عقل از منظر وهابيان

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني، علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : عقل از منظر وهابيان/ علي اصغر رضواني؛ [براي حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت].

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر ، 1390.

مشخصات ظاهري : [87] ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت شناسي.

شابك : 9500 ريال : 978-964-540-271-4

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (چاپ دوم)

يادداشت : چاپ اول: 1389 (فيپا).

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه: ص. [87]؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : عقل (اسلام)

موضوع : وهابيه -- عقايد

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

رده بندي كنگره : BP216/5 /ر6ع7 1390

رده بندي ديويي : 297/42

شماره كتابشناسي ملي : 2111964

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص6

ص7

ص8

ديباچه

ص9

تاريخ انديشه اسلامى همراه فراز و فرودها و آكنده از تحول و دگرگونى ها و تنوع برداشت ها و نظريه هاست. در اين تاريخ پرتحول، فرقه ها و مذاهب گوناگون و با انگيزه ها و مبانى مختلفى ظهور نموده و برخى از آنان پس از چندى به فراموشى سپرده شده اند و برخى نيز با سير تحول همچنان در جوامع اسلامى نقش آفرينند، اما در اين ميان، فرقه وهابيت را سير و سرّ ديگرى است؛ زيرا اين فرقه با آنكه از انديشه استوارى در ميان صاحب نظران اسلامى برخوردار نيست، اما بر آن است تا انديشه هاى نااستوار و متحجرانه خويش را به ساير مسلمانان تحميل نموده و خود را تنها ميدان دار انديشه و تفكر اسلامى بقبولاند.

از اين رو، شناخت راز و رمزها و سير تحول و انديشه هاى اين فرقه كارى است بايسته تحقيق كه استاد ارجمند جناب آقاى على اصغر رضوانى با تلاش پيگير و درخور تقدير به

ص10

زواياى پيدا و پنهان اين تفكر پرداخته و با بهره مندى از منابع تحقيقاتى فراوان به واكاوى انديشه ها و نگرش هاى اين فرقه پرداخته است.

ضمن تقدير و تشكر از زحمات ايشان، اميد است اين سلسله تحقيقات موجب آشنايى بيشتر با اين فرقه انحرافى گرديده و با بهره گيرى از ديدگاه هاى انديشمندان و صاحب نظران در چاپ هاى بعدى بر ارتقاى كيفى اين مجموعه افزوده شود.

انه ولى التوفيق

مركز تحقيقات حج

گروه كلام و معارف

پيشگفتار

ص11

خداوند متعال به انسان دو حجت داده است؛ يكى عقل كه حجت باطنى است و ديگرى پيامبر كه حجت ظاهر مى باشد و هر دو در رساندن انسان به كمال مكمّل يكديگرند. رسول و حجت ظاهر اهداف را ترسيم كرده و رسول و حجت باطن به منزله چراغ و نورى است كه انسان مى تواند در پرتو آن به اهداف مورد نظر انبياى الهى برسد. لذا مناسب است كه در احكام عقلى بحث شود تا محدوده آنها مشخص گردد و اينكه تا چه مقدار مى توان به آنها در استنباط احكام شرعى اعتماد كرد.

ص12

حجيت عقل

اشاره

ص13

اشاره

شيعه دوازده امامى عقل را داخل در دايره منابع استنباط دانسته و آن را در مواردى كه صلاحيت براى دخالت عقل است حجت مى شمارد.

عقل در تشريع اسلامى جايگاه خاص و ويژه اى دارد به طورى كه منبع مهمى براى استنباط احكام شرع مى باشد. و اين مطلب باعث شده كه اسلام را باقى و خالد نگاه داشته و آن را همپاى تمدن هاى بشرى به پيش برد، و چنان توسعه و گستردگى در ناحيه احكام اسلامى ايجاد كند كه قابل انطباق بر تمام زمان ها باشد.

ولى اين بدان معنا نيست كه ما عقل را در تمام مصالح فردى و اجتماعى و عبادات و احكام توقيفى حجت بدانيم، و خود را از شرع و شارع مقدس بى نياز نماييم، بلكه تنها در مواردى خاص است كه عقل اجازه دخالت مى يابد.

امام كاظم (ع) خطاب به هشام بن حكم فرمود:

ص 14

يا هِشامُ! إنَّ لله عَلَي النّاس حُجَّتَين: حُجَّةٌ ظَاهِرَةٌ وَ حُجَّةٌ بَاطِنَةٌ؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الأنْبِياءُ وَ الأَئِمَّةُ، وَ أَمَّا البَاطِنَةُ فَالعُقُولُ. (1)

همانا خداوند بر مردم دو نوع حجت دارد: يكى حجت ظاهر و ديگرى حجت باطن، اما حجت ظاهر همان رسولان و انبيا و ائمه اند، و اما حجت باطن، عقول مى باشد.

از اين حديث و احاديث ديگر استفاده مى شود كه اسلام به احكامى كه عقل به طور مستقل در آنها نظر دارد به شرطى كه از انحرافات و غرائز حيوانى به دور باشد و احكام آن عقلى قطعى باشد، مورد احترام بوده و به ديده عظمت مى نگرد. و لذا مشاهده مى كنيم كه علماى شيعه در طول تاريخ فقاهت، ادله شرعى را در چهار منع: كتاب، سنت، اجماع و عقل منحصر كرده اند.

ابن ادريس حلى (539- 598 ه. ق) مى فرمايد:

انّ الحقّ لا يعدو اربع طرق: امّا كتاب الله سبحانه، أو سنّة رسوله (ص) المتواترة المتفق عليها، أو الاجماع، أو دليل العقل، فاذا فقدت الثلاثة فالمعتمد في المسائل الشرعية عند المحقّقين الباحثين عن مأخذ الشريعة، التمسك بدليل العقل فيها ... (2)

حق از چهار طريق تجاوز نمى كند: يا كتاب خداى سبحان است و يا سنت متواتر و مورد اتفاق رسولش و يا اجماع و يا دليل عقل، و هرگاه سه دليل اول نبود آنچه نزد محققين و بحث كنندگان از


1- كافى، ج 1، ص 16.
2- السرائر، ج 1، ص 46.

ص15

مأخذ شريعت مورد اعتماد در مسائل شرعى است، تمسك به دليل عقل مى باشد ...

اختلاف در دليليت عقل

عقل از جمله منابعى است كه فقها در موارد استنباط احكام به آن رجوع مى كنند و بدين جهت نزد اصوليين مورد بحث و بررسى قرار گرفته شده است.

كلمات اصوليين شيعه و اهل سنت درباره دليليت عقل مختلف است؛ زيرا برخى تنها در مورد بسيارى از اصولى كه منتج حكم ظاهرى يا وظيفه عملى است از عقل به عنوان دليل استفاده مى كنند، و برخى ديگر عقل را دليل و اصلى مستقل همانند قرآن و سنت و در عرض آن دو مى دانند كه مى تواند كبراى قياس استنباط احكام شرعى فرعى كلى قرار گيرد.

غزالى در مبحث دليل عقل مى گويد:

دلّ العقل علي براءة الذمة عن الواجبات و سقوط الحرج عن الخلق في الحركات و السكنات قبل بعثة الرسل: و تأييدهم بالمعجزات، و انتفاء الاحكام معلوم بدليل العقل قبل ورود السمع و نحن علي استصحاب ذلك إلي ان يرد السمع. (1)

عقل بر برائت ذمه از واجبات و سقوط حرج از خلق در حركات و سكنات دلالت دارد قبل از آنكه رسولان مبعوث شده و به معجزات


1- المستصفى، ج 1، ص 127.

ص16

تأييد شوند. و منتفى بودن احكام به دليل عقل قبل از ورود دليل سمع معلوم است، و ما حكم عقل را تا رسيدن دليل سمعى مى پذيريم.

از اين عبارت استفاده مى شود كه عقل نزد غزالى دليل براى برائت است نه آنكه به طور مباشر دليل بر وظيفه عملى باشد.

ولى از عبارت ميرزاى قمى استفاده مى شود كه عقل دليل مباشر بر وظيفه عملى و حكم شرعى است. او در تعريف دليل عقل مى گويد:

حكم عقلي يوصل به إلي الحكم الشرعي و ينتقل من العلم بالحكم العقلي إلي العلم بالحكم الشرعي. (1)

حكمى عقلى است كه به واسطه آن كشف حكم شرعى مى شود و از علم به حكم عقلى، علم به حكم شرعى حاصل مى گردد.

موارد حجيت عقل

اشاره

همان گونه كه اشاره شد اگر حكم عقل متأثّر از جوانب احساسى و غرايز حيوانى نباشد مى تواند حكم شرعى را اثبات نمايد و در نتيجه به عنوان يكى از منابع استنباط حكم شرع قرار گيرد ... اينك به مواردى كه حكم عقل حجت است اشاره مى كنيم:

1. موارد ملازمات

از جمله مواردى كه حكم و درك عقل حجت است مورد ملازمات است مثل:


1- اصول فقه، مظفر، ج 3، ص 108 به نقل از او.

ص17

الف) ملازمه بين دو وجوب، مانند ملازمه بين وجوب نماز و وجوب مقدمه آن كه وضو باشد.

ب) ملازمه بين دو حرمت، مانند حرمت شراب و حرمت مقدمه آن كه درست كردن باشد.

ج) ملازمه بين وجوب شى ء و حرمت ضدّ آن، مانند وجوب ازاله، نجاست از مسجد و حرمت نماز با وسعت وقت هنگام تزاحم.

د) ملازمه بين امتثال مأمور به و اجزاء و مجزى بودن آن.

ه) ملازمه بين نهى از عبادت مثل نماز و فساد آن.

و) ملازمه بين نهى از معامله مثل معامله هنگام نماز جمعه و فساد آن.

ح) ملازمه بين وجود جزا با وجود شرط مثال اگر زيد نزد تو آمد او را اكرام كن.

از اين موارد به باب ملازمات غير مستقل عقلى تعبير مى شود؛ زيرا يكى از مقدمات آن شرعى و غير عقلى است همان گونه كه از مورد اول به باب ملازمات مستقلات عقلى تعبير مى شود.

2. موارد تنقيح مناط

هرگاه موضوع در لسان دليل مقرون به اوصاف و خصوصياتى باشد كه عقل قطعى آنها را دخيل در حكم نداند مى توان آن خصوصيات را الغا كرده و حكم را تعميم داد. از باب نمونه اينكه شخصى اعرابى به رسول خدا (ص) عرض كرد:

ص18

هَلَكْتُ يا رَسُولَ اللهِ! فَقال (ص): ما صَنَعْتَ؟ قال: وَقَعْتُ عَلي أَهْلِي فِي نَهارِ رَمَضَانَ. فَقَالَ (ص) إعْتِقْ رَقَبَةً. (1)

هلاك شدم اى رسول خدا (ص)! حضرت به او فرمود: چه كرده اى؟ او عرض كرد: من با اهل خود در روز ماه رمضان مواقعه كرده ام. حضرت فرمود: بنده اى را آزاد كن.

در اين مورد مى توان تنقيح مناط حكم كرده و خصوصيت اعرابى بودن را القا نمود، و به غير اعرابى نيز تعميم داد.

ولى در مواردى كه القاء خصوصيت ظنّى است نمى توان حكم را تعميم داد مثل القاء خصوصيت از همسر و تعميم آن به مورد زنا در ماه رمضان كه ظنّى است.

3. موارد حسن و قبح

هرگاه عقل انسان به طور مستقل و با نظر به خود عمل حكم به حسن يا قبح آن كند مى تواند كاشف از حكم شرع باشد، نظير استقلال عقل به قبح عقاب بلا بيان و حسن عقاب با بيان. و اين از احكام بديهى براى عقل عملى است. و نيز هر انسانى به نفس خود كه مراجعه مى كند درمى يابد كه عدل حسن و ظلم قبيح است، گرچه معتقد به شرع و شريعتى نباشد.

اين ديدگاه شيعه و معتزله است. ولى اشاعره مى گويند:

ذات فعل داراى حسن و قبح نيست، بلكه حسن فعل به اذن شارع بر


1- صحيح مسلم، كتاب الصيام، ح 187.

ص19

آن به نحو وجوب يا استحباب و اباحه است و قبح آن به منع شارع از آن به نحو تحريم يا كراهت مى باشد ...

آنان مى گويند:

نماز و روزه و امثال اين دو از آن جهت كه مورد امر الهى است حسن است، و در مقابل، زنا و سرقت و قتل عدوانى و به ناحق و خوردن اموال مردم به باطل از آن جهت كه شارع نهى كرده قبيح است، وگر نه هيچ فعلى نه حسن است و نه قبيح. (1)

حدود عقل در مجال عقايد

اشاره

قرآن كريم براى عقل ارزش ويژه اى قائل شده و تفكّر صحيح را از صفات صاحبان خرد برشمرده است. و اين به معناى بى نيازى از كتاب و سنّت به توسط عقل نيست، بلكه مقصود آن است كه عقل يكى از ابزار معرفت است كه داراى صلاحيت ادراك مى باشد، و لذا در امورى كه خارج از شئون اوست حقّ دخالت ندارد كه عبارت است از:

1. تفكّر در ذات خداوند متعال و كنه او كه هيچ عقلى در آن راه ندارد، و لذا خداوند مى فرمايد: (وَ لا يحِيطُونَ بِهِ عِلْماً)؛ «ولى آنها به (علم) او احاطه ندارند». (طه: 110)

2. فرو رفتن در ذات و حقيقت علم و اراده و حيات خداوند؛ زيرا اين صفات گرچه در ظاهر، مفهوم اند ولى حقيقت آنها از آن جهت كه عين ذات اوست همانند خودِ ذات بارى تعالى، غير مفهوم مى باشد. ولى


1- مباحث الحكم عند الاصوليين، ج 1، ص 168.

ص20

در عين حال، عقل در بخشى از معارف دينى موقعيت داشته و مى تواند درك داشته باشد از قبيل:

الف) وجوب شناخت خداوند سبحان

همه علماى اسلام معتقد به وجوب معرفت خداوند سبحان مى باشند ولى در طريق آن اختلاف است؛ برخى حاكم به آن را عقل و برخى نقل مى دانند. كسانى كه براى عقل در باب معارف دينى سهمى قائل اند مى گويند: حاكم به وجوب معرفت خداوند، عقل است؛ زيرا ترك معرفت، موجب ضرر محتمل بوده و دفع ضرر محتمل واجب است.

ب) قبح تكليف مالايطاق

از نتايج ادخال عقل در باب معارف، حكم به قبح تكليف به چيزى است كه فوق طاقت مى باشد، ولى وهابيان و سلفيان آن را جايز مى شمارند.

ج) قبح عقاب بلابيان

عقل مى گويد: خداوند سبحان بدون تبيين احكام خود به توسط پيامبرش قبيح است كه مردم را عقاب كند، و اين مطلبى است كه شرع نيز تصديق كرده است آنجا كه خداوند سبحان مى فرمايد:

(وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا) (اسراء: 15)

و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.

ص21

ولى وهابيان، اين حكم را از جهت عقلى بدون استناد به شرع قبول ندارند.

د) قبح عذاب طفل در آخرت

يكى ديگر از احكام عقل، قبح عذاب طفل در آخرت است؛ زيرا اين عمل ظلم است و خداوند سبحان آن را انجام نمى دهد، ولى وهابيان آن را بر خدا جايز دانسته بلكه در صورت عمل، عين عدل مى دانند.

حسن و قبح عقلى از ديدگاه قرآن كريم

از قرآن كريم استفاده مى شود كه عقل قابليت دارد تا حسن يا قبح برخى از افعال را بفهمد گرچه شارع مقدّس درباره آن دستورى نداشته باشد؛ مثل آنكه عقل حُسن احسان و جزا دادن احسان به احسان و حسن عدل و وفاى به عهد و ... را درك مى كند، همچنان كه بذاته قبح ظلم و پاداش نيكى به ظلم و نقض پيمان را نيز درك مى نمايد. و اين مطلبى است كه از ظاهر بلكه صريح برخى از آيات استفاده مى شود؛

1. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيها آباءَنا وَ اللهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللهَ لا يأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللهِ ما لا تَعْلَمُونَ) (اعراف: 28)

و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است! بگو: خداوند (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد! آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!

ص22

از اين آيه استفاده مى شود كه انسان قبل از شرع، فحشاء و منكرات را مى شناسد و قبح آن را درك مى كند گرچه شرع به آن حكم نكرده باشد.

2. و نيز مى فرمايد:

(أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ* ما لَكُمْ كَيفَ تَحْكُمُونَ) (قلم: 35 و 36)

آيا مؤمنان را همچون مجرمان قرار مى دهيم؟! شما را چه مى شود؟!

چگونه داورى مى كنيد؟!

3. همچنين مى فرمايد:

(أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ) (ص: 28)

آيا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند همچون مفسدان در زمين قرار مى دهيم، يا پرهيزگاران را همچون فاجران؟!

اين آيات دلالت دارد بر اينكه وجدان و عقل انسان شاهد بر عدم تسويه است، و در نتيجه عقل انسان قدرت بر درك حسن و قبح اشياء و افعال را دارد.

ثمرات حسن و قبح عقلى

قبول قاعده حسن و قبح عقلى داراى ثمراتى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم؛

1. وجوب عقلى معرفت خدا بر هر انسان.

ص23

2. وجوب تنزيه افعال خداوند سبحان از عبث و بيهودگى و اتصاف آنها به اغراض.

3. لزوم تكليف بندگان؛ به جهت تنزيه افعال خداوند از عبث و بيهودگى.

4. لزوم بعثت انبياء به جهت رساندن مردم به هدايت و كمال.

5. لزوم نظر و تأمّل در برهان مدعى نبوّت به جهت وجوب دفع ضرر محتمل.

6. ثبات اخلاق و دوام آن در تمام ملت ها و اقوام؛ به جهت موافقت آن با فطرت ثابت در تمام انسان ها؛ مثل اكرام نيكوكار.

7. قبح تكليف بدون بيان.

8. قبح تكليف بما لا يطاق.

9. لزوم لطف بر خداوند.

10. هدفمند بودن افعال الهى.

11. حكم عقل به عدالت خداوند متعال.

ولى در عين حال تذكّر به دو نكته ضرورى به نظر مى رسد؛

الف) مقصود از حكم عقل به حسن و قبح برخى از اشياء به معناى تكليف بر خداوند به وجوب و لزوم نيست؛ زيرا او فوق هر مكلّفى است، ولى تعبير به وجوب و لزوم برخى امور بر خداوند به معناى وجوب استكشافى است نه وجوب مولوى، يعنى عقل انسان به طور قطع برخى از امور را كشف مى كند كه خداوند چون حكيم است خلاف حكمت نمى كند يعنى انجام امور موافق حكمت را بر خود واجب نموده است، نه اينكه از طريق مولويت چيزى را بر خداوند واجب كند.

ص24

ب) نكته ديگر اينكه عقل اگر در عقايد و معارف جايگاهى دارد اين به آن معنا نيست كه در شريعت نيز چنين جايگاهى داشته باشد؛ زيرا خداوند متعال در مجال تشريع كه بخشى از آن تعبديات است و نيز رسيدن به مصالح و مفاسد واقعى احكام براى انسان ها راهى قرار نداده است لذا نمى توان در اين باب عقل را ميزان قرار داده و در عموم موارد به آن مراجعه كرد؛ گرچه در برخى از مسائل نيز- آن گونه كه در اصول به آن اشاره شده- مى توان از عقل كمك گرفت.

عقل نظرى و عقل عملى

عقل از عقال البعير است. عقال البعير ريسمانى است كه بازوان شتر را مى بندند تا در جاى خود بماند.

عقل قوه اى است كه انسان به وسيله آن مى تواند حقايق و امور كلّى را بشناسد.

آنچه را كه انسان مى شناسد دوگونه است:

1. حقايق و امورى است كه تحقق آنها خارج از اراده و اختيار انسان است مانند واقعيت هاى طبيعى و ماوراء طبيعى.

2. حقايقى كه تحقق آنها در حوزه اراده و توان انسان است، مانند همه افعال اختيارى بشر.

با توجّه به اين دو گونگى كه در اصل مربوط به متعلّق شناخت عقلى است عقل را به نظرى و عملى تقسيم كرده اند؛ ادراكات دسته اوّل مستقيماً به عمل انسان مربوط نمى شود، و ادراكات دسته دوم با عمل

ص25

اختيارى انسان ارتباط مستقيم دارد.

بر اين اساس: عقل نظرى امورى را درك مى كند كه دانستن آنها مطلوب است. (ما ينبغى ان يعلم) عقل عملى امورى را درك مى كند كه عمل به آنها مطلوب است. (ما ينبغى ان يعمل). عقل مورد بحث در مسأله حسن و قبح عقلى، عقل عملى است نه عقل نظرى، اشاعره اعتبار و حجّيت عقل را در قلمرو ادراكات نظرى قبول دارند، و آنچه را انكار مى كنند ادراكات عقل عملى است. لذا تنها در بحث هاى مربوط به اثبات ذات و صفات الهى و توحيد همچون عدليه، از روش عقلى و دلائل آن استفاده مى كنند.

تبيين قاعده حسن و قبح عقلى

اشاره

مفاد قاعده حسن و قبح عقلى دو چيز است:

1. افعالى كه از روى دانايى و اختيار انجام مى گيرد در نفس الامر و واقع داراى جهت حسن يا قبح است. و اين مطلب عموميت دارد. بر اين اساس احكام شرعى تابع ملاكات (مصالح و مفاسد) واقعى و نفس الامرى است، كه در حقيقت، فلسفه احكام شرعى است. و به عبارت ديگر، احكام شرعى كاشف از ملاكات واقعى و نفس الامرى است. و اشاعره اين اصل را به كلّى منكرند.

2. عقل بشر به صورت مستقل مى تواند ملاكات واقعى و مصالح و مفاسد نفس الامرى پاره اى از افعال را تشخيص دهد، ولى درك و شناخت جهات حسن و قبح همه افعال از توان عقل بيرون است و لذا

ص26

بشر به وحى و نبوّت نياز مبرم دارد.

توضيح مفاد نخست:

به افعال انسان دوگونه عناوين مترتّب مى گردد:

الف) عناوين اوليه

عناوينى اند كه افعال را از جنبه تكوينى از يكديگر جدا مى سازند مانند عناوين اكل، شرب، قيام، قعود و ... كه افعال از نظر اين عناوين به حسن و قبح متصف نمى شوند و فقط حسن تكوينى دارند.

ب) عناوين ثانويه

عناوينى اند كه بر عناوين نخست مترتب مى شوند و به اعتبار آنها افعال به حسن يا قبح متصف مى شوند مانند عناوين عدل، ظلم، صدق، كذب، عمل به عهد، نقض عهد، وفاى به وعده، خلف وعده و ... اين عناوين را به اعتبار اينكه منشأ اتصاف افعال به حسن و قبح برمى گردد عناوين محسّن و مقبّح نيز مى گويند و حسن و قبح ذاتى مربوط به همين عناوين است نه عناوين اوليه.

ادله قائلين به حسن و قبح عقلى

1. بداهت عقل؛ يعنى حكم مزبور از احكام بديهى عقل عملى است؛ زيرا هر انسانى در نفس خود حسن عدل و قبح ظلم را مى يابد.

2. اگر حسن و قبح شرعى باشد منجرّ به انتفاء آن دو به صورت مطلق است، يعنى نه شرعاً ثابت مى شود و نه عقلًا:

تقرير دليل

ص27

الف) اگر علم به حسن برخى از افعال و قبح برخى ديگر نداشته باشيم عقلًا نمى توانيم حكم به قبح كذب نماييم؛ زيرا وقوعش از خداوند جايز مى شود، و در نتيجه در صورتى كه قرآن خبر از حسن يا قبح

چيزى دهد به آن جزم پيدا نمى كنيم.

ب) با اين فرض، حكم شرع نيز ثابت نمى شود.

نتيجه: ثبوت حسن و قبح عقلى.

3. انكار حسن و قبح شرعى ملازم با امتناع اثبات شرايع آسمانى است؛ زيرا لازمه آن اين است كه از خداوند متعال قبيح نباشد كه معجزه را به دست دروغ گويان جارى سازد، كه در نتيجه باب معرفت نبوّت سدّ خواهد شد.

ادله منكرين حسن و قبح عقلى

دليل اول

اشاره

اگر حسن و قبح، عقلى و بديهى بود بايد هيچ كس در آن اختلاف نمى كرد همانند علم به زيادى كل بر جزء در حالى كه چنين نيست.

پاسخ

علوم در بداهت متفاوت اند؛ زيرا قضاياى يقينى در قياس كه همگى بديهى اند بر شش قسم اند: اوّليات، مشاهدات، تجربيات، حدسيات، متواترات و فطريات. كه بين آنها تفاوت است و لذا به برخى از آنها زودتر علم و يقين حاصل مى شود و برخى ديرتر و اين منافات با بديهى بودن آنها ندارد.

دليل دوم

اشاره

ص28

اشاره

كذب نافع قبيح نيست؛ زيرا اگر دروغ قبيح بود بايد كذبى كه منجرّ به خلاصى پيامبر (ص) از دست ظالم مى شود نيز قبيح باشد در حالى كه چنين نيست.

پاسخ

در اين مقام دو امر قبيح وجود دارد:

1. نبى را در معرض هلاك قرار دادن كه قبيح است.

2. دروغ و اغراء به جهل كه اين نيز قبيح است.

در مورد مثال فوق، انسان دوم را اختيار مى كند؛ زيرا قبحش كمتر است؛ كه در آن نجات پيامبر مى باشد.

نتيجه: كذب هميشه قبيح است ولى هنگام تعارض آنچه اقل قبيحاً است به حكم عقل اخذ مى شود.

دليل سوم

اشاره

در صورتى كه وعده دروغ بدهد اگر صدق به وفاى وعده حسن داشته باشد لازم مى آيد كه كذب، حسن باشد و اگر قبيح باشد لازم مى آيد كه صدق و وفاى به وعده قبيح باشد.

پاسخ

در مورد بالا دو مطلب وجود دارد:

1. عمل به وعده كه حسن است.

ص29

2. عمل به وعده حسن در مورد بالا از آن جهت كه در ضمن دروغ تحقق مى يابد، قبيح است.

حسن عمل به وفا را مطلق نمى دانيم، بلكه در صورتى حسن است كه متعلق آن امرى حسن باشد نه قبيح. مثلا اگر انسان وعده دهد كه كسى را بكشد اين وعده، حسن وفا ندارد بلكه عمل به آن قبيح است.

دليل چهارم

اشاره

حسن و قبح عقلى، فرض تكليف بر خداوند است؛ زيرا با اين مبنى، امورى را انسان بر خداوند واجب يا حرام مى كند مثل عدل و حكمت و .... در حالى كه بر خداوند چيزى واجب نمى باشد.

پاسخ

اولًا: استدلال كننده بين دو مسأله خلط كرده است:

1. مسأله قابليت عقل بر درك حسن و قبح؛

2. مسأله ملازمه بين درك حسن و قبح عقلى فعل، و بين حكم شرع.

مورد بحث، از قسم اوّل است.

ثانياً: استدلال كننده بين فرض و وجوب تكليف بر خداوند و كشف آنچه نزد خداست از حكم در ضمن صفات و كمالش، خلط كرده است؛ يعنى ما با عقل خود كشف مى كنيم كه خداوند متعال از آنجا كه حكيم و رحيم است، اين حكم را بر خود ثابت كرده نه آنكه ما بر او تحميل نماييم.

دليل پنجم

اشاره

ص30

اشاره

حسن و قبح عقلى با جبر سازگارى ندارد، و از آنجا كه اشاعره قائل به جبر انسان در اعمال خويش اند مى گويند: اين نظريه با حسن و قبح عقلى سازگارى ندارد.

قوشجى مى گويد:

لو كان الحسن و القبح بالعقل لما كان شي ء من افعال العباد حسناً و لا قبيحاً عقلا، و اللازم باطل باعترافكم. وجه اللزوم انّ العبد مجبور في افعاله ولاشيئاً من افعال المجبور بحسن ولا قبيح عقلا. (1)

اگر حسن و قبح عقلى بود نبايد چيزى از افعال بندگان عقلًا حسن يا قبح داشته باشد، و اين به اعتراف شما باطل است؛ زيرا بنده در افعالش مجبور است و هيچ يك از افعال جبرى متصف به حسن و قبح عقلى نيست.

پاسخ

در جاى خود ثابت كرده ايم كه انسان در اعمال خود مجبور نيست. و همين كلام خود دليل است كه انسان مجبور نيست؛ زيرا افعال او متصف به حسن و قبيح مى شود.

دليل ششم

اشاره

فخر رازى مى گويد:

تكليف مالايطاق عقلا نزد عدليه قبيح است. و شارع به مالايطاق امر كرده؛ زيرا ابالهب را به ايمان تكليف كرده است، و از جمله ايمان،


1- شرح تجريد، ص 442.

ص31

تصديق خداوند است در هرچه از آن خبر داده است كه از آن جمله عدم ايمان اوست (كه در قرآن خبر داده) پس در حقيقت تكليف كرده كه ايمان آورد كه ايمان نمى آورد و اين تكليف، جمع بين ضدين مى باشد. و اگر اين نوع تكليف قبيح باشد خداوند انجام نمى دهد، در حالى كه انجام داده است نتيجه اينكه: حسن و قبح عقلى محال است. (1)

پاسخ

ابولهب مكلف به ايمان است از آن جهت كه امرى اختيارى براى او است، و امّا اخبار به عدم ايمان او از طريق وحى است و در نتيجه او مكلف به آنچه در قرآن كريم آمده- كه او ايمان نمى آورد- نيست.

دليل هفتم

اشاره

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا) (اسراء: 15)

و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم.

اگر حسن و قبح، عقلى بود لازم مى آمد كه خداوند تارك واجب و مرتكب حرام را عذاب كند چه در شرع وارد شده باشد يا نشده باشد، درحالى كه آيه فوق اين مطلب را نفى مى كند.

پاسخ

1- المحصّل، ص 153.

ص32

عقل در مستقلات عقلى حجت است مثل وجوب شكر منعم و لزوم نظر در معجزه مدّعى نبوّت و ... و در غير اين موارد مرجع شرع است. و آيه مربوط به احكام و موضوعاتى است كه حكم و بيان آنها به دست شارع است، نه احكامى كه عقل آن ها را به طور مستقل درك مى كند و ما قبول داريم در مواردى كه مانند عباديات كه مرجع شرع مى باشد بايد منتظر دستور شرع باشيم.

ميزان استفاده از عقل نزد سلفى ها

اشاره

ص33

اشاره

وهابيان در مورد عقل و دخالت آن در تشريع و عقايد ديدگاه هايى دارند كه به آنها اشاره مى شود:

1. عدم استقلال عقل در فهم حقايق

اشاره

سلفى ها استقلال عقل در فهم حقايق و مستقلات عقليه را قبول ندارند و وارد كردن مدركات عقلى قطعى بر آيات قرآن و روايات را نمى پذيرند.

دكتر قوسى مى گويد:

انّهم- (رحمهم الله)- يحترمون العقل و يقدرونه قدره و يعرفون له قيمته و فضله؛ لاعتقادهم بانّ فهم نصوص الكتاب و السنة يحتاج إلي قلب يتدبّر و عقل يفكّر يغوص صاحبه في معانيها فيستنبط منها الحكم الشرعي الصحيح، الّا انّهم يرفضون الغلو في تقدير العقل و تمجيده ... (1)


1- المنهج السلفى، ص 387.

ص34

همانا آنان عقل را محترم شمرده و قدرش را مى دانند و براى آن فضيلت و ارزش قائل اند؛ زيرا معتقدند كه فهم نصوص كتاب و سنت محتاج به قلب متدبّر و عقل متفكرى است كه صاحبش را در معانى آن دو وارد كرده و حكم شرعى صحيح را استنباط كند، ولى آنان غلو در تقدير از عقل و تمجيد آن را نمى پذيرند ...

نقد

اوّلًا: اين ادّعا را ما در مقام عمل نمى بينيم؛ زيرا مشاهده مى كنيم كه سلفى ها در طول تاريخ به ظاهر آيات و روايات حكم كرده و هرگز در فهم نصوص و ظواهر، از عقل كمك نمى گيرند بلكه بر ظاهر هر روايتى عمل كرده و بر آن حمل مى نمايند. و اين معنايى را كه براى تعقل ذكر كرده اند به معناى فكر كردن است نه استفاده از مبانى و قواعد عقلى.

ثانياً: استفاده از قواعد عقلى قطعى در فهم نصوص و ظواهر، هرگز غلو در تقدير عقل نيست؛ بلكه حمل ظواهر هر دليل بر خداوند بدون تدبر در اينكه چه تالى فاسدى دارد غلوّ در تعبد به نصوص است.

2. تقديم روايت صحيح بر عقل

اهل حديث و وهابيان به مجرد اينكه حديثى را در باب عقايد صحيح السند يافتند به مضمون آن اعتقاد پيدا مى كنند گرچه با عقل قطعى مخالفت داشته باشد؛ زيرا آنان مى گويند: عقل را بايد تابع شرع نمود و عقل نمى تواند در مقابل شرع بايستد.

ولى ما مى گوييم: شارع رئيس عقلاست و هرگز سخنى مخالف با عقل

ص35

قطعى نمى گويد. و از آنجا كه عوامل گوناگونى در جعل حديث حتى با سندهاى صحيح وجود داشته و از راه هاى گوناگون، فرهنگ و برخى از عقايد يهود و نصارا وارد ميراث فرهنگى اسلامى شده است، لذا جا دارد كه ميزانى براى تشخيص روايات صحيح از غير صحيح قرار دهيم كه يكى از آنها مرجعيت عقل صحيح و كلّى در اين موضوع مهم است.

3. وهابيان و تقديم نقل صحابه بر عقل

اشاره

دكتر سيد عبدالعزيز سيلى مى نويسد:

يتمثل الشرع في كتاب الله تعالي و سنة رسول الله (ص)؛ حيث انّها شارحة له و الاقتداء بالصحابة حيث انّ الوحي نزل بين أظهُرهم، و رسول الله (ص) بينهم، فهم اعلم بالكتاب و السنة من غيرهم. يقول ابوسعيد الدارمي: فالمعقول ما وافق هديهم و المجهول ما خالفهم و لا سبيل إلي معرفة هديهم و طريقتهم الّا بالآثار الواردة. (1)

شرع در كتاب خداى متعال و سنت رسول الله (ص) از آن جهت كه شرح دهنده آن است، و پيروى از صحابه ظهور و تبلور مى يابد؛ زيرا كه وحى در بين آنان نازل شده و رسول خدا (ص) بين آنها بوده است، پس آنان آگاه تر به كتاب و سنت از ديگران بوده اند. ابوسعيد دارمى مى گويد: پس معقول چيزى است كه موافق با هدايت آنها بوده و مجهول چيزى است كه با آنان مخالفت داشته باشد. و راهى براى شناخت هدايت و راه صحابه به جز آثار وارد شده نيست.

پاسخ


1- العقيدة السلفية، سَيلى، ص 102؛ الردّ على الجهمية، ص 309.

ص36

اوّلًا: در جاى خود حسن و قبح عقلى برخى از امور و افعال به اثبات رسيده است.

ثانياً: معارف دينى بر سه قسم است؛ برخى تنها با عقل قابل اثبات است؛ مثل اثبات وجود خداوند و ضرورت بعثت و معاد، و برخى هم با عقل و هم با نقل؛ مثل برخى از صفات خداوند، و برخى نيز تنها با نقل قابل اثبات است مثل جزئيات معاد و بهشت و دوزخ.

ثالثاً: خداوند متعال در آيات بسيارى دعوت به تدبر و تعقل كرده و كسانى را كه از تعقل سرباز مى زنند مذمت نموده است؛ آنجا كه مى فرمايد:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ) (انفال: 22)

بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

و نيز مى فرمايد:

(وَ يجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ) (يونس: 100)

و پليدى (كفر و گناه) را بر كسانى قرار مى دهد كه نمى انديشند.

چرخشى در مواضع ابن تيميه درباره عقل

ابن تيميه مى گويد:

ما علم بصريح العقل لا يتصور ان يعارضه الشرع البتة، بل

ص37

المنقول الصحيح لا يعارضه معقول صريح قطّ. و قد تأملت ذلك في عامة ما تنازع الناس فيه، فوجدت ما خالف النصوص الصحيحة الصريحة شبهات فاسدة يعلم بالعقل بطلانها، بل يعلم بالعقل ثبوت نقيضها الموافق للشرع ...

ووجدت ما يعلم بصريح العقل لم يخالفه سمع قطّ، بل السمع الّذي يقال انّه يخالفه امّا حديث موضوع او دلالة ضعيفة، فلا يصلح ان يكون دليلا لو تجرّد عن معارضة العقل الصريح، فكيف اذا خالفه صريح المعقول؟ و نحن نعلم انّ الرسل لا يخبرون بمحالات العقول بل بمحارات العقول، فلا يخبرون بما يعلم العقل انتفاءه، بل يخبرون بما يعجز العقل عن معرفته. (1)

آنچه كه با عقل صريح دانسته شده گمان نمى رود كه هرگز با شرع مخالفت داشته باشد، بلكه منقول صحيح هرگز با معقول صريح معارضه ندارد. و من اين مطلب را در عموم مطالبى كه مردم در آنها نزاع كرده اند تأمّل نموده ام، و شبهات آنها را در مورد نصوص صحيح و صريح، شبهاتى فاسد يافتم كه عقل، علم به بطلان آنها دارد ... و ملاحظه نمودم كه آنچه با عقل صريح دانسته شده هرگز با دليل نقلى مخالفت ندارد، بلكه رواياتى كه گفته مى شود كه با عقل مخالفت دارد يا حديث جعلى است و يا دلالت آن ضعيف است كه با قطع نظر از معارضه آن با عقل


1- درء تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 147.

ص38

صريح، صلاحيت دليل بودن را ندارد، تا چه رسد به اينكه با صريح معقول مخالف باشد. و ما مى دانيم كه رسولان هرگز مخالف صريح معقول چيزى نمى گويند حتى چيزى كه موجب تحير عقول شود. آنان از چيزى خبر نمى دهند كه عقل، علم به منتفى بودن آن دارد، بلكه از چيزى خبر مى دهند كه عقل، عاجز از شناخت آن است.

از اين كلام ابن تيميه استفاده مى شود كه او چرخشى گرچه محدود در كلامش داشته است، ولى نكاتى در سخن او قابل تأمل است كه در اينجا ذكر مى شود:

اوّلًا: برخى از اعتقادات است كه در رتبه سابق بر نقل و شرع بايد با عقل ثابت گردد تا نوبت به شرع برسد، همچون اثبات وجود خداوند متعال و عدالت و حكيم بودن و صادق بودن او تا متفرع بر آن، ضرورت بعثت و قرآن ثابت گردد، وگرنه اثبات اين اعتقادات به قرآن كريم دور است كه باطل مى باشد.

ثانياً: سخن در سنّت يعنى قول و فعل و تقرير معصوم نيست، بلكه سخن در حاكى از سنّت كه همان خبر راوى است مى باشد و از آنجا كه جعل كنندگان حديث با انگيزه هاى مختلف و حتى با سند صحيح، بسيار بوده اند، بنابراين جا دارد كه ميزانى را براى تقييم و ارزش گذارى براى احاديث و شناخت صحيح از غير صحيح قرار دهيم كه يكى از آن ميزان ها مطابقت و عدم مطابقت با عقل سليم و صريح و صحيح است.

ادله وهابيان در تقديم نقل بر عقل

اشاره

ص39

اشاره

وهابيان و سلفى ها بر اصل و اساس اوّل خود كه همان تقديم شرع بر عقل است به ادله اى تمسك كرده اند؛

دليل اوّل

اشاره

دكتر قوسى مى گويد:

انّ التنزيل جاء بردّ الناس عند التنازع إلي الكتاب و السنة كما قال تعالي: (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَي ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيوْمِ الآخِرِ ذلِكَ خَيرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا) و هذا يوجب تقديم السمع ... (1)

همانا قرآن دستور مى دهد كه هنگام نزاع، به كتاب و سنت مراجعه كنيم آنجا كه مى فرمايد: (پس اگر در چيزى نزاع كرديد آن را به سوى خدا و رسول بازگردانيد اگر ايمان به خدا و روز قيامت داريد اين بهتر و بازگشتش نيكوتر است) و مفاد اين آيه تقديم سمع و شرع بر عقل است ...

پاسخ

اوّلًا: ظاهر آيه فوق مواردى را شامل مى شود كه نزاع بعد از اعتقاد به خدا و رسول باشد، وگرنه رجوع به كتاب و سنت دورى است.

ثانياً: بعد از رجوع به كتاب خدا و سنّت رسول پى مى بريم كه در برخى موارد ارجاع به حكم عقل داده شده است كه در جاى خود به آن ها اشاره خواهيم كرد.


1- المنهج السلفى، ص 384.

ص40

ثالثاً: خداوند متعال قبل از اين آيه مى فرمايد:

(أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ) (نساء: 59)

اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [اوصياى پيامبر] را!

پس معلوم مى شود كه مورد نزاع كه بايد در آن به خدا و رسول رجوع كرد مسائلى است عملى كه مربوط به اطاعت است نه مسائل اعتقادى.

ص41

دليل دوم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّ العقل يصدق الشرع في كل ما اخبر به، بينما الشرع لم يصدق العقل في كل ما ذهب اليه ... (1)

همانا عقل شرع را در آنچه خبر داده تصديق مى كند در حالى كه شرع عقل را در همه آنچه درك كرده تصديق نمى كند ...

پاسخ

اوّلًا: عقل تمام آنچه را كه از ناحيه شرع رسيده گرچه به طور كلّى، تصديق مى كند ولى به طور تفصيل نمى تواند آنها را درك كرده و در نتيجه تصديق نمايد.

ثانياً: هرگز شرع با حكم عقل قطعى مخالفت ندارد؛ زيرا شارع رئيس عقلاست. آرى در مواردى كه عقل حقّ دخالت ندارد شارع حكم آن را تصديق نمى كند.

دليل سوم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّه يلزم من تقديم العقل علي النقل القول باستقلال العقل بنفسه و اعتبار ارسال الله سبحانه الرسل و انزاله الكتب لغواً لا فائدة فيه و لا طائل من ورائه. (2)

از تقديم عقل بر نقل لازم مى آيد كه عقل به خودى خود مستقل بوده و ارسال رسل و انزال كتب لغو و بى فائده باشد.

پاسخ

اوّلًا: ما كه معتقد به تقديم عقل بر نقل هستيم در تمام موارد چنين ادعايى نداريم بلكه در مواردى تقديم عقل را قبول داريم كه عقل قدرت درك در آن موارد را داشته باشد و لذا در مورد تعبديات هرگز عقل را بر شرع مقدم نمى دانيم.

ثانياً: مقصود ما از تقديم عقل، ابطال نقل و شرع نيست، بلكه مقصود ما از آن، توجيه و شناخت نقل و شرع از راه عقل است در مواردى كه عقل در آنجا راه دارد.

دليل چهارم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّ تقديم الرأي و الهوي علي النقل سنة ابليس لعنه الله ... الّذي اعرض عن امر الله له بالسجود لآدم و قابله بالرأي الفاسد و كان


1- المنهج السلفى، ص 385؛ درء التعارض، ج 1، ص 138.
2- المنهج السلفى، صص 385- 386.

ص42

اوّل من قاس برأيه ... (1)

همانا تقديم رأى و هواى نفس بر نقل، سنّت ابليس لعين است كه از امر خدا به سجده كردن بر آدم سرباز زد و با رأى فاسد خود مقابله نمود و او اولين كسى بود كه به رأى خود قياس نمود ...

پاسخ

اولًا: مقصود از تقديم عقل بر شرع در موارد خاص به آن، پيروى از عقل قطعى است كه مى تواند وجود خدا و صفات او را به اثبات برساند نه پيروى از هواى نفسانى با اعمال رأى شخصى فاسد كه برخى دارند و لذا حرف قوسى ناظر به كلام ابوحنيفه و حكم عقل ظنى است.

ثانياً: پيروى از عقل قطعى در مواردى كه عقل در آنجا درك دارد پيروى از هواى نفس به حساب نمى يابد.

دليل پنجم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّ الردّ إلي الأدلة الشرعية يؤدي إلي ائتلاف الخلق و اجتماعهم و انقيادهم لأمر واحد، بالاضافة إلي اتصاف هذا الاجتماع و الإئتلاف بالصدق في حقيقته لموافقته للشرع. امّا الردّ إلي العقل فيحيل الخلق إلي شي ء لا سبيل إلي ثبوته و معرفته و اتفاق الناس عليه لتفاوتهم في العقول و اختلافهم في الآراء ... (2)


1- المنهج السلفى، ص 386.
2- درء التعارض، ج 1، ص 146؛ المنهج السلفى، ص 386.

ص43

همانا بازگرداندن مردم به مراجعه به ادله شرعى منجرّ به اتفاق و اجتماع و انقياد خلق به يك امر خواهد شد، مضاف به اينكه اين اجتماع و اتفاق در حقيقت به صدق متصف شده اند از آن جهت كه با شرع موافقت نموده اند، ولى با سوق دادن مردم به عقل، مردم را به چيزى حواله داده ايم كه راهى به ثبوت و معرفت و اتفاق مردم بر آن نيست؛ زيرا مردم در عقول تفاوت داشته و در آراء مختلفند ...

پاسخ

اوّلًا: برداشت ها از ظاهر ادله شرعى مختلف است و لذا احاله مردم به شرع نيز خالى از اختلاف نيست.

ثانياً: از آنجا كه عقل فطرى و قطعى انسان در بسيارى از امور به حقيقت مى رسد و همه مردم از اين عقل برخوردارند، لذا ارجاع مردم به حكم چنين عقلى مى تواند مردم را به وحدت و اجتماع برساند.

دليل ششم

اشاره

امين صادق امين مى گويد:

قد اكمل الله دينه علي يدي نبيه (ص) ولم يحوجه هو و لا أمته من بعده إلي عقل و لا إلي نقل و لا إلي رأي سوي ما جاء به، فقال سبحانه و تعالي: (الْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً).(1)

و أنكر علي من لم يكتف بالوحي المبين و لجأ إلي شبهات العقول و ترهاتها فقال: (أَ وَ لَمْ


1- مائده: 3.

ص44

يكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيكَ الْكِتابَ يتْلى عَلَيهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يؤْمِنُونَ). (1)

فما جاء به رسول الله (ص) من امور الدين كامل كاف لا يحتاج إلي مزيد تقذف به عقول ناقصة و لا آراء واهمة، كما انّه ليس فيه نقصان و لا تقصير؛ لانّه لا يجوز ان يخلو كتاب الله و سنة رسوله من مهمات الدين، فما خلي عنهما فليس من مهام الدين بل ذلك زيادة في الدين محرمة ... (2)

خداوند دينش را به توسط پيامبرش كامل كرده و هرگز پيامبر و امت بعد از او را به عقل يا نقل يا رأيى غير از آنچه پيامبر (ص) آورده محتاج نكرده است. خداوند سبحان و متعال فرمود: (امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم). و نيز خداوند بر كسى كه به وحى آشكار اكتفا نكرده و به شبهات عقلى و حرف هاى بى پايه آن پناه برده انكار كرده مى گويد: (آيا آنچه را كه بر تو از قرآن فرستاديم و آن را بر تو تلاوت كرديم كفايت نكرد، هر آينه در آن رحمت و تذكّر است براى قومى كه ايمان مى آورند)، پس آنچه را كه رسول خدا (ص) از امور دين آورده كامل و كافى است و احتياجى به زياد كردن آنچه را كه عقول ناقص و آراى وهمى به آنها رسيده نيست، همان گونه كه در آن نقصان و كوتاهى به چشم نمى خورد؛ زيرا ممكن نيست كه كتاب خدا و سنت رسولش از مهمات دين


1- عنكبوت: 51.
2- موقف المدرسة العقلية من السنة النبوية، ج 1، ص 66.

ص45

خالى باشد، و هر آنچه از كتاب و سنت خالى است از امور مهم دينى به حساب نمى آيد بلكه امور زيادى در دين و حرام است ...

پاسخ

خداوند متعال براى وجود انسان رسولان و هدايت گرانى درونى و برونى قرار داده كه هر كدام مكمل و متمم يكديگرند و در صورتى كه هر كدام را به جاى خود استفاده كنيم مى توانند انسان را به سرمنزل مقصود و هدايت كامل برسانند، هدايت گر درونى عقل صريح و سليم و فطرت است.

عقل همچون چراغ راه هدايت است كه با گرفتن نسخه حيات بخش الهى به توسط انبيا و بهره گيرى از چراغ عقل مى توان به سر منزل مقصود رسيد. آرى كمال دين به تمام عنايات الهى در حقّ انسان است كه از آن جمله عقل و مدركات آن است.

وانگهى قرآن كريم در آيات بسيارى امر به تعقل و به كارگيرى عقل در فهم مطالب كرده است و كسانى را كه از عقل خود استفاده نمى كنند، به عنوان بدترين چهارپايان تعبير كرده است و مى فرمايد:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ) (انفال: 22)

همانا بدترين چهارپايان نزد خداوند، اشخاص كر و گنگى هستند كه تعقّل نمى كنند.

و در جايى ديگر مى فرمايد: (وَ يجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ)؛ «خداوند پليدى را براى كسانى قرار مى دهد كه تعقل نمى كنند». (يونس: 100)

امام صادق (ع) در حديثى مى فرمايد:

ص46

... به عقل است كه بندگان، خالق خود را شناخته و مخلوق بودن خود را مى شناسند، او مدبّر آنان است و همه تحت تدبير اويند، و تنها او باقى و بقيه فانى اند ... (1)

قاضى عبدالجبار معتزلى در وصف ادلّه مى گويد:

اولين دليل عقل است؛ زيرا با اوست كه بين نيك و بد تمييز داده مى شود و نيز به واسطه اوست كه حجّيت كتاب و هم چنين حجّيت سنّت و اجماع ثابت مى شود. (2)

ابوعلى جبايى از بزرگان معتزله مى گويد: «همه معارفى كه در قرآن راجع به توحيد و عدل وارد شده، تأكيدكننده امورى است كه عقل انسان به آن اذعان دارد ...». (3)

دليل هفتم

اشاره

ابن قيم مى گويد:

وقد اقسم الله سبحانه بنفسه علي نفي الايمان عن هؤلاء الذين يقدمون العقل علي ما جاء به الرسول؛ لانّه لا يثبت لأحد ايمان حتي يحكّم رسوله في جميع اموره و لا يبقي في نفسه حرج لحكمه و يسلّم لذلك تسليماً كاملا فلا يعارضه بعقل و لا رأي؛ لقوله تعالى: (فَلا وَ رَبِّكَ لا يؤْمِنُونَ حَتَّي يحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَينَهُمْ ثُمَّ لا يجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَ يسَلِّمُوا تَسْلِيماً). (4)


1- اصول كافى، ج 1، ص 29.
2- فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، ص 139.
3- المحيط بالتكليف، ج 4، ص 174.
4- ر. ك: مختصر الصواعق المرسلة، ص 90.

ص47

خداوند سبحان بر خود قسم خورده كه ايمان را از كسانى كه عقل را بر دستورات رسول مقدم مى دارند دور كند؛ زيرا براى كسى ايمان ثابت نمى شود تا آنكه در تمام امورش، رسول خدا حكم كند و در نفسش به جهت آن حكم حرجى نباشد و تسليم كامل در برابر آن داشته باشد و با آن به توسط عقل و رأى خود به جنگ برنخيزد؛ زيرا خداوند متعال فرمود: «قسم به پروردگارت! آنان ايمان نمى آورند تا آنكه تو را حَكَم در مشاجرات بين خود قرار دهند آن گاه در نفس هاى خود از آنچه قضاوت كردى حرجى نيابند و تسليم حكم تو گردند».

پاسخ

آيه فوق كه «ابن قيم» در كلامش به آن استدلال كرده مربوط به حكم و قضاوت است كه بعد از انعقاد آن از جانب رسول اكرم (ص) كسى حقّ مداخله در آن را نداشته و حقّ نظر و فسخ ندارد، و اين به خلاف مسائل

اعتقادى است كه عقل مى تواند درباره آنها صاحب نظر باشد؛ خصوصاً آنكه عقل قطعى صريح زيربناى اصلى برخى از اعتقادات است.

دليل هشتم

اشاره

ابن تيميه مى گويد:

والصحابة- رض- كيف كانوا يتلقون الوحي من رسول الله (ص)؟ و هل كانوا يعارضونه بعقولهم و آرائهم أم كانوا ينقادون له و يستسلمون لأحكامه و يصدقون بأخباره؟ و هل كانوا يدفعون من

ص48

النصوص ما رفضته عقولهم؟ و يقدمون العقل عليها؟ فانّ العقل لا يجب ان يتقدم بين يدي الشرع، فانّه من التقدم بين يدي الله و رسوله ... (1)

صحابه- رض- چگونه وحى را از رسول خدا (ص) تلقّى مى كردند؟ و آيا عقول و آراء خود را معارض با وحى مى دانستند يا اينكه نسبت به وحى انقياد داشته و تسليم احكام آن مى شده و اخبار آن را تصديق مى نمودند؟ آيا با عقل هايشان نصوص را دفع مى كرده و عقل را بر آن مقدم مى داشتند؟ عقل هرگز نمى تواند خود را جلوتر از شرع بداند؛ زيرا اين كار جلو انداختن خود بر خدا و رسول

است ...

پاسخ

اوّلًا: صحابه هرگز احكام خداوند متعال را در فروع دين و حكم و قضاوت خدا و رسول با عقل خود معارض نمى دانستند، و به طور كلى در مقابل اين گونه دستورات تسليم محض بودند، ولى قرآن كريم، خودش افراد را دعوت به تعقل و استدلال از راه عقل براى رسيدن به برخى از عقايد اصلى نموده است.

ثانياً: همان گونه كه اشاره شد سخن از معارضه سنّت با عقل نيست بلكه سخن از معارضه خبر حاكى از سنّت با عقل است كه اين تعارض امرى بديهى به نظر مى رسد خصوصاً آنكه عواملى در جعل و عدم فهم صحيح حديث مؤثر بوده است.

تفكيك بين اصول و فروع


1- ر. ك: الاعتصام، ج 2، ص 331.

ص49

به نظر مى رسد كه بايد بين اصول دين و فروع دين خصوصاً عباديات تفكيك قائل شد؛ آرى آنچه كه عقل بشرى در آن دخالت ندارد و نمى توان عقل را در آن ميزان قرار داد فروع دين و عباديات است؛ زيرا رسيدن به مصالح و مفاسد واقعى امرى دشوار به نظر مى رسد و لذا بايد در آنها تابع نصّ بود، بر خلاف اصول دين كه مربوط به عقيده و اعتقاد است و در آنها راهى از عقل سليم و قطعى وجود دارد، خصوصاً آنكه برخى از اصول عقايد همچون اثبات وجود خدا و برخى صفات او همچون صفت صدق تنها از راه عقل اثبات شدنى است نه نقل؛ زيرا استدلال به آن مستلزم دور است.

به همين مطلب ابن قيم جوزيه در مورد عبادات و تشريع اشاره كرده آنجا كه مى گويد:

وبالجملة فجاءهم بخير الدنيا و الآخرة برمته، و لم يحوجهم الله إلي احد سواه، فكيف يظنّ انّ شريعته الكاملة الّتي ما طرق العالم شريعة اكمل منها ناقصة تحتاج إلي سياسة خارجة عنها تكملها، أو إلي قياس او حقيقة او معقول خارج عنها، و من ظنّ ذلك فهو كمن ظنّ انّ بالناس حاجة إلي رسول آخر بعده. (1)

رسول خدا (ص) براى مردم خير دنيا و آخرت را آورده است و خداوند مردم را به كسى سواى خودش محتاج نكرده است، پس چگونه گمان مى رود كه شريعت كامل او كه در عالم شريعتى كامل تر از آن نيست، ناقص باشد به حيثى كه احتياج به سياستى خارج از آن داشته باشد تا آن


1- اعلام الموقعين، ج 4، ص 276.

ص50

را تكميل كند يا به قياس يا حقيقت يا معقولى خارج از آن شريعت محتاج گردد، و كسى كه چنين گمانى داشته باشد همانند كسى است كه معتقد است مردم احتياج به رسولى ديگر بعد از پيامبر (ص) دارند.

اتفاق بر عدم كفايت عقل

به نظر مى رسد كه همه اتفاق نظر داريم بر اينكه در معارف دينى عقل به تنهايى كفايت نمى كند و به طور حتم احتياج به شرع است، اگر وهابيان اين مطلب را مى گويند كه مورد اتفاق است.

ابن تيميه مى گويد:

وما كان العقل وحده كافياً في الهداية و الإرشاد و الّا لما ارسل الله الرسل. (1)

عقل به تنهايى كافى در هدايت و ارشاد نيست، و گرنه خداوند رسولان را نمى فرستاد.

ولى به نظر مى رسد كه غالب وهابيان خصوصاً معاصران، منكر دخالت عقل در تمام مسايل اعتقادى و شرعى هستند.

محدوديت هاى ادراكى عقل

آيت الله جوادى آملى مى گويد:

گرچه عقل مصباح شريعت و كاشف از احكام واقعى دين است؛ اما خود معترف است كه محدوديت هاى فراوانى دارد و به عرصه هايى از دين بار نمى يابد و مناطقى قرقگاه حضور اوست. عقل مى داند كه


1- موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ج 1، ص 21.

ص51

ادراك ذات حق تعالى منطقه ممنوعه است و هيچ مُدركى به آنجا دسترسى ندارد، همان گونه كه كنه صفات حق تعالى كه عين ذات اوست نيز منطقه ممنوعه ديگرى براى عقل است ...

البته بشر در معارف دينى از مفاهيم مدد مى گيرد و از خداوند سخن مى گويد، اما بايد توجه داشت كه ادراك مفهومى خدا غير از ادراك ذات و اكتناه صفات ذات است؛ چون همه مفاهيم مخلوق اند ... (1)

ابوحنيفه، مخاطب اعتراضات سلفى ها

به نظر مى رسد كه مخاطب اعتراضات امثال ابن تيميه و به طور عموم سلفى ها و وهابيان، ابوحنيفه و علماى احناف باشند؛ زيرا آنان هستند كه عقل گرايى را در حدّ وسيع در استنباط احكام شرعى گسترش داده و كمتر به نصوصات شرعى توجّه دارند. گرچه وهابيان دائره ادعاى خود را گسترش داده و به طور كلى عقل را تعطيل نموده اند؛ زيرا در مقابل هر افراطى تفريط است.

ابوحنيفه اوّل كسى بود كه براى به دست آوردن علل واقعى احكام شرعى از طريق عقل و قرار دادن آن به عنوان مقياس براى صحت نصوص كوشش نمود و هر حكمى را كه موافق با آن مقياس بود حكم مى كرد كه از جانب خداست و هر حكمى كه مخالف با عقل بود را نمى پذيرفت.

ابونعيم اصفهانى به سندش از عمرو بن جميع نقل كرده كه گفت: من و ابن ابى ليلى و ابوحنيفه بر جعفر بن محمد (ع) وارد شديم، حضرت به


1- منزلت عقل، صص 56 و 57.

ص52

ابن ابى ليلى فرمود: «اين كيست كه همراه توست؟» او مى گويد: عرض كردم: «اين مردى است داراى بصيرت و نفوذ در امر دين». حضرت فرمود: «گويا او امر دين را به رأى خود قياس مى كند؟ ... مرا حديث كرد پدرم از جدم كه رسول خدا (ص) فرمود:

أَوَّلُ مَنْ قَاسَ امْرَ الدِّين بِرَأيهِ إبْلِيسَ، قَالَ اللهُ تَعَالَي لَهُ: اسْجُدْ لآدَمَ، فَقَالَ: (أَنَا خَيرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)، فَمَنْ قَاسَ الدِّينَ بِرَأيهِ قَرَنَهُ اللهُ تَعَالَي يوْمَ القِيمَةِ بِابْلِيسَ؛ لانّهُ اتَّبَعَهُ بِالقِياسِ. (1)

اول كسى كه امر دين را به رأى خود قياس كرد شيطان بود آن هنگام كه خداوند متعال به او فرمود: بر آدم سجده كن، او گفت: (من از او برترم، مرا از آتش خلق كردى و او را از گل) پس هر كس دين را به رأى خود قياس كند خداوند متعال او را در روز قيامت با شيطان محشور خواهد كرد؛ زيرا او را در امر قياس پيروى كرده است.

مسيحيت و بى اعتنايى به عقل در باب عقايد

بى توجهى سلفيان و وهابيان به عقل همانند بى اعتنايى مسيحيان است. به رغم آنكه ما اعتقاد داريم شريعت حضرت مسيح (ع) از شرايع آسمانى است، ولى مشاهده مى كنيم كه مسيحيان، عقل را در باب عقايد رها كرده و تنها به الهام و اشراق بسنده كرده اند و لذا معتقد به تثليث شده در عين اينكه مدعى توحيداند، مسأله اى كه عقل انسان حكم به تناقض و بطلان آن دارد. و اگر از اين جهت به آنها اشكال كنيم مى گويند: اين مسأله از


1- حلية الاولياء، ج 3، ص 197.

ص53

جمله عقايدى است كه كنه آن با عقل و برهان درك نمى شود و تنها ايمان به آن واجب است، و از اين راه بين عقل و دين و به تعبير ديگر علم و دين فاصله مى اندازند، در حالى كه خداوند متعال تأكيد بر تلازم بين آنها نموده آنجا كه مى فرمايد:

(وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللهِ إِلى يوْمِ الْبَعْثِ) (روم: 56)

ولى كسانى كه علم و ايمان به آنان داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ) درنگ كرديد.

آرى، دعوت به عقل و تفكّر به معناى رها كردن ساير راه ها به شناخت خداوند از آن جمله الهام و اشراق نيست.

خداوند متعال مى فرمايد:

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) (انفال: 29)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد.

و نيز مى فرمايد:

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ يؤْتِكُمْ كِفْلَينِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ يغْفِرْ لَكُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (حديد: 28)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد و گناهان شما را ببخشد؛ و خداوند غفور و رحيم است.

ص54

وهابيان و انحصار استدلال به ادله قرآنى و روايى

اشاره

ص55

اشاره

يكى از اصول وهابيان انحصار استدلال در استدلال هاى قرآنى و روايى است و ردّ استدلال به هرگونه دليل عقلى در مسايل اعتقادى است.

ابن قيم جوزيه مى گويد:

انّ طريقة القرآن في الاستدلال ملائمة للعقل و الفطرة و الوجدان. (1)

همانا روش قرآن در استدلال تناسب با عقل و فطرت و وجدان دارد.

دكتر سَيلى مى نويسد:

ويري السلف انّ في طريقة القرآن الكريم اقحام المعاندين و الزام و ارشاد المترددين، و قد اختاروا منهج القرآن في الاستدلال دون سواه من المناهج و الطرق الأخري ...(2)

ديدگاه سلف آن است كه با روش قرآن كريم مى توان معاندان را


1- مفتاح دار السعادة، ج 1، ص 225، با تصرف.
2- العقيدة السلفية، ص 127.

ص56

محكوم كرده و ترديد كنندگان را ملزم و ارشاد نمود. آرى سلف تنها راه قرآن را در پيش گرفته است نه ديگر راه ها را.

ابن تيميه مى گويد:

انّ العقل مع خبره (ص) كالعامي المقلد مع الامام المجتهد بل هو دون ذلك بكثير ... (1)

همانا عقل در مقابل خبر پيامبر (ص) همانند شخص عامى مقلد در مقابل امام مجتهد است، بلكه بسيار پايين تر از او مى باشد.

او نيز مى گويد:

قد تدبّرت عامة ما يذكر المتفلسفة و المتكلمة و الدلائل العقلية، فوجدت دلائل الكتاب و السنة تأتي بخلاصته الصافية عن الكدر و تأتي بأشياء لم يهتدوا لها و تحذف ما وقع منهم من الشبهات و الأباطيل مع كثرتها و اضطرابها. (2)

من در عموم آنچه را كه فلاسفه و متكلمين ذكر كرده و دلايل عقلى كه ذكر مى شود تدبر كردم ولى دلايل قرآن و سنت را مشاهده كردم كه با خلاصه بودنش از كدورات صاف است و معارفى مى آورند كه هرگز كسى به آنها دسترسى نيافته است، و نيز شبهات و حرف هاى باطل با كثرت و اضطرابش را از بين مى برند.

او نيز مى گويد:

انّ ما عند أنظار اهل الكلام و الفلسفة من الدلائل العقلية علي المطالب الإلهية، فقد جاء القرآن الكريم بما فيها من الحقّ و ما


1- ر. ك: درء تعارض العقل و النقل، ج 1، صص 138 و 139.
2- مجموع الفتاوى، ج 19، صص 232 و 233.

ص57

هو ابلغ و اكمل منها علي احسن وجه مع تنزهه عن الأغاليط الكثيرة الموجودة عند هؤلاء، فانّ خطأهم فيها كثير جداً و لعلّ ضلالهم اكثر من هداهم و جهلهم اكثر من علمهم. (1)

هر آنچه از ديدگاه هاى اهل كلام و فلسفه از ادله عقلى بر معارف الهى رسيده در قرآن كريم همراه با حقّ و حقيقت و بليغ تر و كامل تر از آنها به بهترين وجه، خالى از غلطهاى بسيارى كه نزد آنان موجود است، آمده است؛ زيرا خطاى آنان به طور جدّ بسيار است، و شايد گمراهى آنان از هدايتشان و جهلشان از علمشان بيشتر باشد.

ابن قيم جوزيه مى گويد:

إذا تعارض النقل و هذه العقول اخذ بالنقل الصحيح و رمي بهذه العقول تحت الأقدام و حطت حيث حطّها الله و اصحابها. (2)

هرگاه نقل و اين عقول با يك ديگر تعارض كردند به نقل صحيح اخذ شده و اين عقل ها زير پا لگدمال مى شود همان گونه كه خداوند آنها و صاحبانش را لگدكوب كرده است.

دكتر مفْرح بن سليمان قوسى مى گويد:

يقوم المنهج السلفي علي قواعد اساسية و يعتمد علي اصول واضحة افترق بها عمّا سواه من مناهج الفرق و الطوائف و المذاهب الأخري ... منها الاستدلال بالآيات القرآنية و الاحاديث النبوية ... و هذه من اهمّ القواعد الّتي يقوم عليها المنهج السلفي،


1- مجموع الفتاوى، ج 9، ص 225.
2- مختصر الصواعق المرسلة، صص 82- 83.

ص58

فالدارس لهذا المنهج و المتتبع له قديماً و حديثاً يجد انّ علماء السلف يجمعون علي الاستدلال بالكتاب و السنة

ص58

في كافة امورهم و في جميع مسائل و قضايا الاعتقاد و التشريع و السلوك و قضايا المعرفة عموماً ... (1)

روش سلف قائم بر قواعد اساسى و تكيه بر اصول واضحى دارد كه از راه هاى فرق و طوايف و مذاهب ديگر جداست ... كه از آن جمله استدلال به آيات قرآن و احاديث نبوى است ... و اين از مهم ترين قواعدى است كه روش سلف بر آن استوار مى باشد. كسى كه اين روش را فهميده و از قديم و جديد آن را پيگيرى كرده مى يابد كه علماى سلف بر استدلال به كتاب و سنت در تمام امور و مسائل و قضاياى اعتقاد و تشريع و رفتار و قضاياى معرفتى به طور عموم اجماع دارند ...

دكتر قوسى نيز مى گويد:

فمن اهمّ قواعد منهج السلف اهل السنة و الجماعة استخدامهم الأدلّة المنطقية و الأقيسة العقلية المستنبطة من النصوص الشرعية في الكتاب و السنة، انطلاقاً من قناعتهم:

1. بانّه ما من مسألة من المسائل الكلامية و الفلسفية الّتي خاض فيها الخائضون الّا و كانت قد أوضحت في

القرآن ...

2. و بأنّ الرسول الكريم (ص) جاء مؤيداً من ربّه بالحجج و البراهين العقلية، كما قال تعالي: وَ لا يأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ


1- المنهج السلفى، ص 357.

ص59

بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً. (1)

3. و بانّ هذه الأدلة و الحجج و البراهين العقلية المستنبطة من النصوص الشرعية فيها الغناء لطالب العقيدة الاسلامية، و بأنّها براهين قطعية ملزمة ... قال تعالي: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ. (2)

4. و استخدامهم دلالات الأنفس و الآفاق و المعجزات في الاستدلال علي الله عزّوجلّ و معرفته ... (3)

از مهم ترين قواعد روش سلف از اهل سنت و جماعت استخدام ادله منطقى و قياس هاى عقلى است كه از نصوص شرعى در كتاب و سنت استنباط شده است و اين به جهت قانع شدن آنان در امورى است؛


1- فرقان: 33.
2- زمر: 27.
3- المنهج السلفى، صص 367- 372.

ص60

1. هيچ مسأله اى از مسائل كلامى و فلسفى نيست كه علما در آن وارد شده باشند جز آنكه در قرآن به طور وضوح بيان شده است ...

2. رسول كريم (ص) با تأييدات الهى از حجت ها و براهين عقلى بر مردم فرستاده شد همان گونه كه خداوند متعال فرمود: (آنان بر تو مثال نخواهند زد جز آنكه ما براى تو حقّ و بهترين تفسير را خواهيم آورد).

3. اين ادله و حجت ها و براهين عقلى كه از نصوص شرعى استنباط شده در آنها بى نيازى براى طالب عقيده اسلامى است؛ زيرا اينها

ص60

براهين عقلى الزام آور است ... و لذا خداوند متعال فرمود: (ما براى مردم در اين قرآن از هر مثالى آورده ايم).

4. سلف در استدلال بر خداى عزّوجلّ و شناخت او به ادله انفسى و آفاقى و معجزات تمسك كرده است ...

دكتر قوسى نيز مى گويد:

وذلك باعتبارهما وحياً من الله عزّوجلّ يمتاز علي ما سواه من ادلة البشر و حججهم بمزايا عديدة منها:

1. العصمة عن الخطأ و الميل و الشطط.

2. اعتماده في الاستدلال علي ما فطرت عليه النفوس من الايمان بالمشاهد المحسوس، فهو اقوي في الحجة و ابلغ في الأثر.

3. اشتماله علي التوجيه و الارشاد و الدعوة بالتي هي احسن، و لاشك انّ اسلوب الرفق و اللين ادعي لقبول الحق و الرضي به.

4. مخاطبة الانسان بأروع مظاهر القوة و أساليب البيان و الإقناع، فيرضي العقول السليمة و يحرك المشاعر و يمتع الوجدان.

5. تقرير الحجج الصحيحة و ابطال الشبه الفاسدة و مجادلة المعاندين بما يشفي و يكفي.

6. اتخاذه في تقرير العقيدة الاسلامية منهجاً ذا شقّين: أحدهما: هدم العقائد الفاسدة و الثاني: بناء العقيدة الصحيحة. (1)

و اين به جهت آن است كه قرآن و سنت از جانب خداى عزّوجلّ وحى شده و بر ما سواى خود از ادله بشر و حجت هاى آنان مزاياى بى شمارى دارد از قبيل؛


1- المنهج السلفى، صص 357- 358.

ص61

1. عصمت از خطا و هوا و لغزش.

2. در استدلال بر فطريات نفسانى از ايمان به مشاهدات و محسوسات استفاده كرده است كه در احتجاج قوى تر و اثر آن بليغ تر است.

3. مشتمل بر توجيه و ارشاد و دعوت به احسن است، و شكى نيست كه اسلوب مدارات و نرمش در گفتار براى پذيرش حقّ و راضى شدن به آن مؤثرتر است.

4. اين دو، انسان را با بهترين مظاهر قوت و اسلوب بيان و قانع كردن، مورد خطاب قرار داده اند، و لذا عقل هاى سليم به آن راضى شده و شعور انسان را به حركت درآورده و وجدان از آن بهره خواهد برد.

5. حجت هاى صحيح را تقرير كرده و شبهه هاى فاسد و مجادله معاندان را به نحو شافى و كافى ابطال نموده اند.

6. كسى كه قرآن را روش خود در عقيده اسلامى قرار دهد داراى دو اثر خواهد بود؛ يكى خراب كردن عقيده هاى فاسد و ديگرى ساختن عقيده صحيح.

پاسخ

اوّلًا: گرچه ما معتقديم كه قرآن كريم در برگيرنده تمام راه ها براى اثبات عقايد و معارف دينى است، ولى از آنجا كه مكاتب و فلسفه هاى گوناگون عقلى بعد از عصر ظهور اسلام پديد آمد كه برخى از آنها درصدد انكار خداوند متعال يا ديگر معارف دينى است. لذا چاره اى جز آن نيست كه از مبانى عقلى و فلسفى نيز براى اثبات اين معارف استفاده نمود.

ثانياً: هدف ما از فراگيرى علوم عقلى از قبيل منطق، كلام و فلسفه

ص62

طريقتى است تا به واسطه آنها بتوانيم بهتر از استدلال هاى قرآن و سنت استفاده كنيم.

ثالثاً: قرآن و سنت در مواردى خاص از شبهات مخالفان پاسخ داده است در حالى كه هر از گاهى آنان با شبهات جديد به ميدان آمده و درصدد تهاجم بر مبانى و اصول اسلامى برمى آيند، لذا جا دارد كه اصول و مبانى عقلى را ترسيم نموده و فراگيريم تا بتوانيم از عهده پاسخ به شبهات جديد آنان برآييم.

به همين جهت است كه در بسيارى از موارد قرآن كريم و روايات ما را به تعقل و تدبر دعوت مى كند.

قرآن و دعوت به تعقل

از آيات قرآن استفاده مى شود كه خداوند متعال دعوت به تعقل به طور مطلق نموده و از مردم خواسته است تا عقل خود را به كار گرفته و از آن در مجالاتى كه كاربرد دارد استفاده نمايند. نه آنكه تنها در فهم نصوص قرآنى و ادله آن به كار گيرند آن گونه كه وهابيان مى گويند. اينك به نمونه هايى از اين گونه آيات اشاره مى كنيم؛

1. خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ مِنْ آياتِهِ يرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ ينَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيحْيي بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ) (روم: 24)

از آيات او اين است كه برق و رعد را به شما نشان مى دهد كه هم مايه ترس و هم اميد است (ترس از صاعقه، و اميد به نزول باران)، و

ص63

از آسمان آبى فرو مى فرستد كه زمين را بعد از مردنش به وسيله آن زنده مى كند؛ در اين نشانه هايى است براى جمعيتى كه مى انديشند!

2. و نيز مى فرمايد:

(وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) (انعام: 151)

و انسانى را كه خداوند محترم شمرده، به قتل نرسانيد! مگر بحق (و از روى استحقاق)؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده، شايد درك كنيد!

3. و مى فرمايد:

(وَ قالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنَّا فِي أَصْحابِ السَّعِيرِ) (ملك: 10)

و مى گويند: اگر ما گوش شنوا داشتيم يا تعقّل مى كرديم، در ميان دوزخيان نبوديم!

4. همچنين مى فرمايد:

(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لأُولِي الأَلْبابِ) (آل عمران: 190)

مسلماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است.

اسلوب هاى قرآن در دعوت به تعقل

اشاره

قرآن كريم از راه هاى مختلف دعوت به تدبّر و تعقل نموده است. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. دعوت به تعقل در آيات الهى

خداوند متعال مى فرمايد:

(كَذلِكَ يبَينُ اللهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) (بقره: 242)

اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد؛ شايد انديشه كنيد!

و نيز مى فرمايد:

(يبَينُ اللهُ لَكُمُ الآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ) (بقره: 219)

اينچنين خداوند آيات را براى شما روشن مى سازد، شايد انديشه كنيد!

2. تعجب از عدم تعقل

خداوند متعال مى فرمايد:

(أَ فَلا يتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً) (نساء: 82)

آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.

3. مدح اهل تعقل

و مى فرمايد: (وَ ما يذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الأَلْبابِ)؛ «و

ص66

جز خردمندان، (اين حقايق را درك نمى كنند، و) متذكر نمى گردند». (بقره: 269)

و مى فرمايد: (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآياتِ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ)؛ «اينچنين آيات خود را براى كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم». (روم: 28)

4. مذمّت به جهت عدم تعقل

و مى فرمايد:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ) (انفال: 22)

بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

و مى فرمايد:

(أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يسْمَعُونَ أَوْ يعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا) (فرقان: 44)

آيا گمان مى برى بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراه ترند!

مصاديق تعقل از ديدگاه قرآن كريم

اشاره

قرآن كريم دعوت به تعقل در امور مختلفى براى رسيدن به اهداف معرفى كرده است:

ص67

1. تعقل در آسمان ها و زمين

خداوند متعال مى فرمايد:

(قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يؤْمِنُونَ) (يونس: 101)

بگو: نگاه كنيد چه چيز (از آيات خدا و نشانه هاى توحيدش) در آسمان ها و زمين است! اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه (به خاطر لجاجت) ايمان نمى آورند مفيد نخواهد بود!

2. تعقل در مخلوقات اطراف انسان

و مى فرمايد:

(أَ فَلا ينْظُرُونَ إِلَى الإِبِلِ كَيفَ خُلِقَتْ* وَ إِلَى السَّماءِ كَيفَ رُفِعَتْ* وَ إِلَى الْجِبالِ كَيفَ نُصِبَتْ) (غاشيه: 17- 19)

آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است؟! و به آسمان نگاه نمى كنند كه چگونه برافراشته شده؟! و به كوه ها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده!

3. تعقل در نفس خود

و مى فرمايد: (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ)؛ «و در وجود خود شما (نيز آياتى است)؛ آيا نمى بينيد؟!» (ذاريات: 21)

ص68

اهداف قرآن از دعوت به تعقل

اشاره

قرآن كريم در دعوت مردم به تعقل اهدافى را دنبال مى كند:

1. آشنايى با قدرت خدا در آفاق و انفس

خداوند متعال مى فرمايد:

(أَ فَمَنْ يخْلُقُ كَمَنْ لا يخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ) (نحل: 17)

آيا كسى كه (اين گونه مخلوقات را) مى آفريند، همچون كسى است كه نمى آفريند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!

و مى فرمايد:

(هذا خَلْقُ اللهِ فَأَرُونِي ما ذا خَلَقَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ) (لقمان: 11)

اين آفرينش خداست؛ امّا به من نشان دهيد معبودانى غير او چه چيز را آفريده اند؟! ولى ظالمان در گمراهى آشكارند.

2. آشنايى با اسرار حكمت الهى

خداوند مى فرمايد:

(وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ) (جاثيه: 13)

و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش

ص69

مسخّر شما ساخته؛ در اين نشانه هاى (مهمّى) است براى كسانى كه انديشه مى كنند!

3. آشنايى با حكمت تشريع

خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ* كَذلِكَ يبَينُ اللهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) (بقره: 241 و 242)

و براى زنان مطلقه، هديه مناسبى لازم است (كه از طرف شوهر، پرداخت گردد). اين، حقى است بر مردان پرهيزكار. اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد؛ شايد انديشه كنيد!

و مى فرمايد: (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ)؛ «و روزه داشتن براى شما بهتر است اگر بدانيد!» (بقره: 184)

و مى فرمايد:

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِي لِلصَّلاةِ مِنْ يوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللهِ وَ ذَرُوا الْبَيعَ ذلِكُمْ خَيرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (جمعه: 9)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز روز جمعه اذان گفته شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد!

ص70

4. آشنايى با فلسفه تاريخ و عبرت از آن

خداوند متعال مى فرمايد:

(قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَانْظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ) (آل عمران: 137)

پيش از شما، سنّت هايى وجود داشت؛ (و هر قوم، طبق اعمال و صفات خود، سرنوشت هايى داشتند؛ كه شما نيز، همانند آن را داريد.) پس در روى زمين، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان (آيات خدا) چگونه بود؟!

و مى فرمايد:

(أَ وَ لَمْ يسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَينْظُرُوا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيناتِ فَما كانَ اللهُ لِيظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ) (روم: 9)

آيا در زمين گردش نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آنها نيرومندتر از اينان بودند، و زمين را (براى زراعت و آبادى) بيش از اينان دگرگون ساختند و آباد كردند، و پيامبرانشان با دلايل روشن به سراغشان آمدند (امّا آنها انكار كردند و كيفر خود را ديدند)؛ خداوند هرگز به آنان ستم نكرد، آنها به

ص71

خودشان ستم مى كردند!

روايات در مدح عقل

اشاره

در روايات فريقين نيز سخن از مدح عقل به ميان آمده است.

1. احاديث اهل بيت:

عقل در روايات عبارت است از نورى كه خداوند سبحان بر ارواح انسان افاضه كرده و او ظاهر بذاته و مظهر لغيره است. او حجتى الهى است كه ذاتاً معصوم است و ممتنع از خطا، او قوام حجّيت هر حجتى است، و او ملاك تكليف و ثواب و عقاب است و تميز بين حق از باطل و شر از خير به واسطه اوست و .... اينك به بررسى برخى از روايات كه بر دليل عقلى براى اثبات وجود خداوند اشاره شده مى پردازيم.

الف) اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:

بِصُنْعِ اللهِ يسْتَدَلُّ عَلَيهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالتَّفَكُّرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ. (1)

به مخلوق خداوند بر وجود او استدلال مى شود، و به وسيله عقول به معرفت او اعتقاد پيدا مى شود، و با تفكر حجت او ثابت مى گردد.

ب) و نيز مى فرمايد:


1- تحف العقول، ص 62.

ص72

بِالْعُقُولِ يعْتَقَدُ التَّصْدِيقُ بِاللهِ وَ بِالْاقْرَارِ يكْمُلُ الْايمَانُ. (1)

به وسيله عقل ها اعتقاد به وجود خداوند پيدا مى شود، و به اقرار به وجود خدا ايمان كامل مى گردد.

ج) امام باقر (ع) مى فرمايد:

لَمَّا خَلَقَ اللهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ، فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ: وَ عِزَّتِي وَ جَلالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَي مِنْكَ وَ لا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِياكَ آمُرُ وَ إِياكَ أَنْهَي وَ إِياكَ أُعَاقِبُ وَ إِياكَ أُثِيبُ. (2)

چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسى كرد، به او گفت: پيش آى، پيش آمد، گفت: باز گرد، بازگشت. آن گاه فرمود: به عزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و تو را تنها به كسانى كه دوستشان دارم كامل دادم، همانا امر و نهى و كيفر و پاداشم متوجه تو است.

د) امام صادق (ع) مى فرمايد:

إِنَّ أَوَّلَ الْامُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ


1- تحف العقول، ص 66.
2- كافى، ج 1، ص 10؛ محاسن، ص 192؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 96.

ص73

عِمَارَتَهَا الَّتِي لا ينْتَفَعُ بِشَي ء إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِي وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَي مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَيلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ يزَلْ وَ لا يزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيهِ الْعَقْلُ. (1)

آغاز و نخست هر چيز و نيرو و آبادانى آنكه هر سودى تنها به آن مربوط است، عقل است كه آن را خدا زينت و نورى براى خلقش قرار داده، پس با عقل، بندگان خالق خود بشناسند و دانند كه آنها مخلوق اند و او مدبّر و ايشان تحت تدبير او هستند و اينكه خالقشان پايدار و آنها فانى مى باشند و به وسيله عقول خويش از ديدن آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روز استدلال كردند كه او و اينها خالق سرپرستى دارند نا آغاز و بى انتها و با عقل تشخيص زشت و


1- كافى، ج 1، ص 29.

ص74

زيبا دادند و دانستند در نادانى، تاريكى و در علم، نور است. اين است آنچه عقل به آنها راهنما گشته است.

ه) و نيز مى فرمايد:

مَنْ كَانَ عَاقِلا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ. (1)

هر كه عاقل است دين دارد و كسى كه دين دارد به بهشت مى رود.

و) امام موسى بن جعفر (ع) مى فرمايد:

يا هِشَامُ إِنَّ للهِ عَلَي النَّاسِ حُجَّتَينِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً؛ فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْانْبِياءُ وَ الائِمَّةُ: وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ. (2)

اى هشام، خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامان اند و حجت پنهان عقل مردم است.

ز) امام رضا (ع) در پاسخ به سؤال ابن سكّيت هنگامى كه پرسيد: «پس در اين زمان حجت خدا بر مردم چيست؟» فرمود:


1- كافى، ج 1، ص 11؛ ثواب الأعمال، ص 14؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 91.
2- كافى، ج 1، ص 16؛ تحف العقول، ص 386؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 137.

ص75

الْعَقْلُ، يعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَي اللهِ فَيصَدِّقُهُ وَ الْكَاذِبُ عَلَي اللهِ فَيكَذِّبُهُ. (1)

به وسيله عقل، امام راستگو شناخته و تصديق مى شود و دروغگو نيز با عقل شناخته شده و تكذيب مى شود.

از اين روايات و غير اينها به طور وضوح استفاده مى شود كه خداوند متعال عقول را بر معرفت خودش خلق كرده و خودش را به آنها شناسانده است.

بنابراين هر كسى كه داراى عقل بوده و موقعيت آن را نيز بداند قطعاً به خداوند سبحان عارف خواهد بود، ولى اين را بايد بدانيم كه عقل داراى مراتب است و در نتيجه معرفت خدا نيز داراى مراتب است، هر كس كه بيشتر از نور عقل استفاده كند معرفتش به خداوند بيشتر خواهد بود.

2. احاديث اهل سنت

الف) طبرانى به سندش از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

أَنَا الشَّاهِدُ عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ أنْ لايعْثَرَ عَاقِلٌ إلّا رَفَعَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ، ثُمَّ لايعْثَرُ إِلّا رَفَعَهُ حَتّي يجْعَلَ مَصِيرَهُ إِلَي الجَنَّةِ. (2)


1- كافى، ج 1، ص 25؛ عيون اخبار الرضا ع، ج 1، ص 86؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 137.
2- المعجم الصغير، ج 2، ص 30؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 6، ص 282؛ ج 8، ص 29.

ص76

من بر خداى عزّوجلّ گواهم كه هيچ عاقلى لغزش پيدا نكند جز آنكه خداى عزوجل او را بلند كند، سپس زمين نخورد جز آنكه او را بلند نمايد تا آنكه مسير او به طرف بهشت باشد.

ب) احمد بن حنبل و ديگران به سندشان از ابوهريره نقل كرده اند كه رسول خدا (ص) فرمود: «كَرَمُ المَرْءِ دِينُهْ وَ مُرُوءَتُهُ عَقَلُهُ وَ حَسَبُهُ خُلْقُهُ» (1)؛ «كرم انسان دين او و مروتش عقل او و حسب او اخلاقش مى باشد».

ج) طبرانى و ديگران به سند خود از قاسم بن ابى بزه نقل كرده كه گفت:

إنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِي قُشَيرٍ أَتَي النَّبِي (ص) فَقَالَ: إنَّمَا كُنَّا نَعْبُدُ فِي الجَّاهِلِيةِ أوْثَانَاً وَ كُنَّا نَرَي أَنَّها تَضُرُّ وَ تَنْفَعْ. فَقَال رَسُولُ اللهِ (ص): أَفْلَحَ مَنْ جَعَلَ اللهُ عَزَّوجَلَّ لَهُ عَقْلًا. (2)

مردى از بنى قشير خدمت پيامبر (ص) آمد و عرض كرد: همانا ما در جاهليت بت مى پرستيديم و معتقد بوديم كه اين بت ها به ما ضرر و نفع مى رسانند. رسول خدا (ص) فرمود: رستگار شده كسى كه خداوند عزوجل براى او عقل قرار داده است.


1- مسند احمد، ج 2، ص 365؛ سنن دارقطنى، ج 3، ص 303؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 123؛ ج 2، ص 163.
2- المعجم الكبير، ج 1، ص 132؛ الجامع الكبير، سيوطى، ح 3866.

ص77

د) طبرانى به سندش از ابوهريره نقل كرده كه رسول پيامبر (ص) فرمود:

لَمَّا خَلَقَ اللهُ تَعَالَي العَقْلُ قَالَ لَهُ: قُمْ، فَقَامَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أدْبِرْ، فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أقْبِلْ، فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أقْعُدْ، فَقَعَدَ. فَقَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً خَيرَاً مِنْكَ وَلا أَكْرَمُ مِنْكَ وَلا أَفْضَلُ مِنْكَ ولا أَحْسَنُ مِنْكَ؛ بِكَ آخُذْ وَ بِكَ أعْطِي وَ بِكَ أَعِزُّ، وَ بِكَ اعْرَفُ، وَ إياكَ اعاتِبُ، بِكَ الثَّوابُ وَ عَلَيكَ العِقَابُ. (1)

چون خداوند متعال عقل را آفريد، به او فرمود: برخيز. عقل برخاست. سپس فرمود: پشت كن. او پشت كرد. سپس به او فرمود: به من روى كن. او رو به خدا كرد. آن گاه به او فرمود: بنشين. او نشست. خداوند عزّوجلّ فرمود: من مخلوقى را بهتر و كريم تر و برتر و نيكوتر از نيافريدم، به توسط تو مى گيرم و به توسط تو عطا مى كنم و به تو عزت مى دهم و به تو مى شناسانم و تو را عتاب كرده، به تو ثواب داده و بر تو عقاب مى دهم.

وهابيان و خلط بين خبر و سنت

به نظر مى رسد كه وهابيان و در رأس آنان ابن تيميه بين سنّت نبوى كه همان فعل و قول و تقرير حضرت است و خبر و روايت كه حاكى از سنّت است خلط كرده اند، آرى آنچه كه عين واقع و حقّ بوده و عقل


1- المعجم الاوسط، طبرانى، ج 2، ص 503؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 28.

ص78

را بايد تابع آن گرداند سنّت نبوى است، ولى خبر و روايت كه حاكى از سنّت است و ممكن است كه جعل و وضع شده باشد حتى با سندهاى صحيح، خصوصاً آنكه انگيزه هاى جعل حديث فراوان بوده، به نظر مى رسد كه احتياج به ميزان صحيحى براى تشخيص روايات و اخبار صحيح از غير صحيح باشد كه يكى از آنها عقل صريح و قطعى است.

لزوم دور در تخطئه مطلق عقل

اعتقادات را مى توان بر سه قسم نمود:

1. بخشى از اعتقادات است كه تنها مى توان با حكم عقل آن را به اثبات رسانيد و استفاده از نقل اعم از قرآن و سنت براى اثبات آن تنها به جهت تأييد و ايمان افزايى است وگرنه مستلزم دور است، همچون اثبات وجود خدا و برخى از صفاتش مثل صفت صدق؛ زيرا هنوز خداوند متعال ثابت نشده است تا به تبع آن كلامش كه همان قرآن مى باشد و نيز سنت نبيش مدرك اثبات عقايد شود.

2. بخشى ديگر از عقايد است كه هم با حكم عقل و هم نقل قابل اثبات است. و عقل و نقل همديگر را در اين راستا تقويت مى كنند؛ همچون اثبات نبوت و امامت و اصل معاد.

3. بخشى ديگر از مسايل اعتقادى است كه تنها اثبات كننده آن نقل اعم از آيات و روايت است و عقل را در آنها راهى نيست؛ همچون برخى از جزئيات معاد و خصوصيات آنكه در قرآن و روايات به آنها

ص79

اشاره شده است.

استفاده قرآن از استعارات و كنايات

خداوند متعال مطابق با مقتضاى حال و وضعيت حاكم بر هر قومى به پيامبر آن قوم معجزه اى داده است، و لذا از آنجا كه در ميان قوم حضرت موسى (ع) سحر و جادو رواج داشته به آن حضرت يد بيضاء و عصا داده است. و از آن جا كه در ميان قوم حضرت عيسى (ع) علم پزشكى رواج داشته به او كارهاى خارق العاده در اين زمينه از قبيل برطرف كردن پيسى و احياى موتى و ... داده است. و از آنجا كه در زمان پيامبراسلام (ص) در ميان عرب فصاحت و بلاغت اهميت فراوان داشته و مردم آن زمان در اوج آن به سر مى بردند لذا خداوند متعال به پيامبرش قرآنى عنايت فرمود كه سواى جامعيت و كمال، محتواى آن داراى اوج فصاحت و بلاغت ظاهرى است به حدى كه هيچ كس نتوانست مثل آن را بياورد، و لذا مخالفان و معاندان بعد از اظهار عجز و ناتوانى از مقابله به مثل از راه جنگ وارد شدند.

فصاحت و بلاغت يك كلام و كتاب در آن است كه از مجاز، تشبيه، استعاره و كنايه به نحو احسن و كامل استفاده شود و اين منشأ وقوع تشابه در قرآن است.

براى رفع تشابه احتياج به ميزان هايى است تا شبهه را از بين برده و انسان را به علم و يقين برساند و پرده تشابه را از قرآن برداشته و حقيقت را آشكار سازند، كه يكى از آنها حكم عقل قطعى و بديهى است كه با مقدمات و قضاياى بديهى به آن علم حاصل شده است. و از آن جا كه خداوند متعال اين عنايت را در حق همه كرده و در وجودشان اين

موهبت را به وديعه گذاشته است، لذا با پيمودن صحيح مقدمات مى توان به حكم عقل بديهى و قطعى رسيد.

ص80

وهابيان و اعتماد به خبر واحد در عقايد

اشاره

از جمله مبانى وهابيان اعتماد بر خبر واحد در تمام مسايل اعتقادى است. محمد ناصرالدين البانى مى گويد:

فقد ظهرت عند بعض علماء الكلام المسلمين منذ قرون طويلة فكرة خاطئة و رأي خطير، و ذلك هو قولهم: انّ حديث الآحاد ليس بحجة في العقائد الاسلامية، و ان كان حجة في الأحكام الشرعية! وقد اخذ بهذا الرأي عدد من علماء الاصول المتأخرين و تبنّاه حديثاً طائفة من الكتّاب و الدعاة المسلمين حتي صار عند بعضهم امراً بديهياً لايحتمل البحث و النقاش! و غلا بعضهم فقال: انّه لايجوز ان تُبني عليه عقيدة

ص81

اصلا و من فعل ذلك فهو فاسق و آثم!! ...(1)

نزد برخى از علماى اسلامى متخصص علم كلام از قرن هاى طولانى فكرى اشتباه و رأيى خطرناك ظاهر شده است، و آن اينكه حديث در باب عقايد اسلامى حجت نيست گرچه در مورد احكام شرعى حجت مى باشد، و اين رأى را تعدادى از علماى متأخر اصولى پذيرفته و جديداً طائفه اى از نويسندگان و دعوت كنندگان مسلمان آن را مبناى خود قرار داده اند به حدّى كه نزد آنان امرى بديهى به حساب آمده كه احتمال بحث و مناقشه در آن نمى رود. و برخى نيز تندرويى كرده و گفته اند: نمى توان هيچ عقيده اى را بر خبر واحد مبتنى نمود، و كسى كه چنين كند او فاسق و گناه كار است ...

بررسى ادله وهابيان

اشاره

البانى در كتابى كه در اين زمينه تأليف كرده، براى مدعاى خود به ادله اى تمسك كرده است:

دليل اول

اشاره

او مى گويد:

انّه قول مبتدَع محدَث، لا اصل له في الشريعة الاسلامية الغراء، و هو غريب عن هَدْي الكتاب و توجيهات السنة، و


1- وجوب الأخذ بحديث الآحاد فى العقيدة، البانى، ص 3.

ص82

لم يعرفه السلف الصالح رضوان الله تعالي عليهم و لم ينقل عن احد منهم ... (1)

اين سخن گفتارى بدعت آميز و امرى حادث است كه براى آن در شريعت اسلامى روشن جايگاهى نيست، و از هدايت هاى قرآن و توجيهات سنت نبوى به دور است، و سلف صالح- خشنودى خداى متعال بر آنان باد- به آن معرفت نداشته اند، و از هيچ يك از آنها چنين امرى نرسيده است ...

پاسخ

اولًا: همان گونه كه ذكر كرديم از آيات و روايات استفاده مى شود كه در اعتقادات، يقين و اطمينان لازم است.

ثانياً: از آنجا كه تمام راويان حديث عدالت نداشته و از سهو و اشتباه مصون نبوده اند، لذا بدون شواهد و قرائن قطعى نمى توان به مفاد روايات آنها اطمينان حاصل كرد.

ثالثاً: قرآن و سنت نبوى متّفقاً دعوت به تعقل و تدبر در مسائل عقيدتى و خداشناسى كرده اند تا از اين راه مردم به ايمان برسند.

دليل دوم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّ هذا القول يتضمّن عقيدة تستلزم ردّ


1- وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 7.

ص83

مئات الأحاديث الصحيحة الثابتة عن النبي (ص)، لمجرّد كونها في العقيدة ... (1)

اين سخن متضمّن عقيده اى است كه مستلزم ردّ صدها حديث صحيحى است كه از پيامبر (ص) ثابت شده، به مجرّد آنكه درباره مسايل اعتقادى است ...

پاسخ

ما درصدد ردّ تمامى احاديث آحاد اعتقادى نيستيم، بلكه به همان جهتى كه ذكر كرديم آنها را بررسى مى كنيم و بسيارى از آنها كه با عقل قطعى و نصوصات قرآن كريم سازگارى دارد را مى پذيريم و اگر مواردى باشد كه مخالف با آن دو است، در صورتى كه قابل تأويل نباشد به مفاد آنها اعتقاد پيدا نمى كنيم.

دليل سوم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّ القول المذكور ليس فقط لم يقُل به الصحابة، بل هو مخالف لما كانوا عليه رضي الله عنهم؛ فاننّا علي يقين انّهم كانوا يجزمون بكلّ مايحدّث به احدهم من حديث عن رسول الله (ص)، و لم يقل احد منهم لمن حدّثه عن رسول الله (ص): خبرك خبر واحد


1- وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 8.

ص84

لايفيد العلم. (1)

اين گفتار را نه تنها صحابه نگفته اند، بلكه مخالف با عملكرد آنها است؛ زيرا به يقين مى دانيم كه آنان به هر حديثى كه از رسول خدا (ص) بر ايشان نقل مى شد جزم پيدا مى كردند، و كسى به ناقلان حديث نمى گفت: خبر تو واحد است و مفيد علم نيست ...

پاسخ

اولًا: اين مطلب در غير مسائل اعتقادى در صورتى كه راوى آن ثقه و مورد اعتماد بوده صحيح است، ولى اينكه آنان در مورد مسائل اعتقادى نيز چنين عملكردى داشته اند معلوم نيست.

ثانياً: اين مطلب با گفتارى كه از پيامبر (ص) نقل شده سازگارى ندارد؛ زيرا از حضرت نقل شده كه فرمود: «كثرت علي الكذابة ...» (2)؛ «بر من دروغگو زياد شده است ...».

دليل چهارم

اشاره

او نيز مى گويد:

قال الله تعالي: (يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ) (3)

، و قال: (وَ ما


1- وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 12.
2- همان.
3- مائده: 67.

ص85

عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ) (1)

، و قال النب ي (ص): بلّغوا عنّي، متفق عليه ...

ومعلوم انّ البلاغ هو الذي تقوم به الحجة علي المبلّغ و يحصل به العلم، فلوكان خبر الواحد لايحصل به العلم لم يقع به التبليغ الذي تقوم به حجة الله علي العبد ... (2)

خداوند متعال فرمود: (اى رسول! آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده را ابلاغ كن، وگرنه رسالتت را [به مردم] نرسانده اى)، و نيز فرمود: (تنها وظيفه پيامبر ابلاغ آشكار و روشن است). و پيامبر (ص) فرمود: (از جانب من ابلاغ كنيد). و اين حديثى است كه در تمام صحاح سته آمده است ...

و معلوم است ابلاغ، چيزى است كه بر آن حجّت بر مبلّغ تمام شده و به آن، علم حاصل مى شود. و اگر خبر واحد موجب علم نشود تبليغى كه موجب برپايى حجت خدا بر بندگان است واقع نمى گردد ...

پاسخ

اولًا: از آنجا كه پيامبر (ص)- به ادله عقلى و قرآنى- معصوم است و


1- نور: 54.
2- وجوب الأخذ بحديث الآحاد، ص 13.

ص86

از هرگونه اشتباه و سهوى در امان مى باشد لذا ابلاغ او موجب علم و يقين است، و اين خلاف آن روايات و ابلاغاتى است كه به واسطه از پيامبر (ص) نقل شده است.

ثانياً: شمول جمله «بلّغوا عنّي» بر احاديث اعتقادى اول الكلام است؛ زيرا مطابق ادله ديگر در اين زمينه يقين يا اطمينان لازم است.

ثالثاً: بر فرض شمول روايات اعتقادى، با جمع بين ادله به اين نتيجه مى رسيم افرادى كه اين گونه روايات به دستشان مى رسد از آنجا كه دروغگو يا اشتباه كننده در نقل حديث و فهم آن بسيار است لذا بايد با عقل قطعى و نص قرآنى ملاحظه كرده و سپس به مفاد آنها اعتقاد پيدا كنند.

دليل پنجم

اشاره

او نيز مى گويد:

انّنا نعلم يقيناً انّ النبي (ص) كان يبعث افراداً من الصحابة الي مختلف البلاد ليعلّموا الناس دينهم، كما ارسل علياً و معاذاً و ابا موسي إلي اليمن في نوبات مختلفة، و نعلم يقيناً ايضاً انّ اهمّ شي ء في الدين انّما هو العقيدة ... (1)


1- وجوب الأخذ بحديث الآحاد، صص 14- 15.

ص87

ما به طور يقين مى دانيم كه پيامبر (ص) افرادى از صحابه را به مناطق مختلف مى فرستاد تا دين را به مردم تعليم دهند، همان گونه كه على- (ع)- و معاذ و ابوموسى را در چند نوبت به يمن فرستاد، و نيز به طور يقين مى دانيم كه مهم ترين چيز در دين همان عقيده است ...

پاسخ

پيامبر اكرم (ص) كه افرادى از صحابه را به مناطق مختلف مى فرستاد بدين جهت بود كه تا آنها را به فكر واداشته و دعوت به عقايد صحيح با تدبّر از راه عقل نمايد. و لذا در برخى از آياتى كه مربوط به خداشناسى است بعد از آنكه عقيده صحيح و كيفيت استفاده آن را بيان كرده در آخر، امر به تعقل نموده است و اشاره به اين مى نمايد كه اين عقيده از راه تعقل قابل درك و فهم است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لآياتٍ لأُولِي الأَلْبابِ) (آل عمران: 190)

مسلماً در آفرينش آسمان ها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است.

و نيز مى فرمايد:

(كَذلِكَ يحْي اللهُ الْمَوْتى وَ يرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) (بقره: 73)

خداوند اين گونه مردگان را زنده مى كند؛ و آيات خود را به شما

ص88

نشان مى دهد؛ شايد انديشه كنيد!

همچنين مى فرمايد:

(كَذلِكَ يبَينُ اللهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ) (بقره: 242)

اين چنين، خداوند آيات خود را براى شما شرح مى دهد؛ شايد انديشه كنيد!

و مى فرمايد:

(أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (انبياء: 67)

اف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد)؟!

و نيز مى فرمايد:

(وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) (مومنون: 80)

و او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند؛ و رفت و آمد شب و روز از آن اوست؛ آيا انديشه نمى كنيد؟!

همچنين مى فرمايد:

(... وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ لآياتٍ لِقَوْمٍ يعْقِلُونَ) (بقره: 164)

و (همچنين) در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان

ص89

مسخرند، نشانه هايى است (از ذات پاك خدا و يگانگى او) براى مردمى كه عقل دارند و مى انديشند!

و مى فرمايد:

(صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لا يعْقِلُونَ) (بقره: 171)

(اين كافران، در واقع) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند!

و نيز مى فرمايد:

(اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يعْقِلُونَ) (مائده: 58)

آن را (نماز) به مسخره و بازى مى گيرند؛ اين به خاطر آن است كه آنها جمعى نابخردند.

و مى فرمايد:

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يعْقِلُونَ) (انفال: 22)

بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند.

همچنين مى فرمايد:

(أَ فَلَمْ يسِيرُوا فِي الأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يعْقِلُونَ بِها ...) (حج: 46)

آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دل هايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند؛ يا گوش هاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟!

ص90

عدم جواز اعتماد به روايات ضعيف در عقايد

اهل حديث و حنابله و وهابيان در عقايد به آيات قرآن و حديث تمسك كرده و در پذيرش حديث به لحاظ سند توسعه داده و به هر خبر واحدى تمسك مى كنند در حالى كه اعتماد به روايات ضعيف در عقايد جايز نيست.

ابن الصلاح در مقدمه كتاب «علوم الحديث» مى گويد:

يجوز عند اهل الحديث و غيرهم التساهل في الأسانيد و رواية ما سوي الموضوع من انواع الأحاديث الضعيفة من غير اهتمام بيان ضعفها فيما سوى صفات الله تعالي، و احكام الشريعة من الحلال و الحرام و غيرهما، و ذلك كالمواعظ و القصص و فضائل الاعمال، و سائر فنون الترغيب و الترهيب، و سائر ما لاتعلق له بالأحكام و العقائد.

وممّن روينا عنه التنصيص علي التساهل في نحو ذلك عبدالرحمن بن مهدي و احمد بن حنبل رضي الله عنهما. (1)

نزد اهل حديث و غير آنان جايز است تساهل در سندها و روايات غير جعلى از انواع احاديث ضعيف، بدون اهتمام به بيان ضعف آنها


1- مقدمه ابن الصلاح، ص 49.

ص91

در غير رواياتى كه مربوط به صفات خداوند متعال و احكام شريعت از حلال و حرام و غير آنهاست، و آن همانند موعظه ها و قصه ها و فضايل اعمال و ديگر فنون مربوط به تشويق و ترساندن، و ديگر امورى كه ربطى به احكام و عقايد ندارد. و از جمله كسانى كه از او روايت كرده ايم كه تصريح به تساهل در مثل اين امور دارند عبدالرحمن بن مهدى و احمد بن حنبل رضى الله عنهما است.

نووى مى گويد:

ويجوز عند اهل العلم و غيرهم التساهل في الأسانيد و رواية ما سوي الموضوع من الضعيف و العمل به من غير بيان ضعفه في غير صفات الله تعالي و الأحكام كالحلال و الحرام؛ و ما لايتعلق بالعقائد و الأحكام. (1)

و جايز است نزد اهل علم و غير آنان تساهل در سندها و رواياتى غير از روايات جعلى، از ضعيف و عمل به آنها بدون بيان ضعف آنها، در غير مورد صفات خداوند متعال و احكام؛ مثل حلال و حرام، و آنچه كه به عقايد و احكام تعلق ندارد.


1- تدريب الراوى شرح سيوطى بر التقريب، نووى، ج 1، ص 298.

ص92

كتابنامه

* قرآن كريم.

1. بحارالانوار، محمدتقى مجلسى، تهران، المكتبة الاسلامية.

2. سرائر، ابن ادريس، قم، مركز نشر اسلامى.

3. العقيدة السلفية، سيلى، مكة المكرمة، المكتبة التجارية، 1413 ه. ق.

4. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1404 ه. ق.

5. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، تهران، دار الكتب الاسلامية.

6. منزلت عقل، عبدالله جوادى آملى، قم، نشر اسراء.

7. منهج السلف و المتكلمين فى موافقة العقل و النقل و اثر المنهجين فى العقيدة، جابر ادريس على امير، چاپ اول، رياض، دار اضواء السلف للنشر والتوزيع، 1419 ه. ق.

8. المنهج السلفى، دكتر قوسى، قاهره، طنطا، مكتبة الضياء.

9. موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول، ابن تيميه.

10. موقف المدرسة العقلية من السنة النبوية، امين صادق امين.

11. وجوب الاخذ بحديث الآحاد فى العقيدة، البانى.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109