نقش و جايگاه زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي

مشخصات كتاب

نگارش : مهدي عارفي جو

تقديم به

بسم الله الرحمن الرحيم

نيّر اعظم، رحمة للعالمين و رأفة للمؤمنين، نور الله الذي يستضآء به حضرت محمد بن عبد الله صلّي الله عليه و آله و السّلم، شجرة النبوة، موضع الرسالة و مختلف الملائكة.

و جانشينان بر حق او به ويژه نخستين آنان، باب حكمة ربّ العالمين و خازن وحيه و عيبة علمه،اسدالله الغالب، علي بن ابي طالب عليه السّلام و نيز غريب الغرباء و قتيل الظّمآء حضرت سيّد الشهداء حسين بن علي عليه السّلام او كه سرخي عاشقي را بر سينه آفتاب نشاند تا تلألؤ و حرارتش حيات بخش عالمي باشد به گستره تاريخ.

و تقديم به او كه بر اين خورشيد اقتدا نمود تا سرخي عشق را به افق سبز انتظار پيوند دهد، المتخيرة الإعادة الملّة و الشريعة، المؤمّل الإحياء الكتاب و حدوده، حجة بن الحسن العسكري عجّل الله تعالي فرجه الشّريف.

سپاس

حمد و ثناي بي حد مخصوص خداوندي كه نعمت انديشه ورزي و قدرت كسب معرفت را به انسان ارزاني داشت تا از آن بهره گرفته و مراتب تعالي را بپيمايد؛ همو كه سزاوار ستايش ابدي وازلي است.

خداوند زيبا و زيبا آفريني كه انسان را به عنوان اشرف مخلوقات در زيباترين صورت و سيرت خلق نمود تا وي والاترين زينت زمين از ميان آفريدگان باشد و نيز نعمت بي دريغ خويش را ارزاني مان داشت.

اكنون كه به فضل پروردگار يكتا و با لطف و عنايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام اين نوشتار را به اتمام رساندم وظيفه خويش مي دانم تا از بزرگواراني كه در تهيه اين پژوهش اين حقير را ياري رسانده اند كمال قدرداني را نمايم و براي

همگان طول عمر با عزت، عافيت و عاقبت بخيري را مسئلت مي نمايم .

پيشگفتار

خداوند تبارك و تعالي مستجمع والاترين صفات و عالي ترين مقام ها است و بلكه خود صاحب و آفريننده اين صفات مي باشد، او كه ابدي و لا يزالي است صفاتش نيز چنين است.

يكي از صفات الهي زيبايي و جمال است و از طرفي هر صفتي از حق به مخلوق تسري مي يابد، و هر موجودي جزئي از آن صفات را دارا مي باشد و آن را به نمايش مي گذارد.

زيبايي نيز از اين امر مستثني نيست؛ به تعبيري ديگر زيبايي حق و كامل، خداوند متعال است و از جانب خدا در خلق به وديعه نهاده شده است.

از دگر سو يكي از صفات خداوندي زيبايي خواهي است كه به طور قطع در موجودات نيز شعاعي از آن نمودار است و هر موجودي به حكم فطرت و غريزه خويش به دنبال زيبايي ها است و از آنجا كه همه موجودات مخلوق خداوند تبارك و تعالي هستند: «الله خالق كلّ شئ». و خداست كه همه چيز را آفريده است و هر چه را آفريده در نهايت زيبايي و آراستگي خلق كرده است: «الذي احسن كلّ شئ خلقه».

از همين رو اين جهان سراسر زيبايي و زينت شده است و بنابر اين هر كدام از موجودات مي توانند با اندكي پي جويي، زيباي خود را پيدا نموده و در كنارش به آرامش برسند و نياز فطري خويش را ارضاء نمايند و بدين ترتيب اين موجودات، خود محدود بوده و افق اهدافشان بسيار ساده و فرودين است و به همين جهت در قالبي محدود

به نهايت لذت مي رسند.

در اين ميان، انسان، مسجود ملائكه و به عنوان اشرف مخلوقات و خليفه خداوند بر روي زمين قرار دارد و از همه موجودات به خداوند نزديك تر است كه به همين دليل نيز صفات الهي در او عالي تر از موجودات ديگر ظهور و بروز دارد.

زيبايي و زيبايي خواهي نيز از همين سنخ مي باشد كه اين نشان مي دهد وي بيش از ساير موجودات نياز به زيبايي دارد و به دنبال آن است اما چون وجودش رو به كمال است و كمال خواه مي باشد در تعالي هيچ صفتي سيري پذيري ندارد و هيچ نيازي در او نيست كه به اغناء و رضايت برسد چه اينكه اين جهان محدود بوده و نمي تواند پاسخگوي او باشد و اين باعث مي شود تا اين موجود هيچ گاه به سكون و آرامش كامل نگرايد و بلكه هماره درصدد يافتن راهي براي ارضاء خواسته ها و نيازهاي خويش است.

حال آنكه مسير پُر فراز و فرود و خطر پذير پاسخگويي به نيازها؛ بدون همراه براي اين نابلد راه بسيار سخت و جان فرسا است و حتي وي را به شكست و درّه هلاكت مي كشاند.

از طرفي خداوند حكيم اين موجود را بي راهنما نگذارده است بلكه از همان روز نخست براي آنان حجت و دليلي انساني قرارداده، رسولاني كه از سويي فرستاده خداوند هستند و از سويي ديگر از خود مردم و همچون آن ها مي باشند: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد...»؛ « هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُم...»؛ « وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ

الطَّعامَ وَ يَمْشي فِي الْأَسْواقِ... ».

كه هر كدام از اين برگزيدگان، مردم را به سوي خداوند با محتوايي يكسان مي خواندند: «... أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِد...». گر چه هر يك روشي خاص داشته و برخي برتر از بعضي ديگر و كامل تر از آنان به اين عمل همت گمارده اند كه در اين ميان ختم المرسلين و اعظم النبيّين محمد بن عبدالله صلّي الله عليه وآله والسّلم با كامل ترين اديان يعني دين اسلام براي مردمان مبعوث گشته است و چون آخرين پيامبر و دين اسلام خاتم اديان بوده است به همين جهت قرآن كه برنامه دين او است تحريف نا پذير و پايدار تا قيامت باقي خواهد ماند و ائمه طاهرين عليهم السّلام كه جانشينان بر حق آن پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم مي باشند به عنوان ثقل اصغر تبيين كننده ثقل اكبر و تكميل كننده حلقه دين مي باشند.

از تعابير و صفاتي كه مبيّنان اين كتاب درباره آن به كار برده اند موارد متعددي به چشم مي خورد كه در نگاهي كلي آن را نور مطلق كه غروب و افول بر آن راه ندارد، اساس و زير بناي اسلام، گنجينه ايمان، دواي شفا بخشي كه با بودن آن درد و غمي نيست، مايه عزت و سربلندي و حقيقتي است كه پيروانش بي يار و ياور نمانده و خوار و مغلوب نخواهند گرديد و واردان به حريمش در امنيت هستند، ريسماني است كه از هم نمي گسلد و پناهگاه محكمي است كه دست چپاول بدان نرسد.

حديث درستي است براي كسي كه آن را نقل كند و دليل استواري است براي استدلال كنندگان

و فيصل دهنده اي كه دلايل آن خلل ناپذير است و پايگاه عدالت و دادگستري و قضاوت عادلانه اي است براي كسي كه در ميان مردم حكومت و قضاوت نمايد.

درياي علوم و سرچشمه هاي دانش و راهنمايي است براي متفكرين، ناصحي خير خواه و راهنمايي صادق و وسيله هدايت و رستگاري است و راه مستقيمي است كه رهروانش را گمراه نمي سازد و حاملانش را به سوي سعادت مي برد و عاملانش را به مقام عالي اوج مي دهد.

و گرچه وفادار به تاريخ است لكن تاريخ مند نيست و بالأخره قرآن كتاب انسان سازي و انسان شناسي است: «لقدانزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون». به گونه اي كه در برخي آياتش مستقيماً انسان را خطاب مي كند و در ديگر آيات به تبيين شاخصه ها و قصص عبرت آموز مي پردازد به گونه اي كه راه را از بي راهه تميز داده و انسان را هشدار مي دهد و پرده غربت از راهنمايان و پرده تزوير از دروغ پردازان و راهزنان بر مي افكند.

به همين جهت اگر انسان ها به ثقل اكبر و در كنار آن ثقل اصغر تمسك بجويند از هر خطري در امان خواهند بود و در سلامت، مسير كمال را طي مي نمايند و در سراي پسين به آرزوي خويش نائل مي گردند.

از همين رو در اين نوشتار سعي بر اين شده است تا با تبيين بخشي اندك از مفهوم و نوع نگره قرآن به زينت و زيبايي و تقرب به آن، زمينه تمسك جستن از اين كتاب آسماني در اين ساحت براي رهروان حق و عدالت ميسر گردد و بتوان

سبك زندگي مورد انتظار دين اسلام را در زمينه زينت ها و تجملات در نهاد خانواده و بالطبع اجتماع پياده سازي نمود؛ باشد كه مقبول صاحب و حافظ اين كتاب، خداوند قاهر دانا قرار گيرد.

الهي تقبل هذا القليل من العبد الحقير والحمد لله رب العالمين

طرح مسئله

عنصر زينت و زيبايي يكي از مهم ترين مقولاتي است كه در آفرينش وجود دارد و خداوند خود زيباترين است و هر چه از اين زيباي مطلق آفريده شده نيز به سيره زيبايي متصف است كه اين امر باعث گرديده تا نظام آفرينش سراسر به حضور آفريدگان زيبا زينت داده شود؛ بنابر اين تمام عالم داراي زينت است.

در اين ميان انسان به عنوان اشرف مخلوقات گرايش بسياري به زينت و زيبايي دارد و به خالق خويش اقتدا كرده و همچون او دوستدار زيبايي و زينت است و مي خواهد از اين عنصر به شكل گسترده در زندگي استفاده نمايد؛ اما شيطان به عنوان دشمن او هيچ گاه سعادت و كمال انسان را نخواسته است بلكه هماره تاريخ با رفتارهايي سعي كرده مانع مسير تعالي او شود.

زينت و زيبايي و گرايش به آن ها كه مي تواند مايه تقرب به زيباترين زيبايان و خداوند تبارك و تعالي شود و از اين طريق تعالي انسان را به ارمغان آورد نيز از تسديد راه توسط شيطان در امان نبوده است.

اين مهم باعث گرديده تا خداوند از ابتداي آفرينش انسان، براي وي راهنماياني ازجنس خوشان قرار دهد آناني كه البته زُبده گزيني شده اند كه پيامبراعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم به عنوان خاتم پيامبران با كامل ترين دين و عالي ترين كتاب

مقدس و با ارائه سبك مطلوب اسلامي و انساني از زندگي در اين جهت نقش آفريني كردند كه ما نيز برآنيم تا با تأكيد بر قرآن به عنوان ثقل اكبر در كنار عترت اهل بيت به عنوان ثقل اصغر، به تبيين اين سبك از زندگي در حوزه زينت و تجملات اشارتي داشته باشيم.

به همين جهت در اين نوشتار سعي گشته به معناشناسي واژه زينت و واژگان مشابه آن و نيز تبيين مفاهيم مرتبط با موضوع مذكور پرداخته شود.

در اين ميان قرآن با ارائه شاخص هايي از سبك مطلوب زندگي به داوري درباره هر سنخ از زينت ها مي پردازد و مواردي را براي آن شامل مي داند.

از منظر سبك زندگي اسلامي، زينت و تجمل گرايي وجودش مطلوب، بلكه ضروري است و گاه بدان امر نموده است اما اين دين با ارائه دلايل و ويژگي هايي، افراط در تجمل گرايي را مذموم مي داند.

اهميت پژوهش

يكي از اميال نهفته در ذات انسان غريزه زينت و احساس تجمل است؛ انسان چه مرد و چه زن همواره با آراستن خود به انواع زينت ها خواه دنيوي و خواه اخروي همچون لباس زيبا، به كارگيري بوي خوش، داشتن اندام مناسب و پوشيدن انواع جواهرات و تزئينات خواسته است بخشي از شخصيت خويش را به نمايش بگذارد اگر چه جلوه غريزه تزيين در مورد زنان از نمود خاصي برخوردار است اما هرگز قلمرو آن محدود به زمان و مكان خاص و فرد خاصي نمي باشد.

در اين ميان بسيار شده است كه انسان ها در گرايش به زينت و تجملات راه افراط و تفريط را پيش كشيده و از مسير منحرف گرديده

اند.

از اين رو و در زمان پيامبراعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم سعي شد تا مردم از راه افراط و تفريط دور و مشي اعتدال پيشه نمايند كه براي رسيدن به اين مهم با تشكيل حكومت اسلامي به مركزيت مدينه و با استفاده از قدرت حاكميت و همزمان با توسعه قلمرو اسلام، تمدن اسلامي پي ريزي و اجرايي شد كه طي آن نشانه هاي كفر و شرك از ظاهر و باطن و انديشه هاي جامعه اسلامي رخت بر بست و شعائر اسلامي جايگزين آن شد و اين روند رو به رشد ادامه داشت و بيش از پيش تمدن اسلامي در جامعه نهادينه مي شد تا آن كه نبي اعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم رحلت فرمودند و پس از ايشان حاكماني بر مَسند قدرت تكيه زدند كه تن پوش حكومت براي آنان دوخته نشده بود و اين مفسدان شايسته آن نبودند و به همين جهت تا پيش از حكومت علوي جامعه از تمدن اسلامي عقب ماند و اين مهم به كناري رفت و فراموش گرديد كه در زمان حكومت علوي سعي بر احياي اين تمدن شد كه البته بد خواهان آن حكومت اجازه و فرصت احياي كامل را ندادند و اندكي بعد، حكومت، دگربار به دست فاسقان و مفسدان افتاد و اين روند ادامه داشت و اگر چه در اين رهگذر برخي حكومت هاي شيعي مانند آل بويه و حكومت سادات مرعشي در شمال ايران و مانند آن ها وجود داشت اما نوعاً دچار ضعف شده و نسخ گشت تا آن كه در سال1357ه.ش با اراده ملت ايران و رهبري هوشمندانه معمار كبير انقلاب اسلامي

حضرت امام خميني قدسّ الله نفسه الزّكيّه حكومت اسلامي دگربار تشكيل گرديد و در جغرافيايي به وسعت ايران نظامي با حاكميت صالحان آغاز گرديد كه از همان ابتدا ابتنا بر احياي تمدن اسلامي بود لكن باز نيز بد خواهان فرصت را سلب نمودند و با تحميل جنگ و ترور، سعي كردند مانع از رسيدن به موفقيت اين نظام گردند تا آن كه در سال هاي اخير با رهبري حكيمانه امام خامنه اي أيّده بروح القدس و قدرت گرفتن نظام مذكور، گفتمان تمدن سازي نوين اسلامي دگربار مطرح گرديد و بنا بر انتظار معظّمٌ له مي بايد جوانان و دانشگاهيان در اين حوزه ورودي وسيع و هُشيارانه داشته باشند چه اينكه به فرموده حضرتشان مصداق عيني و خارجي براي پيشرفت با مفهوم اسلامي آن ايجاد تمدن نوين اسلامي است.

و اين تمدن دو ساحت دارد: يك ساحت ابزارى و ديگري ساحت حقيقي و اساسي است كه اين مورد دوم تعريف مي شود به سبك زندگي اسلامي و در ابر منظومه مفهومي تمدن نوين اسلامي، سبك زندگي مهم ترين نقش را ايفا مي نمايد كه خود اين سبك نيز مجموعه اي است منظومه وار كه ساحت هاي مختلف زندگي را شامل مي شود و زينت و تجملات يكي از كليدي ترين اين بخش ها است چه اينكه هماره تاريخ خط مقدم هجوم دشمنان اسلام به باورداشت ها و بنيه جوامع اسلامي از طريق تجملات و زينت ها بوده و بالطبع خط مقدم آسيب پذيري جوامع اسلامي نيز همين عنصر مي باشد. بدين نحو كه دشمنان اسلام با ملحوظ دانستن گرايش شديد انسان به زينت و تجملات، به

سرگرم نمودن مسلمانان به اين امور مباردت نموده و آنان را غافل از ارزش هاي انساني و اسلامي مي نمايند و در اين صورت است كه هويت اسلامي فراموش گشته و ديگر چنين جامعه اي داراي قدرت نخواهد بود.

چه اينكه در مكتب دفاعي اسلام آنچه به عنوان قدرت مطرح است، بيش و پيش از آنكه تسليحات نظامي و ادوات جنگي باشد قدرت ايدئولوژيكي اين دين است و اين امر باعث گرديده تا دشمنان اسلام در طول تاريخ و از زمان نبوي تا بدين روز با وجود قدرت برتر مادي نتوانند پيروز نبرد گردند اما آن زمان كه باورداشت ها و ايدئولوژي هاي اسلام در جوامع مربوط به آن به فراموشي سپرده شد ديگر آن جامعه قدرت نداشته و سلطه كفار را بر خود خواهد ديد كه نمونه محسوس آن اكثر جوامع اسلامي بلكه تمام آنان در دنياي امروز است به جز جامعه قدرتمند ايران اسلامي كه به همين جهت نيز اين نظام بر خود فرض مي داند تا به ترسيم تمدن نوين اسلامي همت گمارد.

در اين ميان، پژوهش حاضر نيز خود را موظف دانسته تا با پرداخت به موضوع زينت و تجملات در قرآن و روايات اهل بيت عليهم السّلام، با توجه به شاخص هايي كه كتاب مذكور در اين زمينه بيان نموده نوع نگره اين كتاب مقدس نسبت به سبك تجملات و زينت ها در زندگي مسلمانان بپردازد تا راهنمايي براي تشنگان اسلام و پيروان سبك زندگي مطلوب آن و پاسخي باشد براي مكاتب و نحله هايي كه برخي اعتقاد به مادي گرايي محض داشته و آخرت جويي و حتي آخرت پژوهي را امري

بيهوده دانسته اند و نيز ديگر مكاتبي كه زُهد پيشگي مطلق و رُهبانيت را ارزش دانسته و معتقدند، زماني آدمي در سعادت و مسير هدفش گام بر مي دارد كه رُهبانيت پيشه كرده و زندگي دنيا را ترك گويد و هيچ ميزان وابستگي بدان نداشته باشد و جالب آن كه اين نحله ها محدود به دين و مذهب خاصي نشده و هم در اسلام چنين جرايانات انحرافي وجود دارد و هم در ساير اديان و بنابر اين شبهات مطروحه فرا ادياني و فرا محيطي است و اين در صورتي است كه اسلام چون ديگر برنامه هايش گفتمان اعتدال و ميانه روي را مطلوب دانسته و بدان مي پردازد.

اهداف پژوهش

1-نگرش علمي و فارغ از داوري سياسي به موضوع زينت و تجملات. چه اينكه در دنياي امروز بيش و پيش از آن كه بدين موضوع، علمي نگريسته شود، نگاهي سياسي بوده و حكومت ها و مناشئ قدرت، خود را در آسيب شناسي و تصميم گيري در اين زمينه دخيل ديده و به دنبال رسيدن به منافع و اهداف خود از طرح اين مباحث هستند.

2- تبيين سبك زندگي اسلامي در ساحت كاربست زينت ها و تجملات، به گونه اي كه بتواند الگوي مناسب و واضحي براي زندگي دوستداران اين دين بوده و پاسخگوي شبهات نحل مختلف درباره ممدوح يا مذموم دانستن زينت ها و تجملات در زندگي و دل بستن يا عدم وابستگي به آن باشد.

پيشينه پژوهش

زينت، زيبايي و تجملات ابر مفاهيمي هستند كه از گذشته تا كنون مورد توجه عامه مردم و نيز نخبگان جامعه بوده است و هر كدام از خواص جامعه به فراخور حوزه فعاليتي خويش سعي نموده اند كه به گونه اي در اين موضوع ورود داشته باشند هر چند گاه سطحي و ناشيانه يا حتي غلط و نابخردانه.

پيش از ظهور اسلام نوع رفتارهايي كه به مقوله زينت و تجملات بوده يا دچار افراط و دنيا پذيري و تجمل پرستي بوده كه مكاتب مادي گرا از جمله سر منشاءهاي آن هستند و يا دچار تفريط و زُهد گزيني مطلق بوده است كه مكتب عرفاني بوديسم و آئين زرتشت و اديان تحريف شده يهوديت و مسيحيت مواردي هستند كه نسبت به بهره گيري از زينت هاي دنيوي روي خوش نشان نداده اند و بعضاً نيز تحريم و يا دعوت به سوي رُهبانيت

نموده اند.

اما دين اسلام با شعار اعتدال به ظهور رسيد و اين آئين كه تكميل كننده و خاتم اديان پيشين خود بود و بايد پاسخگوي تمام نيازهاي واقعي انسان ها باشد، داراي جامعيتي بي نظير است كه براي همه عرصه هاي زندگي بشر برنامه اي ويژه و حكيمانه داشته و ارائه مي دهد.

آئين مذكور به دور از هرگونه پيش داوري به رد و طرد كامل آئين هاي پيشين خود نپرداخت بلكه چون امضاء كننده آئين هاي قبلي بود، روش تحكيمش نيز متناسب با همين ويژگي اجرا شد بدين معنا كه در روش تحكيم اسلامي، احكام به دو گونه كلي تأسيسي و امضائي تقسيم شده و به همين جهت، گاه فرمان به نسخ قوانين مي دهد و يا آنكه اصلاح مي نمايد و گاه آن را تأييد مي كند.

در اين ميان زينت و تجملات نيز از دسته احكام امضائي و اصلاحي بوده و به گواهي آيات و روايات، اسلام در مورد آنان مشي طرد و نسخ را پيش نگرفته است؛ به تعبير ديگر اصل زينت كردن و آراستگي را پذيرفته و ممنوع نكرده است: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْق...».

اما در ميان آيات مختلف قرآن با ارائه ويژگي هايي برخي از زينت ها را مطلوب و برخي ديگر را مردود دانسته يا برخي را ممدوح و برخي را مذموم به حساب آورده است.

تبيين اين ويژگي ها و توضيح و تفسير آن بر عُهده نبي اعظم صلّي الله عليه وآله والسّلم : «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون». و اهل بيت طاهرينش عليهم صلوات

الله بوده كه اين امور باعث شد تا مردم با سبك زندگي مطلوب اسلامي در حوزه زينت و تجملات آشنا شده و آهنگ كاربست آن را در زندگي خويش داشته باشند كه ناگاه حكومت پس از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم به دست نا اهلان افتاد و آنان كه خود سَمبُل تجمل پرستي و زينت گرايي شديد و اسراف و اتراف بودند، مردم را نيز از باورداشت هاي خود و ميراث نبوي دور نمودند و جامعه، مخصوصاً زمان عثمان بن عفان، رو به سقوط اخلاقي و انحطاطات اجتماعي رفت و تجمل پرستي و دنيا گرايي محض بيش از هر زمان دامن گير جامعه اسلامي گشت كه البته با وقفه كوتاه پنج ساله در زمان حكومت علوي پس از آن دگربار اين روند ادامه يافت.

البته نبايد در اين ميان نقش اصلاح گرايانه حكومت علوي و نيز تلاش هاي ائمه اطهار عليهم صلوات الله را ناديده گرفت اما آنچه وجود داشت، مخالفت جريان ستيزه جويي بود كه هم در زمانه علوي اين مشي را بر خلاف مقاصد شوم خود و مايه ضرر به خويش ديده و با آن مبارزه نمودند و هم در دوران ديگر ائمه عليهم صلوات الله كه حتي داراي حكومتي هم نبودند به شكلي شديدتر ديده مي شد كه همين امور باعث گرديد تا خوي اسراف و دنيا منشي از جامعه اسلامي رخت بر نبندد.

از همين رو نخبگان به ويژه عالمان پيرو مكتب اهل بيت عصمت عليهم صلوات الله بر خود فرض ديدند تا با اشاعه فرهنگ و سبك زندگي مورد انتظار اسلام به سيره پيشوايان خويش تمسك نموده و ياراي آن بزرگواران

باشند كه از همين رو پژوهش هايي در اين زمينه صورت گرفت كه عمدتاً به شكل گرد آوري فرمايشات و نصايح آن بزرگواران بود از جمله علي بن مهزيار اهوازي كه از ياران امام رضا عليه السّلام و امام جواد عليه السّلام بود، كتابي تأليف نمود با عنوان «التجمل و المروءة».

و نيز معاصر وي، حسين بن سعيد اهوازي ( م254ق ) تمام فقه را در ابوابي دسته بندي نموده و مجموعه اي به نام ثلاثون تأليف كرده كه يكي از كتاب هاي آن «المروءة» است.

همچنين معاصر ايشان، محمد بن عيسي بن عبيد يقطين ( م254ق ) كتابي به نام«التجمل و المروءة» تأليف نمود.

احمد بن خالد برقي نيز ديگر عالمي است كه در اين زمينه دو كتاب نگاشت، يكي كتاب«الزّي» و ديگري «الزينة» بوده است ؛ احمد بن محمد بن حسين قمي ( م250ق ) يكي ديگر از رهروان ائمه عليهم صلوات الله مي باشد كه در اين باره كتاب «التجمل» وكتاب «الزينة » را تأليف نموده است.

اين روند علمي پس از سپري شدن دوران حضور ائمه عليهم صلوات الله نيز ادامه پيدا كرد و محدثين و فقها كتب و اصول روايي جا مانده از اصحاب ائمه عليهم صلوات الله را جمع آوري نموده و احكام و مسائل پيش آمده فقهي را از ميان آن ها استنباط و استخراج مي نموده كه نخستين مجموعه فقهي و جامعي كه به دست ما رسيده مجموعه روايي محمدبن يعقوب كليني ( م324ق ) به نام الكافي است كه ايشان در جلد ششم اين مجموعه كتابي تحت عنوان«الذي والتجمل» با533 روايت آورده است و از اين

دوران به بعد كه عصر فقها و مجتهدين آغاز مي شود كتب فقها بيشتر جنبه استنباطي و اجتهادي داشته و اكثراً به مسائل مبتلابه توجه كرده اند لذا كمتر رساله مستقلي در اين زمينه در زمان معاصر به چشم مي خورد.

بنابر اين گرچه در ميان عالمان مسلمان به بحث از زينت در قرآن و حديث اهتمام ورزيده شده و در كتب تفسيري، اخلاقي، فقهي و حديثي به آن بذل توجه شده ليكن تا به امروز پژوهش جامع و دقيقي نسبت به نگرش قرآن به زينت و مفهوم آن انجام نگرفته و عمدتاً به پاره اي از مطالب مرتبط با اين مهم پرداخته اند كه به طور كلي و ناقص است كه البته زحمات آنان قابل ستايش و تقدير است و از جمله پژوهش هاي جديد صورت گرفته، كتب «زينت و زيبايي در اسلام» نوشته اشرف منتظري و «زينت در قرآن» نوشته رخشنده توكلي و نيز مقالات «زينت در انديشه ديني»نوشته حسين رحيمي و«آرايش و آراستگي از ديدگاه اسلام» نوشته احمد طاهري نيا است كه ضمن ارج نهادن به زحمت آنان لكن به علت ضعف يا ابتناي بيشتر به زمينه روايي مبحث مذكور، قابل طرح در اين پژوهش نبودند.

تعدادي از نوشتارها و كتاب ها نيز به طور گذرا و پراكنده اشاراتي به اين موضوع داشته اند كه از آن جمله كتب ذيل شايسته ذكر هستند:

زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام نوشته علامه محمد تقي جعفري كه بحث از زيبايي و جمال را مطرح كرده است و نويسنده، اين كتاب را در سه قسمت ارائه داده؛ در بخش نخست فقط بحث از هنر است و در

بخش ديگر فقط بحث از زيبايي است و يك بخش را مختص كرده اند به بحثي كه مشترك است بين هنر و زيبايي و بحث ايشان بيشتر فلسفي و به زيبايي شناسي مربوط است و ما در اين نوشتار، از آن بهره جسته ايم.

زن در آينه جلال و جمال اثر علامه عبدالله جوادي آملي، اخلاق در قرآن و معارف قرآن اثر هاي علامه محمد تقي مصباح يزدي، مجموعه اي از آثار علامه شهيد مرتضي مطهري كه به صورت پراكنده در بسياري از اثرهاي خويش بدين مهم اشاره نموده است.

قرآن و زيبايي شناسي، نوشته حسن خرقاني، اخلاق اقتصادي در مصرف از ديدگاه قرآن و حديث اثر جواد ايرواني، اسراف از ديدگاه اسلام ولي الله رستگارجويباري، اسلام و الگوي مصرف علي اكبر كلانتري، آسيب شناسي شخصيت و محبوبيت زن نوشته محمد رضا كوهي و بسياري ديگر از كتب بالأخص مجموعه اي از تفاسير مهم شيعه و اهل سنت كه ما در اين نوشتار از موارد مذكور بهره جسته ايم.

و البته همان گونه كه اشاره شد در اين كتب و مانند آن ها بحث هاي پراكنده وجود دارد و بنابر اين پژوهشي كه به صورت جامع به اين موضوع و با دغدغه و هدف ارائه سبك مطلوب زندگي از منظر قرآن در ساحت زينت و تجمل گرايي پرداخته باشد ما دسترسي پيدا نكرديم لذا ضروري است كه اين موضوع به صورت مستقل مورد بررسي قرار گيرد.

پرسش پژوهش

مهم ترين پرسش هايي كه در اين پژوهش درصدد پاسخگويي به آن ها هستيم، عبارتند از:

1. نقش و جايگاه زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي به چه صورت است؟

2. از منظر

اسلام، زينت و تجملات روا است يا نا روا؟

3. آيا اسلام به زينت و تجملات در زندگي بها داده و سفارش مي نمايد؟

4. زُهد پيشگي در نظر اسلام چگونه است؟

5. حدود خود آرايي و خود نمايي در زنان چيست؟

فرضيه پژوهش:

در راستاي پاسخگويي به پرسش هاي پژوهش، فرضيه هاي مورد نظر عبارتند از:

1.در سبكي كه اسلام از زندگي ارائه مي دهد به زينت و تجمل نگاه ويژه اي داشته است.

2.از منظر اين دين، كاربست زينت و تجملات در زندگي روا بوده و بلكه ضروري است.

3.زينت و تجملات و كاربست آن در زندگي از منظر اسلام داراي ارزش بسياري است و ارضاء كننده نياز فطري انسان به زيبايي و زيبا گرايي است كه به همين جهت نيز به آن سفارش مي نمايد.

4.اسلام، زُهد پيشگي را امري اجتناب ناپذير براي رشد و رستگاري آدمي مي داند اما رُهبانيت خارج از اين آئين معرفي مي شود.

5.اسلام به زنان اجازه و بلكه سفارش به خود آرايي و خود نمايي نموده اما خواستار قانون مداري در اين زمينه است.

سخني درباره كتاب حاضر:

خداي بزرگ را سپاس گزارم كه توفيق ويژه اش را نصيب اين بنده كرد تا به رغم بضاعت ناچيز، كتاب نقش و جايگاه زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي را به فرجام رسانم كه اميدوارم عنايت الهي بر اين اندك نوشته، افزون شده و ضعف ها و كمبودهاي معنوي و عملي آن را جبران نمايد.

كتاب حاضر كوشيده است نقش و جايگاه زينت و تجمل را با استناد به آيات و روايات تبيين نمايد.

در اين ميان تبيين نظر اسلام درباره مقوله مذكور امري ضروري است كه در اين پژوهش سعي گشته تا

به مفهوم زينت و سبك زندگي اسلامي اشاره شود.

بر همين اساس اين نوشتار در پنج فصل تدوين گرديد كه در فصل نخست به تبيين مفاهيم مرتبط با موضوع، همچون معنا شناسي واژگان كه بر اساس آن به معناشناسي واژه زينت در ميان اربابان لغت و تفسير و اشكال كاربرد اين لغت در قرآن و نيز برابر نهادهاي آن اشاره شد، همچنين مفهوم شناسي زينت و سبك زندگي اسلامي و اهميت آن از ديگر موضوعات اشاره شده در اين فصل است.

فصل دوم با عنوان «عدم تحريم زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي» عهده دار بحث از مواردي همچون: نكوهش تحريم نعمت هاي پاكيزه، سفارش استفاده مطلوب از زينت ها به قارون، باز داشت از رُهبانيت پيشگي و ترك لذت، روا بودن كاربست زينت ها از منظر روايات، حكمت روا بودن كاربست زينت و تجملات شد.

فصل سوم به سفارش به زينت نمودن و تجمل گرايي در اسلام پرداخت كه طي آن، مباحثي چون نماز و سفارش به زينت نمودن، پوشيدن لباس نيكو از منظر روايات مطرح گشت.

«زُهد پيشگي و پرهيز از تجمل پرستي» عنوان فصل چهارم از اين نوشتار را تشكيل مي دهد كه عهده دار بحث از مفهوم شناسي زُهد، توجه بيشتر به آخرت در برابر دنيا، باز داشتن از خوي اسراف و تجمل پرستي است.

و در نهايت، فصل پنجم به حدود خود آرايي و خود نمايي در زنان مي پردازد و به طرح اهميت و جايگاه زن، حكمت قانون مندي خود آرايي و خود نمايي در زنان، آشكار ننمودن زينت، رَوايي فرو نهادن بخشي از پوشش و زينت، باز داشتن از خود نمايي

و تبرج اهتمام خواهد داشت. و فرجام اين پژوهش نيز با نتيجه گيري همراه خواهد بود.

فصل اول: تبيين مفاهيم مرتبط با موضوع

اشاره

نخستين مرحله در هر پژوهشي، روشن نمودن معناي لغوي موضوع پژوهش است. از اين رو، ما نيز پيش از هر سخني به معناي واژه «زينت» و سپس معناي واژگان مشابه آن مي پردازيم.

گفتار اول:معناشناسي واژگان

اشاره

ابتدا مي بايد به واژه «زينت» و معناي لغوي آن در ميان لغت شناسان و مفسران پرداخته و نيز به مواضع و اشكال كاربرد واژه «زينت» در قرآن اشاره گردد.

مبحث اول: معناي واژه «زينت»

مبجث اول : معناي واژه «زينت»

معناي واژه «زينت» در لغت

در كتب معروف لغت براي كلمه «زينت» معاني مختلفي ذكر شده است كه در نهايت يك معنا از آن ايفاد مي گردد. از جمله:

1.«الزَّينُ نَقيضُ الشَّين...والزّينةُ جامعٌ لِكلِّ مايَتزَيَّنُ بة» : زيبايي نقيض زشتي است...و زينت هر آنچه كه به واسطه آن آراسته شود را در بردارد.

2.«الزاء والياء والنون اصلٌ صحيحٌ يدلُّ علي حُسنِ الشَّي وَتحسينه فالزَّينُ نقيضُ الشّين» : ماده«زين»يك ريشه دارد و بر زيبايي و زيباسازي دلالت مي كند و متضاد آن «شين»به معناي زشتي و ننگ است.

3.«الزِّينَةُ الحقيقيّة:ما لايشينُ الإنسان في شي ء من أحواله لا في الدّنيا، و لا في الآخرة، فأمّا ما يزينه في حالةٍ دون حالة فهو من وجه شين، و الزِّينَةُ بالقولِ المجمل ثلاث: زينة نفسيّة كالعلم، و الاعتقادات الحسنة،و زينة بدنيّة، كالقوّة و طول القامة،و زينة خارجيّة كالمال و الجاه» : زينت حقيقي آن چيزي است كه انسان را در هيچ يك از حالاتش نه در دنيا و نه در آخرت زشت نمي سازد. اما آنچه كه انسان را در حالتي غير از حالت ديگر زينت دهد از جهتي به معناي زشتي است ولى زينت در كوتاه سخن سه گونه است: زينت نفسانى مانند علم و اعتقادات نيكو، و زينت بدنى مثل نيرومندى و بلندى قامت، و زينت خارجى يعنى مثل مال و مقام.

4.«الزّين،خلاف الشين وجمعه اَزيان...الزّينه والزّونه اسم جامعٌ لماتزين به»

ابن منظور در ذيل آيه 31 سوره مباركه نور در معناي واژه

زينت در آن آيه اشاره به زينت باطني و ظاهري نموده و مي نويسد:«معناهُ لا يبدينَ الزّينة الباطنَة كالمِخْنقة و الخَلْخال و الدُّمْلُج و السِّوار و الذي يظهر هو الثّياب و الوجه» : زنان زينت باطني مثل گردنبند، خلخال، بازوبند و النگو را آشكار نكنند و لباس و صورت زينت ظاهري است.

5.«زَانَ:الشَّى ءُ صَاحِبَهُ ( زَيْناً ) مِنْ بَابِ سَار وَ ( أَزَانَهُ ) ( إِزَانَةً ) مِثْلُهُ وَ الاسْمُ ( الزِّينَةُ ) و ( زَيَّنْتُهُ ) ( تَزْيِيناً ) مِثْلُهُ و ( الزَّيْنُ ) نَقِيضُ الشَّيْن»

6.«زين آراستن و زينه آرايش و تزيين آراستن است و زان يزن زينا يعني نيكو گردانيدن، زيبا كردن، آرايش دادن و آراسته نمودن است».

7.«حقيقة الزّينة عبارة عن حسن في ظاهر شي ءٍ سواء كان بالعرض أو بالذّات، فالزينة في المرأة: كلّ ما يتراءى و يتظاهر و يتجلّى من محاسن المرأة، فتشمل الوجه و اليدين وسبق في الحلي انّه مخصوص بالزينة العرضيّة، بخلاف الزينة و قد غفل عن هذه الحقيقة: بعض المؤلّفين و فسّروا الزينة بالحلية» : حقيقت زينت، عبارت است از نيكويي در ظاهر هر چيز، خواه عرضي يا ذاتي باشد پس زينت در زن هر آن چيزي است كه از زيبايي ها و نيكويي هايش آشكار مي شود كه مشتمل بر صورت و دست هاست و بر حلي ( حليه ) تقدم دارد چه اينكه آن مخصوص زينت عرضي است و بعضي مؤلفين از اين حقيقت غفلت كرده و زينت را تفسير به حليه كرده اند.

نتيجه: بنابر اين در ميان اربابان لغت «زينت»هرآن چيزي

است كه به وسيله آن چيز ديگري آراسته و زيبا مي شود يعني زيبا سازي مي نمايد كه به دو گونه ظاهري و باطني و به نظر برخي به سه گونه نفساني، بدني و خارجي تقسيم مي شود و اين مفهوم متضاد زشتي مي باشد.

معناي واژه «زينت» در اصطلاح مفسرين

اغلب مفسران همان مطلبي را در تعريف معناي«زينت»اشاره نموده اند كه لغويون تعريف كرده اند، اكنون نظر برخي از مفسران را به اختصار مطرح مي كنيم:

1.«الزّينة هي اللبسة الحسنة ويسمّي مايتزين به زينة كالثّياب الجميلة و الحلية و نحوذلك» : پوشيدني هاي حسن و نيكو زينت ناميده شده و وسائل و چيزهايي كه به وسيله آن زينت مي كنند مانند لباس جميل و زيبا، زيور و امثال آن نيز مي گويند.

2.«الزينة ماتزينت به المرأة من الحلي اوالكحل او الخضاب» : زينت به چيزهايي گفته مي شود كه زن خود را به آن ها آرايش مي دهد مانند زيور يا سرمه يا حنا.

3.«الزينة تحسين الشئ بغيره من لبسه اوحلية اوهيئه» :زينت، آراستن چيزي به وسيله چيز ديگري از جامه يا زيور است.

وي در جاي ديگري درباره نظر كردن به زينت زنان مي گويد:«الزينة زينتان ظاهرة وباطنة فالظاهرة لايجب سترها ولايحرم النظر اليها» : زينت بر دو قسم است، آشكار و پنهان. زينت آشكار لازم نيست پوشيده شود و مي توان به آن نظر افكند.

4.«الزينة مايتزين به من لباس اوحليّ اوفراش اوغيرذلك» : زينت يعني چيزي كه مايه آراستگي است، از قبيل زيورآلات، لباس، فرش و جز اين ها.

5.«اعلم أنّ الزينة اسم يقع علي محاسن الخلق التي خلقهاالله تعالي وعلي سائرمايتزين به الانسان من فضل لباس أوحلي وغيرذلك» : بدان كه زينت

اسمي است كه بر محاسن خلق اطلاق مي شود كه خداي تعالي آفريد آن ها را و نيز ديگر نوع آن، آنچه كه به وسيله اش انسان از لباس فاخر يا زيور و مثل آن زينت مي كند.

6.«الزينة مايتزن به الناس من الملبوس أوغيره من الاشياءالمباحة كالمعادن التي لم يردنهي عن التزيين بهاوالجواهرونحوها» : زينت آن چيزي است كه به وسيله آن مردم از پوشيدني ها زينت داده مي شوند يا غير آن از اشياء مباحي همچون معادن كه نهي از تزيين به وسيله آن ها نشده و زيورآلات و مثل آن.

7.«الزينة هو الجمال الذي يضمّ علي الشئ ليقصدالشئ لأجله فيقع غيرماقصد ويقصد غيرماوقع» : زينت به معناي زيبايي است كه ضميمه چيز ديگري شود، تا به خاطر زيباييش، آن چيز ديگر محبوب و جالب شود در نتيجه آن كسي كه به طرف آن چيز جذب شده، چيزي را خواسته كه در آن نيست و آنچه را كه در آن هست نخواسته.

ايشان همچنين در جايي ديگر مي فرمايند كه زينت، هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگرى مى شود و به آن زيبايى مى بخشد و آن را مرغوب و محبوب قرار مى دهد و طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند و در نتيجه از فوايد آن چيز هم منتفع مى شود، مانند لباس زيبا كه انسان آن را به جهت زيبايش مى پوشد و ضمناً بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند.

8.«زينت به معناي زيبايي و آراسته شدن است خواه در جهت مادي باشد و يا در جهت معنوي و خواه آن زينت عرضي باشد و يا خواه از خود

ذات شئ»

علامه مصطفوي خود در جاي ديگري مي نويسد: «زينت در اصل مصدر است براي بناي نوع و سپس با كثرت استعمال در مورد خود آن آرايش اطلاق شده»

نتيجه: همان گونه كه ملاحظه شد نظرات مفسران با آنچه لغويون مطرح نموده اند داراي هم پوشاني است و عمدتاً «زينت» را همان زيبا سازي و متضاد با زشتي و نيز داراي دو گونه مادي و معنوي و ذاتي و عرضي دانسته اند.

در اين ميان برخي نيز اصل محبوبيت و ايجاد حب از بابت زينت شدن چيزي و لذت بري از آن چيز را اشاره كرده اند كه اين باعث مي شود فرد مجذوب مزيَن شده و خواه ناخواه از منافع آن نيز بهره مند گردد.

ساخت هاي كاربرد واژه«زينت»در قرآن

«زينت»و مشتقات آن در 28 سوره قرآن به كار رفته كه از اين ميزان 31بار در سُور مكي و14 بار در سُور مدني استعمال شده، هم چنين اين واژه و ساخت هاي ديگر آن در43 آيه به طور كلي در سور مختلف به كار رفته و مجموعاً در قرآن كريم 45بار به صُور متفاوت مطرح شده است.

1- به صورت«فعل ماضي معلوم»: «زَيّنَ» ، «زَيّنّا» ، «زَيّنّاها» ،«زَيّنَه» ،«فَزَيّنوا» ، «ازّيّنت» ، 16مرتبه در 11 سوره قرآن به كار رفته است كه همگي از باب تفعيل بوده مگر«ازّينت»كه از باب تفعل است.

2- به صورت«فعل ماضي مجهول»: «زُيّنَ» كه 10مرتبه در10سوره قرآن استعمال گشته است و بالطبع چون مجهول است، فاعلي براي آن وجود ندارد.

3- به صورت «فعل مضارع»: «لأزيّننّ» كه فقط در آيه 39 سوره مباركه حجر استعمال شده كه همراه با تاكيد است و گوينده اصلي اين سخن شيطان

است تا تاكيدي كند بر يكي از روش هاي اغواكننده خويش براي گمراهي بني آدم.

4- به صورت«اسم»: «زينة» ؛«زينتكم» كه در10 سوره قرآن و در 16 آيه، 18 بار به كار رفته است.

در نهايت شايسته است كه اشاره گردد به وجوه مختلف زينت كه در قرآن اشاره شده است از زينت دنيا، زينت لباس، زينت مال، زيور زنان و زيور ايمان و...كه مجموعا20وجه مي باشد.

مبحث دوم: معناي واژه «جمال»

در كتب معروف لغت براي كلمه «جمال» معاني مختلفي ذكر شده است كه از جمله مي توان به موارد ذيل اشاره نمود :

1. ابن فارس دو ريشه براي ماده«جمل» ياد مي كند كه يكي انباشتگي فيزيكي كه جُمله ( مجموعه ) ، جَمَل ( شتر ) و جمّل ( ريسمان ضخيم ) از كاربردهاي آن است و ديگري زيبايي و حسن در مقابل زشتي و قبح.

2.«الجمال الحسن الكثير و ذلك ضربان احدهما جمال يخصّ الأنسان في نفسه أو بدنه أوفعله والثاني مايوصل منه إلي غيره» : جمال يعني حسن و زيبايي بسيار و بر دو نوع است؛ اول آنگونه زيبايي كه ويژه جان و بدن و كار انسان است و دوم زيبايي در ساير پديده هاي عالم غير از انسان.

3.«الجمال الحسن يكون في الفعل والخلق...والجمال بالضمّ والتشديد اجمل من الجميل» :جمال به معني نيكويي در كار و آفرينش است...و جُمّال زيباتر از جميل است.

4.«هذا المفهوم امّامن جهة الصورة و ظاهر الخلقة كالجمال الظاهري فإنّ الجمال هوالتناسب والإعتدال في الأعضاء في كل شئ بحسبه و إمّامن جهة المعني والنّفس كالصبرالجميل وجمال النّفس؛فإنّالصّبرالجميل أن يقع مع الرضا ومن دون أن يشوبه خلاف وجمال النفس هو أنّ تتصف

النّفس بالصفات الروحانيّة النورانيّة بالتناسب والإعتدال» : اين مفهوم يا از جهت صورت و ظاهر خلقت است كه همچون زيبايي ظاهري است پس اين زيبايي تعريف مي شود در تناسب و اعتدال در اعضا و اجزاي هر چيزي به حسب آن و يا از جهت معنوي و نفساني است مثل صبر زيبا و نيكو و زيبايي نفس، پس صبر زيبا آن است كه با رضايت و به دور از خلط با اختلاف و تضاد باشد و زيبايي نفس آن است كه نفس به صفات روحاني و نوراني به تناسب و اعتدال متصف و برخوردار باشد.

5.«جمال يعني رونق، حسن، خوبي و ( لَكم فيها جمالٌ ) يعني و براي شما درآن ها رونق و تجملي است» .

نتيجه: پس «جمال» داراي دو معناي كلي انباشتگي و زيبايي و حُسن است كه اين امر مرتبط با ريشه كلمه مي باشد و آن زمان كه به معناي زيبايي باشد اين زيبايي در حد بسيار است و يا در ارتباط با انسان يعني جان و كار و زندگي او است و يا ساير پديده هاي غير از وي و در ارتباط با خود انسان نيز يا بحث از زيبايي ظاهري خلقت او همچون تناسب و اعتدال در اعضاء است و يا زيبايي معنوي كه برخورداري با تناسب و اعتدال از صفات روحاني در وجود خويش است.

مبحث سوم: معناي واژه «حسن»

در ميان اربابان لغت براي واژه «حسن» معاني مختلفي ذكر شده است كه عمدتا آن را زيبايي در مقابل زشتي و قبح و اثري شادي آفرين دانسته اند:

1.«الحاء والسين والنون اصل واحد فالحسن ضدّالقبح» : اين ماده، يك ريشه

دارد كه همان زيبايي در مقابل زشتي و قبح است.

2.«الحسن عبارة عن كلّ مبهج مرغوب فيه وذلك ثلاثه أضرب،مُستحسنٌ من جهة العقل ومستحسنٌ من جهة الهوي و مستحسنٌ من جهة الحسّ» : حسن عبارت است از هر اثر شادي بخش كه مورد آرزو باشد و بر سه گونه است، اول حُسني كه مورد پسند عقل و خرد است دوم حُسني كه از جهت هوي و هوس نيكو است و سوم حُسني محسوس كه طبيعتاً زيبا است.

3.حُسن و متضادش قبح در سه معنا به كار مي روند، يكي كمال و نقصان، دوم خوشايند و ناخوشايند بودن كه يك مصداقش همين زيبايي اصطلاحي است و سوم خوب و بد بودن يعني متعلق ستايش يا نكوهش عقل بودن.

4.«هو مايقابل القبيح والسّيئ وهذا المعني امّافي الموضوعات الخارجيّة الماديّة اوفي المعنويّة أوفي العقول أوفي العمل أوفي الصفات القلبيّة» : متضاد و مقابل با زشتي و ناشايست است و از اين واژه در توصيف موضوع هاي خارجي، موضوع هاي معنوي يا گفتار يا كردار يا صفت هاي مربوط به دل استفاده مي شود.

نتيجه: آنچه مشخص گشت «حُسن» را همان زيبايي در مقابل زشتي و قُبح و اثري شادي آفرين دانسته اند و برخي به سه گونه آن يعني معقولانه، مورد پسند هوس و محسوس اشاره كرده اند و معاني كمال، خوشايندي و خوبي را به عنوان برابر نهاد آن مطرح كرده اند.

مبحث چهارم: معناي واژه«بهجت»

يكي ديگر از واژگاني كه در مشابهت و رابطه با زينت قرار دارد، «بهجت» است كه عمدتاً آن را زيبايي مشوب به شادي دانسته اند:

1.«أنّ البهجة حسن يفرح به القلب واصلُ البهجة السّرور» : بهجت به زيبايي

اطلاق مي شود كه بيننده را دل شاد مي سازد و اين واژه در اصل به معناي شادي است.

2.«البهجة حسن اللّون وظهورالسّرور» : بهجت به معناي خوش رنگي و ايجاد خرمي و شادي است.

3. بهجت به معني خوش منظر است كه بيننده شاد مي شود.

نتيجه: پس«بهجت» خوش منظري و زيبايي است كه شادي آفرين است.

مبحث پنجم: معناي واژه «ريش»

واژه «ريش» در كتب لغوي عمدتاً خير و نيكويي و وفور نعمت و در ارتباط با پوشش دانسته شده است:

1.«ريش الراءوالياء والشين اصل واحديدلّ علي حسن الحال ومايكتسب الإنسان من خيرفالريش:الخير» :اين ماده دلالت مي كند بر حالت نيكو و به آن چيزي كه انسان از خير كسب مي كند پس ريش يعني خير و نيكويي.

2.«ريش الطائر معروف وقد يخصّ الجناح من بين سائره ولكون الريش للطائركالثياب لإنسان استعيرللثياب» : بر پرنده از ميان پرهاي بدنش واين واژه به معناي بال او است و به خاطر اينكه پر براي پرنده مثل لباس و جامه براي انسان است لذا واژه براي لباس استعاره شده است.

3.«الريش والرياش الخِصبُ والمعاش والمال والأثاث واللباس الحسن الفاخر» :ريش و رياش وفور نعمت و خرمي و زندگي و مال و وسائل و لباس نيكو و فاخراست.

4.«الريش مافيه الجمال ماخوذ من ريش الطائرلمافيه من انواع الجمال والزينة وربما يطلق علي اثاث البيت ومتاعه» : ريش به معناي هر پوششي است كه مايه زينت و جمال باشد، اين كلمه در اصل به معناي پَر مرغان است و به اعتبار اينكه پَر مرغ مايه زينت است در غير مرغ نيز استعمال مي شود و چه بسا به اثاث خانه و متاع آن نيزاطلاق شود.

5.«مراداز ريش زينت است

خواه طبيعي باشد مثل مو و غيره و خواه مصنوعي مثل لباس فاخر و غيره»

نتيجه: بنابر اين«ريش» خير و نيكويي و وفور نعمت و خرمي است كه طبيعي يا مصنوعي بوده و هر پوششي كه مايه زينت باشد در اين مفهوم جاي مي گيرد؛ در اين بين برخي به علت كاربست اين كلمه براي لباس نيز اشاره كرده اند كه پيش تر گذشت.

مبحث ششم:معناي واژه «تسويل»

«تسويل» واژه اي است كه عمدتاً به معناي تزيين و تحبيب امر قبيح دانسته شده است:

1.«اصل يدل علي استرخاءفي شئ...سولت له الشئ اذا زينة له» : اصل آن بر سستي در چيزي دلالت دارد و سوّلت به معناي آنست كه براي او چيزي را مُزين كرد و وجودش را زينت بخشيد.

2.«التسويل تزيين النّفس لماتحرص عليه وتصويرالقبيح منه بصورة الحسن» : تسويل يعني جلوه دادن چيزهايي كه نفس بر آن ها حريص است و تصوير نمودن قبح و زشتي براي او به صورت حُسن و خوبي.

3.«تحسين الشئ وتزيينه وتحبيبه الي الإنسان ليفعله أويقوله» : نيكو نمودن چيزي و تزيين آن و ايجاد حب آن چيز براي انسان براي انجام يا گفتن آن.

4.«جعل الشئ سولا أي خارجاً عن حقه واستحكامه وجعله رخوا مع التزيين والتظاهر والحسن» : چيزي را سول قرار دادن يعني آن را خارج از حق و اتقان و استحكامش قرار دادن و قرار دادنش در سُستي همراه با تزيين و نيكو نمايي.

نتيجه: بنابر اين «تسويل» كه در اصل سُستي و خارج نمودن چيزي از حالت اتقان است به معناي تزيين امر قبيح و تبديل آن به خوبي و تحبيبش است.

مبحث هفتم: معناي واژه «تبرج»

نماياندن و آشكار كردن معنايي است كه نوعاً براي واژه«تبرج» ذكر شده است:

1.«واذاأبدت المرأة محاسن جيدها و وجهها» : آن گاه كه زن زيبايي هاي گريبان و چهره را بنماياند.

2.«تبرّجت المرأة أي تشبّهت به في اظهارالمحاسن» : يعني در اظهار نيكي ها به او تشبيه و همانندي پيدا كرد.

3.«التّبرج اظهارالزّينة للنّاس الأجانب وهو المذموم فاما للزوج فلا» : تبرج عبارت است از آشكار نمودن زينت براي نا محرم كه اين عمل سرزنش شده

است پس اگر براي همسر باشد عيبي ندارد.

4.«البَرَج كلّ ظاهرمرتفع...والتَّبَرّج اظهارالمرأة زينتها ومحاسنها للرجال» : به هر چيز آشكاري كه بر بلندي باشد، بَرَج مي گويند...تبرّج آشكار كردن زن زينت و زيبايي خود را براي مردان.

5.«اظهار كردن زينت زنان در راه ها يا نشان دادن نيكوئي ها...آنچه انجام مي دهند بعضي از مردم در اين زمان از مختلط بودن زنان با مردان و كشف صورت ها و پراكنده كردن موها».

6.«تبرج آشكار كردن آرايش است كه بايد آن را بپوشاند و تبرج به معناي تكبر در راه رفتن نيز هست» .

نتيجه: نماياندن و آشكاركردن از معاني است كه براي «تبرّج»اشاره شد و برخي به همانندي ميان دو امر نيز اشاره كرده اند، علاوه بر اين كه منظور برخي ديگر از برابري مفهومي تبرج و تكبر در راه رفتن اين است كه چون در هر دو امر يك هدف مشخص يعني نماياندن وجود دارد.

مبحث هشتم: معناي واژه «زخرف»

«زخرف»را عمدتاً برابر نهادي براي زينت دانسته اند :

1.«الزّخرف الزّينة المزوّقة ومنه قيل للذّهب زخرف» : زخرف، زينت و آرايشي زرين و طلائي است و از اين معني طلا را هم زخرف گفته اند.

2.«زَيّنه واكمله وكلّ مازوّق وزُيّن» : به معناي زينت و كمال حُسن چيزي است.

3.«ويقال زخرفه اذا حسنه وزينة ومنه قيل للنقوش والتصاوير زخرف» : وقتي گفته مي شود زخرفه، معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود و به همين جهت به نقش و نگار و تصاوير زخرف گفته اند.

نتيجه: آنچه مشخص شد«زخرف» به معناي زينت و كمال زيبايي و حُسن چيزي است.

مبحث نهم: معناي واژه «حليه»

واژه «حليه» نيز داراي ارتباط نزديك معنايي با زينت است كه در كلام اربابان لغت بدان اشاره شده است:

1.ابن فارس براي «حلو» دو ريشه عمده ذكر مي كند: يكي، خوشايند و دل خواه نفس بودن كه حلو به معناي شيرين است و حلوي از اين نوع است و ديگري زيبا كردن و آراستن كه «حُلّي المرأة» به معناي زيور هاي زن، از نمونه هاي آن است.

2.«الحَليُ كلّ حِلية حَلَيت بها امرأة أوسيفاً و نحوه والجمع حُليّ» : حلي آن است كه هر آنچه با آن آراسته مي شوند از زن و شمشير و امثال آن و جمع آن حُليّ است.

3.«حليه و حلي عبارت است از جواهرات و سنگ هاي معدني گران قيمت مثل طلا و نقره و عقيق و فيروزه و زمرد كه انسان ها در آرايش خود و چيزهايي كه مربوط به آن ها است از آن استفاده مي كنند» .

4.«أنّ الحلي يستعمل في الزّينة المرضية الظّاهريّه والزّينة اكثر استعمالها في ما

يتظاهر ويترائي من نفس الشئ»: كلمه حلي ( حليه ) در زينت هاي ظاهري استفاده مي شود و «زينه» بيشتر در آن زيبايي استفاده مي شود كه از نفس شئ ظاهر و آشكار شده باشد.

نتيجه: آنچه بيان گشت روشن مي كند كه «حليه» را در دو معناي كلي دل خواه نفس بودن و آراستن دانسته اند و البته برخي آن را وسائل زينتي دانسته و مصاديقي را عنوان كرده اند و نيز عده اي تفاوتي ميان اين واژه و زينت ديده اند بدين كه حليه صرفا درباره زينت هاي ظاهري مي باشد.

گفتار دوم: ارزيابي و نتايج ديدگاه ها

آنچه از تفحص و مداقّه بر اقوال لغويان و مفسران در واكاوي معناي واژه زينت و واژگان مشابه آن مي توان دست يافت، نكاتي است كه به اختصار اشاره مي گردد:

الف ) زينت به معناي زيبايي و نقيض شين است و نيز چيزي كه به وسيله آن آراستگي صورت مي پذيرد كه هم حقيقي و هم دروغين و هم عرضي و هم ذاتي است و نيز مي تواند آشكار يا پنهان باشد، مي تواند از محاسن خَلق باشد يا آنچه كه انسان براي آراستگي استفاده مي كند كه بر پوشيدني هاي نيكو و وسائل آرايش اطلاق مي گردد.

بنابر اين«زينت» هر چيز ارزشمندي است كه ما براي افزايش ارزش خود به كار مي بريم و از ظاهر معناي زينت چنين استنباط مي گردد كه اين واژه، معنايي ايجابي دارد نه سلبي؛ يعني آنچه كه به چيزي نيكويي و زيبايي مي بخشد يا به ديگر سخن چيزي را نيكو و زيباتر جلوه مي دهد.

از دگر سو واژه زينت در لغت هم

به معناي اسم مصدري كه به وسائل آرايشي يعني چيزهايي كه توسط آن چيزي ديگر تزيين و آراسته گردد و هم به معناي مصدري اطلاق مي شود كه مترادف با «الزّين» در مقابل «شين» است.

واكاوي كاربست واژه«زينت»در آيات و روايات، ما را به اين نتيجه مي رساند كه عمدتاً در اين دو منبع از واژه«زينت» به طور مصداقي بحث شده و بيشتر توجه به معناي اسم مصدري آن بوده چه اينكه در آن دو منبع، مواردي به عنوان زينت بيان گشته كه همان وسائل زينت مي باشد كه بعضي از وسائل مربوط به زينت خود انسان و بعضي مربوط به جهان مي شود.

با اين بررسي كوتاه، مبين مي گردد كه زينت در معاني اصلي خود، مفهومي عام دارد و بي گمان هم به زيبائي ها و آرايه هاي طبيعي و خلقي و هم زيبائي ها و آرايه هاي آراستني و عارضي اطلاق مي گردد يعني زيبايي و زيوري است كه با افزوده شدنش به چيزي، آن را زيبا مي سازد و زيبايي ثانويه است نه هم چون حسن يا جمال كه داراي زيبايي نخستين هستند لذا به زينت، جمال نيز اطلاق مي گردد.

در بيان تفاوت ديگري ميان حسن و جمال با زينت مي بايد اشاره داشت به اين مهم كه حسن و جمال هماره درباره زيبايي هاي خوب و نيكو به كار رفته اند حال آنكه زينت عام بوده و تزيين هاي مثبت و منفي يا ممدوح و مذموم را در بر مي گيرد.

يكي ديگر از نكاتي كه مي بايد در بررسي اقوال لغويان و مفسران در اين موضوع توجه نمود، اختصاص زينت صرفاً به

زنان، توسط برخي از مفسرين است كه سعي نمودند با آوردن قيد«المرأه» در تعريف از زينت، آن را به اين جنس منحصر كنند كه شايد بتوان دليل اين امر را در نمود بيشتر جلوه غريزه تزييين و گرايش به خود آرائي در جنس مونث دانست و به ديگر سخن قوي تر بودن ميل به تزيين و خود آرائي در زنان علتي است براي انحصار تزيين در اين جنس و البته وجود چنين ميل قوي را بسياري از آيات و روايات نيز تاييد مي نمايند.

ب ) در معناي«جمال» زيبايي و حُسن بسيار در مقابل زشتي و قبح و معناي رونق داشتن مطرح گشت و اين زيبايي را به دو نوع انساني و غير او تقسيم نموده و اشاره اي نيز به جمال ظاهري كه تعريف مي شود به تناسب و اعتدال در اجزاي هر چيزي و اگر اين جمال باطني باشد، يعني نفس صفات نيكو را در اعتدال و تناسب دارا مي باشد.

هم چنين در معناي حُسن، به زيبايي در مقابل زشتي و قُبح و نيز اثر شادي بخش و مورد آرزو، كمال و خوشايندي و خوبي اشاره شد و پسنديده بودن آن را در سه جهت عقل، هوي و هوس و محسوس دانسته شد.

اما ابوهلال عسكري ميان جمال و حُسن را تفاوت مي نهد. او معتقد است كه«جمال» كارها، خصلت ها و زيادي مالي و جسمي است كه مقام و موقعيت انسان را برتري مي دهد كه اين معنا در حُسن وجود ندارد و به عنوان نمونه گفته مي شود: «لك في هذاالأمرجميل» اما«لك في هذا الأمر حسن» گفته نمي شود.

با توجه به

اين مهم، جمال در مورد تاثير سودمندي اش براي صاحب آن، در نظر گرفته مي شود و حُسن في حد نفسه سنجيده مي شود و نيز بايد اشاره نمود كه به زعم برخي افراد تفاوت بين«حُسن» و«جمال» در اين است كه«حُسن» زيبايي مطلق است و جمال ظهور آن است يعني جمال حُسني است كه ظاهر شده و در اعيان موجودات تجلي كرده است.

همچنين«حُسن» در اصل، براي زيبايي صورت بوده، پس در زيبايي سيرت هم استفاده شده،اما«جمال» در اصل براي زيبايي در كردار و اخلاق و احوال ظاهري بوده، پس در زيبايي صورت هم به كار رفته است.

تفاوت ديگري كه ميان «جمال» و «حُسن» درخور اشاره است، اين كه«جمال» تنها در سخن از امور معنوي و غير مادي و نا محسوس به كار رفته، اما«حُسن» و مشتقات آن، هم بر امور حسي و هم بر امور معنوي اطلاق شده است؛ بنابر اين، هر جميلي در قرآن، حُسن است، اما هر حُسني تا زماني كه از امور اعتباري نباشد، جميل بر آن صدق نخواهد كرد.

ج ) در معناي واژه «بهجت» اتفاق قول بر زيبايي شادي آفرين بودن آنست.

در معناي واژه «ريش» عمدتاً آن را به خير و نيكويي و خُرمي معنا مي كنند و كاربرد آن براي لباس و زينت انسان را از باب استعاره مي دانند چه اينكه در اصل اين واژه براي پر و بال پرنده استعمال مي گردد.

از همين رو برخي از مفسرين و لغويون اين واژه را اين گونه معنا مي كنند كه پوششي است كه مايه زينت باشد البته عده اي نيز چون سيد علي اكبر قرشي بنايي

آن را خود زينت دانسته، خواه طبيعي يا مصنوعي باشد؛ گرچه مي توان در جمع بين اقوال، پوشش كه مايه زينت است را براي مفهوم«ريش» مناسب تر دانست.

د ) واژه«تسويل» داراي تعريف معنايي مشترك ميان عالمان لغت و تفسير است و عمدتاً آن را در اصل به معناي سُستي در هر چيزي دانسته اند و در اصطلاح، جلوه دادن چيزهايي كه نفس به آن ها حريص بوده و زيبا نمايي موارد زشت و قبيح و ايجاد تحبيب قلوب به انجام آن امور و رضايت از آن كه از نگاه قرآن، نكوهيده است.

«تبرج» واژه اي است كه به معناي اظهار نيكي و آشكار نمودن زينت براي نامحرم و نيز تشبه از ديگري در اين اظهار و زيبايي و زينت از سوي لغويان و مفسران ذكرشده است.

البته سيد محمد تقي مدرسي پس از آنكه همين معنا را براي تبرج ذكر مي كند احتمال معنايي ديگر يعني، تكبر را هم اشاره مي كند.

ه ) «زخرف» به معناي زينت زرين و كمال حُسن يك چيز اشاره شده است و برخي از لغويان و مفسرين همين معنا را دليل بر نام نهادن طلا يا نقش و نگار و تصاوير به «زخرف» مي دانند.

و ) زيبايي، آراستن، شيرين و دلخواه بودن از معاني است كه براي واژه «حليه» مطرح شده است.

البته به معناي جواهرات و سنگ هاي گرانقيمت و زيور آلات هم اشاره شده است كه به همين جهت مي بايد معناي اين واژه را هم در قالب مصدري همچون زيبايي و آراستن و هم اسم مصدري همچون جواهرات و ديگر وسائل آرايش دانست. «حليه» در قرآن، تنها

درباره انسان و آن هم زيوري كه تن او را مي آرايد، آمده است.

البته علامه مصطفوي ، ميان«حليه» و «زينت» تفاوت روشني را قائل است و گرچه «حليه» را نيز زينت مي داند لكن صرفاً آن را زينت ظاهري و عرضي دانسته بر خلاف«زينت» كه هم زينت ها و زيبايي هاي عرضي و هم ذاتي يا به ديگر سخن هم ظاهري و هم باطني را شامل مي گردد.

گفتارسوم: مفهوم زينت و سبك زندگي اسلامي

مبحث اول: مفهوم زينت

به جهت آن كه پيش تر و در مباحث لغوي از رابطه بين اين دو مفهوم قدري سخن كرديم، در اين قسمت صرفاً به بيان ديدگاه علامه مصباح يزدي اكتفا مي كنيم.

ايشان در اين باره معتقدند كه زينت يك تفاوت ظريفي با جمال دارد به اين شكل كه زينت صرفاً به زيبايي عرضي و آرايشي اطلاق خواهد شد كه يك امر عارضي است و با ضميمه كردن شئ ديگري از خارج حاصل مي شود در صورتي كه جمال به زيبايي اصلي خود شئ كه خود به خود و به طور طبيعي در آن وجود دارد گفته مي شود.

بنابر اين زينت يك امر عرضي است اما جمال صفت ذاتي خود شئ است و ملاك در هر دو يكي است به اين معنا كه زينت هم يك امر عرضي است در اصل به جمال ذاتي زيور آلات بر مي گردد و آن زيور آلات خارجي خود شان بايد جميل باشند تا وقتي به شئ ديگري اضافه مي شوند آن را زينت بخشند.

پس اين جمال ذاتي خود شئ است كه دو نوع جلوه دارد، جلوه اي در خود شئ جميل و جلوه اي نيز در شئ ديگري كه با

آن تزيين مي شود كه دومين جلوه آن را زينت گويند در مقابل جلوه نخست كه جمال نام دارد.

نتيجه: بنابر اين زيبايي اعم است و هم زيبايي نفسي و ذاتي اشياء را شامل مي شود و هم زيبايي نسبي و زيبا سازي كه همان زينت است و بايد اشاره نمود كه زينت بخشي از زيبايي است.

مبحث دوم: ارزش و جايگاه زينت و زيبايي

اشاره

عنصر زينت و زيبايي به حدي والا و ارزش مند است كه خداوند خود اجمل و زيباترين است و از سويي همو در آفرينش هايش نيز اين زيبايي را به ظهور رسانده است و هيچ مصنوع خداوندي نيست كه در نوع خودش زيبا و زينت بخش اين نظام آفرينش نباشد.

از طرفي انسان به عنوان اشرف مخلوقات برايش زيبايي و زينت و گرايش به آن از اهميت خاصي برخوردار است و اين گرايش امري فطري است كه قطعاً حكمتي در ايجاد اين گرايش در انسان و نيز زينت دادن اين جهان براي او وجود دارد و ما برآنيم تا در اين گفتار به چنين مباحثي اشارتي داشته باشيم.

زينت و زيبايي در نظام آفرينش

همه موجودات مخلوق خداوند تبارك و تعالي هستند: «الله خالق كلّ شئ» خداست كه همه چيز را آفريده است و هرچه را آفريد در نهايت زيبايي و آراستگي خلق كرد: «الذي احسن كلّ شئ خلقه»

بنابر اين آفرينش از نظر قرآن با زيبايي آميخته است و اين زيبايي از آن خداوندي است كه زيباي مطلق است و چون جلوه زيبايي، خود زيبا است.

از سويي ديگر مي فرمايد: «فاينماتولّوافثمّ وجه الله» بنابر اين تمامي موجودات هستي نيز جلوه او هستند و زيبا و همه وجه خدايند و همان طور كه مي دانيم يكي از صفات خداوند «مصوّر» بودن او است كه به معني اين است كه او عالم را به بهترين وجه و در زيباترين صورت ممكن آفريده و در آن صورت گري نموده است.

خداوند زمين، آسمان و ديگر موجودات را با معناي مخصوصي به نام«زينت»ترسيم كرده كه بنابر اين دنيا از نظر خداوند زينت و زيبايي است.

فردريش هگل

مي گويد: «مضمون اين جهان زيبايي است، زيبايي راستين، روحيت شكل يافته، يعني آرمان، به عبارت دقيق تر، روح مطلق است، خودحقيقت است. مي توان گفت كه اين قلمرو حقيقت خدايي است كه هنرمندانه به منظور احساس نگرش، تجسم يافته است.

كانون تمام جهان، هنري است كه چنان شكل يافتگي مستقل، آزاد و خدايي است كه جنبه بيروني شكل و مصالح را كاملاً جذب كرده است»

زيبايي يك صفت الهي است و چون جهان، آينه جمال الهي است از اين رو در جهان نظامي واحد و منسجم و كامل و سراسر زيبايي حكومت مي كند و در اين ميان انسان در واقع پژواك و امرالهي است و بايد باطن جهان را در خود منعكس سازد. از اين رو زيبايي جهان را در آينه وجود خود مي بيند يا به صورت الهامي در خود مي يابد و چون موجودي قادر بر ( بيان ) است آنچه را كه ديده يا الهام گرفته به صورت گفتار يا عمل نشان مي دهد و همه آن زيبائي ها را در آن منعكس مي سازد.

نتيجه: بنابر اين خداوند حُسن و زيبايي را نشان صُنع قرارداد و اين حُسن در صورت هاي آفاقي و انفسي بازتاب يافته و ذات جميل انسان را به مشاهده خود در اين صُور فراخوانده و ديدار خود را موكول به ديدار آن ها نموده است.

گرايش فطري زيبا جويي انسان

پيش از هر چيز نيكو و ضروري است بدانيم فطرت چيست و از همين رو به اختصار بايد گفت كه واژه فطرت كه از كلمه «فطر» اشتقاق يافته است. در لغت به معناي شكافتن چيزي از جهت طول يا فروريختن

چيزي به امر خداوند و نيز ابتداء و اختراع مي باشد.

در تعريف حقيقي فطرت نيز مي توان چنين گفت كه فطرت عبارت است از نوعي هدايت تكويني انسان در دو قلمرو شناخت و احساس؛ فطرت مربوط به اداراك و شناخت، اصول تفكر بشر به شمار مي روند و راه هاي مربوط به تمايل و احساس، پايه هاي تعالي اخلاقي انسان قلمداد مي گردند.

اين هدايت هاي فطري در قلمرو شناخت و احساس، از اين جهت كه تكويني بوده و اكتسابي و آموزشي نيستند، با هدايت هاي حسي و طبيعي كه در موجودات بي جان و با هدايت هاي غريزي، كه در جانداران و به ويژه انواع حيواني وجود دارد، يكسانند.

در بررسي فطرت از نظر ماهوي و اينكه فطرت از مقوله ي علم است يا كشش؛ بايد اشاره نمود كه دانشمندان از فطرت با تعابير مختلفي چون: آگاهي، دريافت، علم، ادراك، گرايش، جذبه، كشش، دانش فطري، معرفت فطري، تمايل فطري و عشق ياد كرده اند.

جمع بين اين موارد نشان مي دهد كه فطرت در اين باره بر دو گونه است، فطرت آگاهي و فطرت عشق و پرستش كه اولي ( آگاهي فطري ) از مقوله ي دانش و دومي ( تمايل فطري ) از مقوله ي جذبه و گرايش است به اين معني كه انسان به گونه اي فطري و حضوري، هم خداشناس و خدا آشناست و هم داراي عشق و تمايل به او است و انسان، تا نداند، نمي خواهد و تا نشناسد، عشق نمي ورزد و تا نيابد نمي پرستد. يعني در سرشت انسان هم آگاهي فطري و هم

عشق براي شناخت كمال مطلق وجود دارد.

علامه جوادي آملي نيز درباره ويژگي هاي فطرت اين چنين فرموده اند: «فطرت كه همان بينش شهودي انسان نسبت به هستي محض فطرت و مطلق خواهي و نيز گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصي از آفرينش است كه حقيقت آدمي به آن نحو سرشته شده و جان انساني به آن شيوه خلق شده، كه فصل اخير انسان را همان هستي ويژه مطلق خواهي تشكيل مي دهد. فطرت انسان، مطلق بيني و مطلق خواهي است».

در اين ميان يكي از گرايش هاي فطري انسان گرايش به زيبايي و زينت است.

در تفسير آيه «إنّي جاعلٌ في الأرض خليفة» كه معناي خليفه و جانشين بودن انسان از خدا بر روي زمين مطرح است، اين مورد هم مطرح هست كه چون خداوند سرچشمه عشق و زيبايي است و از طرفي انسان جانشين خداوند بر روي زمين است بايستي لبريز از عشق و زيبايي باشد و خالق زيبايي ها و عاشق نيكي ها باشد.

علامه مصباح يزدي مي نويسد: «در برابر نيازها و تمايلات مادي يك سلسله ديگر از تمايلات و لذت ها وجود دارد كه در زندگي او ( انسان ) از چنين نقشي برخوردار نيست كه با تأمين نشدن و اشباع نشدن آن ها زندگي مادي انسان به خطر بيفتد بلكه صرفاً از تأمين و اشباع آن ها انسان لذت مي برد كه از اين نوع به نام زينت و جمال ياد مي كنيم».

ايشان در ادامه اين مطلب مي افزايند: «در انسان در كنار گرايش ها و تمايلاتي كه دارد، گرايش به

زيبايي وجود دارد كه مستقل از نيازهاي ديگر انسان است هرچند كه غالباً با آن ها توأم مي شود مثلاً غذايي كه انسان مي خورد و نياز مادي بدن خود را به غذا بر طرف مي سازد اگر در عين حال خوش رنگ و بو باشد و در ظرف هايي تميزتر و زيباتر و مرغوب تر به انسان عرضه شود به طور طبيعي از آن لذت بيشتري خواهد برد ولي حيثيت نياز به غذا غير از حيثيت لذت بري از رنگ و بو و ديگر جهات آن خواهد بود».

علامه جعفري نيز درباره گرايش انسان به زينت و زيبايي معتقدند كه: انسان به زيبايي نيازمند است. بدون زيبايي، روح در تاريكي و خشونت ماده خسته مي شود؛ زندگي كردن در سيطره كميت ها و امتداد هاي هم مسير و يكنواخت نيز روح را در خود مي فشارد. كار زيبايي با انسان نيز در حقيقت جلب نظر اوست در جهت گسستن از كميات و پرداختن به كيفيات، تا حيات او طراوت و معنا پيدا كند.

يكي از روانشناسان مي نويسد: بعضي افراد از نوعي نياز واقعي زيبايي شناختي برخوردارند. اين افراد با ديدن زشتي در واقع به نوعي بيمار مي شوند و با قرارگرفتن در يك محيط زيبا تندرستي شان را باز مي يابند. آنان سرشار از اشتياق اند و تنها زيبايي است كه اشتياق شان را ارضا مي كند. اين حالت در كودكان سالم تقريبا همگاني است و در فرهنگ هاي مختلف نيز، از عصر غارنشيني تاكنون، ادامه داشته است.

متفكر شهيد استاد مطهري مي فرمايند: «يك بُعد ديگر از ابعاد معنوي انسان علاقه به

جمال و زيبايي است قسمت مهمي از زندگي انسان را جمال و زيبايي تشكيل مي دهد انسان جمال و زيبايي را در همه شئون زندگي دخالت مي دهد...انسان دوست دارد قيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، شهرش زيبا باشد، مناظر جلوي چشمش زيبا باشد و خلاصه مي خواهد هاله اي از زيبايي تمام زندگي اش را فرا بگيرد».

درباره اهميت گرايش به زيبايي در انسان و ضرورت آن ايشان مي فرمايند: «اگر انسان بخواهد انسان باشد و به خصلت هاي انساني برسد بايد احساس زيبايي را در خود تقويت كند».

و در واقع احساس زيبايي، اثر خداي زيبا است و نگاه زيبايي جويانه به هستي، نوعي عمل عبادي به شمار مي آيد. مؤمن با مشاهده زيبايي ها، افزون بر لذت، از نوعي احساس كُرنش در برابر خداوند سرشار مي شود.

در اين ميان آنچه مهم است كاربست صحيح گرايش به زيبايي است و اين كه از آن در مسيرتقرب الي الله استفاده بنمايد و همان طور كه امام خميني رحمه الله عليه فرمودند: انسان با فطرت الهي خود عاشق كمال مطلق يعني حق تعالي مي باشد و همچنين انسان عاشق جمال الهي است و با حقيقت جانش ميل به آن دارد اگر چه خودش از اين تمايل غافل باشد.

مبحث سوم: مفهوم سبك زندگي اسلامي

اشاره

«سبك زندگي» مفهومي است منظومه وار كه از پيوند و ارتباط مجموعه اي از عوامل مؤثر در شيوه و جغرافياي زيست انسان ايجاد مي گردد و به دنبال آن يك ابر ساختار فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و امنيتي را پديد مي آورد.

سبك زندگي شامل نظام ارتباطي، نظام معيشتي، تفريح و شيوه هاي گذران اوقات فراغت، الگوي

خريد و مصرف، توجه به مد، جلوه هاي عيني شأن و منزلت، استفاده از محصولات تكنولوژيك، نحوة استفاده از صنايع فرهنگي، نقاط تمركز علاقه مندي در فرهنگ مانند دين، خانواده، ميهن، هنر، ورزش و امثال آن مي شود.

فهرست رفتارها، نوع چينش آن ها، نحوة تخصيص وقت، ضريب ها و تأكيدها از جمله متغيرهايي هستند كه در شكل گيري سبك زندگي دخيل اند. مثلاً سبك زندگي ثروتمندان و اشراف، سبك زندگي نظامي ها و كشاورزها، سبك زندگي آمريكايي، چيني، ايراني، سبك زندگي دين داران يا حزب اللهي ها از لحاظ اين متغيرها متفاوت است.

برخي گفته اند الگوي مصرف قابل مشاهده ترين و بهترين شاخص سبك زندگي است و قادر است بيشترين ارتباط را ميان افراد و موقعيت اجتماعي وي برقرار سازد و از اين منظر اهميت تحليلي بيشتري دارد.

اما بايد دانست تحليل سبك زندگي به بررسي الگوهاي مصرف مادي يا فرهنگي محدود نمي شود. زندگي عناصري بيش از مصرف را نيز در بر دارد، گرچه مصرف، قابل مشاهده ترين و ملموس ترين رفتار انسان جديد است.

بايد دانست كه مفهوم سبك زندگي به نسبت زواياي ديدي كه بدان پرداخته مي شود، تعاريف متفاوتي دارد و تابع تفسير ما از زندگى است و هر هدفى كه در زندگي ترسيم گردد به طور طبيعى، متناسب با خود، يك سبك زندگى پيشنهاد مي شود و از آنجا كه «سبك زندگي» از جمله مفاهيم علوم اجتماعي و مطالعات فرهنگي است بايد در تعريف آن گفت كه سبك زندگي مجموعه اي از طرز تلقي ها، مدل ها، الگوها، ارزش ها، شيوه هاي رفتار، سليقه ها، نوع مصرف و وسايل زندگي فردي است كه معطوف به ابعاد هنجاري ، رفتاري و معنايي زندگي

اجتماعي او باشد و شماري از افراد در يك نوع سبك زندگي، اشتراك هايي پيدا مي كنند و اين اشتراك ها به صورت نمادين در جامعه مطرح و موجب هويت بخشي به شخص و گروه هاي اجتماعي مي شود.

سبك زندگي شكل مدرن گروه بندي هاي اجتماعي و منبع هويت انسان است و مانند طبقه يا قوميت به انسان معني يا حسّ هويت مي دهد.

بنابر اين آن چه در تعريف سبك زندگي، خود نمايي مي كند نزديكي بسياري است كه با مفهوم هويت دارد البته با اين توضيح كه سبك زندگي صرفاً محدود به هويت زايي نمي شود بلكه تعاملات و رفتارهاي عيني زندگي را نيز شامل مي شود و سبك زيستن منعكس كننده گرايش ها، رفتارها، عقايد و ارزش هاي يك فرد يا جامعه است.

در يك نگاه جامع، مي توان سبك زندگي را داراي شاخصه هايي يافت. از جمله:

پيوند ناگسستني باورها و سبك زندگي

سبك زندگي، رفتاري بر آمده از باورها و پسندها و مبتني بر ديدگاهي مصرّح و آگاهانه يا غير مصرّح و نيمه خود آگاه در فلسفة حيات است. اينكه شخص زندگي خاصي را آرزو مي كند يا زندگي خاصي را به سُخره مي گيرد و به شدت نقد مي كند، نشان دهندة نظام ارزشي او است و در انتخاب سبك زندگي بسيار تأثيرگذار است.

به همين جهت سبك زندگي را نمي توان از باورها و ارزش ها بريده دانست. ظواهر زندگي حاصل آن باورها و پسندها است.

انسجام و تناسب عناصر زندگي

مجموعة عناصر زندگي وقتي به سبك زندگي تبديل مي شوند كه به حد نصاب انسجام و همبستگي رسيده و همخواني و تناسب داشته باشند. مجموعه اي در هم از چندين نوع منطق و مدل، سبك زندگي نيست. مثلاً نظام ارتباطي بايد با نظام معيشتي، نظام اعتقادي، نظام فرهنگي و نظام مصرف تناسب داشته باشد. اين تناسب بايد مقداري پايدار بماند. انسجام موقتي كه تحت تأثير جوّ اجتماعي خيلي زود از بين رود سبك زندگي را پديد نمي آورد.

توجه به شاخص انتخاب در سبك زندگي

در پديد آمدن سبك زندگي اكثر عناصر، اختياري است. سبك زندگي بايد انتخاب شود و شخص فعالانه در تعريف و چينش و معماري آن بر اساس نظام اعتقادي و ارزش هايش مشاركت داشته باشد.

پيوند هويت و سبك زندگي:

سبك زندگي به يك نوع هويت اجتماعي ختم مي شود. پديدار شناسان فرهنگي تأكيد مي كنند كه سبك زندگي براي افراد شخصيت مي سازد.

از سوي ديگر، فرد بر اساس سبك زندگي ( يعني چيزي كه مي خورد و مي پوشد، جايي كه زندگي مي كند، ماشيني كه سوار مي شود و كساني كه حشر و نشر دارد و... ) آرام آرام به رفتارهايي عادت مي كند و از درون شكل مي گيرد. اين موضوع باعث مي شود كه نظام ارزشي خاصي نيز برايش دروني شود.

در خور توجه است كه زماني مي توان سبكي از زندگي را انتخاب نمود كه به چيزي ايمان و اعتقادي راسخ داشت و بدون اين عنصر هيچ هدفي به سر منزل مقصود نائل نمي گردد گرچه آن موردي كه بايد بدان ايمان داشت ليبراليسم، كاپيتاليسم، كمونيسم، فاشيسم و يا توحيد ناب باشد.

به همين دليل هر آيين و مكتبي سعي مي نمايد كه سبكي از زندگي را به پيروانش ارائه دهد و هر كدام نيز سبك خود از زندگي را بهترين و كامل ترين سبك دانسته و جامعه را به كاربست آن تشويق مي نمايند و معتقدند كه جامعه زماني در مسير رستگاري و پيشرفت قرار دارد كه سبك مورد نظر آنان در زندگاني مردمان نهادينه گردد.

در اين ميان آئين حيات بخش اسلام به عنوان خاتم اديان و كامل ترين آن ها سبكي از زندگي را به جامعه بشري ارائه نموده است كه از هر

جهت جامع ترين و موافق ترين سبك ها با حالات و گرايش هاي فطري آدمي است.

اين سبك كه در زمينه هاي گوناگون و عرصه هاي مختلف زندگي بشر برنامه منسجم دارد از طريق پي جويي منابع دين يعني قرآن و روايات اهل بيت عليهم السّلام قابل اخذ و دستيابي مي باشد.

مبحث چهارم: اهميت سبك زندگي اسلامي

باورها، ارزش ها و سبك زندگي، اركان اصلي شكل دهي به هويت يك جامعه هستند. تمايزات و تفاوت هاي جوامع مختلف نيز به همين سه مؤلفة عمده بازگشت مي كند.

در اين ميان، لاية رويين و آشكار هويت يك جامعه، سبك زندگي آن است.

هر جامعه اي زماني مي تواند ثمره و محصول جهان بيني و ايدئولوژي خود را به ديگران نشان دهد كه سبك زندگي او متناسب با باورها و ارزش هايش شكل يافته باشد.

بسياري از جوامع كنوني بشري نتوانسته اند ميان باورهاي بنيادين و ارزش هاي خويش از يك طرف و سبك زندگي خود در حوزه هاي مختلف اجتماعي، ارتباط ايجاد نمايند كه جوامع اسلامي نيز از اين قاعده مستثني نيست.

از طرفي، غفلت از مسألة سبك زندگي مي تواند خسارت هاي جبران ناپذيري بر پيكرة جامعه وارد كند. وقتي مردم نتوانند ميان شيوة زندگي خود و باورها و ارزش هاي شان ارتباط برقرار نمايند، بعد از مدتي ممكن است دست از باورها و ارزش هاي خود نيز بشويند و آنان را ناكارآمد تلقي كنند.

ضرورت وجود سبك زندگي مطلوب در نگاهي معنوي و اخلاقي به زندگي را مي توان تأمين هدف انسان كه همانا رستگارى و فلاح و نجاح است دانست.

و حتي در نگاهي مادي نيز اين ضرورت به منظور تأمين زندگى راحت و برخوردار از امنيت روانى و اخلاقى حس مي شود.

اهميت پرداخت به سبك زندگي اسلامي

و تعيين جايگاه مفاهيم مختلف در آن نيز از آن جا مشخص مي گردد كه بدانيم مصداق عيني و خارجي براي پيشرفت با مفهوم اسلامي آن ايجاد تمدن نوين اسلامي است و اين تمدن دو ساحت دارد: يك ساحت ابزارى كه عبارت است از ارزش هايي كه امروزه به عنوان پيشرفت مطرح مي شود اعم از علم، اختراع، صنعت، سياست، اقتصاد، اقتدار سياسى و نظامى، اعتبار بين المللى، تبليغ و ابزارهاى تبليغ؛

و ساحت ديگر، حقيقي و اساسى است كه عبارت است از مواردي كه متن زندگى را تشكيل مي دهد كه همان سبك زندگى است همچون مسئله ى خانواده و سبك ازدواج، نوع مسكن و لباس، الگو و نوع مصرف مواد غذايي، تفريحات، سبك كسب و كار و ديگر رفتار هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و خانوادگي.

در اين دوران جوامع اسلامي به سبب القائات متعدد دشمنان اسلام مبني بر عدم كارايي سبك زندگي اسلامي به علت توسعه جوامع و هماهنگي با آن و در تاريخ ماندن آن سبك، وابسته و پيرو سبكي از زيستن گشته اند كه تُهي از هر معنويت و ياد خدا بوده و نتيجه اي جز انحطاط اخلاقي و اجتماعي براي مسلمانان نداشته است و اين حقيقتي بود كه خداوند به پيامبر و مؤمنين هشدار فرمود.

« وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُون».

قرآن كريم در اين آيه تقليد و پيروي از گروه كافر و غير حق را مجاز نمي داند، بلكه از سويي ديگر اين تقليد را زماني مطلوب مي داند كه در طريق هدايت صورت گيرد: «اهْدِنَا الصِّراطَ

الْمُسْتَقيمَ صراط الّذين انعمت عليهم...»

يكي از مواردي كه هدايت الهي ما را بدان تشويق و راهنمايي مي كند، تبعيت از خرد و عقل انساني است يعني آنچه كه عقل سليم آن را تحكيم مي نمايد نه تقليد كور كورانه و بي منطق از سبكي غربي.

اگر در جامعه اي سبك زندگي اسلامي نهادينه گردد در نهايت مايه وصول به «حيات طيّبه» است؛ زندگي پاكي كه از هر گونه نابودي و كمبود و ناكامي و بيم و اندوهي به دور است.

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاﺓً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ».

در اين ميان پرداختن به نقش و جايگاه زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي امري اجتناب ناپذير است چرا كه يكي از اجزاي اصلي سبك زندگي، زينت و تجمل گرايي است و هماره تاريخ نيز اولين حربه نفوذ دشمنان در فرهنگ اسلامي از طريق ايجاد دلبستگي مفرط به تجملات بوده است.

فصل دوم: عدم تحريم زينت و تجمل در سبك زندگي اسلامي

اشاره

در سبكي كه اسلام از زندگي ارائه مي دهد به زينت و تجمل نگاه ويژه اي داشته است و نه تنها به انكار و ناديده انگاشتن گرايش زيبا خواه انسان نپرداخته است بلكه با مفروض دانستن آن، به ارائه محدوده اي براي زينت و تجمل گرايي اقدام نموده است در منابع اسلامي به ويژه قرآن كريم به صراحت هر گونه تحريم زينت و تجمل در وهله نخست را مردود مي داند و نيز به سفارش خود آرايي پرداخته است و ليكن به منظور جلوگيري از افراط بشر در گرايش به خود آرايي و تجمل اقدام به تعيين محدوده در اين زمينه مي نمايد و

از هر گونه تجمل پرستي و اسراف و دلبستن مفرط به دنيا نهي مي نمايد و آن را مذموم مي داند و از طرفي براي زنان كه گرايش بسيار بيشتري به زينت و تجملات و نيز خود نمايي دارند و آسيب زايي و آسيب پذيريشان بيش از جنس مذكر است، اسلام با ملحوظ نمودن اين مهم و به منظور حفظ كرامت و امنيت او و جامعه اقدام به تعيين محدوده در خود آرايي و خود نمايي مي كند.

البته بايد توجه نمود، آنچه ما در اين نوشتار بدان اشاره مي نماييم تنها تقريب به سبك مورد نظر اسلام است و براي بشر غير معصوم كه از بطن منبع ديني جز آنچه معصومين اشاره نموده اند آگاهي ندارد، امكان كسب نظريه اسلام در هيچ زمينه اي وجود ندارد و آنچه در واقع اتفاق مي افتد تنها نزديكي به نظراسلام است.

گفتار اول: نكوهش تحريم نعمت هاي پاكيزه

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ».

"اخراج زينت" استعاره اى است تخييلى و كنايه است از اظهار آن.

گر چه به حسب ظاهر به وجود آوردن زينت ها و ساير حوائج زندگى كار خود انسان است، و ليكن از آنجايى كه به الهام خداوند بوده در حقيقت او ايجادش كرده و آن را از پنهانى به عرصه بروز و ظهور در آورده است.

"رزق" عبارت از هر چه از موجودات طبيعى كه زندگى و آسايش بشر وابسته به استفاده از آن ها است، چه از قبيل مواد غذائى باشد، و يا لباس و مسكن و يا ساير لوازم زندگى، كه

بر حسب خلقت پاكيزه و ملايم با مزاج و مناسب با تجهيزات بدن انسانى است.

"طيب" به معناى چيزى است كه ملايم با طبع باشد، و در اينجا عبارت است از انواع مختلف غذاهايى كه انسان با آن ارتزاق مى كند و يا عبارت است از مطلق چيزهايى كه آدمى در زندگى و بقاى خود از آن ها استمداد مى جويد، مانند مسكن، همسر و ...

براى تشخيص اينكه كداميك از موارد اين انواع،" طيب" و مطابق با ميل و شهوت او و سازگار با وضع ساختمانى او است، خداوند او را مجهز به حواسى كرده كه با آن مى تواند سازگار آن را از ناسازگارش تميز دهد.

به گواهى روان شناسان، حس زيبايى يكى از چهار بُعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانايى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى دهند، و معتقدند تمام زيبائي هاى ادبى، شعرى، صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.

لذا در اسلام استفاده كردن از زيبائي هاى طبيعت، لباس هاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است.

قرآن كريم، روزي هاي پاكيزه اي را كه خداوند در زندگي انسان قرار داده است را زينت الهي در زندگي دنيا معرفي مي كند و استفهامي كه در آيه به كار رفته است، استفهام انكاري است يعني

در واقع به نكوهش كساني مي پردازد كه خوردني و پوشيدني هاي حلال خدا را بر خود و ديگران حرام مي كنند.

هر چند در مقايسه با نعمت هاي خالص قيامت، به فضيلت و برتري نعمت هاي اخروي حكم مي نمايد.

در ديدگاه قرآن حب زينت به خودى خود مذموم نيست، بلكه از بزرگ ترين اسباب آشكار سازى استعداد انسان در شناخت سنن و آيات الهى است.

خداى سبحان در اين آيه شريفه زينت هايى را سراغ مى دهد كه براى بندگانش ايجاد نموده، و آنان را فطرتاً به وجود آن زينت ها و به استعمال و استفاده از آن ها مُلهم كرده، و معلوم است كه فطرت الهام نمى كند مگر به چيزهايى كه وجود و بقاى انسان منوط و محتاج به آن است.

در وضوح اين امر همين بس كه هيچ دليلى بر مباح بودن چيزى بهتر از احتياج به آن نيست، زيرا احتياج به حسب وجود و طبيعت خاص انسانى خود دليل است بر اينكه خداى تعالى انسان را طورى آفريده كه به آن چيز محتاج باشد.

و در واقع خداوند در اين آيه اين پندار را كه تحريم زينت ها و روزي هاى پاك و حلال نشانه زهد و پارسايى باشد، باطل مى كند و البته بايد دقت نمود كه علاقه به زينت، انسان را به هلاكت نكشد و بهره گيري از آن كنترل شده باشد.

طبرى مي نويسد: ابن زيد گفته است: مقصود آيه مردمى است كه در هنگام حجّ و عمره از گوسفند و منافع آن احتراز مي كردند و بر خود حرام مي دانستند.

اضافه «زينت» به «اللّه» در آيه مزبور براى نيكو شمردن آن و منت

نهادن خداوند بر بندگان است و نشان مى دهد كه زينت هاى الهى بايد در راه عبادت به كار روند.

غرايزى كه خداوند در انسان ها قرار داده- از جمله حُب زينت- نهايتى ندارند و خود بزرگ ترين سبب پيشرفت و تنوع آفرينى بشر در امور زراعت، صنعت و ديگر اسباب آبادانى هستند.

تركيب «اخراج زينت» به معناى آفرينش مواد اوليه تشكيل دهنده زينت ها و نيز آموزش راه هاى ساخت آن ها از طريق قرار دادن علاقه و نيز استعداد ابداع در وجود انسان ها است.

علامه جعفري مي نويسد: «كلمه-اخرج-يك نكته بسيار مهمي را كه در بردارد اين است كه زيبايي را بدان جهت كه زيبا است و براي مردم جالب است از دستگاه خلقت بيرون آورده و نمودار ساخته است. يعني نمود هاي زيبايي چه در طبيعت و چه در آنچه كه با فكر و ذوق و كار بشري نمودار مي شود مورد مشيت خداوندي است، مگر آن زيباسازي ها كه با هدف گيري هاي فاسد، ارزش ها و اصول انساني را مختل نموده و ضد زيبايي معقول باشد».

علامه طباطبايي معتقدند كه زينت و روزي هاي اشاره شده در اين آيه به معناي اين است كه خداوند اين نعمات را به گونه اي آفريده كه همه انسان ها اعم از مؤمن و كافر از آن استفاده نمايند و در واقع زينت و طيبات رزق موضوعى است مشترك بين كافر و مؤمن كه در آخرت بنا بر سياق آيه «...في الحياة الدنيا خالصة يوم القيامة» زينت ها تنها از آن مؤمنين است، و ديگران را از آن بهره اى نيست؛ زندگى آخرت مانند زندگى دنيا نيست كه

هر كس و نا كسى در نعمت هاى آن سهيم باشد پس هر كه در دنيا ايمان آورد همه نعمت هاى آن روز قيامت از آن وى خواهد بود.

البته در مقابل برخي چون جبائي معتقدند كه مراد از خلوص، نجات از هم و غم است و معناى آيه اين است كه زينت هاى دنيا براى مؤمنين خالى از هم و غم و خالص از مشقت نيست، و ليكن در آخرت خالص است.

ولي بايد در نقد اين نظر اعلام نمود كه چون در سياق اين آيه و نيز آيات پس و پيش هيچ اشاره اي به تبعيت نعمات دنيايي با هم و غم و رنج نگشته است بنا بر اين سخني مردود مي باشد.

از طرفي برخي معتقدند كه اين آيه اشاره دارد بر اين كه نعمت هاى دنيا براى كسانى كه ايمان آوردند به طور اصالت و استحقاق ثابت است، و براى كفار به طور طفيلى و گر نه خود كفار استحقاق آن را ندارند و همين نعمت ها در قيامت براى مؤمنين خالص است و در واقع خطاب آيه به اشخاصى است كه در اصلاح حيات مؤثرند، و علوم مورد نياز و عوامل محرك به سوى اصلاح حيات و همچنين اخذ زينت و بهره گيري از طيبات و قيام به واجبات زندگى منتهى به آنان باشد، و آنان اشخاصى هستند كه كارشان تفكر در آيات آفاقى و انفسى و ايجاد صنايع و فنون و ترقى دادن جامعه و قدردانى و شكرگزارى از اين موهبت هاى الهى بوده باشد، و چنين كسانى همان مردم با ايمانند كه سر و كارشان با وحى آسمانى و انبيا عليهم السّلام است.

علامه

طباطبايي در نقد اين سخن معتقدند كه آيه شريفه هيچ دلالتي بر اصالت براي برخي و تبعيت براي ديگران ندارد و اگر منظور اين است كه گر چه سياق آيه سياق اين است كه اثبات كند نعمت هاى دنيوى براى مؤمنين خلق شده و ليكن از كلمه" خالصة" استفاده مى شود كه به طور طفيلى غير مؤمنين با آنان شركت دارند، آيه شريفه دلالت بر چنين اختصاصى نداشته بلكه بر عكس اشتراك دو طايفه را مى رساند ضمن اينكه آيات بسياري وجود دارد كه اشاره به در اختيار قرار دادن نعمات بسيار به كافران و به استدراج رسيدن آن ها و عدم متمكن بودن مؤمنين از آن زخارف دنيوي است.

برخي اشكال نموده اند و گفته اند: امر به پوشيدن لباس و تنظيف و آرايش چه معنا دارد؟

رشيد رضا جواب داده و مي گويد: «اين حرف را كساني مي زنند كه از تاريخ و امم و سرگذشت ملل گذشته بي خبرند وگرنه آن را سطحي و ساده تلقي ننموده و به اهميت و ارزش آن پي مي بردند چون اكثر مردم نيمه وحشي جزيره نشين و كوهستاني هاي آفريقا كه در جنگل هاي غارها، تنها يا دسته جمعي زندگي مي كردند، زن و مردشان عُريان به سر مي بردند.

اسلام به هر قومي از آنان كه دست يافت، با امثال آيه مورد بحث، لباس پوشيدن را به آنان ياد داد و ستر عورت را بر ايشان واجب كرد و به سوي تمدن سوق داد».

در واقع امر پروردگار به ضروريات زندگى از قبيل لباس پوشيدن و خود را آراستن از همين باب است كه مى خواهد تربيتش حتى در اينگونه

امور ساده و پيش پا افتاده رعايت شده باشد.

گفتار دوم: سفارش استفاده مطلوب از زينت ها به قارون

در برخي ديگر از آيات نيز به طور مشابه به عدم تحريم دنيا و متعلقات آن اشاره شده است.

از جمله در آيه77 سوره مباركه قصص مي فرمايد: «وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا ...».

در اين آيه به بيان توصيه هاي گروه مؤمن جامعه زمانه حضرت موسي عليه السّلام به قارون مي پردازد و آنان در بخشي از اين توصيه ها او را به استفاده از دنيا به عنوان ابزاري براي رسيدن به آخرت سفارش مي نمايند و ابتدا ترغيب به طلب آخرت مي نمايند و سپس اشاره مي شود كه نبايد بهره خويش را از دنيا فراموش نمود و به بهانه آخرت طلبي دنيا را رها نموده و رهبانيت پيشه كرد بلكه آنچه در آخرت انسان برداشت مي كند عملي است كه در دنيا كشت نموده است حال چه نيكو باشد و چه عملي ناشايست و تفاوتش در اين است كه محصول برداشت شده در آخرت در حالت اول پُر بار و مطلوب و در حالت دوم چيزي جز خسارت براي زارع نمي ماند.

از علي عليه السّلام در تفسير آيه نقل شده است كه: «في قول الله عز و جل: وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا قال: لا تنس صحتك و قوتك و فراغك و شبابك و نشاطك ان تطلب بها الاخرة»: تندرستى و قوت و فراغت و جوانى و نشاطت را فراموش مكن و به وسيله اين ( پنج نعمت بزرگ ) آخرت را بطلب.

طبق اين تفسير جمله فوق هشدارى است به همه

انسان ها كه فرصت ها و سرمايه ها را از دست ندهند كه فرصت چون ابر در گذر است.

ايشان در بياني ديگر به ضرورت اتخاذ نگاهي ابزاري به دنيا جهت نيل به آخرت اشاره مي فرمايند كه كسى كه به دنيا به عنوان يك وسيله بنگرد چشمش را بينا مى كند، و كسى كه به عنوان يك هدف نگاه كند نابينايش خواهد كرد: »مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِي حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْه».

آلوسي در ذيل آيه مي نويسد: «فراموش مكن كه نصيب تو از مال دنيايى مقدار بسيار اندكى است، و آن همان مقدارى است كه مى پوشى و مى نوشى و مى خورى، بقيه اش زيادى است، كه براى غير از خودت باقى مى گذارى، پس از آنچه به تو داده اند به قدر كفايت بردار، و باقى را احسان كن».

علي عليه السّلام در همين زمينه اشاره به اين حقيقت مي نمايند كه جمع آوري مال و امكانات و عدم كاربست آن در مسير تعالي و كمال انساني فايدتي براي انسان نخواهد داشت. « يَا ابْنَ آدَمَ مَا كَسَبْتَ فَوْقَ قُوتِكَ فَأَنْتَ فِيهِ خَازِنٌ لِغَيْرِك»: اى فرزند آدم! هر چه بيشتر از مقدار خوراكت بدست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود.

گفتار سوم: باز داشت از رهبانيت پيشگي و ترك لذت

آيه 87 سوره مباركه مائده نيز به بيان عدم تحريم دنيا و نعمات آن پرداخته است: « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا

طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين».

خداوند در اين آيه از ترك لذات نفساني و گرايش هاي انساني به ماديات و رُهبانيت پيشه كردن به بهانه توجه بيشتر به خدا نهي فرموده است حال آنكه اين گرايش ها در فطرت انسان وجود دارد و دين نيز در حد وسط و معمول آن را نهي نمي فرمايد.

و اين آيه برخي عرفاء و صوفيه را مورد خطاب قرار مي دهد كه حيوانى نمي خورند و لباس خشن مي پوشند يا شب تا صبح بيدارند مي مانند و ترك معاشرت با زن ها مي كنند و خود را به زُهد معرفى مي كنند با اينكه غرض آن ها جلب قلوب است و استفاده رياست نه براى زهد از دنيا و كسانى كه اعتصاب مي كنند از خوراك براى اغراض شخصيه است.

گنابادي در ذيل آيه مي نويسد: «انسان بر حسب مرتبه نباتى خود يك نوع محللّات الهى دارد و بر حسب مراتب حيوانى اش نوع ديگرى از محللّات، و بر حسب سينه نوع ديگر، و بر حسب قلب نوع ديگر، و بر حسب روح نوع ديگر و تحريم الهى نيز در هر مرتبه اى بر حسب همان مرتبه است، و همچنين است تحريم انسان بر نفسش.

پس محلّلات بر حسب مرتبه حيوانى و نباتى آن چيزى است كه خداوند آن را مباح ساخته است از قبيل خوردنى، آشاميدنى، پوشيدنى، و مركوب سوارى، و نكاح، و مسكن، و نگاه كردنى ها و بر حسب سينه چيزى است كه خداوند آن را براى سينه مباح كرده از قبيل افعال ارادى واعمال شرعى و تدبيرهاى مربوط به معاد

و معاش و اخلاق زيبا و مكاشفات صورى و بر حسب قلب چيزى است كه خداوند آن را براى قلب مباح كرده است از قبيل اعمال قلبى، و واردات الهى و علوم لدنّى و مشاهدات معنوى كلّى».

ذكر كلمه «ما احل اللّه لكم» بيان علت منع است زيرا به حكم خرد جواز صرف غذاى گوارا و هر گونه عمل مباح از جمله فطريات بشر است و دين اسلام كه كامل ترين اديان آسمانى است و روش زندگى فردى و خانوادگى و اجتماعى بشر را به طور كامل بيان مى نمايد با لحن شديدى از تصرف در احكام و از بدعت در دين منع نموده است و بعض غذاى گوارا مباح را حرام بدانند و يا ديگران را از استفاده آن ها منع نمايند سبب خروج از دين شمرده شده است.

بنابر اين تحريم زينت و نعمات دنيا به بهانه تقرب بيشتر به خدا جز فريبي نفساني چيزي نيست چراكه مگر مي شود براي تقرب به خدا و كسب پاداش الهي در آخرت و رسيدن به سعادت جز از طريق عمل خير در همين دنيا اقدام نمود و حال آنكه عمل خير داراي مراتب است و تعريفي گسترده دارد و بخش اعظم آن در فعاليت هاي اجتماعي كسب مي گردد چراكه در عمده عبادات و فعاليت هاي ديني سفارش به جمعي بودن و يا در جمع مؤمنين اقدام به برخي عبادات نمودن شده است و اين با اصل كناره گيري و رُهبانيت سازگار نيست.

گفتار چهارم: روا بودن كاربست زينت ها از منظر روايات

همان طور كه اشاره شد خداوند سبحان در اين آيات شريفه همه نعمات و زينت هايي كه براي انسان ها در دنيا

گردآورده، آن گونه حلال دانسته كه وجود كسي كه آن را حرام كند را منكر مي شود و ائمه معصومين عليهم السّلام نيز گاهي براي اثبات حليت و اهميت زينت ها به اين آيه شريفه استناد مي كردند.

كليني از يوسف بن ابراهيم نقل مي كند كه گفت: «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَلَيَّ جُبَّةُ خَزٍّ وَ طَيْلَسَانُ خَزٍّ فَنَظَرَ إِلَيَّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيَّ جُبَّةُ خَزٍّ وَ طَيْلَسَانُ خَزٍّ فَمَا تَقُولُ فِيهِ فَقَالَ وَ مَا بَأْسٌ بِالْخَزِّ قُلْتُ وَ سَدَاهُ إِبْرِيسَمٌ قَالَ وَ مَا بَأْسٌ بِإِبْرِيسَمٍ فَقَدْ أُصِيبَ الْحُسَيْنُ ع وَ عَلَيْهِ جُبَّةُ خَزٍّ ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ لَمَّا بَعَثَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الْخَوَارِجِ فَوَاقَفَهُمْ لَبِسَ أَفْضَلَ ثِيَابِهِ وَ تَطَيَّبَ بِأَفْضَلِ طِيبِهِ وَ رَكِبَ أَفْضَلَ مَرَاكِبِهِ فَخَرَجَ فَوَاقَفَهُمْ فَقَالُوا يَا ابْنَ عَبَّاسٍ بَيْنَا أَنْتَ أَفْضَلُ النَّاسِ إِذَا أَتَيْتَنَا فِي لِبَاسِ الْجَبَابِرَةِ وَ مَرَاكِبِهِمْ فَتَلَا عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْآيَةَ- قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ فَالْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لْيَكُنْ مِنْ حَلَالٍ»: برامام باقر عليه السّلام وارد شدم در حالي كه جبّه و طليساني از خز برتن داشت وقتي متوجه من شد، عرض كردم: جانم به فدايت، اين خز است! درباره آن چه مي گوييد؟ فرمود: پوشيدن خز مانعي ندارد. عرض كردم: نخ آن ابريشم است. فرمود: عيبي ندارد، حسين عليه السّلام را كشتند در حالي كه جبّه اي از خز برتن داشت. آنگاه فرمود: وقتي علي عليه السّلام ابن عباس را به سوي خوارج فرستاد، بهترين لباسش را پوشيد و بهترين بوي خوش را به كار برد و بهترين مركبش

را سوار شد و نزد آن ها رفت. گفتند: اي عباس! تو در ميان ما بهترين مردم هستي، اكنون تو را در لباس جباران و بر مركب ايشان مي نگريم.

ابن عباس همين آيه ( فوق الذكر ) را خواند. سپس فرمود: تو هم لباس خوب بپوش و خودت را زينت كن، كه خدا زيبا است و زيبايي را دوست دارد ولي از حلال باشد.

فردي به نام علاء به حضرت علي عليه السّلام عرض كرد: « يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَشْكُو إِلَيْكَ أَخِي عَاصِمَ بْنَ زِيَادٍ قَالَ وَ مَا لَهُ قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَةَ [الْعَبَاءَ] وَ تَخَلَّى [مِنَ] عَنِ الدُّنْيَا قَالَ عَلَيَّ بِهِ فَلَمَّا جَاءَ قَالَ يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَ جُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ قَالَ وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ [الْحَقِ] الْعَدْلِ أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُه»: يا امير المؤمنين از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت مي كنم. آن بزرگوار فرمود: براي چه؛ عرض كرد: همچون رهبانان گليمي پوشيده و از دنيا دوري گزيده. حضرت فرمود: او را نزد من بياوريد چون آمد فرمود: اين دشمن ( شيطان ) پليد ناپاك خواسته تو را سرگردان كند كه به اين راهت واداشته و آن را در نظرت آراسته آيا بر زن و فرزندت رحم نكردي كه تنهايي و درويشي پيشه گرفتي؟ آيا باورت اين است كه خداوند براي تو پاكيزه ها را

حلال كرده و كراهت دارد و نمي خواهد كه تو از آن ها بهره مند گردي؟ بگو: كي حرام كرده است آرايش و روزي هاي پاكيزه اي را كه خداوند براي بندگان مقرر فرموده تو پست تري از اينكه خداوند نعمتي را به تو حلال كند و نخواهد كه از آن بهره بري! ( و در واقع اين مرتبه انبياء و اولياي او است ) .

در حديثى عثمان بن مظعون با رسول الله صلّي الله عليه وآله والسّلم از قصد خود مبنى بر رُهبانيت و ترك دنيا و مواردى ديگر همچون عدم بهره مندى از همسر خود و بوى خوش و خوردن گوشت، سخن گفت و رسول اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم وى را از افراط و تفريط برحذر داشتند.

عياشى از عمر بن على و او از پدرش امام سجاد عليه السّلام نقل كرده است كه: « أنه كان يشتري الكساء الخز بخمسين دينارا، فإذا صاف تصدق به، لا يرى بذلك بأسا- و يقول: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ- وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْق»: حضرت، عبايى از خز به پنجاه دينار خريدارى كرد و همين كه فصل تابستان رسيد، صدقه داد و اين كار را بد نمى شمرد و مى فرمود: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ ...».

در حديث ديگرى مى خوانيم: « قَالَ عَلَى أَبِي فَلَقِيَهُ عَبَّادُ بْنُ كَثِيرٍ وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ مَرْوِيَّةٌ حِسَانٌ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ نُبُوَّةٍ وَ كَانَ أَبُوكَ وَ كَانَ فَمَا لِهَذِهِ الثِّيَابِ الْمُزَيَّنَةِ عَلَيْكَ فَلَوْ لَبِسْتَ دُونَ هَذِهِ الثِّيَابِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَيْلَكَ يَا عَبَّادُ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ

لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَنْعَمَ عَلَى عَبْدٍ نِعْمَةً أَحَبَّ أَنْ يَرَاهَا عَلَيْهِ لَيْسَ بِهِ بَأْسٌ وَيْلَكَ يَا عَبَّادُ إِنَّمَا أَنَا بَضْعَةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَلَا تُؤْذِنِي وَ كَانَ عَبَّادٌ يَلْبَسُ ثَوْبَيْنِ قِطْرِيَّيْنِ»: يكى از زاهدان ريايى به نام" عباد بن كثير" با" امام صادق" عليه السّلام روبرو شد، در حالى كه امام عليه السّلام لباس نسبتاً زيبايى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت على عليه السّلام لباس بسيار ساده مى پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت تر از اين مى پوشيدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، چه كسى حرام كرده است زينت هايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزي هاى پاكيزه را؟.

در الكافى آمده است: «مَرَّ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَرَأَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ كَثِيرَةُ الْقِيمَةِ حِسَانٌ فَقَالَ وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّهُ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ فَدَنَا مِنْهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَبِسَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِثْلَ هَذَا اللِّبَاسِ وَ لَا عَلِيٌّ ع وَ لَا أَحَدٌ مِنْ آبَائِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ وَ كَانَ يَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اقْتِدَارِهِ وَ إِنَّ الدُّنْيَا بَعْدَ ذَلِكَ أَرْخَتْ عَزَالِيَهَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا ثُمَّ تَلَا قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ وَ نَحْنُ أَحَقُّ مَنْ أَخَذَ مِنْهَا مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ غَيْرَ أَنِّي يَا ثَوْرِيُّ مَا تَرَى عَلَيَّ مِنْ ثَوْبٍ إِنَّمَا أَلْبَسُهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ اجْتَذَبَ يَدَ سُفْيَانَ فَجَرَّهَا إِلَيْهِ ثُمَّ رَفَعَ الثَّوْبَ الْأَعْلَى وَ أَخْرَجَ ثَوْباً

تَحْتَ ذَلِكَ عَلَى جِلْدِهِ غَلِيظاً فَقَالَ هَذَا أَلْبَسُهُ لِنَفْسِي وَ مَا رَأَيْتَهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ جَذَبَ ثَوْباً عَلَى سُفْيَانَ أَعْلَاهُ غَلِيظٌ خَشِنٌ وَ دَاخِلُ ذَلِكَ ثَوْبٌ لَيِّنٌ فَقَالَ لَبِسْتَ هَذَا الْأَعْلَى لِلنَّاسِ وَ لَبِسْتَ هَذَا لِنَفْسِكَ تَسُرُّهَا»: روزى سفيان ثورى حضرت صادق عليه السّلام را ديد جامه جميل ثمينى پوشيده. عرض كرد: يا ابن رسول اللّه، رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم و امير المؤمنين عليه السّلام و هيچيك از پدران شما مثل اين لباس را نپوشيدند.

حضرت فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در زمان تنگى و احتياج بود و بعد وسعت يافت و احقّ به آن لباس از اهلش ابرارند، پس تلاوت فرمود: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ، ما سزاوارتريم آنچه را كه عطا فرموده خداى تعالى. بعد دست سفيان را كشيدند به طرف خود و جامه زيبا و برتر را كنار زدند، و زير آن لباس خشن و زبر بود. فرمود: اين را براى خود و آن را كه ديدى براى مردم پوشيده ام. پس دست به لباس رويين سفيان بردند كه آن خشن و زير آن لباس نرم بود، فرمود: تو اين اعلا را براى خود، و خشن را براى مردم پوشيدى.

همچنين شخصي به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: «كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ قَالَ لَهُ رَجُلٌ أَصْلَحَكَ اللَّهُ ذَكَرْتَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ يَلْبَسُ الْقَمِيصَ بِأَرْبَعَةِ دَرَاهِمَ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ وَ نَرَى عَلَيْكَ اللِّبَاسَ الْجَيِّدَ قَالَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع كَانَ يَلْبَسُ ذَلِكَ فِي زَمَانٍ لَا يُنْكَرُ وَ لَوْ لَبِسَ مِثْلَ ذَلِكَ الْيَوْمَ لَشُهِرَ بِهِ

فَخَيْرُ لِبَاسِ كُلِّ زَمَانٍ لِبَاسُ أَهْلِهِ غَيْرَ أَنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ لَبِسَ لِبَاسَ عَلِيٍّ ع وَ سَارَ بِسِيرَتِهِ»: گفتي كه علي بن ابي طالب عليه السّلام جامه خشن از گونه پيراهن هاي چهار درهمي و نظاير آن مي پوشد و ما اكنون شما را با جامه هاي نيكو مي نگريم! فرمودند: علي بن ابي طالب عليه السّلام آن جامه ها را در زماني مي پوشيد كه زشت نبود ( لباس هاي بيشتر مردم به آن صورت بود ) اگر امروز مي بودند و آن لباس را مي پوشيدند، بدن نما بود. بهترين لباس در هر زمان لباس رايج ميان اهل آن زمان است جز آنكه چون قائم آل ما قيام كند، لباس علي عليه السّلام را خواهد پوشيد و به سيره او عمل خواهد كرد.

گفتار پنجم: حكمت روا بودن كاربست زينت و تجملات

در باب حكمت حليت زينت بايد اشاره نمود كه ارتباط و پيوستگى اجتماع وابسته به اجراى قوانين و رسومى است، كه سبب جلب نظر و توجه افراد به يكديگر شود، و معاشرت را سهل نمايد و زينت عبارت از رعايت خواسته مردم است، از قبيل پاكيز گى لباس و مسكن و ساير احتياجات به طوري كه ملايم طبع عموم باشد، و رعايت آن رسوم سبب جلب معاشرت و حسن نظر ديگران گردد، و يگانه دليل فطرى بر اباحه زينت و پاكيزه گى در شئون زندگى همانا احتياج افراد است، كه به يكديگر ارتباط يابند، بديهى است عدم رعايت زينت در شئون زندگى سبب هتك احترام ديگران گشته، و بر خلاف مروة و وقار بوده و انسان را مبتذل و فرومايه معرفى مي نمايد.

علامه طباطبايي نيز در اين زمينه مي

نويسد: آرى، اگر انسان در دنيا به طور انفرادى زندگى مى كرد هرگز محتاج به زينتى كه خود را با آن بيارايد نمى شد، بلكه اصلاً به خاطرش هم خطور نمى كرد كه چنين چيزى لازم است، و ليكن از آنجايى كه زندگيش جز به طور اجتماع ممكن نيست، و زندگى اجتماعى هم قهراً محتاج به اراده و كراهت، حب و بُغض، رضا و سخط و امثال آن است، از اين جهت خواه ناخواه به قيافه و شكل هايى بر مى خورد كه يكى را دوست مى دارد و از يكى بدش مى آيد، لذا معلم غيبى از ماوراى فطرتش به او الهام كرده تا به اصلاح مفاسد خود بپردازد، و معايب خود را بر طرف ساخته خود را زينت دهد، و شايد همين نكته باعث شده كه از انسان به لفظ" عباده" كه صيغه جمع است تعبير بفرمايد.

زينت از مهم ترين امورى است كه اجتماع بشرى بر آن اعتماد مى كند، و از آداب راسخى است كه به موازات ترقى و تنزل، مدنيت انسان ترقى و تنزل مى نمايد، و از لوازمى است كه هيچ وقت از هيچ جامعه اى منفك نمى گردد، به طورى كه فرض نبودن آن در يك جامعه مساوى با فرض انعدام و متلاشى شدن اجزاى آن جامعه است.

آرى، معناى انهدام جامعه جز از بين رفتن حُسن و قُبح، حب و بغض، اراده و كراهت و امثال آن نيست، وقتى در بين افراد يك جامعه اين گونه امور حكم فرما نباشد ديگر مصداقى براى اجتماع باقى نمى ماند.

آرى، اين خداى سبحان است كه به الهام و هدايت خود انسان را از راه فطرت ملهم كرده تا انواع و اقسام زينت هايى كه مورد پسند

جامعه او و باعث مجذوب شدن دل ها به سوى او است ايجاد نموده به اين وسيله نفرت و تنفر مردم را از خود دور سازد.

نتيجه: بنابر اين آيه شريفه اشاره مي دارد كه استفاده از اين نعمت ها ( زينت و رزق ) در دنيا براي همه اعم از مؤمن و كافر جايز است و اسلام با زينت و تجمل گرايي مخالف نبوده بلكه به استفاده از آن در چارچوب رعايت حدود الهي سفارش نيز مي نمايد و اما تعبير: «خالصة يوم القيامة» نشان مي دهد كه زينت و روزي خالص كه در قيامت ظهور پيدا مي كند، تنها از آن مؤمنان خواهد بود و غير مؤمن از آن بهره اي نخواهد برد.

فصل سوم: سفارش به زينت نمودن و تجمل گرايي

اشاره

همان طور كه پيش تر نيز اشاره گشت در اسلام و سبكي كه اين دين كامل از زندگي در پيش روي ما مي نهد زينت و گرايش به تجمل جايگاهي والا و معين دارد و نه تنها با آن مخالفت ندارد بلكه بدان تشويق نيز مي نمايد اين حقيقت را مي توان از پي جويي منابع اسلامي يعني قرآن و روايات يافت كه در موارد متعدد انسان ها را به زينت نمودن و گراييدن به تجمل تشويق مي نمايند.

انسان به مقتضاي فطرت، جوياي پاكيزگي، زيبايي و آراستگي است و از ژوليدگي و پليدي نفرت دارد و اسلام چون دين فطرت است به پيروانش دستور مي دهد تا همواره مظاهر زشتي را از خود و محيط زندگي خويش دور سازند و با ظاهري آراسته و زيبا در معرض ديد همنوعان خود ظاهر شوند.

قرآن كريم علاوه بر بيان اباحه

زينت و گرايش به تجمل كه پيش تر مطالبش گذشت تا بدان جا با زينت و تجمل گرايي موافق بوده و بهره گيري از آن را ضروري مي داند كه حتي در مهم ترين مسائل عبادي نيز آن را داخل مي داند.

گفتار اول: نماز و سفارش به زينت

اهميت نماز به عنوان ستون و ركن دين و رابطه اي عاشقانه ميان صاحب و بنده در منابع اسلامي بارها اشاره گشته است و ما نيز قصد پرداخت بدان را نداريم بلكه با ملحوظ دانستن آن اهميت اشاره مي نماييم كه قرآن كريم در آيه31 سوره مباركه اعراف انسان ها را به زينت نمودن براي نماز دعوت و توصيه مي نمايد كه اين نشان از اهميت گرايش به تجمل در اسلام و بالطبع سبك زندگي اسلامي است.

« يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفينَ ».

«مسجد» اسم زمان و مكان و به معناي وقت عبادت يا مكان عبادت است.

البته بعضي آن را به معناي عبادت از باب نام گذاري حال به اسم محل مي دانند. درباره مقصود از زينت نيز قطب راوندي معتقد است كه منظور از زينت در آيه لباس است كه كمترين آن پوشش براي عورت است.

برخي مفسرين گفته اند كه خداوند به بني آدم دستور داده است از آن چيزي كه زيبايي و جمال شما به آن است از قبيل پاكيزگي بدن از پليدي ها و آلودگي ها و لباس هاي زيبا و پاكيزه و زيبا كردن موي هاي سر و ريش با شانه زدن و غير از چيزهايي كه زينت مي دهد از قبيل روغن

ها و خضاب و از قبيل كارهاي پسنديده و نيز احوال و اخلاق زيبا با خود برگيريد.

امام صادق عليه السّلام در تفسيرآيه مي فرمايد: « فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ قَالَ الْمَشْطُ فَإِنَّ الْمَشْطَ يَجْلِبُ الرِّزْقَ وَ يُحَسِّنُ الشَّعْرَ وَ يُنْجِزُ الْحَاجَةَ وَ يَزِيدُ فِي مَاءِ الصُّلْبِ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُسَرِّحُ تَحْتَ لِحْيَتِهِ أَرْبَعِينَ مَرَّةً وَ مِنْ فَوْقِهَا سَبْعَ مَرَّاتٍ وَ يَقُولُ إِنَّهُ يَزِيدُ فِي الذِّهْنِ وَ يَقْطَعُ الْبَلْغَمَ»: منظور شانه كردن است زيرا شانه كردن روزي مي آورد و مو را زيبا مي كند حاجت را برآورده مي سازد و نطفه را زياد مي گرداند و بلغم را از بين مي برد.

سيوطي از ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: « وجهني على بن أبى طالب إلى ابن الكواء و أصحابه و على قميص رقيق وحله فقالوا لي أنت ابن عباس و تلبس مثل هذه الثياب فقلت أول ما أخاصمكم به قال الله قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ و خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ و كان رسول الله صلى الله عليه و سلم يلبس في العيدين بردي حبرة»: امير المومنين عليه السّلام مرا نزد ابن الكوّاء و يارانش فرستاد، وقتي من بر آن ها وارد شدم، پيراهني نازك و حلّه اي برتن داشتم.

گفتند: تو ابن عباسي و مثل اين لباس ها برتن كرده اي؟! گفتم: آري و اولين چيزي كه با آن با شما مخاصمه مي كنم، همين لباس ها است. زيرا خداوند در آيه: «قل من حرّم زينة الله...»و آيه«خذوا زينتكم...»آن را حلال كرده، رسول

خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در عيد فطر و قربان دو بُردحبره مي پوشيد و شما آن را بر خود حرام كرده ايد.

در الدر المنثور است كه عقيلى و ابو الشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس از رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل كرده اند كه در ذيل آيه" خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ" فرمود: نماز بخوانيد با كفش هايتان.

اين معنا به طرق ديگر از ابى هُريره و ابن مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده است.

همان طور كه مشخص است در اين روايت زينت مطرح شده در آيه را پوشيدن كفش مي داند ولي از آن جا كه محل عبادت خدا مخصوصاً مساجد اماكن مقدسي هستند كه نگاه داشتن حريم آن ها از وظايف عمده هر بنده اي مي باشد، با كفش به نماز ايستادن ممكن است در موارد خاصي از جمله نماز خوف كه محل اضطرار است صادق باشد از طرفي با آيه: «... فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى». ( كه حضرت موسي عليه السّلام چون خواست به ملاقات پروردگار نائل آيد، مورد چنين خطابي واقع شد ) هماهنگي ندارد.

شايد در مورد كفش هر چند نوعي پوشش است بتوان گفت به هنگام عبادت و نماز، نپوشيدن كفش زينت محسوب مي شود چون اين گونه زينت كه خداوند بدان سفارش نموده نبايد با آداب عبادت او ناهماهنگ باشد.

زينت مناسب، معمولاً اثر رواني دارد و به روح انسان نشاط و شادابي مي دهد، چنانچه از حد اعتدال خارج نشود امري پسنديده است. به همين دليل هم در آيات و هم در روايات اسلامي تأكيد

شده كه مسلمانان حتي در حال عبادت، زينت هاي مشروع و مادي را فراموش نكنند، لباس هاي پاكيزه، رنگ هاي مناسب، شانه زدن موها، به كاربردن عطريات و بوي خوش و استفاده از انگشتر هاي مختلف را مدنظر قرار دهند.

گرچه حكم اخذ زينت مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولي ضمناً نكوهشي است از عمل زشت جمعي از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا كاملاً عريان مي شدند و هم اندرزي است به آن ها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد، لباس هاي كثيف و مُندرس و يا لباس هاي مخصوص منزل را بر تن مي كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيات حضور مي يابند درحالي كه طبق روايات دستور داريم بهترين لباس هاي خود را به هنگام شركت در مسجد بپوشيم.

علامه طباطبايي معتقدند كه معناى" به همراه برداشتن زينت در موقع رفتن به سوى مسجد" آرايش ظاهرى نيست، بلكه آرايشى است معنوى كه مناسب با نماز و طواف و ساير عبادات باشد.

پس معناى آيه بر مى گردد به امر به زينت كردن نيكو براى نماز و غير آن و اطلاق آن شامل نماز اعياد و جماعات و نمازهاى يوميه و ساير وجوه عبادت و ذكر مى شود.

بنابر اين اين آيه مى تواند هم اشاره به" زينت هاى جسمانى" باشد همان طوركه اشاره شد و در موارد ديگري نيز به چشم مي خورد كه بسياري از مفسران مقصود از زينت را لباس ساتر يا لباس زينت مي دانند و پوشيدن يا آراستن هرچيزي است كه سبب

زينت انسان مي شود مثل شانه زدن موي سر و صورت و عطر زدن و انگشتر در دست كردن و هم شامل" زينت هاى معنوى"، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.

به همين جهت اگر در بعضى از روايات تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است ، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداق هاى روشن است.

و نيز اگر كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينت هاى ظاهرى و باطنى را در بر مى گيرد.

برخي از خطاب«يابني آدم» استفاده نموده اند كه به حسب لغت زنان را شامل نمى شود و ليكن به حسب شرع آنان را به تبع مردها شامل مى شود.

ولي بايد گفت كه اين سخن صحيح نيست، زيرا اين خطاب اختصاص به امت اسلام ندارد و شمولش نسبت به زنان از ناحيه تغليب و وجود قرينه عقلى است نه به حسب شرع.

مفسران در باب بيان شان نزول آيه مطالبي را اشاره نموده اند از جمله طبرى مي نويسد: قتاده گفته است: يكى از مردم يمن در هنگام طواف مي گفت: روا نيست طواف كنم در لباسى كه آلوده است، كسى به من ازارى عاريه مي دهد تا طواف كنم؟ اگر كسى جوابش نمي داد برهنه طواف مى كرد، اين آيه منع از اين كار كرد.

سيوطي از عبد بن حميد از سعيد بن جبير نقل كرده است كه گفت: مردم جاهليت را رسم

چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مي كردند و مي گفتند در لباسي كه خدا را در آن معصيت كرده ايم، طواف نمي كنيم. حتي نقل مي كنند زني از باديه وارد شد و همه لباس هايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت: اليوم يبدو بعضه او كله فما ابدا منه فلا احلة و آيه شريفه مذكور نازل گرديد.

علامه طباطبايي به نقد اين قبيل روايات پرداخته و با بيان اين مطلب كه قريب به اين مضامين روايي از افرادي چون ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده و ليكن آنچه بايد توجه نمود اين است كه آياتى كه در اولش خطاب" يا بَنِي آدَمَ" است متضمن احكام عامى است كه اختصاص به يك امت ندارد، و اين روايات اخبار آحادى بيش نيستند، علاوه بر اينكه متضمن اجتهاد راويان حديثند، و به هيچ وجه حجيت ندارند.

علامه صرفاً نقلي كه از ابن عباس است را معتبر مي دانند كه ابن جرير و ابن ابي حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مردمي در خانه كعبه برهنه طواف مي كردند لذا خداوند امر به زينت شان فرمود و زينت همان لباس و ساتر عورت و انواع لباس هاي نيك است.

گفتار دوم: پوشيدن لباس نيكو از منظر روايات

در اين ميان آن هنگام كه به گفتار و رفتار پيشوايان معصوم عليهم السّلام و پيروان حقيقي آنان مي نگريم، مي يابيم كه پوشيدن لباس تميز و داراي تجملي كه در شأن و حد و اندازه شخص باشد مطلوب شمرده شده است و تنوع در لباس را نيز اسراف نمي شمارند؛

اكنون به برخي از اين روايات مي نگريم.

عياشي مي نويسد: «امام حسن مجتبي عليه السّلام هر وقت به نماز برمي خاست، بهترين لباس هاي خود را مي پوشيد. علت را جويا شدند.

فرمود: خدا زيبا است و زيبايي را دوست دارد. من براي خدايم، خود را مي آرايم. او مي گويد: زينت خود را نزد هر نمازي به تن كنيد. دوست دارم كه بهترين لباسم را بپوشم».

افزون بر آنچه گذشت، بر آراستن خويش براي ملاقات و ديدار با دوستان تأكيدي بيشتر شده است.

امام صادق عليه السّلام مي فرمايد: «وَقَفَ رَجُلٌ عَلَى بَابِ النَّبِيِّ ص يَسْتَأْذِنُ عَلَيْهِ قَالَ فَخَرَجَ النَّبِيُّ ص فَوَجَدَ فِي حُجْرَتِهِ رَكْوَةً فِيهَا مَاءٌ فَوَقَفَ يُسَوِّي لِحْيَتَهُ وَ يَنْظُرُ إِلَيْهَا فَلَمَّا رَجَعَ دَاخِلًا قَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ يَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْتَ سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَقَفْتَ عَلَى الرَّكْوَةِ تُسَوِّي لِحْيَتَكَ وَ رَأْسَكَ قَالَ يَا عَائِشَةُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ إِذَا خَرَجَ عَبْدُهُ الْمُؤْمِنُ إِلَى أَخِيهِ أَنْ يَتَهَيَّأَ لَهُ وَ أَنْ يَتَجَمَّل»: مردي به خانه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم آمد و درخواست ديدار با ايشان را داشت.

وقتي كه حضرت خواستند از حُجره خارج شوند و به ملاقات آن مرد بروند، در جلوي ظرف بزرگ آبي كه در داخل اتاق بود ايستادند و سر و صورت خويش را مرتب كردند، عايشه از مشاهده اين كار تعجب كرد. پس از بازگشت آن حضرت از ايشان پرسيد، يا رسول الله چرا هنگام خارج شدن از خانه در برابر ظرف آب ايستاديد و موي و صورت خود را منظم كرديد.

رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در جواب فرمودند: اي عايشه، خداوند دوست

دارد وقتي مسلماني براي ديدار برادرش مي رود خود را براي ملاقات او آماده و بيارايد.

در روايتي آمده است كه: « أَبْصَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا شَعِثاً شَعْرُ رَأْسِهِ وَسِخَةً ثِيَابُهُ سَيِّئَةً حَالُهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ الدِّينِ الْمُتْعَةُ وَ إِظْهَارُ النِّعْمَةِ»: پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مردى را ديد كه موهاى سرش ژوليده، لباسش كثيف و چركين و سر و وضعش پريشان و به هم ريخته بود، به او فرمود كه بهره بردن از نعمت هاى الهى و نماياندن نعمت جزء دين است.

امام رضا عليه السّلام فرمودند: «أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ التَّجَمُّلَ وَ يُبْغِضُ الْبُؤْسَ وَ التَّبَاؤُسَ وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ مِنَ الرِّجَالِ الْقَاذُورَةَ وَ أَنَّهُ إِذَا أَنْعَمَ عَلَى عَبْدِهِ نِعْمَةً أَحَبَّ أَنْ يَرَى أَثَرَ ذَلِكَ النِّعْمَةِ»: روايت مي كنم كه خداوند تبارك و تعالي زيبايي و آراستگي را دوست دارد و فقر و فقرنمايي را دشمن مي دارد؛ خداوند عزوجل از مردان كثيف و بدبو نفرت دارد هرگاه خداوند به بنده اي نعمتي دهد دوست دارد اثر آن نعمت را در او ببيند.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: « الْبَسْ وَ تَجَمَّلْ فَإِنَّ اللَّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمَالَ وَ لْيَكُنْ مِنْ حَلَالٍ»: لباس نيكو بپوش زيرا خداوند زيبا است و زيبايي را دوست دارد اما بايد از حلال باشد.

همچنين ايشان به عبيد بن زياد فرمود: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِعُبَيْدِ بْنِ زِيَادٍ إِظْهَارُ النِّعْمَةِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ مِنْ صِيَانَتِهَا فَإِيَّاكَ أَنْ تُرَيَنَ إِلَّا فِي أَحْسَنِ زِيِّ قَوْمِكَ قَالَ فَمَا رُئِيَ عُبَيْدٌ إِلَّا فِي أَحْسَنِ زِيِّ قَوْمِهِ حَتَّى مَاتَ»: آشكار كردن نعمت در پيشگاه خدا

محبوب تر از نگهداري آن است، پس با بهترين و زيباترين شكل، ظاهرت را آراسته كن.

اسحاق بن عمار مي گويد: «سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ الْمُوسِرِ الْمُتَجَمِّلِ يَتَّخِذُ الثِّيَابَ الْكَثِيرَةَ الْجِبَابَ وَ الطَّيَالِسَةَ وَ لَهَا عُدَّةٌ وَ الْقُمُصَ يَصُونُ بَعْضَهَا بِبَعْضٍ وَ يَتَجَمَّلُ بِهَا أَ يَكُونُ مُسْرِفاً قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ»: از امام صادق عليه السّلام سوال كردم درباره مردي كه مال دار است و تجمل دارد و لباس هاي بسيار، جبّه ها و طيلسان ها و قميص ها مي پوشد و بدان ها خود را مي آرايد آيا اين مرد مسرف است فرمود: كه خدا فرموده: هركس كه زندگيش وسعت دارد به قدر توانايي خرج كند.

همچنين وي از امام صادق عليه السّلام مي پرسد: « قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَكُونُ لِلْمُؤْمِنِ عَشَرَةُ أَقْمِصَةٍ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ عِشْرُونَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ ثَلَاثُونَ قَالَ نَعَمْ لَيْسَ هَذَا مِنَ السَّرَفِ إِنَّمَا السَّرَفُ أَنْ تَجْعَلَ ثَوْبَ صَوْنِكَ ثَوْبَ بِذْلَتِك»: اگر مؤمن ده لباس داشته باشد، اسراف است.

امام عليه السّلام در جواب مي فرمايد: خير. دوباره سؤال مي كند اگر بيست لباس داشته باشد چگونه است؟ باز هم جواب مي فرمايد: اشكالي ندارد. در مرتبه سوم مي گويد اگر سي لباس داشته باشد باز هم امام عليه السّلام مي فرمايد اشكالي ندارد؛ زيرا اين كار اسراف نيست بلكه اسراف آن است كه لباس بيروني خويش را در خانه بپوشي.

در احاديث فراواني به پوشيدن لباس سفيد توصيه شده و در بيان علت آن آمده است: زيرا لباس سفيد خوش بوتر و زيباتر است. تا آنجا كه پوشيدن لباس سياه، مورد نكوهش قرار گرفته و لباس

غم و اندوه و لباس اهل آتش معرفي شده است.

در گفتار و رفتار امامان عليهم السّلام اين نكته نيز به چشم مي خورد كه آنان بر زيبايي و آراستن جوانان توجه ويژه اي نشان داده اند. امام باقر عليه السّلام فرمودند: « أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ( عليه السلام ) أَتَى الْبَزَّازِينَ فَقَالَ لِرَجُلٍ بِعْنِي ثَوْبَيْنِ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عِنْدِي حَاجَتُكَ فَلَمَّا عَرَفَهُ مَضَى عَنْهُ فَوَقَفَ عَلَى غُلَامٍ فَأَخَذَ ثَوْبَيْنِ أَحَدُهُمَا بِثَلَاثَةِ دَرَاهِمَ وَ الْآخَرُ بِدِرْهَمَيْنِ فَقَالَ يَا قَنْبَرُ خُذِ الَّذِي بِثَلَاثَةٍ فَقَالَ أَنْتَ أَوْلَى بِهِ تَصْعَدُ الْمِنْبَرَ وَ تَخْطُبُ النَّاسَ فَقَالَ وَ أَنْتَ شَابٌّ وَ لَكَ شَرَهُ الشَّبَابِ»: كه امام علي عليه السّلام در ايام خلافتشان با غلام خود قنبر براي خريد لباس به بازار آمد و دو لباس يكي به قيمت سه درهم و ديگري دو درهم خريداري كرد سپس به قنبر فرمودند: تو لباس سه درهمي را بردار.

عرض كرد: شما شايسته تر به آن هستيد؛ زيرا در مقابل مردم براي سخنراني حاضر مي شويد و بايد لباس بهتري بپوشيد. حضرت فرمودند: تو جوان هستي و همانند جوانان ديگر به تجمّل و زيبايي رغبت بسياري داري.

بنابر اين اسلام در استفاده از انواع زينت ها حد اعتدال و ميانه روى را برگزيده و هرگونه افراط و تفريط را مردود شمرده است.

علامه مصباح يزدي در اين زمينه معتقدند كه اگر انگيزه انسان در استفاده از زينت ها پيروي از دستورات الهي و آداب اخلاقي باشد در اين بخش به طور عمده نظر ما اين است كه اسلام در بعضي موارد توصيه و تأكيد دارد كه مومن از زينت ها به

طرز ويژه استفاده كند و در اين صورت است كه مؤمن با چنين انگيزه اي اگر با استفاده از زينت ها به آرايش خود و به سر و وضع خود برسد كار او ارزش مثبت دارد و كاري عبادي خواهد بود.

اين در حالي است كه برخى استفاده از زينت ها را هر چند به صورت معتدل، مغاير زهد و پرهيزكارى مى پندارند!

نتيجه: بنابر اين شايسته است مسلمانان در عين حفظ ساده زيستى، به ظاهر خويش برسند و تلاش كنند تا بين سيرت و صورت زيبا جمع كنند و آراستگى معنوى و باطنى را با آراستگى ظاهرى و پاكيزگى درهم آميزند، به ويژه هنگام عبادت و حضور در محضر بارى تعالي و در اين ميان نماز كه اصلي ترين عبادات و نقطه عطف بندگي خدا و ملاقات با او است آدابي دارد كه از جمله اين است كه به هنگام نماز يا حضور در مسجد كه محل ملاقات با پروردگار است، آراستگي ظاهر يا به قول برخي مفسران آراستگي باطن را مد نظر قرار داده و رعايت نماييم.

فصل چهارم: زُهد پيشگي و پرهيز از تجمل پرستي

اشاره

در منابع اسلامي يعني قرآن و روايات اهل بيت عليهم السّلام بسيار بر زُهد پيشگي تاكيد شده است و در بسياري موارد به مذمت دنيا و زخارف آن پرداخته شده و نيز زينت هاي دنيوي را نسبت به نعمات و زينت هاي اخروي كم اهميت جلوه داده و دستور مي دهد كه مومنان به چنين زخارفي در دنيا دل نبسته و چشم ندوزند چراكه اين زينت ها زودگذر و ارزش بسيار كم تري نسبت به زينت هاي دائمي آخرت دارد.

در اين ميان گاه برخي كج انديشان راه

افراط و برخي راه تفريط را برگزيده اند و هر دو صنف نيز خود را پيرو دين اسلام دانسته و معتقدند كه اين پيروي در رفتار و سبك زندگي شان هويدا مي باشد.

اما آنچه واقعيت دارد اين است كه اسلام در سبكي كه از زندگي پيش روي بشر نهاده نه به دنبال تارك دنيا بودن و انزواي مردم در دنيا بوده و نه هدف نهايي اش در رسانيدن مردم به اتم نعمات در دنيا است بلكه اين دين مشي و روشش بر گفتمان ميانه روي و اعتدال است و اين شعار را در جاي جاي بيان سبك زندگي مطلوبش به كار گرفته است و اين دين كه آيين بهزيستن را به همگان عرضه مي كند خود بهتر واقف است كه بشر، زيباخواه و تجمل گرا است.

بنابر اين چون آيين هاي ديگر به مقابله با چنين حقيقتي نمي پردازد بلكه با ملحوظ دانستن چنين اصلي به ارائه سبكي از زندگي مي پردازد كه در آن از طرفي سفارش به زينت مي نمايد و آن را تحريم نمي كند و از دگر سو دل نبستن به دنيا و نپرستيدن زينت و تجمل را خواهان است.

پيش از هر چيز شايسته است تا با مفهوم زُهد آشنا شويم.

گفتار اول: مفهوم شناسي زُهد

"زُهد" در لغت، به معناي بي اعتنايي است، و زاهد كسي است كه در عين كار و تلاش، به دنيا بي اعتنا باشد.

در اصطلاح زُهد، ضد رغبت و ميل به دنيا است؛ يعني روي گرداني از خوشي هاي دنيا و اموال و منصب ها و چيزهاي ديگري كه با مرگ زائل مي شود.

فيض كاشاني درباره زُهد مي نويسد: «زُهد، بر گرداندن

ميل و رغبت از چيزي به چيزي بهتر از آن است».

زُهد آسودگي قلب از دنياست، نه خالي بودن دست از دنيا.

امام خميني رحمه الله عليه در بيان مفهوم زُهد مي فرمايند: «زُهد اصطلاحي اگر عبارت باشد از ترك دنيا براي رسيدن به آخرت از اعمال جوارحي محسوب مي شود و اگر عبارت باشد از بي رغبتي و بي ميلي به دنيا كه ملازم باشد با ترك آن از اعمال جوانحي محسوب مي شود».

ايشان سپس به بيان مفصل بحث پرداخته و در نهايت قول دوم را بر مي گزينند.

علامه جوادي آملي اشاره مي نمايند كه زُهد صرفاً در ترك نمودن اموري خلاصه نمي گردد بلكه وهله نخست بي رغبتي است. ايشان مي فرمايند: «البته زُهد به معني ترك متاع فريب نيست بلكه به معناي بي رغبتي است و چون بي رغبت بودن تمرين طلب مي كند نخست انسان بايد متاع نيرنگ را ترك كند.... بنابر اين زهد صرف ترك نيست بلكه ترك آميخته با بي رغبتي است و ترك، اولين قدم زُهد است».

علامه مطهري در تعريف زُهد اشاره به اين نكته مي نمايند كه ترك نمودن زندگي به معناي ترك كردن تمام جوانب و انواع آن نيست بلكه ترك يك گونه ناشايست از زندگي و اقبال به گونه اي ديگر است: «حقيقت اين است كه زُهد عبارت است از ترك و بي اعتنايي بر امور دنيا در مقابل يك حقيقت ديگر كه آن خدا يا آخرت يا شرافت و يا آزادي و يا مساوات و يا چيز ديگر است و اين ترك زندگي نيست بلكه ترك يك نوع زندگي يعني لذت گرايي

و انتخاب نوع ديگر از زندگي است».

ايشان در بياني ديگر مي فرمايند: «در ماهيت زُهد تنزه عملي از ماديات و ساده زندگي كردن افتاده است».

يكي ديگر از نكاتي كه بايد خاطر نشان شود اين است كه زُهد زماني بر عملي اطلاق مي شود كه صاحب آن عمل قدرت انجام و استفاده از اموري كه آهنگ بي اعتنايي اش را كرده است داشته باشد.

در همين زمينه محقق نراقي مي نويسد: «همانا زُهد وقتي محقق مي شود كه آدمي متمكن از نيل به دنيا و ترك آن باشد و انگيزه رهايي از دنيا حقارت و پستي مرغوب عنه ( دنيا ) بالنسبه به مرغوب اليه ( آخرت و خدا ) باشد. پس اگر ترك به جهت عدم قدرت بر دنيا يا براي هدفي غير از حق تعالي يا آخرت مانند: خوشنامي، جلب قلوب، شهرت يافتن به جوانمردي و سخاوت و يا سنگيني مشقت و تعب حفظ اموال و امثال آن صورت پذيرد، به هيچ وجه مصداق زهد نيست»

در باب اينكه به چه كسي مي توان زاهد اطلاق نمود علماي اخلاق موارد متعددي را بيان داشته اند.

ابن سينا معتقد است: كسي كه از كالاها و پاكيزه هاي دنيا رويگردان باشد، زاهد ناميده مي شود.

شبّر مي نويسد: زاهد كسي است كه به آنچه دارد خوشحال نمي شود، و براي آنچه ازدست مي دهد اندوهگين نمي شود. ستايش و نكوهش در نظرش يكي است و فرقي ندارد. فقط با خداي تعالي مأنوس است و شيريني عبادت بر قلب او غلبه كرده است.

بنابر اين وي سه شرط عدم فرح و غم از به دست آوردن

و از دست دادن نعمت و نيز نگاه واقع بينانه به ستايش و نكوهش داشتن و انس با خداي متعال را براي زاهد در نظر مي گيرد.

مرحوم نراقي مي نويسد: كسي كه بعضي بهره ها را ترك نمايد و نسبت به بعضي ديگر چنين نباشد مانند كسي كه مال را ترك و جاه را دنبال نمايد يا وسعت در خوردن ترك و تجمل در زينت را تعقيب كند به طور مطلق اسم زاهد بر او صحيح نيست.

البته، مي توان اين سخن را اينگونه تعبير نمود كه زاهد مطلق و نزديك به مطلق بايد چنين شرطي را كه محقق اشاره نموده دارا باشند لكن در زُهد پيشگي نسبي يعني نسبت به بعضي امور زاهد بودن هم مي توان لفظ زاهد را براي وي استعمال نمود با اين تفاوت كه زُهد وي نسبي است.

بنابر اين همان طور كه اشاره شد زُهد صرفاً ترك نمودن برخي امور دنيوي همچون مال و خوراك و پوشاك و مانند آن نيست بلكه اولاً در اين عمل بي رغبتي ملاك است و ترك نمودن وهله نخست و حالتي تمريني است و ثانياً علاوه بر بي رغبتي و ترك نمودن امور دنيوي مي بايد از حب مقام و شهرت نيز دوري نمايد.

چرا كه گاه افرادي به منظور شُهره شدن اقدام به ترك مواردي از امور دنيوي مي نمايند ولي نيتشان الهي نيست و دوستدار شهرت و مقام هستند بنابر اين زاهد مي بايد در جُست و جوي رضايت الهي باشد.

در اين ميان گاه تفسير غلط از زُهد پيشگي بوده است و بعضاً آن را با رُهبانيت مسيحي يكي ديده اند حال آنكه

اسلام ديني جامعه گرا و زندگي گرا است، نه زُهدگرا، به علاوه تعليمات جامع و همه جانبه اسلامي در مسائل اجتماعي، اقتصادي، سياسي، اخلاقي بر اساس محترم شمردن زندگي و روي آوردن به آن است، نه پشت كردن به آن، رهبانيت و اعراض از زندگي با جهان بيني و فلسفۀ خوش بينانه اسلام درباره هستي و خلقت ناسازگار است.

اسلام هرگز مانند برخي از ( دين ها ) و فلسفه ها با بد بيني به هستي و خلقت نمي نگرد و خلقت را به دو بخش زشت و زيبا تقسيم نمي كند.

زُهد اسلامي غير از رُهبانيت است، رُهبانيت پريدن از مردم و رو آوردن به عبادت است و بر اساس اين انديشه كار دنيا و آخرت از يكديگر جداست، لذا يا بايد به عبادت پرداخت تا در آن جهان به كار آيد و يا بايد متوجه زندگي و معاش بود، تا در اين جهان به كار آيد بنابر اين رُهبانيت بر ضد زندگي و مستلزم كناره گيري از خلق و سلب هرگونه مسئوليت و تعهد از خود است.

اما زُهد در اسلام آن چيزي نيست كه رُهبانيت به وجود آورده است، در اسلام، نه خود آن جهان و اين جهان از يكديگر جدا هستند و نه كار اين جهان با كار آن جهان بيگانه است، ارتباط دو جهان با يكديگر از قبيل پيوند روح و بدن است، كه چيزي است حد وسط يگانگي و دوگانگي، لذا آنچه برضد مصلحت آن جهان است، بر ضد مصلحت اين جهان نيز است و آنچه بر وفق مصالح عاليه زندگي اين جهان است، بر وفق مصالح عاليه آن جهان نيز است، لذا

زُهد اسلامي در متن زندگي قرار دارد، و كيفيت بخشيدن به زندگي است و از دخالت دادن پاره اي ارزش ها براي زندگي ناشي مي شود.

بنابر اين همان طور كه خداوند در قرآن به صراحت اشاره نموده است كه رُهبانيت بدعت برخي مسيحيان بوده است: «...وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها...». در اسلام رُهبانيت وجود ندارد بلكه زُهد است و آن نيز داراي شرايط مي باشد.

بنابر اين آنچه از زُهد تعبير مي شود و مقصود دين اسلام است، هدفش بستن چشمه هاي مادي نيست، بلكه مقصود باز كردن و كوشش براي جاري ساختن چشمه هاي ديگر است يعني چشمه هاي معنويات و هدف آزاد كردن يك سلسله نيروهاي معنوي است كه احتياج به آزاد شدن دارد.

و علت تأكيدات اسلام به زُهد پيشگي در اين است كه پرداختن بيش از اندازه منطقي به بُعد مادي خود موجب خفقان استعدادهاي روحي و بروز تاريكي هاي دروني است كه جايگاه فروغ رباني مي باشد.

بنابر اين اساس تعليمات قرآن اين است كه انسان اين حقيقت را درك كند، خود، حقيقتي است كه در اين دنيا به وجود آمده و اين دنيا هم براي او منزل و مأوايي است كه مكتسبات خودش را در اينجا بايد تهيه كند و خودش را در اينجا بسازد و بعد هم به دنياي ديگر منتقل شود و برود.

قرآن از نظر جهان نشئت، وجود را منحصر به نشئه مادي و دنيوي نمي داند. با اعتراف به عظمت اين دنيا در درجه اي كه هست، به نشئه ديگر كه بسي عظيم تر و وسيع تر و

فسيح تر است، قائل است.

نشئه دنيا در برابر او چيزي به شمار نمي رود و دامنه وجود و حياتش تا ماوراء دنيا هم گسترده شده.

اهميت و ضرورت زُهد پيشگي را قرآن در آيات88و89 سوره شعراء يادآور مي شود و آن را موجب سود دهي در روز قيامت از طريق سلامت قلب مي داند.

«يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتي الله بقلب سليم ».

" سلم" و" سلامت" به معناى دور بودن از آفات ظاهرى و باطنى است.

در آن روز مال و اولاد سودى نمى دهد و ليكن هر كس با قلب سليم، قلبى كه از ننگ ظلم و تاريكى شرك و گناه سالم باشد نزد خدا آيد از سلامت قلب سود مى برد و مدار سعادت در آن روز بر سلامت قلب است، حال چه صاحب آن قلب سالم در دنيا مال و فرزندى داشته باشد و يا نداشته باشد.

همان طور كه از ظاهر آيه مشخص است محور اصلي در آية شريفه سلامت قلب و دست يابي به منفعت ابدي از طريق آن است ولي لازمه اين سلامت اتخاذ بر خورد صحيح و مناسب با دنيا و مظاهر فريبنده آن و شئوون مادي و نگاهباني از حريم قلب و عدم اشتغال و اهتمام بيش از اندازة معقول به دنياست.

چه اينكه سرگرم شدن به دنيا و به كار بستن فكر در راه هاي تحصيل و نگهداري آن مانعي بزرگ جهت فراغت قلب براي امور ديني و تفكر در آن ها و مطالبه امور اخروي است.

از امام صادق عليه السّلام درباره «الا من اتي الله بقلب سليم» سوال شد، ايشان فرمودند:

« الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ قَالَ وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ وَ إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ»: قلب سليم، قلبي است كه خدايش را در حالي كه هيچ چيز غير حق ( خدا ) ، در آن نباشد ملاقات مي كند و هر قلبي كه شرك يا شكي در آن باشد، ساقط است و بندگان خدا زهد را جهت فراغت و خلوص قلبي براي آخرت اراده نموده اند.

حضرت امام خميني رحمه الله عليه در اين باب معتقد است:

«چون حُب دنيا رأس تمام خطاياست با زُهد در دنيا سلامت نفس حاصل مي شود و اگر زُهد حقيقي براي انسان دست دهد به همه معني سالم و بي عيب از دنيا به دار سلامت خارج شود چون كه تمام عيب ها از تعلقات حاصل شود».

نتيجه: بنابر اين روشن مي گردد كه سلامت قلب و پاك شدن آن از آلودگي به محبت دنيا مايه سعادت و منفعت ابدي انسان مي گردد و دستيابي به چنين سلامتي جز از طريق زُهد پيشگي امكان پذير نيست و اين حقيقت لزوم كاربست زُهد در زندگي آدمي را تبيين مي كند.

در قرآن كريم فقط در سوره مباركه يوسف واژه «زهد» به كار رفته است: «و كانو فيه من الزاهدين» كه در معناي لغوي آن اراده شده است. البته آيات بسياري در محدوده و مفهوم زُهد وجود دارد.

قرآن كريم، در قالب توصيه به زُهد پيشگي و پرهيز از تجمل پرستي، دنيا را متاع قليل و مايه غرور و مظاهر دنيا را زينت و مايه امتحان دانسته و

اراده كنندگان، و آرامش يافتگان و رضايت مندان به دنيا را به سختي مورد نكوهش قرار داده است.

ترجيح دهندگان دنيا بر آخرت در زبان قرآن، بد فرجام و فروختن آخرت به دنيا معامله اي زشت و خسارت بار معرفي كرده و نيز به سرانجام مسرفين و تجمل پرستان و دلبستگان به دنيا اشاره مي نمايد.

گفتار دوم: توجه بيشتر به آخرت در برابر دنيا

اشاره

برخي آيات درصدد بيان اين واقعيت هستند كه دنيا و متعلقات آن در برابر آخرت و نعمات آن ارزش و اعتباري به مراتب كمتر دارند كه به همين جهت دنيا را با صفاتي چون «قليل، غرور، لهو و لعب» معرفي مي كند و از اين رهگذر سعي مي نمايد تا مخاطبين خود را نسبت به دلبسته شدن و پرستش اين دنيا بر حذر دارد و ترجيح آخرت بر دنيا تأكيد نمايد.

مبحث اول: اندكي كالاي دنيا

خداوند در سوره مباركه نساء متاع دنيا را قليل مي شمرد و مي فرمايد: «...قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى...».

خداوند در اين آيه به پيامبرش دستور مى دهد كه متخلفين از جهاد كه از اين فرمان الهي سرپيچي نموده و زندگى اندك دنيا را بر كرامت جهاد و شرافت كشته شدن در راه خدا و پاداش دائمي آخرت ترجيح داده بودند مورد خطاب قرار دهد و آنان را از حقيقت زندگي دنيا كه متاع آن بسيار اندك نسبت به آخرت است با خبر سازد.

و در ادامه ضرورت وجود تقوا را در ميان مسلمانان يادآور مي شود چراكه اگر آنان با تقوا باشند، بين زندگى اندك دنيا و آخرت قطعاً زندگى آخرت را بهتر يافته و آن را ترجيح مي دهند.

و هر مسلماني كه متقي باشد قطعا به سعادت خويش حساس است و راه تحصيل آن را چيزي جز اطاعت از خدا و پيامبر نمي داند و به خدا ايمان دارد و مي داند كه اجر او ضايع نمي گردد و از اين رو به خود هراسي راه نمي دهد بلكه تنها ترس آنان از خدا و خروج شان از ايمان و

تقوي است.

همچنين در آيه38 سوره توبه نيز به حقيقت كمي كالاي دنيا در خطاب به متخلفين از جنگ اشاره شده است: «...أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ».

بنابر اين در اين آيات به خطر دل بستگي مسلمانان به امور ناچيز دنيايي اشاره شده است و كار بدان جا مي رسد كه اين مسلمانان فريب خورده دنيا از فرمان جهاد سرپيچي و گاه سستي در اجرا مي نمايند و اين حقيقت از طرفي ضرورت وجود مجاهدان زاهد پيشه و بى اعتنا به تجملات دنيوي را خاطر نشان مي سازد. امام سجاد عليه السّلام در دعائى كه براى مرزبانان مسلمان مى كند چنين مى فرمايد: « اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَائِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْيَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ، وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ»: بار الها! فكر اين دنياى فريبنده را به هنگامى كه آن ها در برابر دشمنان قرار مى گيرند از نظرشان دور فرما، و اهميت اموال فتنه انگيز و دلربا را از صفحه قلوبشان محو نما.

علي عليه السّلام در خطبه113نهج البلاغه درباره اندك بودن كالاي دنيا مي فرمايند: بدانيد آن چيزى كه ناقص شود از دنيا و زياد شود بر آخرت، بهتر است از چيزى كه ناقص شود از آخرت و زياد شود بر دنيا، پس چه بسا كم شده اى كه باعث ربح و منفعت است، و بسا زياده اى كه موجب ضرر و خسارت. به تحقيق آنچه خداى تعالى امر به آن فرموده، يعنى سعى در آخرت وسيع تر است از چيزى كه نهى فرموده يعنى كوشش بر دنيا. و چيزى كه حلال شده براى

شما اكثر است از حرام، پس ترك نمائيد آنچه اندك است براى چيزى كه بسيار است، و چيزى كه ضيق است براى چيزى كه وسعت دارد.

مبحث دوم: فريبنده بودن دنيا

يكي ديگر از صفاتي كه در قرآن براي دنيا ذكر شده است فريبنده بودن آن است: «ومَا الحَياةُ الدُّنيا إلاّمَتاعُ الغُرور».

" غرور" در اصل از ماده" غر" به معنى اثر ظاهر چيزى است، و لذا به اثر ظاهر در پيشانى اسب" غرة" گفته مى شود، سپس به حالت غفلت اطلاق شده است كه در ظاهر انسان هُشيار است، اما در حقيقت بي خبر است، و به معنى فريب و نيرنگ نيز استعمال مى شود.

طبرى مي نويسد: معناى غرور فريب دادن است و در فريب خوردن فرق نيست كه نسبت به چيز زياد يا كم باشد. و فريفته شدن انسان به هر چيز، دل بسته تر و مطمئن تر شدن به آن است تا آنكه ناگاه همان را از انسان بربايند.

بنابر اين همان طور كه اين آيات اشاره كرده اند زندگى دنيا تنها يك بهره بردارى فريبنده است.

زيرا عوامل لذت بخش و سرگرم كننده در اين دنيا در حالت كلي و دور نماي آن بسيار جالب و زيبا و پُر مغز به نظر مي رسد لكن آن هنگام كه انسان به آن مي رسد و از آن بهره مي گيرد، متوجه مي شود كه آن دور نماي زيبا بيشتر يك سراب بوده است و نيز اين لذات در حالت ظاهري و كلي، بقاپذير و خالص از هر آلودگي رخ نمايي مي كنند حال آنكه وقتي انسان بدان مي رسد آن را فناپذير و آلوده به رنج ها و غم ها مي

يابد.

علي عليه السّلام درباره فريبنده بودن ظاهر دنيا در نامه خود به سلمان فارسي مي نويسند: « أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا»: جز اين نيست كه مثل دنيا نظير مار است كه تماس گرفتن با پوست آن نرم ولى زهرش كشنده خواهد بود.

مبحث سوم: دنيا و لهو و لعب

برخي آيات دنيا را به صفت "لهو و لعب" معرفي مي نمايند و زندگي دنيا را جز بازيچه و سرگرمي ندانسته اند: « وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون».

شيخ طوسي مي نويسد: «خداوند متعال در اين آيه بيان نموده است كه آنچه در اين عالم مورد استفاده واقع مي شود به مثابه لهو و لعبي است كه عاقبتي در بهره مندي از آن ها نيست و در كمترين مدت و زودترين زمان زائل مي شود چون ثبات و دوامي ندارد».

برخي از مفسرين مقصود از حيات دنيا را اعمال در دنيا مي دانند؛ زيرا خود دنيا متصف به لعب نمي شود و آنچه رضاي خدا در آن باشد از اعمال آخرت بوده و موصوف به لعب نمي شود براي اينكه لعب چيزي است كه نفعي را به دنبال ندارد و لهو چيزي است كه از امور جدي و مهم به بيهودگي مي كشاند و اين معني در گناهان تصور مي شود.

در نقطه مقابل عده اي از مفسران معتقدند لهو و لعب مانند متاع و زينت از صفات خود دنيا بوده و اين آيه در مقام بيان ماهيت و واقعيت زندگي دنياست.

در مجمع البيان اسناد لهو و لعب

به دنيا، به اعتبار انقضا و فنا و سرعت زوال آن مي باشد و مرتبط با اعمال نيست: «مراد از لهو و لعب اين است كه حيات دنيا سپري مي شود و فنا مي پذيرد و باقي نمي ماند؛ پس لذت هاي آن مانند سرگرمي و بازيچه به سرعت رو به زوال است».

علامه طباطبايي نيز همين نظر را دارند و"لهو و لعب"را صفت دنيا مي دانند و مي نويسند:

در آيه مذكور بيان وضعيت و حيات دنيا و آخرت و مقايسه بين آن دو مي باشد، پس زندگي دنيا جز لهو و لعب ( بازي و سرگرمي ) چيزي نيست؛ زيرا بر پايه يك سلسله اعتقادات اعتباري و اهداف خيالي دور مي زند. پس بازي محسوب مي شود، سپس همين دنيا آدمي را از امور مهم حقيقي و اخروي باز مي دارد پس لهو است ولي حيات آخرت، حقيقي ثابت است و چنين حياتي بهتر بوده و غير از اهل تقوي بدان نائل نمي شوند و اين آيه درصدد تبيين واقعيت اصل حيات دنياست.

البته ذكر اين نكته ضروري است، همان طوري كه متاع و زينت بودن اشيا و موجودات به تقدير و مطابق سنت الهي بوده است و به خود دنيا اسناد داده مي شد، درباره لهو و لعب نيز اين ويژگي دنيا توسط خداوند مُقدر گشته است و نيز نبايد چنين تصور شود كه سرگرم كننده بودن اين دنيا نمي تواند با صفت مزرعه آخرت يا گذرگاهي براي رسيدن به سراي ديگر بودن آن جمع گردد.

بلكه بايد دانست كه خداوند متعال به حكمت و مصلحت خويش اين عالم را با همين

ويژگي مانند ساير خصوصيات دار العمل و مزرعه و شاهراه عالم بقاء قرار داده است. و به تعبيري اگر لهو و لعب جنبه الهي پيدا كند، مطلوب است.

در تفسير نور الثقلين، روايتي در ذيل آيه مورد بحث نقل شده است: هشام بن حكم مي گويد امام كاظم عليه السّلام به من فرمود: « يا هشام ان الله وعظ أهل العقل و رغبهم في الاخرة فقال: وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»: اي هشام! خداوند متعال عقلا را موعظه نمود و آنان را به آخرت ترغيب نمود پس فرموده: «و ما الحيوه الدنيا الا لعب و لهو و ... افلا تعقلون».

البته در حقيقت تعلّقات اعتباري دنيا اسباب بازي اهل دنياست، و گرنه آفرينش جهان بر اساس حكمت الهي هدفمند است نه بازيچه: «وما خَلَقنَا السَّماءَ والأرضَ وما بَينَهُما لاعِبين» ؛«وما خَلَقنَا السَّماواتِ والأرضَ وما بَينَهُما لاعِبين».

خداوند در آيه20سوره حديد نيز به صفت سرگرم كننده و زود گذر بودن دنيا و زينت هاي آن اشاره مي نمايد.

« اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ ». كلمه" لعب" به معناى بازى نظام دارى است كه اطفال به منظور رسيدن به غرضى خيالى آن را انجام مى دهند. و كلمه" لهو" به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را از كارى مهم و حياتى

و وظيفه اى واجب باز بدارد و" تفاخر" به معناى مباهات كردن به حسب و نسب است.

" تكاثر در اموال و اولاد" به اين معنا است كه شخصى به ديگرى فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشترى دارم" غيث" به معناى باران است، و " كفار" جمع كافر به معناى زراعت كار است و كلمه" يهيج" از هيجان است، كه به معناى حركت است، و كلمه" حُطام" به معناى گياهى است كه از شدت خشكيدگى مى شكند.

"متاع" به معنى هر گونه وسائل بهره گيرى است، بنابر اين جمله" دنيا متاع غرور است" مفهومش اين است كه وسيله و ابزارى است براى فريبكارى، فريب دادن خويشتن، و هم فريب ديگران.

البته پُر واضح است كه اين در مورد دنيا پرستان است كه دنيا را هدف نهايى قرار مى دهند و به آن دل مى بندند، لكن اگر مواهب اين جهان وسيله اى براى وصول به ارزش هاى والاى انسانى باشد هرگز دنيا فريبنده براي چنين فردي نخواهد بود، بلكه مزرعه آخرت، و راهي است براى رسيدن به رضايت و خشنودي خداوند است.

علامه طباطبايي از قول شيخ بهايى نقل مي كند كه گفته است: اين پنج خصلتى كه در آيه شريفه ذكر شده، از نظر سنين عمر آدمى و مراحل حياتش مترتب بر يكديگرند، چون تا كودك است حريص در لعب و بازى است، و همين كه به حد بلوغ مى رسد و استخوان بنديش محكم مى شود علاقه مند به لهو و سرگرمى ها مى شود، و پس از آنكه بلوغش به حد نهايت رسيد، به آرايش خود و زندگيش مى پردازد و همواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيه كند، مركب جالب توجهى

سوار شود، منزل زيبايى بسازد، و همواره به زيبايى و آرايش خود بپردازد، و بعد از اين سنين به حد كهولت مى رسد آن وقت است كه بيشتر به فكر تفاخر به حسب و نسب مى افتد، و چون سالخورده شد همه كوشش و تلاشش در بيشتر كردن مال و اولاد صرف مى شود.

البته به نظر مي رسد مي توان اين سخن را چندان نپذيرفت چراكه بخشي از انسان ها در بعضي مراحل رشد زندگاني خود متوقف مي مانند و مثلاً تا پايان عمر به تكاثر اموال و اولاد مي پردازند يا در گرايش به زينت اصرار مي ورزند.

بنابر اين خداوند سبحان در اين آيه دنيا را مذمت نموده است، دنيايي كه ويژگي هاي پنج گانه را دارا است و براي اين كه مذموم بودن آن را قابل درك نمايد با تشبيهي محسوس به آب و گياه كه در طول دوران رشد و نمو و طراوت و شادابي گياه است و تعجب كشاورزان كه شاهد اين رشد هستند را بر مي انگيزاند و سپس در اوج مرحله زيبايي و طراوت، ناگهان با بادي شديد يا سرمايي سوزان و يا...چنان تبديل به گياهي خشك و خُرد شده مي گردد كه گويي از اول نبوده است.

آيه پس از اين تشبيه، پاداش و جزا را براساس نوع برخوردي كه انسان با دنيا داشته بيان مي دارد كه يا عذاب شديد در آخرت است و يا تطهير و مغفرت از ناحيه خدا و سپس رضوان الهي است و در پايان باز براي تاييد مطالب صدر آيه، دنيا را متاع فريبنده معرفي مي نمايد و بدين وسيله دو صحنه زندگي آخرت را

بيان داشته تا انسان از ميان اين دو، مغفرت و رضوان را اختيار كند و هُشيار باشد كه زندگي دنيا او را نفريبد.

امير مؤمنان علي عليه السّلام در مذمت دنيا به عمار ياسر مي فرمايد: « إِنَّمَا الدُّنْيَا سِتَّةُ أَشْيَاءَ مَطْعُومٌ وَ مَشْرُوبٌ وَ مَلْبُوسٌ وَ مَرْكُوبٌ وَ مَنْكُوحٌ وَ مَشْمُومٌ فَأَشْرَفُ الْمَطْعُومِ الْعَسَلُ وَ هُوَ مَذْقَةُ ذُبَابٍ وَ أَشْرَفُ الْمَشْرُوبِ الْمَاءُ وَ يَسْتَوِي فِيهِ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ وَ أَشْرَفُ الْمَلْبُوسِ الْحَرِيرُ وَ هُوَ نَسْجُ دُودَةٍ وَ أَشْرَفُ الْمَرْكُوبِ الْفَرَسُ وَ عَلَيْهِ تُقْتَلُ الرِّجَالُ وَ أَشْرَفُ الْمَنْكُوحِ الْمَرْأَةُ وَ هُوَ مَبَالٌ فِي مَبَالٍ وَ أَشْرَفُ الْمَشْمُومِ الْمِسْكُ وَ هُوَ دَمُ حَيَوَانٍ»: اي عمار غم دنيامخور كه لذت هاي آن شش مورد است 1- مطعوم است ( خوراكي ) 2- مشروب است ( نوشيدني ) 3-مشموم است ( بوئيدني ) 4-ملبوس است ( پوشيدني ) 5- مركب است ( سوارشدني ) 6-منكوح است.

شريف و شيرين ترين خوراكي ها، انگبين ( عسل ) است كه آب دهان مگسي ( زنبور ) است، بزرگترين مشروبات آب است كه تمام حيوانات در استفاده از آن مساوي اند، نيكو ترين بوييدني ها، مُشك است كه خون آهويي است، بهترين پوشيدني ها حرير است كه كِرمي آن را رشته و تنيده است، سرآمد سوار شدني ها اسب است كه مردان بر آن كشته مي شوند و بزرگ ترين منكوح زنانند كه وسيله دفع شهوت هستند.

مضمون اين مطلب در پاره اي از تفاسير نيز آمده است.

مبحث چهارم: ترجيح ارزش آخرت بر دنيا

خداوند در آيه14سوره آل عمران اشاره به گرايش انسان ها به نعمات و زخارف دنيا دارد و در پايان آيه

موارد دنيوي را نسبت به آنچه در آخرت و نزد خدا است كم ارزش تر معرفي مي نمايد.

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب»

در اين آيه از هفت امرى كه مى تواند مورد علاقه و ميل انسان باشد، نام برده است. اين هفت امر در برگيرنده لذت هاى جسمانى و روحى و عاطفى و اقتصادى هستند.

علامه طباطبايي اين آيه را مرتبط با آيه10آل عمران دانسته و اشاره مي كنند كه كفار از آن روي كه مال و اولاد بسيار آنان را مجذوب نموده بود خود را بي نياز از خدا ديده بودند و آيه14علت را در روي آوردن آنان به دنيا كه امري موقت وگذرا هست مي داند حال آنكه حسن مآب و عاقبت نيكو در آخرتي است كه اينان نسبت به آن بي توجه هستند.

ايشان در ادامه اشاره مي نمايد كه شيفتگي نسبت به دنيا زمينه اي ديگردارد.

«اين شيفتگى از ناحيه ديگرى ناشى شده است، و اين خدا است كه دل هاى ايشان را تسخير كرده، و علاقه به اين امور مادى را غريزه آن نموده، تا زندگى دنيايى و زمينى آنان تأمين شود، چون اگر غريزه حُب دنيا در انسان، گذارده نشده بود، زندگى او در اين كره خاكى دوام نمى يافت، كسى به دنبال توليد مثل نمى رفت، و نسل بشر قطع مى شد، و حال آنكه خداى سبحان مقدر كرده كه بشر تا مدتى معين در زمين زندگى كند... و اگر چنين مقدر كرده كه علاقمند و دوستدار دنيا

باشند براى اين بوده كه دنيا را وسيله زندگى آخرت خود كنند، و از متاع اين زندگى چيزهايى را كه به درد آن زندگيشان مى خورد برگيرند...چيزى كه هست اين بى خبران غفلت زده، اين وسائل ظاهرى الهى را كه مقدمات و وسائلى براى به دست آوردن رضوان اللَّه هستند، امورى مستقل پنداشتند، و محبوب بالذات شمرده، خيال كردند كه اين امور مادى مى تواند ايشان را از خداى سبحان بى نياز سازد، و به همين جهت دنيايى كه خلق شده تا نعمت و وسيله تقرب و پاداش اخروى آنان باشد، بر ايشان نقمت و عذاب شد».

شهوت ذكر شده در آيه مشتهي است يعني آنچه شهوت به او تعلق دارد. چون شهوت محبوب نباشد بلكه مشتهي محبوب باشد.

سيد محمود طالقاني مي نويسد: «مُشتهيات بيرونى و منشأ شهوات و حُب آن ها است كه از درون انسان ساقط و متن غرائز حيوانى و افزايش جويى نامتعادل بر انگيخته مى شود تا آنجا كه مُشتهيات محدود و بيرونى منتقل به حُب افزايش جوى شهوات نفسانى مى گردد.

اين حقيقت را همين بيان آيه مى رساند و هر بيانى همچون: «زين للناس النساء يا، حب النساء يا، شهوات النساء و ...» رساى بدان نيست.

«من النساء »، اولين منشأ و وسيله شهوات است كه در پى آن و به جاى حب غريزى و عاطفى اولاد پسر و دختر، شهوت افزايش فرزندان پسر «البنين» مى آيد كه وسيله دفاع و تأمين قدرت نظامى و اقتصادى باشد. نقدينه طلا و نقره كه وسيله مبادله و تأمين ديگر شهوات است، وسيله شهوت افزايش جويى و ذخيره اى محسوب مى شود: «القناطير»، به ماده و هيأت جمع، مقدار بسيار و افزايشى، و «المقنطرة»

كه مفعول اشتقاقى از آنست، نگهدارى و ذخيره را مى رساند.

«حُبُّ الشَّهَواتِ» به محصولات طبيعى مى رسد و حيواناتى چون اسب و اشتر را كه وسيله حركت و كوشش است به انحصار در مى آورد و وسيله تفاخر مى شود:« الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ » - رها شده در منابع طبيعى و چراگاه هاى عمومى يا داغ زده و نشان دار- همچون محصولات انحصارى صنعتى و مارك دار، تا حريم امتيازش براى ممتاز محفوظ باشد، و همچنين حيوانات تغذيه اى انعام و زمين هاى آباد و كشتزار: « الحرث »، رشته هاى حُبّ اين مُشتهيات كه رنگ آميزى و آرايش شهوات مى شود و انسان را با همه استعدادها در ميان مى گيرد و وامانده و خُشكيده مى سازد».

در آيه نخستين موضوعى كه ذكر شده است همسران و زنان مى باشند و اين همان است كه روان كاوان امروز مى گويند" غريزه جنسى از نيرومند ترين غرايز انسان است تاريخ معاصر و گذشته نيز تاييد مى كند كه سرچشمه بسيارى از حوادث اجتماعى طوفان هاى ناشى از اين غريزه بوده است".

امام صادق عليه السّلام نقل مي كند كه پيامبر خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: «اولين چيزي كه بدان معصيت خدا مي شود شش مورد است: حُب دنيا، حُب رياست، حُب غذا، حُب خواب، حُب راحت طلبي و حُب زنان».

امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: « الْفِتَنُ ثَلَاثٌ حُبُّ النِّسَاءِ وَ هُوَ سَيْفُ الشَّيْطَانِ وَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ هُوَ فَخُّ الشَّيْطَانِ وَ حُبُّ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ هُمْ سَهْمُ الشَّيْطَانِ فَمَنْ أَحَبَّ النِّسَاءَ لَمْ يَنْتَفِعْ بِعَيْشِهِ وَ مَنْ أَحَبَّ الْأَشْرِبَةَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَحَبَّ الدِّينَارَ وَ الدِّرْهَمَ فَهُوَ عَبْدُ الدُّنْيَا»: فتنه ها سه مورد است: حُب

زنان كه شمشير شيطان است، شرب خمر كه دام شيطان است و علاقه به درهم و دينار كه تير شيطان است.

هركس حُب زنان نداشته باشد، از زندگيش منفعتي نمي برد و هركس شراب را دوست داشته باشد، بهشت بر او حرام مي شود و هر كسي درهم و دينار را دوست داشته باشد، بنده دنيا است.

همان طور كه از ظاهر روايت معلوم مي شود دلبستگي افراطي به حب زنان و اموال مذموم بوده و به طور كلي مذموم نيست چراكه اصل وجودش ضروري است ( دقت در منفعت نبردن در صورت عدم حُب زنان ) .

گروهى از مفسران «خيل مسوّمه» را به اسبان نيكو و زيبا منظر، اسبان علامت نهاده شده، يا اسبان در چراگاه تفسير كرده اند.

برخى نيز آن را به اسبان آماده جهاد تفسير كرده اند كه هيچ يك از لفظ و سياق آيه، آن را تأييد نمى كند.

درباره فاعل زينت در اين آيه و نيز آيات مشابه مفسران هر يك به گونه اي به بيان نظر خود پرداخته و برخي در دسته معتقدين به فاعليت خداوند و برخي دسته فاعليت شيطان و نفس را برگزيده اند و هر يك دلايلي آورده اند.

در تفسير المنار مقصود از زينت را حقيقت و اصل زينت و ايجاد فطرى آن در طبيعت بشر دانسته؛ از اين رو نسبت دادن آن را به شيطان رد كرده است. زيرا طبيعت و حقايق اشيا به غير آفريننده آن نسبت داده نمى شود.

در تفسير الكبير علت تزيين كننده دانستن خداوند متعال را، آفريدن شهوت و متعلقات آن توسط خدا و با خبر بودن وي از لذتى كه در نيل به آن متعلقات

پديد مى آيد و نيز روا دانستن نيل به آن لذت ها اشاره شده است.

در تفسير نمونه نيز آمده است كه زينت دهنده خداوند است از طريق دستگاه آفرينش و نهاد و خلقت آدمى. زيرا خدا است كه عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ايجاد كرده تا او را آزمايش كند و در مسير تكامل و تربيت پيش ببرد.

علامه طباطبايي در نقد اين نظرات مي نويسد: هر چند استناد داشتن طبايع اشيا به خدا سخن درستى است، و ليكن اين سوره در مقام بيان اين نكته است كه خداى سبحان، قيوم بر تمامى شؤون خلايق، و بر تدبير آن ها است و تمام كسانى كه شيطان را اطاعت و هواى نفس را پيروى نمودند، نتوانستند خدا را بستوه آورده، و بر او غالب شوند و قيوميت او را تباه كنند، پس همان طور كه او خالق طبايع موجودات و قواى آن ها است، خالق تمايلات و افعال آن ها نيز هست، او است كه همه موجودات و مخصوصاً انسان را به سوى جوار قرب خود به راه انداخته و همو است كه به ابليس اذن داده و از وسوسه كردن مردم جلوگيريش نكرده، و انسان ها را هم از پيروى وسوسه هاى او مانع نشده، تا امر امتحان تمام شود، و معلوم گردد كه چه كسانى ايمان دارند، و از همين طبقه گواهانى بگيرد.

طبرسي درباره اين كه زينت دهنده كيست سه قول را بيان مي كند و البته خود اظهار نظر جداگانه ندارد:

1-حسن مي گويد: شيطان است، بخدا سوگند نديدم كسى بيش از خداوند خالق دنيا از آن نكوهش

كرده باشد.2- زينت دهنده خداوند است كه اين غريزه ها را در نهاد بشر قرار داد تا تكليف سخت تر شود و بدان وسيله آن مردم را آزمايش كند.3- خداوند زينت دهنده چيزهايى است كه از او نيك است، و شيطان زينت دهنده چيزهاى زشت مي باشد.

ابوالفتوح رازي پس از ذكر اقوال فوق با بياني ديگر، نظر سوم را به عنوان قول سديد مي پذيرد.

ملا فتح الله كاشاني نيز به نوعي متذكر سه نظر فوق شده و از فحواي كلام او و توضيحاتي كه پيرامون آيه مي دهد، بر مي آيد كه مُزين را شيطان مي داند. به اين دليل كه اظهار مي دارد آيه در معرض ذم است يعني شيطان به جهت اغوا و اضلال مشركان و عاصيان، دوستي مُشتهيات نفس را در نظر حسي ايشان آراسته گردانيده است.

علامه طباطبايي درباره نظر سوم معتقدند كه هر چند اين حرف به وجهى درست است به اينكه خداى تعالى به طور مستقيم و بالفعل تنها عمل جميل و پسنديده مى كند، و به آن امر مى نمايد، و هرگز امر به زشتى و فحشا نمى كند، و ليكن به طور كلى صحيح نيست، چراكه به طور غير مستقيم و به واسطه تمامى كارها مستند به او است، چون اگر نباشد ربوبيت و خالقيت و مالكيت او نسبت به كل جهان تمام نمى شود.

البته منشاءاين اشتباه مفسران اين است كه خيال كرده اند هر يك از امور كه در اين عالم پديد مى آيد امرى مستقل الوجود از ديگران است، و ذاتش هيچ ارتباطى به موجودات پيرامونش، و يا به مجموع موجودات عالم ندارد نتيجه اين اشتباه اين شده كه هر حادثه را

تنها به علت و فاعل ما فوق او نسبت دهند، و هيچ ارتباطى بين اين اعمال نيست، و هيچ رابطه اى بين اثر اين علت با ساير علل نيست و در واقع هر حادثه اى پديد آمده، سبب خودش مى باشد و غفلت كرده اند از اينكه اين عالم، با همه اعيان موجودات و انواع مخلوقات كه در آن است، تمامى اجزايش به هم مرتبط است، جزئى از همين عالم است كه مبدل به جزئى ديگر است.

محمد جواد مغنيه مي گويد: «برخي گفته اند: مُزين الله و ديگران گفته اند: شيطان است و درست آن است كه خدا، انسان را به سرشتي آفريده كه به لذت ها و رغبت ها گرايش دارد و شيطان وسوسه مي كند و اعمال زشت را براي او زيبا و اعمال خوب را زشت جلوه مي دهد.

دوستي زن و فرزند و مال به خودي خود زشت نيست و خدا از اين انواع شش گانه مطرح در آيه شريفه چيزي را حرام نكرده و نفرت نسبت به اين ها را نخواسته است...در اين جا منظور از شهوات، خواستني هايي است كه در آن جاذبه است و انسان آن ها را طلب مي كند و چون آن طور كه مي خواهد بدان دست يابد، احساس شادماني و خوشبختي مي كند».

وي در ادامه در پاسخ به اين شبهه كه شهوت معناي حُب را مي گيرد همان طور كه حُب معناي شهوت را شامل مي شود و معناي آيه مي شود مردم حب را دوست دارند و شهوت را خواستارند، مي نويسد:

«حُب انسان نسبت به چيزي بر دو نوع است. اول اين كه به چيزي تمايل

داشته باشد اما دوست ندارد كه بدان علاقه پيداكند. يعني آن را از اعماق وجودش دوست دارد گرچه دوست داشتن آن، با كراهت و نفرت همراه باشد مانند كسي كه معتاد به مشروبات مضراست و چه بسا روزي از علاقه بدان دست بردارد. نوع دوم اين كه چيزي را با رضايت و خوشنودي دوست بدارد و از داشتن اين حُب و علاقه شادمان است مانند كسي كه به انجام عمل خير عادت دارد».

صاحب تفسير الميزان پس از اينكه اشاره مي نمايد به دو گانه بودن تزيين و جلوه گري كه در گونه اول اين تزيين براى اين است كه بنده به وسيله دنيا به آخرت برسد، و خشنودى خداى را در مواقف مختلف زندگى و با اعمالى گوناگون و به كار بردن مال و جاه و اولاد و جان به دست آورد كه اين خود سلوكى است الهى و پسنديده، كه خداى تعالى اين گونه مشاطه گري ها را به خودش نسبت داده است.

اما گونه ديگر آن در نظر خلق زينت گرى دنيا است به اين منظور كه دل ها شيفته دنيا شده و غافل از ماوراى آن شود، و از ذكر خدا بى خبر گردد، اين قسم جلوه گرى تصرفى است شيطانى و مذموم كه خداى سبحان آن را به شيطان نسبت داده، و بندگان خود را از آن بر حذر داشته است.

ايشان سپس به اين نكته اشاره مي نمايند كه گونه دوم هم گاهى به خدا نسبت داده مى شود، البته در طول نسبتى كه به شيطان دارد و در بيان علت آن توضيح مي دهند كه اين بدان جهت است كه شيطان و هر سببى

از اسباب خير و يا شر آنچه عمل مى كند و هر دخل و تصرفى كه در مُلك خدا دارد به اذن خود او است، تا اراده خدا و مشيت او نافذ شود، و با نفوذ امر او، امر صنع و ايجاد منتظم گردد، و در نتيجه رستگاران با اراده و اختيار خود رستگار شوند، و مجرمين هم با سوء اختيار خود از رستگاران، ممتاز و جدا گردند.

علامه طباطبايي در بيان چرايي بدون واسطه نبودن استناد اين نوع از زينت ها و لذايذ به خدا مي نويسند:

خداى تعالى كه نظام خلقت را منظم ساخته و هر چيزى را به سوى غايتش كه همان سعادت آن است سوق داده و هدايت نموده در نهاد آدميان نيز فطرتى و در آن فطرت عقايدى قرار داده تا آدميان اعمال خود را بر اساس آن افكار انجام داده و در نتيجه به سعادت خود نايل آيند و ساحت او منزه است از اينكه از سنت جارى خود چشم پوشيده، مردم را امر به فحشا و منكر و نهي از معروف نمايد و همه مردم را هم به عمل زشت و هم به عمل نيك امر كند و همه مردم را هم از عمل زشت و هم از عمل نيك نهى كند و در عين حال دين خود را مايه قوام جامعه بشرى و دينى فطرى معرفى نمايد.

به همين جهت از دواعى نفسانى آن دواعى فطرى است كه با شرايع دينى الهى موافق باشد، و آن دواعى كه موافق با هواى نفس و مخالف با احكام شريعت است مخالف با فطرت است، و نمى توان آن را به فطرت سالم كه

سرشت خدايى است نسبت داده به خداى تعالى مستند ساخت.

برخي معتقدند كه چه مانعى دارد خداوند نفوسي را كه آراسته به زيور تقوا و اعمال صالح هستند را به خير و هدايت و نفوسي را كه آلوده به فسق و خبث باطن هستند به فسق و فجور دعوت نمايد ؟

بدون شك خوب بودن و بد بودن حالات نفسانى دخالت مستقيمى در عمل اعضا دارد، خوبى آن حالات باعث صدور اطاعت و بدى آن باعث صدور معصيت است، و در نتيجه اطاعت و معصيت را هم مى توان به اين حالات نسبت داد و هم به خداى تعالى مستند ساخت، البته استنادش به حالات نفسانى بدون واسطه است و به خداى تعالى به واسطه اذن است، چون خداى تعالى است كه هر سبب به اذن او مسبب خود را به وجود مى آورد.

در آيات 60و61 سوره قصص نيز اشاره به نيكوتر يودن آنچه نزد خداست در مقابل متاع دنيا نموده و سپس به خطر دلبستن به دنيا و تجمل پرستي اشاره شده است.

« وَ ما أُوتيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرين».

" ايتاء" به معناى" اعطاء" است و" متاع" به معناى هر چيزى است كه از آن بهره بردارى شود.

در اين آيه خداوند مي فرمايد كه تمامى نعمت هاى دنيوى كه در اختيارتان قرار داده شده است كالايي زينتى است كه زندگى دنيوى را زينت داده، همان زندگى كه از زندگى آخرت به شما نزديك تر

و فانى و پست است و آنچه از ثواب اعمال خير كه ثمره پيروى و ايمان به خدا است ذخيره آخرت بوده و بهتر و باقى تر است، و به همين جهت انسان عاقل كسي است كه زندگي آخرت و تمتعات دائمي آن را بر زندگى دنيا و متاع و زينت زودگذر آن مقدم مي دارد.

چرا كه آنچه نزد خدا است از دو جهت بر لذّت هاى دنيا مزيت دارد يكى اينكه بهتر از نعمت هاى دنيوى است، بهتر بودنش معلوم است زيرا كه لذائذ دنيا اولاً اكثر آن ها رفع نياز وسختي است مثل غذا خوردن و آب نوشيدن كه براى رفع الم و گرسنگى و تشنگى است و تا انسان گرسنه و تشنه نشود از غذا خوردن و آب نوشيدن لذت نمي برد و دوم اينكه لذّت هاى دنيا همراه با رنج و غم است و غالباً خالص نيست بلكه همان فراهم آوردن لذت هاى خيالى منوط به فراهم نمودن وسائط و وسائلى است كه بسيار دشوار و همراه با رنج است.

در آيه بعد خداوند با استفهامي انكاري به مقايسه مقامي ميان كساني كه بيشتر توجه شان به آخرت بوده و دل بسته به متاع و زينت دنيا نشده اند مي نمايد و بيان مي دارد كه آن كسى كه از متاع زندگى دنيا برخوردارش كرده ايم از آن وعده حُسن كه وعده مغفرت و بهشت باشد محروم است.

سپس اشاره مي نمايد كه چنين شخصي در روز قيامت از احضار شدگان براى عذاب و يا براى سؤال و مؤاخذه است، و نكته اينكه كلمه" ثم "، در اينجا ترتيب كلامى را مى رساند، نه ترتيب

وقوع در خارج را، و اگر مطلب را با جمله اسميه آورد، نه فعليه،_ و نفرمود ما او را احضار مى كنيم، و يا احضار مى شود _ براى اين است كه تحقق را برساند، و بفهماند كه چنين روزى به طور مسلم خواهد رسيد.

و نيز جمله" فَهُوَ لاقِية" تاكيدى است بر اينكه وعده الهى تخلف ناپذير است و بايد چنين باشد، چرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است يا عجز، كه هيچ يك از آن ها در ذات خدا راه ندارد.

" فخر رازى"به بيان حكمي فقهي از سوي يكى از فقها مي پردازد، كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را به عاقل ترين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فرمان حق مى كنند، زيرا عاقل ترين مردم كسى است كه متاع اندك را بدهد و سرمايه فراوان را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است.

سپس فخر رازى بيان مي دارد كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استخراج كرده است.

در اين آياتي كه اشاره شد حقيقت اموري كه در اختيار آدميان قرار گرفته است و جايگاه آنان را در زندگي را روشن ساخت.

و گرچه با ملاحظه اين آيات تقابل امور دنيوي و اخروي به وضوح ديده مي شود ولي اين بدان معنا نيست كه بايد نسبت به نظام آفرينش نگاهي بد بينانه داشت و به تحقير و كوچك شمردن دنيا و متعلقات آن به طور مطلق پرداخت.

بلكه تضاد دنيا و آخرت و بي مقداري اشيا و امور دنيوي و نكوهش حيات دنيا

را بايد در منظومه اي ديد كه در آن به تعظيم و تأييد امور دنيوي و نامعقول بودن وصول به كمالات انساني بدون حضور فعال در دنيا و استفاده از آن اشاره شده است.

علامة جعفري در اين باب معتقد است:

«ما مي توانيم يك اشتباه بزرگ را مرتفع سازيم كه دامن گير عده اي فراوان از مردم گشته بلكه متأسفانه گاهي عده اي از صاحب نظران را هم به انحراف فكري مي اندازد كه اعراض از دنيا يعني چه؟ مگر مي توان در اين دنيا بدون اهتمام در امور حيات طبيعي زندگي صحيح و سالم و مستقل را به دست آورد؟»

علامه جعفري در جايي ديگر مي نويسند: «متاع چيزي است يا چيزكي است كه از آن مي شود خيلي ساخت همان طور كه امير مؤمنان فرمود: اگر بخواهيد به دنيا به عنوان مطلوب مستقل و هدف نهايي بنگريد، دست شما خالي خواهد شد امّا اگر به عنوان وسيله به آن بنگريد، اين ناچيز به همه چيز مبدل خواهد شد».

نتيجه: بنابر اين متاع و زينت بودن امور مادي منافاتي با استفاده از آن ها براي تعالي معنوي و سعادت ابدي ندارد و بلكه نيازي ضروري است و اعراض از دنيا به معناي عدم دلبستگي است.

مبحث پنجم: فنا پذيري دنيا

قرآن ذات و وجه خداوند را باقي خوانده است و هر چيزي را كه جز او و براي او نباشد را فاني مي داند.

«...وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى» .« كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام»

اشاره به فنا پذيري دنيا از اين جهت است كه انسان را نسبت به زمين گير شدن در دنيا

و غفلت از آخرت هشدار دهد تا مبادا او با فراموشي اهداف عاليه انساني، خود را محدود در برخي اهداف پست و زوال پذير دنيا كند.

در آيه 23 سوره حديد خداوند تبارك و تعالي پس از اينكه در آيه پيشين بدين حقيقت اشاره فرموده كه دنيا دار بلا و حوادث است و اين در لوح محفوظ ثبت شده است در اين آيه توصيه مي نمايد كه نسبت به اين دنيا به گونه اي رفتار نمايند كه نه از بلاهاي آن دلسرد و اندوهناك و افسرده گردند چرا كه فنا پذيري خاصيت اين دنيا است و نه از نعمات آن سرمست و دل بسته شوند.

« لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ».

در اين آيه معني زُهد و پارسايي به خوبي بيان شده است و معياري براي زُهد پيشگي ارائه شده است و آن اينكه انسان به آمد و رفت نعمت هاي دنيا دل خوش نكند، و اين بيان پاسخي است به پرسشي مبني بر اينكه وجود حوادث گوناگون در دنيا و اين كه دار بلا نام گرفته است شايد با مهربان بودن و كرامت الهي و نيز حُسن آفرينشش ناسازگار باشد و به راستي چه هدفي در ايجاد خاصيت بلاپذيري در اين دنيا و متعلقاتش وجود دارد كه خداوند علت آن را عدم اسارت و وابستگي انسان به اين دنيا و تجملات و نعمات آن بيان داشته است.

يكي از نكاتي كه در آيه وجود دارد اختصاص فناشدن به خود امور فناپذير نسبت داده شده ولي اعطاي نعمات به خدا و فرموده:" ما فاتَكُمْ"و در

مقابل فرمود"ما اتيكم".

آلوسي مي نويسد: علتش اين است كه آمدن نعمت احتياج به علت دارد، ولى فوت آن احتياجى به علت و فاعل ندارد، چون فوت و فنا، ذاتى هر چيز است، اگر به طبع خودش واگذار شود فوت مى شود و باقى نمى ماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن كه علت مى خواهد، و آن خداست، پس بايد بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.

اميرمؤمنان عليه السّلام در ارتباط با همين آيه مي فرمايد: « الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ- لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ- وَ مَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَ لَمْ يَفْرَحْ بِالْآتِي فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَيْه»: زُهد بين دو كلمه از قرآن است كه خداي سبحان فرمود: "تا بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد و به آنچه به شما رسيده شادمان مباشيد" كسي كه بر گذشته افسوس نخورد، و به آينده شادمان نباشد، همۀ جوانب زُهد را رعايت كرده است.

امام سجاد عليه السّلام در پاسخ به پرسشي مبني بر چگونه بودن زُهد مي فرمايند: « فقال له ما الزهد فقال الزهد عشرة أجزاء فأعلى درجة الزهد أدنى درجة الورع و أعلى درجة الورع أدنى درجة اليقين و أعلى درجة اليقين أدنى درجة الرضاء و إن الزهد كله في آية من كتاب الله «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»: زُهد داراى ده جزء است، و اعلى درجه زُهد كمترين درجه ورع و تقوا است، و اعلى درجه ورع كمترين درجه و مرتبه يقين است، و اعلى درجه يقين كمترين درجه رضا است، و تمام

زُهد در آيه اى از كتاب خدا «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» مي باشد.

البته بايد دانست كه مراد آيه اين است كه انسان در همه حالات چه نعمت و چه بلا خدا را فراموش ننمايد و از او طلب ياري بكند چرا كه در آيه پيشين و اين آيه خداوند اشاره فرموده كه اين بلاها و نعمات از سوي خداوند مقدر گرديده پس اگر حادثه اي ايجاد شد بايد از خدا استمداد نمود و اگر شادي نيز رسيد بايد شكر عملي آن را به جاي آورد و اين آيات درصدد منع انسان ها از شادي و غم نيست.

زيرا كه هيچ انساني نيست الا اينكه محزون و فرحناك مي شود، حتي انبيا؛ بلكه مراد اين است كه خوشحالي، او را در باطل وارد نسازد و حُزن و اندوه، او را از حق خارج نگرداند.

در واقع يكي از حكمت هاي بلاها و مصائب مقدر شده اين است كه دنيا را آنچنان كه هست به انسان معرفي نموده و انسان را به گونه اي تربيت نمايد كه به حدود و اندازه هاي اشيا و نعمت ها التفات نموده و دنيا و امور اعتباري در قلب و چشم او بزرگ تر و بيشتر از آنچه كه هستند، جلوه نكنند.

در شرح اصول كافي در توضيح يكي از رواياتي كه زُهد را در آيه مورد بحث معرفي نموده، چنين آمده است: در اين بيان از آرزوي دنيا و رضايت به حصول آن و از غمناكي براي فوت آن بر حذر داشته و مي فهماند كه زُهد به نبود دنيا نيست؛ بلكه عدم وابستگي به دنيا و

امور مادي مي باشد يعني روحيه آدمي به گونه اي باشد كه با حصول آن شادمان و با زوال آن غمناك نگردد.

علي عليه السّلام در نامه اي به عبدالله بن عباس همين مضمون آيه را تأكيد مي كنند و مي نويسند: گاهي رسيدن به چيزي كه از انسان فوت شدني نيست او را خوشحال و از دست رفتن چيزي كه قابل دستيابي نيست او را ناراحت مي كند. شادماني تو بايد به امور اخروي و تأسف تو بايد بر از دست دادن آن ها باشد. آنچه از امور دنيوي كه بدان دست يافتي، موجب خوشحالي زياد تو نگردد و از دست رفتن آن ها ماية تأسف تو نشود؛ بلكه بايد تمام همت خود را براي بعد از مرگ مصروف گرداني.

صاحب مجمع البيان معتقد است اين آيه چهار درس مهم را ارائه مي دهد:

«اولاً،حُسن خلق و خوش اخلاقى، براى آن كه كسى كه وجود دنيا و عدمش در پيش او بى تفاوت باشد حسد نورزد و دشمنى نكند و مالش را از كسى دريغ و مضايقه ننمايد زيرا اين ها از موجبات سوء خلق و بد اخلاقى است و آن هم از ثمرات حبّ دنياست.

دوّم: كوچك شمردن دنيا و اهل آن هر گاه مسرور به وجود آن نشود و محزون به عدمش نباشد.

سوم: بزرگ شمردن آخرت براى آنچه كه در آن مي رسند به ثواب ابدى كه خالص و پاك از نواقص و عيب هاست.

چهارم: افتخار و مباهات به خداى متعال نمودن نه به اسباب دنيا و زر و زيور ظاهرى آن».

آيه درصدد است تا با بيان واقعيت عجين بودن بلاها با زندگي

دنيوي انسان او را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث صبور و مقاوم سازد و به او آرامش خاطر داده و از شكوه هاي انسان مانع شود.

نكته ديگري كه حائز اهميت است تخصيص اين نوع رفتار درباره حوادثي است كه انسان در آن نقش نداشته و خارج از اراده او بوده ولى آن دسته از مصيبت ها و ناكامي ها كه تنها دليل ايجادش خطاها و نابخردي خود انسان است شامل اين آيه نشده و بلكه بايد انسان نسبت به آن مصائب حساس بوده و در پي جبران و تصحيح رفتارش برآيد.

در آيات95و 96سوره نحل نيز خداوند به فنا و زوال پذيري دنيا اشاره نموده است.

«... إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ...».

خداوند به ارجحيت و بهتر بودن آنچه نزد خدا است اشاره نموده است و اينكه آنچه در زندگي دنيا همان دنيايي كه اساسش بر تحول و تغيير است در اختيار شما است فناپذير است درحالي كه آنچه نزد خدا است چون باقي است و علي الدوام است بهتر است.

خداوند در ادامه آيه اشاره به اجر صابران مي نمايد كه اين نشان مي دهد اگر انسان ميل به امور باقي كه دستيابي به آن ها از طريق همين دنيا بوده و با اتصاف به مواردي همچون ايمان، تقوي، عمل صالح، صبر و مانند آن است پيدا كند و زهد نسبت به امور فاني داشته باشد مطلوب خداوند بوده و شايسته اجر است.

و نيز تأكيد بر صبر نشان دهنده اين است كه بهترين روش در مواجهه با جاذبه هاي فريبنده مادي استقامت

و برخورداري از قوت روحي و جذب نشدن در آن هاست.

در آيه24سوره يونس نيز به فنا پذيري دنيا تأكيد شده است: « إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ».

بر اساس آيات قرآن زندگي دنيا در چشم اهل دنيا زينت مي يابد و توجه آن ها را به خود جلب مي كند اما دوامي ندارد و ماندگار نيست و چون خواب و سراب مي ماند.

خداوند با يك مثال، عمر كوتاه آن را و فنا پذيريش را به انسان تذكر مي دهد تا در اين مورد انديشه كند. خداوند متعال در اين آيه، زندگي دنيا را به آب تشبيه نموده است، آب را كه مايه حيات گويند و بعد از هوا، حياتي ترين نعمت خداوند است كه چنانچه به موجودات نرسد، دوام نخواهد يافت و مرگ به سراغ آن ها خواهد آمد.

اين مثل براي بي اعتباري دنيا است كه چند روزي جلوه هايي دارد و زخارف خود را به انسان ها نشان مي دهد و آن ها را فريفته خود مي كند و به مال و منال و جاه و مقام و رياست، دلبستگي پيدا مي كنند كه ناگاه باد اجل فرا مي رسد و بر آن ها وزيدن مي كند و مثل گياهان زمين كه در اثر باران خرمي و صفا و طراوت جالب توجهي پيدا كنند و باعث كسب منفعت براي صاحبش شود

و شكوفه ها و شاخسارش را زينت داده و صحنه پُر جوشي از حيات را مجسم كند كه دل ها پر از اميد و چشم ها پر از شادي و سرور سازند ناگهان سرماي سخت يا تگرگ شديد و يا طوفان درهم كوبنده اي بر آن مسلط گردد و آن را نابود كند.

اين مثل براي آن است كه پرده هاي غرور و غفلت كه در مقابل ديدگان غافلان و طغيان گران است كنار زند و واقعيت ناپيدا دنيا را به آنان نشان دهد.

و در واقع حيات دنيا كه خداوند درصدد مذمّت آن است، همان عناوين اعتباري و وهمي است كه از باب «تشبيه امر موهوم به محسوس» درباره آن مي فرمايد كه مَثل دنيا -در اين مَثَل، براي بيان بهره وري از روييدني ها دنياپرستان را در كنار چارپايان ذكر مي كند.

از اين نكته ظريف معلوم مي شود كه گرفتاران دنيا در حدّ حيوان اند- بسان آن است كه كسي به اوج قدرت و مقام برسد و سپس از آن مقام عزل شود و اثري از آن نماند، زيرا اگر منظور از دنياي مذموم همان نشئه دنيا و عالم شهادت باشد، اتحاد مَثَل و ممثَّل لازم مي آيد كه باطل است، چون نزول باران، رويش گياه، خرّمي موقت و پژمردگي زودرس آن هم جزئي از دنياست.

امير مؤمنان، علي عليه السّلام همين مَثَل را به گونه اي ديگر بيان كرده و مي فرمايد: درود خدا بر او، فرمود: مردم چيزى را نگفتند خوش باد، جز آن كه روزگار، روز بدى را براى او تدارك ديد.

يعني در پي هر «زنده باد»ي «مرده باد» و به دنبال هر نصبي عزل و پس از هر

خوشي و هر راحتي اي ناخوشي و سختي اي است، چون خاصيت دنياي خوب و بد اين است.

مبحث ششم: عدم بهره اخروي در صورت بر گزيدن دنيا

در برخي آيات برگزيدن دنيا و استفاده از تجملات و زينت هاي آن مايه بي نصيبي از آخرت و پاداش آن شمرده شده است.

« مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ في حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصيب».

در اين آيه خداوند با تشبيهي هر دو سراي دنيا و آخرت را زراعت معرفي مي كند و انسان ها زارعين آن هستنند و اعمالشان نيز بذرهاى آن را تشكيل مي دهند.

خداوند در مورد كشتكاران آخرت مى فرمايد: نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ ( زراعت او را افزون مى كنيم ) ولى نمي فرمايد از تمتع دنيا نيز بى نصيبند، اما در مورد كشتكاران دنيا مى گويد:" مقدارى از آن را كه مى خواهند به آن ها مى دهيم، بعد مى افزايد در آخرت هيچ نصيب و بهره اى ندارند".

علامه طباطبايي ذيل آيه شريفه مي نويسد: «خداى سبحان، لطيف به همه بندگان خويش است، داراى قوتى است مطلقه و عزتى مطلقه، بندگان خود را بر حسب مشيتش روزى مى دهد، ولى با اين تفاوت كه در باره كسانى كه هدفشان آخرت است، و براى آن كار مى كنند خواسته كه دنيا را بدهد، و مزد آخرتش را بيشتر از آنچه كه عمل كرده اند بدهد، ولى در باره كسانى كه هدفشان تنها دنيا است خواسته است تنها دنيا را بدهد و در آخرت بهره اى نداشته باشند».

همان طور كه مشخص است خداوند در اين آيه از كلمه ( من ) كه افاده تبعيض مي نمايد استفاده نموده تا اشاره

باشد بر اين كه ما هر آنچه كه آن ها در دنيا اراده كنند را به آن ها نمي دهيم بلكه بايد همه اسباب ديگرش هم فراهم باشد كه مهم ترين آن خواست خداوند قيوم و قاهر است.

على عليه السّلام مشابه همين تعبير آيه مي فرمايند: «المال و البنون حرث الدنيا، و العمل الصالح حرث الاخرة، و قد يجمعهما الله لا قوام»: مال و فرزندان كشت دنيا هستند و عمل صالح كشت آخرت، و گاه خداوند اين دو را براى قومى جمع مى كند.

پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم درباره اجر كساني كه نيتشان سراي آخرت باشد آنان را افرادي مي داند كه دنيا تسليم آنان است: « من كانت نيته الدنيا فرق الله عليه أمره و جعل الفقر بين عينيه و لم يأته من الدنيا إلا ما كتب له و من كانت نيته الآخرة جمع الله شمله و جعل غناه في قلبه و أتته الدنيا و هي راغمة»: كسى كه نيتش دنيا باشد خداوند كار او را پريشان مى سازد، فقر را در برابر او قرار مى دهد و جز آنچه براى او مقرر شده چيزى از دنيا به چنگ نمى آورد، و كسى كه نيتش سراى آخرت باشد خداوند پراكندگى او را به جمعيت مبدل مى سازد، و غنا و بى نيازى را در قلبش قرار مى دهد، دنيا تسليم او مى گردد و به سراغ او مى آيد.

وعده الهي به پاداش فزون تر دادن به صاحبان اعمال خير و آخرت جويان در آيات ديگري نيز آمده است همچون: « مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» « لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ». « ..وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ

واسِعٌ عَليمٌ ».

بنابر اين قرآن شريف دنيا را كه مقدمه جهان ديگر و مطلوب بالغيراست به عنوان يك مزرعه مى نگرد كه محصولش در قيامت چيده مى شود.

اشاره آيه شريفه به زراعت نشان از ضرورت سعي و تلاش و تحمل زحمت و رنج براي رسيدن به اهداف دارد حال چه دنيايي و چه براي آخرت و در اين ميان خردمند كسي است كه اين زحمات و تلاش ها را در جهت بقا استفاده نمايد نه براي دنياي فاني.

و نيز در سوره اسراء مي فرمايد: «مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً».

كه در اين آيه بيان مي دارد چنان نيست كه هر كس هر چه بخواهد و به همان مقدار كه خواسته به او مى رسد، بلكه زمام امور دنيا به دست خدا است، و به مشيت خود به هر كس هر مقدار كه بخواهد مى دهد و هر چه را نخواهد نمى دهد، وخواسته هركه را اراده كند مقدم مى دارد و هركه را بخواهد عقب مى اندازد.

از ابن عباس نقل شده است كه پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: «معناى آيه، اين است: هر كس به وسيله انجام دستورات دينى بخواهد منافع دنيوى بدست آورد و قصدش تحصيل خشنودى خدا و خانه آخرت نباشد، خداوند تا حدودى كه بخواهد از نعمت هاى دنيا در دسترس او قرار مى دهد و در عالم آخرت، او را بهره اى نيست، زيرا خداوند نعمت دنيا را به افرادى مى دهد، كه به وسيله آن راه طاعت بپيمايند ولى آن ها به سوى معصيت مى روند، بنابر اين خداوند آن ها را كيفر مى دهد».

از آنجا كه به آخرت نمى توان رسيد مگر از راه دنيا، لذا به هر انسانى كه اين راه را طى كند نمى شود گفت دنيا طلب مگر آنكه از آخرت اعراض نموده و به كلى آن را فراموش كند و در نتيجه اراده و حواسش خالص براى دنيا شود، هم چنان كه كلمه" كان" در جمله" مَنْ كانَ يُرِيدُ" كه استمرار را افاده مى كند نيز اين معنا را مى رساند.

علي عليه السّلام مي فرمايند: «الدنيا خلقت لغيرها، و لم تخلق لنفسها» : دنيا آفريده شده است براى ديگرى، نه براى رسيدن بخود او.

خداوند در آيات15و16سوره هود اشاره مي نمايد افرادي در برابر حق خاضع نمى شدند و يا آنكه حق بودن آن را فهميده بودند ولى زندگي دنيا و زينت هاي آن را خواهانند و به آخرت ترجيح داده اند و به نوعي خود را بي نياز نسبت به خداوند مي بينند، آنچه از دنيا بخواهند داده مي شود ولي درآخرت نصيبي بر ايشان نخواهد بود و در عذاب به سر خواهند برد.

« مَنْ كانَ يُريدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فيها وَ هُمْ فيها لا يُبْخَسُونَ أُولئِكَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُون».

مصدر" توفية" كه فعل" نوفى" از آن مشتق شده به معناى رساندن حق به صاحب آن است، البته رساندن به طور كامل و ماده" بخس" كه فعل مضارع مجهول" يبخسون" از آن گرفته شده به معناى كمتر دادن اجر مزدور است.

مراد از توفيه اعمال و پرداخت كامل اعمال به آنان، پرداخت كامل نتايج اعمال آنان و رساندن آثارى است كه

اعمالشان به حسب نظام اسباب و مسببات دارد، نه آن نتايجى كه خود آنان از اعمالشان در نظر داشتند، و به اميد رسيدن به آن نتايج، زحمت اعمال را تحمل كردند، دليلش هم اين است كه در اين نشئه از هر عملى آن نتيجه اى عايد صاحب عمل مى شود كه همه اسباب و عوامل دست اندركار آن عمل، براى آن عمل معين كرده اند، نه آن نتيجه اى كه صاحب عمل در نظر گرفته، و بر اين حساب بايد دانست كه چنين نيست كه هر كس به هر آرزويى كه دارد برسد، بلكه به آن نتايجى مى رسد كه عوامل مؤثر در زندگى و افعال او معين كرده باشند.

صنعاني گويد: «كسي كه همّ و غمّش دنيا باشد خدا به اوعطا مي كند و كم نمي گذارد. يعني مظلوم واقع نمي شود. لايبخسون يعني لايظلمون».

"حبط" در اصل به اين معنى است كه حيوان از علف هاى نامناسب زياد بخورد تا شكم او باد كند و دستگاه گوارش او بيمار و ضايع شود، اين حيوان بر اثر اين حالت ظاهراً چاق و چله به نظر مى رسد ولى در باطن مريض و بيمار است و اين تعبير جالب و رسايى است درباره اعمالى كه ظاهراً مفيد و انسانى است ولى در باطن با نيتى آلوده و پست انجام يافته است.

ذكر كلمه" باطل" بعد از" حبط" ممكن است اشاره به اين باشد كه اعمال آن ها ظاهرى دارد بدون محتوا و به همين دليل نتيجه آن بر باد مي رود، سپس اضافه مى كند، اعمالشان اصولاً از آغاز باطل و بى خاصيت است، منتهى چون حقايق بسيارى از اشياء در اين جهان شناخته نمى شود

و در سراى ديگر كه محل كشف اسرار است، حقيقت خود را نشان مي دهد، معلوم مى شود كه اينگونه اعمال از آغاز چيزى نبوده است.

رشيد رضا مي نويسد: كسي كه طالب زندگي دنيا و لذائذش است؛ زندگي دنيايي كه پايين ترين زندگي است كه خداوند آن را خلق كرده است و در آن از خوردن و نوشيدن و هم خوابي، چيز ديگري به دست نمي آيد و زينت عبارت است از: لباس و اثاثيه نفيس و مفاخر و اولاد و اموال و..هيچگاه خود را آماده زندگي آخرت و ملاقات با خدا نمي كند.

زيرا انسان با نيكي و خوبي و زينت هاي معنوي به ديدار خداوند و اجر و ثواب مي رسد نه با صفات زشت و ناپسند و زينت هاي مذموم و لذائذ و شهوات دنيايي و خداوند مزد اين افراد دنياپرست را در اين دنيا مي دهد.

درباره اين كه آيا اين آيه به افراد خاصي اشاره دارد يا خير مفسرين اقوالي را اشاره نموده اند.

شوكاني در فتح القدير نقل مي كند: «منظور از زينت دنيا، سلامتي و امنيت و وسعت روزي و بهره مندي و نفوذ كلام و...مي باشد. و بيان آن در آيه بدين خاطر است كه كفار با اعمال شان، پيوسته دنيا طلبي را اختيار كرده و هرگز قصدشان آخرت نبوده است.

بنابر اين گفته شده كه آن ها با بهره مندي از لذت هاي دنيا در آخرت عذاب مي شوند. چون فقط قصدشان دنيا است و براي آخرت عملي انجام نداده اند. چون عمل شان في نفسه باطل است».

در كتاب كافي آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمودند:

پس از مراجعت از عرفات شخصي از پدرم سوال نمود آيا خداوند دعاي تمام اين مردم كه در عرفات توقف كرده بودند به اجابت مي رساند؟ پدرم در پاسخ فرمود: توقف نكند كسي در عرفات آن كه مشمول لطف خداوند گردد. مؤمن باشد يا كافر و هرگاه كافري در عرفات حضور يابد، اگر توبه كند و از شرك برگردد خداوند گناهان گذشته او را بيامرزد و چنانچه به حال كفر بماند خداوند اجر او را در دنيا عطاكند و از پاداش عرفات محروم شود. سپس آيه فوق را تلاوت فرمودند.

نسفي در تفسيرش آن ها را كافران و منافقان مي داند.

شيخ طوسي در التبيان آورده است كه: «برخي چون جبائي گفته اند: مقصود از اين آيه، منافقاني هستند كه به منظور دست يافتن به غنائم جنگي همراه پيامبر به جنگ مي رفتند و هدف آن ها ياري دين و ثواب آخرت نبود. خداي تعالي براي اينان نصيبي از غنيمت جنگ منظور فرمود».

ابن جوزي به بررسي مصداق هاي دنيا طلبان در آيه پرداخته و به اين نتيجه دست يافته كه منظور آيه شريفه از دنيا طلبان، گروه بخصوصي نيست بلكه عموم مردم را در بر مي گيرد كه رفتارهاي نيكو را واسطه اي براي دست يابي به متاع ناچيز دنيا قرار مي دهد.

درباره مضمون اين آيه پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: هنگامى كه روز قيامت مى شود، پيروان من به سه گروه تقسيم مى شوند، گروهى خدا را با اخلاص پرستش مى كردند و گروهى از روى ريا، و گروهى به خاطر اينكه به دنيا برسند، در آن هنگام خداوند به كسى كه او

را به خاطر دنيا، پرستش مى كرده مى گويد: به عزت و جلال من سوگند، بگو هدف از پرستش من چه بود؟ در پاسخ مى گويد دنيا، خداوند مى گويد بنا بر اين آنچه را اندوختى به حال تو سودى نمى دهد و به آن باز نمى گردى، او را به سوى آتش ببريد.

و به آن كس كه خدا را از روى ريا عبادت مى كرده مى گويد: به عزت و جلالم سوگند، بگو منظورت از عبادت من چه بوده؟ در پاسخ مي گويد: ريا، مي فرمايد: آن عبادتى را كه از روى ريا انجام مي دادى چيزى از آن به سوى من صعود نمي كرد، و امروز هيچ سودى به تو نخواهم داد، او را به سوى آتش ببريد! و به آن كس كه خدا را از روى خلوص عبادت كرده گفته مي شود به عزت و جلالم سوگند بگو منظورت از عبادت چه بود؟ در پاسخ مي گويد به عزت و جلالت قسم تو از آن آگاه ترى، من فقط تو را براى خودت و براى سراى آخرت مي پرستيدم مى فرمايد بنده ام راست مي گويد او را به بهشت ببريد.

در آيه20 سوره احقاف نيز به كفار خطاب مي شود كه از لذائذ دنيا بهره گرفتيد اما امروز به عذاب دچار شديد: « وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ في حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها...».

البته پس از نزول اين آيه عده اي در خانه عثمان بن مظعون جمع شده و قصد رُهبانيت نمودند و پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم پس از اطلاع از اين عمل، در نهي آن فرمودند: «اي عثمان! خداوند تبارك و تعالي براي

ما رُهبانيت را واجب نكرد همانا رُهبانيت امت من در جهاد است».

همچنين خداوند كافران و منافقان را فروشندگان آخرت و خريداران زندگي دنيا معرفي مي كند كه در عذاب چنين افرادي نيز ذره اي تخفيف نخواهد بود و ياري نخواهند شد: «أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون».

در مقابل، مؤمناني را كه به جهاد مي روند، فروشندگان دنياي مذموم و خريداران آخرت دانسته و در واقع تنها شرط نبرد با كفر و نفاق، را دنيا زدايي و آخرت طلبي معرفي مي كند: «فَليُقاتِل في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يَشرونَ الحَياةَ الدُّنيا بِالآخِرَة».

منظور از اين، دنياي مذمومي كه جز نيرنگ و سرگرمي و بازي چيزي نيست و خريدارانش كافرين و منافقين هستند همان تعلّقات اعتباري و عناوين خيالي است و دنيايي كه صرفا از طريق فروختن دين و فراموشي آخرت به دست خواهد آمد ولي خانه و زمين و مركب، جزو دنياي مذموم نيست، چون با خريدن اينها انسان دين و آخرت را نمي دهد، بلكه قسمتي از مال دنيا را مي دهد و قسمت ديگر مال دنيا را مي خرد، بلكه اگر در همين خريد وسايل دنيوي نيز وابستگي به حيات دنيا حاصل شود و بخواهد از اين طريق كسب عنوان و مقام بنمايد قطعاً نارواست و چنين فردي گاهي براي كسب آن، دين و آخرتش را مي فروشد.

آنچه كه مي توان از به كار رفتن معناي اراده نمودن دنيا و سپس بي نصيب ماندن از آخرت استفاده نمود در واقع مقدم داشتن دنيا بر آخرت و ترجيح آن هست و فراموش نمودن آخرت به عنوان سراي جزا.

خداوند به همين

حقيقت در آيات متعددي اشاره فرموده است.

«فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحيمَ هِيَ الْمَأْوى وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى».

در اين آيه شريفه با صراحت سرانجام دو نوع گزينش متقابل بيان شده است؛ كساني كه اهل طغيان و گزينش دنيا و ترجيح آن بر آخرت اند مأوايشان دوزخ و انسان هايي كه خوف از مقام خداوندي و باز داشتن نفس از پيروي هوي را پيشه سازند، اهل بهشت خواهند بود.

اين دو آيه به قرينه تقابل مي فهماند كه پيروي از خواهش هاي نفساني، همان انتخاب زندگي دنيا و ترجيح آن بر آخرت است و انسان مطيع آرزوها و خواسته هاي نفس، در واقع از مسير فلاح و سعادت دور افتاده و راه دوزخ مي پيمايد.

در همين زمينه علي عليه السّلام فرمودند: «من تنها از دو چيز بر شما مى ترسم، يكى پيروى هوا، و يكى آرزوى دراز، چون پيروى هوا، آدمى را از حق باز مى دارد، و آرزوى دراز آخرت را از ياد مى برد».

امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: «بهشت در لابلاى ناراحتي ها و صبر و شكيبايى و استقامت پوشيده شده است، هر كس در برابر ناراحتي ها ( و ترك شهوات ) در دنيا شكيبايى كند داخل بهشت مى شود، و دوزخ در لابلاى لذات نامشروع و شهوات سركش پيچيده شده، و هر كس نفس خويش را در برابر اين لذات و شهوات آزاد بگذارد داخل آتش مى شود».

امام صادق عليه السّلام نيز در باب ضرورت نگاه داري نفس ازهواها مى فرمايد:

«نفس را با هوا و هوس ها رها مكن چرا

كه هواى نفس سبب مرگ نفس است و آزاد گذاردن نفس در برابر هواها درد آن است، و باز داشتن آن از هوا و هوس هايش دواى آن است».

پس با تأمل در تقابل اوصاف دو طائفه اهل بهشت و جهنم در آيات و نيز دقت در روايات، به جهنّمي بودن برگزيدگان دنيا كه پيروان خواهش هاي نفساني هستند و لزوم مقدم داشتن و ترجيح امور باقي جهت برخورداري از بهره هاي جاويدان در بهشت فهميده مي شود و اين تقدم و انتخاب معقول، چيزي جز زندگي زاهدانه كه همراه با نوعي اعراض و اندازه نگهداري نسبت به مظاهر و شئوونات مادي است نمي باشد.

همچنين در آيات ديگري نيز اشاره به همين افرادي كه دنيا را مقدم بر آخرت انتخاب كرده اند مي نمايد.

« الَّذينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً أُولئِكَ في ضَلالٍ بَعيدٍ» ؛ «ذلكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ». «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى».

در اين آيات افرادي كه دنيا را مقدم برآخرت مي دارند در گمراهي دور و كساني كه نعمت هدايت به آنان نخواهد رسيد و شايستگي آن را ندارند معرفي شده است.

مرحوم فيض كاشاني مي گويد: «مفهوم توصيف كفّار به انتخاب زندگي در مقابل آخرت چنين مي شود كه اهل ايمان كسي است كه به ضد آن صفت يعني ترجيح آخرت بر زندگي دنيا متصف شود».

در اين آيات، اگرچه موضوع كفّار هستند؛ ولي عامل مذمّت حق تعالي برخورد نامناسب با پديده ها و جلوه هاي زندگي دنيا يعني گزينش

و ترجيح آن ها بر واقعيات زندگي اخروي است كه در منطق ديني، رويه اي نا معقول و زيانبار محسوب مي گردد.

پس با توجه به اين ملاك و معيار، شيوه پسنديده در رويارويي با مظاهر و شئوون زندگي مادي، تبعيت آن ها از حقايق الهي و ابدي است، نه ترجيح و اختيار آن ها بر زندگي اخروي.

بنابر اين مفهوم آيه شريفه بر مطلوبيت خصيصه زُهد ورزي براي اهل ايمان كه همان اولويت بخشيدن به حقايق اخروي است دلالتي روشن دارد.

از مباحثي كه مطرح گشت معلوم مي شود كه از نظر قرآن كريم، آن چه نامطلوب و مذموم است، رضايت مندي و قناعت به زندگي دنيوي است كه زوال پذيراست و در مقايسه با زندگي اخروي از جهت كميت و كيفيت قابل همساني نيست.

و در برخي روايات نيز بي نصيبي از آخرت را زماني مي داند كه فرد به دنيا پرستي روي آورد.

در نهج البلاغه از علي عليه السّلام آمده است كه: «دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه جداي از يكديگر هستند، كسي كه دنيا پرست باشد و به آن عشق ورزد به آخرت كينه ورزد و با آن دشمني خواهد كرد.

آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند و رونده به سوي آن دو هرگاه به يكي نزديك شود، از ديگري دور مي گردد».

از طرفي خداوند متعال دنيا را زينت و مايه امتحان و راهي براي وصول به كمالات معنوي و پاداش هاي اخروي قرار داده است.

نتيجه: اشاره به واقعيت زندگي دنيا و پديده هاي مادي و متوجه نمودن انسان به امور باقي و ثواب هاي ابدي بدين

منظور است كه جايگاه واقعي زندگي دنيا و پديده هاي مادي در مقايسه با امور باقي و اخروي، معلوم شود و زاويه نگاه و چگونگي برخورد و بهره مندي آدمي از آن ها، تنظيم گردد و دنيا بزرگ ترين هدف و نهايت آمال انسان نباشد، بلكه توجه و تلاش او متوجّه امور باقي باشد و دنيا را وسيله اي براي آخرت بداند و در برخورداري از آن، اندازه نگه دارد و زُهد پيشه نمايد.

گفتار سوم: باز داشتن از خوي اسراف و تجمل پرستي

اشاره

در برخي از آيات قرآن به خطر اسراف و تجمل پرستي اشاره شده و براي عبرت گيري به سرنوشت فرعون و قارون به عنوان دو نماد تجمل پرستي اشاره گشته است و از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و همگان مي خواهد به زخارف دنيوي دل بسته نشوند چراكه خطر دل بستگي به دنيا تا بدان جا است كه علاوه بر آثار مخرب روحي و مادي در زندگي فرد تجمل پرست، باعث سرپيچي وي از خدا و پيامبر او مي شود و اين خطر حتي بيت نبوت را هم تهديد مي كند و در پي جرياني همسران ايشان از همين بابت دچار قدري انحراف مي شوند كه در خطابي آنان را از تجمل پرستي برحذر مي دارد.

در آيه31 سوره اعراف خداوند پس از سفارش نمودن به تزيين و تجمل گرايي اشاره به عدم اسراف مي نمايد.

« يا بَني آدَمَ خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفين».

خداوند در اين آيه پس از سفارش به زينت و نيز اباحه و سفارش به خوردن و آشاميدن با گستره معنايي كه دارد سپس به

علت آن كه طبع زياده خواه بشر ممكن است از اين دستورات پا را فراتر نهد و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف را پيش گيرد، بي درنگ به ضرورت توجه به ميزان مصرف و عدم اسراف اشاره مي نمايد.

" اسراف" كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى شود و اسراف دو نوع است افراط و تفريط؛ افراط آن است كه بيش از حاجت و ضرورت به كار برد، و يا بر خلاف شرع، يا به ميل و خواهش نفسانى، يا از غفلت و ترك ادب و تفريط آن است كه از اندازه اى لازم كم به كار برد و در نگاهدارى نيرو كوتاهي كند كه نتواند به وظائف خود عمل نمايد، و يا در انجام آن زياده روي كند كه خود را هلاك نمايد و موجب تضييع حقوق خداوندى شود. و به واسطه ى رفتن پى حظوظ نفسانى حقّ خداوند را نابود كند، يا بهره و حقّ روح خود را از دست بدهد و از آن ها محروم شود پس معنى جمله اين است كه اسراف و نابود نكنيد حقوق ما و خود را به واسطه ى دلبستن به حظوظ خود و بهره هاى موقّت بى سودتان.

درباره معناي عدم اسراف اقوال مختلفي است:

1-ابن عبّاس گفته است: يعنى خدا حلال كرده است خوردن و نوشيدن را تا آنجا كه به اندازه ى اسراف نرسد و در لباس موجب كبر و غرور نشود.

2-سُدى گفته است: آن ها كه برهنه طواف مى كردند پيه و چربى را هم بر خود حرام

مي داشتند، اين آيه آن ها را منع مي كند كه اسراف در تحريم نكنيد و بيش از اندازه خود را از چيزى محروم نداريد.

فخر رازي نيز از قول ابوبكر اصم گفته است: مقصود از اسراف عمل و فكر اعراب است كه شترهاى بحيره و سائبه بر خود حرام مي كردند و از ملك خود خارج كرده آن را رها مي نمودند و استفاده از آن نمي كردند، و هم در هنگام حجّ بسا چيزهاى حلال بر خود حرام مي كردند، اين ها اسراف ناميده و ممنوع شده است.

3-مجاهد گفته است: اگر به اندازه ى كوه احد در طاعت خداوند خرج كنى اسراف نكردى، و اگر درهمى و اندكى در نافرمانى خرج كنى اسراف است.

آنچه صحيح تر است همان پرهيز دادن انسان ها در اين آيه از اسراف به طور كلي و با تمام مراتبش است گرچه تجاورش با خوردن و آشاميدن و نيز پيش از آن با زينت و پوشش ما را رهنمون به تقييد اين تحريم اسراف بر پوشش و تغذيه مي نمايد.

در تفسير عياشى از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت: امام صادق عليه السّلام به من فرمود: خيال مى كنى كه اگر خداوند به كسى نعمتى مى دهد از كرامت آن كس است؟ و اگر دريغ مى دارد از خوارى او است؟ نه، چنين نيست، مال مال خدا است كه به وديعه به دست هر كس بخواهد مى سپارد، و خوردن، آشاميدن، پوشيدن، نكاح و سوارى و ساير انواع تصرفات در آن را مباح كرده به شرطى كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و مازاد آن را به فقراى مؤمن رسانيده

يا با آن امور خود را اصلاح كنند، و گر نه همه آن تصرفات حرام خواهد بود. آن گاه جمله" وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ" را تلاوت نمود.

سپس فرمودند: آيا مى پندارى خدا كسى را در مالى كه به او داده امين مى كند كه اسبى به ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبى به ارزش بيست درهم او را كفايت مى كند، و كنيزى به بهاى هزار دينار بخرد با اينكه كنيزى به قيمت بيست درهم براى او كافى است، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.

امام صادق عليه السّلام در اين روايت شريف، سبك كلى زندگى و مصرف را آموخته است.

به فرموده ايشان، امكانات و اموالى كه خداوند در اختيار انسان ها قرار داده، به صورت امانت براى اهداف مشخصى به انسان ها سپرده شده است. بنابر اين، هركس اين اموال را براي اهداف ديگرى، به كار بندد يا از محدوده آن، تجاوز كند، خيانت در امانت كرده است.

در كافى به سند خود از اسحاق بن عبد العزيز از بعضى از اصحاب خود نقل كرده كه گفت: خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كردم در راه مكه بوديم و مى خواستيم احرام ببنديم لذا نوره كشيديم، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدرى آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم، من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كارى بود كردم، و خدا مى داند كه چقدر ناراحت شدم. حضرت فرمود: آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف

كرده باشى؟ عرض كردم: آرى، فرمود: ناراحت مباش در هر چيزى كه بدن را اصلاح كند اسراف نيست. من خودم بارها شده كه دستور داده ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم، روغن زيتون آورده اند، و من به خود ماليده ام، اين اسراف نيست،" اسراف" عبارت است از كارى كه مال را ضايع كند، و به بدن ضرر برساند.

عرض كردم:" اقتار" چيست؟ فرمود: اقتار اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاى گوارا به نان و نمك اكتفاء كند. عرض كردم، پس اقتصاد به چه معنا است. فرمود: اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا از قبيل نان، گوشت، شير، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم.

در تفسير مجمع البيان درباره زائيه طبي ئدرماني توصيه اشاره شده در اين آيه مبني بر عدم اسراف مي نويسد: هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت و مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى يابم، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا:" بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد" و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است:" معده خانه همه بيماري ها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را عادت داده اى ( از عادات صحيح و مناسب ) آن را از او دريغ مدار".

طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس

طبا!:" قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس ( طبيب معروف ) طبى باقى نگذارده است".

بنابر اين خداوند در اين آيه به تحريم اسراف مي پردازد و همگان را متوجه خطر عظيم اسراف مي نمايد چراكه اسراف در شئون زندگى و زينت ها و تظاهر به آن موجب خلل اجتماعي و ايجاد ناهنجاري هاي بسيار مي شود و اختلاف طبقاتى را به وجود مي آورد كه اين خود باعث تكبر سرمايه داران و اتراف و عياشي آنان مي گردد و يگانه خطرى است كه اجتماعات را به سوى پرتگاه خطر و انقراض سوق مي دهد و همين خطر است كه جامعه بني اسرائيل در زمان موسي عليه السّلام را تهديد مي نمود و باعث گرديد فرعونيان از قوم او كه وابستگي بي حدي به زينت و تجملات داشته اند بي اعتناي به دعوت ها و هشدارهاي موسي عليه السّلام و برادرش هارون عليه السّلام، هرچه بيشتر سرگرم دنيا گشته و در زندگي طاغوتي خويش غوطه ورگردند.

مبحث اول: فرعون و سرنوشت اسراف گري

در آيه 88 سوره يونس خداوند از قول موسي عليه السّلام حكايت مي كند كه فرعون و اشراف قومش را مال و دارايي و زينت دادي تا از راه گمراه شوند و يا ديگران را گمراه سازند و پس از اين بيان، موسي عليه السّلام فرعون و اطرافيانش را نفرين مي كند و اين نفرين در مرحله اي انجام مي پذيرد كه موسي عليه السّلام از طريق وحي مي دانست كه آن ها ايمان نخواهند آورد و علي رغم معجزات بسيار، تأثيري در دل هاي فرعونيان ننموده و در ضمن نفرين خود به دو علت طغيان و

غرور فرعون اشاره مي نمايد كه: پروردگارا ! نفوذ و قدرت و ثروت بسيار به رايگان در دسترس فرعون و درباريان او قرار دادي اما آنان در مقام ناسپاسي برآمدند پس آن را سبب هلاكت و عقوبت آنان قرار بده.

« وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَليمَ ».

نسبت بين زينت و مال نسبت" عموم من وجه" است، زيرا بعضى از زينت ها مال نيست و چيزى نيست كه مورد معامله قرار گيرد و در مقابل آن، مالى بدهند، مانند خوش صورتى و قامت موزون، و بعضى از مال ها هم زينت نيست، مانند چهار پايان و اراضى، و بعضى از زينت ها هم مال و هم زينت است، مانند زيور آلات و اينكه در آيه شريفه بين زينت و مال مقابله شده منظور از زينت تنها جهت زينت است، با قطع نظر از مال بودن آن.

در واقع منظور آيه چيزهايى از قبيل جواهرات و زيور آلات و جامه فاخر و اثاث تجملى و ساختمان هاى زيبا و امثال آن است.

رشيد رضا مي نويسد: لام در جمله" ليضلوا" لام عاقبت است، و معناى آيه اينست كه" خدايا! تو به فرعون و فرعونيان زينت و اموال دادى، و نتيجه و عاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند"، نه لام تعليل تا معنايش اين شود كه" تو به همين منظور مال و زينت به آنان داده اى" چون معلوم است كه خداى تعالى چنين كارى نمى كند، يعنى به غرض

گمراهى بندگانش به دشمنانش مال و زينت نمى دهد، همان طور كه مى دانيم هيچ رسولى را مبعوث نمى كند به اينكه مردم را به ضلالت وادار كند، و نيز مى دانيم كه خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به اين منظور مال دنيا به آنان نمى دهد.

البته بايد توجه نمود كه گرچه اضلال ابتدايى بر خدا محال است، ولي اضلال مجازاتى و به عنوان كيفر در برابر گناهان بر خدا محال نيست و اين حقيقت را بسياري از آيات قرآن اثبات كرده اند كه ما نيز پيش تر در همين پژوهش برخي از آن ها را اشاره نموده ايم.

در تفسير مجمع البيان آمده است كه منظور از" شد بر قلوب" پاى بند كردن دل هايشان نسبت به اقامت در مصر است به طورى كه به هيچ وجه از اقامت در آن منصرف نگردند تا بعد از طمس اموال بيشتر رنج ببرند، جاى خالى آن اموال را ببينند و پيوسته تأسف بخورند.

طبري مي نويسد: منظور از شد بر دل ها، كنايه از ميراندن و هلاك كردن است.

اما به نظر مي رسد اين دو ديدگاه چندان صحيح نيست و همان طور كه علامه طباطبايي در معناي طمس و شد مي فرمايند كه " طمس"به معناى آنست كه چيزى به طرف پوسيدگى و كهنه شدن دگرگونى يابد و منظور از" شد" ( گره زدن و بستن ) معنايى در مقابل" حل" ( گشودن و باز كردن ) است، ديگر جايي براي معناي هلاك نمودن نمي گذارد ضمن اينكه آنچه در تفسير مجمع البيان آمده نيز با سياق آيات كه بحث از عذاب قوم

فرعون مي نمايد و آن عذاب روحي نيست بلكه كاملاً ملموس و جسمي است نمي سازد.

بنابر اين معناى گره زدن بر دل ها اينست كه خدايا دل هايشان را قساوت بده و آن چنان دل هايشان را ببند كه به هيچ وجه راهى براى هدايت در آن نماند و گنجايش پذيرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ايمان نياورند تا آنكه عذاب اليم را ببينند.

بنابر اين موسي عليه السّلام و هارون به خداوند عرضه نمودند كه پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر طغيانشان كيفر دادى به اينكه آنان را متنعم از زينت و اموالى در زندگى دنيا نمودي كه مغرور گشته و پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اين اراده تو بوده است و پروردگارا! به همين اراده ات ادامه بده و اموالشان را كه به طور كلي نعمتي بر آنان بوده به نقمت و عذاب تغيير ده و به استدراج برسند و به كفر خود ادامه بدهند، تا آن زمان كه عذاب الهى را ببينند.

خداوند در آيات بعد به استجابت دعاي موسي عليه السّلام وهارون عليه السّلام و بيان عذاب فرعونيان پرداخته است.

و البته صاحب مجمع البيان از ابن جريح روايت آورده كه گفت: فرعون بعد از نفرين موسى عليه السّلام چهل سال زندگى كرد و سپس عذاب گشت. اين معنا از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است.

همان طور كه مشخص گشت گرايش بي حد به زينت و تجملات و در واقع تجمل گرايي افراطي باعث گرديد كه فرعونيان از پرستش خداي يگانه غافل گشته و تا انتهاي عمر دنيا و تجملات آن را پرستش

كنند و اين ناهنجاري اجتماعي بزرگي بود كه در قوم بني اسرائيل زمان موسي عليه السّلام وجود داشت و مي توان گفت كه سبك زندگي آن زمانه جمع كثيري از مردم آن ديار بر پايه تجمل پرستي مستقر بود و در همين فضاي اجتماعي است كه فردي چون"قارون"ظهور مي كند كه مايه فتنه هاي بسياري است و راه نفوذ او در قلوب مردم از طريق تجملات و اموالي است كه او در اختيار داشت و با غرض، آن ها را در هيئتي خاص عرضه مي نمود.

مبحث دوم: قارون، سمبل اسراف كاران

آيات76تا83 سوره قصص اشاره به جريان قارون مي نمايد.

همان گونه قرآن وي را معرفي مي كند او از قوم موسي بود: « إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى ».

"قارون بن يصهر" از بني اسرائيل و از نزديكان حضرت موسي عليه السّلام بوده است ( پسر عمو يا پسر خاله ايشان ) . چنين به نظر مي رسد قارون در نزد فرعون مقام عالي داشت؛ به نقلي هامان، وزير فرعون و قارون خزانه دار وي يا عامل و كارگزار فرعون بر بني اسرائيل بوده است.

و به فساد و ستم پرداخت و آن قدر از گنج ها به او داده شده بود كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود: «فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ».

برخي مراد از «مفاتح»را كليد گنجينه ها دانسته اند و برخي ديگر قائلند، «مفاتح» خود گنجينه ها است.

به هر ترتيب آيه اشاره به ثروت زياد وي دارد.

خداوند در ادامه اشاره به جمعي بصير از مردم آن زمانه مي نمايد كه با مشاهده گمراهي قارون و

از آنجا كه گمراهي وي منحصر در خود نشده و با نمايش تجملات و ثروت هاي خود مردم را نيز محسور نموده است و براي جلوگيري از انحرافات اجتماعي، درصدد نصيحتش بر آمدند و در چندين وهله به اندرز او پرداختند كه خداوند بدان اشاره مي نمايد:

«..إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يحُبُّ الْفَرِحِين وَ ابْتَغِ فِيمَا ءَاتَئكَ اللَّهُ الدَّارَ الاَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لَا تَبْغِ الْفَسَادَ فىِ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يحُبُّ الْمُفْسِدِين ».

كه طي آن گروهي از مردم او را به عدم غرور و تكبر از بابت نعمات و شادي هاي زندگي، غافل نشدن از سراي آخرت و حساب، شكر عملي نعمات داده شده الهي از طريق نيكي نمودن به مردم و صرف اموال در جهت خير و نيز عدم ستيزه جويي و گراييدن به سمت فساد در تمام مراتب آن دعوت نمودند.

لكن او كه از اين نعمات به استدراج رسيده و غِرّه شده بود و ثروت هايش موجب تزيين اعمال قبيحش در نگاهش گشته بود در پاسخ به آنان خود را تنها عامل ثروت مندشدنش معرفي نموده و آن را از علم خويش مي داند: «قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ».

وي از نظر اطلاعات و آگاهي، اطلاعات قابل توجهي از تورات داشت، نخست در صف مؤمنان بود ولي ضعف ايمان و غرور و ثروت و كمي ظرفيت، او را به آغوش

كفر كشانيد.

برخي از مفسران اين علم را چند چيز مي دانند:

1- علم تورات

2- علم انواع تجارت و كشاورزي و ساير مكاسب

3- علم كيميا

اما آنچه صحيح تر به نظر مي رسد و با ظاهر آيه سازگارتر است اين است كه اين علم، مهارت در چگونگي كسب ثروت و دارايي و نگهداري آن است.

خداوند در ادامه بيان جريان قارون، به صحنه نمايش ثروت هاي او در ميان مردم به منظور فخرفروشي و تكبر و اغواي مردم اشاره مي نمايد كه در همين آيه نيز به تأثير اين نمايش مذموم در مردمان بي بصيرت از آن قوم اشاره شده است كه افسوس مي خوردند كه اي كاش آنان نيز چنين ثروتي را دارا بودند و رسيدن به چنين مقام پست دنيوي ثروت مندي براي آنان تبديل به ارزش شده بود.

« فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ في زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ ».

در تفسير قمى در ذيل جمله" فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ" آمده است: قارون با جامه هاى رنگين، و دامن بلند از خانه بيرون مى آمد، و دامن خود را به زمين مى كشيد.

علامه مجلسي مي نويسد: وي بر موسى عليه السّلام وارد شد در حالى كه بر قاطرى خاكسترى رنگ سوار بود و چهار هزار جنگجو و سيصد كنيز آراسته او را همراهى مى كردند. و نيز وي بر اسب هاى سفيد با زين هايى ارغوانى و گل معصفر مي نشست.

در تفسير الكشاف نيز آمده است: جامه ها و اسب هاي آن ها ديباى احمر بود از جانب راست سيصد غلام و از طرف

چپ سيصد كنيز با زينت و ديبا بودند و نود هزار نفر با جامه هاى معصفر سوار شدند و مردم تا آن روز رنگ معصفر نديده بودند.

معمولاً ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن" جنون نمايش ثروت" است، آن ها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند، از اينكه سوار مركب راهوار گران قيمت خود شوند و از ميان پابرهنه ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آن ها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند!

تعبير به" فى زينته" گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد.

بنا بر اين آيه شريفه به چند نكته اشاره دارد از جمله اينكه ثروتمندان دوست دارند كه زينت و آرايش و امكانات گوناگون خود را به رخ مردم بكشند كه اشاره نموديم و نيز از طرف ديگر مردم ظاهربين، دلباخته امكانات ثروتمندان مى شوند، و آرزو مى كنند كه همچون آنان ثروت مند باشند، به همين جهت آرامش روحى خود را از دست مي دهند و اين دوستداران دنيا مى پندارند، ثروتمندان داراى بختى بلندند وهدف نهايي انسان در هستي را نيز همين مي پندارند.

خداوند به اين نوع از انسان ها با چنين افكار و اهداف نازلي در آيه7 سوره مباركه روم اشاره مي فرمايد: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُون ».

خداوند در اين آيه اشاره مي كند كه چنين افرادي تنها از زندگى دنيا آگاهند، و در همين آگاهي نيز صرفاً به ظاهر برخي امور بسنده

كرده اند و افق ديدي ندارند بلكه تمام تعريف آن ها از زندگي منحصراً در مجموعه اى از سرگرمي ها و لذات زودگذر و آرزوهاي طولاني و عبث خلاصه مي گردد و بر همين تصور نيز مغرور هستند.

آنان اگر آگاهي بيشتري از دنيا داشتند مي توانستند راهنمايي دنيا به آنان به منظور توجه به سراي ابدي را متوجه شوند و از تجمل خواهي افراطي رهايي يابند چراكه در اين دنيا هر چيزي فنايي دارد، از فصول سال گرفته و نمايشگاه رنگ ها و تغييرات اش تا از دست رفتن مال و فرزندان و همسر و مقام و...كه نشان از خاصيت فناپذيري اين دنيا است و نشانگر اين است كه دلبستگي به آن از نظرعقل و منطق بي معني است.

در مقابل اين گروه بي بصيرت افرادي بودند كه قرآن از آنان به كساني كه به آنان علم عطا شده اشاره مي نمايد كه به سرزنش گروه بي بصيرت پرداخته و در مقايسه اي نيكو آنان را متوجه اهميت ايمان به خدا مي نمايند.

«وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيرْ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ لَا يُلَقَّئهَا إِلَّا الصَّابرِون».

تعبير به «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ » پاسخ كوبنده اى است به قارون كه خود را عالم مى دانست، قرآن مى گويد: عالم اين ها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه فردي چون قارون مغرور و سركش و به اين ترتيب ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى باز مى گردد.

قارون كه مي بيند موسي عليه السّلام و جمعي اندك از پيروان او مانعي در مسير اغواي مردم توسط او هستند و به تبليغ

حق مي پردازند و منافع وي در خطر است انديشه ضربه زدن به اين جبهه را مي كند و در قالب جنگ رواني با پشتيباني از ثروت و نفوذ خود در مردم سعي مي كند اتهامي ناروا به رهبر جريان حق بزند و از اين طريق آنان را در نظر مردمان از اعتبار ساقط نمايد.

وي پس از سرباز زدن از پرداخت زكات به موسي عليه السّلام مردم را عليه او مي شوراند و زني را براي اتهام به حضرت موسي عليه السّلام تحريك مي كند تا نسبت زنا به نبي خدا بدهد ولي اتفاقاً آن زن قارون را رسوا مي كند، لذا حضرت موسي عليه السّلام از خدا مي خواهد تا عذاب خود را بر قارون نازل كند.

« فخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كاَنَ مِنَ الْمُنتَصِرِين ».

قارون، هيچ جماعتى نداشت كه او را از عذاب شدن منع كنند، و خودش هم از ممتنعين نبود، كه زير بار عذاب نرود، و اين درست بر خلاف پندارى بود كه يك عمر در سر مى پرورانيد، و خيال مى كرد كه آن عامل كه ثروت و خير را به سويش جلب نموده و شر را از او دفع مى كرد، قوت خودش و جمعيت و خدم و حشمش بود، كه آن ها را هم به علم خود كسب كرده بود، ولى نه آن جمعش نگهش داشت، و نه آن قوت و نيرويش از عذاب خدا نجاتش بخشيد.

حضرت رسول صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند:

«هر كس لباسي بپوشد و در آن به خود باليدن گيرد، خداوند او را

به كنار دوزخ فرو برد، آنگاه همدم قارون گردد، چراكه قارون اول كسي بود كه تبخّر كرد و فخر فروخت، پس خداي متعال او و سرايش را به زمين فرو برد، هركس تكبر كند پس به تحقيق با خدا در كبريائيش ستيز نموده است.».

بنابر اين قارون ريشه همه بدبختي هايش از محبت دنيا و جمع كردن مال و گرايش افراطي به تجمل و زينت به دست مى آيد و پيروى از هواي نفس موجب مي گردد كه خوى هاى زشت در انسان پديد آيند و مال پرستى و دنبال آرزوها رفتن و شهوت پرستى نمودن، و اظهار خوشوقتى از ستايش و تعريف ديگران از خود، موجب مي گردد كه آدمى در دام شيطان گرفتار گردد و در راه او گام بردارد، و همه اينها از غفلت و فراموش كردن خدا حاصل مي گردد.

البته ذكر اين نكته ضروري است كه مكنت مالي و داشتن ثروت از نظر اسلام مذموم نبوده و مخالف با سبك زندگي اسلامي نيست و اگر بهينه مصرف گردد مايه سعادت فردي و اجتماعي خواهد شد و در مقابل "قارون" كه سمبل مستكبرين ثروتمند هست، بزرگواراني چون حضرت خديجه سلام الله عليها به عنوان الگوي ثروتمندان خداترس و كساني كه سبك زندگي شان از نظر اسلام مطلوب است قرار دارند همو كه در شرائط تحريم اقتصادي مردم مسلمان در مكه با در اختيار گذاردن دارايي هاي خويش در جهت حفظ نيروي جبهه اسلام و تقويت آن با وجود تمام تهديداتي كه مي شدند سعي نمودند قدم بزرگي را در مسير توسعه جامعه اسلامي بردارند.

از دگر سو مردم نيز مي بايد چشم بصير خود را باز نگه

دارند و با واقع نگري ميان نعمات دنياي فاني و سراي باقي يكي را به عنوان هدف نهايي انتخاب نمايند نه اينكه چون بسياري از قوم زمانه قارون چشم بصير را بسته و با چشم ظاهر، دل به زينت هاي زود گذر كافراني چون قارون ببندند.

مبحث سوم: سفارش الهي به پيامبر (صلي الله عليه و آله و السلّم) در دل نبستن به دنيا

خداوند پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و مؤمنان را از روي گرداني از فقرا و دل بستن به زينت هاي زود گذر ثروت مندان كافر منع مي نمايد.

« وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُريدُ زينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطا ».

خداوند از پيامبرش مي خواهد كه به كساني كه به زر و زيورهاي دنيا دل بسته اند توجه ننمايد و از افراط گران و غفلت گراياني كه غفلت بر قلوبشان به علت مجازات از فراموشي خدا و عناد با او مسلط گشته است پيروي نكند و با كساني نشست و برخاست كند كه در انديشه كسب رضاي خداوند هستند.

منظور از وجه خداوند، خشنودي و طاعت خدا و اخلاص در آن است.

آلوسي مي نويسد: وجه تعابير مختلف دارد؛ ذات، وجه وطريق كه خدا به اراده خود بدان امر كرده است، كنايه از محبت و طلب خشنودي خدا، براي تعظيم و بزرگداشت است.

اما آنچه صحيح تر است مطلبي است كه علامه طباطبايي بدان اشاره نموده است به اينكه كلمه" وجه" از هر چيز به معناى آن رويى است كه به طرف ماست، و ما به سويش مى رويم و وجه خدا همان اسماء حسنى

و صفات عليايى است كه متوجهين به درگاهش با آن ها متوجه مى شوند، و به وسيله آن ها خدا را مى خوانند و عبادت مى كنند، كسى كه وجه او را مى خواهد اگر صفات فعلى او نظير رحمت و رضا و انعام و فضل را منظور دارد آن وقت اراده وجه خدا به معناى اين مى شود كه خدا او را به لباس مرحوميت و مرضى بودن در آورد. و اگر منظور او صفات غير فعلى خدا مانند علم و قدرت و كبرياء و عظمت او است، پس منظورش اين است كه با اين صفات عليا به درگاه او تقرب جويد.

علامه جعفري درباره مفهوم اين آيه مي نويسد: «اين آيه شريفه به صراحت كامل از قرباني كردن حيات انسان هايي كه در اين دنيا مي خواهند با حيات معقول الهي زندگي كنند، به آرايش ها و زينت ها و زيور هاي چشمگير جلوگيري مي كند و گوشزد مي كند كه اين آرايش ها و پيرايش ها نبايد سدّ راه حيات اصلي روح آدميان باشد.

آن فرد و جامعه اي كه از حيات قابل تفسير و توجيه معقول ناتوان است، هرگز نخواهد توانست از قانون اصلي حيات برخوردار شود و در نتيجه حتي از تفسير زيبايي ها و برخورداري از آن ها نيز ناتوان خواهد بود».

درباره شأن نزول اين آيه اقوالي است.

طبرى مي نويسد: مقصود از زينة الحياة همنشينى با اشراف و بزرگان آن ها است و اين جملات توصيف عيينة بن حصن و الأقرع بن حابس و رفقاى آن ها است كه از پيغمبر تقاضا كردند مسلمين فقير را از خود دور كند، و به آن حضرت

دستور داده شده است كه به سخنان آن ها گوش ندهد.

در تفسير الكشاف آمده است كه قومى از رؤساى كفر به پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم گفتند كه اين پشمينه پوشان بي مقدار را چون صهيب و عمار و خباب و سلمان و اباذر كه بوى عرق خرقهاى ايشان ما را اذيت مي كند از مجلس خود دور ساز تا ما با تو مجالست كنيم و چون ما كه اشراف عربيم با تو رابطه داشته باشيم. قطعاً همه اعراب به ارتباط و پيروي از تو تمايل پيدا مي كنند و حضرت به جهت اهتمامى كه در باب اسلام ايشان داشت در خواطر مباركش گذشت كه با ايشان مجالست كند و با اصحاب در وقتى خاص صحبت كند كه اين آيه آمد.

در الدر المنثور آمده كه ابن مردويه از طريق جويبر از ضحاك از ابن عباس نقل مي كند كه: اين آيه درباره امية بن خلف نازل شده كه به رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مى گفت: بايد فقراء را از دور خودت برانى تا ما اشراف و صناديد قريش با تو رابطه و آمد و شد برقرار كنيم. خداى تعالى اين آيه را فرستاد.

به هر ترتيب فارغ از صحت هر كدام از اين اقوال آنچه جاي سخن دارد اين است كه خداوند در اين آيه پيامبرش و بالطبع مومنين را نهي مي كند از اين كه بخواهند از فقرا روي گردانيده و دل بسته به زينت هاي ثروت مندان كافر شوند البته درباره اين مطلب كه پيامبر در خاطرش آمد كه به خاطر جلب رضايت مستكبران به آنان بيشتر متمايل

شده و فقراي مسلمان را رها كند تا شرط آنان محقق گردد نمي توان اين سخن را با عصمت و شأن پيامبري كه از او به "رحمة و رافة للعالمين و المومنين" تعبير نموده و كسي كه خدا به او فرمود: "و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراكنده مى شدند" پذيرفت چراكه رهانمودن فقرا و ضعفا با اصل مهرباني و رأفت تا سازگار است و بنابر اين تنها مي توان درباره اين آيه اين گونه نتيجه گرفت كه اين آيه يك دستوراخلاقي را به پيامبر و مؤمنان يادآور مي شود و اين دستور پس از آن بوده كه مستكبرين تقاضايي نابخردانه نمودند.

مبحث چهارم: چشم ندوختن به ثروت و زينت

خداوند در آيه131 سوره طه به عدم چشم دوختن پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و مؤمنين به ثروت ها و زينت هاي دنيوي اشاره مي نمايد.

« وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى ».

در اين آيه اشاره به زينت و شادي دنيا است كه گروهي از كافران از آن برخوردار بودند زيرا كه برخي از زنان و مردان كافر عصر بعثت از امكانات و ثروت چشم گيري برخوردار بودند و خداوند پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را از توجه به سرمايه هاي چشم گير كافران و اشتياق بهره گيري از آن برحذر داشت و مسلمانان صدر اسلام بر اثر مشاهده رفاه كافران در خطر توجه به زر و زيور دنيا بودند.

مال مي تواند از اين جهت براي شخص متمكن و برخوردار وسيله امتحان باشد كه معلوم شود با حقوق خداوند و اولياي او و

مردم در مال چگونه رفتار مي كند آيا به وظيفه شرعي و اخلاقي خود در اين زمينه عمل مي كند پس اين زندگي شكوفاي كافران آزمون الهي براي آنان بود.

علامه جعفري مي نويسد: «از اين آيه چنين استفاده مي شود كه زيبايي صوري، يكي از وسايل آزمايش اولاد آدم است و به خوبي مي تواند انسان را در مبارزه امواج تمايلات و آرمان هاي معقول مذهبي و اخلاقي در تلاطم قرار بدهد كه اگر شخصيت را تقويت نموده و تمايلات زودگذر را مهار كند و نگذارد آرمان هاي معقول مختل شوند، گامي بزرگ در مسير رشد برداشته است و اگر شخصيت را در برابر تمايلات ببازد و آرمان هاي معقول را به باد آن تمايلات بسپارد، رو به سقوط رفته و قطعاً به يك حيوان نا آگاه و بي اختيار مبدل خواهد شد».

امام صادق عليه السّلام در معني آيه چنين مي فرمايند: «مبادا كه نفست را به سوي كسي كه بالاتر از توست [از نظر مادي] مايل سازي زيرا خداوند متعال خطاب به رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم، كه اموال و اولاد آن ها مايه اعجاب تو نشوند و چشمت را به بهره هاي دنيوي عده اي ندوز در اين باره كفايت مي نمايد».

همچنين ايشان در نقلي ديگر فرمودند: وقتى كه اين آيه نازل شد رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم برخاست و نشست آن گاه فرمود كسى كه در ناكامي ها به آنچه نزد خدا است دلگرم نباشد دلش از حسرت بر دنيا پاره پاره مى شود و كسى كه چشم به آنچه مردم دارند بدوزد اندوهش بسيار گشته

و هرگز از غيظ تهى نمى شود و كسى كه نفهمد كه خداى تعالى غير از خوردن و آشاميدن نعمت هايى دارد اجلش كوتاه و عذابش نزديك مى گردد.

بنابر اين خطاب در اين آيه ى شريفه، ظاهراً متوجّه پيامبراكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم است؛ ولى دراصل دستورى عام است كه هر فرد مكلّف را از غير خدا منع فرموده و آنان را از فريفتگى به زخارف فريبنده اى كه جهت امتحان مترفان در اختيار آنان گذاشته باز مى دارد و آنان را توجّه مى دهد به اين كه رزق معنوى كه پروردگار در اختيار شما گذارده، خيلى بهتر و اثر نيكوى آن پاينده تر است و سعادت دنيا و آخرت را در پي دارد.

مبحث پنجم: دل بستگي به زينت و انحراف برخي از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله و السلّم)

خطر دلبسته شدن و توجه نمودن به زخارف دنيوي و زينت هاي زود گذر آن و غفلت از خدا آن چنان مي تواند ارزش هاي اجتماعي و ديني يك جامعه را مورد هدف قرار دهد كه ديگر ميان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و زخارف دنيوي برخي از نزديكان ايشان تا حدي تمايل به زينت ها و كناره گيري از ايشان گرفتند و خداوند در آياتي كه مشهور به"تخيير" است به اين خطر مهم كه "بيت نبوت"را تهديد مي كرد اشاره مي نمايد.

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَميلاً وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً ».

خداوند در اين آيات همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را مورد خطاب قرار مي دهد و ابتدا آنان را تذكر مي دهد كه از

دنيا و زينت آن جز روزي معمول و به اندازه عموم جامعه چيزي ندارند و اين در صورتى است كه بخواهند افتخار همسري پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را با خود حمل نمايند كه اين افتخار داراي سختي هايي نيز مي باشد كه بايد پايدار بوده و نسبت به دستورات الهي و پيروي از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم توجه لازم را مبذول نمايند و اگر از خدا بترسند، خداوند اجر دو برابر مى دهد، و اگر هم عمل ناشايست كنند، عذابشان نزد خدا دو چندان خواهد بود.

و سپس آنان را امر مى كند به عفت، و اينكه ملازم خانه خود باشند، و چون ساير زنان خود را به نامحرم نشان ندهند، و نماز بگزارند، و زكات دهند.

مراد از اراده حيات دنيا و زينت آن، اين است كه انسان دنيا و زينت آن را اصل و هدف قرار دهد، چه اينكه آخرت را هم در نظر بگيرد يا نه، و مراد از اراده حيات آخرت نيز اين است كه آدمى آن را هدف و اصل قرار دهد، و دلش همواره متعلق بدان باشد، چه اينكه حيات دنياييش هم توسعه داشته باشد، و به زينت و صفاى عيش نائل بشود، يا آنكه از لذائذ مادى به كلى بى بهره باشد.

قمي در تفسيرش مي نويسد: «هنگامي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم از غزوه خيبر بازگشت و به ثروت و اموال زياد آل ابي الحقيق دست يافت و به غنيمت گرفت، زنان پيغمبر عرضه داشتند: اين گنجينه ها را به ما بده! رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: غنيمت هاي به دست

آمده را همه طبق دستور پروردگار، ميان مسلمانان تقسيم نموده ام.

همسران از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم خشمگين شدند و عرض نمودند: گمان نموده اي كه چنانچه ما را طلاق دهي ما هرگز همسري هم كفو از قوم خود نخواهيم داشت كه با ما ازدواج كند؟ خداي تعالي به آن حضرت دستور داد تا از ايشان كناره گيري كند.

رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بيست و نُه روز از ايشان كناره گيري نمود و در منزل ماريه نبطيه ( مادر ابراهيم ) منزل گزيد، تا اين كه حيض ديدند و پاك شدند. آنگاه آيه تخيير نازل شد و اولين كسي كه از بين همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم برخاست، ام سلمه بود، عرضه داشت: من، خدا و رسول را اختيار مي كنم به دنبال او همسران برخاستند و مانند ام سلمه گفتند».

در كافى به سند خود از داوود بن سرحان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: زينب دختر جحش گفت: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم پنداشتند اگر ما را طلاق دهد شوهر براى ما قحطى است، و اين در هنگامى بود كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بيست و نُه روز از آنان كناره گيرى كرده بود، وقتى زينب اين حرف را زد، خداى تعالى جبرئيل را نزد رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم فرستاد، و گفت:" قُلْ لِأَزْواجِكَ ..." پس همسران گفتند: ما خدا و رسول او را و خانه آخرت را برگزيديم.

از اين شأن نزول ها استفاده مي شود كه همسران، تقاضاي مختلفي در مورد افزايش نفقه يا لوازم

گوناگون زندگي از ايشان داشته اند و پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم كه مي دانست پذيرفتن وتسليم شدن در برابر اين گونه خواهش ها، چه عواقبي براي «بيت نبوّت» دربر خواهد داشت، از انجام اين خواسته ها سرباز زد و يك ماه از آن ها كناره گيري نمود تا اين كه آيات فوق نازل شد و با لحن قاطع اما با رأفت و مهرباني به آن ها هشدار داد كه اگر زندگي پُر زرق و برق دنيا مي خواهيد، مي توانيد از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم جدا شويد و به هر كجا مي خواهيد برويد و اگر به زندگي ساده و افتخار آميز پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم قانع هستيد بمانيد و از پاداش هاي بزرگ پروردگار برخوردار شويد.

سيره پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم بر ساده زيستي بود كه امام علي عليه السّلام در توصيف بخشي از سبك زندگي نبوي مي فرمايد: «آن حضرت بر روي زمين غذا مي خورد و مانند بنده مي نشست و با دست خود كفشش را پينه مي دوخت لباسش را وصله مي زد. بر خر بي پالان سوار مي شد و يك نفر را هم رديف خود سوار مي كرد. اگر بر در خانه اش پرده اي آويخته مي ديد كه در آن نقش و نگاري بود به همسرانش مي گفت: اين را از نظرم نهان ساز زيرا هرگاه چشم من به اين نقش و نگار مي افتد دنيا و زيورهاي آن را به ياد مي آورم.

او قلباً از دنيا اعراض نمود و خاطرات آن را از ذهنش برد و دوست داشت كه

زينت دنيا از نظرش دور باشد تا مبادا لباس فاخري از آن فراگيرد و آن را جايگاه آرامش بيند و به ماندن در آن دل ببندد».

همچنين يكي از دانشمندان معروف مسيحي و روماني پس از مطالعه زندگاني پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و تحت تأثير قرار گرفتن از آن مي نويسد: در زندگي محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم تا آخرين روزي كه زنده بود، اثري از تجمل و اسراف ديده نشد، محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم در تمام مدتي كه در بيابان به سر مي برد غذايي جز شير شتر نداشت و بعد از مراجعت به مكه، خرما و نان تناول مي نمود، تا روزي كه محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم حيات داشت فقط يك نوع غذا مي خورد، و براي خوردن طعام بر زمين مي نشست و سفره او عبارت بود از يك نوع سفره حصيري كه از الياف خرما مي بافتند.

شايان ذكر است كه برخي از فقها سعي نمودند كه از اين آيه حكمي فقهي استخراج نموده و تخيير در جدايي را براي همه مردم تعميم دهند حال آنكه در كتاب كافي به سند خود از ابن قاسم، از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه گفت: از آن جناب اين مسأله را پرسيدم كه مردى همسر خود را مخير مى كند، و همسرش جدايى را مى گزيند، آيا به صرف اين گزينش جدا مى شود يا نه؟ فرمود: نه، اين حكم تنها مخصوص رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بود، كه از ناحيه خدا مامور شد همسرانش را مخير كند، و او هم از باب امتثال امر خدا

اين كار را كرد، تازه اگر همسرانش جدايى را اختيار مى كردند رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم طلاقشان مى داد، و صرف اختيار زنان طلاق نمى شود.

بنابر اين آنچه مي توان از اين آيات نتيجه گرفت اين است كه اولاً صرف همسرى رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم مايه اجر عظيم نيست و اين گونه نيست كه خدا براى هر كس كه همسر آن جناب شود كرامتى و حرمتى قائل باشد، بلكه كرامت و احترام زماني است كه آنان پيروي محض از خدا و رسول صلّي الله عليه وآله والسّلم را پيشه كنند كه در آيات بعد همين حقيقت را با تقييد به تقوي مطرح مي فرمايد.

ثانياً خداوند در آيات نخست اين سوره از همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم با عنوان «ام المومنين» ياد مي فرمايد و نيز در آيه21 سوره احزاب، پيامبر را اسوه مردم معرفي و خانواده او و زنانش نيز مي بايد اسوه زنان با ايمان باشند و در واقع اين امتيازي است براي آنان و به يقين چنين افتخاري و ظايف سنگيني را به همراه دارد.

به همين جهت اگر آنان ( ام المومنين ) و اسوه زنان باشند نمي توانند فكر و قلب شان را در گرو زرق و برق و زينت دنيا معطوف كنند.

ثالثاً جمع بين وسعت در زندگي دنيوي و آن كه از هر نعمتي همچون همسران پادشاهان بهره گرفته و به آن سرگرم شد و خود را به بهترين امكانات مجهز نموده و غنائمي كه با خون شهداي اسلام به دست آمده با همسري پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم امكان ندارد

و حال آنكه در ميان مسلمين و بالاخص مهاجرين مردمان در نهايت عسرت زندگي مي كنند.

رابعاً اگر چه مخاطب اين آيه همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم هستند، ولي محتواي آيات و نتيجه آن، ديگر رهبران امت ها در همه اعصار را نيز در بر مي گيرد كه مي بايد به جاي استفاده از موقعيت ظاهري خويش، براي رسيدن به زندگي مرفّه مادي با تن دادن به برخي محروميت هاي دنيوي، براي نيل به رضاي خدا و هدايت خلق تلاش نمايند.

بنابر اين همان طور كه پيش تر نيز مطرح نموديم اصل گرايش به دنيا با هدف اصلي يعني آخرت مذموم نبوده و آيات قرآن نيز مؤيد همين مطلب است ولي پرستش دنيا و متعلقات آن مورد نكوهش و ذم قرآن مي باشد؛ البته اين حقيقت در روايات نيز به شايستگي بازتاب يافته است.

مبحث ششم: بي رغبتي به دنيا بهترين زينت آدمي

در برخي روايات از بي رغبتي به دنيا به عنوان بهترين زينت آدمي نام برده شده است.

رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم به اميرالمومنين عليه السّلام مي فرمايند: «اي علي خداوند متعال تو را به زيوري آراسته كه بندگان را به زيوري محبوب تر از آن نزد خود نياراسته است تو را به دنيا بي رغبت كرده و آن را منفور تو ساخت و محبت تهيدستان را در دل تو نهاد پس تو به داشتن پيرواني چون آن ها خرسندي و آن ها به داشتن امامي چون تو».

امام باقر عليه السّلام فرمودند: از جمله نجواهاي خداوند متعال با موسي عليه السّلام اين بود كه آراستگان، خود را براي من به زيوري نآراستند كه همانند بي رغبتي به دنيا در

آنچه بدان نياز ندارند باشد.

همچنين در بيان ارزش و اثرات زُهد مي خوانيم: «زُهد ورزي در دنيا موجب راحتي دل و بدن است».

امام صادق عليه السّلام در بياني، ايمان و ديدن نتيجه آن را زماني مي دانند كه انسان از دنيا بي رغبت شود:

«بدون بي رغبتي به دنيا، چشيدن شيريني ايمان بر دل هاي شما حرام خواهد بود».

علي عليه السّلام در توصيف دنيا و مذمت آن مي فرمايند: «دنيا مى فريبد و زيان مى زند و مى گذرد. خداوند دنيا را به عنوان پاداش براى اوليائش، و كيفر براى دشمنانش نپسنديد و اهل دنيا چون كاروانند كه در اثناى فرود آمدن كاروان سالارشان فرياد بر مى دارد كه كوچ كنند».

همچنين آن بزرگوار در كلامي ديگر مي فرمايد: «از دنيا حذر كنيد كه بي وفا و نيرنگ باز و فريبنده است؛ بخشنده و بازگيرنده و پوشاننده و برهنه كننده است. خوشي هايش دوام ندارد و رنج هايش پايان نپذيرد و بلاهايش فرو ننشيند».

ايشان پس از آنكه دنيا را اين گونه تعريف مي نمايند در سخني ديگر درباره عدم دل بستگي به ثروت و نيز عدم اندوه به خاطر از دست دادن برخي امور دنيوي مي فرمايند: «به ثروت و رفاه دل شاد مشو و از تهيدستي و گرفتاري اندوه به دل راه مده زيرا طلا با آتش گداخته و ناب مي شود و مؤمن با بلا و گرفتاري».

مبحث هفتم: دل بستگي به دنيا و مرگ معنوي

دل بستگي به دنيا و نيز تجمل پرستي مايه مرگ معنوي افراد مي شود و كسي كه از نظر معنوي نتوان به حقيقت حياتي برايش متصور بود قطعاً حيات جسماني او نيز فايدتي براي سعادت او

نخواهد داشت.

امام صادق عليه السّلام روايتي را از پدرشان و ايشان از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نقل مى كنند، كه آن حضرت فرمودند: «چهار چيز قلب انسان را مى ميراند؛ گناه روى گناه، افزونى مناقشه با زنان؛ يعنى مراوده و بحث با آنان، ممارات با احمق؛ يعنى كسانى كه هر چه او را به خير هدايت كنى، باز راه خودش را مى رود و چهارم، هم نشينى با مردگان. گفته شد: يا رسول اللّه ! مردگان كه هستند؟ فرمود: هر ثروت مندى كه به اِتراف و تجمّل و خوش گذرانى بپردازد».

در همين زمينه، حضرت على عليه السّلام در كلام گهربار خود، به سرانجام تجمل پرستاني كه دل به دنيا بسته اند، پرداخته و نتيجه كار آن ها را كشيده شدن به سوى گرفتارى و مصيبت مى داند: «اى مردم! به دنيا به چشم بى رغبتى و بى اعتنايى بنگريد. به خدا سوگند دنيا به زودى ساكنان خود را از ميان مى برد و هوس بازانى را كه با خاطر جمعى در آن زندگى مى كنند به مصيبت مى كشاند».

نكته اي كه با عنايت به آيات قرآن و روايات اهل بيت استفاده مى شود آن است كه علت و فلسفه مبارزه قرآن با «اتراف» و «تكاثر» و طرد اين دو پديده ضد عدالت و ضد انسانيت در احاديث براى اين است كه عدالت راهى براى تحقق بيابد و بشريت به سوى ساختن جامعه هاى قائم بالقسط پيش رود.

بنابر اين با تأمل در آيات و روايات در مى يابيم كه تجمل پرستى، مانعى است براى كامل شدن انسانى كه دنيا را

محل گذر و كسب توشه جهت آخرت مى داند و به سبب طمع خويش هر چه به دنيا و تعلقات مادى آن بيشتر وابسته گردد، آلودگى او به دنيا و زخارف آن بيشتر مى گردد و در نتيجه از امور معنوى فاصله خواهد گرفت و از انسانيت خويش تُهى خواهد شد و در سراشيبى هلاكت خواهد افتاد.

و به همين دليل نبايد به عزت و ارجمندي در دنيا دل بست و به زيور و نعمت آن نبايد فريب خورد چرا كه ارجمندي در دنيا و فخر كردن به آن از ميان مي رود و زينت و نعمت هاي آن فاني مي گردد و اين زندگي چه راه طبيعي خود را طي كند و چه نكند، دير يا زود، دست فنا دامانش را خواهد گرفت و هر زنده اي در آن از بين خواهد رفت و تنها جايي كه ثابت و پايدار است عالم آخرت است پس خردمند كسي است كه به دنيائي كه همه چيز آن موقتي و ناپايدار است دل نبندد.

مبحث هشتم: نكوهش حب دنيا

آنچه در آيات و روايات به عنوان مذمت دنيا و متعلقات آن از جمله زينت ها و تجملات مطرح مي شود در واقع دل بسته شدن و گرايش افراطي به آن است و همان چيزي كه در بسياري از روايات به عنوان مذمت حُب دنيا كه منتج به دل بستگي و پرستش هست مطرح مي شود.

همچون امام سجّاد عليه السّلام فرمودند: «والدّنيا دنياءان: دنيا بلاغ و دنيا ملعونة». كه همان بزرگوار در بيان دنياي ملعون آن را حُب دنيا دانسته و مي فرمايد: «حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة».

و نيز علي عليه السّلام فرمودند:

«إيّاك و حبّ الدّنيا! فإنّها أصل كلّ خطيئة و معدن كلّ بليّة».

بنابر اين، دنيايي كه در آن انسان به متعلقات اين زندگي دل بسته نشود و حُب آن را در دل راه ندهد و به پرستش آن نپردازد بلكه برعكس از دنيا حُسن استفاده را نمايد يعني علاوه بر استفاده در محدوده اسلامي از دنيا در جهت رفع نيازهاي خويش، از آن به عنوان محل توشه برداري براي سراي باقي نگاه بكند نه تنها از نظر دين مخالفتي نيست و با سبكي كه آن از زندگي ارائه مي دهد تضادي ندارد بلكه بدان تشويق نيز نموده و به بيان ارزش دنياي ممدوح پرداخته و كساني را كه به بهانه دل نبستن به دنيا راه افراط را برگزيده و رُهبانيت پيشه نموده اند مورد نكوهش قرارمي دهد.

نيّر اعظم پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در همين زمينه فرمودند: «الدنيا مزرعة الآخرة».

علي عليه السّلام نيز وقتي شنيدند كسي دنيا را مذمت مي نمايد فرمودند: چگونه دنيا را مذمت مي نمايي در صورتي كه دنيا دار صدق است براي كسي كه تصديق نمايد و براي كسي كه بفهمد خانه عاقبت است و براي كسي كه از آن توشه بردارد خانه غنا است و جاي سجده گاه انبياءاست و محل هبوط وحي است و جاي تجارت اولياي خدا است كه در دنيا اكتساب رحمت نمايند و بهشت را فايده برند پس براي چه دنيا را مذمت مي نمايي؟

علي عليه السّلام در وصف پرهيزگاران اشاره به دو بعدي بودن زندگي آن ها به توجه دنيا و آخرت و عدم رُهبانيت مي نمايند.

ايشان در بخشي از سخنان

خويش مي فرمايند: «بدانيد اي بندگان خدا كه پرهيزگاران حال و آينده خير را جمع كرده اند، با اهل دنيا در دنيايشان شريك شده اند ولي اهل دنيا در آخرت آن ها شريك نشده اند. خداوند در دنيا آنچه را كه آن ها را كفايت مي كند و بي نياز مي سازد بر آن ها مباح كرده است... آنان در دنيا به بهترين صورتي كه ممكن است ساكن شدند و بهترين چيزي را كه خورده مي شود خورند، با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند و با آن ها از چيزهاي پاكيزه اي كه مي خورند، خورند و از چيزهاي پاكيزه اي كه مي آشامند آشاميدند و بهترين چيزهايي كه مي پوشند پوشيدند و بهترين جاهايي كه ساكن مي شوند ساكن شدند و با بهترين افرادي كه ازدواج مي كنند ازدواج كردند و بر بهترين چيزي كه سوار مي شوند سوار شدند...».

همان بزرگوار در كلامي دُرر بار فرمودند: «راست مي گويم، دنيا تو ( انسان ) را نفريفت، بلكه تو بودي كه فريفته آن شدي، زيرا او پندهايش را آشكارا در اختيارت نهاد و يكسان و عادلانه به تو اعلام خطر داد. دنيايي كه پيوسته درد و ناراحتي تن و كاهش نيرو را به تو وعده مي دهد همانا راستگوتر و وفادارتر از آن است كه به تو دروغ بگويد و يا تو را بفريبد.

چه بسا حادثه اي از سوي او پيش آيد و تو را اندرز گويد اما به او بدبين باشي و يا خبر راستي برايت بياورد و تو او را دروغگو پنداري.

و اگر بخواهي با ديدن خانه هاي ويران و مساكن

خالي و بي صاحب با دنيا آشنا شوي خواهي ديد كه او با يادآوري هاي نيكو و پندهاي رسايش به تو، برايت چون ياري دلسوز و كسي كه بر هلاكتت دريغ مي ورزد خواهد بود. دنيا سرايي است خوب براي كساني كه دل به اين سرا نبندند و جايي است نيكو براي كساني كه آن را وطن دائمي نشمارند».

امام سجاد عليه السّلام درباره رفاه مطلوب مي فرمايند: «پسنديده ترين شما در نزد خدا، آن كسي است كه رفاه بيشتري براي اهل و عيالش فراهم آورد».

بنابر اين پرهيز از تجمل پرستي به معناي عدم استفاده از تجمل و برخوردار نبودن از رفاه نيست.

از مجموع آيات و روايات استفاده مي شود كه دنيا دو گونه است: ممدوح و مذموم.

و دنياي ممدوح، همان است كه در برابر آخرت قرار دارد و در فرمايشات اهل بيت عليهم السّلام آن را به مزرعه آخرت، دار موعظه و عبرت گيري، مصلاّي فرشتگان، مهبط وحي و محل تجارت اولياي الهي معرفي كرده اند.

و همان گونه كه علي عليه السّلام فرموده بودند اين دنيا همه چيز را صادقانه نشان داده و هرگز كسي را نمي فريبد، چون خانه حق و صدق است؛ زشت را زشت و زيبا را زيبا جلوه مي دهد و هم عزّت عزيزان و هم ذلّت ذليلان را ارائه مي دهد؛ هم نمايشگاه به قدرت رسيدن برخي از اهالي آن و هم عزلشان است.

بنابر اين اصل دنيا، زيباست و هيچ خلافي در آن نيست، چراكه صنع الهي است همو كه هرچه آفريد زيبا است: «اَلَّذي أحسَنَ كُلَّ شي ءٍ خَلَقَه».

نتيجه: پس خداوند اين نعمت هايي كه به ما عطا فرموده است براي

افرادي كه فقط در جهت امورات مادي استفاده مي كنند بي ارزش است ولي اگر در دنيا از نعمت سلامتي، نيرو، جواني، ثروت و نشاط خود در راه به دست آوردن كمالات اخروي استفاده شود با ارزش است.

فصل پنجم: حدود خود آرايي و خود نمايي در زنان

اشاره

انسان به دو جنس زن و مرد تقسيم مي گردد و در همه آيين ها و جوامع انساني نگاه ويژه اي به جنس زن بوده است كه در اين ميان بسياري از آن ها به زن به عنوان وسيله اغناي نياز شهواني مردان و نيز ابزاري تبليغاتي نگاه داشته اند؛ گرچه در ظاهر و شعارهايشان سخن از حقوق برابر و آزادي مشاهده مي شود ولي در عمل جز، زدايش هويت و شخصيت و ارزش زن نتيجه ديگري نداشته است.

گفتار اول: اهميت و جايگاه زن

با نگاهي به اديان آسماني بالاخص اسلام به عنوان كامل ترين آن ها مشخص مي گردد كه ارزش و جايگاه واقعي زن ملحوظ گشته و بدان اهميت داده شده است.

به عنوان نمونه در عرفان اسلامي زن به عنوان يكي از زيباترين جلوه هاي الهي در خلقت مطرح شده و مايه كمال و قرب معرفي مي شود: «زن يك موجودي برتر است كه با زيبايي، عشق و محبت خود مرد را به كمال و قرب الهي مي رساند و يكي از واسطه ها در عروج مرد به آسمان ها است. و اين مطلب نشان دهنده عروج زن نيز مي باشد زيرا واسطه بين خلق و خالق است يعني پلي بين عشق الهي و عشق انساني است».

حضرت علي عليه السّلام فرمود:«فان المرئه ريحانه» . زن گل و ريحانه است.

از پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم در اهميت توجه به زنان نقل شده است كه فرمودند: «عشق ورزي به زنان از سنت هاي پيامبران محسوب گرديده است».

اين روايات و نيز بسياري ديگر در منابع اسلامي كه در آن ها زن به عنوان انيس، آرامش دهنده، منبع محبت و

عاطفه و عشق و مايه كمال و تقرب ياد شده است مي رساند كه اسلام بيشترين توجه را به جايگاه زن داشته است و رواياتي كه در تقبيح زنان نقل شده است مي بايد از لحاظ سندي مورد بررسي قرار داده شود و نيز اگر چنين رواياتي صحيح باشد اغلب در مواردي و مصاديقي گفته شده كه با روشن شدن آن مصداق و جريان آن حديث قابل توجيه است.

گفتار دوم: حكمت قانون مندي خود آرايي و خود نمايي در زنان

بايد دانست كه زن موجودي است كه به علت عنصر زيبايي و گرايش شديدش به زيباسازي و خود نمايي و نيز ضعف جسماني و حساسيت روحي وي در مقايسه با مردان از آسيب پذيري وآسيب زايي بيشتري برخوردار است.

وجود غريزه جنسي و جذايبت هر يك از زن و مرد براي يكديگر و لطافت و زيبايي زن و علاقه بيشتر وي به خود نمايي از اموري است كه باعث مي گردد زن نتواند بدون ضابطه و به هر كيفيتي در جامعه حاضر شود چراكه چنين جامعه اي به نمايشگاه جذابيت هاي جنسي و بروز شهوات بدل مي گردد و كرامت و امنيت زن در صورت حضور بي ضابطه در جامعه به خطر افتاده و او را صرفاً به طعمه اي براي صيادان هوس باز و شهوت پرست بدل مي نمايد و نيز جامعه از كار افتاده و فعاليت هاي اقتصادي، اجتماعي و ديني آن مختل مي گردد چه اينكه مرد به صياديِ شهواني روي آورده و زن نيز طعمه آن گشته و هدف ديگري در جامعه دنبال نمي گردد چراكه انسان در بُعد شهوات هيچگاه متوقف نبوده و سيري ناپذير است بنابر اين تا انتهاي عمر

به اين حالت ادامه داده و چيزي از كرامت وي باقي نمي ماند.

به همين جهت اسلام براي حضور زن در اجتماع قوانيني را وضع نموده كه ضامن سلامت روحي و جسمي زن و اجتماع بوده و حافظ كرامت وي مي باشد.

علامه مطهري در اين زمينه مي فرمايند: «خداوند يك وظيفه خاص براي زنان مقرر فرموده و آن اين است كه بدن و زينت خود را از مردان بي گانه پوشيده دارند و در اجتماع به جلوه گيري و دلربايي نپردازند به هيچ وجه و به هيچ صورت و با هيچ شكل و رنگ و بهانه اي كه كاري نكند كه موجبات تحريك مردان بيگانه را فراهم كنند، روح بشر فوق العاده تحريك پذير است اشتباه است كه گمان كنيم تحريك پذيري روح بشر محدود به حد خاصي است از آن پس آرام مي گيرد همان طور كه بشر در ناحيه ثروت و مقام از تصاحب ثروت و از تملك جاه و مقام سير نمي شود در ناحيه جنسي نيز چنين است».

بنابر اين زنان به عنوان نيمي از جمعيت جامعه نقش بسيار مهمي در ايجاد و گسترش عفّت، پاك دامني و اخلاق در بين جوامع بشري دارند و عفّت و حياي زن، يكي از مهم ترين عوامل حفظ و بقاي عفّت عمومي است و در روايات نيز از حيا و عفت به عنوان تمام دين و منشاء هر خيري معرفي شده است و زن بايد بداند كه اگر خويشتن دار باشد و عفت پيشه كند اجرش را خواهد گرفت: «هر آن كس را كه خدا به او زيبايي عطا كرد و مال داد و در زيباييش عفت

پيشه كرد و از مالش بخشيد، در بهشت داخل مي شود».

در اين ميان حجاب و پوشش از قوانيني است كه براي حفظ و بقاي عفّت و حياي عمومي وضع گشته است.

فقها اصطلاح "ستر"را كه به معني پوشش است براي زنان به كار برده اند و همين امر موجب شده است عده اي گمان كنند كه اسلام خواسته است زنان پشت پرده و در خانه محبوس باشند و بيرون نروند؛ پوشش در اسلام بيانگر اين مطلب است كه زن در معاشرت خود با مردان بيگانه بدن خود را بپوشاند و به خود نمايي نپردازد.

ذكر اين نكته نيز ضروري است كه در سبكي كه اسلام از زندگي ارائه مي دهد به زينت نمودن زن نيز توجه شده است و اين طرز تفكر كه اسلام مخالف هرگونه زينت نمودن زنان و استعمال زيورآلات توسط آنان است نگاهي كاملاً غلط و غيرجامع مي باشد بلكه در آيات و روايات بسياري سفارش به زينت نمودن و استفاده از زخارف دنيا شده است كه پيش تر اشاره شده است و در مورد زنان نيز به طور خاص به اين مهم تاكيد شده است.

امام صادق عليه السّلام فرمودند: «مناسب نيست زن خود را بي زيور گذارد گرچه گردن بند به گردن آويزد و خوب نيست كه دستش بي خضاب باشد گرچه حنا بر آن بمالد و پاك كند و گرچه سالخورده هم باشد».

امام باقر عليه السّلام نيز در حديثي به لزوم استفاده دائم زنان از زيورآلات اشاره نموده اند.

پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم در توصيه اي به زنان چه مجرد و چه متاهل آنان را به خضاب

تشويق مي نمايند و مي فرمايند: «اما زنان شوهردار براي شوهرشان زينت كنند و اما زنان بدون شوهر به اين دليل خضاب كنند كه دستشان شبيه دست مردان نشود».

همچنين ايشان به مردان فرمودند: «ناخن هاي خود را كوتاه كنيد» و به زنان فرمودند: «ناخن ها را كوتاه نكنيد؛ زيرا شما را زيباتر مي كند».

نتيجه: بنابر اين در فرهنگ اسلامي نه تنها زنان در استفاده از زينت آلات و لباس هاي زيبا منع نشده اند بلكه تشويق نيز شده اند، جواز استفاده زنان از لباس زربافت و حرير از جمله شواهد در نظر گرفتن علاقه فطري زنان به خود آرايي و زيبا گرايي است ولي اسلام در كنار توصيه زنان به خود آرايي به منظور پاك ماندن محيط اجتماعي به حجاب و پوشانيدن زينت ها و زيبايي ها و عدم تبرج و خود نمايي در مقابل نامحرم نيز دستور داده است چون نمايش زينت ها و لباس هاي زيبا باعث تحريك و تهييج مي شود.

گفتار سوم: آشكار ننمودن زينت

در آيه31 سوره نور به زنان نسبت به عدم ابداي زينت خويش فرمان داده شده است.

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَني أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون».

در

اين آيه پس از اينكه به زنان نسبت به غض بصر و حفظ فرج فرمان داده شده است آنان را از ابداي زينت منع مي فرمايد.

شهيد مطهري فرق بين عين و بصر و همچنين غمض و غض را اين گونه بيان مي فرمايد: عين نام عضو مخصوصي است با قطع نظر از كار آن، ولي بصر از آن جهت به چشم اطلاق مي شود كه كار مخصوص ديدن از آن سر مي زند و نيز غمض به معناي برهم گذاردن پلك ها است اما در غض بصر، غض به معناي كاهش دادن است، يعني در كاهش دادن نگاه و خيره نشدن و تماشا نكردن است و نيز ايشان منظور از حفظ فرج در هرجاي قرآن كه به كار رفته با توجه به نظر مفسران، حفظ از زنا مي داند به جز در اين دو آيه كه به معناي حفظ از نظر است و مقصود وجوب ستر عورت است.

"ابداء" از باب إفعال به معناي آشكار كردن است. «ابدي الامر»يعني آن چيز را آشكار كرد.

درباره جمله «لايبدين زينتهنّ إلّا ما ظهرمنها» اقوال متعددي مطرح شده است و بسياري به مفهوم كلمه "زينت" در اين آيه پرداخته و مواردي را براي آن بيان نموده اند.

قرطبي مي نويسد: «زينت بر دو قسم است: خلقي-اكتسابي. زينت خلقي صورت زن است كه اساس آراستگي است اما زينت اكتسابي عبارت است از آن چيزي كه زن در زيبانمودن خود مثل لباس، زيورآلات و غيره به كار مي گيرد».

برخي منظور از زينت در اين آيه را زينت طبيعى و تمام بدن زن دانسته اند و در بيان دليل آن اشاره

نموده اند كه چون زن از نظرآفرينشش زيبا بوده و بدن وي زيبايي و زينت وي است.

تفسير الكشاف معتقد است: «اينكه زينت گفته شده و مواضع زينت گفته نشده، به خاطر تاكيد بر پوشش مي باشد، زيرا زينت روي مواضعي از بدن قرار مي گيرد كه جز براي محارم، حق نظر كردن به آن مواضع حلال نيست و آن مواضع آرنج، ساق، بازو، گردن، سر، سينه و گوش مي باشد. نماياندن خود زينت نهي شده تا دانسته شود كه نگاه وقتي به زينت حلال نباشد چون به جايگاهش چسبيده نگاه به خود جايگاه در ممنوعيت متمكن خواهد بود و در حرمت ثابت القدم».

بنابر اين برخي مراد از" زينت زنان"را مواضع زينت دانسته اند زيرا اظهار خود زينت از قبيل گوشواره و دست بند حرام نيست، پس مراد از اظهار زينت، اظهار محل آن ها است. يعنى گوش ها و گردن و دست ها و بازوان. حال چه مُزين شده باشد و چه نه. در واقع از باب مجاز و اطلاق حال و اراده محل است.

برخي ديگر با اشاره به اين كه زينت به معنى عرفى آن چيزى را گويند كه شيئى را به آن بيارايند و اسبابى كه خارج از موضوع باشد زينت به شمار نمي آيد، و محل زينت نيز بدون پيراستگى به زينت متّصف به زينت نمي گردد.

ميرزا محمد ثقفي تهراني در كتاب خود آورده: ظاهراً مراد از آيه«لايبدين زينتهن..» خود پيرايه و آرايش و زينت باشد مادامي كه متصف به وصف زينت است مثل گوشواره در گوش و دستبند بدست باشد نه در نزد درزگر، بنابر اين لازم نيست گفته شود

مراد مواضع زينت يا مواضع مشغول زينت است كه گفته اند چون اگر در جاي خود نباشد زينت فعلي نيست و اگر احياناً زينت بر آن ها اطلاق كنند به اعتبار قابليت است كه زينت با آن ها حاصل شود.

اين دسته از مفسران معتقدند كه منظور از زينت، زيور آلات زنان است منتها در حالى كه روى بدن قرار گرفته، و بديهي است كه آشكار كردن چنين زينتى توأم با آشكار كردن اندامى است كه زينت بر آن قرار دارد و بنابر اين هم بايد آن اندام پوشانيده شود و هم زينت هايى كه معمولاً پنهانى است و اين در صورتي است كه حتي اگر اندامشان نمايان نشود يعني پوشيده باشند ولي باز نبايد زينت هايي كه پنهاني است را به گونه اي آشكار كنند و مثلاً مجاز نيستند لباس هاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى يا چادر مى پوشند ظاهر سازند.

اين دسته از صاحب نظران براي گفته خويش به رواياتي نيز استناد نموده اند كه در آن ها زينت باطن را به" قلاده يا همان گردنبند و" دملج" يا همان بازوبند و" خلخال" تفسير كرده اند.

در آيه شريفه جمله«إلّا ما ظهرمنها» كه از حكم عام تخصيص خورده است و نخستين استثناء از عام مي باشد و به زينت ظاهر اشاره فرموده و آشكارشدن آن و عدم پوشاندنش را مانعي ندانسته و بلكه فرموده زنان زينت هاي خود را به جز آنچه آشكار است ظاهر نكنند يعني زينت هاي باطني را بپوشانند و به همين جهت زينت به دو نوع آشكار و پنهان تقسيم شده و درباره مصاديق اين دوگونه زينت

نظرات مختلفي ارائه شده كه به برخي از آن ها اشاره مي نماييم.

1-زينت آشكار لباس و زينت پنهان خلخال و گوشواره و دستبند است.

طبري از قول ابن مسعودآورده است:

آرايش و زينت زن دو دسته است يكى پوشيده كه گوشواره و دستبند است و ديگرى نمودار كه لباس باشد و مقصود از «ما ظهر» لباس است كه نمودار است.

طبرى، خود نيز اعتقاد دارد كه زينت پنهان مواردي مثل خلخال و گوشواره و بازو بند است و آنچه از بدن را كه بايد با روسرى بپوشانند، و هم آنچه در نماز و در جلو نامحرم جايز نيست آشكار شود.

شيخ طوسي در تفسير تبيان پس از نقل اقوال در تفسير زينت گفته كه اجماع كرده اند بر اينكه صورت و كفين عورت نيست زيرا جايز است اظهار كردن آن در نماز.

البته خود شيخ پس از آن گفته به قول ابن مسعود و حسن احتياط لازم است، و آن اين است كه مراد از زينت آشكار لباس باشد و مي گويد كه زينتي كه از آشكار كردن آن نهي شده است، دو تا زينت است پس زينت ظاهري كه جامه است و زينت باطن خلخال- گوشواره و دستبند. و از اين فهميده مي شود كه شيخ در استثناء صورت و كفين توقف نموده است.

2- زينت آشكار سرمه و انگشترى و خضاب كف است و زينت باطن برنجن، گردنبند و مانند آن است.

قتاده معتقد است كه زينت ظاهر مواردي چون كفش و دستبند و انگشتر است .

دركشاف نيز چنين آمده است: زينت عبارت است از چيزهايي كه زن خود را بدان ها مي آرايد از قبيل

طلا آلات، سرمه، خظاب كه آشكار كردنش مانعي ندارد.

اما زينت هاي باطن مثل دست و پاي برنجن، بازوبند، گردنبند، تاج، كمربند و گوشواره كه بايد پوشانيده شود مگر از افرادي كه در آيه استثناء شده است.

3- زينت آشكار صورت و كف دست هاست.

از عايشه است كه پيغمبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: چون زن به دوران قاعدگى رسيد روا نيست بر او كه چيزى از بدن خود نمودار كند مگر صورت خود را و آنگاه به مقدار يك قبضه از بند دست بالاتر، دست خود را گرفت و فرمود از اين به پائين را و مقصود اين است كه كف دست و انگشتان نيز پوشيدنش لازم نيست.

مودودي در كتاب خود مي نويسد: مقصود از: «إلّا ما ظهر منها» اين است كه نيت شما، مخفي كردن زينت باشد اما آن موردي كه سهواً يا ضرورتاً نمايان شود، مثل لباس رو و...يا دست ها و اجزاي ديگر كه در بر آوردن نياز ظاهر مي شود مانعي ندارد آشكار شود.

اما اختلاف ميان مفسران از جمله ابن مسعود، ابن عباس، ضحاك و مجاهد فايده اي ندارد زيرا خداوند نخواسته حكم قطعي را واضح بيان كند بلكه برحسب موقعيت هاي مختلف، حكم فرق مي كند. زني كه خارج از منزل كار مي كند به مقدار اضطرار و نياز تجويز شده مثل بازگذاشتن چهره و دست ها و زني كه خارج از منزل كار نمي كند مشكلي نيست كه عمداً صورت و دست ها را نپوشاند.

البته ذكر اين مطلب ضروري است كه خداوند هيچگاه امري را معلق نمي گذارد پس خداي تبارك و تعالي در اين آيه

درصدد بيان حكم قطعي است ما بايد با ادله استوار مراد شارع را استخراج نمائيم.

فخر رازي پس از بحث در اين زمينه كه آيات زينت تنها زيبائي هاي اكتسابي است يا شمال زينت هاي طبيعي هم مي شود مي نويسد: «به عقيده كساني مانند قفال كه مي گويند: مراد زينت هاي طبيعي است، مقصود از زينت آشكار چهره و دست ها تا مُچ در زن ها و چهره و دست ها و پاها در مردها است به عقيده قفال چون ضرورت معاشرت ايجاب مي كرده كه چهره و دست ها تا مُچ باز باشد و شريعت اسلام شريعت سهل وآساني است پوشانيدن چهره و دست ها تا مُچ واجب نشده است اما كساني كه زينت را به امور اكتسابي حمل كرده اند گفته اند: مقصود از زينت ظاهر زينت چهره و دست ها است مثل وسمه، گلگونه، خضاب و انگشتر».

در روايات نيز به صُوَر مختلف به اين موضوع پرداخته شده است و در اين كه مقصود از زينت هاي آشكار و پنهان چيست روايات متعددي است.

در چندين روايت از امام صادق عليه السّلام در اين باره سوال شده است.

زُراره مي گوبد از امام صادق عليه السّلام در مورد قول خداوند متعال: «إلّا ما ظهر منها» سؤال شد حضرت فرمود: زينت آشكار سرمه و انگشتر است.

فضيل مي گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: آيا ذراع از زينتي است كه خدا فرموده است زنان آن را ظاهر نكند؟ فرمود: بلي و آنچه زير مقنعه و دستبند قرار مي گيرد زينت است.

راوي از امام صادق عليه السّلام در مورد قول خداوند متعال: «إلّا ما

ظهر منها» سؤال نمود حضرت فرمود:

صورت و ذراع ها ( بازوبند ) .

امام باقر عليه السّلام فرمودند: «زينت ظاهر عبارت است از جامه، سرمه، انگشتر، خضاب دست ها، النگو. سپس فرمود: زينت سه نوع است: يكي براي همه مردم است و آن همين است كه گفتيم؛ دوم براي محرم ها است و آن جاي گردنبد به بالاتر و جاي بازوبند به پائين و خلخال به پائين است. سوم: زينتي است كه اختصاص به شوهر دارد و آن تمام بدن زن است».

بنابر اين در روايات به ذراع، سُرمه، انگشتري و دستبند و النگو، لباس، خضاب، وجه، كفين، «زينت» اطلاق شده است كه معلوم مي شود همه آن ها از مصاديق زينتد. همچنين در برخي ديگر از روايات به بازو، گردن، محل خلخال و ناخن و موي سر حتي به تمام بدن زن زينت اطلاق شده است.

درباره شأن نزول اين قسمت از آيه آمده است: «جابر بن عبدالله انصاري بنا به نقل مقاتل مي گويد: اسماء دختر مرئد داراي نخلستاني بود. روزي، زنان مدينه نزد وي رفته بودند در حالي كه لباسي كه روي لباس ها مي پوشند و به آن«إزار»مي گفتند، بر تن نداشتند و از اين روي، زينت پاي آن ها يعني خلخال و نيز گردن و برآمدگي سينه آن ها كاملاً نمايان شده بود. اسماء به سخن آمد و گفت: اين چه حركت زشتي است كه مرتكب شده و با اين وضع در باغ آمده ايد؟ خبر به رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم رسيد و اين آيه نازل گرديد».

درباره فلسفه عدم نياز به پوشاندن زينت هاي آشكار

برخي چون صاحب تفسير الكشاف گفته اند فلسفه اش اين است كه پوشانيدن اين ها حرج است و كار دشواري است بر زن، زن چاره اي ندارد از اينكه با دو دستش اشياء را بردارد يا بگيرد و چهره اش را بگشايد خصوصاً در مقام شهادت دادن در محاكمات و در مواقع ازدواج چاره اي ندارد از اينكه در كوچه ها راه برود و خواه ناخواه از ساق به پايين تر يعني قدم هايش معلوم مي شود خصوصاً زنان فقير و اين است معني جمله: «إلّا ما ظهر منها» در حقيقت مقصود اين است مگر آنچه عادة و طبعاً آشكار است و اصل اول ايجاب مي كند كه آشكار باشد.

اما نكته اي كه وجود دارد اين است كه نبايد همين ميزان ابداي زينت و نيز ميزاني كه در مقابل محارم بجز همسر ظاهر مي نمايد شهوت انگيز باشد.

علامه كاظمي در اين زمينه مي نويسد: اصل اول قاعده«الحرج» ايجاب مي كند كه آشكار باشد لكن كلام باقي مي ماند، در اينكه مراد از زينت آنچه ذكر كرده اند و احتمال داده اند، از اينكه از آن لباس اراده نموده اند و بعضي از علماء آن را مواضع زينت ذكر كرده اند و از آنچه زن در بعضي از احوال چاره اي ندارد واجب نيست استثناء شود زينت با اختيار از مواضع محرمه، زيرا در صورت ضروري جايز است آشكار نمودن باطن نيز، در صورتي كه در معتبر بودن عادت تأمل است، زيرا اگر از زينت آنچه در زمان رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم بوده است اراده كنيم پس معلوم نيست و اگر آنچه

الان اراده كنيم نسبت به زنان فقير پس آن وسيع است از آنچه ذكر كرده اند زيرا گاهي گردن خود را آشكار مي كند بلكه سينه را.

پس در معتبر بودن عادت تأمل لازم است اصل معلوم نيست. حق اين است آيه خالي از اجمال است و روايات مختلف است و در مورد آن بعيد نيست استثناء كفين و دو چشم و دو ابرو همچنان كه روايت صحيحه فُضيل بن يسار آن را اقتضاء مي كند.

اما استثناء تمام صورت را اگر چه بيشتر اصحاب ما ( اماميه ) اختيار كرده اند دليلي كه بر آن دلالت كند وجود ندارد و روايات وارده در مورد آن ضعيف است و مرسله پس نمي توان به آن روايت در استثناء آن متوسل شد.

بايد اشاره نمود، در اينكه آيا حكم حجاب صورت و دست ها حتى از مُچ به پائين را نيز شامل مى شود يا نه، در ميان فقهاء بحث فراوان است، بسيارى عقيده دارند كه پوشاندن اين دو ( وجه و كفين ) از حكم حجاب مستثنى است، در حالى كه جمعى فتوا به وجوب پوشاندن داده، يا حداقل احتياط مى كنند، ( همچون مورد پيشين ) البته آن دسته كه پوشاندن اين دو را واجب نمى دانند نيز آن را مقيد به صورتى مى كنند كه منشا فساد و انحرافى نگردد، و گرنه واجب است و ليكن در آيه قرائنى بر اين استثناء و تاييد قول اول وجود دارد از جمله:

1- استثناء" زينت ظاهر" در آيه فوق خواه به معنى محل زينت باشد يا خود زينت دليل روشنى است بر اينكه پوشاندن صورت و كفين

لازم نيست.

2- دستورى كه آيه فوق در مورد انداختن گوشه مقنعه به روى گريبان مى دهد كه مفهومش پوشانيدن تمام سر و گردن و سينه است و سخنى از پوشانيدن صورت در آن نيست قرينه ديگرى به اين مدعا است.

3- روايات متعددى نيز در اين زمينه وارد شده است كه هر چند روايات معارضى نيز دارد كه در اين حد از صراحت نيست، و جمع ميان آن ها از طريق استحباب پوشاندن وجه و كفين، و يا حمل بر مواردى كه منشا فساد و انحراف است كاملاً ممكن است.

شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه نقاب زدن بر صورت در صدر اسلام جنبه عمومى نداشت.

خداوند در ادامه آيه مي فرمايد: «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِن».

" خمر" جمع خمار است، و" خمار" آن جامه اى است كه زن سر خود را با آن مى پيچد، و زايد آن را به سينه اش آويزان مى كند. و مراد از جيوب، سينه ها است، و معنايش اين است كه به زنان دستور بده تا اطراف مقنعه ها را به سينه هاى خود انداخته، آن را بپوشانند.

از اين جمله استفاده مى شود كه زنان قبل از نزول آيه، دامنه روسرى خود را به شانه ها يا پشت سر مى افكندند، به طورى كه گردن و كمى از سينه آن ها نمايان مى شد، قرآن دستور مى دهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد.

در ادامه به استثناي دوم آيه درباره آشكار نمودن زينت و عدم نياز به پوشاندن آن اشاره مي شود و همان طور كه مطرح گشت در استثناء اول آيه مقداري از زينت را

كه نمايان بودن آن نسبت به عموم افراد جايز است معين نموده و استثناء دوم اشخاص معيني را نام مي برد كه نمايان بودن مطلق زينت براي آنان جايز مي باشد.

در مورد اينكه چرا بار ديگر استثناء آمده مفسران به چرائي تكرار آن اشاره نموده اند.

علامه جواد كاظمي مي نويسد: « لايبدين زينتهنّ..يعني زينت باطنه كه جايز نيست باز كردن آن در نماز و همچنين در مجمع، شايد تكرار نهي از آشكار كردن به خاطر بيان باشد».

اكنون به گروه هاي دوازده گانه اعم از محارم نسبي و سببي كه از آيه عام: «لايبدين زينتهنّ» استثناء شده اند ياد مي كنيم: شوهران، پدران، پدرشوهران، پسران، پسر شوهران، برادران، پسر برادران، پسر خواهران، زنان، مملوكان، طفيلياني كه كاري با زن ندارند، كودكاني كه از امور جنسي بي خبرند. در ميان اين گروه ها برخي نياز به توضيح ندارند و در خود آيه روشن است ولي برخي ديگر لازم به توضيح است از جمله: «نسائهنّ».

شهيد مطهري در مورد كلمه نسائهنّ سه احتمال داده است و گفته: از اين كلمه ممكن است مراد از آن زنان مسلمان باشد يا اينكه مطلق زنان و يا مراد زن هايي باشد كه در خانه هستند مانند زنان خدمتكار، بعد احتمال اول را قوي ترين احتمالات دانسته وگفته است: حقيقت اين است كه احتمال اول قوي ترين احتمالات است و رواياتي هم بر طبق آن وارد شده كه برهنه شدن زن مسلمان را در برابر زنان يهوديّه و نصرانيّه منع كرده است.

بنابر اين در اين جمله صرفاً آشكار نمودن زينت هاي زنانه در مقابل زنان مسلمان جايز مي باشد.

درباره مفهوم

كلمه" او ما ملكت ايمانهنّ" فقيه بزرگوار فاضل مقداد مي نويسد: «ممكن است سؤال شود مفهوم "نسائهنّ" امه را نيز شامل شده پس چرا «امه»را جداگانه ياد كرده است.

جواب اين است كه امه را لازم بود ذكر كند چون«نسائهنّ»شامل زنان مسلمان بود. حال قيد «ملك يمين» مي گويد: كنيز گرچه غير مسلمان باشد باز از محارم محسوب مي شود».

محمد جواد نجفي در تفسير خود مي نويسد: ظاهر اين جمله مفهوم وسيعي دارد و نشان مي دهد كه زن مي تواند بدون حجاب در برابر برده خود ظاهر بشود ولي بعضي روايات تصريح شده كه منظور ظاهر شدن در برابر كنيزان است هر چند غير مسلمان باشد ولي غلامان را شامل نمي شود.

وي سپس در اين مورد حديثي از علي عليه السّلام نقل نموده كه فرمود: نبايد غلام به موي زني كه مولاي اوست نگاه كند.

ولي بعضي مفسران گفته اند: منظور از ملك يمين شامل كنيز و غلام هر دو مي شود. ابن عباس مي گويد: اشكالي ندارد كه غلام، موي صاحبش ( خانم ) را ببيند.

قائلان به اين قول به عموم آيه استناد كرده اند بدين بيان كه آيه به گونه اي عام، مُلك يمين را ذكر كرده و به مورد خاص اختصاص نداده است و احاديثي نيز براي تاييد اين مطلب مي آورند.

البته از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه «ما» موصوله شامل كنيز و غلام است و مراد غلام غير بالغ است.

درباره" اوالتّابعين..."

استاد مطهري مي نويسد: قدر مسلم اين جمله ديوانگان و افراد ابله را كه داراي شهوت نيستند و جاذبه اي را كه در زن

است درك نمي كنند شامل مي گردد.

نظر استاد مطهري را رواياتي نيز تأييد مي كند از جمله: محمدبن يعقوب...از زُراره نقل نموده كه وي مي گويد: از امام باقر عليه السّلام در مورد گفته خدا ( والتابعين... ) سوال كردم حضرت فرمود: ابله است كه جاذبه زنان را درك نمي كند.

از امام كاظم عليه السّلام روايت شده كه منظور پيرمرداني هستند كه به جهت طلب طعام به خانه ها آيند و به زنان هيچ حاجتى ندارند به سبب آنكه ايشان را دغدغه شهوت نيست از شدت پيرى.

در هر دو صورت افرادي را شامل است كه از نظر نيازهاي جنسي در حد ضعيف هستند.

منظور از عبارت "او الطفل الذين لم يظهروا علي عورات النساء"

شهيد مطهري اين طايفه را به دو گروه بيان نموده است :1-كودكاني كه بر امور نهاني زنان آگاه نيستند ( بچه غير مميز )

2-كودكاني كه بر استفاده از امور نهاني زنان، توانائي ندارند ( بچه مميز ) و معناي دوم را منطبق با فتاواي علماء دانسته است.

اين آيه صرفاً به اسامي دوازده گروه محارم اشاره مي نمايد و حال آنكه مي دانيم گروه هاي ديگري چون عمو و دائي نيز در اسلام به عنوان محارم زن شناخته مي شوند كه در اين آيه اشارتي بدان ها نشده است.

از همين رو برخي چون مرحوم طوسي از اينكه آيه اشارتي به عمو و دائي نداشته و آن ها را جزو گروه دوازده گانه ذكر ننموده برداشت كرده اند كه اين دو نفر نامحرمند و علت آن را بيان اوصاف زنان توسط اينان براي پسرانشان مطرح كرده اند؛ حال آنكه در

مقابل برخي ديگر از تفاسير بيان ديگري دارند و آن است كه: اينان محرم هستند اما قرآن به جهت فصاحت و بلاغت اين دو را ذكر ننموده، زيرا استثناء پسر خواهر و پسر برادر نشان مي دهد كه عمه و خاله نسبت به انسان محرم هستند پس روشن مي شود كه عمو و دائي نيز به او محرم مي باشند.

ادامه آيه اشاره به عدم خود نمايي و تبرج با توليد صدا از طريق به هم زدن پاها و خلخال ها به منظور جلب توجه مردان اشاره مي نمايد: « وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ ».

درباره شأن نزول اين قسمت از آيه آمده است: زنان در هنگام راه رفتن در ميان بازار، خلخال كه به پا داشتند، پاه هاي خود را به يكديگر مي زدند و خلخال مزبور به صدا در مي آمد و به اين وسيله، توجه مردم را به خود جلب مي نمودند. با نزول اين آيه، از اين حركت كه موجب تهييج شهوت مردان مي گردد منع شدند.

بنابر اين آيه مامور مي كند زن را كه در مقابل چشمان نامحرم خود را بپوشاند و زينت هايش را پنهان نگه دارد و بنابر اين در فرهنگ ديني، همه بدن زن از سر تا قدم زينت است و از طرفي در آيه به طور مطلق نهي از ابداي زينت شده است كه اين دو نشان مي دهد زن حق ندارد هيچ عضوي از بدن خود را برابر نامحرم آشكار كند و البته پس از آن براي اين حكم كلي دو استثنا ذكر كرده است.

در استثناي اول اشاره مي

شود مگر آن مواردي كه ظاهر است كه قول مورد اعتماد همان وجه و كفين يعني محل زينت است و اگر در رواياتي به موارد ديگري چون سرمه و انگشتر و...اشاره شده در واقع منظور محل و موضع آن ها يعني صورت و دست ها است.

نتيجه: پس زينت هاي زن به دو گونه ظاهري و پنهاني تقسيم شده و زن موظف به پوشاندن و عدم ابداي زينت هاي باطني است بنابر اين زن موظف است در عرصه اجتماع و نيز در مقابل هر نامحرمي همه بدن جز وجه و كفين را بپوشاند چرا كه اين دو موضع پوشاندش به علت كار در بيرون يا حتي مهماني خانه و... حرج است.

گفتار چهارم: روايي فرو نهادن بخشي از پوشش و زينت

آيه60سوره مباركه نور به اباحه برداشتن بخشي از پوشش براي زنان سالخورده و عدم نياز به پوشش كامل اشاره شده و بدون درنگ اشاره به شرطي براي اين اباحه مي نمايد كه آن عدم خود نمايي است: « وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليم».

قرآن كريم حدود پوشش را دقيقاً متذكر شده است و نسبت به امر پوشش حساسيت خاص مبذول داشته است اما از آنجائي كه زنان از كار افتاده و پير جاذبه جنسي نداشته و مردها رغبتي به ايشان ندارند از اين حكم كلي مستثني شده اند.

در تفسير قرطبي: قواعد جمع قاعد است بدون هاء و حذف هاء به علت اين است كه دلالت كند بر زنان بازنشسته.

درباره قواعد«والقواعد من النّساء» در مجمع البيان آمده: «يعني زنان پيري كه بازنشسته شده اند

و در معرض زناشويي نيستند و كسي به آن ها رغبت ندارد و مي توانند روسري خود را بردارند».

در تفسير تبيان آمده كه منظور زنان سن كرده اي است كه از تزويج افتاده اند و ميل به ازدواج آنان نمي شود، مي باشد و طمع به همبستري آنان نمي شود، پس اگر اين گروه از زنان، چادر و مانند آن را از سر بگيرند پروائي نيست.

شهيد مطهري پس از بيان مشابه همين مطالب اشاره به اين نكته دارند كه اين زنان سالخورده اي كه از جنبه زن بودن بازنشسته هستند و ديگر مطلوب جنسي مردان واقع نمي شوند و اميدي به ازدواج ندارند ممكن است طمع داشته باشند ولي اميد ندارند.

در مورد سن اين زنان و اين كه تا چه حد برسند حكم" قواعد" را دارند اقوال مختلفي ذكر شده است از جمله در بعضى روايات از اين گروه زنان به " مسنه"–زنان سالخورده- ياد شده است و بنابر اين سالخوردگي را ملاك دانسته اند.

در حالى در بعضى ديگر تعبير به" قعود از نكاح" -بازنشستگى از ازدواج- آمده است.

اما در اين ميان جمعى از مفسرين، آن را به معنى" پايان دوران قاعدگى و رسيدن به حد نازايى و عدم رغبت كسى به ازدواج با آن ها" دانسته اند.

ولى همان طور كه پيش تر اشاره شده است مجموعاً بايد گفت كه به سنّي برسند كه رغبتي به ازدواج و كام گيري از آن ها نباشد و در تفسير آسان آمده كه اما از كلمه يرجون كه جمع مونث است به خوبي معلوم مي شود هنگامي كه اينگونه زنان دريافتند به علت كثرت

عمرشان اميد نكاح و ازدواج را ندارند مي توانند روسري و چادر خود را كنار بگذارند.

به عبارت ديگر كلمه«لا يرجون نكاحا» جمله «القواعد من النساء» را تفسير و قاعده معاف بودن پير زنان را از پوشيدن روسري و چادر واضح مي كند. البته نمي توان موارد استثنا و نادر را درباره ازدواج در آن سنين منكر شد.

درباره منظور از"أن يضعن ثيابهنّ" اقوال مختلفي است.

عبيد الله حلبي از امام صادق عليه السّلام نقل مي كند كه ايشان فرمود: «مقصود روسري و چادرقد است. گفتم: جلو هر كسي كه بود. فرمود: مقابل هر كسي كه باشد مشروط به اينكه خود آرايي نكند و اگر چنين نكند برايش بهتر است».

«علي بن ابراهيم از محمد بن ابي حمزه از امام صادق عليه السّلام روايت نموده كه حضرت در مورد: «القواعد من النساء...»فرمود: جلباب را به تنهايي در بياورند».

اين گونه احاديث منافاتي باهم ندارند و منظور اين است كه مانعى ندارد آن ها سر خود را برهنه كنند و موها و گردن و صورت خود را نپوشانند.

درباره مراد از ثياب، عده اي ثياب را به معني لباس خارجي و يا لباس ظاهري معنا كرده اند.

علامه فاضل جواد مي نويسد: ثياب ظاهري است مانند ملحفه و جلباب كه فوق خمار مي باشد، دربياورند.

كشاف هم مي گويد: ثياب، لباس ظاهر است مثل ملحفه و سرپوش كه روي روسري پوشيده مي شود.

قرطبي نيز مي آورد: ابن مسعود«من ثيابهنّ»قرائت كرده زيرا زن سالخورده فقط چادر را مي تواند كنار بگذارد.

برخي ديگر از علما ثياب را به روسري و مقنعه عموميت داده اند و نظرشان بر اين است كه علاوه

بر فرو نهادن چادر بلكه كنار گذاشتن مقنعه هم بي اشكال است.

محسني در اين مورد مي نويسد: فرو نهادن روسري و لباس گشاد مانعي ندارد، البته دليلي بر جواز نماياندن تمام بدن بخصوص ران و شكم و...نداريم.

اما خداوند در اين آيه به نكته مهمي افراد را توجه مي دهد و آن عدم تبرج و خود نمايي در اين فرو نهادن پوشش و به نمايش گذاشتن زينت هايشان است.

در مسالك الافهام مي خوانيم: مقصودِ پير زنان از كنار گذاشتن چادر رفع مشقت و حرج باشد نه اظهار زينت، زيرا بر قواعد مباح است درآوردن لباس ظاهر و حرام است اظهار مواضع زينت، بعضي از علما اين آيه را حمل كرده اند بر اينكه زن قاعد از حكم سابق كه آن را واجب بودن پوشش و حرام بودن آشكار نمودن زينت ظاهره و مواضع زينت مستثني است پس حرام نيست بر زنان قاعد آشكار نمودن مواضع زينت باطنه كه بر غير حرام مي باشد. لكن شرط است اينكه تبرج به زينت نباشد. يعني قصد اظهار آن را نداشته باشد.

علامه فاضل مي افزايد: در اين گفته نظر است و اقدام بر آن مشكل مي باشد زيرا مثل آن بر دليل واضح متوقف مي باشد، بعد از ورود امر به پوشش در صورتي كه ممكن است بين عجوزه و شابه فرق باشد.

زيرا براي عجوزه درآوردن لباس ظاهره و آشكار كردن صورت و كفين بلكه قدمين مباح مي باشد، درحالي كه براي شابه چنين نيست.

در مجمع البيان آمده: «به شرطي كه از كنار گذاشتن روسري يا هرچيز ديگر قصد آن ها جلوه گيري و دلربائي نباشد، بلكه قصد

آن ها اين باشد كه خود را از قيود آزاد سازند، بديهي است كه جلوه گري و دلربائي هم بر پيروان حرام است و هم بر جوانان در خصوص زنان جوان دستور اين است كه برداشتن روسري خودداري كنند و از روسري هاي ضخيم استفاده كنند تا به هيچ وجه بدن آن ها نمايان نشود در روايت است كه پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمود: شوهر به بدن زن، و برادر و فرزند، به زير پوش زن نگاه مي كند. اما در برابر نامحرم بايد چهار لباس پوشيد، زير پوش، روسري، پيراهن، لباس سر تا سري ( چادر ) ».

شيخ طوسي نيز در اين باره مي نويسد: آرايش و خود آرايي زنان حتي سالخورده گان نا اميد از زناشويي در برابر نامحرمان ممنوع است و آرايش و خود آرايي زنان در برابر نامحرمان امري مهم و غير قابل اغماض در نظام اسلامي است و غريزه و جاذبه هاي جنسي از نيرومند ترين غريزه ها و جاذبه ها است و براي پيش گيري از طغيان غريزه جنسي و روابط ناسالم جنسي، فلسفه مهم حجاب و پوشش زنان است.

بنابر اين ممنوعيت زنان از خود آرايي در برابر نامحرمان را مي رساند حتي خود آرايي زنان سالخورده چون غريزه جنسي و جاذبه هاي آن، آن قدر نيرومند است كه ممكن است خود آرايي سالخورده گان نيز غريزه جنسي انسان را تحريك كرده و به طغيان وا دارد.

نتيجه: بنابر اين روشن است كه با بيان دو قيد سالخوردگي و نداشتن قصد خود نمايي، مفاسد كشف پوشش در مورد آنان وجود نخواهد داشت و اين نكته نيز

واضح است كه منظور برهنه شدن و بيرون آوردن لباس ها نيست. بلكه تنها كنارگذاشتن لباس هاي رو است كه بعضي روايات از آن تعبير به چادرقد و روسري كرده است.

گفتار پنجم: باز داشتن از خود نمايي و تبرج

در نگاه دين، زندگي منظومه اي است از ساحت هاي مختلف و زماني اين منظومه در سلامت و پيشرفت قرار دارد كه همه ابعادش همسان فعاليت نمايند؛ به تحقيق اگر يكي از اجزا نتواند به شايستگي فعاليت نمايد؛ زندگي دچار اختلال گشته و از پيشرفت باز مي ماند.

يكي از ابعاد زندگي روابط اجتماعي است كه در آن اموري به عنوان قانون و ارزش تلقي شده و همه اعضاي جامعه مي بايد خود را ملزم به رعايت آن نمايند.

اصل وجود خصيصه تبرج در زنان مذموم نيست و اگر بر طبق حدود شرعي و دستورات ديني باشد لازم نيز است چرا كه در دين بسيار توصيه شده كه زن در زندگي زناشويي خود را براي شوهرش آرايش نموده و خود نمايي كند كه اين امر مايه تجاذب زوجين و استحكام بيشتر خانواده و زندگي است.

در حديثي از پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در مورد ويژگي هاي بهترين زنان نقل شده است كه فرمودند: «بهترين زنان شما زني است كه بسيار با محبت باشد، عفيف و پاك دامن باشد، نزد اقوامش عزيز و محترم باشد، با شوهرش متواضع و فروتن باشد، براي او خود آرايي و تبرّج داشته باشد و در برابر نامحرم عفيف باشد».

در اين روايت به تبرج اهميت داده شده و به خود آرايي وخود نمايي زن در مقابل شوهرش تأكيد شده است.

همان طور كه پيش تر هم در بررسي آيات 31و 60 سوره

نور اشاره شد خداوند در كنار امر به پوشش و عدم ابداي زينت در مورد اول و ابداي بخشي از آن در مورد دوم، نكته اي را بيان مي دارد كه نشان مي دهدصرف توجه و رعايت همه جوانب پوشش و حدود خودآرايي منطبق با دستورات اسلامي، زن وظيفه خود را در قبال عفاف وحجاب به پايان نرسانده و نمي تواند ضامن سلامت زن و جامعه گردد چرا كه گاه ممكن است زن در اجتماع پوشيده ظاهر گردد لكن با پوشش يا رفتاري حاضر گردد و گفتار و لحن كلامي به كار برد كه جلب توجه نموده و محرك قواي جنسي مردان گردد.

به همين دليل بخش مهم تري نيز همچنان باقي است كه در واقع مكمل بخش نخست است و آن عدم تبرج و خود نمايي به هر نحو و شكلي است كه عمدتاً اين مهم در جوامع اسلامي از زمان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و بالاخص پس از ايشان از سوي برخي زنان مسلمان مغفول مانده و به ناهنجاري براي جوامع اسلامي بدل شده است گرچه در اين جوامع سعي بر اين است كه تقيد به بخش اول يعني پوشش و عدم ابداي زينت در مقابل نامحرمان رعايت شود.

بنابر اين دو جريان ضد عفت عمومي در هر جامعه اي وجود دارند يك جريان پوشش ستيزي و رعايت نكردن كيفيت پوشش و ديگري جريان جلوه نمايي با گونه هاي مختلفش.

شهيد مطهّري درباره اختصاص غريزه خود نمايي و تبرج به زنان مي گويد: «اما علت اينكه در اسلام دستور پوشش اختصاص به زنان يافته است، اين است كه ميل به خود نمايي و خود

آرايي مخصوص زنان است. از نظر تصاحب قلب ها و دل ها، مرد شكار است و زن شكارچي؛ همچنان كه از نظر تصاحب جسم و تن، زن شكار است و مرد شكارچي. ميل زن به خود آرايي از اين نوع حس شكارچي گري او ناشي مي شود. در هيچ جاي دنيا سابقه ندارد كه مردان لباس هاي بدن نما و آرايش هاي تحريك كننده به كار برند. اين زن است كه به حكم طبيعت خاص خود، مي خواهد دلبري كند و مرد را دلباخته و در دام علاقه خود اسير كند، انحراف تبرّج و برهنگي از انحراف هاي مخصوص زنان است و دستور پوشش هم براي آنان مقرر گرديده است».

علامه مصباح در همين زمينه مي نويسند: «يكي از دل مشغولي هاي زن كه از تفاوت اوّل سرچشمه مي گيرد، اين است كه با استفاده از وسايل ممكن و در دسترس، خود را بيارايد و زيباتر جلوه كند و با زيركي خاصّي مي كوشد تا آراستگي و زيبايي خود را به ديگران، به ويژه مردان بنماياند تا بدين وسيله، آنان را در دام عشق خويش گرفتار سازد».

يكي از روان شناسان معروف ايتاليايي در اين باره مي نويسد: «در زن علاقه به دلبر بودن، مورد پسند بودن و مايه خرسند شدن بسيار شديد است».

وي در جاي ديگري مي گويد: يكي از تمايلات عميق و آرزوهاي اساسي زن آن است كه در چشم ديگران اثري مطلوب بخشيده و به وسيله حسن قيافه، زيبايي اندام، موزون بودن حركات، خوش آهنگي صدا، طرز تكلّم و بالاخره شيوه خرام خود، مطبوع طباع واقع گشته، احساسات آن ها را تحريك نموده و روحشان را مجذوب سازد. ميل به جلب

ديگران، بزرگ ترين و مهم ترين محرّك زندگاني زن محسوب مي شود.

در روايات نيز از وجود غريزه خودنمايي يا تبرّج در زن سخن گفته شده است. براي مثال امام علي عليه السّلام مي فرمايد: «خداوند زنان را از سرشت مردان آفريده، از اين رو، تمام همّت خود را در جذب مردان و نزديك شدن به آن ها صرف مي كند».

اهميت اين موضوع باعث گشته است كه خداوند سه مرتبه و در دو آيه به صراحت و با لفظ «تبرج» از آن ياد كند و نيز در آيه 31 سوره نور به طور غير مستقيم به عدم ابداي زينت كه همان نمايش و خود نمايي به وسيله زينت است و نيز به ماجراي كوبيدن پاها و توليد صدا از خلخال ها به عنوان ناهنجاري در زمان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم اشاره مي كند كه با هدف تبرج صورت مي گرفت.

خداوند در آيات32و33 سوره مباركه احزاب به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نسبت به خطر تبرج نمودن هشدار مي دهد.

«يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً».

تبرج در اصطلاح به اظهار شهوت انگيز نيكويي ها و زيبايي هاى زنان در برابر مردان بيگانه گفته مى شود كه در رفتار، گفتار، حركات يا هر عمل ديگرى پديد آيد.

خداوند در اين آيات تساوي مقامي زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را با ديگر زنان

نفي مي كند و آنان را در مرتبه اي بالاتر معرفي نموده البته در صورتي كه پارسا و متقي باشند نه اينكه چون فقط همسر پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم هستند؛ و اين مقام مي طلبد تا همچنان كه برتر است توقع از اين زنان نيز بيشتر بوده و همين امر موجب مي شود كه پاره اي از دستورات و قوانين را آنان ملزم به انجامش باشند كه البته اين سختي در تكاليف آنان نسبت به سايرين موجب مي شود كه پاداش آنان دو چندان گردد همچنان كه اگر دچار خطا شوند كيفرشان نيز دو چندان خواهد بود.

خداوند پس از آنكه آنان را متوجه مقام و اجر و سختي تكاليفشان نمود به آنان سفارش مي كند كه خضوع در كلام نداشته باشند: « فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ».

خضوع در كلام به معناى اين است كه در برابر مردان آهنگ سخن گفتن را نازك و لطيف كنند، تا دل او را دچار ريبه، و خيال هاى شيطانى نموده، شهوتش را بر انگيزانند، و در نتيجه آن مردى كه در دل بيمار است به طمع بيفتد، و منظور از بيمارى دل، نداشتن نيروى ايمان است، آن نيرويى كه آدمى را از ميل به سوى شهوات باز مى دارد.

و سپس آنان را مامور به سخن نمودن به شيوه قول معروف مي كند. كه منظور از آن سخني است كه عادي و راست و مطابق شريعت و عرف اسلامي باشد.

بنابر اين ويژگي سخن گفتن همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم بايد چنين باشد كه هم از لحاظ محتوايي حرفي بيهوده و خارج از شئونات

اسلامي نباشد و هم از نظر لحن و طرز بيان مناسب بوده و بدون ايجاد ريبه باشد.

سپس سومين دستور در جهت جلوگيري از تبرج افراطي را بيان مي كند.

«و قَرنَ فى بُيوتِكُنَّ و لاتَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِليَّة الاولي». كه بدين معنا است: شما در خانه هاى خود بمانيد و همچون جاهليت نخستين در ميان جمعيت ظاهر نشويد و اندام و وسائل زينت خود را در معرض تماشاى ديگران قرار ندهيد.

البته بايد در اضافه شدن كلمه «تبرّج» به «جاهليت»واژه اي چون «نساء» كه از سياق آيه فهميده مى شود را مقدر گرفت چون «جاهليت» امر معنوى است و تبرج براى آن معنى ندارد.

بنابر اين تقدير آيه چنين است: «وَ لا تبرجْنَ تَبَرُّجَ نِساءِ الْجاهِلِيَّةِ الْاُولى»؛ «مانند زنان جاهلى پيشين زينت هاى خود را آشكار مكنيد».

واژه «قرن» در يك قرائت با فتح قاف خوانده شده كه از مصدر «قرار» به معناى استقرار و آرام يافتن در جايى است و حال آنكه در قرائت ديگر با كسر قاف از مصدر «وقار» به معناى متانت است.

طبرى بر مبناى قاعده غالبى اشتقاق در عربى معتقد است كه فعل امر مصدر «قرار» با همزه وصل زايده به صورت «اقررن» ساخته مى شود و بر همين اساس قرائت دوم را تأييد مى كند.

نكته اي كه وجود دارد اين است كه با توجه به قرائت نخست معناي اين بخش از آيه فرمان به خانه نشينى همسران است و در قرائت دوم به معناي لزوم وقار و متانت پيشگي آنان مي باشد، همين تفاوت اختلاف باعث شده است كه برخي به استناد قرائت نخست تلاش كنند تا از اين آيه با عنوان مستندى براى ممنوعيت دستيابى زنان

به برخى پست هاى اجتماعى كه اقتضاى رفت و آمد فراوان به بيرون از منزل و قرار گرفتن در معرض مردان بيگانه دارد، بهره برند.

حال آنكه در مقابل، گروهى ديگري از مناسبت بين دو جمله «قَرنَ فى بُيوتِكُنَّ» و «لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجهِليَّة» چنين استفاده كرده اند كه فرمان به خانه نشينى در برابر خود نمايى مرسوم در دوره جاهلى است و به طور مطلق از بيرون رفتن زنان از منزل نهى نشده است.

در واقع همان طور كه برخي مفسرين اشاره نموده اند در صورت تفسير آيه به لزوم خانه نشينى نيز اين حكم از نوع احكام ارشادى است كه صرفاً جنبه حمايت از حريم عفت زنان داشته و در صورت حفظ اين حريم در بيرون از منزل، موردى براى حرمت نمى ماند.

مفسران در تفسير واژه تبرج معاني چون خود آرايى و طنازى، راه رفتن با ناز و كرشمه، هرگونه اظهار زينت و زيبايى در برابر مردان بيگانه و حتي دربيان مصداق آن را راه رفتن در فاصله نزديك با مرد بيگانه دانسته اند.

در اين كه تبرّج به شيوه جاهليت اُولى، چگونه تبرجى است، مفسران اقوالى دارند.

-1 خروج زنان از منازل و راه رفتن آنان در ميان مردان است؛

-2 منظور راه رفتن با ناز و غنج و دلال است؛

-3 منظور با تكبر راه رفتن است؛

-4 زنان لباس هاى نازكى مى پوشيدند كه بدن نما بود.

در كتاب الوجيز آمده است كه خدا به زنان پيامبر پاداش دو چندان مي دهد چه ثواب باشد چه گناه چون كه اين امتياز نتيجه تفاوت نژادي و ذاتي نيست بلكه به سبب ارتباط مستقيم آن ها با رسول خدا است.

از اين

رو اسلام خواستار خود شناسي و حُسن شهرت آن ها است و از اين خاستگاه خداوند تماس زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم را با افراد جامعه محدود مي كند و واجب است كه سخن گفتن زن مسلمان و ذاتاً زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم با مردان، خالي از غنج و دلال باشد تا مبادا آن ها را به خواسته هاي نا مشروع ترغيب كند تا عفت شان محفوظ بماند و خانواده از آسيب در امان ماند زيرا منافقين و دشمنان اسلام همواره درصدد يافتن راهي هستند كه در دستگاه رهبري ديني نفوذ كنند و چه بسا وسيله نفوذ همسر او باشد هرگاه فردي ضعيف و در برابر ديگران تسليم پذير باشد.

برخي مفسرين گفته اند كه خداوند در اين آيه به زنان پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم دستور داده است كه قرار و آرام گيرند و ثبات در خانه هاي خود كه لازمه آن بيرون نيامدن از خانه باشد؛ چون همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم براي خود حجره و خانه مخصوص داشته اند و فرمان ديگر خداوند به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم اين بود كه از خود نمايي و خود آرايي هاي دوران جاهليت پرهيز كنند زيرا كه زنان در دوران هاي پيش از اسلام خود آرايي نموده و در معرض نگاه نامحرمان قرار مي گرفتند.

اين نكته حائز اهميت است كه در اين آيه اگرچه خطاب به همسران پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم است اما حكم آن عام و شامل همه زنان مى شود.

مفسران در بيان مقصود از تبرج در «جاهليت اولى» اقوال

متعددي دارند و سعي مي كنند براي جاهليت نخستين دوره زماني مشخصي را يابند همچنان كه برخي براي جاهليت ثانويه نيز به دنبال دوره اي زماني هستند.

علامه طباطبايي در اين زمينه معتقد است:

«منظور از جاهليت اولي همان جاهليت قبل از اسلام است، پس مراد جاهليت قديم است. امّا اين كه برخي از مفسران گفتهاند مراد از جاهليت اولي زمان بين آدم عليه السّلام و نوح عليه السّلام باشد، كه هشتصد سال بوده است، يا اين كه بين ادريس عليه السّلام و نوح عليه السّلام است، يا زمان داود عليه السّلام و سليمان عليه السّلام باشد، يا زمان تولد حضرت ابراهيم عليه السّلام، يا فاصلة بين زمان حضرت عيسي عليه السّلام تا حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم سخناني است كه دليلي بر درستي آن ها وجود ندارد».

در تفسير نمونه نيز آمده است: «به هر حال اين تعبير نشان ميدهد كه جاهليت ديگري همچون جاهليت عرب در پيش است، كه ما امروز در عصر خود اين پيشگويي قرآن در دنياي متمدن مادي را ميبينيم. ولي مفسران پيشين نظر به اين كه چنين امري را پيش بيني نميكردند، براي تفسير اين كلمه به زحمت افتاده بودند، لذا «جاهليت اولي» را به فاصلة ميان آدم و نوح، و يا فاصله ميان عصر داود و سليمان كه زنان با پيراهن هاي بدن نما بيرون ميآمدند، تفسير كردهاند، تا جاهليت قبل اسلام را جاهليت ثانيه بدانند.

ولي چنان كه گفتيم نيازي به اين سخنان نيست، بلكه ظاهر اين است كه «جاهليت اولي» همان جاهليت قبل از اسلام است ...و «جاهليت ثانيه» جهالتي است كه بعداً پيدا خواهد شد.

( همچون عصر ما ) ».

ابن عطيه اشاره به اين حقيقت نموده كه منظور از جاهليت نخستين زمان قبل از اسلام است و البته معتقد است كه منظور اين نيست كه پس از آن هم جاهليتي باشد بلكه لفظ اولي را به نسبت اسلام كه پس از آن آمده و اول جاهليت بوده و سپس اسلام آمده ذكر كرده است.

اين دسته نظرات را مي توان اين گونه كامل نمود كه بر اساس شواهد اين آيه در سياق تاريخى متن مقدس قرآن بيشتر ناظر به جاهليت شبه جزيره در دوره نزديك به اسلام است.

زمخشري مي نويسد: ميتواند منظور از جاهليت اولي جاهليت كفر پيش از اسلام باشد و جاهليت ديگر، جاهليت فسق و فجور در زمان اسلام باشد، بنابر اين معناي آيه اين ميشود كه بار ديگر مانند تبرج زنان در عصر پيش از اسلام خود نمايي و تبرج نكنيد.

اين دسته از مفسران در بيان چگونگي جاهليت ثانويه معتقدند كه آثارى از اخلاق دوره جاهلى ممكن است در دوره اسلامى نيز بر جاى مانده و به طور كلى ريشه كن نشود.

در اين ميان سيد بن قطب مدعي است كه اصلاً جاهليت نام يك دورة تاريخي نيست بلكه نام يك نوع فرهنگ است: جاهليت دورهاي خاص و مشخص از زمان نيست، بلكه حالت اجتماعي و فرهنگ خاص است، كه جهان بيني خاصي دربارة زندگي دارد، ممكن است اين حالت و جهان بيني در هرجا و هر زماني پيدا شود. هرجا كه باشد معلوم مي شود جاهليت در آنجا وجود دارد با اين حساب، ما اكنون در دورة جاهليتي كور زندگي مي

كنيم، با احساساتي خشن، با جهان بيني حيواني، با درك نازلي از انسانيت، در جامعه اي زندگي مي كنيم كه حس مي كنيم در آن طهارت و پاكيزگي و بركتي وجود ندارد. به وسايل طهارتي كه خداوند در اختيار بشر قرار داده و راه هايي را كه براي رهايي از جاهليت مشخص كرده اعتنايي نمي كند. و جاهليت آن زمان و تبرج آن بسيار ساده بوده و جاهليت امروز بسيار عميق است.

به هر روي آنچه از مجموع اين نظرات مشخص است اين است كه گرچه در گذشته جاهليتي بوده و با آمدن اسلام و تلاش هاي پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم و ائمه عليهم السّلام آن مشي از جامعه رخت بربست لكن امروزه به جهت دوري بشر از ارزش هاي انساني و غوطه ورشدن در اقيانوس بي سرانجام شهوات و امكانات دنيوي، گونه اي ديگر از جاهليت ايجاد گشته است كه گرچه از لحاظ ظاهري با جاهليت پيش از اسلام تفاوت دارد لكن ماهيتاً يكي است از جمله اينكه در دنياي امروز نيز مشي بسياري از زنان بر اساس تبرّج و اختلاط بوده و مايه انگيزش جنسي و ايجاد فواحش و تاخت عظيم شهوات در ميدان زندگي شده است.

جالب آنكه چنين افرادي چون هدف انسانيت را به كناري برده اند و غافل گشته اند خود را سعادتمند دانسته چرا كه از لحاظ اقتصادي و نظامي و عمراني جوامع شان را در پيشرفت مي بينند حال آنكه سعادت واقعي در ميزان تقرب انسان به خداند تعيين مي شود كه مايه تعالي ايمان است.

پس چنين افراد و رفتارهايى جز ارتجاع و انحطاط به قرون گذشته

و بازگشت به زندگى ابتدايى جاهليت نخستين ( اولى ) نتيجه ديگري ندارد.

بنابر اين عظمت چنين خطري باعث شد تا قرآن پانزده قرن پيش نسبت به گذشتن از حدود خود آرايي و خود نمايي در زنان هشدار داده بود و در بسياري از روايات نيز همين امر تأكيد شده است.

پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم نهي فرمودند از اينكه زن براي غير همسر خود آرايش كند و زني را كه مرتكب چنين عملي شود سزاوار عذاب و آتش دانسته اند.

و نيز نهي كردند از اينكه زن لباسي بپوشد كه در ميان مردم انشگت نما باشد و همه به او نگاه كنند.

عايشه مي گويد: رسول خدا صلّي الله عليه وآله والسّلم در مسجد نشسته بود، زني از قبيله«مزينه» درحالي كه زينت كرده بود و لباس هايش را به زمين مي كشيد، با عُجب و تكبّر وارد مسجد شد، پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم به مردم فرمودند: اي مردم! زنانتان را از زينت كردن و تبختر در مسجد منع كنيد؛ زيرا بني اسرائيل بدين سبب مورد لعن واقع شدند كه زنان آنان با زينت در معابد حاضر مي شدند.

همچنين ايشان در روايتي ديگر، دو گروه را اهل دوزخ دانستند. در توصيف گروه دوم فرمود: زناني كه به ظاهر پوشيده اند اما در واقع برهنه و بي حجابند؛ با زرق و برق، خود را به مردم نشان مي دهند و هوس هاي آنان را به سوي خود جذب مي كنند، موهاي سرشان همچون كوهان شتر عربي است.

اين روايات اگرچه از نظر سند محل تامل است و نمي توان به تنهايي به آن

ها اعتماد و استناد كرد اما مضامين آن ها موافق با آيه نهي«تبرج» است و مي توان به عنوان مويد از آن ها بهره جست.

از جمله موارد خود نمايي عطر زدن و خوشبو نمودن خويش در اجتماع است.

پيامبر صلّي الله عليه وآله والسّلم فرمودند: «زني كه با بوي خوش از خانه بيرون رود تا زماني كه به خانه بازنگشته از رحمت الهي به دور است».

از طرفي پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله والسّلم در حديثي ديگر نسبت به خوشبو نمودن زن براي شوهرش مؤكد بوده اند تا جايي كه آرايش مخصوص زن براي شوهر نابينايش را خوشبويي مي دانند.

امام صادق عليه السّلام فرمود: از رسول خدا سؤال شد: زن چگونه براي شوهر نابينا آرايش كند؟ فرمود: با استعمال عطر و خضاب كردن، كه نوعي بوي خوش است.

نتيجه: بنابر اين همان طور كه پيش تر گفتيم اسلام با اصل تبرج و زينت مخالف نبوده و حتي براي همسري كه شوهرش نابينا است چاره ديده است و اين نشان از اهميتي است كه دين اسلام به اين مقوله در زندگي زناشويي مي دهد.

حاصل سخن

اشاره

1.زينت در ميان اربابان لغت و تفسير به زيبايي و نقيض شين معنا شده و چيزي است كه به وسيله آن آراستگي در چيز ديگري صورت مي پذيرد كه هم عرضي و هم ذاتي است.

2.خداوند زيباي مطلق است و هر چه كه از زيبا صُنع گردد قطعاً زيبا است و حال آنكه او آفريننده و صاحب همه موجودات است پس تمام آفرينش زيبا مي باشند و مايه زينت اين عالم هستند. يكي از صفات خداوند زيبايي دوستي است و از طرفي

هر صفتي از حق به مخلوق تسري مي يابد، و هر موجودي جزئي از آن صفات را دارا مي باشد و آن را به نمايش مي گذارد كه در اين ميان انسان به عنوان اشرف مخلوقات داراي گرايش بيشتري به زيبايي و زينت است و هماره تاريخ به دنبال پاسخگويي به اين نياز خويش است كه در مرتبه نهايي مي بايد به خداوند كه اجمل است تمام نگاهش را معطوف نمايد كه اين امر از رهگذر ستايش و پرستش آن زيبا و تعالي ايماني و قرب به او حاصل مي گردد گرچه بسياري از انسان ها به حدودي كمتر از آن قانع شده و خود را از فيض تعالي بي نصيب مي كنند.

3.حكمت اين كه خداوند، زينت ها را در اختيار انسان قرار دارد اين است كه وي راغب به اين دنيا نبود اما خداوند با زينت نمودن دنيا و زيبا سازي آن وي را راغب و مجذوب اين نشئه و متعلقاتش نمود تا در اين بين وي مورد امتحان قرار گيرد كه چه ميزان شيفته اين امور فاني شده و خداي باقي را فراموش مي كند.

4.دين اسلام با ارائه سبك و مدلي از زندگي پيش روي انسان ها، سعي مي كند تا راه اعتدال و صحيح را در گراييدن به تجملات ارائه دهد كه در اين سبك به طور كلي گرايش به تجمل مورد پسند است.

بدين معنا كه اين دين از طرفي به منظور پاسخگويي به برخي تفكرات نسبت به تحريم و تمانع از به كارگيري زينت ها و تجملات در زندگي و پيشه نمودن رُهبانيت، اشاره به عدم تحريم زينت ها و كاربست

آن ها در زندگي مي كند و اين مهم را با جمله اي استفهامي به كار مي برد تا بفرمايد كه چنين تحريمي جز ساخته اذهان عده اي خشك مغز نيست و به منظور تكميل و تأكيد بر اين موضوع به سفارش كاربستن زينت در زندگي بالأخص در عبادات مي كند كه اين نكته مي رساند كه استفاده از زينت ها و تجملات به قدري در اين آئين ارزش مند است كه در عبادات و عالي ترين آن ها يعني نماز مورد توجه است.

5.از سوي ديگر مردم را به زُهد پيشگي و پرهيز از تجمل پرستي دعوت مي نمايد و نيز با ملحوظ نمودن گرايش شديدتر زنان به زينت ها و تجملات در مجموعه دستوراتي آنان را از خود آرايي و خود نمايي در برابر نا محرمان برحذر داشته و به ارائه محدوده براي آن مي پردازد كه اين شيوه قرآن تأكيدي است بر عدم افراط و تفريط بلكه اعتدال پيشگي در سبك زندگي.

بر اساس آنچه مطرح شد مي طلبد تا انسان ها بالأخص مسلمانان بيش از پيش به سبك زندگي اسلامي تمسك جسته و از آن بهره مند گردند؛ با اميد به نهادينه گشتن سبك زندگي اسلامي و به تبع آن پياده سازي تمدن نوين اسلامي كه اين مهم زماني به طور كامل برقرار مي شود كه دولت كريمه با ظهور منجي عالم بشريت به روي كار آيد و در اين ميان نظام جمهوري اسلامي ايران سعي مي نمايد با ترسيم نقشه راهي جامع مقدمات اجرايي شدن تمدن مذكور را فراهم آورد.

والحمدلله وسلام علي عباده

سخني با خواننده گرامي:

آنچه در اين پژوهش سعي شد تا

با توكل و استعانت از خداوند، در حد توان، به آن بپردازيم، واكاوي نگره قرآن به زينت و گرايش به تجملات بود تا از رهگذر آن سبك زندگي مورد نظر قرآن در ساحت موضوع مذكور به دست آمده و پاسخگوي شبهات وارده در اين زمينه باشد.

تحقيق و بررسي پيرامون ساير ساحت هاي اين موضوع همچون نقد و بررسي نظرات مكاتب مختلف درباره زينت و تجمل و مقايسه آن با مكتب اسلام، رابطه كاربست زينت و تجملات با روان انسان ( محاسن و آسيب ها ) از منظر قرآن و روايات، آسيب شناسي گرايش نخبگان به تجملات و تأثيرات آن در زندگاني عوام جامعه از منظر قرآن و سنت، بررسي رابطه تجمل گرايي و قدرت در گفتمان مكتب دفاعي اسلام و بسياري ديگر از موضوعات مشابه مي طلبد تا پژوهشگران و اصحاب قلم بدان اهتمام ويژه ورزند.

كتابنامه

قرآن كريم/ترجمه قرآن: مكارم شيرازي، ناصر، ، چاپ دوم،قم: دار القرآن الكريم ( دفتر مطالعات تاريخ ومعارف اسلامى ) ، 1373 ش.

علي بن الحسين ( عليه اسلام ) ،الصحيفه السجاديه،چاپ اول،قم:انتشارات الهادي،1376ش.

1.ابن أبي جمهور، محمد بن زين الدين، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، تصحيح: عراقى، مجتبى، چاپ: اول، قم: دار سيد الشهداء للنشر،1405 ق.

2.ابن اثيرجزري،مبارك بن محمد،النهايه في غريب الحديث والأثر،چاپ چهارم،قم:انتشارات اسماعيليان،1367ش.

3.ابن بابويه، محمد بن على، الأمالي ،چاپ ششم، تهران: كتابچى،1376 ش.

4.ابن بابويه، محمد بن على، الخصال ، تصحيح: غفارى، على اكبر،چاپ اول، قم: جامعه مدرسين،1362 ش.

5.ابن بابويه، محمد بن على، من لا يحضره الفقيه ، تصحيح: غفارى، على اكبر،چاپ: دوم،قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1413 ق.

6.ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن

بن على ،زاد المسير فى علم التفسير، تحقيق: عبدالرزاق المهدي،چاپ اول، بيروت: دار الكتاب العربي،1422 ق.

7.ابن سينا، بوعلي، الاشارات و التنبيهات، چاپ هفتم، ق__م: نشر بلاغه، 1375ش.

8.ابن عطيه اندلسى، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب العزيز ، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافى محمد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه،1422 ق.

9.ابن فارس،احمدبن فارس بن زكريا،معجم مقاييس اللغه،محقق:عبدالسلام محمدهارون،چاپ اول:قم:مكتب الاعلام الاسلامي،1404ق.

10.ابن قيم جوزيه،محمد بن ابي بكر، عدة الصابرين، بيروت: دارالكتب العلميه، بي تا.

11.ابن ماجه،سنن ابن ماجه،تحقيق: محمد فواد عبد الباقي،بيروت:دارالفكر،بي تا.

12.ابن منظور،ابي الفضل جمال الدين محمدبن مكرم،لسان العرب،چاپ سوم،بيروت:دارصدار،1414ق.

13.ابوالفتوح رازى، حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن ، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقى- دكتر محمد مهدى ناصح،مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى،1408 ق.

14.ابوالفتوح رازى، حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن ، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقى- دكتر محمد مهدى ناصح،مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى،1408 ق.

15.افراسياب پور،علي اكبر،زيبايي پرستي درعرفان اسلامي،تهران:انتشارات طهموري،1380ش.

16.آلوسي،سيدمحمود،روح المعاني في تفسيرالقرآن العظيم،چاپ اول،بيروت:دارالكتب العلميه،1415ق.

17.آلوسي،سيدمحمود،روح المعاني في تفسيرالقرآن العظيم،چاپ اول،بيروت:دارالكتب العلميه،1415ق.

18.آمدي،غررالحكم،ص762

19.آملي،سيدحيدر، شرح فصوص الحكم،ترجمه:محمدرضاجوزه،تهران:انتشارات روزنه،1377ش.

20.بانوى اصفهانى، سيده نصرت امين،مخزن العرفان در تفسير قرآن،تهران: انتشارات نهضت زنان مسلمان،1361ش.

21.بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسير القرآن، چاپ اول، تهران: بنياد بعثت،1416 ق.

22.بنت، اندي، فرهنگ و زندگي روزمره، ترجمه: ليلا جوافشاني و حسن چاوشيان، تهران: بي جا.

23.بيضاوى، عبدالله بن عمر،أنوار التنزيل و أسرار التأويل ، تحقيق: محمد عبد الرحمن المرعشلى،چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى،1418 ق.

24.بيضاوى، عبدالله بن عمر،أنوار التنزيل و أسرار التأويل ، تحقيق: محمد عبد الرحمن المرعشلى،چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى،1418 ق.

25.پورجوادي،نصرالله،«حسن ومراتب وادراك آن»،رازورمزهنرديني، ( مجموعه مقالات ديگرهنرديني ) ،تهران: انتشارات سروش،1380ش.

26.تهانوي،محمدعلي،موسوعه كشاف

اصطلاحات الفنون والعلوم،بي نا،بيروت:مكتبه لبنان ناشرون،بي تا.

27.تهراني،آقابزرگ،الذريعه الي تصانيف الشيعه، بيروت: انتشارات دارالاضواء،بي تا.

28.ثقفى تهرانى، محمد، تفسير روان جاويد، چاپ سوم، تهران: انتشارات برهان،1398 ق.

29.جرجانى، ابو المحاسن حسين بن حسن، جلاء الأذهان و جلاء الأحزان ،چاپ اول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران،1377 ش.

30.جعفري ،محمدتقي، ترجمه وتفسيرنهج البلاغه ،چاپ اول ،تهران:دفتر نشرفرهنگ اسلامي،1362ش.

31.جعفري، محمد تقي، امام حسين عليه السّلام ، چاپ اول، تهران: نشر كرامت، 1382ش.

32.جعفري، محمد تقي، زيبايي وهنرازديدگاه اسلام،چاپ هفتم،تهران:موسسه تدوين ونشرآثارعلامه جعفري ،1389ش.

33.جليلي، محمد رضا ،جايگاه زن در اسلام ويهوديت،چاپ دوم،تهران:انتشارات دستان،1384ش.

34.جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات وجود خدا، نشر اسرا، قم، چاپ اول، بي تا.

35.جوادي آملي، عبدالله، تفسيرتسنيم، ( ج1 ) ،چاپ هشتم،قم:انتشارات اسراء،1388ش،و ( ج2 ) ،چاپ ششم،1389ش و ( ج3 ) ،چاپ پنجم،1389ش و ( ج10 ) ،چاپ سوم،1389ش.

36.جوادي آملي،عبدالله،مراحل اخلاق درقرآن ( تفسيرموضوعي ج11 ) ،چاپ هفتم،قم:موسسه اسراء،1386ش.

37.جوهري الفارابي،اسماعيل بن حماد،الصحاح،بي نا ،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1419ق.

38.حسيني خامنه اي،سيدعلي،برگرفته ازبيانات مقام معظم رهبري ( ايده بروح القدس ) بيانات درديداربا جوانان استان خراسان شمالي، ( همراه با تلخيص ) دفترحفظ ونشرآثارحضرت آيت الله العظمي سيدعلي خامنه اي ( موسسه پژوهشي فرهنگي انقلاب اسلامي ) ،1391/07/23

39.حسيني خامنه اي،سيدمحمد،«خلاقيت/خلافت انسان»درفسلفه وعرفان اسلامي،خردنامه صدرا،ش28ش ،1381ش.

40.حسيني كوهساري،سيد اسحاق،نگاهي قرآني به فشار رواني،چاپ ششم:تهران،كانون انديشه جوان،1389ش.

41.حسينى همدانى، سيد محمد حسين، انوار درخشان ، تحقيق: محمد باقر بهبودى،چاپ اول، تهران: كتابفروشى لطفى،1404 ق.

42.حقي بروسوي، اسماعيل،تفسيرروح البيان،بي نا،بيروت:دارالفكر،بي تا.

43.حقي بروسوي، اسماعيل،تفسيرروح البيان،بي نا،بيروت:دارالفكر،بي تا.

44.حكيمى، محمدرضا، جامعه سازى قرآنى، چاپ اول، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1378.

45.حنبل ،احمد،مسند احمد،بيروت:دار صادر،بي تا.

46.خرقاني،حسن،قرآن وزيبايي شناسي،چاپ اول،مشهد:انتشارات دانشگاه علوم اسلامي رضوي،1391ش.

47.خرمشاهي، بهاءالدين؛ دانش نامۀ قرآن و قرآن پژوهي،چاپ اول، تهران: ناهيد،1377ش.

48.خطيب،عبد الكريم،التفسير القرآني للقرآن،

بي جا، بي نا، بي تا.

49.دخيل، على بن محمد على، الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، نوبت چاپ دوم ، بيروت: دار التعارف للمطبوعات،1422 ق.

50.دستغيب،عبدالحسين، معارفي از قرآن، چاپ هشتم، قم:دفتر انتشارات اسلامي،1380ش.

51.راغب اصفهاني،حسين بن محمد،المفردات في غريب القرآن،چاپ اول:دمشق-بيروت:دارالعلم-دارالشاميه،1412ق.

52.رائدبن بصري،ابن ابي علقمه،معجم البدع،بي نا،رياض:دارالعاصمه،1417ق.

53.رباني گلپايگاني، علي، فطرت ودين، چاپ اول ،تهران :مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1380ش.

54.رحماني فيروزجاه،علي،رابطه سبك زندگي ودين داري ازديدگاه ابن خلدون،تهران:پژوهش هاي علم ودين،سال دوم،1390ش.

55.رشيد رضا، محمد تفسير القران الحكيم ( المنار ) ،چاپ دوم،القاهره:دارالمنار،1366ق.

56.زمخشري،محمود،الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل،چاپ سوم،بيروت:دارالكتب العربي،1407ق.

57.زمخشري،محمود،الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل،چاپ سوم،بيروت:دارالكتب العربي،1407ق.

58.سيد بن قطب، ابراهيم شاذلي ،فى ظلال القرآن، چاپ هفدهم، بيروت- قاهره: دارالشروق،1412 ق.

59.سيوطى ،جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم: كتابخانه آية الله مرعشى نجفى،1404 ق.

60.شبر، سيد عبدالله؛ اخلاق، مترجم رضا جباران، چاپ ششم، قم:نشر هجرت، 1374ش.

61.شريعتمداري،جعفر،شرح وتفسيرلغات قرآن،انتشارات آستان قدس رضوي،چاپ اول،1371ش.

62.شريف الرضى، محمد بن حسين،نهج البلاغة،تصحيح: صالح، صبحي، چاپ اول، قم: انتشارات هجرت ،1414 ق

63.شريف لاهيجى، محمد بن على،تفسير شريف لاهيجى ،چاپ اول، تهران: دفتر نشر داد،1373 ش.

64.شريفي، احمد حسين، اخلاق و سبك زندگي اسلامي، تهران: معاونت مطالعات راهبردى نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها، 1391ش.

65.شعراني ،سيد عبد الوهاب ، لواقح الأنوار القدسية في بيان العهود المحمدية،چاپ دوم،مصطفي البابي الحلبي و اولاده،1393.

66.شعراني،ميرزاابو الحسن،نثرطوبي،چاپ دوم،تهران:انتشارات اسلاميه،1398ق.

67.شفيعي، سيد محمد، پژوهشي پيرامون فطرت مذهبي در انسان، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه اسلاميه، قم، 1367ش.

68.شوكاني،محمدبن علي،فتح القدير،چاپ اول،دمشق:دارابن كثير،1414ق.

69.شوكاني،محمدبن علي،فتح القدير،چاپ اول،دمشق:دارابن كثير،1414ق.

70.شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعة، چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1409 ق.

71.صابوني، محمدعلي، روائع البيان، چاپ پنجم، بيروت،1407ق.

72.صادقى تهرانى، محمد، الفرقان فى تفسير

القرآن بالقرآن ،چاپ دوم، قم: انتشارات فرهنگ اسلامى،1365 ش.

73.الصنعاني،عبدالرزاق بن همام،تفسيرالقرآن ،چاپ اول،الرياض:مكتبه الرشد،1410ق.

74.طالقانى، سيد محمود، پرتوى از قرآن ،چاپ چهارم، تهران: شركت سهامى انتشار، 1362 ش.

75.طباطبايي،سيدمحمدحسين،الميزان في تفسيرالقرآن،چاپ پنجم،قم:دفترانتشارات اسلامي،1417ق.

76.طبرسي،فضل بن حسن،جوامع الجامع،چاپ اول،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1377ش.

77.طبرسي،فضل بن حسن،مجمع البيان في تفسيرالقرآن،چاپ سوم،تهران:انتشارات ناصرخسرو،1372ش.

78.طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات الشريف الرضى،1412 ق.

79.طبرسى، على بن حسن، مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، چاپ دوم، نجف: المكتبة الحيدرية،1385 ق.

80.طبرى ،ابو جعفر محمد بن جرير ،جامع البيان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت: دار المعرفه، 1412 ق.

81.طريحي،فخرالدين،مجمع البحرين،تحقيق:سيداحمدحسيني،چاپ سوم،تهران:انتشارات مرتضوي،1375ش.

82.طنطاوي ،ابن جوهري،الجواهر، چاپ دوم ،مصر:المدرس بالجامعه المصريه،1350ش.

83.طوسي،ابي جعفرمحمد بن حسن،الفهرست، چاپ اول، بي جا: انتشارات الفقاهه ، 1417ق.

84.طوسي،محمدبن حسن،التبيان في تفسيرالقرآن،بي نا،بيروت:داراحياءالتراث العربي،بي تا.

85.طيب ،سيد عبد الحسين،اطيب البيان في تفسير القرآن ،چاپ دوم، تهران: انتشارات اسلام،1378 ش.

86.عروسى حويزى، عبد على بن جمعه، تفسير نور الثقلين ، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى،چاپ: چهارم، قم: انتشارات اسماعيليان،1415 ق.

87.عسكري،حسن بن عبدالله،معجم الفروق اللغويه،چاپ اول،بيروت:دارالآفاق الجديده،1400ق،ص257

88.العقاد، عباس محمد ، عبقريه محمد، ترجمه: اسدالله مبشري،تهران، 1333.

89.على ،جواد،المفصل في تاريخ العربي قبل الاسلام، بيروت: دارالعلم للملايين، 1976 م.

90.عياشى، محمد بن مسعود، كتاب التفسير، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران: چاپخانه علميه،1380 ق.

91.فاضل مقداد، جمال الدين مقداد بن عبدالله، كنزالعرفان فى فقه القرآن ، تحقيق: سيد محمد قاضى،چاپ اول ،تهران: مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى،1419ق.

92.فاضل مقداد، جمال الدين مقداد بن عبدالله، كنزالعرفان فى فقه القرآن ، تحقيق: سيد محمد قاضى،چاپ اول ،تهران: مجمع جهانى تقريب مذاهب اسلامى،1419ق.

93.فخرالدين رازي،ابوعبدالله محمدبن عمر،مفاتيح الغيب ( تفسيركبير ) ،چاپ سوم،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1420ق.

94.فخرالدين رازي،ابوعبدالله محمدبن عمر،مفاتيح الغيب ( تفسيركبير ) ،چاپ سوم،بيروت:داراحياءالتراث العربي،1420ق.

95.فراهيدي،خليل بن احمد،كتاب العين،چاپ دوم،قم:انتشارات

هجرت،1409ق.

96.فضل الله، سيد محمد حسين،تفسير من وحى القرآن، چاپ دوم، بيروت: دار الملاك للطباعة و النشر،1419 ق.

97.فعال عراقي نژاد، حسين؛ داستانهاي قرآن و تاريخ انبياء درالميزان،چاپ اول، تهران: سبحان،1370ش.

98.فيروزآبادي، مجدالدين محمدبن يعقوب ،بصائرذوالتميز في لطائف الكتاب العزيز، بي نا، مصر: مجلس اعلي الشئوون الإسلاميه،1416ق.

99.فيروزآبادي،محمدبن يعقوب،قاموس المحيط،بي نا،بيروت: انتشارات دارالجبل،1374ش.

100.فيض كاشاني ،محسن ،الصافي،چاپ دوم،تهران:انتشارات صدرا،1415ق.

101.فيض كاشاني ،محسن ،محجة البيضاء، تصحيح علي اكبر غفاري، چاپ دوم، بيروت: مؤسسه اعلمي، 1403ق.

102.فيض كاشاني،ملامحسن،الصافي،چاپ دوم،تهران:انتشارات صدرا،1415ق.

103.فيومي،احمدبن محمد،المصباح المنيرفي غريب الشرح الكبير،چاپ دوم،قم:موسسه دارالهجره،1414ق.

104.قرشي،سيدعلي اكبر،قاموس قرآن،چاپ ششم،تهران:دارالكتب الاسلاميه،1371ش.

105.قرطبي،محمدبن احمد،الجامع لأحكام القرآن،چاپ اول،تهران:انتشارات ناصرخسرو،1364ش.

106.قرطبي،محمدبن احمد،الجامع لأحكام القرآن،چاپ اول،تهران:انتشارات ناصرخسرو،1364ش .

107.قطب الدين، سعيدبن هبه الله،فقه القرآن في شرح آيات الاحكام،چاپ دوم،قم:كتابخانه آيه الله مرعشي نجفي،1405ق، ،ج1،ص95

108.قمي ،على بن ابراهيم، تفسير قمى ، تحقيق: سيد طيب موسوى جزايرى،چاپ چهارم، قم: دار الكتاب،1367 ش.

109.قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ،چاپ اول، تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،1368 ش.

110.كاشانى، ملا فتح الله، تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، چاپ سوم، تهران: كتابفروشى محمد حسن علمى، 1336 ش.

111.كاظمى، جواد بن سعيد، مسالك الأفهام الى آيات الأحكام، چاپ دوم، تهران: كتابفروشى مرتضوى،1365ش.

112.كاظمى، جواد بن سعيد، مسالك الأفهام الى آيات الأحكام، چاپ دوم، تهران: كتابفروشى مرتضوى،1365ش.

113.كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق،الكافي، تصحيح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، چاپ چهارم، تهران:دار الكتب الإسلامية،1407 ق.

114.گنابادى ،سلطان محمد،بيان السعادة فى مقامات العبادة ،چاپ دوم،بيروت: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات ،1408 ق.

115.گئورگيو،كنستان ويرژيل،محمد صلّي الله عليه وآله والسّلم پيامبري كه از نو بايد شناخت،ترجمه: ذبيح الله منصوري،تهران:انتشارات زرين،1388ش.

116.لمبروزو، جينا ،روح زن، ترجمه پري حسام شه رئيس، تهران: دانش، 1369ش.

117.مازنداراني،ملاصالح،شرح اصول و روضه كافي،تصحيح علي اكبر غفاري، تهران:المكتبة

الاسلاميه، بي تا.

118.الماوردى، النكت والعيون، بيروت: دارالكتب العلمية، 1412 ق.

119.الماوردى، النكت والعيون، بيروت: دارالكتب العلمية، 1412 ق.

120.مجتبوي، سيد جلال، علم اخلاق اسلامي، ترجمه جامع السعادات، چاپ دوم، انتشارات حكمت، بي تا.

121.مجلسي،محمدباقر،بحارالأنوار،چاپ دوم،بيروت:داراحياء تراث العربي،،1403ق.

122.محسني، محمدآصف ،حدود الشريعه المحرمات،قم:چاپخانه امير المومنين، بي تا.

123.محقق محمد باقر،نمونه بينات درشان نزول آيات ازنظر طوسي وساير مفسرين عامه و خاصه،چاپ ششم، تهران:انتشارت طلوع آزادي، 1364ش.

124.مدرسي،سيدمحمدتقي،تفسيرهدايت،ترجمه:عبدالحميدآيتي،بي نا،مشهد:انتشارات آستان قدس رضوي،1377ش.

125.مراغى، احمد بن مصطفى، تفسير المراغى، بيروت: داراحياء التراث العربى،بي تا.

126.مزلو،آبراهام،انگيزش وشخصيت،ترجمه احمد رضواني،تهران:دارالكتب الاسلامبه،1389ق.

127.المزّي، يوسف ،تهذيب الكمال،تحقيق:دكتر بشار عواد معروف،چاپ چهارم،بيروت:موسسه رساله،بي تا.

128.مصباح يزدي،محمدتقي،اخلاق درقرآن، تحقيق ونگارش:محمدحسين اسكندري،چاپ پنجم،قم:موسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني،1391 ش.

129.مصباح يزدي،محمدتقي،پرسش ها وپاسخ ها،چاپ هشتم،قم:موسسه آموزشي وپژوهشي امام خميني،1391ش.

130.مصطفوي،حسن،التحقيق في كلمات القرآن الكريم،چاپ اول،تهران:وزارت فرهنگ وارشاداسلامي،1368ش.

131.مصطفوي،حسن،تفسيرروشن،چاپ اول،تهران:مركزنشركتاب،1380ش.

132.مطعني،عبدالعظيم،دراسات جديده في اعجازالقرآن،بي نا،قاهره:مكتبه وهبه،1417ق.

133.مطهري، مرتضي ،مساله حجاب،چاپ پنجاه ودوم،تهران: صدرا،1379ش

134.مطهري،مرتضي ،گفتارهاي معنوي،چاپ چهاردهم،تهران،انتشارات صدرا،1373ش.

135.مطهري،مرتضي ،يادداشت هاي استاد، چاپ دوم، انتشارات صدرا1382ش.

136.مطهري،مرتضي، آشنايي با قرآن،چاپ يازدهم،انتشارات صدرا،1387ش.

137.مطهري،مرتضي،انسان درقرآن،چاپ بيست وپنجم،تهران:انتشارات صدرا،1385ش.

138.مطهري، مرتضي ،بيست گفتار،چاپ بيستم،تهران: انتشارات صدرا،1383ش

139.مطهري، مرتضي؛ مجموعه آثار، ج 16، ( سيري درنهج البلاغه ) چاپ پنجم ، تهران: انتشارات صدرا، ، 1378ش.

140.مغنيه، محمد جواد ،تفسير الكاشف ،چاپ اول، تهران: دار الكتب الإسلامية،1424 ق.

141.مقدس اردبيلى، احمد بن محمد، زبدة البيان فى أحكام القرآن،چاپ اول، تهران: كتابفروشى مرتضوى،بي تا.

142.مقدس نيا، سيد محمد تقي و محمدي،محمد مهدي ،آداب معاشرت، مشهد:پيك جلال،1379ش.

143.مكارم شيرازي،ناصر وجمعي ازهمكاران ، پيام قرآن ،چاپ نهم، تهران: دار الكتب الاسلاميه،1386 ه. ش.

144.مكارم شيرازى، ناصر، پيام قرآن ،چاپ نهم، تهران: دار الكتب الاسلاميه،1386 ه. ش.

145.منتظرى، دراسات فى ولاية الفقهيه، قم: المركز العالمى للدراسات، 1409 ق.

146.المودودي، ابوالأعلي، الحجاب،بيروت:دارالثقاف،بي تا.

147.موسوي خميني،روح الله، شرح حديث جنود عقل

و جهل، چاپ دوازدهم، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمه الله عليه،1387 ش.

148.موسوي خميني،روح الله،طلب واراده،تهران:انتشارات علمي فرهنگي،1362ش.

149.مهدوي كني، محمد سعيد، دين و سبك زندگي، تهران: دانشگاه امام صادق، 1387ش.

150.مهدي زاده ،حسين ،حجاب شناسي،قم:مركزمديريت حوزه هاي علميه،1381ش.

151.ميبدى، احمد بن محمد، كشف الأسرار و عدة الأبرار، چاپ پنجم، تهران: انتشارات امير كبير،1371 ش.

152.ميرزا خسروانى، على رضا ،تفسير خسروى ، تحقيق: محمد باقر بهبودى،چاپ اول، تهران: انتشارات اسلاميه،1390 ق.

153.النجاشي،ابوالعباس احمدبن محمدرجال نجاشي، چاپ اول،قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1407ق.

154.نجفى خمينى، محمد جواد،تفسيرآسان،چاپ اول، تهران: انتشارات اسلاميه،1398 ق.

155.نراقي،محمدمهدي،جامع السعادات،چاپ پنجم،اسماعيليان،بي تا.

156.النسفي،تفسيرالنسفي، چاپ دوم ،القاهره:دارالشعب، 1372.

157.نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السّلام،1408 ق.

158.نورى، حسين بن محمد تقى، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، چاپ اول، قم: مؤسسة آل البيت عليهم السلام،1408 ق.

159.ورام بن أبي فراس، مسعود بن عيسى، مجموعة ورّام، چاپ: اول، قم: مكتبه فقيه،1410 ق.

160.هگل،فردريش،مقدمه برزيباشناسي،ترجمه:محمودعابديان،بي نا،تهران:انتشارات آواز،1363ش.

161.الهوارى، هودبن محكّم، تفسير كتاب الله العزيز، به كوشش حاج بن سعيد شريفى، بيروت: دالغرب الاسلامى، 1990 م.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109