ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:علامه سید جعفر مرتضی عاملی

عنوان و نام پدیدآور:ترازوی حقیقت ترجمه میزان الحق/ تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی ؛ برگردان: محمود نظری؛ ویرایش: ابراهیم بیگدلی

مشخصات نشر: مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1399

زبان: فارسی

مشخصات ظاهری:4ج

موضوع: شبهات و پاسخ به آنها

موضوع: اعتقادات- امامت - خلافت

موضوع:غصب خلافت

موضوع:شیعه و امامان شیعه

موضوع:صحابه - همسران پیامبر

ص:1

اشاره

ص:2

جلددوم

ترازوی حقیقت

ترجمه میزان الحق

تألیف: علامه سید جعفر مرتضی عاملی

برگردان: محمود نظری

ویرایش: ابراهیم بیگدلی

ص:3

ص:4

بخش چهارم: حضرت علی(علیه السلام)و حضرت زهرا(سلام الله علیها) پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

ص:5

فصل یکم: حضرت علی(علیه السلام)

جنگیدن ابوبکر با مرتدان و رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم

پرسش شمارۀ 54 (31)

چرا ابوبکر با مرتدان جنگید و گفت: «اگر مردم زکاتی را که به رسول خدا می پرداختند، از من دریغ کنند _ حتی اگر زانو بند شتر باشد _ با آن ها خواهم جنگید؛ اما طبق گفتۀ شیعیان، علی از ترس این که مردم مرتد شوند، قرآنی را که پیامبر به او املاء کرده بود و خود آن را نوشته بود، بیرون نیاورد؛ در حالی که او خلیفه بود و طبق ادعای شیعیان، ویژگی های خاصی داشت و از سوی خداوند یاری می شد! او با همۀ این احوال، از ترس این که مردم مرتد شوند، قرآن را بیرون نیاورد و راضی شد که مردم در گمراهی بمانند؛ اما ابوبکر به خاطر زانو بند شتر، با مرتدان جنگید!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:6

برای پاسخ به این سؤال، باید آن را به دو بخش تقسمی کنیم:

عدم انطباق آیات و روایات ارتداد بر مرتدان زمان ابوبکر

دربارة کسانی که در صدر اسلام ادعای نبوت کردند، باید بگویم:

الف: کسانی که با ادعای نبوت یا پیروی از مدعیان نبوت، مرتد شدند، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله این کار را کردند، نه پس از وفات آن حضرت. بنا بر این، آن ها خارج از مصداق فرمایش خداوند هستند که می فرماید: «أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ؛(1) اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا [از پیروی او و عقیدۀ خود] باز می گردید؟». همچنین حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن ها انطباق ندارد؛ همان حدیثی که می فرماید:«إنک لا تدری ما أحدثوا بعدک، إنهم ارتدوا علی أعقابهم القهقری؛ تو نمی دانی پس از تو چه بدعت ها گذاشتند و آن ها به صورت قهقری، به گذشتۀ خود بازگشتند».(2).

ص:7


1- سوره آل عمران، آیه 144.
2- ر.ک: صحیح بخاری، چاپ محمد علی صبیح، ج 6، ص 69 و 70 و 122 و ج 8، ص 136 و 148 و 150 و 151 و 149 و 169 و 202 و ج 9، ص 58 و 59 و 63 و 64 و چاپ دار الفکر، ج 5، ص 192 و 240 و ج 7، ص 195 و 206 و 207 و 208 و ج 8، ص 87؛ صحیح مسلم، ج 1، ص 58 و 150 و ج 7، ص 67 و 68 و 70 و 71 و 996 و 122 و 123 و ج 8، ص 157؛ مسند احمد، ج 1، ص 235 و 253 و 384 و 402 و 406 و 407 و 425 و 439 و 453 و ج 3، ص 28 و 102 و 281 و ج 5، ص 48 و 50 و 339 و 388 و 393 و 400 و 412؛ کنز العمال، چاپ هند، ج 11، ش 1416 و 2416 و 2472 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 4، ص 543 و ج 5، ص 126 و ج 11، ص 177 و ج 13، ص 239 و ج 14، ص 358 و 417 و 418 و 419 و 433 و 434 و 435 و 436؛ المصنف، صنعانی، ج 11، ص 407؛ المغازی واقدی، ج 1، ص 410؛ الاستیعاب، در حاشیۀ الاصابة، ج 1، ص 159 و 160 و چاپ دار الجیل، ج 1، ص 164؛ الجمع بین الصحیحین، ش 131 و 267. و ر.ک: الاقتصاد، شیخ طوسی، ص 213؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 93؛ شرح اصول کافی، ج 12، ص 131 و 378 و 379؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق الانصاری، ص 163 و 270؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 228 و ج 2، ص 277؛ کتاب الغیبة، نعمانی، ص 54؛ المسترشد، ص 229؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 51؛ التعجب، کراجکی، ص 89؛ العمدة، ابن بطریق، ص 466 و 467؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 376 و 377 و 378؛ الملاحم، ابن طاووس، ص 75؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 81 و ج 3، ص 107 و 140 و 230؛ عوالی اللئالی، ج 1، ص 59؛ وصول الاخیار الی اصول الاخبار، ص 65 و 66 و 67؛ الصوارم المهرقه، ص 10؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص140 و 240 و 262 و 263 و 264؛ بحار الانوار، ج 8، ص16 و 27 و ج 23، ص 165 و ج 28، ص 19 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 127 و 282 و ج 29، ص 566 و ج 31، ص 145 و ج 37، ص 168 و ج 69، ص 148؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 394 و 395؛ النص و الاجتهاد، ص 524 و 525؛ جامع احادیث الشیعة، ج 26، ص 103؛ الغدیر، امینی، ج 3، ص 296؛ مستدرک سفینة البحار، ج 6، ص 175؛ مکاتیب الرسول، ج 1، ص 576؛ مواقف الشیعة، ج 3، ص 208؛ میزان الحکمة، ج 2، ص 1062 و ج 3، ص 2188؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 38 و ج 5، ص 4. و ر.ک: سنن نسائی، ج 4، ص 117؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 501 و ج 4، ص 452؛ شرح مسلم، نووی، ج 3، ص 136 و ج 4، ص 113 و ج 15، ص 64؛ مجمع الزوائد، ج 3، ص 85 و ج 9، ص 367 و ج 10، ص 365؛ فتح الباری، ج 11، ص 333 و ج 13، ص 3؛ عمدة القاری، ج 15، ص 243 و ج 18، ص 217 و ج 19، ص 65 و ج 23، ص 106 و 137 و 140 و ج 24، ص 176؛ تحفة الاحوذی، ج 7، ص 93 و ج 9، ص 6 و 7؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 343؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 415 و ج 8، ص 139 و 602؛ مسند ابن راهویه، ج 1، ص 379؛ منتخب مسند عبد بن حمید، ص 365؛ تأویل مختلف الحدیث، ص 217؛ الآحاد و المثانی، ج 5، ص 352؛ السنن الکبری، نسائی، ج 1، ص 669 و ج 6، ص 339 و 408؛ مسند ابی یعلی، ج 7، ص 35 و 40 و 434 و ج 9، ص 102 و 126؛ صحیح ابن حبان، ج 16 ص 344؛ المعجم الاوسط، ج 1 ، ص 125 و ج 6 ، ص 351 و ج 7 ، ص 166؛ المعجم الکبیر، ج 7 ص 207 و ج 12، ص 56 و ج 17، ص 201 و ج 23، ص 297؛ مسند الشامیین، ج 3، ص 16 و 310 و ج 4، ص 34؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 175؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 5، ص 111؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 2، ص 291 و 292 و 293 و 301 و 308 و ج 19، ص 222؛ ریاض الصالحین، نووی، ص 138؛ تخریج الاحادیث و الآثار، ج 1، ص 241؛ تغلیق التعلیق، ابن حجر، ج 5، ص 185 و 187؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج 2، ص 449؛ فیض القدیر، ج 5، ص 450؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 856؛ مجمع البیان، ج 10، ص 459؛ الاصفی، ج 2، ص 1483؛ الصافی، ج 1، ص 369 و ج 5، ص 382 و ج 7، ص 566؛ نور الثقلین، ج 5، ص 680؛ کنز الدقائق، ج 2، ص 195؛ المیزان، ج 3، ص 380؛ تفسیر القرآن، صنعانی، ج 2، ص 371 و جامع البیان، ج 4، ص 55؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 4، ص 1254؛ معانی القرآن، نحاس، ج 2، ص 382؛ تفسیر ثعلبی، ج 3، ص 126 و ج 10، ص 308؛ تفسیر شمعانی، ج 2، ص 77 و ج 6، ص 290. و ر.ک: تفسیر بغوی، ج 2، ص 76؛ زاد المسیر، ج 8، ص 320؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 168 و ج 6، ص 361 و 377؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 124 و ج 3، ص 261 و ج 4، ص 595؛ الدر المنثور، ج 2، ص 349 و ج 5، ص 96 و ج 17، ص 211 و ج 22، ص 45. و ر.ک: طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 234؛ علل دار قطنی، ج 5، ص 96 و ج 7، ص 299؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 20، ص 372 و ج 36، ص 8 و ج 47، ص 117؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 120؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 4، ص 1251؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 231؛ امتاع الاسماع، ج 3، ص 305 و 306 و ج 14، ص 222 و 223؛ بشارة المصطفی، طبری، ص 217؛ الدر النظیم، ص 444؛ نهج الایمان، ابن جبر، ص 583؛ العدد القویة، حلی، ص 198؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی، ج 10، ص 96؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 398؛ النصائح الکافیه، محمد بن عقیل، ص 164 و 165.

ص:8

کسانی که ادعای نبوت کردند، عبارت بودند از: اسود عنسی، طُلَیحَة بن خویلد، مسیلمة کذاب، و علقمة بن علاثه.

سجاح که به مسیلمه پیوست، اهمیت چندانی ندارد که ذکر شود. ام زمل _ یعنی سلمی بنت مالک _ نیز مرتبۀ قابل توجهی نداشت؛ چون مدعی مستقلی به شمار نمی رفت و تنها شماری از قبیلۀ غطفان و آوارگان آن منطقه، برای ادامۀ جنگ با خالد، به او پیوستند.

ب: دربارة «مانعین زکات» که از پرداخت زکات خودداری کردند، باید گفت که با بررسی متون تاریخی و روایی، برای ما روشن می شود که سرکردۀ آن ها، مالک بن نویره بود. عمر بن خطاب و بسیاری دیگر از صحابه، به کشتن مالک اعتراض کردند و از ابوبکر خواستند که خالد را به خاطر این کار بکشد؛ زیرا مالک مسلمان بود. ولی ابوبکر از این کار خودداری کرد و برای خالد، بهانه تراشید که او تأویل کرده و در تأویلش به خطا رفته است. از این رو، اسرای بنوحنیفه را باز گرداند و دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره پرداخت.(1).

ص:9


1- . الغدیر امینی، ج 7، ص 160؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 158. و ر.ک: تاریخ الخمیس، ج 2، ص 209؛ شرح المواقف، ج 8، ص 358؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 15؛ الالقاب، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 42؛ الفائق، ج 2، ص 154 [ج 3، ص 157]؛ النهایة، ج 3، ص 257 [ج 4، ص 15]؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 158؛ تاج العروس، ج 8، ص 75؛ روضة المناظر، ج 1، ص 191 و 192.

همۀ این رویدادها نشان می دهد که مانعین زکات _ که سرکردۀ آن ها مالک بن نویره بود _ مرتد نشدند؛ بلکه ارتداد، تهمتی بود که پیروان خلفا، برای کاستن از وخامت این حادثۀ هولناک، آن را پی ریزی کردند.

ج: جنگ هایی که با عنوان «جنگ با مرتدین» صورت گرفت، جنگ با اهل ارتداد نبود؛ بلکه جنگ با اهل اقتدار بود و برای تسلط هر چه بیشتر بر اوضاع صورت می گرفت. بنا بر این، ابوبکر با مرتدان نجنگید؛ بلکه با مسلمانان جنگید و آن ها را به خاک و خون کشید و کشندگان آن ها را بخشید و فرماندۀ قاتلان را پشتیبانی کرد و به دفاع جانانه از او پرداخت. همۀ این کارها، فقط به خاطر این بود که مالک و دیگران، به خلافت ابوبکر اعتراف نکردند و بر این اساس، گفتندکه زکات خود را تنها به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازند، یا به فقیران قبیلۀ خود می دهند.(1).

اما پیروان خلفا، با این ادعا که آن ها از دین مرتد شده اند، تلاش کردند این موضوع را لاپوشانی کنند.

آنچه که موجب حیرت و سرگشتگی می شود، این است که ابوبکر، خواهر خود را به ازدواج یکی از سران ارتداد در آورد؛ آن هم زمانی که او را به عنوان اسیر، نزد ابوبکر بردند. با این که اصلاً معقول نیست که در حال اسارت و پیش از باز کردن زنجیر از دست و پای مرتد، نسبت به توبه اش یقین کرد.

ص:10


1- . الفضائل شاذان، ص 192 _ 195؛ بحار الانوار، ج 30، ص 343؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 280 به نقل از شیخ عمی در کتاب الواحدة. خوب است در این خصوص، به کتاب الجمل شیخ مفید و پاورقی های آن در ص 118 مراجعه شود که در آن، به نقل از العسل المصفی فی تهذیب زین الفتی، ج 1، ص 239 _ 278 آمده است: «نخستین کسی که نصرانی و مرتد شد، حارث بن سنان بود؛ ولی اهل رده، ادعای نصرانیت و یهودیت و مجوسیت نداشتند. آن ها تنها می گفتند که ما نماز می خوانیم و روزه می گیریم، ولی زکات نمی دهیم».

آن گونه که در الغدیر آمده، خلاصۀ داستان از این قرار است: پس از آن که اشعث بن قیس مرتد شد و جنایات بسیاری انجام داد و با مسلمانان جنگید، او را به اسارت گرفتند و نزد خلیفه بردند. خلیفه گفت: «با توجه به کارهایی که انجام داده ای، به نظرت با تو چه کنم؟». گفت: «بر من منت بگذاری و از زنجیر آزادم کن و خواهرت را به ازدواج من در آور؛ چون من توبه کردم و اسلام آوردم». ابوبکر گفت: «همۀ این کارها را انجام می دهم». سپس او را آزاد کرد و خواهرش ام فروه بنت ابوقحافه را به ازدواج او درآورد. اشعث ناگهان شمشیر کشید و به بازار شتر فروشان رفت و هر شتری را که دید، گلویش را برید. مردم فریاد زدند: «دوباره اشعث کافر شد». وقتی کار او پایان یافت، شمشیرش را زمین گذاشت و گفت: «به خدا سوگند کافر نشده ام. این مرد، خواهرش را به ازدواج من درآورد. اگر در شهر خودم بودم، ولیمه ای بهتر از این می دادم. ای اهل مدینه! بیاید از گوشت این شتران بخورید. ای صاحبان شترها! بیایید پول شترهای تان را بگیرید». آن روز، همانند عید قربان شده بود.

وبره بن قیس خزرجی در این باره می گوید:

«لقد أولم الکندی یوم ملاکه * ولیمة حمال لثقل الجرائم

لقد سل سیفا کان مذ کان مغمدا * لدی الحرب منها فی الطلا و الجماجم

فأغمده فی کل بکر و سابح * و عیر و بغل فی الحشا و القوائم

فقل للفتی الکندی یوم لقائه * ذهبت بأسنی مجد أولاد آدم

کندی در روز داماد شدنش ولیمه داد؛ ولیمه ای که کِشندۀ بار جرم های سنگین می دهد. شمشیری برکشید که از ابتدای بودنش به هنگام جنگیدن، غلافش بدن ها و جمجمه ها بود. پس آن را در شکم و پای هر شتر و اسب و استر و الاغی فرو

ص:11

برد. روزی که جوانمرد کندی را دیدی، به او بگو: به درخشان ترین بزرگی در میان فرزندان آدم دست یافتی».

اصبغ بن حرمله لیثی، برای اعلام انزجار از این ازدواج، خطاب به ابوبکر گفته است:

أتیت بکندی قد ارتد و انتهی * إلی غایة من نکث میثاقه کفرا

«فکان ثواب النکث إحیاء نفسه * و کان ثواب الکفر تزویجه البکرا

و لو أنه یأبی علیک نکاحها * و تزویجها منه لأمهرته مهرا

و لو أنه رام الزیادة مثلها * لأنکحته عشرا و أتبعته عشرا

فقل لأبی بکر لقد شنت بعدها * قریشا و أخملت النباهة و الذکرا

أما کان فی تیم بن مرة واحد * تزوجه؟ لولا أردت به الفخرا

و لو کنت لما أن أتاک قتلته * لأحرزتها ذکرا و قدمتها ذخرا

فأضحی یری ما قد فعلت فریضة * علیک فلا حمدا حویت و لا أجرا

کندی را در حالی آوری که مرتد شده بود و از لحاظ کفر، به نهایت درجۀ پیمان شکنی رسیده بود. پاداش این بیعت شکنی، زنده نگه داشتن او شد و پاداش کفرش، دادن دختر باکره به او گردید. حتماً اگر او این ازدواج را برنمی تافت، مهر سنگینی به او می دادی. و اگر او دختران بیشتری می خواست، ده ها دختر به ازدواجش درمی آوردی. به ابوبکر بگویید که بعد از این کار، پشت قریش خمیده شد و خوشنامی و آوازه اش فروکش کرد. اگر به دنبال فخر نبودی، آیا یک نفر در قبیلۀ تیم بن مره وجود نداشت که خواهرت را به ازدواج او درآوری؟ هنگامی که اشعث را نزد تو آوردند، اگر او را می کشتی، با این کار برای خود نامی به دست می آوردی و آن را به عنوان ذخیرۀ قیامتت پیش می فرستادی. او قربانی کرد و کار

ص:12

تو را وظیفه انگاشت. پس نه برای خودت ستایشی کسب کردی و نه پاداشی به چنگ آوردی».(1).

نکشتن اشعث، یکی از کارهایی بود که ابوبکر به هنگام مرگ، به خاطر آن افسوس خورد و گفت: «کاش او را کشته بودم». از عبدالرحمن بن عوف روایت شده است که به هنگام بیماری ابوبکر که به مرگ وی انجامید، به عیادتش رفتم. او را اندوهگین دیدم. سلام کردم و گفتم: «خدا را شکر بهبود یافته ای». ابوبکر گفت: «آیا تو در من بهبودی می بینی؟». گفتم: «آری». ابوبکر گفت: «به شدت درد می کشم؛ اما دردی که از دست شما می کشم، از این بیماری شدیدتر است. من امور شما را به دست کسی سپردم که او را بهترین فرد در میان شما می دانم؛ اما به خاطر این موضوع (یعنی انتخاب عمر بن خطاب برای خلافت) دماغ همۀ شما باد کرده است(2)

و هر یک از شما می خواهد به جای او خلیفه باشد. می بینم که دنیا به شما رو کرده است؛ در حالی که پیش تر این چنین نبود. دنیا چنان به شما رو کرده که پرده های حریر آویزان می کنید و اورنگ دیبا روی هم می چینید و از خوابیدن بر پشم آذری ناراحت می شوید، گو این که بر خار مغیلان خفته اید. به خدا سوگند اگر هر یک از شما را بیاورند و بدون آن که حدی بر او باشد، گردنش را بزنند، بهتر از آن است که در سیاهی دنیا فرو رود. شما نخستین کسانی هستید که فردا مردم را گمراه می سازید و آن ها را از پیمودن راه درست

ص:13


1- . الغدیر، امینی، ج 7، ص 175 به نقل از این منابع: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 276؛ ثمار القلوب، ثعالبی، ص 69؛ الاستیعاب، پاورقی الاصابة، ج 1، ص 51؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 160؛ مجمع المثال، میدانی، ج 2، ص 341؛ الاصابة، ج 1، ص 51 و ج 3، ص 630. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 294 _ 296.
2- . این اصطلاحی است برای کسی که تکبر کند و زیر بار نرود. مرتجم

باز می دارید و به چپ و راست می کشانید. ای راهنمای راه! مسیر پیش رو، یا فجر و روشنایی است یا ننگ و رسوایی».(1).

به ابوبکر گفتم: «خدا تو را بیامرزد. بر خودت سخت نگیر. دوباره حالت بدتر می شود. مردم نسبت به تو، دو گروه هستند: یا کسانی که نظرشان همانند نظر تو است و تو را همراهی می کنند؛ یا کسانی که با تو مخالفند، ولی به تو مشورت می دهند و آن گونه که دوست داری با تو گفت وگو می کند. به نظر ما، تو چیزی جز خوبی نمی خواستی و پیوسته اهل صلاح و اصلاح بودی. پس نباید برای چیزی از دنیا اندوهگین باشی».

ابوبکر گفت: «همین طور است. من بر چیزی از دنیا اندوهگین نیستم؛ مگر به خاطر سه چیز که انجام دادم و کاش انجام نمی دادم؛ و سه چیز که انجام ندادم و کاش انجام می دادم؛ و سه چیز که کاش دربارة آن ها از رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرسیدم.

آن سه چیزی که کاش هرگز انجام نمی دادم، این بود که دوست داشتم هرگز درِ خانۀ فاطمه را نمی گشودم، حتی اگر آن را برای جنگ با من بسته بودند؛ و دوست داشتم هرگز فجائه سلمی را آتش نمی زدم، بلکه او را می کشتم یا رهایش می کردم؛ و دوست داشتم در روز سقیفۀ بنی ساعده، خلافت را به گردن یکی از آن دو _ یعنی عمر و ابوعبیده _ می انداختم و یکی از آن ها امیر می شد و من وزیر می شدم.

ص:14


1- . زمخشری می گوید: «انما هو الفجر او البجر» آمده و بحر نیز روایت شده است؛ یعنی دریا و غرق شدن. ر.ک: الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 89.

اما آن سه چیز که کاش انجام داده بودم، این بود که دوست داشتم روزی که اشعث بن قیس را به عنوان اسیر پیش من آوردند، گردنش را می زدم، چون برایم ثابت شد که او هر شری را ببیند، به آن یاری می رساند؛ و دوست داشتم روزی که خالد بن ولید را به سوی مرتدان روانه کردم، خود نیز در منطقۀ ذی قصه اقامت می گزیدم تا در صورت پیروزی مسلمانان، به تماشا می نشستم و درصورت شکست، ِبه آنان می پیوستم و یاری شان می کردم؛ و دوست داشتم هنگام فرستادن خالد بن ولید به شام، عمر را نیز به عراق می فرستادم و در راه خدا، هر دو دست خود را باز می گذاشتم. (او هنگام گفتن این سخن، دو دست خود را باز کرد).

اما آن سه چیزی که دوست داشتم از رسول خدا صلی الله علیه و آله بپرسم، این بود که کاش از او می پرسیدم که امر خلافت، از آنِ چه کسی است تا هیچ کس در این باره به نزاع برنخیزد؛ و کاش از او می پرسیدم که آیا انصار نیز بهره ای از خلافت دارند؛ و کاش دربارة میراث عمه و دختر برادر پرسیده بودم. همیشه نسبت به این دو، دغدغه دارم».(1).

ص:15


1- . الغدیر امینی، ج 7، ص 170 و 171 به نقل از این منابع: الاموال، ابی عبید، ص 131؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 52؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18؛ مروج الذهب، ج 1، ص 414؛ العقد الفرید، ج 2، ص 254. و ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 137؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 1، ص 117 و 118؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 359 و 367 و 368؛ العقد الفرید، ج 4، ص 268؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 161؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 18؛ سیر اعلام النبلاء (سیر الخلفاء الراشدین)، ص 17؛ مجموع الغرائب کفعمی، ص 288؛ مروج الذهب، ج 1، ص 414 و ج 2، ص 301؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 130 و ج 17، ص 168 و 164 و ج 6، ص 51 و ج 2، ص 47 و 46 و ج 20، ص 24 و 17؛ میزان الاعتدال، ج 3، ص 109 و ج 2، ص 215؛ الامامة (مخطوط که عکس آن در کتابخانه مرکز الاسلامی للدراسات بیروت یافت می شود)، ص 82؛ لسان المیزان، ج 4، ص 89؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 3، ص 430؛ کنز العمال، ج 3، ص 125 و ج 5، ص 631 و 632؛ الرسائل الاعتقادیة (رسالة طریق الارشاد)، ص 470 و 471؛ منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیۀ مسند احمد، ج 2، ص 171؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 62؛ ضیاء العالمین، مخطوط، ج 2، قسم 3، ص 90 و 108 به نقل از منابع متعدد؛ النص و الاجتهاد، ص 91؛ السبعة من السلف، ص 16 و 17؛ معالم المدرستین، ج 2، ص 79 به نقل از تاریخ ابن عساکر (ترجمة ابی بکر) و مرآة الزمان. و ر.ک: زهر الربیع، ج 2، ص 124؛ انوار الملکوت، ص 227؛ بحار الانوار، ج 30، ص 123 و 136 و 138 و 141 و 352؛ نفحات اللاهوت، ص 7؛ حدیقة الشیعه، ج 2، ص 252؛ تشیید المطاعن، ج 1، ص 340؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم 1، ص 32؛ الخصال، ج 1، ص 171 و 173؛ حیاة الصحابة، ج 2، ص 24؛ الشافی مرتضی، ج 4، ص 137 و 138؛ المغنی عبدالجبار، ج 20، قسم 1، ص 340 و 341؛ نهج الحق، ص 265؛ الاموال، ابی عبید، ص 194 (گرچه به آن تصریح نکرده است)؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 170؛ تجرید الاعتقاد، نصیر الدین طوسی، ص 402؛ کشف المراد، ص 403؛ مفتاح الباب (یا باب حادی عشر)، عرب شاهی، تحقیق مهدی محقق، ص 199؛ تقریب المعارف، ص 366 و 367؛ اللوامع الالهیه فی مباحث الکلامیة، مقداد، ص 302؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 13، ص 122؛ منال الطالب، ص 280.

علامه امینی می گوید: «سند این روایت، صحیح است و همۀ رجال آن، مورد وثوق می باشند. چهار تن از آن ها، جزو رجال صحاح سته هستند».(1).

در این روایت و روایت مربوط به ماجرای اشعث، نکات بسیار مهمی وجود دارد که شایسته است مورد توجه قرار گیرد؛ اما از آنجایی که این کتاب، در صدد بررسی این گونه امور نیست، ما آن را به خود خوانندگان محترم واگذار می کنیم.

عدم رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم

در مورد امتناع امام علی صلوات الله علیه از ارائۀ قرآنی که به املای رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشته بود، باید گفت که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن قرآن را نزد غاصبان خلافت برد، ولی آن ها چیزهایی در آن دیدند که برایشان دردسرساز بود. از این رو، آن را به حضرت بازگرداندند و به او گفتند: «ما نیازی به آن نداریم». سپس از زید بن ثابت خواستند قرآنی را برای آن ها گرد آورد. او نیز همین قرآنی را که تا به امروز میان مسلمانان رواج دارد، برای آن ها گردآوری کرد.

ص:16


1- . الغدیر، ج 7، ص 171.

فرق میان این دو قرآن، در این است که قرآن رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اساس ترتیب نزول نوشته شده بود و آیات ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه، از هم شناخته می شد و شأن نزول آیات در آن مشخص شده بود و معلوم بود که هر آیه ، کِی و کجا و دربارة چه کسی نازل شده است. همچنین شرح و تفسیر و مطالب دیگری را نیز در بر داشت.

آن هایی که رسوایی خود را در آن قرآن یافتند و تاب تحملش را نداشتند، آن را برگرداندند و قرآنی عاری از همۀ مطالب یاد شده را نوشتند و در آن، تنها به متن آیات بسنده کردند. پس امام علی صلوات الله علیه از ارائۀ قرآن به مردم امتناع نکرد؛ بلکه آن را عرضه نمود؛ اما خود آن ها نپذیرفتند و آن را رد کردند.

پرسش گر در صدد است تا ثابت کند که «ابوبکر کوشید از گسترش ارتداد برای جلوگیری کند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه راضی شد مردم در گمراهی بمانند». با توجه به مطالبی که تا کنون گفته شد، سخن پرسش گر باطل می گردد.

اما این که چرا امام علی صلوات الله علیه در زمان خلافتش، این قرآن را به مردم عرضه نکرد، پرسشی است که ما در پاسخ به سؤال شمارۀ 137به آن پرداختیم وگفتیم که بیرون آوردن آن قرآن در زمان خلافت امام علی صلوات الله علیه، زمینه را برای شبهه افکنان فراهم می کرد تا شایعات مسموم خود را گسترش دهند و در صحت مطالب آن، تردید ایجاد کنند. ممکن بود آن ها در مورد پذیرفته نشدن آن قرآن توسط خلفای پیشین، پرسش هایی را مطرح سازند و شایعه نمایند که به خاطر صحیح نبودن مطالبش، مورد پذیرش خلفا قرار نگرفته است. با توجه به این که آن مصحف، به مدت ربع قرن، از دیده ها پنهان مانده بود، این امر می توانست تردید مردم را نسبت به صحت آن، افزون گرداند.

ص:17

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

دم نزدن حضرت علی(علیه السلام)دلاور، از غصب خلافت

پرسش شمارۀ 55 (32)

شیعه و اهل سنت، بر این اجماع دارند که علی بن ابی طالب رضی الله عنه فردی بسیار شجاع و دلیر بود و در این عرصه، کسی به گرد پای او نمی رسید. او در راه خدا، از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید و از آغاز زندگی تا زمانی که به دست ابن ملجم کشته شد، لحظه ای از این شجاعت دست برنداشت.

همان گونه که بر همگان معلوم است، شیعه می گوید که علی بن ابی طالب، جانشین بلافصل پیامبر صلی الله علیه و سلم بود. سؤالی که پیش می آید، این است که آیا پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، شجاعت علی رضی الله عنه پایان یافته بود که حاضر شد با ابوبکر صدیق بیعت کند؟ و سپس با فاروق عمر بن خطاب بیعت نماید؟ و پس از آن، به بیعت با عثمان بن عفان تن دهد؟ آیا نمی توانست برای یک بار هم که شده، بالای منبر پیامبر صلی الله علیه و سلم برود و با صدای بلند اعلام کند که خلافت را از او غصب کرده اند و او به خلافت سزاوارتر است؛ چون وصی پیامبر صلی الله علیه و سلم می باشد؟ چرا او با آن همه دلاوری و شجاعتی که داشت و با آن همه یاران و دوستانی که پیرامونش بودند، دست به چنین اقدامی نزد؟!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:18

فرق شجاعت و تهور

شجاع بودن امام علی صلوات الله علیه، به این معنا نیست که او متهور بود و بدون توجه به عواقب کار، به مردم حمله می کرد؛ همچنین این گونه نبود که شجاعت خود را خارج از چارچوب شرع به کار گیرد و در پی انتقام از مردم باشد و آتش درون را فرونشاند. شجاعت او، از خدا بود و برای خدا بود و در راه خدا صرف می شد.

اعتراض به غاصبان خلافت

رساترین اعتراض که ممکن بود علیه غاصبان خلافت انجام شود، همان اعتراضی است که از امام علی صلوات الله علیه به ثبت رسیده است. او با صبر خود، آنان را به زحمت انداخت و از حالت تعادل خارج کرد. مردم به چشم خود دیدند که چگونه غصب کنندگان حقش، به خانۀ او هجوم بردند و بر او حمله ور شدند و همسرش را مورد ضرب و شتم قرار دادند و جنین وی را سقط نمودند. و لابد همۀ پرسیدند که سبب این همه هجوم بر علی صلوات الله علیه چیست؟ چرا شریف ترین و با فضیلت ترینِ زنان عالم را کتک زدند؟ چرا خواستند خانه و اهلش را به آتش بکشند؟ چرا آنچه که با علی و زهرا صلوات الله علیهما کردند، بادیگران نکردند؟ مردم دیدند که امام علی صلوات الله علیه به ابوبکر و عمر بدی نکرد و آن ها، پیش از آن که او را ببینند و کلمه ای با او سخن بگویند، این کارها را انجام دادند. به راستی که این موضوع، بسیار شگفت انگیز است!

[علت سکوت مردم]

از آنجایی که مردم این کارها را می دیدند و از نزدیک با امام علی صلوات الله علیه معاشرت داشتند، نمی توان گفت که به آن کارها راضی بودند. پس ناچار متوجه

ص:19

می شویم که مردم از اهداف شوم دست اندرکاران غصب خلافت خبر داشتند و همۀ امور، مثل روز برای شان روشن بود.

دلیل روشن بودن امور، این بود که اکثریت قریب به اتفاق مردم، در حجة الوداع حضور داشتند و ماجرای روز عرفه را مشاهده کردند. سپس در غدیر خم حاضر شدند و با امام علی صلوات الله علیه بیعت نمودند و با او همراه شدند. پس از آن رویداد عظیم، هفتاد روز گذشت؛ روزهایی که آبستن حوادث بزرگ بود و کارهایی صورت می گرفت که از اردۀ آنان برای گسستن پیمانی که با خدا و رسولش بسته بودند، پرده برمی داشت؛ کارهایی همچون:

* جلوگیری از نوشتن دستخط توسط پیامبر صلی الله علیه و آله؛

* متهم کردن آن حضرت به هذیان و یاوه گویی (پناه بر خدا)؛

* خودداری از رفتن با سپاه اسامه، علی رغم اصرار پی درپی پیامبر بر این کار؛

* اقدام برای در دست گرفتن جایگاه امامت جماعت، حتی در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله.

این گونه بود که همۀ مردم به این نتیجه رسیدند که دیگر کار تمام است و سخن گفتن و جدال کردن در این باره، سودی ندارد؛ بلکه هر سخنی در این زمینه، می تواند در حکم ریختن روغن در آتش باشد.

اقامۀ برهان برای اثبات حق

پرسش گر معتقد است که امام علی صلوات الله علیه در برابر دشمنانش، برهانی نیاورد تا ثابت کند که حق با او است. این سخن درست نیست؛ چرا که امام صلوات الله علیه به اشکال مختلف علیه آن ها برهان آورد و دلایل آنان را رد کرد و بطلان شان را

ص:20

روشن نمود و به بیعتی که با او کرده بودند، استدلال کرد و واقعۀ غدیر و دیگر مسائل را مطرح ساخت.

اما مسأله این است که چه کسی پیش دستی کرد و خانۀ امام و اهل آن را به آتش کشید و سرور زنان عالم را تا حد سقط جنین کتک زد و کارهایی از این دست انجام داد؟ آیا گمان می کنید که به امام علی صلوات الله علیه اجازه داده می شد که بالای منبر برود و برای مردم خطبه بخواند و علیه غاصبان، برهان بیاورد و دلایل آن ها را باطل سازد؟ یا این که دست زدن امام به چنین اقداماتی، باعث افروخته شدن آتش جنگی خانمان سوز بر ضد آن حضرت می شد و خشک و تر را با هم می سوزاند؟ آیا در این صورت، کسانی که در کمین اسلام و مسلمانان نشسته بودند، دست روی دست می گذاشتند؟ یا این که ضربه های بنیان برافکن خود را بر پیکر آن وارد می ساختند؟

ما همواره باید کلام امام علی صلوات الله علیه را به یاد آوریم که فرمود: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1).همچنین سخن آن حضرت که فرمود: «خداوندا! من از قریش و کسی که به آنان یاری می رساند، به تو شکایت می کنم. آن ها خویشاوندی مرا قطع کردند و ظرف مرا واژگون نمودند و در منازعه ای که حق با من بود و بدان سزاوارتر بودم، علیه من همداستان

ص:21


1- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31.

شدند».(1).

سخنان احتجاجی امام علی صلوات الله علیه بسیار است. بخشی از آن را در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه آورده ام.(2).

تردید دربارة بیعت حضرت علی(علیه السلام) با خلفا

پرسش گر اعتقاد دارد که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کرد. اما این موضوع، مورد تردید است؛ به ویژه بیعت آن حضرت با عمر که به

ص:22


1- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 85؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغه)، ج 4، ص 175؛ الغارات ثقفی، ج 1، ص 308 و ج 2، ص 570 و 767؛ المسترشد، ص 416؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 172 و 186؛ بحار الانوار، ج 29، ص 605 و ج 33، ص 569 و چاپ قدیم، ج 8، ص 621؛ المراجعات، ص 390؛ النص و الاجتهاد، ص 444؛ نهج السعادة، ج 6، ص 327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 103 و ج 6، ص 96 و ج 9، ص 305؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 155 و تحقیق زینی، ج 1، ص 134 و تحقیق شیری، ج 1، ص 176؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 74 و ما بعد.
2- . المناقب خوارزمی، ص 313، ح 314؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 19 _ 322؛ کنز العمال، ج 5، ص 716 _ 726؛ کفایة الطالب، ص 386 و 387 به نقل از کتاب الطیر حاکم نیشابوری؛ لسان المیزان، ج 2، ص 156 و 157؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 441 و 442؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 431 _ 436؛ الخصال، ج 2، ص 553؛ بحار الانوار، ج 31، ص 315؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 167 و 168؛ الاستیعاب، چاپ شده در حاشیۀ الاصابة، ج 3، ص 35؛ اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 361 _ 363؛ غایة المرام، ص 564؛ الصواعق المهرقة، ص 126 و 156؛ الامالی طوسی، ص 7 و 212 و در چاپ دیگر، ص 322، ح 667 و ص 554، ح 1169 و در چاپ دیگر، ج 1، ص 343 و 159 و 166؛ الضعفاء الکبیر، عقیلی، ج 1، ص 211، ح 258؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج 2، ص 382؛ الغدیر ابن جریر طبری که ذهبی و طبرانی و دارقطنی از او روایت کرده اند و در امالی حسین بن هارون ضبی (مخطوط) ورق 140، در مجموعه 22 در کتابخانه ظاهریه آمده است؛ و به نقل از ابن مردویه و امالی علی بن عمر قزوینی (مخطوط) در مجموعه های کتابخانه ظاهریه؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی، ص 112، ح 155؛ جمع الجوامع، ج 2، ص 165 و 166 به نقل از ابوذر و ج 2، ص 166 و 167؛ تفسیر کبیر، رازی، ج 12، ص 28؛ الدر النظیم، ج 1، ص 116؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 16، ص 157 و 158؛ ارشاد القلوب، دیلمی، ج 2، ص 51؛ الطرائف، ابن طاووس، ج 2، ص 411؛ بناء المقالة الفاطمیة، ص 410؛ غایة المرام، ج 5، ص 77 و ج 6، ص 5؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 361؛ شرح احقاق الحق (الاصل)، ج 5، ص 31 و ج 15، ص 684؛ نهج السعادة، ج 1، ص 127؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 344؛ کتاب الولایة، ابن عقده، ص 176؛ بشارة المصطفی، ص 243.

شدت مشکوک به نظر می رسد؛ چون خلافت عمر، بر اساس وصیت ابوبکرشکل گرفت و مردم، به همان وصیت بسنده کردند. از این رو، هیچ بیعتی صورت نگرفت تا گفته شود که علی بیعت کرد یا نکرد! برای روشن شدن ماجرا، رجوع به کتاب های تاریخی سودی نمی بخشد؛ زیرا نسبت به موضوع یاد شده، کلی گویی کرده اند و وارد جزئیات نشده اند. اما در مورد بیعت امام علی صلوات الله علیه با عثمان، دو احتمال وجود دارد:

نخستین احتمال این است که بیعت، زیر فشار برق شمشیر انجام شده باشد.(1).

در این صورت، روشن است که با زور، هیچ بیعتی درست نیست: «لا بیعة لمکره»(2).

دومین احتمال، بر اساس چیزی است که شیخ مفید ذکر کرده و دربارة امام علی صلوات الله علیه آورده است: «آن حضرت با پرخاش به عبدالرحمن بن عوف، به خانه بازگشت و از بیعت با عثمان، کناره گرفت و هیچ گاه با او بیعت نکرد؛ تا کار عثمان با مسلمانان، به آنجا کشید که می دانید».(3).

بیعت امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر نیز مورد تردید است. همان گونه که در پاسخ به پرسش 19 گفتیم، اگر آن حضرت به زور بیعت کرده باشد، چنین بیعتی فایده

ص:23


1- انساب الاشراف، ج 5، ص 22؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 265؛ الغدیر، امینی، ج 5، ص 374 و 375 و ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498 و 499؛ تقریب المعارف، ص 351؛ غایة المرام، ج 6، ص 8؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 238 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 302؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 305 و 304؛ الامامة، تحقیق زینی، ج 1، ص 31 و تحقیق شیری، ج 1، ص 45. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 6، ص 2635، ح 6781 و چاپ دار الفکر، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 477؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193.
2- . ر.ک: البدایة و النهایة، ج 10، ص 90؛ مقاتل الطالبیین، ص 190؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 190؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532.
3- . الجمل، شیخ مفید، ص 123 و چاپ کتابفروشی داوری، قم، ص 61.

ندارد؛ چون «لا بیعة لمکره». و اگر هیچ بیعتی صورت نگرفته باشد، استدلال پرسش گر علیه شیعیان، از ریشه باطل است؛ همچنان که روایت شده است: امام صلوات الله علیه سوگند یاد کرد که بیعت نکند و به عمر فرمود: «به خدا سوگند که سخنت را نمی پذیرم و به جایگاه تو وقعی نمی گذارم و بیعت نمی کنم».(1) امام علی صلوات الله علیه کسی نبود که سوگند خود را بشکند.

این را هم می توان گفت که حدیث «احتجاج برخی صحابه علیه ابوبکر» بر این دلالت می کند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت نکرد. پس از این که امام در نخستین روز خلافت ابوبکر، از بیعت با او سر باز زد، در روز دوم، ابوبکر بالای منبر رفت. عده ای از مخالفان وی، به شور پرداختند. یکی از آن ها گفت: «به سراغ او می رویم و او را از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین می کشیم». دیگران گفتند: «به خدا اگر چنین کنید، به کشته شدن خودتان کمک کرده اید». سپس همداستان شدند که در این باره، با امام علی صلوات الله علیه مشورت کنند. وقتی ماجرا را به امام گفتند، حضرت فرمود: «شما را به خدا اگر می خواهید چنین کاری بکنید، با شمشیرهای آخته و آماده برای جنگ و کشتار، نزد من آیید. چون در صورت اقدام شما، آن ها به سراغ من خواهند آمد و به من خواهند گفت که بیعت کن، وگرنه تو را می کشیم. پس من چاره ای جز این ندارم که آن گروه را از خود برانم».(2).

ص:24


1- . الاحتجاج، طبرسی، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 185.
2- . الاحتجاج، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 191. ما این واقعه و منابع آن را در فصل «احتجاجات و مناشدات» آورده ایم.

این روایت، نشان می دهد که ممکن بود کار آن ها به جنگ بینجامد. تنها در صورتی منتهی به جنگ نمی شد که امام را بین مرگ و بیعت، مخیر می ساختند. اگر بیعت نکردن را برمی گزید، جنگ درمی گرفت و لازم بود مردم با آمادگی کامل برای پیکار، نزد آن حضرت بروند؛ چون ناگزیر بود بدین وسیله، غاصبان را از خود دور سازد.

هر امامی، بیعتی به گردن دارد

ممکن است این سؤال پیش آید که اگر امام علی صلوات الله علیه بیعت نکرد، پس چگونه می توانیم برخی از متون را تفسیر کنیم؟ همانند این حدیث که می گوید: «همۀ ما (امامان)، بیعتی از طغیان گر زمان خود به گردن دارد، مگر امام قائم».(1).

پاسخ این است که بدون شک، منظور این حدیث، بیعتی است که با زور انجام می گیرد، یا بیعتی ظاهری است که در نظر مردم، بیعت به شمار می آید؛ چون هر کس خارج از نص و تصریح خداوند، ادعای امامت کند، بی تردید امامتش باطل است. پس بیعتی که بر اساس باطل صورت گیرد، ارزشی نداد.

همین که امام علی صلوات الله علیه را با دستان بسته می بردند و دستش را به دست ابوبکر می کشند و فریاد می زنند که «ابوالحسن بیعت کرد»، و همین که انکار چنین ماجرایی و پاک کردن چنین چیزی از ذهن مردم امکان ندارد، خود کفایت می کند که به صدق و راستی این گونه احادیث پی ببریم و بدانیم که مراد از آن، این است که در گردن امام، بیعتی است که عموم مردم، آن را بیعت می انگارند.

ص:25


1- کمال الدین، ص 316؛ کفایة الاثر، ص 225؛ الاحتجاج، ج 2، ص 9؛ بحار الانوار، ج 14، ص 349 و ج 44، ص 19 و ج 51، ص 132 و ج 52، ص 279؛ کشف الغمة، اربلی، ج 3، ص 328؛ الایقاظ من الهجعه، حر عاملی، ص 302؛ غایة المرام، ج 2، ص 285؛ الزام الناصب، ج 1، ص 194؛ مکیال المکارم، ج 1، ص 113؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 8، ص 233.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

توصیه به نجنگیدن، و جنگیدن در جمل و صفین

پرسش شمارۀ 56 (127)

اگر به شیعیان گفته شود که «چرا علی رضی الله عنه پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و سلم، در نزاع بر سر خلافت سکوت کرد؟»، می گویند: «چون پیامبر صلی الله علیه و آله به او وصیت کرده بود که پس از وی، فتنه ای بر پا نگردد و شمشیری کشیده نشود». باید از شیعیان پرسید که پس چرا او بر اهل جمل و صفین شمشیر کشید و در آن جنگ ها، هزاران مسلمان کشته شد؟ آیا جنگیدن با نخستین ظالم شایسته تر است، یا جنگیدن با چهارمین ظالم و دهمین ظالم و غیره؟

به بیان دیگر: چرا علی رضی الله عنه در جمل و صفین شمشیر کشید، ولی برای خلافت _ که به اعتقاد رافضیان، خدا و رسولش بدان تصریح کرده بودند _ شمشیر نکشید؟ کدام مهم تر بود؟ حکمی که خودش اجتهاد کرد یا حکمی که به گمان شما، در مورد آن نص وجود داشت؟ آیا عقلی ندارید که با آن بیندیشید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: حوادثی که در سقیفه رخ داد، با حوادث جمل و صفین تفاوت داشت. در ماجرای خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علی صلوات الله علیه هیچ یاوری نداشت؛ ولی در جنگ جمل و صفین، مردم با او به عنوان امام بیعت کرده بودند

ص:26

و بر خود واجب می دیدند که او را یاری کنند. از این رو، مقایسۀ این دو با هم بی معنا است.

دوم: خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تصریح فرموده است که «من از بیعت دست کشیدم، تا زمانی که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم، شاهد شکاف یا فروپاشی در آن باشم که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان این فرمان روایی باشد».(1)

سوم: امام علی صلوات الله علیه بنا بر اجتهاد خودش، با اصحاب جمل و صفین نجنگید؛ بلکه بنا بر عهد و پیمانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت، به کارزار با آن ها پرداخت. در تأیید این سخن، همین کافی است که رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: «پس از من، با ناکثان و قاسطان و مارقان، به پیکار برمی خیزی».(2).

ص:27


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 119، نامۀ شمارۀ 62؛ السقیفه، شیخ محمد رضا مظفر، ص 159.
2- ر.ک: مجمع الزوائد، ج 6، ص 235 و ج 7، ص 238 و ج 5، ص 186 و ج 9، ص 11؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 139؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 297؛ ترجمة الامام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، تحقیق محمودی، ج 3، ص 172 و 170 و 169 و 165 و 163 و 162 و 160 و 161 و 158 و 159؛ اللئالی المصنوعة، ج 1، ص 213 و 214؛ تاریخ بغداد، ج 13، ص 186 و ج 8، ص 340 و 341؛ کنز العمال، ج 11، ص 278 و ص 287 و 318 و 343 و 344 و ج 15، ص 96؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 207 و 345 و ج 4، ص 221 و 462 و ج 18، ص 27 و ج 6، ص 130 و ج 13، ص 183 و 185 و ج 1، ص 201. و ر.ک: المناقب خوارزمی، ص 125 و 106 و 282؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 206 و 207 و 305 و 304 و ج 6، ص 217؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 332 و 285 و 283 و 282 و 281 و 280 و 279 و 150؛ مروج الذهب، ج 2، ص 404؛ المحاسن و المساوی، ج 1، ص 68؛ الغدیر امینی، ج 3، ص 192 و 194 و ج 1، ص 337؛ ذخائر العقبی، ص 110 به نقل از حاکم؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 226؛ کفایة الطالب، ص 168 و 169؛ منتخب کنز العمال (حاشیه مسند احمد)، ج 5، ص 451 و 435 و 437 و ج 4، ص 244؛ لسان المیزان، ج 2، ص 446 و ج 6، ص 206؛ میزان الاعتدال، ج 1، ص 126 و174. و ر.ک: ینابیع المودة، ص 104 و 128 و 81؛ النهایة فی اللغة، ج 4، ص 185؛ لسان العرب، ج 2، ص 196 و ج 7، ص 378؛ تاج العروس، ج 1، ص 651 و ج 5، ص 206؛ نظم درر السمطین، ص 130؛ اسد الغابة، ج 4، ص 33؛ الجمل، ص 35؛ الافصاح فی امامة علی بن ابی طالب علیه السلام، ص 82؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 37 و 59 و 79 و ج 5، ص 71 به نقل بسیاری از منابع گذشته و به نقل از تنزیه الشریعة المرفوعة، ج 1، ص 387. و ر.ک: مفتاح النجاة (مخطوط)، ص 68؛ ارجح المطالب، ص 602 و 603 و 624؛ موضح اوهام الجمع و التفریق، ج 1، ص 386؛ شرح المقاصد، تفتازانی، ج 2، ص 217؛ مجمع بحار الانوار، ج 3، ص 143 و 195؛ شرح دیوان امیرالمؤمنین، میبدی (مخطوط)، ص 209؛ الروض الازهر، ص 389.

همچنین در روایات آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به عایشه هشدار داد: «توکسی هستی که سگان حوأب بر تو پارس خواهند کرد».(1) و به زبیر خبر داد: «تو با علی می جنگی و به او ستم می کنی».(2).

در این باره، احادیث فراوانی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است و در کتاب های مسلمانان، به ویژه اهل سنت، متونی صریح در مورد مسألۀ خلافت و جنگ با اصحاب جمل و صفین و نهروان وجود دارد که به نفع امام علی صلوات الله علیه می باشد.

چهارم: در جنگ جمل و صفین، کارها برای امام صلوات الله علیه هموار شده بود و مردم با او بیعت کرده بودند و یاری اش می کردند. از این رو، هنگامی که گروهی

ص:28


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 32، ص 167 و 168 و 170؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 218؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 206 و 291؛ النص و الاجتهاد، ص 430؛ الجمل، ابن شدقم، ص 42؛ لسان العرب، ج 4، ص 209؛ تاج العروس، ج 6، ص 301؛ غایة المرام، ج 1، ص 243 و ج 6، ص 278؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 32، ص 406.
2- . الامالی، شیخ طوسی، ص 137؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 348؛ مدینة المعاجز، ج 2، ص 389؛ بحار الانوار، ج 32، ص 204؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 167؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 11، ص 196؛ اسد الغابة، ج 2، ص 199؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مردویه اصفهانی، ص 245؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 514. و ر.ک: الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 2، ص 515؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، ق 2، ص 162؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 68 و تحقیق شیری، ج 1، ص 92؛ فضائل امیر المؤمنین علیه السلام، کوفی، ص 167؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 241؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 2، ص 31.

بیعت شکستند و عده ای به او ستم کردند، از خود دفاع کرد و به دفع بیعت شکنان و ستم پیشگان و خوارج پرداخت؛ اما در روز سقیفه این گونه نبود.

خود امام می فرماید: «اگر حضور بیعت کنندگان نبود، و اگر با وجود یار و یاور، حجت تمام نمی شد، و اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان ساکت ننشینند، بی شک ریسمان خلافت را بر دوش آن می افکندم و انجامش را به جام آغازش سیراب می نمودم و دنیای تان را در نزد من، ناچیزتر از آب بینی بزی می یافتید».(1).

اهل سنت در کتاب های خود آورده اند که در یوم الدار و حصر عثمان، به امام علی صلوات الله علیه گفته شد: «آیا تو نمی جنگی؟». فرمود: «نه؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله با من عهدی بسته است که خود را به آن پای بند می دانم».(2)

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:29


1- . ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 37؛ علل الشرائع، ج 1، ص 51؛ الارشاد، ج 1، ص 289؛ الافصاح، شیخ مفید، ص 46؛ الامالی، شیخ طوسی، ص 374؛ الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 288؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 49؛ الطرائف ابن طاووس، ص 419؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 168؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 290؛ بحار الانوار، ج 29، ص 499؛ تذکرة الخواص، چاپ نجف، ص 125؛ نثر الدر، ج 1، ص 275؛ معانی الاخبار، ص 362.
2- . ر.ک: مسند احمد، ج 6، ص 52؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 99؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 489؛ مسند ابن راهویه، ج 3، ص 1027 _ 1028 و 1044؛ مسند ابی یعلی، ج 8، ص 234؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 3، ص 1043؛ الریاض النضرة، ج 3، ص 16؛ کنز العمال، چاپ مؤسسة الرسالة، ج 13، ص 89؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 67؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 3، ص 284 و 285 و 286؛ تهذیب الکمال، ج 19، ص 453؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 1، ص 388 و 389؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 229 و ج 7، ص 203؛ امتاع الاسماع، ج 13، ص 201؛ نهایة الارب، نویری، ج 19، ص 505؛ الغدیر، ج 9، ص 270.

پیروزی معاویۀ مرتد بر امام معصوم(علیه السلام)!

پرسش شمارۀ 57 (79)

شیعه ادعا می کند که معاویه، کافر و مرتد بود. اگر همان گونه باشد که آنان می گویند، لازمه اش توهین به علی و فرزندش حسن رضی الله عنهما می باشد. توضیح مطلب این که علی، مغلوب افراد مرتد شد و حسن، امور مسلمانان را به دست مرتدان سپرد. در حالی که خالد بن ولید در زمان ابوبکر، با مرتدان جنگید و آن ها را مغلوب ساخت. پس خداوند خالد را بیش از علی یاری کرد. خداوند سبحان، عادل است و به هیچ یک از آن دو ستم نکرد. بنا بر این، خالد در نزد خداوند،افضل و برتر از علی است. همچنین سپاهیان ابوبکر و عمر و عثمان و نمایندگان آن ها، بر کفار پیروز شدند؛ در حالی که علی از پایداری در مقابل افراد مرتد، ناتوان شد!

خداوند متعال می فرماید: «وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛(1) سستی نورزید و اندوهگین نباشید. اگر مؤمن باشید، برتری می یابید». و می فرماید: «فَلاَ تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ وَ اللهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ؛(2) سستی نورزید و از در صلح و سازش در نیایید که شما برتر هستید. خداوند با شما است و از [پاداش] اعمال شما نمی کاهد».

این در حالی است که وقتی علی نتوانست معاویه را از شهرهای خود براند، سرانجام او را به صلح دعوت کرد و از او خواست که هر دو در سرزمین های تحت امر خود باقی بمانند. اگر آن گونه که شیعه می پندارد، یاران علی مؤمن

ص:30


1- . سوره آل عمران، آیه 139.
2- . سوره محمد، آیه 35.

بودند و طرف مقابل، مرتد به شمار می آمد، لازم بود یاران علی چیره شوند؛ در حالی که واقعیت تاریخی، خلاف این را می گوید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: معاویه با امام زمان خود به جنگ پرداخت و بنا بر آنچه که نقل کرده اند، هفتاد هزار نفر در آن جنگ کشته شد. در میان آن ها، کسی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرمود: «گروه تجاوز پیشه، تو را خواهند کشت». او همان عمار یاسر بود که از یاران امام علی صلوات الله علیه به شمار می آمد.

معاویه همچنین صحابی بزرگواری همچون حجر بن عدی و یارانش را در زندان به قتل رساند؛ امام حسن صلوات الله علیه را مسموم کرد؛ سپاهیان خون خوارش را برای جنگ با آن حضرت گسیل نمود؛ و دیگر جنایات و کارهای زشتی مرتکب شد که هیچ خردی نمی پسندد و هیچ دین و وجدانی به آن راضی نمی شود.

قرآن کریم به صراحت می فرماید: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛(1) هر کس مؤمنی را عمداً بکشد، کیفرش دوزخ است که در آن ماندگار می شود و خدا بر او خشم می گیرد و لعنتش می کند و عذابی بزرگ برایش آماده می سازد». حال با توجه به این آیه، کسی که ده ها هزار مؤمن و مسلمان را کشت و امام زمان خود، یعنی حسن بن

ص:31


1- .سوره بقره، آیه 93.

علی صلوات الله علیهما را به شهادت رساند، چگونه خواهد بود؟ این چیزی است که شیعه در مورد معاویه اعتقاد دارد. علما و فقهای امت اسلامی نیز معترف هستند که او سرکردۀ باغیان و تجاوزگران بود. گفته اند که اگر او با امام علی صلوات الله علیه نمی جنگید، فقها هیچ گاه احکام مربوط به شورشیان و اهل بغی را نمی دانستند.(1).

دوم: آنچه از مسلمانان خواسته شده، این است که به تکلیف شرعی خود عمل کنند و زمانی که جنگ واجب می شود، بدون توجه به نتیجۀ آن، به جنگ بپردازند. امام علی صلوات الله علیه نیز به چیزی که بر او واجب بود، اقدام فرمود.

سوم: هیچ یک از باغیان و شورشیان نتوانستند بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیروز شوند. دربارة ناکثینِ بیعت شکن (اصحاب جمل) موضوع کاملاً روشن است. درباره قاسطین (معاویه و سپاهیانش) نیز امام علی صلوات الله علیه علی رغم خیانت خوارج، با معاویه کاری کرد که او مجبور شد با توسل به فریب و نیرنگ، خود را از جهنم جنگ ویران گری که برافروخته بود، رهایی بخشد.

زمانی که ابوموسی اشعری، به دین و امام و پیمان خود خیانت کرد و عهد خود را شکست، باز هم امام علی صلوات الله علیه کوتاه نیامد و همچنان بر جنگ با قاسطین مصمم ماند و ابوموسی، مسئولیت اقدام خود را بر عهده گرفت. در هر صورت، نمی توان این مسأله را پیروزی معاویه به شمار آورد؛ چرا که او به خدا و رسول و اسلام و مسلمانان خیانت کرد.

چهارم: همان گونه که در پاسخ به پرسش دیگر روشن شد، خالد بن ولید با افراد مرتد نجنگید. کسانی که مدعی نبوت بودند و مرتد شدند، ارتدادشان در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت و در همان زمان، بیشتر آن ها

ص:32


1- . ملحقات احقاق الحق، ج 31، ص 359.

کارشان یکسره شد. جماعتی که آن ها گرد آورده بودند، چندان خطر و اثری نداشتند و از جهت خطر و شمار و توان، به ناکثین و قاسطین نمی رسیدند.

مانعان زکات، مسلمانانی بودند که خالد به آن ها نیرنگ زد و آن ها را قتل عام نمود. ابوبکر از کشته شدن آن ها عذرخواهی کرد و اسیران آن ها را بازگرداند و به برادر مالک، پرداخت دیه را پیشنهاد داد. آن ها عدۀ کمی بودند که خطری نداشتند و اصلاً در صدد جنگ نبودند. مراجعه به متونی که در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه آورده ام، این موضوع را به طور کامل روشن می سازد. بنا بر این، نمی توان موارد فوق را از مصادیق «بازگشت صحابه به عقب» در نظر گرفت.

پنجم: اگر پیروزی خالد بر متهمان به ارتداد، معیار عدالت یا خشم الهی باشد، پس لازم است یاری خداوند نسبت به خالد را بزرگ تر و بیشتر از یاری خداوند نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله بدانیم؛ چون طبق گفتۀ خود شما، مسلمانان در جنگ احد و حنین و مؤته و حتی در برخی لشکرکشی ها به قلعۀ خیبر و همچنین غزوۀ ذات السلاسل، شکست خوردند. پس با توجه به تعبیر پرسش گر که «خدا عادل است و به کسی ظلم نمی کند»، باید بگوییم که خالد در نزد خداوند، برتر و افضل از رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده است؟

سپاهیان ابوبکر و عمر و عثمان و نمایندگان آن ها نیز بر کفار پیروز شدند؛ در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ احد و حنین و مؤته، از پایداری در برابر مشرکان و کافران ناتوان ماند و در ماجرای خیبر و ذات السلاسل نیز امر بر همین منوال گذشت.

ششم: این که پرسش گر می گوید: «وقتی علی نتوانست معاویه را از شهرهای خود براند، سرانجام او را به صلح دعوت کرد» به دو دلیل صحیح نیست:

ص:33

دلیل یکم: امام علی صلوات الله علیه ناتوان نشد؛ بلکه به تصریح مورخان، به جنگ ادامه داد تا نشانه های پیروزی، آشکار گردید.

دلیل دوم: همان طور که مورخان ثبت کرده اند، وقتی نشانه های پیروزی امام علی صلوات الله علیه آشکار شد، این معاویه بود که آن حضرت را به صلح دعوت کرد. پس چرا تلاش می کنید تاریخ را وارونه جلوه دهید؟!

هفتم: دربارة آنچه که به «صلح امام حسن صلوات الله علیه با معاویه» معروف است، باید بگویم:

الف: امام حسن صلوات الله علیه خلافت را به صورت خود خواسته، تسلیم معاویه نکرد، بلکه مجبور به این کار شد؛ آن هم زمانی که پافشاری بر حفظ خلافت، به کشتاری هولناک منجر می شد و نتیجه ای جز زبون شدن دین و دین داران نداشت.

ب: اگر صلح با معاویه در چنین شرایط دشواری، باعث خرده گرفتن بر امام حسن صلوات الله علیه شود، صلح پیامبر صلی الله علیه و آله با مشرکان در حدیبیه نیز به طور حتم، موجب انتقاد از رسول خدا صلی الله علیه و آله می گردد؛ به ویژه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله راضی شد چند تن از مسلمانان مکه که به او ملحق شده بودند، به مکه بازگرداند و به دست مشرکان سپرده شوند. عمر به این کار اعتراض کرد و گفت: «چگونه ما در دین مان به چنین کار خفت باری تن می دهیم؟». او می پنداشت که پیامبر صلی الله علیه و آله در اوج قدرت و به طور خودخواسته، مشرکان را بر مسلمانان مسلط می گرداند، بدون آن که اجبار و اکراهی در کار باشد یا از این بترسند که کشتاری راه بیفتند و شماری از مسلمانان نابود شوند؛ اما در صلح امام حسن صلوات الله علیه با معاویه، همۀ این اجبارها و اکراه ها و ترس ها وجود داشت.

ص:34

ج: امام حسن صلوات الله علیه خلافت را به معاویه نسپرد، بلکه تنها توقف جنگ را پذیرفت؛ ولی کارها به گونه ای پیش رفت که معاویه با قهر و غلبه، بر خلافت چیره گشت. پس معنا ندارد که بگوییم امام حسن صلوات الله علیه یک کافر را بر مسلمانان چیره کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ایمان حضرت علی(علیه السلام) قابل اثبات نیست

پرسش شمارۀ 58 (80)

شیعیان از اثبات ایمان و عدالت علی، عاجزند. این کار در صورتی برای آن ها ممکن است که جزو اهل سنت شوند. اگر خوارج و کسانی که علی را کافر و فاسق می دانند، به آن ها بگویند که «ما ایمان علی را قبول نداریم و او کافر یا ظالم بود» _ همان گونه که شیعه چنین سخنی را دربارة ابوبکر و عمر می گوید _ شیعیان تنها می توانند دلایلی را برای اثبات ایمان و عدالت علی بیاورند که آن دلایل، ایمان ابوبکر و عمر را نیز به اثبات می رساند و چه بسا در مورد آن دو، روشن تر و واضح تر است.

اگر شیعیان دلیل بیاورند که اسلام آوردن و هجرت کردن و جهاد نمودن علی، به تواتر ثابت شده است، همین تواتر در مورد آن دو نیز ثابت است؛ بلکه اسلام آوردن و نماز خواندن و روزه گرفتن و جهاد با کفار، برای معاویه و خلفای بنی امیه و بنی العباس نیز به تواتر ثابت شده است.

اگر شیعیان در مورد هر یک از اینان ادعای نفاق کنند، خوارج نیز می توانند در مورد علی، ادعای نفاق داشته باشند. اگر شبهه ای در این زمینه مطرح سازند، آن ها نیز می توانند شبهه ای بزرگ تر را مطرح نمایند. اگر سخن تهمت زنان را بازگو

ص:35

کنند و بگویند که ابوبکر و عمر، منافق بودند و در نهان، دشمنی پیامبر صلی الله علیه و سلم را به دل داشتند و تا توانستند، دین را تباه کردند، خوارج نیز می توانند همین سخن را دربارة علی بگویند و ادعا کنند که او نسبت به پسر عمویش رشک می برد؛ همچنان که در میان خویشاوندان، چنین امری رایج است. او می خواست دین محمد صلی الله علیه و سلم را به تباهی بکشاند؛ اما در زمان پیامبر و خلفای سه گانه،زمینۀ این کار برایش فراهم نشد. او به خاطر کینه و دشمنی با پسر عمویش، تلاش کرد خلیفۀ سوم را به قتل برساند و آتش فتنه را بیفروزد تا بتواند یاران محمد را از بین ببرد و امتش را به تباهی بکشاند.

او نسبت به منافقانی که در موردش ادعای الوهیت و نبوت می کردند، در نهان تمایل داشت و در ظاهر، خلاف آن را نشان می داد؛ چرا که دین او بر تقیه و پنهان کاری استوار بود. از این رو، باطنیه از پیروان او هستند و علوم باطنی را _ که به عنوان مذهب خود پذیرفته اند _ از او روایت می کنند و اسرار او در نزد آن ها است.

اگر شیعیان بخواهند با استدلال به آیه های قرآن، ایمان و عدالت او را به اثبات برسانند، باید به آن ها گفت که قرآن، عام و فراگیر است و احتمال انطباق یک آیه بر دیگران، کمتر از احتمال انطباق آن بر علی نیست. هر آیه ای که آن ها ادعا کنند اختصاص به علی دارد، می توان همان آیه یا بالاتر از آن را در مورد ابوبکر و عمر ادعا کرد. دروازۀ ادعای بدون دلیل، بر همگان گشوده است و چنین ادعاهایی در مورد شیخین، امکان پذیرتر از دیگران می باشد.

اگر شیعیان بگویند که این فضایل و آیات در مورد علی، با نقل و روایت به اثبات رسیده است، روایات نقل شده در مورد شیخین، بیشتر و مشهورتر است.

ص:36

اگر ادعای تواتر داشته باشند، تواتر در مورد شیخین، به صحت نزدیک تر است. اگر به نقل صحابه تکیه کنند، از صحابه، فضایل بیشتری در مورد ابوبکر و عمر نقل شده است.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: اگر معیار خوبی و بدی افراد، رضایت و پذیرش کسانی همچون خوارج باشد، فاتحۀ اسلام خوانده است. خوارج کسانی بودند که با امام علی صلوات الله علیه به جنگ برخاستند؛ آن حضرت را به شهادت رساندند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله حکم تکفیرشان را صادر کرد و در توصیف آن ها فرمود: «مانند پرتاپ تیر از چلۀ کمان، از دین بیرون می روند. قرآن می خوانند، اما از حلقوم شان بالاتر نمی رود».

اگر رضایت چنین افرادی معیار سنجش باشد، چرا رضایت ابوجهل و ابولهب و مشرکان معیار نباشد؟ در این صورت، دیگر شیعیان و اهل سنت، به طور کامل از اثبات درستی اسلام، عاجز می شوند و نمی توانند اسلام و عدالت رسول خدا صلی الله علیه و آله را ثابت کنند؛ چرا که مشرکان، نه صحت اسلام را می پذیرند و نه عدالت رسول خدا را. آن ها به اهل سنت و دیگران خواهند گفت: «ما قبول نداریم که اسلام حق است. ما قبول نداریم که پیامبر اسلام بر حق است و به عدالت رفتار کرده است». اگر چنین شود، پرسش گر نتیجۀ کار را می پذیرد؟

دوم: شاعر می گوید: «و لیس یصح فی الأذهان شیء/ إذا احتاج النهار إلی دلیل»؛ یعنی اگر برای اثبات روز روشن، نیاز به دلیل باشد، دیگر ذهن بشر، هیچ چیزی را درست نمی انگارد.

ص:37

ایمان امام علی صلوات الله علیه، نه از گفتار دشمنانش به دست می آید و نه از گفتار خوارج و معاویه و عمرو عاص؛ بلکه از دلایل روشن _ یعنی آیات الهی و سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله _ به دست می آید. همچنین برای دریافت آن، بایدبه روش و منش و جهاد و جان فشانی او مراجعه کرد و سخن دین داران و عدالت خواهان و انصاف پیشگان را شنید که همگی در عدالت او اجماع دارند.

اگر بخواهیم حقایق را از منکران حقیقت دریافت کنیم، دیگر نمی توانیم هیچ حقیقتی را به اثبات برسانیم؛ چون هر حقیقتی، منکرانی دارد؛ همانند وجود خدا و حتی وجود خود تو که ممکن است کسانی منکر این حقایق شوند و با تو، به مجادله برخیزند.

سوم: پیش تر گفتیم که تکفیر ابوبکر و عمر و عثمان را نمی توان به شیعه نسبت داد؛ زیرا شیعیان، تنها به کردار آن ها معترض هستند و آن ها را مورد انتقاد قرار می دهند و با سنجۀ حق و عدالت می سنجند؛ به ویژه آن که خود اهل سنت نیز قائل به عصمت آنان نیستند.

شیعیان معتقدند که مقصود آیۀ «وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»(1)

و احادیث صحیحی که اهل سنت در این زمینه روایت کرده اند، این نیست که آنان از دین خارج شدند و به کفر و شرک بازگشتند؛ بلکه مقصود این است که آن ها به تعهدات خود پای بند نشدند و به عهد خود وفا

ص:38


1- .محمد فقط فرستاده ای است که پیش از او نیز پیامبرانی [آمدند و] رفتند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیدۀ خود بازمی گردید؟ هر کس از عقیدۀ خود بازگردد، هرگز زیانی به خدا نمی رساند. به زودی خداوند سپاس گزاران را پاداش می دهد. سوره آل عمران، آیه 144.

نکردند و از دستورها پیروی ننمودند؛ در حالی که عهد بسته بودند در زمان حیات و پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، تعهدات خود را اجرا نمایند.

پس سخن گفتن از احادیث متواتر دربارة اسلام خلفا و دیگران صحیح نیست؛ زیرا شیعیان منکر این احادیث نیستند؛ بلکه مخالف این هستند که گفته شود: «کارهای آن ها بدون استثنا صحیح بود»؛ و مخالف کاری هستند که آنان انجام دادند و با این که به فرمان خدا و رسولش، در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند، اما چندی بعد، خلافت را به دست گرفتند. بنا بر این، همۀ سخنان مطرح شده در پرسش _ که بر اساس اعتقاد به کفر خلفا طرح گردیده _ بی مورد است.

چهارم: سخن پرسش گر که می گوید: «ادعای بدون دلیل، ممکن است»، سخن بی جایی است. تنها افراد ظالم و بی دین و بی انصاف می توانند بدون هیچ دلیلی ادعا کنند. چنین ادعایی نمی تواند دلایل محکم و صحیح را از حجیت ساقط نماید. کشتن انبیای الهی نیز ممکن است و اتفاق افتاده است؛ اما آیا این مسأله می تواند نبوت ایشان را باطل سازد و حجت آن ها را ساقط نماید؟

نتیجه این که ادعای بدون دلیل، مصداق کلام خداوند است که می فرماید: «وَ جَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ؛(1) با دستاویز باطل، مجادله کردند تا حق را با آن ابطال نمایند». و می فرماید: «وَ یُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ؛(2) کافران از باطل دفاع می کنند تا حق را با آن ابطال کنند».

ص:39


1- . سوره غافر، آیه 5.
2- . سوره کهف، آیه 56.

پنجم: این که پرسش گر می گوید: «ادعای فضیلت برای شیخین، امکان پذیرتر از ادعای فضیلت برای امام علی صلوات الله علیه است و روایات آن، بیشتر و مشهورتر است و تواتر آن، به صحت نزدیک تر می باشد و صحابه، فضایل آن دو را بیشترنقل کرده اند»، سودی ندارد و خواستۀ او را ثابت نمی کند. این که خوارج می توانند در مورد امام علی صلوات الله علیه فلان ادعا را بکنند و چنین و چنان بگویند نیز از همین قبیل است؛ به این دلیل که همۀ توهین های مطرح شده در پرسش که به امام علی صلوات الله علیه نسبت داده شد، سخن فرقه ای است که با امام علی صلوات الله علیه دشمنی دارد و برای عیب جویی از آن حضرت تلاش می کند. ولی فرقه های دیگر، اعم از شیعه و اهل سنت، این سخنان را تکذیب و انکار می کنند و معتقدند که این ها ساخته و پرداختۀ دشمنان است. پس همۀ این سخنان، بی فایده و بدون نتیجه است و پیش از شیعیان، خود اهل سنت به دروغ و ساختگی بودن این ها حکم می کنند.

ششم: به این سخن که «احادیث بسیاری در مورد فضیلت و برتری ابوبکر و عمر و عثمان وجود دارد»، چندین اشکال وارد است:

الف: کم و زیاد بودن روایات و راوایان در این خصوص بی مورد است، چرا که فضایل امام علی صلوات الله علیه را هم دوستدارانش نقل کرده اند و هم مخالفانش. شیعه و سنی بر این مطلب، اجماع و اتفاق نظر دارند. اما فضایل ابوبکر و عمر و عثمان را تنها کسانی نقل کرده اند که مدافعان آن ها هستند و برای درست جلوه دادن کارهای آنان تلاش می کنند و می خواهند آن ها را از هر گونه عیبی تبرئه کنند و هر چه کرده اند را خوب انگارند و تا می توانند، برای آن ها فضیلت گرد آورند.

ص:40

روشن است که با این گونه فضایل، نمی توان اقامۀ برهان کرد؛ آن هم در مقابل کسانی که چنین فضیلت هایی را قبول ندارند، یا به عکس آن قائل هستند و به طور مثال می گوید: آن ها از میدان جنگ فرار کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله را طعمۀ شمشیر مشرکان قرار دادند که باعث شکسته شدن دندان آن حضرت گردید؛ با این که امام علی صلوات الله علیه به هنگام هجرت، در بستر آن حضرت آرمید و پیوسته از پیامبر و دینش محافظت کرد و در طول زندگی اش، از هیچ گونه حمایت و دفاعی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله دریغ نورزید.

از سوی دیگر، چگونه می توان دو کس را کنار هم قرار داد و با هم سنجید، در حالی که یکی می گوید: «من غلامی از غلامان محمد هستم» و دیگری دربارة پیامبر صلی الله علیه و آله که در بستر بیماری افتاده است، می گوید: «این مرد هذیان می گوید و درد بر او چیره شده است». افزون بر این که سرور بانوان جهان را به خشم می آورد و او را کتک می زند و جنینش را سقط می کند و می کوشد اهل بیت نبوت را با آتش بسوزاند.

ب: مدائنی که سنی مذهب و دوستدار خلفا است، روایت کرده است:

معاویه به کارگزاران خود در همۀ شهرها نوشت: «به هیچ یک از شیعیان علی، اجازۀ گواهی و شهادت در محاکم قضایی ندهید». و نوشت: «کسانی که از شیعیان و ولادت مداران و دوستان عثمان هستند و فضایل و مناقب او را نقل می کنند، جایگاه شان را بالا ببرید و آن ها را به خود نزدیک کنید و مورد احترام قرار دهید و هر چه روایت می کنند، برایم بنویسید و نام راوی و نام پدر و قبیله اش را برایم بفرستید». به خاطر اموال هنگفتی که معاویه در این راه صرف کرد و بذل و بخشش هایی که نسبت به عرب و غیر عرب

ص:41

انجام داد، مردم دچار زیاده گویی در فضایل و مناقب عثمان شدند. این کار در همۀ شهرها رونق گرفت و مردم برای رسیدن به دنیا و جایگاه دنیوی، از هم پیشی گرفتند. هر گاه یکی از کارگزاران معاویه را می یافتند، فضیلت و منقبتی از عثمان روایت می کردند تا نام شان نوشته شود و مقرب حکومت گردند.

این برنامه، تا سالیان دراز ادامه داشت تا این که معاویه به کارگزارانش نوشت: «در همۀ شهرها و در هر گوشه و کناری، سخن دربارة عثمان انتشار یافته و رایج گشته است. پس از این که نامه ام به دست شما رسید، مردم را به روایت فضایل صحابه و خلفای نخستین دعوت کنید. هر کس حدیثی دربارة فضایل ابوتراب نقل کرد، برای نقضش حدیثی در مورد صحابه بسازید. این کار برای من دوست داشتی تر است و چشمان مرا روشن تر می سازد و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بهتر می کوبد و برای آنان، سخت تر و گران تر از مناقب و فضایل عثمان می باشد».

نامه های معاویه برای مردم خوانده شد. روایات بی شماری که همگی بی اساس و ساختگی بود، در منقبت صحابه روایت گردید. مردم برای ساختن چنین روایاتی، بسیار کوشیدند و این احادیث ساختگی را بر فراز منبرها بازگو نمودند و آن ها را به معلمان مکتب ها سپردند تا به کودکان بیاموزند. این کار چنان گسترش یافت که نقل و تعلیم روایات ساختگی، همانند تعلیم قرآن باب شد و آن ها را به دختران و زنان و خادمان و چاکران نیز یاد دادند.

ص:42

مدت زیادی به همین نحو گذشت تا این که معاویه، نامه ای با این مضمون، به همۀ کارگزارانش در شهرهای مختلف نوشت: «اگر دو شاهد گواهی دادند که فردی، علی و خاندانش را دوست دارد، نام آن فرد را از دیوان خط بزنید و مقرری او را از بیت المال قطع کنید». و در مرحلۀ بعد نوشت:

«اگر مردم کسی را به محبت علی و خاندانش متهم کردند، او را شکنجه کنید و خانه اش را ویران نمایید».

در عراق، به ویژه در شهر کوفه، بلا از همه جا شدیدتر بود؛ به طوری که شیعۀ علی صلوات الله علیه، از خدمتکار و غلام خود می ترسید و اگر فردی مورد اعتماد به خانه اش می رفت و راز خود را با او در میان می گذاشت، باز هم حاضر به سخن گفتن با او نمی شد، تا این که سوگند محکم از او می گرفت تا راز او را پنهان سازد.

به هر روی، احادیث دروغین و ساختگی فراوان شد و بهتان انتشار یافت و فقیهان و قاضیان و فرمانداران نیز به همین راه رفتند. بیشترین مردمی که به این بلا گرفتار شدند، روستانشینان ریاکار و بیچاره بودند که خود را اهل خشوع و دین داری نشان می دادند و به ساختن احادیث می پرداختند تا با این کار، از عطای والیان بهره ای ببرند و از نزدیکان آن ها شوند و خانه و دارایی و زمین کشاورزی به دست آورند.

این گونه اخبار و احادیث ساختگی، به دست دین دارانی رسید که دروغ و بهتان را جایز نمی دانستند. آنان به خیال این که این احادیث، حقیقت دارد، آن ها را پذیرفتند و روایت کردند؛ که اگر از بطلان آن ها خبر داشتند، هرگز

ص:43

به آن روایات نمی پرداختند و پای بند آن ها نمی شدند. پیوسته امور به همین منوال گذشت تا حسن بن علی از دنیا رفت و بلا و فتنه بیشتر شد ...».(1).

مدائنی همچنین می گوید:

ابن شهاب به من خبر داد که خالد بن عبدالله قسری (حاکم مکه و عراق) به من گفت: «برای من نسب نویسی کن». من از نسب قبیلۀ مضر آغاز کردم و هنوز آن را تمام نکرده بودم که به من گفت: «بس است. این کار را رها کن. خدا ریشۀ آن ها را بسوزاند. برایم سیره نویسی کن». به او گفتم: «گاه چیزی از سیرۀ علی بن ابی طالب صلوات الله علیه به خاطرم می رسد. آیا آن ها را بنویسم؟». گفت: «نه؛ مگر این که او را در قعر جهنم ببینی و بخواهی چیزی در این باره بنویسی».(2).

خداوند خالد و گمارندۀ او بر حکومت را لعنت کند و چهرۀ آن ها را زشت گرداند و بر امیرمؤمنان علی بن ابی طالب، صلوات و درود فرستد.

هنگامی که نامۀ امام علی صلوات الله علیه به معاویه رسید که در آن، فضایل و مناقب خود را بر شمرده بود، معاویه گفت: «این نامه را پنهان کنید تا شامیان آن را نخوانند و به پسر ابوطالب متمایل نشوند».(3).

هشام بن عبد الملک، نامه ای به اعمش نوشت و از او خواست فضایل عثمان و بدی های علی صلوات الله علیه را بنویسد؛ ولی اعمش نپذیرفت.(4).

ص:44


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 11، ص 44؛ النصائح الکافیه، ص 72 و 73 به نقل از مدائنی. ابن ابی الحدید معتزلی، دارای مذهب اهل تسنن بود و به مذهب خود تعصب داشت. از این رو، پیوسته در کتاب شرح نهج البلاغه، به نقض فضائل شیعه همت گماشته است.
2- . الاغانی، ج 19، ص 59.
3- . معجم الادبا، ج 5، ص 266.
4- . ر.ک: شذرات الذهب، ج 1، ص 221.

شعبی می گوید:«اگر از آن ها می خواستم که بندۀ من شوند و خانۀ مرا پر از زر و سیم کنند تا علیه علی رضوان الله علیه دروغ ببافم، بی درنگ می پذیرفتند».(1).

ابواحمد عسکری می گوید: «گفته اند که اوزاعی غیر از حدیث کساء، هیچ حدیثی در زمینۀ فضایل نقل نکرده است. خدا می داند! زهری نیز تنها یک حدیث در این زمینه روایت کرده است. این دو، از بنی امیه می ترسیدند».(2).

در دست کاری تاریخ، همین بس که مورخان گفته اند: «هفتصد تن از مهاجران و انصار و هفتاد نفر از اهل بدر و دویست و هشتاد نفر از حاضران در بیعت شجره، امام علی صلوات الله علیه را همراهی می کردند»؛(3).

اما آن گونه که از شعبی نقل شده است، دشمنان علی صلوات الله علیه و تاریخ سازان، وقاحت را به جایی رساندند که گفتند: «در جنگ جمل، چهار تن از اهل بدر حضور داشتند: علی و عمار در یک سو بودند و طلحه و زبیر، در سوی دیگر. اگر کسی بپندارد که غیر از این چهار نفر، کسی از اهالی بدر در جمل حضور داشت، او را تکذیب کنید».(4).

اسکافی نوشته است: «معاویه، عده ای از صحابه و تابعین را به کار گرفت تا اخباری ناپسند دربارة علی علیه السلام بسازند که موجب سرزنش وی شود و بیزاری از او را پدید آورد. او برای این کار، مزدی بسیار بالا تعیین کرد تا نتوانند از آن چشم بپوشند و در نتیجه، احادیثی بسازند که رضایت او را جلب کند. از صحابه،

ص:45


1- . تاریخ واسط، ص 173.
2- اسد الغابة، ج 2، ص 20.
3- . المعیار و الموازنة، ص 22؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 104؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 163؛ صفین، ص 268 و 266؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 483؛ جمهرة خطب العرب، ج 1، ص 179 و 183.
4- . ر.ک: عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج 4، ص 328.

ابوهریره و عمروعاص و مغیره بن شعبه پذیرفتند و از تابعین، عروه بن زبیر به این کار پرداخت».(1).

ج: شافعی می گوید: «چه بگویم دربارة مردی که دشمنانش از روی حسد و دوستانش از روی ترس، فضایل او را کتمان کردند؛ و باز در این میان، به قدری فضایل او بیرون آمد که شرق و غرب عالم را فرا گرفت».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

چراحضرت علی(علیه السلام)خراب کاری خلفا را اصلاح نکرد؟

پرسش شمارۀ 59 (188)

کلینی نقل کرده است: «برخی از یاران امام علی رضی الله عنه از او خواستند که خراب کاری خلفای پیشین را اصلاح کند؛ ولی او به دلیل این که می ترسید لشکرش متفرق شوند، سخن آن ها را نپذیرفت».(3).

تهمتی که یاران او، به خلفای پیشین (ابوبکر و عمر و عثمان) روا داشتند، شامل مخالفت خلفا با قرآن و سنت نیز می شود. آیا اقدام نکردن علی برای اصلاح این گونه مخالفت ها، با عصمت او _ که شما ادعا می کنید _ سازگار است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:46


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 64.
2- . الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص 19؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 136؛ انوار البهیة، ص 71؛ مشارق انوار الیقین، برسی، ص 171؛ غایة المرام، ج 5، ص 145؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 349.
3- . الروضه، شیخ کلینی، ص 29.

در یک منظر کلی، دو نوع مخالفت وجود دارد که باید اصلاح شود:

نوع اول: آنچه که به وظایف و اقدامات خلیفه و خود حاکم مربوط است؛ مانند: اجرای عدالت در بین مردم، تقسیم مساوی بیت المال، گرفتن حق از نااهلان، بازگرداندن حق به اهلش، حفاظت سخت گیرانه از اموال عمومی، اصلاح کار مسلمانان، قضاوت دین مدارانه، اجرای حدود الهی، آموزش احکام دینی، تربیت مردم، گسترش فضایل و ارزش ها و اخلاق والا در بین مردم، احیای سنت ها، ریشه کن کردن بدعت ها، مقابله با دشمنان و تقویت نیروی مسلمانان و....

در همۀ این موارد، بر حاکم واجب است که بر اساس شریعت الهی و با رعایت حدود و موازین شرعی رفتار کند و تا سر حد امکان، هیچ گونه جانب داری و سهل انگاری و مخالفت با دین نداشته باشد.

نوع دوم: آنچه که به تکالیف و وظایف شخصی مردم و مذهب و اعتقاد آن ها ارتباط دارد. در این خصوص، بر حاکم واجب است که آن ها را به سوی حقیقت راهنمایی کند؛ از آنان بخواهد که بر اساس حق عمل کنند؛ در برطرف کردن شبهات آن ها بکوشد؛ برای رسیدن به این اهداف، به زور متوسل نشود که هیچ اجباری در دین نیست. البته اگر شرایط از این موازین تجاوز کرد _ مثل این که شبهه ای از بین رفت و باز هم مخالفت افراد ادامه یافت _ باید مقابله با این مخالفت ها، در چهارچوب قوانین و شرایط ویژۀ خود صورت گیرد و امر به معروف و نهی از منکر انجام شود.

از این رو می بینیم که امام علی صلوات الله علیه در خصوص مخالفت هایی که از نوع اول بود، با هیچ کس مماشات و مدارا نکرد و به طور همه جانبه، طبق احکام الهی رفتار نمود؛ با این که عواقب سنگینی برایش داشت و ناکثان از او نافرمانی

ص:47

کردند و بیعتش را شکستند و برای جنگ با او لشکرکشی کردند و باعث کشته شدن ده ها هزار مسلمان شدند.

اما نسبت به آنچه که به نوع دوم مربوط می شود، امام علی صلوات الله علیه در رفع شبهات مردم کوشید و هرگز در این راه، به زور متوسل نشد؛ زیرا شبهه ها همواره ادامه داشت و شبهه زدگی مردم، مانع از اتخاذ هر تصمیمی می شد. مردم خود را مظلوم می پنداشتند و گمان می کردند که پیش تر، کارها در دست صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده و از آن ها به مردم منتقل شده و نسبت به پیشینیان باید خوشبین بود و برای عملکرد آن ها، عذرهای رنگارنگ تراشید و هیچ چیز نباید مانع از تقلید و پیروی مردم از صحابه شود. گواه بر این مطلب، رویکردی است مردم نسبت به نماز تراویح داشتند. وقتی امام علی صلوات الله علیه خواست مردم را از خواندن نماز تراویح بازدارد، همگی فریاد زدند: «وای که سنت عمر از دست رفت!».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:48


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 283 و ج 1، ص 269؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 26؛ الکافی، ج 8، ص 63؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58. و ر.ک: الجواهر، ج 21، ص 337؛ وسائل الشیعه، باب 10 از ابواب نوافل شهر رمضان کتاب الصلاة و کشف الغناء، ص 65 _ 66؛ سلیم بن قیس، چاپ مؤسسه البعثة، ص 126؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58؛ بحارالانوار، ج 31، ص 7 و 8 و ج 34، ص 181 و چاپ قدیم، ج 8، ص 284؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 220؛ تقریب المعارف، ص 347؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 562؛ احقاق الحق (الاصل)، ص 247.

فصل دوم: حکم صریح درباره حضرت علی(علیه السلام)

گرفتن میثاق از پیامبران برای امامت حضرت علی(علیه السلام)

پرسش شمارۀ 60 (183)

شیعه معتقد است که همۀ پیامبران به پذیرش ولایت علی دعوت شدند(1)

و خداوند از آنان برای ولایت علی، میثاق و پیمان گرفت.(2)

شیعیان، مبالغه و غلو را به جایی رسانده اند که شیخ هادی تهرانی می گوید: «ولایت علی بر همۀ اشیاء عرضه شد. چیزهایی که ولایت را پذیرفتند، صحیح و سالم ماندند و چیزهایی که ولایت را نپذیرفتند، فاسد شدند».(3)

به شیعیان باید گفت که پیامبران صلوات الله علیهم به سوی توحید و عبادت خالصانه برای خداوند دعوت می کردند، نه به سوی ولایت علی که شما ادعا می کنید. خداوند می فرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَاْ

ص:49


1- . ر.ک: بحار الانوار، ج 11، ص60؛ المعالم الزلفی، ص 303.
2- . المعالم الزلفی، ص 303.
3- . ودائع النبوة، شیخ هادی تهرانی، ص 155.

فَاعْبُدُونِ؛(1) هیچ پیامبری پیش از تو نفرستادیم، مگر این که به او وحی کردیم که خدایی غیر از من نیست؛ پس مرا عبادت کنید».

اگر بنا بر ادعای شما، ولایت علی در کتاب همۀ پیامبران نوشته شده بود، پس چرا تنها شما آن را نقل کرده اید و غیر از شما، کسی از آن خبر ندارد؟ چرا این موضوع، به پیروان دیگر ادیان اعلام نشده است؟ بسیاری از پیروان دیگر ادیان، به اسلام گرویده اند و تا کنون، سخنی از ولایت علی به میان نیاورده اند. اصلاً چرا در قرآن که گواهی بر همۀ کتاب های آسمانی است، این مطلب به ثبت نرسیده است؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: چرا و به چه دلیل باید دعوت پیامبران را به توحید و عبادت خالصانۀ خداوند منحصر کنیم؟ آیا حلال، حرام، مباحث مربوط به دنیا و آخرت، احکام شرعی، حکومت، داوری، نماز، زکات و غیره، جزو دعوت پیامبران نبوده است؟

دوم: از کجا می دانید که پیامبران، مردم را به ولایت امام علی صلوات الله علیه دعوت نکرده اند؟

سوم: کتاب های پیامبران، به دست ما نرسیده است. کتاب ها و صحف پیامبران و دیگر میراث آنان _ مانند: عصای حضرت موسی و انگشتر حضرت سلیمان و غیره _ نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.

ص:50


1- . سوره انبیاء، آیه 25.

الف: با توجه به مسأله یاد شده، خداوند می فرماید:

* یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیرًا مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ؛(1) ای اهل کتاب! فرستادۀ ما به سوی شما آمده است تا بسیاری از آنچه را که از کتاب آسمانی پنهان داشته اید، برای شما روشن سازد.

* وَ مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِنْ شَیْئٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَی نُورًا وَ هُدًی لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ کَثِیرًا؛(2) خدا را آن گونه که سزاوار او است، ارج نگذاشتند؛ چرا که گفتند: «خداوند هیچ چیزی بر هیچ بشری نازل نکرده است». بگو: «کتابی را که موسی آورد و روشن گر و رهنمودی برای مردم بود و آن را بر روی کاغذها نوشته اید و [برخی از آن را] آشکار می کنید و بسیاری از آن را پنهان می دارید، چه کسی نازل کرده است؟

* فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلاً؛(3) وای بر کسانی که کتاب را به دست خویش می نویسند و سپس برای آن که آن را به بهای ناچیزی بفروشند، می گویند این از جانب خداوند است!

* یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الإِنْجِیلِ؛(4) [اهل کتاب، نبوت محمد را انکار می کنند، با این که نام و نشان] او را در تورات و انجیل که در نزدشان است، نوشته می یابند.

ص:51


1- . سوره مائده، آیه 15.
2- . سوره انعام، آیه 91.
3- . سوره بقره، آیه 79.
4- . سوره اعراف، آیه 157.

* الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ؛(1).

اهل کتاب، او را [یعنی محمد را] می شناسند، همان گونه که فرزندان خود را می شناسند.

از کسانی که چنین حالی دارند و تلاش می کنند مردم را از راه پیامبر صلی الله علیه و آله بازدارند و در صحت اعتقادات مسلمین تردید نمایند، چه انتظاری است که مسائلی مانند ولایت امام علی صلوات الله علیه را فریاد بزنند؟

ب: کتاب هایی که به نام تورات و انجیل و غیره متداول است، تورات و انجیل حقیقی نیست و همگی تحریف و دستکاری شده اند.

ج: در خصوص نقل موضوع ولایت از سوی مخالفان شیعه و کسانی که برای تقویت ابوبکر و سست کردن برهان امام علی صلوات الله علیه می کوشند، از آنان هیچ توقعی نیست که به چنین موضوعی اهتمام ورزند و به سادگی بتوانند ولایت علی صلوات الله علیه را بپذیرند و بدان اقرار نمایند.

چهارم: خداوند متعال در جای جای قرآن فرموده است که از پیامبران و مؤمنان و بنی اسرائیل و مسیحیان، پیمان و میثاق گرفته شد. در تفسیر کلمۀ «میثاق»، احتمالات مختلفی ذکر کرده اند. چرا نباید یکی از این احتمالات، همان مضمون روایات اهل بیت علیهم السلام باشد؟ اهل بیتی که همانند کشتی نوح هستند؛ اهل بیتی که ثقل جدانشدنی از کتاب خدا هستند؛ اهل بیتی که متمسک به آنان، هرگز گمراه نمی شود. بر اساس روایات اهل بیت، منظور از میثاق، گرفتن عهد و پیمان برای اقرار به یگانگی خداوند و بندگی در برابر او و پذیرش نبوت محمد و ولایت علی صلوات الله علیهما و آلهما است.

ص:52


1- . سوره بقره، آیه 146.

با این بیان، دیگر مجالی برای پرسش گر نمی ماند که بگوید: «چرا در قرآن که گواهی بر همۀ کتاب های آسمانی است، امامت و گرفتن میثاق برای ولایت، به ثبت نرسیده است؟». چرا که احتمال دارد مراد از میثاقی که در قرآن آمده است، همین معنا باشد؛ همچنان که در بسیاری از روایات، به روشنی بیان شده است.

پنجم: لازم نیست همۀ حقایق و معارف دینی، به صراحت در قرآن آمده باشد. شاید حکمت بزرگ تری اقتضا کرده است که این موضوع، آشکارا در قرآن نیاید و تنها به احادیث رسول خدا و اهل بیتش صلوات الله علیهم اجمعین اکتفا گردد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

حضور در شورا، دلیلی بر عدم وصیت دربارة خلافت

پرسش شمارۀ 61 (189)

عمر بن خطاب برای زمان پس از مرگش، شش نفر را به عنوان اعضای شورا برگزید. در آغاز کار، سه تن از اعضا کناره گیری کردند. سپس عبدالرحمن بن عوف نیز کنار رفت و علی و عثمان باقی ماندند. چرا علی در همان آغاز، اعلام نکرد که در مورد خلافت، به او وصیت شده است؟ آیا بعد از مرگ عمر، باز هم از کسی می ترسید؟

به بیان دیگر: با این که علی رضی الله عنه جزو شورای شش نفره ای بود که عمر برای خلافت تعیین کرده بود، چرا علی به نفع عثمان کناره گیری کرد؟ چرا به صراحت نگفت که با وحی الهی و فرمان پیامبر، خلافت به او وحی شده است؟ آیا علی حق را پنهان کرد؟ آیا تقیه به کار برد؟ چگونه ممکن است امیرالمؤمنینی که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، چنین کاری بکند؟

ص:53

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.(1).

ص:54


1- . پیش از این که به این سؤال پاسخ دهیم، لازم است اهل تسنن به یک سؤال اساسی، جوابی قانع کننده و متقن بیابند: در روز سقیفه، غاصبان خلافت در پاسخ به کسانی که خلافت امام علی صلوات الله علیه را مطرح می کردند، به یک حدیث استشهاد نمودند که پیامبر صلی الله علیه و آله گفته است: «نبوت و خلافت، در یک خاندان جمع نمی شود!». این گفتۀ آن ها، با عمل عمر در تناقض است؛ چرا که خلیفۀ دوم با قرار دادن امام علی صلوات الله علیه در شورای شش نفره، رسماً او را در معرض خلافت قرار داد. عبدالرحمن نیز با شرط عمل به سیرۀ شیخین، خلافت را بر عهدۀ امام علی صلوات الله علیه گذاشت که آن حضرت نپذیرفت. اگر عمر از حدیث پیامبر اطلاع نداشت، این یک مصیبت است؛ و اگر اطلاع داشت و آن را نادیده گرفت، مصیبتی بس گران تر خواهد بود. این ماجرا در هر صورت، عدم اطلاع یا عدم پایبندی خلیفه به سنت پیامبر را اثبات می نماید. بزرگ تر از این مصیبت ها، مورد تردید بودن صدور این حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله است. در کتاب بحار الانوار، ج 31، ص 356 به نقل از علل الشرایع، ص 171، باب 134، ح 1، از امام صادق صلوات الله علیه نقل شده است که وقتی عمر دستور برگزاری شورا را صادر کرد، ابتدا نام عثمان را آورد و در پایان، نام امام علی صلوات الله علیه را ذکر نمود. عباس به امام علی گفت: «ای ابالحسن و ای امیر مؤمنان! در روز وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، به تو پیشنهاد دادم که دستت را بیاور تا با تو بیعت کنیم؛ چرا که خلافت، از آن کسی است که زودتر آن را به دست گیرد. ولی تو گوش نکردی و با ابوبکر بیعت شد. من امروز به تو می گویم که عمر، نام تو را به عنوان آخرین فرد در شورا ذکر کرده است. اهل شورا تو را از آن بیرون خواهند کرد. پس حرف مرا بشنو و اصلاً وارد شورا نشو». امام علی صلوات الله علیه، به او پاسخ نداد. هنگامی که بیعت عثمان صورت پذیرفت، عباس به امام گفت: «مگر به تو نگفتم؟». امام فرمود: «ای عمو! یک چیز از دید تو پنهان ماند. مگر سخن او را بالای منبر نشنیدی که می گفت: خداوند نخواسته است نبوت و خلافت را با هم در این خاندان قرار دهد؟ من خواستم او با این کار، خودش را تکذیب نماید و مردم بدانند که سخن دیروز او، دروغ محض بود و ما صلاحیت تصدی خلافت را داریم. عباس با شنیدن سخن مام، ساکت شد و دیگر هیچ نگفت. با این بیان، امام علی صلوات الله علیه می خواست بگوید که من این کار را پذیرفتم تا دروغ گویی کسانی را اثبات کنم که حدیث «نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمی شود» را جعل کردند و به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند. گویا توطئۀ ترور امام علی صلوات الله علیه، چنان خلیفه و اطرافیانش را به خود مشغول کرده بود که امکان بررسی گذشته و سخنان ایراد شده در سقیفه را نداشتند؛ یا اساساً کشتن امام صلوات الله علیه برای آن ها، بیش از باز شدن مشت شان در مورد در جعل این حدیث، اهمیت داشت. مترجم
یکم: باحضرت علی(علیه السلام) بیعت شده بود

هیچ معنا ندارد که پرسش گر بگوید: «چرا علی در همان آغاز، اعلام نکرد که در مورد خلافت، به او وصیت شده است؟». به این دلیل که:

اولاً: در آن روزگار، کسی نبود که نداند بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام امام است. هفتاد روز پیش از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله، هزاران نفر از صحابه، در غدیر با او بیعت کرده بودند. پس معنا نداشت که امام علی صلوات الله علیه مطلبی به این روشنی را برای تک تک افراد بیان کند؛ به ویژه آن که به خاطر بیان چنین مطلبی در روز سقیفه، حضرت زهرا سلام الله علیها کتک خورد و محسن سقط گردید.

ثانیاً: به امام علی علیه السلام وصیت شده بود که برای جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و اله دست به شمشیر نبرد. اگر علی علیه السلام نجنگید، به خاطر ترس از عمر و دیگران نبود؛ بلکه به خاطر پیروی از وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

یکم: تصمیم برای کشتن امام علی(علیه السلام) در شورا

امام علی صلوات الله علیه زیر چکمۀ تهدید به قتل، حاضر شد به نفع عثمان کنار برود و از خلافت دست بکشد؛ زیرا عمر بن خطاب، دستور داده بود: «اگر اعضای شورا نتوانستند به نظر واحد دست بیابند، همگی کشته شوند؛ و اگر سه نفر با هم اتفاق نظر داشتند، سه نفر دیگر که عبدالرحمن بن عوف در میان آن ها نیست، کشته شوند؛ و اگر چهار یا پنج نفر هم نظر شدند، یک یا دو نفر باقی مانده کشته

ص:55

شوند».(1) از این رو، عبدالرحمن بن عوف، امام علی صلوات الله علیه را آشکارا به قتل تهدید کرد.(2).

بلاذری و دیگران نقل کرده اند که وقتی اعضای شورا با عثمان بیعت کردند، علی صلوات الله علیه از بیعت سر باز زد. عبدالرحمن بن عوف گفت: «بیعت کن؛ در غیر این صورت، کشته می شوی». این در حالی بود که کسی غیر از عبدالرحمن، شمشیر نداشت. همچنین نوشته اند که امام علی صلوات الله علیه با حالت خشمگین از شورا بیرون رفت. اعضای شورا، خود را به او رساندند و گفتند: «بیعت کن؛ وگرنه با تو می جنگیم». او به همراه آنان به شورا بازگشت و با عثمان بیعت کرد.(3)

در متون دیگر آمده است: مردم به بیعت با عثمان پرداختند و علی صلوات الله علیه کندی کرد. عبدالرحمن بن عوف گفت: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ

ص:56


1- ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 66 و 67 حوادث سال 23؛ تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 428 حوادث سال 23 و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 294؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 24 و 25 و 28 و تحقیق زینی، ج 1، ص 28 و تحقیق شیری، ج 1، ص 42؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 187؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 349؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 339 و 342 و 347؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 3، ص 924 و 925؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 212؛ النص و الاجتهاد، ص 384 و 398؛ الغدیر، ج 5، ص 375؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 568؛ بحار الانوار، ج 31، ص 398؛ نهج السعادة، ج 1، ص 113؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 1، ص 116؛ فتح الباری، ج 7، ص 55.
2- . ر.ک: الغدیر، ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 194 و ج 6، ص 168 و ج 12، ص 265؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498 و 499؛ تقریب المعارف، ص 351؛ التحفة العسجدیه، ص 129؛ غایة المرام، ج 2، ص 68 و ج 6، ص 8؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193؛ بحارالانوار، ج 31، ص 66 و 403؛ صحیح بخاری، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 304.
3- . ر.ک: انساب الاشراف، ج 5، ص 22؛ شرح نهج البلاغه، معتزلی، ج 12، ص 265؛ الغدیر، ج 5، ص 374 و ج 9، ص 197 و 379 و ج 10، ص 26؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 498؛ تقریب المعارف، ص 351؛ غایة المرام، ج 6، ص 8.

فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَی بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا؛(1) کسانی که با تو بیعت می کنند، در حقیقت با خدا بیعت می کنند. دست خدا، بالای دست آنان است. هر کس پیمان شکنی کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است. و هر کس بر آنچه که با خدا عهد بسته، وفادار بماند، به زودی خدا پاداشی بزرگ به او می بخشد». علی بازگشت و در حالی که جمعیت را می شکافت تا پیش برود و بیعت کند، می گفت: «نیرنگ! و چه نیرنگی!».(2).

متن ابن قتیبه این گونه است: «عبدالرحمن بن عوف گفت: ای علی! خود را به خطر نیفکن. غیر از شمشیر، چیز دیگری حکم فرما نیست».(3).

دوم: جانشینی با وحی یا وصیت؟

در سؤال آمده است: «چرا امام علی صلوات الله علیه به صراحت نگفت که به وسیلۀ خداوند، خلافت به او وحی شده است؟». این تعبیر، به هیچ وجه قابل پذیرش نیست؛ زیرا امام علی صلوات الله علیه پیامبر نبود که به او وحی شود، بلکه وصی پیامبر صلی الله علیه و آله بود. افزون بر این، فرود جبرئیل به زمین، از زمان شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله قطع گردید. پس ادعای وحی به امام علی صلوات الله علیه معنا ندارد.

سوم: احتجاج بی حاصل

ص:57


1- سوره فتح، آیه 10.
2- .تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 238، و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 3، ص 302؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 3، ص 305.
3- . الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 31 و تحقیق شیری، ج 1، ص 45؛ الوضاعون و احادیثهم، ص 499؛ الغدیر، ج 5، ص 375. و ر.ک: صحیح بخاری، ج 6، ص 2635 و چاپ دارالفکر، ج 8، ص 123؛ السنن الکبری بیهقی، ج 8، ص 147؛ عمدة القاری، ج 24، ص 272؛ المصنف، صنعانی، ج 5، ص 477؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 39، ص 193؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 3، ص 304.

احتجاج با کسی که موضوع را می داند، معنا ندارد. لازم نبود امام علی صلوات الله علیه فریاد بزند که از طرف خدا و رسولش، به امامت منصوب شده است؛ چون مردم این موضوع را می دانستند و هفتاد روز پیش از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، همگی در روز غدیر با او بیعت کرده بودند. سکوت و تصریح نکردن به مطلبی که برای همۀ مردم روشن است، کتمان حق به شمار نمی آید و تقیه در آن مورد، کاربرد ندارد.

چهارم: تقیه در هنگام ترس

وقتی جان انسان در خطر است و جار زدن یک موضوع، نتیجه ای جز مصیبت و دردسر ندارد، چه ایرادی دارد که از تقیه استفاده شود؟ مؤمن آل فرعون نیز تقیه کرد و خداوند متعال، در کتابش از او یاد نمود. عمار نیز تقیه را به کار بست و این آیه دربارة او نازل شد: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ؛(1) هر کس پس از ایمان آوردن، به خدا کفر بورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر کسی که مجبور شود و قلبش به ایمان استوار باشد».

پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برای حفظ مسلمانان از آزار مشرکان، به خانۀ ارقم پناه برد. گفته می شود که آن حضرت در آغاز بعثت، سه سال به صورت مخفیانه مردم را به اسلام دعوت می کرد. پس چرا اهل سنت، منکر چیزی می شوند که در قرآن به ثبت رسیده است و انبیا و اولیا و اوصیای الهی، مدام آن را به کار می بستند؟

پنجم: احتجاج حضرت علی(علیه السلام) در شورا

ص:58


1- . سوره نحل، آیه 106.

عامر بن واثله روایت کرده است: شنیدم که علی صلوات الله علیه اعضای شورا را سوگند داد و گفت: «شما را به خدا سوگندتان می دهم که آیا غیر از من، کسی در میان شما هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر خم، او را به ولایت نصب کرده باشد؟». گفتند: «نه به خدا قسم».(1).

در متون دیگر آمده است که امام علی صلوات الله علیه فرمود: «شما را به خدا سوگند می دهم که آیا غیر از من، کسی در میان شما هست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد او فرموده باشد: "هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است. خدایا دوستداران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار. باید این را شاهدان به غایبان برسانند"؟». گفتند: «نه به خدا سوگند».(2).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

کتمان امامت و افشای فضایل

پرسش شمارۀ 62 (170)

به شیعیان باید گفت که اگر صحابه، احادیث مربوط به امامت علی رضی الله عنه را کتمان کرده اند، به طور حتم، فضایل و مناقب او را نیز کتمان می کردند و چیزی در این باره انتقال نمی دادند؛ در حالی که این خلاف واقع است. پس اگر در خصوص امامت او، حدیثی وجود داشت، حتماً نقل می شد؛ چرا که تصریح به

ص:59


1- . الدر النظیم، ص 332؛ کتاب الولایة، ابن عقده کوفی، ص 169؛ الغدیر، ج 1، ص 160؛ مناقب الامام علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 132؛ مناقب، ابن مغازلی شافعی، ص 222.
2- . مناقب الامام علی بن ابی طالب، ابن مردویه، ص 130، ش 162؛ الغدیر، ج 1، ص 160؛ تفسیر ابی حمزه ثمالی، ص 152؛ کشف الیقین، ص 423؛ کتاب الولایة، ابن عقده کوفی، ص 173؛ منهاج الکرامه، ص 92؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 319.

خلافت یک فرد، حادثۀ مهمی است. یک واقعۀ مهم و بزرگ، حتما شهرت می یابد و با شهرت یافتن آن، مخالف و موافق از آن باخبر می شوند.

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

با توجه به آنچه که قبلاً یادآور شدیم، به این سؤال پاسخ می دهیم:

یکم: تصریح به امامت آن حضرت، بسیار روشن و مشهور است؛ به ویژه با ماجرای روز غدیر که جمعیتی بالغ بر یکصد و بیست هزار نفر، با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند.

دوم: پس از بازگشت قهقرایی و رخدادهای دشواری که هم زمان با آن پیش آمد، برای صحابه امکان نداشت که آن احادیث را بر ملا کنند. وقتی دیدند که آن ماجراها پیش آمد و حتی پاره تن پیامبر صلی الله علیه و آله _ که خدا از خشنودی او خشنود می شود _ را در کام خود فرو برد، فهمیدند که وارد شدن در چنین کاری، تاوانی بس سنگین دارد و ممکن است به سلامت فردی و دیگر منافع شخصی آن ها لطمه وارد کند.

به خاطر وجود مقررات سخت گیرانه و میل شدید مردم برای پنهان کاری، از انتشار نصوص امامت جلوگیری شد. این سخت گیری ها، از سوی چندین گروه از قریشیان صورت گرفت که نفوذ بالایی در میان مردم داشتند و پیش تر، امام علی صلوات الله علیه در جنگ بدر و احد و حنین و غیره، پشت آن ها را به خاک مالیده بود؛ همچنین از سوی قبایل و گروه هایی که در راستای تقویت حکومت تلاش

ص:60

می کردند و نمی توانستند انتشار نصوص و رواج احادیث تضعیف گر حکومت را برتابند.

در این میان، عده ای بودند که از وضعیت پیش آمده، سود می بردند و خود را به دستگاه حاکم نزدیک می کردند و با انگیزه های مختلف _ از جمله حسد و کینه و دشمنی نسبت به امام علی صلوات الله علیه _ خواهان پنهان ماندن حقیقت بودند. دیگر مردم نیز به خاطر راحت طلبی، از انجام کارهای مشکل آفرین، پرهیز داشتند؛ به ویژه آن که احساس می کردند که دستگاه خلافت، ورود به این موضوع را بر نمی تابد.

با این حال، هیچ یک از این ها نتوانست مانع از انتشار اخبار مربوط به روز غدیر شود و تصریح به امامت آن حضرت را در پرده نگه دارد. همۀ این نصوص و بسیاری از فضایل و کرامات امام علی صلوات الله علیه، توسط افراد مخلص، گسترش یافت؛ به طوری که حدیث غدیر، از طریق یکصد و بیست تن از صحابه، هشتاد و چهار تن از تابعین و سیصد و شصت تن از علمای اهل سنت به ما رسید. این چیزی است که علامه امینی رحمه الله تنها بر اساس منابع اهل سنت، به شمارش آورده است.(1).

با مراجعه به منابع و بررسی زندگی و سیرۀ ناقلان و موضع گیری آنان، درمی یابیم که حتی مخالفان و انحراف یافتگان از امام علی صلوات الله علیه نیز این نصوص و فضایل و کرامات را روایت کرده اند. در برخی موارد، خود حاکمان نیز هر گاه مصلحت شان اقتضا می کرد و ذکر چنین احادیثی برای شان خطری در پی نداشت، به فضایل و کرامات و نصوص امامت تصریح می کردند.

ص:61


1- . الغدیر، امینی همۀ جلد یکم.

احمد بن حنبل اعتراف می کند: «فضایلی که دربارة علی بن ابی طالب به دست ما رسیده، دربارة هیچ کس نقل نشده است».(1) شافعی می گوید: «چه بگویم درباره شخصیتی که دشمنانش از روی حسد و دوستانش به خاطر ترس، فضایل او را کتمان کردند؛ با این وجود، فضایل او شرق و غرب عالم را فرا گرفته است».(2).

ابن ابی الحدید معتزلی شافعی می گوید:

فضایل امام علی صلوات الله علیه از جهت عظمت و جلالت و انتشار و شهرت، به جایی رسیده است که نیاز به گفتن ندارد و پرداختن به اثبات و شرح و بسط آن ناپسند است؛ درست مانند آنچه که ابوالعیناء برای عبیدالله بن یحیی بن خاقان (وزیر متوکل و معتمد) گفته است: «زمانی که به توصیف فضایل تو می پردازم، خود را مانند کسی می یابم که از روشنی روز و درخشش ماه خبر می دهد؛ از چیزی که بر هیچ بیننده ای پنهان نیست. پس مطمئن هستم که چون نوبت سخن گفتن به من می رسد، کلمات از توصیف تو ناتوان می شود و به نتیجه نمی انجامد. پس من از ستایش تو

ص:62


1- . المستدرک حاکم، ج 3، ص 107؛ الریاض النضره، ج 3، ص 165؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 8 و 9 و ج 2، ص 385؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 418؛ المناقب خوارزمی، ص 34؛ مطالب السؤول، ص 172؛ الاربعون حدیثاً، ابن بابویه، ص 88؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 136؛ کشف الغمه، ج 1، ص 166؛ بحار الانوار، ج 40، ص 124؛ المراجعات، ص 254؛ الامام علی بن ابی طالب، همدانی، ص 134؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 79. و ر.ک: شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 5، ص 122؛ مستدرک حاکم، ج 5، ص 123؛ مناقب خوارزمی، ج 15، ص 695؛ ترجمه امام علی از تاریخ دمشق، چاپ بیروت، ج 3، ص 63 و ج 15، ص 697؛ مستدرک، ج 21، ص 505 و ج30، ص 42؛ رفع الخفا شرح ذات الشفا، آلانی کردی، چاپ عالم الکتب و مکتبة النهضة العربیه، ج 2، ص 274 و ج 31، ص 554؛ اسمی المناقب فی تهذیب اسنی المطالب، جزری، چاپ بیروت، ص 19 و ج 31، ص 573؛ آل محمد، شیخ حسام الدین حنفی، نسخۀ کتابخانه آقای اشکوری، ص 46، ج 31، ص 580.
2- . الروضة فی مناقب امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص 19؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 136؛ الانوار البهیه، ص 71؛ مشارق انوار الیقین، برسی، ص 171؛ غایة المرام، ج 5، ص 145؛ الکنی و الالقاب، ج 2، ص 349.

منصرف می گردم و به دعاگویی ات بسنده می کنم و آگاهاندن دربارة تو را به دانسته های مردم از تو وامی گذارم».

چه بگویم درباره شخصیتی که دشمنان و رقیبانش به فضل او اقرار دارند و آنان را یارای انکار مناقب و کتمان فضایلش نیست. من به یقین دانسته ام که بنی امیه با قدرت اسلام، بر شرق و غرب زمین چیره شدند و با هر نیرنگی که توانستند، در خاموش کردن نور او کوشیدند؛ مردم را علیه او شوراندند؛ برایش عیب ها و بدی های دروغین تراشیدند؛ بر فراز منبرها لعنش کردند؛

ستایش گران او را مورد تهدید قرار دادند و کشتند و به زندان افکندند؛ از نقل هر حدیثی که فضیلت او را در بر داشت یا به نیکی و بلندی از او یاد می کرد، جلوگیری نمودند؛ حتی نام گذاری به اسم او را ممنوع کردند. و همۀ این کارها، نتیجه ای جز بلندی و سرافرازی او نداشت».(1).

سرانجام این که انسان هوشمند، به خوبی درمی یابد که پرسش گر می خواهد شیعیان را فریب دهد و به روش بازجویی، آن ها را مجبور سازد که به طور ضمنی اعتراف کنند که هیچ نص و تصریحی دربارة امامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجود ندارد؛ و با این کار، شنوندگان و خوانندگان را نسبت به موضوعی که به کلی دروغ است، سردرگم نماید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:63


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 16 و 17.

اختلاف شیعیان، نشان از نبود نص بر امامت

پرسش شمارۀ 63 (152)

شیعه مدعی است که امام باید منصوص علیه باشد.(1) اگر چنین بود، دیگر دربارة امامت، این همه اختلاف میان فرقه های مختلف شیعه وجود نداشت. هر فرقه ای در مورد امام خود، ادعای نص می کند. به طور مثال، کیسانیه مدعی است که پس از علی رضی الله عنه فرزندش محمد حنفیه امام شد؛ و همین طور دیگر فرقه ها،حرف های دیگری می زنند. چه دلیلی وجود دارد که یکی از این فرقه ها بر دیگری ترجیح داشته باشد؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: تکلیف هر فرد این است که دلیلی صحیح به دست آورد تا او را در دین و عقیده، ثابت قدم نگه دارد. هنگامی که چنین دلیلی به دست آورد و حقیقت برای او آشکار شد، باید از آن پیروی کند و مخالفت یا موافقت کسی برایش مهم نباشد؛ مگر به مقداری که تکلیف شرعی ایجاب کند و بخواهد حقیقت را برای مردم بازگو نماید و در شرایط مناسب، برای برطرف کردن شبهات بکوشد.

دوم: اگر تعدد فرقه ها و ادیان و مذاهب، موجب باطل شدن دلیل و فساد مذهب و دست کشیدن از اعتقاد شود، ایراد پرسش گر به خود اهل سنت نیز بازمی گردد؛ چرا که آن ها نیز دارای مذاهب مختلف فقهی _ از قبیل حنبلی، شافعی، حنفی،

ص:64


1- . یعنی توسط خدا یا رسول یا امام پیشین، معرفی شده باشد. مترجم

مالکی، ظاهری و غیره _ هستند. همچنین از جهت اعتقادی، مذاهب گوناگونی دارند: معتزله با اشاعره اختلاف دارد؛ اهل حدیث دارای عقاید ویژه ای است؛ ماتریدیه و نظامیه و فرقه های دیگری نیز وجود دارند که عقاید هر یک، مخالف دیگری است.

حال آیا درست است که بگوییم: مذهب اشاعره یا مذهب حنفی، به خاطر وجود دیگر مذاهب مخالف، باطل است؟ اساساً با چنین منطقی، باید از خود اسلام نیز دست کشید؛ چرا که در مقابلش، ادیان مختلفی همچون یهودیت ومسیحیت و بودائیت و غیره صف کشیده اند. آیا درست است به خاطر وجود دیگر ادیان، صحت اسلام مورد تردید قرار گیرد؟

سوم: دربارة سخن پرسش گر که گفت: «چه دلیلی وجود دارد که یکی از این فرقه ها نسبت به دیگری ترجیح داشته باشد؟»، باید بگویم که آنچه باعث ترجیح یک مذهب می شود، برهان روشنی بخش و دلیل کوبنده ای است که حق را از باطل جدا می کند؛ همان گونه که حقانیت اسلام و بطلان و دروغین بودن دیگر ادیان را برای ما روشن می سازد.

چهارم: بنا بر آنچه که در صحاح اهل سنت و دیگر کتاب ها آمده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله به روشنی بیان فرمود که امامان پس از او، دوازده نفر هستند. و فرمود: امام علی صلوات الله علیه نخستین آن ها است و امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهما از جمله امامان می باشند. علاوه بر این، هر امامی به امام پس از خود، تصریح فرموده و او را به گونه ای معرفی کرده است که مشکلی پیش نیاید و ستمگران و جباران، برای حمله به آنان و تعقیب یاران شان مجالی نیابند.

ص:65

هیچ کس حق ندارد در مورد کسی ادعای امامت کند. تنها امام می تواند در فرصت و شرایط مناسب، امام بعدی را معرفی نماید. در حالی که حضرت عیسی علیه السلام به نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله تصریح فرمود و او را به عنوان پیامبر بعدی معرفی کرد؛ چرا امام پیشین نتواند امام بعدی را معرفی کند؟

پنجم: وجود نص، مانع از اختلاف نمی شود. پیامبر صلی الله علیه و آله به امامت و ولایت علی صلوات الله علیه تصریح کرد و در روز غدیر، برای او از مردم بیعت گرفت، ولی باز هم مردم اختلاف پیدا کردند و در مورد امام علی صلوات الله علیه، از فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرپیچی نمودند.

یهودیان نیز آن گونه که فرزندان خود می شناختند، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله شناخت کامل داشتند؛ ولی به خاطر حسادت و پیروی از هوای نفس، از او تبعیت نکردند. حضرت عیسی علیه السلام نیز بشارت داده بود که رسولی به نام احمد صلی الله علیه و آله خواهد آمد؛ ولی بیشتر پیروان او، حاضر به تبعیت از پیامبر اسلام نشدند. در مورد صحابه نیز همین گونه بود. ابن ابی الحدید معتزلی شافعی می گوید: «صحابه به خاطر مصلحت اندیشی، با یکدیگر همدست شدند تا بسیاری از نصوص را کنار بگذارند».(1).

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:66


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 83.

امامت حضرت علی(علیه السلام) کمتر از کلیدداری کعبه

پرسش شمارۀ 64 (135)

وقتی آیه نازل شد که «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا؛(1) خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آن ها بازگردانید»، پیامبر صلی الله علیه و سلم بنی شیبه را فراخواند و کلید کعبه را به آن ها داد و فرمود: «ای بنی طلحه! این را بگیرید و تا روز قیامت، میان خود ماندگار سازید. جز فرد ستمگر، آن را از شما پس نمی گیرد».(2).

حضرت این را در مورد چیزی فرمود که تنها مربوط به پرده داری کعبه بود؛ در حالی که خلافت علی رضی الله عنه، برای همۀ مسلمانان اهمیت داشت و مصالح فراوانی بسته به آن بود. پس چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم چنین سخنی را در مورد خلافت علی نگفت؟

به بیان دیگر: همان گونه که در سنت صحیح به ثبت رسیده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد بنی شیبه، تصریح کرد که کلیدداری کعبه، حق آن ها است و هر کس آن را از ایشان بگیرد، ظالم است. پس چرا در مورد خلافت که اهمیت فراوانی داشت، به خلافت علی تصریح نکرد و نفردمود: «ای علی! خلافت را به دست بگیر تا برای همیشه، میان تو و فرزندانت ماندگار باشد. جز فرد ستمگر، آن را از شما پس نمی گیرد؟».

ص:67


1- . سوره نساء، آیه 58
2- . مجمع الزوائد، ج 3، ص 285 به نقل از طبرانی در الکبیر و الاوسط.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این که پرسش گر می گوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به خلافت امام علی صلوات الله علیه تصریح نکرد»، مصادره به مطلوب است. شیعیان معتقدند که رسول خدا صلی الله علیه و آله تصریح فرمود که پس از او، خلافت به امام علی صلوات الله علیه اختصاص دارد. بعد از حجة الوداع و در روز غدیر _ یعنی هفتاد روز پیش از شهادت خود _ از اصحابش برای آن حضرت بیعت گرفت. همچنین تصریح فرمود که پس از او، دوازده امام یا امیر یا خلیفه خواهد آمد که همگی از قریش هستند و آخرین آن ها مهدی صلوات الله علیه است. و به امامت حسن و حسین علیهما السلام تصریح کرد و فرمود: «حسن و حسین، هر دو امام هستند؛ چه برخیزند و چه بنشینند». و ده ها نص و متن دیگر که به امامت علی صلوات الله علیه تصریح دارد و اهل سنت، در کتاب های خود آورده اند.

در مقابل، اهل سنت روایاتی را از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که معاویه و خاندان ابوالحکم بن ابی العاص را سرزنش می کند و شجرۀ ملعونه و درخت نفرین شده را به بنی امیه تفسیر می نماید و مانع از این می شود که کسی خلافت بنی امیه را صحیح انگارد.

صرف نظر از این روایات، آیاتی نیز در قرآن کریم وجود دارد که بر امامت علی صلوات الله علیه تأکید می کند. کافی است به این آیات توجه کنیم که می فرماید:

ص:68

* یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...؛(1).

ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، ابلاغ کن». بنا بر آنچه که معروف و مشهور است، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از نزول این آیه، امامت علی صلوات الله علیه را در روز غدیر، به همگان ابلاغ فرمود.

* إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَة وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛(2) همانا سرور شما خداوند و پیامبرش می باشد؛ همچنین مؤمنانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». طبق احادیث فراوانی که وارد شده است، این آیه زمانی نازل شد که امام علی صلوات الله علیه در حال رکوع، انگشتر خود را صدقه داد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

متواتر نبودن ولایت حضرت علی(علیه السلام) به خاطر کمی شیعیان

پرسش شمارۀ 65 (72)

شیعه معتقد است که فضایل علی و نصوص دال بر امامت وی که از طریق شیعه نقل گردیده، متواتر است. ایراد این سخن، آن است که شیعیانی که جزو صحابه نبودند، سخنان پیامبر را نشنیده اند و از او روایت نکرده اند. در نتیجه، اگر روایات آن ها با استناد به صحابه نباشد، نقل شان مرسل و منقطع است و صحیح نیست.

ص:69


1- . سوره مائده، آیه 67.
2- سوره مائده، آیه 55.

تعداد صحابۀ مورد علاقۀ شیعه، بسیار کم _ در حد ده نفر و اندی _ است و با این تعداد، تواتر ثابت نمی شود. بیشتر صحابه ای که فضایل علی را نقل کرده اند، از سوی شیعیان، مورد سرزنش و عیب جویی قرار گرفته اند و متهم به کفر شده اند. وقتی آن ها گروه بزرگی از صحابۀ ستوده شده در قرآن را متهم به دروغ گویی و کتمان حقیقت می کنند، مجبورند بپذیرند که نسبت دادن دروغ و کتمان به تعداد اندکی از صحابه، سزاوارتر و پذیرفتنی تر است!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه می گوید که فضایل امام علی صلوات الله علیه و نصوص امامت وی، متواتر است و به طور یک سان، از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده است. بنا بر این،نیازی به کم و زیاد بودن شمار شیعیان نیست!

دوم: پرسش گر می گوید که در میان صحابه، عده ای شیعه وجود داشت که به گمان او، بسیار اندک و در حد ده نفر و اندی بودند. این سخن، با گفتۀ او درپرسش دیگر منافات دارد که می گوید: «در روزگار رسول خدا صلی الله علیه و آله تشیع وجود نداشت». پس چطور می گویید که عبدالله بن سبأ _ که سال ها پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد _ شیعه را پدید آورد؟

سوم: دلیل شیعه برای ولایت امام علی صلوات الله علیه، تنها سنت شریف نبوی نیست؛ بلکه برای اثبات آن، به آیات قرآن نیز استدلال می کنند. پس منحصر کردن این مسأله به روایات، کار درستی نیست.

ص:70

چهارم: روایات اهل سنت دربارة امامت علی صلوات الله علیه، در بیشتر موارد و بسیاری از جهات، متواتر است و نیازی به روایت شیعه نیست.

پنجم: فرض کنیم که احادیث صحابه، به مذاق شیعیان خوش نیاید (هر چند که در واقع، این گونه نیست). در این صورت، چرا در برابر کسانی که قائل به عدالت همۀ صحابه هستند، استدلال به احادیث صحابه درست نیست؟ این از باب قاعدۀ الزام است که می گوید: طرف مقابل را به چیزی ملزم کن که خود را بر آن ملزم می داند.

ششم: دربارة احادیث امامت باید گفت:

الف: در تواتر حدیث، نه عدالت راوی شرط است و نه دین داری او. مهم آن است که راویان نتوانند بر گفتن یک دروغ، هم داستان شوند. این در حالی است که بنا بر آمار علامه امینی در کتاب الغدیر فی الکتاب و السنة، یکصد و بیست تن از صحابه، حدیث غدیر را نقل کرده اند. و دیگر نویسندگان، شماری بر این تعداد افزوده اند.

ب: برای حصول تواتر در حدیث غدیر، روایت سیزده تن از صحابه نیز کافی است. در میان اهل سنت، کسانی هستند که معتقدند با کمتر از این نیز تواتر حاصل می شود.

در نتیجه، تواتر امامت از طریق شیعه نیز به اثبات می رسد.

ج: اگر امامت در نزد غیر شیعه، نیازی به تواتر نداشته باشد و با خبر واحد نیز ثابت شود، در این صورت، کار بسیار آسان تر می گردد. بنا بر این، بر غیر شیعه لازم است که تواتر حدیث امامت را از شیعه بپذیرند؛ و شیعه می تواند بنا بر قاعدۀ الزام، آن ها را ملزم به چیزی کند که خود بدان پای بند هستند. اگر اثبات

ص:71

حدیث امامت، نیاز به تواتر داشته باشد، خود تواتر، نه نیازی به عدالت راوی دارد و نه نیازمند شیعه بودن یا سنی بودن راوی است.

هفتم: این درست نیست که بگوییم: «شیعیان، بسیاری از صحابه را به کفر متهم می سازند»؛ بلکه این اهل سنت هستند که صحابه را تکفیر کرده اند و در کتاب های صحیح خود آورده اند که جز شمار اندکی از صحابه، همگی مرتد شدند و به قهقری بازگشتند. هنوز آنان نتوانسته اند آیه ای را که از ارتداد صحابه و بازگشت آن ها به قهقری سخن می گوید، به صورت قانع کننده ای تفسیر نمایند. از این رو، آن را بر کسانی تطبیق داده اند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شدند؛ در حالی که آیۀ مزبور، دربارة ارتدادی سخن می گوید که پس از وفات یا شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله روی دهد.

به طور حتم، مالک بن نویره، آن صحابی بزرگواری که او را خالد بن ولید کشت و بلافاصله با زنش زنا کرد، قابل انطباق با این آیه نیست؛ زیرا مالک و همراهانش، زیاد نبودند و اصلاً مرتد نشدند؛ بلکه از اعتراف به خلافت ابوبکرسر باز زدند و نسبت به خلافت امام علی صلوات الله علیه پافشاری نمودند. در میان آن ها، تعداد اندکی از صحابه وجود داشت که سرکردۀ آن ها مالک بن نویره بود.

در این سو، شیعیان به روشنی بیان کرده اند که مراد از ارتداد و بازگشت به قهقری، خروج از اسلام نیست؛ بلکه مراد، ارتداد صحابه از فرمان بری و عدم وفاداری به پیمانی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله بستند تا همۀ دستور های او را به کار گیرند.

هشتم: درست نیست که بگوییم: «شیعه تنها سیزده تن از صحابه را دوست دارد». شیعیان، بیشتر صحابه را دوست دارند و در مورد اندکی از آنان _ که به

ص:72

تعداد انگشتان دست نمی رسد _ استثنا قائلند. دوست نداشتن آن ها، به خاطر رفتاری است که نسبت به حضرت زهرا صلوات الله علیها داشتند و به بیعت روز غدیر وفادار نماندند. مابقی صحابه را نیز به خاطر ترس و سستی و سکوتی که داشتند، سرزنش می نمایند، اما تکفیر نمی کنند؛ چون سکوت آن ها، یا برای این بود که عافیت خود را ترجیح می دادند و نمی خواستند در این دعوا دخالت کنند؛ یا می خواستند جلوی حوادث را بگیرند، اما وقتی دیدند کار به کشتار و خون ریزی می انجامد، برای حفظ جان خود، پا را فراتر نگذاشتند.

نهم: در قرآن، آیه ای نیافتیم که همۀ صحابه را ستوده باشد؛ مگر با شرایط مقرر. از جمله این که به بیعت خود وفا نمایند و از اهل ایمان باشند و جزو منافقان نگردند. در پاسخ به پرسش شمارۀ 93 و 136، بیان شده است که این گونه آیات، دلالت بر عدالت همۀ صحابه ندارد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

حکم افراد بی اطلاع از ولایت

پرسش شمارۀ 66 (64)

در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله و صحبه وسلم، مردمانی بودند که تنها یک بار آن حضرت را دیدند و به شهر و دیار خود بازگشتند. بی شک آنان موضوع ولایت علی و فرزندان و نوادگانش را هرگز از پیامبر نشنیدند؛ به ویژه آن که شیعیان به به حدیث «یوم الدار» استدلال می کنند و می پندارند که مسألۀ ولایت، در مکه و در آغازین سال های دعوت پیامبر رخ داده است.

ص:73

حال آیا اسلام چنین افرادی نقص دارد؟ اگر بگویید: «آری»، باید گفت که خود پیامبر صلی الله علیه و سلم سزاوارتر بود تا اسلام این افراد را تصحیح کند و مسألۀ امامت را برای آنان روشن سازد؛ در حالی که چنین چیزی از پیامبر صلی الله علیه و سلم نیافتیم.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

اتمام حجت از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین سال زندگی اش، عده ای را به شهرها و قبایل مختلف فرستاد و آن ها را برای حجة الوداع دعوت کرد. ده ها هزار تن به این دعوت، لبیک گفتند؛ به طوری که طبق روایات موجود، بیش از یکصد و بیست هزار یا یکصد و سی هزار نفر در غدیر خم حاضر شدند و با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند.

این بدان معنا است که از همۀ شهرها و قبیله ها و چه بسا از همۀ خانواده ها، در حج حضور یافتند و در غدیر، پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند و سخنانش را شنیدند و بیعت کردند. و شنیدند که پیامبر صلی الله علیه و آله در منی و عرفات خطبه خواند و حدیث ثقلین را گوشزد کرد و فرمود: «کتاب خدا و عترت و اهل بیتم را در میان شما به جا می گذارم».

آن ها دیدند که چگونه قریشیان و گروه وابسته به آنان، می نشینند و به پا می خیزند و مردم را به هیاهو وامی دارند تا سر و صدا بالا گیرد و کسی سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را نشنود. و سخن پیامبر این بود که «پس از من، دوازده خلیفه

ص:74

خواهد آمد که همگی از قریش هستند». این چیزی است که مسلم و احمد بن حنبل و دیگران روایت کرده اند.

مردم پس از حج، به دیار خود بازگشتند؛ در حالی که برخورد عجیب و غریب صحابه با پیامبر را دیده بودند. آنان دیده ها و شنیده های خود را برای دیگران نقل کردند و شاهدان، خبرها را به غایبان رساندند؛ همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله از آنان خواسته بود. در آن زمان، وسیله ای بهتر و کامل تر از این، برای رساندن پیام نبود. بدین وسیله، حجت بر همۀ مسلمانان تمام شد و مسئولیت بر دوش مردم افتاد. هر کس سر تسلیم فرود آورد و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را پذیرفت، به خاطر اطاعتش رستگار و سعادتمند شد؛ و هر کس سرپیچی کرد و نپذیرفت، به زودی خداوند به نافرمانی اش حسابرسی خواهد کرد.

با این بیان، بسیار بعید بود حکم و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به کسی نرسیده باشد. بر فرض این که کسی از ماجرا بی خبر مانده بود، تا زمان آگاه شدنش، نزد خدا عذر داشت. با ماجراهایی که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد و مردم برای هم بازگو کردند، به طور حتم حقایق بر همگان روشن شد و حق داران را از باطل پیشگان، و متجاوزان را از مظلومان تشخیص دادند.

عدم اختصاص اشکال به امامت

اگر اشکال مطرح شده توسط پرسش گر صحیح باشد، همۀ حقایق دینی را شامل می شود. مردم نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتند و به دست او مسلمان می شدند و به قبایل خود بازمی گشتند. چه بسا شماری از آن ها، دیگر فرصتی نمی یافتند خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردند و آنچه از قرآن نازل شده بود یا احکام و برنامه های سیاسی و مفاهیم دینی و دیگر اموری را که پیامبر صلی الله

ص:75

علیه و آله ابلاغ کرده بود، از آن حضرت بشنوند و مورد پرسش قرار دهند. در این صورت، آیا اسلام آن ها ناقص به شمار می آمد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله چگونه اسلام آن ها را تکمیل می کرد؟

اگر بگویید که اسلام آن ها ناقص ماند، باید بگویم که خود پیامبر صلی الله علیه و آله شایستگی بیشتری داشت تا اسلام این افراد را تصحیح کند؛ در حالی که ما چنین چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیافتیم. و اگر بگویید که با وجود چنین نقصی در معارف دینی آن ها، باز هم اسلام شان کامل بود، باید پاسخ دهید که مگر آیاتی که پس از بازگشت آن ها به شهرهای خود نازل شد، و احکامی که در نبود آن ها ابلاغ گردید، قسمتی از دین نبود؟ مگر ممکن است کسی از این آیات و احکام بی نیاز باشد؟ مسلماً چنین چیزی برای فرد مسلمان جایز نیست. پس هر پاسخی که شما در این خصوص ارائه دهید، ما همان را در مورد مسائل مربوط به ولایت امام علی و فرزندان و نوادگانش صلوات الله علیهم خواهیم گفت.

نقض وارد بر اشکال کننده

اشاعره می پندارند که خلافت خلفا و اعتقاد به برتری آن ها _ به همان ترتیبی که بر تخت خلافت نشستند _ جزو مسائل ایمانی است. اگر چنین بود، باید رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را برای مردم تبین می کرد و مردم از آن گاه می شدند. حال آیا کسانی که از مدینه دور بودند و چه بسا بیشتر آن ها، از این برتری و ترتیب و رتبه بندی خبر نداشتند، ایمان شان ناقص است؟

ایمان اجمالی و تفصیلی

کسانی که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله می رفتند و به دست او اسلام می آوردند، به طور ضمنی و اجمالی، متعهد می شدند که به آنچه پیامبر آورده است و خواهد

ص:76

آورد، ایمان داشته باشند. پس از بازگشت آن ها به دیار خود، اگر امر تازه ای مانند بیعت غدیر رخ می داد و آیاتی از قرآن نازل می شد و احکام جدیدی ابلاغ می گردید و راهکار و قانون تازه ای صادر می شد، زیانی به ایمان آن ها نمی رساند؛ زیرا به طور کلی و اجمالی، به همۀ آن امور ایمان داشتند؛ هر چند شناخت تفصیلی از موضوع، با تأخیر انجام می گرفت. آن ها همیشه چشم انتظار اخبار تازه بودند و خبرها را دنبال می کردند و گاه اخبار و احکام جدید، پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله به آن ها می رسید. اما کسانی که پیش از ابلاغ امامت علی صلوات الله علیه، یا پیش از شناخت امامت او، یا پیش از نزول آیات و احکام باقی مانده، از دنیا رفتند، در جهل شان معذور هستند و اسلام شان مورد رضایت خداوند متعال است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

استدلال به احادیث کتمان شده!

پرسش شمارۀ 67 (77)

شیعه ادعا می کند که صحابه، احادیث مربوط به امامت علی رضی الله عنه و شایستگی او برای خلافت را که در قرآن آمده بود، کتمان کردند. این یک ادعای باطل است. صحابۀ پاک و نیک کردار، هرگز چنین احادیثی را کتمان نکردند و اکنون شیعه برای اثبات امامت علی رضی الله عنه، به همین احادیث استدلال می کند. به طور مثال، در صحیح مسلم آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی رضی الله عنه فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است». و دیگر احادیث مشابه که در این زمینه وجود دارد. پس چرا صحابه، این گونه احادیث را کتمان نکردند؟

ص:77

به بیان دیگر: چگونه رافضیان ادعا می کنند که صحابه، احادیث مربوط به امامت را کتمان کردند و آیات مربوط به ولایت علی را تحریف نمودند؛ در حالی که چنین احادیثی را از صحابه نقل می کنند و به آن استدلال می نمایند. چطور می توان بین «نقل این احادیث» و «کتمان آن ها» و «تحریف قرآن» سازش ایجاد کرد؟ آیا این یک تناقض آشکار نیست؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

رافضیان به تحریف قرآن اعتقاد ندارند و ادعا نمی کنند که صحابه یا دیگران، آن را تحریف کرده اند. برای آگاهی بیشتر، لازم است کتاب حقائق هامة حول القرآن الکریم را مطالعه کنید. هر کس بخواهد، می تواند این کتاب را از طریق اینترنت دریافت کند. آنچه که شیعیان می گویند، این است:

یکم: عده ای از مردم، آیاتی را که در مورد امام علی صلوات الله علیه نازل شده بود، به گونه ای تفسیر کردند که معنایش تحریف یابد و شامل آن حضرت نگردد. همچنین یاوه هایی را روایت کردند و مدعی شدند که برخی از آیات که حامل رموز انحراف و طغیان است، در مورد امام علی صلوات الله علیه و دیگران نازل شده است. کسانی که حاضر به چنین اقدامی شدند، اموالی هنگفت از معاویه دریافت کردند. او صدها هزار سکه به سمره بن جندب داد تا روایت کند که آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ یُشْهِدُ اللهَ عَلَی مَا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ

ص:78

الْخِصَامِ»(1).

دربارة امام علی صلوات الله علیه نازل شده است؛ و آیۀ «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَ اللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»(2).

در شأن ابن ملجم می باشد.(3)

دوم: صحابه در بسیاری از مواقع، احادیث را به مردم ابلاغ می نمودند؛ ولی شماری از صحابه و بسیاری از غیر صحابه، بخشی از احادیث را کتمان می کردند؛

چون به خاطر ترس از بنی امیه، یا به خاطر کینه و حسد نسبت به امام علی صلوات الله علیه، نقل آن احادیث را مخالف مصلحت و سیاست می دیدند.

از جمله شواهد بر کتمان برخی احادیث توسط عده ای از صحابه، داستان انس بن مالک است که حدیث غدیر را کتمان نمود و امام علی صلوات الله علیه نفرین کرد که خداوند او را به دردی مبتلا کند که عمامه آن را نپوشاند؛ و او مبتلا به بیماری پیسی شد.(4)

غیر از او نیز کسانی بودند که احادیث مربوط به امام علی صلوات الله علیه را کتمان کردند.(5).

ص:79


1- . در میان مردم، کسی است که سخنش دربارة زندگی دنیا، تو را به تعجب وامی دارد و خدا را بر آنچه که در دل دارد، گواه می گیرد. حال آن که او سخت ترین دشمن است. سوره بقره، آیه 204.
2- . در میان مردم، کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا نسبت به این بندگان، مهربان است. سوره بقره، آیه 207.
3- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 73؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 89.
4- . المعارف، ابن قتیبه، چاپ اصلان افندی مصر، ص 194 و چاپ دار المعارف مصر، ص 580؛ بحار الانوار، ج 32، ص 96؛ نهج البلاغه، شرح عبده، ج 4، ص 74 باب سوم، شماره 311؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 19، ص 217؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 338 و 308 و ج 8، ص 741 و 746 و ج 16، ص 542؛ عیون الحکم و المواعظ، ص 164. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 74؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 232؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 156 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 386؛ مسند احمد، ج 1، ص 119؛ کنز العمال، حدیث شماره 36417؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 211 و ج 7، ص 347؛ لطائف المعارف، ص 105؛ حلیة الاولیاء، ج 5، ص 26 و 27؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 214. و ر.ک: ترجمة الامام علی علیه السلام از تاریخ مدینة دمشق، تحقیق محمودی، ج 2، ص 12 و 13؛ اختیار معرفة الرجال، ص 45؛ الامالی، صدوق، ص 106 و 107؛ الخصال، ج 1، ص 219. و ر.ک: المطالب، ص 579؛ ارشاد مفید، ج 1، ص 351؛ بحار الانوار، ج 41، ص 204 و ج 34، ص 287 و ج 37، ص 197 و ج 32، ص 200؛ المناشدة و الاحتجاج بحدیث الغدیر، ص 64 تحت عنوان «نظرة فی حدیث اصابة الدعوه». و ر.ک: الغدیر امینی، ج 1، ص 192 در جایی که از مناشدات سخن می گوید و آن را با پاره ای از منابع می آورد. و ر.ک: کتاب الاربعین فی فضائل امیر المؤمنین، شیرازی، ص 42؛ رجال کشی، چاپ یکم، نجف، ص 30؛ مناقب العشرة نقشبندی؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة البانی، ج 4، ص 340 به نقل از احمد و طبرانی؛ اتحاف السادة المهرة بزوائد المسانید العشرة بوصری؛ مختصر تاریخ مدینة دمشق، ج 17، ص 354؛ مسند الفردوس دیلمی؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 208؛ مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی، ش30؛ ترجمة الامام علی بن ابی طالب، ابن عساکر، ش 522 و 530 و 531 و 532 و 533؛ معجم الکبیر، طبرانی، ش 4053؛ مسند احمد، ج 5، ص 419؛ مناقب علی، ش 91؛ فضائل الصحابة، ش 967.
5- . ر.ک: انساب الاشراف، ج 2، ص 156 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 386؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 113؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 3، ص 262 و ج 7، ص 199 و 200 و ج 9، ص 25 و 26؛ مدینة المعاجز، ج 1، ص 315 و 316؛ بحار الانوار، ج 31، ص 446 و ج 37، ص 197 و ج 41، ص 206 و 213؛ الغدیر امینی، ج 1، ص 190 و 193؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 7، ص 342؛ المناشدة و الاحتجاج بحدیث الغدیر، ص 61؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 6، ص 338 به نقل از الانساب بلاذری،، و ج 8، ص 745 به نقل از محاضرات الادباء، ج 3، ص 293،، و ج 16، ص 562 به نقل از جمهرة النسب (مخطوط)، ص 189.

خلاصه این که بین «ابلاغ احادیث توسط صحابه» و «کتمان احادیث توسط برخی از آن ها» تناقضی وجود ندارد. به ویژه آن که آن ها از اظهار برخی احادیث می ترسیدند، یا از دخالت در چیزی که به ضررشان بود و خوششان نمی آمد، پرهیز می کردند.

موضوع در موارد فوق، تفاوت داشت. کسانی که کتمان کردند، همۀ صحابه نبودند؛ و آنچه که کتمان شد، احادیث خاصی بود و همۀ احادیث را شامل نمی شد. همچنان که کتمان احادیث توسط صحابه در دوران خلفای سه گانه، منافاتی با این ندارد که همانان در روزگار امام علی صلوات الله علیه و پس از آن، به احادیث تصریح کرده باشند؛ به ویژه هنگامی که امام علی علیه السلام آنان را سوگند می داد که به وجود چنین احادیثی، اعتراف نمایند.

ص:80

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

خلافت هارون و مردنش قبل از موسی!

پرسش شمارۀ 68 (116)

فرقۀ خطّابیه که از فرقه های شیعی است، اعتقاد دارد که پس از جعفر صادق، فرزندش اسماعیل به امام رسید. علمای شیعه در رد آن ها گفته اند: «اسماعیل پیش از ابوعبدالله علیه السلام از دنیا رفت و مرده نمی تواند جانشین زنده باشد».(1).

حال باید به شیعیان گفت که شما در اثبات ولایت علی رضی الله عنه به حدیث پیامبر صلی الله علیه و سلم استناد می کنید که فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسی هستی». روشن است که هارون پیش از موسی علیهما السلام از دنیا رفت. و به اعتراف خودتان، مرده نمی تواند جانشین زنده باشد!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: این سؤال در پرسش شمارۀ 101 آمده و پاسخ آن نیز بیان شده است. با این حال، دوباره می گویم: فرقه ای که معتقدند اسماعیل پس از پدرش امام صادق صلوات الله علیه به امامت رسید، فرقۀ اسماعیلیه است، نه فرقۀ خطابیه.

دوم: استدلال شیعه، معطوف به خلافت هارون پس از وفات موسی علیهما السلام نیست. با توجه به وفات هارون پیش از موسی، این امر نامعقولی است. استدلال

ص:81


1- کمال الدین و تمام النعمه،ص105

شیعه به حدیث «انت منّی بمنزلة هارون من موسی»، تنها برای اثبات این نکته است که هر جایگاهی که هارون داشت، امام علی صلوات الله علیه نیز همان جایگاه را دارد. همان گونه که هارون، جایگاه برادری و وزارت و جانشینی میان امت و پشتیبانی و شراکت در نبوت(1).

را نسبت به موسی داشت، امام علی صلوات الله علیه نیز همۀ این مقامات _ به استثنای مقام نبوت _ را دارد.

اگر مقام خلافت برای کسی تحقق یابد، این مقام، مقید به هیچ زمان و مکانی نیست و تا زمانی که زنده است، خلیفه و جانشین به حساب می آید. همین موضوع در مورد هارون نیز جریان داشت. او برادر و خلیفه و وزیر و شریک در نبوت موسی بود و با وفات هارون، این موارد منقضی شد. هارون در زمان برادرش موسی از دنیا رفت؛ ولی امام علی صلوات الله علیه تا سی سال پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده بود و همۀ این مقامات _ به استثنای مقام نبوت _ در او استقرار داشت و به طور مادام العمر، خلیفۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

خلاصه این که حدیث مذکور می خواهد بگوید: جایگاهی که هارون نسبت به موسی علیهما السلام داشت، به استثنای نبوت و با چشم پوشی از کوتاهی و بلندی عمر، امام علی صلوات الله علیه نیز دارای همان جایگاه می باشد.

سخن پرسش گر که گفت: «مرده نمی تواند خلیفۀ انسان زنده باشد»، تنها در ارتباط با هارون صحیح است؛ ولی در مورد امام علی صلوات الله علیه صحیح نیست. البته در مورد هارون نیز، تنها نسبت به زمان وفاتش صحیح نیست؛ به خاطر این که دیگر وجود نداشت تا خلیفه باشد؛ نه به خاطر این که خلافتش از ریشه منتفی بود و اصلاً چنین مقامی برای او وضع نشده بود.

ص:82


1- ر.ک: سوره طه، آیه 29 _ 32؛ سوره اعراف، آیه 142.

سوم: کلمۀ «بعدی» که در حدیث آمده است، به نحو ضمنی اشاره می کند که امام علی صلوات الله علیه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله زنده خواهد بود و غیر از مقام نبوت، همۀ مقامات مذکور در او استقرار خواهد یافت. چنانچه این حدیث، تنها مربوط به دوران زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، استثنا کردن «نبوت بعد از پیامبر» معنا نداشت و کافی بود بگوید: «مگر این که تو پیامبر نیستی».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:83

فصل سوم: حضرت علی(علیه السلام) و ب_یعت

بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، با من بیعت کردند

پرسش شمارۀ 69 (65)

در کتاب نهج البلاغه که شیعیان برای آن ارزش قائل اند، در نامۀ علی رضی الله عنه به معاویه آمده است: «بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر و عثمان، بر اساس همان چیزی که با آن ها بیعت کرده بودند، با من نیز بیعت نمودند. پس حاضران، حق گزینش ندارند و غایبان نمی توانند آن بیعت را رد کنند. شورا، متشکل از مهاجران و انصار است و چنانچه دربارة فردی هم نظر شوند و او را امام بنامند، مورد رضایت خدا خواهد بود. اگر کسی بر کار آن ها خدشه وارد نماید یا بدعتی پدید آورد و از اجماع آن ها خارج شود، باید او را به آن اجماع باز گردانند. و اگر سر باز زند و به راهی غیر از راه مؤمنان برود، باید با او بجنگند. خدا نیز او را به خاطر آنچه که پذیرفته است، مؤاخذه خواهد کرد. ای معاویه! به جان خودم سوگند که اگر با عقلت _ نه با هوای نفست _ بنگری، مرا پاک ترین مردم نسبت به خون عثمان خواهی یافت، و خواهی دانست که من از آن برکنار بودم. اما اگر

ص:84

می خواهی تهمت بزنی و بهره برداری کنی، هر چه می خواهی اتهام بزن و بهره برداری کن. و السلام».(1)

این نامه، نشان گر آن است که:

1. امام از سوی مهاجرین و انصار برگزیده می شود و این موضوع، هیچ ارتباطی با امامت مورد اعتقاد شیعه ندارد.

2. بیعت با علی، به همان روشی انجام پذیرفت که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت شد.

3. شورا فقط حق مهاجران و انصار است. این نشانۀ فضیلت و رتبۀ بالای آن ها در نزد خداوند است و در تعارض با چهره ای است که شیعیان از آن ها ارائه می دهند.

4. امامی که مهاجرین و انصار بپذیرند و بدان رضایت دهند و با او بیعت کنند، مورد رضایت خداوند است. پس بر خلاف ادعای شیعه، هیچ گونه غصبی در مورد خلافت صورت نگرفته است. در غیر این صورت، خداوند بدان رضایت نمی داد.

5. شیعیان، معاویه را لعن می کنند؛ در حالی که ما در نامۀ علی رضی الله عنه هیچ گونه لعنی نسبت به معاویه نمی بینیم.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

ص:85


1- . ر.ک: صفوة شروح نهج البلاغة، ص 593.
نگاه همه جانبه

پژوهش گر منصف و آگاه و توانمند، کسی است که یک مسأله را به صورت همه جانبه بررسی کند و هر متنی را در جایگاه بایسته قرار دهد و یک بحث منظمی را شکل دهد که اجزای آن، پشتیبان هم باشند و یکدیگر را روشن و آشکار سازند؛ به ویژه هنگامی که از فردی همچون علی صلوات الله علیه سخن می گوید که مردی کامل و حکیم و عاقل است. در هر کلمه ای که از آن مرد عاقل و حکیم صادر شده است، باید به خوبی بیندیشد و به طور بنیادین با آن روبه رو شود و جهت گیری شایسته ای داشته باشد و دچار تناقض نگردد.

بر این اساس، باید متن نقل شده از امیرالمؤمنین علیه السلام، در کنار احادیثی قرار گیرد که بازگو کنندۀ حوادثی است که پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر سر امام علی صلوات الله علیه آمد. همچنین باید آن را در برابر منطق معاویه قرار داد. نتیجۀ همۀ این بررسی ها و مقایسه ها این می شود که امام علی صلوات الله علیه، ابوبکر و عمر و عثمان را غصب کنندۀ حق خود می داند؛ چرا که آن ها کسانی بودند که در روز غدیر، با او بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند و فدک را غصب نمودند و به خانۀ او هجوم بردند و همسرش را کتک زدند و جنین وی را سقط کردند.

علی علیه السلام همان کسی است که می گوید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید. دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که

ص:86

خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».(1)

همچنین امام علی صلوات الله علیه می بیند که معاویه، به بیعت ابوبکر و عمر استناد می کند و پا در جای پای آن ها می گذارد و روش آنان را پیش می گیرد و نص را معیار خلافت نمی داند؛ بلکه شورا و بیعت مهاجرین و انصار را معیار قرار می دهد. امام علی صلوات الله علیه نیز بر اساس معیار و اعتقاد خود معاویه، با او احتجاج می کند و گو این که به او می فرماید: «اگر معیار تو، بیعت کسانی است که با ابوبکر و عمر بیعت کردند، آن ها با من نیز بیعت کردند؛ هر چند بنی هاشم و سعد بن عباده و دیگران، با سه خلیفۀ پیشین مخالف بودند. اگر معیار تو، اجماع مهاجرین و انصار و نظر اکثریت قریب به اتفاق آنان و عدم توجه به نظر اقلیت است، این نیز پس از کشته شدن عثمان، به کامل ترین و روشن ترین شکل برای من محقق گردید».

هدف، پای بند کردن معاویه

از مطالب گذشته روشن می شود که سخن امام علی صلوات الله علیه، به این معنا نیست که نص را معیار امامت نمی داند؛ بلکه نهایتاً به این معنا است که می خواهد معاویه را به چیزی که بین مردم ادعا می کند، پای بند سازد. شاهد بر این ادعا، آن است که امام علی صلوات الله علیه معاویه را بین دو امر متناقض قرار می دهد:

یکم: امام بیان می کند که بیعت کنندگان با او، همان کسانی هستند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند. این در حالی است که بیعت ابوبکر، فلته و خطا بود و بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، همۀ مهاجرین و انصار نبودند؛ زیرا گروه سعد بن

ص:87


1- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 31.

عباده که از انصار بودند، موافقتی با بیعت ابوبکر نداشتند؛ همچنان که طرفداران امام علی صلوات الله علیه که شامل بنی هاشم و زبیر و سلمان و عمار و مقداد و ابوذر می شد و گروهی از بنی امیه مانند ابوسفیان و خالد بن سعید بن عاص و دیگران، از بیعت سر باز زدند و در بیعت با ابوبکر شرکت نکردند و امامتش را نپذیرفتند؛ بلکه با زور و اجبار، از آنان بیعت گرفته شد.

آن ها برای گرفتن بیعت، چنان پافشاری کردند که کار به جای خطرناک رسید و امام علی صلوات الله علیه ترسید که این موضوع، مصیبتی بزرگ به بار آورد که از دست رفتن خلافت، در برابر آن هیچ باشد؛ یعنی شروع جنبشی برای نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله که در سخنان امام نیز به آن اشاره شده است.

دوم: امام علی صلوات الله علیه به معاویه فرمود: «معیار، اجماع مهاجرین و انصار است». اگر معیار این باشد، خلافت ابوبکر زیر سؤال می رود؛ زیرا چنین اجماعی برای وی صورت نگرفت. ناسازگاری میان دو راهی که امام علی صلوات الله علیه پیش روی معاویه قرار داد، حاکی از آن است که امام در صدد بیان نظرات خود نبود؛ بلکه می خواست معاویه را وادار به پذیرش موضوع کند.

خلاصه این که اگر آن حضرت، نه تصریح خدا و رسول، بلکه اجماع مهاجرین و انصار را معیار می دانست، نباید چیزی را بیان می کرد که موجب نقض این معیار شود؛ چون مهاجرین و انصار در مورد امامت ابوبکر و عمر، اجماع نداشتند و خود آن حضرت، در رأس کسانی بود که از این کار سرپیچیدند؛ علاوه بر این که بنی هاشم و سرکردۀ خزرجیان و یاران وی و بسیاری دیگر، امامت آن دو را نپذیرفتند!

پای بندی به امور متناقض

ص:88

دو امری که امام علی صلوات الله علیه، معاویه را به پذیرش آن وادار ساخت، آشکار می کند که این گروه تا چه حد دچار تناقض بودند. این نشان می دهد که آنان در آوردن دلیل و برهان، دچار لغزش بودند و هدفی جز توجیه رویدادها نداشتند؛ هر چند با توجیهات متناقض و بی ارزش.

عدم دلالت بر فضیلت صحابه

وقتی روشن شد که استدلال امام علی صلوات الله علیه در برابر معاویه، بر مبنای قواعد جدل بود و برای وادار کردن خصم به پذیرش موضوع صورت گرفت، دیگر نه فضیلتی را برای مهاجران و انصار ثابت می کند و نه چیزی را نفی می نماید.

پای بندی ما به اجماع

سخن پرسش گر که در شمارۀ 4 گفت: «رضایت همۀ مهاجران و انصار به بیعت با یک نفر، حکایت از رضایت خداوند دارد»، تا حدی درست است. اگر اجماع شکل می گرفت، امام علی صلوات الله علیه و دیگر کسانی که پای بند به نص بودند، در میان اجماع کنندگان قرار می گرفتند و کسی را انتخاب می کردند که خدا و رسولش به امامت او راضی بودند؛ یعنی کسی که در روز غدیر، به امامت او تصریح شد.

چنین اجماعی تنها پس از کشته شدن عثمان روی داد؛ اما پیش از آن، هیچ گاه چنین اجماعی شکل نگرفت. چگونگی بیعت با ابوبکر را اندکی قبل بررسی کردیم. خلافت عمر نیز با وصیت ابوبکر صورت گرفت و وضعیت هر دوی آنان، یک سان بود. عثمان نیز چنین وضعیتی داشت؛ چون شورای خلافت، ساخته و پرداختۀ عمر بود که خود، مشروعیتش را از وصیت ابوبکر می گرفت. پس در واقع، هیچ خلافتی بر اساس اجماع مهاجران و انصار به وقوع نپیوست و

ص:89

خدا و رسولش به آن تصریح نکرده بودند و در روز غدیر بر آن تأکید نشده بود؛ مگر بیعت با امام علی صلوات الله علیه که پس از کشته شدن عثمان صورت گرفت.

تفاوت بیعت حضرت علی(علیه السلام) با بیعت خلفا

سخن پرسش گر که می گوید: «بیعت با علی، به همان روشی بود که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت شد»، صحیح نیست. عمر، خلافت را با وصیت ابوبکر تصاحب کرد؛ ولی امام علی صلوات الله علیه نه با وصیت دیگران، بلکه با وصیت خدا و رسولش خلافت را به دست آورد. خلافت ابوبکر، با تکیه بر ضرب و زور و اقدام به آتش زدن خاندان نبوت و سقط کردن جنین حضرت زهرا، دختر رسول خدا و سرور زنان دو عالم صلوات الله علیها شکل گرفت؛ ولی بیعت امام علی صلوات الله علیه، هیچ یک از این ویژگی ها را نداشت. در بیعت با امام علی صلوات الله علیه اجماع وجود داشت؛ ولی بیعت ابوبکر چنین نبود.

این نامۀ امام صلوات الله علیه به معاویه، به عنوان احتجاج و ابطال دلایل معاویه نوشته شده است و ظاهراً مربوط به پیش از جنگ صفین می باشد. پس به دور از حکمت است که حاوی لعن آشکار باشد. پس از جنگ صفین بود که امام علی صلوات الله علیه معاویه را لعن و نفرین کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

تأخیر حضرت علی(علیه السلام)در بیعت، اشتباه بود

پرسش شمارۀ 70 (125)

ابن حزم برای قانع کردن شیعیان، در مورد علی می گوید: «او بعد از شش ماه با ابوبکر بیعت کرد و در این شش ماه، بیعت را به تأخیر انداخت که در هر

ص:90

صورت، به ضرر خود او تمام می شود. چون اگر بگوییم که تأخیر او درست بود، پس به هنگام بیعت دچار اشتباه شد؛ و اگر بگوییم که بیعت او درست بود، پس به خاطر تأخیر در آن، اشتباه کرد».(1).

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

1. شیعه معتقد نیست که امام علی صلوات الله علیه پس از شش ماه بیعت کرد؛ بلکه این اعتقاد برخی از اهل سنت است و هیچ دلیلی برای اثبات آن ذکر نکرده اند. شیعه اثبات این مطلب را از آنان خواستار است.. صرف این که روایاتی در منابع یک مذهب آمده باشد، نمی تواند به عنوان حجت علیه مذهب دیگر استفاده شود؛ چرا که ممکن است هدف از این گونه روایات این باشد که به صرف ادعا، بر طرف مقابل غلبه یابند؛ آن هم ادعایی که خود اهل سنت نیز در آن اختلاف فراوان دارند. آن ها ادعا می کنند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت کرد؛ اما در مورد زمان بیعت، دچار اختلاف شده اند:

برخی گفته اند: این بیعت، بعد از شش ماه صورت گرفت.(2).

برخی گفته اند: اندکی پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیعت کرد.(3).

ص:91


1- . الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 235.
2- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول الکافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقة، ص 71؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایة زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 307؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
3- . مروج الذهب، ج 2، ص 201؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485 و 489؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛ قاموس الرجال، تستری، ج 9، ص 154؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 447.

برخی گفته اند: پس از وفات صدیقه طاهره بیعت کرد.

در مورد زمان وفات صدیقه طاهره صلوات الله علیها نیز اختلاف دارند: چهل روز، هفتاد و دو روز، هفتاد و پنج روز، سه ماه، هشت ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را ذکر کرده اند و اقوالی دیگر نیز آورده اند.

در مورد علت بیعت نیز گمانه زنی های مختلفی وجود دارد؛ از جمله این که:

_ علی صلوات الله علیه در حیات حضرت فاطمه صلوات الله علیها مورد توجه مردم بود. هنگامی که فاطمه صلوات الله علیها وفات یافت، مردم از علی صلوات الله علیه روی گردان شدند. به همین خاطر، او شش ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کرد.

_ از زهری سؤال شد: «آیا درست است که علی تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد؟». گفت: «آری به خدا سوگند! هیچ یک از بنی هاشم نیز با ابوبکر بیعت نکردند تا این که علی با او بیعت کرد».(1).

نظر ما این است که:

یکم: بیعت کردن امام علی صلوات الله علیه برای همۀ مردم آن زمان، اهمیت ویژه ای داشت و خُرد و کلان، آن را رصد می کردند. پس معقول نیست که چنین

ص:92


1- . ر.ک: السنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ المصنف، ج 5، ص 472؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 448؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، ج 4، ص 1549؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد، ج 4، ص 30؛ الطرائف ابن طاووس، ص 238؛ بحار الانوار، ج 28، ص 353 و ج 29، ص 202؛ اللمعة البیضاء، ص 755 و 756؛ اعیان الشیعة، ج 4، ص 188؛ کشف الغمة، ج 2، ص 103؛ غایة المرام، ج 5، ص 327؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 126؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 10، ص 456.

موضوعی، تا این اندازه پوشیده و نامشخص باشد و بیشتر سخنانی که در این باره مطرح است، مورد شبهه و تردید قرار گیرد.

دوم: زمامداران وقت، حرمت امام علی صلوات الله علیه را شکستند و او را تهدید به قتل کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را کشتند و با دستان خود، خانۀ او را بر سر همسر و فرزندانش به آتش کشیدند و هیچ حرمتی برای آن ها قائل نشدند و حضرت زهرا صلوات الله علیها بیشترین نصیب را از این آزارها برد.

علاوه بر این، ذکر کرده اند که وقتی امام علی صلوات الله علیه، رخداد سقیفه را مشاهده کرد، حضرت زهرا و دو فرزندش حسن و حسین صلوات الله علیهم را با خود همراه ساخت و به خانۀ مهاجران و انصار و اهل بدر و دیگران برد و از آن ها خواست که یاری اش کنند؛ ولی آنان اجابت نکردند.

پس دیگر چه معنایی دارد که بگویند: «وقتی فاطمه صلوات الله علیها از دنیا رفت و مردم از امام علی صلوات الله علیه روی گرداندند، او مجبور به پذیرش بیعت شد». مگر از همان روزهای نخست _ که خود و همسر و فرزندانش مورد هجوم قرارگرفتند و از مردم یاری طلبید و جز چهار تن، کسی او را اجابت نکرد _ روی گردانی مردم برایش آشکار نشده بود؟

جای بسی شگفتی است که قرطبی در المفهم می نویسد: «مردم در زمان حیات زهرا، به علی احترام می گذاشتند؛ چون زهرا پارۀ تن رسول خدا بود و علی، همسر او بود. وقتی زهرا از دنیا رفت، هنوز علی با ابوبکر بیعت نکرده بود. مردم از احترام به علی دست برداشتند تا مجبور به همراهی با مردم شود و گروه آنان را متفرق نسازد».(1).

ص:93


1- . الغدیر، ج 8، ص 36 و ج 10، ص 361.

سوم: دستگاه حاکمه، با مالک بن نویره جنگید و او را کشت و با مانعان زکات، به جنگ پرداخت؛ چرا که آنان می خواستند با امام علی صلوات الله علیه بیعت کنند. اگر امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم زود بیعت کرده بودند، مالک و دیگران با تأخیر در پرداخت زکات به غیر اهل بیت، خود را در معرض کشتن قرار نمی دادند.

چهارم: فشارها و تنگناهایی که امام علی صلوات الله علیه در نخستین روزهای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن روبه رو بود، به اوج خود رسید [و با این حال، امام راضی به بیعت نشد]. سپس فشارها فروکش کرد. پس چرا حقیقت را به عکس آن چیزی که بوده و نمایان است، نشان می دهید؟ نهایت چیزی که می توان گفت، این است که تلاش آنان برای گرفتن بیعت، در روزهای نخستین به قدری تکرار شد که دیگر از بیعت امام صلوات الله علیه مأیوس شدند و به این بسنده کردند که همگی او را به زور بیاورند و دستش را به دست ابوبکر بمالند و فریاد بزنند: «بیعت کرد! بیعت کرد! ابوالحسن بیعت کرد!».

2. به اصطلاح اهل منطق، درستی یا نادرستی بیعت، یک قضیۀ مانعة الخلو نیست؛ چرا که در این باره، احتمالات دیگری نیز وجود دارد؛ از جمله این که در هر دو صورت، درست عمل کرده باشد، یا در هر دو صورت، اشتباه کرده باشد. چرا پرسش گر، این دو احتمال را مطرح نکرد تا نظرش را در این باره نیز بدانیم؟

درست این است که بگوییم: امام علی صلوات الله علیه که در آغاز بیعت نکرد، کار صحیحی انجام داد؛ و هنگامی که به زور از او بیعت گرفته شد، دچار اشتباه نگردید. همچنان که شیعیان معتقدند: امام صلوات الله علیه در آغاز از بیعت خودداری کرد تا مردم حق او را بشناسند و بفهمند که سردمداران سقیفه می خواهند حقش را غصب نمایند. این مصلحت بزرگی بود که می بایست رعایت می شد. وقتی این

ص:94

موضوع برای همۀ مردم به اثبات رسید، دیگر جنگیدن به صلاح نبود. هنگامی که دسته جمعی به او هجوم بردند و خواستند دستش را به دست ابوبکر بمالند، تنها به این بسنده کرد که از بیعت خودداری کند و دست به شمشیر نبرد؛ چون نمی خواست اسلام در معرض خطر قرار گیرد.

3. حتی اگر فرض کنیم که امام علی صلوات الله علیه شش ماه از بیعت سر باز زد و سپس بیعت کرد، چرا نباید وضعیت او را همانند وضعیت پیامبر صلی الله علیه و آله بدانیم که وقتی مصلحت اقتضا کرد، با قریشیان جنگید و بعد از تغییر اوضاع، بر اساس مصلحت با آنان صلح نمود؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در هر دو حالت، کار درستی انجام داد و وضعیت امام علی صلوات الله علیه نیز همین گونه بود.

4. اهل سنت باید به این پرسش پاسخ بدهند که چرا امام صلوات الله علیه در طول این شش ماه بیعت نکرد؟ چرا بعدها از نظر خود برگشت؟ آیا می توانست به اختیار

خود بیعت نکند؟ اصلاً این گونه نبود که او را به حال خود بگذارند تا به میل خود رفتار نماید.

5. وقتی معاویه دربارة امام علی صلوات الله علیه می گوید که او مجبور به بیعت شد، امام سخن معاویه را تأیید می کند و در پاسخ او می نویسد: «گفتی که من مانند شتر رمیدۀ افسار شده، بُرده شدم تا بیعت کنم. به جان خودم سوگند که تو می خواستی مرا نکوهش کنی، ولی ستایش نمودی! خواستی مرا مفتضح کنی، اما خودت مفتضح شدی! مظلوم واقع شدن فرد مسلمان، برایش خواری و ذلت ندارد؛ به شرط آن که در دینش تردید ننماید».(1).

ص:95


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 33 و 34، ش 28؛ الاحتجاج، ج 1، ص 262؛ الصوارم المهرقة، ص 220؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 165؛ بحار الانوار، ج 28، ص 368 و ج 29، ص 621 و ج 33، ص 59؛ السقیفة، شیخ محمدرضا مظفر، ص 154؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 505؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، همدانی، ص 733؛ نهج السعادة، ج 4، ص 197؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 183؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 374؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 2، ص 369؛ و ر.ک: صبح الاعشی، ج 1، ص 229؛ نهایة الادب، ج 7، ص 233؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 3، ص 474.

6. برای رهیابی ما و همۀ مسلمانان به سوی حقیقت، همین سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارة امام علی صلوات الله علیه کافی است که فرمود: «علی با حق است و حق با علی است. علی هر گونه که باشد، حق بر مدار او می چرخد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

بیعت حضرت علی(علیه السلام) با دو کافر

پرسش شمارۀ 71 (3)

شیعیان می پندارند که ابوبکر و عمر رضی الله عنهما کافر بودند. علی رضی الله عنه که از دیدگاه شیعیان، امام معصوم است، به خلافت آن دو رضایت داد و با هر دوی آن ها بیعت کرد و علیه آن ها قیام ننمود. این مسأله لازم می نماید که علی معصوم نباشد؛ چون او با دو کافر ناصبی ستمگر بیعت کرد و با بیعت خود، آن ها را تأیید نمود. این، یاری ظالم در ظلم است و عصمت را از بین می برد و هرگز امام معصوم، چنین کاری نمی کند. اما اگر قبول کنیم که کار امام علی درست بود و ابوبکر و عمر، دو خلیفۀ مؤمن و صادق و عادل بودند، باید بپذیریم که وقتی شیعیان آن دو را کافر می دانند و به آن ها ناسزا می گویند و لعن شان می کنند و به خلافت شان راضی نمی شوند، با امام خود مخالفت می کنند. ما سرگشته و حیرانیم و نمی دانیم راه ابوالحسن رضی الله عنه را پیش گیریم، یا به راه شیعیان برویم که از فرمان او سرپیچی می کنند!

ص:96

به بیان دیگر: چرا علی علیه السلام با ابوبکر و عمر بیعت کرد و علیه آن دو نشورید؟ آیا کار او، اقرار به فضیلت آن دو نبود؟ یا نخستین معصوم در نزد رافضیان، با دو کافر ستمگر بیعت کرد و به ظلم و ظالم یاری رساند؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بیعت علی(علیه السلام) با ابوبکر و عمر و عثمان!

یکم: ما راضی نیستیم و قابل توجیه نمی دانیم که پرسش گر، ابوبکر و عمر را کافر توصیف کند. این کار، پا را از حد فراتر گذاشتن است که باید از آن دست کشید و بابت آن پوزش خواست.

دوم: این که می گوید: «امام علی صلوات الله علیه با ابو بکر و عمر بیعت کرد»، شواهد بر خلاف آن گواهی می دهد که به چند مورد اشاره می کنیم:

الف: امام علی صلوات الله علیه می فرماید: «من از بیعت دست کشیدم، تا زمانی که دیدم گروهی از مردم، از اسلام برگشته اند و به نابود کردن دین محمد صلی الله علیه و آله دعوت می کنند. ترسیدم اگر اسلام و اهل آن را یاری نکنم، شاهد شکاف یا فروپاشی در آن باشم که مصیبتش برایم سنگین تر از فقدان این فرمان روایی باشد».(1)

این سخن، نشان می دهد که آن حضرت، مدتی دست نگه داشت و بیعت نکرد؛ اما پس از این که دید اسلام را خطر احاطه کرده است، به یاری دین محمد صلی الله

ص:97


1- . ر.ک: نهج البلاغة، شرح عبده، ج 3، ص 119، نامۀ شمارۀ 62؛ بحار الانوار، ج 33، ص 596 و 597؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 17، ص 151.

علیه و آله شتافت. البته نمی گوید که به وسیلۀ بیعت با آن دو، اسلام را یاری رساند؛ چه بسا با کمک رساندن به کسانی که بر خلافت چیره شده بودند، آن ها را یاری کرد تا از نابودی دین اسلام جلوگیری کند.

ب: ادعا می کنند که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت کرد؛ اما در مورد زمان بیعت، با هم اختلاف دارند.

برخی گفته اند: پس از شش ماه بیعت کرد.(1).

برخی گفته اند: اندکی پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت نمود.(2).

برخی گفته اند: پس از وفات صدیقه طاهره بیعت کرد.

در مورد زمان وفات صدیقه طاهره صلوات الله علیها نیز اختلاف دارند: چهل روز، هفتاد و دو روز، هفتاد و پنج روز، سه ماه، هشت ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را ذکر کرده اند و اقوالی دیگر نیز آورده اند.

در مورد علت بیعت نیز گمانه زنی های مختلفی وجود دارد؛ از جمله این که:

_ علی صلوات الله علیه در حیات حضرت فاطمه صلوات الله علیها مورد توجه مردم بود. هنگامی که فاطمه صلوات الله علیها وفات یافت، مردم از علی صلوات الله علیه روی گردان شدند. به همین خاطر، او شش ماه پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کرد.

ص:98


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول کافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقه، ص 71؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایه، زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 397؛ السیرة النبویة ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
2- . مروج الذهب، ج 2، ص 201؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485 و 489؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛ قاموس الرجال، تستری، ج 9، ص 154؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 447.

_ از زهری سؤال شد: «آیا درست است که علی تا شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد؟». گفت: «آری به خدا سوگند! هیچ یک از بنی هاشم نیز با ابوبکر بیعت نکردند تا این که علی با او بیعت کرد».(1).

نظر ما این است که:

الف: بیعت کردن امام علی صلوات الله علیه برای همۀ مردم آن زمان، اهمیت ویژه ای داشت و خُرد و کلان، آن را رصد می کردند. پس معقول نیست که چنین موضوعی، تا این اندازه پوشیده و نامشخص باشد و بیشتر سخنانی که در این باره مطرح است، مورد شبهه و تردید قرار گیرد.

ب: زمامداران وقت، حرمت امام علی صلوات الله علیه را شکستند و او را تهدید به قتل کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را کشتند و با دستان خود، خانۀ او را بر سر همسر و فرزندانش به آتش کشیدند و هیچ حرمتی برای آن ها قائل نشدند و حضرت زهرا صلوات الله علیها بیشترین نصیب را از این آزارها برد.

علاوه بر این، ذکر کرده اند که وقتی امام علی صلوات الله علیه، رخداد سقیفه را مشاهده کرد، حضرت زهرا و دو فرزندش حسن و حسین صلوات الله علیهم را با خود

همراه ساخت و به خانۀ مهاجران و انصار و اهل بدر و دیگران برد و از آن ها خواست که یاری اش کنند؛ ولی آنان اجابت نکردند.

ص:99


1- . ر.ک: السنن الکبری بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ المصنف، ج 5، ص 472؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 448؛ صحیح بخاری، کتاب المغازی، ج 4، ص 1549؛ صحیح مسلم، کتاب الجهاد، ج 4، ص 30؛ الطرائف ابن طاووس، ص 238؛ بحار الانوار، ج 28، ص 353 و ج 29، ص 202؛ اللمعة البیضاء، ص 755 و 756؛ اعیان الشیعة، ج 4، ص 188؛ کشف الغمة، ج 2، ص 103؛ غایة المرام، ج 5، ص 327؛ سفینة النجاة، تنکابنی، ص 126؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 10، ص 456.

پس دیگر چه معنایی دارد که بگویند: «وقتی فاطمه صلوات الله علیها از دنیا رفت و مردم از امام علی صلوات الله علیه روی گرداندند، او مجبور به پذیرش بیعت شد». مگر از همان روزهای نخست _ که خود و همسر و فرزندانش مورد هجوم قرار گرفتند و از مردم یاری طلبید و جز چهار تن، کسی او را اجابت نکرد _ روی گردانی مردم برایش آشکار نشده بود؟

جای بسی شگفتی است که قرطبی در المفهم می نویسد: «مردم در زمان حیات زهرا، به علی احترام می گذاشتند؛ چون زهرا پارۀ تن رسول خدا بود و علی، همسر او بود. وقتی زهرا از دنیا رفت، هنوز علی با ابوبکر بیعت نکرده بود. مردم از احترام به علی دست برداشتند تا مجبور به همراهی با مردم شود و گروه آنان را متفرق نسازد».(1)

ج: دستگاه حاکمه، با مالک بن نویره جنگید و او را کشت و با مانعان زکات، به جنگ پرداخت؛ چرا که آنان می خواستند با امام علی صلوات الله علیه بیعت کنند. اگر امام علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم زود بیعت کرده بودند، مالک و دیگران با تأخیر در پرداخت زکات به غیر اهل بیت، خود را در معرض کشتن قرار نمی دادند.

د: فشارها و تنگناهایی که امام علی صلوات الله علیه در نخستین روزهای رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله با آن روبه رو بود، به اوج خود رسید [و با این حال، امام راضی به بیعت نشد]. سپس فشارها فروکش کرد. پس چرا حقیقت را به عکس آن چیزی که بوده و نمایان است، نشان می دهید؟ نهایت چیزی که می توان گفت، این است که تلاش آنان برای گرفتن بیعت، در روزهای نخستین به قدری تکرار شد که دیگر از بیعت امام صلوات الله علیه مأیوس شدند و به این بسنده کردند که

ص:100


1- . الغدیر، ج 8، ص 36 و ج 10، ص 361.

همگی او را به زور بیاورند و دستش را به دست ابوبکر بمالند و فریاد بزنند: «بیعت کرد! بیعت کرد! ابوالحسن بیعت کرد!».

ﻫ: امام علی صلوات الله علیه به این دلیل بیعت نکرد که قسم خورده بود هرگز بیعت نکند؛ یعنی همان زمان که به عمر گفت: «به خدا سوگند سخن تو را نمی پذیرم و به جایگاه تو اهمیت نمی دهم و بیعت نمی کنم».(1).

امام کسی نبود که سوگند خود را زیر پا بگذارد.

و: در حدیث آمده است که شماری از صحابه، علیه ابوبکر احتجاج کردند. این حدیث، حاکی از آن است که امام علی صلوات الله علیه با ابوبکر بیعت نکرد. پس از این که امام در روز نخست، از بیعت سر باز زد، ابوبکر در روز دوم بالای منبر رفت. گروهی از مخالفانش با هم مشورت کردند و عده ای گفتند: «به خدا قسم به سراغ ابوبکر می رویم و او را از منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله پایین می کشیم». عدۀ دیگر گفتند: «به خدا اگر چنین کاری کنید، به کشته شدن خودتان کمک کرده اید». سپس هم داستان شدند تا در این باره، با امام علی صلوات الله علیه مشورت کنند. وقتی ماجرا را به امام گفتند، حضرت فرمود: «شما را به خدا اگر می خواهید چنین کاری بکنید، با شمشیرهای آخته و آماده برای جنگ و کشتار، نزد من آیید. چون در صورت اقدام شما، آن ها به سراغ من خواهند آمد و به من خواهند گفت

ص:101


1- . الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ﻫ.ق، ج 1، ص 94 _ 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 185.

که بیعت کن، وگرنه تو را می کشیم. پس من چاره ای جز این ندارم که آن گروه را از خود برانم».(1).

این روایت، نشان می دهد که ممکن بود کار آن ها به جنگ بینجامد. تنها در صورتی منتهی به جنگ نمی شد که امام را بین مرگ و بیعت، مخیر می ساختند. اگر بیعت نکردن را برمی گزید، جنگ درمی گرفت و لازم بود مردم با آمادگی کامل برای پیکار، نزد آن حضرت بروند؛ چون ناگزیر بود بدین وسیله، غاصبان را از خود دور سازد.

سوم: اگر امام علی صلوات الله علیه ابوبکر را سزاوار خلافت می دید، شش ماه از بیعت با او امتناع نمی کرد؛ همان گونه که برخی از روایات اهل سنت در مصادری همچون صحیح بخاری و مسلم، یادآور این نکته شده اند.

چهارم: رخدادهای پیش آمده در بیعت سقیفه، همانند حمله به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها و کتک زدن او و سقط کردن جنین وی و تلاش برای آتش زدن خانه اش _ در حالی که علی و زهرا و حسن و حسین صلوات الله علیهم در آن خانه بودند _ نشان می دهد که غاصبان خلافت می خواستند امام علی صلوات الله علیه را مجبور به بیعت کنند. بدیهی است که بیعت کسی که مجبور به بیعت شده است، بیعت واقعی نیست(2)

و نشان از خشنودی او نسبت به ولایت بیعت شونده ندارد.

ص:102


1- . الاحتجاج، ج 1، ص 181 _ 185 و چاپ دار النعمان، سال 1386 ق، ج 1، ص 94 تا 97؛ بحار الانوار، ج 28، ص 189 و 191؛ الخصال، صدوق، ص 461 و 462؛ الیقین، ابن طاووس، ص 336 و 337؛ الدر النظیم، ص 441 و 442؛ نهج الایمان، ص 578 و 579؛ غایة المرام، ج 2، ص 120.
2- . ر.ک: البدایة و النهایة، ج 2، ص 90؛ مقاتل الطالبیین، ص 190؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ اروپا، ج 3، ص 200 و چاپ مؤسسه الاعلمی، ج 6، ص 190؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 532.

ایرادی که پرسش گر مطرح کرد، زمانی وارد می شود که بیعت کننده، با رغبت و اختیار خود بیعت کند؛ در حالی که موضوع مورد بحث ما، این گونه نبود.

پنجم: بیعت کردن، اقرار به فضل و برتری و عدالت بیعت شونده نیست. اگر این گونه بود، پس چگونه عبدالله بن عمر و بسیاری از مردم، با یزید بیعت کردند؟ و چگونه مردم به همراه شماری از تابعین، با ولید بن یزید مروانی بیعت نمودند؟ همان ولیدی که به قرآن تفأل زد و وقتی آیۀ «وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ»(1).

آمد، قرآن را به تیر بست و گفت:

«تهددنی بجبار عنید/ فها أنا ذاک جبار عنید

إذا ما جئت ربک یوم حشر/ فقل یا رب مزقنی الولید؛(2).

آیا مرا با جبار عنید می ترسانی؟ آری؛ من همان جبار عنید هستم. روز محشر که نزد پروردگارت رفتی، بگو: پروردگارا! ولید مرا پاره پاره کرد».

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

رهایم کنید و دیگری را بیابید

پرسش شمارۀ 72 (5)

نویسندۀ کتاب نهج البلاغه که از کتاب های معتبر شیعه است، روایت می کند که علی رضی الله عنه از پذیرش خلافت کناره گرفت و گفت: «رهایم کنید و کسی غیر از

ص:103


1- . گشایش خواستند و هر زورگوی ستیزه جویی ناکام شد. سوره ابراهیم، آیه 15.
2- ر.ک: بهج الصباغة، ج 5، ص 339 و ج 3، ص 193؛ الحور العین، ص 190؛ مروج الذهب، ج 3، ص 226؛ الاغانی، چاپ دار احیاء التراث، ج 7، ص 49؛ الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 290؛ فوات الوفیات، کتبی، ج 2، ص 590؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، چاپ دار الاضواء، ج 8، ص 302 و 303؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 347؛ بحار الانوار، ج 38، ص 193؛ کتاب الاربعین، ماحوذی، ص 388؛ مناقب اهل البیت، شیروانی، ص 479؛ شجرة طوبی، ج 1، ص 150.

من بیابید».(1).

این نشان می دهد که مذهب شما شیعیان باطل است؛ چون شما عقیده دارید که علی از سوی خدا به خلافت و امامت منصوب شد و خلافت او، فریضۀ الهی بود و ابوبکر به خاطر غصب کردن حق او، بازخواست خواهد شد. اگر این چنین است، پس چرا علی از پذیرش خلافت خودداری کرد؟

به بیان دیگر، چرا پس از قتل عثمان، علی رضی الله عنه از خلافت کناره گرفت و از پذیرش آن سر باز زد و آن گونه که در نهج البلاغه آمده است، به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «دعونی و التمسوا غیری». سؤال ما از رافضیان این است که اگر امامت، رکن دین است و در مورد آن، وحی نازل شده است، پس چرا علی رضی الله عنه از آن دوری کرد؟ آیا با کناره گیری او، این رکن ادعایی در هم نشکست؟ آیا بر حیدر کرّار، طعن و ایراد وارد نمی شود؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

بسیاری از کسانی که از سیاست های عثمان ناراضی بودند، هرگز از سیاست های علی صلوات الله علیه که با تلخی حق به اجرا درمی آمد، خشنود نشدند؛ چون مخالفت و درگیری آن ها با خلافت عثمان، به خاطر این بود که او نزدیکان خود را بر آن ها مقدم می داشت و توقعات آن ها را برآورده نمی ساخت. همچنان که هواخواهان عثمان راضی نبودند اموالی را که او از بیت المال به آن ها بخشیده بود، امام علی صلوات الله علیه از آن ها پس بگیرد.

ص:104


1- . نهج البلاغه، ص 136. و ر.ک: ص 322 و ص 366 _ 367.

علاوه بر این که امام، مردم را به راه و روش پیامبر صلی الله علیه و آله سوق می داد؛ روشی که می خواست امور را به مجرای اصلی خود برگرداند و بسیاری از سیاست ها را _ که آبستن ظلم و تجاوز بود و مردم با آن خو گرفته بودند _ نقض نماید؛ هر چند برای تحقق این امر، خون دل ها بخورد و در گرداب ها فرود آید. در مورد حق الله نیز وظیفۀ امام این بود که مردم را به سوی راستی رهنمون شود و مردم وظیفه داشتند ندای الهی را اجابت کنند.

کسانی که بر مخالفت با علی صلوات الله علیه پافشاری می کردند، دو گروه بودند:

گروهی به خاطر خوش گمانی نسبت به کسانی که جنگیدند و ماندند، یا به شور نشستند و نظر دادند، در شبهه افتاده بودند که این گروه، به خدا واگذار شدند.

گروهی نیز با این که حق برایشان آشکار بود، باز هم دشمنی می کردند و بر مخالفت خود پافشاری می نمودند. اگر امام می خواست این گروه را مجازات کند، باید توجیهی ارائه می کرد تا به ظلم و تجاوز و هوا و هوس متهم نشود؛ چون هیچ کس نمی پذیرفت که او از درون دل ها خبر دارد.

وقتی این دو گروه درمی یافتند که امام علی صلوات الله علیه سیاستی را پیش خواهد گرفت که به جاه طلبی آن ها زیان می رساند، بی شک نمی پذیرفتند و برای مقاومت در برابر او، همداستان می شدند و سرانجام کار، به یک معضل بزرگ اجتماعی منتهی می شد.

امام ناچار بود پیش از قبول درخواست آنان و پذیرش خلافت، به آن ها بفهماند: اگر حاکمی می خواهند که خط مشی او با جاه طلبی آن ها سازگار باشد و بدون رعایت احکام دین، مقام و دارایی را به سوی آنان سرازیر کند، هرگز با خلافت علی صلوات الله علیه به این خواسته ها دست نمی یابند. همچنین اگر آنان با چنین

ص:105

تفکری بیعت می کردند و برای رسیدن به اهداف خود می کوشیدند، امام علی صلوات الله علیه هرگز نمی توانست عدل و داد را در بین آن ها اجرا کند و با کمک آن ها به پیروزی برسد و حق را به پا دارد و باطل سرکش را مهار نماید.

تا زمانی که آنان حاضر به کُرنش در برابر حق نشده بودند _ یعنی همان حقی که امام علی صلوات الله علیه به آن پای بند بود و می خواست آن ها را نیز بدان پایبند نماید _ وزارت امام، بهتر از امارتش بود؛ چرا که امارتش دچار تنش با خواستۀ آنان می شد و به هلاکت و نابودی آن ها در دنیا و آخرت می انجامید. به همین خاطر، بهتر این بود که امام برای تغییر حال آن ها، به انتظار بنشیند.

اما وقتی که مردم، از سیاست های امام علی صلوات الله علیه اعلام رضایت کردند و متعهد به یاری و همکاری با او شدند، بیعت آن ها را پذیرفت؛ و البته چاره ای جز پذیرش نداشت. از این رو فرمود: «اگر حضور مردم نبود و با وجود یاوران، اتمام حجت نمی شد، زمام خلافت را بر گردنش می انداختم و پایانش را با پیمانۀ آغازش سیراب می کردم».

در همان جا بود که این حقیقت را به بهترین شکل نمایان ساخت و به آن ها فرمود: «رهایم کنید و دیگری را بیابید؛ زیرا ما به پیشواز کاری می رویم که رنگ ها و چهره های گوناگون دارد. دل ها بر آن پایدار نخواهد ماند و عقل ها بر آن ثابت نخواهد ایستاد. کرانه ها مه آلود می شود و راه روشن، رخ نهان می کند.

بدانید که اگر من به بیعت شما پاسخ مثبت دهم، شما را آن گونه پیش می برم که خود می دانم و به سخن هیچ گوینده و سرزنش هیچ ملامت گری گوش نمی سپارم. و اگر مرا رها کنید [و امیری دیگر برگزینید]، همانند یکی از شما و

ص:106

چه بسا شنواترین و فرمان بردارترین شما در برابر امیرتان خواهم بود. اگر من وزیر شما باشم، برایتان بهتر از این است که امیرتان باشم».(1).

با این بیان، روشن می شود که امام علی صلوات الله علیه از خلافت دوری نجست؛ مگر خلافتی که عده ای می خواستند آن را پل رسیدن به خواسته ها و هدف ها و هوس های خود سازند. امام علی صلوات الله علیه هرگز رکن امامت را در هم نشکست؛ بلکه می خواست وعده و پیمان آن ها را برای یاری و فرمان برداری بگیرد و به آن ها بفهماند که کارهای سترگ و دشواری در پیش دارند؛ چرا که برای شماری از آنان، کارها مبهم و نامفهوم بود و می بایست آگاهانه تصمیم می گرفتند تا توجیهی برای نافرمانی و پیمان شکنی نداشته باشند و کسی ادعا نکند که بیعتش بدون فکر و دقت، و به صورت فلته(2).

و ناگهانی بوده است. وقتی این کار محقق شد، امام علی صلوات الله علیه به کار خلافت پرداخت و شد آنچه شد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:107


1- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 1، ص 181 و 182؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 378؛ بحار الانوار، ج 32، ص 35 و 36 و ج 41، ص 116؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 7، ص 33؛ موسوعة احادیث اهل البیت، نجفی، ج 12، ص 157.
2- . نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 19، خطبه 136. و ر.ک: نهج البلاغه، نامه 54؛ الارشاد، ج 1، ص 243؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 202؛ بحار الانوار، ج 32، ص 33 و 49؛ نهج السعاده، ج 1، ص 196 و 197؛ المعیار و الموازنه، ص 105؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 31.

فصل چهارم: نص بر امامت حضرت علی(علیه السلام)

جانشینی حضرت علی(علیه السلام) در غزوۀ تبوک

سوال شماره 73 (129)

به اعتقاد شیعیان، از جمله دلایلی که بر وجوب خلافت علی پس از رسول خدا صلی الله علیه و سلم وجود دارد، این است که پیامبر صلی الله علیه و سلم در غزوۀ تبوک، او را جانشین خود در مدینه قرار داد و به او گفت: «انت منی بمنزلة هارون من موسی؛ جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است».(1)

اگر این اعتقاد شیعیان صحیح باشد، باید پیامبر صلی الله علیه و سلم در همۀ جنگ هایی که جانشینی در مدینه می گمارد، علی را به جای خود می گذاشت؛ در حالی که ثابت شده است که پیامبر صلی الله علیه و سلم در برخی از جنگ ها، عثمان بن عفان و عبدالله بن ام مکتوم را جانشین خود قرار داد. پس چرا خلافت را تنها به علی اختصاص می دهند؟

ص:108


1- . به نقل از بخاری و مسلم.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: دلیل شیعه برای اثبات امامت علی صلوات الله علیه این نیست که چون پیامبر صلی الله علیه و آله او را در غزوۀ تبوک جانشین خود قرار داد، پس او امام است؛ بلکه دلیل شیعه برای اثبات امامت علی صلوات الله علیه، سخن پیامبر است که فرمود: «انت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی». این حدیث می گوید که امام علی صلوات الله علیه در همۀ مراتب و مناصب _ از جمله وزارت و خلافت _ در جایگاه حضرت هارون است و فقط مقام نبوت را دارا نیست. (در پاسخ به سؤال 116 و 71، چگونگی استدلال به این حدیث را به طور مشروح بیان کرده ایم.) این در حالی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگامی که عثمان و ابن ام مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد، چنین جمله ای در مورد آن ها نفرمود. اگر این جمله در مورد هر یک از آنان گفته می شد، حتماً او امام بود.

دوم: شیعیان به وسیلۀ حدیث منزلت، بر امامت علی صلوات الله علیه استدلال می کنند. روشن است که خلافت، یکی از کارهای امامت است.

سوم: امام علی صلوات الله علیه در هیچ یک از غزوه های رسول خدا صلی الله علیه و آله غایب نبود؛ بلکه در همۀ آن ها حضور داشت و در همۀ آن ها امیر و فرمانده بود و هرگز تحت فرمان هیچ امیری قرار نگرفت.(1)

همان یک بار هم که پیامبر صلی الله علیه

ص:109


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 96؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 223 و چاپ مطبعه حیدریه، ج 3، ص 351 و 404؛ کتاب سلیم بن قیس، تحقیق انصاری، ص 418؛ دلائل الامامة، ص 261؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 320؛ نوادر المعجزات، ص 144؛ مدینة المعاجز، ج 5، ص 434؛ الطرائف، ابن طاووس، ص 277؛ بحار الانوار، ج 37، ص 335 و ج 38، ص 79 و 188 و ج 47، ص 127 و ج 49، ص 209؛ خلاصة عبقات الانوار، ج 7، ص 121؛ النص و الاجتهاد، ص 338؛ الغدیر، امینی، ج 1، ص 212؛ ابوهریرة، سید شرف الدین، ص 123 و 135؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 151؛ نهج الایمان، ص 467؛ مسند الامام الرضا علیه السلام، عطاردی، ج 1، ص 114؛ تنبیه الغافلین، ابن کرامة، ص 19؛ اعلام الوری، ج 1، ص 315؛ الدر النظیم، ص 248؛ فصل الحاکم فی النزاع و التخاصم، ص 215؛ غایة المرام، ج 2، ص 316؛ الصراط المستقیم، ج 2، ص 9 و 304؛ الشافی فی الامامة، ج 2، ص 65.

و آله او را در غزوۀ تبوک، جانشین خود در مدینه قرار داد، با بیان «انت منّی بمنزلة هارون» چنان مدالی به او اهدا کرد که بر امامت و خلافت او تأکید فرمود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

اعتراض نکردن حاضران در غدیر به ابوبکر

سئوال شماره 74 (14)

اگر شیعیان می پندارند که هزاران صحابی در غدیر خم حضور داشتند و به طور مستقیم، وصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم در مورد خلافت علی بن ابی طالب رضی الله عنه را شنیدند، پس چرا یکی از آن هزاران صحابی، به خاطر علی اعتراض نکرد؟ چرا عمار بن یاسر و مقداد بن عمرو و سلمان فارسی رضی الله عنهم نگفتند: «ای ابوبکر! چرا خلافت را از علی غصب می کنی؛ در حالی که می دانی پیامبر صلی الله علیه و سلم در غدیر خم چه گفت!».

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: کسی که کتک و توهین به زهرا صلوات الله علیها و سقط جنین آن حضرت را می دید، در حالی که او سرور زنان عالم و پارۀ تن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و

ص:110

آزار دادن او، آزار دادن پیامبر به شمار می آمد و به خشم آوردن او، به خشم آوردن پیامبر محسوب می شد؛ و می دید و می شنید که رسول خدا صلی الله علیه و آله را که همیشه زنده است و نزد پروردگاش روزی می خورد، به هذیان گویی متهم می کنند؛ و می دید که در سقیفه چه گذشت و چه تهدیدها و اهانت ها و کش مکش هایی میان انصار و غاصبان خلافت رخ داد؛ و می دید که این صحابه، همان هایی هستند که تنها هفتاد روز پیش از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کردند؛ و می دید که در مسجد، چگونه مردم را مجبور به بیعت با ابوبکر می کنند؛ و می دید که چگونه فدک را به زور از حضرت زهرا صلوات الله علیها می گیرند و وی را مورد اهانت و ضرب و شتم قرار می دهند؛ کسی که این ها را می دید و باز هم خیال می کرد که ابوبکر حاضر است حرف های او را بشنود و به مجرد این که بگوید: «ای ابوبکر! تو که می دانستی رسول خدا صلی الله علیه و آله در غدیر خم چه گفت، پس چرا خلافت علی را غصب کردی؟»، ابوبکر نیز به نفع علی صلوات الله علیه اعتراف کند و خلافت را رها نماید و آن را به صاحب شرعی اش بسپارد، بدون شک چنین کسی به دیوانگی متهم می گردد.

دوم: با چشم پوشی از همه این موارد، حق ما است که بپرسیم: پرسش گر از کجا می داند که نامبردگان و دیگر کسان، در این باره با ابوبکر مناظره نکردند و او را مورد بازخواست قرار ندادند و به زیر سؤال نبردند؟ عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن یک چیز، دلیل بر نبودن آن نیست. از همان ابتدا، انگیزه های فراوان برای پوشیده نگه داشتن و از بین بردن این گونه اخبار وجود داشت و هر

ص:111

کس می خواست این خبرها را برملا کند، مورد بازخواست و عقوبت قرار می گرفت.

همگان می دانند که چه تعداد از خلفا و پیروان شان، برای جلوگیری از افشای احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و نابود کردن دانش آن حضرت، پافشاری بسیار داشتند. برای آگاهی از متون و منابع فراوان که به این موضوع پرداخته اند، می توانید به جلد اول کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله مراجعه فرمایید.

سوم: دلایل زیادی نشان می دهد که شماری از صحابه، در مورد غصب خلافت، به ابوبکر اعتراض کردند و او را مورد بازخواست قرار دادند. بخشی از این احتجاج ها را در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله آورده ام که می توانید به چند جلد پایانی آن مراجعه کنید.

چهارم: پرسش گر می گوید: «اگر شیعیان می پندارند که هزاران صحابی در غدیر خم حضور داشتند و به طور مستقیم، وصیت پیامبر صلی الله علیه و سلم در مورد خلافت علی بن ابی طالب رضی الله عنه را شنیدند ...».

روایت غدیر، اختصاص به شیعیان ندارد و اهل سنت نیز آن را به صورت گسترده در کتاب های شان آورده اند. آنچه که شیعیان در احتجاج با اهل سنت بیان می کنند، مطالبی است که در کتاب های خود اهل سنت آمده است. در این باره می توانید به کتاب الغدیر علامه امینی و دیگر کتاب ها مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:112

فصل پنجم: امام علی(علیه السلام) و خلفا

ازدواج عمر با دختر حضرت علی(علیه السلام)

پرسش شمارۀ 75 (2)

شیعیان معتقدند که علی رضی الله عنه، امام معصوم بود. و قبول دارند که علی، دخترش ام کلثوم را که خواهر حسن و حسین بود، به ازدواج عمر بن خطاب در آورد.(1).

شیعیان باید یکی از این دو امر تلخ و ناخوشایند را بپذیرند:

یکم: باید قبول کنند که علی رضی الله عنه معصوم نبود؛ چون دخترش را به ازدواج مردی کافر درآورد. چنین سخنی، پایه های مذهب شیعه را ویران می کند و لازمه اش این است که دیگر امامان شیعه نیز معصوم نباشند.

ص:113


1- . از جمله بزرگان شیعه که به این ازدواج اذعان کرده اند:کلینی در کتاب فروع کافی، ج 6، ص 115؛ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام، باب عدد النساء، ج 8، ص 148 و ج 2، ص 380 و در الاستبصار، ج 3، ص 356؛ مازندرانی در کتاب مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 162؛ عاملی در مسالک الافهام، ج 1، کتاب النکاح؛ مرتضی علم الهدی در الشافی، ص 116؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 124؛ اردبیلی در حدیقة الشیعه، ص 277؛ شوشتری در مجالس المؤمنین، ص 76 و 82؛ مجلسی در بحار الانوار، ص 621. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: رسالة زواج عمر بن الخطاب من ام کلثوم بنت علی بن ابی طالب حقیقة لا افتراء، نوشته ابی معاذ اسماعیلی.

دوم: باید بپذیرند که عمر مسلمان بود و علی راضی بود که او دامادش شود. هر دو پاسخ، موجب حیرت و سرگشتی می شود.

به بیان دیگر، چرا علی بن ابی طالب، نخستین امام معصوم شیعیان، دخترش ام کلثوم را که خواهر دو سرور جوانان اهل بهشت بود، به ازدواج عمر بن خطاب رضی الله عنه درآورد؟ در حالی که به اعتقاد شیعیان، عمر بن خطاب کافر بود! آیا این موضوع، منافاتی با عصمت علی رضی الله عنه ندارد؟ این که علی او را برای دخترش پسندید، آیا نشان گر پاکی عمر رضی الله عنه نیست؟

رافضیان، کدام یک از این دو پاسخ را برمی گزینند؟ اگر پاسخ نخست را انتخاب کنند، معنایش فرو ریختن یکی از اصول مذهب شیعه _ یعنی عصمت امامان _ است. و اگر پاسخ دوم را برگزینند، لازمه اش تبرئه و پاک شدن عمر از همۀ تکفیرها و تفسیق هایی است که کتاب های رافضیان را لبریز کرده است.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

تکفیر عمر توسط شیعیان

یکم: این که پرسش گر، تکفیر عمر را به شیعیان نسبت می دهد، به هیچ وجه صحیح نیست؛ بلکه شیعیان بر اساس آیات و روایاتی که کتاب های اهل سنت ازآن ها لبریز است، معتقدند که برخی رفتارهای عمر، مخالف قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

ما از نیت و درون افراد خبر نداریم؛ اما ممکن است مخالفت به خاطر هوای نفس، یا به خاطر تعصب، یا به خاطر جاه طلبی و بلندپروازی صورت گیرد.

ص:14

مخالفت، همیشه همراه با کفر نیست؛ مگر این که مخالفت کننده، به کفر و سرکشی خود تصریح نماید. ما نمی پسندیم که یک فرد به مجرد مخالفت با امر و نهی خدا و رسولش، تکفیر شود. تکفیر افراد، نیاز به دلیل قوی و قطعی دارد؛ مثل این که خود او به کفرش اعتراف نماید، یا پیامبر صلی الله علیه و آله از کفر او خبر دهد، یا کسی که به غیب و نهان مردم دسترسی دارد _ هر چند با استناد به احادیث نبوی باشد _ ما را از کفر او آگاه گرداند.

دوم: این که امام علی صلوات الله علیه راضی بود عمر با دخترش ازدواج کند، ادعای درست و دقیقی نیست. بر خلاف این ادعا، روایت ها گواهی می دهد که عمر، سه بار از دختر امام خواستگاری کرد و آن حضرت، به دلایل مختلف _ از جمله خردسالی دخترش _ او را رد نمود. در بحث های آینده، فصلی از کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه را خواهیم آورد که به بررسی این موضوع پرداخته است.

ازدواج عمر با ام کلثوم

مورخان نوشته اند که ازدواج عمر بن خطاب با ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب(1)صلوات الله علیه در سال هفدهم هجری(2)

صورت گرفت. و معتقدند که زفاف، در ذی القعده همان سال انجام شد.(3).

ص:115


1- . برای مطالعه دربارة این ازدواج مراجعه کنید به: تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 26، ص 136 و ج 4، ص 137؛ ذخائر العقبی طبری، ص 167 و 168 و 169 و 170؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 142؛ نظم درر السمطین، ص 234؛ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی، ص 157 و 159؛ تفسیر الثعلبی، ج 3، ص 277؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 189؛ السیرة النبویة، ابن اسحاق، ج 5، ص 232؛ بحارالانوار، ج 42، ص 94 و ج 78، ص 382 به نقل از کتاب خلاف شیخ طوسی رحمه الله؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 136؛ البدایة و النهایة، چاپ دار الاحیاء التراث العربی، سال 1413 ق، ج 7، ص 156 و 157؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 70؛ المنمق، ص 426؛ الکامل فی التاریخ، چاپ دار صادر، ج 2، ص 537؛ ارشاد الساری، ج 5، ص 84؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 4، ص 260 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 168؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لندن، ج 3، ق 1، ص 240 و 190 و چاپ دار صادر، ج 8، ص 463؛ مجمع الزوائد، ج 8، ص 398؛ فتح الباری، ج 6، ص 60 و ج 13، ص 41؛ کنز العمال، ج 12، ص 570 و 571 و ج 15، ص 716؛ الخصائص الکبری، ج 1، ص 105؛ التحفة اللطیفة، ج 1، ص 394 و 19؛ المستطرف، (چاپ دار الجیل، سال 1413 ق، ص 548؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106 و ج 19، ص 351؛ سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 146 و 147؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 80؛ الکافی، ج 5، ص 346 و ج 6، ص 115؛ رسائل المرتضی، مجموعه سوم، ص 149 و 150؛ مرآة العقول، ج 20، ص 44 و 45؛ وسائل الشیعه، چاپ دار الاسلامیة، ج 20، باب 10 از ابواب عقد النکاح و اولیاء العقد. و ر.ک: الصراط المستقیم، ج 3، ص 130؛ الشافی، ج 3، ص 272؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 24، ص 360؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج 1، ص 153؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 362؛ تهذیب الاحکام، ج 8، ص 148 و ج 2، ص 380؛ الاستبصار، ج 3، ص 356؛ مسالک الافهام، کتاب النکاح و حدیقة الشیعه، ص 277؛ مجالس المؤمنین، ص 76 و 89.
2- . الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 537؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 149؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 69؛ نظم درر السمطین، ص 234؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، سال 1408 ق، ج 7، ص 93؛ حیاة الامام علی علیه السلام، محمود شلبی، ص 294؛ المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 162؛ الاصابة، ج 4، ص 492؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، عهد الخلفاء الراشدین، ص 166؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ج 1، ص 154.
3- . تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 69 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 168؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 537؛ نظم درر السمطین، ص 235؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث العربی، سال 1408 ق، ج 7، ص 93؛ الفصول المهمه، ابن صباغ، ج 1، ص 154؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 18، ص 551.

در کتاب های اهل سنت و برخی از کتاب های شیعه، اخبار مربوط به این ازدواج آمده است؛ اما اختلاف و تفاوت فراوان بین این روایات وجود دارد؛ به طوری که شماری از علما و محققان را به شک و تردید در اصل موضوع واداشته است؛ همچنان که در نوشته های شیخ مفید و سید مرتضی قدس سرهما دیده می شود. در برخی از این روایات، ایرادهای متعدد و اساسی وجود دارند که برای اطلاع بیشتر، می توانید به فصل یکم و دوم کتاب ظلامة ام کلثوم مراجعه کنید.

ص:116

بد نیست در اینجا به روایاتی اشاره کنیم که به صراحت می گویند: «عمر پیش از بلوغ ام کلثوم، از دنیا رفت».(1).

این نشان می دهد که او از دختران حضرت زهرا سلام الله علیها نبوده است. در برخی روایات هم آمده است که عمر پیش از زفاف با او، از دنیا رفت.(2).

ازدواج با زور و تهدید

در روایات تصریح شده است که ازدواج با ام کلثوم، در سایۀ اصرار و تهدید انجام شد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای رد این درخواست، دلایل و بهانه های گوناگونی آورد؛ از جمله این که دخترش خردسال است؛ یا این که او را برای برادرزاده اش _ فرزند جعفر بن ابی طالب رضوان الله تعالی علیه _ نشان کرده است؛ یا این که می خواهد از حسنین علیهما السلام اجازه بگیرد.

طبرسی می گوید: «به گفتۀ علمای ما، امام علی علیه السلام بعد از ممانعت ها و شانه خالی کردن های بسیار، ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. امام هر بار او را به دلیلی رد می کرد؛ تا این که به ناچار، کار را به عباس بن عبدالمطلب سپرد و عباس، او را به ازدواج عمر درآورد».(3).

چه بسا بتوان گفت که عباس به صورت فضولی (یعنی بدون اجازه و رضایت قبلی) این کار را کرده باشد؛ چرا که در برخی متون آمده است که عمر، تهدید کرد و او را از عاقبت کار ترساند و این تهدید های شدید و اکید را از طریق

ص:117


1- ر.ک: شرح المواهب زرقانی، ج 7، ص 9 و ج 9، ص 254.
2- المجدی فی انساب الطالبین، ص 17؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 304 و چاپ مطبعه حیدریه، سال 1376 ق، ج 3، ص 89 به نقل از کتاب الامامة، ابی محمد نوبختی؛ بحار النوار، ج 42، ص 92؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130.
3- . ر.ک: بحارلانوار، ج 42، ص 93 به نقل از اعلام الوری، ص 204 و ظلامة ام کلثوم، فصل اول.

عباس، به گوش امام رساند. عباس از امیرالمومنین صلوات الله علیه درخواست کرد که کار را به او بسپارد. امام لب فرو بست و سکوت کرد. دربارة ازدواج ام کلثوم، از امام صادق صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: «ناموسی بود که به زور از ما گرفته شد».(1).

آیا او دختر حضرت زهرا(سلام الله علیها)بود؟

گروهی از اهل سنت به شدت اصرار می کنند که عمر با ام کلثومی ازدواج کرد که دختر علی و فاطمه(علیها السلام) بود. این تأکید، برای آن است که از یک سو، به پیوند عمر با پیامبر صلی الله علیه و آله دست یابند و از سوی دیگر، آثار منفی یورش عمر به فاطمۀ زهرا سلام الله علیها و کتک زدن آن حضرت را _ که به سقط جنین و شهادت ایشان انجامید _ کم رنگ سازند. اما این مسأله، چیزی از گناهان عمر نمی کاهد؛ هر چند عده ای مشتاق باشند که این ازدواج را به اثبات برسانند.

آنان هر قدر که بر این امر پافشاری کنند، باز هم نمی توانند این احتمال را از بین ببرند که عمر با ام کلثوم صغری ازدواج کرده باشد که مادرش کنیز بود.(2).این

ص:118


1- الکافی، ج 5، ص 346؛ بحار الانوار، ج 42، ص 106؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130؛ الاستغاثة، ج 1، ص 78 و 81؛ رسائل الشریف المرتضی، مجموعه سوم، ص 149 و 150؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 561 و چاپ دار الاسلامیة، ج 14، ص 433؛ جامع احادیث الشیعة، ج 20، ص 538؛ اللمعة البیضاء، تبریزی انصاری، ص 281. و ر.ک: المجدی فی انساب الطالبین، علی بن محمد علوی، ص 17؛ مستدرک الوسائل، ج 14، ص 443؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 279.
2- ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص 185؛ نور الابصار، چاپ سال 1384 ق، ص 103؛ تاریخ موالید الائمة، چاپ بصیرتی، قم، ص 16 و چاپ 1406 ق، المجموعه، ص 15؛ نهایة الارب، ج 2، ص 223 و 222؛ بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 9، ص 243؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 216؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 3، ص 20؛ اعلام الوری، ج 1، ص 396؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 32، ص 675.

احتمال، زمانی قوی تر و روشن تر می شود که در بحث های بعدی، زمان مرگ عمر را با تولد ام کلثوم دختر حضرت زهرا سلام الله علیها بسنجیم و روشن سازیم که احتمال ازدواج آن دو، با زمان مرگ عمر سازگاری ندارد.

اگر در بدترین حالت، فرض کنیم که او همان دختر حضرت زهرا سلام الله علیها بوده است، وقتی ازدواجشان با زور و تهدید و فشار صورت گرفته باشد، دیگر نمی توان به رضایت و همدلی امام علی صلوات الله علیه استناد کرد.

رفع نشدن مشکل با این ازدواج

چه بسا هنگامی که ما با برخی از اهل سنت دربارة امامت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و جریان های پیش آمده بین او و خلفا بحث می کنیم، آن ها به داستان ازدواج عمر با ام کلثوم استناد کنند و بگویند: «اگر امام علی صلوات الله علیه با عمر مشکل داشت، دخترش را به او نمی داد. اگر عمر به حضرت زهرا سلام الله علیها جسارت کرده بود و او را کتک زده بود و جنینش را سقط کرده بود، امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه دختر فاطمه سلام الله علیها را به ازدواج عمر درنمی آورد و با این کار، دختر را اذیت نمی کرد و روح مادرش را آزرده نمی ساخت». پاسخ ما به آن ها این است:

یکم: ازدواج، اسباب و شرایط خود را دارد و گاه از روی میل و رغبت صورت می گیرد و گاه از روی نیاز و ضرورت؛ گاه با رضایت قلبی صورت می پذیرد و گاه از روی فشار و اجبار؛ و گاه برای برتری جویی و خوار کردن پدر و خانوادۀ دختر انجام می شود و به خاطر مصلحت های کلی یا خاص، مورد پذیرش قرار می گیرد. اسباب و دلایل، نسبت به اشخاص و وضعیت های گوناگون، تفاوت دارد.

ص:119

به همین دلیل، پیامبر صلی الله علیه و آله با ام حبیبه دختر ابوسفیان ازدواج کرد که پدرش با همه توان، به جنگ با آن حضرت برخواسته بود؛ و صفیه دختر حیی بن اخطب را به ازدواج خود درآورد که پدرش از سران یهود بود؛ همچنین با هلالیه ازدواج کرد و این ازدواج، موجب آزادی قومش از بردگی و ورود آنان به دین اسلام شد.

در مورد ازدواج ام کلثوم با عمر نیز نمی توان به یقین گفت که با میل و رغبت او و پدرش بوده است؛ مگر این که خود ام کلثوم یا امام علی صلوات الله علیه بدان تصریح کرده باشند.

دوم: گفته های آشکار و قرینه های رفتاری و گفتاری بسیار وجود دارد که نشان می دهد عمر بن خطاب برای رسیدن به این وصلت، بسیاری از اهرم های فشار را به کار بست. بدون شک کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را به هذیان گویی متهم می کند و به حضرت زهرا سلام الله علیها یورش می برد و با کتک زدن و سقط کردن جنین، او را می آزارد، باید از تهدیدهای وی ترسید و برای جلوگیری از زیان های بدتر از سوی او، زیان بد را برگزید.

سوم: بر اساس روایات اهل سنت، عمر تلاش می کرد که با ام کلثوم دختر ابوبکر ازدواح کند. خانوادۀ ابوبکر نتوانستند او را از این کار بازدارند. عایشه دست به دامن عمرو عاص شد و او با روش ویژۀ خود، عمر را از این کار بازداشت.(1).

ص:120


1- ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 54 و 55؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، سال 1413 ق، ج 7، ص 157؛ الاستیعاب، چاپ دار الجیل، ج 4، ص 1807 و 1808؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 12، ص 221 و 222؛ تاریخ الامم و الملوک، چاپ مطبعه الاستقامه، ج 3، ص 270 به نقل از مدائنی؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 13، ص 626 به نقل از ابن عساکر؛ الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، ص 303. و ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص 175؛ البدء و التاریخ، ج 5، ص 92؛ اعلام النساء، ج 4، ص 250 و 251؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 25، ص 96.

اگر گفته شود که این دروغ است، باید گفت که این مطلب در کتاب ها و روایات شیعه نیامده است، بلکه خود اهل سنت آن را برای ما روایت کرده اند. باید از خود آن ها پرسید که چرا علمای اهل سنت، به عمر دروغ بسته اند؟ این کار، چه سودی برای آن ها یا عمر دارد؟

چهارم: روایات نشان می دهد که ازدواج در حد اجرای عقد صورت گرفت و دلیلی بر زفاف وجود ندارد؛ به ویژه آن که گفته اند: عمر، پیش از بلوغ ام کلثوم با او ازدواج کرد و پیش از زفاف، از دنیا رفت.(1).

مؤید این مطلب، آن است که مردم به خاطر خردسالی ام کلثوم، عمر را در تنگنا قرار دادند و او مجبور شد بر روی منبر برود و این موضوع را توجیه کند.(2).

پنجم: پیش تر گفته شد که هیچ یک از این دلایل، ثابت نمی کند که عمر با دختر حضرت زهرا سلام الله علیها ازدواج کرده باشد؛ چرا که امام علی صلوات الله علیه دختری به نام ام کلثوم صغری داشت که مادرش کنیز بود.(3).

شاید آنچه که در مورد خردسال بودن همسر عمر گفته اند و برخی تصریح کرده اند که عمر پیش از زفاف با او از دنیا رفت، مؤید این باشد که آن دختر، همین ام کلثوم بوده است.

ص:121


1- . همان مدارک.
2- . ذخائر العقبی، ص 169 به نقل از دولابی؛ ابن سمان نیز همین معنا را نقل کرده است؛ سیرة ابن اسحاق، ص 248 و 249 و چاپ معهد الدراسات و الابحاث للتعریف، ج 5، ص 232؛ الذریة الطاهرة، ص 159؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 18، ص 550 به نقل از اتحاف اهل السنه؛ العمدة، ابن بطریق، ص 299؛ بحار الانوار، ج 25، ص 248؛ مناقب امیر المؤمنین، ابن مغازلی، ص 110.
3- . ر.ک: بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 216؛ المعارف، ابن قتیبه، ص 211. و ر.ک: تعجیل المنفعة، ابن حجر، ص 563؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 136؛ المجدی فی انساب الطالبین، ص 12؛ مطالب السؤول، ص 313.

عمر در سال 23 ﻫ.ق کشته شد. در زمان مرگ او، ام کلثوم دختر حضرت زهرا سلام الله علیها نزدیک به 15 سال سن داشت و خردسال به حساب نمی آمد. اگر عمر با او ازدواج کرده بود، پس چرا نتوانست با او زفاف کند؟

در کتاب مناقب آل ابی طالب و دیگر کتاب ها آمده است: «ام کلثوم صغری، با کثیر بن عباس ازدواج کرد، نه با عمر بن خطاب». خدشه ای که بر این مطلب وارد می شود، این است که چه بسا ازدواج او با کثیر بن عباس، پس از مرگ شوهرش عمر بن خطاب صورت گرفته باشد؛(1) چرا که عمر به خاطر خردسالی با وی زفاف نکرد و او پس از بلوغ، همسر مرد دیگری شد.

برخی گفته اند: «توجیه عمر برای ازدواج با ام کلثوم دختر حضرت زهرا صلوات الله علیها، پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. در صورت ازدواج او با ام کلثوم دختر امام علی صلوات الله علیه، پیوند با پیامبر محقق نمی شد؛ مگر این که عمر قصد دیگری داشت که به شخص امام علی صلوات الله علیه ارتباط پیدا می کرد». شاید این دروغی باشد که پس از عمر ساخته اند و از زبان او گفته اند. نیت واقعی عمر این بود که امام علی صلوات الله علیه را خوار کند و با این ازدواج، از تندی او بکاهد.

در هر صورت، آشفتگی متن های موجود در این زمینه، همۀ جوانب آن را مبهم و تردیدآمیز می گرداند؛ به ویژه آن که می دانیم پیروان و دوستداران عمر، به دلایل مختلف می کوشند بازار این ماجرا را گرم نگه دارند.

سخن ابوالقاسم کوفی

ص:122


1- . ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 90؛ کتاب المحبر، بغدادی، ص 56؛ بحار الانوار، ج 42، ص 92؛ مستدرک سفینة البحار، ج 10، ص 120. و ر.ک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 8، ص 600؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 193.

ابوالقاسم کوفی در کتاب الاستغاثه، به نقل از مشایخ عامه می نویسد: عمر، عباس را نزد علی صلوات الله علیه فرستاد تا ام کلثوم را به ازدواج او درآورد. علی صلوات الله علیه امتناع کرد. عباس خبر را به عمر رساند. عمر گفت: «آیا از وصلت با من ننگ دارد؟ به خدا سوگند اگر دخترش را به ازدواج من درنیاورد، او را خواهم کشت». عباس این خبر را به علی صلوات الله علیه رساند؛ اما او بر امتناع خود پافشاری کرد. وقتی عباس به عمر اطلاع داد، عمر گفت: «روز جمعه به مسجد بیا و نزدیک منبر بنشین تا ماجرایی را بشنوی و مطمئن شوی که اگر بخواهم، می توانم او را بکشم».

عباس به مسجد رفت. عمر به مردم گفت: «مردی از یاران محمد در اینجا است که زنا کرده و تنها من از آن خبر دارم. نظر شما چیست؟». مردم از هر گوشه فریاد زدند: «اگر امیرالمؤمنین از آن آگاهی دارد، چه نیازی است که دیگران باخبر شوند؟ امیرالمؤمنین باید حکم خدا را اجرا کند». هنگامی که مجلس به پایان رسید، عمر به عباس گفت: «آنچه را که شنیدی، به علی خبر بده. به خدا سوگند اگر کاری را که می خواهم انجام ندهد، او را خواهم کشت».

عباس موضوع را به اطلاع علی صلوات الله علیه رساند. امام فرمود: «می دانم که کشتن من برای او آسان است؛ ولی هرگز درخواست او را انجام نخواهم داد». عباس، امام را سوگند داد که کار ام کلثوم را به وی واگذار کند. سپس نزد عمر رفت و ام کلثوم را به ازدواج او درآورد.(1).

ص:123


1- . الاستغاثه، چاپ نجف، ص 92 _ 96 و چاپ دیگر، ج 1، ص 78؛ تلخیص الشافی ج 2، ص 160؛ مجموعة رسالة الشریف المرتضی، مجموعه سوم، ج 3، ص 149 و 150؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 130. و ر.ک: بحار الانوار، ج 42، ص 93؛ مستدرک سفینة البحار، ج 7، ص 387؛ اعلام الوری، ج 1، ص 397؛ الشافی فی الامامة، ج 3، ص 272.

ابوالقاسم کوفی معتقد است: همین که امام علی صلوات الله علیه با وجود داشتن دختران مختلف، تنها اختیار ام کلثوم را به عباس واگذار کرد، نشان می دهد که امام در این رابطه، تحت فشار و اجبار بود.

در متون دیگر آمده است که عمر به زبیر دستور داد که زره خود را بر پشت بام خانۀ علی صلوات الله علیه بیندازد تا وی را متهم به سرقت نمایند. زبیر نیز به وسیلۀ نیزه ، زره را بر روی پشت بام خانۀ علی صلوات الله علیه انداخت.(1).

سید مرتضی می گوید: «عمر به علی صلوات الله علیه اصرار کرد و تهدید نمود که آن امر عظیمی را که امام همیشه پنهان می دارد و از آشکار شدنش می هراسد، افشا خواهد کرد. هنگامی که عباس امر را بر این منوال دید، از امام خواست که ازدواج ام کلثوم را به وی بسپارد. سپس او را به ازدواج عمر درآورد».

طبرسی در کتاب اعلام الوری آورده است: ««به گفتۀ علمای ما، امام علی علیه السلام بعد از ممانعت ها و شانه خالی کردن های بسیار، ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد. امام هر بار او را به دلیلی رد می کرد؛ تا این که به ناچار، کار را به عباس بن عبدالمطلب سپرد و عباس، او را به ازدواج عمر درآورد».(2).

در کتب اهل سنت نیز، روایاتی در این زمینه وجود دارد که به اعمال زور و فشار از سوی عمر تصریح می کند و بیش از آنچه که در کتاب های شیعه آمده است، به این مسأله می پردازد و می توان بسیاری از موضوعات مطرح شده در کتاب الاستغاثه را در کتب اهل سنت یافت؛ یعنی در کتب آنان که پیوسته می کوشند هر گونه شبهه ای را از دامن عمر بن خطاب بزدایند؛ همان عمر بن

ص:124


1- . الصراط المستقیم، ج 3، ص 130.
2- . بحار الانوار، ج 42، ص 93 به نقل از اعلام الوری، ص 204.

خطابی که اگر بگوییم عزیزترین و محبوب ترین خلیفه در نزد آنان است، مبالغه نکرده ایم. البته این روایات، در ابواب گوناگون و به صورت پراکنده آمده است وکسی به ارتباط میان این روایات پی نمی برد؛ مگر این که از روایت موجود در کتاب الاستغاثه آگاه باشد. در این فصل، گوشه ای از آنچه را که موجب روشن شدن موضوع می شود، برای شما بازگو خواهیم کرد.

عمل حاکم به علم خود

در روایات اهل سنت اشاره شده است که عمر می خواست از مردم اعتراف بگیرد که او می تواند به علم خود عمل کند و هر که را در حین ارتکاب فحشا دید، مجازات نماید. امام علی صلوات الله علیه کار او را رد کرد. برخی گفته اند که عبدالرحمن بن عوف نیز این کار را مردود دانست.

روایت شده است که یک شب عمر در مدینه پاسبانی می کرد. بامدادان به مردم گفت: «اگر پیشوا، مرد و زنی را در حال زنا ببیند و حد بر آن ها جاری کند، شما چه نظری می دهید؟». مردم گفتند: «تو پیشوا هستی و می توانی چنین کنی». علی بن ابی طالب صلوات الله علیه گفت: «حق چنین کاری را نداری. اگر چنین کنی، باید بر خود تو حد جاری شود. خداوند جز با چهار شاهد، این کار را نمی پذیرد».(1) در متن دیگر آمده است که عمر پس از مدتی، دوباره همان سؤال را پرسید و مردم همان حرف را تکرار کردند و علی صلوات الله علیه نیز سخن قبلی خود را بازگفت.(2).

روایات برآمده از کینه و پستی

ص:125


1- . ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 144؛ المصنف، صنعانی، ج 8، ص 340.
2- . الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 466 و چاپ دیگر، ج 2، ص 489؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 5، ص 457؛ الغدیر، ج 6، ص 123.

در کتب اهل سنت، روایاتی آمده است که مجالی برای پذیرش آن ها نیست؛ روایاتی که می گوید: امام علی صلوات الله علیه به دخترش دستور داد که خود را بیاراید و نزد عمر برود تا او بتواند دختر را نیک بنگرد. عمر نیز ساعد دست یا ساق پای او را لمس کرد،(1).

یا او را بوسید و در آغوش گرفت و کاری هایی از این قبیل انجام داد.

در برخی از روایات آمده است که آن دختر، برخورد تندی با عمر کرد و گفت: «چرا چنین می کنی؟ اگر امیرالمؤمنین نبودی، بینی ات را می شکستم». سپس نزد پدر رفت و داستان را برای او بازگو کرد و گفت: «مرا نزد بد پیرمردی فرستادی». علی صلوات الله علیه گفت: «دخترم! او شوهر تو است». سپس او را به ازدواج عمر درآورد.(2).

بدون شک، این روایات ساختگی است. سبط بن جوزی در این باره می گوید: «این کار، بسیار زشت است. به خدا سوگند اگر آن دختر، کنیز بود، باز هم عمر

ص:126


1- . ذخائر العقبی، ص 167؛ تاریخ بغداد، ج 6، ص 182. و ر.ک: سیرة ابن اسحاق، ص 248؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 464؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106 و ج 19، ص 351؛ عمدة القاری، ج 14، ص 160؛ حیاة الصحابه، ج 2، ص 270؛ الذریة الطاهره، ص 159؛ الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 456؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ تاریخ عمر بن الخطاب، ص 266.
2- . الفتوحات الاسلامیه، ج 2، ص 455 و 456؛ اسد الغابه، ج 5، ص 614؛ الاستیعاب، در حاشیه الاصابه، ج 4، ص 490 و 491؛ الدر المنثور فی طبقات ربات الخدور، ص 62؛ الاصابه، ج 4، ص 492؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 501؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 4، ص 138؛ کنز العمال، ج 16، ص 510؛ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور، ج 9، ص 160؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106؛ سنن سعید بن منصور، چاپ دار الکتب العلمیه، ج 1، ص 146 و 147؛ افحام الاعداء و الخصوم، ص 166؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ تاریخ عمر بن خطاب، ص 266.

با او چنین نمی کرد. به اجماع مسلمانان، لمس کردن زن نامحرم جایز نیست. پس چگونه چنین کاری را به عمر نسبت می دهند؟».(1).

مردم چنین کار پستی را در مورد خود برنمی تابند؛ پس چگونه آن را به خلیفۀ مسلمانان نسبت می دهند؟ آن هم خلیفه ای که ادعا می کنند عادل و درست کار بود و کارهای مهم پیامبر صلی الله علیه و آله را انجام می داد.

در زشتی این کار، همین بس که سازندۀ این روایت دروغین می گوید: آن دختر خردسال، کار عمر را زشت و مردود دانست و او را به شکستن بینی تهدید کرد و از وی، با عنوان پیرمرد زشت خو یاد نمود.

شاید برخی این کارها را برای عمر بد ندانند و به متونی استناد کنند که در آن ها آمده است: عمر این کار را در حضور مردم انجام داد و به آن ها گفت: «من او را از پدرش خواستگاری کرده ام و او این دختر را به ازدواج من درآورده است»؛ یا استنادشان به این باشد که عمر از کسانی بود که برای مهار شهوتش تلاش نمی کرد و می گفت: «از جاهلیت چیزی در من نمانده است، جز این که برایم اهمیت ندارد به چه کسی زن بدهم و از چه کسی زن بگیرم»؛(2) یا به سخن خود او استناد کنند که گفته است: «هر گاه به دنبال کاری می روم، همسرم می گوید: تو فقط برای برانداز کردن دخترکان فلان قبیله بیرون می روی».(3).

ص:127


1- . تذکرة الخواص، چاپ مکتبه حیدریه، نجف اشرف، سال 1383 ق، ص 321.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ بیروت، سال 1377 ق، ج 3، ص 982 و چاپ دار صادر، ج 3، ص 289 و چاپ دیگر، ج 3، ص 208؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 433 و 466؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 534؛ الغدیر، ج 10، ص 37.
3- . المصنف، صنعانی، ج 7، ص 303؛ المعجم الکبیر، ج 9، ص 338؛ مجمع الزوئد، ج 4، ص 304 به نقل از المعجم الکبیر؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 574؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 69، ص 189.

عمر قصۀ معروفی با عاتکه دختر زید دارد. عاتکه همسر عبدالله بن ابی بکر بود. عبدالله با عاتکه شرط کرده بود که پس از مرگش با کسی ازدواج نکند. از این رو، عاتکه پس از مرگ عبدالله، از ازدواج خودداری کرد؛ حتی پیشنهاد ازدواج با عمر را رد نمود. عمر او را از پدرش خواستگاری کرد و پدر او را به ازدواج عمر در آورد. وقتی با هم خلوت کردند، عمر با زد و خورد، بر او غالب شد و همبستر گردید. پس از این که کار را به پایان رساند، با انزجار از پیش عاتکه بیرون رفت و او را رها کرد.(1).

به نظر ما، هیچ یک از این سخنان نمی تواند نحوۀ فرستادن ام کلثوم توسط پدرش را توجیه کند. بایسته بود که امام علی صلوات الله علیه او را به همراه زنانی

بفرستد که مناسب با شأنش او را بیارایند و با عزت و احترام و در پرده و پوشش، او را تا خانۀ بخت همراهی کنند. به هیچ وجه عقلانی نیست که پدرش او را به شکلی به دور از تکریم و احترام، نزد عمر بفرستد. چگونه می توان تصور کرد که خاندان عزت و کرامت و شرافت و امامت و نبوت صلوات الله علیهم اجمعین، کاری را انجام دهند که مردم پست و فرومایه نیز از انجام آن خودداری می کنند؟ چگونه پدرش او را به ازدواج مردی درمی آورد که رفتاری ناپسند و گناه آلود و غیر شرعی با او دارد و مردم اصیل و شریف و غیرتمند، آن رفتار را برنمی تابند؟ش

روایتی دروغین

در این باره، روایتی دروغین وجود دارد که می گوید: وقتی عمر بن خطاب از دنیا رفت و ام کلثوم دختر علی بن ابی طالب صلوات الله علیه بیوه شد، برادرانش حسن

ص:128


1- . الطبقات الکبری، ابن سعد، چاپ لیدن، ج 8، ص 194 و چاپ دار صادر)، ص 265؛ کنز العمال، ج 13، ص 633؛ منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 279؛ الغدیر، ج 10، ص 38.

و حسین صلوات الله علیهما نزد او رفتند و به او گفتند: «تو همان کسی هستی که خود می دانی. تو سرور زنان عالمیان و دختر سرور زنان عالمیان هستی. به خدا سوگند که اگر کار خود را به پدرمان علی بسپاری، تو را به ازدواج یکی از یتیمان خاندانش درمی آورد. اما اگر بخواهی، می توانی به دارایی گزافی دست یابی». هنوز از جای خود برنخاسته بودند که علی وارد شد؛ در حالی که به عصای خود تکیه زده بود. ... علی صلوات الله علیه گفت: «دخترم! خدا امر تو را به دست خودت قرار داده است؛ اما دوست دارم آن را به من واگذار کنی». گفت: «ای پدر! به خدا سوگند من هم زن هستم و به چیزی تمایل دارم که دیگر زنان تمایل دارند و دوست دارم چیزی از دنیا نصیبم شود که نصیب دیگر زنان می شود. می خواهم خود در مورد کارم تصمیم بگیرم». علی صلوات الله علیه گفت: «به خدا سوگند که این نظر تو نیست؛ بلکه نظر این دو است». سپس برخاست و گفت: «به خدا با هیچ یک از آنان سخن نخواهم گفت تا تو این کار را انجام دهی». حسن و حسین، دامن او را گرفتند و گفتند: «پدر جان بنشین. به خدا نمی توانیم دوری تو را تحمل کنیم. ای ام کلثوم! کار را به پدر واگذار کن». ام کلثوم گفت: «واگذار کردم». علی صلوات الله علیه گفت: «تو را به ازدواج عون بن جعفر درآوردم»؛ در حالی که عون، غلام (خردسال) بود. علی صلوات الله علیه برگشت و چهار هزار درهم برای ام کلثوم ارسال کرد. همچنین برادرزاده اش را خواست و دختر را نزد وی فرستاد.(1).

ص:129


1- . ر.ک: الذریة الطاهرة، دولابی، ص 161 و 162؛ اسد الغابة، ج 5، ص 615؛ الدر المنثور فی طبقات الخدور، ص 62؛ الاصابة، ج 4، ص 492؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 501 و 502؛ ذخائر العقبی، ص 170 و 171؛ سیره ابن اسحاق، ص 250؛ فاطمة الزهرا، عقاد، ص 24.

ابن اسحاق می گوید: عون، پیش از زفاف درگذشت. علی نزد ام کلثوم رفت و گفت: «دخترم! امر را به من واگذار کن». او نیز چنین کرد. علی او را به ازدواج محمد بن جعفر درآورد.(1).

طبری می گوید: علی او را به ازدواج عبدالله بن جعفر نیز درآورد.(2)

باید توجه داشت که چندین ایراد به این روایت وارد است:

یکم: بدون تردید، سرور زنان مسلمان در آن زمان، خواهرش زینب حورا سلام الله علیها بود، نه ام کلثوم.

دوم: آیا سابقه داشت که به تعبیر این روایت، امام علی صلوات الله علیه دخترانش را به ازدواج ایتام خاندانش درآورد؟ تنها مورد این بود که زینب صلوات الله علیها را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد؛ در حالی که او جایگاه و موقعیتی ویژه داشت و از سران قوم خود به حساب می آمد و کسی نبود که بتوان با تحقیر از او یاد کرد. در مورد کسی که به سن رشد رسیده و به خواستگاری رفته و ازدواج کرده، آیا می توان گفت که یتیم است؟ اگر کسی یتیمان خاندانش هم تراز با او باشند و جایگاهی مناسب داشته باشند، چه ایرادی دارد که به آنان دختر بدهد؟ چه کسی هم ترازتر از فرزندان عقیل و جعفر و دیگر بنی هاشم؟

سوم: آیا حسن و حسین و ام کلثوم، دوستدار مال فراوان و زندگی دنیا بودند؟ چرا آنان به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله عمل نکردند که فرمود: «هر گاه

ص:130


1- . سیره ابن اسحاق، ص 250 و نشر معهد الدراسات و الابحاث للتعریف، ج 5، ص 234؛ ذخائر العقبی، ص 171؛ الذریة الطاهرة، ص 163.
2- . ر.ک: ذخائر العقبی، ص 171؛ الذریة الطاهرة، ص 163؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 46؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 89؛ بحار الانوار، ج 42، ص 90؛ السنن الکبری بیهقی، ج 7، ص 71؛ قاموس الرجال، تستری، ج 12، ص 217.

خواستگاری آمد که از دین و اخلاقش راضی بودید، به او دختر بدهید. اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی در زمین روی می دهد».(1).

چهارم: جسارت ام کلثوم نسبت به پدر و اظهار میل به آنچه که دیگر زن ها بدان تمایل دارند، موضوعی دهشتناک است؛ به ویژه از بانویی که در دامن علی و فاطمه صلوات الله علیهما تربیت یافته و معنای پاکدامنی و زهد و پارسایی را به خوبی شناخته و در طول زندگی اش، چیزی خارج از این ساختار از او دیده نشده و هرگز از این راه بیرون نرفته است.

پنجم: چه دلیلی دارد که او بنا بر گفتۀ روایت، به والدین خود پشت کند و برای رسیدن به چیزی که خداوند برایش قرار داده و امام علی صلوات الله علیه به آن اعتراف دارد، اتصال خود را با والدینش قطع نماید؟

ششم: تعبیر «غلام» دربارة عون بن جعفر، به چه معنا است؟ در حالی که او جوان بود و در جنگ ها شرکت می کرد و مبارزه می نمود و خود را در معرض شهادت قرار می داد.

کلمۀ «غلام» از اضداد است و بر دو معنای متضاد دلالت می کند؛ هم به پیرمرد سالخورده اطلاق می شود و هم بر کودک خردسال. اگر مقصود، تأکید بر ویژگی موجود در او باشد، به طور قطع، منظور از این ویژگی، سالخوردگی او نیست؛ چون او در آن زمان، پیرمرد نبود. پس این قید، برای تأکید بر خردسالی او است.

ص:131


1- . الکافی، ج 5، ص 347؛ تهذیب الاحکام، ج 7، ص 394 و 395 و 396؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 76 و 77 و 78 و چاپ دار الاسلامیه، ج 14، ص 51 و 52؛ فتح الابواب، ابن طاوس، ص 143؛ عوالی اللئالی، ج 3، ص 340؛ بحار الانوار، ج 88، ص 264 و ج 100، ص 373؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 632؛ الجامع الصغیر، ج 1، ص 56؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 317؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 343؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 62.

هفتم: ازدواج ام کلثوم با عون و برادرانش، مورد تردید است. اگر عون و محمد در سال 17 هجری کشته شده باشند _ یعنی همان سالی که عمر ازدواج کرد _ چگونه می توان بین این موضوع و کشته شدن عمر در سال 23 هجری جمع کرد؟ و اگر بگوییم که عون و برادرش در واقعۀ کربلا به شهادت رسیدند، چگونه ممکن است که بعد از عون، برادرش محمد و سپس عبدالله با ام کلثوم ازدواج کرده باشند؟ و اگر بگوییم که در همۀ موارد، ازدواج به دست امام علی صلوات الله علیه صورت گرفت، بی شک آن حضرت بیست سال پیش از واقعۀ کربلا به شهادت رسیده بود.

شادباش به عمر

در داستان مربوط به این ازدواج، اهل سنت روایت کرده اند: عمر ام کلثوم را از علی صلوات الله علیه خواستگاری کرد. علی صلوات الله علیه گفت: «من دخترانم را به پسران جعفر اختصاص داده ام». عمر پافشاری کرد و علی صلوات الله علیه دخترش را به ازدواج او درآورد. عمر در جمع مهاجرین _ که بین قبر و منبر پیامبر صلی الله علیه و آله گرد آمده بودند _ حاضر شد و به آنان گفت: «رفئونی، رفئونی؛ یعنی به من تهنیت و شادباش بگویید». حاضران نیز به او شادباش گفتند.(1).

ص:132


1- کنز العمال، چاپ مؤسسه الرسالة، ج 13، ص 624 و 625 به نقل از ابن سعد و ابن راهویه و سعید بن منصور؛ السیرة الحلبیة، ج 1، ص 347؛ تاریخ عمر بن خطاب، ص 266. و ر.ک: حیاة الصحابة، ج 2، ص 40 و 671؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 160؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج 6، ص 28؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 106؛ افهام الاعداء و الخصوم، ص 131 و 132؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 463. ذخائر العقبی، ص 168 و 169 نیز این حدیث را نقل آورده؛ اما در آن آمده است: «الا تهنئونی او زفّونی؛ آیا به من تهنیت زفاف نمی گویید؟». در الاستیعاب، چاپ شده حاشیه الاصابه، ج 4، ص 490 آمده است: «زفّونی» که به نظر می رسد اشتباه نوشتاری «رفؤونی» باشد؛ چون در پایان روایت می گوید: «فرفؤوه».

«رفؤونی» یعنی به من بگویید: «این ازدواج، همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران باشد». گفتن چنین شادباشی به داماد، از رسوم جاهلیت بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهی فرمود. نهی آن حضرت، در کتاب های شیعه و اهل سنت آمده است:

1. کلینی از علی بن ابراهیم، او از پدرش، او از ابوعبدالله برقی، و او به طور مرفوع روایت کرده است که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه صلوات الله علیها را شوهر داد، مردم گفتند: «همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران». حضرت فرمود: «هرگز چنین نگویید؛ بلکه بگویید: همراه با خیر و برکت».(1).

2. احمد بن حنبل، از حکم بن نافع، از اسماعیل بن عیاش، از سالم بن عبدالله، از عبدالله بن محمد بن عقیل روایت می کند که عقیل بن ابی طالب ازدواج کرد. وقتی نزد ما آمد، به او گفتیم: ««همراه با زندگی خوش و به دنیا آمدن پسران». گفت: «ساکت شوید و این را نگویید. پیامبر صلی الله علیه و آله ما را از گفتن آن نهی فرمود. بگویید: «مبارک باشد. خداوند بر تو و همسرت خیر و برکت نازل کند».

همانند این را احمد بن اسماعیل بن ابراهیم، از یونس، از حسن روایت کرده است که عقیل ... .(2).

ص:133


1- . الکافی، ج 5، ص 568؛ و سائل الشیعه، چاپ دار احیاء التراث، ج 7، ص 183 و چاپ مؤسسه آل البیت، ج 20، ص 246 و 247 و چاپ دار الاسلامیه، ج 14، ص 183؛ بحار الانوار، ج 43، ص 144؛ موسوعه احادیث اهل البیت، نجفی، ج 2، ص 44.
2- مسند احمد، ج 1، ص 201 و ج 3، ص 451؛ ذخائر العقبی، ص 223؛ سنن دارمی، ج 2، ص 134؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 614؛ سنن نسائی، ج 6، ص 128؛ المستدرک حاکم، ج 3، ص 577؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 148؛ فتح الباری، ج 9، ص 192؛ عمدة القاری، ج 20، ص 145؛ تحفة الاحوذی، ج 4، ص 180؛ المصنف، صنعانی، ج 6، ص 190؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 3، ص 408؛ الآحاد و المثانی، ج 1، ص 280؛ السنن الکبری، نسائی، ج 3، ص 331 و ج 6، ص 74؛ المعجم الکبیر، ج 17، ص 193 و 194؛ کتاب الدعاء، طبرانی، ص 291؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 2، ص 47؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 484؛ فیض القدیر، ج 1، ص 406؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 2، ص 269؛ تاریخ بغداد، ج 11، ص 43؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 36، ص 257 و ج 41، ص 5 و 6 و 7 و ج 43، ص 522؛ اسد الغابة، ج 3، ص 424؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1013؛ انساب الاشراف، بلاذری، ص 75 و 76.

ما بنا را بر این می گذاریم که شاید عمر این سخن را در حال غفلت و بدون این که بخواهد به رسوم جاهلیت تکیه کند، بر زبان رانده است؛ چون نمی خواهیم در بدبینی فرو رویم و بگوییم که عمر پای بند عادت های جاهلی بود و به سنت های رسول خدا صلی الله علیه و آله توجهی نداشت.

عذر بدتر از گناه

حلبی در توجیه این داستان گفته است: «شاید همان گونه که نهی رسول خدا صلی الله علیه و آله به عمر نرسیده بود، به آن چند صحابی نیز نرسیده بود؛ چرا که آنان سخن عمر را انکار نکردند».(1).

این عذرتراشی، شبیه به محکوم کردن است. اگر این حکم به عمر و آن چند صحابی نرسیده بود، چگونه آنان یا دست کم شخص عمر بن خطاب، به خود اجازه دادند که خلافت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به دست بگیرند و بر جایگاه آن حضرت بنشینند و عهده دار کارهای مهم او شوند؟ کسی که نیاز به راهنمایی دیگران دارد، هرگز نمی تواند راهنمای دیگران باشد.

روایتی عجیب تر

ص:134


1- . السیرة الحلبیه، ج 1، ص 347.

از شگفت ترین روش های نیرنگ سیاسی، روایتی است که داستان ازدواج ام کلثوم را به صورت احساسات برانگیز نقل می کند. در این روایت آمده است: عمر، ام کلثوم را خواستگاری کرد. علی صلوات الله علیه گفت: «او کوچک تر از این حرف ها است». عمر گفت: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: در روز قیامت، هر گونه پیوند دامادی و فرزندی گسسته می شود، مگر پیوند فرزندی و دامادی با من. دوست دارم با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیوندی داشته باشم». علی صلوات الله علیه به حسن و حسین صلوات الله علیهما گفت: «عمویتان را داماد کنید». آن دو گفتند: «ام کلثوم، بانویی از زنان است و خودش تصمیم می گیرد». علی صلوات الله علیه خشمگین شد و برخاست. حسن لباس او را گرفت و گفت: «ای پدر! من طاقت دوری تو را ندارم». علی صلوات الله علیه گفت: «پس ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورید».(1).

در پاسخ باید گفت:

1. چرا امام علی صلوات الله علیه به دیگران دستور داد که ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورند؟ چرا خود این کار را به عهده نگرفت؟ در حالی که او صاحب اختیار دخترش بود!

2. هنگام ازدواج ام کلثوم با عمر بن خطاب، امام حسن و حسین صلوات الله علیهما تازه بالغ شده بودند. چگونه این کار به آن ها واگذار شد؟ همان گونه که در دیگر روایات آمده است، آیا بهتر نبود این کار به عباس واگذار شود؟

ص:135


1- . حیاة الصحابة، ج 2، ص 527؛ کنز العمال، چاپ مؤسسه الرساله، ج 16، ص 531 و 532؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 64 و 114؛ المعجم الاوسط، ج 6، ص 357؛ مجمع الزوائد، ج 4، ص 272 به نقل از طبری در الاوسط و نیز به نقل از بزاز که می گوید: «در کتاب المناقب، از این دست احادیث وجود دارد».

3. آیا امام علی صلوات الله علیه می خواست دخترش را به زور شوهر دهد؟ و آیا جایز بود ام کثوم بدون اجازۀ پدرش، کسی را به همسری برگزیند؟

4. چگونه امام علی صلوات الله علیه از حسن و حسین صلوات الله علیهما که سرور جوانان اهل بهشت هستند، خشمگین شد؟ چرا آن دو سرور جوانان اهل بهشت، پدرشان را خشمناک کردند؟ اگر دو سرور جوانان اهل بهشت، چنین رفتاری با پدر داشته باشند، چرا دیگران را به خاطر جسارت و نافرمانی نسبت به پدر، ملامت کنیم؟

5. اگر حرف آن دو حق بود، چرا امام علی صلوات الله علیه از سخن آنان خشمگین شد؟ و اگر حرف آن دو باطل بود، چرا چنین سخن باطلی را گفتند؟

6. چرا تنها امام حسن صلوات الله علیه لباس پدر را گرفت و امام حسین صلوات الله علیه این کار را نکرد؟ آیا او در خشمگین ساختن پدر، شریک برادرش نبود؟

اگر ام کلثوم برای ازدواج کوچک بود، چگونه یک باره بزرگ شد و برای ازدواج، مناسب گردید؟ آیا حدیثی را که عمر نقل کرد، امام علی صلوات الله علیه به یاد نداشت؟ آیا عمر با نقل این حدیث، به گونه ای علی صلوات الله علیه را قانع کرد که یک باره دختر خردسالش دچار دگرگونی تکوینی شد و به سن 1. ازدواج رسید و امام علی صلوات الله علیه نیز با شنیدن حدیث، چنان به وجد آمد که با فرزندانش درگیر شد؟

2. بر اساس برهان عمر، آیا برای ایجاد پیوند با رسول خدا صلی الله علیه و آله، ازدواج آن حضرت با حفصه دختر عمر کافی نبود؟

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:136

نام گذاری فرزندان به نام ابوبکر و عمر

پرسش شمارۀ 76 (4)

امام علی رضی الله عنه پس از وفات فاطمه رضی الله عنها با چندین زن ازدواج کرد و از آنان صاحب فرزند شد که عبارتند از:

_ عباس بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن علی بن ابی طالب، جعفر بن علی بن ابی طالب و عثمان بن علی بن ابی طالب که مادرشان ام البنین دختر حزام بن دارم بود.(1).

_ عبیدالله بن علی بن ابی طالب و ابوبکر بن علی بن ابی طالب که مادرشان لیلی دختر مسعود دارمیه بود.(2).

_ یحیی بن علی بن ابی طالب، محمد اصغر بن علی بن ابی طالب و عون بن علی بن ابی طالب که مادرشان اسماء بنت عمیس بود.(3).

_ رقیه بنت علی بن ابی طالب و عمر بن علی بن ابی طالب (که در سی و پنج سالگی وفات یافت) و مادرشان ام حبیب دختر ربیعه بود.(4).

_ ام الحسن بنت علی بن ابی طالب و رمله کبری بنت علی بن ابی طالب که مادرشان ام مسعود دختر عروه بن مسعود ثقفی بود.(5).

ص:137


1- . کشف الغمة فی معرفة الائمة.
2- کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 66؛ الارشاد، ص 167؛ معجم الخویی، ج 21، ص 66.
3- . همان.
4- . کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج 2، ص 66؛ الارشاد، ص 167؛ معجم الخویی، ج 13، ص 45.
5- کشف الغمة فی معرفة الائمة، علی اربلی، ج 2، ص 66. برای شناخت دیگر منابع شیعی که همین نام ها را برای فرزندان امام علی علیه السلام درج نموده اند، نگاه کنید به: الامامة و النص، استاد فیصل نور، ص 683 _ 686.

سؤال این است که آیا پدری حاضر می شود جگرگوشه های خود را با نام سرسخت ترین دشمنانش نام گذاری کند؟ اگر این پدر، علی بن ابی طالب رضی الله عنه باشد چطور؟ پس چگونه علی نام کسانی را برای فرزندانش بر گزید که شما آنان را سرسخت ترین دشمنان علی می پندارید؟ آیا انسان عاقل، نام دشمنانش را بر روی عزیزانش می گذارد؟ آیا می دانید که علی، نخستین قریشی بود که فرزندانش را ابوبکر و عمر و عثمان نام گذاری کرد؟

به بیان دیگر، چرا امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه برای نام گذاری فرزندانش که پس از وفات فاطمه رضی الله عنها، از دیگر زنانش به دنیا آمده بودند، از نام خلفای راشدین _ یعنی ابوبکر و عمر و عثمان _ استفاده کرد و فرزند لیلی بنت مسعود دارمیه را ابوبکر،(1) فرزند ام البنین بنت حزام را عثمان،(2) و فرزند ام حبیب بنت ربیعه را عمر نامید.(3).

این ها مواردی است که اربلی در کتاب کشف الغمة فی معرفة الائمة، یکی از منابع معتبر و مورد اعتماد رافضیان آورده است.

آیا انسان، فرزندان خود را که نور چشم و جگرگوشه اش هستند، با نام دشمنانش نام گذاری می کند؟ آن هم دشمنانی که حقش را به زور گرفتند و ولایتش را غصب نمودند و برای رسیدن به این هدف، نصوص قرآن را کتمان کرد ند و آن را دچار تحریف ساختند! آیا در میان شما فرد عاقلی وجود ندارد؟

ص:138


1- . ر.ک: کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 66.
2- . همان.
3- همان.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مطالب مطرح شده توسط پرسش گر، نیاز به بازبینی و مقایسه با دیگر منابع حدیثی و تاریخی دارد؛ ولی با چشم پوشی از صحت و سقم این مطالب، پاسخ این است:

یکم: رافضیان کتابی ندارند که همۀ احادیث موجود در آن را صحیح بدانند؛ بر خلاف اهل سنت که همۀ احادیث موجود در صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن دارمی و مسند احمد و دیگر صحاح و مسانید را صحیح می دانند.

دوم: در مورد نام گذاری فرزندان امام علی صلوات الله علیه به نام خلفا باید بگویم:

نام ها در انحصار اشخاص معین نیست؛ بلکه این ها الفاظی عربی است که هر کس هر کدام از آن ها را بخواهد، انتخاب می کند و برای نامیدن 1. فرزندان، یا چیزهایی که مربوط به او است، یا هر چیزی که حق دارد نام گذاری کند و توصیفش نماید، از آن الفاظ استفاده کند.

2. اگر کسی فرزندش را به نام یک فرد نام گذاری کند، نشان دهندۀ محبت او به آن فرد نیست؛ مگر این که خود او به این محبت تصریح نماید، یا خداوند به پیامبرانش خبر بدهد که این نام گذاری، به خاطر محبت به آن فرد بوده است. در غیر این صورت، هدف از این نام گذاری، جلوگیری از برخی مشکلات یا دست یابی به برخی امتیازات و این قبیل امور است.

اهل بیت صلوات الله علیهم نسبت به نام ها و نام گذاری ها، گیر و مشکلی نداشتند؛ بلکه دشمنان آن ها بودند که در این رابطه عقده داشتند. آن ها بودند که هر

ص:139

کس نام فرزندش را علی می گذاشت، او را می کشتند یا حقش را از بیت المال قطع می کردند؛ به ویژه اگر کسی به دوستی یا نقل فضائل علی صلوات الله علیه متهم می شد.(1).

3. گاه دلیل نام گذاری به یک اسم مشخص، این است که به آن نام، لطافت و آبرو بخشند؛ هر چند شماری از صاحبان آن نام، لطافت و آبرویی نداشته باشند. به طور مثال: ما ستم گران و منحرفان را دوست نداریم، گر چه نام شان محمد و علی و یاسر باشد. با این حال، این نام ها را برای فرزندان خود انتخاب می کنیم؛ چون این نام ها از جهتی عواطف ما را برمی انگیزد.

1. چه کسی گفته است که امام علی صلوات الله علیه به خاطر محبت به خلیفۀ دوم، نام فرزندش را عمر گذاشت؟ شاید او به خاطر عمر بن ابی سلمه که فرزند خواندۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، این نام را انتخاب کرد؛ همان کسی که در جنگ جمل، همراه آن حضرت بود و استاندار بحرین و فارس شد و امام به او اعتماد و محبت داشت.(2).

در میان صحابه، بسیار بودند کسانی که نام شان عمر بود یا یکی از این نام ها را داشتند.(3).

از یاران ائمه صلوات الله علیهم کسانی بودند که نام شان معاویه و یزید

ص:140


1- . دلیل دیگر بر این عقده، این است که هیچ یک از خلفا و اطرافیان آن ها، نام اهل بیت صلوات الله علیهم را برای فرزندان شان انتخاب نکردند. مترجم
2- . برای آشنایی با زندگی او، مراجعه کنید به: الاستیعاب، ج 3، ص 1159؛ اسد الغابة، ج 4، ص 79؛ تهذیب الکمال، ج 21، ص 374؛ الاصابة، ج 4، ص 487؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 173؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 126؛ جامع الرواة اردبیلی، ج 1، ص 630؛ الدرجات الرفیعة، ص 197؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 6، ص 73؛ معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 17؛ تاریخ بغداد، ج 1، ص 207.
3- ر.ک: الاصابة و اسد الغابة و الاستیعاب و دیگر منابع.

بود. یکی از نواب امام زمان عجل الله تعالی فرجه عثمان نام داشت. این نشان می دهد که نام ها، در وقف و انحصار کسی نیست.

5. ابن شبه نمیری می گوید: عیسی بن عبدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب برای ما نقل کرد: پدرم، از پدرش، از علی بن ابی طالب صلوات الله علیه روایت کرده است: روزی که عمر به خلافت رسید، یک از فرزندانم به دنیا آمد. نزد عمر رفتم و گفتم: «امشب فرزندی برایم متولد شده است». گفت: «از چه کسی؟». گفتم: «از تغلبیه». گفت: «نامش را به من واگذار کن». گفتم:

1. «باشد». عمر گفت: «او را هم نام خودم نام نهادم و غلامم مورک را به او بخشیدم». آن غلام، نوبی (اهل سودان) بود.

عیسی بن عبدالله ادامه داد: بعدها عمر بن علی آن غلام را آزاد کرد و اکنون فرزندانش از موالی و دوستداران وی هستند.(1).

6. روایت شده است که علی صلوات الله علیه در مورد سبب نام گذاری فرزندش به عثمان فرمود: «او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام گذاری کردم».(2).

7. در مورد علت نام گذاری ابوبکر بن علی گفته اند: «این کنیۀ محمد اصغر، فرزند امیر المؤمنین صلوات الله علیه بود».(3).

همچنین گفته اند: «کنیۀ عبدالله یا

ص:141


1- تاریخ المدینه، ابن شبه، ج 2، ص 755. و ر.ک: تاریخ مدینة دمشق، ج 45، ص 304؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 6،ص 164؛ کتاب الاغانی.
2- . مقاتل الطالبیین، ص 84 و چاپ مطبعه حیدریه، سال 1385 ق، ص 55؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 287 به نقل از مقاتل الطالبیین؛ بحار الانوار، ج 31، ص 307 و ج 45، ص 38؛ تقریب المعارف، ابی الصلاح حلبی، ص 294؛ ابصار العین فی انصار الحسین، ص 68.
3- . الارشاد، ج 1، ص 354؛ العمدة، ابن بطریق، ص 30؛ تاج الموالید (المجموعة)، ج 1، ص 95؛ المستجاد من الارشاد (المجموعة)، ص 139؛ بحار الانوار، ج 42، ص 89؛ التنبیه و الاشراف، ص 258؛ اعلام الوری، ج 1، ص 396؛ کشف الغمة، اربلی، ج 2، ص 67؛ الفصول المهمة، ج 1، ص 643؛ الانوار العلویة، ص 447.

1. عبیدالله بن امیرالمؤمنین بود.(1) ابوالفرج می گوید: «نام ابوبکر بن علی بن ابی طالب مشخص نیست».(2).

در این باره هیچ دلیلی وجود ندارد که این کنیه را امام علی صلوات الله علیه برای فرزندش انتخاب کرده باشد. چه بسا خود آن فرزند یا فرد دیگر، به دلایل مختلف، این کنیه را برگزیده باشد.

در مباحث دیگر آورده ایم که طبق برخی متون، مادران نام فرزند را انتخاب می کردند و نامی را برمی گزیدند که خوشایند آنان بود؛ مانند نام پدران شان، برادران شان یا نام های دیگر. برخی از شواهد این مطلب، در کتاب الصحیح من سیرة الامام علی صلوات الله علیه، در بحث مربوط به «نام گذاری علی صلوات الله علیه» آمده است.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

وصلت با خلفا

سئوال شماره 77 (7)

بسیاری از بزرگان صحابه، از اهل بیت پیامبر علیه الصلاة و السلام زن گرفتند و به آن ها زن دادند؛ به ویژه ابوبکر و عمر که مورخان و راویان شیعه و سنی، بر آن اتفاق نظر دارند:

* پیامبر علیه الصلاة و السلام با عایشه دختر ابوبکر ازدواج کرد.

* پیامبر علیه الصلاة و السلام با حفصه دختر عمر ازدواج نمود.

ص:142


1- . ر.ک: مقتل الحسین، خوارزمی، ج 2، ص 28؛ ابصار العین فی انصار الحسین علیه السلام، ص 70.
2- . مقاتل الطالبیین، ص 86 و چاپ مکتبه حیدریه، سال 1385 ق، ص 56؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 236؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 302 و 303.

* پیامبر علیه الصلاة و السلام دخترش رقیه و سپس ام کلثوم را به ازدواج عثمان بن عفان، سومین خلیفه از خلفای راشدین درآورد که بسیار بخشنده و با حیا بود. از این رو، به عثمان ذو النورین _ یعنی صاحب دو نور _ ملقب شد.

* ابان بن عثمان بن عفان، با ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ازدواج کرد.

* مروان بن ابان بن عثمان بن عفان، با ام قاسم دختر حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب ازدواج کرد.

* زید بن عمرو بن عثمان بن عفان، با سکینه دختر حسین ازدواج کرد.

* عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، با فاطمه دختر حسین بن علی ازدواج کرد.

از دیگر صحابه که با اهل بیت وصلت کردند، نام نمی بریم و تنها به خلفای سه گانه اکتفا می کنیم تا روشن شود که اهل بیت، آن ها را دوست داشتند و به همین خاطر، میان آن ها وصلت و ازدواج صورت می گرفت.(1)

همچنین اهل بیت، نام صحابۀ پیامبر علیه الصلاة و السلام را بر فرزندان خود می گذاشتند که مورخان و راویان شیعه و سنی، بر آن اتفاق نظر دارند:

* در منابع شیعه آمده است که علی رضی الله عنه یکی از پسرانش را که از لیلی بنت مسعود حنظلی به دنیا آمده بود، ابوبکر نامید. در میان بنی هاشم، علی رضی الله عنه نخستین کسی بود که نام فرزندش را ابوبکر گذاشت.(2).

ص:143


1- . برای اطلاع بیشتر از وصلت و رابطۀ خویشاوندی اصحاب با اهل بیت علیهم السلام، به کتاب «الدر المنثور من تراث اهل البیت»، اثر فقیه بزرگوار شیعه «علاء الدین مدرس» مراجعه کنید.
2- ر.ک: ارشاد مفید، ص 354؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، ص 91؛ تاریخ یعقوبی شیعی، ج 2، ص 213.

* حسن بن علی، پسرانش را ابوبکر، عبدالرحمن، طلحه و عبیدالله نامید.(1).

* حسن بن حسن بن علی نیز چنین نام هایی برای فرزندانش برگزید.(2).

* موسی کاظم، دخترش را عایشه نامید.(3).

* کنیۀ برخی از اهل بیت _ و نه اسم آن ها _ ابوبکر بود؛ مانند زین العابدین علی بن الحسین(4).

و علی بن موسی الرضا.(5).

برخی از اهل بیت، نام پسران خود را عمر گذاشته بودند؛ از جمله علی رضی الله عنه که پسرش عمر اکبر نام داشت. مادر او، ام حبیب بنت ربیعه بود. عمر بن علی در کنار برادرش حسین رضی الله عنه به شهادت رسید. علی فرزند دیگری * به نام عمر اصغر داشت که مادرش صهباء تغلبی بود. او بسیار عمر کرد و از برادرانش ارث برد.(6).

* حسن بن علی، دو پسرش را ابوبکر و عمر نامید.(7).

* نام فرزندان علی بن حسین بن علی،(8)و علی زین العابدین، موسی کاظم، حسین بن زید بن علی، اسحاق بن حسن بن علی بن حسین، حسن بن علی بن حسن بن حسین بن حسن نیز ابوبکر و عمر بود. بسیاری از اهل بیت، نام

ص:144


1- . التنبیه و الاشراف، مسعودی شیعی، ص 263.
2- . مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، چاپ دار المعرفة، ص 188.
3- . کشف الغمه، اربلی، ج 3، ص 26.
4- . کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 317.
5- . مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی شیعی، چاپ دار المعرفة، ص 561 و 562.
6- . ر.ک: ارشاد مفید، ص 354؛ معجم رجال حدیث، خویی، ج 13، ص 51؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، چاپ بیروت، ص 84؛ عمدة الطالب، ص 361؛ جلاء العیون، چاپ نجف، ص 570.
7- . ارشاد مفید، ص 194؛ منتهی الآمال، ج 1، ص 240؛ عمدة الطالب، ص 81؛ جلاء العیون، مجلسی، ص 582؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج 13، ص 29، ش 8716؛ کشف الغمة، ج 2، ص 201.
8- ارشاد مفید، ج 2، ص 155؛ کشف الغمه، ج 2، ص 294.

پسران خود را ابوبکر و عمر گذاشته بودند که برای طولانی نشدن بحث، به همین مقدار اکتفا می کنیم.(1)

* همچنین از جمله کسانی که دختران خود را عایشه نامیدند، می توان به موسی کاظم(2)

و علی هادی(3).

اشاره کرد.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال، به دو پرسش جداگانه تفکیک می شود:

یکم: نام گذاری با نام دشمنان

بحث دربارة این که اهل بیت علیهم السلام فرزندان خود را ابوبکر و عمر و عثمان می نامیدند، در پاسخ به پرسش شمارۀ 4 گذشت و نیازی به تکرار نیست؛ جز این که باید اضافه کنم:

الف: پرسش گر، امامان معصوم را با دیگر بنی هاشم خلط کرده است؛ در حالی که فعل غیر معصوم، حجت نیست.

ب: نویسندۀ کتاب کشف الغمة، به نقل از کتاب مطالب السؤول، ج 2، ص 41 و 42، کنیۀ امام زین العابدین را ابوبکر ذکر کرده است. مؤلف مطالب السؤول از اهل سنت است. عمری می گوید: «به خط شیخ مان ابوالحسین یافتم که کنیۀ امام

ص:145


1- . این موضوع در مقاتل الطالبیین و دیگر منابع شیعه، به تفصیل بیان شده است. به عنوان مثال، نگاه کنید به: الدر المنثور، علاء الدین مدرس، ص 65 _ 66.
2- . ارشاد، ص 303؛ الفصول المهمة، ص 242؛ کشف الغمه، ج 3، ص 26.
3- . ارشاد مفید، ج 2، ص 312.

زین العابدین، ابو محمد بود. او با کنیۀ ابوبکر نیز خطاب می شد. البته صحیح، همان کنیۀ نخست است».(1).

ج: پرسش گر بر شیعه بودن ابوالفرج اصفهانی تکیه و تأکید دارد؛ در حالی که این موضوع قابل اثبات نیست. او از خاندان بنی امیه به شمار می رود و بدون تردید، جزو شیعیان امامیه نیست. با دقت در کتاب الاغانی، این مطلب روشن می شود؛ چرا که او در این کتاب، بر سید حمیری و دیگر شعرای شیعه، ایراد وارد می کند.

دوم: وصلت میان اهل بیت(علیهم السلام اجمعین)و خلفا

در مورد پیوند زناشویی میان صحابه و اهل بیت صلوات الله علیهم باید بگویم:

یکم: پیوند زناشویی میان صحابه و بنی هاشم، برای ما اهمیت ندارد؛ چون بنی هاشم، پیامبر و امام نبودند و با کردار کسی جز پیامبر و امام، نمی توان برهان آورد و برای کسی عذر تراشید.

دوم: ازدواج با یک دختر، نشان دهندۀ محبت میان داماد و پدر زن نیست؛ به ویژه اگر بر اساس قاعدۀ «وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَی»(2)

سخن بگوییم.

سوم: ازدواج به معنای هم عقیده بودن زن و شوهر نیست؛ چه رسد به این که بخواهیم آن را به معنای هم عقیده بودن مرد و پدر زن بدانیم. ضمن این که بنی هاشم نیز انسان بودند و نیازها و اهداف دینی و دنیوی خود را دنبال می کردند. از این رو، آوردن مثال های فراوان در این زمینه، تأثیری در اصل قضیه ندارد.

ص:146


1- . المجدی فی انساب الطالبیین، ص 93.
2- . هیچ بردارنده ای، بار گناه دیگری را برنمی دارد. سوره انعام، آیه 164.

چهارم: وقتی موضوع به پیامبر و امامان معصوم صلوات الله علیهم ارتباط پیدا می کند، باید گفت که ازدواج، دلایل و شرایط خاص خود را دارد و چه بسا ارتباطی به مسائل دینی یا مقبول بودن رفتار و عملکرد سیاسی افراد نداشته باشد. این عمر و ابوبکر بودند که دختران خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرضه کردند و بر ازدواج پیامبر با آن ها پافشاری نمودند. به همین خاطر بود که عمر به دخترش حفصه گفت: «تو می دانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را دوست ندارد. اگر من نبودم، تو را طلاق می داد».(1).

گاه فرد می خواهد با ازدواج خود، تحولی در طرف مقابل ایجاد کند؛ همچنان که در مورد ام حبیبه این گونه بود. وقتی همسرش عبدالله بن جحش در حبشه مسیحی شد و در همان جا درگذشت، ام حبیبه از مسیحی شدن خودداری ورزید. به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله با او ازدواج نمود؛ با این که پدرش ابوسفیان، مدام لشکرکشی می کرد و به پیامبر و مسلمانان یورش می برد و با جنگ های پی درپی می خواست آنان را در تنگنا قرار دهد.

پنجم: طبق بررسی های علمی و مستند، تردید وجود دارد که رقیه و ام کلثوم، دختران واقعی رسول خدا صلی الله علیه و آله بوده باشند. با توجه به مستندات علمی و عقل سلیم، تنها می توان گفت که آن دو، دختر خواندۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و در دامان آن حضرت، پرورش یافتند. پس تا زمانی که نتایج این مستندات، با

ص:147


1- صحیح بخاری، ج 4، ص 188؛ فتح الباری، ج 9، ص 250؛ مسند ابی یعلی، ج 1، ص 150؛ صحیح ابن حبان، ج 9، ص 496 و 497؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 2، ص 528؛ احکام القرآن، ابن عربی، ج 3، ص 552 و 553؛ محرر الوجیز، ج 2، ص 84؛ الجتمه لاحکام القرآن، ج 18، ص 190؛ الدر المنثور، ج 6، ص 242.

روش علمی صحیح نقض نگردد و هر گونه شبهه و تردید و احتمال در این زمینه از بین نرود، نمی توان به ازدواج عثمان با آن دو استناد کرد.

این را هم باید متذکر شد که ما به تهدید و بزرگ نمایی و تهمت و تکفیر و ناسزا گوش نمی دهیم؛ چرا که در روش ما، بر این عقیده تأکید می شود که «داد و فریاد، نشانۀ شکست است و ناسزا، سلاح بیچارگان می باشد».

ششم: ابوسفیان مشرک بود و با رسول خدا صلی الله علیه و آله می جنگید و مسلمانان و دوستان پیامبر را می کشت و برای کشتن آن حضرت تلاش می کرد. حال آیا می توان گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام ازدواج با ام حبیبه، پدرش ابوسفیان را دوست داشت؟

هفتم: هیچ یک از امامان اهل بیت صلوات الله علیهم با دختر یا خواهر ابوبکر و عمر و عثمان ازدواج نکردند. ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله با عایشه و حفصه نیز پیش از آن بود که ابوبکر و عمر، رفتاری تند و ناخوشایند با جانشین و دختر پیامبر صلی الله علیه و آله داشته باشند. ازدواج عثمان با رقیه و ام کلثوم نیز پیش از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت و آن دو پیش از پیامبر وفات یافتند. در آن زمان، هنوز عثمان در حمله به خانۀ حضرت زهرا صلوات الله علیها شرکت نکرده بود و در غصب خلافت از صاحب شرعی اش، با ابوبکر و عمر همکاری نداشت. پیامبر صلی الله علیه و آله کسی نبود که قصاص قبل از جنایت کند و اساساً چنین اجازه ای داشته باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:148

امام علی(علیه السلام) چیزی از دوران ابوبکر و عمر را تغییر نداد

پرسش شمارۀ 78 (19)

وقتی علی رضی الله عنه زمام امور را در دست گرفت، با خلفای راشدین مخالفت نکرد و اعتراضی به آنان ننمود و قرآنی دیگر برای مردم نیاورد؛ بلکه به تواترثابت شده است که بر فراز منبر می گفت: «خیر هذه الأمة بعد نبیها ابوبکر و عمر؛ بهترین افراد این امت بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند». او ازدواج موقت را رواج نداد و فدک را پس نگرفت و حج تمتع را بر مردم واجب نکرد و «حی علی خیر العمل» را به اذان نیفزود و «الصلاة خیر من النوم» را حذف ننمود. اگر طبق گفتۀ شما، ابوبکر و عمر کافر بودند و خلافت را غصب کردند، چرا هنگامی که علی قدرت را به دست گرفت، این مسائل را تبیین نکرد و بلکه بر عکس، آن دو را ستود و مورد ستایش قرار داد؟ پس شما نیز باید همان کاری را انجام دهید که علی انجام داد؛ یا این که بپذیرید علی به امت خیانت کرد و حقیقت را بیان ننمود. و البته علی از چنین چیزی مبرا است!

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مصحف امام علی(علیه السلام)

در پاسخ به پرسش شمارۀ 10 و 47 آمده است که هیچ کس ادعا نمی کند که جز این قرآنی که در دست مردم است، قرآن دیگری در کار باشد. البته ما بر اساس روایات معتقدیم که امام علی صلوات الله علیه قرآنی را که به صورت مکتوب،

ص:149

نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و پشت رختخواب ایشان قرار داشت، به دستگاه حاکمه عرضه کرد. این قرآن، به ترتیب نزول _ ظاهراً ترتیب نزول سوره ها _ بود و شأن نزول آیات و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ را در بر داشت. دستگاه حاکمه، آن قرآن را نپذیرفت و برگرداند و امام آن را نزد خود نگه داشت.

آن ها به وسیلۀ زید بن ثابت، قرآنی را برای خود گرد آوردند که عاری از ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و شأن نزول آیات بود. زید آن را از آیات نوشته شده بر روی شاخه های خرما و سنگ های سفید گرد آورد. آن ها ادعا کردند که این گردآوری، بر اساس گواهی دو شاهد صورت گرفته است؛ مگر یکی از آیات که تنها خزیمه بن ثابت در مورد آن شهادت داده و به خاطر ذوالشهادتین بودنش، گواهی او را پذیرفته اند.(1) و مواردی از این دست که در مباحث دیگر این کتاب، به آن پرداخته ایم. خدا می داند که آنان از این ادعا ها، چه هدفی داشتند!

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خلافت را به دست گرفت، بیش از ربع قرن، از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله می گذشت و مصلحت نبود آن قرآن آشکار شود؛ زیرا این کار، پرسش های فراوانی پدید می آورد و میدان را برای گسترش شک و شبهه باز می کرد و انسان های بیماردل فرصت می یافتند در مورد راستی و درستی اسلام، شایعه و فتنه ایجاد کنند. بهترین روش، بیان تدریجی این معارف و مطابق با نیاز و ظرفیت مردم بود. می شد این معارف را نزد افراد متدین و مورد

ص:150


1- . این روش گردآوری، بر ادعای کسانی که می گویند: «زید بن ثابت از کسانی بود که قرآن را در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله جمع آوری کرد»، سایۀ تردید می افکند؛ چون اگر او این کار را کرده بود، مصحف خود را به آن ها می داد. همچنین ادعای جمع آوری قرآن با شهادت دو نفر نیز قابل پذیرش نیست و به طور قطع، ادله و شواهد بر خلاف این ادعا اشاره می کند؛ مگر این که مقصود آن ها این باشد که خلیفه مصحفی نداشت و زید بن ثابت، مصحفی برای شخص او جمع آوری کرد.

اعتماد، به امانت گذاشت تا هر گاه که مصلحت می دانند، به افراد مورد اعتماد بسپارند، یا این که در نزد اهل بیت صلوات الله علیهم _ که تا روز قیامت، همسنگ قرآن و پرچم هدایت هستند _ باقی بماند و آنچه را شایسته می دانند، به طور تدریجی بیان نمایند.

ابوبکر و عمر، بهترین افراد امت

در مورد متواتر بودن این که امام علی صلوات الله علیه بالای منبر می گفت: «بهترین افراد این امت بعد از پیامبر، ابوبکر و عمر هستند»، باید بگویم:

یکم: اثبات این که امام علی صلوات الله علیه حتی برای یک بار این سخن را گفته باشد، نیاز به سند معتبر دارد؛ آن هم سندی که از سوی دشمنان آن حضرت و افراد متهم به سودجویی بیان نشده نباشد. پس از آن، باید تواتر مورد ادعای پرسش گر ثابت شود. چگونه می توانند این دو مطلب را به اثبات برسانند؟

دوم: اگر این سخن به درستی از آن حضرت نقل شده است، پس چرا امام علی صلوات الله علیه تا شش ماه(1).

و به نقلی تا وفات حضرت زهرا صلوات الله علیها(2) از بیعت سر

ص:151


1- . صحیح بخاری، چاپ دار الفکر، ج 5، ص 82؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 154؛ شرح اصول الکافی، ج 7، ص 218؛ الصوارم المهرقة، ص 71؛ مناقب اهل بیت علیهم السلام، شیروانی، ص 413؛ شرح مسلم، نووی، ج 12، ص 77؛ فتح الباری، ج 7، ص 378؛ عمدة القاری، ج 17، ص 258؛ صحیح ابن حبان، ج 14، ص 573؛ نصب الرایة زیلعی، ج 2، ص 360؛ البدایة و النهایة، ج 5، ص 307؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج 4، ص 568؛ الاکمال فی اسماء الرجال، ص 168.
2- السقیفه و فدک، جوهری، ص 63؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 300؛ فتح الباری، ج 7، ص 379؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 331؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 22 و ج 6، ص 12؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 20 و تحقیق شیری، ج 1، ص 31؛ السیرة الحلبیه، ج 3، ص 485؛ مروج الذهب، ج 2، ص 309؛ روضة المناظر، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 164 و 165؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 25، ص 256؛ تتمة المختصر فی اخبار البشر، ابن وردی، یکی از نسخه های کتابخانۀ استانبول، ص 53؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 154؛ بحار الانوار، ج 10، ص 427 و ج 28، ص 312 و 349 و 358 و 391 و ج 29، ص 333؛ نهج السعادة، ج 1، ص 47. و ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 208؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 116.

باز زد؟ چرا بر اساس برخی متون _ که در پاسخ به پرسش شمارۀ 32 آمده _ هیچ گاه با آنان بیعت نکرد؟

سوم: اگر این ادعا درست است، پس چرا امام علی صلوات الله علیه در خطبۀ شقشقیه، به گونه ای از ابوبکر یاد می کند که با این سخن سازگار نیست؟ همچنان که با صراحت می فرماید: پیش از آن که ابوبکر مسلمان شود و نماز بخواند، من مسلمان بودم و نماز می خواندم.(1).

این ها بدون در نظر گرفتن این نکته است که حضرت زهرا صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که با ابوبکر و عمر، قطع ارتباط کرده بود و از آنان خشمگین و ناراحت بود و وصیت کرده بود که آن دو در تشییع و دفنش حاضر نشوند. به همین خاطر وصیت کرده بود که شبانه به خاک سپرده شود.

ص:152


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 122 و ج 1، ص 30 و ج 4، ص 122 و ج 13، ص 200 و 288؛ العثمانیة جاحظ، اسکافی، ص 300؛ بحار الانوار، ج 26، ص 260 و ج 38، ص 216 و 260 و 333 و ج 41، ص 152 و ج 109، ص 34. و ر.ک: کنز الفوائد، ص 121؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 286؛ الصراط المستقیم، ج 1، ص 282؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 425؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 45 و 46 و 156 و 157؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 335؛ الدر النظیم، ص 269؛ نهج الایمان، ص 514؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 455 و ج 2، ص 144؛ مشارق انوار الیقین، ص 75 و 259 و 261؛ غایة المرام، ج 5، ص 114؛ الزام الناصب، ج 2، ص 190؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 4، ص 212 و ج 4، ص 370. و ر.ک: ذخائر العقبی، ص 56 به نقل از ابن قتیبه؛ انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 2، ص 146؛ الآحاد و المثانی، مخطوط در کپر لی، ش 235؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 334؛ المعارف، ابن قتیبه، ص 73 و 74؛ الغدیر، امینی، ج 2، ص 314 و ج 3، ص 122 به نقل از برخی منابع گذشته؛ کنز العمال، چاپ نخست)، ج 6، ص 405؛ الاستیعاب، ج 2، ص 460؛ مطالب السؤول، ص 19 که می گوید: او در بسیاری از مواقع، این مطلب را بیان می کرد؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 312؛ الریاض النضرة، ج 2، ص 155 و 157؛ العقد الفرید، ج 2، ص 275. و ر.ک: الاصابة، ج 4، ص 171؛ الاستیعاب، در حاشیۀ الاصابة، ج 4، ص 170؛ میزان الاعتدلال، ج 2، ص 3 و 417.
ازدواج موقت

ازدواج موقت، یک حکم ثابت است و نیاز به تشریع از سوی امام علی صلوات الله علیه یا فرد دیگر ندارد. آن حضرت کسی نبود که از نزد خود، حکمی را تشریع کند. حکم متعه را خدا و رسولش تشریع کرده بودند؛ همچنان که آیۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً»(1) بر این امر دلالت دارد. خود اهل سنت نیز روایاتی را در این زمینه نقل کرده اند که به یکصد و ده روایت می رسد و هم آن ها را در کتاب زواج المتعه: تحقیق و دراسة، ج 2، ص121 _ 190 آورده ام.

روایات شیعه دربارة متعه بسیار است. هنگامی که عمر این ازدواج را ممنوع کرد، امام علی صلوات الله علیه موضع خود را در برابر این بدعت اعلام نمود و فرمود: «اگر متعه از سوی عمر تحریم نمی شد، جز اندکی از مردم (یا جز عده ای بدذات) زنا نمی کردند».(2)

هیچ گاه نقل نشده است که امام علی صلوات الله علیه در زمان خلافت

ص:153


1- . سوره نساء، آیه 24.
2- . جامع البیان، ج 5، ص 9 با سندی که به ظاهر صحیح است؛ المصنف، عبد الرزاق، ج 7، ص 500؛ منتخب کنز العمال، (در حاشیۀ مسند احمد، ج 6، ص 405؛ تفسیر الکبیر، رازی، چاپ سال 1357 ق، ج 10، ص 50؛ الدر المنثور، ج 2، ص 140؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 25؛ تفسیر نیشابوری، در حاشیه تفسیر طبری، ج 5، ص 17؛ البیان خویی، ص 343 به نقل از مسند ابی یعلی؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 101؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 32؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ابواب نکاح المتعه، ج 21، ص 5 و 11 و 44؛ نوادر احمد بن محمد بن عیسی، ص 65 و 66؛ رساله متعه مفید؛ نفحات اللاهوت، ص 99؛ التهذیب، ج 7، ص 250؛ مستدرک وسائل الشیعه، ج 14، ص 447 و 449 و 478 و 482 و 483؛ کتاب عاصم بن حمید حناط، ص 24؛ الهدایة خصیبی حدیث مفضل، ص 109؛ کنز العرفان، ج 2، ص 148؛ الکافی، ج 5، ص 448؛ الایضاح، ص 443؛ الجواهر، ج 30، ص 144؛ السرائر، ص 312؛ تفسیر العیاشی، ج 1، ص 233؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 206؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 16، ص 522 و 523 و چاپ هند، ج 22، ص 96؛ تفسیر بحر المحیط، ج 3، ص 218؛ الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار، ج 3، ص 141؛ التفسیر الحدیث، محمد عزت دروزه، ج 9، ص 54؛ المرأة فی القرآن و السنة، ص 182؛ بحار الانوار، چاپ جدید، ج 100، ص 305 و 314 و 315 و چاپ قدیم، ج 8، ص 273.

خود، کسی را از این ازدواج منع کرده باشد. علاوه بر این که ازدواج متعه، ربطی به سیاست و حکومت ندارد و یک تکلیف شخصی است.

امام علی(علیه السلام) و فدک

ائمه صلوات الله علیهم بیان کرده اند که علت پس نگرفتن فدک و اقدام نکردن برای تغییر برخی امور، سه چیز بود:

یکم: اهل بیت علیهم السلام در این باره، مورد ستم قرار گرفتند و برای پس گرفتن آنچه که به ظلم از ایشان گرفته شده بود، اقدام نکردند تا خود خداوند در آخرت حق آنان را باز ستاند.(1)

دوم: چه بسا خوش نداشتند که کسی علیه آن ها ادعا کند که با ابوبکر و عمر مخالفت می کنند.(2) این عملکرد، دربارة اموری بود که به حق شخصی ائمه صلوات الله علیهم ارتباط داشت و هر کس می تواند از حق شخصی خود کوتاه بیاید. از این رو فدک همچنان به عنوان سند مظلومیت اهل بیت صلوات الله علیهم باقی ماند.

سوم: بعد از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به شکایت مردم رسیدگی می کرد. بیشتر شکایت ها از عثمان، مربوط به مسائل مالی بود؛ همچنین مربوط به اموالی که عثمان از بیت المال، به بنی امیه بخشیده بود. اگر علی علیه السلام حکم می کرد که فدک را برگردانند، از نظر برخی مردم بی اطلاع، متهم می شد.

حج تمتع

ص:154


1- . الطرائف، ابن طاووس، ص 251؛ علل الشرائع، ص 154 و 155؛ مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 270.
2- . الاموال، ابی عبید، ص 463؛ الخراج، ص 23؛ احکام القرآن، جصاص، ص 3، ج 63؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 323؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 517؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 1، ص 217؛ کنز العمال، ج 4، ص 330 به نقل از ابی عبید و ابن انباری در المصاحف.

الف: حج تمتع و بهرمندی از زنان در حج، حکمی بود که خدا و رسولش از پیش تشریع کرده بودند و نیاز نبود که فرد دیگر، دوباره آن را واجب کند؛ خواه آن فرد، علی صلوات الله علیه باشد یا شخص دیگر. آن حضرت، کسی نبود که مشروع و واجب خدا را تحریم نماید.

ب: این حکم، یک مسألۀ شخصی است و به پای بندیِ افراد به دین بازمی گردد و ربطی به حکومت و امیر و خلیفه ندارد.

ما معتقدیم که این عمر بن خطاب بود که در یک جلسه و با یک جمله، متعۀ حج را تحریم کرد و «حی علی خیر العمل» را از اذان حذف نمود و ازدواج موقت را ممنوع گرداند.(1).

ص:155


1- . شرح التجرید، قوشچی، ص 484. برای آگاهی از سخنان عمر که گفت: «متعتان کانتا علی عهد الرسول صلی الله علیه و آله انا احرمهما و اعاقب علیهما: متعة النساء و متعة الحج»، به این منابع مراجعه کنید: مسند احمد، ج 1، ص 337 و ج 3، ص 325 و 356 و 363؛ الغدیر امینی، ج 6، ص 208 و 209 و 210 و 211 و 212؛ کتاب الجمع بین الصحیحین؛ زاد المعاد؛ جامع بیان العلم، ج 2، ص 239؛ مختصر جامع بیان العلم، ص 226؛ کنز العمال، چاپ هند، ج 22، ص 93 و 94 و 95 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 16، ص 519 و 520 و 521 به نقل از طبری و ابی صالح و الطحاوی و ابن عساکر؛ ضوء الشمس، ج 2، ص 94؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 182 و ج 12، ص 251 و ج 16، ص 265؛ کتاب الام، ج 7، ص 219؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 7، ص 206؛ منتخب کنز العمال، در حاشیه مسند احمد، ج 6، ص 404؛ مرآة العقول، ج 3، ص 481؛ الاوائل، ابی الهلال عسکری، ج 1، ص 238؛ تفسیر نیشابوری، در حاشیه تفسیر طبری، ج 5، ص 17؛ البیان و التبیین، چاپ 1380 ق، ج 4، ص 278 و چاپ دار الفکر، ج 2، ص 208 و 223؛ زاد المعاد، ج 1، ص 213 و ج 2، ص 184 که در آن آمده: «از عمر ثابت گردیده است»؛ تفسیر کبیر، رازی، چاپ 1357 ق، ج 10، ص 51 و ص 42 و در چاپ دیگر، ج 2، ص 172 و ج 3، ص 201 و 202 به همین موضوع استدلال کرده است؛ وفیات الاعیان؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 131؛ تلخیص الشافی، ج 3، ص 153 و ج 4، ص 29؛ مجمع البیان، ج 3، ص 32؛ کنز العرفان، ج 2، ص 156 و 158 به نقل از طبری در المستنیر. و ر.ک: الجواهر، ج 30، ص 139 و 140 و 145 و 148 و 149؛ نفحات اللاهوت، ص 98؛ الایضاح، ص 443؛ دلائل الصدق، ج 3، ص 102 و 103؛ احکام القرآن، جصاص، ج 2، ص 270؛ بدایة المجتهد، ج 1، ص 342؛ المحلّی، ج 9، ص 107؛ التمهید قرطبی، ج 23، ص 304 و 365 با دو سند؛ التفسیر الحدیث، محمد عزت دروزه، ج 9، ص 54؛ المرأة فی القرآن و السنه دروزه، ص 182؛ المغنی ابن قدامه، چاپ دار الکتاب العربی، ج 7، ص 527؛ شرح معانی الآثار، باب مناسک الحج، ص 374 و ج 2، ص 144؛ المبسوط سرخسی، ج 5، ص 152، باب القرآن از کتاب الحج که آن را تصحیح نموده است؛ بحار الانوار، چاپ قدیم، ج 8، ص 273 به نقل از جامع الاصول ابن اثیر؛ تحریم نکاح المتعة، ص 106 و 105 و 72 و 73 و 76؛ اخبار القضاة وکیع، ج 2، ص 124 که مؤلف در حاشیۀ آن، به نهی عمر از متعه اشاره کرده است و ابن ماجه و بیهقی و ابن منذر آن را روایت نموده اند؛ محاضرات راغب، ج 2، ص 214؛ المسالک، ج 1، ص 500؛ المتعة فکیکی، ص 72؛ شرح تجرید قوشجی، مبحث الامامة، ص 484؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 277 به نقل از طبری؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192 به نقل از تفتازانی در حاشیۀ خود بر شرح العضد؛ التمهید، ج 10، ص 112 و 113؛ المنتقی للفقی، ج 2 حاشیه ص 519؛ الدر المنثور، ج 2، ص 141؛ سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 219.
نماز تراویح

در مورد نماز تراویح نیز مطلب چنین است. امام علی صلوات الله علیه می خواست مردم را از آن بازدارد. برای این کار، امام حسن صلوات الله علیه را فرستاد. مردم فریاد زدند: «سنت عمر از دست رفت».(1) پس از آن، امام علی صلوات الله علیه مردم را به حال خود واگذاشت؛ چون آن ها نماز تراویح را از کسی یاد گرفته بودند که خود را ملزم به انجام سنت او می دانستند و تعبد به آن سنت را واجب می پنداشتند. این موضوع، برآمده از یک آسیب فکری _ اعتقادی بود که نمی شد به زور جلوی آن را گرفت؛ بلکه می بایست آن اندیشۀ غلط، از ذهن ها زدوده می شد و تبیین می گردید که هر سنتی غیر از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله فاقد ارزش و اعتبار است؛ مگر این که ظهور و جلوه ای از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد.

ص:156


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 283 و ج 1، ص 269؛ نهج الحق، ص 289؛ الصراط المستقیم، بیاضی، ج 1، ص 26؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 562؛ الشافی فی الامامة، ج 4، ص 219؛ تقریب المعارف، ص 347؛ شرح احقاق الحق (الاصل)، ص 244 و 247؛ تلخیص الشافی، ج 4، ص 58؛ بحار الانوار، ج 31، ص 7 و چاپ قدیم، ج 8، ص 284؛ جواهر الکلام، ج 21، ص 337؛ کشف الغناء، ص 65 و 66؛ کتاب سلیم بن قیس، چاپ مؤسسه البعثة، ص 126. و ر.ک: وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 8، ص 46 و چاپ دار الاسلامیه، ج 5، ص 192؛ جامع احادیث الشیعة، ج 7، ص 212.

برای این که فهم مخاطب به مخاطره نیفتد، وارد بحث های فراگیر در این زمینه نمی شویم؛ اما باید دانست که مراد از سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که می فرماید: «سنت من و سنت خلفای راشدین را دریابید»،(1) سنت امامان دوازده گانه است؛

همان کسانی که از خود چیزی نمی گویند و کاری نمی کنند و به آنچه که از سوی خدا و رسولش تکلیف شده است، بسنده می نمایند و سنت شان، احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله است.

حی علی خیر العمل

هیچ دلیلی مبنی بر حذف این جمله در زمان امام علی صلوات الله علیه وجود ندارد؛ بلکه در طول تاریخ، همواره این جمله به عنوان شعار علی و اهل بیتش صلوات الله علیهم مطرح بوده است؛ به طوری که حسین بن علی (شهید فخ) هنگامی که خواست قیام خود علیه هادی عباسی را آغاز کند، به مؤذّن دستور داد که در اذان «حی علی خیر العمل» بگوید.(2).

در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله بحثی دربارة مشروعیت «حی علی خیر العمل» آورده ام. در پایان این پاسخ، الحاقیه ای دربارة مشروعیت و گفته شدن آن در حیات و ممات رسول خدا صلی الله علیه و آله خواهم آورد.

الصلاة خیر من النوم

هیچ دلیلی وجود ندارد که امام علی صلوات الله علیه اجازه داده باشد «الصلاة خیر من النوم» در اذان گفته شود. و هیچ دلیلی وجود ندارد که در زمان آن حضرت، این جمله در اذان ها گفته شده باشد.

تخطئه غیر از تکفیر است

شیعیان به ابوبکر و عمر و عثمان و پیروان آن ها انتقاد دارند و کار آن ها را خطا می دانند؛ ولی مسألۀ انتقاد، غیر از مسألۀ تکفیر است. اگر منظور پرسش گر از تکفیر، همین انتقادی است که یادآور شدیم، آری؛ شیعه به آن اعتراف دارد؛ اما اگر از تکفیر، چیزی دیگر را در نظر دارد، پیشتر گفتیم که این تهمت است و هیچ مجالی برای پذیرش آن نیست.

ص:158


1- . ر.ک: الثقات، ابن حبان، ج 1، ص 4 و ج 2، ص 151؛ کتاب المجروحین، ابن حبان، ج 1، ص 10؛ کتاب الضعفاء، ابی نعیم، ص 46؛ نهایة السؤول، ج 3، ص 266 و 267؛ سلم الوصول فی شرح نهایة السؤول، ج 4، ص 410؛ اصول سرخسی، ج 1، ص 114 و 317 و 380 و ج 2، ص 106 و 116؛ المحصول رازی، ج 4، ص 175 و ج 6، ص 131؛ ارشاد الفحول، ص 33؛ الاحکام فی اصول الاحکام، آمدی، ج 1، ص 232 و 241 و 248 و 249 و ج 2، ص 98 و ج 4، ص 207 و 237؛ العلل، ابن حنبل، ج 1، ص 21؛ حیاة الصحابة، ج 1، ص 12؛ کشف الغمة، شعرانی، ج 1، ص 6؛ مسند احمد، ج 4، ص 126 و 127؛ سنن دارمی، ج 1، ص 45؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 16؛ سنن ابن داود، ج 2، ص 393؛ سنن ترمذی، ج 4، ص 150؛ مستدرک حاکم، ج 1، ص 96 و 97؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص 114؛ جزء ابن عاصم، ص 10؛ کتاب السنة، ابن ابی عاصم، ص 29 و 30؛ شرح معانی الآثار، ج 1، ص 81 و 258؛ صحیح ابن حبان، ج 1، ص 179؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 28؛ المعجم الکبیر، ج 18، ص 246 و 247 و 248 و 257؛ مسند الشامیین، ج 1، ص 254 و 402 و 446 و ج 2، ص 197 و 299؛ الاستذکار، ابن عبد البر، ج 1، ص 288 و ج 2، ص 79 و ج 8، ص 8 و 13؛ التمهید، ابن عبد البر، ج 8، ص 66 و 117 و ج 21، ص 279؛ الکافی، ابن عبد البر، ص 74؛ جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 90 و 182 و 183؛ الاربعین البلدانیة، ابن عساکر، ص 121؛ موارد الظمآن، ج 1، ص 205؛ العهود المحمدیة، ص 17 و 635؛ کنز العمال، چاپ دار الرسالة، ج 1، ص 173؛ شرح مسند ابی حنیفة، ص 245؛ کشف الخفاء، ج 2، ص 206؛ احکام القرآن، جصاص، ج 1، ص 530 و ج 3، ص 82؛ تفسیر بغوی، ج 2، ص 145؛ تفسیر کبیر، رازی، ج 1، ص 189 و 209 و 270 و ج 12، ص 216 و 217؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 31، ص 28 و ج 40، ص 178 و 180 و ج 64، ص 375؛ اسد الغابة، ج 3، ص 399؛ تهذیب الکمال، ج 5، ص 473 و ج 17، ص 306 و ج 31، ص 539؛ تذکرة الحفاظ، ذهبی، ج 3، ص 1150 و 420 و منابع فراوان دیگر.
2- مقاتل الطالبیین، چاپ مطبعه حیدریه، ص 297 و چاپ مصر، ص 466. و ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 241 به نقل از السیرة الحلبیه، چاپ مصطفی حلبی، ج 2، ص 305.

اگر منظور از تکفیر، این باشد که صحابه به پیمان های خود وفا نکردند و در مسألۀ خلافت و شماری از موضوعات، از فرمان خدا و رسولش سر باز زدند، این سخن در مورد برخی از صحابه صحت دارد.

مقصود از تکفیر، این نیست که به خارج شدن فرد از اسلام حکم کنیم. چنین حکمی، معقول و قابل پذیرش نیست. علاوه بر این که سفارش اهل بیت صلوات الله علیهم به شیعیان، بر این گفته استوار بود که «اسباب ناسزا به ما را فراهم نکنید و خود نیز جزو ناسزاگویان نباشید».

این نکته را هم باید متذکر شد که امام علی علیه السلام، روش عمر و عثمان در توزیع بیت المال را تغییر داد و به روش زمان پیامبر صلی الله علیه و آله برگرداند. او بااین روش، هم تبعیض طبقاتی عمر در توزیع اموال را از بین برد، و هم نظام خویشاوندسالاری عثمان در تقسیم بیت المال را برچید. یکی از علل شورش طلحه و زبیر بر ضد امام، برچیده شدن روش عمر در تقسیم اموال بود.

الحاقیه
حی علی خیر العمل در اذان

در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم صلی الله علیه و آله بحثی در مورد «حی علی خیر العمل» مطرح کرده ایم که عیناً در اینجا می آوریم:

از اموری که مسلمانان در آن اختلاف دارند، این است که آیا در اذان، بعد از «حی علی الفلاح»، باید دو بار «حی علی خیر العمل» گفته شود یا خیر؟ بیشتر اهل سنت به پیروی از پیشوایان خود، معتقدند که گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان

ص:159

صحیح نیست. برخی از ایشان، آن را مکروه می دانند و می گویند: پیامبر صلی الله علیه و آله آن را نگفته و افزودن بر جملات اذان، مکروه است.(1).

قاسم بن محمد بن علی، به نقل از توضیح المسائل عمادالدین یحیی بن محمد بن حسن بن حمید مقری می گوید: «رویانی گفته است که شافعی در مورد گفتن این جمله، نظر مشهوری دارد». بسیاری از علمای مذاهب مالکی و حنفی و شافعی نیز گفته اند که حی علی خیر العمل، از الفاظ اذان بوده است.

زرکشی در کتاب البحر المحیط آورده است: «از جمله مسائلی که همانند دیگر جاها، در مدینه هم مورد اختلاف می باشد، این است که ابن عمر که بزرگ اهل مدینه بود، اذان را تک جمله ای می دانست و در آن «حی علی خیر العمل» می گفت. ... مقری می گوید: این که رویانی روایت کرده است که شافعی در اثبات حی علی خیر العمل، نظری مشهوری دارد، صحیح می باشد».(2)

اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان معتقدند که این فقره، جزو اذان و اقامه می باشد و بدون آن، اذان و اقامه صحیح نیست. این حکم در نزد آنان، مورد اجماع است.(3).شوکانی این قول را به عترت رسول خدا صلی الله علیه و آله نسبت می دهد(4)و می گوید: «مهدی در کتاب البحر، آن را به یکی از دو فتوای شافعی

ص:160


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ المجموع نووی، ج 3، ص 98؛ نصب الرایة، ص 402؛ البحر الرائق، ج 1، ص 275 و چاپ سال 1418 ق، ج 1، ص 454 به نقل از شرح المهذّب.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 307.
3- الانتصار سید مرتضی، ص 39.
4- نیل الاوطار، ج 2، ص 18.

نسبت داده است.(1)... این اختلافی است که در کتاب های مذهب شافعی وجود دارد».(2).

شیعیان اهل بیت صلوات الله علیهم برای اثبات این که «حی علی خیر العمل» پایۀ ثابت اذان است، به اجماع و روایات متواتر و فراوان اهل بیت صلوات الله علیهم استناد کرده اند؛ از جمله:

* روایت ابوالربیع و زراره و فضیل بن یسار و محمد بن مهران از ابوجعفر محمد باقر صلوات الله علیه؛

* روایت نقل شده در فقه الرضا از امام رضا صلوات الله علیه؛

* روایت ابن سنان و معلی بن خنیس و ابوبکر حضرمی و کلیب اسدی از ابوعبدالله جعفر صادق صلوات الله علیه؛

* روایت ابوبصیر از امام باقر یا امام صادق صلوات الله علیهما؛

* روایت محمد بن ابی عمیر از ابوالحسن الرضا صلوات الله علیه؛

* روایت امام علی علیه السلام و محمد حنفیه از پیامبر صلی الله علیه و آله؛

* روایت عکرمه از ابن عباس.(3)

ما در مقابل این اختلاف، راهی جز چنگ زدن به مذهب اهل بیت صلوات الله علیهم و پیروان ایشان نداریم. البته ما برای اثبات ادعای فوق، تنها به اجماع بسنده نمی کنیم و مستند ما، تنها روایات به دست آمده از اهل بیت صلوات الله علیهم نیست؛

ص:161


1- . نیل الاوطار، ج 2، ص 18 و 19؛ البحر الزخار، ج 2، ص 191 که در آن به جای کلمۀ «احد»، کلمۀ «اخیر» آمده است؛ الاعتصام بجبل الله المتین، ج 1، ص 307 و 308.
2- . نیل الاوطار، ج 2، ص 19.
3- . به باب های مربوط به اذان در کتاب های وسائل الشیعه، جامع احادیث شیعه، بحار الانوار و مستدرک الوسائل مراجعه کنید.

(هر چند که آنان، یکی از دو ثقل به جا مانده از پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و خدا هر نوع پلیدی را از آنان زدوده و ایشان را پاکیزه گردانده است)؛ بلکه به تعداد زیادی از شواهد و ادله که نزد دیگران یافته ایم نیز استناد می کنیم. کسانی که با سند صحیح، از آنان روایت شده است که حی علی خیر العمل جزو اذان می باشد:

1. عبد الله بن عمر؛

2. امام علی بن الحسین زین العابدین صلوات الله علیه؛

3. سهل بن حنیف؛

4. بلال؛

5. امام امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه؛

6. ابو محذوره؛

7. ابن ابی محذوره؛

8. زید بن ارقم؛

9. امام باقر صلوات الله علیه؛

10. امام صادق صلوات الله علیه؛

11. امام حسن بن علی صلوات الله علیه؛

12. امام حسین صلوات الله علیه.

آنچه از عبدالله بن عمر روایت شده است:

1. مالک بن انس از نافع نقل کرده است که گاه ابن عمر، حی علی الفلاح می گفت و پشت سر آن می گفت: «حی علی خیر العمل».(1).

ص:162


1- السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 464؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 297 و 308 و 312.

2. لیث بن سعد از نافع نقل کرده است: ابن عمر در مسافرت اذان نمی گفت، بلکه می گفت: «حی علی الفلاح» و گاه می گفت: «حی علی خیر العمل».(1)

لیث بن سعد از نافع نقل کرده است: «گاه ابن عمر، حی علی خیر العمل را به اذانش اضافه می کرد». این مطلب را انس بن مالک نیز از نافع و او از1. ابن عمر نقل کرده است.(2)

و نیز عطا از ابن عمر روایت نموده(3) و عبیدالله بن عمر از نافع نقل کرده است.(4).

2. محمد بن سیرین نقل کرده که ابن عمر این فقره را در اذانش می گفت.(5).

3. نسیر بن ذعلوق نقل کرده است که ابن عمر در مسافرت چنین می کرد.(6).

4. عبدالرزاق از ابن جریج و او از نافع نقل کرده است که ابن عمر در مسافرت، اقامه می گفت و دو یا سه بار می گفت: حی علی الصلاة، حی علی خیر العمل.(7)

7. عبدالرزّاق از معمر و او از یحیی بن ابی کثیر و او از مردی نقل کرده است که «هر گاه ابن عمر در اذان حی علی الفلاح می گفت، حی علی خیر العمل نیز می گفت و سپس می گفت: الله اکبر، الله اکبر، لا اله الا الله».(8) این مطلب

ص:163


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19.
2- . ر.ک: السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 424؛ دلائل الصدق، ج 3 قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، عرفی، ص 38 به نقل از شرح التجرید؛ الشفاء، ابن شیبه؛ جواهر الاخبار و الآثار المستخرجه من لجة البحر الزخار، سعدی، ج 2، ص 192؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402.
3- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299 و ص 310.
4- . نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 4، ص 244.
5- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308 به نقل از السنن الکبری.
6- همان.
7- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 464.
8- . المصنف، صنعانی، ج 1، ص 460؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299.

را ابن ابی شیبه(1).

نیز از طریق ابن عجلان و عبیدالله، از نافع، از ابن عمر روایت کرده است.

2. زید بن محمد از نافع نقل کرده است که ابن عمر هر گاه اذان می گفت، حی علی خیر العمل نیز می گفت.(2)

صاحب کتاب الاعتصام، روایت ابن عون از نافع، روایت ابن جریج از نافع، روایت عثمان بن مقسم از نافع، روایت عبدالله بن عمر از نافع، و روایت جویریه بن اسماء از نافع را ذکر کرده است که می توانید به آن مراجعه کنید.(3)

حلبی شامی و دیگران نیز روایت مربوط به حی علی خیر العمل را از ابن عمر نقل کرده اند که می توان به کتب آن ها مراجعه کرد.(4) ابن حزم می گوید: «کسی که بنا بر نظر صاحب، معتقد است که در مسائل این چنینی نمی توان فتوای به رأی داد، لازم است که قول ابن عمر را در این موضوع بپذیرد؛ چرا که این قول، با صحیح ترین سندها از او ثابت گردیده است».(5).

آنچه از امام علی بن حسین صلوات الله علیه روایت شده است:

9. حاتم بن اسماعیل، از جعفر بن محمد، از پدرش نقل کرده است: «علی بن الحسین صلوات الله علیه پس از گفتن حی علی الفلاح در اذان، می گفت: حی

ص:164


1- . المصنف، ابن ابی شیبه، ج 1، ص 145؛ حاشیه مصنف عبد الرزاق، ج 1، ص 460 به نقل از مصنف ابن ابی شیبه؛ الاعتصام به حبل الله المتین، ج 1، ص 296.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 295.
3- . الاعتصام، ج 1، ص 296 _ 299.
4- . السیرة الحلبیة، ج 2، ص 98؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311 و 312 به نقل از ابن حزم در کتاب الاجماع.
5- . المحلّی، ابن حزم، ج 3، ص 160 و 161.

علی خیر العمل. و می گفت: این اذان نخستین است».(1).

سخن ایشان را تنها می توان بر این حمل کرد که «این اذان رسول خدا صلی الله علیه و آله است».(2).

10. سخن امام علی بن الحسین صلوات الله علیه را حلبی شافعی و ابن حزم ظاهری و دیگران نیز نقل کرده اند که خواهد آمد.

آنچه از سهل بن حنیف نقل شده است:

11. بیهقی روایت می کند که گفتن حی علی خیر العمل در اذان، از ابو امامه سهل بن حنیف روایت شده است.(3)

12. ابن الوزیر در کتاب إحکام الأحکام، از محب طبری شافعی نقل کرده است: «از صدقه بن یسار نقل شده که هر گاه ابو امامه سهل بن حنیف اذان می گفت، حی علی خیر العمل را ذکر می کرد. این حدیث را سعید بن منصور آورده است».(4).

آنچه از بلال نقل شده است:

13. عبدالله بن محمد بن عمار، از عمار و عمر که فرزندان حفص بن عمر بودند، از اجدادشان نقل کرده اند که بلال در اذان صبح فریاد می زد: حی علی خیر العمل. پیامبر صلی الله علیه و آله به او دستور داد که به جای آن، الصلاة

ص:165


1- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ دلائل الصدق، ج 3 قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38 به نقل از مصنف ابن ابی شیبه؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 299 و 308 و 310؛ نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.
2- . دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38.
3- . السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425.
4- [4]. دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 309 و ص 311.

خیر من النوم بگوید. از این رو بلال گفتن حی علی خیر العمل را رها کرد.(1).

ظاهراً قسمت پایانی این روایت، توسط راویان اضافه شده است؛ چرا که به تصریح چندین روایت، عبارت «الصلاة خیر من النوم» پس از زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و طبعاً از سوی عمر بن خطاب به اذان اضافه گردید.(2).

10. بلال هر صبح که اذان می گفت، حی علی خیر العمل را ذکر می کرد.(3).

قوشچی و دیگران گفته اند: عمر برای مردم خطبه خواند و گفت: «ای مردم! سه چیز در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بود که آن ها را ممنوع می کنم و به خاطرشان عقوبت می نمایم. آن سه عبارتند از: متعه زنان و متعه حج و حی علی خیر العمل».(4).

قوشچی که عالم کلامی اشاعره بود، برای عمر عذر تراشیده و گفته است: «مخالفت یک مجتهد با دیگران در مسائل اجتهادی، بدعت به شمار

ص:166


1- . المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 352؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 330 به نقل از طبرانی؛ المصنف، صنعانی، ج 1، حاشیۀ ص 460؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ کنز العمال، ج 4، ص 5504 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 345؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 276 به نقل از ابی الشیخ در کتاب الاذان؛ دلائل الصدق، ج 3، ق 2، ص 99؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 156.
2- . ر.ک: موطأ مالک، ج 1، ص 93؛ المصنف، صنعانی، ج 1، ص 474 و 475 شماره 1827 و 1829 و 1832؛ کنز العمال، ج 4 شماره 5567 و 5568 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 357؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 278 که و در آن آمده است: او گفت که این کار بدعت است.
3- [3]. کنز العمال، ج 4، ص 266 و چاپ مؤسسه الرسالة، ج 8، ص 342؛ منتخب کنز العمال، حاشیه مسند احمد، ج 3، ص 276؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 99.
4- . شرح التجرید، قوشجی، مبحث امامت، ص 484؛ کنز العرفان، ج 2، ص 158 به نقل از طبری در المستنیر؛ الغدیر، امینی، ج 6، ص 213 که می گوید: طبری در المستیر آن را از عمر آورده است؛ شیخ علی بیاضی در کتاب الصراط المستقیم، آن را از طبری نقل کرده است؛ جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192 آن را از حاشیه تفتازانی بر شرح العضد نقل نموده است.

نمی آید».(1) این عذرتراشی، اصلاً موجه نیست؛ زیرا طبق تصریح آیۀ قرآن، پیامبر صلی الله علیه و آله از روی هوای نفس سخن نمی گوید و آنچه می گوید، وحی است که به او نازل می شود. عذر حقیقی عمر این بود که پیش خود فکر می کرد که اگر مردم بشنوند نماز بهترین عمل است، تنها نماز تکیه می کنند و جهاد را رها می سازند. چنان که خواهد آمد، خود خلیفه نیز به آن تصریح کرده است. پس معنای سخن خلیفه این بود که جلوگیری ونهی او، یک نهی مصلحتی و موقت است، نه نهی تشریعی و تحریمی؛ زیرا او می دانست که حق تشریع ندارد.

16. حلبی می گوید: «از ابن عمر و علی بن الحسین نقل شده است که در اذان، بعد از حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل می گفتند».(2).

17. علاء الدین حنفی در کتاب التلویح فی شرح الجامع الصحیح می گوید: «دربارة حی علی خیر العمل، ابن حزم آورده است: از ابن عمر و ابو امامه بن سهل بن حنیف، به طور صحیح وارد شده است که آن ها در اذان خود، حی علی خیر العمل می گفتند».(3) مؤلف کتاب التلویح افزوده است که «علی بن الحسین نیز چنین می کرد».(4).

ص:167


1- . شرح التجرید، قوشجی، ص 484.
2- السیرة الحلبیه، چاپ سال 1382 ق، باب الاذان، ج 2، ص 98 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 305.
3- . المحلی، ابن حزم، ج 3، ص 160. و ر.ک: دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلام، عرفی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.
4- . دلائل الصدق، ج 3، قسم 2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، عرفی، ص 38؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.

18. سید مرتضی می گوید: «عامه روایت کرده اند که این جمله، در بخشی از دوران پیامبر صلی الله علیه و آله گفته می شد؛ اما ادعا می کنند که منسوخ گردیده و برداشته شده است. در حالی که مدعی نسخ، باید دلیل داشته باشد و چنین دلیلی یافت نمی شود».(1).

19. از عبد الرزاق، از معمر، از ابن حمّاد، از پدرش، از جدش نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیث معراج فرمود: «جبرئیل برخاست و سبّابۀ راست را در گوش خود نهاد و جفت جفت اذان گفت». در پایان یادآور می شود که «دو بار حی علی خیر العمل گفت».(2).

20. ابن نباح در اذانش حی علی خیر العمل می گفت.(3).

قاسم بن محمد می گوید: «در کتاب السنام آمده: صحیح این است که اذان با حی علی خیر العمل تشریع گردید؛ زیرا به اتفاق جمیع مسلمانان، اذان در روز خندق، با این جمله گفته شد. این جمله، دعوت به نماز بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود که بهترین اعمال شما نماز است. همچنین مسلمانان اتفاق نظر دارند که ابن عمر و حسن و حسین علیهما السلام و بلال و گروهی از صحابه، با این جمله اذان می گفتند». او این مطلب را در شرح کتاب موطّأ و دیگر کتاب ها آورده است.

ص:168


1- الانتصار، ص 39.
2- . سعد السعود، ص 100؛ بحار الانوار، ج 81، ص 107 و ج 18، ص 317؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 688. و ر.ک: مستدرک الوسائل، ج 4، ص 43؛ مستدرک سفینة البحار، ج 1، ص 86؛ تأویل الآیات، ج 1، ص 266.
3- . ر.ک: من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 287؛ وسائل الشیعه، چاپ مؤسسه آل البیت، ج 5، ص 418 و چاپ دار الاسلامیه، ج 4، ص 645؛ بحار الانوار، ج 81، ص 174؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 692؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 644.

مؤلف فتوحات مکیه که یکی از مشایخ صوفیه است، می گوید: «اهل مذاهب اسلامی بنا بر تعصبی که داشتند، اجماع کردند که حی علی خیر العمل راترک کنند. ...

سید علامه عزالدین ابو ابراهیم محمد بن ابراهیم ذکر کرده است که من دربارة دو سند مربوط به حی علی خیر العمل که به ابن عمر و زین العابدین می رسد، تحقیق کردم و هر دو سند را صحیح یافتم».(1).

امام سروجی در کتاب شرح الهدایه للحنفیة روایت می کند که احادیث حی علی خیر العمل، از طرق فراوان نقل شده است.(2).

21. از امام علی صلوات الله علیه نقل شده است: «شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بدانید که بهترین اعمال شما، نماز است. و به بلال فرمان داد که ندا دهد: حی علی خیر العمل». این حدیث در کتاب شفاء نقل شده است.(3).

22. محمد بن منصور در کتاب الجامع، با استناد به راویان مورد قبول، از ابومحذوره _ یکی از مؤذنان رسول خدا صلی الله علیه و آله _ نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمان داد که در اذان، حی علی خیر العمل بگویم.(4).

ص:169


1- الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 310 و ص 312؛ الروض النضیر، ج 1، ص 542.
2- . الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 311.
3- . جواهر الاخبار و الآثار المستخرجة من لجة البحر الزخار، ج 2، ص 191؛ الامام الصادق علیه السلام و المذاهب الاربعة، ج 5، ص 284؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 309.
4- البحر الزخار، ج 2، ص 192؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.

23. در کتاب شفاء، از محمد بن منصور نقل شده است که ابوالقاسم علیه السلام به ابومحذوره دستور داد که اذان بگوید و حی علی خیر العمل را در اذانش ذکر نماید. او گفت که رسول خدا صلی الله علیه و آله به این کار فرمان داد.(1).

24. ابوبکر احمد بن محمد السری، از موسی بن هارون، از حمانی، از ابوبکر بن عیاش، از عبدالعزیز بن رفیع نقل کرده است که ابومحذوره گفت: «زمانی که من جوان بودم، پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: حی علی خیر العمل را در پایان اذانت قرار بده».(2).

25. در کتاب شفاء از هذیل بن بلال مدائنی نقل شده است: «از ابن ابی محذوره شنیدم که می گفت: حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل».(3).

26. از زید بن ارقم نقل شده است که با حی علی خیر العمل اذان می گفت.(4).

27. شوکانی از کتاب الاحکام نقل کرده است: «برای ما به طور صحیح ثابت است که زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، در اذان حی علی خیر العمل گفته می شد و زمان عمر کنار گذاشته شد».(5).

28. حسن بن یحیی نیز همین را گفته و در جامع آل محمد، این قول از او روایت شده است.(6).

ص:170


1- جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 191.
2- میزان الاعتدلال، ذهبی، ج 1، ص 139؛ لسان المیزان، عسقلانی، ج 1، ص 268؛ قاموس الرجال، تستری، ج 11، ص 492.
3- البحر الزخار، ج 2، ص 192.
4- الامام الصادق علیه السلام و المذاهب الاربعة، ج 5، ص 283. و ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ فلک النجاة، فتح الدین حنفی، ص 292 به نقل از محب طبری در احکام.
5- نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ الاحکام یحیی بن حسین، ج 1، ص 84.
6- . همان.

محمد بن منصور مرادی می گوید:

از احمد بن عیسی پرسیدم: «وقتی اذان می دهی، آیا حی علی خیر العمل می گویی؟». گفت: «آری». گفتم: «هم در اذان و هم در اقامه؟». گفت: «آری؛ ولی مخفیانه می گویم».

محمد بن جمیل، از نصر بن مزاحم، از ابوجارود برایم نقل کرد که ابوجعفر در اذان و اقامه، حی علی خیر العمل می گفت.

از ابوجارود نقل شده است که حسان گفت: در خراسان برای یحیی بن زید اذان گفتم. او به من دستور داد که حی علی خیر العمل بگویم.(1).

ازامام علی بن الحسین صلوات الله علیه روایت شده است که فرمود: هر گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله صدای مؤذن را می شنید، همان جمله را تکرار می کرد. وقتی مؤذن می گفت: «حی علی الصلاة، حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل»، می فرمود: «لاحول و لاقوّة الا بالله».(2).

30. امام محمد بن علی الباقر صلوات الله علیهما از پدرش علی بن الحسین صلوات الله علیهما نقل کرده است که پس از گفتن حی علی الفلاح، می گفت: حی علی خیر العمل.(3).

31. زرکشی در کتاب بحر المحیط می گوید: «از جمله موضوعاتی که همانند سایر مسائل در آن اختلاف وجود دارد، این است که ابن عمر که بزرگ

ص:171


1- کتاب العلوم المعروف 29. از امام علی باملی احمدبن عیسی، ج1،ص92.
2- . دعائم الاسلام، ج 1، ص 145؛ بحار الانوار، ج 81، ص 179 به نقل از دعائم؛ مستدرک الوسائل، ج 4، ص 58؛ سنن النبی، طباطبائی، ص 357؛ جامع احادیث الشیعه، ج 4، ص 665.
3- . جواهر الاخبار و الآثار سعدی، ج 2، ص 192؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425.

اهل مدینه بود، به تک جمله ای بودن اذان و گفتن حی علی خیر العمل فتوا می داد».(1).

32. در کتاب السنام آمده است:«صحیح آن است که اذان با حی علی خیر العمل تشریع شد».(2).

33. روایت شده است که امام علی صلوات الله علیه، حی علی خیر العمل را در اذان می گفت. شیعیان نیز این رویه را در پیش گرفته اند.(3).

34. در کتاب الروض النضیر آمده است: «بسیاری از علمای مالکی و همچنین حنفی و شافعی گفته اند که حی علی خیر العمل، از الفاظ اذان بود».(4).

تذکر و اشاره

این نصوص و روایاتی که ذکر شد، به ویژه آنچه که برای حسین بن فخ اتفاق افتاد، نشان می دهد که خلفا در برابر گفتن حی علی خیر العمل، حساسیت بالایی نشان می دادند و چه بسا گفتن و آشکار کردن آن، به خشونت و کشتار و مصیبت و بلا های بزرگ و خطرناک می انجامید. به راستی چرا سنت خلیفۀ دوم، بر سنت پیامبر صلی الله علیه و آله مقدم گردید؟!

اشکال های غیر وارد

1. ادعا می شود که عبارت حی علی خیر العمل، در صحیح بخاری و مسلم و دیگر جوامع حدیثی، وجود ندارد و این دلالت می کند بر این که گفتن عبارت

ص:172


1- الروض النضیر، ج 1، ص 542؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 357؛ مبادی الفقه، محمد سعید العوفی، ص 92.
2- همان.
3- الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 308.
4- الروض النضیر، ج 1، ص 542.

مذکور در اذان، معتبر نیست. حتی اگر روایتی که می گوید: «حی علی خیر العمل در اذان نخستین (یعنی اذان رسول خدا صلی الله علیه و آله) وجود داشت» صحیح باشد، با احادیث مربوط به اذان که عاری از این عبارتند، نسخ گردیده است.(1).

این ادعا، به چند دلیل صحیح نیست:

یکم: در صحیحین، همۀ احادیث مشتمل بر احکام، جمع آوری نشده است.

دوم: اگر نسخ شده بود، ابن عمر و امام زین العابدین صلوات الله علیه و زید بن ارقم و دیگران از آن اطلاع داشتند. پس چرا پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به این کار ادامه دادند؟

سوم: شماری از روایات که در این بحث یادآور شدیم، به صراحت می گویند: نخستین کسی که این عبارت را از اذان حذف کرد، خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بود که چنین چیزی را مصلحت می پنداشت. حال اگر صحت استناد و اعتماد برچنین مصلحتی را بپذیریم، با از بین رفتن آن مصلحت، دیگر توجیهی نمی ماند که ترک سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله ادامه یابد. شاید التزام عده ای از صحابه و تابعین و اهل بیت صلوات الله علیهم و شیعیان ایشان به گفتن این فقره، اشاره به این دارد که آن ها با فتوای اجتهادی عمر موافق نبوده اند و آن را نپذیرفته اند.

2. سخن عده ای که می گویند: «گفتن حی علی خیر العمل مکروه است»، به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا کراهت آن از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به اثبات نرسیده است.(2)پیش تر دانسته شد که با روایات صحیح، از صحابه و تابعین نقل شده

ص:173


1- ر.ک: نیل الاوطار، ج 2، ص 19؛ اضواء البیان، شنقیطی، ج 8، ص 156.
2- السنن الکبری، بیهقی، ج 1، ص 425؛ المجموع، نووی، ج 3، ص 98؛ نصب الرایة، ج 1، ص 402؛ البحر الرائق، ج 1، ص 275 و چاپ سال 1418 ق، ج 1، ص 454 به نقل از شرح المهذب.

است که آنان در اذان خود، این جمله را می گفتند. روش اهل بیت نبوت و معدن رسالت صلوات الله علیهم اجمعین نیز که یکی از ثقلین هستند، گفتن جملۀ مزبور در اذان بود. از این رو، گفتن حی علی خیر العمل، در طول تاریخ به عنوان شعاری برای اهل بیت صلوات الله علیهم و علویان و شیعیان باقی ماند؛ تا آنجا که جنبش حسین بن علی صاحب فخ، به خاطر آن آغاز شد. برای روشن شدن موضوع، می توانید به متونی که در پی می آید، مراجعه کنید.

شعار حی علی خیر العمل و جایگاه آن

الف: عبدالله بن حسن افطس، از مناره ای که نزد سر مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و نزدیک جایگاه جنازه ها بود، بالا رفت و به مؤذن گفت: «در اذانت حی علی خیر العمل بگو». مؤذن با دیدن شمشیر در دست وی، چنین کرد. وقتی عمری (فرماندار مدینه از طرف منصور) آن را شنید، احساس خطر کرد و آشفته شد و فریاد زد: «در را ببندید و به من آب بنوشانید».(1).

ب: تنوخی ذکر می کند که ابوالفرج به او خبر داده است: در قطیعه شنیدم که مردم در اذان شان حی علی خیر العمل می گفتند.(2)

ج: ابن کثیر در حوادث سال 443 دربارة رافضیان می گوید: اذان را با حی علی خیر العمل می گفتند.(3).

د: حلبی می گوید: عده ای ذکر کرد ه اند که رافضیان در حکومت آل بویه، بعد از حی علی الصلاة و حی علی الفلاح، حی علی خیر العمل می گفتند. پس از این که

ص:174


1- . مقاتل الطالبیین، ص 446 و چاپ مکتبة الحیدریة، ص 297.
2- نشور المحاضرات، ج 2، ص 133.
3- ر.ک: البدایه و النهایة، ج 12، ص 63 و چاپ دارا حیاء التراث العربی، ج 12، ص 80.

سلجوقیان بر سر کار آمدند، از سال 448 ﻫ.ق مؤذنان را از این کار منع کردند و دستور دادند که به جای آن، دوباره الصلاة خیر من النوم در اذان صبح گفته شود.(1)

ﻫ: ابن فرحون گزارش داده است: «دیواری بلند به حجرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد تا هنگام غروب، جلوی آفتاب را بگیرد. افزودن حصار، یک بدعت و گمراهی بود؛ اما شیعیان در درون آن حصار، نماز می خوانند. ... من خودم از کسی که جلوی حجره ایستاده بود و اذان می گفت، شنیدم که با صدای بلند، حی علی خیر العمل می گوید. آنجا مکان تدریس و خلوت علمای ایشان بود؛ تا این که خدا کسانی را برای نابود کردن آن مقدر فرمود و شبانه در های آن را کندند». (2).

و: ابن قاسم نویری اسکندرانی می گوید: وقتی معز به مصر رسید، فرمان داد که در مسجد عمرو بن عاص و مسجد ابن طولون، اذان را با حی علی خیر العمل بگویند. گفتن این جمله در اذان، تا انقراض دولت عبیدیان در سال 567 ﻫ.ق ادامه داشت. با انقراض آن دولت، گفتن حی علی خیر العمل نیز منقرض شد و سلطان صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب، این کار را ریشه کن کرد.(3).

ز: در سال 350 ﻫ.ق، به دستور جعفر بن فلاح، نایب معز در دمشق، مؤذنان حی علی خیر العمل را علنی کردند.(4).

در همان سال، بساسیری وارد بغداد شد و حی علی خیر العمل را به اذان افزود.(5)

ص:175


1- . السیرة الحلبیه، چاپ سال 1382 ق، باب الاذان، ج 2، ص 105 و چاپ دار المعرفة، ج 2، ص 305. و ر.ک: البدایة و النهایة، ج 12، ص 68 ، حوادث سال 448 ق.
2- . وفاء الوفاء، ج 2، ص 612.
3- . الالمام بالاعلام فی ما جرت به الاحکام، ج 4، ص 24. و ر.ک: تاریخ الاسلام، ذهبی، حوادث سال 381 ق، ص 32؛ تاریخ الخلفاء، ص 402.
4- . تاریخ الاسلام، ذهبی، حوادث سال 350 ق، ج 26، ص 48؛ البدایة و النهایة، ج 11، ص 270 و چاپ دار احیاء التراث، ج 11، ص 305. و ر.ک: تاریخ ابن الوردی، ج 1، ص 408؛ مآثر الانافة، ج 1، ص 307.
5- . تاریخ الخلفاء، ص 418. و ر.ک: تاریخ بغداد، ج 9، ص 408؛ سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 139؛ الکامل فی التاریخ، ج 9، ص 641؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 30، ص 30 و ج 31، ص 228؛ البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، ج 12، ص 96 و 97؛ العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 3، ص 449 و ج 4، ص 266.

ح: نویری اسکندرانی می گوید: عبیدیان که خود را فاطمی می پنداشتند، شیعه بودند و در اذان خود، بعد از گفتن حی علی الصلاة و حی علی الفلاح، دو بار حی علی خیر العمل می گفتند؛ همان گونه که زیدیه در مکه و مدینه (به غیر از ایام حج) و در صعده و دیگر شهرهای یمن، این جمله را دو بار در اذان تکرار می کردند.(1).

ط: ابن کثیر، از شروط شیعیان برای یاری رساندن به والی حلب در برابر صلاح الدین می گوید و می نویسد: «رافضیان با والی حلب شرط کردند که حی علی خیر العمل به اذان برگردانده شود و در همۀ مساجد و بازارها، این جمله گفته شود و مسجدی به آنان اختصاص یابد و نام امامان دوازده گانه صلوات الله علیهم را جار بزنند و بر جنازه ها پنج تکبیر بگویند و عقد و نکاح را به پیشوای شیعیان حلب، شریف طاهر ابو المکارم حمزه بن زهره حسینی واگذار نمایند. والی، همۀ این شروط را پذیرفت.(2).

سبب حذف حی علی خیر العمل

چرا این عبارت از اذان حذف گردید؟ خود خلیفۀ دوم، راز این کار را آشکار می سازد. ابن شاذان، خطاب به اهل سنت می گوید:

35. شما از قاضی ابویوسف، روایتی را نقل کرده اید که محمد بن حسن و اصحابش نقل کرده اند. همچنین این روایت را از ابوحنیفه نیز نقل

ص:176


1- الالمام، ج 4، ص 32 و 40 و 41.
2- . الکنی و الالقاب، ج 2، ص 189؛ خاتمة المستدرک، ج 2، ص 9؛ البدایة و النهایة، ج 12، ص 289.

نموده اید. آنان گفته اند: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و زمان ابوبکر و9. ابتدای خلافت عمر، اذان این گونه بود که در آن حی علی خیر العمل گفته می شد؛ تا این که عمر بن خطاب گفت: «می ترسم اگر حی علی خیر العمل گفته شود، مردم به نماز تکیه کنند و جهاد را رها سازند». پس فرمان داد که حی علی خیر العمل از اذان حذف شود.(1).

همانند این روایت، از افراد زیر نیز نقل شده است:

36. امام صادق صلوات الله علیه

37. امام باقر صلوات الله علیه

38. ابن عباس(2).

سخنی دربارة این فتوا

امر جهاد در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله، بسیار مهم تر و شدیدتر بود و نیاز مردم به جهاد، بیش از زمان عمر احساس می شد. با این حال، رسول خدا صلی الله علیه و آله این عبارت را از اذان حذف نکرد. از این رو ما قطع پیدا می کنیم که اجتهاد خلیفۀ دوم از لحاظ قوت و کفایت، سطح قابل قبولی نداشت و او همۀ جوانب و عواقب این موضوع را به شکل کافی و مطلوب، نسنجیده بود. مگر با

ص:177


1- . الایضاح، ابن شاذان، ص 201 و 202. و ر.ک: الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 296 و 299 و 304 و 305 و 306 و 307؛ کتاب العلوم، ج 1، ص 92.
2- ر.ک: دعائم الاسلام، ج 1، ص 142؛ بحار الانوار، ج 84، ص 156 و 130؛ علل الشرائع، ج 2، ص 56؛ البحر الزخار و در حاشیۀ آن جواهر الاخبار و الآثار، ج 2، ص 192؛ دلائل الصدق، ج 3، قسم2، ص 100؛ مبادی الفقه الاسلامی، محمد سعید العرفی، ص 38 به نقل از سعد الدین تفتازانی در حاشیۀ شرح العضد بر مختصر الاصول ابن حاجب؛ الروض النضیر، ج 2، ص 49؛ الاعتصام بحبل الله المتین، ج 1، ص 310 آن را از حاشیۀ تفتازانی در شرح العضد نقل کرده است.

توجه به دلیل مورد استناد عمر بگوییم که حذف این عبارت از اذان، به خاطر دلایل موقت و آنی بوده که طبق نظر وی، شرایط آن زمان اقتضا می کرده. چه بسا او به فکر حذف همیشگی این فقره از اذان نبوده و فقط برای یک بازۀ زمانی محدود، اجرای آن را مطلوب می دانسته. اگر این چنین باشد، اکنون دیگر این توجیه اساسی ندارد و ادامۀ حذف این جمله از اذان، برای ما قابل درک نمی باشد. پس چرا نباید همگی به سنت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرینش صلوات الله علیهم باز گردیم؟

حتی اگر عمر می خواسته این جمله را برای همیشه از اذان حذف کند و از شریعت اسلام ساقط نماید _ همچنان که در موارد مشابه، چنین کاری کرد _ باز هم معیار حقیقی برای احکام اسلام، گفتار خدا و رسول صلی الله علیه و آله است، نه گفته های عمر بن خطاب. این موضوع کاملاً روشن است و نیاز به توضیح بیشتر ندارد. این هم قابل توجه است که چرا ابوبکر چنین اقدامی نکرد؟!

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

دشمنی عمر باحضرت علی(علیه السلام) و جانشینی وی درمدینه!

پرسش شمارۀ 79 (36)

شیعه ادعا می کنند که عمر با علی دشمن بود. این در حالی است که وقتی عمر برای تحویل گرفتن کلیدهای بیت المقدس می رفت، علی را به عنوان جانشین خود در مدینه قرار داد؛(1).

با این که می دانست اگر کوچک ترین مشکلی برایش پیش بیاید، علی خلیفه خواهد شد! پس چگونه با او دشمنی داشت؟

ص:178


1- . البدایة و النهایة، چ 7، ص57.
پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

سخن درباره دوستی و دشمنی نیست

سخن دربارة دشمنی یا عدم دشمنی عمر با امام علی صلوات الله علیه نیست؛ بلکه بحث دربارة این است که آیا عمر، او را به عنوان امام و خلیفۀ منصوب از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله پذیرفته بود یا خیر؟ حوادث آن زمان اثبات می کند که عمر به این موضوع رضایت نداشت و علی رغم این که ابوبکر و عمر در روز غدیر با امام علی صلوات الله علیه بیعت کرده بودند، اما عمر، ابوبکر را برای تصدی خلافت معرفی کرد و پس از او، خود بر آن جایگاه تکیه زد.

جانشینی حضرت علی(علیه السلام)از سوی عمر

روایتی که می گوید: «عمر هنگام رفتن به سوی بیت المقدس، علی صلوات الله علیه را جانشین خود در مدینه قرار داد»،(1) به چند دلیل قابل پذیرش نیست:

1. راوی این ادعا، سیف بن عمر است که به کذب و حدیث سازی و انحراف از علی صلوات الله علیه شهرت دارد. بنا بر این، روایت او قابل اعتماد نیست؛ به ویژه در روایاتی که مربوط به امام علی صلوات الله علیه باشد.

2. یعقوبی می گوید: عمر به هنگام رفتن به سوی بیت المقدس، عثمان بن عفّان را جانشین خود قرار داد.(2).

ص:179


1- . تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 608 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 6، ص 104. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 8، ص 298؛ کنز العمال، ج 13، ص 517؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 26، ص 372؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 500؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 65.
2- . تاریخ یعقوبی، چاپ سال 1394 ق، ج 2، ص 135 و چاپ دار صادر، ج 2، ص 147.

3. در پاسخ به پرسش شمارۀ 83 گفتیم که علی رغم درخواست عمر، امام علی صلوات الله علیه راضی نشد فرماندهی جنگ با ایرانیان را در قادسیه عهده دار گردد و حتی راضی نشد با عمر به مسافرت برود. حال آیا در غیاب عمر، به ولایت مدینه راضی می شود؟

پذیرش ولایت مدینه، نوعی اعتراف به مشروعیت حکومت عمر بود و امام علی صلوات الله علیه کسی نبود که چنین چیزی را گردن بگیرد. او پیوسته اهتمام داشت که مشروع نبودن خلافت غاصبان را با اشاره یا آشکارا، بیان نماید. او می دانست که اگر در غیاب عمر، ولایت مدینه را بپذیرد، ارزشش کاسته می شود و شأنش پایین می آید. او همان کسی بود که عرضه داشت: «خدایا! قریشیان را به تو واگذار می کنم. آنان پیوند خویشاوندی ام را قطع کردند و ظرف مرا واژگون نمودند و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند».(1).

و در خطبۀ شقشقیه، از اعضای شورا شکوه کرد و فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(2).

4. سخن عمر، حاکی از آن است که او امام علی صلوات الله علیه را جانشین خود در مدینه قرار نداد؛ بلکه به مردم دستور داد که در دشواری ها، به آن حضرت مراجعه کنند. او به مردم گفت: «علی بن ابی طالب در مدینه است. حواستان باشد که اگر

ص:180


1- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 2، ص 85؛ مصباح البلاغه، مستدرک نهج البلاغه، ج 4، ص 175؛ الغارات، ثقفی، ج 1، ص 308 و ج 2، ص 570 و 767؛ المسترشد، ص 416؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 172 و 186؛ بحار الانوار، ج 29، ص 605 و ج 33، ص 569؛ المراجعات، ص 390؛ النص و الاجتهاد، ص 444؛ نهج السعادة، ج 6، ص 327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 103 و ج 6، ص 96 و ج 9، ص 305؛ الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 134 و تحقیق شیری، ج 1، ص 176.
2- . نهج البلاغة، شرح عبده، ج 1، ص 30.

کاری برای تان پیش آمد، به او مراجعه کنید و او را در کارهای تان داور قرار دهید».(1)

اگر او علی صلوات الله علیه را والی مدینه قرار داده بود، مردم در همۀ امور به او مراجعه می کردند [نه در پیش آمدها]. والی مدینه به طور معمول، امور روزمره را به عهده داشت و نخستین مطالبات مردم از او نیز همین بود. او باید با راه حل های مفید و صحیح، در برابر مشکلات می ایستاد و اگر کاری بر او سخت می شد، از امام علی صلوات الله علیه یا دیگران کمک می گرفت. پس دستور عمر به مردم در مورد امام علی صلوات الله علیه، منافاتی با سپردن ولایت مدینه به عثمان نداشت؛ همچنان که با مراجعه به تاریخ، معلوم می شود که امام علی صلوات الله علیه حلال مشکلات همه بود.

5. همان گونه که بلاذری و مسعودی ذکر کرده اند، امام علی علیه السلام درخواست عمر برای فرماندهی جنگ با ایرانیان را رد کرد.(2) همچنین عمر به ابوبکر توصیه نمود که برای فرماندهی جنگ با اشعث بن قیس، از علی صلوات الله علیه درخواستی نداشته باشد؛ زیرا برآورد او این بود که امام علی صلوات الله علیه درخواست او را رد خواهد کرد.(3)

6. عمر در مورد امام علی علیه السلام، به ابن عباس شکایت کرد و گفت:«شکایت پسر عمویت را نزد تو آورده ام. از او خواستم با من بیرون بیاید، اما او نپذیرفت».(4).

ص:181


1- . الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 293 و چاپ دار الاضواء، ج 1، ص 225.
2- . مروج الذهب، ج 2، ص 309 و 310؛ فتوح البلدان، ص 313.
3- . الفتوح، ابن اعثم، ج 1، ص 72 و چاپ دار الاضواء، ج 1، ص 57.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 78؛ بحار الانوار، ج 29، ص 638 و ج 30، ص 554؛ غایة المرام، ج 6، ص 93؛ تحفة العسجدیة، ص 146 و 147.

7. حتی اگر فرض کنیم که عمر، امام علی صلوات الله علیه را والی مدینه کرده باشد، این دلیلی بر دوستی عمر با آن حضرت نمی شود. چه بسا عمر به صلاح خود می دید که مردم علی صلوات الله علیه را به عنوان جانشین عمر در مدینه ببینند و پذیرش ولایت مدینه را به معنای اعتراف علی صلوات الله علیه به مشروعیت خلافت عمر قلمداد کنند. شاید این مهم ترین چیزی بود که عمر تلاش می کرد در زمان حیاتش تحقق یابد.

8. چه کسی گفته است که اگر در آن جنگ، اتفاقی برای عمر می افتاد، جانشینی علی صلوات الله علیه در مدینه، منجر به خلافتش می شد؟ شاید عمر به تشکیل شورایی فرمان می داد که خلافت علی صلوات الله علیه در آن محال بود؛ همچنان که پس از زخمی شدنش توسط ابولؤلؤ، چنین کاری کرد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

جنگیدن خلفا با کافران و جنگیدن حضرت علی(علیه السلام)با مسلمانان

پرسش شمارۀ 80 (73)

شیعه ادعا می کند: «ابوبکر و عمر و عثمان می خواستند ریاست و پادشاهی کنند. آنان به خاطر زمام داری، به دیگران ستم کردند». باید به آن ها گفت: خلفا به خاطر زمام داری، با هیچ مسلمانی نجنگیدند. آن ها فقط با مرتدان و کافران، به جنگ پرداختند. آن ها کسانی بودند که کسری و قیصر را در هم شکستند و شهرهای ایران را گشودند و اسلام را برپا کردند و ایمان و مؤمنان را عزت بخشیدند و کفر و کافران را به ذلت کشاندند. عثمان که در مرتبه ای پایین تر از ابوبکر و عمر قرار داشت، وقتی انقلابیون خواستند او را بکشند، با هیچ مسلمانی نجنگید و در دوران زمام داری و خلافتش، هیچ مسلمانی را نکشت. اگر شیعه به خود اجازه

ص:182

می دهد این ها را ستمگر و دشمن پیامبر صلی الله علیه و سلم بداند، باید این سخنان را دربارة علی نیز بگوید!

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: در پاسخ به سؤال شمارۀ 20، به این پرسش پاسخ داده شد که پرسش گر و خوانندۀ گرامی می توانند به آنجا مراجعه کنند.

دوم: این که پرسش گر می گوید: «ابوبکر و عمر و عثمان، به خاطر زمام داری، با هیچ مسلمانی نجنگیدند»، قابل پذیرش نیست؛ زیرا:

الف: آنان با مالک بن نویره به جنگ پرداختند و او و عده ای از همراهانش را کشتند و در همان شب قتلش، خالد بن ولید با همسر وی همبستر شد! ابوبکر به کار او خرده نگرفت و پرداخت دیۀ مالک را به برادرش متمم بن نویره پیشنهاد کرد و اسیران بنی حنیفه و اموال گرفته شده از آنان را بازگرداند. حال سؤال این است که اگر مالک مسلمان نبود، چرا ابوبکر می خواست به برادرش دیه بپردازد؟ همچنین در مورد ترور سعد بن عباده به دست خالد بن ولید، اتهامی قوی متوجه آنان است.

ب: عثمان برای جنگیدن با کسانی که خواستار اصلاح اوضاع بودند، اقدام به گردآوری سپاه نمود؛ اما معاویه او را تنها گذاشت.

ج: یورش به خانۀ حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها و کتک زدن و سقط کردن جنین و اقدام به آتش زدن خانۀ او، و همچنین ماجراهای پیش آمده در سقیفه _ از قبیل لگدمال کردن سعد بن عباده، کوبیدن بینی حباب بن منذر، شکستن شمشیر

ص:183

زبیر در خانۀ امام علی صلوات الله علیه _ نشان می دهد که ماجرا، تنها مشورت برای انتخاب خلیفه نبود؛ بلکه کار خلافت، با ضرب و شتم مسلمانان و کشتن محسن فرزند فاطمه زهرا صلوات الله علیها پا گرفت. این را هم باید افزود که آنان سعد بن عباده را کشتند و ادعا کردند که او را جن کشته است. همۀ این رخداد ها بی دلیل انجام نگرفت؛ بلکه برای سلطه جویی بود و ابوبکر و عمر در آن شرکت داشتند.

سوم: با وجود سخنان آشکار و فراوان امام علی علیه السلام در مورد این که آنان در پیِ ریاست و پادشاهی بودند، پرسش گر نمی تواند قاطعانه منکر این مسأله شود.

با وجود این مطالب، دیگر نمی توان ابوبکر و عمر را به عنوان حامیان صلح مطرح کرد؛ آن هم در برهه ای مملو از اخبار مربوط به تهدید و اعلان جنگ علیه کسانی که می خواستند کوچک ترین اقدامی بر ضد آنان داشته باشند. از سخنان گفته شده در آن برهه، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

* «چنان جنجالی می بینم که چیزی جز خون، آن را فرو نمی نشاند»

* «هر کس با ما مخالفت کند، او را می کشیم»

* «هر کس مخالفت کند، او را با شمشیر خُرد می کنیم»

* «مردم عقب کشیدند و مرگ را خوش نداشتند»

* «چه کسی دربارة سلطنت محمد، با ما سر جنگ دارد؟»

* «اگر برگردی، در چهره ات زخمی عمیق خواهد بود»

* «سعد را بکشید!»

* «شکمش لگدمال شد»

* «شما را نشانه می روم و می کشم»

* «شمشیرهای مان را در او فرو می بریم»

ص:184

* «سرش را جدا می سازیم»

* «جدا می سازی و فرو می کنی»

* «کوچه های مدینه پر از مردان جنگی شد»

* «قبیلۀ اسلم بیعت کرد و عمر از پیروزی مطمئن شد»

* «عمر لباسش را به کمر بست و از مردم به زور بیعت گرفت»

* «او را به زمین کشیدند و بردند و دستش را به دست ابوبکر مالیدند»

* «مردم با بی میلی برای بیعت آمدند»

آیا این جملاتی که در آن برهه میان اهل سقیفه رد و بدل می شد، الفبای صلح و آشتی و مشورت خواهی بود، یا الفبای ریاست طلبی و سلطنت خواهی؟

چهارم: جنگ ابوبکر و عمر با مرتدان، از مسلمات تاریخی نیست. اکثر مدعیان نبوت، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله مرتد شدند که مصداق آیۀ «انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ»(1).

نبودند و مشمول روایات مربوط به «ارتداد قهقرایی» نمی شدند؛ چرا که آیه و روایات، دربارة زمان پس از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله سخن می گویند. اما کسانی که از پرداخت زکات سر باز زدند _ یعنی مالک بن نویره و یارانش _ همگی مسلمان بودند و خالد بن ولید پس از دادن امان، آن ها را کشت. ابوبکر برای رهایی از تبعات این کار، به دست و پا افتاد و خواست دیۀ مالک را به برادرش بپردازد؛ اما برادر مالک، دیه را نپذیرفت.

جالب است که ابوبکر علی رغم اصرار عمر، حاضر نشد به قصاص خالد تن دهد. و جالبت تر این که در همان زمان، اشعث بن قیس که مرتد شده بود، به پاداشی همچون ازدواج با خواهر ابوبکر دست یافت و از مقربان حکومت گردید.

ص:185


1- . [از پیروی او و عقیدۀ] خود باز می گردید. سوره آل عمران، آیه 144.

پنجم: وقتی مردم علیه عثمان قیام کردند و از او خواستند امور را اصلاح کند و رفتاری عادلانه با آنان داشته باشد، او وعده داد و به وعده اش عمل نکرد؛ حتی کوشید برای سرکوب مخالفانش، سپاهیانی از شام و دیگر بلاد اسلامی، راهی مدینه شوند. تلاش برای گردآوری جنگجویان، حکایت از این دارد که اگر او می توانست تک تک مهاجمان را بکشد، در این کار کوتاهی نمی کرد.

سپاهی را که عثمان می خواست، معاویه به سویش روانه ساخت؛ اما به قدری در رفتن درنگ کردند که عثمان کشته شد و آنان به شام بازگشتند. چه بسا این درنگ و تأخیر، به دستور خود معاویه صورت گرفت.

دلیل قیام علیه عثمان این بود که مردم نامه ای از فرستادۀ عثمان به دست آوردند که ممهور به مهر او بود و نامه را برای عامل عثمان در مصر می برد. در آن نامه دستور داده شده بود هیئتی که نزد او به شکایت آمده اند، همگی کشته شوند. هنگامی که مردم فهمیدند و عثمان را بازخواست کردند، او منکر شد و معلوم گردید که نامه را مروان نوشته است. آن ها از عثمان خواستند حکم خدا را در مورد مروان اجرا کند؛ ولی او سر باز زد.

ششم: کسی که صحابه ای مانند عمار و ابن مسعود و دیگران را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و با لگد به شکم آنان می کوبد تا دچار فتق شوند، نمی توان به او خوش بین بود و از او انتظار داشت که نسبت به مردم عادی _ که خواسته اش را نادیده می گیرند و با او درگیر می شوند _ گذشت و شفقت داشته باشد. توهین و ناسزا به اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، کاری بود که مدام از او سر می زد؛ همچنان که با ابوذر و امام علی صلوات الله علیه چنین می کرد.

ص:186

هفتم: دربارة کشتن مسلمانان توسط امام علی صلوات الله علیه باید بگویم: تردیدی نیست که آن حضرت، خلیفه و امام بر حق بود. گروهی از مردم با او بیعت کردند و سپس بیعت خود را شکستند. حضرت ناگزیر بود که به خاطر بیعت شکنی آنان و دفاع از خود و اطاعت از فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة مبارزه با ناکثین و قاسطین و مارقین، با آنان بجنگد. این موضوع، با قتل مالک بن نویره و یارانش توسط ابوبکر، تفاوت بسیار داشت.

نمی توان برای عثمان چنین عذری مطرح کرد؛ چون قیام کنندگان بر ضد او، بیعت نشکستند؛ بلکه از وی خواستند که بر اساس شریعت اسلام، رفتاری منصفانه با آنان داشته باشد. این اختلاف، ادامه پیدا کرد تا منجر به قتل او شد. اگر او به وعده هایش عمل می کرد و عهدش را پیوسته زیر پا نمی گذاشت، کار به آنجا نمی کشید.

هشتم: بر خلاف مبنای پرسش گر، کسانی که برای رسیدن به اهداف دنیوی، بر مردم مسلط می شوند، لازم نیست با مردم بجنگند و آن ها را بکشند. مردم تا زمانی که سر تسلیم فرود آورند، تحت حمایت حکمرانان هستند. چه بسا آنان بدون خونریزی به حکومت برسند و با فریب و بذل و بخشش و اعطای مناصب حکومتی، مردم را به سوی خود جذب کنند و عده ای را با نرمش و برخی را با زور و تهدید، همراه سازند و به اهداف خود نائل شوند و کارشان به خونریزی نینجامد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:187

قرار گرفتن حضرت علی(علیه السلام)در شورای خلافت، حاکی از عدم توطئۀ عمر علیه او

پرسش شمارۀ 81 (82)

شیعیان می پندارند که ابوبکر و عمر، علیه علی توطئه کردند تا او را از خلافت بازدارند و خلافتش را غصب نمایند. اگر این گفته ها حقیقت داشت، پس انگیزۀ عمر چه بود که علی را در شورای خلافت قرار داد؟ اگر او را همانند سعید بن زید از شورا اخراج می کرد، یا فردی دیگر را به جای او تعیین می نمود، کسی می توانست کوچک ترین اعتراضی کند؟ پس ناگزیر ثابت می شود که خلفا بدون هیچ غلو یا کوتاهی، علی را در جایگاه واقعی اش قرار دادند و در کنار هم ردیفان خود نشاندند و به ترتیب، فرد برتر و سزاوارتر را مقدم داشتند.

مؤید این مطلب آن است که پس از قتل عثمان، وقتی علی ولایت یافت، انصار و مهاجران برای بیعت با او شتافتند. اما آیا شنیده اید که احدی از آنان به خاطر بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان، از علی عذرخواهی کرده باشد؟ یا به خاطر انکار نصّ امامت علی، از او پوزش بخواهد؟ یا یکی از آنان بگوید: نصِّ فراموش شده در مورد علی را اکنون به یاد آوردم؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: می گویید: «غصب خلافت امام علی صلوات الله علیه توسط ابوبکر و عمر و عثمان، تهمت و افترا است». بی شک این چیزی که نامش را تهمت و افترا گذاشته اید، از سوی شیعیان وارد نشده است؛ بلکه شیعیان آن را به طور واضح و

ص:188

آشکار، در کتاب های اهل سنت یافته اند. پس چرا آن را تهمت و افترا می دانید و به شیعیان نسبت می دهید؟

اگر پرسش گر بخواهد، بسیاری از منابع غیر شیعی را برایش ذکر می کنیم؛ اما اکنون او را به کتاب هایی که به بررسی این موضوع پرداخته اند، ارجاع می دهیم و به او سفارش می کنیم که حتماً به آن ها مراجعه کند تا راستی سخن ما را دریابد؛ از جمله کتاب الغدیر علامه امینی و کتاب مأساة الزهرا علیها السلام.

دوم: این که عمر امام علی صلوات الله علیه را در شورا شرکت داد، از باب لطف و تفضل به آن حضرت نبود، بلکه مجبور به این کار شد؛ چون در میان امت اسلام،

کسی همانند علی صلوات الله علیه وجود نداشت که عمر خلافت را به او بسپارد. پس ناچار بود نقشه را طوری طرح ریزی کند که هم از رویارویی با مردم و امام علی صلوات الله علیه بگریزد، و هم این که کار به دست آن حضرت نیفتد. از این رو چینش شورا را به گونه ای طراحی کرد که از یک سو خلافت به امام صلوات الله علیه نرسد، و از سوی دیگر آن حضرت نتواند در برابر آن شورا مقاومت کند؛ یعنی همان اتفاقی که در واقع رخ داد.

عمر می دانست که بسیاری از مردم به شورایی که علی صلوات الله علیه در آن نباشد، رضایت نخواهند داد. برای امام صلوات الله علیه هم امکان نداشت که از وارد شدن در شورا سر باز زند؛ چون هدف نهایی طمع کنندگان در خلافت نیز کناره گیری علی صلوات الله علیه بود و در این صورت می توانستند خلافت را به راحتی ببلعند. امام علی

ص:189

(صلوات الله علیه)نیز پس از کناره گیری نمی توانست اعتراضی کند و از حق خود بگوید و چیزی طلب نماید.(1).

عمر با این چینش خاص، رسیدن به نتیجۀ مورد انتظار خود را تضمین کرد و با قرار دادن ابتکار عمل در دست عبدالرحمن بن عوف _ که خوب می دانست خواستۀ عمر را چگونه برآورده کند _ امام علی صلوات الله علیه را از خلافت دور نمود.

سوم: نباید سعید بن زید و دیگران را با امام علی صلوات الله علیه مقایسه کرد. علی صلوات الله علیه کسی نبود که جایگاهش در اسلام، نادیده گرفته شود. نادیده گرفتن سعید بن زید، هیچ نتیجۀ نامطلوبی نداشت؛ اما نادیده گرفتن علی صلوات الله علیه این چنین نبود. او کسی بود که دربارة شورا فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(2).

چهارم: عمر توان این را نداشت که کسی را بدون مقدمه خلیفه کند و امام علی صلوات الله علیه را رها سازد؛ چون کسی یارای مقابله با آن حضرت را نداشت و مردم چنین اقدامی را توجیه پذیر نمی دانستد و به صف امام علی صلوات الله علیه می پیوستند و به هر ندایی که آنان را به سوی امام می کشاند، لبیک می گفتند و آن حضرت را بر حق می دیدند. قطعاً اوضاع با زمانی که ابوبکر بر گردۀ خلافت سوار شد، تفاوت داشت.

ص:190


1- . البته وقتی عباس بن عبدالمطلب به امام علی صلوات الله علیه اعتراض کرد که چرا عضویت شورا را پذیرفتی، فرمود: به این خاطر پذیرفتم که آن ها در روز سقیفه گفتند: «خلافت و نبوت در یک خانواده جمع نمی شود»؛ در حالی که عمر با قرار دادن من در شورا، مرا نامزد خلافت کرد. و این، حرف خودشان را نقض می کند و دروغ آن ها را برملا می سازد. مترجم
2- . نهج البلاغة، خطبه شقشقیه.

پنجم: سخن پرسش گر که گفت: «علی را در جایگاه واقعی خود قرار دادند و با هم ردیفانش نشاندند»، قابل پذیرش نیست. هیچ یک از اصحاب شورا، هم سنگ و هم ردیف امام صلوات الله علیه نبودند. خود آن حضرت نیز این موضوع را رد کرد و فرمود: «منزلت من در مقایسه با اولین اینان (ابوبکر)، کِی مورد تردید قرار گرفت که اکنون با این افراد هم ردیف شده ام؟».(1).

حتی خود عمر نیز همیشه آرزو می کرد که یکی از سه چیزی که علی صلوات الله علیه دارد، برای او باشد:

1. دختر علی صلوات الله علیه، همسر او می شد و برایش فرزند می آورد.

2. درِ خانۀ او به مسجد باز می شد و دیگر در ها بسته می ماند.

3. پیامبر صلی الله علیه و آله در روز خیبر، پرچم را به دست او می داد.(2).

ششم: سخن پرسش گر که می گوید: «آن ها به ترتیب، فرد برتر و سزاوارتر را مقدم داشتند»، به دو دلیل صحیح نیست:

الف: سزاواری، چیزی نیست که مردم تعیین کنند؛ بلکه آن را خداوند به فرد برتر عطا می کند.

ص:191


1- . همان.
2- ر.ک: مسند احمد، ج 2، ص 26؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 125؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 120؛ الصواعق المحرقة، فصل3، باب9؛ مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 37؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج 7، ص 500؛ مسند ابی یعلی، ج 9، ص 453؛ نظم درر السمطین، ص 129؛ العمدة، ابن بطریق، ص 176؛ فتح الباری، ج 7، ص 13؛ بحار الانوار، ج 39، ص 28 و 31؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 445؛ المراجعات، ص 218؛ السقیفة، مظفر، ص 64. و ر.ک: الغدیر، امینی، ج 3، ص 203 و ج 10، ص 68؛ تحفة الاحوذی، ج 10، ص 139؛ القول المسدد، ص 33؛ ذخائر العقبی، ص 77؛ کنز العمال، ج 13، ص 110؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 525 و ج 9، ص 417؛ خصائص الوحی المبین، ص 164؛ تفسیر ثعلبی، ج 9، ص 262؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 121 و 122؛ مناقب خوارزمی، ص 277 و 332؛ مطالب السؤول، ص 174؛ کشف الغمة، اربلی، ج 1، ص 338؛ نهج الایمان، ص 442؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 187؛ ینابیع المودة، ج 2، ص 170.

ب: سخن گفتن از سزا و سزاواری (حق و احق بودن) با عقاید اهل سنت نمی سازد؛ زیرا آن ها منشأ حق را بیعت و انتخاب مردم می دانند. بیعت و گزینش، چگونه می تواند نشان گر سزاواری و برتری فرد باشد؟

اگر بخواهیم دربارة برتری و سزاواری سخن بگوییم، خواهیم دید که با توجه به فضائل و ویژگی ها و علم و دانش و دیگر صفات امام علی صلوات الله علیه، برتری وی بر همگان آشکار و روشن است. سخن ما زمانی روشن تر می شود که به دیدگاه معتزلۀ بغداد نظر افکنیم که می گویند: «علی علیه السلام برتر بود؛ اما خدا فردی فروتر _ یعنی ابوبکر _ را بر او مقدم داشت». همچنان که ابن ابی الحدید معتزلی نیز در مقدمۀ شرح نهج البلاغه، خدا را ستایش می کند که به خاطر حکمتی که تکلیف اقتضا می کرد، فروتر را بر برتر مقدم داشت.(1).

ابن ابی الحدید معتزلی در این گفتار، دچار تناقضی آشکار شده است؛ چون او امامت را نه با نص الهی، بلکه با گزینش مردم می داند؛ اما در عین حال، مقدم شدن ابوبکر بر امام علی صلوات الله علیه را به خدا نسبت می دهد و او را بر این امر ستایش می کند. در حالی که خدا چنین نکرد؛ به ویژه بر اساس عقیدۀ معتزلیان که خداوند، امور را به بندگانش تفویض فرمود.

هفتم: در مورد عذرخواهی مردم از امام علی صلوات الله علیه به خاطر بیعت با ابوبکر باید بگویم:

الف: عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود؛ نیافتن یک چیز، دلیل بر نبودن آن نیست. شاید عذرخواهی کرده باشند و برای ما نقل نشده باشد.

ص:192


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 3.

ب: عذرخواهی نکردن، دلیل بر اشتباه نبودن کارشان نیست. شاید عذرخواهی نکردن آنان، به این خاطر بوده که می پنداشتند بازگشت به دامان امام و اصراربرای پذیرش خلافت و بیعت با آن حضرت، برای جبران اشتباه شان کافی است و نیازی به عذرخواهی زبانی نیست.

ج: چه بسا بیشتر مردم نیازی به عذرخواهی نداشتند. پس از آن که دیدند برای مالک بن نویره و یارانش چه اتفاقاتی افتاد و بر سر فاطمه و علی صلوات الله علیهما و دیگران چه آمد، به سوی بیعت با ابوبکر کشیده شدند تا جان خود را حفظ کنند و از مکافات بگریزند. از این رو، خود را در بیعت با خلفای سه گانه، معذور می دانستند. عده ای ناچیز که از روی میل و اراده بیعت کرده بودند، یا در طول آن سال ها مردند، یا جزو دسیسه گران علیه امام علی صلوات الله علیه شدند و در صدد خیانت و نابود کردن حکومت امام برآمدند؛ همچنان که جنگ های بعدی، به خوبی این موضوع را نشان می دهد. در این خصوص، مطالب دیگری نیز وجود دارد که می توان در پاسخ به این سؤال مطرح کرد؛ اما برای این که سوء تفاهمی پیش نیاید، از آن ها صرف نظر می کنیم.

د: نباید پنداشت که امام علی صلوات الله علیه با شورای خلافت موافق بود؛ چرا که ایشان هیچ گاه نگفت که خدا و رسولش شورا را وسیله ای برای تعیین حاکم قرار داده اند؛ بلکه او فقط در مورد مسألۀ تحمیل شده از سوی دستگاه حاکمه، همکاری نمود. اگر واقعاً شورا مبنای گزینش حاکم باشد، جا دارد از شما بپرسیم که حکومت خود عمر چگونه شکل گرفت؟ خلافت او که بر اساس شورا نبود! سخن در این باره بسیار است و مجالی دیگر می طلبد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:193

یاری رساندن حضرت علی(علیه السلام)به عثمان، حاکی از رابطۀ دوستانه

پرسش شمارۀ 82 (107)

وقتی خانۀ عثمان بن عفان را آشوب گران شورشی محاصره کردند، علی از او دفاع کرد و مردم را دور نمود و پسرانش حسن و حسین و برادرزاده اش عبدالله بن جعفر را نزد وی فرستاد.(1).

البته عثمان از مردم خواست که سلاح شان را زمین بگذارند و از خانه های شان بیرون نیایند. این نشان دهندۀ بطلان عقیدۀ شیعه است که می گوید: بین علی و عثمان، کینه و دشمنی برقرار بود.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام علی صلوات الله علیه در برابر دیگران، از روی احساسات شخصی موضع نمی گرفت و به خاطر این که عثمان فرزند فلانی است و رنگش سفید یا گندمگون است و دراز و کوتاه و فقیر و غنی است، با وی خصومت نداشت؛ بلکه مخالف کارهای خلاف شرع و ناعادلانه و غیرمنصفانۀ او بود و از وی می خواست چنین کارهایی را ترک کند و از رفتارش دست بردارد. اگر او در راه خیر و راستی و حقیقت قدم برمی داشت، روابطش را با او حفظ می کرد و در غیر این صورت، رابطه اش را قطع می نمود.

ص:194


1- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید چاپ ایران، ج 10، ص 581؛ تاریخ مسعودی شیعی، بیروت، ج 2، ص 344.

امام علی صلوات الله علیه می خواست برای خروج از مشکلات، به عثمان کمک کند. عثمان نیز روی منبر رفت و به صراحت وعده داد که در برخورد با مردم، انصاف را رعایت خواهد کرد؛ اما دوباره به همان رفتار پیشین بازگشت و به وعده های خود عمل نکرد. امام صلوات الله علیه باز از او خواست که روشی بهتر و زیباتر پیش بگیرد. او پذیرفت و امام صلوات الله علیه وی را از گزند مردم در امان داشت. هنگامی که عثمان به وعده هایش عمل نکرد و دوباره عهدش را شکست، امام علی صلوات الله علیه چاره ای جز کناره گیری ندید؛ اما وقتی خطر عثمان را احاطه کرد، امام پسرانش را فرستاد تا در حد امکان، گرفتاری را از او دور سازند. پس شیعه ادعا ندارد که رفتار امام علی صلوات الله علیه با عثمان، خصمانه و کینه جویانه بوده است.

دوم: برخورد عثمان با مخالفانش نشان می دهد که او در صدد پذیرش خواسته های شرعی و قانونی آنان نبود؛ بلکه می خواست سپاهی گرد آورد و با آنان بجنگد. او از معاویه خواست که لشکری را برای کمک بفرستد. معاویه پذیرفت و لشکر را روانه کرد؛ اما به دستور خود معاویه، لشکریانش در رفتن تأخیر کردند تا عثمان کشته شد.

سوم: نحوۀ کشته شدن عثمان، بابی را برای فتنه گری باز می کرد و زمینه را برای معاویه و دیگر فرصت طلبان فراهم می ساخت تا امت اسلامی را به تباهی بکشانند و سرنوشت آن ها را به بازی بگیرند. از سخنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و دیگران برمی آید که معاویه، مایل به کشته شدن عثمان بود و در این راه تلاش می کرد؛ بلکه می توان گفت که عثمان را کسی جز معاویه به قتل نرساند.

قاتل عثمان، معاویه بود

مواردی وجود دارد که نشان می دهد معاویه خواستار کشته شدن عثمان بود:

ص:195

1. عثمان، معاویه را به یاری طلبید؛ ولی او کوتاهی کرد و پس از مدتی انتظار و وقت کشی، لشکر را فرستاد و به آن ها دستور داد که در ذی خشب اردو بزنند و از آنجا فراتر نروند. او به فرماندۀ سپاه هشدار داد که «مبادا بگویی من حاضر هستم و تو غایبی؛ و حاضر چیزی را می بیند که غایب نمی بیند!». از این رو، لشکر در ذی خشب اردو زد تا زمانی که عثمان کشته شد. سپس معاویه به آنان پیوست و به همراه سپاهیان، به شام برگشت. او این کار را کرد تا عثمان کشته شود و بتواند ادعای خلافت کند.(1).

2. امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به معاویه نوشت: «به جان خودم سوگند که غیر از تو کسی او را نکشت و جز تو کسی او را بی یاور نگذاشت. تو منتظر گرفتاری او بودی و برایش آرزوی های بد داشتی».(2).

3. نقل شده است که آن حضرت، ضمن نامه ای به معاویه نوشت: «هر گاه به نفع تو بود، عثمان را یاری کردی و آن گاه که به نفع او بود، خوارش نمودی».(3).

ص:196


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 154؛ بحار الانوار، ج 33، ص 98؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 4، ص 1289؛ النصائح الکافیة، ص 20 به نقل از بلاذری؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 166.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ قدیم، ج 3، ص 411 و چاپ دار احیاء الکتب العربیة، ج 15، ص 84؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150؛ النصائح الکافیة، ص 20 به نقل از الکامل و بیهقی در المحاسن و المساوی؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 167 به نقل از معتزلی؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 4، ص 56؛ بحار الانوار، ج 33، ص 125.
3- ر.ک: نهج البلاغه، شرح عبده، ج 3، ص 62؛ مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 4، ص 55؛ الاحتجاج طبرسی، ج 1، ص 265؛ بحار الانوار، ج 33، ص 98؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 149؛ نهج السعادة، ج 4، ص 168؛ النصائح الکافیة، ص 20 و چاپ دارالثقافة قم، ص 40؛ شرح نهج البلاغة، ابن میثم، ج 5، ص 81؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 153.

4. ابوایوب انصاری به معاویه نوشت: «ما را با قاتلان عثمان چه کار؟ کسی که در کمین عثمان بود و مردم شام را از یاری او بازداشت، تو بودی...».(1)

5. شبث بن ربعی به معاویه نوشت: «تو چیزی نیافتی که مردم را با آن گمراه کنی و دل شان را به خودت متمایل گردانی و اطاعت شان را خالص نمایی؛ تا این که به آنان گفتی: پیشوای تان به ظلم کشته شده است و بیایید به خون خواهی اش برخیزیم. عده ای اوباش پست و نادان، دعوت تو را پذیرفتند. در حالی که ما می دانیم تو در یاری عثمان درنگ کردی و دوست داشتی او کشته شود تا به موقعیت فعلی ات دست یابی».(2).

6. طبری می گوید:«وقتی نامۀ عثمان به معاویه رسید، او درنگ کرد؛ چون می دانست که اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله علیه عثمان هم داستان شده اند. پس نخواست با آنان مخالفت کند. و تأخیرش به ضرر عثمان تمام شد».(3).

7. ابن عباس به معاویه نوشت: «به خدا سوگند که تو در کمین قتل عثمان بودی و دوست داشتی او نابود شود. با بینشی که از سرانجام کار او داشتی، اطرافیان خود را از یاری اش بازداشتی. نامه و فریاد خواهی او به تو رسید که از تو کمک

ص:197


1- . الامامة و السیاسة، ج 1، ص 109 و 110 و تحقیق زینی، ج 1، ص 97 و تحقیق شیری، ج 1، ص 130؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 151 به نقل از الامامة و السیاسة؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 281 و ج 8، ص 44؛ بحار الانوار، ج 32، ص 502؛ الدرجات الرفیعة، ص 319؛ اعیان الشیعة، ج 6، ص 286؛ صفین، منقری، ص 368.
2- . صفین، منقری، ص 187 و 188؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 570؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150 و ج 10، ص 307 به نقل از هر دو؛ الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 286؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 4، ص 15؛ بحار الانوار، ج 32، ص 449؛ النصائح الکافیة، ص 42؛ مواقف الشیعة، ج 2، ص 427؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 482؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 335.
3- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 402؛ الغدیر، ج 9، ص 190.

می خواست و به تو التماس می کرد؛ اما به او توجه نکردی تا همان گونه که می خواستی، به قتل رسید. اگر او مظلوم کشته شد، تو از همۀ ظالمان به او ظالم تری».(1).

8 . ابن عباس در نامه ای دیگری نیز این مطالب را به او یادآور شده است.(2).

9. منقری می گوید: وقتی خبر مرگ عثمان را به معاویه دادند، او از رفتاری که با عثمان داشت، سینه اش به تنگ آمد و از یاری نکردنش پشیمان شد و ضمن ابیاتی گفت: «به خاطر پیروی از هوا و هوس و کوتاهی در حق او، پشیمانم و حسرت می خورم و فریاد می زنم».(3).

10. هنگامی که معاویه، علت یاری نشدن عثمان از سوی ابوالطفیل کنانی را پرسید، ابوالطفیل گفت: «همان چیزی که تو را بازداشت، مرا نیز بازداشت. تو در شام بودی و مرگ او را انتظار می کشیدی». معاویه گفت: «مگر نمی بینی که با خون خواهی او، به یاری اش برخاسته ام؟». ابوالطفیل خندید و گفت:«مَثل تو و

ص:198


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 16، ص 154 و 155؛ بحار الانوار، ج 33، ص 99؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 167 به نقل از بحار؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 134 و 150.
2- . الفتوح، ابن اعثم، ج 3، ص 256؛ مناقب، خوارزمی، ص 181 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ص 257؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 113 و تحقیق زینی، ج 1، ص 100 و تحقیق شیری، ج 1، ص 133؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 8، ص 66؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 150 و ج 10، ص 325؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 504 و ج 8، ص 55؛ صفین، منقری، ص 415؛ الدرجات الرفیعة، ص 113؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 31، ص 372.
3- صفین، منقری، ص 79؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 166 و 167 به نقل از منقری؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 151؛ الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 266.

عثمان، همانند سخن شاعر جعدی است که می گوید: تو که در زمان زنده بودنم به من توشه ای نرساندی، نمی خواهم پس از مرگم تو را گریان و نالان ببینم».(1).

11. یعقوبی می گوید: معاویه به سپاه خود دستور داد که در ابتدای شام، اردو بزنند و همان جا بمانند تا خودش نزد عثمان برود و صحت موضوع را بررسی کند. وقتی نزد عثمان رفت، عثمان از او پرسید: «این مدت کجا بودی؟». معاویه گفت: «خودم آمدم تا نظر تو را بدانم؛ سپس بازگردم و آن ها را پیش تو بیاورم». عثمان گفت: «به خدا این گونه نیست. تو می خواهی من کشته شوم و سپس بگویی که من خون خواه او هستم. بازگرد و مردم را پیش من بیاور». معاویه رفت و دیگر بازنگشت تا این که عثمان کشته شد».(2).

12. خود معاویه در نزد حجاج بن خزیمه اعتراف می کند که عثمان را یاری نکرد و در حالی که عثمان از او یاری می خواست، وی را اجابت ننمود. در این باره ابیاتی نیز می گوید(3)

که همان قصیدۀ لامیه ای است که قبلاً ذکر کردیم.

13. شهرستانی به صراحت می گوید: همۀ کارگزاران و امیران عثمان، او را تنها گذاشتند و یاری اش نکردند تا کشته شد. آنان عبارت بودند از معاویه، سعد بن ابی وقاص، ولید بن عقبه، عبدالله بن عامر و عبدالله بن سعد بن ابی سرح.(4).

ص:199


1- . مروج الذهب، ج 3، ص 20؛ النصائح الکافیة، ص 21 و چاپ دار الثقافة قم، ص 41؛ العقد الفرید، ج 4، ص 30؛ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام سیرة و تاریخ، ص 168؛ الغدیر امینی، ج 9، ص 139 و 140؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص 33؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 201 و چاپ دار الفکر، ج 26، ص 117 به نقل از الاستیعاب؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 151 و تحقیق زینی، ج 1، ص 165 و تحقیق شیری، ج 1، ص 215؛ مختصر اخبار شعراء الشیعه، ص 26؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 4، ص 327.
2- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 175.
3- . الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 265 و چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 446. و ر.ک: الغدیر، امینی، ج 9، ص 151؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 92؛ وقعة صفین منقری، ص 79.
4- . الملل و النحل، شهرستانی، ج 1، ص 26؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 358؛ الغدیر، امینی، ج 11، ص 69. و ر.ک: حاشیۀ الشیعة فی التاریخ، ص 142.

14. وقتی معاویه بنی هاشم را به قتل عثمان متهم کرد، ابن عباس در مدینه به او گفت: «عثمان را تو کشتی و مردم را فریفتی و خود را خون خواه او معرفی کردی». و معاویه در هم شکسته شد.(1).

15. محمد بن مسلمه به معاویه نوشت: «ای معاویه! به جانم سوگند که جز دنیا، چیزی نخواستی و جز هوا و هوس، چیزی را پیروی نکردی. عثمان را در زمان حیاتش خوار نمودی و پس از مرگش یاری رساندی».(2)

16. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نامه ای به معاویه نوشت: «به خدا سوگند که پسر عمویت را کسی جز تو نکشت. من امیدوارم به خاطر گناهی همانند او و بزرگ تر از خطای او، تو را به وی ملحق نمایم».(3).

17. اصبغ بن نباته نیز همانند سخنانی که از افراد مختلف نقل شد، با او سخن گفته است.(4).

18. امام حسن صلوات الله علیه به معاویه فرمود: «عثمان تو را والی کرد و تو در انتظار مرگش نشستی».(5).

ص:200


1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 222 و 223.
2- . الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 91 و تحقیق شیری، ج 1، ص 121؛ الغدیر، امینی، ج 9، ص 151 و ج 10، ص 333؛ کتاب الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 531.
3- الغدیر، امینی، ج 9، ص 76؛ نهج السعادة، ج 4، ص 79؛ جواهر المطالب، ابن دمشقی، ج 1، ص 371؛ العقد الفرید، ج 4، ص 334 و چاپ دوم، ج 3، ص 107 و در چاپ دیگر، ج 2، ص 223 و در چاپ دیگر، ج 5، ص 77 همین را زیر شماره 429 از جمهرة رسائل العرب ج 1، ص 417 روایت کرده است.
4- تذکرة الخواص، ص 85؛ مناقب خوارزمی، ص 134 و 135 و چاپ مرکز نشر اسلامی، ص 205؛ الغدیر، امینی، ج 1، ص 203؛ غایة المرام، ج 1، ص 286؛ کشف المهم فی طریق خبر غدیر خم، ص 126.
5- . تذکرة الخواص، ص 201؛ الغدیر، امینی، ج 10، ص 169. و ر.ک: الاحتجاج، طبرسی، ج 1، ص 409؛ بحار الانوار، ج 44، ص 79.

19. معاویه به عمرو بن عاص گفت: «با آنچه در دست داریم، با وی می جنگیم و قتل عثمان را به گردن او می اندازیم». عمرو بن عاص گفت: «وای از این ننگ و شرم! کسانی که حق دارند نام عثمان را به زبان آورند، نه من هستم و نه تو». معاویه گفت: « وای بر تو! به چه دلیل؟». گفت: «در حالی که اهل شام با تو همراه بودند، عثمان را یاری نکردی؛ تا این که او از یزید بن اسد بجلی کمک خواست و وی به یاری اش شتافت. من نیز آشکارا او را رها کردم و به فلسطین گریختم». معاویه گفت: «این سخنان را رها کن...».(1).

20. هنگامی که نامۀ فریادخواهی عثمان به معاویه رسید، مسور بن مخرمه گفت: «ای معاویه! عثمان کشته خواهد شد. در نامه ای که به او می نویسی، درنگ کن». معاویه گفت: «ای مسور! به تو آشکارا می گویم که عثمان در آغاز، بر اساس خشنودی خداوند رفتار می کرد. سپس رویه اش عوض شد و حکم خدا را تغییر داد. خدا نیز اوضاع را به ضرر او تغییر داد. آیا به نظرت ممکن است من چیزی را بخواهم که خدا تغییر داده است؟».(2) این گونه بود که معاویه برای توجیه کوتاهی اش در یاری عثمان، به جبر متوسل شد.

آنچه گفتیم، برای اثبات مطلب کافی است و در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:201


1- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 186؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 98 و تحقیق زینی، ج 1، ص 88 و تحقیق شیری، ج 1، ص 118؛ نهج السعادة، ج 2، ص 64؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 74 و چاپ مؤسسه اعلمی، ص 287.
2- . الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 228 و چاپ دار الاضواء، ج 2، ص 417؛ حیاة الامام الحسین علیه السلام، قرشی، ج 1، ص 386.

شرکت حضرت علی(علیه السلام)در جنگ با مرتدان و اعتراف به خلافت ابوبکر

پرسش شمارۀ 83 (141)

در زمان خلافت ابوبکر، علی در جنگ با مرتدان شرکت کرد و از اسیران بنی حنیفه، زنی را به کنیزی گرفت که بعد ها فرزندی به نام محمد بن حنفیه را برایش به دنیا آورد. این موضوع نشان می دهد که علی خلافت ابوبکر را صحیح می دانست؛ وگرنه راضی نمی شد او را در جنگ همراهی کند.

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

این سؤال به دو بخش تقسیم می شود:

1. شرکت امام علی صلوات الله علیه در جنگ با مرتدان؛

2. اسیر کردن کنیزی از بنی حنفیه.

شرکت حضرت علی(علیه السلام)در جنگ با مرتدان

یکم: شرکت امام علی صلوات الله علیه در جنگ با مرتدان را هیچ کس ذکر نکرده و کسی نگفته است که او کنیزی از بنی حنیفه به اسارت گرفت؛ بلکه در متون تصریح شده است که امام علی صلوات الله علیه هیچ گاه مشارکت در جنگ های دوران ابوبکر و عمر و عثمان را نپذیرفت. روایاتی نیز بر این موضوع دلالت دارد:

ص:202

بلاذری اشاره می کند که «عمر بن خطاب، فرماندهی لشکر مسلمانان در حمله به قادسیه را به امام علی صلوات الله علیه پیشنهاد کرد؛ ولی او نپذیرفت و عمر، سعد بن ابی وقاص را گسیل نمود».(1) مسعودی به تفصیل در این باره می نویسد:

«وقتی ابوعبیده ثقفی در جسر کشته شد، این موضوع بر عمر و مسلمانان گران آمد. عمر برای مردم سخنرانی کرد و آن ها را به جهاد تشویق نمود و دستور آماده باش برای حرکت به سوی عراق را صادر کرد و در حالی که خود نیز قصد عزیمت داشت، در صِرار اردو زد. او طلحه بن عبیدالله را به عنوان پیش قراول، زبیر بن عوام را در جناح راست و عبدالرحمن بن عوف را در جناح چپ لشکر قرار داد. سپس مردم را فراخواند و با آن ها مشورت کرد و آنان پیشنهاد حرکت دادند.

عمر از امام علی صلوات الله علیه پرسید: «ای ابوالحسن! نظر تو چیست؟ خودم بروم یا کسی را بفرستم؟». امام فرمود: «خودت برو که این کار برای دشمن، هولناک تر و هراس انگیزتر است».

پس از رفتن امام، عباس و عده ای از مشایخ قریش برای مشورت فراخوانده شدند. آنان به عمر گفتند: «تو بمان و دیگری را بفرست تا اگر مسلمانان شکست خوردند، پشتیبان داشته باشند». این را گفتند و رفتند.

سپس عبدالرحمن بن عوف نزد عمر رفت و با هم به مشورت پرداختند. عبدالرحمن گفت: «پدر و مادرم به فدایت! بمان و دیگری را بفرست. شسکت سپاهیان تو، همانند شکست خود تو نیست. اگر تو شکست بخوری یا کشته شوی، مسلمانان کافر می شوند و لا اله الا الله برای همیشه

ص:203


1- . فتوح البلدان، تحقیق صلاح الدین منجد، ج 2، ص 313.

تعطیل می شود».عمر گفت: «به نظرت چه کسی را بفرستم؟». گفت: «سعد بن ابی وقاص را». عمر گفت: «می دانم که سعد شجاع است، ولی می ترسم تاکتیک جنگ را نداند». عبدالرحمن گفت: «همان گونه که گفتی، او شجاع است. صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بود و در جنگ بدر نیز شرکت داشت. آنچه را که می خواهی به او بگویی، با ما در میان بگذار و با او پیمان ببند. او با دستور تو مخالفت نخواهد کرد». این را گفت و بیرون رفت.

سپس عثمان بن عفان وارد شد و عمر به او گفت: «ای ابوعبدالله! به نظرت من با سپاهیان حرکت کنم یا بمانم؟». عثمان گفت: «ای امیرالمؤمنین! بمان و سپاه را روانه کن. من بیم دارم که اگر اتفاقی برای تو بیفتد، عرب از اسلام بازگردد. سپاهیان را بفرست و آن ها را به پشتیبانی از یکدیگر مأمور نما. با آنان مردی را بفرست که دارای تجربه و بینش جنگی باشد». عمر گفت: «این مرد کیست؟». عثمان گفت: «علی بن ابی طالب». عمر گفت: «به دیدنش برو و با او در این باره صحبت کن. ببین به این کار اقدام می کند یا نه؟». عثمان بیرون رفت و با امام علی صلوات الله علیه ملاقات کرد و موضوع را با او در میان گذاشت؛ ولی امام از پذیرش این کار سر باز زد و آن راناخوشایند دانست. عثمان نزد عمر بازگشت و به او اطلاع داد. عمر گفت: «اکنون نظرت به کیست؟». عثمان گفت: «سعید بن زید».(1)

برا ی روشن شدن برخی امور، لازم است به چند مورد اشاره کنیم:

الف: برخی از پژوهشگران احتمال داده اند که عمر می خواست امام علی صلوات الله علیه را به عنوان فرماندۀ سپاه، به طرف یکی از کشورها بفرستد و در میانۀ کار، او

ص:204


1- . مروج الذهب، مسعودی، تحقیق شارل پلا، ج 3، ص 51 و 52 و چاپ بیروت، ج 2، ص 309 و 310.

را از عزل کند تا بدین وسیله، شایستگی امام و اهدافش را زیر سؤال ببرد و جایگاهش را تضعیف نماید و مقامش را پایین بیاورد. البته ما نمی خواهیم در اینجا درستی یا نادرستی این نظریه را بررسی کنیم؛ چرا که این سخن، در حد یک احتمال است و نظریه پرداز، دلیلی برای اثبات سخنش ارائه نکرده است.

ب: پیش تر گذشت که ابوبکر در نظر داشت امام علی صلوات الله علیه را برای کارزار با مرتدان بفرستد؛ اما عمرو عاص به او گفت که علی از تو اطاعت نخواهد کرد.(1).

وقتی امام از ابوبکر اطاعت نکرد، آیا از عمر اطاعت می کند؟ آن هم در جنگی که برای کشورگشایی و گسترش نفوذ انجام می گرفت! با این که می دانیم نظر امام علی صلوات الله علیه در مورد غاصب بودن ابوبکر و عمر، هیچ تغییری نکرده بود و همواره معتقد بود که آن ها غاصب مقامی هستند که خداوند در روز غدیر و چند موقعیت دیگر، به او عطا کرده است.

ج: ضمن بحث دربارة مشاوره ای که عمروعاص به ابوبکر داد و گفت علی صلوات الله علیه را برای جنگ با مدعیان پیامبری نفرستد، مواردی را ذکر کردیم که برای روشن شدن دلایل رفتار عمر و موضع امام صلوات الله علیه سودمند است. می توانید به آن بحث مراجعه کنید.

د: سخن منسوب به عبدالرحمن بن عوف که گفت: «اگر عمر شکست بخورد یا کشته شود، مسلمانان کافر می شوند و لا اله الا الله برای همیشه تعطیل می گردد»، سخن نادرستی است؛ چون مسلمانی مردم، به خاطر عمر نبود که شکست او باعث کفر کسی شود! همچنان که بعد ها نیز او به دست ابولؤلؤ کشته شد و حتی یک نفر از مسلمانان کافر نشد.

ص:205


1- . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 129.

وقتی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به شهادت می رسد و هیچ کس به خاطر وفات ایشان کافر نمی شود، چگونه ممکن است مردم به خاطر مرگ عمر کافر شوند؟ البته مسلمانان پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله، دچار کفران در اطاعت و وفاداری شدند؛ همانند کفری که در این آیه آمده است: «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ؛(1) به خاطر خدا، بر مردم مقرر است کسانی که توان دارند، حج خانۀ خدا را به جا آورند. هر کس کفر ورزد، [بداند] که خدا از جهانیان بی نیاز است».

کفر در اینجا به معنای عدم اطاعت است. کاربرد واژۀ کفر در این خصوص، به این خاطر است که کافر، اهمیتی برای اطاعت قائل نیست و بدان وقعی نمی نهد. کسی که مستطیع می شود و حج نمی گزارد، چنین وضعیتی دارد و در مقام عمل، همانند کافر است.

ﻫ: این روایت، چنین القا می کند که فرماندهی سعد بن ابی وقاص، به پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف بود؛ در حالی که روایت فتوحات می گوید: فرماندهی سعد را امام علی صلوات الله علیه به عمر پیشنهاد کرد.

اسارت حنفیه کار ابوبکر بود

دوم: پرسش گر می گوید: [علی از اسیران بنی حنیفه، زنی را به کنیزی گرفت که بعد ها فرزندی به نام محمد بن حنفیه را برایش به دنیا آورد. در این باره باید گفت:] مادر محمد بن حنفیه، در جنگ با مرتدان اسیر شد. پس از ارتداد قبیلۀ بنی حنیفه و ادعای نبوت برای مسیلمه، خالد بن ولید آن ها را اسیر کرد.

ص:206


1- . سوره آل عمران، آیه 97.

گفته اند که ابوبکر آن زن را به عنوان سهم امام علی صلوات الله علیه از غنایم به او داد.(1).

اما اختلاف است که آیا او از کنیزان بنی حنیفه بود و اصالتی سِندی و سیاه پوست داشت،(2).

یا این که از خود بنی حنیفه بود و اصالت عربی داشت؟ در هر صورت، این مطلب چندان دقیق نیست.

صحه گذاشتن بر خلافت ابوبکر

برخی خواسته اند با بهره گیری از بحث پیشین، آن را دلیلی بر صحت خلافت ابوبکر قلمداد کنند. سمعانی می نویسد: «آن زن از اسیران بنی حنیفه بود که ابوبکر صدیق به علی داد. علی نیز خوله را گرفت و آزاد کرد و به ازدواج خود درآورد. اگر ابوبکر امام نبود، تقسیم و تصرفش در خمس غنایم نیز صحیح نبود و علی آن را نمی پذیرفت».(3).

ابن جوزی هم معتقد است: «نگرش رافضیان به خلافت ابوبکر، شگفت انگیزترین غفلت زدگی است. چون آنان می دانند که حنفیه به دست ابوبکر اسیر شد و علی از او صاحب فرزند گردید. و این نشان می دهد که علی به بیعت با ابوبکر راضی بود».(4).

باید بگویم که به دلایل مختلف، استدلال خود اینان بسیار نامربوط و شگفت انگیز است:

ص:207


1- . ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 244؛ بحار الانوار، ج 42، ص 99؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 110؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 91؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 117؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 4، ص 169؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 246؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 433؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 323؛ المجموع نووی، ج 19، ص 239؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 368.
2- . الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 66؛ الجوهرة فی نسب الامام علی و آله علیهم السلام، بری، ص 58؛ ذخائر العقبی، ص 117؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 323؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 114؛ المعارف، ص 210؛ المنتخب من ذیل المذیل، ص 117؛ وفیات الاعیان، ج 4، ص 169؛ تاریخ الاسلام ذهبی، ج 6، ص 183.
3- . الانساب، سمعانی، ج 4، ص 299 و 300 و چاپ دار الجنان، ج 2، ص 281.
4- . اخبار الحمقی و المغفلین، تحقیق خاقانی، چاپ سال 1386 ق، ص 99 تا 100.

1. کسی که مشرکان را اسیر می کند، لازم نیست عادل و حاکم و خلیفه و حتی مسلمان باشد تا اسارت و خرید و فروش آنان صحیح گردد. اسارت و خرید و فروش مشرکان، اگر به دست فردی غیر مسلمان و غیر حاکم و غیر خلیفه نیز صورت بگیرد، باز هم صحیح است. پس نمی توان این گونه امور را دلیل بر صحت خلافت کسی دانست.

2. کسانی که معتقدند «هر کس به زور غالب شود، جایز است خیلفه گردد و اطاعت از او واجب است و باید به اوامرش عمل کرد و شورش علیه او جایز نیست و همۀ عملکرد چنین خلیفه ای صحیح است»، دیگر نمی توانند امام علی صلوات الله علیه را به خاطر سهم گرفتن از اسیران بنی حنیفه مؤاخذه کنند، یا از این طریق، خلافت ابوبکر را اثبات نمایند و او را در مورد غصب خلافت، تبرئه سازند. شاید به همین خاطر است که شیخ عبدالرحمن معلمی سمعانی در تعلیقه بر انساب سمعانی، این استدلال را نمی پسندد و می گوید: «اهل سنت از این گونه استدلال ها بی نیاز هستند».(1).

3. اسیر شدن حنفیه توسط ابوبکر، چندان معلوم نیست؛ بلکه به دلایلی می توان گفت که خلافش نزدیک به یقین است:

الف: ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «عده ای از محققان گفته اند که در زمان خلافت ابوبکر صدیق، قبیلۀ بنی اسد، قبیلۀ بنی حنیفه را غارت کرد. آن ها خوله دختر جعفر را به اسارت گرفتند و به مدینه بردند و به علی علیه السلام فروختند. خبر خوله به قومش رسید. آنان نزد علی علیه السلام رفتند و وضعیت خوله را به علی گفتند. حضرت او را آزاد کرد و برایش مهر تعیین نمود و به ازدواج خود درآورد.

ص:208


1- . الانساب، سمعانی، ج 4، تعلیقۀ ص 290.

بعدها محمد از او به دنیا آمد و علی علیه السلام کنیۀ ابوالقاسم را برایش انتخاب کرد. احمد بن یحیی بلاذری نیز در کتاب تاریخ الاشراف، همین نظر را برگزیده است».(1).

بلاذری مطلبی شبیه به این را از علی بن مغیره اثرم و عباس بن هشام کلبی نقل می کند و می گوید: «این خبر، ریشه دارتر از خبر مدائنی است».(2) متن روایت کلبی از خراش بن اسماعیل، این گونه است: «در زمان خلافت ابوبکر، خوله را قومی از عرب ها اسیر کردند. اسامه بن زید بن حارثه او را خرید و به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام فروخت. هنگامی که امیرالمؤمنین از وضعیت او باخبر شد، آزادش کرد و او را به ازدواج خود درآورد و برایش مهر تعیین نمود». ابن کلبی در ادامه می گوید: «هر کس بگوید خوله از اسیران یمامه است، سخن بیهوده ای گفته است».(3).

حقیقت این است که خریده شدن او توسط امام علی صلوات الله علیه صحیح است؛ اما خریده شدنش در زمان ابوبکر صحیح نیست. همان گونه که دیگران نیز گفته اند و شواهد و قرائن نیز تأیید می کند، این مسأله در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت گرفت.

ب: بری تلمسانی می گوید: «ابوالقاسم محمد بن علی که به ابن الحنفیه معروف است، مادرش از اسیران بنی حنفیه بود. علی او را خرید و به عنوان ام ولد قرار داد.

ص:209


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص 244 و 245؛ قاموس الرجال، ج 8، ص 160 و چاپ مرکز نشر اسلامی، سال 1419 ق، ج 9، ص 246؛ انساب الاشراف، ص 210؛ بحار الانوار، ج 42، ص 99؛ اعیان الشیعة، ج 1، ص 433 و ج 9، ص 435؛ شرح احقاق الحق (الملحقات)، ج 7، ص 27؛ تنزیه الانبیاء مرتضی، ص 191.
2- . انساب الاشراف، تحقیق محمودی، چاپ مؤسسه اعلمی، سال 1394 ق، ج 2، ص 201.
3- عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 352 و 353؛ المجدی فی انساب الطالبین، ص 14؛ المنمق، ص 410.

او محمد را به دنیا آورد و علی را صاحب فرزندی نجیب گرداند. آن زن، خوله بنت ایاس بن جعفر جان الصفا نام داشت. گفته اند که او از خود بنی حنیفه نبود؛

بلکه از سیاهان سند و کنیز بنی حنیفه بود. خالد بن ولید دربارة خود بنی حنیفه مصالحه نکرد، اما در مورد غلامان و کنیزان ایشان توافق نمود».(1).

ج: آنچه که در مورد وفات ابن حنفیه و مدت عمرش گفته اند، مؤید آن است که او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد. اما این که او را در شمار صحابه ذکر نکرده اند، شاید برآمده از غفلت آنان باشد؛ یا شاید برای جمع بین اقوال، این مسأله را مورد توجه قرار نداده اند؛ یا این که اسارت مادرش توسط ابوبکر را مسلم دانسته اند و چیزی غیر از این به فکرشان خطور نکرده است؛ یا این که عمداً اسارت مادرش توسط ابوبکر را شایع ساخته اند تا ثابت نمایند که خلافت ابوبکر، مورد تأیید امام علی صلوات الله علیه بوده است.

شرح موضوع از این قرار است که ابن حنفیه بنا بر مشهورترین نظریه، شصت و پنج سال زندگی کرد. و در تعلیقۀ عمدة الطالب آمده است که «او در شصت و هفت سالگی از دنیا رفت».(2) افزون بر این، ابن حجر سال 73 ﻫ.ق را به عنوان سال وفات او پذیرفته و دیگر اقوال را کم اهمیت جلوه داده است. ظاهراً دلیل او برای این نظریه، روایتی است که بخاری در تاریخ خود نقل می کند و می نویسد: «موسی بن اسماعیل، از ابوعوانه، از ابوحمزه نقل کرد که وقتی ابن زبیر کشته

ص:210


1- الجوهره فی نسب الامام علی و آله، ص 58.
2- ر.ک: عمدة الطالب، حاشیۀ ص 352.

شد، ما حج خود را به اتمام رساندیم و با محمد حنفیه به مدینه بازگشتیم. او سه روز در آنجا ماند و سپس از دنیا رفت».(1)بر این اساس، ناگزیر باید نتیجه بگیریم که ولادت ابن حنفیه، در سال هشتم هجرت یا حتی پیش از آن روی داده است. پس این ادعا که «خوله در زمان ابوبکر و به دست خالد بن ولید اسیر شد»، هرگز صحیح نیست. و این که می گویند: «امام علی صلوات الله علیه در زمان حیات فاطمه صلوات الله علیها همسر دیگری نداشت»، با این مطلب سازگاری ندارد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله امام علی صلوات الله علیه را فرستاد که خمس غنایم را از خالد و یارانش بگیرد، آن کنیز را انتخاب کرد و از او صاحب فرزند شد. و هنگامی که شکایت او را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بردند، پیامبر از امام دفاع کرد.(2).

البته ممکن است بگوییم: مراد آنان این بوده که امام علی صلوات الله علیه در زمان حیات فاطمه صلوات الله علیها، همسر دائمی نداشت. در این صورت، خوله پیش از شهادت حضرت فاطمه صلوات الله علیها صاحب فرزند می شود و پس از شهادت آن حضرت، امام او را آزاد می کند و به ازدواج خود درمی آورد.

ص:211


1- . ر.ک: تهذیب التهذیب، ج 9، ص 354 و 355 و چاپ دار الفکر، سال 1404 ق، ج 9، ص 315 و 316؛ التاریخ الکبیر بخاری، ج 1، ص 182؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 54، ص 356 و350 و 351.
2- نیل الاوطار، ج 7، ص 110؛ العمدة ابن بطریق، ص 275؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 344 و 345 به نقل از منابع بسیار؛ مسند احمد، ج 5، ص 351 و 359؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 110؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 6، ص 342؛ خصائص امیر المؤمنین علیه السلام، نسائی، ص 102؛ تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 194 و 195؛ اسد الغابة، ج 1، ص 176؛ تهذیب الکمال، مزی، ج 20، ص 460؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 6، ص 236. و ر.ک: خواستگاری امام علی علیه السلام از دختر ابی جهل در کتاب «الصحیح من سیرة النبی الاعظم»، چاپ چهارم، ج 5، ص 317 و چاپ پنجم، ج 6، ص 271

پیامبر صلی الله علیه و آله در دفاع از امام علی صلوات الله علیه، به خالد و یارانش می فرماید: «علی بدون دستور، کاری انجام نمی دهد». بنا بر این، مانعی ندارد که محمد بن حنفیه، در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمده باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ستایش حضرت علی(علیه السلام) از عمر

پرسش شمارۀ 84 (145)

نویسندۀ نهج البلاغه _ که از کتاب های مورد اعتماد شیعه است _ مدح و ستایش علی نسبت به ابوبکر و عمر را نقل کرده است؛ از جمله این که علی دربارة ابوبکر می گوید: «پاک جامه و کم عیب رفت. به خیر آن رسید و از شرش گذشت. طاعت خدا را انجام داد و حق پرهیزکاری اش را به جا آورد».(1)

شیعیان با چنین ستایش هایی که با عقیدۀ آنان در زمینۀ طعن صحابه مخالفت دارد، حیران و سرگردان شده اند و آن ها را حمل بر تقیه کرده اند. آنان می گویند: «علی این سخنان را از باب مصلحت اندیشی و جذب کسانی که خلافت شیخین را صحیح می دانستند، بیان کرده است»؛ یعنی علی می خواسته صحابه را فریب بدهد! در این صورت، باید آنان بپذیرند که علی، فردی منافق و ترسو بوده و خلاف عقاید خود را بیان می کرده است. در حالی که روایات آنان دربارة شجاعت و حق گویی علی، چیز دیگری می گوید.

ص:212


1- . نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص 350.
پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

1. این که پرسش گر می گوید امام علی صلوات الله علیه در رثای ابوبکر گفته است: «او پاک جامه و کم عیب رفت...»، تعبیری نادرست و غیردقیق است. از این جهت غیردقیق است که مدعیان، این سخنان را در مورد عمر می دانند و کسی تا کنون نگفته است که این سخنان امام، در مورد ابوبکر می باشد.

نادرستی آن نیز از مطالب بعدی روشن می شود.

مرثیۀ حضرت علی(علیه السلام)برای عمر

در نهج البلاغه، کلامی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقل شده که در رثای فردی نامعلوم می باشد. برخی پنداشته اند که امام علی علیه السلام این کلمات را در رثای عمر بن خطاب فرموده است. مرثیه به این شکل می باشد: «آفرین بر فلانی! بی شک کجی را راست کرد و و زخم را مداوا نمود و آشوب را پشت سر نهاد؛ پاک جامه و کم عیب رفت و به خیرش رسید و از شرّش گذشت. طاعت خدا را انجام داد و حق تقوا را به جا آورد. رخت بربست و در راه های گوناگون رهایشان ساخت که گمراه، در آن راه نمی یابد و هدایت یافته، در آن اطمینان پیدا نمی کند».(1)

برای ما ثابت نشده است که امام علی صلوات الله علیه این سخن را در مورد عمر بن خطاب فرموده باشد؛ چرا که عبارات، از اثبات این موضوع ناتوان است. به موارد زیر توجه کنید:

ص:213


1- . نهج البلاغه، چاپ مؤسسه اعلمی، بیروت، ص 473 و چاپ دار الذخائر، قم، سال 1412 ق، ج 2، ص 222؛ الایضاح، ابن شاذان، ص 540؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 3.

1. طبری می گوید: عمر از علی، از ابن دأب و سعید بن خالد، از صالح بن کیسان، از مغیره بن شعبه نقل کرده است که وقتی عمر از دنیا رفت، دختر ابوحثمه بر او گریست و گفت: «وای از فقدان عمر! او کسی بود که کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود؛ فتنه را خاموش کرد و سنت را زنده نمود؛ پاک جامه و عاری از عیب رفت». وقتی عمر به خاک سپرده شد، نزد علی رفتم. دوست داشتم در مورد عمر، چیزی از او بشنوم. او در حالی که غسل کرده بود و لباسی به خود پیچیده بود و آب از سر و صورتش می چکید، بیرون آمد. تردید نداشت که خلافت به او خواهد رسید. گفت: «خدا پسر خطاب را رحمت کند! بی تردید دختر ابوحثمه راست گفت. او خیر دنیا را برد و از شرش رهایی یافت. به خدا سوگند که این سخنان را آن دختر نگفت؛ بلکه به او تلقین شد».(1)

ظاهراً مغیره این سخنان را دستکاری کرده است؛ چون امام می فرماید: «این سخنان را آن دختر نگفت؛ بلکه به او تلقین کرده اند». کلام امام، اشاره به این دارد که دیگران از آن دختر خواسته اند این سخنان را بگوید، یا حرف هایی را به او نسبت داده اند که او نگفته است. این بخش از کلام امام، با آن قسمت که می فرماید: «دختر ابوحثمه راست گفت»، سازگاری ندارد. چه بسا خود مغیره گفته است: «خدا ابن خطاب را رحمت کند ... آن دختر راست گفت» و امام علی صلوات الله علیه در پاسخ به او، سوگند یاد کرده که او این سخنان را نگفته است و به او تلقین کرده اند یا به او نسبت داده اند؛ یعنی با نقشۀ قبلی این سخنان را به او

ص:214


1- تاریخ الامم و الملوک، چاپ مؤسسه عزالدین، بیروت، سال 1405 ق، ج 2، ص 218 و چاپ مؤسسه اعلمی، ج 3، ص 285؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج 1، ص 50 و چاپ دار الکتب العلمیه، ج 1، ص 59. و ر.ک: البدایه و النهایه، ج 7، ص 158؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 5 و 164؛ تاریخ المدینه، ابن شبه، ج 3، ص 941؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 3، ص 61؛ غریب الحدیث، ابن قتیبه، ج 1، ص 291.

دیکته کرده اند، یا به دروغ از زبان وی نقل نموده اند. مؤید این مطلب، بخش پایانی آن کلام است که می گوید: «رخت بربست و در راه های گوناگون رهایشان ساخت که گمراه، در آن راه نمی یابد و هدایت یافته، در آن اطمینان پیدا نمی کند».

2. جناب سید رضی رحمه الله نامی از عمر بن خطاب نمی برد؛ بلکه در نهج البلاغه می نویسد: «از جمله سخنان امام علی صلوات الله علیه است که می فرماید: آفرین بر فلانی که کجی را راست کرد...». عده ای از اجتهاد خود بهره جسته اند و این سخن را بر عمر تطبیق داده اند. روشن است که آنان در این اجتهاد خود، به خطا رفته اند.

3. قطب راوندی می نویسد: «امام علی صلوات الله علیه با این سخنان، یکی از یارانش را به نیک منشی می ستاید و می فرماید که او پیش از فتنه _ که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله رخ داد و مردم برای خود خلیفه انتخاب کردند و دیگری را بر امام علی صلوات الله علیه ترجیح دادند _ از دنیا رخت بربست».(1)

ص: 239


1- . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، راوندی، ج 2، ص 402؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ دار مکتبة الحیاة، سال 1963 م، ج 3، ص 754 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 4 به نقل از راوندی. و ر.ک: مصباح البلاغة (مستدرک نهج البلاغة)، ج 1، ص 60 تا 62.

4. یکی از شاخه های فرقۀ زیدیه، به نام فرقۀ جارودیه، معتقدند که مراد امام علی صلوات الله علیه از این سخنان، عثمان است و اگر چه به ظاهر او را می ستاید، اما در واقع او را نکوهش و ریشخند می کند.(1).

5. ابن ابی الحدید معتزلی می نویسد: «مقصود از فلان، عمر بن خطاب است. به این دلیل که سید فخار بن معد موسوی شاعر خبر داد که در نسخه ای که به خط سید رضی بود، دیدم زیر کلمۀ فلان نوشته شده است: عمر».(2).

ص:215


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 3، ص 753 و 754 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 4.
2- همان.

البته این دلیل درستی نیست و نمی توان ثابت کرد که خود سید رضی، کلمۀ «عمر» را نوشته باشد. چه بسا مالک و صاحب آن نسخه، بنا بر نظر شخصی خود، پنداشته که این ویژگی ها تنها بر عمر منطبق است و از این رو، نام عمر را زیر کلمه فلان نوشته است.

اگر سید رضی این کلمه را نوشته بود، حتماً در عنوان بندی خطبه نیز به نام عمر تصریح می نمود و کلمۀ فلان را از متن حذف می کرد و می نوشت: «از جمله سخنان امام علی علیه السلام در مورد عمر بن خطاب». همان گونه که در بسیاری از موارد، این کار را انجام داده است.

6. آنچه از دیدگاه امام علی صلوات الله علیه در مورد عمر معروف است، با این کلام مخالفت دارد. ضمن فقراتی از خطبۀ شقشقیه، برخی از سخنان امام را در مورد عمر خواهیم آورد.

حتی اگر فرض کنیم که امام علی صلوات الله علیه این کلام را گفته باشد، ناگزیر باید معنایی بدهد که با دیدگاه وی در مورد عمر سازگار باشد. گاه در معنای یک سخن، احتمالات ضد و نقیضی وجود دارد.

7. از جمله شواهدی که نشان می دهد در متن مورد بحث، دستکاری شده است، نوشته های ابن عساکر است که این حدیث را بدون عبارت «بی تردید دختر ابوحثمه راست گفت» نقل می کند. او می نویسد: «روزی که عمر از دنیا رفت، علی در حالی که غسل کرده بود، نزد ما آمد و نشست و مدتی چشم به زمین دوخت. سپس سرش را بلند کرد و گفت: آفرین بر زنی که برای عمر گریان بود و گفت: وای از فقدان عمر! کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود. وای از

ص:216

فقدان عمر! پاک جامه و کم عیب مرد. وای از فقدان عمر! سنت را برد و فتنه را نهاد».(1) او در روایت دیگر می افزاید: «علی گفت: به خدا سوگند که این سخن را او نگفت؛ بلکه به وی تلقین شد (یا به او نسبت داده شد)».(2) و در روایت دیگر می نویسد: «علی صلوات الله علیه فرمود: آیا آن دختر راست گفت؟».(3)

یعنی به صورت پرسشی می گوید و نمی فرماید: «بی تردید راست گفت».

شیخ تستری نیز می گوید: منظور از عبارت «خیر دنیا را برد و از شرش رهایی یافت»، این است که از خلافت استفاده کرد و هیچ دردسری نکشید؛ همانند سخن امام صلوات الله علیه در خطبۀ شقشقیه که در مورد ابوبکر و عمر می فرماید: «پستان خلافت را چه با شدت تقسیم می کردند».(4).

دست و پا زدن ابن ابی الحدید

ابن ابی الحدید معتزلی کوشیده است این سخن را به امام علی صلوات الله علیه نسبت دهد و آن را دربارة عمر قلمداد کند. او برای اثبات این ادعا، به سست ترین احتمالات ممکن چنگ می اندازد و می نویسد:

علی صلوات الله علیه دربارة امیری مردم دار و نیک کردار سخن می گوید، به این قرینه که می فرماید: «کجی را راست کرد و زخم را مداوا نمود و سنت را به پا داشت و فتنه را پشت سر نهاد». و همچنین: «به خیر دنیا دست یافت و

ص:217


1- تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 457؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 19، ص 48 و 49؛ کنز العمال، ج 12، ص 700.
2- . تاریخ مدینة دمشق، ج 44، ص 458؛ مختصر تاریخ دمشق، ج 19، ص 48 و 49. و ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 5؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 285؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 61؛ البدایه و النهایه، ج 7، ص 158.
3- . بهج الصباغه، چاپ امیر کبیر، تهران، ایران، سال 1418 ق، ج 9، ص 482.
4- . همان.

از بدیِ آن گذشت». و نیز: «طاعت خدا را به جا آورد». و «رخت بربست و آن ها را در راه های گوناگون رها کرد».

«آن ها» فقط می تواند به مردم اشاره داشته باشد. کسانی که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفتند، مشمول این سخن نمی شوند.(1).

برخی از این فقرات، قابل تطبیق به هر یک از مردم می باشد و نمی توان آن را به شخص خاصی منحصر کرد؛ مثل این عبارات: «طاعت خدا را به جا آورد»، «به خیر آن رسید و از شرش رها گردید»، «از دنیا رخت بربست و آن ها را در راه های گوناگون رها نمود». حتی جملۀ «سنت را به پا داشت» نیز قابل انطباق با همۀ آحاد مردم است. وقتی کسی در محدودۀ وجودی خود، پای بند به اقامۀ سنت باشد، سنت را به پا داشته است؛ مثل وقتی که می گوییم: فلانی نماز را به پا داشت.

معنای این که «فتنه را پشت سر گذاشت»، این است که گرفتار فتنه نشد. «کجی را راست نمود»، یعنی به اصلاح کجی ها اقدام کرد. «زخم را مداوا کرد»، نیز بر آحاد مردم صدق می کند. هر کس واجبات خود را انجام دهد، نسبت به محدودۀ وجودی خود، کجی را راست کرده و زخم را مداوا نموده است.

شگفت انگیز است که ابن ابی الحدید معتزلی، در تفسیر عبارت «به خیر آن رسید» نوشته است: «یعنی به خیر ولایت رسید». این بر خلاف ظاهر عبارت است. از ظاهر عبارت به دست می آید که مقصود، خیر دنیا و پشت سر گذاشتن شر دنیا باشد. اگر مقصود، خیر ولایت بود، با عبارت «بر شر آن پیشی گرفت» تناسبی نداشت؛ چون عمر از شر ولایت مصون نماند و اختلافات و تعدّی هایی

ص:218


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 12، ص 3 تا 5.

که پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله به خاطر ولایت به وجود آمد، دامن او را گرفت.

با این بیان، دیگر سخن ابن ابی الحدید معتزلی، ارزشی برای شنیدن ندارد که می گوید: «اگر اهل انصاف در این ویژگی ها تأمل نمایند و هوا و هوس را از خود دور سازند، خواهند فهمید که منظور امیرالمؤمنین، کسی غیر از عمر نبوده است. اگر این مطلب برای ما نقل نشده بود، باز هم منظور روشن بود؛ چه رسد به این که ما این معنا را از کسی نقل کردیم که در این خصوص، در موضع اتهام نیست».(1).

دست و پا زدن فایده ندارد

این حرف ها به چند دلیل بی ارزش است:

1. چرا ابن ابی الحدید، این عبارات را بر عمر تطبیق می دهد؟ چرا بر ابوبکر یا عثمان تطبیق نمی دهد؟ او که این خصوصیات را برای آن دو نیز قائل است!

2. او چرا این خصوصیات را بر سلمان فارسی تطبیق نمی دهد؟ او در زمان حیات امام علی صلوات الله علیه از دنیا رفت و آن حضرت وی را کفن و دفن کرد و بر او نماز خواند. چه بسا این عبارات را امام در سوگ او بیان نموده و بعدها به نفع دیگران مصادره شده است؛ به ویژه آن که سلمان، امیر و والی بود و اوصافی که به ادعای ابن ابی الحدید، دربارة امیر و حاکم است، بر او نیز تطبیق دارد.

چرا نمی گوید مقصود از این عبارات، عمار بن یاسر است؟ همان کسی که مدتی والی کوفه بود و امام علی صلوات الله علیه، ویژگی هایی بالاتر از این را در او

ص:219


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ دار مکتبة الحیاة، سال 1963 م، ج 3، ص 755 و چاپ مؤسسه اسماعیلیان، ج 12، ص 6.

می دید. چرا بر مالک اشتر و محمد بن ابی بکر که هر دو والی مصر بودند، تطبیق نمی دهد؟ چرا بر دیگر بزرگان صحابه که در جنگ جمل و صفین به شهادت رسیدند، تطبیق نمی هد؟ در حالی که این افراد، نسبت به ادارۀ امور و جهاد در راه حق، سهم بزرگی داشتند و برخی از آنان، ماجراهای قابل توجهی _ حتی با غاصبان خلافت _ از سر گذراندند.

3. چگونه ابن ابی الحدید می گوید که این موضوع، از طریق نقل و توقیف برایش روایت شده است؟ آنچه که فخار بن معد ذکر می کند، جزو روایت به شمار نمی آید و همان گونه که گفته شد، اجتهاد صاحب نسخۀ خطی می باشد.

4. سخن برخی از زیدیه که گفته اند: «امام علی صلوات الله علیه این سخن را در مورد عثمان گفته است»، و سخن نقیب ابوجعفر یحیی بن ابی زید علوی نیز بی ارزش است؛ چرا که این نیز جزو نقل و روایت به حساب نمی آید و مستند به متون روایی نیست؛ بلکه همانند سخن ابن ابی الحدید، تنها یک اجتهاد و استحسان و غیب گویی و رها کردن تیر در تاریکی است.

5. امکان ندارد که دیدگاه امام علی صلوات الله علیه دربارة عمر، همان چیزی باشد که در این عبارات آمده است. آن حضرت معتقد بود که عمر، خلافت را از صاحب شرعی اش غصب نموده و در فتوا و قانون گذاری و سیاست و آراء قضایی، با دستورات الهی مخالفت کرده است. پس چطور ممکن است دربارة چنین شخصی، بر خلاف عقیدۀ خود سخن بگوید؟

با یک جمع بندی روشن می شود: کاری که انتشارات اعلمی انجام داده و در چاپ نهج البلاغه، عنوان خطبه را تغییر داده و کلمۀ عمر را ثبت کرده است،

ص:220

تهمت به سید رضی و توهین به امیرالمؤمنین و چاپلوسی در برابر کسانی است باید با بیان حقایق، به آن ها نزدیک شد، نه با دست بردن در تاریخ.

البته این بحث ها وقتی به میان می آید که بپذیریم گویندۀ این سخنان، امام علی صلوات الله علیه بوده است؛ اما اگر دختر ابوحثمه آن را گفته باشد و او را نزد امام فرستاده باشند تا این سخنان را بازگو کند و موضع امام صلوات الله علیه را ارزیابی نمایند، دیگر اشکالی باقی نمی ماند؛ چرا که آن دختر، نظر دوست داران عمر را نقل می کند و هیچ ارتباطی با امام علی صلوات الله علیه ندارد.

سخن پایانی

در پایان باید به چند مورد اشاره کنیم:

الف: طبری این قضیه را از مغیره بن شعبه روایت می کند؛ در حالی که مغیره از دشمنان امام علی صلوات الله علیه بوده است. سخنانی که او از امام نقل می کند یا به او نسبت می دهد، از جعل و دستکاری در امان نیست.

ب: طبری می گوید: «علی صلوات الله علیه این کلام را از زبان دختر ابوحثمه نقل کرد و گفت: این سخنان را خود آن دختر نگفته است، بلکه به او یاد داده اند». این سخن، تقریباً همان چیزی است که ابن شبه می گوید. او می نویسد: «علی صلوات الله علیه این کلام را از قول زنی که بر عمر می گریست، نقل کرد و گفت: به خدا سوگند که این زن، سخن خود را درک نمی کند، بلکه به او دیکته کرده اند...»؛ یعنی به او یاد داده اند که چه بگوید و مردم نیز سخن او را تصدیق می کنند.

ج: بنا بر نقل ابن شبه، ممکن است منظور از جملۀ «عمر به خیرش رسید و شرش را رها کرد» یک مدح باشد؛ و ممکن است مقصود از آن، این باشد که عمر از دنیا بهره برد و از خوبی های آن خوشه چید و از افتادن در گرداب

ص:221

مشکلات و بدی هایش دوری جست و سختی ها و مصیبت های آن را جلوی پای خلیفۀ بعدی انداخت تا او را بیچاره کند و در آتش مشکلات بیندازد.

مؤید این مطلب، سخن بعدی امام علی صلوات الله علیه است که می فرماید: «...این در حالی بود که رفیقش به او می نگریست. او رخت بربست و مردم را در راه های پراکنده رها نمود؛ در راه هایی که گمراه در آن هدایت نمی شود و هدایت یافته اطمینان نمی یابد». در این عبارت، امام علی صلوات الله علیه از عمر انتقاد می کند که او از دنیا بهره برد و کارها را به صورت مبهم رها نمود و هیچ گرهی را باز نکرد و بلکه گره ها را افزون ساخت.

پس دیگر معنا ندارد که پرسش گر بگوید: شیعیان نسبت به سخنان امام علی صلوات الله علیه در مورد عمر، حیران مانده اند و آن را بر تقیه حمل کرده اند.

د: دربارة این که پرسش گر می گوید: «شیعیان معتقدند که علی این سخنان را از باب مصلحت اندیشی و جذب کسانی که خلافت شیخین را صحیح می دانستند، بیان کرده است؛ یعنی علی می خواسته صحابه را فریب بدهد»، باید گفت که این نیز اساساً نادرست است؛ زیرا:

1. شیعیان معتقد به عصمت امام علی صلوات الله علیه هستند و امکان ندارد اموری همچون نیرنگ و فریب را که مورد رضای خدا نیست و با عصمت منافات دارد، به امام نسبت دهند.

2. امام علی صلوات الله علیه همواره نظر خود را در مورد غاصبین خلافت، آشکار می کرد و از اعتراف به مشروعیت آنان، سر باز می زد. او همان کسی است که فرمود: «دیدم که میراثم به تاراج می رود». و فرمود: «هنگامی که اولی (ابوبکر) از دنیا رفت، خلافت را در اختیار فردی بدخو قرار داد که کلامش تند و برخوردش

ص:222

خشونت آمیز بود و بسیار دچار لغزش می شد و عذر می آورد. صاحب چنین طبعی، همانند کسی است که بر شتری سرکش سوار است که اگر افسارش را بکشد، بینی اش پاره می شود و اگر زمامش را رها کند، هجوم می برد و خود و صاحبش را در پرتگاه می اندازد. به خدا سوگند که از این رو مردم دچار کژروی و چموشی و بی ثباتی و پرخاش گری شدند».

3. اگر امام علی صلوات الله علیه می خواست با آن کلام، دوستداران شیخین را به خود متمایل کند، حتماً مردم با شنیدن سخن پیشین _ که مغایر با آن کلام است _ امام را بازخواست می کردند و می گفتند که او با خودش رو راست نیست و در موضع گیری هایش صادقانه رفتار نمی کند. هیچ عاقلی اقدام به کاری نمی کند که نتیجه اش چنین فضاحتی باشد.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله.

ص:223

فصل ششم: حضرت زهرا(سلام الله علیها)

دفاع نکردن حضرت علی(علیه السلام)از همسرش

پرسش شمارۀ 85 (6)

شیعه می پندارد که فاطمه پارۀ تن محمد صلی الله علیه و سلم، در زمان ابوبکر مورد اهانت قرار گرفت و پهلویش شکسته شد و برای آتش زدن خانه اش اقدام گردید و جنینش _ که نام او را محسن نهاده اند _ سقط شد. سؤال این است که آن موقع، علی کجا بود؟ او که دلیر و شجاع بود، چرا حق فاطمه را نگرفت؟

به بیان دیگر، چگونه همسر شریف ترین خلق جهان می پذیرد که آن زن شریف و عفیف را کتک بزنند و پهلویش را بشکند و خانه اش را به آتش بکشد و ابوبکر صدیق او را کتک بزد و جنینش را سقط نماید؟ آیا این بدگویی از علی رضی الله عنه نیست؟ کدام مرد ناتوان و بی اراده ای می تواند بپذیرد که با همسرش این گونه رفتار کنند؟ معتقدان به این سخن، علی را کور و سنگدل تصور می کنند!

ص:224

پاسخ
اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: امام علی صلوات الله علیه در مقابل کتک خوردن فاطمه زهرا صلوات الله علیها و سقط شدن جنینش و به آتش کشیده شدن خانه اش، ساکت ننشست؛ بلکه به خاطر دختر پیامبر و برای خداوند متعال غضب کرد؛ ولی نتوانست آن مصائب را از حضرت زهرا صلوات الله علیها دور سازد.

دوم: حضرت ابراهیم علیه السلام در ماجرایی که با پادشاه مصر داشت، رنجی همانند رنج امام علی صلوات الله علیه را تجربه کرد. پادشاه مصر، دست ناپاکش را به سوی همسر آن حضرت دراز کرد. حضرت ابراهیم مأمور به برخورد با او نبود. از این رو، به چهره ترش کردن و پناه بردن به پروردگارش بسنده کرد.(1)

حال آیا می توان گفت که چون حضرت ابراهیم صلوات الله علیه به پادشاه حمله نکرد و او را کتک نزد، پس شجاع و با غیرت نبود؟

ماجرای امام علی صلوات الله علیه نیز این گونه بود. او در خانه تنها بود و یورش گران بسیار بودند. با حالی که آنان داشتند، دلیل و برهان و موعظه، راه به جایی نمی برد و تنها راه جلوگیری، دست بردن به شمشیر بود که پیامدی جز خونریزی نداشت.

چنین وضعیتی، منافقان را بر آن می داشت که به تکاپو بیفتند و به جنگ و خونریزی دامن بزنند و آن را به فتنه ای کور و شوم و بنیان برانداز تبدیل کنند؛

ص:225


1- . الکافی، ج 8، ص 372؛ بحار النوار، ج 12، ص 46؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 418؛ قصص الانبیاء، جزائری، ص 124. و ر.ک: الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 929؛ عمدة القاری، ج 12، ص 31 و ج 13، ص 169 و ج 20، ص 249؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 48؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 171؛ قصص الانبیاء، راوندی، ص 111.

همان منافقانی که قرآن دربارة آنان می فرماید: «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ؛(1) از اعراب پیرامون شما و نیز از اهل مدینه، منافقانی هستند که به نفاق خو گرفته اند و تو آنان را نمی شناسی و ما ایشان را می شناسیم». این مسأله می توانست به ارتداد بسیاری از مردم منتهی شود؛ چرا که بیشتر آنان، تازه مسلمان بودند و یک سال یا چند ماه از مسلمان شدن شان می گذشت.

سخنان امام علی صلوات الله علیه در نهج البلاغه و غیره، زوایای مختلف این موضوع را به خوبی نمایان می کند و به دست می آید که اگر او دست به شمشیر می برد، هرگز کمک کافی از مردم دریافت نمی کرد و خود و همراهانش کشته می شدند. همچنان که در خطبۀ شقشقیه می فرماید: «اندیشیدم که آیا با دست بریده، جولان دهم یا بر تاریکی کور، شکیبایی ورزم؛ بر آن تاریکی که بزرگ سالان را فرتوت و خردسالان را پیر می کند و مؤمن را به مشقت می اندازد تا زمانی که پروردگارش را ملاقات نماید! دیدم شکیبایی بر آن، حکیمانه تر است. در حالی که خار در چشمم فرو رفته و استخوان در گلویم نشسته بود و میراثم را به تاراج می دیدم، صبر پیشه کردم».

با این وصف، مسأله دیگر مسالۀ شخصی و شجاعت و پهلوانی نیست؛ بلکه مسألۀ آینده نگری و احساس مسئولیت در برابر دین و امت اسلام و حفظ مردم از ارتداد و بستن راه منافقان است تا از آب گل آلود ماهی نگیرند. دلیر کسی نیست که وقتی خشمگین می شود، برآشوبد و به هم ریزد؛ بلکه دلیر کسی است که بر خشم خود چیره شود و عنان از کف ندهد و عاقبت اندیش باشد. به همین خاطر

ص:226


1- سوره برائت، آیه 101.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او سفارش کرد که اگر یاوری نیافتی، شکیبایی پیشه کن. همچنان که اهل سنت ادعا می کنند که وقتی به عثمان یورش بردند و خواستند او را بکشند، او صبر پیشه کرد؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله به او چنین سفارشی کرده بود.

امام علی صلوات الله علیه کسی بود که بر اساس رضای خدا عمل می کرد و از روی خشم و غضب، دست به کاری نمی زد و به خاطر ترس، از کاری دست نمی کشید.

سوم: مشکل اساسی شیعیان و رافضیان این است که دشمنان شان آن ها را از نقل احادیثی که خود اهل سنت نیز روایت کرده اند، بازمی دارند و برنمی تابند که شیعیان به آن روایات استدلال کنند؛ چرا که آن احادیث، به خلفا برمی خورد و دوستان شان را زیر سؤال می برد و مربوط به امامت و خلافت می باشد و حقانیت امامت علی صلوات الله علیه را به اثبات می رساند.

آنان به نسائی _ که کتابش از صحاح شش گانه اهل سنت است _ ایراد گرفتند؛ چرا که خصائص امیرالمؤمنین علی علیه السلام را گرد آورد و هیچ فضیلتی دربارة معاویه ننوشت. او در پاسخ اعتراض آنان گفت: «من چیز قابل ستایشی برای او نیافتم، جز این که پیامبر صلی الله علیه و آله دربارة او فرمود: خدا شکمش را سیر نگرداند».(1) آنان به قدری لگد بر شکم او زدند که از دنیا رفت. وقتی نسائی را

ص:227


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 15، ص 176؛ بحار الانوار، ج 22، ص 248 و ج 33، ص 190 و 195 و 209؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 166 و 536؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 140؛ العمدة، ابن بطریق، ص 456؛ الطرائف ابن طاووس، ص 504؛ الصراط المستقیم، ج 3، ص 47؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 632؛ مناقب اهل البیت علیهم السلام، شیروانی، ص 465 و 466؛ الغدیر، ج 11، ص 88 و 89؛ مستدرک سفینة البحار، ج 5، ص 339؛ صحیح مسلم، ج 8، ص 27؛ شرح مسلم، نووی، ج 16، ص 159؛ مسند ابی داود طیالسی، ص 359؛ الاستیعاب، ج 3، ص 1421؛ طبقات المحدثین باصبهان، ج 3، ص 34؛ اسد الغابة، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 22، ص 344؛ میزان الاعتدلال ذهبی، ج 8، ص 186؛ البدایة و النهایة، ج 6، ص 189 و ج 8، ص 128؛ امتاع الاسماع، ج 4، ص 399 و ج 10، ص 185 و ج 12، ص 112 و 113؛ صفین، منقری، ص 220؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السلام، ابن دمشقی، ج 2، ص 218؛ سبل الهدی و الرشاد، ج 10، ص 215؛ النصائح الکافیه، محمد بن عقیل، ص 261.

بدین خاطر می کشند، از بازماندگان آن ها هیچ بعید نیست که نگذارند شیعیان، روایات پیشینیان خود اهل سنت را نقل کنند.

ما در مورد حوادثی که برای حضرت زهرا صلوات الله علیها پیش آمد، به نقل روایات خود اهل سنت، به ویژه آنچه که در کتاب طریق الحق آمده است، بسنده می کنیم.

ماجرای حضرت زهرا(سلام الله علیها)در منابع اهل سنت

بسیاری از منابع اهل سنت، یادآور رخدادهایی شده اند که بر حضرت زهرا صلوات الله علیها گذشته است. همچنین ذکر کرده اند که برخی برای دست یافتن به خلافت، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز تاختند و او را به هذیان و پریشان گویی متهم کردند. حتی عجیب و شگفت انگیز بودن این ماجراها، مانع از نقل این وقایع توسط راویان اهل سنت نشده است. حال چگونه پرسش گر و حامیانش، این کارها را بعید می دانند؟

من از پرسش گر می خواهم که در قضاوت علیه شیعیان، به ویژه در مسائل اختلافی، درنگ کند. اعتقادات شیعیان بی اساس نیست؛ بلکه آنان در همۀ عقاید و اقوال خود، به دلایل نقل شده از کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله _ که در کتاب های خود اهل سنت آمده است _ استناد می کنند. این مستندات، غیر از آن روایات بی شماری است که از اهل بیت صلوات الله علیهم نقل شده است.

ص:228

باید توجه داشت که هر آنچه به شیعۀ دوازده امامی نسبت می دهند، صحیح نیست؛ بلکه برخی از آن ها، سخن غالیان و برخی دیگر، دروغ و افترا است. بخشی نیز اقوال نادر و خلاف مشهور می باشد و بخشی نیز مستندات ضعیفی دارد که بر اساس معیارهای شیعه، قابل قبول نیست.

باید تأکید کنم که هیچ کتابی نزد شیعیان وجود ندارد که همۀ محتویات آن صحیح باشد؛ بلکه روش شیعیان این است که همۀ روایات را از جهت سند و دلالت بررسی می کنند؛ خواه در کتاب کافی باشد و خواه در کتاب های دیگر. با این حال می بینیم که برخی از اهل سنت، اصرار دارند که «کافی در نزد شیعیان، همانند صحیح بخاری در نزد اهل سنت است». بی شک این سخن درستی نیست.

پس از این مقدمه، سخن را با شعری از شاعر نیل، حافظ ابراهیم آغاز می کنم:

و ق_ول_ة ل_ع_لی ق_الها عم__ر

أک_رم بس_امع_ها أع_ظم بملقیها

حرّقت دارک لا أبقی علیک بها

إن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما ک_ان غیر أبی حفص بقائلها

أم_ام ف_ارس عدنان و حامیها(1).

«عمر به علی سخنی گفت. چقدر شنوندۀ آن گرامی و گویندۀ آن بزرگ بود. گفت: اگر بیعت نکنی، خانه ات را به آتش می کشم و کسی را در آن زنده نمی گذارم، حتی اگر دختر مصطفی در آن باشد. جز ابوحفص عمر، کسی جرأت نداشت این سخن را در پیشگاه یکه سوار عرب و پشتیبان فاطمه بر زبان راند».

سید حمیری که در اوایل قرن دوم هجری می زیست، دربارة حضرت زهرا صلوات الله علیها می گوید: «ضربت و اهتضمت من حقها/ و أذیقت بعده طعم السلع؛(2) کتک

ص:229


1- دیوان حافظ ابراهیم، چاپ دار الکتب مصریه، ج 1، ص 75.
2- . الصراط المستقیم، ج 3، ص 13؛ کتاب الاربعین، شیرازی، ص 541.

خورد و حقش به غارت رفت و پس از پیامبر صلی الله علیه و آله طعم جراحت را چشید».

روایات و اشعار و متن های فراوانی که از شعرا و علمای قرون آغازین اسلام نقل گردیده، گواه آن است که چنین سخنانی از همان سده های نخستین، متداول بوده و تازگی ندارد.

حال به منابعی می پردازیم که گوشه هایی از ماجرای پیش آمده برای حضرت زهرا سلام الله علیها را بیان کرده اند؛ منابعی که نویسندگان آن ها، همگی از اهل سنت هستند. اگر چه شماری از آنان، تنها به خاطر نقل فضیلت هایی از امام علی و اهل بیت صلوات الله علیهم، متهم به شیعه گری شده اند؛ اما متهم کردن آنان به تشیع، همانند آن است که ابوذر را به هواخواهی معاویه متهم کنیم و معاویه را از یاران امام علی صلوات الله علیه بدانیم! دلیل ما بر سنی بودن این نویسندگان، آن است که هیچ یک از آنان به فقه اهل بیت صلوات الله علیهم پای بند نبوده اند.

خدا با خشم حضرت فاطمه(سلام الله علیها)خشمگین می شود

این حدیث در منابع زیر آمده است:

1. صحیح بخاری، چاپ 1309 ﻫ.ق، ص 185 باب مناقب قرابة رسول الله صلی الله علیه و آله و ص 189 باب مناقب فاطمه سلام الله علیها؛

2. کنز العمال، ج 13، ص 96 و ج 6، ص 219 و ج 7، ص 111 و چاپ موسسه الرساله، ج 12، ص 111؛

3. فرائد السمطین، ج 2، ص 46؛

4. مجمع الزوائد، ج 9، ص 203؛

5. مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1؛ ص 52؛

ص:230

6. کفایة الطالب، ص 364؛

7. ذخائر العقبی، ص 39؛

8. اسد الغابة، ج 5، ص 522؛

9. تهذیب التهذیب، ج 12، ص 442؛

10.ینابیع المودة، ص 173 و 174 و 179 و 198 و چاپ دار الاسوة، ج 2، ص 56؛

11.نظم درر السمطین، ص 177؛

12.مستدرک الحاکم، ج 3، ص 154 و 158؛

13.تلخیص مستدرک الحاکم، ذهبی، چاپ شده در حاشیه مستدرک؛

14.رک: السنن الکبری، ج 7، ص 64؛

1. الصواعق المحرقة، ص 186؛

2. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 132.

خشم حضرت زهرا(سلام الله علیها)از ابوبکر و عمر

حضرت زهرا صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که از ابوبکر و عمر خشمگین بود و از آنان دوری می جست. این مطلب در کتاب های زیر آمده است:

1. صحیح بخاری، دار الفکر، سال 1401 ﻫ.ق، ج 4، ص 42 و ج 8، ص 3؛

2. مسند احمد، ج 1، ص 6؛

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 46 و 49 و 50 و ج 16، ص 218؛

4. السقیفة و فدک، جوهری، ص 75 و 108؛

5. فتح الباری، ج 6، ص 139؛

ص:231

6. عمدة القاری، ج 15، ص 19 و ج 23، ص 232؛

7. المصنف، صنعانی، ج 5، ص 472؛

8. البدایة و النهایة، چاپ دار احیاء التراث، سال 1408 ﻫ.ق، ج 5، ص 306 و 307؛

9. امتاع الاسماع، مقریزی، ج 5، ص 378 و ج 13، ص 157 و 159؛

10.السیرة النبویة، ابن کثیر، ج 4، ص 567 و 570.

سقط شدن حضرت محسن(علیه السلام)، با ذکر سبب

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

2. فرائد السمطین، حموینی، ج 2، ص 34 و 35؛

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 60 و ج 14، ص 193؛

4. الوافی بالوفایات، ج 6، ص 17؛

5. کفایة الطالب، کنجی شافعی، ص 413؛

6. البدء و التاریخ، ج 5، ص 20؛

7. فاطمة بنت الرسول، عمر بن ابی نصر، ص 94؛

8. التنبیه و الرد علی الاهواء و البدع، ملطی شافعی، درگذشته به سال 377 ﻫ.ق، ص 25 و 26؛

9. سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج 15، ص 578؛

10. میزان الاعتدال، ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 139؛

11. لسان المیزان، ج 1، ص 268.

ص:232

12. در کتاب النعیم المقیم لعترة النبأ العظیم، نوشتۀ شرف الدین ابو محمد عمر بن شجاع الدین محمد بن الشیخ نجیب الدین عبد الواحد موصلی شافعی، متولد 660 ﻫ.ق، چاپ شده در موسسۀ کتاب اسلامی، به سال 1423 ﻫ.ق و 2002 میلادی، تحقیق سامی الغریری، ص 229، در ذکر فرزندان امیر المؤمنین علی صلوات الله علیه آمده است: «فرزندان او از فاطمه صلوات الله علیها، عبارتند از حسن و حسین و محسن که به خاطر لگدکوب شدن، از بین رفت. گفته شده است که سقط او، به خاطر زدن در به سینۀ زهرا صلوات الله علیها اتفاق افتاد. این داستان مشهور است و عده ای از مردم، وقوع آن را انکار می کنند».

سقط شدن حضرت محسن(علیه السلام)، بدون ذکر سبب

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. اسعاف الراغبین، صبان، چاپ شده در حاشیه نور الابصار، ص 86؛

2. الفصول المهمه، ابن الصباغ مالکی، ص 126 و 135؛

3. نزهة المجالس، صفوری شافعی، ج 2، ص 184 و 194؛

4. مطالب السؤول، محمد بن طلحه، ص 45؛

5. الشجره، طرابلسی حنفی، ص 6؛

6. کفایة الطالب، ص 413، به نقل از ابن قتیبه؛

7. مشارق الانوار، حمزاوی، ص 132.

تهدید به آتش زدن خانۀ حضرت زهرا(سلام الله علیها)

این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 28 و 29؛

ص:233

2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21 و 56 و ص 45 که در آنجا اعتراف می کند محدثان این موضوع را نقل کرده اند، و ج 20، ص 16 و 17 و ص 147 و 146 و ج 16، ص 271؛

3. تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج 3، ص 202؛

4. اعلام النساء، عمر رضا کحّاله، ج 4، ص 114 و 127؛

5. روضة المناظر، ابن شحنه، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 164 و 165؛

6. انساب الاشراف، بلاذری، ج 1، ص 586؛

7. الریاض النضره، ج 1، ص 167؛

8. العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج 4، ص 259 و 260 و 247؛

9. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 156؛

10. منتخب کنزل العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 174؛

11. المغنی، عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 335 و 237؛

12. الاستیعاب، چاپ شده در حاشیه الاصابة، ابن عبد البر قرطبی، ج 2، ص 254 و 255؛

13. قرة العین، ولی الله دهلوی، ص 78؛

14. نهایة الارب، ج 19، ص140؛

15. الوافی بالوفیات، ج 17، ص 311؛

16. کنز العمال، متقی هندی، ج 5، ص 651 و ج 3، ص 149؛

17. المصنف، ابن ابی شیبه، ج 14، ص 567؛

18. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

ص:234

19.مروج الذهب، چاپ میمنه، ج 3، ص 86؛

20.تاریخ الخمیس، ج 1، ص 134؛

21.السقیفة، جوهری، ج 1، ص 134.

آتش افروختن در خانۀ حضرت زهرا(سلام الله علیها)

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. تسدید القواعد اسفراینی؛

2. شرح تجرید، قوشچی، چاپ سنگی، ص 482 و 483.

یورش به خانۀ حضرت علی(علیه السلام)

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 1، ص130 و ج 2، ص 21 و 48 و 50 و 51 و 56 و ج 3، ص 39 و ج 6، ص 45 و 47 و 48 و 51 و ج 17، ص 164 و 168 و ج 20، ص 16 و 17 و 24؛

2. تاریخ ابن واضح یعقوبی، ج 2، ص 126 و 137؛

3. طبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 228؛

4. صفین، نصر بن مزاحم منقری، ص 163؛

5. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج 1، ص 117 و 118؛

6. العقد الفرید، ابن عبد ربه اندلسی، ج 4، ص 268؛

7. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 1، ص 18؛

8. سیر اعلام النبلاء، سیرة خلفاء راشدین، ذهبی، ص 17؛

9. مروج الذهب، مسعودی، چاپ دار المعرفة، ج 1، ص 414 و ج 2، ص 301؛

10.میزان الاعتدال، ذهبی، ج 3، ص 109؛

ص:235

11.لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، ج 4، ص 189؛

12.مختصر تارخ دمشق، ابن منظور، ج 3، ص 122؛

13.مجمع الزوائد، ج 5، ص 203؛

14.المغنی، عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 340 و 341؛

15.تاریخ طبری، محمد بن جریر، ج 3، ص 430؛

16.کنز العمال، متقی هندی، ج 3، ص 125 و ج 5، ص 631 و 632؛

17.منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 171؛

18.المعجم الکبیر، طبرانی، ج 1، ص 62؛

19.تاریخ ابن عساکر، شرح زندگی ابوبکر؛

1. حیاة الصحابة، ج 2، ص 24.

وصیت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)در مورد نماز میت

حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها وصیت کرد که ابوبکر و عمر، بر او نماز نخوانند. این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 264 و 281؛

2. السقیفة و فدک، جوهری، ص 104؛

3. المصنف، صنعانی، ج 3، ص 521.

کتک زدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

این موضوع در کتاب های زیر آمده است:

1. فرائد السمطین، حموینی، ج 2، ص 34 و 35؛

2. المغنی، قاضی عبد الجبار، ج 20، قسم 1، ص 335؛

ص:236

3. ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 57؛

4. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص 148؛

5. الخطط و الآثار، مقریزی، ج 2، ص 346؛

6. الوافی بالوفیات، ج 6، ص 17؛

7. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 2، ص 60 و ج 16، ص 235 و 236 و 271؛

8. اعلام النساء، عمر رضا کحّاله، ج 4، ص 124.

شکستن پهلوی حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

این موضوع، در فرائد السمطین حموینی، ج 2، ص 34 و 35 آمده است.

البته رفتار آنان با حضرت زهرا صلوات الله علیها چندان هم دور از انتظار نبود؛ چرا که پیش تر ، به پدرش نیز هتاکی کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله را به هذیان و پریشان گویی متصف نمودند:

پیامبر(صلی الله علیه وآله)هذیان می گوید

آنان در مورد پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: «هذیان می گوید» یا «درد بر او غلبه کرده است». این موضوع را می توان در منابع زیر یافت:

1. تذکرة الخواص، ص 62؛

2. سر العالمین، ص 21؛

3. صحیح بخاری، ج 3، ص 60 و ج 4، ص 5 و 173 و ج 1، ص 21 و ج 2، ص 115؛

4. المصنف صنعانی، ج 6، ص 57 و ج 10، ص 361 و ج 5، ص 438؛

5. عمدة القاری، ج 14، ص 298 و ج 2، ص 170 و 171 و ج 25، ص 76؛

ص:237

6. فتح الباری، ج 8، ص 100 و 101 و 102 و 186 و 187؛

7. البدایة و النهایة، ج 5، ص 227 و 251؛

8. البدء و التاریخ، ج 5، ص 59؛

9. الملل و النحل، ج 1، ص 22؛

10.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 2، ص 244؛

11.تاریخ الامم و الملوک، چاپ الاستقامة، ج 3، ص 192 و 193؛

12.الکامل فی التاریخ، ج 2، ص320؛

13.انساب الاشراف، ج 1، ص 562؛

14.شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 51 و ج 2، ص 55؛

15. تاریخ الخمیس، ج 2، ص 164 و 182؛

16. صحیح مسلم، ج ؟، ص 75؛

17. مسند احمد، ج 1، ص 355 و 324 و 222 و 325 و 332 و 336 و 362 و 346؛

18. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 344؛

19. العبر و دیوان المبتدأ و الخبر، ج 2، قسم 2، ص 62؛

20. الجامع الصحیح، ترمذی، ج 3، ص 55؛

21. نهایة الارب، ج 18، ص 375؛

22. روضة المناظر، ابن شحنه، چاپ شده در حاشیه الکامل فی التاریخ، ج 7، ص 808؛

23. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 151؛

24.منهاج السنة، ج 3، ص 135؛

ص:238

25.تاریخ الاسلام، ج 2، ص 383 و 384.

26.و ر.ک: التراتیب الاداریة، ج 2، ص 241؛

27.کنز العمال، چاپ هند، سال 1381 ﻫ.ق، ج 7، ص170؛

28.دلائل النبوة، بیهقی، ج 7، ص 181 و 184؛

29.مسند ابو یعلی، ج 5، ص 393 و ج 3، ص 393 و 394 و ج 4، ص 299؛

30.مجمع الزوائد، ج 4، ص 214.

شکایت از شیخین در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله)

حضرت زهرا صلوات الله علیها به ابوبکر و عمر فرمود: «شما مرا ناراحت کردید و خشنود نساختید. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله را ملاقات کنم، از شما شکایت خواهم کرد». این موضوع در منابع زیر آمده است:

1. الجامع الصغیر، مناوی، ج 2، ص 122؛

2. الامامه و السیاسه، ج 1، ص 14 و 15، تحقیق زینی، ج 1، ص 20، تحقیق الشیری، ج 1، ص 31.

وصیّت حضرت فاطمه(سلام الله علیها)در مورد دفن شبانه

حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیها وصیت فرمود که او را شبانه به خاک بسپارند تا ابوبکر و عمر، در تشییع وی حاضر نشوند. این مطلب در منابع زیر آمده است:

1. حلیة الاولیاء، ج 2، ص 43؛

2. مستدرک حاکم، ج 3، ص 162؛

3. اسد الغابة، ج 5، ص 524؛

4. الاصابة، ج 4، ص 379 و 380؛

5. الامامة و السیاسة، ج 1، ص 14؛

ص:239

6. اعلام النساء، ج 3، ص 1214؛

7. المصنف صنعانی، ج 3، ص 521؛

8. الاستیعاب، ج 2، ص 751؛

9. مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 83؛

10. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 50 که می گوید: «سخن صحیح در نزد من آن است که فاطمه صلوات الله علیها در حالی از دنیا رفت که از ابوبکر و عمر دلگیر بود».

خاک سپاری شبانه

حضرت فاطمه صلوات الله علیها را شبانه به خاک سپردند و ابوبکر و عمر را خبر نکردند. این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. البدایة و النهایة، ج 5، ص 285 و 286 و 287 و 250 که از بخاری و احمد و عبدالرزاق نقل کرده است؛

2. صحیح بخاری، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر، و باب قول رسول الله: «لا نورث ما ترکناه صدقة»؛

3. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید معتزلی، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 232 و 218؛

4. صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر؛

5. الثقات، ج 2، ص 164 و 165؛

6. تاریخ الامم و الملوک، چاپ دار المعارف، ج 3، ص 208؛

7. اهل البیت، توفیق ابی علم، ص 172؛

8. مشکل الآثار، ج 1،ص 48؛

ص:240

9. العمدة، ابن بطریق، ص 390 و 391؛

10.سنن الکبری، ج 6، ص 300 و 301؛

11.التنبیه و الاشراف، ص 250؛

12.تاریخ الاسلام، ذهبی، نشر دار الکتاب العربی، قسم السیرة النبویة، ص 591 که در حاشیه آن به مصادر زیادی اشاره شده است؛

13.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 8، ص 28 و 29؛

14.تحریر الافکار، ص 228؛

15. القاب الرسول و عترته، ص 44؛

16. کفایة الطالب، ص 370؛

17. مستدرک حاکم، ج 3، ص 162؛

18. مسند احمد، ج 1، ص 6 و 9؛

19. الریاض المستطابة، ص 291؛

20. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 174؛

21. المنصف، صنعانی، ج 5، ص 472 و ج 4، ص 141 و ج 3، ص 521؛

22. تیسیر الوصول، ج 1، ص 209.

اقدام به نبش قبرحضرت فاطمه(سلام الله علیها)

آنان تلاش کردند که قبر حضرت فاطمه صلوات الله علیها را بشکافند و بر جنازۀ او نماز بخوانند؛ ولی امام علی صلوات الله علیه از این کار جلوگیری کرد.

مطلب مذکور در منابع زیر آمده است:

1. اتمام الوفاء، ص 16؛

2. الثقات، ج 2، ص 170؛

ص:241

3. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 49 و 50 و ج 16، ص 53 و 214 و 217؛

4. تاریخ المدینة، ابن شبه، ج 1، ص 197؛

5. تاریخ الائمة، ابن ابی الثلج، ص 31؛

6. تاریخ الصحابة، ابن حبان، ص 208.

دوری جستن و سخن نگفتن حضرت فاطمه(سلام الله علیها)باابوبکر

این موضوع در مصادر زیر آمده است:

1. شرح بهجة المحافل، ج 1، ص 131 به نقل از ذهبی؛

2. فتح الباری، ج 6، ص 139 به نقل از شاشی؛

3. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 361.

نفرین حضرت فاطمه(سلام الله علیها)بر ابوبکر

حضرت زهرا صلوات الله علیها به ابوبکر فرمود: «به خدا سوگند تو را نفرین خواهم کرد و هرگز با تو سخن نخواهم گفت». این مطلب در منابع زیر آمده است:

1. العباسیة، جاحظ، چاپ شده در رسائل جاحظ، ص 300 تا 303؛

2. شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 264؛

3. الامامة و السیاسة، تحقیق زینی، ج 1، ص 20 و تحقیق شیری، ج 1، ص 31.

چهارم: رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی را که به وی، جنون و هذیان نسبت داده بود، مجازات نکرد؛ همچنان که در فتح مکه، از ابوسفیان و دیگران انتقام نگرفت؛ چرا که فقط خواستار حفظ اسلام و مسلمانان بود، نه انتقام شخصی.

پنجم: پرسش گر وقتی دربارة سقط شدن محسن علیه السلام سخن می گوید، از تعیبر «نام او را محسن نهاده اند» استفاده می کند. این تعبیر اصلاً قابل قبول نیست؛

ص:242

چون القاء می کند که حضرت زهرا صلوات الله علیها چنین فرزندی نداشته و شیعیان آن را تراشیده اند و نام محسن بر او نهاده اند. انکار وجود محسن علیه السلام، همانند انکار خورشید در روز روشن است.

گر چه عده ای در این باره سکوت کرده اند و عده ای به صورت مبهم و موهوم در آن تردید نموده اند، اما موضوع کاملاً روشن است. شاید گروهی از آنان، به خاطر مشکلاتی که این مسأله برایشان به وجود می آورد، به القاء شبهه و انکار روی آورده اند؛ و دستۀ دیگر، سکوت را تنها راه فرار از این معضل پنداشته اند و از آن دم نزده اند.

دسته سوم نیز به وجود محسن علیه السلام تصریح نموده اند، اما گفته اند: «او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و در نوزادی درگذشت». دسته چهارم نیز به همین مقدار بسنده کرده اند که «او در نوزادی درگذشت». این تعبیر، هم با وفات او در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سازگاری دارد، و هم با سقط شدنش همساز می باشد؛ چون سقط شدن نیز نوعی مردن در دوران نوزادی است. دستۀ پنجم به صراحت گفته اند که «محسن سقط گردید». گروهی از آنان، به علت سقط شدن نیز تصریح کرده اند.

به هر روی، محسن علیه السلام را شیعیان پدید نیاورده اند و این نام را آنان بر او ننهاده اند؛ بلکه بنا بر روایات، این نام را پیامبر صلی الله علیه و آله در دوران جنینی بر او نهاد؛ یا بنا بر وصیت آن حضرت، نام او را محسن گذاشتند. برای این که روشن شود محسن علیه السلام یک شخصیت واقعی بوده و شیعه دخالتی در این نام گذاری نداشته است، می توانید به منابع زیر مراجعه کنید:

حضرت محسن(علیهم السلام)در نوزادی درگذشت

ص:243

1. مسند احمد، ج 1، ص 98 و 118؛

2. البدء و التاریخ، ج 5، ص 75؛

3. تاریخ دمشق، تحقیق محمودی، زندگی امام حسین، ص 18؛

4. السنن الکبری، ج 6، ص 66 و ج 7، ص 63؛

5. الروضة الفیحاء فی تواریخ النساء، ص 252؛

6. تهذیب تاریخ دمشق، ج 4، ص 204؛

7. الادب المفرد، ص 121؛

8. اسد الغابة، ج 2، ص 18 و ج 4، ص 308؛

9. الاصابة، ج 3، ص 471؛

10. الذریة الطاهرة، ص 97 و 90 و 155؛

11. الاستیعاب، چاپ شده در حاشیه الاصابة، ج 1، ص 369؛

12. نهایة الارب، ج 18، ص 213 و ج 20، ص 221 و 223؛

13. الریاض المستطابة، ص 293؛

14. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 418 و 279؛

15. منتخب کنز العمال، چاپ شده در حاشیه مسند احمد، ج 5، ص 108؛

16.مختصر تاریخ دمشق، ج 7، ص 7 و 117؛

17.المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 165 و 166؛

18.مجمع الزوائد، ج 8، ص 52 و ج 4، ص 59؛

19.تلخیص مستدرک الحاکم، ذهبی، چاپ شده در حاشیه مستدرک؛

20.ذخائر العقبی، ص 119 و 116 و 117 و 55؛

21.انساب الاشراف، تحقیق محمودی، ج 3، ص 144؛

ص:244

22.التبیین فی انساب القرشیین، ص 133 و 192 و 91 و 92؛

23.کفایة الطالب، ص 208؛

24.تذکرة الخواص، ص 193 و 322؛

25.شرح المواهب زرقانی، ج 4، ص 339؛

26.البدایة و النهایة، ج 7، ص 332؛

27.تاج العروس، ج 3، ص 389

28. کنز العمال، ج 6، ص 221؛

29. مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 16؛

30. الکامل، ابن اثیر، ج 3، ص 397؛

31. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 153؛

32. دلائل النبوة، بیهقی، ج 3، ص 161؛

33. البدایة و النهایة، ج 3، ص 346 و ج 7، ص 332؛

34. الحدائق الوردیة، ج 1، ص 52؛

35. المواهب اللدنیة، ج 1، ص 198؛

36. جمهرة انساب العرب، ص 16؛

37. نزل الابرار، ص 34؛

38. الریاض النضرة، ج 2، ص 239؛

39. ارشاد الساری، ج 6، ص 441؛

40. البحر الزخار، ج 1، ص 208 و 221؛

41. اتحاف السائل، ص 33؛

42. لباب الانساب، ج 1، ص 337؛

ص:245

43. الجوهرة فی نسب الامام علی و آله، ص 19؛

44. تاریخ الهجرة النبویة، ص 58؛

45. صفة الصفوة، ج 2، ص 9 یا 5؛

46. التحفة اللطیفة فی تاریخ مدینة الشریفة، ج 1، ص 19؛

47. الریاض المستطابة، ص 292 و 293؛

48. نور الابصار، شبلنجی، ص 147؛

49. المختصر فی اخبار البشر، ج 1، ص 181؛

50. المعارف، ابن قتیبة، ص 143 و 210 و 211؛

51. ینابیع المودة، ص 201؛

52. العوالم، ج 11، ص 539؛

53. عیون الاثر، ج 2، ص 290؛

54. حبیب السیر، ج 1، ص 436؛

55. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 213؛

56. کشف الاستار عن مسند البزار، ج 2، ص 416؛

57. موارد الظمآن، ص 551؛

58. ترجمة الامام الحسن، قسمت چاپ نشده از طبقات ابن سعد، ص 34؛

59. السیرة الحلبیة، ج 3، ص 292؛

60. المعجم الکبیر، طبرانی، دار احیاء التراث العربی، ج 3، ص 29 و 96 و 97؛

61. الاحسان فی تقریب صحیح ابن حبان، ج 15، ص 410.

ذکر نام حضرت محسن(علیهم السلام)

ص:246

منابعی که در ذیل می آید، نام محسن بن علی صلوات الله علیهما را بدون اشاره به سقط شدن یا نشدن وی ذکر کرده اند؛ البته برخی از این منابع، آن را به نقل از دیگران آورده اند.

1. القاموس المحیط، ج 2، ص 55؛

2. بحار الانوار، ج 43، ص 16 و 17 و 213 و 238؛

3. تاج العروس، ج 3، ص 389؛

4. لسان العرب، ج 4، ص 393؛

5. دلائل النبوة، بیهقی، ج 3، ص 162؛

6. عوالم العلوم، ج 11، ص 69 و 272 و 480 و 539؛

7. جامع الاصول، ج 12، ص 9 و 10؛

8. ضیاء العالمین، ج 2، ق 3، ص 2 و 11؛

9. ذخائر العقبی، ص 55؛

10. ارشاد الساری، ج 6، ص 141؛

11. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 119؛

12. الاصابة، ج 3، ص 471؛

13. الائمة الاثنا عشر، ص 58؛

14.تهذیب الاسماء، ج 1، ص 349؛

15. مقتل الحسین، ج 1، ص 83؛

16. تاریخ الخمیس، ج 1، ص 278 و 279؛

17. البدایة و النهایة، ج 5، ص 293؛

18. الثقات، ج 2، ص 204؛

ص:247

19. شرح بهجة المحافل، ج 2، ص 138؛

20. مآثر الاناقة، ج 1، ص 100؛

21. نور الابصار، ص 103؛

22. روضة المناظر، چاپ شده در حاشیه تاریخ کامل، ج 7، ص 195؛

23. فاطمة بنت رسول الله، عمر ابو نصر، ص 93؛

24. مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 132؛

25. الهدایة الکبری، ص 176؛

1. ازهار بستان الناظرین، عباس موسوی شامی، (آن گونه که در منتهی الآمال آمده، ج 1، ص 263.

ما به نقل منابع غیر شیعه بسنده کردیم؛ حال آن که منابع شیعی در این زمینه، چندین برابر منابع سنی است. برای آگاهی از منابع شیعه، می توانید به کتاب مأساة الزهرا صلوات الله علیها مراجعه کنید.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ارث نبردن حضرت زهرا(سلام الله علیها)از زمین

پرسش شمارۀ 86 (30)

کلینی در کتاب کافی، بابی مستقل به این عنوان آورده است: «زنان هیچ ارثی از ملک نمی برند». او در آنجا از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند که «از ملک و زمین، هیچ ارثی به زنان نمی رسد».(1)شیخ طوسی نیز در کتاب تهذیب، از میسر نقل می کند:«از ابوعبدالله علیه السلام پرسیدم که به زنان چقدر ارث می رسد؟ گفت: از

ص:248


1- ر.ک: فروع الکافی، کلینی، ج 7، ص 127.

قیمت بنا و خشت و چوب و نی ارث می برند؛ ولی از ملک و زمین، ارثی به آن ها نمی رسد». محمد بن مسلم از ابوجعفر علیه السلام روایت کرده است: «زنان از ملک و زمین، هیچ ارث نمی برند». عبدالملک بن اعین از ابوجعفر یا ابوعبدالله علیهما السلام نقل می کند: «زنان از خانه و ملک، هیچ حقی ندارند».(1) در این روایات، فاطمه یا هیچ زن دیگری استثنا نشده اند. پس طبق روایات شیعه، فاطمه حق نداشت خواستار میراث پیامبر صلی الله علیه و سلم شود.

علاوه بر این، همۀ دارایی های پیامبر صلی الله علیه و سلم به امام می رسید. محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از عمرو بن شمر، از جابر و او از ابوجعفر علیه السلام روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود:«خداوند آدم را آفرید و دنیا را به او بخشید. آنچه برای آدم بود، به رسول خدا تعلق دارد و آنچه برای رسول خدا است، به امامان آل محمد می رسد».(2).

طبق عقیدۀ شیعه، نخستین امام بعد از رسول خدا، علی است. پس علی به مطالبۀ زمین فدک سزاوارتر بود، نه فاطمه. اما علی چنین نکرد؛ بلکه گفت: «اگر بخواهم، راه رسیدن به عسل ناب و گندم و پارچه ابریشمی را درمی یابم؛ ولی هرگز نمی گذارم هوای نفس بر من غالب آید و زیاده خواهی مرا به سوی خوراکی های لذیذ بکشاند. چه بسا افرادی در حجاز و یمامه هستند که تکه نانی برای خوردن ندارند و سیری را به یاد نمی آوند».(3).

ص:249


1- . تهذیب الاحکام، ج 9، ص 254.
2- اصول الکافی، کلینی، کتاب الحجة، باب ان الارض کلها للامام، ج 1، ص 476.
3- . نهج البلاغة، ج 1، ص 211.
پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: مقصود از زنانی که ارث نمی برند، همسران هستند که از ملک و زمین، چیزی به آنان نمی رسد. روایاتی که کلینی رحمه الله نقل کرده، توضیح داده شده اند و به معنای آن ها تصریح شده است. پس طرح چنین اشکالی، کاملاً غیرمنصفانه می باشد. اگر به کتاب کافی، ج 7، ص 127 تا 130 باب «ان النساء لایرثن من العقار شیئاً» رجوع کنید، می بینید که روایات شماره 2 و 3 و 5 و 11، دربارة ارث بردن زن از شوهر است. شیخ طوسی نیز در کتاب تهذیب، به این مطلب تصریح کرده است و می توانید به باب «میراث الازواج» در جلد 9، حدیث شمارۀ 106 و 107 و 109 و 113 و 114 و 116 و 117 و 119 مراجعه کنید. وقتی دسته ای از روایات، مقصود را روشن می سازند، باید بر اساس قواعدی که وجود دارد، روایات مطلقه را بر روایات مقیده حمل کنیم.

دوم: خود پرسش گر، روایت شماره 113/31 از کتاب تهذیب الاحکام شیخ طوسی را به نقل از میسر آورده، اما ادامۀ روایت را حذف کرده است که تصریح می کند: ارث بردن همسران مراد می باشد. روایت به این صورت است:

میسر بیاع زطی نقل کرده است که از ابوعبدالله صلوات الله علیه پرسیدم: «زنان چقدر ارث می برند؟». فرمود: «از قیمت بنا و خشت و چوب و نی ارث می برند؛ ولی از ملک و زمین، ارثی به آن ها نمی رسد». عرض کردم: «لباس ها چه؟». فرمود: «از لباس بهره می برند». عرض کردم: «با این که برای همسر، سهم یک هشتم و یک چهارم مشخص شده، پس چرا این

ص:250

گونه است؟». فرمود: «چون همسر نَسَب ندارد که به واسطۀ آن ارث ببرد؛ بلکه در میان ارث بران وارد شده است. چنین گردیده تا زن ازدواج نکند و شوهر یا فرزندی از قوم دیگر را نیاورد و برای اقوام شوهر سابقش، در ملک شان مزاحمت ایجاد نکند».(1).

پس زنی که نه با «نسب» بلکه با «سبب» ارث می برد، همسر است؛ اما دختر به واسطۀ «نسب» از پدرش ارث می برد.

سوم: حتی اگر بپذیریم که دختر نیز همانند همسر ارث نمی برد، باید بدانیم که موضوع فدک، کاملا از موضوع ارث و میراث خارج است؛ چون فدک با صلح فتح گردید و هیچ اسب و سواری بر آن نتاخت. در نتیجه، به خود پیامبر صلی الله علیه و آله اختصاص داشت و هر کاری که می خواست، می توانست دربارة آن انجام دهد. از این رو فدک را به حضرت زهرا صلوات الله علیها بخشید و در اختیار وی قرار داد. حضرت زهرا صلوات الله علیها در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله، به مدت چهار سال از فدک بهره برد؛ اما وقتی ابوبکر به خلافت رسید، کارگزارانش حضرت فاطمه صلوات الله علیها را از فدک راندند.

در نحله و هبه و هدیه، به محض دادن هدیه و گرفتن آن، مالکیت صورت می پذیرد و [از مالکیت هدیه دهنده، خارج می شود] و دیگر در مالکیت او نیست که بخواهد جزو میراث وی باشد.

چهارم: پرسش گر به حدیثی استدلال کرده که می گوید: «آنچه برای رسول خدا صلی الله علیه و آله است، به امام می رسد». این حدیث از لحاظ سند، ضعیف است و حجت نیست و هیچ ادعایی با آن ثابت نمی شود.

ص:251


1- تهذیب الاحکام، چاپ سال 1417 ق، ج 9، ص 345، باب میراث الزوجة، حدیث شماره 31.

پنجم: مقصود احادیث، این است که امام از آن جهت که معصوم می باشد و جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله است، حق تصرف دارد؛ نه این که همۀ اموال به او می رسد و مالکیت مردم نسبت به اموال شان از بین می رود. اگر منظور، مالکیت امام بر همۀ اموال بود، معنا نداشت که امام علی صلوات الله علیه در اختلافات مالی، حکم قاضی شریح را بپذیرد.

ششم: مصلحت عمومی اقتضا می کرد که امام علی صلوات الله علیه در مورد فدک، ظاهر امر را به طور کامل حفظ کند؛ همچنان که رعایت این مصلحت ها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز وجود داشت؛ با این تفاوت که چیره شدگان بر امر خلافت، حاضر نبودند به چنین چیزی در مورد امام علی صلوات الله علیه اعتراف کنند؛ بلکه آنان بیعت خود را زیر پا گذاشتند و به خانۀ آن حضرت یورش بردند و به آتش زدن خانه و اهلش اقدام کردند و همسرش را کتک زدند و فرزندش را سقط نمودند؛ در حالی که همسر او، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و پیکر سرور کائنات، هنوز به خاک سپرده نشده بود. علاوه بر این، اگر امام علی صلوات الله علیه برای برگرداندن فدک، دست به اقدامی می زد، به او می گفتند: در کاری که مربوط به تو نیست، دخالت نکن. صاحب حق، تو نیستی که آن را مطالبه کنی.

هفتم: زهد امام علی صلوات الله علیه نسبت به دنیا، چنین حقی را به دیگران نمی دهد که دارایی او و همسر و فرزندانش را غصب کنند و تا این اندازه او را خرد نمایند. زهد او، توجیه گر کار آنان و موجب بخشیده شدن گناهان شان در نزد خداوند نمی شود.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:252

چراحضرت فاطمه(سلام الله علیها)امام نبود؟

پرسش شمارۀ 87 (45)

هنگامی که شیعه می خواهد امامت دوازده امام را اثبات نماید، به حدیث کساء استدلال می کند. با این که طبق متون نقل شده، نام فاطمه علیها السلام در حدیث کساء آمده است، پس چرا از امامت کنار گذاشته شده و جزو امامان شیعه به شمار نمی آید؟

پاسخ

بسم الله الرحمن الرحیم. و الصلاة و السلام علی عباده الذین اصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین. السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

یکم: شیعه برای اثبات امامت، به حدیث کساء استدلال نمی کند؛ بلکه برای اثبات عصمت اصحاب کساء، به آن استدلال می نماید؛ چرا که آیۀ تطهیر، تنها در شأن ایشان نازل شده است. شیعه برای اثبات امامت، به احادیث و آیات بسیاری استدلال می کند؛ از جمله: آیۀ ولایت که دربارة ولایت کسی است که در حال رکوع زکات داد؛ و آیۀ غدیر که بر اساس آن و امر پیامبر صلی الله علیه و آله، مردم بیعت کردند.

دوم: جز پیامبران و جانشینان ایشان، کسی نمی تواند جایگاه حضرت فاطمه صلوات الله علیها را درک کند؛ به طوری که اگر امام علی صلوات الله علیه نبود، هیچ کس نمی توانست هم پایه و همتا و همسر او شود. با این حال، شرع مقدس اسلام مقرر داشته است که در امامت و نبوت و حکومت و قضاوت، بهره ای برای زنان نباشد. در حدیث کساء، سخنی از امامت به میان نیامده است؛ بلکه دربارة معصومانی سخن می گوید که با رسول خدا صلی الله علیه و آله می زیستند.

و الحمد لله و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین.

ص:253

فهرست مطالب

بخش چهارم: حضرت علی و زهرا(علیها السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)...5

فصل یکم: حضرت علی(علیه السلام)...6

جنگیدن ابوبکر با مرتدان و رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم...6

پرسش شمارۀ 54(31)...6

پاسخ...6

عدم انطباق آیات و روایات ارتداد بر مرتدان زمان ابوبکر...7

عدم رضایت حضرت علی(علیه السلام) به گمراهی مردم...16

دم نزدن حضرت علی(علیه السلام)دلاور، از غصب خلافت...18

پرسش شمارۀ 55(32)...18

پاسخ...18

فرق شجاعت و تهور...19

اعتراض به غاصبان خلافت...19

[علت سکوت مردم]...19

اقامۀ برهان برای اثبات حق...20

تردید دربارة بیعت علی(علیه السلام) با خلفا...22

هر امامی، بیعتی به گردن دارد...25

توصیه به نجنگیدن، و جنگیدن در جمل و صفین...26

پرسش شمارۀ 56(127)...26

پاسخ...26

ص:254

پیروزی معاویۀ مرتد بر امام معصوم! 30

پرسش شمارۀ 57 (79) 30

پاسخ.. 31

ایمان علی(علیه السلام) قابل اثبات نیست... 35

پرسش شمارۀ 58 (80) 35

پاسخ.. 37

چرا علی(علیه السلام) خراب کاری خلفا را اصلاح نکرد؟. 46

پرسش شمارۀ 59 (188) 46

پاسخ.. 46

فصل دوم: حکم صریح دربارة علی(علیه السلام)....... 49

گرفتن میثاق از پیامبران برای امامت علی(علیه السلام)....... 49

پرسش شمارۀ 60 (183) 49

پاسخ.. 50

حضور در شورا، دلیلی بر عدم وصیت دربارة خلافت... 53

پرسش شمارۀ 61 (189) 53

پاسخ.. 54

یکم: با علی(علیه السلام) بیعت شده بود. 55

یکم: تصمیم برای کشتن امام علی(علیه السلام) در شورا 55

دوم: جانشینی با وحی یا وصیت؟. 57

سوم: احتجاج بی حاصل.. 57

چهارم: تقیه در هنگام ترس.... 58

پنجم: احتجاج علی(علیه السلام) در شورا 58

ص:255

کتمان امامت و افشای فضایل.. 59

پرسش شمارۀ 62 (170) 59

پاسخ.. 60

اختلاف شیعیان، نشان از نبود نص بر امامت... 64

پرسش شمارۀ 63 (152) 64

پاسخ.. 64

امامت علی(علیه السلام) کمتر از کلیدداری کعبه. 67

پرسش شمارۀ 64 (135) 67

پاسخ.. 68

متواتر نبودن ولایت علی(علیه السلام) به خاطر کمی شیعیان. 69

پرسش شمارۀ 65 (72) 69

پاسخ.. 70

حکم افراد بی اطلاع از ولایت... 73

پرسش شمارۀ 66 (64) 73

پاسخ.. 74

اتمام حجت از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله).... 74

عدم اختصاص اشکال به امامت... 75

نقض وارد بر اشکال کننده 76

ایمان اجمالی و تفصیلی.. 76

استدلال به احادیث کتمان شده! 77

پرسش شمارۀ 67 (77) 77

پاسخ.. 78

ص:256

خلافت هارون و مردنش قبل از موسی! 81

پرسش شمارۀ 68 (116) 81

پاسخ.. 81

فصل سوم: علی(علیه السلام) و ب_یعت... 84

بیعت کنندگان با ابوبکر و عمر، با من بیعت کردند. 84

پرسش شمارۀ 69 (65) 84

پاسخ.. 85

نگاه همه جانبه. 86

هدف، پای بند کردن معاویه. 87

پای بندی به امور متناقض..... 88

عدم دلالت بر فضیلت صحابه. 89

پای بندی ما به اجماع. 89

تفاوت بیعت علی(علیه السلام) با بیعت خلفا 90

تأخیر علی در بیعت، اشتباه بود. 90

پرسش شمارۀ 70 (125) 90

پاسخ.. 91

بیعت علی(علیه السلام) با دو کافر. 96

پرسش شمارۀ 71 (3) 96

پاسخ.. 97

رهایم کنید و دیگری را بیابید. 103

پرسش شمارۀ 72 (5) 103

پاسخ.. 104

ص:257

فصل چهارم: نص بر امامت علی(علیه السلام)....... 108

جانشینی علی(علیه السلام) در غزوۀ تبوک... 108

سوال شماره 73 (129) 108

پاسخ.. 109

اعتراض نکردن حاضران در غدیر به ابوبکر. 110

سئوال شماره 74 (14) 110

پاسخ.. 110

فصل پنجم: امام علی(علیه السلام) و خلفا 113

ازدواج عمر با دختر علی(علیه السلام)....... 113

پرسش شمارۀ 75 (2) 113

پاسخ.. 114

تکفیر عمر توسط شیعیان. 114

ازدواج عمر با ام کلثوم. 115

ازدواج با زور و تهدید. 117

آیا او دختر زهرا علیها السلام بود؟. 118

رفع نشدن مشکل با این ازدواج.. 119

سخن ابوالقاسم کوفی.. 122

عمل حاکم به علم خود. 125

روایات برآمده از کینه و پستی.. 125

روایتی دروغین.. 128

شادباش به عمر. 132

عذر بدتر از گناه 134

ص:258

روایتی عجیب تر. 134

نام گذاری فرزندان به نام ابوبکر و عمر. 137

پرسش شمارۀ 76 (4) 137

پاسخ.. 139

وصلت با خلفا 142

سئوال شماره 77 (7) 142

پاسخ.. 145

یکم: نام گذاری با نام دشمنان. 145

دوم: وصلت میان اهل بیت و خلفا 146

امام علی(علیه السلام) چیزی از دوران ابوبکر و عمر را تغییر نداد. 149

پرسش شمارۀ 78 (19) 149

پاسخ.. 149

مصحف امام علی(علیه السلام)....... 149

ابوبکر و عمر، بهترین افراد امت... 151

ازدواج موقت... 153

امام علی(علیه السلام) و فدک... 154

حج تمتع.. 154

نماز تراویح.. 156

حی علی خیر العمل.. 157

الصلاة خیر من النوم. 158

تخطئه غیر از تکفیر است... 158

الحاقیه 159

ص:259

حی علی خیر العمل در اذان. 159

تذکر و اشاره 172

اشکال های غیر وارد. 172

شعار حی علی خیر العمل و جایگاه آن. 174

سبب حذف حی علی خیر العمل.. 176

سخنی دربارة این فتوا 177

دشمنی عمر با علی(علیه السلام) و جانشینی وی درمدینه! 178

پرسش شمارۀ 79 (36) 178

پاسخ.. 179

سخن دربارة دوستی و دشمنی نیست... 179

جانشینی علی از سوی عمر. 179

جنگیدن خلفا با کافران و جنگیدن علی(علیه السلام) با مسلمانان. 182

پرسش شمارۀ 80 (73) 182

پاسخ.. 183

قرار گرفتن علی در شورای خلافت، حاکی از عدم توطئۀ عمر علیه او. 188

پرسش شمارۀ 81 (82) 188

پاسخ.. 188

یاری رساندن علی(علیه السلام) به عثمان، حاکی از رابطۀ دوستانه. 194

پرسش شمارۀ 82 (107) 194

پاسخ.. 194

قاتل عثمان، معاویه بود. 195

شرکت علی(علیه السلام) در جنگ با مرتدان و اعتراف به خلافت ابوبکر. 202

ص:260

پرسش شمارۀ 83 (141) 202

پاسخ.. 202

شرکت علی(علیه السلام) در جنگ با مرتدان. 202

اسارت حنفیه کار ابوبکر بود. 206

صحه گذاشتن بر خلافت ابوبکر. 207

ستایش علی(علیه السلام) از عمر. 212

پرسش شمارۀ 84 (145) 212

پاسخ.. 213

مرثیۀ علی(علیه السلام) برای عمر. 213

دست و پا زدن ابن ابی الحدید. 217

دست و پا زدن فایده ندارد. 219

سخن پایانی.. 221

فصل ششم: حضرت زهرا علیها السلام....... 224

دفاع نکردن علی(علیه السلام) از همسرش.... 224

پرسش شمارۀ 85 (6) 224

پاسخ.. 225

ماجرای حضرت زهرا علیها السلام در منابع اهل سنت... 228

خدا با خشم فاطمه علیها السلام خشمگین می شود. 230

خشم زهرا علیها السلام از ابوبکر و عمر. 231

سقط شدن محسن(علیه السلام)، با ذکر سبب... 232

سقط شدن محسن(علیه السلام)، بدون ذکر سبب... 233

تهدید به آتش زدن خانۀ زهرا علیها السلام....... 233

ص:261

آتش افروختن در خانۀ زهرا علیها السلام....... 235

یورش به خانۀ علی(علیه السلام)....... 235

وصیت فاطمه علیها السلام در مورد نماز میت... 236

کتک زدن فاطمه علیها السلام....... 236

شکستن پهلوی فاطمه علیها السلام....... 237

پیامبر هذیان می گوید. 237

شکایت از شیخین در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله).... 239

وصیت فاطمه علیها السلام در مورد دفن شبانه. 239

خاک سپاری شبانه. 240

اقدام به نبش قبر فاطمه علیها السلام....... 241

دوری جستن و سخن نگفتن فاطمه علیها السلامبا ابوبکر. 242

نفرین فاطمه علیها السلام بر ابوبکر. 242

محسن در نوزادی درگذشت... 243

ذکر نام محسن.. 246

ارث نبردن زهرا علیها السلام از زمین.. 248

پرسش شمارۀ 86 (30) 248

پاسخ.. 250

چرا فاطمه علیها السلام امام نبود؟. 253

پرسش شمارۀ 87 (45) 253

پاسخ.. 253

ص:262

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109