبى دارد كه از آن دفاع مى كند.(1) 5. سرّ نامگذارى لشكر ابرهه به اصحاب فيل

ممكن است گفته شود جهت اينكه از لشكر ابرهه به اصحاب فيل و نه ارباب الفيل ياد شده، آن است كه بفهماند اين گروه در حيوانيت و عدم فهم و تعقل مانند فيل هستند و حتى در عدم تعقل كمتر از فيل بودند.(2) 6. شعور حيوانات

«فعل ربّك» نسبت فعل به خداوند براى آن است كه پرندگان مأمور به امر الهى بودند و از اينجا روشن مى شود كه حيوانات در حد خود فهم و شعور دارند كه وقتى خداوند به آن ها مأموريتى بدهد، وظيفه خويش را درست انجام مى دهند.

جمله ذرات زمين و آسمان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم (3)

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل

7. به هدف نرسيدن نقشه شوم كفار

نقشه شوم كفار هرگز به هدف نخواهد رسيد و منظور از به هدف نرسيدن نقشه كفار اين نيست كه در ظاهر نتوانند آسيب مالى يا بدنى به مسلمانان برسانند زيرا در برخى از جنگ ها موفقيت هاى ظاهرى كسب كرده اند، بلكه منظور آن است كه آنان نمى توانند


1- بحارالانوار/ ج 15/ ص 130؛ جامع الاحكام/ ج 20/ ص 190
2- تفسير كبير/ ج 31/ ص 290
3- اطيب البيان/ ج 14/ ص 233

ص:339

نور الهى را خاموش كنند و اسلام را از بين ببرند. اين حقيقت افزون بر اينكه در آيه «الم يجعل كيدهم فى تضليل» آمده، درآيات ديگرى نيزمطرح شده ازجمله «و ما كيد الكافرين الّا فى ضلال»(1) و «و انّ اللَّه لا يهدى كيد الخائنين»(2) و «انّ اللَّه موهن كيد الكافرين»(3) و «و ارادوا به كيداً فجعلناهم الاخسرين»(4) و «و ما كيد فرعون الّا فى تباب»(5).

8. كسانى كه قصد سوء نسبت به حرم امن الهى داشته باشند سزاوار كيفر سخت هستند، از اينرو خداوند لشكر ابرهه را نابود كرد. نظير اين معنا در سوره حج آيه 25 بيان شده است «و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم».

9. كلمه «كيدهم» با اضافه به ضمير جمع اشعار به اين دارد كه نقشه تخريب خانه الهى به صورت دسته جمعى و پنهان از ديگران بوده است.(6) 10. عدم شباهت نابودى لشكر ابرهه به حوادث طبيعى

فخر رازى گويد: كفار هر نوع عذابى را كه بر اقوام گذشته نازل شده بود، توجيه مى كردند. مثلًا مى گفتند: طوفان نوح عليه السلام سيلى عظيم و بارانى فراوان بوده يا عذاب قوم لوط زلزله شديدى بوده و اين حوادث طبيعى است و غالباً اتفاق مى افتد، از اينرو خداوند لشكر حبشه را به كيفيتى هلاك ساخت كه به حوادث طبيعى و اتفاقات معمولى شباهت نداشت.(7)


1- غافر/ 25
2- يوسف/ 52
3- انفال/ 18
4- انبياء/ 70
5- غافر/ 37
6- پرتوى از قرآن/ ج 6/ ص 261
7- نوين/ ص 337

ص:340

سوره ى قريش

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* لِإِيلفِ قُرَيْشٍ* إِى لفِهِمْ رِحْلَةَ الشّتَآءِ وَ الصَّيْفِ* فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هذَا الْبَيْتِ* الَّذِى أَطْعَمَهُم مّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مّنْ خَوْفِ م»(1)

ترجمه

به نام خداوند بخشنده ى بخشايشگر

(كيفر لشكر فيل سواران) به خاطر اين بود كه قريش (به اين سرزمين مقدس) الفت گيرند (و زمينه ى ظهور پيامبر فراهم شود). «1» الفت آن ها در سفرهاى زمستانه و تابستانه (و به خاطر اين الفت به آن بازگردند). «2» پس (به شكرانه ى اين نعمت بزرگ) بايد پروردگار اين خانه را عبادت كنند، «3» همان كس كه آن ها را از گرسنگى نجات داد و از ترس و ناامنى ايمن ساخت. «4»

معانى واژه ها

1. ايلاف: فراهم نمودن انس و الفت. 2. رحلة: كوچ.

3. قريش: قبيله ى معروف عرب كه نسبت آن ها به نضربن كنانه مى رسد.

تفسير

الف. قرآن كريم در اين سوره در چند محور سخن مى گويد:

بيان نعمت خداوند بر قريش و محبت هاى الهى نسبت به آنان و دستور به عبادت خداوند


1- قريش/ 1- 4

ص:341

كه آن ها را مورد لطف خويش قرار داد.

ب. اين سوره در حقيقت مكمّل سوره ى فيل است و آيات آن دليل بر اين مدّعا است. در سوره ى فيل حادثه ى نابودى لشكر ابرهه و اصحاب فيل بيان شد، در اين سوره هدف از آن نابودى را بيان مى كند و آن اين كه ما لشكر ابرهه را نابود ساختيم تا قريش به اين سرزمين مكه انس و الفت بگيرند: «لإيلاف قريش» بنا بر اين، دو سوره به يكديگر ارتباط دارد، از اين رو بسيارى از فقها گويند اگر كسى در نماز به يكى از آن ها اكتفا كند، نمازش درست نيست.(1) ج. از آنجا كه شهر مكه شهرى خشك و بى آب و علف بود، قريش براى تأمين زندگى خود كارهاى تجارى انجام مى دادند و سالى دو نوبت از مكه خارج مى شدند؛ در زمستان به طرف يمن و در تابستان به سوى شام مى رفتند. خداوند لشكر فيل را نابود كرد و امنيّت شهر مكه را حفظ نمود تا قريش تحت تأثير جاذبه هاى مادى آن شهرها واقع نشوند و علاقه به مكه كه شهر امن است در آن ها باقى بماند.(2) نكته ها

1. نعمت جلب منفعت و دفع ضرر

نعمت الهى بر دو قسم است: الف. دفع ضرر. ب. جلب منفعت. در سوره ى فيل فرمود: ما شرّ لشكر فيل را دفع نموديم، جلب منفعت را نيز در سوره ى قريش بيان كرد كه خداوند به شما اطعام كرد و امنيت داد و از آنجا كه دفع ضرر مهم تر از جلب منفعت است،


1- مجمع البيان/ ج 10/ ص 829؛ نمونه/ ج 27/ ص 346؛ الميزان/ ج 20/ ص 364
2- نمونه/ ج 27/ ص 352؛ صافى/ ج 5/ ص 379

ص:342

سوره ى فيل كه محتواى آن دفع ضرر است مقدم شده است.(1) 2. عظمت خانه ى خداوند

خانه ى الهى به موجب عظمت و ارزشى كه دارد، گاهى خداوند آن را به خود اضافه مى كند: «أن طهّرا بيتى للطائفين»، گاهى خود را به خانه اضافه مى كند: «ربّ هذا البيت» چنان كه گاهى بندگان را به خود اضافه مى كند: «يا عبادى»، گاهى خود را به بندگان اضافه مى نمايد: «إنّما الهُكم اله واحد».(2)

3. خانه ى كعبه مايه ى الفت

جهت اين كه كلمه ى «ربّ» را به بيت و خانه ى كعبه اضافه نمود؛ «ربّ هذا البيت» و نفرمود «ربهم» آن است كه اساسى ترين نعمتى كه باعث الفت مردم مكه گرديد، خانه ى كعبه بود كه مركز امنى براى آن ها شد.(3) 4. اجابت دعاى ابراهيم عليه السلام

اطعام و امنيت خداوند براى مردم مكه نتيجه ى اجابت دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام است كه از خداوند اين دو موضوع را براى مردم مكه تقاضا كرد: «ربّ اجْعل هذا بلداً ءامناً و ارزق أهله من الثمرات».(4)

5. ابزار آزمايش

جوع و خوف از جمله ابزارهاى آزمايش پروردگار است: «و لنبلونكم بشئٍ من الخوف و الجوع»(5). گاهى خداوند جوع و خوف را بر كسانى كه كفران نعمت كرده اند به عنوان كيفر عمل براى آن ها قرار مى دهد: «فكفرت بأنْعُم اللّه فأذاقها الله لباس الجوع


1- صفوة التفاسير/ ج 3/ ص 607
2- تفسير كبير/ ج 32/ ص 108
3- التحرير و التنوير/ ج 30/ ص 565
4- بقره/ 126؛ جامع الاحكام/ ج 20/ ص 209
5- بقره/ 155

ص:343

و الخوف»(1) و گاهى از روى لطف و عنايتى كه به گروهى دارد آنان را از جوع و خوف نجات مى دهد: «أطعمهم من جوعٍ* و ءامنهم من خوف».

6. گرسنگى سخت

جوع و خوف به صورت نكره بيان شده و اين نكره بودن، اشعار به گرسنگى سخت و جانفرسا و هراس عمومى و پايدارى دارد كه همواره ملازم آن ها بوده است.(2) 7. امنيت نعمت خداوند

امنيّت، يكى از نعمت هاى باارزش الهى است كه خداوند در دنيا و آخرت به اهل ايمان و عمل صالح وعده داده است.

الف. در دنيا؛ «وعد الله الّذين ءامنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض ... و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً».(3)

ب. در آخرت؛ «الّذين ءامنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظُلمٍ أُولئك لهم الأمن و هم مهتدون».(4)

***


1- نحل/ 112
2- صفوة التفاسير/ ج 3/ ص 607؛ پرتوى از قرآن/ ج 6/ ص 269
3- نور/ 55
4- انعام/ 82

ص:344

ص:345

فصل دوم: تفسير و نكته هاى آيات مربوط به مدينه منوره

به حضور پيامبراكرم صلى الله عليه و آله رسيدن

«و إذا جاءك الّذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربُّكُم على نفسه الرّحمة أنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و أصلح فأنّه غفور رحيم».(1)

ترجمه

هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آن ها بگو: «سلام بر شما! پروردگارتان، رحمت را بر خود فرض كرده؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند، سپس توبه و اصلاح (و جبران) نمايد، (مشمول رحمت خدا مى شود؛ چرا كه) او آمرزنده ى مهربان است.»

تفسير

بعضى معتقدند آيه ى نخست در باره ى كسانى نازل شده كه در آيات قبل پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور شد كه از طرد آن ها خوددارى كند و آن ها را از خود جدا نسازد و بعضى معتقدند در باره ى جمعى از گناهكاران بوده است كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زيادى كرده ايم و پيامبر صلى الله عليه و آله سكوت كرد تا آيه ى فوق نازل شد. اما شأن نزول آن هر چه باشد، شك نيست كه مفهوم آيه يك معناى كلى و وسيع است و همه را شامل مى شود؛ زيرا نخست به صورت يك قانون كلى به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند، نه تنها طرد نكند بلكه به خود بپذيرد و چنين مى گويد: «هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده اند به سراغ تو بيايند، به آن ها


1- انعام/ 54

ص:346

بگو: سلام بر شما؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». اين سلام ممكن است از ناحيه ى خدا و به وسيله ى پيامبر صلى الله عليه و آله بوده باشد، و يا مستقيماً از ناحيه ى خود پيامبر صلى الله عليه و آله و در هر حال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آن هاست.

در جمله ى دوم اضافه مى كند كه: «پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است»؛ «كتب ربكم على نفسه الرحمة». «كتب» كه از ماده ى «كتابت» به معناى نوشتن است، در بسيارى از موارد كنايه از الزام و ايجاب و تعهد مى باشد؛ زيرا يكى از آثار نوشتن مسلّم شدن و ثابت ماندن چيزى است.

و در جمله ى سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است، با تغييرى محبّت آميز چنين مى گويد: «هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است»؛ «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم». منظور از جهالت در اين گونه موارد، همان غلبه و طغيان شهوات است كه انسان نه از روى دشمنى و عداوت با حق، بلكه به خاطر غلبه ى هوا و هوس آن چنان مى شود كه فروغ عقل و كنترل شهوت را از دست مى دهد، چنين كسى با اين كه عالم به گناه و حرام است، اما چون علمش تحت الشعاع هوا و هوس واقع شده، به آن «جهل» اطلاق گرديده مسلّماً چنين كسى در برابر گناه خود مسؤل است، اما چون از روى عداوت و دشمنى نبوده، سعى و كوشش مى كند اصلاح و جبران كند.

در حقيقت آيه ى فوق به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه هيچ فرد باايمانى را از هر طبقه و نژاد و در هر شرايطى بوده باشد، نه تنها از خود نراند، بلكه آغوش خويش را

ص:347

يكسان به روى همه بگشايد، حتى اگر كسانى آلوده به گناهان زياد باشند، آن ها را نيز بپذيرد و اصلاح كند.(1) معناى اصلاح

اصلاح عبارت است از اتصاف به صلاح و بنا بر اين اصلاح فعل لازمى خواهد بود اگر چه در حقيقت متعدى باشد و معنايش اصلاح نفس و يا اصلاح عمل باشد.

اتصال اين آيه به آيه ى قبلى «و لا تطرد الذين يدعون ربهم» روشن است؛ زيرا در آن آيه پيامبر را از اين كه مؤمنان را از خود طرد كند نهى فرموده و در اين آيه امر مى كند به اين كه با ايشان ملاطفت نموده و بر آنان سلام كرده كسى از آنان را كه توبه كرده به مغفرت و رحمت خدا بشارت دهد تا دل هايشان گرم و اضطراب درونى اشان تبديل به آرامش گردد.

به اين بيان، چند نكته روشن مى شود: اول اين كه آيه ى شريفه راجع به توبه است تنها متعرض توبه از گناهان و كارهاى ناشايست است نه كفر و شرك؛ زيرا فرمود: «و من عمل منكم». دوم اين كه جهالت در برابر عناد و لجاجت و تعمد است؛ زيرا كسى كه صبح و شام خداى خود را مى خواند و در صدد جلب رضاى اوست و به آياتش ايمان دارد هرگز از روى استكبار و لجاجت گناهى مرتكب نمى شود و گناهى هم كه از او سر زند از روى جهالت و دستخوش شهوت و غضب شدن است.

سوم اين كه مقيد كردن كلمه ى «تاب» به قيد «اصلح» براى اين است كه دلالت كند بر اين كه توبه وقتى قبول مى شود كه از روى حقيقت باشد؛ زيرا كسى كه واقعاً توبه كند


1- نمونه/ ج 5/ ص 258

ص:348

هرگز خود را ديگر به گناهى كه از آن توبه كرده و خود را از آن پاك ساخته آلوده نمى كند؛ اين است معناى توبه نه صرف اين كه بگويد «اتوب الى الله» و در دل همان آلودگى قبلى را داشته باشد چگونه خداوند چنين توبه اى را مى پذيرد و حال آن كه خود فرموده: «و ان تبدوا ما فى انفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله».(1)

چهارم اين كه صفات فعليه ى خداوند از قبيل غفور و رحيم، ممكن است حقيقتاً مقيّد به زمان نشود؛ براى اين كه گرچه خداى سبحان رحمت بر بندگان را بر خود لازم و واجب كرده، ليكن اثر اين رحمت وقتى ظاهر مى شود كه در دل كافر نبوده و اگر گناهى از او سر مى زند از روى نادانى باشد و بعد از ارتكاب توبه هم نموده و علاوه عمل صالح هم انجام بدهد.(2) نكته ها

1. فروتنى پيامبر صلى الله عليه و آله

پيامبر صلى الله عليه و آله موظف به فروتنى در برابر مؤمنان و ابراز مهر و محبت به آنان؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». پيشى گرفتن در سلام از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله تنها به عنوان يك وظيفه ى خاص و محدود مطرح نشده است، بلكه اين موضوع به عنوان جلوه اى از تواضع و اخلاق متعالى مطرح شده است.

2. مقام رفيع مؤمنان

ايمان به آيات خداوند موجب ارزشمندى آدمى در پيشگاه خداوند است؛ «و اذا


1- بقره/ 284
2- الميزان/ ج 7/ ص 165؛ تفسير كبير/ ج 13/ ص 6؛ جامع الاحكام/ ج 6/ ص 435

ص:349

جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». موظف شدن پيامبر صلى الله عليه و آله به سلام به مؤمنان، گوياى مقام رفيع مؤمنان در پيشگاه خداوند است.

3. ضرورت تواضع رهبران

تواضع در برابر مؤمنان و همنشينى با آنان، از صفات لازم براى رهبران دينى جامعه است؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». گرچه خطاب آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولى چون آن حضرت نمونه اى براى همه است، اين ويژگى براى همه ى رهبران دينى ضرورى است.

4. نزول امنيت

خداوند مؤمنان به آيات خود را در سلامت و امنيت واقعى قرار مى دهد؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». سلام خداوند لفظ و كلام نيست، بلكه فعلى از افعال اوست كه همان نزول سلامتى و امنيت از جانب اوست. راغب اصفهانى در اين مورد گويد: «السلامة التعرى من الافات الظاهرة و الباطنة ... كل ذلك من الناس بالقول، و من الله تعالى بالفعل».

5. روش تحيت

«سلام عليكم» روش تحيت و درود اسلامى به هنگام برخورد با مسلمانان با يكديگر؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم». پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در چنين موارد خصوصيتى ندارد و مقصود تمام مسلمانان است.

6. دريافت رحمت

مؤمنان با درك محضر و زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله سلام آن حضرت و پيام و رحمت خداوند را دريافت خواهند نمود؛ «و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم».

ص:350

آمدن نزد پيامبر صلى الله عليه و آله كه مضمون جمله ى «اذا جاءك» است، ظاهراً اختصاصى به زمان حيان ظاهرى آن حضرت ندارد و شامل پس از آن نيز مى گردد. كلمه ى «زيارت» در برداشت فوق براى اشاره بدين نكته آورده شده است.

عدم نزول عذاب با وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ* وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَآءَهُ و إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ و إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ* وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَآءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ»(1)

ترجمه

ولى (اى پيامبر!) تا تو در ميان آن ها هستى، خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد؛ و (نيز) تا استغفار مى كنند، خدا عذابشان نمى كند. «33» چرا خدا آن ها را مجازات نكند، با اين كه از (عبادت موحدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند در حالى كه سرپرست آن نيستند؟! سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند؛ ولى بيشتر آن ها نمى دانند. «34» (آن ها كه مدّعى هستند ما هم نماز داريم،) نمازشان نزد خانه (خدا)، چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود؛ پس بچشيد عذاب (الهى) را به خاطر كفرتان! «35»


1- انفال/ 33- 35

ص:351

تفسير

در عظمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همين بس كه قرآن كريم مى فرمايد: «خداوند هيچ گاه مشركان را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آن ها هستى»؛ «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم». در حقيقت وجود پربركت تو كه «رحمة للعالمين» هستى مانع از آن است كه بر اين گناهكاران بلا نازل گردد و همانند اقوام گذشته كه به طور دسته جمعى و يا انفرادى با وسايل مختلف از ميان رفتند، نابود گردند.

سپس اضافه مى كند: «همچنين خداوند آن ها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند» (و از او تقاضاى عفو نمايند)؛ «و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون».

در تفسير اين جمله مفسران احتمالاتى داده اند. بعضى گفته اند: منظور اين است كه بعضى از مشركان بعد از گفتن جمله ى آيه ى قبل از گفتار خود پشيمان شده اند و عرضه داشته اند: «غفرانك ربّنا»؛ خدايا ما را بر اين گفتار ببخش، و همين سبب شد كه حتى بعد از خروج پيامبر از مكه گرفتار بلا و نابودى نشوند.

جمع ديگرى گفته اند: اين جمله اشاره به باقيمانده ى مؤمنان در مكه است؛ زيرا پس از هجرت پيامبر جمعى كه قادر بر هجرت نبودند همچنان در مكه باقى ماندند و وجود آن ها كه پرتوى از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله بود مانع از نزول عذاب بر مشركان مكه شد. اين احتمال نيز وجود دارد كه اين جمله مفهوم يك جمله ى شرطيه را دارد؛ يعنى اگر آن ها از كردار خود پشيمان شوند و به درگاه خدا روى آورند و استغفار كنند، مجازات الهى از آن ها برداشته خواهد شد.

در عين حال جمع ميان اين احتمالات در تفسير آيه نيز بعيد نيست؛ يعنى ممكن است آيه اشاره به همه ى اين ها باشد. در هر حال مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر

ص:352

پيامبر ندارد، بلكه يك قانون كلى در باره ى همه ى مردم است، از اين رو در حديث معروفى كه در منابع شيعه از حضرت على عليه السلام و در منابع اهل تسنن از شاگرد على عليه السلام ابن عباس نقل شده مى خوانيم: «كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الاخر فتمسكوا به و قرأ هذه الاية؛ در روى زمين دو وسيله ى امنيت از عذاب الهى بود يكى از آن ها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد، هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوييد، سپس آيه ى فوق را تلاوت فرمود.»(1)

از آيه ى فوق و اين حديث روشن مى شود كه وجود پيامبران وسيله ى مؤثرى براى امنيت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگين است، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق عامل ديگرى است، اما اگر عامل دوم نيز برچيده شود جوامع بشرى هيچ گونه مصونيتى در برابر مجازات هاى دردناكى كه به خاطر گناهانشان در انتظار آن هاست نخواهند داشت، اين مجازات ها در شكل حوادث دردناك طبيعى، يا جنگ هاى خانمانسوز و ويرانگر يا اشكال ديگر آشكار مى شود همان گونه كه انواع مختلف آن را تاكنون ديده يا شنيده ايم.

در دعاى كميل كه از حضرت على عليه السلام نقل شده مى خوانيم: «اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء؛ خداوندا! گناهانى را كه مايه ى نزول بلاها مى شود بر من ببخش». اين تعبير نشان مى دهد كه اگر استغفار نباشد، بسيارى از گناهان مى توانند سرچشمه ى نزول بلاها شوند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه منظور از استغفار گفتن و تكرار جمله ى «خدايا مرا ببخش» يا «اللهم اغفر لى» نيست، بلكه روح استغفار يك حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است.


1- مجمع البيان/ ج 4/ ص 829

ص:353

در آيه ى بعد مى گويد: اين ها استحقاق عذاب الهى را دارند: «چرا خداوند آن ها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى شوند»؛ «و مالهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام»، و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه ى خدا اقامه ى نماز جماعت كنند و با انواع مزاحمت ها و شكنجه ها رو به رو مى شدند، يا اشاره به ممانعت هايى است كه بعداً از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى آوردند.

عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى پنداشتند، ولى قرآن اضافه مى كند: «آن ها هرگز سرپرست اين مركز مقدّس نبودند»؛ «و ما كانوا اولياءه». هر چند خود را متوليان و صاحبان اختيار خانه ى خدا مى پنداشتند، «تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند.»؛ «ان اولياءه الا المتقون»، «ولى غالب آن ها از اين واقعيت بى خبرند»؛ «ولكن اكثرهم لا يعلمون».

گرچه اين حكم در باره ى مسجد الحرام گفته شده است، ولى در واقع شامل همه ى كانون هاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى شود. «متوليان» و «متصديان» آن ها بايد از پاك ترين و پرهيزكارترين و فعال ترين مردم باشند كه اين كانون ها را پاك و زنده و مركز تعالى و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند، نه مشتى افراد كثيف و وابسته و خودفروخته و آلوده كه اين مراكز را تبديل به «دكّه تجارتى» و «مركز تخدير افكار» و «بيگانگى از حق» سازند و به عقيده ى ما اگر مسلمانان همين دستور اسلامى را در باره ى مساجد و كانون هاى مذهبى اجرا مى كردند امروز جوامع اسلامى شكل ديگرى داشت.

عجيب تر اين كه آن ها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه ى

ص:354

خود (نعره زدن ها و كف زدن هاى در اطراف خانه ى خدا) نام نماز مى گذاشتند، از اين رو قرآن اضافه مى كند: «نماز آن ها در كنار خانه ى خدا كعبه چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود»؛ «و ما كان صلاتهم عند البيت الا مكاء و تصدية». در تاريخ مى خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه ى كعبه لخت مادرزاد مى شدند و سوت مى كشيدند و كف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند، و نيز نقل شده هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار حجر الاسود رو به سوى شمال مى ايستاد (كه هم مقابل كعبه باشد و هم بيت المقدس) و مشغول نماز مى شد، دو نفر از طايفه ى «بنى سهم» در طرف راست و چپ آن حضرت مى ايستادند يكى «صيحه» مى كشيد و ديگرى «كف» مى زد تا نماز پيامبر را مشوش كنند.

در تعقيب اين جمله مى گويد: اكنون كه همه ى كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتيد «پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان»؛ «فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون».(1)

نكته ها

1. اعمال جاهلى

هنگامى كه انسان صفحات تاريخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمت هايى را كه از آن در قرآن آمده مورد بررسى قرار مى دهد مى بيند با كمال تعجب در عصر ما كه به اصطلاح عصر فضا و اتم نيز هست، كسانى هستند كه با تكرار اعمال زمان جاهليت، خود را در صف عبادت كنندگان مى پندارند؛ آيات قرآن و گاهى اشعارى كه در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله


1- نمونه/ ج 7/ ص 154

ص:355

و على عليه السلام است با نغمه هاى موسيقى توأم مى كنند و حركاتى شبيه رقص به سر و گردن و دست هاى خود مى دهند، و نام آن را بزرگداشت اين مقدسات مى گذارند. اين اعمال گاهى به نام وجد و سماع و زمانى به نام ذكر و حال و گاهى به نام هاى ديگر در خانقاه ها و غير خانقاه ها انجام مى گيرد، در حالى كه اسلام از همه ى اين كارها بيزار است و اين اعمال نمونه ى ديگرى از اعمال جاهلى است.

در اين جا يك سؤال باقى مى ماند و آن اين كه در آيه ى سوم مورد بحث نفى مجازات و عذاب از آن ها (البته با دو شرط) شده است، ولى در آيه ى چهارم اثبات عذاب گرديده، آيا اين دو با هم تضاد ندارند؟

پاسخ اين است كه آيه ى اول اشاره به مجازات ها دنيوى است و آيه ى دوم ممكن است اشاره به مجازات هاى جهان ديگر باشد و يا اشاره به اين باشد كه اين گروه استحقاق مجازات در همين دنيا دارند و زمينه ى آن براى آن ها فراهم است و اگر پيامبر از ميان برود و توبه نكنند، دامان آن ها را خواهد گرفت.(1) 2. جمع ميان اثبات و نفى عذاب در باره ى مشركان

اگر در مقام سؤال گفته شود چگونه ميان اين دو آيه كه در اول عذاب از مشركين نفى و در دومى اثبات شده جمع مى شود؟ جواب مى گوييم به سه وجه ممكن است:

الف. مراد به عذاب در آيه ى اول عذاب استيصال و سنخ آن عذاب هايى است كه امم گذشته به وسيله ى آن منقرض شدند و مراد به آن در آيه ى دومى عذاب كشته شدن به شمشير و اسارت و غير آن است كه مشركين بعد از مهاجرت و بيرون شدن مؤمنين از ميان آنان، بدان گرفتار مى شوند.


1- نمونه/ ج 7/ ص 157

ص:356

ب. بگوييم: مقصود خداى تعالى اين است كه عذاب آخرت را براى آنان اثبات نموده و بفرمايد: چرا خداوند در آخرت عذابشان نكند و مقصودش در آيه ى اولى عذاب دنيا است، و اين جواب از جبايى است.

ج. آيه ى اولى اثر و اقتضاى استغفار را بيان نموده و مقصود در آن اين است كه خداوند ايشان را به عذاب آخرت معذب نمى كند تا زمانى كه استغفار كنند و وقتى استغفار در ميان ايشان متروك شد، معذب مى شوند. آن گاه بيان مى كند كه استحقاقشان براى عذاب به خاطر جلوگيرى اشان از زيارت مسجد الحرام است.

اشكالى كه در هر سه وجه هست اين است كه اصلًا سؤال مزبور مورد ندارد تا به اين سه وجه جواب داده شود؛ زيرا وقتى آن سؤال و اشكال مورد دارد كه اين دو آيه با هم متصل باشند و ما گفتيم كه آيه ى اول و آيه ى قبل از آن با آيات قبل و بعدشان متصل نيستند، اين اشكال اجمالى.

اما تفصيلى؛ اشكالى كه متوجه وجه اول است اين است كه به بيانى كه گذشت سياق آيه- آيه ى دومى در بيان مجمع- سياق تشدد و ترقى دادن مطلب است و اين با نفى عذاب در آيه ى قبلى اش نمى سازد، هر چند عذاب منفى در آن غير عذابى باشد كه در دومى اثبات كرده.

اشكال وجه دوم اين است كه سياق آيه ى «و مالهم ان لا يعذبهم الله» منافات دارد با اين كه مراد به عذاب در آن عذاب اخروى باشد، مخصوصاً از نظر اين كه در آيه ى بعدش- كه با آيه ى اول در يك سياق است- دارد؛ «فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون».

اما وجه سوم: اشكال اين وجه اين است كه بدون شك مخالف با ظاهر آيه است؛ چون ظاهر آيه اين است كه مى خواهد استغفار را به نحو حالت استمرارى براى ايشان

ص:357

اثبات كند، نه اصل اقتضاى آن را (توضيح اين كه مى خواهد بفرمايد اينان كه استغفار مى كنند عذاب نمى شوند نه اين كه اگر استغفار كنند عذاب نمى شوند).(1) 3. منع از زيارت مسجد الحرام و عذاب الهى

ضمير «هم» در جمله ى «و ما كان صلوتهم» به مانعين از مسجد الحرام كه در آيه ى قبلى ذكر شدند بر مى گردد و ايشان عبارت بودند از مشركين قريش، و جمله ى «فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون» به قرينه ى «فاء تفريعى» كه بر سر آن است وعده ى عذاب را منجز مى كند. از همين جا است كه احتمال اين كه اين آيه و آيه ى قبلى اش متصل و كلام واحدى باشند تأييد مى شود و با در نظر داشتن اين كه جمله ى «و ما كان ...» جمله اى است حاليه، معناى هر دو آيه چنين مى شود: «چرا خداوند عذابشان نكند و حال آن كه همين ها هستند كه بندگان مؤمن را از مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند، نماز خواندنشان در خانه ى خدا جز ملعبه اى از سوت كشيدن و دست زدن نبود، پس چون چنين بود، اينك بايد عذاب را به كيفر اين كه كفر مى ورزيدند بچشند». التفات از غيبت «كان صلوتهم»، «بخطاب» و «فذوقوا» به منظور رسا ساختن تشديد به كار رفته است.

از اين دو آيه استفاده مى شود كه خانه ى محترم كعبه هر وقت به خاطر جلوگيرى اشخاصى متروك بماند همين جلوگيرى مؤاخذه و عذاب الهى را به بار مى آورد. على عليه السلام هم در برخى از وصيت هايش فرمود: «الله الله فى بيت ربكم فانّه ان ترك لم تنظروا؛ خدا را خدا را كه در بزرگداشت خانه ى پروردگارتان كوتاهى نكنيد چه اگر متروك بماند


1- مجمع البيان/ ج 4/ ص 829- 830؛ الميزان/ ج 9/ ص 111

ص:358

خداوند مهلتتان نمى دهد.»(1)

استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله براى مردم

«و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرّسول لوجدوا الله توّاباً رحيماً»(2)

ترجمه

ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود، و اگر اين مخالفان هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زير پا مى گذاردند)، به نزد تو مى آمدند؛ و از خدا طلب آمرزش مى كردند؛ و پيامبر هم براى آن ها استغفار مى كرد؛ خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.

تفسير

قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديداً محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تأكيد چنين مى گويد: «پيامبرانى را كه ما مى فرستاديم همه براى اين بوده اند كه به فرمان خدا از آن ها اطاعت شود». و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آن ها انجام نگردد «و


1- الميزان/ ج 9/ ص 111- 112
2- نساء/ 64

ص:359

ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله».

زيرا آن ها هم رسول و فرستاده ى خدا بوده اند و هم رئيس حكومت الهى، بنا بر اين مردم موظف بوده اند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آن ها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند.

ضمناً از تعبير «باذن الله» استفاده مى شود كه پيامبران الهى هر چه دارند از ناحيه ى خداست و به عبارت ديگر وجود اطاعت آن ها بالذات نيست، بلكه آن هم به فرمان پروردگار و از ناحيه ى اوست.

سپس در دنباله ى آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آن ها كه به طاغوت مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مى فرمايد: «اگر آن ها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى نمودند و پيامبر هم براى آن ها طلب آمرزش مى نمود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند»؛ «و لو أنّهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرّسول لوجدوا اللّه توّاباً رحيماً».

قابل توجه اين كه قرآن به جاى اين كه بگويد: نافرمانى خدا كردند و مراجعه به داوران جور نمودند مى گويد: (اذ ظلموا أنفسهم) (هنگامى كه به خويش ستم كردند)! اشاره با اين كه فايده ى اطاعت فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله متوجه خود شما مى شود، و مخالفت با آن در واقع يك نوع ستم به خويشتن است؛ زيرا زندگى مادى شما را به هم مى ريزد، و از نظر معنوى مايه ى عقب گرد شما است.

از اين آيه ضمناً پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مى پندارند، روشن مى شود زيرا اين آيه صريحاً مى گويد: آمدن به سراغ پيامبر صلى الله عليه و آله و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثر است و موجب

ص:360

پذيرش توبه و رحمت الهى است.

اگر وساطت و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر صلى الله عليه و آله شرك بود چگونه ممكن بود كه قرآن چنين دستورى را به گنهكاران بدهد! منتها افراد خطاكار بايد نخست خود توبه كنند و از خطا باز گردند سپس براى قبول توبه ى خود از استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله نيز استفاده كنند.

بديهى است پيامبر صلى الله عليه و آله آمرزنده ى گناه نيست، او تنها مى تواند از خدا طلب آمرزش كند و اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آن ها كه اين گونه وساطت را انكار مى كنند.

جالب توجه اين كه قرآن نمى گويد تو براى آن ها استغفار كن، بلكه مى گويد:

«رسول» براى آن ها استغفار كند، اين تعبير گويا اشاره به آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مقام و موقعيتش استفاده كند و براى خطاكاران توبه كننده استغفار نمايد.

اين معنا (تأثير استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله براى مؤمنان) در آيات ديگرى از قرآن نيز آمده است مانند آيه ى 19 سوره ى محمد و آيه ى 5 سوره ى منافقون و آيه ى 114 سوره ى توبه كه در باره ى استغفار ابراهيم عليه السلام نسبت به پدرش (عمويش) اشاره مى كند، و آيات ديگرى كه نهى از استغفار براى مشركان مى كند و مفهومش اين است كه استغفار براى مؤمنان بى مانع است، و نيز از بعضى از آيات استفاده مى شود كه فرشتگان براى جمعى از مؤمنان خطاكار، در پيشگاه خداوند استغفار مى كنند (سوره ى غافر آيه ى 7 و سوره ى شورى آيه ى 5).

خلاصه اين كه آيات زيادى از قرآن مجيد حكايت از اين معنا مى كند كه پيامبران يا فرشتگان و يا مؤمنان پاكدل مى توانند براى بعضى از خطاكاران استغفار كنند، و

ص:361

استغفار آن ها در پيشگاه خدا اثر دارد، اين خود يكى از معانى شفاعت پيامبر و يا فرشتگان و يا مؤمنان پاكدل براى خطاكاران است، ولى همان گونه كه گفتيم چنين شفاعتى نيازمند به وجود زمينه و شايستگى و آمادگى در خود خطاكارانن است.

شگفت انگيز اين كه از پاره اى از كلمات بعضى از مفسران استفاده مى شود كه خواسته اند استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله را در آيه ى فوق مربوط به تجاوز به حقوق شخصى خود پيامبر صلى الله عليه و آله بدانند و بگويند چون نسبت به خود پيغمبر صلى الله عليه و آله ستم كرده بودند، لازم بود رضايت او را به دست آورند تا خداوند از خطاى آنان بگذرد!

ولى روشن است كه ارجاع داورى به غير پيامبر صلى الله عليه و آله ستمى به شخص پيغمبر نيست، بلكه مخالفت با منصب خاص او و يا به عبارت ديگر مخالفت با فرمان خداست و به فرض كه ستمى بر شخص پيامبر صلى الله عليه و آله باشد قرآن روى آن تكيه نكرده است، بلكه تكيه ى قرآن روى اين مطلب است كه آن ها بر خلاف فرمان خدا رفتار كردند.(1) نكته ها

1. بعثت رسولان

بعثت رسولان الهى براى اطاعت مردم از آنان است؛ «و ما أرسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله».(2)

2. افعال الهى

افعال الهى، داراى هدف و غرض؛ «و ما ارسلنا ... الّا ليطاع».


1- الميزان/ ج 4/ ص 583؛ نمونه/ ج 3/ ص 498
2- ( 2)- مجمع البيان/ ج 3/ ص 104

ص:362

3. اذن الهى

تنها اذن الهى، مجوّز اطاعت از غير اوست؛ «و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله».

4. اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله

اطاعت از پيامبر صلى الله عليه و آله در طول اطاعت از خداوند است؛ «و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله».

5. ستم به خويشتن

مراجعه به طاغوت و دادگاه هاى ناصالح براى داورى، ستم به خويشتن است؛ «يريدون ان يتحاكموا ... ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم».

6. سرپيچى از پيامبر صلى الله عليه و آله

سرپيچى از فرامين پيامبر صلى الله عليه و آله گناه، نفاق و ستم بر خويشتن است؛ «و ما ارسلنا من رسول الّا ليطاع باذن الله ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم».

مراد از ظلم در «اذ ظلموا» به قرينه ى «ليطاع»، مخالفت با رسول خدا صلى الله عليه و آله است و با توجه به آيات قبل كه اعراض كنندگان از رسول صلى الله عليه و آله را منافق شمرده، مى توان گفت هر گونه مخالفتى با رسول خدا صلى الله عليه و آله و اعراض از او، نوعى نفاق است.

7. پذيرفتن حاكميت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

گذشت از گناه نقض حاكميت پيامبر صلى الله عليه و آله در گرو پذيرفتن حاكميت كامل آن حضرت است؛ «يريدون ان يتحاكموا ... ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله». مراجعه ى منافقان به طاغوت، نقض حاكميت پيامبر صلى الله عليه و آله و جمله ى «جاؤك ...»، كنايه از پذيرفتن حاكميت پيامبر است؛ چون ظاهراً صرف آمدن نزد رسول خدا، موضوعيّت ندارد.

ص:363

8. استغفار پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

شرط گذشت از گناه نقض كنندگان حاكميت پيامبر صلى الله عليه و آله استغفار پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن هاست؛ «يريدون ان يتحاكموا ... ولو انّهم اذ ظلموا ... لوجدوا الله تواباً».

9. پذيرش توبه

پذيرش توبه ى نقض كنندگان حاكميت اسلامى در صلاحيت رهبرى است؛ «ولو انّهم ... جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول».

10. لزوم استغفار

لزوم استغفار، توبه و تدارك گذشته، در صورت ارتكاب گناه؛ «و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك». گناه مورد بحث در آيه، اعراض از پيامبر صلى الله عليه و آله است و پذيرش توبه ى اين گناه را مشروط به روى آوردن (جاؤك) به پيامبر صلى الله عليه و آله كرده كه همان جبران گذشته است.

11. باز بودن راه توبه

راه بازگشت و توبه براى خطاكاران و حتى منافقان باز و گشوده است؛ «ولو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك ... لوجدوا الله تواباً رحيماً».(1)

12. لزوم توبه

آيه ى شريفه دلالت دارد بر اين كه مرتكب گناه كبيره بايد توبه و استغفار كند كه در اين صورت خداوند توبه ى او را مى پذيرد و آيه ى شريفه نيز دلالت دارد بر اين كه صرف استغفار با اصرار بر گناه كفايت نمى كند؛ زيرا پيامبر براى كسى كه توبه نكرده استغفار نمى كند.(2)


1- راهنما/ ج 3/ ص 448
2- مجمع البيان/ ج 3/ ص 105

ص:364

13. توسل به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

زكريا محيى الدين نووى (631- 676) مى نويسد: زائر رو به رسول خدا كند و در باره ى خويش به او متوسل شود، و به وسيله ى او به سوى خدا شفاعت جويد و از زيباترين چيزها همان است كه ماوردى، قاضى ابوالطيب، و ديگر اساتيد ما از عُتبى با تحسين نقل كرده اند.

عتبى مى گويد: من نزد قبر رسول خدا بودم مردى از بيابان آمد و گفت: «السلام عليك يا رسول الله، سمعت الله يقول: «و لو انّهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً» و قد جئتك مستغفراً من ذنبى مستشفعاً الى ربّى».(1)

14. كيفيت زيارت

سمهودى كيفيت زيارت آن حضرت را چنين نقل مى كند: «السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا نبى الله ... اللهم إنّك قلت فى كتابك لنبيّك صلى الله عليه و آله «و لو أنّهم إذ ظلموا أنفسهم جاؤك» و انّى قد أتيت نبيّك مستغفراً، فأسألك أن توجب لى المغفرة كما أوجبتها لمن أتاه فى حياته، اللّهمّ إنّى أتوجّه إليك بنبيّك صلى الله عليه و آله».(2)

غزالى كيفيت زيارت آن حضرت را به صورت گسترده نقل كرده و مى گويد: پس از به پايان رساندن درودها، رو به قبر پيامبر ايستاده خدا را حمد و ثنا بگويد و درود فراوانى به پيامبر بفرستد. سپس آيه ى «ولو أنّهم ...» را تلاوت كند و بگويد: «اللهم انّا قد سمعنا قولك و أطعنا أمرك و قصدنا نبيّك، متشفعين به إليك من ذنوبنا، و قد أثقل


1- آئين وهابيت/ ج ص 239
2- وفاء الوفاء/ ج 4/ ص 1376

ص:365

ظهورنا من أوزارنا ...».(1)

اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

«ن* وَ الْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ* مَآ أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبّكَ بِمَجْنُونٍ* وَإِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ* وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ* فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ* بِأَييّكُمُ الْمَفْتُونُ»(2)

ترجمه

ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، «1» كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى، «2» و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است. «3» و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى. «4» و به زودى تو مى بينى و آنان نيز مى بينند، «5» كه كدام يك از شما مجنونيد! «6»

تفسير

قرآن كريم در اين سوره بعد از ذكر حرق مقطع «ن» به دو موضوع از مهم ترين مسائل زندگى بشر سوگند ياد كرده مى فرمايد: سوگند به قلم و آنچه را با قلم مى نويسند؛ «ن و القلم و ما يسطرون» سپس به چيزى كه براى آن سوگند ياد شده پرداخته مى فرمايد: به بركت نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى (ديوانه كسانى هستند كه مظهر عقل كل را متهم به جنون مى كنند) و به دنبال آن مى افزايد: براى تو اجر عظيم و هميشگى است چرا


1- احياء العلوم/ ج 1/ ص 259
2- قلم/ 1- 6

ص:366

چنين پاداشى نداشته باشى در حالى كه در برابر اين همه تهمت هاى زشت و ناروا استقامت مى كنى، بعد مى فرمايد: تو صاحب اخلاق عظيم و برجسته اى هستى؛ «و انّك لعلى خلق عظيم».

الف. در اينكه مقصود از خلق عظيم چيست اقوالى گفته شده از جمله:

1. تو بر دين بزرگى هستى

2. تو متخلق به اخلاق اسلام و بر طبع بزرگى هستى

3. خلق عظيم همان صبر بر حق و بخشش وسيع و تدبير بر اقتضاى عقل است.

4. عايشه گويد اخلاق پيامبر متضمن افعال و خصلت هاى ده گانه اى است كه در اول سوره مؤمنون آمده است.

5. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله با اخلاقش با مردم معاشرت داشت و با قلبش از آنان جدا بود، پس ظاهرش با مردم و باطنش با خدا بود.

6. آن بزرگوار دستور پروردگار را «خذ العفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلين» امتثال كرد.

7. به جهت اجتماع مكارم اخلاق كه در آن حضرت بود و مؤيد اين معنا سخن آن حضرت است كه فرمود: «انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق».

8. بعضى گفته اند علت ستايش اخلاق پيامبر به عظمت آن است كه به هدايت تمام انبياء اقتدا كرد يعنى آيه شريفه (فبهداهم اقتده) را امتثال كرد و به تعبير ديگر تمام فضايل اخلاقى كه در انبيا متفرق است در آن حضرت جمع بود.(1) ب. منظور از «نعمت» نبوت است. باء به معناى سبب يا مصاحبت است؛ يعنى تو به دليل


1- تفسير كبير/ ج 30/ ص 80؛ جامع الاحكام/ ج 18/ ص 227

ص:367

نبوّت پروردگارت ديوانه نيستى. به تعبير ديگر: نبوّت تو هر گونه جنون و اختلال عقل را نفى مى كند و به بيان ديگر: ادلّه اى كه دلالت بر نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دارد، هر گونه اختلال عقلى و روانى را نيز نفى مى كند و اگر نفى نكند دلالت بر نبوّت هم ندارد.(1) ج. آيه ى 5 نتيجه گيرى آيه ى قبل است. مى فرمايد حالا كه معلوم شد تو ديوانه نبودى، بلكه داراى مقام نبوّت و متخلق به خلق عظيم هستى و از ناحيه ى پروردگارت اجرى عظيم خواهى داشت اينك بدان كه به زودى اثر دعوتت روشن خواهد شد و براى ديدگان ظاهرى و باطنى خلق معلوم خواهد گشت كه مبتلا و مفتون به جنون كيست؟ آيا تويى يا تكذيب كنندگان تو؟(2) د. آيه ى شريفه ى (فستبصر و يبصرون) يك نوع تهديد براى كفار است چنان كه نظير آن را در آيه ى 26 قمر مى خوانيم: «سيعلمون غداً مَن الكذّاب الأشِر».(3)

نكته ها

1. نعمت قلم

خداوند به قلم و آنچه با آن مى نويسند سوگند ياد كرده زيرا قلم از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه خداوند بشر را با آن هدايت كرده است. منظور از قلم، مطلق قلم و مطلق هر نوشته اى است كه با آن نوشته مى شود.(4) 2. نقش قلم

در نقش قلم در زندگى انسان ها همين بس كه به وسيله ى آن همه ى علوم و


1- الميزان/ ج 19/ ص 368
2- الميزان/ ج 19/ ص 370
3- المعين/ ج 29/ ص 47
4- الميزان/ ج 19/ ص 367

ص:368

دانش ها و تجربيات انسان هاى گذشته به انسان هاى زمان بعد منتقل مى شود. قلم انسان هايى را كه از نظر زمان و مكان جداى از هم زندگى مى كنند پيوند مى دهد.(1) 3. اعجاز كتاب آسمانى

در نخستين آياتى كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غار حرا نازل شد نيز به مقام باارزش قلم اشاره شده است؛ «إقرأ باسم ربّك الّذى خلق ... الّذى علّم بالقلم» و جالب اين كه اين سخنان از زبان كسى صادر مى شود كه هرگز به مكتب نرفته و خط ننوشت، و اين نشانه ى اعجاز كتاب آسمانى است.(2) 4. قرآن سند حقانيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

تناسب سوگند با آن چيزى كه سوگند براى آن ياد شده ظاهراً آن است كه اگر مشركان قلم به دست گيرند و سخنان تو را بنويسند خواهند ديد كه از ديوانه اين سخنان ساخته نيست ديوانه كجا و سخنان اعجازآميز كجا؟ اگر يك نفر نويسنده بگويد قسم به اين كتاب كه من نويسنده ام پيداست كه دليل نويسنده بودن او همين كتاب است. اگر بنّايى بگويد قسم به اين ساختمان كه من بنّا هستم، ارتباط روشن است چنان كه گفته شود قسم به قلم و آنچه كه مى نويسند، پيامبر ديوانه نيست؛ زيرا اين كتاب الهى سند عقل اوست.(3) 5. مقطوع نبودن اجر

اجر و مزدى كه خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد مقطوع نيست؛ زيرا اجر و مزد او را در دنيا، رفعت مقام به او داده چنان كه مى فرمايد؛ «و رفعنا لك ذكرك»، و مسلمانان در


1- نمونه/ ج 24/ ص 370
2- همان
3- احسن الحديث/ ج 11/ ص 282

ص:369

هر صبح و شام بر او صلوات مى فرستند كه باعث رحمت الهى بر پيامبر است چنان كه خود خداوند و فرشتگان بر او صلوات مى فرستند؛ «إنّ اللّه و ملائكته يصلّون على النّبى يا أيّها الّذين ءامنوا صلّوا عليه و سلّموا تسليماً».(1)

6. انعام به دوست

بعضى گفته اند: خداوند اجرى و پاداشى كه به پيامبر مى دهد بر او منت نمى گذارد؛ زيرا پيامبر حبيب خداوند است و خداوند اكرم الاكرمين است و روش كريمان آن است كه براى انعام منت نمى گذارند خصوصاً زمانى كه به حبيب و دوست خود انعام كنند.(2) 7. احترام خاص از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

قرآن كريم پاداش دائمى و غير منقطع را هم به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وعده داد، هم به مؤمنان صالح؛ با اين تفاوت كه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آن را با تأكيد بيان كرد تا از وى احترام خاصى كرده باشد؛ «إنّ الّذين ءامنوا و عملوا الصالحات لهم أجر غير ممنون» و «و إنّ لك لأجراً غير ممنون»؛ «لام» در «لأجراً» مفيد تأكيد است.

8. مزد دائمى

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از آنجا كه در تبليغ رسالت خويش از مردم مزد طلب نكرد، خداوند در دنيا و آخرت براى او مزد دائمى قرار داد. در دنيا محبت اهل بيت را مزد رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داد كه تا دامنه ى قيامت ادامه دارد؛ «قل ما أسئلكم عليه أجراً إلّا المودّة فى القربى»، در قيامت نيز از بهترين مواهب الهى بهره مند خواهد بود؛ «إنّ لك لأجراً غير ممنون».


1- اضواء البيان/ ج 8/ ص 418
2- روح المعانى/ ج 29/ ص 25

ص:370

9. عدم سازگارى اخلاق نيكو با جنون

آيه ى 4 رمز اين است كه اخلاق حسنه با جنون سازگار نيست؛ زيرا هر چه انسان اخلاق او نيكوتر باشد از جنون دورتر است.(1) 10. معناى خلق

«خلق» ملكه ى نفسانى است كه افعال انسان به اقتضاى آن به آسانى صورت مى گيرد، حال چه اين كه آن ملكه از فضايل باشد مانند عفّت و شجاعت و مانند آن چه از رذائل باشد مانند حرص و نظير آن، ولى اگر مطلق ذكر شود فضيلت و خلق نيكو از آن فهميده مى شود.(2) 11. تسلط بر اخلاق عظيم

كلمه ى «على» در «لعلى خلق عظيم» مفيد استعلاء است و دلالت دارد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسلّط بر اخلاق عظيم بودند همان گونه كه مولا نسبت به عبد و امير نسبت به مأمور مسلّط است پيامبر نيز بر اخلاق عظيم و جميل مسلّط بودند.(3) 12. عظمت اخلاق پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

جهت اين كه اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله به عظمت توصيف شده آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله داراى همه ى فضيلت هاى اخلاقى و انسانى بود. از عايشه در باره ى اخلاق پيامبر پرسيدند. گفت: «كان خلقه القرآن»؛ اخلاق او قرآن بود. خداوند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را به كمالات انسانى مزيّن كرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «أدّبنى ربي فأحسن تأديبي» و اصولًا هدف از بعثت پيامبر تكميل و تتميم مكارم اخلاق بود. پيامبر اكرم مى فرمايد:


1- مراغى/ ج 29/ ص 29
2- الميزان/ ج 19/ ص 369
3- تفسير كبير/ ج 30/ ص 81

ص:371

«إنّما بعثتُ لاتمّم مكارم الاخلاق».(1) 13. علم خداوند به هدايت يافتگان

هنگامى كه قريش ديدند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بر ديگران مقدّم مى شمرد و بزرگ مى دارد، به مذمّت على عليه السلام پرداختند و گفتند: محمد مفتون او شده است، اينجا بود كه خداوند (ن و القلم) را فرو فرستاد و به آن سوگند ياد كرد كه اى محمد! تو مفتون و مجنون نيستى تا آنجا كه فرمود: خداوند مى داند كسانى را كه گمراه شدند (اشاره به جماعت قريش كه اين سخنان را مى گفتند) و خداوند هدايت يافتگان را بهتر مى شناسد.(2)

مسجد ضرار

«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِيقَا م بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَادًا لّمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و مِن قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَآ إِلَّا الْحُسْنَى وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكذِبُونَ* لَاتَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَّمَسْجِدٌ أُسّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهّرِينَ* أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْينَهُ و عَلَى تَقْوَى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْينَهُ و عَلَى شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ ى فِى نَارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِينَ* لَايَزَالُ بُنْينُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَّآ أَن تَقَطَّعَ


1- مرحوم علامه طباطبايى در جلد 6 الميزان 183 حديث در باره ى سيره ى اخلاقى پيامبر اكرم بيان كرده است. مجمع البيان/ ج 10/ ص 500؛ الجامع الاحكام القرآن/ ج 18/ ص 227
2- مجمع البيان/ ج 5/ ص 501؛ نمونه/ ج 24/ ص 373

ص:372

قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(1)

ترجمه

(گروهى ديگر از آن ها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان رساندن (به مسلمانان)، و (تقويت) كفر، و تفرقه افكنى ميان مؤمنان، و كمين گاه براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبرش مبارزه كرده بود؛ آن ها سوگند ياد مى كنند كه: «جز نيكى (و خدمت)، نظرى نداشته ايم.» اما خداوند گواهى مى دهد كه آن ها دروغگو هستند. «107» هرگز در آن (مسجد به عبادت) نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه ى تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى؛ در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند؛ و خداوند پاكيزگان را دوست دارد. «108» آيا كسى كه شالوده ى آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند. «109» (اما) اين بنايى را كه آن ها ساختند، همواره به صورت يك وسيله ى شك و ترديد، در دل هايشان باقى مى ماند؛ مگر اين كه دل هايشان پاره پاره شود (و بميرند؛ وگرنه، هرگز از دل آن ها بيرون نمى رود)؛ و خداوند دانا و حكيم است. «110»

شأن نزول

آيات فوق در باره ى گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام مسجد


1- توبه/ 107- 110

ص:373

«ضرار» معروف شد. اين موضوع را همه ى مفسران اسلامى و بسيارى از كتب حديث و تاريخ ذكر كرده اند، اگر چه در جزئيات آن تفاوت هايى ديده مى شود.

خلاصه ى جريان به طورى كه از تفاسير و احاديث مختلف استفاده مى شود چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه بده مسجدى در ميان قبيله ى بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند و همچنين در شب هاى بارانى كه گروهى از مردم توانايى آمدن به مسجد شما را ندارند فريضه ى اسلامى خود را در آن انجام دهند، اين در موقعى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.

پيامبر صلى الله عليه و آله به آن ها اجازه داد، ولى آن ها اضافه كردند آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: من فعلًا عازم سفرم و هنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد مى آيم و در آن نماز مى گزارم. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از تبوك بازگشت، نزد او آمدند و گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آن جا نماز بگزارى و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله وارد دروازه ى مدينه نشده بود.

در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و آيات فوق را آورد و پرده از اسرار كار آن ها برداشت و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند و جاى آن را محل ريختن زباله هاى شهر سازند.(1)

اگر به چهره ى ظاهرى كار اين گروه نگاه كنيم از چنين دستورى در آغاز دچار حيرت خواهيم شد، مگر ساختن مسجد آن هم براى حمايت از بيماران و پيران و مواقع


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 109؛ نمونه/ ج 8/ ص 134؛ الميزان/ ج 9/ ص 530

ص:374

اضطرارى كه در حقيقت هم يك خدمت دينى است و هم يك خدمت انسانى، كار بدى است كه چنين دستورى در باره ى آن صادر شده، اما هنگامى كه چهره ى باطنى مسئله را بررسى كنيم، خواهيم ديد اين دستور چقدر حساب شده بوده است.

توضيح اين كه: در زمان جاهليت مردى بود به نام «ابوعامر» كه آيين نصرانيت را پذيرفته و در سلك راهبان در آمده بود و از عباد و زهاد به شمار مى رفت و نفوذ وسيعى در طايفه ى «خزرج» داشت. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد و مسلمانان گرد او را گرفتند و كار اسلام بالا گرفت، و هنگامى كه مسلمانان در جنگ بدر بر مشركان پيروز شدند، ابو عامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله بود، اطراف خود را خالى ديد و به مبارزه با اسلام برخاست و از مدينه به سوى كفار مكه گريخت و از آن ها براى جنگ با پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله استمداد جست و از قبايل عرب دعوت كرد.

او كه قسمتى از نقشه هاى جنگ «احد» را ضد مسلمين رهبرى مى كرد، دستور داد در ميان دو صف لشكر گودال هايى بكنند كه اتفاقاً پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از آن ها افتاد و پيشانيش مجروح شد و دندانش شكست. هنگامى كه غزوه ى احد پايان يافت و با تمام مشكلاتى كه مسلمانان در اين ميدان با آن رو به رو شدند آوازه ى اسلام بلندتر گرديد و در همه جا پيچيد، او از مدينه فرار كرد و به سوى «هرقل» پادشاه روم رفت تا از او كمك بگيرد و با لشكرى براى كوبيدن مسلمانان حركت كند. ذكر اين نكته لازم است كه بر اثر اين تحريكات و كارشكنى ها پيامبر صلى الله عليه و آله لقب «فاسق» به او داده بود.

بعضى مى گويند مرگ به او مهلت نداد تا خواسته ى خود را با هرقل در ميان بگذارد، ولى در بعضى از كتب ديگر مى خوانيم كه او با هرقل تماس گرفت و به وعده هاى او دلگرم شد! به هر حال او پيش از آن كه بميرد نامه اى براى منافقان مدينه نوشت و به

ص:375

آن ها نويد داد كه با لشكرى از روم به كمكشان خواهد آمد، مخصوصاً توصيه و تأكيد كرد كه مركزى براى او در مدينه بسازند تا كانون فعاليت هاى آينده ى او باشد، ولى از آن جا كه ساختن چنين مركزى در مدينه به نام دشمنان اسلام عملًا امكان پذير نبود، منافقان بهتر ديدند كه در زير نقاب مسجد و به عنوان كمك به بيماران و معذوران، اين برنامه را عملى سازند.

سرانجام مسجد ساخته شد و حتى مى گويند جوانى آشنا به قرآن را از ميان مسلمانان به نام «مجمع بن حارثه» (يا مجمع بن جاريه) به امام مسجد برگزيدند، ولى وحى الهى پرده از روى كار آن ها برداشت و شايد اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از رفتن به تبوك دستور نداد شدت عمل در مقابل آن ها به خرج دهند براى اين بوده كه هم وضع كار آن ها روشن تر شود، و هم در سفر تبوك ناراحتى فكرى ديگرى از اين ناحيه نداشته باشد.

هر چه بود پيامبر صلى الله عليه و آله نه تنها در آن مسجد نماز نگزارد، بلكه همان گونه كه گفتيم بعضى از مسلمانان (مالك بن دخشم، معنى بن عدى، عامر بن سكر يا عاصم بن عدى) را مأموريت داد كه مسجد را بسوزانند و ويران كنند. آن ها چنين كردند؛ نخست به وسيله ى آتش سقف مسجد را سوزاندند و بعد ديوارها را ويران ساختند و سرانجام محل آن را مركزى براى ريختن زباله ها قرار دادند.(1) تفسير

بتخانه اى در چهره ى مسجد!

در آيات گذشته به وضع گروه هاى مختلفى از منافقان اشاره شد، و آيات مورد


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 110؛ الميزان/ ج 9/ ص 530- 531؛ نمونه/ ج 8/ ص 135

ص:376

بحث، گروه ديگرى از آن ها را معرفى مى كند؛ گروهى كه با يك نقشه ى ماهرانه و حساب شده وارد ميدان شدند، ولى لطف الهى به يارى مسلمانان شتافت و اين نقشه نيز نقش بر آب شد.

در نخستين آيه مى گويد: «گروهى ديگر از آن ها مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدف هاى شومى زير اين نام مقدس نهفته بود؛ «و الذين اتخذوا مسجداً»، سپس هدف هاى آن ها را در چهار قسمت زير خلاصه مى كند:

1. منظور آن ها اين بود كه با اين عمل ضرر و زيانى به مسلمانان برسانند؛ «ضراراً».

«ضرار» به معناى زيان رسانيدن تعمدى است. آن ها در واقع درست به عكس آنچه ادعا داشتند كه هدفشان تأمين منافع مسلمانان و كمك به بيماران و از كار افتادگان است، مى خواستند با اين مقدّمات پيامبر اسلام را نابود و مسلمانان را در هم بكوبند و حتى اگر توفيق يابند نام اسلام را از صفحه ى جهان براندازند.

2. تقويت مبانى كفر و بازگردانيدن مردم به وضع قبل از اسلام؛ «و كفراً».

3. ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان؛ زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى افتاد؛ «و تفريقاً بين المؤمنين».

از اين جمله (آن چنان كه بعضى از مفسران استفاده كرده اند) چنين بر مى آيد كه نبايد فاصله ميان مساجد آن چنان كم باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند، بنا بر اين آن ها كه روى تعصب هاى قومى و يا اغراض شخصى مساجد را در كنار يكديگر مى سازند، و جماعات مسلمين را آن چنان پراكنده مى كنند كه صفوف جماعت آن ها خلوت و بى رونق و بى روح مى شود، عملى بر خلاف اهداف اسلامى انجام مى دهند.

ص:377

4. آخرين هدف آن ها اين بود كه مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود و سوابق سوءاش بر همگان روشن بود بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه هاى خود را عملى سازند؛ «و ارصاداً لمن حارب الله و رسوله من قبل»، ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهرفريب پيچيده بودند، «و حتى سوگند ياد مى كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم»؛ «و ليحلفن ان اردنا الّا الحسنى».

در جمله ى «و الله يشهد انهم لكاذبون»، انواع تأكيدها براى تكذيب آنان به چشم مى خورد: نخست اين كه «جمله ى اسميه» است، و ديگر اين كه كلمه ى «ان» براى تأكيد است و نيز لام «لكاذبون» كه به اصطلاح لام ابتدا و براى تأكيد مى باشد و همچنين ذكر «كاذبون» به جاى فعل ماضى دليل بر استمرار و ادامه ى دروغگويى آنان مى باشد و به اين ترتيب خداوند با شديدترين وجهى سوگندهاى غليظ و شديد آنان را تكذيب مى كند!

خداوند در آيه ى بعد تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحاً دستور مى دهد كه «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار؛ «لا تقم فيه أبداً»، بلكه به جاى اين مسجد «شايسته تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده ى آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است»؛ «لمسجد اسس على التقوى من أول يوم أحق أن تقوم فيه»، نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى دينى و تفرقه بنا شده است.

كلمه ى «احق» (شايسته تر) گرچه افعل التفضيل است، ولى در اين جا به معناى مقايسه ى دو چيز در شايستگى نيامده، بلكه «شايسته» و «ناشايسته» اى را مقايسه مى كند، و اين در آيات قرآن و احاديث و سخنان روز مرّه نمونه هاى زيبايى دارد. مثلًا گاه

ص:378

به شخص ناپاك و دزد مى گوييم پاكى و درست كارى براى تو بهتر است، معناى اين سخن آن نيست كه دزدى و ناپاكى خوب است، ولى پاكى از آن بهتر است، بلكه مفهومش اين است كه پاكى خوب و دزدى بد و ناشايست است.

مفسران گفته اند: مسجدى كه در جمله ى فوق به آن اشاره شده كه شايسته است پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز بخواند، همان مسجد «قبا» است كه منافقان مسجد ضرار را در نزديك آن ساخته بودند، البته اين احتمال نيز داده شده كه منظور مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله يا همه ى مساجدى است كه بر اساس تقوا بنا شود، ولى با توجه به تعبير «اول يوم» (از روز نخست) و با توجه به اين كه مسجد «قبا» نخستين مسجدى بود كه در مدينه ساخته شد(1)، احتمال اول مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند اين كلمه با مساجدى همچون مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نيز سازگار است.

سپس قرآن اضافه مى كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى دارند خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد»؛ «فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين».

در اين كه منظور از اين پاكيزگى، پاكيزگى ظاهرى و جسمانى يا معنوى و باطنى است، در ميان مفسران گفت و گو است. در روايتى كه در تفسير «تبيان» و «مجمع البيان» در ذيل اين آيه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده چنين مى خوانيم كه به اهل مسجد قبا فرمود:

«ماذا تفعلون فى طهركم فان الله تعالى قد احسن عليكم الثناء، قالوا نغسل اثر الغائط؛ شما به هنگام پاك ساختن خود چه كارى انجام مى دهيد كه خداوند اين چنين


1- كامل ابن اثير/ ج 2/ ص 107

ص:379

شما را مدح كرده است؟ گفتند: ما اثر مدفوع را با آب مى شوييم».

رواياتى به همين مضمون از امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام نقل شده است (1)، ولى همان گونه كه بارها اشاره كرده ايم، اين گونه روايات دليل بر منحصر بودن مفهوم آيه به اين مصداق نيست، بلكه همان گونه كه ظاهر اطلاق آيه گواهى مى دهد، طهارت در اين جا معناى وسيعى دارد كه هر گونه پاك سازى روحانى از آثار شرك و گناه و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى شود.

در سومين آيه ى مورد بحث مقايسه اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه ى تقوا بنا مى كنند با منافقانى كه شالوده ى آن را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى دهند به عمل آمده است. نخست مى گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه ى تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است يا كسى كه شالوده ى آن را بر لبه ى پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»؛ «أفمن اسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير امن اسس بنيانه على شفاجرف هار فانها ربه فى نار جهنم».

«بنيان» مصدرى است به معناى «اسم مفعول» يعنى بنا و ساختمان و «شفا» به معناى لبه ى چيزى است و «جرف» به معناى حاشيه ى نهر يا چاه است كه آب، زير آن را خالى كرده باشد، و «هار» به معناى شخص يا ساختمان سستى است كه در حال سقوط است. تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه هاى آن ها را روشن مى سازد.

مؤمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 111؛ نمونه/ ج 8/ ص 140

ص:380

انتخاب كرده و آن را از شالوده با مصالحى پردوام و مطمئن بنا مى كند، اما منافقان مانند كسانى هستند كه ساختمان هاى خود را بر لبه ى رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلى خالى كرده و هر آن آماده ى سقوط است مى سازند. همان گونه كه نفاق، ظاهرى دارد فاقد محتوا، چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده. اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد، مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد.

پرهيزكارى و جلب رضايت خدا، يعنى هماهنگى با واقعيت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن بدون شك عامل بقا و ثبات است، اما نفاق يعنى بيگانگى با واقعيت ها و جدايى از قوانين آفرينش بدون ترديد عامل زوال و فناست، و از آن جا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستمى مى كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى كند»؛ «و الله لا يهدى القوم الظالمين».

در آخرين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده مى گويد: آن ها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى «بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد يا يك نتيجه ى شك و ترديد در قلوب آن ها باقى مى ماند مگر اين كه دل هاى آن ها قطعه قطعه شود و بميرند»؛ «لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم».

آن ها در يك حالت حيرت و سرگردانى دائم به سر مى برند و اين كانون نفاق و مسجد ضرارى كه بر پا كرده بودند به صورت يك عامل لجاجت و ترديد در روح آنان هم چنان باقى مى ماند، هر چند آن بنا را پيامبر صلى الله عليه و آله بسوزاند و ويران كند، اما گويى نقش آن از دل پر ترديدشان زايل نمى گردد.

ص:381

در آخر آيه مى گويد: «خداوند دانا و حكيم است»؛ «و الله عليم حكيم». اگر به پيامبرش دستور مبارزه و در هم كوبيدن چنين بناى ظاهراً حق به جانبى را داد، به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود. اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه ى اسلامى صادر شد؛ نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييده ى يك هيجان و عصبانيت.

نكته ها

1. درس بزرگ

داستان مسجد ضرار درسى است براى عموم مسلمانان در سراسر تاريخ زندگى اشان. گفتار خداوند و عمل پيامبر صلى الله عليه و آله به روشنى نشان مى دهد كه مسلمانان هرگز نبايد آن چنان ظاهربين باشند كه تنها به قيافه هاى حق به جانب نگاه كنند و از اهداف اصلى بى خبر و بركنار بمانند. مسلمان كسى است كه نفاق و منافق را در هر زمان، در هر مكان و در هر لباس و چهره بشناسد حتى اگر در چهره ى دين و مذهب و در لباس طرفدارى از قرآن و مسجد بوده باشد!(1) 2. نفى به تنهايى كافى نيست!

دومين درسى كه از آيات فوق مى گيريم اين است كه خداوند در اين آيات به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد در مسجد ضرار نماز نخوان، بلكه در مسجدى كه پايه ى آن بر شالوده ى تقوا بنا شده است نماز بخوان. اين «نفى» و «اثبات» كه از شعار اصلى اسلام «لا اله الا الله» تا برنامه هاى بزرگ و كوچك ديگر همه جلوه هاى آن است، اين واقعيت را


1- نمونه/ ج 8/ ص 143

ص:382

بيان مى كند كه هميشه در كنار هر نفى بايد اثباتى باشد، تا جامه ى عمل به خود بپوشد.

اگر ما مردم را از رفتن به مراكز فساد نهى مى كنيم، بايد در مقابل آن كانون هاى پاكى براى اجتماع و ارضاى روح زندگى گروهى بسازيم، اگر از تفريحات ناسالم جلوگيرى مى كنيم بايد وسايل تفريحات سالم را فراهم سازيم، اگر از مدارس استعمارى نهى مى كنيم، بايد فرهنگى سالم و مراكزى پاك براى آموزش و پرورش تشكيل بدهيم، اگر بى عفتى را محكوم مى سازيم بايد وسايل ازدواج آسان در اختيار جوانان بگذاريم.

آن ها كه تمام قدرت خود را در «نفى» به كار مى اندازند، و در برنامه هايشان خبرى از «اثبات» نيست، يقين داشته باشند كه نفى اشان هم كمتر به جايى خواهد رسيد؛ زيرا اين سنت آفرينش است كه بايد همه ى غرايز و احساسات را از طريق صحيح اشباع كرد، چرا كه اين برنامه ى مسلم اسلام است كه «لا» بايد با «الا» توأم گردد تا از آن توحيدى حيات بخش متولد شود.

درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص382

اين درسى است كه متأسفانه بسيارى از مسلمانان آن را به دست فراموشى سپرده اند و باز هم شكايت مى كنند چرا برنامه هاى اسلامى پيش نمى رود، در حالى كه برنامه ى اسلام آن چنان كه آن ها خيال مى كنند، منحصر به نفى نيست، اگر نفى و اثبات را با هم قرين مى ساختند پيشرفتشان حتمى بود.(1) 3. دو شرط اساسى

سومين درس ارزنده اى كه از جريان مسجد ضرار و آيات فوق فرا مى گيريم اين است كه يك كانون فعال و مثبت دينى و اجتماعى كانونى است كه از دو عنصر مثبت تشكيل مى گردد: نخست شالوده و هدف آن از آغاز پاك باشد؛ «اسس على التقوى من


1- همان

ص:383

اول يوم»، و ديگر اين كه حاميان و پاسدارانش انسان هايى پاك و درست كار و باايمان و مصمم باشند؛ «فيه رجال يحبون ان يتطهروا». از ميان رفتن هر يك از اين دو ركن اساسى باعث فقدان نتيجه و نرسيدن به مقصد است.(1)

داستان جنگ احد

«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ* إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مّثْلُهُ و وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَآءَ وَاللَّهُ لَايُحِبُّ الظلِمِينَ* وَلِيُمَحّصَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَيَمْحَقَ الْكفِرِينَ* أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصبِرِينَ* وَلَقَدْ كُنتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ»(2)

ترجمه

و سست نشويد؛ و غمگين نگرديد؛ و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. «139» اگر (در ميدان احد،) به شما جراحتى رسيد (و ضربه اى وارد شد)، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتى مانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها (ى پيروزى و شكست) را در ميان مردم مى گردانيم؛ (- و اين خاصيت زندگى دنياست-) تا خدا، افرادى را كه ايمان آورده اند، بداند (و شناخته شوند)؛ و خداوند از ميان شما، شاهدانى بگيرد. و خدا ظالمان را


1- همان
2- آل عمران/ 139- 143

ص:384

دوست نمى دارد. «140» و تا خداوند، افراد باايمان را خالص گرداند (و ورزيده شوند)؛ و كافران را به تدريج نابود سازد. «141» آيا چنين پنداشتيد كه (تنها با ادعاى ايمان) وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران را مشخص نساخته است؟! «142» و شما مرگ (و شهادت در راه خدا) را، پيش از آن كه با آن رو به رو شويد، آرزو مى كرديد؛ سپس آن را با چشم خود ديديد، در حالى كه به آن نگاه مى كرديد (و حاضر نبوديد به آن تن در دهيد! چقدر ميان گفتار و كردار شما فاصله است؟!)

شأن نزول

در باره ى شأن نزول اين آيات، روايات متعددى وارد شده است و از مجموع آن ها استفاده مى شود كه اين آيات دنباله ى آياتى است كه قبلًا در باره ى جنگ احد داشتيم، و در حقيقت اين آيات تجزيه و تحليلى است روى نتايج جنگ احد و عوامل پيدايش آن به عنوان يك سرمشق بزرگ براى مسلمانان، و در ضمن وسيله اى است براى تسلى و دلدارى و تقويت روحى آن ها؛ زيرا همان گونه كه گفتيم جنگ احد بر اثر نافرمانى و عدم انظباط نظامى جمعى از سربازان اسلام، در پايان به شكست انجاميد و جمعى از شخصيت ها و چهره هاى برجسته ى اسلام از جمله «حمزه» عموى پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ميدان شربت شهادت نوشيدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله همان شب با ياران خود به ميان كشتگان رفت و براى بزرگداشت ارواح شهدا بر سر جنازه ى يكايك آن ها مى نشست و اشك مى ريخت و طلب آمرزش مى نمود، و سپس اجساد همه ى آن ها در دامنه ى كوه احد در ميان اندوه فراوان به خاك سپرده شد، در اين لحظات حساس كه مسلمانان نياز شديد به تقويت روحى و هم

ص:385

استفاده ى معنوى از نتايج شكست داشتند، آيات فوق نازل گرديد.(1) تفسير

نتايج جنگ احد

در آيه ى اول از آيات فوق نخست به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ سستى به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزى نهايى مأيوس شوند؛ زيرا افراد بيدار همان گونه كه از پيروزى ها استفاده مى كنند از شكست ها نيز درس مى آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفى را كه سرچشمه ى شكست شده، پيدا مى كنند و با برطرف ساختن آن براى پيروزى نهايى آماده مى شوند.

جمله ى «و أنتم الاعلون ان كنتم مؤمنين»؛ «شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»، يك جمله ى بسيار پرمعنا است؛ يعنى شكست شما در حقيقت براى از دست دادن روح ايمان و آثار آن بوده، شما اگر فرمان خدا و پيامبر را در اين ميدان زير پا نمى گذاشتيد، گرفتار چنين سرنوشتى نمى شديد و باز هم غمگين نباشيد اگر بر مسير ايمان ثابت بمانيد پيروزى نهايى از آن شماست، و شكست در يك ميدان به معناى شكست نهايى در جنگ نيست.

در آيه ى بعد درس ديگرى براى رسيدن به پيروزى نهايى به مسلمانان داده شده است كه شما نبايد از دشمنان كمتر باشيد، آن ها در ميدان «بدر» شكستى سخت و سنگين از شما خوردند و هفتار نفر كشته، و تعداد زيادى مجروح و اسير دادند و با آن همه از پاى ننشستند، و در اين ميدان شكست خود را بر اثر غفلت شما جبران كردند، اگر شما در اين ميدان گرفتار شكست شديد بايد از پاى ننشينيد، تا آن را جبران كنيد، از اين رو


1- نمونه/ ج 3/ ص 129؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 66

ص:386

مى فرمايد: «اگر به شما جراحتى رسيد به آن ها هم جراحتى همانند آن رسيد»، بنا بر اين سستى و اندوه شما براى چيست؟ «ان يمسسكم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله».

«قرح» به معناى جراحتى است كه در بدن بر اثر برخورد با يك عامل خارجى پيدا مى شود. بعضى از مفسران آيه را اشاره به جراحاتى كه بر كفار در ميدان احد نشست مى دانند، ولى اولًا اين جراحات مانند جراحات مسلمين نبود، بنا بر اين با كلمه ى «مثله» سازگار نيست، ثانياً با جمله ى بعد كه تفسير آن خواهد آمد تناسب ندارد.

در قسمت بعد نخست اشاره به يكى از سنن الهى شده است كه در زندگى بشر حوادث تلخ و شيرينى رخ مى دهد كه هيچ كدام پديدار نيست، شكست ها، پيروزى ها، قدرت ها، عظمت ها و ناتوانى ها همه در حال دگرگونى هستند، بنا بر اين نبايد شكست در يك ميدان و آثار آن را پايدار فرض كرد، بلكه بايد با بررسى عوامل و انگيزه هاى شكست از سنت تحول استفاده نمود، و آن را به پيروزى تبديل كرد. دنيا فراز و نشيب دارد و زندگى در حال دگرگونى است و «خداوند اين ايام را در ميان مردم به طور مداوم گردش مى دهد» تا سنت تكامل از لا به لاى اين حوادث آشكار شود؛ «و تلك الايام نداولها بين الناس».

سپس اشاره به نتيجه ى اين حوادث ناگوار كرده مى فرمايد: «اين ها به خاطر آن است كه افراد باايمان، از مدعيان ايمان شناخته شوند»؛ «وليعلم الله الّذين ءامنوا» و به عبارت ديگر تا حوادث دردناك در تاريخ ملتى روى ندهد صفوف از هم مشخص نخواهند شد؛ زيرا پيروزى ها خواب آور و اغفال كننده است در حالى كه شكست ها براى افراد آماده بيدار كننده و نشان دهنده ى ارزش هاست.

در جمله ى بعد مى فرمايد: «يكى از نتايج اين شكست دردناك اين بود كه شما شهيدان و قربانيانى، در راه اسلام بدهيد» و بدانيد اين آيين پاك را ارزان به دست

ص:387

نياورده ايد تا در آينده ارزان از دست بدهيد؛ «و يتّخذ منكم شهداء».

اصولًا ملّتى كه قربانى در راه اهداف مقدس خود ندهد هميشه آن ها را كوچك مى شمرد، اما به هنگامى كه قربانى داد هم خود او، و هم نسل هاى آينده به ديده ى عظمت به آن مى نگرند. ممكن است منظور از «شهداء» در اين جا گواهان باشد؛ يعنى خدا مى خواست با اين حادثه گواهانى از شما بگيرد كه چگونه نافرمانى ها به شكست هاى دردناكى مى انجامد، و اين گواهان در آينده معلمانى خواهند بود براى مردم در برابر حوادث مشابهى كه در پيش دارند.

در پايان آيه مى فرمايد: «خداوند ستمگران را دوست نمى دارد»؛ «و الله لا يحب الظالمين»، بنا بر اين از آن ها حمايت نخواهد كرد.

در آيه ى بعد به يكى ديگر از نتايج طبيعى شكست جنگ احد اشاره شده است و آن اين كه اين گونه شكست ها نقاط ضعف و عيوب جمعيت ها را آشكار مى سازد و وسيله ى مؤثرى است براى شست و شوى اين عيوب. قرآن مى گويد: «خدا مى خواست در اين ميدان جنگ، افراد باايمان را خالص گرداند و نقاط ضعفشان را به آن ها نشان بدهد»؛ «و ليمحّص الله الّذين ءامنوا». «ليمحّص» از ماده ى «تمحيص» به معناى پاك نمودن چيزى است از هر گونه عيب.

آن ها مى بايست براى پيروزى هاى آينده در چنين بوته ى آزمايشى قرار گيرند و عيار شخصيت خود را بسنجند و همان گونه كه على عليه السلام مى فرمايد: «فى تقلّب الاحوال يعلم جواهر الرّجال؛ دگرگونى هاى روزگار و حوادث سخت زندگى حقيقت اشخاص را روشن مى سازد». آن ها به عيار شخصيت خود واقف مى گردند. اين جاست كه گاهى پاره اى از شكست ها آن چنان سازنده است كه به مراتب اثر آن در سرنوشت جوامع انسانى

ص:388

از پيروزى هاى خواب كننده ظاهرى بيشتر است.

جالب اين كه نويسنده ى تفسير «المنار» از استادش «محمد عبده» مفتى بزرگ مصر نقل مى كند كه پيامبر را كه در خواب ديد و به او فرمود: «اگر مرا در ميان پيروزى و شكست در ميدان احد مخير ساخته بودند من در خصوص آن ميدان، شكست را ترجيح مى دادم؛ زيرا اين شكست عامل سازنده اى در تاريخ اسلام شد».

جمله ى بعد در حقيقت نتيجه اى است براى جمله ى قبل؛ زيرا هنگامى كه مؤمنان در كوره ى حوادث پاك شدند آمادگى كافى براى از بين بردن تدريجى شرك و كفر و پاك ساختن جامعه از اين آلودگى ها پيدا مى كنند؛ يعنى نخست بايد پاك شد و سپس پاك كرد. «و يمحق الكافرين»

«يمحق» از ماده ى «محق» (بر وزن مرد) به معناى كم شدن تدريجى چيزى است و به همين مناسبت شب پايان ماه را «محاق» مى گويند؛ زيرا روشنى ماه كم كم كاسته شده و از بين مى رود. در حقيقت همان گونه كه ماه با آن جلوه گرى و فريبندگى مخصوص خود تدريجاً كم نور شده و در محاق فرو مى رود، همچنين شكوه و عظمت كفر و شرك و حاميان آن ها با تصفيه و پاك شدن مسلمانان به زوال و نيستى مى گرايد.

در آيه ى بعد قرآن با استفاده از حادثه ى احد براى تصحيح يك اشتباه فكرى مسلمانان اقدام مى كند و مى گويد: «شما چنين پنداشتيد كه بدون جهاد و استقامت در راه خدا مى توانيد در بهشت برين جاى گيريد؟ آيا شما گمان كرديد داخل شدن در عمق آن سعادت معنوى تنها با انتخاب نام مسلمان، و يا عقيده بدون عمل ممكن است! اگر چنين بود مسأله بسيار ساده بود، ولى هرگز چنين نبوده است و تا اعتقادات واقعى در ميدان عمل پياده نشود، كسى بهره اى از آن سعادت ها نخواهد برد، در اين جا است كه بايد صفوف از

ص:389

هم مشخص شود و مجاهدان و صابران از افراد بى ارزش شناخته شوند.»؛ «أم حسبتم أن تدخلوا الجنّة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكم و يعلم الصّابرين».

بعد از جنگ بدر و شهادت پر افتخار جمعى از مسلمانان، عده اى در جلسات مى نشستند و پيوسته آرزوى شهادت مى كردند كه اى كاش اين افتخار در ميدان بدر نصيب ما نيز شده بود. مطابق معمول در ميان آن ها جمعى صادق بودند و عده اى متظاهر و دروغگو، و يا در شناسايى خود در اشتباه بودند، اما چيزى طول نكشيد كه جنگ وحشتناك احد پيش آمد، مجاهدان راستين با شهامت فوق العاده جنگيدند و شربت شهادت نوشيدند و به آرزوى خود رسيدند، اما جمعى از دروغ گويان هنگامى كه آثار شكست را در ارتش اسلام مشاهده كردند از ترس كشته شدن فرار كردند. اين آيه آن ها را سرزنش مى كند و مى گويد: «شما كسانى بوديد كه آرزوى مرگ و شهادت در راه خدا را در دل مى پرورانديد، پس چرا آن موقع كه با چشم خود محبوب خويش را در برابر خود مى ديديد فرار كرديد؟»؛ «و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه و أنتم تنظرون».(1)

نكته ها

1. تقوا و صبر، لازمه ى ايمان

كلمه ى «الاعلون» هيچ قيد و شرطى جز ايمان ندارد، بنا بر اين محصل معنا اين است كه اگر داراى نيروى ايمان هستيد، شايسته نيست كه اراده ى شما ضعيف شود و از پيروز نشدن بر دشمن اندوهناك گرديد چه آن كه ايمان شما سرانجام شما را به پيروزى نهايى مى رساند؛ زيرا از لوازم ايمان تقوا و صبر است و تقوا و صبر ملاك هر فتح و پيروزى


1- نمونه/ ج 3/ ص 129

ص:390

است، اما آسيبى هم كه به شما رسيد نبايد سبب اندوه و ضعف شما گردد چه آن كه شما در اين آسيب تنها نبوديد، و دشمن نيز به حد كافى از شما آسيب ديد، بنا بر اين دشمن هيچ گونه مزيت و برترى بر شما پيدا نكرده تا موجب ضعف و اندوه شما شود.(1) 2. لزوم عمل به مقتضاى ايمان

در اين آيه ى شريفه با اين كه خطاب به مؤمنين است باز هم ايمان را شرط برترى و پيروزى آن ها قرار داده است و اين براى اشاره به اين مطلب است كه مخاطبين گرچه فاقد نيروى ايمان نبوده اند؛ الّا اين كه در مقام عمل بر طبق مقتضيات ايمان خود عمل نكرده و صبر و تقوا را كه از لوازم ايمان است فراموش كرده بودند و اگر اين دو صفت بزرگ را از دست نداده بودند، ايمان آن ها اثر خود را مى كرد و پيروزى نصيبشان مى شد.

و همين است حال هر اجتماعى كه افراد آن از نظر نيروى ايمان مختلف باشند به گونه اى كه عده اى داراى ايمان واقعى و عده اى ديگر از نظر ايمان ضعيف و دسته ى سوم از نظر قلب مريض بوده باشند، و آيه ى شريفه و نظاير آن براى افراد اين گونه اجتماعات تأثيرهاى مختلف دارد به اين معنا كه اثر آن در مقابل مردمى كه داراى ايمان واقعى هستند، اين است كه آن ها را آماده و وادار به عمل مى نمايد و براى مردمى كه از نظر نيروى ايمان ضعيف مى باشند نقش پند و موعظه را به خود مى گيرد و كسانى را كه از نظر قلب مريض اند سرزنش و ملامت مى كند.(2) 3. مراد از گردش ايام

«و تلك الايام نداولها بين الناس»؛ يوم مقدار قابل ملاحظه اى از زمان است كه


1- الميزان/ ج 4/ ص 46؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 67
2- الميزان/ ج 4/ ص 46

ص:391

براى حدوث حوادث لازم مى باشد، بنا بر اين به اختلاف حوادث، مختلف و متفاوت خواهد بود و استعمال آن در مقدار زمانى كه بين طلوع و غروب خورشيد است نيز شايع مى باشد و احياناً به علاقه ظرف و مظروف در مملكت دارى و سلطنت و غلبه هم استعمال مى گردد.

مثلًا گفته مى شود ايام فلان جمعيت يا روزگار فلان طايفه چنين بوده، و مراد از كلمه ى ايام و روزگار در اين دو جمله، پيشوايى و حكومت آن ها است و گاهى هم در خود زمان حكومت و پيشوايى آن ها استعمال مى گردد و مراد از كلمه ى ايام در آيه ى شريفه هم همين معناى اخير است.

«مداوله» به معناى اين است كه چيزى در بين عده اى گردش نمايد، به گونه اى كه يكى بعد از ديگرى به آن برسند، بنا بر اين معناى آيه ى شريفه اين است كه سنت و نواميس الهى طبق مصالح عاليه اى كه افهام مردم از درك جميع جهات آن عاجز است به همراهى گردش ايام در بين مردم گردش مى نمايد بدون اين كه در يك جا متوقف شده در نتيجه قوم ديگرى را محروم نمايد.(1) 4. منظور از علم الهى به موجودات

مراد از جمله ى «و ليعلم الله الذين ءامنوا» آشكار شدن ايمان مؤمنين بعد از نهان بودن آن مى باشد. توضيح اين كه علم الهى به موجودات و حوادث، عين وجود و تحقق خارجى آن هاست؛ يعنى معلوم بودن اشياء نزد خداى تعالى عين نيل الهى است به وجود خارجى آن ها نه به صور مأخوذه از آن ها، چه آن كه علم الهى از قبيل علوم ما نيست و ما هنگامى علم به يك موجود پيدا مى كنيم كه صورتى از آن موجود در ذهن ما مرتسم گردد، بنا بر اين علم ما عين وجود خارجى اشياء نبوده و ما هرگز نمى توانيم به اشياى


1- روح المعانى/ ج 4/ ص 68؛ الميزان/ ج 4/ ص 48

ص:392

خارجى با حفظ وجود خارجى آن ها نيل پيدا كنيم، ولى علم الهى به اشياء عين وجود خارجى آن هاست و اشياء با حفظ وجود خارجى خود نزد خدا مكشوف مى باشند و لازمه ى اين سخن اين است كه هر گاه ذات الهى اراده ى علم به چيزى را بنمايد، در حقيقت اراده به وجود خارجى آن هاست، پس اراده ى خدا بر علم به يك شى ء اراده ى او است جل و علا به وجود خارجى و تحقق و ظهور آن شى ء، بنا بر اين مراد از كلمه ى «ليعلم» نيز در آيه ى شريفه همين معنا است و چون در آيه ى شريفه اصل وجود آن ها را خداوند محقق دانسته ناچار مراد ظهور و بروز مظاهر ايمان آن هاست، در نتيجه معناى آيه ى شريفه بر طبق بحث بالا اين است: «براى اين كه ايمان بعد از نهان بودن آشكار شود».(1)

چون اين ظهور ايمان بايد طبق قانون علل و اسباب انجام گيرد ناچار بايد يك سلسله امورى كه منجر به ظهور ايمان آن ها شود به وقوع بپيوندد.(2) 5. مراد از شهداء

در آيه ى شريفه ى «و يتخذ منكم شهداء»، كلمه ى شهداء به معناى گواه است؛ زيرا در قرآن مجيد، استعمال آن به معناى «كشته شده» معهود نيست و استعمال آن در اين معنا از استعمالات تازه اى است كه بين مسلمين رايج شده و در ذيل آيه ى شريفه ى «و جعلناكم أمّة وسطاً لتكونوا شهداء»(3) نيز اين مطلب را متذكر شديم، علاوه بر اين كه اصولًا كلمه ى «يتخذ» نيز كه در آيه ى شريفه ذكر شده، سازگار با شهداى به معناى مقتولين نمى باشد و نمى توان كلمه ى «اتخذ» را همان گونه كه در جملات «اتخذ الله ابراهيم خليلا» و «اتخذ الله موسى كليماً» و «اتخذ الله النبى شهيداً يشهد على


1- روح المعانى/ ج 4/ ص 69
2- الميزان/ ج 4/ ص 49
3- بقره/ 143

ص:393

امته يوم القيامة» استعمال كنيم در جمله ى «اتخذ الله فلاناً مقتولًا فى سبيله و شهيداً» استعمال بنماييم.

به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، سياق عبارت با جمله ى «و يتخذ منكم شهداء» تغيير كرد و بر خلاف جمله ى قبل كه ظهور ايمان را به تمام مؤمنين نسبت داده در اين جمله شهادت را به همه ى آن ها نسبت نداده و نفرموده است «و يتخذهم شهداء» بلكه شهادت را به بعضى از آن ها نسبت داده است و در آيه ى شريفه ى «و كذلك جعلناكم امة وسطاً لتكونوا شهداء على الناس» نيز چنان كه در سابق گفتيم گرچه شهادت به تمام امت اسلامى نسبت داده شده، ولى در حقيقت اين صفت مخصوص بعضى از آن هاست، گويا در ظاهر كلام اضافه به همه ى آن ها داده شده است؛ زيرا شاهد و گواه بعضى از آن ها بوده اند، نه تمام آن ها و بيان مطلب در سوره ى بقره گذشت و ممكن است اين مطلب را به جمله ى «و الله لا يحب الظالمين» نيز تأييد نمود.(1) 6. حكمت هاى گردش ايام

در جمله ى «و ليمحص الله الذين ءامنوا و يمحق الكافرين»، «تمحيص» عبارت از پاكيزه نمودن يك شى ء از آلودگى هاى خارجى است (2)، و «محق» به معناى نابود كردن تدريجى يك شى ء است و تمحيص كه در آيه ى شريفه ذكر شده از مصالح و حكمت هاى گردش ايام است كه در سابق ذكر شد و جمله ى «ليعلم الله الذين ءامنوا» نيز گرچه از مصالح و حكمت هاى آن مى باشد، ولى در عين حال اين دو مصلحت با يكديگر فرق دارند، چه آن كه تميز مؤمن از غير مؤمن كه يكى از مصالح گردش ايام و


1- روح المعانى/ ج 4/ ص 69؛ الميزان/ ج 4/ ص 49
2- روح المعانى/ ج 4/ ص 70

ص:394

مفاد جمله ى «و ليعلم الله ...» مى باشد خود موضوعى است مستقل و پاك شدن ايمان آن ها بعد از اين جدا شدن از آلودگى هاى كفر و نفاق و فسق موضوعى ديگر، از اين رو خداوند اين پاك شدن را در مقابل جمله ى «و يمحق الكافرين» قرار داده، بنا بر اين خداوند آلودگى هاى كفر و امثال آن را ذره ذره از دل مؤمنين برطرف مى نمايد تا اين كه جز ايمان در دل آن ها باقى نماند و خالص از براى خدا گردند و همچنين اجزاى كفر و شرك و كيد را كم كم از دل كافر محو مى نمايد تا اين كه سرانجام هيچ باقى نماند.

اين بود پاره اى از مصالح و حكمت هاى گردش ايام در بين مردم و عدم استمرار آن در يك جمعيت خاص، و تمام امور در دست خداست و هرچه بخواهد انجام مى دهد و بديهى است كه جز بر طبق مصالح عاليه و آنچه كه نفع آن بيشتر است عملى انجام نمى دهد و خودش مى فرمايد: «كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض»(1) و فرموده است: «ليقطع طرفاً من الذين كفروا او يكبتهم فينقلبوا خائبين ليس لك من الامر شى ء او يتوب عليهم أو يعذبهم فانهم ظالمون». در اين جملات خداوند بودن زمام امور را در دست پيامبر نفى مى نمايد و زمام هر امرى را منحصراً در دست خود دانسته و حكومت مطلق را مخصوص خودش مى شمرد.

از مطالبى كه تاكنون ذكر كرديم؛ يعنى گردش ايام در بين مردم كه به منظور امتحان و تميز داده شدن مؤمن از كافر و پاك شدن مؤمنين از آلودگى ها و نابود شدن كفر است و همچنين از نبودن زمام امور در دست پيامبر، چنين استفاده مى شود كه مؤمنين در آن روز داراى اين فكر بودند و چنين مى پنداشتند كه تنها بودن بر دين حق عامل غلبه و


1- رعد/ 17

ص:395

پيروزى آن ها در جنگ هاست و آنچه كه بيشتر اين فكر را در آن ها راسخ كرده بود، جريان جنگ بدر و غلبه ى عجيب آن ها بر دشمن به واسطه ى نزول ملائكه بود. بديهى است كه اين فكر، فكر فاسدى است كه به موجب آن نظام امتحان باطل مى شود و هرگز مؤمن از كافر باز شناخته نشده پاك و خالص نيز نمى گردد و نيز در صورتى كه تنها، بودن بر دين حق سبب هر غلبه و پيروزى باشد ديگر مصلحتى در امر و نهى و ثواب و عقاب باقى نمى ماند و اين فكر سرانجام اساس دين را منهدم و ويران خواهد نمود و دين اسلام كه دين فطرت است امور را مبتنى بر خرق عادت و اعجاز نمى داند تا اين كه صرف بودن بر دين حق روى مبناى خرق عادت و اعجاز باعث پيروزى شود، بلكه دين فطرى اسلامى هر گونه غلبه و پيروزى را مبتنى بر علل و اسباب عاديه مى داند تا اين كه مؤمنين بر طبق اوامر و نواهى كه در امور جنگى وارد شده عمل نمايند و با اميد به پاداش و ترس از عقاب الهى از خود ضعف و سستى نشان ندهند تا اين كه در جنگ ها پيروز شوند.

براى تخطئه كردن همين فكر فاسد است كه خداوند بعد از بيان گردش ايام و امتحان و ابتلا كه از مصالح آن مى باشد شروع به ملامت و سرزنش كسانى كه داراى اين فكر غلط بوده اند كرده حقيقت حال را براى آنان شرح مى دهد و مى فرمايد: «أم حسبتم ...».(1)

7. گمان باطل

«أم حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله»؛ گمان داخل شدن در بهشت بدون امتحان، لازمه ى همان فكر فاسدى است كه در گذشته بيان كرديم، چه آن كه آن ها فكر مى كردند كه چون بر دين حق بوده و حق غير قابل مغلوبيت است آن ها نيز كه پيرو


1- الميزان/ ج 4/ ص 50

ص:396

دين حق مى باشند، هميشه با غلبه و پيروزى همراه بوده هيچ گاه دچار شكست و مغلوبيت نمى شوند و بديهى است كه لازمه ى اين فكر غلط فكر نادرست ديگرى است آن اين است كه هر كس كه ايمان به پيامبر صلى الله عليه و آله آورده داخل حلقه ى اسلامى شود، هميشه در دنيا با غلبه بر دشمن و بردن غنيمت خوشبخت و در آخرت نيز با آمرزش و داخل شدن در بهشت سعادتمند خواهد بود. بديهى است كه با اين كيفيت، ديگر فرقى بين ايمان ظاهرى و واقعى و درجه هاى متفاوت آن باقى نمى ماند و در اين صورت ناچار بايد ايمان مرد مجاهد با ايمان مجاهد صابر يكسان بوده باشد و همچنين بين كسى كه آرزوى انجام عمل نيكى را نموده و در موقع خود نيز آن را انجام داده است با كسى كه اين آرزو را داشته ولى در مقام عمل از انجام آن خوددارى نموده فرقى نباشد.

بنا بر اين آيه ى شريفه ى «ام حسبتم أن تدخلوا ...» از قبيل گذاردن مسبب به جاى سبب است و با اين ترتيب معناى آيه اين است كه: «آيا گمان مى كنيد كه دولت و عظمت در هر صورت براى شما تثبيت شده است و هيچ گاه دچار ابتلائات نمى شويد و چنين فكر مى كنيد كه بدون اين كه مستحق از غير مستحق تشخيص داده شود داخل بهشت مى شويد و فرقى بين كسانى كه داراى درجه ى بلندى از ايمان مى باشند با غير آن ها نمى باشد؟»(1) 8. ضرورت آزمايش در نيل به سعادت

«و لقد كنتم تمنون الموت الاية»؛ خداوند با اين آيه ى شريفه نادرستى و فساد فكر آنان را كه گمان دخول در بهشت را داشته اند، تثبيت فرموده است، چه آن كه آنان قبل از قوع جنگ ها آرزوى مرگ و شهادت داشتند و همين كه جنگى پيش مى آمد و


1- الميزان/ ج 4/ ص 52

ص:397

صحنه هاى آن را با چشم مى ديدند، اقدام به جنگ ننموده به سوى آرزوى خود نمى شتافتند، بلكه كمال سستى و ضعف را از خود نشان مى دادند و با روى گردان شدن از ميدان هاى جنگ آرزوى خود را فراموش مى كردند، بنا بر اين آيا ممكن است كه صرف اين آرزو موجب داخل شدن آن ها در بهشت شود بدون اين كه از عهده امتحان بر آمده و از آلودگى ها پاك شده باشند و آيا لازم نيست كه چنين مردانى در صحنه ى زندگى امتحان شده مورد آزمايش قرار گيرند؟

از همين بيان روشن مى شود كه ناچار آيه ى شريفه داراى تقدير است و اصل چنين بوده «فقد رأيتموه و أنتم تنظرون» (: فلم تقدموا عليه) و اصولًا ممكن است كه كلمه ى «تنظرون» را كنايه از اقدام نكردن آنان بر جنگ گرفته و به اين معنا باشد كه شما صرفاً به نظر كردن به صحنه هاى جنگ اكتفا كرده و اقدامى براى شركت در آن ننموديد و بديهى است كه اين كلام داراى روح عتاب و سرزنش نيز مى باشد.(1) 9. بررسى كوتاهى در علل شكست احد

در آيات فوق تعبيرات جالبى به چشم مى خورد كه هر كدام از آن ها پرده از روى يكى از اسرار شكست احد بر مى دارد، به طور خلاصه چند عامل مهم دست به دست هم دادند و اين حادثه ى غم انگيز و در عين حال عبرت آور را به وجود آوردند:

1. اشتباه محاسبه اى؛ كه براى بعضى از تازه مسلمانان در درك مفاهيم اسلام پيدا شده بود سبب شد آن ها خيال كنند تنها ابزار ايمان براى پيروزى كافى است و بنا بر اين است كه خداوند در تمام ميدان هاى جنگ به وسيله ى امدادهاى غيبى از آن ها حمايت كند، و به اين ترتيب سنت الهى را در عوامل پيروزى طبيعى و انتخاب نقشه هاى صحيح و


1- الميزان/ ج 4/ ص 53

ص:398

تهيه ى وسايل لازم به دست فراموشى سپردند.

2. عدم انضباط نظامى و مخالفت با فرمان مؤكد پيامبر صلى الله عليه و آله داير به ماندن تيراندازان در سنگر حساس خود عامل مهم ديگرى براى اين شكست بود.

3. دنياپرستى جمعى از مسلمانان تازه كار كه جمع آورى غنايم جنگى را براى تعقيب دشمن ترجيح دادند، و اسلحه بر زمين گذاشته براى اين كه از ديگران عقب نمانند به تلاش پرداختند، سومين عامل شكست بود تا بدانند در راه خدا و به هنگام جهاد مقدس بايد اين مسايل به كلى فراموش شود.

4. غرور ناشى از پيروزى درخشان ميدان «بدر» تا آن جا كه فكر قدرت دشمن را از سر بيرون كرده بودند و تجهيزات او را ناچيز مى پنداشتند چهارمين عامل شكست بود.

اين ها نقاط ضعفى بود كه مى بايست در آب جوشان اين شكست شست و شو شود.

«و ما محمّدٌ إلّارسولٌ قد خلت من قبله الرّسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ اللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشّاكرين* و ما كان لنفس أن تموت إلّابإذن اللَّه كتاباً مؤجّلًا و من يرد ثواب الدّنيا نؤته منها و من يرد ثواب الأخرة نؤته منها و سنجزى الشّاكرين»(1)

ترجمه

محمّد (ص) فقط فرستاده ى خداست؛ و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند؛ آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟! (و اسلام را رها كرده به دوران


1- آل عمران/ 144- 145

ص:399

جاهليت و كفر بازگشت خواهيد نمود؟!) و هر كس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى زند؛ و خداوند به زودى شاكران (و استقامت كنندگان) را پاداش خواهد داد. «144» هيچ كس، جز به فرمان خدا، نمى ميرد؛ سرنوشتى است تعيين شده؛ (بنا بر اين، مرگ پيامبر يا ديگران، يك سنّت الهى است.) هر كس پاداش دنيا را بخواهد (و در زندگى خود، در اين راه گام بردارد،) چيزى از آن به او خواهيم داد؛ و هر كس پاداش آخرت را بخواهد، از آن به او مى دهيم؛ و به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهيم داد. «145»

شأن نزول

سبب نزول آيه يكى از دو امر است:

الف. دلگرمى بخشيدن به مسلمانان، كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله هم از دنيا رفت، به اذن خداوند است.

ب. براى تحريض و تشويق مسلمانان به جهاد، كه مرگ به دست خداست. همچنين آيه ى شريفه در صدد محكوم كردن منطق كسانى است كه در جنگ سستى مى ورزند.(1) تفسير

در جنگ احد پيشانى و دندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شكسته شد، در اين موقع دشمن مى خواست پيامبر صلى الله عليه و آله را بكشد كه برخى از ياوران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جلوى حملات دشمن را گرفتند، از جمله ياوران، مصعب بن عمير بود كه او در اين ميان كشته شد و چون او شباهت زيادى به پيامبر داشت، به گمان آنان پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شد. از اين رو، با صداى بلند گفتند: محمد كشته شد. اين خبر در ميان مسلمانان تزلزل ايجاد كرد و


1- تبيان/ ج 3/ ص 8؛ فتح القدير/ ج 1/ ص 385

ص:400

اكثريت آن ها از صحنه ى نبرد گريختند.

در اين هنگام، آيه ى شريفه نازل شد و به مسلمانان فرمود: محمد فقط فرستاده ى خداوند است و پيش از او فرستادگانى نيز بودند؛ آيا اگر او از دنيا برود يا شهيد گردد، بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آيين بت پرستى برگرديد؟

سپس مى فرمايد: آن ها كه عقب گرد كنند و به دوران كفر و بت پرستى باز گردند، تنها به خود زيان مى رسانند، نه به خداوند. زيرا با اين عمل، فقط مانع سعادت خويش مى گردند.

آنگاه ضمن اشاره به اقليتى كه در جنگ احد على رغم همه ى مشكلات و انتشار خبر شهادت پيامبر صلى الله عليه و آله دست از جهاد برنداشتند، كوشش هاى آنان را مى ستايد و آن ها را جزو شاكرانى معرفى مى كند كه استحقاق پاداش نيك را از سوى خداوند دارند.

سپس براى بيدارى مسلمانان مى فرمايد: مرگ به دست خدا و فرمان اوست و براى هر كس اجلى مقرّر شده است كه نمى تواند از آن فرار كند. بنا بر اين، اگر پيامبر به شهادت مى رسيد، چيزى جز انجام يافتن يك سنت الهى نبود، با اين حال مسلمانان نبايد دست از مبارزه بردارند.

در پايان مى فرمايد: سعى و تلاش انسان هيچ گاه ضايع نمى شود؛ اگر هدف كسى دستيابى به بهره هاى مادى باشد، به او عطا مى كنيم و اگر هدفش در مسير حيات جاويدان باشد، باز به هدف خويش خواهد رسيد. بنا بر اين، اكنون كه رسيدن به دنيا يا آخرت نيازمند تلاش و كوشش است، پس چرا انسان سرمايه وجودى خود را در مسير آخرت قرار ندهد؟ سپس بار ديگر تأكيد مى كند كه پاداش شاكران را به زودى خواهيم داد.(1)


1- نمونه/ ج 3/ ص 115؛ كشّاف/ ج 1/ ص 422

ص:401

نكته ها

1. نام هاى پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن

در قرآن كريم از پيامبر صلى الله عليه و آله به ده نام ياد شده است: دو نام مخصوص نبوت اوست؛ نبى و رسول است. دو نام مدح و تعظيم ايشان را به همراه دارد؛ رؤف و رحيم. دو نام نشانه ى هيبت و ترهيب اوست؛ مبشّر و نذير. دو نام كنايه اى؛ طه و يس. دو نام آشكار؛ محمد و احمد.(1) 2. معناى محمد

محمد و احمد به معناى ستوده و ستودنى است، جز اين كه محمد در ستايش بليغ تر است؛ يعنى «هو المستغرق لجميع المحامد»، همه ى اسباب ستايش در او جمع است. «فهو صلى الله عليه و آله محمد و أمته الحمّادون و لوائه الحمد و مقامه المحمود».(2)

برخى گفته اند: محمد يعنى كسى كه در جميع صفات و در همه ى احوال زندگى مورد ستايش است.(3) 3. سبب بيان ترديدآميز

چرا جمله ى: «أفإن مات أو قتل» به صورت ترديد بيان شده، با اين كه خداوند متعال هيچ گونه شكى در اين جهت ندارد؟ زيرا موت يا قتل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در اين جهت مساوى است كه نبايد هيچ تأثيرى در ضعف ايمان يا ارتداد مردم داشته باشد.(4) 4. معناى موت و قتل

موت به معناى خروج روح و نابودى حيات بدن است و قتل نيز به همان معناست،


1- كشف الأسرار/ ج 2/ ص 298
2- كشف الاسرار/ ج 2/ ص 297- 298
3- روض الجنان/ ج 5/ ص 94
4- تفسير كبير/ ج 9/ ص 24

ص:402

ولى در صورتى كه مستند به يك سبب عمدى يا شبه عمد باشد. هرگاه موت و قتل جداى از يكديگر و مستقلًا ذكر گردند، معناى موت اعم از قتل است. زيرا با قتل، موت نيز صادق است، ولى لازمه ى هر موتى قتل نيست، ولى اگر اين دو در يك كلام كنار يكديگر ذكر شوند، مراد از موتْ مرگ طبيعى و مقصود از قتل، مرگى است كه به طور عمدى انجام گرفته باشد.

5. سؤال: با اين كه خداوند در قرآن كريم خطاب به پيامبر فرمود: «انّك ميّت و انّهم ميّتون» و خداوند مى دانست كه پيامبر كشته نخواهد شد، چرا در اين آيه فرمود: «أفإن مات أو قتل»؟

پاسخ: صدق قضيه ى شرطيّه متوقف بر صدق دو جزء آن نيست؛ پس اين جمله درست است: «اگر عدد پنج زوج باشد، منقسم به متساويين خواهد شد»، با اين كه دو جزء آن صادق نيست. همچنين آيه ى شريفه ى: «لو كان فيهما ءَالهه الّا اللَّه لفسدتا» نيز صادق است، با اين كه نه در عالم هستى الهه اى وجود دارد و نه فسادى ديده مى شود.(1) 6. در روايات متعددى، اين آيه ى شريفه به ارتداد مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله تأويل شده است. زيرا گروه اندكى بر پيمان خويش باقى ماندند. بر پايه ى جمله ى: «انقلبتم على أعقابكم» رذايل جاهليت در وجود آن ها باقى بود و دين اسلام در قلوبشان رسوخ نكرده بود، وگرنه رجوعِ پس از شناخت حق، بى معناست.(2) 7. لزوم ايمان پايدار

آيه ى شريفه با لحن عتاب آميزى به مسلمانان مى گويد: اگر بر فرض پيامبر كشته


1- تفسير كبير/ ج 9/ ص 23
2- نور الثقلين/ ج 1/ ص 396- 399؛ البرهان/ ج 1/ ص 698- 700؛ كنز الدقائق/ ج 2/ ص 231؛ مواهب الرحمن/ ج 6/ ص 341

ص:403

شد، از دين بر مى گرديد؟ محمد نيز رسولى مانند ساير پيامبران الهى است و تمام امور در دست خداوند است و دين هم دين خداست و به بقاى الهى باقى است. بنا بر اين، نبايد ايمان و حضور شما در صحنه هاى گوناگون اجتماعى به حيات و زندگى او متكى باشد.

بايد به گونه اى باشد كه حتى در نبود او، همه به وظيفه ى خود عمل كنند و فرد شايسته اى جانشين وى گردد.(1) 8. بر پايه ى اين آيه رنج هايى كه بر انسان وارد مى شود، نشانه ى حق يا باطل بودن نيست. زيرا چه بسا افراد حق طلبى كه به شدايدى مبتلا هستند و افراد باطل گرايى كه از نعمت هاى فراوان الهى برخوردارند.(2) 9. ارتداد منافقان

تعبير «إنقلبتم على أعقابكم» و نيز «ينقلب على عقبيه» كنايه از ارتداد است؛ ارتداد از «ولايت» آن گونه كه در سقيفه اتفاق افتاد يا ارتداد از اصل اسلام آن گونه كه در جنگ احد پيش آمد. منافقان كه با شنيدن شايعه ى كشته شدن رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتند:

«لو كان نبيّاً لما قتل»(3) مرتد شدند، ولى آن گروه از مسلمانان كه بر اثر ضعف ايمان فرار كردند، هر چند مرتكب معصيت كبيره شدند، اما مرتد محسوب نمى شوند.(4) 10. تحقق امور به اذن الهى

مراد از «اذن» در آيه ى: «و ما كان لنفس أن تموت إلّاباذن اللَّه»، اذن تكوينى است، نه اذن تشريعى؛ هيچ كارى، چه عادى يا غير عادى، از اولياى خدا يا از غير آنان، هرگز بدون اذن خدا انجام نخواهد شد. خداى سبحان اين معنا را از زبان حضرت


1- الميزان/ ج 3/ ص 37
2- مراغى/ ج 4/ ص 89
3- ( 3)- بحار/ ج 20/ ص 25
4- محاضرات

ص:404

مسيح عليه السلام چنين تبيين مى فرمايد: «... أنّى أخلق لكم من الطّين كهيئة الطّير فأنفخ فيه فيكون طيراً باذن اللَّه و ابرئ الأكمه و الأبرص و أحى الموتى باذن اللَّه و أنبّئكم بما تأكلون و ما تدّخرون فى بيوتكم إنّ فى ذلك لاية لكم إن كنتم مؤمنين».(1)

همچنين به صورت اصل كلّى نسبت به همه ى پيامبران عليهم السلام مى فرمايد: «... و ما كان لرسول أن يأتى باية إلّاباذن اللَّه ...».(2)

11. اختياردار مرگ و حيات

اگر انسان باور كند كه احيا و اماته به دست خداست و بر اساس توحيد افعالى هيچ كس در اين امر نقشى ندارد؛ «... ربّى الّذى يحيى و يميت ...»(3) ، هرگز از جبهه ى نبرد حق عليه باطل نمى گريزد و صحنه ى امر به معروف و نهى از منكر را ترك نمى كند؛ «يا أيّها الّذين ءامنوا لا تكونوا كالّذين كفروا و قالوا لإخوانهم إذا ضربوا فى الأرض أو كانوا غزّىً لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل اللَّه ذلك حسرة فى قلوبهم و اللَّه يحيى و يميت و اللَّه بما تعملون بصير».(4) بنا بر اين، نه حضور در صحنه ى جنگ سبب مرگ آدمى است، نه گريز از آن مايه ى حيات. زيرا در زمان مقرر مرگ انسان فرا مى رسد؛ «كلّ نفس ذائقة الموت ...».(5)

12. تقدير دو اجل براى انسان

شيخ طوسى رضى الله عنه در باره ى اجل دو قول نقل مى كند:

الف. انسان اجل مشخّصى دارد كه با آن اجل مى ميرد.

ب. انسان دو اجل دارد: اجل تخلّف ناپذير و حتمى و اجل تقديرى.


1- آل عمران/ 49
2- رعد/ 38؛ محاضرات
3- بقره/ 258
4- آل عمران/ 156
5- آل عمران/ 185؛ محاضرات

ص:405

سپس قول نخست را ترجيح مى دهد. زيرا اجل تقديرى را اجل نمى گويند، چنان كه ملك تقديرى را ملك نمى نامند.(1)

ترجيح با قول دوم است. زيرا خداوند مى فرمايد: «هو الّذى خلقكم من طين ثم قضى أجلًا و أجل مسمّى عنده ثم أنتم تمترون»(2)؛ ذات أقدس خداوندى دو اجل مقرّر فرموده است: اجلى تغييرپذير و اجلى تغييرناپذير؛ «... قضى أجلًا و أجل مسمّى عنده ...»؛ اجل مسمّى تغيير ناپذير است. زيرا عند اللّهى است؛ همان گونه كه از روايات نيز اين معنا استفاده مى شود.(3) 13. توضيحى در باره ى «اجل»

خواجه نصير طوسى رضى الله عنه پس از طرح مسأله ى لطف و ارزاق، اجل را چنين معنا مى كند: اجل مدّتى است كه با فرا رسيدن آن انسان مى ميرد و علامه ى حلّى رضى الله عنه در شرح تجريد مى فرمايد: اجل آن وقت معيّن است كه حادثه را با آن مى سنجند؛ مثلًا مى گويند: فلانى هنگام طلوع آفتاب آمد؛ اجل آمدن وى در محور طلوع آفتاب تنظيم مى شود، به ويژه نسبت به حوادث آينده، و گاهى به عكس است. مثلًا در پاسخ به اين پرسش كه خورشيد كِى طلوع خواهد كرد، گفته مى شود: هر گاه فلانى بيايد. در اين صورت، شخص محور قرار گرفته است.

آنگاه مى افزايد: بر اساس نظر جبريّون كسى كه كشته مى شود، پيداست كه مرگش همان وقت بوده است؛ يعنى اگر كشته هم نمى شد، به اجل خود مى مرد. در مقابل، گروهى ديگر مى گويند: اگر كشته نمى شد، به اجل طبيعى نمى مرد و به زندگى خود ادامه مى داد. گروه


1- تبيان/ ج 3/ ص 9
2- انعام/ 2
3- محاضرات

ص:406

سومى نيز مى گويند: اگر كشته نمى شد، شايد ادامه ى حيات مى داد و ممكن بود با حادثه ى ديگرى از دنيا برود. قول سوم صحيح است.(1) 14. شرط دستيابى به خواسته ها

بر پايه ى «من» تبعيضيه در آيه ى شريفه خداوند متعال تضمين نكرده است كه هر آن چه انسان در دنيا يا آخرت بخواهد، هميشه به او عطا مى فرمايد؛ بلكه اگر اراده و خواست او با همه ى علل و اسباب طبيعى موافق باشد، به تمام آرزوهايش خواهد رسيد و اگر اراده ى او با بعضى از اسباب طبيعى عالم هماهنگ باشد، به بعضى آرزوهايش مى رسد.(2) 15. بيان مبهم گونه ى پاداش پايداران در جنگ و تعبير با كلمه ى سين «سيجزى»، دلالت بر عظمت پاداش الهى دارد.(3) 16. منزلت بلندپايه ى شاكران

اطلاق فعل فقط بر انجام دادن آن دلالت مى كند؛ يعنى هرگاه فعلى به ذاتى نسبت داده شود؛ «الذين أشركوا»، اين جمله بر دوام و استمرار فعل براى آن ذات دلالت ندارد، بر خلاف وصف كه نشانه ى ثبات است.

بنابراين، معناى جمله هاى فعليه اى چون «الّذين أشركوا، الّذين صبروا، الذين ظلموا» با اوصافى مانند «المشركين، الصابرين، الظالمين» متفاوت است. زيرا در جملات نخستين فعل به ذات نسبت داده شده و دلالت بر ثبوت و دوام ندارد، ولى وصف دلالت بر ثبوت و دوام دارد.


1- محاضرات
2- الميزان/ ج 4/ ص 40
3- روح المعانى/ ج 4/ ص 79

ص:407

پس، «شاكرون» كسانى هستند كه صفت شكر در آن ها استقرار و ثبوت داشته باشد و شكر مطلق اين است كه بنده متذكر هيچ نعمتى نشود، مگر آن كه به ياد ولىّ نعمتش باشد و هنگام بهره ورى از نعمتى، اوامر الهى را نسبت به آن نعمت اطاعت كند.

بنابراين، شكر حقيقى در گرو خلوص علمى و عملى است و شيطان را در شاكران طمعى نيست. زيرا از سويى خداوند متعال از شيطان چنين حكايت مى كند: «فبعزّتك لأغوينّهم أجمعين الا عبادك منهم المخلصين»(1) و «قال فبما اغويتنى لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم ثم لاتينّهم من بين أيديهم و من خلفهم و عن أيمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أكثرهم شاكرين».(2) جمله ى «و لا تجد اكثرهم شاكرين» به منزله ى استثنا است و در آنْ كلمه ى «مخلصين» را به شاكرين مبدل كرده است. چون شاكران همان مخلصانى هستند كه شيطان را در آن ها طمعى نبوده و نسبت به آنان هيچ گونه نفوذى ندارد.

17. جان نثار حماسه آفرين نبرد احد

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: حضرت على عليه السلام در جنگ احد شصت و يك زخم برداشت و پيامبر صلى الله عليه و آله «ام سليم» و «ام عطيّه» را دستور داد كه به معالجه ى جراحات آن حضرت بپردازند. چيزى نگذشت كه آن ها با نگرانى به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله عرضه داشتند: «حال على عليه السلام به گونه اى است كه ما هر زخمى را مى بنديم، زخم ديگرى گشوده مى شود و زخم هاى تن او زياد و خطرناك است و ما از حيات او نگرانيم».

پيامبر صلى الله عليه و آله و جمعى از مسلمانان براى عيادت به منزل على عليه السلام وارد شدند، در حالى كه بدن او پر از جراحت بود. پيامبر صلى الله عليه و آله با دست مبارك خود بدن او را مسح كرد و فرمود:


1- ص/ 83
2- اعراف/ 17

ص:408

«كسى كه در راه خدا چنين آسيبى ببيند، آخرين درجه ى مسئوليت خود را انجام داده است». زخم هايى كه حضرت دست بر آن مى كشيد، به زودى التيام مى يافت.

على عليه السلام در اين هنگام گفت: «الحمد لله» با اين همه نگريختم و پشت به دشمن نكردم.

خداوند متعال نيز از كوشش هاى او قدردانى كرد و در دو آيه از قرآن مجيد آنان را جزو شاكران نام برده، به فداكارى هاى او و افراد نمونه ى ديگرى از مجاهدان احد، اشاره كرده؛ «و سيجزى اللَّه الشّاكرين» و «و سنجزى الشّاكرين».(1)

18. مردم در بوته ى آزمايش

خداى سبحان در اين آيه ى كريمه به مسلمانان خاطرنشان مى فرمايد: اگر براى پيامبر صلى الله عليه و آله مى جنگيد، سرانجام وى از اين دنيا خواهد رفت، اما اگر براى خدا و پايدارى دين او مى جنگيد، خدا هميشه هست و دين خدا نيز هميشه محفوظ خواهد ماند. در اين مقطع از تاريخ مردم بر سه گروه شدند:

گروه يكم: منافقانى كه در جنگ احد كفر باطنى آنان ظهور كرد؛ «و طائفة قد أهمّتهم أنفسهم يظنّون باللَّه غير الحقّ ظنّ الجاهلية يقولون هل لنا من الأمر من شئ ما قتلنا ههنا قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الّذين كتب عليهم القتل إلى مضاجعهم و ليبتلى اللَّه ما فى صدوركم و ليمحصّ ما فى قلوبكم و اللَّه عليم بذات الصّدور».(2)

گروه دوم: مسلمانان ضعيف و سست عنصر كه ضعف ايمانشان آشكار شد؛ اين گروه كه به جهت همراهى با پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله رابطه ى خود را با ابوسفيان تيره كرده بودند، تأسّف مى خوردند. خداى سبحان در باره ى اين گروه كه به سبب ضعف ايمان از


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 509؛ نمونه/ ج 3/ ص 119
2- آل عمران/ 154

ص:409

ميدان جنگ فرار كردند، مى فرمايد: «إذ تُصعدون و لا تلوون على أحد و الرّسول يدعوكم فى اخركم فأثابكم غمّاً بغمّ لكى لا تحزنوا على مافاتكم و لا ما أصابكم و اللَّه خبير بما تعملون».(1)

گروه سوم: مسلمانان مقاومى كه براى رضاى خدا در جنگ شركت كرده، تا پايان استقامت ورزيدند. شمار گروهى كه شخصيّت حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ميان آنان مى درخشيد، بسيار اندك بود و خداوند در باره ى اينان فرمود: «... سيجزى اللَّه الشاكرين».(2)

19. در اين آيه ى شريفه، شاكران را از دو دسته ى دنيا طلبان و آخرت جويان جدا كرد. چون آنان به چيزى جز وجه الله نمى انديشند، نه دنيا و نه آخرت.(3) «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ و إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ ى حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنزَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَعَصَيْتُم مّن م بَعْدِ مَآ أَرَ ل كُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الْأَخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ* إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْرَ ل كُمْ فَأَثبَكُمْ غَمَّا م بِغَمّ لّكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَآ أَصبَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرُم بِمَا تَعْمَلُونَ* ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مّن م بَعْدِ الْغَمّ أَمَنَةً نُّعَاسًا يَغْشَى طَآ ل فَةً مّنكُمْ وَطَآ ل فَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقّ ظَنَّ الْجهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الْأَمْرِ مِن شَىْ ءٍ قُلْ إِنَ


1- آل عمران/ 153
2- محاضرات
3- الميزان/ ج 4/ ص 40؛ كشف الاسرار/ ج 2/ ص 305

ص:410

الْأَمْرَ كُلَّهُ و لِلَّهِ يُخْفُونَ فِى أَنفُسِهِم مَّا لَايُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْ ءٌ مَّا قُتِلْنَا ههُنَا قُل لَّوْ كُنتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَلِيَبْتَلِىَ اللَّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمُ م بِذَاتِ الصُّدُورِ»(1)

ترجمه

خداوند، وعده ى خود را به شما، (در باره ى پيروزى بر دشمن در احد،) تحقق بخشيد؛ در آن هنگام (كه در آغاز جنگ،) دشمنان را به فرمان او، به قتل مى رسانديد؛ (و اين پيروزى ادامه داشت) تا اين كه سست شديد؛ و (بر سر رها كردن سنگرها،) در كار خود به نزاع پرداختيد؛ و بعد از آن كه آنچه را دوست مى داشتيد (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانى كرديد. بعضى از شما، خواهانِ دنيا بودند؛ و بعضى خواهان آخرت.

سپس خداوند شما را از آنان منصرف ساخت؛ (و پيروزى شما به شكست انجاميد؛) تا شما را آزمايش كند. و او شما را بخشيد؛ و خداوند نسبت به مؤمنان، فضل و بخشش دارد. «152» (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه از كوه بالا مى رفتيد؛ و (جمعى در وسط بيابان پراكنده شدند؛ و از شدّت وحشت،) به عقب ماندگان نگاه نمى كردند؛ و پيامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد. سپس اندوه ها را يكى پس از ديگرى به شما جزا داد؛ اين به خاطر آن بود كه ديگر براى از دست رفتن (غنايم جنگى) غمگين نشويد، و نه به خاطر مصيبت هايى كه بر شما وارد مى گردد. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. «153» سپس به دنبال اين غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. اين آرامش، به صورت خواب سبكى بود كه (در شب بعد از حادثه ى احد،) گروهى از شما را فرا گرفت؛ اما


1- آل عمران/ 152- 154

ص:411

گروه ديگرى در فكر جان خويش بودند؛ (و خواب به چشمانشان نرفت.) آن ها گمان هاى نادرستى- همچون گمان هاى دوران جاهليّت- در باره ى خدا داشتند؛ و مى گفتند: «آيا چيزى از پيروزى نصيب ما مى شود؟» بگو: «همه ى كارها (و پيروزى ها) به دست خداست.» آن ها در دل خود، چيزى را پنهان مى دارند كه براى تو آشكار نمى سازند؛ مى گويند: «اگر ما سهمى از پيروزى داشتيم، در اين جا كشته نمى شديم.» بگو: «اگر هم در خانه هاى خود بوديد، آن هايى كه كشته شدن بر آن ها مقرّر شده بود، قطعاً به سوى آرامگاه هاى خود، بيرون مى آمدند (و آن ها را به قتل مى رساندند). و اين ها براى اين است كه خداوند، آنچه در سينه هايتان پنهان داريد، بيازمايد؛ و آنچه را در دل هاى شما (از ايمان) است، خالص گرداند؛ و خداوند از آنچه در درون سينه هاست، باخبر است.» «154»

تفسير

در جريان جنگ احد به علت اتحاد پيروزى نصيب مسلمانان شد، ليكن بعد از آن كه اختلاف در بين آن ها پديد آمد و برخى به جمع آورى غنايم مشغول شدند، شكست سختى به آن ها وارد آمد. هنگامى كه به مدينه بازگشتند با يكديگر گفتند: مگر خداوند به ما وعده ى فتح و پيروزى نداده بود، بنا بر اين چرا در اين جنگ شكست خورديم؛ آيات فوق به آن ها پاسخ داد كه «وعده ى خداوند در مورد پيروزى شما كاملًا درست بود و به همين جهت در آغاز جنگ پيروز شديد و اين وعده ى پيروزى تا زمانى كه دست از پيروى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر نداشته بوديد، ادامه داشت؛ شكست از زمانى شروع شد كه سستى و نافرمانى شما را فراگرفت»؛ «و لقد صدقكم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتى اذا فشلتم».

ص:412

«تحسّونهم» از ماده ى «حسّ» گرفته شده و به معناى از بين بردن حواس كسى و كشتن اوست؛ يعنى آن ها را مى كشتيد. بعد اشاره به وضع تيراندازان كوه عينين كه در منطقه ى احد قرار دارد مى كند و مى فرمايد: وقتى كه شما از تصميم خود برگشتيد و در كار جنگ با يكديگر اختلاف كرديد و سفارش پيامبر را ناديده گرفتيد مغلوب شديد بعد از آن كه آنچه را دوست مى داشتيد از غلبه بر دشمن به شما نشان داد. اين هر سه جمله با آن پنجاه نفر تطبيق مى كند كه سنگر حفاظت را رها ساختند.

بعد مى فرمايد: «در اين موقع بعضى از شما خواستار دنيا و جمع غنايم بوديد در حالى كه جمعى ديگر همچون عبدالله بن جبير ثابت قدم و خواستار آخرت و پاداش هاى الهى بودند.»؛ «منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة». در اين جا بود كه خداوند شما را از آن ها منصرف ساخت و پيروزى شما به شكست مبدل شد تا شما را آزمايش كند و سپس خداوند همه ى اين نافرمانى ها و گناهان شما را بخشيد در حالى كه استحقاق مجازات را داشتيد؛ زيرا خداوند نسبت به همه ى مؤمنان فضل و بخشش دارد.

در آيه ى بعد خداوند صحنه ى پايان جنگ احد را به مسلمانان يادآورى مى كند و مى فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه به هر طرف پراكنده مى شديد و فرار مى كرديد و هيچ نگاه به عقب سر خود نمى كرديد كه ساير برادران شما در چه حالند؟ (در حالى كه پيامبر از پشت سر فرياد مى زد: بندگان خدا به سوى من باز گرديد! به سوى من باز گرديد! من رسول خدايم، ولى هيچ يك از شما به سخنان او توجه نداشتيد.) در اين هنگام غم و اندوه يكى پس از ديگرى به شما روى آورد.»؛ «فاثابكم غماً بغم».

هجوم سيل غم و اندوه به سوى شما براى اين بود كه ديگر به خاطر از دست رفتن غنايم جنگى غمگين نشويد و از جراحاتى كه در ميدان جنگ در راه پيروزى به شما

ص:413

مى رسد نگران نباشيد و خداوند از اعمال شما آگاه است.

شب بعد از جنگ احد، شب پراضطرابى بود؛ زيرا مسلمانان پيش بينى مى كردند كه دشمنان بار ديگر به مدينه برگردند و آخرين مقاومت مسلمانان را در هم بشكنند. در اين ميان مجاهدان راستين به وعده هاى پيامبر مطمئن بودند، اما برخى از منافقان چون مضطرب بودند تا به صبح خوابشان نبرد.

در اين آيه به اين دو حال مؤمنان و منافقان اشاره مى كند و مى فرمايد: «سپس بعد از آن همه غم و اندوه روز احد، خداوند آرامش را بر شما نازل كرد، اين آرامش همان خواب سبكى بود كه جمعى از شما را فرا گرفت، اما گروه ديگرى بودند كه تنها به فكر حفظ جان خود بودند و به چيزى جز نجات خويش نمى انديشيدند و به همين جهت آرامش را به كلى از دست داده بودند.

آن ها در باره ى خداوند گمان هاى نادرست همانند گمان هاى دوران جاهليت داشتند و در افكار خود احتمال دروغ بودن وعده هاى پيامبر را مى دادند و به يكديگر مى گفتند: آيا ممكن است پيروزى نصيب ما شود.»؛ «هل لنا من الامر من شى ء»؛ يعنى بسيار بعيد است. قرآن كريم در پاسخ آن ها مى گويد: «قل انّ الامر كلّه لله»؛ «بگو: آرى، پيروزى به دست خداست، او اگر بخواهد و شما را شايسته ببيند نصيب شما خواهد كرد.

آن ها حاضر نبودند همه ى آنچه را كه در دل داشتند اظهار كنند؛ زيرا مى ترسيدند در صف كافران قرار گيرند؛ «يخفون فى أنفسهم ما لا يبدون لك» گويا آن ها چنين خيال مى كردند كه شكست احد نشانه ى نادرست بودن آيين اسلام است».

از اين رو مى گفتند: اگر ما بر حق بوديم در اين جا اين همه كشته نمى داديم.

خداوند در پاسخ آن ها به دو مطلب اشاره مى كند: نخست اين كه تصور نكنيد كسى با فرار

ص:414

كردن از ميدان جنگ مى تواند از مرگ فرار كند؛ آن ها كه اجلشان رسيده اگر در خانه هاى خود بمانند مرگ به سراغ آن ها در بستر نيز خواهد رفت. ثانياً اين حوادث براى اين است كه خداوند آنچه در سينه ى شما پنهان است، بيازمايد و آنچه در دل هاى شما (از ايمان) است خالص گرداند و خداوند از آنچه در درون سينه هاست باخبر است.(1) نكته ها

1. اصرار برخى از مؤمنان بر اطاعت

كلمه ى «تنازعتم» دلالت دارد بر اين كه همه ى مسلمانان اتفاق درستى در امر جنگ و معصيت فرمان پيامبر نداشتند، بلكه بعضى از آن ها اصرار بر اطاعت پيامبر داشتند تا تنازع مفهوم پيدا كند، وگرنه اگر همه ى آن ها مخالفت فرمان پيامبر را مى كردند كه نزاع معنا نداشت و شاهد به اين مطلب قسمت بعد آيه است كه مى فرمايد: «منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الاخرة».(2)

2. استوارى برخى از اصحاب پيامبر

اگر آيه ى «اذ تصعدون و لا تلون على أحد» در كنار چند آيه ى قبل؛ «سيجزى الله الشاكرين» قرار گيرد، معلوم مى شود عده اى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در روز احد نه تنها قبل و بعد از شايعه ى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله فرار نكردند، بلكه در اراده و استوارى خود متزلزل هم نگرديدند.(3) 3. غم مورد نكوهش و ستايش

در آيه ى شريفه ى «... فاثابكم غمّاً بغم لكيلا تحزنوا ...»، دو لفظ «غم» مطرح


1- نمونه/ ج 3/ ص 128؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 858
2- الميزان/ ج 4/ ص 44
3- الميزان/ ج 4/ ص 45

ص:415

شده؛ غم اول از شكست خوردن و از دست دادن مال و جان و ... به وجود آمده كه اين خود غمى است نكوهيده هم چنان كه آيه ى شريفه ى «لكيلا تأسوا على مافاتكم»(1) حكايت از اين نكوهش دارد.

اما غم دوم آن اندوهى است كه از كوتاهى و عصيان آنان سرچشمه گرفته و مسلمانان خود از اين كوتاهى و از دست دادن پيروزى در حسرت و ندامت فرو رفته اند؛ اين نوع غم نه تنها مذموم نيست، بلكه مورد ستايش و اجر الهى قرار گرفته است و باعث زوال غم اول مى گردد.(2) 4. نعمت خواب سبك

آيه ى شريفه ى «ثم أنزل عليكم من بعد الغم ...» از نزول نعمتى به عنوان خواب سبك خبر مى دهد، البته اين نعمت از آن كسانى بوده كه از فرار خود پشيمان شده راه بازگشت به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را برگزيدند. اولًا از خود آيه با توجه به قسمت «طائفة منكم» مى توان اين نكته را به دست آورد. ثانياً در دو آيه ى قبل خداوند از شمول عفو الهى در مورد آنان خبر مى دهد؛ «و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين ...» و روشن است كه اين عفو تنها نسبت به آنان كه از كرده ى خود پشيمان باشند رواست و آنان كه در حال فرار هستند، و هم چنان در ورطه ى گناه غوطه ورند، هرگز مشمول عنايت الهى قرار نمى گيرند، بلكه خداوند آنان را به خودشان واگذار مى نمايد؛ «و طائفة قد اهمتهم أنفسهم».(3)


1- حديد/ 23
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 862؛ الميزان/ ج 4/ ص 54؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 92
3- مجمع البيان/ ج 2/ ص 862؛ الميزان/ ج 4/ ص 46

ص:416

5. استفاده از دين براى حفظ دنيا

در آيه ى شريفه ى «و طائفة قد اهمتهم انفسهم ...» منظور اين نيست كه آنان فقط سعادت خود را در نظر دارند كه اين خود خواست مؤمنان است، بلكه منظور اين است كه زندگى دنيايى خود را حفظ كنند و در اين راستا از دين نيز استفاده ى ابزارى مى كنند چه اين كه معتقدند كسى بر دين خدا چيره نخواهد شد گرچه تمام وسيله هاى پيروزى را در دست داشته باشد زمانى كه نتوانند از دين، اين استفاده ى ابزارى را داشته باشند، آن را رها مى كنند.(1) 6. مؤمنان ضعيف الايمان

مؤمنان در احد دو دسته بودند: گروهى كه مشمول رحمت الهى گرديده و احساس امن نمودند و گروهى ديگر كه فقط به فكر خويشتن بودند. از اين گروه به مؤمنان ضعيف الايمان ياد مى شود نه اين كه در زمره ى منافقان باشند چنان كه برخى از مفسران گفته اند: چون منافقان رسمى، صف خود را قبل از احد از مسلمانان و پيامبر صلى الله عليه و آله جدا كردند و گفتند: «لو نعلم قتالًا لأتبعناكم».(2)

7. تحقق اراده ى الهى از طريق علل و عوامل

از آيه ى «يظنون بالله غير الحق ...» به دست مى آيد كه اعتقاد به پيروز شدن دين حق و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به عنوان يك امر ثابت و هميشگى نوعى رنگ جاهليت با خود همراه دارد چه اين كه امر غلبه كردن بر دشمن به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله واگذار نشده، بلكه تمام كارهاى جهان آفرينش به دست تواناى خداوند متعال است؛ اوست كه در سرسلسله ى علت ها و اسباب جهان قرار دارد و او اراده ى خود را در چارچوب اسباب و


1- الميزان/ ج 4/ ص 47
2- آل عمران/ 167

ص:417

عوامل به مرحله ى عمل در مى آورد. دين الهى و دعوت پيامبران از اين قانون مستثنى نيست. اگر اين علل و اسباب در مسير پيروزى دين و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داشت پيروزى به دست مى آيد مانند بسيارى از جنگ ها و اگر نبود، شكست امرى است حتمى.

اين قانون در مورد ديگر پيامبران نيز به اجرا گذاشته شده است فقط در موارد ضرورت پاى معجزه به ميان مى آيد.(1) «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطنُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا وَلَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ* يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقَالُوا لِإِخْوَ نِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِى الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَّوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذَ لِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْىِ ى وَيُمِيتُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ* وَلَلِن قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْمُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مّنَ اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مّمَّا يَجْمَعُونَ* وَلَلِن مُّتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ»(2)

ترجمه

كسانى از شما كه در روز رو به رو شدن دو جمعيت با يكديگر (در جنگ احد)، فرار كردند، شيطان آن ها را بر اثر بعضى از گناهانى كه مرتكب شده بودند، به لغزش انداخت؛ و خداوند آن ها را بخشيد. خداوند، آمرزنده و بردبار است. «155» اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همانند كافران نباشيد كه چون برادرانشان به مسافرتى مى روند، يا در جنگ


1- الميزان/ ج 4/ ص 48
2- آل عمران/ 155- 158

ص:418

شركت مى كنند (و از دنيا مى روند و يا كشته مى شوند)، مى گويند: «اگر آن ها نزد ما بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند!» (شما از اين گونه سخنان نگوييد،) تا خدا اين حسرت را بر دل آن ها [/ كافران] بگذارد. خداوند، زنده مى كند و مى ميراند؛ (و زندگى و مرگ، به دست اوست؛) و خدا به آنچه انجام مى دهيد، بيناست. «156» اگر هم در راه خدا كشته شويد يا بميريد، (زيان نكرده ايد؛ زيرا) آمرزش و رحمت خدا، از تمام آنچه آن ها (در طول عمر خود،) جمع آورى مى كنند، بهتر است. «157» و اگر بميريد يا كشته شويد، به سوى خدا محشور مى شويد. (بنا بر اين، فانى نمى شويد كه از فنا، وحشت داشته باشيد.) «158»

تفسير

اين آيه ى شريفه ناظر به حوادث جنگ احد است كه حقيقت ديگرى را براى مسلمانان بيان مى كند و آن اين كه لغزش هايى كه بر اثر وسوسه هاى شيطانى به انسان دست مى دهد و او را به گناهانى مى كشاند، نتيجه ى زمينه هاى نامناسب روحى است كه بر اثر گناهان پيشين در انسان فراهم شده و راه را براى گناهان ديگر هموار ساخته، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: «آن ها كه از ميدان جنگ احد فرار كردند، در روز رو به رو شدن دو جمعيت (كه يكى جمع مسلمانان بود به رهبرى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ديگرى جمع مشركان بود به فرماندهى ابوسفيان) شيطان آنان را به سبب برخى از اعمالشان به لغزش انداخت، اما خداوند آن ها را بخشيد، خداوند آمرزنده و حليم است.»

در آيه ى بعد خداوند مؤمنان را از شيوه و طرز تفكر باطلى كه منافقان دارند برحذر مى دارد و مى فرمايد: «اى اهل ايمان، شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان به مسافرتى مى روند يا در صف مجاهدان قرار مى گيرند و كشته مى شوند،

ص:419

مى گويند: اگر نزد ما مى بودند، نمى مردند و كشته نمى شدند. اين سخنان را هرگز نگوييد تا خداوند اين حسرت را بر دل منافقان بگذارد.»

سپس قرآن كريم به اين سمپاشى منافقان سه پاسخ منطقى مى دهد:

الف) مرگ و حيات به دست خداوند است و مسافرت و يا حضور در ميدان جنگ نمى تواند مسير قطعى آن را تغيير دهد و خداوند از همه ى اعمال بندگان باخبر است؛ «و الله يحيى و يميت و الله بما تعملون بصير».

ب) تازه اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد و به گمان منافقان مرگى زودرس دامن شما را بگيرد، چيزى از دست نداده ايد؛ زيرا آمرزش و رحمت پروردگار از تمام اموالى كه شما يا منافقان با ادامه ى حيات جمع آورى مى كنيد بالاتر است.

ج) از همه گذشته مرگ به معناى فنا و نابودى نيست كه اين قدر از آن وحشت داريد، بلكه دريچه اى است به سوى زندگانى ديگرى در سطح بسيار وسيع تر و آميخته با ابديت و به سوى خداوند محشور مى شويد.(1) نكته ها

1. كفر سرچشمه ى نفاق

با اين كه گوينده ى اين سخنان منافقان بودند، اما با عنوان «كفروا» از آنان ياد شده و اين بدان جهت است كه سرچشمه ى اين سخن همان حالت كفر انسان است، از اين رو در اين آيه اين سخن به كافران نسبت داده شده است.(2)


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 864؛ نمونه/ ج 3/ ص 137
2- الميزان/ ج 4/ ص 55

ص:420

2. ظهور عفو و مغفرت در دنيا و آخرت

عفو و مغفرت گرچه به لحاظ مصداق يكى است، اما به لحاظ مفهوم مغفرت متفرع بر عفو است و اين دو هم چنان كه در امور اخروى پياده مى شود در آثار تكوينى و تشريعى و دنيوى هم ظاهر مى شود. مثل اين كه خداوند در سوره ى شورى مى فرمايد: «و ما اصابكم من مصيبةفيما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير» كه مربوط به آثار عواقب دنيوى است و در آخرت هم كسى به مقام قرب الهى نمى رسد و از نعمت هاى الهى برخوردار نمى گردد مگر اين كه مغفرت الهى را دريافته باشد.(1) 3. گمان بد مسلمانان

از نكوهش نمودن قرآن، همفكرى مسلمانان با كفار و نهى ايشان از گفتارى همانند گفتار آنان در رابطه با شهداى جنگ و اين كه اگر پيش ما مى ماندند هرگز به شهادت نمى رسيدند، معلوم مى گردد مسلمانان با اين افكار به گمان بدى پس از جنگ احد نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و آن اين كه ايشان سبب واقع شدن ما در اين مهلكه بوده است.(2) 4. فرار اكثريت از جنگ احد

آيه ى شريفه در مورد جنگ احد است كه همه فرار كردند مگر سيزده نفر كه پنج نفر آن از مهاجرين و هشت نفر از انصار بودند. در نام اين سيزده نفر به جز حضرت على عليه السلام اختلاف است كه چه كسانى بودند.(3)


1- الميزان/ ج 4/ ص 52
2- الميزان/ ج 4/ ص 54- 55
3- مجمع البيان/ ج 9/ ص 865؛ تبيان/ ج 3/ ص 25؛ كاشف/ ج 2/ ص 184

ص:421

5. حسرت كفار

حسرتى كه در قلب كفار قرار داده شده آن است كه چرا در جنگ شركت نكردند و پيروزى و غنيمت از ايشان فوت شد.(1) 6. سرّ تقدم قتل بر موت

در آيه ى شريفه، اول قتل بر موت مقدم شده و جهتش آن است كه قتل در راه خداوند نزديك تر به مغفرت الهى است تا مرگ طبيعى. از اين رو در آيه ى بعد چون اين نكته ملحوظ نيست ترتيب طبيعى رعايت شده و موت بر قتل مقدم ذكر شده است.(2) 7. معناى عفو الهى در باره ى مجاهدان و متخلفان

در آيه ى 152 هم نسبت به كسانى كه در جنگ احد سست شدند و سپس نادم گرديدند بحث عفو و مغفرت از آنان را مطرح فرموده و در اين آيه از كسانى كه پشت كرده و فرار نمودند عفو مى فرمايد مگر اين كه بين اين دو بخشش تفاوت قائل شده است. در آيه ى نخست عفو همراه با فضل و اشعار به ايمان آنان دارد گذشته از اين كه امن و آسايش پس از اندوه هاى پياپى بر آنان نازل گرديد، ولى در اين آيه عفو بدون كرامت نقل شده فقط عفو همراه حلم آمده كه تعجيل نمودن در عقوبت را افاده مى نمايد.(3)


1- تبيان/ ج 3/ ص 27
2- الميزان/ ج 4/ ص 57؛ التحرير و التنوير/ ج 3/ ص 264
3- الميزان/ ج 4/ ص 51

ص:422

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكّلِينَ* إِن يَنصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِى يَنصُرُكُم مّن م بَعْدِهِ ى وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(1)

ترجمه

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان [/ مردم] نرم (و مهربان) شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند. پس آن ها را ببخش و براى آنان آمرزش بطلب؛ و در كارها، با آنان مشورت كن؛ اما هنگامى كه تصميم گرفتى، (قاطع باش و) بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد. «159» اگر خداوند شما را يارى كند، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او، شما را يارى كند؟! و مؤمنان، تنها بر خداوند بايد توكل كنند. «160»

تفسير

اين آيه گرچه داراى يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در زمينه ى عفو و رحمت و مشورت مى دهد، ليكن از نظر نزول، در باره ى جريان جنگ احد است؛ زيرا كسانى كه از جنگ احد فرار كرده بودند بعد از جنگ پشيمان شدند و تقاضاى عفو نمودند.

خداوند در اين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور عفو عمومى آن ها را صادر كرد، از اين رو


1- آل عمران/ 159- 160

ص:423

در اين آيه، نخست اشاره به يكى از امتيازات فوق العاده ى اخلاقى پيامبر مى نمايد و مى فرمايد: «در پرتو لطف و رحمت الهى تو با مردم مهربان و نرم خوى شدى در حالى كه اگر تندخو و سنگدل مى بودى، مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند.»

«فظّ» در لغت به معناى كسى است كه سخنانش تند و خشن است و «غليظ القلب» به كسى گفته مى شود كه سنگدل باشد و عملًا محبت و انعطافى نشان ندهد.

سپس دستور مى دهد كه از تقصير آنان بگذر و براى آنان طلب آمرزش كن و بعد براى زنده كردن شخصيت آن ها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه در كارها با مسلمانان مشورت كن.

اين دستور به خاطر آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ احد با اين كه مشورت كرد و نظر اكثريت اين شد كه اردوگاه دامنه ى احد باشد و ديديم كه اين نظر محصول رضايت بخشى نداشت. در اين جا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبر نبايد با كسى مشورت كند. قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى دهد و دستور مى دهد كه باز هم با آن ها مشورت كن هر چند نتيجه ى مشورت در برخى از موارد سودمند نباشد.

بعد مى فرمايد: «اما هر گاه تصميم گرفتى كارى را انجام دهى، بر خداوند توكل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد.» در آيه ى بعد سرّ توكل بر خداوند را بيان مى كند و آن اين كه قدرت او بالاترين قدرت هاست؛ هر كس را يارى كند هيچ كس نمى تواند بر او پيروز گردد، همان گونه كه اگر حمايت خود را از كسى بردارد، هيچ كس قادر به حمايت او نيست. بنا بر اين، بر همه ى اهل ايمان لازم است كه به او توكل كنند.(1)


1- نمونه/ ج 3/ ص 140

ص:424

نكته ها

1. عدم شمول عفو در موارد حدود شرعى

خداوند پيامبرش را نسبت به عفو از مسلمانان و طلب آمرزش براى آنان ترغيب و تشويق مى فرمايد گرچه اين دستور به صورت مطلق گفته شده و هيچ گونه اختصاصى به موردى ندارد، اما بايد گفت اين دستور عفو موارد حدود شرعى را در بر نمى گيرد؛ زيرا عفو در اين موارد لغو و بيهوده بودن اين حدود را به دنبال خواهد داشت.(1) 2. تفاوت فظّ و غلظت قلب

تفاوت فظّ و غلظت قلب آن است كه اولى در امور ظاهرى است كه در افعال و اقوال ظهور پيدا مى كند كه عبارت از تندخويى است، اما دومى امر باطنى است؛ يعنى كسى كه رقّت قلب ندارد و به كسى رحم نمى كند.(2) 3. رضايت خداوند از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

جمله ى «فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر» به منظور امضاى سيره ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در عفو و طلب آمرزش و مشورت با مردم بيان شده است؛ زيرا پيامبر اين برنامه ها را رعايت كرده بود، بنا بر اين اين كلام اشعار به اين حقيقت دارد كه پيامبر فرمان الهى را اتيان نموده و خداوند سبحان از اعمال او راضى است.(3) 4. اهميت مشاوره در اسلام

موضوع مشاوره در اسلام از اهميت خاصى برخوردار است، از اين رو با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيازى به مشورت ندارد، خداوند به او دستور مى دهد كه با مردم مشورت


1- الميزان/ ج 3/ ص 56- 57
2- تفسير كبير/ ج 9/ ص 63؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 106
3- الميزان/ ج 4/ ص 56

ص:425

كند؛ «و شاورهم فى الامر». نكته ى قابل توجه اين كه كلمه ى «الامر» در آيه ى شريفه مفهوم وسيعى دارد و همه ى كارها را شامل مى شود، ولى مسلم است كه پيامبر هرگز در احكام الهى و قانون گذارى مشورت نمى كرد و تنها در چگونگى اجراى قانون نظر مسلمانان را جويا مى شد.(1) 5. فوايد و آثار مشورت

مشورت فوايد فراوانى دارد از جمله:

الف. انسان كمتر گرفتار لغزش مى شود.

ب. اگر انسان در كار خود مواجه با پيروزى شود، كمتر مورد حسد ديگران واقع مى شود و اگر شكست بخورد زبان اعتراض مردم بر او بسته است.

ج. انسان در مشورت مى تواند بهترين رأى و نظريه ها را انتخاب كند. كلمه ى «شور» در اصل به معناى مكيدن زنبور از شيره ى گل هاست و در مشورت كردن انسان بهترين نظريه ها را جذب مى كند.

د. انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آن ها را با خود درك خواهد كرد.

ه. مشورت كردن موجب شخصيت دادن به ديگران و احترام به افكار و نظر آن هاست.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «ما شقى عبد قطّ بمشورة و لا سعد باستغناء رأى». حضرت على عليه السلام مى فرمايد: «من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولهم».(2)


1- نمونه/ ج 3/ ص 144
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 869؛ تفسير كبير/ ج 9/ ص 66؛ نمونه/ ج 3/ ص 144؛ تبيان/ ج 3/ ص 32

ص:426

«وَمَا كَانَ لِنَبِىّ أَن يَغُلَّ وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيمَةِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لَايُظْلَمُونَ* أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ نَ اللَّهِ كَمَن م بَآءَ بِسَخَطٍ مّنَ اللَّهِ وَمَأْوَ ل هُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ* هُمْ دَرَجتٌ عِندَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرُ م بِمَا يَعْمَلُونَ* لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايتِهِ ى وَيُزَكّيهِمْ وَيُعَلّمُهُمُ الْكِتبَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَللٍ مُّبِينٍ»(1)

ترجمه

(گمان كرديد ممكن است پيامبر به شما خيانت كند؟! در حالى كه) ممكن نيست هيچ پيامبرى خيانت كند. و هر كس خيانت كند، روز رستاخيز، آنچه را در آن خيانت كرده، با خود (به صحنه ى محشر) مى آورد؛ سپس به هر كس، آنچه را فراهم كرده (و انجام داده) است، به طور كامل داده مى شود؛ و (به همين دليل) به آن ها ستم نخواهد شد (چرا كه محصول اعمال خود را خواهند ديد). «161» آيا كسى كه از رضاى خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه به خشم و غضب خدا باز گشته؟! و جايگاه او جهنم، و پايان كار او بسيار بد است. «162» هر يك از آنان، درجه و مقامى در پيشگاه خدا دارند؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهند، بيناست. «163» خداوند بر مؤمنان منت نهاد [/ نعمت بزرگى بخشيد] هنگامى كه در ميان آن ها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ كه آيات او را بر آن ها بخواند، و آن ها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد؛ و البته پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند. «164»


1- آل عمران/ 161- 164

ص:427

تفسير

اين آيه به عذرتراشى هاى بى اساس بعضى از جنگجويان (احد) پاسخ مى دهد.

توضيح اين كه هنگامى كه كسانى كه سنگر حفاظتى را به منظور جمع آورى غنايم رها كردند، فرمانده ى آنان دستور داد «از جاى خود حركت نكنيد، پيامبر اكرم شما را از غنيمت ها محروم نخواهد كرد»، ولى آن دنياپرستان براى پنهان ساختن چهره ى واقعى خود گفتند: ما مى ترسيم پيامبر در تقسيم غنايم ما را از نظر دور دارد، از اين رو بايد براى خود دست و پا كنيم. اين را گفتند و سنگرها را رها كردند و آن حوادث دردناك به وقوع پيوست.

قرآن در پاسخ مى گويد: «آيا شما گمان كرديد كه پيامبر به شما خيانت مى كند در حالى كه هيچ پيامبرى ممكن نيست خيانت كند و اصولًا خيانت با پيامبرى سازگار نيست. اگر پيامبرى خائن باشد ديگر نمى توان در اداى رسالت الهى و تبليغ احكام به او اطمينان كرد.» بعد مى فرمايد: «هر كس خيانت كند در روز قيامت آنچه را خيانت كرده به عنوان مدرك خيانت بر دوش خواهد كشيد، سپس به هر كس آنچه انجام داده و به دست آورده داده مى شود.»؛ يعنى مردم اعمال خود را عيناً در آن جا خواهند يافت و به همين دليل ظلم و ستمى در باره ى هيچ كس نمى شود.

در آيه ى بعد اشاره به سرنوشت كسانى كه در جنگ احد حضور پيدا كردند و منافقان و افراد ضعيف الايمانى كه در جنگ حاضر نشدند مى كند و مى فرمايد: «آيا كسانى كه فرمان الهى را پيروى كردند و رضايت او را اطاعت نمودند همانند كسانى هستند كه به سوى خشم الهى باز گشتند و جايگاه آن ها جهنم و پايان كار آن ها ناراحت كننده است.»

ص:428

سپس در آيه ى بعد مى فرمايد: «هر يك از آن ها براى خود درجه و موقعيتى در پيشگاه خداوند دارند.» اشاره به اين كه نه تنها منافقان تن پرور و مجاهدان با هم فرق دارند، بلكه هر يك از كسانى كه در دو صف قرار دارند به تفاوت درجه ى فداكارى و دشمنى با حق در پيشگاه خدا درجه ى خاصى خواهند داشت.

در پايان مى فرمايد: «خداوند نسبت به اعمال همه ى آن ها بيناست».(1)

در آيه ى بعد (آيه ى 164) سخن از بزرگ ترين نعمت الهى يعنى نعمت بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله به ميان آمده است، مى فرمايد: «خداوند بر مؤمنان منت گذارد (نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آن ها پيامبرى برانگيخت.» سپس مى فرمايد: «يكى از مزاياى اين پيامبر اين است كه او از جنس بشر است و از خود آن هاست نه از جنس فرشتگان و مانند آن ها تا احتياجات و نيازمندى هاى بشر را دقيقاً درك كند و دردها و مشكلات زندگى آن ها را لمس كند و با توجه به آن به تربيت آن ها اقدام نمايد.»

سپس مى گويد: «اين پيامبر سه برنامه ى مهم را در باره ى آن ها اجرا مى كند:

نخست: آيات پروردگار را بر آن ها تلاوت مى كند. ثانياً: به تربيت و تزكيه ى نفوس آن ها مى پردازد. ثالثاً: به آن ها كتاب و حكمت تعليم مى دهد». در پايان مى فرمايد: «گرچه آن ها پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»(2) نكته ها

1. عدم برابرى مؤمنان با غضب شدگان

اين آيات به مؤمنان هشدار مى دهد كه چگونه با رفتار خود موجبات سخط و خشم


1- تبيان/ ج 3/ ص 34؛ نمونه/ ج 3/ ص 175
2- نمونه/ ج 3/ ص 182

ص:429

الهى را فراهم مى سازند و حال آن كه خداوند آنان را با پند و موعظه به سوى رضايت خود فرا مى خواند، و ديگر اين كه اين دو گروه مؤمنان راستين كه در پى تحصيل رضايت الهى هستند، هرگز با آنان كه سخط و غضب خداوند را به دست آورده اند برابر نيستند و خداوند نسبت به اعمال آنان آگاه است، از اين رو چنين نپندارند كه كارهاى كوچك از نظر او دور خواهند ماند پس هرگز ره تسامح و تساهل را در پيش نگيرند.(1) 2. عظمت روز قيامت

از اين كه مى فرمايد در روز قيامت هر انسانى آنچه را كه كسب نموده اعم از خير و شر به او جزا داده مى شود با اين كه مقصود بيان وضعيت خيانت كننده است، اين تعبير دلالت بر عظمت آن روز دارد كه هر انسانى بر طبق اعمالش جزا داده مى شود گرچه جرم او اندك باشد چه برسد به خيانت كه جرم بزرگى خواهد بود.(2) 3. روش غير مستقيم در برنامه هاى تربيتى

در قرآن كريم بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى و اخلاقى و اجتماعى در قالب سؤال طرح مى گردد و طرفين مسأله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا او با فكر خود يكى را انتخاب كند و اين روش كه بايد آن را روش غير مستقيم ناميد تأثير فوق العاده اى در برنامه هاى تربيتى دارد؛ زيرا وقتى مسأله به صورت قطعى و جزمى مطرح شود، گاهى انسان در مقابل آن مقاومت به خرج مى دهد، اما هرگاه به صورت سؤال مطرح شود و پاسخ آن را از درون وجدان خود بشنود آن را فكر و تشخيص خود مى داند. در قرآن كريم از اين روش استفاده ى فراوان شده از جمله:


1- الميزان/ ج 4/ ص 57
2- روح المعانى/ ج 4/ ص 111

ص:430

«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(1)، «قل هل يستوى الاعمى و البصير أفلا تتفكرون»(2)، «قل هل يستوى الاعمى و البصير أم هل تستوى الظلمات و النور»(3)، «أفمن كان مؤمناً كمن كان فاسقاً لا يستوون» و «أن نجعل الذين ءامنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض أن نجعل المتقين كالفجار».(4)

4. كاربرد درجه در مورد مؤمنان و منافقان

درجه معمولًا به پله هايى گفته مى شود كه انسان به وسيله ى آن ها به نقطه ى مرتفعى صعود مى كند، اما پله هايى كه از آن براى پايين رفتن به نقطه ى گودى استفاده مى شود «درك» مى گويند. از اين رو در باره ى پيامبران مى خوانيم: «و رفع بعضهم درجات»(5) و در باره ى منافقان مى خوانيم: «ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار».(6)

ولى در آيه ى مورد بحث چون سخن از هر دو طايفه در ميان بوده جانب طايفه ى مؤمنان گرفته شده و تعبير به درجه شده است. اين طرز بيان را در اصطلاح ادبى تغليب مى گويند.(7) 5. معناى «منّ»

كلمه ى «منّ» در اصل به معناى قطع است و نعمت را از آن جهت منّت گويند


1- زمر/ 9
2- انعام/ 50
3- رعد/ 16
4- نمونه/ ج 3/ ص 181؛ مراغى/ ج 4/ ص 121
5- بقره/ 253
6- نساء/ 253
7- نمونه/ ج 3/ ص 180؛ جامع الاحكام/ ج 3/ ص 1505

ص:431

چون به وسيله ى آن، طرف از بلا و رنج قطع مى گردد. «لهم اجر غير ممنون» يعنى غير مقطوع. برخى گفته اند در اصل به معناى سنگ هايى است كه با آن وزن مى كنند و به همين دليل هر نعمت سنگين و گرانبهايى را منّت گويند كه اگر جنبه ى عملى داشته باشد يعنى كسى عملًا نعمت بزرگى را به ديگرى بدهد كاملًا زيبا و ارزنده است، اما اگر كسى كار كوچك خود را با سخن بزرگ كند و به رخ افراد بكشد، كارى است بسيار زشت.

بنا بر اين نعمتى كه نكوهيده است به معناى بزرگ شمردن نعمت ها در گفتار است، اما منّتى كه زيبنده است همان بخشيدن نعمت هاى بزرگ است.(1) 6. بهره مندى مؤمنان از نعمت بعثت

با اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هدايت همه ى مردم مبعوث شده است؛ «و ارسلناك الّا كافة للناس»، اما سرّ اين كه نعمت بعثت را ويژه ى مؤمنان قرار داد آن است كه مؤمنان از نعمت بعثت و هدايت او بهره مند مى شوند چنان كه قرن كريم مايه ى هدايت همه ى انسان هاست؛ «هدى للناس»، اما اهل تقوا بهره مند مى شوند؛ «هدى للمتقين».(2)

7. ايمان عامل امتنان

آيه ى شريفه در مقام منت گذارى بر مؤمنان است و علت اين امتنان خصوصيت ايمان آن هاست كه به صورت وصفى (مؤمنين) بيان شده است و اشعار وصف به علّيت كامل تر و قوى تر از صيغه هاى ديگر مانند ماضى و مانند آن است.(3) 8. نعمت بزرگ بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله از ميان خود مردم، نعمت بزرگى است به خاطر وجوه ذيل:


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 875؛ مفردات راغب؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 112؛ تبيان/ ج 3/ ص 38؛ نمونه/ ج 3/ ص 158
2- تبيان/ ج 3/ ص 39؛ تفسير كبير/ ج 9/ ص 78؛ روح المعانى/ ج 4/ ص 113؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 875
3- الميزان/ ج 4/ ص 57

ص:432

الف. نشو و نمو پيامبر در شهر آن ها بود و اطلاع از زندگى او داشتند و در مدت عمر جز صداقت و امانت و عدم توجه به دنيا چيزى از او نديدند، بعد از مدتى كه ادعاى رسالت نمود به ذهن كسى نمى رسد كه او در ادعاى خود صادق نباشد.

ب. مردم مى دانستند كه در مدت عمر خود نزد كسى براى تعليم نرفته و درس نخوانده است و بعد از 40 سالگى سخنانى را مى گويد كه سابقه نداشته است و هر انسان عاقلى مى فهمد كه اين مطالب جز به وحى الهى نخواهد بود.

ج. بعد از ادعاى نبوت اموال فراوان و زن هاى متعددى را به او عرضه كردند تا دست از ادعاى رسالت بردارد در عين نياز به آن ها صرف نظر كرد. از اين صبر و مقاومت او روشن مى شود كه در ادعاى خود صداقت دارد.

د. كتابى كه او آورد جز اين كه مردم را از بت پرستى و خرافات نجات داد و به سوى حقايق دينى و امور واقعى دعوت نمود، چيزى نبود.

ه. در نهايت مردم آن زمان را از بدترين اخلاق ها نجات داد و به سعادت انسانى رسانيد.

بنا بر اين شكى نيست كه بعثت او بزرگترين نعمت در حق مردم است.(1) «أَوَ لَمَّآ أَصبَتْكُم مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُم مّثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنفُسِكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ* وَمَآ أَصبَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ* وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَّاتَّبَعْنكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَلِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمنِ يَقُولُونَ بِأَفْوَ هِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ


1- تبيان/ ج 3/ ص 39؛ تفسير كبير/ ج 9/ ص 80؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 876

ص:433

أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ* الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوَ نِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ»(1)

ترجمه

آيا هنگامى كه مصيبتى (در ميدان جنگ احد) به شما رسيد، در حالى كه دو برابر آن را (در ميدان جنگ بدر بر دشمن) وارد ساخته بوديد، گفتيد: «اين (مصيبت) از كجاست»؟! بگو: «از ناحيه ى خودِ شماست (كه در ميدان جنگ احد، با دستور پيامبر مخالفت كرديد). خداوند بر هر چيزى قادر است. (و چنانچه روش خود را اصلاح كنيد، در آينده شما را پيروز مى كند.)» «165» و آنچه (در روز احد،) در روزى كه دو دسته [/ مؤمنان و كافران] با هم رو به رو شدند به شما رسيد، به فرمان خدا (و طبق سنت الهى) بود؛ و براى اين بود كه مؤمنان را مشخص كند. «166» و نيز براى اين بود كه منافقان شناخته شوند؛ آن هايى كه به ايشان گفته شد: «بياييد در راه خدا نبرد كنيد؛ يا (حداقل) از حريم خود، دفاع نماييد.» گفتند: «اگر مى دانستيم جنگى روى خواهد داد، از شما پيروى مى كرديم. (اما مى دانيم جنگى نمى شود.)» آن ها در آن هنگام، به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان؛ به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل هايشان نيست. و خداوند به آنچه كتمان مى كنند، آگاه تر است. «167» (منافقان) آن ها هستند كه به برادران خود- در حالى كه از حمايت آن ها دست كشيده بودند- گفتند: «اگر آن ها از ما پيروى مى كردند، كشته نمى شدند.» بگو: « (مگر شما مى توانيد مرگ افراد را پيش بينى كنيد؟!) پس مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد!» «168»


1- آل عمران/ 165- 168

ص:434

تفسير

اين آيه بررسى ديگرى روى حادثه ى احد است. توضيح اين كه جمعى از مسلمانان از نتايج دردناك جنگ، غمگين و نگران بودند. خداوند در آيه ى فوق سه نكته را به آن ها خاطرنشان مى سازد:

الف. شما نگران نتيجه ى جنگ نباشيد، بلكه همه برخوردهاى خود را با دشمن روى هم محاسبه كنيد؛ اگر در اين ميدان به شما مصيبتى رسيد، در ميدان ديگر (جنگ بدر) دو برابر آن را به دشمن وارد ساختيد.

ب. شما مى گوييد اين مصيبت از كجا دامنگير شما شد؛ «قلتم انى هذا»، ولى اى پيامبر! به آن ها بگو: اين مصيبت از وجود خود شما سرچشمه گرفته و عوامل شكست را در خودتان جست و جو كنيد.

ج. شما نبايد از آينده نگران باشيد؛ زيرا خداوند بر همه چيز قادر و تواناست و اگر نقاط ضعف را جبران كنيد مشمول حمايت او خواهيد شد.

در آيه ى بعد مى فرمايد: هر مصيبتى (مانند مصيبت احد) كه پيش مى آيد علاوه بر اين كه بدون علت نيست، وسيله ى آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان يا افراد سست ايمان، از اين رو مى فرمايد: «و ما أصابكم يوم التقى الجمعان»؛ يعنى آنچه در روز احد آن روز كه جمعيت مسلمانان با بت پرستان به هم در آويختند بر شما وارد شد به فرمان و اذن خدا بود و هر كارى علتى دارد و روى اين اصل هر لشكرى كه در جنگ سستى كند و به مال و ثروت دل ببندد و فرمان رهبر را فراموش كند، محكوم به شكست است.

سپس قرآن گفت و گويى كه ميان بعضى از مسلمان ها و منافقان قبل از جنگ ردّ

ص:435

و بدل شد به اين صورت بيان مى كند كه مسلمانان به آن ها گفتند: بياييد يا به خاطر خدا و در راه او بجنگيد و يا لااقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مى كند دفاع كنيد، ولى منافقان به يك بهانه ى واهى دست زده گفتند: ما اگر مى دانستيم جنگ مى شود بى گمان از شما پيروى مى كرديم، ما فكر مى كنيم اين غائله بدون جنگ و خونريزى پايان پذيرد.

و بنا بر تفسير ديگر منافقان گفتند: اگر اين را ما جنگ مى دانستيم با شما همكارى مى كرديم، ولى به نظر ما اين جنگ نيست، بلكه يك نوع انتحار و خودكشى است؛ زيرا با عدم توازنى كه ميان لشكر مسلمانان و كفار است عاقلانه نيست كه ما با آن ها جنگ كنيم.

قرآن كريم به آن ها مى گويد: (اين ها دروغ گفتند) زيرا آن ها در آن روز به كفر نزديك تر از ايمان بودند و آن ها به زبان چيزى مى گويند كه در دل ندارند و نيت آن ها با آنچه مى گفتند كاملًا مغايرت داشت. آن ها به خاطر ترس از دشمن يا عدم علاقه به اسلام از شركت در ميدان جنگ خوددارى كردند، از اين رو مى فرمايد: خداوند به آنچه منافقان كتمان مى كنند آگاه است.

در آيه ى بعد مى فرمايد: منافقان علاوه بر اين كه خودشان از جنگ احد كناره گيرى كردند و سعى در تضعيف روحيه ى ديگران نيز نمودند، به هنگام بازگشت مجاهدان زبان به سرزنش آن ها گشودند و گفتند: اگر آن ها از فرمان ما پيروى كرده بودند كشته نمى دادند. قرآن كريم به آن ها پاسخ مى دهد و به پيامبر چنين دستور مى دهد كه به آن ها بگو: اگر قادر به پيش بينى حوادث آينده هستيد، مرگ را از خودتان دور سازيد اگر راست مى گوييد؛ يعنى در حقيقت شما با اين ادعا خود را عالم به غيب و باخبر از حوادث

ص:436

آينده مى دانيد، كسى كه چنين است بايد علل و عوامل مرگ خود را بتواند پيش بينى كند و خنثى سازد آيا شما چنين قدرتى داريد؟(1) نكته ها

1. عامل اصلى شكست در جنگ احد

آنچه مى توان از اين آيه ى شريفه استفاده كرد اين است كه علت و عامل اصلى شكست مسلمانان و گرفتارى آنان به خود آنان بازگشت مى كند؛ آنان بودند كه با سرپيچى از فرمان رهبرى و اختلاف كلمه اين گونه پيروزى را از دست داده خود را دچار اين نابسامانى كرده اند.(2)

اين درس براى همه ى زمان ها وجود دارد اطاعت از رهبرى يا سرپيچى از او سرنوشت پيروزى و يا شكست را رقم مى زند.

2. پاسخ قرآن به شكست خوردگان

مسلمانان از اين كه در جنگ احد شكست خوردند بسيار ناراحت بودند. قرآن كريم به آن ها دو پاسخ مى دهد:

الف. اگر در جنگ احد 70 نفر كشته داديد، اما در جنگ بدر شما دو برابر به مشركين مصيبت وارد ساختيد؛ 70 نفر را كشتيد و 70 نفر را اسير كرديد.

ب. اين شكست در احد به خاطر اعمال خودتان است: اولًا پيامبر فرمود در مدينه بمانيم شما مخالفت كرديد. ثانياً سستى نموديد. ثالثاً به نزاع و اختلاف پرداختيد. رابعاً سنگرها را


1- نمونه/ ج 3/ ص 163
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 876؛ الميزان/ ج 4/ ص 59

ص:437

رها ساختيد و به دنبال جمع غنايم رفتيد و اصولًا خداوند زمانى وعده ى نصرت مى دهد كه شما صبر و تقوا داشته باشيد.

چنان كه قرآن مى فرمايد: «ان تصبروا و تتّقوا و يأتوكم من فورهم هذا يمددكم» و چون شرط صبر و تقوا را ترك كرديد، مشروط كه نصرت الهى است شامل حال شما نخواهد شد.(1) 3. منظور از اذن

منظور از اذن در آيه ى شريفه اذن تشريعى نيست؛ زيرا اذن تشريعى به فعل حرام كه قتل مسلمانان از ناحيه ى مشركان باشد تعلق نمى گيرد، بلكه منظور اذن تكوينى است؛ يعنى انسان ها در افعال خود مستقل نيستند كه تفويض محض باشد و مجبور هم نيستند، بلكه افعال انسان ها به اختيار از آن ها صادر مى شود، ليكن تا مشيّت و اراده ى او تعلق نگيرد، محال است تحقق پيدا كند و تا او قدرت ندهد و موانع را برطرف نكند كار صورت نمى پذيرد.

نظير اين آيه ى شريفه در اذن تكوينى، آيه ى 5 سوره ى حشر است: «ما قطعتم من لينة او تركتموها قائمة على اصولها الّا باذن الله».(2)

4. عدم تداوم امور دنيوى

از آيه ى شريفه ى «قد اصبتم مثليها» استفاده مى شود كه امور دنيوى دائمى نخواهد بود و به يك منوال باقى نمى ماند؛ روزى مسلمانان بر مشركان پيروز مى شوند، روز ديگر مشركان بر مؤمنان مسلّط مى شوند.(3)


1- تفسير كبير/ ج 9/ ص 84؛ مجمع البيان/ ج 2/ ص 876؛ الميزان/ ج 4/ ص 59؛ مراغى/ ج 4/ ص 126
2- مجمع البيان/ ج 2/ ص 877؛ اطيب البيان/ ج 3/ ص 422؛ تبيان/ ج 3/ ص 42
3- مراغى/ ج 4/ ص 126

ص:438

5. راه و روش منافق

منافق مشتق از «نفق»، نقب و سوراخى است در زير زمين كه درب ديگرى براى خروج دارد. و يربوع خزنده اى است شبيه به موش، اين خزنده دو لانه مى سازد يكى به نام نافقاء كه آن را مخفى مى دارد، ديگرى به نام قاصعاء كه آشكار است؛ چون دشمن در قاصعاء به آن حمله مى كند وارد نافقاء شده و از آن خارج مى شود و منافق را از آن جهت منافق گويند كه به سوى مؤمن با ايمان خارج مى شود و به سوى كافر با كفر خارج مى گردد.(1) «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تَا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَلهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ى وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ* يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَايُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ* الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِن م بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ* الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمنًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ* فَانقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَ نَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»(2)

ترجمه

(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان


1- مفردات راغب؛ تفسير كبير/ ج 9/ ص 84
2- آل عمران/ 169- 174

ص:439

زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. «169» آن ها به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و به خاطر كسانى كه هنوز به آن ها ملحق نشده اند [/ مجاهدان و شهيدان آينده]، خوشوقتند؛ (زيرا مقامات برجسته ى آن ها را در آن جهان مى بينند؛ و مى دانند) كه نه ترسى بر آن هاست، و نه غمى خواهند داشت. «170» و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند؛ و (مى بينند كه) خداوند، پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند، (نه پاداش شهيدان، و نه پاداش مجاهدانى كه شهيد نشدند). «171» آن ها كه دعوت خدا و پيامبر را، پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند؛ (و هنوز زخم هاى ميدان احد التيام نيافته بود، به سوى ميدانِ «حمراء الاسد» حركت نمودند؛) براى كسانى از آن ها، كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند، پاداش بزرگى است. «172» اين ها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم [/ لشكر دشمن] براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند؛ از آن ها بترسيد!» اما اين سخن، بر ايمانشان افزود؛ و گفتند: «خدا ما را كافى است؛ و او بهترين حامى ماست.» «173» به همين جهت، آن ها (از اين ميدان،) با نعمت و فضل پروردگار، بازگشتند؛ در حالى كه هيچ ناراحتى به آنان نرسيد؛ و از رضاى خدا، پيروى كردند؛ و خداوند داراى فضل و بخشش بزرگى است. «174»

تفسير

ابن مسعود از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه خداوند از ارواح شهيدان احد سؤال كرد چه آرزويى داريد؟ آن ها گفتند: بار ديگر به جهان برگرديم و مجدداً در راه تو شهيد شويم. خداوند فرمود: رجوع به دنيا شدنى نيست. عرض كردند: حال كه چنين است

ص:440

تقاضاى ما اين است كه سلام ما را به پيامبر برسانى و به بازماندگان، حال ما را بگويى و از وضع ما كه غرق در نعمت هستيم به آن ها بشارت دهى كه هيچ گونه نگران نباشند، در اين هنگام آيات فوق نازل شد.

به نظر مى رسد جمعى از افراد ضعيف الايمان بعد از حادثه ى احد مى نشستند و بر دوستان و بستگان خود كه به شهادت رسيده بودند تأسف مى خوردند مخصوصاً زمانى كه به نعمتى مى رسيدند مى گفتند: چرا دست آن ها از اين همه نعمت ها كوتاه است. آيات فوق خط بطلان بر اين گونه افكار كشيده و مقام شامخ شهيدان را ياد كرده، از اين رو مى فرمايد: «اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا به شهادت رسيده اند مردگانند، بلكه آن ها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند.» در اين جا روى سخن به پيامبر است تا ديگران حساب كار خود را بكنند.

سپس به گوشه اى از بركات و مزاياى زندگى بزرخى شهيدان اشاره نموده و مى فرمايد: آنان به خاطر نعمت هاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به آن ها بخشيده است خوشحالند. يكى ديگر از خوشحالى آن ها به خاطر برادران مجاهد آن هاست كه در ميدان جنگ به شهادت نرسيده اند و به آن ها ملحق نشده اند؛ زيرا مقامات و پاداش هاى آن ها را در آن جهان به خوبى مى بينند. از اين مبشر و شاد مى شوند و مى دانند كه ترسى بر آن ها نيست و غمى نخواهند داشت.

در آيه ى بعد تأكيد بيشترى است در باره ى بشارت هايى كه شهيدان بعد از كشته شدن دريافت مى كنند؛ آن ها از دو جهت خوشحالند: نخست از اين جهت كه نعمت هاى خداوند را دريافت مى كنند، نه تنها نعمت هاى او، بلكه فضل او كه همان افزايش و تكرار

ص:441

نعمت است. ديگر اين كه مى بينند كه خدا پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند.(1)

كفار قريش پس از پيروزى در جنگ احد به سوى مكه باز گشتند. در بين راه در سرزمينى به نام «روحاء» به اين فكر افتادند كه به مدينه برگردند و باقيمانده ى مسلمانان را نابود كنند. اين خبر به پيامبر رسيد. آن حضرت فوراً دستور داد كه لشكر احد خود را براى شركت در جنگ ديگرى آماده كنند، مخصوصاً فرمان داد كه مجروحان جنگ احد به صفوف لشكر بپيوندند.

ابى سفيان وقتى از بسيج عمومى مسلمان ها مطلع شد، فكر كرد لشكر تازه نفسى مهيا شده است، از اين رو از حمله ى مجدد منصرف شد و عقب نشينى كرد و به سوى مكه با لشكر خود باز گشتند، اما هنگامى كه خبر آمدن لشكر ابوسفيان به پيامبر و مسلمانان رسيد گفتند: «حسبنا الله و نعم الوكيل»، اما هرچه انتظار كشيدند خبرى از لشكر دشمن نشد، از اين رو پس از سه روز توقف به مدينه بازگشتند. آيات فوق اشاره به اين جريان مى كند.

از اين رو مى فرمايد: «آن ها كه دعوت خداوند و پيامبر را اجابت كردند و بعد از آن همه جراحاتى كه روز احد پيدا نمودند از ميان اين افراد براى آن ها كه نيكى كردند و تقوا پيش گرفتند يعنى با نيت پاك و اخلاص كامل در ميدان شركت كردند، پاداش بزرگى خواهد بود.» سپس يكى از نشانه هاى استقامت و پايمردى آن ها را به اين صورت بيان مى كند: «اين ها همان كسانى بودند كه جمعى از مردم (نعيم بن مسعود) به آن ها گفتند:

لشكر دشمن اجتماع كرده و آماده ى حمله اند، از آن ها بترسيد، اما آن ها نه تنها نترسيدند، بلكه برعكس ايمان آن ها افزوده شد و گفتند: خداوند ما را كافى است و او بهترين حامى


1- نمونه/ ج 3/ ص 168

ص:442

است.»

به دنبال اين استقامت و ايمان، قرآن نتيجه ى عمل آن ها را بيان كرده مى فرمايد:

«آن ها از اين ميدان با نعمت و فضل پروردگار برگشتند چه نعمت و فضلى از اين بالاتر كه بدون وارد شدن در جنگ دشمن از آن ها فرار كرد. سپس به عنوان تأكيد مى فرمايد: آن ها در اين جريان كوچك ترين ناراحتى نديدند با اين كه از فرمان الهى پيروى كردند و خداوند فضل و انعام بزرگى دارد.(1) نكته ها

1. وجود عالم برزخ

از اين آيه ى شريفه سه نكته به دست مى آيد:

الف. شهدا اخبار مؤمنان راستين را كه در دنيا به سر مى برند دريافت مى كنند.

ب. آنان پاداش كردار مؤمنان را (كه هيچ ترس و اندوهى ندارند) مشاهده مى كنند چه اين كه در آن سرا جاى استدلال نيست، آنچه هست مشهود و عيان است.

ج. انسان ها پس از مرگ تا روز قيامت به نوعى بقا دارند و فناى كلى معنا ندارد و به تعبير ديگر اين آيه از آياتى است كه عالم برزخ را به اثبات مى رساند چنان كه در آيه ى ديگر مى فرمايد: «و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون».(2)

2. پاداش الهى در قيامت

انديشيدن در اين آيات انسان را به چند نكته رهنمون مى سازد:

1. خداوند در مقام بيان پاداش مؤمنان است.


1- تفسير نمونه/ ج 3/ ص 174
2- مؤمنون/ 23؛ الميزان/ ج 4/ ص 61؛ نمونه/ ج 3/ ص 171

ص:443

2. اين پاداش همان روزى خداوند است؛ «عند ربّهم يرزقون».

3. اين روزى همان نعمت و فضل الهى است؛ «بنعمة من الله و فضل».

4. اين نعمت و فضل الهى در قالب نبودن ترس و اندوه شكل مى گيرد. اگر هر گونه ترس و اندوهى از انسان به دور بود سعادت او تضمين شده است؛ چون انسان با هيچ موضوعى كه به سعادت او خدشه وارد سازد مواجه نخواهد شد چه اين كه اگر چنين موضوعى براى او پيش آيد عوامل حزن و خوف او را به وجود خواهد آورد.(1) 3. سرپيچى از دستور خداوند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

نكته اين كه در اين آيه ى شريفه استجابت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله هر دو مطرح شده با اين كه اكتفا به ذكر يكى ممكن بود اين است كه چون آنان در جنگ احد هم از امر خدا و هم از دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سرپيچى كردند از اين رو در اين آيه هم خدا و هم رسول مطرح شده. آنان در صحنه ى نبرد احد امر خداوند را مبنى بر جهاد و ترك نكردن صحنه ى كارزار عصيان كردند و هم دستور پيامبر صلى الله عليه و آله را مبنى بر حفظ مراكز استراتژيك و بازگشت به ميدان ناديده گرفتند.(2) 4. احسان و تقوا معيار پاداش الهى

با اين كه استجابت كار همه ى آن افراد بوده، اما خداوند در مقام بيان پاداش آن را به عده اى كه نيكوكار و باتقوا بودند اختصاص مى دهد نكته اش اين است كه استجابت يك عمل ظاهرى است و هميشه با حقيقت احسان و تقوا همراه نيست و معيار پاداش الهى هم احسان و تقوا است.(3)


1- الميزان/ ج 4/ ص 61- 62
2- الميزان/ ج 4/ ص 63
3- الميزان/ ج 4/ ص 63

ص:444

5. با اين كه مؤمنان مورد تهديد دشمنان قرار گرفتند، اما اين تهديد نه تنها آنان را وادار به عقب نشينى نكرد، بلكه بر ايمانشان نيز افزود. سرّ اين واكنش منفى در چيست؟ در پاسخ توجه به اين نكته لازم است كه طبيعت انسان به گونه اى كه اگر از يك خواسته ى خود باز داشته شود در صورتى كه نسبت به باز دارنده خوش بين نباشد، بر عزم و اراده ى او بر انجام آن خواسته افزوده مى شود، از اين رو هر گاه مؤمنان راستين در راه دستيابى به اهداف مقدس خود با سرزنش ها و كارشكنى ها دشمنان رو به رو مى شوند عزم آنان جزم بيشترى مى يابد.(1)

جنگ احزاب

«لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لّمَن كَانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا* وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ و وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّآ إِيمنًا وَتَسْلِيمًا* مّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا»(2)

ترجمه

مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند. «21» (اما) مؤمنان وقتى


1- الميزان/ ج 4/ ص 64
2- احزاب/ 21- 23

ص:445

لشكر احزاب را ديدند گفتند: «اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده داده، و خدا و رسولش راست گفته اند.» و اين موضوع جز بر ايمان و تسليم آنان نيفزود. «22» در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند؛ بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضى ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند. «23»

تفسير

نقش مؤمنان راستين در جنگ احزاب

قرآن مجيد در اين آيات سخن از «مؤمنان راستين»، و روحيه ى عالى و پايمردى و استقامت و ساير ويژگى هاى آنان در اين جنگ احزاب سخن مى گويد، و مقدمه ى اين بحث را از شخص پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه پيشوا و بزرگ و اسوه ى آنان بود شروع مى كند، مى گويد: «براى شما در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و عملكرد او (در ميدان احزاب) سرمشق نيكويى بود براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد كنيد»؛ «لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيراً».

بهترين الگو براى شما نه تنها در اين ميدان كه در تمام زندگى، شخص پيامبر صلى الله عليه و آله است، روحيات عالى او، استقامت و شكيبايى او، هوشيارى و درايت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث، و زانو نزدن در برابر سختى ها و مشكلات هر كدام مى تواند الگو و سرمشقى براى همه ى مسلمين باشد.

«اسوة» (بر وزن عروه) در اصل به معناى آن حالتى است كه انسان به هنگام

ص:446

پيروى از ديگرى به خود مى گيرد و به تعبير ديگرى همان تأسى كردن و اقتدا نمودن است، بنا بر اين معناى مصدرى دارد، نه معناى وصفى و جمله ى «لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة» مفهومش اين است كه براى شما در پيامبر صلى الله عليه و آله تأسى و پيروى خوبى است، مى توانيد با اقتدا كردن به او خطوط خود را اصلاح و در مسير «صراط مستقيم» قرار گيريد.

جالب اين كه قرآن در آيه ى فوق اين اسوه ى حسنه را مخصوص كسانى مى داند كه داراى سه ويژگى هستند، اميد به الله و اميد به روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.

بعد از ذكر اين مقدمه به بيان حال مؤمنان راستين پرداخته چنين مى گويد:

«هنگامى كه مؤمنان، لشكريان احزاب را ديدند، نه تنها تزلزلى به دل راه ندادند، بلكه گفتند اين همان است كه خدا و رسولش به ما وعده فرموده و طلايه ى آن آشكار گشته و خدا و رسولش راست گفته اند، و اين ماجرا جز بر ايمان و تسليم آن ها چيزى نيفزود»؛ «و لما رأ المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايماناً و تسليماً».

اين كدام وعده بود كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وعده داده بودند؟ بعضى گفته اند اين اشاره به سخنى است كه قبلًا پيامبر صلى الله عليه و آله گفته بود كه به زودى قبايل عرب و دشمنان مختلف شما دست به دست هم مى دهند و به سراغ شما مى آيند، اما بدانيد سرانجام پيروزى با شماست.

مؤمنان هنگامى كه هجوم «احزاب» را مشاهده كردند يقين پيدا كردند كه اين همان وعده ى پيامبر صلى الله عليه و آله است، گفتند: اكنون كه قسمت اول وعده به وقوع پيوسته

ص:447

قسمت دوم يعنى پيروزى نيز مسلماً به دنبال آن است، از اين رو بر ايمان و تسليمشان افزود. ديگر اين كه خداوند در سوره ى بقره آيه ى 214 به مسلمانان فرموده بود كه «آيا گمان مى كنيد به سادگى وارد بهشت خواهيد شد بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان براى شما رخ دهد؟ همان ها كه گرفتار ناراحتى هاى شديد شدند و آن چنان عرصه به آنان تنگ شد كه گفتند: يارى خدا كجاست؟»

خلاصه اين كه به آن ها گفته شده بود كه شما در بوته هاى آزمايش سختى آزموده خواهيد شد، و آن ها با مشاهده ى احزاب متوجه صدق گفتار خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله شدند و بر ايمانشان افزود.

البته اين دو تفسير با هم منافاتى ندارد، مخصوصاً با توجه به اين كه يكى در اصل وعده ى خدا و ديگرى وعده ى پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين دو در آيه ى مورد بحث با هم آمده، جمع ميان اين دو كاملًا مناسب به نظر مى رسد.

آيه ى بعد اشاره به گروه خاصى از مؤمنان است كه در تأسّى به پيامبر صلى الله عليه و آله از همه پيشگام تر بودند، و بر سر عهد و پيمانشان با خدا يعنى فداكارى تا آخرين نفس و آخرين قطره ى خون ايستادند، مى فرمايد: «در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند ايستاده اند، بعضى از آن ها به عهد خود وفا كرده، جان به جان آفرين تسليم نمودند و در ميدان جهاد شربت شهادت نوشيدند، و بعضى نيز در انتظارند.»؛ «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر».

«و هيچ گونه تغيير و تبديل در عهد و پيمان خود ندادند» و كمترين انحراف و تزلزلى در كار خود پيدا نكردند؛ «و ما بدلوا تبديلًا». به عكس منافقان و يا مؤمنان ضعيف الايمان كه طوفان حوادث آن ها را به اين طرف و آن طرف مى افكند، و هر روز فكر

ص:448

شوم و تازه اى در مغز ناتوان خود مى پروراندند، اينان همچون كوه، ثابت و استوار ايستاده اند و اثبات كردند «عهدى كه با او بستند هرگز گسستنى نيست»!

واژه ى «نحب» (بر وزن عهد) به معناى عهد و نذر و پيمان است، و گاه به معناى مرگ و يا خطر و يا سرعت سير و يا گريه ى با صداى بلند نيز آمده.

راغب گفته كلمه ى «نحب» به معناى نذرى است كه محكوم به وجوب باشد، مثلًا وقتى گفته مى شود: «فلان قضى نحبه»، معنايش اين است كه فلانى به نذر خود وفا كرد، و در قرآن آمده: «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر» كه البته منظور در آن مردن است، همچنان كه مى گويند: «فلان قضى اجله»؛ يعنى فلانى اجلش را به سر رساند، يا مى گويند: «فلان استوفى اكله»؛ فلانى رزق خود را تا به آخر دريافت كرد، يا مى گويند:

«فلان قضى من الدنيا حاجة»؛ فلانى حاجتش را از دنيا برآورد.(1)

در ميان مفسران گفت و گو است كه اين آيه به چه افرادى ناظر است؟ دانشمند معروف اهل سنت «حاكم ابوالقاسم حسكانى» با سند از على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

«فينا نزلت «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه» فانا و الله المنتظر و ما بدلت تبديلًا؛ آيه ى «رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه» در باره ى ما نازل شده است و من به خدا همان كسى هستم كه انتظار (شهادت) را مى كشم، (و قبلًا مردانى از ما همچون حمزه سيد الشهدا عليه السلام شربت شهادت نوشيدند) و من هرگز در روش خود تغيير نداده، بر سر پيمانم ايستاده ام».(2)

بعضى ديگر گفته اند: جمله ى «من قضى نحبه» اشاره به شهيدان بدر واحد است، و جمله ى (و منهم من ينتظر) اشاره به مسلمانان راستين ديگرى است كه در انتظار


1- الميزان/ ج 16/ ص 454
2- مجمع البيان/ ج 8/ ص 549

ص:449

پيروزى يا شهادت بودند.

از «انس بن مالك» نيز نقل شده كه عمويش «انس بن نضر» در روز جنگ بدر حاضر نبود، بعداً كه آگاه شد، در حالى كه جنگ پايان يافته بود تأسف خورد كه چرا در اين جهاد شركت نداشت، با خدا عهد و پيمان بست كه اگر نبرد ديگرى رخ دهد در آن شركت جويد و تا پاى جان بايستد، از اين رو در جنگ احد شركت كرد و به هنگامى كه گروهى فرار كردند او فرار نكرد، آن قدر مقاومت نمود كه مجروح شد سپس به افتخار شهادت نائل گشت.

از ابن عباس نقل شده كه گفت: جمله ى «منهم من قضى نحبه» اشاره به حمزة بن عبدالمطلب و بقيه ى شهيدان احد و انس بن نضر و ياران اوست.

در ميان اين تفسيرها هيچ منافاتى نيست، زيرا آيه مفهوم وسيعى دارد كه همه ى شهداى اسلام را كه قبل از ماجراى جنگ «احزاب» شربت شهادت نوشيده بودند شامل مى شود، و منتظران نيز تمام كسانى بودند كه در انتظار پيروزى و شهادت به سر مى بردند، و افرادى همچون «حمزه سيد الشهدا عليه السلام» و «على عليه السلام» در رأس اين دو گروه قرار داشتند، از اين رو در تفسير «صافى» چنين آمده است: «ان اصحاب الحسين بكربلا كانوا كل من اراد الخروج ودّع الحسين عليه السلام و قال: السلام عليك يابن رسول الله! فيجيبه: و عليك السلام و نحن خلفك و يقرء «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر»؛ ياران امام حسين عليه السلام در كربلا هر كدام كه مى خواستند به ميدان بروند با امام عليه السلام وداع كردند و مى گفتند: سلام بر تو اى پسر رسول خدا (سلام وداع) امام عليه السلام نيز به آن ها پاسخ مى گفت و سپس اين آيه را تلاوت مى فرمود: «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر»».

ص:450

از كتب مقاتل استفاده مى شود كه امام حسين عليه السلام اين آيه را بر كنار جنازه ى شهيدان ديگرى همچون «مسلم بن عوسجه» و به هنگامى كه خبر شهادت «عبدالله بن يقطر» به او رسيد نيز تلاوت فرمود.

از اين جا روشن مى شود كه آيه چنان مفهوم وسيعى دارد كه تمام مؤمنان راستين را در هر عصر و هر زمان شامل مى شود، چه آن ها كه جامه ى شهادت در راه خدا بر تن پوشيدند و چه آن ها كه بدون هيچ گونه تزلزل بر سر عهد و پيمان با خداى خويش ايستادند و آماده ى جهاد و شهادت بودند.(1) نكته ها

1. پيروى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله

كلمه ى «اسوه» به معناى اقتدا و پيروى است و معناى «فى رسول الله» در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله است و «اسوة» در مورد رسول خدا صلى الله عليه و آله، عبارت است از پيروى او، و اگر تعبير كرد به (لكم فى رسول الله، شما در مورد رسول خدا تأسى داريد)، كه استقرار و استمرار در گذشته را افاده مى كند، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه اين وظيفه هميشه ثابت است و شما هميشه بايد به آن جناب تأسى كنيد.

معناى آيه اين است كه يكى از احكام رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله، و ايمان آوردن شما، اين است كه به او تأسى كنيد، هم در گفتارش و هم در رفتارش، و شما مى بينيد كه او در راه خدا چه مشقت هايى تحمل مى كند و چگونه در جنگ ها حاضر شده آن گونه كه بايد جهاد مى كند، شما نيز بايد از او پيروى كنيد.(2)


1- نمونه/ ج 17/ ص 241
2- الميزان/ ج 16/ ص 452

ص:451

2. نكات مهمى از جنگ احزاب

الف. جنگ احزاب چنان كه از نامش پيداست، نبردى بود كه در آن تمام قبايل و گروه هاى مختلف دشمنان اسلام براى كوبيدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. جنگ احزاب آخرين تلاش، آخرين تير تركش كفر و آخرين قدرت نمايى شرك بود، به همين دليل هنگامى كه بزرگ ترين قهرمان دشمنى يعنى «عمرو بن عبدود» در برابر افسر رشيد جهان اسلام «امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام» قرار گرفت، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «برز الايمان كله الى الشرك كله؛ تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت».(1)

چرا كه پيروزى يكى از اين دو نفر بر ديگرى پيروزى كفر بر ايمان يا ايمان بر كفر بود، و به تعبير ديگر كارزارى بود سرنوشت ساز كه آينده ى اسلام و شرك را مشخص مى كرد به همين دليل بعد از ناكامى دشمنان در اين پيكار عظيم، ديگر كمر راست نكردند و ابتكار عمل بعد از اين، هميشه در دست مسلمانان بود.

ستاره ى اقبال دشمن رو به افول گذاشت و پايه هاى قدرت آن ها در هم شكست، از اين رو در حديثى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از پايان جنگ احزاب فرمود: «الان نغروهم و لايغزوننا؛ اكنون ديگر ما با آن ها مى جنگيم و آن ها قدرت جنگ نخواهند داشت».(2) ب. بعضى از مورخان نفرات سپاه «كفر» را بيش از ده هزار نفر نوشته اند. مقريزى در الامتاع مى گويد: تنها قريش با چهار هزار سرباز و سيصد رأس اسب و هزار و پانصد شتر بر لب خندق اردو زد، قبيله ى بنى سليم با هفتصد نفر در منطقه مرالظهران به آن ها پيوستند، قبيله ى بنى فزاره با هزار نفر و قبايل بنى اشجع و بنى مره هر كدام با چهارصد


1- بحار الانوار/ ج 20/ ص 215
2- تاريخ كامل ابن اثير/ ج 2/ ص 184

ص:452

نفر و قبايل ديگر هر كدام نفراتى فرستادند كه مجموع آن ها از ده هزار تن تجاوز مى كردند، در حالى كه عده ى مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد، آن ها دامنه ى كوه سلع كه نقطه ى مرتفعى بود (در كنار مدينه) را اردوگاه اصلى خود انتخاب كرده بودند كه بر خندق مشرف بود و مى توانستند به وسيله ى تيراندازان خود عبور و مرور از خندق را كنترل كنند.

به هر حال لشكر كفر، مسلمانان را از هر سو محاصره كردند و اين محاصره به روايتى بيست روز و به روايت ديگر 25 روز و مطابق بعضى از روايات حدود يك ماه به طول انجاميد(1)، و با اين كه دشمن از جهات مختلفى نسبت به مسلمانان برترى داشت، سرانجام چنان كه گفتيم ناكام به ديار خود باز گشتند.

ج. مسأله ى حفر خندق چنان كه مى دانيم به مشورت سلمان فارسى صورت گرفت. اين مسأله كه به عنوان يك وسيله ى دفاعى در كشور ايران در آن روز معمول بود تا آن وقت در جزيره ى عربستان سابقه نداشت و پديده ى تازه اى محسوب مى شد و ايجاد آن در اطراف مدينه هم از لحاظ نظامى حائز اهميت بود و هم از نظر تضعيف روحيه ى دشمن و تقويت روانى مسلمين.

از مشخصات خندق، اطلاعات دقيقى در دست نيست، مورخان نوشته اند پهناى آن به قدرى بود كه سواران دشمن نتوانند از آن با پرش بگذرند، عمق آن نيز حتماً به اندازه اى بوده كه اگر كسى وارد آن مى شد به آسانى نمى توانست از طرف مقابل بيرون آيد.

به علاوه تسلط تيراندازان اسلام بر منطقه ى خندق به آن ها امكان مى داد كه اگر كسى قصد عبور داشت او را در همان وسط خندق هدف قرار دهند.


1- بحار الانوار/ ج 20/ ص 228

ص:453

اما از نظر طول، بعضى با توجه به اين روايت معروف كه پيامبر هر ده نفر را مأمور حفر چهل ذراع (حدود 20 متر) از خندق كرده بود و با توجه به اين كه مطابق مشهور عدد لشكر اسلام بالغ بر سه هزار نفر بود، طول مجموع آن را به دوازده هزار ذراع (6 هزار متر) تخمين زده اند، و بايد اعتراف كرد كه با وسايل بسيار ابتدايى آن روز حفر چنين خندقى بسيار طاقت فرسا بوده است به خصوص اين كه مسلمانان از نظر آذوقه و وسايل ديگر نيز سخت در مضيقه بودند.

مسلماً حفر خندق مدت قابل توجهى به طول انجاميد و اين نشان مى دهد كه لشكر اسلام با هوشيارى كامل قبل از آن كه دشمن هجوم آورد پيش بينى هاى لازم را كرده بود به گونه اى كه سه روز قبل از رسيدن لشكر كفر به مدينه كار حفر خندق پايان يافته بود.(1) د. ميدان بزرگ آزمايش

جنگ احزاب، محك آزمون عجيبى بود براى همه ى مسلمانان و آن ها كه دعوى اسلام داشتند، و همچنين كسانى كه گاه ادعاى بى طرفى مى كردند و در باطن با دشمنان اسلام سَر و سِر داشتند و همكارى مى كردند. موضع گروه هاى سه گانه (مؤمنان راستين، مؤمنان ضعيف و منافقان) در عملكردهاى آن ها كاملًا مشخص شد، و ارزش هاى اسلامى كاملًا آشكار گشت. هر يك از اين گروه هاى سه گانه در كوره ى داغ جنگ احزاب، سره و ناسره بودن خود را نشان دادند.

طوفان حادثه به قدرى تند بود كه هيچ كس نمى توانست آنچه را در دل دارد پنهان كند، و مطالبى كه شايد ساليان دراز در شرايط عادى براى كشف آن وقت لازم بود در


1- نمونه/ ج 17/ ص 250

ص:454

مدتى كمتر از يك ماه به ظهور و بروز پيوست!

اين نكته نيز قابل توجه است كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله با مقاومت و ايستادگى سرسختانه ى خود و حفظ خونسردى و توكل بر خدا و اعتماد به نفس، و همچنين مواسات و همكارى با مسلمانان در حفر خندق و تحمل مشكلات جنگ، نيز عملًا ثابت كرد كه به آنچه در تعليماتش قبلًا آورده است، كاملًا مؤمن و وفادار مى باشد و آنچه را به مردم مى گويد قبل از هر كس خود عمل مى كند.(1) ه. پيكار تاريخى على عليه السلام با عمرو بن عبدود

از فرازهاى حساس و تاريخى اين جنگ، مقابله ى على عليه السلام با قهرمان بزرگ لشكر دشمن، عمرو بن عبدود است. در تواريخ آمده است كه لشكر احزاب زورمندترين دلاوران عرب را به همكارى در اين جنگ دعوت كرده بود، از ميان آن ها پنج نفر از همه مشهورتر بودند: «عمرو بن عبدود»، «عكرمة ابن ابى جهل»، «هبيره»، «نوفل» و «ضرار».

آن ها در يكى از روزهاى جنگ براى نبرد تن به تن آماده شدند، لباس رزم پوشيدند و از نقطه ى باريكى از خندق كه از تيررس سپاهيان اسلام نسبتاً دور بود با اسب خود به جانب ديگر خندق پرش كردند و در برابر لشكر اسلام حاضر شدند كه از ميان اين ها عمرو بن عبدود از همه نام آورتر بود. او كه مغزش از غرور خاصى لبريز بود، و سابقه ى زيادى در جنگ داشت، جلو آمد و مبارز طلبيد، صداى خود را بلند كرد و نعره برآورد.

طنين فرياد «هل من مبارز» او در ميدان احزاب پيچيد و چون كسى از مسلمانان


1- نمونه/ ج 17/ ص 253

ص:455

آماده ى مقابله ى با او نشد، جسورتر گشت و عقايد مسلمين را به سخريه كشيد و گفت:

شما كه مى گوييد كشتگانتان در بهشت هستند و مقتولين ما در دوزخ، آيا يكى از شما نيست كه من او را به بهشت بفرستم يا او مرا به دوزخ اعزام كند؟

در اين جا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمان داد يك نفر برخيزد و شر اين مرد را از سر مسلمانان كم كند، اما هيچ كس جز على بن ابى طالب عليه السلام آماده ى اين جنگ نشد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين عمرو بن عبدود است. على عليه السلام عرض كرد: من آماده ام هر چند عمرو باشد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: نزديك بيا، عمامه بر سرش پيچيد و شمشير مخصوصش «ذوالفقار» را به او بخشيد و براى او دعا كرد: «اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوقه و من تحته؛ خداوندا! او را از پيش رو و پشت سر و از راست و چپ و از بالا و پايين حفظ كن.» در اين جا بود كه پيامبر جمله ى معروف «برز الايمان كله الى الشرك كله» را فرمود.

امير مؤمنان على عليه السلام نخست او را دعوت به اسلام كرد، او نپذيرفت، سپس دعوت به ترك ميدان نمود، از آن هم ابا كرد و اين را براى خود ننگ و عار دانست، سومين پيشنهاد اين بود كه از مركب پياده شود و جنگ تن به تن به صورت پياده انجام گيرد.

عمرو خشمگين شد و گفت: من باور نمى كردم كسى از عرب چنين پيشنهادى به من كند، از اسب پياده شد و با شمشير خود ضربه اى بر سر على عليه السلام فرود آورد، اما اميرالمؤمنين عليه السلام با چابكى به وسيله ى سپر آن را دفع كرد، ولى شمشير از سپر گذشت و سر على عليه السلام را آزرده ساخت.

در اين جا على عليه السلام از روش خاصى استفاده نمود و فرمود: تو مرد قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم، اين ها كه پشت سر تو هستند براى چه آمده اند و

ص:456

تا عمرو نگاهى به پشت سر كرد، على عليه السلام شمشير را در ساق پاى او جاى داد، اين جا بود كه قامت رشيد عمرو به روى زمين غلطيد، گرد و غبارى سخت فضاى معركه را فرا گرفته بود، جمعى از منافقان فكر مى كردند على عليه السلام به دست عمرو كشته شد، اما هنگامى كه صداى تكبير را شنيدند پيروزى على عليه السلام مسجل گشت.

ناگهان على عليه السلام را ديدند در حالى كه خون از سرش مى چكيد آرام آرام به سوى لشكرگاه باز مى گردد و لبخند پيروزى بر لب دارد و پيكر عمرو بى سر در گوشه اى از ميدان افتاده بود.

كشته شدن قهرمان عرب ضربه ى غير قابل جبرانى بر لشكر احزاب و اميد و آرزوهاى آنان وارد ساخت، ضربه اى بود كه روحيه ى آنان را سخت تضعيف كرد و آن ها را از پيروزى مأيوس ساخت و به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله در باره ى آن فرمود: «لو وزن اليوم عملك بعمل جميع امة محمد لرجح عملك على عملهم و ذاك انه لم يبق بيت من المشركين الا و قد دخل ذل بقتل عمرو و لم يبق بيت من المسلمين الّا و قد دخل عزّ بقتل عمرو!؛ اگر اين كار تو را امروز با اعمال جميع امت محمد مقايسه كنند بر آن ها برترى خواهد داشت چرا كه با كشته شدن عمرو خانه اى از خانه هاى مشركان نماند مگر اين كه ذلتى در آن داخل شد و خانه اى از خانه هاى مسلمين نماند مگر اين كه عزتى در آن وارد گشت.»(1)

دانشمند معروف اهل سنت حاكم نيشابورى همين سخن را منتها با تعبير ديگرى آورده است: «لمبارزة على بن ابيطالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة».(2)


1- بحار الانوار/ ج 20/ ص 216
2- مستدرك حاكم/ ج 3/ ص 32

ص:457

فلسفه ى اين سخن پيداست؛ زيرا در آن روز اسلام و قرآن ظاهراً بر لب پرتگاه قرار گرفته بود، و بحرانى ترين لحظات خود را مى پيمود، كسى كه با فداكارى خود بيشترين فداكارى را بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله در اين ميدان نشان داد، اسلام را از خطر حفظ كرد و تداوم آن را تا روز قيامت تضمين نمود و اسلام از بركت فداكارى او ريشه گرفت و شاخ و برگ بر سر جهانيان گسترد، بنا بر اين عبادت همگان مرهون اوست.

بعضى نوشته اند كه مشركان كسى را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستادند تا جنازه ى عمرو را به ده هزار درهم خريدارى كند (شايد تصور مى كردند مسلمانان با بدن عمرو همان خواهند كرد كه سنگدلان در جنگ احد با پيكر حمزه كردند) پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

جنازه ى او براى شما، ما هرگز بهايى در برابر مردگان نخواهيم گرفت!

اين نكته نيز قابل توجه است كه وقتى خواهر عمرو بر كنار كشته ى برادر رسيد و زره گرانقيمت او را ديد كه على عليه السلام از تن او بيرون نياورده است، گفت: ما قتله الا كفو كريم؛ من اعتراف مى كنم كه هماورد و كشنده ى او مرد بزرگوارى بوده است.(1) و. اقدامات نظامى و سياسى پيامبر در اين ميدان

عوامل پيروزى پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان در ميدان احزاب، علاوه بر تأييد الهى به وسيله ى باد و طوفان شديدى كه دستگاه احزاب را به هم ريخت، و نيز علاوه بر لشگريان نامرئى پروردگار، مجموعه اى از عوامل مختلف از روش هاى نظامى، سياسى و عامل مهم اعتقادى و ايمانى بود:

1. پيامبر صلى الله عليه و آله با قبول پيشنهاد حفر خندق، عامل تازه اى را در جنگ هاى عرب كه تا آن زمان وجود نداشت وارد كرد كه در تقويت روحيه ى سپاه اسلام و تضعيف سپاه كفر بسيار


1- نمونه/ ج 17/ ص 253

ص:458

مؤثر بود.

2. مواضع حساب شده ى لشكر اسلام و تاكتيك هاى نظامى مناسب، عامل مؤثرى براى عدم نفوذ دشمن به داخل مدينه بود.

3. كشته شدن «عمرو بن عبدود» به دست قهرمان بزرگ اسلام على بن ابيطالب عليه السلام و فرو ريختن اميدهاى لشكر احزاب با مرگ وى، عامل ديگرى بود.درسنامه با قرآن در مكه و مدينه ؛ ؛ ص458

ايمان به پروردگار و توكل بر ذات پاك او كه بذر آن در دل هاى مسلمانان به وسيله ى پيامبر صلى الله عليه و آله افشانده شده بود و مرتباً در طول جنگ وسيله ى تلاوت آيات قرآن و سخنان دلنشين پيامبر صلى الله عليه و آله آبيارى مى شد، نيز يك عامل بزرگ محسوب مى گرديد.

5. روش پيامبر صلى الله عليه و آله، روح بزرگ و اعتماد به نفس او به مسلمانان، قوت قلب و آرامش مى بخشيد.

6. افزون بر اين ها داستان «نعيم بن مسعود» يك عامل مؤثر براى ايجاد تفرقه در ميان لشكر احزاب و تضعيف آن شد.(1) ز. پيامد جنگ احزاب

جنگ احزاب نقطه ى عطفى در تاريخ اسلام بود و توازن نظامى و سياسى را براى هميشه به نفع مسلمانان به هم زد به طور خلاصه مى توان پيامدهاى پربار اين جنگ را در چند جمله بيان كرد:

1. ناكام ماندن آخرين تلاش دشمن و در هم شكسته شدن برترين قدرت نهايى آن ها.

2. رو شدن دست منافقين و افشاگرى كامل در مورد اين دشمنان خطرناك داخلى.

3. جبران خاطره ى دردناك شكست احد.


1- نمونه/ ج 17/ ص 258

ص:459

4. ورزيدگى مسلمانان، و افزايش هيبت آنان در قلوب دشمنان.

5. بالا رفتن سطح روحيه و معنويت مسلمين به خاطر معجزات بزرگى كه در آن ميدان مشاهده كردند.

6. تثبيت موقعيت پيامبر صلى الله عليه و آله در داخل و خارج مدينه.

7. فراهم شدن زمينه براى تصفيه ى مدينه از شر يهود بنى قريظه.(1)

جنگ تبوك

«لَّقَد تَّابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِىّ وَ الْمُهجِرِينَ وَ الْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن م بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ و بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ* وَ عَلَى الثَّلثَةِ الَّذِينَ خُلّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَ ظَنُّواْ أَن لَّامَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّآ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»(2)

ترجمه

مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پيامبر و مهاجران و انصار، كه در زمان عسرت و شدّت (در جنگ تبوك) از او پيروى كردند، نمود؛ بعد از آن كه نزديك بود دل هاى گروهى از آن ها، از حق منحرف شود (و از ميدان جنگ باز گردند)؛ سپس خدا توبه ى آن ها را پذيرفت، كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است. «117» و (همچنين) آن سه نفر كه


1- نمونه/ ج 17/ ص 259
2- توبه/ 117- 118

ص:460

(از شركت در جنگ تبوك) بازماندند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ كه زمين با همه ى وسعتش بر آن ها تنگ شد؛ (حتى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند؛ (در آن هنگام) دانستند پناهگاهى از خدا جز به سوى او نيست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آن ها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند؛ خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. «118»

شأن نزول

يك درس بزرگ

مفسران گفته اند كه آيه ى نخست در مورد غزوه ى تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد، نازل شده. اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد و همچنان پا بر جا ماندند.

از جمله كسانى كه مى گويند آيه در مورد او نازل شده «ابوحيثمه» است كه از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله بود، نه از منافقان، ولى بر اثر سستى از حركت به سوى ميدان تبوك به اتفاق پيامبر صلى الله عليه و آله خوددارى كرد. ده روز از اين واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود. روزى نزد همسفران خود آمد، در حالى كه سايبان هاى او را مرتب و آماده و آب خنك مهيا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند، او ناگهان در فكر فرو رفت و به ياد پيشواى خود پيامبر صلى الله عليه و آله افتاد و گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله كه هيچ گناهى ندارد و خداوند گذشته و آينده ى او را تضمين فرموده، در ميان بادهاى سوزان بيابان اسلحه به دوش گرفته و رنج اين سفر دشوار را بر خود تحمل كرده، ابوحيثمه را ببين كه در سايه ى خنك و كنار غذاى آماده و زنان زيبا قرار

ص:461

گرفته است، اين انصاف نيست.

سپس رو به همسران خود كرد و گفت: به خدا قسم با هيچ كدام از شما يك كلمه سخن نمى گويم و در زير اين سايبان قرار نمى گيرم، تا به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شوم. اين سخن را گفت و زاد و توشه بر گرفت و بر شتر خود سوار شد و حركت كرد. هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگويند، او كلمه اى بر زبان جارى نكرد و همچنان به حركت ادامه داد تا به نزديكى تبوك رسيد.

مسلمانان به يكديگر مى گفتند: اين سوارى است كه از كنار جاده مى گذرد، اما پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى سوار! ابوحيثمه باشى بهتر است. هنگامى كه نزديك شد و مردم او را شناختند، گفتند: آرى ابوحيثمه است. شتر خود را بر زمين خواباند و به پيامبر صلى الله عليه و آله سلام گفت و ماجراى خويش را بازگو كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او خوش آمد گفت و براى او دعا فرمود.

به اين ترتيب او از جمله كسانى بود كه قلبش متمايل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگى روحى، خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابت قدم گرداند.(1)

در مورد آيه ى دوم شأن نزول ديگرى نقل شده كه خلاصه اش چنين است:

سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» از شركت در جنگ تبوك و حركت همراه پيامبر صلى الله عليه و آله سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزو دار و دسته ى منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از صحنه ى تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر صلى الله عليه و آله حتى يك جمله با آن ها سخن نگفت و به مسلمانان


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 119؛ نمونه/ ج 8/ ص 168

ص:462

نيز دستور داد كه احدى با آن ها سخن نگويد.

آن ها در يك محاصره ى عجيب اجتماعى قرار گرفتند تا آن جا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اجازه خواستند كه از آن ها جدا شوند. پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه ى جدايى نداد، ولى دستور داد كه به آن ها نزديك نشويد. فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آن ها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به قله ى كوه هاى اطراف مدينه پناه ببرند.(1)

از جمله مسائلى كه ضربه ى شديدى بر روحيه ى آنان وارد كرد اين بود: كعب بن مالك مى گويد: روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم، ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مى گيرد، هنگامى كه مرا شناخت نامه اى از پادشاه غسّان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت تو را از خود رانده به سوى ما بيا. حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من! كارم به جايى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند!

خلاصه بستگان آن ها غذا مى آوردند، اما حتى يك كلمه با آن ها سخن نمى گفتند.

مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مى كشيدند كه توبه ى آن ها قبول شود و آيه اى كه دليل بر قبولى توبه ى آن ها باشد نازل گردد، اما خبرى نرسيد. در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت: اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (درست است كه ما گنهكاريم، ولى بايد از گناهكار ديگرى خشنود نباشيم).

آن ها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمى گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به اين ترتيب سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به


1- مجمع البيان/ ج 5/ ص 120؛ نمونه/ ج 8/ ص 169

ص:463

پيشگاه خداوند، توبه ى آنان قبول شد و آيه ى فوق در اين زمينه نازل گرديد.

تفسير

زندان محاصره ى اجتماعى گنهكاران

اين آيات نيز همچنان از جنگ تبوك و مطالب گوناگويى كه پيرامون اين رويداد بزرگ اسلامى به وقوع پيوست، سخن مى گويد. در نخستين آيه اشاره به شمول رحمت بى پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى گويد: «رحمت خدا شامل حال پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجران و انصار، همان ها كه در موقع شدت و بحرانى از او پيروى كردند شد»؛ «لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة».

سپس اضافه مى كند: «اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتى ها نزديك بود گروهى از مسلمانان از جاده ى حق باز گردند» (و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند)؛ «من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم».

دگر بار تأكيد مى كند كه «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آن ها ساخت، و توبه ى آن ها را پذيرفت؛ زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است»؛ «ثم تاب عليهم انه بهم رؤف رحيم».

نه تنها اين گروه عظيم را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد، بلكه آن سه نفر را كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و جنگجويان آن ها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد؛ «و على الثلاثة الذين خلفوا»، اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آن ها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه

ص:464

اين سه نفر (كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه كه شرح حالشان در شأن نزول گذشت) در محاصره ى شديد اجتماعى قرار گرفتند و مردم همگى با آن ها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه ى وسعتش بر آن ها تنگ شد»؛ «حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت».

و سينه ى آن ها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى «جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند» تا آن جا كه خود آن ها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند؛ «و ضاقت عليهم أنفسهم»، و به اين ترتيب همه ى راه ها به روى آن ها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست»؛ «و ظنوا ان لا ملجأ من الله الا اليه». «بار ديگر رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند»؛ «ثم تاب عليهم ليتوبوا» چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است»؛ «ان الله هو التواب الرحيم».(1)

نكته ها

1. معناى ساعة العسرة

كلمه ى ساعت به معناى مقدارى از زمان است، و ساعت عسرة آن مقدار زمانى است كه زندگى به خاطر ابتلا به گرفتارى ها از قبيل گرسنگى و تشنگى و يا حرارت شديد و امثال آن دشوار شود، و كلمه ى «زيغ» به معناى بيرون شدن از راه حق، و ميل به طرف بى راهه و باطل است، و اضافه ى «زيغ» به قلوب، و ذكر ساعت عسرة و ساير قرينه هايى كه از سياق كلام استفاده مى شود، همه شاهد بر آنند كه مراد به «زيغ» استنكاف و شانه خالى


1- نمونه/ ج 8/ ص 170

ص:465

كردن از امتثال امر پيامبر و بيرون شدن از اطاعت او به سبب سرپيچى از رفتن به جهاد، يا برگشتن به وطن است به خاطر عسرت و مشقتى كه در راه با آن مواجهند.(1) 2. معناى تخليف

كلمه ى «تخليف» به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى تأخير و به جاى ماندن از كسى است كه رفته، اما به جاى ماندن كسى در مكان، بعد از رفتن تو تخليف نيست، و اشتقاق آن از «خلف» است كه به معناى پشت سر و مقابل جهت رو به رو است وقتى مى گويند «فلان خلف فلاناً» معنايش اين است كه فلانى فلان كس را جانشين و خليفه ى خود كرد و خود او را «مخلف» مى گويند.(2) 3. سرّ تكرار كلمه ى توبه

هر چند اين دو آيه از نظر غرض و مدلول مختلف است، الا اين كه از سياق آن ها بر مى آيد كه مى خواهند يك غرض را رسانيده و هر دو به هم متصلند و كلام واحدى است كه گذشت خدا را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرين و انصار و سه تن متخلف بيان مى كند، به دليل اين كه در صدر آيه ى دومى كلمه ى «على» عطف شده بر «على» كه در آيه ى اولى بود و در نتيجه جمله ى «و على الثلاثه» را بر «لقد تاب الله على النبى» عطف مى كند، هر چند از آن مستقل در معنا است و همين عطف ما را وادار مى كند بگوييم هر دو با هم نازل شده و به منظور يك غرض خاصى با هم نازل شده اند.

شايد غرض اصلى بيان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بوده و گذشت از مهاجر و انصار و حتى گذشت از رسول خدا صلى الله عليه و آله صرفاً به منظور دلخوشى همان سه نفر ذكر شده، تا از آميزش و خلط با مردم خجالت نكشند و احساس كنند كه فرقى ميانه ى آنان و ساير


1- الميزان/ ج 9/ ص 634
2- مجمع البيان/ ج 5/ ص 120

ص:466

مردم نيست و ايشان و همه ى مردم در يك جهت شركت دارند و آن جهت اين است كه خدا به رحمت خود از همه ى آنان در گذشته و در اين معنا ايشان كمتر از سايرين و سايرين بالاتر از ايشان نيستند.

4. عصمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

آيه ى شريفه به طور وضوح دلالت مى كند بر اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين داستان گناه و انحرافى نداشته و حتى نيت انحراف هم نكرده، چه آيه ى شريفه دارد مهاجرين و انصار را مدح مى كند به اين كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيروى و به وى اقتدا كردند و اگر خود آن حضرت منحرف مى شد، و يا خيال انحراف را مى كرد كه ديگر معنا نداشت مقتدا و امام ايشان قرار گيرد و پيروانش مدح و ستايش شوند، و اگر نكته اى كه ما گفتيم در كار نبود، هيچ جهت نداشت كه آن جناب را با مهاجرين و انصار ذكر كند.

پس برگشت معناى آيه به اين است كه- خداوند قسم مى خورد- به اين كه به رحمت خود به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرين و انصار و آن سه كس كه تخلف كرده بودند بازگشت، اما باز گشتنش بر مهاجرين و انصار براى اين بود كه ايشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا صلى الله عليه و آله بر نداشتند، و مقصود از ساعت عسرت همان ايامى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى تبوك حركت مى كرد، مهاجرين و انصار نخست دل بعضى از ايشان دچار كمى لغزش گرديد، و از حق گريزان شد، و چون دنباله ى آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده و حركت كردند، خداوند از ايشان گذشت، كه او به ايشان رؤف و مهربان است.

اما بازگشت از آن سه نفر، با اين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد، و زمين با همه ى گشاديش بر ايشان تنگ گرفت، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف

ص:467

نمى زند و سلام و عليك نمى كند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، و خلاصه يك نفر انسان كه با وى انس بگيرد وجود ندارد و هر كه هست مأمور به خوددارى از سلام و كلام است، آن وقت يقين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او ديگر پناهگاهى نيست، و چون توبه كردند خدا از ايشان نيز درگذشت، و به رحمت خود به ايشان بازگشت و فرمود تا ايشان توبه كنند و او قبول فرمايد، (تواب) بسيار به بندگانش بازگشت مى كند تا به ايشان ترحم نموده براى توبه كردن هدايت نموده و براى توبه توفيق اشان دهد، و آن گاه توبه شان را بپذيرد (رحيم) و نسبت به مؤمنين مهربان است.(1)

از اين معنايى كه ما كرديم روشن شد كه اولًا: مقصود به توبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله صرف بازگشت خدا به سوى اوست به رحمت خودش، و مقصود از بازگشت نمودن به رحمت، بازگشت به امت اوست به رحمت، پس در حقيقت توبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله توبه بر امت است و او واسطه در نازل شدن رحمت خدا و خيرات و بركات به سوى امت است.

و نيز از فضل و كرمى كه نسبت به رسول گرامى اش دارد، اين است كه هر وقت اسم امتش و يا صحابه اش به خير برده شود، اول اسم شريف او را در صدر كلام قرار مى دهد هر چند مطلب راجع به امت باشد، مانند آيه ى «ءامن الرسول بما أنزل اليه من ربه و المؤمنون»(2) و «ثم أنزل سكينته على رسوله و على المؤمنين»(3) و «لكن الرسول و الذين ءامنوا معه جاهدوا ...»(4) و همچنين آيات و موارد ديگر.

ثانياً: مراد از توبه اى كه بار دوم و سوم ذكر كرد، و در هر دو مورد فرمود: «ثم تاب عليهم»، تفصيل همان اجمالى است كه قبلًا در جمله ى «لقد تاب الله» خاطرنشان


1- الميزان/ ج 9/ ص 634
2- بقره/ 285
3- توبه/ 26
4- توبه/ 88

ص:468

ساخته بود.

ثالثاً: توبه عبد هميشه در ميانه دو توبه از خداى تعالى قرار دارد، يكى رجوع پروردگار به او، به اين كه توفيق و هدايتش ارزانى دهد و بدين وسيله بنده موفق به استغفار كه توبه ى اوست گردد، و دوم رجوع ديگر خدا به او، به اين كه گناهان او را بيامرزد، و اين توبه ى دوم خداى تعالى است.

دليل بر اين كه مقصود از توبه در دو سوره آيه توبه اولى خداست، اين است كه در مورد اول گناهى از مهاجرين و انصار ذكر نكرده، و همچنين استغفارى از ايشان نقل ننمود، پس مراد به آن توبه بنده نيست، و توبه ى دوم خدا هم نيست؛ چون گفتيم توبه ى دوم عبارت است از قبول توبه ى عبد، و در آيه ذكرى از توبه ى مهاجر و انصار نكرد، بلكه تنها فرمود: نزديك بود دل بعضى از ايشان از حق منحرف شود، پس توبه در مورد اول با توبه ى اول خدا تناسب دارد، همچنين در مورد دوم. زيرا از اين كه در جمله ى «ليتوبوا» كه بعد از آن قرار دارد استغفار ايشان را نتيجه ى آن توبه دانسته، مى فهميم كه توبه ى نام برده قبل از توبه ى ايشان بوده و اين جز با توبه ى اولى خدا تطبيق نمى كند.

اى بسا جمله ى «انه بهم رؤف رحيم» كه در مقام بيان علت است گفته ى ما را تأييد كند؛ زيرا در اين جمله نيز هيچ يك از اسماى خدا كه دلالت كند بر قبول توبه ذكر نشد، همچنان كه قبلًا هم استغفارى از ايشان نقل نكرده بود.

رابعاً: مراد از جمله ى «ليتوبوا» در آيه ى دوم، توبه ى آن سه نفرى است كه تخلف كردند كه به عنوان نتيجه براى توبه ى اولى خداى تعالى ذكر شده و معنايش اين است كه خداوند بر آن سه نفر (توبه) ترحم كرد، و توفيقشان داد براى اين كه توبه كنند، و

ص:469

خدا بر ايشان (توبه) ترحم كند، و ايشان را بيامرزد كه او توبه كننده ى رحيم است.(1) 5. منظور از توبه ى خدا بر پيامبر صلى الله عليه و آله چيست؟

در نخستين آيه ى مورد بحث خوانديم كه خداوند بر پيامبر صلى الله عليه و آله و مهاجران و انصار توبه كرد و توبه ى آن ها را پذيرا شد. بدون شك پيامبر معصوم گناهى نداشته كه بخواهد از آن توبه كند و خدا توبه ى او را بپذيرد (هر چند پاره اى از مفسران اهل تسنن تعبير فوق را دليل بر صدور لغزشى از پيامبر صلى الله عليه و آله در ماجراى تبوك گرفته اند.)، ولى دقت در خود آيه و ساير آيات قرآن به نادرست بودن اين تفسير گواهى مى دهد؛ زيرا اولًا: توبه ى پروردگار به معناى بازگشت او به رحمت و توجه به بندگان است، و در مفهوم آن، گناه يا لغزش نيست، چنان كه در سوره ى نساء بعد از ذكر قسمتى از احكام اسلام مى فرمايد:

«يريد الله ليبين لكم و يهديكم سنن الذين من قبلكم و يتوب عليكم و الله عليم حكيم»؛ خداوند مى خواهد احكام خود را براى شما تبيين كند و به روش شايسته كه قبل از شما بودند شما را هدايت كند، و بر شما توبه كند، و خداوند عالم و حكيم است.

در اين آيه و پيش از آن سخن از گناه و لغزشى به ميان نيامده، بلكه طبق تصريح همين آيه سخن از تبيين احكام و هدايت به سنت هاى ارزنده ى پيشين در ميان است و اين خود نشان مى دهد كه توبه در اين جا به معناى شمول رحمت الهى نسبت به بندگان است.

ثانياً: در كتب لغت نيز يكى از معانى توبه همين موضوع ذكر شده است. در كتاب معروف «قاموس» يكى از معانى توبه چنين ذكر شده «رجع عليه بفضله و قبوله».


1- الميزان/ ج 9/ ص 634

ص:470

ثالثاً: در آيه ى مورد بحث، تخلف و انحراف از حق را تنها به گروهى از مؤمنان نسبت مى دهد با اين كه توبه ى الهى را شامل حال همه مى داند، و اين خود نشان مى دهد كه توبه ى خدا در اين جا به معناى پذيرش عذر بندگان از گناه نيست، بلكه همان رحمت خاص الهى است كه در اين لحظات سخت به يارى پيامبر صلى الله عليه و آله و همه ى مؤمنان بدون استثنا از مهاجران و انصار آمد و آن ها را در امر جهاد ثابت قدم ساخت.(1) 6. چرا از جنگ تبوك به «ساعة العسرة» تعبير شده است؟

«ساعت» از نظر لغت به معناى بخشى از زمان است، خواه كوتاه باشد يا طولانى، البته به زمان هاى خيلى طولانى ساعت گفته نمى شود و «عسرت» به معناى مشقت و سختى است. تاريخ اسلام نشان مى دهد كه مسلمانان هيچ گاه به اندازه ى جريان تبوك در فشار و زحمت نبودند؛ زيرا از طرفى حركت به سوى تبوك در موقع شدت گرماى تابستان بود و از سوى ديگر خشكسالى، مردم را به ستوه در آورده بود.

از سوى سوم فصلى بود كه مى بايست مردم همان مقدار محصولى كه بر درختان بود جمع آورى و براى طول سال خود آماده كنند. از همه ى اين ها گذشته فاصله ى ميان مدينه و تبوك بسيار طولانى بود، و دشمنى كه مى خواستند با او رو به رو شوند، امپراطورى روم شرقى، يكى از نيرومندترين قدرت هاى جهان روز بود.

علاوه بر اين ها، مركب و آذوقه در ميان مسلمانان به اندازه اى كم بود كه گاه ده نفر مجبور مى شدند به نوبت از يك مركب استفاده كنند، بعضى از پياده ها حتى كفش به پا نداشتند و مجبور بودند با پاى برهنه از ريگ هاى سوزان بيابان بگذرند، از نظر غذا و آب به قدرى در مضيقه بودند كه گاهى يك دانه خرما را چند نفر به نوبت در دهان گرفته و مى مكيدند تا موقعى كه تنها هسته ى آن باقى مى ماند و يك جرعه ى آب را چند نفر مى نوشيدند.


1- نمونه/ ج 8/ ص 173

ص:471

ولى با تمام اين اوصاف مسلمانان غالباً روحيه ى قوى و محكم داشتند و على رغم تمام اين مشكلات به سوى دشمن همراه پيامبر صلى الله عليه و آله حركت كردند و با اين استقامت و پايمردى عجيب درس بزرگى براى همه ى مسلمين جهان در تمام قرون و اعصار به يادگار گذاشتند؛ درسى كه براى همه ى نسل ها كافى بود، و وسيله ى پيروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ و مجهز و خطرناك.

شكى نيست كه در ميان مسلمانان افرادى بودند كه روحيه ى ضعيف ترى داشتند و همان ها بودند كه فكر بازگشت را در سر مى پروراندند كه قرآن از آن تعبير به «من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم» كرده است (زيرا «يزيغ» از ماده ى «زيغ» به معناى تمايل و انحراف از حق به سوى باطل است.)، ولى همان گونه كه ديديم روحيه ى عالى اكثريت، و لطف پروردگار آن ها را نيز از اين فكر منصرف ساخت و به جمع مجاهدان راه حق پيوستندد.

7. يك درس بزرگ براى هميشه

از مسائل مهمى كه از آيات فوق استفاده مى شود، مسأله ى مجازات مجرمان و فاسدان از طريق «محاصره ى اجتماعى» و قطع رابطه ها و پيوندهاست. ما به خوبى مى بينيم كه اين قطع رابطه در مورد سه نفر از متخلفان تبوك به قدرى آن ها را تحت فشار قرار داد كه از هر زندانى براى آن ها سخت تر بود، آن چنان كه جان آن ها از فشار اين محاصره ى اجتماعى به لب رسيد و از همه جا قطع اميد كردند.

اين موضوع آن چنان انعكاس وسيعى در جامعه ى مسلمانان آن روز از خود به جاى گذاشت كه بعد از آن كمتر كسى جرأت مى كرد مرتكب اين گونه گناهان شود. اين نوع مجازات نه دردسر و هزينه ى زندان ها را دارد و نه خاصيت تنبل پرورى و

ص:472

بدآموزى هاى آن ها را، ولى تأثير آن از هر زندانى بيشتر و دردناك تر است.

اين در واقع يك نوع اعتصاب و مبارزه ى منفى جامعه در برابر افراد فاسد است. اگر مسلمانان در برابر متخلفان از وظايف حساس اجتماعى دست به چنين مبارزه اى بزنند به طور قطع در هر عصر و زمانى پيروزى با آن ها خواهد بود، و به راحتى مى توانند جامعه ى خود را پاك سازى كنند، اما روح مجامله و سازش كارى كه بدبختانه امروز در بسيارى از جوامع اسلامى به صورت يك بيمارى تقريباً همه گير در آمده است نه تنها جلوى اين گونه اشخاص را نمى گيرد، بلكه آنان را در اعمال زشتشان تشجيع مى كند.

8. غزوه ى تبوك و دستاوردهايش

«تبوك» دورترين نقطه اى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوات خود به آن جا گام نهاد، اين كلمه در اصل نام قلعه ى محكم و بلندى بود كه در نوار مرزى حجاز و شام قرار داشت، به همين سبب آن سرزمين به نام سرزمين تبوك ناميده شد.

نفوذ سريع اسلام در جزيره ى عربستان سبب شد كه آوازه ى پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام كشورهاى اطراف بپيچد، و با اين كه تا آن روز براى حجاز اهميتى قائل نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پيامبر صلى الله عليه و آله كه حجاز را در زير يك پرچم بسيج كرده بود، آن ها را از آينده ى كار خود بيمناك ساخت.

روم شرقى كه هم مرز با حجاز بود فكر مى كرد ممكن است يكى از نخستين قربانيان پيشرفت اسلام باشد، از اين رو سپاهى در حدود چهل هزار نفر با اسلحه ى كافى و مجهز، آن چنان كه در خور دولت نيرومندى همانند امپراطورى روم در آن زمان بود، گردآورى كرد، و در مرز حجاز متمركز ساخت. اين خبر به وسيله ى مسافران به گوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و پيامبر براى اين كه درس عبرتى به روم و ساير همسايگان بدهد،

ص:473

بى درنگ فرمان آماده باش صادر كرد.

سخن گويان پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه و نقاط ديگر صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را به گوش مردم رساندند و چيزى نگذشت كه سى هزار نفر براى پيكار با روميان آماده شدند كه از ميان آن ها ده هزار سوار و بيست هزار پياده بود.

هوا به شدت گرم شده بود، و انبارها از مواد غذايى خالى و محصولات كشاورزى آن سال هنوز جمع آورى نشده بود و حركت در چنين شرايطى براى مسلمانان بسيار مشكل بود، ولى فرمان خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله است و به هر حال بايد حركت كرد و بيابان طولانى و پرمخاطره ى ميان مدينه و تبوك را پيمود!

اين لشكر كه به خاطر مشكلات زيادش از نظر اقتصادى و از نظر مسير طولانى، و بادهاى سوزان سموم، و طوفان هاى كشنده ى شن، و نداشتن مركب كافى به «جيش العسرة؛ لشكر مشكلات» معروف شد، تمام سختى ها را تحمل كرد و در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت، به سرزمين تبوك رسيد در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به جاى خود در مدينه گذارده بود و اين تنها غزوه اى بود كه على عليه السلام در آن شركت نكرد.

اين اقدام پيامبر صلى الله عليه و آله يك اقدام بسيار به جا و ضرورى بود؛ زيرا بسيار محتمل بود بعضى از بازماندگان مشركان و يا منافقان مدينه كه به بهانه هايى از شركت در ميدان تبوك سر باز زده بودند، از غيبت طولانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سربازانش استفاده كنند و به مدينه حمله ور شوند؛ زنان و كودكان را بكشند و مدينه را ويران سازند، ولى وجود على عليه السلام در مدينه سدّ نيرومندى در برابر توطئه هاى آن ها بود.

به هر حال هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به تبوك رسيد، اثرى از سپاهيان روم نديد، گويا به هنگامى كه از حركت سپاه عظيم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجيبى كه در

ص:474

جنگ ها نشان داده بودند و كم و بيش به گوش روميان رسيده بود باخبر شدند، صلاح در اين ديدند كه ارتش خويش را به درون كشور فرا خوانده چنين وانمود كنند كه خبر تمركز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدينه، شايعه ى بى اساسى بيش نبوده است؛ زيرا از دست زدن به چنين جنگ خطرناكى كه مستمسك و مجوزى نيز نداشت وحشت داشتند، ولى حضور سپاه اسلام با اين سرعت در ميدان تبوك چند درس به دشمنان اسلام داد:

اولًا: اين موضوع به ثبوت رسيد كه روحيه ى جنگى سربازان اسلام آن چنان قوى است كه از درگيرى با نيرومندترين ارتش آن زمان نيز بيمى ندارد.

ثانياً: بسيارى از قبايل و امراى اطراف تبوك به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و پيمان عدم تعرض با پيامبر صلى الله عليه و آله امضا كردند و فكر مسلمانان از ناحيه ى آنان آسوده شد.

ثالثاً: امواج اسلام به داخل مرزهاى امپراطورى روم نفوذ كرد و به عنوان يك واقعه ى مهم روز اين صدا همه جا پيچيد و زمينه را براى توجه روميان به اسلام فراهم ساخت.

رابعاً: مسلمانان با پيمودن اين راه و تحمل آن زحمات، راه را براى فتح شام در آينده هموار ساختند و معلوم شد كه اين راه سرانجام پيمودنى است.

اين فوايد بزرگ چيزى بود كه به زحمت لشكركشى مى ارزيد. به هر حال پيامبر صلى الله عليه و آله با سپاهيان خود طبق سنتى كه داشت مشورت كرد كه آيا به پيشروى ادامه دهيم يا بازگرديم. رأى بيشتر آن ها بر آن قرار گرفت كه بازگشت بهتر است و با روح برنامه هاى اسلامى سازگارتر، به خصوص كه سپاهيان اسلام بر اثر مشقت طاقت فرساى راه خسته و كوفته شده بودند و مقاومت جسمانى آن ها تضعيف شده بود. پيامبر صلى الله عليه و آله اين نظر را تصويب كرد و سپاه اسلام به مدينه بازگشت.

ص:475

همگام بودن با معصومين عليهم السلام

«يأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُواْ اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصدِقِينَ»(1)

ترجمه

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، و با صادقان باشيد. «119»

تفسير

با صادقان باشيد

در آيات گذشته، سخن در باره ى گروهى از متخلفان در ميان بود؛ متخلفانى كه عهد و پيمان خود را با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله شكسته و عملًا اظهارات خود را در مورد ايمان به خدا و روز جزا تكذيب نموده بودند و ديديم كه چگونه مسلمانان با قطع رابطه ى خود با آن ها، تنبيه اشان كردند!

اما در آيه ى مورد بحث اشاره به نقطه ى مقابل آن ها كرده، دستور مى دهد كه رابطه ى خود را با راستگويان و آن ها كه بر سر پيمان خود ايستاده اند محكم بدارند.

نخست مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد»؛ «يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله» و براى اين كه بتوانند راه پرپيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمايند، اضافه مى كند: «با صادقان باشيد»؛ «و كونوا مع الصادقين».

در اين كه منظور از «صادقين» چه كسانى است، مفسران احتمالات گوناگونى داده اند، ولى اگر بخواهيم راه را نزديك كنيم، بايد به خود قرآن مراجعه كنيم كه در آيات


1- توبه/ 119

ص:476

متعددى «صادقين» را تفسير كرده است.

در سوره ى بقره مى خوانيم: «ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب و لكن البر من ءامن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكتاب و النبيين و ءاتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و ءاتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس أولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون».(1)

در اين آيه مى بينيم پس از آن كه مسلمانان را از گفت و گوهاى اضافى در باره ى مسأله ى تغيير قبله نهى مى كند، حقيقت نيكوكارى را براى آن ها چنين تفسير مى كند:

ايمان به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران، سپس انفاق در راه خدا به نيازمندان و محرومان و بر پا داشتن نماز، و پرداختن به زكات و وفاى به عهد و استقامت در برابر مشكلات به هنگام جهاد، و پس از ذكر همه ى اين ها مى گويد: كسانى كه اين صفات را دارا باشند، «صادقان» و «پرهيزكاران» هستند.

و به اين ترتيب صادق كسى است كه داراى ايمان به تمام مقدسات و به دنبال آن عمل در تمام زمينه ها باشد. در قرآن مى خوانيم: «انما المؤمنون الذين ءامنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و أنفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون»(2)؛ «مؤمنان تنها كسانى هستند كه ايمان به خدا و پيامبرش آورده، سپس شك و ترديدى به خود راه نداده اند (و علاوه بر اين) با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كردند، اين ها صادقان هستند.

اين آيه نيز «صدق» را مجموعه اى از ايمان و عمل كه در آن هيچ گونه ترديد و


1- بقره/ 177؛ مجمع البيان/ ج 5/ ص 122
2- حجرات/ 15

ص:477

تخلفى نباشد معرفى مى كند. در آيه ى ديگر مى خوانيم: «للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلًا من الله و رضواناً و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون»(1)؛ در اين آيه مؤمنان محرومى كه على رغم همه ى مشكلات، استقامت به خرج دادند و از خانه و اموال خود بيرون رانده شدند و جز رضاى خدا و يارى پيامبر صلى الله عليه و آله هدفى نداشتند، به عنوان صادقان معرفى شده اند.

از مجموع اين آيات نتيجه مى گيريم كه «صادقين» آن هايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى دهند، نه ترديدى به خود راه مى دهند، نه عقب نشينى مى كنند، نه از انبوه مشكلات مى هراسند، بلكه با انواع فداكارى ها صدق ايمان خود را ثابت مى كنند.

شكى نيست كه اين صفات مراتبى دارد؛ بعضى ممكن است در قلّه ى آن قرار گرفته باشند كه ما نام آن ها را «معصومان» مى گذاريم و بعضى در مراحل پايين تر.(2) نكته ها

1. آيا منظور از صادقين تنها معصومان است؟

گرچه مفهوم صادقين همان گونه كه در بالا ذكر كرديم مفهوم وسيعى است، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اين جا تنها معصومين هستند. «سليم بن قيس هلالى» چنين نقل مى كند كه روزى امير مؤمنان عليه السلام با جمعى از مسلمانان گفت و گو داشت از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد هنگامى كه خدا «يا أيها الذين ءامنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين» را نازل كرد


1- حشر/ 8
2- نمونه/ ج 8/ ص 178

ص:478

سلمان گفت: اى رسول خدا! آيا منظور از آن عام است يا خاص؟

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مأمورين به اين دستور همه ى مؤمنانند و اما عنوان صادقين مخصوص برادرم على عليه السلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت است. هنگامى كه على عليه السلام اين سؤال را كرد، حاضران گفتند: آرى، اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم.(1)

«نافع» از «عبدالله بن عمر» در تفسير آيه چنين نقل مى كند كه خداوند نخست به مسلمانان دستور داد كه از خدا بترسيد، سپس فرمود: «كونوا مع الصادقين»؛ يعنى مع محمد و اهل بيته (با پيامبر اسلام و خاندانش).(2)

گرچه بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده ى المنار ذيل روايت فوق را به اين صورت نقل كرده اند: مع محمد و اصحابه، ولى با توجه به اين كه مفهوم آيه عام است و هر زمانى را شامل مى شود و مى دانيم صحابه ى پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان محدودى بودند، عبارتى كه در كتب شيعه از عبدالله بن عمر نقل شده صحيح تر به نظر مى رسد.

نويسنده ى تفسير برهان نظير اين مضمون را از طرق اهل تسنن نقل كرده و مى گويد: «موفق بن احمد» به اسناد خود از «ابن عباس» در ذيل آيه ى فوق چنين نقل كرده: هو على بن ابيطالب؛ او على بن ابيطالب است. سپس مى گويد: همين مطلب را «عبدالرزاق» در كتاب «رموز الكنوز» نيز آورده است.(3) 2. همگام بودن با معصومان

در آيه ى فوق دو دستور داده شده نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين. اگر مفهوم صادقين در آيه عام باشد و همه ى مؤمنان راستين و


1- تفسير برهان/ ج 2/ ص 170
2- همان
3- همان

ص:479

بااستقامت را شامل گردد، بايد گفته شود: «كونوا من الصادقين»؛ از صادقين باشيد نه با صادقين باشيد. اين خود قرينه ى روشنى است كه «صادقين» در آيه به معناى گروه خاصى است.

از سوى ديگر منظور از همراه بودن اين نيست كه انسان همنشين آن ها باشد، بلكه بدون شك منظور آن است كه همگام آن ها باشد. آيا اگر كسى معصوم نباشد، ممكن است بدون قيد و شرط، دستور پيروى و همگامى با او صادر شود؟ آيا اين خود دليل بر آن نيست كه اين گروه تنها معصومانند؟! بنا بر اين آنچه را از روايات استفاده كرديم، با دقت و تأمل از خود آيه نيز مى توان استفاده كرد.

جالب توجه اين كه مفسر معروف «فخر رازى» كه به تعصب و شك آورى معروف است اين حقيقت را پذيرفته (هر چند غالب مفسران اهل تسنن با سكوت از اين مسأله گذشته اند!) و مى گويد: «خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده، بنا بر اين آيه دلالت بر اين دارد كه آن ها كه جايز الخطا هستند بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است، تا در پرتو او از خطا مصون بمانند و اين معنا در هر زمانى خواهد بود و هيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نداريم»، ولى بعداً اضافه مى كند: «قبول داريم كه مفهوم آيه اين است و در هر زمانى بايد معصومى باشد، اما ما اين معصوم را مجموع امت مى دانيم نه يك فرد! و به تعبير ديگر اين آيه دليل بر حجيت اجماع مؤمنين و عدم خطاى مجموع امت است».(1)

به اين ترتيب فخر رازى نيمى از راه را به خوبى پيمود، اما در نيمه ى دوم گرفتار اشتباه شده است. اگر او به يك نكته كه در متن آيه است توجه مى كرد، نيمه ى دوم راه را


1- تفسير فخر رازى/ ج 16/ ص 220- 221

ص:480

نيز به طور صحيح مى پيمود و آن اين كه اگر منظور از صادقان مجموع امت باشد، خود اين «پيرو» نيز جزء آن مجموع است، و در واقع پيرو، جزئى از پيشوا مى شود و اتحاد تابع و متبوع خواهد شد، در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان و تابعان از متبوعان جدا هستند. نتيجه اين كه آيه ى فوق از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.

تنها سؤالى كه باقى مى ماند اين است كه «صادقين» جمع است و بايد در هر عصرى معصومان، متعدد باشند. پاسخ اين سؤال نيز روشن است و آن اين كه مخاطب تنها اهل يك عصر نيستند، بلكه آيه تمام اعصار و قرون را مخاطب ساخته و مسلم است كه مجموع مخاطبين همه ى اعصار با جمعى از صادقين خواهد بود و به تعبير ديگر چون در هر عصرى معصومى وجود دارد، هنگامى كه همه ى قرون و اعصار را مورد توجه قرار دهيم سخن از جمع معصومان به ميان خواهد آمد، نه از يك فرد.

شاهد گوياى اين موضوع آن است كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله جز او كسى كه واجب الاطاعة بايد وجود نداشت، و در عين حال آيه به طور مسلم شامل مؤمنان زمان او مى شود، بنا بر اين مى فهميم منظور جمع در يك زمان نيست، بلكه جمع در مجموعه ى زمان هاست.(1)


1- نمونه/ ج 8/ ص 181

ص:481

عدم جواز تخلف از فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

«مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُم مّنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَّسُولِ اللَّهِ وَ لَايَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ى ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ لَايُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لَانَصَبٌ وَ لَامَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَايَطُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَ لَايَنَالُونَ مِنْ عَدُوّ نَّيْلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ ى عَمَلٌ صلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لَايُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ* وَ لَايُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لَاكَبِيرَةً وَلَا يَقْطَعُونَ وَادِيًا إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(1)

ترجمه

سزاوار نيست كه اهل مدينه، و باديه نشينانى كه اطراف آن ها هستند، از رسول خدا تخلف جويند؛ و براى حفظ جان خويش، از جان او چشم بپوشند. اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگى، خستگى، و گرسنگى در راه خدا به آن ها نمى رسد و هيچ گامى كه موجب خشم كافران مى شود بر نمى دارند، و ضربه اى از دشمن نمى خورند، مگر اين كه به خاطر آن، عمل صالحى براى آن ها نوشته مى شود؛ زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند. «120» و هيچ مال كوچك يا بزرگى را (در اين راه) انفاق نمى كنند، و هيچ سرزمينى (به سوى ميدان جهاد و يا در بازگشت) نمى پيمايند، مگر اين كه براى آن ها نوشته مى شود؛ تا خداوند آن را به عنوان بهترين اعمالشان، پاداش دهد. «121»


1- توبه/ 120- 121

ص:482

تفسير

در آيات گذشته بحث هايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه ى تبوك خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، اين دو آيه ى مورد بحث به عنوان يك قانون كلى و همگانى بحث نهايى را روى اين موضوع مى كند:

نخست مى گويد: «مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر كه مركز و كانون اسلام است زندگى مى كنند حق ندارند از رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف جويند»؛ «ما كان لاهل المدينة و من حولهم من الاعراب ان يتخلفوا عن رسول الله» چرا كه او رهبر امت، و پيامبر خدا و رمز بقا و حيات ملت اسلام است و تنها گذاردن او نه فقط پيامبر صلى الله عليه و آله را به خطر مى افكند، بلكه آيين خدا و علاوه بر آن موجوديت و حيات خود مؤمنان را نيز در خطر جدّى قرار خواهد داد.

در واقع قرآن با استفاده از يك بيان عاطفى، همه ى افراد باايمان را به ملازمت پيامبر صلى الله عليه و آله و حمايت و دفاع از او در برابر مشكلات تشويق مى كند و مى گويد: جان شما از جان او عزيزتر و حيات شما از حيات او باارزش تر نيست، آيا ايمانتان اجازه مى دهد او كه پرارزش ترين وجود انسانى است و براى نجات و رهبرى شما مبعوث شده به خطر بيفتد، و شما سلامت طلبان براى حفظ جان خويش از فداكارى در راه او مضايقه كنيد؟!

مسلم است تأكيد و تكيه روى مدينه و اطرافش به خاطر آن است كه در آن روز كانون اسلام، مدينه بود وگرنه اين حكم نه اختصاصى به مدينه و اطراف آن دارد و نه مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله است. اين وظيفه ى همه ى مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آن ها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند چرا كه خطر براى آن ها خطر براى

ص:483

امت است.

سپس به پاداش هاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى شود اشاره مى كند و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداشش انگشت مى گذارد و مى گويد: «اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آن ها نمى رسد»؛ «ذلك بانّهم لا يصيبهم ظمأ»، «و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى كنند»؛ «و لا نصب»، «و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آن ها را نمى گيرد»؛ «و لا مخمصة فى سبيل الله»، «و در هيچ نقطه ى خطرناك و ميدان پرمخاطره اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى گيرند»؛ «و لا يطون موطئاً يغيظ الكفار»، «و هيچ ضربه اى از دشمن بر آن ها وارد نمى شود»؛ «و لا ينالون من عدو نيلا»، «مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آن ها ثبت مى شود»؛ «الا كتب لهم من عمل صالح».

و مسلماً پاداش يك به يك آن ها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت؛ «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى كند»؛ «ان الله لا يضيع اجر المحسنين»، «همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى كنند»؛ «و لا ينفقون نفقة صغيرة و لا كبيرة»، «و هيچ سرزمينى را براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت زير پا نمى گذارند، مگر اين كه تمام اين گام ها، و آن انفاق ها براى آن ها ثبت مى شود»؛ «و لا يقطعون وادياً الا كتب لهم»، «تا سرانجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد»؛ «ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون».(1)


1- نمونه/ ج 8/ ص 185

ص:484

نكته ها

1. پاداش مجاهدان

مجاهدان راه خدا هر ضربه اى از دشمن از جراحت و قتل و اسارت و مانند آن ببينند، در نامه ى اعمالشان براى پاداش الهى ثبت خواهد شد و متناسب هر يك اجرى خواهند داشت.

2. بهترين اعمال مجاهدان در دوران زندگى

مفسران براى جمله ى «احسن ما كانوا يعملون» دو گونه تفسير ذكر كرده اند كه يكى بر اساس اين است كه كلمه ى «احسن» وصف براى افعال آن ها باشد، و ديگرى وصف پاداش آن ها.

در تفسير اول كه ما در بالا انتخاب كرديم و با ظاهر آيه نيز موافق تر است، اين گونه اعمال مجاهدان به عنوان بهترين اعمال دوران حياتشان شناخته شده و خداوند پاداش آن را متناسب با آن مى دهد، و در تفسير دوم كه احتياج به تقدير گرفتن كلمه ى «من» بعد از كلمه ى «احسن» دارد، پاداش الهى بهتر و بالاتر از اعمالشان معرفى شده و تقدير جمله چنين است: «ليجزيهم الله أحسن مما كانوا يعملون»؛ يعنى خداوند آن ها را بهتر از آنچه انجام دادند پاداش مى دهد.

3. محفوظ بودن اعمال مجاهدان

آيات فوق تنها براى مسلمانان ديروز نبود، بلكه براى ديروز و امروز و همه ى قرون و اعصار است. بدون شك شركت در هر نوع جهاد خواه كوچك باشد يا بزرگ، مشكلات و ناراحتى هاى گوناگون دارد؛ مشكلات جسمى و روحى و مشكلات مالى و مانند آن، ولى هر گاه مجاهدان دل و جان خود را با ايمان به خدا و وعده هاى بزرگ او روشن سازند و

ص:485

بدانند هر نفسى و هر سخنى و هر گامى در اين راه بر مى دارند گم نمى شود، بلكه حساب همه ى آن ها بدون كم و كاست و در نهايت دقت محفوظ است و خداوند در برابر آن ها به عنوان بهترين اعمال از درياى بيكران لطفش شايسته ترين پاداش ها را مى دهد.

با اين حال هرگز از تحمل اين مشكلات سر باز نمى زنند و از عظمت آن ها نمى هراسند و هيچ گونه ضعف و فتورى هر چند جهاد طولانى و پرحادثه و پرمشقت باشد به خود راه نمى دهند.

4. ممنوعيت تخلف از دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

اين آيه حق تخلف از رسول خدا صلى الله عليه و آله را از اهل مدينه و اعرابى كه در اطراف آن هستند سلب نموده، سپس خاطرنشان مى سازد كه خداوند در مقابل اين سلب حق، براى ايشان در برابر مصيبتى كه در جهاد ببينند از قبيل گرسنگى و عطش و تعب، و در برابر هر سرزمينى كه بپيمايند و بدان وسيله كفار را به شدت خشم دچار سازند، يا هر بلايى كه به سر آنان بياورند، يك عمل صالح در نامه ى عملشان مى نويسد؛ چون در اين صورت نيكوكارند و خدا اجر محسنين را ضايع نمى سازد. اين معناى «ذلك بانهم لا يصيبهم ظمأ» است. آن گاه مى فرمايد: «هزينه اى كه در اين راه خرج مى كنند، چه كم و چه زياد، و همچنين هر وادى كه طى مى نمايند، براى آنان نوشته مى شود و نزد خدا محفوظ مى ماند، تا به بهترين پاداش جزا داده شوند.

و جمله ى «ليجزيهم الله احسن ما كانوا يعملون» غايت و نتيجه اى است كه بر جمله ى «كتب لهم» مترتب شده و معنايش اين است كه نتيجه ى اين نوشتن اين است كه خداوند جزاى بهترى اعمالشان را بدهد و اگر تنها جزاى نيكوترين اعمالشان را ذكر كرد، براى اين بود كه بيشتر رغبت صاحب عمل متوجه آن گونه اعمال است. ممكن هم

ص:486

هست از اين جهت باشد كه پاداش بهترين اعمال مستلزم پاداش ساير اعمال نيز هست، و نيز ممكن است مراد به احسن اعمال، جهاد در راه خدا باشد؛ براى اين كه جهاد از همه ى اعمال نيك ديگر سخت تر و نيز مهم تر است. زيرا قيام امر دين بدان بستگى دارد.

البته در اين ميان معناى ديگرى نيز هست، و آن اين است كه جزاى عمل در حقيقت همان خود عمل است، كه به سوى پروردگار رفته است و بهترين جزا هما بهترين اعمال است، پس در نتيجه جزا دادن به احسن اعمال معنايش جزا دادن به احسن جزا است. معناى ديگرى نيز هست و آن اين است كه خداى سبحان گناهان ايشان را كه باعث ملكوكى و بى رونقى اعمال نيك ايشان شده مى آمرزد و جهات نقص اعمال آنان را مى زدايد و مى پوشاند و بدين وسيله عمل ايشان را بعد از آن كه عمل نيك بود، به صورت عمل نيكوتر در مى آورد و آن گاه به آن عمل نيكوتر پاداش مى دهد، و ممكن هم هست اين وجه با وجه قبلى به يك معنا برگردد.(1)

عصمت اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(2)

ترجمه

خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.


1- الميزان/ ج 9/ ص 639
2- احزاب/ 33

ص:487

تفسير

قرآن كريم بعد از دستورات مختلفى نسبت به همسران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در ارتباط با حفظ حيا و حجاب و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و اطاعت از خدا و رسول، موضوع عصمت و طهارت از گناه و معصيت را در باره ى اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بيان مى كند و مى فرمايد: «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.

تعبير به «انما» كه معمولًا براى حصر است، دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه ى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است. جمله ى «يريد» اشاره به اراده ى تكوينى پروردگار است، وگرنه اراده ى تشريعى و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاهداشتن خويش، انحصارى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله ندارد و همه ى مردم بدون استثنا به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدى پاك باشند.

ممكن است گفته شود اراده ى تكوينى موجب يك نوع جبر است، ولى با توجه به بحث هايى كه در مسأله ى معصوم بودن انبيا و امامان داشته ايم، پاسخ اين سخن روشن مى شود و در اين جا به طور خلاصه مى توان گفت: معصومان داراى يك نوع شايستگى اكتسابى از طريق اعمال خويشند و يك نوع لياقت ذاتى و موهبتى از سوى پروردگار تا بتوانند الگو و اسوه ى مردم بوده باشند.

به تعبير ديگر معصومان به خاطر تأييدات الهى و اعمال پاك خويش، چنان هستند كه در عين داشتن قدرت و اختيار براى گناه كردن به سراغ گناه نمى روند درست همان گونه كه هيچ فرد عاقلى حاضر نيست قطعه ى آتشى را بردارد و به دهان خويش بگذارد با اين كه نه اجبارى در اين كار است و نه اكراهى، اين حالتى است كه از درون وجود

ص:488

خود انسان بر اثر آگاهى ها و مبادى فطرى و طبيعى مى جوشد، بى آن كه جبر و اجبارى در كار باشد.

واژه ى «رجس» به معناى شى ء ناپاك است، خواه ناپاك از نظر طبع آدمى باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه ى اين ها. اين كه در بعضى از كلمات، «رجس» به معناى گناه يا شرك يا بخل و حسد، يا اعتقاد باطل و مانند آن تفسير شده در حقيقت بيان مصداق هايى از آن است، وگرنه مفهوم اين كلمه، مفهومى عام و فراگير است و همه ى انواع پليديها را به حكم اين كه الف و لام در اين جا به اصطلاح «الف و لام جنس» است شامل مى شود.

«تطهير» به معناى پاك ساختن و در حقيقت تأكيدى است بر مسأله ى «اذهاب رجس» و نفى پليدى ها و ذكر آن به صورت مفعول مطلق در اين جا نيز تأكيد ديگرى بر اين معنا محسوب مى شود، اما تعبير «اهل البيت»، به اتفاق همه ى علماى اسلام و مفسران، اشاره به اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله است و اين چيزى است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مى شود؛ زيرا «بيت» گرچه به صورت مطلق در اين جا ذكر شده، اما به قرينه ى آيات قبل و بعد، منظور از آن بيت و خانه ى پيامبر صلى الله عليه و آله است.

اما اين كه مقصود از «اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله» در اين جا چه اشخاصى مى باشند، در ميان مفسران گفت و گو است. بعضى آن را مخصوص همسران پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته اند و آيات قبل و بعد را كه در باره ى ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله سخن مى گويد، قرينه ى اين معنا شمرده اند، ولى با توجه به يك مطلب، اين عقيده نفى مى شود و آن اين كه ضميرهايى كه در آيات قبل و بعد آمده عموماً به صورت ضمير جمع مؤنث است، در حالى كه ضماير اين قسمت از آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» همه

ص:489

به صورت جمع مذكر است و اين نشان مى دهد معناى ديگرى در نظر بوده است.

از اين رو بعضى ديگر از مفسران از اين مرحله گام فراتر نهاده و آيه را شامل همه ى خاندان پيامبر اعم از مردان و همسران او دانسته اند. از سوى ديگر روايات بسيار زيادى كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده معناى دوم يعنى شمول همه ى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را نيز نفى مى كند و مى گويد: مخاطب در آيه ى فوق منحصراً پنج نفرند:

پيامبر صلى الله عليه و آله، على عليه السلام، فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام.

با وجود اين نصوص فراوان كه قرينه ى روشنى بر تفسير مفهوم آيه است، تنها تفسير قابل قبول براى اين آيه همان معناى سوم يعنى اختصاص به «خمسه طيبه» است. تنها سؤالى كه در اين جا باقى مى ماند اين است كه چگونه در لا به لاى بحث از وظايف زنان پيامبر صلى الله عليه و آله مطلبى گفته شده است كه شامل زنان پيامبر صلى الله عليه و آله نمى شود.

پاسخ اين سؤال را مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در «مجمع البيان» چنين مى گويد:

«اين اولين بار نيست كه در آيات قرآن به آياتى برخورد مى كنيم كه در كنار هم قرار دارند، اما از موضوعات مختلفى سخن مى گويند، قرآن پر است از اين گونه بحث ها. همچنين در كلام فصحاى عرب و اشعار آنان نيز نمونه هاى فراوانى براى اين موضوع موجود است.»

مفسر بزرگ نويسنده ى «الميزان» پاسخ ديگرى بر آن افزوده كه خلاصه اش چنين است: «ما هيچ دليلى در دست نداريم كه جمله ى «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ...» همراه اين آيات نازل شده است، بلكه از روايات به خوبى استفاده مى شود كه اين قسمت جداگانه نازل گرديده، امام به هنگام جمع آورى آيات قرآن در عصر پيامبر يا بعد از آن در كنار اين آيات قرار داده شده است.»

پاسخ سومى كه مى توان به سؤال داد اين است كه قرآن مى خواهد به همسران

ص:490

پيامبر صلى الله عليه و آله بگويد: شما در ميان خانواده اى قرار داريد كه گروهى از آنان معصومند، كسى كه در زير سايه ى درخت عصمت و در كانون معصومان قرار گرفته، سزاوار است كه بيش از ديگران مراقب خود باشد و فراموش نكنيد كه انتساب او به خانواده اى كه پنج معصوم پاك در آن است، مسئوليت هاى سنگينى براى او ايجاد مى كند و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانى از او دارند.

در بحث نكات به خواست خدا از روايات اهل سنت و شيعه كه در تفسير اين آيه وارد شده است مشروحاً سخن خواهيم گفت.

نكته ها

1. انحصار عصمت در اهل بيت

كلمه ى «انما» در آيه انحصار خواست خدا را مى رساند و مى فهماند كه خدا خواسته رجس و پليدى را تنها از اهل بيت دور كند، و به آنان عصمت دهد، و كلمه ى «اهل البيت» چه اين كه صرفاً براى اختصاص باشد، تا غير اهل خانه داخل در حكم نشوند، و چه اين كه اين كلمه نوعى مدح باشد، و چه اين كه ندا و به معناى «اى اهل بيت» بوده باشد، به هر صورت دلالت دارد بر اين كه دور كردن رجس و پليدى از آنان و تطهيرشان، مسئله اى است مختص به آنان، و كسانى كه مخاطب در كلمه ى (عنكم: از شمايند).

بنا بر اين در آيه ى شريفه در حقيقت دو تا قصر و انحصار به كار رفته، يكى انحصار اراده و خواست خداوند در دور كردن پليدى و تطهير اهل بيت، دوم انحصار اين عصمت در اهل بيت.(1)


1- الميزان/ ج 16/ ص 483

ص:491

حالا بايد ديد اهل بيت كيست؟ به طور مسلم زنان آن جناب جزو اهل بيت او نيستند، براى اين كه هيچ گاه صحيح نيست ضمير مردان را به زنان ارجاع داد و به زنان گفت «عنكم»، بلكه اگر همسران هم اهل بيت بودند، بايد مى فرمود: «عنكن». بعضى براى فرار از اين اشكال گفته اند: اين وقتى است كه تنها زنان مراد باشند، اما اگر زن و مرد اهل بيت همه مورد نظر باشند، اشكال ندارد كه ضمير «عنكم» به آنان خطاب شود هم چنان كه بعضى ديگر گفته اند: مراد به اهل بيت، اهل بيت الحرام است كه در آيه ى «ان اولياءه الا المتقون» آنان را متقى خوانده، و بعضى ديگر گفته اند: مراد اهل مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله است و بعضى گفته اند: همه ى آن كسانى است كه در عرف جزو خاندان آن جناب به شمار مى روند، چه همسرانش و چه خويشاوندان و نزديكانش؛ يعنى آل عباس، آل عقيل، آل جعفر و آل على و بعضى ديگر گفته اند: مراد خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و همسران اوست و شايد آنچه به عكرمه و عروه نسبت داده اند همين باشد. چون آن ها گفته اند: مراد تنها و تنها همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد غير همسران آن جناب و خطاب در «عنكم» متوجه اقرباى رسول خدا صلى الله عليه و آله است؛ يعنى آل عباس، آل على، آل عقيل و آل جعفر. به هر حال مراد به بردن رجس و تطهير اهل بيت تنها همان تقواى دينى، و اجتناب از نواهى و امتثال اوامر است، بنا بر اين معناى آيه اين است كه خداى تعالى از اين تكاليف دينى كه متوجه شما كرده سودى نمى برد و نمى خواهد سود ببرد، بلكه مى خواهد شما را پاك كند و پليدى را از شما دوز سازد، بنا بر اين آيه ى شريفه در حد آيه ى «ما يريد الله ليجعل عليكم من جرح و لكن يريد ليطهركم و يتم نعمته عليكم»(1)؛ خدا نمى خواهد بيهوده بار


1- مائده/ 6

ص:492

شما را سنگين كند، بلكه مى خواهد پاكتان سازد، و نعمت خود را بر شما تمام كند، مى باشد و اگر معنا اين باشد، آن وقت آيه ى شريفه با هيچ يك از چند معنايى كه گذشت نمى سازد؛ چون اين معنا با اختصاص آيه به اهل بيت منافات دارد. زيرا خدا اين گونه تطهير را براى عموم مسلمانان و مكلفين به احكام دين مى خواهد، نه براى خصوص اهل بيت و حال آن كه گفتيم آيه ى شريفه دو انحصار را مى رساند، و دومى اش انحصار تطهير در اهل بيت است.(1) 2. معناى اذهاب رجس

كلمه ى «رجس» به كسره ى را، و سكون جيم، صفتى است از ماده ى «رجاست»؛ يعنى پليدى و قذارت، و پليدى قذارت هيئتى است در نفس آدمى كه آدمى را وادار به اجتناب و نفرت مى نمايد و نيز هيئتى است در ظاهر موجود پليد، كه باز آدمى از آن نفرت مى نمايد. اولى مانند پليدى رذايل و دومى مانند پليدى خوك، همچنان كه قرآن كريم در هر دو معنا اطلاق كرده، در باره ى پليدى ظاهرى فرموده: «و لحم خنزير فانه رجس»(2)؛ يعنى گوشت خوك كه پليد است، و هم در پليدى هاى معنوى مانند شرك و كفر و اعمال ناشايست به كار زده و فرموده: «و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون»(3)؛ و آن هايى كه در دل بيمارند، قرآن پليدى ديگرى بر پليدى هايشان مى افزايد و مى ميرند در حالى كه كافرند.

و نيز فرموده: «و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقاً حرجاً كانّما يصعد فى


1- الميزان/ ج 16/ ص 484
2- انعام/ 145
3- توبه/ 125

ص:493

السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لا يؤمنون»(1)؛ و كسى كه خدا بخواهد گمراهش كند، دلش را تنگ و ناپذيرا مى كند به طورى كه پذيرفتن حق برايش چون رفتن به آسمان غير ممكن باشد، خدا اين چنين پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند مسلط مى سازد.

اين كلمه به هر معنا كه باشد نسبت به انسان عبارت است از ادراكى نفسانى و اثرى شعورى كه از علاقه و بستگى قلب به اعتقادى باطل يا عملى زشت حاصل مى شود.

وقتى مى گوييم انسان پليد، يعنى انسانى كه به خاطر دلبستگى به عقايد باطل يا عمل باطل دلش دچار پليدى شده است، و با در نظر گرفتن اين كه كلمه ى «رجس» در آيه ى شريفه، الف و لام دارد، كه جنس را مى رساند معنايش اين مى شود: «كه خدا مى خواهد تمامى انواع پليدى ها و هيئت هاى خبيثه و رذيله را از نفس شما ببرد، هيئت هايى كه اعتقاد حق و عمل حق را از انسان مى گيرد، و چنين ازاله اى با عصمت الهيه منطبق مى شود و آن عبارت است از صورت علميه اى در نفس، كه انسان را از هر باطلى چه عقايد و چه اعمال حفظ مى كند، پس آيه ى شريفه يكى از ادله ى عصمت اهل بيت عليهم السلام است.

براى اين كه قبلًا گفتيم اگر مراد به آيه چنين معنايى نباشد، بلكه مراد به آن، تقوا يا تشديد در تكاليف باشد، ديگر اختصاصى به اهل بيت نخواهد داشت، خدا از همه ى بندگانش تقوا مى خواهد نه تنها اهل بيت، و نيز گفتيم كه يكى از اهل بيت خود رسول خدا صلى الله عليه و آله است و با اين كه آن جناب به اتفاق عموم مسلمانان از شيعه و سنى معصوم است، ديگر معنا ندارد كه خدا از او تقوا بخواهد.

پس چاره اى جز اين نيست كه آيه ى شريفه را حمل بر عصمت اهل بيت كنيم و بگوييم: مراد به بردن رجس، عصمت از اعتقاد و عمل باطل است و مراد به تطهير در جمله ى «يطهركم تطهيراً» كه با مصدر «تطهير» تأكيد شده زايل ساختن اثر رجس، به


1- انعام/ 125

ص:494

وسيله ى وارد كردن مقابل آن است و آن عبارت است از اعتقاد به حق، پس تطهير اهل بيت عليهم السلام عبارت شد از اين كه ايشان را مجهز به ادراك حق كند، حق در اعتقاد و حق در عمل و آن وقت مراد به اراده اين معنا (خدا مى خواهد چنين كند)، نيز اراده ى تكوينى مى شود؛ چون قبلًا هم گفتيم اراده ى تشريعى را كه منشأ تكاليف دينى و منشأ متوجه ساختن آن تكاليف به مكلفين است، اصلًا با اين مقام سازگار نيست (چون گفتيم اراده ى تشريعى را نسبت به تمام مردم دارد نه تنها نسبت به اهل بيت).

پس معناى آيه اين شد كه خداى سبحان مستمراً و دائماً اراده دارد شما را به اين موهبت يعنى موهبت عصمت اختصاص دهد به اين طريق كه اعتقاد باطل و اثر عمل زشت را از شما اهل بيت ببرد، و در جاى آن عصمتى بياورد كه حتى اثرى از آن اعتقاد باطل و عمل زشت در دل هايتان باقى نگذارد.

3. آيه ى تطهير، برهان روشن عصمت

بعضى از مفسران «رجس» را در آيه ى فوق، تنها اشاره به شرك يا گناهان كبيره ى زشت همچون «زنا» دانسته اند در حالى كه هيچ دليلى بر اين محدوديت در دست نيست، بلكه اطلاق «الرجس» (با توجه به اين كه الف و لام آن «الف و لام جنس» است) هر گونه پليدى و گناه را شامل مى شود چرا كه گناهان همه رجسند، از اين رو اين كلمه در قرآن به «شرك»، «مشروبات الكلى»، «قمار»، «نفاق»، «گوشت هاى حرام و ناپاك» و مانند آن اطلاق شده است.(1)

با توجه به اين كه اراده ى الهى تخلف ناپذير است و جمله ى «انما يريد الله


1- حج/ 30؛ مائده/ 90؛ توبه/ 125؛ انعام/ 145

ص:495

ليذهب عنكم الرجس» دليل بر اراده ى حتمى او مى باشد، مخصوصاً با توجه به كلمه ى «انما» كه براى حصر و تأكيد است روشن مى شود كه اراده ى قطعى خداوند بر اين قرار گرفته كه اهل بيت عليهم السلام از هر گونه رجس و پليدى و گناه پاك باشند و اين همان مقام عصمت است.

اين نكته نيز قابل توجه است كه منظور از اراده ى الهى در اين آيه دستورات و احكام او در مورد حلال و حرام نيست؛ زيرا اين دستورات شامل همگان مى شود و اختصاص به اهل بيت ندارد، بنا بر اين با مفهوم كلمه ى «انما» سازگار نمى باشد، پس اين اراده ى مستمر اشاره به يك نوع امداد الهى است كه اهل بيت عليهم السلام را بر عصمت و ادامه ى آن يارى مى دهد و در عين حال منافات با آزادى اراده و اختيار ندارد (چنان كه قبلًا شرح داديم).

در حقيقت مفهوم آيه همان چيزى است كه در «زيارت جامعه» نيز آمده است:

«عصمكم الله من الزلل و آمنكم من الفتن و طهّركم من الدنس و اذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيراً؛ خداوند شما را از لغزش ها حفظ كرد و از فتنه انحرافات در امان داشت و از آلودگى ها پاك ساخت و پليدى را از شما دور كرد و كاملًا تطهير نمود. با اين توضيح در دلالت آيه ى فوق بر مقام عصمت اهل بيت نبايد ترديد كرد.(1) 4. آيه ى تطهير در باره ى چه كسانى است؟

گفتيم اين آيه گرچه در لا به لاى آيات مربوط به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله آمده، اما تغيير سياق آن (تبديل ضميرهاى «جمع مؤنث» به «جمع مذكر») دليل بر اين است كه اين آيه محتوايى جداى از آن آيات دارد. به همين دليل حتى كسانى كه آيه را مخصوص


1- نمونه/ ج 17/ ص 297

ص:496

به پيامبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ندانسته اند معناى وسيعى براى آن قائل شده اند كه هم اين بزرگواران را شامل مى شود و هم همسران پيامبر صلى الله عليه و آله را.

ولى روايات فراوانى در دست داريم كه نشان مى دهد آيه مخصوص اين بزرگواران است و همسران در اين معنا داخل نيستند، هر چند از احترام متناسب برخوردارند. اينك بخشى از آن روايات را در ذيل از نظر مى گذرانيم:

الف. رواياتى كه از خود همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده و مى گويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن از اين آيه ى شريفه مى گفت، ما از او سؤال كرديم كه جزو آن هستيم؟ فرمود: «شما خوبيد، اما مشمول اين آيه نيستيد!»

از آن جمله روايتى است كه «ثعلبى» در تفسير خود از «ام سلمه» نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه ى خود بود كه فاطمه عليها السلام پارچه ى حريرى نزد آن حضرت آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن. آن ها را آورد، سپس غذا خوردند. بعد پيامبر صلى الله عليه و آله عبايى بر آن ها افكند و گفت: «اللهم هؤلاء اهلبيتى و عترتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً؛ خداوندا! اين ها خاندان من هستند، پليدى را از آن ها دور كن و از هر آلودگى پاكشان گردان.» و در اين جا آيه ى «انما يريد الله» نازل شد. من گفتم آيا من هم با شما هستم اى رسول خدا! فرمود: «انك الى خير؛ تو بر خير و نيكى هستى» (اما در زمره ى اين گروه نيستى).(1)

و نيز «ثعلبى» خود از «عايشه» چنين نقل مى كند: هنگامى كه از او در باره ى جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ ويرانگر سؤال كردند (با تأسف) گفت: اين يك تقدير الهى بود! و هنگامى كه در باره ى على عليه السلام از او سؤال كردند چنين گفت: تسئلنى عن


1- مجمع البيان/ ج 8/ ص 559- 560

ص:497

احب الناس كان الى رسول الله صلى الله عليه و آله و زوج احب الناس كان الى رسول الله لقد رأيت علياً و فاطمة و حسناً و حسيناً عليهم السلام و جمع رسول الله صلى الله عليه و آله بثوب عليهم ثم قال: «اللهم هؤلاء اهلبيتى و حامتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً»، فقلت يا رسول الله انا من أهلك قال تنحى فانك الى خير؛ آيا از من در باره ى كسى سؤال مى كنى كه محبوب ترين مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود و از كسى مى پرسى كه همسر محبوب ترين مردم نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بود، من با چشم خود على و فاطمه و حسن و حسين را ديدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن ها را در زير لباسى جمع كرده بود و فرمود: «خداوندا! اين ها خاندان من هستند و حاميان من، رجس را از آن ها ببر و از آلودگى ها پاكشان فرما»، من عرض كردم اى رسول خدا! آيا من هم از آن ها هستم؟ فرمود: دور باش، تو بر خير و نيكى هستى (اما جزو اين جمع نمى باشى.(1)

اين گونه روايات با صراحت مى گويد كه همسران پيامبر صلى الله عليه و آله جزو عنوان اهل بيت در اين آيه نيستند.

ب. روايات بسيار فراوانى در مورد حديث كساء به طور اجمال وارد شده كه از همه ى آن ها استفاده مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند (يا به خدمت او آمدند) پيامبر صلى الله عليه و آله عبايى بر آن ها افكند و گفت: «خداوندا! اين ها خاندان من هستند، رجس و آلودگى را از آن ها دور كن، در اين هنگام آيه ى «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس» نازل گرديد. دانشمند معروف حاكم حسكانى نيشابورى در «شواهد التنزيل» اين روايات را به طرق متعدد از راويان مختلفى گردآورى كرده است.(2)

در اين جا اين سؤال جلب توجه مى كند كه هدف از جمع كردن آن ها در زير كساء


1- مجمع البيان/ ج 8/ ص 559
2- شواهد التنزيل/ ج 2/ ص 31

ص:498

چه بوده است؟ گويا پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواسته است كاملًا آن ها را مشخص كند و بگويد آيه ى فوق، تنها در باره ى اين گروه است، مبادا كسى مخاطب را در اين آيه تمام بيوتات پيامبر صلى الله عليه و آله و همه ى كسانى كه جزو خاندان او هستند بداند. حتى در بعضى از روايات آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سه بار اين جمله را تكرار كرد: «خداوندا! اهل بيت من اين ها هستند، پليدى را از آن ها دور كن؛ اللهم هؤلاء اهلبيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً».

ج. در روايات فراوان ديگرى مى خوانيم: بعد از نزول آيه ى فوق پيامبر صلى الله عليه و آله مدت شش ماه هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه ى فاطمه عليها السلام مى گذشت صدا مى زد:

«الصلوة يا اهل البيت! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً؛ هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد». اين حديث را حاكم حسكانى از «انس بن مالك» نقل كرده است.(1)

در روايت ديگرى كه از «ابوسعيد خدرى» از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده مى خوانيم:

پيامبر اين برنامه را تا هشت يا نه ماه ادامه داد.(2) اين نكته قابل توجه است كه تكرار اين مسأله در مدت شش يا هشت يا نه ماه به طور مداوم در كنار خانه ى فاطمه عليها السلام براى اين است كه مطلب را كاملًا مشخص كند تا در آينده ترديدى براى هيچ كس باقى نماند كه اين آيه تنها در شأن اين گروه نازل شده است به خصوص اين كه تنها خانه اى كه در ورودى آن در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى شد، بعد از آن كه دستور داد درهاى خانه هاى ديگران به سوى مسجد بسته شود، در خانه ى فاطمه بود و طبعاً هميشه جمعى از مردم به


1- شواهد التنزيل/ ج 2/ ص 11
2- شواهد التنزيل/ ج 2/ ص 28- 29

ص:499

هنگام نماز اين سخن را در آن جا از پيامبر مى شنيدند.

با اين حال جاى تعجب است كه بعضى از مفسران اصرار دارند كه آيه مفهوم عامى دارد و همسران پيامبر صلى الله عليه و آله نيز در آن وارد هستند، هر چند اكثريت علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت آن را محدود به اين پنج تن مى دانند.

قابل توجه اين كه «عايشه» همسر پيامبر صلى الله عليه و آله كه طبق گواهى روايات اسلامى در بازگو كردن فضايل خود و ريزه كارى هاى ارتباطش با پيامبر چيزى فرو گذار نمى كرد اگر اين آيه شامل او مى شد، قطعاً در لا به لاى سخنانش به مناسبت هايى از آن سخن مى گفت در حالى كه هرگز چنين سخنى از او نقل نشده است.

د. روايات متعددى از «ابوسعيد خدرى» صحابى معروف نقل شده كه با صراحت گواهى مى دهد اين آيه تنها در باره ى همان پنج تن نازل شده است؛ نزلت فى خمسة: فى رسول الله و على و فاطمه و الحسن و الحسين عليهم السلام (1). اين روايات به قدرى زياد است كه بعضى از محققين آن را متواتر مى دانند.

از مجموع آن چه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم كه احاديثى كه دلالت بر انحصار آيه به پنج تن مى كند به قدرى زياد است كه جاى ترديد در آن باقى نمى گذارد تا آن جا كه در شرح «احقاق الحق» بيش از هفتاد منبع از منابع معروف اهل سنت گردآورى شده و منابع شيعه در اين زمينه از هزار هم مى گذرد. نويسنده ى كتاب «شواهد التنزيل» كه از علماى معروف برادران اهل سنت است بيش از 130 حديث در اين زمينه نقل كرده است.

از همه ى اين ها گذشته پاره اى از همسران پيامبر صلى الله عليه و آله در طول زندگى خود به كارهايى دست زدند كه هرگز با مقام معصوم بودن سازگار نيست مانند ماجراى جنگ


1- شواهد التنزيل/ ج 2/ ص 25

ص:500

جمل كه قيامى بود بر ضد امام وقت كه سبب خونريزى فراوانى گرديد و به گفته ى بعضى از مورخان تعداد كشتگان اين جنگ به هفده هزار نفر بالغ مى شد.

بدون شك اين ماجرا به هيچ وجه قابل توجيه نيست و حتى مى بينيم كه خود عايشه نيز بعد از اين حادثه اظهار ندامت مى كند كه نمونه اى از آن در بحث هاى پيشين گذشت.

عيب جويى كردن «عايشه» از «خديجه» كه از بزرگ ترين و فداكارترين و بافضيلت ترين زنان اسلام است در تاريخ اسلام مشهور است. اين سخن به قدرى بر پيامبر صلى الله عليه و آله ناگوار آمد كه از شدت غضب مو بر تنش راست شد و فرمود: به خدا سوگند كه هرگز همسرى بهتر از او نداشتم، او زمانى ايمان آورد كه مردم كافر بودند و زمانى اموالش را در اختيار من گذاشت كه مردم همه از من بريده بودند!(1) 5. اراده ى الهى در اين جا تكوينى است يا تشريعى؟

در لا به لاى تفسير آيه، اشاره اى به اين موضوع داشتيم كه «اراده» در جمله ى «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس» اراده ى تكوينى است نه تشريعى. براى توضيح بيشتر بايد يادآور شويم كه منظور از اراده ى تشريعى همان اوامر و نواهى الهى است. براى مثال خداوند از ما نماز و روزه و حج و جهاد خواسته، اين اراده ى تشريعى است. معلوم است كه اراده ى تشريعى به افعال ما تعلق مى گيرد نه افعال خداوند، در حالى كه در آيه ى فوق متعلق اراده افعال خدا است. مى فرمايد: خدا اراده كرده است كه پليدى را از شما ببرد، بنا بر اين چنين اراده اى بايد تكوينى باشد، و مربوط به خواست خداوند در عالم تكوين.

افزون بر اين، مسأله ى «اراده ى تشريعى» نسبت به پاكى و تقوا انحصار به اهل


1- نمونه/ ج 17/ ص 298

ص:501

بيت عليهم السلام ندارد؛ زيرا خدا به همه دستور داده است پاك و باتقوا باشند، و اين مزيتى براى آن ها نخواهد بود؛ زيرا همه ى مكلفان مشمول اين فرمانند.(1)

به هر حال اين موضوع يعنى اراده ى تشريعى نه تنها با ظاهر آيه سازگار نيست كه با احاديث گذشته به هيچ وجه تناسبى ندارد؛ زيرا همه ى اين احاديث سخن از يك مزيت والا و ارزش مهم ويژه مى كند كه مخصوص اهل بيت عليهم السلام است. اين نيز مسلم است كه «رجس» در اين جا به معناى پليدى ظاهرى نمى باشد، بلكه اشاره به پليدى هاى باطنى است و اطلاق اين كلمه هرگونه انحصار و محدوديت را در شرك و كفر و اعمال منافى عفت و مانند آن نفى مى كند، و همه ى گناهان و آلودگى هاى عقيدتى و اخلاقى و عملى را شامل مى شود.

نكته ى ديگرى كه بايد به دقت متوجه آن بود اين است كه اراده ى تكوينى كه به معناى خلقت و آفرينش است، در اين جا به معناى مقتضى است نه علت تامه، تا موجب جبر و سلب اختيار گردد.

توضيح اين كه: مقام عصمت به معناى يك حالت تقواى الهى است كه به امداد پروردگار در پيامبران و امامان ايجاد مى شود، اما با وجود اين حالت، چنان نيست كه آن ها نتوانند گناه كنند، بلكه قدرت اين كار را دارند و با اختيار خود از گناه چشم مى پوشند.

درست همانند يك طبيب بسيار آگاه كه هرگز يك ماده ى بسيار سمى را كه خطرات جدى آن را مى داند نمى خورد با اين كه قدرت بر اين كار دارد، اما آگاهى ها و مبادى فكرى و روحى او سبب مى شود كه با ميل و اراده ى خود از اين كار چشم بپوشد.

اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه اين تقواى الهى موهبت ويژه اى است كه به


1- مجمع البيان/ ج 8/ ص 560؛ نمونه/ ج 17/ ص 303

ص:502

پيامبران داده شده نه به ديگران، ولى بايد توجه داشت كه خداوند اين امتياز را به خاطر مسئوليت سنگين رهبرى به آن ها داده، بنا بر اين امتيازى است كه بهره ى آن عايد همگان مى شود و اين عين عدالت است، درست مانند امتياز خاصى است كه خداوند به پرده هاى ظريف و بسيار حساس چشم داده كه تمام بدن از آن بهره مى گيرد.

از اين گذشته به همان نسبت كه پيامبران امتياز دارند و مشمول مواهب الهى هستند، مسئوليتشان نيز سنگين است و يك ترك اولاى آن ها معادل يك گناه بزرگ افراد عادى است، و اين مشخص كننده ى خط عدالت است. نتيجه اين كه اين اراده ى تكوينى است در سر حد يك مقتضى (نه علت تامه) و در عين حال نه موجب جبر است و نه سلب مزيت و افتخار.(1)

داستان مباهله

«فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلمِ فقُلْ تعالوا ندعُ أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثمّ نبتهلْ فنجعل لعنت اللَّه على الكاذبين* انّ هذا لهو القصص الحقّ و ما من إله إلّااللَّهُ و إنّ اللَّه لهو العزيز الحكيم* فإن تولّوا فإنّ اللَّه عليم بالمفسدين»(2)

ترجمه

هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره ى مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به


1- نمونه/ ج 17/ ص 303
2- آل عمران/ 61- 63

ص:503

محاجّه و ستيز برخيزند، به آن ها بگو: «بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود؛ آن گاه مباهله كنيم؛ و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.» «61» اين همان سرگذشت واقعى (مسيح) است. (و ادعاهايى همچون الوهيت او، يا فرزند خدا بودنش، بى اساس است.) و هيچ معبودى، جز خداوند يگانه نيست؛ و خداوند توانا و حكيم است. «62» اگر (با اين همه شواهد روشن، باز هم از پذيرش حق) روى گردانند، (بدان كه طالب حق نيستند؛ و) خداوند از مفسده جويان، آگاه است. «63»

معناى واژه ها

1. حاجّك: محاجّه به معناى حجت و دليل آوردن در برابر يكديگر است.

2. تعالوا: اسم فعل و مفرد آن «تعال» يعنى بياييد. اصل آن علو است كه به معناى بالا رفتن است.

3. نبتهل: ابتهال به معناى لعن كردن يا دعا كردن براى هلاكت و نابودى است.

4. قصص:اين كلمه مفرد و به معناى قصّه است و در اصل از ماده ى «قصّ» به معناى جستجو كردن چيزى است. تلافى كردن خون ريخته شده را قصاص مى گويند. زيرا به وسيله ى آنْ حق صاحبان خون جستجو شده است.(1) شأن نزول

هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نصارى را به مباهله دعوت كرد، نمايندگان


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 761؛ مفردات راغب

ص:504

مسيحيان نجران از وى يك روز مهلت خواستند و چون با بزرگان خود مشورت كردند، اسقف آنان گفت: فردا بنگريد اگر محمد صلى الله عليه و آله با اهل و فرزند خود آمد، از مباهله پرهيز كنيد و اگر با اصحاب خود آمد، مباهله كنيد كه كارى از او ساخته نيست.

فردا صبح هنگامى كه پيامبر را با اهل بيت خود ديدند، آن حضرت به درخواست آنان اهل بيت خود را معرفى كرد و دو زانو نشست. اسقف گفت: به خدا قسم اين مرد مانند انبيا نشسته و حاضر به مباهله نشدند. سيّد كه بزرگ نصارى بود، به اسقف گفت: اى ابا حارثه! جلو برو و مباهله كن. او گفت: به خدا سوگند او را آماده ى مباهله مى بينم، مى ترسم راستگو باشد و اگر مباهله كنم، يك نصرانى زنده نخواهد ماند.

آن گاه گفت: چهره هايى مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كه كوه ها را از جاى بكند، البته خواهد شد و با او مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد. در نتيجه حاضر به مصالحه شدند و به شرايط ذمه تن در دادند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: قسم به آن كس كه جانم در دست اوست، اگر با من مباهله مى كردند، همگى به صورت بوزينه و خنزير در مى آمدند و بيابان بر آن ها وادى آتش مى شد.(1) تفسير

«فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم»؛ اين آيه به دنبال آيات قبل و استدلالى كه بر نفى الوهيت مسيح عليه السلام در آن ها شده بود، به پيامبر دستور مى دهد: اگر بعد از اين علم و دانشى كه به تو رسيد، باز اشخاصى به محاجه و ستيز با تو برخيزند، از آن ها دعوت به مباهله كن و به آن ها بگو: ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را فرا مى خوانيم، شما نيز زنان خود را و نيز ما از نفوس خود


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 762

ص:505

دعوت مى كنيم، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد؛ آنگاه مباهله و تضرّع مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم.

ناگفته پيداست منظور از مباهله اين نيست كه اين افراد جمع شوند و نفرين كنند و سپس پراكنده گردند. زيرا چنين عملى به خودى خود هيچ گونه تأثيرى ندارد، بلكه مراد اين است كه دعا و نفرين اثر خود را عملًا آشكار سازد و دروغگو فوراً به عذابى گرفتار شود.

در آيه ى بعد مى فرمايد: آنچه در باره ى داستان عيسى عليه السلام براى تو شرح داديم، واقعيتى است كه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است. بنا بر اين، ادعاهايى كه در باره ى الوهيت مسيح عليه السلام مى كردند يا او را فرزند خدا مى دانستند، همگى بى اساس است، سپس براى تأكيد اضافه مى كند: آن كس كه سزاوار پرستش است، فقط خداوند عزيز و حكيم است.

«و ما من اله الّا اللَّه»؛ يعنى هيچ كس از شما استحقاق نام خدايى ندارد مگر الله، و عيسى عليه السلام چنان كه نصارى گمان كرده اند، خدا نيست، بلكه رسول خدا و بنده اوست.

سپس مى فرمايد: اگر از پيروى تو و تصديق سخنان و براهين و بيّناتى كه بر آن ها اقامه كردى، اعراض كردند، خداوند فاسدان و فتنه جويان را مى شناسد؛ «فان تولّوا فانّ اللَّه عليم بالمفسدين» و آن ها را به فسادشان كيفر خواهد داد. اين آيه براى ترساندن از عذاب است، و گرنه خداوند صالح و فاسد را مى شناسد.(1) نكته ها

1. تحقق نسب از طريق فرزندان دختر

بر پايه ى آيه ى شريفه، به فرزندان دختر نيز حقيقتاً «ابن» گفته مى شود، بر خلاف


1- مجمع البيان/ ج 2/ ص 765؛ نمونه/ ج 2/ ص 439

ص:506

آنچه در جاهليت مرسوم بود كه تنها فرزندان پسر را فرزند خود مى دانستند و مى گفتند:

«بنونا بنو أبناءنا و بناتنا، بنوهنّ أبناء الرّجال الأباعد»؛ يعنى فرزندان ما تنها پسر زاده هاى ما هستند، اما دختر زاده هاى ما فرزندان مردان بيگانه محسوب مى شوند، نه فرزندان ما؛ ليكن اسلام اين طرز تفكر را به شدّت درهم كوبيد.

در قرآن در باره ى فرزندان ابراهيم مى خوانيم: «و من ذرّيّته داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين* و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كلّ من الصّالحين»؛ در اين آيه حضرت مسيح عليه السلام از فرزندان ابراهيم شمرده شده، با آن كه فرزند دخترى او بود و در رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در باره ى امام حسن و امام حسين وارد شده، اطلاق كلمه ى «ابن رسول الله» كراراً ديده مى شود.(1) 2. اهتمام پيامبر صلى الله عليه و آله به مباهله

گرچه مباهله ظاهراً ميان رسول اكرم صلى الله عليه و آله و مردان نصارى واقع شده است؛ ليكن آن حضرت فرزندان و زنان را هم در دعوت خود وارد ساخت تا دلالت بيشترى بر صدق شخص دعوت كننده يعنى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله داشته باشد و شمارش تفصيلى آنان نشانه ى ديگرى بر اعتماد شخص داعى به مباهله است. زيرا با اين دلالت گويا گفته است: بايد دو جمعيت با هم مباهله كنند تا هر دسته كه بر غير حق بودند، لعنت الهى همه ى آن ها را شامل و اساساً ريشه ى معاندان از بيخ و بن كنده شود.

بنا بر اين، صدق كلام توقفى بر كثرت فرزندان و زنان ندارد. زيرا منظور اصلى از مباهله هلاكت يكى از دو طرف است و تمامى مفسران و اهل حديث بر اين معنا اتفاق دارند و تاريخ هم آن را تأييد كرده است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله غير از حضرت على و فاطمه و حسن


1- نمونه/ ج 2/ ص 445

ص:507

و حسين عليهم السلام شخص ديگرى را به همراه خود نياورد.(1) 3. ادعا و مباهله گروهى

كاربرد كلمه ى «فنجعل» به جاى «فنسأل» اشاره بر جزمى بودن دعا و مردود نشدنش است؛ به گونه اى كه امتياز حق و باطل از آن جا روشن و بر آن مبتنى مى گردد.

پرواضح است كه الف و لام در «الكاذبين» جنبه ى عهدى دارد، نه آن كه براى استغراق يا جنس باشد. زيرا مرادْ قرار دادن لعنت بر تمام كاذب ها يا جنس كاذب نيست، بلكه مقصود قرار لعنت بر كاذبانى است كه در يكى از دو طرف محاجه واقع شده اند؛ يك طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيتش و طرف ديگر نصارايى كه براى احتجاج آمده بودند.

آرى! اگر مباهله ميان شخص پيامبر و جماعت نصارى بود؛ يعنى يكى از دو طرف مفرد و طرف ديگر جمع بود، بايد با لفظى از آن تعبير شود كه قابل اطلاق بر مفرد و جمع باشد، مثل آن كه بگويد: «فنجعل لعنة الله على من كان كاذباً». پس كاربرد «الكاذبين» كه تنها بر جمع صادق است نشان مى دهد كه هر دو طرف مباهله داراى جمعيتى بودند.

همچنين كسانى كه براى مباهله حاضر شدند، همگى شريك در دعوى بودند. زيرا كذب و دروغ هنگامى تصور دارد كه دعوايى در ميان باشد.(2) 4. مباهله، حكم عمومى

ترديدى نيست كه آيه ى فوق دستور كلّى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نمى دهد، بلكه روى سخن تنها با پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است، ولى اين موضوع مانع از آن نخواهد بود كه مباهله در برابر مخالفان حكمى عمومى باشد و افراد باايمان كه از تقوا و خداپرستى كامل برخوردارند، به هنگام لجاجت دشمنان در برابر استدلال هاى آنان،


1- الميزان/ ج 3/ ص 223
2- الميزان/ ج 3/ ص 224

ص:508

دعوت به مباهله كنند.

از رواياتى كه در منابع اسلامى نقل شده، عموميت اين حكم استفاده مى شود. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر سخنان حق شما را مخالفان نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد راوى مى گويد: سؤال كردم كه چگونه مباهله كنم؟ فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاق كن و گمان مى كنم كه فرمود سه روز روزه بگير و غسل كن و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى، به صحرا برو. انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفت گانه و زمين هاى هفت گانه اى و آگاه از اسرار نهان هستى و رحمان و رحيمى، اگر مخالف من حقّى را انكار كرده و ادعاى باطلى دارد، بلايى را از آسمان بر او بفرست. چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه ى اين دعا آشكار خواهد شد.

سپس فرمود: به خدا سوگند! هرگز كسى را نيافتم كه حاضر باشد با من مباهله كند.(1) 5. پاسخ به يك پرسش

سؤال: چگونه ممكن است منظور از «أبناءنا» (فرزندان ما) حسن و حسين عليهم السلام باشد، با آن كه «أبناء» جمع است و جمع بر دو نفر اطلاق نمى شود و نيز چگونه «أنفسنا و نساءنا» كه جمع هستند، بر على و فاطمه اطلاق شده، با اين كه آن ها تنها هستند؟

پاسخ: الف. احاديث فراوانى از فريقين نقل شده كه مقصود از آيه ى شريفه اهل بيت عليهم السلام هستند. ب. اطلاق جمع بر مفرد يا بر تثنيه در قرآن كريم و غير آن نظاير ديگرى هم دارد.

توضيح اين كه: گاهى هنگام بيان يك قانون يا تنظيم عهدنامه حكم به صورت


1- نور الثقلين/ ج 1/ ص 351؛ نمونه/ ج 2/ ص 447

ص:509

كلى و به صيغه ى جمع آورده مى شود، مثلًا در عهدنامه چنين مى نويسند: مسئول اجراى آن امضاكنندگان عهدنامه و فرزندان آن ها هستند، با آن كه ممكن است يكى از دو طرف تنها يك يا دو فرزند داشته باشد. اين موضوع هيچ گونه تنافى با تنظيم قانون به صورت جمع ندارد.

به عبارت ديگر، پيامبر صلى الله عليه و آله موظف بود طبق قراردادى كه با نصاراى نجران بسته بود، همه ى فرزندان و زنان خود را بياورد، ولى اين ها مصداقى جز دو فرزند و يك زن و مرد نداشتند.

افزون بر اين، در آيات قرآن گاهى صيغه ى جمع اطلاق شده، اما مصداق آن منحصر به يك فرد است، مانند نعيم بن مسعود كه در آيه ى شريفه بر او كلمه ى ناس اطلاق شده است؛ «الّذين قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لكم»(1) و مانند حىّ بن أخطب كه كلمه ى «الّذين» در آيه ى «لقد سمع اللَّه قول الّذين قالوا انّ اللَّه فقير و نحن أغنياء»(2) بر او اطلاق شده است.(3) 6. در كتاب غاية المرام از صحيح مسلم در باب فضايل على ابن أبى طالب چنين نقل كرده است: روزى معاويه به سعد ابن ابى وقاص گفت: چرا ابوتراب را سبّ و دشنام نمى گويى؟ وى گفت: ويژگى هاى سه گانه اى كه پيامبر در باره ى على عليه السلام فرمود، مرا از اين كار منصرف ساخت. يكى از آن ها هنگامى بود كه آيه ى مباهله نازل گرديد و پيامبر صلى الله عليه و آله تنها از فاطمه و حسن و حسين و على عليهم السلام دعوت كرد و سپس فرمود:

«اللهمّ هؤلاء أهلى»؛ خدايا اين ها خالصان نزديك من هستند.


1- آل عمران/ 173
2- آل عمران/ 181
3- نمونه/ ج 2/ ص 444

ص:510

مفسران و محدثان در نزول اين آيه در باره ى اهل بيت اتفاق نظر دارند. امام رضا عليه السلام فرمود: «خداوند پاكان بندگان خود را در آيه ى مباهله مشخص ساخته است و به پيامبرش چنين دستور داد: «فمن حاجّك ...» و به دنبال نزول اين آيه پيامبر صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسنين را با خود به مباهله برد. اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهل بيت پيشى نگرفته است و فضيلتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده و شرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن برخوردار نبوده است».(1) 7. يك سند زنده براى عظمت اهل بيت عليهم السلام

رشيد رضا مى گويد: همه ى اين روايات از طرق شيعه است و هدف آن ها مشخّص است و آن ها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده اند كه موضوع را بر بسيارى از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند(2)؛ ولى مراجعه به منابع اصيل اهل تسنن نشان مى دهد كه بسيارى از طرق اين احاديث به كتب شيعه منتهى نمى شود و اگر ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم، ساير احاديث و كتاب هاى آنان نيز از درجه ى اعتبار خواهد افتاد.

به قسمتى از روايات موجود در كتب اهل تسنن توجه فرماييد: قاضى نور الله شوشترى مى گويد: مفسران در اين مسئله اتفاق نظر دارند كه «أبناءنا» در آيه ى شريفه اشاره به حسن و حسين و «نساءنا» اشاره به فاطمه و «أنفسنا» اشاره به على عليه السلام است.(3) سپس در پاورقى كتاب مزبور سخن صريح شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مى كند كه آيه ى مباهله در باره ى اهل بيت نازل شده است و نام آن ها و مشخصات كتب آنان را از


1- نور الثقلين/ ج 1/ ص 349؛ برهان/ ج 1/ ص 290
2- المنار/ ج 3/ ص 322
3- احقاق الحق/ ج 3/ ص 46

ص:511

صفحه ى 46 تا صفحه ى 76 مشروحاً آورده است. مانند (صحيح مسلم/ ج 7/ ص 120)، مسند احمد/ ج 1/ ص 185)، (تفسير طبرى/ ج 3/ ص 192)، (مستدرك حاكم/ ج 3/ ص 150)، (دلائل النبوة حافظ ابو نعيم اصفهانى/ ص 297)، (اسباب النزول نيشابورى/ ص 74)، (تفسير كبير فخر رازى/ ج 8/ ص 85)، (تذكرة الخواص ابن جوزى/ ص 17)، (تفسير بيضاوى/ ج 2/ ص 22)، (روح المعانى/ ج 3/ ص 167)، (تفسير الجواهر/ ج 2/ ص 120)، (كشاف/ ج 1/ ص 193)، (الاصابة/ ج 2/ ص 503)، (فصول المهمه/ ص 108)، (الجامع أحكام القرآن/ ج 3/ ص 104).(1) 8. قطعى بودن داستان مباهله

داستان مباهله نزد اهل بيت عليهم السلام و صحابه و علماى اماميه امرى قطعى است، به گونه اى كه در استدلال ها و احتجاج هاى ائمه مكرر بازگو مى شد. امير المؤمنين عليه السلام نيز در بيان فضايل خود به آيه ى مباهله استدلال مى فرمود.

زمخشرى كه از متفكران معتزله است، در ذيل آيه ى مباهله، مى گويد: «و فيه دليل و لا شى ء أقوى منه على فضل اصحاب الكساء عليهم السلام و فيه برهان واضح على صحّة نبوة النّبى صلى الله عليه و آله لانّه لم يرو احد من موافق و لا مخالف انّهم اجابوا الى ذلك»(2). فخر رازى كه از متفكران اشاعره است، مى گويد: «و اعلم انّ هذه الرواية كالمتفق على صحّتها بين أهل التفسير و الحديث»(3). طبرى نيز مى گويد: شعبى نام على عليه السلام را در داستان مباهله نياورده است، آيا ايشان در قصه ى مباهله نبوده است، چنان كه مغيره نقل كرده است؛ «أو لسوء رأى بنى أمية فى علىّ فيه».(4)


1- نمونه/ ج 2/ ص 440
2- كشاف/ ج 1/ ص 370
3- تفسير كبير/ ج 8/ ص 80
4- تفسير طبرى/ ج 3/ ص 211

ص:512

9. اعتراض ناخود آگاه

بر پايه ى اين آيه حضرت على عليه السلام افضل از همه ى پيامبران جز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است و منظور از «أنفسنا» خود پيامبر نيست. زيرا او مردم را به خويش دعوت نمى كند، بلكه مراد حضرت على عليه السلام است و اين مطلب اتفاقى است كه حضرت على عليه السلام مانند خود پيامبر است و همانندى اقتضا دارد كه در جميع جهات (كمالات علمى و عملى) مانند پيامبر باشد، جز موارد خاص مانند نبوت.

از سوى ديگر اجماعى است كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از همه ى انبيا افضل است. حضرت على عليه السلام كه همانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است، از همه ى انبيا افضل است.

مؤيّد اين استدلال حديثى است كه موافق و مخالف آن را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده اند؛ «من أراد أن يرى آدم فى علمه و نوحاً فى طاعته و ابراهيم فى خلّته و موسى فى هيبته و عيسى فى صفوته، فلينظر الى على ابن ابى طالب عليه السلام».(1)

10. پاسخى دندان شكن

در سؤالات مأمون از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه مأمون به حضرت گفت: دليل بر خلافت جدّت على ابن ابى طالب عليه السلام چيست؟ فرمود: آيه ى «... أنفسنا». منظورش آن است كه در اين آيه خدا نفس على عليه السلام را مانند نفس پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده است.

مأمون گفت: اگر «نساءنا» نباشد! منظورش آن است كه كلمه ى «نساءنا» در آيه دليل است كه مقصود از «انفسنا» مردها هستند و در آن صورت فضيلتى براى على عليه السلام نيست.

حضرت سخن او را با وجود كلمه ى «أبناءنا» رد كرد و فهماند كه اگر منظور از «انفسنا» مردها بود، ديگر ذكر «أبناءنا» مورد نداشت. زيرا «أنفسنا» شامل «ابناءنا» نيز مى شد.(2)


1- تفسير كبير/ ج 8/ ص 81
2- الميزان/ ج 3/ ص 230

ص:513

11. پندارى ناصواب

بعضى از مفسران اهل سنّت در باره ى آيه ى شريفه ى مباهله چنين گفته اند:

روايات متفق است كه پيامبر براى مباهله، على و فاطمه و دو فرزندانشان را اختيار كرد؛ يعنى كلمه ى «نساءنا» را بر فاطمه عليها السلام و كلمه ى «أنفسنا» را بر على عليه السلام حمل مى كنند.

مصادر اين روايات شيعه هستند و مقصد آنان هم روشن است. آنان تا جايى كه توانسته اند در ترويج اين روايات كوشش كرده اند، به گونه اى كه مطلب بر بسيارى از اهل سنت هم مشتبه شده است.

متأسفانه واضعان اين روايات به خوبى از عهده ى تطبيق آن با آيه ى شريفه برنيامده اند. زيرا روشن است كه يك فرد عرب هيچ گاه كلمه ى «نساءنا» را نمى گويد كه از آن دختر خودش را اراده كند، به ويژه كه كه داراى زنان متعدّدى باشد.

در پاسخ بايد گفت: اين كه مى گويد: مصادر اين روايات شيعه هستند ... و مطلب بر بسيارى از اهل سنت مشتبه شده، كاش مى دانستيم منظورش از آن روايات كدام است؟

آيا همين روايات فراوانى است كه اهل حديث متفقاً آن ها را نقل كرده و بدون چون و چرا تلقّى به قبول كرده اند؟ از طرفى هم ارباب جوامع چون مسلم و ترمذى در صحيحشان ثبت كرده و اهل تاريخ نيز وقوع آن را تأييد كرده اند؟

افزون بر اين، مقصودش از شيعه اى كه مصادر آن رواياتند، چه كسانى هستند؟ آيا منظورش همان كسانى است كه سلسله ى سند آن روايات به آنان منتهى مى شود؛ يعنى سعد بن ابى وقاص و جابر بن عبد الله و عبد الله بن عباس و ديگر صحابه؟ يا مرادش تابعانى است كه آن روايات را از همان صحابه گرفته و براى ما نقل كرده اند؛ چون ابو صالح، كلبى، شعبى، سدّى و مانند آن؟

ص:514

عجبا! چون اين دسته از صحابه و تابعانْ رواياتى را كه بر طبق هواى نفس محمد عبده و رشيد رضا نبوده، نقل كرده اند، شيعه شده و از زمره ى اهل سنت خارج شده اند! اما اين كه مى گويد: كلمه ى «نساءنا» را بر فاطمه و كلمه ى «أنفسنا» را بر على حمل مى كنند؛ يعنى شيعه مى گويند كه لفظ «نساءنا» و «أنفسنا» اطلاق شده و از آن فاطمه و على اراده شده است. گفتنى است: ايشان بد فهميده و راه را خطا رفته است. چون كسى نمى گويد در آيه ى شريفه مراد از «نساءنا» و «أنفسنا» فاطمه عليها السلام و على عليه السلام است، بلكه منظور آن است كه چون رسول الله صلى الله عليه و آله در مقام امتثال جز فاطمه عليها السلام و على عليه السلام را نياورد، پس روشن مى شود كه فاطمه تنها مصداق «نساءنا» و على هم تنها مصداق «أنفسنا» است.

همچنين حسن و حسين عليهما السلام تنها مصداق «أبناءنا» هستند.

خلاصه اين كه: مرادْ بيان مصداق كلمه است، نه معناى لفظ آن. به تعبير ديگر، وى مفهوم را به مصداق اشتباه كرده است.(1) 12. شبهه اى در باره ى كلمه ى «نساءنا»

مؤلف المنار با اين كه در مهد ادبيات عرب پرورش يافته است، مى گويد: هيچ عرب فصيحى «نساء» را بر دختر اطلاق نمى كند. عرب، دختر را «بنت» مى نامد.(2)

اين ادعا بى اساس است. زيرا قرآن كريم در بسيارى از موارد كلمه ى «نساء» را به معناى دختران در مقابل پسران به كار برده است و شايد سرّ اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نفرمود: «پسران و دخترانمان را مى آوريم»، حفظ عفاف باشد.

قرآن كريم در باره ى ارث برادر و خواهر مى فرمايد: «يوصيكم اللَّه فى أولادكم للذّكر مثل


1- الميزان/ ج 3/ ص 235
2- المنار/ ج 3/ ص 322

ص:515

حظّ الأنثيين فان كنّ نساء فوق اثنتين فلهنّ ثلثاً ما ترك ...»(1) و نيز مى فرمايد: «... و إن كانوا إخوة رجالًا و نساء فللذّكر مثل حظّ الأنثيين ...»(2). كلمه ى «نساء» هم در زن مقابل شوهر به كار رفته است، مانند: «يا نساء النّبى ...»(3) هم زن در مقابل مرد، مانند:

«إنّكم لتأتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل أنتم قوم مسرفون»(4) و «... للرّجال نصيب مما اكتسبوا و للنّساء نصيب ممّا اكتسبن»(5) و هم به دختر در برابر پسر، مانند: «و إذ نجّيناكم من ءال فرعون يسومونكم سوء العذاب يذبّحون أبناءكم و يستحيون نساءكم»(6) كه به معناى «يستحيون بناتكم» است. زيرا آل فرعون متعرّض زنان سالمند نبودند، آنان كودكان پسر را مى كشتند و كودكان دختر را زنده نگاه مى داشتند.

افزون بر شواهد قرآنى، بيش از شصت كتاب از كتب رسمى و مورد قبول اهل سنت در تفسير اين آيه و بيان آنچه در خارج واقع شده است، گفته اند: رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقام امتثالِ «نساءنا»، حضرت زهرا عليها السلام را به صحنه ى مباهله آورد.

پس كلمه ى «نساء» در جامع بين زن در مقابل شوهر، زن در مقابل پدر، زن در


1- نساء/ 11
2- نساء/ 176
3- احزاب/ 30- 32
4- ااعراف/ 81
5- نساء/ 32
6- بقره/ 49

ص:516

مقابل برادر، زن در مقابل پسر و زن در مقابل مطلق مرد استعمال مى شود و استعمال نيز در قلمرو لفظ و معناست، نه لفظ و مصداق و كسى كه خود قرآن ممثل است، وقتى مصداق آن را مشخص مى كند، هيچ گونه ترديدى در مراد از كلمه ى «نساءنا» باقى نمى ماند.(1) 13. شبهه ى ابن تيميّه در باره ى كلمه ى «أنفسنا»

ابن تيميّه در باره ى كلمه ى «أنفسنا» نيز گفته است: هيچ عرب فصيحى كلمه ى «أنفسنا» را به يك فرد حمل نمى كند، بلكه به افراد يك قبيله يا يك جامعه كه در پاره اى امور هماهنگ و مرتبط هستند، أنفسكم يا أنفسهم مى توان گفت يا نسبت به يكديگر «أنفسنا» مى گويند.

در حقيقت، وى مى گويد: گرچه مصداق «أنفسنا» در اين آيه، على عليه السلام است، اما اين معنا هيچ گونه امتيازى را ثابت نمى كند. زيرا هر فردى نسبت به جامعه ى هماهنگ با آنْ به منزله ى نفس است، مانند: «و اذ أخذنا ميثاقكم لاتسفكون دماءكم و لاتخرجون أنفسكم من دياركم ثمّ أقررتم و أنتم تشهدون* ثمّ أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم ...»(2) ؛ يعنى از شما (بنى اسرائيل كه اهل يك نژاد و به منزله ى جان يكديگريد) پيمان گرفتيم كه يكديگر را نكشيد و متوارى نكنيد. اگر دو طايفه كه با يكديگر نسبت و ارتباطى ندارند با يكديگر جنگ كنند، گفته نمى شود: خودتان را نكشيد.

در پاسخ به شبهه ى ابن تيميّه كه پس از او وارثانش آن را پى گيرى كرده اند، بايد گفت: اگر كلمه ى «أنفس» مطلق ذكر شود، مثل: «ثمّ أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقاً منكم من ديارهم ...»(3) و نيز «... فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا أنفسكم ...»(4) به معناى مطلق رابطه ى قومى است؛ اما اگر در باره ى كسانى مثل «أبناء» و «نساء» كه نزديك ترين رابطه ى قومى با شخص را دارند، جداگانه ذكر شود، به معناى مطلق رابطه ى قومى نخواهد بود. زيرا در اين صورت، جمله ى «قل تعالوا ندع أنفسنا و أنفسكم» كفايت مى كرد. زيرا رابطه ى پدرى و پسرى يا دخترى از قوى ترين رابطه هاى قومى است.


1- محاضرات
2- بقره/ 84- 85
3- بقره/ 85
4- بقره/ 54

ص:517

پس تفصيلْ قاطع شركت است و نشان مى دهد كه منظور از أنفس مطلق رابطه ى قومى نيست، وگرنه آن حضرت عمو نيز داشت و عمو از پسر عمو نزديك تر است، با اين حال حضرت عمويش عباس بن عبدالمطلب را براى مباهله دعوت نكرد.(1) 14. نقد سخن آلوسى

آلوسى مى گويد: بدون ترديد آيه ى مباهله دلالت بر نبوّت رسول خدا صلى الله عليه و آله و فضيلت اهل بيت عليهم السلام دارد، اما تلاش شيعيان بر اثبات خلافت على بن ابى طالب عليه السلام با استناد به اين آيه ناصواب است. زيرا منظور از «أنفسنا» على عليه السلام نيست، تا گفته شود ايشان به منزله ى نفس پيامبر صلى الله عليه و آله است و به خلافت أولى است، بلكه مراد از «أنفسنا» شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله است و معنايش آن است كه ما خودمان را دعوت كنيم و از آن جا كه در عرف داماد را پسر مى خوانند، «أبناءنا» شامل على عليه السلام نيز مى شود.

بنابراين، اگر اطلاقِ «ابن» به نوه ى دخترى حقيقت باشد، «أبناءنا» عموم المجاز خواهد بود و شامل فرد حقيقى يعنى حسن و حسين عليهما السلام و فرد مجازى يعنى على عليه السلام خواهد بود و اگر اطلاق «ابن» بر نوه ى دخترى مجاز باشد، نيازى به عموم المجاز نخواهد بود. زيرا هر سه فرد مجازى هستند.

گاهى گفته مى شود: دعوت انسان از خودش صحيح نيست؛ ليكن اين گونه سخن گفتن در محاورات عرفى رايج است. مانند: خودم را راضى كردم يا نفسم مرا به كارى دعوت كرد.

قرآن كريم نيز مى فرمايد: «فطوّعت له نفسه قتل أخيه ...». پس ممكن است انسان خود را دعوت كند و آنچه طبرسى و ديگر علماى شيعه گفته اند كه منظور دعوت كردن خود نيست، جز هذيان و تعصّب چيز ديگرى نيست.(2)


1- محاضرات
2- روح المعانى/ ج 3/ ص 189

ص:518

در پاسخ بايد گفت: هر چند استعمال اعمّ از حقيقت يا مجاز است، ولى اصل اولى استعمال در معناى حقيقى است و استعمال لفظ در معناى مجازى نيازمند قرينه است. بنا بر اين، در صورت عدم آگاهى از اين كه متكلّم معناى حقيقى را اراده كرده است يا مجازى را، بايد لفظ را بر معناى حقيقى حمل كنيم.

اطلاق «ابن» بر داماد و دعوت از خود بر اساس معناى عرفى مجازى است و نمى توان لفظ را بر آن حمل كرد، مگر آن كه قرينه اى بر مجاز بودن وجود داشته باشد و در اينجا نه تنها قرينه اى وجود ندارد، بلكه شاهد بر معناى حقيقى نيز موجود است. زيرا «أنفسنا» در مقابل «أبناءنا» و «نساءنا» آمده است.

آلوسى همچنين مى گويد: اگر مراد شيعه آن است كه در زمان نزول قرآن على بن ابى طالب عليه السلام خليفه بود، اين معنا صحيح نيست. زيرا نزول قرآن كريم تا سال نهم هجرى ادامه داشت و او تا آن زمان خليفه نبود و اگر منظور آن است كه ايشان در آينده خليفه خواهد شد، كسى با اين سخن مخالف نيست. اختلاف در بلافصل بودن خلافت ايشان است كه آن را نيز بايد از راهى ديگر اثبات كرد.(1)

پاسخ آن است كه شيعه نمى گويد: كلمه ى «أنفسنا» بالمطابقه بر خلافت حضرت امير المؤمنين عليه السلام دلالت مى كند تا گفته شود: آن حضرت در آن زمان خليفه نبوده است! سخن شيعه آن است كه امير المؤمنين عليه السلام از همه ى مردم برتر و بالاتر است. زيرا به منزله ى جان رسول خدا صلى الله عليه و آله است و پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى كه به منزله ى جان رسول خداست، در امر خلافت با آن حضرت بر بيگانگان مقدّم است.(2)


1- روح المعانى/ ج 3/ ص 189
2- محاضرات

ص:519

15. ذكر انّ و لام و ضمير منفصل در: «انّ هذا لهو القصص الحق» كه هر يك مفيد تأكيدند، براى پاكيزه ساختن نفس نبوى و تشجيع آن حضرت در امر مباهله است.(1) 16. استمداد از غيب بعد از به كارگيرى توانايى هاى عادى است. اگر انسان به هدف خود ايمان داشت، خود و نزديك ترين بستگانش را در معرض خطر قرار مى دهد. كسى كه منطق و استدلال و معجزه او را به پذيرش حق وادار نمى كند، بايد او را تهديد به نابودى كرد. اگر شما محكم بايستيد، دشمن به دليل باطل بودنش عقب نشينى مى كند.(2)

طبق برخى از روايات روز مباهله 24 ذى الحجه و در بيرون شهر مدينه بود كه اكنون داخل شهر قرار گرفته و در آن محل مسجدى ساخته شده است كه اكنون به مسجد الاجابة معروف است و در مقابل بيمارستان الانصار قرار دارد.(3) 17. جمله ى: «فانّ اللَّه عليم بالمفسدين» براى تهديد است و آوردن اسم ظاهر «بالمفسدين» به جاى ضمير «بهم» تنبيه بر اين است كه علت جزا و عقوبت آن ها فساد آنان است. همچنين نوعى تسلّى خاطر براى پيامبر است كه اگر آنان از حق اعراض كردند، ناراحت نباش، خداوند به حساب آن ها خواهد رسيد.(4)


1- الميزان/ ج 3/ ص 227
2- نور/ ج 2/ ص 87
3- نور/ ج 2/ ص 86
4- روح المعانى/ ج 3/ ص 191

ص:520

رؤياى صادقه ى پيامبر صلى الله عليه و آله پيرامون ورود به مسجد الحرام

«لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّءْيَا بِالْحَقّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ مُحَلّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصّرِينَ لَاتَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَ لِكَ فَتْحًا قَرِيبًا* هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ و بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ و عَلَى الدّينِ كُلّهِ ى وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا»(1)

ترجمه

خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت؛ به طور قطع همه ى شما به خواست خدا وارد مسجد الحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترس و وحشتى نداريد؛ ولى خداوند چيزهايى را مى دانست كه شما نمى دانستيد (و در اين تأخير حكمتى بود)؛ و قبل از آن، فتح نزديكى (براى شما) قرار داده است. «27» او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق فرستاده تا آن را بر همه ى اديان پيروز كند؛ و كافى است كه خدا گواهِ اين موضوع باشد. «28»

تفسير

الف. در آيه ى 27 اشاره به صداقت رؤيا و خواب پيامبر مى كند؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه خواب ديدند كه به اتفاق يارانش براى انجام مناسك عمره وارد مكه مى شوند و با تعريف اين خواب همه خوشحال شدند، اما چون اين خواب سال بعد از صلح حديبيه اتفاق نيفتاد، عده اى گرفتار شك شدند. آيه ى شريفه مى فرمايد: آنچه را خدا به پيامبرش در


1- فتح/ 27- 28

ص:521

خواب نشان داد، از ورود به مكه با انجام مناسك درست است و در آينده محقق خواهد شد.(1) ب. آيه ى 28 اشاره به غلبه و پيروزى دين اسلام بر همه ى اديان دارد. آيه ى 29 اوصاف ياوران پيامبر صلى الله عليه و آله را در چند جهت بيان مى كند از جمله: نسبت به كفار شديد و سخت گير، نسبت به مؤمنان مهربان، پيوسته در حال عبادت، نيت آنان خالص و پيوسته فضل او را مى طلبند.

علامت عبادت در چهره هايشان نمايان. اين اوصاف قبلًا در كتاب تورات آمده بود كه آن ها مانند زرعى هستند كه از كثرت بركت جوانه هاى خود را خارج ساخته سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده و به قدرى رشد كرده كه زارعان را به تعجب وا مى دارد. در حقيقت اوصافى كه در تورات آمده ابعاد وجود آنان را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهرى بيان مى كند، اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنان در جنبه هاى مختلف است.(2) ج. «ليظهره على الدّين كلّه»؛ در اين كه منظور از اين پيروزى، پيروزى منطقى است يا پيروزى نظامى، در ميان مفسران گفت و گو است: جمعى معتقدند اين پيروزى تنها پيروزى منطقى و استدلالى است و اين امر حاصل شده است؛ زيرا اسلام از نظر قدرت منطق و استدلال بر همه ى آيين هاى موجود برترى دارد، در حالى كه جمعى ديگر، پيروزى را به معناى غلبه ى ظاهرى و غلبه ى قدرت گرفته اند.(3)


1- الميزان/ ج 18/ ص 433؛ نمونه/ ج 22/ ص 95
2- نمونه/ ج 22/ ص 116
3- نمونه/ ج 22/ ص 111؛ روح المعانى/ ج 26/ ص 123؛ جامع الاحكام/ ج 16/ ص 292؛ محاسن التأويل/ ج 15/ ص 99

ص:522

علاوه بر دو احتمال مذكور، مرحوم طبرسى احتمال سومى نقل كرده است و آن اين كه: تماميّت اسلام هنگامى است كه مهدى موعود (عج) ظهور نمايد كه در اين صورت در زمين غير از دين اسلام، دينى نخواهد بود.(1) د. معناى اين كه فرمود: «و كفى بالله شهيداً» اين است كه خدا شاهد بر صدق نبوّت رسولش است و نيز شاهد بر صدق اين وعده است كه دينش به زودى بر همه ى اديان غلبه مى كند(2) و يا شاهد بر اين است كه رؤياى او صادقانه است.(3) نكته ها

1. آيه ى 27 وعده ى قطعى الهى و از اخبار غيبى قرآن كريم در باره ى حوادث آينده است، اين پيروزى ها در مدت كوتاهى به وقوع پيوست و عظمت اين آيات را روشن ساخت، كه مكه ى معظمه به دست پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش در سال بعد فتح شد. لام و نون در «ليدخلن» مفيد تأكيد است.(4)


1- مجمع البيان/ ج 9/ ص 192
2- تفسير مراغى/ ج 26/ ص 113
3- الميزان/ ج 18/ ص 435
4- الميزان/ ج 18/ ص 429؛ مجمع البيان/ ج 9/ ص 186؛ نمونه/ ج 22/ ص 82

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109