مسیر طالبی، یا، سفرنامه میرزا ابوطالب خان

مشخصات کتاب

سرشناسه : ابوطالب بن محمد اصفهانی، ق 1221 - 1166

عنوان و نام پدیدآور : مسیر طالبی، یا، سفرنامه میرزا ابوطالب خان/ به کوشش حسین خدیوجم

مشخصات نشر : تهران.

مشخصات ظاهری : 3 ج. (در یک مجلد)مصور

فروست : (مجموعه منابع و اسناد تاریخی دوره قاجار2)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : ص. ع. به انگلیسی:Masir -e Talebi. The Travels of Mirza Abu-Taleb Khan A. H. 1213 - 1218 (A. D. 1798 - 1803).

شماره کتابشناسی ملی : 122213

فهرست مطالب

سخنی از مصحح نه

جلد اول

آغاز سفر فرنگ 1

توقف در کیپ 27

شروع سفر انگلند و ذکر جزایر سر راه 41

در ایرلند 53

ویلز 97

شهر لندن 103

ذکر سفر آکسفرد 113

ذکر بلنیم پارک 119

ذکر شهر هنلی 125

فرمیسن 149

برتش میوزیم 157

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 6

جلد دوم

در بیان انگلند و لندن 181

فواید کاغذ اخبار 193

اسباب آرام مسافران و شرح اشیای خوراکی 197

ذکر جهازات و صناعات و اقمشه و اشیای خاصه انگلند 201

چراغان «انگلش» 215

تقسیم اوقات در انگلش 221

قوانین آزادی انگلش 229

اوضاع ریاست انگلش 237

ذکر فضایل و رذایل انگلش 261

بیان صلح و جنگ انگلش با فرانس 285

جلد سوم

آغاز سفر و معاودت 301

ذکر اوضاع زمین فرانس و دار الملک پرس و رسوم و عادات اهل آن 303

آغاز سفر بحر روم و ملک ایتالی 327

ذکر جزیره مالته 337

ذکر اوضاع اسمیرنه (ازمیر) 345

ذکر اوضاع شهر استنبول و آل عثمان 353

روزنامه سفر بغداد از استنبول 375

ذکر اوضاع شهر بغداد و عتبات و مزارات 397

ذکر حالات بحر فارس 437

ذکر جزایر بمبئی و خصوصیات آن 441

مجملی از حال اعزه بمبئی و آغاز سفر بنگاله 447

تصاویر

فهرست تفصیلی 461

فرهنگ لغات و ترکیبات 469

فهرست راهنما 507

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 9

سخنی از مصحح

اشاره

خدای جهان آفرین را سپاس، خدایی که درهای بسته را با کلید دعای نیمه شب می گشاید، و دلهای افسرده را با آتش عشق جانسوز گرم می سازد؛ خداوندی که زندگی پرنشیب و فرازم را دوام بخشید تا نوبت تجدید چاپ این سفرنامه عبرت آموز و خواندنی و تدوین واژه نامه آن نیز فرا رسید.

پیش از معرفی نویسنده و گزینش گلچینی از نوشته های او، و برشمردن مزیتهای این چاپ تجدید نظر شده، از نگارش جمله ای ناگزیرم، جمله ای که می تواند روشنگر موردی مبهم از مقدمه

دردآلود نگارنده این سطور بر چاپ نخستین بوده باشد: آشنایان دور و نزدیک می دانند که پایان نخستین چاپ این سفرنامه با آغاز «سفر الی اللّه» فرزندم علی همزمان شده بود؛ آن که با رفتار و کردارش نشان داد که می خواهد در زندگی اجتماعی خود مرد عمل باشد نه اهل حرف، زیرا آفریدگارش سری پرشور و جانی آگاه و دلی سرشار از مهر مردم محروم بخشیده بود. تقدیر چنین بود که گوش دل پاکش خطاب مهرآمیز «ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ» را زودتر از دل پدر و مادر بشنود و در جوانی دعوت حق را با گشاده رویی لبیک گوید. هنگامی که به لقاء اللّه شتافت 23 سال بیش نداشت، یعنی روز 12 فروردین 1352 بود که از راه بهشت زهرا رهسپار ابدیت شد، و در پیشگاه حق گونه

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 10

تسلیم بر خاک نهاد. خدایش غریق رحمت فرماید که حقیقت مرگ را مردانه پذیرفت و راه آخرت را باوقار و اطمینان در پیش گرفت.

نگاهی به زندگی نویسنده

نگارنده این سفرنامه مسلمان زاده ای بوده است روشنفکر و ماجراجو، مسلمانی پرورش یافته در دامان یکی از حکمرانان مسلمان هند- هندی که در جوانی او گرفتار دسیسه های خانمان برانداز کمپانی هند شرقی شده[1]، و در پایان عمرش در آتش فتنه بیگانگان و جنگهای داخلی می سوخته، و حدود پنجاه سال پس از مرگ وی (1806. م) در شمار مستعمرات انگلیس، جهانخوار آن روزگار، درآمده است. تبارش ایرانی بوده و زبانش فارسی دری. در لکهنو زاده شده و تا چهارده سالگی در همانجا پرورش یافته و ادب آموخته است. از نوشته های وی چنین برمی آید که پدرش در عهد نادرشاه- در اصفهان- خطایی مرتکب شده و از

ترس خشم نادری به هند گریخته، در آن دیار به خدمت حکمرانی مسلمان پیوسته، و از فیض کار و کوشش خود در زمینه دیوانسالاری صاحب مال و مقام گردیده است.

میرزا ابو طالب خان- چنانکه خود نوشته- در آغاز جوانی از نواب شجاع الدوله مرحوم، هم مدد خرج مکتب دریافت می کرده و هم زیر نظر وی تعلیم یافته و ادب آموخته است. در جوانی با رمز و راز حکمرانی و آیین کشورداری آشنا شده، از فوت و فن و ریزه کاریهای دبیران دیوانی سر درآورده، در حالی که از ذوق شعر و شاعری و شیوه مردم داری و محفل آرایی نیز تا حدی برخوردار بوده است.

تیزهوشی و زبان آوری و موقع شناسی او در سراسر سفر نامه اش جلوه گر است؛ همین مزایاست که در جوانی راه شهرت و سرشناسی را پیش پای او هموار می سازد و مقدمات صعودش را برای بالا رفتن از پله های اقتدار و ترقی فراهم می گرداند. دیری نمی پاید که درخت وجودش- وجودی که با هزینه مردم محروم زادگاهش به بار نشسته- میوه دار می شود. اما، به روال رایج در اکثر کشورهای استعمارزده، میوه جوانی او نصیب بیگانه می گردد. یعنی بر اثر جاه طلبی و بی تجربگی، نخست فریفته سراب مرکز تمدن و قدرت روزگار خود می شود، آنگاه- دانسته یا ندانسته- در زمره کار گزاران کمپانی هند شرقی جای می گیرد و در جهت منافع انگلیس، در قلمرو هند آن روزگار،

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 11

گام برمی دارد.

خودش می نویسد که به تحریک فرماندار انگلیسی با یکی از راجه های هند درگیر شده و در این درگیری کار به جایی رسیده که آن راجه بیچاره با دسیسه عوامل انگلیسیها مغلوب و مقتول گردیده است.[2]

در پی این خوش خدمتی است

که حامی انگلیسی میرزا ابو طالب خان به انگلستان فراخوانده می شود، و با رفتن او آرزوهای بزرگ وی، در مورد پاداش کلان، نقش بر آب می گردد. با این همه، وی به همکاری خود با کمپانی آشوب گر ادامه می دهد و با دیگر کارگزاران وقت به ناسازگاری می پردازد تا آنگاه که از کثرت ماجراجویی بی پشت و پناه و منزوی می شود. در این انزواست که یکی از انگلیسیهای فارسی دان (شرق شناس) به او توصیه می کند که با وی راه لندن در پیش گیرد تا در آنجا داد خود از کهتر و مهتر بستاند.

توصیه وسوسه انگیز شرق شناس انگلیسی در اندیشه پریشان میرزا ابو طالب جایگزین می گردد و دیری نمی پاید که همراه این دوست انگلیسی خود از کلکته با کشتی رهسپار لندن می شود. پس از پشت سر نهادن سیصد و پنجاه روز تلخ و شیرین، این مسافر غربزده با لباس شرقی- یعنی با عمامه شیرشکری و قبای سرداری- به شهر لندن می رسد.

هنگام ورود، با استقبال گرم آشنایان انگلیسی خویش مواجه می شود. در این مورد، خودش چنین نوشته: «در آغاز ورود رقعه به مستر «دنداس»، که وزیر هندوستان بود، نوشته و استدعای ملاقات کردم. بی تأمل تعیین وقت نمود و در حین ملاقات تعظیم و تکریم لایق ... بعد یک دو روز به بندگان شاهی عرض احوال کرده، مرا به ملازمت شاهنشاهی برد ... بعد این واقعه شاهزادگان و سایر امرا و اکثر اعزه شهر، رغبت به ملاقات من کردند و به تقریب آشنا شدند، و به جهت انتشار نام نیک و استرضای مهمان غریب، مکرر دعوت و ضیافت من کردند.»[3]

کار نوازش و دلجویی از وی در لندن تا بدان حد بالا می گیرد که

از طریق روزنامه لقب «شاهزاده ایران» به او می دهند و شهره شهرش می کنند. خودش در این باره چنین می نویسد: «این کاغذ اخبار (- روزنامه) از ورود و ملاقات من با وزرا و امرا و پادشاه همیشه خبر می داد، و به لفظ «پرشن پرنس» یعنی «شاهزاده ایران» عبارت می کرد. این

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 12

لقب، بی آنکه من ادعا نمایم یا کسی اشاره به آن کند، به محض هجوم عام آن قدر شهرت یافته بود که مرا بجز پذیرفتن چاره نماند، و احدی نشان من و خانه من بدون این لفظ نمی یافت!»[4]

این مسافر به گفته خودش «دو سال و پنج ماه و پانزده روز» در لندن به سیر در آفاق و انفس می پردازد، و چهارده ماه ساکن محله خراباتیان لندن می شود: «در «رازبن پلیس» خانه گرفتم. این کوچه ای است نامزد تماشائیان، بیشتر زنان اوباش در آن ساکنند، پشت محله و در پیش آن از همین زنان پر است؛ لهذا بعضی دوستان منع کردند، و گمان بردند که اکابر لندن ترک آمد و رفت خانه من خواهند کرد؛ اما، چون مرا در آن خانه آرام بود، اعتنایی بدان سخن نکردم ... اتفاقا قیاس مردم غلط برآمد و چهارده ماه تمام در آن خانه به سر رفت؛ زیرا که حرمت من در ذهن اکابر لندن کالنقش فی الحجر شده بود! ...»[5]

میرزا ابو طالب سرانجام از شهر پر زرق و برق لندن ملول می شود و فیلش یاد هندوستان می کند. طبق نوشته خودش، روز هفتم صفر 1217 هجری از لندن خارج می شود و پس از یک سال و دو ماه و هشت روز راه پیمایی، روز پانزدهم ربیع الثانی 1218 به کلکته می رسد و

سرگرم تدوین سفرنامه خود می شود.

آری، این کتاب عبرت آموز و خواندنی و سرشار از لغات و ترکیبات فارسی ماندنی، ارمغانی است از سفر دور و دراز میرزا ابو طالب اصفهانی یا لندنی، ارمغانی که نمایشگر نخستین برخورد دیرپای یک ایرانی مسلمان است با مردم اروپایی، مردمی برخوردار از مال و منال و تا حدی شادخوار و بی بند و بار؛ ارمغانی، که اگر به دقت مطالعه شود، خواننده اش را زمینه تشخیص انواع بیماری غربزدگی فراهم می گردد.

گلچینی از متن کتاب

اراده باطنی: نویسنده در مورد اراده باطنی خود، هنگام ورود به لندن، چنین می نگارد: «در آغاز ورود به آن شهر قصد من جزم بود که این یک سال یا دو سال مدت توقف در لندن بیکار و فقط به تماشابینی نگذرد، بلکه چیزی خود تحصیل علم انگلش نمایم و هم به ایشان چیزی افاده علم فارسی رسانم. بنابراین به ارباب حل و عقد آگهی دادم که اگر مدرسه ای معین کرده دو سه کس از جوانان انگلش را که به زبان فارسی آشنا

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 13

باشند، برای همیشه در آن جا دهند، من استکمال ایشان خواهم کرد و به مدد یکدیگر رساله ای در نحو فارسی که در جهاز نوشته بودم، و یک کتاب لغت به صحت و قانون لغت- نویسی به انگلش، ترجمه خواهم کرد ... اما سبب فتور تحصیل من دو امر بود: یکی عدم مهارت استادان ... دوم تیقن جهل و غفلت امرا و عوام ممالک اسلامی که محنت من در آن باب اثری و فایده ای در این ممالک نخواهد رسانید. بنابراین، از هر دو فکر (تعلیم و تعلم) درگذشته، بجز اکتساب لذات کاری نداشتم؛ تا آنجا بودم روز

چون صبح اعیاد و شب چون شام برات به فرح و سرور می گذشت.» (صص 108 و 109)

ترک نماز: «مردم فرنگ [برای طهارت] ... حاجت به آب ندارند. من که حاجت داشتم، چندین آفتابه و ظرف، از شدت موج، ریسمان گسیخته به آب رفت. بنابراین، ترک طهارت براز (- مدفوع) هم یک یک هفته به لته و کاغذ می شد، و عدم طهارت موجب عدم نماز گردیده، بیش از همه چیز موجب ادبار من در جهاز گشت.» (ص 24)

خانه فرامیسن: «چون شخصی خواهد که فرامیسن شود بدین خانه آید، او را به حجره (- لژ) برند و اشارات آموزند، و به جهت معاونت یکدیگر و حفظ آبروی مذهب، و نیاموختن آن اشارات به کسی، و نکردن کاری سبک مدت العمر، از او عهد و سوگند گیرند ... مرا هم تکلیف کردند و شعف بسیار به هم مسلکی من اظهار نمودند، عذر خواستم، اما افندی اسماعیل، ایلچی (- سفیر) روم، و افندی یوسف، تالی او، که برای سیر به همراه من آمده بودند، آخرین ایشان رغبت بدان مذهب کرده، داخل آن حجره شد و فرامیسن گشت ...» (ص 152)

لطیفه ای در حقیقت اسلام: «روزی از ذکر محمد (ص) در انجیل و وصیت عیسی (ع) به اطاعت او، مرامت خود را، بدو (سراسقف لندن) سخن گفتم. عجالتا انکار این خبر کرده، جواب منقح را به هفته آینده حواله نمود. روز موعود، اقرار خبر کرد، و انجیل قدیم به زبان گریک (- یونانی) و آن موضع- که این ذکر بعینه، چون مضمون آیه کریمه [وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ] (سوره صف، آیه 6) در آنجا مندرج بود- برآورده

به من نمود.

گفتم: «چون انجیل از کتب سماوی، و عیسی مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمی کنید؟»

گفت: «گمان کنم که این الفاظ از الحاق قیصری از قیاصره روم است که بعد شیوع اسلام مایل آن مذهب شده بود.»

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 14

گفتم: «اول، الحاق در امثال این کتب، که نقل (- نسخه) آن در پیش هر کس می باشد، محال است. و ثانیا چه خواهی گفت در اخبار کتب تواریخ جانبین که مقوّی (- مؤید) خبر مذکور و عدم الحاق آن است؟ و آن اینکه در حیات محمد (ص) چون با نصاری گفتگو به میان می آمد و محمد (ص) می فرمود: «من آن احمد موعودم که عیسی (ع) به شما وصیت اطاعت من کرده»، نصاری انکار اصل خبر نمی کردند، بلکه می گفتند: «و تو آن شخص موعود نیستی، و ما وجود او را منتظرانیم.» اگر این الفاظ عبارت قدیم نبودی بایستی جواب دهند که «ما چنین وصیت از عیسی (ع) نداریم.»

خندید و گفت: «مگر به انگلند آمده ای تا همه را از مذهب قدیم بگردانی؟» (ص 249)

رذایل انگلش:» 1- عدم اعتقاد ایشان به ملت (- مذهب) و معاد و میل ایشان به طرف فلسفه است، و اثر آن در کمینه های ملک- که عدم دیانت بوده باشد- زیاده از دیگر ملکها در هر وقت یافت می شود. با آنکه از مخالفت قانون ترس تمام دارند همین که قابو (- فرصت) به مال کسی به وجهی یافتند در نمی گذرند ...»

2- «غرور ایشان به سبب ملاحظه قوت و موافقت بخت از پنجاه سال متواتر بسیار است.»

3- «کثر محبت ایشان به زر و امور دنیوی است، اگرچه این صفت در ملک ایشان چندان مضر

نیست ... اما چون موجب بسیاری از صفات ذمیمه- که بخل و عدم آزادگی و گرانجانی از آن جمله است- هم می گردد، در حالت ضعف اثرهای بد خواهد رسانید.»

4- «طلب آرام و فراغدوستی است- اما به نسبت صاحبدولتان و قوی حالان، نه به نسبت بنگیان هند و روم عثمانی ...»

5- «زودرنجی و نزاکت طبع، و بدان سبب عدم برداشت (- تحمل) ایشان حرکت یا سخن مخالف مزاج از دیگری است ...»

6- «کثرت صرف اوقات ایشان به خواب و رخت پوشیدن و موی ساختن (- آراستن) و حجامت ریش ...

7- «کثرت حاجات و علایق ایشان و تهیه اسباب زندگانی به قصد لذات ... اگر تاریخ فتوحات عرب و ترک را به نظر غور ببینند، خواهند دانست که موجب آن دو چیز بود: یکی قلت حاجت ایشان به اسباب غیرضروری، و بدان جهت چالاکی حرکات و آزادگی طبع و وسعت اوقات در کسب علم و هنر حاصل آمدن؛ دوم قلت اخراجات

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 15

بود ... لهذا، به هر ملک که رسیدند نصف خراج معمولی از گردن رعایا برداشتند. بنابراین، خلایق ایشان را از حکام قدیمه خود بهتر دانسته در دوستی یکدل شدند، و رعایای اطراف آن ملک این معنی را به خاطر آورده طالب ایشان شدند، و به همین نوع اندک اندک پیش رفت تا اکثر عالم تحت حکم ایشان قرار یافت ...»

حکایت: جناب حضرت امیر المؤمنین علی (ع) از آرد جو، بیست روزه نان به یکبار می پخت، از ترس اینکه احباب نانش را به روغن نیالایند، سر به مهر نگاهداشته به تدریج می خورد. چون اقربا تحریض نان تازه نمودند، فرمود که «اگر بدان عادت یابم،

در حصول آن، قدری از زمان، هر روزه صرف خواهد شد، و ضیق در اوقات من که منقسم در عبادت و فکر معاش و معاد امت است رو خواهد داد ...»

«دیگر، گریختن دختران ایشان با یاران، و جفت شدن زنان به شوهر قبل از مزاوجت، و قلت عصمت زنان و مردان ایشان در شهوات. سبب این معنی کثرت آزادی زنان و وفور خراباتخانه ها و فواحش لندن است.» (صص 265- 272)

هدیه شاهانه: «اما پادشاه وقت کنگ جاج (- جورج سوم، 1760- 1820) دام اقباله، آن قدر مؤدب و مهذب به اخلاق است که بالطبع راغب به شر نیست، بلکه تمام اوقات او مصروف نیکخواهی خلق، و تحریض ایشان بر کشت و کار و علوم و هنر است، و از امور نفسانی صد هزار مرحله دور! به ذات خود کشت کار زراعت می نماید، و به مدرسه ها رفته استفسار حال طلبه علوم می کند.»

دوام قضات بر منصب قضا: «عمده دلیل بر محاسن او اینکه قوت عزل قضات را از خود سلب نمود، و بیم و امید ایشان را از ارکان سلطنت دور کرد تا در اجرای احکام حق، از کسی پروا نکنند. بنابراین، چهل و دو سال است که بر تخت دولت، به آرام تمام، تمکن دارد. کوچک و کلان این ملک از جان هواخواه اویند و در شادی و غمی او متأثر ...

[چند مرتبه] در بارگاه فلک اشتباه او حاضر آمدم. با آنکه هر مرتبه ترجمان داشتم، ترجمان را از کار معاف داشته، زبان شکسته «انگلش» من اختیار نمودند. چون بسیار آهسته و ملایم سخن می گوید، سؤال خود را به یک یا دو دفعه مرا فهمانیده، جواب آن

از من به خاطر آورد ... حین رخصت دو هزار روپیه، بی طلب من و بی ضرورت، خرج راه داده به جمع و کیلان خویش، که در اثنای راه من بودند، فرمان سفارش بنیان عنایت فرمود.» (صص 240- 239)

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 16

نویسنده در راه بازگشت به مرکز کشور پهناور و با اقتدار عثمانی آن روزگار می رسد، کشوری که تا هنگام دیدار او حدود پانصد سال استقلال داشته و ابرقدرت روزگار خود بوده است، و حدود یکصد و بیست سال پس از دیدار وی از هم پاشیده و جمهوری ترکیه امروزی در سال 1923 میلادی جایگزین آن گردیده است. در اینجا نمونه هایی از حکایتهای او روایت می شود تا اگر خوانندگان را پسند افتاد و شوق بیش دانستن پیدا شد، به متن کتاب بپردازند.

لباس عثمانی: «هوای استنبول اکثر اوقات بسیار سرد و در زمستان برف و بارندگی به کثرت می شود. و با آنکه در خانه های عمده (- اعیان) بخاری موضوع (- نصب) است، اما جماعت عثمانی از ملاحظه تشبه به آتش پرستان روزانه مطلق آتش نفروزند و شامگاه آتش قلیل [روشن] کنند؛ در حین نماز مغرب و عشا، سینی بزرگی که منع حرارت بلکه رؤیت آتش کند در برابر بخاری گذارند، و به عوض آن بر رختها- که ایشان را سنگین بار و بیکاره کرده- بیفزایند ... مجموع رخت ایشان بار خری می شود.» (صص 356- 358)

شتب (- چپق) کشی: «مردم عثمانی در تمام بیداری شتب از دستشان رها نمی شود، عوام الناس، حتی فرقه چاپار که از تیزروی و سواری اسب ناچارند [بدان معتادند]. چاپارها در عین رکوب و یرتمه و چارتک روی اسب، شتب را چون نیزه به دست

دارند و سنگ چقماق و پارچه کهنه در بغل؛ کهنه ها را در حال سواری به آتش سنگ افروخته شتب می سازند (- چاق می کنند)، پس شتب کشان از راه می گذرند. اگر بسیار کار ضرور رو دهد، شتب را در غلاف چرمین- که چون کیش کمان جزو زین است- برای اندک وقت می گذارند.

از اینجاست این قول نادرشاه که در حین تحریض جنگ عثمانیان به فوج خود می گفت که: «از این جماعت ترس و باک نداشته باشید، زیرا که مدافعه دشمن و کارزار با دست می باشد، و انسان را زیاده از دو دست نیست؛ این جماعت با یک دست قاؤوق (- کلاه بلند) و با یک دست شلوار سنگین خود را به احتیاط باید بکشند، و دست سوم از برای شتب کشی می خواهند که میسر نیست، پس با کدام دست کارزار خواهند کرد؟» (ص 359)

ریش گذاشتن: «یوسف پاشا تواضع قهوه نمود و تا دیری همزبانی کرد. چون لحیه مبارکش بسیار دراز، و ریش من تراشیده بود، اکثر سخن ما در این باب رفت.

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 17

آخر کار مرا تحریض به داشتن ریش کرد. قبول فرمان او نمودم و بعد از آن ریش را نتراشیدم.» (ص 369)

قانون عثمانی: «قوانین عثمانی با آن همه اندراس[6]، اعدل قوانین ریاستهای اسلامی است. اگرچه اطلاع کافی بر اصول آن حاصل نشده، اما آنچه بر حسب ظاهر از آثار آن دیده شد این است که پادشاه قوت سفک دماء (- خونریزی) و اجرای هوسها و اغراض نفسانیه ندارند، و بی مصلحت امرا اقدام به کارهای بزرگ نمی تواند کرد، و امرا [از کار خود] همواره در بیم و امید می باشند. با آنکه مجال مبادرت به خلاف شرع

و قانون نیست، همواره بر جان خود لرزان می باشند، و به مجرد وهم و گمان [کجروی] به دست اعیان دولت کشته می شوند.» (ص 366)

قدرت قضات: «قضات ایشان، اگرچه اکثر رشوت خوار و بی علم می باشند، اما بسیار قوی حکمند. حکام و عمال را قدرت دخالت در کار آنها نیست، و حکمی که می کنند- صواب باشد یا خطا- امکان برگشت ندارد. دوره مأموریت ایشان یک سال است.

بعد از آن مدت، معزول شده به استنبول برمی گردند. اگر قاضی نیکنام است به قضای بلده دیگر- بزرگتر از محل خدمت پیشین- نامزد می شود، والا از آبرو افتاده خانه نشین می گردد. بنابراین قضات همیشه بر آبروی خود خائف می باشند و صفت بد بی عدالتی خود را چندان ظاهر نمی نمایند.» (ص 367)

کشتن پسران: «دختر و همشیره های سلطانی نیز به کدخدایی (- ازدواج) داده می شوند؛ نهایتش آنکه اگر اولاد ذکور از ایشان به عمل آید، قابله های سلطانی فی الفور او را می کشند؛ مادر و پدر به ضرورت بدان [جنایت] رضا می دهند. سبب این عمل زشت هیچ معلوم نشد، زیرا اگر از فتنه شرکا در کار سلطنت می ترسند، باید که با شاهزادگان عثمانی هم همین عمل معمول دارند.» (ص 368)

زیارت عتبات و گریه نویسنده:

«27 شوال (1217) از سامراء به بغداد رسیدم. بعد از آنکه یک هفته از زحمت آن سفر در بغداد آسودم، احرام زیارت کربلا و نجف بر میان جان بستم. چهارم ذیقعده روانه کربلا شدم. با آنکه راه ناامن بود و من غیر واقف (- نابلد)، این سفر از اول تا به آخر

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 18

به خیر و خوشی و سهولت گذشت. به خلاف سفر سامره، به هر جا که می رسیدم، مردم اکرام می کردند ... در کربلا

با کربلایی بیگم، خاله خود، و کنیزان قدیمی و دده ها که از شدت فراق و طول سفرهای من به تنگ آمده- ترک دنیا کرده در کربلا قیام دارند- ملاقات افتاد.

او را بسیار پیر و شکسته و از قضیه وهابی (اشاره است به حمله وهابیان به کربلا برای ویران ساختن بقاع متبرک، یازده ماه پیش از ورود این مسافر به کربلا) فقیر و غارت زده یافتم. روضه کاظمین و نجف و کربلا شبها به اهتمام سکنه آنجا قدری قلیل روشن می شود، اما باب روضه های سامره از اول شام مسدود می گردد. مشاهده این حال در من بسیار اثر کرده بی اختیار گریستم.» (صص 402 و 407)

سخنی از دکتر غلامحسین یوسفی[7]

یکی از هموطنان ما که حدود یکصد و نود سال پیش در کشورهای مختلف آسیا، افریقا و اروپا چند سال سفر کرده و سفرنامه ای نوشته است که به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شده و در اروپا شهرت فراوانی به دست آورده است، میرزا ابو طالب خان پسر محمد بیک خان تبریزی اصفهانی، معروف به «ابو طالب لندنی»، است که در ایران چندان معروف و شناخته نیست و تا حدودی که بنده اطلاع دارم مرحوم عباس اقبال، استاد فقید دانشگاه، در مقاله ای به نام «چند سفرنامه از سفرای ایران»[8] از سفرنامه وی نیز به اختصار یاد کرده است.

میرزا ابو طالب از ایرانیان ساکن هندوستان و پدر وی، به نام حاجی محمد بیک خان، از ترکان آذربایجان به شمار می آمده که در اصفهان متولد شده بوده است. شرح احوال این خانواده در کمال اختصار این است که حاجی محمد بیک خان در جوانی به هند رفته و در آن جا به کار مشغول شده

و به مقاماتی رسیده و بعد به سال 1183 ه ق در مرشدآباد درگذشته است.

پسر او میرزا ابو طالب، به سال 1166 ه ق، در شهر لکهنو به دنیا آمده و از سیزده تا بیست- سالگی در مرشدآباد به سر برده و در قلمرو نفوذ حاکم بنگال از شجاع الدوله و مظفر جنگ و دیگر بزرگان آن سامان توجهات و حمایتها دیده است و کارهای مهم بدو سپرده اند،

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 19

و پس از آن، به واسطه گرفتاریهای فراوانی که برایش پیش آمده، در فاصله سالهای 1213 تا 1218 ه ق به مسافرت طولانی مذکور پرداخته و بعد از بازگشت و فراهم آوردن یادداشتهای سفر خود به سال 1221 ه ق در لکهنو درگذشته است ... میرزا ابو طالب خان به غیر از سفرنامه خود که اینک موضوع سخن است آثار دیگری هم داشته به علاوه شعر نیز می گفته است.

از جمله آثار او یکی کتابی است به نام خلاصه الافکار که نسخه هایی از آن در کتابخانه های موزه بریتانیا[9] و دیوان هند[10] وجود دارد. این کتاب تذکره ای از شعرای قدیم و متأخر فارسی زبان با مقدار فراوانی از اشعار آنهاست. مؤلف آن را در سن چهل سالگی، در بیست و هشت قسمت، که هر یک «حدیقه» نام دارد، با یک ذیل و یک خاتمه در شرح احوال و معرفی آثار چند صد شاعر، بسته به اختلاف نسخه ها- که برخی از آنان معاصران و آشنایان وی بوده اند- نگاشته است. تاریخ تألیف و ختم آن، بنابر آنچه از ابیات زیرین برمی آید، 1206 و 1207 هجری است:

گل بی خار و گنج بی رنج است سال اتمام این خجسته نگار

ور تو از

مبدأش بخواهی گوجمع یکجا خلاصه الافکار

ریو با استناد به این دو بیت، این نظر را که سال تألیف و ختم کتاب 1207 و 1211 باشد رد کرده است.

کتاب دیگر وی خلاصه ای است از تاریخ عمومی جهان به نام لب السیر و جهان نما شامل چهار باب که هر یک حاوی فصلهایی است. نسخه موزه بریتانیا فقط شامل مقدمه و هیجده فصل است از باب چهارم در تاریخ هند[11]، ولی در نسخه دیوان هند، این کتاب- که قسمت آخر مجموعه آثار مؤلف را تشکیل می دهد- با صورتی کاملتر وجود دارد[12]. تاریخ مختصر مزبور به سال 1208 هجری قمری تألیف شده و در عین اختصار قابل ملاحظه است[13]. در خاتمه نسخه دیوان هند، که حکم مجموعه ای را دارد، علاوه بر تاریخ اخیر

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 20

رسالاتی نیز در علم اخلاق، مصطلحات موسیقی، عروض و قافیه، فنون خمسه طب دیده می شود.

گفته شد که میرزا ابو طالب خان شعر نیز می گفته است، چنانکه بسیاری از این اشعار در خلال دیگر آثار او از جمله سفرنامه اش به فراوانی آمده است ولی به غیر از این موارد، اشعار او با ترجمه آنها به انگلیسی به نام اشعار میرزا ابو طالب خان[14] به توسط جورج سوینتن به طبع رسیده، اما در این مقاله بحث بیشتر بر سر کتاب سفرنامه اوست که خود آن را مسیر طالبی فی بلاد افرنجی نامیده است.

پیش از این اشاره شد که میرزا ابو طالب سالهای 1213- 1218 ه ق (1799- 1803 م) را در سفری طولانی گذرانده؛ این کتاب گزارش سفر و اقامت او در کشورهای انگلستان، فرانسه و امپراطوری عثمانی و دیگر نقاط است. وی

در ایام مسافرت وقایع و خاطرات خود را «تاریخ وار به قید تحریر می کشیده» و پس از مراجعت چون مدتی شغلی نداشته آن یادداشتها را مرور و سرگذشت مسافرت خود را سرانجام به سال 1219 ه ق به صورت کتابی تألیف کرده است و بعد، چنانکه از مقدمه ترجمه انگلیسی کتاب برمی آید، کاتبانی را به کار گرفته که نسخه هایی از کتاب را در زیر نظر خود او فراهم آورند، و این نسخه ها را به نزدیکترین دوستانش اهدا کرده است که اکنون رونوشت برخی از آن نسخه ها در کتابخانه های اروپا موجود است[15] و به واسطه این سفر و سفرنامه است که مؤلف به «ابو طالب لندنی» معروف شده است.

عجب آنکه ترجمه انگلیسی سفرنامه میرزا ابو طالب، به توسط چارلز استوارت، زودتر از متن فارسی آن، یعنی به سال 1810 مسیحی، به چاپ رسیده و منتشر شده است[16]، و شاید نخست این ترجمه به شهرت مرد ایرانی که به قول مترجم در سالهای 1800- 1801

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 21

در لندن به نام «شاهزاده ایرانی» معروف بوده، افزوده است. مترجم، چنانکه در مقدمه توضیح داده، از ترجمه برخی قسمتها از جمله اشعار میرزا ابو طالب صرف نظر کرده است. در همین زمان چاپ دیگری از همین ترجمه در کلکته صورت گرفته که عینا دارای سی و شش فصل و دو تعلیقه و با حروفی ریزتر در یک جلد است.

پس از آن در سال 1228 ه ق (1812 م) متن فارسی سفرنامه به نام نسخه مسیر طالبی به تصحیح میرزا حسین علی، پسر میرزا ابو طالب، در کلکته چاپ شده که در 865 صفحه و بی هیچ شرح و مقدمه ای

است.

سپس سفرنامه میرزا ابو طالب به سال 1813 مسیحی در دو جلد به زبان هلندی ترجمه شده[17] و چندی بعد، یعنی به سال 1819، ترجمه آن به زبان فرانسوی منتشر گشته است[18]، و نیز خلاصه متن فارسی مسیر طالبی به توسط دکتر

MaCfarlane

در کلکته به سال 1827 به طبع رسیده است[19].

اشاره به همین ترجمه های متعدد- که شاید بیش از اینها باشد و نویسنده این سطور ندیده است- نمودار شهرتی است که این کتاب در اروپا پیدا کرده و اینک جای چاپ خوبی از متن فارسی آن خالی می نماید، بخصوص که چاپ کلکته بسیار کمیاب و مغلوط و به صورتی نامرغوب است.

سخنی از ایرج افشار

مسیر طالبی از آثار فارسی معروف اواخر قرن دوازدهم هجری در خصوص معرفی اروپائیان به مردم فارسی زبان است. این کتاب به توسط یک ایرانی اصفهانی که در هند صاحب جاه و مقام بود نگارش یافته و از حیث اسلوب نگارش فارسی و جهات ادبی عصری واجد اعتبار و جالب دقت و اعتنا از جهاتی چند است:

یکی اینکه از نخستین سفرنامه هایی است که توسط ایرانیان در خصوص ممالک فرنگستان نگارش یافته و نویسنده آن مستقیما اطلاعات دست اول و مشاهدات خود را

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 22

جزء به جزء در کتاب گفته است و مثل تحفه العالم شوشتری نیست که در سفر هندوستان به نقل اقوال و اطلاعات دیگران در خصوص فرنگ پرداخته باشد، و اگرچه کتابی چاپ شده است چون نسخ چاپی آن بسیار کم است و حکم آثار خطی دارد و قرنی است که در دسترس نیست تجدید چاپ آن سزاوار دانسته شد.

دیگر آنکه شناخت تاریخ عصر قاجاری و دقت در روابط سیاسی ایران

و اروپا بدون شناختن ملل همجوار در آن عهد و عقایدی که مشرقیان نسبت به فرنگ داشته اند میسر نیست، و این کتاب یکی از آن جمله است که عقاید مشرقیان و مخصوصا یک ایرانی بالیده شده در هندوستان مستعمره را نسبت به مردم اروپا می نمایاند.

از فواید دیگر کتاب مشحون بودن آن به اصطلاحات فارسی رایج در هندوستان است که گویای رواج و قدرت تاریخی زبان فارسی در آن شبه قاره است. نثر کتاب زیبا و استوار است و خود مزیتی است دیگر.

اطلاعات اخص که مورد توجه مورخان تاریخ سیاسی تواند بود دقایقی است در خصوص فراماسونری، کاغذ اخبار (همان اصطلاحی که میرزا صالح هم نخستین بار برای روزنامه در ایران به کار برد.)، چهابه (- چاپ)، آزادی و حکومت، و این هم خود نشان آن است که ملل مشرق اطلاعات مربوط به این نوع کیفیات را مشتاقانه خواستار بوده اند و چون مسیر طالبی از کتبی بوده است که ایرانیان کتابخوان در سفرهای خود به هندوستان می دیده و می خوانده اند لذا آشنا شدن به مطالب و اطلاعات مندرج در آن برای مدرس تاریخ قرن سیزدهم خالی از اهمیت نیست.

در شرح احوال مؤلف باید گفته شود که درین باب آقای شهریار نقوی هم مقاله ای در مجله ارمغان سال 41 نوشته اند. همچنین مقاله ای در مجله Islamic Culture جلد 44 (1970) صفحات 245- 248 به قلم B .M .Sankhdher نشر شده است.

از مسیر طالبی نسخ متعدد وجود دارد (استوری 1: 879). این کتاب نخست در 1812 در کلکته به توسط فرزند مؤلف نشر شد و سپس دوبار چاپ ملخص آن در 1827 و 1836 در همان شهر انتشار یافت.

ترجمه مسیر طالبی به

انگلیسی توسطC .Stewart دو بار (لندن، 1810 در دو جلد، و لندن 1814 در سه جلد)، و به زبان فرانسه از روی ترجمه انگلیسی یک بار توسطJ .CJ . (پاریس 1811) و بار دیگر توسطCh .Malo (پاریس 1819) و به زبان

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 23

آلمانی از روی ترجمه فرانسوی (وین 1813) و به زبان اردو توسط میرزا علی مخزون مرادآبادی (مرادآباد 1904) نشر شده است[20].

تهران، 26 خرداد 1352

آثار نویسنده

باید اعتراف کنم که از فیض برخی مقالاتی که دانشوران در باره زندگی و آثار این نویسنده قلمی کرده اند با نام تعدادی از آثار و تألیفات او آشنا شده بودم، ولی تا این تاریخ نتوانسته بودم همه آنها را به دست آورم و نام دقیق و سال چاپ آنها را برای تکمیل این پیشگفتار تنظیم کنم. تا اینکه سعادت یار شد و استاد مجتبی مینوی کتاب تفضیح الغافلین نوشته میرزا ابو طالب اصفهانی را، که به همت عابد رضا بیدار تصحیح شده است، برایم ارمغان آوردند. از مقدمه این مصحح، بخش «تألیفات ابو طالب» گره گشا شد، که با همان ترتیب در اینجا نقل می شود.

1- دیوان حافظ شیرازی (ترتیب و تهذیب) (1791 م)

2- تذکره حدیقه الافکار[21]- تذکره شعرای فارسی و بهاکا (1791 م)

3- رساله در علم اخلاق (قبل از 1791 م)

4- رساله در مصطلحات موسیقی (قبل از 1791 م)

5- رساله در فنون خمسه طب- انتخاب از تصنیفات حکیم میر محمد حسین خان، خلف هادی خان (قبل از 1791 م)

6- رساله در علم عروض و قافیه (قبل از 1791 م)

7- لب السیر و جام جهان نما- تاریخ عالم و تاریخ هند (1794 م)

8- تفضیح الغافلین- وقایع زمان نواب آصف

الدوله (1797 م)

9- قصیده فلکیه مطابق رأی فرنگ جدید+ مثنوی و قصیده در تعریف لندن+ مرثیه تفضل حسین خان+ غزلیات و رباعیات متعلق به قیام لندن (قبل از 1804 م)

10- مسیر طالبی فی بلاد افرنجی- سفرنامه (1804 م)

نسخه های خطی نمره 2- 3- 4- 5- 6- 7- 9 در کتابخانه دانشگاه دهلی، و نسخه های خطی نمره 8- 10 در کتابخانه رضا [رامپور] محفوظاند. و کتابخانه رضا [رامپور] هم دارای نمره 7 است، چنانکه کتابخانه صولت [رامپور] دارای نمره 7.

و نسخه های خطی جمله تصنیفات که در دانشگاه دهلی یافته شوند در یک مجموعه اند:

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 24

نمره [1-] 2، صفحه 1 تا 75- تا 93 (کذا). نمره 3 صفحه 187 تا 207. نمره 4 صفحه 132 تا 136. نمره 5 صفحه 146 تا 186. نمره 6 صفحه 136 تا 146 و نمره 9 صفحه 93 تا 127[22].

روش تصحیح

این متن را براساس نسخه خطی مسیر طالبی موجود در موزه بریتانیا که به شماره Add 5418 -74 در نخستین مجلد فهرست «ریو» معرفی شده تصحیح کردم. برای حل مشکلات لغوی و خطاهای کاتب نسخه، چاپ کلکته (1228 ه- 1812 م) مورد استفاده قرار گرفت. مطالبی که از چاپ کلکته برای تکمیل نسخه خطی برگزیده شده میان دو قلاب [] قرار گرفته است.

اعلام تاریخی و جغرافیایی کتاب به صورتی که با دو نسخه خطی و چاپی هماهنگ باشد ضبط گردید، اما رسم الخط دیگر مطالب حتی المقدور با روش مرسوم در این روزگار هماهنگ و یکسان شد.

نکته دیگر آنکه به سستی اشعار مؤلف این متن توجه داشته ایم، ولی چون از رعایت امانت ناگزیر بودیم به ضبط دقیق آنها بسنده کردیم. امید

آنکه مطالب شیرین بسیار، این نقص کوچک را بپوشاند. خوشبختانه زندگی مجال داد که در این چاپ تجدید نظر اساسی به عمل آید و بر مزیتهای فراوان کتاب افزوده گردد- مزیتهایی که از نظر خوانندگان نکته یاب دور نخواهد ماند.

مزیتهای این چاپ

نخستین امتیاز این چاپ بر چاپ پیشین، دارا بودن فرهنگ یا واژه نامه ای است از لغات و ترکیبات اصیل فارسی دری که در میان فارسی زبانان آن روزگار سرزمین پهناور هند رایج و مصطلح بوده است؛ فرهنگی که هر واژه اش در صورت امکان با شاهدی از همین متن معنی شده تا هم خواننده این سفرنامه را در موارد پیچیدگی و ابهام گره گشا بوده باشد و هم برای پژوهشگران رشته های مختلف علوم انسانی مفید فایده قرار گیرد.

پس از این مزیت بزرگ، مزایای دیگر این چاپ فهرستوار چنین خلاصه می شود:

1- اصلاح خطاهای چاپی موجود در طبع نخستین.

2- حک و اصلاح ممکن در شیوه نقطه گذاری، برای روشنتر شدن جمله هایی که خاص این نویسنده است؛ یعنی فاصله برخی کلمات افزون و کاستی پذیرفت و از گذاشتن یا

مسیر طالبی، مقدمه، ص: 25

برداشتن ویرگول و نقطه و تیره، در محلهای مناسب، دریغ نشد، بدان امید که مطالعه این متن کهن در حد امکان آسان گردد.

3- افزودن تعدادی پاورقی جدید و تکمیل و تعویض برخی از پاورقیهای پیشین.

4- افزودن شش تصویر زیبا از عتبات عالیات، علاوه بر تصاویر موجود در چاپ قبل، که کار بازسازی آنها به شیوه دیگر تصاویر کتاب توسط نقاش جوان بهمن صحت لو صورت گرفته است.

کار ویراستاری چاپ نخستین را دوست مهربان و دیرین آقای احمد سمیعی عهده دار بود که شکرگزار زحماتش بوده و هستم.

در مورد اصلاحات و افزون و کاستیهای این

چاپ از یاری و همکاری صادقانه دوست ارجمند آقای ابراهیم مکلا برخوردار شدم، یاریی که سپاسش در این مختصر نمی گنجد، و پاداشی بهتر از دعای خیر ندارم که چهره گشاده اش را نثار کنم. پس می گویم «الهی زنده باشی.»

سید حسین خدیوجم تهران، اول فروردین 1363 برابر با چهارشنبه 17 جمادی الثانی 1404

مسیر طالبی، متن، ص: 1

جلد اول مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 2

آغاز سفر فرنگ

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 3

بسم اللّه الرحمن الرحیم آغاز کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن- محمد اصفهانی.

بعد حمد خداوند عالم که بخشنده همم به نوع بنی آدم و متمم عزایم آن جمع عجز توأم است؛ و نعت برگزیده عرب و عجم، سیاح فضای فلک اعظم، و صلوات بر آل و اصحاب او- رضی اللّه عنهم حافظین[23]- مسیر[24] بر و بحر عالم، ابو طالب بن محمد اصفهانی، به عرض شایقان جزو نکته دانی می رساند که چون به سبب اقتضای افتاد کار و گردش لیل و نهار ناسازگار، مرا سکون در منزل و وطن دشوار گشته سفرهای بسیار اتفاق افتاد، و بدان سبب مشاهده عجایب بحر و غرایب بر و اختلاط با هر طایفه از نوع بشر، چنانچه این غزل اجمالا مومی[25] بر آن است، دست داد.

لمؤلفه

عشق ارچه در نخست میم یک دو بار داداما نه جز خمار پس از اختیار داد

و آن عقل نازنین شکسته قدم ز ننگ این مشت استخوان مرا بس فشار داد

یک زان شکست علم به جهل خود است و قوم بس خجلت از گنه که بشر را شعار داد

دیگر اذیت و محن از قصد حاسدان پس هجر دوستان که به روحم خسار[26] داد

مسیر طالبی، متن، ص: 4

دیگر سفر که کثرت آن دور ارض و آب در شرق و غرب و جنب[27] و شمالم دوار داد

اول، ز خشکی و تری[28]، اسفار هند، کان یک سال یک مکان نه به راحت قرار داد

آنگه ز بحر هند به ارض جنوب و زنگ کز سی و پنج عرض[29] بلادش شهار داد

پس از محیط غرب

به انگلند و ایرلندکان بهره چشم را ز عجایب هزار داد

تا قرب شصت درجه شمالی استوادر این سفر به غرب فرنگم گذار داد

آنگاه سیر ملک فرانسیس و رومیه ست[30]

که زیب و رونقش به جهان اعتبار داد

پس از لگان[31] و مالته[32] قسطنطنیه بودکز راه بحر روم مرا دستیار داد

پس از طریق بادیه بغداد و موصل است که طول و متعبش[33] دل و جان را فگار داد

پس طوف مشهد نجف و سامره حسین بد، که به بخت من شرف و افتخار داد

آنگه ز شط دجله به بصره است و بحر فارس زان دشت سیر ساحل ایران دیار داد

پس بحر هند بار دگر بود بمبئی کز مسلک دکن و [طنم] اختیار داد

با این تعب رجوع وطن گرچه شد وصول«طالب»، ترا چه فایده خواهد به کار داد

«وی منسیر[34]» فرانسی و «دویوی»[35] انگلش

ترسم ترا به خانه نخواهد قرار داد

به خاطر فاتر رسیده که وقایع سفر فرنگ [را] ضبط کنم، و هر چیز مفید آن ملک را تحقیق و تدقیق نموده داخل آن نمایم تا عجایب بحار و غرایب آن دیار و دستورات امم مختلفه آن ممالک، که به گوش اهل اسلام نرسیده، برایشان منکشف شود و به فحوای لکل جدید لذه موجب ذوق سامعین و سبب حرکت طالبین گردد، و عامه خلایق تربیت اولاد، و طریق زیستن ایشان در منزل، و آداب تمدن و ریاست آن ملک، و صنایع و بدایع آنها، که اکثر متباین و متعارض قوانین اسلام نیست و اثر نیک آن در آن جماعت ظاهر و هویداست، مطلع شده تتبع نمایند و فواید آن به روزگار خود بردارند. [باشد که عاقبت من،

بدین حسن نیت به خیر گردد، و ذکر نیک من چندی بر زبانها ماند].

بنابراین شروع در ضبط واردات روزمره نمودم، و آنچه به نظر من رسید تاریخ وار آن را به قید تحریر می کشیدم. در سنه 1218 هجری که برخلاف متوقع، از آن سفر دراز، سالم به کلکته اتفاق ورود افتاد، خلاصه آن مسودات را یک جا جمع کردم، و آن اوراق پریشان را در سلک این

مسیر طالبی، متن، ص: 5

کتاب نظم نمودم و به «مسیر طالبی فی بلاد افرنجی» مسمی گردانیدم. اگرچه به ملاحظه قصور همت ابنای روزگار، و اخلاق رذیله و دستورات باطله، که در ممالک اسلامی و میان مسلمانان، در هر جا به [رنگی دیگر] شیوع یافته، بزرگان و اغنیا از باده غفلت و غرور سرشار و به آنچه دارند مشعوف، بلکه علم کل را منحصر در معلومات قاصره و مختار خود می دانند، و عامه و فقرا به سبب عدم امنیت و دشواری تحصیل معیشت، زیر بار کسب [قوت] روزمره درمانده، فرصت سر خاریدن ندارند تا به شوق استخبار و حصول تجربات [امور] تازه که خدای- تعالی- در طبع انسانی ودیعت نهاده، و آن را مایه شرف او ساخته چه رسد. و از آن باب که گوید: و متیقن این که محنت من در این باب ثمری نخواهد داد، یعنی اثر فایده بدیشان نخواهد بخشید، بلکه به قدر کتب افسانه و حکایت، که گاهی به جهت گذران وقت، و سهولت عبارت میل به خواندن آنها می نمایند، به مطالعه فقط این کتاب هم، که ذکر اسماء غریبه و ثبت مضامین غیر متداوله که در بادی النظر به فهم نیاید و اندک دقت خواهد و

از بعضی رموز و ایما در آن ناچاری است، رغبت نخواهند کرد، بلکه تعصب دروغی اسلامی را بهانه ساخته، از خواندن و نوشتن آن اجتناب خواهند نمود، فتور بسیار در تحقیق و تدقیق بعضی چیزها و شرح و تفصیل آنها [ر] و داد. مصداق این مقال از این ابیات مثنوی که در ضبط [خصوصیات و] اوضاع شهر لندن به هزار بیت انشا و در ذکر صنایع آنجا نظم شده بهتر واضح می گردد.

ابیات نظم[36]

به وصف باغ و نهر و آسیایش هم از آن چرخهای صنع زایش

که اصل این عمارتها از آن است اگر گویم، کجا حد بیان است[37]

مسیر طالبی، متن، ص: 6

که من هم [غیر] حیرت بهره ای زان نبردم چون کنم تفهیم غیر آن

همه افسوس من از این قصور است که نفع سیر من از قوم دور است

سواد علم انگلش گر ببودی به کنه هر یک آن خود ره نمودی

نمودی لم هر نقش از کتابش شدی آسان طریق اکتسابش

«مشین[38]» و آلت هر صنع و هر کارکه دیدم می نمودم کشف اسرار

هم از قانونهای ملکرانی هم از شرع تجارت فلکرانی

که رونقهای لندن جمله زان است یکی منتج به صد نفع کسان است

گرفتی بهره ای زان خاص و عامی بماندی زنده نام من [مدامی]

و گر گویم که این محض خیال است به فرض علم هم سودش محال است

بزرگان مسلمان در همه دهربه غیر از جهل و غفلت نیست شان بهر

دلیلش اینکه در این قابو[39] ی راست

نه امدادی ز کس آمد نه درخواست

علاوه آن دل شکستگی، تنگدستی و حاجت به زر نیز عایق امر گشته فایده اکثر چیزهای مفید ناتمام ماند، و اشکال آلات و تصویر عمارات

صنایع که در تصریح عبارت و تفهیم حکایت مدد بسیار می کرد ناکشیده ماند. اما به فحوای مالا یحصل کله لا یترک کله، در ترک بالمره از دل وفاکیش رخصت نیافتم. امید که ناظرین اولو الالباب این مراتب را ملحوظ داشته عذرپذیر بوند، و از اشکال خواندن اسمای غریبه و مضامین دقیقه، که به اندک تأمل حل می تواند شد، ملول نگشته ترک آن ننمایند، که فواید بلاد تمام فرنگ در آن است. بعضی تمام [افادت]، و بعضی مفید حرکت طالبین و رهنمایی ایشان به منزل مقصود یعنی علم و صناعت. چه مناسب این مقام است این ابیات تمامی مثنوی مذکور.

لمؤلفه

ز «بث»[40]، طالب، نما بس کلک رانی

اگر چه همچو «بث» بس شهردانی

که باشد ذکر ایشان بهجت افزاچو مذموم است اطناب سخنها

اگر باشد کسی در توی خانه بس است اینها برای وی نمانه[41]

مسیر طالبی، متن، ص: 7

و گر نبود، مبر بیهوده محنت ترا بس این قدر در حفظ غیبت

از این پس گر ترا عمر است باقی به تذکارش شوی فرحت تلافی

وگر نه یادگارت در جهان است طرب افزای هر جان جوان است

ز جان مندرس گر نی پسنددنگیرم من شماری نیک و از بد

حالا [بعضی از] واردات خود که باعث اسفار گشته، نوشتن مناسب می نماید تا سررشته سخن به آغاز این سفر کشد، و ناظرین را انتظاری از هیچ طرف نماند.

والد حقیر حاجی محمد بیک خان، از جماعه اتراک، مولدش «عباس آباد» اصفهان است. در عهد جوانی از سطوت و صولت نادری، ایران را گذاشته وارد هند، و رفیق وزیر جنت آرامگاه، ابو المنصور خان صفدر جنگ، گردید. بعد کشته شدن راجه «نولرای» و

تقرر «نیابت صوبه[42] اوده» به محمد قلیخان مرحوم، به رفاقت و اعانت او نامزد، و بدین تقریب در مخصوصان و طرفداران او منسلک گشته. بعد وفات صفدر جنگ، نواب شجاع الدوله مرحوم، که عم زاده را به دغا به دست آورده به تیغ بیرحمی از هم گذرانید و با رفقای او بدسلوکی کرده قصد به دست آوردن والد داشت، او سبقت گزیده با چند غلام و قدری جواهر و اشرفی به جانب «بنگاله» شتافت، و ماها را در «لکهنو» و تمام مال و جهان خود را در معسکر نواب مرحوم گذاشت. پس در بنگاله چند مدت به اعتبار گذرانیده در سالی که از این قطعه تاریخ مستفاد می گردد، رهگرای عالم باقی گردید.

نظم

محمد بن شفیع، آن خجسته والد من که بود ذی شرف از فضل و علم و عقل و ادب

شتافت چون به بهشت برین از این عالم ز تاب فرقتش افتاد جان ما در تب

چو داشت با همه کس روی رای انور اوبدون مهر رخش روز عالمی شده شب

وقوع این غم عظمی به ما دل افگاران چو بود از سنه هجرت رسول عرب

هزار و یکصد و هشتاد و دو، سه یوم به حج همان نوشت به الهام، «سال رنج و تعب»

نموده طوف بهشت برین دوم تاریخ ز روی جزم و یقین آمد از دلم سوی لب

پدر مادر من، ابو الحسن بیک نام داشته. مردی متقی دیندار، همشهری برهان الملک

مسیر طالبی، متن، ص: 8

مرحوم، و از دوستان قدیم وی بود، چنانچه بعد رحلت آن مرحوم روی توجه به امورات دنیوی ننمود، و از کمال دلتنگی به خانه نشینی گذرانید تا به رحمت حق واصل گردید.

ولادت این بیسعادت

در آخر سنه یک هزار و یکصد و شصت و شش در لکهنو اتفاق افتاد. بعد مهاجرت والد، نواب شجاع الدوله مرحوم، به مقتضای اتحاد ایلی، مدد خرج مکتب تعیین فرمود.

همواره [در] صدد تربیت و تفقد احوال این کمترین می بود. بعد چهارده سال در سنه 1180 حسب الطلب والد، رخصت [مرشدآباد] بنگاله کرد. این اول سفر من است که همراه مادر، در سن چهارده سالگی، تا «عظیم آباد» به خشکی، پس بر کشتی روداد. بعد وصول «مرشد آباد»، یک نیم سال در خدمت والد گذرانیده، به آفت بی پدری و تکفل خدمات ملک وفوج و امور خانگی گرفتار گشت.

از واله:

تحصیل علم و دانش خوش بود، لیک واله عشق جنون طبیعت فرصت نداد ما را

چون دختری از اقربای نواب- خان خانان- بهادر مظفر جنگ، نایب بنگاله، به حضور والد، نامزد حقیره شده بود، چند سال دیگر در آن ملک، به حمایت و رعایت نواب معظم الیه، به خوشی و فراغت تمام به سر رفت. و در اواخر سنه 1189، ابتدای جلوس نواب آصف الدوله مرحوم، حسب الطلب مختار الدوله، نایب ملک، مرتبه دیگر به خانه قدیم بازگشته، به عملداری «اتاوه» و غیره- محالات میان دوآب- مأمور گشت. این سفر تمام بر کشتی تا به کسر [در گنگ[43]]، و از آنجا تا «فیض آباد»، در دریای «گهاگره» بوده تصدیع تمام و آفات بسیار در این دریا دیده- شد. چون طول محالات متعلقه «دوآب» از متصل «کانپور» تا «انوپ شهر» دو هفته راه بود، دو سال تمام در آن ولایت نیز به حرکت و در خیمه ها به سفر گذشت. پس به غدر و خلاف نمایی حیدر- بیک خان کابلی،

که بعد مختار الدوله نایب آن سرکار شده بود، معزول گشته یک سال در لکهنو بودم.

در این اثنا محالات «کورکهپور» به «کرنیل الکزندر[44] هانی»، یکی از اعاظم «انگلش»، مقرر شد. او مرا به اعانت خود از وزیر درخواست کرده بدان طرف برد. این ولایت نیز پانزده روزه راه در طول است. لهذا سه سال تمام، حتی برسات[45]، نیز در سفر گذرانیدم. در هر محال خانه ها از چوب و نی برای من ساخته بودند، در آنجا فرود می آمدم. معهذا هر سال تجدید خیمه ها کرده-

مسیر طالبی، متن، ص: 9

می شد. بعد از آن همراه «کرنیل» مذکور، معزول شده یک سال در لکهنو خانه نشین بودم. در آن ایام میان حیدربیک خان و گماشتگان «کمپنی[46]» مستر «متیلتن» و مستر «جانسن» نزاع بود. حیدر- بیک خان نرد دغا، باطنا بدیشان می باخت. بنابراین بی انتظامی تمام در ممالک شیوع یافته بود.

عمال هر ساله کمی در جمع می گرفتند و زمینداران ممالک دور را تاراج نموده روز به روز بیشتر سرکش می شدند. از آن جمله راجه «بلبهدرسنگه» که وراثت تمام صوبه «اوده» و مرتبه همچشمی وزیر و قوت صد هزار راجپوت به همقوم خود داشت، بیش از همه خیرگی و شوخی می کرد. و هر چند افواج وزیر و «کمپنی» به دفع او متعین می گردید، به سبب تزویر عمال حیدربیک خان اثری متمشی نمی شد.

مستر متیلتن به اشاره «کورنر[47] هشتین» با من مصلحت آن کار نمود و مرا به دفع فتنه راجه مذکور و انتظام ممالک وزیر تحریص و ترغیب فرمود. چون من می دانستم که سررشته فتنه زیر سر حیدربیک خان است و کوشش من در این باب، برخلاف رضای او، باعث عداوت کارپردازان آن سرکار، و

موجب خانه ویرانی خواهد شد، عذر خواستم و بسیار از خود رد نمودم. اما گماشتگان «کمپنی»، به مقتضای اینکه غرض من دگر می باشد، کم شنیدند و به وعده های یاری و محافظت از شر اعدا مستظهر کرده مستعد کار ساختند. دو سال بدین شغل در طول و عرض صوبه «اوده» ایضا در سفر ماندم، و با راجه مسطور جنگهای متعدد کردم. آخر کار اگرچه آن دشمن بزرگ شصت ساله کشته گشته ممالک وزیر صافی گردید، و راه تغلب عمال مسدود گشته انتظام صوبه از قرار واقع به عمل آمد، اما اسباب خانه ویرانی من مرتب شده تخم سفرهای بزرگ در مزرع ازمنه آینده کشته گشت.

تفصیل این مجمل آنکه گماشتگان موصوف که حمایت مرا تعهد کرده بودند، پس از اندک وقتی معزول شدند، و «گورنرهشتین» صاحب قرارداد مذکور به ولایت فرنگ [عود] نموده حکام نو در کلکته به عرصه آمدند، و عهد و قول حمایت من کهنه و فرسوده گشت. در این تبدیلات حیدر- بیک خان با وجود دورنگی، به رشوت و کارسازی، خود را اصلاح اندیش وانموده اقتدار یافت، و چند سال سلوک هموار با من نمود که حاجت به شکایت او و استمداد از جماعت انگلش نشد.

در آن مدت در پرده دوستی حیله ها انگیخت، طعمه ها نمود که شاید دانه دام شود، اما پیشرفت نشد. لهذا بیپرده گشته در ادای وجهی که برای معاش من- شش هزار روپیه سالیانه- از آن سر- کار مقرر بود، امساک ورزیدن گرفت. کشمکشهایی بسیار پیش نمود. لهذا سکونت لکهنو دشوار

مسیر طالبی، متن، ص: 10

گشته، مرتبه دیگر سفر بنگاله اختیار کردم. و در سنه [یکهزار و دوصد و دو] 1202، به سواری

کشتی، از راه دریای گنگ به کلکته آمده، شکایت پیش «لارد[48] کرنوالس» بردم. لارد معظم الیه اگرچه به تعظیم پیش آمده وعده امداد نمود، اما چون او را سفر «دکن» و اشغال جنگ تیبو سلطان در پیش آمد، مدت چهار سال امر من معوق ماند. به سبب درازی مدت سفر، قبایل و اطفال را به «کلکته» طلبیدم. اکثر رفقا و متوسلان مأیوس شده پریشان و هر یک به طرفی پراکنده گردیدند؛ و در آمد و- رفت اطفال و ساختن خانه برای ایشان و باغی در خارج کلکته خرج بسیار بر من افتاد و زیر بار قرض شدم.

نقصان عظیمی که در آن سفر به من رسید، پسر 14 ساله ای که به غایت مطبوع و قابل و محبوب تمامی خاندان بلکه مقبول همسایگان و ناظران بود، به سبب ناموافقت هوای کلکته و بی وقوفی اطبای آن دیار، فوت کرده دل همه را کباب ساخت. پیچ و تاب آن واقعه را از سوز و گداز این چند رباعی که در مرثیه او نظم شده می توان دانست.

نظم

در آتش فرقت تو ای لخت فؤاد[49]

شد خاک وجودم از ره آب به باد

پیوسته به گریه ام چو سقف حمام همواره به ناله ام چو چنگ از بر باد

***

چشمم که به سان ابر نیسان گریدتنها نه بر آن نوگل خندان گرید

بی منظر خوب آن انیس یکتابر حال بد خویش دو چندان گرید

***

تا از نظرم آن در شهوار برفت هر لحظه یمی ز چشم خونبار برفت

صد روز دراز روشنش نتوان کردکوته شبی تار آنچه ز اندوه برفت

***

ز انجام تو من نخست می دانستم چستیت به عهد سست می دانستم

مسیر طالبی، متن، ص: 11

این کوتهی عمر

تو، از رشد رسات ای پاره دل درست می دانستم

بالجمله، بعد از آنکه «لارد کرنوالس» از دکن معاودت فرمود، از امر من یاد آورد، و چون حیدر بیک خان در آن نزدیکی فوت کرده بود، به خیال آنکه دست من در کارهای آن سرکار مبسوط سازد، در آخر سنه [یکهزار و دوصد و هفت] 1207 به «لکهنو» روانه کرد، و خطی به مضمون لایق شان بزرگی خویش، که مؤثر تواند شد، در سفارش من به وزیر نوشت. بنابراین وزیر و اهل کاران او قدوم مرا به تعظیم و تکریم تلقی کرده، امید درستی کارها بود که از طالع ناسازگار من «لارد کرنوالس» را عود به ولایت خود اتفاق افتاد. بنابراین آن جماعت سست شده، سه سال به کج دار و مریز گذرانیده، وقتی که میانه «مسترچری» گماشته «کمپنی» نزاع شده او بر حسب شکایت وزیر معزول گردید، او و اهل کارانش[50]، از کمال بلاهت، خویش را حاکم مستقل دانسته به من پیغام کردند که تو را هم به همراه «مسترچری» از لکهنو بیرون باید رفت. هر چند گفتم که شما سررشته کار خود را گم کرده اید، اگر من با شما خواهم ماند، این چه[51] ضرور است بر وقت [شما را] راهنمایی خواهم کرد، فایده پذیر نشد. بنابراین بعضی قبایل را در لکهنو گذاشته و بعضی را به «اللّه آباد» رسانیده به «بنارس» و از آنجا سیوم باره، در سنه 1210 [یکهزار و دوصد و ده] به راه دریای «گنگ» به کلکته آمدم. «لاردتنمث» المعروف به «سرجان شور» که در آن وقت «کورنر» بنگاله بود، مرا ولاساو[52] و وعده یاری داد. در این اثنا آصف الدوله مرحوم فوت گشته، قضایای

سرکشی وزیر علیخان، جانشین او، و تعویقات چند در چند پیش آمد که او فرصت توجه به کار من نیافته بود به ولایت شتافت، و مدت سه سال به انتظار بر من گذشته، پریشانی بسیار در جمعیت من رو داد. بقیه رفقا که تا آن زمان به هر حال با من بودند، به اطراف پراکنده گشتند، و کار به جایی رسید که سه نفر از اولاد و چهار نفر از کنیزان قدیمی، که مرا و اولاد مرا پرورش کرده بودند، از تواتر سفرها و دوری من ملول شده ترک دنیا کردند، و راه کربلای معلا و نجف پیش گرفتند. از ملاحظه این نوع تفرقه و طول مدت توقف کلکته بسیار دلتنگ شدم و ملول می ماندم. در این بین «کپتان رچدسن[53]»، مردم اسکاتلند که زباندان فارسی و هندی، و دوست قدیمی من بود، برای تبدیل هوا، قصد «انگلند» نمود و به دیدن من آمد. در اثنای محاکات گفت: «اگر اراده انگلند نمایی از این دلتنگی برآمده مشاهده عجایب و غرایب بسیار نصیب تو خواهد بود، و من، به طمع صحبت تو، در تعلیم زبان انگلش [در مدت توقف جهاز] و هر گونه رهنمایی دیگر [سعی] مبذول خواهم داشت.» به خیال

مسیر طالبی، متن، ص: 12

اینکه سفر پر خطر دراز است، البته در وقت رفتن از راه بحر، یا حین مراجعت به راه خشکی که[54] ممالک مختلفه باید گذشت، و با امم کثیره معامله باید نمود، البته به مرگ دچار خواهم شد، و از کشمکش دهر و جور اخوان زمان نجات خواهم یافت. عزم سفر جزم نمودم، و عهد استوار با وی مؤکد کرده، روز دیگر در یکی

از جهازات «کمپنی شارلت» نام، مکانی کرایه کردم.

به حسب اتفاق، آن جهاز در همان دو سه روز بسوخت. چون سفر مذکور مقدر بود، با وصف تعویقی چنین، تزلزل در بنیان عزیمت راه نیافت، و به اتفاق کپتان مذکور در جهازی دیگر «کرستینا» نام که صاحب آن «کپتان ناتلمان» نام داشت، و از جماعت «همبرگ»[55]، که فرقه ای از الیمان[56] یا دنمرک[57] اند، بود، مکانی به کرایه گرفتم.

آغاز سفر فرنگ ورود به جهاز، به تاریخ غره شهر رمضان سنه 1213 [یکهزار و دوصد و سیزده] هجری، مطابق هفتم ماه فبروری[58] سنه 1799 [یکهزار و هفتصد و نود و نه] عیسوی، تودیع دوستان کلکته کرده، بر بحره که کپتان «رچدسن» گرفته بود، سوار شدم و رو به لنگرگاه جهاز آوردم. دو یوم بر بحره گذشت، سیوم ماه مذکور در محل «کهجری» به جهاز مذکور رسیده بالا برآمدیم و هر یک به محل موعود خود قرار گرفتیم. جهازی بود بسیار بی انتظام و بد ساخت، عمله آن اکثر بنگالی کاهل طبیعت ناکرده کار. حجره ها بسیار تنگ و تاریک و بد بو، خصوصا حجره من که بیان آن ملالت آرد. معلوم شد که کپتان «ولیم سن» دوست کپتان «رچدسن» نرد دغا باخته، برای خود و کپتان «ریبن» صاحب حجره ای خوب و ارزان گرفته، در عوض آن خدمتی برای کپتان جهاز مذکور کرده، مرا و دیگران را در بلا انداخته.

به هر حال چون کرایه جهاز پیشکی در کلکته گرفته بودند، و استرداد آن امکان نداشت، خواه ناخواه دل بر آن نهادیم، و چون مقرر شده بود که آب و آذوقه وافر، در جهاز بردارند تا یکراست به ملک فرنگ برسد و

حاجت به توقف در اثنای راه نشود، دل را به سرعت سیر و اتمام سفر به زودی، خوش می داشتیم.

همسایه [حجره] من شخصی بسیار نازک مزاج بود موسوم به مستر «گراند»، حجره ای داشت، و سمت دیگر آن حجره اطفال همراهی [کپتان] «رچدسن» بوده که یکی از آنها دختر دو ساله او بود، بسیار بد مزاج، روز و شب گریه می کرد، و آنقدر اذیت می داد که با مجموع مکروهات جهاز برابر توان شمرد. و کپتان «ولیم سن» و کپتان «ریبن» مذکور، خود حجره ها که دریچه های آن به

مسیر طالبی، متن، ص: 13

طرف دریا وا می شد داشتند. و بالجمله چون مقدر بود که تصدیعات بسیار در آن جهاز به ما برسد، آن قدر دلخوشی که اتمام عمر سفر به زودی، بر حسب مقرر بوده باشد نیز از دست رفت، و آن مقدار توقف دست داد که پنج و نیم ماه، تا به «کیپ حبش» که نیمه راه انگلند است، منقضی گردید.

سبب اول این اتفاق بد، خلف میعاد کپتان جهاز است، که ما را روانه [جهاز] کرده، خود به جهت قطع معاملات در کلکته ماند. پانزده روز به انتظار ورود او گذشت، و آن توقف، چنانچه در محل خود آید، سبب توقفهای دیگر گردید. بالجمله شانزدهم رمضان، آخر روز، کپتان به جهاز رسیده، شباشب تهیه حرکت کرد. این کپتان مردی مغرور، بر خود غلط بود و بد معامله، و معلم بزرگ از مردم امریکا، بعینه چون سگان و سباع درنده بدخلق. و معلم خرد و سایر سرداران جهاز، خود کمینه قابل سخن نبودند. و مجموع غیر از معلم بزرگ، از جهازرانی بهره نداشتند. روز پنجشنبه 17 [هفدهم]، از کهجری، کوچ کرده

قریب به دهنه دریای کلکته رفتیم. در بین راه چند جا محل خطر بود، به خیر گذشت، و به مویی از آن مخاطرات جستیم. چه مقدار رفتار جهاز اقل تا چهار و نیم گز آب بود، و ما در این عبره[59] به جاها رسیدیم که آب همین قدر داشت. فی المثل اگر آب چهار انگشت کمتر می شد، جهاز به زمین می نشست، و چون به وقت مد کامل، سه ساعت باقی بود، امید استخلاص نداشت، بلکه تا آن وقت تمام و کمال جهاز در ریگ فرو می رفت.

[ذکر اسباب توقف در خور کلکته]

روز دیگر در شرف حرکت بودیم که جهازهای «پیلوتی» یعنی راهبری، رسیده خبر دادند که جهاز جنگی «فرانس» موسوم به «لافورت» بر دهنه «خور» رسیده چند جهاز را گرفته است، تا دفع او نشود عبور از دهنه محال است. بناچار ما و هر کس که عازم عبور دهنه بود [یم]، پیشقدمی موقوف کردیم، و چون عود به «کهجری» متضمن احتمال مخاطره بود، همانجا لنگر نمودیم. آن قدر نان و ماهی و تخم مرغ و مسکه[60] تازه و بعضی فواکه به اعانت اهل کهجری در منزل پیش می رسید موقوف، و مدار بر مسکه شور و نان جهازی، و خوراکیهای دریایی مقرر شد؛ و مگس آن قدر وفور داشت که در گوش و دهان می- رفت. بدون دست به دهن گذاشتن، مجال گفتگو محال بود.

از 18 [هژدهم] ماه رمضان المبارک تا 7 [هفتم] شوال، بیست یوم در آنجا به حال انتظار و در نهایت پریشانی گذشت. در بعضی از آن روزها، آواز توپ بسیار به گوش رسیده، قیاس کردیم که جهاز جنگی کمپنی که از «مدرس» به دفع جهاز «فرانس» مأمور

شده، رسیده، کاری کرده است.

مسیر طالبی، متن، ص: 14

مقارن این، سه جهاز دیگر به نظر آمده بر خوشیها افزود. بعد زمانی معلوم شد که سه جهاز تجارت کمپنی که از چین به کلکته می آمدند به جهاز «فرانس» برخورده به ناچاری جنگ انداختند. یکی از آنها گرفتار شد و بقیه گریختند، خود را بدین مکان رسانیدند. در همان ایام شبی به یکی از جهازات کمپنی که محموله [انواع] مال بنگاله و عازم طرفی برای تجارت بود، آتش گرفته موجب تماشای دلتنگان جهازات گردید. عمله [آن جهاز بعضی بر کشتیها و اکثر] خود را به آب زده اکثر متفرق شدند.

جهاز نیم غرق شده در جای خود ماند. کپتان جهاز ما که عازم ملک خود [بود] و عزم لنگر در اثنای راه و خوف بازخواست [از گماشتگان] کمپنی نداشت، چند روزی پی هم [با کشتیهای خرد خود] بر آن جهاز می رفت، و از پارچه های نیمسوخته در آب چپیده چند کشتی پر کرده بر جهاز خود می آورد، و ذخیره می کرد. آخرش بر سر این عمل چنانچه آید گرفتار و به پاداش کردار رسید.

[هر چند مردم از آن عمل- که آخر موجب گرفتاری او در «کیپ» گردید- منع می کردند ممنوع نشد]. در یکی از آن روزها چند جهاز از دهنه «خور» نمودار شدند که بر یکی از آنها نشان «فرانس» در زیر و «انگلش» در بالا بود. یقین شد که جهاز «فرانس» است که دستگیر کرده می آرند. اما آخر به وضوح پیوست که «فرانس» اسیران جهازات منهوبه[61] را بر جهاز مسقطی که با آنها حلیف اند[62]، بدین وضع نشانیده، فرستاده اند و باقی مراکب «پیلوتی» اند. سلخ ماه رمضان المبارک به تحقیق

پیوست که جهاز جنگی از مدرس رسیده، بعد جنگ، جهاز «فرانس» را گرفته است. مقارن خبر، «کوک»، کپتان جهاز از این طرف، که زخم هایل برداشته بود رسیده، به کلکته رفت، و در دو سه روز، هم بدان زخم درگذشت.

سیوم شهر شوال المکرم جهاز جنگی مسطور که «سبیل»[63] نام داشت به جهت شکست و بست زخمهای خود به عزم «کهجری»، نزدیک ما رسیده لنگر انداخت. و جهاز فرانس که هر سه «مستول»[64] او افتاده طاقت حرکت از خود نداشت، به ریسمانها بسته به همراه خود آورده بود، جهاز «فرانس» بسیار کلانتر از «سبیل» بود، و پانصد نفر جنگی در آن بود، و این طرف نیمه آن عمله و استعداد داشت، با وجود این، از این طرف زیاده از بیست و پنج نفر کشته و زخمی نشده بودند، از فرانس دوصد کس معه کپتان، قتیل و مجروح گردید. چهارم ماه، پانزده «سلف» از کلکته معه «سلجران»[65] رسیده اسیران فرانس را به کلکته بردند، و جهاز هم به تعلیق ریسمان به همراه آنها و تماشایی برای نظارگیان، بلکه عبرتی برای تماشائیان بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 15

چهارشنبه 7 [هفتم] شوال حکم آزادی به جهازات منتظر رسیده، حرکت به پیش اتفاق افتاد.

پنجشنبه 8 [هشتم] شوال پیلوت جهاز را به آب ژرف [سیاه رنگ]، که انگلش آن را «بی بنگال»[66] نامند و آغاز شعبه بحر هند است، رسانیده رخصت شد.

یکشنبه یازدهم یا یک دو روز پس و پیش آن، تحویل آفتاب عالمتاب به برج حمل واقع- آمد و هوا بسیار گرم شد. روز جمعه بیست و سیوم که هوای مراد[67] در نهایت خوبی بود، جهاز که جنوب رویه می رفت، به طرف

مشرق مایل گردید، و اسباب توقف دو هفته از سر نو مهیا شد.

وجه آن چنین به وضوح پیوست که آب ذخیره در آن چند روز توقف به خرج آمده، می خواهند که یکی از جزایر «ملاکه» را گرفته، آب بردارند. این جزایر موسوم به جزایر «نکوبار»[68] و خرد و کلان هفده اند. کار «نکوبار» را که به حسب مایحتاج جهازی معمورتر از دیگران است، نتوانستند گرفت. بعد از آن قصد دیگری کردند، از او هم رد شده، منتهای دومین و متصل سیومین ثلث شب گذشته لنگر کردند.

ذکر اعجوبه

از جمله اموری که نومنکشف شده این است: وقتی که این جزایر مرئی گردید، خواستم که از دوربین بهتر ببینم، از پیش نظر غایب شده تعجب کردم. دانایی این راز ظاهر کرد که این جزیره هنوز در پستی است، و ارتفاع کرویت آب، حایل میان او و نظر است، و آنچه به نظر می آید عکس اوست که در آب افتاده، و چون در دوربین شرط است که جسم شیئی محاذی آینه دوربین افتند تا در او پرتوانداز شود، بنابراین از دوربین دیده نمی شود؛ و به جهت دلیل سخن خود، انگشتری در کاسه چینی انداخته، آن قدر دور برد که انگشتری از نظر من غایب گردید، پس آب در آن انداخت، به مجرد آب انداختن عکس انگشتری در آب افتاده به نظر آمدن گرفت. از ملاحظه آن امر آن قدر و هم غالب شد که گمان کردم انگشتری بالای آب آمده ایستاده، بی خواست نزدیک رفته دیدم که انگشتری در ته آب است.

بیان جزایر ملاکه

بالجمله این جزیره را که کنار آن لنگر کردیم «تریسه»[69] گویند. دایره آن تخمینا بیست و یک «گروه»[70] است، و دوی دیگر متصل آن را «چوری»[71] و «یمپوکهه» خوانند. مردم هر سه جزیره بر جهاز آمد و رفت می کردند،

مسیر طالبی، متن، ص: 16

و نارجیل و اناناس بسیار لطیف و چند قسم کیله[72] و لیموی جنس اعلی، آبدار و خوش ذایقه، و غاز و مرغ فربه و پان[73] و سپاری[74] را به جهت معامله آورده به جنس پارچه و غیره بدل می کردند. قسمی از تنباکوی پیچیده که عوام الناس بنگاله مثل چوبخ[75] می کشند، و «چورت» نامند، و آلات آهن، مثل شمشیر و چاقو و استره

در نزد ایشان بسیار عزیز الوجود است، در عوض آنها اشیای [مذکوره] بسیار دهند و به بهای زر قلیل، زیرا که زر در ملک ایشان مصرفی ندارد، مگر اینکه به جاهای دور دست برند و در تبدیل آن خرج کنند.

وفور نارجیل در این جزایر آن قدر است که به عوض یک «چورت» که بیست عدد یک «فلوس» در بنگاله قیمت دارد، ده نارجیل بسیار بزرگ تازه نازک مغز می دادند. حال فصول این جزایر چون آبادیهای تحت استواست. دو ربیع و دو خریف می شود. در این ایام که آفتاب مایل به شمال استوا بود، مقدمه «برشکال[76]» اینجا بوده، همواره باران تقاطر داشت. صورت اهل این جزایر به مردم «پیگو» و «چین» ماناست. همه گندم رنگ، کوسج، دراز قد، قوی خلقت، جسیم و کثیر- النشاط می باشند. و غیر از لنگوته[77] باریکی، رخت ندارند. با وجود ضخامت بدن، اعضای تناسل ایشان بسیار کوچک می شود. چون به جهت شکار در آبادیهای ایشان عبور افتاده دختر و پسر [ان] شیرین شمایل حسین بسیار به نظر آمد. خانه های ایشان همه کاهی مدور، چنانچه برای ذخیره غله می سازند، می باشد. و خانه بزرگان دو سه طبقه که سقف هر طبقه از چوب بانس است، معمول بود در طبقه زیرین خانه مرغ و غاز و گوسفند سازند، و در طبقه وسط مردانه، و طبقه سیوم زنانه است.

مذهب ایشان اسلام است، و زنان ایشان در پرده حجاب مخفی می مانند، و با بیگانه هرگز تکلم- نکنند. کشتیهای خرد به وضع «نیسویی[78] بنگاله»، بسیار خوش ساخت، و دو سه جهاز به وضع فرنگ در آن جزایر مشهود شد. و از ملاحظه خوبی هوا و فضا و انهار

و اوضاع زندگی و آزادی آن مردم، دل بی اختیار به سکونت آن سرزمین می کشید.

پنجشنبه بیست و نهم، آب وافر که به خرج سه و نیم ماه کفایت کند، ذخیره گشته و جهاز از فواکه پر شده، کپتان در شرف حرکت بود که حادثه ای عجیب رو داد، و آن اینکه شانزده نفر «خلاصی[79]» معتبر که حرکات جهاز از آنها بود گریخته، پناه به بیشه و جنگل آن جزایر بردند، و

مسیر طالبی، متن، ص: 17

دیگران نیز که همیشه از ضرب و شتم بیجای کپتان و معلمان نادان در تصدیع بودند، اراده فرار کرده، انتظار شب می کشیدند. از این سانحه قطع امید از وصول به مقصد گشت، بلکه گمان فقدان حرکت مطلقا به هم رسید. در این اثنا مردم جزیره به جهاز آمده، بر این حادثه مطلع شدند، و به جهت رفع بدنامی خود تقبل نمودند که فراریان را گرفته بسپارند. کپتان هم در این حالت یأس، وعده چند «دستبکچه»[80] پارچه منهوبه از جهاز سوخته کمپنی، بدانها نمود. بنابراین آن جماعت به عقب فراریان در حرکت آمده، چون بر آن کوهستان تمام اطلاع داشتند، هنوز از شب آن قدر نگذشته بود که فراریان مذکور را بر جهاز آورده سپردند. کپتان بیمروت، با وجود آن همه خدمت، نرد دغا باخت، و در ایفای وعده «دستبکچه»[81] ها عذر شب خواسته بر صبح مقرر کرد.

روز دیگر که غره ذیقعده الحرام سنه [1213] یکهزار و دوصد و سیزده بود، قبل از وصول آن جماعت، لنگر برداشت و راست به سمت جنوب روانه شد. از نزدیک دو جزیره دیگر از آنها گذشتیم، و آن دو از دور مرئی بود.

روز یکشنبه سیوم [ذیقعده] از

محاذات آفتاب، در درجه هفتم شمالی خط استوا گذشتیم. هوا بسیار گرم و تا دو هفته اکثر اوقات بارانهای شدید می شد، و باد آن قدر کم بود که جهاز در این مدت زیاده از پنج شش «گروه» راه نرفت. گویند چند درجه این طرف و آن طرف خط استوا همیشه هوا کم است، و هر جهاز را در این مقام، تأنی سیر رو می دهد، چه تاب آفتاب بالخاصیه[82] فاقد هواست.

بیان حال جدی، یعنی ستاره قطب[83]

سه شنبه [12] دوازدهم [ذیقعده] قریب به خط استوا بودیم، و شب آن هوا بسیار صاف بود، ملاحظه اوضاع ستاره جدی تا نصف شب کرده شد. بنات النعش و فرقدین به طرف بالای جدی به ارتفاعی که خود جدی از کلکته به نظر می آمد، ملحوظ می شد [ند] و جدی در کدورتهای افق مختفی بود [و] معلوم شد که چون افق دریا هیچگاه صاف نمی شود، جدی از چهارم درجه شمالی استوا از رؤیت می افتد، و تا وقتی که آن طرف «کیپ» دیگر باره از استوا عبور نشود، و به درجه پنجم شمالی نرسد مرئی نمی گردد.

جمعه [15] پانزدهم [ذیقعده] از خط استوا، در درجه صدم طولی از لندن، عبور کردیم.

در این چند منزل انواع پرندگان به نظر آمدند. بعضی مشابه «بوتیمار» با دم باریک و درازتر،

مسیر طالبی، متن، ص: 18

و بعضی شبیه به «کری»، کمرنگتر از آن. و ماهی هم در بحر بسیار بود، اما نزدیک قلاب نمی آمد.

گویند کثرت تولید این جانوران به سبب قرب آفتاب است. غذای پرندگان ماهی است. روز در پروازند و شب بر روی آب گذرانند. چون وقت تخم نهادن رسد، صدها گروه به همین نوع به- طرف خشکی مایل شوند و به

تدریج بدان رسیده بچه برآرند. یکی از آنها که خود به مقدار کبوتری، و بالش به قدر کرکسی، فاخته رنگ بود، شب بر جهاز نشست. ملاحان[84] گرفتند. به سبب [شب] کوری نتوانست مدافعه کرد. شب در زیر جهاز نگه داشتند، صبح که پرواز دادیم چند دفعه در حین پریدن [بر جهاز] افتاد، و به اشکال تمام به پرواز آمد.

ذکر برآوردن خلاصیان تقلید عجیب و عبور از استوا دفعه اول[85]

در این روز، سردار خلاصی [های] سفید آن جهاز بازی غریبی بر روی کار آورد، و آن اینکه خود را با دو سه نفر دیگر به- هیئت عجیب و پوشاک مهیب آراسته، آب از لباس چکان از بحر بر سطح جهاز بالا آمده بر کرسیها نشست. هر یک از آن سه نفر چند قبای پلاس فراخ، بالای هم، در بر کرده و بر رو، سیاهی و شنجرف با روغن مالیده کمر با ریسمانهای گنده بربسته و شمشیرهای چوبین سنگین برآویخته، ریشی دراز و موهای سر از ریشه های پلاس درست کرده بود، و موزه های فراخ بزرگ در پا، و بوقی بر دهن و کتابی در دست داشتند. دعوی او اینکه خدای بحر است که در استوا مقام دارد، هر جهاز که بدینجا می رسد بر آن برآمده، کسی را که از این خط مرور نکرده، خواه ناخواه غسل می دهند [تا] گناه او پاک گردد. جوانان جهاز از ملاحظه آن صورتها هوش باخته، افتان و خیزان به اطراف گریختند و در گوشه ها خزیدند. بعضی اطفال چابک به راه نردبانها، بر منتهای «مستول» گریخته مخفی گشتند. اما او از روی کتاب، اسامی آنان که عبور از خط نکرده بودند ظاهر کرده، حکم به احضار نمود. یک یک را به حضور

او کشیده می آوردند، و بر خم چوبین بزرگ دهن گشاده، بر تخته نشانیده، چشم او را می بستند، و به یکبارگی آب بسیار [از چند طرف] بر او ریخته، مقارن آن، تخته را از زیر او می کشیدند تا در خم پر از آب افتاده، چند غوطه می خورد، و نیم جان بالا می آمد. چون نوبت به من رسید یک «بوتل[86]» شراب «براندی» داده صلح نمودم.

بعد فراغ از این بازی، که برای غسیلان آفتی بود، به حسب ظاهر باز به بحر فرو رفت.

مسیر طالبی، متن، ص: 19

ذکر [اعجوبه] ماهیهای پرنده

پنجشنبه بیست و یکم [ذیقعده] ماهیهای پرنده به نظر آمدند که گروه گروه به قدر سه چهار گز از آب بلند شده، سه صد تا پانصد قدم راه، گاهی پست و گاهی بلند، بعینه چون پرندگان هوایی، پریده باز به آب فرو می رفتند. چنانچه بال زدن آنها به خوبی مشهود می شد. و سابق بر این که این معنی از زبان مسافران بحر شنیده بودم، به خاطر می رسید که این پریدن از قبیل جستن خواهد بود، اما بعد تجربه معلوم شد که صاف پرنده اند. بعضی از آنها که در اثنای پرواز به «مستول» و بادبان جهاز به زور خورده بیخود شده، بر سطح بام جهاز افتاده اسیر می شدند، گوشت آنها خورده شده، بسیار لذیذ و مصداق لَحْماً طَرِیًّا[87] بود. از این مقام شدت گرمی هوا که به مقدار ما «بیساکهه»[88] و «بهادون[89]» در بنگاله بود، رو به تخفیف نهاد. چه ما، در درجه هفتم شمالی استوا، از آفتاب گذشتیم [و] حالا در پنجم جنوبی استوا هستیم. این می شود [12] دوازده درجه. و آفتاب هم در این بیست و- یک روز قرب هفت

درجه شمالی استوا رفتار کرده، بنابراین قرب نوزده بیست درجه از آفتاب و ما فاصله به هم رسید. چون هوای بحر نسبت به خشکی، در گرمی و سردی هر دو، به اعتدال می باشد، از بهم رسیدن این قدر فاصله تبدیل موسم محسوس شد.

ذکر احوال قطب جنوبی[90]

در این موضوع چون هوا صاف بود، من تفتیش علامت قطب جنوبی می کردم. آخرش معلوم شد که در این طرف علامتی مثل بنات النعش و فرقدین هم نیست تا به مثل جدی چه رسد.

ذکر تریدوند[91] یعنی باد تجارت

شنبه بیست و سیوم [ذیقعده] به «تریدوند»، یعنی باد تجارت رسیدیم. تفصیل این مهم آنکه جهازرانان فرنگ را به تجربه معلوم شده که از درجه دهم جنوبی استوا تا بیست و هفتم، دور تا دور ارض، بادی که از مابین مشرق و شمال می وزد، تمام سال بر یک نوع در وزیدن می باشد، و رونده و آینده فرنگ، هر دو را مدد می رساند. چنانچه [قریب] هشتاد نود درجه طولی مسافران فرنگ این طرف و آن طرف «کیپ» به سبب اعانت این باد بریده می شود. چون مسافرین در آغاز تجار بودند، باد مذکور منسوب بدیشان و موسوم به «باد تجارت» گردید. فی المثل اگر در این هفده درجه، زمین افریقه

مسیر طالبی، متن، ص: 20

حایل نمی شد، و کسی طواف ارض اراده می کرد، تا اتمام کل دایره این باد بدو وفا می نمود.

چنانچه مسافرین فرنگ بعد عبور «کیپ» چون به درجه بیست و هفتم جنوبی استوا رسند، باز بدین باد برخورند، و تا دهم جنوبی، باد مذکور وفا کند. غیر از این درجات، که از این باد بریده می شود، رفتار جهاز در عرض می باشد.

بیان وضع رفتار جهاز [از کلکته تا انگلند]

زیرا که جهاز [از] بنگاله تا درجه دهم جنوبی استوا، به- مصلحت دوری از سنگلاخها و رسیدن بدین باد، جنوب رویه[92] می رود، و از آنجا آهسته آهسته مایل به مغرب شده به «کیپ» می رسد. بعد طی مرور، از «کیپ» شمال رویه مایل به مغرب رفته، بعد طی سی و چهار و نیم درجه عرضی، عبور استوا می نماید. آنگاه پنجاه و یک درجه شمالی استوا، در عرض، بی میل، رفتار کرده به «لندن» می رسد.

غره ذیحجه الحرام سنه [1213] یکهزار و دوصد و سیزده به دریاهای مواج رسیدیم، بلکه

از روز وصول به باد تجارت، اگرچه روزی یک درجه، و گاهی زیاده از آن، طی می شود، اما جوش و خروش بحر زیاده شده، چنانچه موجها برابر ارتفاع جهاز برخاسته، گاهی به «مکان ضرور» ها و گاهی از روزنه به حجره [های] مردم می ریزد. و خواب از فریاد آب و بر سطح جهاز راه رفتن مشکل شده. با آنکه در این وقت ما، در درجه پانزدهم جنوبی هستیم، و از آفتاب فاصله سی و یک درجه بیش نیست، آبها سرد و شب حاجت به «رضایی[93]» و لحاف است. اگر چه تصدیعات زمستان زاید شده اما بدمزگی آب و مسکه، که عمدتا بدترین مکروهات جهازی است، رو به تخفیف نهاده در اواخر ماه «بیساکهه»، که عین شدت گرمی بلاد شمالی است، در این طرف چون ماه «اکهن» وسط زمستان سرد است. ان هذا لشی ء عجاب.

پنجشنبه [ششم ذیحجه[94]]، از جنوبی «مراشش[95]» به فاصله هشتاد نود گروه، و چهارشنبه دوازدهم [ذیحجه] از محاذات «مداگاسکر[96]»، جزیره مشهور حبش که پادشاه نشین و سلطنت اسلام، و زبان اهل آن عربی است، به فاصله بسیار گذشتیم. اگرچه از آغاز سفر به سبب جنگ میانه انگلش و فرانس، ترس اسیر شدن و رفتن به «مراشش» بود، و هر جهازی که از دوربین به نظر می آمد، جهاز فرانس دانسته، عیش تنگ می گردید، و کناره از او می گرفتیم، اما در این چند منزل به سبب قرب

مسیر طالبی، متن، ص: 21

«مراشش» آن خوف دو بالا بود، و شب و روز مترصد اسیر و نهیب بودیم، اما به خیر گذشت و کسی دچار نشد. علاوه آن چهار روز باد مخالف تند بوده که خواب و خور و

جمیع کارها موقوف گشته بود. موج، کوه کوه برمی خاست و هر دم بر جهاز می ریخت، چنانچه از صدمه افتادن آب، ایستاده از پا می افتاد و نشسته سرش به تخته های دیوار می خورد. مستر «گراند» همسایه، که میان خوابگاه من و او به جز پلاسی فاصل نبود، به سبب کثرت فربهی و شدت حرکت جهاز، بی اختیار مایل به طرف من شده، سنگینی خود را تمام بر سینه من می انداخت، و با وصف تکرار این عمل، اگر از حجره من آفتابه ای از جای خود بیجا شده صدایی می کرد، از نزاکت طبع و عادت ظلم و تجبر- که عموم انگلش بر هندیان خو کرده اند- به فغان و شکایت درمی آمد، که «نمی گذاری خواب کنم!» در این ایام اگرچه بعضی از خوراکی مهیا می گردید، اما به تصدیع تمام، هر کس در حجره خود قدری می خورد، و قدرت بالا رفتن و بر سفره طعام نشستن، خود مطلقا مفقود بود. جهاز از مدت دو هفته، زیاده از معتاد، آب پس می داد. چنانچه این معنی روز به روز در تزاید بود حالا کار به جایی رسیده که گاهی نیست که مردم به اخراج آب مشغول نباشند. اگرچه این امر بسیار مخوف است، اما ما، در تصدیعی هستیم که غرق شدن را راحت می دانیم، و اینها را مطلقا به خاطر نمی آ [و] ریم.

حافظ:

ما سپردیم دل و دیده به طوفان بلاگو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر

ذکر پرنده عجیب

در این نواحی پرندگانی به نظر آمدند که خود اگرچه به بزرگی غلیواژی نبود [ند]، اما گشادگی بالشان به قدر هشت دست می رسید.

پنجشنبه [20] بیستم [ذیحجه] طرفی از زمین افریقه، که از آنجا تا «کیپ» تخمینا

سه صد گروه فاصله بود، به نظر آمد. با آنکه خیال فرود آمدن نبود، به مجرد رؤیت، سرمه چشم منتظران دوری کشیده، و دو سه روز مفرح قلب خاکیان از اصل بازمانده، گردید.

بیت

به بیداری است یا رب یا به خواب است که جان من ز جانان کامیاب است

مسیر طالبی، متن، ص: 22

ذکر ماهی «ویل[97]» که بزرگتر از آن در دریا خلقی نیست

در این روز ماهیی به نظر آمد که آن قدر جسیم [بود] یعنی کله او که مرئی می شد، دو فیل وار بود، و سوراخی فراخ [چون][98] سر تنور بر پیشانی داشت که در حین تنفس، هر لحظه آب از آن راه، فواره وار پانزده گز بلند می افشاند. چون بدین سبب خود را مخفی و ته آب نتواند کرد، اهل فرنگ تعاقب او کرده شکار کنند. روغن چراغ تمام فرنگ از چربی این ماهی است. و ایضا از پیه او شمعی که در صورت چون شمع کافوری و دیر پاتر از شمع چربی است، می سازند.

بویی مطلقا ندارد. و خارهای [آن را] به «قمچی» اسب و غیره به کار برند، زیرا که چون فنر خم و- چم دارد و شکسته نمی شود. گویند این ماهی که به زبان انگلش «ویل» گویند، در [نواحی] «کیپ» بسیار می شود، تا صد دست در طول، و شصت و پنج در قطر، شکار شده. و از این بزرگتر [را] نزدیک نروند. چه، شکار خردش هم چنانچه معلوم شود خطرناک است.

ذکر [شداید][99] جهاز و سفر دریا

روز جمعه بیست و یکم، لغایت سلخ، شدت تموج بحر و کثرت باد مخالف به مرتبه ای بود که تصدیعات سابق در مقابل آن راحت می نمود، و وصول بدان نهایت آرزوی دلی بود. تمام منافذ جهاز در این ده روز بسته بودند. روز آفتاب و شب ستارگان به نظر نمی آمد. کثرت ابر و باران و رعد و برق به حدی بود که همواره به این طرف و آن طرف متصل جهاز، برق می افتاد، و روز مثل شب تاریک می نمود. شمع، روز و شب می سوخت. بر سطح جهاز که قدری روشنی داشت، رفتن در آن امکان نداشت.

چه، از کثرت باد مخالف، خوف پریدن به بحر، و از شدت حرکت، بیم افتادن و سر و دست شکستن بود. و اگر کسی در هیچ یک اینها متزلزل نمی شد، آب که یک نیزه وار بلند شده بر سطح می ریخت، بر رو افتاده، در موسم زمستان و شدت برد، پارچه و بدن را تر می کرد. لهذا، به ضرورت، در آن مدت چون مردگان در گور تنگ و تاریک خوابیده به سر بردیم. معهذا [شدت] حرکت جهاز به یک حال نمی گذاشت. تنه مردم و جمیع اشیاء جهاز را از این طرف به آن طرف می دوانید[100]، و از خوردن اشیا به یکدیگر و تخته ها، آوازهای غریب به گوش می رسید، و از سوراخ «مکان ضرورها» آب فواره وار می جوشید [و] گاهی آن قدر فاضل می آمد که از حجره «مکان- ضرور» به راهرو ریخته حجره مردم را پر آب می کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 23

حافظ:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟

بالجمله اگر شدت آن ایام را شرح کرده آید، دراز شود. حالتی چنان صعب بود که از غرق- شدن جهاز خوفی، و از خوردن طعام و شراب کاهی به خاطر نمی رسید، زیرا که اگر طعام خورده شود، حاجت به رفتن «مکان ضرور» که آب فضله را بر بدن آدم برمی گرداند، و در شدت زمستان جامه ها را تر می کند، خواهد افتاد.

غره محرم الحرام سنه [1214] یکهزار و دوصد و چهارده، آن زمین دیگر باره، معه علامات قریب «کیپ»، مشهود شد. پنجشنبه چهارم [محرم] شعبه بحر که موسوم است به «تیبل بی»[101] و شهر «کیپ» کنار آن واقع است، از دور به نظر در آمد، و

معلوم شد که آب ذخیره به سبب عدم محافظت و قصور «پیپر[102]» ها همه به خرج آمده و قلیلی باقی است. لهذا بر خلاف مقرر، رأی کپتان بر گرفتن «کیپ» قرار یافت، و جماعت شرفای کرایه نشین، اگرچه در رفتن کیپ توقف بسیار و احتمال خرج و خساره بی اندازه ای می دیدند، به سبب قلت آب، به جز رضا چاره ندیدند. معین شد که چون روز به آخر رسیده، و شب در شعبه بحر، که سنگلاخها بسیار دارد، داخل شدن احتمال خطر است، شب را در بحر به گشت واگشت باید گذرانید و علی الصباح داخل «خور» باید شد. اتفاق، آن شب باد بسیار موافق بود، اگر می رفتند تا صبح بی حرج به شهر می رسیدند. برعکس آن در آن شب، معلم دویم در نوبت خود خوابید، و روی جهاز را کسی برنگردانید، آن قدر به طرف جنوب راه رفت که صبح چون به طرف شهر برگردانیدند، تمام روز به جای اول نرسیدند. بنابراین، شب دیگر تا روز، گشت [و] واگشت داشتند.

[ذکر وقوع طوفان شدید، تفصیل مکروهات سفر دریا، خصوصا به جهاز]

جمعه پنجم [محرم] که قصد داخل شدن «خور» داشتند، آنچنان طوفانی از باد و آب شد که اهل کشتی تمام از حیات دل بریده، جهاز قرب سیصد میل، که پنج درجه بوده باشد، [از کیپ] به طرف جنوب دور افتاد، و برق زد چنانچه دو کس همان دم مردند و یکی بعد هفته، و سه کس سوختند. اما آفتی به ارکان جهاز نرسید. در این موضع مجملی از تصدیعات که مرا بر این جهاز رسیده، شرح دادن آن مناسب می نماید، تا تجربه برای

مسیر طالبی، متن، ص: 24

دیگران باشد بر جهاز غیر انگلش سوار نشوند، و تهیه سفر را درست

[ببینند]، و در کم بضاعتی قصد این نوع اسفار [ننمایند]. بالجمله رنجهای این جهاز بر چهار نوع بوده است. یکی لازم هر جهازی، و هر غنی و فقیر، از قبیل به دست نیامدن نان و مسکه، و بعضی غذاها و میوه های تازه، و بیمزگی آب [خوردن]، و مضمضه به آب شور، و شدت انتظار و سکون به یک جا، و این صدمات در وقت طوفان که مذکور شد، و برداشت کثافت سگ و خوکهای جهاز، و تصدیع رفت و آمد «مکان ضرور» ها. دویم آنکه، مخصوص کم بضاعتان، مثل تنگی حجره ها و بدی مکان، و قلت خدمت کردن چاکر، و نرسیدن هوا و روشنی به سبب عدم منفذ حجره، و نخوابیدن بر شبری[103] به سبب تنگی مکان، و برداشت ظلم همسایگان، چنانچه هر کس از همسفران که برای آرام خود فکری می اندیشید، ضرری به آرام من می رسانید. سیوم، خاص غریبان، یعنی غیر مردم فرنگ، چون تراشیدن ریش و ناخن به دست خود، و حجامت به اشکال تمام، و نبودن موضع غسل، و ضرورت طعام خوردن به کارد و چمچه، به سبب اشکال دست شستن، و عدم طهارت بول؛ چه، وقت کشیدن آب صبح است برای شستن جهاز، مردم فرنگ در آن وقت روی خود و ظروف باورچیخانه[104] شویند و سایر اوقات حاجت به آب ندارند. من که حاجت داشتم، چندین آفتابه و ظرف، از شدت موج، ریسمان گسیخته به آب رفت. بنابراین ترک طهارت بول کردم، و در اوقات طوفان که آفتابه به «مکان ضرور» بردن و کار از آن گرفتن دشوار بود، طهارت براز هم یک یک هفته به لته و کاغذ می شد، و

عدم طهارت موجب عدم نماز گردیده، پیش از همه چیز موجب ادبار من در جهاز گشت. چهارم، مخصوص این جهاز و جهازات عرب، بلکه سایر فرنگ غیر انگلش، مثل شور و غوغا از نکرده کاری، و حرکات عنیف در [حین] لنگر کردن و برداشتن، و زیادتی آب خن[105]، و رسیدن نقصان مالی بدون سبب، و کثرت کرمها، و تعفن هوا به سبب ریختن اشیاء درهم برهم، و گرفتن ذخیره ماهی و تخم مرغ، و سیلان آب در راهروها، چنانچه انفار[106] و خلاصیها روزانه بی کفش بر تخته تر [لغزنده] راه می رفتند، و شب تشکی ضخیم، بر همان انداخته می خوابیدند. و تصدیع از جانب مکان، به سبب بدساختگی جهاز، و حاجت مردم به گرفتن خشکی برای آب، به سبب عدم انتظام و اطاعت عمله، و رد شدن از مقصد به سبب قلت علم جهازرانی، و به دشواری گرفتن کناره خشکی، و امثال آن که اگر شرح کرده آید به طول انجامد. از مشاهده این مکاره، کلام دوست شفیق مستر «ولیم اغتطس[107] بروک» همواره به یاد می آمد. چه، در آغاز سفر که جهاز «شارلت»، چنانچه گذشت، سوخته این

مسیر طالبی، متن، ص: 25

جهاز نحس معین شد، و چون در دو سه امر جزوی نسبت به «شارلت» در این تخفیف رو داده بودند، من اظهار فرح می کردم، و این اتفاق را برای خود نیک می دانستم، مستر «بروک» گفت که مرا اندیشه ای عظیم از جانب شما به هم رسیده، چه هر کس که در غیر جهاز انگلش به فرنگ رفته تصدیع و ایذای بسیار یافته، و نیز تقید بلیغ برای برداشتن غذاهای خشک و رختهای زمستانی نمود. من به سبب عدم تجربه

آن قدر لباس زمستانی که داشتم، و گاهی ثلث آن مستعمل نمی شد، کافی می پنداشتم. آن بزرگ بعد از اطلاع بر غفلت من، [نیم من] نان «بسکت[108]» خوب، یعنی «کلیچه»، که تا «کیپ» مطلقا تغییر نکرد، و چند عدد پارچه باناتی و جورابهای پشمی[109]، خواه ناخواه، مصحوب فرموده حالا مفر ما همه به آنهاست. چه، هرگاه از طعام جهاز دل زده می شود همان بسکتها با پنیر به خوردن می آید. و کثرت برد خود آن قدر است که آنچه ما داشتیم به اضافه رختهای عنایتی آن بزرگ، مقاومت به سرما نمی کند، و اگر آنها نبود نمی دانم حال من به کجا می کشید. زهی غمخواری و بزرگی و مقدار مدد بجای آن شفیق [که]

مصرع تمام راه با ما همسفر بود.

و قدر اندک آن همه امداد بزرگ نمود.

بالجمله تا سه شنبه نهم [محرم] در کشمکش آن طوفان، و تموج دریای شور جنوبی گذشت.

بعد از آن اگرچه تخفیف در آن رو داد، اما سررشته راه گم بود. چه، به سبب قلت علم معلمان و عدم رؤیت آفتاب و ستارگان که به سبب غلظت ابر، شبانه روز بر یک منوال بود، آلت مقیاس کار نمی کرد و درجات معلوم نمی شد، خصوصا درجه طولی که مطلقا مبهم بود. و کتابی که برای امداد امثال این اوقات می باشد، اتفاقا «چهاپه[110] گر» عوارض این ماه را که ما در آن بودیم فوت کرده بود. عجبتر آنکه سه چهار نسخه آن کتاب در جهاز بوده، اما مجموع کار یک کارخانه و عوارض این ماه در آنها متروک بود. بنابراین، و قلت آب، کسانی که زندگی را عزیز داشتند بسیار قلق و اضطراب می کردند [و] تا سه شنبه

شانزدهم [محرم] این معنی استمرار داشت. صبح [17] هفدهم [محرم] که عدم وجود آب را خبر داده بیشتر از پیشتر شور در مردم افتاده بود. فضل الهی شامل حال گشته به تسلی گرایید.

تفصیل این مجمل آنکه در این حال که جهاز لا علی التعین می رفت و معلمان قیاس می کردند

مسیر طالبی، متن، ص: 26

که از «کیپ» گذشته در وسط راه «سنتلینا[111]» اند، خان سامان جهاز که مردی تیزبین و مکرر «کیپ» را دیده به واجبی می شناخت، بر بام جهاز برآمد. در این اثنا دهن قفص مرغ [ها] واشده دو سه مرغ[112] به دریا افتاده، آن مرد چند پایه بر زینه «مستول» برآمده ناظر اوضاع خروسها در آب بود.

ناگاه نظرش به عقب جهاز افتاده آثار خشکی به نظرش درآمد. خوب امعان نظر کرده شناخت که حوالی «کیپ» است. فریاد بلند کرده به مردم مژده داد. آنگاه معلمان بالا رفته به دوربین به خوبی دیدند. اگرچه اثبات زمین «کیپ» بدیشان نشد، اما وجود کناره و زمین مطلق ثابت شده رخ جهاز را بدان طرف گردانیدند. آخر همان روز کوه «تیبل لاند[113]» و کوهچه، «سگرلاند[114]» که علامت [عمده] «کیپ» است منظور شده امر محقق و موجب مسرت خاطرهای افسرده شد «تیبل[115]» به زبان انگلش سفره میز را گویند، چون قله کوه مسطور برخلاف سایر کوهها، مسطح به شکل سفره میز خلق شده، بدین نام موسوم گشته. کوهی است بسیار رفیع؛ به بلندی آن، کوهی در عمر خود ندیده ام.

و «سگر»[116] قند را گویند. کوهچه مذکور مخروطی به شکل کله قند است. آن هر دو، بلکه جمیع کوهستان ساحل [ا] فریقه از درختهای بزرگ، بلکه اکثر از سبزی مطلق نیز خالی

است، و بسیار رفیع و بلند است.

ذکر اوضاع کوهها و طریق خلقت آن

معلوم شد که کوهستان سواحل بحر همه بدین حال است، و هیچ ساحلی بی کوهستان نیست، و هر جا کوهی است، چه در سواحل و چه در وسط ارض، اول کار ریگستان و در زیر بحر بوده.

وقتی که بحر به طرف دیگر مایل شد [ه]، کوهها مثل تپه های کناره «گنگ» از آب بر آمده، نمودار و به مرور ایام ریگ متحجر به سنگ شد. اهل فرنگ به چند دلیل این معنی را ثابت کرده اند:

یکی از شکل کوهها که هر جا که هست تپه تپه است. دوم از گشادن جسم کوههای وسط ارض و برداشتن سنگهای آن به عرض عمارات که خارهای ماهی و انواع صدفها و سایر علامات بحر و خطوط از اثر آب، و تخته های کشتی و کله آدمیان در شکم آن یافته می شود.

چهارشنبه [17] هفدهم [محرم] از برابر دهنه خور «تیبل بی» گذشته قصد شهر کیپ خرد کردیم. چه در این موسم چهار ماه در این خور، خطر بسیار است. لهذا حکام کیپ جهازات را از دخول این خور منع کنند، و اگر کسی ممنوع نشود، بعد قرب شهر امر برگشتن کنند، و اگر قبول نکند، به توپهای قلعه غرق نمایند.

مسیر طالبی، متن، ص: 27

توقف در ( (کیپ))

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 29

[ذکر اوضاع «کیپ» خرد]

روز پنجشنبه [هجدهم محرم][117] داخل خور کیپ خرد که موسوم است به «فالزبی[118]» شده تا قرب دو بهر شب، که ماهتاب بود، در آن راه رفتند. بعد از آن به سبب خوف کوهپایه ها که در ته آب در آن موضع بسیار است لنگر کردند.

علی الصباح جمعه [نوزدهم محرم][119] لنگر برداشته، بهری از روز برآمده به کنار شهر مذکور رسیدند.

این کیپ بر دامنه کوه سبزی پر از گل و ریحان واقع است. مجموع بیست سی خانه مطبوع در نهایت موزونی، که در هر خانه ای نهر جاری و آب روان است، مخصوص برای لنگر جهازات، در این موسم موضوع و معمور شده، شانزده جهاز که دو از آن «منوار[120]» پادشاهی است به جهت دفع جهازات فرانس متعین این نواحی بود، در کنار این شهر لنگر داشتند. چون از مدتی روی شهر و آبادی ندیده بودم، اوضاع این شهر و لنگرگاه این قدر دلپذیر گشت که به بیان نیاید، و در تمام عمر از هیچ شهری آن قدر محظوظ نشده بودم. روز شنبه بیستم [محرم] سایر رفقا از جهاز فرود آمده در شهر مذکور جا گرفتند. من به سبب کم مایگی از کثرت اخراجات اندیشیده بر همان جهاز کثیف ماندم. اما به سبب قرب شهر، فراخی در غذا و شراب به هم رسید. بعد از چند روز معلوم شد که رفقا به سبب بداخلاقی «کپتان ناتلمان» و نزاعی که فیما بین آنها و کپتان مذکور، قبل از وصول به کیپ، در دریا واقع شده بود و ملاحطه کهنگی و بداوضاعی جهاز، عزم جزم کرده اند که دیگر بر آن جهاز نیایند و تا به

هم رسیدن جهازی دیگر به شهر کیپ بزرگ رفته انتظار کشند. بنابراین من هم از جهاز مذکور فرود آمده به همان خانه که رفقا جا گرفته بودند، منزل گزیدم. به قدر پنج روپیه، یومیه کرایه حجره و وجه طعام چاشت و حاضری مقرر شد. صاحبخانه مردی بود بسیار نرم گو و سازگار، مستر «بارنث» نام. دعوی می کرد که اصل او از «اسکاتلاند[121]» است، در میان «ولندیز[122]» ها نشو و نما یافته، دختری از آنها گرفته است.

ذکر چابکی چاکران «کیپ»

خدمتکاران آن خانه بسیار چابک و خدمتگزار، اکثر زنان بودند.

ما پنج نفر بودیم، و هر یک ملازمی داشتیم، و چهار طفل و یک دایه همراه کپتان «رچدسن» و پنج شش نفر دیگر چون ما وارد آن خانه بودند، و صاحبخانه و زن او طعام و شراب مجموع را با پنج نفر غلام و کنیز مهیا می کردند، و رختخواب همه را درست می کردند، و به قدر ضرور خبر همه می گرفتند. در حجره «باورچیخانه» از جنب ایوانی بزرگ، که برای طعام خوردن و نشیمن روز همه مقرر بود، وا می شد. گاهی[123] اثر دود یا شور و غوغا دیده نشد. در این وقت

مسیر طالبی، متن، ص: 30

شهر کیپ با توابع [و لواحق] به دست انگلش بود. پنج هزار سلجر[124] ولایتی، معه سرداران ایشان، در این ملک قیام داشتند. سرداری همه به جنرل «دنداس»، برادرزاده مستر دنداس مشهور که یکی از وزرای پادشاه لندن است، تعلق داشت. و چون لارد «مکانی[125]»، گورنر[126] کیپ، به لندن رفته بود، کارگورنری هم جنرل مذکور می کرد. کپتان «کالنز» معه «رجمن[127]» خود از جانب جنرل موصوف، محافظت این مکان می نمود. به دیدن او رفتم، بسیار تواضع و غریبنوازی کرد.

در روز دیگر به بازدید آمده و عده مهمانی گرفت. بعد ورود، سفره پهن گسترده اطعمه لذیذه خورانید. با وجود عدم فهم لغت یکدیگر از آن صحبت، خصوص از طبع لطیف کپتان «بارلو»، که از سالها با کپتان «کالنز» همخانه است، و «مسس کالنز» آن قدر محظوظ شدم که گاهی[128] در صحبت شرفای همزبان خویش ربع آن میسر نشده بود. حین رخصت، شمع به دست خود گرفته تا بیرون خانه، که به سبب کوهستان پست و بلندیها داشت، مشایعت کرد، و «مسس کالنز» درخواست نمود که تا حین توقف این مکان، چاشت و شام به همراه او می خورده باشم. کپتان «لی» و کپتان «کوچ» سرداران هر دو «منوار» به نوبت بر جهاز خردها برده، از کوچک دلی و خوش اخلاقی، تعظیم و مهمان نوازی بسیار کردند. چنانچه جهازات را به قدر امکان و وقت تزیین کرده، نشانها گشاده بودند[129]، و معلمان و سایر سرداران جهاز کلاهها بر دست گرفته بر لب زینه صف بسته ایستاده، چون بالا برآمده نشستم شلیک توپ خوشی ورود من نمودند. بعد فراغ سیر جهاز و اکل طعام، به همان وضع فرود آورده، بر کشتی خرد همان جهاز به خانه رسانیدند. بالجمله لغایت شنبه بیست و هفتم محرم الحرام در همان جا گذشت.

ذکر رذالت «ولندیزان»

[مستر بارنث] هر روز در انواع و مقدار طعام می کاست و بر اظهار اخلاق «ولندیزی[130]» که به سبب آمد و رفت جهازات اوضاع «بهتیاریهای» هند عادت کرده اند، می افزود. چنانچه در آن قلیل مدت چند جا مرا نقل و تحویل داد.

روز آخر در عرصه سه ساعت سه مرتبه تبدیل مکان من نمود. اول بهانه کرد که این حجره مخصوص شریک

من است، ورود او را گمان [نکرده] به شما داده بودم. چون به حجره دیگر اسباب خود را بردم، بعد زمانی آمده اظهار کرد که این حجره بسیار بزرگ و فرش خواب برای

مسیر طالبی، متن، ص: 31

چهار کس که این وقت از راه رسیده اند در آن می توانم انداخت، شما به فلان حجره روید. بعد لمحه ای از ورود، آنجا آمده التماس کرد که شما امشب به حجره یکی از رفقا که اسباب در آن گذاشته خود به کیپ رفته است، بخوابید، فردا فکری برای منزل شما خواهم کرد. این حرکت [او] مرا بسیار ناگوار آمده گفتم که چون من کرایه حجره به تو می دهم چرا به حجره رفقا بخوابم، و بعد این همه تحویلات، دیگر به جایی نقل نخواهم کرد. گفت در این صورت از فردا دو چند کرایه دادن خواهد شد، چنانچه یک روز دیگر که در آنجا بودم کرایه آن را مضاعف حساب نمود و روزی که به کیپ رفتم با آنکه قبل از حاضری و طلوع آفتاب خانه او را گذاشته بودم، وجه خوراک و کرایه آن روز موافق سایر روزها گرفت، و در اجرت حجام و گازر [و] «کوچ»[131] و هر که به معرفت او کار ما کرده بود و خوراک غلام من سه چند مرسوم آن ملک در حساب نوشت. و زن او که روز ورود به قدر یک من برنج بنگاله- که در آنجا بسیار تحفه و چهل پنجاه روپیه قیمت دارد- از من تکلف یافته بود، و سه روز خبرگیران بسیار بود، بعد از آن بیگانه محض شده ورق حسن سلوک برگردانید.

بنابراین روز یکشنبه بیست و هشتم [محرم] از

خانه او برآمده به سواری «کوچ» روانه کیپ بزرگ، که «کیپ تون[132]» خوانند، شدم. هشت اسب بر آن بسته بودند. از هنرمندی «کوچ بان» عقل را حیرت رو داد. گاهی در آب بحر جایی که آب تا کمر بود می راند، و گاهی از ریگهای نرم نمناک که اسب و آدم در آن فرو می رود و غرق می شود- و در آن انواح[133] بسیار است- به سرعت برق و باد می گذشت. گاهی بر پستی و بلندی کوهستان که سوار اسب به اشکال بر آن بالا برآید، به سهولت تمام برمی آمد و پیچ و خم و عطف عنان می داد.

ذکر اوضاع شهر «کیپ» و خوبیهای آن

چون چهار پنج میل به شهر باقی ماند، راسته وسیع مسطح هموار که هر دو جانب آن باغات و یک جانب آن زمین پستی عریض دراز کشیده، که قرا و آسیاهای بادی و ضیاع و عقار بسیار در آن معمور و تمام مزروع است، پیش آمد و سواد شهر به شکوه و حسن تمام مشهود شده فرح و سرور وافر رو داد. اشراف «ولندیز» و اعاظم انگلش بعد نصف النهار، بر کوچ و اسبها در این راسته تردد و اکتساب هوا می نمایند. از کیپ خرد تا اینجا چند آشخانه در راه بود، در یکی از آنها حاضری، و در دیگر چاشت لذیذ کرده شد. قریب شام همان روز داخل شهر شدم به خانه «کلاک» نامی

مسیر طالبی، متن، ص: 32

«ولندیز» که نیکنامترین مردم، و خانه او بهترین [خانه های] آن شهر بود، و رفقا از پیشتر در آن بودند، فرود آمدم. دو طرف این شهر کوهستان است، خصوص طرف «تیبل لاند» که از غایت بلندی و اتصال کوه چنین توهم می شود که کوه

در خانه ها خواهد افتاد. و کوهها همه مملو از [انواع] ریاحین و گلهای رنگارنگ خودرو است، و چراگاه جانوران و باغات مردم شهر، و چشمه های روان و آبشارها و آسیاهای بسیار بر آن است.

بنابراین ولندیزان اینجا به کوهمالی[134] آن قدر معتادند که زنان ایشان در صحبت مردان اکثر به کوه «تیبل لاند»- که پنج میل ارتفاع آن است، و بعضی جا، ریسمان گرفته به اشکال تمام راه رفتن می شود- بالا رفته، حاضری صبح می خورند. جانب دیگرش شعبه بحری [است] که ذکرش گذشت، یعنی «تیبل بی»؛ در ساحل آن برجهای وسیع برای منع لنگر جهازات دشمن ساخته اند.

طرف دیگر میدان است که منتهی می شود به کوهستان که فاصل است میان او و کیپ خرد. و بر ممر مداخل این میدان نیز برجهای کلان تعمیر کرده اند که هر یک برای خود قلعه ای است، و آن قدر [سد] باب دخل غنیم از این طرف نموده که چون «انگریزان» به اراده فتح این دیار رسیدند، از غایت استحکام جانب دریا، لنگر جهاز و فرود آمدن لشکر در کنار این شهر متعذر دیده، در کیپ خرد فرود آمدند، و از آنجا به راه خشکی قصد این طرف نمودند. در وصول لشکر از جانب این میدان به شهر خساره بسیار دیدند: از راه کوهستان که بسیار باریک و پرپیچ و خم، و ایضا در بندها دارد، اراده حمله داشتند که فیمابین صلح قرار یافت.

دایره این شهر تخمینا شش میل بوده باشد. جمیع خانه ها از خشت و آهک، بعضی از سنگ، همه مستحکم، راسته های وسیع بی پیچ و خم، مفروش از خشت بزرگ است. به دررو آب، مثل جوی هموار از سنگ، اکثر در وسط، و

بعضی جا، هر دو طرف راسته گذاشته، که آب مستعمل شهر از آن راه به دریا می ریزد و در موسم باران اثر گل و لا مطلقا معلوم نمی شود. کنار جویها در بعضی کوچه ها، هر دو طرف قطار درختان، که سایه بر در خانه های مردم انداخته اند موضع[135] است. در خانه ها به خط مستقیم مقابل یکدیگر، و بر در هر خانه سکویی باشکوه به جهت نشیمن صبح و شام تابستان، به ارتفاع یک گز تا دو گز به قدر در خانه، به لطف و صفا [یی] تمام ساخته شده است. این رسم، که خاص آنجاست، بسیار نیکو و پسندیده در نظر آمد. در حجره های خانه زیب و زینت بسیار چون آیینه های ساده و با تصویر، و فانوسها و ساعت و اوانی نقره بر میزهای منبت عاج نشان و کرسیهای محملی به میخ زر دور، و دیوارگیرهای منقش از پارچه و کاغذ، خصوص حجرات طرف

مسیر طالبی، متن، ص: 33

دروازه، معمول می باشد. بی شایبه خلاف، از ملاحظه اوضاع این شهر، خوبیهای شهر و عظم عمارات کلکته، که در بلاد هند ممتاز است، بالکل از خاطر محو شد. و محو سابق از ملاحظه تماشای لاحق تا ورود به «لندن» در این سفر استمرار داشت. چه بعد ورود به «ایرلند» و تماشای شهر «کاک[136]» چیزی از کیپ به خاطر نماند. چون به «دبلن» دار الملک ایرلند رسیدم جلوه شهر «کاک» از نظر نابود شد و همچنین بود حال «دبلن» پس از مشاهده لندن.

حافظ:

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

و وقت مراجعت، حال عکس این بود، و همه جا تا بمبئی، لاحق از

سابق بتر می نمود.[137]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص33

، وقتی که از لندن به «پرس[138]»، دار الملک فرانس، رسیدم با آن همه عظمت و شأن، چون اکثر ابنیه آن در سادگی، اوضاع و قوانین آرام زندگی، و پاکی و نظافت مکان و روشنی شب، و تقسیم راهها و باغیت چارسوها، مثل لندن نبود، ارتفاع عمارات و بودن آن تمام [از] سنگ، و کثرت تذهیب و غیره که زاید بر لندن بود، در نظر جلوه نداد، و دانستم که از بهشت به دوزخی افتادم.

چون بر بلاد «ایتالی» درآمدم قدر خوبی شهر «پرس» معلوم شد. و شهرهای روم قدیم در نظر جلوه نداد، مگر بعد ورود «استنبول» و استنبول در مقابله بغداد و موصل و غیره، بلکه جمیع بلاد اسلامی چون جنت است برابر، «مرشد آباد» بنگاله، و بغداد محبوب شد بعد تماشای بصره، چنانچه شرح هر یک به محل خود آید.

بالجمله در وسط شهر کیپ میدانی است که دایره آن دو میل بوده باشد، بسیار مطبوع که سپاه آن شهر در آن قواعد کنند.[139] دو طرف آن میدان، عمارات شهر بر قطار و در نهایت رونق و زینت مرئی می شود. یک سمت آن بحر است، و سمت چهارم قلعه ای است خردتر از قلعه کلکته، شبیه به آن.

به خاطر می رسد که نقشه شهر جانب میدان و قلعه کلکته را از آن گرده[140] برداشته اند. و دکانها و بازار وسیع، و اشیا به ترتیب و انتظام در آن چیده.

ذکر مقابح مردان و زنان ولندیز

زنان ولندیز، آنچه ولایتی به نظر آمدند، اکثر فربه، بی نمک، ظاهرآرای، پلشت طبیعت، بی سلیقه اند. اما در دختران زاییده

مسیر طالبی، متن، ص: 34

کیپ، حسن و نمک و تناسب اعضا وجود دارد،

اکثرشان به جهت زر، قحبگی کنند، و پارسایان ایشان را هم حیایی نیست، هر یک از زنان عمده این شهر منسوب به یکی از سرداران انگریز بود.

همینکه او بدانخانه می آمد صاحبخانه بیرون رفته زن را به او باز می گذاشت، و آنچه سرداران انگریز به هم می رسانیدند، زنان ولندیز از ایشان می ستاندند. بنابراین قوم ولندیز از وقت حکومت خود، در این ایام خوشتر و مرفهتر بودند. قساوت قلب و بی مروتی در مردان ایشان عام است.

هرگز از ضرر بدنامی نیندیشند، و بر غلامان خود آن قدر تحمیل کنند که در هیچ ولایت ده یک آن معمول نیست. چون بیچاره ها هنری آموزند از یک تا چهار «داله[141]» به حسب آن هنر یومیه از او گیرند، و اولاد اناث او را آنچه حسین است خود تصرف نمایند. و غیرحسین را بفروشند، یا مثل پدر، از او هم یومیه گیرند. و اگر به حسب اتفاق غلامی را از ممر کسب و کار، تمولی به هم رسد و قصد خریدن خود نماید، بهای گران مقرر کنند. خیاطی را دیدم که صاحب خانمان و چهار اولاد بود، زیاده از نیمه عمر خود صرف کرده، به سعی تمام، خود و زن خود را از ولندیز صاحب خود خریده بود، و اولاد همچنان در بند رقیت مانده. یک پسر جوان فروخته شده به بلاد دور دست رفته، و یک دختر جوان در خدمت صاحب می ماند، و دو خردسال، اگرچه با مادر و پدر بودند، لیکن همواره در خوف جدایی به سر می بردند. و کنیزان ایشان چون رختخواب واردان درست و خدمت آنها کنند، بدیشان تعلق به هم رسانیده زر کسب نمایند و به صاحبان

خود رسانند.

در زیر سکوی «مکان ضرور» های ایشان ظرفی بزرگ که فضله در آن ریخته می شود، معمول است، از گندگی طبع تا ظرف مذکور از فضله لبالب نشود پاک ننمایند. از این ممر آن قدر تصدیع در آن شهر کشیدم که رفتن «مکان ضرور» از رفتن گور بدتر می نمود، و با وجود شدت حر در تابستان معمول حمام و غسلخانه در آن شهر نیست. بلکه مضمون غسل کردن نمی فهمند.

در محافل رقص، زنان ایشان با وجود عدم جنسیت و زباندانی، آن قدر حرکات رغبت انگیز به من می کردند که ترسیده به طرفی می گریختم.

لطیفه: روزی چند نفر از دختران بر من هجوم آوردند، یکی از آنها که حسینتر و شوختر بود، پیش آمده «رومال» از دست من ربوده به همسالان خود می داد، و آنها به قاه قاه می خندیدند، و از قبول ابا می کردند. من از شرم، آن رومال را نمی گذاشتم. چون به قانون بزرگان استنبول دادن رومال

مسیر طالبی، متن، ص: 35

و گرفتن علامت ایجاب و قبول در میان زن و مرد است، و من در دادن رومال به چنان جوانان حسین مضایقه می کردم. آن دختر تعجب کرده سبب پرسید. گفتم این دختران همسال تو در نظر من ناپسندیده اند.

از این جهت رومال بدیشان نمی دهم، و مخصوص تو آن را نگهداشته ام، اگر قبول کنی حاضر است، حاضران تمام بخنده افتادند، و او شرمنده شده به طرفی گریخت. خلاصه لغایت شنبه یازدهم صفر، سیزده روز در آن خانه ماندم، و قدری از مردم و شهر کیپ مطلع شده به اعانت مسلمانان آنجا، خانه ای که به نسبت خانه «کلاک» به کفایت بود، به کرایه گرفته، در آن نقل کردم. مستر کلاک به-

قاعده مستمره «ولندیز» هر چه امکان داشت در حساب دغا و بر من جبر نمود. از آن جمله دو روپیه کرایه مکان و دو روپیه برای خوراکی که مقرر شده، وجه کرایه را به بهانه آنکه چون یک ماه کامل نماندم مضاعف حساب کرد، و وجه خوراکی را با آنکه در آن سیزده روز همواره مهمان سرداران انگلش بودم، و زیاده از دو سه مرتبه با او طعام، و سه چهار مرتبه حاضری نخورده بودم، تمام و کمال نوشت. برای یک معتاد نمک مسهل دو روپیه قیمت حساب نمود. همچنین در اجور خیاط و گازر و حجام و غیره ده چند جمع کرد. چون زبان او نمی فهمیدم، التجا به رفقا بردم.

کپتان «ولیم سن» که با کنیزی در آن خانه تعلق به هم رسانیده بود حمایت او نمود، و دیگران که مکان او را پسندیده داشتند، از اعانت من اجتناب، بلکه تحریض برای ادای زر کردند، و معلوم شد که اگر تعللی در ادای زر برود، «کلاک» به عدالت ولندیزی مرا خواهد کشید. ناچار بیحسابیهای او را قبول کردم. بعد از این واقعه بر رفقا آن قدر تحمیل کرد که از فرو گذاشت و عدم حمایت من پشیمان شده، به دفعات به همان خانه که من گرفته بودم آمدند. بدین طریق که اول آن کنیز را به سبب کثرت توقع از «ولم سن» بریده، در محکمه کوتوالی حبس کرد. او آزار بسیار برداشت، آن خانه را گذاشت. پس کرایه باقیان را- به بهانه اینکه من در اول کار جمعیت شما را دیده کرایه کم قرار- داده بودم، اکنون که دو کس از شما به جای دیگر رفتند، وجه

کمی کرایه و کشیدن خساره باقی- نمانده- مضاعف نمود. بیچاره ها قبول کردند. هفته آینده می خواست که به بهانه ای افزایش دیگر نماید، آنها متحمل نشده خانه او را گذاشتند.

از دوازدهم شهر صفر لغایت آخر ماه ربیع الاول در خانه دوم به سر بردیم. اتفاقا آن خانه به دست شخص طماع بیرحمی فروخته شد. همه متفرق شده، مرا از آن خانه کفایتتر به دست آمد، غره ربیع الثانی در آن نقل کردم. در این خانه مسلمانی سکونت داشت و در هر باب خدمت من می کرد، و به سبب او مرا بسیار آرام به هم رسید.

مسیر طالبی، متن، ص: 36

ذکر خوبی بهار «کیپ» و تنوع گلهای آن دیار

هم در این ایام موسم زمستان و «برسات» آن ملک که هر دو یک وقت می باشد آخر شده

مصرع:

وان پیک نوبهار چمان در چمن رسید.

درختان، خضر آسا، سر و بر را به لباس سبز آراستند، و گلها به شکفتن آمده، عالم دنیا را چون روضات بهشت رونق دادند. زیاده از همه چیز، حظ مسرت از تماشای جمال جوانان چمن و غنج و دلال نوباوگان گلشن، در آن ملک برداشته شد. وفور انواع گلها در عمر خود مثل آن ندیده- بودم، و نه بعد از این دیده شد. گویا حکیم انوری این اشعار معجزه آثار، وصف الحال آن سرزمین گفته:

حکیم انوری:

صبا به سبزه بیاراست باغ دنیا رانمونه گشت زمین مرغزار عقبی را

نسیم باد ز اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را

چه طعنه هاست که اطفال [باغها بزنند]ز گونه گونه بلاغت بلوغ طوبی را

بوته گلاب به افراط است، خرد و موزون می شود، و گل بسیار بزرگ می دهد. نرگس چند قسم به نظر آمده یکی قسم مشهور

که فتنه اش گویند؛ دوم به جای زردی هم سفید؛ سیوم به جای سفید هم زرد؛ چهارم تمام سرخ عنابی؛ پنجم کاسه اش بنفش که شهلا خوانند. بوته نرگس و هر گلی آن قدر بالیده و نامی می شود که در بعضی صد شاخ بیشتر برآید، و بر هر شاخی گل توده توده می باشد. نوعی از گل در آنجا دیدم که اصل آن چون نرگس بیاض است، و برگ شبیه برگ آن، و از شاخ[142] گل برآرد. ساده و هزاره[143] چند رنگ می باشد، اما در بو و نجابت و حسن و جمال، بسیار عمده تر و بهتر از نرگس، و به غایت مطبوع و دلپذیر است. انگلش آن را «هیاسینث»[144] خوانند.

در [همه] فرنگ عزت و قیمت دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 37

نوعی از گل که ایشان [به] مرادف لاله خوانند، ساده و هزاره چند رنگ، سرخ و بنفش و گلابی و زرد و سفید و نیمرنگ و سبز رنگ، و بعضی الوان به نظر آمد که مرا به سبب نزاکت صورت و رنگ و تلون بارها در غلط انداخت، به نوعی که گلهای بستانی را در گلدانها دیده گلهای مصنوع که در فرنگ به غایت خوب و شبیه طبیعی می سازند تصور می نمودم، و تا به دست حس- نمی کردم آن شبهه رفع نمی شد. دیگر گلی بسیار نازک است شبیه به یاس زرد، لیکن بسیار ملایمتر از آن دیده شد که قابل تعریف است، و حال آنکه این گل گیاهی هست که در صحاری آن ملک، خودرو پیدا می شود و بنفشه نیز در آنجا بسیار خودرو می روید. و درختی موزون در جنگل آن ملک به نظر رسید که به سبب حسن قامت

و غرایب خلقت، در بستانها نشانند. برگ آن شبیه به برگ بید، عریضتر و ضخیمتر[145] از آن است. هر دو طرف برگ چون اطلس سفید و مخملی است. وقتی که پرتو آفتاب بر آن افتد تمام درخت معه شاخ و برگ مصنوع از سیم و نقره ناب معلوم می شود، از این جهت او را «سلورتری»[146] یعنی درخت نقره خوانند. بالجمله شرح قوت نباتی آن سرزمین زیاده از حوصله این مختصر است، زیرا که

فردوسی:

نه گرماش گرم و نه سرماش سردبه هر گوشه اش توده ریحان و ورد

در هر خانه چشمه ای [که از درز] شکافهای کوه، آب تراوش می کند، جاری است. در عمر خود بهتر از آن آب به خوردن نیامد و گویند در تابستان سردتر از زمستان می شود. گوشت آن ملک از گاو و گوسفند دنبه دار است، بعضی گوسفند دیده شده که از گرانی، عراده زیر دنبه داشتند. اکثر شصت آثار[147] گوشت دارد، از غایت چربی در اطمعه گوشتی آنجا، معمول روغن نیست. در انواع ماهیها همه نزاکت و ملاحت می شود. از اقسام میوه، امرود گلابی بسیار بالیده و به و سیب و کشمش[148] بینظیر و نارنج آبدار به مزه و شیرینی «کوئله سلهب»[149] و بادام و گردوی تازه و انگور آویخته که از مدتی نگاهداشته بودند، به خوردن آمد. می گفتند که در تابستان خربزه و تربوز و هر میوه گرمسیری

مسیر طالبی، متن، ص: 38

و سردسیر می شود. انگور قسم اعلا آن قدر وفور دارد که چون زراعت در مزرعه ها کارند و شراب آن را به تمام فرنگ برند. چند فرسخی کیپ موضعی است موسوم به «کستنسیه»[150] انگور آنجا بسیار شیرین، و شراب آن قویتر و شیرینتر

شرابها می باشد. در تمام فرنگ نامدار و قیمتی است و به تحفگی خورند.

سبزیها، چند قسم کلم و زردک و شلغم بسیار بالیده و شیرین، که خام آن به رغبت تمام خورده- شود، به خوردن آمد. اما گندم و برنج خوب نیست، و مسکه تازه به اشکال [تمام] به دست بزرگان می آید و نرخ اشیا بسیار گران است، چنانچه تخم مرغ هشت عدد به یک روپیه، و نان [یک] آثاری فی روپیه چهار عدد، گوشت فی روپیه دو نیم آثار می باشد. گازر برای شوب کرته[151] ربع روپیه می گیرد.

از جانوران گربه درشت پرپشم جنگلی رنگ، و سگ درشت خلقت قوی بازو می شود. اسب بسیار مضبوط چالاک به ترتیب و قامت اسبهای کمینه عرب، باریک ساق، لاغر اندام تا قیمت پانصد روپیه، نهایت فرمانبردار است، مطلقا شوخی ندارد. خر به جثه قاطرهای مصری، جلد و تیزرو، چنانچه عرابه ها کشند، و شتر مرغ در این نواحی بسیار دیده شد.

ذکر دوستان و محبان «کیپ»

شرفای این شهر همه ولندیزند و رعایا، قوم ملائی و حبوش و بنگالی و سورتی که ولندیزان ایشان را در آغاز از اطراف به عبدیت آورده اند. و بعضی به مرور تمول به هم رسانیده، خود را واخریدند، و بعضی خط آزادی از صاحبان خود یافتند، و صاحبان بعضی مردند. و زیاده از نصف [هنوز] در قید رقیت می باشند.

همه راستگو، کثیر الرحم، کارکن، مسلمان پاک اعتقاد ساده وضع یافتم. در میان اینها شیخ عبد اللّه نامی، ابن عبد العزیز عرب [از] مردم «مکه» بود که به سببی از اسباب بدین دیار افتاده، و دختری از ملائیان گرفته خوش می گذراند. ضیافت و رهنمایی و امداد من مکرر می کرد، و به تقلید او

اکابر ملائی ضیافت و دعوت من کردند، و سرداران انگلش خود آن قدر به تفقد احوال [و] مهمانداری من می پرداختند که مزیدی بر آن متصور نیست. در هر مجلس رقص و سرود و ساز مرا خبر می کردند، و در نواحی کیپ تا ده بیست فرسخی هر جا مکانی لایق سیر بود در آنجا برده ضیافت نمودند. از آن جمله جنرال «دنداس» شش نوبت؛ و جنرال «فلیزر» و تالی او دو نوبت؛ و مستر «پرتکل» که قبل از فتح کیپ از سالهای دراز، وکیل کمپنی [و] مردی عالیشان متمول است، سه نوبت؛ و مستر «بارنث» سررشته دار دفتر کل، سه مرتبه؛ و «بخشی راس» یک مرتبه؛ و مستر «بمگاس» دو مرتبه-

مسیر طالبی، متن، ص: 39

این «بمگاس» از قوم ولندیز، و بیست سال قبل از این، گورنر «چنچره»[152] بود، قبل از ورود انگلش به گورنری «کیپ» قیام داشت، چون انگلش شهر را به صلح فتح کردند، پیشوایی شهر و کوتوالی و عدالت، الی الان، بدو تعلق دارد، و او را زنی است [که] به چستی حرکات و حسن ادای دلفریب و صحبت داری، در میان انگلش و ولندیز مشهور است، و به شش هفت زبان سخن می گوید- و سرداران فوج سوار: «کرنل هال»[153]، «کرنل دندلور»، «کپتان هپسلی» و «میجرامری»[154] هر یک دو مرتبه؛ مستر «هالند» که بزرگ عدالت انگلش است و شخصی است مرد عالیشان دو مرتبه؛ و مسس «هالند» زن او که بسیار صاحب سلیقه [و] از خاندان عالی است، مکرر در صحبت ساز و سرود مرا طلب- می فرمود؛ کرنل «هملتن» که در قضیه مستر «هشتین» با «چیت سنکه» شجاعت و کارهای نامدار به ظهور رسانیده بود، یک مرتبه؛

و کرنل «کرادس» که شخص ثالث در سپاه ملکی صفات است، و کرنل «سندس» کپتان «هوکن» که تاجری عالیشان است، و مستر «کیان» مصور، داکتر «سمرل» هر یک یک مرتبه؛ مستر «گرین»، داکتر «سمرسن» که زن او بسیار نیکو اخلاق [و] مهمان نواز است، هر یک دو مرتبه؛ اما لیدی «آن بارنث» که زنی عالیشان، از خاندان عمده، در نکاح مستر «بارنث» مذکور به سرمی برد، و شاهزاده کیپ گفته می شود، خود در هر شب جمعه که قرب چهارصد پانصد نفر زن و مرد کیپ در آنجا حاضر شده به شغل گنجفه و نرد و سازنوازی تا نصف اللیل می گذرانند، و در هر شبی [از] ماه که صحبت رقص منعقد می شد، مرا احضار می نمود، و در آن مدت آنچه شرط دلداری و مهمان نوازی است به طریق کریمان سلوک می فرمود؛ مسس «کراپت» نام، دختری از ایرلند است که هم در آن ایام به عقد کرنل «کراپت» درآمده بود، با لیدی «آن» همخانه می ماند، به حسن و جمال در آن شهر نظیر نداشت، بسیار باتمکین، کمسخن، حرکات و سکنات او بسیار شبیه به بانوان بزرگ هند بوده، از تماشای حسن و صحبت آن پری رخسار به غایت محظوظ می شدم؛ و به جز این چند زن که ذکر کرده آمد، زنی نامدار از انگلش در آن شهر نبود، و مدار کار روایی چهار پنج هزار کس، تمام بر زنان ولندیز بود. مددی که از این شهر در کار من می شد، این است که غلامی حبشی، بسیار اهل، همراه داشتم در جهاز، به صحبت پواج[155] آن قدر ضایع شد که حاجت به دفع او افتاد، فروختم. قیمت او پانصد «داله» و

به هدیه قرآنی حمایل صد «داله» و از چند تهان پارچه صد داله، مجموع هفتصد داله که برابر هزار و چهار صد روپیه هند بوده باشد به دست من افتاد.

جبر نقصان آن خسارت که از ولندیزان صاحبخانه به من رسیده بود به عمل آمد. بالجمله لغایت بیست و پنجم ربیع الثانی به انتظار حصول مرکب گذشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 41

شروع سفر انگلند و ذکر جزایر سر راه

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 43

[شروع سفر «انگلند» دیگر باره]

چهارشنبه [بیست و ششم] بر جهازی خرد، «برطانیه» نام، که به سی گنی[156] یعنی سیصد روپیه مکانی در آن کرایه، و هشتاد روپیه خرج «ویسن»[157] شده بود، سوار شده به عزم «لندن» لنگر برداشتم و چهارصد روپیه نیمه کرایه جهاز سابق- با اینکه رفقا حصه خود وصول کردند- سوخت شد. تفصیل این مجمل آنکه کپتان «ناتلمان» هم پس از ما به چند روز، که موسم بد منقضی شد، جهاز [خود را] به «کیپ تون» آورد. وکیل کمپنی به غمازی کپتان «ولم سن» به جهت پارچه های نیمسوخته مغروقه- که ذکرش درخور بنگاله گذشت- او را گرفتار قضایا گردانید، چنانچه مبلغ پانزده بیست هزار روپیه بر وی خسارت افتاد. عمله جهاز او اکثر متفرق شدند. در این وقت رفقا قابو یافته گفتند که نیمه زر ما را واپس بده یا ما را به مقصد برسان. و او در هر دو امر درمانده، داوری به عدالت ولندیز بردند. من به دو سبب در نالش با رفقا موافقت نکردم. یکی از اینکه «کپتان ناتلمان» مرا از آن بازداشته گفت:

«تو مرد غریبی، به عدالت مرو. اگر به حکم عدالت به دیگران زر خواهد رسید به همان رسد،[158] من به خوشی خود به تو خواهم داد.» دیگر خوف دغا بازیهای قوم ولندیز، خصوص که «کپتان ناتلمان» در آن مدت به یکی از دختران ولندیز نکاح کرده بود، و رفقا نیز از وصول زر [اظهار] یأس، و هر روز مبلغی زر به خرج می آوردند. آخر کار یک روز قبل از سوار شدن بر جهاز، زر رفقا به دست- آمد، و کپتان «ناتلمان» با من خلف میعاد و انکار وعده

نمود. به ضرورت کپتان «هوگن»، تاجر عمده انگلش، را وکیل خود کرده برآمدم. بعد دو و نیم سال خطی در لندن به من رسید که معامله شما را در عدالت ولندیز به دستور رفقا بر مراد خود حکم یافتم، اما وکیل کپتان «ناتلمان» به آن متقاعد نشده داوری به «اپیل»[159] که حکام آن انگلش هستند برد و در آنجا دعوی هیچ و ناچیز گردید.

بالجمله از رفقا سه کس در کیپ مانده، از تعدی و تجبر آنها رستم، و کپتان «رچدسن» با اطفال و دختر ضدی و غوغایی خود بر [این] جهاز بود.

ذکر خوبی جهاز «برطانیه»[160]

این جهازی است که کار آن شکار ماهی «ویل» که ذکر آن گذشت و روغن آن کشیدن و به لندن بردن است. چنانچه معلم اول آن در آغاز همین سفر به کسر استخوان پا- که ریسمان قلاب ماهی در شکار، بدان پیچیده

مسیر طالبی، متن، ص: 44

شده بود- سفر آخرت گزید. این نوع جهاز قدری سامان جنگ و استحکام می دارد، و ملاحان «آن» چون ملاحان «منوار» در زیر حکم قانون زندگی می نمایند. بنابراین «برطانیه» در وقت ایاب کیپ، جهازی از «اسپین»[161] دستگیر کرده به کیپ آورد، و به قیمت هشتاد هزار روپیه فروخته زر غنیمت بر عمله جهاز قسمت کرد و همچنین در حین ذهاب همواره عقب جهازات می دوید، اما کسی به دستش نیفتاد. کپتان آن ماهر علم جهازرانی، موسوم به «کلاک» بوده، تا ایرلند به سه زمین برخوردیم، هر مرتبه خبر می داد که فردا فلان وقت آن زمین را خواهیم دید، بی تفاوت دقایق همانوقت مشهود می شد. و در حجره های این جهاز، با وجود تنگی، چون جای گذاشتن اسباب [بسیار] به حکمت ساخته بودند،

و تعبیه ها برای مدافعه صدمات وقت طوفان نموده، و به جهت حرکت سکان، و کشیدن لنگر، آلتها نصب کرده و ملاحان، اگرچه در عدد کم- همه سی نفر- اما ماهر و واقف کار بودند، بنابراین، کار بسیار به سهولت تمام می شد و اثری از بی آرامیهای خاصه جهاز سابق- که مرا بسیار رنج می داد- در این نبود.

روز جمعه بیست و هشتم در درجه بیست و هفتم جنوبی استوا، باز به باد تجارت مذکور برخوردیم. از روز حرکت الی الان نیز باد مراد بوده که هفت و نیم درجه در دو و نیم روز طی شد.

سه شنبه نهم جمادی الاول، نصف النهار به جزیره «سنتلینا» رسیده لنگر انداخت. آن روز هم[162] مهمان احسان «گورنربروک» و به سیر اطراف و باغات آن مشغول بودیم. یازدهم [جمادی] شام بعد فراغ طعام، به جهاز معاودت کرده روانه پیش شدیم.

ذکر جزیره «سنتلینا» و خوبی باغات آن

مجملی از اوضاع سنتلینا اینکه جزیره ای است بلند، در عرض شانزدهم جنوبی، در وسط بحر مغربی که صدها «گروه» اطراف آن اثر زمین نیست: مجموع کوهستان، که سوای محاذات شهر لنگرگاه ندارد و دایره محیط آن بیست و پنج میل است. تپه های سنگی طرف بحر سیاه و سوخته اند اما در تپه های وسط سبزی چمن و بوته های گل زرد و گلاب صحرایی و میوه صحرایی که بلاد کبری[163] نامند، بسیار است. اکثر مواضع آن دلکش، بافضا و هواست. بلندی تپه ها هیچ جا زیاده از دو میل نیست. در امکنه لایق همه جا باغات ساخته اند، و به هر طور که ممکن شده،

مسیر طالبی، متن، ص: 45

راهی پرپیچ و خم، که دو اسب برابر رفتار توانند کرد، هموار نموده. بنابراین عرابه و «کوچ» در

آن شهر وجود ندارد. از آن جمله باغ «گورنر» و «کرنیل رابسن» و «کپتان» معمار قلعه رونق شکن گلزار ارم، و زبان قلم در وصف آن ابکم است. باغ «گورنر» از جهت حوض و فواره و انواع گل و ریاحین، و داربستهای تاک، برای نشیمن در سایه، و باغ «کرنیل» از جهت تسطیح زمین و سادگی و صفا امتیاز دارد، و باغ «کپتان» آن قدر میوه دهد که ده هزار روپیه، بعد وضع اخراجات باغ، هر سال پس انداز او شود.

ذکر اعجوبه

از عجایب این جزیره اینکه آواز رعد و درخشیدن برق، کسی در آن ندیده، و در مواضع بلند آن بوی سوخته و دود آید. زیاده از دو سه چشمه آب در آن نیست و سبزی باغات و علف، منحصر از بارندگیهاست. در سنوات امساک باران، حیوانات از بی آبی و علف تلف شوند و غیر گوشت و سبزی و مسکه و شیر، سایر مأکولات و مایحتاج آن شهر از فرنگ آرند. میش و مرغ و غیره حیوانات بسیار عزیز الوجودند. مجموع میوه کیپ به اضافه [انناس][164] و کیله و خرما در اینجا به هم رسد، و شیر گاو به سبب قوت علف آن قدر دهن دارد که روزی دو مرتبه به ضخامت یک انگشت در یک ظرف کره[165] بندد. آبادی شهر «سنت- لینا» جدید است. انگلش از سی چهل سال بعد فتح بنگاله، بنا گذاشته اند. غرایب تمام دارد.

وسط دو کوه، متصل به لنگرگاه، به هر نوع که زمین مسطح یافته اند، عمارت کرده. بنابراین در طول دو میل و در عرض، بعضی جا صد قدم و بعضی جا بیست قدم، به حسب ظاهر در رهگذار سیل است.

معهذا

چند قهوه خانه و آشخانه و دکاکین بسیار، مملو از هر قسم اشیا، و میدان خردی برای قواعد سپاهیان دارد. و کوههای جانبین او آن قدر تند و تیز است که از حرکات بز کوهی سنگ از کوه جدا شده، آسیب به سقف خانه ها می رساند، و گاهی موجب هلاک مردم می گردد. لهذا هر که بز- کوهی شکار کرده پوست او به محکمه آرد، چیزی بستاند. اکثر سقفها کاهی، و بعضی «کهپری» است و دیوارها از سنگ و آهک، خانه های عوام از بالای کوه بعینه چون خانه مرغان نماید. اهل این شهر اکثر سیاه و گندم رنگ [اند] که اصل آنها حبوش[166] و هندی و فرنگی بود. از پیش شهر متصل به بحر، خندقی و مورچالی[167] ساخته اند و بر کوههای طرفین مشرف به دریا تا خیلی راه، برجهای استحکام[168] که هر یک برای خود قلعه ای است، و جهاز مخالف را در آنی غرق کند، وضع

مسیر طالبی، متن، ص: 46

نموده و به فاصله دو «گروه» از شهر، بر کوهی بلند که سوای یک راه که زیردست قلعکبان[169] است، ندارد. بنای قلعه بسیار مستحکم و عالی گذاشته اند. دیوارهای آن به عرض ده ذرع سنگچین، و برجهای مجوف، و هر قدر عمارت که الی الان در آن تمام شده سقف آن طاق بند است. بر طاقهای مذکور سنگ [های] ضخیم[170] با آهک به قطر چهار گز ریخته اند و مطلقا نشان چوب در آن نیست.

بنای آن می گفت که این عمارات چون کوهها، ابدا از خرابی مصون است. عمارت [سلاحخانه][171] و ذخیره غله و حاکم نشین و کشکخانه و مطبخ، به صفای تمام راست شده و حکمتهای بسیار که کار صد کس از

دو سه کس برآید [و] آش و طعام چهار صد کس در یک دیگ به آتش اندک پخته [شود] در آن به کار رفته.

ذکر خوبی «مستر بروک» «کورنر» سنتلینا

مستر «بروک» مذکور، گورنر اینجا، مرد کهنسال، ثابت عزم، در نهایت حزم، به اکثر صفات نیک آراسته است. قرب سیزده سال در هند اکثر [وقت] متعین خدمت شاه عالم بوده، و حشمت الدوله، امیر الملک، حشمت جنگ از او خطاب یافته با وجود کثرت آمد و رفت جهازات، که قریب چهارصد به دفعات هر ساله در این جا می رسند، حاجت روایی و مهمانی هر کس می نماید، و بدون زله[172] برداشتن از خوان احسان خود کسی را رفتن نمی دهد. زن او که در بنگاله تولد شده و در انگلند نشو و نما یافته، در خوبی اخلاق و ملایمت و کرامت چند قدم از شوهر در پیش است.

گورنر هر روز اسبهای سواری خود تعین ما کرده به سمتی از شهر، در باغی که در آن حاضری مهیا- کرده بودند، می فرستاد و مستر «جان بروک» پسر خردتر خود را که طفلی دهساله، هوشیار، چون پدر نیکو افعال است، برای مهمانداری همراه ما می داد. از آن جمله روزی که در باغ کرنل «رابسن» حاضری خوردیم، از حسن اخلاق زن کرنل و از تماشای حسن و جمال دو دختر جوان ناکتخدای[173] او که در آن باغ همیشه می باشند، بسیار محظوظ شدیم. بی شایبه خلاف، در آن وقت که با آن گلرخان بر خیابان آن باغ می گشتم، آن مکان چون گلزار جنان، و آنها حوران ابکار در دیدگان می نمودند. حین مراجعت، کرنل «رابسن»، که بر در خانه خود ایستاده بود، ما را فرود آورد و به تماشای عجایب عالم، که

در دو سه حجره جمع کرده بود، دلالت کرد. از غایت سادگی و بی تکلفی مزاج، اول سؤال او از من این بود که زن فربه مرا چطور یافتی؟ صورت و سیرت او را

مسیر طالبی، متن، ص: 47

پسندیدی یا نه؟

در آن حجره ها اشیای بسیار از انواع حجر و صدفها و حربه ها و پوشاکها و کله و پوست جانوران عجیب عظیم خلقت، و بیخ درختان که به حسب اتفاق به شکل جانوری برمی آید، به انتظام چیده بودند. از آن جمله نیچه های کهنه پیچوان هند و سپری هم بود که در هند به هشت «آنه» قیمت دارد. کرنل مذکور مبلغی گران به قیمت آن سپر داده بود، چه گمان می کرد که آن سپر خاصه «تیپو» سلطان است و در رزمگاهی از دست او افتاده و به وی رسیده. خلاصه اکثر مداخل عمر کرنل صرف قیمت این اشیا گشته، آن قدر به سیر آنها مشغول می ماند که یک [بار در] یک ماه به باغ کذایی نمی رود و زن و چنان دختران صاحبجمال را نمی بیند و آن قدر کثیر النشاط است که در حین صحبت، شعف او به ما سرایت می کرد. بالجمله حین رخصت، گورنر «بروک» میوه و سبزی بسیار و بعضی خوراکی همراه ما کرد، و پسر را با دو مصاحب خود به مشایعت ما فرستاد، چنانچه تا برداشتن لنگر با ما بر جهاز بودند.

صفت جزیره «اسنشن»[174]

سه شنبه شانزدهم [جمادی الاول] از جزیره «اسنشن» که چون «سنتلینا» کوهی عظیم در وسط بحر مغربی از آب برآمده- است، گذشتیم. غربی ما به فاصله «گروه» ی مانده بود. بعد از این تا انگلند، که شصت درجه که قرب یک و نیم ماهه

راه است، زمین به نظر مسافرین در نمی آید.

عرض این جزیره به هشت درجه جنوبی است به سبب نبودن چشمه آبی آباد نشده، مگر در بعضی مواضع، ذخیره آب باران می شود. از غرایب اینکه بز و میش و جانوران پرنده در آن بسیارند. بعضی جهاز به جهت شکار توقف نمایند. سنگپشت اینجا نامدار و به وفور می شود. شب هنگام مردم رفته صدها را معکوس خوابانند، و روزها گرفته بر جهاز آرند. و همچنین امروز در درجه هفتم جنوبی از محاذات آفتاب، که مایل همان سمت بود، گذشتیم. معهذا آب سرد، و شب حاجت به رضائی است.

ذکر اعجوبه[175]

یکشنبه بیست و یکم [جمادی الاول] از خط استوا به جانب شمال گذشتیم. سردی هوا و آب تمام شد، و ذایقه از بیمزگی

مسیر طالبی، متن، ص: 48

آب تلخکام گردید. در این حوالی ماهی [پرنده] به وفور دیده می شود که مزیدی بر آن متصور نیست. در اینجا پرندگان به شکل ابابیل، سیاهتر و اندک بزرگتر از آن، به نظر آمدند که گرهی سفید بر بیخ دم دارند. گویند اینها گاهی به خشکی نروند، و از حشایش[176] بحر و لعاب دهن، خانه روان بر روی آب ساخته و در آن تخم نهاده بچه برآورند. من از آن حال تعجب کردم.

ذکر اسب آبی

«کپتان کلاک» که مردی صادق القول است، نقلی عجیبتر از آن کرد، که در یکی از سواحل افریقیه، به ضرورت گرفتن آب، جهاز لنگر کرده بود. در حینی که بر کشتیهای خرد با چند نفر ملاح به خشکی رفته در تفحص آب تکاپو داشت، جانورانی که در صورت، مابین اسب و خر بودند، به قدر سیصد عدد، از بحر برآمده برای چرای علف، نیم «گروه» در خشکی رفتند. نقش سم ایشان چون مشت گره کرده آدمی که در خمیر فرو برد، در تمام ساحل نمایان بود. در اثنای مراجعت، کپتان «کلاک» یکی از آنها را به بندوق زد، دیگران به قصد انتقام بر او حمله آوردند. کپتان و بعضی کسان همراهی در کوهها مختفی شده، و بعضی خود را به کشتی رسانیده بر جهاز گریختند. یک کشتی بر ساحل ماند. جانوران مذکور خود را به کشتی رسانیده از دندان و لگد، آن را قطعه قطعه خرد و خمیر کردند.

بیست و دویم [جمادی الاول] نصف النهار، جهازی در

بحر نمایان شد. جهاز فرانس تصور کرده متردد شدیم. چه حالا ما قریب بحری که میان فرنگ و امریکا فاصل است[177]، رفتار می کنیم.

و چون اکثر سلاطین فرنگ به یکدیگر جنگ دارند، این مقام محل فتن و حوادث است. همینکه دو جهاز به هم دچار شدند[178] مغلوب اسیر غالب شده، خواه ناخواه به ملک او می رود. بعد تصدیعات فراوان و غارت رفتن اشیا، در مدت دو سه سال رهایی می یابد. اما بعد قرب معلوم شد که جهاز امریکاست. کپتان «کلاک» حکم به ایستادن جهاز و احضار کپتان او نمود. بیچاره ها چون اسیران در بیم و امید، معه اسناد و روزنامه خود بر جهاز آمدند. و تمام روز از مقصد دور، همراه ما رانده، هنگام شام رخصت آزادی یافتند.

سه شنبه بیست و سیوم ایضا جهازی از قوم «همبرگ»، که گوشت نمکین حمل او بود و برای تجارت به جزیره «مراشش»، می رفت دچار، و به حکم کپتان ما ایستاده شد. این جهاز عمده سه دوله[179]، نو ساخت و خوش صورت بود، و مردم عمده در آن بودند. اسناد خود نموده و چند قالب

مسیر طالبی، متن، ص: 49

پنیر تواضع نموده آزادی یافتند.

ذکر رؤیت [جدی و] قطب، دیگر باره

امروز بنات النعش و فرقدین، که از مدتی از نظر غایب شده بودند، در درجه پنجم باز مرئی شدند و بارانها مثل باران بنگاله و بارانهایی که در جزایر «ملاکه» ذکرش گذشت، شروع شد. گویند در این [چند درجه] تمام سال باران می بارد. چنانچه کپتان «کلاک» به سبب تجربه علی الصباح بی آنکه علامتی از ابر و غیره بوده باشد، اسباب بارانی عمله جهاز مهیا کرده بود.

از بیست و چهارم لغایت دوشنبه [بیست و نهم][180] هوا [منقبض][181]، و

باران متواتر، و بیمزگی آب به غایت بود.

سه شنبه غره جمادی الثانی، مرتبه سیوم به باد تجارت رسیدیم. چه، باد مذکور جانب شمال هم، از ده تا بیست و هفت درجه، پیوسته در وزیدن است. نهایتش آن قدر مدد که آن طرف به مسافرین می کند به این جانب نمی رساند. در این روز ماهی به «شست» افتاده گوشت تازه خوب به خوردن آمد. این امر نادر بود. چه ماهیان بحر با وجود کثرت، از صفای آب به نظر آمدن و همواره با جهاز راه رفتن میل به طعمه شست نمی کند.

سه شنبه هفتم [جمادی الثانی] شش جهاز انگلش به قلاوزی[182] یک جهاز «منوار» که نشان کمپنی بر او بود، از برابر ما به فاصله نیم گروه گذشتند. تا امروز باد تجارت وفا کرده و رفتار جهاز به سرعتی است که در ساعتی ده میل راه می رود، و جوش و خروش این بحر اگرچه چون بحر «کیپ» است اما جهاز مثل جهاز «همبرگ» نحس نه. شکایت آب دفع شده، شب حاجت به رضائی می شود، چه ما، در درجه هفتم جنوبی از آفتاب گذشتیم، و حالا در بیست و هشتم شمالی هستیم و هفت درجه از آن روز آفتاب مایل جنوب کشته، چهل و دو درجه از آفتاب فاصله به هم- رسیده در جنوبی استوا، چنانچه گذشت. این قدر سردی در فاصله سی و یک درجه عارض شده بود.

سبب این اختلاف جانبین استوا که در شمال گرم و انقباض و در هر فصل باران است، و جانب جنوب معتدل و خشک، گویند قرب زمین است به جانب شمال و بعد سمت جنوب.

مسیر طالبی، متن، ص: 50

ذکر جزیره «مدیره»[183] و جزایر خالدات

جمعه دهم [جمادی

الثانی] از محاذات جزیره «مدیره» (مشهور است) و جزایر «خالدات»، که در کتب اسلامی آغاز درجات طولی از آن نمایند و عرض بلادش سی و سه است، گذشتیم. شرقی ما به فاصله بسیار ماندند.

شنبه یازدهم [جمادی الثانی] از مقابل دهنه بحر روم که راست رو به مشرق رفته متصل به حلب بند شده، گذشتیم. مصب مذکور به فاصله بعید مشرقی ما ماند.

سه شنبه سیزدهم [جمادی الثانی] از محاذی جزایر مشرقی امریکا، که انگلش «ویست اندیه»[184] یعنی هند غربی خوانند، به فاصله ای که مرئی نشد گذشتیم. شرقی ما ماندند مجموع هشت جزیره نشیمن طایفه «پرتکیش»[185] و در بعضی حکومت انگلش است و عرض بلد آنها چهل شمالی. از اینجا تا لندن به حسب عرض اگرچه یازده دوازده درجه بیش فاصله نمانده، اما چون بنابر مصلحتهای جهازرانی جهاز را به قدر سی درجه طولی از لندن مایل غرب و سمت امریکا کرده اند، ششصد گروه بعد [دارد] و رفتار جهاز صاف مشرق رویه، اندک مایل شمال است.

از پانزدهم تا پنجشنبه بیست و سیوم [جمادی الثانی] باد پیش رو به حد طوفان بود و بحر چهار موجه، و موجها بسیار ارتفاع داشت، بلکه شدیدتر از طوفانهای آن طرف «کیپ» بود. اما به سبب استحکام و بند و بست جهاز، و استعداد و علم عمله آن قدر صعوبت معلوم نشد. به ترک خواب و حرکات و قلت اکل اکتفا رفت.

شنبه [بیست و پنجم جمادی الثانی] محاذات دهنه «انگلش چنل»[186] که مابین انگلند و فرانس فاصل است رسیده درصدد دخول، و بعد دو روز مترصد وصول، بر سمت لنگرگاه مشهور «انگلند» بودیم که باد شرقی مانع مقصد شده و اتفاق رفتن

به ملک ایرلند افتاد.

ذکر اسباب رفتن به جزیره ایرلند

تفصیل این مجمل آنکه به اصطلاح انگلش، شعبه بحری که طولانی و کمعرض و از طرف دیگر باز و به بحر پیوسته باشد «چنل» بر وزن هبل خوانند. و شعبه بحر که مدور شکل و قدری به طرف خشکی رفته شده باشد «بی»[187] [بر] وزن تی، حرف تهجی، و مثل بحر فارس را «گلف»[188] و مثل بحر قلزم و روم را «سی»[189] به سین مهمله و یای معروف خوانند. چون مصب «انگلش چنل» راست مغرب

مسیر طالبی، متن، ص: 51

رویه واقع شده، بدون باد مغربی دخول در آن متعسر و متضمن مخاطرات است. لهذا هر جهازی که بدینجا رسد اگر باد مغربی نیست، چندی این طرف و آن طرف سیر بیهوده نماید. جهاز ما را هم دو روز بر این منوال گذشت. چون تبدیل هوا در آن زودی مظنون نبود، و از جهازات فرانس خوف، کپتان «کلاک» صلاح در این دانست که تا باد مراد، داخل شعبه بحری که میان انگلند و ایرلند فاصل است شده به سیر بیهوده اوقات بگذراند. بنابراین روی جهاز بدان طرف نمود.

در آن اثنا به جهازی دو دوله[190] رسیدیم که در طوفان مذکور شکستی خورده به سبب صندوقهای سربسته و اشیائی هوادار، چون پیه و چوبها، همچنان نیم غرق، معلق در آب مانده بود. مردم او، کسی که حیات او مقدّر بوده، بر کشتیهای خرد نشسته به طرفی گریخته بودند. «کپتان کلاک» بر کشتی نشسته بر آن جهاز رفت، و بر سقف جهاز در آب بایستاد و بعضی اشیای آن را به غواصی برآورده بر جهاز خود آورد. از آن جمله صندوقی از شراب بود که انواع

شرابهای گرانبها در آن یافتند، و صندوقی از میوه، مثل سیب و امرود، بود. از نیکبختی و خوش طالعی به لندن نرسیده، از سیب و امرود آن حظ وافر برداشتیم و در کنار آتش بخاری جهاز نشسته به انبساط تمام آن را به کار بردیم. چون مدت انتظار باد در شعبه مذکور زیاده از اعتدال گذشت، کپتان «کلاک» را به خاطر- رسید که چرا سیر بیهوده نماید. بهتر آنکه به شهر «کوکاک»[191] رفته چند روز [آنجا] به سر برد.

مسیر طالبی، متن، ص: 53

در ایرلند

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 55

ذکر شهر «کو»، لنگرگاه و دهنه جزیره ایرلند

چهارشنبه بیست و نهم جمادی الثانی آثار قرب شهر «کو» ظاهر شدن گرفت. اول کوهستان پست مطبوع هموار، تمام مزروع به نظر آمد. بعد از آن داخل دهنه خور «کو» که هر دو طرف آن قلعه بسیار مستحکم از سنگ برای دفع جهازات مخالف ساخته اند، شدیم. بعد طی اندک فاصله، تخته سنگ بسیار بزرگ، مثل جزیره ای خرد، در وسط دهنه خور به نظر آمد که یک دهنه را دو کرده بود. بر آن تخته سنگ هم قلعه متین بسته اند. پس به کنار شهر رفته لنگر کردیم. پنجاه جهاز خرد و کلان که سه از آن «منوار» بودند، در آنجا لنگر داشتند. این خور به شکل حوضی مدور منشعب شده دایره آن شانزده میل است. مشرقی آن شهر، قوسی شکل معمور شده، جانبین شهر نیز دو قلعه از آن بزرگتر دارد. یک طرف مصب دریای شیرین است، برابر گنگ که به شهر «کاک» و اندر آن جزیره مسطور می رود. این شکل تدویر بحر و صفای کوههای اطراف، و نمود عمارات قلعه هر دو دهنه، از یک طرف، و جلوه عمارات و باغات شهر، از جانب دیگر، و شکوه لنگر جهازات به حدی دلکش و مطبوع واقع شده که مزیدی بر آن متصور نیست. چنان معلوم که اطراف بحر مدور، تمام معمور و جهازات در میان آن لنگر دارند. بی شایبه خلاف، به مکانیت این شهر در تمام عالم شهری نیست، مگر شهر «جنوه»[192]، در ملک ایتالی، که بحر آن یک سمت تدویر دارد، و این نمود عمارات و قلاع دهنه ندارد، و دهنه اش گشاده است، یا «استنبول»، آن هم به سبب وسعت

طول و عرض خور این چنین با بند و بست و دلچسب نیست.

شام این روز به سیر شهر رفتم. صفا و رونقی و عمارات عالی نداشت، زیرا که وضع آن فقط برای لنگرگاه جهازات است. در مواضع پست و بلند، کوچه ها و خانه های تنگ ساخته اند.

جایی که نفس شهر است، عرض آن نیم میل خواهد بود. باقی یک خانه دو خانه در دامن کوه ساخته اند. فی المثل اگر بحر سی گز از لبه های خود ببرد، از اکثر شهر اثر نخواهد ماند. بازارها از انواع سیب و امرود و خوشه های انگور آویخته، و دیگر میوه های زمستانی پر و ارزان بود. بعد سیر، به خانه «داک» برای تفویض خط رفتیم. صاحبه خانه زنی شیرین اخلاق بود. به جد تمامتر دعوت طعام کرد، و با دختران و پسران خود کمر خدمتگاری بربسته لوازم مهمانداری به جا آورد. بر آن سفره ماهی و شیر و مسکه و گوشت گاوی و سبزی کلم و «پتیته»[193]، که در بنگاله آلو گویند، خورده شد، که در تمام عمر نخورده بودم. اشیای مذکوره در این جا بسیار خوب می شود، چنانچه به تحفگی به لندن برند. و جهازات به جهت ذخیره برداشتن این اشیا در این جا آیند. شب هنگام که معاودت

مسیر طالبی، متن، ص: 56

به جهاز می کردیم. درصدد ادای زرچاشت[194]، که مرسوم این ملک است و گرفتن آن عیبی ندارد، شدیم، قبول نکرد، و به سیر و تماشای شهر کاک که از آنجا دوازده میل راه است دلالت نمود. سه اسب خانگی و پسر کلان خود را، که جوان هیجده ساله، شیرین شمایل چون او خوش اخلاق بود، به راهنمایی ما تعیین نمود، و

چند اسب دیگر برای رفقا به کرایه گرفت. عجیبتر اینکه از این بانو بیست و یک ولد- که هیجده از آن در حیات، همه اهل و فرمانبردار، و اکثر حضار آن سفره بودند- زاده اند. هنوز آثاری پیری هیچ در بشره او ظاهر، و سن او از سی سال بیشتر معلوم نمی شود.

ذکر شهر کاک

پنجشنبه سی ام [سلخ جمادی الثانی] بر اسبها به سیر شهر کاک رفتیم. بعد قطع سه میل معبر دریای شیرین مذکور پیش آمد.

قرب پنجاه جهاز در آن نواحی لنگر داشتند. به سبب شایستگی اسبها و مهارت ملاحان در آنی بر کشتیها گذار عبور کرده شد. نصف النهار به شهر کاک رسیده در مهمانسرای، که زنان و مردان خدمتگار، حجره های باصفا و فرش خوابهای[195] نفیس متعدد داشت و از آن بهتری در آن شهر نبود، فرود آمدیم. مجموع این دوازده میل راه تا هر جا که نظر کار کند، باغات و «کنتری هوس[196]» ها و زمین مزروع سبز و خرم بود، و تمام صحرا در نظر چون سواد شهرهای بزرگ می نمود. بعد لمحه ای به سیر شهر برآمدیم. چون موسم بارندگی، و کوچه ها پرگل و لای بود، خاطرخواه به عمل نیامد.

آن قدر که دیده شد، عمارات تمام چهار طبقه از خشت و آهک، درها به خط مستقیم برابر، دریچه ها همه اورسی آینه دار، چوب عمارات رنگین، خانه ها وسیع، از اندرون و بیرون پرزینت بود. در دکانها از هر قسم اشیا، خصوص میوه، به انتظام چیده بودند، و اوضاع شهریت به کمال داشت.

اما چون شهر به مصلحت تجارت و رسیدن مال به در خانه تجار به سهولت، در پستی دامنه کوهی واقع شده، و به سبب تپه های کوه منقسم

به دو قسم شده، نمود شهریت و شکوه سواد ندارد، و تا به دامنه شهر نرسی، مرئی نمی گردد. و از آغاز زمستان تا بهار کوچه هایش خشک نمی شود. نهری کثیف- که جهازات بسیار، اکثر برای مرمت در آن ایستاده- در وسط شهر کنده اند، و از اطراف او را از سنگ و آهک پخته کرده اند. آب آن متعفن و سیاه است. بر روی این نهر بر مواضع متعدده، پلهای متعدده سنگین مستحکم بسته شده که از یک طرف به جهت خروج و دخول جهازات گشاده- می گردد، و تخته عریض به سهولت بالا برداشته باز نهاده می شود. بالجمله چاشت بسیار لذیذ در آن خانه و میوه بسیار به خوردن آمده روز به انتها رسید. چون کپتان کلاک منتظر باد مراد بود، مبیت[197]

مسیر طالبی، متن، ص: 57

در آن جا نکرده بر همان اسبها، از همان راه که رفته بودیم، معاودت کرده بر جهاز خوابیدیم. در شهر کاک محقق شد که لارد «کرنوالس»، که از جانب پادشاه انگلند حاکم این جزیره است، در دار الملک «دبلین»، که از کاک چهار پنج روزه راه «میل کوچ»[198] است، قیام دارد. و بغی و خروجی که اهل ایرلند در سنوات قبل بر پادشاه خود کرده بودند، بعد کشت و خون و قضایای بسیار، به حسن تدبیر و فرط شجاعت لارد موصوف فرو نشسته. بنابراین و هم به سبب نزاهت و طراوت آن سرزمین و کثرت اسباب مسافرت، عزم من جزم شد و رأی بر این قرار یافت که جهاز را گذاشته از این جا به راه خشکی به لندن روم؛ و چون از آغاز سفر در خاطر مخطور بود که بعد سیر انگلند،

برای دیدن لارد معظم الیه بدین جزیره آیم، اکنون که به حسب اتفاق بدین سرزمین رسیده ام، بهتر که کار آخر را پیش اندازم. چون گمان توقف بسیار به انتظار هوا در شهر «کو» می رفت و از کاغذ اخبار معلوم شده بود که دو جهاز در «انگلش چنل» غرق شده، کپتان «رچدسن» هم همین طریق را صواب دانسته، مع اطفال همراه شد، و خرج زاید خشکی اختیار نمود. بنابراین شنبه دوم ماه رجب، زواید اشیا و نوکران را بر جهاز گذاشته با قدری رخوت پوشاکی ضروری، دیگرباره روانه کاک شدیم. این مرتبه به سواری کشتی خرد بی پوشش از راه دریای شیرین به شهر آمده، در همان مسافرخانه فرود آمدیم. دو روز در کاک گذشت.

ذکر «کپتان بیکر»

یکی از آن روزها کپتان بیکر که در جنگ «غلام محمد روهیله» در موضع «ریهر» به حقیر آشنا شده، دوستی با کپتان «رچدسن» داشت، خبر یافته به دیدن ما آمد، و به خانه خود، که باغی به فاصله چهار میل از شهر بر لب دریا بود، برده ضیافت مستوفی کرد. از ملاحظه فضای باغ و مطبوعی عمارات آن و ساخت حجره ها به مناسبت هر کاری، و انتظام چیدن اشیا، خصوص مطبخ و حجره شستن ظروف و گذاشتن چینی آلات، بسیار محظوظ شدم. [چرخهای] مطبخ سیخ کباب می گردانید و گوشت و پیاز قیمه می کرد، [و دسته بر هاون می کوبید] و بعضی به همان دود مطبخ می گشت و بعضی چون ساعت به کلید و فنر. و در بلده «کو» در خانه داک مذکور سگی خرد بود که در چرخی [مجوف] می انداختند، سگ به اضطرار در رفتار می آمد و چرخ از آن رفتار به گردش.

و از پانزده سال کار [آن] مطبخ را می کرد. در حجره چینی آلات شیردهانی از آب گرم، و زیر آن حوضی ساخته بودند که ظروف بسیار به اندک محنت شسته می شد. و در آن حجره، بر دیوار، تخته ها نصب کرده، و در تخته ها سوراخها

مسیر طالبی، متن، ص: 58

مطابق جسم چینی گذاشته تا ظرفها را بعد شستن، به انتظام، قسم قسم، جدا جدا بنهند. و همچنین کپتان «بیکر» زمین متعلقه این باغ را منقسم کرده، از بعضی غله سالیانه، و از بعضی میوه و سبزیها، و از بعضی چرای میشان و گاوان و مرغان که شیر و مسکه و گوشت مطبخ او از آنهاست حاصل می شود.

چنانچه بجز از لباس و شراب، او را به چیزی از خارج حاجت نیست. و زیاده از دوازده کس عمله ندارد. و این زمین و باغ را به بیست هزار روپیه خرید کرده است. در خرج قلیل به صفایی زندگی می کند که اعاظم انگلش را به مداخل لک[199] روپیه سالیانه در هندوستان مسیر نیست. از جمله اهل- بیت کپتان «بیکر» دو دختر همشیره اویند، که یکی در حاضر جوابی و بذله سنجی، و دیگر در حسن قامت و صورت نظیر نداشت. بسیاری از جوانان شهر «کاک» طالب او هستند، از نهایت مشکل پسندی و خودبینی حسن سرشار، الی الان تن به کسی درنداده.

مصرع:

این دولت عظمی تا در قسمت که باشد.

بالجمله این پری رخسار با چند نفر از زنان همسایه بر سفره طعام، همگی همت صرف مهمانداری من داشتند، و من چنان حسنی پیش از این ... ندیده بودم، همه تن چشم گشته به تماشای آن حور سرشت مشغول، و متذکر این

بیت «میرزا بیدل» بودم:

چه حسن نیمرنگ است این، چه مژگان خدنگ است این مگر کار فرنگ است این، که آتش در فرنگ افتد

لطیفه بعد طعام آن رشک پری چای ساخته به من داد، و از شیرینی آن پرسیده گفت: «می ترسم که کم شیرینی باشد.» گفتم: «در چایی که از دست چنان شیرین شمایل ساخته شود گمان قلت شیرینی نیست. بلکه مرا خوف از جهت اکثار است.» حاضران این سخن را پسندیدند و به خنده درافتادند.

ذکر [ملاقات] دین محمد نام مسلمانی

دیگر از خانگیان کپتان مذکور «دین محمد» نامی است [از] مردم «مرشد آباد». برادر «کپتان بیکر» او را از طفولیت چون خانه زادان پرورش کرده به «کاک» آورده به مکتب به جهت

مسیر طالبی، متن، ص: 59

تحصیل نوشت و خواند [به معلم] انگلش سپرد. «دین محمد» بعد تحصیل علم، دختر یکی از شرفای «کاک» را، که به حسن و جمال بالفعل معروف است و در آن مدرسه تحصیل می کرد، برداشته گریخت و بعد وقوع نکاح در شهر دیگر، به «کاک» مراجعت کرد. حالا چند نفر اولاد خوب- صورت باتربیت از او و خانه علیحده و تمول دارد. و کتابی مشتمل بر واقعات خود و بعضی از رسوم هند نوشته، در آن بلاد شایع گردانیده است.

بالجمله دوشنبه چهارم رجب در میان «کوچ» نشسته روانه دبلن شدیم. هر واحد سه «گنی» که به قدر سی روپیه باشد، کرایه کوچ داد. چون آن «کوچ» حامل خطوط حکام نیز می باشد و بعضی راهها هنوز خوب صاف نشده بود، سه نفر ترک سوار همه جا همراه ما بودند، و هر جا تبدیل اسبهای «کوچ» می کردند، اینها هم تبدیل می شدند. و هم بدین سبب بعد گذشتن ثلث شب، «کوچ»

از حرکت بازمانده به جایی بیتوته می کردیم. جمیع اسباب زندگی و زمستانی، بلکه هر چیز ضروری در این راه مهیا بود، به حدی که چون دایه اطفال «کپتان رچدسن» مانده، خدمتکاری هم به همراه نبود، در هر منزل دو سه دایه برای خدمت اطفال می آمدند، و دختر بدخوی کذایی را که دایه قدیم به اشکال ضبط می کرد، به خوبی محافظت می کردند. روز اول حاضری در موضع «فرمای»[200] که شهری کوچک نو احداث مطبوع است خورده شد، و طعام و خواب شب در «کلانمیل»[201] به عمل آمد. مردم آشخانه به آواز بوق «کوچ» بان از قرب «کوچ» خبر- دار شده به مجرد وصول، همه چیزها حاضر می کردند، چنانچه به جز خوردن توقف دیگر نمی شد، و فرش خواب و همخوابه های نازنین همه جا مهیا بود، اما از خوف عجلت «کوچ» بان به دل- جمعی خورد و خواب نمی شد، زیرا که اگر کرایه دار بعد از [آواز] بوق علامت حرکت، یک دقیقه دیرتر رسد، «کوچ» را نمی یابد: اسباب در آن رفته، و خود از رفقا جدا شده تا روز دیگر همان وقت بجا مانده، و «کوچ» روز دیگر اگر پر است و مکان خالی ندارد تا روز آینده صبر می باید کرد.

ذکر خوبی شهر «کلکنی»[202] که معروف است به شهر «ایرلاند»

سه شنبه پنجم حاضری در «کلکتی» خوردیم و شب در قصبه «کرلو»[203] به سر بردیم. این «کلکنی» از مواضع نامدار عشق خیز این جزیره است؛ در صفا و نزهت و دلکشی سواد ضرب المثل، داخل قول قوالان و [شعر] شاعران است. از غایت خوبی و دلکشی بلده مذکور، من آن روز پروای حاضری نکردم و پارچه های نان در جیب انداخته آن قدر مدت به سیر به سر بردم

مسیر طالبی،

متن، ص: 60

یک جانب آن که رودخانه جاری است و آن طرف رودخانه میدان سبز و باغات موزون بی چهار- دیوار واقع شده، بی تفاوت چون بهشت برین دلپذیر است. آب رودخانه از کوههای بلند سبز و خرم، که یک سمت آن کشیده است، می افتد. در موضع افتادن آب، آبشارهای موزون تراشیده اند که ملاحظه آن بی اختیار غم از دل می زداید و لطافت هوا و مسرت انگیزی اینجا به مرتبه ای است که بی خواست، طبیعت به رقص میل می نماید.

لمؤلفه:

دفی چون بیستون بر طبع عاشق موافق ساز یار ناموافق

چون آن روز هوا ابر و نم نم باران بود، در کنار مزرعه های آن ملک درختی جنگلی، سبز و خرم، نازک برگ، پربار میوه، سرخ شبیه به کرونده بستانی هند می باشد، و از این هر دانه میوه قطره های باران مثل چهلچراغ می درخشید، مرا حالتی چون نشئه سرخوشی شراب پیدا شده تا آخر روز، بلکه تا وقت خواب، امتداد یافت. بی اختیار این ابیات بابا فغانی به طریق زمزمه می سراییدم و قدرت بر خموشی یا توجه به طرف امری دیگر نداشتم.

فغانی:

یک چراغ است در این بزم که در پرتو آن هر کجا می نگرم انجمنی ساخته اند

در حقیقت [نسب کعبه و بتخانه] یکی است این فضولان صنم برهمنی ساخته اند

ذکر احوال دوستان ایرلند

چهارشنبه ششم [رجب] قدری از شب گذشته به دبلن رسیدیم.

این سه روزه، راه تمام کوهستان، اکثر پست و هموار، بعضی جا دامنه های کوه، میدان مسطح؛ و دیهات این ملک مثل پوره های هند اکثر سقف کاهی دارد، و زیاده از ده دوازده خانه در یک جا معموره نه. کاه را به بند بید ضخیم بندند، و بعضی لختهای خاک با چمن بر آن چسبانند، تا یک وجب گیاه بلند

شده، همه ساله سبز ماند.

احوال رعایا و سکنه قصبات ایرلند

غربا و اهل قرای [این] ملک آن قدر فقیرند که اهل قرای هند را مقابل ایشان اغنیا توان شمرد ... هر چند که راسته های وسیع منقسم از تخته های سنگ [سازند، گل و لای] لازم این ملک

مسیر طالبی، متن، ص: 61

است. بیچاره ها به جهت کثرت تردد، بی کفش زندگانی نمایند، لهذا دست و پاهای ایشان تمام روز تا ساق، تر می ماند. آن قدر سرخ قرمزی رنگ شود که چون پای زنان هندوان رنگ کرده به سرخی مهاور معلوم گردد. این فقر و احتیاج به چند جهت ملازم ایشان گشته، یکی گرانی نرخ اشیاء همیشه.

دیگر کثرت [اولاد] و کثرت اکل و لبس به سبب کثرت برد. شنیده شده که بعضی در عمر خود قدرت خوردن گوشت و نان نیابند، و مدار بر «پتیته» گذرانند. در خانه اغنیای قرا، گوسفند و سگ و خوک و مرغ و آدم در یک جا به سر برند. در اثنای راه طفلان و پیران به امید یک پارچه نان، یک- یک گروه همراه «کوچ» می دویدند. کوه و میدان این راه تمام مزروع و زراعت این ممالک گندم و شلغم و متر و اکثر جو و «پتیته» است. بنابراین در سالی که «پتیته» ضایع شود غربا سختی بسیار کشند. «پتیته» این ولایت نامدار می شود، به لندن برند. برنج کنده بنگاله و امریکا در بازارها به قیمت سنگین یافته می شود، چنانچه هرجا مهمان می شدم میزبان قدری خشکه آن برنج چون گلهتی هند به تحفگی برای من می پخت و خوراک خود آنها نان گندم به انواع لحوم و شراب است و مردم دیهات نان جوین یا «پتیته» در آب گوشت جوشانیده

خورند، و جانوران را قدری جو یا کاه خشک دهند، و وقتی که علف صحرا در زیر برف است شلغم خورانند، و هر قدر زمین که قابل زراعت نیست از آن گلی که مثل پاچک[204] گاو و به کار سوختن آید حاصل می شود. اگرچه به صفا وحدت آتش ذغال سنگی که از بعضی زمینها چون اشیای کانی به کندن سه چهار گز زمین به دست می آید نیست، اما بسیار بهتر و پایدارتر از آتش پاچک گاو است، و به سبب شدت برد، بخاری آتش در خانه های کاهی غربا نیز مرسوم است.

بالجمله آن شب چون دیر رسیده بودیم منزلی خالی نبود: به ضرورت در جایی که فرود- [گاه] «لارد» ها، و «دوک» ها بود به سر برده، کرایه ای سنگین دادیم.

پنجشنبه هفتم به رهنمایی مستر «ایگر»، که در «کوچ» شریک راه ما بود، در «انگلش استریت» نزدیک کالج به خانه مسس[205] «بال»، که بیوه زنی نیکو اخلاق، و دختران و پسران نیکو سیرت دارد، رفته منزل به کرایه گرفتیم. چون رسم کرایه خانه در این ملکها هفته واری است نه ماهیانه، دو حجره من به یک «گنی» هفته، و مثل آن از کپتان «رچدسن» مقرر شد. حاضری در همان خانه می خوردیم، نان فرانسی و چای و مسکه خوب نوکر آن خانه برای ما می خرید، و چاشت هر روز به یک آشخانه می کردیم، و چاشنی از طعام مخصوص آنجا برمی داشتیم. به قدر دو روپیه هند خرج حاضری و چاشت هر واحد می شد. [تا اینکه اعزه شهر از ورود من خبر یافتند] پس از آن خود آن قدر رقعه

مسیر طالبی، متن، ص: 62

دعوت طعام می رسید که نمی دانستم.

مصرع:

با که آمیزم از

که پرهیزم

هر کسی که اراده دعوت می کرد، اول به دیدن من می آمد، پس رقعه دعوت را به همراه- آورده، اگر من در خانه نبودم گذاشته می رفت. حالا مجملی از اوضاع دبلن، که سواد اعظم این ولایت است، به قلم داده می شود.

ذکر اوضاع شهر «دبلن»، دار الملک جزیره ایرلند

بباید دانست که شهر مذکور واقع است بر لب دریای شور، دایره محیط آن دوازده میل است. خانه ها بعضی از سنگ تراشیده که بی آهک بر روی هم چیده، چفت و بند نموده اند و اکثر از خشت و آهک بسیار صاف شده که طرف بیرون، خط باریکی از آهک دور خشت نمودار است، و طرف اندرون سفیدکاری و تذهیب و اسباب زینت معموله فرنگ، در اکثر چهار طبقه و بعضی بیش از آن عدد طبقات در یک محله و کوچه یکسان، یک درجه از آن ته خانه برای مطبخ و ذخیره نهادن ذغال و یخ و امثال آن اشیاء و گذاشتن ظروف چینی و شستن پارچه تمام اهل خانه، و درجه زمینی برای دوشک خانه و خوردن طعام و حاضری، و بالاخانه اول برای نشیمن زنان و مجلس شب نشینی، و دوم برای رخت خواب صاحبان خانه، و بالاخانه سیوم که سقف پست محافظ باران و برف، صندوقی «کهپریلی» بر آن است و زینتی ندارد، برای رخت خواب و نشیمن چاکران زن و مرد، و ذخیره نهادن غله است، و «کهپره» آن از تخته سنگ نازک مسطح یک وجب در طول و نیم در عرض می باشد، که بر قالب دو پله ساخته از چوب خشک باریک سبک ساخته به رشته نجاری، مسطح و هموار، با یکدیگر چسبانند. بر چوب خانه ها همه کار رنگ و روغن،

اکثر سفید، دریچه ها همه اورسی آینه [دار] و از دریچه دو تا شده در دیوار جانبین خانه جا گیرد. پرده بعضی از مشجر[206] و اطلس، اکثر از چیت، از جانب اندرون [آویخته] و در حجره ها بخاریهای سنگ مرمر است.

اندرون بخاری آتشدانی مشبک از آهن یا برنج یکدست، مرتفع از زمین، آن قدر خوش طراز و ساخت نصب کرده اند که در زمستان بعینه گلدانی نماید، و در تابستان گلهای کاغذ بریده بر آن

مسیر طالبی، متن، ص: 63

گذارند و بادگیری باشد. دیوارگیرها از کاغذهای نقاشی، متن حاشیه دار، فرش از قالین پشمی است، در رنگ و طرز این کاغذ و قالین و پارچه چیت آن قدر تنوع و الوان به کار برند که در مدت سه سال هیچ جا دو [خانه] به یک طرز دیده نشد، و رنگ هر چه باشد، نیمرنگ پسند است. اما در مداخل[207] خانه ها پست و تنگ، و قریب به محل خوردن طعام و حاضری وا می شود. چنانچه اگر نام صاحبخانه و عدد بر آن ننوشتندی [تمییز] مشکل شدی. این [در] همیشه بسته می ماند و جانب بیرون در اکثر، حلقه و بعضی میخی چون میخ طنبور، به رشته وابسته است که چون آن را بکشند زنگی را که در نشیمن چاکران معلق است بجنباند و چاکر فی الفور پایین آمده در را وا کند. و همچنین از هر حجره خانه، زنگی در آن نشیمن آویخته است که چاکران از آن فهم کنند که در کدام حجره مطلوبند، و بعد حرکت در همانجا حاضر آیند ... راسته های کوچه همه مفروش به سنگ، منقسم به به سه قسمت، جانبین مخصوص پیاده، مفروش به سنگ مسطح تراشیده،

وسط از سنگ خارا برای «کوچ» و سوار؛ در اکثر محلات هر دو طرف دکاکین اهل حرفه است، و در محله اکابر به جای دکان محجره های آهن به قد آدم، دور صحن پشت ته خانه هاست که هر دو جانب یا یک طرف در مدخل خانه دو سه گز در عرض و طول، به قدر حد خانه مرسوم است، و چاه آب و شیر دهان شعبه نهر و ناودان ته خانه در آن می باشد. و دری، که مقفل، در آن محجره منصوب است، تا مردم مطبخ از اصل خانه آمد و رفت ننمایند، بلکه از زینه ها تا آن در مخفی آمده، اشیای ثقیله کثیفه از آن راه، اندرون و بیرون برند. این صحن درجه [ته] خانه را روشن دارد، و در خانه های غربا به جای آن شکافی دو سه دست مربع که شبکه آهنی بر آن گذاشته اند، و به وقت انداختن ذغال و هیمه به ته خانه برداشته می شود و در، بیخ دیوار [خانه] متصل به راسته پیاده می سازند، والا روشنی در آن درجه [غیر] ممکن و بیکاره خواهد بود. چه راه ته خانه اکثر زیر سقف زینه بالاخانه، متصل در مدخل صحن عقب معمول می باشد. و این صحن که در خانه غربا زیاده از شش هفت ذرع نیست، مخصوص «مکان ضرور» خانه است. و در خانه بزرگان، پایین باغ، دکانهای وسیع عریض، پیش و از پی در او کرسی است. روزانه از «اورسی» های آینه[208]، حجاب بر او کشند و شب تخته های استوار، که در هر کوچه به یک رنگ و یک نقش معمول است، بیرون اورسی چیده از سیخهای آهنی که در عرض گذارند

مقفل کنند. اشیای نفایس عالم روز و شب بر یک منوال به انتظام تمام و به ترتیب در آنها چیده است. زیاده از یک سخن در معامله رسم نیست. و خریدار را اگرچه بیگانه و ناواقف باشد، دغا و فریب ندهند. شرح نفاست اشیا و غرابت صنایع [آن ملک] فضول است؛ چه، ضرب-

مسیر طالبی، متن، ص: 64

المثل اهل عالم [است]. از آن جمله دکان «ملنری»[209] که مخصوص اشیای زنانه است، و نقره- فروشی و ساعتسازی و حلوایی و عطاری و میوه فروشی بسیار برونق و پاکیزه می باشد. و انواع میوه چندین قسم امرود و گلابی و سیب و انگور و گیلاس و نارنج و لیمو، و دیگر میوه های خاص آن ملک، و صد قسم میوه خشک هر جای عالم، که گردو و بادام تازه از آن جمله است، در دکان میوه فروشی به هم رسد. و حلوای ایشان آنچه مطبوخ است به مسکه طبخ کنند، کم شیرینی، ملفوف به نان تنگه میده،[210] و غیر مطبوخ یا ممزوج به مغز میوه یا ترشیها، در قوتیهای مقوایی نقاشی گذاشته می باشد. انواع و اقسام آن بیش از شمار است. و ایضا در این دکان انواع شوربای لذیذ و طعامی از گوشت گوسپند و مرغهای بریان، و میوه های چاشنی دار تازه که دور آن نان میده روغنی گرفته، در ظرفی گذاشته، در تنور پزند و «پای»[211] و «ترت»[212] نامند، پخته شود. مردم به آیین طعام و حاضری بدین دکان رفته خورند، و هر کس این چیزها بر سفره خانه خواسته باشد، از آنجا طلب نماید، زیرا که این طعام در خانه ها به خوبی بازار پخته نمی شود.

ذکر روشنی شب

وقت شب با آنکه در هر

کوچه دو قطار قندیل روغن چراغ که در ارتفاع یکسان است، از «سرکار»[213] شاهی روشن کنند و دکانداران پشت اورسیهای آینه ای آن قدر شموع افروزند که مثل روز روشن شود، تا شب هنگام وارد این شهر شدیم به هر طرف که می گذشتیم دو خط طولانی از نور به نظر می آمد، و از کثرت شموع دکانداران، خصوص دکان عطاری که شیشه های بلورین پر [از] رنگهای سیال رقیق و الوان، فقط به قصد نمود، در آن نهاده می باشد، بازار چون امام باره نواب سراج الدوله یا نواب وزیر هند آصف الدوله بهادر مرحوم، تماشاگاه در چشم می نمود. چون قبل از آن، روشنی به این قسم ندیده- بودم، آن قدر جلوه در چشم داد و دلپذیر گشت که روشنیهای لندن بعد از این در خاطر نمودی نکرد. از جمله اسباب دلکشی دکاکین، دیگر اینکه در هر دکان یک یا دو آینه اورسی سیاه مات کنند، و در وسط آن یک دو سطر به خط جلی بسیار خوش به آب زر یا نقره، از اشیای آن دکان نویسند.

جایی آن سطور به سیاهی براق بر آینه ساده مسطور است، و دور حروف تحریر از آب طلاست، و بر پیشانی هر دکان ایضا تخته ای سیاه رنگ به عرض نیم وجب و در طول به قدر حد دکان که یک سطر به آب طلا در آن نوشته اند می باشد، چنانچه از اتصال تخته ها به هم، حاشیه برای تمام بازار

مسیر طالبی، متن، ص: 65

به نظر آید. کثرت مردم در این شهر به حدی است، با آنکه هزاران هزار در «اسکیرها»[214] و «پارک» ها[215] هر وقت در مشی می باشند، در کوچه ها به سبب ازدحام به

غفلت راه نتوان رفت، و مهارت راجلین[216] در مشی به درجه ای است که با آن ازدحام کسی به کسی تنه نمی زند. کنیزان[217] جوان کمسال، خود از ابتدای برآمدن [از خانه] و رسیدن به مقصد، و باز معاودت کردن، از غایت نشاط و سردی هوا به اصول رقص رفتار نمایند. معهذا به کسی تنه ایشان نخورد.

ذکر کثرت عرابه ها

کثرت «کوچ» و عرابه ها آنقدر است که می توانم گفت که از روز ورود دبلن تا گذاشتن ملک فرانسیس که مدت سه سال باشد، آواز پایه «کوچ»، گاهی [چه شب و چه روز] از گوش بریده نشد، مگر وقتی که در خواب بودم، یا در حجره خواب، که اکثر حجره در حجره و به سبب چفت و بند اورسیهای متعدد از رسیدن فریاد کوچه مصون می باشد. از اینجا عدد آنها تخمین و قیاس می توان کرد که هزار در دبلن عرابه دو پایه یک اسبه ای [برای] انداختن قازورات [شهر] و هفتصد «کوچ» کرایه است که مردم را از این محله بدان محله می رسانند، و بیرون شهر نمی روند، و «کوچ» های سواری اشراف، که هر مرد متوسط متأهل را بعد کدخدایی، نگاهداشتن آن لازم است، و «میل کوچ»[218] ها که مسافرین را به اطراف و اکناف می برد، و عراده های بارکشی علاوه آن است، و کرایه هر یک به حساب امیال[219] [مقرر، و سنگ امیال[220]] در هر راهی منصوب. بنابراین میانه مکاری و کرایه دار هیچ گونه گفتگو به میان نمی آید، و تضییع وقت نمی شود. مجموع اینها را اسبهای ضخیم طویل القامت که خاص این ملک، و در این دو جزیره پیدا شوند، می کشند، و شخم زمین مزرعه ها هم از اینها شود. از گاو ماده به

جز شیر و مسکه، و از نر به جز خوردن گوشت قصدی دیگر ندارند. میش این ملک بی دنبه، و گوشت او لذت و چربی فراوان دارد. و مرغ به درشتی غازی شود و تخم بزرگ بدهد.

ذکر «اسکیرها»

چهارسو [ها] ی این شهر بسیار وسیع و فراخ، در وسط چهار سوها چشمه آبی می باشد که برای سایه بر آن صفه بلند، ده ذرع مربع، از سنگ ساخته و چهار طرف شیر دهان گذاشته اند، [هر کس که خواسته باشد ظرف خود زیر شیر دهان گذاشته] کلید را پیچ می دهد و چون ظرف پر آب شد کلید را واپیچیده راه خود

مسیر طالبی، متن، ص: 66

می گیرد. بالای آن صفه، اکثر در وسط، هیکل اسبی تمام قد از سنگ، که سوار آن شبیه پادشاهی از پادشاهان لندن است، منصوب کنند.

لمؤلفه:

تو گفتی در نهادن هست کامش پرد بر چرخ اگر نبود ستامش

بر کناره های صفه سیخهاست[221] که قنادیل بر آن روشن می شود، در شب بیش از روز نمود کند.

ذکر هیاکل سنگی

این هیاکل سنگی در این دو جزیره، خصوص بلاد فرانسیس و ایتالی، بسیار مستعمل و گرانبهاست چنانچه در لندن به حضور من پیکری که سر و گردن و هر دو دست، و از زیر کمر هیچ نداشت، یعنی شکم فقط بود، به چهل هزار روپیه فروخته شد. إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عُجابٌ![222] جماعتی که از فرط دانش و کارگزاری بر اسباب تزک[223] نقره و جواهر، و زینت زنان امرای هند می خندیدند [یعنی زر محبوس شده از نفع رسانی ملک باز می ماند] شیطان ایشان را اینقدر غافل می کند که خود اینچنین مصارف بیجا می نمایند. به هر حال این هیاکل در هر موضع به صورتی علیحده است، بر درها، صورت دربان، و در خانه های رقص و بازی زنان با دف و ساز، و بر بخاریها هیاکل خرد از الهه یونان، و در مقبره صورت متوفیان، و در باغات دیوها و شیر و گرگ در

عقب شغال می باشند تا جانوران رم کنند و در باغ نیایند. آنچه بیان کرده شد یک نوع چهارسو بود، و در وسط بعضی چهارسوها میدانی است مربع، از قبیل «چوک»[224] هند که «اسکیر» نامند. دایره محیط بعضی نیم میل و بعضی ربع می باشد. در وسط آن باغی و خیابانها برای مشی صبح و شام آن جماعت که خانه های ایشان در آن مربع وا می شود موضوع است به این شکل[225]:

این «اسکیر» زینت بسیار به شهر بخشد. صبح و شام در آنجا [مردم] به یکدیگر رسند و رفع حاجت و گفت و شنید به هم نمایند. در این وقت ارباب ساز هم اکثر به آنجا حاضر شده، به خرج دو سه فلوس سماع خوب دست می دهد. چون زیاده از آن مشی و جمعیت خواهند، به پارک روند.

مسیر طالبی، متن، ص: 67

ذکر پارکها

«پارک» عبارت از میدانی است محصور به دیوار که مرغزار و آب جاری که پلهای سنگ مرمر یا آهنی بر آن بسته اند، و قطارهای درختان سایه دار دارد، و برای چرای جانوران مطبخ موضوع است، و آهو و گوزن هم اندر- آن سر دهند که به طور خود در آن به سر برده، بچه برآرند، چون گوشت آنها مطلوب [شود] به «بندوق»[226] شکار کنند. یک جانب آن عمارت و باغ و بستان نیز می باشد. در هر شهر دو سه پارک، و روز شنبه مطاف

مسیر طالبی، متن، ص: 68

اکثر صغیر و کبیر آن شهر است. سواد دبلن، زمین مسطح باصفای دلگشا، خوش هوا و فضای بسیار، بهتر از لندن واقع شده و شهرهای خرد مطبوع و باغات موزون، که اکابر شهر موسم تابستان در آن به سر برند

و سایر روزها برای اکتساب [هوا] بر اسبها یا «کوچ» در راسته های آن تردد نمایند، در ضیاع او بسیار است، خصوصا یک سمت در فنیکس پارک[227] که بی شائبه اغراق در مدت عمر چنین جای دلکش ندیده ام. در دامن پارک مسطور، رودخانه ای که در وسط شهر دبلن می رود، و بر سبزه ها غلطان می گذرد، و هر دو کناره آن هموار، و دو پل از سنگ مرمر در آن سبزی در مد نظر است، و آن طرف رودخانه متصل به آب، دو شهر مطبوع که همه عمارات آن سنگین است، در دامنه کوههای سبز هموار می نماید، و جا به جا سفیدی برف بر آن کوه سبز، چشم بیننده را خیره می کند. از مشاهده این مسیر، درستی خیال انگلش که با وجود آن جاه و بزرگی، سکونت هندوستان را تنزل می دانند، بر من مبین شد و دانستم که حق به جانب ایشان است. دیگر سواد سمت بحر، که لنگرگاه هزاران جهاز است، و صندوقچه های چوبین، که اندرون آن دو حجره غسلخانه فراخ و زیر [آن] چهارپایه می باشد، صدها در ساحل بحر ایستاده که به سبب آن پایه ها، او را جابه جا برند، و موسم تابستان اعزه دبلن در آنها رفته به آب بحر، که بسیار مفید است، غسل نمایند.

ذکر بیان غریبی از غرایب ابنیه

این طرف برجی است که به فاصله نیم «گروه» از ساحل، در عین بحر بسته اند، و دیواری به عرض چهل گز از ساحل تا برج عمارت کرده. فایده برج این است که شب هنگام قندیل بزرگ از روغن چراغ در آن آویخته می شود تا جهازات، آن روشنی را دیده، راست به لنگرگاه بیایند، و از مواضع خطرناک که در آن نواحی

زیر آب بسیار است و در کتب ایشان نشان است متفرس شده متضرر نشوند، و فایده دیوار، رسیدن عمله روشنی[228] است، از خشکی به آسانی، و منع طغیان آب بحر به طرف شهر. سوای این، بندهای خرد تا هزار ذرع در طول و پلهای سنگین بر شعب بحر، که در میان دبلن و شهرهای نواحی آن فاصلند، بسیار است.

دریای شیرینی در نواحی دبلن دو حصه شده به بحر می ریزد. یک حصه که به قدر نهر کومتی [لکهنو] در طغیان است، در وسط شهر جاری است. هر دو لب آن تا مصب، چون نهرها به سنگ و آهک پخته کرده اند، و پلهای وسیع سنگین جابه جا بر آن بسته، هر دو طرف پلها و لب آن دریا بر سیخهای آهنی، شب [هنگام]، قنادیل بسیار روشن می شود و در نظر عابرین چراغان عمده، که در شهرهای هند و ایران در جشنهای بزرگ کنند، هر روز مشهود می گردد.

مسیر طالبی، متن، ص: 69

ذکر نهرهای «دبلن»

نهرهای باصفا در نواحی دبلن در این سه روزه راه بسیار دیده- شد که چوب و ذغال و دیگر اشیای نقلیه بر کشتیهای خرد از آن راه از شهری به شهری نقل کنند، خصوص یک نهر که از دبلن تا «کاک» نو بریده اند. هر دو جانب آن هموار و چمنزار کرده اند، و بر هر دو لب درختهای موزون قوی شاخ دراز عمر نشانده. آبهای جاری که در این ملک به سبب کوهستان وفور دارد، بدین نهر می پیوندد، همه یکجا شده، چون جوی باغات به نوعی که نور بصر افزاید، بر سبزه ها غلطان می گذرد. در هر دو سه میل پلی که در بند مانع آب دارد، بدین وضع

[بر آن عمارت] کرده اند.

این نهر در محل پل به تدریج آنقدر تنگ شود که به جز یک کشتی از آن نتواند گذشت. پس باز به تدریج پهن گردد و آب آن به سبب دربندان در هر موضع که خواهند، تا لب نهر، بلند کنند، و در حین حاجت به مزرعه ها می اندازند. چون کشتی بیاید دربند را بگشایند، آب به سبب حبس [تند] به راه افتاده کشتی را زود ببرد، و از سر بالا ریسمان کشتی به اسبها بسته، اسبها را بر خیابان که زیر سایه درختان مذکور ساخته اند برانند. آن طرف دبلن این نهر به حوضی کلان پیوسته است که عمارت آن تمام از سنگ است، و سدهای مستحکم در وسط دارد. بنابراین حوض منشعب به چند نهر گشته، بر آن سدود خانه های عمله کشتی و اسباب کشتی سازی و نجاران است، و در آن شعب کشتیهای باتکلف سایه دار، مثل بحره های بنگاله بسیار ایستاده، هر کس از راه این نهر به- «کاک» رفتن می خواهد، از آنجا کرایه می گیرد. و این طرف شهر، متصل به مصب این نهر به- بحر، خود حوضی که دایره آن به قدر نیم «گروه» است، و دیگر عمارات آن قدر به جهت مرمت جهازات ساخته اند که حیرت افزای ناظران است. این حوض نیز مشتمل بر شعبه هاست، بعضی

مسیر طالبی، متن، ص: 70

شعبه ها راه به بحر دارد، و بعضی مسدود است، در همه آنها دربندان به غرض بلند شدن آب گذاشته اند.

چوب تخته این درها و درهای نهر یک دست قطر دارد، و چرخی مثل چرخ لنگر کشتی جهاز، در هر جا موضوع است، که حرکت این درها دهد.

ذکر عمار [ا] ت نامدار دبلن

از جمله عمارات نامدار دبلن یکی

کالج، یعنی مدرسه است که تمام سنگی است، و دری عالی شأن دارد. در وسط آن عمارت بزرگ پنج طبقه برای مدرسان ساخته اند. چهار طرف حجره های وسیع به جهت نشیمن طالب- علمان، تمام مملو از زینتهای خارجی است. تا یک هزار و دو صد طالب علم در این مدرسه جمع- آمده اند، و جا یافته. یک حجره صد گز طول و بیست گز عرض مخصوص کتابخانه است. بر دیوارهای اطراف آن از پایین تا بالا به تدریج تخته نصب و چهل هزار کتاب، از انواع علوم در آن به انتظام چیده اند؛ از آن جمله «خمسه نظامی» و «شاهنامه»، و چند کتاب فارسی دیگر، خوش خط مذهب، در غلافهای کمخاب[229] عمده بود. در ایوانی دیگر «میوزیم»[230] است. عجایب عالم که ذکر آن در «سنتلینا»، به خانه کرنل رابنسن گذشت و نگاه داشتن آن مرسوم و بسیار مرغوب مردم این ملک است، به ترتیب شایسته، بر طاقها و میزها و صندوقهای شیشه ای گذاشته اند. از آن جمله یک قالب مرده درست ملفوف به روغن مومیایی، که از اهرام مصر به دست افتاده است، دیده شد. طرف عقب مدرسه، زمین وسیعی است که دور آن خیابان و قطار درختان است، و در وسط چمن کاشته اند.

طالب علمان صبح و شام در آن تفرج و مشی و بازی و دوندگی نمایند. کلاه ایشان و طلبه انگلند ایضا از مخمل سیاه، تمام یک رنگ به وضع عرقچین است. بر سطح عرقچین، مقوایی، که یک و نیم وجب مربع و هم بدان مخمل گرفته است، دوخته و یک گلی از ابریشم سیاه، یک طرف آن به طور شمله[231] آویزان می باشد. «پرافت گرنی»[232] در این وقت

بزرگ مدرسه بود. اول برای سیر مدرسه مرا رهنمون شد، پس هم در آنجا ضیافت مستوفی نمود. او و زنش، که صاحب اخلاق کریمانه اند، در لوازم مهمانداری مبالغه کردند و «داکتر برون» که ثانی او، هم از اشخاص پارلمنت[233] آن ملک و در دل اهالی دبلن عزیز و موقر است، و «داکترهال» خود آن قدر الفت به هم رسانیده بودند که هر روز هم را می دیدیم. بارها ضیافت من به خانه خود، که خارج مدرسه است، نمود. [این]

مسیر طالبی، متن، ص: 71

«داکتر برون» فرشته ای است در لباس آدمی و زنی دارد مثل خود نیکو اخلاق، صاحبجمال، شوخ- طبیعت، و ظریف، خنده رو، و این غزل مشتاقانه من، که از لندن به او فرستاده بودم، بر حسن صورت و سیرت او گواه است.

لمؤلفه:

خوش آنکه دوست خرامان ز در درون آیدبه حسن طلعت او بخت رهنمون آید

خیال او که چو تخم است کشته در دل من نهال قدش از آن در بر نمون آید

کند ز منزل غربیش قصد خانه شرق چو آفتاب به یک شب ز ره برون آید

شود چو روز درخشان تمام برزن و کوی چو صبحگاه در آن لبس شام گون آید

غرض از این همه که «مسترس» برون ز «ایرلند»به لندن آید و با «داکتر» برون آید

مگر به عمر ببینم قران زهره و هوربود که کاری از این چرخ واژگون آید

رسید پیک بهاران به باغ و مقدم دوست چه خوش بود که ز پی در پیش کنون آید

دماغ جان شود از عطر خلق او، طالب،مرا قوی، گل اگرچه از آن زبون آید

سلام و ختم سخن به که وصف دبلنیان هر آنچه من بنویسم از

آن فزون آید

دیگر عمارات پارلمنت، و این دو ایوان بزرگ دارد، یکی برای اجلاس اکابر آن ملک، و دیگر نشیمن امرای پادشاه لندن که به حکومت این جزیره نامزد می شوند ... در این ایوان از پارچه ای به ضخامت پلاس دیوارگیری[234] کرده اند که انواع تصویرات خرد و تمام قد در آن بود، و نقشه جنگهای میدانی مثل توپ زدن بر قلعه، و صف کشیدن پیادگان و سوار، به هم حمله بردن و افتادن کشته و زخمی طرفین، می نمود. اول دانستم که مصور به قلم کشیده است، اما آخر معلوم شد که مثل نقش بوته کمخاب و مشروعهاست[235] که در بافتن برآورده اند. چون پیشتر مثل آن چیزی ندیده بودم بسیار تعجب کردم، اما در لندن [مثل آن] بسیار دیده شد، چنانچه دیوارهای عمارت دیوان عام شاهی [به جای کاغذ نقاشی، تمام از آنها گرفته است، و در ایوان خاص شاهی] تصویر زنی تمام قد بر دیوارگیر است که عذر همه بی زینتیهای آن خانه خواسته، برابر صد هزار نقش و نگار است. دیگر عمارت «کستم هوس»،[236] یعنی خانه گمرک، این خانه بسیار وسیع و مکانهای

مسیر طالبی، متن، ص: 72

متعدد دارد. اموال تجار در آن فرود آرند، و هر کس از آنها که خواسته باشد در آن جا دهند. دیگر عمارات «اکسچنج»[237] که تجار هر روز در آن فراهم آمده، معامله و داد و ستد نمایند، و در نرخ اشیا و اخبار تجارت آفاق رأی زنند. میزهای متعدد جا به جا فرش است، اگر وقت حاضری طعام پیش از انفصال معامله در رسد، مردم قهوه خانه و آشخانه های متصل، سفره معمولی یا فرمایشی، حسب- الخواهش هر کس، بر

آنها چینند.

ذکر ساعت باد

در این خانه ساعت باد دیده شد که مثل ساعتهای متعارفی دو عقرب[238] و دوازده قسمت داشت که هر قسمت را بادیست از جمله آن دوازده خط، چهار مغرب و مشرق، جنوب و شمال؛ و دو مابین هر یک. یک عقرب موافق باد بر خطهای مذکور ایستاده می شد، و عقرب دویم دقایق باد می نمود. دیگر عمارات عدالت و محکمه قضات، دیگر عمارتی که سابق، اشراف دبلن در موسم تابستان در آنجا جمع آمده مجلس سرود و رقص منعقد می کردند، و حالا افواج شاهی مخصوصا «لارد کرنوالس» در آن جا دارند. این پنج خانه نیز از سنگ [است] و مزین از آینه و تصویرات و چهلچراغها؛ و اوضاع غریب نزدیک به هم دارند، خصوص عمارت وسط که یا مدور یا مثمن، پنجاه گز مرتفع است، و وسعت آنقدر که سه چهار هزار کس در آن ایستاده می شود. سقف آن گنبدی است و در وسط گنبد، به قدر سی گز دایره، برای روشنی، بی سقف گذاشته اند و برای محافظت باد و آب، پنجره های آهنی گنبدی شکل ساخته، آینه ها در آن نصب کرده؛ و همچنین جایی که پنج گنبد است، دوایر متعدد، که به قدر ده گز محیط آن بوده باشد، از همین قسم پنجره های آهنین آینه دار دارد؛ و در این عمارات ستونهای آهنین که قطر هر یک دو بغل و یکپارچه است، بسیار ایستاده که عمارات را هم به طریق تدویر منقسم به دالان و پیش دالان می نماید. دالان از پایین تا بالا یک طبقه است، و پیش دالان به سبب شاه نشینها و صحنچیها سه طبقه شده. و این نوع پنجره ها در سقف، جایی مسطح و

جایی صندوقی، هر جا که مظنه پرتو آفتاب افتادن بوده باشد، خصوص در «مکان ضرور» ها یا حجره در حجره ها، در این هر دو جزیره بسیار معمول و مفید است. دیگر «گرچه»[239] ها که در هر محله متعدد است، خصوص «کرست چرچ»[240]. ایوان وسطی آن در طول صد ذرع، و سی در عرض است؛ هر دو طرف آن نشیمن چوبی به درجات، برای مردم ساخته اند و آن طرف نشیمن، بر دیوار سه طبقه، شاه نشینها و صحنچیهای خرد- که در هر شاه نشین پنج شش کس مشرف بر منبر و خطیب توانند

مسیر طالبی، متن، ص: 73

نشست- هر چهار طرف دارد. از عمارت این کلیسا ششصد سال گذشته، اقدم عمارات دوبلن است. نشیمن زنان و مردان در آن علیحده رسم است، [اجازه] خلط شدن ندهند، و بعد شروع خطبه و ساز هر کس را در نشیمن او قفل نمایند تا حرکت از جایی به جایی، و به جز سماع به کار دیگر مشغولی ننمایند. ساز و موسیقی این «گرچه» نامدار است، و همچنین در «اسکیر» ها، صبح و شام، که دسته نوازنده های [لشکر] شاهی برای مشق حاضر می شوند، موسیقیهای ملایم شنیده شد. دیگر عمارات «پرید»[241] یعنی جای مشق سپاه است، محتوی بر دو محوطه بزرگ وسیع، در وسط هر یک میدانی مربع، مفروش از سنگ برای قواعد، و اطراف حجره های سلجران[242] [دو] موضع است، یکی از آن متعلق به سواران و طویله وسیع طویل مشتمل بر حکمتها در آن است. دیگر عمارات «پبلک»[243]، یعنی عام به هر کس یا متعلق به جمهور، مثل دار الشفا و خانه به جهت وضع حمل زنان باردار، و حبس و تداوی دیوانگان

و پرورش یتیمان و بسنده شدن عمر سپاهیان که در جنگ زخمی، یا به سبب پیری بیکار شده اند در این شهر متعدد است. خدمه و عمله و رختخواب و جمیع ضروریات در آنها به وفور موجود، و یک مطبخ که طعام بسیار به سهولت یکمرتبه پخته شود، با شیر دهن- های چشمه آب شیرین و یک «گرچه» به جهت عبادت و یک «مکان ضرور»[244] که صدها کس در آن فضله اندازند و کس گاهی پاک نکند، معهذا کثیف و بدبو نشود، در هر یک موضوع است، مجموع مبنی از سنگ، از اندرون مصفا به گچکاری و مزین به شیشه آلات. مداخل بعضی از موقوفات مهیا- می شود، و بعضی از زر اغنیا، که چیزی سالیانه به نام آن دهند، و بعضی از متروکه [اموات متمولین] به موجب وصیت آنهاست.

ذکر وضع خیرات

این خصلت از اهل هر دو جزیره مرا بسیار پسندیده نمود که متوفی چون بیند که مال او فاضل از اغنای ورثه است، آن را به امثال این اخراجات خیر وصیت کند، و گاهی به دوستان که بعضی غیر حاضر و در شرق و غرب عالم پراکنده اند تقسیم نماید. و حصه رسانیدن به مددکاران ملک و ملت خود اکثری است، به ملاحظه این صفت نیک و خانه های خیرات مذکور، عذر امساک این جماعت که در غیر مستلذات در هند دیده و نپسندیده بودم، خواسته آمد، چه اگر در سایر اوقات تدنیق[245] به عمل نیاید برای چنین اخراجات زر جمع نمی شود، و ملکه آن کار نمی ماند.

مسیر طالبی، متن، ص: 74

ذکر قهوه خانه و آشخانه

اما قهوه خانه و آشخانه و میخانه و قمار خانه ها و عمارات بوتل سازی و آینه سازی و غیره حرفتها که مردم متمول یا تجار به جهت کسب نفع خود و نفع عام ساخته اند، از حساب و شمار افزون است. [از آن جمله] دو حمام، که سقف آن از بیرون به قدر تنوری بزرگ می نمود، هم دیده شد. در یکی از آن رفتم و به ضرورت غسل کردم، زیر زمین آن خالی و دودکش نبود. از گلخن، آب خزانه گرم شود. همین یک حوض، که یک آدم به اشکال در آن گنجد و آب تا کمر او باشد، [دارد]. اهل دبلن در زمستان غسل نکنند و در تابستان در آب بحر بدن شویی نمایند. این هر دو حمام مخصوص بیماران است و [مردمی که در] نهایت ضعیف الحالند. نام حمامی و کیسه گر و حجام مطلقا نیست، بلکه کسی برای خدمت و مدد هم حاضر نشود. به جای کیسه حمام

«برش[246]»، که از موی اسب می سازند برای صاف کردن کفش و موزه در آنجا نهاده. هر کس به دست خود چرک [از بدن] دور می کند.

ذکر «پلی هوس»[247] ها و «اسلی»[248]

دیگر دو خانه رقص و نقل شعبده بازی است که «پلی هوس» گویند. درجات دارد، و به حسب قرب و بعد و اشراف بر تماشا و سمع سازها، بهای نشیمن آن درجات مقرر است. سه شلنگ، که شلنگی به قدر شش آنه هند بوده- باشد، فی نفر[249] در نشیمن اعلا گیرند، و در ادنی یک شلنگ. این زر جمع شده به ساختن اسباب ضروری، و البسه و در ماهه کارکنان آن خانه و روشنی و اجور سازنوازان صرف شود. آنچه از آن فاضل آید مال صاحب آن خانه است که به امید همین نفع ساخته اند. از خلایق هر که موعود صحبتی نیست، غیر شب دوشنبه بدانجا رفته تا نصف شب وقت گذراند و مشغله نفس نماید.

بنابراین آنقدر کثرت شود که هزار و پانصد روپیه هند مداخل آن خانه در بعضی شبها مسموع گشته. وضع امثال این خانه ها در تمام فرنگ یا مدور یا بیضوی است بدین وضع که ثبت کرده شد[250]:

تا هر کس بر تماشا مشرف تواند شد. نشیمن صحن مابین خانه که ایشان آن را «پیت»[251] نامند، چون منبر از تخته مشتمل بر مدارج است، آخر از اول یک وجب بلندتر، تا سر و گردن حایل یکدیگر نگردد، و محل رقص که «استیج»[252] گویند گشاده، بی حجاب، ستونها فراخ و وسیع است که صد [تا] دو صد کس و توپها با عراده به وقت نقل در آن می توانند گردانید، و پرده ای فراخ که سواد شهرها و کوهستان و سبزه زار و جنگلهای نامدار

بر آن مصور می باشد، بر پیشانی «استیج» بسته

مسیر طالبی، متن، ص: 75

که بعد نمودن حصه ای از نقل یا قدری رقص و خوانندگی، آن را بگشایند، و در حجاب آن، حصه دیگر را مهیا کرده باز بردارند؛ و همچنین جابه جای آن «استیج» قناتهایی [چوبی] مصور به اقسام مد نظر،[253] مخفی از نگاه ایستاده، هر قدر جا که حجاب آن خواهند در آن واحد یک قنات از آن طرف و یکی از این طرف کشیده، هر دو بی درز به هم آید، و یک دیوار شود. نقش و نگار و بست و بند این پرده ها بیشتر از نقل و بازی، آدمی را دیوانه می کند، و آن تماشاگاه را مثال سیمیا و لیمیا، خواب و خیال می نماید. اطراف «پیت» تا به «استیج»، سه دره ها، که شش کرسی در هر یک توان نهاد و ستونهای باریک آهنی دارد، عمارت کرده اند. راه مداخل آنها از پشت است. این سه دره ها را

مسیر طالبی، متن، ص: 76

بکس[254] گویند؛ در بعضی پنج طبقه و در بعضی هفت طبقه می باشد؛ و در وسط هر یکی چهلچراغی بلورین، که چهار شمع دارد، و در سقف «پیت» و سطح «استیج» آن قدر چراغ روشن کنند که شب چون روز روشن شود. زنان عمده در غیر «بکس» ننشینند، بنابراین اکابر شهر اکثر آنها را رهن- گیرند و صاحب خانه به طمع زر یک مشت[255]، به نیمه بها، برای ده سال، بدیشان دهد. در «استیج» مقابل این سه دره ها، سقف مرتفع برای کاربازی است که از آنجا تخت پریان ملفوف در بخار ابر پایین آید، و زیر سطح «استیج» ایضا ته خانه ای که محل غایب شدن تختهای مذکور و

آنچه از شعبده خواهند، آنجاست. این بیان اوضاع «پلی هوس» «اپره»[256] و غیره است. اما در «اسلی» به جای نشیمنهای پیت به غرض اسبدوانی، و نمودن صنایع فروسیت[257]، زمین و [خاک نرم] کرده است که دایره محیط آن صد گز خواهد بود، و بر سقف آن چهلچراغهای برنجی، که فتیله های درشت در روغن چراغ در آن می سوزد، آویخته؛ گاهی که هنگامه نقل و بازی بر «استیج» گرم است، این چهلچراغها نزدیک سقف بسیار مرتفعند، و در وقت اسبدوانی به زمین [متصل کنند]. صاحب این خانه مستر «اسلی» [نامی است] که در لندن هم یک خانه بازی دارد، و آن خانه به نام او منسوب است؛ چون موسم تابستان رسد از لندن معه اسباب بدین شهر آمده، چهار پنج ماه بگذراند و در هر دو هفته نقل نو به مردم نماید. چون کارکنندگان «استیج» از نقل و خوانندگی مانده شده دم گرفتن[258] خواهند، آن پرده را بیاویزد.

ذکر صنایع اسبدوانی و آداب فروسیت خانه «اسلی»

از شاگردان خود پانزده نفر [جوانان شکیل را] در لباسهای باناتی[259] و مخملی، که زری و ستاره های چون الماس برق می زند، در آن صحن حاضر آرد. دو سه اسب معلّم[260] شایسته که گلهای لجام آنها مرصع به چارجامه های زردوزی ستاره دار آراسته است، با خود آورند و به نوبت بی رکاب بر آنها سواری نمایند، یکی که فارس ترین همه است به لباسهای بو العجب و وضع دیوانگان آمده، در وسط صحن ایستد و ترس و خوف بسیار از اسب و سواری آن ظاهر کرده به حرکات عجیب و بذله های دلپذیر همه را مسرور و خندان سازد. چون به جبر و اکراه او را بر اسب سوار سازند، هنرهای عجیب، که عقل از

تصدیق آن ابا دارد، بر روی کار آرد. از آن جمله گاهی بر پشت اسب دونده ایستاده شده به اصول رقص، پایکوبی نماید؛ و گاهی بر یک پا ایستاده، در عین دو، آنقدر خم شود که جانب طول او به طرف جنب اسب افتد، و گاهی با پنج شش

مسیر طالبی، متن، ص: 77

کارد تیز و تند، که همه در هوا هستند، و اسب در دو ایستاده، و ریسمانی در دست دارد که دم به دم آن ریسمان از زیر پای خود به فرق، دایره کردار، می گذراند. و گاهی از ریسمانی، که به قطر صحن تنیده و از زیر او ایستاده، بر اسب می گذرد و می جهد، و بر آن طرف ریسمان خود را بر پشت اسب که در دو است می گیرد. گاهی یک نفر بر دو اسب ایستاده، در عین دو آنها، این اعمال به عمل می آرد.

نوبتی در لباس مردان در غراره[261] رفت و سر غراره به ریسمان بستند، بر اسب ایستاده شده دوانید، و این هنرها نمود. چون غراره از سر دور کرد در لباس زنان دیدمش. گاهی ده بیست کس بر اسبها نشسته بر اصول موسیقی، به وضعی که زنان و مردان انگلش در مجلسها رقصند، صف اسبها بسته و دست یکدیگر گرفته کار رقص از اسب گیرند. بیچاره ها به همان روش، پاکوبی کرده، پس و پیش و یمین و شمال روند، و صف مذکور نشکند. شخصی در آن خانه است که مهارت تمام در جستن دارد. ده اسب برابر ایستاده کردند، از قدری فاصله دویده چون به اسب اول رسید دست بر او گذاشته از همه جست. نوبتی گوی کاغذی را که بر

سقف بیست گز مرتفع آویخته بودند، جسته به انگشت پا انداخت و خود بر تشکهای نرم، که برای همین کار مهیا کرده بودند، بی صدمه ضرب افتاد.

ذکر نقلها[262] که در «پلی هوس» ها کنند

از جمله نقلهایی که مرا در آن خانه بسیار خوش نمود نقل پریان و حبشی جادوگر است که او را «هرلکن»[263] نامند. دختر امیری [کلمبین][264] نام، عاشق آن حبشی شد، و پریی بر این ماجرا واقف گشته سریر آن دختر را در اثنای خواب به وطن خود که کوه قاف باشد برد. ملکه پریان با خواص خود به دیدن آن دختر بر تختهای متعدد حاضر آمده خواب او را گشودند، و بر عشق او ملامت کرده نصیحت نمودند. دختر با وجود حیرت و ترس علامات غلبه عشق ظاهر می نمود، و به جهت معاودت اضطراب می کرد. بنابراین ملکه یک تخت نشین را حکم فرمود که دختر را به وطن او برساند، و در آن نواحی اقامت کرده شر «هرلکن» را دفع و رهنمایی و اعانت پدر و مادر و شوهر نامزد [کلمبین] نماید. چون این زنان همه نازک و حسین بودند، و لباس ایشان سبز نیمرنگ، ره سیمین و ستاره ها داشت، و تخته ها در حجاب ابراز بالا بی علاقه رسنی فرود می آمد، و گاهی در دامن کوه یکایک غایب می شد، و از یک جانب کوههای سبز دراز کشیده، و دیگر جانب بحر و دریاهای جاری، و طرفی زمین مسطح، تا «گروه» ها سبز، پراشجار، موزون، و ماهتاب و ستارگان

مسیر طالبی، متن، ص: 78

در نظر بودند. آن صحبت بعینه چون افسانه پریان، که قصه خوانان می سرایند، در تصور می نمود.

بعد ورود دختر حبشی حاضر آمده، چند مرتبه هر نوبت به وضعی تازه او را از

میانه جمعیت اقربا به در برده، چنانچه نوبتی شمشیر جادو بر ستون خانه بزرگ وسیع زد، و اجزای خانه به آواز هولناک یکبارگی افتاده، مردم سراسیمه شدند، حبشی «کوچ» ی با دو اسب حاضر کرده، دختر را گریزانید. نوبتی صورت بحر اعظم، و جهازی که از دور به تدریج آمد نمودند، پس از لنگر کردن [جهاز]، یاوران حبشی بر کشتی خرد به ساحل آمده، دختر را در آن نشانیده گریختند. نوبتی در میان جماعت چنان حرکت کرد که همه بر یکدیگر بدگمان شده، به مشت و لگد افتادند، و حبشی دختر را در محافه[265] نشانیده بر دوش «کهار»[266] ها بدر برد. این «کوچ» و اسبها و کشتی و محافه و آدمیان صناعی[267] و موهومی نبودند، بلکه در آن خانه وسیع، این اشیاء را از خارج حاضر می آورند.

آخرش پدر دختر ضربی شدید خورده بر فراش بیماری افتاده و موت بر بالین او حاضر شد. پدر دختر و کسانی که به عیادت او آمده بودند، به اضطراب برخاسته به گوشه ها خزیدند؛ در اثنای گریختن در دست و پای بعضی لحاف و چادر و قالین [بود] که بند می شد. آنها به خیال اینکه مرگ ایشان را گرفته حرکات عجیب می نمودند. معلوم باد که به زعم «انگلش» مرگ به صورت استخوان بندی انسان است که بی گوشت و پوست و رگ و پی باشد. چون لباس شخصی را، برقع بالای او را ابلق کنند و محل استخوان بندی آدمی را سفید گذارند، چون شب نقش سیاهی به نظر نمی آید، سفیدی بعینه صورت موت مفروضه «انگلش» خواهد نمود. آخر کار طبیبی، که به معالجه او مشغولی داشت، با کاسه ادویه و حقنه[268] و

غیره آلات طبی به جنگ موت پرداخته موت را گریزانید، و پدر صحت یافته دختر را به «هرلکن» عقد بست و جشن عروسی و تزک سواری داماد نموده نقل به اختتام رسانیدند. دیگر نقلی که موسوم است به «تیکنگ[269] سرنک پتن» یعنی فتح «سرنگ پتن»، دار الملک تیپو سلطان. به جهت اینکه مشت نمونه از خرواری [باشد] این دو نقل در اینجا ثبت کرده شد. اول نقل باغ «سرنگ پتن» را نمودند که تیپو سلطان با اولاد و خواص خود در آن عمارت بر مسند نشسته، تماشای رقص زنان را معاینه می کرد، و عمله تزک، هر یک در لباس خود، به دستور هند[270]، صف بسته ایستاده بودند. در این اثنا یکی از سرداران فرانس، نوکر او، درآمده، از قرب لشکر انگلش خبر داد. تیپو دفعتا به تهیه جنگ حصار مشغول شده، بعضی افواج به تاخت لشکر بیرون فرستاد. تیپ آن لشکر را که مرتب از صدها سوار و پیاده و

مسیر طالبی، متن، ص: 79

زنجیر فیلها و توپها- به نوعی که لشکر اصلی از دور نماید- در رفتار دیدیم همه موهومی بود و اصل نداشت. پس هر دو لشکر نزدیک شده جنگ انداختند. بعد کشش و کوشش بسیار، لشکر تیپو شکست خورد. این جماعت همه مردم واقعی، دوصد کس عمله آن «پلی هوس» بودند که بر یک دیگر بندوق و توپ واقعی بی گلوله سرمی دادند، و خط سرخی ریزش خون از زخم شمشیر و خنجر، بر بدن زخمیان نمایان می شد، و لاش کشتگان در میدان می افتاد. آخر کار تمثال قلعه «سرنگ پتن»[271] به همان شکوه دیدیم که لشکر «انگلش» بعضی در لباس تلنگه هند و بعضی در وضع خود، آن

را محاصره کرده توپ می انداخت، تا اینکه بعضی برجها از صدمه توپ خراب شد، و افواج از هر طرف زینه گذاشته بر برجها برآمدند و فوج بزرگ انگلش از جانب دروازه مستعد حمله گردید. تیپو سلطان، معه فوج خاصه، به دفع آن جماعت از قلعه برآمده، بعضی در شکستهای رودخانه که مثل خندق شهر پناه آن طرف واقع شده، و بعضی در مواضع حصینه دیگر، به خصم جنگیده بعد عجز، به قلعه برگشتند. فوج انگلش تعاقب آن جماعت کرده در سر دروازه کشش بسیار واقع شد، و اکثر آنها معه تیپوسلطان که با جقّه و سرپیچ لباس شاهی در میان آنها نمایان بود، در همان دروازه کشته [گشتند] و نقل به اختتام رسید.

[ذکر خانه ای که نقشه دریا و کوه و شهر «جبل التار»[272] مشهور در آن نماید]

دیگر

خانه «اگزیبشن»[273] گویند، در طبقه زمینی و بالاخانه آن از هر جنس تصویرات، شبیه مردم خیالی، کار قدیم و جدید، دیده شد، که بیان خوبی آن دراز است. آخر کار صاحبخانه ما را به ته خانه برده نقشه شهر و قلعه بر دامنه «جبل التار»، که بر دهنه بحر روم، در ملک اندلس[274]، از بلاد اسپین واقع است، نمود. این ته خانه تاریک و پرده ای سیاه بر آن آویخته اند. بعد طی یک دو حجره، به حجره بزرگ، که روشن و این صنعت در آن است، می رسیم. گویا ما بر ساحل جنوبی [بحر روم] بودیم. پهنای بحر که در آنجا بسیار تنگ است و جنبش آب و ارتفاع موجها، و شهر «جبل التار» و قلعه ای به راه کوه، به همان رفعت، هر چیز بعینه چنانچه در واقع هست، در مدنظر بود. بعد از آن چند جهاز فرانس به طرف لنگرگاه رخ- کرده، از

زیر بعضی برجها گذشتند. از قلعه بر آنها و آنها بر قلعه توپ می انداختند. این جهازات بعینه چنانچه جهاز واقعی از دور نماید معه پرده ها و سه «مستول» و ستون پیش رو و نشانها و

مسیر طالبی، متن، ص: 80

توپها، و دریده شدن آب از رفتار [جهاز] و آتش رنجک[275] و دود و تفرقه آواز توپ قلعه و جهاز، در نظر و گوش مشهود می شود. پس مقابل جهازات انگلش رفته لنگر انداختند، و میان هر دو فرقه جنگ در گرفت، پرده ها از گلوله توپ، مدور پاره می شد و گاهی «مستول» و بعضی چوبهای دیگر به گلوله شکسته شده معه بادبانها در دریا می افتاد، و سر و دست و [پای] مردم جهازی، از صدمه گلوله بر هوا می رفت. آخر کار یک جهاز فرانس آتش گرفته سوخت، و دو غرق شدند و سه به اسیری آمده بقیه گریختند. در کنار جهازات سوخته و غرق شده، ده دوازده کشتی خرد جهازی در تردد بود که مردم را از آب برمی آورد. اضطراب مردم و غرق شدن بعضی، و بعضی را بر تخته [ها و ستونها] و بعضی را در شناگری برأی العین می دیدیم، و لم آن را هیچ نمی فهمیدیم.

ذکر محاسن مردم ایرلند که «ایرش»[276] خوانند

حالا مجملی از احوال مردم ایرلند که «ایرش» گویند بیان کرده می شود.[277] اکثر مردم این جزیره «رومان کاتلک»[278] یعنی پیروان ملت پوپ،[279] و قلیلی بر طریق «انگلش»، که خارجی و فیلسوفی گفته می شوند، می باشند. و از بی اعتدالی «انگلش» و زهد خشک و تعصب «اسکات» در قوانین مذهب عیسوی بر کنار، و به اعتدالند. و به صفت جلادت و تهور و کثرت خرج و مهمانی و غریبدوستی و آزاده رویی و گشادگی دل بر

«انگلش» و «اسکات» ممتاز. اگرچه در متانت و رزانت عقل چون «انگلش» نیستند، اما در ذکا و زودفهمی زیاده از ایشان؛ چنانچه «مسس بال»، صاحبخانه من، و اولاد او به ایما و اشاره پی به اراده من برده، ضروریات مرا حسب الخواهش مهیا می کردند، و بعد از یک دو هفته که زبان من به لغت «انگلش» وا شده، قادر به تکلم چند حرف شدم، ترجمه مضامین اشعار در مجلس ایشان می کردم. با آنکه در محاوره الفاظ غلط و متشابهات را یکی به جای دیگر صرف کرده بودم، بر لطایف معانی و شوخی وجودت کلام فارسی و دقایق آن، به قیاس و تخمین، مطلع می شدند. وقتی که اراده حرکت به طرف «انگلند» کردم، اکثر دوستان را اندوهناک از این باب یافتم، و بر زبان آوردند که تو با این بیزبانی در «انگلند» تصدیع خواهی کشید، و آنجا مثل ما مقصود ترا نیافته، در کارروایی تو عاجز خواهند ماند. و همچنان شد که بعد از آنکه یک سال در «انگلند» مانده، زبان «انگلش» صد برابر آنجا آموخته بودم، هنوز به قدر آنجا مقصود من نمی یافتند. گاهی که راه را غلط، و نشان مقصد از کسی سؤال می کردم، چون آن

مسیر طالبی، متن، ص: 81

شخص می دانست که به سخن، مفهوم من نخواهد شد، کار خود گذاشته به همراه من می شد، و مرا به در آن خانه که مقصود بود، رسانیده برمی گشت. شبی مقصد من راه دراز بود. آن شخص که از او استسفار کرده بودم با من شد، تا به جایی رسیدم که از آنجا به مقصد می توانستم رفت. شکر رهبری او گزاردم و التماس عود او نمودم قبول

نکرد. باز قدری با من آمد. قسم خوردم که به خودی خود می توانم رفت، تو برگرد. چون برنمی گشت و راه هنوز خیلی باقی بود، گفتم اگر برنمی گردی ترک مقصد خواهم کرد، و اراده عود نمودم. قبول سخن من کرده به حسب ظاهر برگشت، اما از غایت غمخوارگی عقب من در تاریکی می آمد. من از وضع رفتار تفرس می کردم [که اوست]؛ اما چون علاج نبود راه می رفتم تا اینکه بر در مطلوب رسیده اندکی ایستادم که تا [او] برسد، دیگر- باره او را وداع کنم. اما او چون دانست که من به مقصود رسیده ام حجاب کرده، از همانجا برگشت.

بر من یقین شد که او همان شخص بود، نه راهرونده دیگر. بنابر آزادگی طبع و کثرت اخراجات و صرف اوقات در امداد دوستان، تمول در «ایرش» کم است. به میانه روی اوقات گذرانند، و چون «انگلش» اسباب بزرگی و غرور بسیار دور خود نچینند، و مثل «اسکات» در جهد اکتساب زر و منصب و علم خود کوشش نکنند، و در غنا به خوف فقر نگذرانند. از این جهت ایشان را در علوم و مناصب ترقی کم است. با این صفات نیک، در شرب خمر مبالغه می نمایند، و عرق تند و تیزی که به «وسکی»[280] موسوم است، و خاصه آن ملک است، بسیار استعمال کنند. شبی در مجلس بزرگی موعود بودم صاحبخانه بعد شش ساعت بر سفره طعام نشست، و از آغاز طعام شروع به خوردن شراب نمود، و به هر بهانه پیاله می خواست و به من می داد. چون دید که من تقلیل می کنم، دو شیشه آبخوری پر کرده پیش من گذاشت و به الحاح تمام تکلیف خوردن کرد.

بعد برداشتن سفره، گاهی به نام پادشاه و گاهی به نام ملکه و گاهی به نام آن دختران که من ایشان را دوست می داشتم و رد نمی توانستم کرد، کاسه برمی داشت تا اینکه [از] نصف شب دو ساعت و از آغاز مجلس هشت ساعت منقضی شد.

آن زمان شرابهای تازه طلبید و تجدید بعضی کاسه ها نمود. من با آنکه از غایت مستی قوت رفتار نداشتم ترسیده، برخاستم و التماس رخصت کردم. گفت: «من از زود رفتن شما ملولم، اگر اندک دیگر می نشستی، بعد فراغ سفره شراب، چای با یکدیگر می خوردیم». از «انگلش» شنیده شد که «ایرش» بر سفره طعام مست شده با یکدیگر خانه جنگی کنند، و به قتل یکدیگر اقدام نمایند. اما من در مدت اقامت گاهی حرکتی [که] خلاف ادب و انسانیت بوده باشد از ایشان ندیدم.

مسیر طالبی، متن، ص: 82

[ذکر نوعی از تصویر که «کاریکاتور» گویند، و اخلاق خاصه «اسکات» و «انگلش» و «ایرش[281]»]

معلوم باد که در «انگلند» تصاویر مضحک پرمعنی، که به زبان ایشان «کرکیتور»، یعنی نماینده افعال عمومی هر کس، خوانند، بسیار کشند. در دکاکین و سرراهها برای فروختن و تماشا آویخته می باشد. این صنعت برای نمودن عیوب خلایق، خاصه تخویف وزرا و اهلکاران سلطنت موضوع است. از آن جمله سه قطعه تصویر دیدم که کلیات افعال و ترقی و آخر کار هر سه فرقه می نماید.

در هر یک از آن سه قطعه، اگرچه بیست تصویر است، اما حقیقتا صورت یک کس است در زی مختلف که ترقی کرده و تبدیل جامه و حال نموده. از آن جمله مرد «اسکات» وقتی که ملک خود گذاشته به قصد ترقی، اراده لندن می کند، بسیار خوار و خراب حال است. چون در اسکاتلند خارشت[282] بسیار می شود، در راه به

ستونهای سنگ امیال، یا تنه درختان که رسد، پشت خود را خارد. بعد چند ورقی [کذا] برای یک دو فلوس خطوط مردم از این قریه بدان قریه برده، دوندگی می نماید. بعد چند ترقی [دیگر] به لندن رسیده خان سامان کسی می شود، و از غایت خدمتکاری و رضاجویی محل اعتماد او گشته در برداشت کارخانه اش زری به هم رساند، پس همان زرها به صاحب خود به سود داده متمول گردد. بعد از آن [چند] درجه دیگر ترقی کرده، به بیوه زنی متمول از «انگلش» رسیده این قدر خوشامد او گوید که او را به نکاح آورده، نام و خانمان پیدا کند. پس به فکر کارهای دیوانی، در پی مستوفیان و اهل دفاتر افتاده، در دل آنها جا کند، و به سعی و تلاشی که خاصه «اسکات» است، مهارت و وقوف کامل در امور ملک به هم رساند.

بعد طی چند مدارج ترقی [دیگر] آخر کار بر کرسی وزارت پادشاه «انگلند» نشیند، و وزیر با استقلال آن ملک شود. و «ایرش» بعد چند ترقی، در سپاه پادشاه [انگلند] گنجیده، به سبب شجاعت و تهور طی چندین درجه سرداری کرده، به مرتبه جنرلی رسد، و در مجلس شراب، تیز و تلخ به کسی گفته قرار جنگ «پستول»[283] دهد، آخر کار به گلوله آن کس کشته گردد. و صورت فرقه «انگلش» را گاو نر کشند و «جان بول»[284] خوانند، یعنی چنانچه گاو نر بسیار می خورد و فضول اندازد ایشان نیز همت خود، بر اکل و شرب بسیار مصروف دارند. و هر کس منع از اکل کند او را شاخ زنند، و رفتار ایشان در زندگی چون گاو نر درشت و بی چم

و خم باشد.

مسیر طالبی، متن، ص: 83

[ذکر زنان «ایرش»]

اما بالجمله زنان «ایرش»، اگرچه به حسن سلیقه «انگلش» و «آن» و ادا و حسن چشم و موی ایشان نرسند و چون زنان «اسکات» در حسن قامت و گرد اندامی نباشند، اما عموما چهره ایشان حسین و سفید رنگتر از آن هر دو است، و گرمی اخلاق و چم خم بسیار [دارند].

[ذکر] وقایع خود در ایرلند

حالا مجملی از وقایع خود در آن شهر نوشته می شود. روز دوم از ورود خود به «لارد کرنوالس» آگهی دادم، بسیار خشنود شده وقت ملاقات تعیین نمود. بعد ملاقات، مهربانی و دلجویی بسیار کرده به مردم خود اجازت داد که برای هر چیز که من خبر دهم مهیا سازند، و بر سیر باغات و مواضع دلپذیر آن شهر دلالت و اعانت کنند. تا در آنجا بودم به هفته یک مرتبه به خدمت او می رسیدم، و هر مرتبه به لطفی تازه و تفقدی نو محظوظ می گردیدم.

سه شنبه [دوازدهم ماه رجب] کپتان «رچدسن» عزم لندن نمود. چون من در آن زودی دل از دبلن نمی توانستم کند، و مرافقت کپتان مذکور، که همیشه به هندی تکلم می کرد، نمی گذاشت که زبان من به سخن انگلش واشود، اقامت دبلن اختیار کردم. این تدبیر موافق افتاده سود بسیار داد. و مردم دبلن که مرا تنها، بی یار و مددکار دیدند بیشتر از پیشتر در استرضا و رفع حاجت من می کوشیدند، چنانچه آن قلیل وقت به فراغ و خوشی به سر رفت که در عمر خود گاهی نگذشته بود.[285] خرد و کلان در هر وقت و مقام به اعانت من مشعوف بودند. همین که از خانه برمی آمدم دور من هجوم می شد، و هر کس سخنی در حق من می سرایید. یکی می گفت

که فلان، جنرل روس است که انتظار ورود او داشتیم. دیگر قیاس می کرد که از امرای «الیمان» هستم. دیگری مرا از اکابر «اسپین» می دانست، و اکثر شاهزادگی ایران به من نسبت می دادند. روزی ازدحام بسیار گرد من شده بود، دکانداری به من گفت: «بهتر این است که قدری به دکان من آمده بنشینی تا تماشائیان پی کار خود روند». من اندرون رفتم و به تماشای چاقو و مقراض، که انواع و اقسام در آنجا به وفور بود، مشغول گشتم. تماشائیان متصل اورسی آینه آن قدر هجوم کردند که مجموع آینه ها شکست، و به سبب کثرت خلق صاحب دکان غرامت آن شکست به کسی نسبت نتوانست داد.

مسیر طالبی، متن، ص: 84

ذکر موسم برف

بعد دو هفته شروع به بارش برف شده، تمام سقفها و سر جدارها و هر جایی که گیرایی داشت سفید شد، و کوچه ها چون رودخانه سیم و خیابانهای باغ چون جدولهای آب که هر دو طرف آن سبزه زار بوده باشد، به غایت خوشنما و دلپذیر درآمد. چون من قبل از این در عمر برف ندیده بودم، تماشای آن آنقدر مرا محظوظ کرد که به بیان نیاید. بعد دو سه روز خود تمام چمنهای باغ و صحرا و کوهها هر قدر مد نظر بود سفید گشته، به قدر یک گز برف بر زمین یخ بست و مضمون این مطلع خلاق المعانی[286] برأی العین مرئی گشت.

کمال:

هرگز کسی نداده بدین سان نشان برف گویی که لقمه ای است زمین در دهان برف

[مانند پنبه دانه که در پنبه شد نهان اجرام کوههاست نهان در میان برف]

گر کوه، پشم پر زده باشد به رستخیزپنبه ز کوه بر زده اینک کمان برف[287]

عجبتر اینکه روزهایی که برف است، چندان سرد نمی شود، و در غیر آن ایام، آنقدر سرد است که هوا از سه گلیم شالنما که شب بر دوش می گرفتم، و در حجره ها و اورسی شیشه ها همه بند است، چون تیر از حریر می گذرد و به جز از پیاده روی پناهی و گریزگاهی از آن نیست، زیرا که وجود آتش خود مثل آب بیضرر است[288]. کاغذهای نم دیده تا مدتی در آن استقامت می کند، و چنانچه بادکشهای هند در موسم گرما یکجانب را اندک خنک می سازد، و دیگر جانب گرم است، همین قسم آتش این ملک یکجانب را، بعد قرب و تکلف بسیار گرم می کند، و دیگر جانب اثری از آن نیست. مکرر از حرص اکتساب حرارت دست من سوخت، چه هر قدر به آتش نزدیک می کردم گرم نمی شد، گمان می نمودم که هنوز آتش دور است، نزدیکتر می بردم تا می سوخت.

با وجود این، شدت برد مذکور[289] ضرر نمی رساند و عاجز نمی نماید. در مزاج من همواره موسم شدت زمستان در آن ملک موافقتر از سایر موسم بود. آنقدر تقویت به قوای بدن، و نشاط طبیعت می داد که اسم ماندگی و کاهلی از حرکات به خاطر نمی گذشت. در هندوستان کرته پارچه های دهاکه یک لایی بر بدن گرانی می کرد، و نیم «گروه» پیاده روی ماندگی می آورد، حالا لباس من بی شاییه

مسیر طالبی، متن، ص: 85

سخن سازی بارخری است، معهذا آنقدر چست و چابکم که گام قریب به دویدن می افتد، و روزی نیست که شش هفت میل مشی کرده نشود؛ و خواب دو سه وقت، به قدر هشت ساعت، در هند بی اختیاری بود، و الا ماندگی می آورد، در دو ماه اقامت دبلن زیاده از چهار

ساعت، آن هم یک مرتبه وقت شب، نخوابیدم. گاهی اثر کسالت در خود ندیدم. به قیاس من این هوا اصل اصیل کلیات نعم و خوبیهای این هر دو جزیره است، به چند جهت: یکی اینکه موجب حسن زنان و قوت دادن جسم و روح مردان ایشان است. دوم مقتضی حرکات است که موجب صحت جسم و نشاط قوت، که جرأت امور شاقه که موجب بلند نامی و کامیابی است، دهد؛ طاقت تحمل شداید و متاعب بخشد. در مدت اقامت چند مرتبه، به اتفاقات، ضرب خوردم و زخمها رسید که از ده یک آن در ملک هند به فغان می آمدم، در این جا خبر نشدم که این ضربت کدام وقت و چطور رسیده بود.

سیوم باعث سادگی مزاج ایشان است که موجب یکرنگی و قلت خیال و استواری رأی و استعداد پذیرایی علمها و هنرها و دیگر صفات بسیار است، زیرا که بلوغ مردان و زنان ایشان بعد بیست سال می شود، تا آن زمان خیالی که مانع اکتساب علم و هنر بوده باشد، مطلقا ندارند. و بعد بلوغ چون در هوای سرد بی کار نتوانند نشست، به مشغله ها به سر برده، گرد و پیرامون خیالات باطل نگردند. بنابراین بسیار پسر و دختران پانزده ساله دیدم که چون اطفالان پنج شش ساله هند بجز خورد و خواب و بازی و اشتغال مکتبی چیزی به خاطر ایشان خطور نمی کرد، و بعضی کهنسالان به نظر آمدند که کارهای نامدار کرده و تمول به هم رسانیده، از علم تجارت و بعضی هنرها وقوف کامل داشته اند، اما از غایت سادگی فرقی میان ایشان و اطفال هند نمی توان داد. چهارم موجب اوضاع این خانه هاست

و صحبتهای به فراغ، و ترکیب این البسه چست و چابک که در میدانهای جنگ و اوقات اشتغال به کسب و کار بسیار مفید، و مقتضی نشستن بر کرسی و مستعد کار بودن است.

پنجم توسعه در اوقات ایشان داده و کارگزار [و] پرهیزگار نموده، تفصیل این مبهم آنکه به سبب برودت هوا رخت آنقدر است که در پوشیدن و کندن آن یک ساعت اقلا صرف می شود، لهذا خواب و به رختخواب رفتن بجز آخر شب[290] معمول نیست، باقی یا کار کنند یا به صحبت و اختلاط گذرانند.

چون با آن رختهای تنگ مجامعت زنان بیمزه و تشویش دهنده است، کسی که زن دارد بجز وقت خواب نزدیکی به او نمی کند. و آن کس که ندارد چون به مباشرت زنان اوباش خطرات است، به اشکال، بعضی اوقات خود را به زنی می تواند رسانید، و از پرهیزگاری چاره ای ندارد.

و نفس الامر اینکه چون هر کس را بر وقت طعام و شب نشینی، صحبت زنان و استماع لطایف کلام

مسیر طالبی، متن، ص: 86

و تماشای حسن و جمال ایشان میسر است، دل قرین تسلی می باشد و پروای مجامعت چندان و نزدیکی با زنان، بی ضرورت و بجز خواهش صادق نمی کند. برعکس آن در هند چون رختهای گشاده بند و بی قید است، هر وقت به خواب و آرام میل کنند، و گاهی مباشرت زنان به مجرد تحریک صحبت، بی ضرورت نمایند، و وقت کار و کسب قوت جسمانی از دست دهند.

ذکر «اسکیتنگ»[291]، یعنی لغزیدن مردم بر یخ

بالجمله بعد چند روز دیگر که آبهای تالاب و رودخانه ها بسته شد، هنری غریب، که «اسکیتنگ» خوانند، دیده شد که عقل مخاطب از قبول آن ابا خواهد داشت. شرح آن اینکه آهنی به درازی

کف پا، که یک انگشت قطر و ارتفاع و دمی چون پشت چاقو دارد، و در نعلین چوبین، که به صورت ته کفش ساخته اند، مضبوط و استوار است، در زیر هر دو کفش یا موزه بندند و بار خود بر یک پا انداخته آن را بلغزانند. به سبب اینکه یخ مسطح و لغزنده، و این نعل مستعد لغزیدن است، آن شخص از جای خود مثل تیر برآمده به راه افتد و از دوندگی اسب پر دو جلوتر طی مسافت نماید. چون خواسته باشد که بایستد، پای دوم را قدری از پای اول دورتر گذارد، و بار بر هر دو برابر کند ایستاده شود. و در آغاز کار فقط ایستادن بر آن نعل مشکل است، اکثر بیفتد و ضرب یابد. اما آخر کار آنقدر مهارت حاصل کند که چون اسب کرّ و فرّ، بلکه اسم مردم [به حروف] تهجی بدان نعل بر یخ نقش کند. آن کس که این علم را کامل می داند، صد دوصد کس اگر از عقب او سعی کنند، او را نتوانند گرفت، و او در میان غول[292] آنها بارها درآمده، هر کس را که خواهد دست رسانیده به در رود. [فایده] این عمل دو چیز است: اغنیا برای کسب حرارت و برآمدن عرق از بدن که در زمستان بدطور ممکن است بدان کار توجه فرمایند، و غربا[293] از این قریه بدان قریه و از قرا به شهرها آمد و رفت کرده معاملات نمایند. شنیده شد که در ملک «ولندیز»، مردم، منازل بدین روش قطع کرده، صدها میل راه روند. و پیر زنان سبد تخم مرغ بر سر، و بچه در بغل گرفته،

در یک ساعت از بیست میل راه به بازار شهر آیند، و بعد فروش، شام نشده به همان وتیره[294] به خانه خود برگردند.

بالجمله از ششم رجب المرجب تا چهارشنبه نوزدهم ماه شعبان المعظم، چهل و چهار روز، در آن شهر دلکش، با دوستان بی نفاق به مسرت و سرور موفور گذشت. با آنکه از جانبین هنوز تسلی حاصل نشده بود، شب پنجشنبه وداع دوستان کرده، از شهر دبلن به عزم انگلند، بر جهاز آمدم. «داکتر-

مسیر طالبی، متن، ص: 87

برون» و «کپتان ویلی»، و «مستر بال» و غیره، ده دوازده کس، تا جهاز، که به فاصله چند میل از شهر بود، با من آمدند و مرا به صاحب جهاز سپردند، و سفارش بسیار کرده، به کره[295] و ناخوشی برگشتند.

ذکر محسنان «دبلن» از دوستان

حالا مجملا از اعزه دبلن که من از آنها مهربانی دیده ام ذکر کرده، بیان سفر دیگر خواهم نمود. یکی از ایشان «سرجاج شی» هست. او و زنش «لیدی شی» به عقل و کاردانی و ملایمت سخن و آواز، و اکثر صفات نیک آراسته اند. «سرجاج» مدتها در هند، بخشی فوج فرخ آباد بوده، در این وقت به داروغگی خزانه ملک ایرلند اشتغال داشت. پس به انگلند رفته به کار خزانه آنجا و شرکت امور وزرا، علم شهرت افراخت، خصوصیت تمام به «لاردکرنوالس» دارد. [در ضیافت] و مهمانداری من مبالغه می نمود، و میان من و «لارد» موصوف از راه نیک ذاتی همیشه ترجمان بود. دیگر «لاردکارلتن» بزرگتر حکام عدالت دبلن، و «لیدی کارلتن» است که دو مرتبه دعوت من کردند. انسانیت ایشان به درجه ای است که کسی از ایشان به وجهی آزار نیافته، و گرانی خاطر نداشته. از تماشای آن خانه و

اسباب بزرگی که در آن بود، خصوص در حجره «لیدی کارلتن»، آنقدر رنگهای ساده بر سقف و جدار و اشیای نفیسه چون ظروف چینی طلا کار، و صورتهای سنگ مرمر و پرده های اطلس، و کرسیهای طلاکار نازک، و صندوقها و میز و سازهای موسیقی، نقاشی نیم رنگ نازک قلم به نظر آمد که بیان آن متعذر است. از آن جمله دو چراغدان دیده شد که فانوس آن از پارچه سفید از یک وجب در ارتفاع کمتر و منبع روغن و چراغدان از طلای ساده کار سیاه قلم بوده و روشنی آن بعینه چون مطلع زهره در نظر می نمود. مشابهتی به روشنی شمع و چراغ نداشت، و در پای چراغ برابر ده چراغ، روشن بود، چنانچه هر نوع کار نازک در پای آن[296] شب هنگام می توانستند کرد. و بر سفره اطعام، ظروف تمام طلایی و نقره ای، و اطعمه و حلویات آنقدر کثیر بود که زیاده از نصف، [نوبت] چشیدن نرسید. دیگر «دوک لنستراوا»، از اکابر ایرلند، مردی بزرگمنش و نیکو اخلاق است، و دختران حسین گلعذار خوش قامت و رفتار دارد. مردم ایرلند که سابقا به پادشاه خود بغی ورزیده- بودند، برادر این دوک سردار آنها بود. داعیه سلطنت داشت. بالاخره گرفتار گشته در محبس فوت شد، اما خود دوک از این قضایا برکنار بود. خانه او از مشاهیر خانه های دبلن است. برخلاف معمول جلوخان و در عالی دارد، و ایوانی در آن است که پانصد نفر بر یک سفره در آن نشسته طعام توانند خورد. تصویر و سایر زینت در او آنقدر است که نظر بیننده را خیره گرداند. از آن جمله

مسیر طالبی، متن، ص: 88

صورتهای

سنگ مرمر و میزهای آن است که از سنگهای الوان گل و بوته های بسیار نازک و هموار در آن نشانیده اند که درز پیوند مطلقا محسوس نمی شود. قیمت بعضی قطعات تصویر هزار «گنی» شنیده شد، و پانصد «گنی» اکثری است. دیگر «کرنل دمل» که از خوبان روزگار است، و در لکهنو سالها به کار بخشیگری[297] قیام داشت. چون «کرنل» از دوستان قدیم من بوده، و من گمان ملاقات او در این ملک نداشتم، خوشی بی اندازه رو داد، و به سبب زبان دانی و قدمت مهربانی او، آنقدر مستظهر و قویدل شدم که حدی ندارد. بعد از آن یا من به خانه آن بزرگ بودم یا او به خانه من گاهی به گمان این که حاجتی داشته باشم به بهانه ها دو مرتبه و سه مرتبه تشریف می آورد. اکثر بر اسب و «کوچ» او سیر نواحی دبلن کرده شد. هر روز سه ساعت به شغل سواری به هم می گذرانید.

«کرنل» مذکور زنی هندی و با او علاقه داشت. در حین قصد ولایت، آن زن تا بنگاله، و بر جهاز آمد. اما از شورش و تموج دریا خوف برداشته فسخ عزیمت نمود و بر کشتی خرد نشسته به ساحل برگشت. از اتفاق باد شدیدی دفعی[298] برخاسته، کشتی و آن ضعیفه را به ساحل نرسیده غرق گردانید. این اول اندوه بود که به «کرنل» مذکور واقع شد. پس چون به ملک انگلند رسید از جمله سه دختر که پیش از خود به ولایت فرستاده بود خردسال مردند، و یکی که قابل کدخدایی[299] شده بود به یکی از برادرزادگان که جوان شیرین شمایل نیکو کردار است عقد بست، و چون «کرنل» هوس

کدخدایی در سر و خویش و قرابتی نداشت، مقرر شد که داماد با «کرنل» به سر برد، و همان دختر بانوی خانه او نیز باشد. از اتفاقات آن دختر را نیز عارضه ای به هم رسیده رخت هستی بربست.

«کرنل» از این غم و اندوه بیمار شده بر بستر افتاد. بعد مدتی که به شدت شورشی در [سر] ماند، چنانچه با وجود کثرت فربهی حالا آنقدر لاغر شده که نتوانستمش شناخت، از صحبت مردم گریزان، همواره در حرکت به جهت تبدیل آب و هوا می باشد. خانه ای در شهر «نافک[300]» متصل خانه دوک «نافک»، بسیار نفیس و به سلیقه ساخته، و از دوستان و منسوبان او شمرده می شود.

ذکر «والنتیر»[301] انگلش

در این وقت که دسته [رجمن] والنتیر «نافک» متعین امداد «لاردکرنوالس» گشت، «کرنل» به این تقریب به دبلن آمده- بود. بعد از این «کرنل» را مکرر در لندن دیدم، و آخر در شهر «پرس»، دار الملک فرانس، از او وداع شدم. اما والنتیر عبارت از سپاهیان بی نوکر است که شرفای انگلند در هنگام جنگ، به خوشی خود

مسیر طالبی، متن، ص: 89

لباس سپاهیگری پوشند و به جهت محافظت ملک آداب سپاهیان یاد گرفته، چون ایشان با تقسیم مراتب در خودها[302] هر روزه مشق نمایند. چون «کرنل» در این شهر خانه نداشت، مکرر در آشخانه ها با سرداران «رجمن»[303] یکجا طعام می خورد، و مرا در همونجا دعوت طعام نمود. سه چهار جوان صاحبجمال، در سن هجده نوزده سالگی، از سرداران خرد آن «رجمن» دیده شد که از بیان اعتدال قامت، و حسن و جمال ایشان زبان قلم لال است. گویا شیخ سعدی این دو بیت در وصف آنها گفته:

سعدی:

نشنیده ام که ماهی بر سر

نهد کلاهی یا سرو با جوانان هرگز رود به راهی

گر من سخن نگویم در اعتدال قدت بالات خود بیارد زان راستتر گواهی

معلوم می شود که «نافک» حسن خیز، و در این باب بر سایر زمین [انگلند] امتیاز دارد، زیرا که در انگلند به یک دختری [که] نو از «نافک» رسیده [بود] برخوردم که مثل آن دیگر در دبلن ندیده ام. و مرغ و فیلمرغ[304] و دیگر پرنده ها و سبزیهای «نافک» نیز شهرتی و مزیتی دارد.

دیگر «مسس فلیمنک»، که شیوه مهمان نوازی را بر طاق بلند گذاشت و مراتب دلجویی و کرامت را به جایی رسانید که مردان روزگار از به جا آوردن ربع آن عاجز آیند. چون شنیده بود که من دوست مستر «ولیئم اغتطش بروک» و در آن خانه مکرر به مستر «فلیمنک»، شوهر او، برخورده ام، کسی از شرفای [لندن] را واسطه کرده طلب ملاقات من نمود، و بعد ملاقات مکرر در خانه دوستان خود ضیافت کرد و در خانه دوستان خود که مدعو می شد، از آنها رقعه ای نویسانیده می فرستاد و مرا شریک خود می نمود. دو مرتبه به تماشای «پلی هوس» برد. وقتی که در خانه او وارد می شدم از نعم [دنیا] آنچه ممکن و دسترس در آن شهر است، بر سفره حاضر کرده، از غایت کرامت و خوش- خلقی با پسر پانزده ساله، که چون مادر زکی، و هوشیاری نیکو اخلاق است، و سه دختر که در صورت و سیرت چون حوران بهشتند، کمر خدمتگاری و استرضای من بر میان می بست. از جمله اسباب خشنودی من که آن محسنه مهیا نمود یکی این بود که تصویر «مستر بروک» دوست دلی مرا حاصل کرده به من نمود. از اتفاقات، من

آن تصویر را در بنگاله دیده بودم، و از دیدن آن در این وقت بیش از پیش محظوظ شدم. در اثنای محاورات معلوم شد که این کدبانو برای شوهر

مسیر طالبی، متن، ص: 90

و دو دختر خود که در هندند بیقرار است. چنانچه یک تصویر «مستر فلیمنک» را بر یک دیوار خانه آویخته، و تصویر دیگر، جانب دیگر آویزان بود، و تصویری دیگر، خرد، در گلوی دختر خردسال محبوبه خود، که «افتی» نام دارد، انداخته، و هر زمان به هر بهانه نام «مستر فلیمنک» می برد. گاهی می گفت: این سیب از درخت کاشته اوست، و بر این میز او طعام می خورد و گندم این نان از «کنتری- هوس»[305] «مستر فلیمنک» است، و این قسم حلوا را «مستر فلیمنک» بسیار دوست می داشت، و از این مقوله این قدر اشتیاق ظاهر می کرد که دل به غایت سوخت، و بر اختیار دوری «مستر فلیمنک» از چنین زنی در دل خود ملامتگر شدم.

لطیفه:

نوبتی پرسید که «مستر فلیمنک در کلکته شادمان گذران می کند؟» جواب دادم: «کسی که از مثل شما زنی جدا باشد چگونه شادمان خواهد زیست؟» جواب مرا پسندید و بخندید، و لکن قبول نکرد و گفت: «به جهت تسلی من می گویی.» در حین عزم من به انگلند خطی به «مستر فلتیک» قرابتی خود که در شهر چستر[306]، مابین راه می باشد، نوشته تقید به امداد و رهنمایی من نمود، و مراتب امداد و احسان را تمام کرد. دیگر مستر «ارون»: اول بار او را به خانه «مسس فلیمنک» دیدم. چون همشیره «مستر بروک»، دوست من، در عقد برادر او بود، بدین تقریب دو مرتبه ضیافت من کرد. هر مرتبه او و

زنش تکلف بسیار در طعام می کردند، و در استرضای من می کوشیدند. از ملاحظه خوبی خانه و صفای آن، و فراغ زندگی و حسن معاش او حیران شدم.

در این مقام مجملی از اوضاع زندگی اکابر «ایرش» و «انگلش» در خانه ها، نوشتن مناسب نمود.

ذکر اوضاع زندگی «ایرش» در خانه ها

بباید دانست که مجلس شب نشینی و سفره طعام ایشان در چنین مواضع مرسوم است که آن آواز لا ینقطع «کوچ» ها که سابق، به گوش حاضرین مطلقا نمی رسد. از امنیت مجلس و خموشی عمله و سهولت کارکنان، به خاطر می گذرد که کسی از [کار] کنان هم در خانه نیست، و ضروریات را جن و پری از هوا به اهل مجلس می رسانند، بلکه گمان می شود که در شهر غیر این خانه معموره نیست، زیرا که دروازه ها و اورسی بسته و پرده ها آویخته، و میان حجره ها نشسته. اگر کسی رفتن به بیرون یا آمدن [به] اندرون خواهد در ایوان گشایند، و اگر صد بار در

مسیر طالبی، متن، ص: 91

لحظه آن حرکت مظنون باشد در را گشاده ندارند. آمد و رفت چاکران به جز وقت طعام معمول نیست، و بعد فراغ اکل، گل گرفتن شمع، و پر کردن شراب از «بتل» به صراحی و ساغر، و چای و قهوه ساختن، و خبر آتش بخاری گرفتن و غیره آنچه رو دهد بر ذمه اهل مجلس است به دست خودها کنند، و اگر حاجت به چاکر شود ریسمان ابریشمی گلدار، که به هر دو جانب بخاری بر حجره و ایوان آویخته و یکی چاکران مردانه و دیگر زنانه را خبر می کند، جنبانند، دفعتا حاضر- شود. نشیمن چاکران آن قدر دور است که آواز زنگ به گوش جنباننده نمی رسد.

از حاضر- شدن چاکر به حرکت ریسمانی، بی آواز، همواره تعجب می نمودم و با اینکه صدها مرتبه تجربه کرده بودم، در آمدن چاکر هر مرتبه شک می کردم. از اهل مجلس اگر دو کس به هم سخن گویند دیگران خاموش باشند. چون سخن او به اتمام رسد دیگری شروع نماید. و سخن را اکثر آهسته گویند. بر سفره طعام و شب نشینی آمدن دوستان، بی اجازت معمول نیست. و سایر اوقات دوست به دیدن دوست تا در خانه او آید. اگر کاری ندارد، کاغذی از مقوای مربع، چون ورق گنجفه که بر او نام محله و عدد خانه او نوشته است[307] به چاکر داده برمی گردد، و اگر شغلی است و صاحبخانه هست، به اندرون رفته بعد مکالمه رخصت می شود. و دیگر «مستروهیت»، که من به او در خانه «مسس فلیمنک» آشنا شدم. از سادگی وضع او گمان آحاد الناس نمودم. دو دفعه ضیافت من کرد، چون به خانه او رفتم آنجا را چون خانه «لارد» ها و «دوک» ها، عالی و پرزینت یافتم. از وسعت دل و سخاوت[308] در اطعمه و اشربه مبالغه بسیار، و از شش تا هشت ساعت تبدیل سفره ها می کرد و انواع شرابهای گرانبها حاضر می کرد. از آن جمله دو سفره طعام، و یک از حلوا و یخ بچه[309] ها، و یک از میوه، و یک از شراب، و یک چای، و یک از سپر[310]، یعنی طعام بعد نصف شب بود. چند قسم حلوا و طعام خوب در آن خانه خوردم. از جمله دولتها که نصیب «مستروهیت» شده زن او و دختر «سرجان» بسیار حسین، شیرین اخلاق، صاحب شش خواهر است. خود «مسس وهیت» ساز موسیقی

را خوب می نوازد، و یکی از خواهرانش لحن داودی دارد، چنانچه از صدای او و آواز تارساز، تمیز کرده نمی شود. تا آن روز خوانندگی «انگلش» بدان خوبی نشنیده، گمان می کردم که خوبی سرود ایشان [منحصر] در سازهاست.

دیگر «جنرل ولنسی»، جنرل توپخانه، مردی کوچک دل بزرگمنش است. شوق زبان عبری و عربی و فارسی و هر زبان دارد. از تقریر او معلوم شد که زبان هندی را بر زبان «ایرش» بسیار به هم نسبت است. دیگر «لاردشنتن» و «لاردینوکم» از اکابر و خوبان روزگارند. دیگر

مسیر طالبی، متن، ص: 92

«مسس همفرس» که شوهر او در هندوستان مرده، از او یک پسر و دختر صاحبجمال دارد، مکرر ضیافت من نمود. اکثر اعاظم زنان دبلن در آن خانه دچار من شده ضیافت [سماع] نغمه و ساز نمودند. پسر او جوانی هوشیار و ذکی، با من انس و الفت بسیار به هم رسانیده بود. روزی به خانه او بودم که سینی چای و قهوه، که قریب پنجاه ظرف تحفه گرانبها در آن بود، از دست خادمه افتاده تمام بشکست، التفات بدان ناکرده همچنان با من مشغول ماند. این حکایت و سایر اخلاق «ایرش»، که سابق نگارش یافت، و آنچه در لندن دیدم مخالفت بر تمام اقوال کپتان «ولیم سن» دارد که از خود بنگاله تا کیپ مرا [تخویف] می داد.

ذکر احوال[311] کپتان «ولیم سن» که مرا در جهاز تخویف بدان می داد

از آن جمله نوبتی، از نکرده کاری[312]، پارچه نانی[313] را بر سفره طعام گذاشته به احتیاط می بریدم، او به من رو کرده گفت:

«اگر این قسم در لندن خواهی کرد زنان انگلش از بریده- شدن سفره مشوش شده آزار دلی خواهند یافت. و دیگر ترا در مجلس خود راه نخواهند داد.» و گاهی که

چون قطره شوربا در بریدن گوشت بر سفره جهاز می افتاد، یا چنانکه [پس خورده] ظرفی به غلط در ظرفی می انداختم، از روی تنفر بر زبان می آورد که «بدین صورت که [تو چیز] می خوری مرا یقین است که در لندن کسی با تو طعام نخواهد- خورد.» و حال آن که در دبلن و لندن هر جا مهمان شدم مرا معذور می داشتند و التماسها می کردند که من به طور خود به دست بخورم. و در آشخانه ها بسیار دیدم که ظرف بزرگ از شراب جو پر کرده بر میز می گذارند، همه به نوبت از آن خورند و از دست و دهان یکدیگر آنقدر پرهیز- ننمایند. دیگر می گفت که کسی در لندن به کسی امداد نیم شلنگ نمی کند، بلکه بدون گرفتن زر نشان راه به کسی نمی دهند. ذکر رهنمایی پیشتر گذشت. اما امداد: در هر دو شهر مردم مرا به بهانه مشی از خانه برآورده، یکایک به تماشاخانه می بردند، تا خبردار می شدم چهار پنج شلنگ برای حظ نفس من خرج تماشا کرده بودند، و اکثر را در صدد تواضع کتاب و چاقو و عینک و ساعت و غیره تحایف[314] انگلند یافتم. و بعضی به اعانت هزار دو هزار روپیه زر نیز به منت تمام سماجت داشتند که به سبب عدم حاجت رد کرده شد. دیگر می گفت: «چنانچه تو منتظر امداد گوشت بریدن برای اکل خود از ما هستی، در لندن از گرسنگی هلاک خواهی شد.» در این جا مشاهده شد که حاضرین آرزومند این قسم امداد به دوستان خود می باشند، بلکه این را صواب دانسته از کسی که

مسیر طالبی، متن، ص: 93

بدیشان فرماید ممنون می شوند، خصوصا صاحبخانه و زن او

که بعضی از کثرت توجه به حال مهمانان، روز ضیافت خود از طعام محروم می مانند و از تشویق مهمانان، ترسیده دست بر دست دروغی می مالند. این حکایت برای آن آورده شد که فرق اخلاق انگلش هند و اخلاق اصلی انگلش بر مردم واضح شود. و دیگر «کپتان هوارد» که همشیره مستر «نیف»، همشیره زاده مستر «برستو»، در نکاح دارد، مکرر به خانه من آمده حاجت من می پرسید، و از «کرنل دمل» او به من خبر داد. دیگر مستر «گریفث»[315] و زن او که مدتها در هند بوده و زر وافر به هم رسانیده در نواحی دبلن، زمین بسیار خریده به کار زمینداری می پردازند، و با وجود تمول مثل کجلاتیان هند زندگانی می نماید. دیگر [مستر] «سوت»، از ارباب عدالت دبلن است. او زنی صاحبجمال دارد، به حسن لب و دندان او در عمر خود کسی را ندیده ام. چون «ایرش» اکثر عارضه دندان به هم رسانیده می کنند. از یک جانب دهان مسس «سوت» هم که در تبسم به نظر می آمد، یک دندان افتاده، و افتادن دندان آنقدر بر حسن لب و دندان بر او بیفزوده که این غزل[316] در صفت او انشا شد.

لمؤلفه:

تا شد ز باده لب او کامیاب حرف در جان گوش نشئه دهد چون شراب حرف

یکساعت است نشئه می، لیک زان لبان نشئه دهد همیشه به هر شیخ و شاب حرف

در حلق شکوه، چشم سخن [گوی] سرمه ریخت ورنه بد از شکایت غم صد کتاب حرف

از نامه حکایت کشتی و رنج بحردیدار او بشست تماما به آب حرف

تقدیم جور یک سنه یاران همسفرپارینه کرد روشن چو خور زان کتاب حرف

گویا که سود این سفرم

شد دهان اودندان چو در دهن چو صدف همچو آب حرف

وز سیر دبلن و اثر لطف او پریدهم از کتاب رجع وطن چون غراب حرف

در آن صحیفه شد ز تماشای برف و یخ بر یخ رقم چو نقش یخ از آفتاب حرف

طالب، گذشتم از سر حرف مراجعت تو خود نمی کنی ز وطن هیچ باب حرف

دیگر مستر «رچ»، او نیز از شرفای عدالت است. زن او مسس «رچ» در فن نواختن موسیقی و ساز چنگ [مهارت تمام] دارد. چند دفعه که وارد آن خانه شدم برای ضیافت طبع من بدان شغل اقدام و آنقدر سحرکاری نمود که حسن در بدن من نماند، و عقل از سر پرید.

مسیر طالبی، متن، ص: 94

در آن واحد انگشتهای آن دلفریب سیر صد مقام می کردند. دیگر مستر «بال»، پسر بزرگ صاحبه خانه، و مستر «آلن»، خال فرخ فال اوست که مکرر ضیافت حاضری و چاشت، و از هر گونه امداد من نمودند. مستر «بال» بزرگ یامخانه[317] دبلن از مادر خود جدا زندگی می نماید. اسم و رسم و وضع معقول دارد، و مسس «بال»، زن او، بانویی صاحبجمال باسلیقه عمده خاندان است. چون جهازی که من بر آن عبره بحر ایرلند عزم کرده بودم، جهاز «پاکت»[318] یعنی قاصدی بود، و تعلق و متابعت به مستر «بال» داشت، به سبب سفارش او جای خواب و آرام یافتم. اما یاران خودی مثل مستر «ایگر» و کپتان «دیلی» و کپتان «دیز»، که جوانی شانزده هفده ساله در غایت حسن و جمال بود، و از نهایت شیرینی شمایل، من او را به «هونلی یوث»[319] یعنی جوان بهشتی، ملقب ساخته بودم، و مستر «فتس مارس» و مستر

«هارلی» خود تمام روز با من بودند و مرا به سیر و تماشاییها رهنمونی، و سعی موفور در تعلیم زبان «انگلش» می نمودند، و در استرضای من به اقصی الغایت می کوشیدند. اگر شرح محاسن ایشان کرده آید سخن به اطناب کشد. از این قطعه شعر که در شوق ملاقات و شور اشتیاق ایشان انشا کرده، از لندن ترجمه آن به دبلن فرستاده بودم[320] معلوم می شود.

لمؤلفه:

صبا بگذری گر بدان شهر دلکش که هر کوچه اش چون سبای است نامی

به وسعت چو دنیا به زینت چو اسماچو جنت به موسم، چو دهر از نظامی

عدن داغ[321] او همچو مصر و صفاهان کمین باغ او به ز گلزار شاهی

متاعش همه حسن و لطف و محبت رواجش همه حکمت و علم و سامی

به حسن و فطانت زلیخاست هر زن به دانش ارسطوست هر مرد خامی

بود سوقیش راصد و کیمیادان[322]

مجسطی شناسند اطفال عامی

پس از طوف آن کان حسن و مروت به یاران آنجا ز ما گو سلامی

فزون است شوقم اگرچه بیان است ولی می توانی ادایی پیامی

شما گر فراموش کردید ما رابه یاد شماییم با شاد کامی

مسیر طالبی، متن، ص: 95

چو گل بر کف ماست دایم به لندن به یاد شما ساغر و دوستکامی

به وصف شما چون قلم تر زبان است به هر محفل و بزم صبحی و شامی

چو عهد ازل هست در گوش ما رانوای نوازشگریتان مدامی

خصوصا از آن مریم ملک «ایرش»که نام «فلیمنگ» از او گشت نامی

به کدبانویی چون زبیده است لیکن به عصمت از او پیشتر چند گامی

بهار ار نبد پیرو خلق و خویش معطر کجا می شدی زو مشامی

دگر آن جوانمرد آزاده «ویلی»که وقراست در

ذات او ارتسامی

انیس حریفان معین غریبان به بشگفته رویی و بگشاده کامی

صدیق است چون صبح گرچه به هیجا[323]

مبدل از او روز دشمن به شامی

دگر آن جوان بهشتی شمایل که غلمان کند طلعتش را غلامی

به قامت چو سرو و به رخ چون گلستان چو ریحان تر نوخط از سبز فامی

ز عقل و ادب پر، تهی از فضولی چو قول حکیمان متین و گرامی

دگر آن دو برجیس و ناهید دبلن که هستند در برج کالج قیامی

یکی همچو گل شاد و خندان همیشه چو سوسن زبان آور و هم کلامی

دوم چون خم می به ظاهر خموشی ز باطن خروش است و جوشش تمامی

یکی زندگی ده به فتوای قانون تن ملک را نامیه سان مدامی

دوم جانفزا چون مسیحا ز لعلش بدل مرده انده و تلخکامی

نباشد چرا منتظم کار آن شهرقران دو سعد است و روی دوامی

هزار آفرین باد بر آن گلستان که دارد بدین گونه گلهای نامی

تو گویی که ثور است در وی چو پروین«مسس وهیت» با پنج خواهر مقامی [324]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص95

یکی زان میان همچو زهره است چنگی که در رقص از آن است این نیله فامی

دگر نوگلی همچو بلبل غزلخوان که نغمه ش کشد وحش و طیر و هوامی[325]

هنوز است آن سرو در قد کشیدن هنوز است آن غنچه در ابتسامی

نه دستانسرا عندلیب است با اونه از شاخ او قمریی یافت کامی

رسد تا فلک موسقی در پناهش چو در عنفوان است ز آن گونه تامی

دگر بس چو ایشان که گر من کنم شرح بود خوف اطناب مالا کلامی

مسیر طالبی، متن، ص: 96

بکن بر دعا ختم، طالب، از این پس که هست آن محب

نامها را ختامی

خدایا تو آن آسمان و زمین راکه دارد چنین اختران خرامی

ز آفات این آسمان و زمینش نگهدار محفوظ در شادکامی

مسیر طالبی، متن، ص: 97

ویلز

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 99

آغاز سفر «انگلند»

بالجمله چنانچه گذشت شب پنجشنبه دبلن را گذاشتم. بعد نصف شب جهاز «پاکت» لنگر برداشته به بحری که مابین انگلند و ایرلند است، با آنکه اکثر در دو سه روز هم قطع نمی شود، اما من همینکه صبح سر از بالین برداشتم به مدد باد مراد، در ده ساعت خود را به لنگرگاه «هالی هد» دیدم. بنابراین از جهاز فرود آمده به ذریعه خط دوستی به خانه مستر «جکسن»، که بهترین منزلهای آن شهر و آشخانه- هاست، رفته فرود آمدم. «جکسن» در اصل از اراذل است، صورت و سیرت زشت دارد. مرا غریب دیده در صدد اخذ و جر بود، و به حال من اعتنایی می نمود، و می خواست که مرا چند روز به بهانه در آن خانه نگهدارد. از اتفاقات دو نفر از اعزه «ایرش» با یک بانوی صاحبجمال و اخلاق[326] نیز در آن خانه وارد بودند. بر ماجرای من مطلع شده، «جکسن» را ملامت نمودند و به حجره خود برده طعام و شراب من بر سفره خود طلبیدند. بعد دو بهر شب، که به اختلاط گذشت، کرایه «میل- کوچ» و دو روزه خرج شراب و طعام، که مرا در خانه «جکسن» به ضرورت ماندن شد، منقح کرده رخصت شدند.

ذکر «هالی هد» جزیره «ویلز»

بباید دانست که «هالی هد» از قبیل جزیره است، زیرا که در سرحد آن طرف او نیز شعبه بحری که آبش شور و به قدر عرض دریای کلکته است می باشد و منسوب است به «ویلز» و «ویلز» حصه سیم جزیره انگلند است که یکی را انگلند و دوم را اسکاتلند گویند و مجموع را برطانیه بزرگ نامند. شاهزاده ولیعهد لندن منسوب به- این ویلز می باشد، و تا عهد

شاهزادگی «پرنس آف ویلز»[327] خوانده می شود. شهر «هالی هد» بسیار کوچک و کثیف است، اما به سبب معبر دبلن نامدار شده. بالجمله روز شنبه بیست و چهارم شعبان به «میل کوچ» نشسته روانه لندن شدم. بعد قطع بیست و پنج میل، معبر شعبه بحر مذکور، که فاصل میانه «هالی هد» و ویلز است، پیش آمد. بر کشتی گذاره معمولی عبور کرده در شهر «بنگافری»[328]، که بزرگتر و بهتر از «هالی هد» است، حاضری خوردم، پس به راه افتاده در شهر «کنوئی»[329] چاشت کردم. «کنوئی» شهر خوبی است و مکانیت خوب و استحکام تمام دارد. سه طرف او را کوههای رفیع، که سر به قله فلک کشیده اند، احاطه کرده و به طرف لندن دریای شیرین، چون گنگ عریض و ذخار، جاری است. مصب او به بحر از شهر دیده می شود. با وصف این، دور شهر، شهر پناهی از سنگ و آهک است و یک قسمت قلعه بر وضع قدیم، که برجهای او به

مسیر طالبی، متن، ص: 100

شکل قلعه «اللّه آباد» است، دارد. بعد چاشت سوار شده دو بهر شب به «چستر»، که از شهرهای نامدار «ویلز» و از «بنگافری» شصت و سه میل است، رسیده آن شب در آشخانه بزرگی به سر بردیم.

این راه تمام کوهستان رفیع بود، چنانچه اکثر از «کوچ» فرود آمده پیاده راه می رفتیم؛ و همچنین هر طرف زمین ویلز همین قسم کوهستان است، همه مزروع و چراگاه جانوران. چون مردم «چستر» به اخبار اهل دبلن از قصد من آگاه و از سه چهار روز به انتظار من به سر می بردند، و هر صبح برای تفحص من بدان آشخانه می آمدند، علی الصباح پسر [مستر] «فلیمنک» و دو

سه کس دیگر با من ملاقات کرده مرا به سیر شهر بردند. حظ مستوفی از تماشای آن شهر عجیب برداشته شد.

ذکر شهر «چستر» از شهرهای نامدار «ویلز»

معلوم باد، شهر «چستر» بسیار قدیم است، چنانچه گویند قبل از لندن دوصد، سه صد سال او معمور بوده، در اکثر اوضاع منفرد است، و مناسبتی به سایر شهرهای فرنگ ندارد. کوچه- های آن بی گل، صاف و عریض، مخصوص سوار و «کوچ» است و پیاده در آن راه نمی رود.

چه هر دو جانب دالانهای پیش وا[330]، طویل به قدر کوچه، ساخته اند که ستونهای او چوبی، و در و بند ندارد. و قصابها و ماهیفروشها و سبزیفروشان و اهل حرفه کمینه در آن می نشینند. بالای سقف آن، که از زمین کوچه سه چهار گز مرتفع [است]، نیز همین قسم دالانهاست که پشت آن حجره مقفل [دارد] و اهل حرفه [عمده] در آنجا مکان دارند. اشیا را [شب] در حجره گذارند و روز بر صفه کرسی دار گشاده که مشرف بر کوچه است چینند. در میان صفه و حجره زیر سقف دوم، راهی به عرض پنج شش گز برای پیاده ساخته اند که راجل[331] در زیر سایه، بی تزاحم سوار و «کوچ» راه رود، و چون از این کوچه به کوچه دیگر رفتن خواهند از زینه ها پایین آیند و بالا روند. در مداخل خانه های «چستر» برخلاف انگلند و ایرلند است. همه رفیع و عالی شأن، و هر خانه به وضعی و طرزی تازه ساخته شده و در عقب خانه ها چار دیواری خرد به جهت بیوتات معمول است. در خانه- های نو به جای ستونهای چوبین، سنگین[332] [به کار] رفته و در غایت سبکی و نزاکت بیشتر از قدیم معمول گشته، و

همچنین گوشه های خانه و هر موضع که مصدر آفت است، به جای خشت، سنگ موضوع، و این عمل به سبب اکثار سنگ در هر دو جزیره مرسوم است، حتی که تقسیم مزرعه ها و خندق آنها از سنگ کنند.

بالجمله بعد سیر شهر به خانه مستر «فلنینک» که مجلس چاشت و مجمع اکابر شهر در آنجا

مسیر طالبی، متن، ص: 101

مقرره شده بود، رفتم. بعد فراغ طعام، مجلس رقص و سرود انعقاد یافت دختر مستر «فلنینک» ساز و برادرش دف خوب می نواختند، و دختران مستر «اسپنس» نغمات دلکش سرودند. پایان مجلس هر یک از حضار مجلس برای روزهای آینده وعده خواسته مستدعی چند روز توقف در آن شهر شدند، اما چون مرا شوق مفرط برای سیر لندن به سبب قرب آن بود، عذر خواسته نصف شب رخصت شدم. پسر مستر «فلنینک» همراه من آمده کرایه «کوچ» مقرر کرد. از صاحب «کوچ» التماس نموده اقرار گرفت که شب آینده مرا در موضع «نرث هملتن[333]» [کذا]، برخلاف معمول، برای بیتوتت، فرود آورد.

دوشنبه بیست و چهار در بلده، «استفرد»[334]، که از «چستر» چهل و نه میل است، حاضری و در شهر دیگر، که نام آن به خاطر نمانده و آشخانه بسیار بزرگ دارد، چاشت خورده، بعد نصف شب در موضع مسطور رسیده به مهربانی آن جوان سعادتمند خواب و آرام کردم.

مسیر طالبی، متن، ص: 103

شهر لندن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 105

[ذکر ورود به شهر لندن]

روز دیگر، سه شنبه بیست و پنجم شعبان مطابق بیست و یک ماه جنوری سنه یکهزار و هشتصد عیسوی، که پنج روز کم به یک سال قمری از روز گذاشتن کلکته، که آغاز سفر باشد، منقضی شده بود، به لندن رسیدم، و از گرد راه به «مارگرت استریت»[335]، که کپتان «رچدسن» خانه داشت و نشان آن به دبلن فرستاده- بود، رفته به او همخانه فرود آمدم. چون منزل من در آن سرا بر درجه دوم بود، بعد هفته ای به تنگ آمده هم در آن محله منزل دیگر گرفتم. صاحبه این منزل را اخاذ و پرطمع یافته در «ویرا- استریت»[336] به مهمانسرایی که «ابیزن هتل»[337] نامند، نقل کردم. طعام و شراب و مکان هتل مذکور و چاکرها خوب بودند، اما خرج بسیار داشت، لهذا هم در آن حوالی منزل کرایه کردم. صاحب این مکان حمامی بود که هم در آن خانه شش حجره حمام گرم و سرد، سه زنانه و سه مردانه، حوضهای سنگ مرمر، و جامه کنها داشت. او و زنش در کارگزاری من می کوشیدند، و نیز از جانب غسل آرام بود، لهذا هفت ماه در آنجا به سر رفت، پس [به سبب] تغییر سلوک او آن خانه را گذاشته دو ماه در «بروک استریت»[338] و یک ماه در «پربارکلی استریت[339]» گذرانیدم. صاحبه این دو خانه زنی بود «ایرش»، دلالگی پیشه، خفیتا زنان برای شاهزادگان می برد، و اگرچه تماشای حسن و جمال در آنجا بسیار کرده شد، اما بالاخره از اوضاع آن زن ترس برداشته در «راز بن پلیس»[340] خانه گرفتم. این کوچه ای است نامزد تماشائیان، بیشتر زنان اوباش در آن

ساکنند. پشت محله و در پیش آن از همین زنان پر است، لهذا بعضی دوستان منع کردند، و گمان بردند که اکابر لندن ترک آمد- و رفت خانه من خواهند کرد، اما چون مرا در آن خانه آرام بود، اعتنایی بدان سخن نکردم و مضمون این دو بیت مثنوی سرورافزا، در صفت آن بر زبان آوردم.

لمؤلفه

به شب چون رازدار عاشقان است پیام «رازبن» مدعو از آن است

چو خلوتهای بندرابن و بن کنج زر از عشق بن یا پیش هر کنج (کذا)

اتفاقا قیاس مردم غلط برآمد و چهارده ماه تمام در آن خانه به سر رفت؛ زیرا که حرمت من در ذهن اکابر لندن کالنقش فی الحجر شده بود، وقوع حرکتی سبک، مخالف آبرو، احتمال نداشت. سکونت آنجا را حمل بر کسب آرام و سهولت عیش کرده مرا معذور داشتند و قطع

مسیر طالبی، متن، ص: 106

الفت نکردند، حتی اینکه زنان امرا، که بازدید من معمول داشتند، و چون فرود آمدن زنان در خانه مجردان مرسوم نیست، تا در خانه درآمده بعد تبلیغ سلام، معاودت می کردند، با آنکه مدت العمر از آن کوچه نگذشته بودند، هم ترک عادت خود ننمودند. پس تبدیل سلوک از صاحبخانه دیده، سه ماه در «واد استریت»[341] و دو ماه در «بارک استریت»[342] بودم، صاحبخانه آخرین قوم «الیمان»، مرد عیالدار، ملایم سخن، نجیب اطوار بود. در خانه او به فراغ بودم تا که حرکت[343] به قصد مراجعت[344]، به بلاد فرانس اتفاق شد. مدت اقامت دو سال و پنج ماه و پانزده روز بود.

مجملی از ورود خود در لندن

اما از روداد حال من در آن ایام مجملا اینکه در آغاز ورود رقعه به مستر «دنداس»، که وزیر هندوستان

بود، نوشته استدعای ملاقات کردم. بی تأمل تعیین وقت نمود و در حین ملاقات تعظیم و تکریم لایق، و بعد از آن در «ومیلدن»[345] قصبه ده میلی [لندن]، به باغ خود ضیافت نمود. لیدی «جین دنداس»، زن او، که به کمال سیرت و جمال صورت در زنان لندن ممتاز و به غایت شیرین زبان و ملایم حرکات است، در آن مجلس به مهمانداری من اشتغال داشت، و به قاعده بزرگان عالی منش دقیقه ای از دقایق تواضع و تلطف را فرو نمی گذاشت.

[ذکر ملاقات به خدمت شاه و ملکه «انگلند»]

بعد یک دو روز به بندگان شاهی عرض احوال کرده، مرا به ملازمت شاهنشاهی[346] برد ... [روز اول] حضرت شاه و روز دیگر ملکه آفاق «کون شارلت[347]» نیز لوازم غریب نوازی، که در ذات آن [هر دو] بزرگ طبیعی است، به تقدیم رسانیده، همزبانیها فرمودند، و اذن حاضر- شدن به دربار همیشه، و اظهار خشنودی از ملاقات کمترین فرمودند. بعد این واقعه شاهزادگان و سایر امرا و اکثر اعزه شهر رغبت به ملاقات من کردند و به تقریب آشنا شدند، و به جهت انتشار نام نیک و استرضای مهمان غریب، که از فضایل طبیعی انگلش است، مکرر دعوت و ضیافت من کردند. بنابراین هر روز به جایی بودم و از طعام و شراب، و سرود و ساز آنجا که به سبب وسعت سلیقه [انگلش] و رنگ به رنگی طبایع ایشان هرجا تازگی دارد، حظ موفور برمی داشتم.

مسیر طالبی، متن، ص: 107

[ذکر موافقت افتادن من با «انگلش»]

عجبتر اینکه اهل محافل نیز از لطایف و ظرایف من که به سبب جودت هوای آن ملک و عدم فکر و تشویش و تماشای حسنهای کامل و استماع نغمات مسرت شوامل و شوق مستمعان، پی هم می رسید- و آنها خیالات ارباب طبع عجم در لباس الفاظ انگلش و نزد مردم آنجا تازه و نو بود- بسیار مسرور و خرم می شدند، و آن مضامین را به حافظه سپرده یک به دیگر نقل و نقل مجلسها می نمودند، تا کار به جایی رسید که هیچ محفل بزرگ بی من نبود، و جزو آن مجالس شدم. هر که اراده چنین محفلی داشت و با من آشنا بود، واسطه پیدا کرده طرح دوستی و ارتباط به هم می رسانید.

چون ضیافت خانه و باغات

متصل شهر مکرر به عمل آمد، شروع به رهنمونی تماشاخانه ها و ضیافت باغات و قصبات دوردست نمودند.

به این تقریب اکثر جاهای نامدار، تا سی چهل میلی اطراف لندن و بعضی سمت [تا] هشتاد میلی بر «کوچ» های خاصه شرفا سیر کرده شد. و در نفس شهر، خود تماشاخانه ای نماند که به کرات و مرات در آن نبرده باشند، و «تکت»[348] «اپره» و «پلی هوس»، یعنی اجازت نامه دخول آن خانه ها، از زنان امرا، آنقدر می رسید که به جوانان «انگلش» تقسیم می کردم؛ معهذا بعضی بیکار افتاده می ماند. بنابراین خرج کرایه «کوچ» و تماشاخانه ها بر من نیفتاد، بلکه بجز کرایه خانه و خرج تماشابینی مخفی، خرج نداشتم. بعضی از اعزه درصدد تواضع خانه نیز بودند، اما چون فراغ و تعیش خانه کرایه ای برای من در آنها نبود قبول نکردم. و دختران صاحبجمال آن شهر خود همه منظور من بودند، و هر یک محبوبانه با من سلوک کرده، پسند مرا دلیل حسن خود می نمودند.

بسیار اتفاق افتاده که دختری به غایت حسن و صاحبجمال و یا در حسن صورت ممتاز بود، و «انگلش» به سبب کثرت هنرها در آن ملک، یا بیپروایی مزاج خود پی بدان نبرده، غافل بودند، بعد تحسین من، مثل کسی که از خواب بیدار شود، یکایک تنبیه شده به تفحص افتادند. بعد امعان نظر سخن مرا صحیح یافته در پی کدخدایی آن دختر و هم آغوشی با آن رشک قمر شدند.

ذکر درست نیامدن اراده باطنی به اتفاق[349]، یعنی رواج علم فارسی در آن شهر

در آغاز ورود به آن شهر قصد من جزم بود که این یک سال یا دو سال مدت توقف لندن بیکار و فقط به تماشابینی نگذرد، و بلکه چیزی خود تحصیل علم «انگلش» نمایم و هم

به- ایشان چیزی افاده علم فارسی رسانم. بنابراین به ارباب حل-

مسیر طالبی، متن، ص: 108

و عقد آگهی دادم که اگر مدرسه ای معین کرده، دو سه کس از جوانان «انگلش» را، که به زبان فارسی آشنا باشند، برای همیشه در آن جا دهند، من استکمال ایشان خواهم کرد و به مدد یکدیگر رساله ای در نحو فارسی که در جهاز [نوشته] بودم و یک کتاب لغت به صحت و قانون لغت نویسی به «انگلش» ترجمه خواهم نمود.

بعد از من [و] از آن دو سه کس به دیگران خواهد رسید و چنانچه از یک شمع صد افروخته می شود، بنیاد علم فارسی در آن ملک استوار و به نام من در آنجا یادگار خواهد ماند.

با آنکه این رأی پسندیده خاص و عام افتاد- و مردم لندن شایق تحصیل زبان فارسی به درجه ای اند که اولاد خود را به استادان جعلی فرستاده فی درس، که مدت آن یک و نیم ساعت است، نیم «گنی» به خوشی می دهند از قوه به فعل نیامد، زیرا که «درکتر»[350] آن کمپنی به سبب تاجر طبیعتی و کفایت آن سرکار نفع جمهور را رعایت نمی کنند و امرای شاهی که از این رذیلت برکنارند از کثرت اشتغال و روبکاری جنگ فرانس فرصت تهیه اجرای این کار نیافتند؛ و آخرها که ایشان را فرصت شد، و دو مدرسه یکی در لندن و دیگری در «آکسفورد»[351] و شاگردان معه، شش هزار روپیه سالیانه برای اخراجات من معین نمودند، وقت گذشته و من عازم معاودت بودم. اما سبب فتور تحصیل من دو امر بوده، یکی عدم مهارت استادان، چنانچه سه مرتبه پیش سه کس که اعلم الناس به فارسی و هندی

[بودند] شروع نمودم، در هر مرتبه یک ماه سعی کرده شد، به سبب عجز آن مردم در تفهیم معانی الفاظ انگلش و غلط نمایی کتب لغات ترجمه انگلش به فارسی چندان فایده مترتب نشد. دوم تیقن جهل و غفلت امرا و عوام ممالک اسلامی که محنت من در آن باب اثری و فایده ای در این ممالک نخواهد رسانید.

بنابراین از هر دو فکر در گذشته، به جز اکتساب لذات کاری نداشتم. تا آنجا بودم روز چون [صبح] اعیاد و شب چون شام برات[352] به فرح و سرور می گذشت.

باقی وقایع در ضمن سطور آینده مبین خواهد شد. حالا به ذکر جمیل آن کسان که حق نوازش بر من ثابت کرده اند می پردازد.

ذکر دوستان و محسنان «انگلند» و ایرلند

نخستین ایشان مستر «چارلس کاکریل» است که چون برادران غمخوار در استرضای من جهد بلیغ مبذول می داشت و به دادن زر از اخراجات لندن، از جانب خود، و هم به موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 109

تنخواه دوست قدیم، مستر «ولیام اغتطس بروک»، به طیب خاطر حاضر بود. اکثر تماشاخانه ها و مواضع دلپسند لندن، بلکه انگلند را به توجه رهنمایی او دیدم، از آن جمله است «سدلس ویلز»[353] که در آنجا سرباز نامداری است و «سرکس»[354] که هنرهای اسبدوانی و آداب فروسیت آن در مثنوی مذکور است و «فنتزمگوریه»[355] که ذکر او بعد از این آید و «واکسال»[356] به مهربانی او تماشا- نمودم. هفته ای نبود که در صحبت چاشتی که انواع نعم و جمعی از پریرخان مهر توأم بر سفره آن بودند، مرا شریک ننماید. این مستر «کاکریل» برادر [کرنل] «کابریل» است [که] جلیس «لارد کرنوالس» در حکمرانی هند بوده، و خود مستر کاکریل[357] سالها در هند به

تجارت اشتغال- داشته، یک سال بعد از من وارد لندن گشت، و از حرکات باز آمده به سکونت و آرام آنجا دل بست و خانه امیرانه با فرش و فروش عالی و زندگی به صفا و فراغ که بزرگتر انگلش را در هند ممکن نیست مهیا دارد، و همواره با امرا و وزرای لندن همصحبت، و با ایشان چاشت می خورد. در شب میلاد [پادشاه] جشنی بر خود لازم گرفته که زیاده از ده هزار روپیه خرج آن است.

در جشن اخیر که دو روز قبل از وداع منعقد می شد حاضر بودم. بعد فراغ صحبت رقص و ساز، هفتصد نفر اکابر و اشراف از زن و مرد بر سفره «سپر» یعنی طعام نصف شب نشستند.

چندین قسم یخ[358] و انواع شرابها و از حلویات، و با وجود نبودن موسم میوه اقسام میوه تازه، که به حکمت عملی در آتشخانه ها[359] پیشرس حاصل کنند، و بسیار سنگین بها می باشد، بر سفره چیده بودند. با آنکه بجز کبابها و اطعمه سرد معمول آن سفره نیست، شوربا و کباب مرغ گرماگرم، مردم او به هر کس می رسانیدند. مستر «کاکریل»، اگرچه خود زن و فرزندی ندارد، اما او را برادری است که یازده اولاد ذکور و اناث، و زنی کدبانوی هوشیار دارد. این ولدها اکثر جوان و چون جوانان بهشت شیرین شمایل، نیکو اخلاق، باحیا و هنرمندند؛ خصوصا «مس آن کاکریل»، دختر بزرگتر، که در حسن قد و رخسار طعنه بر حوران ابکار[360] می زند، و در مثل لندن شهری از خوبان شمرده می شود، خوبی لب و صباحت رنگ و سیاهی چشم و موی او را اندکی از این غزل می توان فهمید.

لمؤلفه

لب است این ای

صنم یا باده ناب که عقل و هوشها را برده از تاب

مسیر طالبی، متن، ص: 110

به ما کی تاب مانده چون شکسته است ز حسن نیمرنگت رنگ مهتاب

زهر دو طرف آن سیمین بناگوش پریشان از صبا زلف سیه تاب

بود آیا که از حکم طبیعت عقارب پاسبان چاه سیماب

و یا خود حاجبان شاه حسنندستاده دفع بدبین را بر باب

ز درمانم بکش ای همنشین دست شفایم منحصر در آن دو عناب

از آن چشم سیه کی جان برم لیک اگر صد جان دهد آن لعل خوش آب

ز عزم کعبه قصدت، طالبا، چیست؟نخستین به که فکری کن در این باب

به لندن ابروان «کاکریل» است دلت چون برگزیده جای محراب

و همچنین «مستر کاکریل» را خواهری است، زن «مستر بلایا» که اولاد متعدد دارد. سه دختر و یک پسر خردتر او را دیده ام. زبان قلم از [بیان] حسن صورت و پاکی سیرت ایشان لال است، خصوصا دختر کوچکتر که در عقد «سرادورد کرنتن» بالفعل در جزیره سیلان به سر می برد.

سی چهل کس که از صد هزاران انتخاب من در آن شهر حسن خیز شده اند، و به نام هر یک غزلی برای حفظ الغیب نظم کرده ام، او سردفتر همگان و این غزل مجملی از حسن او خبررسان است.

لمؤلفه

به بیداری است یا رب آنچه بینم یا به خواب است این به دنیا سیر جنت چون منی را بیحساب است این

اگر لندن نه جنت هست چون بینم در او حوران و گر «لیدی کرنتن» نیست حوری ناصواب است این

بجز حوران که را باشد چنین چشم سیه با موقرینی، رنگ سیمینی، که گویی ماهتاب است این

به باغ دهر کی سروی چنین بد

معتدل قامت و گر بر آسمان گویم که ماهی، کذب و لاب[361] است این

رخ است این یا قمر یا صبحدم یا آفتاب است این شب است این [یا که سنبل] یا که مو یا مشک ناب است این

مسیر طالبی، متن، ص: 111

ز لعل شکرینش هر که دیده نوشخند نازدهی گر شربت خضر و مسیحایش عذاب است این

گر از صفرای شهد آن لب و دندان پر نازش مسیحایی کشد ناز طبیبان بس غراب است این

ز بس شیرین نمودت کام جان، طالب، شکرخندش کشی گر تلخی مرگ و لحد ز این پس عجاب است این.

از جمله لطفهای «مستر کاکریل» یکی این است که در یک سفر تابستانی، که اشراف لندن برای سه چهار ماه بر خود لازم و مرسوم دارند، مرا شریک فرمود و بر «کوچ» سرگشاده چهار اسبه خود، که به تیزروی و سهولت حرکت در آن شهر مشهور است، ردیف ساخته چنانچه آید، بسیاری از مواضع را که ندیدن آن افسوس بود مرا نمود.

مسیر طالبی، متن، ص: 113

ذکر سفر آکسفرد

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 115

ذکر سفر «آکسفرد»، دار العلم

سه شنبه پانزدهم جمادی الاول سنه یکهزار و دوصد و پانزده بود که این سفر اتفاق افتاد. آن روز در شهر «ونزر»[362]، که خاص سلاطین انگلند است، مقام شد. هر دو پارک «ونزر» و مساکن و مسجد عبادتخانه شاهی را، که در قلعه و از مسیرهای نامزد[363] این جزیره است، سیر مستوفی نمودیم. در قلعه ایوانهاست که هر یک خاص سلطانی از اسلاف است. کلاه و سریر و اسلحه و اشیای مستعمله آن پادشاه، که از تحایف عالم است، در آن ایوان به نوعی چیده اند.

[لمؤلفه]

تو گویی منتظر هستند بازش به تخت آید همین دم از فرازش

از آن جمله در ایوان «کنگ هنری هشتم[364]» شبیه بیست و چهار زن صاحبجمال دیده شد که منظور نظر آن سلطان عشاق بودند، و هم در حین حیات او مصوران جادو قلم سحرکار، در اوانی که بر کشور دل او مسلط شده بودند، کشیده همواره در پیش نظر خود می داشت. روز دیگر در باغ «مستر ادینتن»، وزیر اعظم، که پر از میوه آن ملک بود چاشت کرده شد. انجیر این باغ، [که] بسیار شاداب و بالیده می شود، وفور دارد. و درختان میوه هند و چین و امریکا که هنوز به بار نیامده اند، در گلدانها بسیار دیده شد، که در زمستان به خانه های شیشه ای[365] گذارند. بعضی به بزرگی درخت انبه که تازه به بار آمده باشد، بود.

پنجشنبه متصل بلده «ادنگ» در باغ «مستر گلدنک»[366]، که از اصحاب هند است، چاشت و خواب کردیم. باغ «مستر گلدنک» نیز پر از میوه بود، و دختران او به نواختن ساز و نغمات دلکش خوش داشتند. روز جمعه نیمه روز

به آکسفرد رسیده در مهمانسرای موسوم به «استار»[367] فرود آمدیم.

ذکر مدرسه های «آکسفرد»

«آکسفرد» شهر نامدار دار العلم است. عمارت آن تمام از سنگ سرخ، اکثر به وضع کوچه های عمده هنود، کوچه ها وسیع باانتظام، دو طرف قطار درختان موزون، و دکانها باصفا و رونق. مردم از هر طرف برای تحصیل علوم شریفه در آن آیند.

مسیر طالبی، متن، ص: 116

بیست و سه مدرسه عالی در آن شهر بنا شده که با هر یک کتابخانه [ای است و یک کتابخانه] فقط که ده هزار کتاب از هر علم و زبان در آن است، از آن جمله ده هزار کتاب فارسی و عربی از علوم اسلامی در آن می باشد. هر واحد از آن بیست و [سه] را، «کالج» و مجموع را «ینورسیتی»[368] یعنی مجموعه کامل از هر علم گویند. سوای آن عمارتی است برای زیج کردن که «اوبزروتری»[369] خوانند. فلسفه و حکمت بسیار در اوضاع آن مرعی گشته و صدها آلات رصد هر کوکبی و ستاره- بینی بزرگ، که آدمی به راه زینه ها اندرون آن رفته، ایستاده تواند دید، در آنجا گذاشته و عمارتی برای ساختن تشریح و تحصیل آن علم است که «اناتمی»[370] نامند. «سرفر گرک پیگ»، که فقط مشاهده لقای او سرور آرد، به استادی آن قیام دارد. به توجه یکی از شاگردان او «مستر تامس» سیر آن مکان به خوبی کرده شد، حظ بسیار برداشتم به حدی که اگر مرا استعداد تحصیل آن علم می بود از آن مکان هرگز تجاوز نمی کردم. در این عمارت ایوانی بزرگ فقط برای تشریح استخوانی است. استخوان بندی انسان و اسب و میمون و ماهی و هر جانور مشهور، از چرنده و پرنده، موافق به

ترکیب طبیعی، در آن آویخته و نهاده اند. ایوان[371] تشریح رگ و اعصاب انسان، از زن و مرد و کودک تمام قد است که در بعضی رگها موم زرد و در بعضی سرخ، موافق رنگ غذا پر کرده اند. در اینجا عصب بزرگ دیدم که سر آن به کله سر آدمی پیوسته و خود به استخوان پشت چسبیده است [شاخی] از آن به طرف دست راست تا انگشتان، و شاخی به طرف دست چپ، و شاخی به پای راست تا انگشتان، و شاخی به پای چپ رفته، و شاخهای خرد دیگر داشت که جا به جای بدن می دوند. اصل عصب شبیه به هزار پا بود. و همچنین ایوانی برای تشریح بدن انسان، عضو عضو جدا، همچنان پر کرده به موم، که آنچه [از] تمام قد مبرهن نشود از این واضح- گردد. و در ایوانی خود اعضای انسان به جنس قطعه قطعه در شیشه های تیزاب گذاشته اند که اگر امری از تشریحهای مصنوعی مبهم بماند از این گشاید. در این ایوان دو بچه دیدم که سر هر دو به طرف بالا و پای یکی در دیگری پیچیده بود و این[372] سبب تعذر زادن شده مادر آنها مرد. بعد مردن شکم او را پاره کرده بچه ها را هم مرده یافتند. لهذا آن شکم را، معه بچه ها، به همان قسم در تیزاب نگهداشتند. در ته خانه این عمارت، که محل ساختن تشریح است، دیدم که چند مرده آدمی در دست کارگرانند و شمعی مومی[373] می سوخت که موم آن را از آب گوشت و استخوان مرده ها حاصل کرده بودند. بعد از آن به ایوانی بردند که اعضای بیماران با نشان و اثر

بیماری، که موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 117

هلاک گشته، در آن نهاده بودند. از آن جمله استخوان کله ها و دست و پای آتشکیها[374] بود، سوراخ سوراخ شده و بعضی جا پوسیده. دیگر زهره آدمی که آنقدر سنگ در آن متکون شده که محل صفرا نمانده موجب هلاک گشت. دیگر سنگ مثانه به بزرگی تخم غازی که از طفل پانزده ساله، موضع مابین عورتین را شکافته برآورده بودند، و او زنده ماند؛ و ششهای زخمی مسلول و جگر- های دبیله[375] دار و امثال آن آنقدر به نظر آمد که اگر اندک شرح شود دراز گردد.

مجملی از رأی در افعال متعلقه به اعضای باطنی آدمی

مجملی از رأی ایشان در سبب خلقت اعضای باطنی آنقدر که در آن حالت معلوم شد، اینکه جگر برای تولید صفراست و به طبخ غذا و تقسیم آن مطلقا دخل ندارد، صفرا در آن متولد شده به [کیسه] زهره که زیر آن چسبیده است ریزد؛ و خلقت شش به جهت تنفس و کسب هوای تازه؛ و دل برای تولید خون؛ و روده قولنج[376] برای حفظ فضلات؛ و [روده] مستقیم برای دفع، و صایم[377] واسطه صب[378] صفرا از زهره به معده است، تا چون غذا در معده آدمی قرار گیرد صفرا از آن راه به معده ریخته آن را ترش آبه سازد؛ [پس آن ترش آبه] از آن جا به روده اثنا عشر رود؛ پس منقسم شده فضول به قولنج منهدر[379] گردد، و صاف به عضوی که چون پرده در زیر روده ها آویخته است، آید. میان آن پرده و روده اثنا عشری دو رگ واسطه اند. غذا به قوت جذب آن پرده در آن رگها درآید و از پرده شروع به خون شدن گشته به راه

رگهایی که به استخوان پشت چسبیده- است، به نیمه دل رود- رنگ او در این وقت زرد مایل به سیاهی و مکدر است- پس به راه رگها به شش آید و موجب تحریک و ترویح شش، و آن تحریک موجب تصفیه خون گردد- گویند کدورتها از راه نفس بیرون روند- و از آنجا از راه شرایین به تمام بدن دود، و به هر عضوی از اعضای بدن به واسطه رگهای غیر شرایین غذا دهد، پس به راه همان قسم رگها به نیمه دیگر دل بازگردد، و در این محل سرخ و شفاف و خون کامل عیار گشته در حین این رفتن و آمدن، به واسطه رگهای ماساریقا[380] آب از او جدا شده به گرده آید و از آن به مثانه رفته [از ممر] بول دفع شود.

بالجمله شنبه و یکشنبه به این تماشا و مهمانی «مستر فلپاث»، که از طلبه نامدار آن شهر، و جوانی آزاد نیکو نهاد است، و «سرفرگرک پیگ» موصوف گذشت. چون در این وقت مدرسان و جمیع

مسیر طالبی، متن، ص: 118

طلبه به باغات اطراف رفته موسم تعطیل بود، روز دوشنبه از آنجا برآمده به بلده «وودتاک[381]» به- خانه مستر «ملونی»، که از شرفای این نواحی است، فرود آمدیم، و به سیر «بلنیم پرک»[382] که به دوک «مالبره» منسوب است رفتیم.

مسیر طالبی، متن، ص: 119

ذکر بلنیم پارک

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 121

ذکر «بلنیم پارک»

بی غائله سخن سازی، در روی زمین مثل این «پرک» مکانی نیست. جلوه «پرک» های لندن و «ونزر» و آنچه سابق دیده- بودم، بعد تماشای آن، از نظر محو شد. دایره اش چهارده میل و دوره عمارت آن یک میل است.

مدنظر[383] جانبهای بیرون عمارت بسیار عالی است، اما از اندرون این قدر نیست. نهرهای متعدد در این «پرک» جاری است، خصوص یک دریاچه عالی که پلهای باشأن و شکوه بر آن بسته اند، متصل به آن، میلی است هفتاد ذرع مرتفع که قطر آن شش ذرع [است] از سنگ عمارت کرده اند، و بر زبر آن شکل «دوک»، بانی عمارت، از سنگ مرمر تمام قد تراشیده نصب نموده اند. «دوک» مذکور سپهسالار «کوین آن»[384]، ملکه «انگلند»، بوده و دشمنان نامی را از «انگلند» رانده، جنگهای بزرگ فتح کرده، در عوض آن، زمین این «پرک» و مداخل پنجاه هزار روپیه سالیانه، به جهت خبر- گیری[385] آن، اقطاع یافت. وضع درختان «پرک» مذکور مطابق نقشه صفوف افواجی است که دوک منظور در مقابل دشمنان آراسته بود؛ و ایضا در اندرون عمارت، صفحه های بزرگ از نقشه جنگهای [او]، که به نساجی از ابریشمهای رنگارنگ مصور کرده اند، بسیار است؛ چشم ناظران را خیره می کند. بالجمله بعد طواف «پرک» مذکور بر «کوچ»، بر سفره چاشت «مسترملونی» نشستم. «مسس کاک» خواهر زن «مستر پرنکل»، که دوست قدیم و در لکهنو متوجه خبرگیری خانه من است، از اتفاق نیز [در آنجا] وارد بود. از دیدار او بسیار خوش شدم و از حرکات جمیل و سکنات دلپذیر او حظ وافر برداشتم. روز شنبه «کرنل کاک»، شوهر آن بانوی سنجیده اطوار، [مرا] به باغ خود برد

و ضیافت طبع و روح، هر دو به آیین شایسته، به جا آورد. روز چهارشنبه «مستر استرتین»، که جوان جمیل خوش اخلاق، و در خانه «مستر ملونی» و «کرنل کاک» شریک چاشت بود، به باغ خود دعوت کرد.

[ذکر اوضاع شکار «انگلش»]

و چون «مستر استرتین» به قدر ده دوازده هزار «بگهه» در این سرزمین املاک، و اکثر به شغل شکار اشتغال، و اسباب آن، از بندوق و سگان شکاری و اسبهای معلّم، و البسه شکار به وفور مهیا دارد. از اول صبح هم از خانه «کرنل کاک» ما را به شکار برد؛ گاهی سواره و گاهی پیاده در مزرعه ها، و حینا در میدان، در تردد بودیم. در عرصه سه بهر بیست دراج و پنج خرگوش به بندوق زده شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 122

ذکر وضع شکار «انگلش» و هنر سگان و اسبهای ایشان

معلوم باد که در این ملک بجز [در املاک خود] شکار ممنوع است، به حدی که اگر کسی در ملک غیر یک خرگوش بزند قضات او را از حلق کشند. صفت شکار «انگلش» بر دو قسم است، هر دو به اعانت سگان: یکی به بندوق. چون بوی خرگوش یا دراج و امثال او پرنده ای به بینی سگان رسد، چهار دوران، خاموش بیصدا ایستاده شوند، و نوک بینی از هر جانب به طرف شکار کنند. در آن وقت شکاریان خبردار شده تهیه بندوق زدن می کنند، و به مجرد حرکت شکار، او را به ساچمه می زنند. چنانچه گاهی دو سه دراج به یک تیر بندوق می افتند. ملاحظه افعال طبیعی و تعلیم هنر این سگان مرا بسیار غریب و پسندیده نمود. گمان می کنم که بهترین شکار بدین وضع است. شنیده شد که بعضی سگان آن قدر مهذبند که در حین جستن از دیوار مزرعه قرب شکار، به- شامه حس کرده از خوف رم [کردن] او، در عین فعل جستن وا می جهند، و خود را بر دیوار مزرعه گرفته شکاری را خبردار می سازند. دوم اینکه: سگان در

عقب شغال یا روباه و خرگوش و امثال آن افتاده، هرجا او رود می روند، و سواران از عقب ایشان، تا به شکار رسند. اگر فی المثل شکار نیم «گروه» پیشتر است، و از رودخانه به شنا عبور کند، سگان به شامه حس کرده، نیز عبره می نمایند؛ و اگر به سوراخی خزد، اگر آن سوراخ فراخ است، سگان خرد اندرون رفته، او را بیرون کشند.

و اگر تنگ است دور او حلقه کشند تا سواران رسیده، به بیل و کلنگ کاویده او را برآرند. تعاقب ایشان مرشکار را، آن قدر سماجت دارد و بی غلط است که شکار بیچاره از کوه و میدان به دیهات رفته، در خانه های مردم خزد، و اسب شکاریان در هر دو قسم از جوی و خندق چهار پنج گز عرض، و دیوار قد آدم پروا نمی کند، و بی تهیه جستن خود را آن طرف می گیرد. همچنین در شکستگیها و عبر رودخانه ها لغزش و تذبذب[386] در قدم و رأی او به هم نمی رسد. بالجمله بعد معاودت از شکار بر سفره چاشت نشستیم، و آن محبوب دلنواز، یعنی «مسس کاک» هم مجمع را به نور حضور خود منور داشت. کباب گوشت گوسپند در آن روز به خوردن آمد، که لذت آن مدت العمر به خاطر خواهد- ماند، و با وصف چاشت با امرای لندن تا آن روز بدان خوبی گوشت نخورده بودم. چند قسم گوشت شکار و میوه های خوب هم بر آن سفره بود. پنجشنبه حاضری در بلده «چپنگ نرتن»[387] و چاشت در بلده «استو»[388]، به خانه یکی از اعزه، کرده، خواب در «سیزن کت»[389]، باغ «مستر کاکریل»، نمودیم. «کرنل کاکریل» عمارت پاکیزه ای در این باغ ساخته

که پس از فوت او «مستر کاکریل» از همه ورثه خریده خاص خود کرده است. دو روز در غایت صفا و فرحت در آنجا گذشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 123

[ذکر خوبی باغ «مستر هشتین»][390] و «دیری»[391] آن

یکشنبه به باغ مستر «هشتین»، «گورنر» مشهور بنگاله، به- دعوت طعام رفتم. چون در لندن قرار یافته بود که هرگاه بدانجا رسم هفته ای با او گذرانم، مستدعی ایفای وعده شده مرا نگهداشت. از وفور میوه آن باغ و نعم خوان «مسترهشتین»، خصوصا خوبی گوشت و پنیر و شیر و مسکه، قلم شرح نتواند داد، خصوصا از پاکیزگی «دیری» آن در هر باغ «کنتری هوس» مخصوص کارخانه شیر می باشد.

این «دیری» ایوانی است بزرگ که اورسیهای آینه ای و پنجره طلایی به شکل دام ماهی، برای منع هوام و پرنده های خانگی و گذر باد بر منافذ، دارد و متعلق به زنان و از این جهت بسیار خوش- ساخت و پاکیزه می باشد. در این باغ زیاده از حد تنقیح و پاکیزگی به کار برده اند. حوضهای سنگ مرمر دارد که شیر در آن ریزند و سرشیر گیرند و پنیر سازند. و هم سکوهای سنگ مرمر برای نشیمن زنان در آن موضع است. هر روز برای تماشای آنجا آمده نشینند و قدری وقت بدان شغل نمایند و گذرانند.[392] عمارت این باغ را «مستر هشتین» خود نقش بسته، و آینه های بزرگ خوش- قطع و چهلچراغهای بلورین و قالینها، و هر چیز شاهانه در آن گذاشته. به هیأت مجموع، آن- قدر مطبوع و دلپذیر است و به حدی صاف و پاک می ماند که به خاطر ناظر رسد که مسکن پریان است، و مردم در اینجا بی اکل و شرب زندگانی کنند، و حاجت به فضول ریختن

و کثافت کردن ندارند. یک سمت آن باغ به کوهستان پیوسته است. راهی باریک برای بالا رفتن آن بریده اند، و بعضی مواضع او را، که قابل سیر بوده، صاف و مسطح کرده نشیمن ساخته اند. چشمه های آن را به هم متصل کرده به حوضی بزرگ مربع، که برای همین کار ساخته شده و دور آن گلستان است، ریخته اند؛ و از آن حوض دو نهر، که پلهای آهنین خوشنما بر آنها بسته اند، بر زمین جاری می شود؛ و در عمارت هم هر جا خواهی شیر دهان شعبه آب موجود است. «مستر هشتین» سه چهار ماه در لندن، و باقی در آن مکان بهشت نشان به فراغ زندگی می کند که سلاطین آفاق را گاهی میسر نبود. جمیع ضروریات او از خوراکی مردم و علیق دواب، بجز رخت و شراب، از زمین متعلقه آن

مسیر طالبی، متن، ص: 124

باغ حاصل می شود. تا نصف روز پنجشنبه بیست و پنجم در آنجا بودم. آنچه حق مهمان نوازی است به اقصی الغایت به عمل آورد. و در آن ایام قابو یافته به جهت ذمه گرفتن اخراجات[393] لندن مکرر با من سخن گفتند و مصر بود. چون حاجتی نبود عذر خواستم و رخصت شدم. «مستر کاکریل» می خواست که از آنجا به «سیزن کت» رفته چندی با او به سر برم تا [چون] او را فراغ از کارهای املاک رو دهد مرا به تماشای شهر [بث] و «کیم برج[394]» و همپشه[395]» و غیره، مواضع مشهور «انگلند» برد. اما چون مرا خارخار محبت یکی از خوبان لندن در دل محرک بود، بیش از آن صبر نتوانسته، معاودت به شهر کردم.

مسیر طالبی، متن، ص: 125

ذکر شهر هنلی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 127

ذکر خوبی «شهر هنلی»[396]

روز جمعه که وارد لندن شدم عبور من بر شهر «هنلی»، که از شهرهای پسندیده «انگلند» است، افتاد ... دریای «تمز»[397] که زیر لندن است، اینجا هم در میان دو کوه می گذرد. پلی از سنگ سفید بر آن بسته اند. تا نظر کار می کند، هر دو طرف دریا، دامنه های کوه، سبزه زار و درختان موزون به قطار، و تفرجگاه است؛ و هوای آن هم چون «کلکینی»[398] ایرش و «رچمند»[399] انگلش نشاطانگیز و غمزداست. بعد ورود به لندن چون با آن خوبروی گلعذار ملاقات شد، خامه عشق ترجمان، بی اختیار به این غزل نشید خوان گردید، و از نقشهای عجایب نشاط ده آن سفر چیزی به خاطر نماند.

لمؤلفه

زهی ای بخت فرخ فال بیدارمبادت گه به خواب و غم سر کار

سرت بادا پر از اسرار مستی که آوردی مرا تا شهر دلدار

ده ارچه اصل عیش شهریان است چه باشد پیش شهر کیمیاکار؟

اگر در «آکسفورد» انوار علمی است ز نور حسن اکسفور رود پربار

«بلنیم پرک» اگر خلد زمین است چو «هی پرک[400]» ش کجا خوبان سیار

ز میوه گرچه پر بد باغ «هشتین»چه سود از آن چو خالی بود از یار؟

شکار تازیان دراج و خرگوش چه ارزد با شکار جان هشیار؟

هم آن اشغال نرد و گنجفه کی زند دم با «پلی»[401] معجزه کار؟

فضای و سبزه «هنلی» و رودش به سیر روی «جاجینه»[402] است بی کار

غزال و آهوان دشت، حاشابسنجد عقل با آن چشم بیمار!

سهی سرو و تذرو کوهساری کجا و آن خرام و قد هموار!

ز طوطی و ز بلبل کی شنیده است چنین خوش بذله کس با نغز گفتار؟

ز گلها و ز میوه خود کدام است که

اندر باغ حسنش نیست پربار؟

چو خوبیها همه در اوست، طالب دگر ذیلش[403] ز کف مگذار، زنهار!

اعانت دیگر «مستر کاکریل» به من اینکه در عین معاودت به وطن چون سفر خشکی و

مسیر طالبی، متن، ص: 128

راههای خطرناک در پیش بود، می خواستم که اشیای خود را متفرق سازم و به جهت سبکباری آنها را بر مردم بپاشم، منع بلیغ کرد و رسانیدن جمله را بر ذمه خود گرفته از من بستانید و به محافظتی که زیاده از آن متصور نیست، در صندوق مضبوط کرده به هند فرستاد؛ و آن اشیا بی نقصان و اثر هوای دریایی، در کلکته به من رسیدند. دیگر «مسس پلودن» است. مستر پلودن شوهر او در هند از سرداران فوج، و بعضی اوقات متعینه دربار وزیر بود. حالا در لندن خانه و اوضاع لایق زندگی به صفا و فراغ دارد، و همواره دعوت آینده و رونده، و با جمع چاشت می کند. ارکان و افراد «کمپنی» به سبب نیکنامی و خوش سلوکی، منصب «درکتری» برای او خواهان و در صدد قابوی وقتند. از جمله دولتهای کمیاب که نصیب «مسس پلودن» گشته، یکی اینکه یازده نفر اولاد، که اکثر جوانان شیرین شمایل خوش کردار و همه با هم در مقام صداقت بلکه عشقند، خدا بدو داده.

از آن جمله مرا با «ولیم پلودن»، پسر میانین، و «امه پلودن»، دختر میانین که در فن رقص و علم موسیقی بینظیر است، محبت به افراط بود، و در صفت «صوفی پلودن» و «هریت پلودن»، که یکی در اختراع ظرایف و ابداع لطایف ممتاز و دیگر در نواختن دف و چنگ بی انباز است، اشعار است از آن جمله است این

غزل:

ما جان به عهد لندن و دلبرش داده ایم وز حور و باغ و قصر چنان دل گشاده ایم

یادی ز سرو و سدره طوبی نمی کنیم ما زیر ظل سرو قدان ایستاده ایم

زین انحراف، شیخ حرم گر ملول شدخوش باد پیر دیر کزو درفتاده ایم

پر کن قدح ز می که اگر شد به دین نوممنوع ما، ز دین کهن خوش ز باده ایم

گر بهترین عمر تلف شد به عشق هندچه غم از آنست چون به تلافی ستاده ایم

مشکین کمند زلف «صفایا» چو شبروان بر گردنش ز بهر اعادت نهاده ایم

چون لعل اوست همچو مسیحا حیاتبخش چه فکر از اینکه عمر نو، از دست داده ایم

نی عارضی است در سر ما عشق، طالبااندر ازل چو لوبیه با داغ زاده ایم.

و همچنین «مسس پلودن» را خواهری است، زن «ادمرل هملتن»، که دو پسر و یک دختر جوان سعادتمند صاحبجمال، که فقط دیدارشان سرور آورد، از او در وجود آمده اند. به ذکاوفطانت «مسس هملتن» و به کدبانویی «مسس پلودن»، زنی ندیده ام، و «ادمرل» نیز مرد خوش طبع ظریف دانشمند است.

بالجمله من اکثر[404] مهمان سفره احسان «مسس پلودن» بودم، و طعامهای لذیذ، خاصه آن

مسیر طالبی، متن، ص: 129

ملک و هندی، هر دو، در آن خانه بسیار خوردم، و اکثر تماشاخانه ها، خصوص «واکسال» را، که بسیار پسندیده آمد، در آغاز ورود به توجه او سیر کردم. چون بانوی مذکور کثیر الاحباب، و به- شب نشینی و صحبت داری معتاد است، زنان اعزه و اشراف، بعد فراغ طعام در آنجا فراهم آمده هر شب مجلس ساز و سرود و هفته ای یک دو مرتبه صحبت رقص منعقد می گردد. لهذا استماع نغمات و اکتساب فیض صحبت، و تماشای حسن و جمال

هم بیش از هر جا در آن خانه نمودم. از آن جمله کسانی که مرا بدیشان محبت به هم رسید، یکی «مس هید» است که این غزل بی شایبه مبالغه وصف الحال اوست.

لمؤلفه

دل می بری ز مردم از صد نمط نگارازان حسن رخ شکیبم یا نغمه دل آرا

یا زان لطافت طبع وان سادگی فطرت یا شوخیی که پیداست اندر هر آشکارا

یا زان خرام رفتار وان نوشخند [چون قند]یا زان لباس چسبان زیبا قد و تن آرا

داود اگر نمودی آهن چو موم اینک صوتش چو موم سازد هر دل چو سنگ خارا

حین سماع لحنش زنده شود چو مرده بیحس، ولی دهد حس اجسام مرده ها را

در وصف نغمه ش این پس، در شهر مثل لندن جز یک دو را نباشد دم زد به روش یارا

«طالب» همین نه دل داد، بر شب به خیر «مس هید»دادی اگر که بودیش صد ملک همچو دارا

دوم.- «مسس انسترزه»[405] که این غزل مخبر کمال او.

لمؤلفه

حال دل ما چون شود، اکنون که کردی ای صنم حسن جمال یوسفی، با صوت داودی به هم

داود را چندین جمال، کی بود ای صاحب کمال؟ور بود یوسف را جمال، کی بد چنان صوت نغم[406]

شیرین چو جان، دلکش چو رو، باشد ترنمهای اولیکن شباب آسا بود عهدش بسی کوتاه و کم

ناخن زنی بر دل ز لحن، و آنگه قدم واپس کشی هرگز شنیدی نیم ذبح مرغی کشند اهل کرم؟

ملک دو عالم را گرو «طالب» کند بی گفتگوگر از «مسس انسترزه» ای او بشنود یک دم نغم

مسیر طالبی، متن، ص: 130

«مسس انسترزه»، برادرزاده «ادمرل هملتن»، و زن «کرنل انسترزه» است، که در خیل افواج فاتح اسکندریه

و مصر از سرداران ایشان بوده، و لحن و صوت او بهتر از هر کس است که در بلاد فرنگ و روم قدیم شنیده ام، حتی اینکه خوانندگی «مدم بله» و «مدم بانتی» و «مسس بلنتن»، که بهترین خوانندگان تماشاخانه های لندن و مردم روم قدیم، که مخزن علم موسیقی و در این باب بر کل عالم ممتاز است، و تحصیل علم موسیقی در آن ملکها نموده اند، در مقابل [صوت] او حکم صوت آسیا دارد؛ و تحریرهای مقامات او، چنانچه از ابیات این قصیده که همه در صفت او منظوم است، معلوم شود، به موسیقی هند بسیار ماناست.

لمؤلفه

نوای خوشت تا به گوش اندر آیدز برگ و نوا دل بباید بریدن

جهان سوختی همچو «دیپک[407]» ز گرمی نبد با زلال لبت گر مضمن

کشد جان رفته به تن کهرباوارز جذبی که طبعی است در وی مکمن[408]

نه تنها کشد جان مردم به تنهاز جریان کشد آب و مرغ از پریدن

شد از یاد نغمات داود و صوتش که عاقل نسنجد خبر بامعین

اگر رومیانند در نقش، کامل و گر در اثر، راک[409] هندی است پر فن

تو آن هر دو طرزی که بد خاص آن دوبه لندن نمودی روا خاص یک تن

بعد از «مسس انسترزه»، «مس هید» مذکور است که ثالث ایشان به نظر نرسیده. از غرایب اتفاقات این که هر دو نادره سحرکار، در حسن صورت نیز ممتاز، و از غایت خوبی با مهر فلک انبازند.

ذکر سماعی کامل شبی این هر دو کس در یک مجلس، و جمعی دیگر امثال ایشان حاضر بودند. خوانندگی شد و ذوقی و وجدی دست- داد که در سماع نغمات بهشت زیاده از این

سرور و اثر متصور نیست. «مس هید» با والده اش و «مستر پین»، ناپدری خود، که هشتاد گروهی لندن می ماند، در این ولا برای تفنن به شهر آمده- بود. یک و نیم ماه در خانه «مسس پلودن» مانده عزم معاودت کرد، و من هم از خدمت «کنک جاج»[410]

مسیر طالبی، متن، ص: 131

رخصت شده عازم هند بودم، لهذا «مسس پلودن» گفت: «برای این هر دو تودیع، مجلسی از سرود و ساز منعقد می سازم، و اکثر خوانندگان مشهور را دعوت می کنم تا لذات این سماع در گوش فلانی- یعنی مخلص- دایما بماند.» چون «مس هید» در آغاز شباب و طبعی کثیر المحبت، مصداق این بیت عرب دارد:

شعر:

این العرایس لم ینکحن صاحیناارواحهن سکاری الحب من ازل

یعنی کجایند آن زیبا عروسان که به نکاح هشیاران درنمی آمدند، یعنی به غیر بیخودان عشق و دردمندان محبت التفات نمی کردند، و ارواح آنها بود سرمست باده محبت از ازل و بدایت ایجاد؟ و «مسس پلودن» و دخترانش نیز رقیق القلب مفهوم این بیت دیگر آن قصیده:

حل الصبابه فی دار رضعت بهاآنست فی الحی بالغزلان و الغزل

یعنی محل محبت و فرودگاه عشق بود آن خانه که من پرورش یافتم در آن، و همینکه از شیر بازگرفتند مرا، انس گرفتم به غزالان شوخ چشم، و غزلسرایی. یعنی تذکار حدیث عشق و عشقبازی.

بنابراین از هر دو طرف در این یک و نیم ماه به صحبت هم، خود عادت شده، بعد دو بهر شب وعده مفارقت بود، سرودهای دردناک عاشقانه بر زبان می آوردند، و گاهی بر روی یکدیگر دیده و از فراق جانگداز یاد آورده، اشک حسرت بر رخسار لاله گون روان می کردند. بنابراین آواز و

خوانندگی آنها به حدی ترقی کرده بود که گاهی از ایشان هم آن قسم سرود شنیده نشده. در اهل مجلس آنقدر اثر نمود که بی تاب و توان گشته عقل باختند، و مردم متشخص به زور ضبط خود می نمودند. بعد نصف شب که آواز «کوچ» «مس هید» گوش همدمان، یعنی آن پنج شش دختران همسال را تزلزل داد، خود کار از پرده و کنایه درگذشته، به های های در گریه افتادند، و حضار به مشاهده این حالت نیز آغاز ناله کرده، در و دیوار در گریستن شد، و آواز «الفراق» از هر طرف به گوش می رسید. سوز و گداز از اهل مجلس، در چاکران حاضرین، که به سبب دخول وقت سواری حاضر و یکجا مجتمع آمده بودند، اثر کرده آنها را هم به حرکت آورد و حالتی عارض شد که به تحریر درست نیاید.

مسیر طالبی، متن، ص: 132

مولوی

تا قیامت گر نویسم این کلام صد قیامت بگذرد وین ناتمام

سوم.- «مس ساره سیتن» مولد او بندر «صورت»[411] است. پدرش سالها به حکومت آنجا قیام داشت. در حسن صورت ممتاز است، رنگی صبیح نمکین با چشمی چون غزال مشکین جمع کرده، از منظوران من و این غزل در صفت اوست. مقطع غزل به نام «مستر ترور»، یکی از پسران «مسس پلودن» است که دعوی عشق او می کند.

لمؤلفه

خلاف طبع [خود را] همنشین شد جلوه گر امشب و یا با موی مشکین، روی ساره ست در نظر امشب

ملک را بر فلک گر بال و پر سوزد، عجب نبودکه معراج جمالش راست سدره زیر پر امشب

ز بس حرص تماشایش نگاه ناظران هر دم چو طفل از پیچ پا افتد به روی یکدگر امشب

چه باشد

نرگسش را فتنه ها در سر، که می بینم به یک مجلس دوصد کس آستین بر چشم تر امشب

خداوندا چه تلخیها مرا در کام جان خواهدکه ریزد ریزه های قند بس زان لعل تر امشب

چگونه صبح خواهد شد مرا «ترور» نمی دانم که از دیگر شبان دارم تب غم تیزتر امشب

چهارم.- «مس هوزی»، دختر «مستر هوزی» که چند مدت در لکهنو از جانب «انگلش» اقتدار داشت. در حین مراجعت به وطن جهاز او در ولایت حبش به سنگ خورده شکست، و با اکثر رفقا تباه و هلاک گشت. گویند حبشیان گوشت او را کباب کرده خوردند. «مس هوزی» به سبب عدم

مسیر طالبی، متن، ص: 133

وارث، در خانه «مستر مکف» که از «درکتر» ان «کمپنی» است، پرورش یافته. آوازه حسن و جمال او در اطراف اشتهار دارد.

لطیفه روزی در باغ «مستر مکف» مذکور، دوازده میلی لندن، مهمان بودم. بعد طعام به سیر باغ برآمدند و چون موسم تابستان بود، زیر درختی بلند، که همواره نشیمن ایشان بود، سفره چای و قهوه انداخته دور آن نشستند. «مسس مکف» رو به من کرده به جهت انتباه گفت که این درخت از نوع درختانی است که بر زمین پهن می شود و گاهی قد نمی کشند. بلند شدن این عجب است.

گفتم محل استعجاب نیست، زیرا که اگر من هم همنشین با مثل شما جماعت، خاصه «مس هوزی»، می بودم، از این درخت سر را بلندتر می کشیدم. حاضرین به خنده افتادند و لطف گفتار مرا پسندیدند.

پنجم.- «مس تیلر»، دختر «مستر تیلر»، که سالها در لکهنو بوده، از بطن بانویی هندی، به غایت حسین و مؤدب، شیرین گفتار که ساز را خوب می نواخت. اما همواره در فراق

مادر ملول می ماند. آن ملالت موجب[412] دق گشته، در آغاز جوانی درگذشت و دل مرا کباب کرد.

ششم.- «مس پشپی» که این غزل در شرح جمال اوست.

لمؤلفه

عمر جاوید قد و رفتارش قوت جانها لب شکر بارش

باغ رویش [گه] تبسم و نازدلرباتر ز خلد و گلزارش

رخ خوبان بشوید آب، و لیک آب را شست لطف رخسارش

یاد [من] برده آن نقاب سیاه بهر «پشپی» و جعد طرارش

رفت از خود نقاب و شد پس سرکه نیاورد تاب دیدارش

خال مشکینش که به جوسنگ است صد عدد نافه های تاتارش[413]

همه از طره رهزنی آموخت هنج[414] بر چهره نکوکارش

زخم او به ز مرهم دگران خوشتر از راحت است آزارش

جان گزین «طالبا» و یا غم دوست همچو جان در دلت نگه دارش

مسیر طالبی، متن، ص: 134

نپسندد شریک «مس پشپی»بس غیور است طبع هموارش

لطیفه این «مس پشپی» در آخرها کدخدا شد و شوهری پیر به طمع مال گزید. جمعی از دختران، که از افراط علاقه من به حسن و جمال او خبر و از آن راه پیچ و تاب در دل داشتند، در صحبتی پیش من دویده آمدند و گفتند: «خبر داری محبوب تو، مس پشپی، شوهر کرد.» و می خواستند که از حال شوهر او چیزی بگویند، نگذاشتم و بدین جواب که همه را به خنده انداخت قطع سخن کردم، که مرا با او، از مدتی علاقه نیست [زیرا که] از بی سلیقگی او اطلاع یافته [او را] از سلک محبوبان خود بیرون کرده ام.

هفتم.- «مس میری چمبلن[415]»، پدر او «مستر چمبلن» همسایه «مس پلودن» می ماند. مرا مکرر در صحبتهای شب که به زبان انگلش «روت[416]» گویند دعوت کرد. او را

دختری نیز هست که حسن و جمال او را انگلش از خواهر کوچکتر زیاده می دانند، اما «آن و ادا» و نزاکت «میری»، به دانست[417] من، بدو نسبتی ندارد. این غزل اندکی از خوبی او شرح می کند.

لمؤلفه

با سرو خوش خرامت سرو است نقش باطل کان مثمر است و آزاد و این است پای در گل

آن روی و زلف زیبا، ماه است لیل یلدایوسف به سجن غم یا، عیسی است در سلاسل

و آن خال لب نماید خضری بر آب حیوان خالی ز حلقه [زلف] هاروت و چاه بابل

چشمش مسیح آسا در گاهواره ناطق چون آستین مریم، لعلش ز روح حامل

صد عندلیب بیش است پروانه اش خدایاتا بر کدام قمری، سروش برافکند ظل

خوش آن کسی که آرد مستش به خانه از «روت»و آن ساعد بلورین، در گردنش چو هیکل

مسیر طالبی، متن، ص: 135

«طالب»، چه سود ز اسلام، چو شکل زلف «میری»ز ناروش کنون شد بر دوش جان حمایل

با کعبه طاق ابروش هرگز نمی شود جفت بگسل هوای باطل، دو کعبه بهر یک دل!

گر برهمن بدیدی این لندنی صنم راچون تو بر او فکندی بت را ز طاق منزل

هشتم.- «مس رکتس»، دخترزاده «مسس جانسن»، که در کلکته از قدیمیان و معروفان است.

با «لارد هاگسپری»، که از وزرای لندن است، نیز قرابت قریبه دارد؛ و همراه مادر، در خانه بسیار با زینت و صفا، بر وضع دختران امرا اوقات به سر می برد. «مسس رکتس»، مادر او، دو مرتبه مرا در آن خانه دعوت چاشت نمود. هر مرتبه به طور بزرگان عالی منش، به گشادگی دل، آنچه مقدور و میسور آن ملک است، بر سفره حاضر کرده بود.

این غزل در وصف او نظم شده:

لمؤلفه

با لندنم [آنچنان] فتاده که خال سیه به روی ساده

شب فسخ شود چو توبه رندروز ار به وطن کنم اراده

شب جزم کنم، چو سرزند مهرمهرش به دلم شود زیاده

چون نرگس یار خود کشم شرم از بس که اراده شد اعاده

معذور بدار لایمم[418]، زانک

خود عذر من است رو گشاده

یعنی رخ «مس رکتس» که حسنش گلبانگ چمن به باد داده

من چون برهم ز بند زلفی کش دام به هر طرف فتاده؟

بر پای صبا عبیر مویش زنجیر عبودیت نهاده

و ز گل بفکنده عطر حورش بر گردن بوستان قلاده

چون جده خویش جانسن روشن بر ضیف[419] بود چو دل گشاده

ضیاف سخاش کم بگیردچندانکه کرم کند زیاده

بهتر ز امیریم به هند است«طالب»، ز کفش دو جام باده.

مسیر طالبی، متن، ص: 136

نهم.- «مستر فراری». او مردم ایتالی، استاد موسیقیدانان لندن است. اکثر ترکیبات و مؤلفات او در «اپره» و مجلسها خوانده می شود، و شوق بازی شطرنج هم دارد. اکثر با من بازی می کرد.

نوبتی[420] ... به یکی از رومیان رهنمونی کرد که سه سفره گسترده با سه کس غایب می باخت. خود رو به دیوار نشسته بود و یکی به موجب حکم او مهره آن سفره ها را حرکت می داد تا اینکه هر سه را مات نمود[421]. بالجمله ارباب حسن و ساز را، که در خانه «مس پلودن» دیده ام، اگر ضبط کنم خامه واسطی نزار از مقصد بیفتد. چنانچه «مسس گریهم» و «مسس برستو»، که به من از هند معرفت داشتند و از زنان صاحبجمال کلکته شمرده می شدند، هم اول بار در صحبت رقص، در آن خانه دیدم. از وفور این قسم مردم

در آنجا گاهی به خاطر می رسید که شاید «مسس پلودن» هم مثل من شایق تماشای حسن و جمال است که بجز خوبان در خانه خود کسی را راه نمی دهد. به هر حال در شبی که لندن را گذاشتم، طعام با «مسس پلودن» خوردم، زیرا که از سابق وعده گرفته بود که نزدیکتر از همه به عهد وداع من او باشد. آخر کار مجلس بعضی تحایف آنجا به طریق یادگار پیش- آورد و به دست هر کس از اولاد، حتی «چارلس» که طفل چهار ساله بسیار حسین و در آن سن مؤدب است، چیزی داد که از آنها بستانم. من تحفه «چارلس» را ستاندم و برای باقی عذر خطر راه خشکی خواستم. مقصود من این بود که بدین بهانه کفایت او کرده باشم؛ لیکن او آنها را پیش پسر خود «مستر چچلی پلودن»، که جوان صاحبجمال با اخلاق است، فرستاد؛ و او به مجرد ورود من به کلکته آن تحایف را به من رسانید. دیگر «سرجان سنگلر» که از امرای خرد شاهی است، و بعضی خدمات حضور او دارد. مردم اسکاتلند، ظاهر و باطنش [هر دو آراسته]، مرد کامل- العیار، از عقلا و دانشمندان مقرر «انگلند» است. در آغاز ورود رقعه ای نوشته اظهار شوق ملاقات فرمود. بعد اقبال به دیدن من تشریف آورده بارها ضیافت من نمود، و اکثر به تماشاخانه ها و شهر- های ده بیست میلی لندن که مدعو می شد، مرا پیش از وقت طعام به همراه می برد تا سیر آنجا نمایم.

ذکر اوضاع «اسکول[422]»، یعنی مکتب «انگلش».

روزی در قریه «سن بری»[423] به مدرسه «داکتر مول»، بیست میلی لندن، که پسرش در آنجا درس می خواند، رهنمونی کرد. از ملاقات آن پسر،

که در سن چهارده پانزده به علم و دانش آراسته، مؤدب و مهذب و در کمال وجاهت بود، و ملاحظه درس اطفال و قوانین تدریس و

مسیر طالبی، متن، ص: 137

بازیگاه روز ایشان در زیر سقف و شام در میدان سبزه زار[424] محظوظ شدم. چون وقت طعام رسید پسر و جمیع همدرسان او را، که شصت نفر اولاد اعزه بودند، به آشخانه برده مهمان نمود. من هم بر آن سفره جا داشتم و از صحبت آن اطفال و سؤالات معقول ایشان زیاده از تماشاخانه ها بهره مسرت و فرح بلکه عبرت برداشتم. زیرا که به خوبی مستنبط می شد که هر یک از این اطفال، نفس خود را شریف و بزرگ، و خود را مردی تمام عیار می پندارد، و در رعایت حرمت و آبرو به اقصی الغایت کوشیده از حرکت مخالف آن اجتناب می دارند؛ زیرا که دو سه کس ایشان، که بسیار صغیر السن و بدان سبب تهاونی در کار[425] خود نموده بودند، استاد حد خطا بر ایشان جاری- کرده تا حفظ درس در صف نعال[426] نشانیده بود. چنانچه ما آنها را ملول در آن مقام نشسته، مشغول به کار یافتیم؛ با وصف آزادی یافتن تمام روز و نشستن بر چنان سفره منبسط نشدند و ملالت ایشان نرفت، و از آثار طفلی در آن صحبت بجز کثرت سؤالات چیزی دیگر مشهود نشد. وقتی که به- لندن معاوت کردیم بهری از شب گذشته بود.

نقلی از تواضع و انسانیت

خانه «سرجان سنگلر» بر سر راه و خانه من از آنجا دو میل فاصله داشت. خواستم که فرود آیم و پیاده قصد خانه خود نمایم قبول نکرد. گفتم من در پیاده روی خوشتر از سواری «کوچ»

هستم و می بینی که امرا و اعزه تا دو ثلث شب در کوچه ها برای تفنن راه می روند. گفت همچنان است، لیکن امشب در «کوچ» باید رفت. چون دیدم که راضی نمی شود، قبول کردم که من همچنان می روم، لیکن او فرود آمده به دولتخانه خود رود، انکار بلیغ نمود و بر همان منوال ردیف «کوچ» از خانه خود گذشته مرا به خانه رسانیده رخصت شد. در اثنای راه سبب مبالغه بر این حرکت پرسیدم، گفت:

«دنیا محل حوادث است، اگر اتفاق امری غیر مرضی، امشب در اثنای راه بر تو واقع شود، مدت العمر تأسف کاهلی بر دل من خواهد ماند. اینقدر راه به همراه تو آمدن آنچنان نیست که برای آن تأثر تمام عمر توان برداشت نمود.» سرجان شوق مفرط به علم فلاحت و زراعت دارد، و زر بسیار در تحصیل تجربات طبیعت زمین خرج می کند، و از اکابر آن مجلس است که شایقین این فن برای ملاقات یکدیگر در گفتگوی این علم و نمو آن پرداخته، برپا دارند. در دولتخانه او با بسیاری از اکابر و اعزه معرفت و آشنایی به هم رسید.

مسیر طالبی، متن، ص: 138

[ذکر سلوک شاهزادگان با عامه]

از آن جمله است «لارد شفل»، که از اکابر امرا، مردی کهن- سال روزگار دیده، و کارهای بزرگ کرده است. در خانه «لارد شفل»، بعضی اطعمه، خصوص نان، آنقدر خوب خورده شد که در مدت اقامت به مثل آن، دیگر جا ندیدم. دوم «سرجان مکفرس»، که در عصر «مستر هشنیک کونسلی» و بعد او یک دو سال، «گورنر» بنگاله بود. حالا داخل اصحاب «پرلمنت» و خانه بسیار عمده در «برمتن گرو»[427]، دو میلی لندن، و با شاهزادگان و امرای

شاهی اختلاط دارد. این جماعت در خانه او یارانه آمد و رفت دارند، مکرر به تقریب ضیافت چاشت و شام در آن خانه با شاهزادگان بر سفره طعام نشستم.

آنها یکی از ما بودند و چون سایر دوستان ظرافت و شوخی، و بعد طعام، خوانندگی می نمودند.

سوم «مستر وتیار»، که عمارت پل غریب «گرویزن»[428]، که بعد از این ذکرش آید، بدو مرجوع بود و مرا به تماشای آن اعجوبه دهر رهنمونی کرد. دیگر «لیدی بارل». او زن «سرجان بارل» است که از امرا بوده و عمدگی در آن خاندان از قدیم است، چنانچه ذکر «گودیه بارل»، یکی از آنها، در ضمن بیان «هوس لارد»[429]، که اهتمام کار آن مجلس گویا عرض نیکی پادشاه است آید. دو زن از آن دودمان به لقب «دچس»[430]، که خاص زنان دوک و اعلی خطاب زنان است، خوانده می شوند.

یکی «دچس نثمبلن»، زن «دوک نثمبلن»، دیگر «دچس پرتلند»، زن «دوک پرتلند»، که ذکرشان در دوکها آید. «لیدی بارل» بعد فوت شوهر، «مستر کلیو» نامی را، از شرفای پادری[431]، که به جمال ظاهر و کمال معنی آراسته و از مصاحبان شوهر او به اتالیقی[432] پسر منصوب بود، به صحبت خود برگزید و عقد نکاح بدو خواند. از این جهت آن خاندان، حتی پسرانش، ترک ملاقات او کردند.

او هم پروایی بدیشان نکرده با دو دختر به فراغ و تعیش تمام به سر می برد، و همواره بر سفره [خود] جمعی از زن و مرد اکابر لندن، و مجلسهای شب نشینی با ساز و نوا دارد. در آغاز ورود، خبر مرا شنیده «مستر کلیو» را به واسطه ها پیش من فرستاد، و اظهار شوق ملاقات نمود. از آن روز تا

حین وداع، آن سررشته را رعایت نمود، حتی اینکه در موسم تابستان، گاهی که به قصبه «دیدن»[433]، سی میلی لندن، یا به «برچمند» می رفت، در آنجا نیز دعوت کرده، یک یک هفته مهمان نگاه می داشت.

چون «لیدی» موصوفه را در فنون ذایقه سلیقه مستقیم واقع شده، طباخ او طعامهای مرسومه آن ملک، و همطور ایرانی، یعنی قیمه چلا و قورمه خشکه و بعضی کبابها، از جاها یاد گرفته بود، در آن خانه خوردم. و تماشای حسن و جمال و اکتساب لذت صحبت و سیر عمارات نامدار لندن و بعضی تماشاخانه ها نیز به سبب او بسیار نمودم. از جمله دولتهای عمده که نصیب «لیدی بارل»

مسیر طالبی، متن، ص: 139

گشته اینکه دختری، «مس بارل» نام، دارد که چشم فلک مثل او به حسن و جمال ندیده، و دل ملک از نوای چنگ و جذب نغمات او برجا نمانده. حسن فرنگ با شرم [و حیا و آن وادای] بتان هند جمع دارد، آنقدر ملایم حرکات و آواز است که همنشینانش به قصد او کمتر [پی] می برند و سماعت سخن [او] به دقت می نمایند. از هر کس دلپذیرتر و به معشوقی من در خاص و عام مشتهر بود، و به وضع محبوبان سلوک با من می نمود، چنانچه از ورود کسی که هم به منظوری من اشتهار داشت در محفل متغیر می شد.

لمؤلفه

با دامن پاکتر ز شبنم بد عشق بسنده اش به عالم

حکایت نوبتی به باغ «دیدن»، [که] عمارت آن طعنه زن قصور بهشت و ساخته و پرداخته مثل «سرجان بارل» امیری است، مادرش دعوت من کرده بود. بعد از آنکه سه چهار روز به سر برده- بودم، قصد لندن کردم. «مس بارل» گفت:

«فردا برای خاطر من دیگر بمان.» روز دیگر آن التماس همشیره او، و سیوم روز برای «لیدی بارل» و چهارم برای «مستر کلیو» مانده، صبح آن عزم جزم معاودت کردم. «مس بارل» دیگرباره درخواست کرد که یک روز دیگر برای او بمانم. گفتم یک مرتبه برای شما به عمل آمده، حالا نمی شود. به مجرد استماع این سخن اشک از چشمها فرو- ریخت و گفت: «یقین می دانم که اگر فلانی- و نام دختر صاحبجمال [برد] که نیز منظور نظر من بود- از تو التماس می کرد سخن او رد نمی کردی.» به مشاهده این حالت دل من آب شد و به- رقت افتادم و گفتم: «اکنون از اینجا نمی روم الا وقتی که شما رخصت نمایید». از جمله جاها که به توجه «لیدی بارل» سیر کردم، «سیئن هوس»[434]، خانه «دوک نثمبلن»، است که از خانه های نامدار لندن شمرده می شود. «سیئن هوس» باغ او که ذکر خوبیش آید و باغ «کیو[435]» ی پادشاه و خانه «لارد لنزدون» و کتابخانه آن که در آن بلاد ممتاز است، و باغات بسیار در راه[436] «دیدن».

اما کسانی که به سبب او آشنا شدم: یکی «مستر گریهم»، از شرفای عدالت «ستی لندن» در نهایت خوش خلقی و گرمجوشی است. در استرضای من سعی موفور مبذول می داشت، چنانچه بارها دعوت[437] چاشت و محفلهای شب نشینی نمود و در مجلسهای رقص، که به خانه

مسیر طالبی، متن، ص: 140

دوستانش منعقد می شد، می برد و می گفت: «این مجالس حق تو است، زیرا که قدرشناس حسن و صوت هر دو هستی، و از وصول بدان منبسط می شوی، و اهل آن مجلس را انبساط تو اثر می کند.» مستر گریهم را دختری است چون پدر

شیرین اخلاق، ساده طبع، ظریف، لطیف که این غزل برای اوست.

لمؤلفه

لندن، چه خوبی، اللّه بارک!بر فرق عالم بادی چو تارک!

زیرا که داری چون زلف رویش شامی همایون، صبحی مبارک

یعنی «گریهم» سرخیل خوبان کش لطف بیش است از فهم مدرک

مس زلف او را نی جز صبا کردهان مس دلیلم با نامش اینک

در شک دهانش همچون میانش لیکن میانش چون آنست، بی شک

آن را دلیلی از خنده گر هست این جز کمر نی دارد نشانک

صبح بهار است یا آن بناگوش لعل است آن لب یا خون شارک

جام شفق این بشکست و آن زداز گوشواره بر زهره چشمک

با مهر رویش ای جان به کنجی هذا فراق بینی و بینک

«طالب»، از آن روست این نغز گفتارآری ز گل هست شور چکاوک

در خانه مستر گریهم با «سرفرگرگ ایدن»، که از عظمای عدالت، مردی به غایت نیکو اخلاق و نجیب اطوار است، آشنا شدم. چون «مسس هالند»، که ذکر او در «کیپ» گذشت، خواهر «سرفرگرگ» و با من بسیار مهربان بود و زیاده از حد گرمجوشی نمود، مکرر مرا ضیافت و در مجالس «روت» دعوت فرمود. «لیدی ایدن»، زن او به غایت صاحبجمال و شیرین حرکات، از زنان نامزد لندن است، و این غزل در وصف اوست.

لمؤلفه

ز خون مرا نکنی گر سر گریبان سرخ کند ترا مژه ام ز اشک عطف دامان سرخ

بگو که تازه به خون که چنگ در زده ای که می نمایدم از پنجه های مرجان سرخ

چو بادل و کفن خون ز تو شدند به خاک چرا نه لاله کند تربت شهیدان سرخ

شده است عام چنان گریه قتیلانت که ابر را ز شفق هست چشم و مژگان سرخ

مسیر طالبی،

متن، ص: 141

ز نوک کبک و تذرو آن شود به خوبی فاش که جوی شیر شد از خونت در کهستان سرخ

به هیچ دین چو روا نیست زجر و قتل رسول ز خون مرغ مکن نامه های یاران سرخ

گرفته آتش دل در سرات ای «طالب»که کرده شعله آن روی این بیابان سرخ

و یا که داده ای از تیغ «لیدی ایدن» آب وز آن ترا شده نی بست[438] چون گلستان سرخ

دویم «جنرال واکسن» که در جنگهای سابق سردار بعضی لشکر امریکا بوده، و در امداد کارهای روبکاری من بذل سعی می نمود.

سیوم «مستر نیل». او «داکتر» فوج، مردی مالدار و آنقدر گرم اخلاق است که از کثرت پرسش و تواضع او، اگر دچار می شد از راه کناره می شدیم، و به سبب زیادتی تکلف او بر سفره طعام و اکثار خورانیدن شراب، در قبول دعوت او بهانه ها می انگیختم.

چهارم «سرچارلس تالبت». او از اصحاب «پرلمنت»، به وفور عقل و دانش ممتاز، و به کوچک دلی و به گشادگی طبع و بلندی همت بلند آوازه است. باغی در مابین لندن و «دیدن» در نهایت خوبی و لطافت و نزاهت دارد. در آن جا به صفا و فراغ تمام، چون امرا به سر می برد.

مکرر مرا در آن باغ ضیافت نمود، و میوه خوب خورانید.

پنجم مستر «لاک»، از شرفای عدالت، که در نواحی «دیدن» باغ و عمارت عالی بر کوهی بسیار مطبوع دارد. «مسس لاک»، زن او، از مشاهیر زنان انگلش، در حسن و جمال ضرب المثل است، و در نواختن ساز و فن رقص بینظیر؛ و این غزل در شرح احوال اوست.

لمؤلفه

دو هفته شد که نزد خور ز سوی خاور تیغ مگر که

مهر رخش زد و را به سر بر تیغ

اگر که عارض او تیغ رانده است بر اوعجب که [گر] زند او هم به روز محشر تیغ

هوا ز ابر سیه روز و شب به باران است چنانکه خون ز دم آن سحاب پیکر تیغ

درخش برق و یا حلقه «مسس لاک» است که زد ز صبح بناگوش او بر اختر تیغ

زلاش کشته و خون آنکه کوش رشک[439] مناست

نه داوری است در آن جز ز بهر خنجر تیغ

بگو به خون کدامین غریب رانده ای آن که رشک لاله ستان می نماید اخضر تیغ

بزن بجز دل عشاق هر کجا خواهی که ترسم آن بگدازد چو برف آذر تیغ

مسیر طالبی، متن، ص: 142

خدای را، گذر از تربتم مکن پس دفن که خونبها نکند حشر از پس سر تیغ

مگر که تیغ ورا معجز مسیحایی است که بعد قتل زنی، طالبا، به دفتر تیغ

ششم «مستر اورج» مصور، که از دوستان مستر «پیت»، وزیر مشهور، و «لارد ولزلی»، «گورنر» بنگاله، است. او تصویر را به قلم سیاه می کشد، و در بعضی جا مثل کفش و کلاه و کمربند خرج رنگ می نماید. در این نوع صنعت نظیر او در آن شهر نیست. تصویر مرا هم کشید، چنانچه همه آن حرکات طبیعی را نمود، و من آن را از کار دیگر مصوران، مثل «مستر دیوس» و «مستر نرثکت» و «مستر جیست» و «مستر درم مند» و «مستر ردلی»، که هر یک به جهت طبع آزمایی و بقای صورت من در آن ملک، بی خرج زری، تصویر مرا کشیده بودند، پسندیده تر داشتم. اما مردم آن بلاد، که دقایق حرکات ما مردم [را] نمی فهمند، کار «مستر نرثکت» را

بیشتر می پسندند. «مستر نرثکت»[440]، از مصوران مسلم آن شهر، مردی عاقل، پرهیزکار، قلیل الاکل است. تصویری چند از درستکاری او دیده ام که اگر شرح آن کنم بر مبالغه محمول می شود[441].

بالجمله خوبیهای «لیدی بارل» از آن زیاده است که به تحریر گنجد و در وصف حسن «مس بارل»، مثنوی سراپا [سرودم] که مطلعش این است.

لمؤلفه

چو «مس بارل» به خوبی کس ندیده خدا از دست خویشش آفریده

و چند غزل و رباعی در منظومات من موجود است، بنابراین در این مقام به یک رباعی اکتفا کرده شد.

لمؤلفه

دیدم در «سیئن» به لطف یک نیکویارباغی چو ارم همه پر از نقش و نگار

بین صنعت حق که آن همه صنعت خلق همراهی «مس بارل» نمودش بیکار

این «سیئن» همان باغ «دوک نثمبلن» است که زنش از بنی اعمام «مس بارل» می شود و آنقدر نقش و نگار و زینت دارد که سلاطین و شاهزادگان به تماشای آن میل می نمایند. چون در این سیر «مس بارل» به همراه بود، من نمی توانستم که چشم از او برداشته به طرف خوبیهای آن

مسیر طالبی، متن، ص: 143

باغ اندازم. آن رونق شکن صد هزار نگار تفرس این معنی کرد، چون حیف بود که سیر چنان باغی ناتمام ماند، بهانه انگیخته به خانه معاودت نمود، و مرا با «مستر کلیو» در آنجا گذاشت که در غیبت او سیر کامل نمایم و بعد فراغ، به همراه «کلیو» به شهر برگشته با او و مادرش «لیدی بارل» طعام خورم. اما مرا به سبب تأثر جدایی بیهنگام او دماغ گلگشت نماند، و ایضا سیر به خوبی به عمل نیامد.

دیگر «لیدی الفرد» که زبان قلم در وصف او عاجز است. آثار نجابت و

کرامت از ناصیه او چون پرتو خورشید می درخشد، و عقل و ادب از تمام حرکات و سکنات او می تراود. آنقدر رقیق- القلب و خداپرست است که در استماع محامد و معارف باری، یا حکایت فراق عاشقی، یا درد مظلومی اشک چون سیل بی اختیار از چشم او بر رخسار می دود. با وجود آن طبع هوسناک باذوق سخن فهمی و قدرشناسی شعر دارد. ترجمه اشعار من به سعی تمام فراهم می آورد، و با وجود نقصان صنایع لفظی در ترجمه، و اختلاف آرای فریقین در طریق بیان عشق، و ستایش حسن، پی به لطف آن می برد. در استرضای دوستان و خشنود ساختن ایشان آنقدر مصروف است که بیان آن بر مبالغه تصور شود.

حکایت روزی به سیر تماشاخانه ای که جدید در همسایگی او وا شده بود مرا برد. در تصویرات آن به جای رنگ، کرک گوسپند رنگارنگ چسبانیده، پست و بلندی اعضا را بدان نموده بودند، چنانچه از کار قلم و دوخت ابریشم به سوزن، که پیشتر دیده بودم، بهتر، و صنعتی عجیب حیرت افزا بود. در حین ادای زر معمولی صاحبخانه رد نمود، و رخصت نامه- که «لیدی الفرد» هرگاه خواهد بدان خانه بی خرج زر آید- به دست او داد. چون از آن امر مبهم استفسار کردیم گفت: «در تماشاخانه ها معمول است که اگر یک کس چهل مرتبه آمده زر بدهد، دیگر ادای زر از او ساقط می شود، و رخصت- نامه آینده می دهند، و لیدی الفرد به تقریب نمودن دوستان، آنقدر آمده که عدد به نصاب رسیده است.» سوای آن تماشاخانه «زمله» که در مثنوی مذکور است، و عمارت مسکن سلجران در «چلسی[442]» پنج میلی لندن، و «لوریئن میوزیم[443]»،

در شهر «به ره[444]» و خانه ای که در نقشه اکثر شهرهای غریب و قدیم یونان و روم نماید- و آنها مصنوعند از چوب سبکی که انگلش «کاک» و در هندی «شوله» گویند- در اول بار به توجه او دیدم. شوهر او «سرولیام الفرد»، «کرنل» افواج پادشاهی و از اصحاب

مسیر طالبی، متن، ص: 144

«پرلمنت»، مردی بسیار معزز، به دانایی و متانت معروف آن ملک است، و هنرهای دست، چون تصویر کشیدن و امثال آن نیز دارد. خدای تعالی، لیدی الفرد را دو دختر «بسی» و «جسی» نام، که در سن پانزده و هفده اند، عنایت کرده که ناظر از تماشای حسن آنها بر خود می بالد، و عقل از پاکی طینت، و صفای رنگ چهره آنها را معرا[445] از آب و گل این عالم و، چنانچه در این غزل نظم گشته، از جنس ملایک می شمارد.

لمؤلفه

حسن بتان لندنی در چمن ز من کجاست ور تو به عمر دیده ای، گوی به روی من کجاست

فرض کنم که شد نکو قامت و روی و موی غیرنازکی ادا و لحن چستی و رقص فن کجاست

هم خور و مه بر آسمان دم ز رخ نکو زنندبل کله کج و همان زلف رسن فکن کجاست

سوسن و سرو را به باغ هست اگر قد و زبان همچو بسی و مس جسی با روش و سخن کجاست

ز آب گهر بپرورید مادر آن بتان مگرورنه به آب و نان دهر این همه لطف تن کجاست

آب به طبع تر کند جامه و جسمها و لیک آب کزو نگشت تر جامه جز آن بدن کجاست

بازی زلفشان به رخ، ملت گبر راست کردورنه به کار ایزدی شرکت اهرمن کجاست

دیدن

حسنشان گشود [طبع تو]، طالبا، چنین ورنه محل تو کجا نظم چنین سخن کجاست

قدرشناس این غزل سعدی و حافظ و امیرهای فغانی[446] و حزین[447]، و آن همه انجمن کجاست.

بالجمله من مهربانی بسیار از او دیدم، و صحبتهای ساز و نواز آن دختران قمر سیما، چنانکه لذت آن بقیه العمر از خاطر نخواهد رفت، در آن خانه به آخر رسانیدم. در حین وداع بعضی تحایف به طریق یادگار به من داد، و تقید نمود که اخبار سلامتی خود را به او اکثر بنویسم، و از غایت غمناکی و رقت، زیاده سخن نتوانست گفت.

دیگر «کرنل سمس»: او به غایت مرد آبرودار، معروف اکابر لندن، از نوکران پادشاه است. مدتی در هند بود و به سفارت پیگو و آوه قیام داشت. کتابی مشتمل بر وقایع آن سفر نوشت، و خصوصیات آن ملک، که تا این زمان در پرده حجاب بود، در آن درج نمود، لهذا مقبول خاص و عام افتاد. من مهربانیهای بسیار از او دیدم. چون برادران مهربان در هر چیز ممد و معاون می ماند. وقتی که به حضور پادشاه می رفتم به ترجمانی همراه من می آمد، و به تماشاخانه ها

مسیر طالبی، متن، ص: 145

می برد، و به معاریف ملاقات می داد. به جهت اعانت دو سه هزار روپیه، برای اخراجات لندن، بارها التماس نمود، بلکه اصرار می کرد. وقتی که عازم هند بود، تحریض نمود که به موافقت یکدگر معاودت کنیم. در هندوستان هم به اتفاق یکدگر باشیم. [من هم به جذب محبت او با آنکه هنوز از لندن سیر نشده بودم] مستعد شده کرایه مکان در آن جهاز کردم. روزی که وعده حرکت از لندن به طرف ساحل بحر

بود، «لارد پلم»، وزیر لندن، منع کرد، و سایر دوستان هجوم آورده به توقیف من، و او را جبرا راضی به مفارقت نمودند. با آنکه سه صد روپیه از من، و همین مقدار از او، به جهت تهیه اسباب آرام من در جهاز، به خرج آمده بود، نقصان قبول کرده، گریان از هم وداع شدیم.

کسانی که به واسطه «کرنل سمس» با من آشنا شدند یکی از آنها «لارد کرهمتن» است. او شخصی عالیشان، نایب «لارد کرنوالس» در جزیره ایرلاند، بوده، حالا هم به همان کار قیام دارد.

و تا حال حاکم آن مکان است. دو مرتبه [ضیافت عمده نمود، «لیدی کرهمتن»، زن او که ایضا به غایت متواضع و نیکو اخلاق است، در آن] ضیافتها مراتب مهمان نوازی و دلداری به قانون کریمان به عمل می آورد.

دوم «سرجمزارل» او از طبیبان سرکار شاهی، نهایت گرمجوش و خوش خلق است. مکرر ضیافت مرا در خانه خود، که چون خانه امرا بسیار عالی و مملو از جمیع لوازم عیش است، نمود و بارها به باغات نامدار خارج شهر، ده بیست میلی لندن، برد. «لیدی ارل»، زن او، نیز نهایت لطف و دلجویی مبذول می داشت. در آن خانه ارباب حسن و جمال بسیار دیدم، و نغمات سرود و ساز ایشان بسیار شنیدم. از آن جمله «مس مرین» است که صورت او رونق گلزار جنان و قامتش بازار سرو گلستان را شکسته؛ از آن بار که آن رشک قمر را دیده ام، صورتش گاهی از پیش نظر نرفته، و اعجوبی حرکات و سکنات او برخلاف جمیع دختران «انگلند» مملو از عجب و غرور و سراسر عتاب، و با آن حال دلنواز و سازگار

است. سویداوار در دل جا گرفته. این غزل برای تبیین حال اوست.

لمؤلفه

همین نه روی خوشش طعنه بر گلستان زدعتاب او قمه تف به برق نیسان زد

چگونه کام ز درج دهانش یابد کس که ناز دایمه قفلی ز لعل بر آن زد

غرور حسن ورا رخصت نگه چون دادچگونه نرگس او تیر راست بر جان زد

[و] نیست ناز طبیعی که دیدم علم فرنگ شرار خویش، دم بر [مه] یم افشان زد

ببر به هند ورا، گفت دوستی با من که خواست خیمه گلش اندر آن گلستان زد

مسیر طالبی، متن، ص: 146

عجب که هند فروزد ز مقدمش چو مژه هزار تیر تغافل به مصر و کنعان زد

گذاشت حاجب ابروش کی سلامان راچو چوب طرد گه بار بر سلیمان زد

از آن پیاله قهوه که ساخت «مس مرین»مذاق «طالب» را طعم آب حیوان زد

سیم «لیدی شارلت»، که خواهر «لارد فارمز» زنی عالیشان است؛ هر دوشنبه در خانه خود[448] ساز و نواز مقرر دارد و به مجرد تفنن طبع و استرضای احباب، اخراجات آن را می کشد.

هر کس از شرفا و اعاظم شهر که به نواختن ساز شایق است، در آنجا جمع آیند و به امتحان اعمال آن علم اشتغال می ورزند. در این وقت آدمان «لیدی شارلت» قهوه و چای و اقسام یخ بچه ها و حلویات، به دستوری که در این مجالس معمول است، بعد هر ساعتی پیش مردم حاضر کرده خود به خبرگیری و دلجویی هر یک می پردازد. و این مجالس تا نصف شب، گاهی تا دو ثلث امتداد می یابد.

«سرجمز ارل»، که نیز شایق و ماهر آن علم است، داخل آن مجلس است.

[چهارم] سر «جوزف بنگ»: او

از اعاظم اشراف لندن، مردی فیلسوف، معروف به دانش و هنر، از رفقای «کپتان کوک»[449] مشهور است، به رفاقت او طواف کل دایره ارض نموده و از خواص نباتات هر زمین علم وافی برداشته. هر شب یکشنبه فیلسوفان و هنرمندان آن ملک [بلکه] شایقین هر علمی در خانه او فراهم آیند، مطابق پیشه و هنر خود، فرقه فرقه شده در آنجا مجلس دارند و تجربات و آرای جدیده که یافته اند بر یکدگر ظاهر نموده استکمال آن کنند. «سرجوزف بنگ» به هر مجلس رسیده رأی خود بر ایشان عرضه نماید، و به جهت شغل آن جماعت چای و قهوه و حلویات و شربتها حاضر- سازد. بعضی از امرای لندن، که خود را داخل جرگه فیلسوفان و طلبه علوم نیز می دانند، در شب مذکور بدان مکان حاضر آیند. چنانچه بدین سبب با بسیاری از اکابر و اشراف لندن معروف شدم، و سررشته آمد و رفت و دوستی با ایشان جاری گردید.

پنجم «مستر نپین»: او نیز از اعاظم، و سررشته دار جمیع جهازات پادشاهی و عمله ایشان است. در [قریه] «فلهم»[450]، قریه ده میلی لندن، باغی دلگشا دارد، و به وضع امرا در آنجا به سر می برد.

ضیافت عمده ای در آن باغ نمود. «مسس نپین»، زن او، و دخترانش بر سفره طعام آنچه لوازم تکریم و مهمانداری [است] مرعی داشتند. و در مجلسهای «روت»، که صد کس زن و مرد در یک خانه به تدریج آمد و رفت کنند و هر قدر که خواهند مانده به خانه های خود روند و بعضی بر سفره نرد و گنجفه نشسته قدری به قمار وقت گذرانند، صاحبخانه در آن مدت تواضع چای و قهوه

و یخ-

مسیر طالبی، متن، ص: 147

بچه ها و انواع حلویات و اشربیات[451] نماید، مکرر دعوت می کرد.

ششم «مستر ولکن»: او بسیار در هند مانده، قدری به زبان فارسی آشناست. می گویند در زبان «سهنس کیرت»[452] وقوف تام دارد، و اول کس است از «انگلش» که بر آن زبان علم به هم رسانیده؛ از تاریخنویسان دولت «کمپنی» منسوب به «درکتران» آن سرکار است. اکثر به خانه من می آمد و به سبب شهرت فارسی دانی، بعضی جاها که مدعو می شدم او را هم رقعه می فرستادند. اما چون مرد سوداوی مزاج و خودپسند است، چندان صحبت درنگرفت.

هفتم «سرجان ماری» و (کرنل ماری): این هر دو به خدمات عمده ای در هند اشتغال داشتند، و با دوستان خود سلوک نیکو کرده در آن ملک نیکنامند، اما چون بعد معاودت در «ایدن بره»،[453] دار الملک اسکاتلند، توقف و در لندن آمد و رفت کم داشتند، چندان رابطه بدیشان به هم نرسید.

هشتم «مستر دبرت»: او اگرچه پیشه کتابفروشی و دکان آن شغل دارد، اما مرجع خلایق است، و برای حمایت عامه، بر افعال «مستر پیت» وزیر، طاعن[454] و طرفدار مخالف اوست و بنابر آن متوسلان وزیر از او اجتناب دارند، و مخالفان وزیر، حتی بعضی از امرای پادشاهی که انکار بر افعال وزیر دارند، به خانه او آمد و رفت می نمایند، بلکه همیشه جمعیتی از ایشان در دکان او هست. «مستر دبرت» مردی گشاده دل و سفره او برای مهمانان گسترده است. «مسس دبرت»، زن او، از خاندان عالی، در تعظیم و دلجویی واردان زیاده بر شوهر مبالغه می نماید. به کرات و مرات ضیافت من کرد، و بعد فراغ طعام به تماشاخانه ها برد و در غمخواری و مشغله

خاطر من، چون خواهران مهربان مبالغه می نمود و زرها خرج می کرد، و آن سررشته را لا ینقطع تا روز وداع مرعی داشت.

سیر عمارتهای «گرنج»[455] که یکی از سلاطین انگلند برای خود ساخته و آخر کار وقف سپاهیان جهازی نموده حالا هزار و پانصد نفر پیران و زخمیان و از کارماندگان ایشان در آن می مانند، و بسیاری از دکاکین جواهری و ساعت سازی و امثال آن به رهنمایی «مسس دبرت» تماشا کردم. او را دختری است صاحبجمال، «صوفی» نام، در سن دوازده سالگی ساز خوب می نوازد. با من بسیار الفت پیدا کرده بود و اوقات مرا به حرکات شیرین و دلفریب خوش می داشت. دیگر «مستر سول»:

او نیز کتابفروش است و دکانی نامدار در شهر «ستی» از قدیم، و شوق وافر به رواج علم فارسی در «انگلند» دارد. بنابراین بعد استماع ورود، بیواسطه به خانه من آمد و مکرر ضیافت من در خانه و باغ خود، که ده میلی لندن است، نمود و همواره بر «کوچ» خود گرفته به سیر اطراف لندن می برد. به اعانت او مواضع بسیار دیدم. یکی از آن جمله عمارت زیجی است در باغ «کرنل

مسیر طالبی، متن، ص: 148

الکزندراوبرت»، [ده میلی لندن]. «کرنل» موصوف مردی دانشمند، وقوف کامل در آن علم و علم فلاحت دارد. آن روز، ضیافت عمده در آن باغ کرد، و شفتالو و زردآلو که بدان خوبی[456] در لندن نخورده بودم، به ما داد و به عمارات مذکور که «ابزروتری»[457] گویند برده، انواع آلات رصد و طریق کار فرمودن آن، و وضع دیدن هر سیاره به شرح و بسط نمود.

ذکر خانه عطاری

دیگر عمارت «کمستری»[458] یعنی عطاری و ساختن ادویه بر وضع طب

کیمیایی، که یکی از اعاظم «داکتر» ان در باغ خود به هشت میلی لندن ساخته است. آن مرد نیز ضیافت لایق کرده، طریق ساختن هر نوع دوا و آلات سحق[459] و اجاقهای آتش ادویه نمود. و از آثار ادویه، مثل آتش زدن در آب و پارچه از عرقی، و گداختن شمش طلا و سنگ عقیق از قطره تیزابی، و برق آوردن از هوا به اندرون [حجره] و بدل شدن هوا به آب و آب به هوا، و کشتن سیماب و باز زنده کردن، و تفرقه اجزای یک دوا، پس جمع کردن آن متفرق، و امثال آن چیزهای حیرت افزا، که در نظر مثل شعبده معلوم می شد، آنقدر نمود که حافظه مشکل تواند ضبط آن کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 149

فرمیسن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 151

ذکر خانه «فرمیسن[460]» و اوضاع آن ملت

دیگر «اسپاگاردن[461]»: این باغی است منسوب به «فرمیسن» که مردم بیگانه «فرامشان» گویند. و حکایات عجیبه از شناختن ایشان یکدیگر را بی علامتی و افشا نکردن راز آن خانه را، اگرچه خوف قتل باشد، و امثال آن کنند که عقل سامع در اضطراب افتد. از آن جمله است این حکایت که پادشاه لندن از هجوم آن جماعت ترسیده، پسر ولیعهد خود را امر کرد که آن مذهب را محض برای اخبار پدر اختیار نماید. شاهزاده حسب الحکم بدان خانه رفته، چون عود [کرد] و پدر استفسار نمود، بجز اینقدر که برای دولت ما و شما هیچ زیانی ندارد، زیاده سخن نگفت، و مطلقا از حال آن خانه و ایشان پدر را آگهی نداد. اما آنچه مرا معلوم شد این قدر نیست.

«میسن» به انگلش معمار را گویند و «فری» آزاد، یعنی مذهب و مسلک معماران آزاد. وقتی که حضرت سلیمان بنای مسجد اقصی طرح انداخته معماران از اقطار عالم، خصوص ممالک فرنگ طلب کرده بود، این جماعت بعد فراهم آمدن به جهت حفظ آثار آن جمعیت، و یادگار نام ایشان، این مذهب اختراع و اختیار، و بدان سبب خود را از اهل عالم ممتاز نمودند. از قوانین آن ملت یکی این که هر کس بر ملت قدیم خود قایم باشد و ضرری به اعتقاد سابق او نرسد.

علامتی چند از حرکات چشم و انگشت می آموزند، آن شخص چون شخص اجنبی را بیند آن حرکت به وقوع آرد، اگر آن اجنبی نیز «فرامیسن» است پی بدان برده حرکتی که در مقابل آن حرکات در ایشان معین است ظاهر می سازد، و خود را می شناساند. دیگر

این که درماندگان و مسافران یکدیگر را به مال و قدم و حرف اعانت نمایند، و بر یکدگر تفوق نجسته برادر خوانند.

چنانچه شبی که من به «اسپاگاردن» رفتم، آن شب میلاد «پرنس ویلز» ولیعهد لندن بود. بدان خوشی آن باغ را چراغانی که چشم از تماشای آن خیره می شد، و آتشبازی بسیار و هزاران روپیه خرج کرده [از شادی] مست بودند. زیرا که هر واحد تصور می کرد که با شاهزاده برادر واقعی است.

از این جهت هرکه در این مذهب درآید هرگز تخلف نکند. و گویند که مجموع اهل عالم و هر فرقه آخر کار در این کیش خواهد درآمد. بالجمله چون شخصی خواهد که «فرامیسن» شود بدین خانه آید، او را به «حجره[462]» برند و آن اشارات آموزند، و به جهت معاونت یکدگر و حفظ آبروی مذهب و نیاموختن آن اشارات به کسی، و نکردن کاری سبک مدت العمر، از او عهد و سوگند گیرند. پس برای خوشی دخول او در جرگه ایشان، اگر مرد عمده است ضیافتی و مجلسی کنند، والا حاضران دو سه ساغر شراب نوشیده رخصت نمایند. به توهم غلط برادری شاهزاده و دیگر اکابر، و تیقن

مسیر طالبی، متن، ص: 152

یاری سایر «فرامیسن» در وقت حاجت، نشاط وافر در طبع او به هم رسیده شخصی دیگر شود؛ و به جهت عظم خود و تعجیز دیگران چیزی از حال آنجا اخبار نکنند، بعضی شرم کنند که از هیچ چه گویند، و بعضی سبک مزاجان که صاف خبر دهند، سامعین قبول نکنند و گمان برند که به جهت سد باب سؤال به ما دروغ می گویند. بالجمله مرا هم تکلیف کردند و شعف بسیار به

هم مسلکی من اظهار می نمودند، عذر خواستم، اما افندی اسماعیل، ایلچی سلطان روم[463]، و افندی یوسف، تالی او، که برای سیر به همراه من آمده بودند، آخرین ایشان رغبت بدان مذهب کرده، داخل آن «حجره» شد و «فرامیسن» گشت. در وسط آن باغ برجی بود پر از فانوس و چهلچراغهای بلورین، هر کس از حضار که آواز و علم موسیقی داشت، بدان بالا رفته[464] به سرود اشتغال می ورزید، و دسته موسیقی نوازان شاهزاده که از مشاهرین[465] این ملکند، همراه خوانندگان ساز می نواختند. غیر «فرامیسن» کسی در آنجا نبوده، هر بیست کس زیر درختی صحبت و سفره شراب و گوشتهای سرد، از هر قسم، داشتند. آنقدر تماشای حسن و جمال در آن شب دیدم که به خاطر می رسید که در مسکن پریان وارد شده ام. چون دور من تماشابینان آنقدر هجوم داشتند که دیدار یکدگر متصور نبود.

لهذا هر فرقه پیغام فرستاده که به حلقه ایشان رسیده چند دقیقه در هر مجلس بنشینم و چیزی از آن سفره تنقل نمایم. به جهت استرضای ایشان قبول کرده شد. به هر جا که وارد شدم حسین[466] زنان آن مجلس ساغری از شراب پیش می آورد، هر چند عذر کثرت مجالس که من بدان موعود بودم می آوردم قبول نمی کرد، و به حسن ادا و حرکات شیرین از خوردن آن ناچار می ساخت، تا اینکه در آن شب بیش از صد ساغر شراب به خورد من دادند.

بالجمله «مستر سول» مردی کهنسال، در نظر خلق معتبر، کثیر الاحباب است- به واسطه او با بسیار کسان معروف شدم[467]. یکی از آنها «مستر گرگری» است. پدر و برادران «گرگری»، که در لکهنو نشیمن دارند، از مردم خوش خلق،

زندگی به صفا دارند و در استرضای من به جان می کوشیدند.

دویم «مستر ردلی»، مصور که ذکرش سابق گذشت، مکرر ضیافت من کرد و تصویر من کشید. او را زنی است عالی منش، در کمال وجاهت و عفت، که سلاطین اگر به همسری او افتخار نمایند سزاوار است، و این غزل در شأن اوست:

لمؤلفه

صبح جنت را به دنیا کرده ام محفل روحانیان جا کرده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 153

نور لیل قدر بد یا برق طورآنکه شب از وی تجلی کرده ام

چشم می مالیدم و دل دم به دم که بود در خواب رؤیا کرده ام

یا که جمله دأب بانویان هنددر «مسس ردلی» تماشا کرده ام

و آن ادا، وان آن هندوی بتان مشهدت[468] باحسن ترسا کرده ام

نی عجبتر زین دچارم شد کسی[469]

تا که اندر یرپ[470] مأوا کرده ام

گوییا زیب النسا[471] دیروز هند

هست و من امروز تلقا[472] کرده ام

در تمامی عمر خود حرکات و صوت زان ملایمتر نه اصغا کرده ام

گرچه زاول نقد جان و هوش و دین نذر آن آشوب دلها کرده ام

خوبیش لیکن تقاضایی هنوزکه غلط در ضمن سودا کرده ام[473]

شوهرش نقشم کشیده بر برنج من به نقشش دهر زیدا[474] کرده ام

[475]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص153

پس بر آن از مدحتش نقش ابدهم از این شعر مطرا کرده ام

سیوم «مستر اسپینیه»، شوالیه: او مردی متمول از معروفان لندن و متوسلان شاهزاده است.

زن و دختران حسین دلربا دارد. مکرر ضیافت می نمود. هر وقت که تنها بودم به خانه او رفته در صحبت او اوقات به خوشی می گذرانیدم.

چهارم «مستر اثمت»، یکی از شرفای شهر «ستی»: او نیز دو مرتبه ضیافت عمده نمود.

پنجم «مستر روسو»، طبع گر، یعنی چهاپه[476]: او اگرچه از

اعزه و بسیار شریف نیست، اما در استرضای من به اقصی الغایت می کوشید، و به جهت خوشی من زرها خرج می کرد، و با وجود اجتناب همواره به من می آمیخت. و در دیباچه کتابهای کارخانه خود نام من برای یادگار می نوشت.

دیگر «لیدی ونیفردکنستبل»: او زنی عالیشان از قوم اسکات و بسیار پیر بود، به حدی که دست و گردن او ارتعاش می کرد، اما طبع جوان داشت، و مثل جوانان خود را می آراست. از غایت بزرگمنشی همواره با جمع طعام می خورد و بدان اکتفا ناکرده، در هر هفته مجلس «روت» انعقاد

مسیر طالبی، متن، ص: 154

می داد. بعد استماع ورود، رغبت به ملاقات من، به واسطه ها پیام فرستاد. به دیدنش رفته از صحبت او حظ مستوفی برداشتم، و چون ذایقه اش[477] صحیح بوده لذت وافر از طعامهای آن خانه و ایضا نصیب وافی از تماشای حسن واردین آنجا برگرفتم. این «لیدی» در شهر «ایدن بره» ی اسکاتلند خانه عمده داشت. در تابستان قصد آنجا نموده به من گفت: «افسوس است که آن ولایت نادیده بماند، همراه من بیا و ده بیست روز در خانه من مانده به لندن بازگرد.» در آن ایام چون [مرا] با صحبت یکی از ارباب حسن لندن خوش افتاده مفارقت دشوار می نمود، عذر خواستم. قبول نکرد. روزی که می رفت، سواره بر «کوچ» بر در خانه من آمد و خواست که خواه ناخواه مرا همراه گیرد. قسم خوردم که بعد دو ماه به هر نوع که میسر شود بدان ولایت آمده در خانه او قرار خواهم گرفت.

بدان سخن تسلی شده وداع نمود. من بر وعده خود که از محبوب مذکور نیز[478] سیری به هم رسیده- بود، در شرف

حرکت بودم که خبر وفات «لیدی» مسطور رسید. از آن عزم درگذشتم و بسیار متأثر شدم، زیرا که بسیار کس خوب بود، و از صفت[479] اسکات، یعنی [بیوفایی] و در رفاه غم خوردن از بینوایی، به فرسخها دور می نمود. بباید دانست که مرا در «انگلند» دوستان «اسکات» بیش از «انگلش» بودند. از آن جمله دو نفر یکی «مستر جاج جانستن»، که به بخشی گری لکهنو نامزد، و دوست ده دوازده ساله بود. دویم «مستر بلین[480]» که در رفاقت «کرنل هانی» سی سال قبل با یکدگر آشنا شدیم، و به سبب من مایه معقول در زر، و هم در زبان فارسی پیدا کرده بود، به تمول و دسترسی امتیاز داشتند، [و کپتان رچدسن که به مرافقت من از هند به انگلند رفت نیز اسکات بود]. من از اینها توقع داشتم که رهنمایی [من] در سیر اسکاتلند نمایند. «مستر بلین» اگرچه اکثر اوقات دعوت طعام کرد، اما «مستر جانستن» در آن قدر هم مضایقه نمود، و من از ایشان با وصف اثبات حقوق، به قدر این زن تازه آشنا، صفت و اعانت ندیدم؟

مصرع

چه مردی بود کز زنی کم بود؟

دیگر «کرنل براثویت»: پدر او جنرل جمیع افواج «مدرس» است، و خود در خدمت نظام- علیخان و بعضی از امرای دکن بسیار مانده. میل به صحبت ارباب اسلام، و طبعی هوسناک شایق

مسیر طالبی، متن، ص: 155

علوم دارد. از این جهت رغبت به ملاقات من کرد. بارها ضیافت من نمود. طعام لذیذ بر سفره او بسیار خوردم، و سیر اکثر تماشاخانه ها به سبب[481] او نمودم. از آن جمله قلعه پادشاهی است که در «ستی» لندن است، و تفصیل آن

آید. دیگر «برتش میوزیم[482]» انگلش.

مسیر طالبی، متن، ص: 157

برتش میوزیم

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 159

ذکر اوضاع «برتش میوزیم» و عجایب آن

«انگلش» خانه ای را که عجایب عالم در آن جمع و نگاه دارند «میوزیم» خوانند. در این خانه قرب صد ایوان است هر یک منسوب به عجوبه جایی یا قسمی از عجوبه ای است.

عجایبات انسانی و حیوانی و نباتی و حجری آنقدر در آن دیده شد که مطلقا در حفظ نماند، مگر یکی، و آن دو شاخ است چون شاخ قوچ دو ساله که بر سر زنی برآمده بود، بعد مردنش از سر او کنده با تصویر او در این مقام گذاشته اند. عمارت «برتش میوزیم» یک سمت شهر، بر کنار واقع شده. زیر دیوار آن، تا چهار میل، میدان مسطح و سبزه زار است. منتهای میدان سه کوه سبز خرم هموار، و بر هر کوهی شهری موزون معمور، که یکی از آن را «هی گت[483]» نامند، در مدنظر است. به هیئت مجموعی آنقدر خوشنماست و دلپذیر است که خلل در سیر عجایب آن خانه می کند و نمی گذارد که ناظر چشم از او به جانب دیگر اندازد.

ذکر جنینت[484] یعنی دیوی

دیگر شخصی از مردم ایرلند است که هفت دست طول قامت و یک دست درازی قدم و دو ثلث آن پنجه دست، و موافق آن جسمی ضخیم داشت. و این ابیات در «مثنوی لندن» شرح حال او می نماید:

لمؤلفه

رسیدی قامت من تا میانش سرش از سقف خم ماندی و شانه ش

قدم از خانه بیرون برنمی داشت که طفل و زن نه تاب دیدنش داشت

از جمله دولتهای[485] «کرنل» یکی آنکه زنی نصیب او گشته که یک نظاره او را ده لکهه[486] بها توان داد، و حال آنکه او با ده لکهه جهاز[487]، که مشروط تبدیل شوهر نام پدری خویش و گرفتن نام پدر او بر خود بود،

به خانه «کرنل» آمد. لهذا «کرنل» اسم قدیم خود «بونتن» را به «براثویت»، که نام پدر زن است، تبدیل نمود. علاوه آن، آن رشک قمر را علاقه تعشق نیز به «کرنل» به هم رسیده، برخلاف قرارداد اسم «بونتن» بر خود گرفت و خویش را «مسس بونتن» نامید، و تصویر شوهر را همواره زیب گردن و سینه خود می دارد. این رباعی در وصف اوست:

مسیر طالبی، متن، ص: 160

لمؤلفه

از روح که دید آفریده بدنی؟وز آب گهر که پروریده سمنی؟

غنچه شمرم لعل «مسس بونتن» لیک کی غنچه کند به دوست شیرین سخنی؟

دیگر «مسس گاردن»: زنی پاکیزه سیرت، با وصف شکستگی پیری، کثیر النشاط و جوان- طبیعت است. به ضیافت دوستان مولع و به خورانیدن نعم به ارباب ذوق مستقیم مشعوف می باشد، و خود نیز در ذایقه صاحب سلیقه صحیح است. لهذا من به خانه او طعامهای لذیذ و حلویات لطیف بسیار خوردم. نبیره او، «مستر گاردن» که جوانی خوشرو، نجیب اطوار است، هر صباح پیش من می آمد و یک ساعت به تحصیل فارسی مشغول می ماند. از این جهت «مسس گاردن» مرا فرزند، و همشیره «مستر گاردن» مرا برادر می خواند. همه یگانه وار سلوک می کردند، و چون وارد می شدم چای و قهوه و حلویات پیش آورده، صحبت ساز و سرود کوک می نمودند. «مسس گاردن» اگرچه بسیار حسین نیست، اما آنقدر شیرین شمایل، خوش ادا، نیکو گفتار، شکرخند و معتدل القامت است که با وجود او خوبان نامدار جلوه نمی دهند. عفت و سادگی و نجابت خود گویا از چهره او می بارد. با وجود آن، ساز و چنگ را هم خوب می نوازد. او را پسر عمی است «کپتان لسک» نام، مرد

عزیز مکرم، از سرداران جهازی، بسیار بهادر و شجاع که نوبتی در زیر قلعه فرانس بهر جهازی حمله برد و آن را اسیر کرده به لندن آورد. لحن داودی و علوم باربدی را در خود جمع کرده، بی شایبه سخنوری، در جنس مردان خوش آوازتر از او در تمام فرنگ ندیده ام. همواره با چنگ «مسس گاردن» نغمات خود را شریک می کرد و تا نصف شب امتداد می داد، و هر شب میسر بود. لهذا حظ وافر این باب بیش از همه جا در آن خانه برداشتم؛ و چنانچه از این غزل مفهوم شود، همواره مفتون شیرینی حرکات آن دلستان لطیف گفتار بودم.

لمؤلفه

شنیدم گرچه توصیف عدن بس به لندن دید به زان چشم من بس

اگر رضوان شدی حاضر به «هی پرک»یقین کردی ز شغل خویشتن بس

و گر غلمان بدیدی «لست اسکیر»نمودی چون من از حب وطن بس

به هر کو صد پری در جلوه نازز حوران تا به کی رانی سخن، بس

ترا بادا مبارک زاهدا حورکه ما را از رخ «مس گاردن» بس

مسیر طالبی، متن، ص: 161

به شهد و سیب چون طفلم فریبی مرا آن لعل و آن سیب ذقن بس

نخواهم فستقی[488] لوز بهشتی

خود آن شیرین سخن از آن دهن بس

ید بیضا بده موسائیان رابه دستم ساعد آن سیمتن بس

چو در چشم است آن صبح بناگوش خدایا، باغبان، از نسترن بس

ز سنبل تا به کی بدهی صداعم؟شمم را جعد مشک آن سمن بس

به سرو نارون تا چند بالی؟ببالم سایه آن نارون بس

اگر، «طالب»، مع «مس گاردن» باغ رود، منت کند بر «گاردن» بس[489]

از جمله کسانی که در آن خانه آشنا شدم

یکی «جنرل مئنی» است، مرد بسیار آزاده زباندان فرانسی، و به اوضاع آنها شایق است. اکثر شغل شطرنج من به او بود. دیگر «مس املیه لتور»، که قلم از بیان حسن و جمال و صفت لب و دندان و شکرخند چون قندش عاجز است. یکی از آن دختران است که صورت آنها

ساخت جا در دلم سویداوار

این غزل در صفت اوست. چون «مستر گاردن» به او عشق می ورزید، مقطع به نام او کرده ام.

لمؤلفه

ای دل از کعبه گهی قصد کلیسا نکنی یعنی از روی بتان روی به بطحا[490] نکنی

نقش اللّه به یقین به ز نقوش خلق است با حجر خال سیه، کوش که سودا نکنی

مظهر قدرت حق مخزن حسن است اینجاغیر لندن طرفی قبله دل را نکنی

سجده طاعت اگر شرط مکانی داردجز به محراب دو ابروی «املیا» نکنی

حجر و لات و منات اند ز یک اصل، الاجز برهمن گری آن بت ترسا نکنی

موی چون اهرمن و روی پریزادش بس رو به آتشکده ای هیربد آسا نکنی

شمس از روش چو مه مقتبس نور بودهان پرستشگری شمس چو حربا[491] نکنی

زلف ثعبان[492] صفتش بین، ید بیضا عارض گوش کن [چشم] بر آن صخره موسی نکنی

مریم آسا لب لعلش چو بود روحی راطوق گردن بجز آن زلف چلیپا نکنی

در نظر هست چو آن ساعد سیمین، «ولیم»ابلهانه سخنی از ید بیضا نکنی

مسیر طالبی، متن، ص: 162

سیوم «مستر هنکی»: او در قصبه «پتنی»[493]، شش میلی لندن، با زن و پسر و دختران[494] و سایر عیال در باغی می باشد و به نهایت فراغ و عزت در آنجا به سر می برد، و مردی کثیر النشاط، با اختلاط است. بارها ضیافت عمده در آن

باغ نمود. اطعمه خوب، خصوص [مسکه] شیر و سر- شیر، که امتیاز تمام بر جاهای دیگر داشت، در آن جا خورده شد. این «مستر هنکی» را برادری است که به کار صرافی و تجارت اشتغال، و زنی غیر عقدی، که به مجرد میل و عشق با یکدیگر به- سر می برند، بسیار شوخ و چابک و نادره کار، مصاحب دارد، و این غزل در صفت اوست:

لمؤلفه

[همین] نزد گل رویش به گلستان آتش که شوخی خردش کرد چون دخان آتش

کند به عقل خردمند دم به دم بازی چنانکه با که و خس کرده [هر] زمان آتش

بلی حذر بتوان کرد خویش ز آتش صرف چگونه کس نفریبد ز آبسان آتش

هزار رنگ نماید چو موج پی در پی به گرمیی که ز که می شود روان آتش

یکی از آنها تقلید [های] مردانه است به چستیی که تو گفتی ست پرنیان آتش

جز آن بدن که ببینیش در لباس سفیدکه دیده اینکه به پنبه ست همعنان آتش

اگر بدیدی این لیله ها و اورادهازهاد خود نزدی گشن را به جان آتش

عجب که ماند مرا پای صبر و هش برجاچو برق وار فتادم به سر چنان آتش

نبد ز گرمی دل آب چشم و هر لحظه به جای آب ز چشمم شدی روان آتش

کجا مجال قلم را بیان چابکیش چو هیچ وفق ندارد به نیستان آتش

خموش، «طالب»، چون صفوت «مسس هنکی»ضرورت است ورا بود ترجمان آتش

از اینکه آب بلاغت قرین آتش طبع تراست، خیره منه بر سر زبان آتش

[ذکر «دلچ»[495] و کارخانه جهازی]

و همچنین به رهنمایی «مسس گاردن» بعضی تماشاخانه ها و جاهای نامدار اطراف لندن را اول بار دیدم. از آن جمله است

[استرانمی][496]، یعنی خانه ای که رفتار کواکب

را گرد آفتاب در آن نمایند و ذکرش آید.

و

بلده «دلچ» که کارخانه جهازسازی در آنجاست. یکی از «کرنل» های آن کارخانه، «کرنل بنچ» نام، که با «مسس گاردن» مرابطه داشت، در آن روز ضیافت عمده کرد، و طعامهای الوان و حلویات و میوه های خوب به ما داد، و در هر جزو آن کارخانه برده، سیر مستوفی کنانید[497]، اما در

مسیر طالبی، متن، ص: 163

«پلی هوس[498]» های لندن، خود اکثر به همراه «مسس گاردن»، [مادر مستر گاردن] می رفتم. زیرا که بانوی پیر به سبب تعصب او در مذهب، و خوی او به رفتار قدیم لندن، از تماشای چنین جاها، بلکه سماع ساز و آوازها اجتناب می کرد. دیگر «مسترمکفرسن» برادرزاده «سرجان مکفرسن»، «گورنر» بنگاله: او جوان تماشابین نیکو اوضاع است. در اوایل ورود خودبخود به دیدن [من] آمد. ضیافت نمود و به اکثر تماشاخانه های عجایب لندن رهنمونی نمود. از آن جمله است «دورلین»[499] بزرگترین «پلی هوس» ها، و «سنت پال»[500] و «ویست منسترابی»[501]، کلیسای مشهور، و «پنورامان»[502] و غیره.

دیگر «لارد مکارنی»، از اعاظم امرا، مردی قوی قوا، کامل الخلقت، متناسب الاعضاست، چنانچه حالا در هفتاد سالگی، چهل و پنجساله جوان حسین می نماید. اکثر به خدمات شاهی عمده مأمور شده، در آغاز شباب به ایلچی گری روس رفت. خورشید کلاه، ملکه روس، فریفته اسلوب بدن و راستی قامت او گشته، به طریق تماشابینی به او همبستر گردید. مدتی «گورنر» مدرس ماند، و به «گورنری» بنگاله نامزد شد: قبول نکرده به ولایت رفت. از آنجا به سفارت چین رفته آن کار نیز کما ینبغی به تقدیم رسانید. در خانه «لارد اسپنسر» به من همسفره شده آشنا گشت، و ضیافت لایق [نمود] و بعضی

اوقات به قاعده غریب نوازی به دیدن من قدم رنجه می نمود و هر چند از آن حرکت او را معاف داشتم قبول نفرمود.

دیگر «لارد هردوک»: او نیز شخصی عالیشأن، قریب به مرتبه دوکی است. بعد «لارد کرنوالس» حاکم ایرلند شد. چون خواهر «لیدی آن بارنت» در حباله نکاح اوست، و «لیدی آن» از کیپ، به سفارش من در[503] خطوط خانگی[504] به او نوشته بود، به دیدن من تشریف آورد. مکرر ضیافت طعام نمود. او و لیدی «هردوک»، زنش، آنچه لازمه تفقد و تواضع است در آن ضیافتها به عمل آوردند.

در تابستان با خواهر زن دیگرش، «لیدی مارگت فوردیز»، که از بانوان نامزد لندن است، به باغ «لارد» موصوف ... رفته چند روز در آنجا قیام داشتم. بعد از آنکه به ایالت ایرلند منصوب شد، بسیار تحریض کرد که با من دیگر باره به ایرلند بیا و یک ماه دو ماه مهمان ما باش، من عذر خواستم.

- در خانه او با «مسس مونتگیو» آشنا شدم. بسیار گرم جوشید و در خانه «پرتمن اسکیر[505]» خود، که در تمام لندن به خوبی معروف و گویا تماشاگاهی است، ضیافت کرد. این «مسس مونتگیو» یازده فرزند زاییده. هنوز از بیست سال عمر او زیاده معلوم نمی شود- «خوشدامنی[506]» دارد که سالی یک

مسیر طالبی، متن، ص: 164

روز [خاکروبان] بخاری[507] لندن را، که پسران ده دوازده ساله همیشه آلوده به دوده سیاه رنگ چون حبشی می باشند، ضیافت می کند. گویند طفلی از دودمان [او] گم شده [بود] یکی از جماعت مذکور بدو برخورده به خانه اش رسانید. از آن باز به روز یافتن آن ضایع شده[508] جشن به عمل می آرد، و آن پسران را، که عددشان به هزارها می رسد، ضیافت

می کند.

دیگر «مستر هوپ»: او تاجری عالیشأن و شخصی نامدار است. معاملات ملک «ولندیز» و روس می کرده. با آنکه در فتنه فرانس نصف سرمایه او به باد رفت، اما هنوز مالدارترین تجار لندن است. سلیقه مستقیم او در بیان روشنی خانه اش، در چراغان عام لندن، معلوم خواهد شد.

«آن بارنت» به او نیز چیزی در باب من نوشته بود. لهذا در خانه «سرجوزف بنک» خود را به من شناسانید و دعوت بسیار عمده ای که از آن عمده تر کسی نکرده، نموده از اقسام شرابهای عالی آنقدر آورد که نام کسی به خاطر نمانده، چاکر او در ساغرهای بلورین به عدد اهل مجلس، بر طبق طلایی نهاده، اول پیش من آورد و نام شراب می گفت، پس به مجلس دور می داد. سوای ضیافت، بارها در مجلسهای «روت»، که در بعضی پانصد نفر زن عمده در لباسهای فاخر مغرق به- جواهر، در آن خانه آمد و رفت می کردند، طلب داشته تماشای آن مجالس به من نمود. و همواره به بازدید من می آمد.

دیگر «سرویلیام اوزلی»[509]: او از سرداران سپاه است. شوق مفرط به تعلیم زبان فارسی دارد، بی استاد به خودی خود از کتب نحو و لغات فارسی که «انگلش» نوشته اند و ترجمه های ایشان آنقدر تحصیل کرده که تاریخها و کتب معتبره فارسی را ترجمه می کند. چون مردم لندن به او اعتقاد زبان دانی فارسی دارند آن کتب را خریداری می نمایند. اما در گفتگوی محاوره چندان قدرت ندارد. خبر مرا شنیده به ملاقات من آمد و به کرات مرات دعوت چاشت نمود. «لیدی اوزلی» از زنان حسین «انگلند» است ... ادای دلپذیر و نمک و صباحت رخسار دارد. او را پسری است که «سرویلیام اوزلی»، از

غایت شوق خود به فارسی، «حافظ» نام او نهاده. طفل مطبوع است و به مناسبت نام با من می جوشید. تا من در آن مجلس بودم پیش دیگری نمی رفت.

دیگر «سرچارلس روس بوتن»، از امرای خرد و منظوران پادشاه است. در هندوستان بسیار بوده، به فارسی مناسبتی درست دارد. من او را اول بار در بارگاه شاهی دیدم که پادشاه به جهت ترجمانی طلب فرموده میان من و خود جا داد. بعد از این به دیدن من آمد و به خانه خود برده مکرر ضیافت کرد. دختران صاحب سلیقه هنرمندش بعد طعام به نواختن چنگ و ارغنون

مسیر طالبی، متن، ص: 165

اشتغال و مرا به سماع آن فرحناک و خوشحال می کردند.

دیگر «داکترگرشور»: او را نخست در مجلس یکشنبه «سرجوزف بنک» دیدم. چون او هم به تقلید شخص موصوف، شبی در هفته به خانه خود مقرر دارد، التماس کرد که آنجا هم می رفته باشم. چند دفعه اتفاق شد، مردی سودایی و هوسناک است، اما در رهنمایی من بسیار می دوید و باعث معرفت من به کسان می گردید، چنانچه با «مستر سمث»- که در «پدنتن هوس»، در بلده «پدنتن[510]» لندن، ضیافت بسیار عمده کرد، و در آن صحبت به سبب همسفرگی جمعی از ارباب حسن، بسیار خوش گذشت- به سبب او معروف شدم و خود هم دو سه نوبت دعوت- نمود.

مقابله من با پسر «داکتر گرشور»

روزی پسرش، که در دفتر دیوان هند متعلقه «مستر دنداس» محرر است، و بدان سبب خود را از پدر، عالیتر می داند، با ما همسفره بود، رو به من کرده گفت: «مردم هندوستان به صفت قساوت قلب و بیرحمی موصوف می باشند.» گفتم: «بعضی ایرانیان که اصل من از آنهاست بدین صفت بدنامند، اما در حق

هندیان اعتقاد مردم برخلاف آن است.» گفت: «ندیدی که اورنگ زیب با پدر و برادران خود چه کرد؟ و همچنین پسران اورنگ زیب با هم چه کردند؟» گفتم: «امر سلاطین و شغل ملک علیحده است، حال عامه خلق بر آن قیاس نتوان کرد، اگر در این ملک قانون محرومی شاهزادگان غیر ولیعهد [از سلطان] نمی بود، احتمال این قسم امور بیشتر از آن جا داشت.» گفت: «چه می گویی از افعال دکبتان، یعنی راهزنان آن ملک، که همواره در ترجمه کاغذات کلکته به نظر می رسید؟» گفتم: «از راهزنان این ملک حدیدتر و شدیدتر و صلبتر نیستند، و بر اسب شجاعت و غرور سوارترنه، اگر من حال انگلش را عموما بر آنها قیاس توانم کرد ترا نیز خواهد رسید و الا نه.» سخنی دیگر بی اصل، که بنای آن صرف بر مباحثه بود، بر زبان آورد، برای قطع مکابره گفتم: «قبول کردم که این صفت در آن ملک بسیار است، زیرا که در تو به مجرد محرری سررشته آنجا اثر نموده سخن راست از کسی که تجربه بیش از تو دارد نمی شنوی، و مکابره بیفایده با مهمان می نمایی!» حاضران به خنده افتادند و شروع به ملامت او نمودند.

دیگر «سرچارلس رح[511]»، از عقلا و دانشوران نامزد «انگلش». مرد متمول است، باغ

مسیر طالبی، متن، ص: 166

بسیار عالی «همپشر[512]» هفتاد گروهی لندن- همسایگی «مستر مدلتن» دوست قدیم من- دارد، و خانه ای مثل منزل امرا نیز در لندن او را هست. «مستر مدلتن» را واسطه کرده با من ملاقات نموده مکرر ضیافت و مهربانیها به حال من فرمود. «لیدی رح»، زن او، از بانوان نامزد لندن است، و او را دو دختر حور پیکر

است که به جهت مشغله و خوشی خاطر من، اکثر به نواختن ساز و سرود نغمات دلکش اشتغال می ورزیدند، و از آن جماعتند که در آن ملک حسن خیز به حسن و جمال انتخاب من شده این قصیده بهاریه لندن مزین به وصف آنهاست.

بیان موسم بهار لندن، لمؤلفه

ای دوست بخرام سوی حدایق که زد به صحرا خیمه شقایق

شد بهمنی نار چون نار نمرودریحان و سنبل گلهای فایق

هر برف [کو] بد سه ماه بر شاخ اکنون شکوفه ست بالنعل طابق

بد زال زر برف، زین ره چو بهمن دیدش بهاران در حبس لایق

بد ابر او از پیلان فوری[513]

نیسان سکندر گشت از بوارق

جمره که دمکش پروانه سان بداکنون چو من هست بر شعر شایق

قمری قرین شد با سرو چالاک غایب غراب است چون بوم مارق

بلبل در الحان چون عاشقی کویارش به بر در دمساز و وافق

راز تن آب گر گشت پنهان خاک از دلش کرد بیرون حقایق

گویی که برخاست محشر ز بستان بین از شکوفه پران و شایق

دامن ز زر کرد [پر آن] گل زردباغ از پس آن افلاس و دانق[514]

گل در چمن شد چون روی عذراز آن، چشم نرگس وا همچو وامق

غنچه چو مریم از روح حامل سوسن چو عیسی در مهد ناطق

گویی سپهری است آن نسترن زاروز گل بر او هست صد زهره شارق

نی نی عروسی است گل را و خوبان جمعند جمله در یک سرادق[515]

گویند بلبل رقاص سرو است ساقی است نرگس جام از شقایق

و آن نوجوانان فاتر[516] چو مستان

از بس که پیمود نرگس رحایق[517]

مسیر طالبی، متن، ص: 167

در این چنین وقت، ای یار دلبندجز از گل و مل بگسل علایق

منشین به سایه جز سایه بیدمنشان به پیشت جز یار صادق

شد سایه او زمرد هماناکافعی غم از اوست تیره حدایق[518]

امروز بر شاخ خوش هست چونانک در گوش خوبان زیبا علایق[519]

چون خد جانان شد بوسه، هر سیب زین ره دهن کرد چون غنچه فستق

خود پنجه سرو زد خنجر بیداز طمع یاقوت بر نار فالق[520]

یا نامیه کرد تأثیر در سنگ زان لعل بشکست رنگین صنادق

اکنون توان دید در روشنیش اسرار آبی شب در مضایق

گفت انوری پیش که تاک با ثور[521]

در مایه هست باشد موافق

گر ثور می داشت صد خوشه پروین[522]

با شاخ این تاک بودی مطابق

گر رسم پان نیست جز هند، چون شدلبهای انجیر همچون شقایق؟

وز «استرابری[523]» یا «ملبری[524]» چون

گویم به جز این ک «اللّه رازق»

صد لوحش اللّه بر آن «چری[525]» کودر لطف و خوبی است بر جمله سابق

چون خوشه بسد[526] بر زمردین شاخ بینی «کرن[527]» را رخشان و شارق

گویا که گردد در هجر «چسنت[528]»

چشمش سپید است چون چشم عاشق

یا منتظر هست اقدام «مس رح»در باخ و بستان همچون زنایق[529]

تا خاک راهش سازد چو جانم در چشم زینت کحل الحدایق

و آن اهل گلشن خوبان صحراهم با ویستند در این موافق

ای تاج عالم وی جان «طالب»برقع برافکن زان شمس شارق

تا نیکخواهانت جان و دعا رابکشند پیشت برسان ساچق[530]

دیگر مستر «بروس»: او از عمده زادگان لندن، برادر «لارد الکن»، ایلچی استنبول، است.

«لیدی بروس»، مادر او، به اتالیقی[531] پرنسس شارلت، دختر شاهزاده ولیعهد قیام دارد. چون شاهزاده

مسیر طالبی، متن، ص: 168

را بجز این دختر ولدی نیست، موافق قانون، وارث آن ملک و بر تخت نشین

است، مردم[532] لندن «لیدی پروس» را به نظر تعظیم می بینند و احترام وافر می نمایند. چون «مستر بروس» در هند بسیار مانده به زبان فارسی آشناست. بعد استماع ورود، بی واسطه به دیدن من آمد و پیوسته مهربانی مبذول می داشت. بعد چندی، عزم هند به راه استنبول به شوق دیدن برادر، نمود. مرا تحریص می کرد که به اتفاق هم این سفر را به انجام رسانیم. چون من هنوز از لندن سیر نشده بودم عذر خواستم و وداع او نمودم.

دیگر «مارکوس تونزهند» که قبل از «لاردکرنوالس» به ایالت جزیره ایرلند قیام داشت.

مرد پیر جهاندیده است و به صفت دین و دیانت موصوف، زیرا که با وجود منصب و حکومت- های بزرگ، تمولی ندارد، و اوقات را به میانه روی می گذراند.

دیگر «کرنل نویل»: او از نوکران پادشاهی است و به خدمات حضور او مأمور. مردی به غایت عالی منش گشاده پیشانی است. باغی چون گلستان ارم، هفتاد میلی لندن، در سر راه «ایدن بره» ی اسکاتلند، و خانه عمده در آن دارد. در خانه «مستر جانسن»، که مخصوص برای دیدن من آمده بود، ملاقات کرده همواره مهربانی مبذول می داشت، و به سیر تماشاخانه ها برده در استرضای من همت والا به همت خویش بسیار مصروف می داشت.

دیگر «جنرل مارگن»: او از اعاظم سرداران لشکر هند بوده، و هنگامی که «زمانشاه» به لاهور رسیده، قصد شرقی هند داشت، به ریاست کل افواج به جنگ ابدالی[533] نامزده شده بودند اهتمام می فرمود. مردی راست و درست، به غایت کوچک دل مهربان است. در لندن خانه بسیار عالی و زندگانی لایق دارد، و با «مسس مارگن»، زن خود، که از زنان عالی منش لندن است، به فراغ و آزادی تمام

به سر می برد. مکرر مرا ضیافت نمود و همواره به بازدید تشریف می آورده و خدای، تعالی، او را دختری حورلقا داده که در عقد «مستر لشنتن»، برادرزاده «داکترکمپنی» است. از غایت حسن چهره و اعتدال قامت، طعنه بر گلستان ارم و طوبی می زند، و از نهایت نزاکت و صباحت حسن پری را معدوم و ظلمت شب را چون صبح روشن می نماید. در آن سی چهل کس که انتخاب من شده اند او را در صدر آنها توان نشانید، و اندک خوبیش از این قصیده خزانیه لندن، که به نام او مزین است، توان فهمید.

مسیر طالبی، متن، ص: 169

صفت موسم خزان برف، لمؤلفه

به گاه برف در لندن وطن به که باغ اندر بهار نسترن به

زمین در چشم چون یک قبه نور است هوا از فرش عرش ذو المنن به

جدار و سقف جمله از بلور است ز رود سیم کوها جلوه زن به

به هر کنگر فروزان چلچراغی به هر شخ[534] عقد از عقد پرن[535] به

همیشه ترک دی در تیر بارانست غدیر آب را جوشن به تن به

روان مردم بر آن هر سو به لغزش ز کشتیها به دریای یمن به

گهی در کروفر، گه راست تازان ز جولان فرس صد ره به فن به

چو شادروان کشیده ابر آذارشلاله[536] دورش از در عدن به

به زیر آن عروسی جهان است نثارش را گل سیم از سمن به

اگر تاراج دی نگذاشته گل که بوده درخور آن انجمن به

ز گوش ارغوان هم حلقه لعل ربود و نیست حال نسترن به

ز دست یاسمن شد یاره[537] سیم

رخ آبی ز ریرو ممتحن به

همیشه چشم نرگس در خمار است که جام لاله بشکسته جوان به

چه غم ز این

که بخاری اندر این عرش به رونق صد ره از صدر چمن به

به مجمر آب و تاب بهمنی نارز لالستان فروردین زمن به

بس اهریمن بدیدی در فرشته فرشته بین به لبس اهرمن، به

چو گل گرچه بسی خوب است رویش ولی حاشا که از منظور[538] من به

و گر گل سخت نیکو بود در باغ ولی از آن، رخ «مس مارگن» به

حضور آن نگار یاسمین بومگو، ای باغبان، [که] یاس من به

کند هر کس به قدر همتش فکرترا سرو و مرا آن سرو بن به

گوارا در مذاق هر کس آبی به من آن لعل و خضر آب معن[539] به

نگاه اینچنین خوش نیکبختی که دارد ذیل[540] او باذیل آن به

مسیر طالبی، متن، ص: 170

کنار آتشین باغ بخاری خورد آبی ز آب ناربن به

ز دستش ساغری در زعم «طالب»گرفتن صد ره از ملک ختن به

دیگر «مستر بدلف» او از تجار و اعاظم مهاجنان[541] لندن، مردی صاحب سلیقه است. طبعی هوسناک و فهمی تیز، در خدمت شاهزاده ولیعهد تقرب دارد. در خانه «مستر بلین» به من برخورده گرم جوشید، پس به دیدن من آمده به خانه خود رهنما گردید. بارها ضیافت من نمود. طعامهای لذیذ بسیار، آنقدر که در آن ملک ممکن است، در خانه او خوردم، و بعضی تماشاخانه ها و خانه شاهزاده ولیعهد را تمام و کمال، از کتابخانه و سلاح خانه و ایوان زنش و مقام بازیگاه «پرنسس شارلت»، دختر او[542]، به توجه او دیدم؛ زیرا که شاهزاده، خانه کوچ از آنجا برآمده، خانه را برای سیر ما خالی گذاشته بود، و حکم داده بود که دو سه جا سفره

حاضری، که حلویات و میوه و کبابهای سرد بر آن می باشد، و فرش مهیا دارند، تا هر جا که دلپسند افتد در آن مقام نشسته، برای شغل خوردنی و شراب داشته باشیم.

دیگر «کرنل مکنزی»: او مدتها در هند بوده و به زبان فارسی آشناست. از این جهت واسطه ها انگیخته ملاقات نمود، و تا وقتی که ترک لندن کرده به اسکاتلند رفت، همواره آمد و- رفت و گرمجوشی می فرمود. مکرر دعوت طعام کرد و چاشتهای لذیذ داد.

دیگر «مستر مکدانلد»: او پسر دوست دلی[543] و حبیب قدیم من، «کرنل مکدانلد»، است.

در صورت و سیرت، بلکه حرکات، تمام به پدر ماناست. در هند متولد شده در عهد کودکی به لندن آمد، در آنجا تربیت خوب یافته بود. در فن طب و جراحی تحصیل کامل نمود، به جهت استکمال و حصول تجربیات در جزویات آن فن، زیر خانه خود دکان عطاری وا کرده[544]، از آن ممر سررشته مداخلی، که هر سال کارش به ترقی، و محتاج اعانت پدر نیست، به دست آورده، همواره به دیدن من آمده، در هر چیز ممد و معاون من بوده، و بارها ضیافت من نمود، بلکه مرا مخیر کرد که هرگاه به جایی موعود نباشم به خانه او آمده طعام خورم. هر دوایی که مطلوب من می شد، از دواخانه او می گرفتم، و هر کس از معروفان من که ربط به طبیبی در لندن نداشت او را به استعلاج پیش [او] می بردم، زر قیمت دوا و معالجه نمی گرفت. علاوه از این جهت قبول زر، به جهت اخراجات لندن همیشه اصرار داشت. زیرا «کرنل مکدانلد» هندوی دو هزار روپیه از هند برای این کار [به او]

فرستاده بود که هرگاه حاجت افتد آن را به من برساند.

مسیر طالبی، متن، ص: 171

دیگر «مستر کرستیانا»: او شوهر خواهر «کرنل مکدانلد، مردی بسیار مرفه الحال است.

توسل شاهزاده ولیعهد دارد، و ضروریات سرکار او را، از قماش و جواهر و غیره، مهیا می سازد، و مال مردم هم در خانه او لیلام می شود، چنانچه نوبتی مرا در لیلام خانه خود برد، شش لکهه روپیه قطعات تصویر در آنجا موجود. در روز دیگر وعده نیلام بود، بعد دو روز که بدانجا رفتم یک قطعه را نیافتم، معلوم شد که همان روز «نیلام» همه را مردم برده بودند. به سبب استماع دوستی کرنل مرا مهربانی و ضیافت نمود، اما چون مسس «کرستیانا» زن او بسیار خویشتن دار و پرغرور است صحبت در نگرفت و مستر مکدانلد هم به همین جهت عمه را دیردیر می بیند.

دیگر «مستر دوسی» از شرفای عدالت است. در خانه «سرجوزف بنک» آشنا شده به دیدن من آمد و به خانه خود رهنمون شد. در آنجا قطعات تصویر کار [مصوران] نامدار هند و ایران، مال امرای عظیم الشأن که در فترات متفرق به دست «انگلش» افتاده به فرنگ آمده اند، دیدم که طعنه زن بر تصاویر نامدار فرنگ بودند.

ذکر تصویرات نامدار هند و ایران که در لندن دیده شد

از آن جمله «خمسه نظامی»، بسیار خوش خط [و] مصور بود.

مهر نواب شیر جنگ مرحوم بر پشت داشت، و من آن را در صحبت او دیده بودم که چون جان عزیز می داشت، و گاهی از خود جدا نمی کرد. دیگر شاهنامه، هم از آن سرکار، تصویر این هر دو به قلم مصوران ایران بوده، همچنین مثل این قطعات، که در هند حینا به نظر می رسید، در خانه «مستر هشتین» و «سر- فرکرک ایدن»،

که ذکرشان گذشت، و بعضی خانه های دیگر، در زیر آینه ها بر دیوار منصوب بسیار دیده عبرت برداشته شد.

خاقانی:

کسری و ترنج زر پرویز و تره زرین بر باد شده یکسر از یاد شده بکسان

پرویز کنون گم شد زان گم شده کمتر گوزرین تره کو برخوان؟ زان کمتر کو برخوان[545]

و در کتابخانه پادشاه چندین کتاب مصور ایرانی و هندی به من نمودند که یکی از آنها

مسیر طالبی، متن، ص: 172

«شاهجهان نامه» مشهور است که به حکم شاهجهان مصوران نامدار پایتخت او، که در خدمت حاضر می ماندند، صورت مجلسهای رزم و بزم او که همه شبیهند، در آن کتاب کشیده اند. آن کتاب در فترت دهلی به دست نواب آصف الدوله افتاده، همیشه با خود می داشت و «سرجان شور»، «گورنر» بنگاله، از او به التماس گرفته نذر پادشاه انگلند کرده.

دیگر «مستر دانیال» مصور که تصویر صحبت آصف الدوله را با «مستر هشتین» با شبیه تمام حاضرین کشیده است. به دیدن من آمد و ضیافت لایق من کرد. در خانه او تصویر «تاج محل» و اکثر عمارات و مواضع نامدار هند دیدم. دوستان لندنی را که گاهی به این بلاد نیامده از احوال اینجا غافلند و گمان کنند که در هند چیزی قابل نام و اعتبار نیست، با خود برده، می نمودم. «مستر دانیال» کارخانه سیاه قلم را که ذکرش در محل خود آید به من مفصل نمود، بلکه به حضور من عمل کرد.

دیگر «مستر هاکراونیز»، از مصوران معروف، مردی متمول، متوسل[546] سر کار شاهزاده است.

بسیار اشتیاق ظاهر کرده، به واسطه «مستر دانیال» ملاقات و ضیافت عمده نمود. می خواست که پسر او پیش من تعلیم زبان فارسی گیرد،

و برای تواضع [زر] لایق در عوض آن حاضر بود، اما چون از کثرت تعیش و صحبتهای اکابر لندن وقت نداشتم و آن پسر هم لاابالی جنون طبیعت بود قبول نکردم، بنابراین صحبت درنگرفت.

دیگر «مستر هرتمن»: او از معاریف لندن است. خانه ای امیرانه در «پرتمن اسکیر» دارد، همیشه در آن، مجلسهای «روت» می کند. در آن خانه یکی از فرانس را دیدم که «بونوپات»[547]، پادشاه [حال] فرانس، در خانه او پرورش یافته، معهذا از بیم او وطن را گذاشته در لندن می باشد.

و همچنین پدر زن «جنرل دوماین»، که از وزرای پادشاه [مقتول] فرانس است، و پادشاهان [ها]- لند که از ملکهای آواره شده در لندن پناه گرفته اند، با من معرفت به هم رسانیده بودند.

دیگر «مستر استربچی» از اصحاب هند است، مدتها در مدرس [به شغل] ترجمانی قیام داشت.

فارسی را به لهجه ایرانیان، که ساختگی آن معلوم می شود، می گوید. بنابراین بی واسطه به دیدن من آمد و مکرر دعوت من می نمود.

دیگر «سرایزرچمپر» که مدتها بزرگترین حکام عدالت کلکته بود، به وساطت «سرویلیام- اوزلی» شوق ملاقات ظاهر نموده اما چون اکثر بیمار می ماند و شکسته شده مستعد سفر آخرت بود، صحبت امتداد نیافت.

مسیر طالبی، متن، ص: 173

ذکر ملاقات زنان هند که به محبت اولاد به انگلند رفته اند[548]

دیگر «مستر دیکریل» او نیز در هند مدتها بوده و به علمداری «پرنیه» بعضی اوقات اشتغال داشته. در آن عصر زنی از شرفای آنجا به دست او افتاده، از او اولاد به هم رسانیده، در معاودت به فرنگ، زن مذکور به محبت اولاد، همراهی او نگذاشت و بدان ولایت رفت ... بعد استماع ورود من، به واسطه «مستر جانسن» شوق ملاقات ظاهر نمود. به دیدنش رفتم. چون زن- مذکور سفید رنگ و از

بیست سال در آن ملک است، او را در لباس و نشست و برخاست و زبان- دانی بلکه هر چیزی مثل بانوان فرنگ یافتم. سه چهار پسر خود را، که بعضی از آن نوزده ساله بودند، به من معروف نمود که مطلقا فرقی میان آنها نبود [و تمیز آنها] و جوانان که در آنجا زاده اند، نمی شد. به ملاقات من بسیار شعف و خرسندی نمود. اما چون «مستر دیکریل» شور جنونی در سر داشت، حرکات او را نپسندیده دیگر در آن خانه نرفتم. و همچنین است حال «نوربیگم» زنی که به همراه «جنرل دوباین» به آن ولایت رفته که در لباس و زبان و هر چیز شبیه به زنان فرنگ است. از ملاقات من بسیار اظهار خرسندی کرد و خطی به والده خود داد که به لکهنو برسانم، و التماس نمود که گاه گاه او را دیده باشم. از وقتی که «جنرل دوباین» زن همسر کرده، خانه ای برای او گرفته، در آنجا جدا می ماند و هزار و پانصد روپیه سالیانه از او می یابد. «نوربیگم» را دختری و پسری حسین پانزده شانزده ساله از «جنرل» است که در «اسکولها» به تحصیل مشغول [می مانند] و گاهی به لندن می آیند و با مادر خود به سر می برند.

دیگر «مستر هلزون»: او در «ومپل استریت[549]» خانه خوب و طبعی شایق هر چیز هوسناک دارد.

بنابراین بی واسطه ملاقات من کرد و مکرر دعوت طعام نمود، هر جا که مجلس ساز و آواز نامدار در ...[550] دوستان او منعقد می شد مرا بدانجا رهنمونی می کرد و همواره در استرضای من سعیهای جمیل به جا می آورد.

دیگر «مسترودوفد»: از متمولان لندن است و خانه ای بسیار عالی در «سنت جمزاسکیر»،

و زیر آن، کارخانه چینی آلات آن ملک دارد، چنانچه بدان خوبی و عمدگی در تمام شهر نیست.

اکابر بانوان شهر تمام بدانجا آمد و رفت دارند و تحایف بسیار، مثل پیکرهای خرد که در هر دو دست جای شمع دارد و پیاله چای و قهوه خوری و غیره، از آن مکان به دست آرند. به واسطه «مستر جانسن» با من ملاقات نمود و مکرر ضیافت کرد و همواره دلجویی به تقدیم می رسانید.

وقتی که عازم هند از راه خشکی بودم، او هم قصد مرافقت نمود و به واسطه «مستر جانسن» مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 174

بدین راضی ساخت که از بغداد عزم بصره را گذاشته به همراه او به ملک ایران روم، و اخراجات مرا خواهد کشید. دو روز سایه آسا دنبال مرا نگذاشت، تا اینکه مسافری، از معروفان او، از عجم در رسیده صعوبت آن راه بدو شرح داد، از غایت تنعم و نازپروری ترک اراده کرد.

دیگر «کرنل آسپرن». او سابق در هند و با «پلتن»[551] خود، متعینه اللّه آباد بود. پرکنه[552] «اریل» از اسماعیل بیک، عامل «اللّه آباد»، اجاره کرد و بدان سبب دست انداز ممالک «پوندیله» شده طرفی از ملک آنها را مسخر نمود و در چندین جنگ راجه های نامدار «پوندیله» را شکست داده کار به این رسانیده که تمام آن ملک را مسخر سازد. «مستر هشتین» صلاح در آن ندانسته عنان گیری او نمود و حیدرخان، نایب وزیر، قابو یافته، او را از «اریل» عزل کرد؛ لهذا «کرنل» خونین دل گشته به وطن برگشت. حالا تمول معقول دارد و باغی لطیف و زمینی در همسایگی «مستر مدلتن» خریده از غایت گشادگی دل همواره مترصد ورود

مهمان می باشد و گاهی به شهر لندن به دیدن پدرزن خود که از سرداران پادشاهی[553] و به خدمت حضور مأمور است، می آید. چون نام مرا در هند شنیده- بود به شعف تمام، خندان به ملاقات من آمد و مرا به خانه خود برده با «مسس اسپرن»، زنش، ملاقات داد و مکرر ضیافت عمده نمود و در مجلسهای شب نشینی ساز و سرود طلبید. از اول صحبت تا آخر، از غایت نشاط طبیعت او، آنقدر به فرح و سرور می گذشت که در بیان نگنجد.

اما از بیان اوصاف «مسس اسپرن» زبان ناطقه لال و این غزل شاهد مقال است.

لمؤلفه

گرچه به لندنم سپری شد دوسن[554] هنوزگویا که هست روز نخستین به من هنوز

از خوبیش ندیده شده عشری از عشارنی سیر زانچه دیده دل و چشم و تن هنوز

بازی چو حکمت است چه خواهد بدون حکم جز این قدر ز کنهش ندانسته من هنوز

«طالب»، چه خبط هست که گر بد چهار سال بس نیست بهر سیر یک «اگزبیشن» هنوز

یا بهر «واکسال» که چون او هزار جاست یا بهر دید روی «مسس اسپرن» هنوز

قامت به سان همت و همت چو قامتش رو ضد زلف و زلف به ضد دهن هنوز

ز آن و ادا و آن نمکین نیمرنگ اوگویم و یا ز نرگس پرناز و فن هنوز

یا ز ان خرام خوش که سویدا صفت به دل جاگیر هست یا که ز لطف سخن هنوز

کوته سخن، که آنچه بگویم زیاده من کم دان به شرح خوبی آن سیمتن هنوز

مسیر طالبی، متن، ص: 175

دیگر «مستر پول» او از عقلای نامزد و ارباب علم است، در خانه «مستر جانسن» برخورده رغبت وافر به

ملاقات من کرد و به دیدن من آمده، مکرر ضیافت نمود. تا در آن شهر بودم سررشته مصادقت جاری داشت.

دیگر «مستر جاج سونتن»: او جوانی بسیار ذکی و طالب علم است. شوق بسیار به تحصیل علم فارسی دارد. از فهمیدن مضامین اشعار فارسی بسیار فرحناک و ملتذذ می شود. به واسطه «کپتان رچدسن» ملاقات من نموده استدعا کرد که هر روز پیش من آمده ساعتی مشغله نماید، چون مرا وقتی الا بعد هشت، که از حاضری فراغ می کردم، نبود و آن وقت خواب اعزه آنجاست، تعیین کردم.

گاهی ناغه نمی کرد[555]، بلکه از غایت شوق اکثر ناشتا نکرده و رو نشسته می آمد. این معنی در من اثر کرده صحبت در گرفت و تا وقتی که به هند متعین شد، از دل متوجه او بودم. الحمد للّه سعی من منتج شده او را فایده عظیم داد و ترقی بسیار کرد. [اگر] از استادان جعلی آن ملک غلطهای لفظی و لهجه ای غیرصحیح در ذهن او منقش نشده بود، بیشتر از این مفید می افتاد؛ زیرا که وقت بسیار در تصحیح غلطهای سابق او ضایع شد و رهنمایی من به قدر استعداد طرفین اثر نکرد. اما امیدوارم که بقیه آنها به مرور در هند درست گردد. یقین دارم که کار او به جایی برسد که تا آنجا کسی از جماعت «انگلش» نرسیده.

دیگر «مستر رمنتن»: او جوانی نجیب، فهیم، ذکی، پدرش از متمولین تجار شهر «رستی» است. به واسطه «مستر سونتن» ملاقات نمود و گاه گاه به شغل درس رغبت می نمود. پدر او مکرر مرا ضیافت کرده طعامهای لذیذ لایق، در آن خانه خوردم. چون او را حصه شراکت در یکی از «پلی-

هوس» های لندن است، رخصت نامه رفتن آن خانه یکی دو تا همواره می فرستاد، چنانچه از کثرت تماشا به تنگ آمده، اکثر آنها را پیشکش یاران شبیه خود می کردم. اما از دوستان قدیمی هند یکی «مستر رچدجانسن» است. او در لندن به شغل مهاجنی می گذراند و اعتبار لایق در آن پیشه دارد.

«مسس جانسن»، زن او، بانوی با علم و فهم است و همواره در استرضای شوهر می کوشد، بنابراین شب و روز «مستر جانسن» هفت ماه در لندن و سه ماه در «همپشر»، جوار «مستر مدلتن»، به فراغ و خوشی می گذراند. بعد ورود، زرهای مرا در تحویل خود گرفت. برداشت خرج از آن خانه می کردم و صندوق اسباب خود را بدانجا گذاشته در خانه های کرایه بی تشویش می گذرانیدم. در رهنمایی من به اسباب فرح و دستورات آن ملک دریغ نمی فرمود. طعامهای لذیذ در خانه او خوردم، بلکه خانه او را چون از خود[556] می پنداشتم. ارباب ساز و موسیقی هم بسیار در آنجا دیده شد. از آن

مسیر طالبی، متن، ص: 176

جمله «لیدی هملتن» است که از موسیقیدانان مسلم آن ملک شمرده می شود، و لحن داودی را در مقابل صوت خود هیچ می داند. [سالها] در ملک ایتالی و روم قدیم برای تحصیل موسیقی مانده و زرهای وافر خرج آن کار کرده، همواره استادی از استادان آن ملک با خود دارد، و حالا قدرت او در آن فن به حدی است که در یک مصرع تبدیل ده مقام می کند، و در عین خوانندگی خنده قهقهه و گریه ناله و ندا و عتاب، بر همان لحن و وزن، در مقامی که در آن است، می نماید، به نوعی که مطلقا فتوری و

قصوری در مقام رو نمی دهد و خارج نمی شود، و حیرت بر مستمعان طاری[557] می گردد.

اما با وجود این همه قدرت و خوبی آواز، سرود او از اثر خالی است و ده یک خوانندگی «مسس انسترزه»، که درجه شاگردی او ندارد، دلپذیر نیست. استاد او را نیز شنیدم بسیار خوش آواز بود و به سهولتی می خواند و تحریر می داد و تبدیل مقام می کرد که بجز از «مظفر خان»، خواننده مشهور لکهنو، از کسی ندیده ام.

دیگر «مستر متلتن»: او اکثر با عیال و اطفال در «همپشر»، در باغی که نظیر گلستان ارم ساخته، به فراغ و تعیش به سر می برد، و حینا جریده[558] به شهر لندن می آید. آنچه لازم مهمان نوازی است و سلوکی که دوستان قدیم را با دوستان می باشد نسبت [به من] به وقوع آورد؛ و در هر نوع امداد، حتی برای اخراجات لندن حاضر بود.

دیگر «لارد تیمث» که در هندوستان به «سرجان شور» معروف است و «گورنر» بنگاله بوده.

چون عهد ملاقات او نسبت به دیگران تازگی داشت، بعد استماع ورود، به دیدن [من] تشریف آورد و مهمان نوازی نمود.

دیگر «مسترایوز» که سالها به وکالت لکهنو از جانب «کمپنی» قیام داشت. و «میجرمارسک» و «کرنل وود»، که هر یک در هند معروف من بودند، و بالفعل تمول و دستگاهی دارند، اما بجز گرمجوشی و ظاهرداری سلوکی به عمل نیاوردند. حالا وقت آن است که خامه صدق ترجمان، از این وادی عنان برتافته به ذکر خصوصیات «انگلند» و لندن پردازد. و بواقی دوستان و امرای شاهی و کارپردازان ملک را در ضمن اوضاع و دستورات آن ملک ذکر نماید.

[پایان جلد اول]***

مسیر طالبی، متن، ص: 177

تمام شد کتاب. تحریر به خط ضعیف

العباد «مرزا محمد صادق بیک»، عن بلده «اللّه آباد»، حسب الحکم صاحب والامناقب، «کپتان یوسف تیلر بهادر»، دام ظله، گردید. در سنه یکهزار و هشتصد و شش عیسوی، مطابق سنه یکهزار و دو صد و بست و یک من الهجره النبوی، دوم ماه صفر- المظفر، و در شهر اپریل بست و یکم ماه مذکور.

مسیر طالبی، متن، ص: 179

جلد دوم مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 181

بسم اللّه الرحمن الرحیم جلد دوم کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی،

در بیان «انگلند» و «لندن»، در رسوم دستورات «انگلش» و فلسفه ها و حکمتها که در ضمن آنهامندرج است

اشاره

بعضی از اوضاع «لندن» و شهرهای «انگلند» در مثنوی[559] سرورافزا که نوک ریز خامه جودت فن، و نتیجه جودت[560] هوای «لندن» است و [بعضی در ذکر ایرلند و دبلن، سابق] مذکور شده قدری[561] در این مقام شرح داده می شود.

زمین «انگلند» اکثر کوهستان و بعضی جا مسطح، خاک هر دو قسم با سنگ آمیخته است؛ قابل تولید هوام[562]، و گیاههای خرد، که موجب عدم انبات[563] زراعت می شود، نیست. بنابراین با اندک شیار مستعد زراعت می شود؛ و باران اگرچه کثرت دارد، چون گاهی به شدت نمی بارد، زمین متحجر نمی شود و در تخلخلیت[564] او نقصان راه نمی یابد. لهذا نبات و اشجار[565] ریشه به اطراف دوانیده قوت و حلاوت زمین بسیار زیاده تر از زمین ساده کسب تواند کرد و به افراط بار آرد، و میوه آن نازک[566] و شاداب و لذیذتر از جای دیگر شود.

ذکر قوت نباتی «انگلند»

بسیاری از درختهای کهنه سیب که به بزرگی درخت انبه می شود، دیده شد که ده برابر برگ، بار داشت. اکثر در صحن

مسیر طالبی، متن، ص: 182

خانه، عقب ته خانه ها، طرف کوچه- که در طول شش هفت و در عرض دو سه گز زیاده نیست، آن هم مفروش به تخته های سنگ است، و آفتاب به سبب ارتفاع دیوارهای اطراف، حینا[567] در آن می تابد- یک تخته سنگ ... از این [دیوار] عمارت برداشته درخت انگور می کارند، و شاخه- های آن که بالا می آید به تدریج به دیوار عمارت به چرم میخکوب و منظم کرده، بدین نمط بسیط[568] می نمایند. در موسم سردی، اگرچه یک برگ ندارد، و [لی] در بهار دفعتا سبز شده آن قدر بار می آرد که برای یک خاندان، و تمام موسم کافی و بعضی

خوشه آن از سه آثار در وزن متجاوز می باشد.

بنفشه و بسیاری از گلهای خودرو در میدانها می روید، و باغها خود از انواع گل و ریاحین بستانی، خاصه و مشترکه هند و ایران، مملو است که اگر ذکر آنها کرده شود سخن دراز گردد. و هر قسم گل متلون به الوان می باشد، خصوص نرگس و سوسن و نافرمان[569] و شب بو و لاله هزاره و غیر هزاره، و هر یک از آن دو [را] گل آبی و سفید و زرد، چند نوع از سرخ و بنفش دیدم. این تنوع طبایع و سلیقه که در قوم «انگلش» یافته می شود- که گویا هر واحد ایشان بر طبیعت و سلیقه خاص مجبول[570] است- اثر زمین «انگلند» است که در نباتات واضحتر از آن می نماید. بالجمله این گلها به صنعتی که ذکر آن آید، قبل از وقت به بار آرند و در گلدانهای چینی و شیشه ای گذاشته از باغات به دکان گلفروشی نقل کرده به قیمت اعلی فروشند. حسن و لطافت دکان گلفروشی زیاده از حد بیان است، گاهی از آنجا نگذشتم که ساعتی ناستادم. در این دکانها درختان میوه چون شفتالو و چیری[571] و غیره است که به صنعت، خرد قامت کرده اند، پربار و میوه رسیده در گلدانها گذاشته می باشد.

حکایت شنیدم که دو یهودی متمول پادشاه را دعوت حاضری [کردند]. اکثر میوه حاضری، بار این نوع درختان بود که در گلدانها بر سفره گذاشته بودند. پادشاه و ملکه به دست خود آنها را چیده میل نمودند.

اندرون حجره زنانه بزرگان، و برآمده[572] خانه های ایشان، از این گلها، چند ماه رشک گلزار جنان می باشد. بنابراین رسم ساختن زیور زنانه و طره

مردانه و داشتن گلها در چنگیر[573]، چنانچه رسم ... مستحسن هند است، در اینجا نیست.

مسیر طالبی، متن، ص: 183

ذکر حیوانات

حیوانات این ملک، خصوص اسب و گاو و سگ، بسیار قوی- جثه پردم می باشد. شیر و پنیر و مسکه، و سایر حیوانی، پرمایه و بامزه تر از دیگر ملکهاست. قسمی از اسب مخصوص بارکشی آنقدر عظیم الجثه می شود که در ملک دیگر اعجوبه می نماید. این اسبها، اگرچه از حرکات سریع عاجزند، اما بار سنگین به مقدار بیشتری بردارند و روز و شب کار کنند و دمی از محنت نیاسایند. در عراده کشی و قلبه رانی[574] و غیر اینها رسم کارگیری از گاو مطلقا نیست.

اما اسبان سواری، اگرچه در صورت چندان نیستند، اما کثیر النشاط، دور دم[575]، بسیار آرمیده اند[576]. چنانچه یک کس سواره، ده را گلو به ریسمان بسته به همراه برد؛ آنقدر فرمانبردارند که از خندق پنج شش گز عرض، و دیوار قد آدم، عقب او[577] بی تأمل و تهیه، به سهولت تمام بجهند.

بیان رستاق «کنتری هوس[578]»

هر طرف از زمین «انگلند»، صحرا و کوه، تمام مقسوم و مزروع است. میدانها چون سواد شهر پر از عمارات «کنتری هوس» هاست؛ اما آدم کم به نظر می آید، به حدی که گاهی تعجب رو می داد که این همه زمین را که شیار می کند.

«کنتری هوس» عبارت از خانه رستاق شرفاست، مشتمل بر باغ؛ و چون چراگاه میش و آهوان، و آب جاری نیز داشته باشد، آن را «پرک» گویند. با هر «کنتری هوس» مقداری از زمین، که غله زراعت آن کفاف صاحب «کنتری» کند، می باشد. بعضی همواره مسکون است زیرا که صاحبان آن، خانه در شهر ندارند، و چون به شهر برای کاری روند، کرایه دهند. و بعضی در موسم تابستان مسکون گردد، زیرا که اهل شهرهای بزرگ چون قبایل عرب در آن موسم خانه

کوچ در آنها نقل کرده، چهار پنج ماه به سر برند. این حرکت تقویت عظیم به روح و جسم ایشان دهد، چه هوای این خانه ها به حدی سالم است که چون به «لندن» رجعت نمایند، زن و مرد از سر نوجوان شده اند و آن اکتساب[579] برای پنج شش ماه توقف «لندن» کفایت کند.

ذکر راهها

راهها همه مفروش به سنگ، هموار و مسطح؛ بر دره ها و دریاها پلهای مستحکم بسته است، چنانچه گذری[580] را مطلق

مسیر طالبی، متن، ص: 184

توقف رو ندهد. در هر پنج شش میل مسافرخانه هاست که حاضری و چاشت و بستر خواب پاکیزه در آنها مهیاست. قریات[581] اکثر چون قرای هند سقف کاهی، اما دیوار خشت و آهک و بخاریها دارد.

در بیان شهر لندن

شهر «لندن» بزرگتر از هر شهر فرنگ و هند و هر جاست که من بر آن گذشته ام. سه شهر به یکدیگر پیوسته است. دایره محیط آن را بیست و چهار میل می گویند، اما آنقدر باغات و شهرهای خرد در ضیاع این سه شهر واقع شده که از هر جانب تا ده میلی آن به نظر بیگانه، اصل شهر نماید. با وجود این معموری، کثرت عمارت الی الآن آنقدر در او معمول است که کسی یک خانه و دو نمی سازد، بلکه به ترتیب می پردازد، و بعد اتمام، خانه خانه به مردم فروخته یکی را برای خود نگاه می دارد، و در حین توقف من زیاده بر ده محله در نواحی شهر بنا شد که دایره بعضی کم از یک میل نبود، و چنان ملحق به شهر شده که گویا از سالها معمور بوده.

ذکر عمارات لندن

عمارات، اکثر از خشت پخته و آهک، و بعضی از سنگ، چهار طبقه، مشتمل بر درهای اورسی آینه دار[582]، سقفها به شکل خیمه راوتی میان بلند، هر دو طرف آب ریز، بعضی از کهپره سفالی و اکثری از تخته سنگهای باریک هموار، یک وجب مربع نماست که به قانون کهپریل از آهک بر تخته های چوبین نصب- کرده اند. در خانه ها بسیار خرد، در طول و عرض اندک زیاده تر از درهای اورسی، و به طرف کوچه وا می شود؛ و جلو خان، بجز خانه امرای بزرگ، معمول نیست. چنانچه از کوچه به در خانه و از در بلافاصله داخل عمارتی می شوند که بالای ته خانه، مخصوص خوردن طعام و نشیمن مردان است. بنابراین درهای ایشان نشیمن دربان و خدام ندارد، و همواره بسته می ماند. و چون کسی حلقه بر

در زند چاکرخانه، که در طبقه چهارم می نشیند، آمده در وا می کند. این اوضاع برای قلت چرخ و چاکران و جمعیت اهل خانه برگزیده اند. مکان بستن اسب و «کوچ» در این خانه ها نیست، بلکه اصطبلی طولانی به سبب[583] هر کوچه به قدر طول آن معمول است که مشترک همه است. اسب و «کوچ» اهل آن کوچه به کرایه در آن می باشد؛ و چون رسم است که در هر دو سه سال از جانب بیرون، عمارت را مرمت می نمایند، شهر همیشه تازه و نو نماید، چنانچه محله های نو ساخت یا کهنه در نظر بینندگان فرق نکند.

مسیر طالبی، متن، ص: 185

وضع کوچه ها و روشنی شب

کوچه های «لندن» اکثر وسیع، مفروش به سنگ مسطح، منقسم بر سه راه است. وسط برای «کوچ» و سوار، هر دو جانب برای پیاده ها، حاملان محافه[584] و کشندگان عراده خرد که به زبان «انگلش» «وهیل بره[585]» نامند، با مردم رفتار کنند. وسطی را محدب سازند تا آب باران نایستد. هر دو طرف آن در محل پیوستنگاه آن، تحدیب به راه پیاده، جویی ساخته اند که در موسم گرما آب نهر در آن گشاده آبپاشی کوچه می نمایند. دکانها بسیار باصفا، خوش ساخت، پیش گشاده، مشتمل بر اورسیهای آینه دار، طریق چیدن [اشیا] در آن به حدی به سلیقه است که مزیدی بر آن متصور نیست. وقت شب آنقدر غلو در روشنی نمایند که بیگانه چراغان جشن و سور گمان کند.

سوای روشنی دکانداران، دو قطار قندیل که هر واحد آن بر در خانه مردم بر شاخی آهنی جزو عمارت نهاده است، در هر کوچه از سرکار پادشاهی[586] روشن می شود، و روشنی آن از اول شب تا طلوع آفتاب می باشد.

در بیان «اسکیر» و «پرک»

از اختراعات پسندیده «انگلند»، «اسکیر» و «پرک» است که به غایت رونق شهر می دهد. بیان «پرک» در ذکر «دبلن» و «مثنوی فرح افزا» مفصل شده، گویا مرادف «رمنه» ی هندی است، اما آن خاص جانوران وحشی است. اینجا گوسفند و میش مطبخ[587] نیز در آن می چرد، و مرغزار و نهر آب جاری دارد، و یک سمت آن باغ و عمارت نشیمن و به هر طرف قطار درختان و خیابانهاست. اما «اسکیر» مرادف «چوک» هندی است، لاکن «چوک» هند اختصاص به بازار دارد، و این را بدان نسبتی نه، بلکه دور این، گاهی، در خانه هایی وا می شود و گاهی دکانهای امتیازی[588] است، اما وسطش

خاص برای سیر و مشی[589] است. بعضی آنقدر بزرگ است که یک جانب مربع آن دو هزار گز زیاده خواهد- بود. در «اسکیر» خرد چهار کوچه، هر کوچه به یک سمت آن چهارسو می پیوندد، و در کلان دو کوچه به هر طرف آن. در وسط این مربع، جایی مدور، جایی بیضوی و جایی مثمن شکل، حصاری که درهای مقفل دارد از سیخهای آهن، که حایل نظر نبوده باشد، کشیده اند. در میان آن محوطه، بستان و خیابانهای دلکش می باشد. هر کس که در آن «اسکیر» خانه دارد، کلید آن چمن نیز با اوست. صبح و شام با زن و سایر عیال و اطفال برای مشی بدانجا می رود. صحبتی پاکیزه بر آن خیابانها دست می دهد. اهل ساز حاضر شده، برای قلیلی از جانب بیرون ساز-

مسیر طالبی، متن، ص: 186

نوازی کنند.

ذکر قهوه خانه ها

قهوه خانه و آشخانه[590]، اگرچه به کثرت «پرس» در بازار معمول نیست، اما به هر اندک فاصله توان یافت. بسیار باصفا و حاجت رواتر از ملک «فرانس» است. بالای قهوه خانه ها منازل کرایه برای مسافرین معمول است. بعضی از اینها، خصوص «لندن تورن»[591] به وجود اشیا و چاکران مؤدب، آنقدر پرمایه است که اگر جماعتی متجاوز از پانصد کس، که به زبان «انگلش» «کلب»[592] گویند، بی خبر بعد چاشت کردن «معتادیان[593]» در آنجا وارد شوند، بعد یک ساعت چاشتی که معمول سفره امراست خواهند یافت، و گاه است که سی چهل «کلب»، که در هر «کلب» از بیست تا چهل اعزه بودند، در یک وقت چاشت کرده به خانه های خود رفتند و از حال یکدیگر، بلکه از ذهاب و ایاب هم نیز خبر نیافتند. بارها در این خانه یا «اندین کلب»[594]

طعام لذیذ خوردم. از غریبان وجه طعام نمی گیرند.

اما هر واحد «کلب» یک «گنی»[595]، که به قدر هشت روپیه باشد، می دهد.

در بیان «کلب»

از اختراعات پسندیده مفید است، معنی آن گروه و جماعت که به هم نسبتی دارند. کم کسی است که خارج «کلب» ی بوده باشد، و بسیار است که یک کس در چهار پنج «کلب» داخل است، چه اکثر شرفای «انگلش» به همجنسی کار و کسب و علم و غیره منقسم شده اند، و بی علاقه شرع و عرف به اختیار خود به جهت الفت و مؤانست، انسلاک در سلک جمعیتی اختیار کرده در هر چند مدت یک دفعه در آشخانه گرد- آیند. علاوه نفع صحبت، اعانت یکدیگر لازم شمارند، و از شادی و غم هم متأثر شوند، و اموری که موقوف بر جماعت، و در خانه ها متعذر است، در اینجا به آسانی حاصل شود. غیر ایشان کسی در آن مجمع راه نیابد، بنابراین خرج طعام آشخانه، که برای ساکنین متأهل زاید و دوباره است، به خوشی متحمل شوند.

و این رسم «کلب» در قمارخانه ها و تماشاخانه ها و هر حرفه، عمومیت دارد. مثلا خانه ای است که به شطرنجبازان منسوب است. جماعتی از ایشان در آن آمد و رفت دارند. شخص نو بی اجازت آنها داخل خانه نمی تواند شد. هر واحد قلیلی در سال به صاحبخانه برای آن آمد-

مسیر طالبی، متن، ص: 187

و رفت می دهد، برود یا نرود. و در آشخانه ها همان قیمت طعام بعضی اوقات به جای سالیانه است.

چون در «کلب» ی جمعیت بسیار بود، به نوبت جمعیت کنند. مثلا در «اندین کلب» چند هزار اشرافند. اما در شهر «لندن» زیاده بر دو صد کس جمع نمی شوند. از آن جمله

سی چهل نفر در موسم زمستان، هفته ای یک بار در «لندن تورن» گرد آیند. یکی از آنها رئیس و قاسم طعام است.

آخر آن مجلس برای هفته آینده، مقام خود به یکی از حاضرین می سپارد، و هر کس از حضار که آمدن نمی خواهد به عوض او، دیگری از آن دوصد کس می آید. و علما و هنرمندان در زمستان به خانه یکی از خودها، که متمول است، شب هنگام، گرد آیند، و اختراعات خود ظاهر نمایند و در اندیشه صناعت و غوامض حکم که برایشان منکشف شده، با یکدیگر رای می زنند، و غلط افکار و قصور صنعتها را به صوابدید یکدیگر کامل نمایند. صاحبخانه قهوه و چای و شیرینیهای لطیف تواضع «کلب» نماید. مرا نیز، چنانچه گذشت، به حسن ظن در این «کلب» ها داخل- نموده بودند.

هر شب یکشنبه به خانه «سرجوزف بنک» و شب شنبه به خانه «مستر هجدسن» حاضر- می آمدم. دو سه ساعت در آن صحبت به غایت خوش می گذشت. و همچنین مردمی که شوق تعلیم موسیقی دارند، جمعیت «کلب» ایشان در خانه یکی از خودهاست.

شب دوشنبه در خانه «لیدی شارلت» معمول داشتم و از سماع سرود و سازهای روح افزا، که سازندگان همه اعزه بودند، حظ وافر برمی داشتم.

ذکر کثرت تماشاخانه ها

تماشاخانه های «لندن»، که گذران وقت و مشغله نفس، موضوع است[596]، بعضی در مثنوی و بعضی در ضمن احوال «دبلن» بیان شده، عام است و خصوصیت به کسی ندارد؛ و سوای آنها در هر کوچه خانه ای است که «پریوت سیتر[597]» نامند که متعلق به «کلب» و جماعتی خاص است. هر یک، قلیلی در سال برای قوام آن خانه می دهد. غیر از آن جماعت، یا کسی که اذن از ایشان داشته

باشد، در آن خانه راه ندارد. در اکثر اینها بازیگران و سازندگان، مردان و زنان «کلب» اند. هر یک از ایشان چیزی از خوردنی، چون کبابهای سرد و شیرینیها، به همراه آرد که [مجموع را] چاکران ایشان بر سفره چینند. چون سفره طعام شب ایشان، که «سپر» نامند، [آماده] نمایند، پس از فراغ بازی بر آن سفره نشسته با یکدیگر به نشاط تمام، آن طعام صرف نمایند، و کثرت اختراع تماشاخانه ها در

مسیر طالبی، متن، ص: 188

«لندن» آنقدر است که در ماهی که از «لندن» برآمدم، هفت خانه نو گشاده شد.

در بیان خانه سیر سیارات و اقمار

در یکی از «پلی هوس» های «لندن» که صاحب آن «مستر واکر»، فیلسوف عارف به علم هیئت و نجوم است، در موسم تابستان که «پلی هوس» ها از کار خود باز می مانند، شب هنگام [شغل «استرانمی[598]»، یعنی] رفتار نجوم سیاره و اقمار ایشان به دور شمس ...، می نمایند، به نوعی که رفتار همه به هیئت اجتماعی در یک نظر جلوه گر گردد، و وجه هر چیز و اختلاف رؤیتها میرهن گردد، و هم به زبان بیان می کنند.

در این خانه آنقدر حظ برداشتم که خارج از حد بیان است. طاقی به ارتفاع بیست گز بود، در وسط آن، جسم کره آفتاب، از شیشه ای که اندرون آن چراغی است، منصوب است که آسیاوار حرکتی می کند، و مرکز را نمی گذارد. پس عطارد و زهره؛ بعد از آن ارض، و قمر به دور آن و به همراه ارض گرد آفتاب سایر است؛ پس مشتری و مریخ با چهار قمر و زحل با پنج؛ و سیاره «جاج»[599] که نوپدیدار شده، با هشت اقمار در دور شمس حرکت می نمایند. حرکت مجموع از یک فنر

است که به سبب اختلاف مدارات، مختلف مرئی می شود؛ و چون مجموع این کروات جسمند نه سطح، وجه کسوف اقمار به حیلولیت[600] جرم کره سیار است، و صورت ظلهای مخروط و کسوف شمسی و شرقی و غربی، و غایب شدن زهره به نوعی ظاهر می شود که مطلقا اثر شک و شبهه در دل نمی ماند. تا وقتی که ارض یک دوره گرد شمس نماید، چند دوره عطارد و زهره و دوازده دوره قمر، در هر دوره هلال به تدریج بدر شدن و باز به هلالیت آمدن و محاق او به سبب پرتو جسم شمس، مرئی می گردد. و بعد دوازده دوره ارض یک دوره مشتری، و همچنان از زحل به همان نسبتی که علم نجوم ایشان بر آن مخبر است، به ظهور می آید. و اگر کسی روزانه رفته تماشای آن کارگاه نماید، خواهد دید که اقطاب کره ها به جانب شمال است، و همه به یکدیگر متعلق، و محرک همه یکی است، و این اختلاف حرکات و کسوفها و خسوف و هلالیت و بدریت، جمله به سبب اختلاف مدارات و عوارضات است. و مدار قمر گرد ارض، محرف به طور خاص است؛ چه اگر موافق به سطح افق ارض بودی در هر ماه خسوف و کسوف واقع گشتی. نوبتی به حیلولیت ارض میان وی و شمس، و نوبتی به حیلولیت او[601] در میان شمس و ارض. و همچنین تفاوت موسم و سردی و گرمی هوا به سبب قرب و بعد جوانب ارض و شمس، در آن خانه تمام ظاهر و مبرهن می شود.

مسیر طالبی، متن، ص: 189

ذکر ماسکرید[602]

یعنی خانه ای که برقعی خرد یا صورتی از مقوا بر رو بسته،

به تبدیل اوضاع بدانجا روند و امتحان ذکای یکدیگر و حدت آن کنند. فایده دیگر کثرت آزادی است برای قلیل وقت، زیرا که چون کسی بر شناختن دیگری متیقن نیست، قادر به هر گونه حرکت هستند. این رسم، اگرچه در سایر فرنگ شایع است، اما چون «انگلش»[603] به اطراف عالم سیر کرده، بر اوضاع اکثر امم مطلعترند، در لندن به کمال است، و در «ماسکرید» های ایشان، ایرانی و هندی و عربی و ترکمان و هندو و جوکی و شانسی و صد قسم دیگر توان یافت. بعضی آنقدر تقلید نمایند که در حرکات و زبان هم اثر آن ظاهر شود. بهتر از همه این است که شرفا به لباس اهل حرفه، چون حجام و گلفروش و نانبا[604] و غیره آمده آنقدر تقلید ایشان می نمایند که اصل از نقل ممتاز نمی گردد و مکالمات و اختراعات لطیف در این باب کنند.

حکایت غریب چنانچه شخصی با رختهای خواب در آن محل حاضر شده زبان اعتراض به حضار بگشاد و گفت: «چقدر مردم بی ادب هیچکاره هستید که با وصف اینکه شب به آخر و صبح قریب است هنوز هنگامه برپا دارید و مرا که به کرایه در بالای این خانه منزل دارم تمام شب خفتن نداده اید.» حضار همه به خنده در افتادند و اختراع او را در این باب پسندیدند، زیرا که قطع نظر از نویت[605] و لطافت آن صورت، از ده بیست روپیه خرج که به جهت حصول [برقع و] جامه می شود باز داشت.

دیگر خانه هایی که زن و مرد برای رقص در آنجا جمع آیند. در این هر دو نوع به نام خوراکی به قدر یک «گنی» دادن

می شود. اما در آخر زمستان به خانه شرفا به کثرتی دعوت این هر دو نوع می شود که بعضی تماشاییان در شبی سه چهار جا روند.

در بیان «پبلک بلدنگ[606]» یعنی مدارس و مکتب و دار الشفا و غیره

«پبلک بلدنگ» یعنی عمارات متعلق به جمهور، چون دار الشفاها و مدارس و کتابخانه ها و محل پرورش یتیمان و بی وارثان و وضع حمل زنان باردار و موضع زندگی سپاهیان و ملاحان که در خدمت اهل ملک پیر یا به سبب نقصان اعضا ناکاره[607]

مسیر طالبی، متن، ص: 190

شده اند، و کلیساها که «سنت پال[608]» و «ویست منستر آبی[609]» از آن جمله هست، اکثر در «مثنوی» مفصل شرح شده و سایر بقاع خیر آنقدر است که اگر همه را قلم بند کنم، این مختصر متحمل آن نشود؛ و در مدارس خود آنقدر غلو کرده اند که سوای مدرسه های داخل و خارج هر شهر، دو شهر بزرگ یکی «آکسفورد» و دویم «کیم برج[610]» مخصوص مدرسه و کتبخانه است که بجز طلبه علوم و یاوران و مایحتاج ایشان کسی یا چیز دیگر در آنها نیست. بعضی اوقات سی هزار طالب علم در هر یک از آن دو شهر جا و نفقه یافته اند. در آکسفرد، چنانچه گذشت، عبور من افتاد و جمیع مدارس و کتبخانه ها و عمارت زیج را به نظر استیفا دیده شد. چون خانه سلاطین، عمارات آن عالی، سنگین[611]، درهای رنگین مزین از اسباب داخل و خارج و پایین باغها بود. یکی از شرفای مدرسه «پادری وان تامس» نام که از شاگردان «سرفرگرک پیک»، استاد علم تشریح، بود، کتابی معتبر در آن علم به یادگار داد. پادشاه لندن مدرسه ای که مدرس آن را «پرشن پرافیسر[612]» نامند و سه هزار روپیه سالیانه معاش او مقرر است، به من

عنایت فرمود. عجالتا عذر اراده معاودت وطن خواسته، وعده نمودم که اگر دفعه دیگر به لندن آیم در آن مکان نشسته نشر علوم فارسی خواهم نمود. بالجمله مجموع این عمارات «پبلک» مملو از اسباب، و عهده داران برای زن و مرد علیحده است. مدار خرج بعضی، از حاصل ملک که به ابواب موسومه آن کار تحصیل می شود، و بعضی به اوقافی که متمولان ملک به جهت حصول نام نیک بر آن کرده اند؛ و زری که از کسب و کار یتیمان و سکنه آن خانه حاصل شود نیز از جمله مداخل است. اما مدرسه هایی که به زبان انگلش «اسکول» نامند داخل اینها نیست، بلکه اکثر متصل شهرها خانه علماست. شاگردان به نام خرج خوراکی و پوشاک مبلغی معتدبه[613] بدیشان دهند، چنانچه معاش آنها، که چون امر است، از آن می گذرد و ایشان جمیع مایحتاج شاگردان را مهیا ساخته، اوقات آنها را تقسیم[614] و قوانین بیم و امید[615] نهاده اند، به نوعی که شاگرد در عرصه پنج شش سال از تحصیل ضروریات فراغ می نماید و مهذب و شایسته می گردد. گاه است که در «اسکول» ی پانصد شاگرد است و مدرس بزرگ غیر صاحبخانه، و ضابط غیر از زن او، و خدمه بجز دو سه زن و مرد نیست؛ اما کارها به سبب قانون منتظم و منتسق است و همه چیز بر وقت خود مهیا. گویا عالمی صغیر موجب بنای اکثر خوبیهای ذاتی «انگلش» است.

مسیر طالبی، متن، ص: 191

ذکر وضع خیرات «انگلش»

این خیرات نه دادن قلیلی به غربا یا صلات به مداحان و شعرا و اقرباست؛ زیرا که آن را گناه دانند، و به حدی امساک در آن نمایند که اگر کسی

دو میل به همراه «کوچ» دود دل ایشان ملایم نگردد؛ بلکه عبارت از خیرات خانه های «پرش»[616] است. یعنی یک خانه خیرات در هر قطعه زمین ساخته اند که بیقدرتان قوت لابدی از آنجا می یابند. هر کس که در آن قطعه ساکن است، اگر بدان خانه رفته ثابت نماید که قدرت بر مکاسب، یا به سببی از اسباب مایه در باخته، یا طاقت تحصیل قوت ندارد، همان دم اهل آن خانه برای او قوت لابدی روزمره مقرر می نمایند و سخن او رد نمی شود. ابوابی که برای این خیرات از اغنیای آن قطعه تحصیل، و هم به واسطه یکی از ایشان خرج می شود، جمع آن سه کرور روپیه هند است. با وصف این گدا در لندن بسیار است.

شنیده شد که بعضی بدان قوت کم قناعت ناکرده به خانه های خیرات رجوع نمی شوند، و بعضی به جهت وجه شراب و لذات گدایی می کنند؛ و گاهی مداخل خانه های بازی[617] برای مایه- دادن دو سه کس از اشراف مقرر می شود که در یک شب آنها را غنی می سازد؛ و توجه حکام به منفعت عام، خود آنقدر است که اگر کسی را نقشه ای برای نفع عام به خاطر رسد و اثبات آن نماید، همان دم بی تأمل و وسواس «پرلمنت»، «لک» ها برای خرج آن به ذمه می گیرد.

ذکر «بنکهوس»[618] لندن

یعنی [خانه] «مهاجنی»[619] آنقدر پرمایه است که در تمام عالم مبسوطتر از آن نخواهد بود. خانه ای است عالی مشتمل بر- صدها حجره، در شهر «ستی» که هر حجره آن خاص دفتر و معاملت شهری است. صاحب آن خانه نیز چون «کمپنی» جماعتند که در زمان قدیم مالهای خود را یکجا کرده به اختیار چند کس از

خودها شروع کار کردند. در لندن اگرچه در هر کوچه خانه «مهاجنی» است، چنانچه دوست من «مستر جانسن» و «مدلتن» در همین کار مشغولند، اما همه آنها عیال[620] این «بنکهوس» هستند. رقعه آن در تمام فرنگ، بلکه کل عالم، بدون نام مشخص کسی، جاری است. و فی صد ده پانزده، زیاده می خرند، زیرا که از بنکهوس به عوض زر سفید، زر سرخ، که در ولایات دیگر عزیز الوجود است، می یابند. جمیع برداشت سلطانی و اخراجات ملک و ضمان تکفل «پرلمنت»، بر ذمه این خانه است.

گویند هیچ وقت نیست که صد کرور زر در آنجا موجود نباشد. و مقدار کل معاملت آن را علام الغیوب داند.

مسیر طالبی، متن، ص: 192

ذکر «اکسچنج»

یعنی خانه ای که تجار هر روز بدانجا جمع آیند و سه چهار ساعت به گفتگو به سر برده، خرید و فروش و معاوضه هرگونه مال نمایند. بر نرخ اشیای هر ملک و اخبار هرجا، و وقت حرکت جهازات تجارت هر شهر، از خطوط یکدیگر مطلع شده، بنای کار خود را بر آن گذارند. و سایر نفعها که از آن خانه به تجار رسد بیان آن هم از آنها خوب شود؛ چه

ماها نه خریم و نه فروشیم آنها که خرند، می فروشند

ذکر پلها

پلها چه در راهها و چه در کنار شهر بسیار است. از آن جمله ذکر هر سه پل لندن در «مثنوی» گذشته.

ذکر پل غریب

سوای آن عمارات، پلی است که در زیر شهر «گریوزن»[621] شروع کرده اند، غرابت تمام دارد، چنانچه زیر زمین دریای «تمز»[622] را، که به پهنای دریای «گنگ» است. به نوعی که آب دریا عجالتا به سبب ثقل در آن نریزد، به شکل قوسی خالی کرده یک دهنه آن مغاک بدین طرف و دهنه دیگر بدان طرف آب، بر ساحل، برآورده اند؛ پس دیواری مستحکم از سنگ و آهک، هر دو جانب مغاک، کشیده طاق زدند تا به مرور ایام هم ثقل آب آن مغاک را خراب ننماید. گذرگاه پل در روز چون شب تاریک و قندیلهای روشن همواره آویزان است. ارتفاع سقف از زمین راهرو زیاده بر بیست گز و محدب است، و عرض به قدری که چهار «کوچ» برابر[623] توانند راند. دریا به عمق هفتاد گز و جهازات «منوار» از بالای آن پل می گذرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 193

فواید کاغذ اخبار

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 195

فواید «کاغذ اخبار»

دیگر وضع «کاغذ اخبار» که خبر تمام شهرهای «انگلند» و سایر بلاد فرنگ دهد، و نرخ اشیا و حقایق هر چیز از جزئی و کلی، حتی اخبار «اپره» و «پلی هوسها» که فلان روز، فلان خواننده مشهور در آنجا کار خواهد کرد، و فلان بازی به روی کار خواهد آمد و ذهاب و ایاب و شادی و مرگ کل اشراف از آن معلوم شود.

فایده بزرگ آن اینکه هر کس پیشه و کار و ما فی الضمیر خود را به واسطه آن شهرت تمام می تواند- داد. شبی محاصل «واکسال[624]» برای خیرات، یعنی اعانت چند کس از شرفای نادار مقرر بود.

صاحب آن به واسطه دوستی، پیغام به من فرستاد که اگر در شب موعود به تماشای آن خانه روم او مرا بی خرج زر راه خواهد داد، و چون به جهت ورود من، هجوم تماشاییان بسیار شده مداخل که برای خیرات معین است، زیاده خواهد گشت، من شامل ثواب نیز خواهم شد. بعد قبول من، این معنی را داخل «کاغذ اخبار» کرده ورود مرا در شب موعود شهرت داد. چون «واکسال» در شهر «بره» آن طرف دریا واقع و عبور من بدان طرف کم شده بود، مردم به شوق دیدن من به حدی هجوم آوردند که گاهی آنقدر کثرت در آن خانه نشده بود، و جا بر سایرین تنگ گردید. اما طریق حصول این «کاغذ» اینکه بزرگان قلیلی «ماهواری» به صاحب اخبار دهند، مردم او[625] هر روزه بدیشان می رسانند. در آن اثنا هم کاغذی[626] به سه چهار «فلوس» به هر کس که خواهد، می فروشند، و آنها که قدرت بر ادای این قلیل هم ندارند،

به قهوه خانه ها که برای حاضری یا طعام روند، «کاغذ اخبار» که برای مشغله مردم در آنجا متعدد افتاده، می خوانند. این «کاغذ» از ورود و ملاقات من به وزرا و امرا و پادشاه همیشه خبر می داد، و به لفظ «پرشن پرنس»[627]، یعنی شاهزاده ایران، عبارت می کرد. این لقب بی آنکه من ادعا نمایم، یا کسی اشاره به آن کند، به محض هجوم عام آنقدر شهرت یافته بود که مرا بجز پذیرفتن چاره نماند و احدی نشان من و خانه من بدون این لفظ نمی یافت. اهل «کلب» نیز از اراده یکدیگر به واسطه این «کاغذ» خبر می یابند. وزرا از کارهایی که پسندیده عوام نیست هم بدین «کاغذ» تحذیر می شوند، زیرا که جمع مجهول الاسم آن، مردم را بر مقابح افعال ایشان تنبیه و از بلوای عام تخویف می نمایند.

ذکر چیزهایی که عوام اکابر را بدان تنبیه و تخویف نمایند

و ایضا برای تنبیه وزرا و سایر غافلین دو راه دیگر هم هست.

یکی در تصویرات مضحک که «کرکیتور»[628] نامند. بنای آن تمام بر رموز و ایماهای مصوری است، و جواب و سؤال

مسیر طالبی، متن، ص: 196

میانه «جانبول»[629]، که تصویر عامه است، و وزیر، به لطایف عبارات مضحکه. با آنکه تفضیح وزیر به رمز و ایما در آن کرده اند، اما به نوعی که اگر او هم بیند بی اختیار به خنده درآید. دوم در «پلی هوس» ها در اثنای نقل و بازی. احدی را قدرت بر منع این تنبیهات ثلاث، اگر حق باشد یا ناحق، نیست. و همچنین برای نشر فوایدی، منع و اعانت پادشاه و اکابر مؤثر نیست، زیرا که هر کس به «چهاپه» ی کتب علمی قادر است، و به واسطه «کاغذ اخبار» از علم و هنر خود به عامه خبر

تواند داد. هر کس که حاجت بدو دارد رجوع می شود، و به منع کسی منع نمی گردد، بلکه در این باب عامه آنقدر آزادی یافته اند که، چنانچه آید، مضر و معیوب شده.

مسیر طالبی، متن، ص: 197

اسباب آرام مسافران و شرح اشیای خوراکی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 199

ذکر اسباب آرام مسافران

در «مثنوی» مفصل شرح شده، خصوص آلت سفر یعنی «میل کوچ[630]» که به واسطه آن هزار میل راه در شش هفت روز، به- سایه نشسته، طی توان کرد، اگرچه بعضی از آنها در بلاد «فرانس» و سایر «یرپ[631]» نیز معمول است، اما نه به آن پاکی و صفا و سرعت و کارگزاری.

سابق بر این معایب «میل کوچ» در سفر ایرلند مذکور شده، نظر بر مجبوری «کوچ نشین» و تحکم «کوچ بان» بوده. بعد سفر «فرانس» حسن آن «کوچ» و سفر ظاهر شد، زیرا که بسیار سبکرو و کم حرکت است، و به وقت معین حاضری و چاشت و شام، ایستاده، می شود. اهل مسافرخانه ها، که بسیار پاکیزه تر و طعام آنها لذیذتر از «فرانس» است، از صدای نفیر و وقت معین، از وصول «کوچ» خبردار شده همه چیز مهیا می دارند که بجز خوردن توقفی رو ندهد. بنابراین مسافرت که موجب فواید علمی و تجربه ها و صحت بدنی است، در این ملک از امور متواتره است. مردم تفننا بر آن مبادرت می نمایند.

ذکر نهرها که اشیای ثقیله بر کشتیهای خرد، از شهری به- شهری بر آن نقل و تحویل کنند.

وضع این نهرها چنانچه در ذکر «دبلن» شرح داده آمد، اگر چه برای آب دادن زراعت هم به کار آید، اما چون باران در این جزیره همیشه می بارد، پیوسته مستعمل به کار اول است و موجب ارزانی آن اشیاست، زیرا که مزد مردم و خوراک جانوران در «انگلند» آنقدر گران است که اگر جهاز بر روی دریا و این نهرها و چرخها و آلات، که بعد از این ذکر شود، به جهت حصول حرکات شدیده، نبود، نرخ اشیا معلوم نیست که به چه حد می رسید. چه آنچه در ملکهای دیگر به واسطه زور مردم و استعمال

گاو و اسب حاصل می شود، در اینجا دو ثلث آن به حرکت آب و باد و بخار بی خرج مهیا کنند، و یک ثلث که بجز اعانت جانور و مردم ممکن نیست به مدد آنها گیرند.

ذکر نرخ اشیای خوراکی عوام در لندن

با وصف این، اشیا آنقدر گران است که نرخ اجناسی که ارزانی آن بر ذمه وزرا لازم است در حال اعتدال بدین منوال است: نان خمیری دو آثاری[632]، فی عدد نیم روپیه. گوشت فی آثار نیم روپیه. «پوتر»[633]، یعنی شراب جو، که مستعمل به جای شراب است، نیم آثار به دو آنه[634].

مسیر طالبی، متن، ص: 200

ذکر «هت هوس»[635]

که میوه و گل و سبزیهای خاصه گرمسیر در آن پیدا کنند، و میوه سرد و سبز نیز در آن بهتر و پیش از وقت حاصل شود.

به دانست من این صنعت اگرچه مفیدتر از دیگر [صنایع] نیست، اما قابل نام است، زیرا که خرق طبیعت کرده اند. عظمت این صنعت بدین می توان دانست که میوه «چری[636]» و «استرابری[637]» که خاص «انگلند» و «یرپ» است اگر سلاطین هند به عوض هر دانه صد هزار روپیه دهند ممکن الحصول نیست، و عوام «انگلند» را میوه خاص هند میسر است، اگرچه بسیار گران است، اما در سالی یک دو دفعه هر کسی را به تقریبات به دست می آید. طریق صنعت آن اینکه خانه ای چون «کهپریل» یک رخه سازند که طرف پشت آن دیوار پخته و سه طرف دیوار چوب و شیشه دارد و سقف نیز از شیشه و چوب بندی است. در زیر زمین آن سردابه ای است که از گلخن دودکش معبر آتش است، و آن آتش زمین را گرم کند، و تاب آفتاب هم به اعانت شیشه ها دو چند و سه چند افتد. و چون برف و ژاله و هوا بسیار سرد نیست، درهای آن را وا کرده، هوا به قدر ضرور در آن گذارند، والابند دارند، بنابراین آن خانه از آفت کثرت

برد محفوظ مانده، هوای گرمسیر پیدا کند، میوه گرمسیر که در آن کاشته اند به بار آید.

مسیر طالبی، متن، ص: 201

ذکر جهازات و صناعات و اقمشه و اشیای خاصه انگلند

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 203

ذکر جهازات

کثرت جهازات و تکمیل آن صنعت- که فواید آن بر همه کس ظاهر، و رأس رئیس[638] موجبات رونق «انگلش»، بلکه باعث دولت ایشان است- در این ملک به درجه ای است که به سبب آن «انگلش» را این قدرت به هم رسیده که به هر ملکی از ممالک عالم فوج توانند فرستاد، و به گمان غالب فتح توانند کرد، و اگر میّسر نیاید بی ضرر کلی مراجعت توانند کرد. برخلاف این، همسایگان ایشان، «فرانس»، که امروز در قوت و شهامت و عدت در عالم منفردند، به سبب حصار جهازات هیچ ضرر به آنها نمی- توانند رسانید.

اما حکمتها و فلسفه ای که در ساخت جهاز و قوانین زیستن در آن و بستن [پرده ها][639] و بدان سبب از باد مخالف کار مراد گرفتن، و وضع نصب و انداختن توپها و غیره، سایر امور جهازات، صرف شده، زیاده از فهم من و حد بیان است، و این حکایت مومی به مهارت ایشان در آن صنعت است.

حکایتی عجیب «لارد تنمث» نقل می کرد که قریب به «کیپ» طوفان عظیم و شدید بر ما عارض شد و برق بر «مستول» وسطی جهاز زده شروع به سوختن نمود. چنانچه پرده و چوبها و ریسمانهای آن «مستول» تمام سوخته، قریب به سقف جهاز رسید. «کپتان» و عمله مطلقا متلاشی نشده[640] به نوعی آتش را خاموش کردند که سایر اجزای جهاز محفوظ ماند. چون زن و دختران من در پایین خانه جهاز مسکن داشتند، به نوعی بی شور و غوغا آتش را فرو نشانیدند که از مردم پایین کسی از آتشزدگی خبر نیافت. هنگام شام که طوفان فرو نشسته بود، من با عیال

بر سقف جهاز آمدم، «مستول» وسطی را مفقود و از آتشزدگی خبر یافتم. بالجمله جهازات عثمانی و «فرانس» و سایر فرنگ اگرچه به حسب ظاهر در نظر غیر، شبیه به جهازات ایشان نمایند، اما در نظر «انگلش» زیاده بر کشتیهای غله کشی بنگاله وجود ندارند[641].

حکایت در اواخر این جنگ چهار پادشاه فرنگ، که یکی روس، و دویم «پروشه»[642] و سیوم «دنمرک» چهارم «اسویدن»[643] باشد، از حکمرانی و زحمت رسانی جهازات «انگلش»، به نام اشیای

مسیر طالبی، متن، ص: 204

متعلقه «فرانس»، به جهازات ایشان، به تنگ آمده اتقاق نمودند، و بدون اینکه اعانت «فرانس» نمایند به قوت اتفاق، قصد تنبیه جهازات «انگلش» نمودند. پس جهازات و اموال تجارت «انگلش» که در آن ملکها بود ضبط کرده، سد ابواب اشیای ضروریه، که از آن ملکها تجار به انگلند می آوردند و موجب کارگزاری ایشان می شد، نمودند. چون این خبر به لندن رسید عموم خلایق از غایت هیبت این خبر، قطع [امید از] خوبی انجام خودها نمودند؛ و لیکن وزرا و حکام مطلقا متأثر نشده «لارد نلثن[644]» را با پنجاه جهاز خرد و کلان «منوار» به طرف دریای شمالی، که محل آن چهار ولایت است، رخصت نمودند، و اذن دادند که «لارد» مذکور بر سواحل آن ممالک گذشته در غرق و اسیر جهازات و آنچه از دست او برآید، در انتقام تقصیر ننماید ... و «لارد نلثن» از دریای شمالی داخل بحر «بالتیک» [شده] نخست به ولایت «دنمرک»، که سر راه و در کار جهازی سرآمد آن چهار بود، رفت. اهل «دنمرک» جایی را که بحر «بالتیک» مابین «دنمرک» و «ناروی[645]» بسیار تنگ است و هر دو طرف قلعه ها برای مدافعه بسته اند،

مضبوط کرده مانع مرور «لارد نلثن» شدند و از جهازات سروا[646]، که مملو از توپها کرده به هر دو طرف لنگر داشتند، و توپهای قلاع آنقدر گلوله اندازی و اضرار که ممکن بود، رسانیدند. اما «لارد نلثن» قهرا و جبرا از آنجا گذشته به «کوپنهگن»[647] دار الملک[648] «دنمرک» رسید و جنگ عظیم با جهازات ایشان کرد.

اگرچه زیاده بر شش هزار کس کشته شده صدمات عظیم به جهازات «انگلش» نیز رسیده قرین ملالت بودند، اما «دنمرک» عاجز آمده طلب صلح نمود و حکومت «انگلش» را بر روی دریا، که فی الواقع قابل برداشت سلاطین غیور نبود، طوعا او کرها به او باز گذاشته اموال جهازات ضبطیه «انگلش» را مسترد کرد؛ و سه پادشاه دیگر به ملاحظه «دنمرک» و مردن پادشاه روس، که فجأتا رو داده بود، نیز صلح کردند و از تباین قول و فعل خویش در یک وقت به مضمون این بیت هیچ اندیشه و عار ننمودند:

تن زنده و خنده دشمنان به از کشته و گریه دوستان

در حالت تحریر، هشتصد و سه جهاز جنگی، حامل صد توپ تا شانزده، به حکم پادشاه «انگلند» در دریا سایر و دایر است، و ملک «انگلند» به اشیای جهازی آنقدر پرمایه است که به اندک فرصت همین قدر دیگر به روی کار می توانند آورد. اما عدد جهازات تجارت را به جز دانای راز کس نداند.

مسیر طالبی، متن، ص: 205

ذکر جهازات «ویلر[649]»

نوعی از جهاز تجارت، جهاز «ویلر» است که من از «کیپ» حبش به ایرلند بر آن آمدم. کار آن شکار ماهی بزرگ است که «ویل[650]» نامند، و گرفتن روغن از آن که روغن چراغ هر دو جزیره از آن است. این

جهازات شش هفت تا ده توپ دارند، و زندگی قریب به قانون جهازات جنگی می نمایند. اکثر مزاحمت جهازات طوایف فرنگ، که ذکر آن گذشت، از اینها بوده، نه جهازات پادشاهی. و جهازات «فرانس» بسیاری به دست اینها غنیمت افتادند، [چنانچه] «ویلر» مذکور نیز جهازی از «فرانس» به دست آورده به چهل هزار «دالر» در «کیپ» فروخت، و زر را در میان یکدیگر به قانونی که در «انگلش» معمول است، قسمت کردند.

ذکر تقسیم غنیمت جهازی

بباید دانست که جهاز مخالف چون در جنگهای حلقه ای، و خواه متفرق، هر جا که به دست افتد، حق پادشاه و امرا در آن و هیچ یک اشیای آن نیست، بلکه غنیمت اهل آن جهاز است که وی را اسیر کرده اند، اگرچه نوکر پادشاه باشند؛ زیرا که مواجب ایشان قلیل، و تمام تکاپو برای همین غنیمت دارند. نهایتش اینکه اگر جهازی یا توپهای آن قابل خدمت پادشاه است، پادشاه در حین فروش، به نرخ بازار، زر داده می خرد؛ و چنانچه جهاز «ویکتوریز[651]»، که من بر آن از «لگان[652]» به «قسطنطنیه» آمدم، جهاز جنگی «فرانس» بوده، در جنگ حلقه ای جهازات، که «آدمرل[653]» آن «لارد دنکن» بود، هفت سال قبل به اسیری آمد. پادشاه از «کپتان» آن جهاز، که از توابع «لارد» مذکور، و مقابل «ویکتوریز» افتاده، در جنگ اسیر کرده بود، زر داده خرید.

ذکر «پرسمت» و «ولج» شهرهای جهازسازی[654]

برای شناختن جهازات و توپهای آن، اگرچه مواضع کثیره است، اما دو شهر نامدار مخصوص آن است که بجز ملاحان و کاریگران جهاز[655] و اشیای متعلق آن، در آنها چیز دیگر نیست. و آنقدر آلات و عمارات برای انواع کار جهازی در آن هر دو تعمیر یافته که ذکر آن طویل است. یکی «پرسمت[656]» که ایضا لنگرگاه بزرگ است، دیگر «ولج[657]»؛ و ماسوای آن بر دهنه مصب[658]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص205

مسیر طالبی، متن، ص: 206

دریاها و نهرها بجز برای مرمت جهازات، حوضها و بندها، هر جا ساخته اند که در بعضی جا چنانچه در ذکر نهر «دبلن» گذشت، دوره کل عمارت آن به قدر دو میل است. ده پانزده جهاز به یک دفعه در آن تواند آمد، و انواع مرمت تواند

شد، زیرا که مداخل و مخارج[659] هر حوض جداست، به نوعی که از حوض وسط آب خالی کنند، و حیاض اطراف پر آب ماند. عبور من بر «ولج» به سبب دعوت «کرنل پیچ»، که بزرگ کارخانه بود، افتاد. محل ساختن توپها و سوراخ و خرادی[660] کردن آن، که در حرکت، جمیع آنها از چرخی بود که بخار آب آن را حرکت می داد، و موضع ریختن گلوله ها، و جهاز بزرگی که در دست کاریگران بود، تمام به من نمودند. از توجه آن بزرگ، سیر مستوفی و چاشتی در کمال لذت و صفا به عمل آمد. اگر آن آلات را ببینی، خواهی دانست که از پیر زنان و اطفال هم ریختن و سوراخ و خراد کردن توپهای بزرگ می تواند آمد.

آنقدر ذخیره تخته و میخ و پلاس و چوبهای «مستول» و سایر اسباب جهازسازی در محوطه های بزرگ، که بدون اذن کسی در آن راه ندارد، ریخته است که اگر ده سال دیگر جنگ با تمام سلاطین فرنگ می ماند و از خارج مدد نمی رسید، بس بود. با آنکه نصف مردم «انگلند» ملاح و مطلع بر حقایق جهازرانی [اند] برای افزایش آن جماعت معمول است که هر کس جهازی به دریا اندازد، پنج نفر از جوانان «انگلش» را تا پنج سال وظیفه داده در کشتی خود نگاه دارد تا علم جهازی به تدریج بیاموزاند.

ذکر «رویو[661]» ی «ونزر[662]»

دیگر از جمله کارهای عمده «انگلش» آموختن قواعد جنگ به سپاه، و طرزهای جنگ پیاده، و شلیک توپ و تفنگ ایشان است؛ و این کارنامه در هنگام «رویو» یعنی عرض سپاه، هر ساله به خوبی معاین[663] می شود.

تبیین آن اینکه سپاه حاضره لندن، هر سال در یکی

از شهرهای نواحی تا بیست گروهی جمع آمده، عرض هنرهای خود و صفوف آرایی به پادشاه می نمایند، بدین طریق که فوجهای سوار و پیاده، هر یک جداگانه، اول اقسام قواعد جنگ و تبدیل صفوف ها به سرعت نموده، آنگاه به شلیک توپ و تفنگ می پردازند. بعد فراغ از انواع شلیکها، تمام سوار و پیاده یک جا حلقه بسته، مستعد مجرای[664] پادشاه می ایستند. پادشاه با خواص، سواره از یک طرف داخل آن حلقه شده سلام گیران دایره می نمایند؛ بعد از آن شلیک تفنگ از یک جای حلقه شروع شده تا سر

مسیر طالبی، متن، ص: 207

دیگر آن تمام می شود. به سرعتی که در نظر بیننده جواله آتش[665] نماید. چون این شلیک چند دفعه تکرار یافت، پادشاه به محل خود معاودت می کند، حلقه شکسته [گشته] فوج فوج، به آراستگی تمام، سازنوازان، از حضور امیر الامرا می گذرند. بعد ده ساعت تا پنج[666]، که مجموع هفت ساعت باشد، این «رویو» امتداد می یابد. آنگاه هر یک به محل خود بر می گردند. در روز موعود اکثر سکنه لندن از زن و مرد به تماشای «رویو» آمده جمعیتی دست می دهد که تخمین آن متصور نیست. در یکی از «رویوها»، که جمعیت سپاه بیست و پنج هزار سوار و پیاده، کنار شهر «ونزر»، بود، با دوستی شفیق، «مستر کلیو» نام، قصد تماشا کردم، و یک روز قبل از «رویو» از لندن برآمده اراده مبیت در آن حوالی نمودم. چون مردم قبل از ما رسیده بودند، جاها را به کرایه گرفته [بودند]، یک حجره و دو رختخواب برای یک شب تا پنجاه روپیه راضی بودیم، اما به دست نیامد. ناچار «مستر کلیو» به خانه «پادری» فلان، که

از اقربای او [و در آن] نواحی صاحب «اسکول» بود، رهبری کرد. بهر شب گذشته، به جستن جستن، از دیوارهای محوطه زراعت، به محنت تمام بدانجا رسیدیم. چون طعام چاشت فوت شده بود، قدری طعام شب خورده قصد خواب کردیم. هفتاد کس از جوانان که پسر «مستر برستو» و «مستر کاکریل» از آن جمله بودند، در آن «اسکول» درس می خواندند. صاحبخانه چهار کس از شاگردان را در دو رختخواب خوابانیده، جای آن دو را به ما داده صبح ناشتا کرده سوار اسب، به معرکه «رویو» آمدیم.

زیاده از پنجاه هزار «کوچ» و «لک» ها تماشابین پیاده و سوار، دور لشکر حلقه زده بودند، و بر سقف هر «کوچ» چهار پنج زن ایستاده، تماشا می نمودند. آنقدر صورت حسین[667] و رخت زیبا آن روز به نظر آمد که عشر عشیر آن در لندن گاهی ندیده بودم. پنج مرتبه سواره طواف آن حلقه کرده شد، و تماشایی، که وصف آن خارج از بیان است، از کار سپاه به نظر درآمد. بعد رفتن پادشاه و اتمام شلیکها، در جایی که «دوک یاک»، سپهسالار کل، ایستاده بود، آمده ایستادیم و دسته موسیقی نوازان[668] سپهسالار مقابل او ایستاده می نواختند. چون دسته ای از فوج برابر امیر الامرا می رسیدند، شروع به نواختن موسیقی خود می کردند، آنها[669] خاموش می شدند؛ چون می گذشتند[670]، دیگر باره به نواختن ساز خود اشتغال می ورزیدند[671]. زبان از بیان خوبی و ملایمت آن موسیقی نوازان «بند»[672] «دوک یاک»، که چهل پنجاه می باشند و هر یکی یک نوعی ساز

مسیر طالبی، متن، ص: 208

در دست دارد، لال است. در تمام عمر خود چنان صوتی دلکش نشنیده بودم. از استماع [آن] روح پیرهن پیرهن می بالید[673]، و ساز

موسیقیهای «اپره» و «پلی هوس» های لندن در مقابل آن چون نهیق[674] جانوران دشتی محسوس می گردید، تا اینکه فوج کذائی چند دفعه به تزک و آیین تمام از حضور «دوک یاک» گذشتند، و وقت چاشت که در لندن موعود بودیم نیز گذشت؛ بر «کوچ» تیزرو، معاودت به شهر کردیم.

دیگر «ریزر[675]»، یعنی اسبدوانی. در موسم زمستان در تمام جزیره انگلند چندین جا اسبدوانی می شود، اما به گرو بستن؛ و جمع آمدن خلایق برای تماشا و گرو بستن و قمار باختن می شود.

اما میدان شهر «نیومارکت[676]»، که جمعیت خلق در آن کمتر از «رویو» نمی شود، چون بهتر از همه جا نمونه آن در کلکته مشهود مردم شده، به شرح آن نپرداخت.

ذکر قلعه لندن و جباخانه[677]

از عجایب امکنه لندن قلعه پادشاهی است. مردم، چون تماشاگاهها، مبلغی به خرج سیر آن می آرند. من هم به- تحریض دوست شفیق «کرنل براثویت» بدانجا رفتم. نخست انواع جانوران پادشاهی از شیر و ببر و یوز و پلنگ و میمونها و فیل و جانوران غریب الخلقه کل عالم، خصوص از ممالک افریقه که نام آن نمی دانم، و گاهی ندیده بودم، تماشا کرده شد. بعد از آن به اندرون رفته سیر تاج و عصا و سایر اشیای مرصع شاهی و زوجه[678] او، که روز اول جلوس مستعمل است، کردم.

ذکر جواهر خانه

یک دانه زمرد و یک یاقوت که هر یک به ده لک روپیه هند خریده شده در آن میان بود، و دانه های الماس و سایر جواهر معمولی، تاج و عصا و غیره که در حساب نیاید در ترصیع آن به کار برده اند. در حین تماشا- شد. به جهت احتیاط در را مقفل نموده بودند. با اینهمه [از حجاب] معجر آهنین می نمودند. پس به جباخانه رفتم، در صحن آن آنقدر توپ خرد و بزرگ ریخته بود که تخمین آن نتوان کرد. از آن جمله دو توپ بود که بیست و پنج گز طول داشت. پایین عمارت جباخانه حجره ای بود ربع میل

مسیر طالبی، متن، ص: 209

در طول که از ساز و زین شش هزار سوار و اسبهای توپخانه و ریسمانها و زنجیر عراده کشی توپها، و غیر لوازم سپاه پر بود؛ بالای آن ایوانی بود هفتصد قدم طولانی که اقسام بندوقها و نیزه و سکین[679] و شمشیرها، به آیین شایسته، به قطار آن، چیده بودند، طعنه زن قطار سروها می نمود.

می گفتند صد و بیست هزار بندوق سلداری، و همین قدر طپانچه و

شمشیر و نیزه در آن اتاق چیده- است. به یک سمت آن حجره ای بود که اسلحه هجده پادشاه لندن و [یراق] اسب ایشان در آن بوده، بدین طریق که شبیه پادشاه و اسب خاصه او از چوب ساخته، جامه جنگ و سایر اسلحه بر او و اسب پوشانیده سواره ایستاده کرده اند. اگر او فی المثل زنده بودی و سلاح پوشیده سواره داخل آن حجره شدی، ناظر فرق نمی توانست کرد که کدام یک از آن دو حی است یا مرده.

با هر سوار یک تمثال خادم پیاده نیز ساخته اند.

ذکر اسلحه قدیم «انگلش»

معلوم باد که این سلاح قدیم «انگلش» است و غرابت تمام در ساخت دارد. مثل زره از حلقه های آهنی نیست، بلکه برای مجموع بدن، چون [چار] آینه، از پارچه های آهن ساخته اند، هر پارچه موافق به اعضای انسان:

برای پا به شکل موزه؛ برای پنجه دستانه[680] سوتی، منقسم چون گره انگشتان، که با وجود پوشیدن آن کار نوشتن و غیره توان کرد؛ و برای دست و سر چون دستانه[681] و کلهخود؛ برای بازو، همشکل آن شانه دار؛ برای چهره شبیه به آن که مقابل لب و بینی سوراخ دارد. و شنیده شد، در زمان قدیم سلاطین «انگلش» بعد از گذاشتن رختخواب تا رفتن در آن، همواره این سلاح دربر می داشتند.

ذکر چرخها و آلات

که اکثر تکمیل صناعت و ارزانی اشیای «انگلش» بدان شده و «انگلش» تتبع آن به حدی نمایند که اگر به دست آمدن آلت متعذر باشد از اراده و مراد خود بگذرند، به خلاف فرانس که بی محابا اقدام به کارها، بی آن نمایند، و از مشاقی[682] که از نبودن اسباب عارض شود متأثر نگردند. اگرچه شرح انواع آن دراز، و بدون دیدن تصویر مجسم، نقل آن بیفایده است، اما ذکر بعضی از آن نیز ناگزیر است.

یکی از آن چرخها، آسیاست که حرکت بیشتری از باد، و بعضی به آب است، و آنقدر

مسیر طالبی، متن، ص: 210

شیوع دارد که نام «دست آسیا» را بجز آسیای خرد آهنین، که برای ساییدن قهوه موضوع است، کسی در عمر خود نشنیده.

دیگر چرخ آهنگری که حرکت آن به بخار است. فایده آن ساختن پارچه های[683] بزرگ، چون ستونهای آهنین بیست دست در طول و دو بغل در قطر، و تخته درها و سیخهای قوی دراز[684] که

دیوار چمن «اسکیر» ها[685] و گرد شکاف صحن ته خانه ها، عموما، از آن معمول است، و خرادی توپها و هر کار دیگر که به ضرب دست انسان ممکن نیست. زیرا که از حرکت آن چرخ پتکهای بزرگ بالای سندانهای قوی به حرکت آید. کار آدم، به علم جرثقیل، آن ستونها را بر آتش داشتن و زیر پتکها آوردن است؛ و بس. آهنگران، اگرچه کار ریزه هم از آن گیرند، چون آن به طور دیگر ممکن است، من در حساب نمی آرم.

دیگر چرخ ساختن سوزن است. میلی از آهن در آن چرخ اندازند، چرخ آن را باریک به شکل سوزن کرده از دهن خود بیرون می اندازد، و مقراضی که نزدیک به دهنه منصوب است، به حرکت همان چرخ، یکسان در طول، قطع می نماید. بدین صورت صد هزار سوزن در طرفه العین ساخته می شود. و طفلی که در آنجا نشسته است، آن سوزنها را جمع کرده به کاریگری می دهد که سوراخ در آن کند، و او ایضا به آلتی که دارد، در لحظه، آنها را سوراخ نموده به دیگری می دهد که سر آن تیز نماید. بنابراین سوزن آنقدر ارزان است که ده عدد به نیم «فلوس» فروشند.

دیگر چرخ ساختن صفحه های مس و آهن است، که عموما دو ثلث گز در عرض و دو گز در طول معمول است؛ و لیکن آنها قادرند که به هر بزرگی که خواهند، سازند؛ زیرا که سقفهای مسطح لندن، که در بعضی خانه ها برای شب نشینی گرما معمول است، دیدیم که، به سبب خوف درز گچکاری و [ریختن آب] به پایین خانه، به یک صفحه سرب گرفته بودند که بیست گز مربع بود؛ و

طریق آن این است که خشتی از آهن یا مس به وزن معین در آن چرخ اندازند، پتک و سندان نهانی آن چرخ در وقت معین به طول و عرض معین رساند. پس آن صفحه به یک جانب آن چرخ، که چون آلت پنبه دانه اندرون وی است، اندازند، تا هموار و مسطح کند و داغهای پتک را زایل نماید.

دیگر چرخ ریسیدن رشته های «سوت»[686] است که حرکت آن اکثر [از] آب و بعضی از بخار است. هزاران رشته به یکبارگی از آن آلت ریسیده می شود. طفلی یا زنی در آنجا نشسته که [تا] از هر شعبه [که] پنبه تمام شود پنبه دیگری در دهن آن اندازد. و اگر تاری بشکند

مسیر طالبی، متن، ص: 211

به هم پیوندد. هم بدین آلت آنقدر رشته باریک ریسند که پارچه سفید، قرین خاصه و ململ «دهاکه» در لندن به عمل آید، و ارزان فروخته شود، و نهایتش اینکه رشته اش تاب بسیار دارد، چون ململ «دهاکه» ملایم نیست که بعد شوب چند خلل در قماش و رونق آن پدید می آید.

دیگر چرخ تارکشی که به سبب آن، قدرت به کشیدن هر نوع تار باریک دارند. چنانچه مشهور است که شخصی از قراضه سیمی تاری کشید که طول آن از لندن تا «ونزر» بود، که نوزده میل است.

دیگر چرخ ریسمان سازی، [به سبب آن] قادرند که یک قطعه ریسمان به طول هزار گز در اندک زمان سازند که در تاب اجزای آن و اتحاد به یکدیگر ناموافقت نشود.

دیگر چرخ خانه «پوتر[687]» سازی است که انگلش آن را «مشینری[688]» خواند، زیرا که آن خانه مشتمل بر چندین چرخها و حجره ها که هر یک برای کاری

موضوع است، و چون «ساعت وقت» مبنی بر کارخانه ای است.

اما «پرتو» شراب جو را گویند، که [شراب] عوام این ملک و ارزانی آن چون نان، از جمله ملزومات و خدمت وزرای «انگلش» است. حرکت این چرخ هم به بخار آب است. در خانه ای عالی که مخصوص این کار ساخته شده، منصوب می باشد که مشتمل بر چندین ایوان و مکان است. بعضی امکنه او برای ذخیره جو، و بعضی برای بو دادن آن، و بعضی برای خیسانیدن و غیره کارهاست [زیر چرخ چاه آبی است که در ته آن صفحه ای آهن است و بخاری آتش آن را گرم می نماید. بعد گرم شدن، بخار آب به بالا صاعد شده به پره چرخ رسیده آن را می گرداند، پس به سقف خورده بار دیگر آب شده بدان چاه می ریزد. بنابراین چاه گاهی نقصان نپذیرفته، حاجت به پر کردن نمی شود.]

به تکلیف جوانی مستر «رابت کلبی» نام، که دوست من و پدر او صاحب این کارخانه بود، بدانجا رفتم و به کباب گوشت گاو که به آتش بخاری آن بهتر از همه جا پخته و لذیذ می شود، چاشت کردم. با وجود مدد چرخ کذائی پنجاه و دو کس عمله همواره در آن کار می کردند، و بیان سایر امور جزئیه آن متعذر است.

صاحب خانه به من گفت که اگر این چرخ به بخار آب در گرد [ش] نمی آمد، بیست و پنج اسب برای حرکت آن می بایست. و چون یک جانور هر روز کاری نمی توانست کرد، بیست و پنج دیگر برای نوبت بایستی داشت. خرج خوراک این پنجاه اسب و سایس[689] آنها بر قیمت

مسیر طالبی، متن، ص: 212

«پرتو» که حالیا به دو آنه

نیم آثار است بایستی افزود. عوام که بدین نرخ نالشی اند[690]، کی متحمل و عهده برآیی آن می توانستند شد؟

دیگر چرخ آلات ساختن کاغذ که به مدد آن از هر چیز کاغذ سازند، و صفحه آن را تا بیست گز مربع پهن توانند نمود. در زمان اقامت من از کاه خشک جو، کاغذی نفیس که تاب و تحمل آن ده برابر کاغذ معمولی بود اختراع کردند.

دیگر چرخهایی که آب دریا[691] به سبب آن مرتفع شده بر زمین ریزد، و نهر و جوی جاری گردد. گاهی به منبعی چنان مرتفع ریزند که شعبه آن بر سقف عمارات جاری شود تا مردم طبقه سیوم و چهارم عمارات برای آب، احتیاج به پایین آمدن نداشته باشند. چنانچه آب نهر لندن که در هر کوچه در غلاف سرب جاری است، و شعبه ای از آن به هر خانه می رسد و بعضی خانه ها بر طبقه سوم و چهارم، آب از شیر دهان، یافته می شود، از همین چرخ و همین نوع منبع است که کنار دریا عمارت کرده اند.

دیگر چرخ «پنپ[692]» که بر چاه سر پوشیده نصب کنند، و آهنی بر ستونی، و شیر دهانی در آن منصوب است. به حرکت آن آهن چرخ به حرکت آمده آب بالا آرد و از شیر دهان به ظرف ریخته، از دلو و ریسمان و محنت هر دم مستغنی سازد. بنابراین در این ملک کسی از نام آن دو[693] واقف نیست.

دیگر چرخهای غله کوبی که [دنگ] ها را به حرکت آرد، و روغن کشی که آلت آن را به دور درآورد، و امثال آن که از بخار یا آب دایر شود آنقدر است که شرح آن موجب تطویل است، زیرا

که مردم این ملک از حرکات عبثی یا انتظاری آنقدر ملول و کاره اند که در مطبخها به جهت گردانیدن سیخ کباب و کوبیدن گندم و برنج و قیمه و پیاز و گوشت، چرخی منصوب است که حرکت آن اکثر به فنری می باشد چون ساعت.

ذکر کارخانه طبع، یعنی «چهاپه» گری کتاب

[و آن مستعمل برای کتب] و تصویر از صنعتهای مفید است.

فایده چهاپه کتاب نشر علم است که علت غائی علما و مصنفین می باشد، و تصحیف نشدن آن به سبب عدم شعور کاتبان «حمار صفت». و طریق آن صنعت به سبب وجود آن در کلکته به مردم ظاهر است. اما طریق چهاپه تصویرات اینکه: اول صفحه به قلم می نگارند، اگر آن پسندیده آمد و رغبت عام بر آن شد، پس

مسیر طالبی، متن، ص: 213

صفحه ساده از برنج برابر آن حاصل کنند و از قلم [آهن] بر آن نقشهای سهل که بجز مصور کسی نتواند فهمید، مطابق صفحه اول کشند. آنگاه تیزاب بر آن نقشها ریزند. آن تیزاب به جسم برنج غور کرده نقشها را پدیدار سازد، و چون بر بعضی یک دفعه و بر بعضی دو سه چهار دفعه عمل تیزاب کنند، بنابراین تفاوت عمق در نقشه ها و به سبب آن صورت جامه و لباس و ظل و چین جامه و آنچه که بر تصویرات سیاه قلم ایشان مرئی می شود ظاهر گردد، و برای اثر نکردن تیزاب در موضعی که نخواهند، روغنی که مخصوص این کار است مالند، [آن] روغن تیزاب را در آن موضع دخل ندهد. چون آن صفحه بدین طریق مرتب شد هزار نقش از او به قانونی که نقش صفحه کتاب کنند، گیرند. این تصویر سیاه قلم است. چون

خواهند که آن سیاه قلم شبیه به کار قلم شود، ثانی الحال بر آن جابه جا رنگ آمیزی کنند و این کار طفلان و شاگردان ایشان است که مطابق رنگ صفحه قلم جابه جا رنگ کنند. بدین روش صفحه ای کار قلم که سی چهل «گنی» قیمت آن بوده، صفحه چهاپه را به یک «گنی» گاه به نصف «گنی» فروشند.

ذکر اقمشه و اشیای خاصه «انگلند»

که نتیجه دست و پنجه قابل و فکر صایب کاریگران، و امداد آلات و مشینهای مذکوره است. چه هر شیئی که حیرت افزای ناظر است، چون به کارخانه آن روی، خواهی دانست که هر کس از عهده آن بر می تواند آمد، زیرا که آنچه تعلق به کثرت محنت و زور داشت به سبب حرکت چرخها از کاریگر برداشته شده، و آنچه به تیزی نظر بوده به سبب عینکها؛ و آنچه مشوش خاطر بنا بر تنوع کار و آلت بوده به تقسیم آن در کاریگران و گذاشتن صنعت واحد به یک کس برطرف گردیده. مثلا سوزن، شنیده شد که از آغاز تا اتمام زیاده برده دست می گردد. و همچنین ساعت که هر جزو آن تعلق به کاریگری دارد. یکی آن اجزا را از مردم متفرق خریده ترکیب می دهد و می فروشد.

چه اگر استعمال زور و حافظه و فکر و دوختن نظر و تشویش خاطر در صناعت اشیا با استعمال دست و پنجه شریک شدی، اشیا به این کمال و خوبی نرسیدی. بالجمله از اشیای نامدار این ملک، کار آهن و چوب و چرم است که بر تمام فرنگ، بلکه کل عالم، تفوق دارد.

دیگر ساعت، و اثواب اطلس و سایر اقسام ابریشمین و رنگریزی، اگرچه خام و ناپایدار است، و ظروف شیشه، و

بندوق، و تصویر، و بانات؛ دوکان بندوق فروشی، که انواع پستول و شمشیرها نیز در آن است، و چاقو و مقراض سازی، حیرت افزای ناظران است.

مسیر طالبی، متن، ص: 214

ذکر چخماق غریب

قسمی از چقماق [بندوق] تازه اختراع شده که اگر بندوق یک هفته در ته آب ماند، به باروت پیاله نم نمی رسد، بلکه می توان در زیر آب بندوق را سر داد. به دکان «منتن»، که در لکهنو نام حاصل کرده، رفته تماشا کردم. فرومایه تر از همه است و چندان نام ندارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 215

چراغان ( (انگلش))

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 217

ذکر چراغان «انگلش»

دیگر از محسنات «انگلش» وضع چراغان ایشان است در جشنهای عام و مولد پادشاه و ملکه و شاهزاده ولیعهد. اگرچه در هندوستان بسیار زیاده تر از آن دیده بودم، چنانچه در کدخدایی وزیر علیخان، در میدان عیش باغ حصاری، به دور پنج میل معه برجهای وسیع، و بنگله[694] ها بر آن از چوب «بانس» به ارتفاع بیست گز کشیده بودند. همه محل چراغان بود، و بیست هزار مزدور عمله آن بودند، اما چون از سلیقه مستقیم و صفا و اختراعات خالی و عامیانه بود، در مقابل این چراغان [هیچ] در نظر ننمود. در چراغان این ملک به ملاحظه باد، و تکرار حرکت، و رعایت لطافت، فتیله چراغ را در قمقمه های بلورین الماس تراش می گذارند، و آن قمقمه ها را بر میخهایی که روزانه بر دیوار و پیشانی خانه ها و دکاکین کوبیده و انواع اشکال مختلف از کوبیدن میخها برآورده اند، آویزند. بنابر اینکه قمقمه ساده و رنگین به انواع رنگهاست، تصور انسان معه صورت و لباس و شکل تاج و نام پادشاه و ملکه از آنها ترکیب می یابد؛ و سوای آن، آنچه خواهند از هیئت درختان مثمر و عبارات از آن قمقمه ها پدیدار شود. و چون دیوار خانه ها و دکاکین به قطار و خط مستقیم واقع شده، و روشنی حد خانه و دکان هر کس به ذمه صاحب آن است، نه از سرکار حاکم، و هر کس بنا بر اظهار حسن- سلیقه خود و تحسین عام در آن باب سعی مبذول داشته اختراعهای تازه رنگ به رنگ به حکم اختلاف مزاج و سلیقه به روی کار می آرد، بنابراین چراغان آنقدر لطیف و سرورافزا

می شود که بیان آن از قدرت قلم افزون است.

لطیفه مجملی از لطف عبارات آن اینکه در چراغان جشن صلح، بر یکی از خانه ها گذشتم که صاحب آن از گرانی نرخ اشیا دلتنگ بوده، و گمان ارزانی بعد صلح نموده، صورت ظرف «پوتر» و گرده نان از قسم قمقمه ها بر در خانه آورده، و این عبارت هم به خط و زبان «انگلش»، هم از قسم قمقمه ها در تحت هر دو ظاهر ساخته که نان به «پوتر» می گوید که «من از قیمت و نرخ خود افتادنی، یعنی نازل شدنی ام». «پوتر» جواب می دهد که «همچنان من!»

لطف و حسن این چراغان در «اسکیر» ها، که تمام مربع و چندین کوچه با چراغان در یک نظر مرئی است، ده چند به نظر می آید، و در شب چراغان کثرت خلایق از راجل و «کوچ» سوار آنقدر می شود که در کوچه های عمده چون «بان استریت[695]» و «سنت جمزاستریت[696]»، که خانه پادشاه

مسیر طالبی، متن، ص: 218

در آن است، و «پلمل[697]»، محل اقامت ولیعهد، «اکسفررود[698]»، و غیره، در یک ساعت زیاده از یک تیر- پرتاب، راه نتوان رفت. و برای ضعفا خود خوف جان است، چه طراقاطراق شلیک پستول و بندوق، که مردم به تفاریق در کوچه ها سر می دهند، و هنگامه آتش بازی، خصوص بر در خانه بزرگان، علاوه صدمات هجوم است؛ اگر کسی از پا درافتاد، مجال برخاستن محال، و پامال شدن یقین.

حکایت در شب سیوم چراغان صلح، خانه «مستر آتو» وکیل فرانس که از دو ماه قبل تهیه آن می کرد و به قدر پانزده هزار زر هند خرج آن شده بود، چراغان شد. من از خوف هجوم شب، دو بهر روز به دیدن

آن رفتم که لطایف نقوش آن را اگرچه روشن نیست به نظر امعان درآرم. از کثرت تماشاییان و غوغای هجوم به خانه [او] رسیدن نتوانستم، زیرا که مقارن آن ساعت، قضیه ای به میان آمده بود، و آن اینکه «مستر آتو» از پخته کاری و طلب نامداری در ملک خود، در بعضی عبارت آن چراغان لفظ ذو معنیین به طریق ایهام نوشته بود. «پیس اند کنکرد»[699]، یعنی صلح و دوستی و الفت، و معنی دیگر آنکه «صلح بعد فتح». بعضی از سپاهیان عام «انگلش» که به تماشا آمده بودند، از حمیت جاهلیت، اراده شکست چراغان او نمودند، و او برون آمده، آنها را تسکین می داد که «کنکرد» به معنی فتح، اختلاف حرکت اعرابی به این لفظ دارد. اما آنها تسلی نشدند تا او تبدیل آن به لفظ «امتی»[700] کرد که همان یک معنی دارد و بس. بنابراین دو بهر شب گذشته، به گمان این که کثرت تماشاییان کم شده باشد، قصد تماشای آن چراغان که یک جانب «پرتمن اسکیر[701]»، که وسیعترین «اسکیر» های لندن است، نمودم، [هر] جانب که اراده کردم از کثرت «کوچ» ها تا یک میل دور آن «اسکیر»، راه گذار مسدود یافتم؛ بالاخره از راه «آکسفررود» به «هی پرک استریت[702]» که یک جانب شهر واقع شده، رفتم، و از آنجا کوچه ای اختیار کردم که منتهی به «اسکیر» مذکور می شد، و در آن کوچه آن طرف را گرفتم که از عبور از کوچه برای آمدن به «اسکیر» ضرور نشود. چون قریب به خم کوچه ای که به «اسکیر» برمی گشت رسیدم، از تصادم روندگان به آیندگان و قرب اسبهای «کوچ»، خوف جان یافتم- و نقصان جارحه و اعضا را

که در حساب می گرفت؟ زنان که داخل آن هجوم شده بودند، گریان و رختها پاره، و از هر یک اعانتخواه بودند، لیکن کسی به فریاد نمی توانست رسید. اکثر زیور و کلاه و غیره، و اسباب زینت درباختند. به مشاهده این حالت اراده عود کردم، آن را نیز همچنان خطرناک یافتم. لهذا از اراده عود درگذشته، قصد عبور از خم

مسیر طالبی، متن، ص: 219

کوچه نمودم، و سیخهای آهنین را که دور شکاف ته خانه ها چون دیوار معمول این شهر است- و سابق ذکر وضع آن مکرر گذشته- مضبوط گرفته، در حین قابو و فرصت، اندک اندک به طرف مقصد مایل می شدم. بنابر قوت جسمانی و حکمت مذکور، در مدت دو ساعت از خم کوچه گذشته به صحن «اسکیر» و محل فراغ رسیدم، و بعد تماشای مستوفی تا صبح در یک سمت آن «اسکیر» اقامت کرده منتظر وا شدن راه ماندم، زیرا که صحن «اسکیر» و صحن کوچه ها که به «اسکیر» داخل- می شدند، همه پر از «کوچ» بود. از یک سمت «اسکیر» به سمت دیگر یا عبور از کوچه کردن محال بود، و «کوچ» سواران آنچه داخل «اسکیر» شده مقابل آن خانه افتاده بودند، تماشایی توانستند- کرد، مابقی محروم و تمام شب، تا بهر روز برآمده، سواره ایستاده ماندند. چه «کوچ» های پیش، راه پیش بسته بودند، به اشد رضا می خواستند که تماشا [نکرده] برگردند: از کثرت «کوچ» های عقب میسر نیامد. بالجمله چون چراغان «مستر آتو» کثرت نقوش و رنگ به قاعده کلیه «فرانس»، که از سادگی به غایت دورند، بسیار مرعی شده بود، با آن همه محنت که در تماشای آن کشیدم، پسند نیفتاد. و

چراغان «کوندش اسکیر[703]»، خصوص خانه مستر «هوپ»، تاجر نامدار، که ذکرش گذشت و چون «مستر آتو» به خوشی صلح مبالغه در روشنی نموده[704] مشتمل بر سادگی اوضاع و اختراعات لطیف و نتیجه سلیقه مستقیم بود، اول شب به فراغ تماشای آن کرده بودم، به غایت خوبتر در نظر آمد.

مسیر طالبی، متن، ص: 221

تقسیم اوقات در انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 223

ذکر تقسیم اوقات «انگلش»

اوقات انگلش منقسم است بدین طریق که اوساط الناس بعد هشت از اول روز از رختخواب برمی خیزند. یک ساعت و نیم در شستن رو و پوشیدن لباس و آرایش مو گذشته به سفره حاضری آیند تا [ساعت] یازده بر آن مانند، از یازده [تا] پنج آخر روز، که شش ساعت می شود، در مشاغل کار و حرفتها، خواه در خانه یا بیرون، به حرکت گذرانند. آنگاه بر سفره «دنر[705]» یعنی چاشت آمده، دو ساعت با زنان و یک ساعت دیگر فقط در صحبت مردان به مسرت و انبساط صرف کنند. بعد هشت، باز به صحبت زنان و مجلس شب نشینی روند؛ و بعضی [که] تنهااند، دو ساعت بر سفره مانده، به مشی و تماشا برآیند، یا به یکی از «پلی هوس» ها رفته تا یازده، که یک ساعت به نصف شب باقی است، در آنجا به سر برند؛ پس به خانه آمده مقارن دوازده به جامه خواب روند. و آنان که موعودند، بعد ورود به مجلس شب نشینی یک ساعت در خوردن چای گذرانیده مشغول سماع ساز و سرود، که در مجلس زنان اکثری است، شوند، و الا بر سفره قماربازی روند؛ چون از بعد نه تا یازده، زمان زیاده از دو ساعت نیست، افراط در قمار نتوانند کرد، و احدی در غیر وقت مذکور آن هم در هفته ای یک دو نوبت بدان کار نپردازد، و آنچه ببرند در کیسه ای علیحده اندازند، و هرگز از آن به خرج نیارند، و چون ببازند از همان ادا نمایند، و الا در سلک قماربازان که معیوبند مسلوک خواهند- گردید. بعد یازده بر سفره طعام شب، که

«سپر»[706] نامند، نشینند و قدری کباب سرد و بعضی حلویات و شراب که ما حضر آن است خورده قریب دوازده به جامه خواب روند.

ذکر طعام «انگلش» و خوبی آن

طعام «انگلش» بسیار ساده، بامزه ای موافق سلیقه مستقیم، و در چاشت سه سفره پی هم است. اول نان و شوربا و ماهی و اقسام مطبوخات گوشت و کباب و طعام برنج است؛ دوم کباب مرغ و سایر پرنده ها، یا حلویات لطیف و معتدل، شیرینی چاشنی دار؛ سیوم انواع فواکه تر و خشک.

با این همه کثرت اطعمه، افراط در خوردن معمول نیست، و گاهی شکم پر نخورند.

بنابراین چهار مرتبه، بعضی را پنج نوبت، در شبانه روز به خوراکی حاجت افتد. سه وقت معلوم شد، یعنی ناشتا، چاشت، نصف شب. چهارم قلیلی مابین حاضری و چاشت است که در هند «تفن[707]» نامند و در خانه خورند. اما در «انگلند» به دکان حلوایی- که پاکیزه تر از آن دکان نیست، و در بعضی میزها و سکوها سنگ مرمر فرش است، و دو جا سه جا بخاری آتش می سوزد،

مسیر طالبی، متن، ص: 224

و زنان حسین جوان خوش لباس خدمت می نمایند- رفته از انواع حلویات یا نوعی از نان، که زیر آن گوشت مثل قورمه بسیار لذیذ می باشد و «پای» نامند، «تفن» نمایند. پنجم مابین چاشت و طعام شب، نان و مسکه است همراه چای.

ذکر اوقات خواب و بیداری «انگلش»

اما خواب و بیداری ایشان: بعد از هشت اول روز تا نصف شب، که شانزده ساعت می شود، هرگز میل به استراحت نکنند و ماندگی که عارض شود، قبل از چیز خوردن [با تن] شستن و تبدیل رخت تازه و شغل سفره طعام، و بعد چیز خوردن به استماع ساز و سرود در صحبت زنان، یا به شغل «پلی هوس» ها و غیره دفع نمایند. بنابراین کاهلی [به هنگام] روز، که وقت کار [است]، پیرامون ایشان نگردد، و

شب به غفلت تمام خواب راحت کنند.

اما طبقه اعلی یک ساعت بعد از اوساط، شروع به همین کارها، و یک ساعت تا دو ساعت بعد نصف شب تمام کنند، و ادانی یک ساعت قبل از اوساط شروع به همین کارهای معموله نموده، دو ساعت قبل از ایشان به خواب روند. آنانکه در موسم تابستان، چنانچه گذشت، شروع از هشت نمایند، در زمستان که لیل مانع است از نه آغاز کنند.

ذکر لیل و نهار «انگلند»

زیرا که در وسط زمستان بعد هشت، آفتاب طلوع و بعد سه غروب می کند. روز همین هفت ساعت است، و سفیدی صبح و شام دو ساعت، اگر آن را بر روز بیفزایند نه ساعت، و باقی پانزده ساعت ظلمت لیل می باشد.

برخلاف تابستان، که در وسط، بعد پنج طلوع و بعد ده غروب می شود. روز هفده ساعت است، و در این وقت دو و نیم ساعت سفیدی صبح و یک و نیم ساعت سفیدی شام است، و ظلمت لیل زیاده بر سه ساعت نیست.

اما طریق تنزل و ترقی: بدین منوال که از بیست و یکم ماه «دسمبر» که وسط زمستان ایشان است، شب شروع به کاستن کرده، تمام «جنوری» که آغاز سال است و «فبروری» تا بیست و یکم ماه «مارچ»، شب و روز برابر می شود؛ یعنی از هفده ساعت، پنج ساعت کاسته، دوازده ساعت باقی می ماند. پس از بیست و یکم «مارچ» شب [از] اصل هم کم شده تمام ماه «اپرل» و «مئی» تا بیست و یکم، چون پنج ساعت کاسته، هفت باقی می ماند. این وقت حد درازی روز است که هفت ساعت بوده باشد.

پس از بیست و یکم «جون» روز شروع به کاستن کرده،

تمام ماه «جولائی» و «اگست» تا

مسیر طالبی، متن، ص: 225

بیست و یکم «سپتمبر» روز و شب برابر می شود؛ و از بیست و یکم «سپتمبر» روز از اصل کم شده، تمام ماه «اکتوبر» و «نومبر» تا بیست و یکم ماه «دسمبر» آینده پنج ساعت کاسته، هفت ساعت می ماند. این وقت حد درازی شب است. اما در سرحد شمالی «انگلند»، شنیده شد که درازی روز و شب تا هیجده ساعت می رسد، و در وسط تابستان چند دوره فلکی مطلقا لیل نیست، یا آفتاب است یا حالت صبح و شام. بالجمله هر کسی از این طبقات ثلاث در یک وقت به همان کار مشغول است که اشباه او درآنند. فواید این تقسیم بسیار است. یکی اینکه مردم در حصول مقاصد خطا نمی کنند، و حرکات دوباره نمی شود، و خادمان و استمرارداران از وقت کارها آگاه بوده، سرانجام آن بهتر توانند کرد، و مخدومان کار زیاده، به جمعیت حواس و استیفای لذات متعدد، توانند نمود.

ذکر تقسیم کار مردان و زنان

طعام پختن و آتش در بخاری افروختن و خانه رفتن و شستن رخوت[708] و فرش خواب و آنچه متعلق به حجره خواب دارد، درست کردن آن و محافظت دکانها، و فروش اشیا و امثال آن، که از زن هم ممکن بود، مخصوص ایشان داشته اند؛ و آنچه تعلق به حرکات و زور و رأی و فکر داشت و زنان از آن عاجز بودند، مخصوص مردان کرده؛ چه اگر برخلاف این بودی محال یا دشوار شدی، و اگر غیر معین داشتندی خلط، و اگر زنان را، چون هند، هیچ کاری نمی دادند، بیکاری برای نفوس ایشان لازم آمدی. فایده دیگر آنکه خریداران به جهت تماشای حسن و جمال

و استماع لطایف اقوال ایشان هجوم- می آرند. چنانچه من به حال خود قیاس می کنم که از دکان حلوایی [گوشه] «نیومن استریت» که به «اکسفررود» می پیوندد و یکی از دختران شیرین شمایل خادمه آن بود، گاهی نگذشتم که قلیلی به جهت همزبانی او نخریدم. فایده دیگر مشغول شدن نفوس زنان به کار، و معطل- گشتن از فکر و فساد، و رنج دادن شوهران به عناد است.

ذکر قواعد عنانگیری[709] زنان از طریق فساد

بباید دانست که دانایان «انگلش» سوای این اشتغال که نفوس زنان را به کارها داده اند که معلوم شد، قواعد دیگری وضع کرده اند که با وجود اختلاط زنان ایشان به مردان، و عدم حجاب، عنانگیر ایشان از بدکاری است، و آن اینکه، آمدن مردان غیر محرم به صحبت زنان، به وقت طعام و شب نشینی، که محفل پر است، معهود است، و رفتن زن به خانه مرد غیر متأهل ممنوع؛

مسیر طالبی، متن، ص: 226

و بیرون رفتن زن از خانه، مشروط به رفاقت شوهر یا یکی از اقربای پدر یا شوهر، یا خدمتگار اعتباری[710] شوهر است؛ و بیرون رفتن زن، بعد شام، خصوص خواب بیرون رختخواب شوهر، اگرچه خانه پدر و مادر بوده باشد، مطلقا مرسوم نیست. بنابراین مجال و وقت فرصت برای اندیشه باطل ندارند، و چون حمایت پدر و اقوام به حسب دستور، از زنان ایشان قطع می شود، و در شرع ایشان رواست که اگر زن بر مخالفت مزاج شوهر کار کند، او را در حجره کرده مدتی حبس تواند نمود، و به چوبی که خوف شکستن اعضا به ضرب نباشد تواند زد، لهذا بر نزاع زبانی و رنجهای جزوی نیز جرئت نتوانند کرد؛ و اگر عیب بدکاری زنی ظاهر شود،

اقربای او و سایر زنان اشراف من بعد با او ننشینند، و شوهر به حکم شرع جمیع اطفال و زر و زیور بازگرفته، از خانه به در می کند. زنانی که ملاحظه عزت خود و خاندان خود ندارند، بنابر خوف این صدمات بزرگ، مبادرت به فعل بد نتوانند کرد. و با اینهمه اگر زنی به حکم نفس غیر عفیف، و قلت حزم شوهر، و بد راه کردن جوانی حسین متمول که آمد و رفت بدان خانه داشته باشد، مبادر آن فعل گردد، چون هر دو مفسد، متأدب به آداب، و در غایت خوف از بدنامیند، به نوعی با یکدیگر برمی خورند، و در سلوک عشق، ضبط هوا و هوس می نمایند که اثری از آن ظاهر نمی شود، و موجب عار شوهر نمی گردد. و چون زنان «انگلش» را به زر و اموال شوهر، بلکه بر اموال خاصه خود، که به موجب حکم شرع ایشان قبل از نکاح به اختیار شوهر می رود، و همچنین بر اطفال دسترس نیست، نقصان مال و ویرانی خانه و قلت التفات در پرورش اطفال- که زنان هند در تماشابینی لازم دارند[711]- نیز متصور نیست. از این بیان واضح شد که «انگلش» با وجود دادن آزادی ظاهری، و کمال تملق و چاپلوسی، به چندین راه دیگر که بر زنان گران ننمایند، به دانایی ایشان را مقید کرده اند.

و مسلمانان با وجود وضع رسم پرده، که نوعی از قید، محرض به فتنه و فساد است، از راه نادانی، رخصت و مجال فساد بدیشان داده اند که اختیار [بر زر] و چاکر زنانه، و اطفال، و رفتن به خانه پدر و اقربا، بلکه زنان دوستدار، و یک یک هفته، شب

و روز، در آنجا به سر بردن، از آن جمله است.

احسن ما قال مولوی

هرچه گیرد علتی علت شودکفر گیرد کاملی، ملت[712] شود

مسیر طالبی، متن، ص: 227

ذکر سلوک دکانداران به خریدار

اهل حرفت شریف در لباس و تربیت و دانایی، مطلقا تفاوت با اعزه ندارند، و چنان هموار و ملایم می باشند که هر چند خریدار به رد و بدل و تکرار سخن برنجاند، از جا درنیایند.

حکایت شنیده شد که شخصی عمدا به جهت امتحان ایشان به دکان بزازی رفته اظهار خرید «بانات» کرد، و یک ساعت کامل در رد و بدل قماش، و تنقیح قیمت، به دکاندار سخن کرده، بالاخره که چند بسته بزرگ برای او وا کرده و بسته بود، و قماش طاقه پسند، و قیمت فی گز[713] ده روپیه معین- کرد. بعد این قضایا که دکاندار خرید پنج شش گز اقلا به وی گمان داشت، یک شلینگ، که از ثلث روپیه هند اندک زیاده است، برآورده به دست او داد که این قدر مبلغ را از این «بانات» بده. دکاندار شلینگ از او گرفته بر گوشه طاقه «بانات» نهاده به قدر سطح شلینگ مدور به مقراض بریده بدو داد، و هرگز از جا درنیامد.

و ایضا اعتماد بر خریدار نمایند.

حکایت به دکان نقره فروشی رفتم، دو ساعت به قیمت پنجاه روپیه بها کردم، پس نشان خانه خود به وی داده گفتم که «اگر تا فردا دو بهر[714] مهلت دهی که به بعضی از دوستان خود بنمایم می خرم.

به وقت مذکور یا ساعتها خواهم رسانید، یا زر را.» با وجود اجنبیت من، بی تأمل قبول کرد. روز دیگر به وقت موعود با آنکه دوست من نهی از خرید آن کرده بود، از

مروت او شرم کرده، زر را به او رسانیدم. و دکاندار ادنی[715]، اگرچه [اکثر] کلفت گو و در حین «قابو» بی ایمانند، اما نهایت فرمانبردار، اشیا را هر وقت مستمر و غیر مستمر به خانه خریدار رسانند، و از تنگی و بدی وقت، و قلت مقدار هیچ عذر به میان نیارند، و دو هفته و چهار هفته تقاضای زر نکنند. بنابراین حینا از دغابازان نقصان نکشند.

حکایت زنی اوباش در محله ای [که من] بودم فرود آمد، و در عرصه سه چهار هفته به قدر پانصد

مسیر طالبی، متن، ص: 228

روپیه برداشت. [با] هر قسم از دکانداران آن نواحی و صاحبخانه [این اعمال] کرده به در رفت.

با آنکه این [عمل] کثیر الوقوع است، صاحبخانه منع کرایه نشین از فرار نتواند کرد، اما بعد فرار اکثر پی بدو برند، به حاکم عرض کرده قید نماید. و اگر قرض دار مفلس است در حبس خبر خرج ضروری او گیرند.

حکایت در «اپربارکلی استریت»، در خانه ای که به کرایه بودم، زنی عیار، شیرین زبان، خراج، اجاره دار آن بود؛ به قدر دو صد «گنی» باقی اجاره دو خانه، و بیست «گنی» از استمرارداران من[716]، و نانبا و مسکه فروش و دکان چای و قند [فروش] برداشته گریخت. چون آنها را قبل از وقت، از معامله او تحذیر کرده بودم، از من هیچ نیافتند. بعد دو ماه که ظاهر شد، به سبب اینکه مفلس بود کسی او را به حاکم نبرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 229

قوانین آزادی انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 231

ذکر قوانین آزادی «انگلش»

که متضمن فراغ روحانی، و مشتمل بر حکمتهای معنوی است. جماعت «انگلش» را بی وقوع تقصیری، از غضب حکام و اکابر خود، خوف [آبرو یا مال] نیست، چه جای جان؛ و حکام را بر ایشان هیچ گونه دسترسی نه؛ و اشراف، برخلاف هند، در کوچه ها هر وقت سیر توانند کرد، و به دکانها رفته به- تحقیق نرخ اشیا و خرید آن توانند پرداخت؛ و کتاب یا چیزی [سبک] که در «رومال» گنجد برداشته به خانه توانند آورد، و به خانه زنان اوباش رفته شب توانند خوابید؛ و دست زن یا یار خود گرفته همزبانی کنان به سیر باغ توانند رفت؛ و معایب سلاطین و وزرا به زبان و تصویر و کتاب، علی رؤوس الاشهاد[717]، بیان توانند نمود. من که در تمام عمر به کوچه مشی نکرده بودم، و به دکانی نرفته بودم، تا به خانه زنان چه رسد، از یافتن این آزادی آنقدر سبک دوش شدم که گویا هزاران من بار از دوش من برداشتند؛ و مقید بودم، اکنون رهایی یافتم. و ایضا هر کاری که موجب اضرار کسی یا شکستن قانونی نشود، مبادرت بر آن توانند کرد، نه اینکه هر کس هر کار که خواسته باشد تواند کرد.

ذکر شدت «انگلش» در برپا داشتن احکام شرعی و عرفی

زیرا که اتفاق طبایع بر برپاداشتن قوانین شرعی و عرفی، و غیرت ناموس بزرگی، به درجه ای است که اگر دانند شخصی به عیب جزوی، مثل خوردن طعام در آشخانه ادانی[718]، به آنها اقدام نموده، دیگر باره با او ننشینند، تا به عیوب کلی چه رسد. و مضران خلق و شکنندگان قوانین را خود بعد وقوع تقصیر، لحظه و لمحه ای نجات نیست. و اگر قضات دو سه روز به

جهت غور در قضیه، دیری در حکم نمایند، خلق زبان طعن و لعن بر ایشان می گشایند؛ زیرا که از سه جهت عداوت او در دل مردم پیدا می شود: یکی از جهت وقوع تقصیر او، دوم از جهت عار همقومی او، سیوم به- سبب رهنمایی او سادگان و غافلان را بر شکستن قانون که مظنون مذلت کل است فی الواقع.

مولوی:

هر که گستاخی کند در راه دوست رهزن مردان شود نامرد اوست

زیرا که عموم «انگلش»، خصوص اکابر ایشان، رونق کار خود را که در این زمان به غایت

مسیر طالبی، متن، ص: 232

است، نتیجه قوانین مرعیه خود می دانند، و در تجاوز از آن- اگرچه در امور جزوی از اجزا که مبرهن بر بهتری آن جزو از سابق بوده باشد- چون بید لرزان و چنان هراسانند که کسی بر زوال سلطنت و ملت نبوده باشد. بنابراین وزرا در اجرای احکام تبدیلها، با آنکه برهان خوبتری آن در «پرلمنت» به تقریر عقلا ثابت شده است، به یکبارگی و بی محابا پیش نروند، بلکه به تدریج بعد ملاحظه اطراف و جوانب، اندک اندک قدم در آن گذارند. چه می ترسند که در آغاز، فعل ثانی از اول بهتر نماید، و در آخر نه. یا آنکه اگر برای یک جزو بهتر از اول بوده باشد، اما چون سلسله عالم کون و فساد به یکدیگر پیوسته است، برای امر کلی دیگر اثر بد بخشد.

ذکر سویت[719] «انگلش» در اعالی و ادانی

اما رسم سویّت کوچک با بزرگ، در چند محل[720] و به حسب ظاهر است، زیرا که آرام زندگی اعالی را با ادانی هیچ نسبت نیست، بلکه بسیار نازلتر از نسبتی است که میانه آن دو طایفه در هند است؛ و رعایت

ادب ظاهری بر ذمه چاکران، و عدم اختیار ایشان در گذاشتن چاکری تا وقت معین، آنقدر است که غلامان هند را به مقابله آن، سلاطین توان شمرد.

محل نخستین در پوشاک و وضع و قطع آن، زیرا که عظمای «انگلش»، اگرچه لباس بسیار قیمتی می پوشند، اما همه ساده، و از دور مساوی با عوام است.

دوم در کوچه و راهها که عوام بی ملاحظه پس و پیش از بزرگان راه روند، بلکه دانسته تنه به بزرگان زنند، بزرگ را مجال عتاب با او نیست.

حکایت شنیدم که شاهزاده ولیعهد از بی ادبی، در اثنای مشی، تنه خورده به ضرب چوبدستیی که داشت، او را تأدیب فرمود. آن شخص به محکمه رفته، وکیل شاهزاده را چند هزار روپیه جرمانه، و هم چیزی به خصم دادن افتاد.

بنابراین عوام در این موضع بر شرفا غلبه نمایند، و آن را انتقام قدرت و مزیت، که شرفا را بر ایشان است، دانند. از این مردم اکثر من هم آزار یافتم، با آنکه حقیقت این زیادتی بر همه کس ظاهر است، چاره آن هیچ متصور نیست، زیرا که عقلای «انگلش» این معنی را موجب تولید شجاعت در نفس عوام، که اجزای قوت کل اند، می دانند، و بزرگان خدمتگار و چوبدار [همراه]

مسیر طالبی، متن، ص: 233

نگرفته چون غربا شامل جمع راه روند.

سیوم در مکالمات و مکاتبات، که خطاب خادمان و طریق نام گرفتن ایشان صاحبان را همان است که صاحبان را با ایشان.

حکایت روزی «مستر هشتین» به دیدن من تشریف آورد. از اتفاقات صاحبخانه من همان دم، در خانه را با روغن سیاه رنگ کرده، رشته ای باریک بر حلقه در بسته بود، و خود [او] هم هنوز بیرون

در جمع کردن اسباب رنگ بود. «مستر هشتین» از آن امر غافل مانده، به طور معروف حلقه بر در زد، و تمام دست و دستانه[721] قیمتی خود سیاه کرده، بنابراین او را مخاطب ساخته، به اعتراض گفت که «چرا از تازگی رنگ مرا خبر نکردی؟» او هم به درشتی تمام جواب داد: «تو چرا وجه بستن این رشته به خاطر نیاوردی؟» «مستر هشتین» از راه انصاف خندان شده پیش من آمد، و ماجرا را بیان نمود.

چهارم در سواری، که احدی با سوار یا «کوچ»، پیاده راه نرود، بلکه عقب «کوچ» نشیند، یا سوار اسب شده عقب صاحب آید.

پنجم در رختخواب، زیرا که رختخواب بزرگان اگرچه نفیس است، اما بر زمین خوابیدن خادمان معمول نیست.

ششم در محکمه عدالت، اگر بزرگ وکیل نداشته باشد؛ و در «پلی هوس» ها و سایر تماشاخانه ها.

هفتم در تنبیه به ضرب، زیرا که هیچ صاحبی خادم خود را، هر چند بزرگ تقصیر کرده- باشد، نمی تواند زد، مگر به حاکم رجوع نماید.

ذکر خانه جنگی و مشت زنی «انگلش»

این رسم متضمن حفظ آبرو و کشیدن انتقام از ظالم و رفع غبار دلی است. اعزه به شمشیر و «پستول»، در حضور شهود و عدول، و عدم دغا و حیل؛ وادانی به مشت و قبضه جنگند.

شرط است که به کشتی و گریبانگیری نرسد. و این عمل چون شمشیربازی یکنک هند، مشتمل بر علم و حکمت، به منزله سپر است برای حفظ اضرار؛ و در عوام خود آنقدر عموم دارد که کمتر

مسیر طالبی، متن، ص: 234

کسی است که مشت و قبضه او قوی، و ماهر به مشت جنگی نباشد. چون یکی به ضرب دیگری از پا افتاد، تا افتاده برنخیزد و مستعد

شده به مقابل نیاید، غالب حرکتی نمی کند. و اگر از غضب حرکتی قصد افتاده کند، تماشابینان منع او نمایند. و شدت این جنگ به حدی است که گاهی یکی از دو می میرد؛ اما شکستن بینی و دندانها، و کور گشتن چشم، و پایین افتادن گوشت رخسار، خود همیشه ای است. زیاده از صد نوبت دیدم که در زمانی دو کس تمام رخت و چهره خونین کرده، با لبهای بریده و دندان افتاده به جای خود رفتند.

ذکر قوانین «انگلش» در تربیت اولاد و معاش [ایشان] با اقربا

که بدان سبب علمها و ادب و متانت مزاج، و کثرت آبرو، و زحمت کشی، که موجب شجاعت است، در پسران، و علم رقص و سرود، و مجلس داری و ظرافت و شوخی در دختران تولید یابد، و الفت و موافقت روز به روز در تزاید آید، و نفاق در کاستن می باشد.

اول رسم عقد واحد، و بودن اولاد از یک بطن.

دوم ندادن مادر و پدر مزیتی یک را به دیگر، و پنهان داشتن افراط محبت اگر با یکی بوده باشد.

سوم سلوک بیگانه وار با اقربای بعید کردن. بنابراین گاهی که سلوک با آنها به عمل آید، چون برخلاف [امید] است ممنون شوند، برخلاف اقارب مسلمانان، که به سبب اعانت جزوی دایمی، خود را حصه دار می دانند، و زیاده از واجب متوقع باشند، چون به عمل نیاید همیشه آزرده و منافق باشند.

چهارم بودن ایشان همواره خندان رو و بشاش به عیال، زیرا که کلید کارخانجات عمده در دست شوهر، و جزوی در دست زن می باشد. و کنیزان و اطفال را قدرت بلکه امید تصرف در آن نیست. بنابراین، قضایا و ناخوشی کم رو می دهد، و اگر خطایی رو دهد، گرفت و گیر زیاده بر آن ننمایند،

بلکه تدارک برای آینده کنند که دیگر رو ندهد، و اولاد تا طفلند در پوشاک و خوراک ایشان سوای محافظت حرّ و برد، و اعانت به چابکی و چستی، فلسفه های دیگر به کار رفته که استوای قامت و حسن اعضا بخشد ...

[ذکر لباس اطفال و غذای ایشان]

.. از آن جمله گوش بندی است که وقت خواب در گوش بندند، بنابراین کجی گوش که در دیگر ملکها عام است، در اینجا مطلقا نیست. دیگر چیزی برای سینه بند، بسیار سبک، از بندهای چرم بزی یا ابریشمین که

مسیر طالبی، متن، ص: 235

بند آن دور دوش و بغلها، چلیپاوار [از آن طرف پشت] گذشته و بر کمر حلقه شود، و به سبب آن کمر باریک و شانه بلند و قامت کشیده ور است بالا آید. و این بند آنقدر زیباست که دختران تا چهارده سالگی بر جامه بالا بندند. و طعام اطفال بسیار سبک و ساده، و مقدار معین، و شامل سفره نیست. و [از] اکثر میوه و شیرینیها تا دوازده سالگی ممنوعند، و چون کنیزان خانه را بر زله طعام وهم طعام تازه دسترس نیست، چه اوضاع قابهای طعام ایشان به طوری است که دست خوردن آن ظاهر می شود، نتوانند که چیزی از [راه] شفقت به اطفال خورانند. بنابراین خوراکی دیگر جز آنچه گذشت ندارند، لاجرم صحیح و تندرست مانند، و چون هر صبح و شام پیاده یا سوار «کوچ»، برای خوردن هوای تازه به «پرک» یا مشی گاهها[722] برند، قوت وافر و نشاط طبع به هم رسانند، و از اراده های ایشان اگرچه محتمل بر خطری اندک هم بوده باشد، [آنها را] باز ندارند، زیرا که حریصتر بر آن کار شود، و از کثرت

منع دلشکسته گشته نشاط طبع او زایل شود، و در صورت آزادی بعد ملاحظه خطر، خود به خود باز آید، و دیگر پیرامون آن نگردد.

حکایت پسر «لیدی آلفرد»، که جوان بیست ساله است، از شهر موطن خود به لندن آمده بود. به- دیدنش رفتم. «لیدی آلفرد» خبر مرا شنیده قبل از دخول ایوان نشیمن به من ملاقات کرد و گفت که «این پسر را در کودکی به سبب عارضه، اعوجاج در گردن به هم رسیده، از آن باز الی الان ما به روی او نیاورده ایم، تو هم از آن باب سؤالی نکنی، و به روی او نیاری که دلشکسته خواهد شد.»

[بنابراین] رسم زدن و سقط گفتن اطفال مطلقا نیست، در کمال عزت و احترام پرورش- کنند، و اگر تقصیری سرزند، به رختخواب فرستاده، دروازه [از بیرون] بند نمایند[723]. بنابراین اطفال ایشان آنقدر معقول باشند که چهار پنج ساله، بی شک متین و داناتر از پانزده ساله از ملک ماست؛ و از کثرت حرمت، گرد منهیات هرگز نگردد؛ و اگر احیانا به اقتضای طفلی شوخی نماید، به تخویف مذکور رود، از آن برگردد. و طاسها و مهره ها که نقش حروف تهجی بر آن است، و کتابهای خرد مصور به شکل حیوانات، مشتمل بر جواب و سؤال آنها به یکدیگر، که اطفال را به خنده اندازد، و بالطبع مرغب به تعلیم باشد، آلات بازی ایشان مقرر است. بنابراین پیش از رفتن به مکتب، به خط و سواد ضروری آشنا شوند. پس پسران را برای تکمیل به مکتبی که «اسکول» نامند فرستند، و دختران در خانه تربیت یابند. بدین طریق که خط و سواد ضروری، ایشان را

مسیر طالبی، متن،

ص: 236

خود به خود، چنانچه گذشت، به هم رسیده، تکمیل آن به تعلیم مادر و برادران حاصل شود، اما برای آموختن رقص و سرود چندی استاد نوکر کنند[724]، بعد اطلاع بر اصول آن فن، تکمیل خویش در مجلسهای شب نشینی از همسالان و دیگر زنان وارده مجلس شب نشینی که به جهت مشغله به سرود و رقص می پردازند، نمایند؛ و ظرافت و شوخی طبع، از خواندن کتاب افسانه ها، مشتمل بر لطایف مقال که مخصوص این کار تصنیف شده اند پدید آید. اما پسران چون در مکتب از نازبرداری ابوین مهجور و کاری بجز تعلیم، و ریاضت[725] گوی بازی و مشی ندارند، و صاحبان «اسکول» قلیل الرحم و سختگیر، ایشان را خوراکی زیاده از واجب ندهند. و از قانونهای تحریض و تخویف و تقسیم اوقات، که برای سهولت کار تعلیم و تعلم اختراع کرده اند، مطلقا تجاوز جایز ندارند، و در سالی بیش از یک و دو نوبت، هر مرتبه برای هفته ای، به خانه ابوین نگذارند، خلاصی خود به زودی از «اسکول» خواسته در اندک وقت، که متوسط آن شش سال بوده باشد، از علوم ضروریه فراغ حاصل- نمایند و تاب تحمل بر جفاها و صبر بر بلایا در ایشان پیدا شود. و چون در کودکی به خانه ابوین، پس در «اسکول»، خوراک زیاده از واجب نیافته اند، اعضای ایشان اکثر متناسب و لاغر بالا آید.

مسیر طالبی، متن، ص: 237

اوضاع ریاست انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 239

ذکر اوضاع ریاست «انگلش»

که رأس رئیس همه محسنات و برپا دارنده همه حکمتهاست، مشتمل بر چهار جزو مشترک در شاه و امرا و رعایا:

نخستین شخص و جزو اعظم آن پادشاه است، که اختیار تمام، در امور مستمره دارد.

حتی گنهکاران مفتی به قتل را می توانند بخشید.

حکایت در ایام توقف من عزل «مستر پیت»، که وزیر اعظم و از هفده سال ریشه استقلال در امر سلطنت دوانیده بود، بنابر مصالح ملکی، ضرور [افتاد] و پادشاه عازم آن شد. با آنکه پنج وزیر بزرگ دیگر از وزرا نیز اظهار استعفا و رواج کار سلطنت بدون «مستر پیت» محال وانمودند- و بودن شدت جنگ با دشمنی قوی چنگ، چون «فرانس»، و عود کردن مرض کهنه جنون او[726] در آن نزدیکی، و چند ماه صاحب فراش[727] ماندن- در یک روز همه را عزل کرد. و به سبب شدت بیماری، و به دستخط نرسیدن اسناد مضمون، [منصوبان] اقتدار نیافته، دو ماه کارها همه مذبذب و ملتوی[728] بود. معهذا کارها از سابق منتظمتر مانده، خللی به ظهور نیامد. ماسوای امور مستمره، این پادشاه را اختیار هر نوع کار غیر مستمر و خلاف قانون نیز هست، زیرا که سپاه تمام نوکر او هستند، و جز او دیگری را نمی دانند و غیر او کسی در تمام ملک یک یراق بند معین خود ندارد؛ نهایتش اینکه اگر او در امور مرجوعه به «پرلمنت» مشورت نکند، و یا مخالفت صوابدید ایشان علی الظاهر نماید، موهم بلوای عام، و عاجز آمدن او آخر کار است. اما پادشاه وقت، «کنگ- جاج»، دام اقباله، آنقدر مؤدب و مهذب به اخلاق است، که بالطبع راغب به شر نیست، بلکه

تمام اوقات او مصروف نیکخواهی خلق، و تحریض ایشان بر کشت و کار، و علوم و هنر است، و از امور نفسانی صد هزار مرحله دور. به ذات خود کشت کار زراعت می نماید، و به مدرسه ها رفته استفسار حال طلبه علوم می کند.

ذکر دوام قضات بر منصب قضا

عمده دلیل بر محاسن او اینکه قوت عزل قضات را از خود سلب نمود، و بیم و امید ایشان را از ارکان سلطنت دور کرد تا در اجرای احکام حق، از کسی پروا نکنند، بنابراین چهل و دو سال است که بر تخت دولت، به-

مسیر طالبی، متن، ص: 240

آرام تمام، تمکن دارد. کوچک و کلان این ملک از جان هواخواه اویند، و در شادی و غمی او متأثر. چون مجملی از محاسن او در مثنوی ذکر شده در اینجا زبان قلم را معاف داشت.

لمؤلفه

شاهی که ز فرط عقل و تمکین کارش به کمال [از] هر آیین

لیک از جهتی که هست مدحش نتوان بگشود لب به شرحش

مدحش نپسندد از سخندان در خلق زید یکی چو ایشان

هم مرد سخن از آن گریزدتا عجز نه آب او بریزد

در بارگاه فلک اشتباه او، که محقرترین قصرهای لندن است، و زوجه او «کوئن شارلت» حاضر آمدم. هر مرتبه، هر دو بزرگ یک ساعت همزبانی فرمودند. با آنکه هر مرتبه ترجمان داشتم، ترجمان را از کار معاف داشته، زبان شکسته «انگلش» من اختیار نمودند. چون بسیار آهسته و ملایم می گوید، سؤال خود را به یک یا دو دفعه مرا فهمانیده، جواب آن از من به خاطر آورد، و در آن اثنا سؤالات حکیمانه و مخاطبات فرزانه، که حاوی یک کتاب سخن تواند بود، نمود. حین رخصت دو هزار

روپیه بی طلب من [و ضرورت] خرج راه داده، به جمع وکیلان خویش که در اثنای راه من بودند، فرمان سفارش بنیان عنایت فرمود.

ذکر دیوان ملکه

پادشاه اگرچه به سادگی به مردم برمی خورد، اما روز بار ملکه شوکتی عجیب و تماشا و زرق و برقی غریب، مشهود ناظرین می گردد؛ زیرا که صدها زن امرا به لباس زرتاری، و مرواریددوزی مغرق[729] به زیورهای انواع جواهر می آیند، و دایره ای از چوب بید، علی الرسم قدیم، زیر رختها، از کمر آویزند، که دامن «گون[730]» ایشان، که بسیار دراز و فراخ است، مدور نماید. بعضی آنقدر مبالغه در عظم آن دایره کنند که به دشواری داخل در ایوانها توانند شد. و مردان هم در آن روز لباس زردوزی، به- وضع قدیم، گشاد و پهن و دراز دارند، و بجز این لباس کسی به دربار ملکه نتواند رفت.

جزو ثانی این ریاست ولیعهد، که نخستین فرزند پادشاه است، می باشد. و او را در اثنای شاهزادگی «پرنس اف ویلز» یعنی شاهزاده ویلز خوانند. و «ویلز»، چنانچه گذشت، یکی از سه قسمت

مسیر طالبی، متن، ص: 241

جزیره «انگلند» است. در حیات پدر دخل در امورات سلطنت ندارد؛ و اگر قبل از پدر درگذرد، نخستین پسر او، اگر پسر نداشته باشد، دختر او، و اگر هیچ از او نماند، برادر تالی او یعنی پسر دوم پادشاه، که اکثر امیر الامرا و حکمران کل سپاه می باشد، پادشاه می شود. بنابراین رسم نزاع برادران بر سلطنت، [و کشتار] و خون خلایق [ریختن] از این ملک موقوف است. غیر محق دعوی سلطنت نمی تواند کرد. بالجمله این «پرنس اف ویلز» بسیار نیکو اخلاق، مؤدب، شیرین سخن و لطیف طبع است، و خانه او در

محله «پلمل» از معاریف خانه های لندن است.

ذکر دولتخانه شاهزاده ولیعهد

دو سه مرتبه به تقریب، دیدن پرنس، و سیر آن خانه، و ورود من بدانجا اتفاق افتاد. ایوانهای نشیمن، که طلای بسیار در آنجا صرف کرده بودند، چندان خوش نیامد؛ اما درجه زمینی آن خانه بسیار پسندیده بود. از آن جمله در آن ایوانی است منسوب به چین، موسوم به [چینی روم][731]، آنقدر از تحایف چین در آنجا گذاشته است که چشم خیره می شود. در آن خانه آینه های بزرگ، که بعضی به طول ده ذرع است، و چهلچراغها، که صد شمع می گرفت، و ساعتی به صورت زن حبشی، که از حرکت چشم او وقت معلوم می شد، و دیگر تحایف بسیار دیدم.

ذکر وزرای «انگلند»

جزو سیوم، که دخل تمام در کار ملک و ریاست دارد، مجلس وزراست، و ایشان در عدد نه، چنانچه آید، هر یک به کاری مستقل است، غیر او را در آن دخل نیست. اما به جهت اطلاع بر کارها، یک در دفتر دیگر، نویسندگان و حصه دارد.

نخستین ایشان وزیر خزانه است که سابق «مستر پیت» بود، و در این ولا به «مستر ادنتن»، که مردی وارسته نیکو نهاد است، و تالی «مستر پیت»، از دوستان قدیم او بوده، تعلق دارد. این وزیر، اعظم وزراست؛ زیرا که تحصیل مال از افراد «پرلمنت» و خرج آن به مصارف مختلفه به عهده اوست. بنابراین در مجلس «پرلمنت»، که در آنجا کارها استقرار می گیرد، به وکالت پادشاه و امرا می نشیند. چون افراد «پرلمنت» را در امور ذاتی خودها بیم و امید از بارگاه سلطانی می باشد، این وزیر کسی را به عطای خطاب بزرگی و کسی را به عطای منصبی در ولایت خود، و کسی را به عطای خدمت

و مال، شریک رأی خود می کند. چون اجرای امور در «پرلمنت» مشروط

مسیر طالبی، متن، ص: 242

بر کثرت قایلان بر مانعان[732] است، بدین حیله رأی خود را در آن جمع پیش می برد؛ و هم از شر مدعیان خود- یعنی «وزیر امیدوار منصب» که در این زمان «مستر فاگ» و «دوک نافک» است- و متوسلان[733] او، [از] افراد «پرلمنت»- که همنشین در آن مجلس، و خدمت اظهار عیوب وزیر منصوب دارند- محافظت می نماید؛ و چون پادشاه و امرا، بدون فتوای «پرلمنت» بر کاری اقدام نمی نمایند، بر احکام پادشاهی نیز که مخالف صوابدید او باشد، به بهانه عدم رضای «پرلمنت» غلبه تواند کرد، و همچنین عزل و نصب امرا، بدان بهانه تواند نمود. در حقیقت سلطان با استقلال اوست؛ و «مستر پیت» را، به سبب کثرت ذکا و علو همت، بر این مدارج دسترس بود.

ذکر اوضاع «پرلمنت»

بارها در مجلس «پرلمنت»، به رهنمایی دوستان [یعنی] «سر ولیم الفرد» و «سر چارلس تالبت» و «سر جان مکفرسن»، «گورنر» معزول بنگاله، و «مستر جانسن»، بخشی[734] لکهنو، که از افراد «پرلمنت» اند، رفتم، و اوضاع ایشان را به نظر امعان دیدم. چون خیل طوطی به نظر آمدند که نطق آنها از شخصی هست که در پس آینه می باشد، و نطق اینها از «مستر پیت» بود. در آن وقت، اگرچه اوضاع «پرلمنت» چون به مضحکه بر رعایا و فریب عوام به نظر آمد، اما اوقات دیگر، که وزیر آنقدر استقلال ندارد، «پرلمنت» را قوت حاصل و وضع آن مشتمل بر فواید کثیره است.

از آن جمله یکی تحصیل مال سلطنتی به سهولت. دوم صیانت اهل کاران از خطا. سیوم نظر در امور پادشاه و وزرا و

کلیات امور.

حکایت قدرت «پرلمنت»

چنانچه در طول بیماری پادشاه، که ذکر آن گذشت، و روبکاری جنگهای شدید با اکثر طوایف فرنگ، عقلای «انگلش» نشستن ولیعهد را به استقلال، یا گزیدن جماعتی که ولیعهد یکی از آنها باشد، تا صحت پادشاه، برای اجرای کار سلطنت ضرور می دانستند. در این باب، احدی را بجز «پرلمنت» غور کردن میسر نیامد؛ زیرا که شاهزادگان و امرا مبادرت بر این فکر نمی توانستند کرد؛ چه آن را مشتمل بر بیوفایی می دانستند. «پرلمنت» بعد تأمل وافی، نظر بر خوبیهای پادشاه کرده حکم نمود که امرا اجرای کارها عهده خودها، تا ممکن، نمایند؛ بعد ظهور عدم امکان، فکری در آن باب کرده خواهد شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 243

دوم وزیری که جواب و سؤال ایلچیان و امور خارج «انگلند» از ممالک فرنگ بدو تعلق دارد، و در این ولا «لارد پلم» است. درجه این وزیر نازلتر از وزیر خزانه، و بزرگتر از دیگران است.

ذکر خوبی «لارد پلم»

مرا در خدمت این بزرگ اخلاص کلی، و او را لطف و عنایت تمام به حال من به هم رسیده بود که چند قدم پیشتر از خواهش من بر حصول مراد من می دوید. بارها دعوت طعام کرد، هر مرتبه آنقدر تواضع و اکرام می فرمود که زبان از شکر آن عاجز است. مردی بلند بالا، گشاده پیشانی، خندان رو، متناسب الاعضاست؛ به حدی که به مجرد رؤیت، محبت او در دل ناظر قرار می گیرد و خوبیهای باطنی او همان دم مجملا ظاهر می شود.

حکایت چنانچه پنج سال قبل از این به روز بار «لارد ویزلی»، «گورنر» بنگاله، حاضر آمدم، تصویر «لارد پلم»، که در آن ایام از وزرای ایرلند بود، به هند آورده در ایوان بار

گذاشته بودند. به مجرد دیدن آن صورت، محبتی در دل من جنبید، و عظمت او بی اختیار در دل من اثر کرد. در این اثنا «میجر دیوس» و بعضی از مصاحبان «گورنر»، قبل از او بدان مجلس آمده[735]* با من آغاز همزبانی کردند. چون در آن ولا «بونوپات»[736] فتح مصر کرده آمدن او به هند مظنون، و ذکر آن هرجا به میان بود، همزبانان رأی مرا در آن باب مستفسر بودند. من استبعاد آمدن او به انحای مختلفه می کردم، تسلی نمی شدند، و خار خار آن از دل ایشان به در نمی شد. در این اثنا نظرم بر آن تصویر افتاده به طریق ظرافت گفتم: «تا یک کس مثل این صورت که در مقابل نظر است در انگلش خواهد بود، بونوپات را مجال آمدن به هند نخواهد شد.» همه به خنده افتاده به طرف آن صورت متوجه شدند. چون مجملی از محاسن «لارد پلم» به تقریب «لیدی پلم» در این قصیده که نوشته می شود، درج است، اکتفا بر همین قدر کرده شد.

پرتوی از نور اعلی دیده ام روح قدسی آشکارا دیده ام

آتش وادی ایمن[737] بود، یا

لمعه ای از دست موسی[738] دیده ام

شربت از دست خضر خورده، و یاباری از نفس مسیحا دیده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 244

بی مدینه قدس[739]، مریم یافتم

بی سواد جده، حوا دیده ام[740]

کس بجز نامی ندید آن هم به قاف من میان شهر، عنقا دیده ام[741]

زانکه جمله دأب بانویان هندخاص یک بانوی ترسا دیده ام

سیرت سلطان ز جبه، ای عجب جمع با حسن مرایا دیده ام

از زبیده[742] عصمت و از آسیه،[743]

در فطانت نام زبا[744] دیده ام

در جمال لیلی و شیرین بسی شاعران را شعر غرا دیده ام

بس مقال

عزه و عذرا و ویس[745]

در بر و حفظ برایا دیده ام

ساره[746] و بلقیس[747] را بس مدحهاهم چو سلمی[748] و زلیخا دیده ام

کافرم گر زانکه چون «لیدی پلم»بانویی در «یرپ» و «اشیا»[749] دیده ام

با وجودش ذکر این مهبانوان جز کهن افسان یکی نادیده ام

از لطافت چون پری در شیشه ای جسم او با روح مانا[750] دیده ام

معنی عصمت مجسم با ملک آمده در لبس عبری دیده ام

کعبه را باشد کبوتر گر مقیم من به لندن باز بیضا دیده ام

صید شهبازند مرغان و، ولی صید او صد جان دانا دیده ام

غیر آن آصف[751] سلیمان شان «پلم»

در جهان وی را نه همتا دیده ام

در بزرگی و صفا و مردمی هر دو تن را یک چو جوزا[752] دیده ام

در تواضع آن چو نخل باروروین چو مریم در مدارا دیده ام

روی آن وا[753] چون درش بر مستمندچشم این بسته ز دنیا دیده ام

حبذا ملکی که آن باشد وزیروه گروهی کاین از آنها دیده ام

من نیارم داد، طالب، بر قلم آنچه زان دو جان علیا دیده ام

بلکه در تبیین جزوی وصفشان کلک دانا ناتوانا دیده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 245

سوم وزیری که امور داخل «انگلند» به او متعلق می باشد، و در این ولا «لارد هاکسبیری» است و من با او معروف[754] نیستم.

چهارم وزیر امورات جنگ که به واسطه او احکام به سپاه می رسد، و عارف بر اوضاع آنها می باشد. سابقا «مستر دنداس» و در این ولا «لارد هوبرت» است. چون «مستر دنداس» وزارت هند و نظارت امورات «کمپنی» نیز داشت، چنانچه گذشت، من قبل از همه بدو ملاقات کرده، به وساطت او شرف ملازمت پادشاه حاصل نمودم. و همچنین «لارد هوبرت» را نیز به حال من عاطفت بسیار

بود. مردی خوش سیما، از ناصیه اش هویداست. این چهار وزیر را در امور ملکی، بعد وزیر اول، بسیار دسترس است.

پنجم وزیر جهازات که دادن مناصب به سرداران جهازی، و رسانیدن احکام به «ادمرلها[755]» که بسط آن زیاده بر سپاهیان خشکی است، کار اوست. سابقا «لارد اسپنسر» و در این ولا «لارد- سنت و نسنت» است. مرا به آخرین، هیچ معرفت نیست.

ذکر لارد ولیدی «اسپنسر»

و لیکن به «لارد اسپنسر»، در آغاز ورود، در مجلس «سرجوزف- هنک» برخورده آشنا شدم. بارها دعوت طعام نمود، و همواره لوازم اکرام مبذول می داشت. و «لیدی اسپنسر»، که زنی فاضله عاقله است، خود آنقدر مهربان به حال من بود، اگر چند روز به دیدنش نمی رفتم گله به میان می آورد، و اشعار مرا که به- مضامین آن از ترجمه های تحت لفظی «انگلش» اندک پی برده بود، به نظر امعان می دید و نقل می گرفت.

و عده ای خواست که تاریخ سفر خود را اگر ترجمه شود برای او بفرستم، و قدغن بلیغ که از رسوم بدآنچه در «انگلش» و «انگلند» دیده ام خواه حق باشد، یا غلط دید من باشد، در آن درج نمایم.

ششم وزیر توپخانه که محافظت قلعه انگلند و جبه خانه مذکور هم به ذمه اوست ...

ذکر لارد کرنوالس

و آن «لارد کرنوالس» است. چون آغاز ورود من، «گورنر» ایرلند و مرا از ملک هند بدو معرفت بود، اول بدان ولایت فرود آمدم، و او را دیدم. ذکر او در ضمن آن ولایت گذشت، و «لارد کرنوالس» را نیابت امیر الامرایی نیز مقرر، و در سپاه، تالی «دوک یاک» است.

هفتم وزیر امورات هند، که ناظر بر کار «درکتران کمپنی» و عنانگیر آنها از شرور است،

مسیر طالبی، متن، ص: 246

سابقا چنانچه گذشت، به «مستر دنداس» بود ...

ذکر «لارد درتمث»

... و در این ولا به «لارد درتمث» مقرر است. «لارد» موصوف شخصی عالیشان، بزرگ خاندان است. به سبب آنکه با «لارد- پلم» مصادقت دارد، با من محبت و لطف تمام به هم رسانید. اکثر دعوت طعام کرد. اکابر «درکتران- کمپنی» بنگاله و حکام هند، در آن مجلس فروتر از من نشیمن داشتند، و به مهمانداری من متعین و به رضاجویی من[756] می کوشیدند. «لارد درتمث» ایلچیگری «انگلش» به حضور پادشاه ایران و «زمان شاه» به عهده من مقرر کرده می خواست که مرا از «انگلند» با خطوط و تحایف به کابل روانه نماید که از قسطنطنیه، که مقصد من است، ترک بصره و بمبئی کرده، از راه بحر اسود، به خوارزم و خراسان رفته، به کابل سر برآرم. عذر طول مدت سفر و دیدن اطفال، نخست به میان آوردم و وعده کردم که بعد وصول به وطن، به اندک زمان عازم آن سفر خواهم شد. خط سفارش به نام «ویزلی»، «گورنر» بنگاله، نوشته داد، و در آن درج کرد که اعانت من، در جبر و نقصانی که از دست حساد به تقریب دوستی «انگلش» کشیده ام نماید، و به ایلچیگری

کابل که به عهده من مقرر گشته است روانه کند.

مجملی از احوال «درکتران کمپنی»، که ذکرشان آمده، نمودن لایق به سیاق این مقام می نماید.

ذکر «درکتران کمپنی»

معنی «کمپنی» از سابق بر همه کس معلوم است، که جماعتی کثیر از تجار ساکنین این ملکند که در آغاز کار هر یک قدری از [زر] خود در تجارت هند داده بودند. بعد جمع آمدن زرموفور، کار تجارت به اختیار چند کس از خودها، و قسمت منافع بر همه کس قرار دادند. پس در غنایم فتوحات و محاصل ملک هند نیز که به اتفاق رو داد، همه شریک شدند. چون بعضی از شرکاء حصه خود به دیگران می فروشند، و برخی بی گذاشتن وارث می میرند، و سایر تصاریف زمان، تغییر و تبدیل در اوضاع افراد «کمپنی» اکثر رو می دهد، و جماعتی نو به روی کار می آیند. اما در هر حال آن چند کس مختار کار که «درکتران» عبارت از ایشان، و عدد [آنها] بیست و چهار است، آنقدر تغییر یکبارگی رو نمی دهد، و از بیست و چهار عدد کم نمی شود، زیرا که قاعده چنین قرار یافته که مدت عمر، آن کار بر «درکتر» باقی ماند، و بی وقوع و اثبات قصوری عظیم عزل نگردد. بعد واقعه مرگ او به شخصی، هم از جماعت «کمپنی»، به شورای حاضره لندن از آنها قرار یابد. بنابراین «کمپنی»، یعنی جماعت

مسیر طالبی، متن، ص: 247

را، بجز یافتن حصه منفعت که آن هم از مدت دوازده سال (چون چهل لک روپیه سالیانه پیشکش پادشاه، به عذر کثرت اخراجات هند موقوف است) و به غیر شورای تعیین «درکتر»، مدخلی در کار نیست، بلکه اکثری از آنها آنقدر فروپایه اند که به ملاقات

نواب خویش، یعنی «درکتران»، رسیدن نتوانند. از جمله این بیست و چهار، یکی را «چیرمن»[757] یعنی کرسی نشین، گویند. این «چیرمن» مدت یک سال رئیس بیست و سه دیگر، و مدار کارها تا آخر سال به ذمه اوست؛ و دیگران را بجز مشورت دادن دخلی نه. آغاز سال دوم، منصب «چیرمن» ی به مشورت همان بیست و چهار، بر دیگری قرار می یابد. بیشتر از این بیست و چهار، به سبب عدم قابلیت، تمام عمر بدان منصب نرسیده اند، و بعضی به سبب کثرت لیاقت، شش هفت دفعه بدان کار پرداخته. و یک دو کس چنانند که تا چهار پنج سال متواتر، آن کار بر ایشان قرار می یافته. بالجمله حاضرین این بیست و چهار هر روز، غیر یکشنبه، که در نصاری چون جمعه ماست، ...

ذکر «اندیه هوس»[758]

... در «اندیه هوس»، که عمارتی عالی شاهانه، مخصوص اجلاس «درکتران» و دفاتر ایشان و محافظت اموال تجارت، در شهر «ستی» ساخته شده و دایره دیوار بیرونی آن یک میل است، جمع آیند و در سرانجام حوایج نواب خویش، یعنی «گورنر» ان هند، و غور در کارهای ایشان، رأی زده امری قرار دهند. روز دیگر آن امر را به حضور «لارد درتمث» ظاهر کرده اجازت اجرای آن خواهند. اگر او امضا کرد، آن امر جاری می شود، و الا موقوف. چون «درکتران» همه از جنس تجار رعایای «انگلند» ند، وقع و عظمت ایشان در نظر «لارد درتمث»، که از امرای پادشاهی است، نیست. بنابراین مدار کارهای هند، همه بر دست اوست، و این امر از چند سال جدید، بعد وضوح مقابح نایبان «کمپنی» در هند، به غرض نفسانی، و خوف بدنام کردن ایشان قوم

«انگلش» را در ولایات اطراف، به تجویز «پرلمنت» و حکم پادشاه، برای عنانگیری آنها قرار گرفته است. معهذا نایبان «کمپنی» به قوت اهل کاری، و بهانه عدم فرصت در طلب رخصت، بر کارهای مخالف پسند «پرلمنت» اقدام- می نمایند، چون آن خبر به لندن می رسد، انکار بلیغ بر ایشان می کنند، و شوری در آن امر کرده گاهی رد می کنند.

در حین توقف من، بر نصب «لارد کلیپ»، «گورنر» مدرس، محروم الارث را به صوبه داری «کرناتک» و دخل در عملداری جزوی آن ملک کردن، و همچنین بر تصرف «لارد ویزلی» در

مسیر طالبی، متن، ص: 248

ممالک «اوده» به خلاف عهد سابق «پرلمنت» و امرا انکار کرده در آن باب مشورت دارند تا برچه قرار یابد. بالجمله در آغاز ورود من «درکتران»، به گمان اینکه من فرستاده یکی از امرای هند برای نالش[759] نواب ایشانم، از من متوهم شدند. اما چون خلاف آن به وضوح پیوست، به- مروت و محبت پیش آمدند. و اکابر ایشان که به منصب «چیرمن» ی می رسند، رسم اکرام و تواضع و مهمانی مکرر به عمل آوردند. از آن جمله، «مستر انگلش» است، به غایت مرد ساده، کامل العقل، نیکو صفات؛ دیگر «مستر دیوید اسکات»؛ دیگر «مستر لشتتن»؛ دیگر مستر «چارلس گرانت». و با هجده دیگر مرا تعارف به هم نرسید.

ذکر «اندیه برد[760]»

اما موضعی که «لارد درتمث» در آن دیوان می کند، آن را «اندیه برد» گویند. خانه ای عالی مشتمل بر متصدیان دفاتر بسیار است. سردفتری جمله به «مستر میوک» نام، دانا، کثیر الحرمت، خندان رو، وسیع الخلق مقرر است. محبت مفرط به من داشتند. بارها به دیدن من آمده و به خانه خود که در «اسلون استریت»، بیرون شهر،

موضع خوش هواست، برده ضیافتها نموده همشیره زاد او، «مستر منچ»، که حالا در سیلان به خدمتی مأمور است، چند ماه پیش [من] آمده تحصیل زبان فارسی می کرد. جوانی خوشرو و خوشخو، چون خال[761] خود نیکو نهاد است.

هشتم وزیر ارباب عدالت که به منزله قاضی القضات است. اگرچه رسم عزل قضات، چنانچه گذشت، موقوف شده، اما ناظر کار همه می باشد. چون ارباب عدالت قدرت بر قتل احدی ندارند، فتوای قتل کشتنیان نوشته به وساطت او از نظر پادشاه می گذرانند. اگر پادشاه معاف کرد مختار است، و الا نشان امضای حکم قضات، که اکثری است، می نماید. نام این وزیر «لاردچنسله[762]» است و مرا جز صورت، هیچ تعارف به او نیست[763].

نهم وزیر شریعت عیسوی و کشیشان ملک که به انگلش «بشپ[764]» نامند. بباید دانست که شریعت عیسوی «انگلش» را دخل در امور سیاست و معیشت خلق نمی باشد، بلکه مخصوص این چند کار است:

اول امامت «کرچه[765]» ها به روز یکشنبه و خطابت؛ دوم عقد بستن و طلاق زنان؛ سیوم دفن مردگان؛ چهارم نام نهادن و «تنصر»[766] کردن اطفال، چه به عقیده ایشان اطفال بی مذهب زایند، تا عمل

مسیر طالبی، متن، ص: 249

«تنصر» نشود نصرانی نشوند. به عوض این کارها هم حصه ای از حاصل زراعت و انعام ملک برای ایشان مقرر است، بدین طریق که زمین «انگلند» منقسم بر قطعات خرد شده، واحد آن را «پرش[767]» گویند. در هر «پرش»، برای کارهای مذکوره یک «کرچه» و یک امام است که «کلرج من[768]» خوانند. این «کلرج من» آن ده یک حاصل زراعت و مواشی و غیره وجوهات را از رعایای آن قطعه تحصیل کرده به «بشپ» خود می رساند، و وظیفه از

او می یابد. چند «کلرج من» متعلق به یک «بشپ» می باشند، و عزل و نصب ایشان به اختیار «بشپ» است و «بشپ» ها دوازده اند که ریاست آنها به وزیر مذکور، که به «داکتر مور» موسوم و مرا با او تعارفی نیست، تعلق دارد.

هرگاه یکی از «بشپ» ها می میرد، پادشاه به مشورت وزیر مسطور، یکی از «کلرج من» های متشخص را به جای او معین می کند. یکی از «بشپ» های مذکوره «بشپ اف لندن» مردی ذکی الطبع، مایل به فلسفه است و به من محبت به هم رسانیده اکثر مباحثات و مقاولات به میان- می آورد.

لطیفه ای در حقیقت اسلام روزی از ذکر محمد- صلی اللّه علیه و آله و سلم- در انجیل و وصیت عیسی- علیه السلام- به اطاعت او، مر امت خود را، بدو سخن گفتم. عجالتا انکار این خبر کرده جواب منقح را به هفته آینده حواله نمود. روز موعود، اقرار خبر کرد، و انجیل قدیم به زبان «گریک[769]» و آن موضع که این ذکر بعینه، چون مضمون آیه کریمه، در آنجامندرج بود، برآورده به من نمود. گفتم: «چون انجیل از کتب سماوی، و عیسی (ع) مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نمی کنید.» گفت:

«گمان کنم که این الفاظ از الحاق قیصری از قیاصره روم است که بعد شیوع اسلام مایل آن مذهب شده بود.» گفتم: «اول، الحاق در امثال این کتب که نقل آن در پیش هر کس می باشد، محال است.

و ثانیا چه خواهی گفت در اخبار کتب تواریخ جانبین که مقوی قدامت خبر مذکور و عدم الحاق آن است، و آن اینکه در حیات محمد- صلی اللّه علیه و آله و سلم- چون با نصاری گفتگو به

میان می آمد و محمد- صلوات الله و سلامه علیه- می فرمود: و من آن احمد موعود که عیسی (ع) به شما وصیت اطاعت من کرده، نصاری انکار اصل خبر نمی کردند، بلکه می گفتند: و تو آن شخص موعود نیستی، و ما وجود او را منتظرانیم. اگر این الفاظ عبارت قدیم نبودی بایستی جواب دهند که ما چنین وصیت از عیسی علیه السلام نداریم.» خندید و گفت: «مگر به انگلند آمده ای

مسیر طالبی، متن، ص: 250

تا همه را از مذهب قدیم بگردانی؟»

دیگر «بشپ اف دارم» که نهایت اکرام من نمود، و مهمانی عمده کرد، چنانچه هر کس از اکابر انگلش که به زبان فارسی مطلع و در آن وقت در لندن بود، به جهت همزبانی من در آن ضیافت طلب داشت[770]. چون در لندن قحطی بود، در اثنای همزبانی به من گفت که «تا هزار کس از عجزه از خوان من طعام نخورند، من دست به طعام نمی رسانم.» علو شأن و کثرت مداخل «بشپ» ها را از اینجا می توان دانست.

بالجمله این دو وزیر آخر اگرچه در تعظیم و اجلال ظاهری، ده مقابل دیگر وزرا، بلکه مقدم بر شاهزادگانند، اما در امور ملکی و مشورت آن، چندان دخل ندارند؛ و هفت وزیر دیگر هر روز به- خدمت پادشاه حاضر شده عرض کارهای متعلقه خود می نمایند، و احکام به دستخط او رسانیده نقشه کارهای آینده به مشورت پادشاه درست کرده به وزیر خزانه می دهند که به مجلس «پرلمنت» برده بعد مطارحه، رخصت حاصل می نماید.

حالا پاره ای از «پرلمنت» که جزو چهارم این ریاست و اقوای آن است بیان کرده می شود

اهل آن را عمده الرعایا نامند. عدد ایشان زیاده بر سیصد و پنجاه است. همه مردم دانشمند متین مغز دارند؛ زیرا که هر قریه و هر شهر

«انگلند» در جاهای خود جمع شده به همان رویه کثرت قائلین بر مانعین، یکی از خودها را برای هفت سال به وکالت اختیار و تعیین دار الملک می نمایند. آن وکیل هفت زمستان که مجلس «پرلمنت» در لندن است، در «پرلمنت هوس»، که خانه ای عالی مخصوص این کار در میدان وسیع الفضای شهر ساخته شده، حاضر آمده ناظر کارها می ماند. اول کار ایشان آن است که نقشه خرج آن سال را که به واسطه وزرا درست شده می بینند، اگر پسندیده است به همان وضع، والا بعد حک و اصلاح، متساوی بر گردن رعایا می اندازند. صلح و جنگ، و جمله کارهای جدید، موقوف بر پسند و امضای این فرقه است. هر چه به خاطر پادشاه و امرا یا سایر عقلای «انگلش» در صوابدید ملک و اهل آن رسد، در «پرلمنت» ظاهر می نمایند؛ اگر «پرلمنت» پسندید، زر اخراجات آن بر ذمه می گیرد، بعد از آن اختیار پادشاه و امرا در آن کار است، و به واسطه ایشان تمام می شود. اما «پرلمنت» جمع خرج آن را می بیند، اگر فضولی در آن یا در جمع خرج سالیانه به نظر رسد، در زر واجب الادای آینده بازیافت می نماید، و وقتی که کارهای عمده روبکار نیست، در ارزانی نرخ اشیا و ساختن

مسیر طالبی، متن، ص: 251

قانونهای جزوی، که برای معاش اهل ملک مفید است، سخن گویند. قوانین ریاست ملک و تجارت و عدالت، و هر چیزی که در «انگلش» است، تمام ساخته رأی همین «پرلمنت» است. حتی حدود[771] گنهکاران هم تعلق به شریعت و احکام سماوی ندارند. بنابراین به اقتضای وقت و حال طبایع و تجربه قضات، احکام و حدود برگردانند و

شدیدتر و سهلتر سازند.

ذکر «هوس لارد»[772]

یک طرف آن خانه، خانه ای است برای مجلس امرا که «هوس لارد» نامند. روز تفرقه «پرلمنت» از لندن، پادشاه به کوکبه و حشمت تمام، معه امرا و ایلچیان اطراف، و شاهزادگان در لباس احتشام بدان خانه می خرامد، و جمعیتی عظیم از اعزه شهر و زنان امرا، که اذن گرفته آمده اند، رو می دهد. من هم به رهنمایی «مستر دبرت»، که ذکرش گذشت، نوبتی بدان خانه رفتم، و به اعانت «دوک گلاستر»، برادر پادشاه، نشیمن متصل کرسی سلطانی یافته سخنان پادشاه با کشیشان و عظمای «پرلمنت» تمام شنیدم، و حظی تمام از تماشای عظمت و ابهت آن مجلس برداشتم. شاه بر کرسی فراخ تخت نما، زیر چتر قرار داشت.

بر دست راست کرسی ولیعهد بود، و به طرف دست چپ کرسی سایر شاهزادگان، ملفوف به مخمل زردوز [در] یک خط به قطار گذاشته بودند. از متصل نشیمن شاهزادگان تخته ای دراز چون سکو، ملفوف از «بانات» برای نشیمن اقربای دور پادشاه و اعاظم زنان، تا آخر ایوان کرسی دستور وضع کرده بودند، و به طرف دست راست، پایینتر از کرسی ولیعهد، شاهزادگان فرنگ و وکلای سلاطین ایستاده بودند. و شمشیر پادشاه به دست «لارد اسپنسر» و کلاه آزادی او در دست «ارل ونچلسی» بود. و این دو کس به طرف پیش پادشاه، نزدیک از همه قیام داشتند. و «لارد پترگودیه بارل»، ابن عم «مس بارل»، که ذکرش گذشت، به انتظام کار دیوانخانه اهتمام می نمودند. و دیگر امرا به طرف پشت کرسی و پادریان[773] و قضات و ارباب «پرلمنت» به طرف پیش، به اندک فاصله اجتماع داشتند. بعد مراجعت پادشاه، به سبب کثرت تماشاییان و «کوچ» ها، در

حین خروج، خانه و جلوخان و «کوچ» های متصل آن، آنقدر توقف رو داد که وقت طعام چاشت، که به بزرگی موعود بودم، گذشت، و از انتظار میزبان خجالت کشیدم.

ذکر «دوک»

دیگر از اعاظم «انگلند»، اگرچه دخلی در امور ریاست ندارند، «دوک» ها و «ارل» های قدیم این ملک اند. هر یکی از نامبردگان

مسیر طالبی، متن، ص: 252

رئیس شهری و ملکی است و بدان منسوب است. ضیاع و عقار و املاک بسیار در آن ولایت دارد [که] در میان اولاد حصه نمی شود، بلکه به پسر بزرگ یا برادر خرد رسیده، قدرت و عظمت خاندان یک جا مجتمع و به حال می ماند. مداخل بعضی از «دوک» ها، شنیده شد که به قدر وظیفه پادشاه است. به سبب قدمت خاندان، قبایل و عشایر، آنقدر که فوجی بزرگ از ایشان ساخته تواند شد، وی را میسر است. بنابر فضیلت سخاوت که در این جماعت اکثری است، اهل آن ملک نیز تماما، عیال و اطفال فرمانبردار او می باشند. لهذا از پیشگاه سلطنت خدمات عمده ملک و سرداری سپاه بدین جماعت مفوض نمی شود، زیرا که اگر قوت خارجی به آن قوتی که دارند ضم شود، به هوس ملک اراده، یعنی عناد، نمایند.

حکایت برادر «دوک» ایرلند

چنانچه شش سال قبل از این، برادر «دوک اف لنستیر»، یکی از «دوک» های ایرلند، بر پادشاه خروج کرد، و اکثر اهل آن جزیره به او یار شده فتنه ای عظیم برپا کردند. نزدیک بود که ایرلند، ولایت صد ساله پادشاه «انگلند»، از دست رفته ثلث قوت «انگلش» شکسته گردد، اما در آخر، بعد قتل و قتال بسیار، و مدد طالع و اصابت رأی و شجاعت «لارد کرنوالس»، خارجی مذکور به دست افتاده در حبس مرد، و اهل بلوا به گوشه ها خزیدند. بالجمله از جمله «دوک» ها «دوک بدفد» جوانی حسین، کشیده قامت، خوش اندام، و در طوایف خلق نیکنام، و

با من معروف و مهربان بود. سه ماه قبل از حرکت من مرده، برادرش قایمقام او شد.

دیگر «دوک اف نثمبلن[774]». او مالدارترین «دوک» هاست. خوبی باغ او، یعنی «سئین هوس» در مثنوی درج است. به تقریب «مس بارل»، که ذکرش گذشت، و «دچس نثمبلن»، زن برادر دوک که از بنی اعمام اوست، به خانه و باغ دوک مسطور رفتم. از راه خست و دنائت، تواضع لایق ننمود، و غرض او از آن دعوت، صرف، نمودن زیب و زینت خانه خود، که در نظر من وزن کاهی نداشت، بود.

دیگر «دوک اف دونشر»، که شوهر خواهر «لارد اسپنسر» است. شرح دعوت عام هر ساله، و [توصیف] «دچس دونشر»، زن او، در «چرک هوس» شرفای لندن را، که ده میلی آن شهر است، در مثنوی مفصل اندراج یافته، جلالت شأن او از آن می توان دانست.

دولت عمده دیگر اینکه او را دختری است «لیدی جاجینه» نام، که حسن قامت و رخسار

مسیر طالبی، متن، ص: 253

او طعنه بر بتان چگل[775] و آوار[776] می زند، و حلاوت گفتارش در گوش جان کار آب حیوان می کند.

لمؤلفه

تا «دوک» فلک رکن به گردش افتادتا این «دچس» زمین به زادن افتاد

در خانه هیچ «دوک» و از هیچ «دچس»و الله، که دختری چو «جاجینه» نزاد

از حکایات عجیبه این که چون در مجلس دعوت مذکور حاضر شدم، «دچس- دونشر» از راه غریب نوازی «لیدی الزیس فاستر» را که از اعاظم بانوان و دوست «دچس» موصوف است، به مهمانداری من تعیین نمود. لهذا «لیدی» موصوف به قانون زنان لندن، دست در حلقه دست چپ من انداخته [درسیر] گل و ریاحین و عمارات باغ و ساز و سرود و رقص،

از اول تا آخر جشن رهبر ما بود. تا اینکه بر سفره حاضری رو- آوردیم. اتفاقا مقارن ما، شاهزاده ولیعهد از طرف دیگر بدان ایوان قصد کرده، معا بر در رسید.

من به پاس ادب، خود را پس کشیده و شاهزاده را تقدیم دخول دردادم. و «لیدی الزیس فاستر» به ضرورت با من ایستاد. شاهزاده به سبب جلالت شأن «لیدی» موصوف پس رفته، مرا اشاره به- تقدیم کرد. من متحیر ماندم، «لیدی» دست مرا گرفته به اندرون برد و گفت: «چون دست من در دست توست شاهزاده بر تو تقدیم نخواهد کرد، و ادب، قبول امر اوست.» و بدین جهت مرا بر سفره طعام، که موافق قانون «انگلش» حق شاهزاده هاست، تقدیم دست داد. چون آن روز موعد «اپره» خانه ساز و رقص در لندن بود، پایان مجلس «دچس دونشر» تحریض تماشای آن خانه کرد، و «تکت»، یعنی رخصت نامه حجره[777] خود، که ملک در آن جا دارد، به من داد. عذر خواستم و گفتم: «تا رسیدن به لندن و نفس راست کردن، بیگاه خواهد شد.» «دوک گلاستر»، برادر پادشاه، که همسفره ما بود، فرمود: «عذر مقبول نیست. من هم بدان مکان خواهم آمد. باید که خواه- نخواه بیایی.» «لیدی الزیس فاستر» و «لیدی هاروی» زن برادرش و «لیدی جاجینه» گفتند:

«ما نیز به ساعت هشت در آن مکان خواهیم رسید، اگر تا آن وقت نیامدی از تو جریمانه خواهیم- گرفت.» بنابراین بعد ورود خانه، بزودی تبدیل رخت کرده به «اپره» رفتم. «دوک گلاستر» قبل از من [در آنجا] تشریف آورده، منتظر بانوان موصوف بود. دو ساعت با من به سر برد، و چون دیر کردند غصه شده بیرون رفت.

قریب به اختتام «اپره»، نصف شب، آمدند. من به موجب

مسیر طالبی، متن، ص: 254

فرمان «دوک»، بازخواست خلف میعاد و دیر آمدن کردم، عذر نامقبول سهلی، که خاصه ارباب حسن، خصوص زنان «انگلش» است، بر زبان آوردند و گفتند: که «ما به سبب ازدحام کوچ ها راه خروج از دروازه باغ چرک هوس نیافتیم.» مرا مضمون این غزل به خاطر رسیده بدیهتا نظم کردم و ترجمه آن بر ایشان خواندم. به سبب لطافت معنی، مشهور و در آن شهر افسانه گردید.

لمؤلفه

گرچه وفا ندید کس، گاه[778] ز وعده های تولیک همی دهد فریب لعل سخنسرای تو

هر گنهی بخواه کن، عذر مخواه از پیش من همگین کنم به طوع، طاعت خود فدای تو

در صف حشر هم درآ، روی گشاده بی نقاب زان به دعا [بدل] شود، دعوی کشته های تو

در دم تیغ راندنت، روی خوشت چو دیده اندبس بود این به کیش عشق، دادن خونبهای تو

حق چو ببیندت عیان، شاید اگر طلب کنداز دل ریش داوری خنجر جان ریای تو

از در باغ چون چزک[779] راه گذر نیافتن نیست قبول عقل گرچه ... عشوه های تو

صحبت تو چو کردمی چشم ز «اپره» بی نیازدیر بیامدی از آن، عذر خوش از برای تو

منت سیر باغ عدن، «طالب» تو نمی کشددر نظرش اگر بود، پیکر دلربای تو

دیگر «دوک مالبره» صاحب «بلینم پرک»، که صفت آن سابق گذشت و در بعضی اشعار من مضبوط است.

دیگر «دوک پرتلند» و «دوک نافک» و «دوک گاردن» و «دوک رچمند» از آن جمله اند که مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 255

معرفتی به حال ایشان نشده.

اما «دوک» های نو به عرصه آمده[780]، تمام از خاندان پادشاهند؛ زیرا که او بجز اقربا، این

منصب به کسی تجویز نمی کند. یکی از ایشان «دوک گلاستر» موصوف، برادر پادشاه، است.

دیگر «دوک یاک»، امیر الامرا، و «دوک اغثطس» پسران پادشاهند. ایشان به سبب نویت منصب، بجز جلالت شاهزادگی، عظمت دیگر ندارند. بارها با ایشان چاشت کردم و به تماشای «اپره» و «پلی هوس» رفتم. مردم بسیار بااخلاق و متواضعند. بر سفره طعام اعزه به تقریب دعوت حاضر- می آیند، و در آن مجلس چون سایر یاران به ساز زدن و سرود گفتن و بذله سنجی و ندیمی اشتغال [می ورزند].

«دوک اف گلاستر» خود آنقدر ظریف و خوش طبع است که با زنان حاضره سفره، به تعشق من ظرافت می نمود، و حرکات آنها را به یکدیگر که اتفاقی بود، حمل بر غیرت و حسد دوستی من می کرد، و بدین سبب اهل مجلس را به خنده می آورد.

دیگر «لاردمیر[781]» لندن: دیگر از جمله حکام لندن «لاردمیر» است، و حکومت او خصوصیت به «ستی»- که یکی از شهرهای ثلاث لندن، سکنای تجار و متمولین است- دارد. با آنکه شهر پادشاهی، از یکجانب به «ستی» پیوسته است، حکم پادشاه مطلقا در آن نیست، بلکه اگر [پادشاه] یا شاهزادگان به تقریبی در «ستی» وارد شده، با «لارد میر» در یک خانه جمع شوند، در نشیمن اجلاس، و مورد بر سفره طعام بر او تقدیم ننمایند. و ملکه ها در محافل رقص بر «لیدی میرس[782]»، زن او، پیشی نگیرند. این «لاردمیر» هر سال تبدیل می شود، و یکی از «الدرمن[783]» ها قایمقام او می شود.

بدین طریق که از جماعت اشراف سکنه «ستی»، که مجموع موسومند به «فریمن[784]»، به قدر دو سه- هزار کس از قدیم منتخب شده اند. آنها را «لیوری من»[785] [خوانند]، و بیست و

چهار کس از «لیوری» ها را «آلدرمن» خوانند. معنی اولین یعنی «فری» مرد آزاد است. مراد اینکه از علاقه شهرهای دیگر لندن آزاد است، و خاص «ستی» است؛ چه علاقه داران شهر دیگر را در «ستی» سکنی ندهند. و معنی «لیوری» اهل حل و عقد و «الدرمن» مرادف «اقاسقال»[786] یا رئیس است.

چون این معلوم شد، گوییم که شهر «ستی» را بیست و چهار حصه کرده اند. در هر حصه «فری» و «لیوری» ها[787] و یک «الدرمن» استقامت می دارد. کار او این است که هرگاه نزاع و قضیه ای در آن [حصه] رو دهد، به وضع «پنج» های ملک هند، و استصواب بعضی «لیوری» ها آن را فیصل دهد.

مسیر طالبی، متن، ص: 256

اگر مدعین تسلی نشوند، به حضور «لاردمیر» فرستد. هر دو درجه اول و منصب «الدرمنی» برای تمام عمر است. بعد مردن «الدرمن»، «لیوری» های آن حصه جمع آمده، بعد شورا یکی از خودها به «الدرمنی» بردارند. یکی از اکابر قریه ها، به جای آن «لیوری» قایم می شود.

اما صورت «لاردمیری» این است که جمیع «لیوری» های حاضر «ستی» در «کمن هال[788]»، که موضع ملاقات «لاردمیر» به اعزه، «ستی» است، در هر سه سال جمع آیند و نام دو کس از «الدرمن» ها اختیار نموده متفرق می شوند. پس [هر] بیست و چهار «الدرمن» فراهم آمده، از آن دو [یکی را] به منصب «لاردمیری» تعیین نمایند. او حکمران «ستی» [و به منزله پادشاه ایشان در آن سامان است، بر چهار بالش حکومت «ستی»] تکیه می زند؛ در غایت نفاذ حکم، به محکمه عدالت نشسته به- فیصله مهمات می پردازد. او را دو اهل کار است به منزله «کوتوال» که «شریف» نامند. به واسطه آنها

اخذ و بند و ضبط اموال مقصرین می کند. انتظام کوچه و خانه و سایر امور شهری هم بدیشان است.

ذکر جشن مولود «لاردمیر»

اهل «ستی» به تقلید مردم لندن، روز مولود این «لاردمیر» و زن او، شهر خود را چراغان نمایند، «لاردمیر» وسط روز به کوکبه و آرایش تمام، با سوار و پیاده، و «کوچ» بسیار سوار می شود، و حین مراجعت به همان زینت و حشمت بر کشتیها سوار شده، از راه دریا به خانه ای وسیع، که «گلت هال[789]» گویند و مخصوص مجلسهای جشن ساخته شده، برمی گردد. پس بر سفره طعام، که قریب پنج هزار کس، از زن و مرد اعزه «ستی»، صنف به صنف، بر میزها نشسته اند، می رود و با امرای پادشاهی و اعزه لندن بر سفره خاص خود می نشیند.

ذکر ورود من در آن مجلس

در سال ورود لندن «لاردمیر کم»، که نوبت ریاست او بود، در روز مذکور دعوت من کرد. به وقتی که [از] سواری برگشته بودند، بدان خانه وارد شدم. به مجرد ورود من، نوعی از موسیقی نواخته اهل مجلس را انتباه نمودند. قریب پنجاه نفر چوبدار و نیزه برداران «لاردمیر» دور من فراهم آمده به عزت تمام به حجره او، که با امرای پادشاهی نشیمن داشت، رهبری کردند. «لیدی میرس»، که چون ملکه ها لباس زرتاری سنگین در بر کرده برای احدی [در آن روز] تواضع نمی کند، به جهت رعایت

مسیر طالبی، متن، ص: 257

غریبی، برای من برخاست، و «لاردمیر» دست مرا گرفته بر سفره طعام- که در یک سمت ایوان مسطور، دو سه زینه مرتفعتر از سایر ایوان بود- [برد] و به جهت مخاطبات و خبرگیری طعام، مرا در طرف مقابل خود نشانید؛ و خود بر دست راست «لیدی»- که در صدر، وسط میز، طرف عرض، نشسته بود- قرار گرفت. متصل به او «لارد چنپله»؛ بعد او میرتزک پادشاه؛ پس «لارد

اسپنسر»؛ آنگاه «لارد نلثن» و دیگر امرای موعود تا متصل من نشستند؛ و طرف چپ «لیدی میرس» دخترش، «مس کم»؛ آنگاه «لاردمیر» معزول و زنش؛ پس بعضی «الدرمن» ها و قضات بزرگ نشیمن یافتند. انواع نعم، از مطبوخ و حلاوی[790] و فواکه، آنچه در مخیله بنی آدم گنجد، بر آن سفره، به سلیقه چیده بودند که مزیدی بر آن متصور نیست. در عمر چنین سفره پرزینت، مملو از ظروف نقره، و گلکاری در گلدانهای طلا، ندیده بودم. اهل میزهای پایین به اقصی الغایت، اظهار سرور و انبساط می کردند. چنانچه نوبتی برای سلامتی «لاردمیر» و زن او، نوبتی برای پادشاه «انگلند» و ملکه، و نوبتی برای سلامتی «لارد نلثن»، که از فتح جنگ ابو کیر[791]، بر ساحل رود نیل مصر، حقی بر قوم ثابت کرده است، شراب خوردند. چون هر مرتبه این پنج هزار کس به یکدفعه پیاله را پر کرده، ایستاده می شدند، و اسم نامبردگان را گرفته کاسه سر می کشیدند، غلغله ای عظیم در آن ایوان دست داده، مضمون شعر خواجه حافظ به وضوح می پیوست:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

چون محل نشیمن ما از بعضی بسیار دور، و جمیع شایق دیدن این صحبت بودند، در پایان سفره درخواست نمودند که از یک سمت ما بر بالای صفه آمده، بعد طواف مجلس به همان راه پایین روند. «لاردمیر» بعد استجازه من، رخصت داد. صنف صنف، زن و مرد از دور ما گذشتند، چون به «لارد نلثن» یا من می رسیدند، با آن یک به سبب اثبات حق، و با من به سبب حسن ظن، به- بزرگی سر فرو

می آوردند، و زنان قامت را خم کرده، رسمی که به منزله سلام ایشان است، به- عمل می آوردند. دو ساعت کامل هنگامه طواف گرم بود. آخر مجلس شمشیری، که قبضه او به- جواهر مرصع بود، تواضع «لارد نلثن» کرده[792] در مدح او سخنان گفتند. «لارد نلثن» شمشیر مذکور به کمر بسته وسط مجلس آمده بایستاد و خطبه خواند که اعادی دین و دولت شما را بدین شمشیر مخذول و منکوب خواهم ساخت. بعد از آن، او و سایر امرای شاهی رخصت شده برآمدند. من هم از

مسیر طالبی، متن، ص: 258

«لاردمیر» اذن خواستم؛ قبول نکرد، و دست مرا گرفته به ایوانی بزرگ دیگر که یک ساعت قبل از آن «لیدی میرس» در آنجا رفته، اجتماع زنان برای رقص شده بود آورد. قریب به پانصد زن نامدار، که بعضی از آن طعنه بر حسن حوران ابکار می زدند، بر زینه پایه های چوبین، که چون زینه های تالاب هند به مدارج دور آن ایوان ساخته بودند، نشسته بودند. صورتی چند- خصوص یک زن امریکایی- در آن مجلس دیده شد که تمام عمر چون آن ندیده بودم. بعد اندک وقت، به رقص و پایکوبی درآمده هنگامه نشاط گرم نمودند. زیاده از ده پانزده مرد در آن صحبت نبود. چون آنها از رقص مانده می شدند، بیرون رفته، از [بیرون] مجلس عوض آنها می آمدند.

تا طلوع آفتاب آن مجلس امتداد یافت. آنگاه به خانه مراجعت کردم. آن شب یکی از چند شب [و روز] کثیر السرور است که در لندن بر من گذشته؛ زیرا که علاوه بر این همه اسباب سرور، چهره قمر سیمای «مس کم» در پیش نظر بود، و به مضمون این غزل

راقم، چون بدر منیر [در] گروه اختران هر دم جلوه ای تازه می نمود.

لمؤلفه

لطف کن ای محب، مخوان، بر می و [ارغنون] مراکان همه بیش می کند شور و شر جنون مرا

عجز طبیب چاره گر، گشت بر او یقین مگرخنده زخم دل مخر بی سببی درون مرا

هیچ ز نقش لندنی می نخلد چنان به دل حسن بتانش کرده لیک، بی خرد و زبون مرا

هر یک از آن نقوش اگر، بیش ز سحر سامری با رخ خوب «مس کم» ش باد شد و فسون مرا

همچو مه چهارده، زان شب تیره لباس در صف اختران کند جلوه رهنمون مرا

آن لب لعل شکرین، درگه نوشخند نازز آب حیات و عمر او، هست بسی فزون مرا

چشم سیهش هر دمی، زان نمکین صبح رنگ ریخت نمک به زخم دل، جان فکند به خون مرا

مسیر طالبی، متن، ص: 259

جوی شراب شیر و قصر، ما به خوشی گذاشتیم آن همه، زاهدا، ترا، سیر رخش کنون مرا

چون نهلد به هیچ وجه، جان تو «طالب» این بتان پس تو بگو شود به هند، رجعت جسم چون مرا

این «مس کم»، از خوبان نامدار لندن است، خصوصا لب و دندان و نوشخند او که از آن بهتر مدت العمر ندیده ام.

لطیفه شبی در یکی از مجالس «ماسکرید[793]» که برقع بر رو پوشیده در آن روند، پیش [من] آمده خواست مرا فریب دهد؛ چون به سبب حرارت هوا، برقع نیمه، و لب و دندان نمایان بود، در اول نگاه شناختم، و گفتم: «تصدیع نباید کشید که کسی فریب نخواهد خورد و غلط نخواهد کرد؛ زیرا که در لندن دیگری این لب و دندان ندارد.» حاضران بخندیدند و از یک به دیگر

نقل و آن سخن را نقل مجلس کردند.

حالا قدری از فضایل و رذایل «انگلش» و «انگلند»، بر حسب وعده ای که به «لیدی اسپنسر» کرده ام نگاشته می شود، و همچنان آن را نوعی از ادای حق نوازش که در این سفر از ایشان دیده ام می دانم، زیرا که اگر در دید من خطا نباشد چاره پذیر است، تدارک آن کنند و از مخاطره برآیند.

[قطعه]

دوست باشد که [جمله] عیب تراهمچو آیینه روبرو گوید

نه که چون شانه با هزار زبان پشت سر رفته مو به مو گوید

نخست به تفصیل فضایل ایشان می پردازد.

مسیر طالبی، متن، ص: 261

ذکر فضایل و رذایل انگلش

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 263

ذکر فضایل «انگلش»

یکی از آن، کثرت [آبرو] و عزت نفس، خصوص در اکابر، که نتیجه پرورش عهد صبا و نفرت عام به عدم آن است. این صفت به درجه ای رسیده که اهل [چنین صفتی]، با کثرت عیال و اسباب فراغ، به مجرد اندک بیحرمتی، بی تأمل از سرجان برمی خیزند، و از کثرت سبکروحی، امری از علایق دنیای دنی را مانع راه نمی شمرند، تا به مواضع حصول نام و شجاعان چه رسد.

دوم صفت قدرشناسی، و به اندک کمالی احترام هر چیز کردن. فایده این صفت نیک اول در خود ایشان اثر کرده، چه موجب عظم یک درنظر دیگر، که موجب تولید آبرو و اعتبار قوم است، گشته است. [به خلاف] این، در ملکهای دیگر با وجود اثبات کمال، به خیال باطل اینکه مثل این دیگران هم هستند، اعتبار ندهند. و چون بدین عذر نالایق عظم [یک] از نظر دیگر برخاست، بیگانگان هم تعظیم نکنند، و موجب دلشکستگی اهل هنر گردد، و قلت آبرو و حقارت نفس در قوم پیدا شود.

سیوم خوف ایشان از شکستن قانون، و ایستاده ماندن هر کس بر حد خویش، و هوس بالاتر، الا تالی مرتبه خویش، نکردن. فایده آن پایداری قوت ملت و دولت و اتفاق جماعت است که عمده فواید مدنی است. تا این خصلت در قومی هست از درجه خود هرگز نازل نشوند. فایده ثانی آرام نفس است، به سبب اکتفا و قناعت در طلب هواها و لذات به آنچه دسترس یا قریب الوصول است؛ چه مردمی که در هواهای بعیده کوشند، اگرچه بعضی بعد شدت سلوک به مراد رسند، اما در اکثر محروم مانند.

چهارم رغبت عقلای ایشان

بر فواید عام، و تنفر از مضرات عام که در حقیقت موجب فایده ذاتی هر کس در مال است. و در عکس آن بجز ظن غلط و کوته اندیشی امری نیست.

پنجم کثرت اقبال ایشان طرز جدید را [بر کهنه]. این صفت اگرچه قدری نقصان ظاهری به صاحب خود می رساند، زیرا که در تجدید اسباب قدیم که کارگزاری می توانست کرد [به قسم نو] خرج فضولی می شود[794]، اما موجب انتفاع اهل حرفه، که اجزای قومند، می گردد، و خانه آن شخص را در نظرها تازه و مقبل می نماید. لهذا تجدید اوضاع لباس و اسباب خانه و سایر ضروریات در لندن به درجه ای مرسوم است که اشیای مستعمله سال، بلکه موسم گذشته، در آینده بیکار می شود، و در داشتن و استعمال کردن آن، نکبت لازم می آید. اما به جهت تخفیف هر خرج و قلت حاجت به مزدور و چاکر، عقلای ایشان همیشه در فکر و اختراعند.

مسیر طالبی، متن، ص: 264

حکایت دیگدان غریبی در زمان توقف من، به سبب گرانی ذغال و هیمه، شخصی اختراع دیگدانی کرد که اگر پاره کاغذ در جوف آن سوزانند، گرمی آنقدر پایدار ماند که گوشت دیگ پخته شود. و از کثرت این نوع تسهیلات یکی در اوضاع خانه سازی، و دیگر چرخهای مطبخ و طاقه ها و صندوقهای ذخایر و تعیین اوقات، برای کارها به- حدی تسهیل امور شده که در خانه ای که پانزده نفر چاکر زن و مرد در هند بس نیست، در اینجا یک زن و یک مرد کافی است.

ششم میل ایشان بالطبع به آلات و واسطه به سهولت کارها، و یافتن ایشان چاره و تدبیر در هر وقت و حال.

هفتم سادگی مزاج و سلیقه

ایشان که اثر آن در هر صناعت این ملک، خصوصا در رنگها و زیور و پوشاک و اسباب خانه، ظاهر است؛ و به دانست من، در این باب سرآمد کل عالمند، و بجز بعضی ارباب سلیقه ایرانی، کسی را بدیشان نسبت نیست.

هشتم متانت مزاج و مغزداری ایشان، که حصه ای از آن به هر نیک و بد و شریف و کمینه رسیده، و نتیجه آن میل ایشان به استحکام و دوام اشیا و صناعات و استمرار امور، خاصه دوستیها، شده.

نهم عدم کاهلی ایشان در سلوک، خصوص در تحصیل مال و عزت، و بعضی در علم و هنر نیز؛ هر چند که در نظر غیر به کمال رسیده باشد ...

بیان معنی لفظ کمال به زعم «انگلش»

... زیرا که در زعم ایشان لفظ کمال و رسیدن به حدی برای انسان، به طریق مجاز نسبت به ماقبل است، نه به حقیقت. چه گویند: هرگاه انسان از درجه حبشی وحشی مردمخوار، خود را به مرور و تدریج به مرتبه «نیوتن[795]» فیلسوف رساند، می تواند بود که در زمان آینده آنقدر تکمیل خود کند که «نیوتن» نسبت بدو، چون حبشی مذکور بوده باشد.

امروز [به نسبت زمان «نیوتن»]، با وصف این عزم، در اثنای طی مدارج پستی به بلندی- که نوبت و اتفاق معمول است- آنقدر صبر نمایند که هیچ گونه خلاف بزرگتر ظاهر نشود.

دهم گشاده بودن سفره ایشان بر دوستان، چون گشاده بودن روی ایشان در آن وقت بر مهمانان، و رسم کثرت دعوت و نپسندیدن تنهاخوری.

خورده همان به که به تن ها خورندخاک بر آن خورده که تنها خورند

مسیر طالبی، متن، ص: 265

این [صفات جمیله] در سنوات قبل بیشتر و قویتر در ایشان بوده، که جمله دستورات

مستحسنه «انگلند»، که ذکر کرده آمد و این قوت و رونق زمان حال نتیجه آن است.

ذکر رذایل «انگلش»

اما رذایل «انگلش»، عمده عدم اعتقاد به ملت و معاد و میل ایشان به طرف فلسفه است و اثر آن در کمینه های ملک، که عدم دیانت بوده باشد، زیاده از دیگر ملکها، در هر وقت یافته می شود. با آنکه از مخالفت قانون ترس تمام دارند همین که قابو به مال کسی به وجهی یافتند، درگذر نمی نمایند[796]، و همواره در این فکرند که به وجهی اخذ و جر از متمولین نمایند. بنابراین در خانه شرفا بسته می ماند، و بجز معروف به کسی معامله و سخن نکنند. در این زمان که قوت در ریاست و شریعت، و کثرت حرمت در بزرگان است، چندان ضرر این معنی ظاهر نمی شود؛ اما به تدریج که در عوام تزاید- شود، و رفته رفته در ارکان حکومت اثر کند، موهم اثرهای بد است.

دوم غرور ایشان به سبب ملاحظه قوت و موافقت بخت از پنجاه سال متواتر. بدین سبب حادثه های نزدیک را بعید بینند، و در تدارک آن اهمال نمایند. نظیر آن اینکه خلایق لندن، که به سبب گرانی نرخ اشیا و کثرت احداث «تکس[797]» ها یعنی ابواب، نالشی و قریب بلوا می باشند، حکام اگرچه پی بدان برده خبردار می مانند، و جوق جوق سپاه- به طریق عسسی- شب گشته، هرجا خبر جمعیتی می یابند، به شکستن آن می دوند، اما تدارک اصل نمی نمایند. چه بعضی آن را حمل بر زیاده طلبی، که خاصه عوام است، می نمایند، و بعضی تدارک آن را غیر ممکن می دانند.

لیکن بنای این همه بر غرور است که به تدارک اندک در وقت فراغ قصور می نمایند؛ بر

وقت وقوع حادثه، چون پادشاه مقتول [فرانس] مستعد بر تقبل بسیار خواهند شد و سود نخواهند- داد. اثر این رذیلت در هر واحد ایشان کم و بیش یافته می شود، اما بر طریق قوی حالان است نه به وضع مغروران غافل هند و ایران.

سیوم کثرت محبت ایشان به زر و امور دنیوی است؛ اگرچه این صفت در ملک ایشان چندان مضر نیست، زیرا که موجب قدردانی اموال و کثرت حفظ آن می شود، و چون به سبب امنیت و دیگر قوانین آفت کم بدان می رسد، اکثر به کار صاحب خود می آید، اما چون موجب بسیاری از صفات ذمیمه، که بخل و عدم آزادی[798] و گرانجانی از آن جمله است، هم می گردد، در حالت ضعف اثرهای بدخواهد رسانید. به خلاف آن، سخاوت، اگرچه قریب به اسراف و تبذیر هم

مسیر طالبی، متن، ص: 266

بوده باشد، صاحب خود را اثر نیک می رساند، خصوص در وقت ضعف. مضمون این ابیات راقم، که برای تفهیم یکی از ایشان که در تفضیل حفظ مال بر خرج و انفاق به من مباحثه می کرد، انشاء شده مقوی این دعوی بلکه برهان آن است.

لمؤلفه

نه آرزو بودم چون دگر حریفان گنج ز عشق اوست مرا بس به دل فراوان گنج

دو ره بود به غنا: کسب گنج، ترک مرادز ترک کام مرا به بود به دامان گنج

چو چاره نیست ز درد سر و ز منت بعض سائلان؛ چه از این، گرچه شد چو هامان[799] گنج

چه فرق هست میان گدا و دولتمندچو آن دود ز پی نان و این پی آن گنج

شده است صندل[800] هر درد سر چو ترک هوی خراب درد هوی کی کند بسامان

گنج

دو ره بود ز پی ضبط مال، ای غافل خزینه پر بود و یا که خوان یاران گنج

نخست رنج نگهبانی و خطر داردولی رضای دل دوست بی نگهبان گنج

چو ضبط مال به یک ره طریق عاقل نیست ز عقل و از هنر من بس است در خوان گنج

چو منت است در اقبال هر چه جز دشنام خوش است آن [نه که] گرد آیدم به احسان گنج

گدای گنج به دیوان ما ندارد باراز این نهم نه جز از حسن که به دیوان گنج

ز حسن روی و قد «مس گراند» ای «طالب»دگر تراست به «کیپ حبش» فراوان گنج[801]

چهارم کثرت طلب آرام و فراغدوستی است، اما به نسبت صاحبدولتان و قوی حالان، نه به نسبت بنگیان[802] هند و روم عثمانی. این صفت بد، سوای بازداشتن صاحب خود از تکمیل علوم و زحمتکشیها که در اثنای هر کار ضرور است، موجب ضیق وقت در صرف حصول مراد دوستان، که قاطع مهر و محبت است، نیز می گردد. چنانچه در لندن گاهی که مرا حاجت به- ترجمانی یا مدد دوستی در کار خانگی می شد، آن دوست راضی بود که تمام معامله را که مثلا صد روپیه، و ده در آن ناحق بوده، و حاجت [من] بدو از جهت سخن گفتن در تخفیف آن بود،

مسیر طالبی، متن، ص: 267

بر گردن خود بگیرد و از جیب خود بدهد، اما از صرف اندک وقت در ترجمانی و ثالثی[803]، آنقدر اثر کراهت بر بشره او ظاهر می شد که از استعانت باز می آمدم. به خلاف «فرانس» در «پرس»، که به صاحبان هتل در وجه کرایه و طعام من گفتگو کرده آنچه آنها

به سبب غریبی من زیاده طلبی کرده- بودند، بازیافت می نمودند.

ذکر ضیق اوقات «انگلش» برای مدد دوستان

و اگر خوب غور نمایی خواهی دانست که انگلش وقت استمداد را از احبا و معروفان خود بالمره بریده اند، و پنج دقیقه در روز و شب برای آن نگذاشته اند، زیرا که روز و شب ایشان منقسم شده است بر دو قسم: یکی وقت کار و کسب معیشت، و دوم فراغ و صحبت.

در وقت اول سائل از خجالت آنکه اگر وقت او را به شغل خود صرف کند، قلت در معاش او رو خواهد داد، و در ثانی به شرم اینکه وقت بازی و اختلاط و خبرگیری اهل صحبت است اظهار مدعا نمی تواند کرد؛ و اگر منفعل نشده اظهار نماید، اطناب در آن نمی تواند نمود؛ و اگر مطلقا منفعل نشود او را از انسانیت دور دانسته مرتبه دیگر در خانه راه نخواهد داد؛ زیرا که در ایشان بسته می ماند، و جواب دربان- که «صاحب در خانه نیست»- اکثری است.

حکایت غریب یکی از اعاظم زنان لندن، که صحبت رقص در خانه داشت، رقعه ای به من فرستاد، مضمون این که «فلان روز من در خانه هستم و بس.» من از مضمون رقعه هیچ نفهمیده آن را به دوستی بردم.

او گفت: «ترا طلب و دعوت رقص کرده، شاید که مجلس رقص دارد.» من وجه آن عبارت از او سؤال کردم. جواب داد: «چون جواب کسانی که بی [طلب] به ملاقات می روند اکثر این است که در خانه نیست، این رسم قرار یافته که چون رخصت آمدن دهند گویند و نویسند که من در خانه هستم هر کس از مرخصین از این عبارت آن مدعا می فهمد، و اگر در وقت موعود

رود، البته خواهد دید.» بالجمله ردائت[804] این صفت به حدی است که قوم «فرانس» به مجرد ملاحظه این صفت در ایشان، و عکس آن زحمتکشی و وسعت وقت در میان خودها، امیدوار غلبه بر ایشان می باشند، و این معنی اکثر از قول و فعل «فرانس» تراوش کرده [است].

پنجم زودرنجی و نزاکت طبع، و بدان سبب عدم برداشت ایشان حرکت یا سخن

مسیر طالبی، متن، ص: 268

مخالف مزاج از دیگری؛ اگرچه با بیگانگان نقصان ندارد و موجب آرام نفس است، و لیکن چون در تمدن چاره نیست از حصول رضای دوستان، یا عذر خواستن به وجهی لایق از ایشان، و تحمل استماع سخن پست و بلند از یاران کردن، چون این رذیلت، بلکه هر خصلت بد که ملکه گشت، از بیگانگان به یاران می رسد و موجب قطع سلسله اتحاد می گردد، و رفته رفته از افراد به قوم و اهل حکومت رسیده موجب زوال دولت می شود. نهایتش آنکه اثر او در عقلا دیرتر ظاهر شود، و در تولید این رذیلت، فراغ طلبی را، که سابق گذشته، دخل تمام است.

سحابی:

بی عیش و طرب دمی چو برنارد دوست ناچار ز هر غمی بیازارد دوست

گر بر رخ خوبش غمی آمد چه عجب غم نیز چو من روی نکو دارد دوست

ششم کثرت صرف اوقات ایشان به خواب و رخت پوشیدن و موی ساختن و حجامت ریش و غیره، زیرا که رخوت ایشان به سبب رعایت زیبایی و چسبانی مشتمل بر تعداد قطعات است، چنانچه از کفش تا کلاه از بیست و پنج پارچه کمتر نیست، و بنابر اینکه، گاه رفتن رختخواب، همه را کنند و صبح پوشند، و چاشتگاه تبدیل نمایند، در چهار مرتبه

کندن و پوشیدن، و خدمت موی سر، و ریش تراشی دو ساعت صرف می شود، و یک ساعت اقل در حاضری، و سه ساعت در چاشت، و سه ساعت در صحبت زنانه و سماع ساز و سرود یا قمار، و نه ساعت در خواب می گذرد.

بنابراین شش ساعت برای کار زیاده نمی ماند، و وقت بزرگان، خود زیاده از چهار برای کار نیست. اما عذر کثرت برد برای [تعدد] قطعات مقبول نیست؛ زیرا که اگر از زیبایی می گذشتند عدد قطعات را با وجود حفظ برد، از بیست به ده رسانیدن می توانستند، و التزام کندن رخت، گاه خواب و تبدیل چاشتگاه، و ستردن موی ریش هر روزه، و رسم موی سر خود، تمام لزوم مالایلزم است.

هفتم کثرت حاجات و علایق ایشان و اسباب زندگانی، به قصد لذات، و لزوم مالایلزم ها، مثل حفظ اسباب چای و قهوه به سبب استمرار آن و کثرت ظروف و ادوات مطبخ به سبب تنوع طعامها و شیرینیها بر سفره، و ضرورت مرغ خانه، به جهت پرورش مرغ و بط و کبوتر و غیره، بنابر معمول خوردن انواع لحوم، و حاجت به [شرابخانه] به سبب تنوع شرابات بر سفره، و ضرورت اقسام کرسیها و میز و غیره، اسباب چوبین، به سبب ننشستن ایشان بر زمین، و ذخیره پوشاک سفید و غیره که ایشان زندگی بغیر آن محال می دانند و از مضمون این بیت غافلند.

مسیر طالبی، متن، ص: 269

بیدل:

ترک باطل گیر، بیدل، ورنه اسباب معاش آنچه مادر کار داریم اکثری در کار نیست

نقصان عمده این خصلت، تضییع اوقات شریف در خرید، و تبدیل و نصب اشیای خسیسه در مواضع خویش است؛ و چون [انتظام] آنها بدون

توجه به ذات خود، و علاقه طبع به جزویات ممکن نیست، موجب عدم آزادی خاطر می گردد. و اما نشستن بر کرسی، اگرچه مستوجب و ملایم رخوت چابک و حفظ برد است، لیکن ایشان می توانستند که حجره های خود را مشتمل بر صفه های اطراف، کرسی دار و صفه ای در وسط به جای میز سازند، و یا فکری دیگر پسندیده تر در آن باب نمایند، که حاجت به کرسی و میز خارج نشود. اما گذشتن از کثرت خوراکی و لحوم و اشربه و غیره، لزومهای مالایلزم، که مخالف عقل و هر شرع و مولد بیماریهاست، خود از فکر کرسی و میز آسانتر، بلکه واجب بود. اگر تاریخ فتوحات عرب و ترک را به نظر غور ببینند، خواهند دانست که موجب آن، این دو چیز بود: یکی قلت حاجت ایشان به اسباب غیر- ضروری، و بدان جهت چالاکی حرکات و آزادی طبع و وسعت اوقات در کسب علم و هنر حاصل- آمدن؛ دوم قلت اخراجات بود، زیرا که آنچه ملکداران دیگر را به جهت حفظ ملک، و گذران خودها می بایست، این دو جماعت را نصف آن بس بوده، لهذا به هر ملک که رسیدند نصف خراج معمولی از گردن رعایا برداشتند. بنابراین، خلایق ایشان را از حکام قدیمه خود بهتر دانسته در دوستی یکدل شدند، و رعایای اطراف آن ملک این معنی را به خاطر آورده طالب ایشان شدند و به همین نوع، اندک اندک پیش رفت و اکثر عالم در تحت حکم ایشان قرار یافت. والا کثرت شجاعت و اتفاق قوم و استعمال اسلحه ایشان که نیزه و تیر بوده باشد، و خوبی اسبها، اگرچه ممد بر فتوحات بود، اما

مقتضی این همه کثرت فتح در اندک وقت نبود.[805]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص269

حکایت جناب حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام، از آرد جو، بیست روزه نان به یکبار می پخت؛ و از ترس اینکه احباب به روغن نیالایند، سر به مهر نگاهداشته به تدریج می خورد.

چون اقربا تحریض نان تازه نمودند، فرمود که اگر بدان عادت نمایم در حصول آن، قدری از زمان هر روزه صرف خواهد شد، و ضیق در اوقات من که منقسم در عبادت و فکر معاش و معاد امت است رو خواهد داد.

مسیر طالبی، متن، ص: 270

حکایت امیر تیمور بعد فتح ممالک ایران، وقتی که عازم معاودت به سمرقند شد، سرداران صاحب وجود در آذربایجان گذاشته وصیت به محافظت ملک می نمود. فرمود که دشمنان ملک تمام دفع شده اند، الا سلطان احمد جلایر و امیر قرایوسف ترکمان، که به ولایات عثمانی پناه برده اند.

سلطان احمد، اگرچه پادشاه و پادشاهزاده است، اما چون تاجیک مشرب است، یعنی چون مردم قدیم ایران خودساز و تن پرست [است]، و حاجت به کثرت اسباب و اخراجات دارد، مرا از او احتیاطی در دل نیست. اما از قرایوسف که مرد سپاهی پیشه، سبکروح زحمتکش است، باید که همواره خبردار و هوشیار مانید.

آخر، به مقتضای دوراندیشی امیر صاحبقران به ظهور آمد[806]، زیرا که بعد فوت او، هر دو کس به آذربایجان درآمده، کار سلطان احمد به هلاک منجر گشت، و امیر قرایوسف به سبب صفات مذکوره، و غفلت و ظلم جغتایی، که به مقتضای کثرت نعمت رو داده بود، به نوعی بالا گرفت که در اندک وقت تمام ایران را به تصرف خویش درآورد.

هشتم خطای ایشان در شناختن حد علوم

و زبان غیر، یعنی به مجرد دانستن چند لفظ، خود را زباندان هر زبان، و به دانستن چند مسئله صاحب آن علم می دانند، و کتابها در آن تألیف کرده، به طریق چهاپه، نشر آن مزخرفات می نمایند.

این معنی مرا به گواهی «فرانس» و «گریک»، که تحصیل زبان آنها در «انگلش» مروج است، معلوم شده، و از تصرفات و تحصیلی که در فارسی می کنند، به یقین پیوسته؛ و سایر قوم، اکثری به حسن ظن، که از صفات ایشان است، و اجنبیت از آن زبان، ایشان را در این دعوی صادق دانسته آن کتب را می خرند.

[بعضی] از عقلا که بر نقص او عارفند نیز تخطئه ایشان نمی کنند، چه توهم کنند که علم ناقص بهتر از جهل مطلق است. و بدین نمط آهسته آهسته به کمال خواهد رسید. اما خطای این اندیشه بدین ظاهر می شود که آری علم ناقص به از جهل مطلق است و استعداد تکمیل دارد؛ اما اینجا چنین نیست و این سخن در این مقام راست نمی آید. زیرا که کتب ایشان پاره ای از علم صحیح نیست، بلکه تصحیف و مسخ پاره آن علم است، و علت دیگر بار می آرد که بعد جاگیر- شدن آن ممسوخه به ذهن، قابلیت و پذیرایی علم صحیح نمی ماند.

مسیر طالبی، متن، ص: 271

دلیل این مقال تأثیر گرامر «سرولیم جونس» است[807]. آن بزرگ ملکی صفات، آن کتاب را به گمان فایده عام، قبل از تحصیل علم فارسی در هند، از روی امثال آن کتب نوشته بودند؛ و بعد تحصیل علم، به سبب عدم وجود کتابی در «نحو فارسی» و اشتغال او به تحصیل السنه هندیه، توفیق تصحیح آن نیافت. هر کس که اول

آن را خوانده پیش من می آمد، هر چند تفهیم و کوشش در تعلیم او کردم، فایده نداد. به خلاف آن، اشارات من به مردم ساده مفید افتاد، و به قدر فرصت زمان، به لهجه صحیحه از فارسی فرا گرفتند. و اقسام این نوع کتب در لندن آنقدر فراهم آمده اند که کتب حقه نزدیک است که بعد اندک زمان غیر ممیز مانند.

نهم رذیلت، خود غرضی است و قابوگری[808] که به سبب آن، به امید نفع خود، اگرچه ضرر بسیار به دیگری رسد، احتراز ننمایند. و در حین غرض خود، زیاده از ضرور فروتن و هموار باشند.

بعد حصول مطلب، چون رعایت آن سلوک غیر ممکن است، به ضرورت بیگانه شوند. و اگر بعضی، بنابر دوراندیشی چنین نکنند، از خسارت و نقصان که به شخص ثانی در امداد ایشان رسیده و وعده هایی که کرده اند، خود بررو نیارند. این معنی به سبب اینکه بی [معامله] معلوم نمی شود و در اخفای آن می کوشند، در لندن، مرا بجز صاحبان خانه کرایه ای، از دیگر کس معلوم نشد. اما در هند از معامله «کرنل هانی» و «مستر متلتن» و «جانسن» و «داکتر بلین» بر من واضح شده بود که در حین غرض خود، عذر مرا قبول ناکرده و به وعده های لطیف مرا به مهمات خود داشتند. چون اغراض ایشان حاصل شده بود، به معاذیر سبک کناره کرده مرا به دست روزگار و دشمنان واگذاشتند.

ماسوای تجربه من در هند، این معنی آنقدر برملاست که محل توجیه و تردد خاطر کسی در این باب نیست.

حکایت گویند چون «لارد هوبرت»، «گورنر» مدرس، در عهد خود خواست که در جزویات عمل آن ملک دخل نماید، در آن

باب از «لارد تنمث» یعنی «سرجان شور» استجازه خواست. او منع و عذر نوشت که «اگرچه موافق صلاح وقت است، اما مخالف عهد کمپنی با رئیسان ملک است.» «لارد هوبرت» در جواب نوشت که «اگر در بی پردگی افعال کمپنی و قابوگری او دقیقه ای باقی- نمانده سخن شما صواب، والا چنانچه بر من و بر همه خلایق ظاهر است، گذشتن از قابوی وقت

مسیر طالبی، متن، ص: 272

خطاست.»

دهم گریختن دختران ایشان با یاران، و جفت شدن زنان به شوهر قبل از مزاوجت و قلت عصمت زنان و مردان ایشان در شهوات. سبب این معنی کثرت آزادی زنان، و وفور خراباتخانه ها و فواحش لندن است. شنیده شد که شصت هزار زن فاحشه در «مربن پرش[809]»، که نصف کمتر «وست منستریک» شهر لندن است، سکونت دارند. و هیچ کوچه ای نیست که چند خانه از اینها در آن نبوده باشد. اما «پرادیز استریت[810]»، یعنی کوچه بهشت، و «دین استریت» یعنی کوچه ملت خدا، و «مادست کرت[811]» یعنی صحن سرای عصمت و «سنت جمزاستریت» و «سنت ماتنزلین[812]» و «سنت پال استریت[813]» که هر یک به یکی از شخص مقدس از حواریون عیسی، علی نبینا و علیه السلام منسوب است، و «شارلت استریت[814]» و «کوئن آن استریت[815]» منسوب به ملکه ها، و «نیومن استریت[816]» و «کنگ استریت[817]» و «لندن استریت[818]» و «تچفلد استریت» و غیره صدها کوچه، خصوص اطراف «اپره» و «پلی هوس» ها، خود همه مخصوص ایشان است و مردان را منزل کرایه ای [در آن] ندهند.

یازدهم قلت غور ایشان در محاسن رسوم [و شرع] دیگران، و هر چیز خود را بیعیب و صواب دانستن، اگرچه در حقیقت برخلاف آن [بوده] باشد. دلیل

این سخن آنکه:

حکایت شخصی از رفقای جهاز «وکتوریز منجرپریس» و «مستر بارکئون» نام، بر رسم خوابیدن من، با ازار، ضحک و خنده می کرد، و فراغ برهنه خوابیدن خود به من خاطر نشان می نمود. گفتم:

«آرام بنا بر عادت در هر دو یکسان، اما فراغ در رسم من است نه شما؛ زیرا که دل من از جهت عریانی فارغ می باشد و از شما در تشویش؛ و تصدیع کندن و پوشیدن علاوه آن.» گفت: «اگر به- حسب اتفاق کشف عورت من بشود چرا موجب شرم و تشویش بوده باشد؟» این سخن او محض برای رد جواب بود و حال آنکه هر صبح حال تشویش او به مقتضای غیرت طبعی به چشم خود می دیدم. گفتم: «چه جواب می دهی این را که اگر آنا مخاطره ای به جهاز رو دهد، من مهیای رفتن به کشتی خرد، و به شرط حیات، امیدوار رسیدن به ساحل هستم، و شما به سبب پوشیدن ازار ممکن است که فرصت از دست دهی؟» گفت: «چنین حادثه ای که فرصت ازار پوشیدن نباشد به جهاز

مسیر طالبی، متن، ص: 273

نمی رسد، و بر فرض آن [من] محابا نکرده برهنه در کشتی خرد خواهم نشست و هیچ شرم به من نسبت نخواهد داشت.» متانت این جوابها بر عاقل ظاهر، علی الرسم «انگلش» است که از نطق باز نمی مانند اگرچه ناحق بوده باشد.

ذکر بعضی اجوبه من در مقابل سؤالات مردم «انگلش»

من در لندن پی [به این] معنی برده در جواب سایل، حسن رسوم خود، به برهان، به ایشان نمی نمودم، زیرا که خیالات مرتسخه دل ایشان هرگز از دل به در نمی شود، تا حسن امر جدید قایمقام آن شود؛ بلکه مقابله و معارضه به مثل آن که در ایشان مرسوم

است می کردم، فی الحال ساکت می شدند. مثل اینکه چون خنده بر بعضی اعمال مرسومه اسلامی، چون حج و طواف کعبه کرده وجه آن را مستفسر شدند، گفتم: «همان وجه که شما در باب تنصر کردن[819] اطفال دارید و گمان می کنید که تا اطفال به «کرچه» پیش «کلرجمن[820]» یعنی «پادری» نروند نصرانی نمی شوند. یکی بر رسم خوردن مسلمانان طعام را به دست، اظهار تنفر و تعرض به من نمود، گفتم: «قطع نظر از فایده آن که طعام گرم خورده می شود، و گوشت لذیذ از نزدیک استخوانها نصیب می گردد، و آخر دست مرد آدمی، برای کار خود ناپاکتر از پاهای شاگرد نانبای شما نخواهد بود که حسب- المعمول ملک، نان را بدان خمیر می کنند.» و از این نوع هزاران جواب مسکت[821] گفتم و در این قسم مباحثه و محاوره یافتم که ذکر آن موجب تطویل است.

بالجمله اکثر این رذایل در ایشان جدید العهدند، به سبب کثرت نعمت و تواتر دولت پیدا- شده، و اثر بدی خود الی الآن در ایشان نکرده، و به دو سبب در این زودی هم نمی تواند ضرر رسانید:

یکی بنابر قوت ایشان، چه در افراد و چه در سلطنت، زیرا که چون طبع و جسم قوی است، اگر زهرخوری اثر نکند، و طبیعت از راه عرق دفع نماید، به خلاف حالتهای ضعف که به قول مشهور فالوده دندان می شکند؛ دیگر به سبب خالی نبودن مردم اطراف و جوار از این رذایل بلکه بودن اینها، بیشتر از ایشان، در آنها.

سعدی:

حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است

مسیر طالبی، متن، ص: 274

از نالش و دلتنگی عوام «انگلند» چنان معلوم من می شد

که اگر در اثنای جنگ، قانونی برای امنیت و آرام زندگی خلایق و ارزانی اشیا، در ملک «فرانس» گذاشته می شد مقصود ایشان بی جنگ و خسارت، خودبخود به حصول می پیوست. اکثر «انگلند» نقل به «فرانس» می کردند، و در بقیه نزاعی، که موجب ضعف و وهن «انگلش» بود، پدیدار می گشت. بالجمله «انگلش» اعتراف بر این رذایل نکنند، و اگر کسی بعضی از اینها بر ایشان اثبات کند به مقابله امم موجوده، چون نکبتیان هند و بیخبران مغرور دولت عثمانی، پیش آیند و رذیلت خود را قلیل وانمایند. و اگر کسی ذکر قدمای عرب و ترک و ایران کند، انکار آن اخبار کرده گویند که انسان گاهی از کشاکش هواهای نفس خالی نبوده، و حال هر قومی و حکومتی، که شما ملکی صفات نقل می کنید، همچنین بوده، و از رذیلتی که کمتر از همسایگان، یا به هیئت اجتماعی [کمتر از هیأت اجتماعی] امم اطراف بوده باشد، چه خوف است و چرا رذیلت باید نامید؟

سستی این رأی بر عاقل فطن ظاهر است، زیرا که آتش بالطبع سوزاننده است، اگرچه در زمستان یا در اشیای [نم] دار دیرتر اثر کند. همچنان اثر رذایل به صاحب آن البته رسیدنی است، اگرچه به عوارض مذکوره دیرتر ظاهر شود. اگر همسایه ارذل است و ضرر نمی تواند رسانید، اما تفرقه و نزاع و نفاق در میان خود، که اردأ[822] از ضرر همسایه است، خود غیر ممکن نیست.

رسومات قبیحه «انگلند»

از رسوم بد لندن عمده تر، کثرت اخراجات و لزوم مالایلزم- هاست که اکثر آن فضول و فقط به جهت حظ نفس است.

قدری از کثرت خوراک و پوشاک و شراب و زینت خانه، و تجدید اوضاع در هر

اندک وقت، علی- الرواج، که ایشان «فشن[823]» گویند، از بیان سابق معلوم شده؛ سوای آن، نگهداشتن «کوچ» و اسب و خدمتگاران زاید از حاجت، که در خانه بزرگان برای زن و شوهر جدا جدا رسم است، و صرف زر بسیار در تماشاها و جشنها، یعنی «بال» و «روت[824]» و «ماسکرید» ها، که گاهی خرج یک شب هفت و هشت هزار روپیه می شود، آنقدر است که شخصی که پنجاه هزار روپیه مداخل در سال دارد، همه آن را بدین اخراجات قسمت کرده، اگر احیانا صد روپیه در مدد یکی از اقربا او را ضرور شود، چون جایداد و گنجایش آن ندارد بر او گرانی می کند. و این خرجها هر روزه در ترقی است. نتیجه این رسم بد، [که به قول حکما] رئیس و [ام خطیئات است] بسیار است. از آن جمله یکی پیدا شدن بیدیانتی است، زیرا که مداخل مکاسب حلال برای فضول کافی نمی باشد،

مسیر طالبی، متن، ص: 275

ناچار قطع طریق و دزدی و بدمعاملگی و قلت انفعال از شرور و اضرار شایع و رسم شود.

حکایت شخصی غیر معروف از شرفا، در سفری از نواحی لندن، ردیف «کوچ» من بود، از نرخ اشیا در هند مستفسر شد، بیان کردم. گفت: «ارزانی نرخ اشیا اگرچه در نظر اول خوشنماست، اما موجب صعوبت حصول زر است، و قلت مداخل موجب امساک در خرج.» گفتم: «این قیاس به حسب تجربه صحیح نیست، زیرا که هندوستان با وجود کثرت ارزانی، در سهولت حصول معاش، بلکه تمول، ضرب المثل است، و کفایت در خرج بدین سبب زود موجب تمول می شود.» ذهن نشین او نشد. چون برای چاشت فرود آمدیم، شرابهای گران خواسته

اکثار در شرب نمود، و به سبب همسفرگی تحریض من هم کرد، به ملاحظه کفایت از خوردن آنها ابا کردم. وقت حساب جمیع خرج- سفره، معه شرابها را، مساوی بر سفره نشینان [دو حصه کرده] و حصه ای حواله بر من نمود و از آن عمل بیحساب منفعل نشد. من ازرد آن شرم داشته به عوض سه شلینگ وجه طعام، دو روز متواتر هفت شلینگ ادا می کردم.

دیگر اینکه آخر کار این امر، به امرا و اهل حکومت رسیده، رشوت خوری، که مایه تضییع کار ملک است، و خرج محاصل ملک در غیر موقع، چون زینت عمارات و روشنی و آتشبازی و غیره، امساک در ضروریات که ضبط ملک از شر مخالف کند، چون خرج سپاه و توپخانه و مرمت قلاع، پدیدار خواهد آمد. آن زمان به ضرورت چون مردم ایتالی و هند ملک را به مخالف خواهند سپرد. اگر کتب تواریخ را به نظر تأمل ببینند، خواهند دانست که دولت از هیچ قوم رو برنگردانیده مگر بعد پدید آمدن خرج فضول در ایشان.

دیگر به هم رسیدن بغض و عداوت در یکدیگر به سبب حسد مشاهده بعضی بعض را در آن تعیش و خود را در تعب؛ چنانچه باعث فتنه «فرانس» و خروج اصاغر بر اکابر همین معنی بوده.

دیگر قلت تحمل زحمت به سبب تنعم که در کثرت خرج لازم است[825].

دوم گرانی نرخ اشیا به حدی که بعضی از اهل دیهات بر خرید نان و گوشت دسترس ندارند و خوراک ایشان منحصر به «پتیته» است.

سیوم کثرت احداث «تکس» ها، یعنی ابواب. مجملی از آن اینکه خراج زمین «انگلند» و محصول اموال تجارت، برای هر چیز مبلغی معین است، و

تغییر و تبدیل در آن معمول نیست.

مسیر طالبی، متن، ص: 276

و آن به قدر گذران شاه و سپاه و اخراجات محافظت ملک در اوان صلح است ...

وضع جمع بستن خراج «انگلند»

... و چون برای مصارف جنگها یا فواید عامه، زاید از آن ضرور شود، «پرلمنت» رخصت قرض کردن آن وجه به وزرا دهد. ایشان آن مبلغ را از زرداران- که به امید سود سالیانه و اعتماد قول و قرار سرکار شاهی، که از صدها سال استقرار و استحکام دارد، با آنکه می دانند بجز سود سالیانه یا فروش، تمسک به- خسارت آن زر گاهی به دست نخواهد آمد، به طوع و رغبت راضی و مهیای دادن هستند- می ستانند و همان زمان ابوابی به قدر ادای سود سالیانه آن زر، بر یکی از اشیا، یا اهل حرفه ای معین نمایند.

اهل حرفه به بهانه آن ابواب، نرخ آن حرفت یا شیئی را زیاده از آنچه ایشان را در سرکار، دادن شود می افزایند؛ و خلایق که به سبب ضرورت از خرید آن شیی ء چاره ندارند، به نرخ گران می خرند.

و بدین صورت آن ابواب بر گردن خلق افتاده تحصیل می شود. حکمتی که برای سویت غنی و فقیر در این مرعی دارند این است که احداث «تکس» ها بر نان و «پوتر» و گوشت و زغال که مستعمله عوام و فقرا نیز هست، کمتر می شود، و بر اشیای خاصه اغنیا، مثل شراب و سایر خوراکی لذیذه، و ظرف نقره، و نگهداشتن چاکر و سگ و اسب و «کوچ»، و انداختن آرد میده[826] بر سر، بیشتر می باشد. بنابراین کمقدرتان از استعمال این اشیا در گذشته، از ادای این ابواب فراغ دارند، و اهل دول[827] که ادای

آن را گران نمی شمارند، استعمال این اشیا می نمایند؛ و ابوابی که عام بر هر کس است، چون بر شخص و ذات معمول نیست، نیز بر رعایت سویت دارد، مثل ابواب ده یک بر خرج و مصارف هر کس که اکثر مطابق مداخل می باشد. بنابراین غنی، که ده هزار در سال صرف می نماید، هزار و فقیر، که صد خرج دارد، ده می دهد. با وصف این چون انسان بر ضروریات معاش فقط قناعت نمی تواند کرد، غربا از نیافتن اشیایی که در بازارها به کثرت، و در خانه اغنیا مستعمل است، در تاب می باشند؛ و متوسطین که در نگاهداشتن چاکر و اسب و غیره، امور مالایلزم، به حسب رواج ملک و محافظت عزت ناگزیرند، در زیر بار آن «تکس» ها درمانده اند. اثر بد این عمل و دوی دیگر[828]، که گذشت، به حدی ردی[829] به نظر می آید که اگر تدارک نشود منجر به فتنه ای عظیم خواهد گشت که حقیقت بعد آن معلوم نیست. البته انشعاب قوت «انگلش» و زوال این رونق خواهد شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 277

ذکر کثرت قرض بر پادشاه «انگلند»

این معنی اگرچه بر اکثر دوربینان ایشان نیز ظاهر است، اما چون به تدریج مقدار قرض به جایی رسیده که ادای آن از مخیله بشری بیرون است، تدارک پذیر نمی دانند. گویند اگر تمام سطح جزیره انگلند را طلا فرش نمایند هنوز ادای نصف قرض میسر نخواهد شد. اما به- خاطر من می رسد که اگر قرض داران را به مجلس «پرلمنت» خوانند و به دلایل معقول و آهستگی، فتنه ای که به سبب گرانی نرخ اشیا- که موجب آن سنگینی «تکس» های جایداد سود ایشان- مظنون است، خاطر نشان نمایند و بفهمانند که چون پس از

وقوع فتنه تمام زرهای قرض سوخت خواهد شد، بلکه نگاهداشتن اموال مقبوضه و عرض و آبرو دشوار خواهد کرد، بهتر آنکه از بعض قرضهای خود به طوع و رغبت بگذرند- بدین طریق آنکه قرض او کهنه است و سود بسیار از آن برداشته از نصف، و جدید آن از ربع، و اوساط از ثلث بگذرند، و بر سود سالیانه زر باقی قناعت- نمایند- اغلب که قرض خواهان بر مآل کار نظر کرده و به خوشی و رضامندی قبول این معنی کنند، و خللی در اعتبار هم رو نداده به قدر نصف «تکس» از اشیای ضروریه و گردن عامه ساقط شود، و اندک رفاه در حال خلایق پدید آمده، [مظنه] فتنه و فساد دفع گردد. چندان شکست به قرض خواهان نیز رو نخواهد داد؛ چه همه اهل دولتند و ماسوای این قرض مایه ای دیگر در دست دارند. و چون اخراجات جنگ موقوف شده کفایت در زواید اخراجات به قدر ممکن کرده هر دو وجه را در ادای قرض مقرر دارند، و بدین صورت شاید در بیست سی سال ادا کرده، بکلی مرفه الحال گردند.

چهارم اوضاع عدالت [لندن، بلکه] «انگلش» است، زیرا که مشتمل بر سفسطه و مغلطه بسیار و خم و پیچ بیشمار، و تنبیه آن اکثر به مال، بلکه سبب تحصیل آن است. بنابراین غیر از قضات، که وجه معاش از بیت المال و به سبب کثرت عزت و آبرو اندیشه تمام از بدنامی دارند، وجه معاش جمیع اهل مجلس، از مال مدعی و مدعی علیه است [که به هر بهانه از آنها می ستانند]؛ بنابراین رشوت خور بیرحم دغاباز می باشند، و به سبب کثرت خودها و وضع

نوشتن زبان بندی و شهادات و تعلیم گفتار و رفتار به اهل دعوا، رأی قضات را هم به طرف ناحق برمی گردانند؛ و آنچه «انگلش» از قوانین عدالت خود می ستایند- که به سبب آنها قضات را از حکم حق چاره نیست، و کسی نمی تواند که دخل در آن به ناحق کند، زیرا که قضات اختیار فتوا ندارند، بلکه آن به دست «جوری[830]» است، و «جوری» جماعتی از شرفای سکنه شهرند که به نوبت در محکمه حاضر- می آیند، و از آمدن خود و قضایا بیخبرند، و سازش به مدعین نمی توانند کرد- این محض سخن،

مسیر طالبی، متن، ص: 278

و به سبب عادت ایشان بدان قوانین و غفلت از رسوم عدالت دیگران است.

ذکر «جوری» و اوضاع «الدبیلی[831]»، محکمه عدالت لندن

مکرر در

«الدبیلی»، محکمه عدالت بزرگ لندن، حاضر- آمدم، و وضع معامله قضات با «جوری» به نظر امعان مشاهده- کردم. نخست درجه قاضی به مرتبه ای از جوری بزرگتر، که اگر قاضی اراده ناحق کند، «جوری» از هیبت شخصیت ظاهری او مجال خلاف ندارد. ثانیا چون زبان بندی مدعین و شهاد[832] [همه قبل] از «جوری» به حضور قاضی شده، و بیان قضایا و زبان بندی و راهنمایی حکم به «جوری» یا امثال آن قضیه، همه بر عهده [قاضی] است، و «جوری» بجز آنچه از قاضی شنیده، از پس و پیش قضیه هیچ آگهی ندارد، و صوابدید او با قاضی یک شدن به ضرورت است؛ و اگر بعضی از «جوری» از هیبت قاضی محابا نکرده، به سبب ذکای فطری، با وجود عدم آگهی اطراف، پی به حق برده برخلاف رأی او اندیشد، قاضی دوباره و سه باره تقریر آن قضیه به بیانهای مختلفه می نماید، و آنها او را در مغلطه تواند انداخت؛

و اگر این هم مفید نیفتاد، به طول مدت اجلاس تعزیر میتواند کرد، زیرا که قضات [و سایر عمله عدالت در بالاخانه محکمه بر سفره طعام امیرانه ای که از سرکار] پادشاه برای ایشان معمول است، به نوعی که محکمه نشکند، به نوبت بالا رفته و به خوردن طعام و شراب و فراغ دو ساعت، دم خودها راست می نمایند[833]، به خلاف آن، «جوری» تا اندیشه [درست] در آن قضیه ننمایند، از موضعی تنگ که دور محجر آهنین و در مقفل، محاذی نشیمن قاضی، در پستی موضوع است، تجاوز کردن نمی توانند؛ و اگر این تعزیر هم ایشان را دلتنگ نکرده، قاضی آن قضیه را به روز دیگر که نوبت «جوری» دیگر است می تواند انداخت. از این بیان معلوم شد که اختیار فتوا حقیقتا به قاضی است، و وضع «جوری» محض برای مغلطه عوام، و قضات اگرچه کثیر الحرمت و خدا ترسند، و اگر از مکر فقها و وکلا مصون مانند، آخر کار حکم راست کنند، اما از طول مدت قضایا و اخراجات کثیر بر مدعین و جرمانه ها برای هر امر جزوی کثیر الصدور از جنس انسان، و تصدیع یافتن شاهد در اثنای شهادت به سبب امتحانات معموله قاضی به بیانهای مختلفه، و گرفته- شدن او و مدعین به خلل تقریر، اگرچه به سبب سهوی یا عجز بیان فقط بوده باشد، و غلبه اشرار قانوندان بر نیکان ساده غافل، که از نتایج قوانین این عدالت است، هیچ چاره و گزیر نیست؛ و خداترسی قاضی، و اگر همه عمله هم فرضا چون او راست کردار باشند، هیچ مفید نه. نظیر این

مسیر طالبی، متن، ص: 279

آنچه بر من در لندن

تجربه شده اینکه:

حکایت قبای خود به خیاطی برای دوختن دادم، اجرت آن به حضور دو شاهد و خط اقرارنامه او، ده شلینگ مقرر شد. بعد دوخت بیست شلینگ خواست، ده دادم برای باقی عذر آوردم.

گفت: «عدالت رجوع خواهم کرد و ترا ده شلینگ باقی با خسارت دادن خواهد شد.» چون اقرار- نامه او و شاهد داشتم پروای تخویف او نکردم. آن لعین به عدالت رفته حکم نامه احضار من برای جواب، که «سمن[834]» گویند، حاصل کرد، اما خود نگهداشته به من نرسانید. بعد چندی [باز] به عدالت رفته حسب القانون قسم خورد که حکم نامه رسانیدم و مدعی علیه حاضر نشد.

بنابراین حکم قطعی که بعد از آن جواب از مدعی علیه نمی شنوند حاصل کرده به من رسانید که من به مجرد ورود حکم نامه آن زر را معه شش شلینگ دیگر، بابت خرج برسانم. به دوستی از ارباب عدالت در آن باب مشورت کردم و گفتم: «که او حکم اول به من نرسانیده و حکم ثانی به سبب غلط نمایی حاصل کرده» او گفت: «اکنون از دادن زر فورا گزیر نیست، اما بعد ادا، دعوی نرسانیدن «سمن» ها و گرفتن زر به ناحق توان کرد.» من قضیه گری[835] را نپسندیده زر حکم نامه [که ناحق بود، ادا کرده] تجربه برداشتم. بعد از این هر کس که زری به ناحق از من می خواست [من] اعتماد بر اسناد خود نکرده به نصف یا به ثلث صلح می کردم؛ زیرا که بطلان اسناد من ایشان را به حیلی که در مخیله من گاهی نگذشته بود [میسر بود] و ایشان نیز بر نصف زر ناحق اکتفا کرده دردسر خود از رفت

و آمد عدالت، به صلح کم می کردند. و مشورت دوستان من از عقلای «انگلش» در این قضایا از ترس کثرت اخراجات عدالت و حیل بی ایمانان هم مطابق همین بوده.

ذکر مقابح عدالت کلکته

اما نتایج این عدالت به سبب اختلاط اشرار بیحرمت هند در کلکته به حدی ظاهر و واضح گشته که کار از پرده پوشی و مغلطه ها در گذشته، ماهی نیست که چند خانه ویران نشود. صدها اشرار بومی، غیر وکلای «انگلش»، به سبب قانوندانی عدالت و پناه فقها، به وضع امرا و خرج هزارها، زندگی می نمایند، و مددکار عمله عدالت و دلال قضایا هستند. بعضی از آنها مال از تجار خریده به تبدیل نام و جا، یا به گذرانیدن شاهد دروغ و سایر سفسطه های زبانی وجه قیمت را پامال می سازند؛ و بعضی

مسیر طالبی، متن، ص: 280

به مجرد تخویف بردن عدالت، زر از مردم می ستانند، و اگر آن شخص نترسد، به عدالت رفته قسم می خورند که من پنجاه هزار روپیه از فلان، طلب دارم، و او در [صدد] فرار است. بنابراین حکم حبس، که بعد تلاقی فرصت لحظه ای نیست و آن را «وارن[836]» خوانند، حاصل کرده او را به- خانه عدالت می برند. اگر او همان روز ضامنی که دو چند آن معامله اعتبار ظاهری داشته باشد، داد، خلاص شده بر وقت نوبت خود برای جواب مدعی حاضر می شود؛ و اگر نیم ساعت دیرتر به محکمه رسد، هزار روپیه جرمانه می دهد؛ و چون اهل عدالت زبان او نمی فهمند باید که وکیلی بگیرد، و به جهت نوشتن زبان بندی و امر جزوی، مبلغها خرج نماید، و اجرت وکیل به- طریق یومیه و در ماهه نیست، بلکه بر فقرات مکالمات است. او برای

نفع خود طول در مکالمات می دهد، پس از ماهها و سالها که مبلغی به قدر دعوی خرج عدالت نموده، اگر عمله بر رأی قاضی غلبه نکردند و حکم به حق کرد، دعوی مدعی باطل و حکم دادن زر خرج هر دو سو، به مدعی می شود؛ و چون از ادای آن عاجز است محبوس می گردد. طرفه تر اینکه به سبب ظهور افلاس او مدعی علیه را خبر معاش ضروری او در حبس گرفتن، یا از زر خرج درگذشته او را خلاص کردن[837] لازم می آید. و این معامله در صورت دادن ضامن مدعی علیه بود؛ و اگر به سبب سنگینی معامله، چنانچه اکثری است، کسی ضامن او نشد، روز دوم از خانه عدالت به محبس می رود. مستحفظان زندانخانه از او توقع کلی دارند، اگر به عمل نیاید، با آنکه محبس عمارت عالی، حصار مرتفع از اطراف دارد، شب در جاهای تنگ و تاریک بی هوا کرده او را نگاه می دارند.

بسیاری را دیدم و شنیدم که قبل از پرسش معامله مردند، و اگر زنده ماند، بعد ماهها در روز نوبت او [را] به عدالت می آرند تا جواب مدعی دهد. بسیار شده که بعد ماندن آن شخص شش ماه در محبس، روز نوبت قضیه، از مدعی اثر نیافته اند و معلوم شد که به سبب اینکه سندی و حقی نداشته و دعوی محض برای رنج [رسانی] بوده، روپوش[838] شده است؛ بعد ظهور این معنی محبوس را عذر خواسته خلاص کردند. و بر شهاد خودکار آن قدر تنگ گشته که رسم ادای شهادت از آن ملک برخاسته است. هر چند شخص از ندادن شهادت متأثر است، اما ضرورتا می گوید که من خبر ندارم؛

زیرا که از یک ماه راه برای ادای شهادت می طلبند، و شش ماه یک سال تا فراغ قضیه نگاه می دارند. آن شخص از کار خود معطل مانده زیر بار خرج آمد و رفت می شود و چون به- حضور قاضی می رود، سه ساعت و چهار ساعت او را ایستاده داشته، برای مغلطه او سؤالات مشتمل بر سفسطه می نمایند، و اگر او در سخنی لغزید تکذیب او کرده حد شهادت دروغ بر او جاری می کنند.

مسیر طالبی، متن، ص: 281

حکایت مشهور است که زنی زبان آور به محکمه رفته شهادت داد که «فلان امر در حضور من واقع شده.» قاضی پرسید که «وقوع آن در کدام [مکان] بود؟» گفت: «در خانه او.» باز پرسید: «کدام محل خانه؟» گفت: «طرف برآمده دالان.» آنگاه به تعلیم مدعی، پرسید که «برآمده چند ستون داشت؟» زن در محل[839] [لفظ] «نمی دانم» و «ملاحظه نکرده ام»، که در چنین موقع به جهت لغزش رسم شده، به غرور زبان آوری خود، به قیاس گفت: «چهار ستون.» و در حقیقت پنج بود. قاضی بر او گرفت کرده، می خواست که تکذیب او نماید. زن فی الحال گفت: «حضرت قاضی سالهاست که در این بالاخانه حکمرانی می کند، و هر روز بدینجا می آید، به من بگوید که چند زینه دارد.» قاضی که گاهی بدین خیال نیفتاده بود درماند. زن گفت: «اگر من که زیاده از یک دو نوبت بدان خانه نرفته ام، در تعداد ستونها خطا کرده باشم دور از کار نیست.»

بالجمله امثال این حیل شرعی که برای هر یک وجهی موجه دارند، و در حقیقت ظلم در پرده [است]، در این عدالت آن قدر است که اگر قلیلی از آن نوشته آید

کتابی بزرگ مرتب گردد، و سماعت آن ملالت آرد. بنابراین اگر رسم تحصیل مال از عدالت که انتظار مدت و کشاکش مذکور به خلایق می رساند، و بجز حرامخواران وکلا، و عمله عدالت نفع [چندان] به اهل حکومت ندارد، موقوف نمایند بهتر است؛ و برای معاش وکلا و عمله اگر در بیت المال گنجایش نیست «تکس» ی بر عامه خلایق چون سایر ابواب معموله ملک جاری نمایند تا قضایای[840] خلق مثل قضات قدیم اسلام، بی خرج فیصله یافته باشد، و تشدد احکام مثل قید[841] شخص بلافرصت، و دادن مال ضامن و جرمانه کثیر برای نرسیدن بر وقت، و طول مدت در فیصله قضایا و غیره، که اکثر آن برای تحصیل مال است، موقوف نمایند، این عدالت از معایب پاک خواهد گشت و خلق مأمون و فرحناک. اما آن کسانی که تعزیر آنها به مال، پسندیده عقل و شرع است، من از آن منع نمی نمایم، که ترک آن موجب خساره بیت المال است. بالجمله هر مرتبه که در «الدبیلی» وارد شدم، «لارد کروس»، «لارد چمبرز»، «مستر روز»، «لارد الدرمن» که از او کهنسالتری در لندن نیست، و قضات آن خانه بودند، اکرام من کرده در محل مناسب نزدیک خود نشانیدند و بدون چاشت [اجازه] بیرون رفتن ندادند.

از جمله رسوم لطیفه آن سفره اینکه بعد فراغ طعام، هر کس به گلاب، رومال خود تر

مسیر طالبی، متن، ص: 282

کرده، دست و رو از آن پاک می کند

پنجم تحصیل زر بر پلها و راسته هاست، که موجب بازماندن مردم، اندک زمان از مقصد، برای ادای آن، و خرده کردن زر یا برداشتن تنکه های[842] سیاه با خود، و همزبانی شرفا به اراذل، در آن

معامله است. شیوع این عمل در لندن به درجه ای رسیده که مشتمل بر ننگ و عار گشته. مثل اینکه از زایرین «سنت پال» که مسجد و خانه خداست، برای نمودن هر موضع آن چند فلوس جدا جدا، که مجموع دو سه شلینگ می شود، می گیرند و زر مغشوش قلب در خرده زر[843] می دهند. و همچنین گاه نمودن قلعه پادشاهی و اسباب جواهر او در قلعه لندن و «ونزر»، چون «اپره» و «پلی هوس» ها، زری معین است که بر سر هر حجره جدا جدا می ستانند. بهتر اینکه از این نوع خرج درگذرند، و در مقابل خرج سرپلها و دهنه راسته ها، که به بهانه مرمت است، ابوابی سالیانه بر مردم نمایند که موجب آزار خلایق نگردد.

ششم آتش زدگی لندن به سبب زیادتی استعمال چوب در عمارات است.

وضع ساختن عمارات لندن

مجملی از رسم عمارات «انگلش» این است که هر چهار درجه خانه با سقفها، که بالایی از کهپره سنگی صندوقی و پایینیها همه تخته مسطح است، اول از چوب استاده می کنند؛ چنانچه اگر به جای دیوارها تخته بندی کنند، آن خانه مکمل و مهیا برای سکونت خواهد شد. اما ایشان بنابر طلب دیرپایی، در جایی که بار سقف بر آن افتاده- ثانی الحال- دیوار باریک از خشت و گچ می کشند، و به جهت محافظت برد و نم، در طرف نشیمن، بر آن دیوار تخته بندی می نمایند. و چوبها همه رنگین روغنی؛ و در هر حجره بخاری است. بنابراین در احیان غفلت، یا عداوت خدام، خانه آتش می گیرد، و تا تمام نسوزد، بلکه چهار پنج دیگر را از حوالی نسوزاند خاموش- نمی شود.

ذکر قانون خاموش کردن آتش

به جهت خاموش کردن آتش قاعده ای مقرر است که آنچه از دزد مانده به رمال باید داد. و آن اینکه متمولین هر «پرش»، یعنی قطعه ای از شهر مشتمل بر چند محله، آلتی، که آب به سبب آن پنجاه گز مرتفع می توان رسانید و بر عراده ای منصوب است، ساخته، عمله معتبر، که در تشویش آتشزدگی خیانت نکنند، نوکر

مسیر طالبی، متن، ص: 283

کرده مهیا دارند و گوش بر آواز می باشند. به مجرد آتش گرفتن خانه آن عراده ها بر اسبها بسته از هر طرف می دوند؛ و فی الفور شعبه نهرها که نشان محل آن [بر دیوار] هر کوچه نوشته [است] گشاده، از آن آلت آب بر آتش می ریزند. گاهی آتش آن چنان [تیز] است که سه چهار روز خاموش- نمی شود. بعد اطفای آتش، که خانه مرمت پذیر نیست و البته از سر نو باید ساخت و اسباب اکثر سوخته و

بعضی شکسته و بعضی گم شده، به عمله آتش، فرقه ای که اول رسیده اند صد روپیه یومیه، و ثانی نصف، و ثالث و رابع و غیره ثلث آن باید داد. و خواه و ناخواه آن خسارت را بعد [خسارت] آتشزدگی قبول باید کرد. با آنکه کثرت این آتشزدگی به حدی است که گاهی سه چهار روز پی هم، آتش در یکی از محلات شهر می گیرد، تدارک و سد باب این رخنه که با تبدیل اوضاع خانه سازی ممکن است نمی کنند.

در ذکر اوضاع رختخواب «انگلش»

هفتم وضع رختخواب ایشان است، زیرا که طرف زیر، دو سه تشک آنقدر [نرم] معمول است که شخص در آن فرو- می رود. اگرچه یک ساعت اول در شدت زمستان خوشاینده است، اما آخر موجب ضیق نفس و درد کمر و رنج در گشتن پهلو به پهلویی می شود؛ و بالاپوش اقلا چهار عدد: یک چادر متصل به بدن، و دو گلیم نرم[844] در میان، و یک چادر سفید دیگر بالا می باشد.

هر چهار عدد را از سه طرف به زیر تشک کرده از جانب تکیه[845] وا می گذارند، تا شخص از آن راه، چون خرس به سوراخ در رختخواب می رود. بعد اندرون رفتن، چون رخنه های آن طرف به سبب عرض تنگ و [وا] داشتن رو گرفته نمی شود، و هم به سبب نچسبیدن بالاپوشها به بدن شخص، در رختخواب کمتر گرم می شود، و علت بزرگ اینکه غلت [از این طرف بدان طرف] به آهستگی باید زد، و حرکات به هوشیاری باید کرد، والا آن چهار عدد که به یکدیگر علاقه ای ندارد، جدا جدا شده، آن قدر آزار طبع می دهد که خواب به صد مرحله می گریزد. من در ترک عادات خود، در

این ملک از هیچ چیز رنجی نکشیدم مگر از این رختخواب و از کثرت رختها. با آنکه چندان تغییر در رختهای بالای خود نداده بودم و در هر دو سه روز نوبتی بدل می کردم، در حین تبدیل، نیم ساعت می گذشت، و سردی می خوردم. ماسوای مراتب مذکوره، این رختخواب موجب مرگ هزاران کس شده، زیرا که چون ایشان برهنه می خوابند، اگر چادر تشک یا چادر زیر بالاپوش، نم، که اکثری است، داشته باشد، آن نم را بدن ایشان به خود کشیده تب محرق

مسیر طالبی، متن، ص: 284

مهلک عارض می شود. چه مناسب مقام است این ابیات مثنوی رومی در حکایت «دقوقی»:

مولوی

گرچه بهر سایه جان می باختندوز گلیمی سایبان می ساختند

وان درختان سایه دار و میوه ورمی ندیدند از غشاوه بر بصر

زیرا که این جماعت، وضع تشک و رختخواب هند، و ملایمت و چسبانی لحافهای آستر ململ، رنگ داده[846] به شهاب[847] آن ملک را به رأی العین دیده اند، تبدیل این وضع زشت را به دو توهم باطل نمی نمایند:

یکی اینکه آن چادرها زود زود بدل می شود، و لحاف تا فصل اینده می ماند، گمان کنند که چرک بدن بدان گرفته موجب تولید بیماریها خواهد گشت.

دیگر رفع تصدیع ساختن لحاف هر سال؛ و نمی دانند که تصدیع ساختن آن در سالی [یک بار] زیاده از شستن چادرها همواره، و تصدیع به هم چسبانیدن آنها و ساختن رختخواب هر روزه نخواهد بود.

هشتم رسم نگاهداشتن خدمتگاران نوجوان حسین خوش طرز خوش لباس خودآرا در خانه ها، خصوص برای نشستن عقب «کوچ» زنان، و خدمت ایشان بر وقت سفره طعام، و به- وقت مشی همراهی آنها. چون حسن، خصوص در لباس پاکیزه و ذات صاحب سلیقه، بالطبع محرک عشق

است، و عشق را تمیز شاه و گدا و رعایت ننگ و ناموس نه، چگونه از فساد این عمل ایمن توانند بود؟!

مسیر طالبی، متن، ص: 285

بیان صلح و جنگ انگلش با فرانس

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 287

حالا مجملی از احوال این جنگ، که ذکر صلح آن بارها گذشت، و در عهد ورود من به لندن واقع بوده، بیان کرده، اتمام این مقاله و شروع در ذکر واردات[848] سفر معاودت خواهم کرد.

بیان صلح و جنگ «انگلش» با «فرانس»

چون سلسله عالم کون و فساد به یکدیگر پیوسته است، قبل از شروع احوال جنگ، شرح سلطنتهای فرنگ و تقسیم زمین آن، که «یرپ» نامند، ضرور است. بنابراین باید دانست که در طرف شمالی این قطعه از ممر انشعاب بحر «بالتک[849]» [از اقیانوس غربی[850]] تا آخر، چهار سلطنت واقع است: روس، «پروشه»، «دنمرک»، «اسویدن[851]». این چهار اکثر با یکدیگر متفق و پیرو پادشاه روسند. و در زمین طرف جنوبی که از گوشه غربی آن، بحر روم از اقیانوس منشعب شده، به مشرق رفته، ایضا چهار: «اسپین»، «پرتکال»، «روم قدیم»، «سویسرلاند[852]». در وسط هر دو نیز چهار: «فرانس»، «جرمن» یعنی «الیمان»، «پولاند»، «هالند[853]». و طرف غربی این قطعه، جزیره «انگلند» و ایرلند است. سوای اینها، در زمین «روم قدیم» و «جرمن» ده دوازده تقسیم خرد دیگر است که چندان قوت ندارند. و چون رسم تصرف ملک یکدیگر در «یرپ» نبوده، آن جماعت در جوار اقویا به طور خود زندگی می نمودند.

قوانین ریاست هر یک بر طریق خاص است. در بعضی پادشاه مختار است، و در بعضی امیران، و در بعضی رعایا، و در بعضی به اتفاق هر سه کار می شود، و در بعضی پادشاه مطلق نیست، و در بعضی از آن تمام حکام فرنگ شریکند، و در بعضی بعض.

طول و عرض و اوضاع و حکومت و سایر خصوصیات این ملکها، در رساله «لب التواریخ»، تصنیف حقیر، به روایت

«مستر اسکات» مشروحا اندراج یافته، در اینجا اطناب نگردد. از جمله سلاطین این ملکها، سلطان روس و «اسپین» و «فرانس» و «جرمن» و «انگلند»، به حسب ملک و سپاه بر دیگران مزیت دارند.

چون این حقیقت معلوم شد گوییم: از جمله این پنج- غیر «انگلش»، که وضع ریاست و حکمرانی او به مشورت رعایا و امرا معمول است- چهار دیگر در سلطنت استقلال دارند. چون در صورت استقلال سلطنت، اگر پادشاه هوشیار نیست، حیف[854] بر عامه می رود، در سنه 1789 عیسوی، سیزده سال قبل از این، که مطابق سنه 1204 هجری بوده، اهل فرانس از نواب پادشاه خود به- ستوه آمده شروع به نالش نمودند. مقصود ایشان اینکه نقشه ریاست به طور «انگلش» در آن

مسیر طالبی، متن، ص: 288

ملک جاری شود. پادشاه و امرا دفع الوقت کرده وقعی بر آن نالش نمی نهادند؛ تا اینکه رعایای «فرانس» بعد دو ساله عجزنالی[855]، در هر سمت جمعیت کرده دست بعضی از حکام را از تصرف در ملک کوتاه ساختند. پادشاه و امرای غافل، این زمان از خواب غفلت بیدار شده، در فکر تسلی ایشان شدند، و کسان فرستاده به جهت مشورت نقشه ریاست، ایشان را به دار الملک طلبیدند. اهل بلوا به سبب قوت اجتماع، پا از خواهش سابق بالاتر گذاشته درخواست «ری پبلک[856]» نمودند.

و آن اینکه پادشاه معطل محض باشد، و امرا و سرداران سپاه بر مناصب خود قایم مانند. اما بی اشاره جماعتی کثیر، چون «پرلمنت»، که هر ساله به اختیار و تجویز رعایا عزل و نصب شوند، اقدام به کاری نتوانند کرد و «جایگیرات[857]» و مشاهرات[858] شاهزادگان و امرا تمام موقوف می گردد، و کسی بجز مزد آن خدمت

که در اعانت اهل ملک و انتظام آن نماید، چیزی نمی یابد. پادشاه سر از قبول آن پیچیده به حبس و بند اهل بلوا فرمان داد؛ و آنها به مدافعه پیش آمده، جمعی کثیر به قتل- رسیدند. پس سایر رعایای ملک «فرانس» یکجا شده به کلی اظهار بغی نمودند. با آنکه مدافعه داشتند[859]، از غایت وسواس و آرام طلبی، خود را از مهلکه بر کنار کشیده قبل از وقت با عیال و اموال به اطراف، خصوص «انگلند» پراکنده شدند و پادشاه حصاری شده، اکثر افواج به اهل بلوا پیوست. بنابراین کار آنها قوی گردید؛ و پادشاه و زوجه خود در شروع سنه 1792 کشته گشته پسر او اسیر گردید.

سر شب سر قتل و تاراج داشت سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری نه نادر بجا ماند و نه نادری

پس انقلاب عظیمی در «فرانس» رو اده، اقویا ضعیف و ضعفا قوی گردیدند؛ و عامه به قانون «ری پبلک» اهل شوری از خود معین کرده سرداران فوج را به محافظت سرحدات تعیین کردند.

ذکر «بوناپات» و شروع ترقی و نامداری او

در این وقت «بونوپات»، که اکنون پادشاه با استقلال «فرانس» و در تمام فرنگ نامدار است، «کرنل» گشته، شامل افواج سرحد روم قدیم متعین گردید. معلوم باد که این

مسیر طالبی، متن، ص: 289

«بونوپات» از قوم فرانس نیست، بلکه مردم جزیره «کاسکه[860]»، از جزایر متعلقه روم، است. اهل آن به قطع طریق و دزدی اشتهار دارند. در اوایل کار اراده تعلق و نوکری «انگلش» کرده، چون میسر نشد در جرگه سپاه «فرانس» منخرط گردید؛ و در این فتنه به مدد طالع و قوت و شجاعت و اصابت رأی رسید به اینجا که

رسید.

بالجمله چون رعایای «انگلش» و «اسپین» و «جرمن» به مضمون اینکه:

مصرع

آلو چو به آلو نگرد رنگ برآرد

در جاهای خود گوش بر آواز مآل فرانس، و راغب به فتنه و مستعد بلوا بودند، و بعضی از اقربای پادشاه مقتول، به ولایت «انگلند» آمده مستدعی مدد شدند، عقلای «انگلش» به مصلحت اینکه اهل ملک را به کاری مشغول کرده از فکر اهویه باطله باز- دارند، و اگر تواند شد، تسخیر ملک «فرانس» به بهانه مدد [وارث پادشاه مقتول] نمایند، آخر همان سال که پادشاه ایشان به قتل رسیده بود، افواج بزرگ به سرداری «دوک یاک»، پسر دوم پادشاه که امیر الامرا و سالار کل افواج است، بدان ملک تعیین نمودند. سایر سلاطین فرنگ استحسان این رأی کرده، «اسپین» و «هالند» و «جرمن» شریک جنگ شدند، و بقیه وعده شرکت عنقریب داده، پادشاه «پروشه» طلب مبلغی به جهت استعداد سپاه از «انگلش» کرد، و بدان بهانه پنجاه یا شصت لکه[861] گرفته، خلف میعاد به عمل آورد، بلکه رأی پادشاه روس را هم برگردانیده، در آن فرصت که «فرانس» و «انگلش» به هم مشغول بودند، به اتفاق سلطان روس، ملک «پولاند» را- که ملکی وسیع، چهارده حصه، در هر حصه امیری فرمانروا بود- مسخر کرد. این اول تصرفی بود که از زبردست در ملک زیردست- به خلاف رسم قدیم «یرپ»- به عمل آمد، و آن ملک با «هنوه[862]»- ملک قدیم «کنگ جاج»، پادشاه انگلند، که در ملک جرمن بود- سه حصه شده، حصه ای پادشاه «پروشه»، و حصه ای پادشاه «جرمن»، و حصه ای پادشاه «روس» گرفت.

ذکر «هنوه»، ملک قدیم پادشاه «انگلند»

معلوم باد که پدر چهارم «کنگ جاج»، امیر و فرمانروای «هنوه»، صاحب بیست هزار

فوج بود. در آن ولایت بر تخت می نشست و سکه بر زر می زد. اما خود را از متوسلان پادشاه «جرمن» می دانست. ثانی الحال به سبب قرابت به پادشاهی «انگلند» رسید. بنابراین ضبط

مسیر طالبی، متن، ص: 290

«هنوه»، ولایت خود، به دستور قدیم می کرد. در این ولا که آن ملک از دست رفت، ادعا و قوت استرداد داشت. اما چون «پرلمنت» و اهل «انگلند» به جهت ضبط «هنوه» تصدیع می کشیدند، و زیر بار خرج می آمدند، تجویز استرداد نکردند، و پادشاه «انگلند» را تلخکام، و «جرمن» را مقضی المرام گذاشتند. اما چون افواج «انگلش»، که به تنبیه فتنه انگیزان «فرانس» متعین شده- بود، بر جهازات، وارد خور «فرانس» شده بندر «تولنگ[863]» را فتح کردند، و از راه ولایت «هالند» به وسط ولایت «فرانس» درآمده بعضی ملکها را برای پسر پادشاه مقتول، که در قید «فرانس» بود، ضبط نمودند، چون هنگامه قتل و عزل در افراد «ری پبلک» فرانس هر روزه برپا بود، فوج- فوج هواخواهان پادشاه مقتول بدیشان پیوسته همواره پیش می رفتند و امیدوار فتح دار الملک شدند. در این اثنا با فوجهای بزرگ «فرانس» جنگها رو داده، غلبه فرانس و قتل جماعت کثیر از «انگلش» به ظهور رسید. لهذا به بندر مسطور و سواحل، خود را کشیده در صدد تلافی بودند که جماعت «اسپین» و «هالند»، به تخویف و تهدید «فرانس»، از «انگلش» برگشته مجال اقامت «تولنگ» برایشان تنگ گردید. بنابراین شانزده جهاز بزرگ «فرانس»، که در آن بندر به دست آورده بودند، سوخته، و نه را به همراه گرفته به لندن برگشتند. بعد این واقعه «ری پبلک» فرانس، ملک «هالند» را به بهانه محافظت ضبط کرده، کمر به مدافعه

«جرمن» و روس، بلکه تمام فرنگ، بربستند؛ و پادشاهزاده محبوس را از جابه جا نقل نموده- به نوعی که خبر او الی الآن بر کسی معلوم نیست- به زاویه عدم فرستادند. در این جنگها «بونوپات» نام بزرگ حاصل کرده، به- اعانت وزیر مشیر «بارا[864]» نام، «جنرل» افواج سرحد روم و به فتح آن ولایت و «سویسرلاند» مأمور گردید[865]؛ و به قوت سرپنجه شجاعت و اصابت رأی، آن ملکها، که مشتمل بر صعوبت مسلک و قلاع متحصنه است، در حینی که کوهها و طرق از برف مسدود بود، مفتوح گردانید، و شکستهای فاحش به فوجهای سنگین «جرمن» داد. بعد تصرف بعضی از بلاد بدانها صلح کرد. پس از این واقعه کارکنان «ری پبلک» فرانس را، که قوت جهازی خود از «انگلش» کمتر می دیدند و بدان جهت فرستادن فوج بر «انگلند» مناسب نمی دانستند، برای کسر شوکت خصم به خاطر رسید که نخست قوت او را از اطراف و جوانب- که به منزله شاخهای درخت است- بشکنند، آنگاه قصد «انگلند»، که چون اصل و بیخ است، نمایند. بدین خیال باطل که به مراتب مشکلتر از قصد بیخ بود، فوجی

مسیر طالبی، متن، ص: 291

به مدد طاغیان جزیره ایرلند- که بر پادشاه چندین صد ساله خود، بنابر دعاوی نفسانیه خود، نه هواخواهی «فرانس»، خروج کرده بودند- فرستادند؛ و «بونوپات» را با چهل پنجاه هزار فوج و توپخانه بزرگ، از راه دریا به فتح ولایت مصر نامزد کردند، که بعد فتح مصر راهی به- ولایت هند پیدا کرده بدانجا رود، و ولایت دکن و بنگاله را به مدد تیپو سلطان از آنها گرفته، شکست عظیم بدان جماعت رسانند. اما «انگلش» که بر قوت

جهازی خود اعتماد داشته می دانستند که رفتن بونوپات به هند و فتح ولایات مملوکه اطراف ایشان، بدون قوت جهازی از «فرانس» متعذر است، مطلق از این قصد محابا نکرده از جا درنیامدند. و اول اخراج «فرانس» از جزیره ایرلند، آنگاه رفع طغیان مردم آن ولایت نموده پس از اطمینان فساد خانگی، بنای زد- و خورد با «فرانس» و حلیفان[866] او بر دریا گذاشتند ... و در چند جنگ حلقه جهازی، که نامدارتر آن شش است، بر «فرانس» غالب آمده نقش آن خیال باطل از صفحه دل آنها محو ساختند؛ بلکه کار به جایی رسید که بقیه السیف جهازات «فرانس»، از پناه قلعه ها به سمتی حرکت نمی توانستند کرد، و جهازات «انگلش» در آن مأمن بر آنها حمله کرده کار از پیش می بردند؛ و آن همه غلبه «فرانس»، که در خشکی هر ساله زیاده بود، سودی و مددی به جهازات ایشان نمی رسانید.

ذکر جنگ جهازات «انگلش» به «فرانس[867]»

نخستین آن جنگها در بحر «انگلش»، متصل ملک «فرانس»، به سرداری «لاردهوفی»، در وسط سنه 1794 عیسوی بود.

بیست و شش جهاز جنگی از «فرانس» و بیست و پنج از «انگلش» بودند. شش جهاز بزرگ فرانس اسیر و یک غرق گشته، تتمه به حال تباه گریختند.

دوم نزدیک ساحل «اسپین» با جهازات ایشان به سرداری «لاردسنت ونسنت[868]» فی آغاز سنه 1796، با آنکه عدد جهازات مخالف بیست و هفت، و از «انگلش» چهارده بود، چهار [از فرانس و] چهار بزرگ اسپین گرفتار شده، تتمه به قلاع خود پناه بردند.

سیوم به سرداری «لارددنکن» در بحر شمالی، نزدیک ملک «هالند»، با ایشان فی آخر سنه 1798. عدد جهازات «انگلش» در این جنگ بیست و چهار و عدد مخالف بیست و

شش بود.

بعد جنگ صعب، نه گرفتار شده تتمه گریختند.

چهارم به سرداری «لارد نلثن»، در ساحل رود نیل مصر، فی سنه 1799، با جهازاتی که بونوپات را، معه افواج، بدان ولایت برده بود. عدد جهازات «انگلش» سیزده و از مخالف

مسیر طالبی، متن، ص: 292

هفده بود. نه گرفتار گشت و سه سوخته و یک غرق گشت.

بیان ابوکیر[869] مصر

مجملی از این جنگ اینکه وقتی که «ری پبلک» فرانس استعداد جهازات و فوج بونوپات به مصر می دیدند، «انگلش» این معنی را حمل بر عزیمت «انگلند» یا ملک هند کرده، برای سد راه و مقابله آنها، بیست و پنج جهاز در «جبل التار»، که در هر دو صورت معبر آنها بود، مهیا کردند. سردار کل آنها که به لغت «انگلش» «ادمرل» گویند، «لاردسنت ونسنت» مذکور بود. چون خبر رفتن آن جهازات، برخلاف مظنون، به- طرف شرقی بحر روم، به سمع «ادمرل» رسید، «لاردنلثن»، تالی خود را با سیزده جهاز به تعاقب آنها به طرف اسکندریه، به گمان غالب فرستاد، و خود با دوازده جهاز در مقابل بیست و چهار «اسپین»، که در آن حوالی منتظر و مستعد کارزار بودند، استاد. جهازات «اسپین» با وجود قلت عدد جهازات «انگلش»، جرئت حمله را بر «ادمرل» نیافته، جنگی به میان نیامد. اما «لاردنلثن» یک هفته قبل از «فرانس» به اسکندریه رسیده، چون اثری از آنها ندید، به طرف دیگر دوید. در اثنای تردد، خبر ورود «فرانس» به اسکندریه تحقیق یافته مراجعت کرد. چون جهازات فرانس پهنای «خور ابوکیر» را تمام گرفته، لنگر کرده، توپخانه آن طرف هم به این طرف آورده، مستعد جنگ مخالف ایستاده بودند، «لاردنلثن» در مقابله به طریق متعارف، یعنی به مقابل هر

جهاز مخالف جهازی از خود، لنگر کردن ضرر دانست؛ زیرا که در آن مدت که جهاز روان را مقابل جهاز لنگر [دار آورده، لنگر] کنند، ضرب شدید از توپخانه جهاز مستعد [بدان] می رسد و او را بعد از این صدمه طاقت نمی ماند. بنابراین به تجربه سرداری و کاردانی، که خاصه سرداران «انگلش» است، همان زمان امری به خاطر او رسید که جمیع افکار اندیشیده «فرانس» باطل گشته و چنان فتح نامدار به ظهور رسید. و آن اینکه شش جهاز خود را از راهی که ما بین [قلعه] «ابوکیر» و جهازات «فرانس»، بسیار تنگ، و خوف نشستن جهاز بر زمین بود، به طرف عقب جهازات «فرانس» فرستاد، و با آنها مواضعه نمود که بعضی از جهازات ایشان را از آن طرف در زیر شلیک گیرند، و او از این طرف بر همان جهازات حمله خواهد کرد. بعد شکست آنها، به اتفاق، قصد بعضی دیگر خواهند نمود؛ و همچنین به نوبت، کار همه به آخر خواهند رسانید. از جمله شش جهاز مذکوره یکی بر خشکی بند- شده، هدف گلوله قلعگیان گردید، و پنج دیگر به مدد باد تند مراد، که هم در آن زمان برای نکبت «فرانس» به وزیدن آمده بود، از صدمات گلوله توپ قلعه محفوظ گشته به دستور مقرر، از دو طرف،

مسیر طالبی، متن، ص: 293

بلکه چهار، یک را در میان گرفته به نوبت همه را تباه و هلاک کردند. «فرانس» که گذشتن [جهازات] «انگلش» از آن تنگنا، از محاذی صدمات قلعه، و آمدن آنها به طرف عقب تصور- نکرده، توپخانه هر دو [طرف] به یک طرف کشیده بودند، از مدافعه دو طرف عاجز آمدند،

و چون لنگر داشتند مدد یکدیگر نتوانستند نمود، بنابراین، چنانچه گذشت، هدف گلوله خصم از هر طرف گردیدند.

سعدی:

به شمشیری یکی از صد توان کشت به رایی لشکری را بشکنی پشت

آغاز شام شروع به جنگ گشته بود، بهر شب[870] گذشته، بعد سوختن جهاز بزرگتر، که خاصه «ادمرل» آنها بود، به اختتام رسید.

نقشه این جنگ را در «پنورامان[871]»، که یکی از تماشاخانه های لندن است، دیده ام، از هول رستخیز نشان می داد.

پنجم به سرداری «سرجمزسمرس» با «فرانس» و «اسپین»، فی وسط سنه 1801. در آن جنگ نه جهاز فرانس و پنج از «انگلش» بود، دو جهاز مخالف سوخته و یک اسیر شد.

ششم ایضا به سرداری «لارد نلثن» زیر «کوپن هگن»، دار الملک دنمرک، در بحر «بالتک»، فی سنه 1801؛ هفده جهاز مخالف سوخته و غرق شد؛ و شرح این جنگ سابق گذشته بود. و همچنین در این امتحانات چند ملک از «فرانس» و حلیفان او به دست «انگلش» افتاد.

ذکر [فتوحات «انگلش» در خشکی بر «فرانس»]

از آن جمله یکی «کیپ حبش» است که جماعت «هالند» در آن قیام داشتند. اگر قوت جهازی «فرانس» بدان مکان می رسید، سد ابواب مدد «انگلش» به قوم ایشان در هند می شد.

بنابراین پنج هزار کس از فوج «انگلش» به سرداری «جنرل دنداس»، که ذکر او در شرح احوال «کیپ» گذشت، به تسخیر آن مأمور شده، در سنه 1795 در «فالزبی»، که یکی از شهرهای خرد کیپ است، از جهازات فرود آمدند. با آنکه سردار «هالند» شش هزار فوج و قلاع مستحکمه مهیا داشت، از خبر تقسیم سرب و باروت به قصد حمله در فوج «انگلش»، دل باخته صلح نموده

مسیر طالبی، متن، ص: 294

و شهر و قلاع بدیشان سپرد.

ذکر فتح «مالته[872]»

از جماعه «فرانس»، که شرح آن در محل خود [آید مالته است].

دیگر «مناکه[873]» از «اسپین»؛ دیگر ملک بزرگ «سورنم[874]» نام، در زمین امریکا؛ دیگر «ماتینک[875]»، جزیره ای از امریکا، هر دو از دست «فرانس». دیگر جزیره مشهور هند «سیلان» از «هالند». گویند که دو کرور روپیه ذخیره عقاقیر، از مال هالندیان به دست «انگلش» در این فتح افتاد.

دیگر فتح سرنگ پتن[876]

مجملی از آن اینکه چون بونوپات فتح مصر کرد، در آن استقرار گرفت، و میانه او و تیپو سلطان، به اخفا، مواضعه و مکاتبه بود، که اگر بونوپات به ملک هند راهی یابد، به راهنمایی و امداد تیپو سلطان کاری از پیش برد. «انگلش» به سبب اینکه صلح به وی داشتند، پیغام فرستادند که فلان و فلان ملک، از سواحل و قلاع خود را به ما واگذارد تا اطمینان حاصل آید، بعد فراغ جنگ، و صلح با «فرانس» به او مسترد خواهند کرد، و الا میان ایشان [و او] منجر به جنگ و قضایا خواهد گردید.

تیپو سلطان، که از قوت ولایت «انگلش» بیخبر و به سبب چند جنگ که میانه او و «انگلش»، سابق رو داده، «انگلش» در آن جنگها به اتفاقات پیشرفت نیافته بودند، مغرور بود، مدارا نکرده به جنگ پیش آمد، و به رهنمونی قاید ادبار، به خلاف جنگهای سابق که به قزاقی می کرد، در مقابل چنین دشمنان قوی چنگ، که تسخیر قلاع فلک را به حکمت امیدوارند، در چهار دیوار حصار «سرنگ پتن» طرح مقابله انداخت. افواج [ «انگلش»] در اندک زمان به ضرب توپ، راه مداخل در حصار کرده، از هر طرف حمله آور شدند و کار حصار قریب به انفتاح رسید.

تیپو سلطان به حکم

غیرت و شجاعت، و بودن عیال و اموال در قلعه، از فرار و کناره گزینی، که صلاح وقت بود، عار کرده به ذات خود به دفع جماعتی که بر سر دروازه بزرگ، مردم او را به عجز رسانیده بودند، رو آورده در آن اثنا سه زخم گلوله تفنگ بر سینه خورده، در حین مراجعت به قلعه، میان دروازه از پا درآمد. لاش بسیار بالای او افتاده، بعد فتح حصار، کشته شدن او متحقق شده

مسیر طالبی، متن، ص: 295

و «انگلش»، به تعاقب گریختگان، داخل قلعه شده، قریب هفت هزار کس از مردم کاری قلعه را از- پا درآوردند؛ و قلعه با تمامی توپخانه و ذخایر و اموال و عیال و اولاد تیپو سلطان به دست ایشان افتاد. و چنان فتحی نامدار، که مدت چهار ماه از آغاز حرکت افواج تا اتمام [آن بیشتر طول] نکشیده بود، رو داد.

چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن کند کش نیاید به کار

نقشه این هم در یکی از تماشاخانه های لندن به شرح و بسط تمام دیده شد.

ذکر احوال مصر و شام بعد فتح «بونوپات»

دیگر از ممالک مفتوحه «انگلش» ملک مصر است. و شرح آن اینکه چون بونوپات به اسکندریه فرود آمد، در یک روز، فتح آن کرده به قاهره معزیه رو آورد و اهل دار الملک به سرداری ممالیک و ترکمانان زیاده از چند صد هزار، که اکثری چون اهل غوغا بجز چوب و سنگ حربه نداشتند، در برابر آن افواج جهان آشوب آمده، هدف تیر گلوله توپ و تفنگ، و خایب و خاسر به قاهره برگشتند. چون تحصن و نگهداشتن قاهره از قدرت ایشان بیرون بود، بعضی از ممالیک به فرانس پیوسته، و بعضی دیگر

با ترکمانان به قسطنطنیه فرار نمودند، و «قاهره معزیه» با اکثر بلاد مصر به دست بونوپات افتاده، بونوپات به سبب شکست جهازات در «ابو کیر»، که گذشت، و قصد به دست آوردن زمام ریاست «فرانس»، که باطنا داشت، جستجوی طریق هند، که فی الحقیقه خیال محض و محال بود، نکرده برای دفع الوقت به تسخیر شام به شهر عکه، که از مواضع حصین پاشا- نشین است، رو نهاد. «جذار پاشا» و قلعگیان از خوف افواج قیامت نهیب او دل باخته حیران کار خود بودند.

ذکر مدافعه «سرسدنی اثمت» «فرانس» را در عکه

«سرسدنی اثمت»، کپتان جهازی از جهازات «انگلش» که در آن وقت با دو جهاز دیگر در بحر روم و آن نواحی تردد داشت، تمکین و تسلی «جذار پاشا» کرده با قلیل فوجی از سپاه جهازی به قلعه درآمد؛ و مردم «جذار پاشا» را به قانونی که شایان مدافعه بود، در محلات مناسب نشانید؛ و جهازات خود را هم در مواضع لایق، که توپهای آنها مشرف بر فوج «بونوپات» گشت، لنگر کرد. «بونوپات»، که در معرکه مظفر گشته در شجاعت و اصابت رأی منفرد بود، با آنکه یازده نوبت بر آن حصار حمله برد و در بعضی از آنها قریب پنج هزار کس به کشتن داد،

مسیر طالبی، متن، ص: 296

کاری از پیش نبرد. بالاخره دست از پیشقدمی باز کشیده به مصر معاودت نمود. نقشه این جنگ هم که یاد از هول محشر می داد، و پاشا و «سرسدنی اثمت» و «بونوپات» و سرداران لشکر طرفین، به قانون مقرر این نقشه ها، تمام قد و شبیه، در یکی از تماشاخانه های لندن دیده ام، به نوعی که گویی آن معرکه در لندن است و من از حاضرین آن و

ناظر آنم. بالجمله «ری پبلک» فرانس بر ما فی الضمیر «بونوپات» پی برده از اعانت او به مرد و سلاح، که هم به سبب سیر جهازات «انگلش» در بحر روم صعب بود، [دست] کشیدند.

ذکر اسباب رسیدن «بونوپات» به سلطنت

در این اثنا پادشاه روس و دیگر سلاطین شمالی به وعده امداد خویش، «جرمن» را به شکست عهد «فرانس» تحریض کرده فوجهای او و خود را مستعد جنگ کردند. و سلاطین روم قدیم نیز اظهار نافرمانی کرده، تشویشی به «ری پبلک» فرانس و مخالفت در ایشان رو داد. طایفه ای از آنها به «بونوپات» پیغام فرستادند، اگر خود را از مصر به شهر «پرس» رساند، ایشان امر ریاست بر وی قرار خواهند داد. بنابراین بونوپات «مونو» نامی، از سرداران سپاه، تالی خود، را که مردی خفیف العقل بود، به سرداری فوج مصر تعیین کرده، در جهازی تیزرو، با ده کس از خواص نشسته روانه شد[877]، و از جهازات «انگلش» به سلامت گذشته به «پرس» رسید. جماعت «ری پبلک» از ورود او حسابی نگرفته، روز دیگر در خانه حکومت به طور مقرر، بی یراق و محافظ جمع آمدند؛ و بونوپات با بیست کس مسلح از رفقای خود، به اشاره دوستان، بدان خانه رفته همه را مقید و بی اختیار گردانید؛ و کارکنان نو در «ری پبلک»، از دوستان خود، مقرر کرده خود را اول آنها، که «فرست کنسل[878]» نامند، قرار داد. چون عامه سپاه هواخواه او بودند، استقلال یافته، به دفع فوجهای «جرمن» و «روس» و «روم قدیم» رو آورد، و در اندک وقت همه را تأدیب بلیغ کرده، بعد استرداد ممالک مفتوحه از «جرمن» و «روم قدیم»، و صلح مضبوط به «روس»، به دار الملک «پرس» مراجعت کرد.

بعد چندی [ «فرست کنسلی»] روم قدیم را هم ضمیمه کار اول نمود. پس از زمانی آن هر دو کار را برای تمام عمر از «ری پبلک» به نام خود قرار داد. روز به روز در اختیار «ری پبلک» قصور و در قوت و شوکت خود تزاید می نماید. وقتی که به «مرسیل[879]» بود- چنانچه آید- صورت خود را سکه بر زر نمود. اما اسم سلطنت الی الآن بر خود نگرفته، همچنان «فرست-

مسیر طالبی، متن، ص: 297

کنسل» ش می نامند، یعنی شخص اول «ری پبلک».

بالجمله بعد برآمدن «بونوپات» از مصر، یوسف پاشا، وزیر اعظم عثمانی، با افواج کثیره به استرداد مصر رفته چند جنگ با «مونو» و سایر سرداران «فرانس» کرد. اما هر مرتبه به حال تباه شکسته شده، با قبیحترین وجهی برگشت. در بعضی از آن جنگها پنجاه هزار فوج ترکمان، از هزار کس «فرانس» شکست فاحش یافتند، و عدم قوت و طاقت خود را بر جمیع مردم فرنگ- که به سبب دستورات قدیم اسلامی، که در حین قوت عثمانی و ضعف فرنگ قانون شده و الی الآن همچنان مروج است، از ایشان خونین دل و در صدد تلافی هستند- بی پرده کردند. بنابراین پادشاه «جرمن» و «فرانس» را هم چون سلطان روس- که از قدیم به سبب جوار خیال راسخ داشت- آرزوی ملک ایشان در دل به هم رسید.

ذکر آمدن اسکندریه به دست «انگلش» و اخراج «فرانس» از آنجا

بالجمله بعد عجز ترکمانان و فتح جزیره «مالته»، امرای انگلش «سر راپ ابرکرمبی»، برادر بزرگ «جنرل ابرکرمبی»، فاتح جنگ «روهیله» هند را «جنرل» پانزده هزار کس از فوج مقرر کرده به فتح مصر و اخراج «فرانس» از آن ولایت معین- کردند، و فوجی هم از سپاه بمبئی و مدرس نامزد

کومک او کردند که از راه بحر قلزم[880] به «سویس[881]» و مصر درآیند. «جنرل» مسطور قبل از وصول فوج هند به مصر فرود آمده، در حمله اول قلعه «ابو کیر» را از «فرانس» گرفتند؛ و چندین جنگ نامدار با «مونو» کرده ایشان را عاجز و زبون کرد. در یکی از آن جنگها با آنکه «جنرل» مسطور کشته گشته چهار هزار کس از فوج «انگلش» به قتل رسیده بود، «پلتن[882]» خاصه بونوپات، که در تمام جنگها با وی رفیق و تیر روی ترکش افواج مصر، مسمی به «غالب غیر مغلوب» بود، تمام و کمال با چند هزار کس دیگر کشته بقیه- السیف به قلعه اسکندریه متحصن شدند. در این ایام وزیر عثمانی قابو یافته، باز به ملک مصر و «قاهره معزیه» درآمده، و جمعی کثیر از افواج «انگلش» بدو پیوسته، محاصره قاهره را پیشنهاد عزیمت کرد. چون نزاعی در سرداران «فرانس» به هم رسیده، امید کمک از «فرانس» هم نبود، صلاح در مصالحه دیدند، و قاهره را به وزیر اعظم سپرده از هر جانب مصر به ولایت خود رو- آوردند. چنین قرار یافت که قلعه اسکندریه تا حین استحکام صلح در دست «انگلش» ماند.

چنانچه الی الآن جماعتی از افواج هند، که بعد فتح مصر رسیده بودند، در آنجا هستند.

مسیر طالبی، متن، ص: 298

ذکر وقوع صلح مابین «انگلش» و «فرانس»

بعد رفتن «مالته» و مصر به دست مخالف، بونوپات در باطن راغب به مصالحه گشت، اما در ظاهر اظهار جلادت کرده، افواج کثیر به

شهر «کلس[883]»، که مقابل

شهر «دور[884]»، ساحل «انگلش»، واقع است، فرستاد و به اجتماع کشتیهای «گن بوت[885]»، که مخصوص بردن و فرود- آوردن افواج به ساحل می باشد، فرمان داد. از آن طرف

«لارد کرنوالس» معه فوجهای بزرک به «دور» آمده «لارد نلثن» را به قصد اسیر و غرق «گن بوت» های «فرانس» که جمع آمده- بودند، به ساحل «فرانس» فرستاد. «لارد نلثن» بنابر اینکه کشتیها به یکدیگر زنجیر بند بودند، اگرچه دست کلی نیافت، اما به بعض آنها نقصانی رسانید، و مرتبه دیگر قصد استیصال آنها به کلی کرده آمد. «فرانس» چون می دانستند که «لارد نلثن» دیگر باره خواهد آمد، فوجی کثیر در کشتیها به کمین گذاشته مردم او را بالا آمدن دادند. پس دست کشش و کوشش به ضرب شمشیر و خنجر که در استعمال آن ماهر، و چنانچه شنیده شد فوجهای «جرمن» و روس را اکثر بدان شکسته اند- برآورده قرب هفتصد کس از فوج «انگلش» را بکشتند، و «لارد نلثن» بی نیل مقصود به ساحل خود برگشت.

بعد از این، هر دو طایفه، یکی برای فرصت افزایش قوت دریایی، دیگر به جهت تسلی عامه ملک که رغبت کلی به صلح به امید ارزانی اشیا داشتند، بنای گرگ آشتی گذاشتند.

«لارد کرنوالس» برای اتمام صلح به ملک «فرانس» رفته دو سه ماه در مباحثات گذشته؛ بالاخره بدین شروط که ممالک مسخره «فرانس»، از «روم قدیم» و «جرمن» و «سویسرلاند» و «هالند» و غیره بر او باقی ماند، و از مسخره انگلش جزیره سیلان به ایشان ماند، و کیپ را به- «ولندیز» و مصر را به سلطان عثمانی، و «مالته» و غیره را به صاحبان آنها واگذارند، صلح منعقد- گردید. و در شهر ذیقعده الحرام سنه یکهزار و دو صد و شانزده هجری جنگ به اختتام و، چنانچه سابقا گذشت، جشن و چراغان آن تا سه شب در لندن و «پرس»

به ظهور رسید.

به تاریخ بیست و دویم شهر جمادی الاول، یوم الآدینه سنه یکهزار و هشتصد و شش عیسوی، مطابق سنه 1221 هجری، به خط اضعف العباد، منشی میرزا محمد صادق بیک، من مقام بلده اللّه آباد، حسب الفرموده صاحب والامناقب کپتان یوسف تیلر بهادر، دام لطفه، به تحریر رسید.

مصرع

من نمانم این بماند یادگار.

مسیر طالبی، متن، ص: 299

جلد سوم مسیر طالبی فی بلاد افرنجی من تصنیف ابو طالب بن محمد اصفهانی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 301

بسم اللّه الرحمن الرحیم جلد سیوم کتاب مسیر طالبی فی بلاد افرنجی،

آغاز سفر معاودت تا در کلکته از راه خشکی.

آغاز سفر و معاودت من از مدتی در صدد معاودت به وطن از راه ملک «فرانس» و خشکی بودم. در این وقت قابو یافته، چنانچه گذشت، بعد دو سال و پنج ماه و پانزده روز توقف در لندن، دهم ماه صفر سنه 1217 هجری، مطابق هفتم ماه جون سنه 1802 عیسوی، وداع دوستان کرده روانه شهر «پرس» شدم. مقصودم آنکه بعد سیر دار الملک و بعضی بلاد «فرانس» به «ویانه[886]»، دار الملک «جرمن»، و وسط ملک «انگری[887]»، متعلقه «جرمن»، گذشته تمام راه تا قسطنطنیه به خشکی روم.

آخر آن روز، که در حقیقت آخر لذت طعام و شراب و صفای زندگی نیز بود، به شهر «دور»[888]، هفتاد میلی لندن، ورود افتاد. و اهل «دور»، با آنکه از «انگلش» هستند، اکثر از آن زبان بیگانه اند، و طبخ طعام و سایر امورشان بر طریق «فرانس» است و اکثر دغاباز. صاحب مسافرخانه سه چهار برابر لندن کرایه و زر طعام گرفت. و راهداران گماشته لندن- که به اقتضای سرحد، کسب خلق سگیت کرده اند- بی حجت و دلیل، زری از من ستاندند. من که به زبان فرانس آشنا نبودم در کار خود درماندم. از اتفاقات «مستر نیل» نام، مردی از انگریزان امریکا، به غایت نیکو خصال، خدمتگزار، در «کوچ» شریک و به جهت استخلاص جهاز خود، که یک سال قبل به دست «فرانس» اسیر شده، عازم «پرس» بود، بر عجز من پی برده تمام راه ترجمان و متکفل خرج من شد. در

مسیر طالبی، متن، ص: 302

شهر «پرس» به هزار سماجت آن زر را به او

رد کردم. روز دوم در عرصه شش ساعت از بحری که مابین «انگلند» و «فرانس» است، عبور کرده در شهر «کلس[889]»، بر ساحل «فرانس»، مقام کردیم.

نصف شب به سواری «کوچ» سنگین، که «دیلیجان[890]» نامند و چون عرابه های گاوی هند ثقیل- الحرکت می باشد، در عرصه دو روز و سه شب، روز شنبه چهارم ماه مذکوره وارد «پرس» شدیم.

مسیر طالبی، متن، ص: 303

ذکر اوضاع زمین فرانس و دار الملک پرس و رسوم و عادات اهل آن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 305

ذکر اوضاع

«فرانس» و دار الملک

«پرس» و رسوم و عادات اهل آن تمام آن ولایت قابل الزراعت، پرمیوه و درخت و هجوم مردم است. زمین آن اکثر مسطح هموار، بعضی جا کوهستان، هر دو سبز و خرم، پر از آبهای جاری، در هر اندک فاصله قرا و شهرهای معمور موضع است[891]، چنانچه در این باب «انگلند» را شباهتی به آن نه. شکل جانوران و روییدگی و غیره ایضا مخالف «انگلند» و موافق به ایران و هند و سایر ملکهای عالم است. اسب در شباهت چون اسبهای ایران و عرب دیده شد که ظاهرشان بهتر از اسبهای «انگلند» است. اما شنیدم که توانایی اسبهای «انگلش» ندارند. گاوها بعینه چون هند حقیر جثه، و رسم عراده بارکشی به گاوان از آنجا شروع شد. سگ آنقدر حسین و خرد به نظر آمد که بعضی خردتر از گربه و در بغل زنان در حین مشی می بود. راهها همه عریض مفروش به سنگ، هر دو طرف قطار درختان موزون سایه دار بسیار امن، بر معبرها پل مرتب، شهرها اکثر با حصار و قلاع. تا وقتی که به بلاد روم قدیم درآمدم، در هر ملک «فرانس» زیر سایه درختان راه می رفتم.

ذکر رستاق[892] «فرانس»

اما اوضاع رستاق و دهاقین «فرانس» به غایت ناپسندیده، و مطلقا نسبتی به شهرهای خود ندارد. لباس و مقال زنان آنقدر ناملایم است که [دیدن] آن دهشت و نفرت می آورد، و لباس دیهاتیان هند مقابل آن، لباس اهل بهشت می نماید. مسافرخانه ها به حدی کثیف که بعد عبور دریا تا «پرس» [ضبط خود از رفتن مکان ضرور[893] نمودم. اما چون اوضاع مکان ضرورهای «پرس»] هم قریب بدان یافتم، به

ضرورت اختیار کردم. طعام و شراب دیهات هم به همین نسبت.

ذکر طعام «فرانس»

و عدم لذت طعام در «پرس» و سایر بلاد روم هم عمومیت دارد، زیرا که مطبوخات ایشان تکلف دارد، و به سبب کثرت مصالح و سبزیها، لذت و بوی گوشت مفهوم نمی شود. آنچه [از] اقسام کبابهاست، آنقدر بر آتش می دارند که خونابه لطیف آن به تحلیل رفته، خشکی بر او غالب می شود. و در اقسام جوشیده ها آنقدر آب می ریزند و آتش تیز می کنند که لذت گوشت با بخار به در رفته ریشه ریشه جدا می شود، اما طبخ نمی گردد. و شاید گوشت را قبل از طبخ بسیار می شویند، به خلاف لندن که گوشت را

مسیر طالبی، متن، ص: 306

زیاده از یک مرتبه نمی شویند. و چون آتش ایشان از ذغال سنگ بسیار تیز است، بیرون گوشت زود پخته شده، آب اندرون گوشت خشک نمی شود. و مصالح بجز پیاز درست، آنهم در بعضی، معمول نیست. و در اقسام جوشیده آب کم انداخته به آتش ملایم می پزند، و بخار دیک می بندند.

بناء علی هذا از سفره ای که زیاده از سی قسم طعام و نهایت تکلف برای من به کار رفته بود، گرسنه برمی خاستم؛ و اگر احیانا به ماهی به آب جوشانده در روغن زیت برای محافظت انداخته، تحفه «سویسرلاند»، یا گوشت خشکیده نمک سود ملک اسکاتلند- که تازه در آب جوشانیده می خورند- برمی خوردم، نعمتی عظیم تصور می کردم. زیرا که لذت و بوی گوشت در آنها بود.

در مدت دو ماهه سفر بلاد «فرانس»، زیاده از پنج شش نوبت طعام سیر با لذت به خوردن نیامد؛ و همچنین اقسام حلویات ایشان شیرینی بسیار دارد، و لطافت طبخ نه. و اوضاع دکان حلوایی

خود آن مقدار ناپسندیده است که دیدن آن کراهت دارد، تا به رغبت خریدن چه رسد.

ذکر کثافت خانه قهوه و آشخانه

[کثرت] گداها و شوخی ایشان، خصوصا در قرا و رستاق به حدی است که دست مردم را می گیرند و ایستاده کرده سئوال می نمایند[894]. چون مسافر از «کوچ» فرود آید صد کس دفعتا دور او را می گیرند. چون از میان آنها جسته در آشخانه آید، بعضی در آنجا می آیند و از یک لقمه نان هم رو نمی گردانند؛ و سگان بزرگ آشخانه زیاده از گداهای مسطور متقاضی می باشند.

در بعضی قهوه خانه های «پرس» دیدم که نجاست آن سگان جابه جا افتاده، و مردم به کشیدن «تماکوی[895]» بدبویی، که در بنگاله «چورت» گویند، مشغول و قهوه خانه پر از دود متعفن است.

اکنون مجملی از احوال «پرس» بیان کرده می شود.

ذکر شهر «پرس» و خوبی آن

شهر «پرس» به غایت بزرگ و عالیشان، به حدی که به ملاحظه اوضاع بیرونی آن، شهر لندن را با آن همه عظمت و خوبی به حساب نتوان گرفت. در خانه ها مرتفع، عمارات همه عالی سنگین، کمتر از هفت طبقه نه، و بعضی جا تا یازده هم دیده شد.

در وسط شهر دریای[896] شیرینی، که «سین[897]» نامند، جاری است. و این «سین» در بعضی مواضع شهر منشعب شده و جزیره ها به هم رسیده[898]. آن جزیره ها هم معمور و چون هر دو شهر

مسیر طالبی، متن، ص: 307

بزرگ کناره آن هم از سنگ رخام، بند مستحکم بسته اند، از جزیره ای به جزیره، و از هر جزیره به شهرها راه است. زیرا که به هر اندک فاصله ای پلی مرتفع عریض عمارت کرده اند، مجموع از سی عدد متجاوز خواهد بود. دو سه از آنها در بزرگی و خوش اسلوبی، قریب به پلهای لندنند.

حمامها، به خلاف لندن، در این شهر بسیار، و رسم رفتن هر روزه در گرما.

ذکر حمام کشتی

از جمله اختراعات مستحسنه «فرانس» وضع حمام بر کشتی است، زیرا که به مراتب طاهرتر از حمام خشکی است.

تبیین آن اینکه کشتیهای بزرگ خوش ساخت، مشتمل بر ده دوازده حجره وسیع به قطار و همین قدر حجره ها به قطار طرف دیگر در دریای «سین» به لنگر ایستاده است؛ و در حجره حوض مسی که دو شیر دهان، یکی از منبع آب گرم و دیگری از آب سرد، در آن می ریزد منصوب است. منبع این حوضها بر سقف کشتی ساخته، که آب به سبب «پنپ»، یعنی آلتی که آب را به بالا رفع، از دریا در آن می ریزد. محرک این «پنپ» موج دریا، بی اعانت کسی است.

بنابراین ده دوازده کس به یک دفعه به خرج اندک در این کشتی غسل توانند کرد. برای مرد و زن علیحده است. در هر دو قسم چاکران زنانه و مردانه هستند، مردان برای گرم کردن آب و شستن حجره ها، و زنان برای ساختن جامه خواب[899] که غسیل بعد غسل در آن می رود. اکثر آنها جوان حسین و خوش لباس و با غسیل سازگار هستند. از ساحل تا این کشتی جسری به عرض تخته ای، که هر دو طرف دستگیر دارد، بسته اند، به آسانی به او توان رسید؛ و در بعضی حجره های این کشتی منفذی که از زینه پایه های آن به دریا رفته به آب دریا توان غسل کرد، نیز دارد؛ و طرف سکان سطحی است که میز طعام بر آن فرش کنند، و پس از آببازی بر آن نشسته طعام خورند، بلکه در اثنای طعام خوردن مکرر به آب فرو روند. و همچنین گازری ایشان نیز بر کشتیهایی معمول است که مخصوص کار گازری ساخته شده، به سهولت تمام این کار در آن شود. لهذا پارچه سفید، چون هند، در «پرس» شویند، به- خلاف لندن که گازری در خانه ها نمایند و پارچه سفید نتوانند کرد. در هر طرف شهر دو سه از این کشتیها ایستاده که یک از آن مسقف، برای کار «کندی گری[900]» است. آلات آن کار و بخاری آتش جمله در آن مهیاست.

مسیر طالبی، متن، ص: 308

ذکر مقابح «پرس»

بالجمله آنچه ذکر کرده شد، به ملاحظه اوضاع بیرونی «پرس» بود. اما اوضاع اندرونی آن مطلقا نسبتی به لندن، بلکه هیچ شهر خوب، ندارد، و آرام زندگی در آن مفقود. زیرا که لذات زندگی بر خوبی اوضاع سه

چیز کلی است: مقدم همه منزل است مشتمل بر صفا و فراغ و خلوت که نخستین مراد مردم است؛ احوال منازل «پرس» از بیان آینده معلوم شود. بعد از حصول نشیمن، مردم به فکر طعام و شراب و لذت آن می افتند؛ حقیقت لذات اطعمه «فرانس» گذشت. سیوم قوانین به جهت سهولت حصول مرادات. در این باب شهر «پرس» اغلب مثل لندن باشد برای سکنه؛ اما برای غریب و مسافر هرگز چون لندن معین و کار روانه.

ذکر وضع خانه های «پرس»

اما عمارات، اگرچه از طرف بیرون بسیار عالی است، اما از جانب اندرون همه عامیانه. دریچه های ایوان کلفت است و اگرچه اکثر مذهّب و مزین می باشند، اما مخالف سلیقه مستقیم، از سادگی دور. در یک خانه که مشتمل بر یک در و یک صحن سراست، دور آن برای پنجاه شصت کس زن و مرد، شریف و کمینه، توی هم، در هفت هشت طبقه منزل مقرر است. بنابراین کثافت و شور و غوغا لازم آن است. و رسم آویختن زنگ در حجره ها نیست، زیرا که چاکران خانه بنابر کثرت سکنه، بجز آب خوردن و رو شستن که روزی یک دفعه، غیر معین، در حین فرصت، در حجره گذارند، و همان زمان جامه- خواب هم درست نمایند، مرتبه دیگر حاضر نمی شوند. بنابراین بر کرایه دار لازم است که چاکری برای خدمت خود به اجرت یک «گنی» در هفته، نگاه دارد یا از بهر خدمت تصدیع کشد.

و اوضاع بخاری آنقدر چرک و ناملایم است که از دیدن آن نفرت حاصل آید. به خلاف لندن که در یک خانه بجز منزل دو سه کس نیست، و غوغا و کثافت از این جهت نه؛ و

اگر پنجاه دفعه روزی زنگ بجنبانی، خادم خانه جواب می دهد، و بخاری خوشایندتر از چمن پر گل و گلدانهاست.

و روشنی شب اگرچه در «پرس» معمول است، اما بسیار اندک که فقط برای راه رفتن شخص تیزبین کافی باشد، زیرا که دکانداران چندان روشنی نمی نمایند، و دکانها به سبب قلت آینه ها و گرفتن چرک قابل روشنی نیست. بیت المال یک قندیل بزرگ در وسط کوچه، بعد فاصله ای بعید، روشن می کند که بر ریسمانها آویخته است، و سر ریسمانها به سقف خانه های مردم بسته. روزانه دیدن آن ریسمانها مکروه است. در بلاد روم آنقدر هم روشنی معمول نیست، اعزه قندیل با خود گردانند. و ایضا کوچه های «پرس» تقسیم برای پیاده و سوار ندارد، و اکثر تنگ و مفروش به سنگهای ناهموار است.

مسیر طالبی، متن، ص: 309

بنابراین آن سرور مشی هر وقت[901] و سیر روشنی شب، که در لندن بود، از اینجا از دست رفت.

عجبتر این که در لندن هر کسی از گرانی نرخ اشیا نالشی و راوی ارزانی «پرس» بود؛ لیکن من در «پرس»، بلکه سایر بلاد فرانس و روم، هر قدر که عبور کردم نرخ اشیای ضروری را گرانتر از لندن یافتم.

ذکر بلوار

بالجمله از جمله امکنه لطیفه «پرس» یکی

«بلوار[902]» است، و آن راسته ای است وسیع، بافضا، دور تا دور شهر قدیم؛ بر طریق لندن منقسم است بر سه راه، وسطی به قدر بیست و پنج گز عرض برای «کوچ» و اسبها؛ طرفین برای پیاده. [هر دو کنار راه] پیاده درختهای موزون برای سایه نشانده اند، چنانچه چهار قطار به یکبارگی در نظر مرئی می شود، و هر یک از آن دو به عرض هفت هشت ذرع مسطح و

هموار است. یک سمت این راسته در زیر درختان، دکانهای میوه فروشی و شربتداری و بزازی و مصوری و غیره به قطار خوشنما، که اشیا را مرغب خاطر خریدار نماید، عاریتا بر میزها گسترانیده اند.

صبح و شام اهل شهر از زن و مرد برای مشی و خرید آن اشیا، که از دکاکین شهر ارزانتر است، در این راسته به حرکت می آیند، و جمعیتی چون سیرگاهها[903]، مداما رو می دهد.

دوم «پلی رویال[904]»، و آن قبل از این مفسده، خانه برادر پادشاه بوده، در این ولا سیرگاه عام است. چندین در دارد و یک صحن مربع طولانی که به قدر دو صد گز در عرض و پانصد در طول خواهد بود. در میان صحن، خیابانها و درختان موزون، چمن، گلها و سبزه است. دور تا دور صحن دالانهای مرتفع است، پیش گشاده به عرض ده گز که بر ستونهای مرتفع ایستاده یک سمت دالانها متصل به دیوار بیرونی عمارت، و دکاکین عالی مملو از اشیای نفیسه کل عالم، به زینت تمام چیده، خصوصا دکان چینی و ساعت و میوه فروشی که بسیار پررونقتر از لندن است.

ذکر خوبی چینی «فرانس»

معلوم باد: چینی [ «فرانس»] در طلاکاری و نقاشی، در تمام فرنگ نامدار است. در ملکهای دیگر که می رود، بر مثال آینه و تصویر بر طاقهای خانه می چینند، و از نهایت تحفگی بجز برای مهمان عزیز، استعمال نمی نمایند.

زیاده بر بیست و پنج قهوه خانه عالی مرتفع پیش گشاده در این محوطه واقع است، که

مسیر طالبی، متن، ص: 310

صبح و شام مجمع زن و مرد در آنجا می شود، خصوص یکی از آن که در وسط یک سمت آن عمارت موضع شده و برآمده مدور به طرف باغ دارد.

هزاران هزار زن و مرد، روزانه در دالانهای مذکور بر سایه، و شام در خیابانهای باغ مشی می نمایند. پس از حصول یار همنشین در برآمده این قهوه خانه آمده شراب و یخ و میوه و غیره می خورند. یخ بچه های «پرس» چون ایران و هند، بهتر از ملک «انگلند» می شود. و ایضا این «پلی رویال» به جهت حصول مقصود تماشائیان بهترین مواضع «پرس» است، زیرا که قطع نظر از آنها که در مشی اند، هزاران زن حسین دلربا در آن نواحی خانه و [منزل] دارند و بالاخانه بالای دکانها که سابق شاه نشین، و به جهت اجلاس سلاطین بود، در این ولا بستر خوابها و محل عیش است. تماشابینان مبلغی داده با یار خود در آنجا روند و کامرانی نمایند.

ذکر تیلری[905]

سیوم [تیلری یعنی] جلوخان بیرون عمارت [پادشاهی] و پایین باغ و جلوخان [پایین باغ آن سمت]؛ با آنکه در عمارات آن باغ «بونوپات» می نشیند، این مواضع سیرگاه عام است. جلوخان اول آنقدر وسیع است که پنج هزار سوار در آن توانند ایستاد. طرف شهر دیوار آن از سیخهای آهن است؛ و دو در بزرگ، که به زبان هندی «پهاتک» گویند، دارد. هر دو طرف هر در ستونی مربع سنگین موضوع، و بر هر ستونی هیکل اسبی از برنج، تمام قد، که از کارهای قدیم فرنگ و حیرت افزای ناظران است و «بوناپات» [آنها را] از ممالک روم قدیم غنیمت آورده، منصوب است. بعد طی این جلوخان، داخل پایین خانه عمارت شاهی شده به پایین باغ، که به «تیلری» موسوم است، می روند؛ و از هر طرف شهر هم بدان مکان، راههای متعدد است. این پایین باغ موضعی است مربع و

طولانی. مسافت اطراف آن به قدر دو میل خواهد بود، مشتمل بر نهرها و حوضهای فواره دار و درختان موزون و اقسام گل و ریاحین و خیابانهاست. صورتهای سنگین[906]، کار استادان قدیم در خیابانها بر ستونها نصب کرده اند.

[ذکر کثرت و خوبی قهوخانه ها و دوکان میوه فروشی و آبداری]

چندین خیام قهوه خانه و میوه خانه و شرابخانه، پر از یخ و شراب و انواع شربتها، در این باغ ایستاده است؛ مردم بعد مشی، در آنجا نشسته قهوه و میوه می خورند، و این معنی در «پرس» کثرت دارد؛ و هیچ کوچه ای نیست که قهوه خانه های متعدد در آن نبوده باشد؛ و دکان

مسیر طالبی، متن، ص: 311

میوه فروشی و شربتداری، سوای آنچه در قطار واقع شده، در راسته های وسیع پیش روی دکانهای اضافی، زیر سایبانهای پارچه ای، بر کرسی و میز عاریتا می چینند.

چون از این در پایین باغ، که مقابل عمارت شاه نشین است، بیرون روند، جلوخانی است مربع، بی احاطه دیوار، بسیار وسیع دلگشا. طرف مقابل این جلوخان سیرگاهی است که به- زبان انگلش «پرک» و به هندی «رمنه» گویند، مشتمل بر درختان و آبهای جاری و سبزه و جانوران؛ و خیابانها دور این «پرک» به قدر دو میل خواهد بود؛ و حصار آن خندق است. طرف یمین این جلوخان بهترین عمارات شهر به قطار در مدنظر است؛ و طرف چپ آن دریای «سین» و چندین پل سنگین؛ و عمارات شهر آن طرف دریا نمودار. در صحن این جلوخان، چندین خیمه شب- بازی و رقص و سرود ایستاده است؛ و سازنده ها اکثر در نواختن موسیقی می باشند؛ و معرکه گیران سه جا و چهار جا معرکه برپا کرده، مردم به دور آن هجوم می نمایند. انواع میوه و شربتها در زیر سایبانهای خیمه جابه جا چیده.

برای مشی آخر روز، به دانست من[907]، بهتر از همه جاهاست.

ذکر «لوور[908]»

چهارم «لوور» است، یعنی عمارتی که تصویرات در آنجا چیده اند. ایضا تماشاگاه عام بیخرج است. در حجره های پایین این عمارت که هر یک وسیع، روشن، مزین از اسباب خارج است، پیکرهای سنگین بر مواضع مناسب بر ستونها [منصوبند]. چون به بالاخانه روند یک حجره بزرگ مربع است، که هر جانب آن صد گز خواهد بود و در ارتفاع، پنجاه؛ و وسط سقف برای روشنی گشاده و به شیشه ها گرفته. چون از آن بالاتر روند داخل حجره ای شوند طنبی[909] دستور، که در عرض سی گز و در طول به قدر نیم میل راه خواهد بود. بر دیوارهای این طنبی و حجره وسیع سابق، تمام، قطعات تصاویر منصوب است که همه را در خانه ای طلایی- خردها زیر شیشه، و بزرگها را در همان خانه، فقط- درج کرده اند. عدد این تصویرات از شمار افزون است، و بیان صنعت و لطافت آن از قدرت قلم بیرون، و این بیان اندکی بر آن رهنمون.

ذکر کمال تصویرسازی زمان قدیم

صنعت تصویر و ساختن پیکرهای سنگی، در زمان قدیم، در کل فرنگ، خصوص روم، بسیار کاملتر از زمان حال بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 312

بعد فقدان قوت رومیان و گذشتن قیاصره روم، که باعث نشر هر علمی بودند، این تصویرات در عمارات «پوپ[910]»، خلیفه عیسوی، و سایر سلاطین روم قدیم محفوظ و مضبوط بودند، و مصوران حال به جهت دیدن و گرده برداشتن آن، از هزاران میل راه آمده علم حاصل می نمودند. «بونوپات» هر شهری که فتح کرد، از تصویرات نامدار آنجا زبده و انتخاب کرده به شهر «پرس» نقل نموده در این خانه، که ایضا از سابق مجموعه تصاویر بود، به سلیقه و ترتیب چید. بعضی

قطعه ها تا هفتاد گز طول و سی گز عرض، و بعضی مشتمل بر کرورها تصویر و نقش در آن حجره دیده شد. بالجمله آنچه از قسم تصویر در لندن و ملک ایرلند دیده شده بود، بعد مشاهده این مکان، از قبیل بازی طفلان در نظر نمود. این چهار موضع «پرس» که پی هم ذکر شد، بی نظیر و در کل عالم مثل آن نیست.

سوای اینها تماشاگاههای لطیف در آن شهر آنقدر است که در هر کوچه که سیر نمایی و هر طرف که روی، مردم را مشغول به سیر و بازی یا مجمع رقص خواهی یافت.

یکی از آنها «تیولی[911]»، باغی است پر از درختان موزون و خیابانها و انهار.

«ذکر «فراسکاتی[912]»

دیگر

«فراسکاتی» و

«توتونی». این هر دو، محل سیر و چراغان شب و آتشبازی است. مردم، بعد مشی، فرقه فرقه، زن و مرد، در عمارت و صفه آن، بر میزها نشسته اقسام حلویات و یخ و شراب و چای و قهوه می خورند و صحبت دارند.

ذکر صنعت «فنتزمگوریه[913]»

چندین «فنتزمگوریه»، که تماشای اقسام فواره و صنعتهای آب و تمثال حی و میت مردم نامدار در آن نمایند. این تمثال روحی می باشد نه جسمی. بسیار دیدم که پیکری در کفن، از دو میل راه نمودار، به سرعت ارواح به طرف ما به تدریج آمده آنگاه کفن او ریخته شده و هیئت او ممیز شده و آنقدر به طرف ما مایل گردید که زنان مجلس واهمه کرده بی اختیار به گریه زاری درآمدند؛ پس به همان نوع برگشته به تدریج از نظر زایل گردید. و گاهی به یکدفعه از بالا نازل شده به طریق پرتو و سایه نمودار و ممیز گشته دفعتا بالا رفت.

در وقت نمود این ارواح، بالای سقف عمارت آوازهای شدید، مثل شدت باران، و رعد و برق محسوس شود؛ و چراغها را در پایین خانه، تمام از نظر گم کنند. به هیئت مجموعی، تماشای

مسیر طالبی، متن، ص: 313

آن خانه حیرت افزاست.

دیگر کتابخانه بزرگ که «لک» ها کتاب از هر علم به ترتیب و انتظام در آن است. هر کس که خواهد در آن رفته می خواند و نقل می گیرد.

[دیگر] سیزده «پلی هوس» و «اپره» است. اما خانه های شب بازی و نمودن آداب فروسیت و محل رقص زنان، خود آنقدر است که اگر ذکر همه کرده شود دراز گردد.

در بعضی از این «پلی هوس» ها رفتم، سازندگان و رقاصان «فرانس» را چابکتر و در

سرود و ساز و هر کار «اپره» ماهرتر از انگلش یافتم.

ذکر اخلاق «فرانس»

اهل «پرس»، بلکه عموم «فرانس»، به غایت شیرینزبان و هموار و متواضع هستند، چنانچه در جواب مخاطب و سائل لفظ «بلی» و «نه» را بی لفظ تعظیمی، که مرادف «صاحب[914]» فارسی است، استعمال ننمایند؛ بلکه آن را جزو لفظ «نه» و «آری» دانند؛ و در نشان دادن راه به غریب، دلالت او به ضروریات، اجابت به طوع کنند، و آن را از لوازم انسانیت و مستوجب رضای حق شمارند. و به خلاف «انگلش» از نازک مزاجی و زودرنجی به غایت دورند. ایشان را هر وقت توان دید و مطلب و غرض را به تکرار و تفصیل توان گفت. با بعض آنها، به سبب دلتنگی سفر و قلت آرام منزل و طعام، که در آن ولایات لاحق حال من به سبب اختلاف سلیقه بود، مخاطبات عنیفه به میان آمد، نرنجیدند، و به خندان رویی و بشاشی وجه، آن معنی که موجب رنج من بود، بیان کرده تسلی دادند. و کثیر النشاط و دیر ملول از کارهایند، چنانچه بعد فراغ طعام کسی در خانه ننشیند، و تا نصف شب در سیرگاهها به سر برند. اکثر مواضع سیر ایشان بیخرج، و قوام آن از زری است که از نفع فروش شراب و قهوه و یخ حاصل گردد.

و بعضی، چون «اپره» و «پلی هوس» ها، به خرج اندک، به قدر ربع خرج لندن، میسر آید؛ و بسیار زحمتکش می باشند، زیرا که در گوی بازیها و امثال آن آنقدر محنت و تحمل گرمی و سردی و آفتاب از ایشان دیده شد که غیر آنها در وقت ضرورت هم نتوانند کرد.

ذکر مقابح «فرانس»

اما مبادرت به کارها بی آلات و استکمال ادوات نمایند، و از تکرار

حرکات بیفایده متأثر نشوند و در پی چاره و تدبیر

مسیر طالبی، متن، ص: 314

نیفتند. در «انگلند» دستور است که چون کسی به قهوه خانه برای حاضری رود، نان و مسکه و اسباب چای و کارد و غیره، ضروریات، در طبقی خرد نهاده به یکبارگی پیش او می برند؛ و غیر- متعارفی، چون تخم مرغ و میوه، بعد از آن که او بخواهد. زیرا که از تجربه دانسته اند که اگر یکی از اشیای ضروریه را نبرند، او خواهد خواست و ایشان را حرکت دوباری، که از آن بسیار نفورند، کردن خواهد شد. لیکن مردم قهوه خانه «فرانس» با وجود تجربه هر روز، قهوه و قند و نان را، که متعارفی می دانند، در پنج دفعه حاضر می کنند؛ و کارد و بشقاب و نمک و مسکه و غیره را تا نطلبی نیارند، و بعد طلب در دو سه دفعه.

حکایت دلاک من در «پرس»، چون برای کار می آمد، طبقی مسی سنگین برای تر کردن صابون و کیسی[915] کلان، چون توبره اسب می آورد، آن طبق را زیر گلو گرفته صابون به نوعی بر رو می مالید که گلو و سینه و بینی مرا و انگشتان و دست خود را تمام می آلود. روزی به وی گفتم که «تو در انگلند رفته ای؟» گفت: «آری». گفتم: «وضع دلاکان آنجا را دیده ای که بجز قوتی[916] چوبین، که صابون و برش[917] در آن است، و یک دو تیغ چیزی برنمی دارند و صد کس را به همان برش، صابون بر رو مالیده حجامت کنند که عضوی از اعضای ایشان و آن شخص آلوده نمی شود.» گفت: «آری.

آن نتیجه برش و قوتی است، و من نیز آنها را در خانه دارم

و آینده ترا به همان حجامت خواهم- کرد؛ لیکن این وضع پسندیده فرانس است، من بر تبدیل آن قدرت ندارم.»

حکایت در «مارسیل» به حجره ای فرود آمده بودم. متصل به آن طنبیی بود که بر وقت مقرر، هر روز بیست و پنج سی نفر از مرد و زن اعزه آن شهر و واردان آن خانه، طعام در آن می خوردند.

در آن وقت چاکران خانه به سبب کاهلی و کثرت آمد و رفت، در حجره را فراز کرده بی بند چفت می گذاشتند. بنابراین آن در از باد حرکت یافته طراق طراق شدید می کرد؛ به نوعی که بر من در حجره خود نشستن دشوار می شد. بارها چاکران را تحذیر کردم، فایده نداد. روزی به تنگ- آمده به میان ایشان رفتم و گفتم: «صاحبان، اگر شما از این فریاد عنیف هر دم متأثر نمی شوید، چطور حسی دارید؟ و اگر می شوید چرا چاره آن نمی یابید؟» بعضی از آن تأذی تعجب و حمل

مسیر طالبی، متن، ص: 315

بر نزاکت طبع من کردند؛ و بعضی گفتند: «متأثر می شویم، اما چه کنیم؟» گفتم: «چرا به چاکران نمی گویید که هر مرتبه در آمد و رفت در را ببندند، یا یکی از شما برخاسته کرسیی پشت در بگذارید تا در وامانده، از حرکت باد به چوب نخورد و صدا ننماید.» بعد از این همچنان می کردند، و مرا و خود را از استماع آن آواز کریهه رهایی دادند. بعد ملاحظه این خصال، اعتباری که از «فرانس» به روایات «انگلش» در دل من پیدا شده بود و از چالاکی و شجاعت و کثرت عدد و وسعت ملک ایشان بر «انگلش» خوف داشتم، بالکلیه از دل به در رفت؛ چه از

جماعت کثیر، اگر فرضا شجاع باشند، چون به تدبیر کار نکنند و در خیال چاره نیفتند، چه نقصان به آن جماعت است که در هر وقت و حال چاره کار توانند یافت؟ بلکه محل حیرت این است که با وجود این صفات کدام چیز کار قوم «فرانس» را بدین رونق رسانیده.

ذکر حسن «فرانس»

بالجمله مردان فرانس حسینتر از انگلش، و رخت ایشان چابکتر و چسبان و زیباتر از رخت ایشان است. اکثر حلقه طلایی زیبا در گوش دارند.

اما زنان ایشان، اگرچه کشیده قامت، پرگوشت، گرد اندامتر از «انگلش» هستند، اما مطلقا نسبت به حسن و خوبی زنان «انگلش» ندارند؛ بلکه به سبب عدم سادگی و شرم دختری، و فقدان خرام و رفتار خوش در نظر کریهه می نمایند. وضع موی سر ایشان چون زنان قحبه کمینه هند، از هر طرف زلفهای مجعد و آویخته، و رنگها و زیور مختار ایشان بسیار شوخ است.

تیزرو، پرگو، جلد گفتار، شدید الصوت و حاضر جوابند. کمر «گون[918]» ایشان آنقدر به طرف بالا مایل، و چین دار است که از طرف پشت کوز[919] نمایند و از جانب پیش به سبب همان چین، قبه، پستان دو نیمه شده، نیمه ای به طرف بالا و از او تمام نمایان، و نیمه ای پایین، در زیر «گون» آمده کرویت پستان بدین سبب از نمود افتاده. با آن که طبع من از مشاهده حسن بسیار متأثر می شود، و در آن زودی شغل تماشابینی لندن از دست رفته دل خواهان شغلی جدید بود، در «پلی رویال» روزانه و شبانه با هزاران دچار می شدم، اما مطلقا متأثر نمی شد و کسی از ایشان در نظر جلوه نکرد.

ذکر دوستان «پرس»

در مدت اقامت «پرس» با کسانی که ملاقات افتاد، یکی از آنها «سرالیجه امپی» است، که قاضی القضات کلکته بود، و

مسیر طالبی، متن، ص: 316

«نندکمار» به حکم او کشته شد. با مومی الیه از لندن تعارف بود[920]، در این ولا با «لیدی امپی» و «میس امپی»، که غزل آینده مومی[921] بر حسن و جمال اوست، به امید حصول

زری که در فتنه «فرانس» باخته است، در «پرس» قیام داشت. دو مرتبه دعوت چاشت و لوازم محبت مرعی فرمود. غزل مذکور این است.

لمؤلفه

ساقی بیار جامی از آن روحبخش راح[922]

که پر ز می به باغ شده لاله را قداح[923]

بگذر ز فکر غم که همای بط[924] از بهشت پیکی است بسته نامه آزادی از جناح

خون قنینه[925] کن به قدح که شود [به شرع]خونت مباح گر نکنی خون او مباح

یأجوج غم چو این طرف سد[926] توبه ماندگو بشکنیم تا برود بهر ما فلاح

سنت نکاح و خاصه به بکران موکده[927]

بکری نه به ز بنت عنب از پی نکاح

بیمار عشق را چو دوا به ز باده نیست بر نیت دوا بخورش «لیس من جناح[928]»

درکش ز سر جوان شوی، ای همنشین، که اودارد نشان لعل «مس امپی» علی الجناح

آن کو کشیده از مژه های دراز خویش سماک وش به لشکر زهد و ورع رماح[929]

شد نیمخواب نرگس عابد فریب اوغارتگر صلاح، خود ارچه است باصلاح

ذکر بهار باغ ارم با وجود روش نبود روا، مگر که بود از پی مزاح

زیرا که در جهان بجز از بوم شوم کس دیجور[930]، طالبا، نگزیده است بر صباح

دیگر «مستر مری»، که وکیل «انگلش» در «پرس» است، و من خط سفارش از «لارد پلم» به نام او داشتم. اگرچه دستک راه[931] حاصل کرده به من داد، چون کشمیریان در تواضع ظاهری و خوشامد زبانی تقصیر نکرد، اما به سبب بیدردی، پرسش حال و تدارک بی آرامی، که در «پرس» از جانب منزل و خوراکی داشتم، نکرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 317

چه بسیار می ماند سلوک او در امداد ضروری من به رعایت خط «لارد

پلم»، به حال مازندرانیان.

حکایت [گویند که مازندرانیان] از غایت کاهلی و آرام طلبی به نماز جمعه در مسجد حاضر نمی شدند.

محتسب مؤاخذه کرد. بهانه کردند که «ما مردم فرومایه ایم، اگر پیشه خود را گذاشته به نماز رویم عیال ما بی شام مانند.» محتسب این معنی را به قابوس بن وشمگیر، که پادشاه رحیم عدالت- گستر بود، عرض کرد. بسیار متأثر شده افسوس نمود که این جماعت به سبب قلت استطاعت از ثواب نماز جمعه محروم می مانند، و به دیوانیان حکم فرمود که قلیلی جمعگی برای آنها مقرر- کنند. از آن باز به ناچاری به نماز حاضر می شدند، اما وضو نمی کردند. محتسب پی بدان برده بار دیگر مؤاخذه نموده که «اکنون که وظیفه می یابید و به نماز حاضر می شوید، چرا وضو نمی سازید؟» جواب دادند که «آنچه برای ما مقرر فرموده جهت نماز است، اگر پادشاه می خواهد که وضو کنیم چیز دیگر برای آن مقرر نماید!»

دیگر از جمله مددهای «مستر مری» آنکه مرا از راه «جرمن» و «انگری[932]» تحذیر نمود، و دلالت به «مرسیل[933]» کرد، بنابراین راه بیست و یک روزه، که «کرنل هاکرت» از لندن بدان راه به قسطنطنیه به حضور من رسید، در چهار ماه و هفت روز طی کردم، زیرا که در هفت موضع تا قسطنطنیه به جهت حصول مرکب کشتی، هر جا دو هفته انتظار کردن شد.

دیگر «مستر اکلوی»؛ اکثر چاشت با او می کردم، و از لطف گفتار «مسس اکلوی»، که بانوی شیرین خند پسندیده کردار است، حظ می بردم. لازمه امداد به عمل آورد، و «پوشیز[934]»، که قسمی از «کوچ» می شود برای من کرایه کرده، تا سوار شدن و به راه افتادن مشایعت کرد.

دیگر «کرنل ومل» که

شرح خوبیهای او در ذکر دبلن گذشت. از اتفاقات این که بعد چهار سال در «پرس» به شخصی ملاقات شد که به زبان فارسی تکلم درست می توانست کرد؛ خبر مرا شنیده به دیدن آمد و دعوت طعام نمود، در لباس ترکمانان عثمانی، موسوم به «فرنکلن»، که نام نصرانیان می باشد، بود. چون وجه آن پرسیدم آهسته گفت: «اسم اصلی من سید محمد است، مردم ایران، بالفعل ساکن استنبولم، و اکثر بلاد عالم را سیاحت کرده ام، و به یازده زبان حرف می توانم زد. چون در قسطنطنیه از احوال او تفحص کردم، معلوم شد که از بومیان آن شهر،

مسیر طالبی، متن، ص: 318

از قوم «گریک[935]» است.

دیگر «مستر لنگلی» و «مستر اسیز» و غیره از قوم «فرانس»، طالب علمان فارسی و عربی، رئیسان کتابخانه بزرگ «پرس»، که ذکرش گذشت. تا حین اقامت من هر روزه آمد و رفت می کردند، و سه چهار غزل مرا ترجمه کرده به جهت شمول فایده داخل کاغذ اخبار نمودند. این جماعت اگرچه عبارت فارسی به اشکال [می فهمند]، اما چون به اشعار «فرانس» ماهر و به نحو و لغت عرب اندک آشنایند، مدد من در ترجمه غزلهای مسطوره، زیاده از فارسیدانان «انگلش» اثر کرد و به- مطلب و لطف آن غزلها پی بردند.

دیگر «جنرل دوباین»، که سپهسالار «مهاجی سیندیهه» در «دلی» بود. جنرل مسطور بارها در لندن و دو دفعه در «پرس» دعوت چاشت و لوازم محبت مبذول داشت.

دیگر «مستر گراند» که رفیق جهاز از کلکته تا کیپ بود.

بالجمله با آنکه بونوپات «مستر ژابر»، ترجمان خود، را فرستاده مستدعی ملاقات، به- روز بار مقرری خود، شده بود، و ایضا «مستر تلران[936]»، وزیر اعظم، متواتر، کسان

فرستاده اظهار شوق می نمود، به سبب بی آرامیهای مذکوره، زیاده از چهارده یوم متحمل توقف نشده، و از آن بزرگان عذر عدم اقامت خواسته پنجشنبه غره ربیع الاول، روانه «لیئن[937]» به عزم «مرسیل» شدم. سه «گنی» کرایه «پوشیز» از «پرس» مقرر شد، و پنج و نیم «گنی» از لندن تا «پرس» کرایه «کوچ» داده بودم.

پنجم ماه مذکور اتفاق ورود به «لیئن» افتاده از صبح تا ثلث شب راه می رفتم، و نیمه- شب در مسافرخانه فرود آمده خواب می کردم. در این پنج روز تصدیع بسیار کشیدم، زیرا قطع- نظر از آزار سنگینی «پوشیز»، یک زن و دو مرد «فرانس» اندرون و یک زن رومی به طرف برون، که شریک راه بودند، بیرحم و خودپرست بودند، و هیچ یک آنها و اهل مسافرخانه ها به- زبان «انگلش» آشنا نبود. نشیمن خوب در «پوشیز» برای خودها گزیدند. چون من به قانون «انگلش» درخواست تبدیل مکان نمودم، قبول نکردند. روز سیوم زن «فرانس» از نشیمن خود مانده شده استدعای تبدیل نمود، بنابر پاداش قبول نکردم. و همچنین به سبب زباندانی، منزل خوب برای خود گرفته بد به من می گذاشتند. زن رومی در آن باب گاهی امداد من می کرد، و من هم به اشارت می فهمانیدم که اگر منزل خوب به من نمی دهد، من در «کوچ» خواهم خوابید و کرایه جا به شما نخواهم داد. بنابراین آخر کار جای پاکیزه به من می دادند.

مسیر طالبی، متن، ص: 319

ذکر اوضاع شهر «لیئن»

بالجمله «لیئن» شهر بزرگ نامدار است. در وسط شهر دریای شیرین بر مثال نهر جاری است. هر دو طرف آن بند بسته اند و پلهای چوبین و سنگین جابه جا بر آن تعمیر کرده، هر دو طرف بر

لب بندها، راسته وسیع مفروش به سنگ، با قطار درختان موزون، و سمت دیگر شهر دریای دیگر است که در پهنایی دو مقابل اول، و آب بسیار تند دارد. بیرون شهر این هر دو[938] [به هم] می پیوندد. عمارات همه سنگی مرتفع، درهای عالیشان با ایوان و موضع نشیمن خدم و دربان است.

ذکر دیوار گلی آنجا

جانب شهر نو دیوار عمارات اکثر گلی، و اختراع پسندیده در آن کار به نظر آمد؛ و آن اینکه گل را بسیار نرم کنند و قالبی از تخته ها به قدر ارتفاع یک لخته دیوار، که به هندی «رده» گویند، سازند. پس قالب مسطور را برابر لخته روز گذشته گذاشته، گلهای نرم در آن پر کنند. چون خشک شود، تخته های قالب را از هر طرف بردارند؛ و همچنین عمل کنند تا دیوار تمام شود و کنجهای دیوار به خشت خام از رشته معماری سازند. بنابراین دیوار گلی راست و صاف چون دیوار خشتی بالا آید. پس از اتمام، درزهای لخته را، که بعد خشک شدن به هم رسیده[939]، به آهک و گچ گیرند؛ و جانب اندرون و برون آن گچکاری کنند، به سبب پیوستن گچکاری به گچ، درزها سالها قیام نماید، و در صفا و هر چیز چون دیوار خشتی شود؛ و زودتر از دیوار گلی هند به اتمام رسد.

ذکر کار رنگریزی «لیئن»

کار رنگریزی هم در این شهر بسیار خوب کنند. دستار خود را برای رنگ دادم، رنگ بادنجانی بسیار خوب، به اجرت یک و نیم شلینگ، در یک روز آنقدر استوار کرد که دو سه ماه در گرمای سخت تغییر ننمود. و حال آنکه در لندن چهار شلینگ می گرفتند، با وجود هوای سرد، زیاده از چند روز استقامت نمی کرد.

اقسام میوه در این شهر به افراط و ارزان است، خصوص «چیری»، یعنی گیلاس، که سه چهار برابر لندن بزرگ و بسیار آبدار است، و لطیفتر از هر جا می شود که من بر آن گذشته ام.

آثار پشه و شب گز و رسم مسّحری[940] از این شهر شروع به ملاحظه شد.

مسیر طالبی،

متن، ص: 320

ذکر ورود به خانه «جنرل مارتین»

از اتفاقات نادر اینکه جای فرودگاه من «هتل دمیلان» نام، مشرف بر مربعی بزرگ بود. در گوشه آن مربع[941]، خانه ای بود که «جنرل مارتین»، ساکن لکهنو در آن زاییده، مسکن همشیره زاده او الی الآن است؛ و «جنرل» مسطور برای ساختن مدرسه در حوالی آن، وصیت کرده.

دوستی مرا به آنجا برد، و چون از صاحبان خانه کسی در آن وقت نبود، سیر خانه کرده مراجعت- نمودم.

سه روز در آن شهر بسیار خوش گذشت.

[ذکر سفر «مرسیل» بر کشتی در دریای شیرین]

چون از شدت سفر «پوشیز» تجربه برداشته بودم، از «لیئن» سفر بر دریای شیرین مذکور، که موسوم به «لرون[942]» است، اختیار کردم، و یک گنی داده، روز چهار شنبه هفتم ماه مذکور بر کشتی سوار شدم. زیاده از بیست و پنج نفر از اکابر و شرفای «فرانس»، از زن و مرد، نیز در آن کشتی بودند. کشتی مسطور اگرچه به وضع بحره ها سقفدار بود، لیکن در زیر سقف بسته های مال پر کرده بودند، و مردم بر سقف، زیر آفتاب قیام داشتند؛ و آفتاب به حدی گرم بود که از آفتاب قیامت نشان می داد. در آن سه روز نشان ابری نیز ظاهر نشد، لهذا اکابر چون موش در زیر سایه صندوقها می خزیدند، و بعضی لباده و لحاف بر روی خود گرفته از گرمی آفتاب به گرمی پنبه و پشم پناه می بردند. من با آنکه آفتابگیری داشتم، آنقدر تصدیع کشیدم که سفر «پوشیز» چون گلگشت گلزار ارم در نظر آمد، و جمیع پوست رو و دست افتاده آنقدر سپیدی رنگ که در لندن حاصل کرده بودم، زایل شد. این کشتی به سبب تیزی آب آنقدر تند می رفت که روزی هفتاد و هشتاد میل راه طی

می کرد. وقت دو بهر به آشخانه فرود آمده که چاشت می کردیم، و شب در مسافرخانه خواب.

ذکر [پلی] مشهور [در تمام فرنگ]

نصف روز دیگر از زیر پلی گذشتیم موسوم به «پون دوسان اسپری[943]»، که در تمام فرنگ نامدار، از بناهای قدیم است.

سپهسالار قیصر روم، بعد فتح ملک «فرانس»، به حکم او تعمیر کرده، با آنکه قریب دو هزار سال از عمر او گذشته، چنان می نماید که امروز از دست بنا

مسیر طالبی، متن، ص: 321

برآمده. بیست و دو چشمه[944] وسیع و هشت خرد دارد، خصوص یک چشمه او آنقدر فراخ است که بدان فراخی الی الآن طاقی دیده نشده. دریا در این محل بسیار عریضتر و تندتر از دریای لندن، و ایضا پل مذکور عالیشانتر از آن پلهاست. پشت پل چون سایر پلها محدب نیست، بلکه قریب به مسطح است.

از جمله لطایف غیبی که در این کشتی اتفاق افتاد، یکی معروف شدن به[945] جوانی از آزاد- مردان است موسوم به «مستر بارنو». این جوان «کپتان» توپخانه و همشیره زاده «کورنر مرسیل» است که بعضی اوقات به وزارت «فرانس» نیز قیام داشته. به زبان «انگلش» آشنا، و به جمیع خصال حسنه آراسته، مددکار غریبان است. در این سه روز مترجم من در هر جا بود، و منزل و طعام خوب اول برای من می گرفت، و نمی گذاشت که کسی بر من تغلب نماید.

دیگر ملاحظه اوضاع زن و مردی است که بر یکدیگر عاشق و در غایت حیا و آداب بودند.

در این سه روز، نه این بجز معشوق خود کسی را در نظر ودل آورد، نه آن بجز عاشق خود به کسی حرف زد یا التفات نمود. همواره متصل هم نشسته در گوش یکدیگر راز

می گفتند، و هر دم به- وضعی تازه مراتب راز و نیاز به جلوه ای ابراز می دادند. گاهی مرد چشم بیگانگان را غافل دانسته طلب بوسه ای از یار خود می نمود. زن گاهی خلوت دانسته بر نوعی که اگر کسی ببیندسرگوشی داند[946]، اجابت می کرد، و گاهی مردم را ناظر[947] و به گوشه چشم عاشق را ادب می کرد. من محو تماشای آن ناز و نیاز گشته، همواره از گوشه چشم، به طوری که اختلال در کار آنها نشود، ناظر و تماشاگر ایشان بودم.

بالجمله شام روز سیوم به شهر «آونیون[948]» رسیدم. چون دریا از آنجا به سمت دیگر می رود، کشتی را گذاشته- رحمه الله علی نبّاش الاول[949] گویان- در دلیجان یعنی «کوچ» سنگین مذکور، به اجرت یک «گنی»، جا اختیار کردم، و به گمان استراحت به مسافرخانه رفته، هنوز از طعام فراغ، و نوبت خواب نشده بود که دلیجان بر در رسیده متقاضی شد. به ضرورت، دوست موصوف، یعنی «مستر بارنو»، را که برای دو روز در آن شهر توقف ضرور داشت، وداع کرده به راه افتادم.

سه کس از بی ادبان «فرانس» در آن «کوچ» رفیق بودند. تمام شب از آنها در امن بودم.

صبحگاه که صورت آنها مرئی شد، یکی بغایت پست قامت، ژولیده، خمیده نشسته بود. بسیار خواستند تکلم کنند، به عذر زبان نفهمی جواب ندادم. بهر روز برآمده زنی مصری آمده شریک

مسیر طالبی، متن، ص: 322

ما شد. این زن نصرانیه، جوان، صاحبجمال، خوش چشم و مو و کشیده قامت بود. به زبان عربی و زبان «فرانس» سخن می گفت. به مجرد ورود، آن ملعون ژولیده قامت، راست نشسته شروع به حرکات و سخنان ناملایم- که به دانست او[950] ظرافت و

شوخی بود- کرد، و دیگران هم اقتدا به او کرده به ایذای آن بیچاره مشغول شدند، و اکتفا بر آن [نکرده مرا نیز] تحریض می نمودند.

من ابا کردم، و چون «کوچ» بان نیز با آنها شریک بود منع نتوانستم کرد.

ذکر مردانگی زن مصری

اما آن زن مردانه صفت از آن تأذی- چون زنان هند- به- گریه نیفتاده، دفع آنها به خنده می نمود، و به زبان عربی فحش- می داد، و خطاب به لفظ یا مقرس[951] می کرد. آن بیحیاها اگرچه می دانستند که فحش می دهد، خشنود شده التماس اعاده آن الفاظ از او می کردند. او گاهی به شوخی چوبدستی مرا گرفته دردناک بر آنها می زد؛ نوبتی از «کوچ» فرود آمد، «کوچ» بان ملعون، به رسم مستمر، به جهت اعادت، دست او گرفته، و در آن حین قابو یافته دست به پستان او رسانید. بعد از این، در وقت فرود آمدن التماس می نمود که من اول فرود آمده اعانت او در نزول نمایم، و طرف من نشست تا میان او و آن بی ادبان فاصل شدم. و از روبرو، به زور دست، مدافعه می کرد. از آغاز ورود او تا ربع شب همان روز، که به «مرسیل» رسیدیم، علی التواتر حال بدین منوال بود. بعد از آن هر یک به طرفی رفته، من از آن ایذای روحانی نجات یافتم. زن مسطور در راسته های «مرسیل» به من برخورده رهبری من در ضروریات می کرد. معلوم باد که این نوع اعمال با فواحش، یا مظنه آن، در فرانس عمومیت دارد. از نظر بیگانگان غیرت و اندیشه نکنند.

در «پلی رویال» بسیار دیدم که مردی، در عین معرکه، به زنی فاحشه رسید، نخست بوسه از روی او گرفت، آنگاه پستان

و سرین او امتحان کرده چون خاطرخواه نیافت از او درگذشت.

و بوسه خود آنقدر عام است که مردان هم از مردان، و هر مردی از هر زنی در حین ملاقات و وداع می گیرد.

بعضی علی الرسم بوسه از من گرفتند، چون چنان دیدم من هم از روی دختران جمیل بوسه می گرفتم و حظی جمیل از آن برمی داشتم.

ذکر اوضاع شهر «مرسیل»

«مرسیل» شهری است بزرگ نامدار، محل تجارت، مرجع مردم مصر و سایر ولایات بربر و قسطنطنیه، و کل ممالک

مسیر طالبی، متن، ص: 323

فرنگ. قماش ابریشیمین و زرین آنجا نامی است. هر ساله پنجاه و دو کرور روپیه مال تجارت در آنجا خرید و فروخت می شود. عمارات آن، همه، عالی سنگی، مشتمل بر دروازه های ایوان دار؛ کوچه ها و راسته ها وسیع و هموار، چون لندن منقسم به سه قسم. از جمله دستورات مستحسنه خاصه آنجا حوضهای بزرگ است که در مربعها و کوچه های وسیع، یک سمت راه کناره، برای آب- دادن حیوانات ساخته اند.

ذکر جویهای جاری و حوضهای «مرسیل»

آب چشمه از راه شیر دهنها، چون فواره، در آن حوض می ریزد، و از حوض بالا آمده در جوی هر دو طرف کوچه، شب و روز، جاری مانده، از آن آبپاشی و گردنشانی کوچه ها می شود. در کنار کوچه های وسیع، چون «بلوار» پرس، درختان سایه دار نشانده اند.

ذکر وفور میوه «مرسیل»

میوه از هر قسم در این شهر فراوان و ارزان است. خربزه گرمه[952] که قطر گوشت آن به قدر سه انگشت، در نهایت حلاوت و آبداری، که در تمام عمر چون آن خورده نشده بود، به نظر آمد. با آنکه من بسیار راغب آن خربزه هستم و بجز دو سه دفعه نتیجه شیشه خانه[953] لندن، در این مدت نخورده بودم، به سیری خورده نشد؛ زیرا که مدت آن بسیار قلیل است. در «مرسیل» آغاز آن و اکثر ناپخته بود. در مدت یک ماه، که اکثر در جهاز گذشت، تا رسیدن به «لگان[954]» اثر آن نماند. از آن باز تا قسطنطنیه همه جا خربزه سرده وفور داشت.

ذکر دوستان «مرسیل»

بالجمله روز دیگر با «مستر سمدیت»، که از اعاظم تجار «مرسیل» است، ملاقات افتاد؛ زیرا که یکی از اکابر «پرس» سفارش من به او کرده بود. تاجر مذکور مردم «سویسرلند» است، و نشو و نما در «فرانس» یافته به چندین زبان، که یکی «انگلش» است، فصیح سخن می کند. به خلاف تجار، بسیار عالی همت، جوانمرد، آزاده، و باعفاف و ادب است. منزل خوب در «هتل دانباستر» برای من گرفت. چون در قهوه خانه های «مرسیل» مسکه از اسباب حاضری نیست، بلکه قدری نان در قهوه انداخته ناهاری کنند[955] و مابین حاضری و چاشت، مطبوخ سهلی می خورند، و او می دانست که من به-

مسیر طالبی، متن، ص: 324

حاضری «انگلش» معتادم، مرا مختار کرد که هر روز به خانه او رفته حاضری و چاشت می کرده- باشم. اما مرا زیاده بر چهار مرتبه چاشت با او اتفاق نیفتاد. تکلیف بسیار در اطعمه و حلویات می نمود، و همواره با ده پانزده کس از رفقا و

اکابر شهر طعام می خورد، و از کثرت خرج و حصول رضای رفقا و دوستان مطلقا گله نمی فرمود. هر مرتبه، بعد فراغ طعام، دلیل[956] من به تماشاگاه «اپره» می شد. هر چند خواستم که زر خرج آن از کیسه خود ادا نمایم، رفقای او به جهت صحبت همراه من می آمدند و نمی گذاشتند.

بعد پانزده روز که جهازی به اجرت سه «گنی» تا شهر «جنوه[957]» کرایه کرده روانه شدم، متأسف وداع نمود؛ زیرا که از طول مدت که مرا در آن طریق به سبب تبدیل جهازات روداد باخبر، و قصد او این بود که اگر چندی دیگر در[958] «مرسیل» انتظار نمایم، او جهازی که به یکبارگی به قسطنطنیه رساند، برای من بگیرد. در آن عرصه از غایت دلتنگی و ناراستی عمله او، که برای پیدا کردن جهاز و امداد من مأمور بودند، مخاطبات عنیفه بدان بزرگ کردم، همه را تحمل فرمود، به تسلی من پرداخت.

دیگر از محسنان من در آن شهر «گورنر مرسیل» است که به سبب همان جوان پسندیده کردار، یعنی «مستر بارنو»، معرفت او به هم رسید[959]. آن بزرگ «مستر دلکروا[960]» نام دارد. مرد بلند بالا، خوش اندام، معمر و ملکی صفات است، و نهایت بزرگمنش، مؤدب، بااخلاق. پسری دارد موسوم به «انری دلکروا»، در سن پانزده سالگی، در غایت حسن و جمال و حیا و ادب. با آنکه بالا گذشت، مردان فرانس اکثر حسین اند، در تمام آن ملک جوانی بدین شیرین شمایلی به نظر نیامده، هنوز به مشغله درس، خصوص تحصیل زبان «انگلش» مشغولی دارد. هر روز به دیدن من می آمد، و مرا به سیر باغات و امکنه لطیفه رهنمون می شد. و همچنین مادر این جوان،

کدبانوی صاحبجمال و اخلاق است. تمام زن و مرد «مرسیل» محبت این زن و شوهر و پسر را به جان خریدار و به دل هواخواه ایشان هستند.

چون در آن ایام، صورت «بونوپات» را، نو بر زر سکه زده بودند، در «مرسیل» شبها چراغان و روزها، «گورنر» و «جنرل» و سایر رؤسای سپاه به کوچه ها رفته سماع ساز و سرود خاصه آنجا می کردند؛ و جمعیتی عظیم، از زن و مرد، برای تماشا رو می داد. «گورنر» مذکور در همه آن مواضع مرا دعوت کرد [ود] و شب که در خانه خود جشن داشت، طعام چاشت با او می خوردم و بعد چاشت به مجلس رقص حاضر آمده تا طلوع آفتاب در آنجا می ماندم. جمیع

مسیر طالبی، متن، ص: 325

زنان نامدار «مرسیل» در آنجا جمع آمدند. بعد از آنکه از رقص و پایکوبی ملال حاصل می شد، آخر شب بر سفره طعام، که مملو از اقسام نعم بود، نشسته قدری بدان شغل گذرانیده، پس باز بر سر کار اول می رفتند. برای من که این نوع مسرت، بعد لندن به خود گمان نمی کردم، به توجه آن دوست شفیق به کرات و مرات اتفاق افتاد. و لیکن حسن زنان «مرسیل»، چون «پرس»، هیچ بر دل نخورد.

ذکر خوبی صورت و لباس زنان مصر

به خلاف آن، زنان مصری، که در این شهر به کثرت می باشند، و وضع لباس ایشان بسیار پسند آمد؛ به حدی که در حسن چشم و قامت، گردی اندام، می توانم گفت، که سرآمد عالم هستند. در یکی از آن صحبتها به «مسترالددارپی»، که به طریق طالب علمی از «انگلند» در این ملکها وارد شده، اتفاق ملاقات افتاد؛ به قدر دسترس، اعانت در کار من کرد. دیگر جماعتی

از انگریزان امریکا، که نخست با یکی از ایشان مستر «تامس شوبرت» نام در یکی از آشخانه ها ملاقات شده بود. او ذکر مرا در آن جمع کرده همگان به دیدن من آمدند، و روز دیگر در «هتل فرنکلن»، که مخصوص جماعت امریکا در آن شهر است، دعوت من به تکلیف تمام نمودند. بعد فراغ، دو کس از متمولین ایشان، که روز دیگر از راه دریا عازم ملک خود بودند، مستدعی فسخ اراده پیش و رجعت من به قصد امریکا شدند، و متکفل اخراجات من تا امریکا، آنگاه رسانیدن به بنگاله، می گشتند؛ عذر خواستم. پس از سماجت بسیار قبول کرده معاهده گرفتند که اگر این مرتبه شوق سیاحت «یرپ» شود، در جهاز ایشان سوار شوم و نخست به امریکا فرود آیم. اسماء سایر آن جماعت این است: «مستر ولیم جالی»، «کپتان جوزف آرن»، «کپتان جان هفرن»، «مستر سمل نی»، «مستر جوزف نی». هنوز در «مرسیل» بودم که آن دوست یگانه، یعنی «مستر بارنو» قاصد سفری گشته رخصت شد.

مسیر طالبی، متن، ص: 327

آغاز سفر بحر روم و ملک ایتالی

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 329

آغاز سفر «جنوه» و بحر روم[961] من اعمال ایتالی، یعنی روم قدیم و من هم یکشنبه، بیست و پنجم ربیع الاول، سوار جهاز خرد «فرانس» شده روانه «جنوه» شدم. معلوم باد که این سفر اول اسفار من در بحر روم است. بحر روم اعظم بحرهاست. طول آن دو هزار و چهار صد میل و عرض جاهای اوسع، که اکثری است، تا ششصد میل؛ و در محل تنگتر، که «جبل التار» باشد، بیست و شش میل است. و دو بحر دیگر از او منشعب شده اند: یکی موسوم به بحر «ونیس[962]»، که طرف شمال مابین ملک

روم قدیم و آلیمان رفته، دیگر به بحر یونان، که ایضا به جانب شمال به ملک یونان می رود. از بحر یونان شعبه ای تنگ، موسوم به بحر «مرموره[963]»، زیر قسطنطنیه رفته به بحر اسود پیوسته است و او را به بحر روم اتصال داده. اما بحر روم خود از اقیانوس غربی منشعب شده است، به طرف مشرق می رود، نزدیک حلب و سرحدات شام بند شده، در محل انشعاب، طرف شمال گوشه ملک استانبول است، و طرف جنوبی، شهر «فض[964]»، از ممالک افریقیه. این بحر اکثر ممالک فرنک را گذشته، مشترک در [پرتکال، اسپانیول، سلاطین روم، فرانس، آلیمان، گریک، آل عثمان[965]] همه است. اما راه مداخل و مخارج[966] آن در دست «انگلش» است، زیرا که قلعه ای بسیار مستحکم بر «جبل التار» مذکور، که بر دهنه این بحر واقع شده، در دست ایشان است. همیشه جهازات جنگی آنها در آنجا می باشد، و جهاز مخالف به اختفا از آنجا نمی تواند- گذشت. بالجمله چهار روز در آن جهاز زشت گذشت.

روز پنجم، پنجشنبه بیست و نهم ماه مذکور به «جنوه» رسیدم. از جانب خوراکی در آن مدت تصدیع بسیار رو داد، زیرا که آنچه زله[967] با من بود، روز اول که بیمار بودم دزدیدند. روز دیگر قدری خوراکی، از گوشت و نان دادند. روز سیوم عذر خواستند. تا وصول به «جنوه» خوراک ما کلیچه سوخته با سرکه بسیار بدبو و پیاز بود. معهذا سه شلینگ یومیه حساب کرد.

ذکر طریق حفاظ از طاعون بلاد روم قدیم

معلوم باد در «جنوه» و سایر بلاد روم قدیم معمول است که مسافران را بی ملاحظه دستک صحت[968]، اندرون شهر نمی گذارند.

و اگر کسی [آن را] نداشته باشد، از خوف طاعون او را بیرون شهر

در خانه ای که مخصوص این کار ساخته اند، چهل روز نگه می دارند، و اگر کسی قبول حکم نکرده اراده دخول نماید، بی توقف او را به تفنگ می زنند. بنابراین بعد ورود ما، شخصی از

مسیر طالبی، متن، ص: 330

اعزه به دیدن دستک صحت، و رنگ و روی مایان[969] آمد. اتفاقا او بسیار لاغر اندام و زرد رنگ بود.

مردم جهاز را همه قویحال و تازه رنگتر از خود دیده، خجالت کلی کشید؛ و بی ملاحظه دستک، اذن دخول داده به سرعت تمام برگشت.

بنابراین با هر دو دوست امریکایی، «مستر شوبرت» و «مستر جالی» به شهر رفته در هتل «ردلیئن[970]» فرود آمدم.

ذکر اوضاع شهر «جنوه»

شهر «جنوه» بسیار خوش وضع و باصفا و در مکانیت نهایت دلکش و فرح افزا است. خور[971] او مدور شکل از بحر منشعب شده و به همان شکل شهر تعمیر یافته. بعد مکانیت [شهر] «کوو[972]»، که ذکر آن در ملک ایرلند گذشت، چنین شهری خوش مکان در «یرپ» دیده نشده. دور تا دور شهر، حصار مستحکم، که هم با جهازات و هم با افواج سنگین خشکی مقاومت تواند کرد، دارد. عمارات همه سنگین مرتفع، بعضی کوچه ها وسیع و اکثر تنگ، به حدی که پرتو آفتاب کمتر بر زمین افتد؛ و لیکن از بس که هموار و خوش اسلوب ساخته اند، هرگز اثری از گل و لای در آن شهر ظاهر نمی شود، و راجل در تاریکی به فراغ و سرعت می گذرد. اندرون عمارات، آنقدر تذهیب دیدم که الی الآن مشاهده نشده- بود. اما از سادگی دور، و موافق به طبع من نبوده؛ به خلاف آن، بیرون عمارات به رنگهای ساده، اکثر به رنگ سنگ سماغ سبز و سرخ منقش، آنقدر دلرباست که

بر تمام عالم تفوق دارد.

ذکر خوبی ساز و موسیقی رومیان

در این شهر اقسام سازهای نو، که پیش از این ندیده بودم، به نظر آمد. گاهی بر وقت طعام آمده برای قلیلی می نوازند.

شبی بر بستر خوابیده بودم، نصف شب آواز ساز بیدار کرد، و آنقدر در دل اثر نمود که از بستر خواب برخاسته بی اختیار قصد پایین رفتن نمودم. چون در بسته بود باز به حجره بازگشته دیوانگی بر آن می داشت که از دریچه خود را پایین اندازم، که سازنوازان گذشتند. در لندن می شنیدم که علم موسیقی در ملک روم قدیم سرآمد عالم است، بلکه همین یک علم در ایشان مانده. [حال] صدق آن به وضوح پیوست. و آنچه از سازهای هند و ایران و فرنگ دیده و شنیده بودم، در مقابل ملایمت اینها چون آواز آسیا مصدع گشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 331

ذکر دلالگی و قوادی رومیان

رسم تازه ای که در این مکان دیده شد اینکه زنان فواحش از کثرت احتساب[973]، که خاصه رومیان است، در کوچه ها راه نروند، و مرکز را گاهی خالی نگذارند. جوانان امرد دلاله پیشه، شب هنگام به هر کوچه در گشت اند؛ به سایرین برخورده به سماجت دعوت به خانه زنها نمایند، و اگر تماشابین یکی را نپسندد، از آنجا به جای دیگر برند. آن شخص با او به خانه های عالی[974] چندین طبقه، بالای زینه ها می رود. تمام شب، یا هر قدر که خواهد، در آنجا به سر برده، صباح به مکان خود برمی گردد.[975]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص331

هم چند دفعه به همراه دوستان امریکایی در آنجا رفتم، لیکن مطلقا صحبت و صورت آنها نپسندیده از غایت گرمی مکان اقامت نتوانستم کرد.

ذکر رسم دو شوهر کردن زنان ایشان علانیه

غریبتر اینکه زنان اشراف همه بلاد روم، بلکه بعضی ممالک «فرانس» هم، دو شوهر علانیه کنند. و دویم را شوهر «مشغله نفس» و از جهت گذران وقت و خوشی طبع نامند. اوقات شبانه- روزی زن در میان هر دو منقسم است، اگر شوهر اصلی با زن مشغول بوده باشد، و وقت دوم رسیده دق باب نماید، باید که بیرون رود و زن را با او بازگذارد. اولاد و خانه از شوهر اصلی، و او متکفل ضروریات معاش زن است و دوم متحمل فرمایشها و هوسهای او می باشد. شوهران «مشغله نفس» اکثر ناکتخدا[976] و در آغاز شباب بودند. اما گاه است که مرد معمر کتخدا هم، زن دوم، که به خانه شوهر خود می باشد، برای گذران وقت داشته باشد.

بالجمله خربزه گرمه و سرده و شفتالو و زردالو و امرود، بلکه تمام اقسام میوه «جنوه» ممتاز بر سایر

ممالک فرنگ است. و میوه در آن شهر بسیار ارزان است.

ذکر دوستان «جنوه»

روز دیگر به «مستر ولستن»، که «کنسل[977]» امریکا در آن شهر و تاجری عالیشان است، به واسطه خط «مستر سمدیت» ملاقات افتاد. او هم مثل دوست خود جوانمرد، عالی همت، صاحب اخلاق کریمانه است. در مدت قلیل، دو دفعه به دیدن من آمد، و همعدد آن دعوت طعام کرد. سفره ای پهن مشتمل بر انواع نعم الوان، و زبانی مرحباگو بر واردان و مهمانان دارد. در همان زودی، جهاز تجارتی «انگلش» به دو «گنی» تا «لگان» کرایه کرده، رخصت نمود، و معاهده گرفت که از «لگان» به شهر «فلارن[978]» و از آنجا

مسیر طالبی، متن، ص: 332

به دار الملک روم قدیم، پس به «نپلس[979]»، آنگاه به «مالته» بروم، و بسیار سماجت کرد که بی سیر آن بلاد، از آن ملک بیرون نروم، زیرا که قابل سیرند؛ و خط سفارش برای اعزه سکنه هر شهر به من داده؛ لیکن چون بعد وصول «لگان»، از روایت مردم آن شهر ظاهر شد که سفر خشکی در این موسم بدان شهرها موجب تب مهلک است، و جهازی عازم آن طرف نیست، لهذا آن عزیمت در توقف افتاد. چنانچه [آید] از «لگان» به مالته رفتم.

روز شنبه، سیوم ربیع الثانی، با یکی از آن دو دوست امریکایی، به عزیمت «لگان»، ایضا در بحر روم، سوار جهاز شدم. «کپتان» جهاز، «مستر رستن» نام، «انگلش»، مرد بااخلاق بود.

حجره و فرش خواب خود تمام به من واگذاشت؛ و خوراکی خوب وافر، روزی دو سه دفعه مهیا- می کرد. چهارشنبه ماه مذکور به «لگان» رسیدم، و بعد نمودن دستک صحت، و حصول اجازت، به خانه ای که «بیکنی هتل»

نامند، با «مستر جالی» فرود آمدم.

ذکر اوضاع شهر «لگان»

«لگان» اگرچه محل تجارت، بندر معروف، مرجع طوایف روم و عرب و فرنگ است، اما شهری که در حصار واقع شده و بسیار خرد است؛ به نوعی که اگر در وسط ایستاده شوی، هر چهار دروازه ای، که مخرج شهر منحصر در آن است و اول شام مسدود می شود، توانی دید. و حصار در نهایت استحکام. عمارات اگرچه عالی سنگین است، اما بسیار بدوضع و ساخت، پر از پشه و کیک و شبگز و شپش است. با وجود آن حرارت هوا، آب کمیاب و بیمزه، شیر دهنهای چشمه آنقدر تنگ و بدوضعند که آب بعد مکیدن شیر دهان، قدری در ظرف، آن هم دهن تنگ مرسوم است، ریخته می شود.

بنابراین تمام روز و شب در حوالی آن شیردهنها، کثرت خلق و زد و خورد فیمابین مردم می باشد. چون آب سرد در خانه میسر نبود، به حکم کثرت حرارت هوا، چند دفعه حوالی آن شیردهنها رفتم؛ اما آب تازه خوردن میسر نیامد. از یک بهر روز باقیمانده، که استقامت در خانه محال بود، بیرون می رفتم. گاهی در سایه دیوارها و گاهی در قهوه خانه ها به تلخی گذرانیده در ظلمت لیل به ایوان کرچه ای وسیع، که یک سمت مربع وسط شهر واقع است، بر زمین نشسته تا بهر شب گذشته اکتساب هوا[980] می نمودم. لعنت خدا بر این شهر و اهل آن باد که با وجود تمول، آنقدر کمینه- صفت و دغابازند که بزرگی برای فلوسی، شیوه دغا مسلوک می دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 333

حکایت شبی در کرچه مسطور به طور معهود نشسته بودم. شخصی از عقب آمده دستار ململ کهنه از سر من برداشته

قصد گریز کرد، در آن گرمی اتفاقا یک سردستار به دست من افتاد؛ به قصد گرفتن او برخاستم؛ به قدر دو دست، که در آن شهر مالیت[981] دو سه فلوس نداشت، از آن پاره کرده گریخت.

چون این سخن به دوستان «انگلش» نقل کردم تحذیر من از نشستن در آن کرچه، بلکه بیرون رفتن شب مطلقا نمودند.

[ذکر کشتن رومیان مردم را به دغا]

زیرا که در آن شهر و سایر روم قدیم، مردم غریب را به وقت قابو، بنابر تعصب مذهب، به دغا می کشند، و شب هنگام در اثنای راه رفتن کارد به شکم فرو برده می گریزند، و با یکدیگر هم به همین نوع معامله کنند و انتقام کشند.

از میوه خاصه این شهر تربز[982] است، همه قسم آن: شهیدی و زرد و سیاه تخم، در نهایت خوبی و نزاکت می باشد. چون در این چهار پنج سال نام آن میوه را نشنیده بودم، و هوا هم به- غایت گرم بود، در خوردن آن افراط کردم. تربوزهای خوب اللّه آباد و مین پوری هند را در مقابل آن وزنی نتوان نهاد.

ذکر مقابح ارامنه و یهود «لگان»

تجار و اکثر معتبرین این شهر، یهود و ارمنیند، تمام بازاری- صفت و کمینه اخلاق. یکی از دوستان «انگلش»، که مبالغه در دل مشغولی من داشت، به خانه ارمنیی، که در جلفا زاده بود، برد، تا به من آشنا شده به همزبانی مددی در ضروریات من کند. چون داخل خانه شدیم، در حجره مشغول طعام خوردن بود. با اضطراب پسر را بیرون فرستاد. اظهار کرد که پدر من بیمار است و زبان فارسی فراموش کرده، و من در این ملک زاده ام و هیچ آشنایی بدان زبان ندارم.

ارمنی دیگر «خواجه رفائیل» نام دیدم؛ اگرچه انکار زباندانی ننمود و به خانه من آمد و هر روز در قهوه خانه برمی خورد، اما در هیچ کار مدد نکرد، بلکه در حین مشورت سنگلاخها می نمود. این رفائیل، کهنسال، دنیادیده، به چند زبان آشناست. زیرا که بعد گذاشتن جلفا به بندر «سورت» و از راه دکن به بنگاله آمد؛ پس به «انگلند» و از آنجا به

ملک روس رفته و سیر سایر بلاد

مسیر طالبی، متن، ص: 334

فرنگ کرده، اکنون انتظار مرگ در «لگان» کشد.

ذکر دوستان «لگان»

بالجمله روز دوم ورود به «مستر گرانت»، کنسل انگلش، به- واسطه خط «مستر ولستن» ملاقات نمودم. وعده نمود که جهاز «منوار» پادشاهی از «مالته» بدین شهر آینده است، ترا در آن جا خواهم داد. روز دیگر ضیافت مناسب نمود. جمعی از بزرگان بر آن سفره حاضر بودند. دو سه ساعت بسیار خوش گذشت.

دیگر محسنان من در آن شهر، «مستر داربی» است، از تجار آن شهر؛ از مدتی «انگلند» را گذاشته در آنجا ساکن است. مردی با اخلاق، بردبار، غریب دوست است. به کار من بسیار امداد نمود؛ و برای مشغله، به باغ خود، شش میلی «لگان»، برده ضیافت معقول نمود؛ و اکثر کلفت مکاره[983] «لگان» را به سخنان لطیف از دل [من می زدود.] به او هم گاهی سخنان عنیف به میان آوردم، سفارش به تحمل و بردباری نمود.

بالاخره «مستر گرانت» بعد شانزده روز از ورود جهاز «منوار»، که «وکتوریز[984]» نام داشت، از من پنهان، و با «کپتان» آن هیچ تقریب من به میان نیاورده دلالت به جهازی دیگر که نوکر سرکار «انگلش» بود و تابع کپتان «منوار» مسطور، و به همراه او روانه مالته بود، نمود. بعد از آنکه خانه را گذاشته، با تهیه سفره کشتی خرد کرایه کرده، چند میل راه بریده، بر آن جهاز رفتم، «کپتان» جهاز با آنکه در حضور «مستر گرانت» متکفل برداشتن من شده بود، بی اجازت کپتان «منوار»، که «کپتان رچد» نام و در «نمبر 32» برنر استریت[985] لندن خانه و مقام دارد، برداشتن نتوانست، و برای طلب رخصت بر «منوار» مذکور رفته

به زودی برگشت، و ظاهر نمود که «کپتان رچد» او را نهی بلیغ کرده؛ آنگاه از جانب خود نصیحت نمود که من خود بر جهاز مسطور رفته با او سخن- کنم، شاید قبول کند.

ذکر محامد «کپتان رچد»

بنابراین به «منوار» مذکور بالا رفته از «کپتان رچد» مستدعی دادن اجازت شدم. گفت: «من مضایقه ندارم، اما ممکن است که جهاز منوار دیگر بدین جهاز برخورده او را حکم به رفتن لندن کند، آن زمان تو هم به ناچاری باید که به لندن برگردی.» بعد استماع این سخن گفتم: که «وکتوریز یقینا به مالته می رود، اگر زحمتی برای شما نبوده باشد مرا در این جهاز بردار.» از راه جوانمردی بر درماندگی من رحم-

مسیر طالبی، متن، ص: 335

کرده قبول نموده و گفت: «صندوق خود از آن جهاز بر وکتوریز بیار، و از چاشت من که مهیاست بخور تا من از شهر برگردم.» من چون برای آوردن صندوق بر آن جهاز رفتم، «کپتان» آن جهاز آنقدر از بدخلقی و کجبازی «کپتان رچد»، که بی اصل بود، به من گفت که اندیشناک شده با صندوق خود به شهر برگشتم، و از سفر مأیوس شده دل بر مکاره «لگان» چندی دیگر بستم[986]. اما «کپتان رچد» بعد معاودت بر جهاز، از برگشتن من به شهر بسیار متأثر، و همان دم به شهر برگشت و با «مستر- دارپی» به خانه من آمده مرا با صندوق بر جهاز برد، و بعد چندی که علم بر حالات من و نسبت تحقق دوستی به «انگلش» به هم رسانیده و ملاحظه خطوط پادشاهی به نام وکیلان نمود، خود آنقدر روابط دوستی استحکام یافت که، چون برادران غمخوار، در دلداری من می کوشید،

و چنانچه از سیاق آینده معلوم شود زیاده از خواهش من در اعانت و حصول مرادات من می دوید، و ساعتی از حال من غافل نبود.

بالجمله روز بیست و یکم ربیع الثانی، از «لگان» روانه «مالته» شدیم. این سفر ایضا در بحر روم بود. در اثنای راه به جزیره «کاسکه[987]» مولد «بونوپات» عبور افتاد. پس بر جزیره «سردینه[988]»، که ایضا بزرگ و پادشاه نشین است، و جزیره «سیسلی[989]»، که بزرگتر از آن در بحر روم جزیره ای نیست، و تابع پادشاه «نپلس»، محل نعمت و معاش مالتیان است، گذشته، غره جمادی- الاول به «مالته» رسیدیم.

مسیر طالبی، متن، ص: 337

ذکر جزیره مالته

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 339

ذکر جزیره «مالته» «مالته» جزیره ای است معروف. فیلسوفان نامدار که یکی از آنها «ثالیس[990]» است از آنجا برخاسته اند. اگرچه حاصل اندک دارد، اما چون بعد از زمان عیسی (ع) سلاطین آنجا، که به «گراند ماستر[991]» ملقبند، منصب خلافت آن جناب و با «پوپ» اتحاد داشتند، اوقاف و جاگیر از هر ولایت فرنگ می یافتند، مداخل ایشان بسیار بود. گراند ماستر اکثر آن روزها در عمارت حصار شهرهای «مالته»، که سه عدد در دو جزیره متصل به هم است، صرف می نمود؛ تا اینکه در مدت مدید، حصاری، که طعنه بر حصار فلک زند، به روی کارآمد. اگرچه هزار سال از عمر بعض آن گذشته، آنچنان نو می نماید که پنداری همین وقت از دست بنا برآمده، و بعد ده هزار سال نیز همچنان خواهد بود.

ذکر استحکام قلعه «مالته»

استحکام و فلسفه ای که در اوضاع آن به خرج رفته، و صعوبت مسلک و قلبیت مکان، از قدرت نطق بیرون و تفهیم اذهان از آن متعذرتر است؛ زیرا که امثال این امور را شخصی که معاینه نکرده، به امثله و تشابیه می توان فهمید، و چون آن مفقود باشد تفهیم غیر ممکن بود. مجملی از اینجا می توان دانست که «انگلش»، که قابل استقامت هیچ حصاری، بعد مهیا شدن اسباب حصارگشایی نیستند، در تسخیر حصار «مالته» اظهار عجز می نمایند، و بدون اتمام غله و ذخیره، فتح آن را محال می دانند. چندین شعبه بحر و خور، داخل آن دو جزیره، که در موضع هر سه شهر است، شده در میان بعضی شعبه ها تپه کوهی برآمده است که بر آن حصاری به قدر حصار کلکته ساخته اند. این قسم حصارها، دور شهر پناه، از

بیست افزون خواهد بود. عرض دیوارها کمتر از پنجاه شصت گز نیست، و ایضا دور هر شهر حصاری، که به هر اندک فاصله برجهای عالی که هر یک به شکوه کوهی می نماید، موضع شده؛ دایره حصار کل ده میل خواهد بود؛ تماشای آن حیرت افزای ناظران است.

چنین قلعه مستحکم را «بونوپات»، در حینی که از فرانس قاصد مصر بود، در اثنای راه، به تدبیر سرداری و ساختگی و خرج زر فتح کرد، و قدری فوج در آن گذاشته به مصر رفت. بعد واقعه «ابو کیر[992]»، که گذشت، و حرق و اسر[993] جهازات «فرانس» در ساحل مصر، چون «فرانس» را قوت جهازی در بحر روم و مظنه امداد مصر و ولایت «فرانس» نمانده بود، «انگلش» جهازات جنگی دور قلعه «مالته» ایستاده کرده مانع ذخیره از «سیسلی» گردیدند. چون «فرانس» در آن

مسیر طالبی، متن، ص: 340

قلعه ایضا از مدت دو سال قبل در محاصره مالتیان بودند، و ذخیره به ایشان نمی رسید، بعد نه ماه محاصره «انگلش»، غله ایشان به اتمام رسیده قلعه را، که مملو از توپها و سایر اسباب حصاری بود، به دست «انگلش» داده به ملک خود رفتند. در این صلح قرار یافته است که «مالته» به مالتیان واگذاشته شود، اما هنوز سرداران «انگلش» با پنج شش هزار فوج در آنجا قیام دارند.

ذکر محاسن «انگلش» مالته

«سرالکزندربال»، که مردی خوش اخلاق ملکی صفت است «گورنر» مالته است. مالتیان از حسن سلوک او به اقصی غایت راضی، و همه از جان هواخواه او هستند «جنرل ولنتر» سردار فوج و در هر چیز نظیر «گورنر» است. «سررچد بکترین» ادمرل و حکمران پانزده شانزده جهاز جنگی است که از «جبل التار»، دهنه

بحر روم، تا [حلب]، در تمام بحر روم سیر دارند، و بر ملکهای سواحل حکمرانی می نمایند.

«مستر مکالی»، که مردی کهنسال دنیا دیده و سالهای دراز در ملک هند بوده، به نیابت «گورنر»، و «مستر ولکی»، مردی آزاد فیلسوف نهاد، به کار تجهیز جهازات قیام دارند، تمام صحبت مرد آدمی، و نوعی به یکدیگر دوست و متحدند که چنین صحبت صافی بجز جمع سرداران «کیپ»، که ذکرشان سابقا گذشت، در عمر دیده نشده.

بالجمله بعد ورود مالته، «کپتان رچد» به خشکی رفته تقریب من به «گورنر» و «ادمرل» و غیره کرد؛ و «گورنر» شایق شده درخواست نمود که آن روز با او طعام خورم. بنابراین «کپتان رچد» به جهاز برگشته مرا به همراه خود بر مجلس طعام برد و تعلیم من نمود که خطی که برای سفارش خود به نام وکیل «ویانه»، دار الملک الیمان، دارم، چون آن راه اکنون موقوف شده، آن را به «گورنر» و «ادمرل» بدهم تا بعد اطلاع بر مضمون آن، اعانت ترا بر خود لازم دانند، و اغلب که مرا حکم دهند که ترا به قسطنطنیه برسانم و تو از تصدیعات، که لازم جهازات بومی این طرف است، نجات یابی. بنابراین خط مذکور را با خود برده به «گورنر» و «ادمرل» دادم، نهایت تواضع و ایجاب اعانت کرده، چند ساعت بسیار خوش گذشت، و حظی مستوفی از اطعمه لذیذه، که به وفور بر سفره حاضر بود، خصوص یخ و تربوز و نارنج، که ممتازتر از دیگر بلاد فرنگ در «مالته» می شود، برداشته شد.

ذکر [وفور] یخ و میوه مالته

بباید دانست که یخ در «مالته» وفور و به سبب کثرت حرارت، عموم دارد و بسیار ارزان است. آب

و شربت و شراب و میوه ها از آن سرد نمایند. از صبح تا نصف شب، هر وقت و هر محل که خواسته باشی آب و شربت یخ

مسیر طالبی، متن، ص: 341

پرورده و [یخ] بچه ها به دست می آید.

بالجمله آخر مجلس «جنرل» برای روز دیگر و «ادمرل» برای بعد آن، و «مستر مکالی» برای روز سیوم، و «مستر ولکی» برای چهارم وعده گرفتند. چون مسکه و چای، اسباب حاضری در قهوه خانه های «مالته» نایاب است، و همچنین آشخانه در آن شهر معمول نیست، لهذا «گورنر» و «جنرل» مختار نمودند که حاضری هر صبح در یکی از آن دو جا می خورده باشم و آنقدر در این باب خبردار ماندند که در مدت دو هفته اقامت من حاجت به حاضری و چاشت در خانه خود یک روز نیفتاد. همواره موعود بودم، و در جایی که موسوم به «سوترهتل» و در «مالته» ممتاز است، مکان استقامت برای من گرفته بارها به دیدن من آمدند. به مشاهده این اختلاف میانه کردار اصحاب «مالته»، و «مستر مری» در «پرس»، مضمون این بیت خواجه حافظ به خاطر می رسد.

حافظ

غلام پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

زیرا که من خط وزیر، مرقومه به فرمان پادشاه، برای اعانت در امثال این امور، به نام او داشتم. لیکن او به سبب بیدردی و نااهلی، اکتفا به چاپلوسی ظاهری کرده بنابر اینکه حکم سلطانی علی الظاهر رد نکرده باشد، دستک راه حاصل کرده مرا به راه انداخت، بلکه پی نخود سیاه فرستاد. و اصحاب «مالته» با آنکه خطی به اسم آنها نداشتم، به مقتضای انسانیت و کرم جبلی، خط

وکیل «ویانه» را بهانه تلطف کرده سلوکی که گذشت به عمل آوردند، و نام نیک خود در این کتاب یادگار گذاشتند.

هر چه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی

بالجمله با همه امتیاز مکان «سوترهتل»، از کثرت گرمی و کیک و شبگز و پشه، خصوص قسم خرد سفید رنگ آنکه به نظر نمی آید، بعضی شبها مطلق و بعضی شب زیاده از دو ساعت خواب نمی برد. کوچه های «مالته» اگرچه وسیع مسطحند، اما آنقدر خوک بر او راه می رود و کثیف می کند که بجز در یک دو [کوچه] و مربع روبروی خانه پادشاه، راه رفتن نفرت می آید.

گویند یکی از حکام «مالته» نوبتی مردمان را از سردادن خوکها به کوچه منع کردن می خواست، مالتیان به مقتضای کثافت جبلی اراده خروج بر او کردند.

در اثنای توقف من یکی از اعیاد مالتیان رسید. شب هنگام تماشای چراغان و آتشبازی

مسیر طالبی، متن، ص: 342

[خوب] کرده شد.

ذکر [مجلس] مالتیان

روز دیگر همراه «گورنر» به مجلس بزرگ مالتیان، که قایم- مقام «گراند ماستر» فراری است، رفته طعام خوردم. سفره ای طولانی مملو از انواع نعم بود، و جمعی کثیر از پریرخان مهر توأم بر آن جا داشتند، و سازهای دلربا و نغمات غمزدا در کار و مجلس بسیار باشکوه پرطرب بود. بنیاد زبان مالتیان غریب است و تقلقل و لهجه الفاظ مخصوصه عرب، چون صاد و ضاد و طا و غیره بعینه چون عرب، اما آنقدر الفاظ رومی و «گریک» داخل آن است و تحریفات کرده اند که زبانی علیحده به نظر می آید.

بعضی از مالتیان آن مجلس به عربی فصیح هم آشنا بودند و به من همزبانی نمودند.

ذکر شیوع دانستن زبان عربی در وسط ممالک فرنگ

و همچنان در «مرسیل» و «جنوه» و «لگان» و غیره زبان عربی شیوع تمام دارد، بلکه زبان عوام عربی است.

گویند در حین توقف سردار عرب در اندلس، و عهد خلفای مروانی، این بلاد مفتوح اسلام شده بود؛ بلکه بعضی از شهرهای این نواحی بنا کرده عرب است.

بالجمله چند سال قبل از این، سلطان عثمانی فوجی به قصد تسخیر «مالته» فرستاده بود، چون حصار مالتیان آن زمان ناتمام بود و شهر به تصرف مسلمانان درآمد، و یک شهر در تصرف مالتیان مانده مدافعه حمله های ترکمان کما هو حقه نمودند، بنابراین مسلمانان از طول مدت محاصره و کثرت قتیلان و استحکام آن حصار، که در دست مالتیان بود، به تنگ آمده مقارن این روز، به بلاد خود برگشتند. از آن باز، آن روز عید مالتیان قرار یافته.

بالجمله بعد دو هفته، صوابدید «کپتان رچد» در دست آمده «گورنر» و «ادمرل» به مناسبت دوستی به «کپتان رچد» حکم دادند که مرا بر جهاز

«وکتوریز» به «اسمیرنه[994]» تا «کونسل» انگلش رساند.

از آنجا او به قسطنطنیه، که پنج روز راه است، رهبری خواهد کرد؛ و بنابراین روز یکشنبه، شانزدهم ماه جمادی الاول، بار دیگر بر وکتوریز [سوار شده] روانه «اسمیرنه» شدم.

ذکر طوفان خوردن در بحر روم

روز چهارم، مقارن شام، طوفانی شدید- که یک «مستول» و بعضی چوبهای بادبان جهاز شکست و اکثر ریسمانها گسیخت-

مسیر طالبی، متن، ص: 343

واقع شد. چون بحر روم تمام مشتمل بر جزیره های خرد و سنگهای خطرناک است، و آن شب به سبب ابر و باران به غایت تاریک بود، زیاده بر ده جهاز در آن نواحی به سنک حادثه خورده بشکست که خبر آنها به تدریج در قسطنطنیه و «اسمیرنه» شنیدم؛ و ما را پس از آنکه دستها از کار رفته امید حیات قطع شده بود، ظلمت لیل رفع شده نقشها محسوس شدن گرفت. مقارن نصف روز باد شدید مخالف مذکور بدل به مراد شده، در بقیه آن روز و تمام شب یکصد و پنجاه میل راه پی سپر و صبح روز شنبه، بیست و دوم ماه مذکور، به جزیره «میلو[995]»، که به خوبی لنگرگاه معروف است، لنگر شد. در این مسیر بر جزیره «کندیه[996]» و غیره، که در کتب اسلامی به جزایر یونان شهرت دارد، عبور افتاد، و به جهت جبر نقصان آن طوفان ضرورتا یازده روز در «میلو» توقف دست داد.

در آن ایام اکثر به شهرهای آن نواحی به سیر می رفتم، همه بر قله های مرتفع واقع، از قوم «گریک» معمور است.

ذکر عجز «گریک» و مذلت و خواری ایشان به سبب شوکت عثمانیان

مردم آن بلاد از تجبر ترکمانان، و تواتر اهانت ایشان، که به قانون صدر اسلام برای قوت مسلمین و تذلیل کفار حربی در این بلاد مستمر است، به ضعیف حالی و بی نشاطی عادت جبلیت کرده اند. چنانچه رعایای هند را مقابل ایشان شاه توان گفت؛ و علاوه آن، به سبب کاهلی و ترک محنت و ریاضت، لاغر و بیمار صورت نمایند به حدی که

به مشاهده حال آنها مرا تأثر و رقت دست داد.

بالجمله روز سه شنبه، سوم جمادی الاخر، از آنجا برآمدیم و از مقابل زمین «اثینه[997]»، که در کتب اسلامی به «بلده الحکما» معروف و مولد افلاطون و «دیاجنس کلبی[998]» و بسیاری از حکمای کبار است، عبور کردیم. و عمارت کرچه مشهور آن نواحی، که سقف او ویران و ستونهای بسیار بزرگ از سنک مرمر به غایت سفید و درخشان ایستاده است، به دوربین دیده شد[999].

روز یکشنبه، هشتم ماه، به «اسمیرنه» رسیدیم. بباید دانست که «اثینه» جزیره نیست، بلکه قطعه ای از زمین یونان است. در این ولا به ملک اناطولی و پادشاه عثمانی تعلق دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 345

ذکر اوضاع اسمیرنه (ازمیر)

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 347

ذکر اوضاع «اسمیرنه» که عثمانیان ازمیر خوانند

اسمیرنه شهری است بزرگ، خوش اوضاع، محل سکونت مسلمان و «گریک» و تجار آنها، و مرجع اکثر شهرهای فرنگ است. مراد هر کس در بازار او توان یافت. انگور و خربزه و انار و تربوز به کثرتی است که توده های کوه مثال از خرمن آنها حاصل می شود.

بعضی خربوزه بزرگتر از تربوز کلان، اما همه سرده؛ و انگور بسیار بزرگ دانه و شاداب؛ سفرجل، یعنی به، نیز که الی الآن دیده نشده بود، در آنجا دیده شد.

ذکر دوستان «اسمیرنه»

بالجمله «کپتان رچد» مرا به خانه «مستر ویری»، «کنسل» انگلش، فرود آورد. شام همان روز با «کپتان» مذکور به سیر شهر برآمده بودیم، به حاجی عثمان آقای وانی، ضابط مال تجارت «اسمیرنه»، در خانه باغ او که بیرون شهر است، ملاقات اتفاق افتاد. نهایت اکرام کرده قهوه و قلیان حاضر کرد؛ و بر طعام شام، که مهیا داشت، دعوت نمود. چون طعام خورده بودیم، عذر خواستیم. عذر «کپتان» مزبور قبول نمود، اما مرا شرکت او ضرور شد. برای نام همطعام او شدم. بعد فراغ، وقت رخصت، دعوت طعام به روز آینده کرد. اجابت کرده به خانه «مستر ویری» خواب کردم. روز دیگر به وقت موعود، کسان و سواری او رسیده بدان باغ بردند.

طعام وضع مسلمانی به قاعده ترکمانان[1000]، که بسیار بامزه و برای من بعد چهار سال تازگی داشت، خوردم. تا نصف شب، انواع شربت به یخ پرورده و بخور و قلیان تواضع کرده، خط سفارش به دوست خود در قسطنطنیه، که یکی از وزرای خرد سلطان عثمانی است، داده التماس نمود که تا حین اقامت «اسمیرنه» در خانه

او فرود آیم، و طعام با او می خورده باشم. من عذر دعوت «مستر ویری» خواسته برآمدم. کشتی خرد خود را، معه چند نفر رفقا، همراه کرده به خانه «مستر ویری» [رسانیده، روز دیگر با «مستر ویری»]، پس به خانه «میجرپریس»، یکی از شرفای «انگلش»، چاشت کرده شد. روز دیگر عثمان آقای مذکور به دیدن من آمده مرا به همراه خود برد، و به همان طعام بالذت، چاشت اتفاق افتاد. تا نصف شب در آنجا بودم. حین وداع، چون روز دیگر عازم سفر بودم، به یکی از نوکران خود گفت که صد عدد خربزه و یک بار انگور و پنجاه گرده نان و دو گوسفند و یک گوساله علی الصباح برای زاد راه من بر جهاز [رسانند. اما چون] جهاز در تاریکی لنگر برداشت آن اشیا به ما نرسید. و خود تا در خانه برای رخصت مشایعت کرد،

مسیر طالبی، متن، ص: 348

و بعضی از مصاحبان او تا کشتی آمدند، و بعضی دیگر در کشتی نیز رفاقت کردند.

بالجمله روز جمعه، سیزدهم ماه مذکور، بار سیوم به توجه «کپتان رچد» بر جهاز «وکتوریز» سوار شده روانه قسطنطنیه شدم. و سبب آن با وجود عدم اجازت «ادمرل» محض لطف و احسان و محبت «کپتان رچد» به حال من بود که نخواست من از راه خشکی، یا دریا بر جهازات بومی، که هر دو طریق صعب و پرخطر است، به قسطنطنیه روم. حصول «مستول» نو و چوبهای جهاز را، که در آن طوفان شکست یافته بود، در قسطنطنیه بهانه ساخته روانه آن سمت شد. این سفر ما، در بحر یونان بود.

ذکر جزیره «متلین[1001]»

در اثنای راه بر جزیره «متلین»، که موطن اکثر

فلاسفه «گریک» است، عبور افتاد. به ساحل رفته سیر شهر کردیم. شهرهای این سمت، خرد و بزرگ، به سبب بودن آنها در دامن کوهها، همه از دور خوشنما و عالیشان به نظر می آید؛ و لیکن چون به اندرون روی مطلقا نسبت به آن ندارد. زیرا که بازارها، از داربست انگور سقف- پوش از چوب عاریتی و تاریک است، و اکثر شاخ انگور هم بر آن متعلق[1002]؛ و کوچه ها تنگ و کثیف، مفروش به سنگ ناهموار؛ اسلوب بیرونی عمارات [مطلقا] مرئی نمی شود، و دل سایر[1003] منقبض می گردد.

ذکر جزیره «تنیدس[1004]»

روز چهارشنبه، هیجدهم ماه مذکور، به سبب عدم موافقت باد به جزیره «تنیدس» لنگر کردیم. در اثنای سیر به عمر آقا، حاکم شهر، ملاقات افتاد؛ دعوت طعام کرد چون اختیار روز دیگر به دست باد بود، عذر خواستم. روز پنجشنبه باد قدری اعانت کرد که از آنجا حرکت کرده متصل به دهنه بحر «مرموره»، که از بحر یونان منشعب شده به قسطنطنیه می رود و به بحر اسود می پیوندد، رسیده چون اندرون رفتن میسر نیامد لنگر کردیم؛ زیرا که کشش آب بدین طرف، یعنی ریزش آب «مرموره» به بحر یونان، به- حدی است که بدون باد شدید مراد، داخل شدن به دهنه بحر «مرموره» محال است. به قدر پنجاه جهاز از امم مختلفه نیز در آنجا لنگر داشتند. بر بعضی پنجاه روز در انتظار گذشته بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 349

بیان جبال ساحل بحر «مرموره»

بباید دانست که این بحر فارق است میانه زمین فرنگ و عجم، که انگریزان «یرپ» و «اشیا» گویند.

سمت غربی و شمالی دهنه این بحر تعلق به فرنگ دارد، و سمت شرقی و جنوبی آن، بلاد «گریک» است. قوم اسکندر ماقدونی، و مشهور به رومی، که لهراسب جانشین کیخسرو به سپهسالاری رهام بن گودرز، که اعراب بخت النصر نامند، آن را فتح و خونریزی بسیار در آن کرده بود، و داراب بن بهمن بر سر همان با «فیلقوس» محاربات داشت و دارای بن داراب سر بر سر دعوی آن گذاشت، و میان قیاصره روم و اشکانیان و ساسانیان بر سر آن پیوسته نزاع و جدال بوده، اگرچه شرح این واقعات در کتب اسلامی به سبب فقدان وقایع قبل از اسلام مفصل ضبط و درج نیست، چنانچه فردوسی

گوید:

ز اشکانیان هیچ نشنیده ام نه در نامه خسروان دیده ام

اما در کتاب معتبر «گریک» که دو هزار سال قبل نوشته و به انگریزی ترجمه شده در این ایام در نظر بود، آن وقایع، به سبب معاملات و محاربات فیمابین قیاصره و سلاطین عجم، مفصل مضبوط است. و سلطان عثمانی را به سبب حکمرانی بر این دو زمین، یعنی «یرپ» و «اشیا» و این دو [بحر یعنی] بحر یونان و بحر اسود، ملقب به «سلطان البرین» و «خاقان البحرین» خوانند.

ذکر «طرای[1005]» و اومیرس، شاعر مشهور یونان

بالجمله نزدیک به دهنه، بر ساحل بحر یونان، موضعی است که «طرای» نامند؛ موطن «اومیرس»، فیلسوف و شاعر مشهور، است که در فرنگ «هومر» خوانند و دیوان او امام[1006] اسکندر بوده. بر کنار دریا مقبره سلاطین نامدار ممدوح «اومیرس»، که در جنگ با یکدیگر کشته شده اند، به شکل تلهایی بلند واقع است. روز جمعه، [بیستم]، به اعانت باد مراد داخل دهنه شده بعد طی چند میل راه، که باد کم شده حریف زور کشش آب نبود، نزدیک موضعی که به «داردنیل[1007]» موسوم است، لنگر کردیم. بحر «مرموره» در اینجا به غایت تنگ شده، هر دو طرف معبر قلعه های مستحکم، که مملو از توپهای کلان و سایر آلات مدافعه است، تعمیر کرده اند که اگر جهاز مخالف به اعانت باد مراد شدید گذشتن خواهد، هدف گلوله های آن قلاع گردد. بنابراین، این «داردنیل» شهرت و نام یافته، و الا شهریت چندان ندارد. و همچنین آن طرف قسطنطنیه، محل پیوستن «مرموره»

مسیر طالبی، متن، ص: 350

به بحر اسود، به غایت تنگ و کشش آن بدان طرف شده و قلاع مستحکمه زیاده از این طرف است. و این اتفاق اگرچه برای گذاری بسیار

بد، و موجب انتظار است، اما به زعم عثمانیان برای قسطنطنیه موجب اعتصام و پناه از آفات دریایی گشته؛ زیرا که جهازات مخالف به دشواری می توانند گذشت. اما گمان من برخلاف این است. چه کثرت خلق در قسطنطنیه و عظمت سلطان عثمانی به جایی رسیده که اگر بنای اعتصام بر تحصن فقط قرار گیرد، یک هفته به ضبط قسطنطنیه نمی توانند پرداخت.

بالجمله از جمعه بیستم ماه مذکور تا جمعه چهارم ماه رجب، چهارده روز، به سبب علت مذکور، در غایت دلتنگی در «داردنیل» گذشت، و وجه تسمیه او یعنی بودن او «درد برای نیل»، یعنی مراد، به وضوح پیوست.

روز شنبه پنجم ماه مذکور باد مراد به وزیدن آمده از آن مواضع، که گذار جهاز محال معلوم می شد، در طرفه العین عبور کرده، روز شنبه هفتم به قسطنطنیه رسیدیم.

در آن چند روز قریب صد جهاز در «داردنیل» جمع شده بودند؛ چون همه به یکدفعه به راه- افتادند و روی بحر را تمام گرفته بودند، سیر عجبی که قبل از این مثل آن در هیچ سفر ندیده بودم، اتفاق افتاد. روز دیگرش در «قلاته[1008]»، که یکی از شهرهای ثلاث قسطنطنیه است، و ایلچیان سلاطین فرنگ در آن منزل دارند، به تجویز «لارد الکن»، ایلچی «انگریز»، خانه کرایه کرده از جهاز فرود آمدم. «کپتان رچد» موصوف طریقه احترام و مهمان نوازی مرعی داشته حین فرود آمدن شلیک توپ کرده خبر ورود مرا بدین روش به اصاغر و اکابر قسطنطنیه رسانید. چون خانه مذکور بسیار صاف و پاک، و در لطافت و نزاهت بر اکثر خانه های آن شهر ممتاز بود، و سه چهار دختر شیرین شمایل دلفریب نصرانیه در آن بودند

که حاضری و طعام مرا مهیا کرده همه اوقات به شوخی و لطافت خدمت می کردند، یک ماه به خوشی تمام گذشت. عمده ترین اسباب فرح و سرور من صحبت لارد و لیدی «الکن» بود.

ذکر محامد لارد و لیدی «الکن»

او به عمدگی خاندان و مرتبه امارت موصوف است. جمیع وکیلان «انگریز»، از آغاز زمین قسطنطنیه تا بغداد و بصره، اطاعت او می نمایند. خلق فراوان و روی بشاش و خندان دارد؛ و «لیدی الکن» نهایت شیرین- حرکات، خوش اخلاق، خندان روست. از علوم و حدّت فهم و ذکا هم [نصیب] وافر دارد؛ و این-

مسیر طالبی، متن، ص: 351

غزل من بر کمال حسن و جمال او گواه:

لمؤلفه

آدمیی یا پری یا خور و مه ای صنم هر چه بگویم فزون، هست به جنب تو کم

کی خور و مه را بود زلف کج و قد راست هست پری را اگر با رم و وحش است ضم

کرده ز اعجاز حسن روی نکویش چنین روز و شب و زلف و خد[1009] جمع بسی ضد به هم

مسند خان[1010] ای عجب، جای نجاشی[1011] شده است

در ختن روی او بین زده زنگی علم

لعل وی [از] خنده ای است مریم آبستنی چون که بزاید شود خود به خدایی علم

این بیت مومی به طاعون است که در قسطنطنیه در آن وقت شیوع داشت:

برد حضورش ز دل خوف تو طاعون همه خواه برو یا بمان مردنی اکنون نیم

جرعه لندن برند رو به بهی، طالبالیدی «الکن» به روم کرد دلی تازه دم

حالا مجملی از اوضاع شهر استنبول نگاشته می شود.

مسیر طالبی، متن، ص: 353

ذکر اوضاع شهر استنبول و آل عثمان

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 355

ذکر اوضاع شهر قسطنطنیه و آل عثمان

بباید دانست که شهر قسطنطنیه سه شهر متصل هم است واقع بر خور بحر مذکور، یعنی مرموره. بزرگتر را که مخصوص سلطان و امرا و توابع و لواحق ایشان و سایر طوایف اسلام است، استنبول گویند. دیگر که مقابل استنبول، آن طرف خور، واقع شده مسمی است به

قلاته. از استنبول به قلاته راه هست؛ اگر پیچ و خم [آن] را تحمل نمایند، بعد طی شش هفت فرسخ، از راه خشکی توان رسید. سکنه این شهر نصرانی اند، و [ما به الامتیاز] آن درخت سرو است، یعنی رسم است که مسلمانان بر در خانه خود، یا مقابر خویش، درخت سرو می کارند، و نصاری از این عمل ممنوع، تا در اول نظر فرق از خانه نصرانی و مسلمان حاصل آید.

سیوم آن طرف «مرموره» در زمین «اشیا»، یعنی عجم، موسوم به

«اسکودار[1012]»، که بی عبور

مسیر طالبی، متن، ص: 356

بحر [از استنبول] وصول بدان محال، و صورت موضع هر سه شهر بدین طریق است که از این نقشه[1013] به وضوح می پیوندد.

یک طرف این هر سه شهر به طوری که معلوم شد، بحر است، و طرف دیگر کوه؛ چنانچه اگر به طرف درازی این شهرها راه روی زمین کوچه ها را تمام مسطح خواهی یافت، و اگر به جانب عرض بشتابی زمین کوچه ها از پستی مایل به بلندی یابی تا به قله کوه رسی. مدنظر و موضع این شهرها از جانب دریا به حدی عالیشان و دلپذیر است که اگر بر کشتی و در وسط خور ایستاده شده تماشا کنی، خواهی گفت که در تمام عالم مثل این شهری دیگر نخواهد بود. اما چون به اندرون شهر روی آنقدر

دلچسب نیست. هوای استنبول اکثر اوقات بسیار سرد و در زمستان برف و بارندگی به کثرت می شود. و با آنکه در خانه های عمده بخاری موضوع است، اما جماعت عثمانی از ملاحظه تشبه به آتشپرستان، روزانه مطلق آتش نفروزند و شامگاه که آتش قلیل کنند، در حین نماز مغرب و عشا، سینی بزرگی که منع حرارت بلکه رؤیت آتش کند، در برابر بخاری گذارند، و به- عوض آن بر رختها که ایشان را سنگین بار و بیکار کرده بیفزایند؛ و در تابستان کیک و شبگز و پشه وفور دارد؛ و طاعون کم یا زیاد دایما در آن شهر می باشد. و همچنین در مصر و حلب و بغداد و هر شهر بزرگ عثمانی، این [آفت] اشتمال دارد. در بیان کثرت خلایق و وسعت و درازی این شهرها زبان قلم عاجز است، زیرا که باغات و صنایع و روستاق این هر سه شهر، هر دو طرف بر سواحل بحر «مرموره» واقع شده، و درازی آن تا دهنه بحر اسود کشیده، [به نوعی که] اگر کسی از دهنه بحر اسود، به راه دریا، قصد استنبول نماید، هر دو طرف بحر «مرموره» را به قدر سی میل راه معمور تا سه روز در شهر خواهد یافت؛ و اگر کسی به راه خشکی درازی این شهرها را طی نماید البته تا سه روز در شهر راه رفتن خواهد شد.

ذکر رسم تردد مردم بر کشتی از شهری است به شهری در قسطنطنیه

لهذا خلایق آنجا هرگاه از شهری به شهر دیگری رفتن خواهند، بر کشتیهای خرد سرگشاده خوش ساخت، که اکثر مذهب نقاشی کرده سوزنیهای مخملی بر آن مفروش است، تردد نمایند. زیاده از چند هزار از این نوع کشتیها، که بر بعضی سه

ملاح و بر بعضی دو می باشد، همه اوقات در تردد هستند. این کشتیها مدد بسیار به خلایق و مترددین می رسانند.

مسیر طالبی، متن، ص: 357

ذکر اسب کرایه

در کنار دریا، مواضعی که از این کشتیها فرود آیند، اسبهای زین کرده برای کرایه مهیاست، که اگر پیاده رفتن نخواهی قلیلی به کرایه اسب [داده] به مقصد خود روی و بازگردی. کوچه و شوارع این بلاد اگرچه سنگفرش است، اما بسیار ناهموار، و به نسبت کثرت خلق و عظمت شهر کمعرض و تنگ است. در باران آنقدر گل می شود که رفتار متعذر می گردد. در بعضی مواضع آب و گل تا زانو می ایستد.

ذکر کثرت قهوه خانه ها و دلاک خانه ها

قهوه خانه و دلاک خانه ها از شمار افزونند. به حدی که به هر طرف که چند قدم راه روی قهوه خانه و خانه سرتراشی خواهی- یافت. چون جماعت عثمانی و عرب پرگو، و به خلوت و فکر مطلقا عادت ندارند، تمام اوقات بیداری ایشان صرف گپ و اختلاط می شود. این قهوه خانه ها به منزله دیوانخانه های ایشان است. بعد سر برداشتن از خواب و ناشتا کردن، آمده در قهوه خانه می نشینند و به گپ زدن اشتغال می ورزند؛ و گفتگوی این هر دو جماعت به آواز بلند می باشد. و اگر ده کس نزدیک هم نشسته اند، همه سخن می گویند. لهذا مجلس عوام این جماعت، چون مجمع حیوانات، پرغوغاست. و غیر ایشان، که عادت به سرعت فهم در خلط آوازها ندارد، بجز انزجار هیچ بهره ای از آن صحبت برنمی دارد. این قهوه خانه ها، تمام، کثیف و تیره و بجز قهوه تلخ و شتب یعنی «چوبخ[1014]» چیزی دیگر در آنها به هم نمی رسد. و آشخانه ها خود به حدی مبتذلند که به هیچ وجه [لایق] رفتن اشراف نیست؛ مگر در قلاته دو سه آشخانه فرنساوی و انگلیزی است که طعام خوب در آنها به هم می رسد، و در آنها

توان رفت.

ذکر کثرت حمام

حمام هم وفور دارد، اما همه کثیف و تاریک، مشترک در مرد و زن. از صبح تا بهر روز برآمده، مردان، و بعد آن، تا ظهر، زنان آمد و رفت می نمایند. از اوضاع خوب استنبول که قابل پسند عقل است، یکی وضع کشتیهای مذکور و اسبهای کرایه است، که گذشت؛ دوم سقاخانه.

ذکر سقاخانه ها

سقاخانه ها، که در هر چند قدم راه، آب انباری است که آب او به- چشمه پیوسته است، شیر دهان و حوض به طرف بیرون دارند.

مسیر طالبی، متن، ص: 358

مشربانه[1015] از مس، که به زنجیر آهنین در دیوار مضبوط است، قریب شیر دهان آویخته است.

رهگذری که به سبب پستی و بلندی کوچه ها، اکثر تشنه می شود، چون بدان مکان می رسد، آب سرد گوارا از شیر دهان به ظرف ریخته می خورد.

ذکر صنف به صنف نشستن از دکانداران

سیوم صنف به صنف بودن بازاریان، و صد و دو صد دکان از یک صنف در یک قطار، در یک بازار نشستن. در این صورت شی ء مطلوبه را به زودی، به اندک سعی انتخاب، حاصل توان کرد.

از اجناس لطیفه و متاع مخصوص استنبول [چیزی] بجز کرک قاقم و سمور که به وفور و ارزان است، در بازارها به نظر نیامد.

ذکر اوضاع لباس عثمانی

پوشاک بزرگان ایشان گرانقیمتتر از پوشاک کل عالم است، و اکثر آن از اجناس فرنگ است که «بانات» و اطلس و خارا[1016] بوده باشد؛ و اجناس هند، که شال و پارچه سفید و چیت، و اجناس ایران، که شال یزد و کرمان و زربفت و کمخابه[1017] هاست. شلوار این جماعت از بانات «کنده» پاچه تنگ، به حدی فراخ می باشد که دامن دو سه عبای زیرین اندر آن گنجانند، و کسی که به آن شلوار عادت ندارد، اگر بپوشد، از جای خود حرکت به دشواری کند؛ و کلاه بسیار بلند، که قاؤوق خوانند، از بانات، بر سر گذارند، از شش هفت «آثار» وزن آن کمتر نمی باشد؛ و چهار پنج عبای عربی فراخ، که بالایی اکثر بانات و پایین آن کرک است، مجموع رخت ایشان بارخری می شود. بنابراین بزرگان ایشان تا مقدور، خود را از حرکات، که موجب صحت و چالاکی و اکتساب هوا و فرح طبیعت است، معاف می دارند. در قطع راه استنبول، که در دیوانخانه پاشایان مهمان می شدم، در سه چهار جا، چهار پنج روز توقف رو داد.

در آن اوقات دیدم که ایشان از حجرات حرم، که راه آن به محل نشیمن دیوانخانه وا می شود، برآمده به ایوان می آمدند، و تا نصف شب در آنجا

نشسته باز به همان سوراخ حرم [درون] می رفتند. در آن مدت روی صحن دیوانخانه را ندیده، تا بیرون در و شهر چه رسد!

مسیر طالبی، متن، ص: 359

ذکر [کثرت] شتب کشی ایشان

در تمام مدت بیداری، «شتب» از دست ایشان رها نمی شود، و عوام الناس خود به حدی بدان معتادند که فرقه چپر[1018]، که از تیزروی و سواری اسب ناچارند، شتب را همواره چون نیزه به دست دارند؛ و سنگ چقماق و پارچه کهنه در بغل، در عین رکوب و یرتمه و چارتک روی اسب، کهنه ها را به آتش سنگ افروخته شتب می سازند؛ پس شتب کشان از راه می گذرند. اگر بسیار کار ضرور رو دهد، شتب را در غلاف چرمین، که چون کیش کمان جزو زین است، برای اندک وقت می گذارند.

از اینجاست این قول نادرشاه که در حین تحریض جنگ عثمانیان به فوج خود می گفت که از این جماعت ترس و باک نداشته باشید، زیرا که مدافعه دشمن و کار کارزار [از دست] می باشد، و انسان را زیاده از دو دست نیست، این جماعت به یک دست قاؤوق و به یک دست شلوار خود را به احتیاط باید بکشد، و دست سیوم از برای شتب می خواهند که میسر نیست، پس به کدام دست کارزار خواهند کرد؟

ذکر [تنوع] کلاه عثمانی

معلوم باد که این قاؤوق کلاهی است مخصوص بزرگان و متوسلان ایشان. اما اقسام کلاه در عثمانی زیاده از حد شمار است، چنانچه بنای امتیاز طبقات امم در ایشان کلاه است. و دستار سبز بر کلاه مخصوص سادات، و سفید مخصوص اسلام، و نصرانی از وی ممنوع. لیکن هیچ قسم کلاه در بزرگی و سنگینی کم از قاؤوق نیست، بلکه بعضی دو سه برابر آن.

ذکر کثرت تعیش و نعم عثمانی

بالجمله کثرت عیش و آرام و تجمل در پوشاک، سواری و وفور خدم و زنان و اطعمه به حدی در استنبول عادت شده که از امرا و اکابر به ادانی و اصاغر رسیده، محاصل ملک از کارهای واجب بازداشته به امثال این امور صرف می کنند، چون آن هم کفایت نمی کند به رشوت خوری و کارسازی میل می نمایند. این امر شنیع به حدی شایع است که عیب آن از نظرها برخاسته کسی بی آن دم برنمی آرد و از کسی بدون دادن زری هیچ نوع [سخن گوش] نمی کند. کارخانه های سلطانی مثل توپخانه و یامخانه[1019] و دفاتر و افواج، همه مختل و معطل، و اهل کاران بنابر اغراض نفسانی عیوب کارخانه[1020] ها را از امرا و وزرا پوشیده می دارند، و کارخانه ها را محض برای نام و کسب منافع خود برپا داشته تا هر کجا

مسیر طالبی، متن، ص: 360

که ممکن است خورد و برد نمایند. این امر بنابر ملاحظه کارخانه یام، که ایشان منزلخانه گویند، بر من به سبب سفر خشکی که از استنبول به بغداد آمدم، به خوبی واضح و ظاهر شد.

ذکر شرح خرابی کارخانه های سلطانی و اوضاع «چپر» خانه

صورت این است که در هر نه فرسخ یک خانه موضوع است که قهوه چی و منزلچی دارد. و کحیایی[1021]، که طویله اسبهای یام به دست اوست، مجموع اینها و سایسان اسب و نعلبندها نوکر سلطانند.

در زمان قدیم چنین معهود بود که منزلچی، منزلخانه را صاف و پاک، مخصوص چپرها نگاه می داشت و چپر در آن استراحت می توانست کرد؛ بلکه اکثر امرا به طریق چپری آمد و رفت می کردند، و آن منزلخانه قابل نزول ایشان بوده؛ و اگر چپر توقف نمی کرد، کحیا، به مجرد ورود او، اسب تازه دم[1022] حاضر

می ساخت؛ تا زین بستن اسب، قهوه چی قهوه و منزلچی طعامی لایق به چپر می خورانید؛ در حین وداع آن چپر چند باره به قهوه چی و غیره خدمتکاران، گاهی به خوشی خود انعام می داد، و اسب بدل کرده پیش می رفت. برای اخراجات مذکوره و خرید اسبها به عوض اسبهایی که پیر یا سقط شوند، سی هزار قروش ماهیانه از سرکار سلطان به- هر یامخانه می رسید.

حالا آن منزلخانه چون قهوه خانه ها، محل نشیمن غربای شهر، که در خانه خود بخاری آتش ندارند، شده، قلیلی ماهواری[1023] به منزلچی می دهند و آمده در حوالی آتش می نشینند، و بعضی در همان جا می خوابند؛ لهذا منزلخانه ای کثیف و پر از شپش و کیک و هزار نجاست می باشد، به حدی که بعضی روزها با آنکه بیست و چهار فرسخ راه، که صد میل بوده باشد، بر اسب طی کرده بعد تمام روز و سه بهر شب، به منزلخانه رسیده بودیم و ماندگی به کمال بود، از کثرت شپش و کیک خواب نمی برد. چون به منزلخانه رسیده تبدیل اسب می خواستیم، یک ساعت ما را به سخن مشغول داشته، بعد از آن شروع به نعلبندی می نمودند. و قهوه و طعامی که برای چپر حاضر می کنند غیر مأکول است. بعد دو ساعت دیگر، که از نعلبندی فراغت رو داده بود، اسبهای لنگ کور زخمی منحنی می آوردند، اگر چپر چیزی در آن باب می گفت عذر می آوردند که چپر بسیار رسیده، اسبها در آمد و رفت مرده و زخمی شده، و چند ماه است زر مقرری هم از سرکار نرسیده، برای خرید عوض آن درمانده ایم.

مسیر طالبی، متن، ص: 361

در بعضی منزلخانه ها یک روز، در بعضی تا سه روز

هم به انتظار اسب توقف رو داد. به- هر حال بعد از آنکه چپر همان اسبهای زخمی منحنی را گرفته عازم راه شد، عمله منزلخانه به گرد او آمده متقاضی انعام- که در قدیم خاطرخواه چپر و حالا حسب الخواهش آن جماعت شده- می شوند، و آواز و فریادها بلند شده به فحش و دشنام می کشد، و گاهی به مشت و لگد هم می انجامد.

بالاخره بعد یک ساعت کامل از رکوب، چپر از آن مخمصه رهایی یافته به راه می افتد. این حال چپرخانه و اهل آن بود. اما چپرها چون از استنبول به کاری مأمور می شوند، مسافرین و مترددین و مال تجار را زری معتدّ به گرفته [به همراه خود برمی دارند] و به قوت توسل و نوکری سلطان، آنها را بر اسبهای یامخانه سلطانی حمل کرده بی خرج زر به مقصد می رسانند. بنابراین اهل منزلخانه را اگر برای کار سلطان دو اسب ضرور بود، در این وقت پنج بایستی داد، و متحمل خوراک و منزل- دادن و بار بستن و گشادن اموال تجار نیز باید شد. لهذا چنانچه گذشت، سلوک ناهموار می نمایند، و چپرها [تحمل] کرده، شکایت به امنای استنبول نمی برند. زیرا که چپرها عیوب ایشان را فاش- کنند، ایشان عیوب چپرها را ظاهر خواهند کرد. هر دو جماعت در دل خود حساب فهمیده خاموش می باشند؛ در میانه، کار سلطنت مهمل و معطل می ماند.

ذکر اطعمه عثمانی و طریق سفره ایشان

اما طعام عثمانی: یک دو قسم کباب و دلمه و شوربای برنج دار و قلیه های میوه دار و غیره، طعامهای مسخ شده ایرانی است. از لذت، بهره چندان ندارد. و پولاو[1024] ایشان بی گوشت، خشکه ای است که در حین دم، روغن را گرم کرده بر آن می ریزند.

این پولاو را به قاشقهای چوبی می خورند؛ و قاشقهای ایشان اعم از شربت یا فرنی و طعامخوری، هیچ کدام ظرفیت ندارد، و به جای برآمدگی پیش، مدور است. لهذا از استعمال آن چیزی بجز خجالت به دست انسان نمی افتد و از حلویات: ماقوت[1025] و ترحلوا و چند قسم از نانهای شکرین در روغن پخته، و از میوه: انگور و خربزه و تربوز قاش کرده بر سفره آرند. مجموع اینها درهم برهم خورند. طریق سفره ایشان بدین منوال است که اول [کرسیی بلندتر از] کرسی شمعدان، متصل صدر مجلس، پس بالای آن، سینی از مس گذارند. در این وقت مهمانان به دور سینی جمع شده، چاکران همعددشان پارچه- نان و یک قاب از طعام در وسط سینی نهند. حاضران دست بدان قاب رسانیده می خورند. آنگاه خادم آن را برداشته قاب دیگر می گذارد تا به نوبت، بیست سی قسم گوشت و سبزی و حلویات

مسیر طالبی، متن، ص: 362

- که پخته شده، مجموع را کشیده در قابها، بیرون در، مهیا دارند- بر سفره آورده شود.

مرا از چهار وجه در خوردن طعام بر این سفره ها، رقّت رو می داد[1026]:

یکی اینکه سینی به سبب کثرت مهمانان بسیار پهن بود، و به وسط آن محل که قاب طعام است، دست به اشکال می رسید و به جای گوشت و سبزی، میوه که در آن قاب بود به دست می آمد. معهذا زیاده از شش هفت مهمان امکان نیست، و اگر مهمان زیاده باشد، رسم است که مثل آن سینی دیگر در همان ایوان نهند، و قابی که از سینی اول برداشته شود در دویم آرند.

دوم: مستعد بودن خادم به تبدیل آن قاب. بسیار دیدم

که مهمان از این طرف دست دراز کرده و خادم از آن طرف قاب [را] برداشته، حرکت او خالی و پوچ افتاد و موجب انفعالش گردید.

سوم: از تبدیل بیجا و بیموقع. چه، طعامی که پسندیده مذاق من بود، قبل از برداشتن لقمه دویم برداشته بودند، و آنچه بعد آوردند موافق به مذاق نبود، بلکه مکره.

چهارم: از سرعت طعام خوردن. چه، ایشان طعام را بسیار زود خورند، به دو سبب: یکی اینکه همه قابها را کشیده از مطبخ به [دهلیز] دیوانخانه آورده اند، در توقف سرد خواهد شد.

دوم سبب عمده این که در وقت طعام، «شتب» موقوف است. لهذا مضغ مرغ انداز کنند[1027]، و زیاده از قدر زیست طعام نخورده دست بازپس کشند. و شهوت طعام هم ایشان را، به سبب کثرت قعود و قلت ریاضات، کم است. لهذا با آنکه گوشت و برنج را نمی جاویدم، همواره از سفره ایشان گرسنه برمی خاستم.

از جمله اغذیه استنبول چیزی که امتیاز داشته باشد ماهی است، که چند نوع، هر قسم آن لذیذ، به خوردن آمد. و وقت خوردن طعام ایشان، بعد ادای نماز مغرب است. روزانه، صبحگاه به پارچه نانی ناشتا و چاشتگاه به نان و کباب سبزی بازار، که بسیار بهتر از خانه ها می شود، قناعت نمایند. در این اوقات به سبب قلت غذا، دعوت رسم نیست.

ذکر وضع عمارات استنبول

عمارات استنبول بجز جوامع[1028] و بعضی بازارها، همه چوبین است، دو سه طبقه، که از طرف بیرون و اندرون گچکاری تنک نموده اند و درها و بعضی چوبها را رنگ کرده تا خشتی نمایند. نه چون عمارات هند، نمود و شأن دارد، و نه چون عمارات فرنگ آرام زندگی.

مسیر طالبی، متن، ص: 363

هرگاه به یک

خانه آتش درگیرد تمام محله می سوزد. کثرت آتشزدگی به حدی است که خانه ای نیست که سه چهار مرتبه ساخته نشده باشد.

گویند سبب عمده این رسم زلزله است که در آن شهر اکثر الوقوع است. در خانه های چوبین از زلزله متضرر نمی شوند، اما به دانست من، سبب اصلی، خفت مزاج مردم و کوته اندیشی ایشان است. چه، در خانه های خشتی، که به شرایط استحکام ساخته شود، عجالتا زر بسیار خرج می شود، و در این کم[1029]. اگرچه بعد از این، به سبب ساختن مکرر و نقصان اشیاء که در آتشزدگی رو می دهد، ده برابر خرج می شود. زیرا که بعضی عمارات سنگی و خشتی در استنبول است که هزاران سال از عمارت آن گذشته؛ اگر زلزله به عمارات خشتی ضرر می رسانید، آنها چگونه برقرار می ماندند.

درآمد ایوانهای ایشان به دستور عجم از جانب طول است، و صدر در مقابل. آن طرف صدر، اورسیهای آینه بسیار تاریک و سنگین؛ و سه طرف ایوان، غیر راه درآمد، به قدر نشیمن مردم، صفه دارد. در خانه عمده ها یک دست کرسی آن صفه[1030]، و در بیوت عوام یک وجب یا کمتر از آن می باشد. پایین صفه ها، در صحن ایوان بالایی، حصیر شطرنجی یا قالین فرش کنند، و بر صفه ها توشک ضخیم، که از پشم پر است، اندازند. و سوزنی باناتی طولانی بر آن کشند. توشک و سوزنی نشیمن امرا علاوه آن است که به هر دو کنج، طرف صدر، انداخته می شود. این نشیمن به حدی نرم است که آدمی در آن فرو می رود و تبدیل زانو به زانو به دشواری حاصل می آید. بنابراین، خبر زیر فرش در خانه اکابر دیر دیر گیرند و در

خانه اصاغر خود مطلقا باب نیست. لهذا کیک و شبگز بسیار در آن جای می گیرد. ایشان اگرچه به سبب عادت متضرر نمی شوند، اما غریب وارد آن خانه را از قرار واقع خدمت می کنند.

ذکر خوبیهای جامعان و مسجد صوفیه

اما جوامع: در هر سه شهر بیست و پنج است. عمارات آن از سنگ است، یا از خشت و آهک. در بزرگی و فراخی و استحکام و رنگ آمیزی و زینت اینها، آنقدر مبالغه کرده اند که بیان نتوان کرد. خصوص مسجد ایاصوفیه که تماشای آن حیرت افزای ناظران است.

بی شایبه تکلف، عمارتی بدین شأن و زیبایی و خوش طرحی در تمام دنیا نیست، و من خود به- هیچ جا ندیده ام.

عظمت عمارت «سنت پال[1031]» و کرچه های ملک روم، که در تمام فرنگ شهرت دارند، بعد

مسیر طالبی، متن، ص: 364

ملاحظه آن از نظر محو شد. تمام عمارت این مسجد از سنگهای الوان است. صحن زیر قبه وسط صد گز مربع خواهد بود، و عرض طاق و صفه های چهار طرفش، که مربع طولانی است، از چهل گز کم نیست. بالای این صفه ها شاه نشینها ساخته اند که بر ستونهای سنگی- که اکثر از سماق است- ایستاده است.

این مسجد به فرمان قسطنطین، بانی قسطنطنیه، که مروج دین عیسوی و از قیاصره است، در سنه 314 عیسوی، یکهزار و چهار صد و هشتاد و هشت سال قبل[1032]، عمارت شده. قبل از اسلام کلیسا بود، سلطان محمد [فاتح] بعد فتح قسطنطنیه آن را مسجد ساخت. الی الآن آنقدر تازه و نو می نماید که گویا همین دم از دست بنا برآمده. و از باقی [جوامع]، جامع سلطان احمد و جامع سلطان محمد فاتح و جامع سلطان بایزید و جامع سلطان محمود و جامع محمود

پاشا را، [که هر یک منقش و مذهب به خرج زر، و سلیقه بسیار، به فرمان سلاطین ذیشوکت ساخته شده است]، زیارت کردم. از جانب بیرون، همه، در شأن و شوکت، چون ایاصوفیه می ماند؛ اما از جانب اندرون هیچ نسبت به او ندارند. مجموع [دارای] صحن وسیع از طرف پایین و بالا، و حوضهای باچشمه، با آب انبارهای بزرگ برای طهارت وضو دارد. و ایضا طهارتخانه های متعدد به قطار، در هر یک موضوع است. بیرون صحن جلوخانی است بسیار وسیع که سه طرف آن متصل به دیوار. جایی هر دو طرف و جایی فقط طرف اندرون، دکانهاست که اهل بازار در آن می نشینند؛ و یک دو قهوه خانه که مداخل آنها به خرج ضروری مسجد وقف است؛ و در بعضی جوامع، مدرسه علاوه اینهاست. اما عموم مساجد که بیشمار است عماراتی لایق ندارد، بلکه همین صحن و دروازه بیرونی، و یک منار گلدسته، که مؤذن بر آن رفته اذان گوید و شب چراغ در آن می سوزد، خوب است. و اصل مسجد بی کرسی، سقف آن مسطح چوب پوش، بر دیواری است که درهای بست و گشاد دارد که جمعه ها وا می شود. یک سمت آن برآمده طولانی است که بر ستونهای چوبین دهقنی[1033] ساخت، ایستاده است، سایر روزها مردم در آن نماز خوانند.

ذکر مردم هند که در استنبول دیدم

در مسجد سلطان بایزید به افغانی قندهاری ملاقات کردم که فارسی خوب می گفت، و به قصد تحصیل علم در مدرسه آن سکونت داشت. نقل می کرد که از طرف سند و پنجاب و قندهار به نیت طلب علم و در زی فقرا، از هر جانب هند، مردم در اینجا آیند. در این نزدیکی موضعی

مسیر طالبی، متن،

ص: 365

است که به قدر سیصد نفر از فقرای هند یکجا مسکن دارند، و اگر خواسته باشی تو را بدان مکان دلالت نمایم، چون می دانستم که آن جماعت از قسم اراذل و بنگیان[1034] خواهند بود رغبت نکردم.

ذکر اعتبار فقیران[1035] عثمانی

بباید دانست که فقیران را، خصوص فقرای ترک را، در استنبول اعتماد تمام است. هر گروهی از ایشان کلاهی خاص دارد. چون دف نوازان هند، به دعوی معجزه با رخت در آتش روند، و شعبده ها به مردم نمایند، و رقص و تواجد کنند. اگر کسی تماشای آن را سائل شود، بدون مبلغ معتدبه، او را نگذارند. و فقرای ملک بیگانه را هم غذا و مکان به آسانی حاصل آید.

ذکر بازار نامداری در استنبول

دیگر از جمله عمارات عمده استنبول، بازاری است که در این وقت اسم آن فراموش شده. نیم گروه مربع است و چند دروازه دارد که چون بعد از ظهر مردم اشیا را در دکانها تخته بند کرده به خانه ها روند، آنها بند می شود تا صبح دیگر؛ و روز جمعه کسی در آنجا نیست.

در طول و عرض این مسافت، خیابانهای عریض سقف پوش ساخته اند که هر دو طرف آن دکان، پیش دکان صفه ها دارد، و سقف دکانها شاید مسطح است، اما سقف خیابان گنبدی است.

برای روشنی در سقف دکان و گنبد خیابان، روزنه های شیشه ای که به ریسمان حرکت می یابد و برداشته می شود، موضع است. هر صنفی از اهل حرفت امتیازی در یک خیابان آن بازار می نشیند.

بازاری عمده تر از این در استنبول نیست. اما یک خیابان یا دو سه در یکجا بر همین وضع، که سقف خیابانها را به طور گنبد طاق زده اند، بسیار است. و جایی که بازار مسقف نیست، تخته های چوبین عاریتا گذارند که جانبین آن بر دکان جانبین است، و بر آن تخته تاک بندی کنند تا سایه بر خیابان بازار افکند.

از زبان مردم ایران تعریف [این قسم بازار] بسیار شنیده بودم، اما در حین [رؤیت] و تجربه، قصور

بسیار در آن ظاهر شد. اول: قلت روشنی و غلط کردن خریدار در رنگها و خوبی و بدی اشیاء. چنانکه باناتی خریدم، با آنکه عینک داشتم، و صاحب دکان دو سه روزنه برداشته- بود، چون بیرون برآمدم، آن را رنگ دیگر، مکروه طبع، یافتم. دوم: احتباس و تعفن هوا، و حدوث دلتنگی، و انقباض طبیعت. سوم: کثرت برودت در زمستان. چهارم: کثرت رطوبت در

مسیر طالبی، متن، ص: 366

موسم باران، چون از پای مترددین آب و گل بدان می رسد، به سبب نرسیدن آفتاب و هوا، بسیار دیرتر خشک می شود.

ذکر میوه های استنبول

از اقسام میوه، خربزه سرده و تربوز، سیب، و بهی، امرود و «چسنت[1036]»، انار، لیموی کم آب، انگور، چند قسم، به نظر آمد. از آن جمله امرود و «چسنت» بهتر از همه جا بود که من بر آن گذشته ام. از اقسام شفتالو یک قسم به خوردن آمد که قابلیت اکل نداشت. می گفتند در موسم خود بهتر از این می شود. از اقسام خشک، مویز منقی[1037] و کشمش سبز، که از عجم آرند، و بادام و فندق و خرمای- خشک و رطب عرب، و پسته و آلوی بخارای خشک و غیره وفور دارد.

مصرع

عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی.

ذکر محاسن اهل استنبول

اهل استنبول، بلکه عموم عثمانی، مردم متین مغزدار، غریب- دوست، کثیر دعوت، خیرخواه خلق اللّه، رقیق القلبند، و قوانین ریاست عثمانی، با آن همه اندراس، اعدل قوانین ریاستهای اسلامی است. اگرچه اطلاع کافی بر اصول آن حاصل نشده، اما آنچه به حسب ظاهر، آثار آن دیده شد، این است که پادشاه قوت سفک دماء[1038] و اجرای هوسها و اغراض نفسانیه ندارد، و بی مصلحت امراء اقدام به کارهای بزرگ نمی تواند کرد. و امرا همواره در بیم و امید می باشند. با آنکه مجال مبادرت به خلاف شرع و قانون نیست، همواره بر جان خود لرزان می باشند، و به مجرد وهم و گمان از دست اعیان دولت و اکابر «ینکچری[1039]» کشته می شوند. ایضا به قوت وزراء و عساکر، عموم خلایق و طوایف ینکچری و امرای اطراف، سرحساب خود مانده، قدرت به خلاف و بغی و بلوا به هم نمی رسانند. و اگر کسی از امرا، در سرحدات، اقتدار پیدا کرده شروع به خلاف نماید، وزرا و پادشاه تا حین قابو، دفع الوقت

و به مدارا سلوک می نمایند. بنابراین عناد و خلاف او تمام بی پرده نمی شود. و در حین قابو تدارک کلی کرده، عفو و اغماض به وجهی مرعی نمی گردد. اگر در حیات او قابو نیافتند، صبر می کنند تا بعد موت او مقصود حاصل گردد.

مسیر طالبی، متن، ص: 367

در ششصد ساله دولت عثمانی، صدها بغات[1040] به همین دفع الوقت و مدارا برطرف گشته اند.

ذکر حدت قضات

قضات ایشان، اگرچه اکثر رشوت خور و بیعلم می باشند، اما بسیار قوی حکمند. حکام و عمال را قدرت دخل در کار آنها نیست، و حکمی که می کنند، صواب باشد یا خطا، امکان برگشت ندارد. نصب و عزل این جماعت تمام به صدر اعظم، که یکی از وزرای عثمانی در دار السلطنه می باشد، تعلق دارد؛ و عهد حکم ایشان یک سال است. بعد آن مدت، معزول شده به استنبول برمی گردند. اگر نیکنام است به قضای بلده دیگر، بزرگتر از آن، نامزد می شود، و الا از آبرو افتاده، خانه نشین می گردد. بنابراین قانون، قضات از غمازی[1041] عمال و حکام، به سبب شرکت حکومت آنها ترسیده، بر آبروی خود [همیشه] خایف می باشند، و آن صفت بد، اثر خود را چندان ظاهر نمی نماید.

ذکر قواعد مرعیه در زنانه و حرم عثمانی

و همچنین دستورات زنانه ایشان نسبت به عجم و هند اعدل است؛ زیرا که زنان اکابر و اعزه، بلکه امرا، رخ گشاده، یا برقع تنک به رو انداخته، به دیدن یکدیگر و به سیر باغات و مشی بازارها و کوچه ها می روند. و غلامان و ابنای متوسلان، تا سن پانزده بیست سالگی، در زنانه پرورش یافته، بعد اخراج هم، [گاه گاه] آمد و رفت می نمایند. لهذا زنان ایشان، چون زنان امرای هند، مقید محض، و بیخبر از احوال عالم، و تشنه دیدار مردان، و به مجرد یافتن قابو، مستعد بر امر ناصواب نیستند. و اگر کسی مبادرت بدان نماید، به جهات مسطوره، پرده او دریده- نمی شود. و اگر بعد مرگ شوهر اول، شوهر دیگر کند، کسی زبان اعتراض بر او نمی گشاید.

کثرت زنان اگرچه در حرمسرای ایشان معمول است، اما زن همسر عقدی یکی است، بواقی کنیزهای گرجی و چرکس اند،

که به حسن و جمال در عالم مشهورند. لباس و خوراک این کنیزان اگرچه با زن عقدی مساوات دارد، اما در تحت امر و نهی او می باشند.

ذکر رسم زشت کشتن شاهزاده ها که از جانب مادر به آل عثمان می رسند.

دختر و همشیره های سلطانی نیز به کدخدایی داده می شوند، نهایتش اینکه اگر اولاد ذکور از ایشان به عمل آید، قابله های سلطانی فی الفور می کشند، مادر و پدر به ضرورت بدان رضا می دهند. سبب این عمل زشت هیچ معلوم نشد؛ زیرا

مسیر طالبی، متن، ص: 368

که اگر از فتنه شرکا در سلطنت می ترسند، باید که به شاهزادگان عثمانی هم همین عمل معمول- دارند. و چون برای آنها حبس است، می توانند که اینها را هم محبوس داشت ایضا. و حبس کنیزان رسم نیست. اگر منظور نظر صاحب خود است، گاه گاه در فراش خود جای می دهد، و الا به یکی از خانه پروردگان، که ابنای متوسلان متوفی می باشند، می بخشد، و چون از مدخولگان سیری حاصل شود، با وی نیز همین معامله پیش می آرد.

ذکر رسم بد لواطه در عثمانی

از جهت کثرت غلامان و این خانگیان، اکثر عثمانی عادت به فعل شنیع لواطه دارند؛ به حدی که عیب آن از نظر ایشان برخاسته. امردان در اکثر محلهای استنبول مسکن دارند و چون قحبه های هند، مردم به خرج زر و وساطت دلالگان به سهولت بدیشان رسند، و به تذکار عشق آنها، محفل سرود خودها سرگرم نمایند.

چنانچه ترجمه یکی از سرودهای ایشان که الفاظ او به حسب اتفاق خوش نشسته این است:

مجلس عیش و نشاط را گرم بکن

به تذکار آن کس که ما او را می خوانیم «اغلان»، و عرب می گویند «صبیان» و عجم می نامد «جوان».

اما اعزه و اشراف اکثر از این امر مستکره بر کنار، بلکه متشرع و پرهیزگارند. پنج وقت نماز، با نوافل، بر وقت، به خضوع و خشوع ادا می سازند، و در ماه رمضان، در سفر [هم] روزه و تراویح[1042] از ایشان ترک نمی شود.

ذکر وقایع من در استنبول

اما از روداد من در آن شهر اینکه، «لارد الکن»، ایلچی «انگلش»، رئیس افندی را، که از وزرای عثمانی و جواب و سؤال ایلچیان اطراف، و امور خارج ملک حوزه عثمانی به وی تعلق دارد، از حال من خبر- کرد. او شوق ملاقات ظاهر کرده، روز دیگر وقت معین نمود.

در زمان معهود وی را دریافتم. تواضع نیم قد و تکلف قهوه و چوبق نمود. چون از صفای طینت و زبان فارسی بهره ای نداشت، از صحبت او چندان محظوظ نشدم، و درخواست وزیر اعظم، یوسف پاشا، نمودم. همان دم به آشخانه او، که جزوی از عمارت دیوانی است، و برای هر یکی از اهل کاران مکانی در آن موضع است که هر صبح در آنجا جمع آیند، و مردم به سهولت

مسیر طالبی،

متن، ص: 369

کار ایشان گیرند، فرستاده استجازت نمود. یوسف پاشا یکی از نوکران خود را به همراه [آدم] افندی یار کرده به طلب من فرستاد. به خدمت او حاضر شدم. در ایوانی عالی، که فرشهای نفیس، ارسیهای آینه و سه طرف سکوی مرتفع برای نشیمن داشت، نشسته بود. به قدر چهل و پنجاه نفر غلامان و خواص، رو به رو صف بسته، ایستاده بودند. تواضع قهوه و تا دیری همزبانی- کرد. چون لحیه مبارکش بسیار دراز و ریش من تراشیده بود، اکثر سخن ما در این باب رفت. آخر کار مرا تحریض به داشتن ریش کرد. قبول فرمان او نمودم، و بعد از آن ریش را نتراشیدم.

ذکر محامد کحیابیک

چون از حضور او برآمدم، احمد افندی، المعروف به «کحیابیک»، که وزیر ملکی داخل استنبول و پایینتر از وزیر اعظم و بالاتر از وزرای دیگر درجه دارد، کس فرستاده اظهار شوق ملاقات من نمود.

اجابت کردم و به خدمتش حاضر شده حظ مستوفی برداشتم. زیرا که جمال صورت او به کمال معنوی بار دارد. و در اول لقیه[1043] محبت او در دل زایر می نشیند. بی شایبه تکلف، تمام عمر در اسلام به خلق و خلق او شخصی ندیده ام. از آن باز، همواره صورت مبارک او در نظر، و یاد الطاف و شیرین کلامی او در خاطر می باشد. وقت رخصت، شخصی معین کرد که مرا به مسجد ایاصوفیه و سایر مواضع متبرکه استنبول رهبری نماید.

ذکر مزار ابو ایوب انصاری[1044]

اکثر آن مواضع، که یکی از آن حضرت ابو ایوب انصاری، صاحب رحل رسول، و ابو سعید خدری صحابی، که به- همراه لشکر عبد الملک بن مروان به غزای فرنگ آمده شهید و مدفون گشته اند، زیارت کرده شد.

مرتبه دویم که به دیوان عالی حاضر آمدم، دو جلد ترجمه «قاموس» به زبان فارسی، که کتاب کمیاب و من به خرج و محنت بسیار استکتاب آن کرده بودم و برای مردم آن دیار در تعلیم زبان فارسی بسیار مفید بودند، نذر پادشاه اسلام پناه، حضرت سلطان سلیم- ادام اللّه دولته- نمودم، مشروط به این که حبس کتابخانه نکند، و طبع، که به زبان هندی «چهاپه» گویند، از آن بگیرد، و آن نسخه ها را در آن بلاد منتشر سازد و نام مرا در دیباچه طبع، مذکور سازد. حضرت سلطان بر مسئولات من دستخط کرده برای یادداشت به دفتر فرستاد، و حکم به خلعت و انعام من

فرمود؛

مسیر طالبی، متن، ص: 370

قبول نکرده و گفتم این زیارت و نذر، به توقع مثوبات اخروی از من سر زد، نه [به] طمع مزخرفات دنیوی.

مرتبه سیوم، در حین وداع، مهماندار مقرر کردند که مرا از استنبول به بغداد، به طریق چپری، به حراست و آرام، برساند. و سه فرمان نوشته عنایت شد:

یکی عام به نام پاشایان و عمال و حکام مابین راه و عمله چپرخانه ها، که به هر جا منزل- نمایم، حاکم آن بلد در خانه خود فرود آورده آن شب مهمانی من نماید، و عمله چپرخانه ها دو اسب راهوار، یکی برای سواری و دیگری برای یدک، و چهار اسب رسمی، یکی برای مهماندار و دو برای بار و چهارم برای چاکر، که نیز یدک می کشید، می داده باشند.

فرمان دوم به نام عبد الله آغا، حاکم ماردین، که سوار همراه داده از بیابان «چول» که مابین ماردین و موصل می افتد و پرخطر است، به سلامت گذرانند.

سیوم به نام علی پاشا، والی بغداد، که در زیارت عتبات عالیات امداد کرده مهماندار داده به بصره رساند.

چون بعضی از چپرخانه ها در کوهستان، دور از آبادانی واقعند، و طعام چپری که معمول آنجاست رسمی است، ششصد قروش از دولت عثمانی به چپر مهماندار من- که حاجی علی نام داشت- عنایت شد که در چنین جاها به خرج خوراکی من آرد؛ و کحیابیک در برابر من او را به حضور خود طلبیده سفارش بلیغ نمود و گفت: «اگر من فرضا به چپری همراه تو می رفتم، چطور خدمت می کردی؟ باید که این نوع با وی سلوک نمایی، و در رفتار متابعت او کنی، یعنی اگر یک منزل را سه کند، و اگر

سه را یک، موافق آن باشی؛ و اگر چنین کردی و خط رضانامه او را از بغداد آوردی، ترا چپر آقاسی جایی خواهم نمود.» آن ملعون «بالرأس و العین[1045]» گفت، و علی الرسم دامن جامه وزیر را بوسیده برآمد.

روز دیگر از افراط طمع، پیش «لارد الکن» شکایت برد که آنقدر مبلغ بدین سلوک که مأمور شده ام کم است. «لارد الکن» از علو فطرت چهارصد قروش دیگر به وی داد، و عبایی به- قیمت هفتاد قروش، به طریق خلعت، بر آن مزید نمود، و ساعتی به قیمت صد قروش به چپر آقاسی، سردار آن ملعون، داد. این همه احتیاط برای این کرد که آن راه به صعوبت نامزد است، و بجز این چپرها کسی راهدان آن نیست، که شاید که بدین عطایا و به دست آوردن دل آنها بر من آسان گردد.

مسیر طالبی، متن، ص: 371

ذکر بدسلوکی «چپر» مهماندار

اما آن بد ذات، از کثرت طمع و قلت خوف بازخواست، که عادت ملازمان عثمانی شده، جمیع زر را «ملکت[1046]» گفته، از اول تا آخر صد قروش خرج نکرده، و علاوه آن چون در چپرخانه ها او را آرام و به کثرت شپش و کیک معتاد بود، به چپرخانه ها فرود می آورد، و به جهت منزل به خانه پاشایان و حکام، سخنان دفع الوقت می گفت؛ و در قطع راه هم متابعت نکرده تصدیع بسیار داد. چه به قدر نصف راه، که بیخطر بود، بنابر کفایت خرج و رفاقت دیگر چپرها، دو منزل و سه منزل یکی کرده آمد.

بنابراین زیاده دو ساعت وقت برای خواب به دست نمی آمد؛ و به سبب رسیدن بی هنگام، طعام غیر مأکول چپری بایستی خورد، و در همان چپرخانه

پرشپش و کیک خوابید؛ و نصف راه دیگر که برای گرانباران پرخطر بود و آنها زر سرخ و سفید در خورجینها و اموال سوداگران به همراه داشتند، مع کاروان می رفتند، مرا هم به ضرورت منزل کوتاه کردن افتاد، و متحمل فرود آمدن در کاروانسراهای ویران می شد. از همه صعبتر صحبت جانکاه آنها بود که بقیه روز تا نیمه شب روح- سایی می کرد. بالجمله چند منزل به سبب عدم زباندانی، عذر مهماندار مذکور بر من منکشف نشد. معاذیر ناموجه او را بر صدق حمل می کردم؛ اما بعد از آنکه پی برده شد، پروای او نکرده اگر قبل از عشا به منزل می رسیدم، به خانه حکام رفته فرمان سلطان می نمودم[1047]. سمعنا و اطعنا گفته به مهربانی پیش می آمدند، و لوازم مهمانداری به جا می آوردند. و از دیار بکر، خود مهماندار دیگر از پاشایان متعین می شد، چنانچه چوخه دار احمد افندی، حاکم دیار بکر، مرا به ماردین؛ پس چوخه دار عبد الله آغا، پاشای ماردین، به موصل؛ آنگاه چوخه دار محمد پاشای والی موصل به بغداد آورد. آن ملعون اگرچه از ترس بازخواست دولت علیه عثمانی، رفاقت را هیچ جا نگذاشت، اما مرا از او عنا حاصل گشته بود، دیگر با وی سخن نگفتم. در بغداد مردمان را واسطه ساخته، از کمال سخترویی و بیحیایی درخواست رضانامه کرد، و برای آن اصرار نمود. هرگز قبول- نکردم و در صدد این بودم که شکایت او به حضور علی پاشا کرده سزای کردار بدسلوکی او در کنارش نهم. یکی از چپرهای بغداد را که خدمت «کمپنی» می کرد و با «مستر جونس»، بالیوز بغداد، اسرار داشت، واسطه کرده التجا برده، «مستر جونس» به سبب

سرپوشی خیانتهای خود، حمایت او را لازم دانسته استشفاع نمود، و برای هر یک قصور او عذری ناموجه گفت. هر چند خیانت او را به دلایل معقول مبرهن کردم، متقاعد نشد. چون من به خانه «مستر جونس» مذکور فرود- آمده بودم، و سررشته مهمانداری امرای عثمانی- که از استنبول الی بغداد درباره من داشتند- از

مسیر طالبی، متن، ص: 372

دست رفته بود، فتوت تمام در پاداش کردار آن ملعون رو داد. اما در باب رضانامه سخن «مستر- جونس» را هرگز قبول نکردم، با آنکه اظهار رنجش و کدورت نمود، پروای او ننمودم. حالا مجملی از حال دوستان استنبول نوشته می شود.

ذکر دوستان استنبول

معلوم باد که غیر از وزرا و ارکان دولت عثمانی، که ذکرشان گذشت، با کسی از اعزه استنبول ملاقات نیفتاد؛ و سبب آن چند بوده:

نخست قلت زمان اقامت من در آن بلاد، که از هشتم رجب لغایت پنجم شعبان همگی 28 یوم بوده، چون ایام برف قریب بود، راه بغداد سه چهار ماه یخ بست و مسدود می باشد، در حرکت تعجیل کردم.

دوم لباس، زیرا که رخت من عجمی بود، و ترک آن نپسندیدم. و آن جماعت را معادات ملک و ملت به ایرانیان به حدی است که دیدن رویشان مکروه، و خون آنها را حلال می دانند.

سیوم خویشتنداری، که به سنت محمدی، صلی اللّه علیه و آله و سلم، می خواستم آنها ابتدا به ملاقات قادم نمایند، و آنها به غرور و جاه و حشم، آغاز از جانب من امید می داشتند. اما به- اوساط الناس و بعضی غریبان ایرانی و هندی، خصوص افاغنه پیشاور و قندهار، و مردم پنجاب که به تقریب سیاحت یا طلب علم در استنبول

قیام داشتند، بسیار ملاقات شد. ذکرشان موجب تطویل است، اکثری از آنها را از خوبان و خدا ترس و مددکار یافتم.

ذکر ارامنه استنبول

همچنین ذکر ارامنه، که بعضی مردم حلب و بعضی مردم توقات و آماسیه و غیره، محالات ارمنیه متعلق عثمانی، ساکن شهر قلاته اند. زبان این جماعت ترکی و ارمنی است و پیشه ایشان تجارت. اکثر متمولند.

به دیدن من آمدند و مرا به خانه خود دلالت نمودند. اگرچه از خست جبلی کسی لب به ضیافت نگشاد، اما در شب نشینی و صحبت دختران حسینه ایشان دو سه ساعت خوش می گذشت.

دیگر «مستر توک» گماشته «کمپنی» است. از مدت چهل سال به کار «کمپنی» در آنجا قیام دارد، و بالمره اخلاق «انگلش» را فراموش کرده، با آنکه آنقدر مدارا و تواضع من کرد که از کشمیریان هم نیاید، اما مطلقا تن به امداد واقعی نداد. زیرا که حاجت من به او این بود که برای من چپری به اجرت معموله خلایق استنبول بگیرد، تا مرا در آن باب حاجت به امرای عثمانی

مسیر طالبی، متن، ص: 373

نماند. او چون هزار و پانصد قروش فی چپر[1048] از «کمپنی» حساب می نماید، مناسب کار خود ندانست، و گفت کمتر از این امکان ندارد؛ زیرا که تا هزار قروش خرج چپرها در عرض راه می شود. و من چون در آن وقت اطلاع بر راه و رسم آن ملک نداشتم، درمانده شده چپر سرکار عثمانی گرفتم. اما پس از تجربه معلوم شد که سخن او بی اصل بوده، زیرا که مصطفی چلبی و اسماعیل آغا، تاجران ساکن بغداد، به همراه چپرهایی که رفیق راه ما شده بودند، به صد و پنجاه و دوصد قروش، از استنبول

به بغداد آمدند، و هر چیز ایشان مثل من بود.

دیگر «مستر پزانی»، او ترجمان «لارد الکن»، از قوم گریک است. زر بلا انتها اندوخته، زیرا که کار عامه را به نام «لارد الکن» از دولت عثمانی می سازد، و رشوت از آنها می گیرد؛ و همچنین از آینده و رونده «انگلش» زر وافر عاید او می شود. بیچاره ها به سبب اضطرار غربت و ضرورت، بجز استرضای او چاره ای ندارند. چون از من او را حاصلی نشده بود، عرق حسد و عداوت او که عموم گریک و ارامنه با مسلمانان دارند به حرکت آمده سخنی چند در گوش قلاوز[1049] من گفت، که آن همه تألیف قلب و انعام «لارد الکن»، و سفارش حضرت کحیابیک بدان ملعون، که سابق شرح کرده آمد، سودمند نیفتاد. دیگر «مستر همر»، او جوانی آزاد، به جمال ظاهر و کمال باطن آراسته است، بسیار ذکا و حدّت فهم دارد. اگرچه «جرمن» است، به زبان «فرانس» و «انگلش» و «گریک» و فارسی و عربی آشناست. سابق بر این ترجمان «سرسیدنی اثمث[1050]» و در جنگ عکه با او یار بود. در این ولا، ترجمان ایلچی پادشاه «الیمان» است که در استنبول به شأن عالی، چون «لارد الکن»، قیام دارد. هر روز به دیدن من آمده، چند غزل مرا به زبان «انگلش» و «فرانس» ترجمه کرده، اشتهار داد، و نقل آنها به لندن و «پرس» و «ویانه»، دار الملک «الیمان» فرستاد.

دیگر ایلچی «الیمان»، صاحب «مستر همر» مذکور. شامگاهی به دیدن «مستر همر» رفته- بودم، از اتفاقات، ایلچی مجلس «روت» یعنی مجلس بازی نرد و گنجفه و چای و قهوه و غیره داشت. جمیع زنان نامدار «ارمنه» و «گریک»

و هر قومی از فرنگ، بدین تقریب، در آنجا جمع بودند. خبر مرا شنیده به خانه «مستر همر» آمد، و مرا برداشته بدان مجمع برد، و با زن خود، که نیز از قوم «الیمان» است، ملاقات داد.

هر دو به صفت عقل و آزادی متصفند. روشنی چهره و خوبی دیدار و لطف گفتار از جمال حالشان هویداست. چند کس از «الیمان» هم در لندن دیده شد که به صفات نیک آراسته بودند.

مسیر طالبی، متن، ص: 374

از اینجا گمان می رود که قوم «الیمان» بهترین فرق فرنگ بوده باشند، و الله اعلم بالصواب.

حالا شروع به وقایع راه بغداد می نماید:

آن را به دستور روزنامه ای، به تعیین فراسخ و نام منازل، ضبط نموده ام که به کار دیگر مسافران آید.

مسیر طالبی، متن، ص: 375

روزنامه سفر بغداد از استنبول

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 377

[روزنامه سفر بغداد از استنبول] روز یکشنبه از شهر قلاته که آن طرف خور است، بر کشتی عبور کرده، در شهر استنبول، نزدیک جامع محمود پاشا، در منزلی به سر بردم.

روز دوشنبه، پنجم شعبان سنه 1217، از محل نقل و مکان، عبور بحر «مرموره» کرده به شهر «اسکودار»، [که از] جانب بغداد و عجم بر لب بحر مذکور است، مقام کردم.

روز سه شنبه 6، که مطابق 4 دسامبر 1802 عیسوی بود از «اسکودار» دو بهر روز برآمده قریب ثلثی از شب گذشته به «کیزه» رسیدم. این منزل را دوازده ساعت راه کاروان می گویند چون ساعت کاروان مطابق یک فرسخ عجم است، بعد از این فرسخ قلمی خواهد شد. دیگر هر فرسخ مطابق چهار میل فرنگ و دو «گروه» معتدل هند می باشد.

چهارشنبه 7، صبح سوار اسب شده، بعد طی 9 فرسخ بهری از روز

مانده، در شهر اضمیت[1051] که اهل فرنگ «اتمث» گویند وارد شدم. شهری بزرگ معروف، اکثر سکنه آن نصاری، در بازارش هر چیز میسر است.

پنجشنبه 8، صبح زود سوار شده در قصبه «طپانچه» که پر گل و لای است و متعفن، 7 فرسخی است، اسب بدل کرده در قریه خندق که از آنجا ده فرسخ است مقام کردم. این دو منزل که هفده فرسخ مسافت بود، نصف شب گذشته به چپرخانه رسیدیم. چون مردم آن اهلیت داشتند و جوی آب خرد و صاف در وسط کوچه جاری بود، آرام یافتم. از این منزل شروع به ژاله- افتادن و یخ بستن جویها و رطوبتهای مابین راه شد.

جمعه 9، صبح زود برآمده در دوزچه، 12 فرسخی، اسب بدل کرده، دو ثلث شب گذشته در بولی، 12 فرسخی آن، مقام کردیم. این روز هم دو منزل یکی، و مسافت 24 فرسخ، که قریب صد میل فرنگی بوده باشد، بوده. بولی قریه ای است پر گل و لای، و غربی آن کوهی است بسیار بلند که به قدر چهار پنج فرسخ ارتفاع دارد. و یکی از جمله چهار پنج کوه فلک شکوه است که در راه استنبول و بغداد واقع شده اند. راهش چون راه موران چهار پیچ و خم، و چون زینه بام دهقانان پست و بلند است. آن راه خطرناک را در ظلمت لیل و شدت باد و باران و سردی هوا، طی کردیم. چون به سبب تاریکی هوا دست و عنان مرئی نمی شد، و «یاپونجی»، که بار خری از پشم دراز گوسفند و نمد می باشد، علاوه آن بر دوش بود، عنان اختیار به اسب گذاشته بودم و تیزی و

باریکی آن راه و کوه را- که اگر اسب چهار انگشت از جاده منحرف شود یا سکندری

مسیر طالبی، متن، ص: 378

خورد، تا دو فرسخ پایین کوه بجز در بخره ها جایی قرار نخواهد گرفت- به ضرورت در نظر- نمی آوردم.

مسافران را باید که آن راه را در شب نگذرند، و در دوزچه- اگرچه مردم آن، همه سگ- سرشت، جامه در، قطاع الطریق، و این بیت هاتفی:

همه زود خشمان دیر آشتی سرشته به خشمند پنداشتی

گویا در شأن آنهاست- مقام نمایند.

شنبه 10، ثلثی از روز مانده به «کرده»، قریه ای است پر گل و لای، 12 فرسخی است، رسیدیم. اراده بود که طعامی خورده پیش رویم، صاحب چپرخانه به یکی از چپرهای همراهی آشنایی مستحکم داشت، نگذاشت و همه را طعامهای لذیذ خورانید. گوشت غاز در اینجا بسیار می خورند، بسیار لذیذ و ارزان می شود و بر کل عالم در این باب امتیاز دارد.

یکشنبه 11 صبح زود برآمده یک مرتبه در بایندر، هشت فرسخی، دیگر باره در قراچله، ده فرسخی آن، یک ثلث شب گذشته اسب بدل کردیم، و دو ثلث شب گذشته در قراچوران، سه فرسخی قراچله، رسیده در میان کیک و شپش خواب نمودیم. این روز سه منزل یکی، مسافت 21 فرسخ، چهل و دو گروه هند، بوده. قریه چپرخانه بایندر یکی از چهار پنج چپرخانه های پاکیزه صاف این راه قابل مقام است و آن دوی دیگر قریه های کثیف و گندیده. در یکی از این مواضع عسل و مسکه خوب می شود که نامدار است، و به اطراف از آنجا برند و هر که آنجا وارد شود بجز آن چیز دیگر نخورد.

روز دوشنبه 12، در قچ حصار، که قریه ای کثیف، و

اهل چپرخانه کشمیری صفتان، دزد زاهدنما هستند، اسب بدل کرده شد. دو ساعت در نعل بستن اسبان و خورانیدن طعام چپری یعنی استخوان [گوسفند] و نان و قسمهای «و اللّه، باللّه، ثم باللّه» توقیف[1052] نمودند. لهذا نصف شب گذشته به «توسیه» ده فرسخی رسیدیم. این توسیه با آنکه شهری بزرگ است، اما چپرخانه اش اردء[1053] چپرخانه هاست که دیدن آن قی می آورد و مردم چپرخانه- که لعنت خدا بر آنها باد- آنقدر پر طمع و سبع طبیعتند که شرح آن ملال افزاید. روز دوم در دادن اسب و خواستن انعام آنقدر توقیف نمودند که چند مرتبه پیش حاکم رفتن شد، و بهر روز در [این خرخشه[1054]] گذشت.

مسیر طالبی، متن، ص: 379

سه شنبه 13، در حاجی حمزه، نه فرسخی اسب بدل کرده شد. در عثمان چوق، هشت فرسخی، که قریه ای است کثیف، نصف شب رسیده، قدری خواب اتفاق افتاد. این دو منزل تمام صعب المسلک بود. کوههای بلند رفیع داشت، که راه [آنها] چون راه مناره، هزاران زینه دارد.

چهار شنبه 14، هنگام شام به مرسوان، 14 فرسخی، اسب بدل کرده، نصف شب به- اماسیه هشت فرسخی رسیدیم. مرسوان قصبه ای است بزرگ، واقع در میدان مسطح، چند فرسخ در آنجا روی زمین دیده شد؛ و چپرخانه آن صاف و پاک قابل آرام مسافران و اهل آن اهلیت دارند؛ طعام خوب دادند و اسب زود مهیا کردند. برخلاف آن اماسیه اگرچه شهر بزرگ است و چرخهای آب و باد و کثرت و معموری بسیار دارد، اما راهش خطرناک، کوچه های شهر تنگ و کثیف، و چپرخانه بدتر از آن. [مردم آن] دغاباز و غوغا پیشه اند. تعلل در کارسازی مسافران کنند، و

طعام و آش بد بدو دهند. و این آفت در جمیع شهرهای بزرگ این راه عموم دارد، و در قریه های خرد نسبت به شهرهای بزرگ، همه جا ایذا کمتر بود.

ذکر تاریخ اماسیه مجملا

معلوم باد که این اماسیه موضعی است که چون سلطان الدرم بایزید در سیواس از دست امیر تیمور گورکان شکست خورده گرفتار شد، و امرا و شاهزادگان او به هر طرف پراکنده شدند، سلطان محمد بن الدرم بایزید به- سبب حصانت مکان، در آن سکونت ورزید، و چند دفعه افواج امیر را که بر او متعین می شدند شکست داد. بالاخره امیر بر او دست نیافته به سمرقند برگشت. پس سلطان محمد آن مقام را بیست سال دار الملک ساخت، و با امرا و شاهزادگان عثمانی، که طریقه ملوک الطوایف اختیار- کرده بودند، جنگها نمود. بعد دوازده سال بر دار الملک برسا[1055] که هم این طرف آب است، و در دست یکی از برادران او بود، دست یافت. و بعد چند سال دیگر عبور آب کرده، ممالک «رومی اوغلی[1056]»، یعنی بلاد استنبول، را هم از دست یکی از برادران فتح کرده به دستور پدر، بر تمام بلاد عثمانی فرمانروا گشت.

بالجمله پنجشنبه 15، در دهی، ترخان نام، مقام کرده شد؛ اسبها را از پیش خود جو دادیم، زیرا که در غیر چپرخانه ها اگر چپر، برای آسایش یا سببی دیگر، مقام نمایند، کارسازی او از

مسیر طالبی، متن، ص: 380

سرکار عثمانی معمول نیست. این ده قدری پاک بود، و مردم آن اهلیت دارند

ذکر [شهر] توقات

جمعه 16، به توقات [منزل کردیم. از اماسیه تا] توقات، 22 فرسخ، یک منزل شمرده می شود. این توقات از شهر- های نامدار ارمنیه است. اقسام میوه، خصوص انگور آن، امتیاز بر کل عالم دارد. انگور سفید- رنگ به درازی نر انگشت[1057]، بسیار درشت، پوست باریک، که شعله شمع از آن طرف او پیدا بود، و تخم

به قدر نیم دانه ماش داشت، به قیمت بسیار ارزان، در این مکان خورده شد. اما چپرخانه اش بسیار کثیف، و مردم بسیار بد، طعام زشت به خوردن دارند، و در دادن اسب آنقدر تعلل کردند که شنبه 17 و یکشنبه 18 و دوشنبه 19 در آن مکان گذشت. آخرش حکام اسب و قاطر مکاریان به سخره[1058] گرفته به ما دادند. در حین رکوب، منزلچی و کحیا و سایر عمله چپرخانه گریختند. اکثر راه، ما بین اماسیه و توقات، مشتمل بر کوههای بلند پرپیچ و خم است، دشوار گذار. این کوهستان متصل است به کوهی که معدن نقره و طلا دارد، که قروشها و محبوبیهای استنبولی از آن مسکوک می شود. از توقات شروع به افتادن برف شد.

سه شنبه 20، در دهی، قارخان نام، گذشت.

و چهارشنبه 21، به سیواس رسیدیم. از توقات تا سیواس بیست و چهار فرسخ و یک منزل است. و از ترس برف دو منزل [یکی] کرده شد تا شب جاده را گم نکنیم، و اگر برف به کثرت بارد، از آبادی دور نباشیم، تا زیر آن نمانیم. در این دو روز، با وجود برف باریدن، باد آنقدر شدید بود که دو قاطر ضعیف، زیر بار بریده از قله به پایین کوه افتادند و استخوانهای آنها خرد و خمیر شد.

ذکر شهر سیواس

سیواس شهر بزرگ، در ثلث راه استنبول و بغداد واقع است؛ اما پر از گل و لای، متعفن، [چنانچه] مترددین تا کمر در آن فرو می روند. مهمان پاشا در آنجا بودم. خانه اش کثیف و پر از شپش بود، تا به چپرخانه چه رسد! تمام راه، از توقات تا سیواس، کوهستان بلند صعب المسلک بود،

و تمام را برف فرو گرفته و زمین و آسمان هر دو سفید گشته. بباید دانست از توقات تا دیار بکر و ماردین، همه ارمنیه شمرده می شود.

آن طرف این کوهها، قارص و ارزن الروم است. دار الملک ارمنیه [منسوب به روم] پنج فرسخی

مسیر طالبی، متن، ص: 381

دست چپ ما ماند. این قارص به وان و ایروان، یعنی بردع[1059]، ارمنیه منسوب به ایران، که شیخ نظامی در اسکندرنامه وصف او کرده پیوسته است.

پنجشنبه 22، در دیهی، اولاش نام، مقام کرده جمعه 23 به دلکلداش رسیدیم. از سیواس تا بدین مکان 12 فرسخ و یک منزل است. کشمش و منقی میخوش[1060] در اینجا خورده شد که مثل آن در عمر نخورده بودم.

دلکلداش قریه ای است بر کوه، تمام زیر برف بود، به اشکال راه دخول یافته شد.

شنبه 24، در دهی، البجه خان نام، مقام؛ یکشنبه 25 در حسن چلبی منزل کرده شد. هر دو یک منزل و 14 فرسخ شمرده می شود.

دوشنبه 26، یازده فرسخ بریده به قریه حسن بدری نازل شدیم. از توقات تا این موضع سردترین مواضع است که در این راه می افتد. کثرت برد و برف از اینجا رو به کمی نهاد. سکنه این مواضع تمام داغستانیند، شیعی مذهب که به درگزینی معروف گشته، از بأس نادر شاهی گریخته، در اینجاها پناه گرفته. همه گنده، گدا طبیعت، اردء خلایق این سمتند. تا بهای طعام دو چند، پیشکی، از مسافر نگیرند، چیزی نپزند. بعد از آنکه آن سفره نحس چیده شد، اول خود دست بدان دراز نمایند، و زنان ایشان میوه و جوراب و غیره و امثال آن، برای فروختن آورده خریدن آن را لازم گردانند؛ و

بعد فروش یک یک کس بدان خانه آمده به گدایی بازستانند. و اگر در دادن تعلل- کند ناسزا و سقط گویند، و صبح حین وداع شور و غوغا بلند کرده مستعد جنگ شوند، و در ظلمت لیل راه نیز زنند. این چند منزل به سبب خوف زیر برف ماندن و تاراج این جماعت، طی طریق به تأنی می شد؛ چنانچه ثلث روز باقیمانده به منزل می رسیدیم. بر من بسیار سخت می گذشت، زیرا که آنقدر روز تا نصف شب صحبت چپرها و این جماعت که دیدن من بهانه کرده به قصد قهوه خوردن و طعام بلعیدن و شتب کشیدن می آمدند روح سایی می کرد.

ذکر ملاطیه

سه شنبه 27، هفت فرسخ قطع کرده، نصف روز به ملاطیه رسیدیم. شهری بزرگ، پر گل و لای، گنده. نصف این راه است. یک فرسخی شهر به طرف استنبول سنگی به علامت نصف نصب کرده اند که دلمرده مسافر را نیمه جان می دهد. در این شهر به خانه متسلم مهمان بودم، و شکایت چپر پیش او بردم. این متسلم ریشی سفید به درازی یک دست داشت. معهذا وقتی که با او در مکالمه بودم، بچه مقبولهایش

مسیر طالبی، متن، ص: 382

بر سخن من می خندیدند و از کثرت ناز، دخل در گفتگو می نمودند و او خجالت کشیده ایشان را ادب می کرد و از پیش می راند. لعنت خدا بر او و بر خانه کثیف او باد!

از ملاطیه برف منقطع شد. اکثر باران بود، اما تا ماردین و سرحد بادیه، بر کوههای بلند برف می دیدیم. در این حدود گاه گاه برف می بارد، اما از سرحد بادیه، در موصل و بغداد گاهی کسی صورت برف ندیده.

ذکر وصول به رودخانه فرات

چهارشنبه 28، در «ایزاوغلی»، هفت فرسخی ملاطیه، [مقام شده از دو فرسخی] ملاطیه رودخانه فرات را، که در میان دو کوه به شکوه تمام و زخاری[1061] می گذرد، دیدیم. قدری گذشته تر از آن، به معبر رسیده بر کشتی عبور نمودیم. ایزاوغلی قریه کردهاست. سردار ایشان مرد مغرور بر خود غلطی است. طعام آبکی بسیار بیمزه از سفره خود به مسافران می خوراند. چون در آنجا چپرخانه نیست، و معمول است که خواه نخواه [در آنجا] اسب بدل باید کرد، کرایه اسبها آنقدر سنگین می کرد که مقابل ده قیمت طعام تواند بود. با آنکه آن قریه در کنار فرات واقع شده، به سنت یزیدیان مردم را تشنه می دارد.

تا نصف شب آب به قلت داشتیم، بعد از آن مفقود شد. صبح بی شستن رو از آنجا کوچ کردیم.

پنجشنبه 29، 12 فرسخ بریده هنگام شام به خرپوت رسیدیم. از ایزاوغلی چهار فرسخ راه بر لب آب فرات و کنار کوه است. بعد از آن فرات را گذاشته در کوهستان مرتفع داخل شدیم- یکی از کوههای بلند نامزد، که در این راه واقع شده. راهش آنقدر پست و بلندی داشت که زین از پشت اسب چند مرتبه برگردید، و «یاپونچی» که به عقب زین بسته بود و محافظت من از سرما و باران می کرد، به جایی افتاده گم شد. از آن جهت چند منزل تصدیع کشیدم.

بالجمله چپرخانه های خوب این راه [خرپوت] است، [مردم آن] طعام خوب دادند و اسبهای خوب به سرعت مهیا کردند. به کجرایی همراهان، چنین جای خوب را گذاشته، در تاریکی شب، با وجود خطر صعوبت مسلک و حرامی، هر دو، روانه پیش شدیم، و در کاروانسرایی که میان کوهستان، دور از آبادی، هشت فرسخی خرپوت واقع است، نیمه شب گذشته، رسیدیم. مردم کاروانسرا نیز مؤدب و خدمتکار بودند، از خواب برخاسته طعامی، که در آن وقت زیاده از آن در هیچ جا ممکن نیست، دادند.

مسیر طالبی، متن، ص: 383

ذکر بحیره[1062]

در میان خرپوت و این کاروانسرا، بحیره ای است که آب آن شور، و عمق آن به بحر محیط پیوسته است. دایره اش ده دوازده فرسخ است و مسلکش بسیار خطرناک، گاهی در آب می رانند و گاهی بر کنارها و تیزیهای کوه. در بعضی از آن مواضع پای دو چاروای[1063] پربار همراهان لغزیده به بحیره افتاد. چون وصول بدان از شدت پستی و بلندی محال

بود، تفحص نکرده گذشتیم.

به سلامت گذشتن ما از آن مکان، در چنان تاریکی شب و ظلمت باران، بجز عدم وقت موعود[1064]، و طاقت و متانت دواب، بر چیز دیگر حمل نتوان کرد.

ذکر [شهر] ارغنه

جمعه، سلخ شعبان، هشت فرسخ بریده، به ارغنه رسیدیم.

از خرپوت تا ارغنه 16 فرسخ و یک منزل است، که نصف آن شب و نصف در این روز قطع شد. تمام کوهستانی است؛ صعوبت مسلک کوهستانات سابق را از یاد برد.

ذکر جبل محراب، منبع دجله بغداد

و در آن میان کوهی است مسمی به جبل محراب، ضرب المثل در بلندی، کان مس، در بین راه؛ و منبع شط بغداد، المعروف به دجله، در آن است. چند مرتبه در آن روز از دجله عبور- کردیم. در همه جا آب او بسیار کم و زرد رنگ گل آلود بود. اما به تندی می گذرد، و زود زود ترقی می کند؛ زیرا که به فاصله چند منزل زیر دیار بکر، مثل رودخانه ای بزرگ به نظر آمد؛ و در زیر موصل تمام سال جسر بر آن بسته می ماند؛ و زیر بغداد خود بعضی اوقات به عرض دریای گنگ منظور می گردد، و اکثر جسر را می شکند، چنانچه خواجه سلمان ساوجی می گوید:

دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است!پای در زنجیر و کف بر لب مگر دیوانه است؟!

بالجمله از اینجا شروع به زمینی شد که عرب آن را بلاد جزیره گویند؛ زیرا که دو طرف آن دو رودخانه- با نام یکی فرات، دیگر دجله- گذشته، نزدیک بصره به هم پیوسته است.

شهر ارغنه بر کوه بسیار بلند، از دامنه تا قله، به مدارج، واقع شده؛ چنانچه از دامنه شهر تا منتهای آن یک میل راه در عرض خواهد بود؛ و این بلندی به تدریج نیست، بلکه تند است.

مسیر طالبی، متن، ص: 384

بجز مردم آنجا، دیگری در عرض آن شهر پیاده تردد نتواند کرد. چون چپرخانه اش بسیار کثیف، و مردم آن رذل

بودند، در خانه متسلم فرود آمدم. شنبه غره رمضان به سبب مخاطره راه به انتظار اجتماع قافله مقام شد، زیرا که اکراد دیار بکر در آن اوان به سلطان روم بغی می ورزیدند و راه می زدند.

یکشنبه 2، از ارغنه، مع قافله بزرگ، نقل کرده به کاروانسرای خرابه، که بجز یک خانه هیزم فروش چیزی نداشت، به ضرورت رفاقت کاروان، به تصدیع تمام گذرانیدم. زیرا که کاروان زیاده از شش هفت فرسخ راه نتواند رفت. تمام آن روز و روز دیگر باران و شدت سرما و باد بود. رختها تر ماند. همان نمدهای تر بالای بار را، بر خاکستر توده های آن کاروانسرا انداخته آتش افروخته به سر بردیم.

دوشنبه 3، نصف روز گذشته، در عین شدت باران، به دیار بکر رسیدیم. از ارغنه به دیار بکر 17 فرسخ، و یک منزل است.

ذکر شهر دیار بکر

دیار بکر، بهترین و پاکیزه ترین شهرهای این راه است، و مردم آن بسیار راست و درست و نیکوکردار. کوهستان اطراف آن بسیار بلند و تند نیست. اکثر دو فرسخ سه فرسخ بر قله آنها زمین مسطح سبز و خرم است. دیهات و قصبات پاک و صاف، بافضا و خوش هواست، چون سیرگاهها در نظر آیند.

دور شهر خندق و حصار و بروج، از سنگ و آهک، کشیده شده است.

ذکر مزار خالد بن ولید

[در این شهر] چندین جامع و کاروانسراها و مرقد خالد بن- ولید، سپهسالار خلیفه اول، فاتح شام، در آن است. از میوه ها خربزه سرده آن نامدار می شود. با آنکه موسم آن در استنبول تمام شده بود، خربزه ای که قاش آن یک و نیم وجب در طول، و به قدر شش انگشت در قطر، و بسیار ترد و شیرین و آبدار بود، خورده شد. اما چپرخانه اش بدتر از همه جاست، چنانچه سکنی در آن محال نمود. در همان باران به خانه احمد افندی متسلم (حاکم) رفته، فرود آمدم. به سبب تواتر باران و غرض تبدیل چپر و قلاوز راه، سه شنبه 4، و چهارشنبه پنجم مقام کردم. حاکم آنجا احمد افندی، مرد آرمیده نیکو اخلاق پاکیزه سیرت است.

لوازم دلداری و مهمانی به کار برد، و چون «یاپونچی» من در راه افتاده بود، بارانی تواضع کرد، چنانچه از دیار بکر الی بغداد، آن بارانی بسیار کارگزاری من نمود.

مسیر طالبی، متن، ص: 385

اما در تنبیه و تبدیل چپر عدم قدرت خود ظاهر کرده، چوخه دار خود را تا ماردین به مهمانداری مقرر فرمود.

پنجشنبه 6، با آنکه در میان راه دهی برای آسایش بود، اما از خود غرضی چپرها، تا نصف شب،

14 فرسخ راه رفته، در کاروانسرایی، در میان کوه، دور از آبادی، شب گذرانیدیم.

چون بخاری نداشت و آتش در وسط خانه افروخته بودند، از کثرت دوده و کیک و شپش، تمام شب خواب نبرد؛ و چیزهای خوردنی هم به دست نیامد. از ارغنه تا بدین کاروانسرا مکرر سواران حرامی[1065] را دیدیم، بلکه دچار شدیم، هر مرتبه به وضع غیر مکرر به خیر گذشت.

جمعه 7 رمضان، که برف بسیار به اطراف کاروانسرا بارید، بیم آن بود که معه آن خانه در زیر برف مانیم، در عین بارندگی سوار شده به سرعت تمام چهار فرسخ راه طی کرده به- ماردین رسیدیم.

حکایت «مستر جونس»، بالیوز بغداد، نقل می کرد که به وقت آمدن بغداد، مابین همین کاروانسرا و ماردین برف باریدن گرفت. چون به کثرت می آمد، اسبها به سرعت تمام می راندیم. بیست و یک اسب، بعضی یدک و بعضی زیر مردم و بار بودند. من و یک چپری به هزار اشکال آن دو ساعت راه را طی کرده به ماردین رسیدیم؛ و بقیه، اسب و آدم و بار، تمام زیر برف مانده تلف شدند.

ذکر شهر ماردین

بالجمله ماردین مثل ارغنه بر کوه بلند، از دامنه تا قله به- تدریج، واقع شده حصار و بروج از سنگ و آهک- که نو سلیمان پاشای والی بغداد عمارت کرده- دور تا دور خود دارد؛ و در وسط شهر ماردین قلعه ای، بر کوهچه، چنان بلند است که به نگاه کردن آن، دستار آفتاب از سر او می افتد.

علاوه اینها از هر طرف او چند فرسخ راه کوهستان است، بسیار صعب المسلک، که راه آن منحصر در دو جانب است.

ذکر السنه مردم این راه

زبان عوام ماردین عربی و کردی است؛ و خواص علاوه آن دو، ترکی و فارسی نیز می دانند. از استنبول تا ملاطیه بجز ترکی،

مسیر طالبی، متن، ص: 386

لغتی دیگر نبود. از ملاطیه تا دیار بکر، بعضی به لغت عرب آشنا بودند. از دیار بکر به این طرف شروع به زبان فارسی نیز شد. از ماردین الی بغداد هر چهار لغت گفته می شود.

بعد ورود به ماردین، از گرد راه به خانه عبد اللّه آغای متسلم رفته فرود آمدم.

شنبه 8 و یکشنبه 9، دوشنبه 10 و سه شنبه 11، به سبب نفاق چپر در آنجا مقام افتاد. عبد اللّه آغا، اعقل و چابکترین امرای عثمانی است. اگرچه نایب پاشای بغداد است، روشناسی به حضور سلطان روم، و خصوصیت تمام به وزیر اعظم دارد. در بصره سالها از جانب سلیمان پاشا حکمرانی کرده، و آثار خیر بسیار در آنجا به یادگار گذاشته، خرد و کلان آن ولایت خواهان و هواجوی او هستند، و از کاردانی و عملرانی او حکایات عجیبه می نمایند. به زبان فارسی خوب آشناست. بنابراین صحبت درست افتاد، تا نصف شب به همزبانی می گذرانیدیم. اصرار داشت که ماه رمضان

را تمام در آنجا به سر برم. اما من زیاده بر شدت برد آن مکان، که با وجود گرمسیری ده مرتبه از دلکلداش سردتر بود، اشکال خواندن نماز تراویح را متحمل نشده، رخصت گشتم. در تنبیه و تبدیل چاپار، عدم اقتدار ظاهر کرد. اما چوخه دار خود به مهمانداری تعیین کرده گفت: «او از ترس بازخواست درگاه عثمانی رفاقت شما را نمی تواند گذاشت، به راه خود می رود. چوخه دار من خدمت شما خواهد کرد.» چون از «نصیبین» تا موصل همه بیابان چول[1066]، یعنی بادیه، و مخوفترین مواضع این راه است، لهذا عبد اللّه آغا از سلطان روم مأمور بود که مرا به محافظت از آنجا بگذراند. بنابراین مرا به همراه قافله بزرگی نمود؛ و سردار آن قافله را طلبیده در خبرگیری من توصیه کرد.

چهارشنبه 12 رمضان در نصیبین منزل شد. از ماردین تا بدینجا دوازده فرسخ است.

قاضی بغداد که با تخت روان، و چند یدک، و ده بیست سوار، و چند بندوقچی[1067]، باشأن و شکوه تمام از استنبول می آمد، از ماردین رفیق راه شد، و صحبت درگرفت. هر جا فرود می آمد، من هم فرود- می آمدم، و مردم چپرخانه طعام مرا با وی می آوردند. بنابراین تا موصل که او جدا نشده بود، خوب گذشت.

[ذکر شهر نصیبین]

نصیبین شهری نامدار است. سابق بر این، صدها سال دار الملک قیاصره روم بود، و در صدر اسلام هم فر و شکوه داشت. اما حالا خرابه دهی است که آثار قدیم را می نماید[1068]، اما چپرخانه اش امتیازی دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 387

صاحب چپرخانه طعام لایق خورانید، و اسب خوب داد و احسان کرد؛ زیرا که از نصیبین تا موصل، پنجاه فرسخ راه، تبدیل اسب ممکن

نیست، اگر اسب بد است تصدیع تمام راه را متحمل باید شد، و اگر ماند، راکب هم ماند و از زندگی دست شست. زیرا که، چنانچه آید، اکثر غیرمعمور، محل قاطعان طریق دشمنان اسلام است.

ذکر مزارات نصیبین

در نصیبین زیارت دو قبر کرده شد: یکی مشهور به مزار سید الساجدین حضرت امام زین العابدین، دویم سلمان پاک.

هر دو بی اصل است، زیرا قبر سلمان فارسی که در این نواحی مشهور است به سلمان پاک، بی شبهه در مداین، نواحی بغداد، است، و قبر حضرت سجاد در مدینه. به خاطر می رسد که یکی قبر سلیمان بن صرد خزاعی، صحابی امیر توابین[1069] است، که به خونخواهی جناب امام حسین (ع) در صحرای نصیبین به فوج ابن زیاد، سپهسالار لشکر عبد الملک بن مروان، جنگیده شهید شده، بوده باشد. و دویم معلوم نیست که که را به سید الساجدین غلط کرده اند، اما بی شبهه قبر مرد متبرکی است.

ذکر عبور بادیه

روز پنجشنبه 13 رمضان از نصیبین برآمده و در قریه دکر، همسایه قریه خلفان، که صاحب عشیره، گویا پادشاه آن نواحی است، شش فرسخی نصیبین، مقام کردیم. پسرهای خلفان از ده خود آمده، ما را دیدند و از قافله به سختی باج معمولی گرفته برگشتند. صاحبخانه ما در دکر مردی بود عرب، طعام وافر و فرش خواب پاکیزه داد.

روز جمعه 14 در قریه عبره به خانه حیدر آقای کرد، صاحب قبیله، فرود آمدیم. این منزل نیز شش فرسخی بود. کوتاهی منزل اول برای ادای باج، و دوم به سبب این بود که از این مکان ترک آبادی شد. اکنون ما را فهمیده[1070] پا پیش باید گذاشت. اکثری از این کردان زبان فارسی می- فهمیدند، و مرا ایرانی و همجنس دانسته خدمت و مهربانی بسیار کردند. این دو منزل، اگرچه در بادیه محسوب می شود، اما قدم به قدم آب و آبادانی و قصبات بود، به حدی که ربع این عمارت از

استنبول تا بدین مکان جایی دیده نشد. همچنین این مسافت مابین نصیبین و موصل، قریب پنجاه

مسیر طالبی، متن، ص: 388

فرسخ راه که بسیار از آن می ترسیدیم، به دانست من، بهتر مواضع این راه است. چه از استنبول تا نصیبین گاهی زیاده از دو ساعت در زمین مسطح راه نرفتیم، آن هم اکثر مابین دو کوه بود. و چنین جایی که کوه بالمره از نظر ناپدید شده باشد، خود به خاطر نیست. و زمین این مسافت مسطح و هموار، چون زمینهای بلاد هند و ایران است. و آب اگرچه وفور ندارد، اما هر چند میل، جویی جاری است. نهایتش اینکه بی سایه است، در موسم گرما روزانه مسافرت آن خطرناک.

از جمله غرایبات این بادیه، که وسط ملک شام را بریده به ملک حجاز و یمن پیوسته است و تمام طول جزیره العرب را شامل گشته و دور آن هزاران فرسخ راه است، اینکه: با آنکه زمین او پر- گیاه، قابل زراعت است، بجز بوته خار، که از یک دست بیشتر ارتفاع آن نیست، درختی نمی روید.

به حدی که سکنه این بادیه به جهت طبخ طعام و دفع برودت سرما، محتاج هیمه و زغال می باشند، و آتش ایشان بیحدت و کم بقاست، و در گرما از تاب آفتاب تصدیع و اضرار می یابند. نشان منازل و اسامی امکنه ایشان فقط به اطلال است.

بالجمله در این منزل انتظار ورود شیخ شلّال، سردار قبیله طی، که به گذرانیدن کاروان از محل خوف، از عبد الله آقا مأمور بود و ایضا بر عهده خود دارد، بسیار کرده شد. چون نرسید، کاروانباشیان، با آنکه دو سه هزار مرد و صدها تفنگچی و سوار در

کاروان بودند، حیدر آقا را با صد سوار از آن قبیله به کرایه گرفته روانه شدند.

ذکر قبایل ساکن کوه سنجار، معروف به کرد یزیدی

سبب این همه حزم آنکه طرف دست راست این بیابان، به فاصله پنج فرسخ راه، کوهی است کشیده، پست و هموار، سنجار نام، که در آن قرا و آبادی است. جماعتی، که موسومند به کرد یزیدی، در آنجا ساکنند، و به کفر و عداوت اسلام مشهورند. شنیده شد که اصل ایشان عرب است، از اولاد یزید، یا بنی امیه؛ از دست بنی عباس گریخته، در این مکان مأمن ساخته اند؛ و به مرور ایام، به سبب کثرت قبایل کرد در بلاد جزیره، کرد شده، یزید را تصلیه[1071] کنند و ابلیس را چلبی[1072] و امام خوانند، و خون لاعن[1073] این هر دو راهدر نمایند. و به خواب آن کس [که] ابلیس آمده، شیطانی شود، او را زیارت کنند. اما آنچه معلوم من شد، این مردم مسلمانند، زیرا که سر قبیله ایشان حسین نام داشت. و آنقدر که استنبولیان ایشان را بدنام کرده اند، اعمال زشت ندارند.

چه، در مدت این سال، زیاده بر یک قافله- که باج مقرری آنها را نداده شب به غفلت عبور این راه

مسیر طالبی، متن، ص: 389

را اراده داشت- دیگر را ایذا نرسانیده؛ نهایتش اینکه یزید را مقصر ندانند؛ و در حین ضعف حکام، چنانچه رسم قبایل است، شب هنگام قطع طریقی نمایند.

در کوهستان ایشان انجیر و آلو بخارا بسیار خوب می شود. آن طرف تا ماردین، و این طرف تا موصل و بغداد، خشکیده آن را از اینجا برند. و آلو بخارا با آنکه خشک بود، به قدر کنار[1074] بسیار بزرگ، جسامت و آنقدر رطوبت داشت که گمان تازه

می شد، و به حدی لذیذ که من او را بر همه میوه های عالم اختیار می توانم کرد. در عین عبور، اهل سنجار به قافله می آمدند، و معامله انجیر و آلو بخارا و کشمش و گردو، با نقد و جنس می نمودند. با ایشان مکالمات کرده شد، لباس و زبان ایشان عربی است.

بالجمله روز شنبه 15، سیزده فرسخ راه بریده، چون قریه و سایه درخت و غیره هیچ نبود، کنار تلی، که موسوم است به تل الهوا، و نزدیکترین مواضع سنجاریان بود، فرود آمدیم.

از اتفاقات نیک، شیخ شلال با صد سوار قبیله خود، که هر یکی از شجعان عرب بود، و نیزه های افعی مثال در دست و مادیانهای بادپا زیر رانها و عمامه های شمله[1075] دار بر سر داشت، در آن مکان به ما رسید. چون هیچ فرش نبود، و باد تند می وزید و باران هم نم نم داشت، تا نصف شب بر زمین گذرانیده، جودهی و تیمار جانوران کرده روانه پیش شدیم.

ذکر شیخ شلال، سردار بنی طی

روز یکشنبه 16، سیزده فرسخ دیگر بریده در موضع حقنه، دار الریاسه شیخ شلال، [منزل و در سیاه خیمه او آرام کرده شد. شیخ شلال در این مکان] با صد دو صد خانوار از بنی طی، در سیاه خیمه ها در این مکان می نشیند، و بر تلی قلعه چه ای خرد، که حرمسرای می نامند، به جهت محافظت اموال و نسای[1076] قبیله ساخته و تتمه قبیله بنی طی- که پانزده شانزده هزار خانوارند و در فرمان برادر شیخ مذکور، که شیخ فارس نام [دارد] می باشند- دو سه منزل اندرون بادیه نشیمن دارند. شیخ شلال، گویا پادشاه این نواحی، مردی بسیار متکبر عالیشأن است. در آنقدر روز تا نصف شب، سه

مرتبه برای ما سفره گسترد. طعام او گرچه آبکی و بیمزه، لایق خوردن نبود، اما هر مرتبه به اکثار حاضر می کرد، و چهل پنجاه کس همراه او دست به طعام دراز می کردند. نصف شب کاروان از آنجا رخت بربست ما هم روانه شده صبح دوشنبه 17 رمضان به قریه حمیده، [منسوب] به شیخ فارس رسیدیم. شیخ شلال تا این مکان همراه ما بود. از منزل شیخ شلال تا حمیده نه فرسخ و از عبره تا حمیده

مسیر طالبی، متن، ص: 390

سی و پنج فرسخ، و بجز خیمه شیخ شلال آبادی نیست. کاروان به جهت ادای باج به گماشته شیخ فارس در میدان فرود آمد. من چون سه روز و سه شب خواب نکرده بودم به قریه رفته در خانه عربی نان و روغن داغ کرده و خرمای رطب، به مزه تمام خوردم؛ و دو سه ساعت خواب استراحت کردم. آخر روز قبل از حرکت کاروان سوار شده بعد قطع سه فرسخ به موصل رسیدیم.

ذکر طاقت و محنت اسبهای چپری

بباید دانست که سایس[1077] اسبهای متعلق من در منزل اول، یعنی دکر، بیمار شده به نصیبین برگشت؛ و ذخیره جو و کاه آنها در منزل دوم، یعنی عبره، در صحرا افتاد. این اسبهای بیچاره از نصیبین تا موصل پنج روز زیر زین ماندند و تنگ آنها وا نشد؛ و چهار یوم بی علف و جو، بر همان گیاه سبز که قدری می چریدند، [گذرانید.] اسب سواری من با آنکه در جثه چون یابوی خرد لاغر اندام بود، معهذا وقتی که در موصل از او فرود آمدم، طاقت یک منزل دیگر، بلکه نشاط طبع داشت، و به لبهای خود بالجام بازی می کرد.

ذکر شهر موصل و زیارت مزار یونس و جرجیس نبی

بالجمله موصل در زمین جزیره واقع است. چون ماردین و دیار بکر، حصار و بروج مستحکم، از سنگ و آهک، و خندق عمیق دور شهر پناه دارد. مزار یونس و جرجیس نبی را در آنجا زیارت کردم، و بعد ورود از گرد راه، به خانه محمد پاشای والی رفته فرود آمدم.

سه شنبه 18، چهارشنبه 19، پنجشنبه 20، جمعه 21 و شنبه 22 هم به غرض تبدیل چپر در موصل گذشت. چه، چوخه دار عبد اللّه آقا به سبب عذر آقای خود، یا به سبب سرکشی و نافرمانی که معمول نوکران عثمانی شده، بعد خروج از ماردین کار مرا دیگر باره به آن ملعون باز گذاشت، و آن بیحیا، به طمع رضانامه و سهولت این چند منزل باقی، اگرچه اراده تلافی مافات داشت، اما چون من آزار بسیار از او کشیده بودم، و به رفاقت او رضا نمی دادم، شکایت او و درخواست تبدیل از محمد پاشا نمودم. محمد پاشا حکم کرد که او موصل را گذاشته به هر

جا که خواهد برود، و قاسم، چوخه دار خاص خود، را تعیین نمود که مرا به بغداد برساند. بنابراین ناچار شده دو روز پیشتر از این به طرف بغداد روان شد. مقصودش آنکه در کرکوک هم، که خانه او بود، دو سه روز منتظر من بماند، چون من آنجا برسم خواه نخواه بار دیگر همراه من شود. اما من

مسیر طالبی، متن، ص: 391

بعد وصول به کرکوک و اطلاع بر اینکه او راه را به راهداران سپرده، حیله ای کردم که تا بغداد هیچ جا به من نرسید و از دیدن روی نحسش رهایی یافتم.

ذکر محامد و علو شأن و نسب محمد پاشا

محمد پاشا از نسل قیاصره استنبول، مردی بسیار عالیشأن، از وزرای معنبر عثمانی است. با آنکه به کمتر کسی ملاقات می کند به من مجالست فرمود، و از تکالیف معموله دربار خود، که دامن جامه بوسیدن و غیره بوده باشد، تمام معاف داشت، و تواضع قهوه و چوبخ نمود، و به خانه محمود بیک، پسرش، که هم نایب و کحیای اوست، فرود آورد. محمود بیک جوان شیرین اخلاق، نیکو خصال، خنده روست. هر روز مرا در افطار شریک می کرد، و بر اسبهای خاصه خود به سیر اطراف شهر می برد. جمیع ملازمان پاشا و محمود بیک به دیدن من می آمدند، و رضاجوی من بودند.

قطع نظر از پاشا و محمود بیک، اهل موصل بسیار صاحب اخلاق، مهمان نواز، زکی- الطبع، هوسناک به علوم و اخبار تازه به نظر آمدند. و قار و متانت مزاج را که شیمه کریمه عثمانی است، با عدم غرور و غفلت در خود جمع کرده اند. خصوص احمد افندی و برادران او، که دیوانی پاشا بدیشان تعلق دارد، که زبان از ذکر محامد ایشان

لال است. بعد گذاشتن شهرهای «فرانس» به چنین زکی طبعان بیدار ملاقات نشده بود.

کاش اهل استنبول ربع حالت ایشان می داشتند تا خوف مظنه انتقال دولت عثمانی از دل برطرف می شد.

نان و گوشت موصل مزیت تمام و در اطراف نام دارد. در آن ولایت میوه خشک به افراط خورند. بنابراین مردم موصل اکثر مریض، و چون مستسقی به آب، خواهان طبیبند[1078]. در مدت اقامت، به سبب قلیل اطلاعی که مرا در طب بود، هجوم آوردند و چون دو سه کس را شفا حاصل- شده بود، در منازل بعد تا بغداد، خصوص وقتی که در قبایل [آل] غسان فرود می آمدم، آن اذیت امتداد یافت.

ذکر سلیم بیک، والی کردستان

و همچنین در موصل با سلیم بیک، حاکم کردستان، ملاقات نمودم. مطابق نام خود، مرد سلیم مزاج، گرفته، جوان

مسیر طالبی، متن، ص: 392

خوشرو و خوشخوست. [طبع آزاد و نهاد نیکو دارد.] به زبان فارسی فصیح حرف می زند، و رفقایش همه سپاهی، کارطلب، سوارکار بهترین افواج عثمانیند. در آغاز کار بر علی پاشا، در بغداد خروج کرده می خواست دیگری از اقربای سلیمان پاشا را بر مسند ولایت آن ملک نشاند. اما پیشرفت نشده، علی پاشا بالاخره استقلال یافت، و مدعی ملک گشته، سلیم بیک به موصل گریخته پناه گرفت، و برادرش عبد الرحمن پاشا گرفتار گشته بار دیگر به حکومت کردستان نامزد گردید.

ذکر نجفقلیخان ایرانی

دیگر نجفقلیخان ایرانی، حاکم ببه، که از دست فتحعلیشاه، پادشاه ایران به موصل التجا برده است. او هم مثل سلیم- بیک، جوان خوشرو، خوشخو، بااخلاق سپاهی، سوارکار جرار است. رخت و لباس رفقا و غلامان او چون کردان ایرانی بود.

یکشنبه 23 رمضان، نیمه روز، از موصل برآمده، و از شط دجله بر جسر عبور کرده، در قراقوش، چهار فرسخی، که محل تبدیل اسب است، مقام کردم.

دوشنبه 24، در عنکوه، 12 فرسخی قراقوش، منزل شد. در وسط عنکوه و قراقوش رودخانه ای است بزرگ، مسمی به زاب، که بر کلک[1079] از او عبور کردیم. این رودخانه سرحد موصل و بغداد است. ده سوار محمد پاشا تا این مکان همراه من بودند. این طرفها اگرچه راه امن و بیخطر است، تعیین این سواران فقط به جهت احترام و مهمان نوازی بود.

ذکر قبایل آل غسان

این دو منزل تمام مسکن اعراب نصرانی، از قبیله بنی غسان است. چون چپرخانه ها کثیف بود، قاسم چوخه دار مرا به خانه رئیس اعراب فرود می آورد، و طعام [لایق] مهیا می کردند.

سه شنبه 25، در التن کوپری، دوازده فرسخی، مقام کردیم. قصبه ای است بزرگ. کوپری به ترکی پل را گویند. چون در کنار آن هشت پل عریض بسته اند، بدین نام مسمی گشته. این پلها یک چشمه، و بدان سبب آنقدر تحدیب او مرتفع گشته که عبورش چون جبل محراب، که ذکرش گذشت، دشوارگذار است.

چهارشنبه 26، در کرکوک، نه فرسخی، خواب کرده شد. در این دو سه روز، بلکه تا بغداد، شدت باران به نوعی بود که دشواری قطع راههای مسطح، بر مسافرت کوههای توقات و سیواس،

مسیر طالبی، متن، ص: 393

در برف و سرما زیادتی می کرد.

ذکر شهر کرکوک

کرکوک شهر بزرگی است. عمارات شهر، خارج قلعه از گل است، و اندرون آن از سنگ و خشت؛ و حصار و بروج قلعه از سنگ و آهک استحکام تمام داشته؛ اما در این ولا، کهنه و بی مرمت است. چون در میدان مسطح واقع شده، از دور نمود بسیار دارد.

پنجشنبه 27، نه فرسخ طی کرده، قدری روز مانده به تاؤخ رسیدیم. چپرخانه تاؤخ صاف و پاکیزه، و اهل آن اهل بودند، و شدت باران هم مقتضی مقام آنجا بود. اما چون مظنون می شد که حاجی علی، چپر عثمانی، که در خانه خود [در] کرکوک منتظر من بود، به محبت خانه و قیاس تأنی رفتار من، بیگاه از خانه برآمده در اینجا به من ملحق خواهد گردید، و اگر پیش روم به سبب شدت باران و ظلمت لیل، از اینجا تجاوز نخواهد توانست کرد،

و روز دیگر اگر دو منزل یکی هم کند به من نخواهد رسید، زیرا که من هم همچنان خواهم کرد، بدین صورت تا بغداد صورت نحس او را نخواهم دید،- بنابراین اسب بدل کرده، پیش رفتم و در خرماتی مقام کردم. خرماتی از تاؤخ هفت فرسخ، [و مجموع منزل امروز شانزده فرسخ]، شصت و چهار میل فرنگی، بود.

جمعه 28، نه فرسخ رفته در کفری اسب بدل کردم؛ و به همان سبب در آنجا نمانده، 7 فرسخی آن، در قراتپه، خوابیدم.

ذکر قراتپه و آثار جنگهای نادر شاهی

قصبه ای است زیر کوه، سمت بغداد. میدان وسیع مسطح دارد. آن، میدان یکی از جنگهای معروف نادرشاه است؛ و همچنین او را در میدان کرکوک، و صحرای ارزن الروم، این طرف کوهستان توقات، بر عساکر سنگین عثمانی فتح و ظفر رو داده. الی الآن آثار آن جنگها، چون دمدمه توپخانه و خندقها، که بنا بر صلاح وقت ساخته بودند، در آن مکانها باقی است، و به کثرت استعمال، نادری تپه «ناری تپه» شده. چپرخانه قراتپه کثیف و پر گل و لا، محل نشیمن مصطفی بیک نامی عثمانلو است، که از کفری الی بغداد، چهار چپرخانه بدو تعلق دارد. لهذا[1080] مسافران را به چپرخانه راه نداده به خانه رعایا می فرستد، و خرج آنها را به رعایا تحمیل می کند.

مسیر طالبی، متن، ص: 394

چون رد حکم او نمی توانند، مسافر را جبرا به خانه خود راه می دهند. اما بر آن بیچاره، آنچه از کثافت مکان و ردائت طعام و تحمل سخنان مردم آن خانه می گذرد، ذکر آن ملالت می آرد. و ایضا اسبهای آن چهار چپرخانه کم اصل و بد حال، زخمی، آنقدر گرسنه اند که با وجود دهنه، بر برگ

کاهی می دوند و خود را بی اختیار بر آن می اندازند. این قطعه خلاق المعانی، گویای وصف- الحال آنهاست:

اسبی دارم که دور از آسیب همواره در آرزوی کاه است

می خسبد روز همچو شب زانک آفاق به چشم او سیاه است

در خاک ز بهر قوت خاشاک می جوید از این سبب دوتاه است

پوشیده پلاس و خاک بر سرپیوسته ز جوع دادخواه است

تیغ یمنی بخورد زیراک پنداشت که شاخی از گیاه است

دندان گیرد به روی من زانک باکاه به چشمش اشتباه است

سحرگاه، وقت رکوب، بدان ابو لهب خصال- که لعنت خدا بر او باد- ملاقات کردم، و او را بر مقابح اعمالش تنبیه نمودم. بسیار برنجید و گفت: «شرم نمی کنی که برای طعام شکایت می نمایی؟» گفتم: «غرض من از این سخن ترفیه حال مسافرین عباد است که شاید در تو اثر کند و تو شرم نداری که مکان عامه خلایق و روزی آنها، که از سرکار عثمانی مقرر است، خود ضبط- کرده آن را تحمیل رعایای بیچاره می نمایی تا مسافرین چنین ایذا یابند!»

بالجمله از استنبول الی موصل، خوراک اسبها کاه خشک و جو بود. لهذا چنانکه گذشت با وجود صعوبت مسلک و زخم و لاغری، گاهی درنماندند. از موصل این طرف، تا کفری، خوراک اسب کاه سبز و جو تر کرده به آب [است]، اما چون اسبهای اصیل ضخیم بودند و خوراک به قدر حاجت می افتد، آنقدر ننمود. اما در این چهار منزل، گذشت بر من آنچه گذشت.

شنبه 29، نه فرسخ راه رفته در دلعباس، به سبب شدت باران، مقام کردم. دلعباس قریه ای است که چپرخانه اش قدری امتیاز دارد. عمله آن اگر در تحت آن بدبخت نبودند، مسافران بهتر آرام

می یافتند.

سلخ رمضان در دوخله، 14 فرسخی، که چپرخانه اش بسیار بد و عمله اش بدتر از آن است، مقام کرده شد.

غره شوال سنه 1217 هجری، وارد بغداد شدم. از دوخله تا بغداد 7 فرسخ می گویند، اما به دانست من زیاده از ده است. تمام میدان چول تا دروازه حصار بغداد هیچ جا قریه و آبادی،

مسیر طالبی، متن، ص: 395

بلکه درخت سایه دار و هیچ پناه نیست. صعوبت بسیار در این منزل گذشت، زیرا که در این روز هوای پیش رو بسیار تند می وزید و آخر نم نم باران شده اسبها، چنانچه گذشت، کم طاقت، خصوص از باد پیش رو بسیار عاجز شده فرو ماندند. دو اسب یدک و چهار زیر بار و سواری داشتم.

تا دو فرسخی بغداد به تدریج بدل کرده شد، همه درماندند. بالاخره دو فرسخ راه پیاده طی کرده داخل شهر پناه بغداد شدم. متصل دروازه چپرخانه بود. از آنجا اسبی گرفته، در عین شدت باران، خود را به خانه «مستر جونس»، بالیوز بغداد، رسانیدم. اگر باران در آغاز شدت، و راه گل ولا شده بود، آن شب بایستی بی قوت، در زیر هوا و باران، در گل ولا، بگذرانم.

این امر از جمله عجایبات است که با وجود قرب شهری مثل بغداد، این صورت در آن منزل بوده باشد که چندین وجه احتمال تلف زندگانی مردم در آن است؛ و شنیده شد که اکثر به عمل آمده و می آید. یکی به سبب گرما و بی آبی، دوم به سبب کثرت سردی و باران و هوا، سوم به سبب کثرت گل ولا. ان هذا الشی ء عجاب.

مدت این سفر پنجاه و شش یوم بود. از آن جمله 15 مقام و 14 منزل شد. میزان

جمع فراسخ چهار صد و هفتاد و پنج است که یکهزار و نهصد میل فرنگی و نهصد «گروه» هندی بوده باشد.

پنجاه چپرخانه در راه می افتد. کاروان، آن را در موسم خشکی و امنیت در سه ماه طی می کند، و چپرهای جلدرو، بعضی اوقات در دوازده روز رفته اند. اگر موانعی که گذشت، رو نمی داد، ما هم در یک ماه یا سی و پنج روز می توانستیم برید.

مسیر طالبی، متن، ص: 397

ذکر اوضاع شهر بغداد و عتبات و مزارات

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 399

ذکر اوضاع شهر بغداد

اشاره

بالجمله بغداد دو شهر است: یکی شرقی دجله، معروف به- بغداد نو، نشیمن پاشا و سایر اکابر عثمانی، واقع است در طرف عجم؛ دوم کهنه، بر ساحل غربی دجله، واقع در زمین جزیره.

این بغداد عمارت خشتی بسیار کم دارد. در هر دو حصار شهر پناه سنگی است، با خندق عمیق عریض، که زراعت از آن کنند، و در حین جنگ آب دجله در آن اندازند. عمارت حصار بغداد نو از سلطان اویس [ایلکانی]، ممدوح [خواجه سلمان] ساوجی، است. مساحت دایره آن، قدر هشت میل خواهد بود. و حصار بغداد کهنه به فرمان سلیمان پاشای مرحوم، از خوف تاخت وهابی به عمل آمده. چون بغداد در دامن بادیه واقع است و اطراف آن مسطح است، از بیرون نمود بسیار و شأن عالی دارد، اما از جانب اندرون بسیار کثیف و پر گل ولاست؛ خصوص بغداد کهنه که در موسم باران، از شهرهای قدیم بنگاله پروحل[1081] تر است. بازارهای بغداد نو، اگرچه سقفپوش گنبدی، از گچ و خشت معمور است، اما بسیار تنگ فضا و تاریک و بدبو؛ عمارات اعزه از خشت و گل و نامستحکمتر از عمارات قدیمه هند؛ و کار چوب و ساخت ایوانهای همه آنها دهقانی وضع نادلپذیر است. خانه های مشهور و عمارات پاشا، هیچ کدام را به خانه های متوسطین لکهنو مقابل نتوان کرد، چه جای عمارات نواب آصف الدوله و حسن رضا خان مرحوم. شهرت شهریت بغداد و بصره و نجف و غیره شهرهای ولایت ایران، که غلغله آن در هند گوش سامع را کر می کند، چون آواز دهل، فقط از دور خوشایند است، و از مضمون این شعر

خلاق المعانی، که در وصف اصفهان اما در حقیقت گواه صفت بغداد است،

بس که بد رشک بر صفاهانش دجله اشکی است بر رخ بغداد

مشام عقل بوی صدقی نشنید؛ بلکه از استنبول تا بصره، خانه ای که دل یکی از متوسطین شهر لکهنو بدان تسلی شود و در آن به آرام تمام زندگی تواند کرد، به نظر نرسید، الا خانه آقا- جعفر پیشکی در کربلا، که بویی از مطبوعیت داشت، و کسی که به همه جهت ده پانزده کس عمله داشته باشد، در آن به آرام زندگی تواند کرد.

رسم قهوه خانه و چوبخ کشی در اینجا هم مثل استنبول به کثرت است، اما بسیار کثیف و مبتذلتر از آنجا.

صفت میوه بغداد: از میوه ها، انار شیرین و چاشنی دار و لیموی شربتی و آلو بخارای خشک

مسیر طالبی، متن، ص: 400

قریب به تازه این ولایت، امتیاز بر کل عالم دارد.[1082]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص400

ذکر کاظمین

از مزارات متبرکه که در این نواحی زیارت کردم، یکی کاظمین است که جناب آقا حضرت امام موسی کاظم (ع) و جناب محمد جواد، المعروف به تقی علیه السلام، در آن مدفونند. روضه[1083] های ممدوح، واقع است در زمین جزیره، در شهری ایضا موسوم به کاظمین، یک فرسخی غربی و شمالی بغداد کهنه. عمارات کاظمین بهتر از بغداد است. اکثر مسکن غریبان ایرانی و هندی است. حصاری از دیوار گلی بی استحکام دور خود دارد.

کثرت آمد و رفت میانه [مرقد] کاظم، علیه السلام، و بغداد آنقدر است که چون از جسر عبور کنند صدها خر و قاطر مکاری منتظر ایستاده، یکی از آن به پنج پاره، که برابر پنج فلوس هند می شود، می دهند، و کسی به همراه

نمی آید. اگر آن کس برگشتنی است، خود می آرد، و الا بر- دروازه کاظم (ع)، که همچنین مکاریان برای همین کار نشسته اند، می گذارد.

عمارت گنبد آن و گنبد صحن کربلا در این نزدیکی به اهتمام محمد خان قاجار، پادشاه ایران، از خشتهای طلا ساخته شده و صحن و دیوارهای آن و بازاری خوش اسلوب متصل به یک دروازه آن، از زر مرسله[1084] آصف الدوله مرحوم، وزیر هند.

این بازار اگرچه خرد است، اما در صفا و وسعت و خوش ساختی، از استنبول تا بغداد نظیر خود ندارد؛ و روضه اگرچه به زینت روضه کربلا و نجف نیست، اما بسیار بافضا و دلگشاتر از آنها واقع شده. بیرون گنبد به سبب تلالؤ طلا، از پنج فرسخ راه، روشنی بخش [دیده] زائران است؛ و اندرون، چون کربلا و نجف از خشتهای کاشی است.

ذکر [خوبی] صنعت کاشیکاری

صنعت کاشیکاری در هند و فرنگ نیست، و قبل از این ندیده- بودم. بعد ملاحظه بسیار پسند افتاد. فی الواقع بهتر از کار طلا و نقاشی است. خصوص کاشیکاری کاظم، علیه السلام، که بسیار لطیف و موافق سلیقه مستقیم است. شکل بند روم[1085] و گلدانهای پرگل و خطوط خوش از نستعلیق و نسخ و طغرا و هرگونه نقشی، که کلک نقاشی کشیدن تواند، و به انواع رنگها، که از باد و باران هرگز زایل نشود، در این خشتها نموده اند، و رعایت تسلسل و پیوند و زرگری چنان نموده که یک لخت[1086] معلوم می شود.

مسیر طالبی، متن، ص: 401

آن روضه هم چون کربلا و نجف متولی و کلیددار و خدمه، که مناصب و نوبت در ایشان تقسیم است، دارد. یک طرف صحن، گنبدی است که دو نفر از اولاد

آن جناب در آنجا مدفونند، و زیارت ایشان جدا معمول است. با وصف قرب بغداد و غلظت عثمانیان در تسنن، رسم تقیه در این بقعه مبارکه نیست.

ذکر شیوع تشیع و نبودن رسم تقیه در عتبات عالیات

و همچنین در سامره و نجف اشرف و در کربلا خود سب و رفض[1087] نیز رواج دارد. تمام خدمه و اکثر سکنه این بلاد شیعی- مذهبند، و علانیه در آن ملک سلوک می نمایند. عثمانیان، اگرچه در جاهای دیگر تاب دیدار شیعیان نمی آرند و تف به روی آنها می اندازند، اما در اینجاها بجز تغافل و اغماض چاره ای ندارند. سبب آن را استفسار کردم، بعضی گفتند به سبب جوار و خوف پادشاه ایران است. این سخن دلپذیر [نشد]. به خاطر می رسد که محض شوکت و مهابت این ائمه و اعلان حقیقت ایشان است که به طریق کثرت طمع در دل عثمانیان افتاده می ترسند که اگر دخلی در امور طبیعیه این بلاد نمایند تخلل در مداخل کثیره ایشان که از زوار است خواهد افتاد.

ذکر امارت عدم اخلاص عثمانیان به دین عتبات

و ایضا تعظیم عثمانیان و برپاداشتن ایشان این مشاهد را، هم برای همین معنی است؛ زیرا که آثار اخلاص به چند وجه ظاهر نمی شود. یکی آنکه خودها احرام زیارت نمی بندند، مگر که وارد این مشاهد شوند. دوم قلت رحم ایشان به زوار، و گرفتن زر و گلیم و جامه، هرچه به دست آید، از مفلسان ایشان، به جبر و کتک در گذرگاهها. سیوم عدم التفات ایشان در ترفیه حال زوار، در اثنای سیر. چنانچه سابق بر این، گذر دجله در راه سامره متصل آبادی بود، که دریا[1088] یک شعبه و تنگ شده از آنجا می گذرد. اهل ده نزد پاشای بغداد شکایت بردند که به سبب معبر زوار، ورود اعراب مسافر بسیار می شود و بر ما خرج اطعام ایشان می افتد. لهذا معبر به جایی مقرر نمود که دریا چند شعبه و چنان عریض است که

کشتی روزی بجز یک دفعه نمی تواند آمد و رفت کرد.

و بر هر دو ساحل، تا دو سه فرسخ، آبادی [نیست. زوار صبح] برخاسته قریب نصف روز بر کنار دریا می رسند. اگر کشتیهای معبر بارهای غله، پیش از ورود ایشان، بدان طرف برده، مأیوس به همان آبادی که آمده اند برمی گردند. این حرکت برای بعضی دو سه مرتبه اتفاق می افتد، اما

مسیر طالبی، متن، ص: 402

انتظار چند ساعت در آفتاب و باران و گل ولا، خود همه وقتی برای همه کس است. و همچنین کاروانسراها، که اکابر شیعه برای آرام مترددین در اثنای راه ساخته اند، متصل هر یک، آبادیها بود؛ بر سکنه آنها آنقدر تعدی کردند که بعضی ویران شد که کاروانسراها لق ودق باقی مانده.

عمده تر از همه، عدم التفات ایشان در مرمت بقاع مذکوره است. مثل اینکه احمد خان- دنبلی، یکی از [امرای] صاحب «الوس[1089]» آذربایجان، عمارت گنبد سامره کرده، قبل از آسترکاری دیوارهای صحن، وهن و تزلزل در امور او رو داد؛ الی الآن کسی به اتمام آن نپرداخت، بلکه صحن را هم پاک نکرده اند. الی الآن توده های آجر و حوضهای آهک همچنان باقی است. از این گذشته تر، اطراف گنبد به سبب کثرت بارندگی در بعضی مواضع گود شده آب می ایستد، چنانچه محتمل است که گنبد را به تدریج خرابی رساند. با آنکه «لکوک[1090]» خرج تعمیر گنبد شده، و در مرمت این گودها زیاده از صد دو صد زر خرج نیست، بدان نمی پردازند، و افتادن گنبد را از خرج آن قلیل زر آسانتر می دانند.

چهارم اینکه برای روشنی این مشاهد وجهی معین نیست. روضه کاظم (ع) و نجف و کربلا به اهتمام سکنه قدری قلیل روشن می شود، اما باب

روضه های سامره از اول شام مسدود می گردد.

شبهای تار، همچو گدایان، به عهد اومسجد چراغ می طلبد دایم از خدا

مشاهده این حال در من بسیار اثر کرده بی اختیار گریستم، زیرا که روضه علی الهادی را به حسب ظاهر کم رونقتر از مقبره سالار مسعود غازی و شاه مدار یافتم.

ذکر مزار امام اعظم

دیگر مزار امام اعظم، واقع در قصبه ای خرد، روی یک جانب راه استنبول، قریب به محاذات کاظم (ع)، همان طرف دجله که بغداد نو واقع است. گنبد آن نیز کاشیکاری، بر گلدسته ها شمشه ملمع[1091] طلایی است.

ذکر مزار شیخ عبد القادر

دیگر مزار شیخ عبد القادر جیلانی است در نفس شهر بغداد نو.

این بقعه متولی عالی شأن، که شیخ المشایخش خوانند، و مداخل کثیر از اوقاف و نقدی و نذور دارد. هزار دو هزار کس، که اکثر پنجابی و سندی اند، در حجره های صحن آن سکنا دارند، و طعام از سر کار آن مقبره می یابند؛ و مدرسه و مسجدی هم بدان

مسیر طالبی، متن، ص: 403

متعلق است. معهذا ده یک جلالت و رونق روضه کاظم (ع)، که مخارج آن تمام بر اتفاق است، ندارد.

شیخ المشایخ بعد خبر ورود من کس فرستاده تکلیف قهوه به خانه خود نمود، به دیدن او رفتم و او را دبی اکبر[1092] و مثل دستارش عظیم البطن یافتم.

ذکر مزار شیخ شهاب الدین- سهروردی و غیره

دیگر مزار شیخ شهاب الدین سهروردی ایضا در نفس شهر، موضعی دلگشا و بافضاست. چند خادم و مسجد و صحن و بیوتات دارد.

دیگر مزارات خارج شهر چون گنبد شیخ معروف کرخی، و شیخ اخی قصاب، و مقبره زبیده خاتون، زن هارون الرشید، و عمارت راهب که جناب علی ولی، علیه السلام، در سفر صفین بدانجا رسیده و به معجزه ولایت چشمه آبی ظاهر نموده.

بالجمله بعد اینکه پانزده روز در بغداد به زیارت این مواضع و تفرج و سیر به سر برده- بودم، قصد عتبات عالیات نمودم، و شروع از سامره کردم. چه، ترسیدم اگر از کربلا و نجف آغاز نمایم در آن اثنا امری رو دهد که از زیارت سامره ملالت آید، و عایق آن گردد؛ و فسخ زیارات کربلا و نجف، که علت غایی این سفر بوده، امکان ندارد. بنابراین پانزدهم شوال سنه 1217 از بغداد عبور دجله کرده به کاظم (ع) آمدم، و همان

روز چاروا کرایه کرده روانه شدم.

ذکر زیارت گنبد علی الهادی و صاحب الزمان، علیه السلام، در سامره

سامره 24 فرسخی بغداد، متصل به راه استنبول، همان طرفها که من از آن آمدم، واقع است. و از بغداد، روز سیوم، قبل از زوال، بدانجا می رسند. اگر منزل قراتپه، شش فرسخ به- یک سمت راه میل [می] کردم، پیش از وصول بغداد بدانجا مشرف می شدم. اما چون مقدر بود که آن شرف مرا خاصه حاصل شود، نه در ضمن سلوک سفر استنبول، از تفحص آن غافل افتادم، و دلیل راه هم آگهی نداد. در این سفر تصدیع بسیار به من رسید، به- حدی که سفر استنبول اسهل از آن نمود. زیرا که از روز خروج از بغداد الی وصول بدان، باران سنگین علی التواتر بود، و بستر و بارانی و زین و غیره، اسباب سفر را بعد وصول بغداد به چوخه دار موصل انعام داده از موجبات آسایش معرا مانده بودم، و چوخه دار، علی پاشا، کجرای، متعصب در تسنن، ایذا رسان خلایق بود. از رئیس دیهات و قصبات و خدمه مشاهد به-

مسیر طالبی، متن، ص: 404

هر بهانه ای زر می گرفت. لهذا به هر جا که رسیدم، مردم از من رم می کردند. روز اول در سیاه- خیمه شیخ بنی تمیم به سر بردیم. در بین راه تلی مشاهده شد منسوب نمرود. گویند از آن تل، نمرود قصد عروج بر سماوات کرده بود.

روز دوم در شهر دجیل، که منزل اول زوار مقرر است، منزل کردم و مهمان متسلم بودم.

ذکر مقبره ابراهیم مالک اشتر

روز سیوم در اثنای راه مقبره ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، که بر دست افواج عبد الملک بن مروان به رفاقت مصعب بن- زبیر شهید شده، و مقبره سید محمد بن امام علی الهادی زیارت کرده وارد کنار شط

بغداد برای عبره شدیم.

این امامزاده در این نواحی به جلالت شأن اشتهار دارد، و قسم او را چون حضرت عباس، به دروغ نمی خورند. عرض دریا[1093] در این وقت از طول امل[1094] انسان نشان می داد و به شدت تندی درگذر بود که مضمون این بیت ظاهر می شد:

مرا واجب شد از دنیا گذشتن که می بایست از این دریا گذشتن

با آنکه کشتی و ملاحها شکسته و ناقص بودند، معهذا رضا به قضا داده عزم عبور کردیم؛ از کثرت بارندگی و هوا ممکن نشد. چون آن مکان محل توقف نبود، سه فرسخ راه در آن گل ولا برگشته در قصبه ای، موسوم به بلد، به خانه شیخ بنی سعد، به هزار خرابی، [شب] گذرانیدیم.

روز چهارم باز به ساحل آمده به تصدیع و مخاطره بسیار، تا غروب آفتاب عبور کرده شد.

در سیاه خیمه شیخی از ایلات عرب، آن شب به سر رفت.

معلوم باد که سامره کنار دجله همان طرف بغداد نو واقع است، اما چون آن راه حرامی و قطاع الطریق و شکستگیهای بسیار دارد، مردم اول زیر بغداد از روی جسر عبور می کنند، و نوبت دیگر در اینجا.

القصه این شیخ مردی دغاباز، چرب زبان، سرهم بند، به مرض رمد[1095] کهنه و نزول آب گرفتار بود. شب با آنکه طعامی لایق نداد، اسب چوخه دار و قاطر سواری مرا دزدیده گفت: «رها شده.

نمی دانم به کجا رفتند، در یک دو روز پیدا خواهم کرد.» مقصود او اینکه بدین بهانه توقیف من کرده استعلاج چشم [خود] نماید. و تطمیع پیشکش اسب و شتر در حق السعی آن می کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 405

خاطر نشان او کردم که برائت از این مرض موقوف به قدح چشم[1096] است، و

من نه به آن عمل آشنایی دارم و نه آلات آن با خود. نصف روز برآمده، که مأیوس شده بود، جانوران را حاضر کرده چون در اثنای راه تا سامره آبادی نبود، تند رانده [شام] به سامره رسیدیم.

ذکر ورود به نهروان

قدری راه از سیاه خیمه عرب مذکور و کنار دجله رفته بودیم که گذر ما بر نهروان و موضع مصاف علی (ع) با خوارج افتاد. به قدر دو فرسخ در شکستگی نهرهای خرد و زمین پست رانده بر زمین مرتفع برآمدیم.

ثلث روز باقیمانده، از کاروانسرایی دق ولق، منسوب به «مزرقچی» و دور از آبادی، که منزل دوم زوار در هوای صاف معین است، گذشتیم. چهار فرسخ به سامره مانده بود که گنبد روضه، چون میل سرمه، روشنی بخش دیده منتظران گشت.

ذکر تل المخالی

یک طرف آن تلی بلند به نظر آمد که مردم آن نواحی «تل- المخالی» نامند. توبره جو اسب را به عربی «مخالی[1097]» خوانند. گویند: نوبتی[1098] معتصم عباسی به جهت نمود شوکت خود، عرض لشکریان بغداد به- حسن عسکری (ع) نمود، و به جهت اعلان کثرت حشم و یادگار آن، حکم کرد که هر واحد لشکری توبره اسب خود پرخاک کرده یک مرتبه در آن موضع اندازد. عدد لشکریان آنقدر بود که آن تل کوه مثال از آنها حاصل آمد. بعد ملاحظه این حال امام (ع) فرمود: «می خواهی لشکر خود را به تو نمایم؟» و اشارت به طرفی کرد که «ببین!» معتصم تمام فضای ما بین زمین و آسمان را از سواران مهیب پیکر و اسبان عجیب منظر پر یافت که قصد او دارند؛ به غایت ترسیده دفع آن بلیه را التماس نمود. اما خاطر او جمع کرده لقب عسکری از آن باز بر او قرار یافت.

بالجمله بعد نهروان تا سامره، زمین مرتفع، خاک و کنگر[1099] با هم آمیخته است. مترددین از باران متضرر نمی شوند.

ذکر طول آبادی در عهد خلفا

در عهد خلفا از بغداد تا سامره، تمام این بیست و چهار فرسخ راه، یک شهر بوده که خروس، بام به بام، از آن سر بغداد تا سامره، می توانست آمد. چنانچه الی الآن آثار عمارات شهر، چون آجرهای پراکنده و خم شکسته

مسیر طالبی، متن، ص: 406

و سفال و غیره، در همه این راه موجود است.

و گنبد علی الهادی (ع)، چنانچه گذشت، بنای احمد خان دنبلی است. بسیار مرتفع و محکمتر از گنبدهای کربلا و نجف و کاظمین است. اما از تذهیب و تزیین و حسن سلیقه خالی است.

اندرون آن صندوقی چوبین

فراخ است که آثار چهار قبر در آن مرئی است. یکی از امام مذکور معروف به نقی، دوم حسن عسکری، سیوم از نرجس خاتون، مادر حضرت صاحب الزمان، چهارم یکی از دختران علی الهادی.

ذکر سردابه سرّ من رأی[1100]

یک سمت [صحن آن] روضه، به فاصله یک تیر پرتاب، در صحنی علیحده، سردابه سرّ من رأی است، که صاحب الزمان غیبت صغرا از آن موضع فرموده. سردابه مذکور الی الآن به حال قدیم است، دست تصرف بدو نرسیده و کسی بر آن چیزی نیفزوده، نهایتش اینک بالای آن گنبدی به جهت محافظت ساخته- بودند؛ چون کهنه شده بود، حسین خان، پسر احمد خان مذکور، آن را شکسته بنای گنبدی اوسع و الیق[1101] گذاشت. کار بنایی این گنبد بسیار بهتر از گنبد علی الهادی است. چون ارتفاع دیوار به حد سقفپوشی رسید، پریشانی بدان دودمان سعادت بینان روداده ناتمام ماند. والده سلطان محمد خان قاجار، بعد وفات پسر، به زیارت سامره مشرف گشته اراده اتمام آن کرد. از والده حسین خان استجازه نموده قبول نکرد و گفت: «ان شاء اللّه تعالی ما خود به هر صورت به اتمام این کار سعادت حاصل خواهیم کرد. میرزا محمد قزوینی- که مهتمم[1102] گنبد علی الهادی، و ایضا در عهد حسین خان سرکار این گنبد بوده، به التماس والده حسین خان، الی الان در سامره قیام دارد، و منتظر اتمام آن است. به دیدن من آمد، و در دعوت خانه متولی شریک بود. روز دیگر ورود، سید خلیل، متولی سامره- که مرد سنی مذهب نیکو اخلاق است و به رعایت من، از علی پاشا، مأمور بود- به دیدن آمده دعوت چاشت و شام نمود. روز

سیوم، که هوا اندک صاف شده بود، از کثرت هجوم گدایان و ایذارسانی چوخه دار به خدام، به تنگ آمده عزم رجعت کردم. همینکه چند فرسخ طی شده بود، باران دیگر باره گرفت، و چنان شدت و امتداد نمود که تا بغداد هیچ جا منقطع نگردید.

از کثرت بارندگی دو روز در دجیل مقام کردم، بلکه سر از روزن برآوردن نتوانستم. بنابراین شش روز راه آمد و رفت زوار، که گاهی در چهار روز هم طی می شود، مرا به دوازده روز کشید.

27 شوال باز به بغداد رسیدم. بعد از آنکه یک هفته از زحمت آن سفر در بغداد آسودم،

مسیر طالبی، متن، ص: 407

احرام زیارت کربلا و نجف برمیان جان بستم، و مهماندار، علی پاشا، را خبر ناکرده به رفاقت مکاریی که چاروای او را به کرایه گرفته بودم، چهارم ذیقعده روانه کربلا شدم. با آنکه راه ناامن و من غیر واقف[1103] محض بودم، این سفر از اول تا آخر به خیر و خوشی و سهولت گذشت. به خلاف سفر سامره، به هر جا که می رسیدم، مردم اکرام می کردند. چنانچه هنوز دو سه فرسخ از کاظم (ع) بدان طرف نرفته بودم، که ملا عثمان، مفتی کربلا که مرد آزاده مشرب با اخلاق است و هم از کاظم (ع) به وطن می رفت، دچار شد. بسیار گرمجوشی کرده التماس نمود که تمام راه مهمان او باشم، و در کربلا به خانه او فرود آیم. چون مقصود من جوار روضه بود، از قبول آخرین عذر- خواسته، راه به سبب امداد او به آرام گذشت. از بغداد تا نجف، هر دو فرسخ راه، کاروانسراهای مستحکم قلعه ای دستور[1104] از گچ و سنگ ساخته اند،

که موسوم به خان است و اکثر آنها آبادی ندارد.

آن روز ده فرسخی بغداد، در خان «مزرقچی» مقام شد. روز دوم، بعد ظهر، قریب به عصر، وارد شهر کربلا شده در خانه یکی از بنی اعمام سید حمزه، عم سید احمد کربلایی که در مرشدآباد به او آشنایی داشتم، فرود آمدم، و امید ملاقات سید احمد موصوف داشتم. اما او چند ماه قبل فوت- شده بود. بنی اعمامش لوازم اعانت در زیارت و ضیافت به عمل آوردند. پنج روز در آن شهر سعادت بهر، خوش گذشت. امین آقای ترک، حاکم کربلا، که به اکرام من از پاشای[1105] بغداد مأمور بود، در آن مدت دو مرتبه ضیافت نمود، و دقیقه ای از آدمیت و خوبی فرو گذاشت نکرد. حین رخصت، چاروا، از مکاری معتبر کرایه کرده روانه نجف فرمود. می خواست وجه کرایه، خود بدهد، در انکار مبالغه کردم و عذر احرام زیارت که اخراجات آن به وجه خاصه خود معمول است آوردم.

ذکر ملاقات خاله و دده ها به کربلا

در کربلا، به کربلایی بیگم، خاله خود، و کنیزان قدیمی و دده ها، که از شدت فراق و طول سفرهای من به تنگ آمده ترک دنیا کرده در کربلا قیام دارند، ملاقات افتاد. بسیار پیر و شکسته و از قضیه وهابی[1106] فقیر و غارتزده یافتم. به قدر ضرور و اقتضای وقت، اعانتی به عمل آمد.

اصل گنبد و صحن روضه کربلا، چنانچه معلوم شد، در این نزدیکی به فرمان محمد خان قاجار تجدید و تعمیر یافته. سقف از خشت ملمع طلا، دیوارهای اندرون آن مذهب و منقش، کار نقاشان مشهور ایران است. و طرف بیرون و بیوتات صحن، تمام کاشیکاری است، بسیار نازک[1107]

مسیر طالبی، متن، ص: 408

و

رنگین و در غایت استحکام، بسیار بهتر از روضه کاظمین و نجف؛ و نقصی ندارد غیر از اینکه تمام عمارات بیوتات، آغاز به درجه دوم شده، به سبب وفات محمد خان ناتمام مانده.

ذکر زیارت مشهد سید الشهدا (ع)

در وسط گنبد، صندوقی است فولادی، بسیار خوش ساخت، که قبر سید الشهدا و علی اکبر در آن است. یک سمت گنبد در صحن چپی، قبر هفتاد و دو تن شهداست، به قولی حضرت عباس و حبیب بن مظاهر هم در آنجاست.

اما به حسب ظاهر، قبر حبیب بن مظاهر در غلام گردش آن گنبد، و حضرت عباس به فاصله ربع میل است.

خدمه حسین (ع)، که به چهار نوبت منقسم شده اند، چون نوبت طایفه ای از گنبد مبارک درگذرد، به گنبد حضرت عباس روند.

نزدیک به قبر حبیب بن مظاهر، سردابه قتلگاه است که از آنجا خاک برمی دارند. و در وسط صحن مقام ابراهیم مجاب ابن کاظم (ع) و به فاصله ربع میل خارج شهر، خیمه گاه و مقام حضرت امام زین العابدین (ع) است. زن آصف الدوله مرحوم عمارتی لایق بر آن کرده و نزدیک بدان عمارت، کاروانسرایی هم بنا گذاشته بود که به سبب فوت آصف الدوله ناتمام مانده. و به فاصله دو سه فرسخ از شهر، گنبد قبر حرّ شهید است، که از دور به نظر می آید. چون اعراب آن نواحی به نام وهابی راهزنی می کنند و بدون قافله سنگین کسی بدان طرف نمی رود، از زیارت آن مرد خدا محروم ماندم.

دور شهر کربلا حصار گلی است، کمعرض، غیر مستحکم، که وهابی در آن رخنه انداخته داخل شده بود. و شهر قبل از این، مسکن تجار متمول، بسیار آباد بوده، بعد قضیه مذکور مردم

متفرق شدند.

ذکر حادثه وهابی در کربلا

مجملی از بیان حادثه مذکور اینکه هیجدهم ذیحجه، روز غدیر خم، که اکثر مردم معتبر کربلا به زیارت مخصوصه نجف رفته بودند، قریب بیست و پنج هزار وهابی، سوار اسبهای عربی و شترهای نجیب، وارد نواحی شهر کربلا شدند. چون بعضی از آنها در لباس زوار قبل از این داخل شهر شده بودند، و عمرآغای حاکم، به سبب تعصب تسنن به آنها زبان داشت[1108]، به حمله اول اندرون شهر درآمده، صدای

مسیر طالبی، متن، ص: 409

«اقتلوا المشرکین» و آوازه «اذبحوا الکافرین» دردادند. عمرآغا به دیهی گریخته آخر کار، به فرمان سلیمان پاشا، به قصاص رسید. بعد قتل و اسرعام، می خواستند که خشتهای طلای گنبد را کنده ببرند، از غایت استحکام میسر نیامد. لهذا قبر اندرون گنبد را به کلنگ و تبر خراب کرده قریب به- شام، بی خوف و سببی ظاهر، به وطن خود برگشتند. زیاده از پنج هزار نفر کشته شد، و زخمیها را خود حساب نیست. از آن جمله میرزا حسن نام، شاهزاده ایرانی، و میرزا محمد، طبیب لکهنویی، و علی نقی- خان لاهوری معه برادرش، میرزا قنبر علی، و کنیز و غلام و آنچه اسباب کارآمدنی بود، خصوص طلا و نقره، از سرکار حضرت و سایر سکنه شهر، بتمام، به جاروب غارت پاک رفتند. در صحن مقدس، خون مذبوحان روان، گنبد و حجره های صحن از لاش مقتولین پر بود. بجز محله حضرت- عباس و گنبد آن جناب، کسی از آن بلیه رهایی نیافت. و شدت آن حادثه به جایی رسید که من بعد یازده ماه از آن، وارد آن شهر شدم، هنوز آنقدر تازگی داشت که بجز نقل آن، حدیثی دیگر در

شهر نبوده، و روات در اثنای حکایت می گریستند، و از استماع آن موها بر اندام راست می شد. اما مقتولین این حادثه اکثری به نامردی کشته شدند، بلکه چون گوسپندان، دست و پا بربسته، خود را به قصاب بیرحم سپردند. بعد بیرون رفتن وهابی، اعراب اطراف غلغله عود آنها انداخته چون مردم به- باغات خارج شهر، برای مدافعه، بیرون رفتند، خود فوج فوج داخل شهر گشته مس و برنج، اموال ثقیله و آنچه از وهابی مانده بود، به غارت بردند. تمام آن شب و روز دیگر تاراج آنها امتداد داشت. هر کس در آن وقت به شهر رفت کشته شد. از اصول و فروع ملت وهابی و حسب و نسب مخترع آن هر چند تفحص کردم از کسی مفصل معلوم نشد، زیرا که مردم این ملک به اغوای امرای عثمانی و از غایت سبک عقلی، حسابی از او برنداشته امر او را قابل ضبط و حفظ نمی دانند.

بنابراین قدری قلیل که به تجسس بسیار مسموع شده بود در این مقام درج افتاد.

ذکر مجملی در تاریخ وهابی

مؤسس این اساس عبد الوهاب نامی است. از نواحی دجله بوده، به تقریب پسر خواندگی در خانه ابراهیم نامی از اعراب بنی حرب، در دیهی از توابع درعیه، من اعمال نجد، پرورش یافته. در امائل و اقران به ذهن و ذکا معروف، و به عقل و کیاست موصوف بود. جودی به افراط داشت. به هر چه دست او رسیدی به اتباع و انصار بذل و ایثار نمودی. بعد از آنکه در وطن، پاره ای از علوم عربی و فقه حنفی اخذ- کرده بود، مسافرت به اصفهان، و در آن بلده استفاده حکمیات از فضلای نامدار نمود.

پس اکثر بلاد عراق و خراسان را، تا سرحد غزنین، سیر نموده به وطن عود کرد.

مسیر طالبی، متن، ص: 410

در سنه 1171، یا یک دو سال پس و پیش آن، دعوی این ملت[1109] از باطنش سر برزد. در آغاز، در اصول، مقلد امام اعظم، ابو حنیفه، و در فروغ برای خود عامل بود. آخرش در بعضی اصول نیز گردن از قلاده تقلید پیچید، و آنچه برای او مستحسن آمدی، مستقلانه گفتی و مردم را بدان دعوت کردی. از آن جمله جمیع فرق اسلام را مشرک و کافر، و در زمره عبده اصنام محسوب- داشت؛ بلکه ایشان را بدتر از کفار پرستندگان عزا و هبل[1110] پنداشت. زیرا که آن جماعت در حین نزول بلایا بی اختیار رجوع به خالق می کردند، و مسلمانان در اثنای واردات نیز بجز نام محمد و علی و ائمه و صحابه نمی برند؛ و تعظیمی که عامه اسلام به قبر مطهر سید رسل و ائمه هدی کنند و در حضرت باری بدیشان توسل و استشفاع جویند، آن را بتپرستی نامید و گفت این فرقی از عبادت اصنام ندارد، زیرا که عبده اصنام، مثل کفار چین و هند، نیز هیاکل معهوده خویش را خالق ندانند، بلکه گویند که قبله ماست، به وساطت اینان از درگاه حضرت باری مسئلت می نماییم.

و چنین است حال یهود و نصاری در داشتن تصویرات حضرت موسی و عیسی (ع)، و پرستش آنها. بلکه خداپرستی آن است که ذات او را بی شرکت غیر پرستش نمایند، و شریکی و رهبری بدو قرار- ندهند. مجملا جمعی از عوام طوایف نجد بدو گرویده به تدریج در آن نواحی صاحب آوازه و اشتهار گردید. مدام تخریب

قبه رسول انام و مراقد منوره ائمه کرام را نصب عین داشتی که در هنگام قدرت به عمل آرد، اجل او را فرصت نداده درگذشت. پس از او محمد، [پسرش]، امام و مفتی شریعت او گردید. محمد از هر دو چشم کور، الی الآن در قید حیات، و به خانه خویش منزوی می باشد ...

ذکر عبد العزیز خلیفه اول وهابی و پسر او سعود

و خلافتش بر عبد العزیز بن سعود، که ایضا پروریده ابراهیم مذکور است، قرار یافت، مسمی به امیر المسلمین. صاحب جیش و حکم گردید. او مردی بلند بالا، بسیار قوی هیکل، شدید آواز است. با آنکه سنش از هفتاد تجاوز کرده به قوایش خللی راه نیافته، بلکه چهل سال است که کسی از دودمان او نمرده. گوید تا این مذهب حق استحکام نیابد کسی از ما نخواهد مرد.

این معنی بیشتر موجب اعتقاد عوام گشته است. و او را پسری هست، بسیار مدبر و شجاع، سعود بن عبد العزیز نام، که لشکرکش و قایم مقام اوست.

بالجمله این عبد العزیز هفته ای دو مرتبه به خدمت محمد بن عبد الوهاب حاضر شده مسایل

مسیر طالبی، متن، ص: 411

دینی را از او تحقیق می کند؛ و به فتوای او افواج به بلاد فرستاده در نماز و سایر احکام بدو اقتدا می نماید؛ و در آن طریقه صلبتر از عبد الوهاب است. [بنابراین] به نواحی نجد اکتفا نکرده، بلدان دور دست را به طریقه خود دعوت نمود و به اتباع خود دماء و اموال و نسای جمیع فرق را مباح گردانید و گفت: «اگر کشته شوند او متکفل عیال و اولاد ایشان در دنیا و ضامن دخول ایشان در جنت اعلی و نشئه اخری خواهد بود. چنانچه هر یک از

مجاهدین را در وقت رخصت، فرمانی به نام خازن بهشت دهد و در گردن آویزد، بعد مفارقت روح، بی سؤال و درنگ به فردوس برین درآیند.» از نفاذ امر او حکایتها، که عقل سامع از آن خیره گردد، نمایند. به روی خاک نشیند و بی تکلف به مردم[1111] معاش و با رعایا به عدل و داد سلوک نماید. مداخل تمام ملک صرف تجهیز جیوش و مصارف ضروریه است. و جیش او چون صدر اسلام، قبایل اعراب لا تعد و لا تحصی است، که به فرمان او به قصد ثواب غزا و طمع غنیمت حاضر می آیند. خمس حصه او، و باقی از غنایم است. همه قلیل الاکل، لاغر اندام و زحمتکشند. به چند دانه خرما قوت یومیه به سر برند، و به یک عبای گلیمی، سالها گذرانند. اسبهایشان تمام نجدی از نسلهای معروف است، [و اسب غیر نجدی را ارجی نمی نهند]. الی الان تمام جزیره العرب را، غیر بلاد مسقط و مکه و مدینه، به تسخیر آورده. سبب ترک او حرمین را یکی اینکه تعظیم بیت اللّه بسیار می کند، و حجاج را، از هر طایفه که باشند، ضیافت کرده بدرقه داده می گذراند. شرط است که قوافل حاج از ولایت او عبور نمایند، و الا مردم فرستاده برمی گرداند. دیگر اینکه شریف مکه خود را از متوسلان او وامی نمود، و در این ولا به تحریض امرای استنبول اظهار وجود کرده است. بنابراین خاطر عبد العزیز بر فتح آن بلاد قرار یافت، و سعود پسر خود را با لشکر بیعدد بدان طرفها فرستاد. او نخست طایف را قتل عام و حرق و اسیر نمود. چون موسم حج بود، در آنجا توقف

کرد. پس، چون بلای ناگهان به مکه رسیده فتح نمود. بعضی از اماکن متبرکه را شکسته به جده رفته محاصره کرد. شریف بر جهازی سوار شده به بحر قلزم گریخت و مردم جده مال امانی داده صلح کردند؛ و چون سعود عازم بلاد عمان بود، به همان قدر اکتفا کرده بدان طرفها شتافت؛ و شریف دوباره به جده و مکه دستیاب گشته قلیل مردم او را، که در آن ولایت بودند، بکشت و گریزانید. اما سعود از پای جده به ولایت مسقط تاخت برده جنگی با سلطان آن دیار کرد؛ و [قبایل] اعراب نواحی مسقط، تمام، مسلک او اختیار کرده از سلطان خویش یاغی شده اند؛ و برادر سلطان، که مدعی سلطنت است، وهابی گشته از وهابی لقب امام المسلمین یافته؛ بنابراین سلطان بجز حصار و شهر

مسیر طالبی، متن، ص: 412

اطراف مسقط چیزی در دست ندارد، و سعود چون می داند که آخر کار خودبخود به دست خواهد- آمد، حمله بر آن نمی برد. مردم بصره و حله از مهابت وهابی شب درست خواب نمی کنند. در کربلا و نجف، خود شبها، خلایق کشیک می کشند. اشیاء و اسباب قیمتی روضه نجف را به کاظمین برده نگاه داشته اند. به حسب ظاهر چنان می نماید که بصره عنقریب مسخر او گردد، زیرا که تاخت او اکثر تا زبیر، سه فرسخی بصره، می رسد. بر قبایل عتوب، که علم جهازرانی می دانند و جهازات خرد دارند، از دو سال [پیش] دست یافته و قوت دریایی را بر قوت بری مزید کرده، بعد تسخیر بصره، تسخیر بغداد و پس از آن ممالک استنبول به آسانی او را میسر خواهد آمد. با اینکه این حقیقت بر همه

کس واضح و روشن است، و وقایع کربلا به سمع سلطان روم و پادشاه عجم مکرر رسیده، کسی از [ایشان] به تدارک نپرداخت. لهذا دلیر گشته، به تقلید حضرت خاتم، به دعوت سلاطین عالم نامه ها ارسال ساخت. چنانچه ترجمه نامه ای که به پادشاه ایران نوشته در این مقام ثبت است.

ترجمه نامه وهابی به شاه ایران

اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، بسم اللّه الرحمن الرحیم.

من عبد العزیز امیر المسلمین الی فتحعلیشاه ملک عجم: آنکه چون بعد رسول خدا محمد بن عبد اللّه شرک و بتپرستی در امت شیوع یافته بود، چنانچه مردم بقعات کربلا و نجف پیش قبور، که از سنگ و گل ساخته ایشان است، به خاک می افتند و سجده کرده عرض حاجات می دارند، این اضعف عباد اللّه چون می دانست که سیدنا علی و حسین به این افعال راضی نیستند، کمر همت به تصفیه دین مبین بسته به توفیق حق، تعالی، نواحی نجد و اکثر بلاد عرب را از آلایشها پاک ساخت. خدمه و سکنه کربلا و نجف که بنابر اغراض نفسانی منع- پذیر نبودند، صلاح منحصر در افنا و اعدام ایشان دانست. لهذا فوجی از غزات به کربلا فرستاده، چنانچه معلوم شده باشد، سزای لایق بدیشان داده شد. اگر ملک عجم هم بدین عقیده بوده باشد، باید که از آن توبه نماید، زیرا که هر کس بر شرک و کفر اصرار ورزد، بدو آن خواهد رسید که به سکنه کربلا رسید. و السّلام علی من هدی.

بالجمله چون از زیارت مشهد کربلا فراغ حاصل شد، از راه حله، که 16 فرسخ است، روانه نجف اشرف شدم. راه بادیه، اگرچه سیزده فرسخ و کوتاهتر است، اما مخوف از حرامی است، و

خبر وصول افواج وهابی به عزم تاخت [به] نجف، از روزی که کاظم (ع) را گذاشتیم،

مسیر طالبی، متن، ص: 413

در هر منزل، خصوص آن طرفها، اشتهار تمام داشت. از جمله سعاداتی که مرا در کربلا حاصل آمد، اینکه این قصیده را که در مدح سید الشهدا و تبیین شداید راه استنبول در اثنای طریق انشا کرده بودم، پسندیده ارباب کمال آنجا افتاد، بر قطعه ای ضخیم مذّهب، به خط خوش نوشته بر در رواق مبارک، که محل دخول زایران است، آویختند.

قصیده، لمؤلفه

صبح چو سر زند ز چرخ آینه جهان نماجلوه کند در او به من چهره خوب کربلا

باز چو شام بنگرم جاش شود معاینه صورت نحس «قچ حصار» «ارغنه» و «ملاطیا»

هر سحرم کشد به رخ سد ز جدار آتشین تا که بداردم بدان باز مزار مدعا

من همه روزه برکنم خشتی از آن به زور شوق تا که رسم بدین نمط بر در آن شه ورا[1112]

گاه ز برف و یخ نهد پیش رهم حصار سنگ در پنهش زند مرا تیر ز امطر[1113] و هوا

من نهراسم از شهم حمله برم به فوج عزم مشغله[1114] آنقدر کنم که شود آن حصار وا[1115]

گاه ز کثرت مطر، گاه ز فرط لای و گل دام نهد چو عنکبوت، نسج شکار باز را

پس چو هوا گرفت باز، نسج شود تباه و پوچ دام وی آنچنان کند تیزی عزم من هبا

چه بود این حصار و دام گر[1116] همه خار و نیشتردر رهم افکند برم ساخته چشم خویش پا

وین ره پرخمش به کوه تیزی و تندی قلل خود چو حریر و پرنیانست در کف پای شوق ما

عفعف عثمنی چپر کند منازل و

فراش هست به سمع و شامه چون گل و بلبل و نوا

وان همه شبگز و شپش کیک قناق ترکمان هست چو قاقم و سمور خواب در او فرح فزا

چرکن خان[1117] و صد طریق کدیه در گزینیان دیدن رویشان که باد بر همه لعنت خدا!

وان سهر[1118] دو روز و سه، پی هم و ماندگی راه در نظرم چو کحل هست راحت چشم و نورزا

ور ز بلندی جبال یا ره صعب پرخطرش کشف کنم، ره صراط سهل شود به عقلها

قطع چنان رهی بر اسب در ظُلَم شب و مطرهمره آن سگ چپر سهل به من چو شرب ما[1119]

و آن همه طول بادیه خوف یزیدیان کُردچون شب وصل دلبران هست قصیر و غمزدا

پی دوی سگان به روز، شام مصاحب خران سمعِ گزافه شان که چون درد دل است روح سا

اکل لحوم سگ و خر، طبخ به روغن شغال سوخته چون زغال و نان، راست، چو چرم گرگها

تشنه لبی ایذا و غل فریه کرد بر فرات (کذا)این همه کم به اتباع کربت شاه کربلا

مسیر طالبی، متن، ص: 414

چشم و چراغ خافقین[1120]، در نظر نبی چو عین ثانی شه حسن، حسین، زاده اشرف النسا

آنکه به روی اهل ضیغ[1121] صف بکشید همچو سدبا تن چند[1122] بیهراس، از رفقا و اقربا

جمله ز شوق مشهدت سرخ عذار و یکزبان گرچه ز رقبه شان نمود بیعت خویش شاه وا[1123]

با دل ثابت و سرور سبق گزین [به یکد] گربی طمع ظفر شدند در ره کار حق فدا

در غم آن همه، عزیز گشته قتیل در نظرچون پدرش جزع نکرد داد به حکم حق رضا

نز متقدمین شده نز متأخرین شوداین [همه] صبر و

پردلی درگه حزن و ابتلا

سر نزدش تزلزلی یک سر مو به قول و فعل ز اول و آخر اندر آن معرکه پر از بلا

وان حرکات باوقار وان سکنات ثابتش نقش دل عرب نمود طرز شجاعت و وغا[1124]

ابن ابو عبیده و ابن زهیر و هر که بودمصعب و ابن اشترش کرده و راست اقتدا

راند ز آب چون سگان آن حشر یزیدیان با همه تشنگی نخورد آب ز همت و حیا

وای به حال خصم او چه بنویسم از زیانش چون ظفرش شکست شد تا به ابد به دوسرا

کاش تو، طالبا، بدی ز اهل وجود آن زمان بو که فشاندیی به پاش این دم، قلب ناروا[1125]

بعد هزار و شصت و صد آمدی از شهادتش[1126]

بر در او، کنون بخواه، بلکه ببخشدت خدا

القصه روز اول، در شهر حله، که از شهرهای معروف عراق است و سالها دار الملک سلاطین بنی یزید در عهد خلفای عباسی بوده، منزل کرده شد. در بین راه از دو نهر، بر پل عبور کردم: یکی نزدیک کربلا موسوم به نهر حسینیه، که سلطان مراد خواندگار روم از فرات بریده، بسیار به کار مردم کربلا می آید، و سلطان مذکور بدین عمل نیکنامی بسیار حاصل کرده ...

ذکر نهر هندیه عرف آصفیه و نام خیر آصف الدوله در بلاد عرب

... دوم نهر آصفیه المعروف به هندیه منسوب به آصف الدوله مرحوم بن شجاع الدوله صفدر جنگ.

این نهر بسیار بزرگتر از حسینیه، به عرض رودخانه ای است، الی الآن قریب ده لک زر خرج آن شده، اگرچه هنوز به نجف نرسیده، زیرا که به فرمان پاشای بغداد و تجویز متولی از زیر قریه ها و قصبات و ایلات عرب،

مسیر طالبی، متن، ص: 415

خصوص شهر کوفه، به جهت

تعمیر ملک و زراعت می گذرانند، و فقط آب رسانیدن به مردم نجف مقصود ندارند. اما نرخ آب در شهر نجف بسیار ارزان کرده، یک فرسخ دیگر باقی است که اگر آن هم، چنانچه در این زمان هم درکارند، بریده شود، آب آن نهر، که از فرات می آید، به- رودخانه یی، که در زمان سابق زیر نجف به عظمت شط بغداد جاری بوده، و ثانی الحال خشک- شده آثار آن الی الآن موجود است، خواهد افتاد؛ پس، از آنجا سرازیر شده باز به فرات خواهد- پیوست، و مدام باقی خواهد ماند. دور و دیر افتادن کار این نهر و بستن پلهای متعدد بر شوارع و چون کوران، بی صرفه خرج کردن اهل کاران زر آصف الدوله را، به حسب قسمت نیک[1127]، برای آن مرحوم مفید اوفتاد؛ و به سبب جا به جا رفتن نهر و فایده دادن به ایلات عرب، ثواب و نام به او بیشتر داد.

معلوم باد که آصف الدوله را آثار خیر در بلاد عرب، خصوص در عتبات عالیات، آنقدر است که هیچ امیری و پادشاهی را سابق بر این میسر نگشته، و بعد از این معلوم نیست که کسی را بشود.

[من] صدق این چند بیت را که پانزده سال قبل از این، به تخمین و قیاس، در ضمن مثنوی، در مدح او انشاء کرده در دیباچه کتابی که به نام آن مرحوم است، ثبت نموده بودم، در این سفر به چشم خود، بی شبهه، در این بلاد مشاهده کردم و از صغیر و کبیر شنیدم.

مثنوی

این نامه به نام آن جناب است کز حادثه دهر را مآب است

ذاتش غنی از بیان اوصاف صیتش بگرفته قاف تا قاف

گر

آصف دولت است نامش صد آصف برخیا[1128] غلامش

شاهان جهان ورا رضاجوی او بر در فقر در تکاپوی

ملک دو جهان مسلم اوراست هر چیز نکو ز عالم اوراست

ز آثار نکو به فضل داوراو را شده این قدر میسر

کش عشر عشیر آن سلف رابد آرزو و نشد مهیا

مسیر طالبی، متن، ص: 416

ذکر شهر حله

الغرض شهر حله مثل بغداد بر هر دو کنار فرات واقع شده، پاشا و عمایدنشین[1129] طرف زمین نجف و بادیه خارج زمین جزیره است؛ و باغات و بساتین بسیار در اطراف خود دارد.

[ذکر مسجد شمس و مزار عقیل و ذو الکفل نبی] و مناره سر علی

از جمله عمارات نامدار آن یکی مسجد شمس است در موضعی که آفتاب به جهت نماز علی، علیه السلام، به التماس رسول خدا برگشته بود.

دیگر مناره سر علی؛ در عوام شهرت دارد که اگر بر آن رفته گویی: «به حق علی بجنب» در حرکت می آید، و اگر به حق عمر گویی هیچ حرکت نمی کند. بر این سخن وثوقی نیست.

اما حرکت کردن آن جسم عظیم مسلم است، زیرا که از ثقات شنیدم که در وقت حرکت پای منار ایستاده، شاخصی بر سرحد سایه آن نصب کرده بودند، دو ذرع سایه پس و پیش می شد.

دیگر مزار عقیل بن ابیطالب برادر علی (ع).

روز دیگر در اثنای راه مقبره ذو الکفل نبی، و موضعی مشهور به چاه و قبر و مقام صاحب الزمان (ع) را، متصل حصار نجف، زیارت کرده از جانب وادی السلام وارد شهر مسطور شدم.

گنبد ذو الکفل در قریه ای خرد که سکنه اش [تمام] یهودانند، و حصاری مستحکم دور آن ساخته، واقع شده. مطاف کل طوایف یهود بلاد عرب، تا حدود شام و استنبول، است. و گویا ایشان را بعد بیت المقدس، بزرگتر از آن موضعی نبوده باشد.

زمین اطراف نجف با ریگ آمیخته، بسیار مسطح، دلگشا، با فضاست. بوته های خرد از گلهای خودروی الوان، به افراط در آن می روید، نظیر زمین نجف. در این باب بجز کیپ حبش، که در آغاز کتاب ذکر آن گذشت، در این [سفرها] جایی ندیدم.

ذکر سراب

و ایضا اطراف نجف، سراب، خصوص در رودخانه خشکیده «نی»، بسیار می نماید؛ و آنچه را در هند سراب می دانستم، بعد ملاحظه این سراب معلوم شد که در غلط بودم، زیرا که این سراب تا صد قدم فاصله،

بعینه چون رودخانه ای جاری می نماید.

مسیر طالبی، متن، ص: 417

دور شهر نجف حصار با بروج مستحکم است. خندق نداشت. در این ولا مبلغی از سرکار هند برای غربا و مستحقین نجف رسیده بود به سبب خوف وهابی، مصرف آن را در حفر خندق الیق[1130] دانسته به اذن عامه به ساختن آن اشتغال دارند.

ذکر عمارت روضه نجف

عمارت روضه نجف، از گنبد و صحن و بیوتات و دروازه ها، کامل و مرتب است. گنبد و دو منار اطراف [آن] از خشت طلا به معماری اخلاص نادر شاه تعمیر یافته. اندرون گنبد و دیوارهای بیوتات و دروازه ها، تمام کاشیکاری است، اما نه به خوبی طرز و نقش کاشی کربلا. در پیش گنبد صفه بسیار وسیع خوشنما، بزرگتر از صفه کربلا، ساخته اند.

ابواب گنبد و صندوق مبارک از نقره است. با آنکه اکثر اسباب کارآمدنی و قیمتی این روضه در کاظمین محفوظ است، هنوز چهلچراغها و فانوسها و قالینهای نفیس و نقره آلات بسیار دارد.

بعد فراغ زیارت علی (ع)، رو به یک گوشه کرده، زیارت حسین (ع) می خوانند؛ زیرا که گمان می کنند که زین العابدین (ع)، بعد معاودت از شام، سر مبارک را در آنجا دفن کرده. بعد فراغ از این زیارت، پایین صندوق رفته زیارت آدم و نوح (ع) می نمایند. قبر آن هر دو نبی در آنجاست.

بیرون گنبد، در غلام گردش، متصل به باب درآمد، لگدکوب زوار، قبر شاه عباس مرحوم است نامعلوم[1131]؛ و سمت دیگر غلام گردش، که برای نماز معین است، حجره ای است: قبر محمد خان قاجار از یک پارچه سنگ مرمر در آن است. همواره عود می سوزد، و شمعهای کافوری در شمعدانهای نقره شب روشن می شوند، و قاریان همه وقت

در تلاوت می باشند. این شأن عالی برای قبر محمد خان در جوار روضه مبارک مطلقا خوشنما نیست، و گواه نادانی و دهقنت وارثان اوست.

ذکر اعرابی بدوی

در حینی که زیارت می خواندم، با آنکه چهار کس از خدام مقرب واسطه من بودند و من از مهابت لرزان بودم، عربی بدوی، با ریش سفید دراز که از عدم خبرگیری، موهایش زرد شده بود و قمیصی[1132] بلند چرکین در بر، و به جای ازار، لنگوته در پا داشت و پاشنه هایش از کثرت سیر کنده بود، و چنین ظاهر می شد که از گرد راه رسیده، داخل رواق شد. پروای واسطه نکرده طواف آغاز نمود، و به جای زیارت خواندن می گفت: «یا ابا الحسن، سلام علیک.» با آنکه از غایت اخلاص و اعتقاد اشک از چهره اش روان

مسیر طالبی، متن، ص: 418

بود، چنان بی واهمه از در درآمد و ضریح مبارک را تکان داد که من واهمه برداشتم؛ پنداشتم که ابو الحسن (ع) یکی از رفقای راه و دوستان بی تکلف اوست و او مشتاق از راه رسیده آن جناب را از خواب ناز، که دراز و بیگاه شده، بیدار می کند. از مشاهده بی تکلفی و یکرنگی او به سبب اجنبیت و خوف و واسطه جویی خود بنابر بیگانگی و اعجمیت، تعجبها کردم و فرق بسیار فیما بین یافته بر مرتبه او حسد بردم.

ذکر مقام حضرت زین العابدین، علیه السلام، و صفه صفا

از مقامات متبرکه خارج روضه، یکی مقام زین العابدین، دیگر صفه صفاست، که در این ولا لشکریان موصل که به- کومک اهل نجف آمده، در جوار آن سکونت دارند. از غایت حماقت و خریت، آن مکان شریف را از نجاست و گندگی پر کرده.

ذکر ملا محمود متولی

ملا محمود، که ابا عن جد کلیددار روضه مبارک و در این ولا حاکم نجف نیز هست، مردی صاحب سلیقه، بااخلاق زمانه- ساز است. خدمت روضه را بیشتر از دیگر متولیان می کند، چنانچه عصر که وقت برآمدن شرفای عثمانی از حرمسراست او به روضه حاضر گشته بعد فراغ نماز، زین پوش بر یک سمت صفه مذکور انداخته می نشیند، گویا آتشخانه اوست؛ آنگاه نماز مغرب را اندرون روضه ادا کرده به خانه خود، که به اندک فاصله است، رفته طعام می خورد، و با مردم صحبت می دارد. وقت عشا باز به- روضه آمده بعد فراغ نماز، ابواب گنبد و صحن را قفل کرده به خانه در حرم می رود. چون از علی پاشا[1133] به اکرام من مأمور بود، مرا در صحن مبارک حجره داد، و کسان برای خدمت معین نمود، و طعام با هم می خوردیم. در بلاد عثمانی، از استنبول الی بصره، طعامی لذیذتر از آن به- خوردن نیامده. طباخهای ایرانی و هندی دارد. وقت دست شستن بیسن نخود[1134] آمیخته به پوست نارنج آوردند. از این تباین فاحش او با عثمانیان، که اکثر به آب گرم فقط اکتفا می کنند و بعضی صابون بدبو را در دست شستن استعمال می نمایند، مرا بسیار حیرت رو داد. چون از زبان فارسی بهره تمام دارد، صحبت [من به او] خوب در [گرفت] و این قصیده مرا که در مدح

علی (ع)، هم در راه استنبول انشا کرده بودم بسیار پسندیده بر قطعه ای پرزینت به خط خوش نویسانید و از ضریح مبارک آویخت و گفت: «این یادگار شما در اینجا سالهای دراز خواهد بود.»

مسیر طالبی، متن، ص: 419

لمؤلفه

صبحدم شاها نثارت نقد جان آورده ام شرمسارم که نه نذر شایگان آورده ام

لیک چون جز آن نبد چیزی عزیزم در بساطبر کف اخلاص بنهاده همان آورده ام

چون عرابی کو خلیفه را به هدیه برد آب این محقر مر سگانت را روان آورده ام

مور نارد[1135] بر سلیمان [برد] جز ران ملخ کودک عقلم به مکتب گردکان آورده ام

خوشه انگوری نباشد درخور درگاه جم مر فریدون را چو چرم کاویان آورده ام

[با قد خم آمدم بر درگهت از رنج دهرهمچو تیر از بهر قربانت[1136] کمان آورده ام]

از در عالیت بس کس گنج غفران برده [اند]جیب خالی من ز طاعت هم از آن آورده ام

جمله تن کفر آمدم گر بر درت، چه غم؟ چو زان در کف ایمان همه امن و امان آورده ام

ناامیدی کفر باشد- گفتیم- پیش کریم حکم تو بردم امید امتنان آورده ام

ای ید اللّه، زان حسامی که بشد اسلام راست من رجا بر قطع اصل کجروان آورده ام

زان کبار نفس کو ذل عرب برد التجابهر عز مسلمین هندیان آورده ام

زان خزینه علم که هر حرف او شد یک کتاب بر شفای جهلت[1137] قوم استعان آورده ام

زان حقیقی عدل کان کرده است کهتر حق عدول التماس اعتدال کارشان آورده ام

زان عفافی کو به کس نفکند کاهی چشم پر[1138]

از هوی و حرص نفسانی امان آورده ام

زان غنا که سوی دنیا شد نه جز گاه طلاق قدر یک جو حصه ای طمع اندر آن آورده ام

مدعی در وجه سیر من به

اقطاع فرنگ گفت کز روی توجه دل بر آن آورده ام

تا که ظلمت بر فزاید قدر نیر، لیک من از ره افرنجه رو زین آستان آورده ام

چونکه بد روی دلم بر سوی محراب نجف از صلیب و دیر و زنگش[1139] چه زیان آورده ام؟

بلکه آن شأن و علو قدر شاهان فرنگ کافرم گر در نظر یک ذره سان آورده ام

چه فرنگ و روم و بیت المقدس و غیره که من با سر کویت نه فضلی بر جنان آورده ام

لاف مولایی در این حضرت نمی آرم زدن صله جو یک مدحتی چون شاعران آورده ام

لیک شاعر می کند در مدح ممدوحش غلومن به مدحت زان روش عطف عنان آورده ام

مسیر طالبی، متن، ص: 420

که غلو در مدح از تشبیه و تمثیل است و کذب بد اخس[1140] در نسبتت جمله نه زان آورده ام

وان صله این است که این مدح بپذیری ز من که من آن را با نیاز بیکران آورده ام

مدح خاقانی به زر در کعبه شد ثبت و نجف نی ز کعبه کم، اگر من کم از آن آورده ام

شو خمش، طالب، که شه داند غرضها را که چه زین پریشان گفتگو اندر نهان آورده ام

بر دعا ختم سخن رسم است و می ترسم شوم ناشده مسلم مرید ار بر زبان آورده ام

بهر چون تو چون منی چه خواهد از درگاه رب چه ترا نبود کزان من در میان آورده ام؟

بعد از آنکه دو روز در سعادت باب مشهد علی (ع) بودم، ملا محمود یابو و قاطر از مکاری معتبر کرایه کرده روانه بغداد نمود. آن روز باز در حلّه اتفاق منزل افتاد. در اثنای راه، زیارت مسجد کوفه کردم و به گنبد ناقه و گنبد حنّانه گذشتم.

گویند: چون

ناقه نعش علی (ع) به اینجا رسیده بود، ذروه کوه برای تعظیم ناقه خم شده- بود، چنانچه آثار خمیدگی الی الآن موجود است. از این جهت اسم «حنّانه[1141]» بر آن مکان قرار- یافت، و در مکان دیگر، که نزدیکترین مواضع به نجف است، ناقه نشست. مردم متفرس شده آن جناب را در نجف دفن کردند.

روز دوم، آخر منزل، باز بدان راه که به کربلا رفته بودیم پیوسته، در خان پیر نصف مقام- کردم. روز سیوم، مرتبه سیوم وارد بغداد شدم.

حالا مجملی از روداد حال خود نوشته می شود.

وقایع خود در بغداد

محمد پاشا، والی موصل، در حین وداع، از کمال نیک ذاتی و پاک طینتی تفقد بلیغ به من کرده بود که «بعد وصول، یکسر به خانه علی پاشا روی و هرگز قصد منزل به جای دیگر نکنی. در این صورت پاشا کار ترا به ذمه خود دانسته در امور مرجوعه هر نوع امداد خواهد نمود، و تا بصره، بلکه بمبئی، آن رسم امتداد خواهد یافت. فرمان سلطان روم- که به نام پاشای موصوف، با توست- اگرچه کافی است، اما من هم خطی به کحیا، که ثانی پاشاست، در سفارش تو قلمی می نمایم تا ترا به مجرد وصول به پاشا رساند.» این رأی، صحیح و معقول و بر من نیز ثابت بود؛ اما چون من در خانه

مسیر طالبی، متن، ص: 421

پاشایان و قناقهای[1142] راه استنبول از کثافت مکان و مخالفت اوضاع طعام و خوردن آن آزار کشیده- بودم، و روز وصول بغداد، شدت باران و رخت و اسباب من تمام تر، و موزه پر از گل و لا، و وقت شب بود، خانه و طعام «مستر جونس» را قیاس بر

عموم «انگلش» کرده، آرام خود در منزل او دانستم. چوخه دار محمد پاشا هر چند از آن اراده منع کرد، قبول نکرده به آنجا رفتم. بدین سبب علی پاشا دل آزرده شده چندان سلوک ننمود. قبل از ورود که از زبان چپرها خبر مرا شنیده خانه ای برای سکونت من فرش نموده بود و ترجمان هندی از مقبره شیخ عبد القادر گیلانی گرفته سایر اسباب مهمانداری فراهم داشت، از آن باب لب نگشاد و مطلقا خود را بدان آشنا- ننمود. بعد دو روز که «مستر جونس» به وی ملاقات کرده فرمان سلطان سلیم به وی نمود، سخنان روی اندود[1143] گفته، چند روز عذر ملاقات خواست، و موعد ملاقات در پیش خیمه مقرر کرد. زیرا که در آن ایام در تهیه لشکرکشی بر الوس[1144] کرد بلباس بود. در میعاد مقرر، بعد دو ساعت انتظار بار داد. او چون از مستر جونس دل آزرده است و به حسب ظاهر تعظیم او نمی کند و من با او بودم، تواضع لایق ننمود. اما رعایتا لامر السلطان، خطوط سفارش، چنانچه گذشت، برای متولی عتبات نوشته و چوخه داری به مهمانداری راه تعیین نموده رخصت فرمود.

همچنین دیگر اعزه و اشراف بغداد، که بعضی مثل علی پاشا این حرکت را از من نپسندیدند و بعضی آمدن به خانه «جونس» را مکروه می داشتند، ملاقات من ننمودند، مگر حاجی حسین تاجر، و خواجه عبد الهادی کرک یراق و حاجی حسین کرم علی، مردمان اصفهان، و شیخ یعقوبیه، و بعضی از اعراب که آمد و رفت بدان خانه داشتند، وقت مرا ضایع می کردند؛ بجز کراهت و نفرت از آنها حظی برنداشتم. چه این جماعت، هر یک، از مدت

دراز وارد بغداد شده، کجلاتی و یهودی مشرب شده اند. اوضاع ایرانی از دست رفته، و خصوصیات عثمانی به- دست نیامده:

کلاغی تک[1145] کبک در گوش کرد

تک خویشتن هم فراموش کرد

چون تقصیر از جانب خود در اختیار غیر مناسب بود، از کسی بازخواست نکردم و لب به شکایت نگشودم. از اتفاقات بد اینکه آرام زندگی و صفا و پاکیزگی، که به قیاس عموم «انگلش» در خانه «مستر جونس» مظنون بود، نیز حاصل نشد و غلط برآمد. چه «مستر جونس» مردی کجرای و بیسلیقه، خودبین سرکش است. طبیعت او به اتراک و اعراب نزدیک و دور از «انگلش» واقع-

مسیر طالبی، متن، ص: 422

شده، خانه و اسباب خانه اش چون مردم آن بلاد کثیف و گنده می باشد. [تمام] مدت توقف در رنج ماندم. زیاده موجبات آزار من اینکه وقت حاضری او غیر معین بود، گاهی ساعت نه و گاهی یازده تا دوازده، که نیمه روز است، می کشید؛ و بر سفره عبوس می نشست و بجز نرخ اشیاء و حکایات بغدادیان، و تخمین دولت مردم[1146] ذکری نمی کرد؛ و راضی نبود که کسی ظرافت و شوخی و خنده در آن مجلس نماید؛ و همواره آثار کره از مهمانان و واردان، چه بیگانه و چه همقومانش، بر ناصیه او نمایان [بود]؛ و طرف چاپار را به ناحق گرفت و نگذاشت که سزایی از علی پاشا بدو رسد؛ بلکه سررشته امداد مرا، که امرای عثمانی از استنبول تا بدین مکان متصل و مستحکم داشتند، بدین بهانه که اکنون رهنمایی شما بر ذمه من است قطع کرد، و خود از نزاکت طبع، فکری در آن باب نکرده به ارامنه اصفهان، که در خانه او بر

مصارف سرکار «کمپنی» به تقلب معتادند، حواله فرمود. چون زر خرج راه من کفایت بدان نوع اخراجات نمی کرد، به ضرورت از آنها قطع- کرده کارهای مرجوعه خود را به صوابدید مسلمانان آنجا گرفتم. بنابراین آن جماعت دل را با من دگرگون کردند. نتیجه مکر آنها، در راه بصره بر من گذشت آنچه گذشت. تفصیل این مجمل آنکه من به غرض کفایت خرج و مؤانست رفقا در صدد این بودم که کشتی به اتفاق دو سه کس از شرفای عازم بصره، به کرایه بگیرم و روانه آن طرف شوم. در این موسم طغیانی آب دجله، چون آمد و رفت کشتیها در این دو شهر بسیار و علی التواتر می شود، و این امر به سهولت میسر بود، ارامنه و یهودان بدبخت مذکور این امر را پس سر کرده، مرا هم مجال تفحص ندادند. روزی که از سفر نجف اشرف برگشته بودم، خبر آوردند که کشتی برای کار «کمپنی» همین ساعت روانه بصره است، و چاوش «مستر جونس» دلیل راه و محافظ در آن است؛ اگر من در آن بنشینم بی خرج زر، به آرام تمام، در بصره خواهم رسید. چون وقت آنقدر نبود که اول کشتی را ببینم- و کی به خاطر من می رسید که در کشتیی چنان تنگ کثیف، بی سایه، پرشپش و کیک، که در شهرهای هند هیزم کشی هم در آن نکنند، «مستر جونس» تجویز رفتن من خواهد کرد؟!- بر سخنان آن جماعت قطع علاقه از بغداد کرده کنار دریا آمدم، و کشتی را، چنانچه گذشت، کثیف، پر از صندوقها، و زمینش به سبب فرش چوبهای گز غیر مسطح، و ملاحانی چون سگان درنده بدخلق یافتم. دانستم

که صلاح در فسخ عزیمت و عود به بغداد است. اما دیدن روی آن بدبختان مکروه آمد، و قبول مرگ دیده و دانسته کرده به کشتی درآمدم.

مدت توقف در بغداد، و سفر عتبات عالیات، چهل و چهار روز بود.

مسیر طالبی، متن، ص: 423

شام روز سه شنبه 16 ذیقعده سنه 1217 کشتی به طرف بصره سرازیر، راهی شد. با آنکه به جهت خفت و سبکی بدن، در آن سفر، در غذا و شراب، بسیار احتیاط و اعتدال مرعی داشتم، روز چهارم به سبب افراط صعوبت زندگی، تب شدید عارض شده و مدت یک ماه امتداد یافت.

در بصره بر فراش بیکسی افتاده ماندم. اما کشتی موافق معمول، روز و شب راه می رفت، و ملاحان پارو می زدند.

ذکر سوق الشیوخ و قبایل بنی منتفج

شنبه بیستم ماه مذکور به سوق الشیوخ، که نیمه راه است، رسیدم. از چند فرسخ این طرف سوق، تا بصره، مسکن قبایل منتفج و بیوت و خیام آنهاست، و آبادی این سوق منسوب به شیخ آن قبیله، و حاجت روای ضروریات همه است. این شیخ مردی عالیشان است. سی و چهل هزار کس مردم کاری، از سواره و پیاده، در تحت فرمان خود دارد؛ و در وقت ضعف حکام، بصره را تصرف می نماید. بالفعل امیدگاه بصراویان و نگهبان ایشان از صدمات وهابی است.

دور سوق اگرچه حصار کشیده، اما حصاری دیگر از آب دجله دارد، زیرا که آب دجله همه جا [در] زمین مرتفع واقع شده به بندها بسته است؛ همینکه خبر ورود دشمن می شنوند، قدری از بند بریده فرسخها دور مسکن خود آب دجله را محیط و خندق از آن می سازند. آخر عهد کریمخان، که بصره به دست عجم آمده بود، علی

مراد خان، برادرزاده کریمخان، حاکم بصره، که در تمام زندیه به رشادت و دلاوری او کسی نبوده، لشکر بر شیخ منتفج کشید، و شیخ آب دجله بر همین منوال گشود. علی مراد خان غرور و تهور را کار فرموده در آب راند، اعراب منتفج در مواضع حصین سر راه ایشان گرفته به حدی کار تنگ گردانیدند که سردار کذایی، که خود را سزاوار مقابله سلطان روم می دانست، با اکثر فوج کشته شد.

روز دوشنبه 22 به بلده قرنه ورود افتاد. در این محل آب دجله و فرات، که یکی شط بغداد و دیگری به شط دجله معروف است، به یکدیگر پیوسته دریایی بزرگ، دو برابر گنگ در طغیانی، شده است.

از اینجا الی مصب او به بحر فارس، به شط العرب موسوم است.

روز سه شنبه 23 ذیقعده، به روز هشتم، که هر روز از صعوبت چون سالی به درازی می نمود، به دو گروهی[1147] معقل، که عوام بصره معگل و «انگلش» مارگیل گویند، رسیدم. گماشته «کمپنی»

مسیر طالبی، متن، ص: 424

در این معقل عمارتی [دارد] که دور عمارت حصار گلی ساخته اند، و در آن می نشیند. این عمارت معروف است به «کوت فرنگی»، چه اعراب قلعه خرد را «کوت» می گویند. و از اینجاست لفظ «کوتهی» برای بهای «جا» که زیاد بر خانه های «انگلش» در هند شهرت یافته، زیرا که هندیان لفظ «کوت» را «کوتهی» موافق عبارت خود فهمیدند. از شهر بصره تا آنجا دو فرسخ راه بیابان خوب است.

بالجمله بعد وصول بدان مکان، امیدوار بودم که به همخانگی «مستر منستی»، بالیوز بصره[1148]، و صحبت بعضی از اشراف «انگلش» که در اینجا بودند، و سهولت اوضاع زندگی که معمول آن جماعت

است، در آن مقام آرام یابم، و تلافی صعوبتی که در راه کشیده ام شده بیماری عارض راه، که هنوز مزمن نشده است، دفع و زایل گردد. فی الواقع این قیاس صحیح و بی خلاف بود؛ اما به سبب مهربانیهای «مستر جونس»، که تمام راه رفیق بود و هنوز جداشدن نمی خواست، متوقف شده، اسباب مکروهات بصره، که عنقریب ذکر شود، مهیا شدن گرفت.

ذکر نعش حاجی خلیل خان، ایلچی ایران، و تعظیم «انگلش»، و تدفین او

تفصیل این مجمل آنکه دو سه ماه قبل از این، نعش حاجی خلیل خان، ایلچی ایران که در بمبئی به خانه جنگی[1149] ناگهانی کشته شده بود، به حکم «گورنر جنرل» بنگاله، به بصره آوردند. «مستر منستی» مأمور گردید که به عوض اکرام مافات که در حیات او منظور بود، نعش او را به بغداد برد، و زیارت کاظم (ع) کنانیده به سامره و از سامره باز به بغداد، و از آنجا باز به کربلا آورده در نجف اشرف دفن نماید؛ و در اثنای این سلوک لوازم خیرات و انعام خدمه عتبات عالیات و تزک سواری نعش، لایق به نام «کمپنی» و شاه ایران، به عمل آورد و در اخراجات آن کفایت منظور ندارد. «مستر منستی» به سبب طول مدت سفر، رفاقت نعش به نفس خود ضرور ندانسته به همراه «مستر دی»، تالی خود در بصره، که به وزیر اشتهار دارد، به بغداد [فرستاد] مواضعه کرد که چون دوره به آخر و نعش به کربلا رسد، او را خبر دهد تا او از بصره به راه فرات به سموات[1150] و از آنجا به نجف آمده به حضور خود نعش را دفن نماید. «مستر دی» نعش را بر کشتی به بغداد آورد و به تبرک و شأن

لایق به کاظمین فرستاده منتظر مراجعت نعش در بغداد ایستاد، و در صدد این بود که حسب الاشاره صاحب خویش رفاقت[1151] نعش تا آخر دوره، و خرج وافر در آن کار نماید. عجمیان یهودی صفت، که به خانه «مستر جونس»

مسیر طالبی، متن، ص: 425

آمد و رفت دارند، از مشاهده آنچنان تعظیم برای نعش یکی از امثال خود به مقام حسد درآمدند و خواستند که خللی در آن اندازند. «مستر جونس» را تخویف کردند که چون تعظیم نعش رافضی از جانب نصرانی در بلاد عثمانی به عمل آید، احتمال دارد که قضات و ارباب فتوای بغداد حکم به منع آن نمایند؛ و چون «مستر دی»، که بانی مبانی آن تعظیم است، در خانه تو فرود آمده ترا نیز در آن اثنا اهانتی رسد. «مستر جونس»، که مردی خفقانی مزاج و برداشت تعب و تبدیل اوضاع مقرری روزمره خود ندارد، سخن آن جماعت را شنیده مشورتا از مبالغه در تعظیم نعش و رفاقت «مستر دی» با آن منع نمود، و گفت که بهتر این است که امر نعش را بر یکی از مسلمانان گذاشته «مستر دی» به بصره برگردد. «مستر دی»، اگرچه از طول مدت سفر که در دو ماه، به سبب سربالایی آب، از بصره به بغداد آمده بود و دو سه ماه دیگر تا آخر دوره می بایست، دلتنگ بود، اما حکم «گورنر جنرل» و «مستر منستی» را در پیش کرده ممنوع نتوانست شد. «مستر جونس»، که مبالغه در ترک رفاقت «مستر دی» و مراجعت او داشت، صلاح در این دانست که خبر وقوع طاعون در بغداد و شهرهایی که عبور نعش بر آن بوده، شهرت

دهد تا «مستر دی» را عذر در معاودت بهم رسد. همان عجمیان گواهی دادند. چون با وجود وقوع طاعون «مستر دی» موافق قانون مستمره «انگلش» خلاف حکم «گورنر جنرل» می توانست کرد، عزم مراجعت به بصره جزم- نمود، و نعش را به آقا نظر علی، داماد آقا نبی، سوداگر مشهور بصره که به حکم قرابت و التماس «مستر منستی» رفیق جنازه مذکور بود، بازگذاشته برگشت. اما چون بدین مکان، که من متوقف شدم، رسید، «مستر منستی»، که خبر طاعون را شنیده بود و از بطن کار خبر نداشت، از ترس اینکه همراهیان «مستر دی» کسی طاعون به همراه آورده باشد، وی را از دخول در عمارت معقل منع و در این مکان توقیف کرد، چنانچه تا روز ورود من بر کشتیها در آن مکان می گذرانید. آن روز مهمان او بودم و او خبر من به «مستر منستی» فرستاد. شامش «مستر منستی» بدان مکان آمد، از دور با من ملاقات نمود، و به «مستر دی» رخصت دخول داده و تجویز دخول من نکرده، عذر خوف طاعون خواست و به شهر بصره به خانه آقانبی مسطور، که گویا از متوسلان و بر کشیدگان اوست، فرستاده فرود آورد.

روز چهارشنبه 24 ماه ذیقعده الحرام وارد بصره به خانه مذکور شدم.

آقا محمد نبی خانه را به آقا نظر علی، داماد خود، واگذاشته حسب الطلب شاه ایران به تهران رفته بود. مذکور شد که شاه ایران به سبب قرابت او به حاجی خلیل خان مقتول، خطاب «خانی» و مناصب «خلیل خانی» به وی داده می خواهد که کرّه بعد اولی به ایلچی گری هند تعیین- نماید؛ و آقا نظر علی هم، چنانچه گذشت، با

نعش در بغداد توقف داشت ...

مسیر طالبی، متن، ص: 426

ذکر کثافت خانه آقامحمد نبی در بصره

... و آن در[1152] خانه در دست حاجی فضلعلی نامی، احول چشم شوشتری، پلید [مقصر] بود، که در میان بصراویان به حاجی- فرزین اشتهار دارد، و چون فرزین[1153] کجرو و بیشعور و بیحس است. یک دو روز مدارا کرده بنای کار بر دغلی گذاشت، و طعام غیر مأکول پیش می آورد و در حاضر کردن حوایج ضروری چون گازر و خیاط به امروز و فردا می گذرانید. چون شکایت مسلم از قوم خود پیش نصرانی لایق نبود، به «مستر منستی» سخنی در آن باب نگفتم و نان و کباب بازار بصره، که صد مرتبه از طعام او لذیذتر بود، برای چاشت مستمر و منحصر کرده از اکل شام و سایر ضروریات درگذشتم؛ و از مواجهه او برای امثال این امور، که کفاره طلب بود، رهایی- یافتم. گاهی که بسیار دلتنگ می شدم از عمارت بالاخانه، که چون ته خانه ها بوی نم داشت و پر از کثافت و سقف پر از نسج عنکبوت و دوده چراغ بود، بر سر دروازه، که مجمع حاجی فرزین و بصراویان بود، فرود می آمدم. چون غیر از خرید و فروش اقمشه و نرخ اثواب، سخن دیگر نبود و صداها بلند و رگهای گردن در منازعه یکدیگر پر باد بود، دوباره کنج تنهایی را محل طرب دانسته برمی گشتم. بجز اینکه در آن چند دقیقه شپش عباهای آن جماعت بر من آمده بودند، کاری دیگر نمی شد. شرفای بصره اکثری به دیدن من می آمدند و تصدیع وافر می دادند؛ زیرا که بصراویان همه مشتاق و طالب علم اکسیرند: به گمان اینکه در سفر فرنگ البته آن را حاصل- کرده ام

در مدت اجلاس ذکری بجز این نمی کردند. لهذا تنگ آمده در حجره را بر همه کس بستم و یک دو نوبت که به تماشای بازار مسقف، که بهترین امکنه بصره است، رفتم، با آنکه به جایی ننشستم، آنقدر شپش و کیک با خود آوردم که تا تبدیل رختها تب شدید عارض گردید. اراده کردم که عمارات پسندیده بصره را جهت یادگار تماشا کنم. معلوم شد که بهترین عمارات همان است که من در آن می باشم، و از آن بجانم. صفای آن را از این می توان دانست که چوب نخل را چهار پاره کرده، بی خراش و تراش در آن کار کرده اند. بنابراین ترک تردد بالمره کرده تن به گوشه تنهایی در دادم.

مجملی از مکروهات آن زمان را این غزل، که هم در آن ایام در تذکار موسیقیدانان و صحبتهای طرب لندن انشا شده، ظاهر می سازد:

لمؤلفه

افسوس که قرب دوستان رفت وان عیش ز دست رایگان رفت

مسیر طالبی، متن، ص: 427

وان صحبت گلرخان لندن چون عهد گل از نظر روان رفت

وان کام [که] بد ببر همه وقت خوابی شده و ز خاطران رفت

وان غلغل نغمه های «مس هید»چون صوت هزار زین خزان رفت

وان چهچه و لحن «انسترزه»از گوش، چو از بدن روان، رفت

وان چنگ و دف «امه» و «هریت»چون فرحت دل ز ما کران رفت

«لیدی هملتن» و نغمه هایش از بخت دژم ز ما نهان رفت

وان زمزمه «بسک» که چنگی«مس گاردن» ش بد از میان رفت

وان مجمع بال «مس گریدی»چون مجلس «روت» بر زیان رفت

وان «اپره» و سازهای چالاک چون «بوله» و «بانتی» از نشان رفت

وان شور «بلنتنی» و «جردن»در «هوس پلی[1154]»، ز دیدگان

رفت

پاکوبی «مس میری» پریسواز پیش نظاره برق سان رفت

صد همچو دگر اگر شمارم کان همچو شکیبم از میان رفت

وین جمله که رایگان میسربد، جمله کنون به رایگان رفت

این بس نبدم کز اختر دون صد جور به بصره غیر آن رفت

بیماری و انتظار مرکب از پرطمعیّ فلک ران[1155] رفت

روزان ز مگس، شبان ز پشه وز کیک و شپش ز جان توان رفت

شد تاب و توان و دل تمامامن رفتمی هم اگر توان رفت

تنهاییم ارچه جان گزیدی بس بار به روح از خسان رفت

از بهر حوایج ضروری صبر از دغلّی میزبان رفت

طالب، خمش، اینچنین نماندهم بر تو بسی گر آنچنان رفت

عار است شکایت لئیمان بل ذکر فقط که بر زبان رفت

جز خاک که هم به مشت پاشندکی تیغ به فرق مُدبران رفت

مکروه بود به طبع غیورتعداد غمی که جز تبان رفت

نبود بجز از زیان زمان کان در مرثیه گویی جهان رفت

باشد که عوض ز خوبرویانت در کلکته بهر این زیان رفت

مسیر طالبی، متن، ص: 428

ذکر دوستان بصره

از جمله دوستان بصره یکی حاجی محمد صالح پسر محمد علیخان است. در کلکته به التماس پدرش، محمد علیخان، رفیق میر عبد الطیف خان شوشتری، سلمه الله، درس خلاصه الحساب به وی داده بودم. چون جوان سهل انگار است از نصیحت و کوشش من در اثنای تعلیم آزار یافته بود. بنابراین چندان التفات به حال من نکرد، و با آنکه به فرمان آقا نظر علی ناظر کارهای حاجی فرزین بود، خدمتی لایق به جا نیاورد.

دیگر همین حاجی امین آقاست. او به صفت غریبدوستی و تفحص غرایب موصوف است.

پدر او در عهد عبد الله آقا شغل امارت جهازات و

میر بحری بصره داشت، حالا در لشکر علی پاشا در امیدواران است.

دیگر محمود آقا تفنگچی باشی که به محض مسافر دوستی تفقد احوال من می نمود و اکثر دعوت طعام می فرمود. می خواست که مرا به متسلم[1156] بصره معروف سازد[1157]. چون متسلم به حماقت شهرت داشت، قبول نکردم.

دیگر خالو محمد، پدر محمد عالیخان شوشتری جد حاجی صالح مذکور، است. بارها طعام با او خوردم. هر شب سفره ضیافت گسترده دارد. از مردم ایران محمد خان زند مکرر به دیدن من قدم رنجه نمود. او پسر زکی خان، برادر و امیر الامرای کریمخان است که بعد او مدتی به سلطنت ایران قیام کرده بود. محمد خان، چون پدر، به شجاعت و پردلی معروف است. بعد انقطاع دولت زندیه، بر فتحعلی شاه قاجار خروج کرده پس از تکاپوی بسیار شهر اصفهان را مفتوح ساخت و صاحب سکه و افسر گردید. نهایتش آنکه به سبب عدم موافقت بخت، آخر کار دستگیر گشته جهان بینش کور شد، و به تقریبی رهایی یافته حالا در بصره روز می گذراند.

دیگر محمد صالح خان بهبهانی است که مردی صالح نیکوکار است. بنی اعمام او ریاست قبیله ده دوازده هزار خانوار دارند، و همواره خواهان اویند. او از خوف شاه ایران در آنجا می گذراند.

دیگر محمد قاسم خان، وزیر حسین قلیخان، برادر فتحعلیشاه، است که بر برادر خروج کرده، الی الآن در حبس او به سر می برد. اما محمد قاسم خان گریخته، از مهابت شاه ایران، روز و شب با یراق می باشد و هر چند روز به جایی رفته اوقات می گذراند. مردی دردمند، آشنا به علم، صاحبذوق و سخن فهم است. از صحبت او محظوظ می شدم. مشهور است

که ماهر علم کیمیاست

مسیر طالبی، متن، ص: 429

و ساختن آن را می داند. بیچاره، هر چند انکار می کند، مردم حمل بر ردّ ازدحام و کسر نفس می نمایند.

دیگر میرزا ابو تراب نامی، شیرازی، است که مرد طناز نازنین و به شغل معالجه روز می گذراند.

ذکر بدسلوکی «مستر منستی»

بالجمله ناخوشیهای مذکوره تا پنجم محرم سنه 1218 هجری، که از خانه آقانبی نقل به معقل کردم، امتداد داشت، و پس از آن هم تا پانزدهم روز، حرکت به سوی مقصد میسر نیامد؛ زیرا که راه راست هند از بصره منحصر در دریا و موقوف بر امداد «مستر منستی» مذکور بود که از[1158] «لارد پلم»، وزیر لندن و «درکتران[1159]» کمپنی به اعانت من مأمور بود. اما چون بر اثر صحبت اهل بصره غرور خوش آمد- طلبی در نفس او راسخ گشته و من از آن غافل مانده به وضع «انگلند» با او برخورده بودم، باطنا آزرده گشته خواست که به توقف و انتظار مرا ایذا رساند، و بدان روش مرا از مقام خویشتنداری، که در نظر او غرور بود، بازآورده و به خود ملتجی سازد. نخست مضمون سفارش «درکتران» را حمل بر چاپلوسی زبانی و فقط دعوت طعام بر سفره عام کرده، در میان من و «کپتان» جهازی که در آن چند روز عازم بمبئی بود، سخن نگفت و تقریر[1160] کرایه جهاز را بر من واگذاشت.

«کپتان» مذکور چون می دانست که راهی دیگر بجز استرضای او نیست، سختگیری کرد و پانصد روپیه تا بمبئی درخواست نمود. هر چند امثله کرایه هایی که در سفر فرنگ داده بودم، به او دادم و معمول بصراویان را، که پنجاه قروش است، پیش آوردم، متقاعد نگردید. روز دیگر که

«مستر منستی» را دیدم و او را همچنان صلب یافتم، به ضرورت سیصد روپیه تا بمبئی قبول- کردم. چون کرایه فیصله یافت، به حسب اتفاق باد مراد در وزیدن آمده جهاز مذکور در صدد لنگر برداشتن شد. هر چند التماس کردم که «اگر دو ساعت توقیف جهاز بکنی، من از بصره اسباب خود طلبیده سوار جهاز می شوم، بلکه اسباب خود را از شهر بر کشتی خود گرفته در محاذات بصره به جهاز مذکور بالا می روم» قبول نکرد و عذر آورد که «محتمل است که در دو ساعت هوا بدل شود و جهاز تا ده روز دیگر از محاذات بصره نگذشته امر ضروری «کمپنی»، که محمول آن است، در تعویق ماند. اما خاطر جمع دار که عنقریب بر جهازی دیگر ترا روانه خواهم کرد.» ناچار خاموش ماندم.

بعد ده روز، جهاز دیگر به هند فرستاد و مرا خبر نکرد. بعد از آنکه خبردار شده بازخواست

مسیر طالبی، متن، ص: 430

کردم، جواب داد که جهاز مذکور یکسر به بنگاله می رود و تو قصد تماشای بمبئی داری، از این جهت اخبار نکردم. و همچنین برای جهاز سیوم هم عذری ناموجه گفت.

ذکر جهازات بصره

معلوم باد که این جهازات، که ذکرشان گذشت، مال خاصه «مستر منستی» اند. چون «کمپنی» کرایه گذاره مکتوبات خویش، به طریق استمرار، وجه معتدبه می داد، «مستر منستی» در آغاز نصفی از آن زر به غرامات عتوب[1161] یا تجار فرنگ داده، مکتوب از بصره به بمبئی می فرستاد. آخر کار ادای آنقدر زر هم به- دیگران نپسندید، و شش هفت جهاز خرد خریده و تمام آن زر را صاحب گردید. اموال بصراویان را نیز حمل و نقل بر آنها می کند، و

اخراجات جهاز از آن جهت حاصل می نماید. کپتانهای این جهازات نوکر اویند. نول[1162] مترددین خاص آنها کرده، بدین سبب در ماه قلیلی بدانها می دهد.

آنها از بصراویان، که به طور دیگر کار خود می توانند برآورد، از چهل پنجاه قروش هم رو نمی گردانند، و از مثل من و اعزه «انگلش»، که سفر آنها منحصر در این جهازات است، زر وافر می خواهند.

بالجمله به جهات مذکوره میان من و «مستر منستی» کدروت و خلاف به هم رسیده اکثر منازعه زبانی رو می داد. من در پرده ظرافت و شوخی او را سرزنش می کردم و می گفتم که «تو سالهای دراز است که انگلند را گذاشته در این دیار به سر می بری، لهذا عادت به اوضاع این ملک کرده و اخلاق انگلش را نسّیا منسیّا نموده» و مضمون این غزل را، که در یادگار بدسلوکی او رقم شده، همواره بر روی او می آوردم.

لمؤلفه

هجر آمد و ربود ز کف وصل یار مایکبارگی بشد به خزان آن بهار ما

فکر کفن برو بکن، ار عاقلی، طبیب کز چاره دوا بگذشته ست کار ما

ببریده روزگار ز خوبان لندنی و انداخته ست دستِ بدان اختیار ما

ترسای بصره لوم ز بیدردی و بصرهر دم کند به زندگی تلخ و تار ما

آسوده را خبر ز دلازردگان کجاست؟در پا- چه جای دلش؟- نرفته است خار ما

او خود به جمع زر بُده در بصره سالهاست از یاد برده آنچه بَرد بُرد و بار ما

مسیر طالبی، متن، ص: 431

غافل که گر عنان نکشم، بصره سوختی این آه آتشین نفس پرشرار ما

کن صبر، طالبا، که مگر روی «مس برون»در بمبئی ز دل ببرد این غبار ما

با خواهرش که تا به

«پدنتن» بدیده ام چون نهر «نیوکت» است ز اشکم کنار ما

یا آن پریرخان که به کلکته اند بعض آرند برقرار، دل بیقرار ما

و او مرا به عدم بردباری و بیصبری نسبت می داد، و می گفت که «چون بعد از گذاشتن لندن، دل تو به جایی قرار نگرفت، و کسی رضای ترا نتوانست جست، من چگونه توانم؟» و تعریف آب و هوا و اشیاء و اهل بصره می کرد. تا اینکه میان او و بصراویان مخالفتی رو داد، شریک قول من شد، و از ترس اینکه مبادا ایذایی از جهت او به من در آن شهر رسد، و موجب بدنامی او در لندن، و خلاف او سفارش لندنیان را، بی پرده گردد، توقف من در شهر نپسندیده به معقل، در خانه خود، نقل و مکان داد. از پنجم محرم تا پنجشنبه 19 ماه مذکور، که روانه بمبئی شدم، به قدری خوش می گذشت. زیرا که صبح دو ساعت مشغله سواری اسب بود؛ و سه چهار ساعت بر سفره طعام و حاضری در صحبت جمع، خصوص «داکتر جان مل» و «کپتان اسپنس»، که از خوبان و آزاده مشربانند، به سر می رفت؛ و شب هنگام بر سطح بام وسیع خوش فضا و هوا خواب- می کردیم.

ذکر قضیه بصراویان و «مسترمنستی»

اما حقیقت قضیه بصراویان اینکه چون «مستر منستی» به- غرور قوت «کمپنی» در هندوستان، به تجبر و تکبر تمام در بصره زندگی می نماید- چنانچه اشراف بصره که به دیدنش می روند، تا دو ساعت در حجره چاوشان ننشاند بار نمی دهد، و بسیار است که دو سه روز پی هم به دیدنش دو فرسخ راه آمده بی ملاقات برمی گردند- و مردم او، به ملاحظه اوضاع آقا، در شهر بی اعتدالی نمایند، از آن جمله

نوبتی زنش، که از ارامنه بصره است، برقع پوش، نیم مستور، به وضع خویش، از بصره به معقل، به راه شط، می آید، در حین کشتی نشستن هجوم گشته، کشتی یکی از شیوخ عتوب، که چون منتفج، قبیله ای بزرگ، در نواحی بصره به طرف سرحد عجم می نشیند، حایل راه گشت. نوکران «مستر منستی»، که با آن زن بودند، دست به چوب برده و اهل کشتی را از قرار واقع کوبیدند. شیخ دادخواهی به «مستر منستی» برده و اثری بر آن مترتب نشده. و ایضا اسبهای تجارت او از بغداد خریده به کشتی به بصره می آوردند، در بلده قرنه، نوکر او به صاحب گمرک، که از شرفای عثمانی است، گفتگویی کرده پیش صاحب خود شکایت نمود. «مستر منستی» کسی فرستاده او را

مسیر طالبی، متن، ص: 432

به معقل آورد، چند روز نگاهداشته بعد عدم اثبات قصور مرخص گردانید. اعیان بصره و اکابر اعراب از این جهات آزرده خاطر شده در صدد تنبیه «مستر منستی» برآمدند. بعضی کسان شکایت او به من کرده در آن باب مشورت جستند. گفتم: «به اتفاق پیش او رفته شکایت او نمایید، و درخواست کنید که من بعد به حسن سلوک بدیشان عمل نماید، والا شکایت او را به بمبئی و کلکته خواهم نوشت. اگر این تهدید در او اثر قبول کرد، فبها، و الا ترک ملاقات او نمایید، و مردمان او را، که در شهر زیاده روی می کنند، تخویف کنید. در این قدر مقصد شما حاصل خواهد- [آمد].» فی الواقع این قدر در این معامله بس بود، و ایضا به چندین طریق دیگر «مستر منستی» را می توانست معقول نمود.

اما آن جماعت از کمال حماقت، متشبث به

امری شدند که ظلم صریح از جانب ایشان به «مستر منستی» ظاهر می شود و پاشای بغداد و امرای استنبول به طرفگیری او و خذلان بصراویان ناچار بودند، والا احتمال تهییج فتنه ها و غبار نزاع فیمابین «انگلش» و دولت عثمانی مظنون و محتمل بود. و آن اینکه یکی از اعراب بی سر و پا، رقعه ای به عبارت عربی و به خط زن «کپتان ویت»، که «کپتان» یکی از جهازات «مستر منستی» است، در محکمه شرع ظاهر نمود که نوشته ای از بالای بام، وقتی که من می گذشتم، انداخته مضمون اینکه: من مسلمان و مردم مصرم. در فتنه «فرانس» به قابوی این نصرانی درآمده، در خانه او به کره می باشم. مسلمانان بصره حمیت نمایند و مرا از دست او رهایی بخشند. و جمعی دیگر گواهی دادند که ما به خانه «کپتان» مذکور آمد و رفت داریم، و همین مضمون بالمواجهه از آن زن شنیده ایم. قاضی کسی تعیین نمود که آن زن را به محکمه آورده تحقیق امر نماید، عموم خلایق بصره، خصوص بنی عتوب، از این [حادثه] آگاه شده به همراه آدم قاضی رخ به خانه کپتان مسطور، که به جهت معامله با شهریان در شهر فرود آمده بود، نهادند، و صورت بلوایی شد؛ کپتان در خانه بربسته به «مستر منستی» اطلاع داد. «مستر منستی» کس پیش حاکم فرستاده پیغام کرد که فردا من برای دیدن شما در شهر خواهم آمد، و زن به محکمه حاضر خواهم آورد. اگر فی الواقع او را رغبت به اسلام است، به دست شما خواهم داد. امروز این معامله را موقوف دارید.

حاکم کسان فرستاده، اهل بلوا را معقول و از آنجا متفرق نمود.

مقارن آن حال، کپتان دوم که همخانه «کپتان ویت» و قریب دولک قروش از بصراویان به نول گرفته در آن خانه نگاهداشته بود، از تاراج ترسیده بر جهاز خود فرستاد. بصراویان را گمان شد که زن مذکور را نیز به در برده اند. به هیئت مجموعی برگشته هجوم آوردند، و از راه بام بالا رفته زن را به دست آورده به محکمه رسانیدند. زن انکار واقعه نمود و گفت:

مسیر طالبی، متن، ص: 433

«من ابا عن جدّ نصرانیم و رغبت به اسلام ندارم.» چون جمعی کثیر گواهی می دادند که ما کلمه اسلام از او شنیده ایم، قاضی گفت: «شهادت اسلام تو به شهادت جمع ثابت است، و سبب انکار را ما نمی دانیم. حالا تو حکم مرتدان داری، اگر از ارتداد برنگردی حکم قتل تو خواهم- کرد.» و سه روزه مهلت به وی داده، او را در حرمسرای مفتی نظربند نمود. چون دروازه خانه مفتی پاسبان نداشت، زن مذکور زنان حرم مفتی را غافل کرده، بعد دو روز گریخته قصد معقل نمود که خود را به «مستر منستی» رساند. از عدم بلدیت راه و ناتوانی، مرتبه دیگر گرفتار شد.

این مرتبه قاضی گفت: «اگر فی الفور رجوع به اسلام و تبرّا از ارتداد نمی کنی حکم قتل تو می کنم.» بیچار زبان به کلمه اسلام گشود و همان دم نامزد یکی از چاوشان متسلم گشت. چند روز به جهت تهیه جهاز عروسی، که به قدر هزار قروش بر متمولین بصره حواله شده بود، در خانه متسلم مانده بعد از آن به خانه شوهرش رفت. «مستر منستی» از این حرکت رنجیده، به- متسلم پیغام فرستاد که «زن را، که بر ملت تنصر ثابت

است[1163]، حواله ما نمایید و عذر این حرکت سخیف بخواهید، و الا میان ما و شما آشتی مسدود است، آنچه از دست من برآید در سزای این عمل به شما خواهم کرد.» و در خانه شهر و معقل را سنگ بست کرده، راه آمد و شد بر بصریان تنگ نمود. حاکم از در معذرت درآمده، بلوای عام و حکم شرع و بی اختیاری خود ظاهر کرد و گفت: «مسترد شدن آن زن، که اکنون در نکاح مسلمان درآمده، امکان ندارد.» «مستر منستی» به- «مستر جونس»، بالیوز بغداد، و «مستر توک»، بالیوز قسطنطنیه، آگهی داد و به پاشای بغداد نوشت اگر زن را مسترد نکنند، او داوری به سلطان روم خواهد برد، و اگر سلطان هم تدارک نکند به قوت افواج «کمپنی» سزای لایق به بصریان خواهد داد، و به هیچ وجه اغماض و تغافل در این قضیه نخواهد کرد. در این حیص و بیص من از بصره برآمدم، چون گمان بازگشت زن به «مستر منستی» نمی رفت، به خاطر می رسید که اهل کاران «کمپنی»، بودن «مستر منستی» در این حال در بصره نپسندند، تبدیل او نمایند و از اعیان بصره عذر سرکشی «مستر منستی» خواهند، یا امداد و تقویت «منستی» کرده فوج بر بصره تعیین نمایند؛ اما هیچ یک از این امور واقع نگشته، تهدید «مستر منستی» در والی بغداد آنقدر اثر نمود که متسلم بصره و قاضی را از کار عزل نمود، و بعضی از اعیان را که شریک بلوا بودند، اخراج کرد و زن مذکور را به عنف از دست شوهر جدید گرفته، حواله «مستر منستی» نمود و عذرها خواست، و بعضی تحف در بغداد، در

معذرت آن گستاخی که بدو کرده بودند، فرستاد. چون «کپتان ویت» به کار سرکار

مسیر طالبی، متن، ص: 434

«کمپنی» به بنگاله آمده بود، «مستر منستی» زن را سوار جهازی دیگر کرده به بنگاله فرستاد. در کلکته بودم که او به «کپتان ویت» رسید و به سبب حماقت بصریان، عاری چنین، که با وجود تسلط «انگلش» در بنگاله به کسی رو نداد، لاحق حال والی بغداد گردید. عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ، این حکایت در این مقام ثبت افتاد. حالا مجملی از اوضاع بصره نوشته می شود.

ذکر اوضاع بصره

شهری است بزرگتر از بغداد، محل تجارت و مسکن تجار هر قوم. از جمیع بنادر هند و ایران و عرب مال بدانجا آرند، و به سهولت تمام خرید و فروش نمایند. تقلب و خلاف نمایی و دو زبانی در معاملات رسم نیست، به حدی که تمسک و اقرار نامه از یکدیگر نگیرند. دورش حصار و خندق مستحکم دارد، که آب شط داخل آن می شود. اندرون حصار، نخلستان و باغات بسیار است، زیاده از نصف، خراب. نهری از شط بریده در وسط شهر جاری کرده اند که آبش به واسطه جوها، در حالت مد، به هر باغ، بلکه پای هر نخله و درختی می رسد. انگور به وفور، توت سفید و سیاه و سیب و به و شفتالو، زردآلو، امرود و انار و غیره، میوه سردسیر و گرمسیر، هر دو، در آنها پیدا- می شود. اما میوه ای که امتیاز بر جاهای دیگر داشته باشد، خرمای تر و خشک آنجاست که از سایر بلدان عرب ارزانتر و بهتر است. عمارات، اکثر گلی و بیسلیقه تعمیر یافته، ابنیه بغداد را، که ذکرش گذشت، در مقابل اینها قصور بهشت توان گفت.

آب و هوای بصره به سبب کثرت نخیلات بسیار ردی ء[1164] و طاعون پذیر است.

ذکر ماء الموح[1165]

خصوص سه چهار ماه که ماء الموح دو طرف آن را احاطه می کند، اگر طاعون هم نباشد، بیماریی شیوع می یابد که کم در آن تندرست یافته می شود. «انگلش» ترجمه «ماء الموح» آب مرگ می کنند، و علمای عرب «آب فاضل» دانند؛ زیرا که فواضل آب شط العرب در اثنای طغیانی در بعضی مواضع بند را شکسته بر صحرا می افتد، و دور شهر بصره گشته، قریب به دهنه شط باز بدان می ریزد. [بنابراین] در مواضع پست آن، آب فاضل ایستاده شده تعفن به هم می رساند، و جنگل نی روییده، هوای شهر را تباه و فاسد می سازد. و گاهی احشام اعراب، که در نواحی بصره بر کنار شط ساکنند، عمدا بند

مسیر طالبی، متن، ص: 435

را بریده «ماء الموح» را بر صحرا روان می کنند! قصدشان اینکه مگر در بصره طاعون به هم رسد و سکنه خانه ها را بر جای گذاشته به اطراف روند، و ایشان در خانه ها درآمده تصرف اموال ثقیله ایشان، که نقل آن ممکن نیست، نمایند؛ و در سایر اوقات نیز ایذای اعراب مذکور به بصریان می رسد. زیرا که شبها داخل باغات شده خرما و محصولات دزدیده می برند؛ و اعراب منتفج، که سهم قلیلی در زمین بصره از قدیم دارند، خود نگهبانان در نخیلات تعیین کرده به نام سهم زیادی، زیاده بر نصف حاصل تصرف می نمایند.

با آنکه عبد اللّه آقای مذکور سدّی مستحکم، به طول پانزده فرسخ، به جهت منع دزدی اعراب، بسته و اکثر دیهات و ضیاع طرف بادیه و برّ را داخل آن سد کرده، معهذا فایده چندان نیست، و از کار

خود باز نمی آیند. غیر از این سد، آثار خیر عبد اللّه آقا در این شهر بسیار است و خرد و بزرگ بصره از دل هواخواه اویند. از کاردانی و عدالت او نقلها شنیده شد.

ذکر مزار طلحه و زبیر

از مواضع با نام نواحی بصره قصبه زبیر است که مزار طلحه و زبیر مشهور در آن واقع شده. چون اعراب مترددین را غارت می نمایند و تاخت وهابی بعضی اوقات بدانجا می رسد، با آنکه زیاده از دو فرسخ فاصله نبود، از زیارت آن دو بزرگوار محروم ماندم.

فی الجمله بعد از آنکه پنجاه و پنج روز در بصره ضایع شده بود، پنجشنبه 19 محرم سنه 1218، چنانچه گذشت، نصف شب سوار غراب[1166] «شتن» شدم. این غراب هم به «مستر- منستی» تعلق دارد و نام کپتانش «بب کاک» است و نوکر اوست. چون باد مراد تند بود، در آن نیمه شب و نصف روز دیگر تمام شط العرب را، که نود میل طول آن است، طی کردیم و از دهنه شط گذشته داخل بحر فارس شدیم؛ اگرچه به فضل الهی از بصره و بصراویان نجات حاصل- شد، اما از جهت غفلت و گرانجانی، که از من در بصره واقع شد، افسوس عظیم در دل ماند. چه اگر برمکیدت [و بی التفاتی] «مستر منستی» در آغاز ورود مستشعر می شدم، و انتظار مهربانی او نمی کشیدم، می توانستم که به راه خشکی از بصره به شوشتر و بهبهان و از آنجا به شیراز و از شیراز به یکی از بنادر عجم رفته و مرکبی گرفته به بمبئی آیم.

در این مدت توقف بصره سیر بعضی بلاد ایران نیز مرا مفت حاصل شده بود و تدارک غرور و ظلم «مستر منستی»

به عمل می آمد.

مسیر طالبی، متن، ص: 437

ذکر حالات بحر فارس

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 439

ذکر بحر فارس و عمان معلوم باد که بحر فارس از بحر عمان، و بحر عمان از بحر هند منشعب گردیده، مابین مغرب و شمال راه یافته، در موضع مصب [شط] العرب سد شده، سمت غربی آن جزیره العرب است، و شرقیش بلاد ایران. طولش پانصد میل راه است و عرض در منتها، که اوسع است، یکصد و پنجاه، و در محل انشعاب سی و شش میل است. و بحر عمان در طول سیصد و پنجاه [و در عرض قرب دوصد] و پنجاه میل می باشد. از انتهای عمان تا بمبئی، مسافت بحر هند پانصد و شصت، و مجموع از بصره تا بمبئی هزار و پانصد میل است.

روز جمعه 20 از برابر جزیره خارک، و روز شنبه 21 از محاذات ابو شهر، که از بنادر معروف فارس است، گذشتیم. طول جزیره خارک نه میل، و عرض سه است. قلعه مستحکم و محل تجارت فرنگیان «ولندیز»، در آن بوده [که میر] مهنّای مشهور، یکی از شیخ زاده های عرب، در سنوات قبل، آن را خراب و آمد و رفت «ولندیزان» را قطع ساخت. ساحل عرب از جهت پهنای بحر در اینجاها هیچ به نظر نمی آید. می گفتند که جزیره بحرین مشهور، در ساحل آن طرف واقع است. به سبب فقدان هوا چند روز در نواحی ابو شهر به تعطیل و انتظار گذشت، و افسوس ماند که در آن مدت چرا ساحل را نگرفتیم که سیر ابو شهر به عمل می آمد.

روز چهارشنبه 25 از جزیره ابو شعیب، که طول آن صد و پنجاه و عرض پنج میل است، گذشته، شام

آن روز به جهت آب در جزیره قیس[1167] لنگر کرده شد.

روز جمعه 27 از محاذات جزیره هرمز، که طول آن شش و عرض سه میل است، و روز شنبه 28 از جزیره کشمی[1168] گذشتیم. بزرگترین جزایر بحر فارس است. شصت میل طول و بیست و سه عرض دارد.

دوشنبه سلخ محرم داخل بحر عمان شدیم. در محل مصب، هر دو کناره بحر فارس به نظر می آمد.

گوشه طرف ایران را در کتب «انگلش» «کیپ [جسک][1169]» و گوشه طرف عرب را «کیپ مسلدن»[1170] خوانند. در قله کوه ساحل ایران سوراخی است که فضای آن طرف آن سوراخ به دوربین دیده می شود.

و در بحر فارس غیر آنچه ذکر کرده اند، جزایر بسیار است که معمور نیست. از آن جمله دو جزیره است موسوم به توم. «توم[1171]» در «انگلش» مقبره را گویند. به گمان ایشان یکی از سرداران اسکندر رومی در آن مدفون است. دیگر سه لخت سنگ بزرگ در منتهای بحر فارس، چون جزیره از آب برآمده، یکی از آنها را «ماماسلمه» خوانند؛ هولناکترین مواضع بحر فارس است: اگر باد مخالف و وقت شب بوده باشد، جهاز به سبب کشش آب بدانها خورده خواهد شکست.

مسیر طالبی، متن، ص: 440

ذکر عجایب بحر فارس

از خصوصیات این بحر آنکه ماهی در این بحر پیدا می شود که چون ماهتاب سفید رنگ و پرنور است، به حدی که در حین غلت زدنهای او در آببازی، که بدان مجبول[1172] است، شعاع شکمش بر مردم جهاز می افتد.

و ایضا جسمی مدور مابین گوشت و نبات، شبیه به لاک پشت، بی برآمدگی و سختی پشت، در این بحر افراط دارد. «انگلش» آن را «ستاره بحر[1173]» خوانند؛ زیرا که شب هنگام هر یک

مثل ستاره می درخشد. بعضی شبها آنقدر وافر و تماشایش خوشاینده بود که دو بهر به سیر آن مشغول می ماندم. گویند جسم آن اگر به بدن [انسان] برسد، آن موضع آنقدر خارشت کند که زخم گردد.

در بحر عمان دو سه روز باد مخالف شدید می وزید. حالی قریب به توفان بر ما می گذشت؛ اما چون باران نبود آنقدر ننمود.

معلوم باد که در این اسفار عبور من بر بحر هند و اقیانوس جنوبی و بحر روم و بحر ایتالی، المعروف به بحر ونیس، [و بحر] یونان و بحر قسطنطنیه و بحر فارس افتاد، و در هر یک آنها به سفاین نشستم و به حسب قسمت در همه توفان خوردم، چنانچه ذکر بعضی گذشت. شدیدترین آنها، اگرچه زمانش دراز نبود، توفان بحر روم بود و اسهل همه این توفان.

بالجمله روز شنبه 5 ماه صفر از محاذات مسقط گذشتیم، چنانچه ساحل مسقط به نظر نیامد، و ساحل طرف ایران هم غیرمرئی بود.

روز یکشنبه 6 از بحر عمان دیگر باره داخل بحر هند، همان نواحی که وقت رفتن «انگلند» جهاز از آن گذشته بود، شدم و دایره سفر تمام شد. در محل مصب بحر عمان به بحر هند، گوشه ای از ملک عرب، که منتهای سرحد شرقی و شمالی جزیره العرب است، به نظر می آید. انگلش آن را «کیپ الگت» خوانند. از مسقط تا بدان مکان یکصد و بیست میل است.

از روز دوشنبه 7 رؤیت زمین بالمره موقوف بود.

روز پنجشنبه 10 ماه صفر سنه 1218 مطابق سیوم جون سنه 1803 عیسوی، ساحل بمبئی نمودار شده، یکساعت بعد طلوع آفتاب به لنگرگاه رسیدیم. این همان روز بود که در سال گذشته از لندن

برآمده قصد ملک فرانس کرده بودم. این «غراب»، اگرچه بسیار خرد بود و جای خواب و نشیمن علیحده و وسیع نداشت، اما به سبب اینکه کپتانش زحمتکش، مرد فهمیده است، و هوای بزرگی بیجا و خیالهای خام در سر ندارد، به خوشی گذشت. با آنکه هوا در غایت گرمی بود، تصدیعی رو نداد.

مسیر طالبی، متن، ص: 441

ذکر جزایر بمبئی و خصوصیات آن

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 443

ذکر خصوصیات شهر و جزیره بمبئی

بمبئی در عرض بلد 17 شمالی واقع است. آب و هوای آن قریب به هوای [آبادیهای] تحت استوا، به اعتدال و صحت است. هشت فصل، که هر یک را به مجرد داخل شدن آن حس- توان کرد، [دارد] و از میوه های هند تمام در آنجا به هم رسد. از آن جمله انبه ممتاز است.

شهر مسکن اعزّه در قلعه واقع شده. تمام خانه ها و دکاکین از خشت و گچ و چوبهای رنگین، سه چهار طبقه است، اما سقف تمام از کپره و صندوقی است.

خانه ای که مقابل عمارات چورنگی کلکته توان کرد، به نظر نرسید. اهل این شهر اکثر [گبران] المعروف به «فارسی» و بعضی اصحاب «انگلش» و قلیل پرتگیش[1174] و هندوانند.

ذکر اصل و اوضاع فارسیان بمبئی

اصل فارسیان از عجم است، هزار و یکصد سال قبل از شوکت غزات اسلام بدین مکان پناه آورده، حالا کثرت ایشان در بمبئی و سورت و نواحی آن به جایی رسیده که خدمتگاران و طباخ و اکثر پیشه وران از ایشانند و تمول بعضی به درجه ای است که لک روپیه یومیه مداخل دارد.

به لغت زردشتی[1175] و هندی و «انگلش» سخن گویند؛ و بجز در میان خویش تأهل ننمایند.

لهذا شکل و شمایل و رنگ و رویی که هزار سال قبل با خود آورده اند، الی الآن برقرار است، اصلا تفاوتی در آن رو نداده، و هوای هند در ایشان اثری ننموده. اصحاب «انگلش» گویند: قرب و بعد آفتاب را مدخلی در لون اشخاص نیست، و نمی دانیم که به کدام سبب فرنگیان سفید و حبشیان سیاه و هندیان اسمر[1176] اللون اند؛ و حال فارسیان و ارمنیهای جلفا که از سالهای دراز در این ملک به حالت اصلی هستند، دلیل بر

مدعای خود آرند.

بالجمله آتش هشتصد ساله به وفور و بعضی جا آتشی که به همراه خود از ایران آورده اند، نزد ایشان موجود است. و یزدان و اهرمن را، یکی خدای نیکی و دوم بدی است، هر یک را در کارهای خود مستقل خوانند. و عبادات ایشان مخصوص اهرمن است؛ زیرا که یزدان را بجز خیر منشأ اثری ندانند، و خوفی از او نیست. و به غیرت، زنان بسیار کشند. اگر به کسی گمان بدکاری برند، به حیل غیرمکرر، به خفیه هلاک کنند. زبان فارسی بالکل فراموش کرده و حیثیت انسانیت و هوای بلند تمام از دست داده اند. کسی از ایشان به دیدن نیامد تا دعوت و ضیافت چه رسد؛ زیرا

مسیر طالبی، متن، ص: 444

که رتبه مرا آنقدر از خود بلندتر دانستند که محل این نوع خیال نبود.

به ملا فیروز، که اعلم و اشرف آنهاست، در خانه دوستی ملاقات شد. مرد متین مغزدار است. سفر ایران کرده، در آن بلاد به تحصیل علوم زردشتی و نجوم و حساب به سر برده، به زبان فارسی سخن می گوید. لیکن در علم شعر، که دعوی می کند، چیزی از آن معلوم من نگردید.

اما شهر دوم خارج قلعه، یک «گروهی» سمت شمال است. اگرچه عمارات رفیع و خشتی کم دارد، اما طویل و عریض است. حوایج شهر اول اکثر از اینجا برند. سکنه این شهر اکثر هنود و بعضی فارسی و «پرتگیش» اند. باغات اعزه هر دو شهر در این طرف واقع شده. تپه های کوه در سواد آن نمایان است، و درخت نارجیل در این شهر آنقدر است که هوا به صعوبت داخل آن می شود.

ذکر بدشکلی بومیان بمبئی

حسن برای نام در این هر

دو شهر نیست، به حدی که در عرصه چهل و پنج روز توقف، یک صورت حسین در بازار به نظر- نیامد. آنچه هنودند بعینه چون اجنه و شیاطین، همه کوتاه قامت، سیاه سوخته، لاغر اندام، رگ و پوست بر استخوانها تنیده.

زنان فارسی اگرچه رنگ سفید، گوشت بر بدن دارند، اما همه بی نمک، نرم گوشت، پستان آویخته، بزرگ چشم، فراخ لبس، مانا به کشمیریانند.

تعریف حسن [بندر] سورت، که از بمبئی دو سه منزل فاصله است، در اشعار هندیان و افواه بسیار شنیده بودم. معلوم شد که خلاف واقع است، و قائلین آن خبر، از سفیدی رنگ فارسیان گول خورده در آن اخبار [خطا] نموده اند. هرگاه اتفاق سواری می شد، از تأذی ملاحظه صور زشت، بجز زمین هیچ طرف نگاه نمی کردم، و هر دمی صد لعنت بر طلعت آنها می فرستادم.

زنان بنگالی را در مقابل آنها حوران بهشتی توان شمرد. در میان این شهر و قلعه، میدانی است برای قواعد سپاهیان و تفرج مشی کنندگان که یک و نیم میل طول و همین قدر عرض داشته- باشد. جایی بافضاست، تمام ساله سبز و خرم می نماید. یک جانب آن پهنای بحر هند در مدنظر است و جانب مقابل آن تپه های کوه سبز و دو جانب دیگرش شهر و قلعه مذکور واقع شده.

ذکر قلعه بمبئی

قلعه بمبئی مستحکمتر و بزرگتر از قلعه کلکته است. یک سمت آن به بحر پیوسته است و طرفهای دیگر سه خندق عمیق، که آب بحر در آن توانند انداخت، دارد. دیوار قلعه و برجها تمام بر وضع قلعه کلکته اندرون

مسیر طالبی، متن، ص: 445

خاکریز است، و از دو جانب خاکریز، دیواری از خشت و گچ به جهت محافظت خاک

از باران کشیده، سر هر دو به هم آورده اند.

دروازه ها تمام [از] تخته پل است، که چون بردارند دروازه می شود. این قلعه بنای فرنگیان «پرتگیش» است که در عهد اقتدار خود در هند ساخته بودند و به یکی از سلاطین «انگلند» در جهاز عروس داده، از آن باز که در دست «انگلش» است بسیار چیزها و حکمتها بر بنای اول افزوده شده.

حالا مجملی از حال اعزه بمبئی بیان کرده، شروع به سفر بنگاله خواهم نمود.

مسیر طالبی، متن، ص: 447

مجملی از حال اعزّه بمبئی و آغاز سفر بنگاله

اشاره

مسیر طالبی، متن، ص: 449

ذکر محامد «گورنر دنکن»

نخستین انسان، بلکه رأس و رئیس محسنان جهان «گورنر- دنکن» است، که محامد اوضاعش را مجملی از این قطعه می توان فهمید.

لمؤلفه

روی خوبش به روی دشمن و دوست بشکفته چو گل به فصل بهار

در عالیش بر زبان صریرمرحباگوی زایران هموار

سرو قدش اگرچه آزاد است به تواضع، ولی چو نخل ببار

طبع پررفق او به جمله امم هست یکسان معاون و غمخوار

از مهم سازی عباد ملول نشود چون ز سعی دنیادار

صحبتش غمزدا چو وعده وصل گفته اش دلربا چو گفته یار

ترسم او روی خان نبیند گه زانکه از حکم طبع نیکوکار

هرچه افتد به دست او بخشدکیسه اش گه نشد پر از دینار

سوسن و سرو را مقابل اونتوان بشمرید از احرار

قوم «اسکات» بُد تن بیروح گر نبودی ورا تبار و دیار

ای خوشا بمبئی و مردم اوکه مرآن شهر را چنین شد یار

کاش در هند هم بُدی چون اوبلکه عشری ز نسبت معشار

خلق از سیرتش بیاسودی وارسیدی به حال یار و دیار

بالجمله «مستر دنکن»، ده دوازده سال قبل از این، حاکم شهر بنارس بود. خلق آنجا را نیز راضی و شاکر داشت. الی الآن ذکر او در آن شهر تازه است. «لارد کرنوالس» در اواخر عهد خویش به «گورنری» بمبئی تعیین نمود، از آن باز در آن شهر به سر می برد، و همواره به یاد یار و دیار خویش و آرزوی مراجعت به وطن می باشد. لیکن چون آنقدر زر که کفایت معاش او در ولایت تواند کرد، گاهی جمع نمی شود، به نوکری «کمپنی» و آن شغل می گذراند. علی الصباح بود که «غراب» ما، در ساحل بمبئی لنگر انداخت. همان وقت فرود آمده به

خانه او رفتم. هنوز در خواب بود. ملازمانش، که به مناسبت مزاج آقا همه مؤدب و شیرین اخلاقند، مکانی لایق برای نشیمن من نموده، گفتند: «تا رخت پوشیدن گورنر در اینجا توقف باید کرد. بعد از آن، فی الفور، خبر شما بدو خواهیم رسانید. تا آن زمان آنچه مطلوب بوده باشد، از آب و نان و حقه به ما اطلاع

مسیر طالبی، متن، ص: 450

باید داد.» همینکه سفره حاضری آمد، مرا طلبیده شریک گردانید و فرمود: «از این زمان تا وقتی که قسمت شما در این شهر است، مهمان من هستید.» چون ایوانهای خانه اش تمام پر از مهمانان بود، خانه ای در آن نزدیکی به چهل روپیه در ماه کرایه کرده، اسباب روشنی و فرش و غیره، ضروریات، از خانه خود بدانجا فرستاد. تا از حاضری فراغ شد، آن مکان مهیا شده بود. نصف النهار همان روز، سید عبد اللطیف خان- سلمه الله تعالی- که محض برای دیدن او سفر بمبئی گزیده بودم، از دو «گروهی» شهر مسکن خویش، به دیدن من آمد و فرمود: «سالهاست یکدیگر را ندیده ایم.

سکونت اینجا معنی ندارد، باید که به باغ من، که به حسب مکانیت بر امکنه شهر تفوق دارد، نقل- نمایی؛ و هر وقت که دیدن «گورنر» منظور باشد، به شهر آمده بعد فراغ، باز بدان مکان مراجعت نمایی.» از کثرت شوق صحبت آن بزرگ و تخفیف تصدیع «گورنر»، از ملاحظه پس و پیش غافل مانده، رضا بدان کار دادم، و به اظهار آرام خود در باغ، رخصت از «گورنر» گرفته بدان مکان نقل نمودم. بعد دو سه روز معلوم شد که آن رأی خطا بوده، و سیر شهر و

حصول ضروریات از باغ مذکور به استیفا ممکن نیست. چون خود آن راه اختیار نمودم، بجز خاموشی چاره ای نبود. اما «گورنر» از کمال فطانت و غمخواری بر این معنی از نخست مستشعر شده، خانه را از دست نداده و اشیایی که بدانجا فرستاده بود، واپس نطلبیده، بعد دو سه روز پیغام فرستاد که «تو در این زودی انگلند را گذاشته عادت به اوضاع فرنگ داری، در خانه میر عبد اللطیف که بالکل اوضاع مسلمانی است یکایک دل قرار نخواهد گرفت، و سیر شهر و سرانجام حوایج ضروری در سکونت آنجا به خوبی میسر نخواهد گردید؛ لهذا من آن خانه را از دست نداده و برای شما مهیا داشته بودم. هرگاه [صحبت] ما را دل خواسته باشد، به شهر در آن خانه باید آمد، و چون از شهر ملالت حاصل شود به باغ باید رفت» من شکر احسان آن بزرگ را گفته دیگرباره بدانجا آمدم، و چنانچه فرموده بود گاهی در آن خانه و گاهی در باغ به سر می بردم. هرگاه در شهر بودم، ملازمان او خدمت من می کردند. وقت حاضری و طعام شب اخبار می نمود، با او می خوردم. مابین حاضری و طعام شب، که رفقایش چاشتی از مطبخ او در جایهای خویش می خوردند، برای من آنقدر طعام و شراب و میوه- که پنج روپیه یومیه خرج آن بوده باشد- می فرستاد. هر چند از ملازمانش عذر- خواستم و گفتم که من در آن وقت چیز خوردن معمول ندارم، قبول نکردند و التماس مرا نشنیدند.

بدین وتیره[1177] چهل و پنج روز نگاه داشت، و در صحبتهای رقص و سرود، و هر شب دوشنبه، که زنان اعزه «انگلش» در

آنجا جمع می آمدند و طعام شب را با ساز و نواز می خوردند، مرا شریک

مسیر طالبی، متن، ص: 451

می کرد؛ و هرگاه ذکر رخصت بر زبان می آمد، می فرمود که «شما به این زودی از ما ملول شده اید، اما ما از شما هنوز سیر نشده ایم.»

مرتبه آخر که «بمبئی فرگت[1178]»، جهاز «منوار» کمپنی، راهی بنگاله بود، رو به من کرد و گفت: «اگر فی الواقع شما از ما بس کرده باشید، من مکان برای شما در این جهاز مقرر نمایم.» گفتم: «از صحبت شما سیری نشده، و لیکن اشتیاق دیدن اطفال، که از نه سال ندیده ام، غالب است، البته مهربانی باید نمود.» همان دم به «کپتان» جهاز مذکور مرا ملاقات داد و سفارش بلیغ نمود که به آرام تمام مرا به کلکته رساند. از توجه او، چنانچه آید، به نوعی که از خرج دو هزار روپیه ممکن نبود، بی خرج زری به کلکته رسیدم.

از تباین سلوک «مستر منستی» و او، که هر دو از یک قوم و بر یک نوع تربیت یافته و به اقتضای اصل و اخلاق [بر دو منوال] مختلف خویش را ظاهر ساختند، تعجبها کردم.

دیگر «مستر لچهمبر»، که از «انگلش» امریکا و یکی از کونسلهای بمبئی است. مردی دانا، کرده کار، نیکو اخلاق است. در باغی خارج شهر، بسیار آراسته و نظیف به سر می برد.

تواضع حاضری در آن مکان نمود. بعد ورود او و «مسس لچهمبر»، زنش، که از زنان عاقله حسینه است، مراتب مهمان نوازی به اقصی الغایت به تقدیم رسانیدند. چند ساعت در آن صحبت لازم- المسرت خوش گذرانیدم.

دیگر «کرنل گاردن»، از سرداران سپاه، شخصی عالیشأن است. او هم تواضع حاضری نمود و به خانه خود

برد. از دیدار «مسس گاردن»، زنش، که بسیار شیرین اخلاق نیکو جمال است، حظ وافر برداشتم، و از سماعت سخنان دلاویزش کام جان را شیرین ساختم. زعم «انگلش» اینکه آن بانو حسینترین زنان بمبئی است. اما به نظر من «مس سلیمان» و خواهرش، دختران «سر ویلیام سلیمان»، قاضی بزرگ بمبئی، پسندیده تر آمدند، و به اوضاع آن کسانی که در لندن دل بدانها داده- بودم نزدیکتر بودند.

دیگر «مستر رچدسن»، برادر بزرگ «کپتان رچدسن»، که رفیق راه فرنگ و دوست قدیمی من بود، در بمبئی به شغل اخبارنویسی می گذراند. به تقریب سررشته مذکور، دعوت چاشت کرد. زنش «مسس رچدسن» در آن مجلسها مراتب مهمان نوازی به تقدیم می رسانید.

دیگر «مستر اثمت»، که ترجمان زبان فارسی در بمبئی است، و سالها در ابو شهر و شیراز به سر برده، به زبان فارسی خوب سخن می گوید.

مسیر طالبی، متن، ص: 452

دیگر «کرنل بودن» که در لندن وی را دیده بودم. مردی متین عزیز آبرودار است.

و «مستر اسیرن» و «مستر ماریس» و غیره. این جماعت مصاحبان گورنر و شریک بزم و رزم او، خوبان زمانه اند. همواره بر سفره طعام، خبرگیران من، در صدد غریب نوازی بودند.

ذکر محامد میر عبد اللطیف

دیگر دوست دلی و حبیب روحانی، میر عبد اللطیف خان شوشتری، است. حالات نامدارش در «تحفه العالم»- که کتابی در غایت بلاغت و جودت، مشتمل بر معانی لطیف و علوم کثیره، و نوک ریز خامه گهربار اوست- درج است. به تقریب توضیح تاریخ شوشتر و تبیین حال طبقات سادات و اعزه آنجا مفصل شرح- داده، در این مقام هم به مقتضای وصف العیش نصف العیش به ذکر مجملی از اوصاف جمیله اش، بر خوشی خاطر محبت، ذخایر و زینت

این کتاب افزوده شد. آن یگانه از سادات نوریه شوشتر است که به جلالت شأن در اطراف جهان معروف، و به صلاح و تقوی و علم و عقل بین الامم موصوف. شیخ الاسلامی آن ولایت از سالهای دراز بدیشان تعلق دارد. همواره علم امر معروف و نهی منکر در آن نواحی می افراشتند، و قوانین شرع حنیف محمدی را برپا و به رونق می داشتند.

اصل ایشان از ولایت جزیره معموره مابین سوق الشیوخ و قرنه است. الی الآن بنی اعمام ایشان در قریه صباغیه و آن نواحی سکونت دارند، یکی از آنها موسوم به سید نعمت اللّه. هر یک از این سادات که در علم و فضل درجه اعلی داشت و در دار العلم شیراز و اصفهان از بسیاری علمای اعلام، که آقا حسین خونساری و ملا محمد باقر مجلسی از آن جمله است، سند علوم دینیه و تحقیق مراتب یقینیه نموده بود، به سببی از اسباب، از وطن جدا شده به شوشتر افتاد. اهل شوشتر مقدم گرامی او را مکرم داشته، التماس سکونت نمودند و عقیده خالص و ولای صادق به خدمتش به هم رسانیده در امور دینی و حوادث دنیوی بدو رجوع می فرمودند.

ذکر نسب سادات نوریه شوشتری

نسب سید موصوف، به سیزده واسطه، به امام موسی کاظم (ع) می رسد، و ایضا جد اعلای سید عبد اللطیف، دوست ما، می شود. بدین طریق که سید عبد اللطیف بن سید طالب بن سید نور الدین بن سید نعمت اللّه. هر یک از این سادات کرام و بعد ایشان سید عبد اللّه بن سید نور الدین و سید مرتضی بن سید نور الدین و سید- ابو الحسن بن سید عبد اللّه و سید

عبد الهادی بن سید عبد اللّه در علم و تقوی یگانه عصر بودند. مؤلفات گرانمایه و تصنیفات هدایت پیرایه از ایشان به یادگار ماند. خصوصا سید عبد اللّه که علم نصاری و یهود و معلومات مجوس را نیز بر علوم اسلامی افزوده بود. ولادت با سعادت سید عبد اللطیف

مسیر طالبی، متن، ص: 453

در سنه 1172 در شوشتر واقع شده؛ از عم عالیمقدار خویش سید مرتضی و غیره، افاضل آن عصر، کسب علوم نمود؛ و اکثر اوقات عمر عزیز را به سیاحت بلدان آن نواحی، چون بصره و بغداد و حله و عتبات عالیات تا کرمانشاهان ایران و کردستان، و اختلاط با دانشمندان عرب و عجم گذرانید. پس به قصد هندوستان، سفر بحر فارس و عمان اختیار فرمود. در اثنای راه، بندر ابوشهر و مسقط و مچهلی بندر را سیر کرده در محرم سنه 1203 به کلکته ورود نمود.

در آن وقت از سن شریفش سی سال گذشته بود. بعد چندی به قصد مرشد آباد، که سالها دار الملک بنگاله بود، رفت. منی بیگم، ملکه آن دیار، و اعتبار علیخان، ناظر او، و سایر اعزه آن شهر تحریض و تکلیف تأهل به وی نمودند، و بنت عمش- که در حجر تربیت والد نامدار خویش، میر محمد مهدی بن سید عبد اللّه بن سید نور الدین بن سید نعمت اللّه، که سالهای دراز قبل از میر- عبد اللطیف به بنگاله آمده در مرشد آباد سکنی و نسبت شیخی به اعره آنجا داشت، پرورش یافته [بود]- در سلک ازدواج کشیدند. و بعد چندی با حلیله[1179] جلیله خویش به کلکته معاودت کرده در آن شهر سکنی ورزید. چون میر محمد

شفیع، برادرش، در سال اول، زری به جهت خرید مال بنگاله، از بصره [نزد وی فرستاده و خرید او در آنجا نفع نمایان کرده بود، سال دیگر تجار بصره] زر بسیار به وی فرستاده التماس خرید مال از او نمودند، و حق السعی برای خدمتش مقرر کردند، و این معنی استمرار یافته او را از ممر حلال، تمول به هم رسید. بعد از آن، بنی عمش، سید ابو القاسم، عرف میر عالم بهادر، که در سرکار آصفجاه دکهن[1180] قدامت و دخل در مزاج او داشت، وکالت آن سرکار به حضور «گورنر» بنگاله به نام وی مقرر کرد. این معنی بیشتر از پیشتر موجب بلندنامی و رفاه حال آن والانژاد در معاش گردید. چون آب و هوای بنگاله به مزاجش ناموافق، و همواره علیل می نماید، دو مرتبه به تقریب تبدیل هوا به لکهنو رفت، و بلدان معروف بنگاله را به نظر استیفا- درآورد. از حکام و اعزه آن دیار اعزاز یافت. از آغاز ورود آن یگانه، مرا محبت صادق به هم رسید و روز بروز مزید بود تا سفر فرنگ رو داد. اعانت من به زر فرمود. بعد از دو سه سال خطی در «انگلند» مرقومه کلک گهر سلک او یافتم که «به سبب امتداد بیماری استعفای خدمت دادم، به قصد عود به ولایت بصره و موطن شوشتر مع عیال روانه دکن شدم، در یکی از سواحل دکن بر جهازی نشسته روانه آن طرف خواهم شد.» از دریافت مضمون مهاجرت او، که دیگر باره ملاقات مظنون- نبود، دل بسیار شکسته گشت، و آن شوق که در مراجعت هند به امید دیدارش داشتم یکی از صد نماند.

حال یأس و حرمان مذکور از این غزل که در جواب آن خط نگاشته بودم می توان دانست.

مسیر طالبی، متن، ص: 454

لمؤلفه

هست این سفیر نجد ز راه عدن رسیدیا کاروان مشک رسوی ختن رسید

یا بوی یوسفی است که از مصرِ دوستی اندر مشام عشق به بیت الحزن رسید

بر کشتزار خشک ببارید ابرِ تریا پیک نوبهار چمان در چمن رسید

نی نی، کتابت است که از دوستی لطیف بر دوستی بریده ز یار و وطن رسید

در حلق تشنه ای بچکاندند آب یامخمور خمر شوق یکایک به دن[1181] رسید

از دیدن بیاض منیرش اگرچه نوراز نو به چشم تار و دل ممتحن رسید

لیک از سواد خط خوش مشکفام اوگویی که بوی مشک به زخم کهن رسید

شوق مراجعت که به دیدار دوست بودفربه ز هجرتش همه در کاستن رسید

طالب، به رومیان نرسیده است از فرانس آنچه از این خبر به دل پرمحن رسید

با اینهمه ز فضل خدا بی رجا نیم روزی توان بود که به آن گلُ بدن رسید

بعد از آنکه مراجعت به راه بغداد و بصره واقع شد، از این اتفاق نیک بسیار خشنود بودم که در یکی از آن دو جا به ملاقاتش فایز خواهم شد. در بغداد مسموع شد که آن بزرگ در بمبئی است، و قصد بصره با نعش حاجی خلیل خان دارد. امیدوار شدم که در آنجا خواهم دید. در بصره مفصل احوالش معلوم گردید که بعد ورود حیدرآباد، مشیر الملک، نایب آصفجاه، که قابو یافته، میر- عالم بهادر را بی اقتدار و محبوس کرده بود، به تقریب خویشی محاسبه دروغی بر او برآورده مدتها توقیف او در آن شهر کرد. بالاخره «گورنر

جنرل» بنگاله و «مستر دنکن» به جهت مهمانداری ایلچی ایران از آن مخمصه برآورده، او را به بمبئی آوردند. با آنکه حاجی خلیل خان کشته شد، به انتظار ورود ایلچی دیگر، خدمتش را در بمبئی نگاهداشته اند. حرکت آن والانژاد از بمبئی در این زودی متصور نیست، لهذا به سبب آن غریمت[1182] به من رسید؛ اما بالاخره از مدد بخت نیک به مراد خود رسیدم و به دیدار فایض الانوارش فایز گشتم. مضمون این بیت آخر غزل مذکور به- وضوح انجامید، و آن امید که در حین انشاء، ممکن الوقوع معلوم نمی شد، تخمی در مزرعه دل، نهال قامتش در منظر جان از آن سر کشید. چند روز در صحبتش خوش گذشت، مراتب اعانت و مهمان نوازی به تقدیم رسانید. الحمد للّه که تا حالت تحریر، به صحت و عافیت در شهر مذکور قیام دارد.

مسیر طالبی، متن، ص: 455

دیگر مهدی علیخان مشهدی. مجملی از احوال او اینکه در سنه 1196 از ایران به راه دکهن وارد لکهنو گردید. به توجه «مستر جانس» در لکهنو بود. اوقاتش به فراغ می گذشت. بعد از آن، اگرچه خود را در مجلسیان وزیر گنجانیده روز و شب حاضر می نماید، اما فایده چندان، حتی بر وصول مواجب، مترتب نمی گشت. پس از چندی از آن هم وامانده به طبابت و فلاکت، اوقات به سر می برد. آخر کار شکایت بدسلوکی حیدر بیکخان، نایب آن سرکار، به من آورده استعانت جست. چون نایب مذکور در آن ایام به من طریق مدارا مسلوک داشت، گاه گاه زری به جهت او می گرفتم. بالاخره به تنگ [آمده] قصد رفتن به طرفی کرد. زاد راه و استعداد برآمدن از آن شهر

نداشت، هزار و پانصد روپیه از حیدر بیکخان برای او گرفتم. به بنارس رفت. به حسب اتفاق میرزا- مهدی گمرکچی غازیپور، که مردی متمول بی وارث بوده، در همان ایام مرده بود. سید محمد خان شیر جنگ همدانی، نایب بنارس، وی را به جهت ضبط اموال و تفویض آن به غلامی بیزبان، که از او مانده بود، تعیین کرد. او مبلغی از متروکات متوفی [را] به شیر جنگ و مبلغی به صاحب بنارس در خفیه رسانیده راه سخن بدیشان به هم رسانید، و مبلغی کلی به دست او هم از آنجا افتاده، جانشین همنام خویش در غازیپور گردید. در عهد «مستر دنکن» بر علاقه ملکی و مداخل افزوده، چند سال آن معنی امتداد یافت؛ بنابراین صاحب دو سه لک روپیه سرمایه شد. بعد «مستر دنکن»، که آمد و رفت نایبان وزیر بنگاله اتفاق افتاد، او چند منزل مهماندار می شد؛ سخنان دلفریب آن جماعت شنیده دیگر بار قصد لکهنو کرد، و به طمع جاه و زیاده طلبی و مشاهده ظواهر متوسلان وزیر، از جا- در رفت و از مضمون مثل مشهور عرب من جرّب المجّرب حلّت به النّدامه[1183] غافل ماند. بنابراین از کار آراسته کذایی، که دوام و قیام داشت، استعفا داده، در سنه 1209 به سرانجام امارت، به لکهنو آمد. در آن اوقات من هم در لکهنو بودم، اکثر وی را در خانه میرزا حسن رضا خان می دیدم.

گاهی به دیدن من می آمد. چون اخراجات کثیره بر خود بسته بود در یک دو سال تمام اندوخته غازیپور را به باد داده در کار خود درماند، و چاره منحصر به التجا به خدمت «مستر دنکن» دانست.

بنابراین بدان طرف شتافت.

«گورنر»

به مقتضای مروت و فتوت جبلی، راه و رسم قدیمی را رعایت کرده هم در آن زودی وی را به گماشته گری «کمپنی» در ابو شهر تعیین کرد، و مقارن آن [به سفارت] ایران از جانب «کمپنی» فرستاد. اما «گورنر جنرل» بنگاله، که به غمازی گماشتگان بصره بر مقابح اعمالش مطلع گشته بود، آن تجویز را نپسندیده وی را از آن کار معاف داشت. بنابراین مهدی علیخان از

مسیر طالبی، متن، ص: 456

طهران به کرمانشاهان و از آنجا به بغداد آمده چندی در عتبات عالیات توقف نمود. در آن ایام چند چهلچراغ و قندیل به روضه نجف اشرف گذرانیده، دور شهر کربلا حصاری گلی، بی استحکام، که در فتنه وهابی یک روز هم استقامت نتوانست کرد، [کشید].

بعد او، به عرصه قلیلی من هم وارد عتبات [مذکور] شده، [شنیدم] که به تجمل امیرانه به زیارت روضه نجف اشرف می آمد، چنانچه بادکش نقره ای را تا غلام گردش، به بهانه آفتابگیر، بر سرش می داشتند، و اندرون دروازه مبارک [آمده] از اسب فرود می آمد. بعد چند ماه، به بصره و از آنجا به ابو شهر رفته مشغول به کار گماشته گری «کمپنی» در آن بلاد گشت، و دختری از نبایر[1184] سلاطین زندیه برای پسر خود گرفته، خانه و اوضاع امیرانه در آنجا بنا نهاد، خویش را به نواب مسمی گردانید. «گورنر» بنگاله این حرکات را به غایت مکروه داشته از ابو شهر نیز عزلش نمود؛ و به التماس «گورنر دنکن» و ملاحظه اسم وکالت «کمپنی»، که در ایران بهم رسانیده بود، هشتصد روپیه در ماه نقدی برای معاش تا عمر [او مقرر کرد]. او از این معنی در پیچ و تاب شده به

نیت اصلاح کار از ابو شهر به بمبئی آمد. حالا به تلخکامی می گذراند و آن همه تمول که در آن کار و خدمات پیدا کرده و استقامت امر معاش و اعانت و دلیریهای «گورنر دنکن» وی را خوشدلی نمی بخشد.

روز اول که به خانه «گورنر» وارد شدم، به انتظار ملاقات او در پایین خانه نشسته بودم که او برای خوردن حاضری بدانجا آمده از برابر من گذشت و چنان وانمود که مرا نشناخته. چون [ «گورنر» مرا به] سفره حاضری طلبید، دچار شده به ضرورت برخاست و ملاقات نمود. عذرها خواست که مرا نشناخته بود. تا در آن شهر بودم، با آنکه یقین می دانست که همت من به اشغال بمبئی و سکونت آنجا رضا نخواهد داد، از خوف اینکه مبادا رفاقت «گورنر دنکن» اختیار- نمایم، همواره آثار کره بر چهره او پدیدار بود و همیشه در ذکر و اذکار، [طرف] مخالف سخن من در آن مجلس می گرفت، و جواب دندان شکن یافته به سزای خود می رسید.

سعدی[1185]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص456

توانم آنکه نیازارم اندرون کسی حسود را چکنم کو ز خود به رنج دراست

دیگر آقا حسن، برادرزاده حاجی خلیل خان مرحوم، ایلچی ایران. مومی الیه در قضیه خانه-

مسیر طالبی، متن، ص: 457

جنگی- [که] ناگهان از حماقت و خودسری رفقای خان موصوف و تهاون و عدم التیام «مستر استرانچی» مهماندار، که جوانی به خود مغرور، نکرده کار است و در سفر ایران همراه «میجر مالکم» از نظر بازی ایرانیان بر حسن خویش دل آزردگی داشت، رو داده بود- پنج شش زخم گلوله بندوق برداشته قطع امید از حیات و ماهها بر فراش جا داشت. گاهی تجویز قطع پا،

گاهی عزم فصل ران او می شد. بالاخره به سبب کمال مهارت «داکتر» ان فرنگ و نیکو خدمتی عظمای «انگلش»، که به همگین همت مصروف آن بودند، بی نقصانی، به شد؛ و رئیس رفقای حاجی خلیل خان شده به انتظار اینکه شاید ایلچیگری به او مفوض شود، در بمبئی توقف داشت. از سرکار «کمپنی» جیره و مواجب بدیشان می رسید، و احترام او می کردند. آخرش چون سفر هند به نام آقا نبی، سوداگر بصره، معین شد، با سایر رفقا عود به ایران کرد. اگرچه از علوم و فرّ بزرگی بهره نداشت، اما بسیار آدمی وش، نجیب اطوار می نمود، و حرکات و سکناتش ملایم بودند. دو مرتبه دعوت چاشت کرد هر مرتبه در حین نزول، مراتب تعظیم و انسانیت به تقدیم رسانید. دو سه کس از رفقایش، که بهره از سخن و طبع شعر داشتند، تا دیری سؤالات از اوضاع فرنگ، خصوص از «فری میسن[1186]» از من می نمودند. غیر از این چند کس، که ذکرشان گذشت، تجار متمول ایرانی در بمبئی بودند که بجز نفاق پیشگی و غیبت یکدیگر کاری نداشتند. از آن جمله سید تقی نامی است که در روی زمین با وی به سر نتوان برد، و بعد معرفت[1187]، به وجهی من الوجوه از دست و زبان او رستگاری نمی توان یافت. با اکثر آن جماعت در خانه دوستان ملاقات شد، طبع منزجر گردید. بنابراین از ذکرشان به همین قدر اکتفا کرده شد.

بالجمله بعد توقف چهل و پنج روز، به روز دوشنبه 27 ربیع الاول، سوار «بمبئی فرگیت» شدم. باد مراد بود، همان دم لنگر برداشته راهی شد، و به جهت حصول باد تجارت، آنقدر به- طرف جنوبی بحر هند رفت که

چون به طرف مشرقی، که مقصد بود، مایل گردید، تا خور کلکته هیچ جا خشکی ندیدم.

سیلان و جکرناتهه و گنجام و غیره، بلاد سواحل مشرقی دکن، به نظر نیامد، تا به ساحل مغربی دکن، که ملیبارات بوده باشد، چه رسد. بنابراین روز یازدهم، متصل به خور بنگاله رسیدیم.

این حدّ سرعت بود. از این زودتر جهازی از بمبئی به کلکته نیامده چند روز به انتظار «پیلوت» ها یعنی راهدانان خور کلکته، به سیر بیهوده گذشت. بعد وصول پیلوت بر جهاز، دو روز در دریای کلکته راه رفته در لنگر گاهی، که معروف است به «فلته»، لنگر کردند. از آنجا کشتی خرد سوار شده

مسیر طالبی، متن، ص: 458

به کلکته روانه شدیم.

روز دیگر، که پانزدهم ربیع الثانی سنه 1218 هجری، 4 ماه اگست سنه 1803 عیسوی بود، آخر روز به شهر کلکته رسیدیم.

ذکر محامد «کپتان هیز» و «مسس هیز»

اسم «کپتان» این جهاز «هیز» است. شخصی بسیار با- حرمت، عالیشأن، شجاع است. خدمات پسندیده در نوکری «کمپنی» کرده، و زخمی بر رخسار، که از مشاهده آن هیبت در دل ناظر می افتد، طراز چهره دلاوری برداشته، عمله جهاز با آنکه در زیر بار ضبط و حدود، به- اقصی الغایت، بودند، از او رضامندی داشته. این «کپتان هیز» را زنی است از طایفه «ایرش[1188]»، که در خوشخویی و نکو اخلاقی چند قدم از شوهر در پیش است، و با وجود این، ملاحت رخسار و ملایمت حرکات و شیرینی گفتار دارد. در این سفر بر جهاز بود. در صحبت با مسرتش بسیار خوش گذشت. به سبب اشغال نرد و شطرنج، صعوبت سفر مطلقا معلوم نگردید، بلکه از گذشتن ایام و تعداد روزها، گاهی به خاطر نرسید.

بالجمله بعد

ورود به جهاز، «کپتان هیز» حجره ای صاف پاکیزه، نزدیک به خویش، [به من] داد، و شبری[1189] خود را به جهت آرام من در آن آویخت. تمام راه هر دو، زن و شوهر، متفقد احوال من بودند، و طعامهای لذیذ و شرابهای گرانبها، روزی دو سه بار، بر سفره [می کشانیدند، و بعد ورود به لنگرگاه که حلیله جلیله را در جهاز گذاشته خود به جهت] رسانیدن خطوط، به سرعت راهی کلکته شد، مرا به همراه گرفت. شب که در مهمانسرای «مستر منج» به سر بردیم، خرج طعام من و کرایه خانه از پیش خود داد، و نگذاشت که من ادا نمایم. چون به کلکته رسیدیم، درخواست کرد که همخانه بدو فرود آیم و با او همکاسه باشم، که تا استقرار کار من، او به خوشی تمام اخراجات مرا خواهد کشید. من چون خانه میر عبد اللطیف موصوف را- که در این ولا محمد علیخان- شوشتری، که شریک ایشان است، در آن بود- می شناختم، شکر احسانهای او بر زبان ادا کرده خبر دادم که مرا جایگاه بود و باش در کلکته هست، و دوستان دارم که اگر حاجت به زر شود، ایشان مدد خواهند کرد. از او رخصت شده به خانه محمد علیخان آمدم.

در آن خانه به دیدن من آمد و تا وقتی که در کلکته بود، همواره مرا شریک چاشت و صحبت خود می نمود. بالجمله چون من از اسباب معاش به کلی معرّا بودم و بجز رخت پوشاکی چیزی

مسیر طالبی، متن، ص: 459

با خود نداشتم، قریب چهل روز در آنجا به سر بردم، محمد علیخان غایت مکرمت و مهمان- نوازی به تقدیم رسانید. اوقات طعام و

خواب و انواع خوراکی را به طور من و سلیقه من واگذاشت.

از صبح تا نصف شب، خبرگیران حال من بود. از لطف و غمخواری او ممنون [شدم.] پس خانه ای به کرایه گرفته کم کم اسباب زندگی به هم رسانیدم و عمر سفر و تحریر این کتاب هر دو به اتمام رسید.

قطعه ای که سابق در شکر اتمام «تذکره خلاصه الافکار»، که در سنه 1206 تألیفی پسندیده شده، گفته بودم، در اینجا به مناسبت سیاق با ماده تاریخ نو درج کردم که اتمام کتاب بر نظم شده- باشد، و ناظران را چون لقمه الذّ در آخر طعام، تا دیری حلاوت آن در مذاق جان ماند.

لمؤلفه

شکر للّه که این حدیقه نغزکه خزان را در او نباشد بار

بشد آراسته به صد زینت همچو باغ ارم به فصل بهار

گل و ریحان ز هر سویش زده جوش از معانی و لفظ سبزه شعار

همچو سرو کنار جوی بودمصرع و بین سطرش در دیدار

بر سر شاخ مسطرش همه فضل صد هزاران هزار در گفتار

بر خیابان او چو باغ بهشت حور ابکار فکر در رفتار

نثر او در نظر چو عقد گهرنظم او دلربا چو ابروی یار

حرف حرفش چو مردم دیده مظهر ضد اندک و بسیار

بهر مهمانی سخن سنجان از ورق گستریده سفره هزار

بر ضمان بصیرت ناظراز دو لبهای جلد در اقرار

که چنین صنعتی بدیده به دهر؟ور کسی دیده، گو بیا و بیار

بعد اتمام آن چو تاریخی از خرد خواستم پی تذکار

معطی علم و صنعت افرنج«گفت بر صفحه جهان بنگار»

1219[1190] هجری

مسیر طالبی، متن، ص: 460

تمام شد تحریر این کتاب، حسب الفرموده صاحب والامناقب، «کپتان یوسف تیلر» بهادر، عن بلده اللّه

آباد، من مقام محله شاه گنج، فی شهور رجب المرجب سنه 1806 عیسوی، به تاریخ 24 ماه مذکور، به خط اضعف العباد، میرزا محمد صادق خراسانی، مطابق سنه 1221 هجری.

من نمانم این بماند یادگار

1. سواد بندر کلکته 2. کلکته 3. چشم اندازی از دبلین، پایتخت ایرلند 4. سواد دبلین از فنیکس پارک 5. شهر لندن (1) کلیسای سنت مایکل

نمازخانه کلیسای سنت ماری

مجلس عوام (قسمت داخلی)

بخشی از خیابان ریخبت (سمت غربی)

بخشی از خیابان ریخبت (سمت شرقی)

5. شهر لندن (2)

جناح غربی رواق کارلتن هاوس

گالری مارکی آووستینستر

عمارت باشگاه انجمن ادبی آتنئوم

مسافرخانه بارنارد

مسافرخانه استپل

6. شهر لندن (2)

کلیسای سنت بارتلمیو

کلیسای ترینیتی

بازار نیوهنگرفرد

بازار آکسفورد

بازار کاونت گاردن (نمای غربی)

7. شهر لندن (3)

عمارت بانک، فلیت استریت

عمارت اپرای انگلستان

حمام آب معدنی بگ نیج

دفتر نایب اسقف

اداره مالیاتهای غیر مستقیم

8. شهر لندن (4)

9. سواد شهر آکسفورد

10. پل هنلی

11. عمارت بریتیش میوزیم

12. نمای عمارت بدفورد

13. کلیسای نتردام، شهر پاریس

14. ستون ناپلئون در میدان واندوم، شهر پاریس

15. طاق نصرت میدان اتو آل، شهر پاریس

16. اپرای شهر پاریس

17. دروازه سن- دنی و بلوار در شهر پاریس

18. سواد قسطنطنیه از سکوتاری (اسکدار)

19. منظره خلیج قرن الذهب (شاخ زرین) از مقبره ابو ایوب انصاری

20. بندر قسطنطنیه

21. نجف اشرف- مرقد مطهّر علی ابن ابیطالب (ع)

22. کربلا- مرقد مطهّر سید الشهداء ابا عبد اللّه الحسین (ع)

23. کاظمین- مرقد مطهّر امام موسی کاظم (ع) و امام جواد (ع)

24. سامره- مرقد مطهّر حضرت علی الهادی (ع) و امام حسن عسگری (ع)

25. کربلا- مرقد مطهّر قمر بنی هاشم، حضرت ابو الفضل العباس (ع)

26. بغداد- تربت شیخ عبد القادر گیلانی لازم به تذکر است که این تصاویر در چاپهای قبلی کتاب «مسیر طالبی» وجود نداشته اند.

ناشر حاضر به

فکر مصور ساختن کتاب افتاد و به این منظور در صدد یافتن تصاویری برآمد که شهرهای سر راه را در آغاز سده نوزدهم، زمان مسافرت نویسنده، نشان بدهند. ناشر پس از مکاتبات فراوان موفق شد تعدادی تصویر قلمی مناسب از گالری Weinreb and Douwma در شهر لندن بخرد و آنها را به کتاب بیفزاید، و عکسهای مربوط به عتبات عالیات در عراق را نیز- که به شیوه دیگر تصاویر کتاب بازسازی شده است- به این مجموعه اضافه کند.

تصویر رنگی نویسنده، به ترتیبی که روی جلد و در لوحه آغاز کتاب حاضر دیده می شود اثر خانم لئونی تاشچیان نقاش هنرمند است، بر پایه تصویر سیاه و سفیدی که در کتاب «نامه اهل خراسان» [گردآورده دکتر غلامحسین یوسفی، تهران، زوار، 1347، ص 111] از میرزا ابو طالب خان چاپ شده است. تابلو اصلی و رنگی این تصاویر با امضای James Northcote در موزه ویکتوریای کلکته نگهداری می شود. برای اطلاع بیشتر به متن و حاشیه صفحه 142 رجوع شود.

مسیر طالبی، متن، ص: 461

فهرست تفصیلی جلد اول آغاز سفر فرنگ 1 آغاز (3)- آغاز سفر فرنگ (12)- ذکر اسباب توقف درخور کلکته (13)- ذکر اعجوبه (15)- بیان جزایر ملاکه (15)- بیان حال جدی، یعنی ستاره قطب (17)- ذکر برآوردن خلاصیان تقلید عجیب و عبور از استوا دفعه اول (18)- ذکر [اعجوبه] ماهیهای پرنده (19)- ذکر احوال قطب جنوبی (19)- ذکر تریدوند یعنی باد تجارت (19)- بیان وضع رفتار جهاز [از کلکته تا انگلند] (20)- ذکر پرنده عجیب (21)- ذکر ماهی «ویل» که بزرگتر از آن در دریا خلقی نیست (22)- ذکر [شداید] جهاز و سفر دریا (22)- ذکر وقوع طوفان شدید،

تفصیل مکروهات سفر دریا، خصوصا به جهاز (23)- ذکر اوضاع کوهها و طریق خلقت آن (26).

نوقف در کیپ 27 ذکر اوضاع «کیپ» خرد (29)- ذکر چابکی چاکران «کیپ» (29)- ذکر رذالت «ولندیزان» (30)- ذکر اوضاع شهر «کیپ» و خوبیهای آن (31)- ذکر مقابح مردان و زنان ولندیز (33)- ذکر خوبی بهار «کیپ» و تنوع گلهای آن دیار (36)- ذکر دوستان و محبان «کیپ» (38).

شروع سفر انگلند و ذکر جزایر سر راه 41 شروع سفر «انگلند» دیگرباره (43)- ذکر خوبی جهاز «برطانیه» (43)- ذکر جزیره «سنتلینا» و خوبی باغات آن (44)- ذکر اعجوبه (45)- ذکر خوبی «مستر بروک» «گورنر» سنتلینا (46)- صفت جزیره اسنشن (47)- ذکر اعجوبه (47)- ذکر اسب

مسیر طالبی، متن، ص: 462

آبی (48)- ذکر رؤیت [جدی و] قطب، دیگرباره (49)- ذکر جزیره «مدیره» و جزایر خالدات (50)- ذکر اسباب رفتن به جزیره ایرلند (50).

در ایرلند 53 ذکر شهر «کو»، لنگرگاه و دهنه جزیره ایرلند (55)- ذکر شهر کاک (56)- ذکر «کپتان بیکر» (57)- ذکر [ملاقات] دین محمد نام مسلمانی (58)- ذکر خوبی شهر «کلکنی» که معروف است به شهر «ایرلاند» (59)- ذکر احوال دوستان ایرلند (60)- احوال رعایا و سکنه قصبات ایرلند (60)- ذکر اوضاع شهر «دبلن»، دار الملک جزیره ایرلند (62)- ذکر روشنی شب (64)- ذکر کثرت عرابه ها (65)- ذکر «اسکیرها» (65)- ذکر هیاکل سنگی (66)- ذکر پارکها (67)- ذکر بیان غریبی از غرایب ابنیه (68)- ذکر نهرهای «دبلن» (69)- ذکر عمارات نامدار دبلن (70)- ذکر ساعت باد (72)- ذکر وضع خیرات (73)- ذکر قهوه خانه و آشخانه (74)- ذکر «پلی هوس» ها و «اسلی» (74)- ذکر صنایع اسبدوانی و آداب فروسیت خانه

«اسلی» (76)- ذکر نقلها که در «پلی هوس» ها کنند (77)- ذکر خانه ای که نقشه دریا و کوه و شهر «جبل التار» مشهور در آن نماید (79)- ذکر محاسن مردم ایرلند که «ایرش» خوانند (80)- ذکر نوعی از تصویر که «کاریکاتور» گویند، و اخلاق خاصه «اسکات» و «انگلش» و «ایرش» (82)- ذکر زنان «ایرش» (83)- ذکر وقایع خود در ایرلند (83)- ذکر موسم برف (84)- ذکر «اسکیتنگ»، یعنی لغزیدن مردم بر یخ (86)- ذکر محسنان «دبلن» از دوستان (87)- ذکر «والنتیر» انگلش (88)- ذکر اوضاع زندگی «ایرش» در خانه ها (90)- ذکر احوال کپتان «ولیم سن» که مرا در جهاز تخویف بدان می داد (92).

ویلز 97 آغاز سفر «انگلند» (99)- ذکر «هالی هد» جزیره «ویلز» (99)- ذکر شهر «چستر» از شهرهای نامدار «ویلز» (100).

شهر لندن 103 ذکر ورود به شهر لندن (105)- مجملی از ورود خود در لندن (106)- ذکر ملاقات به خدمت شاه و ملکه «انگلند» (106)- ذکر موافقت افتادن من با «انگلش» (107)- ذکر درست نیامدن اراده باطنی به اتفاق، یعنی رواج علم فارسی در آن شهر (107)- ذکر دوستان و محسنان «انگلند» و ایرلند (108).

ذکر سفر آکسفرد 113 ذکر سفر «آکسفرد»، دار العلم (115)- ذکر مدرسه های «آکسفرد» (115)- مجملی از رأی در افعال متعلقه به اعضای باطنی آدمی (117).

مسیر طالبی، متن، ص: 463

ذکر بلنیم پارک 119 ذکر «بلنیم پارک» (121)- ذکر اوضاع شکار «انگلش» (121)- ذکر وضع شکار «انگلش» و هنر سگان و اسبهای ایشان (122)- ذکر خوبی باغ «مستر هشتین» و «دیری» آن (123).

ذکر شهر هنلی 125 ذکر خوبی «شهر هنلی» (127)- ذکر سماعی کامل (130)- ذکر اوضاع «اسکول» یعنی مکتب «انگلش» (136)- نقلی

از تواضع و انسانیت (137)- ذکر سلوک شاهزادگان با عامه (138)- ذکر خانه عطاری (148).

فرمیسن 149 ذکر خانه «فرمیسن» و اوضاع آن ملت (151).

برتش میوزیم 157 ذکر اوضاع «برتش میوزیم» و عجایب آن (159)- ذکر جنینت یعنی دیوی (159)- ذکر «دلچ» و کارخانه جهازی (162)- مقابله من با پسر «داکتر گرشور» (165)- ذکر تصویرات نامدار هند و ایران که در لندن دیده شد (171)- ذکر ملاقات زنان هند که به محبت اولاد به انگلند رفته اند (173).

جلد دوم در بیان «انگلند» و لندن، در رسوم دستورات «انگلش» و فلسفه ها و حکمتها که در ضمن آنها مندرج است (181)- ذکر قوت نباتی «انگلند» (181)- ذکر حیوانات (183)- بیان رستاق «کنتری هوس» (183)- ذکر راهها (183)- در بیان شهر لندن (184)- ذکر عمارات لندن (184)- وضع کوچه ها و روشنی شب (185)- در بیان «اسکیر» و «پرک» (185)- ذکر قهوه خانه ها (186)- در بیان «کلب» (186)- ذکر کثرت تماشاخانه ها (187)- در بیان خانه سیر سیارات و اقمار (188)- ذکر ماسکرید (189)- حکایت غریب (189)- در بیان «پبلک بلدنگ» یعنی مدارس و مکتب و دار الشفا و عیره (189)- ذکر وضع خیرات «انگلش» (191)- ذکر «بنگهوس» لندن (191)- ذکر «اکسچنج» (192) ذکر پلها (192)- ذکر پل غریب (192).

فواید کاغذ اخبار 193 فواید کاغذ اخبار (195)- ذکر چیزهایی که عوام اکابر را بدان تنبیه و تخویف نمایند (195).

مسیر طالبی، متن، ص: 464

اسباب آرام مسافران و شرح اشیای خوراکی 197 ذکر اسباب آرام مسافران (199)- ذکر نهرها که اشیای ثقیله بر کشتیهای خرد، از شهری به شهری بر آن نقل و تحویل کنند (199)- ذکر نرخ اشیای خوراکی عوام در لندن (199)- ذکر

«هت هوس» (200).

ذکر جهازات و صناعات و اقمشه و اشیای خاصه انگلند 201 ذکر جهازات (203)- حکایتی عجیب (203)- ذکر جهازات «ویلر» (205)- ذکر تقسیم غنیمت جهازی (205)- ذکر «پرسمت» و «ولج» شهرهای جهازسازی (205)- ذکر «رویو» ی «ونزه» (206)- ذکر قلعه لندن و جباخانه (208)- ذکر جواهرخانه (208)- ذکر اسلحه قدیم «انگلش» (209)- ذکر چرخها و آلات (209)- ذکر کارخانه طبع، یعنی «چهاپه» گری کتاب (212)- ذکر اقمشه و اشیای خاصه «انگلند» (213)- ذکر چقماق غریب (214).

چراغان «انگلش» 215 ذکر چراغان «انگلش» (217).

تقسیم اوقات در انگلش 221 ذکر تقسیم اوقات «انگلش» (223)- ذکر طعام «انگلش» و خوبی آن (223)- ذکر اوقات خواب و بیداری «انگلش» (224)- ذکر لیل و نهار «انگلند» (224)- ذکر تقسیم کار مردان و زنان (225)- ذکر قواعد عنانگیری زنان از طریق فساد (225)- ذکر سلوک دکانداران به خریدار (227).

قوانین آزادی انگلش 229 ذکر قوانین آزادی «انگلش» (231)- ذکر شدت «انگلش» در برپا داشتن احکام شرعی و عرفی (231)- ذکر سویت «انگلش» در اعالی و ادانی (232)- ذکر خانه جنگی و مشت زنی «انگلش» (233)- ذکر قوانین «انگلش» در تربیت اولاد و معاش [ایشان] با اقربا (234)- ذکر لباس اطفال و غذای ایشان (234).

اوضاع ریاست انگلش 237 ذکر اوضاع ریاست «انگلش» (239)- ذکر دوام قضات بر منصب قضا (239)- ذکر دیوان ملکه (240)- ذکر دولتخانه شاهزاده ولیعهد (241)- ذکر وزرای «انگلند» (241)- ذکر اوضاع «پرلمنت» (242)- ذکر خوبی «لاردپلم» (243)- ذکر لارد ولیدی «اسپنسر» (245)- ذکر لارد کرنوالس (245)- ذکر لارد کرنوالس (245) ذکر «لارد درتمث» (246)- ذکر «درکتران کمپنی» (246)- ذکر «اندیه هوس» (247)- ذکر «اندیه برد» (248)- حالا پاره ای از

«پارلمنت» که جزو چهارم این ریاست و اقوای آن است بیان کرده می شود (250)- ذکر «هوس لارد» (251)- ذکر «دوک» (251)- حکایت

مسیر طالبی، متن، ص: 465

برادر «دوک» ایرلند (252)- از حکایات عجیبه (253)- ذکر جشن مولود «لاردمیر» (256)- ذکر ورود من در آن مجلس (256).

ذکر فضایل و رذایل انگلش 261 ذکر فضایل «انگلش» (263)- حکایت دیگدان غریبی (264)- بیان معنی لفظ کمال به زعم «انگلش» (264)- ذکر رذایل «انگلش» (265)- ذکر ضیق اوقات انگلش برای مدد دوستان (267)- ذکر بعضی اجوبه من در مقابل سؤالات مردم «انگلش» (273)- رسومات قبیحه «انگلند» (274)- وضع جمع بستن خراج «انگلند» (276)- ذکر کثرت قرض بر پادشاه «انگلند» (277)- ذکر «جوری» و اوضاع «الدبیلی»، محکمه عدالت لندن (278)- ذکر مقابح عدالت کلکته (279)- وضع ساختن- عمارات لندن (282)- ذکر قانون خاموش کردن آتش (282)- در ذکر اوضاع رختخواب «انگلش» (283).

بیان صلح و جنگ انگلش با فرانس 285 بیان صلح و جنگ «انگلش» با «فرانس» (287)- ذکر «بوناپارت» و شروع ترقی و نامداری او (288)- ذکر «هنوه»، ملک قدیم پادشاه «انگلند» (289)- ذکر جنگ جهازات «انگلش» به «فرانس» (291)- بیان ابو کیر (ابو قیر)- مصر (292)- ذکر فتوحات «انگلش» در خشکی بر «فرانس» (293)- ذکر فتح «مالته» (294)- دیگر فتح سرنگ پتن (294)- ذکر احوال مصر و شام بعد فتح «بوناپارت» (295)- ذکر مدافعه «سرسدنی اثمت» «فرانس» را در عکه (295)- ذکر اسباب رسیدن «بوناپارت» به سلطنت (296)- ذکر آمدن اسکندریه به دست «انگلش» و اخراج «فرانس» از آنجا (297)- ذکر وقوع صلح ما بین «انگلش» و «فرانس» (298).

جلد سوم آغاز سفر معاودت تا در کلکته از راه خشکی 301

آغاز سفر و معاودت (301).

ذکر اوضاع زمین فرانس و دار الملک پرس و رسوم و عادات اهل آن 303 ذکر اوضاع «فرانس» و دار الملک «پرس» و رسوم و عادات اهل آن (305)- ذکر رستاق «فرانس» (305)- ذکر طعام «فرانس» (305)- ذکر کثافت خانه قهوه و آشخانه (306)- ذکر شهر «پرس» و خوبی آن (306)- ذکر حمام کشتی (307)- ذکر مقابح «پرس» (308)- ذکر وضع خانه های «پرس» (308) ذکر بلوار (309)- ذکر خوبی چینی «فرانس» (309)- ذکر تیلری (310)- ذکر کثرت قهوه خانه های خوبی و دوکان میوه فروشی و آبداری (310)- ذکر «لوور» (311)- ذکر کمال تصویرسازی زمان قدیم (311)- ذکر «فراسکاتی» (312)- ذکر صنعت «فنتز مگوریه»

مسیر طالبی، متن، ص: 466

(312)- ذکر اخلاق «فرانس» (313)- ذکر مقابح «فرانس» (313)- ذکر حسن «فرانس» (315)- ذکر دوستان «پرس» (315)- ذکر اوضاع شهر «لیئن» (319)- ذکر دیوار گلی آنجا (319)- ذکر کار رنگریزی «لیئن» (319)- ذکر ورود به خانه «جنرل مارتین» (320)- ذکر سفر «مرسیل» بر کشتی در دریای شیرین (320)- ذکر پلی مشهور در تمام فرنگ (320)- ذکر مردانگی زن مصری (322)- ذکر اوضاع شهر «مرسیل» (322)- ذکر جویهای جاری و حوضهای «مرسیل» (323)- ذکر وفور میوه «مرسیل» (323)- ذکر دوستان «مرسیل» (323)- ذکر خوبی صورت و لباس زنان مصر (325).

آغاز سفر بحر روم و ملک ایتالی 327 آغاز سفر «جنوه» و بحر روم من اعمال ایتالی، یعنی روم قدیم (329)- ذکر طریق حفاظ از طاعون بلاد روم قدیم (329)- ذکر اوضاع شهر «جنوه» (330)- ذکر خوبی ساز و موسیقی رومیان (330)- ذکر دلالگی و قوادی رومیان (331)- ذکر رسم دو شوهر کردن زنان ایشان اعلانیه (331)- ذکر دوستان

«جنوه» (331)- ذکر اوضاع شهر «لگان» (332)- ذکر کشتن رومیان مردم را به دغا (333)- ذکر مقابح ارامنه و یهود «لگان» (333)- ذکر دوستان «لگان» (334)- ذکر محامد «کپتان رچد» (334).

ذکر جزیره مالته 337 ذکر جزیره «مالته» (339)- ذکر استحکام قلعه «مالته» (339)- ذکر محاسن «انگلش» مالته (340)- ذکر وفور یخ و میوه مالته (340)- ذکر مجلس مالتیان (342)- ذکر شیوع دانستن زبان عربی در وسط ممالک فرنگ (342)- ذکر طوفان خوردن در بحر روم (342)- ذکر عجز «گریک» و مذلت و خواری ایشان به سبب شوکت عثمانیان (343).

ذکر اوضاع اسمیرنه (ازمیر) 345 ذکر اوضاع «اسمیرنه» که عثمانیان ازمیر خوانند (347)- ذکر دوستان «اسمیرنه» (347)- ذکر جزیره «متلین» (348)- ذکر جزیره «تنیدس» (348)- بیان جبال ساحل بحر «مرموره» (349)- ذکر «طرای» اومیرس، شاعر مشهور یونان (349)- ذکر محامد لارد ولیدی «الکن» (350).

ذکر اوضاع شهر استنبول و آل عثمان 353 ذکر اوضاع شهر قسطنطنیه و آل عثمان (355)- ذکر رسم تردد مردم بر کشتی از شهری است به شهری در قسطنطنیه (356)- ذکر اسب کرایه (357)- ذکر کثرت قهوه خانه ها و دلاک خانه ها (357)- ذکر کثرت حمام (357)- ذکر سقاخانه ها (357)- ذکر صنف به صنف نشستن از دکانداران (358)- ذکر اوضاع لباس عثمانی (358)- ذکر کثرت شتب کشی ایشان (359)- ذکر تنوع کلاه عثمانی (359)- ذکر

مسیر طالبی، متن، ص: 467

کثرت تعیش و نعم عثمانی (359)- ذکر شرح خرابی کارخانه های سلطانی و اوضاع «چپر» خانه (360)- ذکر اطعمه عثمانی و طریق سفره ایشان (361)- ذکر وضع عمارات استنبول (362)- ذکر خوبیهای جامعان و مسجد صوفیه (363)- ذکر مردم هند که در استنبول دیدم (364)- ذکر اعتبار فقیران عثمانی (365)- ذکر

بازار نامداری در استنبول (365)- ذکر میوه های استنبول (366)- ذکر محاسن اهل استنبول (366)- ذکر حدت قضات (367)- ذکر قواعد مرعیه در زنانه و حرم عثمانی (367)- ذکر رسم زشت کشتن شاهزاده ها که از جانب مادر به آل عثمان می رسند (367)- ذکر رسم بد لواطه در عثمانی (368)- ذکر وقایع من در استنبول (368)- ذکر محامد کحیابیک (369)- ذکر مزار ابو ایوب انصاری (369)- ذکر بدسلوکی «چپر» مهماندار (371)- ذکر دوستان استنبول (372)- ذکر ارامنه استنبول (372).

روزنامه سفر بغداد از استنبول 375 روزنامه سفر بغداد از استنبول (377)- ذکر تاریخ اماسیه مجملا (379)- ذکر شهر توقات (380)- ذکر شهر سیواس (380)- ذکر ملاطیه (381)- ذکر وصول به رودخانه فرات (382)- ذکر بحیره (383)- ذکر شهر ارغنه (383)- ذکر جبل محراب، منبع دجله بغداد (383)- ذکر شهر دیار بکر (384)- ذکر مزار خالد بن ولید (384)- ذکر شهر ماردین (385)- ذکر السنه مردم این راه (385)- ذکر شهر نصیبین (386)- ذکر مرارت نصیبین (387)- ذکر عبور بادیه (387)- ذکر قبایل ساکن کوه سنجار، معروف به کردیزیدی (388)- ذکر شیخ شلال، سردار بنی طی (389)- ذکر طاقت و محنت اسبهای چپری (390)- ذکر شهر موصل و زیارت مزار یونس و جرجیس نبی (390)- ذکر محامد و علو شأن و نسب محمد پاشا (391)- ذکر سلیم بیک، والی کردستان (391)- ذکر نجفقلیخان ایرانی (392)- ذکر قبایل آل غسان (392)- ذکر شهر کرکوک (393)- ذکر قراتپه و آثار جنگهای نادرشاهی (393).

ذکر اوضاع شهر بغداد و عتبات و مزارات 397 ذکر اوضاع شهر بغداد (399)- ذکر کاظمین (400)- ذکر خوبی صنعت کاشیکاری (4000)- ذکر شیوع تشیع و نبودن رسم تقیه

در عتبات عالیات (401)- ذکر امارت عدم اخلاص عثمانیان به دین عتبات (401)- ذکر مزار امام اعظم (402)- ذکر مزار شیخ عبد القادر (402)- ذکر مزار شیخ شهاب الدین سهروردی و غیره (403)- ذکر زیارت گنبد علی الهادی و صاحب الزمان، علیه السلام، در سامره (403)- ذکر مقبره ابراهیم مالک اشتر (404)- ذکر ورود به نهروان (405)- ذکر تل المخالی (405)- ذکر طول آبادی در عهد خلفا (405)- ذکر سردابه سر من رأی (406)- ذکر ملاقات خاله و دده ها به کربلا (407)- ذکر زیارت مشهد سید الشهدا (ع) (408)- ذکر حادثه وهابی در کربلا (408)- ذکر مجملی در تاریخ وهابی (409)- ذکر عبد العزیز خلیفه اول وهابی و پسر او سعود (410)- ترجمه نامه وهابی به شاه ایران (412)- ذکر نهر

مسیر طالبی، متن، ص: 468

هندیه عرف آصفیه و نام خیر آصف الدوله در بلاد عرب (414)- ذکر شهر حله (416)- ذکر مسجد شمس و مزار عقیل و ذوالکفل نبی و مناره سرعلی (416)- ذکر سراب (416)- ذکر عمارت روضه نجف (417)- ذکر اعرابی بدوی (417)- ذکر مقام حضرت زین العابدین، علیه السلام، و صفه صفا (418)- ذکر ملا محمود متولی (418)- وقایع خود در بغداد (420)- ذکر سوق الشیوخ و قبایل بنی منتفج (423)- ذکر نعش حاجی خلیل خان، ایلچی ایران، و تعظیم «انگلش» و تدفین او (424)- ذکر کثافت خانه آقا محمد نبی در بصره (426)- ذکر دوستان بصره (428)- ذکر بدسلوکی «مستر منستی» (429)- ذکر جهازات بصره (430)- ذکر قضیه بصراویان و مستر منستی (431)- ذکر اوضاع بصره (434)- ذکر ماء الموح (434)- ذکر مزار طلحه و زبیر (435).

ذکر حالات بحر فارس 437

ذکر بحر فارس و عمان (439)- ذکر عجایب بحر فارس (440).

ذکر جزایر بمبئی و خصوصیات آن 441 ذکر خصوصیات شهر و جزیره بمبئی (443)- ذکر اصل و اوضاع فارسیان بمبئی (443)- ذکر بدشکلی بومیان بمبئی (444)- ذکر قلعه بمبئی (444).

مجملی از حال اعزه بمبئی و آغاز سفر بنگاله 447 ذکر محامد «گورنر دنکن» (449)- ذکر محامد میر عبد اللطیف (452)- ذکر نسب سادات نوریه شوشتری (452)- ذکر محامد «کپتان هیز» و «مسس هیز».

مسیر طالبی، متن، ص: 469

فرهنگ لغات و ترکیبات

این فرهنگ اختصاصی گزیده ای از لغات و ترکیبات موجود در این سفرنامه است، ترکیباتی زیبا و گاه منحصر چون «خوشدامن- مادر زن+ زبان بندی- دادخواست و بازجویی+ سلام گرفتن- سان دیدن» که حدود 200 سال پیش از این در گویش و نگارش فارسی دانان و فارسی زبانان مقیم هند رایج و مفهوم و مصطلحs بوده است.

برای گزینش معنی خاص هر واژه و ترکیب، نخست از فرهنگهای معتبر فارسی و عربی، انگلیسی و اردو و ترکی یاری گرفته شد که نام برخی از آنها در این واژه نامه- یا در پاورقیهای متن کتاب- آمده است. سپس هرگاه واژه ای یا ترکیبی به توضیح بیشتری نیاز داشت، جمله ای از متن که بتواند روشنگر معنی مورد نظر نویسنده بوده باشد، در پی دو نقطه عمودی (:) نقل گردید تا خواننده را ابهامی بر جای نماند. موارد مشکوک با لفظ و علامت (شاید؟) مشخص شده و ضمنا برای واژه هایی چون سلف (ص 14) و کرونده (ص 60) و متر (ص 61) و یکی دو مورد دیگر در حد امکان پرس و جو شد اما معانی مستند پیدا نشد.

امید است این نقص را صاحبنظران کمال بخشند.

مسیر

طالبی، متن، ص: 470

آ آببازی- شنا کردن، 307

آتشزدگی- آتش سوزی، 282، 363

آثار- واحد وزن، 182، 300

آثار قدیم را می نماید- شبیه آثار باستانی است، 386

آخر کار حکم راست کنند- سرانجام داوری صحیح کنند، 278

آدمرل- دریاسالار، 205

آرام زندگی در آن مفقود است- آرامش زندگی در آن موجود نیست، 308

آرام طلبی- آسایش طلبی، تن پروری، 288

آزاردلی خواهند یافت- دل آزرده می- شوند، 11

آشخانه- رستوران، خوراکپزی، 186

آشخانه ادانی- رستوران طبقات پایین، 231

آن- نمک و چاشنی، و حالتی و کیفیتی را نیز گویند که در حسن می باشد و به تقریر درنمی آید (برهان)، 83

آن و ادا: آن- کیفیت معنوی در حسن خوبان که به تقریر در نیاید.

الف ابنای متوسلان- فرزندان خانه زاد دربار خلافت عثمانی- غلامان

ابواب- باج و خراج، مالیاتی که دوباره یا غیر مستقیم گرفته می شود، 275، 276

ابو- ابجمعی آنچه از باج و خراج که در نزد کسی جمع شود. (ناظم الاطباء)

ابواب معموله- مالیاتهای رایج، 281

ابواب موسومه- مالیاتهای مشخص شده، 190

اتالیقی- سمت نگهبانی، للگی و آموزگاری، 138

اتحاد ایلی- همبستگی قبیله ای، 8

اثواب اطلس- جامه های اطلسی، 213

اجاره دار- مستأجر، اجاره نشین، 228

اجنبیت- بیگانگی، 270

احتساب- محتسبی کردن، نهی نمودن از کارهای نامشروع، 331

احتیاطی در دل نیست- ترسی و باکی در دل ندارند، 270

احداث تکسها، (انگلیسی،tax ) یعنی وضع

ابواب- وضع و تصویب مالیاتهای مستقیم و غیر مستقیم، 275

احول چشم- لوچ، چپ چشم، کلاج، 426

احمد موعود- پیغامبر اسلام (ص)، 349

اختلاط- دوستی و رفت و آمد: با شاهزادگان و امرای شاهی اختلاط دارد، 138

اختلاط- سخنهای پراکنده گفتن، بطور دوستی صحبت کردن (ناظم الاطباء)، گپ و اختلاط، 357

اخذ و جرّ- گرفتن و کشیدن در اینجا کنایه است از تلکه یا سروکیسه کردن، تیغ زدن، 265

ادا- کرشمه و ناز و زبان آوری (ناظم الاطباء)، 83، 134

ادای

زر معمولی- پرداخت پول یا نرخ تعیین شده، ورودی، 143

اذن عامه- موافقت همگان، رضایت عمومی، 417

اذیت دادن- آزرده کردن، صدمه رسانیدن، 2

اذیت دیدن- رنج دیدن، تحمل ناملایمات کردن (ناظم الاطباء)، 12

اراذل- فرومایگان، ناکسان (غیاث) مردم فرومایه، 99

ارباب طبع- اهل ذوق: خیالات ارباب طبع

مسیر طالبی، متن، ص: 471

عجم، 107

اردء چپرخانه هاست- بدترین منزلخانه- های چاپار است، 378

اردء خلایق- پلیدترین مردم، 381

از آن باز- از آن هنگام: از آن باز، به روز یافتن آن ضایع شده- از آن هنگام هر ساله روز پیدا شدن آن پسرک گم شده، 163، 164

از آنجا طلب نمایند- از آنجا فراهم سازند، 64

از ادای این ابواب فراغ دارند- از پرداخت این مالیاتها آسوده اند، 276

ازار- دستار و شلوار و زیر جامه (ناظم- الاطباء)

ازار پوشیدن- جامه زیرین یا شلوار پوشیدن، 272

از این باد بریده می شود- به یاری این باد پیموده می شود، 19، 20

از جا در نیایند- خشمگین نشوند، از کوره در نروند، 227

از جانب غسل آرام بود- از لحاظ حمام گرفتن دلخواه بود، 105

از جمله دولتها- از جمله سرمایه های معنوی و سعادتها، 159

از حاضری فراغ می کردم- از خوردن حاضری (صبحانه) فارغ می شدم، 175

از حلق کشند- حلق آویز کنند، 122

از سرکار پادشاهی- به خرج دربار یا دولت، 185

از سنگ و آهک پخته کرده اند- با سنگ و آهک آبدیده ساخته اند، 56

از قرب کوچ خبردار شده- از نزدیک شدن کالسکه آگاه شده، 59

از من تکلف یافته بود- از من هدیه گرفته و نوازش دیده بود، 31

از نام آن دو واقف نیست- از نام دلو و ریسمان آگاهی ندارد، 212

از نظر نابود شد- از یاد رفت، فراموش شد، 33

از ورود او حسابی نگرفته- از آمدنش نگران نشده، 291

اسب پردو-

اسب تیزرو، 86

اسب تازه دم- اسب تازه نفس، اسب خستگی در کرده، 360

اسب معلّم- اسب تعلیم یافته، 76

اسبها را از پیش خود جو دادیم- اسبها را با پول خود جو دادیم، 379

اسبهای یامخانه سلطانی- اسبهای مخصوص چاپار (پست) حکومتی، 361

استادای جعلی- آموزگاران قلابی، 108

استرابری (انگلیسی،(Strawberry - توت فرنگی، 200

استره- تیغ دلاکی، 160

استعداد پذیرایی علمها و هنرها- آمادگی برای فراگیری انواع علم و هنر، 85

استمرارداران- وظیفه بگیران، 225، 228

استواری قامت- راست قامتی، راست بالایی، 234

اسر عام- اسارت عمومی، 409

اسکیر(Square) - چوک- چهارسو- میدان، 185

اصابت: رسایی و صواب یافتن (غیاث)

اصابت رأی- درست اندیشی، 289

اصل از نقل ممتاز نمی گردد- اصلی از بدلی باز شناخته نمی شود، 189

اضرار- صدمه ها، ضربه ها: به منزله سپر است برای حفظ اضرار، 233

اعادی- دشمنان، 257

اعانتخواه- کمک خواه، یاریخواه، 218

اعتباری- آزموده و مورد اعتماد، 226

اعزه- اشراف: اعزه، قندیل با خود

مسیر طالبی، متن، ص: 472

گردانند- اشراف با فانوس رفت و آمد می کنند، 308

اغلب که مرا حکم دهند- به احتمال زیاد که مرا اجازه دهند، 340

اغنیای قراء- توانگران روستاها، 61

افاده علم فارسی رسانم- زبان فارسی تعلیم دهم، 107

افتاد کار- پیش آمد، حوادث: چون به سبب اقتضای افتاد کار، و گردش لیل و نهار ناسازگار، مرا سکون در منزل و وطن دشوار گشته، سفرهای بسیار اتفاق افتاد، 3

افتادن آب- ریزش آب- در موضع ...

افتاده- ساقط شده، زبون گردیده (ناظم الاطباء): در بصره بر فراش بیکسی افتاده ماندم، 423

بیفتد- فروماند، باز ایستد: خامه واسطی نزار از مقصد بیفتد.- خامه واسطی، 136

افتاده بودند- قرار گرفته بودند: آنچه مقابل آن خانه افتاده بودند تماشایی توانستند کرد، 219

اقا سقال- آق سقال، ترکی است و به معنی ریش سفید، 255

اکتساب هوا- هواخوری، 358

الوس- طایفه، قبیله، 402، 421

الی

الان- تاکنون: الی الان تن به کسی در نداده- تاکنون کسی را به همسری نپذیرفته، 58

الیق- لایقتر، شایسته تر، 417

اما بعد قرب- اما پس از نزدیک شدن، 48

امرمن- کار من، 11

امری غیر مرضی- حادثه ای ناگوار، 137

امیال- جمع مکسر میل (انگلیسی(Mile ، 65، 82

انتباه- آگاهی، 133

اندراس- کهنگی، کهنسالی: با آنهمه اندراس اعدل قوانین ریاستهای اسلامی است، 366

اندک محنت- کم زحمت، 57

اندیشه تمام- نگرانی کامل، 277

اندیه هوس(Indian House) - خانه هند، مرکز دست اندرکاران کمپانی هند شرقی، 247

انفار، جمع نفر- کارگران، خدمه، 24

انگریزان- انگلیسها، 32

انگلش- مردم انگلیس، 189

انگور آویخته- انگور آونگ شده، 37

انواح- جمع ساختگی ناحیه، 31

انواع لحوم- اقسام گوشتها، 268

انواع نعم الوان- انواع غذاهای رنگین، 331

اوان صلح- هنگام صلح، 276

اوانی نقره- ظرفهای سیمین، 32

اوباش- مردم مختلف درهم آمیخته، بی باک ورند (غیاث) افراد نافهم، مردم بی سر و پا و جلف، سرخورده (ناظم الاطباء)، 105

اورسی- ارسی، دری از اطاق که درگاه آن رو به حیاط باشد و دارای چارچوبی بود که این در، در جوف آن حرکت کرده بالا و پایین رود (ناظم الاطباء)

اورسی آینه- در شیشه ای ساختمان، ویترین دکان، 83، 363

اوضاع قابهای طعام- چگونگی بشقابهای غذا، 235

اوقاف- جاگیر

اهل حرفه کمینه- پیشه وران جزء و اندک سرمایه، 100

اهل دولتند- سرمایه دار و توانگرند، 277

اهل شورا- اعضای شورای انقلاب، 288

مسیر طالبی، متن، ص: 473

اهل غوغا- اهل شورش، انقلابیان، 295

اهل کار- همکار، معاون، کوتوال، شریف: او را دو اهل کار است به منزله «کوتوال» که «شریف» نامند، به واسطه آنها اخذ و بند و ضبطی اموال مقصرین می کند، 256

اهل کاران- کارکنان حکومتی، 415

اهل کاران سلطنت- مشاوران شاه، کارکنان دربار، 82

ایاب- آمدن: در وقت ایاب به کیپ، 44

ایستاده است- برپا شده است: چندین خیام در این

باغ ایستاده است، مردم بعد مشی در آنجا نشسته قهوه و میوه می خورند، 310، 311

ایستاده است- هنوز پابرجاست: و عمارت کرچه مشهور آن نواحی، که سقف او ویران و ستونهای بسیار بزرگ از سنگ مرمر، بغایت سفید و درخشان ایستاده است، 343

ایستاده کرده- متوقف ساخته: ایستاده کرده سئوال می نمایند، 306

ایستاده کرده اند- برپا داشته یا کرده اند:

جامه و سایر اسلحه بر او و بر اسب پوشانیده سواره ایستاده کرده اند، 209

ایستاده ماندند: مابقی محروم و تمام شب، تا بهری از روز برآمده، سواره ایستاده ماندند، 219

و ایستاده ماندن هر کس بر حد خویش[1191]، 263

ایلچی- سفیر: 273

ایلچی سلطان روم- سفیر فرمانروای عثمانی، 152

ایلچی گری- سفیر شدن، فرستاده مخصوص شدن، 245

ایوان بار- تالار پذیرایی، 243

ایوان زنش- کاخ یا تالار مخصوص همسرش، 170

ایوان، کرچه ای وسیع- ایوان فراخ یک کلیسا، 332

ب با آنکه مدافعه داشتند- با آنکه درباریان قادر به دفاع بودند، 288

مسیر طالبی، متن، ص: 474

با تمکین- پای برجا و با وقار، 39

با جیقه و سرپیچ و لباس شاهی- با جقه و دستار و جامه شاهی، 79

باد تجارت- باد موافق، باد بسامان، 19

باد مذکور وفا کند- باد نامبرده ادامه یابد، 20

بادیه و بر- صحرا و خشکی، 435

باران تقاطر داشت- باران می بارید، در حال ریزش بود، 16

بارانهای شدید می شد- بارانهای شدید می بارید، 17

بارتنون- پارتنون

بار دارد- راه دارد: زیرا جمال او به کمال معنوی بار دارد، 369

باروت پیاله- مخزن باروت، 214

باز نمی آیند- دست بردار نیستند: فایده چندان نیست، و از کار خود باز نمی- آیند، 435

باغیت چهار سوها- همانند باغ بودن میدانها، 33

با قاضی یک شدن به ضرورت است- همصدا شدن با قاضی اجباری و ناچاری است، 278

بالای ته خانه- پیشگاه یا صدر تالار

و مجلس، 184

بالیوز- کنسول، نماینده، 385، 424، 433

با مردم رفتار کنند- به وسیله آدم و یاری انسان آمد و شد می کنند، 185

با من شد- همراه من آمد، 81

با من معروف و مهربان بود- با من آشنا و مهربان بود، 252

بانات- ماهوت، فاستونی، 313، 358

بانات کنده- ماهوت نقشدار یا گلدوزی شده (شاید؟)، 358

باناتی- ماهوتی: پارچه باناتی و جورابهای پشمی، 25، 76

باورچیخانه- آشپزخانه، 24

بجانم- بجان آمده ام، جانم به لب رسیده:

بهترین عمارات همان است که من در آن می باشم، و از آن بجانم، 426

بحر روم- دریای مدیترانه، 329

بحره- کشتی کوچک سایبان دار یا سر- پوشیده: و در آن شعب کشتیهای با تکلف سایه دار، مثل بحره های بنگاله، بسیار ایستاده، 69

+: دویوم (دو روز) بر بحره گذشت، 12

بحره های سقفدار- قایقهای سرپوشیده، 320

بحیره- دریاچه، 383

بخره- گیاهی است (ناظم الاطباء)

بخره ها- سبزه ها، 378

بخشی فوج بوده- معاون فرمانده یا منشی فوج بوده، 87

بخشی گری- منصب و درجه ای از حکومت کل داشتن، و رتبه منشیگری (ناظم- الاطباء): بخشیگری- لکهنو کوتوالی یا نایب حکمران لکهنو، 88، 154

بدمزاجی- بدخویی تندخویی، کژ خلقی (ناظم الاطباء)، 12

بذله سنجی و ندیمی- لطیفه گویی و همدمی، 255

برآمدند- بیرون رفتند: و سایر امرای شاهی رخصت شده برآمدند، 257

برابر- همدوش: دو اسب برابر رفتار توانند کرد، 45

براز- مدفوع، 24

بر او متعین شدند- برای سرکوبی او نامزد شدند، 379

برای نام- برای احترام. نام، آبرو و عزت (ناظم الاطباء): برای نام همطعام او شدم،

مسیر طالبی، متن، ص: 475

347

بر حصول مراد من- برای روبه راه کردن خواسته های من، 343

برداشت تعب- حوصله قبول دردسر- کشیدن و تحمل زحمت، 425

برداشت ظلم- تحمل جور: به سبب تنگی مکان و برداشت ظلم همسایگان، 24

بر درجه دوم بود- در طبقه دوم واقع شده بود، 105

برسات- فصل

باران هندوستان (ناظم- الاطباء)، 8

بر سیخهای آهنی- بر پایه ها و نرده های آهنی، 68

برف کوچ- بهمن، برفی که از کوهها در موسم زمستان سرازیر می شود (لغات عامیانه افغانستان)- خانه کوچ

برقع- نقاب، روبند، 259

برقع تنک- روبند نازک، 367

برقعی- نقابی، روبندی: برقعی خرد یا صورتی از مقوا بر روبسته، 189

بر مخالف مزاج شوهر کار کند- برخلاف دلخواه شوهر کار کند، 226

بر مردم بپاشم- به مردم بخشم، 128

بریده- پیموده: یازده فرسخ بریده، 381

بریده می شود- پیموده می شود، 19

بریده- منشعب کرده: نهر حسینیه را ..

از فرات بریده، 414

بسته های مال- کالاهای بسته بندی شده، 320

بسط آن- گسترش آن: دادن مناصب به سرداران جهازی ... که بسط آن زیاده بر سپاهیان خشکی است، 245

بسیار بالیده- بسیار رشد کرده و رسیده، 38

بسیار خوش شدم- بسیار شادمان شدم، 121

بصراویان- بصره ای ها، 423

بعد جمع آمدن زر موفور- پس از فراهم شدن پول فراوان، 246

بعد دو بهر شب که به اختلاط گذشت- پس از آنکه دو پاس از شب به گفتگو و مصاحبه گذشت،

بعد شدت سلوک- پس از سخت کوشی، 263

بعد کشت و خون- پس از کشتار و خونریزی، 57

بعد لمحه ای به سیر شهر برآمدیم- پس از لحظه ای به تماشای شهر رفتیم، 56

بعد وضوح مقابح نایبان کمپنی- پس از آشکار شدن زشتکاریهای نمایندگان کمپانی در هند، 247

بعد هشت از اول روز- پس از ساعت هشت بامداد، 223

بعضی بیکار افتاده می ماند- برخی بلاد- استفاده می ماند، به مصرف نمی رسید، 107

بغات- سرکشان، ستیزندگان، یاغیان، 367

بغی- نافرمانی کردن و یاغی شدن (ناظم- الاطباء):

بکلی اظهار بغی نمودند- همگان سرکشی آغاز کردند، 57، 288

بلاد جزیره- عراق: عرب آن را «بلاد جزیره» گویند، زیرا که دو طرف آن دو رودخانه با نام (مشهور)- یکی فرات، دیگر دجله-

گذشته، نزدیک بصره بهم پیوسته است،) 383

بند می شود- تعطیل می شود: چون بعد از ظهر مردم اشیا را در دکانهای تخته بند کرده به خانه ها روند، آنها (بازارها) بند می شود تا صبح دیگر، 365

بند و بست- جمع و جور، 55

مسیر طالبی، متن، ص: 476

بندوق- تفنگ: دکان بندوق فروشی و انواع پستول و شمشیر، 67، 213

بندوق سلداری- شاید؟ تفنگ سربازی، 209

بوته گلاب- گل محمدی، گل گلاب، گل سرخ، 36

بوتیمار- نام مرغی است که او را «غم خورک» نیز گویند (برهان): بعضی مشابه بوتیمار بادم باریک و درازتر، 17

بودادن- تف دادن، برشته کردن، 211

به اختلاط گذشت- به گفتگو سپری شد، 99

بهانه عدم فرصت در طلب رخصت- بهانه نبودن فرصت برای کسب اجازه 247

به بند بید ضخیم بندند- با ترکه ضخیم شاخه بید می بندند، 60

به پادشاه خود بغی ورزیده- بر فرمانروای خود شوریده، 87

به تبدیل اوضاع- با تغییر لباس و سر و وضع، 189

به ترتیب می پردازد- یکباره آغاز می کند:

یعنی چندین دستگاه ساختمان را با هم می سازد، 184

به تقریب دعوت- نزدیک ساعت دعوت، 255

به جهاز دو «دوله» رسیدیم- به ناوی که دو دکل داشت رسیدیم، 51

به خاطر ناظر رسد- بیننده می پندارد، 123

به خرج آمده- به مصرف رسیده، 156

به خوشی خود- به دلخواه خود، 88

به دانست من- به تشخیص من، در نظر و دریافت من، 263، 264، 311

به دل جمعی- با آسوده خاطری، 59

به دور درآورد- به گردش درآورد، 212

به راه زینه ها- از راه پلکانها، 116

به سود داده- به فرع و ربا داده، 82

به شیشه ها گرفته- با شیشه ها پوشیده، 311

به طور خود- به دلخواه خود، 287

به عبدیت آورده اند- به بردگی آورده اند، 38

به فحوای «ما لا یحصل کله لا یترک کله»- به مضمون آنچه همه اش

به دست نیاید همه اش ترک نمی شود، 6

به قاعده ترکمانان- به رسم ترکان، 347

به قوت اهل کاری- به نیروی نمایندگی، یعنی با نفوذ کوتوالی، 247

به کره و ناخوشی برگشتند- با اکراه و دلتنگی بازگشتند، 87

به کفایت بود- بسنده و کافی بود، 35

به مقابله آن- در برابر آن، 232

به نظر امعان دیدم- با نگاه دقیق دیدم، وارسی کردم، 242

به وفور می شود- به وفور دیده می شود، 48

به وقت قابو- بهنگام فرصت: به وقت قابو، بنابر تعصب مذهب، به دغا می کشند- در فرصت مناسب، بر اثر تعصب مذهبی با نیرنگ می کشند، 333

به هشت جنوبی است- به هشت درجه جنوبی است، 7

به هوس ملک اراده نمایند- آرزوی پادشاهی در سر بپرورند، یعنی عناد پیشه سازند، 252

بیابان چول- بادیه، صحرای خشک و خالی، 86

بی اختیار گردانید- عزل کرد، بر کنار ساخت، 296

بی پروایی مزاج خود- بی توجهی ذاتی خود، 107

بیتوتت- شب به روز آوردن؛ خفتن؛ 101

مسیر طالبی، متن، ص: 477

بی چهار دیوار- بی حصار، 60

بی خواست نزدیک رفته بودم- ناخواسته پیش رفته بودم، 15

بیدردی و نااهلی- بی تفاوتی و نامردی، 341

بیسن نخود- شاید پوست نخود: وقت دست شستن، بیسن نخود آمیخته به پوست نارنج آوردند، 418 شاید پوست نخود به اعتبار کف کردن و پوست نارنج به اعتبار خوشبویی برای دست شستن بکار می رفته است.

بی صدمه ضرب افتاد- بی آنکه صدمه ای به او برسد افتاد، 77

بیگاه خواهد شد- وقت خواهد گذشت، دیر می شود، 253

بی یراق و محافظ- بی سلاح و نگهبان، 296

پ پادر(Father) : پادریان و قضات، 251

پارتنون(Parthenon) معبد باستانی یونان در آکروپولیس آتن، 343

پارچه- لباس، جامه: شستن پارچه تمام اهل خانه، 62

پارچه نان- قطعه نانی: چاکران همعددشان (- به تعداد آنان) پارچه نان و یک بشقات از طعام در وسط سینی می نهند،

361

پارچه های آهن- قطعات آهن، 209

پاشا و عمایدنشین- پاشانشین و اعیان- نشین، کاخ نشین، 416

پانزده «سلف»- پانزده جهاز جنگی (شاید؟)، 14

پتیته(Potato) - آلو- کچالو: سیب- زمینی، 55، 275

پخته- آجری: دیوار پخته، 200

پذیرایی- فراگیری، 85

پردم- دور دم- پرتوان و نیرومند، 183

پرس- پاریس، 186

پرش،(Parish) -، حوزه کلیسایی، 249

پرشن پرنس(Persian Prince) - شاهزاده ایرانی (لقب نویسنده در لندن) 195

پرک- پارک، 118، 121، 185

پروا کردن- در فکر و اندیشه کار بودن (ناظم الاطباء)

پروای حاضری نکردم- چنان شاد بودم که در اندیشه خوردن طعام موجود نبودم، 59

پروایی بدیشان نکرد- اعتنایی به آنان نکرد، 138

پرورش کرده- پرورانیده، 11

پستول- پیشتاب، اسلحه کمری مخصوص است، 213، 233

پس سر کردن- پس سر نمودن، از سر وا کردن (ناظم الاطباء): این مرا پس سر کرده، مرا هم مجال تفحص ندادند، 422

پلاس- پرده بادبان: پلاس و چوبهای مستول، 206

پلشت طبیعت- کثیف سرشت: ظاهرآرای پلشت طبیعت، 33

پوتر(Povter) - شراب جو، نوعی آبجو قهوه ای تیررنگ که از مالت می گیرند، 211، 217

پوره- تنه درخت را نیز گویند، و به زبان هندی به معنی تمام (پر و کامل) باشد (برهان) اما در این متن ظاهرا به معنی کپر روستائیان است: دیهای این ملک مثل پوره های هند، اکثر سقف کاهی دارد- یعنی خانه های روستایی اینجا اکثرا از چوب و کاه ساخته شده، 60

پولاو- پلو، 361

پهر- بهر، یک حصه از چهار حصه روز،

مسیر طالبی، متن، ص: 478

و چهار حصه شب. چه شبانروز را به هشت حصه تقسیم کرده، و هر حصه را پهر گویند. و این در هندوستان بیشتر متداول است (ناظم الاطباء) این واژه در مسیر طالبی به صورت بهر بسیار تکرار شده است)

پیرهن پیرهن می بالید- شادی دل لحظه بلحظه افزون می شد، 208

پیلوتی

(از کلمه انگلیسی(Pilot) - راهنمایی: جهازهای پیلوتی- کشتیهای مخصوص راهنمایی، 13

ت تاب آفتاب- تابش آفتاب، 200

تاجیک مشرب- تشریفاتی: خودساز و تن- پرست، 270

تارساز- زه ساز، سیم ساز، 91

تاری بشکند- رشته ای بگسلد، نخی پاره شود، 210

تأنی سیر- کندی حرکت، 17

تبدل زانو به زانو- پا روی پا انداختن، 363

تبدیل و نصب اشیاء خسیسه- تعویض و جایگزینی چیزهای بی ارزش، 269

تبدیل هوا- آب به آب شدن، 11

تبیین آن- توضیح آن: تبیین آن اینکه، 206

تجاوز نمی کردم- خارج نمی شدم، 116

تجربه برداشتم- پند گرفتم، 279

تحایف- هدیه ها، ارمغانها، 115

تحذیر نمودند- برحذر داشتند، 333

تحصیل زر بر پلها و راسته ها- گرفتن عوارض برای گذشتن از پلها و جاده ها، 282

تحویلات- جابجا شدنها، 31

تخته بند کرده- بسته و قفل کرده، 365

تخته درها- الوار یا ورقهای آهنی درها، 210

تخویف بردن عدالت- تهدید کردن، به شکایت بردن به دادگستری، 280

تدارک پذیر نمی دانند- چاره پذیر نمی- دانند، 277

تدنیق- امساک، بر خود سخت گرفتن در خرج، 73

تذبذب- تردید، دودلی، 122

تربوز- هندوانه

تربوز کلان- هندوانه بزرگ، 347

تردد و اکتساب هوا می نمایند- رفت و آمد و هواخوری می کنند، 31

ترش آبه- کشکاب یا کیموسی که در معده بر اثر هضم غذا ایجاد می شود (ترجمه مفاتیح العلوم)، 117

ترک سوار- سواری که در خلف سوار واقع شود، نگهبان (ناظم الاطباء)، 59

تزک- توزک- ترتیب و انتظام و ضابطه لشکر (غیاث): عمله تزک- مأموران لشکری و انتظامات، 78

تزک سواری داماد- رسمی است که هنوز هم در هند رایج است، یعنی داماد با لباس نظامی و سوار بر اسب، همراه گروهی از خویشانش، با ساز و سرود به خانه عروس می رود، 78

تزک سواری نعش (جنازه) بعمل آورد- جنازه را با تشریفات رسمی تشییع کرد، 208، 424

تصدیع- دردسر دادن، زحمت دادن:

تصدیع خواهی کشید- دردسر خواهی دید، 80

تصدیع نباید

کشید- دردسر و زحمت نباید کشید، 259

تصدیع وافر می دادند- دردسر بسیار می دادند، 426

مسیر طالبی، متن، ص: 479

تصلیه کردن- درود فرستادن، 388

تعزیر آنها به مال- جریمه نقدی از آنان گرفتن، 281

تعمیر- عمارت ساختن، بنا نهادن: و پلهای چوبین و سنگی جابجا بر آن تعمیر کرده، 32، 319، 320

تعمیر یافته- ساخته شده، 434

تغلب عمال- غلبه کردن و چیره شدن کارگزاران (غیاث)، 9

تغلب نماید- پیشی گیرد: منزل و طعام خوب اول برای من می گرفت و نمی- گذاشت که کس بر من تغلب نماید، 321

تفرس کرد- با زیرکی دریافت، 143

تقدیم دخول در دادم- تعارف کردم که او نخست وارد شود، 203

تقریب نمودن دوستان- تشویق نمودن دوستان، 143

تقید به امداد و رهنمایی من نمود- پایبند به یاری و راهنمایی من شد، 90

تکس(tax) - مالیات، عوارض، 276

تکلیف بسیار- رنج و زحمت فراوان، 90

تکلف- با تزیین، پرزرق و برق: کشتیهای با تکلف سایه دار، 69

تلنگانه- گدایانه، در حال نیازمندی، 79

تلنگه: بعضی در لباس تلنگه هند، 79

تماشابین- عیاش و بی قید و خراباتی، خوشگذران (ناظم الاطباء)، 152، 163، 107

تماشابین- تماشاچی: لک ها تماشابین- صدها هزار تماشاچی، 207

تماشابینی- دید و بازدید: زنان هند در تماشابینی لازم دارند، 226

تماشاگاه عام بی خرج- گردشگاه عمومی رایگان، 311

تماشایی- مردم تماشاچی، (ناظم الاطباء) تماشاییان- اهل گردش و تفریح، 189

تمام ساله- همه ساله، در تمام سال، 444

تنصر کردن- نصرانی کردن، غسل تعمید دادن، 248، 273

تنکه های سیاه- سکه های رایج، پول خرد، 282

تنیدن- گستردن، کشیدن (برهان): و گاهی از ریسمانی که به قطر صحن تنیده- و از زیر او (مردی) ایستاده بر اسب می گذرد- می جهد، و بر آن طرف ریسمان خود را بر پشت اسب که در «دو» است می گیرد، یعنی گاهی از روی ریسمانی

که به قطر صحن سالون نمایش کشیده شده- و سوارکار می تواند ایستاده بر اسب از زیر آن بگذرد- می جهد، 77

توابین- پاورقی صفحه 387

تواضع- فروتنی، مهمان نوازی، پذیرایی (ناظم الاطباء)، تقدیم کردن: بعضی از اعزه در صدد تواضع خانه نیز بودند 107، آخر مجلس شمشیری که قبضه او به جواهر مرصع بود تواضع (لارد- تلثن) کرده در مدح او سخنان گفتند (257): پنیر تواضع نموده آزادی یافتند (49)، تواضع کلب نماید (187) و نیز- کلب

توقیف من- ماندن من: سایر دوستان هجوم آورده به توقیف من، و او را جبرا راضی به مفارقت نموده، 145

تهیه- دورخیز برای جهیدن: از نهر پنج شش گز عرض، و دیوار قد آدم، عقب او بی تأمل و تهیه به سهولت تمام بجهند 183

تیزاب- اسید: تیزاب به جسم برنج غور کرده- اسید در جسم صفحه برنجی اثر کرده و فرو رود، 213

مسیر طالبی، متن، ص: 480

ج جاگیر- تیول، حق تصرف در زمینی که جهت مزد و پاداش خدمت بخشیده شده (ناظم الاطباء): اوقاف و جاگیر از هر ولایت فرنگ می یافتند، 339، 288

جانبول(John Bull) - لقب قوم انگلیس، 196

جایداد- قدرت و ظرفیت: چون جایداد و گنجایش آن ندارد، 247

جایگاه بود و باش- محل زندگی، خانه و کاشانه، 458

جایگیر، جاگیر- تیول و اقطاع: قطعه ای از ملک که به هنگام تعیین منصب از سر کار پادشاهی به امرا مقرر گردد (غیاث)، 288، 339

جباخانه- زرادخانه، اسلحه خانه، 208

جبر نقصان- جبران زیان و کاستی: جبر نقصان آن خسارت که ... به من رسیده بود بعمل آمد، 39

جبل التار(Gileralter) - جبل الطارق، تنگه طارق بن زیاد، 79، 292

جدید وا شده بود- به تازگی دایر شده بود، 43

جرمانه- تاوان، جریمانه، کفاره

(ناظم- الاطباء)

جریده- تنها- حینا جریده ...

جریمانه- جرمانه، جریمه، 232، 253، 278[1192]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص480

مشورت دادن دخلی نه- جز آنکه به مشاوره فرا خوانده شوند، مداخله ای ندارند، 247

جسامت- درشتی، 389

جسر- پل، 383

جسیم- درشت اندام، 16

جماعت عثمانی- توده مسلمانان کشور عثمانی: اما جماعت عثمانی از ملاحظه تشبه به آتشپرستان روزانه مطلق آتش نفروزند، و شامگاه که آتش قلیل کنند، در حین نماز مغرب و عشا، سینی بزرگی که منع حرارت- بلکه رؤیت آتش- کند در برابر بخاری گذارند، و به عوض آن بر رختها، که ایشان را سنگین بار و بیکاره کرده، بیفزایند، 356

جمع مجهول الاسم- هیئت تحریریه روزنامه، 195

جنگ انداختند- درگیر شدند، 14

جنوب رویه- رو به جنوب، 15

جواله آتش- مشعل افروخته در گردش، آتشگردان، 207

جوامع- مسجدها، 362

جودی به افراط داشت- بسیار بخشنده بود، 409

جوری(Jury) - هیئت منصفه- ژوری، 277

جوق- جوخه، دسته، گروه

جهاز- کشتی بزرگ، سفینه، 13

جهاز پیلوتی(Pilot Ships) - کشتی راهنما، کشتی رهبری، 13

جهازات سروا- کشتیهای روباز، 204

جهاز منوار(Menofwar) - کشتی مردان جنگی: شانزده جهاز که دو از آن «منور» پادشاهی است به جهت دفع جهازات فرانس متعین این نواحی بود، 29

+ این نوع جهاز قدری سامان جنگ و استحکام برمی دارد، و ملاحان آن چون ملاحان «منوار» در زیر حکم قانون زندگی می نمایند، 44، 49، 192

جهان- مال و اسباب دنیوی (برهان)، 7

چ چاپار- چپر

مسیر طالبی، متن، ص: 481

چار آئینه- نوعی از لباس جنگ که با چهار تخته از آهن ساخته و در [بانات- ماهوت] یا مخمل گرفته گرد پشت و سینه کشند (غیاث)، 209

چارجامه: جلی که بر پشت اسب به جای زین اندازند (ناظم الاطباء)، 76

چارجامه های زردوزی، 76

چاشت- میانه روز (ناظم الاطباء)

چاشت- ناهار

یا شام: آنگاه بر سفره دنر(dinner) یعنی چاشت آمده، 223، 324 نیز- ناشتا

چاشت کردم- شام خوردم، 255

چاشت لذیذ کرده شد- ناهار گوارا خورده شد، 31

چاووش- سرهنگ و صاحب منصبی که پیشاپیش حاکم و اشخاص بزرگ راه می رود (ناظم الاطباء)، 432

چپر- چاپار، 360، 370، 372، 373

چپر و چپرخانه- پستچی و اداره پست، 278، 380، 381، 394

چپر قلاوزراه- چاپار راهنمای جاده، 373

چری(Cherry) - گیلاس

چشمه- دهنه پل: بیست و دو چشمه وسیع و هشت خرد دارد، 321

چندی «استاد» نوکر کنند- مدتی استاد استخدام کنند، 236

چنگیر- گلدان: داشتن گلها در چنگیر چوبدار و نیزه دار- نگهبانان یا محافظان مخصوص، 256

چوبخ- چورت- شتب- چوپق یا چپق، 16، 368

چوخه دار- مباشر: چوخه دار خود را به مهمانداری مقرر فرمود، 385

چوک- میدان: اما اسکیر مرادف چوک هندی است، 185

چهاپه گر- چاپچی، چاپ کننده کتاب و جراید، 25

چهار بالش- چار بالش- مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند (ناظم الاطباء):

بر چهار بالش حکومت ستی (لندن) تکیه می زند، 256

چپرمن(Chairman) - رئیس، کرسی نشین: رئیسی که مدار کارها بر عهده اوست، 247

چیری- چری- گیلاس، 182، 200

ح حاجت روایی- بی نیازی، 47

حاصل ملک- درآمد کشور، مداخل

حاضری- مرادف ماحضر، یعنی طعام موجود (غیاث) در این متن ظاهرا به غذاهای بازاری و آماده شده در مسیر مسافر و موجود در رستورانها اطلاق می شود، 35، 72، 99

حبوش- مردم حبشه: سیاهان و زنگیان و اهالی حبشه (ناظم الاطباء)، 45

حجاب کرده- مخفی شده، 81

حجام- دلاک، سلمانی، آرایشگر، (در این متن حجام به معنی خونگیر موجود نیست)، 31، 35

حجامت- ریش تراشیدن: صابون بر رو مالیده، حجامت کنند (بتراشند)، 268، 314

حدت- تیزهوشی: امتحان ذکای یکدیگر وحدت آن کنند، 189

حد خطا-

تنبیه اشتباه: استاد «حد خطا» برایشان جاری کرده تا حفظ درس، هنگام (یاد گرفتن درس) در صف نعال (ردیف کفش کن) نشانیده بود، 137

مسیر طالبی، متن، ص: 482

حد درازی- اندازه دراز بودن، نهایت طولانی بودن: این وقت حد درازی روز است، 224+ این وقت حد درازی شب است، 225

حد شهادت دروغ- کیفر گواهی نادرست، 280

حدود گنهکاران- کیفر بزهکاران، 251

حدیدتر- زود خشم تر (ناظم الاطباء)، 165

حرق واسر- سوزاندن و اسیر کردن، 338

حسب الطلب- به درخواست و بر حسب خواهش، 8

حسن سلوک- خوشرفتاری، 31

حسین- زیبا: حسین دلربا- زیبای فریبا، 16، 34، 254، 310

حسین تر و شوختر- زیباتر و گستاختر، 34

حصاری شده- محاصره شده، در کاخ پناه گرفته، 288

حصول رضای رفقا- حاصل شدن خشنودی دوستان، 324

حصول مرکب- آمدن وسیله سواری، 39

حصه دار- شریک و سهیم، 234

حصه منفعت- سهم سود، سود سهام، 247

حصه نمی شود- تقسیم نمی شود، 252

حظ مسرت- بهره شادمانی، 36

حظ نفس- خوش آیندی و خرمی نفس و لذت آن (ناظم الاطباء): برای حظ نفس من، 92

حق السعی- حق العلاج، 404

حقنه- اماله، تنقیه، آلت تزریق، 78

حقه- ظرف

حقیقت بعد آن- نتیجه و پی آمد آن، 276

حکم داده بود- دستور داده بود، 170

حکمران ستی(City) - شهردار لندن، 256

حلاوی و فواکه- شیرینیها و میوه ها، 257

حلیف- هم پیمان، 14، 291

حوران ابکار- سیه چشمان باکره، دوشیزه بهشتی، 109

حینا- هرگز، گاهی: حینا از دغابازان نقصان نکشند، 227+ حینا جریده به شهر می آید- (گاهی تنها به شهر می آید) 176

حین رخصت- هنگام خداحافظی، 30، 47

حین مشی- هنگام گردش و قدم زدن، 305

خ خارجی- شورشی: خارجی مذکور- شورشی یاد شده، 252

خارخار محبت- تعلق خاطری که ابتدای میل و خواهش باشد، 124

خارهای ماهی- استخوانهای ماهی، 26

خاصه یا خاصه- ململ- پارچه سفید رنگ بسیار نازک، 211

خاصه

آن ملک است- مخصوص آن کشور است، 81

خاطرخواه به عمل نیامد- دلپسند نشد، 56

خامه واسطی نزار- قلم نی ظریف خوشنویش واسطی: واسط نام شهری واقع مابین بصره و کوفه که نام نخستین آن، واسط قصب بوده است (معجم البلدان) خان سامان- ناظری که شغلش تهیه میز و سفره بزرگان باشد (ناظم الاطباء)، 82

خانه جنگی- جنگ خانوادگی، دوئل، 233

مسیر طالبی، متن، ص: 483

خانه سرتراشی- دکان سلمانی، آرایشگاه، دلاک خانه، 357

خانه کوچ- سفر با زن و فرزند، اهل و عیال (ناظم الاطباء)، خانه وار، همراه خانواده خود دسته جمعی،+ دسته جمعی و با لوازم کافی از خانه بیرون رفتن، 170، 183

خانه های شیشه ای(glass houses) - گلخانه ها، 115

خبر گرفتن- سرکشی، نظافت کردن: خبر زیر فرش در خانه اکابر دیر دیر گیرند، 363

خبرگیری- احوالپرسی یا دید و بازدید کردن، 386، 452، 459

خدمت- تحفه، (غیاث): عطای خدمت و مال- بخشیدن تحفه و پول، 241

خدمتگار و چوبدار- نوکر و محافظ، 232

خرادی- خراطی، 206

خربزه سرده- نوعی خربزه: خربزه ای که قاش آن یک وجب و نیم در طول، و بقدر شش انگشت در قطر، و بسیار ترد و شیرین و آبدار بود، 331، 347، 366، 384

خربوزه گرمه و سرده، 331

خرج تماشابینی مخفی- هزینه عیش نهان، 107

خرج حاضری و چاشت هر واحد- هزینه خوراک و شام هر نفر، 61

خرج فضول- اسراف، ولخرجی، 275

خسار داد- زیان رسانید- تباهی بار آورد، 3

خروج اصاغر بر اکابر- قیام محرومان بر توانگران (اشاره است به انقلاب کبیر فرانسه)، 275

خطاب خانی- لقب یا عنوان «خان» گرفتن، 425

خطوط خانگی- نامه های خانوادگی، 163

خطوط مردم- نامه های مردم، 82

خفت مزاج مردم- تندخویی، کم حوصلگی، بی دقتی (شاید؟)، 363

خفقان- طپش دل (ناظم الاطباء).

خفقانی مزاج- زود خشم (شاید؟)، 425

خلاصی- کارگر کشتی، ملاح

(ناظم- الاطباء): کارگران قسمت زیرین کشتی ملوانان، 16، 18، 24

خلاف و بغی و بلوا- ناسازگاری و سرکشی و شورش: قدرت به «خلاف و بغی و بلوا» به هم نمی رسانند، 66

خلط- آشفته و درهم، 225

خلف میعاد- خلف وعده، 254

خلق فراوان دارد- کارگزار بسیار دارد، 350

خواندگار- پیشوا، فرمانروا: سلطان مراد خواندگار روم، 414

خودبینی- غرور: و خودبینی حسن سرشار، 58

خود را آن طرف می گیرد- به آن طرف می جهد، 122

خود را کشیده- عقب نشینی کرده، 290

خودساز و تن پرست- تاجیک مشرب، 270

خودغرضی- سود خود خواستن، خود- کامگی، 271، 280

خودغرضی چپرها- سودجویی چاپارها و مأموران پست، 385

خور- شخی از دریا، ریختنگاه آب دریا (ناظم الاطباء) خلیج، شاخابه، 330

خورد و برد- حیف و میل، دزدی و چپاول، 360

خوش آمد طلبی- احترام و تعظیم خواهی، 429

خوش افتاده- دلبستگی پیدا شده: مرا با

مسیر طالبی، متن، ص: 484

صحبت یکی از ارباب حسن لندن خوش افتاده، مفارقت دشوار می نمود، 145

خوشدامن- مادرزن، 163

خوشی ورود من- به افتخار ورود من:

با شلیک توپ خوشی ورود من نمودند، حضور مرا خوش آمد گفتند، 30

خوف مظنه انتقال دولت عثمانی- ترس و گمان از سرنگونی دولت عثمانی، 391 خیالات ارباب طبع عجم- ارباب طبع خیالات مرتسخه دل ایشان- پندارهای جایگزین شده در دل ایشان، 273

خیرگی و شوخی- سرکشی، خودرأیی و گستاخی، 9

د دار الملک- پایتخت، 29، 305

دچار شدن- آشنا شدن: ملاقات و بر- خورد ناگهانی کردن (ناظم الاطباء)، 92

دچار شدند- درگیر شدند، 48

دخل- درآمدی که ضد خرج باشد (غیاث) نیز- مداخل

دخل تمام- مداخله کامل: جزو سیوم که دخل تمام در کار ملک و ریاست دارد، مجلس وزراست، 241

دخل در امور سیاست- مداخله در کار- های سیاسی، 248

دخل در گفتگو می نمودند- مداخله در بحث می کردند، 382

دخل

ندهد- راه ندهد، باز دارد: تیزاب را در آن موضع دخل ندهد، 213

در آب چپیده- خیس شده، 14

درآمد ایوانها- راه ورودی ایوانها، 263

در آن صحبت نبود- در آن مهمانی و محفل حاضر نبود، 258

در آن مأمن- در آن پناهگاه، 291

در آن می مانند- در آن زندگی می کنند، 147

در امور ذاتی خودها- در کارهای اساسی خودشان، 241

در امور ملکی- در کارهای کشوری: در امور ملکی و مشورت آن، چندان دخل ندارند، یعنی دخالت چندانی ندارند، 250

در اوانی که- در لحظاتی که، در هنگامی که، 115

در این ولا- در این هنگام، 245، 309، 343، 393، 458

در بادی النظر- در نگاه نخستین، در آغاز نگرش، 5

دربندان- سدهای کوچک، درهای مخصوص راه آب: در همه شعبه های آب «دربندان» به غرض بلند شدن آب، گذاشته اند، 70

در تاب می باشند- درفشارند، 276

در تردد بودیم- در رفت و آمد بودیم، 121

در جاهای خود- در کشورها و سرزمینهای خود، 298

در جرگه سپاه فرانس منخرط گردید- در شمار ارتش فرانسه درآمد، 289

درجه زمینی- طبقه همکف، 62، 241

در حین قابو- هنگام فرصت: در حین قابو تدارک کلی کرده عفو و اغماض بوجهی مرعی نمی گردد، 366

در خانه عمده ها- در خانه توانگران ا: در خانه عمده ها یک دست کرسی آن صفه است- در خانه توانگران ارتفاع برآمدگی صفه به اندازه یک دست است، و در خانه های توده مردم این ارتفاع یک وجب یا کمتر از آن می- باشد، 363

مسیر طالبی، متن، ص: 485

+ (در اینجا «دست» با «وجب» تفاوت دارد، شاید هر دست برابر دو وجب باشد؟)

در خانه های عمده بخاری موضوع است- در خانه های اشراف بخاری نصب شده و موجود است، 356

در زمانی دو کس، تمام رخت و چهره

خونین کرده- در اندک زمانی دو نفر، تمام رخت و چهره یکدیگر را خونین کرده، 234

درستکاری- مهارت و استادی، 142

در سرانجام حوایج- سرانجام

در صدد اخذ و جرمن بود- در اندیشه فریفتن و سرگردان کردن من بود، 99

در صدد تواضع خانه نیز بودند- به فکر تقدیم خانه رایگان نیز بودند، 107

در عرصه سه ساعت- به فاصله سه ساعت، 30

در غنا به خوف فقر نگذرانند- هنگام توانگری نگران تهیدستی نشوند، 81

در کار جهازی نگران- در کار ناوخدایی و اداره کشتی، 204

در کارگزاری من می کوشیدند- در گره- گشایی از کارهای من تلاش می کردند، 105

درکتر(director) - مدیر،: مختار کار، نواب، 246، 247

درماهه- ماهیانه: درماهه کارکنان، 74، 280

در مقابل آن وزنی نتوان نهاد- در برابر آن هیچ است، 333

در موضع افتادن آب- در محل ریزش آب، 21، 60

در نظر جلوه نداد- مورد پسند قرار نرفت، 33

در نظر من وزن کاهی نداشت- در نظر من به کاهی نمی ارزید، 252 نیز- وزن

دروازه- در ورودی، 33

دروازه از بیرون بند نمایند- در را به رویشان ببندند: اگر تقصیری سر زند، به رختخواب فرستاده دروازه از بیرون بند نمایند، 235

دروازه ها و اورسی بسته- در و پنجره ها را بسته، 90

در ناله و رکوع شد- در ناله آمد و خمیده شد، 420

دریا- رودخانه، شط: فرات و دجله به یکدیگر پیوسته دریایی بزرگ دو برابر گنگ در طغیانی (در حال فیضان) شده است، 423

دریا- رودخانه بزرگ، مسیل یا بستر سیلهای بزرگ. مثلا در خراسان- نزدیک مشهد- مردم بومی «کشف رود» را هنوز دریا می گویند، همچنین است در افغانستان و هند و پاکستان: از راه دریای گنگ به کلکته آمده ...، 10

دریای شیرین- رودخانه تایمز، 99

دست- بدست- وجب؛ در

این متن گاهی به معنی ذراع آمده است:

ریشی به درازی یک دست داشت، 21، 363، 381

دستار- شال سر، عمامه، 333

دستانه یا دستوانه یا دستبانه- دستکش 209، 233، 316

دستانه سوتی- دستکش بافتنی یا پارچه ای، 209

دستانه قیمتی- دستکش گرانبها، 233

دستبانه- دستانه- دستکش، 316

دستک راه- گذرنامه، جواز سفر، 316

دستک صحت- گواهینامه بهداشتی، 330

مسیر طالبی، متن، ص: 486

دست کلی نیافت- پیروزی اساسی و چشمگیر نیافت، 298

دست مربع- وجب مربع، 63

دستمردی- یاری و معاونت (ناظم الاطباء):

و آخر دستمرد آدمی برای کار خود، ناپاکتر از پاهای شاگرد نانبای شما نخواهد بود، 273

دستوانه- دستانه

دستور- رسم و قاعده: به دستور هند، صف بسته ایستاده بودند، 78

دسته [رجمن] والنتیر(Volunteer Regiment) هنگ سپاهیان داوطلب، 88

دشوار گذار- صعب العبور یا به قول مؤلف، صعب المسلک، 292، 380

دغاباز- مکار و حیله گر (غیاث)، حیله باز، نیرنگ باز، فریبکار و غوغاپیشه، 9، 227، 301، 379

دغاباز و غوغاپیشه اند- نیرنگ باز و آشوبگرند، 379+ بزرگی برای فلوسی شیوه دغا مسلوک می دارد- توانگری برای خرده پولی راه فریب می پیماید، 332

دفعی- ناگهان، فی الفور، فوری: از اتفاق باد شدیدی دفعی برخاسته- ناگهان برخاسته، 88

دکبتان- راهزنان، 165

دلاک خانه- دکان سلمانی، آرایشگاه، 357

دل جمعی- آسوده خاطری: به دل جمعی خورد و خواب نمی شد، 333

دلمرده- افسرده، 381

دل مشغولی- دل نگرانی، اضطراب و تشویش، 333

دل من آب شد- دلم سوخت، 139

دلیل من- راهنمای من، 324

دم راست نمودن- نفس تازه کردن، خستگی در کردن، 278

دنر کردن(dinner) - شام یا ناهار خوردن، 223

دو اسب، برابر- برابر

دوباره- دو چندان: برای ساکنین متأهل دوباره است، 186

دو بالا- دو چندان قامت، 21

دو خانه- دو حجره، دو اطاق، 228

دور از کار نیست- بعید نباشد، چندان اهمیتی ندارد، 281

دور او حلقه کنند- دور شکار حلقه وار ایستند، 122

دوربینان- دوراندیشان، 277

دور

شهر- بر گرد شهر: دور شهر «شهر پناهی» از سنگ و آهک است، یعنی بر گرد شهر «بارویی» است ساخته از سنگ و آهک، 99

دوزبانی- منافقی و ریاکاری (ناظم الاطباء):

[در بصره] تقلب و خلاف نمایی و دو زبانی در معاملات رسم نیست، 434

دوست دلی- حبیب روحانی، یار جانی، یار دلخواه دوست یکرنگ: او پسر دوست دلی و حبیب قدیم من است (170)- 89، 452

دولت- سعادت: از جمله دولتهای «کرنل»، 159

دولت عمده دیگر- سعادت اساسی دیگر، 252

دهقنت- کشاورزی. در اینجا به معنای «ساده دلی» آمده است: گواه نادانی و دهقنت وارثان اوست، 417

دهن- چربی: شیر گاو به سبب قوت علف، آن قدر دهن دارد، 45

دیری در حکم- تأخیر در داوری و صدور حکم، 231

دیوار پخته- دیوار آجری، 200

مسیر طالبی، متن، ص: 487

دیوارگیر- روکش دیوار، 32

دیوارگیری- دیوارپوشی، 71

دیوانخانه- دفتر کار، اداره، 357

دیوان می کند- وزارت می کند، کار دیوان می کند: در موضعی که لارد در آن دیوان می کند، 248

ذ ذراع- ارش، دست، یعنی از آرنج تا سرانگشتان (غیاث)،

ذروه (یا ذروه) کوه- قله کوه، 420

ذمه گرفتن اخراجات- بر عهده گرفتن هزینه ها و مخارج، 124، 128

ذهن نشین او نشد- به گوش او فرو نرفت، در او اثر نکرده،

ر راجپوت- جنگاوران نامی هند، 9

راجل- پیاده، 30

راجل- و کوچ سوار- پیاده و کالسکه- سوار، 17

راست، مغرب رویه واقع شده- درست رو به مغرب واقع شده، 51

راسته پیاده- جاده پیاده رو، 63

راسته وسیع- جاده فراخ، 31، 32، 319

راهدانان خود- پیلوتهای خلیج، 457

رجوع نمی شوند- مراجعه نمی کنند: به خانه های خیرات رجوع می شوند، 191

رچمن(Regiment) - هنگ، 88، 89، 191

رخصت- اجازه، رفتن خداحافظی: حین رخصت ... میوه و سبزی بسیار همراه کرد، 47

رخصت دادن- اذن دادن، مرخص کردن، 276

رخصت شدن- مرخص

شدن و آزاد گشتن، 257، 325

رخصت گرفتن- اجازه رفتن خواستن (ناظم الاطباء)

رخصت نامه- اجازه نامه، بلیط: رخصت- نامه حجره خود به من داد، 253

ردیف کوچ من بود- با من همپالگی بود، با هم در یک کالسکه بودیم، 275

رسم- عادت و خوی (ناظم الاطباء):

رسم زشت کشتن شاهزاده ها: دختر و همشیره های سلطانی نیز به کدخدایی داده می شوند. نهایتش اینکه اگر اولاد ذکور از ایشان بعمل آید، قابله های سلطانی فی الفور نوزاد را می کشند! 367

رسم سویت [کوچک با بزرگ]- قانون یکسان بودن حقوق محروم و توانگر، 232

رسم عزل قضات- قانون برکناری قضات، 248

رسم عقد واحد- قانون یک زن گرفتن، 234

رسم مسحری- عادت شب نخفتن و بیدار ماندن، 319

رسم موی سر- اصلاح و مرتب کردن و منظم ساختن موی سر، 268

رشته نجاری- قطعه چوب رندیده شده، زهوار، 62

رضایی- نوعی پتو که مردم هند در زمستان بر سر و دوش می افکنند، 20، 47

رفع غبار دلی است- برطرف شدن کدورت خاطر است، 233

رقعه نویسانیده- دعوتنامه: از آنها رقعه ای نویسانیده می فرستاد و مرا شریک خود می نمود، 89

رمد کهنه- چشم درد مزمن، 404

روانه پیش شدیم- به جلو رفتیم، 389

روبکار- در جریان بودن، رواج داشتن:

مسیر طالبی، متن، ص: 488

روبکاری جنگ فرانس- در حال جنگ بودن انگلیس با فرانسه، روبکاری جنگها- تداوم جنگها، 108، 242، 250

روپوش شده- مخفی یا متواری گردیده، 280

روت(rout) - بزم و ضیافت شبانه که در آن به بازی نرد و گنجفه و نوشیدن چای و قهوه و مشروبات پردازند، 134، 146، 274، 373

روح سایی- جانکاهی، 381

روز تفرقه پرلمنت- روز انحلال یا پایان کار مجلس، آغاز تعطیل، 251

روزنامه- روزنامچه، کاغذی که در آن حساب یا احوال هر روزه کسی مرقوم باشد (غیاث): معه

اسناد و روزنامه خود- همراه اسناد و یادداشتهای خود، 48

روز نوبت قضیه- روز تشکیل دادگاه، 278

روشناسی- آشنایی، 386

رومال- دستمال: آن رومال را نمی- گذاشتم- آن دستمال را رها نمی کردم، 34، 281، 231

روی اندود- دو پهلو، بهانه آمیز: سخنان روی اندود گفته، چند روز عذر ملاقات خواست 421

روی کار خواهد آمد- روی صحنه خواهد آمد، 195

رهگرای- رهسپار، 7

ریاضت گوی بازی- ورزش توپ بازی، بازی فوتبال، 236

ریختن گلوله ها- در قالب ریختن و ساختن گلوله ها، 206

ریسمانی تنیده- ریسمان کشیده، ریسمان بسته: ریسمانی که به قطر صحن تنیده- ریسمانی که همچون قطر (به اندازه دایره صحنه نمایش) در ارتفاعی کشیده و بسته شده است، چنانکه سوار کار ایستاده بر اسب می تواند از زیر آن بگذرد، 77

رویو(Review) - عرض سپاه، سان و رژه، 206

ز زبان بندی- تعویذی که بر او زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند (غیاث)

زبان بندی- افسونگری و شهادت شاهد (ناظم الاطباء) وی در اینجا معنی اظهار- نامه و دادخواست یا ورقه بازپرسی می دهد، 277

زبان بندی- بازجویی، اعتراف، شهادت گواهان: چون زبان بندی مدعین و شهاد (جمع ساختگی شاهد) همه قبل از «جوری» به حضور قاضی شد، و بیان قضایا (موضوع دعوا) و زبان بندی و راهنمایی حکم همه بر عهده قاضی است، 278

زبان بندی نوشتن- ادعانامه نوشتن، تهیه ادعا نامه، نوشتن نامه دادخواست: وضع نوشتن زبان بندی و شهادات و تعلیم گفتار و رفتار به اهل دعوی، 277

+ چون اهل عدالت زبان او (شاکی) نمی فهمند، باید که وکیلی بگیرد و به جهت نوشتن «زبان بندی» و امری جزوی، مبلغها خرج نماید، 280

زبان داشت- همزبان شده بود، تبانی کرده بود، 408

زخاری- پرآبی و مواجی، 382

زر- پول: و به بهای زر اشیاء قلیل دهند- یعنی در برابر پول، جنس اندک می-

دهند، 16

زرتاری- زری و پارچه ای که نسج آن از زر باشد (ناظم الاطباء)، زربفت: چون

مسیر طالبی، متن، ص: 489

ملکه ها لباس زرتاری سنگین در بر کرده، 256، نیز- زرین تره

زرچاشت- قیمت شام، پول شام، نیز- چاشت

زردک- هویج، 38

زر قیمت دوا- پول ارزش دارو، 170

زر لایق- پول کافی، 172

زر مغشوش قلب در خرده زر می دهند- هنگام خرد کردن پول سکه تقلبی و ناسره به طرف می دهند، 282

زر هند- پول هندی، 218

زر یک مشت- پول نقد، پول یکجا، 76

زری معتدبه- پولی گزاف، 361

زرین تره- زربفت، خاقانی (پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی)- یعنی فرش زرین تار یا زربفت می گسترد، 240، 256

زکی الطبع- هوشیار، 391

زله- آنچه از مائده دوست یا خویشاوندان بردارند (ناظم الاطباء)، 46، 235

زله طعام- پس خورده، و طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند (غیاث)، 46، 329

زمین- سرزمین، ساحل، 44

زن همسر کرده- زن گرفته، 173

زهره- کیسه صفرا، 117

زیاده از اعتدال گذشت- بیش از حد معمول سپری شد، 51

زین پوش- پوشاکی که جهت زینت بر روی زین می اندازند (ناظم الاطباء)، 418

زینه- نردبام یا پلکان: (زینه بالاخانه، زینه بام) و افواج از هر طرف زینه گذاشته بر برجها برآمدند، 63، 79 377

زینه پایه- راه پله: این کشتی منفذی دارد که از زینه پایه های آن به دریا رفته، به آب دریا توان غسل کرد، 307

ژ ژاله افتادن- تگرگ باریدن، 377

ژوری- جوری

س سائس و سایسان- تیماردار اسبان- سایس

ساختن جامه خواب- مرتب کردن رختخواب، 307

ساخته عمله معتبر- آماده شده توسط کارگران ورزیده، 282

سازش به مدعین نمی توانند کرد- حق ندارند که دو طرف دعوی را به سازش وادارند، 277

ساعت کاروان- یک فرسخ عجم: چون ساعت کاروان مطابق یک فرسخ عجم است، بعد از

این فرسخ قلمی خواهد شد، 377

سالار کل افواج- فرمانده کل قوا، 289

سایس- مهتر اسب، تیماردار اسب، 211، 390

سایه آسا دنبال مرا نگذاشت- همچون سایه در پی من بود، از تعقیب من دست بردار نبود، 174

سبکدوش شدم- احساس آسایش کردم:

از یافتن این آزادی آنقدر سبکدوش شدم که گویا هزار من بار از دوش من برداشتند، 231

سبک رفتار- چست و چالاک (غیاث)، 270

سبکرو و کم حرکت است- تندرو و کم حرکت است، یعنی سریع است و کم تکان و اندک جنبش، 199

سبکروح- شاد و مسرور و خرم و خندان و خوشحال، 263، 270

مسیر طالبی، متن، ص: 490

سبکروحی- شادمانی و خوشدلی، بی- اعتنایی به مال و مقام، 263

ستونهای سنگ امیال- ستونهای سنگی فرسخ شمار، 65، 82

ستی (انگلیسی،(City - شهر لندن، 255

سحرکاری- شیرینکاری، هنرنمایی، 93

سخت رویی- پررویی و گستاخی، 371

سخره گرفتن- به بیگاری گرفتن: حکام، اسب و قاطر مکاریان به سخره گرفته، 380

سد باب دخل غنیم- بستن راه تجاوز و چپاول، 32

سرانجام- پایان کار، به آخر رسانیدن کار (غیاث): سرانجام آن بهتر توانند کرد، 225

سرانجام حوائج- سامان بخشیدن نیازها:

در سرانجام حوائج نواب خویش، 247

سرجدارها- سر دیوارها، 84

سردابه سرمن رأی- سردابه مشهور سامراء، 406

سرداران صاحب وجود- فرماندهان و سرداران با کفایت، 207

سرده: جنسی از خربزه، و هر میوه پیشرس (ناظم الاطباء)، 347

سردی می خوردم- سردم می شد، سرما می خوردم، 283

سررشته- دفتر حساب به مجرد محرری سررشته آنجا، 165

سررشته مداخلی- راه درآمدی، 170

سرکار حضرت- حرم حضرت، دربار حسینی، 409

سرکار شاهی- دستگاه حکومتی، 276

سرکار هند- حکومت هند، 417

سروا- روباز، 204

سرورمشی هر وقت- شادی گردش دایمی، 309

سفره- تخته شطرنج: سه سفره گسترده یا به سه کس غایب می باخت. خودرو به دیوار نشسته بود، و یکی به موجب حکم او

مهره آن سفره ها را حرکت می داد تا اینکه هر سه رامات- نمود، 136

سقط گفتن- ناروا گفتن، نفرین کردن، 235

سگ سرشت، جامه در، قطاع الطریق- درنده خو، گریبانگیر، راهزن، 378

سلام گیران دایره می نمایند- در حالی که از سپاه سان می بینند دور می زنند:

پادشاه با خواص، سواره از یک طرف داخل آن حلقه شده سلام گیران دایره می- نمایند، 206

سلوک هموار- رفتار ملایم، 9

سماعت- شنیدن: از سماعت سخنان دلاویزش کام جان را شیرین ساختم، 281، 451

سنگ امیال- ستونهای سنگ امیال سنگلاخها می نمود- از دشواریها سخن می گفت، 333

سواد اعظم- پایتخت، بزرگترین شهر، 62

سواد دبلن- حومه دبلن، 68

سواره ایستاده کرده اند- ایستاده، 209

سوت(Suit) - لباس، پارچه، 210

سوزنی- نوعی از بساط گستردنی که از ابریشم و ریسمان، اقسام گلها در آن دوخته باشند، مسند کوچک (ناظم الاطباء)

سوزنی باناتی طولانی- سوزنی ماهوتی دراز:

سوزنیهای مخملی بر آن مفروش است، 256، 363

سویت- رسم سویت یا برابری، 232

سویداوار- همچون نقطه سیاه دل، 145

سیاهی براق- مرکب سیاه براق، 64

مسیر طالبی، متن، ص: 491

سیاهی و شنجرف- مرکب سیاه و جوهری قرمز رنگ، 18

سیخهای آهن- نرده های آهنی، 63، 185، 310

ش شام برات- کنایه از عیش و نوش و شب- زنده داری است، 108

شامل جمع- در میان جمع، همراه جمع، 233

شأن لایق- احترام شایسته، 424

شانسی- چینی، اهل چین، 189

شاهزادگی ایران به من نسبت می دادند- یعنی انگلیسها مرا شاهزاده ایرانی می- پنداشتند، 83

شبری یا شبریه- بستری که از طناب سازند و در کشتی روی آن استراحت کنند، 24

شبکه آهنی- پنجره آهنی، 63

شبیه- تصویر، چهره نقاشی شده، 115

شتب- چوبخ، چپق، 357: به قصد شتب کشیدن می آمدند، 381

شتب می سازند- چپق چاق می کنند، 359

شدت برد- سختی سرما، شرقی ما به فاصله بسیار ماندند- در سمت شرقی ما به

فاصله بسیار واقع بودند، 50

شست- دام- ماهی

شغل گذرانیده- سرگرم شده: نشسته قدری بدان شغل گذرانیده، 325

شکاری- شکارچی: شکاریان خبردار شده تهیه بندوق زدن می کنند، یعنی شکارچیان آگاه شده به تیراندازی می پردازند، 22

شکاف- چاک و رخنه: و گرد شکاف صحن ته خانه عموما از آن معمول است، 210

شکایت آب دفع شده- شکایت از کم آبی برطرف شده، و به سبب سرد شدن هوا به رضائی (پتو) حاجت پیدا می شود، 49

شکستن- خراب کردن: اکثر جسر (پل) را می شکند، 383

شمله- آویزه و علاقه دستار و تحت الحنک (ناظم الاطباء): بطور شمله آویزان می- باشند- مانند منگوله آویزانند، 70

شنجرف- شنگرف، رنگی است که از سیماب و گوگرد سازند و نقاشان و مصوران بکار برند (برهان)، 18

شوب چند- چند بار شستن، 211

شوب کرته- شستن پیراهن، 38

شوخی- گستاخی: بیش از همه خیرگی و شوخی می کرد، 9

شوخی- چرکینی: کثرت گداها و شوخی ایشان، 306

شهر پناه- حصار، بارو، 99

شیر دهان- شیر دهن، جای بیرون آمدن آب چشمه و آلتی که آب مخزن وسیله آن بیرون می آید: در حجره چینی آلات شیر دهانی از آب گرم، و زیر آن حوضی ساخته بودند که ظروف بسیار به اندک محنت شسته می شد، 57: و چاه آب و شیر دهان شعبه نهر و ناودان ته خانه در آن می باشد، 63

: و چهار طرف شیر دهان گذاشته اند، هر کس که خواسته باشد ظرف خود زیر شیر دهان گذاشته، کلید را پیچ می- دهد، و چون ظرف پر آب شد کلید را واپیچیده راه خود می گیرد، 65

: و در عمارت هم هرجا خواهی شیر دهان شعبه آب موجود است، 123

: چنانچه آب نهر لندن که در هر کوچه در

غلاف سرب (لوله سربی) جاری است،

مسیر طالبی، متن، ص: 492

و شعبه ای از آن به هر خانه می رسد، و بعضی خانه ها بر طبقه سوم و چهارم آب از شیر دهان یافته می شود، 212: آب چشمه از راه شیر دهنها چون فواره در آن حوض می ریزد، 323

: شیر دهنهای چشمه آن قدر تنگ و بد وضعند که آب بعد مکیدن شیر دهان قدری در ظرف ریخته می شود، 332

: سقاخانه ها که آب آن به چشمه پیوسته است، شیر دهان و حوض به طرف بیرون دارند، مشربانه از مس که به زنجیر آهنین در دیوار مضبوط است، قریب شیر دهان آویخته است، 358

: و در حجره حوض مسی- که دو شیر دهان، یکی از منبع گرم و دیگری از آب سرد در آن می ریزد- منصوب است، 307

شیوه دغا- دغاباز

شیشه خانه(glass hous) - گلخانه، 323

ص صاحب- ارباب، آقا: صاحب، در خانه نیست، 267

صاحب اخبار- صاحب روزنامه، سردبیر یا مدیر روزنامه، 195

صاحب اسکول- مدیر مدرسه، 207

صاحب رحل رسول (ص)- ابو ایوب انصاری، 369

صاحب فراش شده- مجاور بستر بیماری شده، 239

صباحت- خوبرویی و خوشنمایی (ناظم- الاطباء)، 109

صحبت- رفاقت، همدمی، معاشرت، گفت و شنید (ناظم الاطباء)، 11

صحبت رقص- شرکت در محفل رقص، 39

صحبت و اختلاط- دیدار و گفتگو، 85

صحبتهای شب- بزمهای شبانه، 134

صحن- میان سرای و گشادگی آن (ناظم الاطباء)، در این کتاب به معنی «صحنه نمایش» نیز آمده است، 77

صدمه گلوله- برخورد گلوله، 80

صعوبت مسلک و قلبیت مکان- دشواری راه و ناهمواری جای، 290، 338

صفه- ایوان: در پیش گنبد (حرم) صفه بسیار وسیع خوشنما- بزرگتر از صفه کربلا- ساخته اند، 417

صندوق- ضریح: ابواب گنبد (حرم) و صندوق مبارک از نقره است، 417

صندوقچه های چوبین-

اطاقکهای چوبی، 68

صوبه- ولایت و کشور. صوبه بنگال- ولایت بنگال. صوبه بیهار- ولایت بیهار، که هر کدام دارای چند ناحیه می باشند (ناظم الاطباء)، 7

صوبه دار- والی و فرمانفرما، حاکم ولایت، صاحب منصب نظامی در سپاه هند، 247

صوبه اوده- ولایت اوده: وراثت تمام صوبه اوده داشت، 9

صورت خود را سکه بر زر نمود- سکه بنام خود زد، 296

صورت- شکل: صورت ظرف «پوتر»، 217

ض ضایع شده- گمشده، آن پسر ضایع شده، 164

ضدی- خشم و غضب، انه لذوا ضدی، او دارای غضب است (ناظم الاطباء)

ضدی و غوغایی- تندخو و جنجال برانگیز، 43

ضیق نفس- تنگی نفس، نفس تنگی، 283

مسیر طالبی، متن، ص: 493

ط طالب- دانشجو، 190

طبع گر- ناشر کتاب، چاپ کننده، 153

طبقه ادانی- گروه محروم، طبقه پایین، 224

طبقه اعلی- گروه اشراف، 224

طبقه اوساط- گروه میانه، متوسط، 224

طنبی دستور- تالار باریابی، ایوان تشریفات، 211

ع عار- شرمساری، سرافکندگی: موجب عار شوهر می گردد، 226

عالی سنگین- بلند سنگی: عمارات همه عالی سنگین، کمتر از هفت طبقه نه، و بعضی جاها تا یازدهم دیده شد، 306

عبده اصنام- بت پرستان، 410

عبرت برداشتم- پند گرفتم، 137

عبر رودخانه- گذشتن از رودخانه، 122

عبره- گذرگاه، 13، 122

عبره نمودن- راه نمودن، راهنمایی: سگان به شامه ... عبره می نمایند، 122

عبور استوا می نماید- بر خط استوا می- گذرد، 20

عدالت- محکمه، دادگاه، 43

عدم آزادی و گرانجانی- ناآزادگی، بخیلی و تنبلی، 265

عدم اعتقاد ملت و معاد- رو گردانیدن اشراف از مذهب و معاد و گرایش آنان به سوی فلسفه مادی، 265

عدم دغا و حیل- بی تقلب و نیرنگ، 233

عراده خرد- گاری دستی کوچک، 185

عرصه- جنگ گاه (ناظم الاطباء): در آن عرصه- در آنجا یا هنگام: در آن عرصه از غایت دلتنگی و ناراستی عمله او، مخاطبات عنیفه بدان بزرگ کردم،

324

عزیز الوجود- نادر، کمیاب، 45

عشر عشیر- یک جزو از صد جزو چیزی، یک درصد، 207

عطای خدمت و مال- بخشیدن تحفه و مال، 241

عطای خطاب بزرگی- دادن لقب و عنوان اشرافی، 241

عطای منصبی در ولایت خود- دادن مقامی در حوزه انتخابیه اش، 241

عطف عنان می داد- زمام اسبها را درست و بجا می کشید، 31

عظم- بزرگی و حشمت، 263

عقاقیر- ادویه (غیاث): ذخیره عقاقیر، 294

علم جهازی- دانش دریانوردی، 206

علم عمله- آگاهی کارکنان، 50

علی التواتر- پی در پی، یکی پس از دیگری، 422

علی الرواج- مد روز: در هر اندک وقت «علی الرواج» که ایشان «فشن»(fashion) گویند، 274

علی رؤوس الاشهاد- بر سر جمع، در ملاء عام، 231

عمارات پبلک(Public) - بناهای همگانی و عمومی مانند بیمارستان، 73

عمارت کرچه مشهور آن- ساختمان معبد باستانی مشهور آن، یعنی اثر بر جای مانده از پانتئون بنای باستانی اکروپولیس آتن در یونان که از نظر نویسنده مانند کلیسا می نموده، 343 نیز- کرچه

عمدگی- اشرافیت، 138

عمده- اعیان، اشراف، توانگران، 363

عمده زادگان- اشراف زادگان، 167

عملدار (به زبان هند)- تحصیلدار، کسی که مالیات را جمع می کند، خراج- دار، مأمور دیوانی، 8، 247

عمله (جمع عامل)- کارگران: هزار

مسیر طالبی، متن، ص: 494

مزدور عمله آن بودند، 217

عمله روشنی- کارکنان روشنایی، مأموران روشن کردن قندیلها، 68

عنانگیری- ممانعت، جلوگیری، 225، 247

عود- بازگشت: چون عود کرد و پدر استفسار نمود، 151

عهده برآیی- قادر به خرید شدن، 212

عیال- تبعه، وابسته، نانخور، 191

عیش تنگ می گردید- باعث نگرانی خاطر می شد، 20

غ غایب می باخت- روشنگر معنی این بیت حافظ است:

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک کسی نبود که دستی از این دغا ببرد

، 136

غدر و خلاف نمایی- اظهار بیوفایی و ناسازگاری

غراره- جوالی که مانند دام (تور) از ریسمان بافته باشند (برای

حمل کاه و ینجه) (ناظم الاطباء)، 77

غرض- منظور، مقصود و حاجت (غیاث)، 709

غرض نفسانی- خودکامگی، غرض شخصی، 247

غسیل- شسته و غسل داده شده، حمام- رفته: با غسیل سازگار هستند، یعنی با مشتری حمام مؤدبانه رفتار می کنند، 307

غصه شده بیرون رفت- غصه دار و آزرده شده بیرون رفت، 253

غلاف سرب- لوله سربی آب، 212

غلامان و ابنای متوسلان- بردگان و فرزندان خانه زاد دربار خلافت، 367، 368

غلام حبشی- برده ای از مردم حبشه:

غلامی حبشی همراه داشتم، فروختم، 39

غلام گردش- نشیمنگاه یا ایوان خاص خدمتگاران، 408

: قبر حبیب بن مظاهر در غلام گردش آن گنبد (- حرم) است، 408

غلط کردن- خطا کردن، اشتباه کردن، 365

غلط نخواهد کرد- اشتباه نمی کند، 259

غلیواژ- غلیواج- خاد و باز و زغن باشد، و او را مرغ گوشت ربا و موشگیر نیز گویند (برهان)، 21

غمازی- افترا و تهمت، عیبگویی (ناظم- الاطباء)، 43

غنیم- مال غنیمت یافتن، و رسیدن به چیزی بی سترنج (ناظم الاطباء)، 213

غور- فرو رفتن، نفوذ کردن، 213

غور کردن- بررسی کردن، چاره اندیشیدن، دقت کردن، 242، 267

غیرت طبیعی- شرم غریزی، 272

غیر متداوله- غیر رایج، 5

غیر واقف- ناآگاه، نابلد، 407

ف فارس ترین همه- ماهرترین همه در سوار- کاری، 76

فارق است- جداکننده است، 349[1193]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص494

ضل از اغنای ورثه است- افزون از بی نیازی وارثان است، 73

فتح دار الملک- تصرف پایتخت، 290

فترت دهلی- آشوب دهلی، 172

فتنه- گل نرگس، 36

فراغ برهنه خوابیدن- آسایش عریان خفتن، 272

فراغدوستی- آسایش طلبی، تن پروری،

مسیر طالبی، متن، ص: 495

266

فراغ روحانی- آسایش خاطر، 231

فرامیسن یا فرمیسن- فراماسیون(Freemason) : میسن، معمار+ فری، آزاد، 151

فرانس- فرانسه، 186

فرسخ- هر فرسخ مطابق چهار میل فرنگ- و دو «گروه» معتدل هند- می باشد، 377

فرش است- گسترده است: میزهای متعدد جا به جا

فرش است، 72

فرش خوابهای نفیس- رختخوابهای زیبا، 56

فرق، جمع (فرقه)- گروهها، 374

فرقه چپر- مأموران چاپار، یا پستچیان، 359

فرمان- پروانه، حکم و امر (ناظم الاطباء):

هر یک از مجاهدین را در وقت رخصت، فرمانی به نام خازن بهشت دهد و در گردن آویزد، 411

فروپایه- بی شخصیت: اکثری از آنها آنقدر فروپایه اند که به ملاقات نواب خویش- یعنی «درکتران» رسیدن نتوانند، 247

فواکه (جمع فاکهه)- میوه ها: و جهاز از فواکه پر شده، 16، 257

فهمیده- با علم و آگاهی: اکنون ما را فهمیده پاپیش باید گذاشت، 387

فیلمرغ- بوقلمون، 89

ق قابله های سلطانی- ماماهایی که از جانب خلیفه مأمورند نوزادان ذکور را بکشند:

اگر اولاد ذکور از دختر و همشیره سلطان بعمل آید قابله های سلطانی فی الفور می کشند، مادر و پدر بضرورت بدان رضا می دهند، 367

قابو- توانایی و قوت، طاقت و فرصت:

قابو یافتن- فرصت یافتن، مجال پیدا کردن، انتقام کشیدن (ناظم الاطباء)، 43، 124، 297، 301

قابو پرست- ظالم، ستمکار، جفاپیشه (ناظم الاطباء)

قابوگری- فرصت طلبی، 271

قاپوچی- دربان (غیاث)، 1

قاصد سفری گشته، رخصت شد- راهی سفری شده خداحافظی کرد، 325

قالب مرده- اسکلت، 70

قاوون- کلاه بسیار بلند عثمانیها، 358، 359

قایلان- موافقان (مقابل مانعان- مخالفان): چون اجرای امور در «پرلمنت» مشروطه بر کثرت قایلان بر مانعان است [وزیر اعظم] بدین حیله رأی خود را در آن جمع پیش می برد، 242

قبل از این مفسده- پیش از این انقلاب، 309

قدح چشم- جراحی چشم، 405

قدر حد دکان- به اندازه دهنه دکان، 64

قدری وقت بدان شغل نمایند- اندک زمانی بدان سرگرم شوند، 123

قدغن بلیغ- دستور اکید، 245

قرابتی خود- خویشاوند خود، 90

قرار جنگ پستول دهد- پیشنهاد جنگ با تپانچه کند، 82

قراضه- ریزه زر و سیم (غیاث): قراضه سیمی- سوده یا تکه نقره ای، 211

قروش- سکه های

سیمین یا مسی (واحد پول خرد در عثمانی و ترکیه) امروز، 380

قسمت نیک- نیکبختی، خوشفرجامی: به حسب قسمت نیک برای آن مرحوم مفید

مسیر طالبی، متن، ص: 496

اوفتاد، 415

قضایای خلق- دعاوی و شکایات مردم، 281

قضیه گری- مرافعه دادخواهی، 279

قطار درختان موضع است- قطار درختان کاشته است، 32

قطع طریق- راهزنی، 275

قلاوز- راهنما: سخنی چند در گوش قلاوز من گفت، 373، 384

قلاوزی- رهبری، راهنمایی: جهاز انگلش به قلاوزی یک جهاز منوار از برابر ما گذشتند، 49

قلبه رانی: شخم زدن: در عراده کشی و قلبه- رانی، گاو مطلقا رسم نیست، 183

قلت اکل- اندک خوردن، 142

قلت التفات- کم توجهی، 226

قلعه متین بسته اند- قلعه محکم و استوار ساخته اند، 55

قلم بند کنم- بنویسم، 190

قلم در وصف آن ابکم است- خامه در توصیف آن لال است، 45

قلیل الاکل- کم خوراک، 142

قمچی- شلاق، تازیانه، 22

قمیص- پیراهن، 417

قناقها- مسافرخانه ها- پاورقی ص 421

قواعد سپاهیان- تمرینات نظامی: ومیدان خردی برای قواعد سپاهیان دارد، 45، 73

قوام- آنچه کار بدان قایم باشد (ناظم- الاطباء): مبلغی برای قوام (دایر بودن) آن خانه می دهد، 187

قوت بری- نیروی زمینی: قوت دریایی را برقوت بری مزید کرده، 412

قوت خارجی- نیروی دیگری، نیروی اضافی، 252

قوت سفک دماء- نیروی خونریزی: پادشاه قوت سفک دماء و اجرای هوسها و اغراض نفسانیه ندارد، 366

قوت نباتی- نیروی رشد گیاهی، 37

قوی جثه پردم- درشت اندام پرنفس، نیرومند، 183

قید شخص بلافرصت- بازداشت شخص بیدرنگ، 281

ک کار- فن: و در کار جهازی سرآمد بود، 204

کار- خدمت، سرویس: کار «نیکوبار» را که به حسب مایحتاج جهازی معمورتر از دیگران است، نتوانستند گرفت، 15

کارخانه- جای کار، اداره دیوان دولتی، 359

کارخانه- چاپخانه، 153

کارخانه یام- منزلخانه- اداره پست- ایستگاه چاپار، نیز- منزلخانه، 360

کار خواهد کرد- هنرنمایی خواهد کرد، 195

کارسازی- پذیرایی،

379

کارگیری- استفاده: رسم کارگیری از گاو مطلقا نیست، 183

کاره- کراهت دارنده، 212

کاری- کار آمد: قریب هفتهزار کس از مردم کاری قلعه، 295

کاریکاتور- کرکیتور(Caricature) :

تصاویر مضحک پرمعنی، 82

کاسه- پیاله، ساغر، 257

کاغذات کلکته- روزنامه های کلکته، 165

کاغذ اخبار- روزنامه، 195، 196

کاهی- چیزی (شاید؟): از خوردن طعام و شراب کاهی به خاطر نمی رسید، 23

کثرت احداث تکس ها، یعنی «ابواب»-

مسیر طالبی، متن، ص: 497

کثرت ایجاد مالیاتها و عوارض دولتی، 265، نیز- ابواب؛ تکس

کثرت اخراجات- کثرت آنچه شخص در معاش و گذران خود خرج می کند (ناظم الاطباء)، 274

کثرت اقبال ایشان طرز جدید را بر کهنه- نوپسندی فراوان ایشان، 263

کثرت اکل و لبس- پرخوری و پوشش زیاد: کثرت اکل و لبس به سبب کثرت برد (سرما)، 61

کثرت برد- شدت سرما، 268

کثرت خرج لازم است- لازمه کثرت خرج است، 275

کثرت قائلین بر مانعین- اکثریت موافقان بر مخالفان، 250

کثیر النشاط و دیر ملول- پرکار و دیر خسته شونده، 313

کجرأیی- مخالفت: به کجرأیی همراهان، 382

کحیا- لقب کسی است که ثانی پاشاست، 420

کحیایی- نایب حکومت، نماینده اداره چاپار، 260

کدخدا شد- ازدواج کرد، شوهر گزید، 107

کدخدایی- دامادی و خانه داری و عروسی (ناظم الاطباء)،

کرایه دار- مسافر، 59، 65

کرته- پیراهن و قمیص و قبای نیم تنه (ناظم الاطباء) 38، 84

کرچه یا گرچه-Church به معنی کلیسا، 72، 248، 249

کرچه مسطور- کلیسای نامبرده، 333

کرچه مشهور آن نواحی- معبد معروف و باستانی «پارتنون» در آکروپولیس آتن، 343

کرچه های ملک روم- کلیساهای کشور ایتالیا

کرده کار- آزموده، باتجربه، 451

کرسی دستور- صندلی مخصوص: تا آخر ایوان کرسی دستور وضع کرده بودند، 251

کرسیهای مخملی- مبلهای رویه مخملی، 32

کرک- پشم نرمی که از بن مویهای بز بروید (ناظم الاطباء)،

کرکیتور- کاریکاتور، 195

کری- مرغی است سیاه رنگ و بطی ء السیر یعنی سست پرواز

(برهان)، نام مرغی است سیاه فام که بر آن خالهاست (حاشیه برهان)، 18

کسب خلق سکیت کرده اند- درنده خو شده اند، 301

کسی بی آن دم برنمی آورد- کسی بی رشوه چیزی نمی گوید، لب تر نمی کند، 356

کشتی- بلم، قایق کوچک، 48

کشمش منقی میخوش- کشمش پاک کرده ترش و شیرین، 381

کفایت- صرفه جویی: و در اخراجات آن کفایت منظور ندارد، 424

کفایتتر- بهتر و بسنده تر، 35

کلاه آزادی- تاج (شاید؟)، 251

کلاه و سریر- تاج و تخت، 115

کلب(Club) - باشگاه، 187، 195

کلرج من(Clergyman) - امام، پیشوا 249

کلرجمن، پادری- رئیس کلیسا- پاورقی صفحات 248، 249، 273، 333، 343، 363

کلفت گو- بدزبان، لیچارگو، متلک گو، 227

کلفت- سختی، رنج، مشقت: کلفت مکاره

مسیر طالبی، متن، ص: 498

- رنج ناملایمات، 330

کلک- نوعی قایق است که از دسته های نی و چندین مشک ساخته شده، 392

کله- جمجمه، 47

کماینبغی- چنانکه شایسته است، 163

کمی در جمع می گرفتند- باقی دار می- شدند، 9

کنار- یک قسم میوه ای شبیه به آلو است:

کنار میوه ای باشد سرخ رنگ، شبیه به عناب، لیکن از عناب بزرگتر است، و در هندوستان بسیار می باشد و شیرین نازک می شود (برهان)، 389

کندی گری- اتوکشی، کندی کردن- صاف کردن جامه ذریعه پاره ای فلز محرور هموار (گرم شده صاف) (لغات عامیانه فارسی افغانستان)، 307

کوت- قلعه کوچک: چه اعراب، قلعه خرد را «کوت» می گویند، 424

کوتوال (مأخوذ از هندی)- محافظ و نگهدارنده قلعه و شهر- کوتوالی

کوتوالی- قلعه داری و ریاست قلعه و شهر (ناظم الاطباء): در محکمه کوتوالی حبس کرد، 35

کوچ- کالسکه

کوچ بان- کالسکه چی، 31

کوچک دل- خوشخوی، گرمخوی و ملایم، 91، 141، 168

کوچ و سوار- کالسکه و اسب سوار، 185

کوز- خمیده، قوز: از طرف پشت کوز نماید، 315

کوسج- کوسه ریش، 16

کوهمالی- کوه پیمایی و کوه نوردی، 32

کهپر یا کپره- سفالی یا سنگی: آجر پخته نازک که در مناطق پرباران

روی سقف نصب می شود، 62، 184، 282

کهپریل- آجری، آجرنما: به قانون کهپریل از آهک بر تخته های چوبین نصب کرده اند، 45، 184، 200

(دوواژ. فوق اردو است و هر تلفظ نمیشود)

کیش- تیردان، ترکش، کیسه چرمین مخصوص تیر

کیش کمان- کیسه مخصوص کمان (قربان) شتب را در غلاف چرمین که چون کیش کمان (- قربان) و جزو زین است می گذراند. 359

کیله- زالزالک، 16

گ گازری- رختشویی، 307

گاه رفتن- هنگام رفتن،

گاهی- هیچگاه: 21، 48، 175، 195، 207، 211، 223، 225، 279، 281 و دیگر صفحات: قاضی که گاهی بدین خیال نیفتاده بود، 281

: در لندن گاهی ندیده بودم- هرگز ...

207

: گاهی ناغه نمی کرد- هیچگاه تأخیر نمی- کرد، 175

: گاهی نگذشتم که قلیلی به جهت همزبانی او نخریدم، 225

گاهی نیست که مردم به اخراج آب مشغول نباشند: یعنی هیچگاه نیست که مردم از تخلیه آب آسوده باشند، 21

گپ و اختلاط- بیهوده و پراکنده گویی، 357

گذار جهاز محال معلوم می شد- عبور کشتی غیرممکن می نمود، 350

گذاشتم- ترک کردم: شبی که لندن را گذاشتم، 136

گذرانیده- نصب کرده: چند چهلچراغ و قندیل به روضه نجف اشرف گذرانیده،

مسیر طالبی، متن، ص: 499

456

گرانی- سنگینی، 37

گرچه- تالار، خانه کوچک (ناظم الاطباء):

ساز و موسیقی این گرچه نامدار است نیز کرچه یا گرچه، 72

گرداندام- میان بالا (ناظم الاطباء)، 83

گرده- کلیه، 117

گرفتن- برگرفتن- پهلو گرفتن: رأی کپتان برگرفتن «کیپ» قرار یافت، یعنی به رفتن کنار خشکی و لنگر انداختن در محل کیپ تصمیم گرفت، 23؛: و حاجت مردم به گرفتن خشکی برای آب، 24

گرگ آشتی- صلح از روی نفاق، مکر و فریب (ناظم الاطباء)، 298

گرمجوشی- خوشرویی و خوش برخوردی، 139

گرمجوشی و ظاهرداری- خوشرویی و تعارف کردن، 176

گروبستن- شرطبندی، 208

گروه- واحد مسافت هندی، برابر

نیم فرسخ، 15، 423

گشاده دل- گشاده دست: بخشنده و دست و دل باز، 147

گل کردن- به معنی خاموش کردن و روشن کردن چراغ نیز آمده (غیاث)

گل گرفتن شمع- در اینجا احتمال هر دو معنی «افروختن و خاموش کردن» موجود است؛ زیرا گل کردن به معنی «خاموش کردن» هنوز در محاوره هند و افغانستان رایج است، 91، نیز- متن

گلیم شالنما- پتوی نرم راه راه، 84

گمان آحاد الناس نمودم- پنداشتم که از توده مردم است، 91

گنبد- حرم، بقعه: چون نوبت طایفه ای (از خدمه) گنبد مبارک (حسین «ع») در- گذرد به گنبد حضرت عباس روند، 408

گنبد و حجره های صحن- حرم و غرفه های صحن، 409

گوش بر آواز مآل فرانس- تحت تأثیر انقلاب فرانسه؛ یعنی به فکر سرنگونی رژیم پادشاهی و روی کار آمدن نظام جمهوری افتاده بودند، 289

گوشت نمکین حمل او بود- بارش گوشت نمک سود بود، 48

ل لاحق از سابق بتر می نمود- آینده از گذشته زشتتر می نمود، 33

لاله هزاره و غیر هزاره- لاله بستانی و دشتی (شاید؟) 182

لباس و مقال زنان- جامه و سخن زنان، 305

لزوم مالایلزم- برگزیدن چیزهایی که زاید است و لازم نیست، 274

لقیه- دیدار: در اول لقیه محبت او در دل زایر می نشیند، 369

لک- یکصد هزار: مداخل لک روپیه؛ یعنی با درآمد یکصد هزار روپیه، 58: لکها تماشابین- صدها هزار تماشاچی، 207

لکل جدید لذه- هر تازه ای را لذتی است، 4

لکوک- جمع لک، و هر لک یکصد هزار است، 402

لم- فوت و فن: لم آن را هیچ نمی فهمیم- از فوت و فن آن هیچ سر در نمی آوریم، 80

لمحه- لحظه: بعد لمحه ای به سیر شهر برآمدیم، 56

لنگر نمودیم- لنگر انداختیم، 13

لنگوته- لنگی کوچک که درویشان و

مسیر طالبی،

متن، ص: 500

فقیران بر میان بندند، 16، 417

لیل مانع است- شب مانع کار است، 224

لیلام- حراج- نیلام، 171

م مانا- شبیه، همانند: در فراخ لبس (گشادی جامه مانابه کشمیریانند، 444

ماناست- همانند است، 16

ماندگی- خستگی: به منزلخانه رسیده بودیم و ماندگی بکمال بود، 360

مانعان- قایلان

ماهواره یا ماهواری- ماهیانه، دستمزد برای هر ماه، 74، 195، 360 و نیز- در ماهه

ماهی به شست افتاد- ماهی به دام افتاد، 49

مایه درباخته- هستی از کف داده، 191

متانت مزاج- خوی و طبیعت استوار، 264

متسلم- نایب الحکومه (ناظم الاطباء)، متصرف، حاکم محل: این متسلم ریشی سفید به درازی یک دست داشت، 381 و نیز- 433، 384

متصل به حلب بند شده- تا ساحل، پیوسته است به شهر حلب، 50

متعب- رنج آور، خستگی آور، 4

متفرس شده- دریافته، آگاه شده:

متفرس شده متضرر نشوند، 68

: مردم، متفرس شده آن جناب را در نجف دفن کردند، 420

متلاشی نشده- سراسیمه و پریشان نشده، 203

متمشی- پیشرفت: اثری متمشی نمی شد- کاری پیش نمی رفت، 9

متوسلان- گرویدگان، پیروان: شریف مکه خود را از متوسلان او وا می نمود، 411

مثوبات اخروی- پاداشهای آخرتی، 370

مجلس امرا- مجلس لردها، 251

مجلس روت- مجلس بازی نرد و گنجفه و خوردن چای و قهوه، 373

محابا نکرده از جا در نیامدند- نگران نشده به مقابله برنخاستند، 291

محاذات- مقابل، برابر، 50

محاصل ملک- درآمد کشور، باج و خراج و انواع مالیات ها، 359

محافه- محفه، هودج: حاملان محافه و کشندگان عراده خرد، 185

محبوبیهای استنبولی- سکه های زر استنبولی، 380

محجره های آهن- نرده های آهنی، تارمی، 63

محرری- منشی گری و نویسندگی، 165

محسنه- خانم نیکوکار: از جمله اسباب خشنودی من که آن محسنه مهیا نمود، تصویر دوست دلی مرا حاصل کرده به من نمود، 89

محض برای نام- تنها برای شهرت و آوازه، 359

محنت

تمام- زحمت بسیار، 207

محنت و ریاضت- رنج و زحمت، 343

محنت هردم- زحمت لحظه به لحظه، 212

مختار کار- اختیار دارنده کارها، پیشکار و کارگزار، 246 (ناظم الاطباء) نیز- درکتر، نواب

مخذول و منکوب- خوار شده، شکست خورده، سرکوفته، 257

مخصوص سوار و کوچ- یعنی سواره رو، جاده ای که نباید کسی پیاده در آن راه

مسیر طالبی، متن، ص: 501

برود، 100

مداخل- درآمد، 190، 206، 252، 274:

مداخل مکاسب حلال برای فضول کافی نمی باشد؛ یعنی درآمد کسبهای حلال برای ولخرجی کافی نخواهد بود، 274، 276

مداخل و مخارج- راههای ورودی و خروجی، 206

مدار کارروایی- ریاست کارگشایی، 31

مدافعه- فرار کردن، از خود دفاع کردن، 18، 288

مدد خرج مکتب- کمک هزینه تحصیلی، 8

مدعو می شد- دعوت می شد، 131

مدعین- دو طرف دعوا، 256

مذبذب- مردد، بر یک حال و یک جا قرار نگرفته (غیاث)، 239

مذهب و مزین- تذهیب شده و آراسته، 308

مرا همراه گیرد- مرا با خود ببرد، 154

مربع- میدان- چوک- اسکیر(Square) ، 320، 322، 323، 341

مرتسخه- جایگزین شده: خیالات مرتسخه دل ایشان، 373

مردم مغزدار- مردم متفکر و مآل اندیش، 264

مردم کاری- مردم کارآمد، 295

مرغب به تعلیم باشد- شوق فراگیری همراه دارد، 235

مرغب- آنکه ترغیب می کند و خواهان می گرداند (ناظم الاطباء)

مرغب خاطر- نظرگیر و فریبا: اشیا را مرغب خاطر خریدار نماید، 309

مرکز را نمی گذارد- از مرکز جدا نمی- شود، 188

مزرع ازمنه- کشتزار روزگاران، 9

مستعد مجرای پادشاه- آماده سلام و احترام به پادشاه- پاورقی 206

مستول- مسطول- دکل کشتی، 14، 18، 342

مسحری- رسم مسحری

مسطور- نامبرده، یاد شده، نوشته شده، 9، 55، 306 و دیگر صفحات

مسکه- کره گوسفند یا گاو: مسکه جزو اسباب حاضری نیست- کره جزء صبحانه نیست، 30، 323

مسودات- یادداشتها، 4

مسیرهای نامزد- گذرگاههای مشهور، 115

مشاق- رنجها، مشقتها، 209

مشاهرات- جمع مشاهره، مواجب و

انعامی که ماه به ماه به کسی می دهند (ناظم الاطباء)، ماهیانه، مقرری، 288

مشربانه- پیاله آبخوری، ظرف سقاخانه، 358

مشرق رویه- رو به مشرق: صاف، مشرق رویه است- درست، رو به مشرق است، 50

مشغله خاطر من- سرگرم داشتن من، 147

مشی- گردش، قدم زدن: مشی صبح و شام، 66

مشی کرده- پیاده روی کرده، 85

مشیگاهها- گردشگاهها، 245

مصالح- مخلفات آبگوشت: مصالح بجز پیاز درست (خرد نکرده) آنهم در بعضی، معمول نیست، 306

مصحوب- همراه، 25

مصوران جادو قلم سحرکار- صورتگران افسون خامه شیرینکار، 115

مضبوط کرده- استوار کرده، 204

مضران خلق- مردم آزاران و قانون شکنان

مسیر طالبی، متن، ص: 502

، 231

مضغ مرغ انداز کنند- نجویده فرو برند، مرغ وار لقمه برگیرند، 362

مطاف- زیارتگاه، 416

مطبوخ سهلی- خوراک ساده ای، 323

مطلقا نمی فرمود- مطلقا چیزی نمی گفت، 324

مظنون نبود- گمان نمی رفت، 51

معا، بر در رسیدیم- همزمان و با هم جلو در قرار گرفتیم، 253

معاش نماید- زندگی کند، رفتار کند: و بی تکلف به مردم معاش و با رعایا به عدل و داد سلوک نماید، 411

معاین- آشکار، هویدا، 206

معتد به- گزاف: بدون مبلغ معتد به او را نگذارند- تا مبلغی گزاف از او نگیرند ولش نمی کنند، 65

معجر آهنین- نرده آهنین، 208

معرفت- آشنایی: مرا به آخرین هیچ معرفت نیست، 245

معروف- آشنا شده، شناخته شده، 265

معروف شدم- آشنا شدم، 152، 165، 321

معروف نیستم- آشنا نیستم: من با او معروف نیستم، 245

معقول نمود- سر عقل آورد، قانع ساخت، 432

معلّم- تربیت شده، تعلیم یافته: اسب معلم، 76

معلم بزرگ- فرمانده کل، 13

معلم خرد- معاون فرمانده کل، 13

معلوم باد- پوشیده نماناد، 288

معه- با آن، همراه او، 217

مغاک- تونل، 192

مغرق- آراسته به سیم و گوهر (معین)، 240

مغزداری- پرفکری و مآل اندیشی، 264

مفتی به قتل- محکوم به اعدام شده، 239

مفر- راه نجات، گریزگاه، 25

مقبل-

مقبول، زیبا، 263

مقرس- احتمالا از القراس گرفته شده که درشت اندام از انسان و حیوان را گویند، 322

مقضی المرام- به میل و خواهش خود رسیده (ناظم الاطباء)، 290

مکاره (جمع مکروه)- ناملایمات، 334، 335

مکاری- کسی که اسب و شتر و غیره به کرایه دهد (غیاث)، 65، 380

مکاری معتبر- چاروادار مورد اعتماد صلب اعتبار، 420

مکان ضرور- آبریزگاه، مستراح، 20، 34، 305

ملاحان- خلاصیها، کارکنان و خادمان کشتی، 18

ملت و معاد- مذهب و رستاخیز، 265

ملتوی- پیچ در پیچ شده و در هم بر هم گردیده، 239

ملفوف ازبانات- پوشیده از ماهوت، 251

ملفوف به مخمل زردوز- با روکش مخمل زری دوز، 251

ملکه- خوی، عادت: و ملکه آن کار نمی ماند، 73

ململ- قسمی از پارچه سفید (ناظم الاطباء)، 211

ممد و معاون- یاری ده و کمک رسان، 144

منافذ- پنجره ها- منفذ

منتظم و منتسق است- دارای نظم و نسق و حساب و کتاب است، 190

منزلچی- کسی که منزلخانه چاپارها را اداره می کند، 380

مسیر طالبی، متن، ص: 503

منزلچی و کحیا- رئیس و معاون چاپارخانه، 380

منزلخانه: کارخانه یام (- اداره پست) که ایشان منزلخانه گویند، 360

منظوری من- مورد پسند من، دلخواه من، 139

منع هوام- بازداشتن جانوران خزنده و گزنده، 123

منفذ: پنجره، راه خروجی: این کشتی منفذی ... دارد، 307

منقح کرده رخصت شدند- تصفیه و روشن و قطعی کردند و رفتند،

منقی- پاک کرده شده (ناظم الاطباء): مویز منقی- مویز پاک کرده شده 366

ملکت گفته- بالا کشیده، در اختیار گرفته، 371

ملکه آن کار نمی ماند- عادت آن کار خیر نخواهد ماند، 73

منوار(Men ofwar) - مردان جنگی، جنگاوران دولتی، 44

منهوبه- غارت شده، 14

موت- ملک الموت و عزرائیل: بر فراش بیماری افتاده و موت بر بالین او حاضر شد، 78

موت مفروضه انگلش- اسکلت داس به

دستی که مردم انگلیس او را عزرائیل پندارند، 78

موجب صعوبت حصول زر است- باعث دشواری فراهم کردن پول است، 275

مورچال- خندق، گودالی که در گرد بر گرد قلعه و در اطراف آن کنند. برج و منار و محافظ در قلعه (ناظم الاطباء)، 45

مورد- جای آمدن و محل ورود: و مورد بر سفره طعام بر او تقدیم ننمایند، 255

موسم طغیانی آب دجله- هنگام فیضان رود دجله، 422

موضع افتادن آب- محل ریزش آب، 60

موضوع- برپا شده: دو طرف هر در ستونی، مربع سنگین، موضوع است، 187، 310

موضوع است- ساخته است: در هر نه فرسخ یک خانه موضوع است که قهوه چی و منزلچی دارد، 360

موعود صحبتی- دعوت شده دایمی، عضو رسمی، 74

موقوف- موقوف شد- قطع شد، 13

مومی- ایماکننده، اشاره کننده، 3، 203

مهاجن- این لفظ هندی الاصل است، در اینجا به معنی بانکدار و صراف آمده است:

فتاده در دکان یک مهاجن* همه سرمایه دریا و معدن

(کلیم)، 170، 175، 191

می تواند بود- ممکن است، 264

میرتزک- رئیس تشریفات، 257

میل کوچ(mail coach) - دلیجان مسافربری و کالسکه پست، 65

ن نازک مزاج- حساس و زودرنج، 12

نازک مزاجی- زودرنجی، 313

ناشتا- ناشتایی- صبحانه: سه وقت خوردن معلوم شد، یعنی ناشتا، چاشت، نصف شب. چهارم قلیلی مابین «چاشت، و طعام شب» نان مسکه است همراه چای، 223، 224

ناغه- مأخوذ از هندی- خالی و تهی- فرصت و مهلت (ناظم الاطباء) پاورقی صفحه 175

ناغه نویس- مأمور حضور و غیاب، 175

نافرمان- گل زبان در قفا، 182

مسیر طالبی، متن، ص: 504

ناکاره- پیر از کار افتاده، 189

ناکرده کار- بی تجربه، 12

نالش- نالیش- آه و زاری، تواضع، فروتنی (ناظم الاطباء): شروع به نالش نمودند- شکوه آغاز کردند، 43، 274، 287، 288

نالشی بود- آه و فغان

داشت، ناراضی بود، 212، 309

نام بزرگ حاصل کرده- بلند آوازه شده، 290

نامزد- معروف و مشهور، 382

نانبا- نانوا، 189

ناهاری کنند- ناشتایی اندک یا چاشت اندک خورند: ناهاری کردن- ناشتایی شکستن و چاشت خوردن (ناظم الاطباء)، 323

نتوانست مدافعه کرد- راه فرار نیافت، 18

نتیجه شیشه خانه- محصول گلخانه: من بسیار راغب آن خربزه هستم، و بجز دو سه دفعه، نتیجه شیشه خانه لندن، در این مدت نخورده بودم، 323

نجیب اطوار بود- رفتاری نجیبانه داشت، 106

نحس- شوم و نامبارک: اما جهاز مثل جهاز «همبرگ» نجس نه، 49

نرانگشت- انگشت شست، 380

نزاکت صورت- زیبایی ظاهری: مرا به سبب نزاکت صورت و رنگ، بارها در غلط انداخت، 37

نشیمن اجلاس- صندلی مخصوص: در نشیمن اجلاس، و مورد بر سفره طعام، 255

نفس راست کردن- اندکی استراحت کردن، 253

نقصان جارحه و اعضا- قطع یا شکستن دست و پا، 218

نقل آنها- رونوشت آنها: و نقل آنها به لندن و پرس و ویانه فرستاد، 373

نقل- نمایش: و نقل به اختتام رسید؛ یعنی نمایش به پایان رسید، 79

نقل می گیرد- یادداشت برمی دارد، 313

نقل نو به مردم نماید- برنامه تازه برای تماشاچیان آماده سازد، 76

نکرده کاری- بی تجربگی، ناشیگری، 24، 92

نمودن صنایع فروسیت- هنرنمایی سوار- کاری، 76

نمی دانند- نمی شناسند: تمام، نوکر او هستند و جز او دیگری را نمی دانند، 239

نواب- مختاران کار- درکتران(drrectors) - مدیران، 246، 247

نو- تازه: در آن ایام صورت «بناپارت» را نو بر زر سکه زده بودند، 324

نو به عرصه آمده- تازه به دوران رسیده، 255

نو عمارت کرده- تازه ساخته: که نو سلیمان پاشا «والی بغداد» عمارت کرده، 385

نوبتی- باری، یکبار، 90، 136، 160، 171، 251

نول- کرایه، مزد کشتی: نول مترددین خاص آنها کرده، 430، 432

نو منکشف شده- تازه روشن شده،

15

نویت منصب- تازه کاری، بی تجربگی، 189، 200

نویسانیده- رقعه

نهیق- بانگ دراز گوش، 208

نیک ذات- خوش اصل، خوش فطرت (ناظم الاطباء)، 87

نیلام- لیلام- حراج: امروز در افغانستان لیلام می گویند، 171

مسیر طالبی، متن، ص: 505

و واردات- سرگذشت و اتفاق، واقعات و حادثات (ناظم الاطباء): رخدادهای روزانه، 4، 7، 287

واقع بر «خور»- جای گرفته بر کنار خلیج: واقع بر خور بحر مذکور، 355

والنتیر(volunteer) - داوطلب، 88

واهمه برداشتم- ترسیدم، 18

وحل- گل و لای، 399

وزن- قدر و قیمت: در نظر من وزن کاهی نداشت، 252

وسعت دل- دست و دل بازی: از وسعت دل و سخاوت در اطعمه و اشربه، 91

وضع و قطع آن- شکل و اندازه آن، 232

وعده ای خواست- قول گرفت، خواست که تعهد کنم، 245

وقت رخصت- هنگام خداحافظی، 347

ولا- هنگام، وقت: در این ولا- در این هنگام، 130، 290 و صفحات دیگر

ولایت- قلمرو: شرط است که قوافل حاج از ولایت او عبور نمایند، 411

ولایتی- بومی: آنچه ولایتی به نظر آمدند اکثر فربه اند، 33

ه هت هوس(hot house) - گرمخانه، گلخانه، خزانه، 200

هجوم مردم- انبوه مردم، 305

هر شب میسر بود- هر شب فراهم بود، 160

هر واحد- هر نفر: هر واحد سه گنی کرایه کوچ داد، 59: هر واحد، قلیلی در سال به صاحبخانه می دهد، 186

همراه ما می داد- همراه ما می فرستاد:

برای مهمانداری همراه ما می داد، 40

همراهی او نگذاشت- ترک همراهی او نکرد، 173

همزبانیها فرمودند- دلجویی ها نمودند، 106

همقوم- خویشاوند: چه بیگانه و چه همقومانش، 422

همه را مقید و بی اختیار گردانید- همه را دستگیر و برکنار کرد، 6

هنوز به بار نیامده اند.- هنوز بارور و میوه دار نشده اند، 115

هوا- باد: آن طرف خط استوا همیشه هوا کم است، 17

هواجوی- هواخواه: خرد و کلان آن ولایت خواهان و هواجوی او

هستند، 386

هوا منقبض و باران متواتر بود- هوا گرفته و باران پی درپی می بارید، 49

هوس ملک- آرزوی پادشاهی: به هوس ملک اراده نماید، 252

هوسناک به علوم- دوستدار دانش و دانش اندوزی، 391

ی یاپونچی- یاپینچک(Yapincak) : روکش پشمی اسب، پلاس (فرهنگ ترکی به فارسی، چاپ بنیاد فرهنگ): یاپونچی که بارخری از پشم دراز گوسفند و نمد می باشد، 377، 382

یارانه- دوستانه، خودمانی: در خانه او یارانه آمد و رفت دارند، 138

یامخانه- چاپارخانه، 94، 359، 361

یامخانه- اسکدار: جایی که اسب پستی، عوض می کرده اند. کاروانسراهای قدیم که «اسکدار» نام داشته (ترجمه مفاتیح- العلوم)

یخبچه- بستنی- یخچه، 91، 310

مسیر طالبی، متن، ص: 506

یراق بند- اسلحه دار، محافظ مسلح: غیر او کسی در تمام ملک یک یراقبند باخود ندارد، 239

یکایک تنبیه شده- یکی پس از دیگری به خود آمدند، 107

یک معتاد نمک مسهل- یک خوراک نمک، به اندازه یک خوراک، 35

یکی از خودها- یکی از خودیها، 187

یگانه وار سلوک می کردند- خودمانی رفتار می نمودند، 160

ینکچری- ینی چری- ینگی چری- به به خود آمدند، 107

معنی سپاهیان جدید است؛ نامی که خاص سپاهیان برگزیده عثمانی از اواخر قرن 14 تا اوائل قرن 19 م بوده است، 366

مسیر طالبی، متن، ص: 507

فهرست راهنما «آ» آب خن: 24

آتشخانه: 109، 186

آتشکیها: 117

آتن (آتنه): 343

آثار (واحد وزن): 37، 38، 182، 199، 212، 358

آدم و نوح، زیارت: 417

آذربایجان: 270، 402

آذربایجان شوروی: 381

آسانسیون: 47

آسیا: 349، 355

آسیای مرکزی: 253

آسیه (آسیا): 244

آصف: 244

آصف الدوله: 8، 11، 64، 399، 400، 408، 414، 415

آصفیه: 414

آکسفررود: 225

آکسفورد: 108، 113- 118، 190

آل عثمان و عثمانیان 329، 353، 355، 367، 379، و- فهرست تفصیلی

آلمان: 12، 287، 289، 296- 298، 301، 329، 339، 372

آن، ملکه: 121

آنه (واحد پول): 199، 212

آوار (قوم): 253

آونیون: 321

«ا» ابدالی: 168

ابراهیم: 244

ابراهیم بن

مالک اشتر نخعی، مقبره: 404

ابراهیم مجاب بن کاظم (ع): 408

ابو الحسن بن سید عبد الله، سید: 452

ابو الحسن (ع): 418

ابو المنصور خان: 7

ابو ایوب انصاری، مزار: 369

ابو تراب شیرازی، میرزا: 429

ابو سعید خدری، صحابی، مزار: 369

ابو شعیب، جزیره: 439

ابو شهر (بوشهر): 439، 451، 453، 456

ابو قیر: 257، 292، 295، 297، 339

مسیر طالبی، متن، ص: 508

ابو قیر، خلیج: 292

اثینه- آتن

احمدآباد: 70

احمد افندی: 369، 371، 384

احمد جلایر، سلطان: 270

احمد خان دنبلی: 402، 406

احمر، بحر: 297، 411

اخی قصاب، شیخ؛ مزار: 403

ادنتن، مستر: 241

اورنگ: 115

ارامنه: 333، 372، 373

ارزن الروم: 380، 393

ارغنه: 383- 385

ارمنیه: 380

اروپا: 199، 200، 287، 289، 325، 330، 349

اریل: 174

ازمید: 377

ازمیر: 342، 343

اسب آبی (در سواحل افریقیه): 48

اسپاگاردن: 151

اسپانیا: 44، 287، 289، 329

اسپنسر، لارد: 245، 251

اسپین- اسپانیا

استافورد: 101

استرابری: 167

استنبول: 33، 56، 167، 168، 355- 374، 377، 380، 384- 388، 391- 400، 411- 422، 432

استو: 122

اسحاق: 244

اسکات- اسکاتلند

اسکاتلند: 11، 29، 80، 99، 136، 147، 154، 168، 170، 306

اسکندر مقدونی: 166، 316، 343، 349، 439

اسکندرنامه، کتاب: 381

اسکندریه: 130، 257، 292، 297، 339

اسکیتنگ: 86

اسکودار: 355، 377

اسلام: 16، 20، 154، 249، 342، 343، 349، 355، 359، 386- 388، 400، 411، 419، 432، 433، 443

اسلی: 74

اسماعیل، افندی: 152[1194]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص508

میرنه- ازمیر

اسنشن- آسانسیون، جزیره

اسود، بحر: 246، 329، 348، 349، 350، 356

اسویدن- سوئد

اشکانیان: 349

اشیا- آسیا

اصفهان: 7، 399، 409، 421، 428، 452

اصفهانی، کمال الدین: 84

اضمیت- ازمید

اطلس، اقیانوس: 287

اغتطس بروک، ولیم: 24

اغتطس، دوک: 255

افریقا: 19، 48، 208

افریقیه- افریقا

افلاطون: 343

اقصی، مسجد: 151

اکهن، ماه: 20

التن کوپری: 392

الدرم بایزید، سلطان: 379

الدرمن ها: 255

الله آباد: 11، 100، 174، 333

الیمان- آلمان

اماسیه: 379

امریکا: 13، 48، 50، 61، 115، 141،

مسیر طالبی، متن، ص: 509

294، 301، 325، 451

اناطولی: 343

انجیل: 249

اندلس: 342

انقلاب

فرانسه (1789): 287، 288

انگری (هنگری)- مجارستان

انگلش: 8، 9، 30، 31 و جاهای دیگر؛ و نیز- انگلند و فهرست تفصیلی

انگلش چنل- دریای مانش

انگلند- فهرست تفصیلی

انگلیس و فرانسه، انعقاد صلح: 298- فهرست تفصیلی

انوپ شهر: 8

انوری: 36

اورنگ زیب: 165

اوزلی، سرویلیام: 164، 172

اولاش: 381

اومیرس: 349

الهوا، تل: 389

اهرام مصر: 70

ایاصوفیه (صوفیه)، مسجد: 363

ایتالی- ایتالیا

ایتالی، بحر- ونیس، بحر

ایتالیا: 56، 60، 176، 291، 327؛ موسیقی:

330

ایدن، سرفرگرگ: 140، 171

ایدن بره: 147، 154، 168

ایران: 4، 68، 70، 171، 174، 246، 270، 305، 310، 381، 388، 392، 400، 407، 412، 413، 424، 425، 428، 434، 435، 439، 443، 453- 457

ایرش: 80، 81، 83، 90، 93، 105، 127، 458؛ مذهب-: 80؛ نسبت زبان هند و-: 91

ایرلاند- ایرلند

ایرلند: 33، 44، 50، 51، 55- 96 (- فهرست تفصیلی)، 99، 100، 145، 163، 168، 205، 243؛ کمک فرانسه به طاغیان-: 291؛ مبارزه- و انگلیس:

57، 252

ایروان: 381

ایزاوغلی: 382

ایلی، رود: 253

«ب» بابافغانی شیرازی، 144

بادیه: 382، 387، 416

باراس، ویکنت پل فرانسوا دو: 290

بالئار، مجمع الجزایر: 294

بالتیک، بحر: 204، 287، 293

بالکان: 379

بانات: 76، 213، 227، 251، 358

باورچیخانه: 24، 29

بایندر: 378

بث، شهر: 124

بربر: 322

برتش میوزیم- فهرست تفصیلی

بردع: 381

برسات: 8، 36

برشکال: 16

برطانیه: 43، 44، 99

برمتن گرو: 138

برو(Borough) : 5، 143

بصراویان: 423، 426، 429- 432، 435

بصره: 33، 174، 246، 350، 383، 386، 399، 412، 418، 420، 422- 428، 430- 435، 439، 453- 455، 457

بغداد: 4، 33، 147، 350، 355، 370- 374، 377، 380، 382، 386، 389، 390، 392- 395، 397، 399- 401، 403، 405- 407، 414، 416، 420،

مسیر طالبی، متن، ص: 510

422، 423، 425، 432- 434، 453، 454، 456 و- فهرست تفصیلی

بغداد نو: 399، 402، 404

بلقیس، ملکه: 244

بلینم، یارک: 118، 119، 121، 254

بمبئی: 33، 132، 246، 420، 429-

432، 435، 439، 443- 457 و- فهرست تفصیلی

بنارس: 11، 449، 455

بنگافری: 99، 100

بنگال، خلیج: 15

بنگاله: 7، 8، 10، 11، 14، 16، 33، 45، 56، 61، 88، 92، 123، 163، 172، 176، 242، 243، 246، 291، 306، 325، 399، 424، 430، 434، 445، 447، 451، 453، 454، 456

بنگله: 217

بنگیان: 266، 365

بنی امیه: 388

بنی ذو الکفل، مزار: 416

بنی طی، قبیله: 388، 389

بنی منتفج، قبیله: 423، 431، 435

بنی یزید: 414

بوتیمار: 17

بورسه (بروسه): 379

بوسفور: 355

بولی: 377

بوناپارت- ناپلئون بناپارت

بهادون (از شهور هندی): 19

بهبهان: 435

بی بنگال- بنگال، خلیج

بیت المقدس: 244، 416، 419

بیدل: 269

بیزانتیوم- قسطنطنیه

بیساکهه (از شهور هندی): 19، 20

بیهار: 64

«پ» پاپ، مذهب- رومان کاتولیک

پادری وان تامس، مدرسه: 190

پاریس: 33، 88، 186، 267، 290، 296، 298، 305- 318، 323، 373؛ بلوار- 309؛ و- فهرست تفصیلی

پان: 16

پانوراما، تماشاخانه: 163، 292

پتن سرنک: 78، 79، 294

پتنی: 162

پدنتن: 165

پرافت گرنی، مدرسه: 70

پرتغال: 287، 329، 443- 445

پرتکیش- پرتغال

پرتمند اسکیر: 163، 172، 218

پرس- پاریس

پروس: 203، 287

پروشه- پروس

پرید (سان): 73

پریویت سیتر (تماشاخانه خصوصی): 187

پل رومی: 400

پلم، لرد: 145، 243، 246، 316، 317، 429

پلمل، محله: 218، 241

پلی رویال: 309، 310، 315، 322

پنجاب: 364

پوپ (پاپ): 312

پورتسمث، لنگرگاه: 205

پوشیز: 318، 320

پون دوسان اسپری: 320

پوندیله: 174

پیت، مستر، نخست وزیر: 142، 147، 239، 241، 242

پیگو: 16، 144

مسیر طالبی، متن، ص: 511

«ت» تاج محل: 172

تالبت، سرچالس: 141، 242

تالران: 318

تجارت، باد: 19، 20، 44، 49

تحفه العالم، کتاب: 452

تدمر: 244

تذکره خلاصه الافکار، کتاب: 459

تراویح: 368

ترخان: 379

ترکستان: 253

ترکمانان: 348

تروا: 349

تریسه، جزیره: 15

تل المخالی: 405

تلران- تالران

تلنگه: 79

تمز (تایمز): 127، 192، 205

تنصر کردن اطفال: 248، 273

تنیدس، جزیره: 348

توابین: 387

توتونی: 312

توسیه: 378

توقات: 380، 381، 392، 393

تولنگ، بندر: 290

تومب (تمب)، جزیره: 439

تویلری، کاخ: 310

تیبل بی- تیبل، خلیج

تیبل، خلیج: 23، 26، 32

تیبل لاند، کوه: 26، 32

تیپو

سلطان: 10، 47، 78، 79، 291، 294، 295

تیکنگ سرنگ پتن، نمایش: 78

تیلری، کاخ- تویلری، کاخ

تیمور، امیر: 270، 379

تهران: 425، 456

«ث» ثور: 167

«ج» جاج، سیاره (نپتون): 188

جاج، کنگ: 130، 239، 289

جان بول: 82، 196

جایگیرات: 288

جبل التار- جبل الطارق

جبل الطارق: 79، 292، 329، 339

جرجیس نبی، مزار: 390

جده: 244، 411

جدی (ستاره قطب): 17، 49

جذارپاشا: 295

جرمن- آلمان

جلفا: 443

جمزارل، سر: 145

جمهوری فرانسه: 288، 290، 292، 296

جنگ انگلیس و دانمارک: 204

جنگ انگلیس و فرانسه: 13، 14، 20، 29، 257، 287- 298، و- فهرست تفصیلی

جنگ انگلیس و هند: 9، 10

جنگ فرانسه و اسپانیا با انگلیس در (1801): 293

جنگهای نادرشاهی: 393

جنووا: 56، 324، 329، 331، 342

جنوه- جنووا

جواله آتش: 207

جوزف بنک، سر: 146، 164، 165، 171، 187، 245

جوسنگ: 133

«چ» چپنگ نرتن: 122

چستر: 90، 100، 101

مسیر طالبی، متن، ص: 512

چگل، قبیله: 253

چلسی: 143

چنجره: 39

چوبخ (چپق): 16

چوری، جزیره: 15

چوک: 66

چهاپه: 153، 212، 369

چهاپه گر: 25

چین: 14، 16، 115، 241، 410

چینی روم(Chinese Room) : 241

«ح» حاجی حمزه: 379

حافظ: 21، 33، 144، 257، 341

حبش: 13، 20، 204

حبوش، قوم: 38

حبیب بن مظاهر، قبر: 408

حجه الاسلام نیر تبریزی: 414

حزین لاهیجی اصفهانی: 144

حسن بدری: 381

حسن عسکری (ع)، امام: 405، 406

حسن (ع)، امام: 387، 408، 413، 414، 417

حسین قلیخان: 428

حسینیه، نهر: 414

حضرت سجاد- زین العابدین، امام

حقنه، موضع: 389

حلب: 356، 372

حله: 412، 414، 416

حمیده: 389

حیدرآباد: 454

حیدربیک خان کابلی: 8- 10، 455

«خ» خارا: 358

خاقانی: 171

خالدات، جزایر: 50

خالد بن ولید، مزار: 384

خراسان: 246، 409

خرپوت: 382، 383

خلج: 253

خلیل خان، حاج: 424، 425، 454، 456، 457

خمسه نظامی، کتاب: 70، 171

خندق: 377

خوارج: 405

خوارزم: 246

«د» داراب بن بهمن: 349

داردانل: 349، 350

دانمارک: 12، 203، 204، 287، 293

دبلن (دبلین): 33، 57، 59، 60، 62، 68، 69، 72، 73، 83، 85، 87، 89، 93،

94، 99، 105، 181، 185، 199، 317؛ اداره گمرک (کستم هوس)-: 71؛ بنای پارلمان-: 71؛ عمارات صرافی (اکسچنج)-: 72؛ لباس دانشجویان-: 70؛ مدرسه پرافت گرنی-: 70 و- فهرست تفصیلی

دبیله: 117

دجله: 383، 399، 401، 402، 404، 405، 409، 423

دستبکچه: 17

دستک راه: 316

دستک صحت: 329

دکن: 10، 11، 154، 291، 453

دلاکروا، مستر: 324

دلچ، بلده: 162

دلعباس، قریه: 394

دلکلداش، قریه: 381

مسیر طالبی، متن، ص: 513

دلکروا- دلاکروا، مستر

دندانس، جنرل، مستر: 30، 38، 106، 165، 245، 293

دنمارک- دانمارک

دوآب: 8

دوخله: 394

دور(Dover) ، 298، 301

دورلین(Drury Lane) ، تماشاخانه: 163

دوزچه: 377

دونشر، دوک اف: 127، 252

دیاربکر: 384، 386

دیپک (یکی از مقامهای موسیقی هندی): 130

دیدن، قصبه: 138، 139، 141

دیوارگیری (پوشش دیوار، دیوارپوشی): 71

دیوجانس: 343

دهلی: 153، 172

«ر» رازبن پلیس(Rarhbone Place) : 105

رچمند- ریچموند

رستی، شهر: 175

رضایی: 20، 49

رن: 319، 320

رنجک (لفظ هندی): 80

روت(Rout) ، مجلس: 134، 140، 146، 153، 164، 172، 373

روس: 163، 164، 203، 287، 289، 296، 333

روسو، مستر: 153

رومان کاتلک(Roman Catholic) : 80

روم: 4، 33، 143، 176، 249، 301، 305، 309، 310، 320، 329، 363، 419

روم، بحر: 50، 79، 287، 292، 295، 296، 327، 329، 335، 339- 342، 440

روم قدیم: 33، 287، 288، 296، 298، 312، 329

رومی اوغلی (روملی): 379

روهیله: 57 (غلام محمد روهیله): 297

رهام بن گودرز: 349

ری پبلک (جمهوری): 288

ریچموند: 127، 138

ریهر (موضع): 57

ری پبلک فرانس- جمهوری فرانسه

«ز» زاب، رودخانه: 392

زباء (زنوبیا): 244

زبان عربی:- در جنووا: 342؛- در لگان:

342؛- در ماداگاسکار: 20؛- در ماردین: 385؛- در مارسی: 342

زبیر، مقبره 435

زکی خان: 428

زمانشاه: 168، 246

زندیه: 428

زیب النساء: 153

زبیده: 244

زبیده خاتون، مقبره: 403

زین العابدین (سید الساجدین، امام)، مزار:

387، 408، 417، 418

«س» سائون، رود: 319

ساچق: 167

سادات نوریه: 452

ساردنی: 335

ساره (سارا): 244

ساسانیان: 349

سالار مسعود غازی، مقبره: 402

سامره: 4، 401- 406،

424

مسیر طالبی، متن، ص: 514

سیاری (لفظ هندی): 16

ستاره بحر (ستاره دریایی،(Star Fish) : 440

ستاره شناسی (استرانمی): 162، 188

ستی (لندن): 147، 155، 191، 247، 255، 256

سحابی (شاعر): 268

سدلس ویلز: 109

سراج الدوله، نواب: 64

سر من رأی- سامره

سرنگ پتن: 78، 79، 294

سعود بن عبد العزیز: 410- 412

سعدی، 89، 144، 273

سفر بغداد، روزنامه: 375، 377

سلطان اویس: 399

سلطان احمد، جامع: 364

سلطان بایزید، مسجد: 364

سلطان سلیم: 421

سلطان محمد فاتح، جامع: 364

سلطان محمود، جامع: 364

سلطان مراد: 414

سلمان ساوجی، خواجه: 383، 399

سلمان فارسی، قبر: 387

سلمی: 244

سلیمان بن صرد خزاعی: 387

سلیمان بن صرد خزاعی، قبر: 387

سلیمان پاشا: 386

سلیمان، حضرت: 151، 244

سلیم بیک: 391

سماوه: 424

سمرقند: 270، 379

سموات- سماوه

سن، رود: 306، 307، 311

سنت پول (پال)، کلیسا: 163، 190، 363

سنت جمزاسکیر: 173

سنت هلن: 26، 44، 46، 70؛ اصل مردم-:

45؛ تاریخ بنای-: 45

سنتلینا- سنت هلن

سنجار، کوه: 388

سند: 364

سنسکریت: 147، 153

سوئد: 203، 287

سوئز، ترعه: 297

سوئیس: 287، 290، 298، 306، 323

سورت، بندر: 132، 443، 444

سورتی، مردم: 38

سورنم(Surinam) : 37

سوق الشیوخ: 423، 452

سویسرلاند- سوئیس

سویس- سوئز، ترعه

سیبل(Sibylle) ، کشتی جنگی: 14

سید الشهداء، قبر: 408

سید الشهداء، (ع)- حسین (ع)، امام

سیزن کت(Seisincot) ، باغ: 122

سیسل (سیسیل): 335، 339

سیلان: 110، 248، 249، 298

سیلور تری(Silver tree) : 294

سین- سن، رود

سیواس: 380، 392

سهنس کیرت- سنسکریت

«ش» شارلت، پرنسس: 167، 170

شارلت، ملکه: 106، 168، 170، 240

شام: 295، 416

شام برات: 108

شاهجهان نامه، کتاب: 172

شاه عباس، قبر، 417

شاهنامه: 70، 171

شبری (شبریه): 24

شجاع الدوله: 7، 8، 412

مسیر طالبی، متن، ص: 515

شط العرب: 423، 434، 439

شلال، شیخ: 388، 389

شلاله (شلال): 169

شمال، دریای: 204

شمس، مسجد: 416

شورش سیزدهم واندمیر (1795): 290

شوشتر: 435، 452، 453

شیراز: 435، 451، 452

شهاب الدین سهروردی، شیخ؛ مزار: 403

شهروندان(Freemen) : 255

«ص» صاحب الزمان (ع): 403؛ مادر- 406؛ چاه و قبر و مقام-: 416

صباغیه،

قریه: 452

صفه صفا: 418

صوبه اوده: 9

صوفیه، مسجد- ایاصوفیه، مسجد

«ط» طاعون: 329

طالب، سید: 452

طالس: 339

طپانچه، قصبه: 377

طلحه، مزار: 435

طنبی: 311

طی، قبیله: 388، 389

«ع» عاشورا: 414

عالمگیر (پادشاه هند): 153

عباس آباد. (اصفهان): 7

عباس، حضرت: 404، 408، 409

عباسی، خلفای: 405، 414

عبد العزیز بن سعود: 410- 412

عبد القادر جیلانی، شیخ: 402، 421

عبد اللطیف، سید: 452، 453، 458

عبد الملک بن مروان: 369: 387

عبد الوهاب: 409- 411

عبد الهادی بن سید عبد الله، سید: 452

عبد الله آغا: 370، 371، 386، 390، 428، 435

عبد الله بن سید نور الدین، سید: 452

عبره، قریه: 387، 389

عبید الله بن زیاد: 387

عثمان چوق: 379

عثمانی: 152، 203، 266، 270، 274، 329، 343، 348، 350، 358- 361، 365، 367، 368، 371، 372، 379، 391، 394، 418، 421، 422، 425، 432؛ و- فهرست تفصیلی

عثمانیان: 347، 359، 410

عدن: 454

عذرا: 244

عراق: 409، 414، 424

عظیم آباد: 8

عقیل بن ابی طالب، مزار: 416

عکه: 295، 373

علی الهادی، امام، مقبره: 401- 403، 406

علی پاشا: 370، 371، 392، 403، 406، 407، 418، 420، 422، 428

علی (ع): 269، 401، 405، 416، 418

علی مراد خان: 423

عمان، بحر: 439، 440، 453

عمایدنشین: 416

عمر: 416

عنکوه: 392

عیسی، حضرت: 249، 339، 410

عین الوزاره: 387

مسیر طالبی، متن، ص: 516

«غ» غدیر خم: 408

غراب (نوعی کشتی): 435، 440

غراره: 77

غزنین: 409

غسان، آل: 391، 392

«ف» فارس، بحر: 4، 423، 437، 439، 440، 453

فاس: 329

فالز، خلیج: 29، 293

فالزبی- فالز خلیج

فتحعلیشاه قاجار: 392، 412، 428

فرات: 382، 414- 416، 423، 424

فراسکاتی: 312

فراماسون: 149، 151، 152، 457

فرانس- فرانسه

فرانسه: 13، 14، 20، 33، 50، 66، 88، 106، 172، 186، 199، 204، 205، 218، 239، 257، 270، 274، 287- 290، 292، 297، 298، 301، 302، 305- 325، 329، 339، 391، 432؛ اتحاد با طاغیان ایرلند: 291؛

انقلاب- (1789): 287، 288؛ پناهنده شدن بستگان شاه- به انگلیس: 289:

290؛ جمهوری- 288، 290، 292، 296؛ شکست- از انگلیس (1798): 257؛ کشته شدن شاه و ملکه- (1792): 288

فردوسی: 37

فرمای(Fermay) : 59

فرمیسن- فراماسون

فروسیت (اسب سواری، اسبدوانی): 76، 109

فریمن (شهروندان): 255

فض- فاس

فلته، لنگرگاه: 457

فلارن- فلورانس

فلهم، قریه: 146

فلورانس: 331

فنتزمگوریه: 109، 312

فنیکس پارک: 68

فور: 166

فیض آباد: 8

فیلقوس: 349

«ق» قارخان، دیه: 380

قارص: 380، 381

قاموس، کتاب: 369

قاهره: 295، 297

قچ حصار، قریه: 378

قراتپه: 393، 403

قراچله، قریه: 378

قراقوش: 392

قرایوسف ترکمان: 270

قرته، بلده: 423، 452

قسطنطین دوم: 364

قسطنطنیه: 4، 205، 246، 295، 301، 317، 322- 324، 329، 340، 342، 343، 348- 351، 355، 364، 433، و- استنبول و فهرست تفصیلی

قسطنطنیه، بحر: 440

قشم، جزیره: 439

قندهار: 364

قلاته: 350، 355، 372، 377

قلزم، بحر- احمر، بحر

قلعکبان (قلعگیان): 46

«ک» کابل: 246

مسیر طالبی، متن، ص: 517

کارلو- کرلو

کاریکاتور: 82، 195

کاسکه (کرسیکا)- کرس

کاشغر: 253

کاظمین: 400، 406، 412، 424

کاک، شهر: 33، 55، 58، 59، 69

کانپور: 8

کپنهاک: 204، 293

کوپنهگن- کپنهاگ

کحیابیک- احمد افندی

کربلا: 11، 387، 399- 403، 406- 408، 412- 414، 417، 420، 424، 456، و- فهرست تفصیلی

کرچه: 72، 73، 248

کردستان: 453

کرده، قریه: 378

کرد یزیدی، قبایل: 388

کرس، جزیره: 289، 335

کرسرچرچ (کلیسا): 72

کرستینا، کشتی جنگی: 12

کرکوک: 390- 393[1195]

مسیر طالبی ؛ متن ؛ ص517

لو: 59

کرمانشاهان: 453، 456

کرناتک: 247

کرنوالس، لرد: 10، 11، 57، 72، 83، 109، 145، 163، 168، 245، 298، 449

کری (پرنده): 18

کریمخان زند: 423، 428

کستنسیه(Constantia) : 38

کعبه: 273

کلانمیل(Clonmell) : 59

کلبر، جنرال: 296

کلس:(Calais) : 298، 302

کلکته: 4، 9- 11، 17، 33، 90، 128، 135، 172، 208، 212، 315، 427، 428، 432، 443، 451، 453، 457، 458

کلکته، خور: 457

کلکته، دریای: 13، 105، 457

کلکنی- کیلکنی

کمپنی شارلت، کشتی: 12

کمخاب: 70، 358

کمن هال: 256

کندیه، جزیره: 343

کنستانتیوس: 364

کنوئی(Conway) : 99

کو، شهر: 55، 57

کوئله سلهب: 37

کورکهپور:

8

کوک، کپتان: 14، 146

کوکاک(Core of Cork) : 51، 330

کوهمالی (کوهپیمایی): 32

کهار: 78

کهجری: 12، 13، 14

کیپ: 13، 14، 17، 20، 23، 25، 26، 29- 39، 43، 44، 50، 92، 140، 163، 203، 205، 293، 298، 318، 340، 416؛ اقوام- 38؛- و رعایای مسلمان: 38؛ گیاهان- 36، 37، و- فهرست تفصیلی

کیپ تون (کیپ بزرگ): 29، 31، 43

کیپ خرد: 26، 29، 31، 32، و- فهرست تفصیلی

کیخسرو: 349

کیلکنی: 59، 127

کیمبریج: 124، 190

«گ» گجرات: 70

مسیر طالبی، متن، ص: 518

گرنج- گرین ویچ

گروه: 15، 17، 18، 20، 21، 44، 46- 49، 68، 69، 77، 378، 395

گریک، قوم: 249، 318، 329، 342، 343، 374

گرین ویچ، عمارت: 147

گریوزن(Gravesend) : شهر: 192

گلاستر، دوک: 251، 253، 254

گنگ، دریای: 10، 11، 26، 99، 192، 383، 423

گهاگره، دریای: 8

«ل» لاهور: 168

لب التواریخ، رساله: 287

لرون- رن

لست اسکیر: 160

لکهنو: 7- 9، 11، 68، 88، 132، 133، 152، 154، 173، 176، 214، 242، 320، 399، 455

لکهه: 159، 171

لگان- لگهورن

لگهورن (لگان): 4، 205، 323، 331- 335، 342

لندن: 5، 32، 33، 43، 50، 51، 61، 68، 71، 74، 88، 89، 92، 94، 100، 103، 105، 107، 109، 124، 127، 128، 130، 133، 136، 138، 141، 144، 145، 152، 153، 162، 163، 165، 166، 171- 173، 175، 181 184، 187، 191، 199، 205، 207، 218، 235، 240، 241، 247، 250، 252، 253، 255، 256، 258، 271، 275، 290، 296، 298، 301، 305، 308، 309، 313، 316- 318، 320، 372، 426، 451، 452؛ تصویرات هند و ایران در-: 171؛ جباخانه-: 208، و- فهرست تفصیلی

لنگوته: 16

لوریئن میوزیم(Leveriane Museum) : 143

لوور، عمارت (موزه): 311

لیئن- لیون

لیوری من(Liverymen) ، 255

لیون: 318- 320

لهراسب: 349

«م» ماداگاسکار: 20؛ اسلام در-: 20؛ زبان عربی در-:

20

مارتینیک، جزیره: 294

ماردین: 370، 382، 384، 386، 390

مارسی: 296، 314، 317، 318، 320، 322- 325، 342، و- فهرست تفصیلی

مارکوس تونزهند: 168

ماسکرید: 189، 259

مالبره، دوک: 254

مالت، جزیره: 4، 294، 297، 298، 332، 334، 335، و- فهرست تفصیلی

مالته- مالت، جزیره

مالکم، میجر: 457

ماماسلمه: 439

مانش، دریای: 50، 57

ماهی پرنده: 19، 48

متلین، جزیره: 348

مجارستان: 301، 317

محافه (محفه): 78

محراب، جبل: 383، 392

محمد، حضرت: 249، 412

محمد، سلطان: 379

محمد بن امام علی الهادی، سید، مقبره: 404

مسیر طالبی، متن، ص: 519

محمد بن عبد الوهاب: 410

محمد بن عبد الله- محمد، حضرت

محمد بن مهدی بن سید عبد الله بن سید نور الدین بن سید نعمت الله، سید: 453

محمد پاشا: 371، 391، 392، 420، 422 422

محمد جواد (امام تقی علیه السلام): 400

محمد خان شیر جنگ همدانی، سید: 455

محمد خان قاجار، سلطان: 400، 406، 417، 428

محمد صالح خان بهبهانی: 428

محمد علی خان شوشتری: 428

محمد قاسم خان: 428

محمود آقا تفنگچی باشی: 428

محمود بیک: 391

محمود پاشا، جامع: 364، 377

مختار الدوله: 8

مختار ثقفی: 387

مداگاسکر- ماداگاسکار

مدرس: 154، 163، 172، 271

مدیترانه، دریای- روم، بحر

مدیره، جزیره: 50

مدینه: 387، 411

مراشش- موریس، جزیره

مراکش: 329

مرتضی بن سید نور الدین، سید: 452

مرشد آباد: 8، 33، 58، 407، 453

مرمره، بحر: 329، 348، 349، 355، 356، 377، 379، و- فهرست تفصیلی

مسقط: 411، 440، 453

مسیب بن نجبه فزاری: 387

مشیر الملک: 454

مصر: 124، 130، 243، 257، 291، 292، 294، 296- 298، 322، 325، 337، 339- 341، 349، 355، و- فهرست تفصیلی

مصطفی بیک عثمانلو: 393

مظفر خان: 176

معتصم: 405

معروف کرخی، شیخ، گنبد: 403

مکانی، لارد: 30

مکه: 38، 411

ملائی: قوم: 38

ملاطیه: 381، 382، 385، 386

ملاکه، جزایر: 15، 49؛ اسلام در-: 167

ملبری: 176

مناکه،(Minorca) : جزیره: 294

مورچال: 45

موریس، جزیره: 20، 21

موسی (ع): 243، 410

موسی کاظم (ع)، امام: 400، 402،

403، 407، 412، 424، 452

موصل: 4، 33، 370، 371، 382، 386، 387، 389- 392، 394، 403، 418

مولوی: 132، 231

مونو: 296، 297

مهاجن: 170، 191

مهاجی سیندیهه، سپهسالار: 318

مهدی گمرکچی غازنپور، میرزا: 455

مهنا، میر: 439

میسور، ایالت: 79، 294

میلو، جزیره: 343

مین پوری: 333

«ن» ناپل: 332، 335

ناپلئون بناپارت: 172، 243، 288- 292، 294- 298، 310، 312، 318، 324، 335، 339؛ شکست- از دریا سالار نلسن (1798): 257؛ فتح ایتالیا و سوئیس

مسیر طالبی، متن، ص: 520

به دست-: 290؛ فتح مصر به دست-:

243؛ کنسول اولی و امپراطوری-:

296؛ ماموریت- به رم: 288، و- فهرست تفصیلی

نادرشاه: 359، 393

ناروی- نروژ

ناری تپه (نادری تپه)- قراتپه

نافرمان (گل زبان در قفا): 182

نافک- نورفک

نپلس- ناپل

نجد: 409، 412، 452

نجف: 4، 11، 399- 403، 406- 408، 412، 414- 420، 422، 424، 456 و- فهرست تفصیلی

نجفقلیخان: 392

نرجس خاتون، قبر: 406

نروژ: 204

نصیبین: 386- 390

نظام علیخان: 154

نظامی گنجوی، شیخ: 381

نعمت الله، سید: 452

نقی (ع) امام، مقبره: 406

نلثن، لارد- نلسن، لرد

نلسن، لرد: 204، 257، 291- 293، 298؛ فتح ابو قیر (1798) به دست-: 257، 339

نکوبار، جزایر: 15

نور الدین، سید: 452

نورفک: 88، 89

نهروان: 405

نیسویی(Wherry) : 16

نیل: 257، 291

نیوتن: 264

«و» وادی السلام: 416

وادی ایمن: 243

واکسال، تماشاخانه: 109، 129، 174، 195

والنتیر (داوطلب): 88

واله (شاعر): 8

وان: 381

وستمینستر، کاخ: 5

ولج(Woolwich) : 205

ولزلی، لارد: 246، 247

ولندیز- هلندیز

ومبلدن(Wimbledon) : 106

ونزر، پارک: 115، 121

ونزر: 115، 207، 211

ونیس، بحر: 329، 440

وودتاک، بلده: 118

وهابی (ترجمه نامه- به شاه ایران): 412

وهابیان: 407- 413، 423 و- فهرست تفصیلی

ویانه- وین

ویس: 244

ویست اندیه- هند غربی

ویست منستر ابی (کلیسا): 163، 190

ویکتوریز، کشتی جنگی: 205، 334، 348

ویل(Whale) : 22، 43، 205

ویلر، کشتی: 43، 205

ویلز، پرنس آف: 99، 151، 240، 241

ویلز، جزیره: 97، 99، 100، 240

وین: 301، 340، 341، 373

«ه» هارون الرشید: 244،

403

هارلکن: 77، 78

هاکسبیری، لارد- هاگسپری، لرد

هاگسپری، لرد: 135، 245

هالی هد، جزیره: 99

هامبورگ: 12، 48

هانور: 289، 290

مسیر طالبی، متن، ص: 521

هایدپارک: 127، 160

هردوک، لرد: 163

هرلکن- هارلکن

هرمز، جزیره: 439

هزاره: 36

همبرگ- هامبورگ

همپشه(Hampshire) : 124، 166، 175، 176

هملتن، کرنل: 39، 128، 130

هملتن، لیدی: 176

هلند: 287، 289، 290، 298

هلندیز: 29- 31، 33- 35، 39، 43، 86، 164، و- فهرست تفصیلی (ولندیز)

هند: 4، 7، 30، 33، 47، 59، 60، 64، 66، 68، 109، 128، 130، 136، 154، 166، 168، 170- 172، 174، 176، 200، 243، 245، 247، 271، 291، 292، 294، 295، 297، 305، 310، 340، 364، 365، 367، 388، 410، 416، 417، 425، 429، 434، 445، 453؛ تقسیمات کشوری-: 174؛ جنگ انگلیس و-: 9، 10؛ و- هندوستان هند، بحر: 15، 439، 440

هند غربی: 50

هندوستان: 58، 79، 132، 145، 164، 165، 217، 275، 431، 453

هندیه، نهر- آصفیه، نهر

هنری هشتم: 115

هنلی: 127

هنوه- هانور

هوبرت، لرد: 245

هومر- اومیرس

هیاسینث (سنبل الطیب): 36

هی پرک- هایدپارک

«ی» یاک، دوک: 207، 245، 255، 289

یخ بچه: 91

یرپ- اروپا

یزید: 388

یمپوکهه، جزیره: 15

یوسف پاشا: 297، 368

یونان: 143، 329، 339، 343، 349

یونان، بحر: 329، 348، 349، 440

یونس، مزار: 390

یهود: 333[1196]

________________________________________

[1] ( 1)- کمپانی هند شرقی از نیمه قرن هیجدهم میلادی به عنوان بازوی استعمار انگلیس در امور سیاسی هند دخالت داشته است.

[2] ( 1)- جزئیات این ماجرا در صفحه 9 همین سفرنامه آمده است.

[3] ( 2)- بنگرید به ص 106 همین سفرنامه.

[4] ( 1)- بنگرید به ص 195 همین سفرنامه.

[5] ( 2)- بنگرید به ص 105 همین سفرنامه.

[6] ( 1)- این مسافر هنگامی در سرزمین عثمانیها پرسه می زده که حدود پانصد سال از آغاز اقتدارشان سپری شده بوده است.

[7] ( 1)- این قسمت

از مقاله مفصل استادم دکتر غلامحسین یوسفی نقل شده است که نخستین بار در نشریه فرهنگ خراسان( شماره خرداد 1343) منتشر شد، و چندی بعد جزو مقالات مندرج در کتاب نامه اهل خراسان درآمد.

[8] ( 2)- رک. نشریه وزارت امور خارجه، سال اول، شماره 3، صص 2- 37

[9] ( 1) رک. فهرست ریو، ج 1 ص 378- 379 ذیل شماره 18592.Add

[10] ( 2) رک. فهرست اته، ج 1 ص 357- 358 ذیل شماره 696 و ص 359 شماره 697

[11] ( 3) رک. فهرست ریو، ج 3 ص 895- 896 ذیل شماره 1871.Or

[12] ( 4) رک. فهرست اته. ج 1 ص 357- 358 شماره 696

[13] ( 5) راجع به خلاصه الافکار و لب السیر نیز رک.

N. Bland, Journal of the Royal Asiatic Society. Vol. 9, pp. 351- 851,

p. 74; Sprenger, Old Catalogue, p. 361; Elliot's History of India, Vol. 8, p. 862; Bodleian Cat. No. 5581.

[14] ( 2)

Poems of Mirza Abu Talib Khan, George Swinton, London 7081.

[15] ( 3) از جمله رک. نسخه خطی شماره Suppl .953 در کتابخانه ملی پاریس، فهرست بلوشه ج 1، ص 376، ذیل شماره 647؛ فهرست ریو ج 1، ص 384، ذیل شماره Add .5418 -74 ؛ فهرست دیوان هند، اته، ج 1، ص 1480، ذیل شماره 2727؛ فهرست بادلیان، شماره 1855؛ فهرست کیمبریج براون، ص 194

[16] ( 4)

THE Travels of Mirza Abu Talib Khan in Asia, Africa and Europe, trnslated by Charles Stewart, 2 Vols,, London 0181

[17] ( 1)

Reizen Van Mirza Abu Talib Khan in Asia, Africa en Europa, in Twee Deelen, Bijvoegsel, Leeuwarden 3181

[18] ( 2)

Voyages du Prince Persan

Mirza Abu Talib Khan en Asie, en Afrique, en Europe, Par M. Charles Malo, Paris 9181

[19] ( 3) در فهرست کتابهای چاپی فارسی( ج 1، ص 1439) تألیف آقای خانبابامشار از چاپ کلکته( 1836 میلادی) هم یاد شده که بنده آن را ندیده ام.

[20] ( 1) این بخش از پیشگفتار دوست دانشمند جناب ایرج افشار با اجازه خودش برگزیده شد.

[21] ( 2) نام این کتاب در برخی مآخذ« خلاصه الافکار» ثبت شده.

[22] ( 1) تفضیح الغافلین، تصحیح عابد رضا بیدار، صفحات پانزده و شانزده، چاپ دهلی. 1965 م.

[23] ( 1) کذا.

[24] ( 2) کذا، به جای(( سایر مسیر)).

[25] ( 3) ایماکننده، اشاره کننده.

[26] ( 4) خسار، تباهی.

[27] ( 1) کذا، به جای جنوب.

[28] ( 2) یعنی بر و بحر.

[29] ( 3) مقصود عرض جغرافیایی است.

[30] ( 4) مقصود فرانسه و ایتالیاست.

[31] ( 5)Leghorn یاLivorno ( بندری در ایتالیا، کنار مدیترانه).

[32] ( 6) مقصود جزیره مالت است.

[33] ( 7) متعب، تعب، رنج.

[34] ( 8) مقصودOui ,monsieur ( بله، آقا) است.

[35] ( 9) مقصودdo you ( آیا شما) است که در انگلیسی زیاد به کار می رود.

[36] ( 1) در نسخه چاپی هفت بیت زیر پیش از ابیات متن آمده است:

لمؤلفه

بدین وسعت که بر تو برشمردم بود این یک ز سه شهر معظم

منسترویست*نام و دار شاهی است

که بلدان جهان از وی مباهی است ستی** باشد دوم سکنای تجارکه مرکز هست دولت را ز ادوار

سیوم خوانی بره*** روزی ده خاک کز او تره خورد بره بر افلاک

به هر سه نام لندن برگمارندفزون از بیست و چارش دور دانند

ولی من تا به ده میلش ز اطراف برفتم همچنان دیدم که از

ناف

ز بس باغ و ضیاع قریه هامون نیاید در نظر جز شهر موزون (*) مقصود کاخ وستمینسترWestminster است.

(**) مقصود سیتی City لندن است.

(***) مقصود بروBorough است.

[37] ( 2) یعنی کجا در حد بیان است، کجا در بیان گنجد.

[38] ( 1) منظور ماشین است.

[39] ( 2) قابو، فرصت( آنندراج).

[40] ( 3) باث،Bath ، یکی از شهرهای ییلاقی انگلستان است که رود(( ایون)) از کنار آن می گذرد و دارای چشمه های آب گرم است.

[41] ( 4) نمانه ظاهرا به جای نمونه؛ یعنی(( در خانه اگر کس است یک حرف بس است)).

[42] ( 1) معاون حکمران یا والی. صوبه دار- حکمران، والی

[43] ( 1) کذا.

[44] ( 2)Colonel Alexander

[45] ( 3) برسات، موسم بارش( آنندراج).

[46] ( 1)company ( کمپانی)

[47] ( 2)colonel

[48] ( 1)Lord

[49] ( 2) لخت فؤاد، پاره دل.

[50] ( 1) نسخه چاپی: وزیر و اهل کارانش

[51] ( 2) نسخه چاپی: آنچه

[52] ( 3) بر طبق نسخه چاپی:(( مرا والا ساخت)) یعنی حق به جانب من داد.

[53] ( 4)Captain Richardson

[54] ( 1) ظاهرا: که از

[55] ( 2) هامبورگ.

[56] ( 3) آلمان.

[57] ( 4) دانمارک.

[58] ( 5)February ( فوریه).

[59] ( 1) عبره، گذرگاه.

[60] ( 2) مسکه، کره.

[61] ( 1) منهوبه، غارت شده.

[62] ( 2) حلیف، هم پیمان.

[63] ( 3)Sibylie

[64] ( 4) مراد دکل است.

[65] ( 5) سلجران( جمع soldier ، سرباز.)

[66] ( 1)(Bay of Bengal )( خلیج بنگال).

[67] ( 2) باد مساعد.

[68] ( 3)Nicobar ، مجمع الجزایری در خلیج بنگال.

[69] ( 4)Terressa

[70] ( 5) گروه، واحد مسافت برابر نیم فرسخ.

[71] ( 6)Chowry

[72] ( 1) کیله، زالزالک.

[73] ( 2) پان، برگی است معروف در هند که با فوفل

و کات و نوره خورند و تمام سال سبز ماند و چون آن را در برگی دیگر به رسم معهود پیچند بیره( بر وزن خیره) خوانند.( آنندراج).

[74] ( 3) سپاری به کسر اول، به هندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه فندق و در هندوستان با برگی که آن را(( پان)) گویند، خورند،( آنندراج).

[75] ( 4) چپق.

[76] ( 5) برشکال( برسکال، لفظ هندی)، فصل باران، موسم بارش( آنندراج).

[77] ( 6) لنگوته،( لفظ هندی) لنگی کوچک که فقرا و درویشان در میان بندند و بدان ستر عورت کنند.( آنندراج).

[78] ( 7)wherry ( نوعی کرجی پارویی مسافربر).

[79] ( 8) کارگران یا ملوانان کشتی.

[80] ( 1) ظاهرا مقصود دست بغچه است. نسخه چاپی: سلچه.

[81] ( 1) ظاهرا مقصود دست بغچه است. نسخه چاپی: سلچه.

[82] ( 2) نسخه چاپی: بالخاصه.

[83] ( 3) نسخه چاپی: ذکر اختفای جدی، یعنی ستاره قطب، از مد نظر.

[84] ( 1) نسخه چاپی: خلاصیها

[85] ( 2) نسخه چاپی: ذکر تقلید برآوردن خلاصیان جهاز، و عبور خط استوا.

[86] ( 3) بطری(bottle )

[87] ( 1) یعنی گوشت تازه مأخوذ از قرآن کریم، 16/ 14.

[88] ( 2)(( بیساکهه)) و(( بهادون)) از شهور هندی( ماههای دوم و ششم) از سال(( سنبت)) نگاه کنید به آنندراج ذیل(( فصل))( بیان هر دو تاریخ هندی).

[89] ( 2)(( بیساکهه)) و(( بهادون)) از شهور هندی( ماههای دوم و ششم) از سال(( سنبت)) نگاه کنید به آنندراج ذیل(( فصل))( بیان هر دو تاریخ هندی).

[90] ( 3) نسخه چاپی: ذکر قطب جنوبی و باد تجارت.

[91] ( 4)Trade Wind ( بادبسامان).

[92] ( 1) جنوب رویه، رو به جنوب، به سمت جنوب.

[93] ( 2) رضایی، پوششی معروف

در هند که در ایام زمستان بر سر گیرند.( آنندراج).

[94] ( 3) نسخه عکسی: پنجشنبه شانزدهم.

[95] ( 4)Mauritius ( جزیره موریس)؛ نسخه چاپی: همه جا(( مرشش)).

[96] ( 5)Madagascar ( ماداگاسکار).

[97] ( 1)whale

[98] ( 2) نسخه عکسی:(( فراخ از))، ظاهرا به جای(( فراختر از)).

[99] ( 3) نسخه عکسی: شد و مد.

[100] ( 4) نسخه چاپی: می انداخت.

[101] ( 1)Table Bay ( خلیج)، در کنار شهر(( کیپ تاون)).

[102] ( 2)piper ( مأمورین لوله های آب)، نسخه چاپی: پیپ.

[103] ( 1) شبری، بستری است که از ریسمان و امثال آن برای خوابیدن در کشتی سازند.( آنندراج، ذیل(( شبریه)))

[104] ( 2) باورچیخانه، آشپزخانه.

[105] ( 3) خن، خانه زیر کشتی( آنندراج)

[106] ( 4) انفار، ظاهرا مقصود نفرات و خدمه کشتی است.

[107] ( 5) نسخه چاپی: اگتس

[108] ( 1)biscuit ( بیسکویت).

[109] ( 2) نسخه چاپی: ابریشمی.

[110] ( 3) چاپچی، چاپ کننده.

[111] ( 1)St .Helena ( سنت هلن).

[112] ( 2) نسخه چاپی: خروس.

[113] ( 3)Table land

[114] ( 4)Sugar land

[115] ( 5)Table

[116] ( 6)sugar

[117] ( 1) نسخه عکسی: بیست و هشتم.

[118] ( 2)False Bay

[119] ( 3) نسخه عکسی: بیست و نهم.

[120] ( 4)Men of War

[121] ( 5)Scotland

[122] ( 6) نسخه چاپی، در همه جا: هلندیزها(Hollanders )

[123] ( 7) یعنی هیچگاه.

[124] ( 1)soldier ، در نسخه چاپی: سپاهی.

[125] ( 2) نسخه چاپی: مکات نی.

[126] ( 3)governor ، حکمران، فرماندار

[127] ( 4)regiment ( هنگ).

[128] ( 5) یعنی هرگز، هیچگاه.

[129] ( 6) نسخه چاپی: زده بودند.

[130] ( 7) نسخه چاپی: دلپذیری

[131] ( 1)coach ، کالسکه.

[132] ( 2)Cape Town

[133] ( 3) نسخه چاپی: نواح( نواحی)

[134] ( 1) کوهمالی، مقصود کوهپیمایی،

کوهنوردی است.

[135] ( 2) نسخه چاپی: موضوع، یعنی نهاده.

[136] ( 1)Cork

[137] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[138] ( 2) نسخه چاپی: پاریس.

[139] ( 3) تمرینهای نظامی انجام می دهند.

[140] ( 4) گرده برداشتن، گرته برداری کردن، طرح برداشتن.

[141] ( 1) دولار.

[142] ( 1) نسخه چاپی: از ساق.

[143] ( 2) هزاره. نوعی دل( آنندراج).

[144] ( 3)Hyacinth ( سنبل الطیب).

[145] ( 1) در نسخه عکسی و چاپی: زخیمتر.

[146] ( 2)silver tree

[147] ( 3) آثار، واحد وزن، تقریبا برابر سیر( از آنندراج).

[148] ( 4) صحیح آن(( مشمش)) و به معنی زردآلو است.

[149] ( 5) کوئله سلهب: کوئله، در فرهنگ(( ترکی اردو لغت)) کومر معنی شده. در برهان قاطع ذیل کلمه(( کومر)) چنین آمده است: به ضم اول و فتح ثالث و سکون رای قرشت، به لغت زند و پازند به معنی امرود باشد و آن میوه ای است معروف که به عربی(( کمثری)) خوانند( و به فارسی گلابی). سلهب: به فتح اول و ثالث. ع. مرد دراز بالا، یا دراز از هر چیز.( آنندراج) پس این دو کلمه بر روی هم(( گلابی درشت)) معنی می دهد.

[150] ( 1)Constantia

[151] ( 2) شوب کرته، شستشوی پیراهن.

[152] ( 1)Chinsurah

[153] ( 2) در این متن همه جا منظور نویسنده از کرنل یا کرنیل colonel به معنی(( سرهنگ)) است.

[154] ( 3)majer - سرگرد

[155] ( 4) نسخه چاپی: پوچ.

[156] ( 1)Guinea ( 21 شلینگ).

[157] ( 2) نسخه چاپی: ویش.

[158] ( 3) رسد، قسمت و حصه که به هر کس رسد( آنندراج)؛ به همان رسد، به همان نسبت.

[159]

( 4)appeal ( دادگاه تجدید نظر)

[160] ( 5) نسخه چاپی: صفت جهازی که ویلر(Whaler ) گویند.

[161] ( 1)Spain ( اسپانیا).

[162] ( 2) نسخه چاپی: آن روز دهم 10 ماه.

[163] ( 3)Blackbrery ( توت جنگلی).

[164] ( 1) نسخه عکسی: اناالناس.

[165] ( 2) در اینجا کره به معنی سرشیر است، ضمنا در این کتاب به جای کلمه کره(( مسکه)) استعمال شده که صحیحتر است.

[166] ( 3) از مردم حبشه.

[167] ( 4) مورچال،( به واو مجهول) مغاک اطراف قلعه ها.( آنندراج)

[168] ( 5) در نسخه چاپی: مستحکم.

[169] ( 1) نسخه چاپی: قلعه گیان.( ج قلعگی، اهل قلعه)

[170] ( 2) در نسخه عکسی و چاپی: زخیم.

[171] ( 3) نسخه عکسی:

صلاح خانه.

[172] ( 4) زله، طعامی که مردم فرومایه از جایی بردارند و با خود برند. نسخه عکسی و خطی: ذله.

[173] ( 5) ناکتخدای، ناکدخدای، ازدواج نکرده، شوهر نکرده.

[174] ( 1)Isle of Ascension ( جزیره آسانسیون).

[175] ( 2) در نسخه چاپی:(( ذکر مرغ عجیبی)) در نسخه عکسی عنوان قبل از(( در اینجا پرندگان ...)) آمده است.

[176] ( 1) جمع ساختگی حشیش، گیاه خشک.

[177] ( 2) مقصود اقیانوس اطلس است.

[178] ( 3) یعنی به هم برخوردند.

[179] ( 4) سه دگله؛ رجوع کنید به(( آنندراج))، ذیل(( دول))( ستون کشتی).

[180] ( 1) نسخه عکس: نوزدهم.

[181] ( 2) نسخه عکسی: به نقص.

[182] ( 3) فلاوزی، رهبری، راهنمایی.

[183] ( 1)Madeira

[184] ( 2)West Indies

[185] ( 3)Portuguese ( پرتغالی).

[186] ( 4)English Channel ، منظور دریای مانش است.

[187] ( 5)Bay ( خلیج کوچک).

[188] ( 6)Gulf ( خلیج بزرگ).

[189] ( 7)Sea ( دریا).

[190] ( 1) دو دکله؛ دول، به معنی ستون کشتی است و کشتی که دو ستون دارد

آن را دو دولی گویند.( آنندراج).

[191] ( 2)Core of Cork

[192] ( 1)Genoa ( جنووا، ژن در ایتالیا).

[193] ( 2)Potato ( سیب زمینی).

[194] ( 1) قیمت صبحانه.

[195] ( 2) فرش خواب، رختخواب، جامه خواب.

[196] ( 3)country house ( خانه ییلاقی).

[197] ( 4) مبیت، شب گذراندن، بیتوته کردن.

[198] ( 1)mail coach ( کالسکه پستی).

[199] ( 1) لک، صد هزار( از آنندراج).

[200] ( 1)Fermoy

[201] ( 2)Clonmell

[202] ( 3)Kilkenny ( کیلکنی)، مرکز ولایتی به همین نام در جنوب شرقی ایرلند، واقع بر رود نور.

[203] ( 4)Carlow ( کارلو)، مرکز ولایتی به همین نام در جنوب شرقی ایرلند.

[204] ( 1) پاچک، پهن.

[205] ( 2)(Mrs .)Mistress ( بانو، خانم).

[206] ( 1) مشجر، جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن.( آنندراج).

[207] ( 1) در مداخل( در مدخل ها)، درهای ورودی.

[208] ( 2) مقصود ویترین( جعبه آینه) است.

[209] ( 1)millinery ( کلاهفروشی زنانه).

[210] ( 2) نان لواش بریده شده.

[211] ( 3)Pie ( کلوچه کوشتی).

[212] ( 4)Tart ( نان مربایی، کلوچه میوه دار).

[213] ( 5) سرکار، معموره ... و هر صوبه( ولایت، کشور مثل صوبه بنگال، صوبه بیهار) مشتمل بر چند(( سر کار)) می باشد.

[214] ( 1)squares ( میدانها).

[215] ( 2)Parks ( باغها).

[216] ( 3) راجلین، عابران پیاده.

[217] ( 4) کنیزان، دختران.

[218] ( 5)mail coach

[219] ( 6) امیال، جمع مایل mile ، در حدود 1600 متر.

[220] ( 7) سنگ امیال(milestone )، میلی شمار، فرسخ شمار.

[221] ( 1) مقصود، نرده های آهنی است.

[222] ( 2) قرآن کریم 38/ 5.

[223] ( 3) تزک( ترکی)، ترکش؛ ترتیب و انتظام و ضابطه لشکر و مجلس( آنندراج).

[224] ( 4) چوک، چهار سوق.

[225] ( 5) شکل در ص 67 آمده

است.

[226] ( 1) بندوق، تفنگ.

[227] ( 1)Phoenix Park

[228] ( 2) یعنی مأموران روشنایی، مأموران روشن کردن قندیل.

[229] ( 1) کمخاب، که(( خاب)) کم دارد و(( خاب)) آن است که به هندی رونوان گویند یعنی پشم باریک و بهترین کمخاب در احمدآباد و گجرات بافته می شود.( از آنندراج).

[230] ( 2)museum ( موزه).

[231] ( 3) شمله، نوعی از چادر کوتاه که در خود پیچند.( آنندراج).

[232] ( 4)Provost Guerney

[233] ( 5)Parliament ( پارلمان).

[234] ( 1) دیوارگیری، پوشش دیوار، دیوارپوشی.

[235] ( 2) چنین است در اصل؛ در حاشیه نسخه عکسی بالای سطر،tapestry ( پرده دیوارکوب، پرده نقش دار) نوشته شده و ظاهرا مقصود مؤلف نیز همین است.

[236] ( 3)custom house ( اداره گمرک).

[237] ( 1)exchange ( صرافی).

[238] ( 2) عقربه.

[239] ( 3) گرچه، تالار و خانه کوچک( آنندراج). مقصود کلیسای کوچک Church است.

[240] ( 4)Christ Church ، قدیمی ترین کلیسای دوبلن از 1038 میلادی.

[241] ( 1)Parade ( سان).

[242] ( 2) جمع soldier - سرباز

[243] ( 3)Public ( عمومی).

[244] ( 4) مکان ضرور، مستراح.

[245] ( 5) تدنیق، امساک، بر خود سخت گرفتن در خرج.

[246] ( 1)brush ( برس).

[247] ( 2)Play house

[248] ( 3)Astley ( نام قدیمترین سیرک لندن).

[249] ( 4) برای هر نفر.

[250] ( 5) شکل در ص 75 آمده است.

[251] ( 6)Pit

[252] ( 7)Stage

[253] ( 1)(( قنات)) به معنی نیزه و چوبدستی است و مقصود از(( مد نظر)) همان منظره است؛ ظاهرا مؤلف(( دکور)) صحنه را وصف می کند.

[254] ( 1)box ( لژ).

[255] ( 2) ظاهرا(( پول یکجا)) است.

[256] ( 3)opera ( اپرا).

[257] ( 4) صنایع فروسیت، هنرهای سوارکاری.

[258] ( 5) دم گرفتن، تنفس.

[259] ( 6) بانات، ماهوت.

[260] (

7) معلم، تعلیم دیده.

[261] ( 1) غراره، جوالی که آن را مانند دام از ریسمان بافته باشند و پنبه و پشم و کاه و سرگین و مانند آن در وی کنند و از جایی به جایی برند.( فرهنگ معین).

[262] ( 2) نقل را به معنی نمایشنامه به کار برده است.

[263] ( 3)harlequin ( دلقکی که در نمایشها و لال بازیها جامه رنگارنگ می پوشد).

[264] ( 4)Columbine

[265] ( 1) محافه( از(( محفه)) عربی)، هودج مانندی که بر دوش حمل کنند.( از فرهنگ معین).

[266] ( 2) قومی از هنود( هندیان) که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارند.( آنندراج).

[267] ( 3) صناعی، ساختگی.

[268] ( 4) حقنه، اماله، تنقیه؛ تزریق.

[269] ( 5)taking ( فتح).

[270] ( 6) یعنی به قاعده و رسم هند.

[271] ( 1)Seringapatam شهری در جنوب هندوستان در ایالت میسور؛ نام این شهر در آنندراج ذیل هفت اقلیم( جدول) آمده به این مشخصات: طول جغرافیایی 79 درجه، عرض 13، اقلیم سوم، از بلاد هند.

[272] ( 2)Gibralter ( جبل الطارق).

[273] ( 3)exhibition ( نمایشگاه).

[274] ( 4)Andlusia ( اندلس).

[275] ( 1) رنجک، لفظ هندی است، باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند.( آنندراج).

[276] ( 2)Irish

[277] ( 3) عنوان(( ذکر محاسن)) در نسخه خطی در اینجا واقع شده است.

[278] ( 4)Roman Catholic ( کاتولیک پیرو کلیسای رم)

[279] ( 5)pope ( پاپ)؛ ملت پوپ( مذهب پاپ).

[280] ( 1)whisky ( ویسکی)

[281] ( 1) در نسخه عکسی: ذکر[ کر] کیتور انگلش و ایرش او اسکات.

[282] ( 2) مقصود خارش است.

[283] ( 3)Pistol ( تپانچه، پیشتاب)

[284] ( 4)John Bull

[285] ( 1) یعنی ... که در عمر من هیچ گاه( به آن

فراغ و خوشی) نگذشته بود.

[286] ( 1) مقصود کمال الدین اصفهانی شاعر معروف سده هفتم هجری است.

[287] ( 2) این بیت در اصل قصیده نیست و با قافیه(( کمان)) این بیت آمده است:

بی نیزه های آتش و بی تیغ آفتاب نتوان به تیر ماه کشیدن کمان برف. [288] ( 3) یعنی گوئیا نمی سوزاند.

[289] ( 4) نسخه چاپی: مذکور به کسی ...

[290] ( 1) نسخه چاپی: بجز آخر شب وقت دیگری

[291] ( 1)skating

[292] ( 2) غول، دست و بازو؛ گوش.( فرهنگ معین).

[293] ( 3) غربا( در مقابل اغنیا به کار رفته) تهیدستان.

[294] ( 4) وتیره، روش، طریقه.

[295] ( 1) به کره، به اکراه، به خلاف میل.

[296] ( 2) نسخه چاپی، آن چراغ

[297] ( 1) بخشیگری، عهده و خدمت سپهسالاری( آنندراج)؛ کوتوالی.

[298] ( 2) ظاهرا مقصود(( دفعتا)) است.

[299] ( 3) مقصود(( ازدواج)) است.

[300] ( 4)Norfolk ( نورفک شهری است در شرق انگلستان).

[301] ( 5)volunteer ( داوطلب).

[302] ( 1) خودها- خودشان

[303] ( 2)regiment - هنگ.

[304] ( 3) فیلمرغ، بوقلمون.

[305] ( 1)country house

[306] ( 2)Chester ، ولایت و شهری قدیمی در غرب انگلستان.

[307] ( 1) منظور همان کارت ویزیت امروزه است.

[308] ( 2) نسخه چاپی: سخاوت جبلی

[309] ( 3) مقصود انواع(( بستنیها)) است.

[310] ( 4)supper ( شام).

[311] ( 1) نسخه چاپی: ذکر اقوال ...

[312] ( 2) نکرده کاری، بی تجربگی، ناشیگری.

[313] ( 3) پارچه نانی، قطعه نانی، قرص نانی.

[314] ( 4) جمع ساختگی تحفه.

[315] ( 1)Griffith

[316] ( 2) نسخه چاپی: این غزل بی اختیار

[317] ( 1) یام( ترکی) اسبی که در راههای دور در هر منزلی گذارند تا رونده سوار شده خبر به منزل برساند و به ترکی آن منزل را چاپارخانه خوانند.(

آنندراج)؛ یامخانه، چاپارخانه.

[318] ( 2)Packet -boat ( کشتی پستی و مسافربری).

[319] ( 3)heavenly youth

[320] ( 4) نسخه چاپی: بودم قدری.

[321] ( 5) داغ، کوه. ظاهرا(( ادنی داغ))( پست ترین کوه) یا(( ادنی راغ))( کمترین مرغزار) مراد است، به قیاس(( کمین باغ)) در مصر دوم.

[322] ( 6) یعنی بازاریان آن رصدگری و کیمیا دانند.

[323] ( 1) هیجا، نبرد، جنگ.

[324] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[325] ( 2) ظاهرا مقصود(( هوام))( جانوران زهردار، حشرات) است.

[326] ( 1) نسخه چاپی: و اخلاق که من آنها را نمی شناختم ...

[327] ( 2)Prince of Wales

[328] ( 3)Bangor Ferry

[329] ( 4)Conway

[330] ( 1) پیش وا، جلوباز.

[331] ( 2) عابر پیاده.

[332] ( 3) یعنی سنگی.

[333] ( 1)North Hamilton

[334] ( 2)Stafford

[335] ( 1)Margaret Street

[336] ( 2)Vere Street

[337] ( 3)Ibbetson ,s Hotel

[338] ( 4)Brook Street

[339] ( 5)Upper Berkly Street

[340] ( 6)Rathbone Place

[341] ( 1)Wardour Street

[342] ( 2)Berwick Street

[343] ( 3) نسخه چاپی: حرکت من ...

[344] ( 4) نسخه چاپی: مراجعت هند

[345] ( 5)Wimbledon

[346] ( 6) در نسخه عکسی در اینجا این عنوان را دارد(( ذکر ملازمت پادشاه)) و منظور جورج III پادشاه( 1820- 1760) انگلستان و ایرلند است.

[347] ( 7)Queen charlotte (sophia )

[348] ( 1)ticket ( بلیط).

[349] ( 2) یعنی بااتفاق

[350] ( 1)director ( مدیر، رئیس).

[351] ( 2)Oxford

[352] ( 3) یعنی شبی که برای اموات خیرات می کنند( دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم ماه شعبان).

[353] ( 1)Sadler's Wills

[354] ( 2)circus

[355] ( 3)Phantasmagoria

[356]

( 4)Vauxhale

[357] ( 5) نسخه چاپی: مستر کاکریل نیز

[358] ( 6) در جای دیگر: یخ بچه، ظاهرا ترجمه Ice ( بستنی) است.

[359] ( 7) مقصود گرمخانه یاhot house است. ص 200

[360] ( 8) حوران ابکار، دوشیزگان سیاه چشم بهشتی.

[361] ( 1) لاب، لاف.

[362] ( 1)Windsor

[363] ( 2) نامزد، مشهور.

[364] ( 3)King Henry the 8 th

[365] ( 4)glass houses

[366] ( 5)Golding

[367] ( 6)Star

[368] ( 1)university ( دانشگاه).

[369] ( 2)observatory

[370] ( 3)anatomy

[371] ( 4) نسخه چاپی: ایوان مخصوص

[372] ( 5) نسخه چاپی: و این شکل.

[373] ( 6) نسخه چاپی: مومی در آنجا

[374] ( 1) آتشکی، سیفلیسی، کوفتی.

[375] ( 2) دبیله، ریش غربیلک و نوعی بیماری شکم( آنندراج)؛apostema ( دمل و زخم داخلی).

[376] ( 3) ظاهرا مقصود قولون یا روده فراخ است.

[377] ( 4) صایم، تهی روده.

[378] ( 5) صب، ریختن، ریزش.

[379] ( 6) منهدر، سرازیر.

[380] ( 7) ماساریقا، روده بند.

[381] ( 1)Woodstock

[382] ( 2)Blenheim Park

[383] ( 1) مدنظر، منظره، نما.

[384] ( 2)Queen Anne

[385] ( 3) خبرگیری، به معنی حفاظت و نگهداری به کار رفته است.

[386] ( 1) تذبذب، تردید، دودلی.

[387] ( 2)Chipping Norton

[388] ( 3)Stowe

[389] ( 4)Seisincot

[390] ( 1) نقل از نسخه چاپی: در نسخه خطی این عنوان چند سطر پایینتر آمده است.

[391] ( 2)dairy

[392] ( 3) عبارات بین دو ستاره در نسخه چاپی به شرح زیر است:

خوبی گوشت و پنیر و سرشیر و مسکه قلم شرح نتواند داد خصوص از پاکیزگی دیری آن. دیری عبارت است از ایوانی بزرگ که در هر باغ مخصوص کارخانه شیر می باشد. این دیری از هر چهار طرف ایوان،

اورسیهای آینه و تور طلایی یعنی پنجره به شکل دام ماهی دارد. از سنگ مرمر عمارت شده حوضهای سنگ مرمر که شیر در آن ریزند و کره بندند و سرشیر گیرند و پنیر سازند، و سکوهای سنگ مرمر برای نشیمن(( مسس هشتین)) در آن موضوع است. هر روز برای تماشا آنجا آمده نشیند و قدری وقت بدان شغل گذراند. بنابراین هر جزو آن به صفا و سلیقه طرح شده که مزیدی بر آن متصور نیست ...

[393] ( 1) یعنی مخارج.

[394] ( 2)Cambridge

[395] ( 3)Hampshire

[396] ( 1)Henley

[397] ( 2)Thames

[398] ( 3)Kilkenny

[399] ( 4)Richmond

[400] ( 5)Hyde Park ( هایدپارک).

[401] ( 6) شاید مقصود(( دست بازی)) باشد.

[402] ( 7) مقصود(( لیدی جاجینه))، دختر(( دوک اف دونشر)) است که در جای دیگر هم از آن سخن گفته است.

[403] ( 8) ذیل، دامن.

[404] ( 1) نسخه چاپی: اکثر اوقات.

[405] ( 1)Anstruther

[406] ( 2) نغم، نغمه ها.

[407] ( 1) دیپک، نام مقامی از مقامات موسیقی هند است که پندارند خواننده و مستمع از استماع آن بسوزند.

[408] ( 2) ظاهرا به معنی پنهان به کار برده است( از ماده(( کمون)))

[409] ( 3) راک- پرده در موسیقی هندی

[410] ( 4) منظورKing George III پادشاه وقت انگلستان و ایرلند است که نامش در این متن به صورت فوق ضبط شده.

[411] ( 1) ظاهرا مقصود همان بندر بازرگانی(( سورت)) در شمال بمبئی( هندوستان) است.

[412] ( 1) نسخه چاپی: موجب مرض

[413] ( 2) جوسنگ، همچند یک جو؛ یعنی خال مشکین او که صد نافه تاتار در برابر او همچند جوی است( بی وزن و بی مقدار است).

[414] ( 3) هنج- هماهنگی.

[415] (

1)merry Chamberlain

[416] ( 2)rout ( مهمانیهای بزرگ در شب).

[417] ( 3) دانست( مصدر مرخم از(( دانستن)))؛ به دانست من، تا آنجا که من می دانم.

[418] ( 1) لائم، ملامتگر.

[419] ( 2) ضیف، مهمان

[420] ( 1) نسخه عکسی در اینجا عنوان(( ذکر شطرنجبازی عجیب)) را دارد.

[421] ( 2)

فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک کسی نبود که دستی از این دغا ببرد ( حافظ)

[422] ( 3)school

[423] ( 4)Sunbury

[424] ( 1) نسخه چاپی: سبزه زار بسیار.

[425] ( 2) نسخه چاپی: کار درس.

[426] ( 3) صف نعال، صف آخرین که به جانب بیرون اتاق باشد، نزدیک کفش کن.

[427] ( 1)Brompton grove

[428] ( 2)Gravesend

[429] ( 3)House of Lords

[430] ( 4)duchess

[431] ( 5) پادری( پدر)، کشیش و مبلّغ مسیحی.

[432] ( 6) اتالیقی، سمت اتالیق( لله، مؤدب).

[433] ( 7)Ditton

[434] ( 1)Sion House

[435] ( 2)Kew

[436] ( 3) نسخه چاپی: راه و نواحی.

[437] ( 4) نسخه چاپی: دعوت طعام چاشت.

[438] ( 1) نی بست، محوطه ای که با نی محصور کنند.

[439] ( 2) یعنی آنکه کویش( کوی او) مایه حسدمنا( منی) محل قربانی در مکه است.

[440] ( 1)James Northcote

[441] ( 2) نقاشی پشت جلد این کتاب گرده برداری از عکس تابلوئی است که اثر همین نقاش است و اصل آن در موزه ویکتوریای کلکته است.

[442] ( 1)Chelsea

[443] ( 2)Leverian Museum

[444] ( 3)Borough

[445] ( 1) معرا( از معری عربی)، برهنه، عاری.

[446] ( 2) مقصود بابا فغانی شیرازی، شاعر اوایل سده دهم هجری است

[447] ( 3) مقصود حزین لاهیجی اصفهانی، شاعر سده دوازدهم هجری است.

[448] ( 1) نسخه چاپی: خود صحبت

[449] ( 2) منظورJam es cook

دریانورد و سیاح معروف است.

[450] ( 3)Fulham

[451] ( 1) مقصود(( اشربه))( نوشابه ها) است.

[452] ( 2) ظاهرا مقصود(( سنسکریت)) است.

[453] ( 3)Edinburgh

[454] ( 4) در نسخه عکسی و چاپی: طاغن.

[455] ( 5)Greenwich

[456] ( 1) نسخه چاپی: که بدان خوبی تا آن زمان.

[457] ( 2)observatory

[458] ( 3)chemistry

[459] ( 4) سحق، ساییدن.

[460] ( 1)Freemason ( فراماسون).

[461] ( 2)Spaw Gardens

[462] ( 3) مقصود(( لژ)) فراماسونری است.

[463] ( 1) یعنی سفیر عثمانی.

[464] ( 2) نسخه چاپی: بالا رفته به نوبت.

[465] ( 3) چنین است در اصل، و مقصود همان(( مشاهیر)) است.

[466] ( 4) نسخه چاپی: حسین ترین.

[467] ( 5) یعنی آشنا شدم.

[468] ( 1) مقصود(( مشاهده)) است.

[469] ( 2) یعنی: با کسی عجیبتر از این( مس ردلی) روبرو نشدم.

[470] ( 3)Europe

[471] ( 4) زیب النساء( بیگم) متخلص به(( مخفی)) دختر عالمگیر پادشاه هند( 1048- 1113 ه ق) که زنی بود ادیب و دانش دوست و هنرپرور. به ادبیات فارسی و عربی علاقه وافر داشت و قرآن را حفظ بود. شعر می سرود و در بدیهه گویی چیره دست بود. آرامگاهش در شهر دهلی است.( از فرهنگ معین)

[472] ( 5) تلقا( از(( تلقاء)) عربی)، دیدار کردن، روبرو شدن.

[473] ( 6) یعنی: لیکن هنوز خوبی و زیبایی او تقاضایی( طلبکار) است که در معامله غلط کرده ام و مغبون هستم.

[474] ( 7) شاید(( زیدا)) را به جای(( زید))- زیادت، افزونی به کار برده است.

[475] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[476] ( 8) چهاپه،( از چاپ؛ اصل واژه چاپ هندی و سنسکریت است).

نسخه چاپی: چهاپه کن کتاب.

[477] ( 1) نسخه چاپی: ذایقه اش بسیار.

[478] ( 2) نسخه چاپی: نیز اندک.

[479] ( 3) نسخه چاپی: و از صفت خاصه اسکات.

[480] ( 4)Blane

[481] ( 1) نسخه چاپی: به سبب توجه او.

[482] ( 2)British Museum

[483] ( 1)High gate

[484] ( 2) ظاهرا ساخته از(( جن)) است.

[485] ( 3) نسخه چاپی: دولتهای عمده.

[486] ( 4) لک( هندی)، صد هزار( آنندراج).

[487] ( 5) جهاز، جهیزیه.

[488] ( 1) فستقی، پسته ای.

[489] ( 2) یعنی، اگر(( طالب)) با(( مس گاردن)) به باغ رود، بر باغ فخر خواهد کرد که با چنین زیبارویی است.

[490] ( 3) بطحاء، مکه،

[491] ( 4) حربا، آفتاب پرست که جانوری است از راسته مارمولکان.

[492] ( 5) ثعبان، مار بزرگ.

[493] ( 1)Putney

[494] ( 2) نسخه چاپی، دختران جوان.

[495] ( 3)Dulwich

[496] ( 4)Astronomy

[497] ( 5) مقصود این است که: واداشت تا سیر مستوفی بکنیم.

[498] ( 1)Play house

[499] ( 2)Drury Lane

[500] ( 3)Saint Paul's

[501] ( 4)Westminster Abbey

[502] ( 5)Panoramas

[503] ( 6) یعنی در سفارش من، برای سفارش من.

[504] ( 7) یعنی نامه های خانوادگی.

[505] ( 8)Portman Square

[506] ( 9) مادرزن. در خراسان هنوز مادرزن را(( خوش)) و پدر زن را(( خوسر)) می گویند.

[507] ( 1) یعنی بخاری پاک کنها.

[508] ( 2) ضایع شده، گمشده.

[509] ( 3)Sir William Ouseley ، مستشرق معروف.

[510] ( 1)Paddington

[511] ( 2)Roohe

[512] ( 1)Hampshire

[513] ( 2) فور، یکی از پادشاهان هند، رای کنوج( قنوج)، معاصر اسکندر مقدونی.

[514] ( 3) دانق، یک ششم درهم.

[515] ( 4) سرادق، خیمه، سراپرده.

[516] ( 5) فاتر، سست.

[517] ( 6) رحایق، جمع ساختگی رحیق( باده ناب).

[518] ( 1) اشاره

است به اینکه زمرد چشم افعی را آب می کند.( ظاهرا(( چشمان)) را به(( حدایق))( جمع ساختگی(( حدقه))) تعبیر کرده است).

[519] ( 2) مقصود(( گوشواره ها)) است.

[520] ( 3) نار فالق، مقصود انار شکافته است.

[521] ( 4) ثور، یکی از برجهای دوازده گانه و صورتی فلکی.

[522] ( 5) خوشه پروین( ثریا) در صورت فلکی(( ثور)) است( در کوهان ثور).

[523] ( 6)strawberry

[524] ( 7)mulberry

[525] ( 8)cherry

[526] ( 9) بسد( مرجان).

[527] ( 10)currant ( مویز).

[528] ( 11)chestnut ( شاه بلوط).

[529] ( 12) شاید زنابق جمع ساختگی زنبق.

[530] ( 13) بکشند پیشت یعنی پیشکشت کنند؛ ساچق، سبوچه های شیرینی و لوازم آرایش و غیره که یک روز پیش از جشن عروسی، از طرف داماد به خانه عروس فرستند.( فرهنگ معین).

[531] ( 14) اتالیقی، سمت اتالیق، لله، مؤدب.

[532] ( 1) نسخه چاپی از این جهت مردم.

[533] ( 2) نسخه چاپی: به ریاست کل افواج که به جنگ شاه ابدالی.

[534] ( 1) شخ، شاخ؛ شاخه.

[535] ( 2) پرن، پروین؛ عقد پرن، عقد ثریا، خوشه پروین.

[536] ( 3) ظاهرا مقصود همان(( شلال)) است و(( شلال)) نوعی دوختن است، چنان که دو طرف پارچه را بر هم نهند و کوکهای خرد و ریز بر وی زنند به طوری که دو روی آن مشابه باشد( از فرهنگ معین).

[537] ( 4) یاره، دست بند، دست برنجن.

[538] ( 5) یعنی محبوب مورد نظر.

[539] ( 6)(( آب معن)) به جای(( ماء معین))( آب روان پاکیزه).

[540] ( 7) ذیل، دامن.

[541] ( 1) مهاجن، صراف؛ بانکدار. این لفظ هندی الاصل است. کلیم گوید:

فتاده در دکان یک مهاجن همه سرمایه دریا و معدن [542] ( 2) یعنی دختر شاهزاده ولیعهد.

[543] (

3) یعنی دوست جانی و صمیم.

[544] ( 4) یعنی داروخانه.

[545] ( 1) چنین است در اصل که عینا نقل شد. صحیح به این شرح است:

کسری و ترنج زر پرویز و تره زرین بر باد شده یکسر با خاک شده یکسان

پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر گوزرین تره کو برخوان رو( کَمْ تَرَکُوا) برخوان [546] ( 1) متوسل: وابسته، از وابستگان.

[547] ( 2) منظور ناپلئون بوناپارت است.

[548] ( 1) این عنوان در نسخه خطی چند سطر پایین واقع شده است، اما مصحح این محل را مناسبتر دید.

[549] ( 2)Wimpole Street

[550] ( 3) ظاهرا کلمه ای( خانه) در اینجا از قلم افتاده است.

[551] ( 1)Platoon

[552] ( 2) پرکنه، از تقسیمات کشوری هند؛(( سر کار)) شامل چند(( پرکنه)) و(( صوبه))( استان) شامل چند(( سر کار)) است( آنندراج، ذیل سرکار).

[553] ( 3) نسخه چاپی: لشکر پادشاهی.

[554] ( 4) مقصود دو سال است.

[555] ( 1) یعنی هیچگاه تأخیر نمی کرد؛(( ناغه نویس)) در فرهنگ معین به معنی مأمور ثبت حضور و غیاب چاکران سلاطین و حکام و ناظر در سرای ضبط شده است.

[556] ( 2) یعنی مثل خانه خود.

[557] ( 1) طاری، عارض.

[558] ( 2) جریده، تنها، به تنهایی.

[559] ( 1) نسخه چاپی: بباید دانست که بعضی از آن در مثنوی ...

[560] ( 2) جودت، نیکویی.

[561] ( 3) نسخه چاپی: بقیه معلومات قدری.

[562] ( 4) هوام، حشرات.

[563] ( 5) انبات، روییدن گیاه.

[564] ( 6) یعنی متخلخل بودن، منفذ و هواخورداشتن.

[565] ( 7) نسخه چاپی: اشجار آنجا.

[566] ( 8) نازک، ترد.

[567] ( 1) حینا، گاه گاه.

[568] ( 2) بسیط، گسترده.

[569] ( 3) نافرمان، گل زبان در قفا.

[570] ( 4) مجبول، سرشته،

آفریده شده، فطرت یافته.

[571] ( 5)cherry ( گیلاس).

[572] ( 6) ظاهرا(( ایوان)) مقصود است.

[573] ( 7) در حاشیه نسخه خطی:pots ( گلدانها) پرورش گل در گلدان.

[574] ( 1) قلبه رانی، گاورانی( آنندراج)، شخم و شیارزدن.

[575] ( 2) دور دم، پرنفس.

[576] ( 3) آرمیده( مقابل سرکش و رموک)، آرام.

[577] ( 4) یعنی عقب آن کس سواره.

[578] ( 5)country house ( ویلا، خانه ییلاقی).

[579] ( 6) مقصود(( اکتساب هوا))- هواخوری است.

[580] ( 7) گذری، عابر، مسافر.

[581] ( 1) جمع ساختگی قریه.

[582] ( 2) یعنی دارای جام شیشه.

[583] ( 3) یعنی به جهت، برای.

[584] ( 1) محافه( از(( محفه)) عربی)، هودج مانندی که بر دوش حمل کنند.

[585] ( 2)wheelbarrow ( چرخ دستی).

[586] ( 3) یعنی به خرج دولت.

[587] ( 4) مطبخ، جوان، فربه آکنده گوشت.( آنندراج)، مقصود(( پروار)) است.

[588] ( 5) یعنی ممتاز.

[589] ( 6) مشی، راه رفتن، قدم زدن.

[590] ( 1) مقصود رستوران است.

[591] ( 2)London Tavern

[592] ( 3)club ( انجمن، جمعیت) باشگاه).

[593] ( 4) یعنی کسانی که بر طبق معمول و عادت در آنجا چاشت می خورند.

[594] ( 5)Indian Club

[595] ( 6)Guinea ( سکه زر معادل 21 شیلینگ).

[596] ( 1) یعنی برای گذران وقت و سرگرمی ایجاد شده است.

[597] ( 2)private theatre ( تماشاخانه خصوصی).

[598] ( 1)astronomy ( ستاره شناسی).

[599] ( 2) منظور سیاره نپتون است.

[600] ( 3) مقصود حایل شدن، حایل بودن است.

[601] ( 4) نسخه چاپی: قمر.

[602] ( 1)masquerade ( بالماسکه).

[603] ( 2) یعنی انگلیسی، قوم انگلیس.

[604] ( 3) نانبا، نانوا.

[605] ( 4) یعنی نوی، تازگی.

[606] ( 5)Public building

[607] ( 6) یعنی از کار افتاده.

[608] ( 1)St .Paul

[609] ( 2)Westminster Abbey

[610]

( 3)Cambridge

[611] ( 4) یعنی سنگی.

[612] ( 5)Persian Professor

[613] ( 6) مقصود شهریه و مرسوم است.

[614] ( 7) نسخه چاپی: تقسیم نمایند.

[615] ( 8) مقصود مقررات تنبیه و تشویق است.

[616] ( 1)Parish ( حوزه کلیسایی).

[617] ( 2) نسخه چاپی: خانه های بازی مثل اپره و پلی هوس و غیره.

[618] ( 3)Bank House

[619] ( 4) مهاجنی، بانکداری، صرافی

[620] ( 5) یعنی نفقه خوار، وابسته.

[621] ( 1)Gravesend ( شهری در کناره جنوبی دهانه رود تایمز).

[622] ( 2) یعنی رود تایمز.

[623] ( 3) یعنی چهار کالسکه کنار هم، پهلو به پهلوی هم.

[624] ( 1)Vauxhall

[625] ( 2) مأموران روزنامه.

[626] ( 3) تک شماره ای.

[627] ( 4)Persian Prince

[628] ( 5)caricature

[629] ( 1)John Bull ( لقب قوم انگلیس).

[630] ( 1)mail coach ( دلیجان مسافربری، دلیجان چاپار).

[631] ( 2)Europe ، اروپا.

[632] ( 3) آثار، واحدی از وزن

[633] ( 5)Porter

[634] ( 4) آنه( پول هندی)؛ شش آنه- یک شیلینگ.

[635] ( 1)hot house ( خزانه، گرمخانه).

[636] ( 2)cherry ( گیلاس).

[637] ( 3)strawberry ( توت فرنگی).

[638] ( 1) رأس رئیس، ما فوق، بالاترین.

[639] ( 2) مقصود(( بادبانها)) ست.

[640] ( 3) یعنی پریشان و سراسیمه نشده.

[641] ( 4) یعنی قدر و ارزش ندارند.

[642] ( 5)Prussia ( پروس).

[643] ( 6)Sweden ( سوئد).

[644] ( 1)Lord Nelson

[645] ( 2)Norway ( نروژ).

[646] ( 3) ظ: به معنی(( سرباز))(( سر گشاده)).

[647] ( 4)Copenhagen ( کپنهاک).

[648] ( 5) دار الملک، پایتخت.

[649] ( 1)whaler ( کشتی صیدبال).

[650] ( 2)whale ( بال، وال).

[651] ( 3)Victorieuse

[652] ( 4)Leghorn

[653] ( 5)admiral ( دریاسالار).

[654] ( 6) در نسخه عکسی این عنوان پایینتر( بعد از(( ... مواضع کثیره است))) آمده است.

[655]

( 7) مقصود کارگران و عمله کشتی است.

[656] ( 8)Portsmouth ( پورتسمث).

[657] ( 9)Woolwich ( کنار رود تایمز در حومه شرقی لندن).

[658] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[659] ( 1) یعنی راههای ورود و خروج.

[660] ( 2) خرادی، خراطی.

[661] ( 3)review ( سان).

[662] ( 4)Windsor

[663] ( 5) یعنی آشکار، هویدا.

[664] ( 6) در نسخه خطی روی حرف(( میم)) ضمه دارد و ظاهرا(( مجری)) به معنی(( سلام و تحیت))( در هند و پاکستان) مراد است.( رک: فرهنگ معین، ذیل مجری).

[665] ( 1) جواله، جولان گر؛ جواله آتش، چوبی دراز که به هر دو سر آن مشعل افروخته به سرعت بگردانند.( آنندراج ذیل جواله).

[666] ( 2) یعنی از ساعت 10 صبح تا 5 بعد از ظهر.

[667] ( 3) صفت ساختگی از حسن، دارای حسن و زیبایی.

[668] ( 4) نسخه چاپی: موسیقی نوازان خاص ...

[669] ( 5) یعنی دسته موسیقی نوازان خاص سپهسالار.

[670] ( 6) یعنی دسته فوج.

[671] ( 7) یعنی موسیقی نوازان سپهسالار.

[672] ( 8)band ( دسته ارکستر).

[673] ( 1) می بالید، رشد می کرد، فربه می شد؛ پیرهن پیرهن می بالید، یعنی پیوسته پروار و پیرهنی از پی پیرهن دیگر برایش تنگ می شد.

[674] ( 2) نهیق، دراز گوش

[675] ( 3)racer ، اسب مسابقه یا مقصودracing یاrace ( اسبدوانی) است.

[676] ( 4)New Market

[677] ( 5) جباخانه( جبه خانه)، قورخانه، سلاحخانه، زرادخانه.

[678] ( 6) یعنی و اشیای مرصع زوجه او( زوجه شاه).

[679] ( 1) سکین، کارد( ظاهرا مقصود(( خنجر)) است).

[680] ( 2) دستانه( دستبانه، دستوانه)، دستکش چرمین که بازداران به دست کنند تا از آسیب چنگال

باز مصون مانند.( فرهنگ معین ذیل دستبانه).

[681] ( 3) دستانه، ساعدبند آهنین( فرهنگ معین، ذیل دستوانه).

[682] ( 4) مشاق، مشقتها، رنجها.

[683] ( 1) پارچه ها، قطعات.

[684] ( 2) مقصود نرده آهنی است.

[685] ( 3) میدانها

[686] ( 4)suit ، لباس

[687] ( 1)Porter ( شراب جو).

[688] ( 2)machinery ( ماشین آلات).

[689] ( 3) یعنی مهتر، تیماردار.

[690] ( 1) نالشی، شاکی.

[691] ( 2) مقصود شط و رود بزرگ است.

[692] ( 3)Pump

[693] ( 4) دلو و ریسمان

[694] ( 1)bungalow بنگله، خانه ییلاقی یک طبقه.

[695] ( 2)Bond Street

[696] ( 3)St .James ,s Street

[697] ( 1)Pall Mall

[698] ( 2)Oxford Road

[699] ( 3)Peace and concord

[700] ( 4)amity ( دوستی).

[701] ( 5)Portman Square

[702] ( 6)Hyde Park Street

[703] ( 1)Cavendish Square

[704] ( 2) ظاهرا(( ننموده)) درست است.

[705] ( 1)dinner

[706] ( 3)supper

[707] ( 2)tiffin ( ناهار مختصر).

[708] ( 1) یعنی، رخت، لباس.

[709] ( 2) یعنی ممانعت، جلوگیری.

[710] ( 1) یعنی مورد اعتماد.

[711] ( 2) یعنی در دید و بازدید ملازم زنان هند است.

[712] ( 3) ملت، دین، آیین، شریعت.

[713] ( 1) فی گز، هر گز، هر متر.

[714] ( 2) یعنی دو بهر از روز برآمده.

[715] ( 3) یعنی خرده فروش.

[716] ( 1) وظیفه بگیران من، مستخدمان من.

[717] ( 1) علی رؤوس الاشهاد، بر سر جمع، در ملاء عام.

[718] ( 2) رستورانهای طبقات پایین.

[719] ( 1) یعنی برابری، مساوات.

[720] ( 2) یعنی در چند مورد.

[721] ( 1) دستانه(- دستوانه، دستبانه)، دستکش.

[722] ( 1) مشی گاه، گردشگاه.

[723] ( 2) یعنی قفل کنند، چفت کنند.

[724] ( 1) یعنی استخدام کنند.

[725] ( 2) یعنی ورزش.

[726] ( 1) اشاره است به جنون ادواری

جورج سوم.

[727] ( 2) یعنی بستری.

[728] ( 3) ملتوی، پیچ در پیچ.

[729] ( 1) مغرق، آراسته به سیم و گوهر.( از فرهنگ معین).

[730] ( 2)gown ( جامه بلند زنانه، پیراهن زنانه).

[731] ( 1)Chinese Room

[732] ( 1) یعنی فزونی موافقان، بر مخالفان.

[733] ( 2) یعنی وابستگان.

[734] ( 3) بخشی، سپهسالار( آنندراج، ذیل(( بخشی گری)))، کوتوال.

[735] ( 1) در متن چاپ هند مطلب بین دو ستاره قطع شده است.

[736] ( 2) مقصود ناپلئون بوناپارت است.

[737] ( 3) وادی ایمن( شاطی ء الواد الایمن، کران رودبار از سوی راست)، جایگاهی که موسی چون به سوی آتش طور آمد، در آن جایگاه از درخت سدره ندا شنید که ای موسی من اللّه ام، خداوند جهانیان.

[738] ( 4) اشاره به(( ید بیضا)) از معجزات موسی.

[739] ( 1) مدینه قدس، بیت المقدس.

[740] ( 2) چون حوا را گویند در جده فرود آمده.

[741] ( 3) چون عنقا قاف نشین است.

[742] ( 4) زبیده، زن هارون الرشید.

[743] ( 5) آسیه، نام زن فرعون معاصر موسی که در روایات اسلامی زنی صالح و متقی و نیکوکار معرفی شده است.( فرهنگ معین).

[744] ( 6) زبا( زباء) در مآخذ رومی زنوبیا، فرمانروای تدمر( 267- 272 م) که زنی خردمند و متهور بود.

[745] ( 7) عزه، معشوقه کثیر؛ عذرا معشوقه وامق؛ و ویس معشوقه رامین.

[746] ( 8) ساره( سارا) زن ابراهیم و مادر اسحاق.

[747] ( 9) بلقیس، ملکه سبا که در روایات همسر سلیمان معرفی شده است.

[748] ( 10) سلمی، نام زنی معشوقه که در عرب بوده است از عالم لیلی و شیرین، و مجازا هر معشوقه را گویند.( از آنندراج).

[749] ( 11)Asia ( آسیا)

[750] ( 12) مانا، شبیه،

ماننده.

[751] ( 13) آصف، وزیر سلیمان.

[752] ( 14) چون جوزا همان(( دوپیکر)) است.

[753] ( 15) وا، باز.

[754] ( 1) یعنی آشنا.

[755] ( 2)admiral ( دریاسالار).

[756] ( 1) زمان شاه درانی، امیر(( 1207- 1215)) افغانستان، پسر و جانشین تیمور شاه درانی،

[757] ( 1)chairman ( رئیس).

[758] ( 2)India House

[759] ( 1) نالش، شکایت.

[760] ( 2)India Board

[761] ( 3) خال، دایی.

[762] ( 4)Lord Chancellor

[763] ( 5) یعنی او را فقط به قیافه می شناسم.

[764] ( 6)bishop ( اسقف).

[765] ( 7) کرچه را به معنی پرستشگاه به کار برده و در اینجا مقصود کلیساست(church ).

[766] ( 8) تنصر، نصرانی شدن، مسیحی شدن، تعمید.

[767] ( 1)parish ( حوزه کلیسایی).

[768] ( 2)clegyman

[769] ( 3)Greek ( یونانی).

[770] ( 1) یعنی طلبید، دعوت کرد.

[771] ( 1) حدود( جمع حد)، در اصل مجازاتی است که اسلام به نص معین برای جرم معین کرده و در اینجا مطلق مجازات و کیفر مراد است.

[772] ( 2)House of Lords

[773] ( 3) پادری، کشیش و مبلغ مسیحی.

[774] ( 1)Duke of Northumberland

[775] ( 1) چگل، نام قبیله ای از ترکان(( خلّخ))، که در ترکستان، در حدود(( کاشغر)) و رود(( ایلی)) می زیسته اند، و شهری، هم به نام(( چگل)) در نزدیک(( طراز)) داشته اند. در شعر فارسی خوبرویان چگلی مظهر زیبایی به شمار رفته اند.( از دایره المعارف).

[776] ( 2) آوار، نام قومی که اصل آنان از آسیای مرکزی است.( از فرهنگ معین).

[777] ( 3) یعنی(( لژ)).

[778] ( 1) یعنی هرگز.

[779] ( 2) چزک، خارپشت.

[780] ( 1) یعنی تازه به دوران رسیده.

[781] ( 2)Lord Mayor

[782] ( 3)Lady Mayoress

[783] ( 4)alderman ( عضو انجمن شهر).

[784] ( 5)freemen (

شهروندان).

[785] ( 6)liverymen

[786] ( 7) آقا سقال یا آق سقال(aksakal ) کلمه ترکی به معنی(( ریش سفید)) است.

[787] ( 8)(( فری)) ها و(( لیوری)) ها.

[788] ( 1)Common Hall

[789] ( 2)Guild Hall

[790] ( 1) حلاوی( جمع حلواء)، شیرینیها.

[791] ( 2) اصل آن(( ابو قیر)) و نام دهکده ای است در 21 کیلومتری اسکندریه که در روزهای اول و دوم ماه اوت 1798 م ناوگان انگلستان، به فرماندهی دریاسالار نلسن، در نزدیکی آن ناوگان فرانسه را به کلی نابود کرد.

[792] ( 3) یعنی به او اهدا کردند.

[793] ( 1)masquerade ( ماسکاراد، رقص بانقاب؛ بالماسکه).

[794] ( 1) یعنی ولخرجی و اسرافکاری می شود.

[795] ( 1)Newton

[796] ( 1) یعنی همینکه به مال کسی راه دست اندازی یافتند، درنمی گذرند.

[797] ( 2)tax ( مالیات، عوارض).

[798] ( 3) یعنی ناآزادگی.

[799] ( 1) هامان، وزیر فرعون که در قرآن کریم از او یاد شده است.

[800] ( 2) بیشتر گیاهان تیره گیاهی صندلها دارای اسانس هستند و خاصیت دارویی دارند.

[801] ( 4) شرح:(( مس کراند)) نام دختری از(( ولندیزان)) است که در حسن و جمال در آن شهر متفرد بوده و من دعوی محبت او می کردم.

[802] ( 3) بنگیان( جمع بنگی) بنگ خورها؛ و بنگ دانه گیاهی است مخدر و مسکن.

[803] ( 1) ثالثی- واسطگی، میانجی شدن.

[804] ( 2) ردائت، پستی.

[805] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[806] ( 1) یعنی سرانجام پیش بینی امیر تیمور به حقیقت پیوست.

[807] ( 1) سر ویلیام جونز(Jones )، 1746- 94، مستشرق و زبانشناس انگلیسی.

[808] ( 2) فرصت طلبی، سودجویی.

[809] ( 1)Marybone

Parish

[810] ( 2)Paradise Street

[811] ( 3)Modest Court

[812] ( 4)St .Martin's Lane

[813] ( 5)St .Paul Street

[814] ( 6)Charlotte Street

[815] ( 7)Queen Anne Street

[816] ( 8)Newman Street

[817] ( 9)King Street

[818] ( 10)London Street

[819] ( 1) یعنی نصرانی کردن، مقصود تعمید است.

[820] ( 2)clergyman ( روحانی، ارباب کلیسا).

[821] ( 3) یعنی ساکت کننده.

[822] ( 1) اردأ، پستتر.

[823] ( 2)fashion ( مد).

[824] ( 3)balls and routs ( مجالس رقص و ضیافت شبانه).

[825] ( 1) یعنی لازمه کثرت خرج است.

[826] ( 1) میده، آرد گندم که به مبالغه بیخته باشند( آنندراج).

[827] ( 2) یعنی دولتمندان

[828] ( 3) یعنی ودو عمل دیگر.

[829] ( 4) ردی ء، فاسد، تباه، هالک.

[830] ( 1)Jury

[831] ( 1)Old Bailey

[832] ( 2) شهاد، جمع ساختگی شاهد.

[833] ( 3) یعنی نفس تازه می کنند.

[834] ( 1)summons ( احضاریه).

[835] ( 2) یعنی مرافعه.

[836] ( 1)warrant ( حکم بازداشت).

[837] ( 2) یعنی درگذشتن( صرف نظر کردن) و او را خلاص کردن.

[838] ( 3) یعنی مخفی، متواری.

[839] ( 1) یعنی به جای ...

[840] ( 2) یعنی دعاوی، مرافعات.

[841] ( 3) یعنی بازداشت.

[842] ( 1) تنکه، قرص رایج خواه از زر باشد خواه از نقره یا مس( آنندراج).

[843] ( 2) خرده زر، پول خرد.

[844] ( 1) مقصود پتو است.

[845] ( 2) از جانب تکیه گاه یا محل متکا.

[846] ( 1) یعنی رنگ کرده.

[847] ( 2) شهاب(- شاه آب) آب سرخی که در مرتبه اول از گل کاجیره گیرند.( فرهنگ معین).

[848] ( 1) یعنی رویدادها.

[849] ( 2)Baltic ( بالتیک).

[850] ( 3) مقصود اقیانوس اطلس است.

[851] ( 4) یعنی روسیه، پروس، دانمارک، سوئد.

[852] ( 5) یعنی

اسپانیا، پرتقال، ایتالیا، سوییس.

[853] ( 6) یعنی فرانسه، آلمان، لهستان، هلند.

[854] ( 7) حیف، ظلم، ستم.

[855] ( 1) ظاهرا یعنی نالیدن عاجزانه.

[856] ( 2)Republic ( جمهوری).

[857] ( 3) جمع(( جایگیر))، یا(( جاگیر)) در عهد سلاطین مغول هند، پاره زمینی که سلاطین به عنوان مستمری یا پاداش خدمت به امرا و منصبداران و اشخاص واگذار می کرده اند تا محصول آن را بردارند. دارنده(( جاگیر)) را(( جاگیردار)) می گفتند.( آنندراج). در متن مقصود همان تیول و اقطاعات است.

[858] ( 4) مشاهرات( جمع مشاهره)، شهریه، ماهانه، مقرری.

[859] ( 5) درباریان

[860] ( 1)Corsica ( کرس).

[861] ( 2) یعنی پانصد یا ششصد هزار.

[862] ( 3)Hanover

[863] ( 1)Toulon ( تولون).

[864] ( 2)Barras ( باراس)، مقصود ویکنت پل فرانسوا دوباراس است که در شورش سیزدهم واندمیر 1795 فرمانده کل قوای دولتی فرانسه بود، و ناپلئون بوناپارت را به پاریس احضار کرد، و سپاهیان را به او سپرد.( از دایره المعارف فارسی).

[865] ( 3) یعنی سردار سپاه سرحد ایتالیا شد و به فتح ایتالیا و سوییس مأمور، گردید.

[866] ( 1) حلیف، همپیمان.

[867] ( 2) یعنی با فرانس؛ این عنوان در نسخه خطی چند سطر جلوتر قرار گرفته است.

[868] ( 3)St .Vincent

[869] ( 1) مقصود ابوقیر، دهکده ای در کنار خلیجی به همین نام( خور ابوقیر) بین دهانه رشید نیل و اسکندریه است.

( از دایره المعارف فارسی).

[870] ( 1) بهر شب، پاسی از شب.

[871] ( 2)Panoramas

[872] ( 1) مقصود جزیره مالت است.

[873] ( 2)Minorca ( یکی از جزیره های مجمع الجزایر بالئار).

[874] ( 3)Suriname ( نام رسمی گویان هلند در امریکای لاتین که از 1975 استقلال یافته است.

[875] ( 4)Martinique ( مارتینیک).

[876] ( 5)Seringapatam (

شهری از ایالت میسور هند).

[877] ( 1) در حاشیه نسخه چاپی این دستنویس هست:(( جنرال کلبر را نایب خود قرار داده از مصر روانه فرانس شد.)) که مقصود همان Jean -Baptiste Kleber ، سردار فرانسوی است.

[878] ( 2)First Consul ( کنسول اول).

[879] ( 3)Marseilles ( بندر مارسی).

[880] ( 1) همان دریای سرخ است.

[881] ( 2) مقصود ترعه سوئز است.

[882] ( 3)Peloton ،( فرانسوی- دسته نظامی، برابر باplatoon انگلیسی).

[883] ( 1) منظور بندر کاله(calais ) در فرانسه است.

[884] ( 2)Dover

[885] ( 3)gun boat

[886] ( 1)Vienna ( وین).

[887] ( 2)Hungary ( مجارستان).

[888] ( 3)Dover بندری در جنوب شرقی انگلستان.

[889] ( 1)calais ( بندر کاله)

[890] ( 2)diligence ( دلیجان).

[891] ( 1) یعنی نهاده شده است، قرار دارد.

[892] ( 2) رستاق، روستا.

[893] ( 3) یعنی مستراح.

[894] ( 1) یعنی متوقف کرده گدایی می نمایند.

[895] ( 2) یعنی تنباکو.

[896] ( 3) یعنی شط، رود بزرگ.

[897] ( 4)Seine ( سن).

[898] ( 5) یعنی پیدا شده.

[899] ( 1) یعنی برای مرتب کردن رختخواب.

[900] ( 2) کندی گری- اتوکشی

[901] ( 1) یعنی آن نشاط که برای قدم زدن و گردش در هر وقت وجود دارد.

[902] ( 2)boulevards

[903] ( 3) گردشگاهها

[904] ( 4)Palais Royal

[905] ( 1) منظور تویلری(Tuileries ) است که کاخ سلطنتی پیش از انقلاب و بعدها اقامتگاه ناپلئون بود.

[906] ( 2) یعنی پیکره های سنگی.

[907] ( 1) یعنی تا آنجا که من می دانم.

[908] ( 2)Louvre

[909] ( 3) طنبی، ایوانی که توی ایوان کلان باشد.( آنندراج)؛ طنبی دستور، به قاعده طنبی.

[910] ( 1)Pope ( پاپ).

[911] ( 2)Tivoli

[912] ( 3)Frascati

[913] ( 4)Phantasmagoria

[914] ( 1) مقصودMaitre است.

[915] ( 1) کیس، کیسه.

[916]

( 2) قوتی، نوعی از ظرف که اکثر از چوب تراشند و از نقره و غیره نیز باشد( آنندراج).

[917] ( 3)brush ( برس).

[918] ( 1)gown ( جامه بلند زنانه، پیراهن زنانه).

[919] ( 2) کوز، گوژ، خمیده.

[920] ( 1) یعنی با مشارالیه از لندن آشنایی داشتم.

[921] ( 2) مومی، ایماکننده، اشاره کننده.

[922] ( 3) راح، شراب.

[923] ( 4) جمع ساختگی(( قدح))، جام می.

[924] ( 5) بط، صراحی شراب که به صورت بط( مرغابی) سازند.

[925] ( 6) قنینه، ظرف شراب.

[926] ( 7) اشاره است به(( سد سکندر))( دیوار چین) که تصور می کردند اسکندر مقدونی برای جلوگیری از حملات یأجوج و مأجوج آن را ساخته است.

[927] ( 8) موکده( مو+ کده)، مقصود موستان، تاکستان است.

[928] ( 9) جناح، گناه؛ لیس من جناح، گناه نیست.

[929] ( 10) اشاره است به(( سماک رامح))( سماک نیزه دار)، یکی از دو ستاره پای صورت فلکی(( اسد)) که به نظر می رسد نیزه دارد.

[930] ( 11) دیجور، شب به اعتبار تاریکی.

[931] ( 12) ظاهرا مقصود گذرنامه است، چند صفحه بعد(( دستک صحت)) به معنی(( گواهی صحت مزاج)) نیز به کار برده است.

(( دستک)) به معنی دفترچه است.

[932] ( 1) انگری( هنگری)، مجارستان.

[933] ( 2) مارسی

[934] ( 3)post chaise ( دلیجان پستی).

[935] ( 1)Greek ، یونانی.

[936] ( 2)Talleyrand ، وزیر امور خارجه ناپلئون.

[937] ( 3)Lyon

[938] ( 1) مقصود دو رود(( رن))Rhone و(( سائون))Saone است که شهر لیون در ملتقای آنها قرار دارد.

[939] ( 2) یعنی پدید آمده.

[940] ( 3) شب بیداری

[941] ( 1) مربع-sauare - میدان

[942] ( 2)Le Rhone ( رود رن).

[943] ( 3)Pont de Saint Esprit

[944] ( 1) یعنی دهنه.

[945] ( 2) یعنی آشنا شدن

با.

[946] ( 3) یعنی تصور کند سرگوشی سخن می گویند.

[947] ( 4) یعنی ناظر دانسته.

[948] ( 5)Avignon

[949] ( 6) رحمه علی النباش الاول درست است یعنی رحمت بر گور شکاف و کفن دزد اولی.

[950] ( 1) یعنی به نظر او.

[951] ( 2) مقرس یا مقّرس به معنی بی عاطفه، لندهور.

[952] ( 1) یعنی گرمک.

[953] ( 2)glass house

[954] ( 3)Leghorn

[955] ( 4) ناشتایی شکستن و چاشت خوردن

[956] ( 1) دلیل، راهنما.

[957] ( 2)Genoa

[958] ( 3) مطالب بین دو ستاره( در صفحات 321 و 324) در نسخه چاپی افتاده است.

[959] ( 4) یعنی آشنایی با او حاصل شد.

[960] ( 5)Delacroix

[961] ( 1) دریای مدیترانه.

[962] ( 2)Venice

[963] ( 3)Marmara ( مرمره).

[964] ( 4)Fez ( فاس، یکی از شهرهای مراکش).

[965] ( 5) یعنی پرتقال، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آلمان، یونان، عثمانی.

[966] ( 6) یعنی راههای ورودی و خروجی.

[967] ( 7) زله، پس مانده طعام.

[968] ( 8) یعنی گواهی صحت مزاج.

[969] ( 1) یعنی ماها، ما.

[970] ( 2)Red Lion

[971] ( 3) خور، خلیج، شاخابه.

[972] ( 4) مقصود کوکاک(Core of Cork ) است که در جلد اول کتاب از آن یاد شد( ص 51).

[973] ( 1) محتسبی، نهی از اعمال نامشروع.

[974] ( 2) یعنی بلند، مرتفع.

[975] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[976] ( 3) یعنی مجرد.

[977] ( 4)consul ( قنسول، کنسول).

[978] ( 5)Florence ( فلورانس).

[979] ( 1)Naples ( ناپل).

[980] ( 2) یعنی هواخوری.

[981] ( 1) یعنی ارزش.

[982] ( 2) تربز( تربوز)، هندوانه.

[983] ( 1) کلفت مکاره، رنج سختیها و ناخوشایندیها.

[984]

( 2)Victorieuse

[985] ( 3)No .23 .Berners Street

[986] ( 1) یعنی رضا دادم که چندی دیگر ناملایمات(( لگان)) را تحمل کنم.

[987] ( 2)Corsica ( جزیره کرس).

[988] ( 3)Sardinia ( ساردنی).

[989] ( 4)Sicily ( سیسیل).

[990] ( 1) مقصود طالس( تالس) ملطی، فیلسوف نامدار یونان کهن است. نویسنده(( جزیره مالت)) و نیز جزیره میتیلن( ص 348) را با ملطیه(Miletus ) که زادگاه بعضی فلاسفه یونان از جمله طالس است

[991] ( 2)Grand Master

[992] ( 3) اشاره است به نابودی جهازات بوناپارت در ابو قیر( نزدیک اسکندریه).

[993] ( 4) اسر، اسیری.

[994] ( 1)Smyrna

[995] ( 1)Milo

[996] ( 2)Candia

[997] ( 3)Athens ( آتن، آتنه).

[998] ( 4) دیوجانس( دیوژن، دیوگنس(Diogenes فیلسوف کلبی همعصر اسکندر.

[999] ( 5) مقصود معبد پارتنون در آکروپولیس آتن است.

[1000] ( 1) مقصود(( ترکان)) است.

[1001] ( 1)Mytileoe

[1002] ( 2) یعنی آویزان.

[1003] ( 3) یعنی سیرکننده، گردش کننده.

[1004] ( 4)Tenedos

( 4)Tenedys ( همان شهر بوزجه آده در ترکیه امروزی است).

[1005] ( 1)Troy ( تروا).

[1006] ( 2) چون اسکندر به اشعار هومر عشق می ورزیده و پیوسته آنها را با خود داشته است.

[1007] ( 3)Dardanelles ( داردانل).

[1008] ( 1) غلطه(Galata )، از محله های مشهور شهر استانبول در شمال شاح زرین و بیشتر تجارتی است.

[1009] ( 1) خد، ج. خدود- گونه

[1010] ( 2) خان، لقب شاهان ترک.

[1011] ( 3) نجاشی، لقب شاهان حبشه.

[1012] ( 1) اسکودار( اسکوتاری یا اسکدار)، قدیمترین و بزرگترین کوی شهر استانبول، بر جانب آسیایی بوسفور، که چندین مسجد جامع دارد.

[1013] ( 1) نقشه در ص 355 آمده است.

[1014] ( 1) مقصود همان چپق است.

[1015] ( 1) یعنی لیوان آبخوری.

[1016] ( 2) خارا، نوعی

از بافته ابریشمی موجدار.

[1017] ( 3) کمخابه(- کمخاب) که خاب کم دارد و خاب آن است که به هندی رونوان گویند یعنی پشم باریک و بهترین کمخاب در احمدآباد و گجرات بافته می شود.( از آنندراج).

[1018] ( 1) یعنی چاپار.

[1019] ( 2) یامخانه، چاپارخانه.

[1020] ( 3) کارخانه را به معنی اداره به کار برده است.

[1021] ( 1) کحیا، نایب.

[1022] ( 2) یعنی تازه نفس.

[1023] ( 3) یعنی ماهیانه.

[1024] ( 1) یعنی پلو

[1025] ( 2) ماقوت، نوعی حلوا که آن را با نشاسته و شکر تهیه کنند.( فرهنگ معین).

[1026] ( 1) وقت، بطور مجازی به معنی مرگ است.

[1027] ( 2) مضغ، جویدن؛

[1028] ( 3)( جمع جامع)، مسجدها.

[1029] ( 1) یعنی در خانه های چوبین پول کم خرج می شود.

[1030] ( 2) یعنی بلندی صفه یک دست است.

[1031] ( 3)St .paul

[1032] ( 1) ایاصوفیه( هاگیا سوفیا- حکمت مقدس) در محل کلیسایی قرار دارد که کنستانتیوس( قسطنطین) دوم در سال 360 م در شهر بیزانتیوم( قسطنطنیه) برپا کرد.( از دایره المعارف فارسی).

[1033] ( 2) یعنی دهقانی، روستایی.

[1034] ( 1) بنگیان، معتادان به خوردن بنگ، و بنگدانه گیاهی است مخدر و مسکن.

[1035] ( 2) یعنی اهل فقر، درویشان.

[1036] ( 1)chestnut ، نوعی بلوط

[1037] ( 2) منقی، پاک کرده.

[1038] ( 3) سفک دماء، ریختن خونها.

[1039] ( 4)(( ینی چری)) تلفظ می شود و به معنی سپاهیان جدید است که نام سپاهیان برگزیده عثمانی از اواخر قرن 14 تا اوائل قرن نوزدهم بوده است.

[1040] ( 1) بغات( جمع باغی)، سرکشان، نافرمانان.

[1041] ( 2) یعنی سخن چینی و گزارش.

[1042] ( 1) تراویح( جمع ترویحه)، چهار رکعت نماز شب؛ بیست رکعت نماز که در شبهای ماه رمضان خوانند.(

فرهنگ معین).

[1043] ( 1) لقیه، دیدار.

[1044] ( 2) صحابی معروف که 52 هجری به محاصره قسطنطنیه رفت و همانجا درگذشت.

مراسم تاجگذاری سلاطین عثمانی از 863 هجری به بعد بر تربت او برگزار می شده است.

[1045] ( 1) یعنی بالای سر، بالای چشم.

[1046] ( 1) ملّکت، تملیک کردم، مالک شدم.

[1047] ( 2) یعنی نشان می دادم.

[1048] ( 1) یعنی هر چاپار هزار و پانصد قروش.

[1049] ( 2) قلاوز، راهنما.

[1050] ( 3)Sir Sidney Smith

[1051] ( 1) مقصود شهر صنعتی ازمیدIzmit یاNicomedia تاریخی واقع در نزدیکی اسکودار، کنار دریای مرمره است.

[1052] ( 1) یعنی تأخیر.

[1053] ( 2) یعنی فاسدترین، پست ترین.

[1054] ( 3) نسخه عکسی: مباحثه.

[1055] ( 1) مقصود همان(( بورسه)) یا(( بروسه)) از شهرهای ترکیه واقع در نزدیکی دریای مرمره است.

[1056] ( 2) مقصود(( روملی)) یا(( روم ایلی)) یا(( روملیا)) ست که بر سرزمینهای مفتوحه آل عثمان، شامل جزء اعظم قسمت جنوبی شبه جزیره بالکان، اطلاق می شد.

[1057] ( 1) یعنی شست.

[1058] ( 2) به سخره، به بیگاری.

[1059] ( 1) بردع( بردعه) شهری بود در قدیم مرکز اران.( آذربایجان شوروی کنونی).

[1060] ( 2) ترش و شیرین، ملس.

[1061] ( 1) زخار، پر و لبریز، پر آب و مواج.

[1062] ( 1) بحیره، دریاچه.

[1063] ( 2) چاروا، چارپا، حیوان بارکش.

[1064] ( 3) یعنی نرسیدن اجل.

[1065] ( 1) حرامی، دزد، راهزن.

[1066] ( 1) چول( ترکی)، بیابان، صحرای خالی از بشر،( فرهنگ معین).

[1067] ( 2) بندوقچی، تفنگدار.

[1068] ( 3) یعنی ماننده آثار قدیم است.

[1069] ( 1) توابین، عده ای از شیعه کوفه که چند سالی بعد از واقعه کربلا از قصور و تقصیری که در یاری امام حسین ع کرده بودند تائب و پشیمان گشتند، و

خود را توابین نام نهادند. این عده به ریاست سلیمان بن صرد خزاعی( متوفی 65 ه ق) و مسیب بن نجبه فزاری( متوفی 65 ه ق) در محلی به نام عین الورده جمع شدند، و به خونخواهی امام حسین برخاستند( رمضان 64 ه ق). عده ای از آنان در جنگ با عبید اللّه بن زیاد شهید شدند و بقایای آنها چندی بعد به مختار ثقفی پیوستند.

( از دایره المعارف فارسی).

[1070] ( 2) یعنی حالا باید از روی علم و فهم قدم به پیش نهیم.

[1071] ( 1) تصلیه، درود فرستادن.

[1072] ( 2) چلبی، عنوان احترام آمیز ترکی که به شیوخ تصوف هم اطلاق شده است.

[1073] ( 3) لاعن، لعنت کننده، نفرین کننده.

[1074] ( 1) کنار- سدر

[1075] ( 2) شمله، علاقه دستار( برهان قاطع).

[1076] ( 3) نساء، زنان.

[1077] ( 1) سایس، مهتر، تیماردار.

[1078] ( 1) یعنی به همان اندازه که متسقی خواهان آب است، آنان خواهان طبیب هستند.

[1079] ( 1) کلک، قایق گونه ای مرکب از چوبها و نیها و علفها، که آنها را به هم بندند و چند مشک را پرباد کرده بر آن نصب کنند و بر آن نشینند و به جای قایق از آن استفاده کنند.( فرهنگ معین)، طراده.

[1080] ( 1)(( لهذا)) را به معنی(( با اینهمه))،(( با این وجود)) به کار برده است.

[1081] ( 1) وحل، گل ولای.

[1082] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1083] ( 1) روضه، قبر، گور.

[1084] ( 2) زرمرسله، پول ارسالی.

[1085] ( 3) شاید شکل پل های رومی مراد باشد.

[1086] ( 4) یک لخت، یکپارچه.

[1087] ( 1) سب و

رفض، لعن و رد دشمنان علی( ع) و آل او.

[1088] ( 2) مقصود شط دجله است.

[1089] ( 1) الوس( ترکی- مغولی- اولوس)، طایفه، قبیله( فرهنگ معین).

[1090] ( 2) جمع لک و هر لک صد هزار است.

[1091] ( 3) ملمع، فلز کم قیمت که روی آن فلز گرانبهاتر کشیده باشند، مانند مفضض و مطلا.

[1092] ( 1) یعنی خرسی بزرگ.

[1093] ( 1) مقصود شط است.

[1094] ( 2) امل، آرزو

[1095] ( 3) رمد، چشم درد.

[1096] ( 1) مقصود عمل آب مروارید چشم است.

[1097] ( 2) مخالی( جمع مخلاه)، توبره ها.

[1098] ( 3) نوبتی، یک بار، یک وقت.

[1099] ( 4) کنگر علفی است خودرو و در صحاری خشک و لم یزرع می روید( فرهنگ معین).

[1100] ( 1) سر من رأی همان سامره است.

[1101] ( 2) یعنی وسیعتر( فراختر) و لایقتر( شایسته تر).

[1102] ( 3) ظاهرا در جای مهتم( اهتمام کننده) به کار برده است.

[1103] ( 1) یعنی بیخبر، ناآگاه.

[1104] ( 2) یعنی قلعه صفت، به قاعده قلعه.

[1105] ( 3) یعنی از طرف پاشای بغداد.

[1106] ( 4) اشاره است به حمله وهابیان به کربلا برای ویران ساختن بقاع متبرک.

[1107] ( 5) یعنی ظریف.

[1108] ( 1) یعنی با آنها همزبان بود و تبانی داشت.

[1109] ( 1) ملت، مذهب.

[1110] ( 2) نام دو بت عصر جاهلیت.

[1111] ( 1) در جای(( با مردم)).

[1112] ( 1) ورا(- وری)، خلق.

[1113] ( 2)(( امطر)) در جای(( مطر))، باران.

[1114] ( 3) مشغله، داد و فریاد، غوغا.

[1115] ( 4) وا، باز، گشاده.

[1116] ( 5) چه ... گر ... یعنی گرچه ...

[1117] ( 6) چرکن، چرکین؛ چرکن خان، خانه چرکین.

[1118] ( 7) سهر، بیدار ماندن به شب.

[1119] ( 8) ما- ماء، آب.

[1120]

( 1) خافقین، شرق و غرب.

[1121] ( 2) شاید اهل زیغ به معنی گمراهان مراد باشد.

[1122] ( 3) یعنی با تنی چند.

[1123] ( 4) اشاره به اینکه سید الشهداء در شب عاشورا تعهد بیعت را از ذمه یاران خود ساقط کرد. حجه الاسلام نیر تبریزی در این معنی گفته است:

گفت ای گروه، هر که ندارد هوای ماسر گیرد و برون رود از کربلای ما [1124] ( 5) وغا، جنگ.

[1125] ( 6) ناروا، غیر رایج.

[1126] ( 7) 1160 سال پس از شهادت امام حسین ع.

[1127] ( 1) یعنی از حسن تصادف.

[1128] ( 2) آصف برخیا- آصف بن برخیا، وزیر سلیمان.

[1129] ( 1) یعنی پاشانشین و عمایدنشین؛ عماید، جمع ساختگی عمید، سرور، مهتر، رئیس قوم.

[1130] ( 1) الیق، لایقتر، سزاوارتر.

[1131] ( 2) یعنی هم سطحِ کفِ غلام گردش.

[1132] ( 3) قمیص، پیراهن.

[1133] ( 1) یعنی از جانب علی پاشا.

[1134] ( 2) شاید پوست نخود. نیز- فرهنگ لغات و ترکیبات

[1135] ( 1) یعنی نتواند، جرئت نکند.

[1136] ( 2) قربان، دوالی( تسمه ای) باشد که در ترکش( تیردان) دوخته حمایل وار در گردن اندازند به طوری که ترکش پس دوش می ماند و گاهی سواران کمان خود را در آن دوال نگاه دارند.

( فرهنگ معین).

[1137] ( 3) در جای(( جهل))، نادانی.

[1138] ( 4) یعنی پرکاهی(!) چشم نیفکند.

[1139] ( 5) مقصود ناقوس کلیساست.

[1140] ( 1) اخس، پستتر.

[1141] ( 2) حنانه، بسیار ناله کننده، نوحه کننده.

[1142] ( 1) قناق- قنق، قونوق( ترکی)، مهمان، مسافر( فرهنگ معین، ذیل قنق)؛ مراد مسافرخانه است.

[1143] ( 2) روی اندود، آلوده به روی وریا.

[1144] ( 3) الوس( ترکی مغولی)، طایفه، قبیله( فرهنگ معین).

[1145] ( 4) تک، دویدن، رفتار

[1146] ( 1) یعنی

برآورد مال مردم.

[1147] ( 1) گروه( واحد مسافت هندی)، نیم فرسخ.

[1148] ( 1) نسخه چاپی: کونسل بصره.

[1149] ( 2) یعنی جنگ خانگی.

[1150] ( 3) باید منظور مؤلف شهر(( سماوه)) باشد که بر ساحل راست فرات در مرکز عراق واقع است.

[1151] ( 4) یعنی همراهی، تشییع.

[1152] ( 1) در، باب.

[1153] ( 2) فرزین، وزیر شطرنج.

[1154] ( 1) مقلوب(( پلی هوس))Play house .

[1155] ( 2) فلک ران، بر وزن حکمران- کشتی بان.

[1156] ( 1) یعنی متصرف، حاکم.

[1157] ( 2) یعنی آشنا سازد.

[1158] ( 1) یعنی از جانب ...

[1159] ( 2) یعنی مدیران.

[1160] ( 3) یعنی قراردادن، تعیین کردن.

[1161] ( 1) عتوب، نام قبیله.

[1162] ( 2) نول، کرایه و مزد کشتی( آنندراج)

[1163] ( 1) یعنی همچنان بر کیش و آیین نصرانی است.

[1164] ( 1) روی ء- بد، کثیف

[1165] ( 2) ظاهرا ماء الموء درست است و(( موه)) زیاد شدن و بالا آمدن آب را گویند و احتمال ماء الموت( آب مرگ) نیز هست.

[1166] ( 1) غراب، نوعی کشتی که به شکل غراب( زاغ) ساخته می شده.( فرهنگ معین).

[1167] ( 1) جزیره کیش

[1168] ( 2) جزیره قشم

[1169] ( 3) جاسک

[1170] ( 4) رأس مسندم

[1171] ( 5)Tomb

[1172] ( 1) یعنی فطری و غریزی اوست.

[1173] ( 2)star -fish

[1174] ( 1) یعنی پرتغالی.

[1175] ( 2) نسخه عکسی: به لغت پارسی.

[1176] ( 3) اسمر، گندمگون.

[1177] ( 1) وتیره، روش، طریقه.

[1178] ( 1)Bombay Frigate

[1179] ( 1) حلیله، زن شرعی، همسر.

[1180] ( 2) دکهن- دَکن.

[1181] ( 1) دن، خم قیراندود که بزرگتر از سبو باشد( فرهنگ معین).

[1182] ( 2) غریمت- زیان

[1183] ( 1) آنکه آزموده را بیازماید پشیمان شود.

[1184] ( 1) نبایر، جمع ساختگی نبیره فارسی

به قاعده عربی.

[1185] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1186] ( 1) مقصود فراماسونری است.

[1187] ( 2) یعنی آشنایی.

[1188] ( 1)Irish ( ایرلندی).

[1189] ( 2) نسخه چاپی: بستری؛ ظاهرا مقصود همان(( شبریه)) است؛ و آن چیزی است که از ریسمان و امثال برای خوابیدن در جهاز می سازند.( آنندراج).

[1190] ( 1) به حساب جمل عبارت

(( گفت بر صفحه جهان بنگار))

( گ- ک) 1217 هجری می شود، ولی تاریخ خاتمه کتاب همان 1219 ه ق است.

[1191] ( 1) مرحوم مجتبی مینوی در حواشی چاپ نفیس« کلیله و دمنه» واژه« ایستاده» را دقیق شرح کرده است. در اینجا بخشی از یادداشتهای وی نقل می شود تا روشنگر معانی مختلف این واژه در مسیر طالبی بوده باشد:

ایستاد(- پیش افتاد): روباه پیش ایستاد و او را بنزدیک شیر آورد( کلیله، ص 256، س 3)

( ایستاد- شد و ماند): چنانکه آب دهان او خشک ایستاده بود( 87/ 1) و کار میان ایشان بمدت گرم ایستاد( 218/ 1)، و تنور گرم ایستاد، فطیر خویش دربستند( 316/ 8) خاموش ایستاد- خاموش ماند: رای خاموش ایستاد و بیش سؤال نکرد( 417/ 1). پس خاموش ایستاد را نمی توان خاموش شد معنی کرد( مینوی 417/ حاشیه 1)

ایستادن: به معنای اینکه چنان بشود و همچنان بماند: هوا گرم ایستاد( 54/ حاشیه 6)

ایستاد(- شروع کرد): و صیاد شادمان گشت، و گرازان بتک ایستاد( 159/ 2) و موش این فصول بشنود، و زود در بریدن بندها ایستاد، که مطوقه بدان بسته بود( 161/ 3)

تازه ایستاد- تازه شد و دوام کرد در تازگی. در تاریخ

بیهقی( چاپ فیاض، ص 356، 606، 632) بترتیب آمده است: هوای بلخ گرم ایستاد، بسیار رانده بود و روز گرم ایستاده، روز سخت گرم ایستاده بود، صواب جز فرو آمدن نبود. و در مثنوی هم آمده است( چاپ نیکلسن دفتر 4، بیت 3245:

کشت باغ و رز سیه استاده است در زمین نم نیست نی بالا نه پست ( کلیله چاپ مینوی، ص 82، حاشیه 9)

[1192] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1193] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1194] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1195] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

[1196] اصفهانی، ابو طالب بن محمد، مسیر طالبی یا سفرنامه میرزا ابو طالب خان، 3جلد، شرکت انتشارات علمی فرهنگی - تهران، چاپ: چهارم، 1383 ه.ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109